كتاب موبايل روضه خواني

تهيه وتنظيم توسّط حجّة الاسلام حاج سيدمحمدباقري پور

درمؤسّسه فرهنگي هُدي نت

www.hodanet.net

پايگاه اينترنتي هُدي بلاگ

www.hodablog.net

كتابخانه اينترنتي هُدي بوك

www.hodabook.net

پست الكترونيكي(ايميل)

hodarayaneh@gmail.com

تلفن همراه

09155819230

 

كتاب موبايل روضه خواني و گريزهاي عزاداري چهارده معصوم عليهم السلام

جهة استفاده مداحان ، ذاكرين اهل البيت ، وعاظ ، سخنرانان ، روضه خوانان

نظر به اينكه اينجانب مؤلف اين کتاب ازبدو طلبگي(سال1350)وعاظ و سخنرانان و منبريها وروضه خوانان ومداحان بسياري را قبل ازانقلاب وبعدازانقلاب درك كرده و از منبر و روضه خواني بعضي از آنان شفاهي بهره برده ام وسخنراني وروضه خواني بعضي راهم توسط نوار كاست قبل ازانقلاب وسي دي و دي وي دي وراديو وتلويزيون و اينترنت درسالهاي اخير استماع كرده ام مانند مرحوم كافي که علاقه زيادي به منبرهاي ايشان داشتم هرموقع شب ياروزكه ايشان درمشهدجائي منبرداشتند پاي منبرايشان حضورداشتم، وهمچنين از بيانات وعاظ مشهورمانند شيخ عبدالله يزدي ، موسوي محب الاسلام ، دانش سخنورفردوسي ، علامه بهلول گنابادي ، شيخ محمد رضا نوغانى هروقت درمشهد سخنراني داشتند استفاده ميكردم(البته بدور ازخط وربطشان صرفًا بخاطر استفاده ازسخنرانيهاومطالب وروضه هاي عالمانه شان) بعضي از بزرگان ومنبريها هم كه مشهد نمي آمدند با ارتباطاتي كه با بعضي ازدوستان داشتيم(چون بعضي ازنوارها وكتابها قبل ازانقلاب ممنوع بود) نوارهاي سخنرانيشان(كه آن موقع نوار كاست بود)يا متن نوشته شده سخنرانيشان را دريافت ميكرديم(وبعضي راهم تكثير وتوزيع ميكرديم) ازجمله نوارهاي حضرت امام خميني ره ونوارهاي منابر و سخنرانيهاي  بعضي از وعّاظ  وخطباي نامي  مانند: حضرت آية الله خامنه اي ، شهيدهاشمي نژاد ،  شهيدمرتضي مطهري ، مرحوم كافي سخنرانيهاي شهرستانهاي ديگرشان، خطيب نامي محمدتقي فلسفي ، علامه اميني ره ، حسينعلي راشد ، شيخ محمودحلبي ، دانش سخنورفردوسي ، فخرالدين حجازي ، سيدعبدالرضاحجازي ، دكترعلي شريعتي ، حاج اشرف كاشاني ، شيخ عباس كبيري  ، عليرضا پناهيان ، سيدحسين فاطمي نيا ، شيخ حسين انصاريان ، آية الله شهيد دستغيب ، آية الله مظاهري  ، راشد يزدي ، محسن قرائتي ،و...

كه سخنرانيهاي بسياري ازآنان دركتاب گفتاروعاظ وكتابهاي ديگرجمع آوري شده است

و بسياري ازوعاظ ديگر كه اسامي آنها را بخاطرندارم

ومداحان مشهوري كه قبل ازمنبرهاي بعضي آنان ويا پامنبري مداحي ومرثيه سرائي ونوحه خواني ميكردند

ودرگشت وگذار درسايتها ووبلاگها بعضي از گريزها وروضه خوانيها را ديدم که براي استفاده اهل منبر و مداحان مفيديافتم لذا اقدام به جمع آوري ودسته بندي آنها نمودم

وهمچنين دعاهاي موردنيازمجالس مانند زيارت عاشورا،دعاي توسل،دعاي كميل،دعاي سمات وايضًا درهرقسمت احاديث وزيارات واشعارمرثيه ونوحه هم اضافه كردم باشد كه براي دوستان اهل منبر ومداحان وذاكرين اهل البيت عليهم السلام مفيد افتد و در منابر و مجالس اينجانب را هم ازدعاي خيرخودبهره مند فرمايند «انشاءالله»

يك تذكّرنافع :

بسياري ازروضه ها وگريزهاي اين كتاب مربوط به مجلسهاي هزارودووسه هزارنفري است كه مداحان وروضه خوانان وسخنرانان مشهور ايراد كرده اند، قسمتي ازروضه نقلي است وقسمتي عقلي وزبانحال

لذا دوستان مداح وروضه خوان از مطالب جهة چگونگي ذكرمصيبت وخواندن روضه بعنوان الگواستفاده وبراساس موقعيت مجلس خود ياداشت برداري كنند، نه اينكه عين مطلب را بخوانند كه مستمع را احيانًا به خنده وادارند.

ازباب نمونه :

مرحوم كافي رحمه الله كه بسياري از منابرايشان را درمشهد اينجانب حضورًا شنيده وبهره برده ام، گاهي ابتكاراتي فنّي داشت،

مثلًا روضه تلفن بكربلا درروزعاشورا : ميخواهم يك تلفن به كربلا بزنم ببينم الآن درصحراي كربلا چه خبراست . الو الو . جواب ميگويند الآن ...

يا شب يازدهم آتش گرفتن خيمه ها : قيافه بوكشيدن بخودگرفته وميگويد يك بوئي ميآيد . بعدميگويد ها بوي خيمه هاي سوخته است. و...

يكي ازآقايان ميخواهد عين همين روضه را دريك روستائي بخواند وقتي ميخواهد گريز بزند به خيمه هاي سوخته با همان حالت ميگويد : يك بوئي ميآيد . يكي ازافرادازپاي منبرميگويد والّا دوروبرماكه بوئي نيست اگربوئي ميآيدازخودشماست درآن لحظه حسّاس خنده مستمعين...

والله خيرناصرومعين

$

#روضه حضرت محمد

##چهل حديث اخلاقى از پيامبر

چهل حديث اخلاقى از پيامبر گرامى اسلام

 

حفظ چهل حديث:

قال رسول الله صلّي الله عليه وآله : (مَنْ حَفِظَ عَلي أُمَّتي أَرْبَعينَ حَديثاً مِمّا يَحْتاجُونَ إِلَيْهِ مِنْ أَمْرِ دينِهِمْ بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَقيهاً عالِماً.) هر كس چهل حديث راجع به امور دين ـ كه محل حاجت امت من است ـ را براي آنها حفظ كند، خداوند روز قيامت او را فقيه و دانشمند مبعوث نمايد.

قال رسول الله صلّي الله عليه وآله:

1-  مكارم اخلاق:

(عَلَيْكُمْ بِمَكارِمِ الاْ خْلاقِ، فَإ نَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ بَعَثَني بِها، وَ إ نَّ مِنْ مَكارِمِ الاْ خْلاقِ: اَنْ يَعْفُوَالرَّجُلُ عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ يُعْطِيَ مَنْ حَرَمَهُ، وَ يَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ، وَ اَنْ يَعُودَ مَنْ لايَعُودُهُ( بر شما باد رعايت مكارم اخلاق ، كه خداوند مرا بر آن ها مبعوث نمود، و بعضى از آن ها عبارتند از:كسى كه بر تو ظلم كند به جهت غرض شخصى او را ببخش ، كسى كه تو را نسبت به چيزى محروم گرداند كمكش نما، با شخصى كه با تو قطع دوستى كند رابطه دوستى داشته باش ، شخصى كه به ديدار تو نيايد به ديدارش برو. (انّما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق)

2-  فضيلت دانش طلبى

( مَنْ سَلَكَ طَريقًا يَطْلُبُ فيهِ عِلْمًا سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقًا إِلَى الْجَنَّةِ... وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُوم لَيْلَةَالْبَدْرِ.) هر كه راهى رود كه در آن دانشى جويد، خداوند او را به راهى كه به سوى بهشت است ببرد، و برترى عالِم بر عابد، مانند برترى ماه در شب چهارده، بر ديگر ستارگان است.

3-  دين يابى ايرانيان

( لَوْ كانَ الدِّينُ عِنْدَ الثُّرَيّا لَذَهَبَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ فارْسَ ـ أَوْ قَالَ ـ مِنْ أَبْناءِ فارْسَ حَتّى يَتَناوَلَهُ.) اگر دين به ستاره ثريّا رسد، هر آينه مردى از سرزمين پارس ـ يا اين كه فرموده از فرزندان فارس ـ به آن دست خواهند يازيد.

4-  ايمان خواهى ايرانيان

( إِذا نَزَلَتْ عَلَيْهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) سُورَةُ الْجُمُعَةِ، فَلَمّا قَرَأَ: وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ. قَالَ رَجُلٌ مَنْ هؤُلاءِ يا رَسُولَ اللّهِ؟ فَلَمْ يُراجِعْهُ النّبِىُّ(صلى الله عليه وآله وسلم)، حَتّى سَأَلَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاثًا. قالَ وَفينا سَلْمانُ الفارْسىُّ قالَ فَوَضَعَ النَّبِىُّ يَدَهُ عَلى سَلْمانَ ثُمَّ قالَ: لَوْ كَانَ الاِْيمانُ عِنْدَ الثُّرَيّا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ.) وقتى كه سوره جمعه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل گرديد و آن حضرت آيه وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ را خواند. مردى گفت:اى پيامبر خدا! مراد اين آيه چه كسانى است؟ رسول خدا به او چيزى نگفت تا اين كه آن شخص يك بار، دوبار، يا سه بار سؤال كرد. راوى مىگويد: سلمان فارسى در ميان ما بود كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)دستش را روى دوش او نهاد، سپس فرمود: اگر ايمان به ستاره ثريّا برسد، هر آينه مردانى از سرزمين اين مرد به آن دست خواهند يافت.

5-  مشمولان شفاعت

(أَرْبَعَةٌ أَنَا الشَّفيعُ لَهُمْ يَوْمَ القِيمَةِ: 1ـ مُعينُ أَهْلِ بَيْتى. 2ـ وَ الْقاضى لَهُمْ حَوائِجَهُمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ. 3ـ وَ الُْمحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ. 4ـ وَ الدّافِعُ عَنْهُمْ بِيَدِهِ.) چهار دسته اند كه من، روز قيامت، شفيع آنها هستم:1ـ يارى دهنده اهل بيتم،2ـ برآورنده حاجات اهل بيتم به هنگام اضطرار و ناچارى،3ـ دوستدار اهل بيتم به قلب و زبان،4ـ و دفاع كننده از اهل بيتم با دست و عمل.

6-  ملاك پذيرش اعمال

(لا يُقْبَلُ قَوْلٌ إِلاّ بِعَمَل وَ لا يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ إِلاّ بِنِيَّة وَ لا يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ وَ لا نِيَّةٌ إِلاّ بِإِصابَةِ السُّنَّةِ.): نزد خداوند سخنى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه همراه با عمل باشد، و سخن و عملى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه همراه با نيّت خالص باشد، و سخن و عمل و نيّتى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه مطابق سنّت باشد.

7-  صفات بهشتى

( أَلا أُخْبِرُكُمْ بِمَنْ تَحْرُمُ عَلَيْهِ النّارُ غَدًا؟ قيلَ بَلى يا رَسُولَ اللّهِ. فَقالَ: أَلْهَيِّنُ الْقَريبُ اللَّيِّنُ السَّهْلُ.) آيا كسى را كه فرداى قيامت، آتش بر او حرام است به شما معرّفى نكنم؟ گفتند: آرى، اى پيامبر خدا. فرمود: كسى كه متين، خونگرم، نرمخو و آسانگير باشد.

8-  نشانه هاى ستمكار ( عَلامَةُ الظّالِم أَرْبَعَةٌ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَ يَمْلِكُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ يُبْغِضُ الْحَقَّ وَ يُظْهِرُ الظُّلْمَ.) نشانه ظالم چهار چيز است :1ـ با نافرمانى به مافوقش ستم مىكند،2ـ به زيردستش با غلبه فرمانروايى مىكند،3ـ حقّ را دشمن مىدارد،4ـ و ستم را آشكار مىكند.

9-  شعبه هاى علوم دين

( إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ.) همانا علم دين سه چيز است، و غير از اينها فضل است:1ـ آيه محكمه (كه منظور از آن علم اصول عقائد است)،2ـ فريضه عادله (كه منظور از آن علم اخلاق است)،3ـ و سنّت قائمه (كه منظور از آن علم احكام شريعت است).

10- عقوبت فوري :

(قالَ صلّى اللّه عليه و آله : ثَلاثَةٌ مِنَ الذُّنُوبِ تُعَجَّلُ عُقُوبَتُها وَ لا تُؤَخَّرُ إ لى الاخِرَةِ: عُقُوقُ الْوالِدَيْنِ، وَ الْبَغْيُ عَلَى النّاسِ، وَ كُفْرُ الاْ حْسانِ( عقاب و مجازات سه دسته از گناهان زودرس مى باشد و به قيامت كشانده نمى شود: ايجاد ناراحتى براى پدر و مادر، ظلم در حقّ مردم ، ناسپاسى در مقابل كارهاى نيك ديگران .

11-  سه مدافع انسان درقبر:

(يُؤْتَى الرَّجُلُ في قَبْرِهِ بِالْعَذابِ، فَإ ذا اُتِيَ مِنْ قِبَلِ رَاءسِهِ دَفَعَتْهُ تِلاوَةُ الْقُرْآنِ، وَ إ ذا اُتِيَ مِنْ قِبَلِ يَدَيْهِ دَفَعَتْهُ الصَّدَقَةُ، وَ إ ذا اُتِيَ مِنْ قِبَلِ رِجْلَيْهِ دَفَعَهُ مَشْيُهُ إ لىَ الْمَسْجِدِ) هنگامى كه بدن مرده را در قبر قرار دهند، چنانچه عذاب از بالاى سر بخواهد وارد شود تلاوت قرآنش مانع عذاب مى گردد و چنانچه از مقابل وارد شود صدقه و كارهاى نيك مانع آن مى باشد. و چنانچه از پائين پا بخواهد وارد گردد، رفتن به سوى مسجد مانع آن خواهد گشت .

12-  فضيلت رمضان

( شَهْرُ رَمضانَ شَهْرُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهْرٌ يُضاعَفُ فيهِ الْحَسَناتُ وَ يَمْحُو فيهِ السَّيِّئاتُ وَ هُوَ شَهْرُ الْبَرَكَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الاِْنابَةِ وَ هُوَ شَهْرُ التَّوبَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْمَغْفِرَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ. أَلا فَاجْتَنِبُوا فيهِ كُلَّ حَرام وَ أَكْثِرُوا فيهِ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ....) ماه رمضان، ماه خداوند عزيز و جليل است، و آن ماهى است كه در آن نيكيها دوچندان و بديها محو مىشود، ماه بركت و ماه بازگشت به خدا و توبه از گناه و ماه آمرزش و ماه آزادى از آتش دوزخ و كاميابى به بهشت است. آگاه باشيد! در آن ماه از هر حرامى بپرهيزيد و قرآن را زياد بخوانيد. ( أَلصّائِمُ فى عِبادَة وَ إِنْ كانَ فى فِراشِهِ ما لَمْ يَغْتَبْ مُسْلِمًا.) روزه دار ـ مادامى كه غيبت مسلمانى را نكرده باشد ـ همواره در عبادت است، اگر چه در رختخواب خود باشد.

13-  نشانه هاى شكيبا

( عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاث:أَوَّلُها أَنْ لا يَكْسَلَ،و الثّانِيَةُ أَنْ لا يَضْجَرَ،وَ الثّالِثَةُ أَنْ لا يَشْكُوَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ. لاَِنـَّهُ إِذا كَسِلَ فَقَدْ ضَيَّعَ الْحَقَّ،وَ إِذا ضَجِرَ لَمْ يُؤَدِّ الشُّكْرَ،وَ إِذا شَكى مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصاهُ.) علامت صابر در سه چيز است:اوّل: آن كه كسل نشود،دوّم: آن كه آزرده خاطر نگردد،سوّم: آن كه از خداوند عزّوجلّ شكوه نكند،زيرا وقتى كه كسل شود، حقّ را ضايع مىكند،و چون آزرده خاطر گردد شكر را به جا نمىآورد،و چون از پروردگارش شكايت كند در واقع او را نافرمانى نموده است.

14-  بدترين جهنّمى

( إِنَّ أَهْلَ النّارِ لَيَتَأَذُّونَ مِنْ ريحِ الْعالِمِ التّارِكِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النّارِ نِدامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعا عَبْدًا إِلَى اللّهِ فَاسْتَجابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطاعَ اللّهَ فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدّاعِىَ النّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ.) همانا اهل جهنّم از بوى گند عالمى كه به علمش عمل نكرده رنج مىبرند، و از اهل دوزخ پشيمانى و حسرت آن كس سختتر است كه در دنيا بنده اى را به سوى خدا خوانده و او پذيرفته و خدا را اطاعت كرده و خداوند او را به بهشت درآورده، ولى خودِ دعوت كننده را به سبب عمل نكردن به علمش به دوزخ انداخته است.

15-  عالمان دنيا طلب

( أَوْحَى اللّهُ إِلى داوُدَ(عليه السلام) لا تَجْعَلْ بَيْنى وَ بَيْنَكَ عالِمًا مَفْتُونًا بِالدُّنْيا فَيَصُدَّكَ عَنْ طَريقِ مَحَبَّتى فَإِنَّ أُولئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِى الْمُريدينَ، إِنَّ أَدْنى ما أَنـَا صانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنـْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتى عَنْ قُلوبِهِمْ.) خداوند به داود(عليه السلام) وحى فرمود كه: ميان من و خودت، عالِم فريفته دنيا را واسطه قرار مده كه تو را از راه دوستى ام بگرداند، زيرا كه آنان، راهزنانِ بندگانِ جوياى من اند، همانا كمتر كارى كه با ايشان كنم اين است كه شيرينى مناجاتم را از دلشان بركنم.

16-  نتيجه يقين

( لَوْ كُنْتُم تُوقِنُونَ بِخَيْرِ الاْخِرَةِ وَ شَرِّها كَما تُوقِنُونَ بِالدُّنيا لاَثَرْتُمْ طَلَبَ الآخِرَةِ.) اگر شما مردم يقين به خير و شرّ آخرت مىداشتيد، همان طور كه يقين به دنيا داريد، البته در آن صورت، آخرت را انتخاب مىكرديد.

17-  نخستين پرسش هاى قيامت

( لا تَزُولُ قَدَمَا الْعَبْدِ يَوْمَ القِيمَةِ حَتّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَع: عَنْ عُمْرِهِ فيما أَفـْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فيما أَبـْلاهُ، وَ عَنْ عِلْمِهِ كَيْفَ عَمِلَ بِهِ، وَ عَنْ مالِهِ مِنْ أَيـْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فيما أَنـْفَقَهُ، وَ عَنْ حُبِّنا أَهـْلَ الْبَيْتِ) هيچ بنده اى در روز قيامت قدم از قدم برنمىدارد، تا از اين چهار چيز از او پرسيده شود:1ـ از عمرش كه در چه راهى آن را فانى نموده،2ـ و از جوانى اش كه در چه كارى فرسوده اش ساخته،3ـ و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى صرف نموده،4ـ و از دوستىِ ما اهل بيت.

18-  محكم كارى

( وَ لكِنَّ اللّهَ يُحِبُّ عَبْدًا إِذا عَمِلَ عَمَلاً أَحـْكَمَهُ.) پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) وقتى كه با دقّت قبر سعد بن معاذ را پوشاند فرمود: مىدانم كه قبر سرانجام فرو مىريزد و نظم آن بهم مىخورد، ولى خداوند بندهاى را دوست مىدارد كه چون به كارى پردازد، آن را محكم و استوار انجام دهد.

19-  مرگ، بيدارى بزرگ

( أَلنّاسُ نِيامٌ إِذا ماتُوا انْتَبَهُوا.) مردم در خواباند وقتى كه بميرند، بيدار مىشوند.

20-  ثواب اعمال كارساز

( سَبْعَةُ أَسـْباب يُكْسَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِهِ:رَجُلٌ غَرَسَ نَخْـلاً أَوْ حَـفَـرَ بِئْـرًا أَوْ أَجْرى نَهْـرًاأَوْ بَنـى مَسْجِـدًا أَوْ كَتَبَ مُصْحَفًا أَوْ وَرَّثَ عِلْمًاأَوْ خَلَّفَ وَلَـدًا صالِحـًا يَسْتَغْفِرُ لَـهُ بَعْـدَ وَفاتِـهِ.) هفت چيز است كه اگر كسى يكى از آنها را انجام داده باشد، پس از مرگش پاداش آن هفت چيز به او مىرسد:1ـ كسى كه نخلى را نشانده باشد (درخت مثمرى را غرس كرده باشد)،2ـ يا چاهى را كنده باشد،3ـ يا نهرى را جارى ساخته باشد،4ـ يا مسجدى را بنا نموده باشد،5ـ يا قرآنى را نوشته باشد،6ـ يا علمى را از خود برجاى نهاده باشد،7ـ يا فرزند صالحى را باقى گذاشته باشد كه براى او استغفار نمايد.

21-  سعادتمندان

( طُوبى لِمَنْ مَنَعَهُ عَيـْبـُهُ عَنْ عُيـُوبِ الْمُـؤْمِنينَ مِنْ إِخْوانِهِ طُوبى لِمَنْ أَنـْفَقَ الْقَصْدَ وَ بَذَلَ الفَضْلَ وَ أَمْسَكَ قَولَهُ عَنِ الفُضُولِ وَ قَبيحِ الْفِعْلِ.) خوشا به حال كسى كه عيبش او را از عيوب برادران مؤمنش باز دارد، خوشا به حال كسى كه در خرج كردن ميانه روى كند و زياده از خرج را ببخشد و از سخنانِ زائد و زشت خوددارى ورزد.

22-  دوستى آل محمّد

( مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ شَهيـدًا. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مَغْفُورًا لَهُ. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ تائِبـًا. أَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مُؤْمِنًا مُسْتَكْمِلَ الإِيمانِ. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد جاءَ يَوْمَ الْقِيمَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَأْيُوسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد لَمْ يَشُمَّ رائِحَةَ الْجَنَّةِ.) كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، شهيد مرده است. آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، آمرزيده مرده است. آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، توبه كار مرده است. آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، باايمان كامل مرده است. آگاه باشيد كسى كه با دشمنى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، در حالى به صحراى قيامت مىآيد كه بر پيشانىاش نوشته شده: نااميد از رحمت خدا. آگاه باشيد كسى كه با دشمنى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، بوى بهشت به وى نمىرسد

23-  سزاى زن و مرد همسر آزار

(أَيُّمَا امْرَأَة أَذَتْ زَوْجَها بِلِسانِها لَمْ يَقْبَلِ اللّهُ مِنْها صَرْفًا وَ لا عَدْلاً وَ لا حَسَنَةً مِنْ عَمَلِها حَتّى تُرْضِيَهُ وَ إِنْ صامَتْ نَهارَها وَ قامَتْ لَيْلَها وَ كانَتْ أَوَّلَ مَنْ يَرِدُ النّارَ وَ كَذلِكَ الرَّجُلُ إِذا كانَ لَها ظالِمًا.) هر زنى كه شوهر خود را با زبان بيازارد، خداوند هيچ جبران و عوض و نيكى از كارش را نمىپذيرد تا او را راضى كند، اگرچه روزش را روزه بگيرد و شبش را به عبادت بگذراند، و چنين زنى اوّل كسى است كه داخل جهنّم خواهد شد، و همچنين است اگر مرد به زنش ستم روا دارد.

24-  سزاى زن ناسازگار با شوهر

(أَيُّمَا امْرَأَة لَمْ تَرْفُقْ بِزَوْجِها وَ حَمَلَتْهُ عَلى ما لا يَقْدِرُ عَلَيْهِ وَ ما لا يُطيقُ لَمْ تُقْبَلْ مِنْها حَسَنَةٌ وَ تَلْقَى اللّهَ وَ هُوَ عَلَيْها غَضْبانُ.) هر زنى كه با شوهر خود مدارا ننمايد و او را به كارى وادار سازد كه قدرت و طاقت آن را ندارد، از او كار نيكى قبول نمىشود و در روز قيامت، خدا را در حالتى ملاقات خواهد كرد كه بر وى خشمگين باشد.

25-  نخستين رسيدگى در قيامت

(أَوَّلُ ما يُقْضى يَوْمَ القِيمَةِ الدِّماءُ.) اوّلين كارى كه در روز قيامت به آن رسيدگى مىشود، خون هاى به ناحقّ ريخته شده است.

26-  بى رحمى و ترحّم

(إِطَّلَعْتُ لَيْلَةَ أَسْرى عَلَى النّارِ فَرَأَيْتُ امْرَأَةً تُعَذَّبُ فَسَأَلْتُ عَنْها فَقيلَ إِنَّها رَبَطَتْ هِرَّةً وَ لَمْ تُطْعِمْها وَ لَمْ تَسْقِها وَ لَمْ تَدَعْها تَأْكُلُ مِنْ خَشاشِ الاَْرْضِ حَتّى ماتَتْ فعَذَّبَها بِذلِكَ وَ اطَّلَعْتُ عَلَى الْجَنَّةِ فَرَأَيْتُ امْرَأَةً مُومِسَةً يَعنى زانِيَةً فَسَأَلْتُ عَنْها فَقيلَ إِنَّها مَرَّتْ بِكَلْب يَلْهَثُ مِنَ الْعَطَشِ فَأَرْسَلَتْ إِزارَها فى بِئْر فَعَصَرَتْهُ فى حَلْقِهِ حَتّى رَوِىَ فَغَفَرَ اللّهُ لَها ) در شب معراج از دوزخ آگاهى يافتم، زنى را ديدم كه در عذاب است. از گناهش سؤال كردم. پاسخ داده شد كه او گربه اى را محكم بست، در حالى كه نه به آن حيوان خوراكى داد و نه آبى نوشاند و آزادش هم نكرد تا خود در روى زمين چيزى را بيابد و بخورد و با اين حال ماند تا مُرد. خداوند اين زن را به خاطر آن گناه، عذاب كرده است. و از بهشت آگاهى يافتم، زن آلوده دامنى را ديدم و از وضعش سؤال كردم. پاسخ داده شد اين زن به سگى گذر كرد، در حالى كه از عطش، زبانش را از دهان بيرون آورده بود، او پارچه پيرهنش را در چاهى فرو برد، پس آن پارچه را در دهان سگ چلاند تا آن حيوان سيراب شد، خداوند گناه آن زن را به خاطر اين كار بخشيد.

27-  عدم پذيرش اعمال ناخالص

(إِذا كانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ نادى مُناد يَسْمَعُ أَهْلُ الْجَمْعِ أَيْنَ الَّذينَ كانُوا يَعْبُدُونَ النّاسَ قُومُوا خُذُوا أُجُورَكَمْ مِمَّنْ عَمِلْتُمْ لَهُ فَإِنّى لا أَقـْبـَلُ عَمَلاً خالَطَهُ شَىْءٌ مِنَ الدُّنْيا وَ أَهْلِها ) چون روز قيامت فرا رسد، ندا دهنده اى ندا دهد كه همه مردم مىشنوند، گويد: كجايند آنان كه مردم را مىپرستيدند؟ برخيزيد و پاداشتان را از كسى كه براى او كار كرديد بگيريد! چون من عملى را كه چيزى از دنيا و اهل دنيا با آن مخلوط شده باشد، قبول نمىكنم.

28-  دنيا طلبى، عنصرِ حبط اعمال

(لَيَجيئَنَّ أَقوامٌ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ أَعْمالُهُمْ كَجِبالِ تِهامَة فَيُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَـى النّارِ قالُوا يا رَسـُولَ اللّهِ مُصَلّينَ؟ قالَ نَعَمْ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَيَأْخُذُونَ هِنْـأً مِنَ اللَّيْلِ فَـإِذا عَرَضَ لَهُمْ شَىْءٌ مِنَ الـدُّنْيا وَثَبُوا عَلَيْهِ ) در روز قيامت گروهى را براى محاسبه مىآورند كه اعمال نيك آنان مانند كوه هاى تهامه بر روى هم انباشته است! امّا فرمان مىرسد كه به آتش برده شوند! صحابه گفتند: يا رسول اللّه! آيا اينان نماز مىخواندند؟ فرمود: بلى نماز مىخواندند و روزه مىگرفتند و قسمتى از شب را در عبادت به سر مىبردند! امّا همين كه چيزى از دنيا به آنها عرضه مىشد، پرش و جهش مىكردند تا خود را به آن برسانند!

29-  دوستى اهل بيت

(مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيى حَياتي وَ يَمُوتَ مَماتي وَ يَسْكُنَ جَنَّةَ عَدْن غَرَسَها رَبّي فَلْيُوالِ عَلِيًّا مِنْ بَعْدي وَلْيُوالِ وَلِيَّهُ وَلْيَقْتَدِ بِالاَْئِمَّةِ مِنْ بَعْدي فَإِنَّهُمْ عِتْرَتي وَ خُلِقُوا مِنْ طينَتي رُزِقُوا فَهْمًا وَ عِلْمًا وَوَيْلٌ لِلْمُكَذِّبينَ بِفَضْلِهِمْ مِنْ أُمـَّتي الـْقاطِعينَ فيهمْ صِلَتي لا أَنـَا لَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي) هر كس دوست داشته باشد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در باغ بهشتى كه پروردگارم پرورده جاى بگيرد، بايد بعد از من على را و دوست او را دوست بدارد و به پيشوايان بعد از من اقتدا كند كه آنان عترت من هستند و از طينتم آفريده شده اند و از درك و دانش برخوردار گرديده اند، و واى بر آن گروه از امّت من كه برترى آنان را انكار كنند و پيوندشان را با من قطع نمايند كه خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نخواهد كرد.

30-  ولايت على(عليه السلام) شرط قبولى اعمال

(فَوَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيًّا لَوْ جاءَ أَحـَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ بِأَعْمال كَأَمـْثالِ الْجِبالِ وَ لَمْ يَجىءَ بِوِلايَةِ عَلِىِّ بْنِ أَبيطالب لاََكَبَّهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فِي النّارِ) سوگند به خدايى كه مرا به حقّ برانگيخته، اگر يكى از شما در روز قيامت با اعمالى همانند كوه ها بيايد، امّا فاقد ولايت و قبول حاكميّت على بن ابيطالب باشد،خداوند او را به رو در آتش افكند.

31-  سه چشم درقيامت گريان نيست:

(كُلُّ عَيْنٍ باكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ إ لاّ ثَلاثَ اءعْيُنٍ: عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ ، وَ عَيْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ، وَ عَيْنٌ باتَتْ ساهِرَةً فى سَبيلِ اللّه) تمامى چشم ها در روز قيامت گريانند، مگر سه دسته :1 آن چشمى كه به جهت خوف و ترس از عذاب خداوند گريه كرده باشد.2 چشمى كه از گناهان و موارد خلاف بسته و نگاه نكرده باشد.3 چشمى كه شبها در عبادت و بندگى خداوند متعال بيدار بوده باشد.

32-  احساس خطر:

(ثَلاثَةٌ اءخافُهُنَّ عَلى اُمتَّى : اءلضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ، وَ مُضِلاّتُ الْفِتَنِ، وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ) سه چيز است كه از آن ها براى امّت خود احساس خطر مى كنم :1 گمراهى ، بعد از آن كه هدايت و معرفت پيدا كرده باشند.2 گمراهى ها و لغزش هاى به وجود آمده از فتنه ها.3 مشتهيات شكم ، و آرزوهاى نفسانى و شهوت پرستى .

33-  سعادتمندان

« طُوبى لِمَنْ مَنَعَهُ عَيـْبـُهُ عَنْ عُيـُوبِ الْمُـؤْمِنينَ مِنْ إِخْوانِهِ طُوبى لِمَنْ أَنـْفَقَ الْقَصْدَ وَ بَذَلَ الفَضْلَ وَ أَمْسَكَ قَولَهُ عَنِ الفُضُولِ وَ قَبيحِ الْفِعْلِ.»: خوشا به حال كسى كه عيبش او را از عيوب برادران مؤمنش باز دارد، خوشا به حال كسى كه در خرج كردن ميانه روى كند و زياده از خرج را ببخشد و از سخنانِ زائد و زشت خوددارى ورزد.

34-  فتواى نااهل

« مَنْ أَفْتى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم... فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ.»: كسى كه بدون صلاحيّت علمى براى مردم فتوا دهد، خود را هلاك ساخته و ديگران را نيز به هلاكت انداخته است.

35-  نشانه هاى شكيبا

« عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاث:أَوَّلُها أَنْ لا يَكْسَلَ،و الثّانِيَةُ أَنْ لا يَضْجَرَ،وَ الثّالِثَةُ أَنْ لا يَشْكُوَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ. لاَِنـَّهُ إِذا كَسِلَ فَقَدْ ضَيَّعَ الْحَقَّ،وَ إِذا ضَجِرَ لَمْ يُؤَدِّ الشُّكْرَ،وَ إِذا شَكى مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصاهُ.»: علامت صابر در سه چيز است:اوّل: آن كه كسل نشود،دوّم: آن كه آزرده خاطر نگردد،سوّم: آن كه از خداوند عزّوجلّ شكوه نكند،زيرا وقتى كه كسل شود، حقّ را ضايع مىكند،و چون آزرده خاطر گردد شكر را به جا نمىآورد،و چون از پروردگارش شكايت كند در واقع او را نافرمانى نموده است.

36-  بدترين جهنّمى

« إِنَّ أَهْلَ النّارِ لَيَتَأَذُّونَ مِنْ ريحِ الْعالِمِ التّارِكِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النّارِ نِدامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعا عَبْدًا إِلَى اللّهِ فَاسْتَجابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطاعَ اللّهَ فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدّاعِىَ النّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ.»: همانا اهل جهنّم از بوى گند عالمى كه به علمش عمل نكرده رنج مىبرند، و از اهل دوزخ پشيمانى و حسرت آن كس سختتر است كه در دنيا بنده اى را به سوى خدا خوانده و او پذيرفته و خدا را اطاعت كرده و خداوند او را به بهشت درآورده، ولى خودِ دعوت كننده را به سبب عمل نكردن به علمش به دوزخ انداخته است.

37-  با هر كه اى با اوستى

«أَلـْمَرْءُ مَـعَ مَـنْ أَحَـبَّ.»:آدمى (در قيامت) با كسى است كه او را دوست دارد.

38-  نتيجه يقين

« لَوْ كُنْتُم تُوقِنُونَ بِخَيْرِ الاْخِرَةِ وَ شَرِّها كَما تُوقِنُونَ بِالدُّنيا لاَثَرْتُمْ طَلَبَ الآخِرَةِ.»: اگر شما مردم يقين به خير و شرّ آخرت مىداشتيد، همان طور كه يقين به دنيا داريد، البته در آن صورت، آخرت را انتخاب مىكرديد.

39-  عاقبت كار:

(قالَ صلّى اللّه عليه و آله : وَ عَظَني جِبْرئيلُ عليه السلام : يا مُحَمَّدُ ، اءحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإ نَّكَ مُفارِقُهُ، وَ اعْمَلْ ما شِئْتَ فَإ نَّكَ مُلاقيه)ِ. ترجمه :فرمود: جبرئيل مرا موعظه و نصحيت كرد: با هر كس كه خواهى دوست باش ، بالا خره بين تو و او جدائى خواهد افتاد. هر چه خواهى انجام ده ، ولى بدان نتيجه و پاداش آنرا خواهى گرفت .

40 -  هفت سفارش پروردگار:

(قالَ صلّى اللّه عليه و آله : اَوْ صانى رَبّى بِتِسْع : اَوْ صانى بِالاْ خْلاصِ فِى السِّرِّ وَالْعَلانِيَةِ، وَ الْعَدْلِ فِى الرِّضا وَ الْغَضَبِ، وَ الْقَصْدِ فِى الْفَقْرِ وَ الْغِنى ، وَ اَنْ اءعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنى ، وَ اءعطِيَ مَنْ حَرَمَنى ، وَ اءصِلَ مَنْ قَطَعَنى ، وَ اَنْ يَكُونَ صُمْتى فِكْراً، وَ مَنْطِقى ذِكْراً، وَ نَظَرى عِبْرا) ترجمه :فرمود: پروردگار متعال ، مرا به 9 چيز سفارش نمود: اخلاص در آشكار و پنهان ، دادگرى در خوشنودى و خشم ، ميانه روى در نياز وتوانمندى ، بخشيدن كسى كه در حقّ من ستم روا داشته است ، كمك به كسى كه مرا محروم گردانده ، ديدار خويشاوندانى كه با من قطع رابطه نموده اند، و اين كه خاموشيم انديشه و سخنم ، يادآورى خداوند؛ و نگاهم عبرت و پند باشد.

تتمه1:

قبول وصاياى رسول خدا:

حضرت باقر العلوم عليه السلام حكايت فرمايد: در آخرين روزهاى عمر پر بركت پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، در همان بيمارى و ناراحتى كه در اثر زهر وارد شده بود و منجر به شهادت حضرتش گشت ، امام علىّ عليه السلام كنار بستر رسول خدا حضور داشت و سر مبارك آن حضرت را بر زانوان خود نهاده بود. و مهاجرين و انصار در منزل آن حضرت حضور داشتند و برخى از ايشان اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند كه ناگهان چشم هاى نازنين خويش را گشود و خطاب به جانشين خود اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام كرد و فرمود: برادرم ! آيا وصيّت مرا مى پذيرى ؟ و وعده ها و توصيه هاى مرا انجام مى دهى ؟ اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام در پاسخ ، اظهار داشت : بلى ، يا رسول اللّه ! و شروع به گريستن كرد به طورى كه از شدّت گريه و غم و اندوه نزديك بود بيهوش گردد. پس از آن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله به بلال فرمود: اى بلال ! شمشير و كلاه خود و زره و اسب و شتر و پارچه اى كه در هنگام عبادت بر شكم خود مى بستم بياور. پس بلال حبشى دستور حضرت را اطاعت كرد و آن وسايل را به حضور ايشان آورد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: يا علىّ! اين وسايل و اسباب ، مختصّ تو است ، آن ها را بردار و به خانه ات بِبَر، كه پس از من بر تو مضايقه نكنند. لذا اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام آن وسايل را برداشت ؛ و در حضور حاضران بر چشم و سر خود ماليد و سپس آن ها را به خانه خود برد.

تتمه2:

واگذاري امردين به پيامبرصلّي الله عليه وآله:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِى شَيْءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَّا فِى سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِى الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِى السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ فَصَارَتِ الْفَرِيضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدَى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً مِنْهَا رَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتْرِ وَ فَرَضَ اللَّهُ فِى السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فِى كُلِّ شَهْرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ وَ عَافَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَشْيَاءَ وَ كَرِهَهَا وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ وَ لَا فِيمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِمٍ فَكَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ لَمْ يُرَخِّصْ فِيهِ لِأَحَدٍ وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ ص  لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضَمَّهُمَا إِلَى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِكَ إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِى شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُسَافِرِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ شَيْئاً مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى

«اصول كافى جلد 2 صفحه 5 رواية 4 » فضيل بن يسار گويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام ببعضى از اصحاب قيس ماصر ميفرمود: همانا خداى عزوجل پيغمبرش را تربيت كرد و نيكو تربيت كرد، چون تربيت او را تكميل نمود، فرمود) : تو بر خلق عظيمى استوارى 4 سوره 68  (سپس امر دين و امت را باو واگذار فرمود تا سياست بندگانش را بعهده گيرد، سپس فرمود) : آنچه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه شما را نهى كرده باز ايستيد 7 سوره 59 ) همانا رسولخدا صلى اللّه عليه و آله استوار و موفق و مؤ يد بروح القدس  بود، نسبت بسياست و تدبير خلق هيچگونه لغزش و خطائى نداشت ، بآداب خدا تربيت شد. خداى عزوجل نمازهاى پنجگانه را دو ركعت دو ركعت واجب ساخت تا ده ركعت شد. سپس رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بدو ركعت (ظهر و عصر و عشا) دو ركعت و بمغرب يك ركعت افزود، و اين اضافات با واجب خداى تعالى همدوش گشت ، به طورى كه ترك آنها جز در سفر جايز نيست و چون در نماز مغرب يك ركعت افزود، آن را در سفر و حضر بر جا گذاشت . خداى عزوجل تمام اين اضافات پيغمبر را اجازه كرد و نمازهاى يوميه واجب هفده ركعت گشت .سپس رسولخدا صلى اللّه عليه و آله نمازهاى نافله را كه سى و چهار ركعت دو برابر نمازهاى واجب است مستحب قرار داد. خداى عزوجل هم آنرا اجازه كرد، و نمازهاى نافله را كه سى و چهار ركعت دو برابر نمازهاى واجب است مستحب قرار داد. خداى عزوجل هم آنرا اجازه كرد، و نمازهاى واجب و مستحب پنجاه و يك ركعت گشت دو ركعت نماز نشسته بعد از عشا بجاى نماز وتر است و يك ركعت بحساب مى آيد. و خدا در ميان سال ، تنها روزه ماه رمضانرا واجب ساخت و رسولخدا صلى اللّه عليه و آله روزه ماه شعبان و سه روزه از هر ماه را سنت كرد تا دو برابر مقدار واجب شد (زيرا چون در ده ماه غير از رمضان و شعبان ماهى سه روز روزه بدارد، سى روز ميشود و باضافه ماه شعبان ، دو برابر سى روز رمضان ميگردد) خداى عزوجل اين را هم براى او اجازه كرد.

و باز خداى عزوجل خصوص شراب انگور را حرام ساخت و رسولخدا صلى اللّه عليه و آله هر نوشابه مست كننده اى را حرام كرد، خدا هم براى او اجازه كرد، و رسولخدا صلى اللّه عليه و آله از چيزهائى خوددارى كرد و آنها را بد دانست ولى بطور حرمت از آنها نهى نكرد، و تنها نهى خوددارى و كراهت نمود و در ارتكاب آنها رخصت داد، اخذ برخصت او هم بر بندگان واجب گشت ، مانند واجب بودن اخذ بنهى وغدقنهاى او، رسولخدا صلى اللّه عليه و آله نسبت بآنچه نهى حرام نمود و امر واجب فرمود، بمردم رخصت تخلف نداد، از اينجهت بيشتر نوشابه هاى مست كننده را كه از آن نهى حرام فرمود، رخصت ارتكاب آن نداد و نيز نسبت بدو ركعت نمازى كه بواجب خداى عزوجل اضافه فرموده بود، بهيچكس رخصت تقسير نداد، بلكه آنرا بطور واجب بر ايشان ملزم ساخت ، براى هيچكس جز مسافر رخصت تقصير نداد، و هيچكس را نرسد كه نسبت بآنچه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله رخصت نداده رخصت دهد، پس امر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله با امر خداى عزوجل و نهى او با نهيش موافق و برابر است ، بر بندگان لازمست تسليم او باشند همچنانكه تسليم خداى تبارك و تعالى هستند.

والسّلام

ماخذ :

قرآن مجيد

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

چهل داستان و چهل حديث از حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عبداللّه صالحى

همراه با چهارده معصوم ازمؤلّف باقري پور

تحف العقول ابن شعبه حراني

خصال شيخ صدوق

نهج الفصاحه ابوالقاسم پاينده

مدينة البلاغه شيخ موسي زنجاني

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

http://www.tebyan-hamedan.ir

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

$

##زيارت حضرت رسول

زيارت حضرت رسول (ص) در روز شنبه

أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسَالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ أَدَّيْتَ الَّذِي عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ وَ أَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ وَ غَلُظْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصا حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكَ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنَا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَ الضَّلالِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ صَلَوَاتِ مَلائِكَتِكَ وَ أَنْبِيَائِكَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ وَ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ  وَ مَنْ سَبَّحَ لَكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ أَمِينِكَ وَ نَجِيبِكَ وَ حَبِيبِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ صِفْوَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ وَ خَالِصَتِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ أَعْطِهِ الْفَضْلَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ الْوَسِيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ وَ ابْعَثْهُ مَقَاما مَحْمُودا يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابا رَحِيما إِلَهِي فَقَدْ أَتَيْتُ نَبِيَّكَ مُسْتَغْفِرا تَائِبا مِنْ ذُنُوبِي، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهَا لِي يَا سَيِّدَنَا أَتَوَجَّهُ بِكَ وَ بِأَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى رَبِّكَ وَ رَبِّي لِيَغْفِرَ لِي،

آنگاه سه بار بگو

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ

سپس بگو:

أُصِبْنَا بِكَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِنَا فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِيبَةَ بِكَ حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْيُ وَ حَيْثُ فَقَدْنَاكَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ يَا سَيِّدَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ [الطَّيِّبِينَ‏] الطَّاهِرِينَ هَذَا يَوْمُ السَّبْتِ وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي وَ أَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ أَجِرْنَا وَ أَحْسِنْ إِجَارَتَنَا بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكَ وَ عِنْدَ آلِ بَيْتِكَ وَ بِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَهُ وَ بِمَا اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ عِلْمِهِ فَإِنَّهُ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ

گردآوردنده اين كتاب عباس قمى خدايش ببخشايد گويد: من هرگاه خواستم رسول خدا را به اين زيارت،زيارت نمايم‏ نخست آن حضرت را به صورتى كه امام هشتم تعليم بزنطى فرموده زيارت مى‏كنم،پس از آن اين زيارت را مى‏خوانم.

و آن زيارت[زيارت تعليم داده شده به بزنطى]به گونه‏اى كه با سند صحيح روايت شده چنين است: ابن ابى نصر خدمت- حضرت رضا عليه السّلام عرض كرد:پس از نماز چگونه بر حضرت پيامبر صلى اللّه عليه و آله صلوات و سلام فرستاد؟فرمود ميگويى:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّكَ وَ عَبَدْتَهُ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَجَزَاكَ اللَّهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَفْضَلَ مَا جَزَى نَبِيّا عَنْ أُمَّتِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.

 

متن کامل زيارت حضرت رسول اکرم (ص)زيارت ازبعيد

اَشْهَدُ اَنْ‏لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَ اَنَّهُ سَيِّدُ الْأَوَّلينَ وَالْأخِرينَ، وَاَنَّهُ سَيِّدُ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلينَ،اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَعَلى‏ اَهْلِ بَيْتِهِ الأَئِمَّةِ الطَّيِّبينَ

پس بگو:

اَلسَّلامُ‏ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليلَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِىَ ‏اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِىَّ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَحْمَةَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ‏ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَجيبَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَِمَ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُرْسَلينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قآئِماً بِالْقِسْطِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا فاتِحَ‏ الْخَيْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْوَحْىِ وَالتَّنْزيلِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَلِّغاً عَنِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السِّراجُ الْمُنيرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُبَشِّرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَذيرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُنْذِرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللَّهِ الَّذى‏ يُسْتَضآءُ بِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى‏ اَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ‏ الطَّاهِرينَ الْهادينَ الْمَهْدِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى‏ جَدِّكَ عَبْدِ المُطَّلِبِ وَعَلى‏ اَبيكَ عِبْدِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ اُمِّكَ آمِنَةَ بِنْتِ وَهَبٍ‏ اَلسَّلامُ عَلى‏ عَمِّكَ حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَدآءِ اَلسَّلامُ عَلى‏ عَمِّكَ الْعَبَّاسِ‏ بْنِ عَبْدِالمُطَّلِبِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ عَمِّكَ وَكَفيلِكَ اَبيطالِبٍ، اَلسَّلامُ عَلى‏ ابْنِ عَمِّكَ جَعْفَرٍ الطَّيَّارِ فى‏ جِنانِ الْخُلْدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَحْمَدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى الْأَوَّلينَ‏ وَالْأخِرينَ، وَالسَّابِقَ اِلى‏ طاعَةِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَالْمُهَيْمِنِ عَلى‏ رُسُلِهِ، وَالْخاتَِمَ لِأَنْبِيآئِهِ، وَالشَّاهِدَ عَلى‏ خَلْقِهِ، وَالشَّفِيعَ اِلَيْهِ، وَالْمَكينَ لَدَيْهِ، وَالْمُطاعَ فى‏ مَلَكُوتِهِ، الْأَحْمَدَ مِنَ الْأَوْصافِ، الْمُحَمَّدَ لِسآئِرِ الْأَشْرافِ، الْكَريمَ عِنْدَ الرَّبِّ، وَالْمُكَلَّمَ مِنْ وَرآءِ الْحُجُبِ، الْفآئِزَ بِالسِّباقِ، وَالْفائِتَ عَنِ اللِّحاقِ، تَسْليمَ عارِفٍ بِحَقِّكَ، مُعْتَرِفٍ‏ بِالتَّقْصيرِ فى‏ قِيامِهِ بِواجِبِكَ غَيْرِ مُنْكِرٍ مَا انْتَهى اِلَيْهِ مِنْ فَضْلِكَ، مُوقِنٍ بِالْمَزيداتِ مِنْ رَبِّكَ مُؤْمِنٍ بِالْكِتابِ الْمُنْزَلِ عَلَيْكَ، مُحَلِّلٍ‏ حَلالَكَ مُحَرِّمٍ حَرامَكَ، اَشْهَدُ يا رَسُولَ اللَّهِ مَعَ كُلِّ شاهِدٍ، وَاَتَحَمَّلُها عَنْ كُلِّ جاحِدٍ، اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ، وَنَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ، وَجاهَدْتَ فى‏ سَبيلِ رَبِّكَ، وَصَدَعْتَ بِاَمْرِهِ، وَاحْتَمَلْتَ الْأَذى فى‏ جَنْبِهِ، وَدَعَوْتَ اِلى‏ سَبيلِهِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ الْجَميلَةِ، وَاَدَّيْتَ الْحَقَّ الَّذى‏ كانَ عَلَيْكَ، وَاَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنينَ وَغَلُظْتَ‏ عَلَى الْكافِرينَ، وَعَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتّى‏ اَتيكَ الْيَقينُ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكَ‏ اَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمينَ، وَاَعْلى‏ مَنازِلِ الْمُقَرَّبينَ، وَاَرْفَعَ دَرَجاتِ‏ الْمُرْسَلينَ، حَيْثُ لا يَلْحَقُكَ لاحِقٌ، وَلا يَفُوقُكَ فائِقٌ، وَلا يَسْبِقُكَ‏ سابِقٌ، وَلا يَطْمَعُ فى‏ اِدْراكِكَ طامِعٌ، اَلْحَمْدُ للَّهِ‏ِ الَّذىِ اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ‏ الْهَلَكَةِ، وَهَدانا بِكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَنوَّرَنا بِكَ مِنَ الظُّلْمَةِ، فَجَزاكَ اللَّهُ‏ يا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ مَبْعُوثٍ، اَفْضَلَ ما جازى‏ نَبِيَّاً عَنْ اُمَّتِهِ، وَرَسُولاً عَمَّنْ اُرْسِلَ اِلَيْهِ بَاَبى‏ اَنْتَ وَاُمّى‏ يا رَسُولَ اللَّهِ، زُرْتُكَ عارِفاً، بِحَقِّكَ‏ مُقِرّاً بِفَضْلِكَ، مُسْتَبْصِراً بِضَلالَةِ مَنْ خالَفَكَ، وَخالَفَ اَهْلَ بَيْتِكَ، عارِفاً بِالْهُدَى الَّذى‏ اَنْتَ عَلَيْهِ، بِاَبى‏ اَنْتَ وَاُمّى‏ وَنَفْسى‏ وَاَهْلى‏ وَمالى‏ وَوَلَدى‏، اَ نَا اُصَلّى‏ عَلَيْكَ كَما صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ، وَصَلّى‏ عَلَيْكَ‏ مَلائِكَتُهُ وَاَنْبِيآؤُهُ وَرُسُلُهُ، صَلوةً مُتَتابِعَةً وافِرَةً مُتَواصِلَةً لاَ انْقِطاعَ‏ لَها، وَلا اَمَدَ وَلا اَجَلَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَعَلى‏ اَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ‏ الطَّاهِرينَ، كَما اَنْتُمْ اَهْلُهُ. پس دستها را بگشا و بگو: اَللّهُمَّ اجْعَلْ جَوامِعَ‏ صَلَواتِكَ، وَنَوامِىَ بَرَكاتِكَ، وَفَواضِلَ خَيْراتِكَ، وَشَرآئِفَ تَحِيَّاتِكَ‏ وَتَسْليماتِكَ، وَكَراماتِكَ وَرَحَماتِكَ، وَصَلَواتِ مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبينَ، وَاَنْبِيآئِكَ الْمُرْسَلينَ وَاَئِمَّتِكَ الْمُنْتَجَبينَ، وَعِبادِكَ الصَّالِحينَ، وَاَهْلِ‏ السَّمواتِ وَالْأَرَضينَ، وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يا رَبَّ الْعالَمينَ مِنَ الْأَوَّلينَ‏ وَالْأخِرينَ، عَلى‏ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَشاهِدِكَ، وَنَبِيِّكَ وَنَذيرِكَ، وَاَمينِكَ وَمَكينِكَ، وَنَجِيِّكَ وَنَجيبِكَ، وَحَبيبِكَ وَخَليلِكَ، وَصَفيِّكَ‏ وَصَفْوَتِكَ، وَخاصَّتِكَ وَخالِصَتِكَ، وَرَحْمَتِكَ وَخَيْرِ خِيَرَتِكَ مِنْ‏ خَلْقِكَ، نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، وَخازِنِ الْمَغْفِرَةِ، وَقآئِدِ الْخَيْرِ وَالْبَرَكَةِ، وَمُنْقِذِ الْعِبادِ مِنَ الْهَلَكَةِ بِاِذْنِكَ، وَداعيهِمْ اِلى‏ دينِكَ الْقَيِّمِ بِاَمْرِكَ، اَوَّلِ‏ النَّبِيّينَ ميثاقاً، وَآخِرِهِمْ مَبْعَثاً الَّذى‏ غَمَسْتَهُ فى‏ بَحْرِ الْفَضيلَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْجَليلَةِ، وَالدَّرَجَةِ الرَّفيعَهِ وَالْمَرْتَبَةِ الْخَطيرَهِ، وَاَوْدَعْتَهُ‏ الْأَصْلابَ الطَّاهِرَةَ، وَنَقَلْتَهُ مِنْها اِلَى الْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لُطْفاً مِنْكَ لَهُ، وَتَحَنُّناً مِنْكَ عَلَيْهِ اِذْ وَكَّلْتَ لِصَوْنِهِ وَحِراسَتِهِ، وَحِفْظِهِ وَحِياطَتِهِ مِنْ‏ قُدْرَتِكَ عَيْناً عاصِمَةً، حَجَبْتَ بِها عَنْهُ مَدانِسَ الْعَهْرِ، وَمَعآئِبَ‏ السِّفاحِ، حَتَّى رَفَعْتَ بِهِ نَواظِرَ الْعِبادِ، وَاَحْيَيْتَ بِهِ مَيْتَ الْبِلادِ، بِاَنْ‏ كَشَفْتَ عَنْ نُورِ وِلادَتِهِ ظُلَمَ الْأَسْتارِ، وَاَلْبَسْتَ حَرَمَكَ بِهِ حُلَلَ‏ الْأَنْوارِ، اَللّهُمَّ فَكَما خَصَصْتَهُ بِشَرَفِ هذِهِ الْمَرْتَبَةِ الْكَريمَةِ، وَذُخْرِ هذِهِ الْمَنْقَبَةِ الْعَظيمَةِ، صَلِّ عَلَيْهِ كَما وَفى بِعَهْدِكَ، وَبَلَّغَ رِسالاتِكَ، وَقاتَلَ اَهْلَ الْجُحُودِ عَلى‏ تَوْحيدِكَ، وَقَطَعَ رَحِمَ الْكُفْرِ فى‏ اِعْزازِ دينِكَ، وَلَبِسَ ثَوْبَ الْبَلْوى‏ فى‏ مُجاهَدَةِ اَعْدآئِكَ، وَاَوْجَبْتَ لَهُ بِكُلِ‏ اَذًى مَسَّهُ، اَوْ كَيْدٍ اَحَسَّ بِهِ مِنَ الْفِئَةِ الَّتى‏ حاوَلَتْ قَتْلَهُ، فَضيلَةً تَفُوقُ‏ الْفَضآئِلَ، وَيَمْلِكُ بِهَا الْجَزيلَ مِنْ نَوالِكَ، وَقَدْ اَسَرَّ الْحَسْرَةَ، وَاَخْفَى‏ الزَّفْرَةَ، وَتَجَرَّعَ الْغُصَّةَ، وَلَمْ يَتَخَطَّ ما مَثَّلَ لَهُ وَحْيُكَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ‏ وَعَلى‏ اَهْلِ بَيْتِهِ صَلوةً تَرْضاها لَهُمْ، وَبَلِّغْهُمْ مِنَّا تَحِيَّةً كَثيرَةً وَسَلاماً، وَآتِنا مِنْ لَدُنْكَ فى‏ مُوالاتِهِمْ فَضْلاً وَاِحْساناً، وَرَحْمَةً وَغُفْراناً، اِنَّكَ‏ ذُوالْفَضْلِ الْعَظيمِ.  پس چهارركعت نماز زيارت بكن به دو سلام با هر سوره كه خواهى‏ صاحب فضل بزرگ و چون فارغ شوى تسبيح فاطمه زهراعليها السلام را بخوان پس بگو: اَللّهُمَّ اِنَّكَ قُلْتَ‏ لِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْه وَ الِهِ «وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جآؤُكَ‏ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ، وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً» وَلَمْ‏ اَحْضُرْ زَمانَ رَسُولِكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ، اَللّهُمَّ وَقَدْ زُرْتُهُ راغِباً تائِباً مِنْ سَيِّىِ عَمَلى‏، وَمُسْتَغْفِراً لَكَ مِنْ ذُنُوبى‏، مُقِرّاً لَكَ بِها، وَاَنْتَ‏ اَعْلَمُ بِها مِنّى‏، وَمُتَوَجِّهاً اِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ‏ وَ الِهِ، فَاجْعَلْنِى اللّهُمَّ بِمُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ عِنْدَكَ وَجيهاً فِى الدُّنْيا وَالْأخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبينَ، يا مُحَمَّدُ يا رَسُولَ اللَّهِ، بِاَبى‏ اَنْتَ وَاُمّى‏ يا نَبِىَّ اللَّهِ، يا سَيِّدَ خَلْقِ اللَّهِ، اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلىَ اللَّهِ رَبِّكَ وَرَبّى‏، لِيَغْفِرَ لى‏ ذُنُوبى‏، وَيَتَقَبَّلَ مِنّى‏ عَمَلى‏، وَيَقْضِىَ لى‏ حَوآئِجى‏، فَكُنْ لى‏ شَفيعاً عِنْدَ رَبِّكَ وَرَبّى‏، فَنِعْمَ الْمَسْئُولُ الْمَوْلى‏ رَبّى‏، وَنِعْمَ الشَّفيعُ اَنْتَ، يا مُحَمَّدُ عَلَيْكَ وَعَلى‏ اَهْلِ بَيْتِكَ السَّلامُ، اَللّهُمَّ وَاَوْجِبْ لى‏ مِنْكَ‏ الْمَغْفِرَةَ وَالرَّحْمَةَ، وَالرِّزْقَ الْواسِعَ الطَّيِّبَ النَّافِعَ، كَما اَوْجَبْتَ لِمَنْ‏ اَتى نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ، وَهُوَ حَىٌّ فَاَقَرَّ لَهُ بِذُنُوبِهِ، وَاسْتَغْفَرَ لَهُ رَسُولُكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ، فَغَفَرْتَ لَهُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمْ الرَّاحِمينَ، اَللّهُمَّ وَقَدْ اَمَّلْتُكَ وَرَجَوْتُكَ، وَقُمْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ‏ وَرَغِبْتُ اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ، وَقَدْ اَمَّلْتُ جَزيلَ ثَوابِكَ، وَاِنّى‏ لَمُقِرٌّ غَيْرُ مُنْكِرٍ، وَتائِبٌ اِلَيْكَ مِمَّا اقْتَرَفْتُ، وَعآئِذٌ بِكَ فى‏ هذَا الْمَقامِ مِمَّا قَدَّمْتُ مِنَ الْأَعْمالِ التَّى‏ تَقَدَّمْتَ اِلَىَّ فيها، وَنَهَيْتَنى‏ عَنْها، وَاَوْعَدْتَ‏ عَلَيْهَا الْعِقابَ، وَاَعُوذُ بِكَرَمِ وَجْهِكَ اَنْ تُقيمَنى‏ مَقامَ الْخِزْىِ وَالذُّلِّ، يَوْمَ تُهْتَكُ فيهِ الْأَسْتارُ، وَتَبْدُو فيهِ الْأَسْرارُ وَالْفَضائِحُ، وَتَرْعَدُ فيهِ‏ الْفَرايِصُ، يَوْمَ الْحَسْرَةِ وَالنَّدامَةِ يَوْمَ الْأفِكَةِ، يَوْمَ الْأزِفَةِ، يَوْمَ‏ التَّغابُنِ، يَوْمَ الْفَصْلِ، يَوْمَ الْجَزآءِ، يَوْماً كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ اَلْفَ‏ سَنَةٍ، يَوْمَ النَّفْخَةِ، يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ، تَتْبَعُهَا الرَّادِفَهُ، يَوْمَ النَّشْرِ، يَوْمَ‏ الْعَرْضِ، يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ، يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ اَخيهِ‏ وَاُمِّهِ وَاَبيهِ وَصاحِبَتِهِ وَبَنيهِ، يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ وَاَكْنافُ السَّمآءِ، يَوْمَ تَاْتى‏ كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها، يَوْمَ يُرَدُّونَ اِلَى اللَّهِ فَيُنَبِّئُهُمْ‏ بِما عَمِلُوا، يَوْمَ لا يُغْنى‏ مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ، اِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ، اِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ، يَوْمَ يُرَدُّونَ اِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ‏ وَالشَّهادَةِ، يَوْمَ يُرَدُّونَ اِلَى اللَّهِ مَوْليهُمُ الْحَقِّ، يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ‏ الْأَجْداثِ سِراعاً، كَاَنَّهُمْ اِلى‏ نُصُبٍ يُوفِضُونَ، وَكَاَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ، مُهْطِعينَ اِلَى الدَّاعِ اِلَى اللَّهِ، يَوْمَ الْواقِعَةِ يَوْمَ تُرَجُّ الْأَرْضُ رَجّاً، يَوْمَ‏ تَكُونُ السَّمآءُ كَالْمُهْلِ، وَتَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ، وَلا يُسْئَلُ حَميمٌ‏ حَميماً، يَوْمَ الشَّاهِدِ وَالْمَشْهُودِ، يَوْمَ تَكُونُ الْمَلائِكَةُ صَفّاً صَفّاً، اَللّهُمَّ ارْحَمْ مَوْقِفى‏ فى‏ ذلِكَ الْيَوْمِ، بِمَوْقِفى‏ فى‏ هذَا الْيَوْمِ وَلا تُخْزِنى‏ فى‏ ذلِكَ الْمَوْقِفِ بِما جَنَيْتُ عَلى‏ نَفْسى‏، وَاجْعَلْ يا رَبِّ فى‏ ذلِكَ الْيَوْمِ مَعَ اَوْلِيآئِكَ مُنْطَلَقى‏ وَفى‏ زُمْرَةِ مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ‏ عَلَيْهِمُ السَّلامُ مَحْشَرى‏، وَاجْعَلْ حَوْضَهُ مَوْرِدى‏، وَفِى الْغُرِّ الْكِرامِ‏ مَصْدَرى‏، وَاَعْطِنى‏ كِتابِى بِيَمينى‏، حَتّى‏ اَفُوزَ بِحَسَناتى‏، وَتُبَيِّضَ بِهِ‏ وَجْهى‏، وَتُيَسِّرَ بِهِ حِسابِى، وَتُرَجِّحَ بِهِ ميزانى‏، وَاَمْضِىَ مَعَ الْفآئِزينَ‏ مِنْ عِبادِكَ الصَّالِحينَ اِلى‏ رِضْوانِكَ وَجِنانِكَ اِلهَ‏ الْعالَمينَ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَعُوذُ بِكَ مِنْ اَنْ تَفْضَحَنى‏ فى‏ ذلِكَ الْيَوْمِ بَيْنَ‏ يَدَىِ الْخَلايِقِ بِجَريرَتى‏، اَوْ اَنْ اَلْقَى الْخِزْىَ وَالنَّدامَةَ بِخَطيئَتى‏، اَوْ اَنْ تُظْهِرَ فيهِ سَيِّئاتِى عَلى‏ حَسَناتى‏، اَوْ اَنْ تُنَوِّهَ بَيْنَ الْخَلائِقِ‏ بِاسْمى‏، يا كَريمُ يا كَريمُ، الْعَفْوَ الْعَفْوَ، السَّتْرَ السَّتْرَ، اَللّهُمَّ وَاَعُوذُ بِكَ‏ مِنْ اَنْ يَكُونَ فى‏ ذلِكَ الْيَوْمِ فى‏ مَواقِفِ الْأَشْرارِ مَوْقِفى‏، اَوْ فى‏ مَقامِ الْأَشْقيآءِ مَقامى‏، وَاِذا مَيَّزْتَ بَيْنَ خَلْقِكَ فَسُقْتَ كُلّاً بِاَعْمالِهِمْ‏ زُمَراً اِلى‏ مَنازِلِهِمْ، فَسُقْنى‏ بِرَحْمَتِكَ فى‏ عِبادِكَ الصَّالِحينَ، وَفى‏ زُمْرَةِ اَوْلِيآئِكَ الْمُتَّقينَ اِلى‏ جَنّاتِكَ يا رَبَّ الْعالَمينَ، پس وداع كن آن‏ حضرت را و بگو: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْبَشيرُ  النَّذيرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السِّراجُ الْمُنيرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّفيرُ بَيْنَ اللَّهِ وَبَيْنَ خَلْقِهِ، اَشْهَدُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِى الْأَصْلابِ‏ الشّامِخَةِ، وَالْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِاَنْجاسِها، وَلَمْ‏ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيابِها، وَاَشْهَدُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَنّى‏ مُؤْمِنٌ بِكَ، وَبِالْأَئِمَّةِ مِنْ اَهْلِ بَيْتِكَ، مُوقِنٌ بِجَميعِ ما اَتَيْتَ بِهِ راضٍ مُؤْمِنٌ، وَاَشْهَدُ اَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ اَهْلِ بَيْتِكَ اَعْلامُ الْهُدى، وَالْعُرْوَةُ الْوُثقى، وَالْحُجَّةُ عَلى‏ اَهْلِ الدُّنْيا، اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَةِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ، وَاِنْ تَوَفَّيْتَنى‏ فَاِنّى‏ اَشْهَدُ فى‏ مَماتى‏ عَلى‏ ما اَشْهَدُ عَلَيْهِ فى‏ حَيوتى‏، اَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، وَحْدَكَ لاشَريكَ لَكَ وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، وَاَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ اَهْلِ بَيْتِهِ‏ اَوْلِيآؤُكَ وَاَنْصارُكَ، وَحُجَجُكَ عَلى‏ خَلْقِكَ، وَخُلَفآؤُكَ فى‏ عِبادِكَ، وَاَعْلامُكَ فى‏ بِلادِكَ، وَخُزَّانُ عِلْمِكَ، وَحَفَظَةُ سِرِّكَ، وَتَراجِمَةُ وحْيِكَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَبَلِّغْ رُوحَ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ‏ فى‏ ساعَتى‏ هذِهِ وَفى‏ كُلِّ ساعَةٍ تَحِيَّةً مِنّى‏ وَسَلاماً، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ‏ يا رَسُولَ اللَّهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ تَسْليمى‏ عَلَيْكَ

 

زيارت حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله درحرم آن حضرت

امّا كيفيّت زيارت حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله پس چنين است هرگاه وارد شدى انشاءاللّه تعالى مدينه پيغمبرصَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَ اله پس غسل كن براى زيارت و چون خواستى داخل مسجد آن حضرت شوى بايست نزد در و بخوان آن اذن دخول اوّل را و داخل شو از در جبرئيل و مقدّم دار پاى راست را در وقت دخول پس صد مرتبه اَللّهُ اَكْبَرُ بگو پس دو ركعت نماز تحيّت مسجد بگذار و برو به سمت حجره شريفه و دست بمال بر آن و  ببوس آن را و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِىَّ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَُ بْنَ عَبْدِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَِمَ النَّبِيّينَ اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسالَةَ وَاَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ اتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَعَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً حَتّى اَتيكَ الْيَقينُ فَصَلَواتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ وَعَلى اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ

پس بايست نزد ستون پيش كه از جانب راست قبر است رو به قبله كه دوش چپ به جانب قبر باشد و دوش راست به جانب منبر كه آن موضع رسول خداصلى الله عليه و آله است و بگو:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ وَاَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ وَنَصَحْتَ لاُِمَّتِكَ وَجاهَدْتَ فى سَبيلِ اللّهِ وَعَبَدْتَ اللّهَ حَتّى اَتيكَ الْيَقينُ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَاَدَّيْتَ الَّذى عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ وَاَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنينَ وَغَلُظْتَ عَلَى الْكافِرينَ فَبَلَّغَ اللّهُ بِكَ اَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلِّ الْمُكَرَّمينَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذىِ اِسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالَةِ اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَصَلَواتِ مَلاَّئِكَتِكَ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِياَّئِكَ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِكَ الصّالِحينَ وَاَهْلِ السَّمواتِ وَالاْرَضينَ وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يا رَبَّ الْعالَمينَ مِنَ الاْوَّلينَ وَالاْ خِرينَ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِيِّكَ وَاَمينِكَ وَنَجِيِّكَ وَحَبيبِكَ وَصَفِيِّكَ وَخآصَّتِكَ وَ صَفْوَتِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ اَللّهُمَّ اَعْطِهِ الدَّرَجَةَ الرَّفيعَةَ وَ اتِهِ الْوَسيلَةَ مِنَ الْجَّنَةِ وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الاْوَّلُونَ وَالاْ خِرُونَ اَللّهُمَّ اِنَّكَ قُلْتَ وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جآؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحيماً وَاِنّى اَتَيْتُكَ مُسْتَغْفِرًا تآئِباً مِنْ ذُنُوبى وَاِنّى اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلَى اللّهِ رَبّى وَرَبِّكَ لِيَغْفِرَ لى ذُنُوبى

و اگر تو را حاجتى باشد بگردان قبر مطهّر را در پشت كتف خود و رو به قبله كن و دستها را بردار و حاجت خود را بطلب بدرستى كه سزاوار است كه برآورده شود اِنْشاءَاللّهُ تَعالى و ابن قولويه به سند معتبر روايت كرده از محمّد بن مسعود كه گفت ديدم حضرت صادق عليه السلام را كه به نزد قبر حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله آمد ودست مبارك خود را بر قبر گذاشت و گفت :

اَسْئَلُ اللّهَ الَّذِى اجْتَباكَ وَاخْتارَكَ وَهَداكَ وَهَدى بِكَ اَنْ يُصَلِّىَ عَلَيْكَ                            

پس فرمود:

اِنَّ اللّهَ وَمَلاَّئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا صَلّوُا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْليما

شيخ در مصباح فرموده كه چون فارغ شدى از دعاء در نزد قبر شريف پس برو به نزد منبر و دست بر آن بمال و بگير دُو قبّه پائين منبر را كه مثل انار مى ماند و به مال صورت و چشمهاى خود را به آن پس بدرستى كه در آن شفاى چشم است و بايست نزد منبر و حمد و ثناى الهى بجا آور و حاجت خود را بطلب پس بدرستى كه رسول خداصَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله فرمود كه مابين قبر و منبر من باغى است از باغهاى بهشت و منبر من بر درى است از درهاى بهشت پس ‍ مى روى به مقام نبى صَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله و نماز مى كنى در آنجا آنچه خواهى و نماز بسيار كن در مسجد پيغمبرصَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله پس بدرستى كه نماز در آن معادل با هزار نماز است و هرگاه داخل مسجد مى شوى يا بيرون مى روى صلوات بفرست بر آن حضرت و نماز گذار در خانه فاطمه صَلَواتُاللّه عَلَيها و برو در مقام جبرئيل عليه السلام و آن در زير ناودان است پس بدرستى كه محلّ ايستادن جبرئيل عليه السلام در وقت اذن دخول خواستن از پيغمبرصلى الله عليه و آله آنجا بوده و بگو:

اَسْئَلُكَ اَىْ جَوادُ اَىْ كَريمُ اَىْ قَريبُ اَىْ بَعيدُ اَنْ تَرُدَّ عَلَىَّ نِعْمَتَكَ

$

##رحلت آخرين پيامبر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا ا نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

همه با هم به سما دست دعا باز کنيد - خون فشانيد ز چشم و به خدا راز کنيد

مهر غم نقش به بال و پرتان مي گردد - مرگ دور سر پيغمبرتان مي گردد

پيک غم از حرم خواجه اسرا آيد - خبر از فاجعه محشر کبرا آيد

کاروان اجل از جانب صحرا آيد - نگذاريد كه درِ خانه زهرا آيد

بشارت به ظهور پيامبر آخرالزمان.

همانطور که خدا در قرآن کريم از زبان حضرت مسيح مي فرمايد: وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ؛ من فرستاده خدا به سوي شمايم در حالي كه كتاب آسماني قبل از خود يعني تورات را تصديق دارم و به آمدن رسولي بعد از خودم كه نامش احمد است بشارت مي‏دهم (سوره صف، آيه 6)

بعد از حضرت مسيح تقريبا بيش از 500 سال گذشت تا اينکه رسول خدا مبعوث شدند. سالهاي اوّليه بعثت پر از سختي و دشواري بود تا اينکه موفّق شدند يک پايگاه اسلامي نسبتا قوي در مدينه تشکيل بدهند. ده سال از هجرت پيامبر از مکه به مدينه مي گذشت که رسول خدا براي اوّلين بار، مسيحيان نجران را به پذيرفتن آخرين دين و کامل ترين دين خدا دعوت کرد.

اگر چنانچه انجيل تحريف نشده بود، قطعاً مسيحيان آن زمان بهتر مي توانستند راه راست رو پيدا کنند. قطعاً زودتر از اينها به حضرت رسول گرويده و ايمان مي آوردند. امّا پيامبر مجبور شدند براي اثبات حقّانيّت خود، با آنها مباهله کند، اين مباهله انجام نشد، به اين دليل که مسيحيان با ديدن رسول خدا که با عزيزترين افراد خانواده اش آمده، پا پس کشيده و شهادت به حقّانيّت او دادند.

پس اهلبيت رسول خدا در اوّلين ديدار و ارتباطي که با مسيحيان داشتند، موجب هدايت آنها شدند.

شايد اين تقدير الهي است که اهلبيت پيامبر همواره چراغ راه هدايت و سفينه نجات (منجي) انسانها باشند.

همه با هم به سما دست دعا باز کنيد - خون فشانيد ز چشم و به خدا راز کنيد

مهر غم نقش به بال و پرتان مي گردد - مرگ دور سر پيغمبرتان مي گردد

پيک غم از حرم خواجه اسرا آيد - خبر از فاجعه محشر کبرا آيد

کاروان اجل از جانب صحرا آيد - نگذاريد كه درِ خانه زهرا آيد

رحلت آخرين پيامبر خدا، بي ترديد از بزرگترين مصايب روزگار هست. از اين باب که پاياني بر ارتباط وحياني خدا با انسانها و ابتدايي بر مصايب اهلبيت ايشان است. مصايب اهلبيت هر کدام کتابي است مفصّل، يکي از آنها غربت امام حسن عليه السلام است. کريم اهلبيت که مورّخان نوشته اند هيچ مستمند و فقيري از ايشان سوالي نکرد مگر اينکه مشمول فيض و کرامت ايشان شد، حتّي بيش از آنچه خواسته بود.

غربت از اين بيشتر نمي شود؛ حضرت که رسول خدا رو درک کرده و شاهد زحمات و تلاش هاي ايشان براي عاقبت به خير کردن امّتش بودند، حالا شاهد روي کار آمدن يک عدّه آدم سودجو هستند که راه امّت را کج کرده و به بيراهه مي برند. آن هم در شرايطي که سکوت و صلح تنها راه چاره است. اين قطعاً يکي از بدترين دوران زندگي اهلبيت پيامبر عليهم السلام بوده است.

در نهايت هم غريبانه از دست کسي زهر نوشيدند که قاعدتا بايد محرم رازهاي ايشان باشد، بايد همسر و همدم و هم غم و هم غصّه ايشان باشد، امّا به وعده اي ناچيز امام و مولاي خودش را به شهادت رسانيد.

خيره مانده چشم هايت سوي در - داغ آن کوچه هنوزت بر جگر

تا زماني که به دنيا زيستي - ديگر از آن کوچه ننمودي گذر

اين مظلوميّت همچنان در طول تاريخ با امام مجتبي عليه السلام همراه هست، قبري بي نام و نشان، بدون گنبد و ضريح در مدينه (درست مثل زمان حيات ايشان) و از آن بدتر، همنشيني با کساني که از اسلام فقط خم و راست شدن رو به قبله و خواندن قرآن بدون تدبّر رو فهميدند، آنها که خود را مسلمان مي دانند در حالي که سنّي هم نيستند، از مذهبي ساختگي و پايه ريزي شده با ستونهاي اغوا و زر و زور پيروي مي کنند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##رحلت سوره مهر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

پيغمبري که ديد ستم هاي بي شمار

از کس نخواست اجر رسالت به روزگار

چون ارتحال يافت خلايق شدند جمع

تا هديه اي دهند به زهراي داغدار

گويا نداشت شهر مدينه درخت و گل

کآن را کنند در قدم فاطمه نثار

بر دوش بار هيزمشان جاي دسته گل

رنگ شرارت از رخشان بود آشکار

بابي که بود زائر آن سيد رسل

آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار

بر روي دست و سينه آن بضعة الرسول

تقديم شد سه لوحه به عنوان افتخار

سيلي و تازيانه و ضرب غلاف تيغ

اي دل بگير آتش و اي ديده خون ببار

آيد صداي فاطمه از پشت در به گوش

تا صبح روز حشر مباد اين صدا خموش

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمان داد: كاغذى بياوريد كه رهنماى مكتوبى برايتان بگذارم تا پس از من گمراه نشويد. معلوم بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در چه موردى مى‏خواهد سند بگذارد. عمر ممانعت كرد و كاش فقط ممانعت مى‏كرد! فرياد زد:

ان الرَّجُلَ لَيَهْجُر و حَسبنا كِتابُ اللَّه (صحيح بخارى).

اين مرد هذيان مى‏گويد كتاب خدا براى ما كافى است.

 پيامبرصلى الله عليه وآله را مى‏گفت! اين نسبت را به كسى مى‏داد كه وحى مطلق بود. خدا درباره‏ى او تصريح كرده بود كه ما ينطِقُ عن الهوى إن هو الّا وحى يوحى»؛ پيامبرصلى الله عليه وآله جز به زبان وحى سخن نمى‏گويد. جز به دستور خدا حرف نمى‏زند و جز حرف خدا را منتقل نمى‏كند.

پيامبرصلى الله عليه وآله با شنيدن اين حرف دلش شكست و اشك در چشمانش نشست؛ ولى ماجرا را پى نگرفت. پنجه‏ى انكارى كه مى‏تواند حنجره‏ى وحى را بفشارد، كاغذ را بهتر مى‏تواند مچاله كند؛ چنانچه بعداً هم نشان داد كه مى‏تواند.

در كوچه‏هاى بنى‏هاشم، جلو مادر سادات را گرفت. سند فدك را به من رد كن! اين كاغذ چيست؟ آن را به من بده!... نمى‏گويم كاغذ را چطور گرفت و مچاله كرد. همين قدر بگويم:

 چون غبار كوچه بنشست بر زمين

حق تعالى ديد و جبريل امين

 بر رخ مِىْ يك نشان پنجه بود

از دل ساقى اثر باقى نبود

 آمد از كوچه برون زهرا ولى

زير لب با هر قدم مى‏گفت على

 با سر چادر به چشمش مى‏كشيد

از كنار ديده‏اش خون مى‏چكيد

 تا قدم در خانه‏ ى حيدر نهاد

زينب او را ديد و زد از غصّه داد

 چادرت مادر چرا خاكى شده

پنجه بر روى تو حكاكى شده

 از چه رو مادر چنين غم ديده‏ اى

روى خود از من چرا پوشيده‏ اى؟

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: گريزهاي مداحي،محمد هادي ميهن دوست،ص34.

$

##رئيس دانشگاه هستي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

به امر حق به دارالملک هستي

محمدکرد دانشگاه تاسيس

علي داماد خود استاد کل را

درآنجا نصب کرد از بهر تدريس

بود برنامه اش تبيان قرآن

بر اين استاد واين برنامه تقديس

اگر خواهي شوي انسان کامل

به دانشگاه احمد نام بنويس

پيامبر(ص) با شروع بعثتش دانشگاه انسان ساز خود را تاسيس کرد. زحمات زيادي کشيد وخون دل هاي فراواني خورد تا اين دانشگاه رونق گرفت. اساتيد دانشگاه را نسل در نسل معرفي کردوفرمود از شما اجري نمي خواهم، مگرمودت و دوستي و احترام به اساتيد دانشگاه.

اما بعد رسول الله، شاگردان منافق، کينه ها حسادت ها وعقده هاي خود را نمايان کردند. دور اين دانشگاه را محاصره کردند. هيزم آوردند و در دانشگاه راآتش زدند و احترام اساتيد خود را با سيلي و تازيانه وغلاف شمشير به جاي آوردند. دانشگاه به حالت نيمه تعطيل در آمد. نسل در نسل همين احترام ها رابا اساتيد ديگر دانشگاه هم به جاي آوردند . بعضي را مسموم، بعضي راشهيد وبعضي را در زندان اسير کردند.کاري کردند که الان اکثر مردم از فيض ديدار امام و مرادو استاد خويش محروم هستند وفقط عده اي محدود از شاگردان خصوصي سعادت ديدار با او را دارند .«اللهم العن امه اسست اساس الظلم والجور عليکم اهل البيت ».

لعنت حق باد بر آن قوم پست

کز عداوت عهد وپيمان راشکست

رخنه در کار رسالت کرده اند

با ستم غصب خلافت کرده اند

پس گرفتند از شما اين اصل را

پاره کردند رشته هاي وصل را

لعن حق برآن گروهي کز ستم

 بهر قتلت کرده قامت را علم

اسب هاشان را به زين آراستند

بهر ذبح تو ز جا بر خواستند

آن يکي مي زد تو را تير خدنگ

ديگري مي زد تو را ظلمانه سنگ

آن يکي با نيزه مي شد حمله ور

تيغ زهرآلود در دست دگر

از سنان و خنجرو شمشير تيز

جملگي بودند با تو در ستيز

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##امت مصطفي يتيم شُديد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مدينه شهر ناله هاي رسول

شهرلاله هاي سرسبز بتول

تو بهشتي ولي بهارت كو

اي قرار همه قرارت كو

شكوه بر درگه خدا داري

ناله وا محمدا داري

شهر احمد كجاست احمدتو

از چه خاموش شد محمد تو

آسمانها همه خراب شويد

كوهها در شراره آب شويد

ناله ها، آه از جگر خيزيد

اختران بر زمين فرو ريزيد

لحظه ها محشري عظيم شُديد

امت مصطفي يتيم شُديد

اي جهان وجود هستت رفت

خاتم الانبياء ز دستت رفت

گرد غم بر رُخ فلك بنشست

پشت شير خداي رابشكست

گرد غربت مدينه را به سر است

از مدينه علي غريب تر است

ديگه كسي رو نداره علي،يه پيغمبر بود حامي علي بود،ديگه يه مدينه مي مونه، يه زهرا و علي،اونم زهرايي كه از رنگ و روش پيداست ديگه نمي دونه.

او كه بار بلاي امت برد

او كه پا بر نجات خلق فشرد

نزدمردم دوتاوديعه سپرد

جگرش را ز طعنه چنگ زدند

بر جبينش ز كينه سنگ زدند

بر قدم هاش خار افشاندند

كاذبش گفته ساحرش خواندند

بارها جان خويش داد از دست

تا كه گردد بشر خداي پرست

چقدر پيغمبر و شكنجه و آزار دادند،چقدر براي اين مردم خون دل خورد،

وقت رفتن نخواست از امت

اجرٌ اِلّا مودّت عترت

استاد ما قشنگ مي گفت:مي فرمود مودت با محبت فرق مي كنه،مودت يه درجه بالاتر از محبته، اين همه پيغمبر به مودت ذوي القربي تاکيد كرد. لحظه هاي آخر اميرالمؤمنين عليه السلام با سختي زير بغل هاي پيغمبر و گرفت،اُورد تو مسجد،اشاره كرد،تأكيد كرد بر مودت،محبت يعني اينكه اگه كسي رو دوست داشته باشي مي توني تو دلت نگه داري بهش نگي،اما مودت يعني كسي رو كه دوست داري بهش ابراز كني،مودت يعني ،علاقه خودتو بهش نشون بدي،اين مردم دارن آماده مي شن ،محبت خودشونو به زهرا نشون بدن،اما رسم مدينه ايها فرق داره،آخ بميرم.سالي يه شب مي خواي برا ي پيغمبر گريه كني ، پيغمبري كه رحمت للعالمينه ،سنگ تموم بايد بذاري،

وقت رفتن نخواست از امت

اجرٌ اِلّا مودّت عترت

بود روي زمين جنازه او

خيلي اين حرف سنگينه،گفت:علي جان،تا بدن منو غسل ندادي،تا بدن منو خودت كفن نكردي،تا با دستاي خودت منو تو خاك نگذاشتي،از كنار من تكون نخور،يعني علي اگه منو رها كني ،اين مردم سراغ من نميان،مردم اسير دنياشونن،واي واي از اين مدينه

بود روي زمين جنازه او

كه شكستند ، عهد تازه ي او

منكر آيه شريفه شدند

باني فتنه ي سقيفه شدند

چيره شد دست ظلم بر مظلوم

غصب شد حق چهارده معصوم

همه اهلبيت حقشون توي اين يه بيت غصب شده

از سقيفه ستم به مولا رفت

آتش از بيت  وحي بالا رفت

زخم شمشير بر سر حيدر

گشت اجر رسالت ديگر

حمله بر حجت خدا كردند

فرق او را زهم دوتا كردند

بعد قتل علي امام حسن

گشت همچون علي غريب وطن

ريخت يك آسمان بلا به سرش

خون شد از غير و آشنا جگرش

آسمان بس كه خون به جامش ريخت

جگرش خون شد و ز كامش ريخت

روز تشييع در بر ياران

پيكرش شد به تير گلباران

بارش تير و پيكر يار كجا

ياس زهرا و نيش خار كجا

آل هاشم اگر كه خون جگريد

اين خبر را به خواهرش نبريد

سوز زخم درون بس است

ديدن طشت خون بس است

يوسف فاطمه حسين عزيز

اين قدر اشك از دو ديده نريز

مجتبي هم به غربت تو گريست

اما هيچ روزي به سان روز تو نيست

حسين

اي تشنه لب حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##زهرا به خانه و ملک الموت پشت در

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در

ظاهرشده زمرگ به بابش نبي اثر

ملك الموت از بهر قبض روح شريف پيامبر پشت در ايستاده اذن ورود ميخواهد

از هيچ کس نکرده طلب اذن و اي عجب

بي اذن فاطمه ننهد پاي پيش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه

در باز کرد و اشک فرو ريخت از بصر

يک چشم او به سوي اجل چشم ديگرش

محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکيده به رخسار مصطفي

روي حسين نهاده به قلب پيام بر

ديگر نداشت جان که کند هر دو را سوار

بر روي دوش خويش به هر کوي و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسين و لب حسن

از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه ياد کرد به افسوس و اشک و آه

گاهي ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

شيخ صدوق (ره) در كتاب نصوص از حبش بن معتمر از أبى ذر غفارى حديث كند كه گفت: وارد شدم بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در همان مرضى كه بوسيله آن از دنيا رحلت فرمود، پس به من فرمود: اى ابا ذر دخترم فاطمه را نزد من آر، ابو ذر گويد: برخاستم و نزد فاطمه آمده عرض كردم: اى بانوى زنان پدرت رسول خدا اجابت فرما. حضرت لباس خود را پوشيد و بيرون آمد تا بر آن حضرت وارد شد، چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را (در آن حال) ديد خود را به روى او انداخت و گريست، از گريه او پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نيز گريست و فاطمه را به خويش چسباند و فرمود: اى فاطمه پدرت به فدايت گريه مكن زيرا تو اولين كسى هستى كه در حالى كه به تو ستم شده و حقّت غصب شده و به ناحق گرفته شده به من ملحق شوى، و به همين زودى كينه‏ها و عداوتهاى نفاق آشكار گردد، و جامه دين را در بر گيرد، پس تو اولين كسى هستى كه نزد حوض (كوثر) بر من وارد شوى، عرض كرد: اى پدر كجا ملاقاتت كنم؟ فرمود: نزد حوض كوثر، و من شيعيان و دوستانت را سيراب كنم و دشمنانت و كسانى كه تو را به غضب درآورده‏اند از حوض دور كنم، عرض كرد: اى رسول خدا اگر نزد حوض ملاقاتت نكردم (كجا ديدارت كنم)؟

فرمود: نزد ميزان. عرض كرد: اگر نزد ميزان ملاقاتت نكردم؟ فرمود: نزد صراط (ملاقاتم كنى) و من به خدا عرض كنم: پروردگارا شيعه على را (از آتش و عذاب) سالم نگه‏دار ابو ذر گفت: دل زهرا (از اين كلام) آرام شد، سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به من توجه فرموده گفت: اى ابا ذر اين (فاطمه) پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده، هر آينه او بانوى زنان عالميان است، و شوهرش سيّد اوصياء است، و دو فرزندش آقايان اهل بهشتند، و همانا آن دو امام و پيشوايند چه آنكه قيام كنند و چه آنكه در خانه بنشينند، و پدرشان از آن دو بهتر است؛ و به زودى خداوند از صلب حسين‏ نه نفر پيشوايان و امامان امين و معصوم كه به عدل قيام كنند بيرون آورد، و از ما است مهدى اين امّت، ابو ذر گفت: عرض كردم: اى رسول خدا! امامان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: به عدد نقيبان بنى اسرائيل. (بني اسرائيل 12طائفه بودند)

الإنصاف فى النص على الأئمة (ع)   ترجمه رسولى محلاتى     ص: 206و207

 

دخترم روشني چشم تَـرَم زهـــــرا جـ‌ـان -  پـيشتر آي و بـبـــين بــــيشترم زهـرا جان

سفر مرگ به پيش آمده و بــــــــايد رفت -  زين جهان رو بــه جهان دگرم زهرا جان

جــان سپارم من و از فـــــتنه ايـام تــــرا -  بخداوند جهــان مي سپرم زهــــــــرا جان

دخـترم اينهمه در ماتم من گـــــريه مکن  -  آتش از اشــک مزن بر جگرم زهرا جـان

بعد من عمر تو کم باشد و از عترت من -  زودتـر از همه آئي به بـرم زهـرا جــــان

ناگزيرم که در اين امت بــي مهر تو را -  مي گذارم من و خود مي گذرم زهرا جان

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##رو در جنان چو خاتم پيغمبران گذاشت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

رو در جنان چو خاتم پيغمبران گذاشت

داغي گران به سينه ي اهل جهان گذاشت

او بُد هماي قدسي و عالم بر او قفس

بگشود بال و روي برآن آشيان گذاشت

در راه سر بلندي دين و رضاي حق

کوشيد تا که بر سر اين کار جان گذاشت

راحت بشد از شماتت و آزار دشمنان

رفت و غمش به سينه ي عالم نشان گذاشت

رفت از ميان امت و در بين مسلمين

از خود به يادگار دو شيء گران گذاشت

هست آن دو شيء عترت و قرآن که امتش

نه حد اين شناخت و نه حرمت بر آن گذاشت

او در گذشت و فاطمه ي دل شکسته را

تنها ميان امت نا مهربان گذاشت

زهرا مگر نبود ز عترت که خصم دون

بس درد و داغ بر دل آن نوجوان گذاشت

شير خدا امام زمان بود و فاطمه

جان را به راه حفظ امام زمان گذاشت

سلمان مي گه: نديدم يه بار پيغمبر حسين و ببينه و گريه نكنه،مي گه تو اوج شادي داشت لبخند مي زد،صورتش پر از شور و شعف و شادي بود تا نگاش به حسينش مي افتاد، اشك از كوشه چشمش جاري مي شد،پيغمبر بالاي منبر داره خطبه مي خونه،پيغمبري كه اجازه نداد حسين و از روي سينش جدا كنند،اون پيغمبري كه دم آخر هي زير گلوشو بوسه زد،پيغمبري كه همه وجودش پر شده از عشق حسين،پيغمبري كه گفت: حسين مني و انا من حسين،اون پيغمبري كه حسين جاش رو دوشش بود،بالا منبر داشت خطبه مي خوند،يه مرتبه ديدند،نگاه پيغمبر چرخيد به طرف در مسجد،شوق و شور تو چهره پيغمبر نمايان شد،ديدند بغلش و وا كرد همه ديدند حسين داره مي دوه،مي خواد بياد تو بغل پيغمبر،قرار بگيره،حواسش تو صورت پيغمبره،پاش گرفت به حصير كنار ستون مسجد، جلو پيغمبر باصورت افتاد رو زمين،پيغمبر خطبشو قطع كرد،سراسيمه از بالا منبر امد پايين، رو زمين نشت، لباساي حسين رو  درآورد، هي بوسه مي زنه، عزيزم طوريت نشد بابا،جايي از بدنت درد نگرفت، جايت زخم نشد، گفتند: يا رسول الله  ما حسين و بلند مي كرديم ، شما خطبتونو ادامه مي داديد،پيغمبر فرمود خاموش، وقتي حسينم رو زمين افتاد، ديدم عرش خدا به لرزه افتاد،آسمونيا مي گن يا رسول الله پاشو،آسمونيها طاقت ندارن حسين زمين بيفته،جان....رحمت خدا به اين نالت،روضه پيغمبر و مي خواي بشنوي من روضه پيغمبر و اينجور بلدم، جور ديگه اي بلد نيستم،من ميگم روضه پيغمبر اين دو بيته

 نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت//نه سيدالشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز باد مخالف چو قير گون گرديد//عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##حال من مي روم از اين دنيا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

خاتم الانبياء رسول خدا

 كه جهانش هزار باد فدا

  كرد اعلام برسر منبر

 به خلائق زاصغر و اكبر

كه من اي مسلمين نيك خصال

 ديدم آزارها به بيست و سه سال

كرده ام روز و شب حمايت تان

سنگ خوردم پي هدايت تان

ساحرم خوانده ايد و جادوگر

 بر سرم ريختيد خاكستر

گاه كرديد سنگبارانم

گه شكستيد دُر دندانم

مثل من از منافق و كفّار

هيچ پيغمبري نديد آزار

حال من مي روم از اين دنيا

اجر و مزدي نخواستم ز شما

دو امـانت مـراست بين شما

طاعت از اين دو هست، دين شما

پيغمبر وقتي كه از مسير هميشه گيش مي رفت ، هر روز يه يهودي خاكستر رو سرش مي ريخت،يه روز داره مي ره، ديد رفيق هر روزه نيست،در خونش و زد،خانم خونه در و باز كرد تعجب كرد،شما! اينجا چي مي خوايد!پيغمبر متبسم بود،فرمود ديدم رفيق هر روزم نيومده،خاكستر رو سرم نريخته،گفتم يا مريضه برم عيادتش  ،يا سفره،اگر مشكلي داره،من برا خانوادش مشكلو حل كنم،گفت آقا صبر كن ،آمد پيش شوهرش گفت بلند شو ببين كي امده،همون كه هر روز خاكستر رو سرش مي ريختي،آي چهل و هشتم،اينها دو ماه براي پاره هاي تن پيغمبر گريه كردند، دو ماه نه يه عمر،ايناه خدا بچه كه بهشون مي ده ، مي گردند،تو اسماي بچه هاي پيغمبر، ببينند كدوم اسمو بگذارم. طرف به خود اُمد، حالا چه كنم،زنه گفت بذار بيا بالينت، بسه ديگه ،پيغمبر با لبخند اُمد، يا رسول الله بالين منم مياي،ميشه نياد، ما هر گناهي كه كرديم ، خاكستر به آينه قرآن كه نريختيم،لبخند زد،رفيق ديدم امروز نيومدي دلم هواتو كرد،گفتم يا مريضي يا سفر رفتي،يهوديه يه نگاه كرد،گفت:اشهدان لا اله الا الله،و انك رسول الله،سرش تو دامن پيغمبر بود جون داد،ببين چه جوري خدا يه نفرو مفتي مي آمرزه،تو دامن پيغمبر، جون داد، رفت بهشت،كار پيغمبر اينه، كار حجتشم همينه، اون مرد زيدي مذهب بود چهار تا پسر داشت شيعه اثي عشري،داوزده امامي، يه روز گفت:اگه شما راست مي گيد امام زماني داريد:بياد منو شفا بده،منم بشم دوازده امامي،يه دل شب داد زد،بچه ها بيايد،سيد شما، مولاتون،آقاتون، بچه ها آمدند،چي شده بابا، بخدا آقاتون اُمد،منو شفا داد گفت حرف اين بچه ها تو گوش كن،آقا جان شما به يه چشم به هم زدن آدم درست مي كنيد،من يه عمر دارم ميام،يه بار يه نگاه كن،دو سه روز ديگه اين سياهي هارو جمع مي كنند،يابن الحسن از نو مسلمانم كن،بيا بالينم،بگم اشهدانك حجةالله،

كرده ام روز و شب حمايت تان

سنگ خوردم پي هدايت تان

اُحد وقتي فاطمه سلام الله عليها رسيد ديد داره، از لب مبارك بابا خون مي ريزه،حسير آتش زد،با خاكستر حسير زخم بابا رو التيام بخشيد،جلو خون ريزي رو گرفت،وقتي پيغمبر رو سنگباران مي كردند، خديجه سلام الله عليها مي اُمد ، جلوي سنگ ها ، سپر بلاي پيغمبر مي شد،سنگ ها رو به جان مي خريد، يعني زهرا جان، زينب جان،ياد بگيريد.

ساحرم خوانده ايد و جادوگر

 بر سرم ريختيد خاكستر

گاه كرديد سنگبارانم،

گه شكستيد دُر دندانم

مثل من از منافق و كفّار

هيچ پيغمبري نديد آزار

حال چون مي روم از اين دنيا

اجر و مزدي نخواستم ز شما

جز كه با عترتم مودت تان

حرمت و طاعت و محبت تان

دو امـانت مـراست بين شما

طاعت از اين دو هست، دين شما

اين دو از امر داور منان

يكي عترت بود يكي قرآن

اين دو باهم چو اين دو انگشتند

تا ابد متصل به يك مشتند

كافر است آن كسي كه در اقرار

يكي از اين دو را كند انكار

چون پيمبر زدار دنيا رفت

روح او در بهشت اعلي رفت

جمـع گشتند امـت اسـلام

تا به زهرا دهند يک انعـام

رو سوي بيت کبريا کردند

جـاي گل، بار هيزم آوردند

گلشـان شعلـه‌هاي آذر بود

حـرمتِ دختـرِ پيمبر بـود

دختر وحي را به خانه زدند

بـر تــن وحي تازيانه زدند

اوليـن اجـر مصطفي اين بود

حمله بـر بيت آل ياسين بود

اجـر دوم نـصيب مـولا شد

کشتـه در صبحِ شامِ احيا شد

آنکه عمري چو شمع مي‌شد آب

رُخش از خون سر گرفت خضاب

فـرق بشْکسته و دل صد چاک

مثـل زهرا شبانه رفت به خاک

اجـر سـوم رسيـد بـر حسنش

تيربـاران شـد از جفـا بـدنش

از اين جا رو مي خوام از زبان حضرت زهرا سلام الله عليها بخونم. ديگه امروز جون به لب زهرا سلام الله عليها رسيد،بالين بابا،ديگه داشت،دق مي كرد،خدانكه يه خانم باردار براش مصائب سنگين پيش بياد،اينقدر اين ماه صفر زهرا سلام الله عليها بالين پيغمبر گريه كرده،اينقدر بالين بابا ناله زده و اشك ريخته،يا بقية الله، يه وقت ديد يكي در زد، اَمد پشت در ، تو كي هستي،عرضه داشت يه عرب هستم،اُمدم ديدن پيغمبر،فرمود حال بابام وخيمه،امروز ملاقاتي نداريم،رفت،ساعتي ديگه دق الباب، همون پيرمرد،خانم اجازه بديد، بيام بالين پيغمبر، فرمود تو رو خدا برو،بابام هيچ حالش خوب نيست داره به خودش مي پيچه،بار سوم كه آمد،پيغمبر فاطمه رو صدا زد،دخترم اين ملكوت موته، از احدي اجازه نمي گيره، از تو اجازه مي گيره،فاطمه جان برات حرمت قائله،چي شد ، من دارم مدح مي گم،آخ يه عده ريختند در خانه، يا بقية الله، تو خودت ديگه هرچي روضه بلدي بخون.

ملكوت الموت مزن شعله به زخم جگرم

واي من گر تو مدارا نكني با پدرم

سئوال ، آيا سكينه هم بالاي گودي از اين حرفا زده يا نه.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##ختم رسل امشب بار سفر بسته

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ختم رسل امشب بار سفر بسته

از ماتمش گريان زهراي دلخسته

از رحلت بابا زهراسيه پوش است

آن اسوه ي تقوا از گريه مدهوش است

امشب فلک ازدل شور و نوا دارد

خيل ملک برسر دست عزا دارد

شب رحلت جانگداز رسول خدا است ، شب شهادت کريم اهل بيت امام حسن مجتبي ،عاشقان مدينه دلها را روانه مدينه منوره کنيم ، يا رسول الله اگر چه اين عاشقان مدينه نيستند اما به ياد شما در اين جا اقامه عزا گرفتند . ميان بستر قلب عالم خلقت افتاده ،اطراف بستر عزيزانش نشسته اند . ( پدر چراغ خانه است ) پيغمبر گاهي از هوش مي رود گاهي به هوش مي آيد ، علي گريه مي کند ، فاطمه گريه مي کند ، وقتي پيغمبر اشکهاي چشم دخترش فاطمه را ديد فرمود : گريه نکن دخترم اوّل کسي که به من ملحق مي شود تويي بابا .

امّا کربلا ،روز عاشورا وقتي ميوه ي دلش حسين به ميدان مي رفت ديد سکينه نار دانه اشک مي ريزد ابي عبد الله از ذوالجناح پياده شد صدا زد دخترم با اشکهاي چشمت قلبم آتش مزن همه بگوئيم حسين ...

 

پيغمبر اكرم ز عالم ديده بسته

زهرا وحيدر گشته امشب زاروخسته

على خورد خون جگر

زهرا كند پدر پدر

بقيه الله ، بقه الله

روز عزاى رحمة للعالمين است

آغاز غربت اميرالمومنين است

على خورد خون جگر

زهرا كند پدر پدر

بقيه الله ، بقه الله

در مرگ پيغمبر بود خون قلب آلش

بانگ اذان ديگر نيايد از بلالش

على خورد خون جگر

زهرا كند پدر پدر

بقيه الله ، بقيه الله

اى خواهرم اين وادى عشاق دين است

هر كس كه شد عاشق سزاى او همين است

بايد ز لعل گهرش

برون بريزد جگرش

بقيه الله ، بقيه الله

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##ماتم گرفت حال و هواي مدينه را

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا الْقَاسِمِ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ماتم گرفت حال و هواي مدينه را

پوشيد کعبه رخت عزاي مدينه را

خاکم بسر که دست اجل تيشه بر گرفت

وزپا فکند نخل رساي مدينه را

رکن علي شکست زفقدان مصطفي

در بر گرفت خاک صفاي مدينه را

آدم گريست تا که ملائک به روي دست

بردند سوي  سدره هماي مدينه را

روزهاي آخر عمر مبارک پيغمبر بود فرمود : بلال مردم خبر کن بيايند مسجد ،بلال فرياد زد مردم بيائيد پيغمر مي خواهد وداع کند امروز ، مردم آمدند مسجد، يک وقت ديدند زير بغلها پيغمبرگرفتند وارد شد در حاليکه رنگ صورت حضرت پريده ،بالاي منبر رفت ، شروع به صحبت کرد در بين سخنانش فرمود : مردم هر کسي حقي بر من دارد بياييد قصاص کند ديدند يک مرد عربي ( سوادة بن قيس ) از ميان جمعيت بلند شد . گفت : يا رسول الله از سفر طائف مي آمدي مردم به استقبال شما آمدند من هم در ميان جمعيت بودم عصا بدستت بود  عصا را بلند کردي به مرکب بزنيد به بدن من اصابت کرد حالا مي خواهم قصاص کنم .

فرمود : بلال برو خانه فاطمه ، عصاي مَمشوق مرا بياور ، بلال از مسجد بيرون آمد در حاليکه فرياد مي زد آي مردم پيغمبر شما ، خودش را در معرض قصاص قرار داده ، کسي تو خانه نماند . بلال آمد د رخانه زهرا ، بابايت پيغمبر عصاي ممشوق مي خواهد . قضيه را بلال شرح داد صداي ناله زهرا بلند شد بلال به فرزندانم حسن و حسين بگو نزد آن مرد بروند تا قصاص شوند بلال عصا را آورد خدمت پيغمبر ، مردم دارند گريه مي کنند ،  عصا را پيغمبر به مرد عرب داد . گفت : يا رسول الله وقتي عصا به بدن من اصابت کرد بدن من برهنه بود شما هم بايد بدنتان را برهنه کنيد حضرت وضع قصاص ( شکم مبارک ) را برهنه کرد . يک وقت ديدند سواده آمد گفت يا رسول الله خيلي وقتها دنبال بهانه مي گشتم بدن مبارک شما را ببوسم خم شد بدن مطهر پيغمبر را بوسه داد پيغمبر در حقش دعا کرد.1

يا رسول الله ، کربلا هم زينب خم شد  لبها را گذاشت بر آن رگهاي بريده ...

شمس الدين ، مهدوي ، در عزاي مظلومان ،شفق ، قم ،ص 21-22 . دشتي ، محمِّد ، فرهنگ سخنان فاطمه،ص 48

 

مدينه، چه کردي رسول خدا را

گرفتي ز ما خاتم‌الانبيا را

چه بيدادگر بود، اين چرخ گردون

که خاک يتيمي، به سر ريخت ما را

دريغا! که روح دعا، رفت در خاک

گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگرييد، ياران

که زهرا ببيند، سرشک شما را

بياريد گل بر در بيت زهرا

که هم‌درد باشيد، خيرالنسا را

الهي الهي که اهل مدينه

نبينند، تنهايي مرتضا را

الهي نبينم که زهرا به صحرا

دهد آب با اشک خود نخل‌ها را

مبادا که در بيت وحي الهي

بدون طهارت، گذاريد پا را

ببوسيد، روي حسين و حسن را

تسلّا دهيد اين دو صاحبْ عزا را

خدا را چه شد، آن طبيب دو عالم

که آورد، بر زخم‌ جان‌‌ها، دوا را

نه لب بر گلوي حسينش نهاده

نه بوسيده لعل لب مجتبا را

سلامي نداده است، بر اهل‌بيتش

زيارت نکرده است، بيت‌الولا را

زنان مدينه، چو جان در بر خود

بگيريد، دخت رسول خدا را

مبادا مبادا، گذاريد تنها

در اين روزها، عصمت کبريا را

زنان مدينه، به جان پيمبر

بگوييد اسرار اين ماجرا را

چرا شعله از بيت زهرا بلند است

ببينيد، آتش زدند آن سرا را

دريغا! دريغا! که در پشت آن در

شکستند، ار کان ارض و سما را

بياييد، در آستان ولايت

که کشتند، ريحانة المصطفا را

خطاکار، آن بود، اي اهل عالم

کز اوّل رها کرد، تير خطا را

خدا را در بيت توحيد و آتش؟

يهودند اين جانيان، يا نصارا؟

يهود و نصارا به پيغمبر خود

روا داشت کي اين چنين ناروا را؟

کسي کو زند، لطمه بر روي زهرا

به قرآن که کفرش بود آشکارا

نه سهمي، ز قرآن و اسلام دارد

نه ديده است، يک لحظه رنگ حيا را

نديده است، پيغمبري، جز محمّد

ز امّت، چنين ظلم و جور و جفا را

شراري، ز بيت‌الولا رفت بالا

که بگرفت در کام خود کربلا را

عدو، آتشي زد به بيت ولايت

که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را

زمام سخن را نگهدار «ميثم»

که آتش زدي، قلب اهل ولا را

حاج غلامرضا سازگار

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##وفات حضرت خديجه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَديجَةَ الكُبري  يَا زوجَةَ رَسُولِ اللَّهِ يَا اُمَّ سَيِّدَةِ النِّساءِ يَا سَيِّدَتنَا وَ مَوْلاتنَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

پاکي ، زلالي ، مثل دريايي ، خديجه

تاج سر زنهاي دنيايي خديجه

تو همسر محبوب من بودي و هستي

همخانه ام در عرش اعلايي خديجه

من بارها با ديدن تو جان گرفتم

از بسکه آرام و شکيبايي خديجه

تو هستي خود را برايم خرج کردي

در آسمان عشق يکتايي خديجه

شايسته تر از تو زني بين عرب نيست

تو مادر اُم ابيهايي خديجه

سال دهم بعثت، براى رسول خداصلى الله عليه وآله سال اندوه و شروع ناگوارى ‏هاى بيشتر بود.

در اين سال حضرت خديجه‏ عليها السلام همسر مهربان و فداكار آن حضرت و حضرت ابوطالب ‏عليه السلام،عمو و حامى با وفايش در گذشتند. وفات اين دو عزيز خيلى براى پيامبرصلى الله عليه وآله سخت و دردناك وكمر شكن بود؛ لذا پيامبرعليها السلام سال وفات اين دوعزيز را عام الحزن يعنى سال حزن و اندوه ناميد.

عرض من اين است: يا رسول اللَّه!

سال وفات اين دو عزيز را سال عزا و حزن و اندوه ناميدي؛

پس اگر مى ‏بودى و مى ‏ديدى كه هر روز دخترت، عام الحزن شده است چه مى ‏كردى و چه مي فرمودي؟

اگر مى ‏بودى و صحنه‏ هاى دلخراش كربلا را مى ‏ديدى چه مى ‏فرمودى؟

يا رسول اللَّه! وفات حضرت خديجه‏ عليها السلام و حضرت ابوطالب را ديدى؛

 ولى گودال پر خون را نديدى//در آتش قوم مجنون را نديدى

 نديدى دست و پا مى‏ زد گل عشق//كنارش ناله مى ‏زد بلبل عشق

 ثمر از باغ غم مى‏ چيد زينب//بلا پشت بلا مى ‏ديد زينب

 امان از دوره‏ ى سرد اسارت//امان از زينب و درد اسارت

هنگام رحلت بزرگ بانوى جهان اسلام، حضرت خديجه‏ عليها السلام، پيامبر صلى الله عليه وآله خيلى ناراحت وغمزده بود. چشمانش در فراق يار گريان بود و اين نه تنها در آن ايام، بلكه در طول حيات پيامبر صلى الله عليه وآله ادامه داشت. هرگاه نام خديجه‏ عليها السلام به ميان مى‏ آمد، از او به نيكى ياد مى ‏كرد و چشمانش پراشك مى‏ شد.

حضرت زهرا عليها السلام هم خيلى بى تابى مى‏ كرد و بى قرار بود.

دور پدر مى ‏چرخيد و مى ‏پرسيد: "يا اَبه اَينَ اُمى؟" پدر جان! مادرم كجاست؟

دلم براى مادرم تنگ شده، مادرم كجاست؟...

فرشتگان الهى براى تسلّى و آرامش فاطمه از جايگاه حضرت خديجه براى حضرت زهراعليها السلام خبر آوردند و او را تسلّى دادند...

 حضرت رقيه هم بى تاب و بى قرار باباست. دائم مى‏پرسد: عمه جان! بابايم كجاست؟

- عمه، بابات رفته سفر.

- عمّه! اين چه سفرى است كه پايانى ندارد؟

دلم براى بابام تنگ شده؛ پس كى بر مى ‏گردد؟... گوشه‏ ى خرابه زانوى غم بغل زده، بهانه‏ ى بابا را گرفته بود و گريه مى‏ كرد:

 با ياد آن يگانه نالم ميان ويران

غوغا شده شبانه از اين نواى هجران

 دادم نشان بابا، چون خون پاى خود را

ديدم سرشك خونين آيد ز چشم جانان

 گفتم غم اسيرى، آرام چون به گوشش

ديدم به زير لب شد از داغ عمه نالان

 به او ز عمّه گفتم كاندر ميان دشمن

از ضرب تازيانه شد جان فداى طفلان

 شد جسم زينب تو با كعب نيزه پر خون

بابا چرا نكردى آن زخم عمه درمان

 دشمن بخوانده ما را با نسبت كنيزى

بابا چرا ندادى پاسخ به نا مسلمان

 رفتى تو سوى زهرا، ماندم يتيم و تنها

امشب مرا پدر جان، با خود ببر ز احسان

 سخت است اگر چه امشب، گردم جدا ز زينب

اما به عشق زهرا، به ياد او دهم جان

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكِ يا خَديجَةَ الكُبري  يَا زوجَةَ رَسُولِ اللَّهِ

يا الله به عظمت بي بي خديجه كبرا دردهامان دواكن، حاجتهامان رواكن، گرفتاريهامان برطرف كن، عاقبت امرمان ختم بخيركن، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن، مريضها-معلولين-مجروحين-جانبازان-ملتمسين-منظورين-لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان، اموات-شهدا-امام شهدا-غريق رحمتت بفرما، رحم الله من قرء الفاتحة مع الصلوات

 

متن روضه خواني وفات حضرت خديجه عليها السلام - حاج محمد رضا طاهري

امشب شب روضه است،فقط اجازه بديد يه اشاره بكنم،ببرمت در خونه خانم حضرت خديجه سلام الله عليها،راوي خود اين خانمه،در مجالس المتقين آورده اين حديث رو، خانم حضرت خديجه سئوال كرد از آقا رسول الله يا رسول الله ميشه برا من از قيامت و از حساب و كتاب روز قيامت بگيد،يه وقت ديد آقا رسول الله شروع كرد گريه كردن،اين بي بي طاقت گريه پيامبر رحمتُ لِلعالمين رو نداره،عرضه داشت آقا جان مگه من حرف بدي زدم چرا داريد گريه مي كنيد ،فرمود:نه خديجه جان،تو منو ياد درياي رحمت پروردگار انداختي ،حالا كه سئوال كردي برات ميگم،روز قيامت بنده رو ميارن،ميخوان محاسبه كنن اعمالش رو،يك به يك ياداوري ميكنن،يادته فلان روز فلان ساعت فلان كار رو انجام دادي،جايي نيست اونجا كسي بخواد بگه،نه،من نبودم،اين حرفها مال اين دنياست،عرضه ميدارد آن بنده،بله خداي من يادمه،فلان كار رو يادته بله يادمه،هي يك به يك ميرسه،تا يه جاهايي ميرسه كه اين بنده وقتي ازش سئوال ميكنن،سرش رو پايين ميندازه،شرم ميكنه«امام صادق عليه السلام فرمود:برا اين شرم و خجالت،كه شايد از اون عذابه خيلي دردناك تر باشه،اگه انسان تو اين دنيا سر به كوه و بيابان بذاره،جا داره،»سر به زير ميندازه،ندا ميرسه چيه ؟چرا سرت رو پايين انداختي؟ميگه:خدايا حيا ميكنم،خطاب ميرسه تو كه لعين و پستي از من حيا ميكني،من با اين كرامتم از تو حيا نكنم،خطاب ميرسه،اين گناهاي بنده ي من رو،بين دو حياي ندامت و كرامت بپوشونيد،دستور ميده ميگه بنده ي من رو ببريد.پيغمبر گريه ميكرد،اما يه گريه هم مثل فردا آقا رسول الله،بالا سر بستر خانمي كه همه ي عمرش رو صرف دين خدا كرده،پيغمبر گريه ميكرد،بعضي وقت ها مادرها با دخترها بيشتر و راحت ترند،رفيق ترند،راحت ميتونه حرفاشو بزنه،لذا خانم خديجه حيا كرد بخواد به پيغمبر بگه،فرمود:فاطمه جان تو به بابات بگو،من ديگه هيچي ندارم از مال دنيا،يه كفنم ندارم،بگو پيغمبر اون جامه اي كه،بر تن ميكرد،وحي بر او نازل ميشد،با اون جامه اي كه عبادت خدا رو ميكرد،من رو با همون دفن كنه ،كفنم كنه،وقتي خانم حضرت زهرا پيغام مادر رو آورد،پيغمبر خيلي گريه كرد،خيلي اشك ريخت،

پاکي ، زلالي ، مثل دريايي ، خديجه

تاج سر زنهاي دنيايي خديجه

تو همسر محبوب من بودي و هستي

همخانه ام در عرش اعلايي خديجه

من بارها با ديدن تو جان گرفتم

از بسکه آرام و شکيبايي خديجه

تو هستي خود را برايم خرج کردي

در آسمان عشق يکتايي خديجه

شايسته تر از تو زني بين عرب نيست

تو مادر اُم ابيهايي خديجه

خيلي خواهش از تو كردم خانمم،اما اين دم آخر يه خواهش بيشتر ازت ندارم

يک بار ديگر باز کن آغوش خود را

در بر بگير اين دختر خاموش خود را

حالا از اينجا آقا رسول الله ميخواد براتون روضه ها بخونه

اي در ميان موج غمها غمگسارم

بعد از تو غير از فاطمه ياري ندارم

حس مي کنم وقتي که جاي خاليت را

بر روي پاي کوچکش سر مي گذارم

شعب ابيطالب تو را از من گرفته

همراه زهرا در عزايت سوگوارم

آرام مي گريد که من آرام گيرم

آرام مي گريد که من طاقت بيارم

طاقت ندارم اشک زهرا را ببينم

از گريه هايش عاقبت جان مي سپارم

پيغمبر چه آرزويي كرده

اي کاش عالم قدر زهرا را بداند

اي کاش صدها سال بعد از من بماند

يا رسول الله قدرش رو دونستند،تو برا پيغمبر نگي چه خبر شده،خود پيغمبر خبر داره،ميخواد به تو خبر بده،به دخترش هم خبر داد،به همسرش هم خبر داد،حالا داره برا خديجه روضه ي دختر ميخونه،

قلبم ز چشمان ترش آتش گرفته

بر حال و روز مضطرش آتش گرفته

مي آيد آن روزي که ياسم در گلستان

حالا اونهايي كه تا حالا گريه نكردن

گلبرگهاي پرپرش آتش گرفته

كسي نگه امشب نخونم ،امشب شبه بي مادر شدن فاطمه است 

قرآن ناطق بين کوچه دست بسته است

در صحن خانه کوثرش آتش گرفته

اين يه خط رو ميخونم رد ميشم،اگه فاطميه زنده نبوديم،همين يه خط رو از ما بذارن بسمونه

زينب به چشمان خودش مي بيند آنجا

دار و ندارش مادرش آتش گرفته

صدها فرشته تا قيامت در طوافند

آن خانه اي را که درش آتش گرفته

وقتي دل نگران بود،هي نگاه به فاطمه اش ميكرد،اشك ميريخت،هر مادري دوست داره عروس شدن بچه اش رو ببينه،مادر خيلي كمك حاله اون لحظه برا دخترش،اسماء قول داد،گفت: من هستم،تا آخر هستم،وقتي پيغمبر شبي كه دست اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها رو در دست هم داد،فرمود:اسماء تو هم ميخواي بري برو،خدا خيرت بده،عرضه داشت يا رسول الله،من به خديجه قول دادم،كجا برم،قول دادم براش مادري كنم،پيغمبر فرمود:خدا دنيا و آخرت خيرت بده اسماء،يه جاي ديگه هم شنيديد اسماء بوده، بين درو ديوار،اين اون جايي بود كه مادر براي وضع حمل بچه،برا نوه اش،يه مادر بزرگ مياد كمك ميكنه،اما اينجا ديگه هيچ مادري نمي آد،اينجا ديگه از هيچ مادري نمي خواد،يه جاي ديگه اسماء بود،اون ساعتي كه اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود:اسماء آب بريز رو بدن فاطمه ام.آب بريز اما آروم آروم،هنوز علي از چيزي خبر نداره،ميگه آروم آب بريز،اسماء ميگه يه مرتبه ديدم دست از غسل دادن كشيد،سر به ديوار گذاشت،هي داره بلند بلند ناله ميزنه،گفتم چي شده آقا؟ مگه خودت بچه ها رو آروم نكردي،مگه نمي گفتي آروم گريه كنن،فرمود:اسماء دست از دلم بردار،ببين پهلوش شكسته،ببين صورتش كبوده،مادر مادر مادر،اين اشكارو كف دست بگير بالا بيار،بگيد خدا به حق اين روضه هايي كه خونده شد،به حق اين اشك هايي كه ريخته شد،ديگه فرج آقامون رو برسون،تا كي مدينه بريم سرگردون باشيم.

 

متن اشعار وفات حضرت خديجه سلام الله عليها-محمدرضاطاهري

از بس كه اشك ريخته اي پاي بسترم

صد بار شده آسمان آوار بر سرم

ساعات آخرم شده زهراي كوچكم

نزديك تر بيا كه تو را سير بنگرم

آخر نشد به رخت عروسي ببينمت

هر آرزو كه بود سوي گور ميبرم

حالا برو لباس عزاي مرا بپوش

ديگر نشته پيك عجل در برابرم

در راه عشق هستي  خود را فروختم

امشب كه ميروم كفني نيست در برم

اين لحظه ي فراق كه پيشم نشسته اي

خون ميچكد براي تو از ديده ي ترم

من زود ميروم كه نبينم پس از رسول

در بين دود و شعله نشسته است دخترم

من زود ميروم كه نبينم به كوچه ها

سيلي زند كسي به رخ ياس اطهرم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الرَّحمَه ويا شفيعَ الاُ مّه يارَسولَ الله

يا الله به عظمت آقا رسول الله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اشعارنوحه ومرثيه

اشعارنوحه ومرثيه

 

رو در جنان چو خاتم پيغمبران گذاشت

داغي گران به سينه ي اهل جهان گذاشت

او بُد هماي قدسي و عالم بر او قفس

بگشود بال و روي برآن آشيان گذاشت

در راه سر بلندي دين و رضاي حق

کوشيد تا که بر سر اين کار جان گذاشت

راحت بشد از شماتت و آزار دشمنان

رفت و غمش به سينه ي عالم نشان گذاشت

رفت از ميان امت و در بين مسلمين

از خود به يادگار دو شيء گران گذاشت

هست آن دو شيء عترت و قرآن که امتش

نه حد اين شناخت و نه حرمت بر آن گذاشت

او در گذشت و فاطمه ي دل شکسته را

تنها ميان امت نا مهربان گذاشت

زهرا مگر نبود ز عترت که خصم دون

بس درد و داغ بر دل آن نوجوان گذاشت

شير خدا امام زمان بود و فاطمه

جان را به راه حفظ امام زمان گذاشت

***

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در

ظاهرشده زمرگ به بابش نبي اثر

ملك الموت از بهر قبض روح شريف پيامبر پشت در ايستاده اذن ورود ميخواهد

از هيچ کس نکرده طلب اذن و اي عجب

بي اذن فاطمه ننهد پاي پيش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه

در باز کرد و اشک فرو ريخت از بصر

يک چشم او به سوي اجل چشم ديگرش

محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکيده به رخسار مصطفي

روي حسين نهاده به قلب پيام بر

ديگر نداشت جان که کند هر دو را سوار

بر روي دوش خويش به هر کوي و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسين و لب حسن

از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه ياد کرد به افسوس و اشک و آه

گاهي ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

***

دخترم روشني چشم تَرَم زهـــــرا جان -  پـيشتر آي و بـبـــين بــــيشترم زهـرا جان

سفر مرگ به پيش آمده و بــــــــايد رفت -  زين جهان رو بــه جهان دگرم زهرا جان

جــان سپارم من و از فـــــتنه ايـام تــــرا -  بخداوند جهــان مي سپرم زهــــــــرا جان

دخـترم اينهمه در ماتم من گـــــريه مکن  -  آتش از اشــک مزن بر جگرم زهرا جـان

بعد من عمر تو کم باشد و از عترت من -  زودتـر از همه آئي به بـرم زهـرا جــــان

ناگزيرم که در اين امت بــي مهر تو را -  مي گذارم من و خود مي گذرم زهرا جان

***

مـــــدينه شهر رسالت محيط غــم ها بود -  بـکوچه کوچه آن ناله بود و غوغا بود

حکايت از غم هجران مصطفي مي کرد  -  قـــــــيامتي که به شهر مدينه بر پا بود

نَفَس نَفَس زدنش بود پيک رحــــــلت او -  که از وجود وي، آثار ضعف پيدا بود

به خانه اشک عزا، در سقيفه طرح نفاق -  به خانه شور غم و در سقيفه شورا بود

بناله امت اسلام، جــــــمع گـــــشته ولي -  مـــــــيان جمع علي بود، آنکه تنها بود

تـــمام بـــر ســر يک حرف متفق گشتند -  کـــه آن گــرفتن حق علي و زهرا بود

***

مــــــــــدينه مــدفن پــيغمبر مــــاست -  کــه خــاکش سـرمه چــشم تر ماست

مــدينه مَهبط جـــبرئيل بــــوده است -  مـــدينه مـــَرقد چــار اخــتر مــاست

مـــدينه ســـر فــراز و سـر بلند است -  مـــــدينه داغـدار و دردمــــند اســت

ز ديــوار و زمين و کــــــوچه هايش -  صـــداي نـــاله زهــــرا بـــلند اســت

بـــقيع دل خــراش مــــا در اينجاست -  قــــبور اولــياي مــا در ايـــــنجاست

درونـــش قــبر بي نام و نشاني است -  که مـي گويند آنــجا قــبر زهـــراست

مـــــدينه شـــهر ايــثار و رشـــــادت -  مــــدينه مــدفن  زهـــــــراي اطـــهر

مـــــــــدينه شــــــهر زيـــباي پــيمبر -  مــــدينه مــدفن زهــــــــراي اطـــهر

مــــدينه گشــته اي از ظــلم و انــدوه -  بــه مــثل کــربلا در روز عـــاشورا

مـــدينه شــهر خــون، شــهر قــيامي -  مــــدينه مـــــــدفن چـــندين امــــامي

مــــدينه کـي شــــــــود مـهدي بيـايد -  بـــــيايد قـــــبر زهـــــرا را بـــــيابد

***

ماتم گرفت حال و هواي مدينه را//پوشيد کعبه رخت عزاي مدينه را

خاکم بسر که دست اجل تيشه بر گرفت//وزپا فکند نخل رساي مدينه را

رکن علي شکست زفقدان مصطفي//در بر گرفت خاک صفاي مدينه را

آدم گريست تا که ملائک به روي دست//بردند سوي ِ سدره هماي مدينه را

***

مدينه، چه کردي رسول خدا را

گرفتي ز ما خاتم‌الانبيا را

چه بيدادگر بود، اين چرخ گردون

که خاک يتيمي، به سر ريخت ما را

دريغا! که روح دعا، رفت در خاک

گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگرييد، ياران

که زهرا ببيند، سرشک شما را

بياريد گل بر در بيت زهرا

که هم‌درد باشيد، خيرالنسا را

الهي الهي که اهل مدينه

نبينند، تنهايي مرتضا را

الهي نبينم که زهرا به صحرا

دهد آب با اشک خود نخل‌ها را

مبادا که در بيت وحي الهي

بدون طهارت، گذاريد پا را

ببوسيد، روي حسين و حسن را

تسلّا دهيد اين دو صاحبْ عزا را

خدا را چه شد، آن طبيب دو عالم

که آورد، بر زخم‌ جان‌‌ها، دوا را

نه لب بر گلوي حسينش نهاده

نه بوسيده لعل لب مجتبا را

سلامي نداده است، بر اهل‌بيتش

زيارت نکرده است، بيت‌الولا را

زنان مدينه، چو جان در بر خود

بگيريد، دخت رسول خدا را

مبادا مبادا، گذاريد تنها

در اين روزها، عصمت کبريا را

زنان مدينه، به جان پيمبر

بگوييد اسرار اين ماجرا را

چرا شعله از بيت زهرا بلند است

ببينيد، آتش زدند آن سرا را

دريغا! دريغا! که در پشت آن در

شکستند، ار کان ارض و سما را

بياييد، در آستان ولايت

که کشتند، ريحانة المصطفا را

خطاکار، آن بود، اي اهل عالم

کز اوّل رها کرد، تير خطا را

خدا را در بيت توحيد و آتش؟

يهودند اين جانيان، يا نصارا؟

يهود و نصارا به پيغمبر خود

روا داشت کي اين چنين ناروا را؟

کسي کو زند، لطمه بر روي زهرا

به قرآن که کفرش بود آشکارا

نه سهمي، ز قرآن و اسلام دارد

نه ديده است، يک لحظه رنگ حيا را

نديده است، پيغمبري، جز محمّد

ز امّت، چنين ظلم و جور و جفا را

شراري، ز بيت‌الولا رفت بالا

که بگرفت در کام خود کربلا را

عدو، آتشي زد به بيت ولايت

که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را

زمام سخن را نگهدار «ميثم»

که آتش زدي، قلب اهل ولا را

حاج غلامرضا سازگار

***

مدينه شهر ناله هاي رسول

شهرلاله هاي سرسبز بتول

تو بهشتي ولي بهارت كو

اي قرار همه قرارت كو

شكوه بر درگه خدا داري

ناله وا محمدا داري

شهر احمد كجاست احمدتو

از چه خاموش شد محمد تو

آسمانها همه خراب شويد

كوهها در شراره آب شويد

ناله ها، آه از جگر خيزيد

اختران بر زمين فرو ريزيد

لحظه ها محشري عظيم شُديد

امت مصطفي يتيم شُديد

اي جهان وجود هستت رفت

خاتم النبياء ز دستت رفت

گرد غم بر فلك نشست

پشت شير خدا شكست

گرد غربت مدينه را به سر است

از مدينه علي غريب تر است

او كه بار بلاي امت برد

او كه پا بر نجات خلق فشرد

جگرش را ز طعنه چنگ زدند

بر جبينش زه كينه سنگ زدند

بر قدم هاش خار افشاندند

كاذبش گفته ساحرش خواندند

بارها جان خويش داد از دست

تا كه گردد بشر خدا پرست

وقت رفتن نخواست از امت

اجرٌ اِلّا مودّت عترت

وقت رفتن نخواست از امت

اجرٌ اِلّا مودّت عترت

بود روي زمين جنازه او

كه شكستند ، عهد تازه ي او

منكر آيه شريفه شدند

بانيه  فتنه ي سقيفه شدند

چيره شد دست ظلم بر مظلوم

غصب شد حق چهارده معصوم

از سقيفه ستم به مولا رفت

آتش از بيت  وحي بالا رفت

زخم شمشير بر سر حيدر

گشت اجر رسالت ديگر

حمله بر حجت خدا كردند

فرق او را زهم دوتا كردند

بعد قتل علي امام حسن

گشت همچو علي غريب وطن

ريخت يك آسمان بلا به سرش

خون شد از غير و آشنا جگرش

آسمان بس كه خون به جامش ريخت

جگرش خون شد و ز كامش ريخت

روز تشييع در بر ياران

پيكرش شد به تير گلباران

بارش تير و پيكر يار كجا

ياس زهرا و نيش خار كجا

آل هاشم اگر كه خون جگريد

اين خبر را به خواهرش نبريد

سوز زخم درون بس است

ديدن طشت خون بس است

يوسف فاطمه حسين عزيز

اين قدر اشك از دو ديده نريز

مجتبي هم به غربت تو گريست

اما هيچ روزي به سان روز تو نيست

حسين

اي تشنه لب حسين

***

ز داغ من بــــــــبر رَخـــت عـــزا کـــن اي عــلي جـــان

خــدا حــافظ براي مــن دعــا کــن اي عـــــلي جــان

پس از من زخـــــــم هاي کــينه ســروا مـــي کند بَهرت

بـــرو خـــود را مــهياي بـــلا کن اي عــــــلي جان

بــدستت مـي سپارم هـستي خـود را گـــل خــــــــــود را

ز جـــان و دل، غــم او را دوا کـــن اي عـــلي جان

بــگو آيــد حـــسن تــا من زنــم بــوسه بــه لـــــــبهايش

تــو پــاک اشــک از عذرا مجتبي کــن اي علي جان

نـــهد بر ســـينه ام تـــا ســر بــگيرم بــوسه از حــنجر

تـــو عــشقم را حسينم را صــدا کــن اي عــلي جان

بـــراي مــاندن نهضت پس از خــون حـــــــسين مـــن

تـــو زينب را ســفير کــربلا کـــن اي عــــلي جــان

مـــقرر گــشته بـر تو صـبر و غـربـت، ور نه مي گفتم

کــه اول ميــخ را از در جـــدا کن اي عـــــلي جــانمنبع : باب الحرم

***

اي محمد (ص)اي رسول بهترين کردارها

حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها

در بيانت بند مي آيد زبان ناطقان

قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

بال رفتن تا حريمت را ندارد اين قلم

قاب قوسينت کجا و مرغک پندارها

طفل ابجد خوان تو سلمان سيصد ساله است

استوار مکتب ايثار تو عمارها

تا نفس داريم و تا خورشيد مي تابد به خاک

دل به عشق بي زوالت مي کند اقرارها

پاي بوسي تو عزت داده ما را اينچنين

گل نباشد کس نمي آيد سراغ خارها

کي رود از خاطرتم يادت که در روز ازل

کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها

داغ تو در سينه ي ما هست چون خاک تواييم

لاله کي روييده در آغوش شوره زارها

گل که منسوب تو گردد رنگ و بويش مي دهند

شاهد حرفم گلاب و شيشه ي عطارها

وقت رزمت آنچناني که ميان کارزار

رو به تو آرند وقت خستگي کرارها

اي که با خون دلت پرورده ايي اسلام را

چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

سنگ مي خوردي و مي گفتي که ايمان آوريد

کس نديده از رسولي اينچنين ايثارها

با عيادت از کسي که بارها آزرده ات

روح ايمان را دميدي بر دل بيمارها

خم به ابرويت نياوردي در اين بيست و سه سال

بر سرت گرچه بلا باريد چون رگبارها

رفتي و داغ تو پشت دين رحمت را شکست

جان به لب شد از غمت ، شهرت مدينه ، بارها

تا که چشمت بسته شده اي قافله سالار عشق

رم نمودند عده اي و پاره شد افسارها

آنقدر گويم پس از تو ميخ در هم خون گريست

ناله ها برخواست بعدت از در و ديوارها

محسن عرب خالقي

***

اي ملائک سوي يثرب همه پرواز کنيد

شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز کنيد

همه با هم به سَماء دست دعا باز کنيد

خون فشانيد ز چشم و به خدا راز کنيد

مهر غم نقش به بال و پرتان مي گردد

مرگ دور سر پيغمبرتان مي گردد

پيک غم از حرم خواجه اُسري آيد

خبر از فاجعه محشر کبري آيد

کاروانِ اجل از جانب صحرا آيد

نگذاريد در خانه زهرا آيد

قاصد مرگ کجا کعبه مقصود کجا

ملک الموت کجا خانه معبود کجا

اجل ايستاده هراسان به در بيت رسول

پشت در لحظه به لحظه طلبد اذن دخول

لرزد از زمزمه او دل زهراي بتول

فاطمه سوي پدر آمده محزون و ملول

كِاي پدر پيکي غريب است تو را مي خواند

کيست کز هر سخنش قلب مرا لرزاند

گفت در پاسخِ زهرا ، پدر، اي پاک سرشت

دست تقدير براي تو غمِ تازه نوشت

پدرت مي رود امروز به گلزار بهشت

آسمانْ کوه بلا را به سر دوش تو هِشت

فلک امروز پُر از ناله جبرائيل است

اين غريبي که بود پشت در عزرائيل است

اين، نه آن است که از کس طلبد اذن دُخول

اين اجل باشد و بر بردن جانهاست عَجول

اذن ناکرده طلب، جز به در بيت رسول

پاسداري کند از حُرمت زهراي بتول

اي فداي تو و خون دل و اشک بَصرت

باز کن دَر که شود خاک يتيمي به سرت

فاطمه برد به بابا سر تسليم فرود

درِ کاشانه به سوي ملک الموت گشود

چون به دارالشرف وحي اجل يافت ورود

به ادب روي به پيغمبر اسلام نمود

کي تنت جان جهان گر دهي اذنم، ز کرم

آمدم روح تو در جنت اعلي ببرم

گفت اي دوست کمي صبر و تحمل بايد

که مرا پيک خدا حضرت جبريل آيد

رنگ اندوه ز آئينه دل بزدايد

غُصه از سينه پر غُصه من بگشايد

جبرئيل آمد و گفت اي به فدايت گردم

باغ جنت را از بهر تو زينت کردم

گفت اي پيک خدا، حامل فيض و رحمت

سخني گو که ز قلبم بِـرُبائي محنت

غم من نيست غم حور و قصور و جنت

چه کند روز جزا خالق من با امت

گفت جبرئيل که فرموده چنين معبودت

آنقدر بر تو ببخشم که کنم خوشنودت

اي به دوشت غم امت، همه دم در همه حال

بُرده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال

امت اجر تو عطا کرد به قرآن و به آل

حُرمت هر دو کنار حَرمت شد پامال

کرده غصب فدک و حق علي را بُردند

پهلوي فاطمه ات را ز لگد آزردند

بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود

شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود

شهر از فتنه ايام پُر از واهمه بود

اولين اجر رسالت، زدن فاطمه بود

گشت از حق کُشيِ امت بيدادگرت

کشتن محسن مظلوم تو اجر دگرت

با سر انگشت خزان سخت ورق بر گرديد

غنچه و لاله خونين تو پرپر گرديد

سومين اجر تو زخم سرِ حيدر گرديد

به حَسن از همه کس، ظلم فزون تر گرديد

بعد از آن زهر که بر نور دو عينت دادند

اجرها بود که امت به حسينت دادند

گرگها بر بدن يوسف تو چنگ زدند

بر رُخ چرخ، ز خونِ دل او، رنگ زدند

دست بگشوده به پيشاني او سنگ زدند

تهمت کفر به آل تو، به نيرنگ زدند

شعر: استاد غلامرضا سازگار

***

باز هنگام غم و ناله و افغان آمد

باز اركان فلك زار و پريشان آمد

عرش و فرش و قلم و كرسي و جنات برين

زين عزا جمله سيه پوش و پريشان آمد

از غم رحلت آن پادشه كون و مكان

جبرئيل ناله كنان زار و نواخوان آمد

آدم و نوح و سليمان و شعيب و يعقوب

سر زنان از غم سرخيل  رسولان آمد

خضر و الياس و خليل  عيسي و موسي جليل

سر كنان خاك عزا چاك گريبان آمد

مرتضي شال به گردن به عزا با دل ريش

سر زنان ناله كنان همچو يتيمان آمد

فاطمه موي پريشان شده از مرگ پدر

گشت چون خاك زمين پيكر بي جان آمد

حسن از مرگ پيمبر شده لرزان چون بيد

سر زنان ناله كنان زار و جگر خون آمد

زين الم چاك گريبان شه بي عسل و كفن

بر سر جد كبارش به صد افغان آمد

شهر بطحا شده بيت الحزن از بهر رسول

خاك غم بر سر مرد و زن دوران آمد

بارالها تو عزاداري ما از كرمت

كن قبول چون به عزاي شه خوبان آمد

بارالها برسان قائم دين پور حسن

كه بسا فتنه و آشوب فراوان آمد

مرحوم غلامرضا اصلاح پذير

***

اي به جمع انبيا بالا نشين

حلقه اهل نبوت را نگين

خاتم تاييد اديان خدا

فتح باب عشق ختم المرسلين

از همه معشوقه ها معشوق تر

در ميان عاشقان عاشق ترين

دلنوازي دلنوازي دلنواز

نازنيني نازنيني نازنين

يا محمد صاحب خلق عظيم

يا محمد رحمت اللعالمين

بر لبان تو تبسم دلربا

از زبان تو تکلم دل نشين

در سکوتت صد سخن حرف عميق

در نگاهت نطقهاي آتشين

مي زني خنده به روي بردگان

مي شدي با مستمندان هم نشين

سنگفرش مرقد سرسبز تو

آسمان آبي عرش برين

مي گذارد سر به خاک راه تو

تا رود معراج جبريل امين

هر که با پاي دل امد سوي تو

شک ندارم مي شود اهل يقين

تا ببيني خويش در آينه

مي شوي محو اميرالمومنين

من کجا و مدح تو بايد گذاشت

در کنار نام خوبت نقطه چين

حرف من اين مصرع پاياني است

با نگاهت کن مسلمانم همين

***

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب

گريان، زغمي ديده عالم شده امشب

آهنگ سرشکم، که رسد بر لب مژگان

با اين دل سودا زده همدم شده امشب

پايان شب آخر ماه صفر است اين

يا آنکه زنو ماه محرّم شده امشب

مهتاب، رخ خويش نهان کرد زماتم

چون رحلت پيغمبر خاتم شده امشب

از داغ جگر سوز نبي سيّد ابرار

نخل قد زهرا و علي خم شده امشب

شد کار فلک، خون جگر خوردن از اين غم

گردون، ز محن با رخ درهم شده امشب

سيماي جهان، غرقه خون دل «ياسر»

در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب

(محمود تاري «ياسر»)

***

کم گريه کن که گريه امانت بريده است

گويا که وقت رفتن بابا رسيده است

 حق داري از غمش به سرو سينه مي زني

چون مثل او کسي به دو عالم نديده است

 در روز آخرش چه شده اين چنين نبي

جز اهل بيت تو زهمه دل بريده است

 بر روي سينه اش حسنين ناله مي زنند

اشکش بر اي هر دو زغم ها چکيده است

برگو که مرتضي چه شنيده کنار او

رنگش چنين زطرح مسائل پريده است

 اينجا همه براي شما گريه مي کنند

چون از سقيفه بوي جسارت وزيده است

 اين روزها به پشت در خانه ات مرو

گويا عدو که نقشه ي قتلت کشيده است

 جان حسين و جان حسن جان مرتضي

کم گريه کن که گريه امانت بريده است

سروده ي کمال مومني

***

از سراپاي مدينه گِل غم ميريزد

اشک از ديده ي غم بار حرم ميريزد

از نگاه نگران، برق الم ميريزد

خوب پيداست که باران ستم ميريزد

آه آرامش زهراست به هم ميريزد

سايه ي خنده از اين گلکده کم کم برود

يا قرار است که پيغمبر اکرم برود ؟

نور از خنده لب هاي ترش مي باريد

از گرفتاري امت به جزا ميترسيد

دربه در، در پي ارشاد بشر ميگرديد

مثل او هيچ رسولي غم و اندوه نديد

در دلم شور عجيبي ست نميدانم چيست

در گلو بغض عجيبي ست نميدانم چيست

دخترت زار به سر ميزند اي واي دلم

در دلم غصه شرر ميزند اي واي دلم

پدرم حرف سپر ميزند اي واي دلم

حرف از داغ پسر ميزند اي واي دلم

يک نفر آمده در ميزند اي واي دلم

دل بريدن ز تو بابا بخدا آسان نيست

بعد تو واسطه ي وحي خدا با ما کيست؟

اين جوان کيست که از ديدن رويش در دل

غصه داخل شده و خنده ز لب شد زائل

آه يارب شده انگار صبوري مشکل

گفت با لحن غريبانه ولي چون سائل :

با اجازه بگذاريد بيايم داخل

با ادب آمد و در پيش پدر زانو زد

پرده از صورت پوشيده ي خود يک سو زد

مژده اي رحمت رحمان که سحر نزديک است

اي رسول مدني وقت سفر نزديک است

شب بيچارگي نسل بشر نزديک است

به علي هم برسان روز خطر نزديک است

وقت آتش زدن ياس و تبر نزديک است

پدر آماده رفتن به سماوات ولي

نگران است براي غم فرداي علي

تکيه بر دست علي زد گل باغ ايجاد

نظري کرد به زهرا و دوباره افتاد

آه از سينه افلاک برآمد هيهات

به علي فاطمه را باز امانت ميداد

داشت اما خبر از غصه زهرا اي داد

اين همه بي کسي اي واي سرم درد گرفت

دل سرشار غم شعله ورم درد گرفت

او ز فرداي حسين و حسنش داشت خبر

از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر

از به آتش زدن ياسمنش داشت خبر

از غم حيدر خيبر شکنش داشت خبر

از حسين و بدن بي کفنش داشت خبر

اشک از ديده فرو ريخت و روحش پر زد

پر زد و دختر مظلومه ي او بر سر زد

***

خاتم الانبيا رسول خدا

که جهانش هزار بار فدا

کـرد اعـلام بـر سر منبر

به خلايق ز اصـغر و اکبر

که من اي مسلمينِ نيک خصال

ديدم آزارها به بيست و سه سال

کرده‌ام روز و شب حمايتتان

سنگ خوردم پي هدايتتان

ساحرم خوانده‌ايد و جادوگر

بـر سـرم ريختيـد خاکستر

گـاه کـرديد سنـگ بـارانم

گـه شکستيد درِّ دنـدانم

مثل مـن از منافق و کفار

هيـچ پيغمبري نـديد آزار

حال چون مي‌روم از اين دنيا

اجر و مزدي نخواستم ز شما

جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان

حرمت و طاعـت و محبتتان

دو امـانت مـراست بين شما

طاعت از اين دو هست، دين شما

ايـن دو از امـر داورِ منّان

يکي عترت بوَد، يکي قرآن

اين دو با هم چو اين دو انگشتند

تـا ابـد متصل به يک مشتند

کافر است آن کسي که در اقرار

يـکي از اين دو را کند انکار

چون محمّد ز دار دنيا رفت

روح او در بهشت اعلا رفت

جمـع گشتند امـت اسـلام

تا به زهرا دهند يک انعـام

رو سوي بيت کبريا کردند

جـاي گل، بار هيزم آوردند

گلشـان شعلـه‌هاي آذر بود

حـرمتِ دختـرِ پيمبر بـود

دختر وحي را به خانه زدند

بـر تــن وحي تازيانه زدند

اوليـن اجـر مصطفي اين بود

حمله بـر بيت آل ياسين بود

اجـر دوم نـصيب مـولا شد

کشتـه در صبحِ شامِ احيا شد

آنکه عمري چو شمع مي‌شد آب

رُخش از خون سر گرفت خضاب

فـرق بشْکسته و دل صد چاک

مثـل زهرا شبانه رفت به خاک

اجـر سـوم رسيـد بـر حسنش

تيربـاران شـد از جفـا بـدنش

***

مدينه شهر ناله هاي رسول

شهرلاله هاي سرسبز بتول

تو بهشتي ولي بهارت كو

اي قرار همه قرارت كو

شكوه بر درگه خدا داري

ناله وا محمدا داري

شهر احمد كجاست احمدتو

از چه خاموش شد محمد تو

آسمانها همه خراب شويد

كوهها در شراره آب شويد

ناله ها، آه از جگر خيزيد

اختران بر زمين فرو ريزيد

لحظه ها محشري عظيم شُديد

امت مصطفي يتيم شُديد

اي جهان وجود هستت رفت

خاتم الانبياء ز دستت رفت

گرد غم بر رُخ فلك بنشست

پشت شير خداي رابشكست

گرد غربت مدينه را به سر است

از مدينه علي غريب تر است

او كه پا بر نجات خلق فشرد

نزدمردم دوتاوديعه سپرد

جگرش را ز طعنه چنگ زدند

بر جبينش ز كينه سنگ زدند

بر قدم هاش خار افشاندند

كاذبش گفته ساحرش خواندند

بارها جان خويش داد از دست

تا كه گردد بشر خداي پرست

وقت رفتن نخواست از امت

اجرٌ اِلّا مودّت عترت

بود روي زمين جنازه او

كه شكستند ، عهد تازه ي او

منكر آيه شريفه شدند

باني فتنه ي سقيفه شدند

چيره شد دست ظلم بر مظلوم

غصب شد حق چهارده معصوم

از سقيفه ستم به مولا رفت

آتش از بيت  وحي بالا رفت

زخم شمشير بر سر حيدر

گشت اجر رسالت ديگر

حمله بر حجت خدا كردند

فرق او را زهم دوتا كردند

بعد قتل علي امام حسن

گشت همچون علي غريب وطن

ريخت يك آسمان بلا به سرش

خون شد از غير و آشنا جگرش

آسمان بس كه خون به جامش ريخت

جگرش خون شد و ز كامش ريخت

روز تشييع در بر ياران

پيكرش شد به تير گلباران

بارش تير و پيكر يار كجا

ياس زهرا و نيش خار كجا

آل هاشم اگر كه خون جگريد

اين خبر را به خواهرش نبريد

سوز زخم درون بس است

ديدن طشت خون بس است

يوسف فاطمه حسين عزيز

اين قدر اشك از دو ديده نريز

مجتبي هم به غربت تو گريست

اما هيچ روزي به سان روز تو نيست

حسين

اي تشنه لب حسين

$

##اشعارنوحه ومرثيه

اشعارنوحه ومرثيه

 

ختم رسل امشب بار سفر بسته

از ماتمش گريان زهراي دلخسته

از رحلت بابا زهراسيه پوش است

آن اسوه ي تقوا از گريه مدهوش است

امشب فلک ازدل شور و نوا دارد

خيل ملک برسر دست عزا دارد

***

پيغمبر اكرم ز عالم ديده بسته

زهرا وحيدر گشته امشب زاروخسته

على خورد خون جگر

زهرا كند پدر پدر

بقيه الله ، بقه الله

روز عزاى رحمة للعالمين است

آغاز غربت اميرالمومنين است

على خورد خون جگر

زهرا كند پدر پدر

بقيه الله ، بقه الله

در مرگ پيغمبر بود خون قلب آلش

بانگ اذان ديگر نيايد از بلالش

على خورد خون جگر

زهرا كند پدر پدر

بقيه الله ، بقيه الله

اى خواهرم اين وادى عشاق دين است

هر كس كه شد عاشق سزاى او همين است

بايد ز لعل گهرش

برون بريزد جگرش

بقيه الله ، بقيه الله

***

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

ديدم شروع محشر کبراي ديگر است

گردون شده سياه و فضا پر زدود و آه

تاريک تر ز عرصة تاريک محشر است

گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمين

اشک عزا به ديدة زهراي اطهر است

گفتم چه روي داده که زهرا زند به سر

ديدم که روز، روز عزاي پيمبر است...

پايان عمر سيد و مولاي کائنات

آغاز دور غربت زهرا و حيدر است

قرآن غريب و فاطمه از آن غريب تر

اسلام را سياه به تن، خاک بر سر است

روي حسين مانده به ديوار بي کسي

چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

اي دل بيا و گرية زينب نظاره کن

مانند پيروهن جگر خويش پاره کن

***

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در

از بهر قبض روح شريف پيامبر

از هيچ کس نکرده طلب اذن و اي عجب

بي اذن فاطمه ننهد پاي پيش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه

در باز کرد و اشک فرو ريخت از بصر

يک چشم او به سوي اجل چشم ديگرش

محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکيده به رخسار مصطفي

روي حسين بر روي قلب پيامبر

ديگر نداشت جان که کند هر دو را سوار

بر روي دوش خويش به هر کوي و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسين و لب حسن

از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه ياد کرد به افسوس و اشک و آه

گاهي ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

***

پيغمبري که ديد ستم هاي بي شمار

از کس نخواست اجر رسالت به روزگار

چون ارتحال يافت خلايق شدند جمع

تا هديه اي دهند به زهراي داغدار

گويا نداشت شهر مدينه درخت و گل

کآن را کنند در قدم فاطمه نثار

بر دوش بار هيزمشان جاي دسته گل

رنگ شرارت از رخشان بود آشکار

بابي که بود زائر آن سيد رسل

آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار

بر روي دست و سينة آن بضعة الرسول

تقديم شد سه لوحه به عنوان افتخار

سيلي و تازيانه و ضرب غلاف تيغ

اي دل بگير آتش و اي ديده خون ببار

آيد صداي فاطمه از پشت در به گوش

تا صبح روز حشر مباد اين صدا خموش

***

عزاداران ز نو وقت عزا شد

زنيد بر سر وفات مصطفي شد

با دل پر درد و غمگين

از بهر ختم المرسلين

به خلوت خانه اش زهرا مکدر

ز بعد باب ناميش پيمبر

به زهرا گشته دنيا همچون زندان

ز بعد باب خود ختم رسولان

به آه و ناله شد زهراي مضطر

 مناجاتش به سوي حي داور

الهي انت عجّل في وفاتي

سريعاً قد طلقَقت الحياتي

شنيدستم که زهراي حزينه

سر قبر پدر اندر مدينه

چو بلبل ناله و آه و فغان داشت

شکايت ها ز امت بر زبان داشت

پدر بعد از تو با غم يار گشتم

به پيش چشم امّت خوار گشتم

به جاي حرمت کاشانه ي من

 زدند آتش ز کين در خانه ي من

روح هستي در ميان بستر است

لحظه هاي اخر پيغمبر است

گوشه اي گرم نيايش با خدا

مي برد بالا علي دست دعا

اهل بيت خويش را با اشک و آه

در وداع آخرين دارد نگاه

گاه گويد با علي از غسل و قبر

درد دل با چاه و مظلومي و صبر

گاه گويد با حسن رازي مگو

گاه گويد با غم و درد و محن

غم مخور هستي من زهراي من

بعد من حامي دست حق شوي

اولين کس تو به من ملحق شوي

بعد من اجر رسالت هيزم است

هستي ام در آتش نا مردم است

آسمان را رنگ نيلي مي زنند

بين کوچه بر تو سيلي مي زنند

***

ماتم جهانسوز خاتم‌النبيين است

يا كه آخرين روز صادر نخستين است

روز نوحه قرآن در مصيبت طاها است

روز ناله فرقان از فراق ياسين است

خاطري نباشد شاد در قلمرو ايجاد

آه و ناله و فرياد در محيط تكوين است

كعبه را سزد امروز رو نهد به ويراني

ز آنكه چشم زمزم را سيل اشك خونين است

صبح آفرينش را شام تار باز آمد

تيره اهل بينش را ديده جهان بين است

رايت شريعت را نوبت نگونساري است

روز غربت اسلام روز وحشت دين است

شاهد حقيقت را هر دو چشم حق بين خفت

آه بانوي كبري همچو شمع بالين است

هادي طريقت را زندگي به سر آمد

گمرهان امت را سينه پر از كين است

شاهباز وحدت را بند غم به گردن شد

كركس طبيعت را دست و پنجه رنگين است

شد هماي فرخ فر بسته بال و بي‌شهپر

عرصه جهان يكسر صيدگاه شاهين است

خاتم سليمان را اهرمن به جادو برد

مسند سليماني مركز شياطين است

شب ز غم نگيرد خواب، چشم نرگس شاداب

ليك چشم هر خاري شب به خواب نوشين است

پشت آسمان شد خم زير بار اين ماتم

چشم ابر شد پر نم در مصيبت خاتم

***

رحلت رحمت للعالمين آمده

ناله از قلب جبريل امين آمده

از ملايک همـه، آيد اين زمزمه

السلام عليک، يا رسول الله

*

آه و واويلتا محشر کبري شده

روز تنهايي حيدر و زهرا شده

حضرت فاطمه، دارد اين زمزمه

السلام عليک، يا رسول الله

*

اهل عالم عزاي خاتم الانبياست

همه جا کربلاي خاتم الانبياست

زين بلاي عظيم، گشته امت يتيم

السلام عليک، يا رسول الله

*

در سقيفـه بپـا فتنه ديگـر شده

بعد ختم رسل، ستم به حيدر شده

غربت حيدر است، جان پيغمبر است

السلام عليک، يا رسول الله

*

بـر در خانـه دختر ختم رسل

هيزم آورده‌اند عوض دسته گل

شد ز بيت خدا، دود آتش به پا

السلام عليک، يا رسول الله

*

يا محمّد بيا بلاي ديگر ببين

خانه وحي را طعمه آذر ببين

گشته حقّت ادا، شده محسن فدا

السلام عليک، يا رسول الله

***

سوخته قلب علي مرتضي

حضرت زهرا شده صاحب عزا

بر پـدر و بـر حسن و بر رضا

آجرک‌ ا... بقيه ا...

*

پيکـر پـاک خاتم المرسلين

مانده ميان حجره روي زمين

جـان محمّد شده خانه‌نشين

آجرک‌ ا... بقيه ا...

*

خون شده از غم جگر فاطمه

رفتـه ز دنيـا پـدر فاطمه

رخت عزا شد به بر فاطمه

آجرک‌ ا... بقيه ا...

*

گشته جهان بزم عزاي حسن

جان دو عالم به فداي حسن

گريه کن اي ديده براي حسن

آجرک‌ ا... بقيه ا...

*

غريب خانه در وطن کشته شد

بگـو امـام ممتحـن کشته شد

يوسف فاطمه حسن کشته شد

آجرک‌ ا... بقيه ا...

*

شهر خراسان همه جا محشر است

بـر جگـر شيعـة غـم ديگر است

قتـل جگـر پـارة پيغمبـر است

آجرک‌ ا... بقيه ا...

*

فاطمه را خون چکد از هر دو عين

بيشتـر از همــه بــراي حسين

داغ حسيــن است غـم عالميْن

آجرک‌ ا... بقيه ا...

$

#روضه حضرت علي

##چهل حديث اخلاقي ازاميرالمومنين

چهل حديث اخلاقي ازاميرالمومنين(ع)

 

قال علي عليه السّلام:

1-  خير پنهانى و كتمان گرفتارى

«مِنْ كُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزايا وَ كِتْمانُ الْمَصائِبِ» از گنجهاى بهشت; نيكى كردن و پنهان نمودن كار(نيك) و صبر بر مصيبتها و نهان كردن گرفتاريها (يعنى عدم شكايت از آنها) است.

2-  ويژگى هاى زاهد

«أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْيا مَنْ لَمْ يَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ يَشْغَلِ الْحَلالُ شُكْرَهُ» زاهد در دنيا كسى است كه حرام بر صبرش غلبه نكند، و حلال از شكرش باز ندارد.

3-  تعادل در جذب و طرد افراد

«أَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَعْصِيَكَ يَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْمًا ما.» با دوستت آرام بيا، بسا كه روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بيا، بسا كه روزى دوستت شود.

4-  طلب دنيا براي سه چيز است:

«اَلدُّنْيا تُطْلَبُ لِثَلاثَةِ اَشْياء: اَلْغِنى ، وَ الْعِزِّ، وَ الرّاحَةِ، فَمَنْ زَهِدَ فيها عَزَّ، وَ مَنْ قَنَعَ إ سْتَغْنى ، وَ مَنْ قَلَّ سَعْيُهُ إ سْتَراحَ» دنيا و اموال آن ، براى سه هدف دنبال مى شود: بى نيازى ، عزّت و شوكت ، آسايش و آسوده بودن . هر كه زاهد باشد؛ عزيز و با شخصيّت است ، هر كه قانع باشد؛ بى نياز و غنى گردد، هر كه كمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد؛ هميشه آسوده و د ر آ سا يش ا ست .

5-  فقيه كامل

«اَلا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقيهِ حَقَّ الْفَقيهِ؟ مَنْ لَمْ يُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَ لَمْ يُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللّهِ وَ لَمْ يَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَ لا خَيْرَ فى عِبادَة لَيْسَ فيها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَيْرَ فى عِلْم لَيْسَ فيهِ تَفَكُّرٌ. وَ لا خَيْرَ فى قِراءَة لَيْسَ فيها تَدَبُّرٌ.» آيا شما را از فقيه كامل، خبر ندهم؟ آن كه به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نوميد نسازد، و از مكر خدايشان آسوده نكند، و از قرآن رو به چيز ديگر نكنـد، و خيـرى در عبـادت بدون تفقّه نيست، و خيـرى در علم بدون تفكّر نيست، و خيرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نيست.

6-  خطرات آرزوى طولانى و هواى نفس

«إِنَّما أَخْشى عَلَيْكُمْ إِثْنَيْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسِى الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.» همانا بر شما از دو چيز مىترسم: درازى آرزو و پيروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پيروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.

7-  سه حالت انسان درمقابل ديگران:

«تَفَضَّلْ عَلى مَنْ شِئْتَ فَاءنْتَ اءميرُهُ، وَ اسْتَغِْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَاءنْتَ نَظيرُهُ، وَ افْتَقِرْ إ لى مَنْ شِئْتَ فَاءنْتَ أ سيرُهُ» بر هر كه خواهى نيكى و احسان نما، تا رئيس و سرور او گردى ؛ و از هر كه خواهى بى نيازى جوى تا همانند او باشى. و خود را نيازمند هر كه خواهى بدان - و از او تقاضاى كمك نما - تا اسير او گردى .

8-  اقسام صبر

«أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَى الْمُصيبَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الطّاعَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ.» صبر بر سه گونه است: صبر بر مصيبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر (ترك) معصيت.

9-  تنگدستى مقدَّر

«مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فى ذاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَظُنَّ أَنَّ ذلِكَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فى ذاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَظُنَّ أَنَّ ذلِكَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا» هر كه تنگدست شد و نپنداشت كه اين از لطف خدا به اوست، يك آرزو را ضايع كرده و هر كه وسعت در مال يافت و نپنداشت كه اين يك غافلگيرى از سوى خداست، در جاى ترسناكى آسوده مانده است.

10-  عزّت، نه ذلّت

«اَلْمَنِيَّةُ وَ لاَ الدَّنِيَّةُ وَ التَّجَلُّدُ وَ لاَ التَّبَلُّدُ وَ الدَّهْرُ يَوْمانِ: فَيَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ فَإِذا كانَ لَكَ فَلا تَبْطَرْ،وَ إِذا كانَ عَلَيْكَ فَلا تَحْزَنْ فَبِكِلَيْهِما سَتُخْتَبَرُ.» مردن نه خوار شدن! و بى باكى نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزى به نفع تو، و روزى به ضرر تو! چون به سودت شد شادى مكن، و چون به زيانت گرديد غم مخور، كه به هر دوى آن آزمايش شوى.

11-  طلب خير

«ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ» هر كه خيرجويد ( استخاره كند ياطلب خيركند ) سرگردان نشود، و كسى كه مشورت نمايد پشيمان نگردد.

12-  وطن دوستى

«عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ» شهرها به حبّ و دوستى وطن آباداند.

13-  سه شعبه علوم لازم

«أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلاَْدْيانِ، وَ الطِّبُّ لِلاَْبْدانِ،وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ» دانش سه قسم است: فقه براى دين، و پزشكى براى تن، و نحو براى زبان.

14-  سخن عالمانه

«تَكَلَّمُوا فِى الْعِلْمِ تَبَيَّنَ أَقْدارُكُمْ» عالمانه سخن گوييد تا قدر شما روشن گردد.

15-  منع تلقين منفى

«لا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِفَقْر وَ لا طُولِ عُمْر» فقر و تنگدستى و طول عمر را به خود تلقين نكن.

16-  حرمت مؤمن

«سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتالُهُ كُفْرٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ» دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگيدن با او كفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.

17-  فقر جانكاه

«أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَيْشِ» فقر و ندارى بزرگترين مرگ است! و عائله كم يكى از دو توانگرى است، كه آن نيمى از خوشى است.

18-  دو پديده خطرناك

«أَهْلَكَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ» دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از ندارى و فخرطلبى.

19-  سه ظالم باهم شريك اند

«أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعينُ عَلَيْهِ وَ الرّاضِىُ بِهِ شُرَكاءُ ثَلاثَةٌ» شخص ستمكار و كمك كننده بر ظلم و آن كه راضى به ظلم است، هر سه با هم شريك اند.

20-  صبر جميل

«أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْكَ» صبر بر دو قسم است: صبر بر مصيبت كه نيكو و زيباست، و بهتر از آن صبر بر چيزى است كه خداوند آن را حرام گردانيده است.

21-  اداى امانت

«أَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ إِلى قاتِلِ وُلْدِ الاَْنْبياءِ» امانت را بپردازيد گرچه به كشنده فرزندان پيغمبران باشد.

22-  پرهيز از شهرت طلبى

«قالَ(عليه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِياد:رُوَيْدَكَ لاتَشْهَرْ، وَ أَخْفِ شَخْصَكَ لا تُذْكَرْ، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ، لا عَلَيْكَ إِذا عَرَّفَكَ دينَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا يَعْرِفُونَكَ» آرام باش، خود را شهره مساز، خود را نهان دار كه شناخته نشوى، ياد گير تا بدانى، خموش باش تا سالم بمانى. بر تو هيچ باكى نيست، آن گاه كه خدا دينش را به تو فهمانيد، كه نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند (يعنى، گمنام زندگى كنى).

23-  عذاب شش گروه

«إِنَّ اللّهَ يُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبيَّةِ وَ الدَّهاقينَ بِالْكِبْرِ وَ الاُْمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِيانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ» خداوند شش كس را به شش خصلت عذاب كند:عرب را به تعصّب، و خان هاى ده را به تكبّر، و فرمانروايان را به جور، و فقيهان را به حسد، و تجّار را به خيانت، و روستايى را به جهالت.

24-  اركان ايمان

«أَلاِْيمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلِ عَلَى اللّهِ، وَ التَّفْويضِ إِلَى اللّهِ وَ التَّسْليمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ» ايمان چهارپايه دارد: توكّل بر خدا، واگذاردن كار به خدا، تسليم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.

25-  تربيت اخلاقى

«ذَلِّلُوا أَخْلاقَكُمْ بِالَْمحاسِنِ، وَ قَوِّدُوها إِلَى الْمَكارِمِ. وَ عَوِّدُوا أَنْفُسَكُمُ الْحِلْمَ.» اخلاق خود را رامِ خوبى ها كنيد و به بزرگوارى هايشان بكشانيد و خود را به بردبارى عادت دهيد.

26-  آسانگيرى بر مردم و دورى از كارهاى پست

«لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَ عَظِّمُوا أَقْدارَكُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الاُْمُورِ.» نسبت به مردم، زياد خرده گيرى نكنيد، و قدر خود را با كناره گيرى از كارهاى پست بالا بريد.

27-  نگهبانان انسان

«كَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ يَحْفَظُونَهُ أَنْ لا يَتَرَدّى فى بِئْر وَ لا يَقَعَ عَلَيْهِ حائِطٌ وَ لا يُصيبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَجَلِهِ.» آدمى را همين دژ بس كه كسى از مردم نيست، مگر آن كه با او از طرف خدا نگهبان هاست كه او را نگه مىدارند كه به چاه نيفتد، و ديوار بر سرش نريزد، و درنده اى آسيبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.

28-  روزگار تباهىها

«يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يُعْرَفُ فيهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا يُظَرَّفُ فيهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا يُؤْتَمَنُ فيهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا يُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، يَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّيًا و ذلِكَ يَكُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبيانِ.» زمانى بر مردم خواهد آمد كه در آن ارج نيابد، مگر فرد بىعرضه و بىحاصل، و خوش طبع و زيرك دانسته نشود، مگر فاجر، و امين و مورد اعتماد قرار نگيرد، مگر خائن و به خيانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستكار و امين! در چنين روزگارى، بيتالمال را بهره شخصى خود گيرند، و صدقه را زيان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسيله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و اين وقتى است كه زنان، حاكم و كنيزان، مشاور و كودكان، فرمانروا باشند!

