سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعا تاعصرعاشورا

 

 

سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعاتاعصرعاشورا

ازكتاب سخنان امام حسين (ع) در كربلا محمدصادق نجمى

شش

گفتار امام در عصر تاسوعا

 

متن سخن :

((اِنِّى رَاءَيْتُ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله فِى الْمَنامِ فَقالَ لِى : اِنَّكَ صائِرٌ اِلَيْنا عَنْ قَريبٍ ... اِرْكَبْ بِنَفْسِى اَنْتَ يا اَخِى حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَما بَدَاءَ لَكُمْ وَتَسْاءَلُهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ...اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَاِنْ اسْتَطَعْتَ اَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلى غُدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ نُصَلِّى لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَنَدْعُوهُ وَنَسْتَغْفِرَهُ فَهُو يَعلَمُ اَنِّى اُحِبُّ الصَّلوةَ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَاْلا سْتِغْفارِ))(141).

ترجمه و توضيح لغات :

صائرٌ (از صارَ يَصُورُ): برگرديد، مى گويند: صارَ وَجْهُهُ اِلَىَّ: صورتش را به سوى من برگرداند. غُدْوَةَ: اول صبح . عَشِيَّة : شب هنگام .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت درآمد امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده خواب خفيفى بر چشمانش مستولى شد.

و چون زينب كبرى عليهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر! اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده است .

امام عليه السلام سربرداشت و اوّل اين جمله را گفت :((اِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه ...؛)) اينك جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: فرزندم به زودى به نزد ما خواهى آمد)).

سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب كرد و چنين گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با اينها ملاقات كن و انگيزه و هدف آنان را بپرس .

طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان ديده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤ ال نمود.

لشكريان عمرسعد در جواب او گفتند: اينك از سوى امير (ابن زياد) حكم تازه اى رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد و الا همين الا ن وارد جنگ خواهيم گرديد.

حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانيد.

امام در پاسخ وى چنين فرمود:((به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم ؛ زيرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شديد دارم )).

ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاى مهلت يكشبه نمود. عمرسعد چون در قبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جويا گرديد.

يكى از فرماندهان به نام ((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اينها از ترك و ديلم بودند و چنين مهلتى را از تو درخواست مى كردند بايستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((در صورتى كه اينها فرزندان پيامبر هستند)).

((قيس بن اشعث )) يكى ديگر از فرماندهان گفت : به عقيده من هم بايد به اين درخواست حسين جواب مثبت داد؛ زيرا اين درخواست وى نه براى عقب نشينى آنها از جبهه و نه براى تجديد نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهند نمود.

عمرسعد گفت : اگر چنين است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهيم ؟

به هرحال ، پس از گفتگوى زياد پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام اين بود: ما امشب را به شما مهلت مى دهيم اگر تسليم شديد و به فرمان امير گردن نهاديد به نزد او مى بريم و اگر امتناع كرديد ما هم شما را به حال خود باقى نخواهيم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود.

و بدينگونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وى مهلت داده شد.

اهميت نماز

از اين درخواست امام عليه السلام مى توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآن پى برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت مى كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با اين اعمال بگذراند و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعارهاى الهى بدينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذت بخشترين دقايق زندگى اوست و بايد هر ملتى كه براى خدا قيام مى كند، همين اعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد.

و از اينجاست كه در زيارتنامه امام آمده است :((وَاَشْهدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاَطعْتَاللّه وَرَسُولَهُ حَتّى اءَتاكَ الْيَقِينُ))

 

سخنان حسين بن على (ع ) در شب عاشورا

 

متن سخن :

((اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. اَمَّا بَعْدُ: فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيْراً مِنْ اَصْحابِى وَلا اَهْلَبَيْتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيْتىِ فَجَزاكُمُاللّهُ عَنِّى جَميعاً خَيْراً. وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ فَاَنْزِلُ اَرْضاً يُقالُ لَها عَمُورا وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ. اَلا وَانِّى اَظُنُّ يَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّى ذِمامٌ وَهذااللّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَيْتِى فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ وَمَدائِنِكُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يَطْلُبُونَنى وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرى ))(142). ((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ))(143). ((... اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلُّكُمْ تُقْتَلُونَ مَعِى وَلا يَبْقى مِنْكُمْ اَحَدٌ حَتَّى الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضيع ))(144).

ترجمه و توضيح لغات :

سَرّاء: وسعت و آسايش . ضَرّاء: شدايد، رنج و ناراحتى . اَفْئِده (جمع فؤ اد): قلب . اَبَرَّ (افعل التفضيل از: بَرَّ، يَبِرُّ): نيكوتر، پرهيزكارتر. اَوْصَلَ (افعل التفضيل از وَصِلَ يَصِلُ): كسى كه وظيفه قوم و خويشى را به نحو احسن انجام دهد. اُساقُ (مجهول است از ساقَ يَسُوقُ): كشيدن . حل : برداشتن پيمان . ذِمام : پيمان و تعهد. سَواد: آبادى . مَدائن (جمع مدينه ): شهر. اَصابَهُ: بر وى دست يافت . ذَهَلَ، ذُهُولاً: او را ترك نمود، فراموش كرد.

ترجمه و توضيح :

حسين بن على عليهما السلام نزديك غروب تاسوعا و پس از آنكه از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس از نماز مغرب ) در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته اين خطابه را ايراد نمود:

((خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى .

اما بعد: من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما جزاى خير دهد.

آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و يا ((كربلا)) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هريك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند)).

آخرين آزمايش

حسين بن على عليهما السلام كه در طول راه از مدينه تا كربلا و در مواقع مختلف ، شهادت خويش را اعلان نموده بود و براى يارانش اجازه مرخصى داده و بيعت را از آنان برداشته بود، در شب عاشورا و براى آخرين بار نيز اين موضوع را با صراحت مطرح نمود كه ((قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ)) هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم ، از اين تاريكى شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش بگيريد.

و اين پيشنهاد در واقع آخرين آزمايش بود از سوى حسين بن على عليهما السلام و نتيجه اين آزمايش ، عكس العمل ياران آن حضرت بود كه هريك با بيان خاص وفادارى خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پايدارى خويش را تا آخرين قطره خون اعلان داشتند و بدين گونه از اين آزمايش ‍ روسفيد و سرافراز بيرون آمدند.

و اينك پاسخ چند تن از اين ياران باوفا و اهل بيت صديق و باصفا:

1 - اولين كسى كه پس از سخنرانى امام عليه السلام لب به سخن گشود برادرش عباس بن على عليه السلام بود او چنين گفت :((لا اَرَانااللّه ذلِكَ اَبَداً؛)) خدا چنين روزى را نياورد كه ما تو را بگذاريم و به سوى شهر خود برگرديم )).

2 - و سپس ساير افراد بنى هاشم در تعقيب گفتار حضرت ابوالفضل و در همين زمينه سخنانى گفتند كه امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و چنين گفت :((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُم ؛)) كشته شدن مسلم براى شما بس است ، من به شما اجازه دادم برويد)).

آنان در پاسخ امام چنين گفتند: در اين صورت اگر از ما سؤ ال شود كه چرا دست از مولا و پيشواى خود برداشتيد چه بگوييم ؟ نه ، به خدا سوگند! هيچگاه چنين كارى را انجام نخواهيم داد بلكه ثروت و جان و فرزندانمان را فداى راه تو كرده و تا آخرين مرحله در ركاب تو جنگ خواهيم كرد.

3 - يكى ديگر از اين سخنگويان ، ((مسلم بن عوسجه )) بود كه چنين گفت : ما چگونه دست از يارى تو برداريم ؟ در اين صورت در پيشگاه خدا چه عذرى خواهيم داشت ؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمى گردم تا با نيزه خود سينه دشمنان تو را بشكافم و تا شمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحى نداشتم با سنگ و كلوخ به جنگشان مى روم تا جان به جان آفرين تسليم كنم .

4 - و يكى ديگر از ياران آن حضرت ((سعد بن عبداللّه )) بود كه چنين گفت : به خدا سوگند! ما دست از يارى تو برنمى داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر را درباره تو مراعات نموديم ، به خدا سوگند! اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مى كنند باز هم هرگز دست از يارى تو برنمى دارم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مى شتابم در صورتى كه مى دانم اين مرگ يك بار بيش نيست و پس از آن نعمت بى پايان خداست .

5 - ((زهير بن قين )) چنين گفت : يابن رسول اللّه ! به خدا سوگند! دوست داشتم كه در راه حمايت تو هزار بار كشته ، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزو داشتم كه با كشته شدن من ، تو و يا يكى از اين جوانان بنى هاشم از مرگ نجات مى يافتند.

6 - در همين ساعتها كه خبر اسارت فرزند محمد بن بشير حضرمى (يكى از ياران آن حضرت ) به وى رسيده بود، امام به او فرمود تو آزادى برو و در آزادى فرزندت تلاش بكن .

محمد بن بشير گفت : به خدا سوگند! من ابدا دست از تو برنمى دارم ! و اين جمله را نيز اضافه نمود كه : درندگان بيابانها مرا قطعه قطعه كنند و طعمه خويش قرار دهند اگر دست از تو بردارم .

امام چند قطعه لباس قيمتى بدو داد تا در اختيار كسانى كه مى توانند در آزادى فرزندش تلاش كنند قرار دهد(145).

آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام اين عكس العمل متقابل را از افراد بنى هاشم و صحابه و يارانش ديد و آن كلمات و جملاتى كه دليل بر آگاهى و احساس مسؤ وليت و وفادارى آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسيد، در ضمن اينكه آنها را با اين جمله دعا مى نمود ((جزاكُمُاللّهُ خيراً)) خدا به همه شما پاداش نيك عنايت كند. به طور قاطعانه و صريح چنين فرمود:((اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلّكُمْ تُقْتَلُونَ ...؛)) من فردا كشته خواهم شد و همه شما و حتى قاسم و عبداللّه شيرخوار نيز با من كشته خواهند شد)).

همه ياران آن حضرت با شنيدن اين بيان يكصدا چنين گفتند: ما نيز به خداى بزرگ سپاسگزاريم كه به وسيله يارى تو به ما كرامت و با كشته شدن در ركاب تو بر ما عزت و شرافت بخشيد، اى فرزند پيامبر! آيا ما نبايد خشنود باشيم از اينكه در بهشت با تو هستيم ؟

و طبق نقل خرائج راوندى امام پرده را از جلو چشم آنان كنار زد و يكايك آنان محل خود و نعمتهايى كه در بهشت برايشان مهيا شده است مشاهده نمودند(146).

يك سخن معروف و ناصحيح

اين بود صحنه شب عاشورا و اين بود سخنان امام عليه السلام در تجليل و تقدير از اصحاب خويش و اين بود پاسخ حماسى ياران آن حضرت .

ولى مطلبى در بعضى از كتابها و مقاتل در مورد عكس العمل گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده و در ميان گويندگان و ذاكرين معروف گرديده است كه به نظر ما غيرصحيح و از نظر تاريخى نادرست است و خلاصه آن مطلب اين است كه : سكينه بنت الحسين مى گويد در ميان خيمه نشسته بودم ، پدرم در ضمن اينكه از شهادت خود سخن مى گفت ، به يارانش نيز اعلام نمود كه هركس علاقه به شهادت ندارد از تاريكى شب استفاده نموده و به شهر و ديار خويش برگردد و هنوز گفتار امام به پايان نرسيده بود كه ياران آن حضرت ده تا ده تا و بيست تا بيست تا متفرق گرديدند و تنها هفتاد و اندى از آنان باقى ماندند ...

اما به دلايلى چند، اين مطلب در مورد شب عاشورا درست نيست ؛ زيرا:

1 - در مدارك و منابع تاريخى معتبر و دست اول تا آنجا كه در دسترس ما بود از چنين مطلب خبرى نيست و اين مطلبى است كه در منابع دست سوم و چهارم نقل شده است از جمله در ناسخ التواريخ بدون ذكر ماءخذ و همچنين در معالى السبطين به نقل از كتاب نورالعين (147) و...

2 - اين مطلب با آنچه قبلاً از مرحوم مفيد و طبرى نقل نموديم (148) مخالف است كه مى گويند: آنهايى كه به طمع منافع مادى با حسين بن على عليهمالسلام آمده بودند در منزل زباله با اعلان آزادى از سوى آن حضرت متفرق گرديدند و به همراه وى نماندند مگر آنانكه تصميم داشتند تا پاى جان از او حمايت كنند.

پس اين عده زيادى كه در كربلا و در شب عاشورا ده تا ده تا بيست تا بيست تا متفرق شدند از كجا آمده بودند؟!

تاءييد ديگر: مؤ يد اين نظريه ، بيان مرحوم ((طبرسى )) است كه پس از نقل خطبه امام حسين عليه السلام كه در ضمن آن اجازه بازگشت به اصحابش را داده است و پس از نقل پاسخ چند نفر از اصحاب آن حضرت كه ما نيز نقل نموديم ، چنين مى گويد:((فجزاكم اللّه خيراً و انصرف الى مضربه ؛)) امام حسين به آنان فرمود: خداوند به شما جزاى خير دهد، آنگاه به خيمه خويش مراجعت فرمود))(149).

اگر مراجعت گروهى از اصحاب امام حسين در شب عاشورا صحت داشت مسلَّما مرحوم ((طبرسى )) در اين مورد بيان مى نمود و يا اشاره اى به آن مى كرد ولى به طورى كه ملاحظه مى كنيد در كلام او نيز خبرى از اين موضوع نيست .

و بعيد نيست آنچه از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده است در صورت صحت ، مربوط به همين منزل زباله باشد و چنانچه مى بينيم در گفتار او سخنى ازشب عاشورا نيست بلكه به صورت كلى است و صحبت از ((يك شب )) است (150) منتها بعضى از نويسندگان و بيشتر، گويندگان آن يك شب را به جاى منزل زباله با شب عاشورا تطبيق كرده اند.

 

حماسه ديگرى از زبان حسين بن على (ع )

 

متن سخن :

((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمِ اِلاّ الا شْوَسَ الاَقْعَسَ يَسْتَاءْنِسُونَ بِالْمَنِّيَةِ دُونى اِسْتِيناسَ الطِّفْلِ اِلَى مَحالِبِ اُمِّهِ))(151).

ترجمه و توضيح لغات :

بَلَوْتُ (از بلى يَبْلُو): آزمايش كردن . اَشْوس : دلاور، جنگجو، غرنده . اَقْعَسْ: استوار. اِسْتيناس : كثرت انس و علاقه . مَحْلَبْ: پستان .

ترجمه و توضيح :

مرحوم مقرم نقل مى كند كه امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريكى از خيمه ها دور شد. نافع بن هلال كه يكى از ياران آن حضرت بود خود را به امام عليه السلام رسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را سؤ ال كرد و اضافه نمود: يابن رسول اللّه ! آمدن شما به سوى لشكر اين مرد طاغى مرا سخت نگران و متوحش ساخت .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((آمده ام تا پستى و بلندى اطراف خيمه ها را بررسى كنم كه مبادا براى دشمن مخفيگاهى باشد و از آنجا براى حمله خود و يا دفع حمله شما استفاده كند))(152).

آنگاه امام عليه السلام در حالى كه دست نافع در دستش بود چنين فرمود:((هِىَ واللّه وَعْدٌ لا خُلْفَ فيه ؛)) امشب همان شب موعود است ، وعده اى است كه هيچ تخلف در آن راه ندارد)).

سپس امام عليه السلام رشته كوههايى راكه در مهتاب شب از دور ديده مى شد به نافع نشان داد و فرمود:((اَلا تَسْلُكُ بَيْنَ هذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ فِى جَوْفِ اللّيلِ وَتَنْجُو نَفْسَكَ؟؛)) نمى خواهى در اين تاريكى شب به اين كوهها پناهنده شوى و خود را از مرگ برهانى ؟)).

((نافع بن هلال )) خود را به قدمهاى آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزايم بنشيند من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريدارى نموده ام ، سوگند به آن خدايى كه با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايى نخواهد افتاد مگر آن وقت كه اين شمشير، كند و اين اسب خسته شود(153).

((مقرم )) از نافع بن هلال (154) چنين نقل مى كند كه : امام عليه السلام پس از بررسى بيابانهاى اطراف به سوى خيمه ها برگشت و به خيمه زينب كبرى (س ) وارد گرديد و من در بيرون خيمه كشيك مى دادم ، زينب كبرى (س ) عرضه داشت : برادر! آيا ياران خود را آزموده اى و به نيت و استقامت آنان پى برده اى ؟ مبادا در موقع سختى دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنها بگذارند.

امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود:((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ ...؛)) آرى ، به خدا سوگند ! آنها را آزمودم و نيافتم مگر دلاور و غرّنده (شيروار) و با صلابت و استوار (كوهوار)، آنان به كشته شدن در ركاب من آنچنان مشتقاق هستند مانند اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادرش )).

نافع مى گويد: من چون اين سؤ ال و جواب را شنيدم ، گريه گلويم را گرفت و به نزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم .

حبيب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مى كرديم . گفتم حبيب ! اينك امام در خيمه خواهرش مى باشد و شايد از زنان و اطفال حرم نيز در آنجا باشند و بهتر است تو با گروهى از يارانت به كنار خيمه آنان رفته و مجددا اظهار وفادارى بنماييد تا هرچه بيشتر مايه دلگرمى اين بانوان باشد.

حبيب با صداى بلند ياران امام را كه در ميان خيمه ها بودند دعوت كرد و همه آنان ، خود را از خيمه ها بيرون انداختند. حبيب اول به افراد بنى هاشم گفت : از شما درخواست مى كنم كه به درون خيمه هاى خود برگرديد و به عبادت و استراحت خويش بپردازيد، سپس گفتار نافع ر ا براى بقيه صحابه نقل نمود.

همه آنان پاسخ دادند: سوگند به خدايى كه بر ما منت گذاشته و بر چنين افتخارى نايل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبوديم ، همين حالا با شمشيرهاى خود به دشمن حمله مى كرديم ، حبيب دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبيب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پيشنهاد نمود كه بياييد با هم به كنار خيمه بانوان رفته به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم .

چون به كنار اين خيمه رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بنى هاشم چنين گفت : اى دختران پيامبر و اى حرم رسول خدا! اينان جوانان فداكار شما و اينها شمشيرهاى براقّشان است كه همه سوگند ياد نموده اند اين شمشيرها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنان شما و اين نيزه هاى بلند و تيز در اختيار غلامان شماست كه هم قسم شده اند آنها را فرونبرند مگر در سينه دشمنان شما.

در اين هنگام يكى از بانوان به آنان چنين پاسخ داد:((اَيُّهَا الطَّيّبون حامُوا عَنْ بَناتِ رَسولِاللّه وَحَرائِر اَمِيرِالمؤ منينَ؛)) اى پاك مردان ! از دختران پيامبر و زنان خاندان اميرمؤ منان دفاع كنيد)).

چون سخن اين بانو به گوش اين افراد رسيد، با صداى بلند گريه كرده و هريك به سوى خيمه خويش بازگشتند.

و اين بود حماسه اى كه درباره صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت شنيديد و اين بود گفتار نافع بن هلال و ساير ياران آن حضرت در شب عاشورا.

((بِاَبى اَنْتُمْ وَامّى طِبْتُمْ وَطابَتِ الارْضُ الَّتى فيها دُفِنْتُمْ وَفُزتُمْ فَوزاً عظيماً))

 

شعر امام (ع ) و وصيت آن حضرت به خواهران و همسرانش در شب عاشورا

 

متن سخن :

يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ//كَمْ لَكَ بِاْلا شْراقِ وَالا صيلِ//مِنْ صاحِبٍ اَوْطالِب قَتيلِ//وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بِالْبَديلِ//وَانَّما الاَمْرُ اِلَى الجَليلِ//وَكُلُّ حَىّ سالِكٌ سَبيلِ//

((... يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِا للّه واءعلمى اءَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَاَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَاءَنَّ كُلَّ شَىْءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَاللّه الذَّى خَلَقَ الاَرْضَ بِقُدرَتِهِ

وَيَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ اَبى خَيْرٌ مِنّى وَاُمّى خَيْرٌ مِنِّى وَاَخِى خَيْرٌ مِنِّى وَلِىَ وَلَهُمْ وَلِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ ...

يا اُخْتاه يا اُمَّ كُلْثُومَ يا فاطِمَةُ يا رَبابُ انظرنْ اِذا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَىَّ جَيْباً وَلا تَخْمُشْنَ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ هَجْراً))(155).

ترجمه و توضيح لغات :

<اِشراق : طلوع آفتاب ، هنگام طلوع . اَصيل : هنگام غروب . صاحِب : يار و دوست . طالِب : خواهان ، علاقه مند. بَديل : عوض . تَعَزّى : تحمل ، صبر و شكيبايى . اُسْوَةٌ: سمبل ، الگو. تشْقُقْنَ (از شَقَّ): چاك نمودن . جَيْب : گريبان . خَمْشُ وَجْهٍ: چنگ به صورت زدن ، خراشيدن صورت . هَجْر: هذيان ، سخنى كه شايسته نيست .

ترجمه و توضيح :

از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه در شب عاشورا پدرم در ميان خيمه با چند تن از يارانش نشسته بود و ((جَون )) غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشير امام عليه السلام بود آن حضرت به اين اشعار مترنم و متمثل گرديد:

((يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ...؛)) اى دنيا! اف بر دوستى تو كه صبحگاهان و عصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به كشتن مى دهى كه به عوض قناعت نورزى و همانا كارها به خداى بزرگ محول است و هر زنده اى سالك اين راه )).

امام سجاد عليه السلام مى گويد: من از اين اشعار به هدف امام عليه السلام كه خبر مرگ و اعلان شهادت بود پى بردم و چشمانم پر از اشك گرديد ولى از گريه خوددارى كردم ، اما عمه ام زينب كه در كنار بستر من نشسته بود با شنيدن اين اشعار و با متفرق شدن ياران امام ، خود را به خيمه آن حضرت رسانيد و گفت : و اى بر من ! اى كاش مرده بودم و چنين روزى را نمى ديدم ، اى يادگار گذشتگانم و اى پناهگاه بازماندگانم گويا همه عزيزانم را امروز از دست داده ام كه اين پيشامد، مصيبت پدرم على و مادرم زهرا و برادرم حسن عليهما السلام را زنده نمود.

امام عليه السلام به زينب كبرى تسلى داده و به صبر و شكيبايى توصيه نمود و چنين گفت :((يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِاللّه ...؛)) خواهر! راه صبر و شكيبايى را در پيش بگير و بدانكه همه مردم دنيا مى ميرند و آنانكه در آسمانها هستند زنده نمى مانند، همه موجودات از بين رفتنى هستند مگر خداى بزرگ كه دنيا را با قدرت خويش آفريده است و همه مردم را مبعوث و زنده خواهد نمود و اوست خداى يكتا. پدر و مادرم و برادرم حسن بهتر از من بودند كه همه به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همه مسلمانان بايد از رسول خدا پيروى كنيم كه او نيز به جهان بقا شتافت )).

سپس فرمود:((خواهرم ام كلثوم ! فاطمه ! رباب ! پس از مرگ من گريبان چاك نكنيد و صورت خود را نخراشيد و سخنى كه از شما شايسته نيست بر زبان نرانيد)).

 

قرائت امام (ع ) در شب عاشورا

 

متن سخن :

(وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لا نْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَالْمُؤْمِنينَ عَلى ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب )(156)

ترجمه و توضيح لغات :

يَحْسَبَنَّ (از: حَسِبَ يَحْسِبُ): پنداشتن . نُمْلى (از: اِمْلاء): مهلت دادن ، تاءخير انداختن . مُهين (به ضم ميم ): ذلتبار. يَذَرُ (از: وذره ): او را ترك نمود.يميزُ (از ميز): جدا كردن .

ترجمه و توضيح :

در شب عاشورا در ميان خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام جنب و جوش عجيب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد: يكى سلاح خود را براى جنگ اصلاح و آماده مى نمود، ديگرى مشغول عبادت و مناجات با پروردگار و آن ديگرى مشغول خواندن قرآن ((لَهُمْ دَوِىُّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ بين قائمٍ وَقاعدٍ وَراكِعٍ وَساجِدٍ)) از ضحاك بن عبداللّه مشرقى نقل شده كه در آن شب در هر چند لحظه گروهى سواركار از لشكريان عمرسعد به عنوان ماءموريت و نظارت به پشت خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام مى آمدند و به وضع اين خيمه نشينان سر مى كشيدند، يكى از آنان صداى امام عليه السلام را كه اين آيه شريفه را مى خواند، شناخت :((وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ ...؛)) آنانكه كفر ورزيدند گمان نبرند مهلتى كه به آنان مى دهيم به نفع آنهاست بلكه به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان عذابى است ذلتبار، خداوند مؤ منان را با اين وضعى كه هستند واگذار نخواهد نمود تا بد را از نيك و ناپاك را از پاك جدا سازد)).

آن مرد با شنيدن اين آيه گفت : به خدا سوگند! اين افراد نيك ، ما هستيم كه خدا ما را از شما جدا كرده است !!

((برير)) هم جلو آمد و به او پاسخ داد كه : اى مرد فاسق ! خدا تو را در صف ناپاكان قرار داده است ، به سوى ما برگرد و از اين گناه بزرگ خود توبه بكن ؛ زيرا به خدا سوگند كه ماييم افراد پاك .

آن مرد از روى استهزا گفت :((وَاَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ؛)) من نيز به اين شهادت مى دهم )). آنگاه به سوى اردوگاه لشكر ابن سعد برگشت (157).

صحنه آزمايش

امام عليه السلام با انتخاب اين آيه شريفه از مجموع آيات قرآن مجيد در شب عاشورا و در آن شرايط خاص ، خواسته است وضع هر دو گروه را كه در مقابل هم قرار گرفته بودند، بيان كند كه آيه اول فلسفه برترى ظاهرى گروه ظالم و جنايتكار را روشن مى كند و نبايد اين تفوق و برترى ظاهرى موجب ناراحتى و انكسار مؤ منان گردد بلكه اين پيروزى موقتى است و مهلتى است از سوى خداوند تا گروه جنايتكار هرچه بيشتر در منجلاب فساد و گناه قرار گرفته و يكسره در آن غرق شوند و اگر مناقشه در تعبير نباشد بايد بگوييم : اين فرصتى است تاكتيكى .

و هر گروه و حكومت و هر شخصى با داشتن روش ظالمانه مشمول چنين فرصت موقت و تاكتيكى باشد بايد خود را آماده روزى كند كه عذاب خدا به سخت ترين وجهى او را فرا خواهد گرفت .

و اما آيه دوم در مورد گروه مؤ منان است كه اگر روزى به بلا و مصيبت گرفتار مى شوند و به ظاهر با هزيمت و شكست مواجه مى گردند، باز هم به علت امتحان و آزمايش است تا پاكان از ناپاكان و نيكان از بدان متمايز گردند.

و اين موضوع به صحنه عاشورا و بيابان كربلا كه با تمام حيثياتش يكى از بزرگترين صحنه هاى امتحان و آزمايش نيز بود، اختصاص ندارد بلكه همه تاريخ و همه اين جهان با عظمت ، صحنه آزمايشى است براى همه افراد بشر كه :((كُلُّ يَوْم عاشُورا وَكُلُّ اَرْض كرْبلا))

 

رؤ ياى امام (ع ) در شب عاشورا

 

متن سخن :

((... اِنِّى رَاءَيْتُ فى مَنامى كَاءَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ تَنْهَشُنِى وَفِيها كَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْيْتُهُ اَشَدَّها وَاظُنُّ اَنَّ الذَّى يَتَوَلّى قَتْلى رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ. وَاِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِكَ وَمَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ وَهُوَ يَقُولُ اَنْتَ شَهيدُ هِذِهِ الاُمَّةِ وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِكَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفيحِ الاَعلى وَلْيَكُنْ اِفْطارُكَ عِنْدِى اللَّيْلَةَ عَجِّلْ وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيَاءْخُذَ دَمَكَ فى قارُورَةٍ خَضْراءَ فَهذا ما رَاءْيتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا لا شَكَّ فيه ))(158).

ترجمه و توضيح لغات :

شَدَّتْ عَلىَّ: بر من حمله نمود: نَهْش : گاز گرفتن ، پاره كردن . اَبْقَع : سفيد و سياه . اَبْرَص : مبتلا به مرض برص . اِسْتِبْشار: مژده دادن ، خوشحال بودن . صفيح اَعْلى : ملكوت اعلى . قارُورَةٍ: شيشه . اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ): فَرا رسيد. رَحيل : هنگام كوچ كردن .

ترجمه و توضيح :

صاحب ((نَفَس المهموم )) از مرحوم صدوق ؛ نقل مى كند كه در ساعتهاى آخر شب عاشورا خواب سبكى چشم امام عليه السلام را فرا گرفت و چون بيدار گرديد خطاب به ياران و اصحابش فرمود: ((من در خواب ديدم كه چندين سگ شديدا بر من حمله مى كنند و شديدترين آنها سگى بود به رنگ سياه و سفيد و اين خواب نشانگر آن است از ميان اين افراد كسى كه به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود)).

امام عليه السلام سپس فرمود: و پس از اين خواب ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من فرمود: ((تو شهيد اين امت هستى و ساكنان آسمانها و عرش برين ، آمدن تو را به همديگر مژده وبشارت مى دهند، تو امشب افطار را در نزد من خواهى بود، عجله كن و تاءخير روا مدار و اينك فرشته اى از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبزرنگى جمع آورى كند)).

ترسيم واقعيت به صورت رؤ يا

آنچه بنا بود به زودى واقع شود، در خواب و به صورت رؤ يا براى امام عليه السلام ترسيم گرديده و او نيز به همان صورت به ياران جانباز و فداكار خود بيان فرموده است تا مساءله اى از آنان مخفى و مستور نماند.

شهادت در فرداى همان شب ، خصوصيات قاتل و مبتلا بودن وى به مرض برص كه به صورت ((سگ سياه و سفيد)) ترسيم شده ، مهمان رسول خدا بودن ، استقبال فرشتگان از روح زنده بزرگ شهيد اسلام و ذخيره كردن خون وى كه بايد هميشه در عروق پيروانش جوشان بماند همه اين حقايق در همان خواب - به صورتى كه نقل گرديد - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذيرفته است .

 

((وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوة))

 

((... اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ فى قَتْلِكُمْ وَقَتْلِى فِى هذاالْيَومِ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ وَالْقِتالِ))(159).

((... صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيُّكُمْ يَكْرَهُ اَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ يَنْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ))(160).))

ترجمه و توضيح لغات :

قَنْطَرَة : پل ، بُؤْس : تيره روزى ، فلاكت . ضَرّاء: روز بدبختى . جنان (جمع جَنَّت ): بهشت . جَحيم : دوزخ .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى (161) حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود:((اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ...:)) خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد)).

مرحوم شيخ صدوق (162) از امام سجاد عليه السلام مطلبى بدين مضمون نقل مى كند كه :

در روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين بن على عليهما السلام سخت شد بعضى از ياران آن حضرت متوجه گرديدند كه تعدادى از اصحاب و ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده ابدان قطعه قطعه شده دوستانشان و رسيدن نوبت شهادتشان رنگشان متغير و لرزه بر اندامشان مستولى گرديده است ولى خود حسين بن على عليهما السلام و تعدادى از خواص يارانش برخلاف گروه اول هرچه فشار بيشتر و فاصله آنان با شهادت نزديكتر مى شود رنگشان گلنارى گشته و از آرامش و سكون خاطر بيشترى برخوردار مى گردند كه از اين منظره جالب و شهامت فوق العاده متعجب شده در حالى كه به قيافه روحانى و سيماى گلنارى حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمودند به ياران خود چنين گفتند:

((انظروا لا يبالى بالموت ؛)) به حسين بن على عليهما السلام نگاه كنيد كه از مرگ و شهادت كوچكترين ترسى به خود راه نمى دهد)).

آن حضرت چون اين جمله را از وى بشنيد ياران خويش را اين چنين مورد خطاب قرار داد:

((صبرا يا بنى الكرام ...؛)) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى فرمود: دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم )).

آن حضرت پس از اين بيان ، صفوف لشكر خويش را كه بنا به مشهور از 72 تن تشكيل مى يافت (163) منظم نمود، ميمنه سپاه را به زهير بن قين و ميسره را به حبيب بن مظاهر و پرچم را به برادرش عباس بن على عليهما السلام سپرد و خود و افراد خاندانش در قلب سپاه قرار گرفتند.

دعوت به پايدارى

حسين بن على عليهما السلام پس از نماز صبح در روز عاشورا آرى ، پس از نماز صبح ! دو نكته را تذكر مى دهد: يكى اصل كشته شدن كه به امر پروردگار است و ديگرى پايدارى و استقامت در برابر دشمن كه هر دو نكته با نماز ارتباط مستقيم دارد، زيرا:

اگر در قرآن مجيد حكم نماز در آيات متعدد آمده و نماز يكى از علائم اسلام و ايمان است ، در شرايط خاص جنگ و جهاد و حتى در آن مرحله اى كه شكست ظاهرى و كشته شدن قطعى و مسلم است طبق فرمان الهى واجب است و اگر احيانا كسانى نماز بخوانند و حكم جهاد را فراموش كنند از مصاديق كسانى خواهند گرديد كه قرآن مجيد با تعبير:(( (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ )(164))) نكوهش مى كند.

و اما روح استقامت و پايدارى در جهاد نيز بايد از همان نماز و ارتباط با پروردگار به دست بيايد و از عبادت و معنويت مدد و نيرو بگيرد كه :(( (وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوة )(165).))

 

دعاى امام در صبح عاشورا

 

متن سخن :

((اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتىِ فى كُلِّ كَرْبٍ وَرَجائى فى كُلِّ شِدَّةٍ وَاَنْتَ لِى فى كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بِى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ كَم مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الفُؤ ادُ للّه وَتَقِلُّ فيهِ الْحِيلَةُ وَيَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَيَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَشَكَوتُهُ اِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّى اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ فَكَشَفْتَهُ وَفَرَّجْتَهُ فَاءنْتَ وَلِىُّ كلِّ نِعْمَةٍ وَمُنْتَهى كلِّ رَغْبَةٍ))(166).

ترجمه و توضيح لغات :

ثِقَة : كسى كه بر وى اعتماد مى شود، تكيه گاه . رَجاءَ: اميد. عُدَّةُ (با ضم عين و تشديد دال ): سلاح . فُؤ ادُ: قلب . حِيلَه : چاره . خَذْل : واگذاشتن . يَشْمَتُ (از شَمِتَ): شماتت نمودن .

ترجمه و توضيح :

در فراز قبلى آورديم كه امام عليه السلام پس از اداى فريضه صبح ، صفهاى لشكر خود را آراست و وظيفه هريك از سران لشكر را معين نمود.

در اين هنگام عمر بن سعد نيز به آرايش و تنظيم صفوف لشكر خويش مشغول بود و چون چشم امام عليه السلام به انبوه جمعيت لشكر دشمن افتاد و در مقابل خويش سيلى عظيم و موجى خروشان از دشمن را ديد دستها را به سوى آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:((... اَللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتِى فِى كُلِّ كَرْبٍ ...؛)) خدايا! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پيشامد ناگوار مايه اميد من هستى و در هر حادثه اى سلاح و ملجاء من چه بسيار غمهاى كمرشكن كه دلها در برابرش آب و راه هرچاره در مقابلش مسدود مى گردد، غمهاى جانكاهى كه با ديدن آنها دوستان ، دورى جسته و دشمنان زبان به شماتت مى گشودند، در چنين مواقعى تنها به پيشگاه تو شكايت آورده و از ديگران قطع اميد نموده ام و تو بودى كه به داد من رسيده و اين كوههاى غم را برطرف كرده اى و از اين امواج اندوه نجاتم بخشيده اى . خدايا! توئى صاحب هر نعمت و توئى آخرين مقصد و مقصود من )).

 

اوّلين سخنرانى امام (ع ) در روز عاشورا

 

متن سخن :

((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ بِما هُوَ حَقُّ لَكُمْ عَلَىَّ وَحَتّى اَعْتَذِرَ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدمى عَلَيْكُمْ فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْرِى وَصَدّقْتُمْ قَوْلى وَاَعْطَيْتُمُونى النّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ كُنْتُمْ بِذلِكَ اَسْعَدَ وَلَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ وَاِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّى الْعُذْرَ وَلَمْ تُعْطُوا النَّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ فَاجْمِعُوا اَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غَمَّةً ثُمَّ اقْضوا اِلَىَّ وَلا تَنْظِرُونِ اِنَّ وَلَيِّيَ اللّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلّى الصّالِحِينَ))(167).

ترجمه و توضيح لغات :

اِعْتِذار: از خود دفاع كردن ، بيان حجت و دليل . مَقْدَمَ (به فتح ميم ): وارد شدن . نَصَفَ (بر وزن هَدَف ): انصاف و عدل و داد. اَسْعَدَ: كامياب تر، خوشبخت تر. غُمَّة : مبهم و مشتبه .

ترجمه و توضيح :

امام عليه السلام پس از تنظيم صفوف لشكر خويش ، سوار بر اسب گرديد و از خيمه ها قدرى فاصله گرفت و با صداى بلند و رسا خطاب به لشكر افراد عمرسعد چنين فرمود:((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى ...؛)) مردم ! حرف مرا بشنويد و در جنگ و خونريزى شتاب نكنيد تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست ، انجام بدهم و انگيزه سفر خود را به اين منطقه توضيح بدهم اگر دليل مرا پذيرفتيد و با من از راه انصاف درآمديد راه سعادت را دريافته و دليلى براى جنگ با من نداريد و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد همه شما دست به هم بدهيد و هر تصميم و انديشه باطل كه داريد درباره من به اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد ولى به هرحال امر بر شما پوشيده نماند، يار و پشتيبان من خدايى است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست يار و ياور نيكان )).

اتمام حجت

حسين بن على عليهما السلام با اينكه مى ديد دشمن به تمام معنا آماده جنگ است تا آنجا كه از رسيدن آب نيز به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگيرى نموده است و دقيقه شمارى مى كند كه با كوچكترين اشاره اى حمله را آغاز كند، ولى آن حضرت همانگونه كه به هنگام ورود به كربلا گفت ، نه تنهاحاضر نبود شروع به جنگ نمايد بلكه مى خواست تا جايى كه ممكن است ، براى آنان موعظه ونصيحت كند كه از طرفى راه حق و فضيلت را از باطل تشخيص دهند و از طرف ديگر مبادا در ميان آنان كسى ناآگاه و ناشناخته در ريختن خون امام عليه السلام شركت كند و بدون توجه و آگاهى از حقيقت در ورطه سقوط و بدبختى ابدى قرار بگيرد.

((سبط ابن جوزى )) در ((تذكرة الخواص )) مى گويد: چون حسين بن على عليهما السلام ديد كه مردم كوفه بر قتل وى اصرار دارند قرآنى برداشت و باز كرد و روى سرش گذاشت و در مقابل صفوف دشمن آنان را صدا كرد كه در ميان من و شما حاكم ، اين كتاب خدا و جدّم رسول اللّه باشد، مردم ! به چه جرمى ريختن خون مرا حلال مى دانيد، آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا گفتار جدم را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه ((هذانِ سيّدا شباب اهل الجنّة )) و اگر حرف مرا تصديق نمى كنيد از جابر و زيد بن ارقم و ابوسعيد خدرى سؤ ال كنيد، آيا جعفر طيار عموى من نيست ؟

از ميان مردم كسى پاسخ نگفت و تنها شمر بود كه صدا كرد الا ن وارد جهنم خواهى شد امام هم در جواب وى فرمود: ((اللّه اكبر! جدم خبر داده بود كه من در خواب ديدم سگى خون اهل بيت مرا مى ليسد و گمان مى كنم تو همان باشى ))(168).

و اين است عاطفه و محبت يك امام و رهبر الهى و انسان دوست در مقابل دشمن خونخوارش و اين است روش فرزند فاطمه - سلام اللّه عليها - كه در حساسترين شرايط و اوضاع نيز لحظه اى از مسيرى كه خدا براى او تعيين كرده است ، دست برنمى دارد تا اينكه كسى نگويد:(( (لَولا اءرْسَلْتَ اِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَذِلَّ وَنَخْرى )(169).))

اين سخنرانيها و اين هدايت و راهنماييها در روز عاشورا با نداشتن فرصت از سوى امام عليه السلام مكرر انجام گرفته است كه خواننده ارجمند با اولين سخنرانى و خطبه آن حضرت آشنا مى گردد.

و چون اين خطبه مفصل بوده و اين موعظه داراى جهات و جوانب گوناگون است ، لذا ما متن و ترجمه آن را در چهاربخش در اختيار خواننده قرار مى دهيم .

امام در مقدمه و بخش اول اين خطبه همين نكته را كه اشاره نموديم ، تذكر مى دهد كه مردم كوفه و لشكريان عمرسعد فكر نكنند او مى خواهد با ايراد اين سخنرانى اظهار موافقت و صلح و سازش با پيشنهاد دشمن بكند بلكه هدف وى اتمام حجت و بيان يك سلسله حقايق و واقعيات است كه آن حضرت با دارا بودن مقام امامت و وظيفه رهبرى و هدايت ، ناگزير است اين حقايق را با آنان در ميان بگذارد.

((اِسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ ...))

قطع سخن امام

بنا به نقل كتب تاريخ ، چون سخن امام عليه السلام به آخرين فراز اين بخش رسيد، صداى گريه از سوى بعضى از زنان و دختران كه به سخنان آن حضرت گوش فرا مى دادند، بلند شد و لذا امام عليه السلام سخن و خطابه خويش را قطع كرده و به برادرش عباس و فرزندش على اكبر ماءموريت داد تا آنها را به سكوت و آرامش دعوت نمايند و اين جمله را نيز اضافه نمود كه آنان گريه هاى زيادى در پيش دارند.

چون بانوان و اطفال آرام شدند، امام دومرتبه شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداوند خطبه ديگرى ايراد نمود كه ذيلاً ملاحظه مى فرماييد.

((عِبادَاللّهِ اتَّقُوااللّه وَكُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَرٍ فَاِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلى اَحَدٍ اَوْ بَقِىَ عَلَيْها اَحَدٌ لَكانَتِ الا نبياءُ اَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَاَوْلى بِالرِّضاءِ وَاَرْضى بِالْقَض اءِ غَيْرَ اَنَّاللّه خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديدُها بالٍ وَنَعيمُها مُضْمَحِلُّ وَسُرُورُها مُكْفَهِرُّ وَالْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَالدّارُ قَلْعَةٌ فَتَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَاتَّقُوااللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّاللّه تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وَزَوالٍ مُتَصَرِّفَةً بِاءَهْلِها حالاً بَعْدَ حالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا فَاِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ اِلَيْها وَتَخيبُ طَمَعَ منْ طَمَعَ فيها وَاَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى اَمْرٍ قَدْ اَسْخَطْتُمُاللّهَ فِيه عَلَيْكُمْ وَاَعْرَضَ بِوَجِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ وَاَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا وَبِئْسَ الْعَبيدُ اَنْتُمْ اَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ وآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ثَمَّ اِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ اِلى ذُرِّيّتِهِ وَعِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهم لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاءَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ فَتَباً لَكُمْ وَلِما تُرِيدُونَ اِنّا للّهِ وَانّا اِلَيْهِ راجِعُونَ هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقوم الظّالِمينَ))(170).))

ترجمه و توضيح لغات :

حَذَر: ترس . مواظبت ، برحذر بودن . اَحَقَّ: شايسته تر. اَرْضى : خوشايندتر. قَضاء: حكم . بالٍ در اصل باياء (بالى ) مى باشد: كهنه ، فرسوده . مُضْمَحِلّ: نابود، متلاشى . مُكفهِرُّ: تاريكى شديد، روترش كردن . تَلْعَه (بر وزن قَلْعَه ): چاه ، زمين شيب دار و خطرناك . قَلْعَه : دژ، برج و بارو، منزل موقت . مغرور: فريب خورده . شَقى : بدبخت . فَتنَتْهُ: (از رفتن ): شيفته اش نمود. رَكَنَ اِلَيْهِ: بر وى اعتماد كرد. خَيَّبَهُ تَخْييباً: نااميدش كرد. زحفُ: يورش بردن ، حمله كردن . اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ: بر وى چيره گرديد. تَبّاً لكُمْ: نابودى و هلاكت بر شما باد.

ترجمه و توضيح :

((بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا در حذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند پيامبران براى بقاء سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوشايندتر بود ولى هرگز! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمتهايش زايل و سرور و شاديش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد، دون منزلى است و موقت خانه اى . پس براى آخرت خود توشه اى برگيريد و بهترين توشه آخرت تقوا و ترس از خداست . مردم ! خداوند دنيا را محل فنا و زوال قرار داد كه اهل خويش را تغيير داده وضعشان را دگرگون مى سازد، مغرور و گول خورده كسى است كه گول دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه مفتون آن گردد.

