روزهشتم محرم بياد علي اكبرعليه السلام

 

 

 

روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".

 

روضه پنجم محرم

يكي از مصائب سخت سيد الشهداء در روز عاشورا شهادت فرزند بزرگوارش حضرت علي اكبر بود جواني كه از نظر خلقت و اخلاق نيكو و فصاحت كلام چون جدش رسول خدا و از حيث شجاعت همچون علي مرتضي بود. روز عاشورا وقتي اصحاب بشهادت رسيدندو نوبت به بني هاشم رسيد ، نقل كردند اولين نفر از بني هاشم حضرت علي اكبر آمد نزد پدر بزرگوار اجازه ميدان گرفت همينكه علي به سمت ميدان روانه شد امام يك نگاه مايوسانه به جوانش كرد و گريه كرد محاسن شريف خود را بجانب آسمان بلند : خدايا تو شاهد باش شبيه ترين جوانانم به پيغمبررا به جنگ اين قوم فرستادم.

روضه :

ز رفتن تو رود جانم از بدن بيرون

دوباره زنده شوم به نزدم آيي چون

غم فراق تو در قلب من نميگنجد

چه انتظار شكيبايي از دل پر خون

علي اكبر وارد ميدان شد آنقدر شجاعانه مي‌جنگيد كه ضجه‌ي لشكر را بلند كرد به روايتي 120نفر را به خاك مذلت كشاند آمد خدمت امام عرض كرد بابا تشنگي مرا كشت آيا ممكن است شربت آبي به من دهي آقا گريه كرد و فرمود فرزندم جنگ كن ساعتي ديگر از دست جدت رسول خدا سيراب خواهي شد بنقلي هم فرمود پسرم زبانت را در كام من بگذار

 ( شايد خواست بفرمايد پدرت از تو تشنه تر است) علي اكبر دوباره به ميدان برگشت وبسياري از دشمن را كشت تا آنكه مُرَّة بْنِ مُنْقِذ نيزه‌اي بر آن جناب زد وآقا را از پا در آورد بروايتي هم ديگران آمدند با شمشيرهاي خود به آن حضرت زدند ديگر علي اكبر از پا در آمده بود دست خود را به گردن اسب انداخته بود اسب او را به ميان لشكر دشمن برگرداند هر كس از جانبي ضربتي زد تا بدن علي پاره پاره شد صدا زد يا ابتاه عليك مني السلام هذا جدي رسول الله يقرئك السلام ويقول عجل القدوم الينا(يعني پدر جان سلام بر تو باد اين جدم رسول خدا است به شما سلام مير ساند ومي گويد هر چه زودتر به نزد ما بيا) امام با عجله آمدند علي اكبر را به آن حال ديد گريه بسياري كرد صورت به صورت علي اكبر گذاشت : قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ ... عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا

زبوستان ولايت گلي زدستم رفت

خدا به داد دلم رس علي زدستم رفت

خدا بسوز دلم ، واقفي که جانم رفت

زجان عزيزترم اکبر جوانم رفت

بميدان چون که ميرفت آن جوان آهسته آهسته

زجسم شه برون ميرفت جان آهسته آهسته

چنان هجران او بر قلب شاهنشه گران آمد

که پشت شاه خم شد چون کمان آهسته آهسته

حسين آن شمع خلوتگاه اسرار خداوندي

تبسم بر لب و اشکش روان آهسته آهسته

*********************************

ا ما م ع و علي اكبر پسرش

امام حسين ع درمنزل قصر بني مقاتل دراواخر شب دستور داد جوانان مشكها را پر ا ز آ ب كردند و بسوي منزل بعدي حركت نمودند و به هنگا مي كه قافله د ر حركت بود صد اي امام بگوش رسيد كه كلمه ا ستر جاع را مكرربرزبا ن مي را ند و مي فرمو د : ا نا لله و ا نا ا ليه راجعون والحمدالله رب العالمين حضرت علي اكبر فرزند د لير آ ن حضرت ا ز ا نگيزه ا ين استر جاع سئوال نمود : امام ع اينچنين پاسخ داد:اني خفقت برا سي فعن لي فارس و هو يقول القوم يسرون وا لمنا يا تسري ا ليهم فعلمت ا نها ا نفسا نعيت ا لينا .حضرت علي ا كبرعرضه داشت :لا ا را ك ا لله بسوء ا لسنا علي ا لحق  ا ما م ع فرمود : بلي وا لله ا ليه مرجع ا لعبا د علي اكبر عرضه داشت .اذا لا نبا لي ان نموت محقين . ا ما م ع او را د عا نمود و فرمود : جزاك الله من ولد خيرماجزي ولداعن والده« سخنان حسين بن علي ع /172»

 

یاران ابی عبدالله به شهادت رسیدند و جز خانواده اش كه اولاد علی (ع) اولاد جعفر بن ابیطالب، اولاد عقیل و امام حسن (ع) بودند ، دیگر كسی نمانده بود همگی آنها گرد آمدند و تصمیم به جنگ گرفتند ابتدا فرزند خود امام، حضرت علی اكبر از پدرش اجازه نبرد خواست امام هر كدام از اصحاب كه اذن مبارزه نمی خواستند مقداری طفره می رفتند تا عطش و عشق شهادت آنها در تاریخ ثبت شود و همچنین نمی خواست آنها به شهادت برسند ولی وقتی از فرزندش اذن   می خواهد بدون مكث كردن به او اذن می دهد راوی می گوید حضرت امام نگاه ناامیدی به او كرد و اشكش سرازیر شد و روی مبارك را به سوی آسمان بلند  كرد و فرمود: خدایا گواه این مردم باش. خدایا جوانی به مقابل آنها می رود كه شبیه ترین مردم به پیغمبر می باشد از نظر خلقت، و اخلاق و گفتار و ماهر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم به روی او نگاه می كردیم بار خدایا بركات زمین را زا این قوم دریغ بدار و میان آنها جدای افكن و آنها را پاره پاره كن ، روش آنها را ناستوده كن ، سپس به عمر سعد فریاد زد از ما چه می خواهی ؟ خداوند نسلت را قطع كند و عملت را نامبارك كند و كسی را بر تو مسلط كند كه در بسترت سرت را ببرد همچنان كه پیوند مرا گسستی و خویشاوندی مرا با پیامبر (ص) مراعات نكردی. و بالاخره نوبت علی اكبر می رسد او در ظهر عاشورا و جلوی پدر به سوی میدان ستیز می رود و از خود شجاعتها نشان می دهد ، علی اكبر بر لشگر حمله ور می شود رجزی چنین می خواند:

 

 انا علی ابن الحسین بن علی – نحن و بیت الله اولی بالنبی - من شبث و شمر ذاك الدنی - و مشر ذالك الدنی – اضربكم بالسیف حتی ینثنی ضرب غلام هاشمی علوی – ولا ازال الیوم احمی عن ابی تالله لا یحكم فینا ابن الدعی

منم علی بن الحسین بن علی – ما به خدا هستیم اولی به نبی – از شبث و شمر همان پست دنی – تا خم شود تیغ ز غم چون زدنی (من آنقدر بر شما شمشیر می زنم تا شمشیر در پیچ و تاب افتد) همچون جوانی هاشمی علوی (آنهم شمشیر زدنی مانند جوان هاشمی علوی) – خود نسپاریم بر آن ابن دعی (پسر زیاد لاف زن گزافگو)

 

علی اكبر، چندین بار حمله كرد و جمع بسیاری را كشت بطوریكه مردم از بسیاری كشتگان خودشان به خروش آمدند در روایتی با تشنگی ای كه داشت صد و بیست نفر از آنان را كشت سپس نزد پدر برگشت در حالیكه زخم بسیاری برداشته بود عرض كرد ای پدر العطش قد قَتَلنی و ثقل الحدید اجهدنی، نهل الی شربه من الماء سبیلُ اتقوی بها  . حضرت علی اكبر بسیاری از سپاه دشمن را كشت ،  ضربتها خورد، در حالیكه دهانش خشك است از میدان بر می گردد از پدر تمنایی می كند پدر جان تشنگی مرا دارد می كشد و سنگینی این سلاح توانم را گرفته آیا جرعه آبی است بنوشم تا نیرو بگیرم و به دشمنان بتازم راوی     می گوید  فبكی الحسین و قال و اغوثاه یا بنی ، قاتل قلیلاً فما اسرع ما تلقی جدك مخمدا فیسقیك بكاسه الا و فی شربته لا تظما بعدها ابداً امام گریست و اینچنین به فرزندش پاسخ داد: ای پسر جان اندكی جنگ كن امیدوارم به همین زودی جدت پیامبر را دیدار كنی و از دستش سیراب شوی كه دیگر هرگز تشنه نشوی . همینطور روایت شده یا بنی هات لسانك فاخذ  بلسانه فمصد و دفع الیه خاتمه و قال امسكو فی فیك و ارجع الی قتال عندك ، فانی ارجوالك لا تمسی حتی یسقیك جدك بكاسه الا و فی شربه لا تظما بعدها ابدا ای فرزندم زبانت را بیرون آور سپس زبان علی اكبر را در دهان مبارك خود گذاشت و آن را مكید و انگشتر خویش را به او داد و فرمود آن را در دهان خود بگذار و برای جنگ با دشمن برگرد عده ای گفتند امام ، زبان علی اكبر را در كام گرفت تا به او بنماید كه كام او از كام فرزندش خشك تر است و با این حالت، همدردی با فرزندش بكند.

 

عده ای گفته اند كه در این دم آخر منظور امام این بود كه او را به حقایقی آگاه كند كه درجات معنوی او را ارتقاء دهد و تمام علوم را به او آموخت چنانچه پیامبر در آخرین لحظات عمر شریفشان علی را در بستر خود خواست و زبان در كام او نهاد و به او حقایقی آموخت كه هزار هزار باب علم بود . حضرت علی اكبر دوباره به میدان برگشت و جنگید تا كشتگان را به 200 نفر رساند مردم كوفه از كشتن او خودداری می كردند مره بن منقذ عبدی لیثی حضرت علی اكبر را دید و گفت گناه عرب بر گردن من باشد اگر علی اكبر با این همه كشتار از من بگذرد، داغش را به دل مادرش می گذارم . حضرت علی اكبر با شمشیر می تاخت و حمله می كرد تا آنكه مره بن منقذ راه را بر او بست و نیزه ای به او زد و حضرت را از پای در آورد راوی می گوید احتواه الناس فقطعوه باسیافهم سپاه اطراف او را گرفت و با شمشیرهایشان آنقدر به آن جوان زدند تا قطعه قطعه گشت چون جان به گلویش رسید فریاد زد ای پدر جان خداحافظ این جدم رسول الله است كه تو را سلام می رساند و می فرماید شتاب كن و نزد ما بیا كه جامی هم برای شما در دست دارد سپس فریادی زد و به شهادت رسید امام بر بالین فرزندش رسید و صورت خود را بر صورت فرزندش گذاشت حمید بن مسلم می گوید روز عاشورا از امام حسین شنیدم كه می فرمود ای پسر جان خدا بكشد آن گروهی كه تو را كشتند و در برابر خدا ایستادند و در شكستن حرمت پیامبر، بی باكی كردند در اینجا بود كه اشك در دیدگان امام حلقه زد و فرمود ای علی اكبر بعد از تو اف بر این دنیا در كتاب روضه الصفا نقل شده است امام بر بالین حضرت با صدای بلند گریست به طوریكه تا آن زمان صدای گریه او را به این بلندی كسی نشنیده بود شیخ مفید می گوید زینب (س) در این هنگام از سرا پرده خیمه شتابان بیرون آمد و فریاد زد یا اخیاه و ابن اخیاه ای برادر وای پسر برادر!! و آمد تا خود را روی پیكر علی اكبر انداخت حسین سر خواهر را بلند كرد و او را به خیمه برگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود برادر خود را بردارید به خیمه ببرید.

 

نام مادر علی اكبر حضرت لیلا بود و حضرت علی اكبر (ع) در موقع شهادت 18 سال داشته است.

 

مقام علی اكبر و حضرت عباس در حدی است كه روایت شده ایشان با زره و سواره منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند تا قدرتی كه در شأن آنهاست در معرض دید جانیان قرار دهند چون در كربلا آنچنان كه باید نشد قدرت خود را به سپاهیان نشان دهند.

http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamHosein/Moharram/82/Tarikh_Ashoora/shahadat_ali_akbar.aspx

 

روضه علي اكبر.

مـوقـع رفتن على اكبر به ميدان , سيدالشهدا(ع ) نگاه مايوسانه اى به دنبال جوانش كرد واشك در چـشـمـانـش جارى شد وگريه كرد: ((نظر اليه نظرة ايس منه وارخى عينيه وبكى ثم قال : اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقاومنطقا برسولك ))

چون به ميدان ز حرم اكبر رفت ـــــ روح از جسم حرم يكسر رفت .

همه گفتند كه پيغمبر رفت .

زان طرف مرگ به استقبالش ـــــ زين طرف چشم حسين دنبالش .

من نگويم مرو اى ماه , برو ـــــ ليك قدرى بر من راه برو.

اى جگر گوشه من اى پسرم ـــــ هيچ دانى كه چه آرى به سرم .

مرو اين گونه شتابان ز برم ـــــ قدرى آهسته من آخر پدرم .

نه همين از پى خود مى كشيم ـــــ اى مسيحا نفسى مى كشيم .

مـدتـى جـنگيد تا به وسيله تيرى كه ((منقذ بن مره عبدى )) به طرف حضرت على اكبر پرتاب كرد, به شهادت رسيد:. ((فنادى يا ابتاه ! عليك مني السلام , هذا جدي يقرؤك السلام ويقول لك عجل القدوم علينا))

رنگ خود باخت زبانگ پسرش ـــــ ز آنكه دانست چه آمد به سرش .

تا به من بانگ تو در خيمه رسيد ـــــ ديد زينب ز رخم رنگ پريد.

آمدم با چه شتابى سويت ـــــ خواستم زنده ببينم رويت .

فوضع خده على خده .

سپه كوفه همه استاده ـــــ به تماشاى شه وشه زاده .

شه روى نعش على افتاده ـــــ همه گفتند حسين جان داده .

به يقين جان حسين برلب بود ـــــ آنكه جان داد به او زينب بود.

شعر: از على انسانى .

******************

چون امام حسين (ع ) فرياد حضرت على اكبر(ع )را شنيد با عجله آمد وبر بالين جوانش قرار گرفت وفرمود : (قـتـل اللّه قـوما قتلوك يا بني ! فما اجراهم على اللّه وعلى انتهاك حرمة الرسول (ص) ثم استهلت عيناه ب الدموع وقال : على الدنيا بعدك العفا)

حـمـيد بن مسلم  مى گويد: ناگاه زنى از خيمه بيرون آمد وفرياد مى زد: (ياحبيباه , يابن اخياه , فسالت عنها فقالوا هذه زينب بنت علي (ع ) فجات حتى انكبت على ه فجا الحسين اليها واخذ بيدها الى الفسطاط ورجع فقال لفتيانه احملوا اخاكم فحملوه من مصرعه ) .