29-  زيركى به هنگام فتنه

«كُنْ فِى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.» هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش كه نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شيرش دوشند.

30-  اقبال و ادبار دنيا

«إذا أَقْبَلَتِ الدُّنيا عَلى أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.» چون دنيا به كسى روى آرد، نيكويى هاى ديگران را بدو به عاريت سپارد، و چون بدو پشت نمايد، خوبى هايش را بربايد.

31-  ناتوان ترين مردم

«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.» ناتوانترين مردم كسى است كه توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوانتر از او كسى است كه دوستى به دست آرد و او را از دست بدهد.

32-  فرياد رسى و فرح بخشىِ گرفتار

«مِنْ كَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ.» از كفّاره گناهان بزرگ، فرياد خواه را به فرياد رسيدن، و غمگين را آسايش بخشيدن است.

33-  نشانه كمال عقل

«إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ.» چون خرد كمال گيرد، گفتار نقصان پذيرد.

34-  رابطه با خدا

«مَنْ أَصْلَحَ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْياهُ. وَ مَنْ كانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.» آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح مىكند و آن كه كار آخرتِ خود را درست كند، خدا كار دنياى او را سامان دهد. و آن كه او را از خود بر خويشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.

35-  افراط و تفريط

«هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.» دو تن به خاطر من هلاك شدند: دوستى كه اندازه نگاه نداشت و دشمنى كه بغض ـ مرا ـ در دل كاشت.

36-  روايت و درايت

«إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعايَة لاعَقْلَ رِوايَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ كَثيرٌ، وَ رُعاتُهُ قَليلٌ.» هر گاه حديثى را شنيديد آن را با دقّت عقلى فهم و رعايت كنيد، نه بشنويد و روايت كنيد! كه راويان علم بسيارند و رعايت كنندگانِ آن اندك در شمار.

37-  پاداش تارك گناه

«مَا الُْمجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبيلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ الْعَفيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكًا مِنَ الْمَلائِكَةِ.» مُزد جهادگرِ كشته در راه خدا بيشتر نيست از مرد پارسا كه ـ معصيت كردن ـ تواند ـ ليكن ـ پارسا ماند و چنان است كه گويى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.

38-  پايان ناگوار گناه

«أُذْكُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.» به ياد آريد كه لذّتها تمام شدنى است و پايان ناگوار آن بر جاى ماندنى.

39-  صفت دنيا

«فى صِفَةِ الدُّنْيا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ.» در صفت دنيا فرموده است:مىفريبد و زيان مىرساند و مىگذرد.

40-  دينداران آخر الزّمان

«يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يَبْقى فيهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ يَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى. سُكّانُها وَ عُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِى الْخَطيئَةُ يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فيها. وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَيْها. يَقُولُ اللّهُ تَعالى «فَبى حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلى أُولئِكَ فِتْنَةً أَتْرُكَ الْحَليمَ فيها حَيْرانَ» وَ قَدْ فَعَلَ. وَ نَحْنُ نَسْتَقيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.» مردم را روزگارى رسد كه در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهاى آنان نو و تازه ساز است و از رستگارى ويران. ساكنان و سازندگان آن مسجدها بدترين مردم زمين اند، فتنه از آنان خيزد و خطا به آنان درآويزد. آن كه از فتنه به كنار ماند بدان بازش گردانند، و آن كه از آن پس افتد به سويش برانند. خداى تعالى فرمايد: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه اى بگمارم كه بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنين كرده است، و ما از خدا مىخواهيم از لغزش غفلت درگذرد.

والسلام

منبع :

قرآن مجيد

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

چهل داستان و چهل حديث از اميرالمؤمنين على عليه السلام عبداللّه صالحى

همراه با چهارده معصوم ازمؤلّف باقري پور

تحف العقول ابن شعبه حراني

نهج البلاغه سيدرضي

غررالحكم ودررالكلم عبدالواحدآمدي

خصال شيخ صدوق

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

$

##زيارت اميرالمؤمنين

زيارت حضرت اميرالمومنين (ع) در يکشنبه

اين زيارت به روايت كسى است كه امام زمان(عج)را در بيدارى مشاهده كرده بود در حالى كه آن حضرت‏ امير المؤمنين عليه السّلام را در روز يكشنبه كه روز آن حضرت است با اين عبارات زيارت مى‏كرد:

السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ [الْمُونِعَةِ] بِالْإِمَامَةِ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِي يَا مَوْلايَ وَ أَجِرْنِي فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ [عَلَيْكُمْ‏] أَجْمَعِينَ.

 

در کتاب مستدرک الوسائل، از کتاب مزار قديم نقل شده است، که امام محمّد باقر صلوات الله عليه فرمودند:

«با پدرم به زيارت قبر جدّم اميرمؤمنان صلوات الله و سلامه عليه در نجف رفتيم. پدرم نزد قبر مطهّر ايستادند و فرمودند:

السَّلاَمُ عَلَى أَبِي الْأَئِمَّةِ وَ خَلِيلِ النُّبُوَّةِ وَ الْمَخْصُوصِ بِالْأُخُوَّةِ السَّلاَمُ عَلَى يَعْسُوبِ الْإِيمَانِ وَ مِيزَانِ الْأَعْمَالِ وَ سَيْفِ ذِي الْجَلاَلِ‏ السَّلاَمُ عَلَى صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ عِلْمِ النَّبِيِّينَ الْحَاكِمِ فِي يَوْمِ الدِّينِ‏ السَّلاَمُ عَلَى شَجَرَةِ التَّقْوَى السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ اللَّهِ الْبَالِغَةِ وَ نِعْمَتِهِ السَّابِغَةِ وَ نِقْمَتِهِ الدَّامِغَةِ السَّلاَمُ عَلَى الصِّرَاطِ الْوَاضِحِ وَ النَّجْمِ اللاَّئِحِ وَ الْإِمَامِ النَّاصِحِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏

آنگاه فرمودند:

أَنْتَ وَسِيلَتِي إِلَى اللَّهِ وَ ذَرِيعَتِي وَ لِي حَقُّ مُوَالاَتِي وَ تَأْمِيلِي‏ فَكُنْ لِي شَفِيعِي إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْوُقُوفِ عَلَى قَضَاءِ حَاجَتِي وَ هِيَ فَكَاكُ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ وَ اصْرِفْنِي فِي مَوْقِفِي هَذَا بِالنُّجْحِ وَ بِمَا سَأَلْتُهُ كُلَّهُ (كُلِّهِ) بِرَحْمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ‏ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي عَقْلاً كَامِلاً وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ قَلْباً زَكِيّاً وَ عَمَلاً كَثِيراً وَ أَدَباً بَارِعاً وَ اجْعَلْ ذَلِكَ كُلَّهُ لِي وَ لاَ تَجْعَلْهُ عَلَيَّ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين‏

زيارت امام صادق عليه السلام به نقل صفوان

صفوان گفت، که همراه مولايمان، امام ششم صلوات الله و سلامه عليه اينجا (حرم حضرت) حضور داشته و ايشان همين گونه زيارت نموده، و نماز و دعا خوانده اند. و دستور به ضبط اين زيارت داده اند و همه را به اين کار سفارش فرموده اند...

زيارت اميرالمؤمنين را چنين خوانديم:

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللَّهِ‏ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَى مَنِ اصْطَفَاهُ اللَّهُ وَ اخْتَصَّهُ وَ اخْتَارَهُ مِنْ بَرِيَّتِهِ‏ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيلَ اللَّهِ مَا دَجَا اللَّيْلُ وَ غَسَقَ وَ أَضَاءَ النَّهَارُ وَ أَشْرَقَ‏ السَّلاَمُ عَلَيْكَ مَا صَمَتَ صَامِتٌ وَ نَطَقَ نَاطِقٌ وَ ذَرَّ شَارِقٌ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏ السَّلاَمُ عَلَى مَوْلاَنَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَاحِبِ السَّوَابِقِ وَ الْمَنَاقِبِ‏ وَ النَّجْدَةِ وَ مُبِيدِ الْكَتَائِبِ الشَّدِيدِ الْبَأْسِ الْعَظِيمِ الْمِرَاسِ الْمَكِينِ الْأَسَاسِ‏ سَاقِي الْمُؤْمِنِينَ بِالْكَأْسِ مِنْ حَوْضِ الرَّسُولِ الْمَكِينِ الْأَمِينِ‏ السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ النُّهَى وَ الْفَضْلِ وَ الطَّوَائِلِ وَ الْمَكْرُمَاتِ وَ النَّوَائِلِ‏ السَّلاَمُ عَلَى فَارِسِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَيْثِ الْمُوَحِّدِينَ وَ قَاتِلِ الْمُشْرِكِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏ السَّلاَمُ عَلَى مَنْ أَيَّدَهُ اللَّهُ بِجَبْرَئِيلَ وَ أَعَانَهُ بِمِيكَائِيلَ وَ أَزْلَفَهُ فِي الدَّارَيْنِ وَ حَبَاهُ بِكُلِّ مَا تَقِرُّ بِهِ الْعَيْنُ‏ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ عَلَى أَوْلاَدِهِ الْمُنْتَجَبِينَ‏ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِينَ الَّذِينَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ فَرَضُوا عَلَيْنَا الصَّلَوَاتِ وَ أَمَرُوا بِإِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ عَرَّفُونَا صِيَامَ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ قِرَاءَةَ الْقُرْآنِ‏ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَعْسُوبَ الدِّينِ وَ قَائِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ‏ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ وَ يَدَهُ الْبَاسِطَةَ وَ أُذُنَهُ الْوَاعِيَةَ وَ حِكْمَتَهُ الْبَالِغَةَ وَ نِعْمَتَهُ السَّابِغَةَ وَ نِقْمَتَهُ الدَّامِغَةَ السَّلاَمُ عَلَى قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ السَّلاَمُ عَلَى نِعْمَةِ اللَّهِ عَلَى الْأَبْرَارِ وَ نِقْمَتِهِ عَلَى الْفُجَّارِ السَّلاَمُ عَلَى سَيِّدِ الْمُتَّقِينَ الْأَخْيَارِ السَّلاَمُ عَلَى أَخِي رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ زَوْجِ ابْنَتِهِ وَ الْمَخْلُوقِ مِنْ طِينَتِهِ‏ السَّلاَمُ عَلَى الْأَصْلِ الْقَدِيمِ وَ الْفَرْعِ الْكَرِيمِ السَّلاَمُ عَلَى الثَّمَرِ الْجَنِيِ‏ السَّلاَمُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيٍّ السَّلاَمُ عَلَى شَجَرَةِ طُوبَى وَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى‏ السَّلاَمُ عَلَى آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ وَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ وَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ‏ وَ مُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ وَ عِيسَى رُوحِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللَّهِ‏ وَ مَنْ بَيْنَهُمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقاً السَّلاَمُ عَلَى نُورِ الْأَنْوَارِ وَ سَلِيلِ الْأَطْهَارِ وَ عَنَاصِرِ الْأَخْيَارِ السَّلاَمُ عَلَى وَالِدِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ السَّلاَمُ عَلَى حَبْلِ اللَّهِ الْمَتِينِ وَ جَنْبِهِ الْمَكِينِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏ السَّلاَمُ عَلَى أَمِينِ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ خَلِيفَتِهِ وَ الْحَاكِمِ بِأَمْرِهِ وَ الْقَيِّمِ بِدِينِهِ‏ وَ النَّاطِقِ بِحِكْمَتِهِ وَ الْعَامِلِ بِكِتَابِهِ أَخِ الرَّسُولِ وَ زَوْجِ الْبَتُولِ وَ سَيْفِ اللَّهِ الْمَسْلُولِ‏ السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ الدَّلاَلاَتِ وَ الْآيَاتِ الْبَاهِرَاتِ وَ الْمُعْجِزَاتِ الْقَاهِرَاتِ (الزَّاهِرَاتِ) وَ الْمُنْجِي مِنَ الْهَلَكَاتِ الَّذِي ذَكَرَهُ اللَّهُ فِي مُحْكَمِ الْآيَاتِ فَقَالَ تَعَالَى وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ‏ السَّلاَمُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ الرَّضِيِّ وَ وَجْهِهِ الْمُضِي‏ءِ وَ جَنْبِهِ الْعَلِيِّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏ السَّلاَمُ عَلَى حُجَجِ اللَّهِ وَ أَوْصِيَائِهِ وَ خَاصَّةِ اللَّهِ وَ أَصْفِيَائِهِ وَ خَالِصَتِهِ وَ أُمَنَائِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏ قَصَدْتُكَ يَا مَوْلاَيَ يَا أَمِينَ اللَّهِ وَ حُجَّتَهُ زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّكَ مُوَالِياً لِأَوْلِيَائِكَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ مُتَقَرِّباً إِلَى اللَّهِ بِزِيَارَتِكَ‏ فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكَ فِي خَلاَصِ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ وَ قَضَاءِ حَوَائِجِي حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ

و چون فرزندي در آغوش پر مهر پدر، خود را به مقبره ي ايشان نزديک نموديم، و بر ضريحشان بوسه زديم. و چنين گفتيم:

سَلاَمُ اللَّهِ وَ سَلاَمُ مَلاَئِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْمُسَلَّمِينَ (الْمُسْلِمِينَ) لَكَ بِقُلُوبِهِمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‏ وَ النَّاطِقِينَ بِفَضْلِكَ وَ الشَّاهِدِينَ عَلَى أَنَّكَ صَادِقٌ أَمِينٌ صِدِّيقٌ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏ أَشْهَدُ أَنَّكَ طُهْرٌ طَاهِرٌ مُطَهَّرٌ مِنْ طُهْرٍ طَاهِرٍ مُطَهَّرٍ أَشْهَدُ لَكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ وَلِيَّ رَسُولِهِ بِالْبَلاَغِ وَ الْأَدَاءِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ جَنْبُ اللَّهِ وَ بَابُهُ‏ وَ أَنَّكَ حَبِيبُ اللَّهِ وَ وَجْهُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ أَنَّكَ سَبِيلُ اللَّهِ‏ وَ أَنَّكَ عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ ( رَسُولِ اللَّهِ ) صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏ أَتَيْتُكَ مُتَقَرِّباً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِزِيَارَتِكَ رَاغِباً إِلَيْكَ فِي الشَّفَاعَةِ أَبْتَغِي بِشَفَاعَتِكَ خَلاَصَ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ مُتَعَوِّذاً بِكَ مِنَ النَّارِ هَارِباً مِنْ ذُنُوبِيَ الَّتِي احْتَطَبْتُهَا عَلَى ظَهْرِي فَزِعاً إِلَيْكَ رَجَاءَ رَحْمَةِ رَبِّي‏ أَتَيْتُكَ أَسْتَشْفِعُ بِكَ يَا مَوْلاَيَ وَ أَتَقَرَّبُ بِكَ إِلَى اللَّهِ لِيَقْضِيَ بِكَ حَوَائِجِي‏ فَاشْفَعْ لِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى اللَّهِ فَإِنِّي عَبْدُ اللَّهِ وَ مَوْلاَكَ وَ زَائِرُكَ‏ وَ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ وَ الْجَاهُ الْعَظِيمُ وَ الشَّأْنُ الْكَبِيرُ وَ الشَّفَاعَةُ الْمَقْبُولَةُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَبْدِكَ الْمُرْتَضَى‏ وَ أَمِينِكَ الْأَوْفَى وَ عُرْوَتِكَ الْوُثْقَى وَ يَدِكَ الْعُلْيَا وَ جَنْبِكَ الْأَعْلَى‏ وَ كَلِمَتِكَ الْحُسْنَى وَ حُجَّتِكَ عَلَى الْوَرَى وَ صِدِّيقِكَ الْأَكْبَرِ وَ سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ وَ رُكْنِ الْأَوْلِيَاءِ وَ عِمَادِ الْأَصْفِيَاءِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَعْسُوبِ الدِّينِ وَ قُدْوَةِ الصَّالِحِينَ‏ وَ إِمَامِ الْمُخْلِصِينَ الْمَعْصُومِ مِنَ الْخَلَلِ الْمُهَذَّبِ مِنَ الزَّلَلِ الْمُطَهَّرِ مِنَ الْعَيْبِ الْمُنَزَّهِ مِنَ الرَّيْبِ‏ أَخِي نَبِيِّكَ وَ وَصِيِّ رَسُولِكَ الْبَائِتِ عَلَى فِرَاشِهِ وَ الْمُوَاسِي لَهُ بِنَفْسِهِ‏ وَ كَاشِفِ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِهِ الَّذِي جَعَلْتَهُ سَيْفاً لِنُبُوَّتِهِ‏ وَ آيَةً لِرِسَالَتِهِ وَ شَاهِداً عَلَى أُمَّتِهِ وَ دِلاَلَةً عَلَى حُجَّتِهِ (لِحُجَّتِهِ) وَ حَامِلاً لِرَايَتِهِ‏ وَ وِقَايَةً لِمُهْجَتِهِ وَ هَادِياً لِأُمَّتِهِ وَ يَداً لِبَأْسِهِ وَ تَاجاً لِرَأْسِهِ وَ بَاباً لِسِرِّهِ‏ وَ مِفْتَاحاً لِظَفَرِهِ حَتَّى هَزَمَ جُيُوشَ الشِّرْكِ بِإِذْنِكَ‏ وَ أَبَادَ عَسَاكِرَ الْكُفْرِ بِأَمْرِكَ وَ بَذَلَ نَفْسَهُ فِي مَرْضَاةِ رَسُولِكَ وَ جَعَلَهَا وَقْفاً عَلَى طَاعَتِهِ‏ فَصَلِّ اللَّهُمَّ عَلَيْهِ صَلاَةً دَائِمَةً بَاقِيَةً

و گفتيم:

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ الشَّهَابَ الثَّاقِبَ وَ النُّورَ الْعَاقِبَ يَا سَلِيلَ الْأَطَائِبِ يَا سِرَّ اللَّهِ‏ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ تَعَالَى ذُنُوباً قَدْ أَثْقَلَتْ ظَهْرِي وَ لاَ يَأْتِي عَلَيْهَا إِلاَّ رِضَاهُ‏ فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكَ عَلَى سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاكَ أَمْرَ خَلْقِهِ كُنْ لِي إِلَى اللَّهِ شَفِيعاً وَ مِنَ النَّارِ مُجِيراً وَ عَلَى الدَّهْرِ ظَهِيراً فَإِنِّي عَبْدُ اللَّهِ وَ وَلِيُّكَ وَ زَائِرُكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ‏

شش ركعت نماز زيارت خوانديم، و همه ي حاجات دلمان را عرضه نموديم، و گفتيم:

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ

و روي خود را به سوي کربلا گردانديم و گفتيم:

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‏ أَتَيْتُكُمَا زَائِراً وَ مُتَوَسِّلاً إِلَى اللَّهِ تَعَالَى رَبِّي وَ رَبِّكُمَا وَ مُتَوَجِّهاً إِلَى اللَّهِ بِكُمَا وَ مُسْتَشْفِعاً بِكُمَا إِلَى اللَّهِ فِي حَاجَتِي هَذِهِ‏

و تا آخر دعاى صفوان إِنَّهُ قَرِيبٌ مُجِيبٌ را خوانديم،

سپس رو به قبله كرديم و از اوّل دعاي يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ وَ يَا كَاشِفَ كَرْبِ الْمَكْرُوبِينَ تا وَ اصْرِفْنِي بِقَضَاءِ حَاجَتِي وَ كِفَايَةِ مَا أَهَمَّنِي هَمُّهُ مِنْ أَمْرِ دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ را خوانديم.

آن گاه به سوي قبر أميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه بازگشتيم و گفتيم:

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ السَّلاَمُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمَا وَ لاَ فَرَّقَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا

$

##اي چشمها به صورت مولا نظر کنيد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي چشمها به صورت مولا نظر کنيد

جاري به زخم خود همه خون جگر کنيد

زينب!حسن!حسين!علي چشم خويش بست

بر آن غريب جامه ماتم به بر کنيد

ريزيد همچو اشک به خاک اي ستارگان

سخت است بي علي شب خودرا سحرکنيد

بيرون شهر کوفه در آن کوچه خموش

آن کودک خرابه نشين را خبر کنيد

اي جن وانس وحور وملک اي تمام خلق

تا روز حشر خاک يتيمي به سر کنيد

شير خدا نياز ندارد دگر به شير

اشک عزا روانه بر او از بصر کنيد

امشب براي آنکه بر او شير آوريد

خون جگر نثار به زخم پدر کنيد

از قصه خرابه شام آوريد ياد

يک شب گر از خرابه کوفه گذر کنيد

هنگام شب جنازه اورا چو مي بريد

در سينه داغ فاطمه را تازه تر کنيد

اي ناله هاي نيمه شب هر شب علي

آتش شويد وبر جگر ما اثر کنيد

از بس گناه کرده ام افتادم از نظر

اي خاندان وحي به ميثم نظر کنيد

آقا جان! وصيت خود را بکن

ديدند حال آقا (ع) دارد بد تر مي شود. يک طبيب آوردند. دستمال زردي در جاي شکافتگي به سر آقا بسته بودند. از بس رنگ صورت اقا زرد شده بود اصلا معلوم نبود که به سر آقا دستمال بسته اند. طبيب تا به آقا نگاه کرد خيلي منقلب شد گفت: يک ريه گوسفند براي من بياوريد. يک ريه تازه آوردند. اين طبيب با يک حساب دقيق طبي يک رگ از داخل اين ريه بيرون کشيد. دستمال سر را باز کردو اين رگ را داخل شکافتگي سر گذاشت و دوباره دستمال را به سر آقا بست. گفت: آقا زاده ها! سه،چهار دقيقه صبر کنيد،نتيجه را مي گويم. شما مي دانيد ديگر اين بچه ها در چنين وقتي  حالشان چطور است. خانمها و دخترها پشت در ايستاده اند تا ببينند که طبيب چه مي گويد. بچه ها دلشان منقلب است. منتظرندکه ببينند طبيب چه مي گويد. سه، چهار دقيقه گذشت. يک وقت ديدند طبيب دستمال را باز کرد و رگ را از وسط شکافتگي سر در آورد. مقابل خورشيد گرفت و يک نگاهي به آن کرد. رو کرد به امام علي (ع) صدا زد: آقا جان! وصيت خود را بکن که ضربه دشمن خدا کار خود را کرده، زهر به مغز اثر کرده است. فقط من يک چيز مي توانم بگويم و آن اين که اگر بابايتان اگر آب خواست به جاي آب به او شير بدهيد. اگر غذا مي خواهد باز به او شير بدهيد. زهر جگرش را آتش مي زند. هيچ چيز مثل شير خنکش نمي کند. آقايان! چند دقيقه بيشتر نگذشت که در شهر کوفه پخش شد که براي آقا شير خوب است. يک وقت ديدند از اطراف و اکناف،مردم دارند قدح قدح شير مي اورند.زني چهارتا بچه يتيم دارد. اين زن يک شتر دارد. شير شترش را مي دوشد و مي فروشد و با اين کار خرج زندگي اش را در مي آورد. امام حسن (ع) ديد اين زن هم قدح شير آورده است. صدا زد: مادر! تو چرا شير آوردي؟ گفت: آقا! من نمي خواستم بياورم. مي خواستم شير را بدوشم و بفروشم اما خدا مي داند يک وقت ديدم بچه هايم آمدند و گفتند: مادر! ما امروز نهار نمي خواهيم. آقا علي (ع) برايش شير خوب است. امشب شب يتيمي شيعه است. امشب هر کس شيعه باشد يتيم شده است. آي علي!آيا امشب مي خواهي جواب ما را ندهي؟ تمام بچه هايش را دورش جمع کرد و با همه وداع نمود. حاضريد يا نه؟ يک وقت ديدند علي(ع) پايش را طرف قبله دراز کرد. واي علي کشته شد! ما طرفدار علي هستيم ما براي علي(ع) مي ميريم. واي علي کشته شد ! شير خدا کشته شد!... الهي به آبروي امير المومنين(ع)ما را از علي جدا نکن

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##صداي واعليا تابه گردن ميرودامشب

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

صداي واعليا تابه گردن ميرودامشب

زچشم زينب وفرق علي خون ميرودامشب

دگربرديده محراب ومنبرپاي مولانيست

دگردرسفره ايتام كوفه نان وخرما نيست

تواي دنيا به زيرگل علي راباچه دل بردي

تني راني كه دنياي فضيلت رابه گل بردي

علي دست خدا امشب به جنت مينهد پارا

پيمبرآوردباخودبه استقبال زهرارا

ملاقات علي وفاطمه باشد تماشائي

زمظلومي كندمظلومه اي ديگرپذيرائي

نشان هم دهند ازچشم احمد دوروسربسته

علي فرق شكسته فاطمه پهلوي بشكسته

امشب علي (ع) براي افطار به خانه دخترش آمد. امّ کلثوم مقداري نمک و يک ظرف شير آماده کرده تا بابايش بخورد. اميرالمومنين(ع) تا نشست سر سفره صدا زد: دخترجان! کي ديدي بابايت سر سفره دو جور خورشت داشته باشد. بي بي ظرف شير را برداشت علي(ع) با نان و نمک افطار کرد. آه! امشب علي(ع) گاهي قران مي خواند، گاهي مناجات مي کند، گاهي مي ايد درصحن حياط به ستاره ها نگاه مي کند و مي گويد: « انّا لله و انّا اليه راجعون » يک وقت امّ کلثوم صدا زد: بابا! چرا امشب که خانه من آمدي اين قدر ناراحتم مي کني؟ دختر،بابا دوست است. واي! نزديک اذان صبح شد.علي(ع) وضو گرفت، عبايش را پوشيد، عصايش را در دستش گرفت. همين که خواست از خانه بيرون بيايد ديد اين مرغابي ها آمدند دامنش را گرفتند. امّ کلثوم بيشتر ناراحت شد، صدا زد: بابا! خانه من زياد مي آمدي،اما هيچ گاه اين مرغها چنين نمي کردند. بابا! مگر امشب خبري است؟علي! علي! علي!...  آقا آمد طرف مسجد، رفت بالاي مناره يک اذان دلربايي گفت: تمام مردم مردم کوفه صدايش را شنيدند. آي خدا! ديگر نمي گويم چه شد آماده ايد يا نه ؟ آي زن و مرد! يک وقت ديدند زينب(س) دارد مي دود، يا الله! يا الله! آمد صدا زد حسن جان! بلند شو. حسين جان بلند شو. گفتند: خواهر! مگر چه خبر است؟ صدا زد: برادرها! بلند شويد ببينيد اين منادي چه مي گويد؟ صدا زد: برادرها! منادي دارد مي گويد: مردم! علي را کشتند. واي علي کشته شد! واي علي کشته شد! شب ضربت خوردن علي(ع) است. آي علي! اين شيعه هايت هنوز نمرده اند. اينها زنده اند. علاقه ات در روح ما خوابيده است. حجة بن الحسن! عمامه ام را هم بر مي دارم. من نوحه خوانم، من واعظ نيستم، من روضه خوانم، من واعظ نيستم، من سينه زن علي (ع) هستم،واعظ نيستم. واي علي کشته شد! شير خدا کشته شد!

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: ازروضه هاي مرحوم كافي

$

##على امشب چرا بهر عبادت بر نمى‏ خيزد؟

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

على امشب چرا بهر عبادت بر نمى‏ خيزد؟

چرا شير خدا از بهر طاعت ‏بر نمى‏ خيزد؟

خداجوئى كه از ياد خدا يكدم نشد غافل

چه رو داده كه از بهر عبادت بر نمى ‏خيزد

از آن ضربت كه بر فرق على زد زاده ملجم

يقين دارم كه از جا، تا قيامت ‏بر نمى ‏خيزد

به محراب دعا در خون شناور گشته شير حق

دگر بهر دعا آن ابر رحمت ‏بر نمى‏ خيزد

ز كينه ابن ملجم آتشى افروخت در عالم

كه زين آتش بجز دود ندامت بر نمى ‏خيزد

طبيب آن زخم سر را ديد و گفتا با غم و حسرت

على ديگر از اين بستر سلامت‏بر نمى ‏خيزد

نهد سر هر كسى بر آستان مرتضى(خسرو)

ازاين درگاه تا روز قيامت ‏بر نمى‏خيزد

سيد محمد خسرو نژاد(خسرو)

فرمود:حسن جان برو ببين هركي جلو در خونه هست،مردمي كه جمع شدن،همه بگو برن،كسي نمونه،امام حسن عليه السلام آمد گفت:همه برن،كسي نمونه،تشريف آوردن داخل منزل،دقيقه اي گذشت،آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببين اگه كسي هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،كسي اينجا جمع نشه همتون برين خونه هاتون،امام حسن عليه السلام دوباره تشريف آوردند،اعلام كردند كسي نمونه،بابام فرموده همه بريد،اون تعدادي كه مونده بودن همه رفتند،دقيقه اي گذشت آقا فرمود حسن جان،برو ببين اگه كسي هست،دنبال يكي داره ميگرده اميرالمؤمنين عليه السلام،هي حسن رو ميفرسته،بلكه اوني كه ميخواد پيدا كنه،حسن جان برو ببين اگه كسي هست،بگو نمونيد،اومد دم در ديد همه رفتند،يكنفر سرش رو گذاشته به ديوار،در خونه ي اميرالمؤمنين زار زار گريه ميكنه،آقا امام مجتبي عليه السلام فرمودن:مگه نگفتم بريد،مگه نشنيديد امر بابام اميرالمؤمنين رو،فرمود همه برن،كسي نمونه،سرش رو بلند كرد ،گفت آقاجان،جانم فداي تو من نمي تونم جايي برم،همه هستيم تو اين خونه است،برو به بابات بگو فلاني گفت:من نمي رم،اينجا هستم آقا،امام حسن عليه السلام برگشتند داخل منزل،عرض كردند،ياابتا،فلاني نشسته جلو در همه رفتند،هرچي بهش ميگم حرف گوش نميده،ميگه من كجابرم،جايي نميرم،جايي ندارم برم،همه كسم توي اين خونه است،آقا تو اون حالت نقاهت و جراحت يه لبخندي به لبهاشون نشست فرمود:حسن جان پس برو دستش رو بگير بيارش تو،امشب من و توام در خونه ي اميرالمؤمنين(ع)اينقدر نشستيم،دستمون رو گرفت،آورد تو،همه نشستن دور تا دور،طبيب معاينه اش رو داره انجام ميده،از قول بي بي زينب بگم:

چشمان ما به سوي نگاه طبيب بود

خدايا جواب طبيب چي مي خواد باشه،يه نگاه به بابام كردم

اما دل پدر نگران دل حبيب بود

بابام زير لب هي ميگفت:يازهرا،يازهرا،صحنه ي خونه ي اميرالمؤمنين رو بي بي حضرت زينب سلام الله عليها داره برات تصوير ميكنه

قرآن به سر گرفته اباالفضل بي قرار

هي ميگه يا الله بابامو از تو مي خوام،نيمه هاي دل امشب بود،چشماي بي رمقش رو باز كرد،فرمود :حسن جان بگو همه از اتاقم بيرون برن،فقط بچه هاي فاطمه بمونن،همه از اتاق بيرون رفتن،چشماي بي رمق رو باز كرد،يه وقت ببينه عباسم دستاشو رو سينه اش گذاشته،عقب عقب داره از اتاق خارج ميشه،زبان يارا نمي ده،ديگه نيرويي تو جان اميرالمؤمنين عليه السلام نيست،با دست اشاره كرد،تو كجا مي ري،عزيز دلم،پسرم،بيا بنشين كنارم بابا،نشست مؤدب و دو زانو،عرضه داشت باباجان،فرموديد:بچه هاي فاطمه،من مادرم ام البنين ِ،كنيز زهراست،من خودم غلام بچه هاي فاطمه ام،فرمود:عباس جان با دل من اين جور نكن،پسرم وصيت دارم باهات،دست حسين رو گرفت،تو دست عباس گذاشت،آي مردم،امام صادق عليه السلام فرموده:هر شب ماه رمضون شب زيارتي ابي عبدالله است،اين شب ها هرچي مي توني برا حسين گريه كن،معولاً كوچيكتر و دست بزرگتر ميسپارند،اما اينجا برعكس شد،فرمود:عباس جان حسينم رو دست تو سپردم،نكنه حسينم رو تنها بگذاري،تير خلاص رو  بزنم،اين دست ديگه از دست حسين جدا نشد،تا كجا،كنار علقمه،لشكر ديدن حسين پياده شد،يه چيزي رو از رو زمين برداشت،هي ميبوسه،هي به چشماش ميكشه،راوي ميگه گفتم:حسين ورق قرآن پيدا كرده،جلو رفتم،ديدم دست قلم شده ي عباس،حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: متن روضه خواني شهادت امام علي عليه السلام-حاج حسن خلج

$

##شد کشته بمحراب عبادت حيدر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

داني زچه رو ديده ما ميگريد

در ماتم شاه اوليا مي گريد

تنها ز غمش اهل زمين گريان نيست

عيسي بفلک از اين عزا ميگريد

شد کشته بمحراب عبادت حيدر

هر ديده بحال مرتضي مي گريد

بـا گفتن "قد قتل" ز جبريل امين

در خلد برين خير نساء ميگريد

آقا هر شب خونه ي يكي از بچه هاش مي رفت،امشب اومد خونه ي دخترش،ميگه بابام از غروب، بي قرار بود؛هي مي رفت تو صحن حياط،آسمون رو نگاه ميكرد،نمازش رو خوند،سفره براش پهن كردن،بابام پير شده،ديگه گفتم نان جو نذارم،يه مقدار شير براش گذاشتم،بابامه بايد پذيرايي كنم،مقداري نمك هم گذاشتم،ديدم بابام سر سفره،داره گريه ميكنه،دعا خوند بعد يه نگاهي به صورت من كرد،زينب جان تا حالا كي ديدي،بابات سر سفره اي بنشينه،دو تا غذا باشه يا به زبان ديگه دو خورشت،گفتم:چشم بابا فقط گريه نكن،اينقدر رفتي تو حياط رفتي اومدي،گفتي: انا لله و انا اليه راجعون، بابا منو داغونم كردي،دست بردم نمك رو بردارم،يه وقت دستم رو آروم گرفت،گفت:جان بابا اون شير رو بردار،امشب يه حرف داريم با آقامون،آقا جان شيري كه دختر آورد نخوردي،ولي شيري كه چند شب ديگه،بچه هاي يتيم مي آرن،مي خوري،باشه، دل شكستن هنر نمي باشد،ديدم چند لقمه با نمك غذا رو خورد،سفره رو جمع كن،چشم بابا،مگه ميخوابه،كسي كه ميخواد بره زهرا رو ببينه،مگه ميخوابه،كسي كه ميخواد ملاقات خدا بره،مگه ميخوابه،بذاريد يه ذره از زبون زينب بگم:

از چه مهمان محاسن پير من باباي من

هرکجا که حرف هجران است با من مي زني

يا مگو چيزي و يا گيسو پريشان مي کنم

بعد عمري آمدي و حرف رفتن مي زني

بعد عمري من فقط يکبار بر تو رو زدم

کم بگو ،دست از سرم بردار زينب جان برو

تو با دخترت اين جوري حرف نمي زدي،چي شده بابا؟ هي ميگي دست از سرم بردار

مي روي ، باشد برو در خانه ي من هم نمان

خُب به جاي رفتن مسجد به نخلستان برو

بابا مسجد نرو،برو نخلستان،مگه نمي خواي مناجات كني.

حيف جاي مادرم خالي است ورنه اي پدر

شک ندارم راه مسجد رفتنت را مي گرفت

يه بار اين طوري كرده ديگه،مگه نديد داشت مي بردنش،گفت:فضه كاري نداشته باش،تو بچه رو جمع كن من رفتم.

چادرش را بر کمر مي بست و بين کوچه ها

پا برهنه مي دويد و دامنت را مي گرفت

مادر كجايي بيايي يه بار ديگه،دست به كمر بندش ببري

حيف جاي مادرم خالي است ورنه اي پدر

گيسويش را بر زمين مي ريخت پيش پاي تو

ناله از دل مي کشيد و باز مثل پشت در

استخوانش را سپر مي کرد امشب جاي تو

واي

مادرم زهراست من هم دختر اين مادرم

گر دهي اذنم فدايت دست و پهلو مي کنم

حرمت گيسوي من مانند موي او بود

کوفه را من زير و رو با نام گيسو مي کنم

نذر کردي گوئيا رويت ببينم لاله گون

رحم کن بر دخترت امشب بيا مسجد نرو

هست در يادم هنوز آن صورت سرخ وکبود

اي قتيل مادر زينب بيا مسجد نرو

اي غريب کوچه ها ،اي حيدر بي فاطمه

مادرم زهرا براي تو هميشه کوه بود

در ميان کوچه،بين چل نفر آن روز هم

مادرم از پا نمي افتاد اگر قنفذ نبود

الهي العفو

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : متن روضه خواني شهادت امام علي عليه السلام-حاج منصور ارضي

$

##امشب علي با فرق تا ابرو شکسته

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

امشب در و ديوار کوفه داد مي زد

محراب و منبر از جگر فرياد مي زد

امشب علي با فرق تا ابرو شکسته

مي کرد ياد همسر پهلو شکسته

امشب كه صحبت از يزيد و ملک ري بود

صحبت ز قرآن خواندن بالاي ني بود

امشب سخن از هر دري مي گفت مولا

از پاره پاره پيکري مي گفت مولا

امشب اجل در کوفه فتح باب مي کرد

بر باب شهر علم دَقّ الباب مي کرد

امشب علي بوسيد چشم مست عباس

دست حسينش را سپردي دست عباس

با سوز دل فرمود اي نور دو عينم

تا زنده اي جان تو و جان حسينم

شبهاي آخر عمرش ، هر شب مهمان يکي از عزيزانش بود ، يک شب خانه ي امام حسن ، يک شب خانه ابي عبدالله ، شب نوزدهم مهمان ام کلثوم بود . اما مي ديد بابا بيرون مياد به آسمان نگاه مي کند و انا لله و انا اليه راجعون مي گويد .

تا صبح نخوابيد علي مرتضي ، وارد مسجد شد آخرين اذان گفت ، در محراب عبادت قرار گرفت ، شروع کرد به نماز خواندن همينکه سر از سجده بر داشت آن ملعون کاري کرد صداي جبرئيل بين آسمان و زمين بلند شد :

تَهَدَّمَت وَالله اَرکانُ الهُدي وانطَمَسَت اَعلامُ التَّقي اَنفَصَمَتِ العُروَةُ الوُثقي ريال قُتِلَ ابنُ عَمِّ المُصطَفي ، قُتِلَ عَلِّّي المُرتَضي ، قُتِلَه اَشقَي الاَشقِياء

تا صداي ناله ي جبرئيل را حسنين شنيدند ، سراسيمه به طرف محراب عبادت آمدند .

حسن از يک طرف مي کرد زاري

حسين از سوي ديگر بي قراري

بسوي خانه آوردند شه را

سيه کردند از غم مِهر و مَه را

ديدند بابا در محراب ، با فرق شکافته افتاده ، خاکهاي محراب را بر مي دارد به زخم سرش مي ريزد صدا مي زند ( فزت و رب الکعبه ) به خداي کعبه رستگار شدم . زير بغلهاي بابا را گرفتند به طرف خانه روانه شدند . اميرالمؤمنين فرمود : زير بغلهايم را رها کنيد با پاي خودم وارد خانه شوم ، شايد نمي خواست زينبين ( زينب و ام کلثوم ) بابا را در آن حال نظاره کنند.

بگويم يا علي حاضر نبودي زينب تو را به اين حال ببيند ، راضي نبودي فرق شکافته ات را ببيند . اي کاش   بودي کربلا ، اجازه  نمي دادي زينب از خيمه بيرون آيد . آخر زينب آمد بالاي تلّ زينبيه ديد يک گوشه ميدان شمشيرها بالا مي رود و پايين مي آيد ، حسينش را دارند مي کشند دستهايش رو سرش گذاشت صدا زد وا محمدا ، وا عليا .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: شمس الدين ، در عزاي مظلومان ، ص 46 .

$

##فرق حيدر شق ، شد زتيغ کين

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي مسلمانان روز ماتم شد

وقت شادي رفت موسم غم شد

ساقي کوثرشافع محشر

کشته از تيغ ابن ملجم شد

هم حسن گريان هم حسين سوزان

هر دو را خونين اشک ماتم شد

فرق حيدر شق ، شد زتيغ کين

خاک بر فرق خلق عالم شد

زينب و کلثوم سينه چاک از غم

زين الم زهرا ديده پر نم شد

جودي از اين غم بس سرشک افشاند

چشمه چشمش غيرت يم شد

سفير روم به کعبه آمده بود ( معمولاً کساني که از خارج مي آمدند مسئول پذيرايي امام حسن مجتبي بود ) وقتي که سفره ي غذا را پهن کردند يک دفعه ديدند که سفير روم اظهار غصّه و حسرتي کرد گفت : من چيزي نمي خورم .

امام حسن فرمود : چرا نمي خوري ؟ گفت :آقا فقيري را ديده ام ياد او افتاده ام نمي توانم چيزي ميل کنم مگر اينکه شما از اين غذا براي او ببريد .

امام حسن فرمود : فقير را کجا ديدي ؟ گفت  من شبي به مسجد رفتم ، بعد از نماز ، ديدم مرد عربي مي خواست افطار کند سفره اش را باز کرد نان جوين و کوزه اي آب جلويش بود به من تعارف کرد هر چه کردم نتوانستم غذايش را بخورم دلم برايش سوخت ، حالا اگر مي شود اين غذا را برايش بفرستيد .

صداي گريه امام حسن بلند گرديد فرمود : آن باباي مظلومم علي بود1.

شهيد دستغيب ، عبدالحسين ، حقايقي از قرآن ، ص 404 .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

روزي که از جفا سر مولا شکافتند

يک ذره از شکاف دلش را نيافتند

عمري ز عمق زخم سرش روضه ميشود

عمق حوادث دل او را نساختند

از ام کلثوم(س) نقل شده است که فرمود:چون شب نوزدهم ماه رمضان رسيد، پدرم به خانه آمد. به نماز ايستاد. من براي افطار آن جناب طبقي حاضر گذاشتم که دو قرص نان جو با کاسه اي از لبن و مقداري از نمک سوده در آن بود.از نماز که فارق شد،چون آن طبق را نگريست، بگريست و فرمود: اي دختر! براي من در يک طبق دو نان خورش حاضر کرده اي! مگر نمي داني که من متابعت برادر و پسر عم خود رسول خدا(ص) ميکنم.اي دختر!هر که خوراک و پوشاک او در دنيا نيکوتر استايستادن او در قيامت نزد حق تعالي بيشتر است.اي دختر! در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عذاب.پس برخي از زهد حضرت رسول(ص) را تذکره فرمود(اشاره نمود).آن گاه فرمود: به خدا سوگند افطار نکنم تا از اين دو خورش يکي را برداري!پس من کاسه لبن را برداشتم و آن حضرت اندکي از نان جو با نمک تناول فرمود. و حمد و ثناي الهي به جا آورد و برخواست و به نماز ايستاد.پيوسته مشغول رکوع و سجود بود و تضرع و ابتهال به درگاه خالق متعال مينمود.و نقل شده که آن حضرت بسيار از بيت خود بيرون ميرفت و داخل ميشد و به اطراف آسمان نظر ميکرد و اضطراب مينمود و تضرع و زاري ميکرد و سوره يس را تلاوت ميفرمود و ميگفت:خداوندا مبارک گردان براي من مرگ را! و بسيار ميفرمود« انالله و انا اليه راجعون» و کلمه مبارکه ي «لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم» را بسيار مکرر ميکرد و بسيار صلوات ميفرستاد و استغفار مينمود.

و ابن شهر آشوب و ديگران روايت کرده اند که: حضرت در تمام آن شب بيدار بود و براي نماز شب بيرون نرفت به خلاف عادت هميشه خويش.

ام کلثوم عرض کرد:پدر! اين بيداري و اضطراب شما در اين شب براي چيست؟  فرمود:در صبح اين شب من شهيد خواهم شد. ام کلثوم عرض کرد:بفرماييد جعده(خواهر زاده حضرت امير(ع)) به مسجد رود و با مردم نماز گذارد. فورا فرمود:که از غذاي الهي نميتوان گريخت . و خود آهنگ رفتن نمود.

و روايت شده که در آن شب، آن حضرت بسيار بيرون ميرفت و به آسمان مينگريست و ميفرمود: به خدا قسم! که دروغ نميگويم و دروغ به من گفته نشده، اين است آن شبي که مرا وعده شهادت داده اند.پس هنگام نماز صبح ،ابن نباح ،موذن آن حضرت، درآمد و نداي نماز در داد، حضرت به آهنگ مسجد برخاست، چون به صحن خانه آمد ، مرغابياني که در خانه بودند به خلاف عادت از پيش روي آن حضرت در آمدند و پر ميزدند و فرياد و صيحه ميکردند! بعضي خواستند که مرغابيان را برانند ، حضرت فرمود: بگذاريد ايشان را به حال خود ، همانا ايشان صيحه زنندگانند که از نوحه کنندگان تبعيت ميکنند. و به روايتي ام کلثوم يا امام حسن(ع) عرض کرد:پدر چرا فال بد ميزني؟! فرمود فال بد نميزنم و لکن دل شهادت ميدهد که کشته ميشوم. آن گاه سفارش مرغابيان را به ام کلثوم نمود و فرمود: دخترک من، به حق من که اينها را رها کني، زيرا که محبوس داشتي چيزي را که زبان ندارد و قادر نيست بر سخن گفتن، هرگاه گرسنه يا تشنه شود، پس آن ها را غذا ده و سيراب کن و اگر نه رها کن بروند و از گياهان زمين بخورند. و چون به در خانه رسيد، قلاب، در کمر بند آن حضرت بند شد و ار کمر مبارکش باز شد، حضرت کمر را محکم بست و اشعاري چند سرود:

مضمون اشعار: اي علي! ببند ميان خود را براي مرگ،پس همانا مرگ تو را ملاقات خواهد نمود، و جزع مکن از مرگ وقتي که نازل شود به منزل تو، و مغرور مشو به دنيا هر چند که با تو موافقت نمايد. همچنان که دهر تو را خندان گردانيده است، همچنين تو را به گريه در خواهد آورد.

پس گفت: الهي! مرگ را بر من مبارک کن و لقاي خود را بر من خجسته فرماي.

ام کلثوم از شنيدن اين کلمات فرياد وا ابتاه برداشت و امام حسن(ع) از پشت پدر بيرون رفت . چون به آن حضرت رسيد ،عرض کرد:ميخواهم با شما باشم. حضرت فرمود : تو را سوگند ميدهم به حقي که از براي من است بر تو، که برگردي! امام حسن (ع) به خانه بازگشت و با ام کلثوم محزون و غمگين نشستند و از احوال و اقوالي که از پدر بزرگوار مشاهده کرده بودند، ميگريستند.

و از آن سوي، اميرالمومنين (ع) وارد مسجد گشت و قنديل هاي مسجد خاموش بود. آن حضرت در تاريکي رکعتي چند نماز بگذاشت و لختي مشغول تعقيب گشت. آن گاه بربام مسجد آمد و انگشتان مبارک بر گوش نهاد و بانگ اذان در داد و چون آن حضرت اذان ميگفت هيچ خانه در کوفه نبود، مگر آنکه صداي اذانش به آنجا ميرسيد. آن گاه از ماذنه به زير آمد و خداي را تقديس ميگفت و صلوات ميفرستاد.

پس به صحن مسجد در آمد، در حالي که ميگفت:الصلوة!الصلوة! و خفتگان را براي نماز از خواب بر ميانگيخت و ابن ملجم ملعون در تمام آن شب بيدار بود و در آن امر عظيم که اراده داشت تفکر ميکرد.اين هنگام که امير المومنين(ع) خفتگان را براي نماز بيدار ميکرد، او نيز در ميان خفتگان به روي در افتاده بود( دمر خوابيده بود) چون امير المومنين(ع) بدو رسيد، فرمود:  برخيز براي نماز و چنين (دمر) نخواب که اين خواب شياطين است، بر دست راست بخواب که خواب مومنان است، يا به طرف چپ که خواب حکماست ، با به پشت بخواب که خواب پيغمبران است.

آن گاه فرمود:قصدي در خاطر داري که نزديک است از آن ، آسمان ها فرو ريزد و زمين چاک شود و کوهسار ها نگون گردد و اگر بخواهم ميتوانم خبر داد که در زير جامه چه داري! و از او در گذشت و به محراب رفت و به نماز ايستاد.(مولا علي (ع) باز هم به اين ملعون حق انتخاب داد) و اما ابن ملجم با اينکه بارها گوشزد او گشته بود که امير المومنين(ع) را اشقاي امت شهيد ميکنند و گاهي قطام را ميگفت: ميترسم من آن کس باشم و بر آرزو نيز دست نيابم( يعني کشته شدن حضرت امير(ع)) و آن شب تا بامداد در انديشه اين امر عظيم بود، عاقبت سيلاب شقاوت او، اين خيالات گوناگون را چون خس و خاشاک به طوفان فنا داد و عزمخويش را در قتل امير المومنين(ع) درست کرد و بيامد در پهلوي آن استوانه که در پهلوي محراب بود جاي گرفت.وردان وشبيب(همراهان ابن ملجم) نيز در گوشه اي خزيدند.چون امير المومنين(ع) در رکعت اول سر از سجده برداشت، شبيب ابن بجره، اول آهنگ قتل آن حضرت کرد و بانگ زد: حکم خاص خداوند است ، تو نتواني از خويشتن حکم کني و کار دين را به حکومت حکمين باز گذاري، اين بگفت و تيغ براند.شمشير او بر طاق آمد و خطا کرد.از پس او ابن ملجم آمد، فورا شمشير خود را حرکتي داد، اين کلمات بگفت و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد.از قضا ضربت او به جاي زخم عمرو بن عبدود(زخم حضرت در جنگ خندق)آمد و تا موضع سجده را بشکافت.و آن حضرت فرمود: «بسم الله و باالله و علي ملة رسول الله فزت و رب الکعبه»

و لعنة الله علي قوم الظالمين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع:  کتاب منتهي الآمال

$

##باشد علي چو شمعي و اطراف بسترش

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مهتاب خوش بتاب به کاشانه ي علي

خاموش گشته روشني خانه علي

عالم سياه پوش بود از عزاي او

تنها نگشت کوفه عزا خانه ي علي

باشد علي چو شمعي و اطراف بسترش

اطفال خسته دل همه پروانه علي

ريزد زديده اختراشک از غم پدر

زينب که هست گوهر يکدانه علي

تاريخ شاهد است که مظلومي علي

پيدا بود ز دفن غريبانه علي

گرديده در شگفت جهان و جهانيان

از عزم جزم و همّت  مردانه علي

امشب شب شهادت امير المؤمنين است ، امشب براي غريبي علي گريه کنيد ،از همين جا دلها را بريم خانه غم گرفته ي علي ، با بچه هاي علي هم ناله شويم ، شب قدر است .(ياد شهدا ،اموات ، عزيزاني که سالهاي قبل بين شما بودند براي علي گريه مي کنند و سينه مي زدند )

امشب فرزندان علي بدن بابا را غسل دادند ، کفن کردند ، خدا بدن علي را شبانه کجا بردند ؟ آخر اين بچه ها  يک شبي هم در مدينه بدن مادر راشبانه حرکت دادند ، لذا داغ دلشان تازه شد .

امشب علي و فاطمه ديدار مي کنند

درک حضور احمد مختار مي کنند

زهرا به زخم سينه ، علي با شکاف سر

با هم حديث غربت و ايثار مي کنند

اما حسين و زينب و کلثوم و مجتبي

با اشک چشم و خون دل افطار مي کنند

بدن مطهر علي را بيرون آوردند ، زينب و ام کلثوم ضجه و ناله مي کردند خواستند بيايند ابي عبدالله مانعشان شد فرمود : برگرديد ،آرام باشيد

آي دلها ي آماده ،شب زيارتي امام حسين ، ان شاء الله چنين شبي کنار قبر شش گوشه امام حسين عرض ادب کنيم .

روز عاشوراء وقتي عزيز فاطمه وداع آخر کرد مي خواست به ميدان برود زن و بچه دورش گرفتند فرمود : عليکُنَّ بالصبر : عزيزانم صبر کنيد 1  ان البکاء اما مَکُنَّ : شما گريه ها در پيش داريد . همه صدا بزنيد حسين جان .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: شهيد دستغيب ، عبدالحسين ، آدابي از قرآن ،446 .

$

##به علي آنکه شده کشته ي کين

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي شب قدر که قدرمائي

برتر از جمله هزاران ماهي

اي شب قدر به تو روح دعاست

در تو احسان و عنايات خداست

اي شب قدر که باشي در دل

در تو آيات خدا شد نازل

اي شب قدر که قدرت مخفي است

قدر تو در گرو قدر علي است

اي شب قدر به قدرت سوگند

به علي فاتح بدرت سوگند

به علي شاه عرب شير خدا

که بود شأن تو در او پيدا

به علي آنکه شده کشته ي کين

عدل او  با غم  دل خانه نشين

به علي آنکه شد از جور و جفا

فرق او در شب قدر گشت دو تا

قدر تو غربت چاه کوفه

ناله ها در دل چاه کوفه

چاه از اشک دو چشمش درياست

آخر او شاهد داغ زهراست

هر شب خونه ي يكي از بچه هاش مي رفت،امشب اومد خونه ي دخترش،ميگه بابام از غروب، بي قرار بود؛هي مي رفت تو صحن حياط،آسمون رو نگاه ميكرد،نمازش رو خوند،سفره براش پهن كردن،بابام پير شده،ديگه گفتم نان جو نذارم،يه مقدار شير براش گذاشتم،بابامه بايد پذيرايي كنم،مقداري نمك هم گذاشتم،ديدم بابام سر سفره،داره گريه ميكنه،دعا خوند بعد يه نگاهي به صورت من كرد،زينب جان تا حالا كي ديدي،بابات سر سفره اي بنشينه،دو تا غذا باشه يا به زبان ديگه دو خورشت،گفتم:چشم بابا فقط گريه نكن،اينقدر رفتي تو حياط رفتي اومدي،گفتي: انا لله و انا اليه راجعون، بابا منو داغونم كردي،دست بردم نمك رو بردارم،يه وقت دستم رو آروم گرفت،گفت:جان بابا اون شير رو بردار،امشب يه حرف داريم با آقامون،آقا جان شيري كه دختر آورد نخوردي،ولي شيري كه چند شب ديگه،بچه هاي يتيم مي آرن،مي خوري،باشه، دل شكستن هنر نمي باشد،ديدم چند لقمه با نمك غذا رو خورد،سفره رو جمع كن،چشم بابا،مگه ميخوابه،كسي كه ميخواد بره زهرا رو ببينه،مگه ميخوابه،كسي كه ميخواد ملاقات خدا بره،مگه ميخوابه،بذاريد يه ذره از زبون زينب بگم:

از چه مهمان محاسن پير من باباي من

هرکجا که حرف هجران است با من مي زني

يا مگو چيزي و يا گيسو پريشان مي کنم

بعد عمري آمدي و حرف رفتن مي زني

بعد عمري من فقط يکبار بر تو رو زدم

کم بگو ،دست از سرم بردار زينب جان برو

تو با دخترت اين جوري حرف نمي زدي،چي شده بابا؟ هي ميگي دست از سرم بردار

مي روي ، باشد برو در خانه ي من هم نمان

خُب به جاي رفتن مسجد به نخلستان برو

بابا مسجد نرو،برو نخلستان،مگه نمي خواي مناجات كني.

حيف جاي مادرم خالي است ورنه اي پدر

شک ندارم راه مسجد رفتنت را مي گرفت

يه بار اين طوري كرده ديگه،مگه نديد داشت مي بردنش،گفت:فضه كاري نداشته باش،تو بچه رو جمع كن من رفتم.

چادرش را بر کمر مي بست و بين کوچه ها

پا برهنه مي دويد و دامنت را مي گرفت

مادر كجايي بيايي يه بار ديگه،دست به كمر بندش ببري

حيف جاي مادرم خالي است ورنه اي پدر

گيسويش را بر زمين مي ريخت پيش پاي تو

ناله از دل مي کشيد و باز مثل پشت در

استخوانش را سپر مي کرد امشب جاي تو

واي.......

مادرم زهراست من هم دختر اين مادرم

گر دهي اذنم فدايت دست و پهلو مي کنم

حرمت گيسوي من مانند موي او بود

کوفه را من زير و رو با نام گيسو مي کنم

نذر کردي گوئيا رويت ببينم لاله گون

رحم کن بر دخترت امشب بيا مسجد نرو

هست در يادم هنوز آن صورت سرخ وکبود

اي قتيل مادر زينب بيا مسجد نرو

اي غريب کوچه ها ،اي حيدر بي فاطمه

مادرم زهرا براي تو هميشه کوه بود

در ميان کوچه،بين چل نفر آن روز هم

مادرم از پا نمي افتاد اگر قنفذ نبود

الهي العفو

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: متن روضه خواني شهادت امام علي عليه السلام-حاج منصور ارضي

$

##مانده تهى سفره بيچارگان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ناله كن اى دل به عزاى على

گريه كن اى ديده براى على

كعبه ز كف داده چو مولود خويش

گشته سيه پوش عزاى على

عمر على عمره مقبوله بود

هر قدمش سعى و صفاى على

ديده زمزم كه پر از اشگ شد

ياد كند، زمزمه‏هاى على

تيغ شهادت سر او را شكافت

كوفه بود، كوه مناى على

عالم امكان شده پر غلغله

چون شده خاموش صداى على

نيست هم آغوش صبا بعد از اين

پيك ظفربخش لواى على

منبر و محراب كشد انتظار

تا كه زند بوسه به پاى على

ماه دگر در دل شب نشنود

صوت مناجات و دعاى على

آه كه محروم شد امشب دگر

چشم يتميان ز لقاى على

مانده تهى سفره بيچارگان

منتظر نان و غذاى على

واى امير دو سرا كشته شد

خانه غم گشته،سراى على

پيش حسين و حسن و زينبين

خون چكد از فرق هماى على

خواهم اگر ملك دو عالم حسان

از دل و جان باش گداى على

حسان

يا علي قربان تو ، که نام تو شب قدر را زيبا کرده است ، اگر نام حسين تو به محرم شور مي دهد نام تو به ماه رمضان شور و حالي مي دهد . بگو علي جان دستم خالي است با اميد آمده ام ، امشب با يتيمان چشم انتظار براي تو گريه مي کنم .

اميرالمؤمنين يک روز از کوچه اي عبور مي کرد ديد بچه ها با هم بازي مي کنند ، اما يک بچه زار زار گريه مي کند ، آقا رفتند جلو ، چرا گريه مي کني ؟ چرا با اين بچه ها بازي نمي کني ؟ صدا زد : آقا اين بچه ها مي گويند : تو يتيمي بابا نداري . مولا بغلش کرد اشکهاي چشمش را پاک کرد و فرمود که هر که پرسيد بابات کيه ؟ بگو بابام عليّ، برد پيش بچه ها ، بچه ها من باباي اويم با اين بازي کنيد عرض کنم يا علي ، يک بچه گريه مي کرد جگرت سوزاند ، کجا بودي عصر عاشورا ، وقتي خيمه ها را آتش زدند ، بچه ها با پاي برهنه ، ميان بيابان ، روي خار مغيلان مي دويدند هي صدا مي زدند : حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##روضه هاي كوتاه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

باز با يه كم نون و نمك مثل هميشه سر كرد

به ياد قصه ي فدك دوباره ديده تر كرد

ستاره بارونه چشاش به ياد ماه نيلي

به ياد گوش و گوشواره به ياد ضرب سيلي

دل تنگ زهرايم،تنهاي تنهايم

يكي نبود تو اون كوچه كمك كنه به زهرا

به ياد قصه ي فدك آتيش گرفته مولا

قباله رو گرفته بود،دست امام حسن عليه السلام رو گرفته ،داره مي ره خونه،امام حسن افتخار مي كنه،مادرم با منطق كوبنده اش رسواشون كرد،آفرين مادر،حق خودت رو گرفتي،بارك الله مادر،غوغا كردي،حماسه آفريدي،يه دفعه از روبرو اون نانجيب داره مي آد،فاطمه كجا بودي،مسجد،حقم رو گرفتم،يا الله،امام زمان(عج)ببخشيد،سادات معذرت مي خوام،مي خوايد جمع كنم هيچ چيز نگم،به فاطمة الهي العفو

متن اشعار شهادت امام علي (ع) همراه با روضه حضرت زهرا(س)-حاج سعيد حداديان

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

لحظات آخر عمر

امشب در و ديوار کوفه داد مي زد//محراب و منبر از جگر فرياد مي زد

امشب علي با فرق تا ابرو شکسته//مي کرد ياد همسر پهلو شکسته

امشب كه صحبت از يزيد و ملک ري بود//صحبت ز قرآن خواندن بالاي ني بود

امشب سخن از هر دري مي گفت مولا//از پاره پاره پيکري مي گفت مولا

امشب اجل در کوفه فتح باب مي کرد//بر باب شهر علم دَقّ الباب مي کرد

امشب علي بوسيد چشم مست عباس//دست حسينش را سپردي دست عباس

با سوز دل فرمود اي نور دو عينم//تا زنده اي جان تو و جان حسينم

لحظات آخر عمر مبارک اميرالمؤمنين بود همه بچه هاي فاطمه دور بسترش جمع بودند گاهي مولا از حال مي رفت ، گاهي به هوش مي آمد .

فرمود عباسم گوييد بيايد کنار بسترم ، ابا الفضل آمد ، عباس را بغل کرد ، چشم هاي عباس بوسيد سفارش حسين را به عباس کرد دستهاي حسين را در دستهاي عباس گذاشت ، عباسم مبادا حسين را تنها بگذاري ،پسرم هنگامي که روز عاشورا شد وارد شريعه شدي مبادا آب بياشامي و برادرت تشنه باشد 1

آري اينجا علي سفارش حسين را به عباس کرد ،آن شبي هم که فاطمه از دنيا مي رفت سفارش حسين را به علي مي کرد .

عزيزي ، عباس ، سوگنامه امام علي ، ص 39 -339 .

 

تقسيم كارهاي خانه

معمولاً وقتي پدراز دنيا مي رود فرزندانش کارهاي خانه را تقسيم مي کنند بچه هاي علي هم بعد از شهادت بابا کارها را تقسيم کردند ، امام حسن مجتبي فرمود : حسين جانم :

پاسخ مردم و اطعام يتيمان بامن - تو فقط دور و بر زينب باش

آخر زينب به شما خيلي علاقه مند است مبادا او را تنها بگذاري .

زده آتش به جان من نواي نينواي تو//دگر کوفه نمي باشد نه جاي من نه جاي تو

تمام خشت خشت خانه ما گشته ماتم خيز//زيکسو گريه ي زينب ز يکسو ناله هاي تو

پس  از روي علي اي روح غربت زينب خسته//فقط مانده به عشق آنکه باشد در ولاي تو

بيا تقسيم کار خانه بين هم کنيم امشب//تمام کارها با من فقط زينب براي تو

بگو در سينه خود ناله هايش را نگهدارد//که لازم مي شود اين ناله ها را کربلاي تو

 

زينب طاقت ندارد ببيند

در سجده آنچه خواست علي مستجاب شد//محراب پر زخون دل  بوتراب  شد

سيمرغ عشق از قفس آزاد گشت و باز//آري قسم به کعبه علي کامياب شد

کشتند چونکه شير خدا رابه سجده گاه//ديگر براي کشتن حق فتح باب شد

علي که امشب هواي وصل خدا بسر دارد//ز شوق ديدار او بسوي خدا نظر دارد

چگونه چشم از ستاره هاي مدينه بردارد//به ياد زهرا به دختر خود بگو که مهمانم

الهي امشب سحر نگردد که خون شود دلها//شبي که مولا رود ز دنيا به ديدن زهرا

شب يتيمي مؤمنان شده فغان و واويلا //چه بگذرد  بر حسين و زينب زغم نمي دانم

همين که ضربت به فرق نازنين مولا اصابت کرد آمدند مولا را ببرند طرف منزل ، وقتي نزديک خانه رسيدند فرمود حسن جانم ، حسين جانم من را زمين بگذاريد با پايخودم وارد خانه شوم آخر دخترم زينب طاقت ندارد فرق شکافته بابا ، صورت خون گرفت ي بابا را ببيند .

اما يا علي شما يک زخم بر بدن داشتي حاضر نشدي زينب شما را با آن حال ببيند اما دلها بسوزد براي آن لحظه اي که خانم زينب آمد گودال قتلگاه  ، نيزه شکسته ها را کنار زد دستي برد بدن غرق به خون حسن را در آغوش گرفت از روي تعجب صدا زد : آيا تو برادر مني ...

پيکر قرآن ناطق چاک بود//ناطق قرآن به روي خاک بود

 

خداحافظ اي پدر جانم

خداحافظ ، اي قرار و شکيبم//خدا حافظ ،اي امام غريبم

خداحافظ اي پدر جانم (2)

يک جاي ديگر هم دختر علي خداحافظي کرد ( بگويم شهداء ، امام ، اموات فيض ببرند ) آنجايي بود که بدن برادر افتاده بود ميان گودي قتلگاه ، وقتي کاروان را حرکت دادند زينب يک نگاهي به گودي قتلگاه کرد از همان بالاي ناقه نگاه بع برادر کرد صدا زد :

خداحافظ اي برادر زينب//بخون غلطان در برابر زينب

خداحافظ اي حسين جانم

خداحافظ اي تمام هستم//خداحافظ اي برفته ز دستم

خداحافظ اي حسين جانم

خداحافظ اي اميد حرم//خداحافظ يار و همسفرم

خداحافظ اي حسين جانم

 

الوداع اي زينب غم پرورم

الوداع اي زينب غم پرورم//الوداع اي دختر بي مادرم

زينبا هنگام وصل يار شد//برعزيزان آخرين ديدار شد

زينبا عمرم به پايان آمده//وعده ي ديدار جانان آمده

گر شدي امروز اي خونين جگر//از جفاي ابن ملجم بي پدر

از يتيمي آنقدرافغان مکن//خانه ي صبر مرا ويران مکن

صبر کن اي زينب زار حزين//گريه ها در پيش داري بعد از اين

گريه ها خواهي نمود اي بينوا//روز عاشورا بدشت کربلا

گريه ها خواهي نمود اي قهرمان//از فراق روي عباس جوان

گريه ها خواهي کرد چون ابر بهار//روي نعش اکبر نسرين عذار

گريه را بگذار اي نور دو عين//از براي جسم عريان حسين

نمي دانم اينجا به زينب خيلي سخت گذشت يا آن لحظه اي که آمد در گودي قتلگاه ، شمشير شکسته ها را کنار زد ، صدا زد: عزيز دلم مي خواهم صورتت را ببوسم اما سردر بدن نداري ، اما يک جايي را مي بوسم که پيغمبر نبوسيد ، علي نبوسيد ، فاطمه نبوسيد ، يک وقت ديدند لبها را گذاشت بر آن رگهاي بريده  ....

 

فرق بابا را شکافته ديد

سپيده سر زد وگلگون شد افسوس//سر و روي علي پرخون شد افسوس

زمين هر چند بي حجت نماند//عدالت با علي مدفون شد افسوس

شب نوزدهم رمضان مولا مهمان دختر حالات عجيبي  مي بيند ، خداحافظي کرد ساعتي گذشت ندايي شنيد ، مردم علي را کشتند ديد فرق بابا را شکافته ديد ولي در کربلا وقتي دختر نگاه کرد ديد بابا سر در بدن ندارد . همه صدا بزنيد يا حسين !

 

دوربستر علي عليه السلام

خدايا دلم ياد مولا کند//دلم ياد مولا و زهرا کند

خدايا به اشک يتيمان قسم//به آه دل بي نوايان قسم

به فرق علي شاه مردان قسم//به اشک يتيمان زهرا قسم

دوربستر علي جمع شدند بچه هاي يتيم فاطمه ، همه مصائب کنار بستر مادر جلوي چشمشان مجسّم شد طبيب آوردند براي معالجه علي ،( آي آنهايي که پدر از دست دايد نمي دانم آن لحظه آخربالاي سر بابا بوديد يا نه )

طبيب کارش را انجام داد يک مرتبه گفت بزرگ اين خانواده کيه ؟ اشاره کردند امام حسن بزرگ اين خانواده است . سکوت دور بستر علي گرفته ، حرفهايي بين طبيب و امام حسن فرمودند : انا لله و انا اليه راجعون .

اينجا کنار بستر علي همه فرزندانش بودند مثل پروانه کنار بستر علي مي گرديدند اما لا يوم کيومک يا ابا عبدالله ، وقتي رسيدند  گودي قتلگاه ديدند شمر روي حسين عزيز فاطمه نشسته است . همه صدا بزنيم يا حسين ...

 

روضه شهادت امام علي عليه السلام-مرحوم فلسفي

بريم خانه امير المومنين عليه السلام، همه منزل مولا هستند، آقايي که الا ن بيش از 24 ساعت است در بستره ،شمشير تنها زخم نزده، شمشير را به زهر آب داد، تا کاري شود ابن ملجم،به هر حال علي مجروح و مسموم شده، اميرالمو منين عليه السلام در بستره، طبيب گفت: شير بدهيد،جهت رفع عطش، دفاع از سم ،يه مقدار مي خورد، حسن جان بيا به ابن ملجم هم بده ،با اسير تان مدا را کنيد، دربستر وضع  و حال حضرت سنگين ، اما چشم باز مي کرد ،حرف مي زد، وقتي سالم بود دعا کرد: خدايا اگه مي خواهي چيزي بگيري ،جان مرا بگير اول، وصيت کرد، چشم باز کرد ديد گريه مي کنند، نگاه کرد به اشکشان عزيزان، گريه نکنيد ،من مثل مسا فري بودم که منزلم دادند با کمال روحا نيت.

$

##شهادت اميرالمومنين عليه السلام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَا الحَسنَينِ يا اَميرَ المُؤمِنينَ ياعَليَّ بنَ اَبيطالِبٍ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

به صبح نوزدهم در سجود بعد قيام***نماز نافله اش را نداده بود سلام

چه گويم از ستم روزگار و دهر زبون***كه گشت دست قضا ز آستين ظلم برون

رسيد ضربت شمشير كين به تارك او***چو ماه چارده منشق سر مبارك او

عمامه خون و جبين خون و چهره خونين شد***محاسن شه دين در نماز رنگين شد

ندا بلند شده از جبرئيل چون ز سما***الا الا قتل في الصلوه شير خدا

شنيد زينب غمديده دست بر سر زد     ***ويد و دست دگر دامن برادر زد

امام ممتحن آن سرخ روي هر دو سر را***روان به مسجد و ورد زبان به واابتا

حسن گرفت سر باب خويش بر دامن***حسين مقدم بابش نهاد و چه حسن

گهي به كوفه فغان كرد بهر فرق پدر  ***گهي به كرببلا ناله كرد بهر پسر

چگونه زنده بمانم ز بعد مردن تو***چسان نظاره نمايم به جان سپردن تو

شهادت اميرالمومنين عليه السلام

آن شب که اميرالمومنين علي (عليه السلام) توسط ابن ملجم ملعون ضربت خورد ، افطا ميهمان ام کلثوم (عليهاالسلام) بود.

آن شب ام کلثوم (عليهاالسلام) براي پدرش سفره اي پهن نمود که در آن نان و نمک و شير بود . آن حضرت پرسيد : چرا براي من دو نوع غذا آوردي؟

ام کلثوم (عليهاالسلام) خواست نمک را بردارد و شير را بگذارد که حضرت فرمود : شير را بردار.

ام کلثوم (عليهاالسلام) ميگويد آن شب پدرم تا صبح نماز خواند و بسيار رکوع و سجود نمود و ساعت به ساعت به صحن خانه مي رفت و به آسمان مي نگريست و مي فرمود :

دروغ نيست و به من دروغ نگفته است ، اين همان شبي است که به من وعده داده شده. بعد به محل نماز خود بر مي گشت و بسيار دعا مي نمود و مي فرمود : خدايا مرگ را برايم مبارک گردان و بسيار مي فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون ولا حول و لا قوه الا باالله العلي العظيم

و بسيار صلوات مي فرستاد و بسيار استغفار مي نمود .

وقتي ام کلثوم (عليهاالسلام) از او پرسيد : چرا چنين بي قراريد؟

آن حضرت در جواب فرمود : امشب بايد به ملاقات خدا بروم.

دخترش از او خواست تا شخص ديگري را به جاي خود بفرستد . حضرت فرمود : از اجل نمي توان فرار کرد.

بعد مقداري ديگر نماز خواند تا پاسي از شب گذشت سپس کمي خوابيد و ناگهان از خواب بيدار شد و همه اولاد و اهل خود را جمع کرد و به آنها فرمود :

شما من را در اين ماه از دست خواهيد داد من امشب خوابي ديدم خواستم براي شما بازگو کنم. پرسيدند آن خواب چيست؟

فرمود : من الان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را خواب ديدم که به من مي فرمود : اي اباالحسن تو به زودي به نزد ما مي آيي و شقي ترين امت ، محاسنت را با خون سرت خضاب مي کند و بخدا قسم من مشتاق به (ديدار) تو هستم و تو در دهه آخر رمضان به نزد ما خواهي آمد پس بشتاب به سوي ما که آنچه نزد ماست بهتر است براي تو و باقي ماندني تر است.

وقتي اولاد و اهل آن حضرت کلام آن حضرت را شنيدند صدا به ضجه و گريه بلند کردند و حضرت آنها را قسم داد که ساکت باشند و آنها ساکت شدند و به آنها سفارش و وصيت نمود .

نزديک اذان صبح حضرت امير (عليه السلام) به قصد مسجد حرکت کرد وقتي به حياط خانه رسيد مرغابي هايي که در حياط بودند مقابل حضرت آمدند و شروع به سر و صدا کردند در حاليکه شبهاي قبل چنين رفتاري نمي نمودند .

وقتي خواستند آنها را از جلوي راه حضرت امير (عليه السلام) کنار بزنند حضرت فرمود : رهايشان کنيد  ((سوائح تتبعها نوائح)) شيوني است که نوحه سرايي در پي دارد.

وقتي آن حضرت خواستند از درب خانه خارج شوند ، کمربند حضرت به گوشه آهنين درب خانه گير کرده و باز شد و به زمين افتاد . آن حضرت دوباره کمر خود را بست و محکم نمود و اين اشعار را مي خواند که : کمر خود را محکم ببند ، براي مرگ که مرگ تو را ملاقات خواهد نمود . آنگاه که آن حضرت به سمت مسجد مي رفت و اين شعر را ميخواند :

خلو سبيل المومن المجاهد  -   في الله لا يعبد غير الواحد

ترجمه: باز کنيد راه مومن مجاهد در راه خدا را که جز خداي واحد ، ديگري را نپرستيده.

وقتي حضرت وارد مسجد شد بر ماذنه رفت و اذان گفت و بسيار بر پيامبر صلوات فرستاد

نقل نموده اند که از اخلاق کريمانه آن حضرت اين بود که خوابيده ها را در مسجد بيدار مي نمود و به آنها مي فرمود : نماز ، خدا تو را رحمت کند . نماز ، برخيز براي نمازي که خدا بر تو واجب فرموده ، بدرستيکه نماز انسان را از فحشاء و منکر باز مي دارد .

آن شب هم مانند شبهاي قبل ، خفتگان را بيدار مينمود تا به بالين ابن ملجم (لعنت الله عليه) رسيد در حاليکه شکم را روي زمين گذاشته و خوابيده بود . حضرت به او فرمود : آهاي! از خوابت برخيز! اينگونه خوابيدن را خدا دشمن ميدارد ، اين خواب شيطان است و خواب اهل آتش . بلکه بايد به راست بخوابي که خواب علماست يا به چپ بخواب که خواب حکماست و به پشت نخواب که خواب انبياست.

آن ملعون حرکت کرد که گويا خواست از مکانش برخيزد ولي نتوانست. پس حضرت به او فرمود : تصميم بر کاري گرفته اي که چيزي نمانده آسمان به خاطر آن فرو ريزد و زمين بشکافد و کوهها فرو ريزند اگر مي خواستم به تو ميگفتم که در زير جامه ات چه پنهان داري.

آنگاه حضرت از وي رو برگردانيده و به سوي محراب رفت و ايستاده و نماز اقامه نمود و رکوع و سجود را طولاني مي نمود و ابن ملجم (لعنت الله عليه) هم پشت سر حضرت ، جاي گرفت و آنگاه که حضرت سر از سجده برداشت ، ابن ملجم (لعنت الله عليه) شمشير را بر فرق مبارکش فرود آورد.

در اين هنگام صداي حضرت در مسجد طنين انداز شد که : فزت و رب الکعبه : به خداي کعبه قسم رستگار شدم.

ابن ملجم (لعنت الله عليه) از مسجد گريخت و مردم گرداگرد حضرت جمع شدند حضرت با دست خودش مشتي از خاک محراب را برداشت و بر فرق مبارک خويش ريخت و آن را با پارچه اي بست سپس اين آيه را تلاوت نمود :

منها خلقناکم و فيها نعيدکم و منها نخرجکم تاره اخري  / سوره مبارکه طه آيه 55

ترجمه: از آن (خاک) شما را خلق نموديم و در آن بر ميگردانيم و از آن بار ديگر شما را خارج ميسازيم.

بعد فرمود : امر خدا واقع شده و راست فرمود : رسول خدا (صلي الله عليه و اله وسلم)

در اين حال ستون هاي مسجد به لرزه آمده و زمين مي لرزيد ، باد سياهي وزيدن گرفت و جبرئيل ندايي سر داد که :

تهدمت والله ارکان الهدي وانطمست والله نجوم السماء و اعلام التقي وانفصمت والله العروه الوثقي ، قتل ابن عم محمد المصطفي (صلي الله عليه و اله و سلم) ، قتل وصي المجتبي ، قتل علي المرتضي ، قتل والله سيد الاوصياء، قتله اشقي الاشقياء

ترجمه: بخدا قسم ستون هاي هدايت خراب شد ، بخدا قسم ستاره هاي آسمان و ستونهاي تقوا فرو ريخت و ريسمان محکم الهي پاره گرديد ، پسر عموي محمد مصطفي (صلي الله عليه و اله وسلم( کشته شد ، کشته شد وصي اي که بدرستي انتخاب شده بود ، علي مرتضي کشته شد ، بخدا قسم آقاي تمام اوصياء کشته شد ، بدبخت ترين بدبخت ها او را کشت.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا علي بن ابيطالب

يا الله به عظمت مولا علي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

ام کلثوم در خانه چون ندا ي منادي را شنيد و به صورتش لطمه زد و گريبان چاک کرد و صيحه ميزد که : وا ابتاه وا علياه وا محمداه  وا سيداه

مردم سعي کردند که زير بازوان حضرت را بگيرند تا برخيزد و با او نماز بخوانند اما آن حضرت تاب ايستادن نداشت . پس امام حسن (عليه السلام) پيش رفت و به نماز ايستاد و مردم به او اقتدا نمودند و اميرالمومنين (عليه السلام) نماز خود را نشسته بجاي آورد در حاليکه خون سر مبارکش بر صورت و محاسن و سينه مبارک آن حضرت مي ريخت و کمي مي نشست و کمي به راست و چپ مايل مي گرديد.

بعد از آنکه امام حسن (عليه السلام) نماز را تمام نمود به نزد پدر آمد و سر مبارک حضرت را در آغوش گرفت و به صورت پدرش نگاه ميکرد که زرد شده بود و اميرالمومنين علي (عليه السلام) با دست به آسمان اشاره ميکرد و با زبان ، خدا را حمد و تسبيح مي نمود و مي فرمود : اسئلک يا رب الرفيع الاعلي : از تو جايگاه بلند مرتبه اي را ميخواهم.

در اين حال که سر مبارک حضرت امير (عليه السلام) بر دامان امام حسن (عليه السلام) بود آن حضرت از حال رفت و امام حسن (عليه السلام) با صداي بلند گريه مي نمود و صورت و پيشاني موضع سجده پدرش را مي بوسيد. در اين هنگام اشک هاي امام حسن (عليه السلام) بر صورت مبارک اميرالمومنين (عليه السلام) ريخت ، آن حضرت چشمانشان را باز کرده و فرمودند : اين گريه براي چيست پسرم؟ امام حسن (عليه السلام)  فرمود : واي کمرم شکست ، برايم سخت است که شما را اين چنين ببينم .

حضرت فرمودند : بعد از اين روز ديگر برايم زاري نکن ، اين جد تو محمد مصطفي (صلي الله عليه و اله وسلم) است و جده تو خديجه کبري و مادرت فاطمه زهرا (سلام الله عليهما) و حوريان بهشتي هستند که منتظرند پدرت برود.

خودداري کن و گريه نکن که ملائکه صدايشان را به آسمان بلند کرده اند .

پس امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) آن حضرت را به سمت خانه حرکت دادند وقتي آن حضرت نزديک خانه رسيدند از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) خواستند که او را رها کنند تا با پاي خودشان وارد خانه شوند.

ابن ملجم (لعنه الله عليه) را هنگام فرار گرفتند و به نزد حضرت آوردند ، آن حضرت به چهره او نظر کرده و فرمود : يک نفر در مقابل يک نفر (يعني فقط اين يک نفر قاتل من است و جز او کسي ديگر را نبايد کشت) اگر مردم او را بکشيد و اگر ماندم خودم ميدانم با او چه کنم.

ابن ملجم ملعون گفت : من آن شمشير را به هزار درهم خريداري کردم و با هزار درهم آن را مسموم نمودم اگر به من خيانت کند خدا آن را دور سازد (کنايه از اينکه حتما سمّ آن شمشير اثر مي گذارد)

ام کلثوم (عليها سلام)  گريست و فرمود : اي دشمن خدا اميدوارم که او خوب شود .

ابن ملجم (لعنت الله عليه) گفت : ضربه اي زدم که اگر بين تمام اهل زمين تقسيم شود همه هلاک ميگردند .

آن حضرت سه روز در بستر بيماري بود و عده اي از اطباء را براي آن حضرت آوردند وقتي که طبيب سر مبارک حضرت را معاينه مي نمود عرض کرد يا اميرالمومنين وصيت خود را بنما که ضربه شمشير دشمن خدا تا عمق سر مبارک شما اثر نموده است.

آن حضرت وصيت نمود که به ابن ملجم طعام و آب نيکو بدهند و به امام حسن (عليه السلام) فرمود : اگر من از اين حالت شفا يافتم که خود مي دانم که او را ببخشم يا مجازات کنم ولي اگر از دنيا رفتم تو ولي (صاحب اختيار) خون من هستي اگر بخشيدي حق توست و اگر خواستي او را بکشي او يک ضربه زد شما هم مثل او يک ضربه بزنيد نه بيشتر.

آنگاه حضرت به فرزندان عبدالمطلب چنين سفارش نمود : مبادا شعار کشته شدن من را سر دهيد و خون مسلمانان را بريزيد (يعني بخاطر قتل من نگذاريد جنگ راه بيفتد) آگاه باشيد جز قاتل من شخص ديگري من را نکشته و مبادا او را مُثله کنيد (يعني بدنش را قطعه قطعه نکنيد(.

حبيب بن عمر مي گويد : به عيادت حضرت رفتم وقتي حضرت را در آن حال ديدم گفتم اين چه حالتي است که به شما دست داده؟ آن حضرت فرمود : بزودي تا ساعتي ديگر از نزد شما ميروم وقتي اين کلام را شنيدم گريه کردم و دخترش ام کلثوم (عليهاالسلام) هم که در کنارش نشسته بود گريست. پس حضرت رو به ام کلثوم (عليهاالسلام) کرد و فرمود : دختر گريه نکن .

ام کلثوم عرض کرد : پدرم شما فرمودي ساعتي ديگر از نزد ما ميروي و دوباره شروع به گريه نمود ، آن حضرت فرمود : گريه نکن اگر آنچه من مي بينم تو هم ببيني به خدا قسم گريه نميکني.

حبيب بن عمر مي گويد : من پرسيدم ياعلي شما چه مي بيني؟

فرمود : اي حبيب ميبينم ملائک آسمان و پيامبران بعضي بعد از بعضي ديگر پشت سر هم مي آيند و ايستاده اند تا مرا ملاقات کنند و اين برادرم رسول خداست که در نزدم نشسته و مي فرمايد : قدم به سوي ما بگذار آنچه در پيش رو داري بهتر است از آنچه در آن هستي

اميرالمومنين (عليه السلام) به امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) وصيت فرمود : وقتي من از دنيا رفتم شما در بالاي سرم حنوطي از بهشت خواهيد يافت و سه قطعه کفن از پارچه هاي بهشتي پس مرا غسل دهيد و با آن حنوط مرا حنوط کنيد و کفن نمائيد و مرا با آن پارچه اي که پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) و فاطمه (سلام الله عليها) را در آن پيچيدم بپيچيد و مرا در تابوت بگذاريد. جلوي تابوت به خودي خود بلند ميشود که يک سمت را برادرم جبرئيل و يک سمت را اسرافيل بر شانه دارد. و هر سمت که آنها رفتند شما هم برويد تا تابوت زمين گذاشته شود. همان مکان را بشکافيد که قبر من همان جاست.

امام حسن (عليه السلام) فرمود: همان گونه که آن حضرت فرموده بود شد ، آن حضرت را غسل  داده حنوط کرده و کفن نموديم . وقتي تابوت حرکت کرد به ظهرالکوفه (نجف کنوني را ظهر الکوفه مي ناميدند ، يعني پشت کوفه) رسيد جلوي تابوت به زمين آمد.

آن مکان را شکافتند قبري آماده يافتند وقتي لحد را برداشتند در آن لوحي بود که در آن نوشته بود :

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما ذخره نوح النبي صلي الله عليه لعلي بن ابي طالب عليه السلام.

يعني : اين قبري است که آن را نوح پيامبر که صلوات خدا بر او باد براي علي بن ابي طالب (عليه السلام) ذخيره کرده است

منبع : الکافي (شيخ کليني) ج1 ص259 - شرح اصول کافي (مولي محمد صالح مازندراني) ج6 ص 39 - مستدرک الوسائل (ميرزاي نوري) ج8 ص120 - بحارالانوار((علامه مجلسي) ص238 - 246 - 275 - 278 - 282 - 285 – 286 - جامع احاديث الشيعه (سيد بروجردي)ج16 ص384 - مستدرک سفينه البر (شيخ علي نمازِي) ج1 ص245 - مستدرک الامام رضا (شيخ عزيزالله عطاري) ج1 ص112 - نهج السعاده (شيخ محمودي) ج7 ص120 - تفسير نور الثقبين (شيخ حويزي) ج4 ص221 - تفسير کثر الدقائق (ميرزا محمد مشهدي) ج1 ص458 - تاريخ يعقوبي ج2 ص212 - کتاب الفتوح (احمد بن اعثم کوفي) - اعلام الوري باعلام الهدي (شيخ طبرسي) ج1 ص311 - مطالب السوول في مناقب ال الرسول (محمد بن طلحه شافعي) ص318 - الانوار العلويه (شيخ جعفر نقدي) ص 372 و ص 377 - جواهر التاريخ (شيخ علي کوراني عاملي) ج1 ص451 و ص453 - موسوعه الامام علي عليه السلام في الکتاب والسنه والتاريخ (محمد ري شهري) ج7 ص233 و ص243 - موسوعه شهادت المعصومين الجنه الحديث في معهد باقرالعلوم ج1 ص362 و 366 - وفيات الائمه (الماء البحرين والقطيف) ص54 - علم الامام (شيخ محمد حسين مظفر) ص74 - مجله تراثنا (موسسه ال بيت) ج37 ص29 - موسوعه کلمات امام حسين عليه السلام (جنه الحديث في معهد باقرالعلوم) ص188 و 82 - الالس المفاخره في مصائب عتره الطاهره (سيد شرف الدين) ص328

$

##اشعارنوحه ومرثيه

اشعارنوحه ومرثيه

 

وا مصيبت كه شب قتل شه مردان است***مكن اي صبح طلوم مكن اي صبح طلوع

صبح فردا به بر فاطمه اش مهمان است***مكن اي صبح طلوع مكن اي صبح طلوع

***

شب قدراست وزينب دلغمين است

عزاداراميرالمؤمنين است

به شام تارجاي شمع سوزان

دلش ازداغ بابا آتشين است

***

شب قدراست وزينب بي قراراست

زهجرروي باباداغداراست

زداغ حيدرويادمدينه

دوباره قلب زينب سوگواراست

***

تمام چشماگريون علي يه

دل هرشيعه دل خون علي يه

ميذارم سرروي ديوارخونه

شب شام غريبون علي يه

***

دل شيعه پرازسوزوگدازه

دوباره داغ زهراگشته تازه

چي ميشه تاكه امشب با اجازه

بريم كوفه براتشييع جنازه

***

ما درس وفا ز حيدر آموخته ايم

در مکتب او دلق ريا سوخته ايم

ما را نبود هيچ نظر بر دگري

تا ديده به لطف مرتضي دوخته ايم

***

اي روي تو آئينه ذات احدي

اي در تو عجين شده صفات صمدي

بار غم ايام مرا پشت شکست

اي حيدر صف شکن خدا را مددي

***

كـائـنـات افتـاده‌ي دام عـــــــلـي(ع) است

خضر هم لب تشنه‌ي جام علي(ع) است

نـام مـــــولا زيــنــت عـــــــرش است اگــر

نام زيـنـب(س) زيـنـت نـام عـلـي(ع) است

***

على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را

كه بما سوى فكندى همه سايه هما را

دل اگر خدا شناسى همه در رخ على بين

به على شناختم من بخدا قسم خدا را

بخدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند

چو على گرفته باشد سرچشمه بقا را

مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوى را

برواى گداى مسكين در خانه على زن

كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را

بجز از على كه گويد به پسر كه قاتل من

چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا

چو بدوست عهد بندد ز ميان پاكبازان

چو على كه مى‏تواند كه بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملك لا فتى را

باميد آنكه شايد برسد بخاكپايت

چه پيامها كه دارم همه سوز دل صبا را

چو توئى قضايگردان بدعاى مستمندان

كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناى هردم زنواى شوق او دم

كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى

به پيام آشنايى بنوازد آشنا را

زنواى مرغ يا حق بشنو كه در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست«شهريارا»

محمد حسين بهجت(شهريار).

***

به صبح نوزدهم در سجود

به صبح نوزدهم در سجود بعد قيام***نماز نافله اش را نداده بود سلام

چه گويم از ستم روزگار و دهر زبون***كه گشت دست قضا ز آستين ظلم برون

رسيد ضربت شمشير كين به تارك او***چو ماه چارده منشق سر مبارك او

عمامه خون و جبين خون و چهره خونين شد***محاسن شه دين در نماز رنگين شد

ندا بلند شده از جبرئيل چون ز سما***الا الا قتل في الصلوه شير خدا

شنيد زينب غمديده دست بر سر زد     ***ويد و دست دگر دامن برادر زد

امام ممتحن آن سرخ روي هر دو سر را***روان به مسجد و ورد زبان به واابتا

حسن گرفت سر باب خويش بر دامن***حسين مقدم بابش نهاد و چه حسن

گهي به كوفه فغان كرد بهر فرق پدر  ***گهي به كرببلا ناله كرد بهر پسر

چگونه زنده بمانم ز بعد مردن تو***چسان نظاره نمايم به جان سپردن تو

***

من اميرالمؤمنينم***تكيه گاه مرسلينم

كوفه اي شهر جفا شهر ستم***من حلالت نكنم خسته از اينجا بروم

جان رسيده بر لبانم***بهر زينب نگرانم

علي مولا علي جانم

اي علمدار رشيدم***من نمايي رو سپيدم

بعد من حيدر كرار تويي يا عباس***بر حسينم كه سپهدار تويي يا عباس

اي علمدار جوانم***بهر زينب نگرانم

علي مولا علي جانم

اي اميد عالمينم***آخرين عشقم حسين جان

بعد من همره زينب نگهت خونبار است***كه مصيبات تو اي خون خدا بسيار است

من كه مظلوم زمانم***بهر زينب نگرانم

علي مولا علي جانم

حاج عبدالله هلالي – مسافر كربلا 2-12

***

اي رهبر درد آشنا مظلوم علي جان***اي كشتة راه خدا مظلوم علي جان

مظلوم علي جان***مظلوم علي جان

امشب علي مرتضي در خون طپيده***آئينه ايزد نما در خون طپيده

مظلوم علي جان***مظلوم علي جان

گريد زمين و آسمان شد كشته حيدر***از تيغ جود دشمنان الله اكبر

مظلوم علي جان***مظلوم علي جان

منشين براي رهبرت مسجد كوفه***رفت از كفت تاج سرت مسجد كوفه

مظلوم علي جان***مظلوم علي جان

شعر از شيدا نيشابوري

***

امام علي ع

رنگين شده محراب كوفه***واي از دل بي تاب كوفه

خون ميچكد تا روز محشر***از ديده پر آب كوفه

گشته محراب دعا***قتلگاه مرتضي

من فدايت يا علي***من فدايت يا علي

ديگر نمي آيد صدايش***صوت مناجات و دعايش

شمع ولايت گشته خاموش***هر جا بود بر پا عزايش

ديده گريان علي است***سينه سوزان علي است

من فدايت يا علي***من فدايت يا علي

اي نخل پر بار ولايت***جانهاي اهل دل فدايت

باغ جنان گشته سيه پوش***سوزد دل زهرا برايت

در عزايت حوريان***جملگي بر سر زنان

من فدايت يا علي***من فدايت يا علي

دل در كف عشقت اسير است***بي مهر تو جنت كوير است

بنما نظاره ديده گريان***در دست طفلان جام شير است

ديده ها در انتظار***عاشقانت بي قرار

من فدايت يا علي***من فدايت يا علي

***

مظلوم علي مظلوم علي مظلوم علي جان

رخسار گيتي گشته چون مهتاب كوفه***با خون مولا شسته شد محراب كوفه

مظلوم علي مظلوم علي مظلوم علي جان

مولا پيامش با خط گلگون نوشته***فزت و رب الكعبه را با خون نوشته

مظلوم علي مظلوم علي مظلوم علي جان

امشب از  آن دلداده در خون نشسته***دعوت كند فاطمه پهلو شكسته

مظلوم علي مظلوم علي مظلوم علي جان

با گريه مي بندد حسن چشم ترش را***از خون دل شويد حسين زخم سرش را

مظلوم علي مظلوم علي مظلوم علي جان

شرح غم و درد علي امكان ندارد***قصة غربت علي پايان ندارد

مظلوم علي مظلوم علي مظلوم علي جان

***

ناله كن اي دل به عزاي علي***گريه كن اي ديده براي علي

كعبه ز كف داده چو مولود خويش***گشته سيه پوش عزاي علي

مانده تهي سفره بيچارگان***منتظر نان و غذاي علي

آه كه محروم شد امشب دگر***چشم يتيمان ز لقاي علي

***

كوفه پر از غصه شد***دل شده دارالعزا

صداي غم مي رسد***قد قتل المرتضي

مولا علي مظلوم***علي علي يا علي

غصه و غم پا گرفت***دل شده دار العزا

ناله كن اي آسمان***قد قتل المرتضي

مولا علي مظلوم***علي علي يا علي

لحظه به لحظه مدام***خون جگر خورده او

غمزده فاطمه***ديده خونبار او

نان و نمك آخرين***سفره افطار او

مولا علي مظلوم***علي علي يا علي

***

ناله قد قتل آيد ز سما***كشته شد وقت سحر شير خدا

پر شده مسجد و محراب ز خون***محشر غم شده در كوفه بپا

مولانا حيدر حيدر يا حيدر***مولانا حيدر حيدر يا حيدر

از كف آل علي چاره شده***هر يتيمي دگر آواره شده

دست و پا بهر چه گم كرده حسن***مظهر صبر چه بيچاره شده

مولانا حيدر حيدر يا حيدر***مولانا حيدر حيدر يا حيدر

يا رب اي شاهد حاجات علي***با تو باشد وقت ملاقات علي

چه شد آن ناله جانسوز دعا***چه شد آن سوز ملاقات علي

مولانا حيدر حيدر يا حيدر***مولانا حيدر حيدر يا حيدر

***

چشم علي شد بسته***دل به ماتم نشسته

ميرود با دلي خون***سوي پهلو شكسته

مو لا نا حيد ر حيد ر***مو لا نا حيد ر حيد ر

شد سيه رنگ افلاك***ميرسد صوت غمناك

امشب علي آسوده***ميگذارد سر بر خاك

مولانا حيدر حيدر***مو لا نا حيد ر حيد ر

***

سپاه غم به كوفه زد***نخل ماتم شكوفه زد

شد ذكر اهل سما يا علي***قد قتل المرتضي يا علي

علي علي علي علي يا علي***علي علي علي علي يا علي

غم زد قدم در ملك دين***مرغ حرم شد صيد كين

ماه عالمتاب كوفه علي***شهيد محراب كوفه علي

علي علي علي علي يا علي***علي علي علي علي يا علي

***

تموم چشما گريون علي يه***دل هر شيعه دلخون علي يه

ميندارم سر روي ديوار خونه***شب شام غريبون علي يه

تو چنگ غم اسيريم***بيايد ماتم بگيريم

بايد از داغ مولا***همه با هم بميريم

ديگه بعد از علي از دنيا سيرم***عليجانم عليجانم علي جان

دل شيعه پر از سوز و گدازه***دوباره داغ زهرا گشته تازه

چي ميشه تا كه امشب با اجازه***بريم كوفه برا تشييع جنازه

يه تابوتي رو شونه***غريبونه روونه

ببين در پشت تابوت***كيه نوحه مي خونه

گمونم بانوي قامت كمونه***علي جانم علي جانم علي جان

***

خداحافظ در و ديوار كوفه***به خواب خوش رود بيدار كوفه

نمي بيني دگر آن ناشناسي***كه شبها مي برد افطار كوفه

علي تنهاي تنهاست***دلم خسته ز دنياست

فقط دردم همينه***دلم دلتنگ زهراست

روم جايي كه بانويم همان جاست***علي جانم علي جانم علي جان

غمم اي كوفه بي حد و حساب است***هنوز از داغ كوچه دل كباب است

بدوشم رد بند كوله نان***بدستم جاي رد يك طناب است

هر آنچه ديده ديده***كسي هرگز نديده

كه گرگ بي حيايي***به بستانم رسيده

بروي برگ گل پنجه كشيده***علي جانم علي جانم علي جان

فرق علي مرتضي شكسته***خون دلش روحي جبين نشسته

رخسار حيدر لاله گون شد اي واي***محراب و مسجد غرق خون شد اي واي

از ضربه ي كينه ي ابن ملجم***شد غرق ناله و عزا دو عالم

***

صداي واعليا تابه گردن ميرودامشب

زچشم زينب وفرق علي خون ميرودامشب

دگربرديده محراب ومنبرپاي مولانيست

دگردرسفره ايتام كوفه نان وخرما نيست

تواي دنيا به زيرگل علي راباچه دل بردي

تني راني كه دنياي فضيلت رابه گل بردي

علي دست خدا امشب به جنت مينهدپارا

پيمبرآوردباخودبه استقبال زهرارا

ملاقات علي وفاطمه باشدتماشائي

زمظلومي كندمظلومه اي ديگرپزيرائي

نشان هم دهندازچشم احمددوروسربسته

علي فرق شكسته فاطمه پهلوي بشكسته

***

محراب کوفه امشب در موج خون نشسته

يا عرش کبريا را سقف و ستون شکسته

سجاده گشته رنگين از خون سرور دين

يا خاتم النبيين، يا خاتم النبيين

از تيغ کينه امشب فرقي دو نيم گرديد

رفت آن يتيم پرور، عالم يتيم گرديد

ديگر نواي تکبير از کوفه بر نيامد

نان آور يتيمان ديگر ز در نيامد

غمخوار دردمندان امشب شهيد گرديد

امشب جهان ز فيض حق نااميد گرديد

تنها نه خون به محراب از فرق مرتضي ريخت

امشب شرنگ بيداد در کام مجتبي ريخت

امشب به کوفه بذر کفر و ضلال کِشتند

مرغان کربلا را امشب به خون کشيدند

تيغ نفاق امشب بر فرق وحدت آمد

امشب به نام سجاد خط اسارت آمد

امشب به محو خادم، خائن دلير گرديد

آري برادر امشب زينب اسير گرديد

باب عدالت امشب مسدود شد بر انسان

امشب بناي وحدت در کوفه گشت ويران

امشب جهان ز فيض حق نااميد گرديد

امشب بنام قرآن، قرآن شهيد گرديد

سجاده گشته رنگين از خون سرور دين

يا خاتم النبيين، يا خاتم النبيين

"حميد سبزواري"

***

ناله كن اى دل به عزاى على

گريه كن اى ديده براى على

كعبه ز كف داده چو مولود خويش

گشته سيه پوش عزاى على

عمر على عمره مقبوله بود

هر قدمش سعى و صفاى على

ديده زمزم كه پر از اشگ شد

ياد كند، زمزمه‏هاى على

تيغ شهادت سر او را شكافت

كوفه بود، كوه مناى على

عالم امكان شده پر غلغله

چون شده خاموش صداى على

نيست هم آغوش صبا بعد از اين

پيك ظفربخش لواى على

منبر و محراب كشد انتظار

تا كه زند بوسه به پاى على

ماه دگر در دل شب نشنود

صوت مناجات و دعاى على

آه كه محروم شد امشب دگر

چشم يتميان ز لقاى على

مانده تهى سفره بيچارگان

منتظر نان و غذاى على

واى امير دو سرا كشته شد

خانه غم گشته،سراى على

پيش حسين و حسن و زينبين

خون چكد از فرق هماى على

خواهم اگر ملك دو عالم حسان

از دل و جان باش گداى على

حسان

***

على امشب چرا بهر عبادت بر نمى ‏خيزد؟

چرا شير خدا از بهر طاعت‏ بر نمى‏ خيزد؟

خداجوئى كه از ياد خدا يكدم نشد غافل

چه رو داده كه از بهر عبادت بر نمى ‏خيزد

از آن ضربت كه بر فرق على زد زاده ملجم

يقين دارم كه از جا، تا قيامت ‏بر نمى‏ خيزد

به محراب دعا در خون شناور گشته شير حق

دگر بهر دعا آن ابر رحمت‏ بر نمى‏ خيزد

ز كينه ابن ملجم آتشى افروخت در عالم

كه زين آتش بجز دود ندامت‏ بر نمى ‏خيزد

طبيب آن زخم سر را ديد و گفتا با غم و حسرت

على ديگر از اين بستر سلامت ‏بر نمى ‏خيزد

نهد سر هر كسى بر آستان مرتضى(خسرو)

ازاين درگاه تا روز قيامت ‏بر نمى‏ خيزد

سيد محمد خسرو نژاد(خسرو)

***

در خانه مولا نيست، يك خاطر شاد امشب

آن قامت همچون سرو، از پاى فتاد امشب

بر فرق سر عالم، خاك غم و ماتم ريخت

از ضربت‏شمشير فرزند مراد امشب

در كوفه زخم آلود، هر جا كه يتيمى بود

بارى ز غم و حسرت، بر دوش نهاد امشب

دلها همه محزون است، هر ديده پر از خون است

اين محنت عظمى را بر كوفه كه داد امشب؟

محراب على از خون، رنگين شده، واويلا

در سوگ على چشمى، بى اشك مباد امشب

جواد محدثى

***

على آن شير خدا شاه عرب

الفتى داشته با آن دل شب

شب ز اسرار على آگاهست

دل شب محرم سر الله است

شب على ديد و به نزديكى ديد

گرچه او نيز به تاريكى ديد

شب شنفته است مناجات على

جوشش چشمه عشق ازلى

شاه را ديد و به نوشينى خواب

روى بر سينه ديوار خراب

قلعه بانى كه به قصر افلاك

سر دهد ناله زندانى خاك

اشگبارى كه چون شمع بيزار

ميفشاند زر و ميگريد زار

دردمندى كه چولب بگشايد

در و ديوار به زنهار آيد

كلماتى چون در آويزه گوش

مسجد كوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سينه آفاق شكافت

چشم بيدار على خفته نيافت

روزه‏دارى كه به مهر اسحار

بشكند نان جوين افطار

ناشناسى كه بتاريكى شب

ميبرد شام يتيمان عرب

پادشاهى كه به شب برقع پوش

ميكشد بار گدايان بر دوش

تا نشد پردگى آن سر جلى

نشد افشا كه على بود على

شاهبازى كه ببال و پر راز

ميكند در ابديت پرواز

شهسوارى كه ببرق شمشير

دردل شب بشكافد دل شير

عشقبازى كه هم آغوش خطر

خفت در جايگه پيغمبر

آن دم صبح قيامت تاثير

حلقه در شد از او دامنگير

دست در دامن مولا زد در

كه على بگذر و از ما مگذر

شال شه واشد و دامن بگرو

زينبش دست‏بدامان كه مرو

شال مى‏بست و ندائى مبهم

كه كمر بند شهادت محكم

پيشنوائى كه ز شوق ديدار

ميكند قاتل خود را بيدار

ماه محراب عبوديت‏حق

سر به محراب عبادت مشتق

ميزند پس لب او كاسه شير

ميكند چشم اشارت باسير

چه اسيرى كه همان قاتل اوست

تو خدائى مگر اى دشمن دوست

در جهانى همه شور و همه شر

ها على بشر كيف بشر

كفن از گريه غسال خجل

پيرهن از رخ وصال خجل

شبروان مست ولاى تو على

جان عالم بفداى تو على

محمد حسين بهجت (شهريار).

***

با تو اي فاطمه جان وقت ملاقات من است

رويت اي يار علي قبله ي حاجات من است

بر لب خوني من زمزمه ي يازهراست

نامت آرام دل و رمز فتوحات من است

وقت تنهايي من ياور و يارم بودي

بر تو اي دخت نبي فخر و مباهات من است

استخوان از گلويم، خار زچشمم بردار

گه نگاه و سخنت اوج مناجات من است

عاقبت شان نزول من و تو شد تاويل

سيلي،آيات تو زخم سر، آيات من است

تو و آن سينه ي مجروح، من و فرق دوتا

آن مدال تو اين طرح موالات من است

من و اين چهره ي خونين تو آن روي کبود

يعني اي ياس علي روي تو مرآت من است

سرو پهلوي شکسته دل و اين ديده ي خون

آن علامات تو اين هم علامات من است

سجده گاه من و تو، هردو به خون آغشتند

چه شبيه همه حالات تو حالات من است

تو به ديدوار و در افتادي و من در محراب

اين هم امضاي قبولي عبادات من است

گربه فرياد علي عشق تو صد جا برسد

برزخي نيست در اينجا که خرابات من است

سروده ي محمود ژوليده

***

داني زچه رو ديده ما ميگريد

در ماتم شاه اوليا مي گريد

تنها ز غمش اهل زمين گريان نيست

عيسي بفلک از اين عزا ميگريد

شد کشته بمحراب عبادت حيدر

هر ديده بحال مرتضي مي گريد

بـا گفتن "قد قتل" ز جبريل امين

در خلد برين خير نساء ميگريد

***

چون علي در عالم خلقت کسي مظلوم نيست

هيچ کس مانند او از حق خود محروم نيست

از جناياتي که دشمن کرد در حق علي

در تواريخ مدون صد يکش مرقوم نيست

غصه هاي او عيان از گفته ها ي وي که گفت

زندگي جز استخواني مانده در حلقوم نيست

جانشين مصطفي در خانه شد عزلت نشين

بين حکام الهي يک چنين محکوم نيست

کي زطوفان بلا خاموش گردد نور حق

اين حقيقت بر سيه کاران ولي مفهوم نيست

صبر يزدان کرد نيروي يد اله را مهار

شير حق درچنگ روبه بي جهت مظلوم نيست

شاه مردان قهرمان خيبر و بدر و احد

بي سبب ساکت به پيش مردکي مشئوم نيست

صبر جانسوز علي چون صلح جانسوزحسن

حکمتي دارد که بر روشن دلان مکتوم نيست

آستان قدس او را ناکسان آتش زدند

مرتضي يا رب مگر از چهارده معصوم نيست

علت خلقت چو ما بين در و ديوار ماند

در شگفتم عالم هستي چرا معدوم نيست

جور بي حد بين که قبر قاتلانش آشکار

ليک قبر فاطمه بر هيچکس معلوم نيست

در حقيقت شد تمام از مرگ او عمر علي

انتظارش جز براي ضربتي مسموم نيست

فاقد احساس پاک و روح انساني بود

هر کسي در ماتم زهرا "حسان" مغموم نيست

***

از الف اول امام از بعد پيغمبر علي است

آمر امر الهي شاه دين پرور علي است

ب- برادر با نبي بيرق فراز دين حق

بحر احسان باب لطف بي حد و بي مر علي است

ت- تبارك تاج و طاها تخت و نصراله سپاه

تيغ آور خسرو مستغني از لشگر علي است

ث- ثري مقدم ثريا متكا ثابت قدم

ثاني احمد به ذات كبريا مظهر علي است

ج- جاه و قدرش ار خواهي به نزد ذوالجلال

جل شانه جز نبي از جمله بالاتر علي است

ح- حدوثش با قدم مقرون حديثش حرف حق

حاكم حكم اللهي حيه در حيدر علي است

خ- خداوند ظفر خيبر گشا مرحب شكار

خسرو ملك ولايت خلق را رهبر علي است

د- داماد نبي دست خدا داراي دين

داعي ايجاد موجودات از داور علي است

ذ- ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار

ذلت افزا بر عدوي ملحد ابتر علي است

ر- رفيع القدر و والا رتبه روح افزا سخن

رهنماي خلق عالم ساقي كوثر علي است

ز- زبر دست و زكي و زاهد و زهد آفرين

زيب بخش مسجد و زينت ده منبر علي است

س- سعيد و سيد و سرور سلوني انتساب

سر لا رطب و لا يا بس سر و سرور علي است

ش- شفيع المذنبين شير خدا شاه نجف

شمع ايوان هدايت شافع محشر علي است

ص- صديق و صبور و صالح و صاحب كرم

صبح صادق از درون شب پديدآور علي است

ض- ضرغام شجاعت پيشه ي روشن ضمير

ضاربي كز ضربش المضروب لايخبر علي است

ط- طبيب طبع دان مطلوب ارباب طلب

طاق نه كاخ مطبق طرح را لنگر علي است

ظ- ظهير ملك و ملت ظاهر و باطن امام

ظل ممدود خداي خالق اكبر علي است

ع- عين الله و علي جاه و علام الغيوب

عالم علم علي الاشيا ز خشك و تر علي است

غ- غران شير يزدان غيرت الله المبين

غالب اندر غزوه ها بر خصم بد گوهر علي است

ف- فصيح و فاضل و فخر عرب مير عجم

فارس ميدان مردي فاتح خيبر علي است

ق- قلب عالم امكان قسيم خلد و نار

قاضي روز قيامت خواجه ي قنبر علي است

ك- كنز علم ماكان و علوم مايكون

كاشف سر و علن از اكبر و اصغر علي است

ل- لطفش شامل احوال كل ما خلق

لازم التعظيم شاه معدلت گستر علي است

م- ممدوح صحف موصوف تورات و زبور

مصحف وز انجيل را مصداق و المصدر علي است

ن- نظام نه فلك از نام نيكش وز جمال

نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر علي است

و- واجب منزلت ممكن نما والا گهر

واقف از ماوقع و از ما وقع يك سر علي است

هـ- هوالهادي المضلين في الصراط المستقيم

هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر علي است

ي- يدالله فوق ايديهم يكي از مدح او

يك سر از يا تا الف هر حرف را مضمر علي است

***

كس را چه زور و زهره كه وصف على كند

جبار در مناقب او گفته هل اتى

زور آزماى قلعه خيبر كه بند او

در يكديگر شكست‏ببازوى لا فتى

مردى كه در مصاف، زره پيش بسته بود

تاپيش دشمنان نكند پشت‏بر غزا

شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود

جان بخش در نماز و جهانسوز در دعا

ديباچه مرمت و ديوان معرفت

لشگركش فتوت و سردار اتقياء

فردا كه هر كسى به شفيعى زنند دست

مائيم و دست و دامن معصوم مرتضى

***

علي مرتضي مير خلايق

بزرگ عارفان نور حقايق

شعاع نور خورشيد هدايت

نخستين موج درياي ولايت

علي جان جهان و نور هستي

يگانه مظهر عهد الستي

نباشد گر علي، عالم نباشد

شرف در دوده آدم نباشد

علي تنها كليد فهم قرآن

كزو پيدا شود اسرار پنهان

علي رمز وجود آفرينش

علي نور چراغ اهل بينش

علي بر حق، امام اولين است

شكوه آسمان، فرّ زمين است

علي مجلس فروز اهل راز است

ز خونش سرخ، محراب نماز است

علي بنياد هستي را قوام است

علي اوضاع گيتي را نظام است

علي با ذوالفقارش گفت و گو داشت

خدا را در همه جا پيش رو داشت

علي سالار ميدان نبرد است

به روز جنگ و هيجا مرد مرد است

علي مرد عطا؛ مرد سخا بود

علي لشكر شكن؛ خيبر گشا بود

ز نور او منور ملك هستي

زمين و آسمان بالا و پستي

علي نور و علي عشق و علي جان

به سختي چاره و بر درد درمان

علي اميد جان، نور دل ما

علي آسان نماي مشكل ما

علي با درد جانش آشنا بود

تمام دردمندان را شفا بود

علي گاهي طبيب و گاه دهقان

گهي در كار كشت و گاه درمان

علي انسان كامل بود و عادل

نبُد يك دم ز كار خلق غافل

علي گنج نهاني سينه اش بود

چو آئينه دل بي كينه اش بود

علي بر كفش پاره پينه مي زد

گره بر سينه بي كينه مي زد

علي فرمانده حكم قضا بود

به منشور قدر فرمانروا بود

علي اسرار دل با چاه مي گفت

گهرهاي درون بنهفته مي سفت

علي اندر تفكر بود دائم

به صبر و حلم، همچون كوه، قائم

علي اسلام را بود و نبود است

يگانه نسخه ملك وجود است

علي شب در عبادت بود بيدار

ولي در روزها پيوسته در كار

علي بر تيره شب، فجر سحر بود

يتيمان را به سر سايه پدر بود

علي هر روز تا شب كار مي كرد

ولي با نان جو افطار مي كرد

علي سرچشمه انعام و احسان

علي كانون فيض و قطب امكان

علي بوتراب از عالم خاك

به يك لحظه شدي تا قرب افلاك

علي نور خدا جان جهان است

مرا در وصف او الكن زبان است

***

اي چشمها به صورت مولا نظر کنيد

جاري به زخم خود همه خون جگر کنيد

زينب!حسن!حسين!علي چشم خويش بست

بر آن غريب جامه ماتم به بر کنيد

ريزيد همچو اشک به خاک اي ستارگان

سخت است بي علي شب خودرا سحرکنيد

بيرون شهر کوفه در آن کوچه خموش

آن کودک خرابه نشين را خبر کنيد

اي جن وانس وحور وملک اي تمام خلق

تا روز حشر خاک يتيمي به سر کنيد

شير خدا نياز ندارد دگر به شير

اشک عزا روانه بر او از بصر کنيد

امشب براي آنکه بر او شير آوريد

خون جگر نثار به زخم پدر کنيد

از قصّه خرابه شام آوريد ياد

يک شب گر از خرابه کوفه گذر کنيد

هنگام شب جنازه اورا چو مي بريد

در سينه داغ فاطمه را تازه تر کنيد

اي ناله هاي نيمه شب هر شب علي

آتش شويد وبر جگر ما اثر کنيد

از بس گناه کرده ام افتادم از نظر

اي خاندان وحي به ميثم نظر کنيد

***

بگو اي کوفه با مولا چه کردي

تو با آن رهبر والا چه کردي

بگو آن مهر وماه منجلي کو

اميرالمؤمنين يعني علي کو

چه کردي با علي اي کوفه بر گو

چه آوردي زکينه بر سر او

مگر از آن شه خوبان چه ديدي

که فرق نازنينش را دريدي

چه بوده جرم او غير از عدالت

امان از اين همه جهل وضلالت

چه بود آن حجّت داور گناهش

که شد محراب مسجد قتلگاهش

علي را گشتي وآسوده گشتي

نميداني چسان آلوده گشتي

تو تار وپود عمرش را گسستي

دل اهل وعيالش را شکستي

چه کردي کوفه تو با زينبينش

چرا ننموده اي شرم از حسينش

حسن شال عزا برگردن افکند

جوابت چيست فردا با خدا وند

علي را کشت دشمن در مدينه

تو ديگر از چه با شمشير کينه

دوتا بنموده اي ازکين سرش را

نمودي غرق در خون پيکرش را

علي را داغ زهرا کشت آن روز

که پشت در شنيد آه جگر سوز

علي را کشت رنگ وروي نيلي

علي را کشت آن آثار سيلي

غلاف تيغ وبازو را نشانه

که بر جا مانده بود از تازيانه

به وقت غسل جان ميداد حيدر

نماندش طاقت وتابي به پيکر

بلي آن لحظه زهرايش کتک خورد

علي از غصّه هاي فاطمه ُمرد

نبود اورا نياز تيغ ديگر

که زد بر فرق او خصم ستمگر

$

##اشعارنوحه ومرثيه

اشعارنوحه ومرثيه

 

روزي که از جفا سر مولا شکافتند

يک ذره از شکاف دلش را نيافتند

عمري ز عمق زخم سرش روضه ميشود

عمق حوادث دل او را نساختند

***

حسن از يک طرف مي کرد زاري//حسين از سوي ديگر بي قراري

بسوي خانه آوردند شه را//سيه کردند از غم مِهر و مَه را

***

سپيده سر زد وگلگون شد افسوس//سر و روي علي پرخون شد افسوس

زمين هر چند بي حجّت نماند//عدالت با علي مدفون شد افسوس

***

الوداع اي زينب غم پرورم//الوداع اي دختر بي مادرم

زينبا هنگام وصل يار شد//برعزيزان آخرين ديدار شد

زينبا عمرم به پايان آمده//وعده ي ديدار جانان آمده

گر شدي امروز اي خونين جگر//از جفاي ابن ملجم بي پدر

از يتيمي آنقدرافغان مکن//خانه ي صبر مرا ويران مکن

صبر کن اي زينب زار حزين//گريه ها در پيش داري بعد از اين

گريه ها خواهي نمود اي بينوا//روز عاشورا بدشت کربلا

گريه ها خواهي نمود اي قهرمان//از فراق روي عباس جوان

گريه ها خواهي کرد چون ابر بهار//روي نعش اکبر نسرين عذار

گريه را بگذار اي نور دو عين//از براي جسم عريان حسين

***

امشب در و ديوار کوفه داد مي زد//محراب و منبر از جگر فرياد مي زد

امشب علي با فرق تا ابرو شکسته//مي کرد ياد همسر پهلو شکسته

امشب كه صحبت از يزيد و ملک ري بود//صحبت ز قرآن خواندن بالاي ني بود

امشب سخن از هر دري مي گفت مولا//از پاره پاره پيکري مي گفت مولا

امشب اجل در کوفه فتح باب مي کرد//بر باب شهر علم دَقّ الباب مي کرد

امشب علي بوسيد چشم مست عباس//دست حسينش را سپردي دست عباس

با سوز دل فرمود اي نور دو عينم//تا زنده اي جان تو و جان حسينم

***

زده آتش به جان من نواي نينواي تو//دگر کوفه نمي باشد نه جاي من نه جاي تو

تمام خشت خشت خانه ما گشته ماتم خيز//زيکسو گريه ي زينب ز يکسو ناله هاي تو

پس  از روي علي اي روح غربت زينب خسته//فقط مانده به عشق آنکه باشد در ولاي تو

بيا تقسيم کار خانه بين هم کنيم امشب//تمام کارها با من فقط زينب براي تو

بگو در سينه خود ناله هايش را نگهدارد//که لازم مي شود اين ناله ها را کربلاي تو

***

زينب طاقت ندارد ببيند

در سجده آنچه خواست علي مستجاب شد//محراب پر زخون دل  بوتراب  شد

سيمرغ عشق از قفس آزاد گشت و باز//آري قسم به کعبه علي کامياب شد

کشتند چونکه شير خدا رابه سجده گاه//ديگر براي کشتن حق فتح باب شد

علي که امشب هواي وصل خدا بسر دارد//ز شوق ديدار او بسوي خدا نظر دارد

چگونه چشم از ستاره هاي مدينه بردارد//به ياد زهرا به دختر خود بگو که مهمانم

الهي امشب سحر نگردد که خون شود دلها//شبي که مولا رود ز دنيا به ديدن زهرا

شب يتيمي مؤمنان شده فغان و واويلا //چه بگذرد  بر حسين و زينب زغم نمي دانم

***

اي شب قدر که قدرمائي//برتر از جمله هزاران ماهي

اي شب قدر به تو روح دعاست//در تو احسان و عنايات خداست

اي شب قدر که باشي در دل//در تو آيات خدا شد نازل

اي شب قدر که قدرت مخفي است//قدر تو در گرو قدر علي است

اي شب قدر به قدرت سوگند//به علي فاتح بدرت سوگند

به علي شاه عرب شير خدا//که بود شأن تو در او پيدا

به علي آنکه شده کشته ي کين//عدل او  با غم  دل خانه نشين

به علي آنکه شد از جور و جفا//فرق او در شب قدر گشت دو تا

قدر تو غربت چاه کوفه//ناله ها در دل چاه کوفه

چاه از اشک دو چشمش درياست//آخر او شاهد داغ زهراست

***

ز چه مهمان محاسن پير من باباي من

هرکجا که حرف هجران است با من مي زني

يا مگو چيزي و يا گيسو پريشان مي کنم

بعد عمري آمدي و حرف رفتن مي زني

بعد عمري من فقط يکبار بر تو رو زدم

کم بگو ،دست از سرم بردار زينب جان برو

مي روي ، باشد برو در خانه ي من هم نمان

خُب به جاي رفتن مسجد به نخلستان برو

حيف جاي مادرم خالي است ورنه اي پدر

شک ندارم راه مسجد رفتنت را مي گرفت

چادرش را بر کمر مي بست و بين کوچه ها

پا برهنه مي دويد و دامنت را مي گرفت

حيف جاي مادرم خالي است ورنه اي پدر

گيسويش را بر زمين مي ريخت پيش پاي تو

ناله از دل مي کشيد و باز مثل پشت در

استخوانش را سپر مي کرد امشب جاي تو

واي.......

مادرم زهراست من هم دختر اين مادرم

گر دهي اذنم فدايت دست و پهلو مي کنم

حرمت گيسوي من مانند موي او بود

کوفه را من زير و رو با نام گيسو مي کنم

نذر کردي گوئيا رويت ببينم لاله گون

رحم کن بر دخترت امشب بيا مسجد نرو

هست در يادم هنوز آن صورت سرخ وکبود

اي قتيل مادر زينب بيا مسجد نرو

اي غريب کوچه ها ،اي حيدر بي فاطمه

مادرم زهرا براي تو هميشه کوه بود

در ميان کوچه،بين چل نفر آن روز هم

مادرم از پا نمي افتاد اگر قنفذ نبود

***

واحدسبک تند ـ مهدي مختاري

الا انسان زمان كوچ باشد

عبادت بي ولايت پوچ باشد

دم جان بخش عيسي از علي بود

عصاي دست موسي از علي بود

نبي را يار و هم صحبت علي بود

شب معراج آن آيت علي بود

علي راز دل خود با علي گفت

خدا هم با پيمبر يا علي گفت

شبي در محفلي ذكر علي بود

شنيدم عارفي فرزانه فرمود

اگر آتش به زير پوست داري

نسوزي گر علي را دوست داري

به بازار عمل با دست خالي

من و مهر تو يا مولي الموالي

بدم اما شما را دوست دارم

همين باشد مدال افتخارم

كجا ارباب من فردا گذارد

غلام او در آتش پا گذارد

گرفتم اين كه بردندم سوي نار

به جرم اين كه من هستم گنه كار

بود در اوج آتش اين شعارم

خدايا من علي را دوست دارم

$

##اشعارسروده مؤلف

اشعارسروده مؤلف

 

مولاعلي علي جان مولاعلي علي جان

فرق علي بدست يك ظالمي شكسته يك ظالمي شكسته

جن وملك ازاين غم اندرعزانشسته اندرعزانشسته

محراب كوفه خونين ازخون فرق مولا ازخون فرق مولا

دامان كعبه رنگين ازخون فرق مولا ازخون فرق مولا

نوزده ماه صيام گشته عزاي علي گشته عزاي علي

جن وملك عزادارجمله براي علي جمله براي علي

روزعزاي علي كعبه شده سيه پوش كعبه شده سيه پوش

چراغ عمرعلي زبادكينه خاموش زبادكينه خاموش

اركان دين وايمان ازاين جفاگسسته ازاين جفاگسسته

سفينه هدايت كنون به گل نشسته كنون به گل نشسته

زينب وام كلثوم بهرپدرعزاداربهرپدرعزادار

هم حسنين علي به بحرغم گرفتاربه بحرغم گرفتار

نهاده سربديواركنون غلام علي كنون غلام علي

ميشنودگوش جان كنون پيام علي كنون پيام علي

درآخرين پيامش ياديتيمان كند ياديتيمان كند

بيوه زنان مساكين يادفقيران كند يادفقيران كند

رفته كنون زدنيا باب يتيمان علي باب يتيمان علي

باقرياشدشهيداميرايمان علي اميرايمان علي

سيدمحمدباقري پوررمضان88

***

كيست امير مؤمنان علي علي علي علي***كيست امام شيعيان علي علي علي علي

كيست اميرمؤمنان غير علي مرتضي***كيست امام شيعيان غيرعلي مرتضي

كيست امام مهربان غير علي مرتضي***كيست امام انس وجان غيرعلي مرتضي

كيست شفيع مذنبين غيرعلي مرتضي***كيست امام متقين غيرعلي مرتضي

كيست وصي مصطفي غيرعلي مرتضي***كيست غرض زهل اتي غيرعلي مرتضي

كيست يلِ بدرواُحُد غيرعلي مرتضي***قاتل عمرو عبدود غيرعلي مرتضي

كيست اميرحيّه در غيرعلي مرتضي   كيست***دليرونامور غيرعلي مرتضي

كيست مديح هل اتي غيرعلي مرتضي***كيست اميرلافتي غيرعلي مرتضي

كيست امام بت شكن غيرعلي مرتضي***كيست عدوي اهرمن غيرعلي مرتضي

كيست دليل ورهنما غيرعلي مرتضي***كيست امام ومقتدا غيرعلي مرتضي

كي اسدالله بود اميرمؤمنان علي***كي حجة الله بود اميرمؤمنان علي

چه كس يدالله بود اميرمؤمنان علي***چه كس مع الله بود اميرمؤمنان علي

بهشت راچودرزني دهدصداي ياعلي***به هركجاش سرزني دهدصداي ياعلي

نغمه مرغان بهشت بود صداي ياعلي***به مسجدوديروكنشت بودصداي ياعلي

مظهرقدرت خداكيست علي مرتضي***جلال وشوكت خداكيست علي مرتضي

نمادهيبت خدا كيست علي مرتضي***شكوه عزت خداكيست علي مرتضي

علي اگرسجده فقط براي حق بود***علي اگر گريه كند فقط براي حق بود

علي اگرتيغ زندفقط براي حق بود***علي اگر جنگ كندفقط براي حق بود

زندگي و بودعلي فقط براي حق بود***سخاوت وجودعلي فقط براي حق بود

ركوع وسجده علي فقط براي حق بود***قيام وقعده علي فقط براي حق بود

بنده مخلص خداست امام علي مرتضي***شان نزول هل اتي است امام علي مرتضي

اويكه تاز جبهه هاست امام علي مرتضي***مردخطاب لافتي است امام علي مرتضي

علي بودكه عمرورا دونيمه ودوتاكند***علي بودكه جان خودبهرنبي فداكند

علي به خندق و احد قاتل مشركين شده***علي اميرورهنما براي مؤمنين شده

علي بودكه كعبه را زلوث بت رها كند***علي بودكه كردگار كعبه را ثناكند

علي پيام لافتي زلطف حق شنيده است***پيام حصرانّما به وي زحق رسيده است

سوره پاك هل اتي براي ايثارعلي است***دوستي راه خدا هميشه رفتارعلي است

مردرزم و  مرد جنگ است آن شه دلدل سوار***دردفاع ازدين زرنگ است آن شه دلدل سوار

دراحدازجبرئيل آمد به وصفش آشكار***لافتي الّا علي لاسيف الّا ذوالفقار

باقري مولا علي آن مردميدان عمل***دورباشد از غرورو كينه وكيد و دغل

***

لافتي الّا علي لاسيف الّا ذوالفقار

ازتوشدآئينه دل منجلي ويا علي***ياعلي و يا علي و يا علي و يا علي

ياعلي شيرخداهستي تواندربيشه زار***مانده ازجنگ احد بهرتو اينسان يادگار

لافتي الّا علي لاسيف الّا ذوالفقار***چون تو بودي يك تنه با دشمنان دركار زار

زان سبب نام تو گشته نقل محفلها علي***ياعلي و يا علي و يا علي و يا علي

كودكان شيرخوارما بگويد يا علي***نوجوان روزگارما بگويد يا علي

عابد شب زنده دار ما بگويد يا علي***جنگجوي كارزار ما بگويد يا علي

نام تو با شيرمادر شد غذاي ما علي***ياعلي و يا علي و يا علي و يا علي

هركه عاجز ماند از كاري بگويد يا علي***گربماند برزمين باري بگويد يا علي

عاجز و درمانده با زاري بگويد يا علي***هركه دارد درد وبيماري بگويد يا علي

نام توشد قوت قلبي براي ما علي***ياعلي و يا علي و يا علي و يا علي

آرزوي ما بود آئيم درشهرنجف***بوسه برقبرتوافزايد به ما عزّوشرف

تو چنان درّ وگهر ما ها سفالين وخزف***يك نگاه توكندمارا چنان درّ و صدف

باقري با يك نگاهت ميشود بينا علي***ياعلي و يا علي و يا علي و يا علي

***

علي حبّه جُنّه

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي حبّه جُنّه***قسيم النّار و الجنْه

وصيّ المصطفي حقًّا***امام الانس و الجنّة

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي مولاي شهردل***علي حلّا ل هرمشكل

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي آئين ودين من***علي حبل المتين من

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي باشد ولي نعمت***قسيم دوزخ وجنّت

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي حلّا ل مشكلها***اميري هست بردلها

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي آن ساقي كوثر***بود از بهردين ياور

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي سالارمردان است***امام اهل ايمان است

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي مرد وفا باشد***وصي مصطفي باشد

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي حبل المتين باشد***به احمدجانشين باشد

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

علي دا ماد پيغمبر***علي برفاطمه همسر

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

اميرالمؤمنين مولا***امام المتّقين مولا

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

شه د نيا و دين مولا***تويي حبل المتين مولا

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

شها دستم بدامانت***من و آن لطف و احسانت

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

به و قت دادن جانم***تو بنما لطف و احسا نم

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

ميان قبرو تنها يي***تو يكدم بر سرم آ يي

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

قيامت محشر كبرا***بفريادم برس مو لا

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

تويي مولا بهشت من***ولاي تو سرشت من

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

بگويد باقري مولا***توبرما يك نظر بنما

علي جا نم علي جا نم***علي جا نم علي جا نم

$

#روضه حضرت زهرا

##چهل حديث اخلاقي ازحضرت زهرا

چهل حديث اخلاقي ازحضرت زهرا(س)

 

قالت فاطمة الزّهراء عليها السّلام:

1-  موقعيت اهل بيت در نزد خدا

« وَاحْمَدُوا الَّذى لِعَظمَتِهِ وَ نُورِهِ يَبْتَغى مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ، وَ نَحْنُ وَسيلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَيْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أَنـْبِيائِهِ.» خدايى را حمد و سپاس گوييد كه به خاطر عظمت و نورش، هر كه در آسمانها و زمين است به سوى او وسيله مىجويد، و ما وسيله او در ميان مخلوقاتش و خاصّان درگاه و جايگاه قدس او و حجّت غيبى و وارث پيامبرانش هستيم.

2-  حرمت مست كننده ها

« قالَتْ: قالَ لى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): يا حَبيبَةَ أَبيها كُلُّ مُسْكِر حَرامٌ، و كُلُّ مُسْكِر خَمْرٌ» پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرمود:اى دوستِ پدر! هر مست كننده اى حرام است، و هر مست كننده اى خمر است.

3-  بهترين زنان

« قالَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) فى وَصْفِ ما هُوَ خَيْرٌ لِلنِّساءِ: خَيْرٌ لَهُنَّ أَنْ لايَرينَ الرِّجالَ، وَ لا يَرَوْ نَهُنَّ» حضرت در وصف اين كه بهترين چيز براى زنان چيست، فرموده اند: اين كه زنان، مردان را نبينند، و مردان هم زنان را نبينند.

4-  نتيجه عبادت خالص

« مَنْ أَصْعَدَ إِلَىاللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ أَهْبَطَ اللّهُ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.» هر كه عبادت خالصش را به سوى خدا بالا فرستد، خداوند متعال برترين بهره و سودش را به سوى او پايين فرستد.

5-  درخدمت مادر

« الْزَمْ رِجْلَها، فَإ نَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ اءقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ» هميشه در خدمت مادر و پاى بند او باش ، چون بهشت زير پاى مادران است ؛ و نتيجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود

6-  بدترين امت

«قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)، شِرارُ أُمَّتى الَّذينَ غَذُّوا بِالنَّعِيم، الَّذينَ يَأكُلُونَ أَلْوانَ الطَّعامِ، وَ يَلْبَسُونَ أَلوانَ الثِّيابِ وَ يَتَشَدَّقُونَ فِى الْكَلامِ» رسول خداصلّي الله عليه وآله فرمود: بدترين امّت من كسانى هستند كه: از انواع نعمتها تغذيه مىكنند و خوراكى هاى رنگارنگ مىخورند، و لباسهاى گوناگون مىپوشند، و هر چه بخواهند مىگويند.

7-  نزديكترين اوقات زن به خدا

« قالَتْ: سَأَلَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)أَصْحابَهُ عَنِ الْمَرْأَةِ ماهِىَ؟ قالُوا: عَوْرَةٌ، قالَ: فَمَتى تَكُونُ أَدْنى مِنْ رَبِّها؟ فَلَمْ يَدْرُوا. فَلَمّا سَمِعَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) ذلِكَ قالَتْ: أَدْنى ما تَكُونُ مِنْ رَبِّها أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَيْتِها. فَقالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): إِنَّ فاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنّى» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از اصحابش پرسيد: زن چيست؟ گفتند: زن ناموس است. فرمود: زن چه موقع به خدايش نزديكتر است؟ اصحاب نتوانستند جواب گويند. چون اين سخن به گوش فاطمه(عليها السلام)رسيد، فرمود: نزديكترين اوقات زن به خداى خود هنگامى است كه در كُنج خانه خود باشد. پس از اين جواب، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: حقّا كه فاطمه پاره تن من است.

8-  نتيجه صلوات بر زهرا(عليها السلام)

« قالَتْ: قالَ لى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) يا فاطِمَةُ مَنْ صَلّى عَلَيْكِ غَفَرَ اللّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بى حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به من گفت: اى فاطمه! هر كه بر تو صلوات فرستد، خداوند او را بيامرزد و به من، در هر جاى بهشت باشم، ملحق گرداند.

9-  على(عليه السلام)، رهبر و پيشوا

« قالَتْ: إِنَّ النَّبِىَّ(عليها السلام) قالَ: مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَعَلِىٌّ وَلِيُّهُ، وَ مَنْ كُنْتُ إِمامَهُ فَعَلِىٌّ إِمامُهُ». پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:هر كه من سرپرست اويم، پس على سرپرست اوست و هر كه را من رهبر اويم، پس على رهبر اوست.

10-  حجاب فاطمه

« قالَتْ: يا رَسُولَ اللّهِ إِنْ لَمْ يَكُنْ يَرانى فَأَنَا أَراهُ، وَ هُوَ يَشُمُّ الرّيحَ. فَقالَ النَّبِىُّ(صلى الله عليه وآله): أَشْهَدُ أَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنّى» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همراه با مرد نابينايى به خانه فاطمه(عليها السلام) آمد، بلافاصله فاطمه(عليها السلام)خود را كام پوشاند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: چرا خود را پوشاندى با اين كه او تو را نمىبيند؟ فاطمه(عليها السلام) فرمود: اى پيامبر خدا! اگر او مرا نمىبيند، من كه او را مىبينم و او بوى مرا حس مىكند! پيامبر اكرم فرمود: گواهى مىدهم كه تو پاره دل منى.

11-  دستور العملى جامع

« قالَتْ: دَخَلَ عَلَىَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ قَدْ إِفْتَرَشْتُ فِراشى لِلنَّوْمِ، فقالَ: يا فاطِمَةُ لا تَنامى إلاّ وَ قَدْ عَمِلْتِ أَرْبَعَةً:خَتَمْتِ القُرآنَ، وَ جَعَلْتِ الاَْنـْبِياءَ شُفَعائَكِ، وَ أَرْضَيْتِ الْمُؤْمِنينَ عَنْ نَفْسِكِ، وَ حَجَجْتِ وَ اعْتَمَرْتِ، قالَ هذا وَ أَخَذَ فِى الصَّلوةِ، فَصَبَرْتُ حَتّى أَتَمَّ صَلاتَهُ، قُلتُ: يا رَسُولَاللّهِ أَمَرْتَ بِأَرْبَعَة لا أَقْدِرُ عَلَيْها فى هذَا الْحالِ! فَتَبَسَّمَ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ قال:إِذا قَرَأْتِ قُل هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ثَلاثَ مَرّات فَكَأنَّكِ خَتَمْتِ القُرْآنَ، وَ إِذا صَلَّيْتِ عَلَىَّ وَ عَلَى الاَْنـْبِياءِ قَبْلى كُنّا شُفَعاءَكِ يَوْمَ الْقِيمَةِ، وَ إِذا اسْتَغْفَرْتِ لِلْمُؤْمِنينَ رَضُوا كُلُّهُمْ عَنْكِ، وَ إِذا قُلْتِ: سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إِلَهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرُ، فَقَدْ حَجَجْتِ وَ اعْتَمَرْتِ» در وقتى كه بستر خواب را گسترده بودم، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر من وارد شد، فرمود:اى فاطمه! نخواب مگر آن كه چهار كار را انجام دهى: قرآن را ختم كنى، و پيامبران را شفيعت گردانى، و مؤمنين را از خود راضى كنى، و حجّ و عمره اى را به جا آورى. اين را فرمود و شروع به خواندن نماز كرد، صبر كردم تا نمازش تمام شد، گفتم: يا رسول اللّه! به چهار چيز مرا امر فرمودى در حالى كه بر آنها قادر نيستم! آن حضرت تبسّمى كرد و فرمود:چون قل هو اللّه را سه بار بخوانى مثل اين است كه قرآن را ختم كردهاى، و چون بر من و پيامبران پيش از من صلوات فرستى، شفاعت كنندگان تو در روز قيامت خواهيم بود، و چون براى مؤمنين استغفار كنى، آنان همه از تو راضى خواهند شد، و چون بگويى: سُبحانَ اللّه وَ الحَمدُ للّه وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اكبرُ، حجّ و عمره اى را انجام داده اى.

12-  رضايت شوهر

« قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): وَيْلٌ لاِمْرَأَة أَغْضَبَتْ زَوْجَها وَ طُوبى لاِمْرَأَة رَضِىَ عَنْها زَوْجُها» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: واى به حال زنى كه شوهرش را خشمگين سازد، و خوشا به حال زنى كه شوهرش از او خشنود باشد.

13-  ثواب انگشتر عقيق

« قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): مَنْ تَخَتَّمَ بِالْعَقيقِ لَمْ يَزَلْ يَرى خَيْرًا» كسى كه انگشتر عقيق به دست كند، هميشه خير مىبيند.

14-  على(عليه السلام)، بهترين داور

«قالَتْ فاطِمَةُالزَّهراءُ(عليها السلام) عَنْ أَبيها(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ: إِنَّ نَفَرًا مِنَ الْمَلائِكَةِ تَشاجَرُوا فى شَىْء فَسَأَلُوا حَكَمًا مِنَ الاْدَمِيّينَ، فَأَوْحَى اللّهُ تَعالى إلَيْهِمْ أَنْ تَخَيَّرُوا، فَاخْتارُوا عَلِىَّ بْنَ أَبيطالب» گروهى از فرشتگان درباره چيزى با يكديگر مشاجره نمودند، حاكم و داورى را از بنى آدم تقاضا كردند، خداوند متعال به آنها وحى فرمود كه خودتان انتخاب كنيد و آنان على ابن ابيطالب(عليه السلام) را برگزيدند.

15-  شيعه كيست

« إ نْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناكَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ، قَاءنْتَ مِنْ شيعَتِنا، وَ إ لاّ فَلا» اگر آنچه را كه ما اهل بيت دستور داده ايم عمل كنى و از آنچه نهى كرده ايم خوددارى نمائى ، تو از شيعيان ما هستى وگرنه ، خير

16-  شرايط روزه دار

« قالَتْ: ما يَصْنَعُ الصّائِمُ بِصِيام إِذا لَمْ يَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ» روزه دار چون زبانش و گوشش و چشمش و اعضايش را (از حرام) نگه ندارد، روزه دار نيست.

17-  داناترين و نخستين مسلمان

« قالَتْ: قالَ لى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): زَوْجُكِ أَعْلَمُ النّاسِ عِلْمًا، وَ أَوَّلُهُمْ سِلْمًا، وَ أَفْضَلُهُمْ حِلْمًا» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرمودند: شوهر تو در دانش، داناترين مردم و نخستين مرد مسلمان و در بردبارى، برترين مردم است.

18-  كمك به ذرارى پيامبر

« قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): أَيُّما رَجُل صَنَعَ إِلى رَجُل مِنْ وُلْدى صَنيعَةً فَلَمْ يُكافِئْهُ عَلَيْها، فَأَنَا الْمُكافِئُ لَهُ عَلَيْها» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: هر كسى براى فردى از فرزندان من كارى انجام دهد و بر آن كار پاداشى نگيرد، من پاداش دهنده او خواهم بود.

19-  على و شيعيان

« قالَتْ: إِنَّ أَبى(صلى الله عليه وآله وسلم) نَظَرَ إِلى عَلِىٍّ(عليه السلام) وَ قالَ: هذا وَ شيعَتُهُ فِى الْجَنَّةِ» پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) نگريست و فرمود: اين شخص و پيروانش در بهشت اند.

20-  شيعه على در قيامت

« قالَتْ: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ لِعَلِىٍّ(عليه السلام) : يا أَبَاالْحَسَنِ أَما إِنَّكَ وَ شيعَتُكَ فِى الْجَنَّةِ» پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) فرمود: اى اباالحسن! آگاه باش كه تو و پيروانت در بهشت هستيد.

21-  قرآن و عترت در آخرين سخن پيامبر

« قالَتْ: سَمِعْتُ أَبى رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) فى مَرَضِهِ الَّتى قُبِضَ فيهِ يَقُولُ ـ و قَدِ امْتَلاََتِ الْحُجْرَةُ مِنْ أَصْحابِهِ ـ أَيُّهَا النّاسُ يُوشِكُ أَنْ أُقْبَضَ قَبْضًا يَسيرًا، وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمُ الْقَوْلَ مَعْذِرَةً إِلَيْكُمْ، أَلا إِنّى مُخَلِّفٌ فيكُم كِتابَ رَبّى عَزَّوَجَلَّ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيْتى. ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِىٍّ فقالَ: هذا عَلِىٌّ مَع الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِىٍّ لا يَفْتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ، فَأَسْئَلُكُمْ مَا تَخْلُفُونى فيهِما»  از پدرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در هنگام مرضى كه به سبب آن از دنيا رفت ـ و در حالى كه خانه، مملوّ از اصحاب بود ـ شنيدم كه فرمود:اى مردم! نزديك است كه به آسانى از ميان شما رخت بربندم، و به تحقيق سخنى كه عذر را بر شما تمام كند پيش فرستادم. بدانيد كه من در ميان شما، كتاب پروردگارم و عترتم، اهل بيتم را بر جاى مىگذارم. آن گاه دست على را گرفت و فرمود : اين على با قرآن است و قرآن با على است، از هم جدا نمىشوند تا هر دو در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. من در قيامت از شما از آنچه درباره اين دو پس از من انجام دهيد، خواهم پرسيد.

22-  ضرورت شستن دستها

« قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)، لا يَلُومَنَّ إِلاّ نَفْسَهُ مَنْ باتَ وَ فى يَدِهِ غَمَرٌ» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: سرزنش نكند جز خود را، كسى كه شب كند، در حالى كه دستش چرب و بدبو باشد.

23-  نتيجه گشاده رويى

« قالَتْ: أَلْبِشْرُ فى وَجْهِ الْمُؤْمِنِ يُوجِبُ لِصاحِبِهِ الْجَنَّةَ» گشاده رويى در چهره مؤمن براى صاحبش، بهشت را سبب مىشود.

24-  دوست داشتنيهاي دنيا

« حُبِّبَ إ لَيَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَةُ كِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْ نْفاقُ فى سَبيلِ اللّهِ.» فرمود: سه چيز از دنيا براى من دوست داشتنى است : تلاوت قرآن ، نگاه به صورت رسول خدا، انفاق و كمك به نيازمندان در راه خدا.

25-  زيان بخل

« قالَتْ: قالَ لي رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): إِيّاكِ وَ الْبُخْلَ، فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا تَكُونُ فى كَريم. إِيّاكِ وَ الْبُخْلَ فَإِنَّهُ شَجَرَةٌ فِى النّارِ، وَ أَغْصانُها فِى الدُّنْيا، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْن مِنْ أَغْصانِها أَدْخَلَهُ النّارَ.» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: از بخل ورزيدن بپرهيز، زيرا كه بخل آفتى است كه در شخص بزرگوار نيست. از بخل بپرهيز، زيرا كه آن درختى است در آتش دوزخ كه شاخه هايش در دنياست، هر كه به شاخه اى از شاخه هايش درآويزد، داخل جهنّمش گردانَد.

26-  نتيجه سخاوت

« قالَتْ: قالَ لى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): وَ عَلَيْكِ بِالسَّخاءِ، فَإِنَّ السَّخاءَ شَجَرَةٌ مِنْ شَجَرِ الْجَنَّةِ، أَغْصانُها مُتَدَلِيَّةٌ إِلَى الاَْرْضِ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْها غُصْنًا قادَهُ ذلِكَ الْغُصْنُ إِلَى الْجَنَّةِ.» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به من گفت: بر تو باد سخاوت ورزيدن، زيرا كه سخاوت درختى از درختان بهشت است كه شاخه هايش به زمين آويخته است، هر كه شاخه اى از آن را بگيرد، او را به سوى بهشت مىكشاند.

27-  نتيجه سلام و تحيّت بر رسول خدا و دخترش زهرا

« قالَتْ: قالَ لي أَبى وَ هُوَ ذاحَىٍّ: مَنْ سَلَّمَ عَلَىَّ وَ عَلَيْكِ ثَلاثَةَ أَيّام فَلَهُ الْجَنَّةُ.» پدرم در زمان حياتش به من فرمود:هر كه بر من و تو تا سه روز تحيّت و سلام بفرستد، بهشت بر او واجب گردد.

28-  دعاموقع غروب

«قالَتْ عليها السلام : اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ، فَإ نْ رَأ يْتَ نِصْفَ عَيْنِ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلّى لِلْغُرُوبِ فَأ عْلِمْنى حَتّى أ دْعُو» روز جمعه نزديك غروب آفتاب به غلام خود مى فرمود: بالاى پشت بام برو، هر موقع نصف خورشيد غروب كرد مرا خبر كن تا براى خود و ديگران دعا كنم .{چون آن لحظه موقع استجابت دعاست}

29-  پيامبر، پدر فرزندان زهرا

« قالَتْ: قالَ النَّبِىُّ(صلى الله عليه وآله وسلم): إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلِّ بَنى أُمٍّ عَصَبَةً يَنْتَمُونَ إِلَيْها إِلاّ وُلْدَ فاطِمَةَ(عليها السلام)فَأَنـَا وَليُّهُمْ وَ أَنـَا عَصَبَتُهُمْ.» فاطمه(عليها السلام) از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده كه فرمود:همانا خداوند عَزَّ وَ جَلَّ ذرّيّه هر يك از فرزندان مادرى را سبب ارتباط و خويشاوندى قرار داده كه به وسيله آن ذرّيّه به او منسوب مىشوند، مگر فرزندان فاطمه(عليها السلام)كه من سرپرست و خويشاوند آنها هستم ( و به من منسوب مىشوند )

30-  خوشبخت واقعى

« قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): هذا جَبْرَئيلُ(عليه السلام)يُخْبِرُنى: إِنَّ السَّعيدَ، كُلَّ السَّعيدِ، حَقَّ السَّعيدِ، مَنْ أَحَبَّ عَلِيًّا فى حَياتى وَ بَعْدَ وَفاتى.» فاطمه(عليها السلام) از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده كه فرمود: اين جبرئيل(عليه السلام)است كه مرا خبر مىدهد: همانا خوشبخت، تمام خوشبخت و خوشبخت واقعى، كسى است كه على را، در زندگى ام و پس از مرگم، دوست داشته باشد.

31-  پيامبر در جمع اهل بيت

« قالَتْ: دَخَلْتُ عَلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) فَبَسَطَ ثَوْبًا وَ قالَ لي: إِجْلِسي عَلَيْهِ، ثُمَّ دَخَلَ الْحَسَنُ فَقالَ لَهُ: إِجْلِسْ مَعَها، ثُمَّ دَخَلَ الحُسَيْنُ فَقالَ لَهُ: إِجْلِسْ مَعَهُما، ثُمَّ دَخَلَ عَلِىٌّ(عليه السلام) فَقالَ لَهُ: إِجْلِسْ مَعَهُمْ، ثُمَّ أَخَذَ بِمَجامِعِ الثَّوْبِ فَضَمَّهُ عَلَيْنا ثُمَّ قالَ: أَلّلهُمَّ هُمْ مِنّى وَ أَنَا مِنْهُمْ أَلّلهُمَّ ارْضِ عَنْهُمْ كَما أَنّى عَنْهُمْ راض.» بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شدم، جامه اى را گستراند و فرمود: بنشين، در اين وقت حسن(عليه السلام) آمد، فرمود: نزد مادرت بنشين، بعداً حسين(عليه السلام)آمد. فرمود: با اينها بنشين. پس على(عليه السلام)آمد. فرمود: تو نيز با اينان بنشين، آن گاه اطراف جامه را گرفت و روى ما انداخت. فرمود: خدايا! اينها از من اند و من از اينهايم، خدايا! از اينان راضى باش، همان طور كه من از اينها راضى ام. {نظيراين فقرات حديث شريف كساء: ...فلّما اكتملنا جميعاً تحت الكساء اخذ ابي رسول الله ص بطرفي الكساء و اومئ بيده اليمني الي السّماء و قال الّلهم انّ هؤلاء اهل بيتي و خاصّتي و حامّتي لحمهم لحمي و دمهم دمي يؤلمني ما يؤلمهم و يحزنني ما يحزنهم انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم و محبّ لمن احبّهم انِهم منّي و انا منهم فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك عليّ و عليهم و اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا فقال الله عزوجل يا ملائكتي و يا سكا ن سمواتي انّي ما خلقت سماء مبنيّة ولا ارضا مدحيّة و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئتة و لا فلكا يدور و لا بحرا يجري و لا فلكا يسري الّا في محبة هؤلاء الخمسة الذّينهم تحت الكساء فقال الامين جبرائيل يارب و من تحت الكساء فقال عزّوجلْ هم اهل بيت النبوة و معدن الرّسالة هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها...}

32-  دعاى پيامبر در وقت ورود و خروج از مسجد

« قالَتْ: كانَ النَّبِىُّ إِذا دَخَلَ الْمَسْجِدَ يَقُول: «بِسْمِ اللّهِ، أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ اغْفِرْ ذُنُوبى وَ افْتَحْ لى أَبْوابَ رَحْمَتِكَ». وَ إِذا خـَرَجَ يَقـُولُ: «بِسْـم اللّـهِ، أَللّهُمَّ صَـلِّ عَلى مُحَمَّد وَاغْفِرْ ذُنُوبى وَ افْتَحْ لى أَبْوابَ فَضْلِكَ». پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) چون داخل مسجد مىشد مىفرمود: «به نام خدا، خدايا بر محمّد درود فرست و گناهانم را بيامرز و درهاى رحمتت را برايم باز كن!» و چون خارج مىشد مىفرمود: «به نام خدا، خدايا بر محمّد درود بفرست و گناهانم را بيامرز و درهاى بخششت را برايم باز كن!»

33-  سحر خيزى

« قالَتْ: مَرَّ بى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ أَنـَا مُضْطَجَعَةٌ مُتَصَبَّحَةٌ فَحَرَّكَنى بِرِجْلِهِ وَ قالَ يا بُنَيَّةُ قُومى فَاشْهَدى رِزْقَ رَبِّكِ وَ لا تَكُونى مِنَ الْغافِلينَ، فَإِنَّ اللّهَ يُقَسِّمُ أَرْزاقَ النّاسِ ما بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ.» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر من گذشت، در حالى كه در خواب صبحگاهى بودم، مرا با پايش تكان داد و فرمود: دخترم! برخيز شاهد رزق و روزى پروردگارت باش و از غافلان مباش، زيرا كه خداوند روزى هاى مردم را بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب تقسيم مىكند.

34-  مريض در پناه خدا

« قالَتْ: قالَ النَّبِىُّ(صلى الله عليه وآله وسلم): إِذا مَرِضَ الْعَبْدُ أَوْحَى اللّهُ إِلى مَلائِكَتِهِ أَنِ ارْفَعُوا عَنْ عَبْدِىَ الْقَلَمَ مادامَ فى وَثاقى، فَإِنّى أَنـَا حَبَسْتُهُ حَتّى أَقْبَضَهُ أَوْ أُخَلِّىَ سَبيلَهُ. كانَ أَبى يَقُولُ: أَوْحَى اللّهُ إِلى مَلائِكَتِهِ أُكْتُبُوا لِعَبْدى أَجْرَ ما كانَ يَعْمَلُ فى صِحَّتِهِ.» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: چون بنده خدا بيمار گردد، خداوند به فرشتگانش وحى مىكند: قلم تكليف را از بنده ام ـ تا وقتى كه در عهد و پيمان من است ـ برداريد، زيرا خودم او را بازداشت نموده تا جانش را بگيرم يا آزادش گذارم. پدرم مىفرمود: خداوند به فرشتگانش وحى فرستاد كه براى بنده بيمارم پاداش كارهايى را كه در وقت سلامتش انجام مىداد، بنويسيد.

35-  نرمخويى در مقابل ديگران و احترام به زنان

« قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم): خِيارُكُمْ أَلْيَنُكُمْ مَناكِبَهُ وَ أَكْرَمُهُمْ لِنِسائِهِمْ.» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است: بهترين شما نرمخوترين شما به اطرافيان و بزرگوارترين شما به زنان است.

36-  پاداش آزادى بردگان

« قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): مَنْ أَعْتَقَ رَقَبَةً مُؤْمِنَةً كانَ لَهُ بِكُلِّ عُضْو مِنْها فَكاكُ عُضْو مِنَ النّارِ.» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :هر كه بنده مؤمنى را آزاد كند، به اِزاى هر عضوى از آن بنده، عضوى از او از آتش جهنّم آزاد گردد.

37-  زمان استجابت دعا

«عَنْ أَبيها رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَتْ: قالَ: إِنَّ فِى الْجُمُعَةِ لَساعَةً لا يُوافِقُها عَبْدٌ مُسْلِمٌ يَسْأَلُ اللّهَ تَعالى فيها خَيْرًا إِلاّ أَعْطاهُ إِيّاهُ، إِذا تَدَلّى نِصْفُ الشَّمْسِ لِلْغُرُوبِ.» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : در روز جمعه ساعتى است كه بنده مسلمان در آن وقت چيزى از خدا نخواهد مگر آن كه خداوند به او عطا گرداند، و آن وقتى است كه نيمه خورشيد به سوى مغرب نزديك گردد.

38-  سستى در نماز

« قالَتْ: سَأَلْتُ أَبى رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) لِمَنْ تَهاوَنَ بِصَلاتِهِ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ. قال(صلى الله عليه وآله وسلم): مَنْ تَهاوَنَ بِصَلاتِهِ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ إِبْتَلاهُ اللّهُ بِخَمْسَ عَشَرَةَ خَصْلَةً:يَرْفَعُ اللّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ عُمْرِهِ، وَ يَرْفَعُ اللّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ رِزْقِهِ، وَ يَمْحُوا اللّهُ عَزَّوَجَلَّ سيماءَ الصّالِحينَ مِنْ وَجْهِهِ، وَكُلُّ عَمَل يَعْمَلُهُ لا يُوجَرُ عَلَيْهِ، وَ لا يَرْتَفِعُ دُعاؤُهُ إِلىَ السَّماءِ، وَ لَيْسَ لَهُ حَظٌّ فى دُعاءِ الصّالِحينَ، وَ أَنّهُ يَمُوتُ ذَليلاً، وَ يَمُوتُ جائِعًا، وَ يَمُوتُ عَطْشانًا، فَلَوْ سُقِىَ مِنْ أَنْهارِ الدُّنْيا لَمْ يُرْوَ عَطَشُهُ، وَ يُوَكِّلُ اللّهُ مَلَكًا يَزْعَجُهُ فى قَبْرِهِ، وَ يَضيقُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ وَ تَكُونُ الظُّلْمَةُ فى قَبْرِهِ، وَ يُوَكِّلُ اللّهُ بِهِ مَلَكًا يَسْحَبُهُ عَلى وَجْهِهِ، وَ الْخَلائِقُ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ، وَ يُحاسَبُ حِسابًا شَديدًا، وَ لا يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ لا يُزَكّيهِ وَ لَهُ عَذابٌ أَليمٌ.» از پدرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)درباره مردان و زنانى كه در نمازشان سستى و سهل انگارى مىكنند، پرسيدم. آن حضرت فرمودند: هر زن و مردى كه در امر نماز، سستى و سهل انگارى داشته باشد، خداوند او را به پانزده بلا مبتلا مىگرداند: 1ـ خداوند، بركت را از عمرش مىگيرد، 2ـ خداوند، بركت را از رزق و روزىاش مىگيرد، 3ـ خداوند، سيماى صالحين را از چهره اش محو مىكند، 4ـ هر كارى كه بكند بدون پاداش خواهد ماند، 5ـ دعايش مستجاب نخواهد شد، 6ـ برايش بهره اى از دعاى صالحين نخواهد بود، 7ـ ذليل خواهد مُرد، 8ـ گرسنه جان خواهد داد، 9ـ تشنه كام خواهد مرد، به طورى كه اگر با همه نهرهاى دنيا آبش دهند، تشنگىاش برطرف نخواهد شد، 10ـ خداوند، فرشته اى را برمىگزيند تا او را در قبرش ناآرام سازد، 11ـ قبرش را تنگ گرداند، 12ـ قبرش تاريك باشد، 13ـ خداوند فرشته اى را برمىگزيند تا او را به صورتش به زمين كشد، در حالى كه خلايق به او بنگرند، 14ـ به سختى مورد محاسبه قرار گيرد، 15ـ و خداوند به او ننگرد و او را پاكيزه نگرداند و او را عذابى دردناك باشد.

39-  شكست ظالم

« قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): مَا الْتَقى جُنْدانِ ظالِمانِ إِلاّ تَخَلَّى اللّهُ مِنْهُما، فَلَمْ يُبالِ أَيُّهُما غَلَبَ، وَ مَا الْتَقى جُنْدانِ ظالِمانِ إِلاّ كانَتِ الدّائِرَةُ عَلى أَعْتاهُما.» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است: دو سپاه ستمگر به هم نرسند، مگر آن كه خداوند آن دو را به حال خود واگذارد، و باكى نداشته باشد كه كدام يك پيروز گردد. و دو سپاه ستمگر به هم نرسند، مگر آن كه هزيمت و شكست از آنِ سپاه ظالمتر باشد.