مردم ! دنيا شما را گول نزند كه هركس بدو تكيه كند نااميدش سازد و هركس بر وى طمع كند به ياءس و نااميديش كشاند و شما اينك به امرى هم پيمان شده ايد كه خشم خدا را برانگيخته و به سبب آن ، خدا از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما فرستاده است چه نيكوست خداى ما و چه بد بندگانى هستيد شماها كه به فرمان خدا گردن نهاده و به پيامبرش ايمان آورديد و سپس براى كشتن اهل بيت و فرزندانش هجوم كرديد، شيطان بر شما مسلط گرديده و خداى بزرگ را از ياد شما برده است ننگ بر شما و ننگ بر ايده و هدف شما. ما براى خدا خلق شده ايم و برگشتمان به سوى اوست . (سپس ‍ فرمود): اينان پس از ايمان ، به كفر گراييده اند، اين قوم ستمگر از رحمت خدا دور باد))

نتيجه بخش دوم

حسين بن على عليهما السلام در بخش دوم از سخنان خويش به ناپايدار بودن زندگى دنيا اشاره كرده ، همه زندگى و زر و زيور آن را بى اعتبار و گذرا معرفى مى كند كه اگر قابل دوام و مورد اطمينان بود، انبيا و اوليا نسبت به آن از ديگران سزاوارتر بودند.

آن حضرت در اين قسمت از خطابه اش انگيزه انحراف مردم كوفه را بيان مى كند و آنها را بدين نكته متوجه مى سازد كه شما با وعده و وعيد و به طمع دنيا همان دنياى ناپايدار از اسلام و ايمان به خدا و پيامبر دست شسته و به نبرد با رهبر و امام زمان خود برخاسته ايد و كمر به قتل فرزند پيامبر خود بسته ايد.

خلاصه :

امام عليه السلام پس از بيان بى پايه بودن زندگى و زرق و برق اين دنيا، انگيزه شقاوت و بدبختى مردم كوفه را كه نيل به همان زرق و برق و دست يافتن به مقام و ثروت موهوم بوده است ، بر آنان ترسيم مى نمايد تا از اين راه دشمن را از فتنه و خونريزى جلوگيرى و كسانى را كه قابل اصلاح هستند، اصلاح و بر مقدم داشتن آخرت بر دنيا تشويق نمايد.

و در بخش سوم خطبه ، از راه معرفى خويش به موعظه و نصيحت آنان ادامه مى دهد و چنين مى فرمايد:

((اَيُّهَاالنّاسُ اَنْسِبُونى مَنْ اَنَا ثَمَّ ارْجِعُوا اِلى اَنْفُسِكُمْ وَعاتِبُوها وَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لكم قتلى وَانْتِهاكُ حُرْمَتِى ؟ اَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنَ عَمِّهِ وَاَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ بِاللّهِ وَالْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟ اَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُالشُّهَداءِ عَمَّ اَبِى ؟ اَوَلَيْسَ جَعْفَرُالطّيّارُ عَمّى ؟ اَوَلَمْ يَبْلِغُكُمْ قَوْلُ رَسُولِ اللّه لى وَلاَخى هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؟ فَاِنْ صَدَّقْتُمُونى بِما اَقُولُ وَهُوَ الْحَقُّ وَاللّه ِما تَعَمَّدْتُ الْكَذِبَ مُنْذُ عَلِمْتُ اَنَّ اللّه يَمْقُتُ عَلَيْهِ اَهْلَه وَيَضْرِبُهُ مَنِ اخْتَلَقَهُ وَاِنْ كَذَّبْتُمُونى فَاِنَّ فِيْكُمْ مَنْ اِنْ سَاءْلُتمُوهُ عَنْ ذلِكَ اَخْبَرَكُمْ سَلُوا جابِرَبْنَ عَبْدِاللّه الا نْصارِى وَاَبا سَعيِدالْخِدْرى وَسَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدىِ وَزَيْدَ بْنَ اَرْقَمَ وَاَنَسَ بْنَ مالِكٍ يُخْبِرُوكُمْ اَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ لى وَلا خِى اَما فى هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِى ))

ترجمه و توضيح لغات :

اَنْسَبَهُ: نسب او را بيان نمود. عاتبه : او را سرزنش نمود. حاجِز: مانع . اِنْتَهاكَ حُرْمَتِ: درهم شكستن سد احترام . يَمْقُتُ (از مَقَتَ): خشم و غضب . اِخْتلاق : دروغ سازى . مَقالَه : گفتار. سَفْك دَم : خونريزى .

ترجمه و توضيح :

((مردم ! بگوييد من چه كسى هستم سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا قتل من و درهم شكستن حريم من براى شما جايز است ؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا من فرزند وصى و پسرعموى پيامبر شما نيستم ؟ مگر من فرزند كسى نيستم كه پيش از همه مسلمانان به خدا ايمان آورد و پيش از همه رسالت پيامبر را تصديق نمود؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموى پدر من نيست ؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست ؟ آيا شما سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان بهشت هستند؟ اگر مرا در گفتارم تصديق بكنيد اينها حقايقى است كه كوچكترين خلافى در آن نيست ؛ زيرا از روز اول دروغ نگفته ام ؛ چون دريافته ام كه خداوند به اهل دروغ غضب كرده و ضرر دروغ را به گوينده آن برمى گرداند و اگر مرا تكذيب مى كنيد، اينك در ميان مسلمانان از صحابه پيامبر كسانى هستند كه مى توانيد از آنها سؤ ال كنيد: از جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى ، سهل بن سعد ساعدى ، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد كه همه آنان گفتار پيامبر را درباره من و برادرم از رسول خداشنيده اند و همين يك جمله مى تواند مانع شما گردد از ريختن خون من )).

پاسخ به شايعه ها

چون گروهى از مردم كوفه تحت تاءثير تبليغات مسموم دست اندركاران بنى اميه قرار گرفته و چنين تفهيم شده بودند كه جنگ با حسين بن على به عنوان حمايت از خليفه شرعى و قانونى (يزيد بن معاويه ) مى باشد و چون حسين بن على عليهما السلام برخلاف مصالح مسلمانان و بر ضد خليفه آنان قيام كرده است و مبارزه با وى بر هر مسلمانى واجب است ، لذا آن حضرت در بخش سوم از سخنانش به عنوان پاسخگويى به اين شايعه ها، به برخى از ويژگيهاى خاندان و نياكان خود و شخصيت معنوى خويش كه مورد تاءييد پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده است ، اشاره مى كند؛ ويژگيهايى كه براى هر فرد مسلمان روشن و ثابت است همه مى دانند كه او فرزند پيامبر و فرزند فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - و فرزند على عليه السلام پسرعموى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اولين شخصيتى است كه به پيامبر ايمان آورده و آنگاه كه ديگران در مقام مبارزه با اسلام بودند، او از رسالت پيامبر حمايت و پشتيبانى نموده است . حسين بن على عليهما السلام از حمزه سيدالشهداء و جعفرطيار دو عم بزرگوارش سخن مى گويد كه مجاهدتها و جانبازيهاى اين دو شهيد بزرگ ، به اسلام و قرآن استحكام بخشيده است و هردو در نبرد باكفار با فجيع ترين وضعى به شهادت نايل شده اند.

حسين بن على عليهما السلام درباره خودش مطلبى را تذكر مى دهد كه براى هيچ مسلمانى قابل انكار نبود و فضيلتى را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل و يادآورى مى كند كه به گوش همه مسلمانان رسيده بود:((هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؛)) اين دو (حسن و حسين ) سروران جوانان بهشت هستند)).

امام عليه السلام با اشاره به اين فضايل و اين ويژگيها مى خواهد اين افكار منحرف را در اين مسير قرار دهد كه اگر شما حركت ما را مخالف اسلام و مصالح مسلمين مى دانيد اسلام در خاندان ما به وجود آمده و با مجاهدتهاى ما به دست شما رسيده است ، آن روز كه پدرم على اسلام را پذيرفت ، نياكان خليفه ادعايى شما در كفر و الحاد به سر مى بردند و اينها كه شما به عنوان حاميان اسلام شناخته ايد و به نفع آنان شمشير مى كشيد نه در صف مخالفين اسلام بلكه سلسله جنبانان جنگ با پيامبر اسلام بودند و عموهاى من با همين افراد و براى اسلام تا سرحد شهادت جنگيدند و چگونه است كسى كه رسول خدا او را آقا و سرور جوانان بهشت معرفى كرده است ، اسلام را كنار گذاشته و دشمنان ديروز اسلام ، امروز سنگ طرفدارى از اسلام را به سينه مى زنند؟

قطع سخن امام

در اينجا شمر بن ذى الجوشن كه يكى از فرماندهان و سران لشكر كوفه بود، متوجه گرديد كه ممكن است سخنان امام در سپاهيان مؤ ثر واقع شود و آنان را از جنگ منصرف سازد و لذا خواست سخن امام را قطع كند و با صداى بلند داد زد:((هُوَيَعْبُدُاللّهَ عَلى حَرْفٍ اِنْ كانَ يَدْرى ما يَقُولُ؛)) او در ضلالت است و نمى فهمد چه مى گويد)).

حبيب بن مظاهر هم از سوى لشكر آن حضرت بدو پاسخ داد:((وَاءنْتَ تَعْبُدُاللّهَ عَلى سَبْعِينَ حَرْفاً؛)) توئى كه در ضلالت و گمراهى سخت مى باشى و راست مى گويى كه سخن او را نمى فهمى ؛ زيرا خدا قلب تو را مهر و موم كرده است )).

آنگاه امام سخن خود را بدين گونه ادامه داد:

((فَاِنْ كُنْتُمْ فى شَكٍّ مِنْ هذاالقول اَفَتَشُكُّون اَنِّى ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَاللّه مابَيْنَ الْمَشْرِقِ، والْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرى فيكُمْ وَلا فى غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ اَتَطْلُبُونىِ بِقَتِيلٍ قَتَلْتُهُ اءوْمالٍ اِسْتَهْلَكْتُهُ اَوْ بِقِصاص جَراحَةٍ.

... يا شَبَثَ بْنَ ربعى وَيا حَجّارَ بنَ اَبْجَرَ وَيا قَيْسَ بْنَ الا شْعَثِ وَيا يَزِيدَ بْنَ الْحارِثِ اَلَمْ تَكْتُبُوا اِلَىَّ اَنْ قَدْ اَيْنَعَتِ الثمارُ وَاخْضَرَّ الْجَنابُ وَاِنَّما تَقْدِمُ عَلى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدةٍ؟

... لا وَاللّه اُعْطيهِمْ بِيَدى اِعْطاءَ الدَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبِيدِ يا عِبادَاللّه اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ اَعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ))(171).))

ترجمه و توضيح لغات :

وَيْحَكُمْ: واى بر شما. قَتيل : كشته شده . اِسْتِهْلاك : از بين بردن . قِصاص جَراحَت :

تلافى كردن زخمى كه به وسيله كسى وارد مى گردد. اَيْنَعَ الثَّمَر: ميوه رسيد. شاداب گرديد. اِخْضَرَّالْجَنابُ: جناب به معنى ناحيه است كنايه است از سرسبز بودن باغات ناحيه كوفه و عراق . جُنْدٌ مُجَنَّد: لشكر آماده . عُذْتُ (متكلم است از عاذَ عَوْذاً): پناه بردن تَرْجُمُونِ (از رَجْم ): دور انداختن .

((اگر در گفتار پيامبر در باره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شك مى كنيد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندى جز من ندارد؟ واى بر شما! آيا كسى از شما را كشته ام كه در مقابل خون وى مرا به قتل مى رسانيد! يامال كسى را گرفته ام و يا جراحتى بر شما وارد ساخته ام تا مستحق مجازاتم بدانيد؟)).

گفتار حسين بن على عليهما السلام كه بدينجا رسيد، سكوت كامل بر سپاه كوفه حكمفرما بود و هيچ عكس العمل و پاسخى از طرف آنان مشاهده نمى گرديد كه امام چند تن از افراد سرشناس كوفه را كه از آن حضرت دعوت كرده و در ميان لشكر ابن سعد حضور داشتند، خطاب كرد و چنين فرمود:

((اى شبث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث ! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار تو دقيقه شمارى مى كنيم ، در كوفه لشكريانى مجهز و آماده در اختيار تو است )).

اين افراد در مقابل گفتار امام پاسخى نداشتند جز انكار و گفتند ما چنين نامه اى به تو ننوشته ايم .

در اينجا قيس بن اشعث با صداى بلند گفت : يا حسين ! چرا با پسرعمويت بيعت نمى كنى (تا راحت شوى )؟ كه در اين صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند كرد و كوچكترين ناراحتى متوجه تو نخواهد گرديد.

امام در پاسخ وى فرمود:((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ ... ؛)) نه به خدا سوگند! نه دست ذلت در دست آنان مى گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از برابر دشمن فرار مى كنم )).

سپس آيه اى را كه گفتار حضرت موسى را در مقابل عناد و لجاجت فرعونيان نقل مى كند، قرائت نمود:((اِنّى عُذْتُ بِرَبِّى ...(172)؛)) من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى برم كه گفتار مرا دور مى افكنيد. پناه مى برم به پروردگار خويش و پروردگار شما از هر شخص متكبرى كه ايمان به روز جزا ندارد)).

نتيجه آخرين بخش

و بالا خره امام عليه السلام در بخش چهارم و در آخرين بخش از سخن خويش براى اتمام حجت بيشتر، به اين مطلب اشاره مى كند كه اگر از همه فضائل ياد شده چشم بپوشيد و در آنچه پيامبر درباره ما گفته است شك وترديد داشته باشيد، آيا مى توانيد در اين واقعيت نيز شك كنيد كه من فرزند پيامبر هستم ؟ و آيا براى پيامبر اسلام در روى زمين بجز من پسر دخترى وجود دارد؟ ولى پس از همه اين مطالب با كمال شهامت و شجاعت و در كمال صراحت به طورى كه دشمن را از هر تلاشى ماءيوس و نااميد كند مى گويد:((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ بِيَدِى اِعْطاءَ الذَّليل وَلا اَفِرُّمِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيد))

 

دوّمين سخنرانى در روز عاشورا

 

متن سخن :

((... وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَاِنَّما اَدْعُوكُمْ اِلى سَبيلِ الرَّشادِ فَمَنْ اَطاعَنِى كانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَمَنْ عَصانِى كانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ وَكُلُّكُمْ عاصٍ لاَمْرِى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ اَلا تَسْمَعُونَ؟... تَبّاً لَكُمْ اَيَّتها الْجَماعَةُ وَتَرَحاً اَفَحينَ اسْتَصبرَ خْتُمُونا وَلِهينَ مُتَحَيِّرِينَ فَاءصْرَخْناكُمْ مُؤَدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارَ الْفِتَنِ الَّتى جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلى اَوْلِيائِكُمْ وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ اَفْشَوهُ فِيْكُمْ وَلا اَمَلَ - اَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ اِلا الْحَرامَ - مِنَ الدُّنْيا اَنالُوكُمْ وَخَسِيسَ عَيْشٍ طَمِعْتُمْ فيهِ مِنْ حَدَثٍ كانَ مِنّا وَلا رَاءْىٍ تَفيلٍ لَنا مَهْلاً لَكُمُ الْوَيْلاتُ اِذْكَرِهْتُمُونا وَتَرَكْتُمُونا فَتَجَهَّزْتُمْ وَالسَّيْفُ لَمْ يُشْهَرْ وَالجاءْشُ طامِنٌ وَالرَّاءْىُ لَمْ يُسْتَصْحَفْ وَلكِنْ اَسْرَعْتُمْ عَلَيْنا كَطَيْرَةِ الدّباءِ وَتَداعَيْتُمْ اِلَيْنا كَتَداعِى الْفِراشِ فَقُبْحاً لَكُمْ فَاِنَّما اَنْتُمْ مِنْ طَواغِيتِ الاُمَّةِ وَشِذاذِ اْلاَحْزابِ وَنَبَذَةِ الْكِتابِ وَنَفَثَةِ الشَّيْطانِ وَعُصْبَةِ الاثامِ وَمُحَرِّفى الْكِتابِ وَمُطْفِىِ السُّنَنِ وَقَتَلَةِ اَوْلادِ الاَنْبِياء وَمُبيرى عِتْرَةِ الا وْصِياءِ ومُلْحِقى الْعِهارِ بِالنَّسَبِ وَمُوذى الْمُؤْمِنينَ وَصُراخِ اءئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِين جَعلواالْقُرآن عِضينَ))(173).

ترجمه و توضيح لغات :

s وَيْلَكُمْ: واى بر شما. تَنْصِتُوا (از نَصَتَ): ساكت شد، گوش فرا داد. اِنْخَزَلَ: آهسته و لاك پشت وار رفت .مَلاََ: پر شده است . طَبَعَ: مهر زده است . تَرَحَ (به فتح راء بر وزن شَرَف ): حزن و اندوه . اِسْتَصْرَخَ: كمك خواست . ولَهين (از وَلَهَ): كثرت شوق و علاقه . اَصْرَخَهُ: به فرياد وى رسيد. مُؤَدّينَ (از ادى تادية ): آماده شدن . مُسْتَعَدّين (ازاستعداد): تاختن اسب ، كنايه است از سرعت و عجله . سَلَلْتُمْ (از سلَّ): كشيدن شمشير. حَشَشْتُم (از حَشّ): روشن كردن و شعله ور كردن آتش . جَنى : جمع كردن و آماده ساختن . اِلْب (با كسر اول ): نيرو، پشتوانه . خَسيس : پست و كم ارزش . تَفَيل (بر وزن كفيل ): ناصواب و ناروا. مَهْلاً: آهسته . وَيْلاتَ (جمع وَيْلَة ): بلا و گرفتارى . لم يشهر(مجهول از شهره ): شمشير كشيدن . جَاءش : قلب ، سينه ... طامِن : آرام . اِسْتِصْحافِ: تغيير يافتن . طَيْرَةِ الدَّباءِ طَيْرَة بناء مَرَّة است از طار يَطيرُ: پرواز كرد. دَباء بفتح اول : نوعى از ملخ . تَداعُوا عَلَيْهِ:از روى دشمنى بر ضد او اجتماع كردند. طَواغيت (جمع طاغوت ): سركش . شذاذ: افراد بى رگ و ريشه . نَبَذَه (جمع نابذ): ترك كنندگان . نَفَثَه : اخلاط سر وسينه كه به بيرون انداخته شود. اِثْم : گناه وخيانت . مطفى ء (اسم فاعل از اطفاء) خاموش كردن . مُبير: هلاك كننده . صراخ : فرياد.

ترجمه و توضيح :

خوارزمى مى گويد: دومين سخنرانى امام عليه السلام در روز عاشورا و در سرزمين كربلا بدين صورت بود: پس از آنكه هر دو سپاه كاملاً آماده گرديد و پرچمهاى عمرسعد برافراشته شد و صداى طبل و شيپورشان طنين افكند و سپاه دشمن از هرطرف دور خيمه هاى حسين بن على را فرا گرفته و مانند حلقه انگشترى در ميان خويش گرفتند، حسين بن على عليهما السلام ازميان لشكر خويش بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و از آنان خواست تا سكوت كنند و به سخنان وى گوش فرا دهند ولى آنها همچنان سروصدا و هلهله مى نمودند كه حسين بن على عليهما السلام بااين جملات به آرامش و سكوتشان دعوت نمود:((وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى ...؛)) واى بر شما! چرا گوش فرانمى دهيد تا گفتارم را - كه شما را به رشد و سعادت فرامى خوانم - بشنويد هركس از من پيروى كند خوشبخت و سعادتمند است و هركس عصيان و مخالفت ورزد از هلاك شدگان است و همه شما عصيان و سركشى نموده و با دستور من مخالفت مى كنيد كه به گفتارم گوش فرانمى دهيد. آرى ، در اثر هداياى حرامى كه به دست شما رسيده و در اثر غذاهاى حرام و لقمه هاى غير مشروعى كه شكمهاى شما از آن انباشته شده ، خدا اين چنين بر دلهاى شما مهر زده است ، واى بر شما! آيا ساكت نمى شويد؟)).

چون سخن امام عليه السلام بدينجا رسيد لشكريان عمرسعد همديگر را ملامت نمودند كه چرا سكوت نمى كنند و همديگر را وادار به استماع سخنان آن حضرت نمودند. چون سكوت بر صفوف دشمن حاكم گرديد امام عليه السلام در ادامه سخنانش چنين فرمود:((تَبّاً لَكُمْ اَيَّتها الْجَماعَةُ وَتَرَحاً...؛)) اى مردم ! ننگ و ذلت و حزن و حسرت بر شما باد كه با اشتياق فراوان ما را به يارى خود خوانديد و آنگاه كه به فرياد شما جواب مثبت داده و به سرعت به سوى شما شتافتيم ، شمشيرهايى را كه از خود ما بود بر عليه ما به كار گرفتيد و آتش فتنه اى را كه دشمن مشترك برافروخته بود، بر عليه ما شعله ور ساختيد، به حمايت و پشتيبانى دشمنانتان و بر عليه پيشوايانتان بپا خاستيد، بدون اينكه اين دشمنان قدم عدل و دادى به نفع شما بردارند و يا اميد خيرى در آنان داشته باشيد مگر طعمه حرامى از دنيا كه به شما رسانيده اند و مختصر عيش و زندگى ذلتبارى كه چشم طمع به آن دوخته ايد.

قدرى آرام ! واى بر شما! كه روى از ما برتافتيد و از يارى ما سرباز زديد بدون اينكه خطايى از ما سرزده باشد و يا راءى و عقيده نادرستى از ما مشاهده كنيد آنگاه كه تيغها در غلاف و دلها آرام و راءيها استوار بود، مانند ملخ از هرطرف به سوى ما روى آورديد و چون پروانه از هرسو فرو ريختيد، رويتان سياه كه شما از سركشان امت و از ته ماندگان احزاب فاسد هستيد كه قرآن را پشت سر انداخته ايد، از دماغ شيطان در افتاده ايد، از گروه جنايتكاران و تحريف كنندگان كتاب و خاموش كنندگان سنن مى باشيد كه فرزندان پيامبران را مى كشيد و نسل اوصيا را از بين مى بريد. شما از لاحق كنندگان زنازادگان به نسب و اذيت كنندگان مؤ منان و فريادرس پيشواى استهزاگران مى باشيد كه قرآن را مورد استهزا و مسخره خويش قرار مى دهند)).

امام عليه السلام در ادامه سخنانش مطالب ديگرى را بيان فرموده كه در بخش دوم اين خطبه ملاحظه مى فرماييد.

((... وَاَنْتُمُ ابْنَ حَرْبٍ وَاءشْياعَهُ تَعْتَمِدُونَ وَاِيّانا تَخذُلُونَ اَجَلْ وَاللّهِ اَلْخَذْلُ فيكُمْ مَعْرُوف وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُروُقُكُمْ وَتَوارَثَتْهُ اُصُوَلُكُمْ وَفُرُوعُكُمْ وَنَبَتَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْ وَغَشِيَتْ بِهِ صُدُورُكُمْ فَكُنْتُمْ اَخْبَثَ شَجَرَةٍ شَجىً لِلنّاظِرِ وَاُكْلَةً لِلْغاصِبِ اَلا لَعْنَةُاللّه عَلَى النّاكِثينَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ الايمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَقَدْ جَعَلْتُمُاللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً فَانْتُمْ وَاللّهِ هُمْ اءَلا اِنَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِىِّ قَدْرَكَزَبَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة يَاْبى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَانوفٌ حَمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ اَبِيَّةٌ مِنْ اَن تُؤْثرَ طاعَةَ اللّئام عُلى مَصارِع الْكِرامِ اءلا اِنِّى قَدْ اءعْذَرْتُ وَاءنْذَرْتُ اءلا اِنِّى زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسْرَة عَلى قِلَّهِ الْعَدَدِ وَخِذْلانِ النّاصِرِ.

فَإ نْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْماً//وَاِن نُهْزَمْ فَغَيْر مُهَزَّمينا//وَما اِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ//مَنايانا وَدَوْلَةُ آخَرينا//فَقُلْ لِلشّا مِتينَ بِنا اَفِيقُوا//سَيَلْقَى الشامِتُونَ كَما لَقِينا//

اِذا مَاالْمُوْتَ رَفَعَ عَنْ اُناسٍ بِكَلْكَلِهِ اَناخَ بِآخَرِينا اَما وَاللّه لا تَلْبَثُونَ بَعدَها اِلاّكَريثَما يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّى تَدُورَبِكُمْ دَوْرَ الرَّحى وَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الِْمحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ اِلَىَّ اءَبِى عَنْ جَدّى رَسُولِاللّه فَاجْمِعُوا اءمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لايَكُنْ اءمرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اْقضُوا اِلَىَّ وَلا تُنْظِرُونِ اِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَرَبِّكُمْ ما مِنْ دابَّةٍ اِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبِّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.... اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَالسَّماءِ وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنى يُوسُفَ وَسَلِّط عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيف يَسْقيهِمْ كَاءساً مُصَبَّرَةً فَلا يَدَعُ فيهم اَحَداً قَتْلَةً بَقَتْلَةٍ وَضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ يَنْتَقِمُ لى وَلاَوْليائى وَلا هْلِ بَيْتى وَاءشْياعِى مِنْهُمْ فَاِنَّهُمْ كَذَّبُونا وَخَذَلُونا وَاَنْتَ رَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَاَليْكَ الْمَصيرُ))(174).))

ترجمه و توضيح لغات :

اِبْنُ حَرْبٍ: عبارت است از يزيد بن معاويه زيرانام جد وى (پدر ابوسفيان ) ((حَرْب )) مى باشد. اَشْياع : پيروان . تَعْتَمِدُونَ (از اعتماد): تكيه كردن ، پشتيبانى نمودن . تَخْذُلُونَ:( از خَذَل ): دست از يارى كشيدن . شَجَتْ عَلَيْه عُرُوقكُمْ: شَجاهُ شَجوَاً: او را برانگيخت . عُروق : جمع عِرْق : رگ و ريشه . اءَصْل : ريشه . فرع . شاخه . غَشِىَ وَغِشْوَ: مشغول كرد، زيرپرده قرار داد. شَجىً: استخوان و مانند آن كه در گلو گير كند. ناطِر و ناطُور: باغبان . اُكُلَه (به ضم اول و دوم ): لقمه ، ميوه شيرين و خوشايند. ناكِثين : بيعت شكنان . اَيمان : جمع يمين : پيمان . دَعِى (پسر خوانده ) آنكه در نسبش متهم باشد فرومايه . رَكَزَالرُّمْح : نيزه را بر زمين زد، ثابت و پابرجا گردانيد، چيزى را در محلى قرار داد. سِلَّه : شمشير. حُجُور: جمع حِجْر (با حركات سه گانه حاء): دامن ، آغوش . اءنوف :(جمع اَنْف ): بينى ،دماغ ، كنايه است از مغز. حَمِيّه : (مؤ نث حَمى ): كسى كه زير بار ظلم نمى رود. نُفُوس (جمع نَفْس به سكون فاء): روح ، اراده ، همت . اَبّى (به فتح الف و كسر باء و تشديد ياء): تسليم ناپذير. تُؤْثِرُ (از ايثار): برگزيدن چيزى بر چيز ديگر. مَصارع (جمع مَصْرَع ): قتلگاه . كِرام (جمع كريم ): شخص بلندنظر، بخشنده . اعذار: عذرآوردن ، اتمام حجت . زحْف : حركت نمودن كه تواءم با هدف باشد. اُسْرَة : افراد خانواده . هَزْم : شكست دادن به دشمن . نَهْزِمُ: در مصرع اول به صورت معلوم و در مصرع دوم به صورت مجهول مى باشد و مُهَزَّم در همين مصرع دوم به صورت اسم مفعول است . طِبّ: خوى ، عادت . مَنايا: حوادث . اِفاقَه : به هوش آمدن ، آگاه شدن . كَلْكَل : گلّه شتر. اِناخَه : خواباندن شتر. ريث : مدت ، زمان . رَحَى : آسياب . قَلَقْ: اضطراب ، ناآرامى ، غمَّه : كار مبهم . ناصِيَة : موى پيشانى . اخذ ناصيه : كنايه از ذلت طرف است . سنين (جمع سنه ): سال قحطى . مُصَبَّرَ: تلخ شديد.

ترجمه و توضيح :

((و شما اينك به ابن حرب و پيروانش اتكا و اعتماد نموده و دست از يارى ما برمى داريد بلى به خدا سوگند! خذل و غدر از صفات بارز شماست كه رگ و ريشه شما بر آن استوار، تنه و شاخه شما آن را به ارث برده و دلهايتان با اين عادت نكوهيده رشد نموده و سينه هايتان با آن مملو گرديده است شما به آن ميوه نامباركى مى مانيد كه در گلوى باغبان رنجديده اش گير كند و در كام سارق ستمگرش شيرين و لذتبخش باشد، لعنت خدا بر پيمان شكنان كه پيمان خويش را پس از تاءكيد و محكم ساختن آن مى شكنند و شما خدا را بر پيمانهاى خود كفيل و ضامن قرار داده بوديد و به خدا سوگند! كه همان پيمان شكنان هستيد، آگاه باشيد كه اين فرومايه (ابن زياد) و فرزند فرومايه ، مرا در بين دو راهى شمشير و ذلت قرار داده است و هيهات كه ما به زير بار ذلت برويم ؛ زيرا خدا و پيامبرش و مؤ منان از اينكه ما ذلت را بپذيريم ابا دارند و دامنهاى پاك مادران و مغزهاى باغيرت و نفوس با شرافت پدران ، روا نمى دارند كه اطاعت افراد لئيم و پست را بر قتلگاه كرام و نيك منشان مقدم بداريم . آگاه باشيد كه من با اين گروه كم و با قلت ياران و پشت كردن كمك دهندگان ، بر جهاد آماده ام )).

آنگاه امام عليه السلام اين اشعار را خواند:

((اگر ما بر دشمن پيروز گرديم در گذشته هم پيروزمند بوده ايم و اگر شكست بخوريم باز هم شكست از آن ما و ترس از شؤ ون ما نيست ولى اينك حوادثى به ما رخ داده و سودى ظاهرا به ديگران رسيده است .

شماتت كنندگان ما را بگو بيدار باشيد كه آنان نيز مثل ما با شماتت كنندگان مواجه خواهند گرديد كه مرگ هروقت شتر خويش را از كنار درى بلند كرد، در كنار درب ديگرى خواهد خواباند)).

آنگاه فرمود:((آگاه باشيد! به خدا سوگند. پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمى شود كه سوار بر مركب مراد خويش گرديد مگر همان اندازه كه سواركار بر اسب خويش سوار است تا اينكه آسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور و مدار سنگ آسياب مضطربتان گرداند و اين ، عهد و پيمانى است كه پدرم على عليه السلام از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بازگو نموده است پس با همفكران خود دست به هم بدهيد و تصميم باطل خود را پس از آنكه امر بر شما روشن گرديد، درباره من اجرا كنيد و مهلتم ندهيد، من بر خدا كه پروردگار من و شما است توكل مى كنم كه اختيار هر جنبنده اى در يد قدرت اوست و خداى من بر صراط مستقيم است )).

سپس آن حضرت دستهاى خود را به سوى آسمان برداشت و لشكريان عمرسعد را اين چنين نفرين نمود:((خدايا! قطرات باران را از آنان قطع كن و سالهايى (سختى ) مانند سالهاى يوسف بر آنان بفرست و غلام ثقفى را بر آنان مسلط گردان تا با كاسه تلخ ذلت ، سيرابشان سازد و كسى را در ميانشان بدون مجازات نگذارد، در مقابل قتل ، به قتلشان برساند و در مقابل ضرب ، آنان را بزند و از آنان انتقام من و انتقام خاندان و پيروانم را بگيرد؛ زيرا اينان ما را تكذيب نمودند و در مقابل دشمن دست از يارى ما برداشتند و توئى پروردگار ما، به تو توكل كرده ايم و برگشت ما به سوى تو است )).

نكات مهم در اين سخنرانى

هريك از جملات اين خطبه حسين بن على عليهما السلام همانند خطبه ها و سخنان ديگر آن حضرت ، نيازمند شرح و تفسير است و حاوى نتيجه هاى مهم و درسهاى آموزنده و مستلزم كتابى مستقل و بزرگ ؛ زيرا به طورى كه ملاحظه نموديد، امام عليه السلام در بخش مهمى از اين خطبه مردم كوفه را مورد ملامت قرار داده و پيمان شكنى آنها را تذكر مى دهد كه چگونه يك روز در اثر جنايتهاى بنى اميّه پروانه وار به سوى شمع وجود آن حضرت هجوم مى بردند و يك دفعه 180 درجه تغيير موضع داده و او را رها ساخته و از همان بنى اميه جنايتكار حمايت و پشتيبانى نمودند. و شمشيرى را كه از خاندان پيامبر در دست داشتند بر عليه فرزند پيامبر به كار بردند و آتشى را كه دشمن بر عليه فرزند پيامبر برافروخته بود، آنان مشتعل و شعله ور ساختند.

امام عليه السلام مردم كوفه را اين چنين نكوهش مى كند تا بدينجا مى رسد كه : ((شما مطفى ء سنن و خاموش كنندگان چراغ هدايت هستيد و به ميوه نامباركى مى مانيد كه در گلوى باغبانش كه ما خاندان هستيم گير كند و براى پرورش دهنده اش موجب درد و الم گردد ولى براى سارقين و بنى اميه كه از را غصب و براى هدفهاى خائنانه بهره بردارى مى كنند، لقمه اى بس گوارا و لذتبخش باشد)).

و در مقدمه اين خطبه انحراف آنها را كه دست از يارى امام و رهبر خويش برداشته و به پشتيبانى دشمن ديرينه اسلام (بنى اميه ) شتافته اند معلول غذاهاى حرام مى داند كه شكمهاى خود را با آن انباشته اند.

و در مورد خودش در آنجا كه در سر دوراهى زندگى ذلتبار و يا مرگ افتخارآميز قرار مى گيرد مسير خود را تعيين نموده و مرگ را بر زندگى ننگين برمى گزيند و مى گويد:((هَيْهاتَ مِنَّاالذِّلَّة )) و بالا خره از آينده نكبت بار مردم كوفه خبر داده و آنان را مورد نفرين قرار مى دهد كه خدايا! غلام ثقفى را بر آنها مسلط بگردان .

و مطالب و نكات ديگر، ولى ما تنها به توضيح چند نكته از اين خطبه اكتفا مى كنيم :

1 - اثر تغذيه حرام در انحراف از حق

آنچه مسلم است هريك از گناهان در صورتى كه تواءم با توبه و برگشت نباشد، مى تواند در انحرافات و در شكل گرفتن اعوجاجها و كجيها مؤ ثر باشد ولى در ميان همه گناهان تغذيه از حرام بيش از هر گناه ديگر در اعوجاج فكرى و انحراف از حق ، نقش مؤ ثر و اثر عميق دارد و از اينجا است كه مى بينيم در اسلام دستور داده شده است كه اين اصل نه تنها در افراد مكلف بلكه در تغذيه اطفال و در تغذيه مادران آنگاه كه طفل در دوران جنينى و شيرخوارگى است دقيقا مراعات شود؛ زيرا گرچه نسبت به اطفال تكليفى متوجه نيست ولى بالا خره اثر وضعى غذا كه در ساختمان فكرى و روحى آينده وى نقش اساسى دارد، مورد توجه خاصى قرار گرفته است .

و از اينجاست كه مى بينيم حسين بن على عليهما السلام در قسمت اول اين خطبه مخالفت مردم كوفه و عناد آنان را كه حتى حاضر نيستند به سخن حق گوش فرا دهند و اين چنين تعليل فرموده كه :((وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَاللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ)) در طول ساليان گذشته براى شكست دادن پدرم على و به انزوا كشاندن برادرم حسن مجتبى از صحنه سياست و خلافت ، پولهاى حرام فراوانى از طرف معاويه به نام تحف و هدايا به سوى شما مردم كوفه سرازير و شكمهاى شما از اين نوع غذاهاى حرام انباشته گرديده و در اثر اين غذاهاى حرام است كه قلبهاى شما سياه و چشم حق بين شما كور و گوش شما از شنيدن حرف حق كر شده است .

2 - نيروى اسلام بر عليه اسلام

دومين نكته جالت و حائز اهميت در خطبه امام ، جلب توجه مردم كوفه به اين حقيقت است كه شما با شمشيرى كه متعلق به خاندان پيامبر است ، بر عليه اين خاندان قيام كرده ايد و نيرويى را كه اسلام به شما ارزانى داشته است بر ضد خود اسلام به كار مى بريد.

و اين نكته و همچنين نكته اول كه امام عليه السلام در صحنه كربلا و در رويارويى حق و باطل در روز عاشورا تذكر مى دهد به آن برهه از زمان و محل خاصى از مكان اختصاص ندارد بلكه حقيقتى است كه انسانها در طول تاريخ و در صحنه هاى رويارويى حق و باطل براى هميشه با آن مواجه مى باشند و در تاريخ كنونى نيز ما اين صحنه را با چشم خود ديده و مى بينيم كه در مقابل تاءييد اكثريت قاطع ملت از جمهورى اسلامى ايران و از درهم شكستن قدرت امويهاى زمان و دست نشانده آنان ، گروهى نيز زيركانه و منافقانه به مخالفت با اين حركت برخاسته و آنانكه از پولهاى حرام امويهاى قرن و از غذاهاى حرام ، رگ و ريشه گرفته اند با اين حركت كه در تاريخ اسلام سابقه و نظير ندارد مبارزه مى نمايند:((قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُهُمْ عِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُهُمْ عِنَ الْحَرام فَطَبعَاللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ)) و تاءسف انگيز اينكه در كنار اين مخالفان تعداد انگشت شمار و غيرقابل توجه از افرادى رانيز مى بينيم با اينكه همه حيثيت و هستى و همه زندگى خود را مرهون اسلام و قرآن مى باشند و در دوران حكومت خاندان پهلوى كه مفاسد به اوج خود رسيده بود و فحشا و منكرات از در و ديوار كشور اهل بيت عصمت مى باريد و برنامه هاى حساب شده اى (مانند تغيير تاريخ هجرى و رسميت دادن به بهائيت ) براى درهم كوبيدن اساس اسلام پياده مى گرديد، اين عده در آن شرايط لب فروبسته و نه تنها كوچكترين تحركى از خود نشان نمى دادند بلكه كسانى را كه در راه اسلام و براى صيانت قرآن به سياه چالها و شكنجه گاه ها كشيده مى شدند مورد تمسخر و استهزا قرار مى دادند.

آرى ، همين گروه است كه امروز هم نه تنها براى استحكام بخشيدن به حق و حقيقت به اين جمهورى اسلامى كمكى نمى كنند، بلكه در اين برهه حساس كه يزيدهاى دوران از هرسو براى شكست اسلام بسيج شده اند آگاهانه و يا ناآگاه و حتى به نام طرفدارى از اسلام با سكوت و حركتشان و با رفتار و گفتارشان ، نيرو و پشتوانه اى شده اند براى اين يزيدها در برانداختن اسلام و ريشه كن كردن قرآن و عاملى در شعله ورتر ساختن آتشى كه دشمن بر عليه اسلام افروخته است ، ثمره و ميوه نامبارك و موجب رنج و الم شده اند براى باغبانان و پرورش دهندگان خود، اسلام و قرآن وليكن مايه سرور و خوشحالى و اكله و لقمه شيرين و لذتبخشى براى دشمنان اسلام و خون آشامان قرن كه امواج راديوهاى امويان و بيگانگان شاهد اين واقعيت است :((وسَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَحَشَشْتُمْ نارَ الْفِتَنِ الَّتى جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلى اَوْلِيائِكُمْ وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ، وَكُنْتُمْ اَخْبَثَ شَجَرَةٍ شَجىً لِلنّاطِرِ وَاُكْلَةً لِلْغاصِبِ)) وه ! چه صحنه عجيب و ميدان آزمايشى است تحولات و دگرگونيها كه ضرر ابوموسى اشعرى ها و شركت كنندگان در جنگ بصره بر عليه على و خطر نهروانى هاى حافظ قرآن و داراى پيشانيهاى پينه بسته براى اسلام كمتر از معاويه ها و حجاج ها نبود!

و من ترس آن را دارم كه اينان نيز مشمول اين نفرين گردند كه :((وَسَلِّط عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيف يَسْقيهِمْ كَاءساً مُصَبَّرَةً)) كه در اين صورت خشك و تر با هم خواهد سوخت .

3 - اراده شكست ناپذير

و سومين نكته جالب در اين خطبه ، تعيين موضع قاطع و بيان اراده شكست ناپذير و تن به ذلت ندادن است كه در زير شمشيرها و نيزه ها و در زير سم اسبهاى دشمن با قاطعيت تزلزل ناپذير و آنجا كه در سر دو راهى مرگ و ذلت باشيم ، گفتار ما اين است :(( ((هَيْهاتَ منَّاالذّلَّة )) به عقيده نگارنده مناسبتر است به جاى پرچم سرخ ‌رنگى كه در بالاى گنبد مطهر حضرت حسين بن على عليهما السلام به اهتزار است همين جمله رابه صورت تابلوى نئون قرمزرنگى نصب كنند كه بيش از هر پرچمى نشانگر استقلال و براى دوستان از هر شعارى روح افزاتر و نيرو بخش تر و براى دشمنان از هر نيرو وقدرتى شكننده تر است ؛ زيرا حسين بن على عليهما السلام با دشمنى بس قوى خونخوار و بى رحمى روبرو بود كه هرچه توانست به او و ياران و خاندانش بيشرمانه تاخت و بى رحمانه يورش برد و آنچه به تصور نگنجد انجام داد.

ولى تنها نيرويى كه خود را در برابر آن ناتوان و زبون يافت اراده قوى و شكست ناپذير و به زيربار ذلت نرفتن آن حضرت بود كه در برابر تيرها و شمشيرها و نيزه هاى دشمن قوى و جرارمى فرمود:((فَإ نْنَهْزِمْفَهَزّامُونَقِدْماًوَاِن نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمينا...؛)) ما بااين نيروى كم در مقابل اين دشمن قوى اقدام به جنگ مى كنيم اگر پيروز شويم تازگى ندارد و اگر كشته شويم ، دنيا مى داند كه ما مغلوب نشده ايم ، بدنهاى ما در زير سم اسبها پاره پاره مى شود ولى در اراده ما خللى وارد نمى گردد)).

شيخ كاظم ازرى مى گويد:((قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ اِلا الْمَكارِمَ فى اَمْنٍ مِنَ الْغَيْرِ))(175))) او وقتى اين شعر را گفت ، شب صديقه طاهره عليهاالسلام به يكى از آشنايان وى در عالم خواب فرمود: برو اين شعر را از شيخ كاظم بگير. او در عين حال كه با شيخ كاظم ميانه خوبى نداشت به در خانه وى آمد و گفت شيخ ! تو اين شعر را سروده اى كه قدغيَّرالطّعن ... گفت : آرى من تا حال آن را براى كسى نخوانده ام تو از كجا ياد گرفتى ؟ گفت الا ن فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - درعالم رؤ يا همين شعر را براى من خواند و به در خانه تو رهسپارم ساخت :((قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ:...))

 

نفرين امام (ع )

 

متن سخن :

((... اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ وَذُرِّيَّتُهُ وَقَرابَتُهُ فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنا وَغَصبَنا حَقَّنا اِنَّكَ سَميعٌ قَريبٌ.

... اللّهُمَّ اَرِنى فيه هذا اليوم ذلاًّ عاجلاً.

... اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَى النّار.

... اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً)).

ترجمه و توضيح لغات :

قَصْم :شكستن .حُزْهُ(فعل امر است از حازَيَحُوز): به معناى راندن شتر و مانند آن است .

ترجمه و توضيح :

طبق نقل مورخان ، در روز عاشورا و پس از سخنرانيها و هدايتهاى امام عليه السلام سه نفر شخصا با آن حضرت مواجه گرديدند و در لجاجت و انكار حقيقت كار را به آخرين مرحله رسانيدند كه امام عليه السلام اين سه نفر را نفرين نموده بلافاصله نفرين آن حضرت در باره آنان مستجاب شد كه دو تن از آنان در همان ساعت و قبل از آخرت و سومى به فاصله كمى پس از عاشورا به سزاى عمل ننگين خود رسيدند.

1 - بنا به نقل خوارزمى چون امام عليه السلام از سخنرانى خويش نتيجه اى نگرفت و مردم را آماده حمله و حركت ديد، صورت به سوى آسمان كرده و عرضه داشت :((اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ...؛)) خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و فرزندان و اقوام و عشيره او هستيم خدايا! كسانى را كه بر ما ظلم نمودند و حق ما را غصب كردند، ذليل بگردان كه تو بر دعاى بندگانت شنوا و به آنان نزديك هستى )).

محمد بن اشعث كه در صف مقدم سپاهيان بود و نفرين امام را مى شنيد به جلو آمده و چنين گفت :((اَىُّ قَرابَةَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مُحَمَّدٍ؛)) ميان تو و محمد چه قرابتى و قوم و خويشى وجود دارد؟!!)).

امام عليه السلام كه اين انكار صريح و لجاجت را از وى ديد، اين چنين نفرينش نمود:(( ((اللّهُمَّ اَرِنى فيه هذا اليوم ذلاًّ عاجلاً؛)) خدايا! همين امروز ذلت عاجل و زودرس او را بر من بنمايان )).

اين نفرين كه از دل رؤ وف و مهربان و در عين حال سوزناك امام عليه السلام سرچشمه مى گرفت ، درباره محمد بن اشعث به مورد اجابت رسيد و او چند لحظه بعد براى قضاى حاجت از صف لشكر چند قدمى فاصله گرفت و در گوشه اى نشست و در اين هنگام عقرب سياهى او را زد و در حالى كه عورتينش مكشوف بود هلاك گرديد(176)!.