نـظـام وفا (م1343) در اشعارش مى گويد جناب على اكبر نه فقط تشنه آب بود,بلكه تشنه ديدار پدر هم بود :

تشنه بود آرى وليكن بيشتر---تشنه بودش دل , به ديدار پدر

گفت باب از عطش بگداختم---سويت اى بحر حقيقت تاختم

شه زبان خود نهادش در دهان---از يم عشق بزد آبى به جان

گفت هان ! آهنگ رفتن ساز كن---بار ديگر كارزار آغاز كن

جد تو, ديده به سويت بسته است---منتظر در راه تو بنشسته است

تا كند سيرابت اى پژمرده جان !---كو بود ساقى بزم عاشقان

***

يا ساعد اللّه اباه مذخبا---نيره الاكبر في ظل الظبا

راى الخليل في منى الطفوف---ذبيحه ضريبة السيوف

لهفي على عقائل الرسالة---لما راينه بتلك الحالة

علا نحيبهن والصياح---فاندهش العقول والارواح

لهفي لها اذتندب الرسولا---فكادت الجبال ان تزولا

لهفي لها مذ فقدت عميدها---وهل يوازي احد فقيدها

ومن يوازي شرفا وجاها---ميال ياسين وقلب طاها

 

 

حضرت علی بن الحسین (علی اکبر (ع)) فرزند بزرگ امام حسین در 11 شعبان سال 33 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. مادر بزرگوار وی لیلا دختر ابی مره است . لیلا برای امام حسین پسری آورد، رشید، دلیر، زیبا، شبیه ترین کس به رسول خدا ، رویش روی رسول، گفتگویش گفتگوی رسول خدا ، هر کسی که آرزوی دیدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر لیلا می نگریست، تا آنجا که پدر بزرگوارش می فرماید "هرگاه مشتاق دیدار پیامبر می شدیم به چهره او می نگریستیم"؛ به همین جهت روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".

 

سن حضرت علی اکبر

حضرت علی اکبر در کربلا حدود 25 سال داشت. برخی راویان سن وی را 18 سال و 20 سال هم گفته اند.

خواب امام حسین و رفتار حضرت علی اکبر

 

در سرزمین ثعلبه هنگام ظهر امام حسین(ع) اندکی خوابید و وقتی بیدار شد فرمود: در خواب هاتفی را دیدم که می‏گفت: شما به شتاب می‏روید و مرگ شما را با شتاب به بهشت می‏برد. علی اکبر(ع) که چنین سخنی را از پدر شنید گفت: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: آری به خدا قسم ما بر حق هستیم. علی اکبر عرضه داشت در این صورت ما از مرگ باکی نداریم و امام حسین(ع) که از استقبال فرزندش شاد شده بود بیان داشت: فرزندم خدا به تو جزای خیر دهد. (1)

اولین شهید عاشورا از بنی هاشم

حضرت علی اکبر اولین شهید عاشورا از بنی هاشم بود. شجاعت و دلاوری حضرت علی اکبر و رزم آوری و بصیرت دینی و سیاسی او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلی کرد. سخنان و فداکاریهای وی نیز به خوبی مؤید این مطلب است.

شهادت حضرت علی اکبر

روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسی که اجازه میدان طلبید تا جان را فدای دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولی از ایثار و روحیه جانبازی او جز این انتظار نبود. وقتی به میدان می ‏رفت، امام حسین در سخنانی سوزناک به آستان الهی، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولی تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. علی اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهای شجاعانه ‏ای با انبوه سپاه دشمن داشت. پس از شهادت، امام حسین صورت بر چهره خونین حضرت علی اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد.

مرقد مطهر حضرت علی اکبر

 

حضرت علی اکبر، نزدیکترین شهیدی است که با امام حسین دفن شده است. مدفن او پایین پای اباعبد الله الحسین قرار دارد و به این خاطر ضریح امام شش گوشه است. (2)

http://www.hawzah.net/FA/occasionview.html?OccasionID=47930

 

 

چگونگی شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

به هر حال علی اکبر علیه السلام مرکب به سوی میدان راند، یا بهتر بگوییم خورشید نبوت در افق میدان درخشید ناگاه آن لشگر ستمگر متجاوز جمال محمد صلی الله علیه و آله وسلم در جلال علی علیه السلام و عصمت فاطمه علیها السلام و شجاعت حسین علیه السلام را در برابر خود جلوه گر دید. معلوم نبود آنگاه که به گروه دشمن می تازد آیا علی اکبر علیه السلام است یا جدش امیرمومنان علیه السلام یا چنگال توانمند مرگ است که به جان آنان فرو می رود یا صاعقه ها از برق شمشیرش آنان را می سوزاند. گروهی از شجاعتش میخکوب و مدهوش، جمعی تکبیرگو و از جمعی فریاد تبارک الله بلند بود. به هر سو که می تاخت دشمن می گریخت هیچکس توان رویارویی با او را نداشت. گاه رجز می خواند و خود را معرفی می کرد گاه هدفش را می گفت و از دلاوریش سخن می گفت:

انا علی بن الحسین بن علی//نحن و رب البیت اولی بالنبی//تالله لا یحکم فینا ابن الدعی//اضرب بالسیف احامی عن ابی//ضرب غلام هاشمی قرشی//

در میدان نبرد آرام نداشت گاه به میمنه حمله می کرد و سپاه متجاوز را به میسره می کشاند و گاه به قلب دشمن می تاخت .. هیچ دلاوری با او روبرو نمی شد جز انکه دو نیمش می کرد. هیچ شجاعی پیش نمی امد مگر آنکه کشته می شد تا آنکه 120 پهلوان را از دم تیغ گذرانید.

اما افسوس کثرت زخم و خونریزی فراوان و شدت تشنگی، توانی برایش نگذاشت تا به آن ددمنشان پیکار را ادامه دهد. در اینجا بود که شوق لقاء پروردگارش در او شدت یافت. خواست از حیات پدر توشه ای برگیرد و با او وداعی دیگر داشته باشد. از میدان نزد پدر آمد و زبان به شکایت گشود. ضربات تیر و شمشیر، گرما و تشنگی، تاب و توانش را کاسته بود عرضه داشت:

«تشنگی مرا کشت، سنگینی آهن توانم را برد آیا آبی هست تا بر علیه دشمنان نیرو بگیرم؟»

منظور جنابش آن بود که به اندازه ی توانش به انچه بر او واجب بوده قیام نموده و از آن شانه خالی نکرده است به جایی رسیده که بدون جرعه ای آب قدرت رویارویی با دشمن را ندارد. سوال او ، انکاری است و مقصودش عذر خواستن از ادامه نبرد بسان گذشته است.

شاید از پدرش حضرت سیدالشهداء علیه السلام درخواست آب در صورت امکان از طریق معجزه بوده است. اما حضرت از این کار امتناع ورزیدند تا فرزندش به مقام بالاتری دست یابد و پاداش بیشتری نزد خدای جلیل در روز رستاخیز به خاطر شهادت مظلومانه اش و تشنگی داشته باشد لذا او را بشارت داد بزودی به دریای بیکران رحمت خداوندی وارد می شود و جد بزرگوارش آن منجی بزرگ او را با جامی سیراب خواهد کرد که هرگز تشنه نخواهد شد. آنگاه انگشتر خود را به او داد تا در دهان گذارد.

علی اکبر علیه السلام در حالی به میدان رفت که آن بشارت صادقه سر تا پای او را غرق نشاط و سرور کرده بود. دیگر نمی دانست سر دشمن یا سینه او را نشانه میرود یا به منتهای آرزویش نزدیک می شود تا آنکه عدد کشته شدگان به 200 نفر رسید.

انتظارش به سر امد و شهادت بر فراز سر مطهر او به پرواز درآمد. شمشیر مرة بن منقذ عبدی علیه العنة سر آن بزرگوار را نشانه رفت. و سپس ضربت نیزه بر پشت وی زد. بی تاب و توان گردن اسب را با دستان گرفت اسب او را به میان لشگر برد دشمنان اهل بیت پیکر نبوت را قطعه قطعه کردند.

در آخرین نفس ها با سلامی به پدر، آنهم زیر ضربات شمشیر نیزه او را وداع گفت و امامش را ندا داد:

«این جدم است که به شما سلام می کند با جام سرشارش شربت آبی به من نوشانید که هرگز تشنه نخواهم شد و می فرماید جامی هم برای شما اماده است».

با شنیدن این پیام حضرت امام حسین علیه السلام با شتاب خود را به جگر گوشه اش رساند تا شاید به دیدار او نائل آید و سخنی دیگر از او بشنود اما این گمان تحقق نیافت و آرزو جامه عمل نپوشید، پیکر امید رسالت را غرق خون بر خاک افتاده دید، محبت پدری به وجد آمد خود را روی بدن از هم گسیخته علی اکبر علیه السلام افکند و صورت بر صورت علی گذاشت.

امام فرمود: «علی الدنیا بعدک العفا اجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمه رسول الله»

«بعد از تو خاک بر دنیا، چه قدر اینان بر خدای رحمن و دریدن حرمت پیامبر جری شده اند.»

«یعز علی جدک و عمک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبوک و تستغیث بهم فلا یغیثوک»

«بر جد و عمو و پدرت سخت است انان را بخوانی پاسخت نگویند، آنان را به فریاد رسی بخواهی به فریادت نرسند.»

سپس دست مبارک را از خون مطهر او پر ساخت و به سمت آسمان افشاند که قطره ای از آن به زمین نیامد.

امام در خود توانی ندید تا پیکر قطعه قطعه پاره جگر و آرام روحش را حمل کند جوانان بنی هاشم را خواند تا او را به خیمه گاه شهدا برند. جوانان علی را بردند پیکری غرق خون که انوار عزّ و شرف او را فرا گرفته، بدنی پاره پاره از ضربات تیر و نیزه و شمشیر، پرده نشینان خانه وحی با سینه هایی سوخته و گیسوانی پریشان و ناله هایی که به گوش فرشتگان می رسید او را نظاره می کردند، در حالیکه عقیله بنی هاشم حضرت زینب ام المصائب علیهاالسلام پیشاپیش آنان بود و علی را استقبال کردندو خود را برجنازه ی او انداختند.

منبع: مقتل مُقرّم، آیت الله سید عبدالرزاق مقرم

http://portal.anhar.ir/node/981/?ref=rnd

 

 

حضرت علیاکبر(ع) شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش امام علی(ع) به ارث برده بود، اهل بیت(ع) هرگاه که دلتنگ پیامبر می شدند به چهره او می نگریستند.

 

حضرت علی اکبر(ع) فرزند اباعبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر گرامیشان امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.

درسنّ شریف حضرت علی اکبر به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله و عده ای هم می گویند بیست وهشت ساله بود. اما بر اساس منابع تاریخ و حدیثی حضرت علی اکبر از امام زین العابدین(ع)بزرگتر بودند.

 

در تاریخ نقل است روزی علی اکبر(ع) به نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او می برد، در آخر والی مدینه از علی اکبر سؤال کرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سؤال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی. آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوک؟ » پدرت چه می خواهد، نام همه فرزندانش را علی می گذارد. این پیغام را علی اکبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنایت کند نام همه آنها را «علی» می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا نماید نام همه آنها را نیز «فاطمه» می گذارم.

 

درباره شخصیت علی اکبر(ع) گفته شده که وی جوانی خوش چهره، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود.

 

حضرت علی اکبر(ع) روز عاشورا وقتى اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین (ع) چهره به آسمان گرفت و گفت:«اللّهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الى رؤیة نبیک نظرنا الیه...».

 

شجاعت و دلاورى حضرت على اکبر(ع) و رزم‌آورى و بصیرت دینى و سیاسى او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلى کرد. وقتى امام حسین (ع) از منزلگاه «قصر بنى مقاتل» گذشت، روى اسب چشمان او را خوابى ربود و پس از بیدارى «انا لله و انا الیه راجعون» گفت و سه بار این جمله و حمد الهى را تکرار کرد. حضرت على اکبر (ع) وقتى سبب این حمد و استرجاع را پرسید، حضرت فرمود: در خواب دیدم سوارى می ‏گوید این کاروان به سوى مرگ می ‏رود. پرسید: مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا. پس گفت: «فاننا اذن لا نبالى ان نموت محقین» پس باکى از مرگ در راه حق نداریم!

 

در روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسى که اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین کند، حضرت علی اکبر(ع) بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. وقتى به میدان می ‏رفت، امام حسین (ع) در سخنانى سوزناک به آستان الهى، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولى تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. على اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهاى شجاعانه ‏اى با انبوه سپاه دشمن نمود. پس از شهادت، امام حسین (ع) صورت بر چهره خونین حضرت على اکبر (ع) نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد: «قتل الله قوما قتلوک...».

 

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل.

 

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین(ع) هنگامی که علی اکبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:« یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می کردیم. »

 

امام حسین(ع) در تربیت وی و آموزش قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت. حضرت على اکبر (ع)، نزدیکترین شهیدى است که با امام حسین«ع» دفن شده است. مدفن او پایین پاى ضریح مقدس اباعبد الله الحسین«ع»، در کربلای معلّی قرار دارد و در سلام زیارت عاشورا منظور از «... وعلی علی ابن الحسین» حضرت علی اکبر(ع) است.

 

با این که حضرت علی اکبر(ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثقیف نکرد، بلکه هاشمی بودن و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:

 

أنا عَلی بن الحسین بن عَلی

نحن بیت الله آولی یا لنبیّ

أضربکَم با لسّیف حتّی یَنثنی

ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ

وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی

تَاللهِ لا یَحکُمُ فینا ابنُ الدّعی

 

حضرت علی اکبر(ع) در نبرد روز عاشورا 200 تن از سپاه عمرسعد را در دو مرحله به هلاکت رسانید و سرانجام «مرّه بن منقذ عبدی» بر فرق مبارکش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آنگاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا کرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.

 

امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی که سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود: «ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا». فرزندم علی، دیگر بعد از تو اف بر این دنیا...

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1636453

 

 

سن حضرت: مرحوم مقرّم مي نويسد: علي اكبر در روز يازدهم شعبان(انيس الشيعه، سيد محمدعبدالحسين هندي كربلائي) سال 33هجري- دو سال قبل از كشته شدن عثمان(الحدايق الورديه) به دنيا آمد. و اين موافق است با قول ابن ادريس(ره) در «سرائر» كه فرموده: حضرت علي اكبر در خلافت عثمان چشم به دنيا گشود.

پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27ساله بوده و تاييد مي شود به اتفاق مورّخين و علماء علم نسب كه حضرت علي اكبر از امام سجّاد (ع) بزرگتر بوده، و امام سجّاد (ع) در روز عاشورا 23سال داشته اند، و اينكه بعضي سن آن جناب را 17يا 19سال نقل كرده اند، با اين اتفاق مغاير است، مضافاً بر اينكه شاهدي بر قول خود ندارند. (زندگاني قمر بني هاشم و علي اكبر، مقرم، ص 12)

ابن شهر آشوب (ره) مي نويسد: علي اكبر هيجده سال داشت، و گفته شده 25سال بوده است.( مناقب: 4/ 109)

محدّث قمي (ره) گويد: در سن علي اكبر اختلافي عظيم است،ابن شهر آشوب و محمّد بن ابي طالب گويند؛ 18ساله بوده، و شيخ مفيد او را 19ساله دانسته( ارشاد 2/ 109)، بنابراين از امام زين العابدين (ع) كوچك تر بوده است. و بعضي گويند 25ساله بوده و غير از اين هم گفته اند. پس علي اكبر از برادرش امام سجاد (ع) بزرگتر بود و اين اصلح و اشهر اقوال است. از شيخ اجل ابن ادريس در خاتمه كتاب حج نقل مي كند كه حضرت علي اكبر بزرگتر بوده، و آن جناب در زمان خلافت عثمان متولد شده است، و از جدّش اميرالمؤمنين(ع) روايت كرده است، و شعراء‌ در مدح او اشعار سروده اند.

ابن ادريس در رد كساني كه مي گويند علي اكبر كوچك تر بوده مينويسد:‌ در اين باب بايد به خبرۀ‌ اين فن كه علماء‌ نسب و تاريخ و اخبارند، مانند زبير بن بكار رجوع نمود، و نام جمعي را مي برد كه همگي علي اكبر (ع) را بزرگتر مي دانند و بر اين قول اتفاق دارند.

مرحوم ملا هاشم مي نويسد:‌ آن حضرت 25ساله بوده كه دو سال از حضرت زين العابدين(ع) بزرگتر بوده، و احتمالاً اين قول اقوي مي باشد.

مرحوم مقرّم و بسياري از مورّخين نقل كرده اند:‌كه حضرت علي اكبر(ع) از امام سجاد(ع) بزرگتر است. (زندگاني قمر بني هاشم و علي اكبر، مقرم ،ص 356)

عدّه اي چون شيخ مفيد(ره) در « ارشاد» و طبرسي(ره) در«اعلام الوري» مي گويند:‌ امام سجّاد (ع) بزرگتر بوده بدون اينكه شاهدي بياورند.(زندگاني قمر بني هاشم و علي اكبر، مقرم، ص 16-20).

ازدواج حضرت علي اكبر(ع) و فرزندان آن بزرگوار: اگر بگوييم آن جناب هنگام شهادت 25سال يا بيشتر داشتند حتماً‌ ازدواج كرده بودند، چون اين بزرگوار تارك اين سنّت عظيمه نخواهند بود. در حديثي «كافي» و «تهذيب» و «‌قرب الاسناد» روايت نموده اند كه بزنطي از حضرت رضا (ع) سئوال كرد:‌ آيا مي شود زني را با امّ ولد پدر آن زن تزويج نمود؟ فرمودند:‌ بلي، گفت: به ما خبر رسيده كه حضرت سجّاد (ع) چنين نمودند؟ يعني دختر امام حسن مجتبي(ع) و كنيز امّ ولد آن حضرت را تزويج نمودند.

امام رضا(ع) فرمودند:‌ چنين نيست بلكه حضرت سجّاد(ع) دختر امام حسن(ع)، و نيز امّ ولد از حضرت علي اكبر(ع) كه در كربلا شهيد شده بود را تزويج نمودند. وسائل العرب: 10/111 ، مجمع البحرين: 6/127، مصباح/619).

همچنين با توجه به زيارتنامه‌هاي حضرت به نظر مي‌رسد که ايشان نيز داراي اهل و عيال بوده‌اند. زيارت نامه ايشان اينگونه است: صلى الله عليک و على عترتک و اهل بيتک و آبائک و ابنائک.(كامل الزيارات/239ب 79 زيارت 18)، همچنين سفارش امام صادق (ع) به ابو حمزه ثمالى که فرمود: چون به قبر حضرت رسيدي، «ضع خدک على القبر! و قل: صلى الله عليک يا ابا الحسن!» که با توجه به اين فراز، ايشان فرزندى به نام حسن داشته است.به علاوه بنا بر برخى روايات، نظير روايت «احمد بن نصر بزنطي»، حضرت على اکبر(ع)، ام ولد (کنيز) داشته است و از او صاحب فرزند بوده است. هرچند برخى از علماى انساب تصريح کرده‌اند که از آن بزرگوار اولادى نمانده و نسل امام حسين(ع) تنها از طريق امام چهارم حضرت سجاد(ع) ادامه پيدا کرده است.

منبع: پرسمان دانشجويي

http://shamsa-co.org/ziyarat/faq/316-abalfazl-aliakbar

 

 

ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كيست؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست.

بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت، علي بن الحسين(ع)است كه جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در وي شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثفيف تبلور يافته  است.

نقل است روزي علي اكبر(ع) به نزد والي مدينه رفته  و از طرف پدر بزرگوارشان پيغامي را خطاب به او ميبرد، در آخر والي مدينه از علي اكبرسئوال كرد نام تو چيست؟ فرمود: علي سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علي آن شخص عصباني شد، و چند بار گفت: علي، علي، علي، « ما يُريدُ اَبُوك؟ » پدرت چه مي خواهد، همه اش نام فرزندان را علي مي گذارد، اين پيغام را علي اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسين (ع) برد، ايشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به  من عنايت كند نام همه ي آنها را علي مي گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نمايد نام همه ي آنها را نيز فاطمه مي گذارم.

 درباره شخصيت علي اكبر(ع) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي ابن ابي طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود. در روايتي به نقل از شيخ جعفر شوشتري در كتاب خصائص الحسينيه آمده است: اباعبدالله الحسين هنگامي كه علي اكبر را به ميدان مي فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:« يا قوم، هولاءِ  قد برز عليهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... اي قوم، شما شاهد باشيد، پسري را به ميدان مي فرستم، كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خوي و منطق به رسول الله (ص) است بدانيد هر زمان ما دلمان براي رسول الله(ص) تنگ مي شد نگاه به وجه اين پسر مي كرديم.

بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومين خليفه راشدين) ديده به جهان گشود.اين قول مبتني بر اين است كه وي به هنگام شهادت بيست و پنج ساله بود. در برخي روايات هم سن ايشان را 28 ساله ذكر كرده اند، وي در مكتب جدش امام علي بن ابي طالب (ع) و در دامن مهرانگيز  پدرش امام حسين(ع) در مدينه و كوفه تربيت و رشد و كمال يافت.

امام حسين (ع) در تربيت وي و آموزش  قرآن ومعارف اسلامي و اطلاعات سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگيخت.

به هر روي علي اكبر(ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسين(ع)بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي كرد. شيخ جعفر شوشتري در خصائص نقل مي كند: هنگامي كه اباعبد الله الحسين عليه السلام در كاروان خود حركت به سمت كربلا مي كرد، حالتي به حضرت(ع) دست داد بنام نوميه و در آن حالت مكاشفه اي براي حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون » علي اكبر(ع) در كنار پدر بود، و مي دانست امام بيهوده كلامي را به زبان نمي راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودي؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان ديدم اين كاروان مي رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علي اكبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: آري ما بر حق هستيم. علي اكبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكي نداريم،

گفتني است، با اين كه حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند و خويشاوندي داشته است، با اين حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهيان يزيد، هيچ اشاره اي به انتسابش به بني اميه و ثفيف نكرد، بلكه هاشمي بدون و انتساب به اهل بيت(ع) را افتخار خويش دانست و در رجزي چنين سرود:

 

أنا عَلي بن الحسين بن عَلي//نحن  بيت الله آولي يا لنبيّ//.أضربكَم با لسّيف حتّي يَنثني//ضَربَ غُلامٍ هاشميّ عَلَويّ//وَ لا يَزالُ الْيَومَ اَحْمي عَن أبي//تَاللهِ لا يَحكُمُ فينا ابنُ الدّعي//

 

وي نخستين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بود و در زيارت شهداي معروفه نيز آمده است:السَّلامُ عليكَ يا اوّل قتيل مِن نَسل خَيْر سليل. علي اكبر(ع) درنبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانيد و سرانجاممرّه بن منقذ عبدي بر فرق مباركش ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت پيدا كرده  و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوك نيزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند.

امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناك و متأثر گرديد و در فراقش فراوان گريست و هنگامي كه سر خونين اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدي علي عَلَي الدّنيا بعدك العفا (فرزندم علي ،ديگر بعد از تو اف بر اين دنيا

در مورد سنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله  و عده اي هم مي گويند بيست و پنج ساله بود.اما از اين كه وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا كوچك تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. روايتي از امام زين العابدين(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر اين كه وي از جهت سن كوچك تر از علي اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لي اخ يقال له عليّ اكبر منّي قتله الناس ...

مقبره حضرت علي اكبر عليه السلام  در كربلاي معلي پايين پاي اباعبدالله الحسين عليه السلام است و در سلام زيارت عاشورا منظور از وعلي علي ابن الحسين ، آقا علي اكبر عليه السلام مي باشد.

منبع: http://www.aviny.com

http://publicrelations.tums.ac.ir/content/?contentID=200

 

 

علي اكبرعازم به جنگ

چون حسين را كار زاعدا گشت تنگ

شد علي اكبرش عازم به جنگ

بر سرش عمامه خير البشر

ذوالفقار حيدرش زيب كمر

زيرران اسب عقاب مصطفي

دربرش دراعه خير الوري

با جمال احمدي شد جلوه گر

با جلال حيدري شد رهسپر

يوسف آسا گشت آن بدر تمام

دربر گرگان خون آشام شام

شد سپاه شام و كوفه سر به سر

بر جمال انورش نظاره گر

كوفيان انگشت حيرت بردهان

يكسر از فرط تحير لب گزان

آن يكي گفتا عجب خوش منظر است

ديگري گفتا كه اين پيغمبر است

آن يكي گفتا يقين حيدربود

شمر گفتا اين علي اكبر بود

آن يكي گفتا كجا باشد روا

تا كه سرو قامتش افتد زپا

ديگري گفتا دريغ از اين جوان

كه تنش در خاك و خون گردد طپان

آن يكي گفتا كس احوال پدر

مي نداد در غم مرگ پسر

ديگري گفتا كه مرگ نوجوان

روشني را ميبرد از ديد گان

آذر از سينه بكش آه و نوا

از غم اكبر شبيه مصطفي

«ديوان آذر 1/ 234 »

*************************

 

عجب صف شكن

چه خوش گفت فردوسي اندر نبرد

چه يك مرد جنگي چه يك دشت مرد

سماواتيان محو وحيران همه

سرانگشت عبرت بدندان همه

كه يارب چه زوروچه بازوست اين

مگر با قدر هم تراز وست اين

عجب صف شكن شهسواريلي ست

به نيروي مردي بسان علي ست

بود اين پيمبر و يا حيدر است

بگفتا خرد اين علي اكبر است

ولي حيف كاين تشنه لب بي كس است

غريب است و بي يارو بي مونس است

اشعار برگزيده 1/ 246

*************************

 

عجب گلي روزگار ز دست ليلا گرفت

که تا قيامت گلاب ز چشم ليلا گرفت

گل‌اش مُشَبَّک شده از دم تيغ و سَنان

گُل‌اش به خون غوطه‌ور، شد‌ست چون ارغوان

گل‌اش به دشت بلا شد‌ست در خون تپان

قرار و صبر و شکيب ز جمله دل‌ها گرفت

گلش ز تاب عطش يقين که پژمرده بود

آب ندادش فلک يقين که افسرده بود

مادر افسرده‌اش ز داغش آزرده بود

دشت بلا در بغل آن قد رعنا گرفت

گفت نبيّ و علي غنچة لب باز کن

از دل پرحسرتت زمزمه آغاز کن

درد جوان‌مرگيت بر پدر آغاز کن

شور و فغانِ حرم تا به ثريا گرفت

اي گل خوش‌رايحه، ماية درمان من،

ماتم هجران تو سوخت دل و جان من

تا به فلک مي‌رود ناله و افغان من

مادر زارت مکان به کوه و صحرا گرفت

***********************

نوجوان اکبرم ای گل احمرم/ای زجان بهترم شبه پیغمبرم

می روی در کجا ای علی اکبرم/می کنی نوجوان خاک غم بر سرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

نوجوانا بیا سوی میدان مرو/یوسفا از برم سوی گرگان مرو

از تن مادر خویش چون جان مرو/مفکن از هجر خود بر بدن آزرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

می روی نوجوان خوش به سوی سفر/می کنی مادر پیر خود خونجگر

بستی از زحمت مادر خود نظر/دیده در ره نهی تا صف محشرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

جلوه حوریان برده تابت زتن/خلعت شادیت گشت بر تن کفن

خوش به حال تو و وای بر حال من/صبر کن تا دمی بر رخت بنگرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

از غمت باب تو همچو من پیر شد/آخر از رفتن تو زمین گیر شد

از چه از زندگانی دلت سیر شد/چون روی پس بمان ساعتی در برم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

گردن کج ببین باب بی یاورت/گشته مات تو و طلعت انورت

رحم کن بر حسین من فدای سرت/شمر ترسم برد از سرم معجرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

تو که این آرزو را به سر داشتی/جان فدا کردن اندر نظر داشتی

پس مرا هم رهت از چه برداستی/تا به غربت کنی بی کس و یاورم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

ای شبه نبی اکبر مه جبین/رحم دور است از این قوم بیرون ز دین

ترسم افتد تن چون گلت بر زمین/همچو (صامت) زنی بر جگر اخگرم

نوجوان اکبرم ای گل احمرم

***********************

رسم است هر که داغ جوان دید دوستان

رافت برند  حالت  آن  داغ دیده را

یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا

و آن یک زچهره پاک کند اشک دیده را

آن دیگری بر او بفشاند گلاب و شهد

تا تقویت کند دل محنت چشیده را

یک جمع دعوتش به گل و بوستان کنند

تا برکنندش از دل خار خلیده را

جمع دگر برای تسلی او دهند

شرح سیاه کاری چرخ خمیده را

القصه هرکسی به طریقی ز روی مهر

تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را

آیا که داد  تسلیت خاطر حسین؟

چون دید نعش اکبر در خون تپیده را

آیا که غم گساری و اندوه بری نمود

لیلای   داغدیدۀ زحمت کشیده را

بعد از پسر دل  پدر آماج تیر شد

آتش زدند   لانۀ  مرغ پریده را

ایرج میرزا:

***********************

در حریم عشق در دشت بلا/در میان لاله زار کربلا

جمله یاران چون شفق سیما شدند/غرق در خون بی سر و بی پا شدند

نوبت آل پیام آور رسید/وقت میدان رفتن اکبر رسید

گوییا یارب جهان شد کوی غم/شد زمین در حلقه ی جادوی غم

هفت بند آسمان لرزان شده/هفت اقلیم جهان ویران شده

ناگهان از خیمه گاه عشق و شور/شد مشعشع گوهر دریای نور

جوشنی از رادمردی در برش/نام کرده نیک مادر اکبرش

چشم هایش چشمه ی خورشید بود/در نگاهش جلوه ی امید بود

بسته بر تارک عمامه ی مصطفی/زنده کرده خاطرات مرتضی

هیبتش چونان علی در اقتدار/بوسه می زد بر دودستش ذوالفقار

برنشسته بر براقی تیز تک/تا کند این خاک را رَشک ملک

داشت آنک شعله ی عزمش شتاب/زین سبب جا کرده بر پشت عقاب

دید مولا چون جوان خویش را/راهی میدان چو جان خویش را

دید چون لب تشنه ی جان تشنه را/می رود در ازدحام دشنه ها

می رود در کام دشنه اکبرش/مانده بر در دیدگان مادرش

یک نظر بر عالم بالا فکند/یک نظر بر آن قد و بالا فکند

در نگاه یادگار مصطفی/زنده شد تفسیر الله الصطفی

دید رو در رو شکوه حیدری/یادگار شوکت پیغمبری

دید می جوشد به رگ هایش یقین/گشته بی طاقت به قصد خصم دین

دید چون اکبر پدر را بی قرار/درد دین افکنده در جانش شرار

اذن میدان خواست از سالار دین/تا کند پاک از ستم روی زمین

زان سپس بوسید دست باب را/دست آن خورشید عالم تاب را

جان به پای حضرت مولا نهاد/پا به راه شرح اعطینا نهاد

رفت و در انبوه خنجر شد نهان/حیدری هیبت به میدان شد عیان

تیغ زد تا کفر را بی جان کند/نعره زد تا معنی قرآن کند

تیغ زد تا آدمی احیا   شود/چهره ی آلودگان رسوا شود

هان علی بود آن که اکبر نام داشت/صورتی خورشید احمد فام داشت

ناگهان خاکم به سر در خون فتاد/غرق ماتم در غمش گردون فتاد

تشنه لب جان داد بر احیای دین/تا بنوشد جام ختم امرسلین

شمع تن در راه حق خاموش کرد/جام از دست پیمبر نوش کرد

شاعر : سید محمد هاشمی فرد (ساجد)

***********************

شیعه پا تا سر سراپا گوش باش/یكدم از هر گفتگو خاموش باش

نوبت جنگ علی اكـبر شده/جمله عالم خاك غم بر سر شده

تا که  اكبــر با رخ افروختـه/خرمـن آزادگان را  سوختـه

آمـد و افتاد از ره با شتـاب/همچو طفل اشك بر دامان باب

كای پدر جان همرهان بستند بار/بار من افتاده اندر رهگذار

دیـر شد هنگام رفتن ای پـدر/رخصتی گر هست باری زودتر

گفت كای فرزند مقبل آمدی/آفـت جان رهزن دل آمدی

كرده ای از حق تجلی ای پسر/زین تجلی فتنه ها داری به سر

راست بهر فتنه قامت كرده ای/وه كزین قامت قیامت كرده ای

از رُخت مست غرورم می كنی/از مراد خویش دورم می كنی

گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست/رو كه در یك دل نمی گنجد دو دوست

بیش از این بابا دلم را خون مكن/زاده ی لیـلا مـرا مجنـون مكن

حـایل ره مانـع مقصـد مشـو/بر سـر راه محبـت سـد مشـو

نیسـت اندر بـزم آن والا نگار/از تو بهتـر گوهـری بهـر نثـار

هرچه غیر از اوست سد راه من/آن بت است و غیرت من بت شكن

جان رهین و دل اسیر چِهر توست/مانـع راه محبـت مهـر توست

خوش نباشد از تو شمشیر آختن/بلكه خوش باشد سپر انداختن

مِهر پیش آور رهـا كن قهر را/طاقت قهـر تو نبـوَد دهـر را

پس برفت آن غیرت خورشیدوماه  همچو نور از چشم و جان از جسم شاه

بـاز می كرد از ثریـا تا ثـری/هـر سـرِ پیكـان بـروی او دری

مست گشت از ضربت تیغ و سنان/بیخودی ها كرد و داد از كف عنان

شاعر:شادروان عمان سامان

***********************

چون به میدان ز حرم اکبر رفت

دل زجان شست سوی داور رفت

روح از جسم حرم یکسر رفت

همه گفتند که پیغمبر رفت

زان طرف مرگ به استقبالش

زین طرف جان پدر دنبالش

گفت ای سر و قد دلجویت

لیله قدر پدر گیسویت

ای رخت ماه و هلال ابرویت

صبر کن سیر ببینم رویت

هم کنم خوب تماشای ترا

هم ببینم قد و بالای ترا

ای کمر جانب اعدا بسته

عهد با خالق یکتا بسته

در خم زلف تو دلها بسته

اشک من راه تماشا بسته

من نگویم مرو ای ماه برو

لیک قدری بر ما راه برو

ای جگر گوشه من ای پسرم

هیچ دانی که چه آری به سرم

مرو این گونه شتابان ز برم

لختی آهسته من آخر پدرم

نه همین از پی خود می‏کِشِیَم

ای مسیحا نفسم می‏کُشِیَم

(علی انسانی)

***********************

 (سبک خرم ‏آبادی، صاعد اصفهانی)

ای خدا اکبر جوان است

او سوی مقتل روان است

ای خدا این گلبن باغ حسین است

ای‏خدا این‏مصطفی‏را نورعین‏است

کی سزای خنجر و تیغ و سُنین‏است

شبه پیغمبر سوی‏میدان روان است

ای خدا اکبر جوان است

او سوی مقتل روان است

نوگل باغ نبی با کام عطشان

نوجوان اکبر روان شد سوی میدان

ای خدا لیلا ندارد تاب هجران

ازغمش‏زینب‏به‏خیمه‏درفغان‏است

ای خدا اکبر جوان است

او سوی مقتل روان است

تازه سرو بوستان آل طاها

تشنه‏لب شد کشته از بیداد اعدا

بهر اکبر خون‏جگر گردید زهرا

آخر اکبر نوگل این گلستان است

ای خدا اکبر جوان است

او سوی مقتل روان است

بر سلیل مصطفی بیحد جفا شد

از ستم فرق شریف او دوتا شد

ای فلک ای بیوفا آخر چرا شد

مصطفی‏رااین‏جوان‏آرام جان است

ای خدا اکبر جوان است

او سوی مقتل روان است

(سبک خرم ‏آبادی، صاعد اصفهانی)

***********************

نور دو چشم تر من اکبرم

سوک تو آتش زده بر پیکرم

تازه جوان میوه باغ دلم

نعش ترا چون سوی خیمه برم

ای گل احمر علی

لاله پرپر علی

اکبرم ای نور دو چشم ترم

رفتی و شد خاک غزا بر سرم

نور دل و روشنی محفلم

چشم براه تو بود خواهرم

ای گل احمر علی

لاله پرپر علی

این دم آخر به من افکن نظر

دیده گشا و بنگر بر پدر

کز غم تو گشته چو خونین جگر

وای که شد فرق تو شق‏القمر

ای گل احمر علی

لاله پرپر علی

بعد تو بابای پریشان تو

ماند به جا و غم هجران تو

گو چه کند بعد تو با داغ تو

مادر غمدیده نالان تو

ای گل احمر علی

لاله پرپر علی

راحت جان روح روانم علی

شبل نبی تازه جوانم علی

نور بصر قوت جانم علی

رفت زتن تاب و توانم علی

ای گل احمر علی

لاله پرپر علی

(صاعد اصفهانی)

***********************

ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک ها بریزید بر دیده چون ستاره

جز من که همچو خورشید افروختم در این شب

کی پاره پاره دیده اندام ماه پاره

ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک

با تیغ زخم میزد بر زخم او دوباره

در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من

جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره

خندید قاتل تو بر اشک دیده من

با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره

وقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدم

جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره

ای جان رفته از دست بگشا دو دیده از هم

جانی بده به بابا حتی به یک اشاره

دشمن چنین پسندد استاده و بخندد

فرزند دیده بندد بابا کند نظاره

چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم

خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره

دردا که پیش رویم در باغ آرزویم

افتاد برگ یاسم با زخم بی شماره

جسم عزیز جانم چون دامن زره شد

از زخم هر پیاده از تیغ هر سواره

افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک

(میثم) بر آن پاک خون گریه کن هماره

استاد حاج غلامرضا سازگار(میثم)

***********************

سرو دل آرا ، يوسف ليلا/خميده ام زمرگ تو در اين بيابان

علي علي جان***علي علي جان

به قامت رساي تو  كنم نظاره/چو جان من به همرهت بري هماره

بگو چسان به خيمه گه روم دوباره/تو   پاره   پاره   ميان   ميدان

علي علي جان***علي علي جان

رخ  منير  تو  بدي فروغ جانم/نگاه روي مست تو برد توانم

نه قادرم كه نعش تو حرم رسانم/نه روي رفتن به جمع ياران

علي علي جان***علي علي جان

رسيده جان مادرت زگريه بر لب/به انتظار تو بود به خيمه زينب

بگشته روز من علي از اين الم شب/بنالم از دل ،بكوي جانان

علي علي جان***علي علي جان

خدا به خون اكبرش عنايتي كن/به صف شكن برادرش محبتي كن

به شير خواره اصغرش اجابتي كن/دعاي (خاكي) ز  راه  احسان

علي علي جان***علي علي جان

خاكي

***********************

اي پدر، هنگام رخصت دير شد

دل از اين ويرانه ديرم سير شد

شاهزاده پيش آن شاه ايستاد

سر برهنه كرد و در پايش فتاد

اي پدر، ديگر نماندم طاقتي

از براي خاطر حق، رخصتي

شاهزاده پيش شه در التماس

هفت گردون در ثنا و در سپاس

چون چنين ديدش شهنشاه جهان

ديده‌ها را كرد سوي آسمان

كاي خدا، اي پادشاه جسم و جان

اي تو دانا هم به پيدا هم نهان

گرچه جان من علي‌اكبر است

جان ولي در راه تو اولي‌تر است

خوش بود جان در ره تو باختن

سوختن پروانه سان و ساختن

پس به رخصت شاه عالم لب گشاد

گفت؛ چون خواهي روي، رو خير باد

هين برو، اي نور ظلمت سوز من

اي تو آن خورشيد روزافروز من

هين برو، اي راحت من، جان من

اي گل من، سرو من، ريحان من

پس وداع جمله كرد آن شهريار

بر عقاب بادپيما شد سوار

پس عنان را سوي ميدان كرد باز

از قفايش صد هزاران ديده باز

آن يكي گفتا كه خورشيد سماست

وان دگر گفتا نه، اين نور خداست

اين جهان پر شد ز بانگ آه آه

بر فلك شد نالة واحَسْرَتاه

او روان شد سوي ميدان جدال

آفتاب اِستاد محو آن جمال

حوريان سر بركشيدند از قصور

جمله را بر كف قدح‌هاي بلور

او روان و صد هزارش دل ز پي

او به سوز و يك جهان در سوگ وي

ناگهان از طرف ميدان شد عيان

همچو خورشيد از كنار آسمان

نور وي آن پهنه را روشن نمود

آن فضا را رشك صد گلشن نمود

پهنه و پهنا همه انوار شد

كربلا يكسر تجلّي بار شد

صبح صادق بر سپاه شام تافت

آفتابي بر همه اَجرام تافت

ديده بگشودند ناگه آن سپاه

عالمي ديدند پر نور اله

ديده‌ هاشان خيره شد از آن جمال

سينه‌هاشان چاك چاك از آن جلال

بانگ تكبير و تبارك زان گروه

غلغله افكند در صحرا و كوه

آن يكي گفتا كه خورشيد سماست

و آن دگر گفتا كه اين نور خداست

آن يكي گفتا كه پيغمبر رسيد

گفت آن يك، شير حق حيدر رسيد

اي اميران بنگريد اين شاه كيست؟!

شاه چِبوَد؟ آيتِ الله كيست؟!

آخوند ملّا احمد نراقي

***********************

من اولین مصراع نظم کربلایم

من اولین جانباز دشت نینوایم

نامم علی اکبر و در خلق و منطق

شبه ترین چهره به ختم الانبیائم

من اولین پیمانه نوش جام اشکم

چون رفته تا معراج دل صوت صدایم

من اولین گلواژه شعر حسینم

یا اولین قربانی کوی منایم

من شیر سرخ بیشه های الغدیرم

در خیبر فتح المبین خیبر گشایم

من کربلا را کربلا آباد کردم

در عشق و مستی کربلا بیداد کردم

من با عطش تا اوج آزادی پریدم

عطشان ترین لبهای عالم را بوسیدم

شهدی که من نوشیدم از پیمانه عشق

شیرین تر از آن در همه هستی ندیدم

زینب لبم را بوسه میزد من ز دستش

او دل به من میداد و من دل میبریدم

او دور من می گشت و من هم دور زهرا

من تشنه بر لبهای او او آب دریا

من غنچه تکبیر لبهای حسینم

من یوسف کنعان زیبای حسینم

چون خال سبز هاشمی دارم به صورت

من نکهت شب بوی گلهای حسینم

دارم به چهره نور سبز فاطمیه

من خط و خال روی سیمای حسینم

ای اهل عالم من نوای نینوایم

چون که اذان گوی مصلای حسینم

در خلق و خلق و منطق و خیبر گشائی

گلواژه دست تولّای حسینم

چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم

در صحنه میدان علی را ناز شستم

من شیر سرخ بیشه های کربلایم

من لافتای حیدر خیبر گشایم

ای اهل عالم من اذان گوی حسینم

چون رفته تا اوج فلک موج صدایم

شمع حیسنی را من که من پروانه بودم

خوشگل ترین پروانه از پروانه هایم

من نسخه پیچ اشک درمانگاه عشقم

من مهر هر نسخه در دارالشفایم

جدم علی حلال کل مشکلات است

من هم علی اکبر مشکل گشایم

دارم مدال فاطمی چون روی سینه

من اشبه الناسم به زهرای مدینه

من روی قلبم عکس آزادی کشیدم

شهد شهادت را به آزادی چشیدم

دل را به دلبر دادم و از دلبرم دل

با عشق از بازار آزادی خریدم

من بلبلی هستم که در گلخانه اشک

شهد گل از لبهای آزادی مکیدم

من جان زینب را به یک لحظه گرفتم

چون خون به پای نخل آزادی چکیدم

زینب صدایم می زد و من می دویدم

تا اینکه در مقتل به دلدارم رسیدم

من کربلا را کربلا آباد کردم

ویرانه کاخ جهل و استبداد کردم

من حجله شادی کنار دجله بستم

گل دسته در گلدسته ها بنیاد کردم

من هم بلال و هم اذان گوی حسینم

در عشقبازی کربلا بیداد کردم

من رهبر یک نسل و فرهنگی جوانم

در نینوا دانشکده ایجاد کردم

من هستیم را در خم یک گوشه دادم

با نخل دین را با خلوصم شاد کردم

بر لوح قلبم رهبر عرفان نوشته

ای عاشقان این کربلا شهر بهشته

من دوره دیده در نظام ذوالفقارم

من غنچه گلهای باغ هشت و چهارم

چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم

خیبر گشای دیگری در روزگارم

من اولین جانباز اردوی حسینم

چون انقلاب کربلا را پاسدارم

من زنده کردم نام جدم مرتضی را

من اکبرم یا حیدر دلدل سوارم

هرگز ندارم افتخاری بهتر از این

من حجله بسته در بهار کار زارم

حاج داوود یداللّهی (قطره)