40-  بخشى از خطبه زهرا(عليها السلام)

«قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهراءُ(عليها السلام) فى خُطْبَتِهَا المَعْرُوفَةُ:حضرت زهرا(عليها السلام) در آن سخنرانى معروفش در مسجد فرمود:

جَعَلَ اللّهُ الاِْيمانَ تَطْهيرًا لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ : خداوند ايمان را براى تطهير شما از شرك قرار داد،

وَ الصَّلاةَ تَنْزيهًا لَكُمْ مِنَ الْكِبْرِ: و نماز را براى پاك شدن شما از تكبّر،

وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِى الرِّزْقِ: و زكات را براى پاك كردن جان و افزونى رزقتان،

وَ الصِّيامَ تَثْبيتًا لِلاِْخْلاصِ : و روزه را براى تثبيت اخلاص،

وَ الْحَجَّ تَشْييدًا لِلدّينِ : و حجّ را براى قوّت بخشيدن دين،

وَ الْعَدْلَ تَنْسيفاً لِلْقُلُوبِ : و عدل را براى پيراستن دلها،

وَ إِطاعَتَنا نِظامًا لِلْمِلَّةِ : و اطاعت ما را براى نظم يافتن ملّت،

وَ إِمامَتَنا أَمانًا لِلْفُرْقَةِ :و امامت ما را براى در امان ماندن از تفرقه،

وَ الْجِهادَ عِزًّا لِلاِْسْلامِ :و جهاد را براى عزّت اسلام،

وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلىَ اسْتيجابِ الاَْجْرِ :و صبر را براى كمك در استحقاق مزد،

وَ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ :و امر به معروف را براى مصلحت و منافع همگانى،

وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السُّخْطِ :و نيكى كردن به پدر و مادر را سپر نگهدارى از خشم،

وَ صِلَةَ الاَْرْحامِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ : و صلهارحام را وسيله ازدياد نفرات،

وَ الْقِصاصَ حَقْنًا لِلدِّماءِ : و قصاص را وسيله حفظ خونها،

وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضًا لِلْمَغْفِرَةِ : و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت قرار گرفتن،

وَ تَوْفِيَةَ الْمَكاييلِ وَ الْمَوازينِ تَغْييرًا لِلْبَخْسِ : و به اندازه دادن ترازو و پيمانه را براى تغيير خوى كمفروشى،

وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهًا عَنِ الرِّجْسِ : و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزگى از پليدى،

وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجابًا عَنِ اللَّعْنَةِ : و دورى از تهمت را براى محفوظ ماندن از لعنت،

وَ تَرْكُ السَّرِقَةِ إِيجابًا لِلْعِفَّةِ : و ترك سرقت را براى الزام به پاكدامنى،

وَ حَرَّمَ الشِّرْكَ إِخْلاصًا لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ : و شرك را حرام كرد براى اخلاص به پروردگارى او،

فَاتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون بنابراين، از خدا آن گونه كه شايسته است بترسيد و نميريد، مگر آن كه مسلمان باشيد،

وَ أَطيعُوا اللّهَ فيما أَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ و خدا را در آنچه به آن امر كرده و آنچه از آن بازتان داشته است اطاعت كنيد،

فَإِنَّهُ إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ زيرا كه «از بندگانش، فقط آگاهان، از خدا مىترسند.» (سوره فاطر آيه) 

والسلام

منبع :

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

چهل داستان و چهل حديث از حضرت فاطمه زهرا عليها السلام عبداللّه صالحى

همراه با چها رده معصوم عليهم السلام ازمؤلف باقري پور

روابط زن ومرد ازمؤلف باقري پور

مجموعة الاخبار شيخ محمدحسن جلالي شاهرودي

بيت الاحزان محدث قمي

ميزان الحكمه محمدي ري شهري

مدينة البلاغه شيخ موسي زنجاني

منتهي الآمال محدث قمي

سفينة البحارمحدث قمي

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

$

##زيارتنامه حضرت زهرا (س)

زيارت حضرت زهرا (س) در روز يکشنبه

السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَ وَصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلا أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا لِتُسَرَّ نَفْسِي فَاشْهَدِي أَنِّي ظَاهِرٌ [طَاهِرٌ] بِوِلايَتِكِ وَ وِلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ

زيات حضرت زهرا عليها السّلام به روايتى ديگر:

السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ وَ كُنْتِ لِمَا امْتَحَنَكِ بِهِ صَابِرَةً وَ نَحْنُ لَكِ أَوْلِيَاءُ مُصَدِّقُونَ وَ لِكُلِّ مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ أَتَى بِهِ وَصِيُّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ مُسَلِّمُونَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ إِذْ كُنَّا مُصَدِّقِينَ لَهُمْ أَنْ تُلْحِقَنَا بِتَصْدِيقِنَا بِالدَّرَجَةِ الْعَالِيَةِ لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلايَتِهِمْ [بِوَلايَتِهِمْ‏] عَلَيْهِمُ السَّلامُ

زيارتنامه حضرت زهرا (س)

يَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَهً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِه أَبُوکِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَى (أَتَانَا) بِهِ وَصِيُّهُ‏ فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَيَتِکِ‏ اَلسَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ‏ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ‏ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ‏ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ‏ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّه السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا سَيِّدَهَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ‏ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا زَوْجَهَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‏ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَهُ الشَّهِيدَهُ السَّلاَمُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّهُ الْمَرْضِيَّهُ السَّلاَمُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَهُ الزَّکِيَّهُ السَّلاَمُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّهُ السَّلاَمُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّهُ النَّقِيَّهُ السَّلاَمُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَهُ الْعَلِيمَهُ السَّلاَمُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَهُ الْمَغْصُوبَهُ السَّلاَمُ عَلَيْکِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَهُ الْمَقْهُورَهُ السَّلاَمُ عَلَيْکِ يَا فَاطِمَهُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْکِ وَ عَلَى رُوحِکِ وَ بَدَنِکِ‏ أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَيْتِ عَلَى بَيِّنَهٍ مِنْ رَبِّکِ وَأَنَّ مَنْ سَرَّکِ فَقَدْ سَرَّرَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏ وَ مَنْ جَفَاکِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏ وَ مَنْ آذَاکِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ وَصَلَکِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏ وَ مَنْ قَطَعَکِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏ لِأَنَّکِ بَضْعَهٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ کَمَا قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِکَتَهُ أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ‏ مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ مُعَادٍ لِمَنْ عَادَيْتِ‏ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جَازِياً وَ مُثِيباً

$

##كس نداند مقام زهرا را

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

كس نداند مقام زهرا را

تا نداند مرام زهرا را

كس نداند در اقتدا به رسول

جز علي اهتمام زهرا را

كس به غير از خدا نميداند

درره دين قيام زهرا را

درره تربيت مگر بينند

زادگان كرام زهرا را

ميستايد به هل اتي يزدان

داستان صيام زهرا را

پاي ننهاده در جهان بشنيد

گوش مادر، كلام زهرا را

ديد چشم جهان پس از ميلاد

جلوه صبح و شام زهرا را

واي برحال آنكه بشكسته

در دارالسّـلام زهرا را

حضرت قائم از تبه كاران

مي‌ كشد انتقام زهرا را

چـنـد روزي از رحلت پيامبر نگذاشته بود كه درب خانه زهرايش را آتش زدند، ومحسن ششماهه اش را سقط كردند، وحضرت زهرا براثراين ضربت مريضه شد ودربستربـيـمـاري افـتـاد، و آخـرالامـر شهيد شد و ازداردنيا رفت ، وفرزندان حضرت زهرا به درد بي مادري گرفتارشدند ، وبا زبان حال ميگفتند :

اي خوش آنروزي كه مادر خانه مادر داشتيم

ديده از ديدار رخسارش منوّر داشتيم

هر كسي جسم عزيزش روز بردارد ولي

ما كه جسم مادر خود را بشب برداشتيم

كاش آنروزي كه در ره مادر ما را زدند

يكنفر را در ميان كوچه ياور داشتيم

كاش محسن را نمي كشتند تا ما غنچه اي

يادگاري زان گل رعناي پر پر داشتيم

كاش آنساعت كه زهرا گفت پهلويم شكست

ما دم در حق حفظ جان مادر داشتيم

اين در و ديوار ميگريد بحال ما كه ما

مادري پهلو شكسته پشت اين در داشتيم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##مادرم زهراست من هم دختر اين مادرم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مادرم زهراست من هم دختر اين مادرم

گر دهي اذنم فدايت دست و پهلو مي کنم

حرمت گيسوي من مانند موي او بود

کوفه را من زير و رو با نام گيسو مي کنم

نذر کردي گوئيا رويت ببينم لاله گون

رحم کن بر دخترت امشب بيا مسجد نرو

هست در يادم هنوز آن صورت سرخ وکبود

اي قتيل مادر زينب بيا مسجد نرو

اي غريب کوچه ها ،اي حيدر بي فاطمه

مادرم زهرا براي تو هميشه کوه بود

در ميان کوچه،بين چل نفر آن روز هم

مادرم از پا نمي افتاد اگر قنفذ نبود

نگاه مبهمي امشب به آسمان داري

زينب داره مي گه

خدا به خير كند،نيتي نهان داري

چه ديده اي كه  شدي سير از من و بابا

كه قصد شعله كشيدن به باغ مان داري

حسين اين طرف و آن طرف حسن

انگار خدا نكرده سر ترك اين و آن داري

همه بچه ها فهميدند فردا يه خبريه،آخه مادري كه قريب به هفتاد وپنج روز تو بستره،يه دفعه بلند شد،شروع كرد ،خونه رو جارو زدن،بخدا بچه ها من نمي دونم چرا امشب اين جوري شدم،ولي شايد برا شماهم اتفاق افتاده باشه،من مادرم روز آخراصلاً انگار جون گرفت،نمي دونم،انگار خدا يه جون ديگه اي مي ده،مي خواد لحظه آخر،كاراشو انجام بده،همه خوشحال بودند تو خونه مي گفتند ديگه خوب شده،ديگه سرحاله معلومه ديگه داره خوب ميشه،امروز زهرام تو خونش خودش نون پخت،خودش بچه هاشو حمام برد،لباس پوشوند،بگم يه چيزي ناله بزني، زينب مي گه ديدم برا اولين بار،بعد اين چند شب مادرم ايستاده داره نمازشو ميخونه،مادرم داره خوب ميشه،اما اينها همه علامت رفتنه،مادر مادر

حسين اين طرف و آن طرف حسن

انگار خدا نكرده سر ترك اين و آن داري

بس است،دسته ي دستاسمان* پر از خون شد

گرسنه ديدي ام وعزم پخت نان داري

نوازشم مكن

هر دختر ي آرزو داره مادر نوازش كنه ، اما زينب مي گه نوازشم نكن

نوازشم مكن از  درد شانه ات پيدا ست

كنايه فهما زود بگيرند

نوازشم مكن از  درد شانه ات پيدا ست

ميان سينه خود درد بي امان داري

كسي كه اين مجلس ومي بينه،كسي كه صداي اين مجلس و ميشنوه،مديونه اگه اين دو بيت آخرو غير شب شهادت جايي خرج كنه،اين دو بيت مال امشبه،اگه ناله داري بايد حقش و ادا كني،زينب داره روضه مي خونه،آخ مادر،بذار بايستم شايد امام زمان داره گريه مي كنه ،به احترام گريه مولا،سادات منو كمك كنند،

شكست دست تو را قنفذ و چنين مي گفت

واي واي واي برا حضرت زهرا بايد داد بزني

امام صادق عليه السلام گفت:خدا رحمت كنه اون شيعه اي كه برا مادر ما بلند بلند گريه مي كنه،

شكست دست تو را قنفذ و چنين مي گفت

هنوز نام علي بر زبان داري

گوش بده، روضه ي من همينه،علماء،بزرگان ،سادات بچه هيئتي ها،اون بي حياي حرو م زاده دومي،لعنت الله عليه، تو تاريخ نوشته وقتي نامه نوشت،نوشت من تو همه ي عمرم،مي زاري من روضه بخونم يا نه،بعضي ها يه جوري گريه مي كنند،ان شاءالله مدينه ببينمت، نوشت من تو همه ي عمرم،سه جا به علي حسوديم شد،با مني يانه،سه جا به علي حسادت كردم،اين حسادت تو دلم كينه شد،عقده شد،خدا عذابتو زياد كنه،بگم برات،دونه دونه بگم اصلاً روضه ام همينه،ميگه اولين باري كه به علي حسوديم شد،اون موقعي بود كه پيغمبر دست زهرا رو گذاشت تو دست علي،آي حرومزاده نامرد،يه حرفي بزنم زود رد شم سادات منو ببخشند،آخه اين بي حيام خواستگار زهرا بود،اي اُف به تو دنيا،زهرايي كه يه كُفو(هم شأن) داره اونم علي ه زهرايي كه يك همسر داره اونم علي ه،پيغمبر فرمود اگه علي همسر تو نمي شد،احدي  تو اين عالم برابر تو وجود نداشت،هم كفو تو وجود نداشت،قربون تو آقا برم،يه جا حسودي كرد،وقتي دست زهرا رو تو دست علي گذاشت،مي گه بار دومي كه حسادت كرد،اون موقعي بود كه پيغمبر دست علي رو بلند كرد،گفت:من كنتم مولا فهذا علي ٌمولا ،بار سومي كه حسادت كرد،اون زماني بود كه پيغمبر دستور داد همه درها رو به مسجد ببندند،وسدالابواب الا بابه پيغمبر گفت:فقط در خونه علي باز باشه،اين حسادتا تو دل نعسش جمع شد،اين كينه ها تو دل نامردش جمع شد،مي دوني كي تلافي كرد،با من بيا،بدونه ناله نري ها،امشب رفتي خونه،صدات بگيره ها،مي گه،وقتي صداي زهرارو پشت در شنيدم، دلم به حال زهرا يه لحظه سوخت،دو سه قدم برگشتم،ديدم من با زهرا كاري ندارم، واي واي،يه دفعه ياد علي اُفتادم،خداكمكم كن اين ناله ها برسه مدينه،مي گه برگشتم،چنان لگدي به در زدم صداي شكستن استخونهاشو شنيدم،بگو يازهرا،ان شاءالله شب شهادتي مدينه باشيم،هركي كارش داره، اگه بچه هاي علي ،امشب همه آستين تو دهن گرفتن،اگه بچه هاي فاطمه امشب نتونستن داد بزنند،تو به جاشون داد بزن بگو يا زهرا....بگو من نمك و بپاشم،هنوز يه عده ناله نزدند،آره اين جا ياد علي افتاد لگد زد،كربلام حسينش تو گودال، يكي سنگ مي زنه،يكي شمشير ميزنه،حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: متن روضه خواني به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)- سيد مهدي ميرداماد

$

##تا در بيت الحرم از آتش بيگانه سوخت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

تا در بيت الحرم از آتش بيگانه سوخت

کعبه ويران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت

آه از آن پيمان شکن کز کينه خم غدير

آتشي افروخت تا هم خم و هم خمخانه سوخت

پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در آن هنگامه غم و اندوه در حاليکه حضرت علي عليه السلام و خانواده اش مشغول تجهيز و تدفين پيامبر صلي الله عليه و آله بود، کودتاچيان منافق و دنياپرست در سقيفه جانشيني رسول اکرم صلي الله عليه و آله را غصب نمودند و از مردم بر اين خلافت ناميمون بيعت گرفتند . تنها پايگاهي که به آساني موفق به فتح آن نشدند خانه وحي بود . آنان خوب مي دانستند که خلافتشان بدون بيعت آنان استحکام ندارد و لذا تصميم گرفتند که ولي و جانشين بر حق پيامبر صلي الله عليه و آله را احضار و از او بيعت بگيرند .

بر اين اساس به «قنفذ» گفته شد: به نزد علي عليه السلام برو و بگو: خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله از تو خواسته که براي بيعت درمسجد حاضر شوي . قنفذ چندين مرتبه نزد حضرت علي عليه السلام رفت و آمد کرد، ولي آن حضرت از حضور نزد خليفه امتناع ورزيد . يکي از سرکردگان کودتا به اتفاق خالد بن وليد و قنفذ و جماعت ديگري رهسپار خانه حضرت زهرا شدند . او در خانه را کوفت و گفت: اي علي! در را باز کن . فاطمه عليها السلام با سر بسته و تن رنجور از مصيبت رحلت پدرش پشت در آمد و فرمود: با ما چکار داري؟ چرا نمي گذاري به کار خودمان مشغول باشيم؟ چرا دست از ما برنمي داري، با اينکه عزادار هستيم؟

او بانگ زد: در را باز کن والا خانه را آتش مي زنم . (11) فاطمه عليها السلام هر چه او را نصيحت کرد، او از تصميم خود منصرف نشد . سپس آتش طلبيد و در خانه را آتش کشيد، آنگاه در نيم سوخته را فشار داد و بدن نازنين فاطمه عليها السلام بين فشار در و ديوار قرار گرفت . (12) »

جريان جنايت را از زبان خود اين کودتاچي بشنويد: «به فاطمه که پشت در بود گفتم: اگر علي از خانه [براي بيعت] بيرون نيايد، هيزم فراواني به اينجا بياورم و آتشي برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و يا اينکه علي را براي بيعت به سوي مسجد مي کشانم . آنگاه تازيانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن وليد گفتم تو و مردان ديگر هيزم بياوريد و به فاطمه عليها السلام گفتم خانه را به آتش مي کشم . . . هماندم دستش را از در بيرون آورد تا مرا از ورود به خانه بازدارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاي او زدم تا در را رها کند، از شدت درد تازيانه، ناله کرد و گريست، ناله او به قدري جانکاه و جگرسوز بود که نزديک بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف شوم . ولي به ياد کينه هاي علي و حرص او بر کشتن قريشيان (مشرکين) افتادم . با پاي خودم لگد بر در زدم، ولي او همچنان در را نگه داشته بود که باز نشود . وقتي که لگد بر در زدم صداي ناله فاطمه را شنيدم که گمان کردم اين ناله مدينه را زير و رو کرد . در آن حال فاطمه مي گفت: «يا ابتاه، يا رسول الله، هکذا يفعل بحبيبتک وابنتک، اه! يا فضة اليک فخذيني فقد والله قتل ما في احشائي من حمل; اي پدرجان! اي رسول خدا! بنگر که اين گونه با حبيبه و دختر تو رفتار مي شود . آه! اي فضه بيا و مرا درياب که سوگند به خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد .»

در عين حال در را فشار دادم، در باز شد، وقتي وارد خانه شدم فاطمه با همان حال روبروي من ايستاد ولي شدت خشم، مرا به گونه اي کرده بود که گويي پرده اي در برابر چشمم افتاده بود، چنان با سيلي روي روپوش به صورت فاطمه زدم که به زمين افتاد . . . . (13) »

تا در بيت الحرم از آتش بيگانه سوخت//کعبه ويران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت//

آه از آن پيمان شکن کز کينه خم غدير//آتشي افروخت تا هم خم و هم خمخانه سوخت//

بالاخره علي عليه السلام را دستگير کردند تا به جانب مسجد ببرند . حضرت زهرا عليها السلام هنگامي که به خود آمد، ديد علي عليه السلام را به جانب مسجد مي برند، شجاعانه پيش رفت، و دامنش را محکم گرفت و گفت: نمي گذارم همسرم را ببريد . قنفذ ديد دست از علي برنمي دارد، آنقدر با تازيانه به دست نازنين دختر پيامبر صلي الله عليه و آله زد که بازويش ورم کرد . (14)

نخلي که شکسته ثمرش را نزنيد//مرغي که زمين خورده پرش را نزنيد//

ديديد اگر که دست مردي بسته//ديگر در خانه همسرش را نزنيد//

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

پي نوشت:

11) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 56، ج 6، ص 48; عقد الفريد، ج 5، ص 12; انساب الاشراف، ج 1، ص 586 .

12) کتاب سليم بن قيس، بيت الاحزان، ص 90 .

13) سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله، محمدي اشتهاردي، ص 27 به نقل از دلايل الامامه طبري، ج 2، و بيت الاحزان، شيخ عباس قمي، ص 96 و 97 .

14) بحارالانوار (چاپ اسلاميه، تهران)، ج 43، ص 198 .

$

##درب خانه زهرا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

کدامين شب از آن شب تيره تر بود

که زهرا حايل ديوار و در بود

شبي کاندر هجوم تيغ بيداد

سرت را سينه زهرا سپر بود

زمان بر سينه خود سنگ مي کوفت

زمين از داغ زهرا شعله ور بود

عطش نوشان کوفي آتشين اند

که حتي کوثر آنجا بي اثر بود

شراب کوفيان خون حسين است

شراب فاطمه خون جگر بود

تو مي ديدي ولي لب بسته بودي

که آيين محمد (ص) در خطر بود

ندانستم که در چشم حقيقت

کدامين مصلحت مد نظر بود

گلويت استخواني آتشين داشت

که فريادت فقط در چشم تر بود

چرا ابليس را رسوا نکردي؟

عقاب تيغ تو بي بال و پر بود؟

فداي تيغ عريان تو گردم

کسي آيا ز تو مظلوم تر بود؟

روضه حضرت زهرا سلام الله عليها

بعد از آنکه عده اي در سقيفه با ابوبکر بيعت کردند ، عمر رو به ابابکر کرد و گفت : اي ابوبکر تو از علي (عليه السلام) بيعت نگيري چيزي بدست نياورده اي به دنبال او بفرست تا بيايد و با تو بيعت کند وگرنه اين مردم عوام هستند (و به هر سوئي ميروند) ابوبکر قنفذ را به در خانه علي (عليه السلام) فرستاد و پيغام داد بيا خليفه رسول خدا با تو کار دارد . قنفذ رفت و بعد از لحظاتي برگشت و به ابوبکر گفت : علي (عليه السلام) مي گويد : آيا در نزد تو کسي غير من جانشين رسول خداست؟

ابوبکر به قنفذ گفت : دوباره برگرد و به او بگو : بيا و جواب ابوبکر را بده زيرا مردم اجتماع کرده اند بر بيعت با او که مهاجرين و انصار و قريش با او بيعت نمودند و تو هم يکي از مسلماناني و براي توست آنچه براي مسلمين است و به ضرر توست آنچه به ضرر مسلمين است.

قنفذ رفت و بعد از لحظاتي برگشت و گفت : علي (عليه السلام) ميگويد: رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) به من فرموده که هرگاه او را به مقبره شريفش دفن نمودم از خانه خارج نگردم تا اينکه کتاب خدا را جمع آوري کنم زيرا کتاب خدا در چوب هاي نخل و استخوان هاي شتران نوشته شده.

عمر به ابوبکر گفت : برخيز تا ما به نزد او برويم. پس عمر و ابوبکر و عثمان و خالد بن وليد و مغيره بن شعبه و ابو عبيده قراح و سالم مولي ابي حذيفه و قنفذ و عده اي ديگر با هم حرکت کردند تا به درب خانه علي (عليه السلام) رسيدند.

فاطمه زهرا (سلام الله عليها) تا ايشان را ديد درب خانه را به روي آنها بست (زيرا او نمي خواست بدون اجازه اش وارد خانه اش گردند) .

عمر گفت : از خانه خارج شويد براي بيعت با خليفه رسول خدا . فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: ما را با تو چه کار اي عمر

عمر غضبناک گفت : ما را با زنها چه کار . سپس به کسانيکه اطرافش بودند امر کرد که برويد و هيزم بياوريد و خود عمر هم با آنها هيزم حمل ميکرد و هيزم ها را اطراف منزل علي و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام) قرار داد . پس با صداي بلند به گونه اي که علي (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) هم بشنوند گفت : بخدا قسم يا خارج ميشويد و با خليفه رسول خدا بيعت مي کنيد يا اينکه خانه را بر سرتان آتش ميزنم.

فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: (اي عمر) ما را با تو چه کار؟ عمر گفت : درب را باز کن وگرنه خانه را روي شما به آتش مي کشم. فاطمه (سلام الله عليها) فرمود : آيا از خدا نمي ترسي در داخل شدن (بي اجازه و زور) به خانه ما؟

فاطمه (سلام الله عليها) صدا به گريه بلند کرد و عده اي ناراحت شدند و برگشتند اما عمر برنگشت و دستور داد درب خانه را آتش زدند. فاطمه (سلام الله عليها) که پشت درب خانه بود و بر اثر گريه براي شهادت رسول خدا چشم مبارکش لاغر شده بود و دستمالي به سرداشت . در اين هنگام عمر با پاي خود به درب خانه کوبيد و درب خانه که نيم سوخته بود شکست و فاطمه (سلام الله عليها) در حاليکه مقنعه نداشت پشت در قرار گرفت و عمر هم در را فشرده و پشت درب خانه او را در فشار قرار داد.

فاطمه (سلام الله عليها) صيحه زد که : وا ابتاه يا رسول الله و فرزندش سقط گرديد.

سپس وارد خانه شدند و فاطمه (سلام الله عليها) صدا به ضجه و گريه بلند کرد و با صداي بلند مي گفت : وا ابتاه ، وارسول الله ، اي پدر چه بد کردند با ما ابوبکر و عمر در حاليکه هنوز چشم تو در قبر بسته نشده است.

سلمان مي گويد : خودم ديدم که ابوبکر و اطرافيانش به گريه افتادند و هر کس آنجا بود ترسيد ، مگر عمر و خالد بن وليد و مغيره بن شعبه و عمر مي گفت : ما از زنان نيستيم و راي و نظر آنان هم ارزشي ندارد. در اين هنگام علي (عليه السلام) برخاست و بسوي شمشير خود رفت اما آنها زودتر شمشير را گرفته و شکستند سپس حضرت لباس عمر را به شدت گرفت و او را به زمين زد و به بيني او کوبيده و گلوي او را فشرد به گونه اي که نزديک بود او را هلاک کند. سپس فرمود : اگر نبود نوشته اي که از قبل از جانب خدا آمده و با پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) در اين باره عهد بسته شده به تو مي فهماندم که تو نميتوانستي داخل خانه من شوي.

آنها علي (عليه السلام) را از خانه خارج کردند در حاليکه فقط پيراهن عربي به تن داشت و طناب سياه رنگي به گردن او انداختند به جلوي درب خانه که رسيدند فاطمه (سلام الله عليها) بين آنها و علي (عليه السلام) فاصله شد (يعني خود را جلو انداخت و علي را گرفت تا نبرند) در اين هنگام تمام زنهاي هاشمي از خانه ها خارج شدند. عمر به قنفذ گفت : اگر علي (عليه السلام) را رها نمي کند او را بزن و قنفذ با شلاق به بازوي فاطمه (سلام الله عليها) زد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

ادامه مطلب قبلي

فاطمه (سلام الله عليها) به ابوبکر فرمود : آيا مي خواهي مرا از شوهرم جدا کني؟ اگر او را رها نکنيد موهاي خود را پريشان مي کنم و گريبان چاک نموده و به کنار قبر پدرم ميروم و پيراهنش را روي سرم مي اندازم و با شيون خدا را مي خوانم. پس دست مبارک امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را گرفت و به سمت قبر مبارک رسول خدا حرکت نمود و رو به آنها کرده و فرمود : به خدا قسم حضرت صالح گرامي تر از پدرم نزد خدا نبود و شتر حضرت صالح هم گرامي تر از من نزد خداوند نيست و بچه شتر حضرت صالح هم گرامي تر از فرزندم نيست. سلمان مي گويد من نزديک فاطمه (سلام الله عليها) ايستاده بودم به خدا قسم ديدم که ستونهاي مسجد رسول خدا از زمين کنده شد به گونه اي که اگر کسي ميخواست از زير آن بخزد و عبور کند مي توانست.

در اين هنگام علي (عليه السلام) رو به سلمان نموده و فرمود: دختر پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) را درياب من دو پهلوي شهر مدينه را مضطرب و در حرکت مي بينم والله اگر موهاي خود را پريشان کند و گريبان چاک کرده و کنار قبر رسول خدا با شيون خدا را بخواند به شهر مدينه و اهل آن مهلت داده نمي شود و همه در زمين فرو خواهند رفت.

سلمان (ره) به نزد فاطمه (سلام الله عليها) آمده و عرض کرد : اي دختر رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) خداوند پدر تو را براي رحمت فرستاد برگرد و نفرين نکن. فاطمه (سلام الله عليها) در جواب فرمود : اي سلمان آنها مي خواهند علي (عليه السلام) را بکشند و من در مورد علي (عليه السلام) نمي توانم صبر کنم. از پيش راهم کنار برو تا به نزد قبر پدرم بروم تا موهايم را پريشان کنم و گريبان چاک کرده و با شيون خدا را بخوانم. در اين هنگام سلمان عرض کرد : من مي ترسم در مدينه زلزله شود و زمين اهلش را فرو برد علي (عليه السلام) مرا فرستاده و به تو مي گويد که به خانه برگردي و نفرين نکني.

فاطمه (سلام الله عليها) فرمود : اگر چنين است (يعني اگر امر علي (عليه السلام) است) بر مي گردم و صبر مي کنم و حرفش را مي شنوم و اطاعت مي نمايم.

پس عمر و خالد بن وليد و عده اي ديگر علي (عليه السلام) را مي کشيدند و به سمت جلو به شدت هل مي دادند و به سمت ابوبکر مي بردند در حاليکه به گردن آنحضرت طناب بود و مردم او را تماشا مي کردند. وقتي علي (عليه السلام) را به سمت ابوبکر مي بردند او را از کنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و اله وسلم) عبور دادند. آن حضرت به کنار قبر پيامبر که رسيد فرمود :

يابن ام ان القوم استضعفوني و کادوا ان يقتلونني (آيه 150 سوره اعراف)

يعني اي پسر مادرم قوم مرا ضعيف و خار کردند و نزديک بود مرا بکشند  (شکايتي که حضرت هارون (عليه السلام) در شکايت از بني اسرائيل به حضرت موسي (عليه السلام) عرض کرد)

ابوبکر بر روي منبر نشسته بود که علي (عليه السلام) را به نزدش آوردند و عمر با شمشير کنارش ايستاده بود.

عمر رو به علي (عليه السلام) کرده و گفت : بيعت کن. علي (عليه السلام) در جواب فرمود : اگر بيعت نکنم چه؟ عمر در جواب گفت : بخدا قسم با ذلت و خواري گردنت را ميزنم.

علي (عليه السلام) فرمود: در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته اي. عمر در جواب گفت : بنده خدا را آري اما برادر رسول خدا را نه و اين سوال و جواب سه بار رد و بدل شد.

بعد حضرت دلايلي در اثبات حق خود آورد و مردم را شاهد گرفت و در کفر و ارتداد آنها و وعده عذاب اخروي آنها از زبان پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) مطلبي فرمود.

در اين هنگام عباس (عموي پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم)) شتابان در حاليکه به سرعت راه مي رفت وارد شد و مي گفت : با پسر برادرم مدارا کنيد. بر من است که براي تو از او بيعت بگيرم. پس جلو آمده و دست (مبارک) علي (عليه السلام) را گرفته و به دست ابوبکر ماليد.

در اينجا روايت به دو صورت آمده :

سپس او را (علي (عليه السلام)) رها کردند در حاليکه غضبناک بود و سر مبارک را به سوي آسمان بلند نموده و فرمود : خدايا تو مي داني پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) به من فرمود : اگر بيست نفر ياورت تمام بود با آنها جهاد کن که اين سخن تو در کتابت است که فرمودي :

ان يکن منکم عشرون صابرون قنغلبوا ماتين (سوره انفال آيه 65)

يعني اگر از شما بيست نفر صابر باشند بر دويست نفر غلبه مي کنند.

پس فرمود : آنها بيست نفر نيستند و سه مرتبه اين جمله را تکرار کرد (آنها بيست نفر نيستند) سپس برگشت و رفت.

و بنابر بعضي روايات رو به ابابکر کرد و فرمود : اگر چهل نفر با من بودند جماعت شما را متفرق مي کردم و لکن خداوند لعنت کند قومهايي را که با من بيعت نکردند سپس بيعت ها را شکستند

منابع:

بيت الاحزان شيخ عباس قمي ص110 - بحارالانوار ج43 ص46 - ج28 ص206الاختصاص (شيخ مفيد) ص181 - مناقب ابن شهر آشوب ج3 ص339 - خاتمه المستدرک (ميرزاي نوري) ج 3 ص287 - المسترشد (محمد جرير طبري) ص380الاحتجاج (شيخ طبرسي) ج1 ص113 - مناقب ال ابي طالب ج3 ص118 - جواهر التاريخ (شيخ علي کوراني) ج1 ص123مجمع النورين ص83 - موسوعه شهادت معصومين - لحبه الحديث في معهد باقرالعلوم ج1 ص164 - کتاب سليم بن قيس ص150 - الغدير(علامه اميني) ج5 ص372 - ج9 ص382افهام الاعداء ص5 - والحصوم ص86 - الامام علي بن ابي طالب(احمد رحماني همداني)ص709 - تفسير ابي حمزه ثمالي ص 175 - الوضاعون و احاديثهم ص495 - من حياه خليفه عمر بن خطاب (عبدالرحمان البکري) ص183 - الاستغاثه (ابوالقاسم کوفي) ج2 ص77 - المعه البيضاء (تبريزي انصاري) ص283 - انوار العلويه (شيخ جعفر نقدي ص 286 - حياه اميرالمومنين عن لسانه ج2 ص166 - مجمع النورين (شيخ ابوالحسن مرندي) ص98نفس الرحمان فب فضائل سلمان(ميرزا حسين نوري طبرسي) ص483 - مصباح الهدايه في اثبات الولايه (سيد علي بهبهاني) ص217 - بيت الاحزان (شيخ عباس قمي) ص83 - شرح احقاق الحق (سيد مرعشي) ج33 ص360الف سوال و اشکال (شيخ علي کوراني) ج2 ص465 - اسرار الفاطميه (شيخ محمد فاضل مسعودي)حوار مع فضل الله حول الزهراء (سلام الله عليها) (سيد هاشم هاشمي) ص250 - علي امامنا و ابوبکر امامکم (سيد محمد رضي الرضوي) ص 136 - ماساه الزهراء (سلام الله عليها) (سيد جعفر مرتضي) ج2 ص52 - مع رجال الفکر (سيد مرتضي رضوي) ج1 ص377نظره عابره الي صحاح السته (عبدالصمد شاکري) ص238 - نظريات الخليفتين (شيخ نجاح الطائي) ج1 ص164 - ج2 ص284 - نفحات الزهرا (سيد علي ميلاني) ج5 ص311فلک النجاه في الامامه و الصلاه (علي محمد فتح الدين حنفي) ص119 - بنور فاطمه اهتديت (عبدالمنعم حسن) ص97 -  منهج في الانتماء مذهبي (صائب عبدالحميد) ص176

$

##بگفتا با علي زهراي اطهر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بگفتا با علي زهراي اطهر***دم آخر چنين دخت پيمبر

الا اي ابن عم با وفايم***روانه سوي عقبي از جفايم

حلالم كن حلالم كن عليجان***كه اينك عازمم بر كوي جانان

چو گشتم راحت از رنج زمانه***بده غسلم نما دفنم شبانه

نما مخفي توقبرم را علي جا ن***ازاين نامردمان وقوم عدوا ن

به تشييعم نيا يند اي پسرعم***نگيرند ازبرا يم بزم ما تم

كه من راضي نيم ازاين زما نه***كه بردند حق من راغاصبا نه

ترا خا نه نشين كردند ازكين***خلا ف حكم قرآن،دين وآئين

كنار قبر من از لطف و احسان***پس ازدفنم بخوان آيات قرآن

به اطفا ل يتيمم يا وري كن***بجا ي من به آنا ن ما دري كن

پدرهستي ازاين پس با ش ما در***چو مادربهرآنان با ش يا ور

غم وغصه ازآنان نيك بزداي***تودلجوئي ازآنا ن نيك بنما ي

ولي اي با قري درروزعا شور***نبوداين مادر غمگين ورنجور

كه بيند با حسين وآلش ازكين***چها كردند آن قوم بدآئين

فاطمه عليها السلام، پاره تن پيامبر صلي الله عليه و آله، سيده زنان عالم، همسر فداکار علي عليه السلام و کوثر امامت در سن جواني در بستر بيماري افتاده و روزهاي آخر عمر خود را مي گذراند، نزديک است آفتاب عمرش غروب کند و فريادهاي مظلومانه اش خاموش شود .

به شوهر مظلومش علي بن ابيطالب عليه السلام گفت: پسر عموي مهربان، آثار و علائم مرگ را در خودم مشاهده مي نمايم . گمان مي کنم به اين زودي به پدرم ملحق گردم . مي خواهم وصيت کنم . علي عليه السلام در کنار بستر فاطمه عليها السلام نشست و اطاق را خلوت کردند . فرمود: اي دختر پيغمبر! آنچه مي خواهي وصيت کن و يقين داشته باش که به وصيت تو عمل خواهم کرد . علي عليه السلام بر چهره پژمرده و چشمهاي فرو رفته همسرش نگاه مي کرد و اشک مي ريخت . فاطمه عليها السلام برگشت و با ديده هاي فرو رفته اش نگاهي به صورت غمناک شوهر مهربانش انداخت و فرمود: پسر عمو! تا کنون در خانه ات دروغ نگفته ام، مرتکب خيانت نشده ام، و هيچگاه از اوامر و دستوراتت تخلف نکردم .

علي عليه السلام فرمود: مقام خداشناسي و پرهيزکاري تو به قدري عالي است که احتمال خلاف درباره ات نمي رود . به خدا سوگند مفارقت و جدايي تو بر من بسيار گران است، اما چه کنم که مرگ را چاره اي نيست . به خدا قسم مصيبتهاي مرا تازه کردي، مرگ نا به هنگام تو حادثه دردناکي است، انا لله وانا اليه راجعون . چه مصيبت دردناک و جانسوزي است؟ به خدا سوگند اين مصيبت جانکاه را هرگز فراموش نخواهم کرد و هيچ چيزي نمي تواند تسلي بخش من باشد . آنگاه ساعتي را با هم گريستند . (15)

احساسات و عواطف دو يار مهربان چنان تحريک شد که نتوانستند از گريه خودداري کنند، به ياد زحمات طاقت فرسا و فداکاريها و گرفتاريهاي همديگر ناله کردند، آنگاه که آرام تر شدند، علي بن ابيطالب سر همسرش را در دامن گرفت و فرمود: هرچه مي خواهي وصيت کن که آنچه بفرمايي به عمل مي آورم .

فاطمه عليها السلام شروع به وصيت نمود و موضوعاتي را بيان فرمود . از جمله آن موضوعات مسئله تجهيز و دفن خود بود که در اين رابطه چنين فرمود: «حنطني وغسلني وکفني بالليل وصل علي وادفني بالليل . . . ; (16) مرا شبانه حنوط کن، غسل بده و کفن کن و شبانه بر من نماز بخوان و به خاک بسپار . اجازه نده اشخاصي که حقم را غصب کردند و اذيت و آزارم نمودند بر من نماز بخوانند و يا به تشييع جنازه ام حاضر شوند.»

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

پي نوشت:

15) بحارالانوار، ج 43، ص 178 .

16) همان، ص 192; بيت الاحزان، ص 152 .

$

##ياد آن روزي که ما هم سايه بر سر داشتيم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ياد آن روزي که ما هم سايه بر سر داشتيم 

همچو طفلان دگر، در خانه مادر داشتيم

جدّ ما ـ پيغمبر ـ از ما چهره پنهان کرد و باز

يادگاري همچو زهرا از پيمبر داشتيم

مادر مظلومه ما نيز رفت از دست ما

مرگ او را کي به اين تعجيل باور داشتيم؟!

اندر آن روزي که آتش بر سراي ما زدند

ما در آن جا، حال مرغ سوخته پر داشتيم!

آمد و،رفت ازجهان محسن درآن غوغا، دريغ!

آرزوي ديدن روي برادر داشتيم

مادرما،خود زحق ميخواست مرگ خويش را

ورنه ما بهرش دعا با ديده تر داشتيم

روزهاي آخر عمرش ز ما رومي گرفت!

چون علي، ماهم ازين غم دلْ پراخگر داشتيم!

در شب دفنش به ما معلوم شد اين طُرفه راز

 تا ز روي نيلگونش بوسه اي برداشتيم!

از کفن دستش برآمد، جسم ما دربرگرفت

جسم او را همچو جان ما نيز دربرداشتيم

از فراق روي مادر، با پدر هر روز و شب

 دو برادر بزم ماتم با دو خواهر، داشتيم!

با فغان گويد مؤيد آنچه را ميثم بگفت:

اي خوش آن روزي که ما درخانه، مادر داشتيم!

آخرين لحظات عمر پربرکت کوثر امامت، و مادر ايمان و دخت نبوت است . به اسماء بنت عميس فرمود: آبي بياور . اسماء آب را حاضر نمود . حضرت زهرا عليها السلام با آن وضو ساخت و به روايتي غسل کرد . بوي خوش طلبيد و خود را خوشبو گردانيد و جامه هاي نو پوشيد . آنگاه فرمود: اسماء! جبرئيل هنگام وفات پدرم چهل درهم کافور از بهشت آورد . حضرت آن را سه قسمت کرد، قسمتي براي خود گذاشت و يک قسمت براي من و قسمتي هم براي علي عليه السلام . آن کافور را بياور که مرا به آن حنوط کنند . چون کافور را آورد فرمود: نزديک سر من بگذار .

پس پاي خود را به قبله کرد و خوابيد و جامه را بر روي خود کشيد و فرمود: اسماء مدتي صبر کن، بعد از آن مرا بخوان، اگر جواب نيامد علي را طلب کن و بدان که من به پدرم ملحق گرديده ام .

اسماء لحظاتي انتظار کشيد، آن گاه حضرت را ندا کرد و صدايي نشنيد . گفت: اي دختر مصطفي، اي دختر بهترين فرزندان آدم، اي دختر بهترين کسي که بر روي زمين گام نهاده است، اي دختر آن کسي که در شب معراج به مرتبه قاب قوسين او ادني رسيده است . چون جواب نشنيد جامه را از روي مبارکش برداشت، ديد مرغ روحش به رياض جنت پرواز کرده است، خود را به روي حضرت انداخت و او را مي بوسيد و مي گفت: سلام اسماء بنت عميس را به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله برسان .

در اين حال حضرت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام از در آمدند و گفتند: اي اسماء! مادر ما چرا در اين وقت به خواب رفته است؟

اسماء گفت: مادرتان به خواب نرفته، بلکه به رحمت الهي واصل گرديده است . امام حسن عليه السلام خود را به روي آن حضرت افکند و روي انور مادر را مي بوسيد و مي گفت: مادر با من سخن بگو، پيش از آنکه روحم از بدنم جدا شود . امام حسين عليه السلام بر روي پاي مادر افتاد و مي بوسيد و مي گفت: مادر منم حسين تو، با من سخن بگو، پيش از آنکه دلم شکافته شود و از دنيا مفارقت کنم .

اسماء گفت: اي دو جگرگوشه رسول خدا برويد و پدر بزرگوار خود را خبر کنيد و خبر وفات مادرتان را به او برسانيد . آن دو بزرگوار بيرون رفتند، چون نزديک مسجد رسيدند صدا به گريه بلند کردند، پس صحابه به استقبال ايشان دويدند و گفتند: اي فرزندان رسول خدا! چرا گريه مي کنيد؟ حق تعالي هرگز شما را گريان نگرداند . فرمودند: مادر ما از دنيا رفته است . چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اين خبر جانسوز را شنيد بيهوش شد، آب به صورت آن حضرت پاشيدند تا به حال آمد و مي فرمود: بعد از تو خود را به که تسلي دهم؟ تا زنده بودي مصيبتم را به تو تسليت مي دادم، اکنون بعد از تو چگونه آرام گيرم؟ «بمن العزاء يا بنت محمد کنت بک اتغزي ففيم العزاء من بعدک » . (17)

پاسي از شب گذشته بود، دلاور خيبر مثل ابر بهاري مي گريد و در اوج غربت و تنهايي يادگار پيامبر را غسل مي دهد . اسماء آب مي ريزد و علي عليه السلام غسل مي دهد .

بريز آب روان اسماء//به جسم اطهر زهرا//بنال ازاين غم عظما//ولي آهسته آهسته//

همه خواب و علي بيدار//سرش بنهاده بر ديوار//بگريد با دل خونبار//ولي آهسته آهسته//

بعد از اتمام غسل آنگاه که بدن بي جان يار مهربانش را کفن مي کرد، وقتي که خواست بند کفن را ببندد صدا زد: «يا ام کلثوم يا زينب يا سکينة يا فضة يا حسن يا حسين هلموا تزودوا من امکم فهذا الفراق واللقاء في الجنة; اي ام کلثوم، زينب، سکينه، فضه، حسن، حسين، بيائيد از مادرتان توشه برگيريد که وقت فراق و جدايي است و ملاقات به قيامت موکول مي شود .»

حسن و حسين عليهما السلام آمدند و خود را بر روي جنازه مادر انداختند و صدا مي زدند: سلام ما را به جدمان رسول خدا صلي الله عليه و آله برسان . اميرمؤمنان مي فرمايد: «اني اشهد الله انها قد حنت وانت ومدت يديها وضمتهما الي صدرها مليا; خدا را گواه مي گيرم که فاطمه ناله اندوهگيني کشيد و دستهاي خود را گشود و فرزندان را مدتي در آغوش گرفت .» آن حضرت ادامه داد: در همين حال شنيدم هاتفي در آسمان صدا زد: «يا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد ابکيا والله ملائکة السماء; (18) اي علي! حسن و حسين را از روي سينه مادرشان بلند کن که سوگند به خدا اين حالت آنها فرشتگان آسمان را به گريه انداخت .»

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

پي نوشت:

17) کشف الغمة، ج 2، ص 122، فصول المهمه، ص 148; منتهي الآمال، ج 1، ص 336 - 338 .

18) بيت الاحزان، شيخ عباس قمي، ص 154; سوگنامه آل محمد صلي الله عليه و آله، محمدي اشتهاردي، ص 34 - 35 .

$

##زهراي من – زهراي من

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي مرهم غم هاي من//اي نو گل  رعناي من

زهراي من – زهراي من

خيز و ببين غوغا شده//ديگر علي تنها شده

من ماندم و غم هاي من//زهراي من ، زهراي من

در بين آن ديوار و در//دادي تو شش ماهه پسر

بين ديده ي گريان من//زهراي من ، زهراي من

گاهي حسينت نيمه شب//از من کند مادر طلب

بگرفته او دامان من//زهراي من ، زهراي من

زينب نگاهش بر در است//در ذکر مادر مادر است

بين ناله ي طفلان من//زهراي من ، زهراي من

کرده گريبان چاک چاک//مولا فتاده روي خاک

گويد کجايي جان من//زهراي من ، زهراي من

نيمه هاي شب بر مزار زهرا(ع)

نيمه هاي شب علي مظلوم به همراه حسن و حسين غمديده و عمار و مقداد و عقيل و زبير و ابوذر و سلمان و بريده و گروهي از بني هاشم بر حضرت زهرا عليها السلام نماز گذاردند و در همان شب او را دفن کردند . حضرت امير عليه السلام دور قبر حضرت زهرا عليها السلام هفت قبر ديگر ساخت و بر چهل قبر آب پاشيد تا قبر آن مظلومه مخفي بماند . (19) در آن شب ماتم علي ماند و غربت، علي ماند و کوهي از مصائب آري شب بود و افقها مات و تيرگي سنگيني خود را بر روي شهر افکنده بود و فضا را از اندوه آکنده، سايه نخلهاي قامت افراشته که ديگر از بلنداي خود شرم داشته و چونان ملامت زده سر فرو انداخته بودند بر ديوارهاي تکيده شهر بوي سوگ به مشام مي رساند .

در نزديکي خانه هاي شهر که رنگ مرگ گرفته بودند، سوگناله اي برمي خاست که براي هميشه، تاريخ و روزگار را بهت زده و انگشت بر دهان واگذاشت . که آن مرد، همان که در نبرد گاه هاي بدر، احد، خيبر و . . . در برابر دشمنان چونان شير غران به پيش مي تاخت و از کشته هاي مشرکين پشته مي ساخت، اينک در غم هجراني جانگداز، بي تاب و در سوز و ساز است، بر فراز مزاري که از آن شب تا کنون و تا ناپيداي زمان، ديگر تاريخ از آن خبر ندارد . تنها غم سروده آن مرد را به ياد دارد که با اندوهي در سينه خفته و بغضي در گلو نهفته زمزمه کرد: «اي پيامبر خدا! درودت باد از جانب من و از سوي دخترت که اينک از سراي فاني رخت بربسته و در پي ديدار به تو پيوسته و زودتر به تو رسيده، پس از او صبرم از دست رهيده و تاب تحملم به پايان رسيده، اما همان سان که در فراق تو صبرپيشه کردم، در هجران دخترت نيز شکيبايي مي ورزم . اينک امانت به دست صاحبش رسيد; زهرا عليها السلام از دستم جدا شد و به جانب تو آمد . واي که پس از او ديگر نه افلاک را آرايشي است و نه خاک را پيرايشي .

از اندوه، خواب در ديدگانم نيايد و از غم عقده دلم نگشايد تا آن هنگام که خداوند مرا در جوار تو ساکن نمايد . مرگ زهرا بر دلم تير غم نشاند و جماعت ما را به جدايي و دل پريشاني کشاند . از اين غم به خدا شکوه مي برم . به زودي دخترت با تو بازخواهد گفت که پس از تو امتت با وي چه روا داشتند . از او سؤال نما و شرح حال بخواه تا پرده را از راز دل فرواندازد و شرح حال را با خون دل بر تو بازگو سازد که خداوند - که بهترين داور است - در ميان او و ستم پيشگان داوري فرمايد . . . . (20) »

امام صادق عليه السلام از پدران خود نقل کرد که: پس از آنکه اميرمؤمنان فاطمه را در ميان قبر نهاد و قبر را پوشانيد مقداري آب بر روي قبر پاشيد و سپس در کنار قبر گريان و نالان نشست تا اينکه عمويش عباس آمد و دست علي را گرفت و او را به خانه اش برد . (21)

و ما آرزومندان زيارت قبر آن مظلومه شهيده سوگمندانه عرض مي کنيم: اي دخت رسالت، و اي همسر ولايت و اي کوثر امامت و اي مادر ايمان و حقيقت، نخلهاي خاک آلود فدک هنوز از ستمي که بر تو روا داشتند مي گريند . زندگي تو گواه مظلوميت همه دودمان هابيل است، همچنانکه وجود تو گواه قدس و عظمت خدا بود .

تازيانه اي که بر پيکر نازنين تو فرو کوفتند تبري بود که بندگان بت به انتقام نابودي اصنام بر پيکر توحيد ابراهيم فرود آوردند . همواره شرمسار باد دستي که بر گونه خداگون تو سيلي زد، دريغا، دل اگر در غم تو پاره شود شگفت نيست; چراکه شکستن پهلوي تو عظيم تر از شکستن ديوار کعبه بود .

چون قامت استوار تو را به ستم خاک نشاندند، دين از پاي افتاد و چون تو را کشتند، انسانيت بي مادر شد و علي تنها ماند و بشريت در گرداب فاجعه افتاد .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

پي نوشت:

19) منتهي الآمال (انتشارات دليل، چاپ اول، 1379) تحقيق باقري بيدهندي، ص 338 - 339; به نقل از روضة الواعظين، ج 1، ص 151 و دلائل الامامه، ص 46 .

20) قسمتي از کلام حضرت علي عليه السلام در کنار مزار فاطمه عليها السلام، نهج البلاغه، خطبه 202; اصول کافي، ج 1، ص 381، باب مولد الزهراء عليها السلام .

21) بيت الاحزان، شيخ عباس قمي، ص 156 .

$

##هر كه با زهراست،احساس سخاوت مي كند

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

هر كه با زهراست،احساس سخاوت مي كند

مور اين وادي، سليمان را ضيافت مي كند

دست پخت فاطمه نان است ،نانش جزبه است

هر كه شد يك بار سائل ،كم كم عادت مي كند

حضرت جبريل يك جلوه است،ذاتاً وحي را

فاطمه تا قلب پيغمبر، هدايت مي كند

فرشيان نه عرشيان، هم رو به او مي ايستند

در ميان خانه اش ،وقتي عبادت مي كند

بشار مي گويد : خدمت امام صادق (ع) رفتم . تعارف خرما کردند . گفتم ناراحتم ، بغض گلويم را گرفته است ، پيرزني از شيعيان با پهلو به زمين خورد . به ظالمين جده ات زهرا (ع) لعنت فرستاد . گفت : « لعن الله ظاميک يا فاطمه » نوکران حکومتي شنديدند . او را گرفتند ، مي زدند و مي بردند . امام صادق (ع) با شنيدن نام حضرت فاطمه (س) و اين جريان چنان ناراحت شدند و گريستند ، که دستمال و محاسن شريفش از اشک، پر شد . به مسجد سهله رفتند ، و براي آن پيرزن دعا کردند . بشار مي گويد : امام صادق (ع) : دعا کردند و بعد فرمودند :

برويم . آن پيرزن را آزاد کردند . يا امام صادق (ع) ! شما تا نام حضرت فاطمه (س) را مي شنيديد ، اين طور دگرگون مي شديد . پس چه مي کرديد ، اگر مي بوديد و درک مي کرديد ، آن مصيبتي را که فرشتگان آسمان به خاطر آن به گريه افتادند ؟ آن هنگامي که امام علي (ع) فرمودند : بچه ها ، اي حسن و اي حسين(ع) بياييد و با مادرتان خداحافظي کنيد . حسين (ع) آمدند و مادر را در آغوش گرفتند و ناله مي زدند . همه از ديدن اين صحنه به گريه افتادند ، فضاي خانه يک پارچه اشک و ناله شده بود . امام علي (ع) مي فرمايد : « خداوند را گواه مي گيرم ، که حضرت فاطمه (س) ناله جانکاهي کشيد ، بندهاي کفن باز شد . حسين (ع) را در آغوش گرفت . ناگهان شنيدم هاتفي در آسمان صدا مي زند : اي علي ! حسن و حسين (ع) را از سينه ي مادرشان بلند کن ، که سوگند به خدا ، اين حالت آنها ، فرشتگان آسمان را بر گريه انداخت

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 119 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

محمد محمدي اشتهاردي ، رنجها و فريادهاي فاطمه عليها السلام (ت بيت الاحزان ) ، ص 157 ، ص 253 ؛ بحارالانوار ، ج 11 ، ص 225 .

 

زبان حال اميرالمومنين عليه السلام

بانوي خانه ام - ازخانه ميرود

ديگر پرستويم - از لانه ميرود

صبر و قرار من - دارو ندار من

باغ و بهار من - زهرا مرو مرو

زهرا مرو مرو - زهرا مرو مرو

بر در گه خدا - دست دعا گرفت

بيمار خانه ام - آخر شفا گرفت

من دل شکسته ام - تنها و خسته ام

از پا نشسته ام - زهرا مرو مرو

زهرا مرو مرو - زهرا مرو مرو

 

وقتي به زمين خوردم ياد فاطمه(س) افتادم

ما زجان بنده ايم مهدي جان//ليک شرمنده ايم مهدي جان

درس عشقت کتاب منتظريم//سالها خواند ايم مهدي جان

از تو و از صحيفه اعمال//ما سر افکنده ايم مهدي جان

بشّار مي گويد: به خانه امام صادق(ع) رفتم، ديدم حضرت دارد رطب تازه مي خورد فرمود: بشّار! بيا بخور! گفتم: آقا نمي خواهم. فرمود: ميل کن! گفتم: آقا! بغض گلويم را گرفته است. ناراحتم نمي توانم بخورم. در يکي از بازارهاي کوفه داشتم مي رفتم. ديدم يکي از اين پيرزنهاي شيعه دارد مي رود، يک دفعه پايش ليز خورد و بر زمين افتاد. تا به زمين خوردظالمين زهرا(س) را لعنت كرد. نوكرهاي حكومتي شنيدند، او را گرفتند و بردند. خيلي دلم سوخت. تا جريان را گفتم، آقا منقلب شد. فرمود: بلند شو بريم مسجد سهله تا برايش دعا كنيم. بلند شديم و به مسجد سهله رفتيم. امام صادق(ع) دو ركعت نماز خواند. دستهايش را بلند كرد طرف آسمان و او را دعا كرد. يك وقت فرمود: بلند شو! آزادش كردند. گفت: من بلند شدم و رفتيم ديدم پيرزن را آزادش كرده اند. من رفتم به آقا جريان را گفتم آقا نماز خواند و برايت دعا كرد. پيرزن گفت: پس برويم خدمت آقا تا از ايشان تشكر كنم. آمديم خدمت آقا،بعد امام صادق(ع) فرمود: خانم! چرا وقتي به زمين خوردي ظالمين جدَه ما زهرا(س) را لعنت كردي؟ گفت: اقا جان! براي اينكه وقتي به زمين خوردم پهلويم درد آمد، يكدفعه يادم به فاطمه(س) افتاد. آي سيدها! مادرتان شبها نمي خوابيد. از درد پهلو خيلي ناله مي كرد. زهرا جان! مي شود از همان گوشه بقيع به ما لطفي بكني؟ مي دانم پهلويت شكسته است. مي دانم ميخ در سينه ات را سوراخ كرده است. مي دانم بازويت ورم كرده است. اما با همين حالت بيا در خانه خدا واسطه شو! ماهم ناله ها را دنبال سرت مي فرستيم: الهي العفو العفو...

 

فَداها اَبوها(روضه حضرت زهرا(س))

حالا مي خواهيم چه کسي را واسطه قرار بدهيد در خانه خدا، همان خانمي که هر وقت پيامبر وارد مي شد رسول خدا تمام قد جلوي پايش مي ايستاد ، استقبالش مي کرد ، خم مي شد دستش را مي بوسيد مي فرمود : فَداها اَبوها (بابات به قربانت ) همان خانمي که وقتي شهيده شد کمر علي شکسته شد، همان خانمي که از دنيا رفت نيمه هاي شب امير المؤمنين مي آمد وصورت به قبرش مي گذاشت و ناله مي زد .

اي مرهم غم هاي من//اي نو گل  رعناي من

زهراي من – زهراي من

خيز و ببين غوغا شده//ديگر علي تنها شده

من ماندم و غم هاي من//زهراي من ، زهراي من

در بين آن ديوار و در//دادي تو شش ماهه پسر

بين ديده ي گريان من//زهراي من ، زهراي من

گاهي حسينت نيمه شب//از من کند مادر طلب

بگرفته او دامان من//زهراي من ، زهراي من

زينب نگاهش بر در است//در ذکر مادر مادر است

بين ناله ي طفلان من//زهراي من ، زهراي من

کرده گريبان چاک چاک//مولا فتاده روي خاک

گويد کجايي جان من//زهراي من ، زهراي من

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##مادرا مي آيم و حق تو احيا مي کنم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مادرا مي آيم و حق تو احيا مي کنم

دشمنانت را يکايک خوار و رسوا مي کنم

ازخدا اذن ظهورم را تقاضا کن که من

عقده هاي دل پراز خون ترا وا مي کنم

روضه اي جانسوز مي خوانم کنار قبر تو

چشم عشاق ترا از گريه دريا مي کنم

من طبيب دردهاي بي علاجم غم مخور

پهلوي بشکسته ات راهم مداوا مي کنم

مروان به دستور معاويه – عليه اللعنه – در خطبه هاي نماز جمعه، نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و امام حسن (عليه السّلام) مجتبي سبّ و ناسزا مي گفت: يک روز اسامه بن زيد که يکي از اصحاب رسول خدا بود، در پاي منبر مروان نشسته بود، اين واقعه را ديد و دشنام ها را شنيد، طاقت نياورده با چشم گريان به در خانه ي امام حسين (عليه السّلام) رفته و عرض کرد: الان مسجد بودم که مروان به منبر رفت در حضور برادرت امام حسن مجتبي (عليه السّلام) به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ناسزا گفت.

لمّا سمع الامام امتلات عيناه بالدم

(چشم هاي حضرت مانند دو کاسه ي خون شد.)

شمشير را از غلاف کشيده با پاي برهنه دوان دوان به سمت مسجد حرکت کرد. نگهبانان و غلامان مروان هنگامي که حالت امام حسين (عليه السّلام) را ديدند: (کالاسد الهجوم و القضاء المحتوم)

مانند شيري که مي آيد، بر خود ترسيدند، آن حضرت وارد مسجد شد، مروان را از گريبانش گرفته و از منبر پايين کشيد، عمامه ي او را به گردنش پيچيد و نزديک بود، روح از بدنش بيرون رود. سپس مروان رو کرد به امام حسن (عليه السّلام) گفت: يا ابا محمد! يا حسن بن علي ! ترا به عصمت مادرت حضرت زهرا (سلام الله عليها) به فرياد من برس و مرا از دست برادرت حسين (عليه السّلام) نجات بده.

امام مجتبي تا نام مادر را شنيد از جا برخاست به نزد برادر آمده، فرمودند: برادر به جان من دست از مروان بردار.

امام حسن (عليه السّلام) فرمودند: مرا به عصمت مادر قسم داد مگر ما قرار نگذاشته بوديم هر که ما را به عصمت زهرا (سلام الله عليها) قسم بدهد هر حاجتي که داشته باشد برآورده مي شود.

امام حسين (عليه السّلام) دست از مروان برداشت و او را به خاطر قسمي که به مادرش داده بود رها کردند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

رياض القدس، ج 1، ص 20

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

##فرصت نداد مادر زينب عقب رود

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

فرصت نداد مادر زينب عقب رود

مهلت نداد تا كه در بسته وا شود

زينب صداي فضه به دادم برس شنيد

مي خواست مادر از در و آتش رها شود

اما دو دست بسته ي بابا كه ديد ماند

باور نداشت مادرش اين بار پا شود

يك باردار بي كس و شهري ز ناكسان

برخواست تا كه كوچه ي غم كربلا شود

محكم گره به چادر خود زد خميده رود

تا مانع كشيدن شير خدا شود

دستش به دست فاتح خيبر رسيدحيف

كار مغيره بود كه از او جدا شود

آرام پشت يار غريبش به گريه گفت

آقا چه غم كه محسنم اينجا فدا شود

شرمنده ام حمايت من بي نتيجه ماند

قسمت نبود دست تو از بند وا شود

اي واي..........

يه طرف آتيش دل ، يه طرف آتيش هيزم

يه طرف گريه ي ما، يه طرف خنده ي مردم

خدا نياره داغ ببيني،يه عده بهت بخندن

در آتيش گرفته، روي گل پرپر اُفتاد

بوسه هاي سرخ آتيش ،رو چادر مادر اُفتاد

امروز جمعه بود  آقامون نيومد،حالا همه باهم روضه بخونيم،..

همه از خيمه ها بيرون دويدند

ولي سالار زينب را نديدند

و امروز، آخرين روز حيات فاطمه(س) است. علي(ع) بغضي نهان در سينه دارد. در و ديوار خانه علي(ع) با فاطمه خداحافظي مي كند.

... و فردا خانه غمزده فاطمه كانون عزاي يتيمان مي شود و علي يكه و تنها تسلي بخش دل داغ ديدگان.

علي(ع) با فرزندان فاطمه مدارا مي كند تا فردا دست نوازش بر سر عزيزان زهرا بكشد اما سنگيني بار مصيبت مولا را هم بي تاب مي كند. علي دلي پرخون و غصه اي پيوسته دارد.

... و فردا حسن و حسين، زينب و كلثوم زانوي غم در بغل خواهند گرفت. پرنده جان علي و كودكان يتيم فاطمه زنداني آشيانه تن مي شوند و ناله هاي خاموش ولي جانسوز همه، اهل آسمان را هم به گريه مي اندازد.

چه شبي است فردا در شام غريبان فاطمه وقتي مدينه در سكوتي فصيح و سهمگين، تنهاترين مرد تاريخ را در غربتي جانكاه نظاره مي كند. وقتي علي(ع) سر بر ديوار غربت مي گذارد و زار زار گريه مي كند. وقتي شبانه پاره تن پيامبر(ص) را غسل مي دهد. وقتي اشك هاي جانسوز او در چشمانش حلقه مي زند. وقتي ضجه هاي جانسوز حسن و حسين، زينب و ام كلثوم اهل آسمان را هم به گريه وا مي دارد.

و فردا چه شبي را در پي خواهد آورد وقتي سلمان، ابوذر، مقداد و ابن عباس به ياري مولا مي آيند تا براي آخرين بار با جگرگوشه پيامبر وداع كنند و به ياري علي (ع) قهرمان ميدان هاي جنگ بشتابند.

و فردا همه كائنات، همه اهل زمين و آسمان به حال علي خواهند گريست وقتي كه او جسم نحيف همسرش را شبانه برمي دارد و به خاك مي سپارد.

و همه و همه آسمان و زمين، خورشيد و ماه، ستارگان و افلاك بر و بحر شريك غم و اندوه علي(ع) مي شوند.

خدايا! علي(ع) در اين مصيبت جانسوز تنها بايد به تو و رسول تو شكايت كند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##زهرا اگر نبود خدا مُظهري نداشت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

زهرا اگر نبود خدا مُظهري نداشت

جز در مقام عالي زهرا فنا شدن

مُلک وجود فلسفه ديگري نداشت

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

ديگر خدا نياز به پيغمبري نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهرا اگر نبود علي همسري نداشت

محشر بدون قدم هاي فاطمه

سوگند مي خورم شفاعت گري نداشت

حتي بهشت با همه ي نهر هاي خود

چنگي به دل نميزد اگر کوثري نداشت

ديروز اگر به فاطمه سيلي نمي زدند

دنيا ادامه داشت دگر محشري نداشت

حرم امام رضا عليه السلام،چقدر خوبه فاطميه،آدم مي ره پيش امام رضا،وقتي برا مادرش روضه مي خونه،واقعاَ آدم گريه هاي امام رضا رو حس مي كنه،خودش ميگه من پاره ي تن پيغمبرم،مادرمم پاره تن پيغمبره،بعد اونجا عرض كردم،آقا جان چه صحن و سرايي،ولي مي دونم شما هم بهتر از ما،ما يه ذره از تو گرفتيم، كه مي گيم اي كاش مادرمم يه صحن كوچيك داشت،اين شب ها بايد مثل شب هاي محرم گريه كنيد،

زهرا اگر نبود خدا مُظهري نداشت

توحيد انعکاس نمايان تري نداشت

جز در مقام عالي زهرا فنا شدن

مُلک وجود فلسفه ديگري نداشت

خداكنه ماهم جونمون فداي زهرا سلام الله عليها بشه.

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

ديگر خدا نياز به پيغمبري نداشت

دستش بشكنه اوني كه تو رو زد،تبت يدا ابي لهب،بي بي جان ،اي همه كس علي،كجا مي خواي بري،

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

ديگر خدا نياز به پيغمبري نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهرا اگر نبود علي همسري نداشت

محشر بدون قدم هاي فاطمه

سوگند مي خورم شفاعت گري نداشت

حتي بهشت با همه ي نهر هاي خود

چنگي به دل نميزد اگر کوثري نداشت

خوش به حال اونايي كه امشب مدينه اند،كاشكي صداي ما مي رسيد به اونها،از خدا مي خوام يه بار ديگه،نه حالا،تمام مدينه تحت اختيارم باشه،منبري بلند بذارند،صدا،صداي جهاني باشه،يه همچين شعري رو اونجا برا زهرا بخونم.اين كي مي شه،وقتي آقام بياد،آرزويه ديگه،نرسيدي ام نرسيدي.

حتي بهشت با همه ي نهر هاي خود

چنگي به دل نميزد اگر کوثري نداشت

ديروز اگر به فاطمه سيلي نمي زدند

اگر،اگر،..نامردا زدند.

ديروز اگر به فاطمه سيلي نمي زدند

دنيا ادامه داشت دگر محشري نداشت

ديگه قيامت لازم نبود،حكومت ،حكومت فاطمه،اما روايت داره،مياد پرده ي عرش و يا ريسمان عرش خدارو ميگيره،يه ناله مي زنه،همه ي محشر ناله مي زنند،مي گه خدايا داد منو بگير.

مادر،مادر،مهربونه،همزبونه،درد بچه شو مي دونه،

مادر،مادر، هنوز شبونه،قد كمونه،مهربونه،مهربونه

آره والا،مسجد ارگ،اينجا قتلگاه فاطميونه،چه زن ها و مردهايي كه برا زهرا سوختند،بابا اونايي كه بودند يادشونه،شب محرم و شب ناله ي حسين حسينه،اما همه زن و مرد مي گفتند:يازهرا،آخه سوختگي خيلي درد داره،اين شبا بايد،بايد داد بزني،دو سه شب ديگه ،بيشتر مهمونه اين خونه نيست اين مادر جوون،

ميگه،هيزم رسيده است

حمالةالحطب،نامردا  زنهاشونم كمك كردند،زنهاشون،حيف كه اونجا دوربين نبوده،مگرنه عايشه ام كمك كرده،خيال،نكنيد فقط مردها كمك كردند،

هيزم رسيده است كه خاكسترم كند

نمرو ديان جمع كردند اين هيزم رو

هيزم رسيده است كه خاكسترم كند

پروانه ي بدون پر همسرم كنند

حالا كه فصل، فصل خران مدينه است

بهتر همان به پاي علي پرپرم كنند

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-حاج منصور ارضي

$

##همين كه بهتري الحمدالله

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

همين كه بهتري الحمدالله

جدا از بستري الحمدالله

همين كه در زدم ديدم دوباره

تو در پشت دري الحمدالله

علي نشسته كنار بستر،قربونش برم آقامُ ،خدا هيچ مردي رو به روز علي نندازه،بخدا من دو بيتي هاي پيوسته رو برات مي خونم هر چي جلوتر مي ريم ناله ات بيشتر مي شه،

همين كه بهتري الحمدالله

جدا از بستري الحمدالله

همين كه در زدم ديدم دوباره

تو در پشت دري الحمدالله

اين يكي دو روز آخر خودش در و باز كرد،گفت:بذار اين عقده تو دل آقام نمونه،من و پشت در ببينه،جان حضرت زهرا بخيل نباشي ناله تو رها كن،

همين كه بهتري الحمدالله

جدا از بستري الحمدالله

همين كه در زدم ديدم دوباره

تو در پشت دري الحمدالله

انگار دنيارو بهم دادن

شنيدم يادي از دُردانه كردي

فاطمه من مسجد بودم اما مثل اينكه خبرايي تو خونه بوده،چه خبر؟پيداست!

شنيدم يادي از دُردانه كردي

و موي دخترت را شانه كردي

نگفتم استراحت كن عزيزم

شنيدم كارهاي خانه كردي

كي گفت پاشي خونه رو جارو بزني،الله اكبر،كنايه فهما

تو ديگر با حجابت خو گرفتي

حرفاي شب شهادتي نيست،ها،حرفاي دم بستر علي ه،

به چندين علت از من رو گرفتي

گمان كردي نديم زير چادر

چگونه دست بر پهلو گرفتي

صورت تو نشونم نمي دي،بازوت و نشونم نمي دي،سينه تو نشونم نمي دي،نمي توني قد خم تو از علي پنهان كني،

جواب حرف هايم شد همين نه

ديدي آدم كلي حرف مي زنه،آخرش مي گه همين

غريبه بودم اما اين چنين نه

خيلي اين عاطفيه

جواب حرف هايم شد همين نه

غريبه بودم اما اين چنين نه

ببينم قصد رفتن كه نداري

نرو ،جان اميرالمؤمنين نه

فايده نداره،آروم نمي تونم بخونم،شب جمعه است،همين و بشنو يا علي

يه جوري گريه كن ، انگار امشب شب شهادته

شنيدم بسترت را جمع كردي

وبا سختي پرت را جمع كردي

شنيدم آب دادي به حسينت

حواس دخترت را جمع كردي

روضه بخونم برات،كانون توجه،تو خونه ي زهرا،زينبه،راه مي رن تو خونه،همه نگاه به زينب مي كنن،آخه پرستار زينبه،يه حرفي بزنم،بخدا شب جمعه اي يه،از درون دارم مي سوزم،يه حرفي برات بزنم،نمي دونم چقدر مي تونم اين حرف و باز كنم،چقدر از من پذيرايي مي كني،با ناله ات،قربون اين زينب برم،كه از چهار ساله گي پرستار شد،بگم،اما بميرم براش،پرستار هركي شد باالاخره رفت،از هر كي پرستاري كرد،داغش به دلش موند،فقط امام سجاد زنده موند،اما هركي رو زينب پرستاري كرد،تنهاش گذاشت،از هر پرستاري يه خاطره تلخ تو ذهن زينب مونده،من يكي يكي جلو مي رم،صبركن،بهت مي گم،اون وقت،سه چهار ساله با مادر پرستاري رو ياد گرفت،مي دوني پرستاري رو كي ياد گرفت،وقتي پيغمبر تو بستر اُفتاد،مي ديد مادرش هي دور باباش مي چرخه،پرستاري مي كنه،اما از اين پرستاري يه خاطره تلخ تو ذهنش موند،يادش موند،تو اوج مصيبت پيغمبر،مادرش يه لبخند زد،بعدها فهميد اين لبخند يه سرّي داشت،بعداًفهميد پيغمبر به بي بي اين جوري وعده داد بود،دخترم گريه نكن،فراق بين منو تو خيلي طول نمي كشه،بعد از نود و پنج روز فهميد اين خنده چي بوده،يه بار از مادر پرستاري كرد،از هرپرستاري من يه خاطره بگم،دلشو داري؟،شب جمعه است،چه خاطره اي بگم،دخترم بيا بشين باهات حرف دارم،عجب پرستاريه،دخترم اين بقچه رو باز كن،اين كفن اول مال منه،مي دي بابات علي منو كفن كنه،ببين چه خاطره هايي،يه دونش آدم و مي كشه،كفن دوم  مال بابات علي ه،مي دي داداش حسنت بابا تو كفن كنه،كفن سوم،مال داداشت مجتبي است،بايد بدي حسين،يه دفعه ديد اين بقچه داره جمع مي شه،يه پيراهن و رو دست گرفته،آخ كربلا،شب جمعه است،كربلا، اينم يه خاطره، از يه پرستاريه ديگه برات خاطره بگم،مادره شم رفت،چند سال طول كشيد از باباش پرستاري كرد،يه خاطره ام از بابا بگم،اون شب همه جمع بودن،صدا زد بچه هاي زهرا بمونن،بقيه برن،زينب يه طرف،اُم كلثوم يه طرف،حسين يه طرف امام حسن يه طرف،زينب يادش نمي ره،داداش عباس اُمد بره از اتاق بيرون،بابا صداش زد،بابا تو بمون پسرم،صدا زد بابا من كه بچه ي زهرا نيستم،بذار برم،خجالتم نده،زينب اين خاطره رو يادش مي ره مگه،خودش با چشم خودش ديد،دست حسين و تو دست عباس گذاشت بابا،يه روزي مي آد،حسينم و كربلا تنها مي ذارن، حسين.. من نمي دونم هر خاطره اي رو برا زينب ورق مي زني،يه سرش كربلا و حسين ه،باباشم رفت، حالا شده پرستار برادراش، داداش بزرگتر هم رفت،با جگر پاره رفت،با بدن سوراخ سوراخ شده رفت،اما خدا رو شكر تو اين يكي زينب خيلي نديد چه جوري رفت،اما همه اينها كنار،من مي خوام يه پرستاري رو امشب بگم،خيلي ها رو كنار گذاشتم، روضه ،روضه آماري،به اصطلاح روضه خونها،يعني مي توني آمار بدي ،دونه دونه جاهايي كه زينب پرستاري كرده،تنهايي وايستاده،اما من همه رو حذف مي كنم،يه پرستاري ديگه ام كرد،اونم آخرش رفت،اما اين يكي ، يه جور ديگه دل زينب وآتيش زد،اگه مادرش و پرستاري كرد،باباش بود،داداشاش بودن،اگه باباشو پرستاري كرد،دو تا داداشاش بودن،اگه گفتي كجا بريم،يه جايي كه بي برو برگرد،جواب بدن،اگه داداشاش و پرستاري كرد،هر كدوم به يه نوعي زينب و آروم كردن،اما از خرابه ي شام،براي دختر سه ساله سنگ تموم گذاشت،چرا؟هر جايي رقيه رو زدن ،خودشو انداخت رو اين دختر،آي،آخه تو امانت حسينمي،شب آخرچيكار كرد،واي واي بگم كجا پرستاري كرد،بگم كجا،اون جايي كه ديد دارن با چوب خيزران مي زنن،هي جلو چشاي رقيه رو گرفت،اين بچه چيزي نبينه،اما وقتي سر بريده رو بغل كرد،اما اين لبا چرا پاره است،حسين....

خرابه با تو بهتر از جنان است

دل پيرم به شوق تو جوان است

اگر خوني شده لب هاي خشكت

گمانم جاي چوب خيزران است

حالا دستاتو بيار بالا سفره دار امشب حسين و زينب اند،شب توبه است،شب آمرزش گناهانه،كي بهتر از زهرا،كدوم سفره بهتر از سفره عزاي بي بي،چه اسمي بهتر از نام حسين،دست تو بيار بالا،به زهرا و بچه هاي زهرا،به حسين زهرا،الهي العفو

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: متن روضه خواني به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)- سيد مهدي ميرداماد

$

##زير باران دوشنبه بعداز ظهر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

زير باران دوشنبه بعداز ظهر

اتفاقي مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان ديدم

زن همسايه بر زمين افتاد

سيبها روي خاک غلطيدند

چادرش در ميان گردوغبار

قبلاً اين صحنه را نمي دانم

در من انگار مي شود تکرار

آه سردي کشيد حس کردم

کوچه آتش گرفت از اين آه

و سراسيمه گريه در گريه

پسر کوچکش رسيد از راه

صفلكي چند بار خورد زمين

دو قدم مانده بود تا مادر

گفت:برخير خانه نزديك است

جان بابا بلند شو ديگر

گفت: آرام باش چيزي نيست

به گمانم فقط کمي کمرم

دست من را بگير گريه نکن

مرد گريه نمي کند پسرم

چادرش را تکاند با سختي

يا علي گفت از زمين پاشد

پيش چشمان بي تفاوت ما

ناله هايش فقط تماشا شد

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن اين صداي روضه ي کيست؟

طرف کوچه رفتم و ديدم

در و ديوار خانه اي مشکي ست

با خودم فکر مي کنم حالا

کوچه ي ما چقدر تاريک است

گريه مادر دوشنبه در کوچه

راستي فاطميه نزديک است!

شاعر: سيد حميدرضا برقعي

اين روضه امام حسن بود برات خوندم،مادربخواد بره بيرون،بچه،اثبات شده پسر بچه زماني كه به دنيا مي آد،نسبت به مادر غيوره،غيور،امام حسن عليه السلام،امام حسني كه مولا(امام علي عليه السلام)داشت به محمد حنفيه،مي گفت:چرا برگشتي،عيبي نداره،اين ترس و از مادرت به ارث بردي،مي گه داشتم مي شنيدم،ديدم شتر  پي شد،پرچم اسلام وسط ميدان به اهتزاز درآمد،علم ديگه به دست من نيست،ديدم برادرم امام مجتبي وسط ميدون،غيرت امام مجتبي از بچه گي،تمام اهلبيت،همه به مادراشون حساسند، بابا،جوجه به مادرش حساسه،

مرو كه كوچه براي پرت خطر دارد

مرو كه رد شدن امروز درد سر دارد

مگرنگفت : خداوند خلقتت حتي

براي صورت تو برگ گل ضرر دارد

گمان نمي كنم اين مرد بي حيا

اين جا بدون حادثه دست از سر تو بردارد

ز روي پوشيه زد تازه اين چنين شده اي

كه چشمهات فقط ديد مختصر دارد

بزرگ بانوي اين شهر باورت مي شد

زخاك كوچه حسن گوشواره بر دارد

نوشته اند كه پيشاني ات به جايي خورد

خلاصه ضربه ي بد اين چنين اثر دارد

ميان كوچه بدون رمق،بدون فدك

نشسته فاطمه يعني علي خبر دارد؟ 

زني كه زمين بخوره، فوري بخوان،بلدش كنند،مي گه دست بهم نزنيد،بلند مي شم،اول چادرش و ميزون مي كنه،اگه توان بلند شدن هم نداشته باشه،همين طور رو زمين ميشينه آروم آروم،من بارها ديدم،خدا روضه نشونم داده،

نشسته فاطمه يعني علي خبر دارد؟

اي واي مادر مادر،لال بشم جلو بچه سيدا دور وبر ميبينم،دارم روضه ي مادر مي خونم،يا صاحب الزمان آقاجان،فرمود روضه ي من پاره هاي جگر و  طشت ولخته هاي خون نيست،روضه ي من اينه،تا تو كوچه مادرم دست منو گرفته بود،بعد اون حادثه ديگه من دست مادرم و گرفتم،اي واي..اگه تونستي خودت روضه بخوني . اي مادر مادر مادر،همشون گريه مي كردند،يه روز هركار كردند،امام مجتبي از حجره بيرون نيومد،مولا اُمد بابا جان،اينهام داغ ديدن،تو بايد خواهر و برادرتو ساكت كني،بيا بيرون،يه گوشه اي از حجره نشسته بود،زار مي زد امام مجتبي،آخ آخ . ، فضه اُمد،اسماء اُمد،چرا نمياي بيرون

همه مي گن گريه نكن، اما مي خوام زار بزنم

همه مي گن آروم بگير ،ولي ديگه نمي تونم

آقا مگه فقط شما مادر از دست داديد،نه،ولي يه چيز ديگه است،

غروب ها همه مي گن،غروب اون كوچه رو از ياد ببرم، امانمي شه

پيش چشم هاي منه برا هميشه،منو آتيش مي زنه برا هميشه

كسي نمي دونه من مي دونم،كه ميون كوچه پيش چشام،مادرم،مادرم

كسي نمي بينه،من مي بينم،تو كابوس شبام، بغض صدام،مادرم مادرم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: روضه ي كوچه امام حسن مجتبي عليه السلام-محمود كريمي

$

##در ميان كوچه و گرد و غبار

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

در ميان كوچه و گرد و غبار

مادري بود و دل او غصه دار

دشمني پاشيد بر زخمش نمك

خواست تا گيرد از او برگ فدك

اينهارو امام حسن ميگه ،سيدا،بچه يتيماي فاطمه

دست من در دست مادر بود و بس

مرغ جانم بود آزاد از قفس

كنايه فهم ها

ناگهان بر مادرم سيلي زدند

امشب هركي يتيم فاطمه است،داد بزنه،كسي نمي خواد،آستينش و تو دهنش كنه،نالش و خفه كنه،

ناگهان بر مادرم سيلي زدند

ياس را رنگي چنان نيلي زدند

مادرو خشمش خدا داند چه شد

گوشه ي چشمش خدا داند چه شد

فقط همينقدر بگم،اينقدر محكم زد،كه بي بي تا آخر عمر،روشو از علي مي گرفت

آري آن دم در ميان كوچه ها

دست من از دست مادر شد جدا

شد ميان كوچه روي او كبود

چشم هاي او سياهي رفته بود

ديديد تا حالا،اين نابيناها وقتي مي خوان، چيزي رو پيدا كنند،دست مي كشن دنبالش

چشم او از ضربه ي دشمن نديد

بهر پيدا كردنم دست مي كشيد

حسن مادر جان،تو رو كه نزد پسرم،مادر نكنه بلايي به سرت اُمده باشه

آمد آنجا در تلاطم خشم من

سيل اشكي جمع شد در چشم من

مي كشيدم دامن آن اهرمن

چي مي خواد بگه امام حسن عليه السلام

مي كشيدم دامن آن اهرمن

جان پيغمبر دگر بر او مزن

امام حسن عليه السلام مي گه،دستم تو دست مادرم بود،قباله ي فدك رو گرفته بوديم،راهي خونه بوديم،تو كوچه ها راه مي رفتم و خوش بودم،مادرم حق شو گرفته،يهو ديدم يه سايه ي سياهي روبروي مادرم ايستاد،فاطمه قباله فدك و بده به من،مادرم گفت :نمي دم،حق منه،يه قدم جلو اُمد،مادرم عقب عقب مي رفت،تا اينكه پشت مادرم به ديوار خورد،ديگه نمي گم چي شد، فقط همين قدر بگم يه وقت حسن نگاه كرد، ديد مادر رو زمين اُفتاده،شايد اونجا نشست بالا سر مادر،گوشه ي نقاب مادر و كنار زد،صدا زد واي مادر چرا صورتت اين رنگي شده،نشست آروم با دستاي كوچيكش،خاكاي چادر مادر رو پاك كرد،هي مي گه مادر حسن قربونت بشه،پاشو بريم مادر،اُمدن سمت خونه،حسن عصاي دست زهراست،همچين كه دم در خونه رسيدن،شايد بي بي گفت:حسن جان صبر كن مادر جان كارِت دارم ،با چشماي گريون يه نگاه به مادر كرد،بله مادر،مادر با گوشه ي چادر اشكاي حسن و پاك كرد،حسن جان نكنه ماجرا رو برا بابات علي تعريف كني،بابات به اندازه كافي غصه تو دلش داره.شايد امشب زينب سلام الله عليها،معجرش و كوشه ي حيات به دهنش گرفته بود،آروم آروم گريه مي كنه، ناله هاشو خفه مي كنه،حسن يه گوشه زانوي غم بغل گرفته،حيسن يه گوشه،علي تك و تنها ايستاده،يه بدن لاغرو نحيف و كفن كرده،بنداي كفن و بست،گفت بچه ها هر كي مي خواد آخرين خداحافظي رو با مادر كنه،بياد،زينب خودشو به كفن مادر آويزان كرده،حسن صورت رو سينه مادر گذاشته،حسين صورت كف پاي مادر،يه وقت امير المومنين عليه السلام مي گه ديدم بنداي كفن باز شد،دستاي زهرام بيرون اُمد ،بچه هارو به بغل گرفت،از آسمون ندا رسيد، يا علي بچه هارو از كنار جنازه مادر جدا كن ،عرشيان طاقت ندارن اين صحنه رو ببينند،ناله بزن يا زهرا

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-مهدي اكبري

$

##گاهي ستاره مي شوم و تاسپيده دم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

گاهي ستاره مي شوم و تاسپيده دم

در آسمان غربت تو گريه مي كنم

قبرت كه نيست، دل خوشم از اينكه لااقل

پايين پاي هيئت تو گريه مي كنم

آه اي ضريح گمشده،بانوي بي نشان

در حسرت زيارت تو گريه مي كنم

بي بي جان

گاهي ستاره مي شوم و تاسپيده دم

در آسمان غربت تو گريه مي كنم

با اين بيت مي دونم دلت مي سوزه،اما كار دارم،اين شبا شب دل سوختنه،

بي بي جان

قبرت كه نيست، دل خوشم از اينكه لااقل

پايين پاي هيئت تو گريه مي كنم

به به، خوش به حال اونايي كه ناله مرخص مي كنند،اين شبا

آه اي ضريح گمشده(قربون ضريح گم شُدت برم،اگه آقامون بياد،آيا ضريح تو پيدا مي شه يا نه،نمي دونم،قبر مادرم پيدا مي شه يا نه)

آه اي ضريح گمشده،بانوي بي نشان

در حسرت زيارت تو گريه مي كنم

يعني مي شه من ببينم،با همين بروبچه ها مدينه رفتيم،

بي بي جان،با عنايت تو،با توجه تو،با نگاه پسرت حجة بن الحسن با اين برو بچه ها هم كربلا رفتيم،هم امام رضا رفتيم، هم پابوس دخترت زينب رفتيم،فقط دلمون يه مدينه مي خواد،ان شاءالله بريم پشت بقيع،من اونجا برات روضه بخونم،همه بلدن،اگه بلديد،با من بگو،ها،من مي خونم اونايي كه بلدن خوننده بشن

مي خوام بيام مدينه،كنج بقيع ،خيمه غم بپا كنم

زانو بغل بگيرم(مدينه رفته ها، نمي دونم چه سريه،خدا مي دونه همين جوري نمي گم،مجلس گرم كني نمي گم،لال بشم اگه بخوام اين كارو بكنم،حرف منو تصديق مي كني يا نه،با اشكت تصديق كن،اصلاً مدينه مي ري،وقتي بقيع رو مي بيني،يه حالتيه كه برا خيلي ها تكرار شد،دلت مي خواد فقط زانو،بغل بگيري،يه گوشه اي سرت رو كج كني،آروم آروم گريه كني،نمي دونم اين چه سريه،شايد،شايد،به ياد اون علي كه زانوشو بغل مي كرد،اينقدر اين زانو رو بغل كرد،صداي زهرا بلند شد،علي ببين خونتو آتش زدند،اشتملت شملة الجنين

مي خوام بيام مدينه،كنج بقيع ،خيمه غم بپا كنم

زانو بغل بگيرم تنگ غروب،مادرم و صدا كنم من

اي مهربونم،تازه جوونم

تكلمي كن،اي قد كمونم

بيار دست تو بالا

مادر اي مادر،مادر اي مادر(نمي خوايي دست تو رو بگيره،مادر اي مادر(پدرامون،مادرامون،همه فيض ببرند،هركي تو اين مجلس پدر و مادر زير خاك داره،نمي توني بگي دلت برا مادرت تنگ نشده،محاله. ) ،مادر اي مادر

حالا كه دلم رفت،شعرمو رها كنم ،بذار همين جوري عاميانه و صميمي،بريم مدينه

مي خوام بيام مدينه،تو كوچه هاش بگردم

روي زمين بيوفتم،بگم اسير دردم

مي خوام بيام بقيع و يه شب اُنجا بمونم

بروي پنجره هاش، نشسته مرغ جونم

همه اينارو بذار كنار،هركي مدينه بره،حتماً اين بلا سرش مي ياد،چه بلايي،بي چاره مي كنه

مي خوام بيام مدينه،(اولين سئوالي بعد اينكه ميري مدينه اينه،هيچ جوابي براش پيدا نمي كني)

مي خوام بيام بپرسم،كجاست قبر مادر

براچي بي نشونست ،تربت ياس پرپر

قبر و كه نشونم نمي دند،ولي يه جاي ديگرو نشونت مي دند،سراغ قبرو نگير،فايده نداره،ولي يه جاي ديگرو نشونت مي دند

مي خوام بيام بپرسم،كجاست در خونه اي كه دشمنا شكستند

بعديشو اگه بگم،چه جوري ناله مي زني

خواهش مي كنم ،اگه اشك و ناله نداري،اين روضه مال آسمونيا است،اونها باهاش ضجه مي زدند،اگه اشك تو چشمت نيست،سرتو بنداز پايين،يه جوري ادب كن جلوي امام زمان داريم برا مادرش روضه مي خونيم،

كجاست در خونه اي كه دشمنا شكستند

كجاست چهل تا نامرد دست علي رو بستند

خيلي ناراحت نشو،نمي خوام اذيتت كنم، اصلاً از در و ديوار و كوچه نمي گم،مي خوام ببرمت يه جايي،خيلي ها گرفتارند، هر كي حاجت داره ،همين حالا نيّت كنه، مي خوام اسم يه باب الحواج و بيارم. اگه گفتي كجا مي خوام ببرمت،گوش بده،اهل روضه،اينها اُمده بودند، علي رو بكشند،اصلاً اين همه لشكر،اين همه بي حيايه نامرد،هدف فقط عليِ،زهرا مي دونست اينها هدفشون چيه ،كه رفت پشت در،اينها بيعت و بهونه كردند،گفتند تا وضع اينجوريه كار علي رو تموم كنيم،اُمدند به قصد علي،اما نتونستند،آخه علي يه مدافع داره بنام زهرا،خدا لعنتشون كنه اين دشمني با علي ادامه داشت،گفتند هرچي علي هست،بايد از بين بره،اينها اين قدر بي حيا بودند،كوچيك و بزرگ براشون فرق نداشت،كربلا وقتي حسين طفل شيرخواره رو دست گرفت،گفتند:اسمش عليه،چرا ايستادي داري نگاه مي كني،چكار كنم ،يه كاري كرد،سر علي به پوست آويزان شد، حسين ....

من نميگم،سيد حيدرحلي تو اون شعر زيباش گفت،گفت: فكر نكني حرمله تيرو زد،تيري كه به گلوي علي خورد،از سقيفه اُمد،همونايي كه محسن و بين درو ديوار له كردند،همونا تير سه شعبه به گلوي علي زدند،سه مرتبه :يا حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-سيد مهدي ميرداماد

$

##روزا بي تو شبيه شام تاره

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

روزا بي تو شبيه شام تاره

دلم  آروم نداره،بي قراره

يکي کاشکي اَزَت خبر بياره

کجايي همه ي دار و ندارم

بهار اُمد، بهارم

توي سينه ام، يه قلب خسته از زمونه دارم

دلم برات مي خونه تو کجايي

چشام کاسه ي خونه تو کجايي

با خنده ات همه آسمون مي خنده

گل بارون مي خنده

تو که شادي، گل هاي باغچه ي خونه مون مي خنده

باگريه ات کار دنيا اشک و آهه

برام خنده گناهه،غم نبيني

اگه گريه کني روزم سياهه

دلم برات مي خونه تو کجايي

چشام کاسه ي خونه تو کجايي

گمون کنم بدونم كه کجايي

تو مجلس عزايي

يامدينه هلاک گريه هاي بي صدايي

تو دستات پر زخميه کبوتر

تو چشمات غم حيدر

باعمامه ات، داري مي گيري خون از لب مادر

مادر برات مي خون تو کجايي

چشام کاسه خونه تو کجايي

چشاي مرتضي چشمه ي زمزم

داره مي باره نم نم

مي گه زهرا، چقدره خوش بوديم منو تو با هم

تو آسمون من تا زد سپيده

رسيدي قد كشيده

ولي امشب داري ميري با اين قد خميده

دلم برات مي خونه نرو زهرا

چشام كاسه ي خونه نرو زهرا

ممنونم اگر نروي

ميميرم اگر بروي

من ماندم و زينب تو

خون مي چكد از لب تو

زهرا مرو

داغت كه با سكوت سبك تر نمي شود

حرفي بزن جواب كه با سر نمي شود

حرفي بزن تعريف كن از اول تنهايي ات بگو

مي دوني خانم يتيم بزرگ شد،به خاطر همين برا بچه هاش خيلي گريه كرد

حرفي بزن تعريف كن از اول تنهايي ات بگو

از هيچ كس براي تو مادر نمي شود

از آفتاب آن طرف شهر، از اُحد

از اشك زير سايه كه ديگر نمي شود

از مردم از عيادتشان راستي بگو

كي گفته بود فاطمه بهتر نمي شود

باآيه آيه ي عمرت نوشته اي

بي خود مقام فاطمه كوثر نمي شود

من هيچ محض خاطر اين بچه ها بمان

باشد دوباره فاطمه با سر نمي شود

بايد برم،بمونم غربت تو رو ببينم

مي خواهم از غمت نخورم بر زمين

ولي هر بار ميرسم جلوي در نمي شود

در بسترت به چشم من انگار زينبي

آدم سه ماهه اين همه لاغر نمي شود

مُحرمي گريه كن،برا چي حرف نمي زني خانمم،نمي دونم بر چه اساسيه،يه طبيب به من گفت:فلاني چند سالته،گفتم چهل و سه سالمه،گفت:اين دنده ات كه شكسته،چهل و سه روز طول ميكشه تا خوب بشي، به ازاي هر سال يه روز درد داري،بعد چهل روز،اگه قاعده اينه،مادر سادات بايد هجده روزه بلند مي شد،آره،اما اين موضوع برا كسيه كه فقط دنده اش شكسته،اگه بياد حرف بزنه يه سرفه كنه،زخم سينه باز بشه چه كنه،مياد با علي حرف بزنه،حق داره حرف نمي زنه،مياد با علي حرف بزنه يه سرفه كنه،سريع روي پيراهن يه گل سرخ ظاهر مي شه،پيراهن مادر گل دار مي شه،همون حرف نزني بهتره خانمم،،آه،حالا بيماري كه پهلوش شكسته،من نمي دونم گفتم برات يا نه،اگه كسي دنده اش از جلو بشكنه،به قفا يا سمت مخالف مي تونه بخوابه،اما كسي اگه دنده اش از پهلو بشكنه،نه قفا به هيچ پهلويي نمي تونه بخوابه،آخر سر همه طبيبا به من گفتن فلاني راهي نداري بايد نشسته بخوابي،اما اين مادر چه طور نشسته بخوابه،چه طور تكيه بده، مادري كه بار شيشه داشته،حالا علي مي آد،بيا با دست شكسته ات رو بگير،غصه كه يكي دو تا نيست آي مادر،آخه غصه يكي دوتا نيست،الان هفتاد و پنج روزه مادر مي خواد حسينش و بغل كنه نمي تونه،چه جوري مي شه حسينش و بغل كنه،مهربانترين مادر دنيا فاطمه است،مهرباني اين مادر با همه ي دنيا قابل قياس نيست،عطوفت اين مادر رحمت خداست،حسين مي دونه مادر نمي تونه بغلش كنه،شبا مي اُمد كنار مادر،يا اباعبدالله،فرق نمي كنه،همه ي بچه هاش،خودشونو ديگه تو بغل مادر نمي انداختند،مي اُمد مي نشست كنار مادر،يه راه داره،سرشو آروم مي آورد جلو،پايين پايين،آخه بچه به گرمي دست مادر احتياج داره،سر كه مي آورد پايين،مادر آروم دست مي كشيد رو سرش،بعد مادر زبون مي گرفت،ديگه حرف زدن مادر مثل حرف زدن قديم نيست،آروم دست مي ذاشت رو سر حسين،الهي قربونت بره،مادر،چرا اينقدر تو آشفته اي،آخه مگه تو مادر نداري،نبينم موهات آشفته است،بريم كربلا،كجا بود مادر ببينه،همين موها لابه لاي چنگال شمر،يومٌ علي صدر مصطفي و يومْ علي وجه الثري ،اي حسين،لشكر كوفه را كفن كردند،حسينم بدن تو هنوز بي كفن است،به آبروي مادر سادات،هر موقع خيلي دلت شكست برا فرج آقا،دعا كن،به آبروي آقامون اميرالمؤمنين عليه السلام به  بي بي دو عالم حضرت زهرا سلام الله عليها به  آبروي ارباب بي كفنمون،اي خدا فرج امام زمان ما برسان،هر كسي هر حاجتي داره،رهبر عيزمون فرمودند:من حاجاتمو جمع مي كنم،فاطميه از مادرم حضرت زهرا ميگيرم،هر كسي هر حاجتي داره،هر دردي داره،توي فاطميه حاجت  رواش بفرما،

يا زهرا،نيت كن،اجازه بگير از امام زمان برا حضرت زهرا سينه بزن،

مگه از من چي ديدي،كه دل از من بُريدي

چي شد از دست يارت، دامن كشيدي

تو مي ري من مي مونم ،گل ياس جونم

با نگاهت كشيدي، آتيش به جونم

طرف مي آد سئوال مي كنه،بارها شده اين طوري ،مي گه ،آقا من،گناه كردم،فلان اشتباه و كردم،مي تونم بيام هيئت،مي تونم بيام تو،ادب و ببين،گناه كرده،مياد مي پرسه مي شه اُمد يا نيومد،امام صادق فرمود:در هر حالي از ما رو بر نگردونيد،آره بيا قدمت رو چشم من

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: روضه خواني حضرت زهرا (س) و يادي از فرزندش حضرت صاحب الزمان(عج)-حاج محمود كريمي

$

##ببين مي تواني بماني بمان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ببين مي تواني بماني بمان

عزيزم تو خيلي جواني بمان

تو هم مثل من نيمه جاني بمان

زمين گير من آسماني بمان

اگر مي شود مي تواني بمان

چه شد با علي همسفر ماندنت

چه شد پاي حرف پدر ماندنت

چه شد ماجراي سپر ماندنت

پس از قصه ي پشت در ماندنت

ندارد علي هم زباني،بمان

بدون تو غم بي عدد مي شود

براي علي بي تو بد مي شود

نرو كه غرورم لگد مي شود

واين سقف،سنگ لحد مي شود

چه كم دارد اي زندگاني بمان

يه روزبي بي ديد دارن درمي زنند،فرمود حسنم در و باز كن مادر ببين كيه،حسنين دويدند در و باز كردند،مادر مي گه بچه ها،مي جهند از جاشون،درو باز كردند ديدند سلمان پشت دره،مادر سلمانه،فرمود بگيد بياد تو عمو سلمان،مي گفت:عمو جان."اين چند روزه گفت:عمو جان تا من زنده ام به علي نگو،نفس مي كشم بايد پيراهنم و عوض كنم،خون مي آد از زخم سينه ام"فرمود: به عمو جانم بگيد بياد تو،سلمان وارد شد ،دو طرفش حسنين،بي بي فرمود:عمو جان خوش اُمدي،قبل وفات پيغمبره،نه زمان بستري شدن بي بي،سلمان بشين،نشست سلمان،خانم رفت،يه سفره آورد،باز كرد،يه قرص نان ميان سفره است،يه مشت خرما رو نون،فرمود: سلمان خوش اُمدي،نون و خودم برات پختم،دلم گفته بود امروز مي آي،خودم رفتم خرما برات جمع كردم،حالا روزي تو كي مي ده؟سفره رو مادر پهن مي كنه،اينقدر مادر دلش برا ما مي سوزه،هركي مادر داره الان ببينه،همه ي مادرا يه ارتباطي با مادر هستي دارن،من تازه دقت كردم،پرسيدم از حاج منصور ارضي،حاجي فرمود:فاطميه بيشتر مادرا  يه مريضيه جزئي هم شده مي گيرند.

فاطمه جان،ببين اگه راه داره.

ببين مي تواني بماني بمان

يعني هيچ راهي نداره،بايد بري،آخه اينطوري كه نمي شه.

ببين مي تواني بماني بمان

عزيزم تو خيلي جواني بمان

خوبه تو هيجده سالته،پيغمبر فرمود :اگه كسي مي خواد،در صبر ايوب و ببينه،در عزم موسي رو،در عصمت عيسي رو در جلال و هيبت آدم رو ، نگاه كنه به علي،اما وقتي فاطمه شو دفن كرد،خاكارم صاف كرد،يه خورده خاكارو به هم زد،كه اينجا قبري نيست،از دور واستاد،رفتي؟تنها موندم؟بعد خودش جواب خودشو مي داد،رو كرد به قبر پيغمبر،مي گفت آقا، اگه از من سئوال كني مي گم صبر ديگه ندارم،يعني هيچ راهي ديگه نداره؟

ببين مي تواني بماني بمان

عزيزم تو خيلي جواني بمان

تو هم مثل من نيمه جاني بمان

زمين گير من آسماني بمان

اگر مي شود مي تواني بمان

چه شد با علي همسفر ماندنت

چه شد پاي حرف پدر ماندنت

چه شد ماجراي سپر ماندنت

پس از قصه ي پشت در ماندنت

ندارد علي هم زباني،بمان

ممنونم اگر نروي،ميميرم اگر بروي

بدون تو غم بي عدد مي شود

براي علي بي تو بد مي شود

نرو كه غرورم لگد مي شود

واين سقف،سنگ لحد مي شود

چه كم دارد اي زندگاني بمان

چه كم دارد،دنيايي نيست،خانم فرمود :علي،همين كه تو هستي خوبه،علي مي گفت:زهرا جان تا تو رو دارم كم ندارم،غم ندارم.

چرا اشك را آبرو مي كني

چرا چادرت را رُفو مي كني

چرا استخوان در گلو مي كني

چرا مرگ را آرزو مي كني

 تو بايد غمم را بداني بمان

ببين مي تواني بماني بمان

عزيزم تو خيلي جواني بمان

به التماس نگاهه يتيم هاي خودت

به دستان كريمانه ي  دعاي خودت

بيا دوباره دعا كن ولي براي خودت

براي پهلو و بازو و  دست  و پاي خودت

فقط براي نرفتن دعا كني، باشد

براي بي كسي من دعا كني ،باشد

همين كه ديدمت از صبح بهتري امروز

مي گن محتضر روز آخر عمرش،حالش خوب مي شه،امروز پا شد،بچه هارو همه رو،شستوشو داد،حمام كرد،لباساشونو عوض كرد،همه خوشحال شدن مادر،از جا بلند شده،موهاشونو شونه كرد،حسين،مگه تو مادر نداري اينقدر آشفته اي،بچه ها رو فرستاد خونه ي همسايه ،صدا زد اسماء كمك كن،من خودم مي خوام استحمام كنم،آب مي ريخت،خانم چه ضرورتي داره،حالت خوب نيست؟فرمود:امشب علي مي خواد منو غسل بده،اين لخته خونها آقامو اذيت مي كنه.

همين كه ديدمت از صبح بهتري امروز

نونم پخت مادر امروز،بايه دست،پچه ها فقط دست پخت منو دوست دارن بخورند،

همين كه ديدمت از صبح بهتري امروز

و سفره نان خودت را مي آوري امروز

دوباره دست به پهلو نمي بري امروز

نگو به فكر جدايي زحيدري امروز

كه گفته پير شدي يا جوانيت رفته

خداي من نكند مهربانيب رفته

تو بار رفتن بستي ،علي حلال كند

تو بين بستر هستي، علي حلال كند

تو بين شعله نشستي، علي حلال كند

تو بين كوچه شكستي ،علي حلال كند

تو را به جان حسينت نگو، حلالم كن

از اين غريب بخر آبرو ،حلالم كن

كمي مراقب خود باش،فكر جانت باش

به فكر من نه، كمي فكر كودكانت باش

تو باش با تن زخم و قد كمانت باش

بمان و قدرت زانوي پهلوانت باش

همان كه بست در اين خانه دست حيدر را

مخواه باز ببيند شكست حيدر را

خداي نكرده به تابوت مرگ تن دادي

كه دست بي كسي يم را به دست من دادي

اگر به دختركت چند تا كفن دادي

بگو براي حسين ازچه پيروهن دادي

چرا كه بر بدنش پيروهن نمي ماند

نه پيروهن  كه برايش بدن نمي ماند

نمي دونم بعد از بهوش اُمدن بود،يا قبل از بهوش اُمدن،گفت:علي جان دره حجره رو ببند،بيا بشين كنار من، گريه كنيم،برا بچه هام گريه كن،گريه هاشونو كردن،حرفاشونو زدن،گفت:علي جان ديگه كار تمومه،حالا بيا دوتايي برا حسين گريه كنيم،امشب همه ميرن مدينه مي بينند مادر نيست،مادر رفته كربلا كنار بدن پاره پاره،اي غريب مادر حسين،شب جمعه است،گفت:مگه يادم ميره،والشمرُ جالس علي صدر الحسين،حسين،حسين،فرمود:همه مي تونن بگن مادر،اونايي كه از سادات نيستن بگن مادر،نبض فاطمه همينه ،هركي گرفتاره،بگه واي مادر،آخه هركي تو عالم گرفتار مي شه،مادر به دادش مي رسه،خودت بگو واي مادر،عزت اين انقلاب و بخواه،براي رهبرمون بگو واي مادر،حضرت آقا(آيت الله خامنه اي حفظه الله)فرمود:من تمام حاجاتمو فاطميه از مادرم ميگيرم،هر كسي مريض داره بگه واي مادر،قرض داره،حاجات دنيوي تون اگه هست بگيد،بچه گرفتاريه كوچيكشم به مادر ميگه،آي مادر مادر،مادر جوونم مادر،هي واي،خدايا فرج امام زمان ما را برسان،آقامون و به داد ما برسان،مارو سرباز خوب ولايت و امام زمانمون قرار بده،

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: متن روضه حضرت زهرا سلام الله عليها-حاج محمود كريمي

$

##آهسته ميشويد، يگانه همسرش را

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آهسته ميشويد، يگانه همسرش را

با آب زمزم ،آيه هاي کوثرش را

پشت و پناه و تکيه گاه و ياورش را

تنها کنار نيمه هاي پيکر خود

ميشويد امشب ،نيمه هاي ديگرش را

آهسته ميشويد مبادا خون بيايد

آن يادگاري هاي ديوارو درش را

پي ميبرد آن دستهاي مهربانش

بي گوشواره بودن نيلوفرش را

ميگريد اما باز مخفي مينمايد

با آستيني بغض هاي حنجرش را

در خانه ي او بازوي زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نميگيرد سرش را

با گريه هاي دخترانه زينب آمد

بوسيد کبوديهاي روي مادرش را

بر شانه هاي آفتابي اش گرفته

مهتاب هجده ساله ي پيغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن ميکرد

در سرزمين هاي سوالي همسرش را

علي اكبر لطيفيان

حضرت زهرا (س) وارد مسجد کوفه شد . ديد شمشير روي سر علي گرفته اند . مي خواهند ، به زور بيعت بگيرند، فرمود : علي (ع) را رها کنيد ، و گرنه پيراهن پيامبر (ع) را به سرم مي افکنم و در درگاه خدا ناله مي زنم و نفرينتان مي کنم . سلمان مي گويد : به خدا سوگند ، ديدم ستون هاي مسجد رسول خدا (ص) از زمين جدا شد که اگر کسي مي خواست مي توانست از زير آن عبور کند . عرض مي کنم ، بي بي جان ! يک شمشير برهنه ديدي روي سر اميرالمؤمنين (ع) ، اين طور بي تاب شدي ، چه مي کردي اگر مي ديدي آن لحظه اي را که شمشير ابن ملجم بالا رفت و به شدت بر فرق امير المؤمنين (ع) فرود آمد .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 75 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست

 

لحظه هاي بي تابي

فرستاد شوهرش را خبر کنند.

علي (ع) که آمد خانه را خلوت کرد.

نشست روبه روي او.

فاطمه (س) گفت: " پسر عمو! اين چند سالي که با من زندگي کردي، به تو دروغ نگفتم و خيانت و مخالفتي با تو نکردم. "

علي(ع) گفت: " پناه بر خدا! تو خداشناس تر، مهربانتر، باتقواتر و بزرگوارتر از آن بودي که من را ناراحت کني. به خدا قسم! جدايي از تو مصيبتي است که تسليتي ندارد. "

سر فاطمه اش را چسباند به سينه.

کسي نفهميد به هر دوتايشان چه گذشت.

- علي جان! من را خدا همسرت کرد تا در دنيا و آخرت مالِ تو باشم.

- علي جان! بعد از من با امامه، دخترِ خواهرم زينب، ازدواج کن.

- علي جان! خودت شبانه غسلم بده، کفنم کن، بر جنازه ام نماز بخوان.

- علي جان! راضي نيستم آن دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند و يا حتي کنار قبرم بايستند.

- علي جان! بچه هايم را به مهرباني تو مي سپارم، سلامم را به آنها تا روز قيامت برسان.

غسل کرد. وضو گرفت و به اسماء گفت: " عطر من را بياور. "

لباس پاکيزه پوشيد. خوابيد. گفت: " موقع نماز بيدارم کن، اگر بيدار شدم که هيچ وگرنه علي را خبر کن. "

نزديک اذان اسماء فاطمه (س) را صدا زد ولي، بيدار نشد.

خدا مي داند فاصله مسجد تا خانه، بر علي (ع) چه گذشت...

علي(ع) به بچه ها گفت: " مواظب باشيد صداي گريه تان بلند نشود. "

خودش اما بيش تر از همه بي تابي مي کرد.

اسماء آب ريخت، او فاطمه اش را غسل داد.

- ام کلثوم! زينب! سکينه! فضه! حسن! حسين!

بياييد يک بار ديگر مادرتان را ببينيد، ديدار بعدي بهشت است.

بچه ها سرشان را گذاشتند روي سينه مادر شروع کردند به گريه.

در همين لحظه دست هاي فاطمه (س) از کفن بيرون آمد و ناله اش شنيده شد. حسن و حسين را در بغل گرفت.

از آسمان ندا آمد: " يا علي! بچه ها را از مادرشان جدا کن. ملائکه ي آسمان ها به گريه درآمدند...."

حسن، حسين، عمار، مقداد، ابوذر، سلمان و چند تا ديگر از خواص بني هاشم جمع شدند.

بي سرو صدا با علي (ع) ايستادند بر جنازه ي فاطمه (س) نماز خواندند.

همان جماعتِ انگشت شمار، دختر رسول خدا را شبانه دفن کردند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : بحارالانوار،ج43،ص191/214/185/179- ج28،ص304

$

##زهراي من که گرم پرستاري توام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بيمار من كه گرم پرستاري توام

در التهاب از غم بيماري توام

اي يک دو روز و شام دگر مهمان من

زهراي من که گرم پرستاري توام

ازبهر من تو چنين بستري شدي

زهراي من سپاسگر ياري تو ام

ني راضيم بسوختنت ني خموشيت

دارم سکوت خون جگر از زاري توام

ديگر روز هاي آخر عمر فاطمه است ،ديگر چراغ عمر فاطمه خاموش مي شود ، بياييد دسته جمعي بريم خانه علي ، براي عيادت  فاطمه ، وارد خانه شوي مي بيني دخترش زينب پرستار مادر است ، مثل پروانه دور مادر مي گردد قربون پرستار خانه علي ، با آن دستهاي کوچکش براي شفاي مادر دعاد مي کند صدا مي زند مادر :

شبي در خواب بودي آمدم بازوي تو ديدم

مبادا آنکه بيدارت کنم آهسته بوسيدم

چو درب خانه ما سوخت پرسيدي کجا بودي

تو مي خوردي کتک من هم به زير دست وپا بودم

هي مي گفتم مادرم را نزنيد ، بابام علي رها کنيد همه بگوييم يا زهرا ...

در جلالت کي زني صديقه کبري شود//دختر خير الوري محبوبه يکتا شود

با چنين شأن و جلالت کي روا باشد فلک//نيلگون ازضربت سيلي رخ زهرا شود

هنگامي كه حضرت زهرا سلام الله عليها در بستر شهادت بود ، روزي عباس ( عموي پيامبر و علي ) براي عيادت به در خانة حضرت زهرا سلام الله عليها آمد، كنيزان به او گفتند : حال زهرا سلام الله عليها مساعد نيست و به گونه‌اي است كه هيچكس را براي ملاقات نمي‌پذيرد .

عباس به خانة خود بازگشت ، و توسط شخصي براي امير مؤمنان عليه السلام چنين پيام داد : « اي برادر زاده ! عمويت سلام مي‌رساند و مي‌گويد : سوگند به خدا از بيماري حبيبة رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نور چشم آن حضرت و نور چشمم فاطمه سلام الله عليها آنچنان اندوهگين هستم كه حالم منقلب و دگرگون است ، به گمانم او در ميان ما نخستين كسي است كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي‌پيوندد ، و آنحضرت او را براي بهترين مقامات بهشت برگزيده و نزد خود مي‌برد ، اگر مي‌داني كه فاطمه سلام الله عليها از دنيا مي‌رود ، اجازه بده مهاجران و انصار را با خبر كنم تا در تشييع و نماز بر او اجتماع كنند و به پاداش آن برسند ، و اين كار براي عظمت اسلام وبزرگداشت شعائر ، شايسته و نيك است ».حضرت علي عليه السلام در پاسخ پس از تشكر از وفا و محبتهاي عباس ، فرمود : « اي عمو ! از تو تقاضا دارم كه چنين كاري نكن و به كسي اطلاع نده و مرا معذور بدار زيرا فاطمه سلام الله عليها وصيت كرده كه امرش را پنهان سازم » .او وصيت كرده كه جنازه‌اش را شبانه غسل بدهم و شبانه كفن كنم و نماز بخوانم و به خاك بسپارم .

براي توضيح عرض مي‌كنيم : اگر از زهرا سلام الله عليها بپرسيم : شما به علي عليه السلام وصيت كرديد كه شبانه مرا دفن كن، اين وصيت براي دل خودت بود كه نمي‌خواستي آنها كه به تو ظلم كرده‌اند و حقّت را غصب نموده‌اند، در كفن و دفن تو شركت نمايند .اما مي‌پرسيم چرا وصيت كردي كه شبانه تو را غسل دهد، شايد در پاسخ بفرمايي ، اين وصيت به خاطر دل علي عليه السلام بود ، زيرا مي‌خواستي تاريكي شب مانع شود كه علي عليه السلام آثار زخمهايي كه از ناحية دشمنان به تو رسيده بنگرد و داغش تازه گردد . آري فاطمه سلام الله عليها در فكر غمهاي علي عليه السلام بود ، امام باقر عليه السلام از پدران خود نقل مي‌كند : فاطمه سلام الله عليها گريه سخت كرد ، علي عليه السلام فرمود : چرا گريه مي‌كني ؟ فاطمه سلام الله عليها گفت :

اَبكي لِما تُلْقِي بَعْدي« گريه‌ام براي غمها و حوادث ناگواري است كه بعد از من به تو مي‌رسد » .

علي عليه السلام او را دلداري داد و فرمود : « گريه نكن ، سوگند به خدا اين حوادث در راه خدا ، برايم كوچك است » .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع: سوگنامه آل محمد (ص) ، ص 29 ، نوشته محمد محمدي اشتهاردي ، چاپ سيد الشهداء ، نوبت بيست و سوم تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم .

امالي مفيد ـ بحار ج 43 ـ 210 .

بحار ج 43 ص 218 .

$

##فرصت نداد مادر زينب عقب رود

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

فرصت نداد مادر زينب عقب رود

مهلت نداد تا كه در بسته وا شود

زينب صداي فضه به دادم برس شنيد

مي خواست مادر از در و آتش رها شود

اما دو دست بسته ي بابا كه ديد ماند

باور نداشت مادرش اين بار پا شود

يك باردار بي كس و شهري ز ناكسان

برخواست تا كه كوچه ي غم كربلا شود

محكم گره به چادر خود زد خميده رود

تا مانع كشيدن شير خدا شود

دستش به دست فاتح خيبر رسيدحيف

كار مغيره بود كه از او جدا شود

آرام پشت يار غريبش به گريه گفت

آقا چه غم كه محسنم اينجا فدا شود

شرمنده ام حمايت من بي نتيجه ماند

قسمت نبود دست تو از بند وا شود

پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم ستمهاي فراوان به فاطمه سلام الله عليها شد ، او طرفدار رهبري امام علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و در اين راستا تا آخرين توان خود به دفاع و حمايت برخاست و جان عزيزش را در اين راه گذاشت ، او بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم 75 روز يا 95 روز بيشتر عمر نكرد ، ولي در همين مدّت ستمهاي بسيار به او شد كه قلم از وصف آن عاجز است .

فاطمه سلام الله عليها بين فشار در و ديوارپس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، جرياناتي پيش آمد كه منجر به بيعت با ابوبكر گرديد ، امام علي عليه السلام كه جانشين بر حق پيامبر بود ، از خانه بيرون نيامد و طبق وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در خانه به تنظيم و جمع آوري قرآن پرداخت .عمر به ابوبكر گفت : « همه مردم با تو بيعت كرده‌اند ، جز اين مرد ( علي عليه السلام ) و اهلبيت او ، شخصي را نزد او بفرست كه بيايد و بيعت كند .ابوبكر پسر عموي عمر را كه « قُنْفُذ » نام داشت براي اين كار انتخاب كرد و به او گفت : نزد علي عليه السلام برو و بگو : دعوت خليفة رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را اجابت كن .قنفذ چند بار از طرف ابوبكر نزد علي عليه السلام رفت و پيام ابوبكر را ابلاغ كرد ، ولي علي عليه السلام از آمدن نزد ابوبكر امتناع ورزيد .عمر خشمگين برخاست و خالد بن وليد و قنفذ را طلبيد و به آنها امر كرد تا هيزم و آتش بردارند ، آنها اطاعت كردند و هيزم و آتش برداشته و همراه عمر، كنار در خانة فاطمه سلام الله عليها رهسپار شدند ، فاطمه سلام الله عليها پشت در بود ، هنوز شال عزا ( از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ) بر سرش بود ، و از فراق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سخت نحيف و ناتوان شده بود، عمر به سر رسيده و در را زد ، و فرياد بر آورد : اي پسر ابوطالب ! در را باز كن فاطمه سلام الله عليها فرمود : اي عمر! ما را به تو چكار ! چرا دست از ما برنمي‌داري، با اينكه ما عزادار هستيم ؟عمر گفت : در را باز كن و گرنه آن را به روي شما مي‌سوزانم .هر چه فاطمه سلام الله عليها نصيحت كرد ، عمر از تصميم خود منحرف نشد ، سپس آتش طلبيد و در خانه را به آتش كشيد ، آنگاه درِ نيم سوخته را فشار داد ، و بدن نازنين فاطمه سلام الله عليها بين فشار در و ديوار قرار گرفت .عمر در ضمن نامه‌اي براي معاويه ، چگونگي بر خورد خود با فاطمه سلام الله عليها را چنين بيان مي‌كن د: « ... به فاطمه سلام الله عليها كه پشت در بود گفتم : اگر علي عليه السلام از خانه ( براي بعيت ) بيرون نيايد ، هيزم فراواني به اينجا بياورم و آتشي بر افروزم و خانه و اهلش را بسوزانم ، و يا اينكه علي عليه السلام را براي بيعت به سوي مسجد مي‌كشانم ، آنگاه تازيانة قنفذ را گرفتم و فاطمه سلام الله عليها را با آن زدم ، و به خالد بن وليد گفتم تو و مردان ديگر هيزم بياوريد ، و به فاطمه سلام الله عليها گفتم : خانه را به آتش مي‌كشم ... هماندم دستش را از در بيرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد ، من او را دور نموده و با شدّت ، در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاي او زدم ، تا در را رها كند ، از شدّت درد تازيانه ، ناله كرد و گريست ، نالة او بقدري جانكاه و جگر سوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف گردم ، ولي به ياد كينه‌هاي علي عليه السلام و حرص او بر كشتن قريشيان ( مشرك ) افتادم ... با پاي خودم لگد بر در زدم ، ولي او همچنان در را محكم نگه داشته بود كه باز نشود ، وقتي كه لگد بر در زدم ، صداي نالة فاطمه سلام الله عليها را شنيدم كه گمان كردم ، اين ناله، مدينه را زيرورو كرد، در آن حال فاطمه سلام الله عليها مي‌گفت :

يا اَبتاه يا رسول الله هكذا يُفعل بِحَبيبك و ابْنَتِكَ، آه ! يا فِضَّةُ اليك فَخُذيني فَقَدْ و الله قُتِلَ ما في احشائي مِنْ حَمْلٍ.

« اي پدر جان ! اي رسولخدا ! بنگر كه اين گونه با حبيبه و دختر تو رفتار مي‌شود ، آه ! اي فضّه بيا و مرا درياب كه سوگند به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد ».در عين حال در را فشار دادم، در باز شد، وقتي وارد خانه شدم، فاطمه سلام الله عليها با همان حال روبروي من ايستاد، ولي شدّت خشم من مرا به گونه‌اي كرده بود كه گوئي پرده‌اي در برابر چشمم افتاده است، چنان سيلي روي روپوش به صورت فاطمه سلام الله عليها زدم كه به زمين افتاد ... » .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع : سوگنامه آل محمد ( ص ) ، ص 25 ، نوشته محمد محمدي اشتهاردي ، چاپ سيد الشهداء ، نوبت بيست و سوم تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم.

کتاب سليم بن قيس و بيت الاحزان ص 90 .

دلائل الامامه طبري ج 2 ـ بحار ط قديم ج 8 ص 222 ـ بيت الاحزان ص 96 و 97 .

$

##بخوان بلال، بگولا اله الّا الله

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بخوان بلال، بگولا اله الّا الله

اذان بگوي وبكن يادي ازرسول الله

اذان بگو كه،ياس كبود دلتنگ است

اذان بگو كه اذان تو ،آسمان رنگ است

اذان بگو كه پس از رحلت رسول خدا

مصاحب دل من،ناله ي شباهنگ است

اذان بگو به صداي بلند،افشا كن

اذان فقط اذان نبود،بلال برو بالاي مأذنه بگو چه خبره،

اذان بگو به صداي بلند،افشا كن

كه پشت پرده ايمان، فريب و نيرنگ است

اذان بگو كه بدانند بعد پيغمبر

نصيب آينه هاي خدانما سنگ است

نه من غبار يتيمي نشسته بر رويم

ببين جمال آينه هايم مكدر از زنگ است

اومد تو كوچه ي بني هاشم،مدتي زيادي نيست بلال از مدينه رفته،تا رسيد جلوي در خونه ي فاطمه،من ازت يه سئوال مي كنم،كدوم در،يه نگاه به در و ديوار سوخته كرد،اين همون دريه كه جبرئيل مي ايستاد،چه خبره؟چي شده مدينه؟نه،بلال

نه من غبار يتيمي نشسته بر رويم

ببين جمال آينه هايم مكدر از زنگ است

بي بي اذون مي خواد بشنوه،ولي نه همون اذون،اين جوري اذون به دل بي بي مي شينه

بگو كه اشهدان علي ولي الله

بگو كه لحن مناجات من غم آهنگ است

بگو آي مردم،اين همون علي ِ كه پيغمبر جلوي شما دستشو آورد بالا،حالا همون دستارو با طناب مي بنديد،اي واي بر شما

بگو كه فاطمه در حشر اگر ناز كند

بهشون بگو رضايت من همه چيزه،بهشون بگو بابام گفته، ان الله يغضب لغضب فاطمه،ويرضي لرضاها

بگو كه فاطمه در حشر اگر ناز كند

كُميت جمله شفاعت كنندگان لنگ است

به اين مردم يه پيغام ديگه ام برسون،بگو كه :

بگو كه فاطمه اين يكي دو روز مهمان است

سفر به خير بگوييد وقت ما تنگ است

زود برو بالاي مأذنه، رفت بالاي مأذنه،همه تو خونه هاشونن،كسي منتظر نيست،همه مي دونند،بلال ديگه تو مدينه اذون نمي گه،يه مرتبه مدينه لرزيد،صداي بلال خونه به خونه ي مدينه و طي كرد.

الله اكبر

اين الله اكبر،در وديوار مدينه رو بيداركرد،

الله اكبر

تا صداي الله اكبر بلند شد،انگار بي بي يه جون دوباره گرفت،اشاره كرد به بچه هاش بلند شن،زير بغل هاشو بگيرند،

الله اكبر، الله اكبر

زينبم برو سجاده مو بيار،حسنم برو يه ظرف آب بيار،مادر مي خواد،وضو بگيره،بچه ها نمي دونستند خوشحال باشند،ناراحت باشند،علي نگاه كرد،ديد رنگ صورت زهرا داره،برافروخته مي شه،صداي بلال اينجوري بي بي رو تكون داد

اشهد ان لااله الا الله

يه نگاه كرد علي، ديدفاطمه اش دست به پهلو بلند شد،مي خواي نمازبخوني دختر پيغمبر،تو كه تا حالا نشسته نماز مي خوندي،

اشهد ان لااله الا الله

ايستاد بي بي،قربونت برم مادر،تا صداي بلال بلند شد،

اشهد ان محمدً

عبارت تاريخ،مي گه: فشهقت فاطمه،ديدن بي بي يه ناله زد، و سقطت بوجه ها و غشيا عليها. ديدن فاطمه با صورت اُفتاد رو سجاده، ان شاءالله هيج وقت مادرت جلوت از هوش نره،زينب هي تو سرش مي زد،حسين دويد گفت:بلال ديگه بسه،واي....، اين يه اذون نيمه كاره بود،ديگه بعد از اسم پيامبر همه چيز به هم خورد،اذون ادامه پيدا نكرد،من يه اذون ديگه يادمه،يه جاي ديگه ام يكي ديگه اذون گفت،اونم تو مجلس شراب،اونجايي كه دستاي زينب و بستند، زين العابدين داره خطبه مي خونه،حرومزداه مي خواد كسي صداي زين العابدين و كسي نشنوه،گفت:پاشو اذان بگو،تا اذون گفت:كلمه كلمه امام سجاد،با اذون اون مرد حرف زد،رسيد به اسم پيغبر گفت: صبر كن مؤذن يه سئوال دارم،يزيد عليه لعنه،نشسته رو تخت نعصش،گفت:داري مي گي محمد،سئوالم اينه ،اين محمدي كه مي گي،جد منه يا جد يزيد،همه ايستادن،گفت جوابشم همه مي دونيد،مي دونيد جد يزيد كس ديگه است،اگه جد منه، پس چرا دستاي من و تو غل و زنجير بستيد،اگه جد منه اين حسين باباي منه،چرا داري با چوب خيزران مي زني،اي حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: روضه بلال در محضر حضرت زهرا سلام الله عليها-سيد مهدي ميرداماد

 

اذان بلال

يك روز، زهرا (ص) صدا زد: علي جان! مدتي است كه صداي بلال را نشنيده ام. چرا ديگر بلال اذان نمي گويد؟ فرمود: فاطمه جان! همين امروز مي روم بلال را پيدا مي كنم و به او مي گويم تا اذان بگويد.علي(ع) آمد طرف مسجد، بلال را پيدا كرد. فرمود: بلال! دختر پيغمبر(ص) مي خواهد اذان بگويي. صدا زد: آقا جان! به خدامن عهد كرده ام بعد از پيغمبر(ص) بالاي مناره نروم. نمي توانم جاي خالي پيغمبر(ص) را ببينم اما چه كنم مي گويي فاطمه (س) مي خواهد، چشم. برويد به بي بي بگوييد همين امروز مي روم اذان مي گويم. آقا آمد طرف خانه، فرمود: زهرا جان! بلال وعده كرد كه امروز اذان بگويد. فاطمه(س) صدا زد: فضَه! بسترم را ببر جلوي در اتاق و در اتاق را باز بگذار! تا من صداي بلال را بشنوم. آي سيدها! چرا مادرتان خودش بستر را نبرد. يك زن هيجده ساله،يك زن جوان چرا خودش اين كار را نكرد؟ بميرم چون پهلويش شكسته بود. زهرا(س) سينه اش آزرده بود. عليله و مريضه بود. اين را زنها مي فهمند، نه من مي فهمم نه شما. آي زنها! زني كه بچه شش ماهه اش سقط شده تا مدتي عليله و مريضه و ناراحت است. همين طور كه بي بي در بستر خوابيده بود يك دفعه صداي بلال در مأذنه بلند شد: الله اكبر. الله اكبر. صداي ناله زهرا(س) بلند شد. صداي بلال بلند شد: أشهد ان لا اله الا الله، صداي ناله زهرا(س) بلندتر شد. مصيبت آن وقتي شد كه بلال گفت: أشهد ان محمدا رسوا الله. آي خدا! مردم آمدند پاي مناره گفتند: اي بلال بس است ديگر اذان نگو. صدا زدند: بلال! آخه زهرا(س) غش كرد، فاطمه (س) غش كرد.من مي گويم: بي بي جان! زهراجان! در ميان خانه در بستر خوابيده اي موذن رفته بالاي مناره با اين عزت دارد نام بابايت را مي برد و تو به ياد بابايت مي افتي، غش مي كني، آي من بميرم براي آن بچه هايي كه چهل منزل سر بريده حسين (ع) را بالاي ني ديدند. آي حسين! آي حسين!...     خدايا!به آبروي امام زمان(عج) به بديهاي ما نگاه نكن! خدايا! آن كارهايي كه ما كرديم و سبب شده تا نعمتهايت را از ما بگيري آن گناهان را بيامرز!

 

روضه اذان بلال

شنيدم آشناي اهل دردي

شنيدم سائلي را رد نکردي

دل ما سائل ديدار رويت

دلت مي آيد اما بر نگردي

آقا همون طوريکه ما تو جامعه کبيره ميخونيم درباره شما اهل بيت که"سجيتکم الکرم عادتکم الاحسان شما خاندان کرم هستيد و عادت شما احسان است" من سائل ديدار روي شما هستم مگه ميشه شما اهل بيت به گداي در خونتون اهميت نديد و اون رو رد کنيد ،آقا من سائل ديدار شما هستم و چيزي ندارم لحظه اي ديدار شما فرش راه شما کنيم فقط به قول شاعر ما يک چيز داريم :

در لحظه ي زيارتت اي نازنين

جاي قدوم تو را محراب مي کنم

چيزي ندارم که کنم فرش راه تو

جز ديده که پر از اشک ناب مي کنم

آقا خيلي اميد دارم شما رو ببينم هي به خودم اميد ميدم که ايشالله زنده ميمونم تا اينکه اقا رو ببينم ...

دارم اميد ببينم دمي تو را ،با اين اميد اجل را جواب ميکنم ....

امشب شب موذن پيغمبره ،شب بلال حبشيه، روضه ي بلال رو اينطور براتون ميگم :

ابن بابويه روايت کرده چون حضرت رسول از دنيا مفارقت کرد و بلال از اذان گفتن امتناع کرد چرا که منبر و محراب رسول خدا غضب شده بود، روزي حضرت فاطمه فرمود يا علي بسيار مايلم که صداي موذن پدرم را بشنوم به نقلي از امير المومنين حضرت علي عليه السلام ،اين خبر را به بلال رساندند، بلال عرض کرد چون خواسته پاره ي تن رسول خداست مي پذيرم، بلال بالاي ماذنه رفت و شروع کرد به اذان گفتن، همينکه صداي اذان گفتن بلال بلند شد الله اکبر الله اکبر، صداي گريه فاطمه بلند شد، بياد زمان پدر افتاد آنچنان بيتاب شد که نتوانست از گريه خودداري کند صداي اذان بلال با ذکر اشهد ان لا اله الا الله شنيده شد، صداي ناله ي فاطمه بلند تر شد، اما همينکه بلال موذن پيامبر ذکر اشهد ان محمدا رسول الله را بر زبان جاري کرد اهل خانه ديدند که فاطمه غش کرد، با ديدن اين صحنه رفتند به بلال گفتند تا بلال اذان را قطع کند ،بلال اذان را نيمه تمام گذاشت خدمت بانوي دو عالم رسيد کم کم حضرت به هوش آمدند و فرمودند: بلال برو اذان را تمام کن، بلال عرض کرد يا سرور بانوان دو عالم بيم آن را دارم که وقتي صداي مرا بشنوي به جانتان آسيبي برد، پس حضرت آن را معاف کردند، اينجا حضرت فاطمه تا اسم باباش پيغمبر رو شنيد ،حالش دگرگون شد يا بهتر بگم گفت بابا کجايي که ببيني اين اُمت با دخترت بعد از تو چه کردند آخه پيمبر گفته بود فاطمه پاره ي تن من است هر کس او را بيازارد مرا آزرده ،اما کجا بود کربلا اون زمانيکه به حسين گفتند وقت اذان ظهره ،علي اکبر اذان گفت: مگه پيغمبر نگفته بود حسين از من و من ز حسينم، کجا بود ببينه اين اُمت ستمگر با حسينش چه کردند، اسبها را نعل تازه کردند و بر بدن حسين ....

اي اذان گوي پيمبر آشناي غربت من

با اذان خود نشان ده لحظه هاي غربت من

ناله ي من ناله ي من در غم هجران باباست

تو اذان گو تو اذان گو که علي تنهاي تنهاست

وا غريبا وا غريبا

با شعار لا الهت شور الا الله بيفکن

از فراز منبر حق نقش بتها را بيفکن

دست شيطان گشته بيرون، اين چنين از آستين است

روبهي مسند نشين و شير حق خانه نشين است .

وا غريبا وا غريبا

با اذان تو برارم آهي از اعماق سينه

تاشوند از سوزم آگاه مردم شهر مدينه

تا بدانند فاطمه است اين دختر پيغمبر است اين

در دفاع از ولايت جان نثار حيدر است اين

$

##فرصت نداشت تا که كند معجري بسر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آن بانويي که فيض دمادم عطا کند

مدحش خدا به کوثر و هم هل اتي کند

هم پايه اش به غير امير حرم نبود

عرض ادب به ساحت او مرتضي کند

فرصت نداشت تا که كند معجري بسر

خود را در آن ميانه کمي رو به راه کند

مهلت نداد تا که علي را خبر کند

يا چادري براي خودش دست و پا کند

اميرالمومنين (ع) به وامي نياز پيدا کرد . چادر بانو حضرت زهرا(ع) را نزد مرد يهود گرو گذاشت و مقداري جو به قرض گرفت . زن يهودي شب هنگام وارد حجره شد ، ديد چنان نوري از آن چادر ساطع است که تمام حجره را روشن کرده است . به شوهرش اطلاع داد . مرد يهودي وقتي آن چادر را ديد که مانند بدر منير خانه را روشن کرده بر تعجبش افزوده شد . مرد يهودي به خانه ي خويشان خود رفت و موضوع را اطلاع داد ، هشتاد نفر از خويشان مرد يهود حاضر شدند و از برکت اين چادر همگي به نور اسلام ، ايمان آوردند .اينجا اين چادر با برکت نور افشاني کرد و باعث مسلمان شدن عده اي يهودي شد . اما يک جاي ديگري هم يک سر بريده و بر نيزه زده شده، نور افشاني ميکرد ، و با عث شد ، آن راهب مسيحي مسلمان شود . آخرهاي شب راهب زمزمه اي و تسبيح و ذکر الهي از آن سرشنيد . نگاه کرد ، ديد از ناحيه ي آن سر تا پيشاني آسمان نوري کشيده شده است . ناگاه ديد ، دري از آسمان گشوده شد ، فرشتگان دسته دسته از آن در فرود مي آمدند و مي گفتند : « السلام عليک يا ابا عبدالله ، اسلام عليک يابن رسول الله. » راهب با ديدن اين مناظر ، سخت وحشتزده شد و بي تابي نمود ، و به نگهبانان گفت : همراه شما چه کسي است ؟ آنها گفتند : سر يک نفر خارجي است . راهب گفت : اسم او چيست ؟ گفتن : حسين بن علي(ع) نام دارد . راهب گفت : حسين پسر فاطمه دختر پيامبرتان ؟ گفتند : آري . راهب گفت : واي بر شما . سوگند به خدا اگر عيسي بن مريم (ع) داراي پسر بود ، ما آن را با حدقه ي چشم هاي خود نگه مي داشتيم . ولي شما پسر دختر پيامبرتان را ميکشيد ... مقداري پول به سربازان داد و سر تا هنگامي که قصد رفتن کردند در اختيار گرفت . سر مقدس را پاکيزه کرد و با عطريات ، خوشبو نمود و آن را بر دامنش گذاشت و تا صبح گريه و نوحه کرد ... وقتي نگهبانان سر را از او مطالبه کردند ، او خطاب به سر گفت : « اي سر! در محضر جدت محمد(ص) گواه باش که من گواهي مي دهم که معبودي جز خداي يکتا نيست و محمد (ص) بنده و رسول خدا است . در پيشگاه تو قبول اسلام کردم و من غلام تو هستم . »

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :گريزهاي مداحي ، ص 142 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

سيد محمد تقي مقدم ، فضائل الزهراء و مناقب انسية الحوراء ، ص 99.

محمد محمدي اشتهاردي ، سوگنامه آل محمد (ص ) ، ص 444 .

$

##فاطمه چشمان خود را باز کرد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

فاطمه چشمان خود را باز کرد

با نگه روي علي را ناز کرد

دست مولا راگرفت آن نازنين

گفت اي مولا امير المؤمنين

هر چه گوئي من اطاعت مي کنم

غمخور خود با تو بيعت مي کنم

فاطمه گردد بلا گردان تو

هستي زهرا فداي جان تو

اي انيس خلوت شبهاي من

گوش کن بر اين وصيتهاي من

يا علي شب بر سر قبرم بمان

هل اَتي بر کوثرت ياسين بخوان

گفت وگفت وديده را بر هم گذاشت

هل اتي را غرق در ماتم گذاشت

چاره ساز عالمي بيچاره شد

کوثر قرآن زقرآن پاره شد

امير مؤمنان علي عليه السلام نامه‌اي در بالاي بستر حضرت زهرا سلام الله عليها ديد ، آن را برداشت ديد در آن چنين نوشته:

بسم الله الرّحمن الرّحيم : اين است آنچه فاطمه دختر رسول خدا به آن وصيت نموده است :

1ـ فاطمه گواهي مي‌دهد كه معبودي جز خداي يكتا نيست .

2ـ و محمد صلي الله عليه و آله و سلم است .

3ـ بهشت و دوزخ حق است ، و شكي در زنده شدن مردگان و برپا شدن قيامت نيست .

4ـ اي علي ! من فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستم كه خداوند مرا همسر تو كرد ، تا در دنيا و آخرت ، از آنِ تو باشم ، تو از ديگران به من شايسته‌تر هستي .

مرا شبانه حنوط كن و غسل بده و كفن كن و شبانه بر من نماز بخوان و مرا به خاك بسپار ، و به هيچكس خبر نده ، تو را به خدا مي‌سپارم و به فرزندانم تا قيامت سلام مي‌فرستم .

( حَنِّطْني و غَسِّلني و كَفِّنِّي بالَّيل و صَلِّ عَلَيَّ و ادْفني بالِّيل ... ).

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع: سوگنامه آل محمد (ص) ، ص 28 ، نوشته محمد محمدي اشتهاردي ، چاپ سيد الشهداء ، نوبت بيست و سوم تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم .

بيت الاحزان ص 152 .

$

##اي مادر يازده امام معصوم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي مادر يازده امام معصوم

اي غربتت از قبر نهانت معلوم

در کوچه ميان خيل دشمن تنها

کردي تو حمايت از علي مظلوم

کسي آمد محضر امام صادق عليه السلام فرمود ،  چرا غمگيني ؟ عرض کرد : يا بن رسول الله خدا به من دختري عطا کرده ، امام صادق عليه السلام فرمود 1:نامش را چه گذاشتي ؟ گفت نامش را فاطممه گذاشتم ، قطرات اشک از چشمان مبارک امام صادق سرازير شد هي مي فرمود : فاطمه فاطمه .

يک وقت امام رو کرد به اين مرد فرمود : حالا که نام دخترت را فاطمه گذاشتي مبادا دلش را بسوزاني ، مبادا سيلي به صورتش بزني ، حالا که نام دخترت را فاطمه گذاشتي نامش را با  تجليل و تکريم ببر.

حالا من از شما عاشقان فاطمه سئوال مي کنم با اين وجود نازنين مدينه چه کردند ؟ آنقدر آزارش دادند که فرمود : اهي عجل وفاتي سريعاً .

شرح سفارشات نبي را ستمگران//با ميخ در به سينه زهرا نوشته اند

بياد آن لحظه که يتيم هاي فاطمه آمدند خودشان را روي مادر انداختند ( آي عزيزاني که مادر از دست داديد مادر چراغ خانه است وقتي مادر جواني از دنيا برود اگر دختر کوچک داشته باشد از همه بيشتر براي دختر خرد سال و کوچک سخت است بي مادري خيلي برايش گران تمام مي شود ) قربون توزينب چهار ساله برم چهار ساله بودي مادرت زهرا را از دست دادي . اينجا علي ، بچه هاي يتيم فاطمه را با نوازش از روي بدن مادر کنار زد اما کربلا  نازدانه حسين را ، با تازيانه از بدن پدر جدا کردند .

1. ره توشه ي راهيان نور ، دفتر تبليغات اسلامي ،قم ،1375 ص 155 ،تهذيب ،ج 8 ،باب 26 .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

لحظة غم انگيز شهادت زهرا (س)

سَلمي همسر ابو رافع مي‌گويد : من روزها و ساعات آخر عمر فاطمه سلام الله عليها از او پرستاري مي‌كردم ، يك روز حال او خوب شد ، به من فرمود : مقداري آب بياور تا غسل كنم ، آب آوردم و كمك كردم ، فاطمه سلام الله عليها غسل كرد ، سپس فرمود : بستر مرا در وسط خانه پهن كن ، آنگاه رو به قبله بر آن بستر خوابيد ، و فرمود : امروز از دنيا مي‌روم ( با توجه به اينكه پس از ضربت در ، چهل روز بستري بود ) سپس دستش را زير سرش نهاد و از دنيا رفت .

اسماء بنت عُميس مي‌گويد : هنگامي كه فاطمه سلام الله عليها به حال احتضار افتاد ، جامه‌اش را به سر كشيد و فرمود : اندكي صبر كن و در انتظار من باش ، سپس مرا صدا بزن ، اگر جواب تو را ندادم بدان كه به پدرم ملحق شده‌ام .

اسماء اندكي صبر كرد ، سپس فاطمه سلام الله عليها را صدا زد ، جوابي نشنيد ، با گريه فرياد زد :

يا بِنْتَ مُحَمَّدِ المُصطفي ، يا بِنْتَ اَكْرَمُ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّساء يا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطَأَ الحِصي ..

« اي دختر محمد مصطفي ، اي دختر بهترين انسانها ، اي دختر برترين كسي كه بر روي زمين راه رفت ... » .

باز جوابي نشنيد ، روپوش را كناز زد ، دريافت كه فاطمه سلام الله عليها به لقاء الله پيوسته است ، خود را به روي فاطمه سلام الله عليها افكند و او را مي‌بوسيد و عرض مي‌كرد :

« اي فاطمه ! وقتي كه به حضور پدرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيدي سلام مرا به او برسان » .

اسماء گريبانش را پاره كرد و سراسيمه از خانه بيرون آمد ، حسن و حسين عليهما السلام را در بيرون خانه ملاقات كرد .

آنها پرسيدند : مادرمان كجاست ؟

اسماء سخني نگفت .آنها به سوي خانه روانه شدند ، ديدند مادرشان رو به قبله افتاده ، حسين عليه السلام مادرش را تكان داد ناگاه دريافت مادرش از دنيا رفته است ، به برادرش حسن عليه السلام رو كرد و گفت : اي برادرم ، خدا در مورد مادرم به تو اجر و پناه بدهد ( آجَرَكَ اللهُ في الوالِدَةِ ) حسن عليه السلام پيش آمد و خود را به روي مادر افكند ، گاهي او را مي‌بوسيد و گاهي مي‌گفت : اي مادرم با من سخن بگو ، قبل از آنكه روح از بدنم بيرون رود .

امام حسين عليه السلام پيش آمد و پاهاي مادرش را مي‌بوسيد و مي‌گفت : « مادرم ! من پسرت حسين عليه السلام هستم ، قبل از آنكه قلبم شكافته شود و بميرم با من سخن بگو »

.منا بع :سوگنامه آل محمد (ص) ، ص 31 ، نوشته محمد محمدي اشتهاردي ، چاپ سيد الشهداء ، نوبت بيست و سوم تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم .

بيت الاحزان محدّث قمي ص 151 .

 

تشييع جنازه زهرا (روضه حضرت زهرا(س))

عاشقان زهرا دسته جمعي برويم تشييع جنازه زهرا ، همراه سلمان و ابوذر و مقداد ،علي را ياري کنيم ، زير تابوت زهرا را بگيريم ، آخر ديگر زانو هاي علي توان ندارد .

چهار تن دارند تابوتي به دوش//ديده گريان سينه سوزان لب خموش

در دل تابوت جان حيدر است//هستي و تاب و توان حيدر است

گوئي آن شب مخفي از چشم همه//هم علي تشييع شد هم فاطمه

شهر پيغمبر محيط غم شده//زانوي سردار خيبر خم شده

کم کم از دستش زمام صبررفت//با دو زانو تا کنار قبر رفت

خاک گل مي شد  زاشک جاريش//تا کند دستي ز رحمت ياريش

ناگهان از آن مزار بي نشان//گشت بيرون دستهاي باغبان

باغبانم هست و بودم را بده//يا علي ، يا س کبودم را بده

اين بيابان گل زاشک جاريت//آفرين بر اين امانت داريت

باغبان تا ياس پرپر را گرفت//اشک خجلت روي حيدر را گرفت

يا محمّد از رخت شرمنده ام//فاطمه جان داده و من زنده ام

يا محمّد دخترت در خاک خفت//درد هاي خويش را با من نگفت

اين تن در هم شکسته دست تُست//جسم زهرا جان من در تُست

$

##درخت درد را پرورده بودن

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

درخت درد را پرورده بودن

براي او خبر آورده بودن

كه اي خاكي نشين آسماني زاد

زبانم لال زهراي تو جان داد

تب غم ناله اش در جوش مي رفت

همان خيبر شكن از هوش مي رفت

به هوش آمد سوي خانه روان شد

به سوي نعش مظلومه دوان شد

رسيد و ديد يارش بر زمين است

همه دار و ندارش بر زمين است

نشست و خيمه زد بر جسم بانو

سر بانو نهاده روي زانو

آب آوردن ،بدن بچه هاشو خودش شست،غذا تهيه كرد،غذاشون چي بود،چند قرص نان،بچه هاشو كه شست فضه مي گه،به من فرمود: دوباره آب گرم كن،فضه من خودم رو شست و شو مي دم،لباس نو براش آوردم،فرمود: من خوب بدنمو شستم،به هر قدرتي است مواظبت كن تو  و اسماء،علي اين پيراهن رو در نياره،از زير پيراهن منو شست و شو بده،فضه مي گه بدن مباركشو شست،پيراهن شو به هر طريقي عوض كرد،كيا تو اين جمع تاحالا زخمي شدن،اگه بخوان لباس بيماري رو از زخم جدا كنن،خيلي بايد آروم آروم،جدا كنند،فضه مي گه:زهراي مرضيه سلام الله عليها،فرمود:من نماز مغرب و مي خونم،بعد از نماز رو به قبله دراز مي كشم،روپوشي رو صورتم مي اندازم،لحظاتي كه گذشت،بيا منو صدا كن،اگه جوابتو ندادم،زود برو مسجد علي رو بگو بيا،فضه مي گه ديدم آروم دراز كشيد،رو به قبله بعد از نماز،لحظاتي گذشت دلم پريشون بود،اومدم صداش زدم،يا بنت خيرخلق الله، يا بنت رسول الله،يا فاطمه،يا اُم الحسن و الحسين،ديدم جواب نمي ده،روپوشو از صورتش برداشتم،واي،واي

درخت درد را پرورده بودن

براي او خبر آورده بودن

فضه مي گه دويدم در مسجد،صدا مي زدم،علي پاشو بيا فاطمه ات از دنيا رفت

درخت درد را پرورده بودن

براي او خبر آورده بودن

كه اي خاكي نشين آسماني زاد

زبانم لال زهراي تو جان داد

تب غم ناله اش در جوش مي رفت

همان خيبر شكن از هوش مي رفت

سلمان مي گه من نشسته بودم كنار آقا،آقا وقتي صداي فضه رو شنيد،بلند شد كه بياد به سمت در يه وقت ديدم از پشت رو زمين اُفتاد،آي...لحظاتي گذشت،حالش به جا اومد،هي مي گفت:بمن العذا،كيه  ديگه به من  تسلي بده.

تب غم ناله اش در جوش مي رفت

همان خيبر شكن از هوش مي رفت

به هوش آمد سوي خانه روان شد

به سوي نعش مظلومه دوان شد

رسيد و ديد يارش بر زمين است

همه دار و ندارش بر زمين است

نشست و خيمه زد بر جسم بانو

سر بانو نهاده روي زانو

فرمود:من عليم،كلميني يا فاطمه ،تا ابر ولايت شد،زهرايي كه جان داده بود،دوباره رجعت كرد،صداي علي دوباره زنده اش كرد،

تلطف كرد با آن باغ چيده

تكلم كرد با يار شهيده

كه اي خورشيد بي همتا

عليم لب از لب باز كن زهرا

سخن هاي علي اعجاز مي كرد

كه زهرا چشم بر او باز مي كرد

به آنچه بين عشاق است مرسوم

نگاهي كرد مظلومه به مظلوم

فرمود: از پدرم شنيدم،همه جوره كمك مظلوم كنيد،دستمو بلند كن مي خوام اشكاتو پاك كنم.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-حاج منصور ارضي

$

##فاطميه قصه گوي رنجهاست

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

فاطميه قصه گوي رنجهاست

بهترين تفسير سوز مرتضي است

فاطميه شعر داغ لاله است

قصه زهراي هجده ساله است

فاطميه آتش افروز دل است

احتجاجش يک کتاب کامل است

فاطميه سينه چاک دردهاست

شاهد نامردي نامردهاست

فاطميه سوز دل را ساز کرد

دفتر داغ علي را باز کرد

فاطميه ماه گل افشردن است

فتح باب تازيانه خوردن است

فاطميه قفل غم را شد کليد

چونکه دارد هم شهيده هم شهيد

شب شهادت حضرت فاطمه(س) است. اگر شما امشب نناليد كي مي خواهيد بناليد؟ اگر امشب شيعه ها نسوزند كي مي خواهند بسوزند؟ بي قباله فدك را گرفته بود، داشت سمت خانه مي آمد. در بين راه عمر لعنة الله عليه به او رسيد، صدا زد: فاطمه! كجا بودي؟ فرمود: رفته بودم نزد ابي بكر لعنة الله عليه برايش ثابت شد و قباله فدك را نوشت و به من داد. عمر لعنة الله عليه قباله فدك را گرفت،روي آن آب دهان انداخت،بعد هم كاغذ را پاره كرد. بي بي فاطمه (س) نفرينش كرد. فرمود: خدا شكمت را پاره كند! آي سيدها! امشب شما بي خود آمده ايد. بچه هاي فاطمه (س)! بي خود آمده ايد. اي كاش در اين مجلس نمي آمديد. من مي خواهم روضه بخوانم. نمي دانم جلوي شما بچه هاي فاطمه (س) چه كار كنم؟بخوانم يا نه؟ من امشب مي خواهم روضه ام را به صورت يك سوال بخوانم. از همه شما سوال نمي كنم. از اين مردهايي كه چند سال است زن گرفته اند مي پرسم. مي گويم: برادرهايي كه چند سال است زن گرفته ايد،اين چند سالي كه زن گرفته ايد،هيچ وقت شده داخل خانه در يك اتاق با زنتان نشسته باشيد و زنتان رويش را از شما بگيرد،شده يا نه ؟ زن كه از شوهرش رو نمي گيرد،معنا ندارد. آدم نامحرم رو مي گيرد نه محرم و شوهرش. بميرم،علي(ع) ميان صحن خانه بود،يك وقت فاطمه اش آمدديد،رويش را گرفته شب وفات فاطمه (س) است، مي خواهم چراغهايتان را از همين اول روضه ام خاموش كنيد. آي خدا!علي(ع) نگاه كرد ديد چشمهاي زهرا (س) قرمز شده است. آخه عمر لعنة الله عليه كتكش زده بود. يا زهرا! يا زهرا!....

بشكند آن دست كه بزد به تو سيلي//پهلويت از پا شكست،بشكند آن پا

آي خواهرها! آي برادرها! آي مادرها! مي دانيد چرا گفتم : امشب اين چراغ ها را به اين زودي خاموش کنند؟براي اينکه امشب چراغ عمر فاطمه (س) خاموش شد. امشب شب وفات زهرا (س) است. آي سيدها! اگر شما از اين مردمي که پاي منبر نشسته اند بپرسيد: مادرتان چند سال داشت که رحلت کرد؟ مي گويند: چهل سال، شصت سال. آي سيدها! فقط مادر شما هيجده سالگي جان داد.فقط مادر شما هيجده سالگي جوان مرگ شد. لا اله الا الله. ان شاء الله شبي با اين جمعيت در مدينه پشت ديوار بقيع دور همديگر بنشينيم و فاطمه ، فاطمه کنيم. امشب سعي کنيد براي زهرا(س) گريه کنيد.يابن الحسن! امام زمان! آقا جان! هر جاي دنيا هستي تو را به جان مادرت زهرا (س) امشب بيا يک سري به ما بزن!اين مردم به ياد مادرت جمع شده اند. اي صاحب عزا! اي صاحب مصيبت!

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

تشييع جنازه

بميرم براي جنازه آن دختري كه نصف شب آن را تشييع كردند. يا رسول الله! جايت خالي بود كه ببيني جنازه فاطمه (س) را فقط هفت نفر برداشتند. جنازه را دارند مي برند. همه دارند آرام گريه مي كنند تا كسي متوجه تشييع جنازه نشود، تا مردم نفهمند كه جنازه مظلوم و غريب فاطمه (س) را دارند مي برند. جنازه را به قبرستان بقيع آوردند. يك  قبري براي فاطمه عزيز كندند. علي (ع)  را تسليت دادند و به خانه آوردند. اما من بميرم براي آن آقايي كه كنار بدن هيجده ساله نشسته بود، اما هر چه نگاه كرد ديد يك نفر نيست كمكش كند. يك وقت رو كرد طرف خيمه ها و فرمود: جوانها بياييد جنازه پسرم را برداريد.

« اللهمّ صلّ علي محمد و آل محمّد بحقّ الزّهراء و أبيها و بعلها و بنيها يا الله! »

 

سبب وفات مادر ما زهرا سلام الله عليها

خانه اي كه جبرئيل بي اجازه وارد نمي شد، خانه اي كه پيغمبر(ص) بر اهل آن سلام مي كرد و وارد مي شد، عمر در آن خانه را آتش زد. در نيم سوخته به پهلوي فاطمه (س) زدند. زني كه بچه شش ماهه در شكمش باشد، نمي گذارند ظرف سنگين بردارد. آي بميرم زهراي ما بين در و ديوار مانده بود. عمر وقتي فهميد فاطمه(س) پشت در است چنان در را فشار داد كه استخوانهاي پهلوي فاطمه (س) شكست. ميخ در،سينه زهرا(س) را آزرده كرد. علي (ع) آمد. ديد زهرا (س) روي زمين افتاده، غش كرده است. صدا زد: فضّه!بيا فاطمه را درياب!علي (ع) آمد كمربند عمر را گرفت،بلندش كرد و به زمينش زد. نانجيب تو كه فاطمه ام را كشتي. تو كه بچه هايم را بي مادر كردي. هر كس مي خواهد علاقه زهرا (س) به علي(ع) را بفهمد از اين جمله بفهمد. وقتي فضّه بي بي را به حال اورد، زني كه استخوانهاي پهلويش شكسته، زني كه ميخ در،سينه اش را سوراخ كرده،زني كه بچه شش ماهه، سقط كرده، بايد وقتي به  حال مي آيد ناله كند. بگويد:آخ پهلويم! آخ سينه ام! واي بچه ام! اما همه نوشته اند: وقتي بي بي به حال آمد اول سراغ علي (ع) را گرفت. با همان پهلوي شكسته بلند شد و از خانه بيرون آمد.اي خدا! من عقيده ام اين است زهرا(س) وقتي راه مي رفت راه مي رفت دستهايش را به ديوار مي گرفت. آدمي كه پهلويش را شكسته اند نمي تواند راه برود. زني كه بچه شش ماهه اش، الان سقط شده نمي تواند روي پا بايستد. هر طوري بود خودش را به علي(ع) رساند. ديد بند غلاف شمشير به گردن علي(ع) اندخته اند و دارند او را به طرف مسجد مي برند. دامن علي(ع) را گرفت. فرمود: نمي گذارم علي(ع) را با اين حال به مسجد ببريد. بگويم يا نه ؟ يك وقت عمر لعنت الله عليه ديد زهرا(س) دامن علي (ع) را گرفته، رو كرد به قنفذ، غلامش و صدا زد: قنفذ! زهرا را بزن! امام صادق (ع) مي فرمايند: ( سبب وفات مادر ما زهرا (س) ته غلاف شمشير قنفذ بود. )

اللهم صلّ علي محمدّ و آل محمد، بحقّ الزّهراء يا الله!

$

##گلي خوشبوي از دست علي رفت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

گلي خوشبوي از دست علي رفت

نه گل بل نور چشمي از علي رفت

شنيدم چون علي با سينه چاك

بياورد آن گل و بسپرد بر خاك

كه ناگه از لحد نوري بر آمد

نمايان دستي از پيغمبر آمد

بگفتا شير يزدان با دل ريش

كه با احمد بگير از من گل خويش

گل خود را گرفت از دست حيدر

كشيدش همچو جان خويش در بر

بگفتا آن زمان با قلب خسته

گل من از چه پهلويش شكسته

گل من صورت نيلي نبودش

گل من طاقت سيلي نبودش

گل من عارضش گلگون نبوده

گل من ديده اش پر خون نبوده

اشعار برگزيده : رضائي

شب بود ، امام علي(ع)هنگام شهادت زهرا (س) در مسجد بود حسن و حسين (س) به مسجد دويدند و شهادت مادر را به آنحضرت خبر دادند .امام علي (ع) از اين خبر بقدري ناتوان شد كه بي حال به زمين افتاد ، آب به صورتش پاشيدند ، وقتي خوب شد ، با گفتاري كه از قلب داغدار و پر سوزش بر مي‌خاست ، فرمود :

بِمَن العَزاء يا بِنْتَ مَحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ اَتَعَزِّيُ فَفِيمَ العَزاء مِنْ بَعْدِكِ

« اي دختر محمد (ص) به چه كسي خود را تسليت بدهم ، تا زنده بودم مصيبتم را به تو تسليت مي‌دادم ، اكنون بعد از تو چگونه آرام گيرم ؟» .

مورخ معروف ، مسعودي مي‌نويسد : امام علي (ع) در كنار جنازه زهرا (س) با سوز و گداز چنين مرثيه خواند :

هر اجتماع دو دوست سرانجام به جدائي مي‌انجامد ، و هر مصيبتي بعد از فراق و جدائي ، اندك است .

رفتن فاطمه (ع) بعد از رحلت پيامبر (ص) دليل آن است كه هيچ دوستي باقي نمي‌ماند .

هنگامي كه امام علي (ع) بدن زهرا (س) را كفن مي‌كرد ، وقتي كه خواست بندهاي كفن را ببندد صدا زد :

اي ام كلثوم ، اي زينب ، اي سكينه ، اي فضه ، اي حسن اي حسين :

هَلُمُّوا تَزَوَّدوا مِنْ اُمِّكُم ...

« بيائيد و از ديدار مادرتان توشه برگيريد، كه وقت فراق و لقاي بهشت است » .

حسن و حسين آمدند و با آه و ناله ، فرياد مي‌زدند : اي مادر حسن ! اي مادر حسين ! وقتي كه به حضور جدمان رسيدي سلام ما را به او برسان و به او بگو بعد از تو در دنيا يتيم مانديم ، آه ! آه ! چگونه شعلة غم دل ما از فراق پيامبر(ص) و مادرمان ، خاموش گردد ؟!

امير مؤمنان مي‌فرمايد:

اَنّي اُشهِدُ اللهَ اِنَّها قَدْ حَنَّت و اَنَّت و مَدَّت يَدَيها و ضَمَّنَها اِلي صَدْرِها مَلِيَّاً.

« من خدا را گواه مي‌گيرم كه فاطمه ناله جانكاه كشيد و دستهاي خود را دراز كرد و فرزندانش را مدّتي به سينه‌اش چسبانيد.

ناگاه شنيدم، هاتفي در آسمان صدا زد:

يا اَبا الحَسَن اِرْفعهما عَنْها فَلَقَدْ اَبْكِيا وَ اللهِ مَلائِكَةَ السَّماء ...

« اي علي ! حسن و حسين (ع) را از روي سينه مادرشان بلند كن كه سوگند به خدا ! اين حالت آنها، فرشتگاه آسمان را به گريه انداخت».

آنگاه علي (ع) را از سينة مادرشان بلند كرد.

اي آفتاب من كه شدي غايب از نظر آيا شب فراق تراكي بود سحر

اي نور چشم عالم و چشم و چراغ دل بگشاي چشم رَحمت و بر حال من نگر

امام علي عليه السلام كنار قبر زهرا(س)

در كتاب روضة الواعظين ( فتّال نيشابوري ) آمده: اواخر شب حضرت علي (ع) همراه حسن، حسين، عمّار، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان و بريده و چند نفر از خواص بني‌هاشم، جنازة زهرا (ع) را از خانه بيرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نيمه‌هاي شب آن را به خاك سپردند، حضرت علي عليه السلام اطراف قبر حضرت زهرا (س) عليها هفت قبر ديگر ساخت تا قبر فاطمه سلام الله عليها شناخته نشود، در اين هنگام:

هاجَ بِهِ الحُزْنُ فَاُرِسِلَ دُمُوعُهُ عَلي خَدَّيْهِ.

« غم و اندوه علي(ع) به هيجان در آمد، اشكهايش برگونه‌هايش سرازير شد».

آنگاه به قبر رسول خدا (ص)رو كرده و گفت:

السلام عليك يا رسول الله عَنّي و عَن اِبنتك النّازِلَةَ في جَوارك و السَّريعةَ اللحاق بك، قَلَّ يا رسول الله عَن صَفيَّتَك صَبري ، وَرَقَّ عَنها تَجَلَّدي ...

« سلام بر تو اي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از جانب من و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پيوسته است، از فراق دختر برگزيده و پاكت، پيمانة صبرم لبريز شده و طاقتم از دست رفته است ... إِنَّا لله و انّا اليه راجعون.

امام صادق (ع) از پدران خود نقل كرد كه: پس از آنكه امير مؤمنان عليه السلام فاطمه را در ميان قبر نهاد، و قبر را پوشانيد ، مقداري آب بر روي قبر پاشيد. سپس در كنار قبر، گريان و نالان نشست، تا اينكه عمويش عباس آمد و دست علي(ع) را گرفت و او را به خانه‌اش برد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع : سوگنامه آل محمد ( ص) ، ص 32 ، نوشته محمد محمدي اشتهاردي ، چاپ سيدالشهداء ، نوبت بيست و سوم تابستان 1387 ، انتشارات ناصر قم بيت الاحزان محث قمي ص 152 .

بيت الاحزان ص 154 .

بيت الاحزان ص 154 و 155 - نهج البلاغه خطبه 202 .

بيت الاحران ص 156 .

$

##آن روز نخل ماتم دردل جوانه ميزد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آن روز نخل ماتم دردل جوانه ميزد

از درب خانـــــه ما آتش زبانه ميزد

آن روز مادر مــــا  در آستان در بود

کان بي حيا لگد را بردرب خانه ميزد

پهلوي مادر ما از ضرب در شکستند

فــرياد يا محمد دل عارفـــانه ميزد

مـــادر چو ديد بابا بگرفت دامنش را

او مي کشيد وقنفـــذ با تازيانه ميزد

آخرين وداع با مادر

اسما بنت عميس از آن خانمهاي با وفا بوده است. كنار بستر خديجه بود، شب زفاف فاطمه (ع) بود آن شبي هم كه علي (ع) بدن زهرا (ع) را غسل مي داد حضور داشت. آن شب اسما بنت عميس آب مي ريخت و علي(ع) بدن فاطمه (س) را مي شست. من امشب فقط يك چيز مي خواهم بگويم، مي خواهم بگويم: رفقايي كه مكه و مدينه رفته ايد، بقيع رفته ايد ، امشب برويد بقيع. آي مردم علاقمند به اهل بيت (ع) آي مردمي كه براي آل محمد (ص) مي ميريد،به شماها مي گويم گوش كنيد تا بگويم. من مي خواهم صحنه را جلوي چشمتان مجسم كنم، خودتان عوض گريه داد مي زنيد. گوش كن بگويم، امير المومنين(ع) ميان صحن خانه يك مغتسل درست كرد. بدن فاطمه اش را روي مغتسل گذاشت. اسماء بنت عميس آب مي ريزد. علي (ع) بدن زهرا(س) را غسل مي دهد. اين چهار تا بچه ها هم ايستاده اند و مادر مادر مي كنند. يا زهرا آي گرفتارها! علي (ع) بدن فاطمه (س) را غسل داد، بدن فاطمه (س) را كفن كرد، همين كه خواست بند هاي كفن را ببندد يعني خواست سر فاطمه (س) را داخل كفن كند يك وقت نگاه كرد ديد اين بچه ها دارند بال مي زنند.  اين بچه هاي فاطمه (س) دارند از مادر نااميد مي شوند. ديد بچه ها با اين علاقه اي كه به مادر دارند الان مي ميرند. يك مرتبه علي(ع) صدا زد: بچه ها بياييد يك دفعه ديگر مادرتان را ببينيد. علي(ع) مي فرمايد: به خدا قسم تا گفتم : بچه ها! بياييد، يك دفعه ديدم زهرا(س) بغلش را باز كرد. حسنين را بغل گرفت. يازهرا! يا زهرا!...

ما، در دو جهان فاطمه جان//دل به تو بستيم محبان تو هستيم

نظر كن زعنايت//به فرداي قيامت

زهرا جان! اين مردم دلشان مي خواهد بقيع بيايند. من نمي دانم كدام از اينها چه دردي دارند؟ حوائجتان را در نظر بگيريد! شيعه هاي فاطمه (س) دستهايتان را بلند كنيد طرف آسمان، پنج مرتبه همه بلند بگوييد: أمَن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوّء.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

وقتي به زمين خوردم ياد فاطمه(س) افتادم

ما زجان بنده ايم مهدي جان//ليک شرمنده ايم مهدي جان

درس عشقت کتاب منتظريم//سالها خواند ايم مهدي جان

از تو و از صحيفه اعمال//ما سر افکنده ايم مهدي جان

بشّار مي گويد: به خانه امام صادق(ع) رفتم، ديدم حضرت دارد رطب تازه مي خورد فرمود: بشّار! بيا بخور! گفتم: آقا نمي خواهم. فرمود: ميل کن! گفتم: آقا! بغض گلويم را گرفته است. ناراحتم نمي توانم بخورم. در يکي از بازارهاي کوفه داشتم مي رفتم. ديدم يکي از اين پيرزنهاي شيعه دارد مي رود، يک دفعه پايش ليز خورد و بر زمين افتاد. تا به زمين خوردظالمين زهرا(س) را لعنت كرد. نوكرهاي حكومتي شنيدند، او را گرفتند و بردند. خيلي دلم سوخت. تا جريان را گفتم، آقا منقلب شد. فرمود: بلند شو بريم مسجد سهله تا برايش دعا كنيم. بلند شديم و به مسجد سهله رفتيم. امام صادق(ع) دو ركعت نماز خواند. دستهايش را بلند كرد طرف آسمان و او را دعا كرد. يك وقت فرمود: بلند شو! آزادش كردند. گفت: من بلند شدم و رفتيم ديدم پيرزن را آزادش كرده اند. من رفتم به آقا جريان را گفتم آقا نماز خواند و برايت دعا كرد. پيرزن گفت: پس برويم خدمت آقا تا از ايشان تشكر كنم. آمديم خدمت آقا،بعد امام صادق(ع) فرمود: خانم! چرا وقتي به زمين خوردي ظالمين جدَه ما زهرا(س) را لعنت كردي؟ گفت: اقا جان! براي اينكه وقتي به زمين خوردم پهلويم درد آمد، يكدفعه يادم به فاطمه(س) افتاد. آي سيدها! مادرتان شبها نمي خوابيد. از درد پهلو خيلي ناله مي كرد. زهرا جان! مي شود از همان گوشه بقيع به ما لطفي بكني؟ مي دانم پهلويت شكسته است. مي دانم ميخ در سينه ات را سوراخ كرده است. مي دانم بازويت ورم كرده است. اما با همين حالت بيا در خانه خدا واسطه شو! ماهم ناله ها را دنبال سرت مي فرستيم: الهي العفو العفو...

 

از شما يك سوال دارم، همه نوشته اند، كه عمر لعنت الله عليه در را يك جوري فشار داد كه استخوانهاي پهلوي بي بي شكست. لااله الاالله. تورا به خدا گوش كن! همه اين را نوشته اند. اما آيا شنيده ايد كه شكسته بندي بياورند؟ هيچ جا اين را ننوشته اند. من خيال مي كنم اين چند روز كه بي بي زنده بود هر وقت مي خواست بلند شود دستش را به ديوار مي گرفت. { اللهم صل علي محمد و آل محمد بحق الزهراء يا الله! پروردگارا! ما را بيامرز! والدين ما را بيامرز! مهمّات ديني و دنيايي و اخروي ما را كفايت كن!

$

##هر كه با زهراست،احساس سخاوت مي كند

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

هر كه با زهراست،احساس سخاوت مي كند

مور اين وادي، سليمان را ضيافت مي كند

دست پخت فاطمه نان است ،نانش جزبه است

هر كه شد يك بار سائل ،كم كم عادت مي كند

حضرت جبريل يك جلوه است،ذاتاً وحي را

فاطمه تا قلب پيغمبر، هدايت مي كند

فرشيان نه عرشيان، هم رو به او مي ايستند

در ميان خانه اش ،وقتي عبادت مي كند

فاطمه زهرا عليها السلام در بيستم جمادي الاولي سال پنجم بعثت  به دنيا آمد . آن کوثر الهي در زماني چشم به جهان گشود که طوفاني ترين روزگار پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بود و امواج مهيب حوادث و تلخيها، زندگاني رسول خدا صلي الله عليه و آله را در چنگال خويش درهم مي فشرد . فاطمه عليها السلام از همان لحظه اي که چشم به زندگي باز کرد با مشکلات و فضاي سخت و تنگ دست به گريبان گرديد .

هنوز تقريبا دوساله بود که همراه پدر گرامي و مادر مهربانش در محاصره اقتصادي کفار قريش قرار گرفت و سه سال در شعب ابوطالب در تحمل سخت ترين شرايط گرسنگي و مشکلات شرکت داشت.

در سال دهم بعثت  يعني اندکي پس از نجات از شعب  ، مادر گرامي خويش را - که رنجهاي ده سال مبارزه و به ويژه تحمل سختيهاي محاصره اقتصادي رنجورش ساخته بود - از دست داد و از آن پس تنها فاطمه عليها السلام بود که جاي خالي مادر را در کانون خانواده پر مي کرد .

خديجه همسر پيغمبر صلي الله عليه و آله از دنيا مي رود و فاطمه عليها السلام که کودکي نورس و سرگرم بازي است همينکه گريه و بي تابي پدر را در مرگ مادر مي بيند، در غم و اندوه فرو مي رود و در مرگ مادر اشکها مي ريزد و اين مصيبت و اندوه بزرگ در دل فاطمه عليها السلام تاثير عميقي مي بخشد و تا پايان عمر از او جدا نمي شود .

وفات خديجه هرچند براي فاطمه سخت رنج آور و مصيبت بار بود اما بيش از پيش او را درکنار پدر و در دامان تربيت پيامبر صلي الله عليه و آله قرار داد .

سخت ترين و جانگدازترين روز تاريخ زندگاني فاطمه عليها السلام روزي است که پدر وي از دنيا رفته است، از آن ساعت که پيامبر صلي الله عليه و آله در بستر بيماري افتاده تا هنگامي که چشم از دنيا فروبسته است، زهرا عليها السلام، کمتر از بالين پدر جدا مي شد . تاثر و ناراحتي فاطمه عليها السلام وقتي شدت يافت که پدرش خبر مرگ خود را به او داد، ولي گويا پيامبر در اين لحظه هم نمي توانست دختر خود را اندوهناک و دل شکسته ببيند، زيرا به او مژده داد که تو نخستين کسي هستي که به من خواهي پيوست .

سرانجام پيامبر صلي الله عليه و آله که پشتوانه محکمي براي زهرا عليها السلام بود از دنيا رفت . چگونه زهراي مرضيه عليها السلام مي تواند جاي خالي او را ببيند؟ شدت اندوه زهرا عليها السلام در فراق پدر آن چنان بود که هر چيز نشاني از پيامبر صلي الله عليه و آله داشت او را گريان و بي طاقت مي ساخت و تا زنده بود در غم فقدان او نالان و گريان بود . امام باقر عليه السلام فرمودند: «ما رؤيت فاطمة عليها السلام ضاحکة قط منذ قبض رسول الله صلي الله عليه و آله حتي قبضت;  فاطمه عليها السلام پس از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله هرگز خندان ديده نشد تا اينکه بدين حال از دنيا رفت.»