2 - و به نقل بلاذرى و ابن اثير و مورخان ديگر چون لشكريان به خيمه ها نزديك مى شدند مردى به نام عبداللّه بن حوزه تميمى به جلو آمد و با صداى بلند خطاب به ياران امام عليه السلام چنين گفت :((اَفيكُم حُسَيْنٌ؛ آيا حسين در ميان شماست ؟)) كسى بدو جواب نداد. دفعه دوم و دفعه سوم نيز تكرار نمود:((اَفيكُمْ حُسَيْنٌ؟)) يكى از ياران امام عليه السلام در حالى كه به آن حضرت اشاره مى نمود، بدو پاسخ داد:((هذا الحسينُ فَما تُرِيدُ فيه ؛ حسين اين است چه مى خواهى ؟)).

عبداللّه بن حوزه خطاب به امام عليه السلام گفت :((اءَبْشِرْ بِالنّارِ؛ بر تو باد مژده آتش !!)).

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود: ((كَذِبْتَ بَلْ اءَقْدِمُ عَلى رَبٍّ غَفُورٍ كَرِيمٍ مُطاعٍ شَفِيعٍ فَمَنْ اءنْتَ؟؛)) دروغ مى گويى زيرا من به سوى خداى بخشنده و كريم و شفاعت پذير كه فرمانش مطاع است ، مى روم تو چه كسى هستى ؟)).

عبداللّه گفت : من پسرحوزه هستم .

در اينجا امام عليه السلام دست را به سوى آسمان بلند كرد و او را به تناسب اسمش چنين نفرين نمود:((اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَى النّار؛)) خدايا! او را به سوى آتش بكش )).

ابن حوزه از نفرين امام خشمناك گرديد و بر اسب خويش تازيانه اى زد كه در اثر آن اسب به سرعت به حركت درآمد و او از پشت اسب به گودالى افتاد و پايش در ركاب گير كرد. اسب رم نمود و اورا به اين طرف و آن طرف مى زد بالا خره به سوى خندقى كه در آن آتش افروخته بودند دويد و بدن تكه تكه و نيمه جان ابن حوزه در آن آتش افتاد و قبل از آتش آخرت به آتش دنيا و عذاب عاجل گرفتار گرديد.

امام عليه السلام با ديدن اين جريان سر به سجده نهاد و سجده شكرى در مقابل استجابت نفرينش بجاى آورد(177).

((ابن اثير)) پس از نقل اين جريان از مسروق بن وائل حضرمى نقل مى كند كه : من براى دستيابى به غنيمت در صف مقدم لشكر كوفه قرار گرفته بودم ولى چون پيشامد ((ابن حوزه )) را با چشم خود ديدم ، فهميدم كه اين خاندان در نزد پروردگار داراى احترام خاصى هستند ولذا خود را به كنار كشيدم و پيش ‍ خود گفتم نبايد با آنان بجنگم تا گرفتار آتش گردم .

3 - بلاذرى نقل مى كند كه : در روز عاشورا عبداللّه بن حصين عضدى با صداى بلند گفت : يا حسين ! اين آب فرات را مى بينى كه همانند آسمان سبز و شفاف است به خدا سوگند نخواهيم گذاشت حتى يك قطره از آن به گلويت برسد تا از تشنگى بميرى .

امام عليه السلام در پاسخ وى او را چنين نفرين نمود:((اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشَاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً؛)) خدايا! او را با تشنگى بكش و هيچگاه نبخش )).

بلاذرى سپس مى گويد: همان گونه كه امام عليه السلام نفرين كرده بود، ابن حصين با تشنگى مرد، زيرا پس از عاشورا مدتى هرچه مى توانست آب مى خورد ولى سيراب نمى گرديد تا اينكه به هلاكت رسيد!(178).

 

سخنى با عمرسعد

 

متن سخن :

((اَىْ عُمَرْ اَتَزْعَمُ اَنَّكَ تَقْتُلُنى وَيُوَلِّيكَ الدَّعِىُّ بِلادَ الرَّى وَجُرْجانَ وَاللّه لا تَتَهَنَّاءُ بِذلِكَ عَهْدٌ مَعْهُودٌ فَاصْنَع ما اَنْتَ صانِعٌ فَاِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْيا وَلاآخِرَةٍ

وَكَاَنِّى بِرَاءْسِكَ عَلى قَصَبَةٍ يَتَراماهُ الصِبيانُ بِالْكُوفَةِ وَيَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ))(179)

ترجمه و توضيح لغات :

وَلّى ، تَوْلِيَةً: سرپرستى امرى را به عهده كسى قرار دادن . تَتَهَنَّا (از هَنَاءَ): گوارا بودن . قَصَبه : نى . تَرامى : سنگباران كردن . غَرَض : هدف .

ترجمه و توضيح :

امام عليه السلام پس از سخنرانى دوم ، عمرسعد را خواست و او با اينكه از اين ملاقات اكراه داشت و نمى خواست با آن حضرت مواجه گردد بالا خره به جلو آمد و حسين بن على عليهما السلام براى آخرين بار با وى اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخيم اقدام و تصميم او را در باره جنگ با آن حضرت بدو تذكر داد و چنين فرمود:

((اَتَزْعَمُ اَنَّكَ تَقْتُلُنى ...؛)) تو خيال مى كنى با كشتن من و به وسيله ريختن خون من به يك جايزه بزرگ و ارزنده ! و به استاندارى رى و گرگان نايل خواهى گرديد؟ نه ، به خدا سوگند! چنين رياستى به تو گوارا نخواهد شد و اين ، پيمانى است محكم و پيش بينى شده ، اينك آنچه از دستت بيايد انجام بده كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت روى خوش و راحتى نخواهى ديد و در هر دو جهان معذب و مورد خشم خدا و خلق خدا خواهى گرديد و چندان دور نيست آن روزى كه سر بريده تو را در همين شهر كوفه بر بالاى نى بزنند و كودكان اين شهر سر تو را اسباب بازى قرار دهند و سنگبارانش كنند)).

عمرسعد با شنيدن سخنان امام بدون اينكه جوابى داده باشد، از آن حضرت روى برگرداند و با قيافه خشمگين ، خود را به صف سپاهيان رسانيد.

نفرين امام (ع ) و سرگذشت عمرسعد

حسين بن على عليهما السلام به عنوان اتمام حجت دوبار با عمرسعد ملاقات و به وى موعظه و نصيحت نمود و حتى وعده داد هرنوع خسارت مادى را كه ممكن است بر وى متوجه گردد، جبران نمايد و امام عليه السلام خواست از اين راهها او را ارشاد و هدايت نمايد تا دست به اين جنايت هولناك نزند و به بدبختى دنيا و آخرت گرفتار نگردد.

ولى حبّ مقام و آرزوى نيل به رياست آنچنان عقل عمرسعد را قبضه نموده و اختيار از كف او ربوده بود كه در هردوبار امام عليه السلام با عكس العمل منفى از سوى وى مواجه گرديد و از اين همه نصيحت و موعظه نتيجه اى نگرفت تا بالا خره در ملاقات اول او را چنين نفرين نمود:((ذَبِّحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ؛)) خدا كسى را بر تو مسلط گرداند كه در ميان رختخواب ، سر از تنت جدا كند و در قيامت تو را نيامرزد و اميدوارم از گندم عراق جز به مقدار كمى نصيب تو نگردد))(180).

و در اين سخن امام مى بينيم آن حضرت پس از موعظه و نصيحت آنگاه كه نتيجه اى نگرفت و پسر سعد را آماده حمله ديد فرمود: نه تنها رياستى نصيب تو نخواهد گرديد بلكه نه در دنيا و نه در آخرت روى خوشى نخواهى ديد.

اينك يك نگاه گذرا به سرنوشت عمرسعد پس از جريان عاشورا مى اندازيم تا معلوم گردد آنچه امام عليه السلام درباره آينده وى گفته بود، چگونه تحقق پذيرفت . و در مدت كوتاهى كه پس از جريان عاشورا زنده بود روز خوشى نديد و مرگ او نيز نه تنها به صورت طبيعى نبود بلكه به مضمون نفرين امام عليه السلام به صورت ذبح ، آن هم در درون خانه و در ميان رختخوابش واقع گرديد.

ذلت و بدبختى عمرسعد بلافاصله پس از جريان عاشورا شروع شد؛ زيرا وى به هنگامى كه به همراه اسرا وارد كوفه گرديد براى دادن گزارش جريان كربلا، به ملاقات ابن زياد رفت ، ابن زياد پس ازاستماع اين گزارش به وى گفت : اينك آن فرمان كتبى را كه براى جنگ با حسين به تو داده بودم ، به خود من برگردان . عمرسعد به بهانه اينكه متن فرمان در گيرودار جنگ مفقود شده است ، از تحويل دادن آن خوددارى ورزيد ولى چون اصرار شديد ابن زياد را ديد، گفت : امير! چرا چنين اصرار مى ورزى من كه فرمان تو را اطاعت كردم و حسين و يارانش را كشتم و اما اين فرمان تو بايد در نزد من بماند تا بر عجايز و پيرزنان قريش در مدينه و شهرهاى ديگر ارائه دهم و عذر خويش را بخواهم .

و بنا به نقل سبط بن جوزى ، ابن زياد برآشفت و جرّ و بحث در ميان آن دو به آنجا كشيد كه عمرسعد چون از دارالاماره به سوى خانه خويش حركت مى كرد، چنين گفت : هيچ مسافرى ديده نشده است كه مانند من با دست خالى و با بدبختى به خانه خويش مراجعت كند كه هم دنيا را از دست دادم و هم آخرت را.

او پس از اين جريان خانه نشين گرديد؛ زيرا هم مورد خشم ابن زياد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم كوفه كه هروقت به مسجد مى رفت مردم از وى كناره مى گرفتند و هر وقت از كوچه و بازار عبور مى كرد مرد و زن و كوچك و بزرگ او را سبّ و لعن مى نمودند و به همديگر نشان مى دادند و مى گفتند:((هذا قاتِلُ الْحُسَيْنِ؛)) اين است آن مردى كه حسين را شهيد نمود)).

و بالا خره در سال 65 هجرى يعنى پنج سال پس از شهادت امام حسين عليه السلام به دستور مختار ثقفى با تفصيلى كه در كتب تاريخ آمده است به قتل رسيد. و اجمال آن اين است كه :

يك روز مختار به تصميم خود درباره قتل عمرسعد اشاره نمود و چنين گفت : بزودى كسى را كه داراى مشخصاتى چنين و چنان است و قتل وى اهل زمين و آسمان را خشنود مى كند خواهم كشت . مردى ((هيثم نام )) كه در آن مجلس حضور داشت منظور مختار را فهميد و فرزندش ((عريان )) را به نزد عمرسعد فرستاد و بر وى هشدار داد. روز بعد عمرسعد فرزندش ((حفص )) را كه در كربلا نيز به همراه او بود به نزد مختار فرستاد تا با وى گفتگو كند. پس از ورود ((حفص )) مختار رئيس شرطه خويش ((كيسان تمار)) را مخفيانه به حضور طلبيد و دستور داد كه اينك بايد سر عمرسعد را از تنش جدا كرده و در نزد من حاضر كنى .

ابن قتيبه مى گويد:((كيسان )) طبق دستور مختار وارد خانه عمرسعد گرديد و او را در ميان رختخواب دريافت او چون قيافه خشمناك كيسان را ديد مرگ خويش را يقين كرده و خواست از جاى خويش برخيزد كه لحاف به پايش پيچيد و به روى رختخواب افتاد و كيسان مجالى نداد و سر از تنش جدا نمود و اين چنين دفتر ننگين و جنايت بار زندگى او را درهم پيچيد.

((كيسان )) چون سر منحوس عمرسعد را به نزد مختار آورد، مختار خطاب به ((حفص )) گفت : صاحب اين سر بريده را مى شناسى ؟ گفت آرى و پس از او در زندگى خير نيست .

مختار گفت : آرى براى تو زندگى سودى ندارد سپس دستور داد سر ((حفص )) را نيز از تنش جدا كرده و در كنار سر پدرش قرار دادند آنگاه مختار چنين گفت : عمرسعد در برابر حسين و حفص در برابر على اكبر. سپس گفت : نه به خدا سوگند كه برابر نيستند و اگر سه چهارم همه خاندان قريش را به قتل برسانم حتى با يك بند انگشت حسين بن على عليهما السلام نيز برابرى نخواهد نمود(181).

و اين بود نتيجه نفرين و پيش بينى حسين بن على عليهما السلام در مورد عمربن سعد بزرگترين جنايتكار تاريخ كه فرمود:((فَاِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْيا وَلااخِرَةٍ ... ذَبِّحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ عاجِلاً اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءَكُلَ مِنْ برِّ العراق اِلا يسيراً))

 

در پاسخ عمروبن حجاج

 

متن سخن :

((وَيْحَكَ يا عَمْرُو اءعَلىَّ تُحَرِّضُ النّاس ؟ اءَنحْنُ مَرَقْنا مِنْ الدّينِ وَاَنْتَ تُقِيمُ عَلَيْه ؟ سَتَعْلَمُونَ اِذا فارقَتْ اَرْواحُنا اَجْسادَنا مَنْ اَوْلى بِصَلى النّارِ))(182)

ترجمه و توضيح لغات :

تَحْرِيض : تَرْغيب و تشويق نمودن . مَرَقَ عَنِ الدّين : از دين خارج شد. صَلْى النّار: كشانده شدن بر آتش .

ترجمه و توضيح :

يكى از فرماندهان لشكر كوفه به نام ((عمروبن حجاج )) كه چهارهزار نفر تحت فرمان او بودند، افراد تحت فرماندهى خود را به جنگ با امام تشويق و ترغيب مى نمود و چنين مى گفت :((قاتلوا من مرق عَنِ الدّينِ وَ فَارقَ الْجَماعَةَ؛ بجنگيد، بجنگيد باكسى كه از دين خدا برگشته و از صف مسلمانان بيرون رفته است !!)).

امام عليه السلام چون گفتار عمروبن حجاج را شنيد فرمود:((وَيْحَكَ يا عَمْرُو...؛)) واى بر تو اى عمرو! آيا مردم را به اين بهانه و اتهام كه ما از دين خدا خارج شده ايم به جنگ و ريختن خون ما تشويق و ترغيب مى كنى ؟ آيا ما (خاندان پيامبر كه وحى و دين الهى در خانه ما نازل گشته و با استقامت و جهاد افراد خاندان ما استحكام يافته است ) از دين خدا خارج گرديده ايم ولى تو كه حق را از باطل نشناختى در دين خدا پابرجا هستى ؟ نه ، هرگز چنين نيست ؛ روزى كه روح از تن ما جدا گرديد، خواهيد فهميد كه چه كسى سزاوار آتش است )).

 

خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ

 

متن سخن :

((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ اِلَى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيْكُمْ فَوَاللّهِ ما بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يَعْبُرُ بِهؤُلا ءِ اِلى جِنانِهِمْ وَبِهؤُلا ءِ اِلى نير انِهِمْ))(183).

ترجمه و توضيح :

پس از خطابه و سخنرانى عمومى امام عليه السلام و گفتگوى آن حضرت با عمربن سعد و برگشت او به سوى لشكريانش ، عمرسعد مجددا از ميان صفوف لشكريانش بيرون آمده و تيرى به سوى خيمه هاى حسين بن على رها كرد و خطاب به سپاهيانش چنين گفت :((اِشْهَدوا لى عِنْدَالا مير اَنِّى اَوَّلُ مَنْ رَمى ؛)) در نزد امير گواهى بدهيد كه من اول كسى بودم كه به سوى خيمه هاى حسين بن على تيراندازى نمودم )).

مردم كوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوى خيمه ها رها كردند و چوبه هاى تير از سوى دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد كه مى گويند در اين لحظه از ياران امام عليه السلام كمتر كسى باقى ماند كه از رسيدن تير به بدنش مصون بماند.

در اينجا بود كه امام عليه السلام به ياران خويش چنين فرمود:((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ...؛)) برخيزيد اى كرام ! اى بزرگ منشها برخيزيد به سوى مرگ كه چاره اى از آن نيست كه اين تيرها پيكهاى مرگ است از طرف اين مردم به سوى شما)).

سپس فرمود:((و به خدا سوگند! در ميان اين مردم با بهشت و دوزخ فاصله اى نيست مگر /همين مرگ كه پل ارتباطى است ،شما را به بهشت مى رساند و دشمنانتان را به دوزخ )).

و بنابه نقل لهوف ، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يك حمله دستجمعى آغاز نمودند و جنگ شديدى درميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و آنگاه كه اين حمله خاتمه يافت و گردوخاك فرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه السلام به شهادت رسيده بودند.

((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ)) درباره اصحاب و ياران حسين بن على عليهما السلام زيباترين و با ارزشترين تعبير و جامعترين وصفى كه بالاتر از آن متصور نيست ، همين تعبير ((كرام )) است آن هم از زبان حسين بن على عليهما السلام و اين كرامت و بزرگ منشى را نه تنها در لحظه به لحظه روزهاى آخر زندگى اين ((كرام )) و نه در جمله به جمله آخرين گفتارهاى اين ((بزرگ منشها)) مى توان ديد بلكه بايد از زبان جبرئيل بشنويم و از زبان رسول اللّه بشنويم همان گونه كه از زبان فرزند عزيزش حسين بن على عليهما السلام مى شنويم كه : روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با گروهى از صحابه از يكى از كوچه هاى مدينه مى گذشت به چند نفر كودك برخورد كه بازى مى كردند، پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله در كنار يكى از آن اطفال ايستاد و او را بوسيد و با وى ملاطفت نمود سپس او را گرفت و در دامن خود نشانيد و بوسه بارانش كرد از علت اين كار سؤ ال شد، فرمود:((من يك روز ديدم كه اين كودك با حسين بازى مى كرد و خاك از زير پاى حسين برمى گرفت و بر چهره و چشمان خويش مى ماليد پس من او را دوست مى دارم براى اينكه او حسين مرا دوست مى دارد)).

پيامبر اكرم سپس فرمود:((و جبرئيل به من خبر داد كه او در عاشورا از انصار و ياران فرزندم حسين خواهد گرديد))(184).

 

عوامل خشم خدا

 

متن سخن :

((اِشْتَدَّ غَضَبُ اللّه عَلَى الْيَهُودِ اِذْجَعَلُوا لَهُ وَلَداً وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ وَاَشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ))(185).

((... اَما وَاللّه لا اُجِيبُهُمْ اِلى شَىْءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّى اَلْقَى اللّهَ وَاَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِى . ...اَما مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنا، اَما مِنْ ذابٍ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه )).

ترجمه و توضيح :

پس از جنگ مغلوبه و كشته شدن گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام همانگونه كه كه در ذيل فراز قبلى اشاره گرديد - آن حضرت محاسن شريفش را به دست گرفت و فرمود:((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْيَهُودِ...؛)) خشم خدا بر يهوديان آنگاه سخت گرديد كه براى او فرزندى قائل شدند و خشم خدا بر مسيحيان آنگاه شديد شد كه به خدايان سه گانه قائل گرديدند و غضب خداوند بر آتش پرستان وقتى بيشتر شد كه به جاى خدا آفتاب و ماه را پرستيدند و غضب الهى بر قوم ديگرى آنگاه شديدتر شد كه بر كشتن پسر دختر پيامبرشان متحد و هماهنگ گرديدند)).

حسين بن على عليهما السلام سخنانش را با اين جمله به پايان رسانيد:((... اَما وَاللّهِ لا اُجِيبُهُمْ اِلى شَىْءٍ...؛)) آگاه باشيد! به خدا سوگند! من به هيچيك از خواسته هاى اينها جواب مثبت نخواهم داد تا در حالى كه به خون خويش خضاب شده ام به لقاى خدايم نايل گردم )).

سپس با صداى بلند فرمود:

((آيا فريادرسى نيست كه به فرياد ما برسد، آيا كسى نيست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟)).

چون صداى امام عليه السلام به گوش زنان و دختران آن حضرت رسيد، صداى گريه آنان بلند شد. و بنابر نقلى از لشكريان كوفه دو برادر به نام سعد و ابوالحتوف با شنيدن استغاثه امام تغيير عقيده دادند و به جاى جنگ با حسين بن على عليهما السلام به صف لشكريان او پيوستند و به شهادت نايل شدند.

و در صفحات آينده كيفيت شهادت و شهامت آنان نقل خواهد گرديد.

 

بخش سوم : در كربلا: سخنان امام (ع ) هنگام شهادت يارانش (گفتارى با مسلم بن عوسجه )

 

متن سخن :

((رَحِمَكَ اللّهُ يا مُسْلِمُ! (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرَُما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ))(186)(187)

ترجمه و توضيح

حسين بن على عليهما السلام در آخرين ساعتهاى زندگى يارانش آنها را در راه شهادت و جانبازى كه انتخاب كرده بودند تشويق و ترغيب مى نمود و در مناسبتهاى مختلف به هنگام وداع آنها و يا موقعى كه در قتلگاه و در بالينشان و در كنار جسد خون آلود و نيمه جانشان حاضر مى گرديد با جملاتى دلنشين و يا با عكس العملى مهرآميز كه نشانگر كمال محبت و عاطفه امام عليه السلام نسبت به آنان بود، به دلجويى و تسلى خاطر آنان مى پرداخت و هريك از اين جملات و اين عكس العملهاى فرزند فاطمه در آن شرايط حساس در دل اين افراد آنچنان تاءثير مى گذاشت و از نظر روانى تا آن حد آنها را تقويت مى نمود كه تصور آن نيز براى ما امكان پذير نيست ولى آنچه ما درك مى كنيم اين است كه هريك از اين جملات و عكس العملها به صورت مدال افتخارى بر سينه اين جانبازان و در لابلاى اوراق تاريخ تا دامنه قيامت مى درخشد و بر دل پيروان راه و رسمشان روشنايى مى بخشد و بر راه ارادتمندانشان پرتو افشانى مى كند.

مثلاً آنگاه كه در بالاى سر يكى از يارانش به نام ((واضح )) غلام ترك حاضر گرديد با وى معانقه نمود، دستهاى مبارك خويش را به گردن او انداخت سپس صورت نازنينش را به صورت وى گذاشت كه اين غلام از اين محبت و عاطفه امام فوق العاده مسرور و خوشحال شد و به آن افتخار و مباهات نمود و چنين گفت :((مَنْ مِثْلِى وَابْنَ رَسُولِاللّه واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدّى ؛)) كيست مانند من (به اين افتخار نايل گردد) كه پسر پيغمبر صورت به صورت او گذاشته باشد؟)).

و در همان حال روح از بدنش جدا گرديد(188).

و همچنين در بالاى سر يكى از غلامانش به نام ((مسلم )) حاضر گرديد و با وى كه مختصر رمقى داشت معانقه نمود.

مسلم لبخندى زد و از دنيا رفت (189).

ولى ما در اينجا فقط آن قسمت از برخوردهاى امام عليه السلام را كه تواءم با سخنى بوده و گفتارى از آن حضرت در اين رابطه نقل شده است ، به ترتيبى كه از كتب تاريخ و مقاتل به دست مى آيد، نقل مى كنيم :

بنا به نقل مقتل عوالم (190) و مقتل خوارزمى (191) هريك از صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام كه به سوى ميدان حركت مى كرد با اين جمله با آن حضرت خداحافظى مى نمود:((السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِاللّه )) امام در پاسخ وى اول مى فرمود:((وَعَلَيْكَ السَّلامُ وَنَحْنُ خَلْفَكَ؛)) و درود بر تو اينك ما نيز پشت سر تو مى آييم )) سپس اين آيه را مى خواند:(( (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ).))

ولى به طورى كه قبلاً اشاره گرديد، گاهى نيز به مناسبت خاصى ، مطلب و جمله ديگرى كه بيانگر احساسات و عواطف آن حضرت و يا نشانگر اهميت يك موضوع بود، ايراد مى فرمود و اينك چند مورد از اين جملات جاودانه را در اين فصل مى آوريم :

آنگاه كه مسلم بن عوسجه (192) با تن خون آلود به روى خاك افتاد و هنوز رمقى در وى بود، حسين بن على عليهما السلام به همراه حبيب بن مظاهر به بالين او آمد و در كنارش نشست و چنين گفت :

((َحِمَكَاللّهُ يا مُسْلِمُ؛)) خدا تو را رحمت كند اى مسلم )). سپس اين آيه را خواند:((بعضى از آنها به پيمان خود عمل نموده و بعضى ديگر به انتظار نشسته اند و تغيير و تبديلى در پيمانشان نداده اند)).

در اينجا حبيب بن مظاهر خطاب به مسلم چنين گفت : مسلم كشته شدن تو براى من سخت است ولى به تو مژده مى دهم كه چند لحظه ديگر وارد بهشت خواهى شد.

مسلم در پاسخ وى گفت :((جَزاكَاللّهُ خَيْراً)) حبيب به گفتارش ادامه داد:((اگر مى دانستم كه پس از تو بلافاصله به ميدان نخواهم رفت ، دوست داشتم كه اگر وصيتى دارى انجام دهم )).

مسلم با صداى ضعيف در حالى كه به حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمود، به حبيب گفت :((ُوصيِكَ بِهذا اَنْ تَمُوتَ دُونَه ؛)) وصيت من اين است كه تا آخرين قطره خون دست از او برندارى )).

حبيب گفت :((به خدا سوگند! كه اين وصيت تو را عمل خواهم كرد)). و در همين گفتگو بودند كه مسلم بن عوسجه جان به جان آفرين تسليم وروح بزرگش به شهداى ديگر اسلام پيوست .

 

خطاب به مادر عبداللّه بن عمير

 

متن سخن :

((جُزيتُمْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِى خَيْراً اِرْجِعِى اِلَى النِّساءِ رَحِمَكِ اللّهُ فَقَدْ وُضِعَ عَنْكِ الْجِهادُ.... لا يَقْطَعُ اللّهُ رَجاءَكِ))(193)

ترجمه و توضيح :

يكى از ياران حسين بن على عليهما السلام فردى است از قبيله كلب به نام ((عبداللّه بن عمير)) كه كنيه او ابووهب مى باشد و به همراه همسر و مادرش از كوفه براى يارى آن حضرت حركت كرده بود.

عبداللّه بن عمير در يك حمله كه از سوى گروهى به فرماندهى شمر به جناح چپ سپاه امام عليه السلام متوجه گرديد با عده اى ديگر از افراد سپاه امام عليه السلام كشته شد، او در دفع اين حمله استقامت عجيبى از خود نشان داد و پس از آنكه گروهى سواره و پياده از افراد دشمن را به هلاكت رسانيد، دست راست و يكى از پاهايش قطع گرديد و به اسارت دشمن درآمد و بلافاصله به صورت ((قتل صبر)) و در مقابل صفوف و در معرض ديد سپاهيان دشمن ، بدن او را با نيزه و شمشير قطعه قطعه نموده و به شهادت رسانيدند.

همسر وى كه در ميان خيمه ها بود، به قتلگاه رفت و در كنار پيكر بى روح و قطعه قطعه شوهرش نشست و در حالى كه خون از سر و صورت وى پاك مى كرد چنين مى گفت :((هَنِيئاً لَكَ الْجَنَّةُ اَسْاءَلُاللّهَ الَّذى رَزَقَكَ الْجَنَّةَ اَنْ يَصْحَبَنى مَعَكَ؛)) بهشت بر تو گوارا باد! درخواستم از خدايى كه بهشت را بر تو ارزانى داشته اين است كه مرا نيز در آنجا مصاحب تو گرداند)).

در اين حال غلام شمر به نام ((رستم )) به دستور وى با چماقى به همسر عبداللّه حمله نمود و سر وى را شكست و در همانجا كشته شد و جسد بى جانش ‍ در كنار پيكر همسرش به روى خاك افتاد و اين تنها كسى است از بانوان كه در حادثه كربلا به شهادت رسيده است .

غلام شمر آنگاه سر عبداللّه را از تنش جدا كرده و به سوى خيمه ها انداخت ، مادر عبداللّه كه در ميان خيمه هاى بود، سر بريده فرزندش را برداشت و خاك و خون از صورتش پاك كرد آنگاه در حالى كه عمود خيمه را به دست گرفته بود به سوى صفوف لشكر حركت نمود.

امام دستور داد او را به سوى خيمه ها برگردانيدند و خطاب به وى چنين فرمود:(( ((جُزيتُمْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِى خَيْراً...؛)) در راه حمايت از اهل بيت من به پاداش نيك نايل شويد خدا رحمتت كند به سوى خيمه ها برگرد كه جهاد از تو برداشته شده است )).

مادر عبداللّه طبق دستور امام در حالى كه اين جمله را بر زبان مى راند، به خيمه بازگشت :((اَللّهُمَّ لا تَقْطَعْ رَجائى ؛)) خدايا! اميد مرا قطع نكن . امام در پاسخ وى فرمود:(( لا يَقْطَعُاللّهُ رَجاءَكِ؛)) خدا اميد تو را قطع نخواهد نمود)).

بررسى يك اشتباه تاريخى

در اينجا بى تناسب نيست كه نظر فضلا و دانشمندان را به يك نكته علمى جلب نماييم . و آن اين كه در كتب تاريخ و مقاتل و در كتب رجال در ميان صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه سخن از شخصيتى به ميان مى آيد كه از خاندان كلب و همسر و مادرش به همراه او بوده و شهادت وى نيز با خصوصياتى كه قبلاً ملاحظه گرديد واقع شده است ، اين شخص با چنين خصوصيات گاهى به نام ((عبداللّه بن عمير كلبى )) و گاهى به نام ((وهب بن عبداللّه كلبى )) معرفى مى گردد.

و از طرف ديگر، چون بنابه نقل بعضى از مقاتل و كتب تاريخ در كربلا و در ميان ياران حسين بن على عليهما السلام ((وهب )) نامى وجود داشته كه تازه از مسيحيت به اسلام گرويده بود اشتباها همه و يا بعضى از مطالب را كه در باره عبداللّه بن عمير ذكر نموديم به عنوان وهب كلبى درباره همين وهب نصرانى نقل مى نمايند چنانچه بعضى از مطالب كه درباره وهب نصرانى نقل شده است در شرح حال وهب كلبى مى آورند.

و در اثر همين هرج و مرج تاريخى است كه مى بينيم در بعضى از كتابها در تعداد اصحاب حسين بن على عليهما السلام هم عبداللّه بن عمير و هم وهب بن عبداللّه كلبى و هم وهب نصرانى عنوان گرديده است و در بعضى از كتب مقاتل و تراجم ، فقط يك نفر به نام ((وهب )) عنوان مى گرددو از عبداللّه بن عمير كه مسلّما در كربلا به شهادت رسيده است و همچنين از وهب دوم اسمى به ميان نمى آورند و گاهى نيز تنها عبداللّه بن عمير عنوان مى گردد و از ((وهب )) به طور كلى اعراض مى شود(194).

و چون مورخان طبق روال عادى تنها به نقل ديگران بسنده نموده اند، لذا مطلب تقريبا از دايره نقل قدم فراتر نگذاشته و چنانكه اشاره نموديم ، هريك از مؤ لفان و تاريخ ‌نويسان گفتار يكى از مورخان گذشته را صحيح دانسته و به نقل همين گفتار اكتفا نموده و بعضى ديگر روش عمل به احتياط را در پيش گرفته اند.

عبداللّه بن عمير يا وهب بن عبداللّه ؟

اينك آنچه را كه در اين فرصت كوتاه به نظر ما رسيده است در اختيار محققين قرار مى دهيم تا در آينده كاوشگران چه نظريه بدهند.

به عقيده ما از قبيله كلب شخصى به نام وهب بن عبداللّه كه در لهوف و مقتل خوارزمى و بعضى از كتب ديگر آمده است ، در ميان شهدا نبوده بلكه اين شخص همان ((عبداللّه بن عمير كلبى )) است كه در بعضى ديگر از كتب تاريخ و مقتل معتبر و اساسى ، نام او را در تعداد شهداى عاشورا مى بينيم و كتب رجال نيز مانند رجال شيخ طوسى و تنقيح المقال او را به عنوان صحابه اميرمؤ منان و حسين بن على عليهما السلام معرفى مى نمايند واما تعدد آنان كه هم عبداللّه بن عمير كلبى و هم وهب بن عبداللّه كلبى هر دو نفر در كربلا بوده اند خيلى بعيد و بلكه غيرقابل قبول است ؛ زيرا:

اولاً:

در ميان يك گروه كم و حداكثر يك گروه 150 نفرى ، دو نفر با مشخصات معين و از هر جهت مشابه مثلاً:

1 - هردو ازيك قبيله باشند.

2 - مادر و همسر هردو به همراهشان باشد.

3 - تمام جزئيات و كيفيت شهادت آنان يك نوع باشد و مادر هردو يك جور سخن بگويد و امام هم به هردو يك نوع پاسخ بدهد و... قابل قبول نيست .

ثانيا:

در زيارت ناحيه مقدسه كه نام شهدا و يا حداقل نام مشهورترين و فداكارترين آنان با نام كشندگانشان آمده است در كنار ساير شهدا از عبداللّه بن عمير كلبى نيز ياد شده است ولى نامى از ((وهب )) به ميان نيامده است (195) در صورتى كه دور از عاطفه و لطف امام است از چنان شخصيتى با آنچنان فداكارى كه با قتل ((صبر)) به درجه شهادت نايل گرديده و همسرش نيز در كنارش كشته شده و مادر وى نيز آنچنان وفا و صميميت از خود نشان داده است ، هيچگونه تجليل و تقدير نگردد.

منشاء اشتباه چيست ؟

آنچه براى مورخين و ارباب مقاتل موجب اشتباه گرديده ، اين است كه كنيه عبداللّه بن عمير، ((ابووهب )) و كنيه همسرش ((ام وهب )) مى باشد منتها آنان به كنيه خود عبداللّه كمتر توجه نموده اند تا كنيه همسرش ((ام وهب )) آنگاه ملاحظه نموده اند كه در جريان عاشورا صحبت از ((ام وهب)) نيز هست كه تلاش كرده و به ميدان رفته و... سپس تصور كرده اند كه اين ((ام وهب )) با اين تلاش و با اين خصوصيات ، مادر ((وهب )) نامى است كه شخصا در كربلا بوده و با آن خصوصيات ياد شده به شهادت رسيده است و تدريجا عبداللّه بن عمير از ((ابووهب كلبى )) به وهب كلبى تبديل و با مرور زمان از كتابى به كتاب ديگر منتقل شده است ، در صورتى كه ((ام وهب )) نه مادر يك شهيد بلكه همسر يك شهيد است به نام عبداللّه بن عمير كه كنيه اش ابووهب است و مادر همين ((ابووهب )) نيز در كربلا بود و امام عليه السلام او را دعا نمود و تسلى خاطر داد ولى كنيه وى ((ام وهب )) نيست و اگر كنيه اى داشته به مناسبت نام فرزند شهيدش ((ام عبداللّه )) بوده است .

البته در كتب تاريخ و رجال و در ميان مورخان و رجال شناسان نظير اين نوع اشتباه فراوان وجود دارد كه در اثر تعدد اسم اشخاص به وجود آمده است ؛ زيرا در ميان اعراب معمول است كه افراد گاهى با اسم و گاهى با لقب يا كنيه و گاهى با هر سه معروف مى گردند و حتى گاهى يك فرد داراى القاب و كنيه هاى متعدد مى باشد.

اين بود بررسى ما، درباره اشتباهى كه در مورد عبداللّه بن عمير، ابووهب ، يا وهب بن عبداللّه به وجود آمده است .

و اما در مورد وهب نصرانى اگر در اصل هم صحيح باشد فروع قضيه نيازمند بحث و بررسى است و جايش در اين كتاب نيست .

 

خطاب به ابوثمامه صائدى

 

متن سخن :

((... ذَكَرْتَ الصَّلوةَ جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذّاكِرينَ نَعَمْ هذا اَوَّلُ وَقْتِها سَلُوهُمْ اَنْ يَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّى .... تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْساعَةٍ)).

ترجمه و توضيح :

عمروبن كعب معروف به ابوثمامه صائدى يكى از ياران حسين بن على عليهما السلام چون متوجه گرديد كه اول ظهر است ، به آن حضرت عرضه داشت : جانم به فدايت ! گرچه اين مردم به حملات پى در پى خود ادامه مى دهند ولى به خدا سوگند! تا مرا نكشته اند نمى توانند به تو دست بيابند من دوست دارم آنگاه به لقاى پروردگار نايل گردم كه اين يك نماز ديگر را نيز به امامت تو به جاى آورده باشم .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((ذَكَرْتَ الصَّلوةَ...؛)) نماز رابه ياد ما انداختى خدا تو را از نمازگزارانى كه به ياد خدا هستند قرار بدهد، آرى اينك وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتا دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاى بياوريم )).

و چون به لشكر كوفه پيشنهاد آتش بس موقت داده شد، حصين يكى از سران لشكر باطل گفت :((اَنَّها لا تُقْبَلُ؛)) نمازى كه شما مى خوانيد مورد قبول پروردگار نيست ))(196).

و به طورى كه در چند صفحه بعد ملاحظه خواهيد نمود، حبيب بن مظاهر به او پاسخ گفت و در اين رابطه باز جنگ شديدى درگرفت كه منجر به كشته شدن وى گرديد.

و در نتيجه حسين بن على عليهما السلام با چندتن از يارانش در مقابل تيرها كه مانند قطرات باران به سوى خيمه ها سرازير بود نمازظهر را به جاى آورد و چندتن از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون غلتيدند و در صف نمازگزارانى كه واقعا به ياد خدا هستند قرار گرفتند.

ابوثمامه همانگونه كه تصميم گرفته بود پس از اداى فريضه ظهر پيش از همه ياران آن حضرت به جلو آمد و عرضه داشت :((يا اَبا عَبْدِاللّه جُعِلْتُ فِداكَ قَدْ هَمَمْتُ اَن اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِكَ وَكَرِهْتُ اءَنْ اَتَخَلَّفَ فَاءَراكَ وَحيداً فى اَهْلِكَ قَتِيلاً؛)) جانم به قربانت ! من تصميم گرفته ام كه هرچه زودتر به ياران شهيد تو بپيوندم و خوش ندارم كه خودم را كنار بكشم و ببينيم كه تو در ميان اهل و عيالت تنها مانده و كشته مى شوى )).

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ؛)) به سوى دشمن بتاز ما نيز بزودى به تو لاحق خواهيم شد)).

با صدور اين فرمان او به صفوف دشمن حمله كرد و جنگ نمود تا به دست پسرعمويش قيس بن عبداللّه صائدى به شهادت نايل گرديد(197).

درسى به پيكارگران در راه حق

اين بود راه و رسم حسين بن على عليهما السلام و يارانش در روز عاشورا كه ((نماز))، همه مسائل را تحت الشعاع قرار مى دهد و آن حضرت به هنگام نماز همه چيز را فراموش مى كند و از دشمن خونخوارش درخواست آتش بس مى نمايد.

و اين درسى است به همه پيكارگران در راه حق ، درسى است كه پدر ارجمندش اميرمؤ منان عليه السلام در صفين و در بحبوحه جنگ به پيروانش ياد مى دهد، آنگاه كه ابن عباس ديد آن حضرت مراقب و منتظر وقت نماز است ، سؤ ال نمود يا اميرالمؤ منين مثل اينكه نگران مطلبى هستيد؟

فرمود: آرى مراقب زوال شمس و داخل شدن وقت نمازظهر مى باشم . ابن عباس گفت ما در اين موقع حساس نمى توانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز گرديم . اميرمؤ منان عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((اِنَّما قاتَلْناهُمْ عَلى الصَّلوة ؛)) ما براى نماز با آنان مى جنگيم )).

آرى در جنگ صفين نماز شب على عليه السلام نيز ترك نمى گرديد و حتى در ليلة الهرير(198).

ابوثمامه كيست ؟

او از شجاعان عرب و از وجوه و افراد سرشناس شيعه و از اصحاب و ياران اميرمؤ منان عليه السلام است كه در همه جنگها در ركاب آن حضرت بوده است و پس از شهادت آن بزرگوار جزو صحابه و ياران امام مجتبى عليه السلام بود و پس از انتقال آن حضرت به مدينه در كوفه ماندگار گرديد. پس ‍ از معاويه ابوثمامه از افرادى بود كه به حسين بن على عليهما السلام نامه نوشته و از وى دعوت نمود كه به عراق و به سوى كوفه حركت نمايد. پس از ورود مسلم بن عقيل به كوفه ابوثمامه در خدمت وى قرار گرفت و به دستور آن حضرت اموال و اجناس را از شيعيان جمع آورى و در خريد سلاح كه تخصّص داشت - صرف مى نمود.

پس از شهادت مسلم بن عقيل ، ابوثمامه متوارى و مختفى گرديد. تلاش فراوان ابن زياد در پيدا كردن وى به جايى نرسيد تا اينكه به همراه نافع بن هلال براى يارى رساندن به حسين بن على عليهما السلام حركت نموده و در اثناى راه بدو ملحق و به همراه آن حضرت وارد كربلا گرديد.

اخلاص ابوثمامه

طبرى مى گويد: عمرسعد پس از ورود به كربلا به ((كثيربن عبداللّه شعبى )) كه مردى فتاك و خونريز بود ماءموريت داد كه با حسين بن على ملاقات و از انگيزه ورود او به كربلا سؤ ال كند. ((كثير)) گفت اگر دستور بدهى هم اين ماءموريت را انجام مى دهم و هم او را به قتل مى رسانم . عمرسعد گفت نمى خواهم او را بكشى فقط علت آمدن وى را سؤ ال كن !

((كثير)) رو به سوى خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام به راه افتاد چون چشم ابوثمامه بر وى افتاد به حسين بن على عرضه داشت يا اباعبداللّه ! خدا تو را از هر بدى حفظ كند اين مرد كه مى آيد بدترين و جرى ترين و خونريزترين مردم روى زمين است ، سپس جلو آمد و در مقابل ((كثير)) ايستاد و گفت اگر بخواهى با حسين عليه السلام ملاقات كنى بايد شمشير خود را بر زمين بگذارى .

كثير گفت : به خدا سوگند! كه زيربار اين ذلت نمى روم ، من پيامى آورده ام اگر بپذيريد مى رسانم و الاّ برمى گردم .

ابوثمامه گفت : پس در موقع ملاقات دست من بر قبضه شمشير تو باشد. كثير اين پيشنهاد ابوثمامه را نيز نپذيرفت . ابوثمامه گفت پس پيام خود را به من بگو تا به امام عليه السلام ابلاغ و پاسخ آن را به تو بگويم و من اجازه نخواهم داد فردى خونريز مانند تو وارد خيمه آن حضرت شود.

طبرى مى گويد: در اين موقع گفتگو در بين آن دو زياد شد و كار به ناسزاگويى منجر گرديد و كثير بدون موفقيت در ماءموريت خويش به سوى عمرسعد بازگشت و جريان را باوى درميان گذاشت .عمرسعد هم اين ماءموريت را به ((قرّة بن قيس تميمى )) محول نمود.

در زيارت ناحيه مقدسه از ابوثمامه بدين گونه تجليل به عمل آمده است :(( السلام على اءبى ثمامة عبداللّه الصائدى (199)))

 

خطاب به سعيد بن عبداللّه حنفى

 

متن سخن :

((... نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّةِ)).

ترجمه و توضيح :

به طورى كه قبلاً اشاره گرديد، پس از آنكه پيشنهاد آتش بس موقت از سوى امام براى اداى فريضه ظهر مورد پذيرش اهل كوفه قرار نگرفت ، آن حضرت بدون توجه به تيرباران دشمن به نماز ايستاد و چندتن از ياران آن حضرت از جمله سعيد بن عبداللّه و عمروبن قرظه كعبى در پيش روى امام ايستادند و سينه خود را سپر كردند كه پس از تمام شدن نماز در اثر تيرهايى كه به بدنشان رسيده بود به شهادت رسيدند.

سعيد بن عبداللّه پس از نماز كه با بدن خون آلود و ضعف شديد به روى خاك افتاده بود، چنين مى گفت : خدايا! به اين مردم لعنت و عذاب بفرست مانند عذابى كه بر قوم عاد و ثمود فرستادى و سلام مرا به پيامبرت برسان و از اين درد و رنجى كه به من رسيده است او را مطلع بگردان ؛ زيرا هدف من از اين جانبازى و تحمل اين همه درد و رنج ، رسيدن به اجر و پاداش تو از راه يارى نمودن به پيامبر تو مى باشد.

سپس چشمهايش را باز كرد و به قيافه امام تماشا نمود و به آن حضرت عرضه داشت :((اَوْفَيْتُ يَابْنَ رَسُولِاللّه ؟؛)) فرزند رسول خدا آيا من وظيفه خود را در مقابل تو انجام دادم ؟)).

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّة ؛)) آرى ، (تو وظيفه اسلامى و انسانى خود را به خوبى انجام دادى و) تو پيشاپيش من در بهشت برين هستى )).

 

خطاب به عمروبن قرظه كعبى

 

متن سخن :

((... نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّةِ فَاقْرَاءْ رَسُولَ اللّه مِنِّى السَّلامَ وَاَعْلِمْهُ اَنّى فىِ الاِثْرِ)).

ترجمه و توضيح :

عمروبن قرظه نيز به همراه سعيد بن عبداللّه ، پاسدارى امام را به عهده گرفته و در اين راه چندين چوبه تير به سر و سينه اش رسيده و شديدا مجروح و همزمان با سعيد به خاك افتاده بود و به سخنان سعيد و پاسخ امام عليه السلام گوش مى داد كه او نيز پس از اين سؤ ال و جواب همان سؤ ال سعيد را تكرار نمود:((اَوَفَيْتُ يَابْنَ رَسُولِاللّه ؟؛)) آيا من هم وظيفه خود را انجام دادم ؟)).