***********************

نیر تبریزی

دور چون بر آل پیغمبر رسید

اولین جام بلا اکبر چشید

اکبر آن آئینه رخسار جد

هیجده ساله جوان سرو قد

در مناى طف ذبیح بى بدا

ذبح اسمعیل را کبش(1) فدا

برده در حسن از مه کنعان گرو

قصه هابیل و یحیى کرده نو

دید چون خصمان گروه ‏اندر گروه

مانده بى یاور شه حیدر شکوه

با ادب بوسید پاى شاه را

روشنائى بخش مهر و ماه را

کاى زمان امر کن در دست تو

هستى عالم طفیل هست تو

رخصتم ده تا وداع جان کنم‏

جان در این قربانکده قربان کنم‏

چند باید دید یاران غرق خون

خاک غم بر فرق این عیش زبون

چند باید زیست بى روى مهان‏

زندگى ننگست زین بس در جهان

و اهلم اى جان فداى جان تو

که کنم این جان بلا گردان تو

بی تو ما را زندگى بى حاصل است

که حیات کشور تن با دل است

تو همى مان که دل عالم توئى

مایه عیش بنى آدم توئى‏

دارم اندر سر هواى وصل دوست

که سرا پاى وجودم یاد اوست

وصل جانان گرچه عود و آتش است

لیک من مست سقیم آبم خوشست‏

وقت آن آمد که ترک جان کنم

رو به خلوتخانه جانان کنم‏

شاه دستار نبى بستش به سر

ساز و برگ جنگ پوشاندش به بر

کرد دستارش دو شقه از دو سو

بوسه‏ها دادش چو قربانى بر او

گفت بشتاب اى ذبیح کوى عشق

تا خورى آب حیات از جوى عشق‏

اى سیم قربانى آل خلیل

از نژاد مصطفى اول قتیل

حکم یزدان آن دو را زنده خواست

کاین قبا آید به بالاى تو راست‏

زان که بهر این شرف فرد مجید

غیر آل مصطفى در خور ندید

رو به خیمه خواهران بدرود کن

مادر از دیدار خود خوشنود کن‏

رو برو نِه زینب و کلثوم را

دیده مى بوس اصغر مغموم را

شاهزاده شد سوى خیمه روان

گفت نالان کى بلاکش بانوان‏

هین فراز آئید بدرودم کنید

سوى قربانگه روان زودم کنید

وقت بس دیر است و ترسم از بدا

همچو اسماعیل و ان کبش فدا

الوداع اى مادر ناکام من‏

ماند آخر بر زبانت نام من‏

مادرا برخیز زلفم شانه کن‏

خود به دور شمع من پروانه کن‏

دست حسرت طوق کن بر گردنم

که دگر زین پس نخواهى دیدنم‏

کاین وداع یوسف و راحیل نیست‏

هاجر و بدرود اسمعیل نیست‏

برد یوسف سوى خود راحیل را

دید هاجر زنده اسمعیل را

من ز بهر دادن جان مى‏روم‏

سوى مهمانگاه جانان مى‏روم

وقت دیر است و مرا از جان ملال‏

مادرا کن شیر خود بر من حلال‏

الوداع اى خواهران زار من

که بود این واپسین دیدار من

خواست چون رفتن به میدان وغا

در حرم شور قیامت شد به پا

خواهران و عمه‌گان و مادرش‏

انجمن گشتند بر گرد سرش‏

شد ز آهنگ نواى الفراق‏

راست بر اوج فلک شور از عراق‏

گفت لیلى کاى فدایت جان من‏

ناز پرور سرو سروستان من

خوش خرامان مى‏روى آزاد رو

شیر من بادا حلالت شاد رو

اى خدا قربانى من کن قبول

کن سفید این روى من نزد بتول‏

کاشکى بهر نثار پاى یار

صد چنین در بودم اندر گنج بار

آرى آرى عشق از این سرکش‌تر است

داند آن کو شور عشقش بر سر است

شاه عشق آنجا که با فر بگذرد

مادران از صد چو اکبر بگذرد

عشق را همسایه و پیوند نیست

اهل و مال و خانه و فرزند نیست

خلوت وصلى که منزلگاه اوست‏

اندر آن خلوت نبیند غیر دوست‏

شبه پیغمبر چون زد پا در رکاب

بال و پر بگشود چون رفرف عقاب

از حرم بر شد سوى معراج عشق

بر سر از شور شهادت تاج عشق‏

کوى جانان مسجد اقصاى او

خاک و خون قوسین او ادناى او

گفت شاه دین به زارى کاى اله

باش بر این قوم کافر دل گواه

کز نژاد مصطفى ختم رسل

شد غلامى سوى این قوم عتل‏

خَلق و خُلق و منطق آن پاک راى

جمع در وى همچو اندر مصحف آى

هر که را بود اشتیاق روى او

روى ازین آئینه کردى سوى او

آرى آرى چون رود گل در حجاب

بوى گل را از که جویند از گلاب‏

آن که گم شد یوسف سیمین تنش

بوى او دریابد از پیراهنش‏

زان سپس با پور سعد بد نژاد

گفت با بیغاره آن سالار راد

حق کنادت قطع پیوند اى جهول

که نمودى قطع پیوند رسول

شاهزاده شد به میدانگه روان

بانوان اندر قضاى او نوان

حقه لب بر ستایش کرد باز

که منم فرزند سالار حجاز

من على بن الحسین اکبرم

نور چشم زاده پیغمبرم‏

حیدر کرار باشد جد من‏

مظهر نور نبوت خد من

من سلیل طایر لاهوتیم

کز صفیر اوست نطق طوطیم‏

شبه وى در خلق و خلق و منطقم‏

کوکب صبحم نبوت مشرقم‏

در شجاعت وارث شاهى مجید

کایزدش بهر ولایت برگزید

روش مرآت جمال لایزال‏

خودنمائى کرد در وى ذوالجلال‏

باب من باشد حسین آن شاه عشق‏

که نموده عاشقان را راه عشق‏

جرعه نوشیده از جام الست‏

شسته جز ساقى دو دست از هر چه هست‏

عشق صهبا و شهادت جام اوست‏

در ره حق تشنه کامى کام اوست‏

آفتاب عشق و نیزه شرق او

هشته ایزد دست خود بر فرق او

وین عجب‌تر که خود او دست حقست‏

فرق دست از فرق جهل مطلقست‏

تیغ من باشد سلیل ذوالفقار

که سلیل حیدرم در کارزار

آمدم تا خود فداى شه کنم

جان فداى نفس ثار الله کنم

این بگفت و صارم جوشن شکاف‏

با لب تشنه بر آهخت از غلاف‏

آنچه میر به در با کفار کرد

سبط حیدر اندر آن پیکار کرد

بس که آن شیر دلاور یک تنه

زد یلان را میسره بر میمنه

پر دلان را شد دل اندر سینه خون‏

لخت لخت از چشم جوشن شد برون‏

شیر بچه از عطق بى‏تاب شد

با لب خشکیده سوى باب شد

گفت شاها تشنگى تابم ربود

آمدم نک سویت اى دریاى جود

اى روان تشنگان را سلسبیل‏

عین صبرى هل الى ماء سبیل‏

برده نقل آهن و تاب هجیر

صبرم از پا دستگیرا دستگیر

شه زبان او گرفت اندر دهان

گوهرى در درج لعل آمد نهان‏

تر نکرده کام از او ماه عرب‏

ماهى از دریا بر آمد خشک لب‏

گفت گریان اى عجب خاکم به سر

کام تو باشد ز من خشکیده‏تر

آب در دریا و ماهى تشنه کام

تشنگان را آب خوش بادا حرام

نى که دل خون با دریا را چو نیل‏

بى تو اى ساقى کوثر را سلیل‏

شاه جم شوکت گرفت اندر برش‏

هشت بر درج گهر انگشترش‏

شد ز آب هفت دریا شسته دست

سوى بزم رزمگه سرشار و مست‏

موج تیغ آن سلیل ارجمند

لطمه بر دریاى لشگر گه فکند

سوختى کیهان ز برق تیغ او

گرنه خون باریدى از پى میخ او

گفت با خیل سپهسالار جنگ

چند باید بست بر خود طوق ننگ‏

عارتان باد اى یلان کار زار

که شود مغلوب یک تن صد هزار

هین فرو بارید باران خدنک

عرصه را بر این جوان دارید تنک‏

آهوى دشت حرم زان دار و گیر

چون هما پر بست از پیکان تیر

ارغوان زارى شد آن جسم فکار

عشق را آرى چنین باید بهار

حیدرانه گرم جنگ آن شیر مست

منقذ آمد ناگهان تیرى به دست

فرق زاد نایب رب الفلق‏

از قفا با تیغ بران کرد عشق‏

برد از دستش عنان اختیار

تشنگى و زخم‏هاى بى شمار

گفت با خود آن سلیل مصطفى

اکبرا شد عهد را وقت وفا

مرغ جان از حبس تن دلگیر شد

وعده دیدار جانان دیر شد

چون نهادت بخت بر سر تاج عشق‏

هان بران رفرف سوى معراج عشق‏

عشق شمشیرى که بر سر مى‏زند

حلقه وصل است بر در می‌زند

عید قربان است و این کوه منا

اى ذبیح عشق در خون کن شنا

چشم بر راهند احباب کرام

اندرین غمخانه کمتر کن مقام

مرغزار وصل را فصل گلست‏

راغ(2) پر نسرین و سرو و سنبل است

هین بران تا جا در آن بستان کنى

سیر سرو و سنبل و ریحان کنى‏

همرهان رفتند ماندى باز پس‏

اکبرا چالاک تر میران فرس‏

شد قتیل عشق را چون وقت سوق

دست‏ها بر جید باره کرد طوق‏

هر فریقى(3) هبر(4) او کردى گذر

مى‏زدندش تیر و تیغ و جانش گر

با زبان لابه آن قربان عشق‏

رو به خیمه کرد کاى سلطان عشق‏

دور عیش و کامرانی شد تمام

وقت مرگ است ای پدر بادت سلام

ای پدر اینک رسول داورم

داد جامی از شراب کوثرم

تا ابد گردم از آن پیمانه مست

جام دیگر بهر تو دارد به دست

شه ز خیمه تاخت باره با شتاب

دید حیران اندر آن صحرا عقاب

با همان آهن دلی گریان بر او

چشم خونین اشک جوشن مو به مو

چهر عالم تاب بنهادش به چهر

شد جهان تار از قِران ماه و مهر

سر نهادش بر سر زانوی ناز

گفت کای بالنده سرو سر فراز

ای بطرف دیده خالی جای تو

خیز تا بینم قد و بالای تو

این بیابان جای خواب ناز نیست

کایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز تا بیرون از این صحرا رویم

اینک بسوی خیمه ی لیلا رویم

رفتی و بردی ز چشم باب خواب

اکبرا بی تو جهان بادا خراب

گفتمت باشى مرا تو دستگیر

اى تو یوسف من تو را یعقوب پیر

تو سفر کردى و آسودى ز غم

من در این وادى گرفتار الم‏

شاهزاده چون صداى شه شنفت‏

از شعف چون غنچه خندان شگفت‏

چشم حسرت باز سوى باب کرد

شاه را بدورد گفت و خواب کرد

زینب از خیمه بر آمد با قلق

دید ماهى خفته در زیر شفق‏

از جگر نالید کاى ماه تمام

بى تو بر من زندگى بادا حرام

شه به سوى خیمه آوردش ز دشت‏

وه چه گویم من چه بر لیلى گذشت‏

"دیوان آتشکده، نیرّ تبریزى"

***********************

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته

بر تنش دست یدالله حمایل بسته

بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد

زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد

یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را

آمده باز هم از جا بکند خیبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را

معنی جمله در پوست نگنجیدن را

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید

زیر پایش همه کون و مکان می چرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد

رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه

گفت:لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون

به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است

بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی

پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد

به تماشای نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است

آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست

دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست

آه آیینه در آیینه عجب تصویری

داری از دست خودت جام بلا می گیری

زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای

به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد

از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد

غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا

آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا

گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید

با فغان پسرم وا پسرم می آید

باز هم عطر گل یاس به گیسو داری

ولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟!

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است

یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!

مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای

چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!