فاطمه عليها السلام بعد از رحلت پدر گراميش 75 روز يا 95 روز بيشتر زنده نماند، در اين مدت کوتاه چه مصيبتها و آزار و اذيتها که از امت پيامبر نديد و چه بي احتراميها که در حق او و شوي مکرمش علي عليه السلام روا نداشتند . مناسب است توصيف اين ايام را از زبان خود حضرت بشنويم:

بي بي دو عالم مي فرمايد:

صبت علي مصائب لو انها//صبت علي الايام صرن لياليا

يعني (بعد از رحلت پدرم) چنان مصيبتهايي بر من فرريخت که اگر بر روزهاي روشن فرود مي آمد، به شبهاي ظلماني و تاريک تبديل مي شد .

او از غربت اهل بيت عليهم السلام در ميان امت اسلام چنين شکوه مي کند: «فهيهات منکم وکيف بکم واني تؤفکون; اين کارها از شما بعيد بود، چگونه چنين نموديد و به کجا بازمي گرديد؟»

و در ادامه فرمود:

«نصبر منکم علي مثل خز المدي ووحز السنان في الحشي; ما در برابر(اين همه آزار و اذيتهاي) شما صبر پيشه مي داريم به مانند صبوري آن کس که خنجري بر گلويش خليده و تيغ سنان بر دلش نشسته است .»

شگفتا چقدر فاطمه عليها السلام آن يگانه يادگار پيامبر رافت و مهرباني از زندگاني در ميان چنان مردمي خسته و آزرده شده بود که در عنفوان جواني مرگ را بر حيات ترجيح مي دهد و از خداي متعال تمناي خلاصي مي نمايد: «خدايا مرگ مرا زودتر مقرر فرما; زيرا زندگي دنيا بر من تيره و تار شده است .»

آري در اين مدت بسيار کوتاهي که بعد از وفات پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله دخت رسالت در ميان امت بود، چنان عرصه زندگي را بر او و شوهر و فرزندانش تلخ و سخت نمودند که علي عليه السلام بعد از دفن او با پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله چنين اندوهش را درميان مي گذارد:

«وستنبؤک ابنتک بتظافر امتک علي وعلي هضمها حقها، فاحفها السؤال واستخبرها الحال فکم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الي بثه سبيلا; به زودي دخترت با تو باز خواهد گفت که پس از تو امتت با وي چه روا داشتند . از او سؤال نما و شرح حال بخواه تا پرده از راز دل فرو اندازد و شرح حال را با خون دل بر تو بازگو سازد .»

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

پديد آورنده : ميرزا عباس مهدوي فرد

پي نوشت:

1) اصول کافي (چاپ اسلامية، تهران)، ج 1، ص 458; بحارالانوار، (چاپ اسلاميه، تهران)، ج 43، ص 9 .

2) بحارالانوار، ج 1، ص 8 و 13 .

3) کشف الغمه، ج 2، ص 79 .

4) احمد صادقي اردستاني، فاطمه الگوي زن مسلمان (انتشارات دفتر تبليغات، چاپ اول، 1372)، ص 70 به نقل از زندگاني حضرت فاطمه عليها السلام، ص 86 .

5) بحارالانوار (چاپ اسلاميه، تهران)، ج 43، ص 156; امالي طوسي، ج 1، ص 191 .

6) بحارالانوار، (چاپ اسلاميه، تهران)، ج 43، ص 196 .

7) اگر روز شهادت حضرت سيزدهم جمادي الاولي باشد، حضرت 75 روز بعد از پدر گراميشان زنده مانده اند و اگر روز شهادت، سوم جمادي الثاني باشد، حضرت 95 روز بعد از پدرشان زنده بوده اند . در اين زمينه اقوالي وجود دارد . به ناسخ التواريخ، ج 4، کتاب دوم، ص 189 رجوع شود .

8) الغدير، ج 5، ص 147 .

9) احقاق الحق، ج 19، ص 160; شبهاي پيشاور، ص 713 - 714 .

10) نهج البلاغه، خطبه 202; اصول کافي، ج 1، ص 381، باب مولد الزهراء عليها السلام .

$

##گاهي ستاره مي شوم و تاسپيده دم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

گاهي ستاره مي شوم و تاسپيده دم

در آسمان غربت تو گريه مي كنم

قبرت كه نيست، دل خوشم از اينكه لااقل

پايين پاي هيئت تو گريه مي كنم

آه اي ضريح گمشده،بانوي بي نشان

در حسرت زيارت تو گريه مي كنم

بي بي جان

گاهي ستاره مي شوم و تاسپيده دم

در آسمان غربت تو گريه مي كنم

با اين بيت مي دونم دلت مي سوزه،اما كار دارم،اين شبا شب دل سوختنه،

بي بي جان

قبرت كه نيست، دل خوشم از اينكه لااقل

پايين پاي هيئت تو گريه مي كنم

به به، خوش به حال اونايي كه ناله مرخص مي كنند،اين شبا

آه اي ضريح گمشده(قربون ضريح گم شُدت برم،اگه آقامون بياد،آيا ضريح تو پيدا مي شه يا نه،نمي دونم،قبر مادرم پيدا مي شه يا نه)

آه اي ضريح گمشده،بانوي بي نشان

در حسرت زيارت تو گريه مي كنم

يعني مي شه من ببينم،با همين بروبچه ها مدينه رفتيم،

بي بي جان،با عنايت تو،با توجه تو،با نگاه پسرت حجة بن الحسن با اين برو بچه ها هم كربلا رفتيم،هم امام رضا رفتيم، هم پابوس دخترت زينب رفتيم،فقط دلمون يه مدينه مي خواد،ان شاءالله بريم پشت بقيع،من اونجا برات روضه بخونم،همه بلدن،اگه بلديد،با من بگو،ها،من مي خونم اونايي كه بلدن خوننده بشن

مي خوام بيام مدينه،كنج بقيع ،خيمه غم بپا كنم

زانو بغل بگيرم(مدينه رفته ها، نمي دونم چه سريه،خدا مي دونه همين جوري نمي گم،مجلس گرم كني نمي گم،لال بشم اگه بخوام اين كارو بكنم،حرف منو تصديق مي كني يا نه،با اشكت تصديق كن،اصلاً مدينه مي ري،وقتي بقيع رو مي بيني،يه حالتيه كه برا خيلي ها تكرار شد،دلت مي خواد فقط زانو،بغل بگيري،يه گوشه اي سرت رو كج كني،آروم آروم گريه كني،نمي دونم اين چه سريه،شايد،شايد،به ياد اون علي كه زانوشو بغل مي كرد،اينقدر اين زانو رو بغل كرد،صداي زهرا بلند شد،علي ببين خونتو آتش زدند،اشتملت شملة الجنين

مي خوام بيام مدينه،كنج بقيع ،خيمه غم بپا كنم

زانو بغل بگيرم تنگ غروب،مادرم و صدا كنم من

اي مهربونم،تازه جوونم

تكلمي كن،اي قد كمونم

بيار دست تو بالا

مادر اي مادر،مادر اي مادر(نمي خوايي دست تو رو بگيره،مادر اي مادر(پدرامون،مادرامون،همه فيض ببرند،هركي تو اين مجلس پدر و مادر زير خاك داره،نمي توني بگي دلت برا مادرت تنگ نشده،محاله. ) ،مادر اي مادر

حالا كه دلم رفت،شعرمو رها كنم ،بذار همين جوري عاميانه و صميمي،بريم مدينه

مي خوام بيام مدينه،تو كوچه هاش بگردم

روي زمين بيوفتم،بگم اسير دردم

مي خوام بيام بقيع و يه شب اُنجا بمونم

بروي پنجره هاش، نشسته مرغ جونم

همه اينارو بذار كنار،هركي مدينه بره،حتماً اين بلا سرش مي ياد،چه بلايي،بي چاره مي كنه

مي خوام بيام مدينه،(اولين سئوالي بعد اينكه ميري مدينه اينه،هيچ جوابي براش پيدا نمي كني)

مي خوام بيام بپرسم،كجاست قبر مادر

براچي بي نشونست ،تربت ياس پرپر

قبر و كه نشونم نمي دند،ولي يه جاي ديگرو نشونت مي دند،سراغ قبرو نگير،فايده نداره،ولي يه جاي ديگرو نشونت ميدن

مي خوام بيام بپرسم،كجاست در خونه اي كه دشمنا شكستند

بعديشو اگه بگم،چه جوري ناله مي زني

خواهش مي كنم ،اگه اشك و ناله نداري،اين روضه مال آسمونيا است،اونها باهاش ضجه مي زدند،اگه اشك تو چشمت نيست،سرتو بنداز پايين،يه جوري ادب كن جلوي امام زمان داريم برا مادرش روضه مي خونيم،

كجاست در خونه اي كه دشمنا شكستند

كجاست چهل تا نامرد دست علي رو بستند

خيلي ناراحت نشو،نمي خوام اذيتت كنم، اصلاً از در و ديوار و كوچه نمي گم،مي خوام ببرمت يه جايي،خيلي ها گرفتارند، هر كي حاجت داره ،همين حالا نيّت كنه، مي خوام اسم يه باب الحواج و بيارم. اگه گفتي كجا مي خوام ببرمت،گوش بده،اهل روضه،اينها اُمده بودند، علي رو بكشند،اصلاً اين همه لشكر،اين همه بي حيايه نامرد،هدف فقط عليِ،زهرا مي دونست اينها هدفشون چيه ،كه رفت پشت در،اينها بيعت و بهونه كردند،گفتند تا وضع اينجوريه كار علي رو تموم كنيم،اُمدند به قصد علي،اما نتونستند،آخه علي يه مدافع داره بنام زهرا،خدا لعنتشون كنه اين دشمني با علي ادامه داشت،گفتند هرچي علي هست،بايد از بين بره،اينها اين قدر بي حيا بودند،كوچيك و بزرگ براشون فرق نداشت،كربلا وقتي حسين طفل شيرخواره رو دست گرفت،گفتند:اسمش عليه،چرا ايستادي داري نگاه مي كني،چكار كنم ،يه كاري كرد،سر علي به پوست آويزان شد، حسين ....

من نميگم،سيد حيدرحلي تو اون شعر زيباش گفت،گفت: فكر نكني حرمله تيرو زد،تيري كه به گلوي علي خورد،از سقيفه اُمد،همونايي كه محسن و بين درو ديوار له كردند،همونا تير سه شعبه به گلوي علي زدند،سه مرتبه :يا حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-سيد مهدي ميرداماد

 

اُمدند تو بقيع،ايستادند،دوروبرياي خودشونم جمع كردند،گفتند:چرا بي اجازه ما زهرا رو دفن كردند،الله اكبر از اين خباثت،اين جوري نمي شه،ما بايد زهرارو از قبر بيرون بياريم،خودمون بر بدنش نماز بخونيم، اما علي عليه السلام ديشب چهل تا صورت قبر درست كرده،چكار كنيم،خبر رسيد به گوش مولا،علي علي،همچين كه خبر دادند،همه تو بقيع ريختند،مي خواند نبش قبر كنند.

نام زهرا شنيد و طوفان شد

رگ پيشانيش نمايان شد

بلند شد،همه ديدند،لباس رزم تنش كرد،يه دستمال معروف داره علي، دستمال زردشو به پيشاني بست،معروف بود هر وقت دستمال مي بست،دشمنا همه راه فرار پيدا مي كردند،چي شده،اين علي ،علي ديروزه،نه.

نام زهرا شنيد و طوفان شد

رگ پيشانيش نمايان شد

اين كه دستار حيدري بسته است

ذوالفقار دلاوري بسته است

به چه كار آمده چه سر دارد

اين كه شمشير بر كمر دارد

كس جلودار او نمي گردد

هيچ كس روبرو نمي گردد

سلمان گفت:بريد كنار اين علي با علي ديروز فرق داره

غرش حيدر است طوفان نيست

جانم علي، جانم علي، حيف كه زهراش نيست دورش بگرده،حيف كه فاطمه اش زير خاكه،ببينه علي دوباره بلند شده.

غرش حيدر است طوفان نيست

عرق غيرت است باران نيست

در ظهور آمده وفقار علي

قد علم كرده ذوالفقار علي

از رديف عجايب است اين مرد

اسدالله غالب است اين مرد

همه  در اضطراب و سردرگم

اُمد از خونه بيرون،همه دور علي جمع شدند

شير شوريده بود بر مردم

بيشه درمانده از هياهويش

فاتح خيبر است و بازويش

نفس از سينه ها نمي آمد

غير ضجه صدا نمي آمد

داد مي زد سر تمامي شهر

برسربغض بي مرامي شهر

ديدند علي داره راه مي ره،مدينه زير قدماش مي لرزه،رسيد جلو بقيع،يه نگاه كرد،بعضي ها نوشتند،اولين نفر اون ملعون دومي اُمد جلو،تا علي رو ديد،اَمد به علي بگه چرا زهرارو ديشب دفن كردي،مي گن مولا چنان يقه اش و گرفت،محكم كوبيدش به زمين،نشست رو سينش،صدا زد،

خاك اينجا است قبله گاه خدا

كعبه مخفي من است اين جا

به خداوند بي مثال و احد

آهني گر به اين زمين برسد

لب تيغ من و دمار شما

واي بر حال و روزگار شما

حضرت فرمود:نيش كلنگي به زمين بخوره،همتونو مي زنم،كاري مي كنم جوي خون تو مدينه راه بيفته،پيغمبر يه روز بهم گفت:جلو چشمت زهرا رو مي زنند،بايد هيچي نگي،پيغمبر بهم گفت علي جلو چشمت زهرا بين درو ديوار له مي شه ،بايد ببيني زهرات رو خاك اُفتاده هيچي نگي،علي چهل نفر تو كوچه مي ريزن سرش هي مي زنن،بايد هيچي نگي علي،اما بهم نگفت بدنشو از زير خاك بيرون مي كشن،واي،رگ غيرت علي به جوش اُمد،

لب تيغ من و دمار شما

واي بر حال و روزگار شما

آنقدر مي كشم در اينجا

تاخون بگيرد تمام صحرا را

حالا روضه من از اينجا به بعده، هرچي گريه كردي بذار يه طرف،حالا مي خوام گريه كني

همه رفتند،همه فرار كردند،همه از بقيع رفتند بيرون،نشست رو زمين

از من خون جگر چه مي خواهيد

داغ از اين بيشتر چه مي خواهيد

تازه دردو دل علي شروع شد،

يار نه ساله ي مرا كشتيد

حضرت لاله ي مرا كشتيد

فاطمه از شما كه خير نديد

نود و پنچ روز درد كشيد

نود و پنج روز در بستر

ناله مي زد براي درد كمر

حالا كه تنور سينه ات داغه بذار دلت و ببرم،آره، امروز مي خواستند،خاك بقيع و بشكافند،امروز مي خواستند به بدن زهرا سلام الله عليها جسارت كنند،امروز شيعه بايد بميره، اما كربلا چكار كردند،كربلا نگذاشتن بدنارو خاك كنند،هنوز بدن و دفن نكرده، اسباشونو نعل تازه زدند،حسين....... اي واي ، اما اگه امروز مدينه يه عده اُمدند، نبش قبر كنند،كربلا برعكس شد،يه عده اُمدند كمك كنند،مدينه يه عده اُمدند خون به دل امام كنند،اما كربلا يه عده اُمدند كمك امام كنند،بني اسد ديدند امام سجاد عليه السلام هي كنار يه بدن مي شينه،هي مي گه اين داداشمه،اين پسر عمومه،اي واي اي واي اين پسر عمه ي منه،اين كيه اين كيه،همه رو دفن كرد،يه مرتبه بهش گفتند آقا جان،همه رو دفن كردي،اما يه بدن كنار علقمه افتاده.يا اباالفضل عليه السلام

غربت علي عليه السلام-ميرداماد

 

اينهايي كه از دنيا مي خوان برن،معمولاً اون روز آخر حالشون جا مي آد،تجربه شده،يه دو سه ساعتي،حالشون خوبه،با بستگانشون صحبت مي كنن،حرف مي زنن،يهو دوباره  حالشون بهم مي خوره از دنيا مي رن،معموله ،نمي دونم ديديد يا نه،حضرت زهرا سلام الله عليها،پاشدند،بنا كردند به كار كردن،لباس بچه هاشونو شستند،امير المومنين يه موقعي وارد منزل شد،اين و حاج واعظ قزويني،نود سالش بود خونه ي حاج سيد جواد صديقي چهل سال،پنجاه سال پيش رو منبر گفته يادمه،گفت:وقتي اميرالمومنين وقتي سر زده وارد شد،ديد كه حضرت زهرا جارو دستشه،اما وقتي داره حياط و جارو مي كنه،يه دستشم به كمرشه،از درد پهلو خيلي رنج برد،اين منظره،با دل مولا چه كرد،اين همه غزوات،اين همه جنگ ها، هيچي اميرالمؤمنين رو به زانو در نياورد،ولي شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها اميرالمؤمنين رو به زانو آورد،دو ركعت نماز خوند،دستشو بلند كرد،گفت:خدايا صبرم بده،از خدا صبر خواست،لباس بچه هاشو شست و حياط و جارو كرد و آماده شد،ظاهراً اوايل ظهر حضرت از دنيا رفتند،كه رفتند اميرالمؤمنين رو خبر كردند،اميرالمونين بيا كه ديگه فاطمه رو زنده نمي بيني،اميرالمؤمنين عليه السلام به عجله آمدند،وقتي آمدند،ديدند حضرت از دنيا رفتند،پارچه اي روشون كشيدند،ولي وصيت نامه شون رو سينه شونه،كاغذ رو باز كردند،اين وصيت نامه فاطمه سلام الله عليهاست،شهادت به وحدانيت خدا  ميدهم،شهادت به رسالت پدرم،امامت شوهرم،شهادت مي دهم بهشت حقه،آتش جهنم حقه،سئوال نكير و منكر حقه،همه رو شهادت داد،بعد نوشت :يا علي تو سزاوارتري به من،تا تو هستي،من كي رو وصي كنم،تقاضام اينه كه،غسلني و كفني و دفني بالليل،منو شب غسلم بده،همه دلشون مي خواد روز تشييع  بشن،شما خودتون ميگيد مارو روز تشييع كنيد كه رفقامون بيان،در دنيا فقط يه زنه،مي گه من و شب تشييع كنيد،شب غسلم بدن،شب منو كفن كنند،شب منو به خاك بسپار،حضرت به وصيت نامه عمل كرد،گفت:منو شب غسل بده،شب كفن كن،شب منو دفن كن،متأسفانه اسماء مي گه من آب مي ريختم،آقا بدنو غسل مي داد،اما يه وقت ديدم،آقا دست از غسل برداشت رفت،سر به ديوار خانه گذاشت،هاي هاي گريه كرد،قصه ها داره،خدا رحمت كنه،آيت الله اميني رو،فرمودند:مدينه،صداي ناله ي زهرا سلام الله عليها رو كوچه هاي مدينه مي شنيدند،احتمال داره زمان ظهور حضرت مهدي عجل الله تعال فرجه الشريف، كه علم بيست و حرفه،دو حرف ظاهر شده،بيست و پنچ حرف زمان حضرته،اين صدا رو زمان حضرت از جو بگيرند،تلويزيون زمان امام زمان پخش كنه،شما صداي ناله رو زنده باشين بشنويد،اون وقت گريه مي كنيد،ضبطه الان تو آسمون هست، زمان ظهور حضرت،اين صدارو مي گيرند،به تلويزيون زمان حضرت وصل مي كنند همه شما اين صدارو ميشنويد،همه تون غش مي كنيد،بعضي هاتون هم مي ميريد،سيدا كه ميميرند،بچه سيدا وقتي صداي مادرشونو بشنوند مي ميرند،بچه سيدا مي ميرند،قبرش كجاست سيدا،اونايي كه مدينه رفتيد قبرشو پيدا كرديد

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-آيت الله مجتهدي رحمةالله عليه

$

##اي شيعه غم ودرد چرا ، فاطمه داريم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي شيعه غم ودرد چرا؟ ، فاطمه داريم

در مهلکه و موج بلا فاطمه داريم

آن روز که پرونده ي اعمال بخوانند

ما چشم به در ياي سخا فاطمه داريم

زان روزهراسي به دل خسته ما نيست

امّيد به امّ الشهدا فاطمه داريم

در اوج گرفتاري و غم بيم نداريم

در سينه ي خود روح دعا فاطمه داريم

تاآمدن منتقم سيلي مادر

ما سينه زنان ناله ي يا فاطمه داريم

اسماء نقل مي کند: لحظات آخر عمر مبارک فاطمه زهرا بود ، دختر پيغمبر غسل کرد ، لباسهاي را تغيير داد . مشغول راز و نياز با خدا شد . اسما ء مي گويد : جلو رفتم ديدم فاطمه رو به  قبله نشسته ، دستها را به سوي آسمان بلند کرده مي فرمايد : خدايا به حق پيامبراني که آنها را برگزيدي ،به گريه هاي حسن و حسين در فراق من ، از تو مي خواهم که گناهکاران شيعيان من و شيعيان فرزندان من در گذري .

نقل از فرهنگ سخنان حضرت فاطمه ،دشتي ، ص 130 – 131 .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

بنال اي دل که اينجا ناله دارد//درون سينه داغ لاله دارد

به ماه آسمان برگو متابد//که اينجا ماه هجده ساله دارد

امشب شب شهادت بي بي دو عالم زهراست ، بميرم براي بچه ها ي بي مادر زهرا ، امشب غريبانه غسل مادر را نظاره مي کنند ، اشک مي ريزند . اگر با چشم دل نظاره کني مي بيني امام حسن يک طرف ، امام حسين يک طرف ، زينب و ام کلثوم يک طرف ديگر نشسته اند گريه مي کنند . يک وقت علي کنار بدن فاطمه فرمود : عزيزانم بيائيد يک بار ديگر مادرتان راببينيد يک وقت بچه ها روي بدن مادر افتادند ، يک دسته به گردن حسين ، يک وقت منادي ندا کرد يا علي بردار بچه ها را از روي سينه زهرا ، ملائکه ها ي آسمان بي طاقن شدند .

علي جان کاش کربلا بودي ، آن وقتي که ناز دانه ي حسين خود ش را روي بدن بي سر بابا انداخت يک جمله ا ي کنار بدن بي سربابا کفت دل شيعه را مي سوزاند . نگفت بابا آب مي خواهم ، نگفت بابا بغلم کن ، گفت بابا نگاه کن عمه ام را با تازانه مي زنند .

 

مادر امشب زينبت را ناز کن//چشمهاي بسته ات را باز من

يا مکن مادر از اين خانه سفر//يا که زينب را به همراهت ببر

زينب چهار ساله دويد دامن بابا را گرفت صدا زد : بابا مادرمان را کجا مي بري  ؟ خدا نکند يک مادر جواني درخانه جان بدهد بيش از همه بچه هاي خانه مي سوزند ، گريه مي کنند، مادر مادر مي گويند .

شب بود گل خانه ي ما را بردند//بي جان تن جانانه ي مارا بردند

آهسته در سوخته را وا کردند//خاکستر پروانه ي ما را بردند

قربان آن بدني که علي شبانه غسل و کفن کرد . من از شما مي پرسم که آيا ديده ايد مردي خودش خانمش را دفن کند . بدن زن را که مي خواهند دفن کنند دو محرم بايد باشد که يکي بالاي قبر و يکي داخل قبر ، امير المؤمنين يک محرم فاطمه بود . فرمود : وقتي که بدن را سرازير قبر کردم ديدم دو دست  مثل دستهاي پيامبر نمايان شد همه بگوئيد يا زهرا .

 

امروز همه دلها را روانه ي مدينه کنيم ، براي زهرا و علي گريه کنيد ، مولا علي ميان مسجد بود خبر آوردند زود به خانه بيا ،ممکن فاطمه را زنده نبيني به خانه آمد صدا زد فاطمه جان جواب نشنيد ،دخت پيغمبر ، مادر حسن و حسين ، جوابي نشنيد صدا زد فاطمه جان من پسر عمت علي هستم با من حرف بزن

فاطمه چشمان خود را باز کرد//با نگه روي علي را ناز کرد

دست مولا راگرفت آن نازنين//گفت اي مولا امير المؤمنين

هر چه گوئي من اطاعت مي کنم//غمخور خود با تو بيعت مي کنم

فاطمه گردد بلا گردان تو//هستي زهرا فداي جان تو

اي انيس خلوت شبهاي من//گوش کن بر اين وصيتهاي من

يا علي شب بر سر قبرم بمان//هل اَتي بر کوثرت ياسين بخوان

گفت وگفت وديده را بر هم گذاشت//هل اتي را غرق در ماتم گذاشت

چاره ساز عالمي بيچاره شد//کوثر قرآن زقرآن پاره شد

 

چرا بانوي من امروز از جا بر نمي خيزي

زاشک فضه و افغان اسما بر نمي خيزي

به هنگامي که خوابيدي تو خود گفتي صدايم کن

صدايت مي کنم آهسته امّا بر نمي خيزي

چنان هر روزحاضر کرده ام آب وضويت

بود وقت نماز ظهرآيا  بر نمي خيزي

حسن بالاي سر گريد چرا سر بر نمي گيري

حسين افتاده برپايت که بر پا بر نمي خيزي

صداي کوبه ي در مي رسد گويا علي آمد

نه بهر من چرا از بهر مولا بر نمي خيزي

دلها بره مدينه ، فرمودند : اسماء برايم آب بياور وضو گرفتند ، به روايتي غسل کردند ، خود را معطر نمودند ، جامه نو به تن کرد آخر فاطمه مي خواهد به ملاقات رسول الله برود ، يک جامه به بدن کشيدند فرمودند  : اسماء ساعتي صبر کن ، مرا صدا بزن اگر ديدي جواب ندادم بفرست مسجد امير المؤمنين را خبر کنند ، اسماء مي گويد: ساعتي بعد زهرا را صدا زدم ، ديدم جواب نمي دهد ، همين که جامه را از روي زهرا کنار زدم ديدم فاطمه جان داده ، صداي ناله اسماء بلند شد ، گريبان خود را چاک زد  حَسنين وارد خانه شدند اسماء هيچوقت سابقه نداشت مادر اين موقع بخوابد . دويد امام حسين کنار بستر مادر همين که بدن مادر حرکت داد  ديد مادراز دنيا رفته صدا زد : يا اَخاه آجَرَکَ اللهُ في ِ الوالِدَةِ .

امام حسن آمد کنار بدن مادر صورت به صورت مادر گذاشت ، امام حسين صورت به کف پاي مادر ، صدا مي زند مادر من حسينم با من حرف بزن . اينجا صورت به کف پاي مادر جوانش گذاشت کربلا هم خم شد کنار بدن علي اکبر ، صورت به صورت غرق خون ميوه ي دلش علي اکبر گذاشت ، همه بگوئيم يا حسين .

 

به روي قبر زهراي مطهر//بگفتا مرتضي با ديده ي تر

عزيزم از چه گرديدي تو خاموش//چرا کردي علي را تو فراموش

چو در نزد  پدر گشتي روانه//نشانش ده تو جاي تازيانه

بگو عهد ترا اُمّت گسستند//ز کينه پهلوي زارم شکستند

قضايا را به نزدش کن حکايت//ولي هرگز مکن از من شکايت

علي با دست خود خشت لحد چيد//بساط ماتم خود تا ابد چيد

امام باقرعليه السلام فرمودند : از روزي که پيامبر بزرگ اسلام ديده از جهان فرو بستند ، هيچکس فاطمه را خندان نديد ، تا آنکه از دنيا رفت1

قربان اشکهاي چشم تو بروم فاطمه ، مردم مدينه خدمت مولا علي آمدند ، يا علي پيغام مارا به زهرا برسان بگو يا شب گريه کند روز آرام باشد يا روز گريه کند شب آرام باشد2 خدايا اين پيغام را چطور علي به فاطمه بده ، وقتي اين پيغام اهل مدينه بع زهرا رسيد نمي دانم چه حالي پيدا مرد دختر پيغمبر فرموده باشد يا علي به مردم مدينه بگو ديگه از دنيا مي روم صداي ناله ام را نمي شنويد . همه بگوئيد يا زهرا ....

اي مردم مدينه دگر شکوه بس کنيد//خاموش گشت طاير قدسي نغمه خوان

پروانه سان به حجره ي او مي شدم روان//ديدم که شمع من شده خاموش ناگهان

1. مجموعه مقالات الزهرا ، ج 1 ، مقاله علامه سيد محسن امين ، انتشارات ميقات ، سال 66 ، ص187 – 372 .

2. دشتي ، محمّد  ، فرهنگ سخنان فاطمه ،ص 237 ، مناقب ابن شهر آشوب ، ج 2 ، 78 .

 

افسوس پس از وفات احمد//از جور و جفا و ظلم بي حد

پهلوش ز ضرب بر شکستند//بازوش ز تازيانه خستند

برروي چو ماه انوار او//برگ گل و روي اطهر او

از کينه عدو نواخت سيلي//وز سيلي کين بگشت نيلي

چه کردند با فاطمه زهرا ، که تا زنده بود گريه مي کرد ؛ زنهاي مدينه ديدند چند روز است زهرا بيرون نمي آيد ، صداي گريه اش را نمي شنوند ديگر بقيع نمي آيد ،چرا فاطمه نمي آيد ، زنهاي مهاجر و انصار آمدند خانه ي  بي بي براي ديدن زهرا ، امّا چه زهرايي ( ذابَ لَحمَها وَجٍَثَّ جَلدَها عَلي عَظمَها ) ، گوشت بدن آب شده ، پوست روي استخوان چسبيده ،گفتند : ( يا بنت رسول الله ، کيف اصبحت ؟) فرمود : ( اصبحت والله آئسته لدنياک ) . صبح کردم در حالي که از دنياي شما سير و از مردان شما بيزار ، آن وقتي مه بين در و ديوار ناله کردم بدادم نرسيديد ،پهلوي مرا شکستند ، بچه ام را کشتند ،حالا وقت مرگم آمديد احوالپرسي مي کنيد ،زنها گريان شدند و رفتند به شوهرانشان گفتند : اين فاطمه اي که ما ديديم ، مي ميرد .عصري مردم با خبر شدند که زهرا از دنيا رفته است ، درب خانه جمع شدند ، ابوذر آمد ، فرمود برويد ما فعلاً جنازه را بر نمي داريم . ( فلما نامت العيون ) وقتي که چشمها بخواب رفت علي مي خواهد بوصيت زهرا عمل کند ، بدن او را غسل داد . کفن کرد .همه بگوئيم يا زهرا ...

گفتار وعاظ ،ج2 ،ص 34 .

 

سلام بر مدينه و روضه ي روح پرورش//سلام بر مدينه ومسجد  و قبر و منبرش

سلام برمدينه و فاطمه مطهرش//سلام بر مدينه و بقيع حُزن آورش

پيغمبر يک روز وارد خانه شد . ديد خديجه دارد با کسي سخن مي گويد فرمود : خديجه جان با کي حرف مي زدي ؟ کسي که تو خانه نيست عرضه داشت يا رسول الله ، اَلجَنينُ الّذي في بَطن تِحَدِّ ثُني . يؤنُسني . يا رسول الله بچه اي که در رحم دارم با من حرف مي زند ،مونس من شده ، همدم من است ، مي گويد :

غم مخور مادر که غمخوارت منماين جهان و آن جهان يارت منم

فرمود : خديجه ، جبرئيل به من خبر داده او دختر است خدا نسل مرا از وي قرار مي دهد1 امّا يک روز هم پيغمبر وارد خانه فاطمه شد ديد زهرا تو حجره ي خلوت با يکي کسي حرف مي زند بابا بگو با که داري حرف مي زني ؟

عرضه داشت بابا ، بچه ميان رحم انيس من ِ،اما گاهي حرفهايي مي زند دلم را آتش مي زند ، بابا يک روز صدا مي زند انا الغريب ، يک روز صدا مي زند انا المظلوم ، يک روز صدا مي زند انا العطشان ، فرمود فاطمه جان بچه ات پسر است اسمش حسين است واقعه کربلا پيش مي آيد حسين تو را بين دو نهر آب ، با لب تشنه مي کشند .

1.مجموعه مقالات الزهرا ، مقاله علامه سيد عبدالرزاق مقرم ،ص 233 – 234  محلاتي ، زندگاني حضرت فاطمه عليها السّلام ص 10 .

 

خلق عالم سائل و روزي خورت//ليف خرما وصله هاي چادرت

اي سه شب بي قُوت و از قوت تو سير//هم فقير وهم يتيم وهم اسير

يک روزي صدا زد زينبم ، بنشين کنار بسترم ، وصيتم هايم رابه بابات علي گفتم ، دخترم يک وصيت هم به تو دارم . من از شما عاشقان فاطمه سئوال مي کنم آيا تا حال ديديد يک مادر به دختر چهار ساله وصيت بکند !  قربانت بروم فاطمه جان ، آمد کنار بستر مادر نشست زينب ، صدا زد زينبم روز عاشورا مياد ، من که کربلا نيستم به جاي من زير گلوي حسينم را ببوس ، يا فاطمه زينب وصيت شما را در روز عاشورا انجام داد زير گلويش را بوسيد ( اينجا را مادر وصيت کرده بود ) امّا زينب يک کار ديگر هم کرد وقتي آمد گودال قتلگاه لبهايش را گذاشت بر رگهاي بريده حسين .

 

نزديک ولادت فاطمه رسيد خديجه کسي را فرستاد پيش زنان قريش تا خديجه را کمک کنند ، امّا زنان قريش پيغام فرستادند حرف ما را گوش ندادي با يتيم ابي  طالب (پيغمبر) ازدواج کردي ، حالا ،ما هم به کمک  تو نخواهيم آمد تا گفتند نمي آييم کمکت کنيم ، خديجه زانوهايش رابغل گرفت گريه کرد.يک وقت صدايي آمد مادر چرا ناراحتي؟ ناراحت نباش مادر، الان مي آيند آنهايي که تو را کمک کنند ناگاه چهار زن مجلله آمدند1.

يک يک سلام کردند خديجه نترس ، مارا خداي تو براي کمک تو فرستاده ، يکي آب بهشتي داره ، يکي حوله بهشتي داره ، يکي ظرف بهشتي داره  يک وقت خديجه مي فرمايد : ديدم صدائي بگوش مياد تا گوش دادم ديدم مي گه : " اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا الله و اِنَّ اَبي رسول الله سيِّد الانبيا وَاَنَّ بَعلي سَيِّد الاَوصياءِ وَُلدي سادَةُ الاسباط ِ2

تا نگاه کردم ديدم زهرا قدم به عرصه ي وجود گذاشته ، با آب بهشتي شستند ميان حوله بهشتي پيچانيدند ، دادند دست مادرش خديجه ، خديجه يک نگاه کرد همه غمهايش برطرف شد .

امّا عاشقان زهرا ، وقت تولد زهرا چند نفر بيشتر نبودند ، آه آن دل شبي ه که علي مي خواست اين بدن دفن کند چند نفربيشتر نبودند ...

بزمي به حريم کبريا پيدا شد//کوثر زخدا به مصطفي اعطا شد

يک قطره زآب کوثر افتاد به خاک//صد شاخه گل محمدي پيدا شدد

1. ساره ،آسيه ، مريم دختر عمران ، کلثم خواهر موسي بن عمران  .

2 .مجموعه مقالات الزهرا ، مقاله علامه سيد عبدالرزاق مقرم ،ص 233 – 235 محلاتي ، زندگاني حضرت فاطمه عليها السّلام ص 11.

$

##هر كه با زهراست،احساس سخاوت مي كند

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

هر كه با زهراست،احساس سخاوت مي كند

مور اين وادي، سليمان را ضيافت مي كند

دست پخت فاطمه نان است ،نانش جزبه است

هر كه شد يك بار سائل ،كم كم عادت مي كند

حضرت جبريل يك جلوه است،ذاتاً وحي را

فاطمه تا قلب پيغمبر، هدايت مي كند

فرشيان نه عرشيان، هم رو به او مي ايستند

در ميان خانه اش ،

همون خانه اي كه يكي دو سه روزه،بستر فاطمه رو جمع كردند،بچه ها به ياد مادر،و جاي خالي مادر اشك مي ريزند

فرشيان نه عرشيان هم، رو به او مي ايستند

در ميان خانه اش ،وقتي عبادت مي كند

يا زهرا،يازهرا،اجازه بديد حالا كه كم كم آماده شديد،زياد معطلت نكنم،درد دل هاي  علي رو بخونم،امشب همه با هم هم ناله بشيم،با اول مظلوم عالم،فاطمه جانم

بعد از تو بر زخم دلم مرهم ندارم

ديگر اميد زنده ماندن هم ندارم

زمزمه كه بلديد،شما هر جوري كه بلديد ناله بزنيد،عوض بچه هاي علي،

باور نمي كردم علي را وا گذاري

با خانه دار كوچكم تنها گذاري

درد دلم بي تو دوا دارد،ندارد

تجسم كن زانوي غم بغل گرفته مولا،يه گوشه نشسته،

اين خانه بي زهرا صفا دارد،ندارد

اي كاش من همراه تو مرده بودم

اي كاش من جاي تو سيلي خورده بودم

آن شب زفرط غم،مرا ديوانه كردي

وقتي كه موي زينبم را شانه كردي

آقاجان مگه اين كجاش ايراد داره،چه جوري مگه شونه مي زده بي بي،اين همه دل شما آتيش گرفته،

وقتي كه دست و شانه بر سر مي گرفتي

ديدم كمك از دست ديگر مي گرفتي

يازهرا

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-حاج عباس واعظي

$

##اي هم آشيانم،عزيزم، چرا زلانه مي روي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي هم آشيانم،عزيزم، چرا زلانه مي روي

با پر شكسته، زلانه،چرا شبانه مي روي

جوجه هاي نازت،كنارت،نشسته گريه مي كنند

چون تا با پيكري، پُر از زخم، زتازيانه مي روي

نور ديده مرو،قد خميده مرو،آه از اين جدايي

اي فرشته ي من،چرا پرت شكسته

قلب مهربانت ،چرا به غم نشسته

اي اميد دلها ،يا فاطمه يا زهرا

بي رمق نگارم،مكن تو كار خانه

گفته اي پس از مرگ ،بشويمت شبانه

شبانه منو غسل بده علي،شبانه منو كفن كن علي،خدايا اون چه شبي بوده براي علي،اسماء مي گه آب مي ريختم،علي آرام،آرام،بدن عزيز دلشو غسل مي داد،يه دفعه ديدم دست از غسل دادن كشيد،علي رفت كنار،هي سرشو به ديوار مي زنه،گفتم:آقا جان چي شده نديده بودم اينجوري بلند بلند گريه كنيد،صدا زد اسماء بيا نگاه كن، بي خود نبود مي گفت از زير پيراهن غسلم بده،نمي خواسته دل علي بسوزه،بيا ببين با اين بازو چيكار كردند،

بي رمق نگارم،مكن تو كار خانه

گفته اي پس از مرگ ،بشويمت شبانه

اي خدا چگونه ،به دست خسته ي خود

پيكرت سپارم ،به خاك مخفيانه

اي فرشته ي من،چرا پرت شكسته

قلب مهربانت ،چرا به غم نشسته

اي اميد دلها ،يا فاطمه يا زهرا

از نگاه حسن،برويت، خبر شدم كه واي من

گويا به كوچه ،زسيلي ،شكسته گوشواره ات

عزم رفتن مكن،خون دل من مكن،واي از اين جدايي

اي فرشته ي من،چرا پرت شكسته

قلب مهربانت ،چرا به غم نشسته

اي اميد دلها ،يا فاطمه يا زهرا

تو غمين مني؛ كه دست من ببستند

من غمين تو ام ،كه دست تو شكستند

قربون دست شكسته ات برم مادر،از مردم،مدينه گله دارم،همه شون ايستادند تماشا كردند،هيچكي نيومد كمكم كنه،بميرم آقا،بميرم آقا

تو غمين مني، كه دست من ببستند

من غمين تو ام، كه دست تو شكستند

آشيانه ي وحي، ميان شعله مي سوخت

مردم مدينه، به خانه ها نشستند

اي اميد دلها يا فاطمه زهرا

اي هم آشيانم،عزيزم، چرا زلانه مي روي-حاج احمد واعظي

 

اي همه ي دل خوشيم،زداغ خود مي كُشيم

باغ بهارم فاطمه،دارو ندارم فاطمه

دلتو ببر اون جايي كه،غريبانه شب،آقات،همه هستي شو به خاك سپرد،جايي كه فاتح خيبر دو ركعت نماز صبر برا خودش خوند،يه نگاه كرد سمت قبر رسول خدا،يا رسول الله ديگه صبرم تموم شد.

اي همه ي دل خوشيم،زداغ خود مي كُشيم

بود و نبودم فاطمه،ياس كبودم فاطمه

عمر علي در گرو صبر توست

اشك علي دست گُل قبرتوست

خيز تو با من سوي خانه كن

كيسوي طفلان مرا شانه كن

به اين جا كه مي رسيد نمي دونم چه حالي پيدا مي كرد،

در وسط كوچه تو را مي زدند

كاش به جاي تو مرا مي زدند

بازم مي گم مي شنوي اينجوري دل مي زني،زار مي زني،آه از اون آقا زاده اي،كه نگاه مي كرد

تو رو خدا نزن،نزن

براش بميره حسن،نزن

غيرت چيه،حيا چيه

اين چي مي دونه دين چيه،خدا چيه

معني زن زدن، تو كوچه ها چيه

اين هيولا چي ميفهمه اين حرفارو،بازم بگم درد و دلاي آقارو

راه و نبند برو كنار

اين كوچه ي ماست

دست تو ،پايين بيار

داد مي زنم بابا بياد با ذوالفقار

از كوچه مون برو برو

ديگه نبينم تو رو،برو

نزن براي فدك ،كتك

لگد نگير چادرو،برو

يازهرا،حسنم،هشت سال دارم حدوداً،اما يادت باشه:

مثل يه مرد ايستاده ام

درسته بچه ام،ولي حيدر زاده ام

من پسر ارشد اين خانواده ام

خونم بجوش، سينم سپر

صداتو واسه مادرم، بالا نبر

دستاتو مشت كردي و بردي روي سر

مي خواي چيكار كني،آخ يدفعه ديد مادر رو زمينه،امان،امان....

مادر ميگه خُصوصيه

نگو با بابا،قضيه ناموسيه

به بابا نگي مادرو زدند، امان،امان....

بيهوده نبود اون يهوديه وقتي ديد ريسمان گردن آقا بستن،صدا زد اشهدان لا اله الا الله، من اين و مي شناسم،معلومه به يه جايي متصله،پس حقيقتيه،و اين حق محضه،آي علي ،علي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-حاج احمد واعظي

$

##2یا علی رفتیم بقیع اما چه سود

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

يا علي رفتيم بقيع اما چه سود

هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود

يا علي قبر پرستويت کجاست؟

آن گل صد برگ خوشبويت کجاست ؟

هرچه باشد من نمک پرورده ام

دل به عشق فاطمه خوش کرده ام.

حج من بي فاطمه بي حاصل است

فاطمه حلال صدها مشکل است

من طواف سنگ کردم دل کجاست؟

راه پيمودم پس منزل کجاست؟

کعبه بي فاطمه مشتي گل است

قبر زهرا کعبه اهل دل است

چشمان بي‌رمق فاطمه تا به تابوت حبشي اسماء افتاد، صورتش از هم وا شد. لبخندي زد و گفت:

- اين خيلي بهتر است، مرد و زن از هم شناخته نمي‌شود.

اشک از چشمان اسماء سرازير شد. نگاهي به صورت دختر رسول خدا انداخت. چقدر خوش‌حال بود. هيچ‌وقت بعد از وفات پيامبر او را چنين متبسّم نديده بود.

فاطمه روي خود را پوشاند و گفت:

- اسماء اندکي منتظر باش، بعد صدايم کن، اگر جواب دادم که هيچ و گرنه من به ديدار رسول خدا رفته‌ام.

اسماء گريست. صداي گريه‌اش در سکوت غروب پيچيد. هيچ‌کس نبود. علي بچه‌ها را به مسجد برده بود. اسماء پا از اتاق بيرون گذاشت و به افق هاي خاکستري شهر نگاه کرد. آسمان چقدر غم‌انگيز شده بود. برگشت و صدا زد:

- بي‌بي!...بي‌بي!

جوابي نشنيد. دست بر سر کوبيد. سپس شيونش به آسمان برخاست.«اي دختر محمد مصطفي!...»

با غم و اندوه بر بالين زهرا نشست. پيکر نحيف بي‌بي را بغل کرد. دوباره صداي هق‌هقش بلند شد. برخاست، ناله‌اي کرد و پيراهنش را چاک زد. سپس ديوانه‌وار بيرون دويد. دم در خانه با بچه‌هاي فاطمه روبه‌رو شد. بچه‌ها تا پريشاني اسماء را ديدند، با نگراني پرسيدند:

- چه شده است اسماء؟...مادرمان فاطمه کجاست؟

جواب اسماء گريه‌ بود و گريه. حسنين از کنارش گذشتند و به اتاق مادر دويدند. حسين تا رسيد بدن خسته‌ي مادر تکان داد و صدا زد:

- مادر! مادر!

حسن نعش مادر را بغل کرد و بلند گريست:

- مادر! با من حرف بزن مادر! تا روح از بدنم خارج نشده با من حرف بزن مادر! حسين گريه مي‌کرد و پاهاي مادر را مي‌بوسيد و با گريه مي‌گفت:

- من حسين توام مادر!

اسماء با گريه‌ي فرزندان زهرا به سر و صورت خود مي‌زد و ناله‌اش را بلند مي‌کرد. ناگهان لحظه‌اي ايستاد و گفت:

- فرزندان رسول خدا، برويد پدرتان را خبر کنيد!

حسن و حسين در حالي که صدايشان به ناله و گريه بلند بود از خانه بيرون آمدند و به مسجد رفتند. پدر در مسجد بود. بچه‌ها با گريه خبر مرگ مادر را به پدر رساندند. اميرالمؤمنين تا خبر را شنيد بي‌هوش نقش بر زمين شد. اصحاب دور حضرت جمع شدند. به صورتش آب پاشيدند. حضرت به هوش آمد. مردم زير بغلش را گرفته بودند و او را تسلي مي‌دادند. حضرت ناله مي‌کرد و مي‌گفت:

- اي فاطمه! تا تو زنده بودي من خود را در مصيبت پيغمبر به تو تسليت مي‌دادم، اکنون پس از مرگ تو چگونه صبر کنم؟

صداي شيون زنان مدينه در سياهي شب منتشر شد. هر کس خبر را مي‌شنيد با گريه و اندوه به طرف خانه‌ي  علي مي‌دويد. کوچه پس کوچه‌هاي منتهي به خانه‌ي دختر رسول خدا پر از جمعيت بود. صداي گريه و ناله‌ي جمعيت عرش خدا را به لرزه درآورده بود. هر کس به زباني با دختر پيامبر سخن مي‌گفت. عده‌اي از زنان رو به قبر رسول خدا کرده بودند و ضجّه مي‌زدند. ام‌کلثوم پا از در سوخته‌ بيرون گذاشت. خواست مردم را دلداري دهد؛ امّا گريه امانش نداد. باز به خانه برگشت. صداي شيون زن‌ها دوباره بلند شد. ناگهان مردم ابوذر را ديدند که از پشت بام از طرف علي با آن‌ها سخن مي‌گفت:« مردم به خانه‌هايتان برگرديد، تشييع دختر پيامبر به تأخير افتاد.»

مردم گريه‌کنان به خانه‌هاي خود بازگشتند.

خانه‌ي کوچک علي را بچه‌ها و زناني که به سر و صورت خود مي‌زدند و مي‌گريستند پر کرده بود . هيچ‌کس را ياراي آرام کردن آن‌ها نبود. اسماء و فضه و علي و حسن که بزرگ‌تر از بقيه‌ي بچه‌ها بود از گوشه‌هاي لحاف چسبيدند و جنازه‌ي دختر پيامبر را از اتاقش بيرون بردند. بيرون همه چيز براي غسل دادن  تن نحيف و خسته يک مادرآماده بود.

اسماء و فضه آب مي‌ريختند و علي بدن دختر رسول خدا را مي‌شست. علي هنوز هم گريه مي‌کرد و زير لب چيزهايي زمزمه مي‌کرد. ناگهان ايستاد. بازوي فاطمه ميان دو دستش بود. لحظاتي نگاهش روي بازوي کبود مکث کرد. سپس برگشت و سر به ديوار گذاشت و هق‌هق گريست.

- فاطمه بازويش را به من نشان نداده بود  اسماء !

اسماء و فضه هر دو با صداي علي به گريه درآمدند. علي با دست به پيشاني‌اش مي‌کوبيد و مويه مي‌کرد:

- خدايا اين که مي‌بيني کنيز توست، دختر رسول توست!...

بدن کفن شده‌ي فاطمه را وسط اتاق گذاشتند. بچه‌ها بدن را در ميان گرفتند و خود را به روي جنازه انداختند.

- واحسرتا از دوري جدمان محمد، واحسرتا از فرقت مادرمان فاطمه‌ي زهرا، اي رسول خدا بعد از تو در اين دنيا يتيم شديم!

ضجه بود و فرياد. ناله بود و شيون و سنگيني اين مصيبت را چه کسي مي‌توانست تحمل کند؟

فاطمه خود به داد بچه‌ها رسيد. لحظه‌اي دست‌هايش از کفن بيرون آمد و بچه‌ها را در آغوش خود فشرد. بچه‌ها مادر را بوسيدند و ناله‌هايشان را بلند کردند. صدايي از آسمان به گوش علي رسيد:

- اي اباالحسن! حسن و حسين را از روي سينه‌ي مادرشان بردار، به خدا قسم که حسنين ملائک آسمان را به گريه درآوردند. حبيب مشتاق محبوب است، حسنين را از روي مادرشان بردار!

پاسي از شب گذشته بود. چشمان شهر مدينه به خواب سنگيني فرو رفت. علي، حسنين، ابوذر، سلمان و گروهي از مردان بني‌هاشم جنازه‌ي فاطمه را در سکوت شب تشييع کردند. بر او نماز گذاشتند و او را در تاريکي شب به خاک سپردند

$

##روضه هاي حضرت زهراعليهاسلام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ميخ در راه گريزش بسته بود

گوشه هاي روسري آتش گرفت

پيش چشم كودكاني مضطرب

بين خانه مادري آتش گرفت

يه عالمه زخم،يه عالمه دود

يه عالمه هيزم،يه ياس كبود

خدايا ببين شكستن اينها،حرمت ها رو چه زود

كسي  مي دونه، گناه يتيم مدينه چي بود

خدايا كمكم كن براشون بخونم ان شاءالله ناله هاشون مدينه برسه

تو خونه اي كه عزاداره،معركه و آشوب نمي شه

كبوتر كه اي خدا روي سينه ي در ميخ كوب نمي شه

يكي ديگه گفتم و ياعلي

مي لرزه صداش،مي سوزه تنش

چقدر ميون كوچه ها زدنش

زير پاها بود،گمونم انگار نمي ديدنش

همه ان شاءالله ناله بزنن برا اين  يه مصرع

ديدم شده پر رد پا ،چادر و پيرهنش

غيرتي هاي مجلس

تا كه دستش با غلاف تيغ از پر شال مولا افتاد

يازهرا،فقط يه جمله مي خوام بگم، گفتم:غلاف شمشير، يكي از علماء مي گفت:بگيد كه غلاف خالي نبود،شمشيرم توش بود،

تا كه دستش با غلاف تيغ از پر شال حيدر افتاد

بميرم من ضربه ي نامرد بس كه سنگين بود با سر افتاد

واي،خوب مجلس رو تاريك كن،امشب مثل بقيع شه مجلس،امشب بياد اون قبر خاموش و بي شمع و چراغ همه ناله بزنن

از تو نگات فهميدم ،مسافري مادر

همسايه ها مون مي گن، مي خواي بري مادر

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-حاج عباس واعظي

 

مي رفت علي و مي كشيد از دل آه

از همسر خويش بر نمي داشت نگاه

چه همسري

ديدن كه زير لب علي مي گويد

لاحول ولا قوة الا بالله

چهل تا از اين نامردها از يك طرف بكشن،بي بي يه تنه با همون دستش،از يه طرف،اونها كشيدند وبي بي كشيد،بعد قصه ي قنفذ پيش اُمد،بعد بي بي بيهوش شد،بردند آقارو،از جا بلند شد فرمود:فضه علي مو كجا بردند،بي بي جان علي رو بردند مسجد،از اينجاشو برات بگم:

موج كوثر چون به مسجد سرنهاد

لرزه بر دنيا و ما فيها فتاد

چادرشو سرش كرد،مگه من مي ذارم علي مو ببرند،وارد مسجد شد بي بي ،چه صحنه اي بود اون صحنه.

گفت:در طغيان عشقم كوثرم

تيغ داران پيش مرگ حيدرم

مي دهم جان،جان او را مي خرم

هرچه پيش آيد علي را مي برم

مادر دلاورم،مادر پهلوونم،مادر رشيدم،مادر شجاعم،مادرمن،بانوي من

مي دهم جان،جان او را مي خرم

هرچه پيش آيد علي را مي برم

بكش كنار شمشيرتو از سر علي ه من،من اينجام

بيم داريد از من و از آه من

سيل عشقم كيست سدّ راه من

دست خالي گر نشد حل مشكلم

ذوالفقاري سازم از آه دلم

الان گيسوانم و پريشون مي كنم،الان نفرينتون مي كنم،علي ه من و رها كنيد،سلمان مي گه،ديدم،پايه هاي مسجد به لرزه اُفتاد،ديوارهاي مسجد از جا كنده شد،چونان كه يك انسان به راحتي از زير ديوار  مي تونست عبور كنه،مسجد بين زمين و آسمان،الانه كه عالم كن فيكون بشه،

ديد ساقي كوثرش را در خروش

رحمت رحمانيش آمد به جوش

خيلي برا علي سخت بود،يه نگاه به زهرا كرد جيگرش آتيش گرفت،

مي دهم جان،جان او را مي خرم

هرچه پيش آيد علي را مي برم

آسمانه ديده را پر ابر كرد

گفت سلمان

به زهرا بگو باز بايد صبر كرد

گفت سلمان

اين پريشان گيسوان سوخته

آتشي در آسمان افروخته

تا نگشته آسمانها زير و رو

با زبان مرتضي با او بگو

اي عروس آسمانيه خدا

ترجمان مهربانيه خدا

ماه پيشاني جبين پر چين مكن

فاطمه جان علي نفرين مكن

فاطمه رو آرام كرد اميرالمؤمنين عليه السلام،زهرا جان غصه نخور،اينها كاري ازشون بر نمي آد،بابات همه رو به من خبر داده،زهرا جان غصه نخور الان باهم مي ريم خونه،من كنارتو هستم

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-حاج حسن خلج

 

چشم انتظارم مهدي بيايد قبر تو را پيدا نمايد

شبي كه زهرا سلام الله عليها رو به خانه اميرالمؤمنين عليه اسلام آوردند،زوجات رسول الله همه بدرقه كردند،يه وقت گفتند:خود رسول الله صلوات الله عليه دارند،تشريف مي آورند،آمدند فرمودند: زن ها ديگه متفرق بشوند،آمد دست زهرا شو گرفت،گذاشت،ميان دست مولا صدا زد يا علي،هذه وديعة الله،و وديعة رسوله،اين امانت خدا و پيغمبر و بهت مي سپارم،آه،آن امانت آن شب و امشب پس داد.

افسوس كه شد خاموش از ظلم چراغ دين

شد كشته زضرب در، يكتا ثمر ياسين

آقايان ديده ايد اگه زني از دنيا برود،كنار قبر مي گن محرماش بيان،كمك بكنند اين بدن و بگيرندو ميان قبر بگذارند،كي بود محرم زهرا ،سلمان و ابوذر كه محرم نبودند،بچه هاشم كوچك بودند،خود مولا گرفت آن بدن را،

پرپر شدن گلم  به چشمم ديدن

با دست خودم كفن بر او پيچيدم

با دست خودم لحد بر او مي چيدم

يه وقت ديد كمك پيدا شد،محرم پيدا شد،وقتي آقا نگاه كرد،ميان قبر ديد دست هاي رسول الله صلوات الله عليه ، الـسـلام عـليك يا رسول اللّه عني و عن ابنتك النازلة في جوارك

با من اگر تو درد و دل خويش نگفتي

برگو درد دل خود با پدر امشب

عباس بن عبدالمطلب عموي اميرالمؤمنين آمد،دست مولارو گرفت،مگه دل مي كنه از قبر زهرا،امام زمان شما كه نبودي،آقاتو دلداري بدي،عباس مي گه يه وقت ديدم آقا خم شد،اين صورت رو گذاشت رو خاك هاي قبر زهرا،آي شهيده زهرا

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-مرحوم كوثري

 

قبل ازاينكه كسي دست يتيمي به سر اينها بكشه،خودم مي خوام بكشم،فضه مي گه هر چي خانم گفت:گوش كردم،آب گرم كردم،حسنين و زينبين و آروم مي شست،دست مي لرزه،جوان هيجده ساله دستش داره مي لرزه،بچه ها رو كه شست،دو پسرهارو فرستاد مسجد، دخترم فرستاد خانه فاميل كنار خونه خودش،بعد فرمود فضه آب  داريم،آره بي بي جان؛فرمود:مي خوام خودمو شستشو بدم،اين خونها رو پاك كنم،فضه مي گه ديدم آب هي مي ريخت،كمك مي كرد اين پيراهن از بدن جدا بشه،پيراهن چسبيده بود به زخم،فضه ميگه من جرأت نمي كردم،دست بزنم،هي  آب مي ريخت از زير پيراهن،بدن و شستشو مي داد،مي فرمود،امشب اگر علي خواست بشوره،بايد همينطوري كه خودم شستم،بشوره،

اين مرگ پله پله ي تو غصه خوردني است

اي دنده ها زروي لباست شمردني است

چشم تو خواب دارد و خوابت نمي برد

با سيل اشك خواب زچشم تو بردني است

بر استخوان نشست جمال جلاليت

اين هيبت عظيم به خاطر سپردني است

اين زخم بد قِلق، قورق زينبت شكست

بر تن به جاي مرهم زينب فشردني است

براي اينكه ،عباس عموي پيغمبر اُمد،خيلي ها تو منبر از اين آقا آبروداري مي كنند،امروز اُمد آخر سر گفت:اگه زهرا از دنيا رفت، مارو خبر كنيد،بر همين مبنا اين بيت شعر گفته شده،علي مي گه:

فاميل من براي تو خرما خريده اند

بعد از عيادت تو كه گفتند مُردني است

تمومه كارت،اين خط شعرم برا تموم سينه زناي ابي عبدالله عليه السلام

چشم تو گود رفت كه عادت كند حسين

طفلي حسين جانب گودال بردني است

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-حاج منصور ارضي

 

خدانكنه آدم گرفتار بشه ،نتونه هيچ كاري كنه،زن جسه اش ظريف تر و ضعيف تره،اگه بين آتيش و دود جايي رم نبينه،دود وقتي بلند بشه آدم چشماشو مي بنده،چشم ميسوزه ديگه،وقتي چشم ها بسته مي شه،ديگه نمي بينه كي در مي آد مي خوره بهش، چشما بسته بود،

فرصت نداد مادر زينب عقب رود

مهلت نداد تا كه در بسته وا شود

زينب صداي فضه به دادم برس شنيد

مي خواست مادر از در و آتش رها شود

اما دو دست بسته ي بابا كه ديد ماند

باور نداشت مادرش اين بار پا شود

يك باردار بي كس و شهري ز ناكسان

برخواست تا كه كوچه ي غم كربلا شود

محكم گره به چادر خود زد خميده رود

تا مانع كشيدن شير خدا شود

دستش به دست فاتح خيبر رسيدحيف

كار مغيره بود كه از او جدا شود

آرام پشت يار غريبش به گريه گفت

آقا چه غم كه محسنم اينجا فدا شود

شرمنده ام حمايت من بي نتيجه ماند

قسمت نبود دست تو از بند وا شود

اي واي..........

يه طرف آتيش دل ، يه طرف آتيش هيزم

يه طرف گريه ي ما، يه طرف خنده ي مردم

خدا نياره داغ ببيني،يه عده بهت بخندن

در آتيش گرفته، روي گل پرپر اُفتاد

بوسه هاي سرخ آتيش ،رو چادر مادر اُفتاد

امروز جمعه بود  آقامون نيومد،حالا همه باهم روضه بخونيم،..

همه از خيمه ها بيرون دويدند

ولي سالار زينب را نديدند

همه ايستاده بودند كنار ذوالجناح،يه وقت ديدند از تو گرد و خاك يه عده دارند با آتيش مي دوند،زينب بچه ها رو فراري داد،گفت:بريد تو بيابونا،بريد،آتيش از خيمه ها بلند شد،حالا بگرد زير يكي از اين خيمه ها رقيه رو پيدا كن،..

متن روضه حضرت زهرا سلام الله عليها-حاج محمود كريمي

 

تو آه مي كشي و

گفت:هرنفسي كه بي بي مي كشيد ،از دهنش خون جاري مي شد،

تو آه مي كشي و  خون چكد ز پيرهنت

تو راه مي روي و سرخ مي شود حسنت

تو نان نمي پزي و سفره ي شبم خالي است

نه آب مي خوري و آب مي شود بدنت

بيت بعدي بايد حقش ادابشه،امام زمان(عج)،بچه سيدا،منو ببخشيد،علي مي گه،گفت: فاطمه

بگير پرده ،ببينم چه آمده به سرت

بلندتر شده اين روزها نفس زدنت

مادر مادر

چگونه در به رُخم باز كرده اي تنها

كه غرق خون شده پا در مسير آمدنت

تو گريه مي كني و من به سينه مي كوبم

براي زخم دو چشمت ،براي زخم تنت

تيرخلاصي رو بزنم،بچه سيدا،امام زمان(عج)

 زگيسوان پريشان زينبم پيداست

كه مانده نقش غلافي به دست شانه زنت

مادرمادر،جوان نَ نَ،

بس سوخته باغ ما دگر سر نزنيد

اين خانه ي آتش زده را در نزنيد

از ما كه گذشت مادري را ديگر

در خانه به پيش چشم دختر نزنيد

مادر مادر،خدا مادراتونو براتون نگه داره،مگه شما داغ مادر ديديد اين جوري گريه مي كنيد،ديديد يه خونه اي كه،اون خونه مادر از دست داده باشن،يا زهرا،قربون اين آتيش  محبتي برم كه امام حسين عليه السلام به شما عنايت كردند،از درون مي سوزي،آتيشش مي بره كربلا،ديديد خونه اي كه مادر از دست داده،اگر اون خونه دختر و پسر داشته باشه،تا وارد خون بشه،جاي خالي مادرش و ببينه،اون پسر كم مياره، از خونه مي زنه بيرون،يه وقت ابي عبدالله وارد خونه شد،ديد خانم زينب چادر مادرشو سر كرده، داره نماز مي خونه،جاي خالي مادرشو كه ديد،كم آورد از خونه زد بيرون،اُمد تو شهر مدينه،اُمد تو كوچه هاي مدينه صدا زد،اي مردم نامرد مدينه راحت شديد حالا مادرمو كشتيد،بذار معرفي كنم كيم،

حسينم اين همه بر سينه آذرم نزنيد

نمك به زخم دل، درد پرورم نزنيد

در اين مدينه همين جا سر مرا ببريد

اما غلاف تيغ به بازوي مادرم نزنيد

حالا كه همچين حالي داري بذار برات بگم تو هم آتيش بگيري،يازهرا

يه وقت يه عده اراذل ريسمان به گردن علي انداختند،غيرتي ها كجا نشستند،بايد ناله بزني ،امام زمان ميون شما داره گريه مي كنه،علي رو دارن مي كشن،ميون اين مردم مدينه كه وايستاده بودن تماشا مي كردند،يه مرد يهودي بر علي و زهرا گريه كرد،اي واي اي واي،گفت: نه اون علي كه من مي شناسم،اين علي نيست، آخه اون علي در خيبرو از جا كند،من باورم نميشه،ريسمان به گردنش انداختند،جلو خانمش دارن مي زنن،يا زهرا،حقشو ادا مي كني بگم،اي واي اي واي،همين طوري كه دارن مولا رو مي كشن،غيرتي ها،آخه مولا غيرت الله،يه وقت خانم خودشو كشوند رو زمين،كجا مي بري علي مو ،صبر كن، مولا صبر كرد،سرشو پايين گرفت،نگاه نكرد فاطمه شو،يا زهرا،گفت:مولا جان سرتو بالا بگير،نذار اهل مدينه به ما بخندند،مولاي يا مولاي،سرت رو بالا بگير تو مرد خونه مني،تو مرد عالمي،گفت:فاطمه،غيرتم اجازه نمي ده،نمي تونم سرم رو بالا بگيرم،گفت:علي اين دفعه رو به خاطر دل زهرا سرت رو بالا بگير،يه بار ديگه ببينمت،آقا جيگرش آتيش گرفت،تا سرش رو گرفت بالا ديد سينه و صورت زهرا خونيه،گفت:فاطمه جاي پنجه ي كيه رو صورتت،در خونه ي فاطمه رو آتيش زدند،شعله اش كشيد كربلا،يه وقت خيمه هاي حسين رو آتيش زدند،اموالشو به غارت بردند،يه وقت زينب اُمد، گفت حسين،حسين،مادرم وصيت كرده،زير گلوتو ببوسم،حسين حسين،اي جا تو مدينه مادرو زدند،ريسمان  به گردن علي انداختند،بي حرمتي كردند،كربلا،خود آقايي كه صاحب حرمت بود،جلوي زن و بچه اش حرمت شو ريختند،اسباشونو نعل تازه زدند بر بدن حسين تازوندند،نيزه دارا اُمدند،يكي با شمشير مي زد،يكي با نيزه مي زد،اونايي كه حربه نداشتند،دامناشونو پر سنگ كردند، به بدن حسين،

اي تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتي

گويا غريب بودي و مادر نداشتي

هركي مي خواد يه شب جمعه اي كربلا بره،اين دستاتو بيار بالا،نشون بده ،بگو آقاجان اين پيراهن مشكي آبرومه،آبروم نره،شب جمعه است شب زيارتي حسينه، دوست داري بين الحرمين باشي،جوري صدا بزن حسين رو كه صدات برسه بين الحرمين،تا گفتي حسين،آقا بگه جانم حسين،از سويداي دل صدا بزن حسين.

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-حسين سيب سرخي

 

روزي که هست يوم يفرّ من الاخيه

بيچاره مي شديم چو مادر نداشتيم

لذا امام باقر عليه السلام فرمودند:مادر ما وقتي مي آد،با اون،عظمت وارد محشر مي شه،خطالب مي رسه غَضَّ أَبْصارَهُمْ،همه چشمها خود به خود بسته مي شه،مادر ما با هفتاد هزار،حله بهشتي،در بدنش اُفتاده،مي آد و با آن حشم و ملائكه از چپ و راست،بالا سر و كنار،وارد مي خواد بشه،ناله مي زنه،بعد بقيه روايت،آخرش مي فرمايد،مادر ما مثل مرغي كه دانه از لابه لاي سنگ ها پيدا مي كنه،دونه دونه محبين شو ،خودش دست مي گيره،وارد بهشت مي كنه،گفت:آقا يعني محبين و!؟،همچين كه يارو تعجب كرد،اين طوري با امام باقر عليه السلام صحبت كرد،فرمود:محب محبش،يعني يه نفر تو رو دوست داره،مي خواد ارمني باشه،يهودي باشه،به هر بهونه اي محب ِمحب،مادر با همون دستاش ،مي آد يك يك مارو،... آخ مادر،

بابا ببين فدا شدنم را به پشت در

زمزمه بلدي يا من بگم، آره،ياد همه شهدا،شهداي مسجد ارگ،سوخته ها،اگه اون ها الان بودند،چه زمزمه اي داشتند،اگه اون سوخته ها بودند،مي گفتند،سوختن خيلي درد داره،تازه فهميديم مادرمون زهرا چه جوري سوخته،واي مادرم

بابا ببين فدا شدنم را به پشت در

روي زمين رها شدنم را به پشت در

باور كن اين جماعت نامرد آمدند

پايان دهند پا شدنم را زپشت در

اما من از ولاي علي دل نمي كنم

ثابت كنم فداشدنم را به پشت در

بي اذن آمدند و مرا بي هوا زدند

ديدند حق ادا شدنم را به پشت در

آتش بيار معركه كارش گرفته بود(خدا لعنتش كنه)

فهميد برملا شدنم را به پشت در

گفتند صداي دختر پيغمبره،گفت:بزنيد،اول كسي جرأت نكرد،اول خودش زد،واي واي، برم جلوتر يا نرم،تحويل بدم،بذار يه خط ديگه بخونم ،ببينم چي مي شه،

حتي نفس نفس زدنم را شنيده است

دانست مبتلا شدنم را به پشت در

يعني فهميد من خون شدم،

يادش بخير بوسه گه ات بود قامتم

حالا ببين تا شدنم را به پشت در

گل بودم و به غير خدا هيچ كس نديد

از غنچه ام سوا شدنم را به پشت در

هركس فهميد فهميد،اما به امام حسين فقط زن ها مي فهمند اين شعر يعني چي،...زهرا...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

روضه خواني به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) -حاج منصورارضي

$

##روضه هاي حضرت زهراعليهاسلام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آن بانويي که فيض دمادم عطا کند

مدحش خدا به کوثر و هم هل اتي کند

هم پايه اش به غير امير حرم نبود

عرض ادب به ساحت او مرتضي کند

فرصت نداشت تا که در خانه وا کند

ببخشيد بچه ها ديگه به سيدا نمي گم به همتون مي گم

فرصت نداشت تا که در خانه وا کند

خود را در آن ميانه کمي رو به راه کند

زن ها بهتر مي دوند،مي گه درو وا كرد زدند،يافاطمه سلام الله عليها،يا امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف،يا تمام اهلبيت عليهم السلام،ببخشيد،مااينقدر گستاخانه،... مادر،من يه خط ديگه بخونم،...من ميخونم بعد ميام باشما گريه كنم.

مهلت نداد تا که علي را خبر کند

يا چادري براي خودش دست و پا کند

روضه خواني به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) -حاج منصورارضي

 

علي از دست داده کوثرش را//شکسته سنگ کين بال و پرش را

درون خانه بي زهرا نشسته//به روي خود در کاشانه بسته

بسان ماه ، از غم هاله دارد//عزاي يار هجده ساله دارد

به آه و ناله و غم  ، خو گرفته//به زاري در بغل زانو گرفته

ابن عباس مي گويد : سر زده وارد خانه امير المؤ منين شدم يک منظره اي ديدم که خيلي دلم براي غربت و تنهائي علي  سوخت ، ديدم مولا علي نشسته اند همه دارند مادر مادر مي گويند . علي زهرا زهرا مي گويد ، گريه مي کند . ابن عباس مي گويد : ديدم عوض اينکه علي اشک بچه ها را پاک کند دخترش زينب ، با همان دستهاي کوچکش اشک بابا را پاک مي کرد هي صدا مي زد باباي غريبم ، باباي مظلومم ، باباي تنهايم ، باباي بي کسم علي .

مادرکودکان من گم شده//اي بقيع ، اي بقيع

همسر قد کمان من گمشده//اي بقيع ، اي بقيع

فاطمه جوان من گم شده//اي بقيع ، اي بقيع

همسر مهربان من گم شده//اي بقيع ، اي بقيع

 

شب شهادت اُمّ الائمه زهراي اطهر است ، عجب شب جانگدازي براي بچه هاي علي است ، امشب چراغ عمر فاطمه خاموش مي شود ، ديگر مظلوميت علي شروع مي شود ، ديگر تنهايي علي آغاز مي شود ، سر فاطمه روي زانوي علي ، علي نگاه به چشم گريان فاطمه مي کند ، زهرا نگاه به چشم گريان علي مي کند ، علي از فاطمه مظلوم تر ، فاطمه از علي مظلوم تر رحمت خدا به اين گريه ها ، انشاء الله برويم مدينه براي غربت علي و فاطمه گريه کنيم ،( ياد همه ي شهداء ، امام ، اموات) . يک دفعه امير المؤمنين ديد زهرا بلند گريه مي کند ، فرمود : فاطمه جان

حيات جان ، اميد دل//علي بود ز تو خجل

که با کبودي بدن//ز تازيانه مي روي

چهار طفل خون جگر//زنند از غمت به سر

تو بر زيارت پدر//چه عاشقانه مي روي

فاطمه چرا گريه مي کني ، علي بايد گريه کند که هنوز داغ پيغمبراز جگر نرفته ، بايد داغ ديگر تحمل کند ، عزاداران فاطمه ، عرضه داشتند که يا علي براي خودم گريه نمي کنم براي مظلومي تو گريه مي کنم که بعد از من غريب و تنها ، محرمي نداري .

نه تنها داغ پيغمبر مرا کشت//نه سيلي نه فشار درد مرا کشت

به جان محسن شش ماهه سوگند//غم مظلومي حيدر مرا کشت

 

شرايط آن قدر سخت و سخت‏تر شد كه خداوند به پيامبرش دستور هجرت داد. پيامبرصلى الله عليه وآله شبانه مى‏بايست از مكه هجرت مى‏كرد. در آن زمانى كه چهل كافر قداره بند دور تا دور خانه‏ى او را در محاصره داشتند و چهل شمشير خون آشام لحظه مى‏شمردند تا خون او را به تساوى ميان خويش تقسيم كنند. اين جا اميرالمؤمنين‏ عليه السلام جانفشانى كرد و به جاى پيامبرصلى الله عليه وآله در بستر او خوابيد. كفار حمله كردند؛ اما به جاى پيامبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در بستر يافتند. آن جا نمى‏دانستند كه اين على‏عليه السلام خود پيامبرصلى الله عليه وآله است. جان پيامبرصلى الله عليه وآله است. گوشت و پوست و استخوان او همان گوشت و پوست و استخوان پيامبرصلى الله عليه وآله است؛ لذا او را رها كردند؛ اما بعدها فهميدند كه چه اشتباهى را مرتكب شده‏اند. على خود پيامبرصلى الله عليه وآله بوده، و آن‏ها، آن شب او را رها كرده بودند؛ لذا وقتى فهميدند كه على همان پيامبر است و حضرت زهراعليها السلام همان على‏عليه السلام است، در يك فرصت مناسب، دوباره نقشه‏ى خود را تكرار كردند.

 ديد دشمن فاطمه جان على است

بلكه با جانش نگهبان على است

 گفت بايد جان حيدر را گرفت

از على دخت پيمبر را گرفت

 ديد جان مرتضى پشت در است

از امام خويش هم تنهاتر است

 پاى تا سر بغض و خشم و كينه بود

كينه هايش كينه‏ ى ديرينه بود

 بغض حيدر شعله ور در سينه داشت

 سنگ بود و جنگ با آئينه داشت

 سنگ و آئينه نمى‏دانم چه شد

آهن و سينه نمى‏دانم چه شد

 آن قدر گويم كه در بيت خدا

قل هو اللَّه گشت از قرآن جدا

 آرزوى حيدر آن جا كشته شد

هم پسر هم مادر آن جا كشته شد

منبع: گريزهاي مداحي، محمد هادي ميهن دوست، ص134

 

در دل هوس مدينه دارم زهرا//کانجا به بقيع سر گذارم

تو مايه ي اميد مني در همه حال//من که هر چه دارم از تو دارم زهرا

وقتي آيه ي ( لا تَجعَلوا دُعاءَ اًلرَّسولِ بَينَکُم کَدُعاءِ بَعضِکُم بَعضآً )1نازل شد هنگامي که پيامبر را صدا مي زنيد با ادب و احترام صدا بزنيد ، رسول خدا را به نام محمّد صدا نزنيد بگوئيد : يا رسول الله ، يا نبي الله ،وقتي مردم حضرت را مي ديدند مي گفتند : السلام عليک يا رسول الله ،آمد در خانه ي فاطمه ، فاطمه تا چشمش به بابا افتاد صدا زد : السلام عليک يا رسول الله ، يک وقت پيامبر خم شد دست فاطمه اش را بوسيد فرمود : فاطمه جان اين آيه درباره ي تو و خانواده ي تو و نسل تو نازل نشده ، تو به من بابا بگو ، که مايه ي حيات قلب من است ، خداوند خشنود مي شود . زهرا جان :

تو هرگه که بابا بخواني مرا// ز غم هاي عالم رهاني مرا

از آن پس نبي همچو گل  مي شکفت//چوا ز دخترش اي پدر مي شنُفت

ندانم چرا بين ديوار ودر// پدر گفت و شد پاره قلب پدر

همين که بين درب و ديوار قرار گرفت پهلويش شکست، محسنش سقط شد صدا زد: بابا، کسي به دادش نرسيد 2

اما عاشقان فاطمه ، يک جا پدر گفت ، کسي به دادش نرسيد آن وقت بود که وقتي بين درب وديوار قرار گرفت . همه صدا بزنيد زهرا جان .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

1. سوره ي نور ،آيه ي 63 ، تفسير نمونه ،ج 18 ،567 ،فرهنگ سخنان فاطمه ،ص 50 .

2. امالي شيخ صدوق ، ص114 ،اسلاميه 1362 ش.

$

##روضه هاي حضرت زهراعليهاسلام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

در جهان تا زنده ام گويم ثناي فاطمه// دست حاجت مي برم سوي خداي فاطمه

گر براي درد بي درمان مداوا طالبي//رايگان مداوا کند دارالشفاي فاطمه

مردي از کوچه رد مي شد، شنيد صداي امام باقرتا کوچه مي آيد ، ديد حضرت باقر مرتّب ، پشت سر هم مي فرمايد : يا فاطمةالزهرا ،آمد در زد ، يک نفرآمد دم در ، گفت : مي خواهم امام باقر را ببينم ، گفت : امام باقر مريض است در بستر افتاده ، مي گويد : رفتم کنار بستر امام باقر ، آقا جان در کوچه شنيدم مرتب مي فرمودي : يا فاطمة الزهرا .

فرمود : ما ائمه ، هر وقت دچار مشکل مي شويم متوسل به مادر مان فاطمه مي شويم . زهرا جان امروز اين عاشقان هم شما را واسطه در خانه ي خدا قرار داده اند ، تو در خانه ي خدا آبرو مندي . ( رحمت خدا بر اين ناله ها ) ، اگر تذکره ي مدينه مي خواهي بسم الله ، اگر دلت مي خواهد بقيع بروي بسم الله ، قربان عمر کوتاهت بروم زهرا جان ، آن لحظه ي آخر، علي را صدا زد ، ( عاشقان علي ):

علي بيا به نزد من//بيا کنا رمن بشين

علي بيا کنار من//که سر به دامنت نهم

بيا کنار من نشين//که در بر تو جان دهم

بيا که با نگاه خود//به من دو باره جان دهي

مباد سينه ي مرا//به زينبم نشان دهي

 

اي ماه متاب امشب بر انجمن خوبان//چون ماه علي امشب در خاک شود پنهان

اي ماه به هجر شمس همواره گرفتاري//از درد دلم اي ماه امشب تو خبر داري

از دور نگاهي کن بر حال پريشانم//برخانه تاريک و بر خيل يتيمانم

اي ماه تما شا کن بر وجه هلال من//شد منخسف از سيلي کن گريه به حال من

اين طاير عرشي را بين بال و پرش بسته//وين دختر احمد را پهلوش چو بشکسته

اين بلبل لا هوتي خاموش شد از گفتار//از بس که فشار او ديد از چرخ و در و ديوا ر

پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله يک روز در جمع اصحاب نشسته بود فرمود : ( و امّا اِبنَتي فاطمةُ فاِ نّها سيِّدة نساءالعالمين مِنَ الاولين و الا خرينِ : آي مردم اگر بخواهيد از دختر من مطلع شويد . فاطمه سيده زنان عالم است . باز دل پيغمبر آرام نگرفت . فرمود : ( وَ هِيَ بضعةُ مِنّي ) ، آي مردم فاطمه پاره تن من است . باز دل پيغمبر آرام نگرفت . فرمود : (وَهِيَ ثمرة فؤادي )، آي مردم فاطمه نور چشم من است ميو? دل من است .

پيغمبر اين جملات را مي فرمود و اشک مي ريخت بعد پيغمبر فرمود :

( مَتي قامَت في محرابها ): هروقت فاطمه در محراب عبادت مي ايستد ( ظَهَر نُورَها لِمَلئکةالسَّماء کما يظهر نور الکواکب لِاَهل الارض ) نور زهراي من براي فرشتگان آسمان ظاهر مي شود همانگونه که نور ستارگان بر زمين ظاهر مي شود تا آنجايي که خداي عزو جل مي فرمايد : ( يا ملائکتي انظروا الي اَمَتي فاطمه ) پيغمبر فرمود  ، خدا به ملائکه خطاب مي کند نگاه کنيد به فاطمه من (هنگام عبادت بدنش مي لرزد ) خدا به ملائکه خطاب مي کند : فرشتگان من شاهد باشيد من اين فاطمه را مُحب و شيعه فاطمه را به آتش نمي سوزانم . بعد رسول خدا فرمود : اين فاطمه با اين مقامي که دارد آنقدر آزارش مي دهند بعد از من ، پهلويش مي شکنند ، بچه اش را سقط مي کنند او مرگش را از خدا مي خواهد ( الهي عجل وفاتي سرعياً ). فرياد مي زند يا محمد اه جواب نشنود ، کسي به دادش نمي رسد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع:  شيخ صدوق ،امالي ، آيت الله کمره اي ، خلاصه مجلس 24 ،اسلاميه 62 ،ص 112- 113.

 

اميرالمؤمنين عليه السلام سنگارو چيد،بميرم برا غربتت علي،يه نگاه كرد،ديد فقط زينب و حسين و حسن و ام كلثوم، ازكي تشكر كنم،بگم زحت كشيديد،جنازه ي زهراي منو تشييع كرديد،اينقده احترام گذاشتيد،تنهاي تنها،دامنشو تكون داد،اما بريم در خونه امام حسين عليه السلام،از در خونه امام حسين عليه السلام كه نمي تونيم ماتكون بخوريم،مي خوام بگم يا علي نبودن تسليت بگن،نبودن التيام بدن،برو خدارو شكر كن،جات خالي بود كربلا، زينب بدن پاره پاره حسين و برداشت،اما سنگ زنها هنوز دارن سنگ مي زنن،وقتي زينب برگشت خيمه،رقيه ديد سر و صورت زينب غرق خونه،حسين......الله اكبر،الله اكبر،بدن و برداشت،خانم پنجاه و چهار پنج ساله،خانمي كه از صبح تا حالا داغ ديده،هيجده تا، عزيزه شو جلوش سر بريدن،خيمه ها داره مي سوزه،بچه ها تو اين صحرا فرار كردن،دامن ها آتيش گرفته،فرياد وا محمدا از خيمه ها بلنده،فرياد يا عليا بلنده،فرياد يا وا اُماه بلنده، از اين بدن چي مونده بود،بدن رو بلند كرد رو دست.

اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست

يا رسول الله

اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست

اين نخل تر کز آتش جان سوز تشنگي

دود از زمين رسانده به گردون حسين توست

مي خواي بهت بگم زينب كيه،مي خواي بشناسي زينب چيه،بدن و بلند كرد،حسين من، زينب وا،خدايا اين قليل قرباني رو از محمد و آل محمد قبول كن.حسين

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء وسيد الشهداء-حاج حسن خلج

 

چهل نفر وسط كوچه فكر نكردند

علي به خانه زني باردار داشته باشد

گمان نمي كنم،اينسان كه در شكسته به ديوار

به كوچه فاطمه راه فرار داشته باشد

هرچي درو فشار ميداد،فاطمه خودشو جمع مي كرد،فقط مي گفت:يا ابتا،بابا

گفت:بيرون بياين،خونه رو ميخوام آتيش بزنم،گفت:فاطمه تو اين خونه است،گفت:ولو فاطمه تو اين خونه باشه،گفت:حسنين توي اين خونه اند،گفت:ولو حسنين تو اين خون باشند،آي آي،امان امان،

چهل نفر همه مست سقيفه و مولا

به ياري از چه كسي انتظار داشته باشد

شفاعتم نكني،در حضور مرگ خوشم كه

به احترام تو قبرم فشار داشته باشد

اگه ناله شو مي زني،در محضر پسرش آبرو داري مي كني بگم،زينب نشسته بود،كنار بستر ،هي مادرو نگاه مي كرد،دستمال رو صورتش مي ذاشت،عرق رو  از صورت مادر پاك مي كرد،مي ديد مادر از اين پهلو به اون پهلو مي خواد بشه،از خواب بلند ميشه،ميشينه،به اون پهلو ميشه،مي گه ياعلي،

سه آيت حسن و زينب و حسين شد اما

نشد كه آخر كوثر چهار داشته باشد

چهل نفر همه مست سقيفه و مولا

به ياري از چه كسي انتظار داشته باشد

شفاعتم نكني،در حضور مرگ خوشم كه

به احترام تو قبرم فشار داشته باشد

نه در حدود مدينه است نه به سينه

مگر كه مي شود اين زن مزار داشته باشد

متن روضه خواني حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها-حاج مهدي سلحشور

 

آرزو داشتم، دُردونه ي من

چشم سرت و ببند،چشم دل تو باز كن،ببين فاطمه نشسته، گوشه ي خونش،كنار قبر محسن،داره حرف مي زنه

آرزو داشتم، دُردونه ي من

گريه مي كردي ،صدات مي پيچيد، تو خونه ي من

دُردونه ي من

واست مي خوندم،لالايي مادر

تا كه بخوابي سر مي ذاشتي روي شونم

لالايي مادر

اين خاكارو زير و رو مي كرد،

كجايي مادر، نمي تونم بعد تو من ،زنده بمونم

كاشكي صداتو مي شنيدم

باگريه ات از خواب مي پريدم

اسم تو رو محسن مي ذاشتم

چه آرزوها كه نداشتم

دوردونه ي من

برگ گل من، خزون گرفتي

مگه تو خوابم ،تو رو ببينم ،كه جون گرفتي

خزون گرفتي.

خانوما گوش مي ديد.

كاشكي مي ديدم ،راه رفتنت رو

وقتي ميديدم اون موقعي كه دست تو مي گذاشتي رو زمين،منم بهت مي گفتم ،پسرم يا علي بگو بلند شو

كاشكي مي ديدم، راه رفتنت رو

آرزو داشتم ببينم، شكفتنت رو

اون روزاي پا گرفتنت رو

چه قدر اين خانم باوفا بوده،عشق علي چقدر تو سينه اش بوده،

كاشكي مي ديدم ،راه رفتنت رو

آرزو داشتم ببينم ،شكفتنت رو

اون روزاي پا گرفتنت رو

كاشكي علي ميشنيده ،بابا گفتنت رو

تير خلاص و بزنم

مدينه مردمش حسودن

اينها ديدند من دو تا گل دارم،دوتا گلم داره مي شه سه تا

نام خود را خصم داغ ننگ زد

ديد بار شيشه داردسنگ زد

***

مدينه مردمش حسودن

منتظر اين روزها بودند

اينها نقشه داشتند،علي مو خونه نشين كنن،منو پهلو شكسته،بعد تورو بكشند

مدينه مردمش حسودن

منتظر اين روزها بودند

غنچه ي ناشكفته پر پر

الهي كه بميره مادر

بميره مادر

متن روضه حضرت زهرا سلام الله عليها و حضرت محسن عليه السلام-حاج حسن خلج

$

##روضه وگريز هاي زهرائي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

در جهان تا زنده ام گويم ثناي فاطمه

دست حاجت مي برم سوي خداي فاطمه

گر براي درد بي درمان مداوا طالبي

رايگان مداوا کند دارالشفاي فاطمه

آن بانويي که فيض دمادم عطا کند

مدحش خدا به کوثر و هم هل اتي کند

هم پايه اش به غير امير حرم نبود

عرض ادب به ساحت او مرتضي کند

تنها زائر (روضه حضرت زهرا(س))

يا رسول الله اين همه سفارش دخترت را  به امّتت کردي ، چه کردند با فاطمه ؟ شب عزاي فاطمه است شب مصيبت ، مي دانم همه دلها راهي مدينه و فبرستان بقيع شده ، از همين جا دلهاي عاشقتان را کنار قبري ببريد که الان تنها زائرش مهدي فاطمه است ، فداي آن صورتي که الان روي قبر مادر گذاشته ،براي غربت و مظلومي مادر اشک مي ريزد .

مادرا مي آيم و حق تو احيا مي کنم//دشمنانت را يکايک خوار و رسوا مي کنم

ازخدا اذن ظهورم را تقاضا کن که من//عقده هاي دل پراز خون ترا وا مي کنم

روضه اي جانسوز مي خوانم کنار قبر تو//چشم عشاق ترا از گريه دريا مي کنم

من طبيب دردهاي بي علاجم غم مخور//پهلوي بشکسته ات راهم مداوا مي کنم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

شب تاريكه،دستور اينه كه عزيزان من،صداتون به گريه بلند نشه،عزيزان من هيچ همهمه و زمزمه نداشته باشيد،از بقيع برگشتند آقا امير المؤمنين عليه السلام،جنازه ي اصلي توي اون تابوتي است كه خود خانم فاطمه زهرا سلام الله عليها دستور دادند،توي حجره، قبر فاطمه زهرا آماده،جنازه رو بغل كردند امير المؤمنين عليه السلام،فقدسترجعة الوديعه،رفتن پايين،گذاشتن تو قبر،همه ي اين ها حرف داره سخن داره،فقط يك كلامه،وقتي آقا اميرالمؤمنين عليه السلام خواستند از قبر بياند بالا،زانوهاي حضرت لرزيد ديگه توان نداره،همه ي زمين خورده هاي عالم يا علي مي گن،حركت مي كنند،علي عليه السلام اونجا زمين خورد،هيچ كي نبود،يه نگاهي كرد به بچه ها،نگاه عميق به حسن،نگاه كرد،چشماشو برگردوند،به حسين نگاه كرد،چشاشو برگردوند،به ام كلثوم نگاه كرد چشاشو برگردوند،به زينب نگاه كرد،صدا زد زينب جان بيا زير بغلم و بگير.

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-سالک زاهد حاج آقا نجفي (حفظه الله)

 

چشم انتظارم مهدي بيايد قبرشريفت پيدا نمايد

شبي كه زهرا سلام الله عليها رو به خانه اميرالمؤمنين عليه اسلام آوردند،زوجات رسول الله همه بدرقه كردند،يه وقت گفتند:خود رسول الله صلوات الله عليه دارند،تشريف مي آورند،آمدند فرمودند: زن ها ديگه متفرق بشوند،آمد دست زهرا شو گرفت،گذاشت،ميان دست مولا صدا زد يا علي،هذه وديعةالله،و وديعة رسوله،اين امانت خدا و پيغمبر و بهت مي سپارم،آه،آن امانت آن شب و امشب پس داد.

افسوس كه شد خاموش از ظلم چراغ دين

شد كشته زضرب در، يكتا ثمر ياسين

آقايان ديده ايد اگه زني از دنيا برود،كنار قبر مي گن محرماش بيان،كمك بكنند اين بدن و بگيرندو ميان قبر بگذارند،كي بود محرم زهرا ،سلمان و ابوذر كه محرم نبودند،بچه هاشم كوچك بودند،خود مولا گرفت آن بدن را،

پرپر شدن گلم  به چشمم ديدن

با دست خودم كفن بر او پيچيدم

با دست خودم لحد بر او مي چيدم

يه وقت ديد كمك پيدا شد،محرم پيدا شد،وقتي آقا نگاه كرد،ميان قبر ديد دست هاي رسول الله صلوات الله عليه ، الـسـلام عـليك يا رسول اللّه عني و عن ابنتك النازلة في جوارك

با من اگر تو درد و دل خويش نگفتي

برگو درد دل خود با پدر امشب

عباس بن عبدالمطلب عموي اميرالمؤمنين آمد،دست مولارو گرفت،مگه دل مي كنه از قبر زهرا،امام زمان شما كه نبودي،آقاتو دلداري بدي،عباس مي گه يه وقت ديدم آقا خم شد،اين صورت رو گذاشت رو خاك هاي قبر زهرا،آي شهيده زهرا

متن روضه خواني شهادت حضرت زهراء(س)-مرحوم كوثري

 

زهراي مرضيه سلام الله عليها، نزديک مرگش شد، اميرالمومنين عليه السلام حسنين، را از خانه بيرون آورد و زينب هم در منزل با اسماء و فضه و ام ايمن است، فرمود: اسماء من قدري مي خوابم ،صبر کن، بعد صدا کن مرا، اگه جواب دادم و گر نه رفته ام، بي بي پارچه را روي صورت کشيد، صبر کرد ،گفت: دختر پيغمبر ،جواب نيامد، زهرا جان ،جواب نيامد، پارچه را زد عقب، ديد از دنيا رفته، اسماء صورت روي سينه زهرا سلام الله عليها گذاشت، گفت: به حضور پيغمبر رسيدي، سلام مرا بر سان، متوجه شد اگه بچه ها بيان سخت مي شه، پارچه را روي فاطمه کشيد، آمد روي حياط ،بچه ها آمدن، اسماء گفت: بياييد غذا بخوريد، گفتند ما کي بي مادر غذا خورديم، مي دانيم مادرمان از دنيا رفته، امام  مجتبي بالاي سر مادر نشسته، مي گه من حسنم، با من حرف بزن، گفت: ديدم حسين طرف پاي مادر خم شد، صورت به کف پاي مادر گذا شته ،مي گه من حسينم با من حرف بزن.

متن روضه شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها-مرحوم فلسفي

 

در آن مرضي که پيامبر اکرم از دار دنيا رحلت کرد حضرت فاطمه به حضور پيامبر آمد و پيامبر مطلبي در گوش او فرمود که خندان شد عايشه مي گويد من از علت تبسم فاطمه سوال کردم آن حضرت فرمود الان صلاح نيست وقتي که پيامبر خدا از دنيا رحلت کرد من راجع به تبسم از او پرسيدم حضرت فاطمه فرمود وقتي پيامبر خدا خبر وفاتش را به من داد من گريان شدم چون فرمود تو اولين کسي هستي از اهل بيتم که به من ملحق ميشود خندان شدم و از اين عباس روايت شده است که پيامبر اکرم (ص)زمان مرگ صديقه طاهره را هم تعين کرده و به دخترش فاطمه زهرا فرمود فاطمه گريه نکن بعد از من هفتاد و دو روز بيشتر عمر نميکني تا به من ملحق شوي و از اين خبر زهرا متبسم شد

 

درجه عفت و حياء ، كوچه و گوشواره

حياء و عفت حضرت زهرا (س) به قدري بود که از نابينا هم رو مي گرفت . فرمود : پدر جان! اگر او مرا نمي بيند ، من که او را مي بينم بوي مرا استشمام مي کند . مردم حضرت زهرا (س) با اين درجه از حياء و عفت چه حالي پيدا کرد ، هنگامي که آن نامرد در کوچه اي تنگ که دو نفر به سختي از کنار هم رد مي شدند ، جلوي راه او را سد کرد . چنان سيلي به صورت نازنينش نواخت که گوشواره ي حضرت از گوشش به زمين افتاد ...

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 114 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

بحارالانوار ، ج 43 ، ص 91 .

علي قرني گلپايگاني ، منهاج الدموع ، ص 240 .

 

سقط جنين

آن هنگامي که هيزم آوردند ، در را آتش زدند و به درون خانه حمله ور شدند ، فاطمه (س) بين در و ديوار، فرمود : « يا فضّه اليک فخذيني » دقت کنيد . نفرمود : فضه بيا، فرمود : « يا فضّه خذيني » يعني فضه مرا بگير، يعني دارم مي افتم ، بيا مرا بگير « يا فضّه اليک فخذيني فقد و الله قتل ما في أحشائي من حمل» فضه ، به خدا محسنم سقط شد ... يا زهرا (س)

 

شنيدن خبر شهادت و بيهوش شدن علي(ع)در مسجد

امير المؤمنين (ع) درون مسجد بودند . راوي مي گويد : تا حسين (ع) به اميرالمؤمنين (ع) خبر وفات مادرشان را رساندند . علي (ع) بي حال داخل مسجد افتاد . او را به هوش آورند راه مسجد تا خانه را نمي دانم با چه حالي و چه وضعي پيمود . اينجا اميرالمؤمنين (ع) که فاتح خيبر است ، با شنيدن اين خبر، بيهوش به زمين مي افتد ، پس چه حال و وضعي داشته اند ، زنان و کودکان اباعبدالله (ع) آن زماني که حضرت سکينه (س) سراسيمه به ميان خيمه ها دويد . صدا زد عمّه! « و الله لقد قتل أبي الحسين (ع) »

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 115 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

محمد محمدي اشتهاردي ، رنجها و فريادهاي فاطمه عليها السلام ( ت بيت الاحزان ) ، ص 249 .

 

وصيت به خاطر دل علي(ع)

بي بي جان! چرا وصيت کردي که شبانه شما را غسل و کفن کنند و به خاک بسپارند ؟ شايد در پاسخ بفرماييد ، اين وصيت به خاطر دل علي (ع) بود . چون مي خواستم تاريکي شب مانع شود ، و علي (ع) آثار زخم هايي که از ناحيه دشمنان به من رسيده، نبيند . مبادا داغش تازه شود . تا زنده بودم نگذاشتم علي (ع) کبودي صورتم را ببيند . اما بي بي جان! عرض مي کنيم ، کجا بودي آن شب، ببيني علي(ع) چطور سر به ديوار گذاشت و با صداي بلند ناله مي زد . فرمود : « الآن دستم به بازوي ورم کرده ي زهرا (ع) رسيد

 منبع :  گريزهاي مداحي ، ص 115 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

 

ديدن صحنه احتضار مادر

اگر چه حضرت فاطمه (س) صدمات زيادي ديده بود . جراحات زيادي در بدن داشت . ولي هنگامي که جگر گوشه هايش آمدند او را زيبا و آرام ، رو به قبله مشاهده کردند . ولي چه کشيدند ، دختران اباعبدالله (ع) آن وقتي که آمدند ، براي آخرين بار پدر را ببينند ، ناگهان ديدند ، پدر سر در بدن ندارد . لباس ها به غارت رفته ، بدنش قطعه قطعه ، زير سم اسبان پرپر شده است از شدت ناراحتي خود را از روي شترها به زمين انداختند .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 112 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

 

دفن بي بي و تنهايي علي(ع)

هنگام دفن حضرت زهرا (س) کسي نبود به اميرالمؤمنين (ع) کمک کند . درون قبر مي رفت ، چه کسي بدن را تحويل او مي داد ؟ بالاي قبر مي ايستاد ، چه کسي بدن حضرت را تحويل بگيرد و درون قبر بگذارد ؟ يک وقت ديد دو تا دست ، شبيه دستان رسول خدا (ص) ظاهر شد . فرمود علي جان! امانتم را تحويل بده .

 منبع :  گريزهاي مداحي ، ص 116 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

محمد محمدي اشتهاردي ، سوگنامه آل محمد ( ص) ، ص 407 .

 

در و ديوار خانه را كه نميشود عوض كرد.

رسم است بعد وفات عزيزي ، اسباب و وسايل و لباس هاي او را جمع مي کنند . تا در ديد فرزندان و بازماندگان او نباشد . مبادا فرزندان او با ديدن آن اسباب و وسايل و لباس ها داغشان تازه شود . دل ها بسوزد براي اول مظلوم عالم اميرالمؤمنين (ع) ، به فرض که امير المؤمنين (ع) تمام اسباب و وسايل شخصي حضرت را جمع کند . آن چادر خاکي و جانماز بي بي را جمع کند . اما با آن در نيم سوخته چه کند ؟ امير المؤمنين (ع) که بيرون خانه مي رفت . بچه ها به اين در خيره خيره نگاه مي کردند و اشک مي ريختند .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 127 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

رسم است ، کسي که از دنيا مي رود ، يک پارچه ي مشکي به عنوان نشانه و اعلان عزا بر سر در خانه ي او نصب مي کنند . اما مردم! خانه ي اميرالمؤمنين (ع) احتياج به هيچ پارچه ي مشکي و علامت عزايي ندارد . چون آن قدر درب خانه از دود و آتش سياه شده است ، که ديگر احتياجي به پارچه ي مشکي نيست . از دور معلوم است که اهل اين خانه عزا دارند . احتياجي به اعلان عزا نيست ... .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 106 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ ...

 

يا رسوالله امشب مراعات حال دخترت را بكن

هر وقت بابا به خانه زهرا (س) مي آمد ، دختر مي دويد ، دست بابا را مي بوسيد ، پدر هم سينه ي زهرا را مي بوييد ، بر دستهاي زهرا (س) بوسه مي زد . يا رسول الله (ص)! امشب ديگر حضرت زهرا (س) قصد ملاقات شما را کرده اند شب شهادت بي بي دو عالم است . دوباره همديگر را ملاقات مي کنيد . اما يا رسول الله(ص) ! اگر امشب ديدي دختر جوانت قد کمان و خميده شده است تعجب نکن ، اگر ديدي دست به ديوار مي گيرد و راه مي رود تعجب نکن ، اين همان فاطمه (س) است آقاجان! اگر امشب خواستي مثل دفعه هاي قبل دست دخترت را ببوسي ، آهسته تر ببوس ، آخر اين دست آزرده است ...

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 128 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

 

 امير المومنين (ع) و ديدن تابوت

اسماء به دستور حضرت زهرا (س) تابوتي را ساخت . حضرت زهرا (س) تا تابوت را ديد لبخند به لبانش نشست . بعد رسول الله (ص) اين اولين لبخند حضرت زهرا (ع) بود . چون اين تابوت ديواره داشت و حجم بدن در آن معلوم نبود . سؤال من اين است روزهاي آخر که اين تابوت را ساختند . کجا نگاه مي داشتند ؟ لابد درون خانه گذاشته بودند . در اين صورت امان از دل اميرالمؤمنين (ع) ، با ديدن اين تابوت چه حالي شده است ؟ فاطمه جان! اين تابوت چيست که اين جاست ؟ فاطمه جان! مگر قصد رفتن داري ؟ مگر مي خواهي علي (ع) را تنها بگذاري نمي دانم وقتي زينب (س) پرسيده است که بابا اين وسيله اي که اسماء درست کره است چي هست ؟! اميرالمؤمنين چه حالي شده است و چگونه جواب زينب (س) را داده است ؟

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 122 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

اربلي ، کشف الغمه ، ج 2 ، ص 67 به نقل از محمد دشتي ، نهج الحياة: فرهنگ سخنان فاطمه ، ص91

 

هر وقت به فاطمه (ع) نگاه مي كرد تمام غمهايش تمام مي شد

علي (ع) هر وقت وارد خانه مي شد و به زهرا (س) نگاه مي کرد ، تمام غم و غصه هايش بر طرف مي شد . هميشه ديدن زهرا (س) مايه ي آرامش او بود . اما يک وقتي رسيد که با ديدن حضرت فاطمه (س) آه از نهاد اميرالمؤمنين (ع) برخواست . سر به ديوار گذاشت ، شروع کرد بلند بلند گريه کردن . يا اميرالمؤمنين(ع) چه اتفاقي افتاده است ؟ فرمود : الآن دستم به بازوي ورم کرده ي حضرت زهرا (س) رسيد .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 123 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

 

 فرشتگان اجازه ورود مي گرفتند

در زمان رسول الله (ص) مردم اگر با رسول الله (ص) کاري يا سؤالي داشتند ، سرزده وارد خانه ي پيامبر (ص) مي شدند . آيه نازل شد ( يا أيّها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النّبي الاّ أن يؤذن لکم ) يعني اي کساني که ايمان آورديده ايد ، تا اجازه نگرفته ايد ، وارد خان? پيامبر (ص) نشويد . عرض مي کنم ، مگر اين قوم قرآن نخوانده بودند مگر اين آيه را نشنيده بودند ؟ خانه اي که جبرئيل و عزرائيل و فرشتگان ، اجازه ي ورود مي گرفتند يک دفعه عده اي هجوم آوردند ، در خانه را آتش زدند . صاحب خانه را سيلي زدند . تازيانه زدند ... .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 131 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

احزاب (33) ، 53 .

 

اذان بلال

بلال شنيد که حضرت فاطمه (س) فرموده است : « إنّي أشتهي أن أسمع صوت مؤذن أبي بالأذان » دلم براي اذان گفتن بلال تنگ شده است . ميل دارم صداي اذان بلال را بشنوم . بلال با اينکه بعد رسول الله (ص) و خلافت ابوبکر عهد کرده بود ، ديگر اذان نگويد ، به خاطر حضرت زهرا (س) رفت به سمت مأذنه و شروع کرد ، اذان گفتن «الله اکبر » تا صداي اذان بلال بلند شد ، حضرت زهرا (س) هم جان تازه اي گرفت . بلند شد جانماز رسول الله (ص) را پهن کرد . رو به قبله نشست . بابا جان! کجايي ؟ بلال آمده است . مؤذّنت آمده است . بلال تا گفت : « أشهد أنّ محمّداً رسول الله » فاطمه (س) نقش زمين شد . عرض مي کنم بي بي جان! شما نام رسول الله(ص) را شنيدي از حال رفتي . قربان آن عزيزاني که سر باباي خود را گاهي بالاي نيزه ديدند ، گاهي در صندوقچه ديدند ، گاهي در طشت طلا زير ضربات چوب خيزران ديدند .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 133 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

محمد محمدي اشتهاردي ، رنج ها و فريادهاي فاطمه عليها السلام ( ت بيت الاحزان ) ، ص 227

 

سلام دادن به مادر و جواب سلام

امام حسين (ع) همراه امير المؤمنين (ع) دور از چشم مردم مي آمد . کنار قبر مادر، دستان کوچکش را به سينه ي ادب مي گذاشت . مي فرمود : « السلام عليک يا امّاه » سلام مادر ... قبر مادر را زيارت مي کرد . اما نمي دانم اين چرخ زمان چطور گشت که حضرت زهرا (س) بايد جواب اين ملاقات وزيارت را درون تنور خولي پس بدهد . درون تنور را نگاه کرد ، ديد سر خونين و خاک آلود به خاکسترهاي تنور آغشته شده است ... غريب حسين ... .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 134 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

صدرالدين قزويني ، رياض القدس ، ج 2 ، ص 205 .

 

دو محسن ، مدينه و كربلا

حضرت زهرا (ع) بين در و ديوار قرار گرفت ومحسن شش ماهه اش سقط شد . اين يک شش ماهه بود اين طور شهيد شد . من يک شش ماهه ي ديگر را هم سراغ دارم . اسم او هم محسن بود « محسن بن الحسين(ع) » کاروان اسراي اهل بيت در رحم داشت که او را محسن ناميده بودند . آن قدر در طول مسير اين خاندان را اذيت کردند . آزار روحي دادند ، از اين شهر به آن شهر در منظر نامحرمان عبور دادند که اين خانم در يکي از منازل به نام « مشهد السقط» [ بر اثر شدت ناراحتي و سختي و مشکلات راه ] بچه اش را سقط کرد .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 135 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

محمد باقر کمره اي ، در کربلا چه گذشت ؟( ت نفس المهموم ) ، ص 550 : شيخ عباس قمي ، منتهي الآمال ، ص 599

 

اين قوم مرا ضعيف مراضعيف فرض كردند

موقعي که حضرت موسي (ع) مي خواست ، براي مدتي امت را تنها بگذارد و با خداي خودش خلوت کند و به عبادت بپردازد . امت را به برادرش هارون سپرد . در نبود موسي (ع) مردم ، گوساله پرست شدند ، حضرت هارون هم هر چه مي گفت ، در آنها اثر نمي کرد . حضرت موسي (ع) که برگشت و اوضاع مردم را ديد ، بسيار ناراحت شد و حضرت هارون را مؤاخذه کرد . هارون در جواب گفت : ( إبن امّ انّ القوم استضعفوني و کادوا يقتلونني ) اي پسر مادرم ! اين قوم مرا ضعيف کردند و نزديک بود ، مرا به قتل برسانند . اين آيه را يک شخص ديگري هم قرائت کرد . آن هنگامي که مردم به خانه ي اميرالمؤمنين (ع) هجوم آوردند و در خانه را آتش زدند . سيلي و تازيانه و غلاف شمشير نثار حضرت زهرا (ع) کردند . گريبان اميرالمؤمنين (ع) را گرفتند و به زور او را به سمت مسجد کشاندند . حضرت علي (ع) رو به قبر رسول خدا (ص) کرد و جواب هارون به موسي (ع) را گفت : « يابن امّ انّ القوم استضعفوني و کادوا يقتلونني » اي پسر مادرم ( يا رسول الله!) اين قوم مرا ضعيف کردند و نزديک بود مرا به قتل برسانند ... غريب آقا ... .

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 136 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

اعراف (7) ، 150 .

علامه مجلسي ، جلاء العيون ، ص 84 .

 

 سه روزه متوالي و دادن افطار به سائل

حضرت زهرا (ع) سه شبانه روز روزه گرفتند و هر سه شب موقع افطار سائلي در خانه ي حضرت را دق الباب کرد . حضرت زهرا (ع) هر سه شب ، حتي از غذاي بچه ها مي گذشت و سائل را از در خانه اش دست خالي بر نمي گرداند . مردم ! شخصيتي با چنين اوصاف چطور ممکن است امشب اين جمعيت را دست خالي برگرداند ؟! بي بي جان ! ما هم سائل درگاه شما هستيم . ما را هم دست خالي بر مگردان ... .

منبع :گريزهاي مداحي ، ص 137 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

 

كار كردن حضرت زهرا(س) سختيها و مشقتها

اميرالمومنين (ع) مقداري از حضرت فاطمه (س) را براي مردي از قبيله سعد توضيح مي داد فرمود : حضرت زهرا (س) آنقدر با مشک آب کشيد که اثر بند مشک در سينه ي او نمايان شد و آنقدر خانه را جارو کرد ، که لباس هايش غبار آلود شد و آنقدر زير ديگ ، آتش افروخت که رنگ لباسهايش تغيير يافت . به طوري که به سختي و زحمت افتاد ... سلمان هم مي گويد : ديدم فاطمه (س) نشسته و آسيايي پيش روي اوست و به وسيله آن مقداري جو را آرد مي کند و عمود آسيا خون آلود است ... وقتي پيامبر(ص) اين سختي کشيدن هاي حضرت فاطمه (س) را در کارهاي منزل مي ديد ، يا مي شنيد ، ناراحت مي شد و مي گريست .

يا رسول الله شما با ديدن اين سختي ها ناراحت مي شديد و گريه مي کرديد . عرض مي کنم يا رسوالله ! اين سختي ها که در مقابل رنجهاي حضرت فاطمه (س) سختي نبودند . نبوديد سختي کشيدن فاطمه (س) را بين در و ديوار ببينيد ، نبوديد حال و روز دخترتان را در کوچه هاي بني هاشم ببينيد...

منابع:گريزهاي مداحي ، ص 139 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

محمد محمدي اشتهاردي ، رنجها و فريادهاي فاطمه عليها السلام ، (ت بيت الاحزان )

 

بين در و ديوار و صداي يا مهدي

هنگامي که به خانه ي اميرالمومنين (ع) هجوم آورند . در خانه را آتش زدند . آن هنگامي که حضرت زهرا (ع) بين در و ديوار قرار گرفت و در به پهلوي خانم فشار آورد ، همه مي گويند ، خانم فرمود : « يا فضه اليک فخذيني ... » اما از علامه اميني نقل شده که حضرت زهرا (ع) در اين هنگام صدا زد « يا مهدي » .

بيا مهدي بيا ، مادر غمين است

ببين بر پشت در نقش زمين است

منبع : گريزهاي مداحي ، ص 140 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

محمد رحمتي شهرضا ، روضه هاي استاد فاطمي نيا ، ص 63 .

 

قرآن خواندن امام علي(ع) و امام حسين (ع)

حضرت علي (ع) بنا بر وصيت حضرت زهرا (س) آمد کنار قبر بي بي فاطمه (س) شروع کرد قرآن خواندن نمي دانم چه آياتي را خواند شايد اين آيات را خوانده است (بسم الله الرحمن الرحيم . انا اعطيناک الکوثر، فصل لربک وانحر ...) شايد هم اين آيه را خوانده باشد ( قالوا انا لله و انا اليه راجعون) اينجا امير المومنين (ع) با صداي دلنشين براي آرامش همسرش قران خواند . اما يک وقتي ديگر، يک شخص ديگري هم قران خواند . سر بريده شروع کرد قرآن خواندن ، قرآن خواندن علي (ع) به حضرت زهرا (س) آرامش مي داد ، ولي قرآن خواندن اين سر قلب زينب(س) را آتش زد . هم به احترام قاري قرآن چوب خيزران برداشت ... يا حسين (ع) ....

يک وقتي هم دخترش درون خرابه ي شام سر بابا را به آغوش کشيد . باباجان! چرا ساکتي ؟ چرا مثل آن دفعه قرآن نمي خواني . بابا ، دست من که چوب خيزران نيست ، قرآن بخوان بابا ، قرآن بخوان ...

منبع :گريزهاي مداحي ، ص 141 ، نوشته محمد هادي ميهن دوست ، چاپ سبحان ، نوبت ششم 1387 ، انتشارات صبح پيروزي.

بحارالانوار ، ج 82 ، ص 27 ، ح 13 .

$

##روضه های حضرت زهرا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اى آن كه بر صحيفه‏ ى حق پشت پا زدى

بر هم بساط شادى آل عبا زدى

 دستت بريده باد كه با بودن حسين

سيلى به روى مادر ما از جفا زدى

 در كوچه‏اى كه رهگذر خاص و عام بود

با تازيانه مادر ما را چرا زدى؟

 پهلوى او شكستى و زين ماتم بزرگ

خنجر به پشت ختم رسل از قفا زدى

يا زهرا(س)! طاقت نداشتى گريه‏ى بچه‏هايت را ببينى؛

صداى گريه‏ ى حسنين‏ عليهم السلام دلت را شرحه شرحه مى‏كرد و جگرت را مى‏خراشيد؛لذا دستان نوازش گرت را از كفن بيرون آوردى و حسنين‏ عليهم السلام را در آغوش مهرت كشيدى و آن‏ها را تسكين دادى؛

اما خانم جان! اى كاش در كربلا هم مى‏بودى و با آن دستان پر مهرت،دخترت زينب‏عليها السلام را در آغوش مى‏كشيدى و او را اندكى تسكين مى‏دادى و در لحظه‏هاى پرالتهاب و جگر خراش او را در مى‏يافتى!

بى‏بى جان! اگر چه زينب درياى صبر است؛ ولى اين گودال پرخون دريا را هم به تلاطم وامى‏دارد.امان از اين گودال! فغان از اين گودال! بى‏بى جان! مى‏دانم در طول زندگى كوتاهت، سختى‏ها و مصيبت‏هاى زيادى را تحمل كردى؛

 ولى گودال پر خون را نديدى

در آتش قوم مجنون را نديدى

 نديدى دست و پا مى‏زد گل عشق

كنارش ناله مى‏زد بلبل عشق

 ثمر از باغ غم مى‏چيد زينب

بلا پشت بلا مى‏ديد زينب

 امان از دوره‏ى سرد اسارت

امان از زينب و درد اسارت

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: گريزهاي مداحي، محمد هادي ميهن دوست، ص 111.

 

على‏عليه السلام هر وقت وارد خانه مى‏شد و به زهراعليها السلام نگاه مى‏كرد، تمام غم و غصه‏هايش بر طرف مى‏شد. اگر بيرون خانه مردم به او سلام نمى‏كردند يا اگر اميرالمؤمنين سلام مى‏كرد و آن‏ها جواب نمى‏دادند، اگر غريب و تنها شده بود، اگر بيرون خانه يار و همدم و همزبانى نداشت؛ اما وقتى وارد خانه مى‏شد با ديدن حضرت زهراعليها السلام و مهربانى و هم دردى و دلدارى‏هاى او آرامش مى‏يافت. آرى، هميشه ديدن زهراعليها السلام مايه‏ى آرامش او بود؛ اما يك وقتى رسيد كه با ديدن حضرت فاطمه‏عليها السلام آه از نهاد اميرالمؤمنين‏عليه السلام برخواست؛ صورت كبود است؛ پهلو شكسته است. با غسل حضرت زهراعليها السلام يكايك مصائب گذشته را مرور كرد؛ بازو ورم كرده است؛ سينه ضرب ديده است؛ يا اميرالمؤمنين‏عليه السلام! بدن حبيبت را با دلى شرحه شرحه غسل دادى. پهلو و سينه را شكسته يافتى، صورت و بازو را كبود ديدى؛ اما به هر حال بدن به ظاهر سالم بود؛ امّا زينب كبرى‏عليها السلام وقتى آمد مقابل بدن حبيبش، ديد بدن برادر قطعه قطعه است و سر در بدن ندارد. خم شد و لب‏هايش را بر رگ‏هاى بريده‏ى برادر گذاشت.

 آهى كشيد از دل و با ديده‏ى پر آب

با بضعه‏ى رسول خدا كرد اين خطاب

 مادر بيا كه بى كس و تنها حسين توست

تنها ميان لشكر اعدا حسين توست

 مادر بيا ببين كه در اين دشت مرگ بار

بى يار و بى پناه و هم آوا حسين توست

 اين پاره پاره تن كه فتاده به روى خاك

از تشنگى به حالت اغما حسين توست

 اين نازنين بدن كه ندارد براى من

يك جاى بوسه درهمه اعضا حسين توست

گريزهاي مداحي،محمدهادي ميهن دوست،ص123.

 

حضرت هيچ وقت چيزى از امام على‏عليه السلام درخواست نمى‏كرد كه در توان او نباشد و شرمنده شود. فرمود:"اى ابوالحسن! از خداى خود شرم داشتم، چيزى از تو بخواهم و تو را به چيزى تكليف كنم كه قدرت آن را ندارى".* با تمام سختى‏ها و مشكلات و كم و زياد خانه‏اش مى‏ساخت و از نظر فكرى و روحى همفكر و مشوق اميرالمؤمنين‏عليه السلام بود. پشتوانه و تكيه گاهى براى ادامه‏ى مبارزات اميرالمؤمنين‏عليه السلام و درمانى براى رفع كوفتگى‏هاى جسم و جان او بود. چنان كه على‏عليه السلام درباره‏ى زهرا مى‏فرمود: »وقتى به خانه مى‏آمدم و به زهرا نگاه مى‏كردم، تمام غم و اندوهم برطرف مى‏شد"*. هيچ گاه بارى بر دوش اميرالمؤمنين‏عليه السلام نمى‏گذاشت؛ بلكه بار بردار و كمك كار او بود. ...

 بى بى جان! تمام عمر كمك كار اميرالمؤمنين بوديد و بارى به دوش على‏عليه السلام نگذاشتيد؛ پس چطور دلتان آمد، تابوتتان را بر دوش اميرالمؤمنين بگذاريد؟ ديدن تابوت براى على كمر شكن است، چطور زير تابوت شما را بگيرد؟...

 هر چه سختى ديده، با آن ساختى

درد را بر خويش، درمان ساختى

 هر چه بار از دوش من برداشتى

جاي آن، تابوت خود بگذاشتى

 سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگانى حضرت فاطمه‏عليها السلام و دختران آن حضرت، ص 81.

مناقب خوارزمى، ص 256.

گريزهاي مداحي،محمد هادي ميهن دوست،ص152.

 

اسماء! كمك كن. وقتى نماز على‏عليه السلام است. امشب اميرالمؤمنين‏عليه السلام بايد نماز بخواند. يا اميرالمؤمنين! غسل دادن را رها كن. وقت نماز آيات است. ...

 - مگر چه خبر شده؟ زلزله آمده است يا خورشيد و ماه گرفته؟ نماز آيات براى چه؟ زهرا جان! تو بگو چه خبر شده است؟ چرا على بايد نماز آيات بخواند؟

 - مگر نمى‏دانى؟ مگر نديدى اسماء؟

 چو ديد صورت ماه مرا منادى گفت

نماز خوف بخوان يا على كه ماه گرفت

 براى آن كه بگيرد قباله‏ى فدكم

ميان كوچه به من خصم راه گرفت

چنان به گوشه‏ى چشمم زكينه زد سيلى

كه بعد از آن به على هم ره نگاه گرفت

گريزهاي مداحي،محمد هادي ميهن دوست،ص159.

$

##يادي از فرزندش حضرت صاحب الزمان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آنان که گُل وصال تو مي پويند

در سهله و جمکران تو را مي جويند

با ذکر قنوت در مصلاي نماز

عجل لوليک الفرج مي گويند

آقاجان امشب ذکر همه ي شيعه ها فقط همين يه جمله است:

اللهم عجل لوليک الفرج

خدايا ظهور منتقم زهرا رو برسون.

يا صاحب الزمان:اين همه ي آرزومه که:

روبم به مژه غبار درگاهت را

جويم به دو چشم روي چون ماهت را

اي کاش که از خانه ي کعبه شنوم

آواي اَنا بقية اللهت را

ان شاءالله همين صبح جمعه از کنار خانه ي کعبه صداي حيدري شما بلند مي شه:يا اهل العالم اَنا بقيةالله...

ان شاءالله با آقامون بريم مدينه قبر گمشده ي مادرش رو براي همه هويدا کنه،اون جا بشينيم و براي ما روضه ي زهرا رو بخونه.

آقاجان امشب مصيبت جانسوزي مي خونيم، که دل هر کسي رو مي سوزونه،چه برسه به شيعه ها،مگه چه مصيبتيه،مصيبت امشب ما اينه،

«اسماء پس ار وفات فاطمه سلام الله عليها گريبانش را پاره کرده و سرآسيمه از خانه بيرون آمد،حسن و حسين عليهم السلام را در بيرون خانه ملاقات کرد،آنها گفتند:مادر کجاست؟اسماءسخني نگفت،آنها به سوي خانه روانه شدند و ديدند که مادرشان رو به قبله دراز کشيده،حسين عليه السلام مادرش را حرکت داد،ناگهان دريافت که مادرش از دنيا رفته است،به برادرش حسن عليه السلام رو کرد و گفت:اي برادرم،خدا در مورد مادرم به تو اجر مي دهد، آجرک الله في الوالده ،امام حسن عليه السلام خود را روي مادر انداخت،گاهي او را مي بوسيد و گاهي مي گفت:اي مادر!با من سخن بگو،قبل از آنکه روح از بدنم خارج شود.امام حسين عليه السلام پيش آمده و پاهاي مادر خويش را مي بوسيد و مي گفت:مادرم،من پسرت حسين هستم،قبل از آنکه قلبم شکافته شود و بميرم، با من سخن بگو.رنجها و فريادهاي فاطمه/ترجمه بيت الاحزان/ص249-248 »

اما لا يوم کيومک يا اباعبدالله کجا بوديد،کربلا اون لحظه اي که اُسرا رو از جنازه ي شهدا حرکت دادند،هرکس کنار يه جنازه اي نشسته بود و ندبه سر داده بود،همه ي جنازه ها بدون سر بودند،زينب کنار جنازه اي که از سُم ستوران

مادر که عزم رفتن از اين خانه دارد

آرام آرام اي خدا جان مي سپارد

هرشب کنار بستر او يک فرشته

مي آيد و زخم تنش را مي شمارد

آلاله مي ريزد به روي شانه هايم

بر سينه ام وقتي سرش را مي فشارد

پهلو به پهلو مي شود وقتي به بستر

امکان ندارد لاله ي سرخي نکارد

ديشب که گشتم پيکرش را خواب ديدم

يك عضو بي آسيب در پيکر ندارد

از روي دلسوزي براي گيسوانم

خم مي شود تا شانه ها بالا بيارد

پرواز مجروح صدايش بي سبب نيست

يک فاصله در استخوان سينه دارد

مي گيرد از دستم لباس زخمي اش را

پيراهني کهنه به جايش مي گذارد

خاکستر پروانه ها بر دامن او

شام غريبان را برايم مي نگارد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا مولاتي يا فاطمة الزهراء

يا الله به عظمت بي بي دوعالم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

بيا بيا گل زهرا عزاي مادر توست

آخ قربون گريه هاتون امشب چه شبيه مگه ايجوري بي قراري

بيا بيا گل زهرا عزاي مادر توست

صفاي فاطميه از صفاي مادرتوست

اگر كه سائلم و نوكر هميشه گي ام

فقط به خاطر لطف و عطاي مادر توست

مي خواي با امام زمان بگي بگو:مادر مادر...داري مي ري مادر،كجا مي خواي بري مادر

تمام عزت شيعه رحين منت اوست

تمام زندگي ما فداي مادر توست

زندگي چه قابل داره ،دارو ندارم فدات مادر

زنور چادر او ما همه مسلمانيم

نه فقط اون هفتاد تايهودي،هشتاد تا يهودي مسلمان شدند،ما هم تا ابد،اسلام مون مديون چادر زهرا ست،اين چادر نبود فقط،ما نگامون فقط يه چادره،اون خيلي حرف داشت،اين چادر سياه پرچمه تا آخر عمرت،تا دنيا دنيا است اين پرچم بالاست،

زنور چادر او ما همه مسلمانيم

كه اصل طينت ما خاك پاي مادر توست

معلوم نيست فاطميه ي ديگه زنده باشم

به وقت مرگ كه دستم زهر دري كوتاست

آي ،فكر نكني رفيق من فقط حرف مرگ مي زنم،يا ما حرف مرگ مي زنيم،خود بي بي به مولا علي فرمود: علي جان،من از شب اول قبر نگرانم،زهرا بگه من چي بگم،صدا زد علي جان تنهام نذاري بري،بايست بالاي قبرم تا من اين تنهايي قبر و حس نكنم،الله اكبر

زهرايي كه  زهرا است، زهرايي كه همه كاره ي زمين و زمان و سماوات و ملك و ملكوته، به علي مي گه،علي جان قرآن برام بخون،علي مي خوام آروم بشم با صدات،علي مي خوام اُمدن بهم گفتن: امامت كيه بگم همين آقايي كه بالا سرمه امام منه، آخ چي مي شه ،ماهم  اين جوري بگيم،چي مي شه به ما بگن اممت كيه بگم همين امام زماني كه بالاقبرمه امام منه

به وقت مرگ كه دستم زهر دري كوتاست

اميد و دل خوشيه من  وفاي مادر توست

من شك ندارم،مادرت مياد،يه چيزي بگم شب جمعه اي گريه كني،خودشم نياد، بچه اش و مي فرسته،مي گه حسينم،پاشو برو،سينه زنت وحشت قبر داره، حسينم اين يه عمر برات سينه زده، حسين،داد بزن ،ناله بزن صداتو فاطمه بشنوه،اي تشنه لب حسين،امشب مادرشم داره همين و مي گه،حسين، عشق زينب حسين

بيا بيا گل زهرا عزاي مادر توست -سيد مهدي ميرداماد

 

بي تو فضاي روضه چه دلگير مي شود

سيلاب غم زكوه سرازير مي شود

ماه فلك ستاره فشاند زچشم خويش

خورشيد پشت كوه زمين گير مي شود

بس پير در فراق تو مرد و بسي جوان

در انتظار آمدنت پير مي شود

آقا جانم ،ايام عزاي مادرت،بي بي دو عالمه ،همه ي مجالس ما،همه روضه ها ،همه ي جلسات ذكر اهلبيت،يك صاحب داره،يه باني داره،اونم امام زمان و بس،تو همه ي مجلسا شك نبايد داشته باشي كه حضرت مي آد،قبل از اينكه منو تو بيايم،ولي مجلسايي كه واسه مادرشه يه جور ديگه مي آد،حضورش يه رنگ ديگه اي داره،يه بوي ديگه اي داره،قبل از اينكه وارد روضه بشم،تو همين چند بيت فضاي دلت آماده بشه،

بي تو فضاي روضه چه دلگير مي شود

سيلاب غم زكوه سرازير مي شود

ماه فلك ستاره فشاند زچشم خويش

خورشيد پشت كوه زمين گير مي شود

آقام آقام،چقدر انتظار آقا جان

بس پير در فراق تو مرد و بسي جوان

در انتظار آمدنت پير مي شود

جوونيم و دارم برات خرج مي كنم،از موقعي كه خودم و شناختم،دنبالت دارم مي گردم،قبول دارم،اوني كه مي خواي نشدم،نشدم،قبول دارم،اما اُمدم زير خيمه ي عزاي مادرت،هر اتفاقي قرار بي اُفته ،اينجا باشه،

بس پير در فراق تو مرد و بسي جوان

در انتظار آمدنت پير مي شود

همه ي حرف ما اينه

تا ما نمرده ايم تو پا در ركاب كن

تعجيل كن عزيز دلم دير مي شود

همه ناله بزنن ،فاطميه فصل ناله زدنه،فاطميه بايد صداي نالت از همه ي سال بيشتر باشه،

حال كه مي بينم اهل ناله اي ،اهل زمزمه اي منم ،يه زمزمه مي خونم ببينم كيا مي خونن

درد شيعه عاقبت دوا مي شه مهدي بياد

بخدا حاجتامون روا مي شه مهدي بياد

آقامون مي يآد مدينه همه عالم مي بينن

قبر زهرا عاقبت پيدا مي شه مهدي بياد

درد شيعه عاقبت دوا مي شه مهدي بياد

بخدا حاجتامون روا مي شه مهدي بياد

حالا كه پشت بقيع نمي ذارن گريه كنيم

عقده هاتون تو  مدينه وا مي شه مهدي بياد

صحنه ي قيامت و روز ظهورش مي بينيد

اي خدا يعني مي شه اين جوونايي كه دارن مثل ابر بهار برا مادرش گريه مي كنن ، اين صحنه رو ببينند،

صحنه ي قيامت و روز ظهورش مي بينيد

صداهاتون همه يا زهرا مي شه مهدي بياد

آماده ايد،بچه سيدا،گوشه كنار ازت خواهش مي كنم،تو فاطميه لااقل شال سبزت و بنداز،اگه كسي نگات كنه ياد حضرت زهرا بيافته، اشك بريزه،سيدا منو كمك كنند

سيدا همون كه بر مادرتون سيلي زده

پيش چشم همه تون رسوا مي شه مهدي بياد

بااسم مادرش صداش بزن

ياين الزهرا

روضه خواني حضرت زهرا (س) و يادي از فرزندش حضرت صاحب الزمان(عج)-ميرداماد

 

دلم دريا ولي ساحل ندارد

به غير از عشق تو حاصل ندارد

تمام هستيم بود و نبودم

فداي توبيا قابل ندارد

آقا جان اين دل من از بس که غم مادرت زهرا را دارد، انگار اصلاً ساحل نداره آخه مگه غم مادرت تمومي داره ،مگه ميشه به گفته خود شما که شب عيد غدير توي خواب به اون مرد عالم گفتي ما اهل بيت ديگه بعد از بيت الاحزان مادرمون زهرا ديگه شادي نداريم .

دلم دريا ولي ساحل ندارد

به غير از عشق تو حاصل ندارد

تمام هستيم بود و نبودم

فداي توبيا قابل ندارد

آقا جان بيا تا جونم را فدات کنم آقا بيا تا باهم توي مدينه تن اون دو نفر نامرد رو از خاک بيرون بياريم و انتقام مادرت زهرا را از اونها بگيريم ،من نميدونم ديگه فاطمه اذيتي براي مردم مدينه نداشت، اي نانجيب مردم مگه چه هيزم تري فاطمه يا باباش رسول خدا به شما فروخته بودند، که حتي نذاشتيد توي عزاي باباش هم گريه کنه، که رفتيد به امير المومنين گفتيد به فاطمه بگو يا شب گريه کنه يا روز ،خدا لعنتتون کنه اي نانجيب مردم فضه کنيز حضرت زهرا ميگويد :  پس از چند روزي که رسول خدا از دنيا رفته بود حضرت زهرا شبانه روز گريه ميکردند بزرگان و پيرمردان مدينه نزد اميرالمومنين آمدند و گفتند: يا ابالحسن فاطمه شب و روز گريه ميکند هيچ يک از ما نميتواند شبها راحت بخوابد و روزها نيز آسايش در کسب و کار و درآمد نداريم از تو ميخواهيم از فاطمه درخواست کني که يا شب گريه کنه يا روز حضرت فرمودند: بسيار خوب اقدام خواهم کرد اميرالمومنين نزد فاطمه آمدند حضرت با ديدن اميرالمومنين کمي آرام گرفتند اميرالمومنين فرمودند: مردم مدينه از من خواسته اند که از توبخواهم يا شب گريه کني يا روز فاطمه فرمودند: يا علي من مدت زيادي در بين آنها نخواهم ماند به همين زودي از بين آنها خواهم رفت ،به خدا سوگند که نه شب آرام ميگيرم و نه روز تا به پدرم رسول الله ملحق شوم، سپس اميرالمومنين عليه السلام براي فاطمه به دور از شهر مدينه اتاقي بنام بيت الاحزان را بنا کردند و حضرت زهرا همراه با حسن وحسين روز به آنجا ميرفتند و به گريه و عزاداري مي پرداختند، آري اينجا در مدينه امير المومنين براي فاطمه سرپناهي بنا کرد تا بتواند براي پدرش رسول الله گريه کند، اما کربلا بدن بي سرو قطعه قطعه و غرق به خون حسين سه روز و سه شب روي خاک گرم کربلا روي زمين بود، بدون حتي يک سر پناه و هر کس که ميخواست بالاي سر او گريه و زاري کند با تازيانه از او دلجويي ميشد .

 

در سينه دلم هواي مولا کرده

عمريست هواي گل طاها کرده

باز آ زسفر ببين که اين دل مولا

بد جور هواي قبر زهرا کرده

آ قا جان چقدر دوري شما رو تحمل کنم ديگه طاقت دوري شما رو ندارم آ قا اينقدر اومدن شما دير شده که همه ي مردم حتي خود شيعه ها ي به ظاهر متمدن ميگن اگه اين امام زمان شما ميخواست بياد تا حالا بايد مي اومد آ قا جانم يا بن الحسن پسر فاطمه

آ قا آيينه دل من از بس گناه کردم خاک آلود و سياه شده بايد شما بياي و اين آ لودگيها رو از دلم پاک کني آقا جان بيا و به اين جدايي پايان بده

بيا آيينه ي دل پاک گردان

زلال از خاک و خاشاک گردان

بيا و پيکر اين نوکرت را

کنار قبر زهراخاک گردان

آقا بيا و قبر بدون شمع و چراغ مادرت را به ما نشون بده و بعد توي مدينه بدن اون دو نانجيب رو از خاک بيرون بيار و دادخواهي مادرت را بکن

شيخ مفيد ماجراي کوچه را چنين نقل ميکند

«ابوبکر کاغذي طلبيد و رد فدک را در آن نوشت و به فاطمه (س)داد حضرت با گرفتن سند از نزد ابوبکر بيرون امد ولي در راه عمر با او ملاقات کرد و از جريان نامه پرسيد فاطمه فرمود: اين نامه سند رد فدک است که ابوبکر برايم نوشته است عمر گفت آنرا به من بده، فاطمه امتناع ورزيد ،عمر با لگد به سينه و پهلوي فاطمه زد، طوريکه محسن فرزندش سقط شد و چنان سيلي به صورت آن بانو زد که گوشواره اش شکست سپس سند را گرفت و پاره کرد همين خشونت باعث شد فاطمه بستري گردد و بعد از 75 روز بيماري از دنيا رفت» اينجا توي مدينه فاطمه 18 سالش بود که از دشمن سيلي خورد اما کربلا يه دختر 3 ساله که صورتش از گل نازکتره از سيلي دشمن گوشواره از گوشش پاره ميشه و با باباش درد دل ميکنه ميگه

غمم بي حد و دردم بيشماره

تنم زخمي و لباسم پاره پاره

زدست سيلي سنگين شامي

نه گوشي دارم و نه گوشواره

بابا عمه ميگفت که من شبيه مادرت شدم مگه مادرت هم مثل من سيلي خورده بود مگه مادرت مثل من قدش خم شده بود مگه ....

 

تومنتقم خون خدايي

بس است آقا ديگرجدايي

دل خوش شده ام که يابن الزهرا

اين جمعه به جمع ما بيايي

اي قبله ي قلبم برگو که کجايي

سامره، نجف يا کربلايي

برگرد گه شيعه دل غمينه

از دوري تو زارو حزينه

هر جمعه غروب ميگه با خود

اين جمعه بي تو آخرينه

يا بن الحسن اي عزيز زهرا

اي وارث ذوالفقار حيدر

اي حجت آخر پيمبر

بازآ ،زمکه و نشان ده

آن قبر بدون شمع مادر

باز آ و نشان ده آن چهره ي زيبا

توبخوان براي ما روضه ي زهرا

روزي که عدو حق نمک خورد

زخم دل مصطفي نمک خورد

روزي که ميان کوچه زهرا

از دشمن بي حيا کتک خورد

يا بن الحسن اي عزيز زهرا

آقا جان يابن الحسن ، ميدونم اين ايام براي شما کمتر از ايام محرم و صفر نيست ميدونم جلوي پسر نبايد روضه ي مادر پهلو شکسته را خواند، آقا جان ميدونم جلوي پسر نميشه روضه ي سيلي خوردن مادر رو خوند، ولي معذرت ميخوام امشب بايد اين روضه خونده بشه، تا اونايي که ميگن اين ماجرا صحت نداره يک کمي به فکر بيفتند و از غربت علي و فاطمه توي اين مملکت شيعه کم بشه ...

مرحوم شيخ عباس قمي در کتاب بيت الاحزان مينويسد:

هنگاميکه فاطمه زهرا از دستور ابوبکر اطلاع يافت که ضوابط او را از فدک خارج کرده اند نزد ابوبکر رفت و فرمود چرا مرا از ارث خود که پدرم رسول الله برايم ارث گذاشته باز ميداري و وکيل و نماينده مرا از آنجا خارج نموده اي با اينکه پردر بزرگوارم آن مُلک را به فرمان خدا براي من قرار داده ابوبکر گفت: براي گفته هاي خودت شاهد بياور که رسول خدا آنجا را مُلک خاص تو قرار داده است حضرت فاطمه رفت اُم ايمن را به عنوان شاهد نزد ابوبکر آورد اُم ايمن رو به ابوبکر کرد و گفت اي پسر قُحافه گواهي نميدهم مگر اينکه در مورد اعتبار خودم از زبان رسول خدا استدلال کنم تو را به خدا قسم آيا پيامبر در مورد من گفته است «اِنّ اُم ايمن امراه من اهل الجنه»  که هر آينه، اُم، بانويي است از اهل بهشت. ابوبکر گفت آري ميدانم که پيامبر در مورد تو چنين گفته است اُم ايمن گفت شهادت و گواهي ميدهم بر اينکه وقتي آيه ي« و آت ذاالقربي حقه »اي پيامبر حق نزديکان را بپرداز ،بر رسول گرامي اسلام نازل شد ،پيامبر خدا به امر و فرمان خدا فدک را بر فاطه واگذار نمود و آنجا را مُلک خاص فاطمه کرد و همچنين امير المومنين نيز بر همين مطلب گواهي داد و براي ابوبکر ثابت شد که فدك مُلک شخصي فاطمه زهرا و بر همين اساس قباله اي در مورد رد فدک به فاطمه ي زهرا نوشت و به آن بانوي مکرمه داد .

در باغ باد سرد و سياهي وزيد و بعد

دستي سياه فاجعه اي آفريد و بعد

خورشيد را که رهگذر رهگذار بود

پيش از غروب سوي غروبش کشيد و رفت

دور از نگاه پرپر آن باغبان ترين

گلچين شد و به ساحت آن گل رسيد و بعد

بر لاله حمله کرد و زد و خرد کرد و ريخت

خون از کنار لاله ي گوشي چکيد و بعد

يک نونهال عصاي جواني سرو شد

يک نوجوان که قامتش از غم خميدو بعد

بعد از نگاه کردن آن ماجراي تلخ

همچون سپيده موي سرش شد سپيد وبعد

از آن به بعد اول کابوس هر شبش

درباغ سرد و سياهي وزيد و بعد ...

 

آن فرقه که زهراي جوان را کشتند

ناموس خداي مهربان را کشتند

افسوس که با کشتن محسن پسرش

يک سوم سادات جهان را کشتند

آقا جان يابن الحسن سرت سلامت، آقا آخه امشب شب روضه ي عموي نشکفته ي سادات حضرت محسن ابن علي است آقا جان يه سري به اين محفل بي ريا ما بزن آقا جان ، شما که جريان به آتش کشيدن خانه جدت امير المومنين جلوي چشماتونه و مطمئناً اين ماجراي دردناک را ديديد براي ما روضه خون باشيد، آقا جان معذرت ميخوام که اينجور ميگم اما اگر امشب، امشب اين را نگم و اين شعر را نخونم نميدونم کي بايد بخونم.

آن فرقه که زهراي جوان را کشتند

ناموس خداي مهربان را کشتند

افسوس که با کشتن محسن پسرش

يا صاحب الزمان معذرت ميخوام آقا جان انشاءالله لال بشم که بخوام دروغ بگم ولي:

افسوس که با کشتن محسن پسرش

يک سوم سادات جهان را کشتند

يا زهرا يا زهرا

در کتاب ارشاد القلوب نقل شده است که فاطمه فرمود:" هيزم بسيار به در خانه ما آوردند تا خانه و اهلش را بسوزانند من پشت در ايستاده بودم و آن قوم مهاجم را به خدا و رسولش سوگند ميدادم که دست از ما بردارند و ما را ياري نمايند، عُمر تازيانه را از دست قنفذ غلام آزاد شده ابوبکر گرفت و با آن بر بازويم زد و اثر آن چون رگه هاي بازوبند در بازويم باقي ماند آنگاه لگد به در زد و در را به طرف من فشارداد در اين هنگام به صورت بر زمين افتادم در حاليکه فرزندي در رحم داشتم، آتش زبانه ميکشيد و صورتم را ميسوزاند او با دستش مرا ميزد گوشواره ام قطع و پراکنده شد، درد مخاض مرا فرا گرفت، محسنم بيگناه سقط و کشته شد." اما اگر اينجا در خونه امير المومنين را اين بيحياها به آتش نميکشيدند کربلا ديگه کسي جرات نميکرد خيمه هاي اهل بيت امام حسين را به آتش بکشد.

بابا موهاي مادر ،ميون شعله سوخته  

پهلوي مادرو ميخ، انگار به ديوار دوخته

بابا ببين که مادر ،خورده زمين پشت در  

پاشيده روي ديوار ،خون از پهلوي مادر

وقتي مادر راه ميره، بابا نگاه کن ببين  

کنار پاي مادر، خون ميچکه رو زمين

صداي آه مادر ،ميون آتش و دوده       

گمون کنم براي ،پهلو شکستنش بوده

يه عمره تو مدينه، بابا خونه نشيني      

آخه مادر چرا گفت، يا فضه خذيني

اينجوري که ميخ تو ي،پهلوي مادر خورده 

گمون کنم که بابا ،ديگه داداشم مرده

زينب دلش ميسوزه ،بابا اشکات رو پاک کن

دور از چشاي مادر ، داداش محسن رو خاک کن

 

خوش آن صبح وصالي که هجران به سر آيد

خوش آن جمعه که بر من زمهدي خبر آيد

بگوييد و بگرديد به دريا و به صحرا

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه شيرين که روي تو ببينم

سر راه تو همچون گدايان بنشينم

ببوسم رهت را، ببينم رخت را

کجايي گل زهرا ،کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه که آريم به سوي تو نيازي

همه پشت سر تو بخوانيم نمازي

برد نغمه حمدت به هر آيه دل ما

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

به پاي گل نرگس بريزد گل ياس

بخوانيد حضورش همه  روضه ي عباس

بگوييد بگوييد زبي دستي عباس

کجايي گل زهرا، کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه شيرين که در کعبه درآي

چو پيغمبر اکرم کنار حجر آيي

شود ديده حجاج همه گرم تماشا

کجايي گل زهرا ،کجايي گل زهرا

همه منتظر هستيم که آيي به مدينه

کني ياد کني ياد، زمسمار و زسينه

زسوز تو مدينه ،شود محشر کبري

کجايي گل زهرا، کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه که آيي سر قبر پيمبر

سر قبر پيمبر شوي زائر مادر

شود تربت زهرا زديدار تو پيدا

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

آقا جان يا صاحب الزمان امشب  دلم خيلي براي شما تنگ شده، مُدام با خودم زمزمه ميکنم، کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا کجايي آقا جانم يا بن الحسن نميدونم کجا منزل گرفتي آقا نميدونم بايد کجا سراغ شما رو بگيرم، از کي بايد سراغ شما رو بگيرم 

دلا بسوزه به حال زينب، موقعي که ديد زمين و آسمان تيره و تار شد انگار زمين لرزه داره مياد رفت خيمه امام سجاد، گفت پسر برادرم بگو چه اتفاقي افتاده ،امام سجاد فرمود عمه جان پرده خيمه رو کنار بزن زينب سلام الله عليها پرده خيمه رو کنار زد، ديد سر داداش حسين بر سر نيزه ها

سري به نيزه بلند است در برابر زينب

خدا کند که نباشد سر برادر زينب

$

##يادي از فرزندش حضرت صاحب الزمان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دو چشم تو شرار غربت و درد، يابن زهرا

به جان مادرت اين جمعه برگرد، يابن ازهرا

بيا تا حسرت تو نماند در دل من

بيا و حل نما تو تمام مشکل من

همه انس وجان، اسير توأند، اسير خال رويت

بگو نازنين ،کجايي کجا، کنم من جستجويت

سر راهت نشستم تا بيايي، يابن ازهرا

بيا پايان بده بر اين جدايي ،يابن الزهرا

الا اي صاحب عصر ،بيا از پشت ابرا

ميان کوچه ها تو، به استمداد زهرا

که در پشت در، به خون جگر، صدايت کرد مولا

پس از ساليان، زغم کن رها، تو مهدي مادرت را

اللهم ارني الطلعة الرشيده و الغرة الحميده ...

خدايا توفيق زيارت صاحب عصر الزمان رو امشب به جمع ما عطا فرما،خدا اگر توي اين ايام و توي اين روضه ها توفيق ديدن صورت دل آراي مهدي فاطمه نصيب ما نشه ،پس کي نصيب ما ميشه، امشب شبيه ،که جن وانس همه روضه خون ونوحه خون فاطمه هستند ،امشب شب روضه ي زهراست، امشب شبيه که اگر نفرين ميکرد فاطمه همه ارض و سماء کون فيکون ميشد

امام صادق(ع) فرمود:" وقتي علي را از خانه اش بيرون آوردند تمام بانوان بني هاشم از خانه ها بيرون آمدند تا نزديک قبر رسول خدا رفتند، حضرت زهرا صدا زد ،پسر عمويم را آزاد کنيد، قسم به خداوندي که محمد را به حق مبعوث کرد اگر او را  رها نکنيد ،مويم را پريشان و پيراهن پيامبر را بر سر مي افکنم و در درگاه خدا ناله ميکنم، ناقه ي صالح پيغمبر در پيشگاه خدا گرامي تر از فرزندان من نيست ".

سلمان ميگويد: "نزدک فاطمه بودم سوگند به خدا ديدم که پاي ديوارهاي مسجد رسول خدا از زمين جدا و گشوده ميشود که اگر مردي خواسته باشد ميتواند از زير آن عبور نمايد نزديک رفتم و عرض کردم اي بانوي بزرگوار و اي سرور من ،خداوند پدرت را مايه ي رحمت جهان قرار داد، شما سبب عذاب مردم نشويد، فاطمه به خانه ي خود مراجعت نمود و شکاف مسجد بهم پيوست به طوريکه غبار از پايه ي مسجد بر خاست و در بيني ما رفت. "اينجا دستهاي امير المومنين را بستند تا براي بيعت ببرند،حضرت زهرا خواست نفرين کند، اما کربلا اون زماني که شمر ملعون روي سينه ابي عبدالله نشسته بود راوي ميگه ديدم صدايي مياد هي ميگه غريب مادر حسين ...

بي پرو باله ،مي باره از نگاهش شيون و ناله

با هر لبخند، مي ريزه از لباش ناله غريبونه

اين روزا که شهر بوي غربت و بي کسي گرفته

آسمون چشماشو ، ابر دلواپسي گرفته

آسمونيه ،نگاهش بيکرون مهربونيه

کبوده، اما پلکاش ارغونيه ،پريشونيه

رنگ آسمون نگاش به غير از شفق نداره

دست نيمه جونش براي شونه رمق نداره

 

آروم آروم ديگه آقا، فکر ميکنم ميخواي بيايي

به دلم اُفتاده ارباب، که همين روزا ميايي

جمعه هاي بيشماري، اُومد و آقام نيومد

يابن الزهرا کي مي آيي، عمر من ديگه سر اُومد

اونيکه غربت چشماش، وسعتش قد دو دنياست

اونيکه ديدنش واسه من، خيلي سخته مثل روياست

اونيکه وقت ظهورش ،همرهش شمشير مولاست

اولين روضه اي که اون ميخونه روضه ي

كوچه و سيلي و صورت نيلي  زهراست

رد دست يه قناري مونده رو ديوار خونه

هنوزم خونه رو پهلوش ،مونده رو مسمار خونه

با صورتت قناري، سيلي  ه کوچه چه کرده

ميکشه دست روي خاکا ،دنبال جوجه اش ميگرده

همه جا رسم که ميگن ،حرف حق سند نميخواد

آخه کافراي بي دين، گل چيدن لگد نميخواد

آقا جان يا بقيه الله امشب روضه خوندن ما با بقيه ي شب ها فرق داره ،امشب آخه روضه از زبان قاتل مادر شما خوانده ميشه، امشب اين روضه با دل خيلي ها بازي ميکنه ،امشب اين روضه دهان خيلي از آدمها رو ميبنده، اونايي که ميگن جريان آتش زدن سيلي زدن و ...سنديت نداره ،امشب بايد اين روضه رو گوش بدن.

توي کتاب بحار الانوار ج8صفحه 221و کتابهي ديگر آمده  است :

پس از آنکه وليد و ديگر دشمنان اهل بيت به دستور خليفه دوم رفتند و هيزم آوردند و در خانه ي امير المومنين را آتش زدند خليفه دوم در نامه اي براي معاويه نوشت :فاطمه به اون گفت اي دشمن خدا و اي دشمن رسول خدا و اي دشمن امير المومنين و هماندم دستش را بيرون آورد از در ،که مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاي او زدم، از شدت درد ناله و فريادش بلند شد و گريست و گريه و ناله اش آنچنان جانسوز بود که نزديک بود، دلم نرم شود و از آنجا منصرف شوم و برگردم به ياد کينه هاي علي و حرص او در ريختن خون بزرگان مشرک اُفتادم و با پاي خود لگد بر در زدم ولي او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتي لگد بر در ميزدم صداي ناله ي فاطمه بلند شد و فريادي زد که پنداشتم مدينه زير و رو شد در آن حال فاطمه گفت: يا ابتاه يا رسول الله هکذا کان يفعل بحبيبتک و ابنتک آه يا فضة خذيني فقد والله قتل ما في احشايي من حمل .در اين حال دريافتم فاطمه در اثر درد شديد به ديوار پشت در تکيه داده است در خانه را به شدت فشار دادم در باز شد، وقتي که  وارد خانه شدم فاطمه با همان حال روبروي من ايستاد، ولي شدت خشم مرا به گونه اي کرده بود که گويي پرده اي در برابر چشمم افتاده است، آنگاه آنچنان از روي مقنعه سيلي به صورت فاطمه زدم که گوشواره از گوشش به در آمد و بر زمين پخش شد در اين حال علي از خانه بيرون آمد".

آري خدا ميداند اگر در مدينه و در محله  بني هاشم و در خانه امير المومنين چهره نازنين حضرت زهرا از حرارت آتش نميسوخت دست و پاي دختران رسول الله در کربلا نميسوخت اگر مسمار در سينه فاطمه نميرفت،اگر آنروز در خانه اميرالمومنين را نسوزانده بودند، اگر آنروز گوشواره از گوش زهرا جدا نميشد، ديگر در کربلا از گوش دختران آل رسول الله جدا نميشد، ديگر خيمه ها آتش نميگرفت موي سر ودامن دختران آتش نميگرفت و در يک کلام اگر آنروز دستان علي را نبسته بودند در کربلا غل و زنجير به دست وپا و گردن اسيران نميکردندو اگر در مدينه مادرشان فاطمه مظلو مانه سيلي نخورده بود صورتهاي زيادي از سيلي ستم نيلي و کبود نميشد

پشت در انباري از هيزم شده است//خانه در انبوهي آن گمشده است

چيست اين شمشيرهاي فتنه جو//که به سوي خانه اي آورده رو

کيست طبل جنگ ديگر ميزند//جبرئيل اين خانه را در ميزند

شعله ها نمرود را تسليم بود//آتشي بر جان ابراهيم بود

چوبها از شعله ديگر سوخته//جاي انگشت پيغمبر سوخته

تا در خانه به آتش باز شد//سوختن با ساختن آغاز شد

ديگر آتش ذره اي غيرت نداشت//شعله را بر دامن زهرا گذاشت

شد روان آتش سوي پيراهنش//بعد از آن شد نوبت زخم تنش

ناله ي زهرا بلند افتاده بود//عرش رحمان درد مند افتاده بود

شعله ها تا آسمان پر ميگرفت//دشمن اما کار از سر ميگرفت

لحظه لحظه تنگتر مي شد قفس//بسته شد بر فاطمه راه نفس

خصم چون در را برآن ديوار دوخت//فاطمه با ناله آتش بر فروخت

آه زهرا آسمان را تيره کرد//چشمهاي آسمان را تيره کرد

واي اگر پرسند مردان يهود//علت اين آسمان پر زدود

در آن مرضي که پيامبر اکرم از دار دنيا رحلت کرد حضرت فاطمه به حضور پيامبر آمد و پيامبر مطلبي در گوش او فرمود که خندان شد عايشه مي گويد من از علت تبسم فاطمه سوال کردم آن حضرت فرمود الان صلاح نيست وقتي که پيامبر خدا از دنيا رحلت کرد من راجع به تبسم از او پرسيدم حضرت فاطمه فرمود وقتي پيامبر خدا خبر وفاتش را به من داد من گريان شدم چون فرمود تو اولين کسي هستي از اهل بيتم که به من ملحق ميشود خندان شدم و از اين عباس روايت شده است که پيامبر اکرم (ص)زمان مرگ صديقه طاهره را هم تعين کرده و به دخترش فاطمه زهرا فرمود فاطمه گريه نکن بعد از من هفتاد و دو روز بيشتر عمر نميکني تا به من ملحق شوي و از اين خبر زهرا متبسم شد

 

بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي كربلا

بردلم ترسد بماند آرزوي كربلا

تشنه ي آب فراتم اي اجل مهلت بده

تا بگيرم در بغل قبر شهيد كربلا

حسينم اين همه بر سينه آذرم مزنيد،

سوختم ،نمك به دل درد پرورم مزنيد

آدم اگه بين غريبه ها بخواد گريه كنه سخته،آدم اگه يه جا بخواد گريه كنه،مسخره اش كنند سخت تره،اين روزا بي بي مون گريه مي كرد،يه زني بود تو مدينه مي شناسيدش،او كه گريه مي كرد،قهقهه مي زد،مي گفت:جگرم خنك شد،صداي گريه حسن بلند مي شد،او قهقهه مي زد،

حسينم اين همه بر سينه آذرم مزنيد،

سوختم ،نمك به دل درد پرورم مزنيد

در اين مدينه ،همين جا سر مرا ببريد

غلاف تيغ به بازوي مادرم مزنيد

الهي مادرم،زهرا جوان است

چرا پس قامتش ،همچون كمان است

چرا از دختر خود رو گرفته

چرا يك دست و بر پهلو گرفته

چرا از زندگاني سير و گشته

چرا در نوجواني پير و گشته

گريه كنيد،مدينه نمي شه داد زد،گريه كنيد پشت بقيع نمي زارن داد بزنيد،آي زنا ناله بزند،شما رو بقيع راه نمي دن،آي،اي دل،اي دل،امان ،امان،امان،آي

دعايي زير لب دارم شبانه

داداش بيا من دعا مي كنم تو آمين بگو

دعايي زير لب دارم شبانه

بگو آمين تو اي ماه يگانه

الهي هيچ مظلومي نبيند

عزيزش را به زير تازيانه

واي مادرم،مادرم،مادرم

روضه چي بخونم،خوبه اگه يه خانم جووني،مي خواد از خونه بيرون بره،يه پسر بچه هفت،هشت ساله باهاش باشه،اگه مردش باهاش نيست،اين آقا زاده هي مي گفت:جانم مادر،چه خطبه اي خوند،پوزه ي دشمن و به خاك ماليد،قباله ي فدك تو دست زهراست،دست امام حسن  عليه السلام تو دست زهرا،يه وقت اون نانجيب سرو كله اش پيدا شد،مقابل بي بي ،بي بي اول دست حسن و فشار داد،پسرم ،همه ي كربلات امروزه حسن جان،صبر نشون بده ميوه ي دل مادر،ناموس پرستا ناله بزنيد،آقام امام حسن غريبه،غيرتي ها داد بزنيد،امام حسن  و اون روز كشتند،جگرش پاره پاره شد،داده بيداد،فاطمه كجا بودي،مسجد حقم و گرفتم،قباله رو بده،نمي دم،نامرد قاپ زد،آب دهان ريخت رو قباله،پاره پاره كرد،بي بي فرمود:خدا شكمت و پاره كنه،نانجيب  غضب كرد،سر و ته كوچه خبري از علي نيست،واي،واي،واي،اي دل،اي دل،

گل ياس علي نيلوفري شد

من كه چيزي نگفتم تو صورتاتون مي زنيد،بزن،منم مي زنم،اما مال من و تو دردي نداره،هيچي مون نمي شه،مرديم،صورتت مال حادثه هاست،اما صورتش از برگ گل نازك تر بود،اي داد،اي داد،مي گن گوشواره شكست،ان شاءالله دروغه،روضه خوانها مي گن صورت چاك برداشت،ان شاءالله دروغه،برو يه جا ديگه

شاميا بدن، بابا،بابا

عمه رو زدن ، بابا،بابا

ضجر بي حيااست، بابا،بابا

پس عمو كجاست، بابا،بابا

صورت نيلي ، بابا،بابا

بچه و سيلي ، بابا،بابا

متن روضه ي حضرت زهرا عليها السلام -سعيد حداديان

$

##يادي از فرزندش حضرت صاحب الزمان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

شکسته از غم اين روزگار مي آيم

پر از تلاطم غم ،بيقرار مي آيم

به پا بوسي دريا ،به محضر خورشيد

شبيه قطره ،شبيه غبار مي آيم

شهود اشک و تماشاي آه و آيينه ست

به شوق رؤيت اين جلوه زار مي آيم

چقدر تشنه ي صبح زيارتش هستم

چهل شب است که من روزه دار مي آيم

دوباره جمعه ي سردي گذشت اما باز

و با حقيقت تلخي کنار مي آيم

آقاجان امشب شب آخر مجلس فاطميه ي ماست، تو را به مظلومي علي خانه نشين قسمت ميدم که به مجلس ما يه سري بزني.

طبق وصيت حضرت فاطمه امير المومنين با چند نفر از اصحاب خاص خود شبانه حضرت زهرا را دفن کردند امير المومنين براي اينکه قبر حضرت فاطمه مخفي بماند با دست مبارکشان صورت چهل قبر را در بقيع درست کردند، صبح فردا دشمنان از دفن حضرت مطلع گشتند، ابوبکر گفت تا افراد مطمئني بروند و اين قبرها را بشکافند و قبر حضرت را بيابند و بر او نماز بخوانند، تا اين خبر به علي رسيد دستور داد تا پيراهن زردي را که در روزهاي سخت مي پوشيد بياورند، پيراهن را پوشيد ذوالفقار را در دست گرفت و در حاليکه خشمگين بود و چشمهايش سرخ و رگهاي گردنش پر از خون شده بود وارد قبرستان بقيع شد .مردم گفتند :اين علي ابن ابي طالب است که مي آيد در حاليکه سوگند ياد کرده که اگر يک سنگ از اين قبرها جابجا شود تمام شما را خواهد کشت، در اين هنگام غاصب دوم که با جمعي از اصحابش حاضر بودند جلو آمد و گفت :اي ابو الحسن !اين چه کاريست که انجام داده اي ؟سوگند به خدا که قبر زهرا را نبش ميکنيم و بر او نماز ميگذاريم .

حضرت علي که ناراحت و خشمگين بودند دست بر دامن غاصب دوم برد و آن را پيچيد و به زمين کشيد غاصب دوم به زمين خورد .حضرت خطاب به او فرمود :اي پسر سوداي حبشيه !من از حق خود گذشتم از بيم اينکه مردم از دين خارج گردند اما در مورد قبر فاطمه سوگند به خدايي که جانم دردست اوست اگر چنين کنيد زمين را از خون شما سيراب خواهم کرد ،پس آنان هراسان شدند و پا به فرار گذاشتند، ابوبکر که اين وضع را مشاهده نمود واسطه شد و به حضور امير المومنين رسيد و گفت :تو را به حق رسول خدا و به حق آن کسي که بالاي عرش است سوگند ميدهم که غاصب دوم را رها کن ما چيزي که شما نپسنديد انجام نميدهيم، آنگاه حضرت او را رها کرد ند و آنها هم از فکر نبش قبر منصرف شدند و قبرستان را ترک کردند .بحار-ط كمپاني،ج8،ص240

 

شبي ياد تو را در خواب کردم

دلم را باز  بي تاب کردم

زبس دير آمدي ياد تو را من

به لوح سينه ي خود قاب کردم

آقا جان با بن الحسن امشب خيلي دل من براي شما تنگ شده !امشب شب خاندان پيامبره .امشب شب غريبي علي و اولاد عليه .مگه ميشه دختر پيمبر و تشييع جنازه مخفيانه تو دل شب !نميدونم اين مردم مدينه چه کار با حضرت زهرا کرده بودند که به علي وصيت کرده بود :علي جان منو شبونه غسل بده .شبونه کفن کن و شبونه به خاک بسپار

يا صاحب الزمان !معذرت ميخوام از شما ،ولي امشب بايد روضه ي شام غريبان رو بخونم

معقل ابن عمر ميگويد :به حضرت صادق عرض کردم :چه کسي فاطمه را غسل داد :فرمود: امير المومنين، من از فرمايش حضرت دلم گرفت :حضرت فرمود :گويا از شنيدن اين جمله دلگير شدي ؟عرض کردم :اآري چنين شدم فرمود :ديگر نشو !او صديقه است و جز صديقه نبايد کسي او را غسل دهد، مگر نميداني مريم (س)را کسي جز عيسي (ع)غسل نداد ؟(فاطمه ي زهرا(س)شادماني دل پيامبر(ص)/ص 276)

پس از وفات فاطمه چون شب درآمد، حضرت علي آن را غسل داد و در تابوت گذاشت و امام حسن را فرمود :که ابوذر را طلب کن چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوي بقيع بردند و بر آن نماز کردند، چون حضرت امير از نماز فارغ شد، دو رکعت نماز به جاي آورد و دستهاي خود را به سوي آسمان بلند کرد و گفت :خداونذدا اين دختر پيغمبر توست، فاطمه، پس بيرون بر او را از ظلمتها به سوي نور و از شدتها به سوي شادي و سرور .پس زمين روشن شد به قدر يک ميل در يک ميل .

چون خواستند ان حضرت را دفن کنند، ندا رسيد از بقعه اي از بقعه هاي بقيع که به سوي من بياييد، که تربت او را از من برداشته اند چون حضرت نظر کرد قبر کنده اي ديد پس جنازه ي آن حضرت را نزد آن قبر گذاشتند؛حضرت امير المومنيين از کنار قبر ندا کرد :اي زمين امانت خدا را که دختر رسول خداست دست تو سپرم، پس از زمين ندايي آمد که :يا علي من مهربانترم به او از تو، برگرد و آزرده نباش، چون حضرت خواست برگردد قبر پر شد و با زمين هموار و ناپديد شد و ديگر ندانستند کجاست تا روز قيامت (تاريخ14معصوم/ص278)

آهسته ميشويد، يگانه همسرش را

با آب زمزم ،آيه هاي کوثرش را

پشت و پناه و تکيه گاه و ياورش را

تنها کنار نيمه هاي پيکر خود

ميشويد امشب ،نيمه هاي ديگرش را

آهسته ميشويد مبادا خون بيايد

آن يادگاري هاي ديوارو درش را

پي ميبرد آن دستهاي مهربانش

بي گوشواره بودن نيلوفرش را

ميگريد اما باز مخفي مينمايد

با آستيني بغض هاي حنجرش را

در خانه ي او بازوي زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نميگيرد سرش را

با گريه هاي دخترانه زينب آمد

بوسيد کبوديهاي روي مادرش را

بر شانه هاي آفتابي اش گرفته

مهتاب هجده ساله ي پيغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن ميکرد

در سرزمين هاي سوالي همسرش را

علي اكبر لطيفيان

 

اي خاک قدم تو ، به هر درد دوا

با يک نگهت، حاجت خلق کن روا

اکنون که دلم اسير رويت گشته

هر ثانيه دير ميشود، زود بيا

آقا جان هر لحظه اي که شما زودتر بيايي، اهل بيت و شيعه ها رو ازدست ظالمان نجات ميدي، آقا جان شما بيا و امشب نگذار که تشييع جنازه مادرت توي مدينه شبونه و مخفيونه انجام بگيره،امشب روضه ي غسل دادن فاطمه توسط امير المومنينه ،امير المومنين علي عليه السلام ميفرمايد :به خدا سوگند شروع به غسل دادن او نمودم، طبق وصيت فاطمه او را در پيراهن غسل دادم و با زيادي حنوط رسول خدا او را حنوط دادم، در کفن پيچيدم، وقتي که خواستم بندهاي کفن را ببندم، صدا زدم اي فرزندان فاطمه بيائيد و با مادرتان خداحافظي کنيد، حسن و حسين جلو آمدند :صدا ميزدند : آه مادر حسن و حسين سلام ما را به جدمان برسان ،خدا را گواه ميگيرم که فاطمه ناله اي زد و فريادي کشيد و دستهايش را از کفن بيرون آورد و حسن و حسين را در آغوش کشيد .در اين هنگام هاتفي صدا زد :يا علي حسن و حسين را از روي سينه ي مادر جدا کن که به خدا سوگند فرشتگان آسمان را به گريه در آوردند بحار/ج43/ص180- 179

 امير المومنين وقتي داشت فاطمه رو غسل ميداد مردم من ميگم اين زبون حالش بود :از همه سادات معذرت ميخوام که اين شعر رو ميخونم .

سرخيّ غروب رَدّ پايش مانده

از دين نبي هوي و هايش مانده

همه مردم مدينه از ديني که پيغمبر آورده بود فقط اسم مسلموني رو به يدک ميکشيدند و لا غير

سرخيّ غروب رَدّ پايش مانده

از دين نبي هوي و هايش مانده

فاطمه جان

در صورت تو هاله ي شب نقش شده

اين پنجه ي دست کيست جايش مانده؟

 

بريدن دل از او، هرگز نبايد

که گردون مثل او، هرگز نزايد

دعا کردم همين آدينه آقا

به حق حضرت زهرا بيايد

آقا جان امشب شب شهادت مادر شماست، امشب شما ميتوني ما رو ببري مدينه عيادت مادر پهلو شکسته ات ،آقا جان بريم کنار مريضه اي که همه دور بسترش جمع شدن ،يه طرف امير المومنين يه طرف حسنين و زينبين ،فاطمه داره براي اونها وصيت ميکنه .اما بذاريد روضه رو از اون جايي بخونم كه بچه ها اومدن ديدن مادرشون فاطمه از دنيا رفته ، اسما به حسن و حسين فرمود برويد نزد پدرتان علي و وفات مادرتان را به او خبر بدهيد، حسنين از خانه بيرون آمدند در حاليکه فرياد ميزدند« يا محمداه يا احمداه !اليومُ جُدّ دلنا موتُک اذ ماتت اُمِّنا » سپس حسنين وارد مسجد شدند، علي در مسجد بود آنها شهادت فاطمه را به او خبر دادند، علي از اين خبر چنان دگرگون شد که بيحال افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتي حالش خوب شد با نداي جانسوزي فرمود :«دختر محمد به چه کسي خودم را تسلي دهم تا زنده بودي مصيبتم را به تو تسلي ميدادم اکنون بعد از تو چگونه آرام بگيرم »رنجها و فريادهاي فاطمه/ترجمه كتاب بيت الاحزان/ص249

من بيقرار هستم و هستي قرار من

من همچنان خزانم و هستي بهار من

تنهاترين غريب ديار مدينه ام

بعد از خدا تويي همه دار و ندار من

من که گره گشاي همه خلق عالمم

در حيرتم چگونه گره افتاده در کار من

هرگز به زير غصه و غم، خم نميشوم

حس ميکنم همين که تو هستي کنار من

سوسو مزن چو شمع سحر در برابرم

اي چون ستاره در شب تاريک و تار من

من فاتح حنينم و سردار خيبرم

هرگز نديده است کسي انکسار من

صبر مرا به رفتن خود امتحان مکن

بي تو رود زدست،همه اختيار من

 (عابدين كاظمي)

$

##يادي از فرزندش حضرت صاحب الزمان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَ تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

من مهديم در دست تيغ انتقامم

مادر به قبر مخفيت بادا سلامم

اي قلب مجروحم کباب از غربت تو

باريده اشکم قرن ها در غربت تو

مادر دلم خون است از بندم رها کن

دستي برآور در ظهور من دعا کن

مادر شنيدم بارها از پا فتادي

ديدي علي تنها بود باز هم ايستادي

اي کاش بودم تا علي را يار بودم

من جاي تو بين در و ديوار بودم

کي ميشود بردارم از جانت محن را

از خاک بيرون آورم من آن دو تن را

دريا کنم از خون دل چشم ترم را

پرسم چرا کشتيد آخر مادرم را

يابن الحسن ما نيز منتظريم که در رکاب شما خدمت کنيم و از دشمنانتان انتقام گيريم در اين آرزوئيم که خداوند توفيق عنايت فرمايد تا در رکاب شما باشيم و از دشمنانتان انتقام گيريم .