امام عليه السلام نيز همان پاسخى را كه به سعيد گفته بود به عمرو داد و فرمود:((آرى تو نيز وظيفه خود را انجام دادى و پيشاپيش من در بهشت هستى )). و در اين مورد اين جمله را نيز اضافه نمود كه : ((سلام مرا به رسول خدا برسان و به او ابلاغ كن كه من نيز در پشت سر تو به پيشگاه او و به ديدارش نايل خواهم گرديد))(200).

حضرت ولى عصر - عجل اللّه تعالى فرجه - در زيارت صادره از ناحيه مقدسه كه زيارت شهدا را تعليم مى فرمايد از اين شهيد فداكار چنين ياد مى كند:((السلام على عمروبن قرظة الانصارى )) زشت و زيبا

و اين است شخصيّت ((عمروبن قرظه )) كه هنگام اقامه نماز وجودش را سپر وجود امام و پيشواى خويش و سينه اش را آماج تيرهاى دشمنان مى گرداند و تيرهاى دشمن آنچنان فراوان و در پيكرش مؤ ثر است كه پس از چند لحظه به روى خاكهاى گرم و سوزان كربلا مى افتد ولى او در اين حال و با اين شرايط نيز مضطرب و نگران است كه آيا وظيفه خويش را وظيفه يك فرد مؤ من و با وفا را در مقابل فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به طور شايسته انجام داده است يا نه ؟! و اين نگرانى او را آن چنان فشار مى دهد كه با سينه چاك چاك و بدن خون آلود و با لبان خشك و لرزان از امام عليه السلام سؤ ال مى كند:((اَوْفَيْتُ يَابْنَ رَسُولِاللّه ؟)) و امام پاسخ مى دهد:((نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّة )) ولى چون در اين جهان ، زشت و زيبا، نور و ظلمت و سعادت و شقاوت هميشه در كنار هم قرار گرفته است مناسب است كه در كنار نور معرفت ((عمروبن قرظه )) تاريكى و ظلمت برادرش ((على بن قرظه )) را نيز مشاهده كنيم و اگر با چهره زيباى ((عمروبن قرظه )) كمى آشنا شديم ، قيافه نازيباى برادر او ((على بن قرظه )) را نيز بشناسيم تا در طول تاريخ از مشاهده اين زشت و زيباها و اين تلخ و شيرينها و اين ايمان و ناباوريها متعجب و متحير نگرديم و همچنين با مقايسه شخصيّت ((قرظة بن كعب )) و ((على بن قرظه )) پدر و پسر يكى از مصاديق آيه شريفه (( (يخرج الميّت من الحىّ ) )) را به وضوح لمس و درك نماييم .

((قرظة بن كعب )) از صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از راويان حديث و از ياران اميرمؤ منان عليه السلام مى باشد. در جنگ احد و جنگهاى پس از احد در ركاب رسول خدا و اميرمؤ منان حضور داشته و در جنگ صفين يكى از پرچمداران لشگر آن حضرت بود و باز از طرف اميرمؤ منان عليه السلام استاندارى فارس بر وى محوّل گرديد. او در سال 51 درگذشت ، مى گويند در كوفه اوّلين شخصى كه به هنگام وفاتش بر وى نوحه سرايى گرديد ((قرظة بن كعب )) است .

از قرظة بن كعب چند فرزند بجاى مانده كه در ميان آنان ((عمرو و على )) از شهرت و معروفيت بيشترى برخوردارند. ((عمرو)) به مناسبت ايثار و فداكاريش و ((على )) به جهت شقاوت و بدبختيش :

امّا ((عمرو)) همزمان با حسين بن على عليهما السلام به كربلا وارد گرديد و آن حضرت ماءموريت مكالمه و گفتگو با عمرسعد را بر وى محول نمود و تا ورود شمر به كربلا و قطع مراوده و گفتگو، عمروبن قرظه اين ماءموريت را به نحو احسن انجام مى داد و در روز عاشورا از اوّلين كسانى است كه از حسين بن على عليهما السلام اجازه مبازره و جهاد گرفت و در مقابل صفوف دشمن شعر و رجز خواند و پس از مدتى جنگ براى تنفس و تجديد قوا به خيمه ها برگشت و به هنگام نماز حفاظت از جان امام را به عهده گرفت و به طورى كه قبلاً گفته شد در اثر تيرهاى زيادى كه بر پيشانى و سينه اش وارد شده بود به شهادت نايل گرديد.

و امّا على بن قرظه او هم به همراه عمرسعد و با لشكريان كوفه براى جنگ با حسين بن على عليهما السلام وارد كربلا گرديد و در روز عاشورا چون از شهادت برادرش مطلع گرديد از ميان صفوف بيرون آمده و امام حسين را اين چنين مورد خطاب قرار داد:((يا حسين يا كذّاب وابن كذّاب اغررت اخى واضللته فَقَتَلْتَهُ؛)) حسين اى مرد دروغگو و پسر دروغگو! برادر مرا گول زدى و گمراه كردى و او را به قتل رساندى )).

امام در پاسخ اين جسارت فرمود:((انّى لم اغرر اخاك وما اضللته ولكن هداه اللّه واضلكّ؛)) من برادر تو را گول نزدم و گمراه نكردم ولى خدا او را هدايت و تو را گمراه نمود)).

على بن قرظه گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم اين بگفت و به آن حضرت حمله نمود. نافع بن هلال از حمله او ممانعت كرده و نيزه اى بر او وارد ساخت كه بر زمين افتاد، دوستان على بن قرظه به نافع مجال ندادند و بدن مجروح او را به سوى لشكر كوفه حمل نمودند و با مداوا و معالجه از مرگ نجات يافت (201).

 

سخنان امام (ع ) پس از اداى فريضه ظهر

 

متن سخن :

((يا كِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ قَدْ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَاتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَاَيْنَعَتْ ثِمارُها وَهذا رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَالشُّهَداءُ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فى سَبِيلِ اللّه يَتَوَقَّعُونَ قدُومكم وَيَتَبا شَرُونَ بِكُمْ فَحامُوا عَنْ دِينِ اللّهِ وَدِينِ نَبِيِّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ)).

ترجمه و توضيح لغات :

كِرام : جمع كريم ؛ شخص بلندنظر، بخشايشگر. اَيْنَعَتِ الثَّمَرُ: ميوه رسيد، شاداب گرديد. تَوَقع : انتظار. قُدُوم : وارد شدن . تَباشُر: به همديگر مژده دادن . ذبّ: دفاع كردن .

ترجمه و توضيح :

بنابه نقل مرحوم مقرم (202) پس از اداى نماز ظهر و پس از آنكه امام عليه السلام به سخنان قرظه و سعيد كه در پيش رويش به خاك و خون افتاده بودند پاسخ داد، به طرف بقيه ياران خويش كه به انتظار شهادت و جانبازى دقيقه شمارى مى كردند برگشت و خطاب به آنان چنين فرمود:

((اى عزيزان ! اى بزرگ منشان ! اينك درهاى بهشت (به روى شما) باز شده كه نهرهايش جارى و درختانش سبز و خرم است و اينك رسول خدا و شهيدان راه الهى منتظر ورود شما بوده و قدوم شما را به همديگر مژده مى دهند. پس بر شماست كه از دين خدا و رسولش حمايت و از حرم پيامبر دفاع كنيد)).

 

به هنگام شهادت حبيب بن مظاهر(203)

 

متن سخن :

((... عِنْدَاللّه اَحْتَسِبُ نَفْسِى وَحُماةَ اَصْحابِى ))(204)

ترجمه و توضيح لغات :

احْتسابُ عندَاللّه : كارى كه براى رضاى خداوند انجام گيرد. حُماة (جمع حامى ): مدافع

ترجمه و توضيح :

آنگاه كه امام عليه السلام براى اداى نمازظهر درخواست آتش بس موقت نمود، حصين بن

نمير با صداى بلند گفت ، چه نمازى ؟ كه نماز شما مورد قبول نيست !

حبيب بن مظاهر(205) با شنيدن اين جمله جلو رفت و خطاب به حصين گفت :((زَعَمْتَ

اَنَّها لا تُقْبَلُ مِنْ آلِ الرَّسُولِ وَتُقْبَلُ مِنْكَ ياحِمارُ؛)) خيال مى كنى نماز فرزند پيامبر قبول نيست و نماز تو قبول است اى حمار!)). حصين با شنيدن اين جمله به حبيب حمله نمود و ياران وى به ياريش شتافتند و چندتن ديگر به يارى حبيب شتافتند و در ميانشان جنگ سختى درگرفت ، حبيب با اينكه پير بود ولى گروهى از دشمن را به هلاكت رسانيد و بالا خره از پاى درآمد و دشمن سر از تنش جدا نمود.

كشته شدن اين مهمان پير براى حسين بن على عليهما السلام گران بود و چون در كنار پيكر بى سر و قطعه قطعه او قرار گرفت ، اين جمله را فرمود:((عِنْدَاللّه اَحْتَسِبُ نَفْسِى وَحُماةَ اَصْحابِى ؛)) بذل جانم و كشته شدن ياران و اصحابم در پيشگاه خدا و به حساب امر و فرمان اوست )).

 

دعاى امام (ع ) درباره ابوشعساء

 

متن سخن :

((اَللّهُمَّ سَدِّدْ رَميتَهُ وَاجْعَلْ ثَوابَهُ الْجَنَّةَ)).

ترجمه و توضيح لغات :

تَسْديد: به راه راست راهنمايى كردن . رَمْيَه : تيراندازى .

ترجمه و توضيح :

يزيد بن زياد، معروف به ابوشعساء كندى يكى از تيراندازان معروف كوفه و از لشكريان عمرسعد بود كه پس از سخنرانى امام عليه السلام و نبودن جواب مثبت به پيشنهادهاى آن حضرت قبل از حُر خود را به خيمه هاى امام رسانيده و جزو فداكاران آن حضرت گرديد.

ابوشعساء اول سواره به ميدان رفت و پس از آن كه اسبش پى گرديد به سوى خيمه ها بازگشت و در مقابل خيمه ها زانو بر زمين گذاشت و يكصد تير كه به همراه داشت همه را به سوى لشكر كوفه انداخت .

امام عليه السلام چون توبه و شهادت او را ديد، چنين دعا كرد:((اَللّهُمَّ سَدِّدْ رَميتَهُ وَاجْعَلْ ثوابهُ الْجَنَّةَ؛)) خدايا! او را در تيراندازى محكم و قوى بگردان و اجر و مزدش را بهشت برين قرار بده )).

ابوشعساء پس از تمام شدن تيرها از جايش برخاست و گفت از همه تيرهايم فقط پنج تير به هدر رفت و بقيه به دشمن اصابت نمود. سپس با شمشير به صفوف دشمن تاخت و به شهادت رسيد(206).

 

بخش سوم : در كربلا: با حرّبن يزيد رياحى (207)

 

متن سخن :

((... نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَيَغْفِرُلَكَ قَتَلَةٌ مِثْلُ قَتَلةِ النَّبِيّينَ وَآلِ النَّبِيّينَ ...

اَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ وَاَنْتَ الحُرُّفى الدُّنْيا وَالاخِرَة )).

لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنِى رِياح//صَبُورٌ عِنْدَ مُشْتَبَك الرِّماحِ//وَنعْمَ الْحُرُّ اِذْنادى حُسَيْناً//وَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَالصياحِ//فَيا رَبِّى اَضِفْهُ فى جِنانٍ//وَزَوِّجْهُ مَعَ الْحُورِ المِلاحِ//

ترجمه و توضيح لغات :

مُشْتَبَك (از اِشْتِباك ): مخلوط شدن و درهم فرو رفتن كنايه است از شدت جنگ . رماح (جمع رُمْح ): نيزه . نادى حُسَيْناً در بعضى از منابع ((فادى حسَيْناً)) آمده است يعنى خود را بر حسين فدا نمود. جادَ بِنَفْسِهِ: جانش رابذل نمود.صِياحَ:فرياد زدن و صداكردن . اَضافَهُ: او را مهمان نمود. مِلاح (جمع مَليح ): نمكين .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل ابن اثير، حرّ پس از آنكه خود را از سپاه عمرسعد به كنار كشيد و به عنوان توبه به خدمت امام عليه السلام رسيد، عرضه داشت : من فكر نمى كردم كه اين مردم كار را بدينجا خواهند كشيد كه جدا با تو بجنگند و الا هيچگاه با آنان همراهى نمى كردم اينك به عنوان توبه از آنچه از من نسبت به شما سرزده است و مانع از حركت شما بوده ام به حضورتان آمده ام و تصميم دارم تا پاى مرگ از شما حمايت كنم ودر پيش رويت كشته شوم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَيَغْفِرُ لَكَ؛)) آرى ، خدا توبه تو را مى پذيرد و گناهانت را مى بخشد))(208).

بنا به نقل طبرى (209) و ابن كثير(210)، ((حر)) پس از كشته شدن حبيب و قبل از نماز ظهر به همراه زهير به دشمن حمله نمود كه هريك از آنان در محاصره دشمن قرار مى گرفت ، ديگرى حلقه محاصره را مى شكست و از دشمن نجاتش مى داد تا بالا خره اسب حّر را پى نمودند او پياده به جنگ ادامه داد و پس از آنكه بالغ بر چهل تن از دشمن را كشت يك گروه پياده از دشمن بر وى حمله نموده و او را از پاى در آورد. در اين موقع چندتن از ياران حسين بن على عليهما السلام نيز به آنان حمله كردند وبدن نيمه جان حرّ را از ميان قتلگاه به طرف خيمه ها حمل نموده در كنار خيمه اجساد شهدا قرار دادند(211).

امام عليه السلام نيز در همين جا و در كنار پيكر نيمه جان حرّ كه هنوز رمقى از حيات در وى بود، قرار گرفت وبا ديدن جسد خون آلود او همان جمله را كه مكرر مى گفت ، بر زبان جارى كرد و فرمود:

((... قَتَلَةٌ مِثْلُ قَتَلةِ النَّبيينَ وَآلِ النَّبِيينَ؛)) اين مردم كوفه قاتلان و كشندگانى هستند همانند قاتلان پيامبران و فرزندان پيامبران )).

سپس در بالاى سر حرّ نشست و در حالى كه خاك و خون از سرو صورتش پاك مى كرد، چنين فرمود:((اَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ وَاَنْتَ الحُرُّفى الدُّنْيا وَالاخِرَة ؛)) تو حر و آزاد مردى ، همان گونه كه مادرت تو را حُر ناميده است . و تو آزاد مردى در اين جهان فانى و در آن جهان پايدار و ابدى )).

آنگاه اين ابيات را در رثا حرّ خواند:((لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنِى رِياح ...؛)) چه نيكو مردى است حرّ، حرّ رياحى ، شكيبا و صبور به هنگام (جنگ ) و كثرت نيزه ها.

و چه نيكو مردى است حر آنگاه كه حسين ندا نمود او به هنگام دعوت حسين جانش را فدا نمود.

پروردگارا! در بهشت برين از وى پذيرايى كن و از حوريان زيبا و نمكين براى او همسر قرار بده !(212))).

مفهوم واقعى سعادت

اگر بخواهيم با مفهوم واقعى سعادت آشنا شويم و نمونه و مصداق كاملى از خوشبختى و حسن عاقبت را معرّفى كنيم بايد از ((حرّ)) و عده ديگرى ياد كنيم كه مانند وى در ابتداى امر به همراه جنود شيطان حركت نموده و در صفوف دشمنان اسلام قرار گرفته و به قصد قتل فرزند پيامبر و براى خاموش ‍ ساختن مشعل هدايت وارد كربلا گرديدند آنگاه عقل و خرد را به قضاوت طلبيده مشمول عنايت الهى و موفق به نزول فيوضات ربانى شدند و شمشير خود را به نفع اسلام و دفاع از حريم قرآن به كار بردند و در اين راه به فيض بزرگ شهادت نايل گرديدند.

تعداد افرادى كه در شب و روز عاشورا توبه كرده و به لشكر حسين بن على عليهما السلام پيوستند دقيقا معلوم نيست و اسامى همه آنها و كيفيت شهادتشان در كتب تاريخ به طور دقيق مشخص نگرديده است ولى از ميان اين افراد همانگونه كه شرح حال ((حر بن يزيد)) را نقل نموديم با دو نفر ديگر نيز آشنا مى شويم كه آنان هم موفق به توبه شده و در آخرين دقايق زندگى ، حسين بن على عليهما السلام به آن حضرت پيوسته و با شهادت در ركاب او به سعادت و خوشبختى دائمى نايل گرديدند.

سعد بن حارث و برادرش

سعد و ابوالحتوف فرزندان حارث ، ساكن كوفه و داراى عقيده انحرافى و حادّ گروه خوارج بودند كه شخصيتى مانند اميرمؤ منان عليه السلام را نيز واجب القتل مى دانستند اين دو برادر به همراه ((عمرسعد)) و براى جنگ ، با حسين بن على عليهما السلام وارد كربلا شده و در ميان لشكريان كوفه به سر مى بردند در روز عاشورا پس از شهادت همه ياران حسين بن على عليهما السلام اين دو برادر با شنيدن صداى استغاثه آن حضرت ((الاناصرٌ ينصرنى )) و با شنيدن صداى گريه زنان و اطفال ازميان خيمه ها، عميقا متحول و دگرگون شده و به همديگر گفتند: ما كه مى گوييم ((لا حكم الاّ للّه ولا طاعة لمن عصى اللّه ))(213))) اين حسين مگر فرزند پيامبر ما نيست ؟ و مگر ما در روز قيامت اميد شفاعت از جدّ او نداريم چگونه است كه ما با او وارد جنگ شده ايم و او در ميان دشمن و در اين غربت بى يار و ياور مانده است . اين بگفتند و به سوى حسين بن على شتافتند و شمشير از غلاف بيرون كشيده در نقطه اى كه به آن حضرت نزديك بود به جنگ با دشمن پرداختند و پس از كشتن و مجروح كردن گروهى ، هر دو برادر به شهادت رسيدند و بدن خون آلودشان در يك نقطه و در كنار هم به روى زمين افتاد. و بدينگونه اين دو برادر هم مانند ((حرّ)) به سعادت و حسن عاقبت نائل گرديدند(214).

 

خطاب به زهير

 

متن سخن :

((وَاَنَا اَلْقاهُمْ عَلى اِثْرِكَ ... لا يَبْعُدَنَّكَ اللّه يا زُهَيْرُ وَلَعَنَ قاتِليكَ لَعْنَ الذَّينَ مُسِخُوا قِرَدَةً وَخَنازيرَ))

ترجمه و توضيح لغات :

اِثْر: پشت سر. قِرَدَة (جمع قِرَد): بوزينه . خَنازِير (جمع خِنْزِير): خوك .

ترجمه و توضيح :

زهير بن قين (215) پس از يك حمله و جنگ شديد، به خيمه ها و به حضور امام برگشت و در حالى كه دستش را روى شانه امام گذاشته بود و براى دومين بار استيذان مى كرد، اين دو بيت را انشاد نمود:

((جانم به فداى تو كه هدايت يافت و هدايت گرديد، امروز روزى است كه جد تو پيامبر را ملاقات مى كنم .

و حسن و على مرتضى را و جعفرطيار، آن جوانمرد سلاح به تن را ملاقات مى كنم و اسداللّه و حمزه ، آن شهيد زنده را ملاقات مى كنم )).

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((وَاَنَا اَلْقاهُمْ عَلى اِثْرِكَ؛)) من نيز در پشت سر تو با آنان ملاقات خواهم نمود)).

و پس از آنكه زهير از پاى درآمد و در زمين كربلا افتاد آن حضرت در بالينش حاضر گرديد و با اين جملات از وى تقدير نمود:((لا يَبْعُدَنَّكَ اللّه يا زُهَيْرُ...؛)) زهير! خدا تو را از رحمتش دور نگرداند و بر قاتلان و كشندگان تو لعنت كند، همانگونه كه در دورانهاى گذشته افرادى را لعنت نمود و مسخ گرديدند و به صورت ميمون و خوك درآمدند))(216).

آرى در هر دوران آنانكه قدرت تفكر را از دست داده و با دستور ابن زيادها و عمرسعدهاى زمان خويش ميمون وار به رقص و حركت درمى آيند، آنانكه خوك صفت زندگى برايشان بجز ارضاى غرايز مفهومى ندارد، مورد خشم ولعن خدا قرار گرفته اند كه انسانيت را اين چنين از دست داده اند.

 

خطاب به حنظله شبامى

 

متن سخن :

((رَحِمَكَ اللّه اِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذابَ حِينَ رَدُّوا عَلَيْكَ ما دعَوْتَهُمْ اِلَيْهِ مِنَ الحَقِّ وَنَهَضُوا اِلَيْكَ لِيَسْتَبِيحُوكَ وَاَصْحابَكَ فَكَيْفَ بِهِمُ اْلا نَ وَقَدْ قَتَلُوا اِخْوانكَ الصّالِحينَ. ...رُحْ اِلى خَيْرٍ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَالى مُلْكٍ لا يَبْلى ... آمينَ آمينَ)).

ترجمه و توضيح لغات :

نَهَضُوا (از نَهضَ): قيام كردن و نَهَضَ اِلَيْهِ: به سوى وى شتافت . اِسْتِباحَه : جايز دانستن (كنايه است از تصميم به خونريزى ) رُحْ (امر است از راح ، يَرُوحُ): رفتن . يَبْلى (از بلى ): كهنه شدن .

ترجمه و توضيح :

يكى از ياران و اصحاب حسين بن على عليهما السلام حنظله شبامى است (217) كه چون در مقابل دشمن قرار گرفت به موعظه و نصيحت آنان پرداخت و گفتار خود را با آياتى پايان داد كه مؤ من آل فرعون فرعونيان را از تصميمشان درباره قتل حضرت موسى برحذر داشته و از عواقب خطرناك اين عمل به آنان هشدار داده است :(( (يا قَوْمِ اِنِّى اءَخافُ عَلَيكُمْ يَوْمَ التَّنادِ يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَاللّهِ مِنْ عاصِمٍ وَمَنْ يُضْلِلِاللّه فَمالَهُ مِنْ هادٍ )(218).))

آنگاه به سوى خيمه ها برگشت و حسين بن على عليهما السلام در تشويق و تقدير وى چنين فرمود:((رَحِمَكَاللّه اِنَّهُمْ...؛)) خدا رحمتت كند، اين مردم آنگاه كه به سوى حقشان دعوت نمودى و پاسخ مثبت ندادند و به قتل تو و يارانت آماده گرديدند، مستوجب عذاب بودند و اما حالا كه خون برادران صالح تو را ريختند، ديگر گرفتار عذاب و خشم پروردگار گرديدند)).

حنظله عرضه داشت :((صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِداكَ؛)) جانم به قربانت ! كه گفتارت صدق محض است )).

سپس به عنوان استيذان گفت :((اَفَلا نَرُوحُ اِلى رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاخْوانِنا؟؛)) آيا به سوى پروردگار خود نمى رويم و به برادرانمان كه در بهشت برين قرار گرفته اند لاحق نمى گرديم )).

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((رُحْ اِلى خَيْرٍ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَالى مُلْكٍ لا يَبْلى ؛)) برو به سوى آنچه بهتر از دنيا و از آنچه در آن است و برو به سوى ملك و آقايى كه هميشگى است )).

حنظله با اين جمله با آن حضرت خداحافظى نمود:((اَلسَّلامُعَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللّه صَلَّى اللّه عَلَيْكَ وَعَلى اءَهْلِ بَيْتِكَ وَعَرَّفَ بَيْنَنا وَبَيْنَكَ فى جَنّتِهِ)) امام هم فرمود: آمين ! آمين !

حنظله به سوى دشمن شتافت و جانانه جنگيد تا به درجه رفيعه شهادت نايل گرديد(219).

 

خطاب به سيف بن حارث و مالك بن عبد

 

متن سخن :

((اَى ابنى اَخوى ما يَبْكيكما؟ فَواللّه انّى لاَرْجُو اَنْ تَكونا بعد ساعَةٍ قريرَالعَيْن ...جزاكُمَااللّهُ يا ابنى اَخوى عَنْ وُجدكُما مِنْ ذلكَ وَمواساتِكُما اِيّاى احْسَنَ جزاء المتّقين ...وَعَليْكُمَاالسَّلامُ وَرحْمَةُاللّه وَبَرَكاتُهُ)).

ترجمه و توضيح لغات :

قريرالعين : خوشحال و مسرور در اثر رسيدن به مطلوب . وجد (با ضم و او): احساس و درك . مواسات : معاونت و يارى كردن .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل طبرى ، دو نفر از قبيله ((همدان )) به نام ((سيف بن حارث بن ربيع )) و ((مالك بن عبد بن سريع )) كه با هم عموزاده و از يك مادر بودند در روزهايى كه هنوز رفت وآمد در ميان كربلا و كوفه آزاد بود خودشان را به كربلا رسانيده و به لشكريان حسين بن على عليهما السلام پيوستند آن دو عموزاده در روز عاشورا چون كثرت لشكر دشمن و قلّت ياران امام حسين عليه السلام را مشاهده نمودند در حالى كه گريه مى كردند و اشك مى ريختند به خدمت آن حضرت رسيدند. چون حسين بن على عليهما السلام گريه آنها را ديد فرمود:((اَى ابنى اَخوى ما يَبْكيكما؟...؛)) اى فرزندان برادرانم ! سبب گريه شما چيست ؟ به خدا سوگند! من اميدوارم كه پس از ساعتى چشم شما روشن (و با ورود به بهشت برين ) خوشحال و مسرور باشيد)).

آن دو جوان عرضه داشتند:((جَعلنااللّه فداك لا واللّه ماعلى اءنفسنا نبكى ولكن نبكى عليك نراك قَدْ اُحيط بك وَلا نقدرُ عَلى اَنْ نَمنعكَ باءكثرِ مِن اَنْفُسِنا؛)) يابن رسول اللّه ! جان ما به قربانت ! به خدا سوگند! گريه و ناراحتى ما نه براى خود ماست بلكه به جهت شماست زيرا مى بينيم دشمن شما را احاطه نموده است و براى دفاع از شما خدمت شايسته و عمل قابل ملاحظه اى از ما ساخته نيست مگر همين خدمت كوچك و ناقابل و فدا شدن در حضور شما)).

امام عليه السلام در مقابل اين وظيفه شناسى و اين احساس مسؤ وليّت و اين ايثار و خدمت فرمود:((جزاكُمَااللّهُ يا ابنى اَخوى عَنْ وُجدكُما...؛)) خداوند در مقابل اين درك و احساس شما و اين يارى و مواسات شما كه درباره من انجام مى دهيد بهترين پاداش متقيان را بر شما عنايت كند)).

طبرى از ابومخنف نقل مى كند: همان وقت كه اين دو پسرعمو مشغول صحبت با امام بودند ((حنظلة بن اءسعد)) نيز در مقابل صفوف دشمن مشغول موعظه و نصيحت آنان بود و طولى نكشيد - به طورى كه يادآور شديم - به شهادت رسيد و در اين هنگام آن دو جوان رو به ميدان گذاشتند (( ((فَاستَقْدَما يتسابقان ؛)) و در رفتن به سوى ميدان بر همديگر سبقت مى گرفتند)).

و گاهى هم رو به سوى خيمه ها نموده و با صداى بلند خداحافظى كرده و عرضه مى داشتند:((السلام عليك يابن رسول اللّه )) و امام مى فرمود:(( ((وَعَليكماالسلام ورحمة اللّه وبركاته )) آنگاه هردو با هم وارد جنگ شده و از همديگر حمايت مى نمودند و هر يك از آنان در محاصره دشمن قرار مى گرفت ، ديگرى به يارى وى مى شتافت و صفوف دشمن را در هم مى شكست و نجاتش مى داد، اينكه هر دو به شهادت رسيدند.(220)

احساس تكليف

در اين گفتگو و دراين بدرقه و خداحافظى آنچه كه بيش از هرمطلب ديگر جلب توجه مى كند و به صورت يك واقعيّت مهم و يك حقيقت فراموش ‍ نشدنى متجلّى مى گردد، مساءله احساس تكليف و درك وظيفه و مسؤ وليت است كه امام عليه السلام آن را ستوده و براى آن پاداش بزرگى از خداوند خواسته است و اين اجر و پاداش نه پاداش متقين بلكه بهترين پاداش متّقين است كه از درك ما بالاتر و از تصور ما برتر است .

آرى اگر اين دو جوان بر قلّت ياران حق و بر كثرت حاميان باطل ، اشك مى ريزند و بر اينكه در حمايت از حق توانى بيش از فداكردن همه هستى خود ندارند متاءسّف و متاءثّرند! و اگر در مسير شهادت با همديگر مسابقه گذاشته اند كه :(( (وَفى ذلك فليتنافس المتنافسون )(221).))

و اگر در راه ايفاى وظيفه و قربانى در راه حق آن چنان ذوق زده و خوشحالند كه در هر چند قدم مكث نموده و به سوى خيمه ها رو مى كنند و با جمله :((السلام عليك يا بن رسول اللّه )) تجديد عهد و پيمان و يا مجدّدا خداحافظى مى كنند و... برگشت همه اينها بر يك حقيقت است و آن احساس وظيفه است و درك مسؤ وليت . وه ! چه ستودنى و قابل تمجيد است اين زيبا صفت ! كه در هر جامعه اى به وجود آيد مى تواند از آن جامعه سيل خروشانى تشكيل دهد كه كوههاى موانع سعادت را از پيش پاى خود بركند و اين صفت در هر فردى پيدا شود او را به يارى دين و آيينش و حمايت از پيشوا و امامش تا سرحدّ مرگ و شهادت پيش خواهد برد. و چه زشت و خطرناك است كه اگر اين مهمّ و احساس تكليف و درك مسؤ وليت از جامعه و يا فردى رخت بربندد كه او در حقيقت نه تنها مرده اى است متحرك بلكه موجب مرگ و سقوط ديگران نيز خواهد بود.

 

در كربلا: خطاب به جون

 

متن سخن :

((يا جُونُ اَنْتَ فى اِذْنٍ مِنِّى فَاِنَّما تَبَعْتَنا طَلَباً لِلْعافية فَلا تَبْتَلِ بِطَرِيقَنِنا ... اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطَيِّبْ رِيحَهُ وَاحْشُرهُ مَعَ الا بْرارِ وَعَرِّفْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مَحَمَّدٍ))(222).

ترجمه و توضيح :

جون بن حرى ، غلام سياه و متعلق به ابوذر بود كه پس از وى خدمتگزار اهل بيت گرديده ، در زمان امام حسن مجتبى عليه السلام با آن حضرت و سپس ‍ با حسين بن على عليهما السلام زندگى و افتخار خدمت او را داشت و از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا در ركاب آن حضرت بود و چون در روز عاشورا جنگ به اوج شدت رسيد، به خدمت امام آمده و اجازه جنگ خواست .

امام در پاسخ وى فرمود:((يا جُوْنُ اَنْتَ فى اِذْنٍ مِنِّى ... ؛)) جون ! من بيعت را از تو برداشتم و آزاد گذاشتم ؛ زيرا تو به اميد عافيت و آسايش تا اينجا به همراه ما آمده اى و در راه ما خود را به ناراحتى و مصيبت مبتلا نگردان )).

((جَوْن )) خود را روى قدمهاى حسين بن على عليهما السلام انداخت و در حالى كه پاهاى آن حضرت را مى بوسيد چنين گفت : يابن رسول اللّه ! آيا سزاوار است كه من در رفاه و راحتى كاسه ليس شما باشم و در شدت و ناراحتى و در مقابل دشمن ، دست از شما بردارم ؟ آرى بدن من بدبو و خاندان من ناشناخته و رنگ من سياه است با بهشت برين بر من منّت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفيد و حسب من به عزّت و شرف نايل گردد، نه به خدا سوگند! من هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه من با خون شما آميخته گردد))(223).

امام عليه السلام چون وفا و صميميت و اصرار جون را مشاهده نمود، به وى اجازه داد تا به سوى ميدان حركت كند و چون از پاى درآمد و در زمين كربلا قرار گرفت ، امام عليه السلام خود را به بالين وى رسانيد و در كنارش نشست و با اين جملات او را دعا نمود.

((اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ...؛)) خدايا رويش را سفيد و بدنش را خوشبو و با ابرار و نيكان محشورش بگردان و در ميان او با محمد و خاندانش معارفه و آشنايى بيشتر قرار بده )).

 

درباره عمر بن جناده

 

متن سخن :

((هذا غُلامٌ قُتِلَ اَبُوهُ فِى الْحَمْلَةِ الاُولى وَلَعَلَّ اُمَّهُ تكْرَهُ ذلِكَ))

ترجمه و توضيح :

پس از كشته شدن جناده انصارى فرزند يازده ساله اش عمر كه به همراه پدر و مادرش به سرزمين كربلا وارد شده بود، به حضور امام رسيد و اجازه نبرد با دشمن خواست ، حسين بن على عليهما السلام درباره وى چنين فرمود:((هذا غُلامٌ قُتِلَ اَبُوهُ...؛)) اين نواجوان كه پدرش در حمله اول كشته شده است ، شايد بدون اطلاع مادرش تصميم به نبرد گرفته است و مادرش به كشته شدن وى راضى نباشد)).

عمر، اين نوجوان جانباز چون گفتار امام عليه السلام را شنيد، عرضه داشت :((اِنَّ اُمّى اَمَرَتْنى ؛)) نه ، به خدا مادرم به من دستور داده است جانم را فداى تو و خونم را نثار راهت كنم )).

امام چون اين پاسخ را شنيد، اجازه داد و عمر حركت نمود. و در مقابل صفوف دشمن اين اشعار حماسى را مى خواند:

((امير من حسين است و چه نيكو اميرى ! سُرور قلب پيامبر بشير و نذير، على و فاطمه پدر و مادر اوست آيا براى او همانندى مى دانيد))(224).

وى پس از درگيرى با دشمن كشته شد. دشمن سر او را از پيكرش جدا كرده و به سوى خيمه ها انداخت ، مادرش سربريده نوجوانش را برداشت و پس ‍ از آنكه خاك و خونش را پاك نمود، به سوى يكى از لشكريان دشمن كه آن نزديكى بود، انداخت و او را به هلاكت رسانيد آنگاه به سوى خيمه بازگشت و چوبى به دست گرفت و در حالى كه اين دو بيت را مى خواند، به سوى دشمن حمله نمود:

((من در ميان زنها زنى هستم ضعيف ، زنى پير و فرتوت و لاغر، بر شما ضربه محكمى وارد خواهم ساخت در دفاع و حمايت از فرزندان فاطمه عزيز))(225).

و پس از آنكه دو نفر را مضروب ساخت به دستور امام به سوى خيمه ها بازگشت (226)

 

هنگام شهادت حضرت على اكبر

 

متن سخن :

((اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ اِلَيْهِمْ اءَشْبَهُ النّاسِ بِرَسُولكَ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله خَلْقاً وَخُلُقاً ومَنْطِقاً وكُنّا اِذَا اشْتَقْنا اِلى رُؤ يَةِ نَبِيِّكَ نَظَرْنا اِلَيْهِ. اَللّهُمَّ فَامْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَرْضِ وَفَرِّقْهُمْ تَفْريقاً وَمَزِّقْهُمْ تَمْزِيقاً وَاجْعَلْهُمْ طَرائقَ قِدَداً وَلا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ اَبَداً فَاِنَّهُمْ دَعَونا لينصرونا ثُمَّ عَدَوا عَلَيْنا لِيُقاتِلُونا اِنَّ اللّه اَصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبراهيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ ذُريَةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ واللّه سَمِيعٌ عَلِيمٌ ... مالَكَ؟ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمِى وَلَمْ تَحْفَظْ قَرابَتِى مِنْ رَسُولِ اللّه وَسَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ عَلى فرِاشِكَ.... قَتَلَ اللّه قَوْماً قَتَلُوكَ يابُنَىَّ ما اَجْرَاءَهُمْ عَلَى ا للّه وَعَلَى انتهاك حُرْمَةِ رَسُولِ اللّه ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفا)).

ترجمه و توضيح لغات :

تَمْزيق : از هم پاشيدن . طَرائق قِدَدا: گروههايى با اختلاف عقيده شديد.

ترجمه و توضيح :

پس از آنكه ياران و اصحاب حسين بن على عليهما السلام شربت شهادت نوشيدند و نوبت به افراد خاندان آن حضرت رسيد، اول كسى كه قدم به ميدان گذاشت و در راه اسلام و قرآن تيرها و نيزه و شمشيرها را به جان خريد ((على اكبر)) فرزند رشيد حسين بن على عليهما السلام بود.

و چون قلم از ترسيم شخصيت وى ناتوان و زبان از بيان وصفش عاجز است ، گوشه اى از شخصيت روحى و معنوى و حسن صورت و سيرت او را از زبان خود او و پدر ارجمندش مى شنويم :

آنگاه كه امام عليه السلام از مرگ خويش و يارانش خبر مى داد در پاسخ وى اظهار داشت : پدر جان ! اگر مرگ ما در راه حق است در اين صورت از مرگ باكى نيست :((فَاءذاً لانُبالِى بِالْمَوْتِ)) حسين بن على عليهما السلام در مقام بيان كمالات روحى و وصف قيافه و سيماى او مى گويد: على از نظر خلقت ظاهرى و قيافه ، از نظر ملكات و خلق و خوى و منطق و گفتار شبيه ترين مردم بود نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه هروقت يكى از افراد خاندان ما شوق ديدار و زيارت سيماى پيامبر را داشت ، صورت زيباى على را تماشا مى كرد؛ يعنى او آيينه تمام نماى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود هم از نظر صورت و هم از نظر سيرت .

خوارزمى مى گويد: على بن الحسين عليهما السلام كه در سن هيجده سالگى بود، در روز عاشورا پيش از همه افراد خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم ميدان شهادت گرديد و آنگاه كه مى خواست با پدرش وداع كند و از خيمه ها حركت كند حسين بن على عليهما السلام نظر محبت آميزى به قيافه زيبا و قامت رساى وى افكند و صورت و محاسنش را به سوى آسمان نمود و چنين گفت :

((اَللهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ...؛)) خدايا! تو خود بر عليه اين مردم گواه باش كه به سوى آنان جوانى حركت مى كند كه از نظر خلقت و خلق و خو و نطق و سخن گفتن شبيه ترين مردم است به پيامبر تو و ما هروقت مشتاق لقاى سيماى پيامبر بوديم به صورت وى تماشا مى كرديم . خدايا! اين مردم ستمگر را از بركات زمين محروم و به تفرقه و پراكندگى مبتلايشان بگردان ! صلح و سازش را از ميان آنان و فرمانروايانشان بردار كه ما را با وعده يارى و نصرت دعوت نمودند و سپس به جنگ ما برخاستند)).

امام عليه السلام سپس اين آيه را خواند:((خدا آدم و نوح و فرزندان ابراهيم و فرزندان عمران را برعالميان برگزيد نسلهايى كه از يكديگرند و خداوند شنوا و داناست )).

و آنگاه كه حضرت على اكبر خواست از خيمه ها جدا شود حسين بن على عليهما السلام عمرسعد را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود:((مالَكَ؟ قَطَعَاللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمِى ...؛)) چه شده است بر تو؟ خدا نسل تو را قطع كند همان گونه كه تو شاخه مرا بريدى ،(227) و رابطه قوم و خويشى مرا با پيامبر ناديده گرفتى و خدا كسى را بر تو مسلط كند كه در ميان رختخواب تو را ذبح كند)).

على اكبر آنگاه كه در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت اين اشعار را مى خواند:

((منم على ، پسر حسين بن على و سوگند به كعبه كه ما اولى به پيامبر هستيم !

و به خدا قسم ! نبايد اين فرزند فرومايه بر ما حكومت كند اين نيزه را آنچنان بر شما فرود مى آورم كه خم شود.

و اين شمشير را آنچنان بر شما مى زنم تا درهم بپيچد مانند شمشير زدن جوان هاشمى علوى ))(228) سپس وارد جنگ شد.

مرحوم ((شيخ مفيد)) در ((ارشاد)) و ((طبرسى )) در ((اعلام الورى )) در ضمن نقل اشعار بالا چنين مى گويند:((... ففعل ذلك مراراً واهل الكوفة يتقون قتله ؛)) حضرت على اكبر عليه السلام اين اشعار حماسى را مى خواند و به دشمن حمله مى كرد و اين حمله را مكرر انجام داد؛ زيرا مردم كوفه از كشتن وى وحشت وترس داشتند و در هر حمله عقب نشينى مى كردند)).

در تعليل جمله بالا نظرات مختلفى گفته شده است كه براى مراعات اختصار از نقل آنها صرف نظر مى كنيم ولى آنچه به نظر اين حقير مى رسد اين است : آنچه مردم كوفه را در مقابل اين شهيد و فرزند شهدا و اين (( نابغة الايّام والدّهور و مجمع المحاسن النّسبية والسّببيّة ،)) جرثومه فضل و حجى اعجوبه عصرش و عزيز مصرش به وحشت انداخته بود، جمله اى است كه خود مرحوم مفيد درباره آن حضرت آورده است كه مى گويد:((وَكان اَصْبَحَالنّاس وجهاً؛)) او زيباترين مردم بود)) آرى ، آنچه مردم كوفه را در مقابل على اكبر عليه السلام به عقب نشينى واميداشت جمال زيبا و رخ دل آراى على بود كه پدر ارجمندش درباره او مى گويد:((اَللهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ اِلَيْهِمْ اءَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَخُلُقاً ومَنْطِقاً برسولك وكُنّا اِذَا اشْتَقْنا اِلى رُؤْيَةِ نِبِيِّكَ نَظَرْنا اِلَيْهِ)) خوارزمى مى گويد: با اينكه تشنگى بر وى اثر عميق گذاشته بود اما آنچنان جنگ نمود و حملات شكننده بر صفوف دشمن وارد ساخت و از افراد دشمن كشت كه داد آنها بلند شد و تعداد كشته شدگان به وسيله او به 120 نفر بالغ گرديد و به سوى خيمه ها برگشت . و براى دومين بار حمله نمود و چون به روى خاك افتاد با صداى بلند عرضه داشت پدرجان ! اينك جدم رسول خدا با جام بهشتى سيرابم كرد كه پس از آن تشنگى نيست ...

حسين بن على عليهما السلام چون دربالاى سروى قرارگرفت فرمود:((قَتَلَاللّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ ...؛)) خدا بكشد مردم ستمگرى را كه تو را كشتند فرزندم اينها چقدر بر خدا و به هتك حرمت رسول اللّه جرى شده اند، پس از تو اف بر اين دنيا!))(229).

دو مطلب در رابطه با حضرت على اكبر(ع )

در رابطه با حضرت على اكبر عليه السلام در ميان مورخان و صاحب نظران دو مطلب مورد بحث و اختلاف نظر مى باشد و آنچه در اين زمينه به دست آمده است به تناسب بحث در اينجا منعكس مى گردد و آن دو مطلب اين است :

1 - حضرت على اكبر عليه السلام هنگام شهادتش داراى چند سال بود؟

2 - آيا مادر آن حضرت به همراه ساير بانوان حرم در كربلا حضور داشت يا نه ؟

اما نسبت به سنّ حضرت على اكبر عليه السلام بايد توجّه داشت كه كنيه آن حضرت ((ابوالحسن )) و ولادتش طبق نقل صاحب انيس الشّيعه (230) در يازدهم شعبان در سال 33 هجرى و دو سال قبل از كشته شدن عثمان واقع گرديد و كشته شدن عثمان در سال 35 بوده است .

و نظريه دانشمند شهير مرحوم ((ابن ادريس )) در مزار ((سرائر)) كه مى گويد ولادت حضرت على اكبر در دوران خلافت عثمان (23 - 35 ه) واقع گرديده است نقل صاحب انيس الشيعه را تاءييد مى نمايد.

بنابراين ، آن حضرت در جريان عاشورا حتى اگر ولادتش در آخر دوران زندگى عثمان هم واقع گردد تقريبا داراى 27 سال بوده است . مؤ يّد اين معنا اتفاق نظر تاريخ ‌نويسان و نسب شناسان است كه مى گويند آن حضرت بزرگتر از امام سجاد عليه السلام بود و امام سجاد عليه السلام در جريان عاشورا 23 سال داشت و فرزندش امام باقر عليه السلام به همراه او و داراى چهار سال بود.

و بر اساس اين اتفاق كه اشاره گرديد، مى توانيم بگوييم : نظريه هاى ديگر در مورد سن آن حضرت با واقعيت تطبيق نمى كند مانند نظريه مرحوم ((طريحى )) در ((منتخب )) كه آن حضرت را در موقع شهادتش هفده ساله و يا مرحوم ((مفيد)) در ((ارشاد)) و ((طبرسى )) در ((اعلام الورى )) كه هيجده ساله و يا صاحب ((مناقب سَرَوى )) كه نوزده ساله اش دانسته است .

و جاى تعجب است كه مرحوم ((ابن نما)) در ((مثيرالا حزان )) مى گويد: حضرت على اكبر در حادثه كربلا بيش از ده سال داشت ؛ زيرا گرچه اين جمله مجمل است ولى آنچه در عرف از آن فهميده مى شود اين است كه او داراى دوازده يا سيزده سال بوده است . و تعجب آورتر از گفتار ((ابن نما)) گفتار مرحوم ((خواجه نصيرالدين طوسى ))(231) است كه مى گويد:

((اِنَّ لَهُ يَوْمَ الطَّفِّ سَبْعَ سِنِينَ)) آن حضرت در عاشورا هفت ساله بود))؛ زيرا شواهد و قرائن فراوان تاريخى ثابت مى كند كه آن حضرت نزد پدر عزيزش داراى مقامى بس ارجمند و بر تمام صحابه و ياران و اقوام و عشيره حسين بن على عليهما السلام بجز برادرش - تقدم داشت و اين موقعيت با سن كم مخصوصا هفت سال و يا سيزده سال تناسب ندارد.