من تو را در همه کرب و بلا می بینم

هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم

ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی

کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی

مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم

باید انگار تو را بین عبا بگذارم

باید انگار تو را بین عبایم ببرم

تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم

***سید حمید رضا برقعی***

*************************

جمال بي مثالي

زبرج خيمه شد طالع جمالي//تعالي الله جمال بي مثالي

جمالش بود چون خورشيد انور//بعينه روي او روي پيمبر

سپر بر دوش آن مير مروت//چو بر دوش نبي مهرنبوت

چو شد مردانه نزد آن عجائز//ندا دردادذ بر هل من مبارز

ز بس افكند زان اشرار كشته//عيان شد هر طرف از كشته پشته

عنان پيچيد سوز تشنه كاميش//بنزد خضر جان باب گراميش

مرا سوز عطش بربوده از تاب//رسان بر كام خشكم قطره آب

شهش فرمود بالطف و عنايت//بنه اندر دهان من زبانت

« اشعار برگزيده 1/ 259 »

*************************

رجعت اكبر زميد ان

وقتي از داننده كردم سؤال//كه مرا آگه كن اي داناي حال

با همه سعيي كه دررفتن نمود//رجعت اكبر زميدان از چه بود

اينكه ميگويند بود از بهر شوق آب//شوق آب آورد اورا سوي باب

خودهمي ديد اينكه طفلان ازعطش//هر يكي در گوشه بنموده غش

تيغ اندردست زير پا عقاب//موج زن شطش به پيش روز آب

بايدش رو آوريدن سوي شط//خويش را در شط در افكندن چو بط

گردراين رازيست اي داناي راز//دامن اين راز را ميفكن فراز

گفت چون جمشيد نقش جام كرد//پس صلا برخيل درد آشام كرد

هفت خط آن جام را ترتيب داد//هر يكي را گونه گون نامي نهاد

پس نمود از روي حكمت اختيار//ساقي داننده كامل عيار

ساقي بزم حقيقت بين تو باز//كي كم است از ساقي بزم مجاز

اكبر آمد العطش گويان زراه//از ميان رزمگه تا پيش شاه

كاي پدرجان از عطش افسرده ام//مي ندانم زنده ام يا مرده ام

اين عطش رمزاست وعارف واقف است//سرحقست اين و عشقش كاشف است

ديد شاه دين كه سلطان هدي است//اكبر خود را لبريز از خداست

عشق پاكش را بناي سركشي است//آب و خاكش را هواي آتشي است

سوزش صهباي عشقش درسر است//مستيش از ديگران افزونتر است

اينك از مجلس صدائي ميكند//فاش دعوي خدائي ميكند

مغز برخود ميكشاند پوست را//فاش ميسازد حديث دوست را

پس مسلمان بر دهانش بوسه داد//اندك اندك خاتمش بر لب نهاد

مهر آن لبهاي گوهر پاش كرد//تا نيارد سرحق را فاش كرد

هركه را اسرار حق آموختند//مهركردند و دهانش دوختند

« عمان ساماني » « زندگاني امام حسين ع /507 »

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در كنار اكبرش

شاه دين چون ناله اكبر شنيد//ناله پر درد از دل بر كشيد

راند توسن سوي ميدان با شتاب//ديد خفته اكبرش روي تراب

پس نشستي در كنار اكبرش//برسر زانو نها اول سرش

زان سپس با هردو چشم اشكبار//دادراسش را روي سينه قرار

خواست تا قلبش شود تسكين از او//هشت صورت را بصورت رو برو

ناله ها زد از دل غم پرورش//برفلك شد بانك اكبر اكبرش

هفت نوبت نعره زد از دل جلي//نوشباب زاروناكامم علي

خيز از جا اي مرا آرام جان//اي ضياء قللب و نور ديدگان

خيز از جا اي قرار جان من//اي سهي سروبهارستان من

خيز از جا اي عصاي پيريم//بين زداغت از جهان دلگيريم

خيز از جا خون مكن از غم دلم//بي تو باشد زندگاني مشكلم

بعد تو بر فرق دنيا خاك باد//بي تو يكدم زندگانيم مباد

تو علي راحت شدي از هم غم//ليك بابت مانده دردام الم

آذر از ديده روان كن اشك غم//كشته شد شبه رسول دوالكرم

ديوان آذر 1/235

*************************

برسر نعش علي اكبر

پس بيامد شاه اقليم الست//بر سر نعش علي اكبر نشست

ديد آن باليده سرو نازنين//اوفتاده درميان دشت كين

گلشني نورسته اندام تنش//زخم پيكان غنچه هاي گلشنش

با همه آهن دلي گريان او//چشم جوشن اشك خونين موبمو

كرده چون اكليل زيب فرق سر//شبه احمد ص معجز شق القمر

چهر عالمتاب بنهادش به چهر//شد جهان تا رازقرآن ماه و مهر

سرنهادش برسر زانوي ناز//گفت كاي باليده سروسرفراز

اي درخشان اختربرج شرف//چون شدي سهم حوادث را هدف

اي بطرف ديده خالي جا ي تو//خيز تا بينم رخ زيباي تو

مادران و خواهران پر غمت//ميبرد نك انتظار مقدمت

اين بيابان جاي خواب ناز نيست//كايمن از صياد تير انداز نيست

خيز با با تا از اين صحرا رويم//نك بسوي خيمه ليلا رويم

رفتي و بردي زچشم باب خواب//اكبرا بي تو جهان بادا خراب

گفتمت باشي مرا تو دستگير//اي تو يوسف من تو را يعقوب پير

تو سفر كردي و آسودي زغم//من در اين وادي گرفتار الم

شاهزاده چون صداي شه شنفت//از شعف چون غنچه خندان شكفت

چشم حسرت باز سوي باب كرد//شاه را بدرود گفت و خواب كرد

زينب از خيمه ب آ'د با قلق//ديد ماهي خفته در زير شفق

از جگر ناليد كاي ماه تمام//بي تو بر من زندگي بادا حرام

شه بسوي خيمه آوردش زدشت//وه چگويم من چه برخواهر گذشت

الوقايع والحوادث 3/ 136

*************************

دور عیش و کامرانی شد تمام

وقت مرگ است ای پدر بادت سلام

ای پدر اینک رسول داورم

داد جامی از شراب کوثرم

تا ابد گردم از آن پیمانه مست

جام دیگر بهر تو دارد به دست

شه ز خیمه تاخت باره با شتاب

دید حیران اندر آن صحرا عقاب

با همان آهن دلی گریان بر او

چشم خونین اشک جوشن مو به مو

چهر عالم تاب بنهادش به چهر

شد جهان تار از قِران ماه و مهر

سر نهادش بر سر زانوی ناز

گفت کای بالنده سرو سر فراز

ای بطرف دیده خالی جای تو

خیز تا بینم قد و بالای تو

این بیابان جای خواب ناز نیست

کایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز تا بیرون از این صحرا رویم

اینک بسوی خیمه ی لیلا رویم

رفتی و بردی ز چشم باب خواب

اکبرا بی تو جهان بادا خراب

***نیر تبریزی***

*************************

ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک ها بریزید بر دیده چون ستاره

جز من که همچو خورشید افروختم در این شب

کی پاره پاره دیده اندام ماه پاره

ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک

با تیغ زخم میزد بر زخم او دوباره

در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من

جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره

خندید قاتل تو بر اشک دیده من

با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره

وقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدم

جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره

ای جان رفته از دست بگشا دو دیده از هم

جانی بده به بابا حتی به یک اشاره

دشمن چنین پسندد استاده و بخندد

فرزند دیده بندد بابا کند نظاره

چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم

خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره

دردا که پیش رویم در باغ آرزویم

افتاد برگ یاسم با زخم بی شماره

جسم عزیز جانم چون دامن زره شد

از زخم هر پیاده از تیغ هر سواره

افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک

(میثم) بر آن پاک خون گریه کن هماره

***استاد حاج غلامرضا سازگار(میثم)***

*************************

حيدركرببلااي اكبرم

حيدر كر ببلا ئي ياعلي***توشبيه مصطفائي

حيدركرببلااي اكبرم***كن وداع اينك توبا اهل حرم

سوي جبهه ميروي تاج سرم***ميسپارم بخدايت پسرم

ميروي توسوي ميدان جهاد***باگروه روسياه بدنهاد

ميروي اما كمي آهسته تر***تاكه بابا بكندبرتونظر

برقدوبالاي اوكردي نگاه***روبدرگاه خداباسوزوآه

روبدرگاه خداكردحسين ***گفت اينك اي خداي عالمين

باش شاهدكه علي اكبرم***درره دين توگشته ياورم

اين علي كه خودشبيه مصطفي است***همچواحمدنيكخوي وباصفاست

گشته عازم سوي ميدان جهاد***درنبرددشمنان بدنهاد

كردم اينك اكبرم را اي خدا***درره احياي دين توفدا

رفت اكبرسوي ميدان نبرد***جنگ بادشمن راچون آغازكرد

آن يكي گفتاكه اين خودمصطفي است***ديگري گفتاعلي مرتضي است

ديگري گفتاعلي اكبراست***اين شبيه جدخودپيغمبراست

برحسين دنياچسان گرديده تنگ***كه علي اكبرش آمدبه جنگ

حمله كرداكبرچوحيدرآن زمان***برگروه كوفيان وشاميان

حمله بنمودهمچنان شيرژيان***برشگالان وسگان وروبهان

كشت تعدادزيادي زان گروه***آمدند ازحمله هايش درستوه

ليك دشمن چنگ ودندان آخته***بهرقتلش تيغ كين افراخته

منقذبن مره تيغ كين نواخت***نازنين فرق علي اكبرشكافت

گفت اكبرآنگه اي باباي من***گشت جنت منزل وماواي من

اين بودجدم كه ميگويدسلام***سوي مابشتاب اي ابن الكرام

پس حسين آمدكناراكبرش***پاك كردآن چهرۀ ازخون ترش

ديدفرقش چون علي مرتضي***گشته منشق ازعموداشقيا

قطعه قطعه جسم پاك نازنين***ميكشدپاهاي خودروي زمين

صورتش برصورت اكبرنهاد***چهره اش برشبه پيغمبرنهاد

گفت آندم يابُنيّ ظلموك***قتل الله عدوًّا قتلوك

كردروآندم بسوي خيمه ها***كاي جوانان عزيزباصفا

جملگي ايندم مراياري كنيد***پاي اين كشته عزاداري كنيد

كشتي غم رازموج خون بريد***اكبرم ازمعركه بيرون بريد

من ندارم طاقت وتاب وتوان***تانمايم حمل جسم اين جوان

چونكه قطعه قطعه باشدپيكرش***غرقه درخون فرق وچشمان ترش

عمه اش زينب شدآگه آن زمان***باشتاب آمدبسوي آن جوان

اوهمي ناليدوميگفتي جلي***نورچشمم ميوۀ قلبم علي

باقري درماتم آه وفغان***باحسين وعمه هاي اين جوان

حيدر كر ببلا ئي ياعلي***توشبيه مصطفائي

حيدر كر ببلا ئي ياعلي***توشبيه مصطفائي

ياعلي وياعلي وياعلي***ياعلي وياعلي وياعلي

ياعلي وياعلي وياعلي***ياعلي وياعلي وياعلي

ياحسين ياحسين ياحسين***ياحسين ياحسين ياحسين

ياحسين ياحسين ياحسين***ياحسين ياحسين ياحسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

مظلوم حسين آقا حسين***اي بي كس وتنهاحسين

مظلوم حسين آقا حسين***اي بي كس وتنهاحسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