ابن عباس نقل مي کند: زهرا در لحظه هاي آخر شهادت دست حسن و حسين را گرفت و به طرف قبر رسول خدا آمدند و سپس بين قبر و منبر پيامبر دورکعت نماز به جا آورد پس از نماز حسن و حسين را در آغوش فشرد و با آنها خداحافظي کرد و از آنجا که لحظات جان دادن مادر براي فرزندان سخت است فرمود :عزيزانم پدرتان در مسجد در حال نماز است پيش پدر بمانيد و خود حضرت به سوي منزل حرکت کردند در منزل اسماء را صدا زدند و فرمودند: اي اسماء جايي نميروم در اين اتاق ساعتي ميمانم و استراحت ميکنم پس از ساعتي اگر بيرون نيامدم مرا صدا کن اگر جوابت را دادم وارد شو اما اگر پاسخي نشنيدي بدان که به رسول خدا ملحق شدم و از دنيا رفته ام ،كشف الغمه/ج2/ص 62 اسماء ساعتي صبر کرد آنگاه پيش آمده و صدا زد:« يا بنت محمد المصطفي يا بنت اكرم من حملته يا بنت الخير من وطي الحصا و يا بنت من كان من ربه قاب قوسين اَو أدني»چون ديد پاسخي نشنيد دست دراز کرد و پارچه را از روي صورت فاطمه برداشت و مشاهده نمود که از دنيا رفته است اسماء خود را روي صورت زهرا انداخته او را مي بوسيدو ميگفت :فاطمه جان وقتي نزد پدرت رفتي سلام اسماء دختر عميس را به او برسان. زندگي حضرت فاطمه و دختران آن حضرتص231-230

اي شب تو ستاره باران غم

روز تو اوج کوهساران غم

آنکه با ياد دل تو هر شب است

دختر بيقرار تو زينب است

شمع دلش مي شود از غصه آب

دعاي تو اگر شود مستجاب

نشسته بر گوشه ي جانمازت

چشم دلش به چشم پر ز رازت

حال عجيبي به نماز تو بود

پرده به هنگام وفاتت گشود

آه که خورشيد تو بر بام شد

دشمن بيرحم تو آرام شد

عمر تو کوتاه چو عمر گل است

گريه نکن ناله ي تو بلبل است

ديشب از اين درد شفا خواستي

يا اجلت را زخدا خواستي

خيز و دعا باز به همسايه کن

بر سر مرغان حرم سايه کن

رفتن تو آخر اين جاده نيست

بي تو خزاني گل سجاده نيست

خيز وتبسم سوي دردانه کن

گيسوي احساس مرا شانه کن

شمع سراپاي بر آفروخته

اي که در خانه تو سوخته

آه که برداشته ديگر ترک

پنجره وا شده رو به فدک

قلب مرا رو به الم ميکند

دست تو از بس که ورم ميکند

دست تو زخمي دل تو صبور

نان زچه رو طبق کني در تنور

يک سوي آن زرد و دگر سو کبود

چهره تو پيشتر اينگونه بود

چيست بگو سرخي آن روشن است

لکه ي خون يا گل پيراهن است

حيف تو که غصه چنين خورده اي

در وسط کوچه زمين خورده اي

حرف دلم را زنگاهم بخوان

جان پدر يک شب ديگر بمان

آه سفارش به سحر داشتي

کرب و بلا را تو خبر داشتي

اشک تو شبنم به سحر ميدهد

پيرهن کهنه به من مي دهد

 

دلهاي ما لب تشنه ي باران رويت

چشم انتظار صبح زيباي ظهورت

مي باري عطر روشناي صبحدم را

بر جاده هاي شب زده وقت عبورت

ما را ببر با خود به ديدار خداوند

از سمت سهله ،جمکران از کوه طورت

آقا اگر هم قلب ما از جنس سنگ است

شايد شود نيمه شبي سنگ صبورت

هر روز بين کوچه هاي فاطميه

لبريز ماتم ميشود چشم غيورت

صاحب عزا با واهمه ميخوانم امشب

مرثيه هاي مادرت را در حضورت

آقا کي ميخواي بياي و شيعه رو از اين بدبختي نجات بدي ،هر کجا که نگاه ميکني دارن به شيعه ظلم ميکنن، شيعه دلش به شما خوش است يابن الحسن، آقا جان بعد از پيامبر خنده روي لب زهرا نيومد، الا يه جا که امشب با اجازه شما ميخوام اين روضه رو بخونم ،در چند حديث از شيعه و اهل سنت آمده که اسماء ميگويد: فاطمه زهرا در هنگام وفات خود به من فرمود :مادر جان! من از اين وضعي که درباره ي حمل جنازه ها مرسوم است، شرم ميکنم و خوش ندارم که جنازه  زنان را روي تخته اي ميگذارند و پارچه اي روي آن مي اندازند و پستي ها و بلنديهاي بدن او براي بيننده مشخص است ،اسماء ميگويد به او عرض کردم من چيزي را که در حبشه ديده ام هم اکنون ترتيب داده نزد شما مي آورم و نشانتان ميدهم ،سپس چند عدد چوپ ترو تختي آوردم و آن چوبها را خم کرده دو طرف آن را کنار تختي بسته وچادر روي آن کشيدم فاطمه آنرا که ديد خوشحال شد و تبسم کرد .اسماء ميگويد: از روزي که رسول خدا از دنيا رفته بود تا به آنروز تبسم بر لبان دختر پيامبر را نديده بودم در روايتي ديگر آمده است که فرمود: چه چيز خوب و نيکويي است که بدان وسيله جنازه زن از مرد تشخيص داده نميشود و در حديثي است که فرمود" اصنعي لي مثله استريني سترک الله من النار" براي من نيز يک چنين چيزي را درست کن و مرا مستور کن خدايت از آتش دوزخ مستور دارد .كشف الغمه/ج2/ص130

کجا بودي فاطمه بببيني که پسرت حسين بدون تابوت حتي کهنه پيراهني هم که داده بودي براي کفن، از او غارت بردند، نامردمان بدن قطعه قطعه ي حسين رو سه شب روي خاک گرم کربلا ...

جايي براي کوثر و زمزم درست کن

اسماء براي فاطمه مرهم درست کن

تابوت کوچکي که بميرم درون آن

با چند تخته ي چوب برايم درست کن

تا داغ اين شقايق زخمي نهان شود

تابوتي از لطافت شبنم درست کن

مثل شروع زندگي مرتضي و من

بي زرق و برق و ساده و محکم درست کن

از جنس هيزمي که در خانه سوخت نه

از چند چوب و تخته ي محرم درست کن

طوريکه هيچ خون نچکد از کناره اش

مثل هلال لاله کمي خم درست کن

$

##اشعارروضه ومرثيه زهرائي

اشعارروضه ومرثيه زهرائي

 

اشکي بـــود مرا کــه بــه دنيا نميدهم - اين است گوهري که به دريـــا نميدهم

عمري بـــود که گــوشه نشين مـحبتم - اين گوشه را به وسعت صـحرا نميدهم

گر لحظه اي وصـال حبيبم شود نصيب - آن لحظه را به عـــمر گـــوارا نميدهم

در سينه ام جمال علي نقش بسته است - اين سينه را بـه سينه ي سينـا نميدهم

گر مهرو ماه را بـه دو دستم نهد قضا - يک ذره از محبت زهــــرا نميدهــــم

 

اي مدينه در کجا گم کرده ماهت اختر خود را - چـرا از اشک بستي دامن غم پرور خود را

مدينــه رهنمــــايي کــن سادات بن الزهـــــرا - که در خاک تو گم کردند قبـــر مادر خود را

مدينه گريه کــردي بر علي آنشب که پيغمبر - گرفت از دست او آزرده جسم همسر خود را

مدينه هيــــچ بانويي کنــــار خانه اش تنهـــا - نبيند بين دشمن دست بسته شوهر خـــود را

 

جمـال فردوس بريـــن - سرشتـــه با آب و گلت

به گل مقابل کــه شـدي - خجل شـــــد و منفعلت

تويي تويي شـرح نبـــي  - ز سوي حـــق منتخبــي

کــــه آيت کوثـر تــــو - به شان تــو قـــد نزلت

زفتنـــه ي دوزخيــــان - سراي تــــو شعله زنان

تو پشت در فاطمه جـان - بــــه خانـه ي مشتعلت

ز خصم پر کينه ي تـــو - شکسته شد سينه ي تـو

علي شود فاطمـه جـــان - فــــداي پر غصــه دلت

اذا السمـــاء فطـــــرت - اذا نجــــوم کــــــدرت

بـه محضر عدل خـــــدا -  بـه روز محشـــر سئلت

کـه فاطمــه دخت نبــي  - عطــــاي هـر رکن علي

به دست آن قوم شقــي  - بــــــاي ذنب قتلـــــت

 

به محشر از فراز چرخ گردون - ندا خيزد که اين الفاطميون

 

زهرا که عنايتش به دنيا برسد  - باشد که به فرياد دل مابرسد

يارب سببي ساز که در روز جزا - پرونده ما به دست زهرا برسد

 

باز هم اي دختر ِ پيغمبر ِ اكرم بمان

مَرهَم ِ دردِ علي ، اي دردِ بي مَرهَم بمان

زندگيِّ رو به راهي داشتم چشمم زدند

كوريِّ چشم ِ همه با شانه هايِ خم بمان

دستهايِ تو شكستَش هم پناهِ مرتضاست

تكيه گاهِ محكم ِ من پيش ِ من محكم بمان

تو نباشي پيش ِ من اينها زمينم ميزنند

اي علمدار ِ مدينه پايِ اين پرچم بمان

اين نفس هايِ شکسته قيمتِ جانِ من است

زنده ام با يک دمت پس لطف کن يک دم بمان

كم ببوس دستِ مرا دارم خجالت ميكشم

من حلالت ميكنم اما تو هم يك كم بمان

آب ها از آسياب افتاد خوبت ميكنم

يار ِ هجده ساله ، هجده سالِ ديگر هم بمان

رفته رفته كار ِ من دارد به خواهش ميكشد

التماست ميكنم پيشم بمان پيشم بمان...

(علي اكبر لطيفيان)

 

اي همه ي دل خوشيم،زداغ خود مي كُشيم

بود و نبودم فاطمه،ياس كبودم فاطمه

عمر علي در گرو صبر توست

اشك علي دسته گُل قبرتوست

خيز تو با من روسوي خانه كن

گيسوي طفلان مرا شانه كن

در وسط كوچه تو را مي زدند

كاش به جاي تو مرا مي زدند

***

هر كه با زهراست،احساس سخاوت مي كند

مور اين وادي، سليمان را ضيافت مي كند

دست پخت فاطمه نان است ،نانش جزبه است

هر كه شد يك بار سائل ،كم كم عادت مي كند

حضرت جبريل يك جلوه است،ذاتاً وحي را

فاطمه تا قلب پيغمبر، هدايت مي كند

فرشيان نه عرشيان، هم رو به او مي ايستند

در ميان خانه اش ،وقتي عبادت مي كند

***

بعد از تو بر زخم دلم مرهم ندارم

ديگر اميد زنده ماندن هم ندارم

باور نمي كردم علي را وا گذاري

با خانه دار كوچكم تنها گذاري

درد دلم بي تو دوا دارد،ندارد

اين خانه بي زهرا صفا دارد،ندارد

اي كاش من هم همره تو مرده بودم

اي كاش من جاي تو سيلي خورده بودم

آن شب زفرط غم،مرا ديوانه كردي

وقتي كه موي زينبم را شانه كردي

وقتي كه دست و شانه بر سر مي گرفتي

ديدم كمك از دست ديگر مي گرفتي

آهسته ميشويد، يگانه همسرش را

با آب زمزم ،آيه هاي کوثرش را

پشت و پناه و تکيه گاه و ياورش را

تنها کنار نيمه هاي پيکر خود

ميشويد امشب ،نيمه هاي ديگرش را

آهسته ميشويد مبادا خون بيايد

آن يادگاري هاي ديوارو درش را

پي ميبرد آن دستهاي مهربانش

بي گوشواره بودن نيلوفرش را

ميگريد اما باز مخفي مينمايد

با آستيني بغض هاي حنجرش را

در خانه ي او بازوي زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نميگيرد سرش را

با گريه هاي دخترانه زينب آمد

بوسيد کبوديهاي روي مادرش را

بر شانه هاي آفتابي اش گرفته

مهتاب هجده ساله ي پيغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن ميکرد

در سرزمين هاي سوالي همسرش را

علي اكبر لطيفيان

***

فرصت نداد مادر زينب عقب رود

مهلت نداد تا كه در بسته وا شود

زينب صداي فضه به دادم برس شنيد

مي خواست مادر از در و آتش رها شود

اما دو دست بسته ي بابا كه ديد ماند

باور نداشت مادرش اين بار پا شود

يك باردار بي كس و شهري ز ناكسان

برخواست تا كه كوچه ي غم كربلا شود

محكم گره به چادر خود زد خميده رود

تا مانع كشيدن شير خدا شود

دستش به دست فاتح خيبر رسيدحيف

كار مغيره بود كه از او جدا شود

آرام پشت يار غريبش به گريه گفت

آقا چه غم كه محسنم اينجا فدا شود

شرمنده ام حمايت من بي نتيجه ماند

قسمت نبود دست تو از بند وا شود

اي واي

يه طرف آتيش دل ، يه طرف آتيش هيزم

يه طرف گريه ي ما، يه طرف خنده ي مردم

خدا نياره داغ ببيني،يه عده بهت بخندن

درب آتيش گرفته، روي گل پرپر اُفتاد

بوسه هاي سرخ آتيش ،رو چادر مادر اُفتاد

***

مادر که عزم رفتن از اين خانه دارد

آرام آرام اي خدا جان مي سپارد

هرشب کنار بستر او يک فرشته

مي آيد و زخم تنش را مي شمارد

آلاله مي ريزد به روي شانه هايم

بر سينه ام وقتي سرش را مي فشارد

پهلو به پهلو مي شود وقتي به بستر

امکان ندارد لاله ي سرخي نکارد

ديشب که گشتم پيکرش را خواب ديدم

يك عضو بي آسيب در پيکر ندارد

از روي دلسوزي براي گيسوانم

خم مي شود تا شانه ها بالا بيارد

پرواز مجروح صدايش بي سبب نيست

يک فاصله در استخوان سينه دارد

مي گيرد از دستم لباس زخمي اش را

پيراهني کهنه به جايش مي گذارد

خاکستر پروانه ها بر دامن او

شام غريبان را برايم مي نگارد

***

اي شب تو ستاره باران غم

روز تو اوج کوهساران غم

آنکه با ياد دل تو هر شب است

دختر بيقرار تو زينب است

شمع دلش مي شود از غصه آب

دعاي تو اگر شود مستجاب

نشسته بر گوشه ي جانمازت

چشم دلش به چشم پر ز رازت

حال عجيبي به نماز تو بود

پرده به هنگام وفاتت گشود

آه که خورشيد تو بر بام شد

دشمن بيرحم تو آرام شد

عمر تو کوتاه چو عمر گل است

گريه نکن ناله ي تو بلبل است

ديشب از اين درد شفا خواستي

يا اجلت را زخدا خواستي

خيز و دعا باز به همسايه کن

بر سر مرغان حرم سايه کن

رفتن تو آخر اين جاده نيست

بي تو خزاني گل سجاده نيست

خيز وتبسم سوي دردانه کن

گيسوي احساس مرا شانه کن

شمع سراپاي بر آفروخته

اي که در خانه تو سوخته

آه که برداشته ديگر ترک

پنجره وا شده رو به فدک

قلب مرا رو به الم ميکند

دست تو از بس که ورم ميکند

دست تو زخمي دل تو صبور

نان زچه رو طبق کني در تنور

يک سوي آن زرد و دگر سو کبود

چهره تو پيشتر اينگونه بود

چيست بگو سرخي آن روشن است

لکه ي خون يا گل پيراهن است

حيف تو که غصه چنين خورده اي

در وسط کوچه زمين خورده اي

حرف دلم را زنگاهم بخوان

جان پدر يک شب ديگر بمان

آه سفارش به سحر داشتي

کرب و بلا را تو خبر داشتي

اشک تو شبنم به سحر ميدهد

پيرهن کهنه به من مي دهد

***

من مهديم در دست تيغ انتقامم

مادر به قبر مخفيت بادا سلامم

اي قلب مجروحم کباب از غربت تو

باريده اشکم قرن ها در غربت تو

مادر دلم خون است از بندم رها کن

دستي برآور در ظهور من دعا کن

مادر شنيدم بارها از پا فتادي

ديدي علي تنها بود باز هم ايستادي

اي کاش بودم تا علي را يار بودم

من جاي تو بين در و ديوار بودم

کي ميشود بردارم از جانت محن را

از خاک بيرون آورم من آن دو تن را

دريا کنم از خون دل چشم ترم را

پرسم چرا کشتيد آخر مادرم را

***

جايي براي کوثر و زمزم درست کن

اسماء براي فاطمه مرهم درست کن

تابوت کوچکي که بميرم درون آن

با چند تخته ي چوب برايم درست کن

تا داغ اين شقايق زخمي نهان شود

تابوتي از لطافت شبنم درست کن

مثل شروع زندگي مرتضي و من

بي زرق و برق و ساده و محکم درست کن

از جنس هيزمي که در خانه سوخت نه

از چند چوب و تخته ي محرم درست کن

طوريکه هيچ خون نچکد از کناره اش

مثل هلال لاله کمي خم درست کن

***

دلهاي ما لب تشنه ي باران رويت

چشم انتظار صبح زيباي ظهورت

مي باري عطر روشناي صبحدم را

بر جاده هاي شب زده وقت عبورت

ما را ببر با خود به ديدار خداوند

از سمت سهله ،جمکران از کوه طورت

آقا اگر هم قلب ما از جنس سنگ است

شايد شود نيمه شبي سنگ صبورت

هر روز بين کوچه هاي فاطميه

لبريز ماتم ميشود چشم غيورت

صاحب عزا با واهمه ميخوانم امشب

مرثيه هاي مادرت را در حضورت

***

 ديد دشمن فاطمه جان على است

بلكه با جانش نگهبان على است

 گفت بايد جان حيدر را گرفت

از على دخت پيمبر را گرفت

 ديد جان مرتضى پشت در است

از امام خويش هم تنهاتر است

 پاى تا سر بغض و خشم و كينه بود

كينه هايش كينه‏ ى ديرينه بود

 بغض حيدر شعله ور در سينه داشت

 سنگ بود و جنگ با آئينه داشت

 سنگ و آئينه نمى‏دانم چه شد

آهن و سينه نمى‏دانم چه شد

 آن قدر گويم كه در بيت خدا

قل هو اللَّه گشت از قرآن جدا

 آرزوى حيدر آن جا كشته شد

هم پسر هم مادر آن جا كشته شد

***

آن بانويي که فيض دمادم عطا کند

مدحش خدا به کوثر و هم هل اتي کند

هم پايه اش به غير امير حرم نبود

عرض ادب به ساحت او مرتضي کند

فرصت نداشت تا که در خانه وا کند

خود را در آن ميانه کمي رو به راه کند

مهلت نداد تا که علي را خبر کند

يا چادري براي خودش دست و پا کند

***

الهي مادرم،زهرا جوان است

چرا پس قامتش ،همچون كمان است

چرا از دختر خود رو گرفته

چرا يك دست و بر پهلو گرفته

چرا از زندگاني سير گشته

چرا در نوجواني پير گشته

دعايي زير لب دارم شبانه

بگو آمين تو اي ماه يگانه

الهي هيچ مظلومي نبيند

عزيزش را به زير تازيانه

$

##اشعارروضه ومرثيه زهرائي

اشعارروضه ومرثيه زهرائي

 

فاطميه قصه گوي رنجهاست//بهترين تفسير سوز مرتضي است//

فاطميه شعر داغ لاله است//قصه زهراي هجده ساله است//

فاطميه آتش افروز دل است//احتجاجش يک کتاب کامل است//

فاطميه سينه چاک دردهاست//شاهد نامردي نامردهاست//

فاطميه سوز دل را ساز کرد//دفتر داغ علي را باز کرد//

فاطميه ماه گل افشردن است//فتح باب تازيانه خوردن است//

فاطميه قفل غم را شد کليد//چونکه دارد هم شهيده هم شهيد//

***

يافاطمه من عقده دل وانكردم

يافاطمه من عقدهِ دل وا نكردم***گشتم ولي قبر تورا پيدا نكردم

چشم انتظارم مهدي بيايد***تا تربتت را برما نمايد

يا فاطمه جانِ جهان بادا فدايت***توسيّد هردو جهان ما خاكِ پايت

چشم انتظارم مهدي بيايد***تا تربتت را برما نمايد

كردي وصيت با علي شاهِ ولايت***قبر تورا در نيمه شب مخفي نمايد

چشم انتظارم مهدي بيايد***تا تربتت را برما نمايد

شد كفن و دفنت نيمه شب از ظلم اعدا***مظلومه عالم تويي اي بي بي ما

چشم انتظارم مهدي بيايد***تا تربتت را برما نمايد

قبرتورا ازديده ها پنهان نمودند***چشمان مولا را زغم گريان نمودند

چشم انتظارم مهدي بيايد***تا تربتت را برما نمايد

درنيمه هاي شب علي شاه زمانه***آيد كنار قبر پاكت مخفيانه

چشم انتظارم مهدي بيايد***تا تربتت را برما نمايد

اطفال تو درنيمه شب گيردبهانه***چون جوجكان دورگشته زاشيانه

چشم انتظارم مهدي بيايد***تا تربتت را برما نمايد

اين عقده اي اي باقري برشيعيان شد***كه قبرپاك فاطمه از غم نهان شد

چشم انتظارم مهدي بيايد***تا تربتت را برما نمايد

سروده شده دهه فاطميه

***

مادرا مي آيم و حق تو احيا مي کنم//دشمنانت را يکايک خوار و رسوا مي کنم

ازخدا اذن ظهورم را تقاضا کن که من//عقده هاي دل پراز خون ترا وا مي کنم

روضه اي جانسوز مي خوانم کنار قبر تو//چشم عشاق ترا از گريه دريا مي کنم

من طبيب دردهاي بي علاجم غم مخور//پهلوي بشکسته ات راهم مداوا مي کنم

***

علي از دست داده کوثرش را//شکسته سنگ کين بال و پرش را

درون خانه بي زهرا نشسته//به روي خود در کاشانه بسته

بسان ماه ، از غم هاله دارد//عزاي يار هجده ساله دارد

به آه و ناله و غم  ، خو گرفته//به زاري در بغل زانو گرفته

***

در دل هوس مدينه دارم زهرا//کانجا به بقيع سر گذارم

تو مايه ي اميد مني در همه حال//من که هر چه دارم از تو دارم زهرا

***

علي بيا به نزد من//بيا کنا رمن بشين

علي بيا کنار من//که سر به دامنت نهم

بيا کنار من نشين//که در بر تو جان دهم

بيا که با نگاه خود//به من دو باره جان دهي

مباد سينه ي مرا//به زينبم نشان دهي

***

اي ماه متاب امشب بر انجمن خوبان//چون ماه علي امشب در خاک شود پنهان

اي ماه به هجر شمس همواره گرفتاري//از درد دلم اي ماه امشب تو خبر داري

از دور نگاهي کن بر حال پريشانم//برخانه تاريک و بر خيل يتيمانم

اي ماه تما شا کن بر وجه هلال من//شد منخسف از سيلي کن گريه به حال من

اين طاير عرشي را بين بال و پرش بسته//وين دختر احمد را پهلوش چو بشکسته

اين بلبل لا هوتي خاموش شد از گفتار//از بس که فشار او ديد از چرخ و در و ديوا ر

***

چيست اين شمشيرهاي فتنه جو//که به سوي خانه اي آورده رو

کيست طبل جنگ ديگر ميزند//جبرئيل اين خانه را در ميزند

شعله ها نمرود را تسليم بود//آتشي بر جان ابراهيم بود

چوبها از شعله ديگر سوخته//جاي انگشت پيغمبر سوخته

تا در خانه به آتش باز شد//سوختن با ساختن آغاز شد

ديگر آتش ذره اي غيرت نداشت//شعله را بر دامن زهرا گذاشت

شد روان آتش سوي پيراهنش//بعد از آن شد نوبت زخم تنش

ناله ي زهرا بلند افتاده بود//عرش رحمان درد مند افتاده بود

شعله ها تا آسمان پر ميگرفت//دشمن اما کار از سر ميگرفت

لحظه لحظه تنگتر مي شد قفس//بسته شد بر فاطمه راه نفس

خصم چون در را برآن ديوار دوخت//فاطمه با ناله آتش بر فروخت

آه زهرا آسمان را تيره کرد//چشمهاي آسمان را تيره کرد

واي اگر پرسند مردان يهود//علت اين آسمان پر زدود

***

ازهجوم بيگانه***سوخت درب آن خانه

فاطمه زدنيا رفت***اوغريب و تنها رفت

ياعلي ويا زهرا***ياعلي ويازهرا

ياعلي ويا زهرا***ياعلي ويازهرا

شدعلي عجب تنها***بعدرحلت زهرا

يارحق پرستش رفت***فاطمه زدستش رفت

ياعلي ويا زهرا***ياعلي ويازهرا

ياعلي ويا زهرا***ياعلي ويازهرا

***

آتش جهل زمانه//ميکشد از در زبانه

دود فتنه ميکشد سر//از در و ديوار خانه

زير دست و پاي دشمن//دست و پا گم کرده زهرا

دست طفلان گشته کوتاه//هم زمادر هم زبابا

وا غريبا وا غريبا

آسماني ها بديدند//فاطمه نقش زمين شد

تا رها با تازيانه//از کفش حبل المتين شد

شعله ي آتش زيک سو//يک طرف سيل تهاجم

مادرو شش ماهه کودک//زير دست و پاي مردم

وا غريبا وا غريبا

در مدينه کار فتنه//اي خدا بالا گرفته

خيل دشمن تا به مسجد//راه زهرا را گرفته

باغ ميسوزد در اتش//باغبان با دست بسته

در حريم آل طه//حرمت عترت شکسته

وا غريبا وا غريبا

بر سر خوان ولايت//خوش اَدا حق نمک شد

حق ذي القربي اَدا با//سيلي و غضب فدک شد

بس که دلجويي به گرمي//از مصيبت ديدگان شد

گرمي بزم پيمبر//داغ زهراي جوان شد

وا غريبا وا غريبا

***

اي گل زندگيم مادر من *** مادر اي باغ گل باور من

باز داغ تو به جانم پيچيد *** دلم از داغ تو در سينه تپيد

تنگ شد سينه ز دوري هيهات!*** غم زهرا و صبوري! هيهات !

لاله پرپر من مادر من ! *** مادر اي لاله خونين پر من !

مادرم مادر خونين جگرم *** گل غم مي چکد از چشم ترم

مادرم! غربت مولا دارم *** ناله ها در دل شبها دارم

بي تو از غصه پريشان شده ام *** به خدا بي سر و سامان شده ام

تو کجايي ؟ گل جانم مادر! *** راحت روح و روانم مادر!

بي تو بي مونس و بي غمخوارم *** سر به زانوي چه کس بگذارم ؟

منم و اين همه غم واي به من! *** غم و اندوه و الم واي به من !

خانه بي فاطمه ويران شده است *** بي گل روي تو غمخانه شده است

ما غريب غم زهرا شده ايم *** شرر و شعله سراپا شده ايم

بي تو ماييم و غمي جانفرسا *** ناله و گريه جاني تنها

***

در و ديوار تو را مي گريند *** در شب تار تو را مي گريند

در غمت خون چکد از ديده ما *** مادر اي مادر غمديده ما!

آتش افتاده به جانم مادر ! *** رفته از دست توانم مادر!

قوتي نيست به بال و پر من *** نظري بر من و چشم ترمن

گريه يک لحظه امانم ندهد *** فرصت آه و فغانم ندهد

بعد تو اين منم و تنهايي *** من و درد و غم بي فردايي

اي چراغ دل مولا ! رفتي *** مادرم رفتي و تنها رفتي

شب سيه پوش غم مولا شد *** بي تو اندوه نصيب ما شد

آسمان از غم اين خانه شکست *** فلک از داغ غريبانه شکست

دست مهر تو کجا شد مادر ! *** غم چرا قسمت ما شد مادر!

به که گويم غم پنهانم را *** قصه حال پريشانم را

واي از اين شب يلدايي ما! *** گريه و ديده دريايي ما

گريه داريم و شب تنهايي *** کي سراغ دل ما مي آيي؟

 

مادر ببين من زينبم***ازغصه در تاب وتبم

يکسان شده روز وشبم***نام تو شد ورد لبم

مينوي پيغمبر مرو***مادر مرو مادر مرو

بي مادري دردآور است***دشواربهردختر است

خاک عزايم برسر است***گويا که روزآخر است

اي از همه بهتر مرو***مادر مرو مادر مرو

بي توبود باباغريب***بعد ازتوگردد غم نصيب

تنها توئي اورا حبيب*** برخيز وخوان امن يجيب

اي ياور حيدر مرو***مادر مرو مادر مرو

ميدانم اي گل خسته اي***کز اين جهان بگسسته اي

برآن جهان دلبسته اي***بار سفر را بسته اي

اي معني کوثر مرو***مادر مرو مادر مرو

ديدم که گوشت پاره بود***زخمي زگوشواره بود

ازضرب دست آن عنود***ماه رخت گشته کبود

اي سايه بر سر مرو***مادرمرو مادر مرو

قربان خلق نيکويت*** ديدم ورم در بازويت

فداي درد پهلويت***شد نيلگون ماه رويت

با ديدگان تر مرو***مادر مرو مادر مرو

***

آهسته مي گويد علي با آه و زاري***اي شهر پيغمبر دگر زهرا نداري

جان داده تنها***مظلومه زهرا

ام الائمة چشم خود بر هم نهاده***دست خدا با اين خبر از پا فتاده

ازغربت مولا بود هر جا سخن ها***شد کشته تنها ياورش ، تنهاي تنها

يا رحمة للعالمين حقّت ادا شد***در خانه­ي آتش زده زهرا فدا شد

مظلومه بيمار علي دردش دوا شد***وقت ملاقات اجل حاجت روا شد

***

آن روز نخل ماتم دردل جوانه ميزد***از درب خانـــــه ما آتش زبانه ميزد

آن روز مادر مــــا  در آستان در بود***کان بي حيا لگد را بردرب خانه ميزد

پهلوي مادر ما از ضرب در شکستند***فــرياد يا محمد دل عارفـــانه ميزد

مـــادر چو ديد بابا بگرفت دامنش را***او مي کشيد وقنفـــذ با تازيانه ميزد

***

تا قلب من نگشته ازغصّه پاره مادر! ***خيز و نوازشم کن با يک اشاره مادر

تـو آفتاب مغرب، مـن ماهپاره تـو***بنگر چگونه ريزد چشمم ستاره، مادر!

دردا که بعد جـدّم، کشتنـد مـادرم را***آمد به روي داغم، داغ دوبــاره مـادر

پايت به روي قبله،دستت به روي صورت***داري چرابه گوشت يک گوشواره مادر؟

قلبم درآتش افروخت، يکبار صورتم سوخت***تـا بررخ کبودت، کـردم نظـاره مـادر

وقتي پناه بردي در پشت در، به ديوار***ديـوار بهر ما شـد، دارالزياره مادر

با داغ توست هـردم، سوز هزار سالم***هر لحظه در عزايت، دارم هزاره مادر

مقتول اگر نمي‌شد، محسن در آستانه***ما داشتيم از تو، يک شيرخواره مادر

با چشم خويش ديدم مي‌زد تو را مغيره***گويـي نفس به قلبم مي‌شد شراره مادر

باشد که «ميثمت» راچشمي کني کرامت***تـا در مصيبت تو، گريد همـاره مادر

***

امشب اي مادر از چه بي تابي***هم روي از هوش هم نمي خوابي

ديده بگشا اي حامي مادر ***مظلومه مادر مظلومه مادر

درد بازويت مانده در دستم***هرچه باشد من دخترت هستم

پيش چشمانم کم بزن پرپر ***مظلومه مادر مظلومه مادر

برخيز و کار خانه کن مادر***موي زينب را شانه کن مادر

يا صدايم زن يک بار ديگر***مظلومه مادر مظلومه مادر

من که گرديدم غمگسار تو***پشت در بودم در کنار تو

ناله ات مي زد بر دلم آذر***مظلومه مادر مظلومه مادر

آنچه پشت در با تو شد ديدم***به خدا مثل جوجه لرزيدم

گه نگه کردم گه زدم بر سر***مظلومه مادر مظلومه مادر

بر گل رويت چون نظر کردم***گريه بر احوال پدر کردم

بسته شد دست فاتح خيبر*** مظلومه مادر مظلومه مادر

راز دل ديشب با خدا کردم***بر تو اي مادر من دعا کردم

چشم خود واکن اشک من بنگر***مظلومه مادر مظلومه مادر

***

اي خدا صبربده درغم بي مادر ي ام***سخت لبريز شده عاطفه ي دختر ي ام

مادرم کو که کِشد دست نوازش به سرم***يا مرا هم ببرد يا کند از غم بري ام

خانه داري شده کار من طفل معصوم***نيست اي مادر من تجربه ي مادري ام

زير بار غم سنگين تو من مي ميرم***گر تسلي ندهي يا نکني دلبري ام

فضه فکر من و فکر حسنين است ولي***من غم خانه نشين دارم و ازخود بري ام

تربت مخفي تو هست همه دلخوشي ام***همه آرامشم اين است که من کوثري ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب کند***تا زيادم نرود زخم تو اي بستري ام

با نگاه در و ديوار شود پايم سست***پشت در زائر قبر پسر آخري ام

کاشکي رنگ در خانه عوض مي گرديد***من خودم سوخته از اين درخاکستري ام

اي خدا شکر که بابا و برادر دارم***واي ازآن دم که سر نيزه کند سروري ام

زير خورشيد سرت محمل بي سايه رود***تابشي کن که نبينند به بي معجري ام

***

چيست اين شمشيرهاي فتنه جو//که به سوي خانه اي آورده رو

کيست طبل جنگ ديگر ميزند//جبرييل اين خانه را در ميزند

شعله ها نمرود را تسليم بود//آتشي بر جان ابراهيم بود

چوبها از شعله ديگر سوخته//جاي انگشت پيمبر سوخته

تا در خانه به آتش باز شد//سوختن با ساختن آغاز شد

ديگر آتش ذره اي غيرت نداشت//شعله را بر دامن زهرا گذاشت

شد روان آتش سوي پيراهنش//بعد از آن شد نوبت زخم تنش

ناله ي زهرا بلند افتاده بود//عرش رحمان درد مند افتاده بود

شعله ها تا آسمان پر ميگرفت//دشمن اما کار از سر ميگرفت

لحظه لحظه تنگتر مي شد قفس//بسته شد بر فاطمه راه نفس

خصم چون در را برآن ديوار دوخت//فاطمه با ناله آتش بر فروخت

آه زهرا آسمان را تيره کرد//چشمهاي آسمان را تيره کرد

واي اگر پرسند مردان يهود//علت اين آسمان پر زدود

$

##اشعارروضه ومرثيه زهرائي

اشعارروضه ومرثيه زهرائي

 

اي شب تو ستاره باران غم

روز تو اوج کوهساران غم

آنکه با ياد دل تو هر شب است

دختر بيقرار تو زينب است

شمع دلش مي شود از غصه آب

دعاي تو اگر شود مستجاب

نشسته بر گوشه ي جانمازت

چشم دلش به چشم پر ز رازت

حال عجيبي به نماز تو بود

پرده به هنگام وفاتت گشود

آه که خورشيد تو بر بام شد

دشمن بيرحم تو آرام شد

عمر تو کوتاه چو عمر گل است

گريه نکن ناله ي تو بلبل است

ديشب از اين درد شفا خواستي

يا اجلت را زخدا خواستي

خيز و دعا باز به حال همسايه کن

بر سر مرغان حرم سايه کن

رفتن تو آخر اين جاده نيست

بي تو خزان گل سجاده نيست

خيز وتبسم سوي دردانه کن

گيسوي احساس مرا شانه کن

شمع سراپاي بر آفروخته

اي که در خانه تو سوخته

آه که برداشته ديگر ترک

پنجره وا شده رو به فدک

قلب مرا رو به الم ميکند

دست تو از بس که ورم ميکند

دست تو زخمي دل تو صبور

نان زچه رو طبق کني در تنور

يک سوي آن زرد و دگر سو کبود

چهره تو پيشتر اينگونه بود

چيست بگو سرخي آن روشن است

لکه ي خون يا گل پيراهن است

حيف تو که غصه چنين خورده اي

در وسط کوچه زمين خورده اي

حرف دلم را زنگاهم بخوان

جان پدر يک شب ديگر بمان

آه سفارش به سحر داشتي

کرب و بلا را تو خبر داشتي

اشک تو شبنم به سحر ميدهد

پيرهن کهنه به من مي دهد

***

من بيقرار هستم و هستي قرار من

من همچنان خزانم و هستي بهار من

تنهاترين غريب ديار مدينه ام

بعد از خدا تويي همه دار و ندار من

من که گره گشاي همه خلق عالمم

در حيرتم چگونه گره افتاده در کار من

هرگز به زير غصه و غم، خم نميشوم

حس ميکنم همين که تو هستي کنار من

سوسو مزن چو شمع سحر در برابرم

اي چون ستاره در شب تاريک و تار من

من فاتح حنينم و سردار خيبرم

هرگز نديده است کسي انکسار من

صبر مرا به رفتن خود امتحان مکن

بي تو رود زدست،همه اختيار من

 (عابدين كاظمي)

***

آهسته ميشويد، يگانه همسرش را

با آب زمزم ،آيه هاي کوثرش را

پشت و پناه و تکيه گاه و ياورش را

تنها کنار نيمه هاي پيکر خود

ميشويد امشب ،نيمه هاي ديگرش را

آهسته ميشويد مبادا خون بياييد

آن يادگاري هاي ديوارو درش را

پي ميبرد آن دستهاي مهربانش

بي گوشواره بودن نيلوفرش را

ميگريد اما باز مخفي مينمايد

با آستيني بغض هاي حنجرش را

در خانه ي او بازوي زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نميگيرد سرش را

با گريه هاي دخترانه زينب آمد

بوسيد کبوديهاي روي مادرش را

بر شانه هاي آفتابي اش گرفته

مهتاب هجده ساله ي پيغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن ميکرد

در سرزمين هاي سوالي همسرش را

علي اكبر لطيفيان

***

کدامين شب از آن شب تيره تر بود

که زهرا حايل ديوار و در بود

شبي کاندر هجوم تيغ بيداد

سرت را سينه زهرا سپر بود

زمان بر سينه خود سنگ مي کوفت

زمين از داغ زهرا شعله ور بود

عطش نوشان کوفي آتشين اند

که حتي کوثر آنجا بي اثر بود

شراب کوفيان خون حسين است

شراب فاطمه خون جگر بود

تو مي ديدي ولي لب بسته بودي

که آيين محمد (ص) در خطر بود

ندانستم که در چشم حقيقت

کدامين مصلحت مد نظر بود

گلويت استخواني آتشين داشت

که فريادت فقط در چشم تر بود

چرا ابليس را رسوا نکردي؟

عقاب تيغ تو بي بال و پر بود؟

فداي تيغ عريان تو گردم

کسي آيا ز تو مظلوم تر بود؟

***

چون غبار كوچه بنشست بر زمين

حق تعالى ديد و جبريل امين

 بر رخ مِىْ يك نشان پنجه بود

از دل ساقى اثر باقى نبود

 آمد از كوچه برون زهرا ولى

زير لب با هر قدم مى‏گفت على

 با سر چادر به چشمش مى‏كشيد

از كنار ديده‏اش خون مى‏چكيد

 تا قدم در خانه‏ ى حيدر نهاد

زينب او را ديد و زد از غصّه داد

 چادرت مادر چرا خاكى شده

پنجه بر روى تو حكاكى شده

 از چه رو مادر چنين غم ديده‏ اى

روى خود از من چرا پوشيده‏ اى؟

***

ياد آن روزي که ما هم سايه بر سر داشتيم 

همچو طفلان دگر، در خانه مادر داشتيم

جدّ ما ـ پيغمبر ـ از ما چهره پنهان کرد و باز

  يادگاري همچو زهرا از پيمبر داشتيم

مادر مظلومه ما نيز رفت از دست ما

 مرگ او را کي به اين تعجيل باور داشتيم؟!

اندر آن روزي که آتش بر سراي ما زدند

 ما در آن جا، حال مرغ سوخته پر داشتيم!

آمد و،رفت ازجهان محسن درآن غوغا، دريغ!

آرزوي ديدن روي برادر داشتيم

مادرما،خود زحق ميخواست مرگ خويش را

ورنه ما بهرش دعا با ديده تر داشتيم

روزهاي آخر عمرش ز ما رومي گرفت!

چون علي، ماهم ازين غم دلْ پراخگر داشتيم!

در شب دفنش به ما معلوم شد اين طُرفه راز

 تا ز روي نيلگونش بوسه اي برداشتيم!

از کفن دستش برآمد، جسم ما دربرگرفت

جسم او را همچو جان ما نيز دربرداشتيم

از فراق روي مادر، با پدر هر روز و شب

 دو برادر بزم ماتم با دو خواهر، داشتيم!

با فغان گويد مؤيد آنچه را ميثم بگفت:

اي خوش آن روزي که مادرخانه، مادر داشتيم!

***

بتاب اى مه، تو بر كاشانه‏ى من

كه تاريك است امشب خانه‏ى من

بتاب اى مه كه تا با قلب خسته

دهم من غسل پهلوى شكسته

بتاب اى مه كه شويم من شبانه

ز اشك ديده جاى تازيانه

بتاب اى مه كه تا كلثوم و زينب

ببينند روى مادر در دل شب

بتاب اى مه حسن مادر ندارد

حسين من كسى بر سر ندارد

بتاب اى مه گلستانم خزان شد

به زير خاك زهراى جوان شد

***

اين جا زبان حال اميرالمؤمنين‏(ع) خطاب به ماه اين چنين است.

مى‏فرمايد: اى ماه! بتاب. بتاب اى مه كه تا با قلب خسته/ دهم غسل پهلوى شكسته

اما عصر عاشورا زبان حال بى بى زينب‏عليها السلام درست بر عكس بود

مى‏فرمود: اى ماه! متاب! چرا؟

متاب اى مه كه من معجر ندارم

بسوز اى دل كه من دلبر ندارم

ببار اى آسمان بر خيمه‏ى ما

كه من عباس آب آور ندارم

حسينم لحظه‏اى تو ياريم كن

نمى‏بينى مگر ياور ندارم

به قدرى پاى كوبيدم برايت

رمق ديگر در اين پيكر ندارم

چرا بوسه نصيب نيزه كردى

مگر من ميل آن حنجر ندارم

چرا با ساربان كردى اشارت

مگر من شوق انگشتر ندارم

***

متاب امشب اي مه که اين بزم گاه

ندارد دگر احتياجي به ماه

زهر سوي مه پاره ي تابناک

درخشد چو خورشيد بر روي خاک

بهرگوشه شمعي بر افروخته

زهر شعله پروانه ها سوخته

همه جرعه نوشان بزم الست

تهي کرده پيمانه افتاده مست

بيابان رسانيده به پيمان خويش

همه چشم پوشيده از جان خويش

نه تنها ز جان بلکه از هر چه هست

به جز دوست يکباره شستند دست

کنون شه در اين بزم پر سوز و ساز

سرا پا بود گرم راز و نياز

به دامان معشوق آويخته

گل و لاله بر مقدمش ريخته

زمين را به سرو گل آراسته

به نحوي که معشوق خود خواسته

دگر تا جهان است بزمي چنين

نبيند به خود آسمان و زمين

متاب امشب اين گونه اي نور ماه

بر اين جسم مجروح و عريان شاه

فلک شمع خود را تو خاموش کن

جهان را در اين غم سيه پوش کن

بپوشان تو امشب رخ ماه را

مگر ساربان گم کند راه را

مبادا که از بهر انگشتري

به يغما فزايد غم ديگري

***

مراثي بعدازدفن حضرت زهراء سلام اللّه عليها

مالي وقفت علي القبور مسلّما

قبر الحبيب فلم يردّ جوابي

احبيب مالك لا ترد جوابنا

انسيت بعدي خلة الاحباب

ديوان:علي خطاب به فاطمه ع بعد ازوفات

***

حبيب ليس يعدله حبيب

و ما لسواه في قلبي نصيب

حبيب غاب عن عيني و جسمي

و عن قلبي حبيبي لا يغيب

ديوان علي ( ع )

***

جرعا ها من بعد والدها

الغيظ فبئس ما جرعاها

اغضباها و اغضبا عند ذاك

الله رب السماء اذا غضباها

بنت من ام من حليله من

ويل لمن سن ظلمها و اذاها

بيت الاحزان : سيد جزوعي وه

***

ولاي الامور تدفن سرًا

بضعة المصطفي و يعفي ثراها

فمضت وهي اعظم الناس شجوا

في فم الدهر غصة من جواها

وثوت لا تري لها الناس مثوي

اي قدس يضمه مثواها

بيت الاحزان

***

لكل اجتماع من خليلين فرقة

و كل الذي دون الممات قليل

و ان افتقادي و احدا بعد واحد

دليل علي ان لا يدوم خليل

علي ع بيت الاحزان

***

بر احوالم ببار اي ابر اشك از آسمان امشب

كه من با دست خود گردم گلم در گل نهان امشب

مكن اي ديده منعم گر بجاي اشك خونبارم

كه ميگريم من از هجران زهراي جوان امشب

حسن نالان حسين گريان پريشان زينبين از غم

چسان آرام بنمايم من اين بي مادران امشب

نشينم تا سحرگه بر سرقبرت من دل خون

چو بلبل از فراقت سر كنم آه و فغان امشب

گرفتم آنكه بر گردم بسوي خانه سر گردان

چگويم گر زمن خواهند مادر كودكان امشب

زمين با پيكر رنجديده زهرا مدارا كن

كه اين پهلو شكسته بر تو باشد ميهمان امشب

ز بعد مرگ زهرا زندگي مشكل بود تابع

سپارم در كنار مرقد او كاش جان امشب

گلچين حقيقي : تابع

***

اي زمين امشب عزيز جان من مهمان تست

خوش نگهداري نما او را كه او جانان تست

هان مبادا اي زمين امشب تو آزارش كني

اين گل پژمرده را از خواب بيدارش كني

چونكه بشكسته اي زمين از ضرب در پهلوي او

هم كبود از تازيانه گشته چون بازوي او

فاطمه رنج فراوان ديده اندر روزگار

مهرباني كن بر اين دسته گل تازه بهار

اشعار برگزيده : سيد محمد شمس

***

بارالها شب شده اين كيست غوغا مي كند

ديده و دل را ز اشك و خون چو دريا مي كند

گاه صورت مي نهد بر خاك و مي گريد چو ابر

گاه با قبر پيمبر درد دلها مي كند

بوالبشر نالد زغم موسي است يا عيسي است اين

يا كه در آذر خليل الله ماوي مي كند

نوح در طوفان غم افتاده يا يعقوب زار

از فراق يوسف خود ناله بر پا مي كند

ني غلط گفتم كه اين پروانه سوزان علي است

ناله از هجران شمع روي زهرا مي كند

زير لب گويد كه اي آرامش جانم بخواب

ميهمان امشب تو را بر خويش بابا مي كند

فاطمه جان علي جان علي آرام باش

زينب در خانه طفلان را تسلا مي كند

بسكه اين دختر وفا دارد بياد پهلويت

آن در رو ديوار را هر شب تماشا مي كند

از براي پهلوي بشكسته خود غم مخور

اشك چشمان علي آن را مداوا مي كند

شرح مظلوميتت هر كه بنويسد به دهر

محسنت با خون پاك خويش امضا مي كند

سازگار اين نکتــه را بنويـس با خـون جگـر

نالـه خود را علــي از خلـق اخفـا مي کنـد

زهرا گلبن عفاف : سازگار

***

آه و افسوس كه رفتي ز برم يا زهرا

از غم دوري تو خونجگرم يا زهرا

اشكم از خشك در غم تو جا دارد

كه رود خون دلم از بصرم يا زهرا

قوت از زانوي من رفت و زمينگير شدم

خم شد از بار مصيبت كمرم يا زهرا

خانه ات بين حزن گشته مرا در همه حال

نتوان جاي تو خالي نگرم يا زهرا

ميشود ز داغ دلم تازه به هر صبح و مسا

چون فتد بر حسينت نظرم يا زهرا

تا دم مرگ نگفتي غم دل را به علي

زند اين غم به دل و جان شررم يا زهرا

از مصيبات خود و پهلوي بشكسته خود

از چه رو خواسته اي بي خبرم يا زهرا

تا دم مرگ دلم چون دل تو خونين است

از غم ماتم محسن پسرم يا زهرا

زينبين و حسينت زغمت خون جگرند

منهم اندر غم تو نوحه گرم يا زهرا

نام تو ورد زبانم شده شب تا به سحر

بي تو همناله مرغ سحرم يا زهرا

زين مصيبات كه ديدي تو از اين امت دون

خجل از حضرت خير البشرم يا زهرا

تو مدافع بدي از حق من و دين خداي

در بر دشمن بيدادگرم يا زهرا

چونكه سروي بعزاي تو غمين است مدام

منهم از يا د ورا مي نبرم يا زهرا

ج غمها و شاديها

***

گلي خوشبوي از دست علي رفت

نه گل بل نور چشمي از علي رفت

شنيدم چون علي با سينه چاك

بياورد آن گل و بسپرد بر خاك

كه ناگه از لحد نوري بر آمد

نمايان دستي از پيغمبر آمد

بگفتا شير يزدان با دل ريش

كه با احمد بگير از من گل خويش

گل خود را گرفت از دست حيدر

كشيدش همچو جان خويش در بر

بگفتا آن زمان با قلب خسته

گل من از چه پهلويش شكسته

گل من صورت نيلي نبودش

گل من طاقت سيلي نبودش

گل من عارضش گلگون نبوده

گل من ديده اش پر خون نبوده

اشعار برگزيده : رضائي

***

شب است و وقت آسايش رسيده

جهان را چهره از شب تار باشد

سكونت محض عالم را گرفته

غم افزا گنبد دوار باشد

شب است و مردمان در خواب اما

به قبرستان يكي بيدار باشد

نهاده روبروي خاك قبري

كه زير خاك او را يار باشد

صداي گريه اش آهسته آيد

كه بايد مخفي از اغيار باشد

همي گويد ز جا برخيز برخيز

كه اكنون وعدة ديدار باشد

الا خورشيد من بعد از غروبت

به چشمم روز روشن تار باشد

زهرا گلبن عفاف انساني

***

كنار تربت زهرا علي آهسته مي گريد

ز غصه يكه و تنها علي آهسته مي گريد

توئي نور دو چشمانم

كجايي فاطمه جانم

نشستم تا كه برخيزي بسوي خانه برگردي

پي دلجوئي شمع و گل و پروانه بر گردي

ز هجرانت پريشانم

كجايي فاطمه جانم

كشم بر دوش خود اي گل غم و درد و فراق تو

بسوزد تار و پودم را نرسد بي چراغ تو

من از غم ديده گريانم

كجايي فاطمه جانم

***

يارب علي شد تنهاي تنها

صورت نهاده بر قبر زهرا

اي يار و همسر من

لاله پر پر من

زهرا كجائي

امشب بيادت دل بي قرارم

بر خاك قبرت سر مي گذارم

اي ياور و حبيبم

بعد تو من غريبم

زهرا كجائي

با كودكانت امشب چه سازم

با اشك و اه زينب چه سازم

زينب مادر ندارد

او تاج سرد ندارد

زهرا كجائي

درد دلم را با كس نگويم

ديوار و در را هرگز نشويم

رفتي آخر ز دستم

ديدي از پا نشستم

زهرا كجائي

***

يا فاطمه اي بانوي پهلو شكسته

بنگر علي بر تربت پاكت نشسته

باشد مرا اين زمزمه

يا فاطمه يا فاطمه

چون شمع سوزانم هميشه بر مزارت

هرگز نمي خواهم روم من از كنارت

باشد مرا اين زمزمه

يا فاطمه يا فاطمه

تنها نه پهلوي ترا از در شكستند

در زندگي بال و پر حيدر شكستند

باشد مرا اين زمزمه

يا فاطمه يا فاطمه

هر شب سراغت را ز ميخ در بگيرم

گرد از رخ اطفال بي مادر بگيرم

باشد مرا اين زمزمه

يا فاطمه يا فاطمه

***

اي چراغ دل ويرانه من

نظري كن به من و خانه من

خانه از بعد تو شد غمخانه

شمع ياد تو و ما پروانه

گريه داريم نهان از دشمن

من بطفلان تو طفلان بر من

زود اي لاله من پژمردي

كاش همراه مرا مي بردي

همه شب تا به سحر پيوسته

ميكنم ناله ولي آهسته

تا نظر بر در و ديوار كنم

ياد آن پهلو و سمار كنم

اي حمايت گر من خيز و ببين

فاتح بدر شده خانه نشين

اين سخن ورد زبانها افتاد

ديدي آخر علي از پا افتاد

آنكه يك عمر سرافرازي كرد

چرخ با هستي او بازي كرد

هيچ پرسي به چه روز افتادم

رفتي و كرده اي دشمن شادم

آنكه مي خواست زپا بنشينم

شادمانست كه من غمگينم

فرصتي تا كه مناسب جويد

اين سخن با دگران مي گويد

رشته صبر علي پاره شده

چاره ساز همه بيچاره شده

گلزار شهدا

***

بودي چراغ خانه ام يا زهرا

تاريك شده كاشانه ام يا زهرا يا زهرا

اي نوگل پژمرده ام يا زهرا يا زهرا

سيلي ز دشمن خورده ام يا زهرا يا زهرا

گويد حسين كو مادرم يا زهرا يا زهرا

آن مادر غم پروردم يا زهرا يا زهرا

***

تو زهره فلكي زير خاك جاي تو نيست

بر آر سر ز لحد خشت متكاي تو نيست

مرا ببر كه مقامات عاليت بينم

چسان بخانه روم جاي خاليت بينم

خزائن الشهدا. از شعر فصيح الزمان

***

از غم مرگ تو داغي كه مرا گشته نصيب

آتش افروخته در جان و تنم يا زهرا

بعد فقدان تو اي نوگل گلزار وجود

سير از گردش باغ و چمنم يا زهرا

شامگاهان به سر قبر تو با حال پريش

بي تو خاموش شده انجمنم يا زهرا

يك طرف ناله زينب ز دلم برده قرار

يك طرف اشك حسين و حسنم يا زهرا

ياد آن پهلوي بشكسته و رخسار كبود

به نظر آورم و دم نزنم يا زهرا

رفتي و بي تو شدم يكّه و تنها و غريب

چه كنم بي تو غريب وطنم يا زهرا

همدم ناله من چاه بيابان شده است

محرمي نيست كه گويم سخنم يا زهرا

در غمت با دل بشكسته « براتي » گويد

داغت آتش زده بر جان و تنم يا زهرا

عبّاس براتي پور

***

اي بانوي روز جزا جان علي مرتضي

اي محرم اسرار من زهراي من زهراي من

در بين آن ديوار و در دادي تو ششماهه پسر

آتش زدي بر جان من زهراي من زهراي من

زهراي من خيز و ببين شد همسرت خانه نشين

اي مادر طفلان من زهراي من زهراي من

بنگر به آه و ناله ام زهراي هجده ساله ام

بين سينه سوزان من زهراي من زهراي من

گاهي حسينت نيمه شب از من كند مادر طلب

بگرفته او دامان من زهراي من زهراي من

زينب نگاهش بر در است در ذكر مادر مادر است

بين ناله طفلان من زهراي من زهراي من

آيند و طفلان در برم گويند پدر كو مادرم

بر لب رسيده جان من زهراي من زهراي من

كرده گريبان چاكچاك افتاده مولا روي خاك

گويد كجائي جان من زهراي من زهراي من

گلزار شهدا

***

ياد آن روزى كه ما هم سايه بر سر داشتيم

همچو طفلان دگر، در خانه مادر داشتيم

جدّ ما ـ پيغمبر ـ از ما چهره پنهان كرد و باز

يادگارى همچو زهرا از پيمبر داشتيم

مادر مظلومه ما نيز رفت از دست ما

مرگ او را كى به اين تعجيل باور داشتيم؟!

اندر آن روزى كه آتش بر سراى ما زدند

ما در آن جا، حال مرغ سوخته پر داشتيم!

آمد و، رفت از جهان محسن در آن غوغا، دريغ!

آرزوى ديدن روى برادر داشتيم

مادر ما، خود ز حق مى خواست مرگ خويش را

ورنه ما بهرش دعا با ديده تر داشتيم

روزهاى آخر عمرش ز ما رومى گرفت!

چون على، ما هم ازين غم دلْ پراخگر داشتيم!

در شب دفنش به ما معلوم شد اين طُرفه راز

تا ز روى نيلگونش بوسه اى برداشتيم!

از كفن دستش برآمد، جسم ما دربرگرفت

جسم او را همچو جان ما نيز دربرداشتيم

از فراق روى مادر، با پدر هر روز و شب

دو برادر بزم ماتم با دو خواهر، داشتيم!

با فغان گويد «مؤيد» آنچه را «ميثم» بگفت:

 (اى خوش آن روزى كه ما در خانه، مادر داشتيم!)

***

الهي كوثرم كو دلبرم كو

گلم كو؟ هستى ام كو؟ گوهرم كو؟

على تنها و دلخون مانده افسوس

يگانه مونس و تاج سرم كو؟

الهى! كلبه ام را غم گرفته

دل محزون من ماتم گرفته

شرار شعله هاى در نديدم

گلم را خصم از دستم گرفته

الهى! سينه من كوى درد است

گلستان سرورم سرد سرد است

عزيزم فاطمه از رنج مسمار

رخ مهتابى اش غمگين و زرد است

الهى! دست من را بسته بودند

حريم خانه ام بشكسته بودند

به ضرب تازيانه آن جماعت

تن مرضيه را آزرده بودند

الهى! غمگسارم، سوگوارم

شبست و طاقت رفتن ندارم

فلك با من سرسازش ندارد

بدون فاطمه نالان و زارم

***

به كنار قبر زهرا

دل شب نشسته مولا

چه كند علي مظلوم

كه پس از توگشته تنها

بخدا دلم شكستند

دست من ز كينه بستند

رشته محبت تو

همه از جفا گسستند

چه كند علي غريب است

روزگار او عجيب است

دل زار و خسته من

ز غم تو بي شكيب است

كار من فغان و آه است

دشمنم در اشتباه است

محرم راز دل من

بعد تو ز غصه آه است

***

اي دختر پيمبر رفتي ز دار فاني

يك گل نچيدي آخر از باغ زندگاني

ميگريم از فراقت

بر قبر بي چراغت

زهراي من ز هجرت گرديده گريه كارم

بعد از تو اي عزيزم من محرمي ندارم

ميگريم از فراقت

بر قبر بي چراغت

هميشه زينب تو گيرد ز من سراغت

هستم چو شمع سوزان بر قبر بي چراغت

ميگريم از فراقت

بر قبر بي چراغت

هرگز تو درد خود را با مرتضي نگفتي

مخفي ز چشم دشمن آخر بخاك خفتي

ميگريم از فراقت

بر قبر بي چراغت

***

اي خدا صبر بده در غم بي مادر ي ام

سخت لبريز شده عاطفه ي دختر ي ام

مادرم کو که کِشد دست نوازش به سرم

يا مرا هم ببرد يا کند از غم بري ام

خانه داري شده کار من طفل معصوم

نيست اي مادر من تجربه ي مادري ام

زير بار غم سنگين تو من مي ميرم

گر تسلي ندهي يا نکني دلبري ام

فضه فکر من و فکر حسنين است ولي

من غم خانه نشين دارم و از خود بري ام

تربت مخفي تو هست همه دلخوشي ام

همه آرامشم اين است که من کوثري ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب کند

تا زيادم نرود زخم تو اي بستري ام

با نگاه در و ديوار شود پايم سست

پشت در زائر قبر پسر آخري ام

کاشکي رنگ در خانه عوض مي گرديد

من خودم سوخته از اين در خاکستري ام

اي خدا شکر که بابا و برادر دارم

واي از آن دم که سر نيزه کند سروري ام

زير خورشيد سرت محمل بي سايه رود

تابشي کن که نبينند به بي معجري ام

 سروده ي محمود ژوليده

***

از هجر تو يا زهرا مي سوزم و مي سازم

اي دخت شه بطحا ميسوزم و مي سازم

اي مونس و غمخوارم اي شمع شب تارم

من بيكس و بي يارم مي سوزم و ميسازم

مردم همه در خوابند الا من افسرده

گريم سر قبر تو ميسوزم و مي سازم

اي طاير پر بسته رفتي به دل خسته

من با دل بشكسته ميسوزم و ميسازم

ديگر نخوري سيلي رويت نشود نيلي

از ضربت آن سيلي مي سوزم و ميسازم

بر گو چكنم يا رب با درد دل زينب

رفتي تو و من امشب ميسوزم و ميسازم

گلزار شهدا

***

طايرا از آيشان خود پريدن زود بود

دل زقيد خانمان خود بريدن زود بود

رفتي و كردي علي را در غمت ماتم نشين

مجلس بزم عزا بهر تو چيدن زود بود

حاليا وقت يتيمي داري زينب نبود

كودكانت را غم هجران كشيدن زود بود

داغ مادر بر دل فرزند همچون آتش است

بچه هاي كوچكت داغ تو ديدن زود بود

آن طه را نمودي غصه دار و دل غمين

ناوك تير غمت بر دل خليدن زود بود

بعد تو عيش عزيزانت بدل شد بر عزا

موسم شادي كفن بهرت بريدن زود بود

در فراقت شد مدينه بر علي بيت الحزن

نوبت مرگ تو يا زهرا رسيدن زود بود

رنگ طفلانت پريده از غم بي مادري

زينب از دنبال تابوتت دويدن زود بود

نو رسانت را نگفتي كي پرستاري كند

با دل پر غصه در خاك آرميدن زود بود

من ندارم طاقت ديدار جاي خالي ات

قامتم در ماتم مرگ خميدن زود بود

گريه شرمي از آن         

گلچين حقيقي

***

اي خوش آنروزي كه مادر خانه مادر داشتيم

ديده از ديدار رخسارش منور داشتيم

هر كسي جسم عزيزش روز بردارد ولي

ما كه جسم مادر خود را بشب برداشتيم

كاش آنروزي كه در ره مادر ما را زدند

يكنفر را در ميان كوچه باور داشتيم

كاش محسن را نمي كشتند تا ما غنچه اي

يادگاري زان گل رعناي پر پر داشتيم

كاش آنساعت كه زهرا گفت پهلويم شكست

ما دم در حق حفظ جان مادر داشتيم

اين در و ديوار ميگريد بحال ما كه ما

مادري پهلو شكسته پشت اين در داشتيم

اشعار برگزيده شمس

***

اي روح روانم مادر بكجائي

اي مونس جانم مادر بكجائي

شد خاك غمم بر سر

زينب شده بي مادر

مادر شهيدم

راحت شدي مادر از صدمه بازو

آسوده نبودي شب ز درد پهلو

زد عمر تو را سيلي

صورتت شده نيلي

مادر شهيدم

بس گريه نمودم از بهر تو مادر

طاقت و توانم از كف شده ديگر

كاش با خود اين دختر

برده بودي اي مادر

مادر شهيدم

كلثوم بود شمع پروانه حسينم

باشد حسنم گل من به شور و شينم

شمع و گل و پروانه

سوزند در اين خانه

مادر شهيدم

آن حسين كه بودت روز و شب بدامان

سر نهد بديوار گويد اي خدا جان

مادرم كجا رفته

از برم چرا رفته

مادر شهيدم

گلچين حقيقي تابع

***

کـنـار قـبـر آن پهـلـو شکسته

کنون جاي علي، مهدي نشسته

بريزد اشک مهدي، همچو حيدر

ولي ذکرش بود مظلومه مادر

کـنـار تـربت مـخـفي زهــــرا

دوباره بيت الاحزان کرده بر پا

همانجا که علي از پا فتاده

همانجا که علي صورت نهاده

خداوندا به پهـلـوي شکسته

به آن چشم ز سيلي گشته بسته

به آن شش ماهه ي نشکفته پرپر

به سـوز سيـنـه مجـروح مـادر

بـده اذن ظـهـور مهـديـش را

رسان روز سرور مهديش را

***

شادي‌ قلب رسول مصطفي

ذوالفقار را در نيام مرتضي

مادري تو بر تمام اهل بيت

خاک پايت سرمه اهل بهشت

اي ‌طلوع روشني ‌چون آفتاب

از سر اين چاکرانت رخ متاب

يا علي‌ جان تربت زهرا کجاست؟

يادگار غربت زهرا کجاست؟

مي پرم گاهي به گلزار بقيع

مي ‌نشينم پشت ديوار بقيع

من چو قطره گريه اي بر فاطمه

تو کجايي ‌اي ‌اميد فاطمه

تو مدد کردي‌ نمودم شاعري

نوکر زهرا بگردان فاطري

کي شوي زائر به قبر فاطمه

خدمتي ‌بگردان بر شعر فاطمه

شعري ‌از حسين مظاهري کلهرودي

***

زبان حال حضرت زينب(س) با مادرش

در کودکي شد قسمت من خانه داري

هم خانه داري ميکنم هم سوگواري

گريَم براي نورِ دو عينت

هر شب دهم آب دست حسينت

ديشب دعا کردي اجل جانت بگيرد

امشب دعا کن دخترت زينت بميرد

ديشب تو بودي اندر کنارم

امشب به ديوار سر مي گذارم

ديشب نشستي گيسويم را شانه کردي

امشب در اغوش لحد کاشانه کردي

ديشب گرفتي اشکم زديده

امشب زداغت پشتم خميده

دادي به دست زينبت  با اه وزاري

پيراهن خونين خود را يادگاري

 ان پيرهن را هرگز نشويم

تا عطر مادر را از ان ببويم

مادر چرا رنگ از رخ ماهت پريده

مادر چرا خون از گريبانت چکيده

گاه دعا و راز و نياز است

سجاده بگشا وقت نماز است

سازگار (ميثم)

***

يا فاطمه من عقده دل وا نکردم

گشتم ولي قبر تو را پيدا نکردم

چشم انتظارم مهدي بيايد

تا تربتت را پيدا نمايد

اي قبر نا پيداي تو شمع دل ما

اي با تولّايت عجين آب و گل ما

تا کي به يادت دلها پريشان

تا کي مزارت از ديده پنهان

کي گفته تو در دامنِ صحرا بسوزي

در بيت الاحزان يکّه و تنها بسوزي

جاي تو نبوَد در دشت و صحرا

مظلومه زهرا مظلومه زهرا

سازگار (ميثم)

***

يا فاطمه اي بانوي پهلو شکسته

با رفتن تو رشته صبرم گسسته

از هجر رويت بي صبر و تابم

برخيز و بنگر چشم پر آبم

برخيز و بنگر همسرت را زار و خسته

دلخون کنار تربتت تنها نشسته

مانند بلبل در فراق گل شب و روز

از دل سرايم نغمه هاي آتش افروز

بر تربت غمبارت اي شمع شب افروز

سوزد دل خونينم از آه جگر سوز

انصاري اصفهاني

***

درد غم هجران دوا دارد ندارد

اين خانه بي زهرا صفا دارد ندارد

آه و واويلا***شد کشته زهرا

از داغ گلهاي چمن گفتي نگفتي

از سينه­ي سوزان سخن گفتي نگفتي

از گلبن شادي گلي چيدي نچيدي 

خير از بهار عمر خود ديدي نديدي

اي گل به من صورت نشان دادي ندادي 

مهلت به چشم خون فشان دادي ندادي

شد ديده ام دريا ولي آتش گرفتم

گفتي حلالم کن علي آتش گرفتم

شفق

$

##اشعارروضه ومرثيه زهرائي

اشعارروضه ومرثيه زهرائي

 

ابن عم با وفا

بگفتا با علي زهراي اطهر***دم آخر چنين دخت پيمبر

الا اي ابن عم با وفايم***روانه سوي عقبي از جفايم

حلالم كن حلالم كن عليجان***كه اينك عازمم بر كوي جانان

چو گشتم راحت از رنج زمانه***بده غسلم نما دفنم شبانه

نما مخفي توقبرم را علي جا ن***ازاين نامردمان وقوم عدوا ن

به تشييعم نيا يند اي پسرعم***نگيرند ازبرا يم بزم ما تم

كه من راضي نيم ازاين زما نه***كه بردند حق من راغاصبا نه

ترا خا نه نشين كردند ازكين***خلا ف حكم قرآن،دين وآئين

كنار قبر من از لطف و احسان***پس ازدفنم بخوان آيات قرآن

به اطفا ل يتيمم يا وري كن***بجا ي من به آنا ن ما دري كن

پدرهستي ازاين پس با ش ما در***چو مادربهرآنان با ش يا ور

غم وغصه ازآنان نيك بزداي***تودلجوئي ازآنا ن نيك بنما ي

ولي اي با قري درروزعا شور***نبوداين مادر غمگين ورنجور

كه بيند با حسين وآلش ازكين***چها كردند آن قوم بدآئين

***

زهراي من

اي بانوي روز جزا جان علي مرتضي***اي محرم اسرار من زهراي من زهراي من

در بين آن ديوار و در دادي تو ششماهه پسر***آتش زدي بر جان من زهراي من زهراي من

زهراي من خيز و ببين شد همسرت خانه نشين***اي مادر طفلان من زهراي من زهراي من

بنگر به آه و ناله ام زهراي هجده ساله ام***بين سينه سوزان من زهراي من زهراي من

گاهي حسينت نيمه شب از من كند مادر طلب***بگرفته او دامان من زهراي من زهراي من

زينب نگاهش بر در است در ذكر مادر مادر است***بين ناله طفلان من زهراي من زهراي من

آيند و طفلان در برم گويند پدر كو مادرم***بر لب رسيده جان من زهراي من زهراي من

كرده گريبان چاكچاك افتاده مولا روي خاك***گويد كجائي جان من زهراي من زهراي من

***

گل يكدانه

نهان كردم گل يكدانه ام را***ز جانم بهتر اين خانانه ام را

زمين بر آسمان فخريه بنما***كه در برداري اين دردانه ام را

منم شمع و لا پروانه زهرا است***سپردم بر تو اين پروانه ام را

بود تاريك امشب كلبه من***نهان كردم چراغ خانه ام را

تو اي زهرا چو رفتي واي بر من***كه روشنگر بدي كاشانه ام را

چو شبهاي دگر آرامشي ده***ز لطف خود دل فرزانه ام را

بنالد سر وي از غم چون علي گفت***نهان كردم گل يكدانه ام را

زهرا گلين عفاف : سروي

***

كاش

اي خوش آنروزي كه مادر خانه مادر داشتيم***ديده از ديدار رخسارش منور داشتيم

هر كسي جسم عزيزش روز بردارد ولي***ما كه جسم مادر خود را بشب برداشتيم

كاش آنروزي كه در ره مادر ما را زدند***يكنفر را در ميان كوچه باور داشتيم

كاش محسن را نمي كشتند تا ما غنچه اي***يادگاري زان گل رعناي پر پر داشتيم

كاش آنساعت كه زهرا گفت پهلويم شكست***ما دم در حق حفظ جان مادر داشتيم

اين در و ديوار ميگريد بحال ما كه ما***مادري پهلو شكسته پشت اين در داشتيم

***

جسم زهرا را كفن كرد

علي چون جسم زهرا را كفن كرد***شقايق را نهان درياسمن كرد

دو نور ديده اش از ره رسيدند***بزاري جانب مادر دويدند

خود افكندند بر آن جسم رنجور***عيان شد معني نور علي نور

بغل بگشود و در آغوششان برد***چنان ناليد كز سر هوششان برد

اياما در دلت از ما رسيده***چو اشك افكنده ما را ز ديده

ايا مادر يتيمانت به بر گير***زرافت جوجه هايت زير پر گير

گل و بلبل به نغمه ناله سر كرد***بغل بگشاد و گلهايش به بر كرد

حسن گفتا كه اي صبر و قرارم***حسينش گفت اي مام فكارم

به جسم قدسيان از غم تب آمد***كه نزد نعش مادر زينب آمد

گلچين حقيقي : نهاوندي

***

گلم در گل نهان

بر احوالم ببار اي ابر اشك از آسمان امشب***كه من با دست خود گردم گلم در گل نهان امشب

مكن اي ديده منعم گر بجاي اشك خونبارم***كه ميگريم من از هجران زهراي جوان امشب

حسن نالان حسين گريان پريشان زينبين از غم***چسان آرام بنمايم من اين بي مادران امشب

نشينم تا سحرگه بر سرقبرت من دل خون***چو بلبل از فراقت سر كنم آه و فغان امشب

گرفتم آنكه بر گردم بسوي خانه سر گردان***چگويم گر زمن خواهند مادر كودكان امشب

زمين با پيكر رنجديده زهرا مدارا كن***كه اين پهلو شكسته بر تو باشد ميهمان امشب

ز بعد مرگ زهرا زندگي مشكل بود تابع***سپارم در كنار مرقد او كاش جان امشب

***

ولي آهسته

بريز آب روان اسما به چشم اطهر زهرا***ولي آهسته آهسته ولي آهسته آهسته

بريز آب روان تا من بشويم مخفي از دشمن***تنش از زير پيراهن ولي آهسته آهسته

ببين شكسته پهلويش سيه گرديده بازويش***تو خود ريز آب بر رويش ولي آهسته آهسته

بود خون جاري اي سما هنوز از سينه زهرا***بنال از اين غم عظما ولي آهسته آهسته

بيا اي دخترم زينب به نزد مادرت امشب***صدايش زن بتاب و تب ولي آهسته آهسته

حسين اي نو گل رعنا بيا با مادرت زهرا***وداع آخرين بنما ولي آهسته آهسته

همه خواب و علي بيدار سرش بنهاده بر ديوار***بگريد از فراق يار ولي آهسته آهسته

رود شبها سراغ او بقبر بي چراغ او***كند زاري ز داغ او ولي آهسته آهسته

***

تمام اهل عالم دم گرفتند***به حال خانه ي ما غم گرفتند

که روزي روزگاري خانه ي ما***صفايي داشت آن را هم گرفتند

کنون افتاده ناله در دل باد***و حتي آسمان هم ناله سر داد

نمي داني چه شد در آن سياهي***خودم ديدم که بين کوچه افتاد

ز چشمش سيلي کين سو گرفته***که حتي از علي هم رو گرفته

خودم ديدم که مادر زير چادر***دو دستي دست بر پهلو گرفته

به قلب مادرم زخم فدک خورد***دل ريش پدر جانم نمک خورد

خرابم شد به سر انگار دنيا***که پيش چشم من مادرکتک خورد

کمي با درد و شبنم راه مي رفت***و با دنيايي از غم راه مي رفت

اگر چه دست بر ديوار مي زد***ولي با قامتي خم راه مي رفت

شدم اين روزها غمخوار زهرا***و مديون سوال چشم بابا

همين الان حدود چند روز است***که مي ترسم ببوسم صورتش را

و دارد مي رود از خانه کم کم***و چشمان پدر با اشک نم نم

و در زانوي او ديگر رمق نيست***به روي شانه اش دنياي ماتم

غم دوران من گردد يتيمي***که هم پيمان من گردد يتيمي

من از قد کمانت حتم دارم***بلاي جان من گردد يتيمي

نمي گويم که تو نا مهرباني***زبس خون رفته از تو ناتواني

دلم خواهد در آغوشم بگيري***چه سازم که شکسته استخواني

مکن مخفي به سينه آه، مادر***مرا کن از غمت آگاه ،مادر

مشو راضي پس از تو زنده باشم***گل خود را ببر همراه ،مادر

همي گردم به دنبال بهانه***زنم بوسه به جاي تازيانه

چو لبخند از لبانت رفته مادر***صفائي نيست در اين آشيانه

تو که رکن تمام کائناتي***چرا با کودکان کم التفاتي

گمانم قبل تو زينب بميرد***شنيده ناله ي عجل وفاتي

***

درکوچه اي که بسته زکين راچاره شد***ديدم که گوش مادرم از کينه پاره شد

آن بي حيا چنان زده سيلي به مادرم***کز گوش او رها به زمين گوشواره شد

***

غم طفلي فراموشم نرفته***که بارغصه از دوشم نرفته

گذشته سالها از کوچه اما***صداي سيلي از گوشم نرفته

يتيمان جز دو چشم تر ندارند***به غير از خاک غم بر سر ندارند

چو مادر مرده ها بايد فغان کرد***که طفلان علي مادر ندارند

چه حالي داده دل را دست مادر***که مي شستي زدنيا دست مادر

از آن سيلي مگر چشمت نمي ديد***که مي جستي مرا با دست مادر

تمناي دل زينب همينه***كه روي زانو مادر بشينه

الهي اين چه درد بي دوائي است***كه دختر روي مادر را نبينه

***

كمتر دهيد شرح غم بى شماره را***كمتر زنيد شعله دل پاره پاره را

مادر كه رفت با رخ نيلى به زير خاك***پنهان كنيد از پدرم گوشواره را

 بابا چرا به نيمه شب افتاده غسل مادرم***از راه پنهانش بگو جان مى‏رود از پيكرم

بابا چرا مانده هنوز بر پيكرش پيراهنش***بابا بگو آخر چرا خونابه ريزد از تنش

***

نمي شود که بخندي براي من مادر***و يا کنار بيايي کمي از اين بستر

براي دخترخود هم حجاب ميگيري***نبوده محرم رازت مگرهمين دختر

دوباره پيرهن تازه اي به تن داري***دوباره لاله نشسته است برتن تو مگر

ميان خانه ما بوي دود مي پيچد***به هرنسيم که آيدازآستانه در

***

ز نغمه هاي بريده بريده دانستم***که عمربلبل عاشق نمي رسد به سحر

اگر چه پيرهنت بود بر تنت اما***نديده زخم تنت را گريست چشم پدر

شبيه شمع زبان دوختي و آب شدي***کفن چه قدر بزرگست بر تنت مادر

***

مادرم فاطمه يکبار دگر بيمار است***اوخودش گفت که ازقاتل خودبيزار است

رد خونِ به روي پيرهنش اي عالم***يادگاري زنوک ميخ درومسمار است

گريه داراست بگويم به شما  لطمه زنان***مادر عالميان بين در و ديوار است

لطمه زن،گريه بکن چونکه دگرمادر ما***هرشب ازدردکمر،تا به سحر،بيدار است

سينه فاطمه گرديد دگرخردوخمير***دنده فاطمه باخاک زمين هموار است

صورت مادروپهلو ودو تا دستانش***جلوه گاه اثرصحنه هرآزار  است

بگذاريد گريزم به رقيه باشد***توببين پاي رقيه ز جفا برخار است

دزدشامي شده مبهوت سر  معجرشان***زجرهم درزدن دخت حسين پاکار است

***

تورابه جان حسن ديدگان خود واکن***کمي به طفل حزينت بيا تماشا کن

بودمرا به جگرزخمي وتو اي مادر***کنون به گوشه چشمي بيامداوا کن

ببين که زانوي غم دربغل گرفته علي***مروزهوش نگاهي به سوي بابا کن

دگرمکن زخدامرگ خودطلب مادر***فقط براي شفا دست خويش بالا کن

زسينه آه مکش خون تازه مي آيد***کمي به سينه مجروح خود مدارا کن

***

حسن جان مادرم بيمار گشته***اسير نوک يک مسمار گشته

حسن جان مادرم کارش تمام است***حسن جان مادر من زار گشته

حسن جان مادرم مغموم گشته***ببين منت کش ديوار گشته

حسن جان داغهاي هر دو عالم***درون سينه ام انبار گشته

دگر بعد از پيمبر کل عالم***به پيش چشم زينب خوار گشته

پس از غصب ولايت درد و غمها***به روي دوش مادر بار گشته

ببين مادر در اين عمر کم خود***غم و رنج و الم را يار گشته

ببين که چادر خاکي مادر***اسير شعله هاي نار گشته

حسن جان زندگي در اين زمانه***براي خواهر تو عار گشته

حسن جانم نباشي تا ببيني***درون پاي زينب خار گشته

نباشي تا ببيني اي برادر***دو چشمم سوي نيزه تار گشته

***

مادر از پيچ کوچه تا رد شد***ايستا د و کمي مُرَدَد شد

سرد شد دست گرم و پُر مهرش***آسمان تيره شد,هوا بد شد

يک يهودي مست گردَنه گير***همچو کوهي مقابلش سد شد

چند گامي عقب عقب برگشت***ناگهان حال مادرم بد شد

دست ديوار کوچه پَرتَش کرد***منحرف از مسير و مقصد شد

چادرش را سرش کشيدم زود***ناله هايش زياده از حد شد

ماجراي فدک گرفتن ما***تا ابد روضه اي زبانزد شد

***

فرصت نداد مادر زينب عقب رود***مهلت نداد تا كه در بسته وا شود

زينب صداي فضه به دادم برس شنيد***مي خواست مادر از در و آتش رها شود

اما دو دست بسته ي بابا كه ديد ماند***باور نداشت مادرش اين بار پا شود

يك باردار بي كس و شهري ز ناكسان***برخواست تاكه كوچه ي غم كربلا شود

محكم گره به چادر خود زد خميده رود***تا مانع كشيدن شير خدا شود

دستش به دست فاتح خيبررسيدحيف***كار مغيره بود كه از او جدا شود

آرام پشت يار غريبش به گريه گفت***آقا چه غم كه محسنم اينجا فدا شود

شرمنده ام حمايت من بي نتيجه ماند***قسمت نبود دست تو از بند وا شود

يه طرف آتيش دل ، يه طرف آتيش هيزم***يه طرف گريه ي ما،يه طرف خنده ي مردم

در آتيش گرفته، روي گل پرپر اُفتاد***بوسه هاي سرخ آتيش ،رو چادر مادر اُفتاد

***

گرفته باز دلم در هواي تو مادر***به غير اشك چه ريزم به پاي تو مادر

چرا چو شمع نسوزم چرا كه از نظرم***نميرود به خدا ماجراي تو مادر

مدينه بود و سياهي ، مدينهبود و عزا***مدينه بود و غم و غصه‌هاي تو مادر

ز كوچه‌هاي مدينه هنوز مي‌شنوم***در آن غروب دوشنبه صداي تو مادر

مرا ميانه آن در هزار مرتبه كشت***صداي ناله‌ي مهدي بياي تو مادر

درآن كشاكش خونين كوچه‌ها اي كاش***مرا عدوي تو ميزد به جاي تو مادر

كنار قبر تو هر شب دعا كنم روزي***بنا شود حرم با صفاي تو مادر

به كار بسته‌ام آخر گره گشايي نيست***مگر كه كارگر افتد دعاي تو مادر

بيا به خانه كه عشقت گناه شد مادر***بيا كه شانه‌ي من تكيه‌گاه شد مادر

قباله فدكت بود و شاد ميگفتم***پدر بيا و ببين روبراه شد مادر

ولي چه شد چه بگويم جواب بابا را***كه راه آمدنت نيمه راه شد مادر

براي آنكه نگريي كنار نامحرم***تو را زدند و جوابت دو آه شد مادر

فقط از او نه ز ديوار هم كتك خوردي***چهل تن آمده و قتلگاه شد مادر

تمام موي حسن شد سپيد آنجا و***تمام كاسه چشمت سياه شد مادر

گمان كنم اثرپشت دست نامرداست***كه راه خانه‌ي مااشتباه شد مادر

شكسته‌اند غرور مرا در اين كوچه***بيا كه شانه‌ي من تكيه‌گاه شد مادر

دوباره روضه كرب و بلا بخوان وبگو***كه شعله ور همه خيمه‌گاه شد مادر

براي غارت ناموس دين قسم خوردند***از آن زمان كه حرم بي سپاه شد مادر

رباب بود و به سر نيزه علي ميگفت***تمام دل خوشي‌ام يک نگاه شد مادر

***

مادر که عزم رفتن از خانه دارد***آرام آرام اي خدا جان مي سپارد

هرشب کنار بستر او يک فرشته***مي آيد و زخم تنش را مي شمارد

آلاله مي ريزد به روي شانه هايم***بر سينه ام وقتي سرش را مي فشارد

پهلو به پهلو مي شود وقتي به بستر***امکان ندارد لاله ي سرخي نکارد

ديشب که گشتم پيکرش را خواب ديدم***يك عضو بي آسيب در پيکر ندارد

از روي دلسوزي براي گيسوانم***خم مي شود تا شانه ها بالا بيارد

پرواز مجروح صدايش بي سبب نيست***يک فاصله در استخوان سينه دارد

مي گيرد از دستم لباس زخمي اش را***پيراهني کهنه به جايش مي گذارد

خاکستر پروانه ها بر دامن او***شام غريبان را برايم مي نگارد

***

جان مادرچندروزي چهره پوشيدي زمن***ازچه مي‌پيچي به خويش وساکتي حرفي بزن!

دخترم! ازدردِ مادر بـا پدر چيزي مگو! ***با علي از داستان ميخ در چيزي مگو!

جان مادر! روگرفتي دست بر پهلو چرا؟***فاش برگو نيست در فرمان تو بازو چرا؟

دخترم! جاي غلاف تيغ را تو ديده‌اي ***آفرين برتو که حتي ازحسـن پوشيده‌اي

جان مادر! بيشتراز ما چرا گريد حسن؟***اوچه ديده بين کوچه که نديده چشم من؟

دخترم! ازماجراي کوچه تاهستم نپرس! ***زين سخن صرف‌نظرکن ازبرادرهم نپرس!

چشم مادر!پس به من ازچادرخاکي بگو! ***ماجراي چـادر خاکي و هتـاکـي بگو!

دخترم!چشمم سياهي رفته وخوردم زمين***مجتبي دستم گرفت وخانه آوردم؛همين!

جان مادر!گوشواره ازچه برگوش تو نيست؟***اشک مي‌ريزي وجزخون‌جگرنوشتو نيست؟

دخترم!يک گوشواره بودبرگوشم، شکست***گريه‌ام بر غربت باباي مظلوم تو هست

جان مادر! پس چرا در نـزد بابا ساکتي***مخفي از اوروزمي‌نالي و شب‌ها ساکتي

دخترم! مخفي‌ست تاروز قيامت درد من ***هم زتوهم ازپدرهم ازحسين هم از حسن

***

مادر مگر از من خطا ديدي؟***رخسار خود را از چه پوشيدي؟

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

ديشب به گيسويم زدي شانه***امشب چـه بنشستي غريبانه

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

ديشب دعـا کردي براي من***ديدي به رخ اشک عزاي من

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

من دختر مظلومه‌ات هستم***از چه نمي‌گيري دگر دستم

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

دشمن که بر تو حمله‌ور گرديد***در پشت محسن درسپر گرديد

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي کبـريا را مظهر پاکي***زهرا کجا و چادر خاکي؟

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

دشمن به قصد کشتنت مي‌زد***بر صورت ودست و تنت مي‌زد

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

تو بر علي تنها اميد استي***مـادرِ اوليـن شهيد استي

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

اي بر علي ياور***اي مهربان مادر

***

آتش بهانه بود که بي مادرم کنند***هيزم وسيله بود که خاکسترم کنند

از لابه لاي پنجره ديدم به چشم خويش***با آتش آمدند که نيلوفرم کنند

در خاطرات زخمي بابا نوشته بود: ***يک شهر آمدند که بي ياورم کنند

دستش بلند شد، همه عرش روضه خواند***با دست خويش آمده تا پرپرم کنند

انگار اين قبيله ي بد ذات پر فريب***اصلا بنا نبود مرا باورم کنند

مادر فتاده روي زمين بين کوچه ها***با تازيانه آمده بي مادرم کنند

غمگين نباش از حرمت روز واقعه***آنجا به روي خاک بناي حرم کنند

***

بابا موهاي مادر ،ميون شعله سوخته ***با ميخ در سينه مادرمونو دوخته

بابا ببين که مادر ،خورده زمين پشت در***پاشيده روي ديوار ،خون ازسينه مادر

وقتي مادر راه ميره، بابا نگاه کن ببين***کنار پاي مادر، خون ميچکه رو زمين

صداي آه مادر  ،بين آتش و دوده***صدا زده فضّه رو مگه زينب نبوده      

آخه مادر چرا گفت، يا فضه خذيني***مگه ميخواست كه اونوبه پشت در نبيني

اينجوري که ميخ ودر ،  به پهلوي مادر خورد ***گمون کنم که ديگه ، داداش محسنمون مرد

زينب دلش ميسوزه ،بابا اشکاتو پاک کن ***دوراز چشاي مادر ،داداش محسنو خاک کن

***

به دلم اُفتاده مادر،زخم تو شفا مي گيره***خوب مي شه مادردوباره،خونمون صفا مي گيره

به دلم اُفتاده مادر،دوري ازاجل مي گيري***زخم پهلوت مي شه درمون،تومنوبغل ميگيري

به دلم اُفتاده مادر،ايكه چشمات مهربونه***خوب ميشه دست شكسته ات،ميزني موهاموشونه

به دلم اُفتاده مادر،باباي ما كه اميره***ازغريبي درمياد و،ذوالفقاربه كف ميگيره

به دلم اُفتاده مادر،مثل دوره ي پيمبر***رو زبونا باز مي اُفته،نام با صفاي حيدر

بعضي وقتا هم مي ترسم،سراغ ازعجل بگيري***پيش چشماي تر ما، تو نفس نفس بميري

يه نگاهي به حسن كن،مهربون رحمي به من كن***لااقل برا حسينت، بيا و فكر كفن كن

به دلم اُفتاده مادر،مي رسه جمعه ي موعود***پسرت مهدي ميآد و،راه دشمن مي شه نابود

يه نگاهي به حسن كن،مهربون رحمي به من كن***لااقل برا حسينت، بيا و فكر كفن كن

***

اي برادر بيا بسر بزنيم***ناله از پرده‌‌ي جگر بزنيم

پيش پرهاي سرخ پروانه***تا نفس هست بال و پر بزنيم

لااقل ما به جاي مردم شهر***به عيادت رويم و در بزنيم

نفسش در شماره افتاده***سر به بيمار محتضر بزنيم

ياد پهلوي مادر گلها***خم شده دست بر کمر بزنيم

روضه‌هاي نگفته را گوئيم***ضجه‌ها را بلندتر بزنيم

$

##اشعارروضه ومرثيه زهرائي

اشعارروضه ومرثيه زهرائي

 

اي شب تو پر از ستاره مادر

دلت ز غصه پر شراره مادر

محرم راز تو به نيمه شبم

دختر بي قرار تو زينبم

نشسته ام گوشه جا نمازت

گوش دهم به گريه نيازت

با تن بيمار چه ها مي کني

باز به همسايه دعا مي کني

ديشب از اين درد شفا خواستي

يا اجلت را زخدا خواستي

چو لله اي سرخ و برافروخته

من به گمانم که تنت سوخته

دست تو زخمي و تنت مور مور

نان ز چه رو طبخ کني در تنور

چهره تو پيشترين گونه بود

يک طرفش زرد و دگر سو کبود

سرخي جامه که تو را بر تن است

لکه خون يا گل پيراهن است

حيف تو که غصه چنين خورده اي

در وسط کوچه زمين خورده اي

پارچه بستي به سر اطهرت

چوبه در خورده مگر بر سرت

***

 بدنبال جنازه مي دويدوديده اي تر داشت

غم بيمادري راديگرآن مظلومه باور داشت

بجابود،ار،که خون ازديدگانش برزمين ميريخت

چرا؟چون اطلاعي بيشترازداغ مادرداشت

فزون ازهرکسي دختر بودهمراز بامادر

ازاين روزينب کبري خبرهاي فزونتر داشت

چه کرده ميخ در با سينه زهرا خداداند

ولي دانم که زينب زين الم درسينه آذر داشت

اگر حيدر نبود آگه زبازوي ورم کـرده

زدردبازوي مادر خبردردانه دختر داشت

ازآن وقتـي که دست مادرش بالا نمي آمد

شکايت روزوشب از قنفذ نامردکافر داشت

***

 به جان من زخاک تيره سربردارمادر جان

بيادر خانه پابرچشم من بگذار مادرجان

از آن سوزم که بينم در کنار  قبر پنهانت

نباشد جز من وبابم علي زوار مادرجان

بيادآرم ازآن ساعت که باپهلوي بشکسته

کشيدي ناله ناله دربين دروديوارمادر جان

برايت خانه داري ميکنم برخيزومحسن را

بدست خانه دارکوچکت بسپارمادر جان

***

به خاطر حسينه که دل و به دريا نزدم

وگرنه دق مرگ ميشدم منم باهات مي اومدم

تو گفتي اي دخترکم بايد برام کاري کني

تو کربلا حسينم و به جاي من ياري کني

بايد که تو زنده کني گريه و سوز ناله رو

از تو آتيش نجات بدي رقيه سه ساله رو

***

بيمار چندين روزه ايي اين خانه دارد

در پيش چشمان ترم جان مي سپارد

هر شب كنار بستر او يك فرشته

مي ايد و زخم تنش  را مي شمارد

الاله مي ريزد به روي شانه هايم

وقتي به روي سينه ام سرمي فشارد

پهلو به پهلو مي شود وقتي به بستر

امكان ندارد لاله سرخي نكارد

از روي دل سوزي براي گيسوانم

 خم مي شود تا شانه را بالا بيارد

پرواز مجروح صدايش بي سبب نيست

يك فاصله در استخوان سينه دارد

(هزاران زخم گران بر تن حسين نشست

ولي جراحت زخم مسمار زخم بي همتاست)

تا گيرد از دستم لباس زخمي اش را

پيراهني گهنه به جايش مي گذارد

خاكسر پروانه ها بر دامن او

شام غريبان را برايم مي نگارد

چشمان بابايم پر از ابر بهاريست

اما خجالت مي كشد اين جا ببارد

***

تو اي مادر آخر کجا ميروي

غريب است بابا چرا ميروي

مگر دوش زينب عسايت نبود

چرا مادرم بي عسا ميروي

چرا بستري گشته بيت وحي

تو بيرون ز دارالشفا ميروي

ز شهري که ماند است بابا غريب

تو اي با علي آشنا ميروي

به بستر نخفتي تو حتي شبي

چرا خفته بر دستها ميروي

بگويم بگريم دگر در بقل

چرا مادر از پيش ما ميروي

گره شد غريبي به قلب پدر

تو اي خانه مشکل گشا ميروي

***

حالا براي اينکه برگردي به خانه

ديگر نداري هيچ عذري و بهانه

از بس مرا کردي عصاي خويش آخر

تو از نفس افتادي و من هم زشانه

مردانگي کردي و با بال شکسته

پرواز کردي از کران تا بي کرانه

تسبيح بودي و علي سرگرم ذکرت

حالا ولي گشتي گسسته دانه دانه

فرياد يا فضه خذينيِ تو گم شد

در لابلاي خنده هاي وحشيانه

تو سعي خود را واقعا کردي ولي حيف

اين بار هم افتاده از دست تو شانه

***

در مي زنند فکر کنم مادر آمده

از کوچه ها بنفشه ترين مادر آمده

او رفته بود حق خودش را بياورد

ديگر زمان خونجگري ها سر آمده

وقتي رسيد اول مسجد صدا زدند

بيرون رويد دختر پيغمبر آمده

سوگند بر بلاغت پيغمبرانه اش

با خطبه هاش از پس آنها بر آمده

سوگند بر دلايل پشت دلايلش

در پيش او مدينه به زانو در آمده

مردم حريف تيغ کلامش نمي شوند

انگار حيدر است که در خيبر آمده

وقتي که رفت از قدمش ياس مي چکيد

يعني چه ديده است که نيلوفر آمده ؟

گنجينه هاي عرش الهي براي اوست

هرچند گوشواره اش از جا در آمده

در کنج خانه بستري آماده مي کنم

در مي زنند فکر کنم مادر آمده

***

سلام مادر//سلام زهرا ،

سلام بابا//سلام حيدر

سلام بيت ولايت ونور//سلام بر بانوي مطهر

سه روزه زهرا//به خاک خفته

حسن زگريه//شده است بي تاب

به ديدگان//حسين وزينب

از اين مصيبت//نمي رود خواب

به زينبينش کسي نيامد//زداغ مادر دهد تسلا

به مرتضي هم//در اين مصيبت

کسي نداده//تسلي اصلا

علي نشسته//غريب وتنها

ميان خانه//بدون زهرا

به نيمه شبها//ميان صحرا

به چاه گويد//درد دلش را

***

شب است و همچنان شبهاي ديگر

دوباره مادر من درد دارد

شده  باغ  گل  رويش  خزاني             

بميرم  رنگ ورويي زرد دارد

هنوز از آن هجوم وحشيانه                

هميشه مادر م سردرد دارد

مرا مادر نوازش کرد ديدم

که مادر دستهاي سرد دارد

به روي چادرش  ديدم  خدايا

چو بر گشته به خانه گرد دارد

رخ نيلي مادر آگهم کرد                     

که يثرب در خودش نامرد دارد

کنارش تا سحر بيدار ماندم               

که داند دختري همدرد دارد

***

غمت سخت است و دشوار است مادر

نشان خونت به مسمار است مادر

تو ديشب تا سحر در سجده بودي

در اين سجده  چه اسرارست مادر

نمازت را چرا بنشسته خواندي

مگر زخم تو بسيار است مادر

مگر قنفذ زده دستت شکسته

که حال تو چنين زار است مادر

قنوت ديشب تو غم فزا بود

رکوع تو محن بار است مادر

تو بابارا کمک کردي  که کارت

سراسر عشق وايثار است مادر

***

غنچه شد نشکفته پرپر//واي مادر

نالـه آمـد از پسِ در//واي مادر

ناله‌هاي باد و باران ناله‌هايت//جان فدايت

تا قيامت در عزاي لاله‌هايت//در رثايت

ديده‌هـا در خــون شنـاور//واي مادر

چون کنم باورخدايا اين حکايت؟//اين جنايت

ناگهان نزد پدردرباغ جنّت//زين مصيبت

پر زخون شدحوضِ کوثر//واي مادر

جان حيدر بود ورفت ازخانه او//خانه‌ات کو؟

اي محمّد باغ وتوريحانه او//ياس و شب‌بو

‌مي‌نهادي سر به دامان پيمبر//واي مادر

***

مرو شبانـه خداحافظي مکن مادر!

مرو ز خانه خداحافظي مکن مادر!

مگو براي شما مادري ‌کند زينب

بـه ايـن بهانـه خداحافظي مکن مادر!

دل چهـار گلت يکي ‌يکــي مشکن

ز اهل خانه خداحافظي مکن مادر!

علي غريب‌تر از روزگار خواهد شد

در اين زمانه خداحافظي مکن مادر!

دوباره آتش نامردمي بـه خانه ما

کشد زبانه- خداحافظي مکن مادر!

کبوتران حرم را غريبِ شهر مکن؛

و بي ‌نشانه خداحافظي مکن مادر!

چگونه گوشه تابوت را علـي گيرد

به روي شانه؟- خداحافظي مکن مادر!

***

 ندارد کودکي طاقت که نيلي

زسيلي صورت مادر ببيند

هزاران بار اجل برمرد خوشتر

که سيلي خوردن همسرببيند

چه حالي مي کند پيدا خدايا

اگر اين صحنه را حيدر ببيند

مگو روکرده پنهان تا مبادا

رخش را ساقي کوثر ببيند

مبادا مادري را دختري خرد

به وقت مرگ در بستر ببيند

ندارد طاقتي زهراي اطهر

که زينب را به چشم تر ببيند

چه جانسوز است وجان فرسا خدايا

که داغ مادري دختر ببيند

نهان چادرو سجاده اش را

مبادا زينب مضظر ببيند

برو ديوار و در را شستشو کن

مگر اين صحنه را کمتر ببيند

***

نرو اي همدم تنهايي بابا، مادر

مي شود بعد تو بابا تک و تنها، مادر

واي اگر سايه تو از سرما کم بشود

چه مگر بر سر تو رفته در آن کوچه ي شوم

پس از آن حادثه افتاده اي از پا، مادر

آخرين بار که گيسوي مرا شانه زدي

لرزه دست تو لرزانده دلم را مادر

من و بي مادري ، اي واي، برايم زود است

کاش مي شد که از اينجا بروم با مادر

***

واي ازغم بي مادري يه دردِ که بي درمونه

حتي به فکرشم بودن جون و تن و مي‌لرزونه

واي از دلِ بي‌مادرا که زيرِ خاکِ گلشون

مادر دارا رو مي‌بينند چقدر مي‌سوزه دلشون

تا آخر عمر بي‌مادر ذکرِ مادر رو لبهاشه

خدا کنه کنارمون کسي بي‌مادر نباشه

اما بدون تو جمع ما غريب ترين بي‌مادراست

مي‌دوني اسم اون چيه مهديِ آلِ مصطفاست

قربون اون شالِ عزا، اشکاي دونه دونه‌ات

شما بيا روضه بخون، که ما بشيم ديونه‌ات

بگو چطور مادرتون، تو کوچه پژمرده شده؟

به پشت در تو آتيشا، چطور لگد خورده شده؟

بگو چطور تو مدينه، خون به دلِ زهرا زدند؟

لحظه‌ي غسلِ تن اون، غم به دلِ مولا زدند؟

بگو چطور به روي ياس، رنگِ غم و نيلي کشيد؟

تو کوچه‌هاي بي کسي، به صورتش سيلي کشيد؟

بگو برامون بدونيم، تو سينه‌تون چه غصه‌هاست؟

آقا به ما نشون بده که قبرِ مادرت کجاست؟

***

وقتي که مادر گفته ام منظور من زهراست

مادر براي فاطمه  زيباترين معناست

عمري گذشت و قدر مادر را ندانستيم

عمري گذشت و مادرما باز هم تنهاست

***

ازغصه‏ هاى مادر    خدا كنه فداشم

مى ‏ميره تا مى ‏بينه   گهواره‏ ى داداشم

چشم بابا، با مادر    مشغول رمز و رازه

كنج حيات با گريه تابوت براش مى سازه

از آخرين كلامش چشام همش مى ‏باره

امشب بابام بهم گفت حسين كفن نداره

مادر با آه و گريه تو گوش من مى ‏خونه

غصه نخور حسن جان زينب پيشت مى ‏مونه

از اضطراب كوچه هنوز مى ‏لرزه دستات

نمى ‏تونى ببينى از گريه زخم چشمات

گلاى باغچمون رو، رو بسترت مى ‏ريزم

خيلى عذاب كشيدى راحت بخواب عزيزم

از داغ خونه ى ما، خدا شده عزادار

زينب زبون گرفته، مادر خدانگهدار

***

 امشب بيا بدون تمنا بلند شو

ديوار را بگير وتو تنها بلند شو

قدري براي دلخوشي همسرت علي(ع)

شمع شکسته، يک نفس از جا بلند شو

خم شد احد، کنار تو از پا نشست کوه

وقتش رسيده است، تو حالا بلند شو

قدري بخند، چهره ي خود را نشان بده

يا که بخند مادر من يا بلند شو

در زير چادرت که فقط گريه مي کني

هر کار مي کني بکن اما بلند شو

بابا بخاطر تو فقط گريه مي کند

مادر؛ تو هم بخاطر بابا بلند شو

پهلو نگير، ساحل اين شهر خوني است

پهلو نگير مادر دريا، بلند شو

جاي تو نيست روي زمين، توي کوچه ها

از روي خاک ام ابيها بلند شو

چندي گذشت، گوشه ي خاموش علقمه

مردي صداش حک شده: سقا بلند شو

***

ببين که قلب زينب***شکسته بي‌تو زهرا

علي به کنج غربت***نشسته بي‌تو زهرا

چه شد؟ بگو، پدرجان! ***که مادرم نيامد

بـه آشيانه ديگر***کبوتـرم نيـامد

نمي‌کنم شکايت***که کارِ خانه سخت است

ولي جدايي از تو***در اين زمانه سخت است

اگر چه مادرم من***براي بچه‌هايت

اگر چه غصّه‌ام را***نگفته‌ام بـرايت

اگـر چه دختر تو***هميشه پيش بابـاست

ولي تـو که نباشي***علي، غريبِ دنياست

ببين که قلب زينب***شکسته بي‌تو زهرا

علي به کنج غربت***نشسته بي‌تو زهرا

***

چه شد اي مادرمحزون که زمين گيرشدي

چه شده دستخوش اين همه تغيير شدي

دودهه نيست ز عمر تو گذشته اما

باورش سخت بود زود چرا پير شدي

زودتر از همه کس مزد رسالت ديدي

کار دنياست تو مظلومه  تکفير شدي

گيسوان تو سفيد وقدِ خم تن زخمي

گوشه خانه ي آتش زده زنجير شدي

کوثري صاف تر و پاکتر از شبنم ها

شعله نزديک تو گرديده که تبخيرشدي ؟

قاب چشم علي از ديدن تو خالي ماند

بعد کوچه زچه رو حالت تصوير شدي ؟

خون پهلوي تو هم بند نيايد عشق است

به خدا تو سند آيه تطهير شدي

بهر آن مردم نا اهل زيادي  بودي

چه کشيدي تو که از زندگي ات سير شدي

عشق اين بود که از دست تو برمي آمد

پيش روبه صفتان حامي يک شير شدي

بهرحيدر کشي از راه تو وارد گشتند

خوابشان لطمه به تو بود که تعبير شدي

***

خنده‌ هاي مردم  سيليِ توکوچه آتيشِ تو خونه    

شعله جهالت  آتيشِ خيانت    مي‌کشه زبونه

ازچي دل بخونه؟ از کبودِگونه؟ گلِ زخم شونه؟

آخه کي شنيده؟ خورشيدوکي ديده؟زير تازيونه

حالاتوي خونه   شعله‌ها بلندن  سايه‌ها مي‌خندن 

بازبونِ بسته يه نفرنشستـه    دستاشو مي‌بندن

آخه کي شنيده؟ گريه‌هاي غربت توصداي خنده

پشتِ درکي ديده؟ ناله سپيده   قتلِ يه پرنده

حقِ ماهوخوردن کوهِ صبرو بُردن  بادودست بسته   

واسه باباشون بچه‌ها توخونه   منتظـر نشستـه

الهـي بميرم   واسه غروبِ   غـربتِ تـو مادر 

به خدا تومسجد رشته‌ها روواکرد غيرتِ تو مادر

کاش به ما مي‌گفتي واسه چيه خونه؟دلت از زمونه 

ازچي ناله کردي؟ آخه ازچه دردي قامتت کمونه؟

خنده‌هاي مردم سيليِ توکوچه آتيشِ توخونه

شعله جهالت آتيش خانت مي‌کشه زبونه ...

***

سلام «کوثـر» آتش‌گرفته مادر من!

تـو اي کبوتـر آتش‌گرفته؟ مادر من!

نشسته روي زمين- دست بسته- بابايم

و پشتِ آن درِ آتش‌گرفته، مادر من...

تو را چگونـه بـه مهماني خدا بردند؟

بهارِ پرپــرِ آتـش‌گرفته، مادر من!

تو مـادر من و آتش، گرفته چادر تو

سلام مـادرِ آتش‌گرفتـه، مـادر من!

*

سلام مادرِ در خون تپيده بر درگاه!

سلام مــادرِ قتـلِ سپيده بر درگاه!

نسيـمِ سوختـه‌اي نالـه تــو آورده

پيِ تـو ماه پريشان دويده بر درگاه

که ديده دختري آتش گرفته در کوچه؟

و يک کبوتر خونين که ديده بر درگاه؟

شکسته بـال قناري و خورده بر ديوار

دويده قطره خون و رسيده بر درگاه...

*

سلام مـادرِ ذبــحِ پسـر به قربانگاه!

سلام مــادرِ دلتنگــيِ شبــانه مـاه!

سلام مـرهمِ زخـم و دواي دردِ پدر!

سلام محرمِ اشکِ علي به سينه چاه!

سلام مـادرِ روي تـو تازيانـه بلند!

سلام مادرِ عمر تو مثـل گـل کوتاه!

سلام قصه داغ تو چون قصيده درد!

سلام عمرِ تو کوتاه مثـلِ مصرعِ آه!

سلام مادرِ يک عمر با پدر همدرد!

سلام مادرِ هر لحظه با علي همراه!

***

مادر اگرتو دست نداري غمين مباش

من آب مي دهم به حسين عزيز تو

در پشت در زده اي فضه را صدا

زينب مگر نبود به قدر کنيز تو

***

مادربگوکه بي توچه خاکي به سرکنم

اي شمع شب فروز چگونه سحر کنم

گيرم که شب سحر شد روشن شد آفتاب

بايد به قتلگاه برادر نظر کنم

مادر نمير کاش بميرم به جاي تو

بي تو نظر چگونه به روي پدر کنم

اين شهرشهر وحشت واين کوچه پرخطر

بايد که سينه را به بلايا سپر کنم

ديگر مدينه جاي امان نيست مادرا

ازشهر غصه ها تو دعاکن سفر کنم

سيلي اگر زدند مرا هم چو مادرم

بايد حسين را زقضايا خطر کنم

مارا نياز نيست به نامرد مردمان

بايد زمردمان مدينه حذر کنم

من تاجر تجارت عشق و محبتم

کي باحسين باشم ويک دم ضرر کنم

من حاضرم اسير شوم درره مرام

فکري براي خاطر نسل بشر کنم

روزي اگرگذار من افتد به کاخ ظلم

آن کاخ را بهم زده زير و زبر کنم

روزي اگر سراغ من آيي به شهر شام

جان را نثار دختر خير البشر کنم

***

 مرو شبانـه خداحافظي مکن مادر!

مرو ز خانه خداحافظي مکن مادر!

مگو براي شما مادري ‌کند زينب

بـه ايـن بهانـه خداحافظي مکن مادر!

دل چهـار گلت يکي‌يکــي مشکن

ز اهل خانه خداحافظي مکن مادر!

علي غريب‌تر از روزگار خواهد شد

در اين زمانه خداحافظي مکن مادر!

دوباره آتش نامردمي بـه خانه ما

کشد زبانه- خداحافظي مکن مادر!

کبوتران حرم را غريبِ شهر مکن؛

و بي‌نشانه خداحافظي مکن مادر!

چگونه گوشه تابوت را علـي گيرد

به روي شانه؟- خداحافظي مکن مادر!

***

واي ازغم بي مادري يه دردِکه بي درمونه

حتي به فکرشم بودن جون و تن و مي ‌لرزونه

واي از دلِ بي ‌مادرا که زيرِ خاکِ گلشون

مادر دارا رو مي‌بينند چقدر مي‌سوزه دلشون

تا آخر عمر بي ‌مادر ذکرِ مادر رو لبهاشه

خدا کنه کنارمون کسي بي‌مادر نباشه

اما بدون تو جمع ما غريب ترين بي‌مادراست

مي‌دوني اسم اون چيه مهديِ آلِ مصطفاست

قربون اون شالِ عزا، اشکاي دونه دونه‌ات

شما بيا روضه بخون، که ما بشيم ديونه‌ات

بگو چطور مادرتون، تو کوچه پژمرده شده؟

به پشت درتوآتيشا، چطور لگد خورده شده؟

بگو چطور تومدينه، خون به دلِ زهرا زدند؟

لحظه‌ي غسلِ تن اون، غم به دلِ مولا زدند؟

بگوچطور به روي ياس،رنگِ غم ونيلي کشيد؟

توکوچه‌هاي بي کسي،به صورتش سيلي کشيد؟

بگوبرامون بدونيم، توسينه‌تون چه غصه‌هاست؟

آقا به ما نشون بده که قبرِ مادرت کجاست؟

***

هرگه که ياد آرم، زين آستانه مادر!

 گردد ز ديده چون سيل، اشکم روانه مادر!

ياد آرم از صداي: يا فِضَّةُ خُذِيني!

تا مي کنم نظاره، بر درب خانه مادر!

باللَّه علي ست مظلوم، از روي توست پيدا

کز غربتش به صورت، دارد نشانه مادر!

گويي ز درد و محنت، دستت نداشت قدرت

 موي مرا نکردي، امروز شانه مادر!

لب بسته اي ز يا رب، جاي تو اين دل شب

ريزد ز چشمْ زينب اشک شبانه مادر!

***

هواي دختركي را برادرش دارد

كه خيره‌خيره نگاهي به مادرش دارد

شبيه طفل يتيمي كه مادرش مرده

نگاه ملتمسي بر برادرش دارد

گرفته بازوي او را به سمت در ندود

دري كه نام علي روي سردرش دارد

صداي مادرش از درد مي‌كشد او را

كه دود و آتش و هيزم برابرش دارد

دويده فضه ولي ديرشد،به خود مي‌گفت

دويده‌است كه از خاک و خون برش دارد

چه ديده فضه ، چرا روي خاک‌ها افتاد؟

چه ديده فضه ،چرادست برسرش دارد؟

به دست‌هاي پدر تا كه بند ، مادر ديد

نگاه كرد به حالي كه همسرش دارد

كشيد در پي بابا به كوچه‌ها خود را

ولي جراحت سرخي به پيكرش دارد

گذشت، نوبت زينب شد و خودش اين بار

گرفته دست يتيمي كه در برش دارد

به قتلگاه عمويش نگاه مي‌دوزد

كه خنجري خبرازعطر حنجرش دارد

كشيددست،ازآن دست ودست ازجان شست

دويد تا كه بدانند باورش دارد

وچند لحظه گذشت و ميان خون حس كرد

سرش گرفته به دامان مادرش دارد

$

#روضه امام حسن

##چهل حديث اخلاقي ازامام حسن

چهل حديث اخلاقي ازامام حسن(ع)

 

قالَ الاِْمامُ المُجْتَبى(عليه السلام) :

1-  نصيحت از سر اخلاص

«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَليلاً هُدِىَ لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللّهِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ.» هان اى مردم! كسى كه براى خدا نصيحت كند و كلام خدا را راهنماى خود گيرد، به راهى پايدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدايت موفّق سازد و به نيكويى استوار گرداند، زيرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىياور است و با ذكر بسيار خود را از ( معصيت خداى ) بپاييد.

2-  شناخت هدايت

«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا يَقينًا أَنـَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِميثاقِ الْكِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِكَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّكَلُّفَ وَ رَأَيْتُمْ الْفِرْيَةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْريفَ وَ رَأَيْتُمْ كَيْفَ يَهْوى مَنْ يَهْوى.» به يقين بدانيد كه شما هرگز تقوا را نشناسيد تا آن كه صفت هدايت را بشناسيد، و هرگز به پيمان قرآن تمسّك پيدا نمىكنيد تا كسانى را كه دورش انداختند بشناسيد، و هرگز قرآن را چنان كه شايسته تلاوت است تلاوت نمىكنيد تا آنها را كه تحريفش كردند بشناسيد، هر گاه اين را شناختيد بدعتها و بر خود بستن ها را خواهيد شناخت و دروغ بر خدا و تحريف را خواهيد دانست و خواهيد ديد كه آن كه اهل هوى است چگونه سقوط خواهد كرد.

3-  فاصله ميان حقّ و باطل

«بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَيْتَ بِعَيْنَيْكَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَيْكَ باطِلاً كَثيرًا.» بين حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بينى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسيارى را بشنوى.

4-  آزادى و اختيار انسان

«مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ، إِنَّ اللّهَ لَمْ يُطَعْ مَكْرُوهًا وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ يُهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَكَةِ، بَلْ هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَيْهِ أَقْدَرَهُمْ، بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْييرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذيرًا.» هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد، به تحقيق، فاجر و نابكار است. خداوند به زور اطاعت نشود، و در نافرمانى مغلوب نگردد، او بندگان را مهمل و سرِخود در مملكت وجود رها نكرده، بلكه او مالك هر آنچه آنها را داده و قادر بر آنچه آنان را توانا كرده است مىباشد، آنان را فرمان داده تا به اختيار خودشان آن را بپذيرند و نهيشان نموده تا به اختيار خود بر حذر باشند.

5-  زهد و حلم و درستى

« قيلَ لَهُ(عليه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْيا. قيل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مَلْكُ النَّفْسِ. قيلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ.» از حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) پرسيده شد كه زهد چيست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنيا. سؤال شد حلم چيست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چيست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسيله خوبى.

6-  تقوا وباتقوايان

«أَلتَّقْوى بابُ كُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ كُلِّ حِكْمَة وَ شَرَفُ كُلِّ عَمَل بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقينَ.» تقوا و پرهيزكارى سرآغاز هر توبه اى، و سرّ هر حكمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و هر كه از با تقوايان كامياب گشته به وسيله تقوا كامياب شده است.

7-  خليفه به حقّ

«إِنَّمَا الْخَليفَةُ مَنْ سارَ بِسيرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.» خلافت فقط از آنِ كسى است كه به روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما اهل بيت نشانه هاى هدايت و جلوه هاى پرفروغ پرهيزگارى هستيم.

8-  حقيقت كرم و دنائت

«قيلَ لَهُ(عليه السلام): مَا الْكَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ. قيلَ فَمَا الدَّنيئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْيَسيرِ وَ مَنْعُ الْحَقيرِ.» از امام مجتبى سؤال شد: كرم چيست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پيش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چيست؟ فرمود: كوچك بينى و دريغ از اندك.

9-  مشورت مايه رشد و هدايت

«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.» هيچ قومى با همديگر مشورت نكنند، مگر آن كه به رشد و كمالشان هدايت شوند.

10-  لئامت و پستى

«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.» پستى آن است كه شكر نعمت را نكنى.

11-  حلم وفا عجله

إ نّ الْحِلْمَ زينَةٌ، وَالْوَفاءَ مُرُوَّةٌ، وَالْعَجَلةَ سَفَهٌ. ترجمه :فرمود: صبر و شكيبائى زينت شخص ، وفاى به عهد علامت جوانمردى ، و عجله و شتابزدگى (در كارها بدون انديشه ) دليل بى خردى مى باشد.

12-  رفيق شناسى

«قالَ الْحَسَن(عليه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: يا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضيتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.» امام حسن(عليه السلام) به يكى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مكن تا بدانى كجاها مىرود و كجاها مىآيد، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسنديدى با او برادرى كن به شرط اين كه معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.

13-  كار با توكّل

«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّكالَ المُسْتَسْلَمِ.» چون شخص پيروز در طلب مكوش، و چون انسان تسليم شده به قَدَر اعتماد مكن ( بلكه با تلاش پيگير و اعتماد و توكّل به خداوند، كار كن ).

14-  خويشاوند و بيگانه واقعى

«أَلْقَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعيدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.» خـويشاونـد كسـى است كـه دوستـى و محبّت، او را نـزديك كرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد. و بيـگانـه كسـى است كـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزديك باشد.

15-  اعتماد به مقدَّرات الهى

«مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِيارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ يَتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَيْرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.» هر كه به نيك گزينى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىكند در وضعى جز آنچه خدا برايش برگزيده، باشد.

16-  آثار رفت و آمد در مسجد

«مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آيَةً مُحْكَمَةً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ حَياءً أَوْ خَشْيَةً.» هر كه پيوسته به مسجد رود به يكى از اين هشت فايده مىرسد: 1ـ نشانه اى استوار (فهم آيات الهى)، 2ـ دوستى قابل استفاده، 3ـ دانشى تازه، 4ـ رحمتى مورد انتظار، 5ـ سخنى كه به راه راستش كشد، 6ـ يا سخنى كه او را از پستى برهاند،7ـ و ترك گناهان به خاطر شرم از خدا،8ـ يا ترك گناهان به خاطر خوف از خدا.

17-  بهترين چشم و گوش و دل

«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَيْرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْكيرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.» همانا بيناترين ديده ها آن است كه در طريق خير نفوذ كند، و شنواترين گوشها آن است كه پند و اندرز را در خود فرا گيرد و از آن سود برد، سالمترين دلها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.

18-  تزكيه در پرتو عبادت

«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَةَ تَزَكىّ لَها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَريضَةِ فَارْفَضُوها.» به راستى هر كه عبادت را به خاطر عبادت طلب كند خود را تزكيه نمودهاست. هر گاه مستحبّات به واجبات زيان رساند آن را ترك كنيد.

19-  عاقل خيرخواه

«لا يَغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.» عاقل و خردمند به كسى كه از او نصيحت و اندرز خواهد، خيانت نكند.  ( آنچه به نظرش صحيح ودرست وحق است همان رابگويد )

20-  ارزش دادن به آثار عبادت

«إِذا لَقِىَ أَحَدُكُمْ أَخاهُ فَلْيُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.» هر گاه يكى از شما برادر خود را ملاقات كند، بايد كه محلّ نور پيشانى (يعنى محلّ سجده) او را ببوسد.

21-  تغذيه معنوي وروحي

عَجِبْتُ لِمَنْ يُفَكِّرُ فى مَاءكُولِهِ كَيْفَ لايُفَكِّرُ فى مَعْقُولِهِ، فَيَجْنِبُ بَطْنَهُ ما يُؤْذيهِ، وَيُوَدِّعُ صَدْرَهُ ما يُرْديهِ. ترجمه :فرمود: تعجّب مى كنم از كسى كه در فكر خوراك و تغذيه جسم و بدن هست ولى درباره تغذيه معنوى روحى خود نمى انديشد، پس از غذاهاى فاسد شده و خراب دورى مى كند. و عقل و قلب و روح خود را كارى ندارد - هر چه و هر مطلب و برنامه اى به هر شكل و نوعى باشد استفاده مى كند

22-  نشانه هاى مكارم اخلاق

«مَكارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُكافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ الضَّيْفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ.» مكارم و فضائل اخلاق ده چيز است: 1 ـ راستگويى دروقت سخن گفتن، 2 ـ راستگويى در وقت سختى و گرفتارى، 3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل كارها و ابتكارات، 6 ـ پيوند با خويشان، 7 ـ حمايت از همسايه، 8 ـ حق شناسى درباره دوست و رفيق، 9 ـ ميهمان نوازى، 10 ـ و در رأس همه اينها شرم و حياست.

23-  پرهيز از تملّق و بدگويى

«قالَ(عليه السلام) لِرّجُل : إِيّاكَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْكَ أَوْتُكَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَكْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.» امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستايش كنى، زيرا من خود را بهتر مىشناسم، يا مرا دروغگو شمارى، زيرا دروغگو انديشه و عقيده ( ثابتى ) ندارد، يا كسى را نزد من بدگويى نمايى.

24-  عوامل هلاكت آدمى

هَلاكُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْكِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ. أَلْكِبْرُ بِهِ هَلاكُ الدّينِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْليسُ. أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ. أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابيلُ هابيلَ. هلاكت و نابودى مردم در سه چيز است:كبر، حرص، حسد. تكبّر كه به سبب آن دين از بين مىرود و به واسطه آن، ابليس، مورد لعنت قرار گرفت. حرص كه دشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد. حسد كه سررشته بدى است و به واسطه آن قابيل، هابيل را كشت.

25-  تقوا و تفكّر

«أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَكُّرِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ أَبُو كُلِّ خَيْر وَ أُمُّهُ.» شما را به پرهيزگارى و ترس از خدا و ادامه تفكّر و انديشه سفارش مىكنم، زيرا كه تفكّر و انديشه، پدر و مادر تمام خيرات است.

26-  شستشوى دستها قبل و بعد از غذا

«غَسْلُ الْيَدَيْنِ قَبْلَ الطَّعامِ يُنْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ يُنْفِى الْهَمَّ.» شستن دستها پيش از غذا، فقر را از بين مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزدايد.

27-  دنيا، سراى عمل

«أَلنّاسُ في دارِ سَهْو وَغَفْلَة يَعْمَلُونَ وَ لا يَعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ يَقين يَعْلَمُونَ وَ لا يَعْمَلُونَ.» مردم در اين دنيا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، كار مىكنند و نمىدانند. وقتى كه به سراى آخرت رفتند، به خانه يقين مىرسند، آن گاه است كه مىدانند، ولى ديگر كار نمىكنند.

28-  همراهى با مردم

«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ يُصاحِبُوكَ.» چنان با مردم مصاحبت داشته باش كه خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت كنند.

29-  عقاب و ثواب مضاعف

«وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ يُضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ أَرْجُوا أَنْ يُؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَيْنِ.» به خدا قسم من ترس از آن دارم كه عذاب گناهكاران از ما اهل بيت دو چندان گردد، و اميد آن را دارم كه نيكوكار از ما اهل بيت نيز پاداشش دو برابر باشد.

30-  نقش عقل، همّت و دين

«لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَياءَ لِمَنْ لا دينَ لَهُ.» كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دين ندارد، حيا ندارد.

31-  تعليم و تعلّم

«عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَكَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَيْرِكَ.» مردم را با دانشت، دانش بياموز و خود نيز دانش ديگران را فراگير.(  اعلم الناس من جمع علم الناس مع علمه )

32-  روى آوردن به چه كسى؟

«لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ تَسْتَفيدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَكَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ رَحِمًا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ.» نزد كسى مرو، مگر آن كه به بخشش او اميدوار، يا از قدرتش بيمناك، يا از دانشش بهره مند، يا به بركت و دعايش اميدوار باشى، يا آن كه بين تو و او پيوند خويشاوندى اى باشد.

33-  عقل و جهل

«لا غِنى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.» هيچ بى نيازى اى بزرگتر از عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ وحشتى سخت تر از خودپسندى و هيچ عيشى لذّت بخش تر از خوش اخلاقى نيست.

34-  على(عليه السلام)، دروازه ايمان

«إِنَّ عَلِيًّا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِرًا.» على(عليه السلام) دروازه ايمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد كافر است.

35-  حقّ اهل بيت

«وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا يَنْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.» قسم به خدايى كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را به حقّ برانگيخت، هيچ كس از حقّ ما اهل بيت چيزى را كم نكند، مگر آن كه خداوند از عملش چيزى را كم گرداند.

36-  اوّل سلام، آن گاه كلام

«مَنْ بَدَأَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجيبُوهُ.» كسى كه پيش از سلام كردن، آغاز به سخن گفتن نمايد، جوابش را ندهيد!

37-  نيكى و پرسش؟

«أَلشُّرُوعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الاِْعْطاءُ قَبْلَ السُّؤالِ مِنْ أَكْبَرِ السُّؤْدَدِ.» آغاز نمودن به نيكى و بذل و بخشش، پيش از درخواست نمودن، از بزرگترين شرافتها و بزرگىهاست.

38-  فراگيرى و كتابت دانش

«تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطيعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُيُوتِكُمْ.» دانش را فرا گيريد و اگر توانِ حفظ كردنش را نداريد آن را بنويسيد و در خانه هايتان بگذاريد.

39-  دعاى مستجاب

«أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ يَدْعُوَ اللّهَ فَيُسْتَجابُ لَهُ.» كسى كه در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نكند، چون خدا را بخواند، من ضامن اجابت دعاى او هستم.

40-  عبادت و پرستش

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْء.» كسى كه خدا را اطاعت و عبادت كند، خداوند همه چيز را مطيع او گرداند.

والسلام

منبع :

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

چهل داستان و چهل حديث از امام حسن مجتبى عليه السلام عبداللّه صالحى

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

منتهي الآمال محدث قمي

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

$

##زیارت امام حسن

زيارت امام حسن (ع) در روز دوشنبه

روز دوشنبه روز امام حسن و امام حسين عليهما السّلام است،در زيارت حضرت امام حسن عليه السّلام ميگويى:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِيُّ  السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِيُّ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِي الْمَهْدِيُّ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِيُّ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

 

زيارت نامه امام حسن مجتبي عليه السلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صِفْوَةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللّهِ لسَّلامُ عَلَيْكَ يا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَيانَ حُكْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دينِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِدُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمينُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأويلِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الطّاهِرُ الزَّكِىُّ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا التَّقِِيُّ النَّقِىُّ السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقيقُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّهيدُ الصِّدّيقُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ

$

##غرق احسان حسين و حسنم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

غرق احسان حسين و حسنم//بر سر خوان حسين و حسنم 

بلبل عشق مرا نام دهد//تا غزل خوان حسين و حسنم 

هر نم اشک مرا اوج دهد//محو عرفان حسين و حسنم 

فارغ از عالم سر گشتگي ام//تا پريشان حسين و حسنم 

نان خور سفره سبطين شدم//شکر مهمان حسين و حسنم 

قِدمت عشق من امروزي نيست//نسل سلمان حسين و حسنم 

هر دو غربت زده و مظلومند//ديده گريان حسين و حسنم 

بنويسيد به روي کفنم//از غلامان حسين و حسنم 

زهراي اطهر نشسته بو د ، ديد حسين دارد مي آيد ، بغض راه گلويش را گرفته (معمولاً اگر مادر ببيند بچه اش وارد خانه شود ناراحت بود مي پرسد چرا گرياني ؟ که ترا اذيت کرده ؟)اشکهاي چشمش را پاک کرد زهراي اطهر فرمود : ميوة دلم حسينم چرا منقلبي ؟ چرا گريه مي کني ؟ عرضه داشت مادر : امروز من و برادرم حسن ، رفتيم براي زيارت جدمان پيغمبر ، پيغمبر تا ما را ديد خوشحال شد ما را در آغوش گرفت ، ما را مي بوسيد و مي بوئيد . مرا روي يک زانو نشاند وبرادرم حسن را روي يک زانو ، گاهي دست به سر و روي من مي کشيد ، گاهي دست به سر و روي برادرم حسن ، گاهي منُ مي بوسيد گاهي حسن را مي بوسيد ، مادر فقط يک فرق بود، وقتي من مي بوسيد زير گلوي من مي بوسيد مادرلبهايش را روي لبهاي حسن مي گذاشت .

گفت مادر : چرا زير گلوي برادرم حسن را نبوسيد ؟ فرمود : حسينم غصه نخور ، ناراحت نباش ، الان مي رويم خدمت پيغمبر ، پيغمبر ديد زهرا دارد مياد ، دست حسين گرفته ، قضيه را به بابايش گفت . يک وقت زهرا ديد پيغمبر منقلب شد ، گريه کرد .

فرمود : دخترم جبرئيل به من خبر داد حسن را با زهر مسموم مي کنند از اين رو من لبان او را که محل تماس با زهر مي باشد بوسيدم .

زهرا جان با شمشير سر حسين را از تن جدا مي کنند لذا من گلوي او را که محل تماس شمشير است بوسيدم.

رحمت خدا بر اين گريه ها ، اينجا پيغمبر زير گلوي حسين بوسيد اما کربلا ، زينب لبهايش را روي  رگهاي بريده برادر گذاشت ، همه صدا بزنيد حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##بي بهره از فروغ ولاي تو يا حسن

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مهرت به کاينات برابر نمي شود

داغي زماتم تو فزونترنمي شود

از داغ جانگداز تو اي گوهر وجود

سنگ است هر دلي که مکدّر نمي شود

ظلمي که بر تو رفت زبيداد اهل ظلم

بر صفحه خيال مصوّر نمي شود

تنها جنازه تو شد آماج تيرکين

يک ره شد اين جنايت و ديگر نمي شود

بي بهره از فروغ ولاي تو يا حسن

مشمول اين حديث پيمبر نمي شود

فرمود ديده اي که کند گريه بر حسن

آن ديده کور وارد محشر نمي شود

دارم اميد بوسه قبر تو در بقيع

امّا چه مي توان که ميسرّ نمي شود

با اين ستم که بر تو و بر مدفنت رسيد

ويران چرا بناي ستمگر نمي شود

آن را چه دوستي است " موّيد " که ديده اش

از خون دل ز داغ حسن، تر نمي شود

مروان به دستور معاويه – عليها اللعنه – در خطبه هاي نماز جمعه، نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و امام حسن (عليه السّلام) مجتبي سبّ و ناسزا مي گفت: يک روز اسامه بن زيد که يکي از اصحاب رسول خدا بود، در پاي منبر مروان نشسته بود، اين واقعه را ديد و دشنام ها را شنيد، طاقت نياورده با چشم گريان به در خانه ي امام حسين (عليه السّلام) رفته و عرض کرد: الان مسجد بودم که مروان به منبر رفت در حضور برادرت امام حسن مجتبي (عليه السّلام) به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) ناسزا گفت.

لمّا سمع الامام امتلات عيناه بالدم

(چشم هاي حضرت مانند دو کاسه ي خون شد.)

شمشير را از غلاف کشيده با پاي برهنه دوان دوان به سمت مسجد حرکت کرد. نگهبانان و غلامان مروان هنگامي که حالت امام حسين (عليه السّلام) را ديدند: (کالاسد الهجوم و القضاء المحتوم)

مانند شيري که مي آيد، بر خود ترسيدند، آن حضرت وارد مسجد شد، مروان را از گريبانش گرفته و از منبر پايين کشيد، عمامه ي او را به گردنش پيچيد و نزديک بود، روح از بدنش بيرون رود. سپس مروان رو کرد به امام حسن (عليه السّلام) گفت: يا ابا محمد! يا حسن بن علي ! ترا به عصمت مادرت حضرت زهرا (سلام الله عليها) به فرياد من برس و مرا از دست برادرت حسين (عليه السّلام) نجات بده.

امام مجتبي تا نام مادر را شنيد از جا برخاست به نزد برادر آمده، فرمودند: برادر به جان من دست از مروان بردار.

امام حسن (عليه السّلام) فرمودند: مرا به عصمت مادر قسم داد مگر ما قرار نگذاشته بوديم هر که ما را به عصمت زهرا (سلام الله عليها) قسم بدهد هر حاجتي که داشته باشد برآورده مي شود.

امام حسين (عليه السّلام) دست از مروان برداشت و او را به خاطر قسمي که به مادرش داده بود رها کردند.

رياض القدس، ج 1، ص 20

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##عالم از فيض تو مي گردد گلستان يا حسن

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

عالم از فيض تو مي گردد گلستان يا حسن//خار را فيض تو سازد لاله باران يا حسن

تو کريم اهل بيتي اي کريم اهل بيت//خلق عالم بر درت محتاج احسان يا حسن

دشمنت کز دشمني در پيش رو دشنام داد//شد خجل از جودت اي درياي غفران يا حسن

خاک گيرد حائرت با گرد راه زائرت//درد بي درمان عالم راست درمان ياحسن

گرشوم بهر گدايي ساکن باب البقيع//مي فروشم ناز بر ملک سليمان يا حسن

دوست دارم چون چراغ لاله سوزم در بقيع//آب گردم شمع سان در آن بيابان يا حسن

دوست دارم روي بگذارم به روي تربتت//گرچه مانع مي شود خصم تو از آن يا حسن

گفت پيغمبر که هر چشمي بگريد در غمت//نيست در روز جزا آن چشم گريان يا حسن

(پيغمبرفرمود : هرچشمي كه برحسنم گريه كندروزقيامت گريان نميشود)

مصطفي در کودکي بو سيد لبهاي ترا//رازها در سينه ات مي ديد پنهان يا حسن

هر کسي از دشمنان آزار بيند ليک تو//ديده اي از دوستان رنج فراوان ياحسن

گر چه عمري با جفاي همرهانت ساختي//سوختي هر روز چون شمع شبستان يا حسن

روز و شب خون شد دلت تا همسرت شد قاتلت//ريخت در کامت شرار از زهر سوزان يا حسن

آنچه تو از يار ديدي دشمن از دشمن نديد//اي غريب خانه ، اي مظلوم دوران يا حسن

از همين جا دلها مون را روانه مدينه کنيم ، ناله بزنيم براي غريب مدينه ، درسته علي اوّل مظلوم عالم است ،اما دل علي خوش بود همدمي مثل  زهرا داشته ، تا چشمش به زهرا مي افتاد غم هاي دلش برطرف مي شد ، اما بميرم برات امام حسن ، هر وقت مي  آمد خانه قاتلش روبرويش بود . آري همان دشمن خانگي عاقبت مسمومش كرد.

تا زهر اثر کرد فرمود: برويد خواهرم زينب را خبر کنيد ، زينب آمد تا حال برادر ديد ،دويد در خانه ابي عبدالله ، حسين جان بيا ، عباسم بيا ، همه آمدند کنار بستر امام حسن .

نمي دانم اينجا به زينب خيلي سخت گذشت يا آن ساعت که آمد گودي قتلگاه شمشير شکسته ها را کنار زد ،نيزه شکسته ها را کنار زد لبهايش را بر آن رگهاي بريده گذاشت همه بگوييم يا حسين .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##کنيد عالميان گريه در عزاي حسن

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

کنيد عالميان گريه در عزاي حسن//که شد بلند به ماتم ز نو لواي حسن

اگر گذشت محرم رسيد ماه صفر//حسينيان بخروشيد در عزاي حسن

پي تسلّي زهرا خوش آنکه مي گريد//گهي براي حسين و گهي براي حسن

غمي که داشت دردل غمگين شرحش را//ز من مجو که حسن داند و خداي حسن

بحال اوبنگر جور چرخ و طغيانش//که بعد قتل ، عدو کرد تير بارانش

دانشمند توانا شهيد حاج شيخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود يكى از منبرى هاى مهم تهران مرحوم حاج شيخ على اكبر ترك بود خيلى منبر خوبى بود او دو خوبى داشت يكى آدم رشيد بود دوم آدم متدينى بود، عالى بود، حاج شيخ على اكبر تبريزى آن سال كه من نجف بودم ايام فاطميّه عراق مى آمد فاطميه اول را كربلا منبر مى رفت فاطميه دوم نجف، من از خودش ‍ شنيدم.

مرحوم حاج شيخ على اكبر تبريزى مى گفت: من جوان بودم تبريز منبر مى رفتم ماه رمضان تا شب بيست و هفتم ماه رمضان پيش نيآمد ما شبى نامى از آقا امام حسين ع ببريم غرضى هم نداشتم زمينه حرف جور نشد منبراست گفت همان شب بيست و هفتم رفتم خانه خوابيدم در عالم رؤ يا مشرف شدم محضر مقدس بى بى فاطمه سلام اللّه عليها سلام كردم حضرت كِدرانه جوابم داد. گفتم بى بى جان من از آن نوكرهاى بى ادب نيستم اسائه ادبى خيال نمى كنم از من سر زده باشد كه از من كدر شده باشيد. چرا اين طور جواب مرا مى دهيد؟

حضرت فرمود: حاج شيخ مگر حسن پسر من نيست ؟ فهميدم كار از كجا آب خورده چرا يادى از حسنم نمى كنى ؟ حسنم غريب است حسنم مظلوم است.

قربان غربتت بروم آقا ، چقدر آزار و اذيت کردند فرزندان فاطمه را ، بعد باباش علي ، دوم مظلوم عالم است امام حسن ، بعد شهادت هم بدن مطهرش را تير باران کردند بدن امام حسن را در بقيع دفن کردند امام حسين کنار قبر برادر نشستند اما برادران ديگر آمدند زير بغلهاي حسين را گرفتند ا کنار قبر برادر جداساختند .

اما آي دلهاي آماده ، کنار نهر علقمه ، کنار بدن عباس حسين تنها بود ، کسي نبود زير بغلهايش را بگيرد ، دستها را به کمر گرفتند فرمودند : اَلانَ اِنکسَر ظَهري وَقَلَّت حيلَتي ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##شهى كه بود ز جانها لطيف تر بدنش

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

شهى كه بود ز جانها لطيف تر بدنش - شدى بسان زمرد ز زهر كينه تنش

امام دوم و سبط رسول و پور بتول - كه ذوالجلال بناميد از ازل حسنش

روا نبود كه آبش بزهر آلايند - كسى كه فاطمه دادى زجان خود لبنش

فلك بدست حسن داد تا كه كاسه زهر - بريخته جگر پاره پاره در لنگش

چه حرفها كه شنيداززبان دشمن و دوست - كه سخت تر بدى از زخم نيزه بر بدنش

زبسكه جام بلانوش كرد و صبر نمود - فزون زجد و پدر بود گوئيا محنش

كمان جور كشيدند بر جنازه او - كه پاره پاره زپيكان تير شد كفنش

عقيده من اين است هر کس که مي خواهد روضه امام حسن(ع) بخواند،بايد در ماه رمضان بخواند. چرا؟ چون امام حسن(ع) روزه بود. بارها مرتبه امام حسن(ع) را زهر دادند. هر دفعه مي آمد به حرم پيغمبر(ص) متوسل مي شد و خدا شفايش مي داد. معاويه به تنگ آمد.به پادشاه روم نوشت: من يک دشمن سرسخت دارم. چند مرتبه تا حالا زهرش دادم،ولي کارگر نشده،مي خواهم او را از پا در بياورم. يک زهري برايم آماده کن تا از زندگي قطع اميد کند و کشته شود. پادشاه روم زهري آماده کرد. و براي معاويه فرستاد. و پيغام داد: مبادا!اين زهر را به يک خدا پرست و مومن و مسلماني بدهي. معاويه با چند واسطه با زن امام حسن (ع) جعده تماس گرفت و اين زن خبيثه و ملعونه را فريب داد. معاويه صد هزار درهم پول براي جعده فرستاد و پيغام داد: فقط اين زهر را به شوهرت بده تا بخورد.ممکن است به من بگويي پول به من دادي اما شوهرم را از من گرفتي چه کنم؟ تو شوهرت را بکش من تو را براي پسرم،يزيد مي گيرم. اين زن فريب خورد.آي بميرم، امام حسن (ع) روزه بود. هوا بسيار گرم بود. اين زن نا نجيب يک ظرف شير مخلوط با عسل که در آن زهر ريخته بود براي آقا آورد. آقا تشنه اش بود،تا اين شربت از گلوي آقا پايين رفت اثر زهر را احساس کرد. شايد داد زده و ناله مي کرده است: آه جگرم!آه جگرم!

شماها بيشترتان زن داريد. مي دانيد چه مي گويم. هر مردي در زندگي هر دردي داشته باشد اول به زنش مي گويد. آي بميرم برايت امام حسن!که در خانه ات هم غريب بودي،زنت دشمنت بود. تا آب از گلويش پايين رفت عوض اينکه زنش جعده را صدا بزند صدا زد: کنيزها!برويد زينيم بگوييد بياييد، خواهرم بيايد،اين بلاکش دوران بايد. بي بي را خبر کردند، آمد. صدا زد: حسنم! داداش چه شده؟ صدا زد: خواهرم!حالم منقلب است. برو زود حسينم راخبر کن بيايد. نمي دانم رفقا! هيچ وقت مريض شده ايد تا ببينيد خواهرتانچه مي کند؟ آي آنهايي که خواهر داريد تا زنده است قدرش را بدانيد.خواهر خوب نعمتي است. وقتي آدم مريض مي شود خواهر مي آيد،جلوي چشم آدم چيزي نمي گويد، اما مي رود در صحن حياط هي پشت دستش مي زند و مي گويد: نمي دانم داداشم چه شده است. برويد زودتر طبيب بياوريد برادم ناراحت است. امشب چراغها را خاموش کنيد. چرا؟ چون کنارقبر امام حسن(ع) تاريك است همه كنار بستر امام حسن (ع) آمدند. صدا زد: برادرم! چه شده داداش؟ فرمود: حسينم! هر چه به سرم آمد از همين کوزه بود. برادرم!به خدا قسم اگر بخواهم بگويم،چه کسي زهرم داد مي توانم بگويم،اما رسوايش نمي کنم. چقدر اين بچه هاي فاطمه(ع) آقا هستند. صدا زد : حسينم ! دلم مي خواهد مرا به سوي قبر جدم پيغمبر (ص) ببري تا با او تجديد عهد کنم. آنگاه مرا به جانب قبر مادرم فاطمه(س) برگردان. سپس مرا به بقيع ببر و در آنجا دفن کن. راضي نيستم به اندازه يک حجامتي خونريزي شود. يک وقت سرش را بلند کرد حالش منقلب شد صدا زد: زينبم!برو برايم يک تشت بيار!آي غريب آقا! رفتند يک تشت آوردند. آقا سرش را ميان تشت کرد،همه نگاه مي کنند يک وقت پاره هاي جگرش را ميان تشت ديدند. جنازه امام حسن(ع) را به طرف حرم پيغمبر(ص) آوردند. يک وقت عايشه دختر ابي بکرسوار بر استر آمد و جلوي جنازه را گرفت. گفت: نمي گذارم جنازه حسن را کنار قبر شوهرم،پيغمبر دفن کنيد. گفت: پيغمبر(ص) شوهر من است،پيغمبر(ص) را در خانه اش دفن کرديد و خانه پيغمبر(ص) مال من است. ابن عباس جلو آمد،صدا زد: آي عايشه!پيغمبر(ص) نُه تا زن داشت،اين خانه را اگر هشت قسمت کنند يک قسمت آن خانه سهم نه زن مي شود. چطور نمي گذاري؟ يک روز سوار شتر مي شوي جنگ جمل را راه مي اندازي و به جنگ علي (ع) مي آيي. يک روز سوار قاطر مي شوي جلوي جنازه حسن (ع) ا مي گيري.اگر تو زنده بماني سوار فيل هم مي شوي.جنازه آقا را به سمت قبرستان بقيع حرکت دادند. آي بميرم جنازه امام حسن (ع) را تير باران کردند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##عوض لاله و گل بر بدنت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بر غربت من آسمانها گريه کرده***مرغ هوا ماهي دريا گريه کرده

خون شد دل دهر از غربت من***در کوچه دشمن ، در خانه دشمن

آه اي مدينه تو بمان با کوچه هايت***با خاطرات قصه هاي مجتبايت

بنگر که جانم بر لب رسيده***با اشک و ناله زينب رسيده

در جام صبرم جرعه جرعه فتنه ها بود***صلحم براي خاطر دين خدا بود

اي غم که عمري بودي کنارم***ديگر اميد ماندن ندارم

عوض لاله و گل بر بدنت//چوبه ي تير نشسته به تنت

پيش چشمان حسين و عباس//خون بريزد ز حجاب کفنت

بدن امام مجتبي را به طرف حرم پيغمبر حرکت دادند زينب منتظر بود .

مدينه چطور بدن برادر را تشييع کنند . هي از هجره بيرون مياد هي برمي گردد ، خواهر علاقه خاصي به برادر دارد .

خدايا کي حسينم بر مي گردد ، کي عباسم بر مي گردد از تشييع جنازه حسن ، يک وقت نگاه کند ببيند عباس دارد مياد ، همين که زينب را ديد صداي گريه عباس بلند شد ، گفت عباسم حق داري گريه کني ، آخر داغ برادر ديدي . صدا زد ، زينبم درسته ، اما نبودي ببيني بدن برادر را تير باران کردند . امام حسين چوبه هاي تير را در مي آورد ناله مي کرد ، صدا مي زد : غارت زده به کسي نمي گويند که مالش را بردند ، غارت زده منم که داغ برادري مثل تو را ديدم ، برادر ديگر بعد تو محاسنم را خضاب نمي کنم ، همه حرفها را اينجا زد اما يک حرف را گذاشت براي علقمه ، آنجا ديد فرق عباس شکافته صدا زد : حالا ديگر کمرم شکست .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##يا حسن اي شير خدا را پسر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

يا حسن اي شير خدا را پسر//همچو نبي از همه کس خوب تر

اي يکمين فرد بني فاطمه//سرور ذريّه زهرا همه

در ره دين سخت ترين امتحان//بود همان صلح تو با دشمنان

دشمن از اين صلح تو رسوا شده//مشت عدو پيش همه واشده

دوست وَ دشمن به تو تهمت زدند//در حرمت دست به غارت زدند

با غم دل سوختي و ساختي//پرچم دين تا که برافراختي

اي پسر فاطمه روحي فداک//شد جگرت در ره دين چاک چاک

قربان غربتت بروم آقا ، نامش غريب ، قبرش غريب ، تو خانه غريب ، در مسجد غريب ، در ميان يارانش غريب ، پاي منبر مي نشست خطيب نا جوان مردانه تعريف ابوسفيان و معاويه مي کرد جسارت به علي و فرزندان علي و فاطمه مي کرد همه را امام حسن مي شنيد ، غربت از اين بالاتر براي يک مرد مي شود مگر، حتي در خانه محرم ندارد ، رحمت خدا بر اين گريه هاتون ، آخر فاطمه خريدار اشک هاي شماست .

نقل مي کنند: زائري از مدينه آمد مشهد ، حرم امام رضا ،دم در ايستاد .گفت : امام رضا در مدينه بودم به من گفتند امام رضا غريبه ، با هزار زحمت آمدم مشهد ، حالا مي بينم حرم با صفايي داري ، اين همه زائر، اين همه خادم ،باز هم مي گويند تو غريبي . آقا اگر مي خواهي غريب ببيني پاشو بريم مدينه ، چهار تا قبر غريب نشانت بدهم . غريب امام مجتبي است حتي يک شمعي هم کنار قبرش روشن نيست .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##مدينه موج اشک وآه دارد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مدينه موج اشک وآه دارد//غم هجران رسول الله دارد

مدينه در عزا بنشسته امشب//در شادي به مردم بسته امشب

مدينه شاهد داغي گران است//که سوگ خاتم پيغمبران است

ز دست خلق پريشان است زهرا//ز قطع وحي گريان است زهرا

حسن قبري ملال انگيز دارد//حسن صبري شهادت خيز دارد

سلام ما به قبر بي چراغش//قلوب شيعيان سوزد ز داغش

شب رحلت خاتم الانبيا ، شب شهادت ميوه ي دلش امام حسن مجتبي است،امشب هم براي پيغمبر گريه کنيم، هم براي کريم اهل بيت،با پاي دل برويم خانه امام مجتبي،کاش امشب مدينه بوديم کنار قبر ويرانش مي نشستيم براي غربتش اشک مي ريختيم .

(ياد امام ، شهدا،اموات فيض ببرند)مرد هر مشکلي دارد، هر گرفتاري  برايش پيش بيايد به محرم خانه اش مي گويد ، فداي غربتت يا امام مجتبي  در خانه محرم نداشتي ، چه کرد زهر با بدن امام مجتبي ، يک مرتبه صداي ناله آقا بلند  شد آه جگرم.

يک لحظه ريخت در طشت//يک عمر خون دل را

چون آب کوزه نوشيد//فرزند پاک زهرا

امام حسن آمد ، ابوالفضل آمد ،همه دور بستر امام حسن ، يک مرتبه ديدند زينب هي دست روي دست مي زند مي گويد : واي برادرم . من نمي دانم اينجا خيلي به زينب سخت گذشت وقتي در ميان طشت خونابه جگر امام حسن را ديد يا شام،در مجلس يزيد ، وقتي نگاه کند ببيند سر بريده حسين ميان طشت قرآن تلاوت مي کند و ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##دردا که بعد فاطمه روز حسن رسيد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسيد

روز ملال و غصه و رنج و محن رسيد

از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد

بس تيرها که لحظه دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نيزه عيان شد سر حسين

بيش از هزار زخم ورا بر بدن رسيد

بر پيکري که بود پر از بوسه رسول

از گرد و خاک و نيزه شکسته کفن رسيد

از جامه هاي يوسف کرببلا فقط

بر زينب ستم زده يک پيرهن رسيد

پاداش آن نصايح زيبا از آن گروه

تيرش درون سينه، سنان بر دهن رسيد

"ميثم" بگو به فاطمه زآن خيمه ها که سوخت

يک کربلا شرارة آتش به من رسيد

مرثيه خوان خامس آل عبا منم

در خيمه هاي سوخته اش سوخت دامنم

استاد حاج غلامرضا سازگار

در خانه هم غريب بود

مرحوم آقا سيد علي اکبر تبريزي يکي از منبريهاي معروف مي گويد: يک ماه رمضان به تبريز رفتم. تا شب بيست و هفتم ماه رمضان پيش نيامد تا توسلي به امام حسن (ع)پيدا کنم. آن شب بعد از منبرم رفتم خانه خوابيدم. در عالم رويا بي بي فاطمه (ع) را ديدم. به حضرت زهرا (س) سلام کردم. ديدم حضرت زهرا (س) مکدرانه به من جواب داد. گفتم: بي بي جان! من از خودم خاطر جمع هستم، در نوکريم خيانت نکردم، صاف هستم. چرا من سلام مي کنم و شما مکدرانه به من جواب مي دهيد؟ يک مرتبه خانم صدا زد: حاج شيخ! مگر حسن پسرم نيست؟ پيغمبر (ص)فرمود: هر چشمي که براي حسنم گريه کند فرداي قيامت کور وارد محشر نمي شود. من مي گويم: چرا اين همه چراغاني کرده ايد؟ به رفقا بگوييد يکي از اين چراغ ها را بردارند و به قبرستان بقيع،سر قبر امام حسن(ع) بروند. آي مدينه رفته ها! قبرش تاريک است. اسمش غريب است،خودش غريب است.

امام دوم و سبط رسول و پور بتول//که ذوالجلال بناميد از ازل حسنش

چه حرفها که شنيد از زبان دشمن و دوست//که بود سخت تر از زخم نيزه بر بدنش .

 اي خدا! امام حسن (ع) را زهرش دادند. بميرم آقا روزه بود. زنش زهر را داخل شربت ريخته بود و براي آقا آورد. همين که امام حسن (ع)مقداري از آن شربت را خورد،همين که از گلويش پايين رفت، زهر بر بدن مبارک آقا اثر کرد. آقا!من برايت بميرم که در خانه ات هم غريب بودي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْمُجْتَبَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

خوني که خورده در همه عمر از گلو بريخت

خود را تهي زخون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر گر شدش بجام

عمريش روزگار همين در پياله کرد

نتوان نوشت قصه درد و مصيبتش

ور مي توان ز غصه هزاران رساله کرد

زينب دريد معجر و آه از جگر کشيد

کلثوم زد به سينه و از درد ناله کرد

هر خواهري که بود روان کرد سيل خون

هر دختري که بود پريشان کُلاله کرد

يا رب به اهل بيت ندانم چه سان گذشت

آن روز شد عيان که رسول از جهان گذشت

وصال شيرازي

شعر براي امام حسن (عليه السّلام)

وصال شيرازي شعرهاي زيادي دارند، در باب آقا اباعبدالله در عالم رويا صديقه طاهره را ديد، بي بي فرمود: همش برا حسين (عليه السّلام) شعر  گفتي چرا براي حسنِ غريب من شعر نمي گي، وصال اين چند خط را گفت:

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

آن طشت را ز خون جگر پر ز لاله کرد

خوني که خورد در همه عمر از گلو بريخت

دل را تهي ز خون دل چند ساله کرد

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسن بن علي

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت امام حسن عليه السلام-مرحوم فلسفي

$

##اشعارنوحه و مرثيه

اشعارنوحه و مرثيه

 

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

خوني که خورده در همه عمر از گلو بريخت

خود را تهي زخون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر گر شدش بجام

عمريش روزگار همين در پياله کرد

نتوان نوشت قصه درد و مصيبتش

ور مي توان ز غصه هزاران رساله کرد

زينب دريد معجر و آه از جگر کشيد

کلثوم زد به سينه و از درد ناله کرد

هر خواهري که بود روان کرد سيل خون

هر دختري که بود پريشان کُلاله کرد

يا رب به اهل بيت ندانم چه سان گذشت

آن روز شد عيان که رسول از جهان گذشت

وصال شيرازي

 

مهرت به کاينات برابر نمي شود

داغي زماتم تو فزونترنمي شود

از داغ جانگداز تو اي گوهر وجود

سنگ است هر دلي که مکدّر نمي شود

ظلمي که بر تو رفت زبيداد اهل ظلم

بر صفحه خيال مصوّر نمي شود

تنها جنازه تو شد آماج تيرکين

يک ره شد اين جنايت و ديگر نمي شود

بي بهره از فروغ ولاي تو يا حسن

مشمول اين حديث پيمبر نمي شود

فرمود ديده اي که کند گريه بر حسن

آن ديده کور وارد محشر نمي شود

دارم اميد بوسه قبر تو در بقيع

امّا چه مي توان که ميسرّ نمي شود

با اين ستم که بر تو و بر مدفنت رسيد

ويران چرا بناي ستمگر نمي شود

آن را چه دوستي است " موّيد " که ديده اش

از خون دل ز داغ حسن، تر نمي شود

 

عالم از فيض تو مي گردد گلستان يا حسن//خار را فيض تو سازد لاله باران يا حسن

تو کريم اهل بيتي اي کريم اهل بيت//خلق عالم بر درت محتاج احسان يا حسن

دشمنت کز دشمني در پيش رو دشنام داد//شد خجل از جودت اي درياي غفران يا حسن

خاک گيرد حائرت با گرد راه زائرت//درد بي درمان عالم راست درمان ياحسن

گرشوم بهر گدايي ساکن باب البقيع//مي فروشم ناز بر ملک سليمان يا حسن

دوست دارم چون چراغ لاله سوزم در بقيع//آب گردم شمع سان در آن بيابان يا حسن

دوست دارم روي بگذارم به روي تربتت//گرچه مانع مي شود خصم تو از آن يا حسن

گفت پيغمبر که هر چشمي بگريد در غمت//نيست در روز جزا آن چشم گريان يا حسن

(پيغمبرفرمود : هرچشمي كه برحسنم گريه كندروزقيامت گريان نميشود)

مصطفي در کودکي بو سيد لبهاي ترا//رازها در سينه ات مي ديد پنهان يا حسن

هر کسي از دشمنان آزار بيند ليک تو//ديده اي از دوستان رنج فراوان ياحسن

گر چه عمري با جفاي همرهانت ساختي//سوختي هر روز چون شمع شبستان يا حسن

روز و شب خون شد دلت تا همسرت شد قاتلت//ريخت در کامت شرار از زهر سوزان يا حسن

آنچه تو از يار ديدي دشمن از دشمن نديد//اي غريب خانه ، اي مظلوم دوران يا حسن

 

ذکر نزول عطا، يا حسن و يا حسين

علت لطف خدا، يا حسن و يا حسين

تا که خدايي شوم، کرب و بلايي شوم

مي زنم از دل صدا، يا حسن و يا حسين

باني اشک دو چشم، رحمت جاري حق

آبروي چشم ها، يا حسن و يا حسين

قبلة حاجات ما، اوج عبادات ما

روح مناجات ما، يا حسن و يا حسين

يکي بدون حرم، يکي بدون کفن

سرم فداي شما، يا حسن و يا حسين

هر دو شهيد مادر ، هر دو غريب مادر

کشته يک ماجرا ، يا حسن و يا حسين

حسن امام حسين، حسين اسير حسن

هر دو به هم مبتلا، يا حسن و يا حسين

تاب و قرار زينب، ذکر فرار زينب

در وسط شعله ها، يا حسن و يا حسين

 

بر غربت من آسمانها گريه کرده***مرغ هوا ماهي دريا گريه کرده

خون شد دل دهر از غربت من***در کوچه دشمن ، در خانه دشمن

آه اي مدينه تو بمان با کوچه هايت***با خاطرات قصه هاي مجتبايت

بنگر که جانم بر لب رسيده***با اشک و ناله زينب رسيده

در جام صبرم جرعه جرعه فتنه ها بود***صلحم براي خاطر دين خدا بود

اي غم که عمري بودي کنارم***ديگر اميد ماندن ندارم

 

به جن و انس و ملک مقتدا امام حسن

هزار بارم اگر سر جدا شود، دستم

ز دامن تو نگردد جدا امام حسن

در آن زمان که نبوديم ما، ز لطف خدا

ولايت تو عطا شد به ما امام حسن

عجيب نيست مسيحا اگر شود بيمار

ز خاک کوي تو گيرد شفا امام حسن

تمام ارض و سما سفره کرامت توست

کريم کيست به غير از شما امام حسن

فداي خلق کريمت شوم که دشمن هم

کند ز کثرت عفوت حيـا امـام حسن

هـزار مـرتبه جـانم فـداي آن پدري

که کرد با تـو مـرا آشنـا امـام حسن

ز کـوه طـور بـود زائـر مـدينه کليم

شود به کوي تو حاجت روا امام حسن

که گفته دور بقيع تو نيست زوّاري؟

ستـاده‌اند همـه انبيـا امـام حسن

بـه غـربتِ حرم بي‌چراغ تو سوگند

که هر دلي حرم توست يا امام حسن

بـه روز حشر کـه پيغمبران گرفتارند

تو را زنند خلايـق صـدا امـام حسن

دهان و صورت و چشم و لب تو را بوسيد

هـزار بـار رسـول خـدا امـام حسن

هماي قافِ اجابت هميشه رام کسي است

که در حريم تو خوانَد دعا امام حسن

کريـم آل محمّـد کـرامتي فـرما

که من به کوي تو باشم گدا امام حسن

ز پايداري و صلح و سکوت و صبر تو بود

ظهـور واقعـه کـربلا امــام حسن

سکوت توست نبرد و قيام تو همه صبر

گـرفت از تـو ولايت بقا امام حسن

ميان زخم تن و زخم دل تفاوت‌هاست

کـه زخـم دل نپذيـرد دوا امـام حسن

نه دشمنان، به خدا خيل دوستان کشتند

تو را ز زخم زبان، بارها امام حسن

به ننگ قتل تو هر چند «جعده» شد مشهور

«مغيره» کشت از اول تو را امام حسن

روا نبود که با آن هجوم زخم جگر

تو را کشند به زهر جفا امـام حسن

روا نبود تن پاک تو به دوش حسين

شـود نشـانه تيـر خطا امـام حسن

خدا گواست که مثل تو اي غريب وطن

ستم نديده کس از آشنا امام حسن

نـه جـراتي که بگريم کنار تربت تو

نه رخصتي که بگيرم عزا امام حسن

چو شمع سوخته با اشک بي‌صدا زوّار

ستاده دور مزارت بپـا امام حسن

چقـدر دور مـزار تـو بشنود شيعه

ز دشمنان شما نـاسزا امـام حسن

تمام ثروت «ميثم» بـوَد همـان دل او

که هست هر شب و هر روز با امام حسن

 

اي پسر اول زهرا حسن

سيـدنا سيـدنا يا حسن

صورت تو سوره فرقان و نور

چشم بد از روي دل‌آرات دور

عفو خدا شيفته ياربت

عاشق «العفو» نماز شبت

وصف تو ممکن نبوَد با سخن

تو حسني تو حسني تو حسن

طلعت زيبات شده باغ گل

از اثـر بـوسة ختـم رسل

جاي تو آغوش رسول خداست

مرکب تو دوش رسول خداست

بهر تو اي مهر تو خيرالعمل

دوش محمّد شده «نعم الجمل»

تا تو نهي پاي به پشتش، رسول

مانده خم و سجده خود داده طول

آنکه دهد شهد به وحي از دو لب

از لب شيرين تـو نـوشد رطب

روي تـو آيينـة حسـن‌آفرين

يک حسن و اين همه حسن؟- آفرين!