مثلاً همه تاريخ نويسان در اين قضيه اتفاق نظر دارند كه حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا هنگام ملاقات با عمرسعد به تمام يارانش دستور داد كه در بيرون خيمه باشند و تنها به حضرت ابوالفضل و حضرت على اكبر اجازه داد كه به همراه وى وارد خيمه شوند، همانگونه كه عمرسعد به فرزندش حفص و غلام مخصوصش اجازه ورود به خيمه را داد.

و باز در عاشورا هنگام سخنرانى حسين بن على عليهما السلام چون صداى شيون فرزندان آن حضرت بلند گرديد به برادرش ابوالفضل عليه السلام و فرزندش على اكبر عليه السلام ماءموريت داد كه :(( ((سَكِّتاهُنَّ فَلَعَمْرى لَيَكْثُرُ بُكاؤُهُنَّ؛)) شما اين اطفال و زنان را آرام كنيد كه گريه هاى زيادى در پيش دارند)).

و باز مى بينيم كه در روز هشتم محرم آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام به گروهى از يارانش دستور داد كه براى آوردن آب به سوى فرات حركت كنند، فرزندش على اكبر عليه السلام را به سرپرستى آنان گماشت .

همه اين مطالب گواه اين است كه سن حضرت على اكبر در روز عاشورا بيش از هفت سال كه مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد بوده است . ولى در گفتار اين بزرگ محقق شيعه ، اين احتمال هم وجود دارد كه كلمه ((عشرة )) ساقط گرديده و عبارت صحيح آن ((سبع عشره : هفده ساله )) و موافق نظريه مرحوم ((طريحى )) مى باشد.

گرچه اصل اين مطلب نيز به نظر ما و طبق شواهد و دلايل گذشته صحيح نيست ولى احتمال چنين سقطى در خطاطى و استنساخ كتابها، قوى و مانند آن در موارد زيادى ديده مى شود.

آيا حضرت على اكبر(ع ) داراى فرزند بود؟

مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در مقتل مى گويد: حضرت على اكبر علاوه بر اينكه بيست و هفت سال داشت داراى همسر و فرزند نيز بود و براى تاءييد نظريه اش با جمله :(( ((صَلَّى اللّه عَلَيْكَ وَعَلى اَهْلِ بَيْتِكَ وَعِتْرَتِكَ)) كه در متن يكى از زيارات آن حضرت در ((كامل الزيارات )) از امام صادق نقل شده است استشهاد مى نمايد و احتمال مى دهد كه كنيه ((ابوالحسن )) هم به مناسبت وجود فرزندى براى او به نام ((حسن )) مى باشد.

نگارنده :

در تاءييد آنچه مرحوم مقرم از متن يكى از زيارات حضرت على بن الحسين عليهما السلام استفاده نموده است بايد بگوييم كه اين تعبير ((وعلى اهل بيتك وعترتك )) منحصر به يك زيارت و تنها در يك مورد نيست بلكه در موارد و زيارات متعدد از جمله در صفحه 204 و 239 از كامل الزيارات به كار رفته است .

حضرت آيت اللّه العظمى آقاى نجفى مرعشى - دام ظله - نيز در مقدمه خود به ((على الاكبر)) بدين معنا تصريح مى كند كه حضرت على اكبر عليه السلام از نظر سن بزرگتر از امام سجاد عليه السلام بوده و بر اين نظريه به گفتار مرحوم ابن ادريس استشهاد مى نمايد كه صحيح ترين و مشهورترين نظريه در ميان علما و دانشمندان تاريخ و نسب شناسان اين است كه حضرت على اكبر عليه السلام بزرگتر از حضرت سيدالساجدين عليه السلام بوده و گفتار اين دانشمندان حجت است ؛ زيرا از متخصصين اين فن هستند.

خلاصه : از مجموع مطالب ياد شده چنين نتيجه گيرى مى شود كه : سنّ حضرت على اكبر هنگام شهادتش بيشتر از بيست سال و بلكه در حدود 27 سال بوده است .

و امّا راجع به حضور مادر آن حضرت در كربلا

اين موضوع نيز در ميان مورّخان و صاحب نظران مورد اختلاف بوده و دليل قاطعى بر اثبات و نفى آن وجود ندارد.

مرحوم محدث قمّى مى گويد:((و آيا والده آن جناب در كربلا بوده و يا نبوده ظاهر آن است كه نبوده و در كتب معتبره در اين باره چيزى نيافتم))(232).

ولى مرحوم شيخ محمد سماوى از علما و ادبا و نويسندگان معاصر در ضمن بيان اين مطلب كه مادر نه تن از شهدا در كربلا حضور داشته و نظاره گر جنگ و جهاد و شاهد شهادت فرزندان و جوانان خويش بودند چنين مى گويد: و يكى ديگر على بن الحسين است ؛ زيرا به مضمون بعضى از اخبار، ليلى مادر آن حضرت در ميان خيمه براى فرزندش دعا مى كرد و به صحنه جنگ و كشته شدن او نظاره مى نمود(233).

نگارنده : مرحوم سماوى ماءخذى براى اخبار ياد شده ارائه ننموده است شايد منظور آن مرحوم مطالبى است كه در مناقب در اين زمينه نقل شده است (234) و شايد اخبار ديگرى كه آن مرحوم از آنها اطلاع داشته است . اسامى هشت تن ديگر از شهدا كه مادرانشان در كربلا بودند.

و اينك براى تكميل فايده اسامى بقيه نه شهيد را كه مادرانشان در كربلا حاضر بودند در اينجا مى آوريم :

1 - عبداللّه بن الحسين يا ((على اصغر)) كه مادرش رباب است . 2 - عون بن عبداللّه بن جعفر كه مادرش زينب كبرى عليهاالسلام است (235) 3 - قاسم بن حسن مجتبى عليه السلام كه مادرش رمله و حاضر در صحنه بوده است 4 - عبداللّه بن حسن مجتبى عليه السلام و مادر وى دختر شليل بجلّيه و در ميان خيمه بوده است 5 - عبداللّه بن مسلم بن عقيل ، مادرش رقيه دختر اميرمؤ منان كه به همراه ساير بانوان بوده است 6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل ، طفل كوچكى كه هنگام حمله دشمن به خيمه ها از ترس و وحشت به عمود خيمه چسبيده بود و اسب سوارى به نام لقيط ياهانى بر وى حمله كرد و در مقابل چشم مادرش شهيدش نمود 7 - عمربن جناده كه مادرش در كربلا بود و او را به جنگ با دشمنان ترغيب مى نمود و در حالى كه چشمش به سوى او بود به شهادتش رسانيدند. 8 - و بنابر آنچه مرحوم سيدبن طاووس نقل نموده است يكى ديگر ((عبداللّه كلبى )) است كه مادر و همسر وى به همراه او بودند و او را به جنگ با دشمن تشويق مى كردند و شهادت او را نظاره مى نمودند.

 

خطاب به فرزندان ابوطالب

 

متن سخن :

((صَبْراً عَلَى الْمَوْتِ يا بَنِى عَمُومَتِى صَبْراً يا اَهْلَبَيْتى وَاللّه لا رَاءَيْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذا الْيَوْم ))(236)

ترجمه و توضيح :

پس از شهادت حضرت على اكبر، عبداللّه فرزند مسلم بن عقيل كه جوانى كم سن و سال و مادرش رقيه دختر اميرالمؤ منين عليه السلام بود در حالى كه اين شعر را مى خواند به دشمن حمله برد:

اَلْيَوْمَ اَلْقى مُسْلِماً وَهُوَ اَبى

وَعُصْبَةً با دُوا عَلى دِينِ النَّبىِ

((امروز با پدرم مسلم و با جوانمردانى كه در راه دين پيامبر كشته شدند ملاقات خواهم نمود)).

او در حالى كه اين چنين سرود شهادت سر مى داد، سه بار به سوى دشمن حمله نمود و در هر حمله عده اى را به هلاكت رسانيد.

از سوى دشمن مردى به نام يزيد بن رقاد، تيرى به سوى وى رها كرد، عبداللّه براى جلوگيرى از خطر، دست به پيشانى خويش گذاشت ولى تير به دست وى اصابت و دستش را به پيشانيش دوخت و به روى خاكها افتاد و مردى از سوى دشمن به وى حمله نمود و او را به شهادت رسانيد و خود يزيد بن رقاد تير را از پيشانى عبداللّه درآورد ولى پيكان همچنان در پيشانيش باقى ماند.

در اين هنگام چندتن از نوجوانان هاشمى و آل ابوطالب مانند محمد و عون ، فرزندان عبداللّه جعفر و محمد بن مسلم دسته جمعى به سوى دشمن حمله كردند و چون امام عليه السلام اين گروه را ديد كه عقاب وار به سوى دشمن در حركت هستند خطاب به آنان فرمود:((صَبْراً عَلَى المَوْتِ...؛)) عموزادگان من ! و خاندان من ! در مقابل مرگ ، صبر و استقامت به خرج بدهيد كه به خدا سوگند! پس از امروز، روى ذلت و خوارى نخواهيد ديد)).

 

در بالين قاسم بن حسن (ع )

 

متن سخن :

((بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَمَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ وَاَبُوكَ عَزَّ واللّه عَلى عَمّكَ اَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجِيبُكَ اَوْ يَجِيبُكَ ثُمَّ لا يَنْفَعُكَ صَوْتٌ واللّه كَثُرَ واتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ ...اَللّهُمَّ اَحْصِهِمْ عَدَداً وَلا تُغادِرْ مِنْهِمْ اَحَداً وَلا تَغْفِرْ لَهُمْ اَبَداً صَبْراً يا اَهْلَ بَيْتِى لا رَاءيْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَاالْيَوْمِ اَبَداً))(237)

ترجمه و توضيح لغات :

واتِر: كسى كه از راه ظلم كشته شود و خونبهايش را نگرفته باشند. اَحْصِهِمْ عَدَدا: آنها را با عدد بشمار، كنايه است از تشتّت و اختلاف و ضعف و زبونى . عادَرَهُ: او را رها كرد. هَوانَ: ذلت و خوارى .

ترجمه و توضيح :

پس از شهادت گروهى از جوانان اهل بيت ، قاسم فرزند امام مجتبى عليه السلام كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود تصميم به جنگ گرفته ، عازم شهادت گرديد. او در حالى كه صورتش مانند پاره اى از ماه و بر تنش پيراهنى عربى و در پايش نعلين و در دستش شمشير بود به سوى دشمن حركت كرد و پس ‍ از مقدارى جنگيدن مردى به نام عمروبن سعد بر وى حمله نمود و به روى زمين انداخت ، قاسم بن حسن عموى خويش را به يارى خواست . امام عليه السلام كه وضع را به دقت در نظر داشت سريعا به بالين وى آمد و چون چشمش به قيافه خون آلود و بدن پاره پاره وى افتاد چنين گفت :((بُعْداً لِقَومٍ ...؛)) دور باد از رحمت خدا گروهى كه تو را به قتل رسانيدند، جدت رسول خدا و على اميرمؤ منان در روز رستاخيز دشمن شان باد)).

سپس گفت :((عَزَّ واللّهُ عَلى عَمِّكَ ...؛)) به خدا قسم بر عموى تو سخت است كه اورا به يارى بخوانى و نتواند به تو جواب بدهد و يا آنگاه جواب بدهد كه سودى به حالت نبخشد. به خدا سوگند! استمداد تو صداى استمداد كسى است كه كشته شدگان از اقوام وى زياد و يار و ناصرش كم باشد)).

طبرى مى گويد: امام عليه السلام جنازه قاسم بن حسن عليه السلام را به سوى خيمه هاحركت داده و در ميان خيمه شهدا و در كنار جنازه فرزندش ‍ على اكبر قرار داد سپس مردم كوفه را اين چنين نفرين نمود:

((...اَللّهُمَّ اءحْصِهِمْ عَدَداً ...؛)) خدايا! همه آنان را گرفتار بلا و عذاب خويش بگردان و كسى از آنان را نگذار و هيچگاه آنان را مشمول مغفرت خويش قرار مده )).

 

هنگام شهادت طفل صغير

 

متن سخن :

((هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه ، هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُاللّه فينا، هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللّهَ فِى اِغاثَتِنا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو ما عِنْدَاللّه فِى اِعانَتِنا(238) رَبِّ اِنْ تكُ حَبَسْتَ عنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماء فَاجْعل ذلِكَ لِما هُو خَيرٌ وانتقمْ لَنا واجْعَل ماحَلَّ بنا فِى العاجل ذخيرة لنا فى الا جل ... هَونٌ عَلىَّ ما نَزل بِى انَّه بِعَيْنِ اللّه ))(239)

ترجمه و توضيح لغات :

ذَبّ: دفاع كردن . مُغيث : فريادرس . عاجِل : دنيا. آجِلُ: آخرت . هَوْنٌ: سهل و آسان . بِعَيْنِاللّه : كنايه از كمال عنايت و توجه خداوند است .

ترجمه و توضيح :

طبرى از عقبة بن بشير اسدى نقل مى كند كه روزى به حضور امام پنجم حضرت محمد باقر عليه السلام شرفياب شدم آن حضرت در ضمن سخن به من فرمود: عقبه ! ما خاندان پيامبر در پيش شما بنى اسد خونى داريم . امام سپس چنين توضيح داد كه : در روز عاشورا يكى از اطفال جدم حسين بن على عليهمالسلام را به دست وى دادند و همين طورى كه طفل در بغل آن حضرت بود يك نفر از افراد قبيله شما (بنى اسد) با تير گلوى او را دريد و حسين عليه السلام با دست خود آن خون را گرفت و به هوا پاشيد سپس عرضه داشت :((رَبِّ اِنَّكَ اِنْ ...؛)) پروردگارا! اگر در دنيا نصر و پيروزى آسمانى را از ما گرفتى در عوض ، بهتر از پيروزى را در آخرت نصيب ما بگردان و انتقام ما را از اين مردم خونخوار بگير)).

خوارزمى اين جريان را مشروح تر و بدون ذكر سند چنين نقل مى كند: پس از كشته شدن ياران حسين بن على عليهما السلام كه بجز زنان و اطفال و بجز امام سجاد كسى در ميان خيمه هاى او باقى نماند استغاثه آن حضرت بلند شد:

((هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللّه ...؛)) آيا كسى هست كه از حرم پيامبر خدا دفاع كند، آيا خداترسى هست درباره ما خاندان از خدا بترسد، آيا يارى كننده اى هست به اميد خدا بر ما يارى دهد، آيا معين و كمكى هست به يارى ما بشتابد ...؟)).

خوارزمى گويد: با شنيدن صداى استغاثه امام عليه السلام صداى گريه و ناله زنان و اطفال از خيمه ها بلند شد، امام عليه السلام به سوى خيمه ها برگشت و فرمود: فرزندم على را بياوريد تا با وى نيز وداع بكنم و آن طفل صغير در بغل پدرش بود كه حرمله با تير او را به شهادت رسانيد. امام خون گلوى او را گرفت و به سوى آسمان پاشيد و گفت :((اَللّهُمَّ ...)) در لهوف مى گويد: امام عليه السلام پس از آنكه خون گلوى فرزندش را به آسمان پاشيد اين جمله را نيز گفت :((هَونٌ عَلىَّ ما نَزل بِى اَنَّه بِعَيْنِاللّه ؛)) اين مصيبت نيز بر من آسان است زيرا كه خدا مى بيند)).

تذكر:

بايد توجه داشت كه به غير از حضرت على اصغر عليه السلام چهار طفل غير بالغ ديگر به همراه حسين بن على عليهما السلام در كربلا به شهادت رسيده اند كه كيفيت شهادت آنان مستقلاً يا به طور ضمنى در اين كتاب نقل گرديده است :

1 - قاسم بن حسن مجتبى عليه السلام كه در فراز گذشته كيفيت شهادت آن حضرت بيان گرديد.

2 - عبداللّه بن حسن مجتبى عليه السلام و كيفيت شهادت او در دو فراز بعد خواهد آمد.

3 - محمد بن ابى سعيد: كيفيت شهادت او در ذيل شهادت حضرت على اكبر عليه السلام تذكر داده شد.

4 - عمربن جناده كيفيت شهادت و سخن حسين بن على در باره وى در صفحات گذشته مستقلاً نقل گرديد.

 

در شهادت حضرت ابوالفضل (ع )

 

متن سخن :

((اَنْتَ صاحِبُ لِوائى ))(240)

تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُم//وَخالَفْتُمُوا فينَا النَّبِىَّ مُحَمَّداً//اَما كانَ خَيْرُالْخَلْقِ اءوْصاكُمْ بِنا//اَما كانَ جَدّى خِيَرَةُ اللّه اَحْمَدا//اَما كانَتِ الزَّهْراءُ امّى وَوالِدى//عَلِىُّ اَخا خَيْرِالاَنامِ مُسَدَّدا//لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ//سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا(241)

ترجمه و توضيح لغات :

مُسَدَّد: هدايت شده ، آگاه و بينا. صَلْى : كشانده شدن . تَوَقُدْ: شعله ور شدن .

ترجمه و توضيح :

حضرت ابوالفضل عليه السلام در روز عاشورا مكرر به خدمت حسين بن على عليهما السلام شرفيات گرديده اجازه ميدان مى خواست . ولى به مناسبت شهامت و شجاعت و به علت اينكه پرچم پر افتخار سپاه حق در دست وى به اهتزاز بود امام عليه السلام به او اجازه ميدان نمى داد و هر بار از تصميمش منصرف مى ساخت و مى فرمود:

((اَنْتَ صاحِبُ لِوائى ...؛)) تو پرچمدار من هستى و شهادت تو دليل هزيمت و شكست جنداللّه و علامت پيروزى جند شيطان است )).

و بالا خره چون تمام ياران آن حضرت به شهادت رسيدند و براى چندمين بار كه حضرت ابوالفضل اجازه خواست امام عليه السلام با درخواست وى موافقت فرمود. آن حضرت آنگاه كه پس از تشنگى شديد به آب دسترسى پيدا نمود و هنگامى كه در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت و دستش به وسيله دشمن قطع گرديد اشعار حماسه اى را كه بيانگر ايمان و عقيده و دورنمايى از ايده و هدف وى مى باشد مى خواند.

در ((ابصارالعين )) مى گويد: عباس بن على عليه السلام پس از مراجعه مكرر چون از برادرش جواب منفى شنيد، چنين گفت :((لَقَدْ ضاقَ صَدْرِى وَسَئمْتُ الْحَياةَ؛)) ديگر سينه ام تنگ شده و از زندگى سير گشته ام )).

امام عليه السلام فرمود: حال كه تصميم به جنگ گرفته اى مقدارى آب تهيه كن . عباس حركت نمود و پس از درهم ريختن صفوف دشمن ، وارد فرات گرديد و چون مشك را پر كرد، خواست خود نيز آب بخورد، مشت پر از آب را به نزديك لبهاى خشك شده اش رسانيد ولى بلافاصله آب را به فرات ريخت و خود را اين چنين مورد خطاب قرار داد:

(( يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونى//وَبعده لاكنت ان تكونى//هذَاالحُسَيْنُ وَارِدالْمَنُونِ//وَتشر بين بارد المعين//تاللّه ما هذا فعالُ(242) دينى ))

((اى نفس پس از حسين ذلت و خوارى بر تو باد و پس از وى زنده نباشى گرچه زندگى را خواهانى .

اينك حسين وارد ميدان جنگ شده است و تو آب سرد و گوارا مى نوشى .

به خدا سوگند آيين من چنين اجازه را نمى دهد)).

و چون با مشك پر، به سوى خيمه ها برمى گشت و خود را در مقابل سيلى خروشان از دشمن مى ديد اين شعر حماسى را مى خواند:

(( لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقا//حتى اُوارى فى المصاليت لَقى//نَفْسِى لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقى//إ نِّى اَناالعباس اغدو بالسَّقا//ولا اخاف الشر يوم المُلتقى ))

((من از مرگ ترسى ندارم آنگاه كه صداى مرگ به گوشم برسد تا آنجا كه بدنم در ميدان جنگ و در ميان شمشيرها پنهان شود.

جان من فداى فرزند پاك مصطفى باد! منم عباس كه اين مشك را به سوى خيمه ها مى برم .

و در اين روز جنگ ترسى از مرگ ندارم )).

او كه با عشق فراوان و علاقه شديد به رسانيدن آب به سوى خيمه ها روان بود مردى از دشمن به نام زيد بن رقاد از پشت درخت خرمايى كمينش كرد و توانست با يك روش ناجوانمردانه بر وى حمله نموده و دست راستش را قطع كند. فرزند حيدركرار عليه السلام چون از دست راست ماءيوس گرديد باز هم برنامه و هدف خود را در قالب دو بيت حماسى چنين بيان نمود:

(( وَاللّه اِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينى//اِنّى اُحامى اءبداً عن دينى//وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ//نَجل النَّبى الطاهر الا مين ))

((به خدا سوگند! گرچه دست راست مرا قطع نموديد ولى من تا آنجا كه زنده هستم از آيين خود دفاع خواهم نمود و از امام و پيشوايم كه در ايمان خود صادق است و فرزند پيامبر پاك و منزّه و امين است )).

آرى ، او به قطع شدن دستش اعتنا ننموده و به مسير خود ادامه مى داد كه شخص ديگرى به نام ((حكيم بن طفيل )) با همان روش غيرانسانى ((زيدبن رقاد)) از كمين برجست و دست چپ آن حضرت را قطع نمود. و در اين هنگام تيرها مانند قطرات باران از طرف دشمن به سوى آن حضرت سرازير گرديد كه تيرى به مشك و تيرى ديگر به سينه اش اصابت نمود و از حركت باز ماند. در اينجا بود كه يكى از افراد دشمن توانست از نزديك بر وى حمله كند و جمجمه آن حضرت را با عمودى بشكافد و آنگاه كه در روى زمين قرار گرفت عرضه داشت :((عَلَيْكَ منِّى السَّلامُ يا اَباعَبْدِاللّه (243))) امام عليه السلام با شنيدن صداى برادر، خود را به بالين وى رسانيده و در رثاى او خطاب به مردم كوفه اين چهار بيت را انشاء نمود:((تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُم ...))

((شما اى بدترين مردم ! از راه دشمنى و ستم تجاوز كرديد و درباره ما خاندان با فرمان پيامبر مخالفت نموديد.

آيا پيامبر، آن بهترين موجودات ، ما را به شما توصيه ننموده بود؟ آيا جد من احمد منتخب شده و رسول خدا نبود؟ آيا فاطمه زهرا مادر من نبود و على آن برادر نيكوترين مردم و برادر پيامبر خدا پدر من نبود؟

شما مردم در اثر جنايتى كه مرتكب شديد مورد لعنت و ذلت قرار گرفتيد و به زودى به سوى آتش كه حرارتش شديد است ، كشانده خواهيد شد)).

از حسين بن على عليهما السلام هنگام شهادت حضرت ابوالفضل عليه السلام جملات و كلمات زيادى و از ابوالفضل عليه السلام نيز اشعار فراوانى در بعضى از كتب مقاتل - مانند مقتل طريحى - نقل گرديده است ولى ما چون در مدارك مورد اعتماد، اين نوع جملات و اشعار را به دست نياورديم از نقل آنها خوددارى نموديم .

اما همين چند بيت و همين نمونه كوتاه مى تواند بيانگر ايده و هدف و عقيده و ايمان ابوالفضل عليه السلام و نشانگر قدرت معنوى و عاطفه و راءفت مقام ولايت باشد كه ابوالفضل عليه السلام با لب تشنه آب را دور مى ريزد و مى گويد:((تاللّه ما هذا فعال دينى ...؛)) به خدا سوگند! آيين من چنين عملى را امضا نمى كند))

و هنگام شدت جنگ و در مقابل امواج شمشيرها و نيزه ها فرياد مى زند:((نَفِسى لِسِبْطِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقى ؛)) جانم به قربان فرزند رسول خدا)).

و آنگاه كه به دست از تن بريده شده اش تماشا مى كند مى گويد:((اِنِّى اُحامِى اَبَداً عَنْ دِينى ؛)) من از آيينم دفاع خواهم نمود گرچه دستم از تنم جدا شود)).

و حسين بن على عليهما السلام هم چون بر بالين بدن قطعه قطعه و پيكر به خون آغشته چنين برادرى بس عزيز و با وفا مى نشيند دشمن را مورد خطاب قرار داده و مى گويد:

(( لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ//سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا))

اى واى كه با اين جنايت بزرگ از رحمت خدا دور افتاديد و خود را طعمه آتشى بس سوزان قرار داديد.

آرى ، حسين عليه السلام براى بدبختى ملت مى سوزد و ابوالفضل عليه السلام خود را پروانه شمع دين و پيشوايش مى داند.

حضرت ابوالفضل از ديدگاه معصومين (ع )

اينك پس از توضيح و بيان گفتار حسين بن على درباره حضرت ابوالفضل مناسب است درباره شخصيّت آن حضرت از ديدگاه معصومين و ائمه هدى عليهم السلام مطالبى را از نظر خواننده عزيز بگذرانيم تا ضمن آشنايى بيشتر با شخصيّت آن حضرت معلوم شود كه شجاعت و شهامت او از نوع شجاعت شجاعان و نام آوران جهان نيست . بلكه شجاعت او داراى بعد معنوى و نشاءت گرفته از شخصيّت روحانى اوست .

عرفان در دوران كودكى

تربيت پدر و مادر و محيط خانواده در تكوّن و پى ريزى شخصيّت انسان نقش مهمّى را ايفا مى كند و حضرت ابوالفضل عليه السلام از اين قانون كلى نمى تواند مستثنا باشد. تربيت يافتن در دامن مادرى مانند اُم البنين و فراگرفتن اصول اخلاقى و صفات معنوى از پدرى مانند اميرالمؤ منين عليه السلام و سپرى نمودن دوران كودكى در كنار برادرانى مانند امام حسن و امام حسين و خواهرانى مانند زينب و ام كلثوم نه ((ابوالفضل )) بلكه مسلّماً ((ابوالفضائل )) به وجود مى آورد ولى بررسى دوران كودكى حضرت ابوالفضل و تقدير و تجليل ائمه هدى عليهما السلام از آن حضرت نشان مى دهد كه ملكات فاضله و صفات حميده او، دانش و تقوايش ، عبادت و عرفانش و شهامت و فداكاريش نه تحصيلى و اكتسابى است كه شرايط محيط مى تواند به وجود بياورد بلكه قسمتى از اين اوصاف در آن حضرت جنبه ذاتى و جبلّى دارد كه از پدر ارجمندش به ارث برده است .

براى روشن شدن اين مطلب مضمون روايتى را كه در مستدرك الوسائل و مقتل خوارزمى آمده است نقل مى كنيم كه : حضرت ابوالفضل در دوران كودكى در كنار پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام نشسته بود آن حضرت به قيافه ابوالفضل تماشا مى نمود خواست با او با زبان كودكى حرف بزند فرمود فرزندم بگو يكى ! ابوالفضل گفت يكى . سپس فرمود بگو دوتا! عرضه داشت پدرجان شرم دارم با زبانى كه يكى گفتم بگويم دوتا. اميرمؤ منان چون اين جمله را از فرزند كوچك و عزيزش شنيد به آغوشش كشيد و او را بوسيد(244).

اين ديد وسيع كه چون يگانگى جز بر خالق آسمانها و زمين نسزد و بر زبان او كه شاخه اى است از درخت عريق خاندان عصمت و ثمره اى است از شجره طيّبه ولايت نبايد كلمه اى كه خداى سبحان از آن منزه و مبرّاست جارى شود. آرى ، اين نوع تفكر در دوران طفوليّت كه نه اطفالى مانند او بلكه اكثر بزرگسالان نيز از رسيدن به آن مرحله عاجزند گواه اين مطلب است كه اين معرفت و عرفان در آن حضرت نه اكتسابى و فراگرفتنى است بلكه جبّلى و ذاتى است كه به صورت ارث از صُلب پدر به همراه آورده است پدرى كه فرمود ((لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا)) پس از اين مقدمه به نقل بيان سه تن از معصومين درباره آن حضرت مى پردازيم :

1 - بيان امام صادق عليه السلام : ((امام صادق عليه السلام درباره حضرت ابوالفضل چنين مى گويد: عموى ما عباس تيزبين و داراى ايمان محكم و ثابت بود و در كنار برادرش حسين جهاد نمود و با بهترين وجهى از عهده امتحان برآمد و با شهادت به عالم آخرت منتقل گرديد))(245).

و باز امام صادق عليه السلام در زيارتى كه به ابوحمزه ثمالى (246) تعليم فرموده جملاتى بس زيبا و دلنشين و داراى مفاهيمى بلند به كار برده است كه نشانگر اخلاص كامل و عظمت روح و فداكارى حضرت ابوالفضل عليه السلام در تحقّق بخشيدن به اهداف انبيا و آرمان اولياست كه جملات زير از اين نمونه است :

((... واشهد انّكَ قَدْ بالَغْتَ فى النَّصيحَةِ وَاَعْطَيْتَ عايَةَ المَجْهُود ... اَشْهَدُ انَّكَ لَمْ تَهِنْ وَلم تَنكل وَانَّكَ مضيتَ على بصيرةٍ مِنْ اَمْرِك مُقْتَدِياً بالصالحين ومتبعاً للنبيّين ))(247).))

شهادت مى دهم كه تو وظيفه نصيحت و امر به معروف را در حد كامل انجام دادى و در اين راه آخرين تلاش خود را به كار بستى ، شهادت مى دهم كه ضعف و سستى و ترس و واهمه به خود راه ندادى و راهى (شهادت ) را كه انتخاب كردى از روى بصيرت و بينش بود كه بر صالحان اقتدا و از پيامبران پيروى نمودى )).

و اين است بيان و اظهار نظر امام ششم عليه السلام درباره حضرت ابوالفضل عليه السلام .

2 - بيان امام سجاد عليه السلام : ابوحمزه ثمالى مى گويد: روزى چشم على بن الحسين به عبيداللّه فرزند عباس بن على افتاد اشك آن حضرت سرازير گرديد آنگاه چنين فرمود: جنگ احد و جنگ موته از سخت ترين روزهاى زندگى پيامبر به شمار مى آيد چون در جنگ احد عمويش حمزه و در جنگ موته پسرعمويش جعفر بن ابى طالب به شهادت رسيدند ولى روز ((عاشورا))ى حسين سخت تر از اينها بود؛ زيرا در روز عاشورا حسين بن على را سى هزار نفر در محاصره خويش قرار دادند كه همه آنان خود را مسلمان انگاشته و با ريختن خون فرزند پيامبر به پيشگاه خدا تقرب مى جستند و حسين آنان را هرچه موعظه و نصيحت فرمود مؤ ثر واقع نگرديد و از راه ظلم و ستم به شهادتش رسانيدند.

امام سجاد آنگاه از ابوالفضل سخن گفت و چنين فرمود: ((خدا رحمت كند عمويم عباس را كه آن روز از عهده آزمايش سختى كه در آن قرار گرفته بود به صورت زيبايى درآمد و با وجود خويش ايثار و جانش را فداى برادرش نمود تا آنجا كه دو دستش قطع گرديد و خداوند به جاى آن دو دست ، دو بال به وى عطا فرمود كه به واسطه آن دو بال مانند جعفر طيار به همراه فرشتگان در بهشت جاودان پرواز مى كند)).

امام سجاد عليه السلام اين جمله را هم اضافه نمود كه : ((عباس نزد خداوند، داراى آنچنان مقام و منزلتى است كه در روز قيامت همه شهدا به مقام او غبطه مى خورند و آرزوى آن را مى كنند))(248).

3 - بيان حسين بن على عليهما السلام و بالا خره اگر به گفتار حسين بن على خطاب به حضرت ابوالفضل توجه كنيم و در جمله اى كه در باره او به كار برده است دقت نماييم عظمت و شخصيت او بيشتر روشن خواهد گرديد؛ زيرا حسين بن على عليهما السلام در عصر تاسوعا آنگاه كه دشمن حمله به سوى خيمه ها را آغاز نمود برادرخويش را اين چنين مورد خطاب قرار داد ((اركب بنفسى انت يا اخى حتى تلقاهم وتساءلهم عما جاءهم (249)؛)) جانم به قربانت برادر! سوار مركب شو و با اينها ملاقات و انگيزه حركتشان به سوى خيمه ها را سؤ ال كن )).

دقت در مفهوم اين جمله انسان را در حيرت و تعجب فرو مى برد و فكر انسان از درك آن عاجز و درمانده است كه اين چه مقامى است كه امام معصوم و علت كائنات خود را بر او فدا مى كند و اين چه معنويت و منزلتى است كه شخص والاى بشريت و يكى از افرادى كه در حقشان مى گوييم ((بكم فتح اللّه وبكم يختم ...))(250))) او را با مدال افتخار ((بنفسى انت )) مفتخر مى گرداند(251)، پس چه بهتر از اين مرحله و از اين بيان امام بگذريم و تغيير و تاءويل آن را به خودشان محول كنيم كه فرموده اند:((اِنَّ كلامنا صعب مستصعب )) تذكر: در اينجا مناسب است براى تكميل اين بحث اين موضوع رانيز متذكر شويم كه در روز عاشورا غير از امام حسين و حضرت ابوالفضل چهارتن ديگر از فرزندان اميرمؤ منان عليه السلام به شهادت رسيده اند كه مجموع شهدا از فرزندان بلاواسطه آن حضرت در كربلا شش نفر مى باشد. و اين چهار نفر عبارتند از:

1 - عبداللّه بن اميرالمؤ منين كه هنگام شهادت داراى 25 سال و تقريبا نه سال كوچكتر از حضرت ابوالفضل بود.

2 - عثمان بن اميرالمؤ منين و او به هنگام شهادت داراى 23 سال بود.

3 - جعفر بن اميرالمؤ منين و او داراى 21 سال بود. مادر اين سه شهيد و مادر حضرت ابوالفضل ((فاطمه ام البنين )) است .

4 - محمد بن اميرالمؤ منين و مادر وى ليلى دختر مسعود بن خالد است ، ولى سن وى هنگام شهادت دقيقا معلوم نيست .

گذشته از كتب تاريخ در زيارت ناحيه مقدسه از اين چهار شهيد با عظمت و احترام ياد شده و قاتل هريك از آنان نيز به نام معرفى و مورد لعن قرار گرفته است .

 

هنگام شهادت عبداللّه بن حسن مجتبى (ع )

 

متن سخن :

((يا ابنَ اَخِى اِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ فَاِنَّ اللّه يَلْحَقُكَ عَلى آبائِكَ الطّاهِرينَ الصَّالِحينَ بِرَسُولِ اللّه وَعَليٍّ وَحَمْزَةَ وَجَعْفَرٍ وَالْحَسَنِ ...اَللّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ قَطْرَالسَّماءِ وَامْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الا رْضِ فَإ نْ مَتَّعْتَهُمْ اِلى حينٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَاجْعَلْهُمْ طَرائقَ قِدَداً وَلا تُرْضِ عَنْهُمُ الْولاةَ اَبَداً فَاِنّهم دَعَوْنا لِيَنْصُرُونا فَعَدَوْا عَلَيْنا فَقَتَلُونا))(252).

ترجمه و توضيح لغات :

قَطْر: بر وزن تَرْف : جمع قَطْرَة . طَرائقَ قِدَدا: گروههايى با اختلاف شديد. عَدى ، عَدْواً: با شتاب حركت نمود، تَعَدّى و تجاوز كرد.

ترجمه و توضيح :

در كامل ابن اثير و ارشاد مفيد آمده است : پس از آنكه خود حسين بن على عليهما السلام در اثر يك جنگ نسبتا طولانى در روى خاك و در محاصره دشمن قرار گرفت پسر بچه كوچكى از افراد فاميل آن حضرت از طرف خيمه ها دوان دوان خود را به كنار امام عليه السلام رسانيد و حضرت زينب او را تعقيب مى نمود تا به خيمه ها برگرداند ولى او مى گفت : نه ، به خدا سوگند! كه از عمويم جدا نمى گردم . در اين هنگام يكى از افراد دشمن به نام ((بحر بن كعب بن تيم )) با شمشير به سوى حسين بن على حمله نمود آن پسربچه بامشاهده اين وضع او را صدا كرد كه :((يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ اَتَقْتُلُ عَمّى ؟؛)) اى فرزند زن ناپاك ! عموى مرا مى كشى ؟)) و دست خود را به عنوان حمايت از عمو به پيش برد. بحر بن كعب كه شمشير را فرود آورد دست پسربچه قطع و به وسيله پوست از بازو آويخت .

اين طفل در اثر شدت درد و ناراحتى رو به سوى آن حضرت نمود و صدا زد:((يا عَمّاهُ؛)) عمو! به داد من برس ، مرا از اين درد و مصيبت برهان !)).

امام عليه السلام دست به گردن وى انداخت و چنين گفت :((يَا ابْنَ اَخِى اِصْبِرْ ...؛)) فرزند برادرم صبر و شكيبايى ورز كه خداوند تو را به نياكان پاك و صالحت رسول خدا، على ، حمزه ، جعفر و حسن ملحق خواهد نمود)).

آنگاه امام عليه السلام سپاهيان كوفه را اين چنين نفرين كرد:((اَللّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ...؛)) خدايا! اين مردم ستمگر را از باران رحمت و از بركات زمين محروم كن و اگر عمر طبيعى به آنان دادى به بلاى تفرقه و تشتت مبتلايشان بگردان و حكام و فرمانروايانشان را از آنان خشنود نگردان و ستيزه و دشمنى در بين آنها و حكامشان برقرار كن كه آنان ما را با وعده نصرت و يارى دعوت ، سپس به جنگ ما قيام نمودند)).

تذكر:

از فرزندان امام حسن مجتبى - عليه السلام در كربلا سه تن به شهادت رسيده اند:

1 - عبداللّه ، مادر وى دختر شليل بن عبداللّه بجلى است .

2 و 3 - قاسم و ابوبكر و اين دو برادر از يك مادر به نام ((رمله )) متولد گرديده اند.

 

هنگام وداع

 

متن سخن :

وداع با بانوان حرم

((ثمّ انّه ودّع عياله وَاَمَرَهُمْ بِالصَّبْرِ وَلبسِ الاُزر وقال : اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّه حاميكُمْ وَحافِظُكُمْ وَسَيُنْجِيُكُمْ مِنْ شَرّالا عْداءِ وَيَجْعَلْ عاقِبَةَ اءَمْرِكُمْ اِلى خَيْرٍ وَيُعَذِّبُ عَدُوَّكُمْ بِاءْنواعِ الْعَذابِ وَيُعَوِّضَكُمْ عَنْ هذِهِ الْبَلِيَّةِ بَاءْنواعِ النِّعَمِ وَالْكَرامَةِ فَلا تَشْكُوا وَلا تَقُولُوا بِاءلْسِنَتِكُمْ ما يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ))(253)

ترجمه و توضيح لغات :

ازر (به ضم اول و ثانى جمع ازار به كسر اول ): معجر و هر لباسى كه روى لباسها مى پوشند و به قرينه اينكه بانوان حرم در سفر و حضر داراى معجر و ازار بودند مى توان گفت كه منظور در اينجا نوع خاصى از لباس و روپوش بوده كه جمع و جور و در حال سفر و در مرئى و منظر دشمنان استفاده كردن از آن آسانتر باشد. بلاء: امتحان ، غم و اندوه شديد. بليه : امتحان و مصيبت . حفاظت و حمايت : از گفتار بعضى لغت شناسان و موارد استعمال مى توان استفاده نمود كه حفاظت بيشتر در حفظ اصل اشياء و حمايت در حفظ متعلقات آنها به كار مى رود مثلاً در درهم و دينار مى گويند:((يحفظه )) و نمى گويند ((يحميه )) و به مراتع قُرق شده مى گويند ((حمى القوم ))؛ زيرا منظور حفظ و حراست نباتات و گياهان مرتع است نه آب و خاك آن .

ترجمه و توضيح :

اگر بگوييم آخرين وداع حسين بن على عليهما السلام از سخت ترين لحظات و از شديدترين دقايق در روز عاشورا براى آن حضرت و براى بانوان حرم و همچنين براى امام سجاد عليه السلام بوده است سخنى به گزاف نگفته ايم ؛ زيرا از يك سو دختران پيامبر مى بينند كه اينك پس از شهادت همه مردان و جوانانشان تنها ملجاء و ماءوايشان و امام و پيشوايشان نيز وداع و اعلان جدايى مى كند؛ جدايى كه ديگر بازگشتى در آن نيست ، حال پس از وى در اين بيابان پهناور چه كنند و در اين غربت و بى كسى به چه كسى پناه ببرند. يك مشت زنان و اطفال بى دفاع از حمله و هجوم دشمنان چگونه دفاع كنند و درد دل خويش را با چه كسى بگويند؟

اينك بايد براى آخرين بار و براى چند لحظه باز هم به دور او جمع شوند و دامن او را بگيرند و از او استمداد كنند و با وى به درد دل بنشينند. و از سوى ديگر آن امام عطوف و مهربان و آن روح عاطفه و محبت و آن مجسمه غيرت و شهامت نظاره گر گروهى از اطفال مى باشد كه صداى ناله و گريه آنان بلند است و به درخواست دختران يتيمى گوش فرا مى دهد كه براى نجات از دست دشمن محل امنى و يا براى نجات از تشنگى ، كاسه آبى از وى طلب مى كنند. او خود را در ميان عده اى از بانوان داغديده مى بيند كه از كثرت ناراحتى و شدت مصائب و عظمت حوادث ، مبهوت و حيران ، مهر سكوت بر لب زده و ياراى سخن گفتن ندارند.

خواننده عزيز! فكر مى كنيد عكس العمل امام عليه السلام در اين صحنه عجيب كه كوهها را متزلزل مى كند چه باشد و با اين بانوان و دختران غمزده كه اندوهشان تا اعماق استخوان تاءثير مى گذارد چگونه سخن بگويد؟

آيا او از ديدن اين صحنه دلسوز و تصور حوادث جانگداز آينده ، اظهار ضعف خواهد نمود و تسلط بر افكار و اعصاب خود را از دست خواهد داد؟ و احيانا آن هدف عالى و مقصد بزرگى را كه انتخاب كرده است ولو براى چند لحظه به فراموشى خواهد سپرد؟!

ممكن است هر كسى اين صحنه را به فكر خود يك نوع ترسيم كند و هر نويسنده در پاسخ امام به شكلى قلم فرسايى و هر گوينده اى به نوعى بيان نمايد و يا زبانحالى بسازد كه مانند اغلب زبانحالها زبانحال و بيانگر طرز فكر خود گوينده است كه به امام نسبت داده و از شخصيت والاى امام ، شخصيتى مانند خود مجسم نموده است .

پس چه بهتر كه ما در اين مرحله نيز مانند همه مراحل از مدينه تا كربلا اختيار از قلم برگيريم و گفتار و پاسخ امام را از بيان معصومين عليهما السلام و از نقل علماى بزرگ و اهل فن بشنويم و به ترجمه جملات و داعيه امام حسين عليه السلام آنچنان كه نقل شده است بپردازيم :

((ثمّ انّه ودّع عيالَه ثانياً وَاَمَرَهُمْ بلبسِ الاُزر...؛)) او براى دومين بار اهل و عيالش را وداع كرد و آنان را به صبر و شكيبايى دعوت و به پوشيدن لباسها(ى چابك و جمع جور) توصيه نمود. آنگاه فرمود براى روزهاى سخت و غمبار آماده باشيد و بدانيد كه خداوند پشتيبان و حافظ شماست و در آينده نزديك شما را از شرّ دشمنان نجات خواهد داد و عاقبت شما را مبدل به خير و دشمن شما را به عذابهاى گوناگون مبتلا خواهد نمود. و در عوض اين سختى و مصيبت ، انواع نعمتها و كرامتها را در اختيار شما قرار خواهد داد. پس گله و شكوه نكنيد و آنچه ارزش شما را كم كند بر زبان نياوريد)).

سخنان بالا را علامه مجلسى در ذيل روايتى از امام باقر عليه السلام نقل نموده است كه به احتمال قوى تتمه همين روايت و بيان امام باقر عليه السلام باشد. و در صورت مجزا بودن از آن روايت باز هم برگرفته از روايت ديگرى است كه ازنظر مرحوم علامه مجلسى مورد اعتبار و داراى وثاقت بوده است (254) و بر همين اساس مرحوم مقرم كه يكى از علماى محقق و از شخصيتهاى علمى و از افراد مطلع در تاريخ و حديث مى باشد با اينكه مطلب بالا را از ((جلاءالعيون )) نقل نموده مجموع جملات آن را به صورت يك روايت مورد اعتماد و نقل صحيح از حسين بن على عليهما السلام مورد بررسى قرار داده و چنين مى گويد:

در اين گفتار و سخن حسين بن على عليهما السلام بيان دو موضوع مهم مورد نظر بوده است كه هيچيك از مورخان و تحليل گران در قيام حسين بن على عليهمالسلام متوجه اين دو موضوع نگرديده اند. اول اينكه امام عليه السلام مى خواهد به بانوان حرم تفهيم كند كه آنان در اين راه طولانى و در دست اين دشمنان به قتل نخواهند رسيد و سالم به وطن خويش مراجعت خواهند نمود. و دوم اينكه لباس و معجر آنان به غارت نخواهد رفت .

مرحوم مقرم در تاءييد آنچه از متن اين سخن فهميده است چنين مى گويد: زيرا پس از امر به پوشيدن لباس كه از سوى آن حضرت صادر گرديد:((وامرهم بالصبر ولبس الازر)) از به كار بردن لفظ حمايت و حفاظت با اينكه يكى ازآن دو كافى بوده ، دو موضوع مهم بالا به دست مى آيد و بلاغت كلام امام عليه السلام در اين است كه بگوييم منظور از جمله :((ان اللّه حاميكم )) حمايت از دستبرد دشمن به حريم خاندان عصمت در مورد غارت ، و منظور از جمله ((وحافظكم )) حفاظت از قتل و به شهادت رسانيدن آنهاست (255).