*************************

علی برخیز و قدری یاریم کن

تسلای دلِ پر زاریم کن

ببین که دشمنان غرق سرورند

به لبخندی مرا دلداریم کن

***

کبوتر

کبوتر از چه رو غمگین و خسته

چرا خون بر دو چشمانت نشسته

سفیدِ نازنینِ غرقِ در خون

بگو آخر چرا بالت شکسته

***

گره

فلک آتش زدی بر این دلِ من

تو خاکستر نمودی حاصلِ من

جوانم را گرفتی پیش چشمم

زدی صدها گره بر مشکلِ من

***

هلهله

صدای هلهله بزم عزایت

میان دشمنان ماتمسرایت

غریبی همچو بابایم علی جان

بمیرد ای علی بابا برایت

***

خزان

علیِ اکبرم عمرم تو هستی

چرا ای یاورم از پا نشستی

تو رفتی و خزان کردی دلِ من

ز داغت قامت بابا شکستی

***

امید

الا خورشید بی تو شب می آید

ز مرگت جان من بر لب می آید

ز جا برخیز ای امیدِ بابا

که اکنون عمه ات زینب می آید

*************************

یارب این لاله ی لیلا که سپردی به منش

این بنی هاشمیان سوی کجا می برنش؟

دیدم آن شبه پیمبر که مرا طاقت بود

زره اش پاره و گلگون شده این پیرهنش

دیدم آن لحظه جوانم که به خود می پیچید

دشمنان از همه جا تیر و سنان می زدنش

دیدم آن دم که دو چشمان علی غرق به خون

بسترش خاک شد و نقش زمین پاره تنش

دیدم آن آهوی مستم که خرامی می رفت

لاله گون گشته خزان، شبنم خون بر چمنش

دیدم آن جا که لبش خشک و دهانش بی آب

قاب انگشتر من بود مرادِ دهنش

هر کجا از بدنش را که به کف می گیرم

می خورد روی زمین جای دگر از بدنش

آخر ای دار فنا خون به دلم افشاندی

که به دستم بکُنم غنچه ی خود در کفنش

فطرس آید به جنون از غم عظمای علی

که حسین از غم او چاک زند پیرهنش

*************************

خون پیکر

ای خدا قدم خمیده از فراق اکبر من

ای خدا رفته ز دستم این گلِ خون پیکر من

خون تشنه بر لبِ او اشک من شمعِ شبِ او

من چه سازم بی علی ام کشته شد آن یاور من

بعد او با دل چه سازم سوزم و با غم بسازم

دشمن از کینه گرفته نازنین تاجِ سرِ من

خون بگیرم از لبانش چون گلاب از قامتِ گل

رفته هستی ام ز دستم رفته از دل زیورِ من

از نگاهِ چشمِ زارش از لبانِ خشکِ لاله

مانده داغی روی سینه پر شد اینک ساغرِ من

من بنالم از غم او از شرارِ ماتمِ او

خورده ضربه بر سر او او چو آهو در برِ من

بعد تو دنیا ندارد بر دلِ زارم قراری

الوداع ای عمرِ بابا وای ازاین چشمِ ترِ من

می کشی پایت به خاک و می کنی خانه خرابم

روی ماهت چون پیمبر رفتی و شد باورِ من

*************************

تازه جوان

در میان خیمه های کربلا

بود یک تازه جوانی در نوا

در خیالِ لحظه ای پرواز بود

با خداوند جهان در راز بود

رفت سوی خیمه ای با شور و شین

تا بگیرد اذن میدان از حسین

گفت بابا مرحمِ جانم بده

ای پدر تو اذن میدانم بده

قامتش بوسید شاه کربلا

گفت با آمال و عمرش گفته ها

مظهر عشق خدا شد منجلی

عاقبت راهی میدان شد علی

دم به دم بابا دعایی می نمود

شکر الطاف خدایی می نمود

گفت یارب این ز نسل کوثرست

نوجوانِ من علیِ اکبرست

شمس رخسارش به مانند نبی ست

نام و اندامش چو بابایم علی ست

این دلم تا یاد جدم می نمود

روی ماهش غصه هایم می زدود

رفت آن سرو بلندِ پر شرر

تا کند ارض و سما را در به در

خطبه ای را خواند پیش دشمنان

کرد دل ها را به لرزیدان روان

گفت سوگندم به ربِّ عالمِیْن

من علی هستم علی بن حسین

هر که خواهد از حریمش بگذرد

تیغ شمشیرم دلش را می دَرَد

گشت مشغول ستیز و کار و زار

شد سیه پیش عدو این روزگار

گشت صدها از تبار ظالمین

همچو جدّ ِ خود امیر المؤمنین

خسته گشت و جسم او بی تاب شد

تشنه کام ِقطره ای از آب شد

آمد از میدان به سوی خیمه گاه

قطره ی آبی طلب کردی ز شاه

گفت بابا، گر کمی آبم دهی

قوّتی بر حالِ بی تابم دهی

می شود این خستگی از دیده پاک

می نمایم لشکر دشمن هلاک

گفت بابایش حسینِ تشنه لب

از من تشنه مکن آبی طلب

لحظه ای دیگر به سوز و اشک و آه

می روی دلبند من سوی اله

عشق جدم درّ نایابت کند

او به دست خویش سیرابت کند

بر دهان بنهاد مولای جهان

آن زبانِ حضرت شیرین زبان

یعنی ای آرامِ جانم ای پسر

از تو باشم من دهان خشکیده تر

یعنی از تشنه که هستی در برم

گر تو عطشانی منم عطان ترم

او میِ خود را بَرِ ساغر گذاشت

بر دهانِ عشق انگشتر گذاشت

قوّت آمد سوی اندامِ علی

پر شد از جام پدر جامِ علی

رفت فرزندش به سوی تیغ و تیر

کرد جنگی سرتر از صدها دلیر

لرزه آمد بر وجود دشمنان

از علی اکبر همان شیرِ ژیان

ناگهان ملغونی از معلونیان

آمد از پشت کمینش در میان

گفت جان را می گذارم پای او

تا گذارم داغ بر بابای او

زد به تیغی بر سرِ پورِ حسین

بر سر آهوی پر شورِ حسین

ناگهان دنیا به چشمش تار شد

ناله ای سر داد زار شد

خود به دست آویخت او بر یالِ اسب

خون سر را ریخت او بر بالِ اسب

چشم اسبش گشت از خونش کبود

اسب راه خیمه ها را گم نمود

ای خدا این اسب بین لشکر است

راکب آن نورِ چشمِ کوثر است

ای حرامیان چرا تیر و سنان

این همه آن هم به جسمی نوجوان

نعره یشیری ز سوی خیمه ها

کرد صحرا را حریم لرزه ها

شاه در اوج عزایش ناله کرد

لشکر کفار را آواره کرد

رفت بالای سر آهوی خویش

خاکِ ماتم ریخت بر گیسوی خویش

دشمنان با اینکه ترسان گشته اند

لیک بر این غصه خندان گشته اند

هر که با خود ساز و سرنا می زند

نغمه ی شادی به هر جا می زند

گفت بابا با پسر ای خسته جان

خیز تا با هم رویم از این میان

کار دشمن عمر من را کم کند

خنده هاشان قامتم را خم کند

خواست تا او را برد سوی خیام

کرد با قدی خمیده او قیام

جسم او برداشت از این سرزمین

قطعه می ماند آن سو برزمین

گریه آمد دیده ی شاهِ غریب

گفت دردِ دل به معبودِ حبیب

ای خدا رفت از کفم تازه جوان

بعد از این نفرین بر این دارِ جهان

ای بنی هاشم جوانان رو کنید

لاله ی من را به مقتل بود کنید

این گلی را که چو لاله پرپر است

روح و ریحانم علیِ‌ اکبر است

جانِ فطرس تشنه ی یک جامِ اوست

بر لبش پیوسته ذکرِ نامِ اوست

*************************

آرزو

همه ی حاصلِ من

علی مسوزان دلِ من

پیش چشمِ دشمنان

داغِ تو شد قاتلِ من

ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)

می خواستم یارم باشی

چاره ی هر کارم باشی

آرزو داشتم بابا

در کنارم باشی

ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)

همه ی هستم تو بودی

آهوی مستم تو بودی

به خدا ای پسرم

قوتِ دستم تو بودی

ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)

گریه ی من را ببین

خستگی تن را ببین

خیز و یارم نما

خنده ی دشمن را ببین

ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)

*************************

توان

ای تاب و توان من

ای تازه جوان من

بنگر بعد رفتنت

این قدِ کمان من

در خون نشسته ام

قلبِ شکسته ام

جانم علی علی ـ علی جانم (4)

بسته اهل آسمان

دل بر عشقِ تو جوان

این شادیِ دشمنان

آتش می زند به جان

تسکین بدهِ مرا

حرفی بزن بابا

جانم علی علی ـ علی جانم (4)

برخیز و نظاه کن

شب را پر ستاره کن

با چشمِ سیاه خود

بر من یک اشاره کن

اشکم روان شده

باغم خزان شده

جانم علی علی ـ علی جانم (4)

*************************

جفا دیده

ای علی جان ای امید قلب زارم

از غمت شبه پیمبر بی قرارم

قامت من را شکستی

تا که تو در خون نشستی

یا علی اکبر(4)

چشم خود وا کن تو ای خون بر دو دیده

میوه‌ی قلبِ‌ مرا آخر که چیده؟

در کنارت غصه دارم

سر ز جسمت بر ندارم

یا علی اکبر(4)

دشمنان چشمان خود را بر تو بندند

من کنم ناله ولی آنها بخندند

لاله گونِ چاکِ چاکم

سرو افتاده به خاکم

یا علی اکبر(4)

*************************

شور و بحر طویل

علی(ع)

چرا بابا پریشونی ـ چرا بلبل نمی‌خونی ـ چرا می‌روی ز پیشم ـ چرا ای گل نمی‌مونی ـ نظری کن تو به چشمام ـ از غمت خانه خرابم ـ بنما نظر به بابا ـ‌ مرغکِ خسته‌ی خوابم ـ در کنار قد خونین ـ نوحه خوانِ تو علی‌ام ـ پیشِ خنده‌های دشمن ـ روضه‌ خوانِ تو علی‌ام ـ فکرِ حالِ زارِ من کن ـ خنک این شرارِ من کن ـ با نفس‌های دوباره ـ بیشتر این قرارِ من کن ـ گشته‌ام خمیده از غم ـ ای به زخمام شده مرهم ـ چه کنم بعد تو اکبر ـ  من و این عظیمِ‌ ماتم

گل و گلدسته‌ی بابا ـ مرغِ پر بسته‌ی بابا ـ چه کند با تو عزیزم ـ قابِ بشکسته‌ی بابا ...

*************************

علی علی الدنیا بعدکَ العفا

پسرم مثلِ گوهر بود

صورتش قرص قمر بود

شیر میدان بلا بود

پسرم سینه سپر بود

* * *

ای خدا دردم همینه

اکبرم نقشِ زمینه

دشمنان به من می خندند

الهی زینب نبینه

* * *

ای خدا دلم خزونه

اکبرم تازه جوونه

می کشه پا روی خاکا

بابا رو کرده دیوونه

*************************

علی جان علی جان

ساقی و ساغرم بود ـ هم دل و دلبرم بود ـ شبه پیمبرم بود ـ دو دستِ حیدرم بود ـ کمی نفس نفس زن ـ پیر شدم علی جان ـ بعد تو از جهان هم ـ سیر شدم علی جان ـ پدر فدای رویت ـ خونیِ تارِ مویت ـ با دستِ لرزان خود ـ خون کشم از گلویت ـ خیز و ببین علی جان ـ شکسته ساغرم من ـ غریب و بی کس اینجا ـ بی یار و یاورم من ـ  ای تو گلِ خزانم ـ ببین که نیمه جانم ـ برای بردنِ‌ تو ـ نشسته ناتوانم ـ‌ حرف بزن که بابا ـ با تو کند صفایی ـ دیده‌ی تار بابا ـ ببیندت کجایی ...

*************************

واویلا ـ وایلا

علی نما اشاره‌ای

جان پدر نظاره‌ای

می‌کشی‌ام ای پسرم

به حالِ من تو چاره‌ای

گر نظری به من کنی

مرهم جان و تن کنی

آه بکش که خونِ خود

برون ز این دهن کنی

آه زدی تو آتشم

پور عزیز و مه وشم

چگونه با قدِ خمم

تو را به خیمه‌هاکشم

برس به داد دلِ من

حل بنما مشکلِ من

مزن تو دست و پا پسر

که می‌شود قاتلِ من

دلم ز غم روان شده

سرخ که آسمان شده

بخنده گفته دشمنم

حسین بی جوان شده

*************************

--(زمينه – شور – سايه بالاي سرم)--

اي شبيه پيغمبرم    پاشواز روي خاكا

چي به سرت اومد علي كه شدي ارباً اربا

آتيش زدي قلب منواكبرليلا

   پاشوبه من بگوپسرم دوباره با با

ببين كنار بدنت افتادم ازپا

 (واي  علي اكبرمن)3

پاره شده بند دلم به غريبيم نگا كن

پيش نگاه دشمنا بيا چشماتوواكن

اذان بگو دوباره با صداي حيدر

كسي نديده مثه تولاله ي پرپر

غرق به خوني ولدي يا علي اكبر

 (واي  علي اكبر من)3

اشكمو دارم ميريزم روي خشكيه لبهات

   با لب تشنه جون ندي پيش چشماي بابات

اومده بالاي سرت عمه بي تاب

  خواهره منتظر ،‌توخيمه ها رو درياب

    كاشكي ميخوردي پسرم يه قطره اي آب

واي .........

*************************

-----(نوحه – بايادت )-----

ميروي ، بابا  به سوي ميدان

آهسته ، همرا تو رود جان 2

      چشمم علي ببين   مانده به راه تو

بابا فداي يك  لحظه نگاه تو

  آه – اي گل من – ميروي تو – حاصل من 2

واي – اي علي جان 3

ازغصه ، دارم فغان وغوغا

تاديدم، جسم تو ارباً اربا2

پهلوي تو شده   مانند مادرم

خاك عزا دگر  ريزد براين سرم

آه – بوسه گيرم – ازلبانت – تا بميرم2

واي .......

بعدتو ، من حاجتي ندارم

برخيزو ، بين طاقتي ندارم 2

با اين عبا برم  اعضاء پيكرت

     بوسم زجان ودل  گاهي لب وپرت

آه – اي قرارم- ازغم تو – جان سپارم2

واي ..........

*************************

-----(واحد- زينب زينب)-----

اكبر اكبر چشماتو واكن پسرم

اكبر اكبر آتيش زدي بر جيگرم

برخيز اي جوانم 3 واويلا

وقتي كه خوردي روزمين اي بابا

ريخت روسرم سقف تموم دنيا

باور نداشتم شوي ارباً اربا

به  پيش چشمام شدي اي گل پرپر

داغ تو زد به قلب بابا خنجر

مياد صداي خنده ازتو لشگر

اي جوان رشيدم/ اي تمام اميدم

ازغم تو بريدم / واويلا

حاصل دل زارم / اي همه كس وكارم

اي تو باغ و بهارم / واويلا

برخيز.........

شيره ي جون پدري اي اكبر

لاله ي سرخ احمري اي اكبر

گلي ولي چه پرپري اي اكبر

ازغم تو زجان خود سيرم من

كنار جسم تو زمين گيرم من

كنارپيكر تو ميمرم من

اي گل نازنينم / موسفيد وغمينم

شعله اي آتشينم / واويلا

داغ تو شررم زد / لطمه برجگرم زد

زخم بي خبرم زد / واويلا

برخيز......

ديده ي من تارشده از ماتم

رود زديده خون به جاي شبنم

بدون تو خاك به فرق عالم

جواب ناله ام مده با سردي

غم تو بدتر شده از هر دردي

كاشكي ميشد تا به حرم برگردي

اي نگار دل آرا / نور ديده ي بابا

ميزنم به سراينجا / واويلا

عمه آمده ميدان / پيش تو شده حيران

كرده گيسو پريشان / واويلا

برخيز .........

*************************

----(نوحه – من ويك آسمان )-----

ميروي از حرم اكبرمن

ميبري جانم از پيكر من

بدرقه ميكند ازتو عمه

آمده ازجنان مادر من

رفته اي از كنارم – خيمه ها شد مزارم

واي اي سيه گيسويم

واي اي كمان ابرويم

واي رفتي از پهلويم

واي اي عليّ اكبر3

ازكمر سرو خيمه خميدي

ماندنت را ندارم اميدي

خم به ابرو نياوردي از درد

آبروي پدر را خريدي

   اي دلاور نگارم – ازغمت غصه دارم

واي چه كسي بشنيده

يا كه به عالم ديده

يك بدن پاشيده

واي اي علي .........

مانده چشم انتظار تو مادر

ديده برراه تو دوخته خواهر

من كه تو را دوره كرده

تير وسرنيزه وتيغ وخنجر

خسته جان ميكَني تو – دست وپا ميزني تو

واي پيش چشم بابا

واي ميروي از دنيا

واي كفنت شد عبا

واي .........

*************************

---(زمينه )-----

هزار ا... اكبر ازاين قد وبالا

هزار ا... اكبر  ازاين سرو رعنا

هزار ا... اكبر   ازپسر رشيد ليلا

واي چه محشري – واي چه حيدري

نفست بارون  تپشت طوفان

رجزت برده نفس ميدان

كمونت ابرو تير تو مژگان

هيبتت ميده توي جنگ جولان

توخلق وخوي وروي منطق پيمبري

تودست وبازو وتيغ بران حيدري

.............

چشم تو كعبه  ابروهات محراب

روي توآفتاب موي تو مهتاب

لب توچشمه دل تو دريا

پيشوني بندت نام يا زهرا

زمين مجنون خاك تو زمان مديون تو

چه موجي ميزند خون علي در خون تو

...........

هزار ا... اكبر به خورشيد صحرا

هزار ا... اكبر به فرزند دريا

ولي داغش رو ميزارن به دل كباب بابا

دل آهن از   تن تو بي تاب

عطشت برد از دل دريا خواب

ون يكاد گشته  بدرقه راهت

برو كه دست  علي همراهت

تو برنسل جوان تا صبح محشر رهبري

تو برآل نبي بعد از امامان سروري

*************************

----(زمزمه – آسمون)-----

تاكنارت با دوزانو  اومدم عزيز ليلا

جلوي چشماي بابا دست وپا نزن مسيحا

اي عصاي پيري من واسه چي تورو شكستن

چرا با دستاي نيزه چشماي نازت وبستن

الهي هيچكسي اين جور داغ بچه شونبينه

بابايي نياد كنار بدن گلش بشينه

علي اكبر 4

وقتي پيشم راه مي افتي  سينه م وسپرميكردم

نميدوني با چه عشقي به قدت نظرميكردم

حالا من موندم و جسمي كه برام خيلي عزيزه

همه ي ترسم ازاينه كه تنت به هم بريزه

با يه حسرتي كنارگل پرپرم ميشينم

با يه زحمتي تنت رو روي يك عبا ميچينم

علي اكبر4

*************************

مي روي كاش كه با بال وپرت برگردي

به هواي پدرمحتضرت برگردي

بردر خيمه گل وآينه قرآن را

من گرفتم پسرم روي سرت برگردي

كاري از دست پدر بر نمي آيد جز اين

دست بردم به دعا از سفرت برگردي

برو اي چشمه ي خورشيد كه انشاء ا...