چارم آن پنجي و در چشم من

پنـج تنـي پنـج تنـي پنج تن

جود تو از چشمة بي‌ابتداست

سفره تو مُلک وسيع خداست

اي همه با دشمن خود گشته دوست

خنـده تـو پاسخ دشنام اوست

خشم عدو تا به تو شدّت گرفت

مهر تو از خشم تو سبقت گرفت

هر که شرف از کرم آرد به کف

دست تو بخشيده کرم را شرف

نيست به وصف تو رسا صحبتم

غـرق شـدم در عـرق خجلتم

خالـق خـلقي و خـدا نيستي

فوق ملَک، فوق بـشر، کيستي؟

صبر تو شايسته‌ترين ابتلاست

صلح تو يک نهضت کرب و بلاست

حيف که کشتند تو را دوستان

خـار ستـم در جـگرِ بوستان

شير خدا را پسري يـا حسن

از همه مظلوم‌تري يـا حسن

اي تـو جگر پاره پاره جگر

در بغـل مـادر و جـد و پدر

«جعده»‌ات ارچه دشمن جاني است

قاتـل تـو «مغيره» و «ثاني» است

قلب تو در کوچه شد اي جان پاک

چون سندِ باغ فدک چاک چاک

سـوز درون از سخنت ريـخته

خـون دلـت از دهـنت ريـخته

آه تـو از بـس شرر افروخته

زهر ز سوز جگرت سوخته

نخل وجودت به تب و تاب شد

آب شد و آب شد و آب شد

حلم ز داغ تو زمين‌گير شـد

لالـه تشييع تنـت، تيـر شـد

آن همـه تيـر اي پسر فاطمه

رفـت فـرو در جگـر فاطمه

خار چو بر برگ گل ياس ريخت

خون دل از ديده عباس ريخت

اي سند غربت تـو قبـر تـو

صبر شده خونْ جگر از صبر تو

اشک بده تا کـه نثـارت کنم

گريه چو شمع شب تارت کنم

خـاک رهِ ميثمتـان، «ميثـمم»

با غمتان در دو جهان خرّمم

 

من جگر پاره ي زهرايم و پاره جگرم

همه را يارم و خود از همه مظلوم‌ترم

خانـه‌ام قتلگـه و يـار ستمگر قاتل

سوخته از شرر زهر، ز پا تا به سرم

عمر من بود محرّم، همه روز و همه شب

قاتل از زهر جفا کشت به ماه صفرم

لب فرو بستم و ديدم که اهانت مي‌کرد

قاتـل مـادر مظلومه مـن بـر پدرم

با وجودي که خزان کُشت بهارانم را

طشت شد باغ گل و لاله ز خون جگرم

من که طاووس بهشتم به چه جرم و گنهي

سوختـه از شـرر دوزخيان بال و پرم؟

قسمتم بود به مسجد که ز طفلي هر روز

قاتـل مـادر خـود را سـر منبـر نگـرم

تا در آن کوچه رخ ياس نبي گشت کبود

تيره شد صورت خورشيد به پيش نظرم

مضطرب بـودم و لرزيدم و حيـران بودم

که چسان مادر خود را به سوي خانه برم

در همان لحظه که شد مادر من نقش زمين

مـن نگـه کـردم و او گفت خدايـا پسرم

«ميثم» از آه تو گر سوخت جهان، نيست عجب

از شـرار جگـر و سـوز دلـت بـا خبـرم

 

من که از دور کودکي، عقده ها مانده در دلم

زهرِ کين، آب زندگي، همسرم گشته قاتلم

من غريب مدينه‌ام زخمي زخم سينه‌ام

*

ديده‌ام پر ستاره بود سينه‌ام پر شراره شد

به پيمبر قسم دو بار جگرم پاره پاره شد

من غريب مدينه‌ام زخمي زخم سينه‌ام

*

بـار اول کـه مادرم فدکش پاره پاره شد

ديدم از معجرش برون قطعه گوشواره شد

من غريب مدينه‌ام زخمي زخم سينه‌ام

*

بار دوم که شد روان، خون دل از دهان من

روزه بودم که شعله زد زهر قاتل به جان من

من غريب مدينه‌ام زخمي زخم سينه‌ام

*

يـار مردم شدم ولي، همه گشتند دشمنم

بـر روي شانه حسين لاله باران شده تنم

من غريب مدينه‌ام زخمي زخم سينه‌ام

*

جگر شيعه تا ابد سوزد از درد و داغ من

سنـد غربتم شـده تـربت بي چـراغ من

من غريب مدينه‌ام زخمي زخم سينه‌ام

*

شيعيان گريه مي‌کنند همه بر غربت حسن

کـه نسيم مـدينه شـد زائـر تربت حسن

من غريب مدينه‌ام زخمي زخم سينه‌ام

 

اي غريب وطن يابن رسول الله

سيدي يا حسن يابن رسول الله

اي که خون شد دلت همسرت قاتلت

يا حسن يا حسن امام مظلوم

*

تو که حکم خدا از سخنت ريخته

ز چـه خون دلت از دهنت ريخته

اي به ماه صفر پاره پاره جگر

يا حسن يا حسن امام مظلوم

*

تو که جز لطف و جز کرم نداري حسن

در مـدينه چـرا حـرم نـداري حسن

شاهد صبر تو غربت قبر تو

يا حسن يا حسن امام مظلوم

*

غمت از کودکي آتشِ دلها شده

شاهـدم چادر خاکي زهرا شده

در دل کوچه‌ها با دلت شد چه‌ها

يا حسن يا حسن امام مظلوم

*

روز تشييع تو خون دل ياران شده

تنت از تيـر کينـه لالـه‌باران شده

پيش چشم حسين آن شه عالميْن

يا حسن يا حسن امام مظلوم

*

قبر بي زائرت شد سند غربتت

اشک مهدي روان در حرم خلوتت

شيعه گويد مدام به مزارت سلام

يا حسن يا حسن امام مظلوم

 

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسيد

روز ملال و غصه و رنج و محن رسيد

از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد

بس تيرها که لحظة دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نيزه عيان شد سر حسين

بيش از هزار زخم ورا بر بدن رسيد

بر پيکري که بود پر از بوسة رسول

از گرد و خاک و نيزه شکسته کفن رسيد

از جامه هاي يوسف کرببلا فقط

بر زينب ستم زده يک پيرهن رسيد

پاداش آن نصايح زيبا از آن گروه

تيرش درون سينه، سنان بر دهن رسيد

"ميثم" بگو به فاطمه زآن خيمه ها که سوخت

يک کربلا شرارة آتش به من رسيد

مرثيه خوان خامس آل عبا منم

در خيمه هاي سوخته اش سوخت دامنم

استاد حاج غلامرضا سازگار

 

ذکر نزول عطا، يا حسن و يا حسين

علت لطف خدا، يا حسن و يا حسين

تا که خدايي شوم، کرب و بلايي شوم

مي زنم از دل صدا، يا حسن و يا حسين

باني اشک دو چشم، رحمت جاري حق

آبروي چشم ها، يا حسن و يا حسين

قبلة حاجات ما، اوج عبادات ما

روح مناجات ما، يا حسن و يا حسين

يکي بدون حرم، يکي بدون کفن

سرم فداي شما، يا حسن و يا حسين

هر دو شهيد مادر، هر دو غريب مادر

کشتة يک ماجرا، يا حسن و يا حسين

حسن امام حسين، حسين اسير حسن

هردو به هم مبتلا، يا حسن و يا حسين

تاب و قرار زينب، ذکر فرار زينب

در وسط شعله ها، يا حسن و يا حسين

علي اکبر لطيفيان

 

چراغ و چشم رسول خدا امام حسن

به جن و انس و ملک مقتدا امام حسن

هزار بارم اگر سر جدا شود، دستم

ز دامن تو نگردد جدا امام حسن

در آن زمان که نبوديم ما، ز لطف خدا

ولايت تو عطا شد به ما امام حسن

عجيب نيست مسيحا اگر شود بيمار

ز خاک کوي تو گيرد شفا امام حسن

تمام ارض و سما سفره کرامت توست

کريم کيست به غير از شما امام حسن

فداي خلق کريمت شوم که دشمن هم

کند ز کثرت عفوت حيـا امـام حسن

هـزار مـرتبه جـانم فـداي آن پدري

که کرد با تـو مـرا آشنـا امـام حسن

ز کـوه طـور بـود زائـر مـدينه کليم

شود به کوي تو حاجت روا امام حسن

که گفته دور بقيع تو نيست زوّاري؟

ستـاده‌اند همـه انبيـا امـام حسن

بـه غـربتِ حرم بي‌چراغ تو سوگند

که هر دلي حرم توست يا امام حسن

بـه روز حشر کـه پيغمبران گرفتارند

تو را زنند خلايـق صـدا امـام حسن

دهان و صورت و چشم و لب تو را بوسيد

هـزار بـار رسـول خـدا امـام حسن

هماي قافِ اجابت هميشه رام کسي است

که در حريم تو خوانَد دعا امام حسن

کريـم آل محمّـد کـرامتي فـرما

که من به کوي تو باشم گدا امام حسن

ز پايداري و صلح و سکوت و صبر تو بود

ظهـور واقعـه کـربلا امــام حسن

سکوت توست نبرد و قيام تو همه صبر

گـرفت از تـو ولايت بقا امام حسن

ميان زخم تن و زخم دل تفاوت‌هاست

کـه زخـم دل نپذيـرد دوا امـام حسن

نه دشمنان، به خدا خيل دوستان کشتند

تو را ز زخم زبان، بارها امام حسن

به ننگ قتل تو هر چند «جعده» شد مشهور

«مغيره» کشت از اول تو را امام حسن

روا نبود که با آن هجوم زخم جگر

تو را کشند به زهر جفا امـام حسن

روا نبود تن پاک تو به دوش حسين

شـود نشـانه تيـر خطا امـام حسن

خدا گواست که مثل تو اي غريب وطن

ستم نديده کس از آشنا امام حسن

نـه جـراتي که بگريم کنار تربت تو

نه رخصتي که بگيرم عزا امام حسن

چو شمع سوخته با اشک بي‌صدا زوّار

ستاده دور مزارت بپـا امام حسن

چقـدر دور مـزار تـو بشنود شيعه

ز دشمنان شما نـاسزا امـام حسن

تمام ثروت «ميثم» بـوَد همـان دل او

که هست هر شب و هر روز با امام حسن

$

##اشعارنوحه و مرثيه

اشعارنوحه و مرثيه

 

امام دوم و سبط رسول و پور بتول//که ذوالجلال بناميد از ازل حسنش

چه حرفها که شنيد از زبان دشمن و دوست//که بود سخت تر از زخم نيزه بر بدنش .

 

غرق احسان حسين و حسنم//بر سر خوان حسين و حسنم 

بلبل عشق مرا نام دهد//تا غزل خوان حسين و حسنم 

هر نم اشک مرا اوج دهد//محو عرفان حسين و حسنم 

فارغ از عالم سر گشتگي ام//تا پريشان حسين و حسنم 

نان خور سفره سبطين شدم//شکر مهمان حسين و حسنم 

قِدمت عشق من امروزي نيست//نسل سلمان حسين و حسنم 

هر دو غربت زده و مظلومند//ديده گريان حسين و حسنم 

بنويسيد به روي کفنم//از غلامان حسين و حسنم 

 

مدينه موج اشک وآه دارد

مدينه موج اشک وآه دارد//غم هجران رسول الله دارد

مدينه در عزا بنشسته امشب//در شادي به مردم بسته امشب

مدينه شاهد داغي گران است//که سوگ خاتم پيغمبران است

ز دست خلق پريشان است زهرا//ز قطع وحي گريان است زهرا

حسن قبري ملال انگيز دارد//حسن صبري شهادت خيز دارد

سلام ما به قبر بي چراغش//قلوب شيعيان سوزد ز داغش

 

لواي حسن

کنيد عالميان گريه در عزاي حسن//که شد بلند به ماتم ز نو لواي حسن

اگر گذشت محرم رسيد ماه صفر//حسينيان بخروشيد در عزاي حسن

پي تسلّي زهرا خوش آنکه مي گريد//گهي براي حسين و گهي براي حسن

غمي که داشت دردل غمگين شرحش را//ز من مجو که حسن داند و خداي حسن

بحال اوبنگر جور چرخ و طغيانش//که بعد قتل ، عدو کرد تير بارانش

 

اي شير خدا را پسر

يا حسن اي شير خدا را پسر//همچو نبي از همه کس خوب تر

اي يکمين فرد بني فاطمه//سرور ذريّه زهرا همه

در ره دين سخت ترين امتحان//بود همان صلح تو با دشمنان

دشمن از اين صلح تو رسوا شده//مشت عدو پيش همه واشده

دوست وَ دشمن به تو تهمت زدند//در حرمت دست به غارت زدند

با غم دل سوختي و ساختي//پرچم دين تا که برافراختي

 

شهى كه بود ز جانها لطيف تر بدنش - شدى بسان زمرد ز زهر كينه تنش

امام دوم و سبط رسول و پور بتول - كه ذوالجلال بناميد از ازل حسنش

روا نبود كه آبش بزهر آلايند - كسى كه فاطمه دادى زجان خود لبنش

فلك بدست حسن داد تا كه كاسه زهر - بريخته جگر پاره پاره در لنگش

چه حرفها كه شنيداززبان دشمن و دوست - كه سخت تر بدى از زخم نيزه بر بدنش

زبسكه جام بلانوش كرد و صبر نمود - فزون زجد و پدر بود گوئيا محنش

كمان جور كشيدند بر جنازه او - كه پاره پاره زپيكان تير شد كفنش

 

اي فاطمه چيدند گل ياسمنت را

تاراج نمودند عقيق يمنت را

آن قوم که پهلوي تو را هم بشکستند

کشتند پس از کشتن محسن، حسنت را

 

مهرت به كائنات برابر نمي شود

داغي ز ماتم تو فزونتر نمي شود

از داغ جانگداز تو اي گوهر وجود

سنگ است هر دلي كه مكدر نمي شود

ظلمي كه بر تو رفت ز بيداد اهل ظلم

بر صفحه خيال مصور نمي شود

تنها جنازه تو شد آماج تير كين

يك ره شد اين جنايت و ديگر نمي شود

بي بهره از فروغ ولاي تو يا حسن

مشمول اين حديث پيغمبر نمي شود

فرمود ديده اي كه كند گريه بر حسن

آن ديده كور وارد محشر نمي شود

دارم اميد بوسه ي قبر تو در بقيع

اما چه ميتوان كه ميسر نمي شود

با اين ستم كه بر تو و بر مدفنت رسيد

ويران چرا بناي ستمگر نمي شود

مؤيد

 

داغ جان سوز حسن بسکه حسن انگيز است

عالم از ماتم او صحنه ي رستاخيز است

نه همين شرح غمش و خاطر ما كرده ملول

ياد مظلومي او نيز ملال انگيز است

جعده را همسري اوش ندارد ثمري

باد پاييز به هر جا که وزد گلريز است

بدنش کوثرو از سوز عطش مي سوزد

لگنش در بر و از خون جگر لبريز است

دل زينب ز غم مرگ برادر خون است

چشم قاسم ز غم باب چه گوهرريز است

 

مجتبي سر حلقه اهل نياز

نيمه شب بيدار شد از خواب ناز

خسته دل آشفته حال و بي قرار

تشنگي افكنده بر جانش شرار

خسته بود اما به آب سلسبيل

اين عطش او را به قتل آمد دليل

كوزه را برداشت آن عاليجناب

پس بياشاميد از آن يك جرعه آب

آب او شد آتش افروخته

خرمن جانش از آن شد سوخته

از گلو تا ناف او شد چاكچاك

گشت غلطان همچو ماهي روي خاك

آه از آنساعت كه با صد شور و شين

شد به بالين حسن گريان حسين

ديد دشمن دست ظلم افروخته

ز هر كينش بي برادر ساخته

گلزار شهدا

 

ببار طشت كه بانك رحيل مي آيد

صداي وا حسن از جبرئيل بر آيد

يقين كه ساقي كوثر به آب ديده خود

پي تسلّيم از سلسبيل ميآيد

طلب نمود حسين را بيا بوقت وداع

ببين كه بوي فراق از خليل مي آيد

ز سبزي رخ گلفام از اين جهان فنا

دليل مرگ ز حي جليل ميآيد

بيا ببين كه چه خونها ز راه حلقومم

بسان موج كه از رود نيل مي آيد

جواب داد خداي دو چشم گريانت

يد بسيط ز نعم الوكيل مي آيد

خوشا به حال تو محزون ز شعر جانكاهت

مدام اجر تو بي شك جزيل مي ايد

خزائن الشهداء

 

اي داغديده خواهرم خواهر برس فرياد من

اي يادگار مادرم خواهر برس فرياد من

آهسته تر آهسته تر بيدار شو از خواب ناز

طشتي بياور در برم خواهر برس فرياد من

بر تو دخيلم خواهرا يك لحظه بالينم بيا

اي نسل جد اطهرم خواهر برس فرياد من

هفتاد و دو پاره جگر زين آب كوزه شد مرا

در دل فتاده آذرم خواهر برس فرياد من

بنما حسينم را خبر اما دمي آهسته تر

تا آيد آن تاج سرم خواهر برس فرياد من

آمد حسين بالين وي چون جان در آغوشش كشيد

گفتا نشين زينب برم خواهر برس فرياد من

 

كه اي برادر با جان و دل برابر من

بيا كه مرگ حسين ريخت خاك بر سر من

بيا كه شد دل زينب ز غصه ريش آخر

بيا كه كرده معاويه كار خويش آخر

هنوز هجر نبي آورد بفريادم

هنوز ماتم زهرا نرفته از يادم

هنوز ديده خونبار در سراغ عليست

هنوز لاله دل داغدار داغ عليست

زمانه رخت سيه تازه در برم كرده

بيا بيا كه فلك بي برادرم كرده

گلزار شهدا

 

شنيدستم كه در شهر مدينه

امام مجتبي آن بي قرينه

ز زهر جعده چون از پا در افتاد

برآورد از جگر افغان وفرياد

كه اي محنت نصيب اي خواهر من

بياور طشتي اكنون در بر من

دلم از زهر كين شد پاره پاره

مصيباتم فزون شد از شماره

برو زينب حسينم را خبر كن

سيه از ماتم مرگم به بر كن

بدان خواهر وداع آخرين است

دگر ديدار روز واپسين است

بگو با اهلبيت مضطر من

بيايند اينزمان اندر بر من

كه من در حال نزع و احتضارم

در ايندم جان به جانان مي سپارم

كجائي قاسم زار حزينم

كه يكبار دگر رويت ببينم

بيا بابا وصيت با تو دارم

ترا دست عمويت مي سپارم

بقربان تو و روي نكويت

نهال من مكش دست از عمويت

بيا بابا ببوسم روي ماهت

بكن ياري ز غم بي پناهت

چنان بگرفته خون راه گلويم

كه نتوانم غم دل با تو گويم

دم مردن به صد افغان و شينم

همي ياد غريبي حسينم

مصيبات حسن بس گريه خيز است

كه در ديوان شرمي لاله ريز است

 

غم غم مي خورم و غم شده مهماندارم

غير غم کس نبود تا که شود غمخوارم

گر چه از زهر هلاهل جگرم مي سوزد

مي دهد خاطره کوچه فقط آزارم

خانه امن مرا همسر من ويران کرد

محرمي نيست که گردد ز محبت يارم

هر چه مي خواست به او هديه نمودم اما

پاسخي نيست به جز سينه آتش بارم

روزه بودم طلبيدم چو از او جرعه آب

خون دل شد ز جفا قوت من و افطارم

مي زند زخم زبان ليک نگويد گنهم

خود نداند ز چه برخاسته بر پيکارم

من همان زاده عشقم که به طفلي محزون

شاهد مادر خود بين در و ديوارم

هرگز از خاطره ام محو نشد کودکيم

پاره پاره جگر از ميخ در و مسمارم

تير باران شده از کينه تن و تابوتم

تحفه از همسر بي مهر و وفايم دارم

قبر ويران شده از خاک بقيع مي گويد

بهر مظلومي من اين سند و آثارم

حبيب الله موحد

 

يک عمر در حوالي غربت مقيم بود

آن سيدي که سفره ي دستش کريم بود

خورشيد بود و ماه از او نور ميگرفت

تا بود ، آسمان و زمين را رحيم بود

سر مي کشيد خانه به خانه محله را

اين کارهاي هر سحر اين نسيم بود

آتش زبانه مي کشد از دشت سبز او

چون گلفروش کوچه ي طور کليم بود

اين چند روزه سايه ي يثرب بلند شد

چون حال آفتاب مدينه وخيم بود

حقش نبود تير به تابوت او زدن

اين کعبه در عبادت مردم سهيم بود

بي سابقه است حادثه اما جديد نيست

اين خانواده غربتشان از قديم بود

آقا ببخش قصد جسارت نداشتم

پاي درازم از برکات گليم بود

رضا جعفري

 

بيا اي زينب اي روح روانم

که زد زهر جفا آتش به جانم

بيا اي خواهر غم پرور من

تو باشي غم گسارو ياور من

ببالينم نشين يکدم زياري

مکن در ماتمم افغان  و زاري

حسينم را از اين ماتم خبر کن

توکل بر  خداي دادگر کن

شدم مسموم  از دست کارم

زده زهر ستم بر جان شرارم

بياور طشتي اي خواهر ز احسان

مکن در مرگ من گيسو پريشان

مکن شيون که من در بستر خواب

شدم مسموم کين با قطره آب

کند در کربلا با کام عطشان

حسينم ير به راه دوست قربان

مرا گشته جگر از زهر پاره

فزون زخم حسين است از ستاره

بدشت کربلا اي نور عينم

نباشد جز تو غمخوار حسينم

محمد علي مرداني

 

عالم امروز پر از ماتم و رنج و محن است

گرد غم بر سر هر محفل و هر انجمن است

اين چه شور است که بر پا شده در ارض و سماء

اين چه سوز است که در سينه هر مرد و زن است

هر که را مي نگري رخت عزا کرده به بر

ديده پر آب و جگر خون سيه پيرهن است

بانگ وفرياد به گوش آيد از افلاک مگر

رحلت ختم رسولان و عزاي حسن است

عصمت پاک خدا حضرت زهراي بتول

در جنان بزم عزا چيده و غرق محن است

 

اي سراپا حسن، امام حسن

ماه هر انجمن، امام حسن

هم به خانه قتيل همسر خويش

هم غريب وطن امام حسن

ملک هستي به ياد غربت تو

همه بيت‌الحزن امام حسن

گريد از بهر تو، چو ابر بهار

ديده مرد و زن امام حسن

جگر پاره‌پاره‌ات گويد

در عزايت سخن، امام حسن

ماهيان در عزاي تو دارند

ناله «يا حسن» امام حسن

گريه بر قلب پاره ‌پاره توست

حاصل عمر من، امام حسن

بعد جدّت به پيکر تو شدند

تيرها، بوسهْ زن امام حسن

بدنت، بس که تيرباران شد

شد يکي با کفن امام حسن

تيرها، لحظه لحظه مي‌کردند

گريه، بر آن بدن امام حسن

اشک غم داشتي ز ديده روان

خون دل در دهن امام حسن

کرد در آخر صفر پرواز

روح پاکت ز تن امام حسن

ميثم از خون دل به تشييعت

آورَد ياسمن، امام حسن

 

قصد زيارت حرمت حجّ اکبر است

حجي که مثل عمره و حج پيمبر است

هر کس که گشت زائر تو زائر خداست

اين گفته ام روايت موسي بن جعفراست

قدر و جلال و زائر قبر تو روز حشر

از زائرين کل امامان فراتر است

زوّار تو که شيعه ي کامل عيار توست

زوّار چارده حجج الله اکبر است

نام دو پاره ي تن احمد اگر برم

نام مقدس تو و زهراي اطهراست

حسرت برند خيل عظيم فرشتگان

بر آن فرشته اي که به صحنت کبوتر است

روح هزار عيسي مريم در اين مزار

چشم هزار موسي عمران بر اين دراست

روحم شفا گرفت ز يک جرعه آب آن

اين حوض صحن توست و يا حوض کوثراست

بوي بهشت مي وزد از چار صحن تو

از بس نسيم بارگهت روح پرور است

«ميثم» که جرم او ز حساب آمده فزون

شاد است ازاين که عفو تو ازجرم او سراست

 

بيا بنشين دمى خواهر، كنار بسترم امشب

نظر كن حالت محزون و چشمان ترم امشب

حسينم را بگو آيد، كنارم لحظه اى از غم

كه گويم درد دل با يادگار مادرم امشب

بهار عمرم آخر شد، خزان از زهر ملعونه

ز ظلم اوست بى تاب و توان در بسترم امشب

نظر كن خواهرا اكنون ، ببين حال پريشانم

زجا برخيز و رُوْ طشتى بياور در برم امشب

بيا خواهر دم آخر، مرا ديگر حلالم كن

كه مهمانم به جنّت نزد جدّ اطهرم امشب

شدم راحت من ، ليكن دچار غم شود قاسم

به كفر آن جوان ، بى كَسُ و بى ياورم امشب

(شاعر محترم خاكبازان)

 

هرگز دلى ز غم چو دل مجتبى نسوخت

ور سوخت اجنبى دگر از آشنا نسوخت

هر گلشنى كه سوخت ز باد سموم سوخت

از باد نوبهارى و نسيم صبا نسوخت

چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت

كز دشمنان زهر بد و هر ناسزا نسوخت

هرگز برادرى به عزاى برادرى

در روزگار چون شه گلگون قبا نسوخت

آن دم كه سوخت حاصل دوران ز سوز دهر

در حيرتم كه خرمن گردون چرا نسوخت

تا شد روان عالم امكان ز تن روان

جنبنده اى نماند كزين ماجرا نسوخت

(مرحوم كمپانى)

 

بت غم عشق تو تا يار دل زار من است

بهتر از خلد برين گوشه بيت الحزن است

نه غم حُور و نه انديشه جنّت دارم

از زمانى كه مرا بر سر كويت وطن است

قصّه عشق من و حُسن تو اى مايه ناز

نقل هر مجلس و زينتْ دِه هر انجمن است

بعد از اين ياد، كس از ليلى و مجنون نكند

حُسْن اگر حُسْن تو و عشق اگر عشق من است

توئى آن يوسف ثانى كه ز يك جلوه حُسن

محو ديدار تو صد يوسف گل پيرهن است

از پى ديدن رخسار تو موساى كليم

سال ها بر سر كويت به عصا تكيه زن است

آدم و نوح و سليمان و مسيحا و خليل

همه را مِهر ولاى تو به گردن رسن است

خلق گويند به من ، دلبر و معشوق تو كيست

كه تو را در غم او اين همه رنج و مِحَن است

چه بگويم كه نم از يم نتوان گفت كه آن ماه جبين

سرو سيمين بدن و خسرو شيرين سخن است

ثمر باغ رسالت ، گهر بحر وجود

والى مُلك ولايت ، ولىّ مؤ تمن است

اوّلين سبط و دوّم حجّت و سيّم سالار

چارمين عصمت حقّ و يكى از پنج تن است

نام ناميّش حسن ، خلق گراميّش حسن

پاى تا فرق حسن ، بلكه حسن در حسن است

روى حسن موى حسن بوى حسن خوى حسن

يك جهان جوهر حُسن است كه در يك بدن است

 (مرحوم ذاكر)

 

زهر جفا نيلي نموده پيکر من

يعني رسيده لحظه هاي آخر من

در بين حجره بر خودم مي پيچم از درد

اين چه بلايي بود آمد بر سر من

چشمم نمي بيند، زمين خوردم دوباره

اين ضعف بسيارم شده درد سر من

درد کمر آخر امانم را بريده

تازه شبيه تو شدم اي مادر من

از روضه هاي «تازيانه»، «ميخ»، «سيلي»

آتش زبانه مي کشد از باور من

با هر نفس خون جگر مي ريزد از لب

آلاله مي بارد کنار بستر من

شکر خدا اين جا نبوده تا ببيند

اين صحنه ي جان کندنم را خواهر من

تصويري از گودال و تلّ زينبيه

افتاده بين قاب چشمان تر من

محمد فردوسي

$

##اشعارنوحه و مرثيه

اشعارنوحه و مرثيه

 

اي جانِ جهانيان فدايت   

«هستي» همه سائل و گدايت

اي تکيه‏ گه گناه کاران

ديوار بقيع با صفايت

گريان نبود به روز محشر

چشمي که بگريد از برايت

 

آخر يه روز شيعه برات حرم ميسازه

حرم براي تو شه کرم ميسازه

آخر برات يه گنبد طلا ميسازيم

شبيه گنبد امام رضا مي سازيم

 

بشکند دستي که ويران کرد اين گلخانه را

در عزا بنشاند او، شمع و گل و پروانه را

بشکند دستي که هتک حرمت اين خانه کرد

شيعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد

 

در جهان، هم شأن و همتائي کجا دارد بقيع

چونکه يک جا، چار محبوب خدا دارد بقيع

نور چشمان رسول و، پور دلبند بتول

صادق و سجاد و باقر، مجتبي دارد بقيع

 

گرچه تاريک است، در ظاهر ندارد يک چراغ

همچو ايوانِ نجف نور و صفا دارد بقيع

سر به ديوارش زند هر کس از اين جا بگذرد

در سکوتش نالهها و گريهها دارد بقيع

 

درون قلب جهان، انقلاب گشته بيا

نفس، بدون تو همچون عذاب گشته بيا

نظاره کن به فرا سوي مدينه و ببين

حرم به دست حرامي خراب گشته بيا

 

بشنو از اين قبرها بانگ اناالمظلوم را

تا که مهدي باز آيد، اين ندا دارد بقيع

تا شود ثابت که نور حق نميگردد خموش

گرچه ويران شد، جلال کبريا دارد بقيع

 

اين گلستان نبيّ بار دگر ويران شده

چشمهاي منتقم، بار دگر گريان شده

بعد تخريب بقيع و اين ستم در آن ديار

گشت روشن، از چه قبر فاطمه پنهان شده

 

شب كه تنها ميشود با خلوت روحاني اش

اي مدينه انـتظار ميهمان دارد بـقـيـع

شب كه تاريك است و در بر روي مردم بسته است

زائري چون مهدي صاحب زمان دارد بقيع

 

يا رب چه حكمتىست در اين قطعه شريف

مهمان غريب و بارگه ميزبان، غريب

يا رب كرامتى! كه زنم بوسه بر بقيع

سر را نهم به خاك و بگويم بر آن غريب

 

جــلـوه جـنـت به چـشم خـاكيان دارد بـقـيـع

يــا صــفـاي خـلــوت افــلاكـيــان دارد بـقـيـع

گـر چـه مي تابد بر او خورشيد سوزان حجاز

از پـــر و بــال مــلائـك ســايـبـان دارد بـقـيـع

 

دريغ و درد كه از ظلم دشمنان خدا

خراب شد همه آثار بى شمار بقيع

خراب كرد ستم، مشهد چهار امام

كز آن شرف به سما يافت خاكسار بقيع

 

سلام من به مدينه، به آستان رفيعش

به مسجد نبوي و به لاله هاي غريبش

سلام من به علي و به حلم و صبر عجيبش

سلام من به بقيع و چهار قبر ِ غريبش

نشسته باز دلم پشت درب بسته آنجا

گرفته باز دلم بهر قبر مخفي زهرا

$

##اشعارنوحه و مرثيه بقيع

اشعارنوحه و مرثيه بقيع

 

سلام مــــــــــــا به بقيع و بُقاع ويرانش -  به آن حريم که بـــاشد مَلَک نگهبانش

سلام مــــــــــــــا به بقيع آن تجسُّم غربت - گواه بـــــــــــــر سخنم تربت امامانش

بقيع تـــــــــربت پاک چهار معصوم است - چهـــــــار نور خدا مي دَمَد ز دامانش

يکي است حضرت باقر از آن چهار امام - کـــــه داغ او زده آتش به قلب يارانش

غـــريب اوست که در موسم زيارت حجّ - مدينه و آنهمه زاير که هست مهمانش

شب شهــــــــــــــادت او يک نفر نميماند - کــــه اشک غم بفشاند به قبر ويرانش

شهـــيد شـــــد ز جــــور هشام آن مظلوم - زهــــرتَعبِيه درزين که آب شد جانش

سيّد رضا مؤيّد

 

ميون دلم حال و هواي بقيع

بخونيم يه شب روضه براي بقيع

بريم پشت اون پنجره هاي بقيع

شمع و چراغي هرگز نيست - ناله و فرياد جايز نيست

واويلا غريب يا امام حسن 3

***

بميرم که بي فاتحه خون آقامه

حرم ساختن توي بقيع رؤيامه

بخونيم تو صحنش يه زيارتنامه

دل به غم تو مي بازيم - حرم براتون مي سازيم

واويلا غريب يا امام حسن 3

***

در خانه ات درب جنان مي گردد

چو هر سائلي روي بدان ميگردد

سليمان پي لقمه نان ميگردد

تو با گدايان همدردي - کاسه ما را پر کردي

يا مولا حسن سيد الکريم

اميرحسين الفت

 

مظلوميت بـقـيـع

جلوه جنت‏ به چشم خاکيان دارد بقيع

يا صفاى خلوت افلاکيان دارد بقيع

گر حصار کعبه را جبريل دربانى کند

صد چو موسى و مسيحا پاسبان دارد بقيع

گر چه با شمع و چراغ اين آستان بيگانه است

الفتى با مهر و ماه آسمان دارد بقيع

گرچه محصولش بظاهر يک نيستان ناله است

يک چمن گل نيز در آغوش جان دارد بقيع

گرچه مى‏تابد بر او خورشيد سوزان حجاز

از پر و بال ملائک سايبان دارد بقيع

ميتوان گفت ازگلاب گريه اهل نظر

بى نهايت چشمه اشک روان دارد بقيع

بشکند بار امانت گرچه پشت کوه را

قدرت حمل چنين بار گران دارد بقيع

تا سروکارش بود با عترت پاک رسول

کى عنايت‏با کم و کيف جهان دارد بقيع

اين مبارک بقعه را حاجت‏بنور ماه نيست

در دل هر ذره خورشيدى نهان دارد بقيع

اينکه ريزد از در و ديوار او گرد ملال

هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقيع

چون شد ابراهيم قربان حسين فاطمه

پاس حفظ اين امانت را بجان دارد بقيع

فاطمه بنت اسد عباس عم، ام البنين

اينهمه همسايه عرش آستان دارد بقيع

در پناه مجتبى در ظل زين العابدين

ارتباط معنوى با قدسيان دارد بقيع

باقر علم نبى و صادق آل رسول

خفته‏اند آنجا که عمر جاودان دارد بقيع

قرنها بگذشته بر اين ماجرا اما هنوز

داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقيع

کس نميداند چرا يا قرة عين الرسول

منظر فصل غم انگير خزان دارد بقيع

آخر اينجا قصه گوى رنج‏بى پايان تست

غصه و غم کاروان در کاروان دارد بقيع

خفته بين منبر و محرابى اما بازهم

از تو اى انسيه حورا نشان دارد بقيع

راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت

تا بکى مهر خموشى بر دهان دارد بقيع؟

شب که تنها ميشود با خلوت روحانى‏اش

اى مدينه انتظار ميهمان دارد بقيع

شب که تاريک است و در بر روى مردم بسته‏است

زائرى چون مهدى صاحب زمان دارد بقيع

کاش باشد قبضه خاکم در آن وادى «شفق‏»

چون ز فيض فاطمه خط امان دارد بقيع

محمدحسين  بهجتى «شفق»

 

نه قبله در تو که قبله نماست در تو بقيع

نه کعبه کعبه اهل ولاست در تو بقيع

هزار مرتبه برتر از عرش حق هستي

نياز خانه اهل سماء است در تو بقيع

سکوت محض تو در اوج غربت تاريخ

نماد ناله قلب خداست در تو بقيع

همين که بي حرم و گنبدي و گلدسته

نشان از واقعه اي غم فزاست در تو بقيع

به هر دو عالم اگر فخر مي کني چه عجب

هزار مادر شاه وفاست در تو بقيع

به اشک نم نم خود زائرت سحر مي گفت

شميم علقمه و کربلاست در تو بقيع

اگرچه مهد ولايي به کربلا نرسي

کجاست سري ز تن خود جدا در تو بقيع

کنار تربت مادر به ياد کرب و بلا

صداي ناله مهدي رساست در تو بقيع

سيد محمد ميرهاشمي

 

باز كن بر روى من آغوش جان را اى بقيع

تا ببينم دوست دارى ميهمان را اى بقيع

خاكى اما برتر از افلاك دارى جايگاه

در تو مى‏بينم شكوهِ آسمان را اى بقيع

پنج خورشيدِ جهانافروز در دامان تست

كرده‏اى رشك فلك اين خاكدان را اى بقيع

مى‏رسيم از گرد ره با كوله بار اشك و آه

بار ده اين كاروانِ خسته جان را اى بقيع

جز تو غم‏هاى على را هيچ كس باور نكرد

مى‏كشى بر دوش خود بارى گران را  اى بقيع

باز گو با ما، مزار كعبهي دلها كجاست

در كجا كردى نهان آن بى‏نشان را اى بقيع

قطره‏اى، اما در آغوش تو دريا خفته است

كرده‏اى پنهان تو موجى بيكران را اى بقيع

چشم تو خون گريد و «پروانه» مى‏داند كجاست

چشمه ي جوشان اين اشكِ روان را اى بقيع

محمّد على مجاهدى «پروانه»

 

گلستان بقيع

بشکند دستي که ويران کرد اين گلخانه را

درعزا بنشاند او ، شمع و گل و پروانه را

بشکند دستي که هتک حرمت اين خانه کرد

شيعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد

درون قلب جهان ، انقلاب گشته بيا

نفس ، بدون تو همچون عذاب گشته بيا

نظاره کن به فرا سوي مدينه و ببين

حرم به دست حرامي خراب گشته بيا

اين گلستان نبيّ بار دگر ويران شده

چشمهاي منتقم ، بار دگر گريان شده

بعد تخريب بقيع و اين ستم در آن ديار

گشت روشن ، از چه قبر فاطمه پنهان شده

محمد حسين بهجتى «شفق»

 

بقيعِ غريب

مى گرددم دو ديده پريشان و جان، غريب

در منظرى كه نيست به هفت آسمان، غريب

يا رب بقيع، قطعه اى از آسمان توست

پيچيده در غبار زمين و زمان، غريب

آن گوهرى كه بود مَلك خادم درش

خفته ست در كنار حَرَم، بى نشان، غريب

اين خاك، ميزبان پريشان كربلاست

مانده ست در حضور تو، اى آسمان، غريب

اينجا مزار صادق آل محمد(ص) است

تنها، ميان گردش چشم جهان، غريب

در خلوت است بارگه باقرالعلوم(عليه السلام)

همچون مزار مادر زخمى، جوان، غريب

اين سوى ميله، مرقد اولاد مصطفاست

و آن سو، نگاه غمزده زائران، غريب

اين محرمان پردگى عرش ذوالجلال

اينسان فتاده اند در اين خاكدان، غريب

اشك است اينكه مى چكد از آستين ابر

مِهر است اينكه مانده در اين آستان، غريب

مى گردد آسمان، به طوافى هميشگى

بر اين مدار غربت و بر اين مكان، غريب

يا رب چه حكمتى ست در اين قطعه شريف

مهمان غريب و بارگه ميزبان، غريب

يارب كرامتى! كه زنم بوسه بر بقيع

سر را نهم به خاك و بگويم بر آن غريب

حسين اسرافيلى

 

غربت آباد ديار آشنايى ها، بقيع

همدم ديرينه غمهاى ناپيدا، بقيع

در تو ـ حتّى ـ لحظه ها هم بى قرارى مى كنند

اى تمام واژه هاى اشك را معنى بقيع

در تو، خون ديده ها دريا شد و صاحبدلان

جرعه جرعه عشق نوشيدند از اين دريا بقيع

سنگ فرش كوچه هايت داغ هاى سينه سوز

شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا بقيع

تو بلور روشنايى هاى شهر يثربى

چون نگينى مانده در انگشتر بطحا بقيع

همصدا با قرنها مظلومى آل رسول

حنجرى كو؟ تا در اين غربت كند آوا، بقيع

وسعت تنهايى ات دل هاى ما را مى برد!

تا خدا ـ تا عشق ـ تا تنهايى مولا بقيع

قصّه مظلومى اش را با تو گفت آن شب كه داشت

در گلو، بُغضِ غريب ماتم زهرا، بقيع

در هجوم تيرگى ها، در شب سرد سكوت

حسرتى مى بُرد خورشيد جهان آرا بقيع

اى مزار هرچه خورشيد از ديار روشنى

اى شكوه نور در آئينه غبرا بقيع

كاش چشمى بود و اشكى، اشتياق مويه اى

با تو مى مانديم ـ تا موعود ـ تا فردا بقيع

اى بهشت آرزو، گم كرده دلهاى پاك

اى زيارتگاه يك عالم دل شيدا بقيع

سيل اشك عاشقان بگذار تا دريا شود

چشمه اى از چشم جان بيدلان بگشا بقيع

دارم امّيد آنكه در محشر پناهم مى دهد

سايه ديوار اين «آشفته»حالى ها بقيع

جعفر رسول زاده _ آشفته

 

گلستان بقيع

بس كه پنهان گشته گل در زير دامان بقيع

بوى گل مى‏آيد از چاك گريبان بقيع

مرغ شب در سوگ گلهايى‏ كه بر اين خاك ‏ريخت

از سر شب تا سحر، باشد غزلخوان بقيع

ناله‏هاى حضرت زهرا هنوز آيد به گوش

از فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقيع

گوش ده تا گريهي زار على را بشنوى

نيمه شبها از دل خونين و حيران بقيع

اين حريم عشق دارد عقده ‏ها پنهان به دل

شعله‏ها سر مى‏كشد از جان سوزان بقيع

از دل هر ذرّه بينى جلوه‏گر صد آفتاب

گر شكافى ذرّه ذرّه خاكِ رخشان بقيع

هر گل اينجا دارد از خون جگر نقش و نگار

وه چه خوش رنگ است گلهاى گلستان بقيع

بسته‏ام پيمان الفت با مزار عاشقان

خورده عمق جان من پيوند با جان بقيع

اى ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دلهاى حزين

خيز و سامان ده به گلزار پريشان بقيع

سينه اين خاكِ گلگون، هست مالامالِ درد

كوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقيع

اى جهان آباد كن، برخيز و مهر و داد كن

باز كن آباد از نو، كوى ويران بقيع

چون ببيند هر غروبش مات و خاموش و غريب

سيلِ خون ريزد «شفق» از دل به دامان بقيع

محمدحسين  بهجتى «شفق»

 

خوش آن نسيم كه مى آيد از كنار بقيع

خوشا هواى روان بخش و مُشكبار بقيع

فرشتگان ز زمين مى برند سوى بهشت

براى غاليه ‌ي حوريان غبار بقيع

اگر كه طور تجلّى ز صدق مى طلبى

بيا به گلشن روحانى ديار بقيع

دريغ و درد كه از ظلم دشمنان خدا

خراب شد همه آثار بى شمار بقيع

ايا كه غيرت دين دارى و ولايت آل

ببار خون، عوض اشك در كنار بقيع

خراب كرد ستم، مشهد چهار امام

كز آن شرف به سما يافت خاكسار بقيع

نخست مرقد سبط نبى امام حسن

بزرگ محور اعزاز و افتخار بقيع

مزار حضرت سجاد، اسوه عبّاد

امين اعظم حق، ركن استوار بقيع

مزار حضرت باقر، عزيز پيغمبر

كه بر فزوده به اجلال و اشتهار بقيع

مزار حضرت صادق رييس مذهب و دين

جهان علم و عمل، نور كردگار بقيع

قبور منهدم ديگر از تبار رسول

فزوده است بر اوضاع رنج بار بقيع

زظلم فرقه وهّابيان ناكس دون

بيا ببين كه خزان گشته نوبهار بقيع

سعوديان عميل يهود و صهيونيسم

ز ظلم، هتك نمودند اعتبار بقيع

قبور آل پيمبر، خراب و ويران است

فرشتگان همگان اند سوگوار بقيع

در اين مصائب عظمى ولىّ عصر بوَد

شكسته خاطر و محزون و داغدار بقيع

كند ظهور و جهان پر كند  ز دانش و داد

زند به ريشه خصم ستم شعار بقيع

قيام بايد و مردانگىّ و همّت و عزم

كه بر طرف كند اين وضع ناگوار بقيع

وگرنه تا نشود قطع دست استعمار

جهان شيعه بود زار و دل فكار بقيع

حراميان به حرم تا كه حاكم اند روا ست

كه مسلمين همه باشند شرمسار بقيع

سلام بى حد و بسيار بر پيمبر و آل

درود وافر و بى انتها نثار بقيع

ز  ياد مرقد ويران اولياى خدا

هميشه «لطفى صافى» است بى قرار بقيع

آيت‌الله صافي گلپايگاني

 

گلستان بقيع

بشکند دستي که ويران کرد اين گلخانه را

درعزا بنشاند او ، شمع و گل و پروانه را

بشکند دستي که هتک حرمت اين خانه کرد

شيعه را سوزاند و خون در قلب صاحبخانه کرد

درون قلب جهان ، انقلاب گشته بيا

نفس ، بدون تو همچون عذاب گشته بيا

نظاره کن به فرا سوي مدينه و ببين

حرم به دست حرامي خراب گشته بيا

اين گلستان نبيّ بار دگر ويران شده

چشمهاي منتقم ، بار دگر گريان شده

بعد تخريب بقيع و اين ستم در آن ديار

گشت روشن ، از چه قبر فاطمه پنهان شده

 

بقيع

يه بار مي‌شه بقيعت و بيام زيارت آقاجون

کنارِ قبرِ مادر و عرض ارادت آقاجون

سرم پايين، چشماي تو تاج رويِ سرم ‌مي‌شه

بي سر و سامونت مي‌شم با يه عبارت آقاجون

مي‌شه يه روز بگن به من خاکِ بقيع و سرمه کن

خاکِ بقيع و خونِ چشم، تو و نظارت آقاجون

اون روز مي‌دونم که ديگه گمشده‌ام پيدا مي‌شه

چون تو به من نشون مي‌دي با يه اشارت آقاجون

عمرم داره مي‌گذره و هنوز بقيع رو نديدم

آقا به فريادم برس جونم نثارت آقا جون

نذار چشام بسته بشه حسرت به دل مونده برم

نذار با اين همه دعا ، باشم خمارت آقاجون

تو مکتب تشيعت، شيعه شدم رهام نکن

نذار که دشمنات کنند دلم رو غارت آقاجون

 

اى راهيان شهر نور اين جا بقيع ست

اين خاك عنبربوى مشك آسا، بقيع ست

اين جا هزاران داستان ناگفته دارد

اين جا دوصد سرّ نهان بنهفته دارد

سوز جگرها بس در اين خاك بقيع ست

بيرون ز حدّ عقل ادراك بقيع ست

آيينه آيين حق را قبر اين جاست

خاكش عجين با زهر تلخ و صبر اين جاست

اين خاك تا عرش خدا ره توشه دارد

ركن و حطيم و كعبه در هر گوشه دارد

بيمار عشق سرمدى را تربت اين جاست

يك شهر نى، يك دهر حزن و غربت اين جاست

اين جا به «كرّمنا بنى آدم» طرازست

از اين زمين تا عرش رحمان راه، بازست

ايمان و عشق و سرّ حق را جوهر اين جاست

انهار نور و چشمه سار كوثر اين جاست

روح عروج «اِرجعى» پوياست اين جا

خاكش قرين با تربت زهراست اين جا

عطرى ز بوى بقعه زهرا در اين جاست

حزنى ز اندوه شب مولا در اين جاست

داناى اسرار نهانِ اين جهان كو

فرزند زهرا، مهدى صاحب زمان كو

كو آن كه از هر بى نشان دارد نشانه؟

كو آن كه باشد آگه از دفن شبانه؟

كو آن كه ريزد اشك و از سيلى بگويد

با سوز دل از صورت نيلى بگويد

تا از مزار مخفى مادر بگويد

تا از جفاى خصم بدگوهر بگويد

اى دست حق، وى حجّت خلاّق دادار

زنجير و غُل از گردن بيمار بردار

محمّد آزادگان

 

برگشا مهر خموشى از زبانت اى بقيع!

جاى زهرا بگو با زائرانت اى بقيع

ديده ى گريان ما را بنگر و، با ما بگو

در كجا خوابيده آن آرام جانت اى بقيع

لطف كن! گم كرده ى ما را نشان ما بده

بشكن اين مهر خموشى از زبانت اى بقيع

گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد

بر ندارم سر ز خاك آستانت اى بقيع! بر

گفت مولا: راز اين مطلب مگو با هيچكس

خوب بيرون آمدى از امتحانت اى بقيع!

گر ندارى اذن از مولا كه سازى بر ملا

لااقل با ما بگو از داستانت اى بقيع!

فاطمه با پهلوى بشكسته شد مهمان تو

ده خبر ما را ز حال ميهمانت اى بقيع!

آرزو دارد به دل (خسرو) كه تا صاحب زمان

بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقيع

محمد خسرو نژاد

 

بس كه پنهان گشته گل در زير دامان بقيع

بوى گل مى‏آيد از چاك گريبان بقيع

مرغ شب در سوگ گل هايى‏كه بر اين خاك ‏ريخت

از سر شب تا سحر، باشد غزلخوان بقيع

ناله‏هاى حضرت زهرا هنوز آيد به گوش

از فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقيع

گوش ده تا گريهي زار على را بشنوى

نيمه شبها از دل خونين و حيران بقيع

اين حريم عشق دارد عقده‏ها پنهان به دل

شعله‏ها سر مى‏كشد از جان سوزان بقيع

از دل هر ذرّه بينى جلوه‏گر صد آفتاب

گر شكافى ذرّه ذرّه خاكِ رخشان بقيع

هر گل اينجا دارد از خون جگر نقش و نگار

وه چه خوش رنگ است گلهاى گلستان بقيع

بسته‏ام پيمان الفت با مزار عاشقان

خورده عمق جان من پيوند با جان بقيع

اى ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دلهاى حزين

خيز و سامان ده به گلزار پريشان بقيع

سينه اين خاكِ گلگون، هست مالامالِ درد

كوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقيع

اى جهان آباد كن، برخيز و مهر و داد كن

باز كن آباد از نو، كوى ويران بقيع

چون ببيند هر غروبش مات و خاموش و غريب

سيلِ خون ريزد «شفق» از دل به دامان بقيع

استاد بهجتي

$

##اشعارباقري پور

اشعارباقري پور

 

اي يادگارمادرم زينب اي زينب - اكنون بيااندربرم زينب اي زينب

دراين دل شب لحظه اي نزد من بنشين - اندركناربسترم زينب اي زينب

اي خواهر غم پرورم زينب اي زينب - طشتي بياوردربرم زينب اي زينب

شدقاتل من همسرم دردل اين شب - اينك گذشت آب ازسرم زينب اي زينب

گشتم شهيداززهركين زينب اي زينب - اكنون شدم زاروحزين زينب اي زينب

شدبي وفاياران من،من شدم بي يار - من با غم ومحنت قرين زينب اي زينب

من ميروم ازاين جهان زينب اي زينب - ازاين جهان سوي جنان زينب اي زينب

باپاره هايي ازجگر رفتم ازدنيا - رفته مراازكف عنان زينب اي زينب

اي خواهرغمديده ام زينب اي زينب - هستي تونورديده ام زينب اي زينب

ازمردمان بي وفا بس جفاديدم - رنج ومصيبت ديده ام زينب اي زينب

توميروي دركربلازينب اي زينب - بامحنت ورنج وبلازينب اي زينب

توميروي اي خواهرم همره سجاد - دركوفه و شام بلازينب اي زينب

اي كه توئي درشام تارآفتاب من - بودي كناربسترجدوباب من

اكنون كنار بستر من نشستي تو - اي محرم اسرارمن ماهتاب من

آمدچوعباس وحسين دردل آن شب - ديدند حسن اززهركين شد بتاب وتب

رفت ازجهان سوي جنان سبط پيغمبر - اي باقري غمگين شده حضرت زينب

 

سيّدي مولا حسن جان

اي غريب اندر مدينه***ازجفا وطلم وكينه

دوستانِ توهميشه***زين مصيبت دل غمينه

تو امامِ مجتبايي***تو صبوراندربلايي

مصطفي را نورِ عيني***توگلِ باغِ ولايي

سيّدي مولا حسن جان***سيّدي مولا حسن جان

گشته اي بازهرِ كينه***تو شهيداندرمدينه

جعده كرده كارِ خودرا***شيوهِ دشمن همينه

سيّدي مولا حسن جان***سيّدي مولا حسن جان

گفتي اي خواهربياور***طشتي اكنون دربرِمن

خونِ دلهايي كه خوردم***ريزداينك ازسرِمن

سيّدي مولا حسن جان***سيّدي مولا حسن جان

اي حسين جانِ برادر***اي ابا الفضلِ دلاور

ميروم ازدارِدنيا***دركنارِجدومادر

سيّدي مولا حسن جان***سيّدي مولا حسن جان

دربقيع اكنون غريبم***با غم و رنج عجيبم

من ندارم سايباني***ازعدويِ نا نجيبم

سيّدي مولا حسن جان***سيّدي مولا حسن جان

هركسي ازراهِ دوري***دربقيع آيد سراغم

زيرِ نورِ مَه ببيند***قبرِ بي شمع وچراغم

سيّدي مولا حسن جان***سيّدي مولا حسن جان

زينتِ دوشِ نبي و***اين همه ظلم وستمها

توبنال اي باقري پور***زين مصيبت زين المها

سيّدي مولا حسن جان***سيّدي مولا حسن جان

سروده شده 7/4/91درمدينه منوره

 

ناله سر قبر حسن سبط پيمبر

گويد برادر يا حسن باديده تر

بودي تو يارم از بعد بابا

بعد از تو گشتم بي يار و تنها

راحت شدي تو از ظلم عدوان

مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

ديگر نگردي خونجگر از جور عدوان

ديگر نبيني ظلمها از آل سفيان

راحت شدي تو از غصه و غم

دنيا برايت شد غرق ماتم

راحت شدي تو از ظلم عدوان

مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

ديدي تو از دنيا پرستان ظلم بيحد

ديدي جفا زان كينه دل آن ديو و آن در

با قلب پر خون رفتي ز دنيا

راحت شدي از رنج و المها

راحت شدي تو از ظلم عدوان

مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

آيا شود من بر سرم روغن بمالم

يا كه زنم عطر و كنم زيبا جمالم

راس تو باشد بر خاك و خونين

اي يادگار طه و ياسين

راحت شدي تو از ظلم و عدوان

مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

من از غم تو اي برادر بي قرارم

گريم شب و روز از غمت اي گلعزارم

گريد برايت هر با سعادت

گريان نگردد روز قيامت

راحت شدي تو از ظلم عدوان

مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

دنيا پس ازتواي برادرشا م تا راست

ازهجرتواين خواهرانت بي قراراست

هم نوحه گرشداين شيعيا نت

هم با قري پورهم دوستا نت

راحت شدي تو از ظلم عدوان

مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

 

غبار غم بر چهره عالم نشسته

سبط نبي از اين جهان چون ديده بسته

علي خورد خون جگر/زهرا كند پسرپسر

ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

حسن ز جور آشنا خون در دلش شد

تا همسر نامهربانش قاتلش شد

از لب و لعل گهرش/برون بريزد جگرش

ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

تا زنده بود از آل سفيان ظلمها ديد

بعد شهادت زال مروان هم جفا ديد

كنار قبر مادرش/شد تير باران پيكرش

ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

 

ناله سر قبرش حسين سبط پيمبر

گويد برادر يا حسين با ديده تر

بودي تو يار و ياورم/بعد از علي و مادرم

ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

ديدي تو از دنيا پرستان ظلم بيحد

ديدي جفا زان كينه دل آن ديو و آن در

با قلب پر خون از جفا/رفتي تو از دار فنا

ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

ديگر نگردي خونجگر از جور عدوان

ديگر نبيني ظلمها از آل سفيان

راحت شدي از حزن و غم/ديگر نمي بيني ستم

ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

آيا شود من بر سرم روغن بمالم

عطرم زنم شانه كنم زيبا جمالم

باشد سر تو روي خاك/پر خاك و خون آن جسم پاك

ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

من از غم تو اي برادر بي قرارم

گريم شب و روز از غمت اي گلعذارم

گريد برايت مؤمنين/هم باقري دلغمين

ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

 

اندر بقيع غبار حزن و غم نشسته

محزون و غمگين مادري پهلو شكسته

گاهي كند پدر پدر/گاهي بنالد بر پسر

مظلوم حسن جان/ مظلوم حسن جا ن

حسن ز جو آشنا خون در دلش شد

تا همسر نامهربانش قاتلش شد

از لب و لعل گهرش/برون بريزد جگرش

مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

تا زنده بود از آل سفيان ظلمها ديد

بعد شهادت زال مروان هم جفا ديد

كنار قبر مادرش/شد تيره باران پيكرش

مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

ناله سر قبرش حسين سبط پيمبر

گويد برادر يا حسن با ديده تر

بودي تو يار و ياورم/بعد از علي و مادرم

مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

ديدي تو از دنيا پرستان ظلم بي حد

ديدي جفا زان كينه دل آن ديو  و آن دد

با قلب پر خون از جفا/رفتي تو از دار فنا

مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

ديگر نگردي خونجگر از جور عدوان

ديگر نبيني ظلمها از آل سفيان

راحت شدي از حزن و غم/ديگر نمي بيني ستم

مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

آيا شود من بر سرم روغن بمالم

عطرم زنم شانه كنم زيبا جمالم

باشد سر تو روي خاك/پر خاك و خون آن جسم پاك

مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

من از غم تو اي برادر بي قرارم

گريم شب و روز از غمت اي گلعذارم

گريد برايت مؤمنين/هم باقري دلغمين

مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

 

من غريبم در مدينه/از جفا و ظلم و كينه

دوستان من هميشه/زين مصيبت دل غمينه

من امام مجتبايم/من صبور اندر بلايم

مصطفي را نور عينم/من گل باغ ولايم

گشته ام با زهر كينه/من شهيد اندر مدينه

جعده كرده كار خود را/شيوه دشمن همينه

تو بياور خواهر من/طشتي اكنون در بر من

خون دلهايي كه خوردم/ريزد اينك از سر من

اي حسين جان اي برادر/اي اباالفضل دلاور

مردم از دار  دنيا/در كنار جد و مادر

در بقيع اكنون غريبم/گشته است غربت نصيبم

من ندارم سايباني/از عدوي نانجيبم

هر كسي از راه دوري/در بقيع آيد سراغم

زير نور مه ببيند/قبر بي شمع و چراغم

زينت دوش نبي و/اينچنين ظلم و ستمها

تو بنال اي باقري پور/زين مصيبت زين المها

 

بار الها زهر كين زد/بر دل و جانم شراره

گريد امشب در عزايم/ديده ماه و ستاره

خواهرم زينب كجائي/سوزم از درد جدائي

ميروم از دار دنيا/وقت آن شد تا بيائي

وا مصيبت وا مصيبت وا مصيبت وا مصيبت

جان خواهر كن نگاهي/روز من گرديده چون شب

كن حلالم از محبت/چونكه جانم گشته بر لب

خواهرم زينب كجائي/سوزم از درد جدائي

ميروم از دار دنيا/وقت آن شد تا بيائي

وا مصيبت وا مصيبت وا مصيبت وا مصيبت

همچو شمعي سوزم امشب/ميروم از دار فاني

قاسمم كو تا بگريد/بر پدر در نوجواني

خواهرم زينب كجائي/سوزم از درد جدائي

ميروم از دار دنيا/وقت آن شد تا بيائي

وا مصيبت وا مصيبت وا مصيبت وا مصيبت

حسين جامي

$

#روضه امام حسين ومحرم

##چهل حديث اخلاقي ازامام حسين

چهل حديث اخلاقي ازامام حسين(ع)

 

رُوِىَ عَنْ أَبى عَبْدِاللهِ الْحُسَيْن(ع):

1-  پند امام به عالمان

«أَيَّتُهَا الْعِصابَةُ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَ باللّهِ فى أَنـْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يُهابِكُمُ الشَّريفُ، وَ يُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَ يُؤْثِرُكُمْ مَنْ لافَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدٌ لَكُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِى الْحَوائِجِ إِذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها، وَ تَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرامَهِ الاَْكابِرِ... فَأَمّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَ أَمّا حَقُّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ أَنْتُم تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رَسُلِهِ وَ أَمانًا مِنْ عَذابِهِ؟! حضرت ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام) خطاب به عالمان بىعمل و تاركان امر به معروف و نهى از منكر فرموده اند:اى گروه نيرومندى كه به دانش مشهور و به نيكى مذكور و به خيرخواهى معروف و با نام خدا و مذهب در نفوس مردم، با مهابت جلوه گريد! شريف از شما حساب مىبرد و ضعيف شما را گرامى مىدارد، و كسانى كه بر آنها برترى و حقّى نداريد، شما را بر خود ترجيح مىدهند، شما وسيله حوائجى هستيد كه بر خواستارانش ممتنع است، و به هيبت پادشاهان و كرامت بزرگان در راه گام برمىداريد...!و امّا حق ضعيفان را ضايع كرديد! و حقّ خود را كه به گمانتان شايسته آنيد طلب نموديد...! و با اين حال آرزوى بهشت الهى را داريد و همجوارى پيامبران و امان از عذابش را در سر مىپرورانيد!

2-  اصلاح امّت، نه قدرت طلبى

«أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ما كانَ مِنّا تَنافُسًا فى سُلْطان وَ لاَ الِْتماسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَ لكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكامِكَ.»: در باره فلسفه قيامش فرمود :بار خدايا! تو مىدانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نيست; بلكه هدف ما اين است كه نشانه هاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا  ستمديدگان از بندگانت امنيّت يابند و به واجبات و سنّتها عمل شود      

3-  بهداشت جسم و خودسازى

«أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ أُحَذِّرَكُمْ أَيّامَهُ... فَبادِرُوا بِصِحَّةِ الاَْجْسامِ فى مُدَّةِ الاَْعْمارِ... فَإِيّاكَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يَخافُ عَلَى الْعِبادِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ وَ يَأْمَنَ العُقُوبَةَ مِنْ ذَنْبِهِ.»: اى مردم! شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و از (گناه كردن) در ايّامش برحذر مىدارم... در مدّت عمر به سلامت و تندرستى جسم پيشى گيريد... و از كسانى مباشيد كه بر گناه بندگان بيم دارند و خود از عقوبت گناه خويش آسوده خاطراند!

4-  اقسام جهاد

«أَلْجِهادُ عَلى أَرْبَعَةِ أَوْجُه: فَجِهادانِ فَرْضٌ وَ جِهادُ سُنَّةٌ لا يُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض وَ جِهادٌ سُنَّةٌ، فَأَمّا أَحَدُ الْفَرْضَيْنِ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهادِ، وَ مُجاهَدَةُ الَّذينَ مِنَ الكُفّارِ فَرْضٌ. وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذى هُوَ سُنَّةٌ لا يُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض فَإِنَّ مُجاهَدَةَ الْعَدُوِّ فَرْضٌ عَلى جَميعِ الاُْمَّةِ لَوْ تَرَكُوا الْجِهادَ لاََتاهُمُ الْعَذابُ وَ هُوَ مِنْ عَذابِ الاُْمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَى الاِْمامِ، وَحَدُّهُ أَنْ يَأْتِىَ مَعَ الاُْمَّةِ فَيُجاهِدَهُمْ. وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذى هُوَ سُنَّةٌ فَكُلُّ سُنَّة أَقامَهُ الرَّجُلُ وَ جاهَدَ فى إِقامَتِها وَ بُلُوغِها وَ إِحْيائِها، فَالْعَمَلُ وَ السَّعْىُ فيها مِنْ أَفْضَلِ الاَْعْمالِ لاَِنـَّها إِحْياءُ سُنَّة وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُها وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا.» جهاد بر چهارگونه است: دوتاى آن فرض، و يكى سنّت كه جز با فرض برپاداشته نشود، و ديگر جهاد سنّت. امّا آن دوتايى كه فرض است، يكى جهاد شخص با نفس خود در مقابل معصيتهاى الهى است، و آن بزرگترين جهاد است، و جهاد با كفّار كه هم مرز با شمايند فرض است. و امّا جهادى كه سنّت است و جز با فرض برپا نشود، جهاد با دشمن است، و واجب است بر همه امّت، و اگر جهاد را ترك كنند عذاب بر آنان آيد و اين عذابى است كه از خود امّت است. و چنين جهادى بر امام سنّت است و حدّ آن اين است كه امام با امّت به سراغ دشمن روند و با آنها جهاد كنند. و امّا جهادى كه سنّت مطلق است عبارت از هر سنّتى است كه شخص آن را برپا مىدارد و در برپايى و اجرا و زنده كردن آن تلاش مىكند. بنابراين، هر نوع كار و كوشش در اقامه آن از بهترين اعمال خواهد بود، زيرا كه آن زنده نمودنِ سنّت است و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرموده است: «هر كه سنّت و روش نيكويى را به وجود آوَرَد پاداشش براى او خواهد بود و نيز ثواب هر كه تا روز قيامت بدان عمل كند، بدون آن كه از ثواب آنها هم چيزى كاسته شود.»

5-  تباهى دنيا

«إِنَّ هذِهِ الدُّنْيا قد تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، فَلَمْ يَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الاِْناءِ وَ خَسيسُ عَيْش كَالْمَرْعَى الْوَبيل، أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِاللّهِ مُحِقًّا، فَإِنّى لا أَرَى الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَمًا، إِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنيا وَ الدّينُ لَعْقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ.» امام حسين(عليه السلام) در هنگام سفر به كربلا فرمود:راستى اين دنيا ديگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند و زندگىاى پست، همچون چراگاه تباه، چيزى باقى نمانده است. آيا نمىبينيد كه به حقّ عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ در چنين وضعى مؤمن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ظالمان را جز هلاكت نمىبينم. به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه براى معيشت آنها باشد پيرامون آناند، و وقتى به بلا آزموده شوند دينداران اندكاند.

6-  نعمت ناخوش انجام

«أَلاِْسْتِدْراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ يُسْبِغَ عَلَيْهِ النِّعَمَ وَ يَسْلُبَهُ الشُّكْرَ.» غافلگير كردن بنده از جانب خداوند به اين شكل است كه به او نعمت فراوان دهد و توفيق شكرگزارى را از او بگيرد.

7-  عبادتِ تاجران، عابدان و آزادگان

«إِنَّ قَوْمًا عَبَدُو اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ إِنَّ قَوْمًا عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ، وَ إِنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّهَ شُكْرًا فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ وَ هِىَ أَفْضَلُ الْعِبادَةِ»: گروهى خدا را از روى ميل و رغبت (به بهشت) عبادت مىكنند كه اين عبادت تاجران است، و گروهى خدا را از روى ترس (از دوزخ) مىپرستند و اين عبادت بندگان است و گروهى خدا را از روى شكر(و شايستگىِ پرستش) عبادت مىكنند و اين عبادت آزادگان است كه بهترين عبادت است.

8-  پرهيز از ستمكارى

«إِيّاكَ وَ الظُّلْمَ مَنْ لا يَجِدُ عَلَيْكَ ناصِرًا إِلاَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ» برحذر باشيد از ستم كردن به كسى كه ياورى جز خداوند عزّوجلّ ندارد.

9-  روى آوردن به ديندار، جوانمرد و اصيل «لا تَرْفَعْ حاجَتَكَ إِلاّ إِلى أَحَد ثَلاثَة: إِلى ذى دين، أَوْ مُرُوَّة، أَوْ حَسَب.» جز به يكى از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروّت، يا كسى كه اصالت خانوادگى داشته باشد.

10-  نشانه هاى مقبول و نامقبول انسانها

«مِنْ دَلائِلِ عَلاماتِ الْقَبُولِ: أَلْجُلُوسُ إِلى أَهْلِ العُقُولِ. وَ مِنْ عَلاماتِ أَسْبابِ الْجَهْلِ أَلْمُماراةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ. وَ مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ إِنْتِقادُهُ لِحَديثِهِ وَ عِلْمُهُ بِحَقائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.»: از دلائل نشانه هاى قبول، همنشينى با خردمندان است.و از نشانه هاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان.و از نشانه هاى دانا اين است كه سخن خود را نقّادى مىكند و به حقايق فنونِ نظر، داناست.

11-  نشانه هاى مؤمن

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللّهَ عِصْمَتَهُ وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فى نَعْتِ الْمُؤمنينَ وَ تارَةً يَنْظُرُ فى وَصْفِ المُتَجَبِّرينَ، فَهُو مِنْهُ فى لَطائِفَ وَ مِنْ نَفْسِهِ فى تَعارُف وَ مِنْ فِطْنَتِهِ فى يَقين وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلى تَمْكين.»: به راستى كه مؤمن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آيينه خود، يك بار در وصف مؤمنان مىنگرد و بار ديگر در وصف زورگويان، او از اين جهت نكته سنج و دقيق است و اندازه و قدر خود را مىشناسد و از هوش خود به مقام يقين مىرسد و به پاكى خود استوار است.

12-  بخل ورزى در سلام

«أَلْبَخيلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.»: بخيل كسى است كه به سلام كردن بخل ورزد.

13-  نتيجه پيروى از گناهكار

«مَنْ حَاوَلَ امْرَأً بِمَعْصِيَةِ اللّهِ كانَ أَفْوَتَ لِما يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِما يَحْذَرُ.»: كسى كه با نافرمانىِ خدا گِرد كسى گردد، آنچه را اميد دارد از دست رفتنى تر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.

14-  احترام به ذرّيّه زهرا(عليه السلام)

«وَ اللّهِ لا أَعْطِى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَدًا وَ لَتَلْقِيَنَّ فاطِمَةُ أَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها أُمَّتَهُ وَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ أَذاها فى ذُرِّيَّتِها.»: به خدا قسم من هرگز زير بار پستى و ذلّت نخواهم رفت و در روز قيامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد كرد، در حالى كه از آزارى كه فرزندانش از امّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ديده اند به پدر خويش شكايت خواهد برد و كسى كه ذرّيّه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.

15-  فلسفه قيام

«إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لا بَطَرًا وَ لا مُفْسِدًا وَ لا ظالِمًا وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله عليه وآله وسلم) أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهى عَنِ المُنْكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ أَبى عَلِىِّ بْنِ أَبيطالب.»: من از روى خودخواهى و خوشگذرانى و يا براى فساد و ستمگرى قيام نكردم، بلكه قيام من براى اصلاح در امّت جدّم مىباشد، مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره و روش جدّم و پدرم على بن ابيطالب عمل كنم.

16-  شايسته حكومت كيست؟

«إِنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ المُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ.»: ما اهل بيت به حكومت و زمامدارى ـ نسبت به كسانى كه آن را تصرّف كرده اند ـ سزاوارتريم.

17-  امام كيست؟

«فَلَعَمْرى مَا الاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ والاْخِذُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِالْحَقِّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ.»: به جان خودم سوگند، امام و پيشوا نيست، مگر كسى كه به قرآن عمل كند و راه قسط و عدل را در پيش گيرد و تابع حقّ باشد و خود را در راه رضاى خدا وقف سازد.

18- اهل بيت شايستگان حكومت

«أَيـُّهَا النّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ يَكُنْ أَرْضى لِلّهِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله وسلم) أَوْلى بِوِلايَةِ هذَا الاَْمرِ مِنْ هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَ السّائِرينَ بِالْجَوْرِ وَ العُدْوانِ.» اى مردم! اگر شما از خدا بترسيد و حقّ را براى اهلش بشناسيد، اين كار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود و ما اهل بيت پيامبر، به ولايت و رهبرى، از اين مدّعيان نالايق و عاملان جور و تجاوز، شايسته تريم.

19-  قيام در مقابل ظالم

«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ: مَنْ رَأى سُلْطانًا جائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرَمِ اللّهِ ناكِثًا لِعَهْدِاللهِ مُخالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ يَعْمَلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل كانَ حَقًّا عَلَى اللّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ.»: هان اى مردم! پيامبر خدا فرموده است: كسى كه زمامدارى ستمگر را ببيند كه حرام خدا را حلال مىسازد و عهدش را مىشكند و با سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مخالفت مىورزد و در ميان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل مىكند، ولى در مقابل او با عمل يا گفتار، اظهار مخالفت ننمايد، بر خداوند است كه او را با همان ظالم در جهنّم اندازد.

20-  خشنودى خالق، ملاك رستگارى

«لا أَفْلَحَ قَوْمٌ إِشْتَرَوْا مَرْضاتِ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ.»: رستگار مباد مردمى كه خشنودى مخلوق را در مقابل غضب خالق خريدند.

21-  بهترين ياران

«إِنّى لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْلى وَ لا خَيْرًا مِنْ أَصْحابى وَ لا أَهْلَ بَيْت أَبَرُّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتى فَجزاكُمُ اللّهُ جميعًا خَيْرًا.»: در شب عاشورا فرمود: من اصحاب و يارانى را بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى بهتر و باوفاتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهاد.

22-  آزمودگان استوار امام(عليه السلام)

«وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمْ إِلاّ الاَْقْعَسَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِيَّةِ دُونى اِسْتيناسَ الطِّفْلِ إِلى مَحالِبِ أُمِّه.»: درباره اصحاب خود فرمود:به خدا قسم آنان را آزمودم، دلاور و استوارشان ديدم، به كشته شدن در ركاب من چنان مشتاقاند كه طفل شيرخوار به پستان مادرش!

23-  بهترين سخن تسلّى بخش

«إِنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَ أَنَّ كُلَّ شَىْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذى خَلَقَ الاَْرضَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ.»: در مقام تسلّى به خواهر بزرگوارش فرمود:اهل زمين مىميرند و اهل آسمان باقى نمىمانند و همه چيز رو به فناست، جز ذات پروردگارى كه زمين را به قدرتش آفريده، و خلق را برانگيزاند و همه به سوى او باز مىگردند، و او تنهاى يگانه است.

24-  شكيبايى، پل پيروزى

«صَبْرًا يا بَنِى الْكِرامِ فَمَا الْمُوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَى الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النِّعَمِ الدّائِمَةِ.» به اصحاب رزمنده خود در روز عاشورا فرمود:اى بزرگ زادگان! صبر و شكيبايى ورزيد كه مرگ چيزى جز يك پُل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مىرساند.

25-  فرجام دنيا

«عِبادَ اللّهِ إِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَر فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلى أَحَد أَوْ بَقِىَ عَلَيْها لَكانَتِ الأَنْبِياءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلى بِالرِّضا وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ غَيْرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديُدها بال وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُكَفْهِرٌ وَ الْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَ الدّارُ قَلْعَةٌ. فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِّ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»: بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا برحذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند، پيامبران براى بقا سزاوارتر بودند و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوش آيندتر بود، ولى هرگز! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمت هايش زايل خواهد شد و سرور و شادىاش به غم و اندوه مبدّل خواهد گرديد، منزلى پست و خانه اى موقّت است، پس براى آخرت خود توشه اى برگيريد. و بهترين توشه آخرت تقواست، از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.

26-  مقاومت مردانه

«لا وَاللّهِ لاأَعْطيهِمْ بِيَدى إِعْطاءَالذَّليلِ وَ لا أَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيدِ.» نه به خدا سوگند، نه دست ذلّت در دست آنان مىگذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ در برابرشان فرار مىكنم.

27-  آثار غذاى حرام

«وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ فَمَنْ أَطاعَنى كانَ مِنَ المُرْشَدينَ وَ مَنْ عَصانى كانَ مِنَ المُهْلَكينَ وَ كُلُّكُمْ عاص لاَِمْرى غَيْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ.» در روز عاشورا خطاب به سپاه ظلم فرمود :واى بر شما چرا ساكت نمىشويد، تا گفتارم را بشنويد؟ همانا من شما را به راه هدايت و رستگارى فرامىخوانم، هر كس از من پيروى كند سعادتمند است و هر كس نافرمانىام كند از هلاك شدگان است، شما همگى نافرمانى ام مىكنيد و به سخنم گوش نمىدهيد، آرى در اثر هداياى حرامى كه به شما رسيده و در اثر غذاهاى حرامى كه شكم هايتان از آنها انباشته شده، خداوند اين چنين بر دلهاى شما مُهر زده است!

28-  هيهات كه زير بار ذلّت روم!

«أَلا إِنَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِىَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنـُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ آبِيَـةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ.»: آگاه باشيد كه فرومايه، فرزند فرومايه، مرا در بين دو راهىِ شمشير و ذلّت قرار داده است و هيهات كه ما زير بار ذلّت برويم، زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان از اين كه ما ذلّت را بپذيريم دريغ دارند، دامنهاى پاك مادران و مغزهاى با غيرت و نفوس با شرافت پدران، روا نمىدارند كه اطاعت افراد لئيم و پست را بر قتلگاه كريمان و نيك منشان مقدّم بداريم.

29-  خشم الهى بر يهود، مجوس و دشمن اهل بيت(عليه السلام)

«إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدًا وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم إِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ.»: خشم خداوند بر يهود آن گاه شدّت گرفت كه براى او فرزندى قرار دادند، و خشمش بر نصارى وقتى شدّت يافت كه براى او قائل به خدايان سه گانه شدند، و غضبش بر مجوس آن گاه سخت شد كه به جاى او آفتاب و ماه را پرستيدند، و خشمش بر قوم ديگرى آن گاه شدّت يافت كه بر كشتن پسرِ دخترِ پيامبرشان هماهنگ گرديدند.

30-  اگر دين نداريد، لااقل آزاد باشيد

«يا شيعَةَ آلِ أَبى سُفْيانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْرارًا فى دُنْياكُم وَ ارْجِعُوا إِلى أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُم عَرَبًا كَما تَزْعَمُونَ.»: اى پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمىترسيد لااقلّ در زندگى دنياتان آزادمرد باشيد، و اگر خود را عرب مىپنداريد به نياكان خود بينديشيد.

31-  پيشى گيرنده در آشتى

«أَيُّما إِثْنَيْنِ جَرى بَيْنَهُما كَلامٌ فَطَلَبَ أَحُدُهُما رِضَا الاْخَرِ كانَ سابِقُهُ إِلَى الْجَنَّةِ.»: هر يك از دو نفرى كه ميان آنها نزاعى واقع شود و يكى از آن دو رضايت ديگرى را بجويد، سبقت گيرنده، اهل بهشت خواهد بود.

32-  ثواب سلام

«لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ »: سلام كردن هفتاد حسنه دارد، شصت و نُه حسنه از آنِ سلامكننده و يكى از آنِ جواب دهنده است.

33-  رضاى خدا، نه هواى مردم

«مَنْ طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ أُمُورَ النّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَى النّاسِ.»: هر كس رضاى خدا را به غضب مردم بجويد، خدا او را از كارهاى مردم كفايت مىكند، و هر كس خشنودى مردم را به غضب خدا بجويد، خدا او را به مردم واگذارد.

34-  ويژگيهاى حضرت مهدى(عليه السلام)

«تَعْرِفُونَ الْمَهْدِىَّ بِالسَّكينَةِ وَ الْوَقارِ وَ بِمَعْرِفَةِ الْحَلالِ وَ بِحاجَةِ النّاسِ إِلَيْهِ وَ لا يَحْتاجُ إِلى أَحَد.»: درباره حضرت مهدى(عليه السلام) فرموده:شما مردم، آن حضرت را به داشتن آرامش و متانت و به شناخت حلال و حرام و به رو آوردن مردم به او و بىنيازى او از مردم مىشناسيد.

35-  رؤياى دنيا 

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيا حُلْوُها وَ مُرُّها حُلْمٌ وَ الاِْنْتِباهُ فِى الاْخِرَةِ.» بدانيد كه دنيا شيرينى و تلخى اش رؤيايى بيش نيست، و آگاهى و بيدارى واقعى در آخرت است.

36-  پرهيز از كلام پست و سبك

«لا تَقُولُوا بِأَلـْسِنَتِكُمْ ما يَنْقُصُ عَنْ قَدْرِكُمْ.»: چيزى به زبانتان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد.

37-  جاودانگى در مرگ با عزّت

«لَيْسَ الْمَوْتُ فى سَبيلِ الْعِزِّ إِلاّ حَياةً خالِدَةً وَ لَيْسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتُ الَّذى لا حَياةَ مَعَهُ.»: مرگ در راه عزّت جز زندگى جاويد، و زندگى با ذلّت جز مرگ بىحيات نيست.

38-  گذشت

«لَوْ شَتَمَنى رَجُلٌ فى هذِهِ الاُْذُنِ، وَ اءَوْمى إ لى الْيُمْنى ، وَاعْتَذَرَ لى فى الْاءُخْرى لَقَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ، وَ ذلِكَ اءَنَّ اءَميرَ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِالسّلام حَدَّثَنى اءَنَّهُ سَمِعَ جَدّى رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: لايَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذرَ مِنْ مُحِقٍّ اءَوْ مُبْطِلٍ.» چنانچه با گوش خود بشنوم كه شخصى مرا دشنام مى دهد و سپس معذرت خواهى او را بفهمم ، از او مى پذيرم و گذشت مى نمايم ، چون كه پدرم اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام از جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت نمود:كسى كه پوزش و عذرخواهى ديگران را نپذيرد، برحوض كوثر وارد نخواهد شد.

39-  سخاوتمندترين باگذشت ترين صله رحم كننده ترين

«إِنَّ اءجْوَدَالنّاسِ مَنْ اءعْطى مَنْ لا يَرْجُوهُ، وَ إ نَّ اءعْفَى النّاسِ مَنْ عَفى عَنْ قُدْرَةٍ، وَ إ نَّ اءَوْصَلَ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ.» همانا سخاوتمندترين مردم آن كسى است كه كمك نمايد به كسى كه اميدى به وى نداشته است .و باگذشت ترين افراد آن شخصى است كه - نسبت به ظلم ديگرى با آن كه توان انتقام دارد - گذشت نمايد. صله رحم كننده ترين مردم و ديد و بازديد كننده نسبت به خويشان ، آن كسى ست كه صله رحم نمايد با كسى كه با او قطع رابطه كرده است .

40-  انديشه پايان كار

«فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةً.فَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلى وَ أَنْبَلُ.وَ إِنْ تَكُنِ الأَمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعَها.فَما بالُ مَتْرُوك بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ.وَ إِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْمًا مُقَسَّمًا.فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى الْكَسْبِ أَجْمَلُ.وَ إِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ أُنـْشِأَتْ.فَقَتْلُ امْرِء بِالسَّيْفِ فِى اللّهِ أَفْضَلُ.عَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ يا آلَ أَحْمَدَ.فَإِنّى أَرانى عَنكُمْ سَوْفَ أَرْحَلُ »: حضرت در مسير حركت به جانب كوفه فرموده است:زندگى دنيا گرچه نفيس و پربهاست،ولى پاداش خدا در جهان ديگر بالاتر و پربهاتر است. و اگر سرانجامِ جمع آورى مال و ثروت، ترك نمودن آن است،پس نبايد مرد براى آن بخل ورزد. و اگر روزى هاى بندگان، تقسيم و مقدَّر شده است،پس كمىِ حرصِ مرد در كسب، زيباتر. و اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده است،پس كشته شدن مرد در راه خدا چه بهتر. درود بر شما اى خاندان پيامبر،كه من به زودى از ميان شما كوچ خواهم كرد.

والسلام

منبع :

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

چهل داستان و چهل حديث از امام حسين عليه السّلام عبداللّه صالحى

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

مواعظ العدديه علي مشكيني

نهج الشّهاده احمدفرزانه

سخنان حسين بن علي(ع)محمدصادق نجمي

منتهي الآمال محدث قمي

مقاتل : لهوف وابي مخنف و خوارزمي ونفس المهموم ومقرم وعوالم

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

$

##زیارت امام حسین

زيارت امام حسين (ع) در روز دوشنبه

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصا وَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَعَلَيْكَ السَّلامُ مِنِّي مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.

أَنَا يَا مَوْلايَ مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ وَ ظَاهِرِكُمْ وَ بَاطِنِكُمْ لَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْهُمْ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَذَا يَوْمُ الْإِثْنَيْنِ وَ هُوَ يَوْمُكُمَا وَ بِاسْمِكُمَا وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفُكُمَا فَأَضِيفَانِي وَ أَحْسِنَا ضِيَافَتِي فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضِيفَ بِهِ أَنْتُمَا وَ أَنَا فِيهِ مِنْ جِوَارِكُمَا فَأَجِيرَانِي فَإِنَّكُمَا مَأْمُورَانِ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَصَلَّى اللَّهُ عَلَيْكُمَا وَ آلِكُمَا الطَّيِّبِينَ

 

متن زيارت نامه امام حسين عليه السلام

السَّلامُ عَلَيْکَ يا حُجَّهَ اللّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ * السَّلامُ عَلَيْکَ يا قَتيلَ اللّهِ وَابْنَ قَتيلِهِ * السَّلامُ عَلَيْکَ يا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ * السَّلامُ عَلَيْکَ يا وِتْرَ اللّهِ المَوْتُورَ فِي السَّماواتِ وَالأَرْضِ * اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ في الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ العَرْشِ * وَبَکى لَهُ جَميعُ الْخَلائِقِ * وَبَکَتْ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالاْرَضُونَ السَّبْعُ وَما فيهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ * وَمَنْ يَتَقَلَّبُ في الْجَنَّهِ وَالنّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنا * وَما يُرى وَما لا يُرى * اَشْهَدُ اَنَّکَ حُجَّهُ اللّهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ *وَاَشْهَدُ اَنَّکَ قَتيلُ اللّهِ وَابْنُ قَتيلِهِ * وَاَشْهَدُ اَنَّکَ ثارُ اللّهِ وَابْنُ ثارِهِ *وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وِتْرُ اللّهِ الْمَوْتُورُ فِي السَّماواتِ وَالاْرضِ * وَاَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَوَفَيْتَ وَاَوْفَيْتَ * وَجاهَدْتَ في سَبيلِ اللّهِ وَمَضَيْتَ لِلَّذي کُنْتَ عَلَيْهِ شَهيداً وَمُسْتَشْهَداً وَشاهِداً وَمَشْهُوداً * اَنَا عَبْدُ اللّهِ وَمَوْلاکَ وَفي طاعَتِکَ وَالْوافِدُ اِلَيْکَ * اَلْتَمِسُ کَمالَ الْمَنْزِلَهِ عِنْدَ اللّهِ وَثَباتَ الْقَدَمِ فِي الْهِجْرَهِ اِلَيْکَ * وَالسَّبيلَ الَّذي لا يَخْتَلِجُ دُونَکَ مِنَ الدُّخُولِ في کَفالَتِکَ الَّتي اُمِرْتَ بِها * مَنْ اَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِکُمْ * بِکُمْ يُبَيِّنُ اللّهُ الْکَذِبَ * وَبِکُمْ يُباعِدُ اللّهُ الزَّمانَ الْکَلِبَ * وَبِکُمْ فَتَحَ اللّهُ * وَبِکُمْ يَخْتِمُ اللّهُ * وَبِکُمْ يَمْحَقُ ما يَشآءُ * وَبِکُمْ يُثْبِتُ * وَبِکُمْ يَفُکُّ الذُّلَّ مِنْ رِقابِنا * وَبِکُم يُدْرِکُ اللّهُ تِرَهَ کُلِّ مُؤمِن يُطْلَبُ بِها * وَبِکُمْ تُنْبِتُ الاْرْضُ اَشجارَها * وَبِکُمْ تُخْرِجُ الاْرْضُ ثِمارَها* وَبِکُمْ تُنْزِلُ السَّماءُ قَطْرَها وَرِزْقَها * وَبِکُمْ يَکْشِفُ اللّهُ الْکَرْبَ *وَبِکُمْ يُنَزِّلُ اللّهُ الْغَيْثَ * وَبِکُمْ تُسَبِّحُ الأْرضُ الَّتي تَحْمِلُ اَبْدانَکُمْ وَتَسْتَقِرُّ جِبالُها عَلى مَراسيها * اِرادَهُ الرَّبِّ في مَقاديرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ اِلَيْکُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِکُمْ * وَالصّادِرُ عَمّا فُصِّلَ مِنْ اَحْکامِ العِبادِ * لُعِنَتْ اُمَّهٌ قَتَلَتْکُمْ * وَاُمَّهٌ خالَفَتْکُمْ * وَاُمَّهٌ جَحَدَتْ وِلايَتَکُمْ * وَاُمَّهٌ ظاهَرَتْ عَلَيْکُمْ *وَاُمَّهٌ شَهِدَتْ وَلَمْ تُسْتَشْهَدْ * اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي جَعَلَ النّارَ مَأواهُمُ وَبِئْسَ وِرْدُ الْوارِدينَ * وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ * وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

پس سه مرتبه بگو: وَصَلّى اللّهُ عَلَيْکَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ، پس بگو سه مرتبه: اَنَا اِلَى اللّهِ مِمَّنْ خالَفَکَ بَريءٌ.

پس مى روى به نزد قبر فرزند آن حضرت علىّ بن الحسين(عليهما السلام) که در نزد پاى پدرش مدفون است و مى گويى:

السَّلامُ عَلَيْکَ يا بْنَ رَسُولِ اللّهِ * السَّلامُ عَلَيْکَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ، السَّلامُ عَلَيْکَ يَابْنَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ * السَّلامُ عَلَيْکَ يَابْنَ خَديجَهَ وَفاطِمَهَ.

پس مى گويى سه مرتبه: صَلَّى اللّهُ عَلَيْکَ، و سه مرتبه: لَعَنَ اللّه مَنْ قَتَلَکَ *و سه مرتبه: اَنَا اِلَى اللّهِ مِنْهُمْ بَريءٌ.

پس برمى خيزى و اشاره مى کنى با دست خود به سوى شهدا(رحمهم الله) و مى گويى سه مرتبه: السَّلامُ عَلَيْکُمْ، پس مى گويى: فُزْتُمْ وَاللّهِ فُزْتُمْ وَاللّهِ فَلَيْتَ اَنّي مَعَکُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً،

 

در روايت ابن قولويه است كه حضرت صادق عليه السلام به مفضّل بن عمر فرمود كه اى مفضّل چون برسى به قبر امام حسين عليه السلام بر در روضه بايست و اين كلمات را بخوان كه تورا به هر كلمه نصيبى از رحمت الهى خواهد بود:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُوسى كَليمِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عيسى رُوحِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عَلِي وَصِىِّ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَارِثَ الْحَسَنِ الرَّضِىِّ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّهيدُ الصِّدّيقُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَصِىُّ الْبآرُّ الْتَّقِىُّ اَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ وَاَناخَتْ بِرَحْلِكَ اَلسَّلامُ عَلى مَلاَّئِكَةِ اللَّهِ الُْمحْدِقينَ بِكَ اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَيْتَ الزَّكاةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَعَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصا حَتّى اَتيكَ الْيَقينُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ

پس بسوى قبر روانه مى شوى و به هر قدمى كه برمى دارى يا مى گذارى مثل ثواب كسى دارى ، كه در خون خود دست و پا زده باشد در راه خدا پس چون به نزديك قبر برسى دست بر قبربمال و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ وَسَمائِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رُوحِكَ الطَّيِّبِ وَ جَسَدِكَ الطَّاهِرِ وَ عَلَيْكَ السَّلاَمُ يَا مَوْلاَيَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏

 

از جمله اعمال در حرم امام حسين عليه السلام صلوات فرستادن بر آن حضرت است و روايت شده كه مى ايستى پشت سر نزد كتف شريف آن حضرت و صلوات مى فرستى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و بر حسين صلوات اللّه عليه و سيّد بن طاوس در مصباح الزّائرين صلوات را براى آن حضرت در ضمن يكى از زيارات نقل كرده :

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَصَلِّ عَلى الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ قَتيلِ الْعَبَراتِ وَاَسيرِ الْكُرُباتِ صَلوةً نامِيَةً زاكِيَةً مُبارَكَةً يَصْعَدُ اَوَّلُها وَلا يَنْفَدُ آخِرُها اَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ على [اَحَدٍ مِنْ] اَوْلادِ الاَْنْبِياَّءِ وَالْمُرْسَلينَ يا رَبَّ الْعالِمينَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الاِْمامِ الشَّهيدِ الْمَقْتُولِ الْمَظْلُومِ الْمَخْذُولِ وَالسَّيِّدِ الْقاَّئِدِ وَالْعابِدِ الزّاهِدِ وَالْوَصِىِّ الْخَليفَةِ الاِْمامِ الصِّدّيقِ الطُّهْرِ الطّاهِرِ الطَّيِّبِ الْمُبارَكِ [ وَ ] الرَّضِىِّ الْمَرْضِىِّ وَالتَّقِىِّ الْهادِى الْمَهْدِىِّ الزّاهِدِ الذّائِدِ الْمُجاهِدِ الْعالِمِ اِمامِ الْهُدى سِبْطِ الرَّسُولِ وَقُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى سَيِّدى وَمَوْلاىَ كَما عَمِلَ بِطاعَتِكَ وَنَهى عَنْ مَعْصِيَتِكَ وَبالَغَ فى رِضْوانِكَ وَاَقْبَلَ عَلى ايمانِكَ غَيْرَ قابِلٍ فيكَ عُذْراً سِرّاً وَعَلانِيَةً يَدْعُو الْعِبادَ اِلَيْكَ وَ يَدُلُّهُمْ عَلَيْكَ وَقامَ بَيْنَ يَدَيْكَ يَهْدِمُ الْجَوْرَ بِالصَّوابِ وَيُحْيِى السُّنَّةَ بِالْكِتابِ فَعاشَ فى رِضْوانِكَ مَكْدُوداً وَمَضى عَلى طاعَتِكَ وَفى اَوْلِياَّئِكَ مَكْدُوحاً وَقَضى اِلَيْكَ مَفْقُوداً لَمْ يَعْصِكَ فى لَيْلٍ وَلا نَهارٍ بَلْ جاهَدَ فيكَ الْمُنافِقينَ وَالْكُفّارَ اَللّهُمَّ فَاَجْزِهِ خَيْرَ جَزاَّءِ الصّادِقينَ الاَْبْرارِ وَضاعِفْ عَلَيْهِمُ الْعَذابَ وَلِقاتِليهِ الْعِقابَ فَقَدْ قاتَلَ كَريماً وَقُتِلَ مَظْلُوماً وَمَضى مَرْحُوماً يَقُولُ اَ نَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمَّدٍ وَابْنُ مَنْ زَكّى وَعَبَدَ فَقَتَلُوهُ بِالْعَمْدِ الْمُعْتَمَدِ قَتَلُوهُ عَلَى الاْيمانِ وَ اَطاعُوا فى قَتْلِهِ الشَّيْطانَ وَلَمْ يُراقِبُوا فيهِ الرَّحْمنَ اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى سَيِّدى وَمَوْلاىَ صَلوةً تَرْفَعُ بِها ذِكْرَهُ وَتُظْهِرُ بِها اَمْرَهُ وَتُعَجِّلُ بِها نَصْرَهُ وَاخْصُصْهُ بِاَفْضَلِ قِسَمِ الْفَضاَّئِلِ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَزِدْهُ شَرَفاً فى اَعْلى عِلِّيّينَ وَبَلِّغْهُ اَعْلى شَرَفِ الْمُكَرَّمينَ وَارْفَعْهُ مِنْ شَرَفِ رَحْمَتِكَ فى شَرَفِ الْمُقَرَّبينَ فىِ الرَّفيعِ الاَْعْلى وَبَلِّغْهُ الْوَسيلَةَ وَالْمَنْزِلَةَ الْجَليلَةَ وَ الْفَضْلَ وَالْفَضيلَةَ وَالْكَرامَةَ الْجَزيلَةَ اَللّهُمَّ فَاجْزِهِ عَنّا اَفْضَلَ ما جازَيْتَ اِماماً عَنْ رَعِيَّتِهِ وَصَلِّ عَلى سَيِّدى و مَوْلاىَ كُلَّما ذُكِرَ وَكُلَّما لَمْ يُذْكَرْ يا سَيِّدى و مَوْلاىَ اَدْخِلْنى فى حِزْبِكَ وَزُمْرَتِكَ وَاسْتَوْهِبْنى مِنْ رَبِّكَ وَرَبّى فَاِنَّ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ جاهاً وَقَدْراً وَمَنْزِلَةً رَفيعَةً اِنْ سَئَلْتَ اُعْطيتَ وَاِنْ شَفَعْتَ شُفِّعْتَ اَللَّهَ اللَّهَ فى عَبْدِكَ وَمَوْلاكَ لا تُخَلِّنى عِنْدَ الشَّداَّئِدِ وَالاَْهْوالِ لِسُوَّءِ عَمَلى وَقَبيحِ فِعْلى وَعَظيمِ جُرْمى فَاِنَّكَ اَمَلى وَرَجآئى وَثِقَتى وَمُعْتَمَدى وَوَسيلَتى اِلىَ اللَّهِ رَبّى وَرَبِّكَ لَمْ يَتَوَسَّلِ الْمُتَوَسِّلُونَ اِلَى اللَّهِ بِوَسيلَةٍ هِىَ اَعْظَمُ حَقّاً وَلا اَوْجَبُ حُرْمَةً وَلا اَجَلُّ قَدْراً عِنْدَهُ مِنْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ لا خَلَّفَنِىَ اللَّهُ عَنْكُمْ بِذُنُوبى وَجَمَعَنى وَاِيّاكُمْ فى جَنَّةِ عَدْنٍ الَّتى اَعَدَّها لَكُمْ وَلاَِوْلِياَّئِكُمْ اِنَّهُ خَيْرُ الْغافِرينَ وَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ اَللّهُمَّ اَبْلِغْ سَيِّدى وَمَوْلاىَ تَحِيَّةً كَثيرَةً وَسَلاماً وَارْدُدْ عَلَيْنا مِنْهُ السَّلامَ اِنَّكَ جَوادٌ كَريمٌ وَصَلِّ عَلَيْهِ كُلَّما ذُكِرَ السَّلامُ وَكُلَّما لَمْ يُذْكَرْ يا رَبَّ الْعالَمينَ

 

دعاى مظلوم نزد قبر مطهر آن حضرت

پانزدهم از جمله اعمال اين روضه منوّره دعاى مظلوم است بر ظالم يعنى سزاوار است از براى كسى كه از ظلم ظالمى مضطّر شده باشد اين دعا را در آن حرم منوّر بخواند و دعا چنان است كه شيخ الطّائفه ره در مصباح متهجّد در اعمال جمعه ذكر نموده فرموده مستحب است دعاى مظلوم را نزد قبر ابى عبداللّه الحسين عليه السلام بخوانند و آن دعا اين است :

اَللّهُمَّ اِنّى اَعْتَزُّ بِدينِكَ وَاَكْرُمُ بِهِدايَتِكَ وَفُلانٌ يُذِلُّنى بِشَرِّهِ وَيُهينُنى بِاَذِيَّتِهِ وَيُعيبُنى بِوَِلاءِ اَوْلِيآئِكَ وَيَبْهَتُنى بِدَعْواهُ وَقَدْ جِئْتُ اِلى مَوْضِعِ الدُّعآءِ وَضَمآنِكَ الاِْجابَةَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاَعْدِنى عَلَيْهِ السّاعَةَ السّاعَةَ

پس خود را بر قبر بيندازد و بگويد:

مَوْلاىَ اِمامى مَظْلُومٌ اسْتَعْدى عَلى ظالِمِهِ النَّصْرَ النَّصْرَ

$

##زیارت ناحیه مقدسه

زيارت ناحيه مقدسه

زيارت امام حسين(ع) صادره از ناحيه مقدس امام زمان (عج)

أَلسَّلامُ عَلى ادَمَ صِفْوَةِ اللهِ مِنْ خَليقَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى شَيْث وَلِىِّ اللهِ وَ خِيَرَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى إِدْريسَ الْقــآئِمِ للهِِ بِحُجَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى نُوح الْمُجابِ في دَعْوَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى هُود الْمَمْدُودِ مِنَ اللهِ بِمَعُونَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى صالِح الَّذي تَوَّجَهُ اللهُ بِکَرامَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى إِبْراهيمَ الَّذي حَباهُ اللهُ بِخُلَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى إِسْمعيلَ الَّذي فَداهُ اللهُ بِذِبْح عَظيم مِنْ جَنَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى إِسْحقَ الَّذي جَعَلَ اللهُ النُّبُوَّةَ في ذُرِّيَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى يَعْقُوبَ الَّذي رَدَّ اللهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ بِرَحْمَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى يُوسُفَ الَّذي نَجّاهُ اللهُ مِنَ الْجُبِّ بِعَظَمَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى مُوسَى الَّذي فَلَقَ اللهُ الْبَحْرَ لَهُ بِقُدْرَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى هارُونَ الَّذي خَصَّهُ اللهُ بِنُبُوَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى شُعَيْب الَّذي نَصَرَهُ اللهُ عَلى اُمَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى داوُدَ الَّذي تابَ اللهُ عَلَيْهِ مِنْ خَطيـئَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى سُلَيْمانَ الَّذي ذَلَّتْ لَهُ الْجِنُّ بِعِزَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى أَيُّوبَ الَّذي شَفاهُ اللهُ مِنْ عِلَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى يُونُسَ الَّذي أَنْجَزَ اللهُ لَهُ مَضْـمُونَ عِدَتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى عُزَيْر الَّذي أَحْياهُ اللهُ بَعْدَ ميتَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى زَکَرِيـَّا الصّابِرِ في مِحْنَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى يَحْيَى الَّذي أَزْلَفَهُ اللهُ بِشَهادَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى عيسى رُوحِ اللهِ وَ کَلِمَتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِرِّهِ وَ عَلانِيَتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشِّفآءَ في تُرْبَتِهِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَةُ تَحْتَ قُبَّتهِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاَْ ئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ ، أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ ، أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاَْوْصِيآءِ ، أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ، أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْکُبْرى، أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْمَأْوى، أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْزَمَ وَ الصَّفا، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوکِ الْخِبآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْکِسْآءِ، أَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَبآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَدآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَکَتْهُ مَلائِکَةُ السَّمآءِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الاَْزْکِيآءُ ، أَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ ، أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهينِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ، أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِياتِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ، أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ، أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ، أَلسَّلامُ عَلَيْک َ وَ عَلى ابآئِک َ الطّاهِرينَ، أَلسَّلامُ عَلَيْک َ وَ عَلى أَبْنآئِکَ الْمُسْتَشْهَدينَ، أَلسَّلامُ عَلَيْک َ وَ عَلى ذُرِّيَّتـِک َ النّاصِرينَ، أَلسَّلامُ عَلَيْک َ وَ عَلَى الْمَلآئِکَةِ الْمُضاجِعينَ، أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ، أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ، أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْکَبيرِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ، أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَکْفان ، أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر، أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ التُّرْبَةِ الزّاکِيَةِ، أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميکآئيلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُکِثَتْ ذِمَّتُهُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُريقَ بِالظُّلْمِ دَمُهُ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَرَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْلُ الْقُرى، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين، أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِيَةِ فِى الْفَلَواتِ، تَنْهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ، وَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهَا السِّباعُ الضّارِياتُ، أَلسَّلامُ عَلَيْک َ يا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِکَةِ الْمُرَفْرِفينَ حَوْلَ قُبَّتِک َ ، الْحافّينَ بِتُرْبَتِک َ، الطّآئِفينَ بِعَرْصَتِک َ ، الْوارِدينَ لِزِيارَتِک َ ، أَلسَّلامُ عَلَيْک َ فَإِنّي قَصَدْتُ إِلَيْک َ ، وَ رَجَوْتُ الْفَوْزَ لَدَيْک َ، أَلسَّلامُ عَلَيْک َ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِک َ ، الْمُخْلِصِ في وَِلايَتِک َ، الْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللهِ بِمَحَبَّتِک َ ، الْبَرىءِ مِنْ أَعْدآئِک َ ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِک َ مَقْرُوحٌ ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِک َ مَسْفُوحٌ ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزينِ ، الْوالِهِ الْمُسْتَکينِ ، سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بِالطُّفُوفِ ، لَوَقاک َ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّيُوفِ ، وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحُتُوفِ ، وَ جاهَدَ بَيْنَ يَدَيْک َ ، وَ نَصَرَک َ عَلى مَنْ بَغى عَلَيْک َ ، وَ فَداک َ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ ، وَ رُوحُهُ لِرُوحِک َ فِدآءٌ ، وَ أَهْلُهُ لاَِهْلِک َ وِقآءٌ ، فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِى الدُّهُورُ ، وَ عاقَني عَنْ نَصْرِک َ الْمَقْدُورُ ، وَ لَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَک َ مُحارِباً، وَ لِمَنْ نَصَبَ لَک َ الْعَداوَةَ مُناصِباً ، فَلاََ نْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً ، وَ لاََبْکِيَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً ، حَسْرَةً عَلَيْک َ ، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک َ وَ تَلَهُّفاً ، حَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ ، وَ غُصَّةِ الاِکْتِيابِ ، أَشْهَدُ أَ نَّک َ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلوةَ ، وَ اتَيْتَ الزَّکوةَ ، وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ ، وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْعُدْوانِ، وَ أَطَعْتَ اللهَ وَ ما عَصَيْتَهُ، وَ تَمَسَّکْتَ بِهِ وَ بِحَبْلِهِ فَأَرْضَيْتَهُ، وَ خَشيتَهُ وَ راقَبْتَهُ وَ اسْتَجَبْتَهُ ، وَ سَنَنْتَ السُّنَنَ ، وَ أَطْفَأْتَ الْفِتَنَ ، وَ دَعَوْتَ إِلَى الرَّشادِ ، وَ أَوْضَحْتَ سُبُلَ السَّدادِ ، وَ جاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ الْجِهادِ ، وَ کُنْتَ للهِِ طآئِعاً ، وَ لِجَدِّک َ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ تابِعاً ، وَ لِقَوْلِ أَبـيک َ سامِعاً ، وَ إِلى وَصِيَّةِ أَخيک َ مُسارِعاً ، وَ لِعِمادِ الدّينِ رافِعاً ، وَ لِلطُّغْيانِ قامِعاً ، وَ لِلطُّغاةِ مُقـارِعاً ، وَ لِلاُْ مَّةِ ناصِحاً ، وَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحاً ، وَ لِلْفُسّاقِ مُکافِحاً ، وَ بِحُجَجِ اللهِ قآئِماً ، وَ لِلاِْسْلامِ وَ الْمُسْلِمينَ راحِماً ، وَ لِلْحَقِّ ناصِراً ، وَ عِنْدَ الْبَلآءِ صابِراً ، وَ لِلدّينِ کالِئاً ، وَ عَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِياً ، تَحُوطُ الْهُدى وَ تَنْصُرُهُ ، وَ تَبْسُطُ الْعَدْلَ وَ تَنْشُرُهُ ، وَ تَنْصُرُ الدّينَ وَ تُظْهِرُهُ ، وَ تَکُفُّ الْعابِثَ وَ تَزْجُرُهُ ، وَ تَأْخُذُ لِلدَّنِىِّ مِنَ الشَّريفِ ، وَ تُساوي فِى الْحُکْمِ بَيْنَ الْقَوِىِّ وَ الضَّعيفِ ، کُنْتَ رَبيعَ الاَْيْتامِ ، وَ عِصْمَةَ الاَْ نامِ ، وَ عِزَّ الاِْسْلامِ ، وَ مَعْدِنَ الاَْحْکامِ ، وَ حَليفَ الاِْنْعامِ ، سالِکاً طَرآئِقَ جَدِّک َ وَ أَبيک َ، مُشْبِهاً فِى الْوَصِيَّةِ لاَِخيـک َ ، وَفِىَّ الذِّمَمِ ، رَضِىَّ الشِّيَمِ ، ظاهِرَ الْکَرَمِ ، مُتَهَجِّداً فِى الظُّلَمِ ، قَويمَ الطَّرآئِقِ ، کَريمَ الْخَلائِقِ ، عَظيمَ السَّوابِقِ ، شَريفَ النَّسَبِ ، مُنيفَ الْحَسَبِ ، رَفيعَ الرُّتَبِ ، کَثيرَ الْمَناقِبِ ، مَحْمُودَ الضَّرآئِبِ ، جَزيلَ الْمَواهِبِ ، حَليمٌ رَشيدٌ مُنيبٌ ، جَوادٌ عَليمٌ شَديدٌ ، إِمامٌ شَهيدٌ، أَوّاهٌ مُنيبٌ ، حَبيبٌ مَهيبٌ ، کُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَلَداً ، وَ لِلْقُرْءانِ سَنَداً [مُنْقِذاً] وَ لِلاُْ مَّةِ عَضُداً ، وَ فِى الطّاعَةِ مُجْتَهِداً ، حافِظاً لِلْعَهْدِ وَالْميثاقِ ، ناکِباً عَنْ سُبُلِ الْفُسّاقِ [وَ] باذِلاً لِلْمَجْهُودِ ، طَويلَ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ ، زاهِداً فِى الدُّنْيا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها ، ناظِراً إِلَيْها بِعَيْنِ الْمُسْتَوْحِشينَ مِنْها ، امالُک َ عَنْها مَکْفُوفَةٌ ، وَ هِمَّتُک َ عَنْ زينَتِها مَصْرُوفَةٌ ، وَ أَلْحاظُک َ عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَةٌ ، وَ رَغْبَتُک َ فِى الاْخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ ، حَتّى إِذَا الْجَوْرُ مَدَّ باعَهُ ، وَ أَسْفَرَ الظُّلْمُ قِناعَهُ ، وَ دَعَا الْغَىُّ أَتْباعَهُ ، وَ أَنْتَ في حَرَمِ جَدِّک َ قاطِنٌ ، وَ لِلظّالِمينَ مُبايِنٌ ، جَليسُ الْبَيْتِ وَ الْمِحْرابِ ، مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَ الشَّهَواتِ ، تُنْکِرُ الْمُنْکَرَ بِقَلْبِک َ وَ لِسانِک َ ، عَلى حَسَبِ طاقَتِک َ وَ إِمْکانِک َ ، ثُمَّ اقْتَضاک َ الْعِلْمُ لِلاِْنْکارِ، وَ لَزِمَک َ [أَلْزَمَک] أَنْ تُجاهِدَ الْفُجّارَ ، فَسِرْتَ فـي أَوْلادِکَ وَ أَهـاليـک َ ، وَ شيعَتِک َ وَ مَواليک َ وَ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ وَ الْبَيِّنَةِ ، وَ دَعَوْتَ إِلَى اللهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَ أَمَرْتَ بِإِقامَةِ الْحُدُودِ ، وَ الطّاعَةِ لِلْمَعْبُودِ، وَ نَهَيْتَ عَنِ الْخَبآئِثِ وَ الطُّغْيانِ، وَ واجَهُوک َ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَجاهَدْتَهُمْ بَعْدَ الاْيعازِ لَهُمْ [الاْيعادِ إِلَيْهِمْ] ، وَ تَأْکيدِ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ ، فَنَکَثُوا ذِمامَک َ وَ بَيْعَتَک َ ، وَ أَسْخَطُوا رَبَّک َ وَ جَدَّ ک َ ، وَ بَدَؤُوک َ بِالْحَرْبِ ، فَثَبَتَّ لِلطَّعْنِ وَالضَّرْبِ ، وَ طَحَنْتَ جُنُودَ الْفُجّارِ ، وَاقْتَحَمْتَ قَسْطَلَ الْغُبارِ ، مُجالِداً بِذِى الْفَقارِ ، کَأَنَّک َ عَلِىٌّ الْمُخْتارُ ، فَلَمّا رَأَوْک َ ثابِتَ الْجاشِ، غَيْرَ خآئِف وَ لا خاش ، نَصَبُوا لَک َ غَوآئِلَ مَکْرِهِمْ ، وَ قاتَلُوکَ بِکَيْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ، وَ أَمَرَ اللَّعينُ جُنُودَهُ ، فَمَنَعُوک َ الْمآءَ وَ وُرُودَهُ ، وَ ناجَزُوک َ الْقِتالَ ، وَ عاجَلُوک َ النِّزالَ ، وَ رَشَقُوک َ بِالسِّهامِ وَ النِّبالِ ، وَ بَسَطُوا إِلَيْک َ أَکُفَّ الاِصْطِلامِ، وَ لَمْ يَرْعَوْا لَک َ ذِماماً، وَ لاراقَبُوا فيک َ أَثاماً، في قَتْلِهِمْ أَوْلِيآءَک َ ، وَ نَهْبِهِمْ رِحالَک َ ، وَ أَنْتَ مُقَدَّمٌ فِى الْهَبَواتِ ، وَ مُحْتَمِلٌ لِلاَْذِيّاتِ ، قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِک َ مَلآئِکَةُ السَّماواتِ، فَأَحْدَقُوا بِک َ مِنْ کُلّ ِالْجِهاتِ ، وَ أَثْخَنُوک َ بِالْجِراحِ ، وَ حالُوا بَيْنَک َ وَ بَيْنَ الرَّواحِ ، وَ لَمْ يَبْقَ لَک َ ناصِرٌ ، وَ أَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ ، تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِک َ وَ أَوْلادِک َ ، حَتّى نَکَسُوکَ عَنْ جَوادِک َ، فَهَوَيْتَ إِلَى الاَْرْضِ جَريحاً ، تَطَؤُک َ الْخُيُولُ بِحَوافِرِها، وَ تَعْلُوکَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها ، قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبينُک َ ، وَ اخْتَلَفَتْ بِالاِنْقِباضِ وَ الاِنْبِساطِ شِمالُک َ وَ يَمينُک َ ، تُديرُ طَرْفاً خَفِيّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَيْتِک َ ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِک َ عَنْ وُلْدِک َ وَ أَهاليک َ ، وَ أَسْرَعَ فَرَسُک َ شارِداً ، إِلى خِيامِک َ قاصِداً ، مُحَمْحِماً باکِياً ، فَلَمّا رَأَيْنَ النِّسآءُ جَوادَک َ مَخْزِيّاً ، وَ نَظَرْنَ سَرْجَک َ عَلَيْهِ مَلْوِيّاً ، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ، ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ ، لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات ، وَ بِالْعَويلِ داعِيات ، وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلات، وَ إِلى مَصْرَعِک َ مُبادِرات، وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِک َ ، قابِضٌ عَلى شَيْبَتِک َ بِيَدِهِ ، ذابِحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ ، قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِيَتْ أَنْفاسُک َ ، وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُک َ ، وَ سُبِىَ أَهْلُک َ کَالْعَبيدِ ، وَ صُفِّدُوا فِى الْحَديدِ ، فَوْقَ أَقْتابِ الْمَطِيّاتِ ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهاجِراتِ، يُساقُونَ فِى الْبَراري وَالْفَلَواتِ ، أَيْديهِمْ مَغلُولَةٌ إِلَى الاَْعْناقِ ، يُطافُ بِهِمْ فِى الاَْسْواقِ ، فَالْوَيْلُ لِلْعُصاةِ الْفُسّاقِ ، لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِک َ الاِْسْلامَ ، وَ عَطَّلُوا الصَّلوةَ وَ الصِّيامَ ، وَ نَقَضُوا السُّنَنَ وَ الاَْحْکامَ، وَ هَدَمُوا قَواعِدَ الاْيمانِ، وَ حَرَّفُوا اياتِ الْقُرْءانِ ، وَ هَمْلَجُوا فِى الْبَغْىِ وَالْعُدْوانِ ، لَقَدْ أَصْبَحَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ مَوْتُوراً ، وَ عادَ کِتابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مَهْجُوراً ، وَ غُودِرَ الْحَقُّ إِذْ قُهِرْتَ مَقْهُوراً ، وَ فُقِدَ بِفَقْدِکَ التَّکْبيرُ وَالتَّهْليلُ ، وَالتَّحْريمُ وَالتَّحْليلُ ، وَالتَّنْزيلُ وَالتَّأْويلُ ، وَ ظَهَرَ بَعْدَکَ التَّغْييرُ وَالتَّبْديلُ ، وَ الاِْلْحادُ وَالتَّعْطيلُ ، وَ الاَْهْوآءُ وَ الاَْضاليلُ ، وَ الْفِتَنُ وَ الاَْباطيلُ، فَقامَ ناعيک َ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّک َ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ ، فَنَعاک َ إِلَيْهِ بِالدَّمْعِ الْهَطُولِ ، قآئِلا يا رَسُولَ اللهِ قُتِلَ سِبْطُک َ وَ فَتاک َ ، وَ اسْتُبيحَ أَهْلُک َ وَ حِماک َ ، وَ سُبِيَتْ بَعْدَک َ ذَراريک َ ، وَ وَقَعَ الْمَحْذُورُ بِعِتْرَتِک َ وَ ذَويک َ ، فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ ، وَ بَکى قَلْبُهُ الْمَهُولُ ، وَ عَزّاهُ بِک َ الْمَلآئِکَةُ وَ الاَْنْبِيآءُ، وَ فُجِعَتْ بِک َ اُمُّک َ الزَّهْرآءُ، وَ اخْتَلَفَتْ جُنُودُ الْمَلآئِکَةِ الْمُقَرَّبينَ، تُعَزّي أَباک َ أَميرَالْمُؤْمِنينَ ، وَ اُقيمَتْ لَک َ الْمَاتِمُ في أَعْلا عِلِّيّينَ ، وَ لَطَمَتْ عَلَيْک َ الْحُورُ الْعينُ، وَ بَکَتِ السَّمآءُ وَ سُکّانُها، وَ الْجِنانُ وَ خُزّانُها ، وَ الْهِضابُ وَ أَقْطارُها، وَ الْبِحارُ وَ حيتانُها، [وَ مَکَّةُ وَ بُنْيانُها] وَ الْجِنانُ وَ وِلْدانُها ، وَ الْبَيْتُ وَ الْمَقامُ، وَ الْمَشْعَرُ الْحَرامُ، وَ الْحِلُّ وَ الاِْحْرامُ ، أَللّهُمَّ فَبِحُرْمَةِ هذَا الْمَکانِ الْمُنيفِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، وَاحْشُرْني في زُمْرَتِهِمْ، وَ أَدْخِلْنِى الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِمْ، أَللّهُمَّ إِنّي أَتَوَسَّلُ إِلَيْک َ يا أَسْرَعَ الْحاسِبينَ ، وَ ياأَکْرَمَ الاَْکْرَمينَ ، وَ ياأَحْکَمَ الْحاکِمينَ، بِمُحَمَّدخاتَِمِ النَّبِيّينَ ، رَسُولِک َ إِلَى الْعالَمينَ أَجْمَعينَ ، وَ بِأَخيهِ وَابْنِ عَمِّهِ الاَْنْزَعِ الْبَطينِ ، الْعالِمِ الْمَکينِ ، عَلِىّ أَميرِالْمُؤْمِنينَ، وَ بِفاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعـالَمينَ ، وَ بِالْحَسَنِ الزَّکِىِّ عِصْمَةِ الْمُتَّقينَ ، وَ بِأَبي عَبْدِاللهِ الْحُسَيْنِ أَکْرَمِ الْمُسْتَشْهَدينَ ، وَ بِأَوْلادِهِ الْمَقْتُولينَ ، وَ بِعِتْرَتِهِ الْمَظْلُومينَ ، وَ بِعَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدينَ ، وَ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىّ قِبْلَةِ الاَْوّابينَ ، وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد أَصْدَقِ الصّادِقينَ ، وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر مُظْهِرِ الْبَراهينِ ، وَ عَلِىِّ بْنِ مُوسى ناصِرِالدّينِ، وَ مُحَمَّدِبْنِ عَلِىّ قُدْوَةِ الْمُهْتَدينَ، وَ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّد أَزْهَدِ الزّاهِدينَ ، وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىّ وارِثِ الْمُسْتَخْلَفينَ، وَالْحُجَّةِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعينَ، أَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدوَالِ مُحَمَّدالصّادِقينَ الاَْبَرّينَ ، الِ طه وَ يس ، وَ أَنْ تَجْعَلَني فِى الْقِيامَةِ مِنَ الاْمِنينَ الْمُطْمَئِنّينَ، الْفآئِزينَ الْفَرِحينَ الْمُسْتَبْشِرينَ، أَللّهُمَّ اکْتُبْني فِى الْمُسْلِمينَ، وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ ، وَاجْعَلْ لي لِسانَ صِدْق فِى الاْخِرينَ ، وَانْصُرْني عَلَى الْباغينَ،وَاکْفِني کَيْدَ الْحاسِدينَ ، وَاصْرِفْ عَنّي مَکْرَ الْماکِرينَ ، وَاقْبِضْ عَنّي أَيْدِىَ الظّالِمينَ ، وَاجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَ السّادَةِ الْمَيامينِ في أَعْلا عِلِّيّينَ، مَعَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَدآءِ وَالصّالِحينَ، بِرَحْمَتِک َ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ، أَللّهُمَّ إِنّي اُقْسِمُ عَلَيْک َ بِنَبِيِّک َ الْمَعْصُومِ، وَ بِحُکْمِک َ الْمَحْتُومِ، وَنَهْيِک َ الْمَکْتُومِ ، وَ بِهذَا الْقَبْرِ الْمَلْمُومِ ، الْمُوَسَّدِ في کَنَفِهِ الاِْمامُ الْمَعْصُومُ، الْمَقْتُولُ الْمَظْلُومُ، أَنْ تَکْشِفَ ما بي مِنَ الْغُمُومِ ، وَ تَصْرِفَ عَنّي شَرَّ الْقَدَرِ الْمَحْتُومِ، وَ تُجيرَني مِنَ النّارِ ذاتِ السَّمُومِ، أَللّهُمَّ جَلِّلْني بِنِعْمَتِک َ، وَ رَضِّني بِقَسْمِک َ ، وَ تَغَمَّدْني بِجُودِک َ وَ کَرَمِک َ ، وَ باعِدْني مِنْ مَکْرِک َ وَ نِقْمَتِک َ ، أَللّهُمَّ اعْصِمْني مِنَ الزَّلَلِ ، وَ سدِّدْني فِى الْقَوْلِ وَالْعَمَلِ ، وَافْسَحْ لي في مُدَّةِ الاَْجَلِ ، وَ أَعْفِني مِنَ الاَْوْجاعِ وَالْعِلَلِ، وَ بَلِّغْني بِمَوالِىَّ وَ بِفَضْلِک َ أَفْضَلَ الاَْمَلِ ، أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَاقْبَلْ تَوْبَتي ، وَارْحَمْ عَبْرَتي ، وَ أَقِلْني عَثْرَتي ، وَ نَفِّسْ کُرْبَتي ، وَاغْفِرْلي خَطيئَتي، وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي، أَللّهُمَّ لاتَدَعْ لي في هذَاالْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ ، وَالْمَحَلِّ الْمُکَرَّمِ ذَنْباً إِلاّ غَفَرْتَهُ، وَ لاعَيْباً إِلاّ سَتَرْتَهُ، وَ لاغَمّاً إِلاّ کَشَفْتَهُ، وَ لارِزْقاً إِلاّ بَسَطْتَهُ، وَ لاجاهاً إلاّ عَمَرْتَهُ، وَ لافَساداً إِلاّ أَصْلَحْتَهُ ، وَ لاأَمَلا إِلاّ بَلَّغْتَهُ ، وَ لادُعآءً إِلاّ أَجَبْتَهُ ، وَ لامَضيقاً إِلاّ فَرَّجْتَهُ ، وَ لاشَمْلا إِلاّ جَمَعْتَهُ ، وَ لاأَمْراً إِلاّ أَتْمَمْتَهُ ، وَ لامالا إِلاّ کَثَّرْتَهُ ، وَ لاخُلْقاً إِلاّ حَسَّنْتَهُ ، وَ لاإِنْفاقاً إِلاّ أَخْلَفْتَهُ ، وَ لاحالا إِلاّ عَمَرْتَهُ ، وَ لاحَسُوداً إِلاّ قَمَعْتَهُ ، وَ لاعَدُوّاً إِلاّ أَرْدَيْتَهُ ، وَ لاشَرّاً إِلاّ کَفَيْتَهُ ، وَ لامَرَضاً إِلاّ شَفَيْتَهُ ، وَ لابَعيداً إِلاّ أَدْنَيْتَهُ ، وَ لاشَعَثاً إِلاّ لَمَمْتَهُ ، وَ لا سُؤالا [سُؤْلا] إِلاّ أَعْطَيْتَهُ ، أَللّهُمَّ إِنّي أَسْئَلُک َ خَيْرَ الْعاجِلَةِ ، وَ ثَوابَ الاْجِلَةِ ، أَللّهُمَّ أَغْنِني بِحَلالِک َ عَنِ الْحَرامِ، وَ بِفَضْلِک َ عَنْ جَميعِ الاَْنامِ ، أَللّهُمَّ إِنّي أَسْئَلُک َ عِلْماً نافِعاً ، وَ قَلْباً خاشِعاً ، وَ يَقيناً شافِياً ، وَ عَمَلا زاکِياً ، وَ صَبْراً جَميلا، وَ أَجْراً جَزيلا ، أَللّهُمَّ ارْزُقْني شُکْرَ نِعْمَتِک َ عَلَىَّ ، وَ زِدْ في إِحْسانِک َ وَ کَرَمِک َ إِلَىَّ ، وَاجْعَلْ قَوْلي فِى النّاسِ مَسْمُوعاً ، وَ عَمَلي عِنْدَک َ مَرْفُوعاً ، وَ أَثَري فِى الْخَيْراتِ مَتْبُوعاً ، وَ عَدُوّي مَقْمُوعاً ، أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّدالاَْخْيارِ ، في اناءِ اللَّيْلِ وَ أَطْرافِ النَّهارِ ، وَاکْفِني شَرَّ الاَْشْرارِ ، وَ طَهِّرْني مِنَ الــذُّنُوبِ وَ الاَْوْزارِ ، وَ أَجِرْني مِنَ النّارِ ، وَ أَحِلَّني دارَالْقَرارِ ، وَ اغْفِرْلي وَ لِجَميعِ إِخْواني فيک َ وَ أَخَواتِىَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ، بِرَحْمَتِک َ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

پس از تمام شدن زيارت ، رو به قبله کن و دو رکعت نماز بجاى آور به اين ترتيب که در رکعت اول بعد از حمد سوره انبياء ، و در رکعت دوم بعد از حمد سوره حشر را بخوان و آنگاه در قنوت نماز بگو:

لاإِلهَ إِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْکَريمُ ، لاإِلهَ إِلاَّاللهُ الْعَلِىُّ الْعَظيمُ ، لاإِلهَ إِلاَّاللهُ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ الاَْرَضينَ السَّبْعِ، وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَيْنَهُنَّ ، خِلافاً لاَِعْدآئِهِ، وَ تَکْذيباً لِمَنْ عَدَلَ بِهِ ، وَ إِقْراراً لِرُبُوبِيَّتِهِ ، وَ خُضُوعاً لِعِزَّتِهِ ، الاَْوَّلُ بِغَيْرِ أَوَّل ، وَالاْخِرُ إِلى غَيْرِ اخِر، الظّاهِرُ عَلى کُلِّ شَىْء بِقُدْرَتِهِ ، الْباطِنُ دُونَ کُلِّ شَىْء بِعِلْمِهِ وَ لُطْفِهِ ، لا تَقِفُ الْعُقُولُ عَلى کُنْهِ عَظَمَتِهِ، وَ لاتُدْرِکُ الاَْوْهامُ حَقيقَةَ ماهِيَّتِهِ ، وَ لاتَتَصَوَّرُ الاَْنْفُسُ مَعانِىَ کَيْفِيَّتِهِ، مُطَّلِعاً عَلَى الضَّمآئِرِ ، عارِفاً بِالسَّرآئِرِ ، يَعْلَمُ خآئِنَةَ الاَْعْيُنِ وَ ما تُخْفِى الصُّدُورُ ، أَللّهُمَّ إِنّي اُشْهِدُک َ عَلى تَصْديقي رَسُولَک َ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ إيماني بِهِ،

$

##روضه های دهه اول محرم

مرثيه ونوحه و روضه هاي هر روزازدهه اول ماه محرم كه براساس قرارداد بين مداحان ومرثيه خوانان وروضه خوانان خوانده ميشود

1 روز اول محرم  مسلم

2 روز دوم محرم  ورود کاروان به کربلا

3 روز سوم محرم  حضرت رقيه

4 روز چهارم محرم حر طفلان زينب

5 روز پنجم محرم  اصحاب  و عبدالله ابن الحسن

6 روز ششم محرم  حضرت قاسم ابن الحسن

7 روز هفتم محرم  روضه عطش و علي اصغر

8 روز هشتم محرم  حضرت علي اکبر

9 روز نهم محرم  روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل

10 روز دهم محرم  روز عاشورا

11 روز يازدهم محرم  حرکت کاروان از کربلا

روضه ونوحه هريك ازمناسبتهارا درلينك زير ببينيد

http://www.hodablog.net/site

files/maghalat/rowzedahemoharram.htm$

##ماه محرم

###پرسيدم از هلال چرا قامتت خم است؟

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

پرسيد م ا زهلا ل چرا قا متت خم ا ست

آهي کشيد و گفت  که  ما  ه  محر م ا ست

گفتم  که چيست  ما ه محرم  بنا له  گفت

ماهيکه خلق جمله  ا فلا ک  د ر غم ا ست

گفتم براي که  بفغا ن د ا د ا ين جو ا ب         

ما ه عزا ي  ا شر ف  ا ولا د  آ د م ا ست

ا ين ما ه گشته  کشته  بصحر ا ي کربلا

سبط رسول تشنه لب اين غم مگر کم ا ست

آ يد  بسو ي  خلق  ز يزد ا ن همي پيا م

نيلي  ببر  کنيد  که   ما  ه   محر  م ا ست

د ر خلد حو ر يا ن همه سيلي به روزنند

درعرش قدسيان همه چشما ن پرازنم است

زهر ا سيا ه  برسر و حيد ر ز ند به سر

د ر ا ين عزا رسول خد ا قا متش خم است

د ر کر بلا  بچشم  بصير ت  نظر  نما 

بنگر هنو ز زينب  و گلثو م  د ر غم است

گو يد  سکينه  گشت  يتيمي  نصيب ما           

د ر ر و ز گا ر د ر د يتيمي مگرکم  است

«غلامرضا قمي ، خزائن الشهداء ص 76»

 

پرسيدم از هلال چرا قامتت خم است؟

آهي کشيد و گفت ماه محرم است

يا

گفتا خموش باش که ماه محرم است

گقتم محرم است تو چرا قامتت خم است

گفتا غم حسين مگر ماتمي کم است؟

عزاداري و اقامه عزا و گريه كردن بر عزيزان از دست رفته، از جانب معصومين(ع) رايج بوده است، چنانكه حضرت فاطمه زهرا(س) به خاطر گريه شبانه روزي براي پدربزرگوارش، مورد اعتراض قرار گرفت و به ناچار بيت الاحزان را به وجود آورده، دست حسن و حسين(ع) را مي گرفت و براي عزاداري و گريه به آنجا مي رفت. ائمه اطهار(ع) نيز براي امام حسين(ع) عزاداري و سوگواري مي كردند.

 

شيخ جليل كامل جعفر بن قولويه در كامل از ابن خارجه روايت كرده است كه گفت روزي در خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم و جناب امام حسين عليه السلام را ياد كرديم حضرت بسيار گريست و ما گريستيم، پس حضرت سر برداشت و فرمود كه امام حسين عليه السلام مي‌فرمود: كه منم كشتة گريه و زاري، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آنكه گريان مي‌گردد. و نيز روايت كرده است كه هيچ روزي حسين بن علي عليه السلام نزد جناب صادق عليه السلام مذكور نمي‌شد كه كسي آن حضرت را تا شب متبسم بيند و در تمام آن روز محزون و گريان بود و مي‌فرمود كه جناب امام حسين عليه السلام سبب گرية هر مؤمن است.

 

و شيخ طوسي و مفيد از ابان بن تغلب روايت كرده‌اند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه نفس آن كسي كه به جهت مظلوميت ما مهموم باشد تسبيح است، و اندوه او عبادت و پوشيدن اسرار ما از بيگانگان در راه خدا جهاد است. آنگاه فرمود كه واجب مي‌كند اين حديث به آب طلا نوشته شود.

 

و به سندهاي معتبرة بسيار از ابوعمارة منشد يعني شعرخوان روايت كرده‌اند كه گفت روزي به خدمت جناب صادق عليه السلام رفتم حضرت فرمود كه شعري چند در مرثية حسين عليه السلام بخوان چون شروع كردم به خواندن حضرت گريان شد و من مرثيه مي‌خواندم و حضرت مي‌گريست تا آنكه صداي گريه از خانة آن حضرت بلند شد.

 

و به روايت ديگر حضرت فرمود: به آن روشي كه در پيش خود مي‌خوانيد و نوحه مي‌كنيد بخوان، چون خواندم حضرت بسيار گريست و صداي گريه زنان آن حضرت نيز از پشت پرده بلند شد چون فارغ شدم حضرت فرمود كه هر كه شعري در مرثيه حضرت حسين عليه السلام بخواند و پنجاه كس را بگرياند بهشت او را واجب گردد. و هر كه سي كس را بگرياند بهشت او را واجب گردد. و هر كه بيست كس را. و هر كه ده كس را و هر كه پنج كس را. و هر كه يك كس را بگرياند بهشت او را واجب گردد. و هر كه مرثيه بخواند و خود بگريد بهشت او را واجب گردد.

و هر كه او را گريه نيايد پس تباكي كند بهشت او را واجب گردد

 

و شيخ كشي (ره) از زيد شحام روايت كرده است كه من با جماعتي از اهل كوفه در خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم كه جعفر بن عفان وارد شد حضرت او را اكرام فرمود و نزديك خود او را نشانيد، پس فرمود يا جعفر عرض كرد لبيك خدا مرا فداي تو گرداند، حضرت فرمود بَلَغَني اَنَكَ تَقُولُ الشّعِر فيِ الْحُسَيْنِ وَ تَجيدَ به من رسيد كه تو در مرثيه حسين عليه السلام شعر مي‌گويي و نيكو مي‌گوئي عرض كرد بلي فداي تو شوم فرمود كه پس بخوان. چون جعفر مرثيه خواند حضرت وحاضرين مجلس گريستند و حضرت آنقدر گريست كه اشك چشم مباركش بر محاسن شريفش جاري شد. پس فرمود به خدا سوگند كه ملائكه مقربان در اينجا حاضر شدند و مرثية تو را براي حسين عليه السلام شنيدند و زياده از آنچه ما گريستيم گريستند. و به تحقيق كه حق تعالي در همين ساعت بهشت را با تمام نعمتهاي آن از براي تو واجب گردانيد و گناهان ترا آمرزيد. پس فرمود اي جعفر مي‌خواهي كه زيادتر بگويم؟ گفت بلي اي سيد من، فرمود كه هر كه در مرثية حسين عليه السلام شعري بگويد و بگريد و بگرياند البته حق تعالي بهشت را براي او واجب گرداند و بيامرزد او را.

 

داخل شدن کميت بر امام صادق (ع)

حامي حوزة اسلام سيد اجل مير حامد حسين طاب ثراه در عبقات از معاهده التنصيص نقل كرده كه محمد بن سهل صاحب كميت گفت كه من و كميت داخل شديم بر حضرت صادق عليه السلام در ايام تشريق كميت گفت فدايت شوم اذن مي‌دهي كه در محضر شما چند شعر بخوانم فرمود اين ايام عظيم و محترم است،‌ كنايت از آنكه شايسته نيست در ايام شريفه خواندن شعر. عرضه داشت كه اين اشعار در حق شما است فرمود بخوان و حضرت فرستاد بعض اهلبيتش را حاضر كردند كه آنها هم استماع كنند، پس كميت اشعار خويش بخواند و حاضرين گريه بسيار كردند تا به اين شعر رسيد:

يَصيبَ بِهِ الرّامُونَ عَنْ قَوْسِ غَيْرِهِم فَيا اخِراً اَسْدي لَهُ الْغَيَّ اَوَّلَهُ

حضرت دستهاي خود را بلند كرد و گفت:

اَلّلّهُمَّ اْغفِرْ لِلْكُمَيْتِ ماقَدًَّمَ وَ ما اَخًَّرَ وَ ما اَسَرَّ وَ ما اَعْلَنَ وَ اَعْطِهِ حَتّي يَرْضي.

 

روايتي از امام رضا (ع) در باره محرم

و شيخ صدوق (ره) در امالي از ابراهيم بن ابي المحمود روايت كرده كه حضرت امام رضا عليه السلام فرمودند همانا ماه محرم ماهي بود كه اهل جاهليت قتال در آن ماه را حرام مي‌دانستند و اين امت جفا كار خونهاي ما را در آن ماه حلال دانستند و هتك حرمت ما كردند و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسير كردند و آتش در خيمه‌هاي ما افروختند و اموال ما را غارت كردند و حرمت حضرت رسالت (ص) را در حق ما رعايت نكردند، همانا مصيبت روز شهادت حسين عليه السلام ديده‌هاي ما را مجروح گردانيده است و اشك ما را جاري كرده و عزيز ما را ذليل گردانيده است و زمين كربلا مورث كرب و بلاء ما گرديد تا روز قيامت، پس بر مثل حسين بايد بگريند گريه كنندگان، همانا گريه بر آن حضرت فرو مي‌ريزد گناهان بزرگ را. پس حضرت فرمود كه پدرم چون ماه محرم داخل مي‌شد تا عاشر محرم چون روز عاشورا مي‌شد آن روز مصيبت و حزن و گرية او بود و مي‌فرمود امروز روزي است كه حسين «ع» شهيد شده است.

 

و ايضاً شيخ صدوق از آن حضرت روايت كرده كه هر كه ترك كند سعي در حوائج خود را در روز عاشورا حق تعالي حوائج دنيا و آخرت او را برآورد و هر كه روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه او باشد حق تعالي روز قيامت را روز شادي و سرور آن گرداند و ديده‌اش در بهشت به ما روشن باشد و هر كه روز عاشورا را روز بركت شمارد و براي بركت آذوقه در آن روز در خانه ذخيره كند بركت نيابد در آنچه ذخيره كرده است و خدا او را در روز قيامت با يزيد و عبدالله بن زياد و عمر بن سعد لعنهم الله در اسفل درك جهنم محشور گرداند.

 

و ايضاً به سند معتبر از ريان بن شبيب كه خال معتصم خليفه عباسي بوده است روايت كرده كه گفت در روز اول محرم به خدمت امام رضا عليه السلام رفتم، فرمود كه اي پسر شبيب آيا روزه‌اي گفتم نه فرمود كه اين روزي است كه حق تعالي دعاي حضرت زكريا را مستجاب فرمود در وقتي كه از حق تعالي فرزند طلبيد و ملائكه او را ندا كردند در محراب كه خدا بشارت مي‌دهد تو را به يحيي پس هر كه اين روز را روزه دارد دعاي او مستجاب گردد چنانكه دعاي زكريا مستجاب گرديد.

پس فرمود كه اي پسر شبيب محرم ماهي بود كه اهل جاهليت در زمان گذشته ظلم و قتال را در اين ماه حرام مي‌دانستند براي حرمت اين ماه پس اين امت حرمت اين ماه را نشناختند و حرمت پيغمبر خود را ندانستند، و در اين ماه با ذريت پيغمبر خود قتال كردند و زنان ايشان را اسير نمودند و اموال ايشان را به غارت بردند پس خدا نيامرزد ايشان را هرگز! اي پسر شبيب اگر گريه مي‌كني براي چيزي پس گريه كن براي حسين بن علي عليهماالسلام كه او را مانند گوسفند ذبح كردند و او را با هيجده نفر از اهل بيت او شهيد كردند كه هيچيك را در روي زمين شبيه و مانندي نبود. و به تحقيق كه گريستند براي شهادت او آسمانهاي هفتگانه و زمينها و به تحقيق كه چهار هزار ملك براي نصرت آن حضرت از آسمان فرود آمدند چون به زمين رسيدند آن حضرت شهيد شده بود. پس ايشان پيوسته نزد قبر آن حضرت هستند ژوليده مو گردآلود تا وقتي كه حضرت قائم آل محمد (ص) ظاهر شد، پس از ياوران آن حضرت خواهند بود و در وقت جنگ شعار ايشان اين كلمه خواهد بود:

يا لَثاراتِ الْحُسِيْن عَلَيْهِ السَّلام.

اي پسر شبيب خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش كه چون جدم حسين عليه السلام كشته شد آسمان خون و خاك سرخ باريد اي پسر شبيب اگر گريه كني بر حسين عليه السلام تا آب ديده بر تو بر روي تو جاري شود حق تعالي جمعي گناهان صغيره و كبيره ترا بيامرزد خواه اندك باشد و خواه بسيار. اي پسر شبيب اگر خواهي خدا را ملاقات كني و هيچ گناهي بر تو نباشد پس زيارت كن امام حسين عليه السلام را.

اي پسر شبيب اگر خواهي كه در غرفة عاليه بهشت ساكن شوي با رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام پس لعنت كن قاتلان حسين «ع» را. اي پسر شبيب اگر خواهي كه مثل ثواب شهداي كربلا را داشته باشي پس هرگاه كه مصيبت آن حضرت را ياد كني بگو:

يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماَ.

يعني ايكاش من بودم با ايشان و رستگاري عظيمي مي‌يافتم.

اي پسر شبيب اگر خواهي كه در درجات عاليات بهشت با ما باشي پس براي اندوه ما، اندوهناك باش. و براي شادي ما شاد باش و بر تو باد به ولايت و محبت ما كه اگر مردي سنگي دوست دارد حق تعالي او را در قيامت با آن محشور مي ‌گرداند.

 

ابن قولويه به سند معتبر روايت كرده از ابي هرون مكفوف يعني نابينا، كه گفت به خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم آن حضرت فرمود كه مرثيه بخوان براي من پس من شروع كردم به خواندن فرمود نه اين طريق بلكه چنان بخوان كه نزد خودتان متعارفست و نزد قبر حسين عليه السلام مي‌خواند پس من خواندم:

اُمْرُرْ عَلي جَدَتِ الْحُسَيْنِ فَقُلْ لِاَعْظُمِهِ الزَّكِيَّه.

تتمة اين شعر در آخر باب در ذكر مراثي خواهد آمد. حضرت گريست من ساكت شدم فرمود: بخوان من خواندم آن اشعار را تا تمام شد، حضرت فرمود باز هم براي من مرثيه بخوان من شروع كردم به خواندن اين اشعار:

يا مَرْيمُ قوُمي فَانْدُبي مَوْلاكِ وَ عَلَي الْحُسَيْنِ فَاسْعَدي بِبُاكِ

پس حضرت بگريست و زنها هم گريستند و شيون نمودند. پس چون از گريه آرام گرفتند حضرت فرمود اي ابا هرون هر كه مرثيه بخواند براي حسين عليه السلام پس بگرياند ده نفر را از براي او بهشت است پس يك يك كم كرد از ده تا آنكه فرمود هر كه مرثيه بخواند و بگرياند يك نفر را بهشت از براي او لازم شود، پس فرمود كه هر كه ياد كند جناب امام حسين عليه السلام را پس گريه كند بهشت او را واجب شود.

 

ثواب بياد حضرت بودن

و نيز ابن قولويه به سند معتبر از داود رقي روايت كرده است كه گفت روزي در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه آب طلبيد چون بياشاميد آب از ديده‌هاي مباركش فرو ريخت و فرمود اي داود خدا لعنت كند قاتل حسين عليه السلام را، پس فرمود هر بنده‌اي كه آب بياشامد و ياد كند آن حضرت را و لعنت كند بر قاتل او البته حق تعالي صد هزار حسنه براي او بنويسد و صد هزار گناه از او رفع كند و صد هزار درجه براي او بلند كند و چنان باشد كه صد هزار بنده آزاد كرده باشد و در روز قيامت با دل خنك و شاد و خرم مبعوث گردد.

 

کسانيکه تا آخر عمرشان مدام مي گريستند

مادر امام سجاد(ع) شهربانو دختر بزرگردشاه ايران بن شهريار بن كسري بود كه هنگام زايمان امام سجاد(ع) رحلت نمود .

مادر حضرت علي اكبر(ع) ليلي دختر ابي مره بن مسعود ثقفي بود.

مادر حضرت علي اصغر(ع) رباب دختر امرء القيس بن عدي كلبي است كه بعد از شهادت امام حسين(ع) يكسال بيشتر زندگي نكرد و حتي يكبار هم زير سايه نرفت يا ننشست تا اينكه رحلت نمود.

در تاريخ شش نفر تا آخر عمرشان دائم الگريه بودند؛ آدم از پشيماني مي نگريست، نوح براي گمراهي قومش، يعقوب در فراق فرزندش يوسف، يحيي از ترس آتش جهنم، حضرت زهرا (س) در فراق مرگ حضرت رسول اكرم (ص) و امام سجاد(ع).

برگرفته از کتاب منتهي الامال، تأليف حاج شيخ عباس قمي

 

اما درباره چگونگي عزاداري آنها و اين كه آيا اين عزاداري در ايام محرم بوده است يا خير، لازم است در سيره ائمه معصومين(ع) و چگونگي سوگواري آنها تحقيق و بررسي لازم انجام گيرد. در اين زمينه، سيره امام سجاد(ع) و امامان پس از او را به اجمال بررسي خواهيم كرد:

1. عزاداري امام سجاد(ع): از آنجايي‌كه حضرت امام زين العابدين(ع) هنگام شهادت پدربزگوارش، در كربلا حضور داشت و از عمق فاجعه آگاه و چگونگي شهادت آن عزيزان را مشاهده كرده بود؛ بنابراين بر اساس روايات معتبر، آن حضرت تمام عمر باقيمانده خويش را عزادار بود و بر شهداي كربلا گريه مي كرد، چنانكه اگر غذايي را خدمت حضرت سجاد(ع) قرار مي دادند، اشك از چشمان مباركشان جاري مي شد، تا جايي كه گاه غلامي از او مي پرسيد: آيا حزن و اندوه شما تمام نمي شود؟ حضرت مي فرمودند: واي بر تو همانا يعقوب(ع) دوازده فرزند داشت، يكي از آنها ناپديد شد و يعقوب از شدت اندوه چشمانش سفيد(نابينا) شد، در حالي‌كه فرزندش يوسف(ع) زنده بود. ولي من پدر، برادر، عمو و هفده نفر از اهل بيتم و تعدادي از ياران پدرم را ديدم كه ذبح شده و به خون آغشته بودند؛ پس چگونه حزن و اندوهم تمام شود؟(1)

در المجالس السنيه آمده است كه امام صادق(ع) درباره جدش امام سجاد(ع) فرمود: او چهل سال بر پدرش گريه كرد، در حالي‌كه روزها روزه مي گرفت و شب ها شب زنده داري مي كرد و هنگامي كه زمان افطار فرا مي رسيد و يكي از غلامانش براي او غذا مي آورد و عرض مي كرد: اي مولاي من! ميل كنيد؛ حضرت مي فرمود: فرزند رسول خدا گرسنه شهيد شد، فرزند رسول خدا تشنه شهيد شد، و همين طور اين كلام را تكرار و گريه مي كرد تا اين كه غذا و آب با اشك چشمش مخلوط مي شد و اين وضعيت همچنان ادامه داشت تا اين كه خداي خويش را ملاقات كرد و به ديدار حق شتافت.(2)

2. عزاداري امام باقر(ع): در كتاب "نهضه الحسين" (ص 152) آمده است با آمدن محرم، حزن و اندوه در اهل بيت نبوي(ع) ظاهر مي گشت و آنان از شعرا مي خواستند تا براي جدشان- امام حسين(ع)- مرثيه سرايي كنند.(3)

همچنين در كامل الزيارات ابن قولويه آمده است كه امام باقر(ع) در روز عاشورا به سوگواري براي امام حسين(ع) امر فرموده، و در خانه خويش مجلس عزا اقامه مي كرد و ... (4)

3. عزاداري امام صادق(ع): در باره عزاداري امام صادق(ع) نيز روايات زيادي وارد شده است كه از شاعران درخواست مي نمود براي جدش مرثيه سرايي كنند و آنان را بر اين امر مقدس تشويق مي كرد و اهل بيت او از پس پرده به مرثيه سرايي شاعران گوش مي دادند و گريه و ناله مي كردند.(5)

4. عزاداري امام موسي كاظم(ع): در اين باره امام رضا(ع) مي فرمايد: هنگامي كه محرم فرا مي رسيد، پدرم هرگز با حالت خنده و تبسم ديده نمي شد و ده روز اول محرم به همين شكل بود تا اين كه روز دهم و روز عاشورا فرا مي رسيد و اين روز، روز مصيبت و حزن و گريه او بود و مي فرمود: عاشورا روزي است كه جدم حسين(ع) را شهيد كردند.(6)

5. عزاداري امام رضا(ع): دعبل خزايي مي گويد: در ايام دهه محرم به محضر آقا و مولاي خود، علي بن موسي(ع)، در مرو شرفياب شدم و آن حضرت را در حالي كه اصحابش دور او نشسته بودند، محزون يافتم. وقتي حضرت مرا ديد فرمود: مرحبا بر تو دعبل! مرحبا بر كسي كه با دست و زبانش ما را ياري مي كند؛ سپس حضرت مرا در كنار خودش جاي داد و فرمود: اي دعبل! دوست داري شعر بخواني؛ زيرا اين روزها ايام غم و اندوه بر ما اهل بيت و روز شادي دشمنان ما، به ويژه بني اميه است؛ سپس برخاست و پرده اي بين ما و اهل بيتش زد و آنان را پشت پرده نشاند تا بر مصيبت جدش حسين(ع) گريه كنند؛ آن گاه رو به من كرد و فرمود: اي دعبل! مرثيه بخوان! تو ياور ما و مرثيه سراي ما هستي، تا زماني كه زنده اي.(7) در اين هنگام دعبل مرثيه سرايي را آغاز كرد.(8)

6. عزاداري در زمان چهار امام ديگر: در آن زمانها عزاداري گاه سير صعودي و گاه سير نزولي داشته است؛ مثلا در زمان امام جواد(ع)، تا حدي امكان عزاداري براي شيعيان فراهم بود و اين حالت تا زمان معتصم ادامه داشت؛ اما پس از آن، سير نزولي يافت و شيعه براي عزاداري و احياي شعائر حسيني در فشار بود.(9) در اين دوران نيز عزاداري در ايام محرم نسبت به ماه ها و ايام ديگر بيشتر بود.

با توجه به بررسي سيره امامان معصوم(ع)، عزاداري سيدالشهدا در طول سال در مناسبت هاي ويژه برپا بود، ولي در ايام محرم، مجالس سوگواري هر روز برپا مي شد و برخي از آنها، مانند امام سجاد(ع)، در ايام محرم سياه پوش نيز بودند.(10)

 

پي نوشت:

(1) - تاريخ النياحه علي الامام الشهيد الحسين بن علي(ع)، السيد صالح الشهرستاني، تحقيق و اعداد الشيخ نبيل رضا علوان، ص118، بيروت: دارالزهراء، چاپ اول، 1419قمري و مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص166.

(2) - المجالس السنيه، سيد محسن امين، بيروت: دارالتعارف، چاپ ششم، 1398قمري، ج1، ص155.

(3) - كامل الزيارات ابن قولويه قمي ، ص 111-114، تهران: چاپ صدوق، چاپ اول، سال 1375شمسي.

(4) - ر ك: تاريخ النياحه علي الامام الشهيد الحسين بن علي(ع)، السيد صالح الشهرستاني، تحقيق و اعداد الشيخ نبيل رضا علوان، ص120، و المجالس السنيه، ج5، ص123.

(5) - تاريخ سيدالشهدا، عباس صفايي حائري، ص56، قم: انتشارات مسجد مقدس جمكران، چاپ اول، سال 1379شمسي و امالي صدوق، مجلسي، ص205.

(6) - تاريخ النياحه علي الامام الشهيد الحسين بن علي(ع)، همان، ص132 و امالي صدوق، ج2، ص111.

(7) - بحارالانوار، ج40، ص257.

(8) - بحارالانوار، ج40، ص157.

(9) - بحارالانوار، ج40، ص136-137.

(10) - سياه پوش در سوگ ائمه نور، علي ابوالحسني، منذر، ص127 و ص128، قم: مؤلف،چاپ اول، سال 1375شمسي و براي آگاهي بيشتر رجوع كنيدبه: مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص166 و امالي صدوق، مجلسي، ج6، ص205.

$

###باز محرم شدو دلها شکست

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

پرسيد م ا زهلا ل چرا قا متت خم ا ست          

آهي کشيد و گفت  که  ما  ه  محر م ا ست

گفتم  که چيست  ما ه محرم  بنا له  گفت

ماهيکه خلق جمله  ا فلا ک  د ر غم ا ست

گفتم براي که  بفغا ن د ا د ا ين جو ا ب         

ما ه عزا ي  ا شر ف  ا ولا د  آ د م ا ست

ا ين ما ه گشته  کشته  بصحر ا ي کربلا

سبط رسول تشنه لب اين غم مگر کم ا ست

آ يد  بسو ي  خلق  ز يزد ا ن همي پيا م

نيلي  ببر  کنيد  که   ما  ه   محر  م ا ست

د ر خلد حو ر يا ن همه سيلي به روزنند

درعرش قدسيان همه چشما ن پرازنم است

زهر ا سيا ه  برسر و حيد ر ز ند به سر

د ر ا ين عزا رسول خد ا قا متش خم است

د ر کر بلا  بچشم  بصير ت  نظر  نما 

بنگر هنو ز زينب  و گلثو م  د ر غم است

گو يد  سکينه  گشت  يتيمي  نصيب ما           

د ر ر و ز گا ر د ر د يتيمي مگرکم  است

«غلامرضا قمي ، خزائن الشهداء ص 76»

 

 بـا ز ا يـن چــه شـــورش ا ســت

بازاين چه شورش است که درخلق عالم است

بازاين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

با ز ا ين چه  رستخيز عظيم ا ست کز زمين

بي نفخ صو ر خواسته تا عرش اعظم است

ا ين صبح  تيره  با ز د ميد  ا ز کجا که کرد

کا ر جهان و خلق جها ن جمله د رهم است

گو يا  طلو ع    ميکند  ا ز مغر ب  آ فتا ب

کا شو ب  د ر تما مي  ذ را ت عا لم ا ست

گر خو  ا  نمش  قيا  مت  د  نيا  بعيد  نيست

ا ين ر ستخيز عا م که نا مش  محرم  است

د ر با رگا ه  قد س  که جا ي  ملا ل  نيست

سرهاي قد سيا ن همه بر زا نوي غم  ا تس

جن  و ملک  بر آ  د  ميا  ن  نو حه  ميکنند

گو يا عزاي  ا شر ف  ا و لا د آ د م ا ست

خو ر شيد  آ سما  ن  و زمين نو ر مشر قين

پرو ر د  ه  د ر کنا  ر رسو ل خد ا حسين

«محتشم کاشاني : ا شک شفق ص 256»

 

سلام ما به حسين وبه کربلاي حسين

سلام ما به علمدار باوفاي حسين

سلام ما به سلامي که عصر عاشورا

نموده بر بدن غوطه ور به خون زهرا

سلام ما به جبين شکسته زينب

سلام ما به نماز نشسته زينب

سلام ما به بدن هاي مانده در صحرا

سلام ما به ملاقات زينب و زهرا

سلام ما به لب چوب خيزران خورده

به آن خرابه نشيني که نيمه شب مرده

سلام ما به تنوري که اشک زهرا ريخت

به اشک بچه يتيمي که در سحرها ريخت

سلام ما به فرات به موج سوزانش

سلام ما به ابوالفضل و چشم گريانش

 

خوشا جانى كه جانانش حسين است

خوشا دردى كه درمانش حسين است

بود فرمانرواى كشور دل

خوشا ملكى كه سلطانش حسين است

به چرخ دين نجوم بيشماريست

ولى ماه درخشانش حسين است

به نامش دفتر توحيد مفتوح

خوش آن دفتر كه عنوانش حسين است

حسن جان عزيز مصطفى بود

ولى آرامش جانش حسين است

چه صحرائى است يا رب وادى عشق

كه تنها مرد ميدانش حسين است

سيد رضا مويد

 

الا خورشيد عالمتاب ،ارباب - قرار هر دل بي‌تاب، ارباب

نه تنها من که ديدم آفرينش - تو را مي‌خواندت ارباب، ارباب

به هر ابري که افتد چشم مستت - از او بارد شراب ناب، ارباب

تو آن بودي که هر شب بردر تو - گدايي مي‌کند مهتاب ،ارباب

من آن در را که غير از او دري نيست - کنم با قلب دق ‌الباب، ارباب

بياد چشم تو بيمارم امشب - طبيبا بر سرم بشتاب، ارباب

اگرچه ريزه خوارم بازگويم - بيا امشب مرا درياب ،ارباب

به بيداري اگر قابل نباشم - مرا امشب بيا در خواب، ارباب

چو شمعي در هواي کربلايت - دلم شد قطره قطره آب، ارباب

ز چشمانم از اين چشم انتظاري - چکد هم اشک هم خوناب، ارباب

 

باز محرم شدو دلها شکست - از غم زينب دل زهرا شکست

باز محرم شد و لب تشنه شد - از عطش خاک کمرها شکست

آب در اين تشنگي از خود گذشت -  دجله به خون شد دل صحرا شکست

قاسم وليلا همه در خون شدند - اين چه غمي بود که دنيا شکست

 

محرم آمد و ماه عزا شد

مه جانبازي خون خدا شد

جوانمردان عالم را بگوييد

دوباره شور عاشوار به پا شد

 

باز محرم رسيد، ماه عزاي حسين

سينه‌ي ما مي‌شود، كرب و بلاي حسين

كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه

تا كه بگيرم صفا، من ز صفاي حسين

 

پرسيدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟

آهي كشيدوگفت:كه ماه محرم است.

گفتم كه چيست محرم؟بناله گفت

ماه عزاي اشرف اولادآدم است

 

باز اين چه شورش است که در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين

بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گويا طلوع ميکند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامي ذرات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

اين رستخيز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جاي ملال نيست

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

جن و ملک بر آدميان نوحه ميکنند

گويا عزاي اشرف اولاد آدم است

"محتشم کاشاني"

 

امشب هلال ماه خون در آسمان پيدا شده

رخت سيـه بـر قـامت پيغمبر و زهرا شده

خون گريه کن اي ماه خون انا اليه راجعون

*

اي حاجيان حج خون آماده بهر هر بلا

واويلتـا واويلتـا واويلتـا فــي کربــلا

خون گريه کن اي ماه خون انا اليه راجعون

*

امشب زمين و آسمان دارند ذکر يا حسين

روح از تن پيغمبران پرواز کرده با حسين

خون گريه کن اي ماه خون انا اليه راجعون

*

دراين مه خون مي‌شود خون بردل زار حسين

از تيغ کين گردد جدا دست علمدار حسين

خون گريه کن اي ماه خون انا اليه راجعون

*

در ماه خون عالم پر از فرياد و واويلا شود

خـون قـلب زار باغبان بر لاله ليلا شود

خون گريه کن اي ماه خون انا اليه راجعون

*

درماه خون خون خدا در خون شناور مي‌شود

صـد پـاره قلب زينب از داغ برادر مي‌شود

خون گريه کن اي ماه خون انا اليه راجعون

*

در اين مه خون غنچه نشکفته پرپر مي‌شود

دلـداري خـون خـدا لبخنـد اصغر مي‌شود

خون گريه کن اي ماه خون انا اليه راجعون

*

محمل مران اي ساربان اينجا زمين کربلاست

اينجـا بهشت عـاشقان اينجا زيارتگاه ماست

اينجا شود درياي خون انا اليه راجعون

*

اينجا گلم پرپر شود اينجا تنم بي‌سر شود

آمـاده روي سينـه‌ ام قبر علي‌اصغر شود

اينجا شود درياي خون انا اليه راجعون

*

اينجا ز تيغ دشمنان از تن جدا گردد سرم

پائين پاي من بوَد قبـر علـي ‌اکبـرم

اينجا شود درياي خون انا اليه راجعون

*

اينجا خورد سنگ جفا از کينه بر پيشاني ‌ام

خون مي‌شـود آب وضو بر صورت نوراني ‌ام

اينجا شود درياي خون انا اليه راجعون

*

اينجا بريزد از بصر اشک از دو چشم فـاطمه

گاهي کنــار قتلگه گــاهي کنـار علقمه

اينجا شود درياي خون انا اليه راجعون

*

اينجـا ز رگ‌هاي گلو بوسه بگيرد خـواهرم

قــاتل کنـار پيکـرم سيلي زند بر خواهرم

اينجا شود درياي خون انا اليه راجعون

 

آب مي گويد حسين ، بي تاب مي گويد حسين

از سر شب تا سحر مهتاب مي گويد حسين

ديده مي گويد حسين ، ناديده مي گويد حسين

هر کجا باشد دلي غمديده مي گويد حسين

يار مي گويد حسين ، دلدار مي گويد حسين

روز و شب هر ديده بيدار مي گويد حسين

ناس مي گويد حسين ، احساس مي گويد حسين

تا قيامت حضرت عباس مي گويد حسين

نار مي گويد حسين، بسيار مي گويد حسين

اين زبان تا لحظه ديدار مي گويد حسين

نوح مي گويد حسين، ذي روح مي گويد حسين

زنده باشد هر دلي با روح مي گويد حسين

شاد مي گويد حسين ، ناشاد مي گويد حسين

هر نسيم باد با فرياد مي گويد حسين

کام مي گويد حسين، ناکام مي گويد حسين

فاطمه گريان به هر ايام مي گويد حسين

کوه مي گويد حسين بشکوه مي گويد حسين

دم به دم هر شيعه نستوه مي گويد حسين

جان جان گويد حسين ، هفت آسمان گويد حسين

ماه و خورشيد و ستاره هر زمان گويد حسين

غلامعلي رجائي (زائر)

 

عزاي اشرف اولاد آدم است، بيا!

عزيز فاطمه! ماه محرّم است بيا

هلال ماه عزا مي‌دهد ندا به فلک

که ماه گريه و اندوه و ماتم است بيا

پريده رنگ ز رخسار مادرت زهرا

قد رسول خدا در جنان، خم است بيا

لواي سرخ حسيني ندا دهد همه دم

که غير تو چه کسي، صاحب دم است بيا

اگر شوند سماوات، چشمه چشمه اشک

به ياد قطره خون خدا کم است بيا

به زخم‌هاي تن پاره پاره شهدا

خدا گواست، که تيغ تو مرهم است بيا

هنوز غرقه به خون، ماه روي عباس است

هنوز نقش زمين، دست و پرچم است بيا

بيا که پر شده از ذکر «يا حسين» جهان

بيا که ولوله در خلق عالم است بيا

هر آن دلي که به ياد حسين مي‌سوزد

در آن شراره‌اي از شعر «ميثم» است بيا

 

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

بـه لطـمه هـاي ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگي عـجـيـبـش

بـه بـوي سيـب زمـينِ غـم و حـسين غريـبش

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدي

به چشم کاسه ي خون وبه شال ماتم مـهـدي

سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش

به لحظه هاي پـرازحزن غرق درد و ملامش

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زيـنـب

بـه بــي نـهــايــت داغ دل شـکــستــه زيـنـب

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

بـه نـا اميـدي سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر

بـه کـام خـشک اذان گـوي زيـر نـيزه و خنجر

سلام من به محرم به دسـت و بـا زوي قـاسم

به شوق شهد شهادت حنـاي گـيـسـوي قـاسم

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ي اصـغـر

به اشک خجلت شاه و گـلـوي پـاره ي اصـغـر

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـيـنـه

بـه آن مـلـيـکـه، کـه رويش نديده چشم مدينه

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـي زهـيـرش

بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خيرش

سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـيـبش

به رو سپيدي جوُن و به بوي عطر عجيـبـش

سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زيـنـب

بــه پـاره، پـاره تــن بــي سـر مـقـابـل زيـنـب

سلام من به محـرم به شـور و حـال عيـانـش

سلام من به حسـيـن و به اشک سينه زنـانش

 

ماه عزا رسيده و دل ها پر از غم است

مشکي به تن کنيد که ماه محرّم است

پيراهن سياه عزاداري حسين

احرام نوکري تمامي عالم است

ماه محرّم آمده خيمه به پا کنيد

دلهاي ما حسينيّه ي بزم ماتم است

هر کس براي بزم عزا کار مي کند

مُزدش بُوَد دست کسي که قدش خم است

شکر خدا که حضرت زهرا مرا خريد

لطف و عطاي او به گدايش دمادم است

درياي چشممان چقدر موج مي زند

يعني بساط گريه ي ما هم فراهم است

شکر خدا که از غم ارباب بي کفن

چشمم شبيه چشمه ي جوشان زمزم است

آقا قسم به نام تو ما با شما خوشيم

بي تو براي ما همه عالم جهنّم است

گريه براي داغ تو رزق حلال ماست

اين اشک ها به زخم عميق تو مرهم است

بزم تو را به عالم و آدم نمي دهيم

هيئت براي ما به خدا عرش اعظم است

شش گوشه ي حريم تو بيت الحرام ماست

يعني به داغ اعظم تو سينه مَحرم است

هر کس که ديد گوشه اي از روضه هاي تو

گر خون چکد ز چشم ترش باز هم کم است

 

ماه محرم آمده دل را حرم کنيد - بر قلب عاصي و دل زارم کرم کنيد

ماه محرم آمده ديوانه شد دلم - از کربلا نظر به دل مضطرم  کنيد

ماه محرم آمده باراني است چشم - آياشود نظربه دوچشم ترم کنيد

ماه محرم آمده با جامه ي سياه - در خيل عاشقان حسين باورم کنيد

ماه محرم آمده بيتابم اي حسين - از خاک تربت خودتان بر سرم کنيد

ماه محرم آمده دلتنگ هيآتم - در بين روضه روح در اين پيکرم کنيد

ماه محرم آمده درخواست ميکنم - روح وتنم  فدايي آب آورم کنيد

ماه محرم آمده مجنون زينبم - از غصه هاي معجر او پرپرم کنيد

ماه محرم آمده ميگويدم رباب - فکري به حال تشنگي اصغرم کنيد

ماه محرم آمده امّا دلم سياه - من را عوض کنيد و ازين بهترم کنيد

ماه محرم آمده دلتنگ مهديم - در خيمه گاه فاطميش نوکرم کنيد

 

ندا ز عرش رسيده ست ماتم آمده است

چه قدر خوب دوباره محرم آمده است

چه قدر خوب که خيمت به پا شده ست و در آن

بساط سينه زدن هم فراهم آمده است

چه دارد اسم قشنگت کزين حسينيه ها

دوباره شورش و ماتم در عالم آمده است

تمام شهر سيه پوش گشته است آقا

و سيل اشک ز چشمان آدم آمده است

چه روضه اي بشود روضه اي که زهرا هم

درون خيمه ي تو با قد خم آمده است

دم حسين بگير، اعتقاد کن هرچه

که خير آمده ما را از اين دم آمده است

 

مـحــرم آمــده در کـوچــه هـا عـلـم بزنيـد

ميـان سيـنـه خـود عـاشـقـان حـرم بزنيـد

کتيـبـه هـاي حسـينـيــه عـطــر غــم دارد

دوبـاره بيتـي از آن شعــر محتشـم بزنيـد

حسين رمز نجات است و سرنوشت بشر

بـه دسـت شــاه وفــا زنـدگي رقـم بزنيـد

شکــست خـورده عشـق مجـازي وب هـا

بسـاط عشق زمينـيِ خـود به هـم بزنيـد

شکــست خورده طـوفــان کـربـلا بـاشـيـد

بـه سـيــنــه مـهــر عــزاداري و الـم بزنيـد

و با شمـام که مستي برايتـان فخر است

رهـــا کـنـيــد مـحــرم، اگــر نـه کـم بزنيـد

اگــر سـرود بـه لـب ، جــز نـواي او داريــد

کنـيــد تــرک و  ز مــولا حسيـن دم بزنيـد

حسيـن حسيـن  بخـوانـيــد در مـحــرم او

طـنـيــن غـم بـه نـواهـاي زيـر و بـم بزنيـد

محـرم است چو محسن شويد شاعر او

ورق زنــيـــد بــه دفـتــر از او قـلـــم بزنيـد

شاعر:سيد محسن حبيب الله پور

 

ماه محرم آمده بايد دگر شوم

بايد به خود بيايم و زير و زبر شوم

بايد سبک عبور کنم از خيال سود

بايد خلاص از تب و تاب ضرر شوم

آزاد از مثلث تزوير و زور و زر

آزاد از هر آنچه نقوش و صور شوم

بايد عوض شوم چه به چپ چه به راست،‌ها

بهتر اگر نمي‌شود از بد بتر شوم

از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است

از خوب مي‌ شود که در اين ماه، سر شوم

اين ماه مي‌شود که شوم چيز ديگري

يک چيز ديگري که ندانم اگر شوم

يک چيز ديگري که نبايد به وهم هم

يعني که نه فرشته شوم نه بشر شوم

خير مجسم است محرم، بعيد نيست

اين ماه، تا ابد تهي از هرچه شر شوم

حتي اگر يزيديم و در سپاه کفر

چون حر، بعيد نيست شهيد نظر شوم

شب با يزيد باشم و فرداي انتخاب

قرباني حسين، نخستين نفر شوم

اينک، نداي: «کيست که ياري کند مرا»

ماه محرم است مبادا که کر شوم

ماه محرم است که بي‌ تاب جستجو

در خود همه فرو روم از خويش بر شوم

وقتش رسيده است بگيرم علم به دوش

تکيه به تکيه سينه‌زنان نوحه‌گر شوم

وقتش رسيده است که چون باد روضه‌خوان

کوچه به کوچه مويه کنان در به در شوم

وقتش رسيده است خرابه خرابه آه

وقتش رسيده لاله کوه و کمر شوم

فرزند من کجاست؟ چه دارد؟ چه مي‌کند؟

ماه محرم است نبايد پدر شوم

آيا پدر که خاک بر او خوش _ چه گفت و رفت؟

ماه محرم است، نبايد پسر شوم

بايد که بي‌خبر شوم از هرچه هست و نيست

از ماجراي خون خدا باخبر شوم

ماه محرم است نبايد هبا روم

ماه محرم است نبايد هدر شوم

وقتش رسيده است که خلع جسد کنم

وقتش رسيده است که از خود بدر شوم

*

بي موج گريه، چشم در اين ماه، حفره ‌اي است

بايد که سرخ، لايق چشمان تر شوم

بايد که چشم داشته باشم نه حفره، ها!

بايد شراب گريه خون جگر شوم

بي سوز آه، سينه در اين ماه، دوزخ است

بايد که گرم، در خور شعله، شرر شوم

بايد که سينه داشته باشم نه دوزخ، آه

بايد لهيب آتش آه سحر شوم

*

آتش گرفته خيمه _ داماد کربلا

سينه به سينه‌سوز شوم، شعله ‌ور شوم

باراني است ديده خاتون اهل بيت

چشمه به چشمه اشک شوم پرده در شوم

وقتش رسيده است که با گريه بر حسين

چون قصه حسين به عالم سمر شوم

وقتش رسيده است که آيينه‌ دار شمس

وقتش رسيده است غلام قمر شوم

دور سر بريده تن پاره علي

پرواز را کبوتر بي‌ بال و پر شوم

تشييع دستهاي علمدار آب را

وقتش رسيده است که آسيمه سر شوم

وقتش رسيده خطبه شوم، خطبه ‌اي بليغ

وقتش رسيده شعر شوم، شعر تر شوم

وقتش رسيده شاعر و شمشير و هو! هلا!