وداع با امام سجاد(ع )

(( 1 - ((وعن زين العابدين عليه السلام قال : ضمنى والدى عليه السلام الى صدره يوم قتل والدماء تغلى وهو يقول : يا بنى احفظ عنى دعاء علّمتنيه فاطمة عليهاالسلام و علّمها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وعلّمه جبرئيل عليه السلام فى الجاجة والمهمّ والغمّ والنازلة اذا نزلت والا مر العظيم الفادح قال اُدع : بحق يس والقرآن الحكيم وبحق طه والقرآن العظيم يا من يقدر على حوائج السائلين يا من يعلم ما فى الضّمير يا منفّس عن المكر وبين يا مفرّج عن المغمومين يا راحم الشّيخ الكبير يا رازق الطّفل الصغير يا من لايحتاج الى التّفسير صلِّ على محمد وآل محمد وافعل بى كذا وكذا))(256).

2 - ((... عن ابى جعفر عليه السلام قال لما حضرت على بن الحسين الوفاة ضمنى الى صدره ثم قال . يا بُنَىَّ اوصيك بما اوصانى به ابى حِين حضرته الوفاة وبما ذكر ان اباه اوصاه به يابنىّ ايّاك وظلم من لا يجد عليك ناصرا الااللّه ))(257).))

ترجمه و توضيح لغات :

ضمنى الى صدره : مرا به سينه خود چسبانيد، مرا به سينه خود كشيد. والدماء تغلى (از غلى يغلى ): خون از وى مى جوشيد. نازله : مصيبت شديدى كه به انسان وارد مى شود. امر فادح : امر سنگين و غيرقابل تحمل . نفّس اى فرّج ؛ مُنَفّسِ: برطرف كننده . اياك (اسم فعل است ): برحذر باش .

ترجمه و توضيح :

امام - طبق معمول - پس از وداع با بانوان حرم براى وداع با امام سجاد عليه السلام به سوى خيمه او حركت نمود وداع حسين بن على با فرزندش و جانشين بعد از خودش چگونه بوده و در آن لحظه حساس ميان آن پدر عزيز و فرزند دلبندش چه گذشته است . براى ما روشن نيست .

البته مسعودى مطلبى نقل مى كند كه ظاهرا مضمون روايات و خلاصه اش اين است كه حسين بن على عليهما السلام به هنگام وداع با امام سجادوصاياى خاص مربوط به امامت را بر وى نموده و دستور داد كه ميراث مخصوص امامت از قبيل صحف وسلاح و غيره را كه در نزد ام سلمه است پس از مراجعت به مدينه از وى تحويل بگيرد(258).

و اما آنچه به صورت سخن و گفتار از آن حضرت در اين بخش از وداع نقل گرديده دو مطلب است كه هردو از امام سجاد عليه السلام و يكى از دو معصوم حاضر در صحنه وداع كه در ميان خيمه بجز او و پدر ارجمندش كسى وجود نداشته ، نقل شده است .

1 - توجه به درگاه ربوبى

امام سجاد عليه السلام مى گويد: روزى كه پدرم كشته شد در حالى كه خون از تمام بدنش مى جوشيد مرا به سينه خود كشيد و فرمود:((فرزندم ! اين دعا را از من فرا بگير و هنگام حاجت و غم و اندوه جانكاه و در حوادث مهم و كمرشكن ، با آن خدا را بخوان و اين دعايى است كه مادرم فاطمه براى من تعليم نمود كه او از پدرش رسول خدا و او از جبرئيل فرا گرفته بود )) ((بحق يس والقرآن الحكيم وبحقّ طه والقرآن العظيم ...؛)) اى خدايى كه بر آنچه نيازمندان از درگاهت بخواهند قادرى ؛ اى آنكه از اسرار دلها آگاهى ؛ اى خدايى كه غم از دلهاى مغمومين و اندوه از دلهاى اندوهگين مى زدايى ، اى آنكه بر پيران خسته رحم مى كند و بر كودكان شيرخوار روزى مى رساند؛ اى آنكه نيازى به تفسير ندارد به محمد و فرزندانش درود بفرست و حوايج مرا برآر)).

2 - از خطرناكترين ستمها برحذر باشيد

ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود پدرم امام سجاد، هنگام وفاتش مرا به سينه خود كشيد و فرمود فرزندم : برتو وصيت مى كنم آنچه را كه پدرم حسين بن على عليهما السلام هنگام وفات و شهادتش آن را توصيه نمود. امام سجاد فرمود از جمله وصاياى پدرم اين بود:((فرزندم ! بپرهيز از ستم كردن بر كسى كه مدافع و يار و ياورى بجز خدا ندارد)).

و اين بود دو وصيت حسين بن على عليهما السلام هنگام وداع با امام سجاد عليه السلام كه احتمال دارد اين دو وصيت در دو ملاقات و وداع جداگانه صورت گرفته باشد و به كار بردن دو تعبير مختلف : ((يوم قتل والدماء تغلى )) و:((حين حضرته الوفاة )) مى تواند قرينه اى بر اين تعدد باشد.

نتيجه :

آنچه از اين وصاياى سه گانه استفاده مى شود اين است كه : حسين بن على عليهما السلام آن نمونه صبر و استقامت و آن امام و پيشوا و سرمشق براى انسانهاى مؤ من و پاك در مبارزه با كفر و الحاد در هدف خويش از روزى كه تصميم به مبارزه گرفته تا آخرين لحظه كوچكترين تزلزل و تنزل به خود راه نداده بلكه قدم به قدم پيش رفته و به مناسبت شرايط زمانى و مكانى عكس العمل نشان داده است و براى او صحنه وداع عاشورا كه در يك قدمى شهادت خود و اسارت بانوان حرم قرار گرفته نه تنها با شهر و ديارش مدينة الرسول كه از آرامش روحى و احترام عمومى برخوردار بود فرقى نكرده و از نظر او نه تنها اين لحظه حساس با لحظاتى كه در مكه معظمه و در كنار خانه امن خدا به سر مى برد و يا بيابان آرام حجاز را به سوى كربلا مى پيمود فرقى ندارد بلكه امروز به افكار مدينه تا مكه تجسم و به گفتار مدينه تا كربلا فِعليّت و تحقق مى بخشد.

اگر آن روز در كنار قبر رسول خدا عرض مى كرد: ((اللهم انى احب المعروف وانكر المنكر))(( و اگر در مدينه مى گفت (( :((ويزيد رجل شارب الخمر ومثلى لا يبايع مثله )) و اگر در آغاز حركت از مدينه تشخيص داده بود كه : ((وعلى الاسلام السلام اذ بليت الامة براع مثل يزيد)) و اگر آن روز سوگند ياد مى كرد كه : ((واللّه لا اعطى الدنية من نفسى )) و اگر در كنار كعبه در ضمن خطبه اى ، آينده خود را ترسيم مى نمود و اگر در منزل بيضه با استناد به گفتار پيامبر خدا مبارزه با يزيد را از وظايف خود معرفى مى نمود و... امروز هم به بانوان حرم با قاطعيت دستور مى دهد كه لباس سفر به تن كنيد و از نوعى لباس كه شما را در طول اسارت در مرئى و منظر دشمنان و در داخل حرم از نامحرمان حفظ مى كند بهره برگيريد و خود را بر بلاها و سختيها آماده سازيد و كلمه اى كه در آن گلايه اى از اسارت و شكوه اى از فشار دشمن باشد بر زبان نياوريد؛ زيرا كه هدف ، الهى است .

آرى ، لازمه اقامه امر به معروف و نهى از منكر و جواب رد دادن بر طاغوتها و زيربار ذلت نرفتن ، آماده شدن بر سختيها و تحمل شكنجه ها و اسارتهاست و از همه مهمتر بايد همه اين مراحل آنچنان تواءم با استقامت و پايدارى باشد و آنچنان از معنويت برخوردار گردد كه يك كلمه ، آرى حتى يك كلمه نيز بر زبان نيايد كه مشعر بر عدم رضا و نشانگر ترديد در هدف و ناخشنودى بر تقديم قربانيان و ريخته شدن خون جوانان باشد؛ زيرا موجب از دست رفتن ارزش مبارزات و كم شدن اجر و پاداش خواهد گرديد:

((استعدوا للبلاء ... ولا تقولوا باءلسنتكم ما ينقص من قدركم )) و اما وصيت حسين بن على به فرزندش امام سجاد عليه السلام ممكن است در آن دو جهت و دو جنبه شخصى و عمومى تصور شود:

1 - جنبه شخصى :

انسان چنين تصور مى كند كه اين دو بخش از وصيت حضرت سيدالشهداء عليه السلام يكى در شكل دعا و ديگرى در قالب موعظه و تحذير براى امام سجاد عليه السلام در آن شرايطى كه انبوهى از هموم و غموم او را احاطه كرده و ظلم و ستم دشمن به اوج خود رسيده است مى تواند بزرگترين وسيله تسلى و بهترين سبب آرامش خاطر گردد؛ زيرا از يك سو توجه آن حضرت را يكسره به مقام ربوبى جلب و از همه حوادث و پيشامدهاى اين كره خاكى با تمام سنگينيش منقطع مى سازد و از سوى ديگر از مجازات سريعى كه در انتظار مردم ستمگر كوفه است خبر مى دهد كه آن نيز به نوبه خود مى تواند در تخفيف آلام و در زدودن آثار و ستمها و فشارها مؤ ثر باشد.

2 - جنبه عمومى :

با توجه به موقعيت حضرت سجاد عليه السلام كه بايد امامت امت و هدايت جامعه را پس از پدر ارجمندش به عهده بگيرد حسين بن على عليهما السلام در آخرين لحظات عمرش به واسطه او بار ديگر و پس از آن با خطبه هاى مفصل جامعه بشرى و شيعيان و پيروانش را در قالب دعا به توحيد واقعى و توجه به خداوند متعال كه اساسى ترين برنامه و ماءموريت همه انبياى الهى و رهبران آسمانى است دعوت مى كند و در شكل نيايش انسانها را به قدرت كامله خداوند و احاطه علم او بر اسرار و ضماير همه افراد بشر و همچنين به صفت عطوفت و مهر و رزاقيت او متوجه مى سازد.

و در وصيت ديگرى آنان را موعظه و نصيحت نموده و به بدترين ظلمها و زشت ترين ستمها كه ستم بر مظلومان بى دفاع است و در هر گوشه اى از اين جهان وسيع و هر روز به شكلى و قيافه اى و در ابعاد مختلفى با آن مواجه هستيم متوجه مى سازد و از ارتكاب آن برحذر مى نمايد.

و گمان مى كنم عمومى بودن مفاد اين دو وصيت بر جنبه شخصى آن ترجيح دارد؛ زيرا گذشته از اينكه وجود وظيفه عمومى و والاى امامت و رهبرى ، آن را ايجاب مى كند حمل كردن خطاب ((اياك وظلم من ...)) به ظاهر آن با واقعيات و مقام امام كه معصوم از گناه و مبرّا از هر نوع ظلم و تعدى است تطبيق نمى كند.

خلاصه :

گرچه مخاطب در اين دو وصيت به ظاهر لفظ، امام سجاد عليه السلام است ولى همانند خطابات فراوان قرآنى و اكثر وصاياى معصومين در واقع طرف سخن همه انسانها يا همه پيروان اسلام است .

تذكرى بر ارادتمندان واقعى حسين بن على (ع )

خواننده عزيز! اين بود وصيت و سخنان حسين بن على عليهما السلام در آخرين وداعش كه از منابع موثق و معتبر و از طريق معصومين عليهما السلام به دست ما رسيده و ممكن است وصايا و سخنان ديگرى نيز نقل شده كه به دست ما نرسيده باشد ولى به طورى كه قبلاً توضيح داده شد از همين سه وصيت كوتاه و به ظاهر مختصر مى توان با مقام ارجمند ولايت و چهره مصمم و اراده خلل ناپذير امامت آشنا گرديد و از لابلاى اين جملات استقامت و پايدارى آن حضرت را در راهى كه انتخاب كرده بود به وضوح و روشنى درك نمود.

ولى متاءسفانه در بعضى از كتب مقاتل غير مورد اعتماد و يا در لسان بعضى از گويندگان و ذاكرين ، مطالبى در مورد وداع نقل مى شود كه نه در كتب موثق و منابع معتبر از اين نوع مطالب اثرى ديده مى شود و نه مفهوم بعضى از آنها با مقام امامت و ولايت و اهداف عاليه سالار شهيدان حسين بن على عليهمالسلام سازگار و قابل تطبيق است و پيدايش و نشر اين مطالب در نهايت مى تواند مبين دو نكته زير باشد:

1 - چنين مطالبى ساخته و پرداخته نويسندگان و يا گويندگانى است كه توجهشان صرفا معطوف به ثواب بكاء و ابكاء بوده و از مفاسد و گناه جعل و يا نقل مطالب جعلى و بى اساس ، غافل و يا در اثر كمى اطلاع ، توجهى به جعلى بودن آنها نداشته اند.

2 - نقل بعضى از اين مطالب دليلى است روشن بر عدم شناخت صحيح از مقام والاى ولايت و تنزل دادن مقام ارجمند امامت و در حد يك ضايعه از جنبه عقيدتى كه بايد مورد توجه علما و دانشمندان كه پاسداران حدود و ثغور عقايد و احكام اسلامى هستند قرار بگيرد.

اجازه بدهيد در اين زمينه به جملات و نصايح سودمندى از مرحوم علامه جليل محدث نورى صاحب مستدرك الوسائل كه عمر پربركت خود را در تحقيق و تتبع احاديث و روايات سپرى نموده و آثار گرانقدرى مانند مستدرك (259) و كتابهاى ديگرى به يادگار گذاشته و شاگردانى مانند مرحوم محدث قمى و صاحب الذريعه به جامعه اسلامى تحويل داده است ، گوش فرا دهيم ، آنگاه به نقل يك نمونه از همان مطالب بى اساس كه به موضوع وداع ارتباط دارد از زبان معظم له بپردازيم .

آن مرحوم در كتاب ((لؤ لؤ و مرجان )) پس از بحث مفصل درباره اقسام كذب و مفاسد و عذاب اين گناه بزرگ و اينكه اگر كذب و دروغ در نقل حديث و ذكر مصائب و مناقب باشد ضرر و مفسده اش و همچنين عذاب و كيفرش بيش از دروغهاى ديگر خواهد بود مى گويد:

كسانى كه خود را آماده خواندن مراثى و نقل حادثه جانگداز عاشوراى حسينى نموده اند بايد نه تنها به نقل شفاهى ديگران در مجالس و منابر بسنده نكنند و احيانا عربى بودن جمله اى را كه از نظر بعضيها دليل قاطعى بر صحت سند و متن آن است دليل صحت آن ندانند بلكه در كتابها و تاءليفات نيز بايد كمال دقت را به كار بندند؛ زيرا وجود مطلبى در كتابى به هيچوجه دليل بر صحت آن نيست چون ممكن است مؤ لف يك كتاب اصلاً شخص ‍ مجهول الحال و ناشناخته اى باشد و ممكن است شخص شناخته شده اى باشد اما از نظر علمى در سطحى نباشد كه بتواند درست را از نادرست و صحيح را از سقيم تشخيص دهد و حتى ممكن است يك نفر مؤ لف داراى قوه علمى و تشخيص باشد ولى بعضى از تاءليفات او به عللى داراى وثاقت و اعتبار نباشد مانند اينكه آن كتاب را در دوران جوانى و عدم تجربه واطلاع كافى تاءليف نموده باشد و اين كتاب تنها به لحاظ انتساب به چنين شخصيتى از شهرت و اعتبار در سطح عموم برخوردار شود محدث نورى ضمن بيان شاهد و معرفى نمونه هايى از اين نوع تاءليفات به شرح چند جريان بى اساس و ساختگى و در عين حال مشهور مى پردازد و مى گويد:

چهارم : نقل كنند با سوز و گداز كه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بيت و اصحاب ، حضرت اباعبداللّه عليه السلام به بالين امام زين العابدين آمد پس از پدر حال جريان آن جناب را با اعدا پرسيد خبر داد كه به جنگ كشيد پس جمعى از اصحاب را اسم برد و از حال آنها پرسيد در جواب فرمود: قُتِلَ، قُتِلَ تا رسيد به بنى هاشم و از حال جناب على اكبر و ابى الفضل سؤ ال كرد به همان قسم جواب داد و فرمود بدان در ميان خيمه ها غير از من و تو مردى نمانده .

مرحوم محدث نورى اضافه مى كند كه : اين قصه است و حواشى بسيار دارد و صريح است در اينكه آن جناب از اول مقاتله تا وقت مبارزه پدر بزرگوارش ابدا از حال اقربا و انصار و ميدان جنگ خبرى نداشت .

مؤ لف : در تاءييد نظر شريف محدث نورى (ره ) در اينكه عارضه امام سجاد عليه السلام در روز عاشورا نه آنچنان بود كه از حوادث و جريانات آن روز بى اطلاع باشد مى گوييم .

اولاً:

بررسى دقيق تاريخ نشان مى دهد كه بعضى از حوادث عاشورا مستقيما از امام سجاد عليه السلام نقل گرديده است كه اين نوع روايات مبين حضور آن حضرت در صحنه و مشاهده جريانات و حوادث از نزديك است .

ثانيا:

بر اساس روايتى حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه همه ياران خود را از دست داد و به هر طرف نگاه كرد و هيچ كمك و مدافعى براى خود نديد، امام سجاد عليه السلام در حالى كه مريض بود و قدرت بر حمل سلاح نداشت از خيمه خود خارج و رو به سوى صفوف دشمن نهاد، ام كلثوم مى گفت فرزندم برگرد، آن حضرت در جوابش فرمود: عمه ! بگذار در كنار فرزند رسول خدا بجنگم . تا اينكه خود حسين بن على عليهما السلام صدازد خواهر! او را به خيمه برگردان مبادا روى زمين ، از نسل آل محمد خالى بماند(260).

اين جريان نيز شاهد ديگرى است بر اينكه امام سجاد عليه السلام در عين وجود عارضه و كسالت مزاج ، حوادث آن روز را قدم به قدم پيگيرى مى نمود و در جايى كه امام زمان خود را تنها ديد براى دفاع از آن بزرگوار به سوى صفوف دشمن حركت نمود.

تكميل تذكر: با عرض پوزش از خوانندگان ارجمند در اينجا بحث وداع و سخن حسين بن على عليهما السلام را كه نسبت به سخنان گذشته قدرى مفصل و طولانى گرديد با تكميل تذكر و موعظه مرحوم محدث نورى به پايان مى بريم :

به طورى كه ملاحظه فرموديد مرحوم محدث نورى يكى از علل اشتباه پاره اى از مطالب بى اساس را با روايات صحيح و مستند عربى بودن آنها را كه از نظر بعضيها دليل صحت متن و سند محسوب مى گردد معرفى نمود.

به عقيده ما اين بخش از تذكر آن مرحوم درس بزرگى است براى پويندگان حق و پيروان حقيقت و هشدارى است كه گويندگان را بيشتر به تفحص ‍ وتدبر در به كارگيرى الفاظ و نسبت دادن مطالب به شخص حسين بن على عليهما السلام وادار مى سازد؛ زيرا جملات عربى فراوانى در مراثى و ذكر مصائب از شعار گرفته تا شعر و استرحام ديده مى شود كه از زبان آن حضرت نقل مى گردد در صورتى كه پاره اى از اين نسبتها يك نسبت واهى و بى اساس مى باشد. و ما فقط نمونه هايى به عنوان شاهد براى موضوعات سه گانه را در اينجا منعكس مى نماييم : در مورد شعار دو شعار زير از اشتهار و معروفيت خاصى برخوردار مى باشد كه :

1 - مى گويند از جمله رجزها و شعارهايى كه حسين بن على عليهما السلام به هنگام حمله به صفوف دشمن انشاد فرمود اين جمله بود:(( ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلى فياسيوف خذينى ؛)) اگر آيين محمد صلّى اللّه عليه و آله پابرجا نخواهد بود مگر با كشته شدن من پس اى شمشيرها اينك مرا فرا گيريد)).

2 - باز به آن حضرت نسبت مى دهند كه درباره اهميت مبارزه خود با يزيد و جهاد با بنى اميه مى فرمود:(( انّما الحياة عقيدة و جهاد؛)) زندگى عقيده و جهاد در راه آن است و بس )).

و در مورد شعر مى گويند آن حضرت در بالين فرزندش على اكبر عليه السلام اين ابيات را انشاد نمود:

(( يا كوكباً ما كان اقصر عمره//وكذاك عمر كواكب الاسحار//فاذا نطقت فانت اول منطقى//واذا سكتّ فانت فى اضمارى ))

و در مورد استرحام مى گويند امام عليه السلام از مردم كوفه و دشمنان خود طلب آب مى نمود و چنين مى گفت :(( يا قوم اسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظَمَاء؛)) مردم مرا سيراب كنيد كه از تشنگى ، كبدم خشك شده است )).

اما در مورد شعارها: نويسنده حقير در بررسيهاى ناقص خود در هيچ تاءليف مورد اعتماد و غير مورد اعتمادى به دو شعار ياد شده دسترسى پيدا ننمود مگر در سر زبانها و مجلات و كتابهايى از نوع مجلات و جرايد.

و اما در مورد شعر: دو بيت ياد شده از ابيات قصيده رائيه ابوالحسن على بن محمد تهامى ، شخصيت اديب و شاعر و سخن سراى شيعى است كه در فوت فرزند كوچكش سروده است .

تهامى در سال 416 ق در مصر به قتل رسيده است و اين قصيده زيبا و بليغ مشتمل بر 84 بيت است (261).

و اما در مورد استرحام و آب خواستن امام از دشمن به صورتى كه ذكر گرديد در هيچيك از منابع نقل نشده است و ظاهرا عدم توجه به مفهوم صحيح و صدر وذيل يك جمله موجب به وجود آمدن چنين مطلبى گرديده است .

توضيح اينكه : موضوع طلب نمودن آب از سوى حسين بن على عليهما السلام در سه مورد و به دو تعبير مختلف آمده است كه دو مورد آن كوچكترين ارتباطى به موضوع مورد بحث و طلب نمودن آب از مردم كوفه ندارد؛ زيرا در يك مورد چنين آمده است :((فقصده القوم وهو فى ذلك يطلب شَرْبَة من ماء فكلما حمل بفرسه على الفرات حملوا عليه باءجمعهم حتى اجلوه عنه ))(262).

((مردم كوفه در حالى به سوى آن حضرت هجوم بردند كه او در پى تحصيل آب بود و هرچه خواست با اسب خود به فرات حمله كند همه آنان بر وى حمله بردند تا اينكه او را از فرات دور ساختند)).

و در مورد ديگر باز چنين آمده است :(( وجعل الحسين يطلب الماء وشمر يقول له واللّه لا ترده او ترد النار(263))) ؛ حسين در پى تحصيل آب بوده و شمر به وى گفت به خدا سوگند وارد آب ((فرات )) نخواهى شد تا وارد عذاب شوى )).

به طورى كه ملاحظه مى شود، در اين دو مورد گرچه كلمه :((يطلب شربة من ماء - و: يطلب الماء)) به كار رفته اما روشن است به قرينه ورود و حمله به فرات منظور طلب نمودن آب از مردم كوفه نيست بلكه مفهوم كلمه تحصيل و به دست آوردن آب از طريق وارد شدن به فرات است .

تنها در مورد سوم و در نقلى از نافع بن هلال چنين آمده است كه :((فاستقى فى تلك الحالة ماء؛ حسين بن على به هنگام شهادتش آب خواست))(264).

اينك جاى اين سؤ ال فقهى است كه اگر گوينده روزه دارى با توجه و با استناد به گفتار فردى به نام نافع بن هلال يا بدون توجه به نقل وى ، نه تنها مطلبى را مستقيما به امام معصوم نسبت مى دهد بلكه كلمه ((استقى )) و مانند آن را به جمله ((اُسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظماء)) مبدل مى سازد، روزه چنين فردى صحيح است يا باطل ؟!

 

حماسه هاى امام (ع ) در ميدان شهادت

 

متن سخن :

اَلْمَوْتُ اَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ//وَالْعارُ اَوْلى مِنْ دُخُولِ النّار(265)

اَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي//آليْتُ اَنْ لا اَنْثَنى//اَحْمى عِيالاتِ اَبِى//اَمْضِى عَلى دِينِ النَّبى

اَنَا ابْنُ عَلِي الْخَيْرِ مِنْ آلِ هاشِمٍ//كَفانِى بِهذا مَفْخَراً حِينَ اَفْخَرُ//وَجَدّى رَسُولُ اللّه ، اءكْرَمُ مَنْ مَضى//وَنَحْنُ سِراجُ اللّه فى الاَرْضِ نَزْهَرُ//وَفاطِمَةُ اُمّى اْبنَةُ الطُّهْرِ اَحْمَدَ//وَعَمّى يُدْعى ذُوالجَناحَيْنِ جَعْفَرُ//وَفِينا كِتابُ اللّه اُنْزِلَ صادِعاً//وَفينَا الْهُدى وَالْوَحْيُ بِالْخَيْرِ يُذْكَرُ//وَنَحْنُ اَمانُاللّهِ فِى الْخَلْقِ كلّهِمْ//نَسِّرُ بِهذا فىِ الاَنامِ وَنَجْهَرُ//وَنَحْنُ وُلاةُ الْحَوْضِ نَسْقِى مُحِبَّنا//بِكَاءْسٍ وَذاكَ الْحَوْضُ للسَقىُ كَوثَرُ//فَيَسْعَدُ فِينا فىِ الْقِيامِ مُحِبّنا//وَمُبْغِضُنا يوم الْقِيمَةِ يَخْسَرُ(266)

كَفَرَ الْقَوْمُ وَقدْماً رَغِبُوا//عَنْ ثَواب اللّه رَبِّ الثَّقَلَيْنِ//قَتَلُوا قِدْماً عَلِّياً واْبنَهُ//حَسَنَ الخَيْرِ وَجاءوا لِلْحُسَيْن//خيْرَهُ اللّه مِنَ الْخَلْقِ اءَبى//بَعْدَ جَدّى وَاَنَا ابْنُ الْخِيرَتَيْنِ(267)

ترجمه و توضيح لغات :

آلَيْتُ (از ايلاء): سوگند ياد كردن . اِنْثِناءِ: تواضع ، قبول ذلت ؛ منظور امام خضوع در مقابل باطل است . اَمْضى : كشته مى شوم ، مى ميرم . نَزْهَرُ (از: زَهَرَ، زَهُوراً): درخشيدن . صادِع (از صدع ): مطلب را بيان نمود، كشف و حل كرد. رَغِبَ: اگر با ((عن )) متعدى شودبه معناى اعراض است .

ترجمه و توضيح :

از حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه شخصا وارد جنگ با دشمن گرديده تا مرحله شهادتش سه موضوع جالب و مهم نقل شده است كه در پايان اين دفتر و به عنوان حسن ختام در اختيار خواننده عزيز قرار مى دهيم : حماسه ها، منشور جهانى و مناجات با پروردگار.

در مورد حماسه هاى آن حضرت در كتب تاريخ اشعار زياد و مختلفى نقل شده است كه ما به نقل سه فراز از اين شعار اكتفا مى نماييم : صاحب عوالم و ابن نما، نقل مى كنند كه حسين بن على عليهما السلام هنگام حمله به صفوف دشمن ، اين اشعار حماسه اى را مى خواند:(( اَلْمَوْتُ اَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ...)).

((مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است و پذيرفتن ننگ بهتر از قبول آتش .

من حسين بن على هستم .

سوگند ياد كرده ام كه در مقابل دشمن سر فرود نياورم ، من از اهل و عيال پدرم حمايت مى كنم .

و در راه آيين پيامبر كشته مى شوم )).

خوارزمى مى گويد: حسين بن على عليهما السلام در حالى كه سوار اسب گرديده و شمشير به دست داشت و با حالتى كه از زندگى قطع اميد كرده و تصميم به مرگ و شهادت گرفته بود، در مقابل دشمن قرار گرفت و اين اشعار را مى خواند كه به صفوف دشمن حمله نمود:((اَنَا ابْنُ عَلِي الْخَيْرِ مِنْ آلِ هاشِمٍ)) .

((من پسر على آن مرد نيك هاشمى هستم كه در مقام افتخار همين براى من بس است . جدم رسول اللّه كه شريفترين گذشتگان است و ما چراغهاى خدا هستيم كه در روى زمين مى درخشيم .

و مادرم فاطمه دختر پاك احمد و عمويم جعفر كه ذوالجناحين نام يافته است . كتاب خدا در پيش ماست ؛ كتابى براى روشنگرى نازل گرديده است .

و در ميان ماست وحى و هدايتى كه به نكويى ياد مى شود.

و ما در ميان همه خلق وسيله امن هستيم و اين حقيقت را در ميان مردم گاهى نهان داريم و گاهى عيان .

و ماييم ساقيان حوض كه دوستان خود را با جام مخصوص سيراب مى كنيم و اين حوض گوارا همان ((كوثر)) است .

در روز قيامت دوستان ما به وسيله محبت ما به سعادت و دشمنان ما به خسران خواهند رسيد)).

خوارزمى مى گويد: امام عليه السلام در حملات خود اين شعرها را نيز مى خواند:

((كَفَرَ الْقَوْمُ وَقدْماً رَغِبُوا...)) .

((اين مردم به كفرگراييدندو درگذشته نيزازثواب خداى انس و جن اعراض كرده بودند.

در گذشته على و فرزندش حسن آن مرد نيك سيرت را كشتند و اينك به قتل حسين آماده اند.

پس از جدم ،پدرم برگزيده ترين مردم است و من فرزند دو برگزيده عالم مى باشم )).

 

منشور جهانى از قتلگاه كربلا

 

متن سخن :

((يا شِيعَةَ آلِ اءَبِى سُفْيانَ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِيْنٌ وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْراراً فى دُنْياكُمْ وَاِرْجِعُوا اِلى اَحْسابِكُمْ اِن كُنتم عُرباً كما تزعمون . ... اَنَا الّذى اءُقاتِلُكُمْ وَتقاتِلُونى وَالنَّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ فَامنَعوا عُتاتَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمى مادُمْتُ حَيّاً))(268).

ترجمه و توضيح لغات :

جُناح : گناه . عُتاب (جمع عاتِى ): ستمگر، تجاوزگر.

ترجمه و توضيح :

خوارزمى مى گويد: حسين بن على عليهما السلام كه حملات پى در پى و جنگ سختى مى نمود و در هر حمله گروهى از دشمن را به خاك و خون مى كشيد يكباره دشمن تصميم گرفت كه با وارد ساختن ضربه روحى آن حضرت را از كار بيندازد و لذا در ميان او و خيمه ها حائل گرديد و حمله به سوى خيمه ها را آغاز نمود.

در اينجا بود كه امام عليه السلام با صداى بلند فرياد نمود:(( يا شِيعَةَ آلِ اءَبِى سُفْيانَ ...)) ؛ اى پيروان خاندان ابى سفيان ، اگر دين نداريد و از روز جزا نمى هراسيد، لااقل در زندگى آزادمرد باشيد و اگر خود را عرب مى پنداريد به نياكان خود بينديشيد و شرف انسانى خود را حفظ كنيد)).

شمر گفت :((ماتَقُولُ يا حُسَيْنُ؛ حسين ! چه مى گويى ؟!)).

آن حضرت عليه السلام پاسخ داد:((اَنَا الّذى اءُقاتِلُكُمْ...؛)) من با شما مى جنگم و شما با من مى جنگيد و اين زنان گناهى ندارند تا من زنده هستم به اهل بيت من تعرض نكنيد و از تعرض اين ياغيان جلوگيرى نماييد)).

شمر گفت :((لَكَ ذلِكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ؛ فرزند فاطمه اين حق را به تو مى دهيم )).

سپس سپاهيان را صدا كرد:((اِلَيْكُمْ عَنْ حَرَمِ الرَّجُلِ وَاْقصُدُوهُ بِنَفْسِهِ فَلَعَمْرِى لَهُو كُفْوٌ كَرِيمٌ...؛ دست از حرم وى برداريد و حمله را متوجه خود او سازيد به جانم سوگند او هماورد شريفى است ...)).

منشور جهانى

اين سخن حسين بن على عليهما السلام گرچه به ظاهر يك خطابه اختصاصى است كه در روز عاشورا آنگاه كه مردم كوفه ناجوانمردانه حمله به سوى خيمه ها را آغاز نمودند، مورد خطاب قرار داده است ، ولى در واقع يك پيام عمومى و يك منشور جهانى است از قتلگاه كربلا به همه جهانيان و در همه زمانها كه :

مردم دنيا اگر معتقد و پايبند به قوانين الهى و دستورات آسمانى نباشند لااقل بايد حدود مليت خويش را مراعات و به اصطلاح تابع قوانين بين المللى باشند.

اما قوانين آسمانى بويژه دين مقدس اسلام هر نوع تجاوز به حقوق ديگران را در مقام جنگ و دفاع و حتى در آنجا كه آغازگر جنگ ، دشمن خونخوار باشد، محكوم كرده و مى گويد:((در راه خدا با كسانى كه با شما جنگ مى كنند (و آغازگر جنگ هستند) پيكار كنيد و تجاوز نكنيد كه خداوند تجاوزگران را دوست ندارد))(269).

يعنى بجز كسانى كه با شما وارد جنگ شده اند متعرض افراد ديگر دشمن نشويد. خانه مهاجمين را خراب و اشجارشان را قطع نكنيد. آب را به روى آنان نبنديد. مجروحين دشمن را مداوا كنيد. فراريها را تعقيب ننماييد و به زنان و پيرمردان ايذا نكنيد، حتى به مهاجمين نيز فحش و ناسزا نگوييد و...

آرى ، پس از قرنها كه حكم ((لا تَعْتَدُوا)) نازل گرديد و حسين بن على عليهما السلام منشور مورد بحث را اعلام نمود، جهان بشريت و به اصطلاح قانونگذاران متمدن ! نيز براى جنگها قوانينى نه در حد قوانين جنگى اسلام ارائه دادند.

اما آيا اين بشر خود خواه و اين حيوان دوپا و درنده تر از هر درنده تا از تربيت آسمانى برخوردار نيست و تا قدم به مرحله انسانيت نگذاشته است - كه تنها در پيروى نمودن از تعاليم انبيا ميسر است - مى تواند خود را به اين منشورها و اين پيغامها و به اين قوانين محدود سازد . و اگر شمر هم در روياروئى امام عليه السلام به قشون خود دستور منع حمله مى دهد، ديديم كه يك عقب نشينى موقت و در اثر نفوذ معنوى كلام آن حضرت بود كه بلافاصله پس از شهادت آن بزرگوار مجددا حمله به سوى خيمه ها و غارت زنان و اطفال شروع گرديد.

تكرار تاريخ

و اينك تاريخ تكرار مى شود و يك بار ديگر پس ماندگان آل ابوسفيان و پيروان و ايادى ابوسفيانهاى قرن ، براى محو اسلام و خاموش نمودن چراغى كه در اين برهه از زمان در ايران درخشيد و همه ملتها و كشورهاى اسلامى در پرتو آن نيروى تازه اى در خود احساس نمودند، در اولين سالهاى تاءسيس جمهورى اسلامى به ايران حمله نمودند.

آرى ، اينك كه مشغول نگارش اين اوراق هستيم هشت ماه است كه جنگى از سوى حزب بعث عراق بر عليه ايران شروع شده است كه اگر نگوييم در تاريخ دنيا، حداقل در تاريخ دو كشور اسلامى بى سابقه است . اين جنگ كه با حمله هوايى و زمينى و دريايى از سوى عراق شروع گرديد در اين مدت چه خسارات جانى و مالى متوجه ايران نموده است . در آينده و در تاريخ به صورت يك فاجعه عظيم براى اسلام و در تاريخ مسلمانان ثبت خواهد گرديد همانگونه كه انقلاب اسلامى ايران به صورت يك رويداد مهم اسلامى به ثبت خواهد رسيد.

ولى آنچه در اين جنگ حائز اهميت است اين است كه اين آل ابوسفيان و شيعيان آل ابوسفيان كه ايمان به خدا و عقيده به روز جزا ندارند، از حريت و آزادگى و از شرف انسانى و حيثيت ملى نيز بويى نبرده اند؛ زيرا در اين مدت طولانى كه از اين جنگ مى گذرد، گذشته از كشته شدن هزاران نفر از جوانان و بهترين و پاكترين رزمندگان و گذشته از تعديات و به اسارت گرفتن افراد غيرنظامى و حتى تجاوز به حريم ناموس مرزنشينان و آواره ساختن يك ميليون و نيم ايرانى از شهر و ديار خويش ، هر روز مواجه هستيم با بمباران شدن شهرهاى ايران و قرار گرفتن بيمارستانها و مدارس و مساجد و افراد غيرنظامى در زير گلوله توپهاى دوربرد و در زير موشكهاى نُه مترى عراق ، چه افراد بيمار و مجروح كه در اين بيمارستانها در اثر موشكها و گلوله هاى توپ در زير تلهاى خاك دفن مى گردد! و چه اطفال خردسالى كه در مدارس و در اثر بمباران هواپيماهاى عراقى بدنشان قطعه قطعه مى گردد و چه مادرانى كه در سوگ اين اطفال صغير و بى گناه مى نشينند و چه نمازگزارانى كه در ميان مسجد و در صف نماز و در اثر گلوله باران عراقيها در زير آوار مى مانند.

و تاءسف بار اينكه دنياى به اصطلاح متمدن ! نه تنها در مقابل اين همه وحشيگرى و ددمنشى ، سكوت اختيار نموده است بلكه اين دشمن انسانيت را با انواع سلاحها تقويت و از نظر مالى و سياسى هر نوع يارى و پشتيبانى را انجام مى دهد.

و اين جنگ براى چندمين بار نشان داد كه هنوز هم بشريت در حالت بربريت به سر مى برد و اين همه ادعاى تمدن جز طبلى پر سروصدا و تو خالى چيزى نيست و هنوز هم دنيا به آن مرحله نرسيده است كه به منشور جهانى حسين بن على عليهما السلام كه از قتلگاه كربلا به جهانيان اعلان نموده جواب مثبت بدهد كه :(( اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا اَحْراراً فى دُنْياكُمْ))(270).))

 

آخرين مناجات حسين بن على (ع )

 

متن سخن :

((اَللّهُمَّ مُتَعالىَ الْمَكانِ عَظِيمَ الْجَبَرُوتِ شَدِيدَ الِْمحالِ عَنِّى غَنِىُّ عَنِ الْخَلائِقِ عَرِيضُ الْكِبْرِياءِ قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ قَرِيبٌ الرَّحْمَةِ صادِقُ الْوَعْدِ سابِغُ النِّعْمَةِ حَسَنُ الْبَلاءِ قَرِيبٌ اِذا دُعيتَ مُحِيطٌ بِما خَلَقْتَ قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ اِلَيْكَ قادِرٌ على ما اَرَدْتَ تُدْرِكُ ما طَلَبْتَ شَكُورٌ اِذا شُكرْتَ ذَكُورٌ اِذا ذُكِرْتَ اَدْعُوكَ مُحْتاجاً وَاَرْغَبُ اِلَيْكَ فَقِيراً وَاَفْزعُ اِلَيْكَ خائِفاً وَاَبْكِى مَكْرُوباً وَاَسْتَعِينُ بِكَ ضَعِيفاً وَاَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كافِياً اَللّهُمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَومنا فَاِنَّهُمْ غَرُّونا وَخَذَلُونا وَغَدَرُوا بِنا وَقَتَلُونا وَنَحْنُ عِتْرَةُ نَبِيِّكَ وَوُلْدُ حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله الَّذِى اصْطَفَيْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَاءتْمَنْتَهُ الْوَحْىِ عَلَى فَاجْعَلْ لَنا مِنْ اَمْرِنا فَرَجاً وَمَخْرَجاً يا اَرْحَمَ الراحِمينَ.

...صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا اِلهَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُسْتَغيثين مالِى رَبُّ سِواكَ وَلا مَعْبُودٌ غَيْركَ صَبْراً عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ يا مُحْيِى الْمَوتى يا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ اُحْكُمْ بَيْنى وَبَيْنَهُمْ وَاَنْتَ خَيْرُالْحاكِمينَ)).

ترجمه و توضيح لغات :

مُتَعال : برتر. جَبَرُوت : صيغه مبالغه است : قُدْرَتْ: تسلط. مِحال (به كسر ميم ): دقت ، تصرف ، عريض : گسترده . كِبْرِياء: عظمت و بزرگى ، سابِغ : وسيع . شَكُور: شكرگزار و يكى از اسماء خداوند است كه پاداش زياد در مقابل كم مى دهد.ذكور: يادآورنده ، بسيار ياد كننده . بَلاء: آزمايش . رَغِبَ اِلَيْه : تضرع و زارى نمود. فقير: نيازمند. فَزَعَ اِلَيْهِ: به سوى او پناه برد. كرْب : اندوه . غَرُّونا (از غَرَّ): گول زد. غَدْر: خيانت كردن . غِياث : كمك . اِسْتِغاثَة : يارى طلبيدن . نَفاد: تمام شدن .

ترجمه و توضيح :

بنابه نقل شيخ الطائفه ، شيخ طوسى در مصباح المتهجد و مرحوم سيدبن طاووس در اقبال ، حسين بن على عليهما السلام در آخرين دقايق زندگيش ‍ چشمها راباز كرد و به سوى آسمان متوجه گرديد و براى آخرين بار با پروردگار خويش ، پروردگار عالميان چنين مناجات و راز و نياز نمود(271):

((اى خدايى كه مقامت بس بلند، غضبت شديد، نيرويت بالاتر از هر نيرو، تو كه از مخلوقات خويش مستغنى هستى و در كبريا و عظمت فراگير، به آنچه بخواهى توانا، رحمتت به بندگانت نزديك ، وعده ات صادق ، نعمتت شامل ، امتحانت زيبا، به بندگانت كه تو را بخوانند نزديك هستى و بر آنچه آفريده اى احاطه دارى و هركس كه از در توبه درآيد پذيرايى ، آنچه را كه اراده كنى توانايى ، آنچه را كه بخواهى درك توانى كرد، كسى را كه شكرگزار تو باشد شكرگزارى ، ياد كننده ات را يادآورى ، من تو را خوانم كه نيازمند تواءم و به سوى تو روى آرم كه درمانده تواءم ، ترسان به پيشگاهت فزع مى كنم ، غمگين دربرابرت مى گريم ، از تو مدد مى طلبم كه ناتوانم ، خود را به تو وامى گذارم كه بسنده اى ، خدايا! در ميان ما و قوم ما داورى كن كه آنان از راه مكر و حيله وارد شدند و دست از يارى ما برداشتند وما را كه فرزندان پيامبر و حبيب تو محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيم به قتل رسانيدند، پيامبرى كه به رسالت خويش انتخاب نموده وامين و حيش قرار داده اى ، اى خدا! اى مهربانترين ! در حوادث ، بر ما گشايش و در پيشامدها، برما خلاصى عنايت كن )).

امام عليه السلام مناجات خويش را با اين جملات به پايان رسانيد:

((در مقابل قضا و قدر تو شكيبا هستم اى پروردگارى كه بجز تو خدايى نيست . اى فريادرس دادخواهان كه مرا جز تو پروردگارى و معبودى نيست . برحكم و تقدير تو صابر و شكيبا هستم . اى فريادرس آنكه فريادرسى ندارد، اى هميشه زنده اى كه پايان ندارد. اى زنده كننده مردگان . اى خدايى كه هركسى را با اعمالش مى سنجى ، در ميان من و اين مردم حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگانى )).

و آنگاه كه صورت به خاك مى گذاشت ، گفت :((بِسْمِاللّه وَبِاللّه وَفِى سَبيلِاللّه وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّه ))(272).))