با همين صورت مثل قمرت برگردي

ايستادم جلوي خيمه ودارم اميد

كه از اين مهلكه پيش از خبرت برگردي

هيجده بار به قربان قد و بالايت

تا به آغوش نگاه پدرت برگردي

كاش مي شد كه عقاب حرم تشنه ي من

با عقاب از سفر پر خطرت برگردي

تو خوت هم پدري قول بده اي پسرم

كه اگر سوخت زآتش جگرت برگردي

تو كه مستغرق حقي بخداممكن نيست

قدمي يا نفسي از نظرت برگردي

گرچه سخت است ولي باز نبندم راهت

برو ميدان پسرم دست علي همراهت

*************************

سیاه گشت جهان پیش دیده ی ترمن

کجایی ای مه دربحرخون شناورمن

ستاره ی سحرم آفتاب صبحدمم

غروب کرده به هنگام ظهر دربرمن

به مصحف بدن پاره پاره ات گریم

که پاره ترشده از لاله های پرپرمن

بپوش زخم جبین شکسته ی خودرا

که بهردیدنت آید زخیمه خواهر من

نیازنیست به تیغ عدو که کشت مرا

دوچشم بسته ی تو درنگاه آخرمن

فرات موج زد ومن نظاره میکردم

که کشته شد پسرم تشنه در برابرمن

زبان خشک تورا دردهان نهادم وسوخت

دهان من نه ، دل من نه ، که پای تا به سرمن

مبرفرو زعطش خون حنجر خودرا

که ازبرای تو آورده آب مادر من

پس ازتو در دل دشمن چنان غریب شدم

که گشته عمه ی مظلومه ی تو یاورمن

هزار قاتل ویک کشته وهزاران زخم

هزار بار تورا کشته خصم کافرمن

به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را

زبانگ واعطشای علی اکبرمن

زچشم خود همه خون  جگرفشان میثم

به لحظه های غروب مه منور من

*************************

ای سرو قطعه قطعه ی درخون کشیده ام

ای دیده بسته ازنگه ای نور دیده ام

داغت نشست تابه دلم ای همای جان

آتش گرفت لانه ی مرغ پریده ام

صدبارجان رسیده به هرگام برلبم

تا درکنار پیکرپاکت رسیده ام

چون برگ نسترن جگرم پاره پاره شد

تا گشت نقش خاک زمین یاس چیده ام

قوّت زهردو زانو ونورم زدیده رفت

زآن دم که بانگ یا ابتا یت شنیده ام

تنها نه درکنار بدن بلکه نوک نی

گرید به زخم های تورأس بریده ام

بعدازتو میدهند گواهی به مرگ من

رنگ پرید ه ی من وقدّ خمیده ام

ای اهل کوفه هلهله ازچیست اینهمه

ساکت شوید من پدری داعدیده ام

خلوت کنید معرکه ی جنگ راکه من

گریم بلند برگل درخون طپیده ام

هرکس که داغ دید گریبان درد زهم

من درغم تو دامن دل را دریده ام

میثم کشد به شعله جهان وجود را

ازآتشی که دردل او آفریده ام

*************************

تا آمدم وبر بدن تو نظرم خورد

خون بودکه این خاک زچشمان ترم خورد

هرچند رسد زخم به جسمم نکشم آه

اما چه کنم زخم علی برجگرم خورد

.................

تنت را نیزه ها پاشیده بودند

به آهت تیغها خندیده بودند

برای آنکه تا خیمه بیایی

بورا روی عبایی چیده بودند

*************************

میبینمت که بابا//شدی او ارباًاربا

تنت پاشیده ازهم//به وسعت یه صحرا

   واکن دوچشمات و بیین چشام به شط آبه

وایسادم اینجا آفتاب به زخم تو نتابه

ای آنکه هر سرنیزه ای ازخون تو سیرابه

با داغ خود پیرم نکن

اززندگی سیرم نکن

              ......................

بعد تو اُف به دنیا//تواین دیارغمها

علی شکسته پهلوت//شدی شبیه زهرا

انگارکه دشمن بذر زخم روپیکرتو کاشته

زخمی دوباره اومده پا جای پاش گذاشته

دشمن هنوز دست از سرتن تو برنداشته

دارو نداری پسرم  –   تنهام نذاری پسرم

*************************

ای وای ای وای تازه جوان من

ای وای ای وای روح وروان من

علی بعدک العفا / داغ تو /ازاین روزگار/

ببین سیرم کرد

عصای پیری من / اکبرم / غم رفتنت/

زمین گیرم کرد

چشماتو واکن ای وای ای وای

من ور نگاه کن ای وای ای وای

یکباره دیگه من رو اکبر

بابا صدا کن ای وای ای وای

  ای وای .......

هرجایی که میبینم/گلبرگی /ازتنت اکبر

روخاک افتاده

محتضرشده بابات / ازغمت / همه میگن که

حسین جون داده

من خونجگرم  ای وا ی ای وای

پاشو پسرم ای وای ای وای

میخنده به حال من دشمن

برچشم ترم ای وای ای وای

  ای وای ..........

نفسم بند میاد تا /تنت رو /ارباًاربایی

علی میبینم

چشامو میبندمو/ هرتیکه / تنت رو روی

عبا میچینم

ای حاصل من ای وای ای وای

وای از دل من ای وای ای وای

قدِّ رشیدِ ارباً اربات

شد قاتل من ای وای ای وای

ای وای ...........

*************************

اي پاره پاره پيكر  درخون خودشناور

افتادي روي صحرا     آه اي علي اكبر

  تازه جوانم اكبر  روح وروانم اكبر

برخيزوكن تماشا      افتاده ام من ازپا

آخربگو چه گويم      من درجواب ليلا

تازه ...........

واكن دوچشم بسته    بابا برت نشسته

حالا شدي شبيه      آن پهلوي شكسته

تازه ......

اي يوسف حجازم    توسوزوتوگدازم

چي ميشه كه بگويي   اذون برا نمازم

تازه .......

اينا كه صف ميبندن   قلبم زكينه كندن

وقتي براي قتلت   به اشك من ميخندن

تازه .......

*************************

الااي لاله ي درخون طپيده

رخ گلگلون تو مادر نديده

زجا برخيز بلند بالاي بابا

تماشايت كنم من جاي ليلا

لبت بگشا وبرهم باز بنما

درآيد تاازاومعني بابا

اگرزخم تن توبي شماره

ولي ازمن جگر شد پاره پاره

مراجان اي علي گربرلب آمد

بفريادم زخيمه زينب آمد

رُخم ازخون تو گشته مصفي

كه دارد مي كند دشمن تماشا

عدو كرده شتاب دركشتن تو

پدر كرده خضاب ازرفتن تو

*************************

غم به من چيره شدوتيره جهان درنظرم

خيزوكن ياري ام اي چشم وچراغم  پسرم

تانواي توشنيدم زرخم رنگ پريد

خبرداغ توكرد ازدوجهان بي خبرم

پيش دشمن مپسند اين همه من گريه كنم

خيزتا ازجگر من بنشيند شررم

خصم لبخندزند من كف افسوس بهم

بين دل ريش وازين بيش مزن نيشترم

گه سرت گاه رُخت گاه لبت ميبوسم

دلم آرام نگيرد چكنم من پدرم

*************************

اكبراي يوسف كنعاني من

نوربخش دل رباني من

اي ذبيح من وقرباني من

دربراين يم طوفاني من

اكبرم تو ثمر زهرايي

كه چنين خفته دراين صحرايي

اي كه اندريم خون غوطه وري

جان بقربان توزيبا پسري

ديده بگشا وبه من كن نظري

كه توازحال دلم باخبري

اين توهستي كه بگفتي پدرم

اين من استم كه بگويم پسرم

قدرت جان وضياء‌بصرم

منكه ازداغ توسوزد جگرم

خيزازجاعلي اكبر پسرم

تاتوراجانب خيمه ببرم

هرچه خواهي پسرم ناز نما

ديده ات را به رخم بازنما

آه ازداغ تو من پير شدم

دركنار توزمين گير شدم

*************************

عليْ اكبر3جانم

زمين وآسمان لرزان//شده ازحالت مولا

كه بگرفته درآغوشش//علي اكبر ليلا

فضاازخونِ تواكبر//علي جانم علي جانم

گرفته بوي پيغمبر

علي اكبر ......

زرخسارت غبارغم//گرفته عالم امكان

اگرچه راءس پرخونت پدربگرفته بردامان

زبعدتو علي اكبر//علي جانم 2

نمانم زنده من ديگر

علي اكبر .......

زتير ونيزه وخنجر//تن تو ارباًاربا شد

همه گويند علي اكبر//فداي راه بابا شد

الا اي زينب بابا//علي جانم 2

شدي قرباني طاها

علي اكبر.........

*************************

تاوادي عشقش سفر بنموده ارباب

اوراندا سرداده هاتف دردل خواب

اين قافله سوي شهادت ره سپار است

خون شهيدانش بهاي وصل يار است

ارباب اينجا ديده سوي دلبرش شد

باگوش جان مشتاق حرف اكبرش شد

مائيم حق ومظهري از حق مطلق

آل علي ايم وعلي باشد مع الحق

مرگ از براي حيدريون چون بهشت است

نام علي روي جبين ها سرنوشت است

در كربلا گفتا كه من حق جلي ام

گفتا علي ابن الحسين ابن علي ام

چون برلب آورد آن زمان نام علي را

شداز دم شمشيرونيزه اربا"اربا

*************************

اكبر اي نور دل خسته ي من

مرهمي بردل بشكسته ي من

روشني دل وجان همه اي

ثاني حيدر وهم فاطمه اي

فاطمي هستي وابن حيدري

شبيه روي گل پيمبري

پيش چشم من كمي قدم بزن

مبراين جان مرا زجسم وتن

باخودت دل مرا كشانده اي

به ميان قتله گاه رسانده اي

ناله ي وداع تو به حاصلم

آتشي گشته وسوزانده دلم

لب خشكت شده سوز وتب من

شده خشكيده تر از تو لب من

چو زبابا طلب آب كني

دل اين غمزده بي تاب كني

زحرم عازم ميدان شده اي

به دلم آتش سوزان شده اي

تو شدي فدايي غربت من

خون تو نشسته بر صورت من

پدر خسته و بيچاره ي تو

به فداي تن صد پاره ي تو

چاره از كف بِرُبُودي زغمت

قصد جانم بنمودي زغمت

*************************

علي اكبرم من ، لاله ي پرپرم من

درخيمه گاه مستان  شبه پيمبرم من

در قتلگاه جانان     ثاني حيدرم من

فرق سرم زكينه همچون علي شكسته

خون بررخم نشسته چشم مرا ببسته

آمد كنار نعشم         باباي بيقرارم

زينب به ياري او  بنشسته در كنارم

گويد پدر به ناله اي يار هجده ساله

د ربين قتله گاهت پرپر شدي چو لاله

رحمي نما علي جان بنگر به سوز وآهم

اين نيمه جان بگير ويك دم نما نگاهم

چه سان برم به خيمه من جسم چاك ُچاكت

اين پيكر شريف غرق به خون وخاكت

چون هاله ي رخ من شد روي لاله گونت

يك بوسه توشه سازم از لعل پرزخونت

*************************

از پيكر، صد پاره ات اي اكبرم

غرق به خون شد جگرم اي دلبرم

اي حاصل عمر پدر جان مرا با خود ببر

ازمن بگير اين نيمه جان اي مه لقا با خودببر

{اكبرمن اكبرمن اكبرمن اكبرمن }

ازداغ تو محزون وهم دلخسته ام

درسوگ تو برپيكرت بنشسته ام

اي يوسف ليلا ببين مجنون شدم از داغ تو

آيم دراين صحراي غم تابگيرم سراغ تو

اكبرمن ........

درماتمت بنشسته ام دربرتو

پروانه ام من برشمع پيكر تو

تا كه نمايي بردلم از چشم خود يك گوشه اي

ياكه بگيرم از لب غرق به خونت تو شه اي

اكبر من .........

*************************

رفتم خداحافظ پدر

ديگر بيا برسرمن

باجام كوثر بِنِگر

آمده پيغمبر من

ببين به جسم چاك چاك

فتاده ام   به روي خاك

نظر نما كه خون پاك

رود زفرق سرمن

بي كسي ات كشته مرا

به ياري ات شدم فدا

ماتم من به كربلا

غريبي دلبرمن

اي كه غريب وبي كسي

نمانده بهرم نفسي

بيا پدر تابرسي

به ناله ي آخر من

هركه زره رسيده است

كمر به قتل من ببست

ضربه زهر طرف نشست

به همچو گل پيكر من

اين تن صد چاك مرا

روي عبا جمع نما

خيز زجا يا ابتا

كه جان دهي دربرمن

براي دلداري تو

بهر پرستاري تو

آمده بر ياري تو

عمه ي غم پرور من

*************************

اي اربا"اربا//نيلوفرمن

واكن لبت را//اي دلبرمن

فرقت مانند حيدر ، پهلوي تو چومادر

علي جان

  {جانم علي اكبر 2 علي جان }2

با قلب محزون//اي پور ليلا

ماندم چه مجنون//بي تو به صحرا

جان را بي تو نخواهم بابا جان كن نگاهم

علي جان

جانم .........

باغ شقايق//ديگر خزان شد

بابا چومادر//قامت كمان شد

رفتي داروندارم//بعد تو جان سپارم

علي جان

جانم ........

چگونه بَرم//اين نعش صد چاك

هر قطعه جايي//افتاده بر خاك

جوانانم بياييد//اورا خيمه رسانيد

علي جان

جانم ........

سوزم از اين غم//هر لحظه چون شمع

روي عبايي//كردم تورا جمع

زينب ياري نمودم//ورنه پرمي گشودم

علي جان

جانم ........

*************************

در غم قتل علی ناله چو سر داد حسین

قدسیان را ز غم خویش خبر داد حسین

آمد از خیمه گه و در بر اکبر بنشست

بوسه ها بر رخ خونین پسر داد حسین

گفت ای لاله با غم ز چه پرپر شده ای

غسل ش از آب رخ و خون جگر داد حسین

آسمان خم شد و چشمان ملک خون بارید

مشتی از خاک چو بر سینه و سر داد حسین

آنچنان ناله به ناکامی اکبر بنمود

که دعا را ره ترتیب اثر داد حسین

قامت صبر نشد خم چو کمان گشت قدش

درس عبرت به قضا و به قدر داد حسین

تا که لب بر لب عطشان علی می سایید

عشق را عاطفه را شور دگر داد حسین

راس خونین علی را چو به دامن بگرفت

ماه را در حرم مهر مقر داد حسین

گفت تسلیم و رضایم به رضایت ای دوست

درس آزادگی آنجا به بشر داد حسین

گفت با خیل جوانان که به یاری آیند

هان که جان از غم هجران پسر داد حسین

*************************

نام اکبر به سر نعش حسینم نبرید

بگذارید جوان داده دمی آساید

دختر کوچکش از نعش پدر دور کنید

تا در این غصه و غم زنده بماند شاید

شیون اینسان به کنار بدن او نکنید

که صدای زنی از کشته او می آید

به گمانم که صدا مادر من فاطمه است

که فغانش غم تازه به غمم افزاید

ناله اینسان به تن زاده زهرا نکنید

در بر مادر این کشته ادب می باید

بنشسته است به گودال و به چشمی پر اشک

چهره بر زخم فزون تن او می ساید

*************************

بر سر تربت لیلا نبرید نام علی

بگذارید جوان مرده قراری گیرد

نوجوان مرده خبر از دل لیلا دارد

به خدا مادر اکبر چه سحرها دارد

هجده ساله جوان هرکه از او کشته شده

خبر از درد دل حضرت لیلا دارد

به گمانت نرسد مرگ جوان آسان است

هرکه خون گریه کند بهر جوان جا دارد

چون شب جمعه شود مادر هر مرده جوان

بر سر قبر جوان ناله و غوغا دارد

برگرفته از کتاب گلچین محرم

مولف:امیرملک محمودی