وقتش رسيده شير شوم شير نر شوم

ماه محرم آمد و محرم شدم به تيغ

آماده ‌ام که محرم خون و خطر شوم

با ناله‌‌ هاي حضرت سجاد از سحر

تا شام سرخ آمده‌ ام، همسفر شوم

ماه محرم است و نماز حسين را

آماده ‌ام، حواله اگر شد، سپر شوم

*

وقتش رسيده است يزيد پليد را

همچون زبان زينب کبري تشر شوم

وقتش رسيده است که در چشم ابن سعد

چونان به چشم شمر لعين نيشتر شوم

وقتش رسيده حرمله نابکار را

گردن به تسمه گيرم و تير و تبر شوم

مرد خدا به غير شهادت هنر نداشت

وقتش رسيده است که اهل هنر شوم

*

وقتش رسيده است که مختارگونه سرخ

با قاتلان خون خدا در کمر شوم

يعني به کينه‌ خواهي اولاد فاطمه (س)

شمشير بر کشم به شب و حمله ‌ور شوم

قرعه به نام من اگر افتد، خوشا که من

خوني قوم بي‌ نسب بي ‌گهر شوم

با دست من خدا بکشد زنده زندشان

من، پل براي رفتنشان تا سقر شوم

از اسبشان به زير در آرم به چابکي

در خونشان به شيرجه ي تند تر شوم

بر تن کنم به رزم ستم چار آينه

چشته ‌خوران بي ‌سر و پا را چغر شوم

چيزي به جا نمانمشان از چهاربند

زي چار ميخ نکبتشان راهبر شوم

سرهايشان به نيزه بر آرم يکي يکي

حکم قصاص، حکم قضا و قدر شوم

آتش کشم به خيمه و خرگاهشان به خشم

نيزه به نيزه در پي‌شان سر به سر شوم

شيرين‌تر از عسل بچشم طعم مرگ را

در کامشان قهقهه قهوه قجر شوم

سقاي مرگشان شوم از جانب خداي

رهبانشان به مهلکه جوي و جر شوم

*

ماه محرم آمده پا در رکاب خون

در خون خويش آمده ‌ام مستقر شوم

بر چشم دشمنان قسم خورده علي (ع)

مانند تير آمده ‌ام کارگر شوم

*

با اين جماعت عقب افتاده جهول

يک کوچه هم مباد، شبي هم گذر شوم

نه! نه! نمي ‌توانم هرگز نمي‌شود

از نو به جهل، آدم عصر حجر شوم

تيزند و تند و تسخر و طعنه طريقتشان

نه! نه! نمي ‌توانم، شير و شکر شوم

نرمش گذشته از من و با اين گروه سخت

نه! نه! نمي ‌توانم از اين نرمتر شوم

پس بهتر است صاعقه باشم به چشمشان

پر هيب مرگشان هم در هر مقر شوم

از سايه ‌ام هراس بيفتد به خوابشان

کابوسشان هر آينه از هر نظر شوم

*

ماه محرم آمد و افسوس مي‌رود

آماده‌ام که راهي ماه صفر شوم

مرتضي اميري اسفندقه

 

شب اشک و شب آه و شب غم

شب دلواپسي و حزن و ماتم

ميان سينه قلبم بيقرار است

محرم آمده اي دل محرم

***

سر آمد دوره ي خاموشي من

ببين تاب و تب چاووشي من

رسيده روزهاي غربت تو

رسيده وقت مشکي پوشي من

***

محرّم ماه ايثار است و غيرت

رسيده موسم تجديد بيعت

اگر تا کربلا رفتي دل من

مشو راضي به کمتر از شهادت

$

###تمام دارو ندارم حسين مظلوم است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

تمام دارو ندارم حسين مظلوم است - طبيب قلب فکارم حسين مظلوم است

در اين زمانه که صبر و قرارها رفته - تمام صبر و قرارم حسين مظلوم است

به صحنه هاي طبيعت اگر نظر فکنم - گل و صفا و بهارم حسين مظلوم است

شنيدم آن که بفرموده احمد مرسل - شفيع امت زارم حسين مظلوم است

يک روزي پيغمبر وارد خانه فاطمه شد . ديد زهرا تو حجره خلوت ، با کسي حرف مي زند ، فاطمه جان داري با که حرف مي زني ؟

عرضه داشت بابا : بچه ميان رحمم انيس من ، مونس من ، اما گاهي يک حرفهايي مي زند دلم را آتش مي زند . بابا يک روز صدا مي زند : انا الغريب ، يک روز صدا مي زند انا المظلوم ، يک روزصدا مي زند انا العطشان.

فرمود : فاطمه جان بچه ات پسر است اسمش حسين ، واقعه کربلا پيش مي آيد حسين تو را بين دو نهر آب با لب تشنه مي کشند .

مي خواهم بگم زهرا جان شنيدي يک روز قرار کربلا حسين تو را بکشند ناله کردي روي زمين افتادي .(اما شنيدن کي بود مانند ديدن) .

من بميرم براي آن خواهري که آمد ديد شمر دارد از گودي قتلگاه بيرون مي آيد .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###دل كشدم سوي كربلات حسين جان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دل كشدم سوي كربلات حسين جان - جان بفداي تو وسخات حسين جان

خلقت كونين از طفيل تو برپا - وزتو شد ايجاد ممكنات حسين جان

هر كه به كوي محبت تو قدم زد - پاي بزد او به كائنات حسين جان

هركه به كويت فدا نمود سرو جان - گشت حياتش پس از ممات حسين جان

در سفر كربلا به مهر شه عشق - عقل ز كار تو گشته مات حسين جان

بود فراتت به مَهر مام و ندادند - قطره آبي به مفلحات حسين جان

شرم نكردند خيل كوفي و شامي - تشنه بريدند سر ازقفات حسين جان

ميكشد اين غم مرا كه تشنه دهي جان - چون تو شهي درلب فرات حسين جان

كشتن تو اكتفا نكرد به بن سعد - آتش كين زد به خيمه هات حسين جان

چون تو به راه حق اين معامله كردي - غيرخدا اينست خونبهات حسين جان

« منتخب المصائب 4/148 شعرازعاصي »

...شخصي گفت : برادري داشتم. بعد از مرگ در قبرستان دفنش کرديم. دو سه شب از مرگش گذشت. يک شب در خواب ديدم خيلي گرفتار،معذب و ناراحت است.از خواب بيدار شدم،خيلي متأثر شدم. يکي دو شب گذشت. دوباره خوابش را ديدم. ديدم خيلي در ناز و نعمت است. گفتم: برادر! چه شد يک دفعه وضعت خوب شد؟ گفت: ديشب زني را در قبرستان دفن کردند،خدا به واسطه آن زن عذاب را از همه اهل قبرستان برداشت. گفتم: مگر اين زن کيست؟ گفت: عيال استاد اشرف  آهنگر است. گفتم: مگر اين زن چه کرده؟ گفت: نمي دانم؛ همين قدر به تو بگويم اين زن اينقدر مهم است که از سر شب تا به صبح حسين(ع) سه مرتبه اينجا آمد. يا ابا عبدالله! يا ابا عبدالله!

صبح از خواب بيدار شدم. آمدم به بازار آهنگرها،ديدم يکي از مغازه ها بسته است. گفتم: اين دکان کيست؟ گفتند:دکان اشرف آهنگر است. گفتم: چرا بسته است؟ گفتند: زنش مرده است.من هم مثل بقيه براي تسليت به مجلس زن اشرف آهنگر رفتم. من آمدم نزد يک اشرف آهنگر نشستم. وقتي خلوت تر شد گفتم: آقا! عيال شما کربلا رفته است؟ گفت: نه. گفتم: عيالتان مرثيه خوان امام حسين (ع) بوده است؟ گفت: نه. گفت: آقا! به عيال من چه کار داريد؟ گفتم: يک خواب عجيبي ديده ام. جريان را نقل کردم تا جريان را گفتم، گفت: درست خواب ديده اي. گفتم: چرا گفت: عيال من فقط يک برنامه داشت. صبح که نمازش را مي خواند، مي آمد زير آسمان و بالاي بلندي رو به قبله مي ايستاد و سه مرتبه مي گفت: السلام عليک يا ابا عبدالله!

پول نداشت کربلا برود. کار ديگري هم نمي توانست انجام بدهد اما سلام به امام حسين(ع) را مي توانست انجام دهد.

اي با وفا! قربانت شوم! تو به ياد من هستي ولي من يادت نکنم؟

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

قله قاف وجود،منزل عنقا بود//برسر اين آشيان پر نگشايد مگس

کشته بسي ديده ام در هوسي داده جان//کشته چو تو کس نديد کشته ترک هوس

کشته غفلت بود هر که تو را کشته خواند//اي دم جان پرورت زنده دلان را نفس

کرده دل از چشم دل در همه عالم نظر//غير تو کس را نيافت يا بدهد دل به کس

 

خدا را شکر مهمان حسينم - هميشه بر سر خوان حسينم

به خود مي بالم اي ياران عاشق - که من طفل دبستان حسينم

ندارم هيچ اندر کوله بارم - گداي خوان احسان حسينم

بدم اما شما را دوست دارم - در اين وادي پريشان حسينم

خداوندا برس بر حال زارم - که من خار گلستان حسينم

$

###اشعارامام حسین

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

مرا اشک عزايت آبرو داد - دلم را از سياهي شستشو داد

کجا مولاي ما فردا گذارد - غلام او در آتش پا گذارد

بود در موج آتش اين شعارم -  خدايا من حسين را دوستدارم

***

ببازار عمل با دست خالي - من و مهر تو يا مولي الموالي

بدم اما حسين را دوستدارم - همين باشد مدال افتخارم

***

من تشنه لبم آب فراتم بدهيد - راهي به سفينه النجاتم بدهيد 

من تذکره کرببلا مي خواهم - اي آل محمد اين براتم بدهيد

 

مهر تو مرا ذکر نماز است حسين جان - عشق تو مرا کعبه راز است حسين جان

گر قلب من از سينه برآرند و به بينند - با نام تو در راز و نياز است حسين جان

ميخواستم از وصل جمال تو بگويم - دل گفت که اين قصه دراز است حسين جان

يک ذره غبار حرمت اي حرم دين - در رتبه به از ملک حجاز است حسين جان

هر گه که شود بسته برويم در اميد - باب کرم و لطف تو باز است حسين جان

از داغ تو در گوشه ويرانه رقيه - شمعي است که در سوز و گدازست حسين جان

در کرببلا زان همه گلهاي نکويت - اصغر،گل نشکفته ناز است حسين جان

 

در حريم عشقبازي دست و پا گم کرده ام - عاشقم خود را کنار آشنا گم کرده ام

مانده با حسرت نماز اشتياقم ناتمام - در قنوت عشق تا دست دعا گم کرده ام

ارمغاني بود ناقابل به اسلام عزيز - آنچه من مردانه در راه خدا گم کرده ام

در رگم خون شهادت پاي ميکوبد هنوز - گر چه ميگويد منافق راه را گم کرده ام

از ابوالفضل(ع) رشيد کربلا آموختم - زآن سبب دستي جدا پايي جدا گم کرده ام

برگ برگش با حديث کربلا آغشته است - دفتر عمري که در راه وفا گم کرده ام

 

مهر تو را بعالم امکان نميدهم -  ين گنج پربهاست من ارزان نميدهم

نام تو را به نزد اجانب نميبرم - اين اسم اعظم است بديوان نميدهم

اي خاک کربلاي تو مهر نماز من - اين مهر را بملک سليمان نميدهم

ما را گدائي در تو بود تاج افتخار - اين تاج را به افسر شاهي نميدهم

جان ميدهم بشوق وصال تو يا حسين - تا بر سرم قدم ننهي جان نميدهم

دل جايگاه عشق تو باشد نه غير تو - اين خانه خداست به شيطان نمي دهم

گرجرعه اي زآب فراتت شود نصيب - آن جرعه را به چشمه ي حَيوان نمي دهم

تا سر نهاده ام چو «مؤيد» به درگهت - تن زير بار منت دونان نمي دهم

 

عشق ترا حسين به عالم نمي دهم - در دست غير حلقه خاتم نمي دهم

زلف من از ازل به تو پيوند خورده است - اين وصل را به گيسوي پرخم نمي دهم

حمد خدا به بزم عزاي تو آمديم - اين بزم را به جنت اعظم نمي دهم

روزي که بر غم تو بگرييم دل خوشيم - حزن تو را به عيد عجم هم نمي دهم

نام مقدست نمک زندگي ماست - جز شور يا حسين دگر دم نمي دهم

اين اشک نيست چشمه جوشان فاطمه ست - اين آبرو به چشمه زمزم نمي دهم

سينه زن تو بيمه عباس تا که هست - دگر محل به دارو و مرهم نمي دهم

بيرق، علم، کتيبه بود اعتقاد ما - در دست دشمنان تو پرچم نمي دهم

شور و نشاط سال جهان را به لحظه اي - از روزه هاي ماه محرم نمي دهم

 

کربلا خاک تو مهر نماز من - کربلا قبله و راز و نياز من

کربلا کشور عشقي به عالمين - کربلا نام تو زنده شد از حسين

سرزمين بلا بر لبم اين نوا - اللهم ارزقنا کربلا کربلا

عشق بي انتها ذکر قنوت ما - ربنا آتنا کربلا کربلا

به عشقت مي زنم اين دلو به دريا - کشيدي اين دل ديوونه رو هر جا

يه عمره کربلا مي خوام آقا جون - تو ننداز کار امروزمو به فردا

حبيبي انت في قلبي حبيبي - حبيبي انت في قلبي حبيبي

کربلا دلربا صحن و سراي عشق - کربلا جنت الارض و بناي عشق

کربلا محفل شور و شهادتي - کربلا بر دل خسته عنايتي

اين شده باورم که تويي ياورم - دستمو ميگيري لحظه ي آخرم

از توي دنيا من در عوض کفن - پيرهن مشکي روضتو مي برم

آقا جون منم مثل شما غريبم - مدد کن کرب و بلا بشه نصيبم

چشامو گرفته پرچم رو گنبدت دوباره - مست و مدهوش بوي سيبم

حبيبي انت في قلبي حبيبي - حبيبي انت في قلبي حبيبي

يا حسين مالک ملک دلم تويي - شعله ي اين دل مشتعلم تويي

فخرم اين بس که به کوي تو بنده ام - مرده بودم که به عشق تو زنده ام

روح و ريحان من بهتر از جان من - نام زيباي تو ورد زبان من

عبد شاهنشهم عاشق ثار اللهم - بدونيد اين شده نام و نشان من

ميدوني داره دلم به عشقت عادت - همينه اول و آخر سعادت

حسين جان آرزوم اينه که يه روزي - نصيبم بشه تو کربلات شهادت

حبيبي انت في قلبي حبيبي - حبيبي انت في قلبي حبيبي

 

واحدسبک تند ـ مهدي مختاري

بر سر كوي شما شده ام عادتي

بار دگر آمدم بدهي خلعتي

حبك نعمتي كرب وبلا قبلتي

عشق تو نزد خدا كرده مرا قيمتي

حسين حسين يا حسين  يا حسين يا حسين

در صف بازار تو يوسفان مشتري

به پيش تو خطبه خوان شده پا منبري

كار تو دلبري از همه دل مي بري

تويي به دست نبي خاتم انگشتري

حسين حسين يا حسين يا حسين يا حسين

از كودكي نوكر خونه زادم حسين

رسم جوون مردي رو دادي يادم حسين

با تو شادم حسين نده به بادم حسين

لحظه جون دادنم برس به دادم حسين

حسين حسين يا حسين يا حسين يا حسين

 

سينه زني ورود به کربلا

کـربلا، کربلا آمد بهر تــو مهمان (2)

نور چشم زهرا، با جمله جان نثاران

آمد احيا گر دين، با لاله هاي خونين (2)

حسين   حسين   حسين   جــان   (2)

بگشا آغوش خود، اي خاک لاله پرور

آمد پـــــور زهرا، خصم جان ستمگر

آمد احيا گر دين، با لاله هاي خونين

حسين    حسين      حسين   جان (2)

خـوش آمد گو آمد دوم خليل دوران

تا از ريشه سازد بت خانه ها را ويران

آمد احيا گر دين، با لاله هاي خونين

حسين    حسين    حسين    جان   (2)

آم ان يگانه اَبَر مرد زمانه

بهـر سر کوبي هر خائن و بيگانه

آمـد احيا گر دين، با لاله هاي خونين

حسين    حسين    حسين    جــان (2)

شيدا

 

ارمغان حسين (ع)

الهي بهر قرباني بدر گاهت سر آوردم

نه تنها سر برايت بلکه از سر بهتر آوردم

پـي ابقاء قَد قامت به ظهر روز عاشورا

بــراي گفتن الله اکبر، اکبر آوردم

علي را در غدير خم نبي بگرفت روي دست

ولي مــن روي دست خود علي اصغر آوردم

علـي انگشتر خود را به سائل داد اما من

بـراي ساربان انگشت با انگشتر آوردم

پـي آزادي نسل جوان از بند استعمار

بـرادر زاده اي چون قاسم فَرّخ فَر آوردم

بـراي کشتن دونان بدشت کربلا يا رب

چـو عباس همايون فَرّ امير لشکر آوردم

بـراي آنکه قرآنت نگردد پايمال خصم

بــراي سُمّ مرکب ها خدايا پيکر آوردم

براي آنکه همدردي کنم بـا مادرم زهرا

براي خوردن سيلي سه ساله دختر آوردم

اگر با کشتن من دين تو جـاويد مي گردد

براي خنجر شمر ستـمگر حنجر آوردم

بپاس حُرمت بـوسيدن لب هاي پيغمبر

لباني تشنه يا رب بهر چوب خيزر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد در طشتي

مـن اينک سر براي زينت طشت زر آوردم

 

کربلاي ما اينجاست

کربلاي ما اينجاست، نينواي ما اينجاست

قتلگه گاه ياران، با وفاي ما اينجاست

رأس من در اين صحرا، از بـــــدن جدا گردد

اکبرم به خون غلطان، اصغرم فـدا گردد

لاله حَسن پرپر، در ره خـدا گردد

قتله گاه سقايِ، بـا وفاي ما اينجاست

پيش چشم من اينجا، تير و نيزه و خنجر

پاره پاره مي گردد، پيکر علي اکبر

آتـشم زنـد بر دل، خنده علي اصغر

قتلگه گاه ياران، با وفاي ما اينجاست

در عزاي ما اينجا، چشم خواهرم گريد

دور قتـلگه گاه دشمن، بهر دخترم گريد

با ملائکه جدم، باب و مادرم گريد

چشم انبيا گريان، در عـزاي ما اينجاست

کُشته مي شود عــــون و جعفرم در اين صحرا

غرقِ خون شود خـاک، کربلا در اين صحرا

سنگ کينه مي بارد، بر سرم در اين صحرا

لاله گون ز خون رويِ، حق نماي ما اينجاست

دشمن آتـش افروزد، خيمه هاي ما سوزد

دامن يتيمانم، از ره جفا سوزد

قلـب شيعيان بر ما، تا صف جزا سوزد

گوش خلق عالم پُر، از صداي ما اينجاست

 

برگرد اگه دستاي زينب و بسته نمي خواي

برگرد اگه دستاي زينب و بسته نمي خواي

برگرد اگه پاي رقيه رو خسته نمي خواي

برگرد اگه دخترت طاقت سيلي نداره

برگرد اگه مي خواي چشماي زهرا نباره

برگرد آخه رباب هزارتا آرزو داره

برگرد آخه بعيده اينجا بارون بباره

برگرد نذار بشكنه اينجا غروره عباس

برگرد آخه دل نگرونه حضرت زهرا

برگرد كه نبينه رو نيزه سرت رو خواهر

برگرد اينا مي كشنت اي غريب مادر

برگرد اگه مي خواي جوونت زنده بمونه

برگرد اگه مي خواي نبيني  كه غرق خونه

 

اي غريب من ابر خونيني سايبان توست

اي غريب من پر شفق کردم ماه روي تو

شايد هر نخلي نيزه اي باشد رو به سوي تو

واي من درد سينه چاک افتد

تکيه گاه من روي خاک افتد

واي دلگيرم ميميرم ميميرم

اي غريب من ابر خونيني سايبان توست

غم در اين صحرا  قافله دار کاروان توست

با نگاه من گريه همراهت

تا غروب تو يک قدم راهت

واي دلگيرم   مي ميرم مي ميرم

$

###اشعارجوان مست

اشعارجوان مست وشيخ روضه خوان

 

اين شنيدستم كه مستي روسياه//نيمه شب ديد شيخي را به راه

نشعت مي تحت فرمانش گرفت//سد ره گشت و گريبانش گرفت

شيخ از وحشت زبانش بند شد//فارغ از اظهار چون و چند شد

مست گفتش از كجايي كيستي //نيمه شب در هواي چيستي

درجوابش گفت شيخ بي نوا//روضه خوانم بر شهيد كربلا

من به سختي زندگاني ميكنم//بهر مردم روضه خواني ميكنم

مست گفتش گر كه ميخواهي امان//روضه اي از بهر من اينك بخوان

تاكه من هم عقده دل واكنم//گريه بهر يوسف زهرا كنم

شيخ گفتش نيست اينجا منبري//روضه خواني نيست كارش سرسري             

مستمع بايدعزاداري كند//سيل اشك از ديده اش جاري كند

در جوابش مست گفتا اينچنين//من شوم منبر تو بر رويم نشين

تو بخوان من سوگواري ميكنم//پاي منبر آه و زاري ميكنم

شيخ شد ناچاروبر رويش نشست//روضه اي خواند و دل او را شكست

روضه او مست را هوشيار كرد//محرمش اندر حريم يار كرد

در دلش تامهرحق كوبيد شيخ//يك شبي در خواب او را ديد شيخ

ديد او را همچو مردان خدا//شاد و خرم در بهشت جانفزا

پيش رفت و گفت اي باني من//دوست دار مرثيه خواني من

باغ جنت جاي هر بد كاره نيست//جاي مانند تو اي مي خواره نيست

گو چه كردي كين مقامت داده اند//شهد عزت را به جامت داده اند

مست گفتش اي رفيق پارسا//گوش كن تا گويمت اين ماجرا

چون تو رفتي مرگ آمد در برم//كز ملاقاتش برفت هوش از سرم

مردم و شد روز محشر آشكار//بودم از اعمال زشتم شرمسار

نامه اعمال من سنجيده شد//مهر بطلان روي آن كوبيده شد

دست و پايم بسته در زنجير شد//با شرار عشق حق درگير شد

ناگهان از حق برآمد اين ندا//بنده ما را كنيد از كف رها

گرچه نزد حق گناهش بر ملاست//شافع او زاده پيغمبر است

شامل او رحمت داور شده//چون حسينم را شبي منبر شده

خواندم از بهر تو خط سرنوشت//دوزخي بودم شدم اهل بهشت

گر دلم از نور رحمت منجلي است//هر چه دارم از حسين ابن علي است

اين حسين آقاي باغ جنت است//اين حسين از پاي تا سر رحمت است

در قيامت او خدايي ميكند//قلبها را كيميايي ميكند

گر بخواهد از خداوند مجيد//روسياهي را كند او روسپيد

$

###داش علی مست،رسول ترك،علي گندابي،آقاعلي درويش، جوان مست

داش علي مست،رسول ترك،علي گندابي،آقاعلي درويش، جوان مست

 

ماجراي داش علي مست و روضه حضرت عباس(ع)

يکى از جاهلهاى محل ما «داش على» بود که چند سال پيش فوت شد، در زمان حياتش يک روز من از توى بازار رد مى شدم، ديدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقويش را هم دستش گرفته و يک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشين و اتومبيل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواري حضرت سيدالشهدا(ع) مىرفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا ديد و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پياده شو، پياده شدم، گفت: کجا مىروى؟

ديدم مست مست است و بايد با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مى روم!

گفت: يک روضه ابوالفضل همين جا برايم بخوان، چون چاره اى نداشتم، يک روضه اباالفضل(ع ) برايش خواندم، داش على بنا کرد گريه کردن، اشکها روى گونه اش مى غلتيد و روى زمين مى ريخت، چاقويش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهميدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبه اش شده بود.

چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب ديدم، حال او را پرسيدم، مثل اينکه مى دانست مى خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم، گفت: راستش اين است که تا آمدند از من سؤالهايي بکنند، سقائى آمد ـ مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود ـ و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشيد

 

ماجراي توبه رسول

در محرم آن سال در يکي از اين شبهاي دهه اول محرم رسول ترک به سوي هيئت و جلسه روضه اي ميرفت که مسئولين و بعضي از شرکت کننده هاي در آن هيئت از اينکه رسول ترک به هيئت و جلسه آنها ميآمد بسيار ناراحت و ناخشنود بودند.

در اين چند شبي که از محرم گذشته بود رسول ترک هر شب در آن هيئت حاضر شده بود. او در اين چند شب به همه نشان داده بود که نميتواند مانند بسياري از شرکت کنندگان و عزاداران در گوشهاي از مجلس آرام و ساکت بنشيند.

او فکر ميکرد ميتواند در آن جلسات هر کاري که هر يک از اعضاي هيئت ميکند او نيز انجام دهد. او حتي بدش نميآمد تا در نظم و ترتيب بخشيدن به مراسم عزاداري نيز دخالت کند.

هر چند که همه حرکتها و کارهاي رسول با نوعي شلوغکاري همراه بود اما به وجه اساس و ريشه اين نارضايتيها و دلخوريهاي اهل هيئت بخاطر اين شلوغکاريها نبود.

آنها از مرام و شخصيت رسول ناراحت بودند. آنها فکر ميکردند که وجود و حضور چنين آدمي هيئت و جلسه عزاداري و توسل را از شور و اخلاص و صفا باز ميدارد و حق هم در ظاهر با آنها بود، زيرا رسول آدمي قلدر و لات و لاابالي بود. او مردي بود که به فسق و زورگويي شهرت داشت. او يکي از قلدرهاي شروري بود که مأمورهاي کلانتريهاي تهران از اينکه بخواهند با او برخوردي جدي داشته باشند بيم و هراس داشتند.

اما رسول ترک با تمام اين گمراهيهايي که داشت يک صفت و خصلت نيکو وعجيبي نيز داشت. او دوست داشت در ماههاي محرم در هر شکل و حالتي که هست در جلسه هاي سوگواري و روضه سرور آزادگان عالم حضرت حسين بن علي (ع) شرکت کند.

گاهي قبل از اينکه بخواهد به سوي جلسه روضها ي حرکت کند ابتدا دهانش را براي لحظاتي کوتاه زير شير آب ميگرفت و به خيال خودش دهانش را به اين شکل آب ميکشيد تا ديگر نجس نباشد و آنگاه به سوي هيئت و جلسه روضه اي به راه ميافتاد.

رسول ترک آن شب نيز وارد هيئت شد. بسياري از نگاههايي که به او ميافتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئول هيئت هم که آدمي خوش سيما و با صفا بود با ديدن و مشاهده رسول ناراحت به نظر ميرسيد.

دقايق زيادي از آمدن و حضور رسول نگذشته بود که جواني از ميان مسئولين هيئت قد راست کرد و يک راست به سوي رسول رفت و مشغول صحبت با رسول شد .

کم کم آثار ناراحتي و غضب در صورت و چهره رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتي به حرفها و صحبتهاي آن جوان گوش ميداد.

آن جوان که خود فرستاده مسئول هيئت معرفي کرده بود با صراحت و بدون هيچ ملاحظه و ترس و واهمه اي به رسول حالي کرده بود که بايد از مجلس بيرون برود و ديگر حق ندارد در هيئت و جلسه آنها شرکت کنند.

معلوم بود که رسول ترک از اينکه او را از جلسه امام حسين (ع) بيرون ميکنند به خشم آمده است. او از روي ناراحتي نميتوانست حرفي و سخني بگويد. او در حالي که خودش را کنترل ميکرد به حرفي و سختي از جايش بلند شد. براي لحظاتي سکوت و خاموشي بر مجلس سايه افکنده بود. در آن لحظات بعضيها گمان ميکردند که او الان دعوا و جنجالي به راه خواهد انداخت.

ارادت و اعتقادش به امام حسين (ع) به اندازهاي بود که به او اجازه نميداد تا از خادمان و ارادتمندان به ا مام حسين (ع) کينه و عقدهاي به دل بگيرد و دعوا و زد و خوردي به راه بياندازد.

آن شب نيز مثل همه شبهاي خدا به پايان رسيد هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دري باز شد و مردي از خانه اش بيرون آمد.

او به جلوي خانه رسول رسيد و شروع به در زدن نمود.

رسول در را باز کرد.

مردي که پشت در ايستاده بود همان مسئول هيئت بود .

مسئول هيئت در حالي که بر روي پنجه هاي پايش ايستاده بود هيکل و جثه قوي و بزرگ رسول را در آغوش گرفته بود .

مسئول هيئت بعد از معذرت خواهي ها و دلجوييهاي فراوان از رسول خواست تا او حتماً در شبهاي آينده در جلسه هاي آنها شرکت کند و تمام اتفاقات و حرفهاي شب گذشته را فراموش کند.

مسئول هيئت نميخواست بيش از اين توضيحي بدهد و دليل و علت اين تغيير نظر و رفتارش را بيان بنمايد.

زماني که مسئول هيئت ميخواست خداحافظي کند و برود رسول مانع از رفتنش شد. رسول ميدانست که مسئول هيئت بدون علت و بيخودي عقيدهاش تغيير پيدا نکرده است. او پافشاري و اصرار داشت تا علت اين تغيير را بداند.

مشاهده يک خواب و رؤيايي عجيب باعث شده بود تا مسئول هيئت از اينکه در شب گذشته رسول را از جلسه امام حسين (ع) بيرون کرده است به شدت پشيمان و نادم بشود.

تقدير و اراده خداوند بر اين تعلق گرفته بود تا مسئول هيئت دراولين دقيقه هاي صبح و در همان جلوي خانه رسول همه رويا و خوابش را براي رسول بازگو کند و واسطه و رساننده يک پيام و دعوتي رمزدار از جانب امام حسين (ع)براي رسول ترک باشد .

مسئول هيئت در شب گذشته در عالم خواب ديده بود در شبي تاريک در صحراي کربلا قرار دارد. او در خواب ديده بود که خيمه ها و ياران و اصحاب امام حسين (ع) در يک طرف ميباشند و ياران و خيمه هاي لشکريان يزيد (لعنت الله عليهم اجمعين) در سويي ديگر. مسئول هيئت تصميم مي گيرد براي مشاهده اوضاع و احوال خيمه هاي اما حسين (ع) به سوي خيمه هاي آن حضرت حرکت کند.

هنوز بيشتر از چند قدم بر نداشته بود که ناگاه متوجه ميشود سگي در حال پاسباني و نگهباني از خيمه هاي امام حسين (ع) است. آن سگ با پارسها و حمله هاي جسورانه اش به هيچ غريبهاي اجازه نميداد به خيمه هاي امام حسين (ع) نزديک شود.

مسئول هيئت قدم بر ميدارد و با احتياط به سوي خيمه هاي سيدالشهداء حرکت ميکند ولي آن سگ به سوي او نيز حمله ور ميشود و با سماجت مانع از نزديک شدن وي به خيمه هاي حسيني ميگردد.

مسئول هيئت در آن تاريکي و ظلمت شب با آن سگ درگير ميشود و ميخواهد خودش را به خيمه ها برساند. او به سختي و با کوشش و تلاشي زياد در حال رها شدن از آن سگ بوده است که ناگهان با نگاه به سر و کله آن سگ متوجه يک منظره بسيار عجيب و غريبي ميگردد.

مسئول هيئت با گريه و اشک به رسول ترک ميگويد:

«... رسول! من در حاليکه با آن سگ رو در رو شده بودم يکدفعه متوجه مسئله عجيبي شدم، من ناگهان متوجه شدم که سرو صورت آن سگ سر و صورت توست، اين سر و کله تو بود که بر روي هيکل و بدن آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع اين تو بودي که در حال پاسداري از خيمه هاي امام حسين (ع) بودي...»

رسول ترک بعد از شنيدن روياي مسئول هيئت شروع به گريه و زاري ميکند، او ناله کنان، تند تند از مسئول هيئت ميپرسيده است: «... راست ميگويي يعني واقعاً من سگ نگهبان خيمه هاي اما حسين (ع) بودم؟... » و سپس بعد از درآوردن صداي سگها با شور و وجدي آميخته به گريه و اشک فرياد ميکشيده است:«از اين لحظه به بعد من سگ حسينم... خودشان مرا به سگي قبول کرده اند...»

شب نهم دي ماه 1339 هجري شمسي مطابق با شب پانزدهم رجب 1380 هجري قمري از راه رسيد.

آن شب يکي از شبهاي جمعه بود.

همه دوستان و رفقاي رسول ترک هنوز اميدوار بودند که که حاج رسول همچنان در ميان آنها باقي خواهد ماند و همچون گذشته چشمه هاي اشک را از چشمهاي آنان سرازير خواهد کرد .

حاج احمد ناظم آن شب بر بالين حاج رسول بود و آمده بود تا همچون دوستي با وفا همه آن شب را در کنار رسول بيدار و حاضر باشد.

آن شب هر از چند گاهي رسول ترک روي به حاج احمد آقاي ناظم ميکرده و با همان لهجه غليظ و زيباي ترکي ميگفته است:

«قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم»

و باز بعد از لحظاتي دوباره همان جمله را همراه با قطره هايي از اشک تکرار ميکرده است:

«قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم»

حاج احمد آقاي ناظم با توجه به شناختي که از رسول ترک داشت شايد ديگر با شنيدن اين جمله هاي رسول يقين پيدا کرده بود که رسول رفتني شده است.

در آن آخرين لحظات حاج احمد آقاي ناظم شاهد و ناظر بوده است که يکدفعه يک وجد و خوشحالي براي رسول ترک حاصل ميشود و او با يک شور و حالي زائدالوصف صدايش را بلند ميکند و به زبان ترکي ميگويد:

«آقام گلدي آقام گلدي (آقايم آمد آقايم آمد) آقام گلدي آقام گلدي...»

و سپس بلافاصله و با آغوشي باز جان را به جان آفرين تسليم ميکند...

 

علي گندابي وشيخ حسن

مترجم تفسير بسيار مهم « الميزان » ، استاد بزرگوار حضرت آقاى سيد محمد باقر موسوى همدانى ، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حكايت زير را براى اين عبد ضعيف و خطاكار مسكين نقل كرد :

در منطقه گنداب همدان كه امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دايم الخمر به نام على گندابى .

او در عين اينكه توجهى به واقعيات دينى نداشت و سر و كارش با اهل فسق و فجور بود ، ولى برقى از بعضى از مسايل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .

روزى در يكى از مناطق خوش آب و هواى شهر با يكى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته بود .

هيكل زيبا ، بدن خوش اندام و چهره باز و بانشاط او جلب توجه مى كرد .

كلاه مخملى پرقيمتى كه به سر داشت بر زيبايى او افزوده بود ، ناگهان كلاه را از سر برداشت و زير پاى خود قرار داد ، رفيقش به او نهيب زد : با كلاه چه مى كنى ؟ جواب داد : اندكى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس از چند دقيقه كلاه را از زير پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن جوان شوهردارى در حال عبور از كنار اين قهوه خانه بود ، اگر مرا با اين كلاه و قيافه مى ديد شايد به نظرش مى آمد كه من از شوهرش زيبايى بيشترى دارم ، در آن حال ممكن بود نسبت به شوهرش سردى دل پيش آيد : نخواستم با كلاهى كه به من جلوه بيشترى داده گرمى بين يك زن و شوهر به سردى بنشيند .

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شيخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدين ، و مورد توجه . مى گويد : در ايام عاشورا در بعد از ظهرى به محله حصار در بيرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم ، كمى دير شد ، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنيدم كه مست و لا يعقل پشت در بود ، فرياد زد : كيست ؟ گفتم : شيخ حسن روضه خوان هستم ، در را باز كرد و فرياد زد : تا الآن كجا بودى ؟ گفتم : به محله حصار براى ذكر مصيبت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام)رفته بودم ، گفت : براى من هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اينجا همه چيز هست ، سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشين و مصيبت قمر بنى هاشم بخوان !

از ترس چاره اى نديدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، او گريه بسيار كرد ، من هم به دنبال حال او حال عجيبى پيدا كردم ، حالى كه در تمام عمرم به آن صورت حال نكرده بودم . با تمام شدن روضه من ، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجيبى در درون او پديد آمد !

پس از مدتى از بركت آن توسل ، به مشاهد مشرفه عراق رفت ، امامان بزرگوار را زيارت نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .

در آن زمان ميرزاى شيرازى صاحب فتواى معروف تحريم تنباكو در نجف بود ، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر ميرزا قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شركت مى كرد .

شبى در بين نماز مغرب و عشاء به ميرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنيا رفته ، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن كنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از سلام نماز عشا به ميرزا عرضه داشتند : آن عالم گويا مبتلا به سكته شده بود و به خواست حق از حال سكته درآمد ، ناگهان على گندابى همانطور كه روى جانماز نشسته بود از دنيا رفت ، ميرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن كردند !

برگرفته از کتاب داستانهاي عبرت آموز استاد حسين انصاريان

 

آقا علي درويش ومنبري نجف

مرحوم عالم جليل و سيد نبيل حاج سيد محمد صادق حكيم پسر عموي آيه الله العظمي حاج سيد محسن حكيم قدس الله سر هما براي نگارنده فرمود د رنجف اشرف ،ساباط و كوچه مسقفي بنام طاق آقا علي درويش بود كه در آن مردي بود فقير و درويش مسلك ، بنام آقا علي كه مردم را آزار ميكرد ، متلك ميگفت و مردم ازاو دوري و فرار ميكردند مخصوصا روحانيون كه غالبا ازآنجا نميكردند كه از شر و آزار او در امان باشند .

پس يكي از منبريهاي معروف نجف كه در ايام عاشورا مجالس بسياري داشت ، ناخودآگاه بطاق آقاعلي مذكور ميرسد در شب عاشورا و بواسطه داشتن مجالس زياد تند و سريع ميرفته كه آقا علي مزبور ، جلويش را گرفته و ميگويد باين سرعت كجا ميروي ؟ ميگويد روضه دارم ، ميروم كه بروضه هايم برسم .

ميگويد بيا اينجا روضه بخوان ميگويد آقاعلي بگذار بروم ، شوخي نكن اذيت نكن ، ميگويد نه شوخي ميكنم و نه اذيت .

بيا يك روضه هم اينجا بخوان .

ميگويد براي كي روضه بخوانم ؟ ميگويد براي من ! مگر من آدم نيستم مگر من مسلمان و شيعه نيستم .

آقاي منبري ميگويد چرا ولي ما منبريها تا منبر نباشد ، روضه نميخوانيم .

فورا آقا علي بحالت سجده خم شده و ميگويد بيا اين هم منبر ،بنشين بر پشت من روضه بخوان آقا گفت من چون عجله داشتم و ميخواستم از دست آقاعلي خلاص شوم و بمنبرها و روضه هايم برسم فورا بر پشت او نشسته و گفتم السلام عليك يا ابا عبدالله ، السلام عليك يا مظلوم يا حسين وديدم آقا علي بشدت گريه ميكند و صداي گريه او بلند بود پس از چند جمله مصيبت و روضه خواندن برخاستم و خداحافظي كرده و بشتاب دور شدم و رفتم و پس ازدو سه روز از عاشورا ، يكي از فضلاء را ديدم و بمن گفت خبرداري ؟ گفتم نه .

گفت آقا علي درويش مرد .

گفتم الحمدلله خوب شد مردم از شر او راحت شدند .

گفت پس خبر نداري ، آقا علي آمرزيده شد گفتم چطور ؟ گفت در خواب ديدم وارد صحن مطهر شدم و ديدم آقا اميرالمومنين عليه السلام در ايوان ايستاده اند پس ديدم جنازه را آوردند و خواستند در صحن دفن كنند حضرت امير عليه السلام اجازه نداد و فرمود ببريد اين را .

خواستند ببرند از صحن بيرون كه ناگهان ديدم حضرت سيدالشهدا عليه السلام بشتاب وارد صحن شده و آمدند جلوي ايوانن ، درمقابل پدر بزرگوارش علي عليه السلام ايستاده و عرض كردند پدر اجازه دهيد كه اين باشد فرمودند پسرم اين نبايد اينجا باشد .

پس ديدم امام حسين عليه السلام يكقدم جلوتر آمده و گفتند پدر جان آيا سوزانيدن منبر من جايز است ؟ ديدم اميرمومنان عليه السلام اشك از ديدگان پرفروغش جاريشده و فرمودن نه پسرم ، سوزانيدن منبر تو جايز نيست برگردانيد آقا علي را ومن نفهميدم موضوع منبر چيست ؟ و پرسيدم اين كيست ؟ گفتند آقا علي درويش است .

پس آقاي منبري نجف بسيار گريسته گفت خوابت درست و موضوع منبر هم درست است .

آقا علي ، شب عاشورا براي من منبر شد و من برگرده او نشسته ، روضه خواندم براي او .

نگارنده گويد آقا جان اگر آقا علي كذا و كذا چند لحظه اي منبر شد او را بخشيديد و شفاعت كرديد ، من روسياه گنهكار ، يك عمرست كه در خانه ات را زده و گفته و عرض ميكنم .

بجز حسين مرا ملجا و پناهي نيست ، در اين عقيده يقين دارم اشتباهي نيست

اختران فروزان ري و طهران يا تذكره المقابر في في احوال المفاخر ص 158 الي 160

 

حجت‌الاسلام والمسلمين سيد محمود مرعشي نجفي پسر ارشد آيت الله العظمي مرعشي نجفي‌(ره) که نزديک به پنجاه سال از عمر با برکت پدر را درک کرده است،در بيان خاطره اي زيبا از زندگي زاهدانه اين عالم رباني نقل کردند که يک شب آيت الله مرعشي نجفي به مراسم عقد يکي از آشنايان دعوت مي‌شود و مهماني طول مي‌کشد، موقع برگشتن در تاريکي با يک جوان مست عربده کش مواجه مي‌شوند.

جوان با تحکم مي‌گويد: شيخ از کجا مي‌آيي؟

ايشان هم جريان را توضيح مي‌دهند؛ جوان مست مي‌گويد: شيخ برايم روضه بخوان! آقا بهانه مي‌آورند که اينجا منبر و چراغ و روشنايي نيست که روضه بخوانم. جوان روي زمين افتاده و مي‌گويد: خوب اين هم صندلي بنشين روي گرده من. پدرم مي‌گفت؛ نشستم روي گرده اين جوان مست، تا گفتم يا اباعبدالله، شروع کرد به گريه کردن به حدي که شانه‌هايش تکان مي‌خورد و مرا هم تکان مي‌داد، چنان که من از گريه او متاثر شدم، فکر کردم اگر اين طور پيش برود او غش مي‌کند، روضه را خلاصه کردم.

گفت« شيخ چرا کم روضه خواندي؟ گفتم که خوب سردم شده … وقتي خواستم خداحافظي کنم گفت که من بايد تا در خانه شما را همراهي کنم تا يکي مثل من مزاحم شما نشود.

ابوي مي‌فرمود: دو سه هفته از اين قضيه گذشته بود در مسجد بالاسر در محراب نشسته بودم ديدم جواني آمد و افتاد دست و پاي من، به حضرت معصومه‌(س) قسمم داد که او را ببخشم، بعد که خودش را معرفي کرد متوجه شدم که همان جوان مست بوده است. از آن شب به بعد به کلي دگرگون شده و توبه کرده بود و به نماز جماعت مي‌آمد.

اين جوان تا آخر عمر با ظاهري خاشع و متواضع در صف اول نماز جماعت ايشان شرکت مي‌کردند و پس از سالها زندگي به ديار باقي شتافت و در حضور انبوه و پرشور مردم به خاک سپرده شد.

$

##روضه هاي حضرت مسلم

###اولين بنده ي دربار اباعبدالله

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَب

اولين بنده ي دربار اباعبدالله

اولين بنده ي دربار اباعبدالله

منتظر مانده ي ديدار اباعبدالله

من كجا و سر بازار اباعبدالله

تا خدا هست خريدار اباعبدالله

عاشق آن است كه ديدار كند يارش را

بارها جان بدهد ديد اگر يارش را

باز آماده كند جان دگربارش را

فاطمه پيش خدا پيش برد كارش را

هر كه اوفتاد پي كار اباعبدالله

مانده از جلوه ي والاي تو حيران مسلم

جان خود ريخت به پاي تو به يك آن مسلم

عيد قربان شهان، هست فراوان مسلم

من به قربان تو نه جان هزاران مسلم

تازه قربان علمدار اباعبدالله

قبل از آني كه بيايد خبرم را ببريد

زير پايش م‍‍ژه ي چشم ترم را ببريد

محضرش دست به دست اين جگرم را ببريد

گر سرم را و سر دو پسرم را ببريد

باز هستيم بدهكار اباعبدالله

وقت هجران به گريبان چه نيازي دارم

به دل بي سر و سامان چه نيازي دارم

به لب پاره به دندان چه نيازي دارم

به سر شانه ي اينان چه نيازي دارم

تا سرم هست به ديواراباعبدالله

السلام عليك يا سفير الحسين عليه السلام

خيلي اين آقا مقام و منزلت داره،من سه چهار فراز از زيارت شو نوشتم،طولانيه،زيارت مأثوره ي از امام ِ،خيلي قشنگ و زيبا و پُر معناست

السلام علي اول الشهداء و سيد السُّعداء،آقاي سعادتمندان،

السلام علي الهادي بنفسه و مهجته،كسي كه همه ي وجودش رو برا امامش عطا كرد و داد،همه جونش و همه سرمايه اش رو،

السلام علييك ايها الشهيدُالفقيه المظلوم ،فقيه،مسلم مگه كم كسيه،داماد اميرالمؤمنين ،خواهر ابي عبدالله رو گرفته،ابي عبدالله دايي بچه هاي مسلم ِ،مسلم بن عقيل سردار كنار دست امام مجتبي بوده،توي صفين ميسره لشكر(جناح چپ) دستش بوده،مورد اعتماد بوده،بالاتر از اينها،مرحوم صدوق تو أمالي نقل مي كنه،مي گه:يه روز امير المؤمنين اومد محضر رسول خدا(ص)،سئوال كرد آقاجان شما به برادر من علاقه داريد يا نه؟پيغمبر فرمود آره علي جان به دو دليل عقيل و دوست دارم،دليل اولش اينه برادر تو است،فرزند ابوطالب ِ،دليل دومش بيچاره مي كنه آدم رو،اصلاً مي موني سر سفره كي هستي،دليل دوم علي جان عقيل رو دوست دارم چون يه پسري داره،اين پسر در راه محبت پسر تو كشته مي شه،علي جان دوستش دارم،پسرش فدايي پسر تو است،قبل كربلا،اين خبرها نيست،پيغمبر داره روضه مي خونه،خيلي گوش بده،عبارت عجيبه سه تا نكنه داره،نكته اول:پيغمبر فرمود علي جان،اهل ايمان بر اين پسر گريه مي كنند،الله اكبر،استنباط مي شه كرد،نشانه ي ايمان يكي گريه بر مسلم ِ، ديگه،پيغمبر فرمود:مؤمنين براش گريه مي كنن،دوم علي جان،اين مسلم فرشتگان خدا بر او صلوات و درود مي فرستند،بعد عجيبه،مي گه به اينجا كه رسيد،پيغمبر شروع كرد گريه كردن،عبارت عجيب حديث اينه، مي گه:اون قدر گريه كرد،حتي جرت دموع علي صدره،پيغمبر لولاک لما خلقت الافلاک،مي گن اينقدر برا مسلم گريه كرد،اشكاش رو سينه اش چكيد،اين مسلمه با اين عظمت با اين مقام،حالا من و تو اومديم از مسلم عاشقي ياد بگيريم،از مسلم فدا شدن برا امام زمان ياد بگيريم،اومديم از مسلم ياد بگيريم،آدم وقتي مي خواد خودش رو خرج امامش كنه،بايد بدون كم و كاست،مي خواي ياد بگيري بسم الله:

بنويسيد مرا يار اباعبدالله

اولين بنده ي دربار اباعبدالله

منتظر مانده ي ديدار اباعبدالله

من كجا و سر بازار اباعبدالله

تا خدا هست خريدار اباعبدالله

عشق بازي رو ياد بگير

عاشق آن است كه ديدار كند يارش را

بارها جان بدهد ديد اگر يارش را

باز آماده كند جان دگربارش را

شب اول ِ،من از اول مجلس منتظر بودم اين اسم بياد،آخه با اين اسم امشب گره باز مي شه،تو هم منتظري نشون بده

عاشق آن است كه ديدار كند يارش را

بارها جان بدهد ديد اگر يارش را

باز آماده كند جان دگربارش را

فاطمه پيش خدا پيش برد كارش را

هر كه اوفتاد پي كار اباعبدالله

اونايي كه تو اين دهه همه ي كاراتون و مي زاريد كنار،مي گيد كار فقط كار حسين،فعلاً مهمتر از همه دنيا حسينه،فاطمه اون دنيا مي گه،همه رو رها كن ،دست اين رو من بگيرم،اين محرما همه چيزش تعطيل بود،فقط حسين

مانده از جلوه ي والاي تو حيران مسلم

جان خود ريخت به پاي تو به يك آن مسلم

عيد قربان شهان، هست فراوان مسلم

من به قربان تو نه جان هزاران مسلم

تازه قربان علمدار اباعبدالله

قبل از آنكه بيايد خبرم را ببريد

كمك كنيد شب اول ِ،خبر دادن،تو منزل ثعلبيه به امام حسين عليه السلام گفتند:آقا مسلم تو رو تو كوفه كشتند،حضرت گريه كرد،گفت:مسلم پسر عموي من بود،سفير من بود،مورد اعتماد من بود،

قبل از آنكه بيايد خبرم را ببريد

زير پايش م‍‍ژه ي چشم ترم را ببريد

محضرش دست به دست اين جگرم را ببريد

گر سرم را و سر دو پسرم را ببريد

باز هستيم بدهكار اباعبدالله

اين كه چيزي نيست،خودم فدات حسين،زن و بچه ام فدات حسين،آخ گريه تو به من مي گه،روضه ام الان وقتشه

وقت هجران به گريبان چه نيازي دارم

به دل بي سر و سامان چه نيازي دارم

به لب پاره به دندان چه نيازي دارم

به سر شانه ي اينان چه نيازي دارم

تا سرم هست به ديواراباعبدالله

آي حسين...

با همه ي مقاومتش،با همه ي سرداري و دليريش،بهش نيرنگ زدن،اَمان نامه ي دروغين بهش دادن،گودال سر راهش كندن،و اِلا به اين راحتي مسلم و نمي تونستن بگيرند،گفتم: گودال،ياد چي مي افتند بعضي ها،اصلاً رسم اين كوفيا همين بود،مي خواستند يكي و گير بندازند،سر راهش گودال مي كندند،چيه؟يه گودال تو رو اين جوري به هم مي ريزه،من رد شم،اصلاً بنا ندارم اين جوري روضه بخونم شب اول،مي خوام بگم اين مسلم،آقايي است كه در راه ولي خدا اول فدايي قرار گرفت،قربونش برم،مادر ما زهرا هم اولين فدايي علي است،اما زهرا كجا،مدينه كجا،كوفه كجا،هر دو اول فدايي اند،ناله دارا،شب اول روضه ام همينه،مي خوام بگم اين كلمات برات آشناست يا نه،اين كلمات هم روضه مسلم رو در بر ميگيره،هم روضه ي مدينه رو،من فقط يه كلمه رو ميگم رد مي شم،هركي ناله داره،اين كلمه ها مشتركه،مي خوام بگم:اوليش كوچه است،دومي اش آتيشه، ريسمانه،تازيانه است،لااله الا الله،يه چيز ديگه بگم ناله دارا، چند نفر به يه نفره،تو كوفه ام چند نفر ريختند،نتونستند مسلم و دستگير كنند، اما مردم مسلم يه مرد جنگيه،يه سردار خستگي ناپذيره،اما مادر ما زهرا،يه مادر باردار بود،هجده ساله بود،يازهرا...

متن روضه شهادت مسلم بن عقيل عليه السلام-ميرداماد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت آقا مسلم بن عقيل درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: كتاب گودال سرخ

 

مسلـمم من مسلـمم من پيک عشق امـام زمانم

بي وفـايي درد غربـت بـرده از کـف تمـام توانم

آه کوفيان  حرمتم دريدند

آه يک شبه از آقام بريدند

يبن الزهراحسين جان

من اسيـرم توي دست شهـر نامردي و بي وفايي

کاشکي مي شد بنويسم يبن الزهرا به کوفه نيايي

آه آقـا بـه خاطـر  سکـيـنـه

آه کاش ميشد برگردي مدينه

يبن الزهراحسين جان

لب تشنه دل شکسته جان دهم روي دارالاماره

ياد زينب توي کوفه کـرده چشـم منو پر ستاره

دلواپسم براي اکبرت

آه براي گلوي اصغرت

يبن الزهراحسين جان

شعروسبک:طالبي پور

$

###روي دارالاماره

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

روي دارالاماره

ميشوم كشته بي وفائي

پاره قلب زهرا كجائي

مسلمت شد فدائي

كاش

نامه مسلم را

تونخواني اي آقا

سوي كوفه نيائي

ياسيدي ياسيدي ياسيدي ياثارالله

ياسيدي ياسيدي ياسيدي ياثارالله

ازبلنداي كوفه

ميدهم اي عزيزم سلامت

هستي من شده نذرنامت

هستم آقا غلامت

واي

هركه اينجا مهمان است

قسمتش سنگباران است

راس زينب سلامت

ياسيدي ياسيدي ياسيدي ياثارالله

امام حسين(ع) مسلم را به کوفه فرستاد. چهار، پنج روزي که مسلم در کوفه بود هيجده هزار نفر با مسلم بيعت کردند. مسجد کوفه مسجد بزرگي است وقتي مسلم نماز مي خواند تا دم در مسجد از جمعيت پر مي شد. يک شب عبيدالله اعلام کرد هر کس اطراف مسلم باشد و از مسلم طرفداري کند دستگيرش مي کنيم. مسلم بن عقيل نماز مغرب را خواند. بين نماز مغرب و عشاء پشت سرش را نگاه کرد، ديد يک نفر هم پشت سرش نيست. همه رفته بودند. تمام مردم شهر مضطرب هستند. در شهر پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگير مي کنند يکي شوهرش خانه نيست مي گفت: نکند شوهرم را گرفته باشند. يکي پسرش بيرون است.يکي برادرش نيست. مسلم کنار کوچه اي از استر پياده شد و سرش را به ديوار گذاشت. زني جلوي در نشسته بود. اسمش طوعه بود. او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. ديد آقايي از استر پياده شد و سرش را به ديوار گذاشته است. گفت: آقاجان! چرا سرت را به ديوار خانه من گذاشتي؟ چرا به خانه ات نمي روي؟ دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داري براي من بياوري؟ زن رفت آب آورد. مسلم باز همانجا ايستاد. آن زن گفت: آقاجان! چرا به خانه ات نمي روي؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم. زن گفت: شما کي هستي؟ گفت: من مسلم بن عقيل هستم.

جان ختم المرسلين در کوفه جا دارد ندارد

بهتر از روح الامين در کوفه جا دارد ندارد

افسر جانباز حق در کوفه سرگردان و بي کس

نايب سلطان دين در کوفه جا دارد ندارد

مسلم بي خانمان در کوچه ها مي گردد امشب

يک جهان ايمان و دين در کوفه جا دارد ندارد

امتحان حق نگر ازآن مسلمان و مسلم

مسلم است اي مسلمين در کوفه جا دارد ندارد

مسلم آن شب را در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر اين زن به دارالامارة خبر داد در خانه آنهاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و خانه را محاصره کردند. يک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقاجان! مسلم بن عقيل! خانه را محاصره کردند. مثل اينکه فهميده اند شما داخل خانه ما هستيد. مسلم بن عقيل از خانه بيرون آمد سوار اسبش شد. شمشير مي زند و مي کشد. دشمنان را روي زمين مي ريزد. اين بي انصافها دسته هاي ني را آتش زدند و از بالاي بام بر سرش ريختند. همه بگوييد: غريب مسلم! غريب مسلم!

بعد از پيکار عظيم مسلم را گرفتند. دست مسلم را به پشت سر بستند. او را به طرف دارالامارة آورند. وقتي عبيدالله رسيد شروع کرد به گريه کردن. عبيدالله گفت: چرا گريه مي کني؟ کسي که در اين کارها مي افتد بايد پيه کشته شدن هم به تنش بمالد. چرا گريه مي کني؟ صدا زد: عبيدالله! به خدا قسم اگر براي خودم . کشته شدن گريه کنم. گفت: پس براي چه گريه مي کني؟ گفت: دلم مي سوزد که نامه نوشته ام تا حسين(ع) به کوفه بيايد. مي ترسم امام حسين (ع) دست زن و بچه اش را بگيرد و به طرف شما مردم بي وفا بيايد.هنگامي که مي خواستند او را بکشند فرمود: عبيدالله! سه وصيت دارم. اول وصيتم اين است وقتي مرا کشيد بدنم را روي خاکها نگذاريد! مرا دفنم کنيد. وصيت دومم اين است که هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، زره مرا بفروشيد و قرضهايم را ادا کنيد. يک وصيت ديگر هم دارم وآن اينکه دلم مي خواهد يک نامه بنويسيد که حسين(ع) نيايد. آي غريب حسين! حسين!...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت آقا مسلم بن عقيل درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : روضه مرحوم كافي

$

###تشنه ام تشنه ولي آب گوارايم نيست

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

تشنه ام تشنه ولي آب گوارايم نيست

بين اين قوم کسي تشنه ي آقايم نيست

هيچ کس نيست که سرگرم تماشايم نيست

نفسم مانده و جاني به سر و پايم نيست

من که شرمنده ام اي تشنه به اندازه ي شهر

چشم بر راه توام بر سر ِ دروازه يِ شهر

يک نفر بودم و يک شهر مرا زخم زدند

يک تن امّا همه از رسم و وفا زخم زدند

بي کس ام ديده ولي در همه جا زخم زدند

سنگ آورده و از بام و هوا زخم زدند

زخم بر من زده و کرده تماشا کوفه

امتحان کرده نوک نيزه ي خود را کوفه

تيري آماده شد و با بدنم تمرين کرد

تيغه اي ساخته شد، روي تنم تمرين کرد

پنجه اي سرزده با پيروهنم تمرين کرد

سنگ انداز ببين با دهنم تمرين کرد

خواستم تا بپرم از بدنم بال افتاد

کارم آخر به تهِ گودي گودال افتاد

آنکه ديروز نظر بر نظرم مي انداخت

ديدي امروز چه خون بر جگرم مي انداخت

چوب آتش زده از دور و برم مي انداخت

شاخه ي شعله ور و نخل سرم مي انداخت

دست من بند زده، موي مرا ميسوزاند

دستگرمي سر ِگيسوي مرا ميسوزاند

واي اگر يک نفر اينجا تک و تنها گردد

آنقدر داغ ببيند که قدش تا گردد

بعد، از دشنه و سر نيزه محيّا گردد

آنقدر زخم زنندش که معمّا گردد

به سرم آمده و باز همان خواهد شد

رسم اين است و سرم سهم سنان خواهد شد

رسم اين است که اوّل پر او مي ريزند

بعد از او دور و بر پيکر او مي ريزند

بعد با خنجر خود بر سر او مي ريزند

بعد از آن هم به سر خواهر او مي ريزند

آخرش هم همه بر روي تنش مي کوبند

نعل تازه زده و بر بدنش مي کوبند

(حسن لطفي)

آوردنش تو دارالاماره،دست بسته،همه ي بدن خون آلود،لب پاره، دندونها شكسته، آب آوردن، يه بار، دوبار، سه بار، هربار خون لب ها ريخت، ديد نمي تونه بنوشه، گفت:مثل اينكه، بايد لب تشنه جون بدم، آيا كسي پيدا ميشه، از جانب من به اربابم، به آقام، به امامم پيام من رو برسونه، چون از در كه وارد شد، گفتند:به امير سلام كن، گفت: اين امير، امير شماست، امير من حسينه، جانم فداي اين مردي كه، خداوندگار حماسه است، بزرگترين پيش قراوله، من علميش رو برات بگم، رفقا نكته مهمه، انگار كه علم لدُن داره، انگار كه نيابت فقط، نيابت اينكه فقط بياد يه سفارتي داشته باشه، نيست،حرف هايي ميزنه، كه اين بوي دست داشتن، در عالم معنا رو داره، داشت از در مي اومد بيرون ديد طوعه، پيرزن داره گريه ميكنه، ميلرزه،گفت: آقا، فرمود ناراحت نباش، لقد اديت ما عليك من البر، اونچه به گردنت بوده كار خير، انجام دادي، حديث شناس ها مي دونن، يعني تو مقام شهيد داري، بالاترين مقام، يه شب كنيزي كرد، واي اگه يه عمر نوكري قبول نشه، يه شب كنيزي كرد، حكم داره صادر ميكنه مسلم، آيا  پيش بيني نمي كني اين دو روز ديگه عوض شه؟ آدميزاده، امشب با شماست، مثل زُبير، زُبير در قضاياي حضرت زهرا سلام الله عليها، دفاع ميكرد از علي، زُبير جزو حاميان اهلبيت بود، عاقبتش اونجور به شر شد، آقا مسلم پيش بيني نمي كني اين راهش كج بشه يه دو روز ديگه، عوض بشه؟ نه!مسلم انگار حكم داره از عالم بالا، انگار امام حسين عليه السلام برا مسلم همه چيز رو گفته، يا اينكه تو خونه اتفاقاتي افتاده اين خيالش راحت شده،گفت به طوعه:  وَأخذتِ نصيبك من شفاعة رسول الله ( صلى الله عليه وآله )، تو نصيبت رو از شفاعت پيغمبر گرفتي خيالت راحت باشه، پيغمبر قيامت دست تو رو ميگيره، بعد ديد تعجب كرد طوعه، براي اينكه آروم بشه، فقط اشاره كرد، گفت: من ديشب يه ذره خوابم برد، خواب عموم علي رو ديدم، به من فرمود: انت غداً معي تو فردا بامني، يعني طوعه، ديگه امشب مهمون نداري، من مهمون يه شبت بودم، امشب سر من دارالاماره است،

داد پناهم سحر  يك زن والا گهر

گشت نرفته سفر همسفر عشق تو

اين بدن رو آويزه قناره كردن(قُلاب گوشت،چنگك قصابي)، معلوم اون كه ميگه ديدم پاي مسلم تو دست بچه هاست، بعد از بازار قصاب ها بوده، چيكار كرده بود قصاب،...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت آقا مسلم بن عقيل درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت مسلم بن عقيل- سعيد حداديان

$

###تشنه ام تشنه ولي آب گوارايم نيست

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

حال ســفير بي کـس تــو رو بـــه راه نـــيست

جـــز مـــکــر از اهـــالي اينـــجا نــديــــده ام

ديــوار هــم سفير تــو را تــکــيه گـاه نيــست

آوارگــي مـــن بـــه تـــماشـــا کشـــيده اســت

در ايـــن ديار بهـــر غــريــبان پنــاه نـيــست

تـــرسم بود کـــه ســاقي تان را نــظر زنــنـد

چشـــــمي براي ديـــدن رخـــسار مــاه نيست

اين قدر گويمت که در اين شهر خون پرست

مــُـثــــله نـــمودن تـــن کشـــته گـــناه نـيست

(محمد حسين رحيميان)

شب اول،ببين عزتُ،هر كجا مي خوان روضه ي حسين عليه السلام شروع كنن،با مسلم شروع مي كنن،دروازه ورود به محرم روضه ي اين آقاست،اولين شهيد اين هفتاد و دو نفر مسلم ِ،اين عزت نيست؟اين مزد نيست؟سلام خدا به اين آقا،خيلي نمي خوام شب اول اذيتت كنم،اما دلم راضي نمي شه از شب اول بگذرم،هي به خودم ميگم مراعات كن،صدا رو نيگه دار،ده شب مي خواي ناله بزني،بعد به خودم ميگم از كجا معلوم فردا شب بيام،از كجا معلوم امشب شب آخر محرمت نباشه،آقا جان بذار يه جوري گريه كنم،اگه امشب گفتند پاشو بساط خودتو جمع كن،خيلي اين غزل جانسوزه من كه امروز روضه رو مرور مي كردم،گفتم ديگه نمي خواي روضه بخوني،از بس كه اين غزل،مرثيه حرفشو قشنگ مي زنه،ببين  اين آقا چقدر غريب شده،خيلي سخته آقا غربت،اونم براي يه مرد،اونم تو يه شهر غريب

دل اين شهر براي نفسم تنگ شده

زبانحال مسلم با آقا و اربابشه،خيلي مسلم حسين رو دوشت داشت،خيلي به آقا ابي عبدالله علاقه داشته،بي خود نيست به اين درجه رسيده

دل اين شهر براي نفسم تنگ شده

شما هايي كه جلو ميشينيد،خيلي وظيفه تون سنگينه،نبايد همين جوري بشيني،من معتقدم تو روضه ابي عبدالله همه بايد  كمك كنند،يكي ناله بزنه،يكي گريه كنه،يكي زبون بگيره،يكي زمزمه كنه،بخدا قسم هركي كه رفته،هركي كه اين محرم دستش كوتاه شده،اين جمله جمله ي مشتركي بين همه ي رفته هاي زير خاك،وقتي مي بينيشون ،همه مي گن اي كاش ما يه بار ديگه بيايم يه حسين ديگه بگيم،اي كاش زنده بشيم يه محرم بيايم يه گوشه برا حسين گريه كنيم،اون وقت تو راحت از دست بدي جفا كردي،شب هاي ديگه مياي جلو بايد با همه ي وجودت ناله بزني.

دل اين شهر براي نفسم تنگ شده

جان من كوفه ميا كوفه دلش سنگ شده

خوب گشتم همه جا را خبري نيست نيا

همه شادند آخر دوباره خبر جنگ شده

آب و جارو شده اين شهر براي سر تو

آقا جان نمي دوني چه خبره تو اين كوفه،يكي داره شمشيرشو آماده مي كنه،يكي داره نيزشو تيز مي كنه،

آب و جارو شده اين شهر براي سر تو

كوچه هاشان همه پاكيزه و كم سنگ شده

هركي سنگ پيدا ميكنه،بيايد بريم كربلا،يكي داره مياد،حسين

همه جا صحبت از غارت اموال شماست

بخدا بيعتشان حقه و نيرنگ شده

چه بيعتي،هجده هزار نفر،شوخي نيست،بخدا امشب و شب هاي ديگه بياييد،فقط گريه نباشه،هجده هزار نفر بيان بيعت كنن،اون وقت برگردي بعد نماز مغرب،ببيني هيچكي نيست،يه مرد نبود اين آقا رو راه بده تو خونش،اين آقا خيلي مظلومه رفقا،برا مسلم مايه بذار،خيلي ها به ما مي گن،چرا شب اول مسلم مي خونيد؟براي اينكه اين آقا خيلي مظلومه،دو نفرند تو شهداي كربلا، كه تو زيارت نامه شون اومده،اشهد انك مظلوم،دو نفرند كه اشاره به مظلوميتشون شده،يكي مسلم،يك هم عباس،مي دوني چرا اين دو نفر مظلومانه شهيد شدند،چون اين دو نفر،چند نفر يكي جنگيدند، هر دونفر به آب هم رسيدند،آب نخوردند،هجده هزار نفر ميان بيعت كنند،يه مرتبه صحنه خالي بشه،آي رفيق يه جمله بگم وسط روضه،امر دارم وسط روضه ميگم،نگي خيلي حاشيه ميري،آي رفيق،آي جوون بيعت با اين آقا مال زمان مسلم نبود مال الان هم هست،الانم اگه مي خواي جزو سپا كوفه نباشي،بايد بدوني زير خيمه ي حسين بايد جات و نگه داري،يه كاري نكني بري جزو كوفي ها،برگشت پشت سرش رو نگاه كرد،غريبانه بلند شد،تو كوچه هاي كوفه،از اين كوچه به اون كوچه،هي دست رو دست مي زد،الهي دستم بشكنه،چرا نوشتم به حسين بيا،اينها چه مردمي هستند،هي از اين كوچه به اون كوچه،خسته شد پشت در يه خونه سر به ديوار گذاشت،پير زن در و باز كرد،ديد يه آقاي قد بلند،محاسن ،هيبت،كسي بود برا خودش مسلم،آقا چرا اينجا ايستادي،چيزي مي خواي اين وقت شب،مي خواي برات آب بيارم،از سر و وضعت پيداست آشفته اي،تشنه اي،يه مقدار آب براش آورد،گفت:مي تونم ازتون يه سئوالي بكنم،شما مگه تو اين شهر خونه نداريد،گفت نه من تو اين شهر غريبم،آخ غريب آقا،گفت:چرا غريبيد،اين وقت شب تو كوچه هاي كوفه چيكار مي كني،گفت:منو مي شناسي،گفت نه آقاجان،گفت: من سفير حسينم،من مسلم بن عقيلم،تا گفت من مسلمم،طوئه كه وجودش مملوء از محبت ابي عبدالله بود،دست و پاشو گم كرد،گفت:خوش اومدي آقا،جوونم فداي شما،عجب سعادتي در خونه ي منو زده،شما كجا خونه طوئه كجا؟دروباز كرد،گفت:آقا قدم رو چشماي من بذاريد،من خيلي به ارباب شما علاقه دارم،من از شيعيان شما هستم،مي توني امشب منزل من باشي،اومد وارد خونه طوئه شد،چي كار كرد اين زن كه تو تاريخ اسمش موند،چه پذيرايي از جناب مسلم كرد،ظاهراً وضع خونه ايش خوب بوده،بهترين اتاق و در اختيار مسلم گذاشت،بهترين پذيرايي رو از او كرد،اما  ديد اين آقا لب به غذا نمي زنه،هي غذا براش مي اورد،هي مي گفت:مياي لااقل زينب و نيار،چي مي گي؟لااقل مي آي،علي اصغر و نيار،اصلاً مي ديد اين آقا تو يه حال و هواي ديگه اي است،لااقل مي آي رقيه رو نيار،اي واي اي واي،خيلي طول نكشيد،تا فهميدن مسلم تو خونه ي طوئه است،ريختند دور وبر خونه ،خونه رو از چهار طرف،محاصره كردند،مي دونند،اومدن كي و ببرند،گرفتن شير كار سختيه،اونم شيري كه عموش علي است،تا ريختن در خونه،من خيلي سعي كردم نرم تو اين فضا،ولي يه طرف دلم مي گه شب اوله ديگه،شب اول از حضرت زهرا نگيم نمي شه،شب اول از مادرمون كمك نگيريم نمي شه، شب اول اونم اين همه بچه سيدا دور منبر،بچه سيدا يادشون نره فردا شال بندازن،تا طوئه فهميد اومدن دم در،به مسلم گفت:غصه نخوري، من خودم مي رم دم در،همچين كه اومد بره دم در اهل كنايه،مسلم گفت:كجا داري ميري؟ تو يه زني،اينها عقل ندارن،اينها مروت ندارن،شايد مي خواست بگه،يه زن رفت پشت در،براي همه عالم بسه،كسي حيا كنه،نه تا فهميد زهرا پشت دره،رفتم توي روضه بذار بگم،خودش تو نامه اي كه به معاويه لعنت الله عليه نوشت،گفت:تا فهميدم فاطمه پشت دره،برگشتم عقب ،گفتم :نه،من با زهرا كاري ندارم،اما ياد علي اوفتادم، شب اول چي دارم مي گم،اومدم پشت در چنان لگدي به در زدم،صداي شكستن استخانهاشو شنيدم،كجا مي ري طوئه،بذار من برم،رفت مسلم گفت: چنان بلايي سرشون بيارم،كه يادشون بيافته من برادر زاده ي علي ام،اومد،اگه عموم علي نتونست كاري كنه،دستش بسته بود،من كه دستام بسته نيست،اگه ايستاد جلوش چشماش فاطمه شو زدند،محكوم به صبر بود،من كه محكوم نيستم،دماري در بيارم،نمي دونيد چكار كرده،بريد تاريخ رو بخونيد،بريد بخونيد،كاري كرد مسلم،مي ريختن ده نفري دورش،مي گرفت پرت مي كرد،رو پشت بوم ها،اين جوري،كاري كرد،كه لشكر هرچي مي رفت جلو،لت و پار برمي گشت،نانجيب صداش بلند شد،گفت چه خبره؟مگه يه نفر اين قدر لشكر مي خواد،بريد كار مسلم رو بسازيد،يكي از اين كوفيا گفت:چي داري مي گي؟اين جمله ي تاريخه،گفت:فكر كردي ما به جنگ يكي از بقال هاي كوفه مي ريم،اين مسلمه اين سفير حسينه،اين نمي شه تنهايي باهاش،مبارزه كرد،زنها بالا پشت بام ها نيزه آتيش مي زدند،مي ريختند،هركي هرچي تونست انجام داد،مسلم رو نتونستند بگيرند،آخرشم اين آقا رو با نيرنگ،به دام انداختند،يه چاله اي درست كردند،روش و پوشوندند از ني،كشوندنش سمت چاله،انداختنش تو اين چاله، دستاشو بستند،ريسمان به گردنش انداختند،كشوندنش تو كوچه هاي كوفه،ديدن هي زير لب داره مي گه حسين،يه نشوني بدم،اول اوفتاد تو گودال،بعد سرش رو بريدند،اربابشم اول اوفتاد تو گودال،همه بگيد حسن.....اما يه فرقي داشت،مسلم با اربابش يه فرقي داشت،مسلم و از بالاي دارالاماره انداختند،پاهاشو بستند به اسب،تو خاكها و تو كوچه ها كشيدند،فقط اسبها پاهاشو كشيدند،اما حسين و اسب ها رو بدنش رفتند،همه بگيد حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت آقا مسلم بن عقيل درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت مسلم بن عقيل عليه السلام-ميرداماد

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###از اعتبار حُرمَتِ گفتارهايشان

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

از اعتبار حُرمَتِ گفتارهايشان

مغرب شکست بيعتِ بسيارهايشان

يک پيره زن فقط به سَفيرت پناه داد

ماندم چه شد تعارف و اصرارهايشان؟

کوفه مرا ز روي تو شرمنده کرده است

سر مي زنم ز غُصه به ديوارهايشان

جاي طناب، بر دهنم مشت مي زدند

اينجا همه عوض شده رفتارهايشان

محصول باغ ها همه خرج سپاه شد

از خار و سنگ پر شده انبارهايشان

خرما فروش يک شبه خنجر فروش شد

تغيير کرده کاسبي و کارهايشان

سکه شده فروختن چکمه هايشان

رونق گرفته دکه يِ نجارهايشان

بر روي ميخ جسم مرا پشت و رو زدند

لعنت به رسم کوفه و هنجارهايشان

اينجا سر ِ برادر ِتو شرط بسته اند

غوغا شده ميان کماندارهايشان

اينجا براي غارت خلخال و روسري

خُرجين خريده اند خريدارهايشان

(جواد پرچمي)

توي مجلس گشت مسلم، يه آشنا پيدا کنم، براش وصيت كنم،نگاه كرد،ديد قوم و خويشش عمر سعد وايستاده،ببين چقدر بده برا مسلم،يعني نزديك تر از عمر سعد پيدا نكرد،همه كثيف بودند،اين ديگه بدتر از همه،گفت:يه حرف سرّي دارم باهات،كشيدش كنار،گفت:من حرف سرّي گوش نمي دم،ابن زياد گفت:برو گوش بده ببين چي ميگه،صداش زد،اومد كناري،گفت:من600درهم از وقتي كه اومدم،قرض گرفتم،بعد از شهادت من اين زره رو بفروش،قرضم رو بده،جنازه ام رو تحويل بگير،دفن كن،سه تا وصيت كرد،رفت به ابن زياد گفت:ابن زياد گفت:باتو سرّي حرف زده،تو داري به من ميگي،ابن زياد اعتراف كرد،اينقدر كثيف بوده عمرسعد،خدا لعنتش كنه،رفت بالاي دارالاماره،سرش رو خواستند از گردن جدا كنند،يه نگاهي به سمت مدينه و مكه كرد،السلام عليك يا اباعبدالله،حسين جون برات نامه نوشتم بياي كوفه،اما نيا،وصيت كرد،وصيت سومش به عمر سعد لعنت الله عليه،اين بود،يه نامه بنويس بده به يكي بفرست برا حسين بن علي پسر عموم،نيا كوفه،اينها خيلي نامردند.

صبح شد يک طرف سرم افتاد

يک طرف نيز پيکرم افتاد

از روي پشت  بام افتادم

با عليک السلام افتادم

بدن من شکست خوشحالم

سر راهت نشست خوشحالم

بي سبب نيست اين که خوشحالم

زن و بچه نبود دنبالم

يعني ميگه:هرچي بود من جلو زن و بچه ام اذيت نشدم،اونهارو اسير نگرفتن،اما تو...

آي مردم سپاه بي نفرم

صبح خالي نبود دور و برم

حرفي از زخم با پرم نزنيد

اين همه سنگ بر سرم نزنيد

آي مردم گناه من عشق است

بهترين اشتباه من عشق است

آي مردم کم حيا بد نيست 

بي وفا ها کم وفا بد نيست

سنگ خوردم شکست کوزه ي من

غصه خوردم شکست روزه ي من

نفسم را سير کردم و بعد

وسط کوچه گير کردم و بعد

کو چه هايي که تنگ و باريکند

روز هم چون شبند تاريکند

بدي کوچه هاي تنگ اين است

مي شود هر طرف ره را بست

فقط منظورش به كوچه ي تنگ كوفه نبوده،برا زهرا هم اشاره داره

مثلاً کوچه اي که زهرا رفت

از تنش تازيانه بالا رفت

مثل اين مردمي که بي عارند

مثل اينها مدينه بسيارند

مثل اين ها مدينه هم بودند

دور بيت الحزينه هم بودند

تو نبودي مدينه را گفتي

قصه داغ سينه را گفتي

تو نگفتي خوشيم مادر بود 

مادرم دختر پيمبر بود

تو نگفتي صداش مي لرزيد

پدرم تا که کو چه ها را مي ديد

تو نگفتي كه لشگر آوردند 

مادرم را زير پا در آوردند

عوض اينكه روضه حسين و مسلم رو بخونم،رفتم مدينه

تو نگفتي هنوز غمگينم

فکر پرتاب دست سنگينم

تو نگفتي نگات پژمرده

مادرم بارها زمين خورده

حسين........،يكي گفت:مسلم رو آزاد مي كنن،يكي گفت:نه تبعيدش مي كنن،يكي گفت:صبر كن الان سر از بدنش جدا مي كنن،يه فرد شامي خونخوار قاتلشه،اومد تا ديد داره دعا ميخونه ،نذاشت تمام ذكرش تموم بشه،يه وقت سرش رو از بدن جدا كرد،به سرعت و با عجله و لرزون دويد،ابن زياد گفت:چرا اين طوري ميلرزي،گفت:وقتي خواستم،سر مسلم رو جدا كنم يه سيه چهره ي خشمگين،جلوم ديدم داره لب ميگزه،ترسيدم و فرار كردم،به همين هم اكتفا نكردن،پاهاي مسلم رو به ريسمان بستن،تو كوچه هاي كوفه ميگردوندن، حسين.....

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت آقا مسلم بن عقيل درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###بعد از نماز نافله ي شب دلم گرفت

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

بعد از نماز نافله ي شب دلم گرفت

تا صبح از غم تو مرتب دلم گرفت

با ديدن سواره و مرکب دلم گرفت

آقا فقط به خاطر زينب دلم گرفت

از حال و روز کوفه پريشان شدم حسين

گفتم بيا به کوفه پشيمان شدم حسين

پايان غصه هاي جدايي چه ميشود؟؟

آقا اگر به کوفه نيايي چه ميشود؟؟

رحمي به حال خود بنمايي چه ميشود؟؟

يا اينکه بي رقيه بيايي چه  ميشود؟؟

آقا نيا که مدعيان پشت پا زدند

آقا نيا که مرد و زن کوفه جا زدند

آقا نيا ديار حرام زاده هاي پست

آقا نيا که بيعت کوفي زهم گسست

"نزديک خانه ي پدري ات سرم شکست "

شرمنده است سفير تو آخر زپا نشست

شرمنده ام غمي به دل تو گذاشتم

دست خودم نبود کسي را نداشتم

زجر از رسيدن تو خبر دارد اي حسين

اينجا سنان به دوش تبر دارد اي حسين

صدها هزار نقشه به سر دارد اي حسين

جايي که حرمله ست خطر دارد اي حسين

اصلاً قسم به مادر پهلو شکسته ات

کوفه نيا کمر به قتال تو بسته است

اينجا پرت شکسته شود پر بياوري

صف بسته اند براي تو لشگر بياوري

عباس و عون و قاسم واکبر بياوري

چندين قواره چادر و معجر بياوري

ذاتاً مرام کوفي پست بي وفايي است

ذاتاً اساس کوفي پست بي حيايي است

دارند تير و نيزه ي خود تيز مي کنند

خورجين و اسب و قافله تجهيز مي کنند

دل هاي خود ز بغض تو لبريز مي کنند

روزي تن تو با قمه ريز ريز مي کنند

کوفه که نيست ديار سگان جذامي است

کوفه که نيست محله ي مُشتي حرامي است

اينجا براي کشتن تو اکبرت بس است

اينجا براي مرگ رباب اصغرت بس است

اينجا براي شمر کثافت سرت بس است

اينجا براي زجر لعين دخترت بس است

دادند دست به دست هم آقا چه ها کنند

هجده سر  بريده سر  نيزه ها کنند

(عليرضا خاكساري)

تا خبرآوردن مسلم كشته شده،گفتند:آقا نرو،فرمود:ديگه بعد از مسلم و هاني و قيس ابن مُسحر،تو بعضي از مقاتل خبر آوردن،يه برادر رضايي هم داشته امام حسين عليه السلام،چهارتا كشته شدن،خبر رسيد،فرمود ديگه بعد از اينها، ديگه عيش و زندگي معني نداره،اومد،فرمود دختر مسلم رو بگيد بياد،دختر غصه خوره،دختر رو تو دامن نشوند،يا ابنتي،صداي گريه ي زن ها بلند شد،فهميدند چي شده،ديدن اشك حسين داره مي ريزه روي سر اين دختر،فرمود:آي دخترم ديگه خودم باباتم،ميوه ي دلم ديگه دخترام خواهرتن،وقتي از دامن حسين اومد سكينه بغلش كرد،تسليت گفت:غصه نخوري ما دورتيم،نمي گذاريم غريب باشي،غصه نخوري عمه ام نمي ذاره يتيمي رو حس كني،آي سكينه خاتون،بي بي جان،به دختر مسلم تسليت گفتي،بغلش كردي،تو گودال كسي بهت تسليت گفت خانم؟كسي بود دست نوازش به سرت بكشه؟آره،يه عده تازيانه به دست اومدند،يه عده با كعب ني اومدند،حسين....

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت آقا مسلم بن عقيل درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت مسلم بن عقيل- سعيد حداديان

$

###بين اين قوم كسي تشنه يِ آقايم نيست

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

بين اين قوم كسي تشنه يِ آقايم نيست

هيچكس نيست كه مشغول تماشايم نيست

نفس آخر و جاني به سر و پايم نيست

من كه شرمنده ام اي تشنه به اندازه ي شهر

چشم بر راه توام بر سر دروازه ي شهر

يكنفر بودم و يك شهر مرا زخم زدند

يك طرف با همه با رسم وفا زخم زدند

بي كسم ديده ولي در همه جا زخم زدند

سنگ آورده و از بام و هوا زخم زدند

زخم بر من زده و كرده تماشا كوفه

امتحان كرده نوكِ نيزه ي خود را كوفه

رسم اين است كه اول پَر او ميريزند

بعد از آن دور و بَر ِ پيكر ِ او ميريزند

بعد با خنجر خود بر سر او ميريزند

بعد از آن هم به سر ِ خواهر او ميريزند

آخرش هم همه پا روي تنش ميكوبند

نعل تازه زده و بر بدنش ميكوبند

(شاعرش را نميشناسم)

هنگامي که دشمنان براي دستگيري حضرت مسلم وارد خانه ي طوعه شدند. مسلم ترسيد که خانه را به آتش بکشند، با شمشير بر آنها حمله کرد و کا را بر آنها سخت گرفت و سرانجام آنها را از خانه بيرون کرد و در بيرون خانه درگيري سختي درگرفت، عدّه اي به بالاي بام ها رفتند، سنگ به سوي مسلم پرتاب مي کردند و دسته هاي ني را آتش زده و از بالا بر سرش مي ريختند، مسلم با شمشمير در کوچه به آنها حمله مي کرد و همچنان مي جنگيد ... .

حدود يک ماه گذشت، راوي مي گويد: در بازگشت از حج وارد کوفه شدم، ديدم تعطيل سراسري است، اطلاع يافتم که اسيران کربلا را وارد کوفه مي کنند، لشکر ابن زياد شيپور و طبل نواختند و سر و صدا و هياهو از هر سو شنيده مي شد.

اهل کوفه از بالاي بام ها، لقمه هاي نان و خرما پيش اطفال مي انداختند، ام کلثوم از دست و دهان آنها مي گرفت، کنار مي انداخت و صدا مي زد: يا اهل الکوفه انّ الصدقه علينا حرام.

اي اهل کوفه ! همانا صدقه بر ما حرام است.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت آقا مسلم بن عقيل درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

ترجمه مقتل ابي مخنف ص 62، معالي السبطين ج 1 ص 235

سوگنامه آل محمد (ص) ص 413

ثمرات الحيات، ج 2، ص 694، بحار، ج 45، ص 114

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

چاه کندن

مسلم چندين نفر را به درک واصل کرد، دشمن نيروي کمکي خواست، ابن زياد پيک فرستاد: با چند نفر داريد مي جنگيد؟

جواب دادند: اين پسر عموي علي است، راه هاي کوفه رو بلده.

آري اين کوچه کوفه چه نسبتي با کوچه ي مدينه داشت؟

يه روز تو اون کوچه يه نفر را مي زدند، يه روز تو اين کوچه يه نفررو سنگ باران مي کنند.

براش چاله درست کردند (يکي تو اين کوچه چاه مي کَند، اميرالمؤمنين با چاه صحبت مي کرد، يکي را هم براش چاه درست کردند)

زخمي شد، تو چاه افتاد. زبان روزه بود .... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

آماده ي مرگ

تا ريختند تو خونه ي طوعه، (مقتل ا لحسين مرحوم ذهني) مسلم رو به طوعه صدا زد: مادر ! شمشير من را بديد، لباس رزم پوشيد تا آماده شد، طوعه گفت: آقاجان ! فکر کنم خودتون را آماده ي مرگ کرديد، راه چاره اي نداريد، فرمود بله راهي ندارم ... .

اين صحنه آدم را ياد اون لحظه مي اندازد که ابي عبدالله براي وداع آخر از خيمه بيرون آمد، لباس رزم پوشيدند، فرمود: زينب جان ! شمشير من را بياور، بي بي رو کرد به بردار، صدا زد: حسين جان ! کاَنَّ آماده ي مرگ شدي، داري مي ري؟ فرمود: زينب جان ! راهي غير اين ندارم، امام حسين (عليه السّلام) از خيمه روانه شد، زن و بچه از خيمه بيرون آمدند، دور و بر بابا رو گرفتند، يکي مي گه بابا ما را به دست کي مي سپاري ... .

ديد مرکب حرکت نمي کنه، ديد سکينه پاي اسب را بغل کرده، بابا با دختر مسلم چه کردي؟ من هم دارم يتيم مي شم ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

مهمان طوعه

(زبانحال) از سرشب تا صبح دور مسلم مي گشت، مي گفت تو چقدر بوي حسين مي دهي، وقتي ريختند مسلم را دستگير کردند، خيلي غم تو دل اين پيرزن نشست، بردند جناب مسلم را دارالاماره براي شکنجه، سر مسلم را از بدنش جدا کردند، بدن بي سرش را از دارالاماره انداختند رو زمين، طوعه داره تو کوچه دنبال مسلم مي گرده، مواجه شد با بدن بي سر که پاهاش را به اسب بستند و تو کوچه ها مي کشند، خيلي غصه خورد، اين مهمون من بود، چرا اينجور کردند، بايد خودش بگه مهمون يه شبه ي من بود، خونه ي من بود، خونه ي من را نوراني کرد، بي دعوت اومد، ولي کاري کرد که من حسيني باشم.

مي خوام بگم اين اولين مهمون يه شبه ي کوفه نبود، يه خانم ديگه هم ديد تو کوفه از تنور خونش نور بلند مي شه، خدايا تو خونه ي من چه خبره، چي شده، اومد جلو، درِ تنور را برداشت، ديد يه سر بريده است، يه مرتبه ديد يه صدايي داره مي ياد، صداي مادرانه است، هي داره مي گه پسرم

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

###مسلمم کبوتر نامه بر شه والا

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

مسلمم کبوتر نامه بر شه والا

آخرين سفير عشق خامس آل عبا

در هر خونه ميرم درا به روم بسته ميشه

دل من ز بي وفايي زار و بشکسته ميشه

يا حسين غريب مادر مهربون برادرم

مردمش برا حسين نامه نوشتن که بيا

حالا شمشير کشيدن براي کشتن آقا

روي دار کوفه اما التماس و شور وشين

برو اي باد صبا بگو ميا کوفه حسين

يا حسين غريب مادر مهربون برادرم

صحبت مردم کوفه شده از قحطي آب

نقل بزمشون شده کودک دلبند رباب

ميون حرفاي مردم ارباً اربا شنيدم

توي دست يک نفر تير سه شعبه مي ديدم

يا حسين غريب مادر مهربون برادرم

يا حسين شنو توسر بسته سخن ز نوکرت

گوشواره وا کن و از گوش سه ساله دخترت

روي دار کوفه ام با التماس و شور و شين

با لباي پر زخون ميگم ميا کوفه حسين

يا حسين غريب مادر مهربون ارباب من

من بميرم از براي قلب زينب صبور

آخه حرفايي شنيدم  از سر و کنج تنور

اينجا مردمانش از عجب و ريا لبالبن

دامناشون پر سنگ و چشم به راه زينبن

عده اي نقشه براي خيمه ها کشيدن

عده اي با نيزشون فکر سر بريده ان

روي دار کوفه ام با التماس و شور و شين

جون هر کسي که دوست داري ميا کوفه حسين

يا حسين غريب مادر مهربون برادرم

فاطمه اومده گودال ديدن نور دو عين

اومده زيارت پيکر پر خون حسين

تا حسين و غرق خون ديد

 ناله زد واي پسرم

خنجر رو نکش رو حنجر

آخه من يه مادرم

از کوفه چه خبر ؟

ديد از راه دور، دو نفر از سمت کوفه مي آيند، صداشون کرد، آقا سلام کردند، جواب سلام را دادند، فرمودند: از کوفه چه خبر؟ گفتند: آقا ! خبري داريم اگر صلاح بدانيد در خفا بگيم، آقا فرمودند: ما غريبه اي نداريم همين جا بگوييد، گفتند: داشتيم از کوفه بيرون مي آمديم، ديديم شهر شلوغه، ديديم يه بدني را مثله کردند، سرش را بريدند، دست ها را بريدند، بدن پاره پاره، ديدم طناب بستند و مي کشند، گفتيم اين بدن کيه؟ با کافر اين کار را نمي کنند؟ پيغمبر مگر نفرمود: بدن را مثله نکنيد، گفتند: اين بدن مسلم بن عقيل است.

اما با بدن مسلم هر کاري کردند، ديگه زير سم اسب نگذاشتند، اومدند گفتند: امير به ما بيشتر پاداش بده، ما يه کاري کرديم که ديگران نکردند، بيشتر پاداش مي خواهيم، مرکب ها را همه نعل تازه زديم و اينقدر بر بدن حسين (عليه السّلام) تاختيم ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت آقا مسلم بن عقيل درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

مسلمم کبوتر نامه بر شه ولا-سيب سرخي

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

###سوي کوفه ميا که پيچيده

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

سوي کوفه ميا که پيچيده - بوي غربت ميان هر کوچه

باز تکرار بي وفائي هاست - باز دستان بسته در کوچه

حسّ دلتنگي قفس دارد - آسمان کوچ کرده از اين شهر

عشق و احساس و عزت و غيرت - هم زمان کوچ کرده از اين شهر

اين قبيله چقدر بي دردند - بي حيائي ست خصلت کوفه

مشکها طعم تشنگي دارد - و سراب است بيعت کوفه

غربت زائر غريبي را - به نظاره نشسته اند آقا

نيزه نيزه در انتظار تواند - همه پيمان شکسته اند آقا

در کمين نگاه مهتابند - بغض ها ، کينه ها ، کبودي ها

و براي تو نقشه ها دارند - کوفيان ، شاميان ، يهودي ها

وقتي خبر شهادت هاني به مسلم بن عقيل رسيد با تمام کساني که او بيعت کرده بودند به قصد جنگ با عبيدالله بن زياد به طرف دار الاماره حرکت کردند .درهاي قصر را محکم بستند و با اصحاب مسلم در گير شدند ، کساني که در دارالاماره بودند ، مردم را از آمدن لشکريان شام مي ترساندند. آن روز به همين شکل گذشت ، هوا تاريک شد و اصحاب مسلم از اطراف او کم کم متفرق شدند و بعضي مي گفتند: چرا ما خود را به فتنه بيندازيم؟ بهتر است در خانه هايمان بنشينيم تا خداوند بين آنان را اصلاح کند.

همه رفتند و تنها ده نفر همراه با مسلم باقي ماندند. به طرف مسجد براي اداي نماز مغرب آمدند ، بعد از نماز ، آن ده نفر هم رفته بودند. مسلم وقتي خود را تنها ديد از مسجد خارج شد و در کوچه هاي کوفه راه مي رفت که به در خانه زني به نام طوعه رسيد. از او آب خواست ، آن زن براي مسلم آب آورد او را به خانه اش برد .پسرش که از حضور مسلم مطلع شد ، ابن زياد را خبر کرد.

ابن زياد ، محمد بن اشعث را با گروهي مامور آوردن مسلم کرد . وقتي به پشت ديوار خانه آن زن رسيدند ، مسلم از صداي اسب هاي شان متوجه حضورآنان شد. لباس رزم در تن کرد و پس از درگير شدن با آنان عده اي را کشت.

محمد بن اشعث فرياد زد: اي مسلم تو در اماني.

مسلم جواب داد: افراد حيله دگر و فاجر اماني ندارد.

مسلم با اين اشعار رجز مي خواند و به آنان حمله مي کرد:

اقسمت لا اقتل الاحرا /  و ان رايت الموت شيئا نکرا / اکره ان اخدع او اغرا / او اخلط البارد سخنا مرا / کل امرء يلاقي شرا / اضربکم و لا اخاف ضرا

يعني: قسم خورده ام که کشته نشوم مگر با آزادگي ، اگر چه مرگ برايم خيلي سخت باشد. دوست ندارم که با خدعه و حيله کشته شوم يا آب خنک را با آب گرم مخلوط کنم. هر کسي با شر ملاقات مي کند ولي با شمشير بر شما مي تازم و از هيچ ضرري نمي ترسم.

مامورين فرياد زدند: اي مسلم او به تو دروغ نمي گويد و تو را فريب نمي دهد. مسلم توجهي به آنها نکرد و مبارزه خود را ادامه داد تا اينکه بر اثر جراحتها و زخم ها ، ضعف بر او غلبه کرد و از پشت سر با نيزه بر سر او زدند و بر زمين افتاد. او را اسير کردند و بر عبيد الله وارد شدند ، ولي مسلم سلام نکرد. يکي از نگهبانان گفت: بر امير سلام کن مسلم گفت: ساکت شو بخدا قسم او بر من امير نيست. ابن زياد گفت: اماني بر تو نيست ، چه سلام کني و چه نکني کشته خواهي شد.

مسلم جواب داد: اگر مرا بکشي خيلي مهم نيست ، چرا که افراد بدتر از تو هم شخصيت هايي بهتر از مرا کشته اند ، اما از نظر نامردي و مثله کردن و خباثت و عملهاي زشت تو بر همه غلبه کرده اي و کسي شايسته تر از تو براي اين  کارهاي قبيح وجود ندارد.

ابن زياد گفت: اي بدبخت بيچاره بر امام خود خروج نموده و در بين مسلمين فتنه و تفرقه ايجاد کرده اي.

مسلم گفت: اي پسر زياد دروغ گفتي. اجتماع مسلمين را معاويه و پسرش پراکنده اند و فتنه را تو و پدرت زياد بن عبيد ايجاد کرده ايد. اميد آن دارم که خداوند شهادت را بوسيله بدترين مخلوقش نصيبم کند.

ابن زياد گفت: چيزي را از خدا خواسته اي که خداوند بر اهلش واگذار نموده است؟ مسلم گفت: اهل آن مقام کيست؟ اي پسر مرجانه

جواب داد: يزيد بن معاويه

مسلم ادامه داد: خدا را شکر مي گويم و به قضاوت خداوند بين ما و شما راضي هستم.

ابن زياد پاسخ داد: آيا گمان مي کني در خلافت براي تو سهمي است؟

مسلم گفت: به خدا سوگند گمان نمي کنم ، بلکه يقين دارم.

ابن زياد گفت: اي مسلم بگو بدانم براي چه به اينجا آمده اي و شهر را به آشوب کشانده اي و تفرقه و اختلاف درست کرده اي؟

پاسخ داد: براي آنچه تو مي گويي نيامده ام بلکه شما منکر را تزويج مي دهيد و معروف  را از بين مي بريد ، مردم را بدون رضايتشان به دستورات غير الهي فرمان مي دهيد و مانند پادشاهان روم و فارس عمل مي کنيد ولي ما مردم را به نيکي دعوت مي کنيم و از بدي ها نهي کرده و آنها را به حکم خدا و سنت پيامبر (صلي الله عليه و اله وسلم) دعوت مي کنيم و همانطور که پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) فرمود ، ما شايسته اين کار هستيم. ابن زياد شروع به فحش و ناسزا به مسلم و امام علي (عليه السلام) و امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) نمود و مسلم جواب داد: فحش به تو و پدرت سزاوارتر است ، هر چه مي خواهي انجام ده ، اي دشمن خدا.

ابن زياد ، بکير بن حمران را امر کرد که مسلم را بر بام دارالاماره ببرد و به قتل برساند او چنين کرد ، مسلم در حال بالا رفتن ، تسبيح خدا مي گفت و از خداوند طلب آمرزش مي کرد و بر پيامبر صلوات مي فرستاد.

در آنجا سر مبارکش را از بدن جدا کردند و بدن پاک او را از پشت بام به صورت وحشيانه اي پايين انداختند.

$

###اشعارومراثي مسلم بن عقيل

اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يامُسلِمَ بنَ عقيلَ بنَ ابيطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ

 

سوي کوفه ميا که پيچيده

بوي غربت ميان هر کوچه

باز تکرار بي وفائي هاست

باز دستان بسته در کوچه

حسّ دلتنگي قفس دارد

آسمان کوچ کرده از اين شهر

عشق و احساس و عزت و غيرت

هم زمان کوچ کرده از اين شهر

اين قبيله چقدر بي دردند

بي حيائي ست خصلت کوفه

مشکها طعم تشنگي دارد

و سراب است بيعت کوفه

غربت زائر غريبي را

به نظاره نشسته اند آقا

نيزه نيزه در انتظار تواند

همه پيمان شکسته اند آقا

در کمين نگاه مهتابند

بغض ها ، کينه ها ، کبودي ها

و براي تو نقشه ها دارند

کوفيان ، شاميان ، يهودي ها

دلشان را ز کينه ي مولا

دم بدم پر گدازه مي کردند

دل من آه ارباً اربا شد

نعل ها را که تازه ميکردند

دگر آقا چه خوب ميفهمم

ندبه ي بي جواب يعني چه

التماس نگاه لب تشنه

ناله ي آب آب يعني چه

ندبه هايي غريب مي بارد

صحنه هايي عجيب را ديدم

پرده افتاد ! در همين کوچه

سر شيب الخضيب را ديدم

گرد خورشيد خون گرفته ي عشق

نيزه ها ازدحام مي کردند

سنگ ها بر لبي ترک خورده

بوسه بوسه سلام مي کردند

سوي کوفه ميا که پيچيده

بوي غربت ميان هر کوچه

مي شود باز داغ ها تکرار

داغ دستان بسته در کوچه

 

اي طوعه من غريبم،بي يار و غم نصيبم

من نايب حسينم،من مسلم عقيلم

ادامه ي نوحه:

اي زن مرا زاحسان مهمان نما به آبي

اين لعل تشنه ام را با آب ده جوابي

رحمي نما به حالم گرپيرو ِکتابي

تحصيل کن تو اي زن با اين عمل ثوابي

اول تمام بيعت برعهد من ببستند

آخرچرا زکينه عهد مرا شکستند؟

قلب رسول و آل اش ازاين قضيه خستند

اي خصم آل ياسين،برمصطفي سليلم

ازتشنه کامي اي قوم برلب رسيده جانم

آبم دهيد آتش افتاده برروانم

آخر نه اي لعينان امروز ميهمانم

اي ملحدان بي دين من برشما دليلم

اي کوفيان بي نام وي مشرکان پرننگ

ازشش طرف ببستند برروي من درجنگ

برفرق من مباريد گه آتش و گهي سنگ

يک يک به جنگم آئيد من بر شما دليلم

 

آقا سلام مي دهم از جان و دل به تو

تا اين که بشنوم «وَ عليک السّلام» را

آقا کمي اجازه بده درد دل کنم

امّا خودت بگو که بگويم کدام را؟!

کوچه به کوچه مي روم و گريه مي کنم

از دست بي وفايي اين نانجيب ها

گفتم بيا به کوفه پشيمان شدم حسين

کوفه ميا امام غريب قريب ها!

اين مردمي که بنده ي دينار و درهمند

يک يک تمام بيعتشان را شکسته اند

اين نان به نرخ روز خوران قسم فروش

دست مرا ز حيله و نيرنگ بسته اند

تّجار کوفه فکر اداي نماز شکر

از بس که کارشان سر و سامان گرفته است

فهميدم از شلوغي بازارهاي شهر

کار تمام نيزه فروشان گرفته است

اين جا همه به فکر خريد لوازمند

اجناسشان شده سپر و خنجر و کمان

در انتظار روز پذيرايي تواند

آذين شهرشان شده سرنيزه و سنان

بازي کودکانه ي اطفالشان شده

پرتاب سنگ بر نوک نيزه ز روي بام

وقتي که مي خورد به هدف ضربه هايشان

حس مي کنند از اين که گرفتند انتقام

ديدم به دست حرمله تير سه شعبه اي

کز ديدنش تنور دلم پر شراره شد

از هر هزار تير يکي هم خطا نرفت

از ضرب شست او جگرم پاره پاره شد

نقشه براي دخترک تو کشيده اند

کوفه ميا که کوفه پر از قوم کافر است

در بين هر محله شان هر شبانه روز

حرف از کنيز بردن و خلخال و معجر است

 

اينجا دگر از بيعت و ياري خبري نيست

ديگر خبر از لشگر چندصد نفري نيست

وقتي که بيايي ز سفيرت اثري نيست

از او زره و خود و عبا و سپري نيست

کوفه ست و همين عاقبت بيعت شان هست

يک ساعته غارت بکنند عادت شان هست

گفتم بنويسم که حسين گوش به زنگ باش

گفتم که بگويم به تو آماده ي جنگ باشد

در وقت جدل بر حذر از حلقه ي تنگ باش

خوردي به زمين منتظر بارش سنگ باش

 

اما نشد آقا... نشد آقا... نشد آقا...

شرمنده ام آقاي گلم - يوسف زهرا

اينجا همگان شهره به جنگاوري هستند

اينجا همه مست اند پي خيره سري هستند

اينجا همه آماده ي لوده گري هستند

اينجا همه دنبال سر و روسري هستند

سر از تو و از ايل و تبار و پسرانت

و روسري هم روسري دخترکانت

هم ناله ي درد و غم و آه و شررش کن

آماده ي هر سختي راه سفرش کن

مانند حميده بغلش کن خبرش کن

سخت است براي تو ولي مختصرش کن

از زندگي اش دخترکت سير شد آقا

در کوفه رقيه ات بخدا پير شد آقا

اي يابن علي کوفه که نيست محشر کبري ست

دعوا سر اين است که نگويم " علي آقاست "

دلشوره ام از اين نبود آخر دنياست

دلشوره ام از نام "علي اکبر" ليلاست

اين قاعده ي کوفي بي دردو ملال است

خون ريختن از هرکه "علي" هست حلال است

دلواپسم و اين دلم از غصه کباب است

هرکس که به کوفه برسد خانه خراب است

سيراب بيا کوفه حسين قحطي آب است

دلواپسي ام محض علي طفل رباب است

اينجا عطشي هست که ره چاره ندارد

تو تاب عطش داري و شيرخواره ندارد

ترسم بود از اين که شوي باز گرفتار

ترسم بود از حيله ي سردسته ي کفار

ترسم بود از حرمله ي تيرو کمان دار

دلواپسم از عاقبت چشم علمدار

هرچند که در معرکه ها راه گريزي ست

يادت نرود حرمله هم آدم تيزي ست

از خيره سري شهرت و آوازه گرفتند

کعب ني و گرز و سپر و نيزه گرفتند

تير و تبر و دشنه بي اندازه گرفتند

ماندم زچه رو نعل تر و تازه گرفتند

انگار قرار است تورا زير سم اسب ...

اي واي بميرم - امان از دل زينب...

با خستگي راه قواي بدني هست ؟؟

با سوز عطش قدرت شمشير زني هست ؟؟

ما بين اثاثيه ات آقا کفني هست ؟؟

حتي کفني نه بگو که پيرهني هست ؟؟

هم پيرهن و هم کفنت مي برند اينجا

با تکه حصيري کفنت مي کنند اينجا

$

###دوطفلان مسلم محمد وابراهيم

اَلسَّلامُ عَلَيكُما يا قرّةَ عين رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما يا فلذتى كبد ابن عم رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما يا ناصرى سبط رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها السابقان فى الشهادة من ذى رَحِم رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها الشهيدان فى نصرة دين اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها المظلومان القتيلان بأرض كربلاء، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها المظلومان القتيلان بأيدى الأشقياء اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها المخلفان من مسلم بن عقيل القتيل، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها الذبيحان من نسل إسماعيل

نما حارث به ما رحمي که بر تو ميهمان باشيم

دو طفل مسلم و دور از ديار و خانمان باشيم

حديث اکرم الضيف از خدا آيا به قران نيست

که ما طفلان بي آزار و بر تو ميزبان باشيم

نکرد آيا رسول الله سفارش عترت خود را

بدان ما دو يتيمان هم گلي زان گل ستان باشيم

علي را سرو بستانيم و زهرا را جگر گوشه

يتيمانيم از مسلم غريب و خسته جان باشيم

مکن از ضربت سيلي رخ ما کودکان نيلي

نداريم هيچ تقصيري اسير و ناتوان باشيم

اقايان عزيز! خدا قسمتتان کند به عراق برويد. وقتي مي خواهيد از بغداد به سمت کربلا برويد  اگر نگاه کنيد ، بين درخت هاي خرما دوتا گنبد کوچک پيداست. به راننده مي گوييد: اينجا کجاست؟ ميگويد :قبر دوتا بچه هاي مسلم بن عقيل است. وقتي داخل حرمشان مي شوي خدا شاهد است نه واعظ ميخواهي نه زيارتنامه خوان ونه روضه خوان همين که پايت را داخل حرم اين دوبچه مي گذاري و دوتا قبر کوچک را پهلوي هم مي بيني اتش ميگيري. بعد از شهادت مسلم درکوفه وشهادت امام حسين(ع) اهل بيت را به کوفه اوردند. دوتا بچه هاي مسلم نزد شريح قاضي بودند. شريح با اينکه عليه حسين (ع) فتواي جهاد  داده بود اما دوتا بچه هاي مسلم  را لو نداد و انها را در خانه نگه داشت.  اهل بيت(ع)وقتي به کوفه امدند، شريح با يک طرح دستي دوتا بچه ها را به زين العابدين(ع) رساند. نمي دانم اين حرف را امشب بگويم يا نه؟ اي زن ومرد! نمي دانم خبر داريد يا نه؟ زينب(ع) را درکوفه دوازده روز به زندان بردند. بچه هاي فاطمه(ع) را دوازده روز به زندان بردند. نمي دانم مفتشين انها چطور فهميدند که دوتا بچه بر اهل بيت(ع) اضافه شده است؟ انها فهميدند که دوتا بچه  در خانه شريح بوده اند وبه اقا  زين العابدين (ع) تحويل داده شده اند. عبيدالله يک حساسيت عجيبي نسبت به مسلم بن عقيل و بچه هايش داشت.  وقتي  خواستند ال محمد(ص) را از زندان بيرون اورند، يک مأمور از طرف عبيدالله  دم در زندان ايستاد و گفت: بچه و بزرگ بايد خودشان را معرفي کنند تا من اسامي آنها را بنويسم. مي خواست بچه هاي مسلم را پيدا کند. تمام زن ومرد اسامي اشان يادداشت شد. به اين دو تا بچه که رسيد، گفت: امير، عبيدالله دستور داده که ما اين دو تا بچه را نگه بداريم و بايد همين جا بمانند. آقايان عزيز! يک دفعه صداي اين دو بچه بلند شد که اي خدا! ما گوشه زندان چه کنيم؟ امام چهارم(ع) هر چه اصرار کرد تا اين دو بچه هم همراه آنها بيايد فايده اي نداشت. براي اين دو بچه يک زندان بان تعيين کردند. هر روز نزديک غروب آفتاب فقط دو تا قرص نان جو برايشان مي آوردند. برادر بزرگتر اسمش محمد است. يک روز صدا زد: داداش! اينها هر روز غذا را نزديک غروب آفتاب مي آورند خوب است روزها را روزه بگيريم. اين بچه ها روزها را روزه مي گرفتند. زنداني آنها يک سال به طول کشيد. اواخر، يک پيرمرد که اسمش مشکور بود زندان بان آنها شد. يک روز بچه ها به اين پيرمرد گفتند: پيرمرد! بگو بدانيم آيا تو پيغمبر اسلام (ص) را مي شناسي؟ گفت: من مسلمانم او پيغمبر است، چطور نشناسمش؟ گفتند: بگو بدانيم آيا تو علي (ع) را مي شناسي؟ گفت: او امام من است من چطور نشناسمش؟ گفتند : پيرمرد! بگو بدانيم آيا تو حسن را مي شناسي؟ گفت: امام دوم من است. گفتند پيرمرد! بگو بدانيم تو حسين را مي شناسي؟ گفت: آري امام سوم من است. خدا لعنت کند آنهايي را که پارسال حسين(ع) را کشتند. من مدتي است براي حسين(ع) دارم گريه مي کنم. گفتند: پيرمرد! بگو بدانيم آيا مسلم بن عقيل را مي شناسي؟ گفت: آري ، نماينده امام حسين(ع) بود. به کوفه آمد او را هم کشتند. پيرمرد گفت: اينها چه سوالي است که مي کني؟ براي چه اينها را از من مي پرسيد؟ يک وقت گفتند: آي پيرمرد! ما بچه هاي مسلم بن عقيل هستيم. آي غريب مسلم!...

پيرمرد گفت: آقا زاده ها! چرا زودتر خودتان را به من معرفي نکرديد؟ در زندان باز است اگر مي خواهيد برويد آزاديد. اگر هم مي خواهيد بمانيد من غلام شما هستم. هر کار بگوييد مي کنم. گفتند: پيرمرد! اجاز بدهي ما برويم به خدا دلمان براي مادرمان تنگ شده است. صدا زد: آقا زاده ها! چشم من آزادتان مي گذارم برويد. اين کار براي من مسئوليت دارد، شايد کشته هم شوم اما اين کار را مي کنم. فقط يک لطفي بکنيد الان مي ترسم آزادتان کنم. مي ترسم برويد و شما را دستگير کنند. بگذاريد شب شود آن وقت بروديد. شب شد. زندان بان در زندان را باز کرد، گفت: دو سه ساعتي بچه ها در کوچه سرگردان بودند. تا بالاخره سر از فرات، کنار نخلها در آوردند. خسته شده بودند. نشستند سر به درخت خرما گذاشتند و خوابيدند. اي کاش آن شب آنجا نخوابيده بودند. صبح شد. زنهاي عرب مي آمدند از آنجا آب مي بردند. کنيز حارث آمد کنار شريعه مشکش را آب کند ديد دو تا بچه زير درخت نشسته اند و دارند گريه مي کنند. گفت: شما که هستيد؟ گفتند: ما يتيمان مسلم هستيم. آنها را به خانه آورد. به زن حارث گفت: خانم! دو تا مهمان برايت آورده ام  اما اين مهمان ها خيلي قيمتي هستند. اين مهمانها خيلي با ارزش هستند. گفت: از کجا پيدايشان کردي؟ کنيز جريان را گفت. اين زن بچه ها را شست و شو داد. لباسهايشان را عوض کرد. گفت: آقازاده ها! من جاي مادر شما هستم. مبادا غصه بخوريد.

آي آقازاده هاي مسلم! امشب لطفي کنيد از خدا بخواهيد تا خدا حوائج اين مردم را که اين جور دارند عاشقانه براي شما گريه مي کنند برآورد. آي قرض دارها! امشب شبش است، آي مريض دارها! امشب شبش است، آي گرفتارها! دردمندها! اين دو تا بچه در خانه خدا آبرو دارند.

اين زن به بچه ها غذا داد. شب شد بچه ها را در اتاق ديگري خواباند. در را هم روي بچه ها بست. نصف شب دامادش (و به نقلي پسرش ) حارث آمد. زن گفت: مرد! تا حالا کجا بودي؟ گفت: صبح به عبيدالله خبر دادند که زندان بان، بچه هاي مسلم را آزاد کرده است. عبيدالله گفته: هر کس اين دو بچه را پيدا کند دوهزار درهم به او جايزه مي دهم. من از صبح تا حالا خودم و اسبم را در اين بيابانها هلاک کردم، دنبال اين دوتا بچه گشتم به خدا قسم اگر آنها را پيدا کنم قطعه قطعه شان مي کنم. حارث خوابيد. يک ساعت خوابش برد. يک وقت ديد از داخل آن اتاق صداي گريه بچه ها بلند شد. يکي از بچه ها خوابي ديده بود. بلند شد و برادرش را بيدار کرد. صدا زد: برادر! به نظرم امشب شب آخر عمرمان است. يا الله! حارث از خواب بيدار شد. گفت: صداي گريه بچه از داخل خانه ما مي آيد؟ زن گفت: شايد براي همسايه ها باشد. گفت: نه از خانه ماست. بلند شد يکي يکي در اتاقها را باز کرد تا به اتاق بچه ها رسيد. اين دو تا آقازاده را ديد که دست به گردن هم انداخته اند و دارند گريه مي کنند. اين نانجيب گفت: « من أنتما» شما کيستيد؟ گفتند: درامانيم؟ گفت: آري. گفتند: بچه هاي مسلم هستيم. بميرم اين نانجيب آن قدر سيلي به صورت بچه ها زد.

يتيمي درد بي درمان يتيمي//يتيمي خواري دوران يتيمي//الهي طفل بي بابا نباشد//اگر باشد در اين دنيا نباشد

گيسوهاي اين دو بچه را به هم بست. صبح زود بلند شد. غلام و پسرش را برداشت وبه همراه بچه ها کنار فرات آمد تا سرشان را جدا کند. محمد و ابراهيم گفتند: اي حارث! پس به ما مهلت بده تا چند رکعت نماز بخوانيم. مهلتشان داد آنها هم چهار رکعت نماز خواندند دستهايشان را طرف آسمان بلند کردند و گفتند: « اي خدا! بين ما و بين او به حق قضاوت کن!» الله! الله!  اي آسمان چرا خراب نشدي؟ نه غلام حارث و نه پسرش هيچ کدام حاضر نشدند اين دو بچه را بکشند. اين نانجيب خودش سر از بدن آنها جدا کرد. اين بچه ها اين قدر پاهايشان را به زمين کشيدند تا از دنيا رفتند. سرها را ميان يک ظرف گذاشت و به مجلس عبيدالله آورد. جمعيتي نشسته اند. يک دفع سرها را جلوي امير انداخت. امير گفت: اينها چيست؟ نانجيب گفت: بچه ها مسلم را  خواستي من هم سرهايشان را آوردم. گفت: نانجيب گفتم بچه ها را پيدا کن! نگفتم سرهايشان را بياور. عبيدالله با آن قساوت قلبش ناراحت شد. گفت: آيا کسي هست اين مرد را گردن بزند؟ يک مرد شامي گفت: بله من حاضرم. اين مرد، حارث را همانجا برد و در محل قتل طفلان مسلم سر از بدنش جدا کرد.

ديدي که خون نا حق پروانه، شمع را//چندان امان نداد که شب را سحر کند

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت حضرت مسلم ودوطفلانش ابراهيم ومحمد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

حارثا مهمان نکشته کس به شوق سيم و زر

ما يتيمان را مکش از قتل ماها در گذر

بهر ما نبود اميد زندگاني در جهان

حارثا کن از ره رأفت به حال ما نظر

سر مبر از تن ما بهر حق آزاد کن

گر نشد افسرده زين سوز و گداز

آخر اي ظالم بده مهلت تو از بهر نماز

تا دم آخر به خلاق جهان رو آوريم

آن که اندر مشکلات دهر باشد چاره ساز

از وصال حق دل پر خون ما را شاد کن

در مدينه منتظر مادر که بيند روي ما

بار ديگر شانه از رفت زند گيسوي ما

چون پدر ما را نباشد تا که دلجويي کند

جاي او مادر زند بوسه رخ نيکوي ما

از وصال دل پر خون ما را شاد کن

زان سپس در امر خود کوشش تو اي جلاد کن

 

اَلسَّلامُ عَلَيكُما يا قرّةَ عين رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما يا فلذتى كبد ابن عم رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما يا ناصرى سبط رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها السابقان فى الشهادة من ذى رَحِم رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها الشهيدان فى نصرة دين اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها المظلومان القتيلان بأرض كربلاء، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها المظلومان القتيلان بأيدى الأشقياء اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها المخلفان من مسلم بن عقيل القتيل، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها الذبيحان من نسل إسماعيل، اَلسَّلامُ عَلَيكُما أيها الحيان المرزوقان عند ربكما الجليل، اشهد إنكما جاهدتما فى نصرة دين اللَّه و حماية عترة رسول اللَّه حق الجهاد، فجز أكما اللَّه عن نبيه و عن الإسلام و أهله، أفضل جزاء الشهداء، و أنمى حظوظ السعداء و ارفع درجات الأتقياء، و ألحقكما اللَّه و ايانا بحق ابائكما الشرفاء من الأنبياء و الأوصياء، و الشهداء و الصلحاء و حسن اولائك رفيقا و لا خيبنا اللَّه من هذه السعادة، و شفاعة هؤلاء الشفعاء، و رزقنا اللَّه زيارة الائمة الطيبين الطاهرين‏المعصومين، و لاسيما الحسين عليه السلام بن على الشهيد المظلوم بكربلاء، آمين آمين يا رب الأرض و السماء، اَلسَّلامُ عَلَيكُما يا محمد و يا ابراهيم ولدى مسلم بن عقيل بن أبى طالب‏عليه السلام و رحمة اللَّه و بركاته.

$

##ورودکاروان حسینی به کربلا

###زود بيرون رو تو در سمت عراق

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

زود بيرون رو تو در سمت عراق - کربلا د ا ر د بخونت ا شتيا ق

حق تو را غلطا ن بخونت خواسته - ا ين قـبا بر پـيکر ت آ ر ا سته

کودکا ن را هـم ببر هـمـرا ه خـود - نينوا پر سو ز کن ا ز آ ه  خود

بهـر د سـتا ويـز ر و ز د ا و ري - با يـد ا ز عبا س د ستي آوري

با يد ت ببيني بچشم خو د عـيـا ن - کشته  ا کبر بد وش هـمرهـا ن

با يـد ا نـد ر را ه حـي د ا و رت - پا ره گردد خلق پاک اصغرت

«وقايع عاشوراص170»

عاشقان کربلا ، چند تا وداع داشت پسر فاطمه ، يک وداع در مدينه بود ، قبل از حرکت آمد مقابل قبر جدش پيغمبر ايستاد عرضه داشت يا رسول الله ، من حسين پسر دخترت فاطمه ام ، سر روي قبر پيغمبر نهاد گريه کرد ، لحظه اي به خواب رفت ، در عالم خواب رسول خدارا ديد ، حسين را در آغوش گرفت ميان چشمان حسين را بوسيد فرمود : حسينم مي بينم بزودي آغشته به خون ، تشنه لب در کربلا شهيد خواهي شد فرمود : " يا حسين ، اُخرُج فَاِنَّ الله تعالي شاءَ اَن يَراک قَتيلاً "

شبانه با قبر مادر وداع کرد ، با قبر برادرش امام مجتبي وداع کرد ، آماده حرکت شد ، برادرش محمد حنيفه جلو آمد ، حسين جان حالا که مي روي برو ولي چرا اين زن و بچه ها را همراه مي بري ؟ زينب را کجا مي بري ؟ جريان خواب را براي محمد حنيفه تعريف کرد ، بعد ابي عبدالله فرمود :" قَد شاء الله تعالي اَن يَراهُنَّ سَبايا1" خدا خواسته که آنان را اسير ببينند .

 

خروج ازمدينه

وقتي که مي رفتند دنيا گريه ميکرد

شهر مدينه مثل زهرا گريه ميکرد

وقتي که مي رفتند پشت پاي آنها

چشمان جبرائيل حتي گريه ميکرد

پائين پاي ناقه مريم گريه ميکرد

دورِ سر گهواره عيسي گريه ميکرد

اين است آن داغ عظيمي که برايش

حتي ميان تشت يحيي گريه ميکرد

اين است زينب بانويي که زير پايش

زانوي لرزه دار سقا گريه ميکرد

بوسيد اکبر دستهاي مادرش را

در زير چادر، ام ليلا گريه ميکرد

بر روي دامن مادري در گوش طفلش

آهسته تا ميگفت لالا گريه ميکرد

يک کاروان گريه شد وقتي رقيه

با گفتن بابا، بابا گريه ميکرد

در زير پاي محمل مستوره عشق

منزل به منزل ريگ صحرا گريه ميکرد

وقتي که ميرفتند عالم سينه ميزد

وقتي که ميرفتند دنيا گريه ميکرد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

1. فرهنگ عاشورا ، ص 165 – قصه کربلا ، ص 69 ، نقل از بحار ، ج 1 ، ص 184 .

$

###بـيـو م  ا لـتـر و يه  محـمـل  ببستند

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بـيـو م  ا لـتـر و يه  محـمـل  ببستند - خـوا تين ا ند ر آ ن محمل نشستند

حرم را ا ز حرم کر د نـد  بير و ن - همه سرگشته اندر د شت و هامون

کسا ني ر ا  که  عا لم ر ا  پنا  هند - بر و ن کر د ند ا ز کاخ خد ا و ند

هـمـه   قـر  با   نيا  ن  کـعـبه  د ل - بر و ن خـرگه زد ند ا ز کـعـبه گل

مـهـا ر  نا قـه  با نو ي  ذ ي جـو د - ا بـر د  ست  طـر مـا ح عـد ي بود

حدي با زنگ اشتر گشت چون جفت - طرماح عـد ي  با  آ ن  شـتـر گفت

هـمـيـن با نو که د ر محـمـل  نشسته - د  ل  ا ز قــيـد علا  يـقـهـا  گسسته

مهين د خـت ا ميرا لمـؤ منين ا ست - بـهـيـن فـرما ند ه  روي زمين است

مـبـا د ا  آ نکه  آ ز ا ر ش  نما ئي - هــم آ ز ا ر د ل زا ر ش  نـمــا ئي

پس از چند ي فلک در گرد ش آمد - سپس  تـيـر قــضا ر ا  پر ش  آ مـد

هـمـيـن زن شد ا سير قوم عد وا ن - چگو يم من ز ا شتـرها ي عـريا ن

«تاج نيشابوري:خزائن الشهداء ص 82»

به ياد آن قافله اي که روز هشتم ذي الحجه با بيت خدا وداع کرد همه حجاج دارند طواف مي کنند اما حسين مي بيند دشمن زير احرام ، شمشير بسته مي خواهد خون عزيز فاطمه را بريزد لذا دست زن و بچه اش را گرفت و حرکت کردگفتند آقا مگر عرفات نمي آيي ، مگر مني نمي آيي ، چرا مناي من جاي ديگر است آقا مگر قرباني نمي کني ، فرمود چرا قرباني ها همراهم هستند ، قرباني ام علي اکبر است ، قاسم است ، عباس است ، (عاشقان ابي عبدالله ) اما يک قرباني که دل عالم را آتش مي زند علي اصغر است . روز عاشورا آورد مقابل لشکر دشمن ، فرمود : " يا قَوم، اِن لَم تَرحَموني فارحَمُوا هذَا الطِّفل اَما تَرُونَهُ کَيفَ يَتَلَظّي عَطَشاً" اگر به من رحم نمي کنيد ، به اين طفل رحم کنيد مگر نمي بينيد از شدّت تشنگي لبها را باز و بسته مي کند هنوز سخن امام تمام نشده بود ببينيد علي دارد دست و پا مي زند ، همه صدا بزنيد حسين .

 

اي مني اي سرزمين اهل بيت - اي ز اشک انبيا خاک تو گل

اي مني اي کعبه عشق و وفا - اي مني اي مکتب صدق و صفا

اي مني تي مرکز وصل اله - اي به خيل عاشقان ميعادگاه

اي مني اي وادي  افروخته - اي ز آه خسته دلها سوخته

اي مني  آفتاب نور عشق - اي مني اي گام گامت طور عشق

اي مني اي محفل قرب خدا - اي ز من کرده منيت را جدا

ساکنانت ساکن کوي حقند - عاشقانت عاشق روي حقند

در کجاي دامنت اي خاک پاک - مصطفي صورت نهاده روي خاک

مي رسد بر گوش اين سرزمين - بانگ لبيک اميرالمؤمنين

خاک اهل دل تو صحرا بوده اي - شاهد العفو زهرا بوده اي

در کدامين خيمه صحراي راز - با خدا کرده حسن راز و نياز

در کجاي دامنت از هر دو عين - بوده جاري در دعا اشک حسين

کعبه جان قبله دلها کجاست - خيمه گاه مهدي زهرا کجاست

دوست دارم رو در آن صحرا کنم - جستجوي مهدي زهرا کنم

حاجيان جمع اند دور هم همه - پس کجا رفته حسين فاطمه

او که خود در خانه صاحب خانه بود - شمع رويش را حرم پروانه بود

حاجيان جمع اند جمله در مني - او چرا رفته سوي کربلا

او به جاي موي سر ، سر مي دهد - قاسم و عباس و اکبر مي دهد

سعي حج او صفا با خنجر است - مروه اش قبر علي اکبر است

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###بار بگشائيد، اينجا کربلاست

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بار بگشائيد، اينجا کربلاست - آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوي بهشت - به به از اين تربت مينو سرشت

کربلا، اي آفرينش را هدف - قبله گاه عاشقان از هر طرف

طورِ عشق است و مطافِ انبيا - نور حق اينجاست، اي موسي بيا

جسم را احيا اگر عيسي کند - جان و تن را کربلا احيا کند

گر سلامت رفت، از آتش، خليل - نور ثار الله شد او را دليل

کربلا، قربانگه ذبح عظيم - عرش رحمان را صراط مستقيم

گر خدا خواهي، برو اين راه را - کن زيارت کوي ثار الله را

ورود به کربلا

امام حسين (عليه السلام) دو منزل مانده به کوفه با حرّ بن يزيد که هزار سوار داشت بر خورد نمود ،

امام به حر فرمود : آيا همراه ما هستي يا عليه ما ؟ حر جواب داد : بلکه عليه شما هستم اي اباعبدالله.

حضرت فرمود : لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم

سپس بين آن حضرت و حر سخناني رد و بدل شد تا آنجا که امام (عليه السلام) به حر فرمودند : پس حال که شما بر خلاف آنچه به ما نوشته ايد و فرستادگانتان براي ما آورده اند مي باشيد ، ما به همان جايي که از آن آمده ايم برمي گرديم .

اما حر و يارانش از مراجعت امام ممانعت کردند و حر گفت : يابن رسول الله شما راهي را انتخاب کنيد که نه به کوفه برسد و نه به مدينه ، تا من هم نزد عبيد الله بن زياد عذري داشته باشم و بگويم که ازراه ديگري رفته اي.

حضرت به سمت چپ به طرف محلي به نام عَذيبُ الهِجانات حرکت نمود نامه عبيد الله به حر رسيد که در آن نامه او را سرزنش نموده و به او دستور داد بر امام (عليه السلام) سخت بگيرد.

حر و يارانش خود را بر امام (عليه السلام) رساندند و از ادامه راه حضرت مانع شدند.

امام به او فرمود : آيا تو نگفتي که ما راهمان را عوض کنيم؟

حر گفت بله ، ولي نامه امير عبد الله به من رسيد که در آن به من دستور داده است بر تو سخت بگيرم و بر من جاسوسي گماشته تا دستوراتش را انجام دهم.

در اين هنگام امام بين اصحابش ايستاد و خطبه اي خواند و در آن فرمود :

اِنَّهُ قَد نَزَلَ بِنا مِنَ الاَمرِ ما قَد تَرَون، وَ اِنَّ الدُنيا قَد تَغَيَّرَت وَ تَنَکَّرَت وَ اَدبَرَ مَعرُوفُها وَ استَمَرَّت حَذَّاءَ وَ لَم يَبقَ مِنها اِلّا صَبابَة کَصَبابَةِ الاِناءِ وَ خَسيسُ عَيش کَمَرعَي الوَبيل اَلا تَرَونَ اِلَي الحَقِّ لا يُعمَلُ بِه وَ اِلَي الباطِلِ لا يُتَناهي عَنه فليَرغَبَ المُومِنُ في لِقاءِ رَبِّه مُحِقّا فَاِنِّي لا اَرَي المَوتُ الّا سَّعادَه وَ الحَياة مَعَ الظّالِمينَ الّا بَرَما

پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر جدش پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود :

آنچه بر من وارد شده است را ديده ايد و بدرستيکه دنيا تغيير کرده و رو برگردانده است و خوبيهايش پشت نموده و بديهايش باقي مانده است و از آن چيزي باقي نمانده مگر قطراتي مثل قطرات باقي مانده در ظرفي و زندگي پستي مانند چراگاهي بي حاصل آيا نمي بينيد که به حق عمل نمي گردد و از باطل جلوگيري نمي شود پس مومن مستحق (و سزاوار) است که (در چنين شرايطي) بسوي ملاقات پروردگارش بشتابد ، پس من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگي با ظالمان را جز نکبت (و بدبختي) .

زهير بن قين ايستاد و به ياران خود گفت شما سخن مي گوييد يا من بگويم؟ گفتند : شما سخن بگو. پس حمد و ثناي الهي را بجا آورد و خطاب به امام عرض کرد : اي هدايت يافته الهي يابن رسول الله ما سخنان شما را شنيديم بخدا اگر دنيا براي ما باقي ماندني بود و در آن جاودان مي مانديم و با ياري و همراهي شما آن نعمتها و موهبتها را از دست مي داديم باز همراهي و مبارزه در رکاب تو را بر همه آن ترجيح مي داديم.

امام عليه السلام در حق وي دعا فرمود.

نافع بن هلال جبلي بپا خاست و عرضه داشت : ... بخدا قسم ما از قضا و قدر الهي لحظه اي به خود بيم راه نمي دهيم و از ديدار خداي خود ناراحت نيستيم و بر تصميم خود باقي هستيم و با دوستان تو دوست و با دشمنان تو دشمنيم.

بعد برير بن خضير ايستاد و عرض کرد : يابن رسول الله خداوند به ما منت نهاده که در رکاب شما بجنگيم و در راه دفاع از تو بدنمان قطعه قطعه شود تا جدت روز قيامت شفاعتمان کند مردمي که فرزند دختر پيامبرشان را بقتل برسانند روي رستگاري نخواهند ديد ، واي بر آنان چگونه خداوند را ملاقات خواهند کرد ، اُف برآنها آن روز که با غم و اندوه و آه و فغان بسوي آتش جهنم کشيده مي شوند.

بعد حضرت فرزندان و برادران و اهل بيت خود را جمع کرد ، پس به آنها نگاهي کرد و ساعتي گريست سپس فرمود :

اَلّلهُمَّ إِنّا عِترَة نَبيكَ مُحمد وَقَد أَخرَجنا وَطَرَدنا وَأَزعَجنا عَن حَرَمِ جَدّنا وَتعَدت َاُمَيّة عَلَينا اَلّلهُمّ فَخُذ لَنا بِحَقّنا ، وَانصُرنا عَلى القَومِ الظالَمين. خدايا ما خاندان پيامبر توايم که ما را اخراج کردند و از خود دور نمودند و از حرم جدمان جدا کرده و بني اميه به حق ما تجاوز نمودند ، و ما را بر قوم ظالم ياري فرما.

سپس رو به اصحاب فرمود :

الناس عبيد الدنيا والدين لعق على ألسنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الديانون. مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنهاست تا وقتي گرد آن مي گردند که زندگيشان داير باشد پس آنگاه که به امتحان دچار ميگردند (معلوم ميگردد که دين داران کمند).سپس حضرت بر خواست و سوار شد و حرکت نمود و هر مسيري را که انتخاب مي فرمود حر و يارانش مانع مي شدند تا اينکه روز دوم محرم به کربلا رسيدند وقتي به کربلا رسيدند مرکب حضرت ايستاد و قدم از قدم بر نداشت امام پرسيد : نام اين سرزمين چيست؟ جواب دادند : کربلا (طبق بعضي روايات حضرت پرسيد : آيا نام اين سرزمين کربلاست؟) امام فرمودند : اَلّلهُمّ اِنِّي اَعُوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَ البَلا

خدايا من از اندوه و بلا به تو پناه مي برم

سپس فرمود :

هذا مَوضِعُ کَرب وَ بَلاء ،قفوا ولاترحلوا اِنزِلوا ، هاهنا والله مناخ رکابنا ، هاهُنا وَاللهِ مَحَطُ رِحالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنا ، وَهاهنا والله قتل رجالنا و هاهنا والله ذبح اطفالنا و هاهنا والله تزار قبورنا (هاهُنا مَحَل قُبورِنا) وَ هاهُنا وَاللهِ مَحَلُّ سَبيِ حَريمِنا ، بِهذا التربه وعدني (حَدَثَني) جَدي رَسولِ الله صَلَي اللهُ عَلَيهِ وَاله (و لا خلف لقوله)

اينجا جايگاه اندوه و بلاست ، توقف کنيد و حرکت نکنيد ، فرود آييد ، بخدا قسم اينجا محل نزول از رکاب است (يعني پياده شدن از مرکب) بخدا قسم اينجا محل اقامت و ريختن خونهاي ماست و بخدا قسم اينجا محل کشته شدن مردان ماست و بخدا قسم اينجا محل ذبح شدن اطفال ماست و بخدا قسم اينجا محل زيارتگاه شدن  قبور ماست (اينجا محل قبور ماست) و بخدا قسم اينجا محل شکستن حرمت ماست ، و به اين خاک جدم رسول خدا به من وعده داده (چنين به من خبر داده) است ( که قول او خلاف نمي شود).

همه اهل بيت و اصحاب در آنجا فرود آمدند و حر و لشکريانش نيز در آن نزديکي خيمه زدند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

موسوعه کلمات امام حسين (ع) ( لجنه الحديث في معهد باقر العلوم ) ص 456 - تفسير نور الثقلين(شيخ حويزي)ج4 ص221 - لهوف (سيد بن طاووس) ص49 - مناقب آل ابي طالب(ابن شهر آشوب) ج3 ص247 - ذوب النضار(ابن نما حلي) ص30 - بحار الانوار (علامه مجلسي) ج44 ص 383 - العوالم الامام حسين (ع) (شيخ عبد الله بحراني) ص234 - اعيان الشيعه ( سيد محسن امين) ج1 ص 598 - کتاب الفتوح (احمد بن اعثم کوفي) ج 5 ص 84 - طالب السوول في مناقب آل الرسول(محمد بن طلحه شافعي) ص 400 - کشف الغمه (ابن ابي الفتح اربلي) ج2 ص 257 - الفصول المهمه في معرفه الائمه(ابن صباغ) ج2 ص 815 - کربلا الثوره و المسماه ( احمد حسين يعقوب )ص 261 - من اخلاق الامام حسين (ع) (عبد العظيم مهتدي بحراني) ص 194 - موسوعه شهادت معصومين (لجنه الحديث قفي معهد باقر العلوم) ج2 ص163

 

اشعار شب وروز دوم محرم : ورود به کربلا

وعده گاه داور

فرود آييد ياران وعده گاه داور است اينجا

بهارستان سرخ لاله هاي پرپر است اينجا

چه غم گر از منا و وادي مشعر سفر کردي

خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اينجا

زيارتگاه کل انبياء تا با من محشر

مزار قتلگاه عاشقان بي سر است اينجا

فرود آييد اي ياران در اين صحرا که مي بينم

ز بانگ العطش غوغاي روز محشر است اينجا

فرات از چار جانب موج زن اما خدا داند

جواب العطش شمشير و تير و خنجر است اينجا

رباب از اشک و خون دل دو چشم خويش دريا کن

که آب تير زهر آلوده شير اصغر است اينجا

به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را که مي بينم

زمينش لاله گون از خون سرخ اکبر است اينجا

مبادا نام آب آريد اي طفلان معصومم

که سقّاي حرم خود از شما تشنه تر است اينجا

عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن

سر و دست علمدارم جدا از پيکر است اينجا

برادر با تن عريان به موج خون و مي بينم

که کعب نيزه عرض تسليت بر خواهر است اينجا

سزد که دعوت کنم در کربلا پيوسته «ميثم» را

که او را شور و حال و اشک و سوز ديگر است اينجا

شاعر:حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

 

«  زمين كربلا »

گرنام اين زمين به يقين كربلا بود

اينجا نصيب ما همه كرب وبلا بود

اينجا بود كه تيغ بر آْ نبي كشد

وينجا بود كه ماتم آل عبا بود

كارمخدوات من اينجا تبه شود

پشت مبارزان مناينجا دو تا شود

ريزند درمصيبت من آب چشم خويش

هرمرغ و ماهيي كه در اّ و هوا شود                    

« زندگاني امام حسين ع /324»

 

بار بگشائيد كاينجا خون ما خواهند ريخت

آبروي ما بخاك كربلا خواهند ريخت

كودكان جعفر طيار را خواهند كشت

گرد بر رخسار آل مصطفي خواهند ريخت

اين مكان از حيله روباه بازي دمبدم

خون نور ديده شير خدا خواهند ريخت

« زندگاني اما م حسين ع / 322 »

 

آه از آن ساعت كه سبط مصطفي

گشت وارد بر زمين كربلا

پس به ياران كرد رو سلطان دين

كاي هوا داران مقام ماست اين

باز بگشائيد خوش منزلگه است

تا به جنت زين مكان اندك است

باز بگشائيد كه اينجا از عذاب

ميشود لبها كبود از قحط آب

با زبگشائيد كاينجا از جفا

ام ليلا گردد از اكبر جدا

باز بگشائيد كاينجا بيدرنگ

برگلوي اصغرم آِد خدنگ

اندر اينجا از جفاي اشقيا

دست عباسم شود از تن جدا

اندر اينجا من به جسم چاك چاك

اوفتم از صدر زين بر روي خاك

من تنها و دشمن صد هزار

پيكرم مجروح و زخم بي شمار

دردم آخر زراه كين سنان

پهلويم بشكافد از نوك سنان

شمربنشيند برروي سينه ام

بشكند آئينه بي كينه ام

اوزكين خنجر نهد بر خنجرم

تشنه لب از تن جدا سازد سرم

 

« مهمان فراوان »

كرببلا از سوي دشت حجاز

بهر تو مهمان فراوان رسيد

كرببلا نور دل فاطمه

حسين مظلوم شتابان رسيد

كرببلا بستر خود باز كن

قافله شاه شهيدان رسيد

كرببلا زينب خونين جگر

بهر هواداري طفلان رسيد

كرببلا اكبر رعنا جوان

بهر خدا در ره جانان رسيد

كرببلا قاسم نو كدخدا

بياري سرور خوبا ن رسيد

كرببلا ماه بني هاشمي

بهر علمدار ي طفلان رسيد

كرببلا اصغر شيرين زبان

كودك ششماهه نالان رسيد

شكري مظلوم بشورو نوا

از غم سلطان شهيدان رسيد

« ارمغان شكروي / 44 »

 

« دشت كربلا »

به دشت كربلا سلطان خوبان

چو آمد با جميع جان نثاران

بگفتا مقصد ما اين مكان است

همين جا جايگاه عاشقان است

همه بار سفر اينجا گشائيد

در اين دشت بلا منزل نمائيد

ز محمل ها همه بيرون بيائيد

فرود آئيد و صوت غم نوائيد

بهشت جاودان در اين زمين است

زمين كربلا خلد برين است

زمين كربلا قربانگه ماست

فضايش بر سوي الله عنبر آساست

به معراج حقيقي پا نهاديم

بدرياي بلا يكسر فتاديم

ابالفضل اي علمدار برادر

بيا با اكبرم شبه پيمبر

زمحملها زنان در خيمه آريد

زديده اشك و خون اينجا بباريد

بيا زينب مهياي بلا شو

پس زانو نشين اندر نوا شو

زمحمل زينبا ديگر برون آِ

در اينجا مجلس ماتم بياراي

بيا زينب مكان دركربلا گير

از اين وادي غم و رنج و بلاگير

يكي دريا زخون گردد پديدار

كه موجش ميرود تا عرش دادار

تواندر ساحلش بنشين و بنگر

در اين در يا بر احوال برادر

ببين خواهر چه آيد بر سر من

ببيني پاره پاره پيكر من

ببيني من بخون گردم شناور

سرم بالاي ني بيني تو خواهر

زكلك خامه ات ساعي عزاريز

به هر ماتمسرا شور غم انگيز

« زبده المصائب 2/53 »

 

« معراج زمين كربلا»

حسين در سوي معراج زمين كربلا

درآن صحرا براي گفتگوي با خدا آمد

رسيده كاروان حق نما در منزل مقصود

درآن دشت بلا آنان همه خواهنده معبود

كليم نينوا اندر زمين ني نوا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

در اين درياي خون كشتي بقرب حق همي راند

بسوي رحمت باري از آ‹ لشكر همي خواند

در اين معراجگه نور دو چشم مصطفي آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

چه معراجي بود يارب كه بايد غرقه خون آمد

چرا بايد بخون آغشته با زخم فزون آمد

به سربازان راه حق بلا بي انتها آمد

حسين در سوي معراج زمين كربلا آمد

ميان عاشق و معشوق حجابات از ميان رفتي

دران معراج خون بس گفتگو ها برزبان رفتي

ز بهر سالكان راه حق جام بلا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

زمين كربلا فخريه ها بر عرش حق دارد

بهشت جاودان استي هر آنكس رودراو آرد

شه دين بقرب حق سلا م از آشنا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

دراين نظم غم افزايت نواكن ساعي نالان

بزن نقش عزا كن خانه صبر همه ويران

بدشت كربلا سينه زنان خير النساء آمد

حسين در سوي معراج زمين كربلا آمد

« زبده المصائب 2/ 55 »

 

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

دوم ماه محرّم كربلاشد شورو ماتم***وارد كرببلاشد كارواني همدم غم

بوي غربت،بوي محنت برمشام آيد دمادم***رهبراين كاروان است سرورو مولا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

اسب آقا اندر آنجا پايكوب اندر زمين است***گفت آقا نام اينجا باغم و محنت قرين است

بار بگشائيد كاينجا ايستگاهِ آخرين است***ميشود آخر در اينجا بي كس وتنها حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

اي جوانان اندر اينجا خيمه ها بر پا نمائيد***بار اندازيد اينجا مسكن و ماوي نمائيد

بهر محنت اندر اينجا خويش پا برجا نمائيد***چون كند آخر دراينجا منزل و ماوي حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

خيمه ها كردند برپا اندر آن دشت و بيابان***چون بفرمانِ حسيني نوجوانان و جوانان

آخرين منزل شد آنجا بهرِآن پاكيزه جانان***از ازل بوده است اينجا منزلِ آقا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

خيمه هاي هشت روزه اندر آن صحراست برپا***آتش كين وعداوت خيمه ها را كنده ازجا

خيمه گاهي بس مجلّل جاي آن گشته مهيّا***باقري در كربلا بين خيمه مولا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد

دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد***كارواني ازمدينه واردكرببلاشد

گشته برپا    شوروغوغا***درميانِ      آلِ طاها

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

چونكه شدواردبدشت كربلا فرزندزهرا***لشكراندوه وماتم پرنمودآن دشت وصحرا

جمله دلها غمين شد***پرزآه آتشين شد

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

سبط پيغمبربگفتانام اين صحراچه باشد***علت اين ترس ووحشت اين همه غمهاچه  باشد

كربلاگراين زمين است***باغم ومحنت عجين است

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

آدم موسي وعيسي اندراينجاگريه كرده***نوح وابراهيم ويحيي اندراينجا نوحه كرده

اين زمين باحزن وماتم***ازازل گرديده توام

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

خيمه هابرپاكنيداي نوجوانان وجوانان***آخرين منزل بوداينجازبهر ماعزيزان

من كه برعالم پناهم***باشداينجاقتلگاهم

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

خيمه هابرپاشده امروزدرآن دشت وصحرا***ليك درشام غريبان كنده شدازظلم اعدا

آتش اندرخيمه دين***زد عبيدالله بي دين

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

شعله ها ازخيمه ها ودود آن بربام كيوان***كودكان پابرهنه دشت پرخارمغيلان

باقري بنگرچه ها شد***ظلم برآل عباشد

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

مظلوم حسين حسين حسين***مظلوم حسين حسين حسين

مظلوم حسين حسين حسين***مظلوم حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

آمدي دركربلاباخيل يارانت حسين جان

آمدي دركربلاباخيل يارانت حسين جان***باتمام ياوران وجان نثارانت حسين جان

عالمي درشوروشين است***ذكرهستي ياحسين است

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

آمدي بازينب وكلثوم وهم  عباس واكبر***آمدي باعون وعبدالله وسجادوهم اصغر

كربلايت پربلاشد***قبله اهل ولاشد

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

آمدي اندرمناي كربلاتواي حسين جان***تاكني درراه قرآن جان فداتواي حسين جان

حج تودركربلاشد***قتلگاه تومناشد

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

توفداگشتي ولي اسلام ودين رازنده كردي***دين حق رادرجهان جاويدوهم پاينده كردي

ازسروجانت گذشتي***خودتوثارالله گشتي

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

باقري ياليتناكنّا معك گويدحسين جان***راه حق راه نبي راه توراپويدحسين جان

توشهيدكربلايي***درره حق جان فدايي

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

ياحسين يابن الزّهرا***ياحسين يابن الزّهرا

ياحسين يابن الزّهرا***ياحسين يابن الزّهرا

ياحسين ياحسين***ياحسين ياحسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

دوم ماه محرم چون بدشت كربلا

ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين***جمله جن وملك والنّاس ميگويدحسين

دوم ماه محرم چون بدشت كربلا***شدحسين بن علي بامحنت ورنج وبلا

بازنان وكودكان وياوران جان نثار***درپي فرمان يزدان جملگي قالوابلي

انتخاب حق زبين النّاس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

خيمه هاشدبرسرِپا اندآن دشت وديار***بهرياران حسيني آن شهِ والا تبار

ليك بودي خيمه ها نا امن از ظلم يزيد***چونكه باشدآل سفيان كينه توزونابكار

شمردون باخنجرالماس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

روزهفتم آب رابستندبرآل رسول***آب هم آبي كه باشدمهرِزهراي بتول

روزهشتم آب شدكمياب اندرخيمه ها***روزتاسوعاهمه ازتشنگي زاروملول

آب هم باناله واحساس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

روزعاشورالبِ خشكيده وقلب كباب***كودكان تشنه لب دررزيرهُرم آفتاب

اصغربي شيرهم اندركنارنهرآب***ميزندپرپربروي دست مام خودرباب

هم لبان تشنه عباس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

عصرعاشوراحسين اندرميان قتلگاه***گفت باآن شاميان بي حياي روسياه

باچه جرمي ميكشيدم اي گروه كينه جو***لا اقل آبي دهيدم اي گروه دين تباه

باقري با ناله واحساس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

ياحسين وياحسين وياحسين وياحسين***ياحسين وياحسين وياحسين وياحسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

$

###گرنام اين زمين به يقين كربلا بود

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

گرنام اين زمين به يقين كربلا بود

اينجا نصيب ما همه كرب وبلا بود

اينجا بود كه تيغ بر آْل نبي كشند

وينجا بود كه ماتم آل عبا بود

كارمخدرات من اينجا تبه شود

پشت مبارزان من اينجا دو تا شود

ريزند درمصيبت من آب چشم خويش

هرمرغ و ماهيي كه در اّب و هوا شود

« زندگاني امام حسين ع /324»

اين جا راکربلامي گويند

قافله دارد به کربلا مي آيد. يک وقت رسيدند به جايي که ديدند اسب امام حسين (ع) قدم از قدم بر نمي دارد. اسبش را عوض کردند ديدند راه ني رود. چند اسب عوض کردند. يک وقت جوان ها گفتند: آقا! چرا اين اسب ها راه نمي روند؟ فرمود: ببينيد از اين عرب هاي باده نشين کسي هست در اين سرزمين که اسم اين سرزمين را بلد باشد.يک پيرمردي را آوردند. پرسيدند: آيا اسم اين زمين را مي داني؟ گفت؟ آري آقا؛ اين زمين چند اسم دارد. قادسيه، غاضريه، شاطي ء الفرات، فرمود: اين زمين اسم ديگري هم دارد؟ گفت: اين جا را نينوا هم مي گويند. هنوز آن اسمي که امام حسين(ع) دنبالش مي گردد آن عرب نگفته است. فرمود:آي مرد! اين زمين اسم ديگري ندارد؟ گفت: چرا اين جا را کربلا هم مي گويند،فرمود:آي جوانها بارها را پايين بياوريد،بار منزل رسيد.

آي زمين کربلا من ارمغان آورده ام//درّ کوچک اصغر شيرين زبان آورده ام

آمدند دور محمل خانم زينب(س) را گرفتند و محترمانه زينب را پياده کردند.

اُف بر تو اي روزگار! چند روزي بيشتر نگذشت همين زينب(س) خواست سوار محمل شود،هر چه نگاه کرد يک نفرنبود تا کمکش کند. يک وقت رويش را برگردان طرف گودال قتلگاه صدا زد: واحسيناه! همه بگوييد: حسين! حسين!

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

رهنماي قافله کربلا

اي يکّه تاز عرصه صبر و رضا حسين - وي رهنماي قافله کربلا حسين

اي حج نا تمام تو مقبول کردگار - طي شد به وصف عمره تو عمر ما حسين

احرام بسته اي تو و پوشيده اي کفن - تا آوري مناسک حج را بجا حسين

راز شناخت در عرفات تو بود و بس - اي چشمه هدايت و فيض و دعا حسين

اصحاب با وفاي تو در طواف خيمه ها - هر دم بجاي تلبيه گويند يا حسين

قرباني تو کودک شش ماهه تو بود - اي سوخته ز ماتم تو جان ما حسين

پر مي زند دلم به هواي حريم تو - آنجا که مستجاب شود هر دعا حسين

مهر تو جان ما بود و هيچ قدرتي - ما را نمي توان کند از تو جدا حسين

از ياد رفت داغ عزيزان ما ولي - داغ تو کي رود ز دل و جان ما حسين

قافله ابي عبد الله روز به روزدارد نزديک کربلا مياد ، قربان قافله و سر نشينان اين قافله ، علمدار اين قافله عباس (حاجت دارها ، درد دارها) قافله سالار حسين فاطمه است ، اين قافله علي اکبر دارد ، اين قافله علي اصغر دارد ، اين قافله قاسم و عون و جعفر دارد ، اين قافله شير زني مثل زينب کبري دارد .

راوي مي گويد : در يکي از منازل ديدم جمعي دور محملي را گرفته اند يک کسي مي خواهد پياده شود . اما اينقدر عظمت دارد ديدم يک طرف علي اکبر ايستاده ، آقا ابوالفضل زانوش رکاب قرارداده ، گفتم نزديک برم کيه ؟ تا نزديک رفتم گفتم کي مي خواهد پياده شود .(آي دلهاي آماده) روز يازدهم محرم هم که مي خواست  از کربلا حرکت کند ، ديدم ديگر عباس نداره ، ديگر علي اکبر نداره ، عزيزانش روي زمين افتاده اند ، زينب يک نگاه به بدن حسينش کرد . حسينم پاشو خواهرت را سوار محمل کن .

 

کيست زينب هميشه بي همتا

نور مستور عالم بالا

کيست زينب نفس نفس حيدر

کيست زينب تپش تپش زهرا

کيست زينب حسين پرده نشين

کيست زينب حسن به زير کسا

زود مي گم و رد مي شم،حواست و  جمع كن

کيست زينب کسي چه ميداند

غير آن پنج آفتاب هدي

کيست زينب تلاطم عباس

کيست زينب تموّج دريا

کيست زينب فراتر از مريم

روشني بخش هاجر و حوّا

کيست زينب حجاب جلوه غيب

صبر اعظم ، صلابت عظما

ذوالفقار علي ميان نيام

اوج نهج البلاغه اي شيوا

خيالت و راحت كنم،اگه تا صبح هم بگم كيست زينب،بايد دوباره همين رو بگم

 قلمم بشکند چه مي گويم

 من و اوصاف زينب کبري ؟

 من چه گويم که گفت اربابم

 حضرت عشق ، التماس دعا

 جانم زينب،يه جمله بسه،درخانه اگر كس است،يك حرف بس است،مي خواي مقام زينب و بفهمي،امام زمانش بهش گفت،زينب جان فردا ،منو تو نماز شبت دعا كن،داداشت و دعا كن.

السلام اي شکوه نام حسين

دومين فاطمه ، تمامِ حسين

 حالا اين زينب فردا تموم غصه هاي عالم رو دلش مي آد،مگه فردا چه خبره؟اين زينب فردا يه لحظه اي مي رسه،غم هاي عالم رو  روي سينه اش مي بينه،كِي؟ اون موقعي كه ديدند،ذوالجناح حركت نمي كنه،عوض شد مركب هاي ابي عبدالله،روضه مو بخونم و ياعلي،روايت مي گه هفت مركب برا حسين عليه السلام عوض كردند،اما بايد بمونه،آخه اينجا كربلاست،همچين كه اون پيرمرد گفت:اينجا كربلاست،ديدن ابي عبدالله يه دست به محاسنش گرفت،يه نگاه به آسمون كرد،انا لله و انا اليه راجعون،اعوذباالله من الكرب و البلا، هاهُنا مسفك دمائنا،هاهُنا مقتل رجالُنا،اينجا كربلاست،همين جا مي مونيم،زبون حال بگم برات،اين جا مي مونيم،اينجا خوبه، آب داره، نزديك آبيم،آخه ما بچه كوچيك داريم،اينجا خوبه درختاش سايه داره،چيه؟ مگه من چي ميگم؟خوبه،اون تپه رو مي بينيد،بريد خيمه هارو پشت تپه ها بزنيد،محفوظ باشه،كسي زن و بچه ام رو نبينه،بچه ها همه دارن بابا رو نگاه مي كنن،هزار تا سئوال تو چشماشون نهفته است،مهموني كه مي گفتي همينه،مردم من ازشما سئوال دارم،يكي بلند شه جواب من رو بده،تا حالا مهموني دعوتت كردن،معلومه كه دعوت شدي،چقدر آمادگي پيدا مي كني،خصوصاً مهموني كه آدم با زن و بچه دعوت بشه،خودت باشي،هر لباسي شد مي پوشي،هرجور باشه آماده مي شي،اما زن و بچه بخواي ببري،سخته،زن وبچه ببري،حساسيت مي ره بالاتر،حالا من ازت يه سئوال دارم،خداييش امشب رو اين سئوال من فكر كن تا صبح،اگه با زن و بچه بري مهموني راهت ندن،بهت بگن كي تو رو دعوت كرده،جلو زن و بچه ات چقدر خجالت مي كشي؟هي بچه ها بهت مي گن بابا چي شد،اين همه قول دادي مهموني مي بريمون،بابا چي شد؟  آدم راش ندن مي ره يه جاي ديگه،راهش رو عوض مي كنه،مي ره يه جاي ديگه،اما واي به اون روزي كه نذارن برگردي،واي به حال اون روزي كه بگن برو وسط بيابون بشين،حق نداري حرف بزني،صدا زد همين جا خيمه ها رو برپا كنيد،خيمه ها رو زدن،اما چه خيمه اي،چه زدني،مي خوام امشب هزار بار بگم واي از دل زينب مي ديد دارن خيمه ها رو مي زنن دادش اين چه خيمه زدنيه،مگه مي خواي اين خيمه هارو جمع نكني،يه جوري خيمه مي زني،انگار مي خواي بري،قراره من تنها باشم،من چه جوري تنها خيمه هارو جمع كنم،زينب غصه نخوري تنهايي نمي ذارم جمع كني،ميآن كمكت،يه عده نامحرم ميآن،نمي ذارن خسته بشي،خودشون خيمه ها رو آتيش مي زنن،هيچي از خيمه ها نمي مونه،حسين..... ،خيمه هارو زدن،بچه هارو جمع كرد،همه دور ابي عبدالله حلقه زدن،ياالله،مي گن ابي عبدالله فقط نگاه مي كرد،گريه مي كرد، دين ما سفارش اكيد مي كنه،سفر مي خواي بري،اول بايد همسفرهاتو انتخاب كني،من مي خوام سئوال كنم،همسفر بهتر از عباس؟همسفر بهتر از علي اكبر؟ آدم با اين همسفرها هرجاي عالم بره غصه نداره؛اما ابي عبدالله فردا هي نگاه مي كرد،گريه مي كرد،هيچي نمي گفت،شروع كرد بعد از اون گريه خطبه معروفي رو خوندن،الله اكبر:مي بينيد به حق عمل نمي شه، مي بينيد امر به معروف و نهي از منكر نمي شه، شروع كرد حضرت خطبه خوندن،تاريخ مي گه اصحاب بلند شُدن،زهير بلند شد،يااباعبدالله، اگر دنيا بقاء دائم باشه،ببين يار به اين مي گن،حسين جان نبينم گريه كني آقا، اگر دنيا بقاء دائم باشه ،ماهم عمر جاويدان داشته باشيم، آقا محال تورو رها كنيم،ما اومديم تو اين سرزمين برات بميريم، بصيرت رو نگاه كن،نمي گه اومديم پيروز بشيم، خيلي ها نرفتن كربلا،چون مي دونستند،در ظاهر پيروزي با اون لشكره،گفتند چه كاريه هفتاد نفر بريم به جنگ سي هزار نفر،مگه عقلمون رو از دست داديم،ولي نمي دونستند توي اين لشكر يه نفر هست به نام حسين عليه السلام،نمي دونستند پاي اعتقاد و پاي ايمانشون بايد وايستند،گفت ما اومديم برات جون بديم،بُرير گفت:آقاجان خدا به ما منت گذاشته،توفيق داده برات جهاد كنيم،ان شاءالله مي مونيم توفيق بده برات تيكه تيكه بشيم،ما دست از تو برنمي داريم،تو همين حالات بودند يه وقت ابي عبدالله ديد از توي خيمه زن ها صداي ضجه مي آد،روضه مو دارم مي برم به نقطه اوج ،هركي آماده ناله است بسم الله،چه خبره؟ديد بچه هاي زينب دارن مي دوند،دايي به دادمون برس،چرا؟گفتند دايي مادرمون داره دق مي كنه،دايي بيا ببين مادرمون داره يه جوري گريه مي كنه،ما مي ترسيم از اين گريه،الله اكبر،ابي عبدالله اومد تو خيمه،نشست جلو خواهر چه زينبي چه حسيني ،پنجاه و چهار سال باهم بودند،يه نفر تو اين عالم،مي تونه زينب و آروم كنه،اونم حسينه،اين حسيني كه جلوش نشسته، همونيه كه وقتي به دنيا اومد،خودش زينب و بغل كرد،اين حسين روز اول زينب و آروم كرد، اين حسين همونيه كه ياالله،نمي خوام بي اشك بري،اين حسين همونيه كه وقتي اون شب مادرشون و داشتند شبونه مي بردند،مي ديد خواهرش دنبال جنازه هي مي خوره زمين،

خدا مادرم را كجا مي برند.

اين حسين همونه،اون شب زينب و آروم كرد،اين حسين همونه كه وقتي باباشو با فرق شكافته،آوردند،زينب و آروم كرد،وقتي جيگر پاره پاره رو ديد زينب و آروم كرد،حالا بايد كربلا زينب و آروم كنه،خواهر چي شده،نبينم،زانوي غم بغل بگيري،حالا زبون حال خونده،روضه ي من اين چند بيته،صدا زد داداش:

 آه از اين خاک و خارها برگرد

واي از اين شوره زارها برگرد

 خوب پيداست جاي نخلستان

 لشگري در غبارها برگرد

 جان به لب کرده کودکانت را

خنده ي نيزه دارها برگرد

 يه اسمي رو ببرم شب دومي براش لعنت بفرستي

حرمله آمده ست و بند آمد

 نفس شيرخوارها برگرد

 دخترانت چقدر ميلرزند

از حضور سوارها برگرد

اي حسين..........

 ترس دارم که بال و پر بزنند

به علمدارمان نظر بزنند

 تا که از خواهرت جدا نشوي

تا که صاحب عزاي ما نشوي

 تا که در خارهاي اين صحرا

غرق در زخم ها نشوي

 داداش نگام افتاد به اين گودال تنم لرزيد

تا که در شيب تند آن گودال

با لب تيغ آشنا نشوي

 تا لباس تو را ز تن نبرند

تا هم آغوش بوريا نشوي

 جان مادر بيا بيا برگرد

آه از اين کربلا بيا برگرد

انگار زينب داره مي بينه،با چه عزتي پيادش كردند،همه مراقب زينبند،همه مراعات زينب و مي كنند،تموم شد روضه ام،همه ميآن دورش حلقه مي زنند،قد و بالاش و نبينه دشمن،اي واي،همه كاري مي كنند،گرد و خاك رو چادرش نشينه،آخه اين زينبه،اين دختر علي است،همه مراقبند،نمي دونم،هشت روز ديگه،نه روز ديگه،كار همين زينب،به جايي رسيد،ديدند داره وسط بيابون مي دوه،هي دو دستي رو سرش مي زنه،هي مي گه واحسينا،كارش به جايي رسيد،اين زينب پرده نشين،اومد تو گودال نيزه هارو كنار زد،شمشيرهارو كنار زد،اي واي مي خواي بگم آخرش چي شد،اين لبهاشو گذاشت رو لبهاي بريده،حسين...

متن روضه ورود به كربلا-ميرداماد

منبع: كتاب گودال سرخ

 

کربلا دجله را خبر کن زود

آروم آروم بريم جلو امشب ان شاءالله چشم همتون اشكبار باشه.

 قافله با شتاب آمده است

تکّه اي ابر سايبان بفرست

 شير خوار رُباب آمده است

ياد تيغ وتُرنج افتادي

به تو حق ميدهم که حيراني

قدو بالاي ديدني دارد

علي اکبر است مي داني

بوي شهر مدينه را حس کن

اين دو آئينه ي سخا هستند

مثل من بُغض کرده اي آري

يادگاران مجتبي هستند

مثل پروانه گرد اربابت

نوجوانان زينب کبري

بهترين هديه شد براي حسين

لب خندان زينب کبري

کربلا ازفرات خودت بگو قدري

آخه،ساقي اين خيام عباس است

آبه سردوخنک به او برسان

چون به قولي که داده حساس است

کربلا  زينب است اين بانو

عزتش را مگر نمي بيني

هي نگو دشت از چه ميلرزد

هيبتش را مگر نمي بيني

داغدار قبيله آمده است

اشک وخون دارد او به ديده هنوز

بيجا نيست هر روضه اي كه مي خونيم مي گيم امان از دل زينب.

کربلا  زود سر به زير انداز

سايه اش را کسي نديده هنوز

اين چند روزه،چند روزه تلافي كردنه براي همه ي ماها،هركي يه جور تلافي ميكنه،شما يه عمر اربابيه آقاتون رو،تو اين شب ها با عزاداري براي اربابتون تلافي كنيد،كم نذاريد،هركي هرچي ميتونه،در وسعشه،شبا شباي تلافي كردنه لطف و بزرگيه اربابه،هر كي هر جور مي تونه داره تلافي مي كنه،اتفاقاً اگه درست نگاه كني،كوفيا هم دارن تلافي مي كنند اين چند شب،جواب خوبي هاي حُسين و مي دن ديگه،خشكسالي اومده،اومدن در خونه ي اميرالمؤمنين عليه السلام،آقا خشكسالي مارو داره از پا ميندازه،آقا فرمود: بريد سراغ حسينم،حسينم اگه دستاشو بالا بياره،كسي دست رد به سينه اش نمي زنه،اومدن سراغ ابي عبدالله،آقا دستاشو بلند كرد،خدا،براين مردم باران رحمتت رو نازل كن،ابري آمد،همه جا رو سيراب كرد،همه مردم اومدند دور خونه ي علي حلقه زدند،آقا ممنونتيم،زمين هامون داشت مي خشكيد،حيواناتمون داشتند مي مردند،ممنوتيم آقا،قول ميديم يه روزي تلافي كنيم،آي حسين...

وقتي قافله اومد با كاروان حُر همراه شد،روبرو شد،ابي عبدالله ديد اين قافله همه تشنه اند،در معرض هلاكتند،مشك هارو گفته بود منازل قبل پر كنيد،اينجا كه رسيد همه متوجه شدند،آقا براچي گفته بود مشك هارو پر كنيد،فرمود:مشك هارو بياريد،حالا همه لشكر و سيراب كنيد،دونه دونه رو آقا سيراب كرد،علي نامي است مي گه من از لشكر عقب مونده بودم،وقتي رسيدم،همه سيراب شده بودند،تارسيدم از راهي اومدم كه با ابي عبدالله روبرو شدم،تا آقا رو ديدم اون لحظات،ضعف بر من غالب شد،رو زمين اوفتادم،ان قريب بود به هلاكت برسه،يه وقت ابي عبدالله اومد جلو گفت:چيه؟آقا دارم از تشنگي ميميرم،فرمود:عباسم مشك آب رو بردار بيار،مشك و جلو آورد،گفت:بيا از آب بخور،گفت:آقا توان ندارم،مي گه ديدم خود ابي عبدالله خودش در مشك و باز كرد،آب مي ريخت تو دستش،مي آورد جلو،مي گفت:حالا بخور،از دستاي حسين آب خورد،آقا فرمود:ظاهراً مركبت هم تشنه است،خود آقا ابصار مركب رو گرفت،آب مي آورد جلوي دهان مركب،مركب رو آب داد،اينقدر آب آقا در اختيار  اين ها قرار داد،كه تو روايت مي گه،آب رو اسباشون مي ريختند،رو مركبشون آب مي ريختند،آخ قربونت برم حسين،مركباشونو رو، حيواناشون رو سيراب كرد،اما وقتي علي اصغرت رو آوردي رو دست،صدا زدي يا قوم ان لم ترحموني، اگه به من رحم نمي كنيد،لااقل به اين شش ماه رحم كنيد،ببينيد،داره مثل ماهي دهنشو داره باز مي كنه و مي بنده،آي حسين........