****************************************

بحر طویل امام حسین

باز از سینه دلم – با دل خون-پای برهنه زده بیرون-به گمانم شده مجنون-به کجا میبردم این که چنین بال کشیده است و پریده است و رهیده است/چه جانکاه – کشید از دل خون آه –دلم سوخت برای دلم و تا که نشستم به بر حرف دل خویش/شنیدم که به لب ندبه کنان – مویه کنان – موی کنان-آه کشان – از دل و جان – گفت :سوال از چه ؟ ببین حال شب و روزم و این غصه جانسوز که یاران و رفیقان همه گشتند مسافر- همه زائر- همه حاجی-همه مُحرم  و گمانم که هم الان همگی گرم طوافند  به دور حرم قبله عالم -همان عشق معظم -همان روح مکرم/ خداوند غم و اشک محرم- و من غم زده اینجا- تک و تنها/باز هم با دل خون گفت: دل من تو کجا دیده دو چشمت که در این ظلمت گمراهی و این عصر سیاهی/ که کسی خرج کسی شعله کبریت نکرده است/دو خورشید طلائی -که دو تا پرچم سرخ است نمادش/ به مدار هم و با هم بدرخشند و بتابند و نخوابند شب و روز/ دل گمشدگان را چو بیابند/ چه بزمیست در این سفره/ که یک سوی بود جنت الارباب و بود سوی دگر جنت العباس/و در آن بین چه بین الحرمینی است/ که با شور حسینی همه سینه زنان -گریه کنان- ناله زنان/شور بگیرند برای پسر حضرت زهرا

****************************************

ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین 

و آن نامه‌ها و آرزوی خدمت حسین 

ای قوم بی‌حیا چه شد آن شوق و اشتیاق 

آن جد و هد درطلب حضرت حسین 

از نامه‌های شوم شما مسلم عقیل 

با خویش کرد خوش الم فرقت حسین 

با خود هزار گونه مشقت قرار داد 

اول یکی جدا شدن از صحبت حسین 

او را به دست اهل مشقت گذاشتید 

کو حرمت پیمبر و کو حرمت حسین 

ای وای بر شما و به محرومی شما 

افتد چو کار با نظر رحمت حسین 

دیوان حشر چون شود و آورد بتول 

پر خون به پای عرش خدا کسوت حسین 

حالی شود که پرده ز قهر خدا فتد 

و ز بیم لرزه بر بدن انبیا فتد 

یا حضرت رسول حسین تو مضطر است 

وی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است 

یا حضرت رسول ببین بر حسین خویش 

کز هر طرف که می‌نگرد تیغ و خنجر است 

یا حضرت رسول ، میان مخالفان 

بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است> 

****************************************

سعید بیابانکی

باز این چه شورش است مگر محشر آمده

خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

 آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی

این آفتاب از افقی دیگر آمده

چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست

این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده

یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش

این کشتی نجات که بی لنگر آمده

 "شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست "

یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟

 بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش

خنجر فروگذاشته با حنجر آمده

 آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ

اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده

 ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است

سر برکنید ساقی آب آور آمده

این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟

عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده

 این ساقی رشید که در بزم می کشان

بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده>

 آتش به خیمه های دل عاشقان زده <

این آتشی که رفته و خاکستر آمده

 آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها

نخل امید رفته ولی بی سر آمده

جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست

این نیزه ای که از همه بالاتر آمده

 آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود

امشب به خون نشسته به تشت زر آمده

 ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو

در یوزه ای به نیت انگشتر آمده

 بوی بهشت دارد و همواره زنده است

این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

 بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم

هفتاد و دومین گل از خون بر آمده

 لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !

حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...

یا مرتضا ، حسین تو از ضرب دشمنان 

بنگر که چون حسین تو بی‌یار و یاور است

هیهات تو کجایی و کو ذوالفقار تو 

امروز دست و ضربت تو سخت درخور است 

یا حضرت حسن ز جفای ستمگران 

جان بر لب برادر با جان برابر است 

ای فاطمه یتیم تو خفته‌ست و بر سرش 

نی مادر است و نی پدر و نی برادر است 

زین العباد ماند و کسش همنفس نماند 

در خیمه غیر پردگیان هیچ کس نماند 

یاری نماند و کار ازین و از آن گذشت 

آه مخدرات حرم ز آسمان گذشت 

واحسرتای تعزیه داران اهل بیت 

نی از مکان گذشت که از لامکان گذشت 

دست ستم قوی شد و بازوی کین گشاد 

تیغ آنچنان براند که از استخوان گذشت 

یا شاه انس و جان تویی آن کز برای تو 

از سد هزار جان و جهان می‌توان گذشت 

ای من شهید رشک کسی کز وفای تو 

بنهاد پای بر سر جان وز جهان گذشت 

جانها فدای حر شهید و عقیده‌اش 

که آزاده وار از سر جان در جهان گذشت 

آنرا که رفت و سر به ره به ذوالجناح باخت 

این پای مزد بس که به سوی جنان گذشت 

وحشی کسی چه دغدغه دارد ز حشر و نشر 

کش روز نشر با شهدا می‌کنند حشر

****************************************

رباعی امام حسین

آنانكه ز كين بى پر و بالت كردند

پرپر ز جفا، گل جمالت كردند

شرمى ز نبى و فاطمه ننمودند

زير سم اسب، پايمالت كردند

****************************************

بحر طویل امام حسین

 

اگر از خنجر خونریز لبِ تشنه ببرند سرم را، اگر از تیغ شکافند در این عرصه ی خونین جگرم را، اگر از تیر سه شعبه بدهند آب عوض شیر گل نوثمرم را، اگر از داغ برادر شکند خصم ستمگر کمرم را، اگر از چار طرف خصم زند برجگرم تیر، اگر آید به سر و کتف و تنم ضربت شمشیر، اگر از سنگ شود غرقه به خون روی منیرم، اگر آتش عوض آب دهد خصم شریرم، اگر از داغ پسر سوزم و صد بار بمیرم، به خدایی که مرا خواسته با پیکر صدچاک ببیند به تنم زخم دوصد نیزه وشمشیر نشیند، به ستمگر نکنم کرنش و ذلت نپذیرم، اگر آرند به جنگم همه ی اهل زمین را و سما را

انا مظلوم حسین

 

منم و عهد الستم، نه گسستم نه شکستم، به خدا غیر خدا را نپرستم، به خدا من پسر شیر خدا و پسر فاطمه هستم، همه ی دار و ندارم همه هفتاد و دو یارم به فدای ره جانان، منم و سرخی رویم، منم و خون گلویم، منم وحنجر عطشان، منم و داغ جوانان، منم و خاک بیابان، منم و سُمِ ستوران، من ورگ های بریده،>

< منم و قلب دریده منم وطفل صغیرم، منم و کودک شیرم، منم و دخت اسیرم، منم و حیّ قدیرم، منم و زخم فراوان، منم و آیه ی قرآن، منم و زخم زبان ها، منم و تیغ و سنان ها، همه آیید و ببینید مقام و شرف و عزت ما را

 

انا مظلوم حسین

 

به خدا و به رسول و به علی ابن ابی طالب و زهرای بتول و حسن آن سید ابرار، به هفتاد و دو یارم به حبیبم به زهیرم به طرماح و به جون و وهب پاک سرشتم، به جلال و شرف عابس و عباس و به عثمان و به جعفر، به شهیدان عقیل و به خلوص دل عبد اللَّه و قاسم، به علی اکبر و داغش به علی اصغر و خونش به گل یاس مدینه، به رقیه به سکینه، به دل سوخته ی زینب کبرا و دو فرزند شهیدش، به لب تشنه ی اطفال صغیرم، به تن خسته ی سجاد عزیزم، من از این قوم ستمگر نگریزم، نکنم بیعت و با خصم ستمگر بستیزم، من و ذلت، من و تسلیم، من و خواری و خفت، سر من بر سر نی راه خدا پوید و با دوست سخن گوید و گردد هدف سنگ و خورد چوب، نبینم به خدا غیر خدا را

 

انا مظلوم حسین

************************************

عصر عاشورا

ز بس که نیزه نشسته به جسم پرپر تو

ورق ورق شده در قتلگاه دفتر تو

چقدر نیزه شکسته کنارت افتاده

چقدر تیر فرو رفته بین پیکر تو

هنوز از گلویت خون تازه می آید

هنوز  بر سر نی جاری است کوثر تو

سر شکسته عباس آب آور را

نشانده اند سر نیزه ای برابر تو

چقدر لطمه زده روی گونه اش امروز

نمانده سوی نگاهی به چشم خواهر تو

زدند بر رخ ماه تو هیجده ضربه

که نیست نقطه سالم به صورت و سر تو

غروب گوشه گودال روضه می خواند

برای این همه زخم تن تو مادر تو

*****************************

این اسبها که روی تن تو دویده اند

طرحی جدید از بدنت آفریده اند

ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله

از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند

ساعات عصر ابر سیاه براده ها

از هم تمام پیکرتان را بریده اند

تنگ غروب در پی هفده سر دگر

عکس  تو ا به صفحه نیزه کشیده اند

در زیر آفتاب همه برق می زنند

سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند

محمد رضا شمس

*****************************

کلاف و یوسفم را هر دو در بازار گم کردم

گل زهرائی ام را من در این گلزار گم کردم

بر آن بودم دل شیدا کنم در گیسویش پیدا

خدایا با چه کس گویم دل و دلدار گم کردم

اناالحق گوی می گردم به دنبال خم زلفش

سیه روزی تماشا کن طناب دار گم کردم

چه پیش آمد که در گودال زیر نیزه ها امروز

گلم را در زمان واپسین دیدار گم کردم

بگو یارا چرا صحرا ز عطر یاس لبریز است

همان یاسی که من بین در و دیوار گم کردم

بیا مادر که هم دردیم یادم هست می گفتی

که راه خانه را در کوچه چندین بار گم کردم

سید جعفر فاطمیان منش

*****************************

نزدیک مغرب است خدایا چه می شود؟

کشتی شکست خورده دریا چه می شود؟

از لاله های خون جراحات زخم عشق

مقتل ز عمق فاجعه دریاچه می شود

با چکمه های بند نبسته رسیده شمر

با زخمهای سینه بابا چه می شود

قاتل ز بس برید از نفس فتاد

ای سر بریده بعد تو با ما چه می شود

نزدیک مغرب است چه باد مخالفی

نزدیک مغرب است ندا داد هاتفی

ای کشته فتاده به صحرا حسین من

ای میوه رسیده زهرا حسین من

آن کهنه پیرهن که خودم بافتم چه شد

ای بانی قیامت کبرا حسین من

یادش به خیر شانه زدن های موی تو

ای صاحب شفاعت عظما حسین من

چشمت زدند عاقبت این هرزه چشم

قربانی حسادت دنیا حسین من

مغرب شد و گذشت وَِ حالا شب آمده

بعد از تمام حادثه ها زینب آمده

زینب رسید و خاطره ها را مرور کرد

از بین نیزه های شکسته عبور کرد

آهی کشید و گفت «أأنت اخی»حسین

اینجا گریز روضه ی ما جفت و جور کرد

بشنید یا «اخی الیً»صبور باش

دل را به امر حنجر پاره صبور کرد

در آخرین دقایق گودال قتلگاه

هر نیزه ای به گونه ای عرض حضور کرد

قلب ز شعله دلخورش آتش گرفته است

ناگاه دید چادرش آتش گرفته است

*****************************

ورود به کربلا

اينجا بهشت سرخ بدنهاي بي سراست

اينجا نگارخانهي گلهاي پرپر است

اينجا منا و مشعر و بيت الحرام ماست

 اينجا حريم قرب شهيدان داور است

اينجاست قتلگاه شهيدان راه حق

  اينجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اينجا به جاي جامهي احرام ما به تن

 زخم هزار نيزه و شمشير و خنجر است

اينجا دو طفل زينبم افتد به روي خاک 

 اينجا به روي سينهي من قبر اصغر است

اينجا براي پيکر صد چاک عاشقان 

 گرد و غبار کرب و بلا مُشک و عنبر است

اينجا چو آفتاب سرم بر فراز ني

 بر کودکان در به درم سايه گستر است

اينجا تنم به زير سم اسب، توتيا

 اينجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اينجا به جاي جاي گلوي بريدهام

 گلبوسههاي زينب و زهراي اطهر است

اينجا به ياد العطش کودکان من

  هر صبح و شام ديدهي ميثم، ز خون  تر است

*************************************

آفریدند مرا تا که گدایت باشم

سائل دائمی دست عطایت باشم

آفریدند مرا از تو بگیرم عصمت

شیعه چشم و دل غرق عزایت باشم

تا خدا هست تو هم باقی بالله هستی

می شوم مثل تو گر ازشهدایت باشم

چون عزای تو بقای همه دین خداست

آمدم گرمی این بزم عزایت باشم

تو قتیل العبراتی که خدا فرموده:

«ای حبیبم من الله بهایت باشم»

گر نشد زنده بیایم به حریمت مددی

تا که مدفون شده در کرببلایت باشم

اشک ما تلبیه ماست به حل من ناصر

داده ای اذن که این گونه فدایت باشم

شدی آواره که اسلام نگردد تحریف

کاش آوراه این حکم ولایت باشم

جواد حیدری

*****************************

آقا بــه خــدا  مــا ز شـمــا  فـاصله  داریم

بــا اصل مــرامــت به خدا فاصلـه داریم

بـا شور تــو و کرببلا محــفلــمــان گــرم

هم بــا تــو و بــا کربــبـلا فاصــلــه داریم

با چشمه‌ی احساس تــو ای خـون خداوند

با این همه تــزویر و ریـا فاصــلــه داریم

تــا کربــبــلا تــا غـــم تنــهاییــت آن روز

صد حــنــجره فریــاد صـدا فاصــله داریم

دیوار و در و دفترمان عکس شهـیـد است

با حــرمت خـــون شــهـــدا فاصــله داریم

گر مرجـع تقلید شمــا زینب کـبــری است

خواهر ز چه رو این همه ما فاصله داریم

تــصویــر تو را آیــنــه فــریــاد بــر آورد

با عـصمت حق، تا به کجــا فاصــله داریم

ما وارث خــون شــهــدایــیــم ولــی حــیف

بــا شــیــر زن کــربــبـلا فاصــلــه داریــم

عــمــریست کـه زنـدانی اندیشه‌ی خویشیم

با ذهــن پــر از عطــر هوا فاصــله داریم

دیــروز کـه در سنـگرمان ذکر و دعا بود

امــروز کــه از ذکــر و دعـا فاصله داریم

بــا عشــق و صـفــا خـانه یکی بود دل ما

افسوس که با ایـن هــمه جــا فاصله داریم

آیــا شــده از خویـش بـپــرسیم کـه امروز

با عشـق ســرآغــاز چــرا فاصله داریم ؟

*****************************

آمده¬ام بکربلا بعهد خود وفا کنم

بابتلای هر بلا خالق خود رضا کنم

آمده¬ام که در برم کشته شود برادرم

در دل زار مضطرم نالة یا اخا کنم

آمده¬ام که قاسمم زیر سم ستورها

گردد پایمال و من دست زخون حنا کنم

آمده¬ام که یک دله از دم تیر حرمله

اصغر شیرخواره را برره حق فدا کنم

آمده¬ام که تا شود خواهر من اسیر کین

وزغم عابد حزین محشر غم بپا کنم

آمده¬ام که از قفا سر زتنم جدا شود

تا که بدشت نینوا بر سر نی نوا کنم

آمده¬ام در این زمین تا که شوم شهید کین

از غم مرگ اکبرم خون دل مصطفی کنم

آصف

*****************************

ای آفــتــاب، زخــم تنــت را شــمــاره نیست

در کهکشان جسم تو غیر از ستــاره نیست

مــارا بــه زخــم هـای تنت، از سپــهر چشم 

غیر از سـتاره ریختن ای مـــاه، چاره نیست

ای آســمــان چــگــونـه تورادل زغم نسوخت

درســوگ مـهـــر،گردلت ازسنگ خاره نیست

محــمـل ببســت ســوی عراق ازحجازوگفت

"درکــــارخیرحاجت هیـچ استخــــاره نیست"

جــان راسـپــرد دســت خدا، ناخـدای عشق

جــزوصــل یــــــار، بحر وفا را کنــــــاره نیست

صــــــــائم عــروس بـــاور و انـــــدیشه‌ی تورا

غیــر از ولــای خون خدا، طوق و یاره نیست

صائم کاشانی

*****************************

از برکت وجودِ شما دَم گرفته ایم

اذن عزا و روضه و ماتم گرفته ایم

ما دخل و خرج و رزقِ تمامی سال را

از گریه های ماه محرم گرفته ایم

ما را زآفتاب قیامت هراس نیست

تا سر به زیر سایه ی پرچم گرفته ایم

ما مرده را به ذکر شما زنده می کنیم

این معجزه ز سوره ی مریم گرفته ایم

اقرار میکنم که ز دربار فیضتان

بی عرضه بوده ایم، اگر کم گرفته ایم

این روزها که روضه خون و عطش به پاست

مثل هوایِ ابری عالم،گرفته ایم

راه ورود عمه ی سادات بوده است

سقف ورود هیئت اگرخَم گرفته ایم

محسن امیری مقدم

*****************************

اشکی برای گریه به  این دیده ها دهید

دستی برای سینه زدن دست ما دهید

روزی ما رقم خورد از روزی شما

جز روضه رزق گریه ما را کجا دهید؟

زنجیر و شال و بیرق و پیراهن سیاه

!چشم انتظار مانده که اذن عزا دهید

اینجا مریض هرچه بخواهید حاضر است

!هرکس گرفت چشم شما را شفا دهید

حاجت گرفته بودم و خود بی خبر از آن

از بس که حاجت دل ما بی صدا دهید

بانی روضه های محرم شدید باز

بانی خیر گشته به ما کربلا دهید!

*****************************

از بسکه خورد بربدنش نیزه و خدنگ

شد پیکرش شکفته چو گلهای سرخ رنگ

از تیر غم چو ابر بهار آسمان گرفت

باران خون بگلشن او داد آب و رنگ

مردم به یک طرف بدنش داشت گردشی

تاچرخ بر نشانه زند تیر بیدرنگ

می جست راه ترک قفس مرغ جان او

تیر بلا ز بسکه نمود آشیانه ننگ

لبریز شد چو از بدنش چشمه¬های خون

برگرد او بچید فلک ظالمانه سنگ

پوشیده شد عذار حسین از غبار خون

آئینه جمال خدائی گرفت زنگ

قرآنیان به پیکر قرآن کشیده تیغ

اسلامیان گرفته عجب شیوة فرنگ

دشمن در انتظار و مهیای غارت است

تاگوشوار و معجری آرد مگر به چنگ

بر شد حرم ز غلغلة وا محمدا

شد هم صدا بزینب غمدیده طبل جنگ

طبع حسان چگونه دهد شرح ماجرا

اینجا که پای فکر سبک سیر گشته لنگ

حسان چایچیان

*****************************

از عرش ، از میان حسینیهء خدا

آمد صدای نالهء « حی علی العزاء»

جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد

گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا

جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت :

" یا رب اجازه هست ، شوم فرش این عزا "

آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست

در بزم استجابت بی قید هر دعا

او که هزار بار به گریه نشسته بود

یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا

آری تمام رحمت خود را خدا گرفت

گسترد بر مُحرم این اشک و گریه ها

آن گاه گفت روضه بخوان « ایها الرسول»

جانم فدای تشنه لب دشت کربلا

روضه تمام گشت ولی مادری هنوز

آید صدای گریه اش از بین روضه ها

رحمان نوازنی

*****************************

از كعبه رو به كرببلا ميكند حسين

و آنجا دوباره كعبه بنا ميكند حسين

گر ساخته است خانه اى از سنگ و گل خليل

آنجا بناز خون خدا ميكند حسين

روزى كه حاجيان به حرم روى مينهند

پشت از حريم كعبه چرا؟ ميكند حسين

آن حج نا تمام كه بر عمره شد بدل

اتمام ان بدشت بلا ميكند حسين

آنجا وقوف در عرفات ار نكرده است

فرياد معرفت همه جا ميكند حسين

آنجا اگر كه فرصت قربانيش نبود

اينجا هر انچه هست فدا ميكند حسين

آنجا كه سعى بين صفا در دويدن است

اينجا به قتلگاه صفا ميكند حسين

آنجا حنا حرام بود بهرا حاجيان

اينجا ز خون خويش حنا ميكند حسين

وقتى به خيمه گاه رود از پى وداع

اينجا دوباره حج نساء ميكند حسين

بعد از هزار سال به همراه حاجيان

هر سال رو بسوى منا ميكند حسين

از چار سوى كعبه ، ز گلدسته ها هنوز

هر صبح و ظهر و شام ندا ميكند حسين

بشنو دعاى در عرفاتش كه بنگرى

با سوز دل هنوزه دعا ميكند حسين

سر داده است و حكم شفاعت گرفته است

بر وعده اى كه داده وفا ميكند حسين

*****************************

لطف حسین مارا تنها نمی گذارد

گر خلق وا گذارد او وا نمی گذارد

او کشتی نجات و کشتی شکسته مائیم

مولا به کام غرقاب مارا نمی گذارد

هل من معین اورا باید جواب دادن

شیعه امام خود را تنها نمی گذارد

زهرا به دوستانش قول بهشت داده است

برروی گفته خویش او پا نمی گذارد

ما و فسرده حالی مولا نمی پسندد

مسکین و دست خالی مولا نمی گذارد

از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم

باید که سوخت مارا زهرا نمی گذارد

حاجي مويد

*****************************

اگر که دل شکسته‏اى حسین را صدا بزن 

اگر ملول و خسته‏اى حسین را صدا بزن

در این بهار معرفت پرستوى بهارى‏ام 

اگر چه پر شکسته‏اى حسین را صدا بزن

سحَر شد و سپیده زد چرا تو همچو مرغ شب 

لب از ترانه بسته‏اى حسین را صدا بزن

تو سر به زانوى غمى زشَرم کرده‏هاى خود 

چرا غمین نشسته‏اى حسین را صدا بزن

اگر به باغ آرزو به عشق کربلاى او 

دل از همه گسسته‏اى حسین را صدا بزن

رضایی

*****************************

الا خورشيد عالمتاب ،ارباب

قرار هر دل بي‌تاب، ارباب

نه تنها من که ديدم آفرينش

تو را مي‌خواندت ارباب، ارباب

به هر ابري که افتد چشم مستت

از او بارد شراب ناب، ارباب

تو آن بودي که هر شب در بر تو

گدايي مي‌کند مهتاب ،ارباب

من آن در را که غير از او دري نيست

 کنم با قلب دق‌الباب، ارباب

بياد چشم تو بيمارم امشب

 طبيبا بر سرم بشتاب، ارباب

اگرچه ريزه خوارم بازگويم

بيا امشب مرا درياب ،ارباب

به بيداري اگر قابل نباشم

مرا امشب بيا در خواب، ارباب

چو شمعي در هواي کربلايت

دلم شد قطره قطره آب، ارباب

ز چشمانم از اين چشم انتظاري

چکد هم اشک هم خوناب، ارباب

نام شاعر:حاج حيدر توكلي

*****************************

السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا / اي که پاينده شد ، از تو دين خدا

از کعبه شد جدا سيدالشهداء/ به قربانگاه عشق، مي‌رود از منا

حسين فاطمه ، عزيز مصطفي/نور چشم علي ، همتاي مجتبي

السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا/ اي که پاينده شد ، از تو دين خدا

پيوسته بر لبش ، لبيک و ياربش/ يار همراز او ، قهرمان زينبش

همگامي با وفا ، در نماز شبش/همناله ، همنوا ، در هنگام دعا

السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا/اي که پاينده شد ، از تو دين خدا

آماده کن بستر ، بر سبط پيغمبر / راهت گل افشان کن ، در مقدم اکبر

اي آغوش مهرت ، مهد علي اصغر/ رقيه مهمان است ، منزل کن مهيا

السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا / اي که پاينده شد ، از تو دين خدا

خون مبارزين ، رويت کند رنگين/ اي خاک تو مهر ، نماز مصلين

داري عجب آبي ، آب حيات است اين/ آيد لب فرات ، يک تشنه لب سقا

السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا/ اي که پاينده شد ، از تو دين خدا

اي ماه محرم ، ماه خون و شمشير/اي روز عاشورا ،ت روز عشق و تکبير

انقلاب ايران ، دارد ز تو تأثير/ گلگون ز شهيدان ، شد بهشت زهرا

السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا

 اي که پاينده شد ، از تو دين خدا

هر مکان کربلاست ، هر زمان عاشوراست

رشته مهر او ، رمز وحدت ماست

ماتمش جاويدان ، پرچم او بر پاست

 «حجت بن الحسن» ، گريد در اين عزا

السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا

اي که پاينده شد ، از تو دين خدا

حبيب چايچيان

*****************************

امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود

فردا میان قتلگه در خون شناور می شود

امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو

فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود

امشب بهع سقا بس سخن  گوید ز سوز تشنگی

فردا تمم باغ او لب تشنه پرپر می شود

امشب چو شمعی پر شرر تا صبح می سوزد ولی

فردا ز جور کوفیان  بی عون جعفر می شود

امشب همه پروانه ها دور و برش پر می زنند

فردا فدای راه حق  بی شیر اصغر می شود

امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو

فردا ز سم اسبها صد پاره پیکر می شود

امشب تمام دیده ها رو جانب لیلا بود

زیرا که چون فردا شود مجنون اکبر می شود

امشب مناجات حسین تا عرش اعلا می رود

فردا سرش از تن جدا مهمان مادر می شود

امشب کند زینب دعا هر گز نگردد صبحدم

فردا ز جور خصم  دون  بی یار و یاور می شود

امشب  ز راز دشت خون  زینب حکایت می کند

فردا کنار علقمه او بی برادر می شود

امشب برای روز نو در کف نمانده چاره اش

فردا سر جانان جدا از تیغ و خنجر می شود

حبیب الله موحد

*****************************

انتظارم مى‏كُشد، يادى ز ما كن يا حسين!

 درد هجران را به وصل خود دوا كن يا حسين

گرچه دورم، بر نگاه دلنشينت جان دهم

كوفه را با يك نظر چون كربلا كن يا حسين!

بى‏نيازى گرچه از من، من به تو دارم نياز

 پادشاهى، يك نگه بر اين گدا كن يا حسين!

در حريم كعبه مى‏گردى چو اى سيمرغ عشق

عبد سرگردان خود را هم، دعا كن يا حسين!

عيد قربان است فردا و ممنم قربانيت

 چون ندارم صبر، امروزم فدا كن يا حسين!

چون كه دور افتاده‏ام، اى زائر بيت‏الحرام

 بام قصر كوفه را، كوه منا كن يا حسين!

مهربانى از دو سر، دارد چو لذت بيشتر

دير شد احضار من، نامم صدا كن ياحسين!

آيم از شوق تو با سر، چونكه پابندم به عشق

 پاى بر فرقم بنه، كامم روا كن يا حسين!

چون «حسان» بسيار مى‏باشد گداى درگهت

 جمله را با يك نظر از غم رها كن يا حسين!

دارم اندر ذمّه‏ام حق خدا و خلق را

 خود به فضل خويشتن دِيْنم ادا كن يا حسين

حسان

*****************************

اول سلام وبعد سلام وسپس سلام

ای اولین امید من ای سومین امام

ای سبز وسرخ تشنه لب ای عزت غریب

خورشید شهر عشق توای شوق ناتمام

هم کعبه و وصال و بهشتی برای ما

ای بهترین بهانه دل عزت مدام

مصداق بارز همه آیات نوروشوق

ای معنی امید ونماز وشب وقیام

تا نام سبزوسرخ توهمرنگ غیرت است

ای بیرق تو تاهمیشه بود سرخ ومستدام

لب تشنه ایم وساقی توجرعه می دهد

ماراببخش جرعه توهنگام اختتام

من تا همیشه به نام تو سرخوشم

اول سلام وبعد سلام وسپس سلام

ای اشکهای سینه زده شورتان کجاست؟

تکثیرتان ، طهارتتان ، نورتان کجاست؟

*****************************

ای پاره های زخم فراوان پیکرت

ما را ببر به مشرق آیینه گسترت

خون از نگاه تشنه گل شعله می کشد

داغ است بی قراری گل های پرپرت

با من بگو چگونه در آن برزخ کبود

دیدند زینبی و نکردند باورت

من از گلوی رود شنیدم که آفتاب

می سوزد از خجالت دست برادرت

یک کوفه می دوم، به صدایت نمی رسم

یعنی شکسته اند دو بال کبوترت

ما را ببخش ما که در آن جا نبوده ایم

ای امتداد زخم به پهلوی مادرت

امروز ، روز اول مستی و ما خمار

ای تاکها کرامت انگورتان کجاست؟

صبح شهید آمده و عصر می رود

پس چله ی زیارت عاشورتان کجاست؟

موسی به طور آمده است اِن یکاد کو؟

کوری چشم بلعم باعورتان کجاست؟

دریا پر است از صدف و ماهی سفید

کشتی نشستگان هنر طورتان کجاست؟

این ذوالفقار با نگهش سخت نافذ است!!

هان ای گروه نرم تنان ! گورتان کجاست؟

گفتند عرش چشمه ی نزدیک گریه است

با این حساب پس افق دورتان کجاست؟

"من " را نمیبرید و چرا "ما " نمیکنید؟

اعجازتان ، کرامت مشهورتان کجاست؟

گفتی بکربلا برو و آینه بیار

آنجا نبود غیر تو ، منظورتان کجاست؟

*****************************

ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت

یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست

ای شب تار عدم شام غریبان عزایت

عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت

خبری مختصر از خاطره کرب و بلایت

همرهانت صفی از آینه بودند  و خوش آن روز

که درخشید خدا در همه آینه هایت

کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل

می فشاندیم سبک تر ز کفی آب به پایت

از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده

می رود دایره در دایره پژواک صدایت

محمدرضا محمدی نیکو

*****************************

اي حُجّت خداي، که عشقت امان ماست

ذکر تو در محافل روضه نشان ماست

خون گريه کن که ماتم جد غريب توست

يار دل حزين تو آه و فغان ماست

ما را نواي نوحه جد او جانفزاست

 الحق که روضه،داروي روح و روان ماست

هرجا که مي‌رويم دم از عشق مي‌زنيم

آري حديث مهر تو ورد زبان ماست

پرچم، چراغ، آب، سياهي، کتيبه، اشک

 اين ها همه بهانه سر نهان ماست

سرِّ نهان ما که به جز شاه عشق نيست

در قبضه ولايت او جسم وجان ماست

سلطان عشق آبروي عالمين کيست؟

 آنکه هماره در گرُوَش آرمان ماست

هستي به دست تو ،دل تو در کف حسين

دست تو بر سر و غم او سايبان ماست

در حال روضه معني هر زمزمه تويي

غمگين مباش زمزمه طرز بيان ماست

*****************************

ای خدا با تو من امشب سر سودا دارم

شوق دیدار تو در صحنه فردا دارم

تا که جاوید بماند به جهان دین نبی

بهر قربانی او اکبر زیبا دارم

تا کنم پیروی از آن پدر مظلومم

بهر شق القمری حامی و سقا دارم

تا کنم شاد دل فاطمه و قلب حسن

طفل شش ماهه و هم قاسم رعنا دارم

تا که رونق بدههم مستی بازار غمت

خواهر خون جگر و زینب کبری دارم

دخت ویرانه نشین وپسر بیماری

بهر ماندن وسط آتش اعدا دارم

هرکه خواهد که غنیمت ببرد گو آید

کهنه پیراهن و انگشتر اعلاء دارم

سر اگز هست فقط در تو از بهرِ

نیزه و مطبخ وهم دیر نصاری دارم

بهر جانبازی در راه تو تا فردا ظهر

ناله و زمزمه و شیون وغوغا دارم

*****************************

ای خلیلانه رفته از عرفات

ای کلیمانه خوانده تا میقات

ای ذبیح گذشته از زمزم

تشنه کامِ ذبیح، پای فرات

ای مسیحای رفته بر سرِ دار

ای اشارت شونده در تورات

یوسفِ چاکْ چاک پیراهن

بویت از مصر رفته تا شامات

خطّ جامت گذشته از بغداد

خطّت از خون نوشت آن خطّاط

ای بلاکش ترین بلا گردان

عاشقان صورت تواَند و تو ذات

اشهد انت شاهدن و شهید

اشهد انّ قد اقمت صلات

ای دم  اولت مُفرحِ ذات

ای دم  آخرت ممدّ حیات

کلّ انفاس هالکن جز تو

تو به پایان نمی رسی هیهات

محسن نیکنام

*****************************

اي درگهت حريم مناجات و راز من/ الله من ، پناه من ، اي کار ساز من

تنها و بي سپاهم و ، از غير بي نياز/

چون سوي توست ، چشم اميد و نياز من

بهر حمايتم نکشم ناز هيچکس

 تا رحمت تو ، مي‌کشد از لطف ، ناز من

مسلم ، نکرد بيعت و ، با دشمنان نساخت

 پيداست ، راه ورسم من از پيشتاز من

هاني ، بداد جان و ، به دشمن نداد دست/

صد آفرين ، به همت اين پاکباز من

اين دشت کربلاست خدايا ، که رحمتت

  در برگرفته ، اين دل پر سوز و ساز من

در سينه ام که آتش سيناي ديگري است

از شوق توست ، اين همه سوز و گداز من

اينجاست ، اوج رتبة زينب ، که بارها/

در خلوتم نشسته و ، بشنيده راز من

اينجا ، رسول و ، حيدر و زهرا و مجتبي

 هستند خود شريک غم و ، همطراز من

با خون دل نوشته ام انشاي عشق را/

 صد شکر اگر قبول کني ، اين فراز من

اينجا که انبيا نگرانند و مضطرب/

 زين شوق و ، يکه تازي بي احتراز من

ترسد خليل از اينکه : بدا گردد اين قضا

 کامش روا نگشته ، دل عشقباز من

لرزد مسيح از اينکه : شهادت نيافته

 بر آسمان رود بدنم ، در نماز من

يا رب عنايتي ، که درين امتحان عشق

 غمهاي عالم آمده خود پيشواز من

اين عاشقان ، سپيد و سياه و بزرگ و خرد

قربانيم ، به درگهت اي دلنواز من

آوردم آنچه هديه ، پذيرفتي از حسين

 اين است ، بر جميع بشر ، امتياز من

شد اوج نيزه جاي من و ، گود قتلگاه

 در راه توست ، جمله نشيب و فراز من

در کربلا و ، کوفه و ،دیرو، تنور و ، شام

مقصد توئي ، ازين ره دور و دراز من

در راه کربلا که گذرنامه لازم است

 ديوان من ، (حسان) ، بود آنجا جواز من

نام شاعر:حبيب چايچيان

*****************************

ای دل سوختگان مست عنایات شما

چشم عشاق به باران نزولات شما

همه آفاق تجلی سلیمانی تان

خضر دلداده داوود مناجات شما

ای دل نازنشینان حریم ملکوت

در سراپرده محراب عبادات شما

کشتی ناجی خلقید به تائید خدا

بسیارند مصادیق کرامات شما

حاجتم را ز خداوند بخواهید که او

وعده داده به برآوردن حاجات شما

دل وارستگی از بند تعلق خواهد...

فیض تشریف به میقات ملاقات شما

سالها نقل محافل شده حرف غمتان

اشکها میگذرد پای حکایات شما

گوشه غمکده ای ژرف که نامش دنیاست

زنده هستیم به امید حوالات شما

متبرک به غبار سر این کوی شدم

آبرو یافته خاک خرابات شما

 مهدی عبدالکریمی

*****************************

ای شه غرق به خون من به فدای سر تو

جان مادر به فدای تو و چشم تر تو

جای مهمان نشنیدست و کسی کنج تنور

مطبخ خولی دون گشته چرا بستر تو

از پی دیدنت ای شه زگلستان بهشت

تا تنور آمده با آه و فغان مادر تو

آخر ای خسرو مظلوم و گناه تو چه بود

که لب تشنه بریدند و سر از پیکر تو

ساربان کرد و جدا دست تو ای دست خدا

بجدل انگشت برید از پی انگشتر تو

سرت اینجا و تن پاک و تو در کربلا

به سرت گریه کنم یا به تن اطهر تو

ای شه تشنه چرا بی کس و تنها شده ای

گوچه شد قاسم ناشاد و علی اکبر تو

گیسوانی که زدم شانه به صد ناز ونیاز

غرق خون کرد چرا قاتل بد اختر تو

من که از بهر تو این گونه پریشان شده ام

وای و بر حال دل خواهر غم پرور تو

ای دریغا تو شدی کشته کشته و باشد به وطن

چشم وبر راه تو صغرای حزین دختر تو

*****************************

ای کرب و بلا منزل جانان منستی

یعنی تو مقام شه گل پیر هنستی

خود گلشن طاهائی و باغ دل زهرا

کاینان چمن اندر چمن از یاسمن استی

زان پیکر زیبا که بخاک تو عجین شد

تاچشم کندکار پر از نسترن استی

صد طعنه زند خاک تو بر حقة یاقوت

پرخون بس اندر تو زدرج دهن استی

گلزار و چمن را نشنیدنم غم اندوز

چونست که خود گلشن و بیت الحزن استی

ای کرب و بلا این چه جلالست که نامت

با نام حسین در همه جا مقترن استی

بس طرة مشگین بتو از اکبر و اصغر

بس جعد معتبر بتو از مرد وزن استی

از تو خم اندر خم دلهای شکسته

کاندر تونهالست شکن در شکن استی

از نافه مشکین غزالان حجازی

خود عبرت تاتار و خطار و ختن استی

خون جگر و پارة دل بس بتو آلود

خاک و گل تو رشگ عقیق بمن استی

هفتاد دو تن در تو همه سیم تنانند

بر هر یک از ایشان نگرم بیکفن استی

بهر جگر تشنه لبان تا بقیامت

هر صبح و نسیم سحری باد زن استی

شور دگرت باز بسر هست وفائی

این باده که خوری مگر از قعرون استی

گر شور حسین بر سر تو نیست بس از چیست

این شهد که امروز ترا در سخن استی

وفائی شوشتری

*****************************

اى كه به عشقت اسير خيل بنى آدمند

سوخته گان غمت با غم دل خرمند

هر كه غمت را خريد عشرت عالم فروخت

با خبران غمت بى خبر ازعالمند

يوسف مصر بقا در همه عالم توئى

در طلبت مرد و زن آمده با درهمند

تاج سر ابوالبشر خاك شهيدان توست

كاين شهدا تا ابد فخر بنى آدمند

گشت چو كرب و بلا رايت عشقت بلند

خيل ملك در ركوع پيش لوايت خمند

خاك سر كوى تو زنده كند مرده را

زانكه شهيدان او جمله مسيحا دمند

هر دم از اين تشنه گان گرطلبى بذل جان

در قدمت جان فشان با قدمى محكمند

در غم جسمت محب اشك نبارد چرا

كاين قطرات عيون زخم تو رامرهمند

اين چشمها جز تو براي هيچ كس نيست

جز ماه در اين بركه جاي هيچ كس نيست

 در آسمان تو فقط پرواز زيباست

چون در سرم جزتو هواي هيچكس نيست

چشم انتظارم لحظه مرگم بيايي

اين چشم جزتوجاي پاي هيچ كس نيست

هر شب ملائك بر مقامم قبطه خوردند

اين نوكري جز ما براي هيچ كس نيست

اين قلبها اقا سراي توست اما

قلب تو جز زينب سذاي هيچ كس نيست

كي گفته زينب بر اسارت مبتلا شد ؟

او جز تو اقا مبتلاي هيچ كس نيست

*****************************

اى كه دل ها همه از داغ غمت غمگين است

 وى كه از خون تو صحراى بلا رنگين است

نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها

 هر كه را مى نگرم از غم تو غمگين است

زان فداكارى و جانبازى مردانه تو

 به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است

نازم آن همت والا كه تو را بود حسين

 كه قيامت سبب رشد و بقاى دين است

جان ز كف دادن و تسليم به ظالم نشدن

 آرى آرى به خدا همت عالى اين است

جاودان خاطره نهضت خونين تو شد

 چون كه دين زنده از آن خاطره خونين است

جان به قربان تو اى كشته كه خود فرمودى

مرگ با نام به از زندگى ننگين است

زان جفايى كه به جان تو روا داشت يزيد

 تا ابد ديده تاريخ بر او بدبين است

ميهمان كشتن و آنگاه اسيرى عيال

 اين گناهى است كه مستوجب صد نفرين است

هر كه از صدق و صفا دست به دامان تو زد

 عزت هر دو جهانش به خدا تأمين است

چه كنم گر نكنم گريه به مظلومى تو

 گريه آبى است كه بر آتش دل تسكين است

تا منظم به جهان گردش ليل است و نهار

 تا منوّر به فضا مهر و مه و پروين است

بر تو و بر همه ياران شهيد تو درود

 كه ز خون شهدا عزّت دين تضمين است

غير نام تو نباشد به زبان «خسرو» را

 كه ز نام تو بود گر سخنش شيرين است

محمّد خسرو نژاد

*****************************

اي مهر تو رمز حيات ، اي نام تو عقده گشا 

اي افتخار عالمين ، اي جاي عرش خدا 

اي كه اسير ماتمت ، خيل ملك كل فلك 

سرگشته ي عشق تو ام ، يا ليتنا كنا معك 

با يك نگه دل مي بري ، اي ديده ات چون آسمان 

چون حمله بر دشمن كني ، آيد صداي الامان 

خورشيد از نور رخت ، در پشت ابر پنهان شده 

سرگشته ي بازار تو ، هم يوسف كنعان شده 

عشقت چو آتش بر دلم ، اين شعله را سر مي كشم 

از داغ تو اي يار من ، روزي خودم را مي كشم 

كوبم سرم را بر زمين ، گويم كه مجنونت منم 

در عشق تو اي مهربان ، دل را به دريا مي زنم 

دار و ندار زينبي ، عمق نگاه زينبي 

زينب دلش در بند تو ، تنها پناه زينبي 

لعل لبت جام مي است ، گيسوي تو موج شب است 

در آسمان چشم تو ، عكسي ز روي زينب است 

لشگر نمي خواهد حسين ، عباس خود يك لشگر است 

سقا نمي خواهد حسين ، عباس خود آب آور است

*****************************

ای هلال خون دوباره سر زدی

 ای محرم بار دیگر آمدی

زخم دل با دیدنت کاری شده

خون به دامان افق جاری شده

در تو باغ لاله ی پرپر بود

عکس لبخند علی اصغر بود

ای هلال خون چرا باز آمدی

گر چه خونینی سرافراز آمدی

در تو بینم اشک خیر الناس را

 زخم فرق حضرت عباس را

در تو بس داغ مکرر دیده ام

پیکر صد چاک اکبر دیده ام

در تو بینم خیمه های سوخته

کام خشک و دامن افروخته

در تو بینم صورت و خاک تنور

 در تو بینم سینه و سم ستور

در تو بینم جسم هفتاد و دو تن

غرق خون افتاده بی غسل و کفن

در تو بینم گریه ی دُردانه ها

 کعب نی برروی کتف و شانه ها

در تو بینم یاس نیلی پوش ها

 در تو بینم خون روان از گوش ها

در تو پیدا آتش تاب و تب است

 صورت یک مرکب بی صاحب است

در تو می بینم که از خون جبین

 شسته وجه الله روی نازنین

در تو می بینم یتیمی بارها

 تشنه لب جان داده زیر خارها

در تو بینم چهره ها از خون خضاب

 بر لب طفلی نوشته آب آب

وای وای ای ماه ماتم! بازگرد

ای هلال غصه و غم! بازگرد

باز شو ای ماه اشک و ماه آه

 ترسم آید شمر دون در قتلگاه

سوخت قلب عالم و آدم بس است

شعله بر دل ها مزن میثم بس است

شاعر : غلامرضا سازگار

*****************************

ای یاد تو در عالم آتش زده بر جانها

هر جا ز فراق تو چاک است گریبانها

ای گلشن دین سیراب با اشک محبانت

از خون تو شد رنگین هر لاله به بستانها

بسیار حکایتها گردید کهن اما

جان سوز حدیث تو ثبت است بدورانها

یکجان بره جانان دادی و خدا داند

کز یاد توچون سوزد تا روز جزا جانها

در دفتر آزادی نام تو بخون ثبت است

شد ثبت بهر دفتر با خون تو عنوانها

اینسان که تو جان دادی در راه رضای حق

آدم بتو می¬نازد ای اشرف انسانها

قربانی اسلامی با همت مردانه

ای مفتخر از عزمت همواره مسلمانها

ناظر زاده کرمانی

*****************************

این اسبها که روی تن تو دویده اند

طرحی جدید از بدنت آفریده اند

ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله

از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند

ساعات عصر ابر سیاه براده ها

از هم تمام پیکرتان را بریده اند

تنگ غروب در پی هفده سر دگر

عکس  تو ا به صفحه نیزه کشیده اند

در زیر آفتاب همه برق می زنند

سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند

محمد رضا شمس

*****************************

ایـــن اشــــک‌ها بـه پای شما آتشم زدند

شکـــر خـــدا بـــرای شـــمــا آتشم زدند

مـــن جبـــرئیـــل ســوختـه بالم، نگاه کن

معـــراج چشـــم‌های شـــمــا آتشم زدند

ســـر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم

هـــر جـــا که درعـــزای شـما آتشم زدند

از آن طــــرف مــدینه و هیزم، از این طرف

بــــا داغ کـــربلـــای شـــمــا آتشـم زدند

بــــردنــــد روی نیـــزه دلــم را و بعد از آن

یـــک عمـــر در هـــوای شــما آتشم زدند

گفتم کجاست خانه‌ی خورشید شعله‌ور؟

گــفتنـــد بـــــوریای شما، آتشم زدند...

دیــــروز عصـــر تعــزیه خــوانان شهرمـان

همــــراه خیمـــه‌های شـمـا آتشــم زدند

امــــروز نیـــز نیـــّر و عمّـان و محتــشـم

بـــا شعـــر در رثــای شمــا آتشــم زدند

«دیشـــب اگـــر به داغ شهیدان گداختم

امشــب ولـی بــرای شمــــا آتشم زدند

تــا بـــا خبـر ز شـــور نیستـــانی‌ام کنند

مــاننــد نینـــوای شمــا آتــــشـــم زدند

سید حمیدرضا برقعی

*****************************

این چشم ها برای که تبخیر می شود ؟

این حلقه ها برای چه زنجیر می شود ؟

پیراهن محرم من را بیاورید

دارد زمان هیئت من دیر می شود

با روضۀ حسین نفس تازه می کنم

وقتی هوای شهر نفس گیر می شود

می آیم از کدورت و اشک عزای تو

سرچشمۀ طهارت تصویر می شود

من دستمال گریۀ خود را نشسته ام

چون آب هم به نام تو تطهیر می شود

اشک تو تا همیشه جوان می چکد حسین

چشم من است اینکه چنین پیر می شود

من تازه تشنه می شوم و گریه می کنم

وقتی ز گریه چشم همه سیر می شود

ایمان به دست معجزۀ غم بیاورید

پیغمبری که باعث تکفیر می شود

این قطره نیست آینۀ توست یا علی

در اشک ما حسین تو تکثیر می شود

رضا جعفری

*****************************

این حسینی است که حق دلبر جانانه اوست

بحر عصمت صدف گوهر یکدانة اوست

این همان شمع شبستان ولایت که زعشق

شمع ایوان فلک سوخته پروانة اوست

گاه چون آیة رحمت شرف دوش نبی است

گاه چون مهر نبوت بسرشانة اوست

این همان شاه که با خیل ملک روح الامین

گدائی همه شب بر در کاشانة اوست

آنکه در بزم صفا نرد وفا باخت چنانک

عقل کل مات رخ بازی شاهانة اوست

این همان رند قدح نوش که با چرخ نهم

از ازل تا بابد نالة مستانة اوست

می گساری است که هر درد و غم و زهر والم

داشت ساقی ازل جمله به پیمانة اوست

هر کسی رند قلندروش و صافی مشرب

جرعه نوش وی و دردی کش میخانة اوست

آنکه افسانه خوبان شده در عرصة حسن

گوش آفاق پر از قصه و افسانة اوست

گرچه آئینة حق خانه ندارد ذوقی

گاه گاهی دل ویرانة ما خانة اوست

این جوابیست بر آن مرثیه کش گفت حسین

این حسین کیست که عالم همه دیوانة اوست

میر ابوالقاسم ذوقی

*****************************

این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست

داغ دریاست که برسینه ی رود افتاده ست

بوی تنهایی می آید ازاین جا فریاد

خبری نیست ازآن موی پریشان درباد

خبری نیست به جز کاکل آغشته به خون

دشت حیران شده ازبس گل آغشته به خون

سبزدرسبز گذشتند سواران غریب

سرخ درسرخ شکفته ست بیابان غریب

علم ازدست علم دار کنارافتاده ست

گیسوانش همه درخون وغبارافتاده ست

مثل گلبرگ که بردوش صبا خواهد رفت

عطر گیسویش ازاین دشت فراخواهد رفت

بعد از این دست من و دامن آن سروبلند

که سبکبارتر ازموج صداخواهد رفت

بعدازاین دریا درسوزعطش خواهد سوخت

رود تا می گذرد حنجره اش خواهد سوخت

«نفس باد صبامشک فشان خواهد شد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد»

بعدازاین کرببلا نیست بیابان عطش

«که زیارتگه رندان جهان خواهد شد»

چون غباری که ازاین قافله برمی خیزد

مشک لبریزعطش خاک به سرمی ریزد

مشک لب تشنه به دستان جدامی نگرد

بیرقی سبزبه چشمان خدا می نگرد

دشت سرشارقنوت است وسراپاخورشید

مات ومبهوت به این حال دعا می نگرد

ای که درحنجره ات عشق به فریاد آمد

«درنمازم خم ابروی توبا یاد آمد»

ای غبار قدمت سرمه ی چشمان جهان

وی دمادم نفس سوخته ات جان جهان

«شاه شمشادقدان خسروشیرین دهنان

که به مژگان شکنی قلب همه صف شکنان

باصبا درچمن لاله سحرمی گفتم

که شهیدان که انداین همه خونین کفنان

محمد حسین صفاریان

*****************************

این قوم چه شد سر ز تن تو ببریدند

 بر روی تو بی جرم و گنه تیغ کشیدند؟

آخر نه به کوفه ز تو دعوت بنمودند

آخر به چه جرمی ز تنت جامه ربودند؟

آخر به کدامین گنهت آب ندادند

رأس تو بریدند و سر نیزه نهادند؟

تشنه به کدامین گنهت سر ببریدند

با کشتن تو خشم خدا را بگزیدند؟

آخر به چه جرمی به تنت اسب دواندند

اهل حرمت را به اسارت بکشاندند؟

آخر به کدامین گنه ای خسرو خوبان

کردند تن پاک تو پامال ستوران ؟

با آن همه نامه ز چه پیمان بشکستند

بر خیمه گهت آب روان را ز چه بستند؟

رأست به چه جرمی به سر نیزه نشاندند

اهل حرمت در غل و زنجیر کشاندند؟

این قوم اگر مسلم و بر دین تو هستند

 با سنگ جفا از چه جبین تو شکستند؟

با تیر دریدند چرا حنجر اصغر

 در خون بنشاندند چرا قامت اکبر ؟

سقای خیام تو چرا تشنه بکشتند

عباس علمدار تو را تشنه بکشتند؟

غلامعلی رجائی (زائر(

*****************************

اینجا قدم قدم ، همه پیچیده بوی تو

بوی نگاه زینب و بوی گلوی تو

شنهای شعله ور شده را لمس می کنند

انگشت های القمه در جستجوی تو

اسلام را قدم زده ای سوی کفرشان

کفار قبل از این که بیایند سوی تو !

تو ماندی از زمین و نماندی از آسمان

خون از گلوت رفت و نرفت آبروی تو

من دارم آب می شوم از شرم ؛ آن زمان ـ

حتی نبوده آب برای وضوی تو

جز آسمان برای تو جایی نمانده بود

آنجا که کفر می وزد از چارسوی تو ...

نام شاعر:صالح دروند

*****************************

با قلب بشر، مونس و دمساز حسين است

در خلوت دل محرم و همراز، حسين است

زهرا و على هر دو چو درياى گهربار

خلقت صدف است و گهر راز، حسين است

آن عاشق فرزانه و معشوق دو عالم

بر طاق فلك غلغله انداز، حسين است

هر آيتى از جانب حق معجزه اى بود

آن آيه كه هر دم كند اعجاز، حسين است

راهى كه بشر را به خداوند رساند

عشق است و در اين فاصله پل ساز، حسين است

ماهى كه به هر كلبه تاريك بتابد

شاهى كه به سائل نكند ناز، حسين است

*****************************

با خدا جا دردل اهل ولا دارد حسين

هرطرف روآوري صدكربلا دارد حسين

ما به دشت كربلا ازاو مزاري ديده ايم

دردل هرشيعه يك صحن و سرا داردحسين

قتلگاهش كعبه و آب فراتش زمزم است

بلكه صد زمزم روان درچشم ما دارد حسين

دربهاي خون او شد خونبهاي او خدا

زآن خدايي برهمه خلق خدا دارد حسين

اين شنيدي هست قرآن زينت هرخانه اي

جا چو قرآن درتمام خانه ها داردحسين

جاي قرآن و حسين درسينه پيغمبراست

بلكه جا برروي دوش مصطفي دارد حسين

هردلي با ياد او دارد هزاران نينوا

گرچه رو بر روي خاك نينوا دارد حسين

عالم خلقت به سويش برده دست التجا

خود به زير تيغ با حق التجا دارد حسين

تشنه لب شد كشته و جاري زچشم شيعيان

تا قيامت چشمه آب بقا دارد حسين

بي وجودش درعبا آل عبا كامل نبود

شهره زآن برخامس آل عبا دارد حسين

*****************************

باده مهر تو را تا از ازل من برگرفتم

مست صهبای محبت گشتم و ساغر گرفتم

چشم پوشیدم زعون و جعفر و عباس و قاسم

تا که من شور شهات را به جان در برگفتم

به رضای دوست راضی گشتم و مرگ جوانم

تا که در دامان تسلیمم سراکبر گرفتم

آب را کان بود مهر مادرم بستند بر من

من که از حق اختیار چشمة کوثر گرفتم

با لب تشنه جدا کردند از پیکر سرم را

من که در قدرت ز خورشید فلک افسر گرفتم

دل نبستم جز خدا بر هیچ کس در دارفانی

ز آن سبب دل در دو عالم در ره داور گرفتم

تا شنیدم ناله و زاری زنهای حرم را

راه میدان شهادت با دو چشم تر گرفتم

دادم اندر راه حق انگشتر و انگشت خود را

در عوض از فیض حق از بذل انگشتر گرفتم

در ره فرمان حق از اکبر و اصغر گذشتم

خط آزادی برای خلق در محشر گرفتم

باقی بالله گشتم زین فنا کاندر حقیقت

بادة تلخ از فنا شیرین تر از شکر گرفتم

راجی

*****************************

بادها عطر خوش سيب تنش را بردند

زخمها لالۀ باغ بدنش را بردند

نيزه‏ها بر عطشش قهقهه سر مى‏دادند

خنده‏ها خطبه گرم دهنش را بردند

اين عطش يوسف معصوم كدامين مصر است

كه روى نيزه بوى پيرهنش را بردند

تا كه معلوم نگردد ز كجا مى‏آيد

اهل صحراى تجرّد كفنش را بردند

دشنه‏ها دور و بر پيكر او حلقه زدند

حلقه‏ها نقش عقيق يمنش را بردند

چهره‏ها يا همه زردند وَ يا نيلى رنگ

شعله‏ها سبزى رنگ چمنش را بردند

بت پرستان ز هراس تبر ابراهيم

جمع گشته تبر بت شكنش را بردند

بادها سينه زنان زودتر از خواهر او

تا مدينه خبر سوختنش را بردند

يوسف، آهسته بگوئيد نميرد يعقوب

گرگها زوزه كشان پيرهنش را بردند

*****************************

باز این چه نواست ، وز کجا می‌آید ؟

 کاین نغمه به گوش آشنا می‌آید

یا رب چه غبار دلنشینی است که باز

 بر لوح دل از خاطره ها می‌آید ؟

این کیست ، که از قصه پر غصه او

غمهای دگر ، به انتها می‌آید ؟

این کیست ، که بر پرده دل چنگ زند

  کز شور غمش ، دل به نوا می‌آید؟

این کیست ، که از شتاب چرخ عمرش

 گرد غم و طوفان عزا می‌آید ؟

این کیست ، که از شعار آزادی او

 بر گوش مجاهدان ، ندا می‌آید ؟

این کیست ، که هر کس شنود نامش را

 با چشم تر و ، نوحه سرا می‌آید ؟

این کیست ، که هر جا گذرد ، همچو بهار

 بوی گل سرخ ، از فضا می‌آید ؟

این کیست ، که حج خویش ، ناکرده تمام

 لبیک به لب ، به نینوا می‌آید ؟

خون در دل عاشقان حق ، می‌جوشد

 یک لاله عذار حق نما می‌آید

از شهر نبی ، مسافری سرگردان

 با قافله اش ، به کربلا می‌آید

این عاشق سرگشته ، حسین است ، حسین

 کاینجا به مشیت خدا می‌آید

این ذبح عظیم است ، که از بیت خدا

با جمله عزیزان به منا می‌آید

اکبر به شتاب ، از پی ثار الله

 با قلب حسین ، پا بپا می‌آید

قاسم که درین سفر بجای حسن است

 آید به نظر که مجتبی می‌آید

عباس به پاس محمل خواهر خویش

 چون سایة زینب ، ز قفا می‌آید

گر جنگ و ستیز است ، خدایا ، در پیش

 پس دختر زهرا به کجا می‌آید ؟

کس نیست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب

 با اصغر ششماهه ، چرا می‌آید

*****************************

باز در دل آمده شور حسين

چهره‌روشن گشته از نور حسين

ياد عباس آيد و ياد فرات

پر زند بالا نمايد او صراط

اصغر است و شير مادر نيست جام

او دگر گيرد ز آن سرنيزه كام

اكبر آن رعناي آل احمدي

با تن خونين دگر شد سرمدي

ديده هر جا مي‌رود عشق است و بس

ديگر از ياران نمانده هيچ كس

وقت ظهر است و به هنگام نماز

از زمين و آسمان باريده راز

كل عالم پاي مولا سر به خاك

بس عجب از اين جهان شبهه‌ناك

چون حسين پا مي‌نهد در كارزار

كار آن دونان دگر گرديده زار

بر تن مولا هزاران زخم داس

بر مشامش مي‌رسد او عطر ياس

فاطمه بالاي سر در قتلگاه

بر گلوي پور خود آرد نگاه

زينبش در سوي ديگر خون به دل

نوحه زن بر سر بمالد خاك و گل

آسمان گردد به رنگ خون او

خواهرش بيند رخ گلگون او

خون حق جاري شود در ارض دون

تا كه مجنون آيد و بيند جنون

اين جنون از چيست از عشق حسين

از ميان خون تو بيني نور عين

زينب است و رأس مولا روي تير

ديگر او گويد كه اي عالم بمير

*****************************

باز محرّم رسيد ماه عزاي حسين

  سينه ما مي‌شود کرب و بلاي حسين

کاش خدا قسمتم رزق حلالي کند

تا که توانم کنم خرج عزاي حسين

کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه

  تا که بگيرم صفا من ز صفاي حسين

هرکه عزدار اوست شيعه و غمخوار اوست

 ناله او مي‌دهد سوز صداي حسين

مادر او فاطمه خوب دعا مي‌کند

 هرکه بريزد ز چشم اشک براي حسين

اشک عطاي خداست هديه خيرالنساست

 نيست کسي لايقش غير گداي حسين

ماه محرم کند جامعه را زير و رو

 جمله جوانان شوند مست ولاي حسين

بهتر از اين گريه‌ها نيست سلاحي به دست

 تا که بماند بپا دين خداي حسين

*****************************

باز وقت بی قراری آمده  /لحظه های جانسپاری آمده 

هر که بر دلدار خود دلداده شد  /بهر جان دادن بر او آماده شد 

در خورد با دلبرش پیوند ها  /حک شده بر چهره ها لبخند ها 

عاقبت وقت وصال آمد دگر  /مه رخی زیبا جمال آمد دگر 

خیمه ای برپا شده از اشتیاق  /خیمه ای دیگر هراسان از فراق 

اهل این خیمه به رفتن بی شکیب/وآن دگر دل بی قرار یک غریب 

این دو خیمه در کنار یک دگر  /هردو در سوز و نوا شب تا سحر 

این یکی مست مناجات و نماز  /آن یکی شعله ور ازسوز و گداز 

خیمه ای پر گشته از مردان مرد /جان به کف آماده رزم و نبرد 

درکنارش خیمه ای از کودکان  /در غم فردا پر از اشک روان 

خیمه ی پر از رسم وفا  /سینه ها لبریز از مهر و صفا 

مرغ جان ها در پی تیر اجل/بر لبی آوای احلی من عسل 

نوجوانی برلبش ذکر دعا  /تا مبادا گردد از دلبر جدا 

هرکه گوید ای غریب عالمین/بعد تو هرگز نمی مانم حسین 

دیگری گوید اگر سوزد تنم  /آن که می ماند به عشق تو منم 

گر هزاران جان به تو دلبر دهم/باز جان گیرم به راهت سر دهم

با شقایق جمله ای را یاس گفت/زینب این را در پی عباس گفت 

گفت ای آرام جان زینبین  /یا ابوفاضل ، شده تنهاحسین 

ای برادر موسم یاری شده  /جان من وقت علمداری شده 

یاد داری زاده ی ام البنین  /آخرین حرف امیر المومنین 

چون به بستر بود با فرق دو ت/گفت ای سقای دشت کربلا 

بشنو از باب غریبت این سخن  /حیدری کن کربلا ، عباس من 

دشت را از خون خود سرشار کن /هر چه داری نذر روی یار کن 

این چنین کرد و فدای یار شد  /غرق خون در پیش پای یار شد 

آب از مشکش برون تا ریخته  /خون به چشم او به اشک آمیخته 

کای برادر من خجل هستم بیا  /رفتم و تنها شدی در کربلا

*****************************

بازار برده ها ارباب حسين(ع) منو خرید

سر سفره حسين(ع) چه چیزایی به من رسید

عکس تو اندازه قاب دل من شده است

عشق تو قاطی این آب و گل من شده است

صداهای شهداء تو گوش ما هی می خونن

قافله داره میره حسینی ها جا نمونن

زندگی بی شهداء برای ما جهنمه

هرچی از هجر اونا گریه کنیم بازم کمه

چی میشه با زینبت(س) ی شب بیای هیئت ما

به خودت قسم آقا، اینجا میشه کربُبلا

*****************************

به دلم آرزوی مرقد کربلا دارم

دلخوشم یه ارباب کریم و باوفا دارم

هر کی ام یا هر چی ام آقا فقط تو رو دارم

این ی بار رو راست میگم، من بخدا دوستت دارم

کاش می دونستی آقا که من چقدر دوستت دارم

همه شب به عشق تو سر به بیابون می ذارم

دستت رو بذار رو قلبم تا که آروم بگیرم

اگه تو نیای حسين(ع) من بخدا زود می میرم

اسم تو هرجا بیاد همون جا کربلای ماست

اینم از معجزه ارباب باوفای ماست  

*****************************

بخدا كه عشقت ارباب  ..... تو دلم جوونه كرده 

واسه گريه دو تا چشمام  ..... تو رو باز بهوونه كرده 

ته كه يك نگات دلم رو  ..... به خط جنون كشونده 

مي دوني آتيش عشقت  ..... همه هستيمو سوزونده 

نه كه دل تو بردي از من  ..... تو خداي دلبرايي 

همه افتخار ربي  ..... تو حسين كربلايي 

تويي مظهر كرامت  ..... شده عبد تو شجاعت 

مثل حيدري تو ميدون  ..... مي كني بپا قيامت 

مي زنه به قلب دشمن  ..... آتيش برق نگاهت 

چه رسه به موقعيكه  ..... به ميون بياد سپاهت 

اونيكه به فر و هيبت  ..... واسه آدما مثاله 

همه بش ميگن ابالفضل  ..... ميميره براش سه ساله 

كسي نيست بياد تو ميدون  ..... غضبش اگه بگيره 

دل صد هزار چو مجنون  ..... سر زلف اون اسيره

*****************************

بر زمین کوبید سم اما سوارش برنخاست

شیهه زد لیکن امیر کارزارش برنخاست

شعله ور شد در جنون خشم و بهت خود ولی

راکبش آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست

پیکرش شد جنگلی از شاخسار نیزه آه!

جز گل زخم دمادم از بهارش برنخاست

لحظه ای آسود در خواب چمنزار بهشت

کرکس درد از تن گلگون خارش برنخاست

مثل یک ابر سپید اما سترون در افق

هیچ جز آهی ز جان دردبارش برنخاست

جوی رگ هایش تهی چون گشت زیر پای مرد

زانوان خم کرد و دیگر از کنارش برنخاست

بهمن صالحی

*****************************

بعد از سه روز پيكر سرخش كفن نداشت

يوسف ترين شهيد خدا پيرُهن نداشت

از بس كه نيزه خون تنش را مكيده بود

حتی توان و قدرت ناله زدن نداشت

در هجمۀ تواتر شمشير و تير و تيغ

راهی به جز شقايق پرپر شدن نداشت

از بس كه پيكرش شده پامال اسبها

يک جای بی جراحت و سالم ، بدن نداشت

زلفی كه شانه شد به سر نيزه صبحگاه

كنج تنور چاره به جز سوختن نداشت

در بوريای كهنه تن لاله پوش او

پيچيده شد اگر چه شقايق كفن نداشت

یوسف رحیمی

*****************************

امشب شهادتنامة عشاق امضا مي‌شود 

فردا ز خون عاشقان، اين دشت‌دريا ميشود 

امشب كنار يكدگر، بنشسته آل مصطفي 

فردا‌پريشان‌جمعشان،چون قلب‌زهرا ميشود 

امشب بود بر پا اگر، اين خيمة ثار الهّي 

فردا‌به دست دشمنان، بركنده از جا مي‌شود 

امشب صداي خواندن قرآن بگوش آيد ولي 

فردا صداي الامان، زين دشت برپا ميشود 

امشب كنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است 

فردا خدايا بسترش، آغوش صحرا ميشود 

امشب كه جمع‌كودكان،در خواب‌ناز آسوده‌اند 

فردا به زير خارها، گمگشته پيدا ميشود 

امشب رقيه حلقة زرين اگر دارد بگوش 

فردا‌دريغ اين‌گوشوار ازگوش او وا ميشود 

امشب، به خيل تشنگان، عباس باشد پاسبان 

فردا كنار علقمه، بي دست، سقا ميشود 

امشب كه قاسم زينب گلزار آل مصطفاست 

فردا ز مركب‌سرنگون، ‌اين سرو رعنا ميشود 

امشب بود جاي علي، آغوش گرم مادرش 

فردا چو گلها پيكرش، پامال اعدا ميشود 

امشب گرفته در ميان، اصحاب ثار الله را 

فردا عزيز فاطمه، بي يار و تنها ميشود 

امشب به دست شاه دين، باشد سلیماني نگين 

فردا به دست ساربان، اين حلقه يغما مي‌شود 

امشب سر سر خدا، بر دامن زينب بود 

فردا انيس خولي و دير نصاري ميشود 

گلچین - دیوان حسان

*****************************

بـر يـاري ديـن مـيـر فـداكـار حسين است

بر دفع ستـم در صـف پـيكار حسين است

كـشـتـي نـجـات بـشـر و شـمـع هـــدايــت

فـريـادرس خـلــق گــرفــتــار حـسين است

در راه خدا آنكه گذشت از سر و از جان

هم اكبر و هم اصغر و انصار حسين است

تـسـلـيـم نـشـد آنـكـه بــر زاده سـفـيــــان

مـرد ره حـق سـرور احـرار حـسـين است

نـور دل زهـــــرا و عـــلي جـــان مــحـمد

ويـرانـگـر بـنـيـان سـتـمـكـار حسين است

مـعـشـوق جهان سرور و سالار شهيدان

در كون و مكان مظهر دادار حـسين است

اي شـيـعـه مكن شكوه ز درد و غم ايام

درمــان و عـلاج دل بــيــمـار حـسين است

ايـدوسـت مـشـو از در اين خانه تو نوميد

بـاب كـرم و بـخـشـش و ايثار حسين است

فـطـرس كـه پـرش سـوخـته از قهر الهي

آنكس كه پرش داد دگـر بـار حسين اسـت

از كـثرت عصيان مكن انديشه «حياتي»

شـويـنـده طـومـار گـنـه كـار حسين اسـت

*****************************

بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است

كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

حسين مظهر آزادگى و آزادى است

خوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است

نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافى است

اگر چه گريه بر آلام قلب تسكين است

ببين كه مقصد عالى وى چه بود اى دوست

كه درك آن سبب عزو جاه و تمكين است

ز خاك مردم آزاده بوى خون آيد

نشان شيعه و آثار پيروى اين است

خوشدل تهرانى

*****************************

بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت

تنها به روی سینه صحرا نبینمت

امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو

شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

می ترسم از نگاه به گودال آن طرف

دارم دعا به زیر لب آنجا نبینمت

غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد

من نذر کرده ام که به نیها  نبینمت

امشب برای من تو دعا کن که شام بعد

بی سر به روی دامن زهرا نبینمت

حسن لطفی

*****************************

بگذار، خون چشم تو، به اشک خود بشويم

که مگر شود ميسر، نگهي کني به سويم

بگذار، تا توقف بکنند نيزه داران

که دمي بياد طاها، گل روي تو ببويم

بگذار، تا ببوسم ز رخت بجاي زهرا

که درين سفر، برادر، همه جا بياد اويم

بگذار، تا گلويت، ز سرشک خود کنم تر

 که فشار غصه ديگر، شده عقده در گلويم

بخدا قسم که زينب، نکند هنوز باور

 که تنت به کربلا و، سر توست روبرويم

لحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسينم

 ز گزارشات هجران، تو بگوي و، من بگويم

خبر از تنور خولي، دهد اين غبار رويت

 تو بريز اشک و منهم، تو بشوي و من بشويم

چه کنم درين بيابان، اثر از رقيه ام نيست

 تو بگرد و، من بگردم، تو بجوي و، من بجويم

چو نشانة مودت بود اشک من (حسانا)

 به خدا همين مرا بس، به دو عالم آبرويم

نام شاعر:حبيب چايچيان

*****************************

آه ازآن ساعتي كه با تن چاكچاك

نهادي اي تشنه لب صورت خودروي خاك

تنت بسوزوگداز توگرم رازونياز

سوي خيام حرم دوچشم تومانده باز

آمده از خيمه گه خواهرغمديده ات

ديد كه شمرازجفا نشسته برسينه ات

گفت بده مهلتي تا برسم برسرش

برادرم تشنه است مبر سرازپيكرش

*****************************

بمان که روشنی دیده ترم باشی

شبیه آینه ای در برابرم باشی

هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است

بمان که مایه دلگرمی حرم باشی

چه شد که از ته گودال سر در آوردی

تو زینت سر دوش پیمبرم باشی

در این شلوغی گودال تنگ قول بده

کمی مراقب پهلوی مادرم باشی

تو در بلند ترین نیزه منزلت کردی

به اینت بهانه مگر سایه سرم باشی

جواب خنده دشنم به خواهرت با کیست

مگر تو قول ندادی برادرم باشی

تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده

بمان که روشنی دیده ترم باشی

علی اکبر لطیفیان

*****************************

به خدا قسم که بی تو ، همه وجود هیچ است

رخم ار به ضرب سیلی ، بکنم کبود هیچ است

چه کنم برای شرح‌، غم و درد جان فگارت

به خودت قسم گر آتش ، بزنم وجود هیچ است

سر خود زنم به دیوار و به تیغ گر زنم رگ

نبود ملال که این جان ، اگرم نبود هیچ است

نه بهشت بهر ما هست و نه دوزخی و ناری

که بدون اذن مولا ، همه آنچه بود هیچ است

نسبم به عشق خورده ، دل خود به تو سپرده

و اگرم تمام جان را ، به تو می نمود هیچ است

همه سخن همین بود و به این شود همی ختم

که حسین گر نباشد همه وجود هیچ است

شعر از : روح الله

*****************************

به دلم باز هوای تو کند غوغایی

از غمت، گشته درون دل من بلوایی

ای شهنشاه دو عالم یا حسین ابن علی

شعله ور تر بنما این شرر شیدایی

یا حسین ای شرف هستی و هر آنچه که هست

همه جا گشته ام و نیست چو تو مولایی

یک اباالفضل تو لیلا شده، عالم مجنون

چه کسی دیده که لب تشنه بود سقایی

یا حسین! جانم اگر نیست گران لیک پذیر

مردن از داغ تو نبود سخن بی جایی

از غمت حضرت آدم به همه عمر گریست

گریه ی بر تو دهد بر دل و جان پایايی

جاودان هستی و هر آنکه بمیرد از عشق

می دهد نام نکویش به فلک پویایی

ای حسین ای شه لب تشنه تو را می خواهم

زنده کن جان مرا با نفس عیسی یی

کربلا را ز تو می خواهیم و اکنون ای یار

تو برآورده کن آن را به ید بیضایی

من عزادار تو هستم نیش ها نوش دلم

گر کند سخره مرا جاهل و هر دانایی

گریه ی بر تو حسینا عشق می زاید و شور

هر کجا هست تحول تو به حق آنجایی

ای سلاطین جهان خاک کف پای درت

فخر داری به همه چون تو گل زهرایی

مهربان تر به من ای از پدر و از مادر

می شود مست شوم با نگه شهلایی

جان عباس علمدار، همان ماه غریب

یاریم کن که شوم تا ابد عاشورایی

هادی قهرمانی

*****************************

بی تو هوای خیمه ی ما سرد می شود

رنگ رُخ سه ساله ی من زرد می شود

خورشید انعکاس وجود نجیب توست

این دایره نباشی اگر سرد می شود

این حلقه های گریه ی سردرگم و غریب

زنجیر آهنی و پر از درد می شود

دامان کودکانه ی یک دختر نجیب

بی تو اسیر آتش نامرد می شود

بر گِرد توست گردش سیاره ی زمین

هر جاذبه بدون تو ولگرد می شود

رفتی و روز روشن ما در مسیر شام

دنبال صبح ِ روی تو شبگرد می شود

رضا جعفری

*****************************

بـيــا خـيـمـه غـم سـرا پا كنيم

بـپـا مـاتـم پـور زهــرا كـنيم

بــيــا زائــر كـربـلايـش شـويم

بـكـويـش هـمه راه پيدا كنيم

بـيـاد شـهـيـد ره عــدل و حــق

ز اشگ روان ديده دريا كنيم

ز اكـسـيـر لـطـف و عنايات او

مـس جـان خـود را مطلا كنيم

ز دارالشفايش به عجز و نياز

هـمـه دردهـا را مــداوا كـنـيم

بـيـاد حـسـيـن و عــزيــزان او

بـپــا شــورش واحسـينا كنيم

بـيـا تـا بـه يـاد عـلي اكـبـــرش

فغـان در غـم او چو ليلا كنيم

بـــنــالــيــم از داغ عــبـــاس او

تـبـاكـي بـر آن ماه سيما كنيم

«حـيـاتـي» بـيـا از ره راسـتـي

تـوسـل بـفـرزنــد زهـرا كـنيم

*****************************

بیا در کربلا محشر ببین کین گسترش بنگر

نظر کن در حریم کبریا غارتگری بنگر

فروشنده حسین و جنس هستی مشتری یزدان

بیا کالا ببین مالک نگه کن مشتری بنگر

بفکر خیر امت بود وقت مرگ فرزندش

زامت کشته شد امت به بین پیغمبری بنگر

ز بی آبی بوقت مرگ آن عباس نام آور

خجل بود از سکینه یادگار حیدری بنگر

بجای آب خون پاشید شه در راه او غیرت

بدشت عشق فرمانده ببین فرمانبری بنگر

پی انگشتری ببرید انگشت شه دین را

جفای ساربان بین و اصول چاکری بنگر

زبعد شاه دین فرمانده خیل اسیران شد

مقام زینبی را بین وفای خواهری بنگر

خدا را کشته بود و خونبها میداد مشتی زر

ببین کار یزید بیحیا زشت اختری بنگر

خدا محبوب خود را غرقه در خون دید لاهوتی

نکرد این دهر را نابود صبر داوری بنگر

ابوالقاسم لاهوتی

*****************************

به قلاده ی نفس گشتم اسیر  

  شدم زار و شرمنده و سر به زیر

تهی دستم و بی نوا و فقیر   

     مرا کس نخواند ذلیل و حقیر

مقامم بُوَد بس بزرگ و خطیر 

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

حسین ازکرم انتخابم کند  

  غلام غلامش خطابم کند

گدای در خود حسابم کند 

   بهشتم بَرَد یا عذابم کند

به عشقش اسیرم اسیرم اسیر 

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

خیالش زمن دلربایی کند 

  غمش دردلم خودنمایی کند

نوایش مرا نینوایی کند  

   ولایش مرا کربلایی کند

بدانند خلق از صغیر و کبیر   

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

منم عار او، او بود یارمن  

     زلطف و کرامت، خریدار من

نبودم که او بوده دلدار من 

   غمش شد انیسِ دل زار من

از آن دم که مادر مرا داده شیر 

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

اگر چه گنه کار و آلوده ام    

      به خاک مزارش جبین سوده ام

دمی بی ولایش نیاسوده ام 

   گرفتار و دلداده اش بوده ام

از آن دم که آب و گلم شد خمیر 

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

*****************************

زخون جگر پاکِ پاکم کنید

  سپس عاشق سینه چاکم کنید

به تیغ محبت هلاکم کنید

   به صحن ابوالفضل خاکم کنید

که خاکم دهد بوی مشک و عبیر 

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

به زخم جبین پیمبر قسم       

           به رخسار خونین حیدر قسم

به محسن، به زهرای اطهر قسم  

   به سبطین و عباس و اکبر قسم

به هفتاد و دو عاشق بی نظیر 

 امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

دریغا که شد خاک صحرا کفن  

   بر آن کشته ی پاره پاره بدن

تنش پاره پاره تر از پیرهن    

       سرش نوک نی با خدا هم سخن

نگاهش سر نی به طفلی صغیر 

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

به سردار بی لشگر کربلا 

   به سرهای لب تشنه از تن جدا

به قرآن زیر سُم اسب ها 

  به خونی که شد خونبهایش خدا

به جسمی که او را کفن شد حصیر 

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

به هر کوی و هر بزم و هر انجمن  

   سرم خاک پای حسین و حسن

پدر در دوگوشم سرود این سخن 

     که ای نازنین طفل دلبند من

حسینی بمان و حسینی بمیر 

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

*****************************

بــيــــاد عــــزيــــز دل بـــــوتـــــــراب

دلـم گشته پرخون و چشمم پـرآب

بــمـــاه مــحـــرم بـــدشـــــت بـــــــــلا

شد از جور عدوان چو قحطي آب

پــس از قـتــل يــاران و انــصــــار او

جـوانـــان ديـــن آل خـــتـــم مـآب

حـسـيـن عــلــي مــرد مــردان عـشق

روان شد به ميدان كين با شتاب

چـو پـروانـه بـر گـرد شـمـع رخــــش

گـرفـتــنـد طـفلان ز اسبش ركاب

يــكـــي گــفـــت بــابــا كـجـا مي روي

الا اي شـهـنــشــاه مـالـك رقاب

ســكــيــنـــه بـــشــــد ســـــد راه پـــدر

سـتـاره سـتـاره بـر مــاهــتـــــاب

پــدر جـــان دمــي خــاطـــرم شـاد كـن

كــه ديدار ما شد به روز حساب

پــيــاده شـد از اســب سـبــط رســــول

بـبــوســيــد او را بـچـشـم پـرآب

بـــبـوســيــد او را نــــوازش كـــنـــان

پــس آنـگـاه زد بر تكاور ركاب

روان شــد بـه مـيــدان چـو شير ژيان

بـجـنـگـيـد بـا لـشـگر بي حساب

ولـــي آه از جــــور گـــردون كــه شـد

حـسـيـن علي كشته در پيش آب

بخون غوطه ور گشت عطشان حسين

دل آب بـر حـال او شـــد كــبـاب

«حــيـاتـي» از ايـن مـاجـرا دم مـــزن

فكندي شرر بر دل شيخ و شاب

امـيــد اســت در روز مـحـشـــر شـوي

ز لــطـف حـسـيـن عـلي كامياب

*****************************

پرچمي كوبيده بر ميدانگه جانِ من است

روي آن باشد حسين ارباب و سلطان من است

مي‌روم در قلب آتش با تولاّ ي حسين

هرزِ شاهِ سرجدا هر جا نگهبان من است

مهر و تسبيح دلم آب و گلِ كرب و بلاست

شامِ تار قبرِ من ارباب مهمانِ من است

چادرِ خاكيِ زينب در عزاخانه‌ي دل

رمز تأييد و ردّ مذهب و ايمانِ من است

طره‌ي موي علي اكبر او دردِ مرا

جمله درمان كند و سلسله جنبانِ من است

بندِ قنداقه‌ي سرخين علي اصغرِ او

شال و سربند دلِ واله و حيرانِ من است

مشك پاره شده‌ي حضرت عباسِ علي

تاج روي سر اين موي‌پريشانِ من است

گوش خونين رقيه چه كند با دلِ من

روضه‌اش نيمه شود خون به دو چشمانِ من است

چون ز ارباب بخواند به سلامت نرسم

سر بالاي‌ني‌اش معني قرآن من است

*****************************

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟

این سرزمین غمزده در چشمم آشناست

این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد

گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح

آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان

افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست

یحیای اهل بیت در آن روشنای خون

بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست

توفان وزید، قافله را برد با خودش

شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست

باران تیر بود که می آمد از کمان

بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده ، دید به تاراج آمده ست

مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه

افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

مریم سقلاطونی

*****************************

تا ابد جلوه گه حق و حقیقت سر تست

معنی مکتب تفویض علی اکبر تست

ای حسینکه توئی مظهر آیات خدا

این صفت از پدر و جد تو در جوهر تست

طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند

آنکه بر مرگ زند خنده علی اصغر تست

درس مردانگی عباس بعالم آموخت

چونکه شد مست از آن باده که در ساغر تست

خواهر غم زده ات دید سرت برنی گفت

آنکه باید به اسیری برود خواهر تست

آن حسينى كه خدا كرده دو صد تحسينش

 دو امير است و بود خلق جهان مسكينش

آب مهريه زهرا و لب آب فرات

 تشنه جان داد كه تا زنده بماند دينش

آن حسينى كه شرف يافته دين از شرفش

 سر و جان داد ز كف تا نرود دين ز كفش

هدف تير بلا ساخت على اصغر خويش

تا كه سرمشق بگيرد بشر از اين هدفش

آن سو نگران، نگاه پيغمبر بود

 خورشيد، رسولِ آه پيغمبر بود

اى تيغ پليد! مى شكستى اى كاش

 آن حنجره، بوسه گاه پيغمبر بود!

باقرى

*****************************

افتاده بر زمين، بدن زار و خسته اش

اينجاست نوح و، کشتي در خون نشسته اش

با چشم دل نگر، که ببيني کنار او

گريان نشسته، مادر پهلو شکسته اش

نام شاعر:حبيب چايچيان

ما در ره عشق نقض پيمان نکنيم

 گر جان طلبد دريغ از جان نکنيم

 دنيا اگر از يزيد لبريز شود

 ما پشت به سالار شهيدان نکنيم

*****************************

انگار تمام رعدها می غرّند

انگار تمام نخل ها مُضطرّند

ای کاش که آسمان زهم نشکافد

دارند سر امام را می بُرّند..

انگار زمین جهنمی بی دود است

وَ پنجره های آسمان مسدود است

قرآن بسیار بوده بر نیزه ولی

این نسخه اش از چه روی، خون آلود است؟!

در پای حسین سر فشاندن چه خوش است

وز خاک درش بوسه ستاندن چه خوش است

یک روز وضو گرفتن از آب فرات

وندر حرمش نماز خواندن چه خوش است

*****************************

دلم عمريه پا بستِ حسينه

وجود من كه از هستِ حسينه

هر آنچه داده دين و دنيا داده دستم

خدا داند كه از دستِ حسينه

شدم پيرِ غمت مولاي عطشان

چه كردي با دلم اي جانِ جانان

بميرم من نباشم اي حبيبم

اگر روزي نگويم يا حسين جان

كجا كس ديده خواهر با دو ديده

به اشك و ناله و رنگي پريده

بيايد در بر نعشِ برادر

ببيند قاتلش سر مي‌بريده

یادتان باشد لباس مشکیم را تا کنید

گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید

کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما

خرجیم را نذر خرج ظهر عاشورا کنید

*****************************

بخولی بگفت آن زن پارسا

که را باز از پا درآورده ای

که در ایندل شب چو غارتگران

برایم زر و زیور آورده¬ای

بهمراهت امشب چه بوی خوش است

مگر باز مشگ تر آورده¬ای

چنان کوفتی در که پنداشتم

ز میدان جنگی سر آورده¬ای

چو دانست آورده سر گفت آه

که مهمان بی پیکر آورده¬ای

چو بشناخت سر را بگفت ای عجب

سر با شکوه و فر آورده¬ای

بمرم در این نیمه شب از کجا

سر سبط پیغمبر آورده¬ای

چه حقّی شده در میان پایمال

که تو رفته¬ای داور آورده¬ای

گل آتش است این که از کوه طور

تو با خاک و خاکستر آورده¬ای

نگارنده با گفتن این رثا

خروش از ملایک درآورده¬ای

مرحوم نگارنده

*****************************

کل عاشورا در یک شعر

در غروب جمعه دلها خون شود-

چو تاريخ گويد ز خون شهيد

روايت كند از جنون شهيد

چو ديوانه در راه حق مي‌شود

دگر بنده شاه حق مي‌شود

شهيد و شهادت به اسم حسين

مسمي گرفتند به رسم حسين

كه راهش هميشه به ما باقي است

حديثش مي و شهد او ساقي است

حديث شهادت حديث خداست

پيام‌آورش زينب مرتضاست

حكايت ز نِي چون بيامد به ما

پيامي زدل رفت تا نينوا

حديث شهادت به خون چون سرشت

حسين گفتگو با خدا را نوشت

به راهي چو رحل اقامت فكند

به درگاه ايزد چو قامت فكند

به روياي خود ديد رسم جنون

سه بار او بخواند آيه راجعون

بفرمود خوابم مرا درربود

به رويايم او مركبي را نمود

كه اين قوم تنها و بي ساز و برگ

زپي بهر آنها رسد وقت مرگ

در اين بين اكبر پدر را خطاب

نمود و بگفتا كه اي ماهتاب

ره عشق حق بهر ما روشن است؟

پناه خدا بهر ما جوشن است؟

بگفتا كه ما نور منهج شويم

به دلهاي عشاق ما حج شويم

منور نماييم راه نجات

همه عاشقان را نماييم صراط

حسين خواند چون آيه راجعون

به ياران بياموخت رسم جنون

سپس آسمان برد  دست دعا

همه عشق حق در وجودش رها

چو در زد به درگاه رب امين

سخن با خدا را شروع كرد چنين

الهي به كرب و بلا چون رسم

پر از يار در كوفه و بيكسم

چو لب تشنه گردم ز آب فرات

به ره دشمنم بست بر من صراط

پس از آن چو عباس آمد به رود

تمام جهان سر به خاكش سجود

تو گويي كه در راه ابن العلي

همه نور حق در دلش منجلي

همه عشق او جان به راه حسين

فدا مي‌كند بهر او دست و عين

چو بر كاروان تشنگي سخت گشت

همه شرم و اندوه به او رخت گشت

چو عباس من مشك گيرد بدست

به سنگي سر و دست او را شكست

به دندان چو گيرد همه آب را

ز دشمن بگيرد همه تاب را

دگر دست عباس مانَد به رود

كه ناگه زند فرق او را عمود

ز عباس دارد دگر شرم، آب

به خون سرش چهره گردد خضاب

چو گلبرگ  گل را جدا مي‌كند

دگر او برادر صدا مي‌كند

به گاه نماز وسط چون رسيد

حديث مي و مستي و خون رسيد

چو ياران جاني به خون خفته‌اند

ز خون روان گوهري سفته‌اند

چو اكبر شنيد اين سخن‌هاي ناب

دگر زندگي را نياورد تاب

همه عشق، او را فرستاد رزم

به شمشير عشقش بنا كرد بزم

ميان نبرد رقص مستي نمود

فنا را فنا كرد و هستي نمود

چو اكبر نواي حماسه سرود

به شمشير بران تنش را ستود

يكي فرق او را نشانه گرفت

دگر اكبرم صد بهانه گرفت

به بابا بگفتا كه من تشنه‌ام

به قلبم فرورفته صد دشنه‌‌ام

پدر اين چه نوري ز بالا بود

محمد (ص) به فردوس اعلي بود

چو غالب بيامد به او تاب آب

پيمبر به او داد جام شراب

پسر سوي بالا چو پرواز كرد

پدر راه ديگر به دل باز كرد

چو بيتاب شد اصغر تشنه لب

بگفتا حسين بهر ياران شب

كه گر ناجوانمردي و نابكار

به اين غنچه احمدي رحم آر

ز آغوش مادر دگر تاب نيست

به اين طفل زيبا دگرآب نيست

چو اصغر به بالا نگاهش فتاد

سر نيزه‌اي بوسه بر گل نهاد

به ناگه يكي ابن شيطان و دد

به تير سه شعبه به آن گل بزد

به مشتش زخون آسمان هديه داد

به خون پسر گوييا فديه داد

الهي فدا كرده‌ام اين گهر

بسان خليل وقت ذبح پسر

كه قربانيت طفل شش ماهه بود

به ياران حديت شهادت سرود

دگر يادگار برادركه چند ساله بود

بسان، مرد ميدان بسي واله بود

شهادت برايش هدف بود و بس

رها از تعلق رها از قفس

همه جان او جانِ عم بوده است

حياتش پر از غصه، غم بوده است

چو رخصت گرفت از حسينِ علي

تو گويي به يادش بيامد نبي

به سوي عدو گفت، من قاسمم

ز بهر شما اي ددان عاصمم

كه من شير ميدان و جنگاورم

همه اتكالم به آن داورم

چو قاسم وضو با شهادت گرفت

شهادت دوباره روايت گرفت

حسين قاسمش غرق در خون بديد

ز بالاي بالا ندايي شنيد

به هنگام ظهر است و وقت نماز

تمام زمين و زمان غرق راز

حسينم شهادت زبهرت رسيد

بشارت دهم مي‌دهم صد اميد

دگر بهر تو يار در خانه نيست

دگر اصغرت رفت و دردانه نيست

زعباس بابا نيامد خبر

دگر اكبرت را نباشد اثر

حبيب مظاهر به خون آرميد

چو حر رياحي به منزل رسيد

غلامت دگر جان به جانان بداد

به لبخند تو جنت از حق ستاد

برو سوي دشمن كه بينم تو را

فقط رأس خونين به سوي هوا

برو سوي مقتل كه ذبح عظيم

تويي آيه حق، كتاب كريم

برو زخم دل را مداوا نما

به خونت ز دلها گره وا نما

برو تا كه زينب ببيند تو را

ببيند كه شمري نشيند تو را

ببيند چو بالا رود تيغ و داس

مشامش بيايد دگر عطر ياس

ببيند كه مادر به بالاي سر

نوا سردهد بهر عشق پسر

ببيند كه رأس از تنت شد جدا

همه خون حق در رهت شد فدا

ببيند كه ني بر سرت مي‌زنند

كه ني را نوا بر درت مي‌زنند

به اطراف سر پرتويي پر ز راز

ببيند كه ني سر فرو در نماز

ببيند كه شمس است بالاي ني

ز بويش همه مست گردند چو مي

ببيند رقيه به رأس پدر

چو بوسه زند جان رود رو به در

بگويد سرش، زينبم نوبه بس

نبيند رخت را غمين هيچ كس

خداحافظت خواهرم الوداع

دگر مي‌نيايد ز رأسم صدا

دگر زينب از سرورش دل بريد

همه آسمان اين سخن را شنيد

برادر وداع گويمت تا خدا

كه اين خواهرت بهر چشمت فدا

فداي سرانگشت ببريده‌ات

به آن زخم پا و سر و سينه‌ات

فدايت شوم اي برادر وداع

كه شايد دهد صبر بر من خدا

پيامت رسانم به نسل بشر

كه ايمن شوند از صراط خطر