مرحوم دربندي اين روايت رو مي گه:مي گه فردا تا ابي عبدالله رسيد به زمين كربلا،جبرائيل نازل شد به زمين كربلا،گفت:حسين خوش اومدي،يادته،قرار داشتيم با هم،عهدي كه به گردن تو بوده،از عالم زر، حالا وقتشه،حسين خوش اومدي،گفت:جبرائيل من اينقدر عاشق شهادتم بودم،وعده ي ما روز دهم بود،اما من هشت روز زودتر اومدم،وعده با من بود،اما من زينبم رو هم آوردم، رقيه ام رو آوردم،بچه هام رو هم  آوردم،يا صاحب الزمان من يه جمله ديگه مي خوام عرض كنم،به اين دلا صبر نده،جبرئيل رفت، دفعه ي بعد كه اومد روز عاشورا بود،مي دوني با چه منظره اي مواجع شد،ديد حسين تو گودال قتلگاه رو زمين اوفتاده،نانجيب جلو چشم زينب،رو سينه ي حسين نشسته،زينب دست بر سر گذاشته،هي داره فرياد مي زنه،وامحمدا،واعليا، هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، مسلوب العمامة والرداء، آي حسين...

متن روضه ورود به كربلا-ميرداماد

منبع: كتاب گودال سرخ

$

##روضه حضرت رقیه

###به جغدي بلبلي گفتا تو در ويرانه جا داري

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

به جغدي بلبلي گفتا تو در ويرانه جا داري

من اندر بوستان بر شاخه سرو آشيان دارم

بگردان روي از اين ويران بيا با من سوي بستان

ببين چندين هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم

جوابش داد اي بلبل تو را ارزاني آن گلشن

مرا اين بس که ويرانه، مأوي و مکان دارم

اگر ويرانه بد بودي چرا پس دختر زهرا

به ويران مي نشستي که غمش آتش به جان دارم

اي بلبل! من هم مثل تو چمن نشين بودم مي داني کي ويرانه نشين شدم؟

گذشتم از گل احمر پس از مرگ علي اکبر

به دل، داغ غم ناکامي آن نوجوان دارم

تو بر سر، شورش شمشاد و ياس و ارغوان داري

من اندر لانه دل، داغ عباس جوان دارم

اُف بر اين روزگار! بچه هاي فاطمه(س) کجا و گوشه ويرانه کجا. چراغها را خاموش کردند. در اين تاريکي به ياد يک خرابه نشين باشد. مجلس،خوب مجلسي است حال خوشي هم داريم. روز اربعين هم است، نزديک زوال ظهر است. آي امام حسين(ع)! اين قدر دلمان مي خواست امروز کربلا باشيم. آي امام حسين! اين قدر دلمان مي خواست امروز دور قبرت مثل پروانه بچرخيم. آقايان اهل علم! فضلا! محترمين! رجال فضيلت! متدينين! مذهبي ها! خود امام حسين(ع) هم راضي است که من امروز شما را به حرم اين سه ساله ببرم. خدا نکند سرپرست شوي، به خدا سرپرستي خيلي زحمت دارد، مسووليت دارد. زينب(س) سرپرست بچه ها بود. زينب (س) اين همه غمي که دارد بايد به همه کارها برسد. بي بي، تمام زنها و بچه ها را خواب کرد. حالا آمد خودش بخوابد. کمتر من اين کلمه را با صراحت گفته ام، اما روز اربعين است بگذاريد بگويم، آتش بزنم. آي زن و مرد! زينب(ع) آمد روي خاکها بخوابد. تا آمد بخوابد يک وقت ديد گوشه خرابه در تاريکيها يک بچه بلند شده، هي مي گويد: بابا! بابا! بابا!  اي خدا! چه کار کنم؟ با اين همه زحمت من اين زن و بچه را خواباندم، باز يکي يکي بيدار مي شوند بلند شد آمد جلوببيند چه کسي است؟ ديد رقيه است.  امروز براي امام حسين(ع) داد بزنيد. رقيه گفت: من بابايم را مي خواهم، من پدرم را مي خواهم، الان بابايم اينجا بود.

دختر دُر دانه منم//به کنج ويرانه منم//عمه چه آمد به سرم//چرا نيام پدرم//الله اکبر،  الله اکبر

امروز مي خواهم نوحه بخوانم، همه با من بخوانيد:

دختر دُر دانه منم//به کنج ويرانه منم//عمه چه آمد به سرم//چرا نيام پدرم//الله اکبر،  الله اکبر

يک وقت ديدند غلامي آمد يک طبق هم در دستش است. يا الله! يا الله! اين بچه دويد جلو روپوش را از روي طبق برداشت، ديد سر بريده حسين(ع) است.

عمه بيا گمشده پيدا شده//کنج خرابه شب يلدا شده//پدر! فداي سر نورانيت//سنگ جفا که زد به پيشاني ات//بس که دويدم عقب قافله//پاي من از ره شده پر آبله//

سر بابايش را به سينه چسباند. صدا زد: بابا! چه کسي مرا يتيم کرد؟ يک وقت ديدند اين بچه ديگر ناله نمي کند. وقتي زير بغل بچه را گرفتند ديدند رقيه جان داده است.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت رقيه امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت حضرت رقيه سلام الله عليها-حجت الاسلام سيد حسين مومني

السلام عليك يا رقيه نازدانه امام حسين

تو خرابه بي بي تب داشت، از روز عاشورا رقيه تب كرد،خدا رو شكر رقيه يا خواب بوده يابي هوش بوده يا مريض بود،خدا رو شكر رقيه نيومد بالاي تل زينبيه،اگه يه دختر بياد بالاي تل و ببينه، دور باباشو دوره كردند،بارك الله صداتو خرج كن،اصلاًنذار من روضه بخونم،خوابيد تو خرابه،يه داغي به جگر رقيه نشسته مي دوني، از كجاست،مرحوم مقرم  مي گه تب كردن رقيه از اين جا شروع شد،رقيه كجا تب كرد،يه نامردي عرق خورده بود، سر حسين عليه السلام رو جلوش گذاشته بود،به خاطر اينكه جيگر بچه هارو آتيش بزنه،با چوب هي به لب هاي حسين مي زد، رقيه ديد و تب كرد،ديد دارن به لب هاي باباش مي زنن.نانجيب خواب بود،طاهر نامي مي گه نانجيب رو پاي من خواب بود، يه وقت صداي گريه از تو خرابه بلند شد،از خواب نحسش پريد،گفت:ببينيد تو خرابه چه خبره،خبر آوردند امير دختر سه ساله و صغير حسين ،ياد بابا كرده،گفت:بابا مي خواد؟ بي حيا گفت:سرباباشوبراش ببريد،رقيه سر بابا رو گرفت:همه ديدند لب هاشو رو لب هاي بابا گذاشت،هي گفت:بابا،بابا

 

متن روضه حضرت رقيه سلام الله عليها-ميرداماد

ميل پريدن هست اما بال و پر نه

اگه اومدي گريه كني، اين شعر واست بسه،چون هر بيتش مال يه شب روضه است

ميل پريدن هست اما بال و پر نه

هر آنچه مي خواهي بگو،اما بپر نه

دختر شهيد اگه تو جلسه است ببخشه،دختر بي بابا اگه تو جلسه است،داغ دلش تازه مي شه،ببخشه،

ميل پريدن هست اما بال و پر نه

هر آنچه مي خواهي بگو،اما بپر نه

حالا كه بعد از چند روزي پيش مايي

ديگر به جان عمه ام حرف سفر نه

حالا كه اومدي نگي مي خوام برم

يا نه اگر ميل سفر داري دوباره

باشد برو اما بدون هم سفر نه

اين ناله ي تو به من نيرو مي ده،صدا زد بابا،زود رد شم از اين يه بيت،

با اين كبودي هاي زير چشم هايم

خيلي شبيه مادرت هستم مگر نه

از كيسوان خاكيم تا كه ببافي

يك چيزهايي مانده اما آنقدر نه

حسين....... امشب سوريه ات رو بگير

ديشب كه كيسويم به دست باد افتاد

گفتم بكش باشد ولي از پشت سر نه

حسين...........

اومد بالا سرش گفت:حوصله مو سر بردي،اين همه داري بهونه مي گيري،چهل منزل داري بهونه مي گيري،چي مي خواي،آروم لباش و باز كرد،گفت:بابا مي خوام،گفت :بابا مي خواي،يه بابا نشونت بدم،نفست بند بياد،بابا مي خواي،يه بابا برات بيارم،خدايا،يه بابا برات بيارم،يه جاي سالم نداشته باشه،بخواي ببوسيش نتوني،يه بابا برات بيارم سفارشي،سفارش كردم،برن بالا پشت بوم،سنگ بزرگ بردارن،آخ حسين........

گم شده بودم با تو پيدا شدم

اومدي و صاحب بابا شدم

منم سه ساله ات باباجون جا نخور

فقط يه كم شبيه زهرا شدم

بابايي تو كه دق مرگم كردي

بابايي بگو كي بر مي گردي

كي گفته من يه دختر اسيرم

خواب خوش و از شاميا مي گيرم

من به نمايندگي از بچه ها

دور سرت مي گردم و مي ميرم

بابايي،بابايي

يه هفته مي گفت باباش شهيد شده بود،ياد شهدا،تو همه جلسات ،خصوصاً جلسه ي حضرت رقيه بايد زنده باشه،قطعاً امشب خيلي دختر شهيد تو روضه نشسته،خيلي فرزند شهيد نشسته،مي گفت:يه هفته از شهادت باباش گذشت،بهش برنامه ي امتحاني دادن،گفتن بايد ببري خونه،بابات ببينه،امضا كنه،بعد بياري مدرسه،دختري كه يه هفته باباشو از دست داده اومد تو خونه،زانوي غم و بغل گرفت،هرچي مادرش سئوال مي كنه،چي شده دخترم؟به كسي چيزي نگفت،شب همه بايد برن مهموني،رفتن،خونه رو تنها،خلوت كردن،اين دختر تنها مونده،با اين كارنامه اي كه بايد بابا امضا كنه،اومد عكس باباشو بغل كرد،شروع كرد گريه كردن،بابا من به كسي نگفتم،بابا ندارم،هرچي اومدم به معلمم بگم بابام شهيد شده، روم نشد،چيكار مي كني بابا،تو بايد امضا كني،مي گه خوابش مي بره،تو عالم رويا بابا ميآد،اول ميآد تو حياط خونه،مفصله،مي توني بري ببيني اين قصه و اين داستان مسند،كه هم به محضر امام راحل رسوندن اون زمان و هم حضرت آيت الله گلپايگاني،همه اين قضيه رو تأييد كردن،بابا اومد تو خونه كاغذ و از اين دختر گرفت، گفت:بابا غصه نخور خودم برات امضاء مي كنم،دختره مي گه يه خودكار آبي دادم به بابام،بابام امضاء كرد،يه وقت از خواب بيدار شدم،اينقدر گريه كردم،چرا خواب بودم،چرا خواب ديدم،اومدم سراغ كارنامه ام،مي توني بري ببيني دست خط اين شهيد،هنوز تو موزه شهدا هست تو تهران،مي گه اومد نگاه كرد ديد با خودكار قرمز امضاي باباي شهيدش رو،باباش نوشته،ملاحضه شد،اينقدر اين كاغذ رو به سينه چسبوند گريه كرد، ان شاء الله يه روز بياد آخر نامه ي ما هم يه دست خط بنويسه،ان شاء الله آخر اين دهه زير نامه ات بنويسه قبول شد،ان شاء الله باباي اين سه ساله، يه جمله بگم،از همه ي شما التماس دعا دارم،آرزو داشت،باباش بياد با اون دستاي قشنگش بغلش كنه،موهاشو شونه بزنه،رو زخم هاش دست بذاره،بچه كوچيك به آرزوش زنده است،همه دنيا رو ازش بگيري بايد به آرزوش برسه، اما يه وقت ديد يه سر بريده تو بغلش گذاشتن،مي خواد تو بغلش بشينه،پا نداره،مي خواد دستاشو نوازش كنه،دست نداره،بابا تو  دست نداري،من كه دارم، آروم آروم دست كشيد رو پيشونيه باباش،رو چشماي باباش،رو لباي باباش،رو محاسن باباش،تا اينجا رو مي شد هضم كرد با يه دختر سه ساله ،اما همين كه محاسن رو كنار زد،نگاش به رگ هاي بريده افتاد،اي حسين........

منبع: كتاب گودال سرخ

 

متن روضه حضرت رقيه سلام الله عليها-حاج منصور ارضي

وقتي دختري كه عاشق باباشه نشناخت صورتي كه روايت مي گه،هيجده زخم كاري فقط به صورت خورده بود،روشو كرد به باباش ديد،چشماش داره گريه مي كنه،فرمود:اگه منم نگاه كني منم نمي شناسي،

هربار حسين گفتم سيلي زپسش آمد

تو مسير از مدينه تا كربلا،چند پيمبر رو ابي عبدالله نام مي برد،يكيش يحيي عليه السلام بود،اونايي كه باهاش يه شكلي هم رديف بودن،يكيش اسماعيل صادق الوعد بود،درست نيست من بگم،بايد بريد شماها تاريخ رو بخونيد،اسماعيل صادق الوعد با ذبيح الله خيلي فرق مي كنه،او يه اسماعيل ديگه است،اين حضرت رو نانجيب ها پوست صورتش رو كنده بودن،بيشتر هم به خاطر همين دختر نشناخت بابارو،

تشنگي شعله شد و چشم ترش را سوزاند

هق هق بي رمقش دور و برش را سوزاند

دست در دست پدر دختر همسايه رسيد

ريخت ناني به زمين و جگرش را سوزاند

سنگي از بين دو ني رد شد و بر صورت خورد

پس از آن تركه ي چوبي اثرش را سوزاند

دخترك زير پر چادر عمه مي رفت

آتشي از لب بامي سپرش را سوزاند

پنجه ي پير زني گيسوي او را وا كرد

شاخه ي نسوخته نخل پرش را سوزاند

دست در حلقه ي زنجير به دادش نرسيد

هيزم شعله ور اُفتاد سرش را سوزاند

فرمود:ديگه منو ببر،بابا من اذيت كردم عمه رو،اون عمه اي كه تو گفتي تو نماز شب،دعا كنه، اون عمه رو مي گم،اگه مي خواي بدوني صورت خواهرت چه جوري شده،مقنعه اش رو كنار زد،ببين بابا سيلي با صورت من چه كرده، بابا،بابا.........

منبع: كتاب گودال سرخ

 

متن روضه حضرت رقيه سلام الله عليها-ميرداماد

سلام بر اين سه ساله اي كه وقتي مي ري حرمش،سر در حرمش اين يه بيت با دلت بازي مي كنه:

آنكه  در اين مزار شريف آرميده است

اُم البكاء رقيه ي محنت كشيده است

ان شاءالله بري حرمش،وقتي وارد حرمش مي شي،آخ قربون اين حرم برم،گفتم حرم،رفتي ديگه حرمش،از دم در بايد كفشات رو در بيآري،چه خرابه اي شده،

آن كه كه در اين مزار شريف آرميده است

ام البكاء رقيه ي محنت كشيده است

چشم تو را چقدر بر اين در گذاشتند

گفتي پدر مقابل تو سر گذاشتند

كاشكي همين جور كه شاعر گفته بود،درست بود!

گفتي پدر مقابل تو سر گذاشتند

كاشكي مي گذاشتند،ديگه نگم،نگم چه جوري سر رو انداخت،

تنها به اين بسنده نكردند شاميان

پا را از اين كه بود فراتر گذاشتند

بگم چيكار كردند

يعني حساب كوچكي پيكر تو را

يه بچه كوچيك رو مجسم كنيد،يه بچه سه ساله مگه قد و بالاش چقده؟

قربون دستا كوچولوت برم،خيلي بي حيا بودن،خيلي سنگدل بودن.

يعني حساب كوچكي پيكر تو را

با تازيانه هاي مكرر گذاشتند

يه جاي سالم تو اين بدن نمونده بود،واي......

اونايي كه امشب مريض آورديد،واسه اين دختر مريض آورديد؟خودش تو گوشه ي خرابه افتاده،مي خواي واست چيكار كنه؟بلند شه دست بكشه رو زخمات؟راه نمي تونه بره،دستاش ديگه رمق نداره،

يكي از بچه هاي تفحص مي گه اصفهان بهمون گفتند: بريد در يه خونه،خوب گوش بده،دختراي شهيد منو ببخشند،دخترايي كه داغ ديدند منو ببخشند،اونايي كه پارسال پدر داشتند،الان داغ ديده اند،هنوز سال باباشون نشده،امشب اومدن برا اون دختر گريه كنند ببخشند،مي گفت: رفتيم در خونه ي اين شهيد خبر بديم،كه بييايد كه استخونهاي شهيدتون معراج شهداست،بياييد تحويل بگيريد،مي گه رفتيم درو باز كرد،دختري اومد،گفتم تو با اين شخص چه نسبتي داري؟گفت:بابامه،گفتم اين شهيده باباته؟گفت:آره،چي شده؟گفتم:جنازه شو پيدا كردن،مي خوان پنجشنبه ظهر بيارن،ديدم دختره گريه كرد،گفت:يه خواهش دارم،رد نكنيد،گفتم چي مي گي؟گفت:حالا كه بعد اين همه سال اومده ظهر نياريدش شب جنازه رو بياريد،گفتم:نمي شه ما معذوريت داريم،بايد ظهر برسونيم،گفت:خواهش مي كنم به عنوان يه فرزند شهيد ،قبول كرديم گفتيم حتماً سرّي داره،مي گه شب شد،همون روز مد نظر تابوت رو با استخون ها برداشتيم ببريم به همون آدرس،تا رسيديم ديديم كوچه رو چراغ زدن،ريسه كشيدن،شلوغه،ميان، مي رن،گفتيم چه خبره؟اون روز كه اومديم خبري نبود،رفتيم جلو گفتيم اينجا چه خبره؟گفتند:عروسي دختر اين خونه است،مي گه تا اومديم برگرديم،ديديم دختره با چادر دويد تو كوچه،گفت:بابامو نبريد،من آرزو داشتم بابام سر سفره ي عقد بياد،من مهموني گرفتم،هركي از در ميآد مي گه بابات كجاست؟ بابامو بياريد،مي گه باباشو برديم،چهار تا استخون گذاشت كنار سفره ي عقد ، قربون اين دختر سه ساله برم،تو خرابه يه مهموني گرفت،ديد جاي باباش خاليه،گفت:الان بابامو صدا مي كنم،هي گريه كرد.. حسين

بابا،دخترت از دنيا بريده

بدون تو خوشي نديده

انشاءالله كه زبون حاله،انشاءالله كه صحت نداره،انشاءالله كه دروغه

ببين همه موهام سفيده

بابا ،اين دلم افروخته بابايي

چشام به در دوخته بابايي

خيلي دلم سوخته بابايي

بابا ، من و تو غم نشوندن

دل من و شكوندن

با آتيش تو خيمه

دامنم و سوزوندن

يه سئوال دارم ،اگه دامن بسوزه چي مي شه؟ بچه وحشت مي كنه،

عموم كجاست ببينه

ديدي بعضي وقت ها دختر به باباش بعضي حرفارو نمي زنه،اما به عموش مي زنه،عمو خيلي وقت ها عاطفي بيشتر محرم دختره،

عموم كجاست ببينه

چي بر سرم آوردن

حق بده تا بميرم

معجر و از سرم بردن

بابا مگه نگفتي بر مي گردم

بيا مي خوام دورت بگردم

عمه رو خيلي خسته كردم

بابا خوشي به قلبم دست رد زد

يه بي حيا بهم لگد زد

بدي نكردم ولي بد زد

بابا بد زد،يه جوري زد دو طرفم كبود  شد،واي....

مقتل برات بخونم،وقتي سر رو گرفت تو بغلش،اول حرفي كه زد، من الذي ايتمني علي صغر سني  ترجمه كنم،بابا كي من و به اين كودكي يتيم كرد،بعد، مَنْ ذَا الَّذي خَضَب شيبك بدمك ،صدا زد بابا كي  محاسنت رو خاكي و خوني كرد،بعد محاسن رو كنار زد،نگاش به رگ هاي بريده افتاد، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ، آي حسين..... يا لَيْتني كَنت عمياءَ ،خيلي با دل عمه بازي كرد با اين جمله،گفت:بابا كاش كور بودم نمي ديدمت،كي تو رو به اين روز انداخته،كي دندونات رو شكونده،ديد آروم نمي شه،ديد قرار نمي گيره، ديدن اين خانم آروم آروم اين سر رو آورد پايين،لباش رو گذاشت رو لب هاي ترك خورده،ديدن سر يه طرف رقيه يه طرف ،زينب بيا..حسين

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###يکي نو غنچه اي از باغ زهرا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

يکي نو غنچه اي از باغ زهرا

بجست از خواب نوشين بلبل آسا

به افغان از مژه خوناب مى ريخت

نه خونابه ، كه خون ناب مى ريخت

بگفت : اى عمه بابايم كجا رفت ؟

بد اين دم دربرم ، ديگر چرا رفت ؟

مرا بگرفته بود اين دم در آغوش

همى ماليد دستم بر سر و گوش

بناگه گشت غايب از بر من

ببين سوز دل و چشم تر من

حجازى بانوان دل شكسته

به گرداگرد آن كودك نشسته

خرابه جايشان با آن ستمها

بهانه ى طفلشان سربار غمها

ز آه و ناله و از بانگ و افغان

يزيد از خواب بر پا شد، هراسان

بگفتا كاين فغان و ناله از كيست

خروش و گريه و فرياد از چيست ؟

بگفتش از نديمان كاى ستمگر

بود اين ناله از آل پيمبر

يكى كودك ز شاه سر بريده

در اين ساعت پدر خواب ديده

كنون خواهد پدر از عمه خويش

و زين خواهش جگرها را كند ريش

چو اين بشنيد آن مردود يزدان

بگفتا چاره كار است آسان

سر بابش بريد اين دم به سويش

چو بيند سر بر آيد آرزويش

همان طشت و همان سر، قوم گمراه

بياوردند نزد لشگر آه

يكى سر پوش بد بر روى آن سر

نقاب آسا به روى مهر انور

به پيش روى كودك ، سر نهادند

ز نو بر دل ، غم ديگر نهادند

به ناموس خدا آن كودك زار

بگفت : اى عمه دل ريش افگار

چه باشد زير اين منديل ، مستور

كه جز بابا ندارم هيچ منظور

بگفتش دختر سلطان والا

كه آن كس را كه خواهى ، هست اينجا

چو اين بشنيد خود برداشت سر پوش

چون جان بگرفت آن سر را در آغوش

بگفت : اى سرور و سالار اسلام

ز قتلت مر مرا روز است چون شام

كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود

از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان ديد شمر وارد خيمه شد.

رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن . غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد

 

نيز در كتاب مفاتيح الغيب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گويد: موقعى كه خيمه ها را آتش زدند و اهل بيت عليه السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسيمه مى گريست و به اطراف مى دويد و اشك مى ريخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همين كه صداى سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ايستاد. از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم . يكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهايم از شدت عطش ‍ كبود شده ، يك جرعه آب به من بده . از شنيدن اين كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشيد و آهسته رو به راه نهاد. پرسيدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشيد گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود، آيا آبش دادند يا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الما) مى فرمود: يك شربت آب به من بدهيد، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.

وقتى كه آن دختر اين سخن را از من شنيد، آب را نياشاميد، بعضى از بزرگان مى گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليه السلام بوده است .

 

اى خصم بدمنش ، مزن تازيانه ام

من از كنار كشته بابا نمى روم

من با على اكبر و عباس آمده ام

از اين ديار، بيكس و تنها نمى روم

تنها فتاده چنين در بيان و بى كفن

من سوى شام همره سرها نمى روم

سيلى مزن به صورتم اى شمر بى حيا

من بى على اكبر و ليلا نمى روم

قطره اى بودم كه در بحر شهادت جا گرفتم

اين شهامت را من از جانبازى بابا گرفتم

آن قدر از دورى بابا فغان و ناله كردم

تا در آغوشم سر ببريده بابا گرفتم

 

من يتيمم صورتم از ضرب سيلى خويش ، آرى

لا جرم اين ارث را از جده ام زهراگرفتم

مى كشم بار شفاعت را به دوش خويش ، آرى

اين شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم

 كودكى دامان پاكش شعله آتش گرفت

گفت با مردى بكن خاموش دامان مرا

دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب

كن تو سيراب از كرم اين كام عطشان مرا

آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب

تشنه لب كشتند اين مردم عزيزان مرا

$

###خراب آباد ويرانه هواي تازه اي دارد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

خراب آباد ويرانه هواي تازه اي دارد

نواي بلبل ويران نشين آوازه اي دارد

ببين اي مرغ قنطاره فضاي آشيانم را

قدو بام خراباتم چه سقف و سازه اي دارد

ميان دخترت در دفتر غم برگ زرين شد

کتاب عمر کوتاهم عجب شيرازه اي دارد

لبت را بيشتر وا کن اگر خون ريخت ان با من

دم گرم يتيمانه شفاي تازه اي دارد

سحر با سر تو را خواندم به وير ان يک سخن گويم

که بابا انتظار طفل هم اندازه اي دا رد

من از لبخند اين مردم به اشک عمه ميميرم

نديدي شهر نامردان عجب دروازه اي دارد

درد دل حضرت رقيه با با سر سيدالشهدا عليه السلام

امام حسين عليه السلام دختر کوچکي داشت که چهار ساله بود . و شبي از خواب بيدار شد در حاليکه به شدت مضطرب بود مي گفت پدرم کجاست من الان او را در خواب ديدم .

وقتي زنهاي اهل بيت اين صحنه را ديدند به گريه افتادند و کودکان ديگه هم با گريه آنها شروع به گريه کردند و صداي ضجه زنان و کودکان بلند شد .

در اين هنگام يزيد (لعنت الله) از خواب بيدار گشت و گفت چه خبر شده است؟

مامورينش جستجو کرده از قضيه باخبر شدند و به يزيد (لعنت الله عليه) جريان را اطلاع دادند يزيد دستور داد سر پدرش را برايش ببرند و ...

سر مبارک حضرت سيدالشهداء عليه السلام  را براي حضرت رقيه آوردند در حاليکه در تشتي قرار داشت و روي آن با پارچه اي پوشانده بود او پارچه را از روي تشت برداشت و پرسيد اين سر کيست؟ به او گفتند : پدر توست .

اي پدر چه کسي محاسنت را به خونت خضاب کرده ؟

اي پدر چه کسي رگ گردنت را بريده؟

اي پدر چه کسي مرا يتيم کرده در کودکيم؟

اي پدر چه اميدي بعد تو به زندگي و بقاي من در اين دنياست؟

اي پدر چه کسي از يتيم نگهداري مي کند تا بزرگ شود و سپس دهان مبارک را بر دهان شريف پدر گذاشت و گريه شديدي نمود تا غش کرد. وقتي او را حرکت دادند روح از بدنش مفارقت کرده بود وقتي اهل بيت اين صحنه را ديدند صدا به گريه بلند کردند و دوباره عزاداري نمودند و هيچ کس از اهل دمشق از اين داستان مطلع نشد مگر گريست .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت رقيه امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : کتب کامل بهائي - کتاب الحاويه

 

عمه بيا عقده دل واشده - عمه بيا گمشده پيدا شده

روز فراق عمه به سر آمده - نخل اميد عمه به برآمده

طــــاير اقبـــــال ز در آمده - باب من عمه ز سفر آمده

پشت سر باب شدم ره سپر - پاى پياده ، من خونين جگـــر

تا بكشد دست نوازش به سر - آمده دنبال من اينك ، به سر

عمه نيــــــارم دل بابا به درد - اشك نريزم ، مكـــشم آه سرد

بيند اگر حال من از روى زرد - خصم نگويم به من عمه چه كرد

گوشم اگر پاره شد اى عمه جان - عمه ، به بابا ندهم من نشان

پرسد اگر عمه ز معجر چه سان - گو بكنم درد دل خود بيان ؟

بس كه دويدم ز پى قافله -  پاى من عمه شده پر آبله

عمه ، به بابا نكنم من گلــــه -  كامدم اين ره همه بى راحله

عمه زند طعنه خرابه ، به طور - خيزد ازين سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور - عمه خرابه شده بزم حضور

قطره اشك عمه چو دريا شده - غنچه غم عمه شكوفا شده

بزم وصـــــال عمه مهيا شده - وه كه چه تعبير ز رويا شده

عمه ، به بابا شده ام ميزبان - آمده بابا بر من ميهــــــــــمان

نيست به كف تحفه بجز نقد جان - تا بكنم پيشكش اش عمه جان

بود مـــــــــرا عمه به دل آرزو - تا غم دل شرح دهم مو به مو

ريخته من عمه ، شكسته سبو - باز نگــــــــــردد دگر آبم به جو

كرد تهى دل چو غزال حرم - لب ز سخن بست غزل خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم - شام ، به شومى ، شد از آن متهم

جان خود او در ره جانان بداد - خود به سويى سر سوى ديگر فتاد

آه كشيد عمه - چو ديد - از نهاد - گنج خود او كنج خـــــــــرابه نهاد

$

###اشعارحضرت رقیه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

مرغ دلم خرابه شام آرزو كند

تا با سه ساله دختركى گفتگو كند

آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است

حاجت رواست هر كه بدين قبله رو كند

تاريكى خرابه به چشمان اشكبار

با راس باب شكوه ز جور عدو كند

خونين چه ديد راس پدر را رقيه خواست

با اشك خويش خون زرخش شستشو كند

خوابيد در خرابه كه تا كاخ ظلم را

با ناله يتيمى خود زير و رو كند

 

زايرين ، من پيروى از رادمردان كرده ام

پيروى از نهضت شاه شهيدان كرده ام

باب من در كربلا جان داد و دين را زنده كرد

من هم آخر جان فداى امر قرآن كرده ام

من در درياى عصمت دختر شاه شهيد

كاين چنين افتاده ، جا در كنج ويران كرده ام

گرچه خوردم تازيانه از عدو در راه شام

در بقاى دين بحق من عهد و پيمان كرده ام

دخترى هستم سه ساله رنج بى حد ديده ام

كاخ ظلم و جور را با خاك يكسان كرده ام

خورده ام سيلى ز دشمن همچو زهرا مادرم

چون دفاع از حق جدم شاه مردان كرده ام

رنجها بسيار ديدم در ره شام خراب

دين حق ترويج با رنج فراوان كرده ام

من گلى هستم ولى اعداى دين خوارم نمود

آل سفيان را به ناله خوار و ويران كرده ام

در زمين كربلا گرچه خزان شد باغ دين

من به اشك ديده عالم را گلستان كرده ام

مى دويدم بر سر خار مغيلان نيمه شب

اين فداكارى براى نور ايمان كرده ام

با پريشانى و با درد و يتيمى تا ابد

قبر خود آباد و قصر كفر ويران كرده ام

پايدارى كرده ام در امر باب تاجدار

ظاهرا عالم پريشان و حال گريان كرده ام

در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان

واژگون تخت عدو با راز پنهان كرده ام

روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان

عمر خود بيهوده صرف جرم و عصيان كرده ام

 

زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

دخترى بودم سه ساله ، دستگير و بى پدر

مرغ بى بال و پرى را اين قفس كاشانه است

بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت يزيد

فخر مى كرد او كه مستم در كفن پيمانه است

داشت او كاخى مجلل ، دستگاهى با شكوه

خود چه مردى كز غرور سلطنت ديوانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالينى ز خشت

همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است

تكيه مى زد او به تخت سلطنت با كبر و و جد

اين تكبر ظالمان را عادت روزانه است

من به ديوار خرابه مى نهادم روى خود

زين سبب شد رو سفيدم ، شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد كهنه پيراهن كفن

پر شكسته بلبلى را اين خرابه لانه است

محو شد آثار او، تابنده شد آثار من

ذلت او عزت من هر دو جاويدانه است

(كهنمويى ) چشم عبرت باز كن ، بيدار شو

هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است

 

كودكى را كه پدر در سفر است

روز و شب ديده حسرت به در است

تا زمانى كه بود چشم به راه

دلش آزرده بود خواه نخواه

هر صدايى كه ز در مى آيد

به گمانش كه پدر مى آيد

باز چون ديده ز در برگير

گريد و دامن مادر گيرد

همه كوشند ز بيگانه و خويش

بهر دلجوى او بيش از پيش

آن يكى خندد و بوسد رويش

آن دگر شانه زند بر مويش

مادرش شهد كند در كامش

گاه با وعده كند آرامش

گاه گويد پدرت در راه است

غم مخور، عمر سفر كوتاه است

مى برندش گهى از خانه به در

تا شود منصرف از فكر پدر

نگذارند دمى تنهايش

سر نپيچند ز خواهشهايش

تا كه دوران سفر طى گردد

رفع افسردگى از وى گردد

پدرش آيد و گيرد به برش

بكشد دست محبت به سرش

دلش از وصل پدر شاد شود

جانش از قيد غم آزاد شود

ليك افسوس به ويرانه شام

كار اين سان نپذيرفت انجام

 

عـمه جا ن شب نيمه شد ما ه شبستا نم نيا مـد             

نوبها رم شد خـزان زيب گلستا نم نيا مد

آ فـتــا ب عـمــرم آ مـد بـر لـب بـا م خـرا بـه                

ليك بر سر سا يه خورشيد تا با نم نيا مد

گشته بسترخاك وبالين خشت وروپوشم دوگيسو                       

آنكه بنشا ند ز احسا نش بد ا ما نم نيا مد

ميرود در خا نه هر كس دست طفلي را گرفته              

آنكه با شد د ستگـيـر من به ويرانم نيا مد

گوشه ويرانه شا م ا نـد ر ا ين شا م غـم ا فـزا            

مردم ازدردومحن داروي درما نم نيا مد

مؤيد

 

آ مـد چـو يا ر آشـنا  آ ر ا م شو آ ر ا م شو                 

از غـم شدي د يگر رها آرام شو آرام شو

ديدي كه آخر ا ين سفرپا يا ن شد و آمد پد ر                

آمد كه تا ببيند ترا آ ر ا م شو آ ر ا م شو

گفتي پدرجانم چه شد گفتي كه درمانم چه شد               

اينت پدر اينت دوا آ ر ا م شو آ ر ا م شو

آمد بد يد ا ر ت  پد ر ا مّا ميا ن طشت زر                   

واويلتا و ا و يـلـتا  آ ر ا م شو آ ر ا م شو

حسا ن

 

سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم

روز خود را به چه روزى بنگر شب كردم

تازيانه چو عدو بر سر و رويم مى زد

نا اميد از همه كس روى به زينب كردم

 

آ مـد ي بـا بـا كـنـج و يـر ا نـه                     

با صفــا  كردي ا يـن عزاخا نه

اي پد ر ا مشب  يا د ما كردي                      

بي كسا ن را يا د ازوفا كردي

بـزم مـا  بـا بـا با صـفــا كردي                      

از رخ خو ب و لطف شا ها نه

آ فـتـا ب مـن گـو كـجـــا بـودي                     

در د ل ا ين شب يا د ما بودي

روزي  آ خـر تـو آ شـنا بـودي                      

گشته اي با ما  ا ز چه بيگا نه

رفتي اي با با خوش به مهما ني                   

گه تنور و گه  د ير نصر ا ني

اي پد ر د و ر ا ز ما يتيما ني                      

مـنـزل مـا شـد كـنـج و ير ا نه

فا ني

 

گفت رقيه به دو چشمان تر

با سر ببريده پاك پدر

آه كه شد خاك عزايم به سر

تو حجت ذوالمننى يا ابه

اى شه خوبان كه نمودت شهيد

تيغ جفاى كه گلويت بريد

اى گل زهرا ز درختت كه چيد

تو زاده بوالحسنى يا ابه

عجب كه ياد از اسرا كرده اى

لطف فراوان تو به ما كرده اى

تو راحت جان منى يا ابه

آه بميرد زغمت دخترت

از چه كبود است لب اطهرت

برده لب اطهر از خون سرت

رنگ عقيق يمنى يا ابه

خواستم از خالق بيچون تو

تا كه ببينم رخ گلگون تو

آه كه ديدم سر پر خون تو

از چه جدا از بدنى يا ابه

جان پدر خوش ز سفر آمدى

ديدن اين خسته جگر آمدى

پاى نبودت كه به سر آمدى

تو شه دور از وطنى يا ابه

نيست مرا فرش و اثاثى ديگر

تا كه ضيافت كنمت اى پدر

جان تو را تنگ بگيرم به بر

كنون كه مهمان منى يا ابه

بعد تو ويرانه سرايم شده

لخت جگر قوت غذايم شده

سنگ جفا برگ نوايم شده

ز جور اعداى دنى يا ابه

(سيفى ) غمديده زار حزين

نوحه گر از بهر من بى معين

تا به سرش اى شه دنيا و دين

يك نظري بيفكني يا ابه

 

عمه جا ن با بم كجا رفت ازبرم                    

آن ا ما م و سرور و تا ج سرم

بود ا كنو نم نـشـسـتـه د ر كنا ر                   

مير بود از چهره ام گرد وغبا ر

من بد م بنشسته بر زا نو ي  ا و                  

شا د بو د م  ا ز رخ د لجوي او

پس چه شد عمه چرارفت از برم                  

آن ضيا ء د يـده ا ز خـون ترم

خا طرش گويا ز من رنجيده شـد                   

كه جد ا ا و ا ز من رنجيده شـد

چون به او گفتم غم و رنج سفـر                   

گوئيا ا فـسـرده شـد ا ز من پد ر

عمه گر ا ز گـفـتـنم شد با ملا ل                   

گو بيا يد من نگـويم شرح حا ل

شرح غـم د يگر نگـو يم با پد ر                    

گر مـرا آ يـد بـسـر بـا ر د گر

آذر

 

در آ ن خر ا به چون سر با با بد يد گفت                     

آن كودكي كه تاب وتوان بيش ازآن نداشت

با با مرا كه كرد ه  د ر ا ين كودكي يتيم                      

هـرگز رقـيه د خـتـر تو ا ين گما ن نداشت

رگها ي گر د نت كه  بر يد ه  پد ر چنين                      

گـو يـا خـبـر ز حا ل من نـا تـو ا ن نداشت

آنشب فد ا ي را س پد ر كرد جا ن خود                      

كز بهر هد يه بهتراز آن نيمه جا ن نداشت

 

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

روز فراق عمه به سر آمده

نخل اميد عمه به برآمده

طاير اقبال ز در آمده

باب من عمه ز سفر آمده

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر

پاى پياده ، من خونين جگر

تا بكشد دست نوازش به سر

آمده دنبال من اينك ، به سر

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه نيارم دل بابا به درد

اشك نريزم ، مشكم آه سرد

بيند اگر حال من از روى زرد

خصم ، نگويم به من عمه چه كرد

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه زند طعنه خرابه ، به طور

خيزد ازين سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور

عمه خرابه شدم بزم حضور

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

قطره اشك عمه چو دريا شده

غنچه غم عمه شكوفا شده

بزم وصال عمه مهيا شده

وه كه چه تعبير ز رويا شده

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

گوشم اگر پاره شد اى عمه جان

عمه ، به بابا ندهم من نشان

پرسد اگر عمه ز معجر، چه سان

گو بكنم درد دل خود بيان ؟

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه ، به بابا شده ام ميزبان

آمده بابا بر من ميهمان

نيست به كف تحفه بجز نقد جان

تا بكنم پيشكش اش عمه جان

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

بس كه دويدم ز پى قافله

پاى من عمه شده پر آبله

عمه ، به بابا نكنم من گله

كامدم اين ره همه بى راحله

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

بود مرا عمه به دل آرزو

تا غم دل شرح دهم مو به مو

ريخته من عمه ، شكسته سبو

باز نگردد دگر آبم به جو

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

كرد تهى دل چو غزال حرم

لب ز سخن بست غزل خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم

شام ، به شومى ، شد از آن متهم

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

جان خود او در ره جانان بداد

خود به سويى ، سر سوى ديگر فتاد

آه كشيد عمه - چو ديد - از نهاد

گنج خود او كنج خرابه نهاد

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

 

زبان حال زينب كبرى 

از دست من گرفته خرابه رقيه را

من بى رقيه سوى عزيزيان نمى روم

دارم خجالت از پدر تا جدار او

بى طوطى عزيز غزلخوان نمى روم

همره نباشدم من دلخون رقيه را

بى همسفر رقيه گريان نمى روم

جان داد در خرابه ز بس ريخت اشك غم

با دست خالى سوى شهيدان نمى روم

 

يکي نو غنچه اي از باغ زهرا

بجست از خواب نوشين بلبل آسا

به افغان از مژه خوناب مى ريخت

نه خونابه ، كه خون ناب مى ريخت

بگفت : اى عمه بابايم كجا رفت ؟

بد اين دم دربرم ، ديگر چرا رفت ؟

مرا بگرفته بود اين دم در آغوش

همى ماليد دستم بر سر و گوش

بناگه گشت غايب از بر من

ببين سوز دل و چشم تر من

حجازى بانوان دل شكسته

به گرداگرد آن كودك نشسته

خرابه جايشان با آن ستمها

بهانه ى طفلشان سربار غمها

ز آه و ناله و از بانگ و افغان

يزيد از خواب بر پا شد، هراسان

بگفتا كاين فغان و ناله از كيست

خروش و گريه و فرياد از چيست ؟

بگفتش از نديمان كاى ستمگر

بود اين ناله از آل پيمبر

يكى كودك ز شاه سر بريده

در اين ساعت پدر خواب ديده

كنون خواهد پدر از عمه خويش

و زين خواهش جگرها را كند ريش

چو اين بشنيد آن مردود يزدان

بگفتا چاره كار است آسان

سر بابش بريد اين دم به سويش

چو بيند سر بر آيد آرزويش

همان طشت و همان سر، قوم گمراه

بياوردند نزد لشگر آه

يكى سر پوش بد بر روى آن سر

نقاب آسا به روى مهر انور

به پيش روى كودك ، سر نهادند

ز نو بر دل ، غم ديگر نهادند

به ناموس خدا آن كودك زار

بگفت : اى عمه دل ريش افگار

چه باشد زير اين منديل ، مستور

كه جز بابا ندارم هيچ منظور

بگفتش دختر سلطان والا

كه آن كس را كه خواهى ، هست اينجا

چو اين بشنيد خود برداشت سر پوش

چون جان بگرفت آن سر را در آغوش

بگفت : اى سرور و سالار اسلام

ز قتلت مر مرا روز است چون شام

 

اى خصم بدمنش ، مزن تازيانه ام

من از كنار كشته بابا نمى روم

من با على اكبر و عباس آمده ام

از اين ديار، بيكس و تنها نمى روم

تنها فتاده چنين در بيان و بى كفن

من سوى شام همره سرها نمى روم

سيلى مزن به صورتم اى شمر بى حيا

من بى على اكبر و ليلا نمى روم

قطره اى بودم كه در بحر شهادت جا گرفتم

اين شهامت را من از جانبازى بابا گرفتم

آن قدر از دورى بابا فغان و ناله كردم

تا در آغوشم سر ببريده بابا گرفتم

 

من يتيمم صورتم از ضرب سيلى خويش ، آرى

لا جرم اين ارث را از جده ام زهراگرفتم

مى كشم بار شفاعت را به دوش خويش ، آرى

اين شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم

 كودكى دامان پاكش شعله آتش گرفت

گفت با مردى بكن خاموش دامان مرا

دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب

كن تو سيراب از كرم اين كام عطشان مرا

آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب

تشنه لب كشتند اين مردم عزيزان مرا

$

##روضه طفلان زينب

###عمريست پاي داغ شما گريه مي کنيم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَون ويا مُحَمَّد اِبنَي عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر

عمريست پاي داغ شما گريه مي کنيم

با داغ هاي کرببلا گريه مي کنيم

هر شب ميان محفل تان حلقه مي زنيم

يا سينه مي زنيم و يا گريه مي كنيم

يك شب نمي شود كه در اين بزم بنگري

ما هم كنار صاحب عزا گريه مي كنيم

هرجا كه ذكر نام شما هست،كربلاست

فرقي نمي كند كه كجا گريه مي كنيم

با عِطر ياس روضه ي تان گرم مي شود

با زخم هاي علقمه تا گريه مي كنيم

با گريه هاي مادرمان شير خورده ايم

 تا گريه كرد ديد كه ما گريه مي كنيم

آمد محرم و دل ما زار زينب است

آمد محرم و همه جا گريه مي كنيم

دو خط از حضرت زينب سلام الله عليها برات بخونم

ملجاء اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود

 شب نگهبان در کنار نهر علقم زينب است

مدعي ديگر مزن بيهوده لاف عاشقي

اين حسين تنها يك عاشق دارد آن هم زينب است

عاشق بچه شو مي فرسته،عاشق به بچه ها مي گه اصرار كنيد،دوتا بچه ها رو حاضر كرد،با يه بيچاره گي،با يه مكافاتي اجازه گرفتند،خون به دلشون شد،دايي راضي نيست،اينها برن،اومدن گفتند دايي،تو رو خدا،همه رفتند،ما ديگه زنده بمونيم فرقي برامون نمي كنه،اصلاً بگو ببينيم چرا بچه هاي دايي حسن رفتند؟چرا ما نرفتيم؟تو كه بري ما به چه اميدي زنده بمونيم،معرفت رو ببين،جفتشون قهر كردن،راهشون رو گرفتند طرف خيمه،خانم زينب تو خيمه است،نيومده مبادا داداش خجالت بكشه اگه اجازه داد،نرسيده به خيمه،زينب ديد صدا گريه داره مياد،مادر بين صد تا صدا ،صدا گريه ي بچه شو مي شناسه،صدا شيپور و طبل ميآد،حبل المبارز مي كنن،سر و صداي دشمن ناله ي اهلبيت،يه وقت ديد صدا آشنا داره مي آد،هي داره نزديكتر مي شه صدا،همچين پر خيمه رو كنار زدند محكم،بچه است،قهر كرده،اومدن يه گوشه خيمه،نشستند شروع كردن خودشون رو زدن،مادر دو تا دست بيشتر نداره،اين رو مي گرفت اون خودش رو مي زد،حالا به من بگيد چي شده من مشكلتون رو حل كنم،با هق هق گفتند،اجازه نداد،گفت:بلند شديد،اين دفعه خودم  هم باشما ميام،حسين تا حالا تو عمرم رو من رو زمين نگذاشته،اما چون جون شما در ميونه امكان داره بگه نه،اگر گفت نه يه رمزي يادتون ميدم،يه جمله اي گفت،راه انداخت بچه هارو،كفن پوش كرد،عمامه بست براشون ،جلو داره مياره قربوني هاشو،تا حسين ديد زينب داره با اين هيبت مياد،تو دل خودش گفت:ديگه نمي شه به زينب گفت نه،تصميم خودش رو گرفته،ديگه بچه ها نگذاشتند مادر حرف بزنه،همون رمز و به كار بردند،خودشون رو انداختند رو پاي دايي،گفتند دايي جان مادرت،حسين نشست بغلشون كرد،فقط مي گفتند:جان مادرت،جان مادرت،برا ما بده برگرديم، جان مادرت بخدا بابامون راضيه،جان مادرت،آخر ديگه حسين طاقتش طاق شد،گفت:به جان مادرم مي ذارم بريد،فقط گريه نكنيد،گريه شما جگرم رو آتيش زد،شمشير حمايل كردن بچه هاي دختر شير خدا،سر غلاف به زمين كشيده مي شد،اومدن وسط ميدان،اصل و نسب بكار نبردند،صدا زدند،اميري حسين و نعم الامير

دوباره در دل من خيمه عزا نزنيد

نمک به زخم من و زخم خيمه ها نزنيد

شکسته  تر زمن پير ديگر اينجا نيست

مرا زمين زده است اکبرم شما نزنيد

براي آنکه نميرد كنارتان زينب

براي بردنتان جز مرا صدا نزنيد

ميان اين همه لشكر كنار اين همه تيغ

چگونه باز بگويم كه دست و پا نزنيد

خدا کند که بگويد کسي به قاتلتان

فقط نه اينکه دو بي کس دو تشنه را نزنيد

اگر كه در برابر چشمان مادري دل خون

 سر دو تازه جوان را به نيزه ها نزنيد

هرچي سر مي ديد گريه مي كرد،اما سر دوتا بچه هاشو كه ديد،گفت:مادر فداتون بشه،روسفيدم كرديد،يه بار عبدالله بن جعفر سئوال كرد،خانم جان من مي دونم كارهاي تو حكمتي داره،تو عالمه غير معلمه اي،بگو ببينم مي گن هر كسي رو زمين افتاد،تو رفتي كمكش،اما چرا بچه هام افتادن نرفتي،گفت:ترسيدم داداشم خجالت بكشه،آي اباالفضلي ها،من سراغ دارم يه جاي ديگه هم زينب نرفت،هم دور بود،اگه از خيمه مي آمد همه خيمه رو غارت مي كردند،ديد حسين داره مي آد،يه دست به كمر،يه دست عنان ذوالجناح،همچين كه فهميد عباس رو كشتند،گفت:داداش برگرد هر جور شده بيارش،گفت:آخه وصيت كرده منو خيمه نبر،گفت:اگه نري الان تكه پاره اش مي كنن،اومد ديد هركي داره با نيزه و شمشير مي زنه،بدن و پاره پاره كردن،اي حسين..

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت عمه سادات زينب ودوطفلانش درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه طفلان حضرت زينب سلام الله عليها- حاج محمودكريمي

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###ديد زينب چو برادر تنهاست

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَون ويا مُحَمَّد اِبنَي عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر

ديد زينب چو برادر تنهاست//بهر ياري برادر برخاست

دو جگر گوشه خود را طلبيد//به موي هر دو پسر شانه کشيد

روي بر حجت داور آورد//هر دو را نزد برادر آورد

از تو سر در ره حق باختن است//سهم من سوختن و ساختن است

دو جگر گوشه من منتظرند//خبر از ما سوي مادر ببرند

اي برادر تو دواي دردم//با چه رويي به حرم برگردم

اين دو گل هست به دوران ثمرم//هديه بفرست به سوي پدرم

گفت اي خواهر غم پرور من//بس بود داغ علي اکبر من

گفت اي نور دو چشمان من//اي که هستي سرو سامان من

قافله ابي عبدالله از مدينه به سوي مکه حرکت کرد ، چند منزل نگذشته بود يک وقت ديد دو سوار دارند مي آيند ، ابي عبدالله فرمود : عباسم برو ببين دو سوار که مي باشند ديد بچه هاي زينب اند ، آورد خدمت امام حسين ، زينب هم آمد ، خوشحال شد ، روز عاشورا هم بچه ها را آورد نزد برادر ، برادر اجازه بده محمد و عون هم به ميدان بروند ، همين جا که اجازه داد زينب خوشحال شد ، بچه ها را بدرقه کرد اما وقتي عزيزانش (محمد و عون )شهيد شدند زينب از خيمه ها بيرون نيامد مبادا چشمش به صورت برادر بيفتد برادر خجالت بکشد . همه صدا بزنيد حسين .

اي به يک روز مادر دو شهيد//وي فداي دو نازنين پسرت

اي که در طول کمتر از يک روز//ماند هفتاد و دو داغ بر جگرت

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت عمه سادات زينب ودوطفلانش درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

عبدالله بن جعفر و خبر شهادت دو فرزندش

وقتي خبر شهادت محمد و عون به مدينه رسيد، ابوالسلاسل غلام آزاده شده ي عبدالله از شدت ناراحتي گريبانش را پاره کرد و با آه و ناله و گريه نزد عبدالله آمد و ناله کنان گفت: اي محمد جان، اي عون، اي عزيزانم، کيست زيباتر از شما که همچون دو گوهر درخشان بوديد؟! … ولي در آخر بي ادبي کرد و گفت: اين مصيبت به خاطر حسين (عليه السّلام) بر ما وارد شد. اگر آنها با حسين (عليه السّلام) نمي رفتند شهيد نمي شدند. عبدالله پس از اطلاع از خبر شهادت آنها گفت: إنّا لله وِ إنّا عليه راجعون، سپس با عصبانيت بر سر آن غلام فرياد کشيد.

مقتل ابي مخنف (ترجمه) ص 129، موسوعه آل النبي، ص 704

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

گل هاي زينب (سلام الله عليها)

عبدالله ثروتمند بوده، وقتي مي آيد شام (بعد از عاشورا) براي زينب خونه مي خره، باغ بزرگ خريده، يه وقت خواهش کرد از زينب (سلام الله عليها) او را به باغ ببرد، شايد حالش بهتر بشود، وقتي وارد باغ شد، چشم زينب (سلام الله عليها) به اين همه گل افتاد، شروع کرد به گريه کردن، فرمود: عبدالله اين گلهاي شاداب را مي بيني ولي گلهاي من کربلا همه از تشنگي پژمردند، گلهاي مرا کربلا سر بريدند … .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

کالاي زينب (سلام الله عليها)

اين تازه اولين کالاي بازار زينب است، چشم اوست، موي اوست، قد اوست که بايد خميده شود … .

تو جنگ هاي قديم، وقتي مي خواستند قربوني کنند، زير چشم بچه هاشون سرمه مي کشيدند، که معلوم بشه براي فدا شدن براي خدا آماده است، مثل بعضي شهدا که شب عمليات حنا مي بستند.

زينب (سلام الله عليها) هم همين کار کرد، خودش سرمه کشيد، خودش کفن به تنشون کرد … .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

###ما دو مرد رهيم - يار ثار اللهيم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَون ويا مُحَمَّد اِبنَي عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر

ما دو مرد رهيم - يار ثار اللهيم - در رهت جان دهيم - يا بن الزهرا

اذن ميدان بده - شهد جانان بده - زاده زينبيم - يا ابن  الزهرا

محرم عشق تو در منا ييم - حا جيان ره کربلاييم - يا حسين يا حسين

ما اسير توييم - تو اسير خدا - اي شه کربلا يا ابن الزهرا

جان زهرا قسم - تحفه خواهرت - رد مکن از وفا - يا ابن الزهرا

تاب تنهاييت را نداريم - کربلايي شويم جان سپا ريم

يا حسين يا حسين

گر چه دير آمديم - سر به زير آمديم - نزد وجه خدا يا ابن الزهرا

ما فدا يي تو عاشق اکبريم - کشته هل اتي - يا ابن الزهرا

ما غلام ابو فاضل تو - زاده زينب و حا صل تو

اين دو تا بچه واسه ي اين که بزرگتر به نظر بيايند، شال به کمر بستند، زير کلاه خودشان عمامه گذاشتند که خوود بازي نکند، غلاف شمشير اين دو به زمين کشيده مي شد، غلاف را به کنار انداختند، ولي هيبت، حيدري است، جلوه  جلوه ي علوي است، آمدند جلوي دايي، (زبان ساده) دائي جان ! نوبت ما نشده؟ حسين (عليه السّلام) بغلشون کرد، فرمود: اين لشگر مي کشندتون، بريد منو شرمنده ي مادرتون نکنيد، ولي حرف دل زينب اينه ...

مدعي ديگر مزن بيهود لاف عاشقي - گر حسين تنها يک عاشق دارد، آن هم زينب است

اجازه نداد، رفتند به خيمه ي مادر، ناراحت، کلاه خوود را برداشتند، شمشير کنار گذاشتند، يک گوشه نشستند، مادر گفت: چي شده؟ مادر جان، دايي اجازه نمي دهد، خودت يه کاري بکن، آري، راهشو زينب (سلام الله عليها) بلده، اومد گفت: حسين ! جانِ مادر ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

منتظر مادر

خوبه هر جووني از دنيا مي خواد بره، آخرين لحظه مادر بالا سرش بياد، چشماشو ببنده، خيلي مهمه جوون، مادر بالا سرش باشه، بابا خوبه، اما مادر چيز ديگه اي است، مادر که بياد، اون آخر لحظه يه نازي مي کنه، اما بچه هاي زينب (سلام الله عليها) هر چي منتظر موندند مادر نيومد … .

اينقدر اين دو تا آقا غريب بودند، وقتي ابي عبدالله خواست بره ميدان، بدن اين دو را بياورد، فرمود: عباس جان ! يا تو برو، يا من مي رم، يکي بايد بغل خيمه ها بمونه، لذا ديدند حسين (عليه السّلام) تنهايي، يکي رو بر اين دست، يکي بر دست ديگر گذاشته از ميدان مي آيد، اي غريب آقا … .

هر دل که شنيد صداي زينب - ديوانه شده براي زينب

خاکستريم به جا نمانده - از آن که شنيد نواي زينب

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

عاشق و معشوق

به قول حاج اکبر ناظم: عاشق و معشوق شدند روبرو (خواهر و برادر) دوتايي رسيدند به هم، گريه مي کردند، مثل اينکه يه عمر همديگه رو نديدند ... .

لذا وقتي خدا اين دو فرزند را به زينب (سلام الله عليها) عطا کرد، وقتي اينها را بزرگ مي کرد، مي گفت: زير لب حسين، شما فدايي حسينيد ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

هزار اگر

اگر چه خواهر تو بي بضاعت است اما

ببين ميان بساطش دو تا پسر دارد

براي نجمه و ليلا اگر نياوردي

همين که نوبت من شد، هزار اگر دارد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت عمه سادات زينب ودوطفلانش درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَون ويا مُحَمَّد اِبنَي عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر

تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست

از درد غمت گريه ي بي چون و چرا هست

حسين جان

اين دشت زيارتکده ي منظر تو اَست

بي روي تو عالم همه در آتشِ آه ست

اين قدر نگو يار نمانده ست و غريبم

حسين جان خواهرت بميره،هل من ناصرت رو نشنوه

اين قدر نگو يار نمانده ست و غريبم

تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست

هنوز عباس رو داري داداش،هنوز بچه هاي من غلام هاي تو هستند،حسين جان

تو تيغ بده تا که به طوفان غيورم

معلوم شود زينب تو مرده و يا هست

از هل مِن پر سوز تو فهميده دل من

در قافله ي نيزه سواران توجا هست

هنوز جا برا بچه هاي من هست،حسين،امشب شب روضه اي است كه مادرهاي شهدا هركجانشتند،پاي اين روضه،ناله مي زنند،بخدا مادر مگه مي تونه داغي رو فراموش كنه،مادره با خون دل اين بچه ها رو بزرگ كرده،ديدند زينب اومده تو خيمه،موهاي بچه هاشو داره شونه مي كنه،كفن تن بچه هاش كرد،عزيزاي دلم،وقتشه آبروي مادرتون رو بخريد،دست پرورده هاي زينبند،گفتند:مادر نكنه دلت غصه دار باشه،ما براي همچين روزي تربيت شديم،اما اگه ما خودمون بريم به دايي بگيم،قطعاً ردمون مي كنه،تو بيا،دست مارو بگير،مادر تو خيلي پهلو برادرت آبرو داري،بگو حسين،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پيش برادر

هر هاجر خونين جگري هديه اي آورد

اي کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟

 تو ناز نفرما که بميرند به پايت

يک گوشه ي چشمي که کفن پوش دوتا هست

من کار به برگشت پسرهام ندارم

خوش هستم از اين که دو نفس با تو مرا هست

يه بزرگواري مي گه هر كاري مي كرد زينب تا شهادت برادر رو به تأخير بيندازه،لذا حتي ظهر عاشورا كه اومد،برادر زينب رو راضي كرد اومد سمت ميدان،يه وقت ديد داره صداش مي آد،مهلاً مهلا،يابن الزهرا،داداش صبر كن،به اين بهانه زينب مي خواست شهادت ولي خدا،امام زمانشو به تأخير بيندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا ميدان،ابي عبدالله داره نگاه مي كنه،همه شاگرداي دست عباسند،پروانه هاشون هم كار عباس رو مي كنه تو ميدون،عباس ايستاده،داره جنگشون رو مي بينه،ماشاءالله مي گه،لاحول ولا قوةالا بالله مي گه،حسين داره دعاشون مي كنه،دل تو دل ابي عبدالله نيست،آخه اين خواهر كسي كه ميرفت ميدون مي اومد بدرقه،مي ايستاد كنار دست حسين،ياريش مي كرد،تو دل دشمن مي زد،كنار بدن علي اكبر بعضي ها نوشتند،زينب پياده از حسين زودتر رسيد،اما اينجا هرچي حسين نگاه مي كنه،خواهر تو خيمه مونده،يه وقت ديدند رنگ صورت ابي عبدالله تغيير كرد بچه ها رو زمين افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،براي بار آخر دايي مهربونشون رو صدا زدند،حسين اومد كنار بدنشون نشست،هرچي نگاه به خيمه مي كنه،شايد زينب بياد،اي واي،شايداين سئوال رو نكرد از بي بي،بعد از شهادت بچه ها،اما يه نفر بود وقتي خبر دار شد،انگار عقده اي تو سينه اش بود،گفت:بايد از بي بي سئوال كنم،ديدند اومده تو مدينه،يك به يك ميون محمل هارو مي گرده،سئوال كرد آيا بي بي من رو نديديد،عبدالله بن جعفره،همسر فداكار زينبه،خودش سفارش كرده،چشماش كم سو بود،ابي عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار كربلا بشه،مدينه به امر حسين مونده،اما شنيده زينب برا هركدوم از شهداي بني هاشم،اومده بالا سرشون،اين عقده تو سينه اونه،آيا بچه هاي من لياقت نداشتند اين مادر از خيمه بيرون بياد،اومد كنار محمل زينب ايستاد،گفت خانم زينب رو نديدي؟يه وقت ديدند عمه ي سادات داره اشك مي ريزه،فرمود عبدالله حق داري زينب رو نشناسي،زينب تو به اين حال نبود،زينب تو اينقدر شكسته نبود،وقتي بي بي رو شناخت گفت بي بي جان،يه سئوالي اگر ازت نپرسم آروم نمي گيرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتي؟چرا گذاشتي بچه هام غريب جون بدن؟يه نگاه كرد به عبدالله فرمود: چه توقعي از من داشتي عبدالله، والله ترسيدم حسين نگاهش به من بياُفته،از من خجالت بكشه،اما دادشم از برا من تلافي كرد عبدالله،وقتي رفتيم كربلا،اربعين رسيديم كنار قبر حسين، گفتم:حسين ،حالا روز تلافي كردن توست،اگه مي خواي زينب خجالت نكشه،سراغ رقيه رو از من نگير حسين...........

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت عمه سادات زينب ودوطفلانش درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه طفلان حضرت زينب سلام الله عليها-طاهري

$

##روضه عبدالله بن الحسن

###بس كه خونبار است چشم خامه‏ ام‏

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَاللهِ بنِ الحسن

بس كه خونبار است چشم خامه‏ ام‏

بوى خون آيد همى از نامه ‏ام‏

ترسمش خون باز بندد راه را

سوى شه نابرده عبدالله را

آن نخستين سبط را دوم سليل‏

آخرين قربانى پور خليل

قامتش سروى ولى نو خاسته

تيشه كين شاخ او پيراسته

خاك بار اى دست بر سر خامه ‏را

بوكه بندد ره به خون اين نامه‏ را

سر برد اين قصه جانكاه را

تا رساند نزد مهر آن ماه را

ديد چون گلدسته باغ حسن

شاه دين را غرق گرداب فتن‏

عبد الله بن حسن عليه السلام در سن يازده سالگي بود بعد از آنکه امام حسين عليه السلام را محاصره نمودند و حضرت دقايقي قبل از شهادت را سپري مي نمود عبد الله پسر امام حسن عليه السلام که بچه اي نابالغ بود از خيمه زنان خارج شد امام حسين عليه السلام به حضرت زينب سلام الله عليها فرمود: (اِحبِسيه يا اُختَ) او را نگه دار اي خواهر. حضرت زينب خواست مانع او شود اما او اصرار مي نمود و مي گفت: (لا وَالله لا اُفارِقُ عَمّي) بخدا قسم از عمويم جدا نخواهم شد. و با عجله خود را به امام حسين  عليه السلام رساندابجر بن کلب و طبق روايتي حرملة بن کاهل جلو آمد و قصد زدن شمشير بر سر امام عليه السلام را داشت که عبد الله فرياد زد: (وَيلَکَ يَابنَ الخَبيثَة آَتَقتُلُ عَمّي؟) واي بر تو اي پسر مادر خبيث(کنايه از حرام زاده بودن) آيا مي خواهي عموي مرا بکشي؟

وقتي آن ملعون شمشير را فرود آورد، عبد الله دست خود را سپر امام حسين عليه السلام قرار داد و دستش چنان قطع گرديد که به پوستي آويزان شد عبد الله فرياد زد: عمو جان.

ابا عبد الله عليه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود:((يَابنَ اَخِي اِصبِر عَلي ما نَزَلَ بِکَ وَ اِحتَسِب في ذلِکَ الخَير فَاِنّ اللهَ سَيُلحِقُکَ بِابائِکَ الصّالحين،برسول الله صلي الله عليه وآله و علي و همزه و جعفر و حسن صلوات الله عليهم اجمعين)) اي پسر برادرم بر اين ظلم صبر کن و آن را به حساب خدا بگذار خداوند تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.

در اين هنگام حرملة بن کاهل تيري به طرف عبد الله انداخت که گوش تا گوش عبد الله بريده شد و در آغوش عموي بزرگوارش جان داد.

آنگاه حضرت به خداوند عرض کرد: اَللهُمّ أَمسِك عَنهُم قِطَرَ السّماء و َامنَعهُم بَرَكاتِ الأَرضِ اَلّلهُمَّ فَاِن مَتعتَهُم إِلى حين فَفَرّقهُم فَرقا و َاجعَلهُم طَرائِقَ قَدَدا وَ لاتَرضِ الوُلاةَ مِنهُم اَبَدا فَأنّهُم دَعَونا لِيَنصُرونا ثُمَّ عَدّوا عَلينا فَقَتَلوا ثُمَّ ضارَبَ عَدوا عَلَينا

خدايا باران را از آنها قطع کن و برکات زمين را از آنها منع کن خدايا اگر به آنها زمان معيني مهلت داده اي بينشان جدايي بينداز، و آنها را در راههاي مختلف پراکنده ساز و هرگز اميري را از آنها راضي مکن چون آنها ما را دعوت کردند که ياريمان کنند سپس با ما دشمني ورزيدند و ما را کشتند .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش عبدالله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

بحار الانوار(علامه مجلسي) ج 45 ص 53 - العوالم الامام حسين ع (شيخ عبد الله بحراني) ص 296 - اللهوف في قتلي الطفوف (سيد بن طاووس) ص 72 - من اخلاق الامام حسين ع (عبد العظيم مهتدي بهراني) ص 259 - المجالس الفاخره في مصائب العترة الطاهره(سيد شريف الدين)ص 248 - شرح الاخبار(القاضي نعمان مغربي) ج 3 ص 180 - مثير الاحزان (ابن نما حلي) ص 56 - لواعج الاشجان (سيد محسن امين) ص 188 - معالم المدرستين(سيد مرتضي عسکري)ج 3 ص 132 - الکامل في التاريخ ( ابن اثير ) ج4 ص 77 - اعيان الشيعه (سيد محسن امين) ج1 ص 609 - مقتل الحسين (ابو مخنف ازدي) ص 192 - الدر النظيم(ابن حاتم عاملي)ص 557 - تاريخ طبري ج5 ص 450 - ليلة عاشورا في الحديث و الادب (شيخ عبد الله الحسن)ص 153 - من اخلاق الامام حسين (عبد العظيم مهتدي بهراني) ص 259 - موسوعه شهادت معصومين - لجنةالحديث في معهد باقر العلوم ع ج 2 ص 285 - ابصار العين في انصار الحسين(شيخ محمد سماوي) ص 74 - المجالس الفاخره في مصائب عترة الطاهره (سيد شرف الدين)ص 249 - معالم الفتن (سيد ايوب) ج2 ص 294 - الاخلاق الحسينيه (جعفر بياني) ص 123 - قمقام زخار (فرهاد ميرزا) ج 2 ص 454

 

ذكر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

بس كه خونبار است چشم خامه‏ ام‏

بوى خون آيد همى از نامه ‏ام‏

ترسمش خون باز بندد راه را

سوى شه نابرده عبدالله را

آن نخستين سبط را دوم سليل‏

آخرين قربانى پور خليل

قامتش سروى ولى نو خاسته

تيشه كين شاخ او پيراسته

خاك بار اى دست بر سر خامه ‏را

بوكه بندد ره به خون اين نامه‏ را

سر برد اين قصه جانكاه را

تا رساند نزد مهر آن ماه را

ديد چون گلدسته باغ حسن

شاه دين را غرق گرداب فتن‏

كوفيان گردش سپاه اندر سپاه‏

چون به دور قرص مه شام سياه‏

تاخت سوى حربگه نالان وزار

همچو ذره سوى مهر تابدار

شه به ميدان چشم خونين باز كرد

خواهر غمديده را آواز كرد

كه مهل اى خواهر مه روى من

كايد اين كودك زخيمه سوى من

ره به ساحل نيست زين درياى خون

موج طوفان زا و كشتى سرنگون‏

بر نگردد ترسم اين صيد حرم

زين ديار از تير باران ستم

گرك خونخوار است وادى سر به سر

ديده راحيل در راه پسر

دامنش بگرفت زينب با نياز

گفت جانا زين سفر بر گرد باز

از غمت اى گلبن نورس مرا

دل مكن خون داغ قاسم بس مرا

چاه در راه است و صحرا پر خطر

يوسف از اين دشت كنعان كن حذر

از صدف باريد آن در يتيم

عقد مرواريدتر بر روى سيم

گفت عمه واهلم بهر خدا

من نخواهم شد زعم خود جدا

وقت گلچينى است در بستان عشق

در مبندم بر بهارستان عشق‏

بلبل از گل چون شكيبد در بهار

دست منع اى عمه از من باز دار

نيست شرط عاشقان خانه سوز

كشته شمع وزنده پروانه هنوز

عشق شمع از جذبه‏هاى دلكشم

او فكنده نعل دل در آتشم‏

دور دار اى عمه از من دامنت

آتشم ترسم بسوزد خرمنت

دور باش از آه آتش زاى من

كاتش سود است سر تا پاى من

بر مبند اى عمه بر من راه را

بوكه بينم بار ديگر شاه را

باز گير از گردن شوقم طناب

پيل طبعم ديده هندوستان بخواب

عندليبم سوى بستان مى‏رود

طوطيم زى شكر ستان مى‏رود

جذبه عشقش كشان سوى شهش‏

در كشش زينب به سوى خرگهش

عاقبت شد جذبه‏هاى عشق چير

شد سوى برج شرف ماه منبر

ديد شاه افتاده در درياى خون

با تن تنها و خصم از حد فزون

گفت شاهانك بكف جان آمدم

بر بساط عشق مهمان آمدم

آمدم ايشان من اين‏جا قنق

اى تو مهمان دار سكان افق

هين كنارم گير و دستم نه بسر

اى به روز غم يتيمان را پدر

خواهران و دختران در خيمه گاه

دوخته چون اختران چشمت براه

كز سفركى باز گردد شاه‏ها

باز آيد سوى گردون ماه ما

خيز سوى خيمه‏ها مى‏كن گذار

چشمها را وارهان از انتظار

گفت شاهش الله‏اى جان عزيز

تيغ مى‏بارد در اين دشت ستيز

تو به خيمه باز گرد اى مهوشم‏

من بدين حالت كه خود دارم خوشم

گفت شاها اين نه آئين وفاست

من ذبيح عشق و اين كوه مناست‏

كبش املح كه فرستادش خدا

سوى ابراهيم از بهر فدا

تو خليل و كبش املح نك منم

مرغزار عشق باشد مسكنم

نز گران جانى بتأ خير آمدم

كوكب صبحم اگر دير آمدم

ديد ناگه كافرى در دست تيغ‏

كه زند بر تارك شه بى دريغ‏

نامده آن تيغ كين شه را به سر

دست خود را كرد آن كودك سپر

تيغ بر بازوى عبدالله گذشت

وه چه گويم كه چه زان بر شه گذشت‏

دست افشان آن سليل ارجمند

خودچو بسمل در كنار شه فكند

گفت دستم گير اى سالاركون

اى به بيدستان بهردوكون عون‏

پايمردى كن كه كار از دست رفت

دستگيرم كاختيار از دست رفت

شه چوجان بگرفت اندر برتنش

دست خود را كرد طوق گردنش

ناگهان زد ظالمى از شست كين

تير دلدوزش بحلق نازنين

گفت شه كى طاير طاوس پر

خوش بر افشان بال تا نزد پدر

يوسفا فارغ زرنج چاه باش‏

رو به مصر كامرانى شاه باش‏

مرغ روحش پر برفتن باز كرد

همچون باز از دست شه پرواز كرد

آتشكده، ص 42 - 39.

$

###من که هستم طفل معصوم حسن

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَاللهِ بنِ الحسن

من که هستم طفل معصوم حسن//تنگ شد اين خيمه ها از بهرمن

کي هراسم باشد از تير عدو//من ز نسل تير و تابوتم، عمو                   

گر نباشد حنجر من قابلت//ترسم آخر تير غم بوسد دلت

باده عشقم بده ، هوشم بگير//اين دم آخر در آغوشم بگير

من يتيمم به که بابايم شوي//باعث قدري تسلايم شوي

يکي از شهداي کربلا ، عبدالله بن حسن است ، وقتي پدر بزرگوارش امام حسن مجتبي شهيد شد ، عبدالله تازه به دنيا آمده بود ابي عبدالله براي او هم عمو بود و هم به منزله پدر .

روز عاشورا ، ابي عبدالله ، عبدالله را به خواهر بزرگوارش زينب سپرد عبدالله مرتب تلاش مي کرد که خودش را به وسط معرکه برساند ولي عمّه اش زينب مانع مي شد .

اما يک مرتبه عبدالله خودش را از دست زينب رها کرد و گفت : به خدا قسم از عمويم جدا نمي شوم . آمد خودش را به دامن عموي بزرگوارش انداخت ، ابي عبدالله او را در آغوش گرفت . در همين لحظات بود يکي از دشمنان آمد ضربتي به امام حسين بزند تا شمشيرش بلند کرد عبدالله دست خودش را سپر قرار داد در نتيجه بعد از فرود آمدن شمشير دستش به پوست آويخته شد در اين مقطع فرياد زد : يا عماه ! عمو جان ! ديدي با من چه کردند 1  ابي عبدالله برادر زاده را در آغوش گرفت فرمود : عزيزم صبر کن به زودي به جد و پدر و عموهايت ملحق مي شوي . هنوز دلجويي امام تمام نشده بود که حرمله  ملعون گلوي نازکش را هدف تير خود قرار داد در آغوش عمو به شهادت رسيد 2.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش عبدالله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

1. شهيد مطهري ، حماسه حسيني ، ج 1، ص 312 – 310 .

2. سوگنامه آل محمد ، محمد اشتهاردي ، ص 289 .

$

###اي عمو من هواييت هستم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَاللهِ بنِ الحسن

اي عمو من هواييت هستم

بعد اصغر فداييت هستم

از علي ه تو كم ندارم من

روي دست تو جان سپارم من

تا تو را بين دشمنان ديدم

دست در دست عمه لرزيدم

تا صداي تو را شنيدم من

يا حسن گفته و دويدم من

ديدمت كه زپاي بنشستي

صيد گرگ درنده اي هستي

ديدمت روي خاك افتادي

تشنه و سينه چاك افتادي

بايد از بهر تو كنم كاري

خون زاعضاي تو شده جاري

وقتي زخم بشه جايي از بدن چيزي نباشه ببندي،اول مي گن،دست و روي جاي زخم فشار بده،به شرط اينكه يك زخم باشه،نه دو تا باشه

يك طرف حرمله كمين كرده

قصد جان تو نازنيين كرده

عده اي بر حرم نظر دارند

عده اي تيغ از كف افكندند

تو زمين خورده اي و مي خندند

گرچه من كوچكم ولي مَردم

از تو هرگز جدا نمي گردم

همچو زهرا سپر كنم دستم

فاطمه مذهبم اگر مستم

كار بچه رو يكسره كردند،ديدن هرجوري بخوان به حسين بزنن،اين بچه بي دستم باشه مزاحم ميشه،يه وقت ديدن از نزديك حرمله گلوش و زد،كار كه تموم شد،اينها بچه رو مي خوان از حسين جدا كنند،حسين بچه رو نمي داد،حريف نشدند،بچه رو با حسين زدند،حسين و با عبدالله زدند،اي حسين.......خدا مي دونه به دل زينب چي گذشت،اين بچه از موقعي كه به دنيا اومده امانته دست حسين،گفت:خواهر مواظب باش اين نياد،وقت اومد  يه صدايي بچه گونه بلند شد،عمو جان،كجايي؟از لابه لاي مردم همين طوري ديدي تو شلوغي يه بچه مي خواد بياد جلو،يه چيزي شده،مردم جمعند يه بچه از لاي مردم مي خواد بياد جلو،هي ميگه بريد كنار،بذاريد نفس بكشه،دورش رو خلوت كنيد،بذاريد هوا بياد،الان مادرش مي آد،اي واي.....يتيم نوازي نمي كني ،همچين كه دست ها افتاد،يه جوري تيغ به دست ها خورد،دست نه افتاد،نه نيافتاد،به پوست آويزان شد،حسين دستاشو برداشت گذاشت رو سينه اش،آي يتيم نوازها،يه وقت بوي امام حسن عليه السلام تو كربلا پيچيد،امام حسن عليه السلام اومد تو گودال كه تو اين جوري داري گريه مي كني،روزيه بيست و هشتم ماه صفرت رو الان بگير،بعضي تيرها تو بدن عمو مونده،بچه زورش نمي رسه در بياره،آخه بعضي ها ميگن تير شكسته،برا چي تير شكسته،تو عرب رسمه،تو شكارچي ها رسمه،هركي يه صيدي رو بزنه،تير رو مي شكنه يعني اين صيد مال منه،حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش عبدالله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه عبدالله بن الحسن عليه السلام-حاج محمود كريمي

منبع: كتاب گودال سرخ

 

مرثيه عبدالله

بر لبم چــــون  نام  عبـــــــدالله  رفـــــت - هر چه جز عشق از نظر ناگاه رفــت

وقت ميـــــدان داري عبــــــدالله    اسـت - کو  بـــرادر  زاد0  شاهنشه  اســــت

در کنــارعم خـــــود  گــشت او شـــــهيد - معني  ترک  عمل  زو  شد  پــديــــد

سوي مطـــــلب روکه عبـــــــدالله عشق - بسته جان بر کف به راه شاه عشق

مانــــده  بود  از  همـــرهان  ممتــــحن - در   سرادق   يادگاري  از   حــسن

بر سراق  عــم  خــــود  از  خــــــيمگاه - آن   زمان  انداخت  در ميدان  نگاه

بر  دويد از خيمه  بيـــــرون با شتــــاب - بود   ز   بـــيداران   نسل   بـوتراب

ديد  او  را  شــــــــاه  عشاقان  ز  دور - چهره اش چون قرص ماهي پرزنور

پس بغـــــــــل بگشاد   بگرفتش  به  بر - گشت  با  هم  متحد   شمس  و  قمر

گفت شــــاه که اي نور چشمان عمــــو - اي  به   جمــــله  درد  درمان  عمو

بهـــر چه  ز  خيـــمه   بيـــرون   آمدي - سوي اين  صحراي  پر  خون  آمدي

بين که اين دشت است پرآشوب وجنگ - آيد از هر  سويِ  من  تــير و خدنگ

گفت  اي  عم  از   جــهان  سير  آمدم - و از  حيات   خويش   دلگيـر   آمدم

بعد اکبـــــر   زندگاني   مشکل   است - بودنم در اين  جهان  خون  دل  است

آمدم    تا    جـان   خود   قربان   کنم - خويـــش   را  قرباني   جانان   کـنم

بي  کسي  ات  آتـــش   زد   بر   دلــم - سوخت  زان  آتش  سراسر  حاصلم

شاه و عــــبدالله   بود   اندر    گفتگو - ناگهان آمد   به   بالين  شان   عـــدو

خواست سازد  رأس  شاه  شق القمر - کرد  عــــبدالله   دست   خود   سپـــر

کرد  تيغش  دست   کودک  را  جــــدا- دست  را  بگرفتي  و  بنمودي  نـــدا

کاي  عمو جان  دستم  افتاد  از  بدن - گشت پر خون در  جنان  قلب  حسن

بار  ديـــــگر  آن  لعـــين  بد  سيــــــر - کرد  قــــصد  آن  يـــتيـــم   بي  پـــدر

چون  رها  بنــــمود  ظالم  تير  کيــن - دست  چپ  بگرفت  کودک  بر جبين

الغرض  دستش  به  پيشاني  بدوخت - بلکه عالم را از  اين  ماتم  بسوخت

طفـــل جان داد انـــــدر آغوش عمو- بلخيــــا  بس کن تو ديــگر گفتـــگو

$

###رها كن عمه دو دستم رو وقت جهاده

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَاللهِ بنِ الحسن

رها كن عمه دو دستم رو وقت جهاده

عمه جان

عموي من با صورت از رو مركب فتاده

عموي بي لشكر من تنها مانده

عزيز زهرا زير دست و پا مانده

موج خون عمه تن دريا مانده

عمه

اگر چه من كودك و حساسم عمه

من آخرين شاگرد عباسم عمه

سر امامم رو خاك صحرا مانده

عمو جونم اي عمو جونم،عمو حسين

گفت عمه:همه ي اين تلاش من فقط براي عموم نيست،يه نگاه به عمه كرد،گفت:

مخواه از من كه توي اين خيمه ها بشينم

نمي تونم در اسارت عمه ام رو ببينم

غيرتي ها

طاقت ندارم ببينم در بين غم

عمه ي خسته ام رو با مُشتي نامرد

اي امان،اي امان

بده اجازه بريزه خون من هم

عمه جان

نقشه دارن برا سرا برا تموم اُسراء عمه عمه

برا تموم معجرا عمه عمه

زبس كه ميل عسل كرده ساغر آورده

نشانه سرخيه خون برادر آورده

به وقت باختن جان مُقلِّد عباس

فقط نه دست و پاي عمو سر آورده

شتاب كرده غيورانه سوي قُربانگاه

دلي براي سپردن به دلبر آورده

ديگه داره كار سخت ميشه

رسيد و ديد كه افتاده است و مي زندش

به هرچه همره اش اين فوج لشكر آورده

ميان هل هله ها

يه جا از اون جاهايي كه هلهله كردن همين جاست،كنار گودال

ميان هل هله ها با عموي خود مي گفت

نگاه غربتت آه از دلم برآورده

هزار زخمه به هم باز كرده ات بينم

شكاف قلب تو اشك برادرت بينم

عمو حسين،امشب اونهايي كه عرض ادب مي كنن،از دو ناحيه دعاي خير براشون مي رسه،يكي باباش امام حسنه،مدينه است،ميگه خير ببيني جوون،برا بچه ي غريب من داري ناله مي زني،اما عموشم حق پدري داشته گردنش،از اول چشمشو باز كرده رو دامن عمو بزرگ شده،ابي عبدالله دعات مي كنه، چقدر اين بيت روضه داره،اگه آدم خوب توجه كنه،رسيد ديد بحر بن كعب ملعون شمشير كشيده،دلاور امام حسنه،يازده سالشه،اما لرزه انداخت به جون دشمن،فرمود:يابن الخبيثة،يابن الزانية،اتقتل عمي،مي خواي عموي من رو بكشي،گفت:

چقدر خولي و شمر سنان نمي دانند

چه ها به روز شما داغ اكبر آورده

يعني داغ اكبر تو رو مي كشت عمو جان،احتياجي نبود اينها بيان،منتظر باشن،از هم سبقت بگيرند،

بميرم اين همه سنگت زدن نامردم

چقدر پهلويت از نيزه پر در  آورده

به چكمه اش كه لگد مي زند به پهلويت

عمو تو را يقين ياد مادر  آورده

هم باباش امام حسن تو كوچه ديد،هم اينجا عبدالله كنار گودال، اي واي...

يه روزي توي محشر همه ما مي ايستيم،وقتي مادرش زهرا مي آد،سخت ترين روضه رو فاطمه تو محشر مي خونه،ميگه خدا،مي خوام پسرم همون جوري كه سرش رو از تنش جدا كردن بياد،همون طور وارد محشر بشه، اونجا بايد با صيحه ي فاطمه ناله بزني،حسين..........

سپر براي تو بازوي كوچكم

دشمن اگر براي پهلوي تو خنجر آورده

گفت:داره يه چيزه مي گه،پسر بچه است،همچين كه شمشير رو آورد پايين،ديد عبدالله دستش رو آورد جلو،دست آويز پوست شد،صداي ناله اش بلند شد،هم مادر و صدا زد هم عمو رو،وا اُماه،اما قشنگ ترش اينه، نگاه دقيقش اينه، عبدالله بن الحسن اينجا مادرش حضرت نجمه خاتون رو صدا نزده،به يقين بايد اين جور نگاه كنيم،همچين كه ضربه به بازو خورد،ياد مادر اُفتاد مدينه، وا اُماه،مادر دست تو رو هم شكستند مادر،

براي تير سه پهلوش من هم آوردم

به سينه ي تو گلويي كه اصغر آوردم

دوتا از تيرهاي سه شعبه رو براتون گفته اند،همه مي دونيد،اينجا هم حرمله نانجيب ايستاده بود،بچه روي سينه ابي عبدالله است،عمق مصيبت اينجاست،چنان تير سه شعبه زد، بچه رو سينه عمو دوخته شد،اگه عمه دنبالش اومده باشه، شايد اول اين منظره رو زينب بالاي گودال ديده،يه جاي ديگه مي خوام دلت رو ببرم،خدا كنه اين بچه رو از سينه ي عمو جدا كرده باشن،اون موقعي كه با اسب ها اومدن،حسين...... اشاكات رو كف دستت بگير دستاتو بالا ببر،لحظه لحظه ي استجابت دعاست،خدا به خون گلوي عبدالله بن الحسن عليه السلام،خوني كه رو صورت وجه خدا پاشيده شد،خدا فرج امام زمان(عج)برسان،به آبروي ابي عبدالله عليه السلام،به آبروي امام حسن عليه السلام،به آبروي مادرشون حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها،خدا فرج امام زما(عج) برسان

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش عبدالله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه عبدالله بن الحسن عليه السلام-حاج محمدرضا طاهري

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###گرچه قدم کوچک است و بار ندارد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَبدَاللهِ بنِ الحسن

گرچه قدم کوچک است و بار ندارد

بيشتر از يازده بهار ندارد

عشق تو با سن و سال کار ندارد

سر کشي عشق من مهار ندارد

هرکه شد از عشق مست عبد حسين است

هرکسي عبدلله است عبد حسين است

من که پسر خوانده ي سراي عمويم

ماحصل زحمت دعاي عمويم

دست چه باشد کنم فداي عمويم

دار و ندارم همه براي عموم

در سر ما فرق ، بين دست و جگر نيست

مرد خدا نيست آنکه مرد خطر نيست

حضرت عزوجل که ترس ندارد

کوه وقار از کوتل که ترس ندارد

طفل حسن از جدل که ترس ندارد

بچه ي شير جمل که ترس ندارد

واي اگر نيزه اي به دست بگيرم

زير و زبر ميکنم به عشق اميرم

از سر شوق است اگر که بي کفنم من

مرد بي دفاع عمو حسين منم من

طفل حسن زاده نه خودم حسنم من

عمه مهياي جنگ تن به تنم من

يک تنه پس ميزنم به لشکر کوفه

عمه سپاهت منم برابر کوفه

حال که در خيمه هاي او پسري نيست

از علي اکبرش دگر خبري نيست

ماندن من در حرم چنان هنري نيست

دست ضعيفم که هست اگر سپري نيست

دست من از جنس دست مادر آقاست

ارث قديمي ما ز کوچه ي زهراست

جان که نباشد حرم چه فايده دارد

بعد عمو پيکرم چه فايده دارد

از همه کوچکترم چه فايده دارد

حبس شدن در حرم چه فايده دارد

عمه يسار و يمين چقدر شلوغ است

دور عمو را ببين چقدر شلوغ است

زانوي من خم شد آن سوار که افتاد

از روي مرکب بي اختيار که افتاد

با طرف راست يک کنار که افتاد

بر روي شمشير و سنگ و خار که افتاد

عمه ببين نيزه را به مشت گرفتند

موي عموي مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است اين همه تپيده شدن ها

ضربه ي شمشير ها شنيده شدن ها

زير لگدهاي چکمه ديده شدن ها

اين طرف و آنطرف کشيده شدن ها

دير شد عمه بيا و مرا رها کن

عمه برو در ميان خيمه دعا کن

آمد و آن تيرهاي جدا شده را ديد

روي تنش زخمهاي وا شده را ديد

دور سرش چند مرد پاش ده را ديد

در بدنش نيزه هاي تا شده را ديد

يابن خبيثه چرا به سينه نشستي

روي حسينيه ي مدينه نشستي

***علي اکبر لطيفيان***

زمين خوردن

هيچ کدام از شهدا قبل از عبدالله بن حسن (عليه السّلام) زمين خوردن حسين (عليه السّلام) را نديدند، اينها به بابا رفتند، هيچ کس نبود با مادر وقتي قباله ي فدک را گرفت، زمين خوردن مادر را ببينه … .

هيچ کس قبل از عبدالله  اين منظره را نديده، آخه تا قبل از عبدالله حسين (عليه السّلام) سواره مي جنگه، يه وقت اومد که د يد عمو از ذوالجناح افتاده، امام سجاد (عليه السّلام) فرمود: قتلا صبرا … .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش عبدالله درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

پاي برهنه دويد به سوي عمو

از صبح طلوع آفتاب، دستش تو دست عبدالله بود زينب، امام حسين فرمود: رهاش نکن: اين امانت حسنه، آنقدر عاشق عموبود ،ديد دشمن عمو را در بر  گرفت ، ديد الان نمي رسد، پاي برهنه دويد به سوي عمو ،عصر عاشوراست اصحاب همه رفتند، دادا شها،علي اکبر و علي اصغر به عموعباس هم نر سيد،ميگفت والله لا افارق عمي،  بالاي تل زينبيه، دست در دست عمه داره،گريه مي کنه، مي خواد دستشو باز کنه، يک وقت ديد عمو از زين به زمين افتاد، دست و رها کرد، از ميان مر کبها خود شو، به عمو رسوند، ديد قاتل خنجر کشيده مي خواد سر عمو رو جدا کنه، فرمود: يا ابن خبيثين اتقتل عمي، دستش را جلو آورد، دست جدا شد صدا زد وا اُماه

گره از کار من با کينه وا کرد//خدا داند که با اين تن چه ها کرد

خدا لعنت کند آن دشمني را//مرا با نيزه از جسمت جدا کرد

 

دست به پوست آويزان شد

مي تونستن زود حسين را شهيد کنند ولي مي خواستن( قتل صبراً )زجر کش کنند، ابن کعب به فرق امام زد، سر شکافت، يه دستار زرد به سر بست ،ياد شب آخر علي  افتاد ،سرش را با دستمال زرد بستن، حسين تجلي علويه است، ضربه زد رفت و بر گشت ،عبد الله ديد گردن عمو عيان شد، ابن کعب شمشير مي چر خونه، دست را مقابل او قرار داد، دست به پوست آويزان شد، خون مي ريخت رو محاسن حسين، صدا زد وا اما ه، بغلش کرد، بچه را جلو چشم حسين، مو را گرفت سر را بريد، بدنش رو سينه حسين  اسبها له كردند.

$

##روضه هاي حضرت قاسم

###روز عاشورا حسن را نور عين

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا قاسمَ بنَ الحسن

روز عاشورا حسن را نور عين - در حضور زاده زهرا حسين

با ادب خم شد به صد جوش و خروش - بوسه زد بر دست پير ميفروش

چون صدف لعل لبش را باز کرد - با عمو سوز دلش را ساز کرد

گفت اي آئينه دار شهر نور - شهد جانم ده تو از جام بلور

زان مي نابي که اکبر نوش کرد - با نبي همراه و هم آغوش کرد

تشنه ام من بهر ديدار حبيب - جرعه اي زان مي مرا هم کن نصيب

بر يتيمان دلنوازي لازم است - بهر قاسم سرفرازي لازم است

نامه از سوي پدر آورده ام - سر خط ايثار سر آورده ام

مادرم بر من کفن پوشيده است - شهد صهباي حسن نوشيده است

وست دارم در رهت فاني شوم - در مناي قرب قرباني شوم

دوست دارم زير سم اسب ها - پيکرم گردد عمو جان توتيا

چون جهاد من جهاد اکبر است - مرگ بهرم از عسل شيرين تر است

دوست دارم خويش تن را حر کنم - جاي خاي پدر را پر کنم

گر ببرند بند بند از بندم عمو - من به مرگ خويش مي خندم عمو

من به خون از حق حمايت مي کنم - جان به قربان ولايت مي کنم

مست مستم کن که شيدايي کنم - با عدو جنگ تماشايي کنم

در رکاب تو اگر گردم شهيد - نزد زهرا رو سپيدم رو سپيد

حاج علي انساني

حضرت قاسم عليه السلام به نزد امام حسين عليه السلام آمد تا اجازه ميدان بگيرد در حاليکه جواني بود که هنوز به سن بلوغ نرسيده بود وقتي امام حسين عليه السلام او را ديد دست مبارک در گردن او انداخته و هر دو گريستند تا حدي که هر دو بي حال روي زمين افتادند سپس حضرت قاسم عليه السلام اجازه براي جنگ خواست اما حضرت به او اجازه نداد، حضرت قاسم دست و پاي عمو را مي بوسيد و التماس مي نمود که به او اجازه ميدان دهد حضرت اباعبدالله عليه السلام به او فرمود: اي پسر برادرم تو يادگار برادر مني، من مي خواهم تو با بقيه بماني و تسلاي من باشي حضرت قاسم بسيار ناراحت و غمگين با چشماني اشکبار و قلبي حزين در گوشه اي نشست و سر روي زانو گذاشت.

در اين هنگام به خاطرش آمد که پدر بزرگوارش در بازوي راست او حرزي (دعايي که براي حفظ) قرار داده و به او فرمود : اگر روزي مصيبتي يا گرفتاري اي رخ داد اين حرز را باز کن و بخوان و به آنچه در آنست عمل نما. حضرت قاسم با خود گفت : از اين روز دردناک تر براي من نيست و آن حرز را باز کرد و ديد در آن نوشته شده : اي فرزندم قاسم! به تو وصيت ميکنم آن روز که ديدي عموي تو در ميان دشمنان در کربلاست جهاد با دشمنان رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم را رها نکن و جان خود را از او دريغ مدار و هر چه به تو اجازه نداد باز اصرار نما تا به تو اجازه دهد، تا به سعادت ابدي برسي .

آنگاه حضرت قاسم عليه السلام آن نوشته را نزد عمو آورد، وقتي حضرت آن نوشته را ديد با صداي بلند گريست و از دل آه کشيد.

حضرت قاسم عليه السلام به ميدان مي رفت در حاليکه اشک بر صورت مبارکش جاري بود . امام حسين عليه السلام به او فرمود :

يا وَلَدي اَتَمْشي بِِرِجلِکَ اِلَي الْمَوت؟ آيا با پاي خود به سوي مرگ مي روي؟

حضرت قاسم عليه السلام در جواب عرض کرد :

وَ کَيفَ يا عَمَّ وَ اَنتَ بَينَ الاَعداءِ وَحيداً فَريداً ثم لا تَجِد مُحاميا وَ لا صَديقا ، رُوحي لِروحِکَ الفِداء وَ نَفسي لِنَفسِکَ الوِقاء

چگونه نروم اي عمو در حاليکه تو بين دشمنان تنها مانده اي و حامي و ياوري نداري ، روح من فداي روحت و جسمم من فداي جسم تو باد.

سپس حضرت عمامه حضرت قاسم عليه السلام را باز کرده با آن صورت او را پوشانيد و شمشير را در کمر او محکم نمود و او را به سوي ميدان فرستاد.

حضرت قاسم عليه السلام رو به عمر سعد لعنت الله عليه چنين فرمود: خداوند به تو جزاي خير ندهد ادعاي مسلماني مي کني در حاليکه اهل بيت رسول خدا صلي الله علي وآله و سلم به گونه اي تشنه اند که دنيا در مقابل چشمشان تاريک است.

"حميد ابن مسلم مي گويد: در سپاه ابن سعد بودم وقتي اين نوجوان آمد  ديدم که چهره اش مانند ماه شب چهارده مي درخشد و پيراهني پوشيده و کمربندي بسته نعليني عربي به پا کرده و هيچ فراموش نکنم که بند نعلين پاي چپ او باز بود " رو به ميدان حمله ميکرد و رجز ميخواند.

عمر بن سعد بن نفيل ازُدي با شمشير به فرق مبارک آن حضرت زد و او از اسب با صورت روي زمين افتاد و فرياد زد : يا عمّاه عمو جان مرا درياب

حضرت سيدالشهدا عليه السلام چون باز شکاري خود را به بالين حضرت قاسم عليه السلام رساند و شمشيري حواله ابن نفيل کرد ، آن ملعون دست خود را سپر ساخته دستش قطع شد و فرياد زد که لشکر عمر سعد او را از دست سيدالشهدا عليه السلام نجات دهند ، لشکر از هر سو حمله ور شدند و جنگ شدت پيدا کرد و حضرت قاسم عليه السلام زير سم اسب ها جان داد.

وقتي گرد و غبار ميدان فرو نشست ديدم که امام حسين عليه السلام بر بالين وي قرار دارد و او پاهاي خود را به زمين ميکشد و حضرت به او مي گويد :

بُعداً لِقُومِ قَتَلوُک و خَصمَهُم فيکَ يَومُ القِيامَهِ رسول الله از رحمت خدا دور باد آن گروهي که تو را کشتند و روز قيامت بخاطر تو رسول خدا با آنها دشمني خواهد نمود.

بعد فرمود:

عَزَّ وَاللهِ عَلي عَمَّکَ اَن تَدعُوهُ فَلا يُجيبُکَ اَو يُجيبُکَ فَلا يَنفَعُکَ اِجابَتُهُ ، يَومَ کَثرَ واتِرهُ وَ قَلَّ ناصِرُه به خدا قسم بر عموي تو سخت است که تو او را بخواني و او نتواند جواب تو را بدهد يا (وقتي) جواب تو را بدهد که ديگر جوابش نفعي برايت نداشته باشد ، در روزي که بسياري از يارانش کشته شده اند و ياوران کمي براي او مانده است.

سپس اباعبدالله عليه السلام حضرت قاسم را در آغوش مبارکش گرفت و رهسپار خيمه ها شد در حاليکه پاهاي آن نوجوان به زمين کشيده مي شد و پيکر مطهر او را کنار بدن حضرت علي اکبر عليه السلام قرار داد. سپس دستان مبارک به سوي آسمان بلند نموده و فرمود :

اَللهُم اَحْصِهِمْ عَدداٌ وَ اقتلْهُم بَددا و لا تُغادِرْ مِنْهُم اَحَدا و لا تغفِر لَهُم اَبَدا

يعني : خدايا تعدادشان را رو به کمي قرار ده، و آنها را به گونه اي قرار ده که يکديگر را بکشند ، و هيچ کدام از آنها را اهل نجات قرار نده ، و هرگز آنان را نبخش.

آنگاه به اهل حرم رو نهاده و آنها را دلداري داد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش قاسم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

بيا مادرازحرم بيرون سرو بستانت مي رود ميدان

کفن بنما برتن قاسم مونس جانت مي رود ميدان

ادامه ي نوحه:

بيا مادر درد دل گويم اين دم آخر با تو از احسان

مکن ديگر بَعدم اي مادر،گريه وزاري ،ناله وافغان

بُوَد يارم اندر اين صحرا اي ستمديده خالق سبحان

زجورچرخ گل ِمادر ازگلستانت مي رود ميدان

اگرديدي پيکرم را درخاک وخون غلتان،صبرکن مادر

اگرديدي رأس من بر ني چون مه تابان،صبرکن مادر

اگرديدي پيکرم را درخاک وخون غلتان،صبرکن مادر

حلالم کن نازپرورده روي دامانت مي رود ميدان

رهايم کن تا که بنشينم بربُراق مرگ با هزار افغان

که جولانم گشته اي مادر ديده ي گريان،غرقه ي جانان

زخون من بايد اين صحرا لاله گون گردد از دَم پيکان

شود جسم ام توتيا ازکين،جان جانانت مي رود ميدان

بيا مادرلحظه اي بنشين درکنار من از ره ياري

که من رفتم کُشته گرديدم نوعروسم را ده تو دلداري

$

###ساحل بحر کرم پُر موج است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا قاسمَ بنَ الحسن

ساحل بحر کرم پُر موج است

ميل سيمرغ بقا بر اوج است

علم اعداد رياضــي برگشت

عدد سيزده امشب زوج است

سيــزده بار حزينـــم امشب

با غم و غصه عجينم امشب

به خود عشق قسم، دل شده ي

سيزده سالــه ترينــم امشب

سيزده بار ز خود رستم من

سيزده مرتبــه سرمستم من

سيزده بار به آقا سوگنــد

قاسم ابن الحسني هستم من

سيـــزده بار دلــم در محــن است

تا سحر ذکر دلم يا حسن است

آن شهيدي که شب روضه ي اوست

سيزده ساله ترين بي کفن است

کوفيان يک دفعه بي تاب شدند

در شگفت از رخ مهتاب شدند

تا که از خيمه خود کرد طلوع

سيزده قـــرص قمر آب شدند

چه جمالي کَفَلق لايق اوست

سيزده حور و ملک شايق اوست

بس که داراي کمالات است او

سيزده بار خدا عاشق اوست

اين خانواده همينن، قول بدن پاي قولشون مي مونن،شب عاشوراء اين آقا زاده ي سيزده ساله اي كه امشب اومدي براش ناله بزني،وقتي عمو بهش گفت:مرگ در نزد تو چگونه است،چه كرده من نمي دونم،اين جمله چقدر زيبا مي درخشه بر تارك تاريخ كربلا،وقتي ديد وجود قاسم لبالب از عشق شهادته،تا قاسم گفت:اهلا من العسل،بعد گفت:عمو آيا من كشته ميشم فردا،آيا اجازه  ميدان دارم خودم رو برات فدا كنم،عمو بهش قول داد،فردا تو رو مي كشند، ابي عبدالله از شب عاشوراء تكليف قاسم رو روشن كرد،فرمود:مي كشنت،به بلاي عظيمي دچارت مي كنن،همه ي مقاتل نوشتند،من مي خوام بگم اين بلاي عظيم چيه امشب،قول داد قاسمم خودت رو آماده كن،از موقعي كه عمو بهش گفت تو رو مي كشند،ديگه سر از پا نمي شناخت،اول رفت تو خيمه ،مادرم شمشيرم رو بده،خودش رو آماده كرد،جانم به اين آقازاده،چه كرده امام حسن عليه السلام،چه پسري،چه ميوه ي دلي،چه اتفاقي است كه يك جوون سيزده ساله اين قدر جگردار مي شه،اين قدر نترس مي شه،اين قدر بي مهابا،وقتي مقتل رو ورق مي زني،مي بيني اين آقا زاده زده به قلب لشكر،ان تنكروني فانابن الحسن، چند هزار نفر ،جلوي قاسم لال شدند،وقتي گفت:من پسر حسنم ،آيا اين به خاطر اينه كه پسر امام مجتبي است،يه دليلش همينه،آقا امام باقر عليه السلام فرمود:خوشبخت اون پدري است كه پسرش رفتار و كردار و چهره اش به او بره، اين پدر مي تونه بگه من خوشبختم،آقا امام حسن عليه السلام،شما چيكار كرديد تو جمل،چه كردي تو اون جنگ ها كه اين پسر سيزده ساله ات،يه نفري بايسته بگه اهلا من العسل،يه حرفي بزنم سادات ببخشند،درسته اين پسر امام مجتبي است،اما نوه ي زهراست،اين پسر ،نوه ي صديقه ي كبري است،اصلاً شير مادر تو وجودشه،مادر بزرگ وقتي حضرت زهرا سلام الله عليها باشه،قربونش برم،اين ها به مادربزرگشون رفتن،هم خودش و هم اون عبدالله،عبدالله هم همينه،اينها به مادر بزرگ رفتن،هم به امير المؤمنين عليه السلام،هم به بي بي دوعالم، اجازه بده من يه جمله بگم،اينها بي خود نبود اينهمه شجاع بودن يه تنه به قلب دشمن زدند،آخه مادر بزرگشون هم يه نفري جلو همه ايستاد،ببخشيد مُحرمه، نمي تونم راحت روضه ي فاطميه بخونم،اما يه جمله ،سادات گريه مي كنن؟ اينها از مادر بزرگ يادگرفتن،يه نفري اومد كمر بند مولارو گرفت،برو مقتل رو بخون،وقتي عمو بهش اجازه ي ميدان داد،رفت،اومد از عمو جدا بشه،اون وداع و  اون گريه ها و حتي غشيه عليهما بماند، مي دوني قاسم يه نگاه به عمو كرد چي گفت:دقيقاً همون جمله اي رو گفت،كه مادرش تو مدينه گفت،وقتي از تو مسجد مولا رو آورد بيرون،يه نگاه كرد فرمود: روحي لروحك الفداه يا اباالحسن،نفسي بنفسك الوقاء يا اباالحسن،قاسمم يه نگاه به عمو كرد، عمو قاسم فدات بشه،اجازه دادي من برم،رفت ميدان،چه ميدان رفتني،شروع كرد رجز خوندن،الله اكبر،تا خودش رو معرفي نكرده، حواست هست قاسم چه جوري رفته ميدان،قاسم تنها شهيدي است كه به اندازه بدنش سپر و جوشن پيدا نشد،ابي عبدالله يه تيكه از آستينش رو كند،هم براش عمامه درست كرد،تحت حنكش رو مثل كفن تن قاسم پوشوند،حواست هست يا نه،اصلاً تصور ميكني يه نوجوان سيزده ساله،هر كاري كردن،پاش به ركاب اسب نرسيد، لااله الا الله ،مي خوام يه حرفي بزنم،شب شيشم دارم ميگم،مي دوني لشكر دشمن جوهرو وجود نداشتن اين نانجيب ها،اصلاً از مبارزه تن به تن فراري بودن،شما برو تاريخ رو ورق بزن،اينها آدمي نبودن رو در رو با كسي مقابله كنند،نامرد بودند،همه كاراشون رو كوفيا با نامردي جلو بردن، مي دوني رسمشون چي بود،رسمشون اين بود،اول سنگ باران مي كردند،خودت جلو تر از من برو،كربلا چهار نفر رو سنگ بارون كردند،خيلي عجيبه،يه بار حُرّ رو سنگ بارون كردند،مقتل مي گه يه بار عابث  رو سنگ بارون كردن،يه بارم قاسم سيزده ساله رو،آخريشم كه خود ارباب بي كفن ما حسين عليه السلام بود،داشت حرف مي زد،سنگ بارونش كردن،بگذرم،تا گفت: ان تنكروني فانابن الحسن،لشكر ديدن حريف اين نمي شن،داستان ارزق شامي رو شنيديد، هر كي رو فرستادن،تك به تك ،تن به تن با قاسم بجنگه ديدن نه، اين معلوم جگر داره،فهميدن اين نوه ي علي است،ديدن فايده نداره،لشكر و باز كردن،قاسم و كشوندن وسط لشكر دشمن،وقتي قاسم اومد وسط ميدان،هي پشت سرش لشكر جمع شد،قاسم رو محاصره كردن،شروع كردن سنگ باران كردن،اي واي...

تا لاله گون شود كفنم بيشتر زدند

از قصد روي زخم تنم بيشتر زدند

قبل از شروع ذكر رجز مشكلي نبود

گفتم كه زاده ي حسنم بيشتر زدند

اين ضربه ها تلافي بدر و حنين بود

گفتم  علي و بر دهنم بيشتر زدند

 حسين.........شما بايد نگاه كنيد ببينيد يه عالم بامحاسن سفيد اشك مي ريزه،آدم منقلب مي شه،حالا تصور كن،امام زمان(عج)با اين روضه ها چه ميكنه،يه بيت:

مي خواستند از نظر عمق زخم ها

پهلو به فاطمه بزنم بيشتر زدند

فقط يه جمله بگم،يه لحظه كار به جايي رسيد ابي عبدالله ديد صداي قاسم داره ميآد،يكي از لابه لاي اسب ها هي مي گه عمو كجايي، حسين.........قربونت برم آقا جان،من شك ندارم تو قاسم رو بيشتر از علي اكبر مي خواستي،اين جنس شما اهلبيته،آخه اين يتيمه،اين عزيز داداشته،           يادگاري بود،اي واي،رسيد به قاسم، بعضي مقاتل نوشتند،ابي عبدالله تا رسيد ديد سر قاسم تو دست قاتله،الانه كه سر از بدنش جدا كنه،آي حسين... مي خوام يه جمله بگم،هر كي تاحالا ناله نزده،اي واي، ابي عبدالله چقدر قد داره،قد و بالاي حضرت چقدره،يه نوجوان سيزده ساله ام چقدر قد داره،خودت ديگه بقيه روضه رو بخون،من ميشينم گريه ميكنم،لشكر ديدن ابي عبدالله قاسم رو بغل كرده،مي خواي بدوني بلاي عظيم يعني چي؟ديدن قاسم رو حسين به سينه چسبونده،اما پاهاش رو زمين كشيده مي شه، اي حسين................ حالا دستت رو بيار بالا به نيت فرج امام زمان(عج)،سه مرتبه يا حسين،ياحسين،ياحسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش قاسم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه قاسم بن الحسن عليه السلام-سيد مهدي ميرداماد

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###اي چشمه سار رحمت بي منتها عمو

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا قاسمَ بنَ الحسن

اي چشمه سار رحمت بي منتها عمو

در مقدم تو بستم از خون حنا عمو

چشمم به زير پات بزرگي كن و بيا

بالين اين شكسته ي درد آشنا عمو

همچون علي اكبر خود در برم بگير

خواهي بگويمت پدر اين لحظه يا عمو

اين سينه سرخ  بسمل خود را حلال كن

خيلي به دامنت زده ام دست و پا عمو

جاري شدم به پهنه ي اين دشت مثل آب

از بس شد استخوان تنم آسيا عمو

ثانيه هاي آمدنت مثل سال رفت

در ازدحام ابرهه هاي بلا عمو

ديگر مرا لبي و دهاني نمانده است

تا خانمت دوباره  كه مرده ام بيا عمو

تاول زده است زخم من از ريگ هاي داغ

لطفي كن و زخاك جدا كن مرا عمو

از من بگو به عمه كه اندازه ام شود

هر قدر آورد زره از خيمه ها عمو

كارت براي بردن من سخت مي شود

ديگر نمانده هيچ برايت عبا عمو

گرچه يتيم طالع بختم مبارك است

مستم زعطر چادر خيرالنساء عمو

امشب شب يتيم نوازيه،دو ساله بود،تو بغل عمو جان بزرگ شد،يه عقده اي رو سينه قاسم بن الحسن بوده،اون روزاي آخر عمر باباش،با بابا از خونه مي اومد بيرون،نگاه ميكرد بعضي ها هم كه ميان سلام  مي كنند،بچه با بابا داره قدم  مي زنه،انگار با همه ي قدرت دنيا داره قدم  مي زنه،دلش قرصه،اونم بابايي مثل امام حسن عليه السلام،ميومدن جلوي چشم اين بچه سلام ميدادن،مي گفتند:السلام عليك يا مُذل المؤمنين،بچه سئوال مي كنه،برا چي اينها اين طوري ميگن؟حتماً عمو جانش براش گفته،عزيز دلم اينها متوجه نيستن،بابات كار خدايي كرده،صلح كرده با معاويه،اينها يه دونه شون هم مرد جنگي نيستند بابات رو ياري كنن،همين ها كه مي اومدن مي گفتند، السلام عليك يا مُذل المؤمنين،همين ها برا معاويه مي نوشتند،اگر تو دستور بدي حسن بن علي رو كت بسته تحويلت مي ديدم،اگه امام حسن عليه السلام ياران باوفايي مثل حبيب،مثل مسلم،مثل زهير،هركدوم رو داشتن ،امام حسن عليه السلام مگر صلح مي كردند،يه عقده ديگه هم توي سينه اين بچه هست،دو ساله بود وقتي بابا به شهادت رسيد،همراه عمو عباس بوده،عباس ميگه:

اون روزها كه قلب زهرا خون ميشد

بدن مجتبي تير بارون مي شد

قاسمش تو چشم من نگاه ميكرد

براي انتقام من خدا خدا ميكرد

هي نگاه به عمو عباس مي كرد،عمو مي گفت:عزيزم صبر كن،داداشم من و مأمور به صبر كرده،و الا يه دونه از اينها رو نمي گذاشتم زنده بمونن،ابي عبدالله فرمود:خدا من رو مأمور به صبر كرده،عباسم صبر كن قربونت برم،ان شاءالله كربلا،حالا تو پوست خودش نمي گنجه،از شب قبل هي سئوال ميكنه،عمو جان آيا من هم قردا كشته ميشم،مي خواد به اين نانجيب هايي كه يه عمري باباشو اين طور خطاب مي كردند،نشون بده من بچه ي همون امام مجتبي هستم،عجيبه جنگ كردن قاسم بن الحسن،سيزده ساله شه ،وقتي عمو اجازه نداد،نشت رو خاك ها غم همه ي دلش رو گرفته بود،زانوي غم بغل گرفته بود،يادش افتاد،باباش امام حسن عليه السلام،يه تعويذي رو بازوش بسته گفت: هر موقع همه غم هاي عالم رو دلت نشست،اين رو باز كن بخون،ديد دست خط باباش امام حسنه،قاسمم كربلا من نيستم،داداش غريبم رو ياري كنم،نكنه از قافله ي شهدا جا بموني قاسم،دويد اومد خدمت ابي عبدالله، عمو جان بگير بخون دست خط بابامه،روايت نوشته ابي عبدالله تا نگاه كرد دستخط امام حسن رو،اينقدر بلند بلند گريه كرد،ناله زد،بُكاءً شديدا،در روايت آورده،ابي عبدالله نفسش به شماره افتاد،دستخط برادر مظلومش رو بوسه زد،اينجا بود كه دست گردن هم انداختند،پشت خيمه ها همه زن و بچه ها دارن نگاه ميكنند،حتي غشيه عليهما،هر دو روي خاك افتادند،مي خواد سوار بر اسب بشه عمو جان كمكش كرد،قدش نمي رسه پاهاش به ركاب نمي رسه،اما طفل اين خانواده ام برا جنگيدن به همه ي اينها درس مي ده،مشق ميكنه جنگيدن رو،خيلي ها رو قاسم بن الحسن به درك واصل كرد،مي گن اومد روبروي عمرسعد ملعون ايستاد،گفت:اي از خدا بي خبر،دم از اسلام مي زني، ببين اهلبيت پيغمبر،تو خيمه ها صداي العطش شون به آسمانه،رجز خوند،عمر سعد مي شناسه،آشناس با اين خانواده،يه نانجيبي بود به نام ارزق شامي،تاريخ نوشه اين با هزار نفرتو دلاوري برابري مي كرد،عمر سعد گفت:برو تو بايد بري با اين بجنگي،بهش بر خورد،گفت:من برم،مي خواي منو جلو همه كنف بكني،آبروم رو ببري،اين بچه است،عمر سعد گفت:تو كه نمي شناسي اين كيه،اين پسر حسن بن علي ه،نوه ي حيدره،گفت:غصه نخور،من يكي از بچه هام رو مي فرستم سرشو برات بياره،چهار تا بچه داره، تو كربلا كنار بابا حاضرند،فرزند اول رو فرستاد،قاسم بن الحسن به درك واصل كرد،فرزند دوم به درك واصل شد،چهار پسرش رو خاك افتادند،خودش غضب ناك اومد،مي گن وقتي اومد به جنگ قاسم ابي عبدالله زن و بچه رو جمع كرد،فرمودكه دست به دعا بشيد برا قاسم،خدا كمكش كنه، اينجام قاسم بن الحسن،با ترفند جنگي گفت: به جنگ من اومدي،هنوز زين اسبت بازه، برگشت پشتش رو نگاه كنه،شير بچه ي امام حسن عليه السلام باشمشير دو نيمش كرد،صداي الله اكبر از خيام حسين بلند شد،قصد برچم دار كفار رو كرد،به دل دشمن زد،گفتن محاصره اش كنيد،ديدن به تنهايي حريفش نمي شن، محمد بن حنفيه رو اميرالمؤمنين عليه السلام  صدا زد، گفت: ميري ناقه ي نفاق رو پي كني بياي،وقتي عايشه ي جنگ جمل سوار ناقه بود،محمد حنفيه فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام دلاوره رفت،به دل دشمن زد،اما از مردهاي جنگي كه دور و برش بودند نتونست،برگشت،اميرالمؤمنين يه نگاه به امام حسن عليه السلام كرد،فرمود:پسرم كار خودته،مثل شير ژيان امام مجتبي رفت،به يه چشم به هم زدن دستاي ناقه رو زد،ناقه رو زمين خورد،منافقا همه فرار كردن،اين بچه ،بچه ي اين امام حسنه،مي گن وقتي برگشت محمد بن حنفيه ،از خجالت  سر پايين انداخت،اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:نه خجالت نكش،اين پسر فاطمه است،پسر پيغمبره،تو پسر علي هستي،اين از اون شجره ي طيبه است،مي دونن حريفش نميشن،گفتن بايد محاصره اش كنيم،يه عده نيزه مي زنن،يه عده سنگ مي زنن،اي واي،يه نانجيبي كمين كرد،شمشير به فرق نازنينش زد،تا از اسب داشت زمين مي افتاد،صدا زد عمو جان به دادم برس،قاسم رو زمين افتاد ،اين نانجيب قاتل اومد بالا سرش گفت: فرصت خوبيه،بهتر از اين فرصت پيدا نمي كنم،كاكُل قاسم رو در دست گرفته،مي خواد سر از بدنش جدا كنه،ابي عبدالله با عجله اومد،شمشير كشيد دست اين نانجيب قطع شد،صداي اين ملعون بلند شد،از قومش كمك خواست،اينها همه با اسب اومدند،اين نانجيب رو نجات بدن،گرد و خاكي به پا شد،يه وقت حسين عليه السلام تو اون معركه،ديد يه صداي نحيفي مي آد،عمو جان استخونهاي بدنم رو شكستند،گفت:

اي چشمه سار رحمت بي منتها عمو

در مقدم تو بستم از خون حنا عمو

چشمم به زير پات بزرگي كن و بيا

بالين اين شكسته ي درد آشنا عمو

همچون علي اكبر خود در برم بگير

خواهي بگويمت پدر اين لحظه يا عمو

اين سينه سرخ  بسمل خود را حلال كن

بسمل مي دوني،كجا اين عبارت بكار ميره،مرغي كه سرش رو مي كنن،همچين كه بال مي زنه، مي گن بسمل،يه لحظه اي ابي عبدالله رسيد،ديد قاسم پاهاش رو داره رو زمين ها ميكشه،

اين سينه سرخ  بسمل خود را حلال كن

خيلي به دامنت زده ام دست و پا عمو

اشاره داره به بعضي از روضه هايي كه سخته،اما اشاره گفته،تو پاي روضه بزرگ شدي،آي جوونها يكي از خواسته هاتون از ارباب اين باشه،بگو آقاجان مي خوام محاسنم در خونه شما سفيد بشه،در خونه ات بمونم،نكنه دستم جدا بشه،

جاري شدم به پهنه ي اين دشت مثل آب

از بس شد استخوان تنم آسيا عمو

حسين......... با قاسم هم ناله شو...حسين

ثانيه هاي آمدنت مثل سال رفت

در ازدحام ابرهه هاي بلا عمو

اگه اسب از روي يه بدني بخواد رد بشه،مگه فقط از يه عضوي از بدن رد ميشه،چرا اين حرف رو مي زنم،براي اين بيت ،گفت:

ديگر مرا لبي و دهاني نمانده است

تا خانمت دوباره  كه مرده ام بيا عمو

اين حرف منو كساني كه موقعي تو دوران دفاع مقدس بودن،زخمي شدن ،مخوصاً تو اون  گرماهاي جنوب،اين حرف منو بهتر مي فهمند،گفت:عمو جان

تاول زده است زخم من از ريگ هاي داغ

لطفي كن و زخاك جدا كن مرا عمو

همه ي بيت ها يه طرف،اين بيت هم يه طرف،وقتي مي خواستن سوارش كنن پاش نمي رسيد،زره اي اندازه اش پيدا نشد،گفت:

از من بگو به عمه كه اندازه ام شود

هر قدر آورد زره از خيمه ها عمو

چقدر با معرفته اين بچه،الان هم حرف هاي خودش نيست،دلش برا عموش ميسوزه،گفت:عمو جان

كارت براي بردن من سخت مي شود

ديگر نمانده هيچ برايت عبا عمو

گرچه يتيم طالع بختم مبارك است

مستم زعطر چادر خيرالنساء عمو

اين همون قاسمه كه پاهاش به ركاب نمي رسيد،ابي عبدالله وقتي از خاك بلندش كرد،مي گن: حسين سينه قاسم رو به سينه چسبانيد،ابي عبدالله رشيده،سينه ي قاسم رو به سينه گذاشت،نگاه كردن ديدن پاهاي قاسم،رو خاك داره كشيده ميشه،حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش قاسم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه قاسم بن الحسن عليه السلام-حاج محمدرضا طاهري

 منبع: كتاب گودال سرخ

$

###قاسم آن نو باوه باغ حسن‏

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا قاسمَ بنَ الحسن

قاسم آن نو باوه باغ حسن‏ - گوهر شاداب درياى محن‏

شير مست جام لبريز بلا - تازه داماد شهيد كربلا

چارده ساله جوان نونهال‏ - برده ماه چارده شب را بسال‏

قامتش شمشاد باغستان عشق - روش مرآت نگارستان عشق‏

در حيا فرزانه فرزند حسن‏ - در شجاعت حيدرلشگر شكن

با زبان لابه نزد شاه شد - خواستارم عزم قربانگاه شد

شهادت براي قاسم از عسل شيرينتر است

ابوحمزه ثمالى در روايتى از امام سجّاد عليهالسلام ماجراى وفادارى ياران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مى‏کند، تا آنجا که امام عليهالسلام خبر شهادت همه يارانش‏ را داد. در آن هنگام قاسم بن حسن به امام عليهالسلام عرض کرد: «أَنَا فِي مَنْ يُقْتَلْ؟؛ آيا من هم فردا در شمار شهيدان خواهم بود؟».

امام حسين عليهالسلام با مهربانى و عطوفت فرمود: «يا بُنَىَّ کَيْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟؛ فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟». عرض کرد: «يا عَمِّ أَحْلى‏ مِنَ الْعَسَلِ؛ عموجان! از عسل شيرين‏تر!».

امام فرمود: «إي وَاللَّهِ فِداکَ عَمُّکَ إِنَّکَ لَأَحَدُ مَنْ يُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِي بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاءٍ عَظيمٍ وَابْني عَبْدُاللَّهِ؛ آرى به خدا! عمويت به فداى تو باد! تو نيز از شهيدان خواهى بود آن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبداللَّه (شيرخوار) نيز شهيد خواهد شد!».

قاسم گفت: «اى عمو! آيا آنان به زنان هم حمله مى‏کنند که عبداللَّه شيرخوار نيز شهيد مى‏شود؟!».

امام عليه السلام فرمود:«فِداکَ عَمُّکَ يُقْتَلُ عَبْدُاللَّهِ اذْ جَفَّتْ رُوحي عَطَشاً وَ صِرْتُ الى‏ خِيَمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَ لَبَنَاً فَلا أَجِدُ قَطُّ؛ فَأَقُولُ: ناوِلُوني ابْنِي لِأَشْرَبَ مِنْ فيهِ، فَيَأْتُوني بِهِ فَيَضَعُونَهُ عَلى‏ يَدي فَأَحْمِلُهُ لِأَدْنِيَهُ مِنْ فِيَّ فَيَرْمِيَهُ فاسِقٌ بِسَهْمٍ فَيَنْحِرَهُ وَ هُوَ يُناغي فَيَفيضُ دَمُهُ في کَفّي، فَأَرْفَعُهُ إِلىَ السَّماءِ وَ أَقُولُ: اللَّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فيکَ، فَتُعَجِّلُنِي الْأَسِنَّةُ فيهِمْ وَالنَّارُ تُسْتعِرُ فِى الْخَنْدَقِ الَّذي فِي ظَهْرِ الْخِيَمِ، فَأَکُرُّ عَلَيْهِمْ فِي أَمَرِّ أَوْقاتٍ فِي الدُّنْيا، فَيَکُونُ ما يُريدُ اللَّهُ».

«عمويت به فداى تو باد! عبداللَّه هنگامى کشته خواهد شد که من از تشنگى زياد بى تابم و در خيمه‏ها دنبال آب يا شير مى‏گردم ولى چيزى نمى‏يابم. پس فرزندم «عبداللَّه» را طلب کنم تا از لبانش سيراب شوم. چون او را به دستم دهند. پيش از آن‏که لبهايم را بر دهان او بگذارم، ناگاه فاسقى گلوى او را با تير بشکافد و او دست و پا مى‏زند و خون او در دستانم جارى گردد! در آن حال او را به آسمان بلند کنم و مى‏گويم: خدايا! از تو صبر مى‏طلبم و اين را براى تو و به حساب تو مى‏گذارم.

آنگاه نيزه‏هاى دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خيمه‏ها زبانه کشد و من بر آنان در آن تلخ‏ترين لحظات زندگيم حمله خواهم کرد و آنچه خدا خواهد، رخ خواهد داد».

امام سجّاد عليهالسلام فرمود: آنگاه او گريست و ما نيز گريستيم و صداى گريه فرزندان پيامبر در خيمه‏ها پيچيد.

زهير بن قين و حبيب بن مظاهر اشاره به من کردند و به امام عليهالسلام عرضه داشتند: «سرنوشت سرور ما على (امام سجّاد عليهالسلام) چه خواهد شد؟». امام عليهالسلام در حالى که اشک مى‏ريخت، فرمود: «ما کانَ اللَّهُ لِيَقْطَعَ نَسْلي مِنَ الدُّنْيا فَکَيْفَ يَصِلُونَ إِليهِ؟ وَ هُوَ ابُو ثَمانِيَةَ ائِمَّةٍ عليهم السلام؛ (نگران نباشيد) خداوند نسل مرا در دنيا قطع نخواهد کرد. به او (امام سجّاد) چگونه دست مى‏يابند در حالى که او پدر هشت امام است؟».

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش قاسم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

چگونگي شهادت حضرت قاسم(ع)+متن روضه شهيد مطهري

منابع : مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، ج 4 ص 214 ؛ نفس المهموم، ص 116 ؛ عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها ص 398

 

بچه هاي پروانه

قاسم سه سال يا کمتر داره اما خوب مي فهمه، خوب مي بينه:

طفل عاشق کي ز عشق بيگانه است

بچه ي پروانه هم پروانه است

ديد باباش صداش زد، جلوي عمو سر به زير نشسته است، امام حسن (عليه السّلام) دست قاسم را تو دست ابي عبدالله گذاشت، سفارش کرد، اين جانشين من در کربلا با توست … .

آري، او مصداق اين آيه است:

(قال اني عبدالله اتاني الکتاب وجعلني نبيا)

فرمود: قاسم جان ! يه وصيت شفاهي کنم، عموت کربلا مي ره، نذاري  غريب بمونه، همه ي خانواده بر حسن (عليه السّلام) گريه کردند، اين بچه ده سال تو دامن عمو بزرگ شد … .

ابي عبدالله همون احترامي که به ديگر بچه هاش مي کنه به قاسم و عبدالله مي کنه، عبدالله همش سکوت داره، همش داراي ذکر است، تا شب عاشورا سردارها سخن گفتند،  تا گفت: عمو جان ! عمو فرمود: جانم، کاَنَّ منتظر بود، قاسم حرف بزنه، آيا من هم فردا فداي شما مي شوم، فرمود: مرگ در ذائقه ي تو چگونه است، بي درنگ فرمود: احلي من العسل

نه براي علي اکبر (عليه السّلام) و نه براي عباس (عليه السّلام) اين جمله اي که براي قاسم فرمود را نگفت: فرمود: نه تنها فردا شهيد مي شوي، بلکه به بلاي عظيم گرفتار مي شي.

تنها رزمنده اي که هيچ زره به تن نکرده قاسمه، آمد ميدان صدا زد: ان تنکروني فابن الحسن گفت: هذا حسين کالاسير … .

برگشت به سمت خيمه ها فرمود: عمو ! تنشمه، فرمود: الان به دست جدم سيراب مي شي، برگشت ميدان، بعضي پيرمردهاي کوفه گفتند: اين پسر سلطان جمل است، ريشه ي جمليون را از کار انداخته، فقط بايد محاصره اش کرد، از  دور نيزه پرتاب کنيد، سنگ بزنيد، قاتل اومد … .

ميان اين همه آشوب و نيزه و شمشير

مرا ببخش اگر مثل لاله وا شده ام

به خاک خيمه گه آرام بگذاريدم

مر ا که زير سم اسب نخ نما شده ام

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

###سيزده ساله بسيجي حسين

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا قاسمَ بنَ الحسن

سيزده ساله بسيجي حسين

نيستش باک ز شمشير و سنين

مايه حيرت يک لشکر گشت

فاتحانه سوي خيمه برگشت

کاي عمو، فتح نمايان کردم

همه را مات به ميدان کردم

من که پيروز شدم گويم فاش

آمدم تا ز تو گيرم پاداش

جسم بي تاب مرا تاب بده

مُزد پيروزي من آب بده

گفت، اي مثل پسر، نور دلم

کردي از خواستة خود خجلم

قاسم اي پاره جان و جگرم

من ز تو، جان عمو تشنه ترم

داستان شهادت قاسم از زبان استاد شهيد مرتضي مطهري

همين طفل سيزده ساله مى‏آيد خدمت اباعبدالله در حالى که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است، اسلحه‏اى به تنش راست نمى‏آيد. زره‏ها را براى مردان بزرگ ساخته‏اند نه براى بچه‏هاى کوچک.

کلاهخُودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه کوچک. عرض کرد:

عمو جان! نوبت من است، اجازه بدهيد به ميدان بروم. (در روز عاشورا هيچ کس بدون اجازه اباعبدالله به ميدان نمى‏رفت. هرکس وقتى مى‏آمد، اول سلامى عرض مى‏کرد: السّلام عليک يا اباعبداللَّه، به من اجازه بدهيد.)

اباعبدالله به اين زوديها به او اجازه نداد. او شروع کرد به گريه کردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گريه کردن. نوشته‏اند: «فَجَعَلَ يُقَبِّلُ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ» يعنى قاسم شروع کرد دستها و پاهاى اباعبداللَّه را بوسيدن.

آيا اين [صحنه‏] براى اين نبوده که تاريخ بهتر قضاوت کند؟ او اصرار مى‏کند و اباعبداللَّه انکار. اباعبداللَّه مى‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر مى‏خواهى بروى برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلکه يکدفعه دستها را گشود و گفت: بيا فرزند برادر، مى‏خواهم با تو خداحافظى کنم. قاسم دست به گردن اباعبداللَّه انداخت و اباعبداللَّه دست به گردن جناب قاسم. نوشته‏اند اين عمو و برادرزاده آنقدر در اين صحنه گريه کردند- اصحاب و اهل بيت اباعبداللَّه ناظر اين صحنه جانگداز بودند- که هر دو بى‏حال و از يکديگر جدا شدند.

اين طفل فوراً سوار بر اسب خودش شد. راوى که در لشکر عمرسعد بود مى‏گويد:

يکمرتبه ما بچه‏اى را ديديم که سوار اسب شده و به سر خودش به جاى کلاه خود يک عمامه بسته است و به پايش هم چکمه‏اى نيست، کفش معمولى است و بند يک کفشش هم باز بود و يادم نمى‏رود که پاى چپش بود، و تعبيرش اين است: «کَانَّهُ فَلْقَةُ الْقَمَرِ» گويى اين بچه پاره‏اى از ماه بود، اينقدر زيبا بود.

همان راوى مى‏گويد: قاسم که داشت مى‏آمد، هنوز دانه‏هاى اشکش مى‏ريخت. رسم بر اين بود که افراد خودشان را معرفى مى‏کردند که من کى هستم. همه متحيّرند که اين بچه کيست؟ همين که مقابل مردم ايستاد، فريادش بلند شد:

انْ تَنْکُرونى فَا نَا ابْنُ الْحَسَن / سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى الْمُؤْتَمَن‏ / هذَا الْحُسَيْنُ کَالاسيرِ الْمُرْتَهَن / بَيْنَ اناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمَزَن

جناب قاسم به ميدان مى‏رود. اباعبداللَّه اسب خودشان را حاضر کرده و [افسار آن را] به دست گرفته‏اند و گويى منتظر فرصتى هستند که وظيفه خودشان را انجام بدهند.

من نمى‏دانم ديگر قلب اباعبداللَّه در آن وقت چه حالى داشت. منتظر است، منتظر صداى قاسم که ناگهان فرياد «يا عمّاه» قاسم بلند شد.

راوى مى‏گويد: ما نفهميديم که حسين با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد. تعبير او اين است که مانند يک باز شکارى خودش را به صحنه جنگ رساند.

نوشته‏اند بعد از آنکه جناب قاسم از روى اسب به زمين افتاده بود در حدود دويست نفر دور بدن او بودند و يک نفر مى‏خواست سر قاسم را از بدن جدا کند ولى هنگامى که ديدند اباعبداللَّه آمد، همه فرار کردند و همان کسى که به قصد قتل قاسم آمده بود، زير دست و پاى اسبان پايمال شد.

از بس که ترسيدند، رفيق خودشان را زير سم اسبهاى خودشان پايمال کردند. جمعيتْ زياد، اسبها حرکت کرده‏اند، چشم چشم را نمى‏بيند. به قول فردوسى:

ز سمّ ستوران در آن پهن دشت / زمين شد شش و آسمان گشت هشت‏

هيچ کس نمى‏داند که قضيه از چه قرار است. «وَ انْجَلَتِ الْغَبَرَةُ» همينکه غبارها نشست، حسين را ديدند که سر قاسم را به دامن گرفته است. (من اين را فراموش نمى‏کنم؛ خدا رحمت کند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را، گفت: يک بار من در حضور مرحوم آيت اللَّه حائرى اين روضه را- که متن تاريخ است، عين مقتل است و يک کلمه کم و زياد در آن نيست- خواندم. به قدرى مرحوم حاج شيخ گريه کرد که بى تاب شد. بعد به من گفت: فلانى! خواهش مى‏کنم بعد از اين در هر مجلسى که من هستم اين قسمت را نخوان که من تاب شنيدنش را ندارم).

درحالى که جناب قاسم‏ آخرين لحظاتش را طى مى‏کند و از شدت درد پاهايش را به زمين مى‏کوبد (وَالْغُلامُ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ)

شنيدند که اباعبداللَّه چنين مى‏گويد: «يَعِزُّ وَاللَّهِ عَلى‏ عَمِّکَ انْ تَدْعُوَهُ فَلايَنْفَعُکَ صَوْتُهُ»

پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است که تو فرياد کنى يا عمّاه، ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد؛ چقدر بر من ناگوار است که به بالين تو برسم اما نتوانم کارى براى تو انجام بدهم.

(مجموعه آثار استاد مطهري ج 17 ص376)

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش قاسم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###لاله ي ياسم در چمن افتاد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا قاسمَ بنَ الحسن

لاله ي ياسم در چمن افتاد

قاسمم زير دست و پا جان داد

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

صورتش خونين سينه اش پامال

مرغ روحش زد روي دستم بال

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

از حرم رو در قتلگه کردم

قاسمم جان داد من نگه کردم

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

ناله اش بر قلبم شرر مي زد

با لب عطشان بال و پر مي زد

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

دسته گل هاي سرخ زهرايي

قاسمم گرديده تماشايي

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

در بغل باغ ياسمن دارم

يک گل پرپر از حسن دارم

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

بي زره سرباز شهيد من

هم شهيد من، هم اميد من

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

کيفيت شهادت قاسم بن حسن عليه السلام

پس از شهادت حضرت على اکبر عليه السلام حضرت قاسم بن حسن آماده پيکار شد. او نوجوانى بود که هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود. هنگامى که نزد امام عليه السلام آمد و نگاه آن حضرت به او افتاد وى را در آغوش گرفت، با هم چنان گريستند که از حال رفتند.

قاسم اجازه ميدان رفتن خواست، ولى امام حسين عليه السلام نپذيرفت، آنقدر دست و پاى امام را بوسه زد تا رضايت امام را جلب کرد و در حالى که اشک مى‏ريخت به ميدان آمد و اين رجز را مى‏خواند:

إِنْ تُنْکِرُوني فَأَنَا ابْنُ الْحَسَنِ / سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى‏ وَ الْمُؤْتَمَنِ‏ / هذا حُسَيْنٌ کَالْأَسِيرِ الْمُرْتَهَنِ / بَيْنَ اناسٍ لَاسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ‏

«اگر مرا نمى‏شناسيد بدانيد من فرزند امام حسنم! که او فرزند پيامبر برگزيده و امين خداست!

اين حسين عليه السلام است که همانند اسيرى است گروگان، ميان گروهى که خداوند آنان را از باران رحمت خود سيراب نکند».

چهره مبارکش همانند پاره ماه مى‏درخشيد، پيکار سختى کرد تا آنجا که با سنّ کمش سى و پنج نفر را بر زمين افکند.

حميد بن مسلم مى‏گويد: من در لشکر ابن سعد بودم به اين نوجوان مى‏نگريستم که پيراهن و لباسى بلند به تن و نعلينى به پا داشت که بند يکى پاره بود. فراموش نمى‏کنم که بند نعلين چپش بود.

عمرو بن سعد أزْدى گفت: به خدا سوگند! من به او حمله مى‏کنم (تا وى را از پاى درآورم) گفتم: سبحان اللَّه، اين چه تصميمى است؟ به خدا سوگند! اگر اين نوجوان بر من حمله کند من به سوى وى دست تعدّى دراز نخواهم کرد. همان گروهى که وى را احاطه کرده‏اند، او را بس است.گفت: نه، هرگز! به خدا سوگند! من بر او يورش خواهم برد، پس حمله کرد و برنگشت تا آن که با شمشيرش فرق او را شکافت. قاسم عليهالسلام با صورت به زمين افتاد و فرياد زد: عموجان! مرا درياب.

امام عليهالسلام چون باز شکارى صف‏ها را شکافت و مانند شير ژيان حمله کرد و با شمشير بر عمرو -قاتل قاسم- ضربتى زد که دستش را از بدن جدا کرد، عمرو در حالى که فرياد مى‏کشيد گريخت، کوفيان خواستند وى را از دست امام عليه السلام نجات دهند، ولى بدنش زير سم اسبان قرار گرفت و کشته شد.

هنگامى که گرد و غبار فرو نشست، ديدند امام عليه السلام بر بالين قاسم عليه السلام نشسته است و قاسم پاهايش را بر زمين مى‏سايد.

امام حسين عليه السلام فرمود: «عَزَّ وَاللَّهِ عَلى‏ عَمِّکَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا يُجيبُکَ، أَوْ يُجيبُکَ فَلا يُعينُکَ، أَوْ يُعينُکَ فَلا يُغْني عَنْکَ، بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ»

«به خدا سوگند! بر عمويت ناگوار است که وى را بخوانى ولى نتواند به تو پاسخى دهد، يا پاسخى دهد ولى نتواند تو را يارى کند و يا به کمکت بشتابد ولى تو را بى نياز نکند. دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند».

در روايت ديگرى آمده است که امام عليهالسلام فرمود: «بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ، وَ مَنْ خَصْمَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيکَ جَدُّکَ. عَزَّ وَ اللَّهِ عَلى‏ عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُکَ، أَوْ يُجيبُکَ ثُمَّ لا يَنْفَعُکَ، يَوْمٌ وَاللَّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ»

«دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند و خونخواه تو از اينان در قيامت جدّ تو خواهد بود. به خدا سوگند! بر عمويت دشوار است که وى را بخوانى ولى نتواند پاسخ دهد يا پاسخ دهد ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا سوگند! امروز روزى است که رنج و مظلوميّت عمويت فراوان و ياورش اندک است».

سپس امام عليه السلام پيکر خونين قاسم عليه السلام را برداشت و به سوى خيمه‏ها روانه شد.

راوى مى‏گويد: گويا هم اکنون مى‏بينم سينه‏اش به سينه امام چسبيده بود و پاهايش‏ به زمين کشيده مى‏شد، با خود گفتم: امام چه مى‏کند؟ ديدم او را آورده کنار شهداى اهل بيت عليه السلام قرار داد و آنگاه به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً؛ صَبْراً يا بَني عُمُومَتي، صَبْراً يا أَهْلَ بَيْتي، لا رَأَيْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ أَبَدا»

خدايا! از تعدادشان بکاه و آنان را پراکنده ساز و به قتل برسان و هيچ کس از آنان را باقى مگذار و هرگز آنان را نيامرز! اى عموزادگانم! صبر پيشه سازيد! اى اهل بيتم! صبر کنيد! بعد از اين روز هرگز خوارى نبينيد!».

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش قاسم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : مقتل الحسين خوارزمي،ج 2 ص 27 ؛ بحارالانوار علامه مجلسي، ج 45 ص 34 ؛ عاشورا ريشهها، انگيزهها، رويدادها، پيامدها، ص 482)$

###دارم به سر شوق شهادت اي عمو جان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا قاسمَ بنَ الحسن

دارم به سر شوق شهادت اي عمو جان

اذنم بده تا من روم بسوي ميدان

عمو مسوزان جگرم، تويي به جاي پدرم

عمو حسين جان(2)

کفن به گردنم نموده مادر من

آيينه و قرآن گرفته بر سَرِ من

عمو مسوزان جگرم تويي به جاي پدرم

عمو حسين جان(2)

بنما نظاره اي عمو بسوي ميدان

من مانده ام عمو بريز سُمِ اسبان

عمو مسوزان جگرم تويي به جاي پدرم

عمو حسين جان(2)

امام حسين(ع) يک سرباز سيزده ساله دارد. اين سرباز يتيم امام حسن(ع) است. آمد نزد امام حسين(ع) عرض کرد: عموجان! اجاز بده بروم ميدان! امام(ع) هم اجازه اش نداد. فرمود: تو يادگار حسنم هستي. تو پسر برادرم هستي. قاسم خيلي پافشاري کرد، اما فايده اي نداشت. اين آقا زاده رفت به خيمه اختصاصي اش و زانوهايش را در بغل گرفت. با خودش حرف مي زد. به خودش گفت: قاسم! ديدي لايق نبودي. ديدي امام زمانت حسين(ع) در تو لياقت نديد، اجازه ات نداد تا بروي خونت را قاطي خون شهدا کني. يک مرتبه يادش آمد که بابايش امام حسن(ع) يک چيزي در پارچه اي کرده و به بازويش بسته است. يادش آمد که پدرش به او فرمود: قاسم جان هر وقت تمام غمهاي عالم آمد و دلت را گرفت اين بازوبند را باز کن. هر چه در آن نوشته عمل کن. بازوبند را باز کرد، کاغذي از آن در آورد. ديد بابايش نوشته: پسرم! عمويت را تنها نگذار. پسرم! عصر عاشورا حسين(ع) را کمک کن! راه افتاد آمد در خيمه، صدا زد: عمو! اجازه بده بروم. فرمود: نمي شود عموجان! نمي گذارم بروي. صدا زد: عمو! بابايم مي گويد: برو! پدرم فرموده برو! تا چشم امام حسين(ع) به خط برادرش افتاد قاسم را در بغل گرفت. اين پسر با يک حالي به سوي ميدان آمد. بگذار تشريح کنم. آقايان! اين پسر کفن پوشيده، عمامه به سر گذاشته و سوار بر اسب شده است. سيزده سال بيشتر ندارد. پايش به رکاب اسب نمي رسد. شمشير را به دست گرفت، زره پوشيد و به ميدان آمد.

گوهر دُرج حسن از خيمه گاه آمد برون//يا زپشت ابر تيره، قرص ماه آمد برون

وقتي چشم عمر سعد به اين آقا زاده افتاد، گفت: مي گويم: داغ اين بچه را امروز به دل مادرش بگذارند. اين بچه با چهار هزار سوار روبرو است. يکي يکي پسرهاي ارزق را کشت و جلو مي رفت. ارزق سوار بر اسب شد و با غضب آمد، گفت: به خدا قسم تا او را نکشم بر نمي گردم. زينب(س) مي گويد: يک دفعه ديدم رنگ حسين(ع) پريد. سرش را بلند کرد طرف آسمان صدا زد: خدايا! پسر برادرم را نگه دار! زينب(س) صدا زد: برادر! چه خبر است؟ فرمود: آن اسب سوار با اين وضع دارد به طرف قاسمم مي آيد.

تا اين اسب سوار جلو آمد قاسم گفت: تو اين همه ادعا داري ، ولي آمدن به ميدان جنگ را بلد نيستي . گفت :من؟ گفت: بله . گفت: چطور؟ گفت: کسي که مي گويد من در ميدان جنگ بزرگ شدم و آدم ها کشته ام ، بايد وقتي سوار اسبش مي شود تنگ اسبش را ببندد. تا نگاه کرد ببيند تنگ اسبش را بسته است يا نه؟ قاسم بن الحسن با شمشيرش ضربه اي بر ميانش زد و چون خيار به دو نيم شد.

خدايا ! ديگر نگويم چه شد. آقايان ! لشگر دور بچه را گرفتند. يک وقت ديدند حسين (ع) سوار ذوالجناح شد و دارد به طرف ميدان مي آيد . دنبال قاسم مي گردد.  يک وقت ديد آقازاده روي زمين افتاده ، عمربن سعد ازدي روي سينه اش نشسته و مي خواهد سر قاسم راجدا کند . امام حسين (ع) ديد بچه صدا ميزند : عمو جان ! مرا درياب !آقا به اين نا نجيب حمله ور شد. يک وقت ديد صداي ناله ي قاسم مي آيد : عمو! بدنم زير سم اسبها است .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسن مجتبي وفرزندش قاسم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###اشعارومراثي حضرت قاسم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا قاسمَ بنَ الحسن

 

ساحل بحر کرم پُر موج است

ميل سيمرغ بقا بر اوج است

علم اعداد رياضــي برگشت

عدد سيزده امشب زوج است

سيــزده بار حزينـــم امشب

با غم و غصه عجينم امشب

به خود عشق قسم، دل شده ي

سيزده سالــه ترينــم امشب

سيزده بار ز خود رستم من

سيزده مرتبــه سرمستم من

سيزده بار به آقا سوگنــد

قاسم ابن الحسني هستم من

سيـــزده بار دلــم در محــن است

تا سحر ذکر دلم يا حسن است

آن شهيدي که شب روضه ي اوست

سيزده ساله ترين بي کفن است

کوفيان يک دفعه بي تاب شدند

در شگفت از رخ مهتاب شدند

تا که از خيمه خود کرد طلوع

سيزده قـــرص قمر آب شدند

چه جمالي کَفَلق لايق اوست

سيزده حور و ملک شايق اوست

بس که داراي کمالات است او

سيزده بار خدا عاشق اوست

 

گشته خونين کفن آن گل ياسمن

نوگل فاطمه قاسم بن الحسن

آه و واويلتا، آه و واويلتا (2)

شده غرقه به خون همه اعضاي من

اي عمو جان شکست استخوان هاي من

آه و واويلتا آه و واويلتا (2)

دشمن از هر طرف راه بر من ببست

کن نظر اي عمو پرو بالم شکست

آه و واويلتا آه و واويلتا (2)

حاج مهدي خرازي

 

اي مصحف پا مالم، نجل حسنم، قاسم

گلگون بدنم قاسم، صد پاره تنم قاسم

اي دهانت پر از خونِ گلويت

مي دهي جان، پيش چشم عمويت

خون شد حنايت، عمو فدايت

من با خبرم از تو، تو با خبري از من

من تشنه ترم از تو، تو تشنه تري از من

تا فلک مي رود آه از نهادم

تشنه لب بودي و آبت ندادم

خون شد حنايت، عمو فدايت

دسته گل دامادي، گلْ زخم تنت گشته

پيراهن خونينت، برتن کفنت گشته

من به مقتل عزادار تو هستم

تو بزن دست و پا بر روي دستم

خون شد حنايت، عمو فدايت

من لاله ي سرخم را پامال خزان ديدم

از زير سم اسبان فرياد تو بشنيدم

در دلم شعله ي تاب و تبت بود

زير تيغ از عطش جان برلبت بود

خون شد حنايت، عمو فدايت

با نوک سنان ها باز، از هم زِرهت گرديد

يک پيرهن نازک برتن گرهت گرديد

سينه ي تنگ من شد جوشن تو

اشک من مرهم زخم تن تو

خون شد حنايت، عمو فدايت

من آب روان بر تو از چشم تر آوردم

با سوز دل از خيمه بر تو خبر آوردم

مادر و عمه و دختر عمويت

اشکشان گشته چون خون گلويت

خون شد حنايت، عمو فدايت

جسم تو برم خيمه، اي دسته گل پرپر

بنشينم و بگذارم پهلوي علي اکبر

چشمه ي خون کنم چشم ترم را

گه ببوسم تو را گه اکبرم را

خون شد حنايت، عمو فدايت

حضرت قاسم عليه السلام

 

دارم به سر شوق شهادت اي عمو جان

اذنم بده تا من روم بسوي ميدان

عمو مسوزان جگرم، تويي به جاي پدرم

عمو حسين جان(2)

کفن به گردنم نموده مادر من

آيينه و قرآن گرفته بر سَرِ من

عمو مسوزان جگرم تويي به جاي پدرم

عمو حسين جان(2)

بنما نظاره اي عمو بسوي ميدان

من مانده ام عمو بريز سُمِ اسبان

عمو مسوزان جگرم تويي به جاي پدرم

عمو حسين جان(2)

حاج مهدي خرازي

 

لاله ي ياسم در چمن افتاد

قاسمم زير دست و پا جان داد

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

صورتش خونين سينه اش پامال

مرغ روحش زد روي دستم بال

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

از حرم رو در قتلگه کردم

قاسمم جان داد من نگه کردم

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

ناله اش بر قلبم شرر مي زد

با لب عطشان بال و پر مي زد

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

دسته گل هاي سرخ زهرايي

قاسمم گرديده تماشايي

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

در بغل باغ ياسمن دارم

يک گل پرپر از حسن دارم

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

بي زره سرباز شهيد من

هم شهيد من، هم اميد من

اي بني هاشم، کشته شد قاسم

 

گل گلزار باغِ خاتم الانبيا

پارة قلب و جان حسنِ مجتبي

بود آن ياسمن قاسم بن الحسن

نور دل طاها نوباوة زهرا (2)

اي عمو جان بيا مرا نجاتم بده

سوختم از عطش آب فراتم بده

تشنه لب جا ندهد جان به جان

نور دل طاها نوباوة زهرا(2)

شده غرقه به خون تمام اعضاي من

اي عمو جان شکسته استخوان هاي من

رفته از اين جهان سوي باغ جنان

نور دل طاها نوباوة زهرا(2)

حاج مهدي خرازي

 

اي بي زره سرباز من قاسم

اي کشتة خونين بدن قاسم

نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

اي نازنين قرآن پا مالم

طاووس سرخ بي پر و بالم

برخيز و بنما گريه بر حالم

اين گونه دست و پا مزن قاسم

نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

در حجلة خون داده شد کامت

پر شد ز خوناب جگر جامت

پيراهن خونين بر اندامت

هم شد زره، هم شد کفن قاسم

نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

شد شانه از تيغ ستم مويت

نقش زمين شد قد دلجويت

در ابر خون پنهان شده رويت

اي ماه خونين پيرهن قاسم

نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

تو با عمو پيوسته هم دردي

بر من لب خشکيده آوردي

با اشک خود رفع عطش کردي

در هر بلايي ممتحن قاسم

نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

تو يادگار مجتبي هستي

قلب مرا از غصه بشکستي

لب را ز خوناب گلو بستي

با من نمي گويي سخن قاسم

نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

 

در کجايي تو، اي گل پَرپَر

بَدَرقه کردي، شايد از اکبر

به جنان بُرو اي چَمَن آرا

بنشين به بَرِ گُل ليلا

خدا خدا يتيم ام رفت «تکرار»

بهر تو برپاست، مجلس شادي

نيزه ها ريزد نقل دامادي

جگرم ز غمت شده پاره

تو فتاده و جمله سواره

خدا خدا يتيم ام رفت «تکرار»

لاله گون بينم سنبل قاسم

در کف قاتل کاکل قاسم

مَه من ز چه روي زميني

به بر عمو از چه نشيني

خدا خدا يتيم ام رفت «تکرار»

 

فرياد که شد غرقه به خون پيکر قاسم

فواره زند خون جبين از سر قاسم

گل نسترنم واي، يتيم حسنم واي (تکرار)

صد پاره ز شمشير جفا ياس حسن شد

پيراهن نازک زره قاسم من شد

گل نسترنم واي، يتيم حسنم واي (تکرار)

افسوس که کشتند يتيم حسنم را

چيدند به شمشير، گل ياسمنم را

گل نسترنم واي، يتيم حسنم واي (تکرار)

افسوس که قرآن حسن نقش زمين شد

رنگين رخ نوراني اش از خون جبين شد

گل نسترنم واي، يتيم حسنم واي (تکرار)

حق حسن از نيزه و شمشير ادا شد

در حجلة خون قاسم او تشنه فدا شد

گل نسترنم واي، يتيم حسنم واي (تکرار)

داماد نگرديده در آغوش اجل بود

خون دهنش بر لب خشکيده عسل بود

گل نسترنم واي، يتيم حسنم واي (تکرار)

اي اهل حرم، اهل حرم، لاله بياريد

بر پيکر صد پارة قاسم بگذاريد

 

سيزده ساله بسيجي حسين

نيستش باک ز شمشير و سنين

مايه حيرت يک لشکر گشت

فاتحانه سوي خيمه برگشت

کاي عمو، فتح نمايان کردم

همه را مات به ميدان کردم

من که پيروز شدم گويم فاش

آمدم تا ز تو گيرم پاداش

جسم بي تاب مرا تاب بده

مُزد پيروزي من آب بده

گفت، اي مثل پسر، نور دلم

کردي از خواستة خود خجلم

قاسم اي پاره جان و جگرم

من ز تو، جان عمو تشنه ترم

 

روز عاشورا حسن را نور عين - در حضور زاده زهرا حسين

با ادب خم شد به صد جوش و خروش - بوسه زد بر دست پير ميفروش

چون صدف لعل لبش را باز کرد - با عمو سوز دلش را ساز کرد

گفت اي آئينه دار شهر نور - شهد جانم ده تو از جام بلور

زان مي نابي که اکبر نوش کرد - با نبي همراه و هم آغوش کرد

تشنه ام من بهر ديدار حبيب - جرعه اي زان مي مرا هم کن نصيب

بر يتيمان دلنوازي لازم است - بهر قاسم سرفرازي لازم است

نامه از سوي پدر آورده ام - سر خط ايثار سر آورده ام

مادرم بر من کفن پوشيده است - شهد صهباي حسن نوشيده است

دوست دارم در رهت فاني شوم - در مناي قرب قرباني شوم

دوست دارم زير سم اسب ها - پيکرم گردد عمو جان توتيا

چون جهاد من جهاد اکبر است - مرگ بهرم از عسل شيرين تر است

دوست دارم خويش تن را حر کنم - جاي خاي پدر را پر کنم

گر ببرند بند بند از بندم عمو - من به مرگ خويش مي خندم عمو

من به خون از حق حمايت مي کنم - جان به قربان ولايت مي کنم

مست مستم کن که شيدايي کنم - با عدو جنگ تماشايي کنم

در رکاب تو اگر گردم شهيد - نزد زهرا رو سپيدم رو سپيد

حاج علي انساني

 

بيا مادرازحرم بيرون سرو بستانت مي رود ميدان

کفن بنما برتن قاسم مونس جانت مي رود ميدان

ادامه ي نوحه:

بيا مادر درد دل گويم اين دم آخر با تو از احسان

مکن ديگر بَعدم اي مادر،گريه وزاري ،ناله وافغان

بُوَد يارم اندر اين صحرا اي ستمديده خالق سبحان

زجورچرخ گل ِمادر ازگلستانت مي رود ميدان

اگرديدي پيکرم را درخاک وخون غلتان،صبرکن مادر

اگرديدي رأس من بر ني چون مه تابان،صبرکن مادر

اگرديدي پيکرم را درخاک وخون غلتان،صبرکن مادر

حلالم کن نازپرورده روي دامانت مي رود ميدان

رهايم کن تا که بنشينم بربُراق مرگ با هزار افغان

که جولانم گشته اي مادر ديده ي گريان،غرقه ي جانان

زخون من بايد اين صحرا لاله گون گردد از دَم پيکان

شود جسم ام توتيا ازکين،جان جانانت مي رود ميدان

بيا مادرلحظه اي بنشين درکنار من از ره ياري

که من رفتم کُشته گرديدم نوعروسم را ده تو دلداري

 

ذكر شهادت سبط مؤتمن حضرت شاهزاده قاسم بن الحسن (ع)‏

قاسم آن نو باوه باغ حسن‏ - گوهر شاداب درياى محن‏

شير مست جام لبريز بلا - تازه داماد شهيد كربلا

چارده ساله جوان نونهال‏ - برده ماه چارده شب را بسال‏

قامتش شمشاد باغستان عشق - روش مرآت نگارستان عشق‏

در حيا فرزانه فرزند حسن‏ - در شجاعت حيدرلشگر شكن

با زبان لابه نزد شاه شد - خواستارم عزم قربانگاه شد

گفت شه كاى رشك بستان ارم‏ - رو تودر باغ جوانى خوش به چم‏

همچو سرو ازباغ غم آزاد باش‏ - شاد زى و شاد بال و شاد باش‏

مهلا اى زيبا تذرو خوش خرام‏ - اين بيابان سر به سر بنداست ودام‏

الله ‏اى آهوى مشگين تتار - تير بارانست دشت و كوهسار

بوى خون ميآيد از دامان دشت‏ - نيست كس را زان اميدباز گشت‏

چون تو را من دور دارم از كنار - اى مرا تو از برادر يادگار

كى روا باشد كه اين رعنا نهال‏ - گردد از سم ستوران پايمال‏

كى روا باشد كه اين روى چو ورد - غلطد اندر خون به ميدان نبرد

گفت قاسم كاى خديو مستطاب‏ - اى تو ملك عشق را مالك رقاب‏

گرچه خود من كودك نورسته‏ام - ليك دست ازكامرانى شسته‏ام‏

من به مهد عاشقى پرورده‏ام‏ - خون به جاى شير مادر خورده‏ام

كرده در روز ولادت كام من - باز، با شهد شهادت مام من‏

گرچه در دور جوانى كام‏ها است‏ - كام من رفتن بكام اژدها است‏

كام عاشق غرقه در خون گشتن است‏ - سر به خاك كوى جانان هشتن است‏

ننك باشد در طريق بندگى‏ - بر غلامان بى شهنشه زندگى‏

زندگى را بى تو بر سرخاك باد - كامرانى را جگر صد چاك باد

لابه‏هاى آن قتيل تير عشق - مى‏نشد پذرفته نزد پير عشق‏

بازگشت آن نو گل باغ رسول - ازحضور شاه نوميد و ملول‏

شد به سوى خيمه آن گلگون عذار - از دونرگس بر شقايق ژاله بار

چون نگردد گفت سير از زندگى - آن كه نپسندد شهش بر بندگى‏

چون ز بى قدرى نكردت شه قبول‏ - رخت بر بند از تن اى جان ملول‏

سر كه فتراكش نبست آن شهسوار - گور سر خود گير وبر سر خاكبار

سر به زانوى غم آن والا نژاد - كآمدش ناگه ز عهد باب ياد

كه به هنگام رحيل آن شاه فرد - هيكلى بر بازويش تعويذ كرد

گفت هر جا سخت گردد بر تو كار - نامه بگشا ونظر بر وى گمار

هر كجا سيل غم آرد بر تو رو - اين وصيت باز كن بنگر در او

گفت كارى سخت‏تر زين كار نيست‏ - كه به قربانگاه عشقم بار نيست‏

يا چه غم زين بيش‏تر كه شاه راد - ره به خلوتگاه خاصانم نداد

نامه را بگشود و ديدش كش پدر - كرده عهدش كاى همايون رخ پسر

اى تو نور چشم عم و جان باب - وى مرا تو در وفا نايب مناب‏

من نباشم در زمين كربلا - بر تو بخشيدم من اين تاج ولا

چون ببينى عم خو را بى معين - در ميان كارزار اهل كين‏

زينهار اى سرو رعناى سهى - لابه‏ها كن تا بپايش سر نهى‏

جهد كن فردا نباشى شرمسار - در حضور عاشقان جان نثار

جان بشمع عشق چون پروانه زن - خود بر آتش چابك ومردانه زن

بر قد موزون كفن مى‏كن قبا - اندر آن صحرا قيامت كن بپا

شاهزاده خواند چون عهدپدر - با ادب بوسيد و بنهادش به سر

مى‏نگنجد از خوشى در پيرهن - حجله داماد شد بيت الحزن

عقدهاى مشكلش گرديد حل - وان همه انده به شادى شد بدل‏

از شعف چون غنچه خندان شگفت‏ - شكر ايزد را به جاى آورد و گفت

اى همايون قرعه اقبال من‏ - كآيه لاتقنط آمد فال من

شكر لله كافتتاح اين مثال‏ - كوكب بختم بر آورد از وبال‏

در فضاى عشق بال افشان شدم - لايق قربانى جانان شدم‏

عهده نامه برد شادان نزد شاه‏ - با تضرع گفت كاى ظل اله

سوى در گاهت به كف جان آمدم - نك زشه در دست فرمان آمدم‏

مگر خط امضاده اين منشور را - وز جسارت عذر نه مامور را

ديد چون شاه آن خط مينو نگار - شد بسيم از جزع مرواريد بار

گفت كاى صورت نگار خوب و زشت‏ - جان فداى دست توكاين خط نوشت

جان فداى دست تو اى دست حق - كه گرفته برهمه دستى سبق‏

اين بگفت و راند سوى رزمگاه‏ - با تعنتگفت بامير سياه‏

كاسب خود را داده‏ئى آب اى لعين‏ - گفت آرى گفت و يحك شرم بين

اسب تو سيراب وفرزند رسول - نك زتاب تشنگى از جان ملول‏

سر به زير افكند ازشرم آن عنيد - كه به پاسخ حجتى در خور نديد

شامئى را گفت ساز جنگ كن‏ - سوى رزم اين صبى آهنك كن‏

گفت شامى ننك باشد در نبرد - كافكند باكودكى پيكار مرد

خود تودانى كه مرا مردان كار - يك تنه همسر شمارد باهزار

دارم اينك چار فرزند دلير - هر يكى در جنگ زاوى شير گير

نك روان دارم يكى بر جنگ او - با همين از چهره شويم ننك او

گفت اينان زادگان حيدرند - در شجاعت وارث آن سرورند

خردسال از بينيش خرده مگير - كه زمادر شير زايد زاد شير

از طراز چرخ بودى جوشنش - گربخردى تن بر اين دادى تنش

اين شررها كن نژاد آتشند - خرمنى هر لحظه در آتش كشند

نسل حيدر جملگى عمر و افكنند - كه به نسبت خوشه آن خرمنند

آن كه از پستان شيرى خورد شير - گرچه خرد آمد شجاع است و دلير

گر نبودى منع زنجير قضا - تنگ بودى بر دليريشان فضا

داد شامى از سيه بختى جواز - پور را بر حرب آن ماه حجاز

شاهزاده راند باره سوى او - يافت ناگه دست بر گيسوى او

مركشان بربود از زين پيكرش - داد جولان در مصاف لشگرش‏

آنچنانش بر زمين كوبيد سخت - كاستخوان با خاك يكسان گشت و پخت‏

هم يكايك آن سه ديگر زاد وى - رو به ميدانگه نهاد او را ز پى‏

در نخستين حمله آن مير راد - پاى پيكارش نماند و سرنهاد

ساكنان ذوره عرش برين‏ - ز آسمان خواندند بر وى آفرين‏

شامى آمد با رخ افروخته - دل زداغ سوگوارى سوخته‏

اهر من چون بافرشته شد قرين‏ - كرد روبر آسمان سلطان دين‏

كاي مهين يزدان پاك ذوالمنن‏ - اين فرشته چيره كن بر اهر من‏

لب بهم ناورده شه سبط كريم‏ - كرد شامى را به يك ضربت دونيم‏

زان چنان دعوت نبود اين بس عجيب‏ - بود عاشق صوت داعى را مجيب‏

اى خوش آن صوتى كه او جواياى اوست‏ - رأى اين در هر چه خواهد رأى اوست‏

نى معاذالله خطا رفت اى عجيب‏ - صوت داعى بود خود صوت مجيب‏

داند آن كز سرعشق آگه بود - كاين همه آوازها ازشه بود

رو حديث كنت سمعه بازخوان‏ - تا بيابى رمز اين سر نهان‏

شد چو از تيغش دونيم آن رزم كوش‏ - مرحبا آمد زيزدانش به گوش‏

تافت شهزاده عنان از رزمكاه - شكوه بر لب از عطش تانزدشاه‏

ديد چون خوشيده ياقوت ترس‏ - بردهان بنهاد شاه انگشترش‏

در صدف گفتى نهان شدگوهرى‏ - يا هلالى شد قرين مشترى‏

كرد آگاهش زرمز عشق شه - بردهانش مهر زد يعنى كه صه

چشمه‏جوشيد ازآن چو سلسبيل‏ - زندگى بخش دوصد خضر دليل‏

چون لب لعلش از اوسيراب شد - تشنه ديدار جد و باب شد

تاخت سوى رزمگه با صد شتاب‏ - باد يا چون تشنه مستعجل بر آب‏

شير بچه تيغ مرد افكن بمشت‏ - كشت ازآن رو به مردان آنچه كشت‏

حيدرانه تيغ در لشگر نهاد - پشته‏ها از كشته‏ها ترتيب داد

ظالمى زد ناگهش تيغى به فرق‏ - تن ززين بر گشت در خون گشت غرق‏

كرد رو با شير حق كى داورم‏ - وقت آن آمد كه آئى بر سرم‏

شاه دين آمد به بالين حبيب‏ - ديد دامادى دو دست ازخون خضيب‏

سربريدن را ستاده بر سرش‏ - قاتلى در دست خونين خنجرش

دست او افكند با تيغى زدوش‏ - لشگر ازفرياد او آمد به جوش‏

زد به لشگر شاه دين با تيغ تيز - گرم شد هنگامه جنگ وگريز

پيكر آن تازه داماد گزين‏ - شد لگدكوب ستور اهل كين‏

شه چو آمد بار ديگر بر سرش‏ - ديد با حالى دگرگون پيكرش‏

برك برك نو گل باغ هدى‏ - از سموم كين شده از هم جدا

گفت با صد حسرت و خون جگر - كاى همايون فال وفرخ رخ پسر

قاتلانت در دو عالم خوار باد - خصم شان پيغمبر مختار باد

سخت صعب آيد به عمت زندگى - كه تواش خوانى گهِ درماندگى‏

بهر يارى تو بر نايد فرود - يانه بخشد بر تو آن ياريش سود

پس كشيدش بر كنار از لطف شاه‏ - برد نالانش به سوى خيمه گاه‏

گفت مهلا اي عزيزان گزين - كه هوان واپسين ماست اين

يارب اين قوم سيه دل خوار باد - برجبينشان داغ ننگ و عار باد

اى جهان داور مليك هفت وچار - وانمان دَيّار از ايشان در ديار

آتشكده، ص 36 - 29.

$

##روضه هاي حضرت علي اصغر

###اي آب تو بي ادب نبودي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي آب تو بي ادب نبودي

تو خود مگر از عرب نبودي

رسم عرب است و كيش تازي

در باديه ميهمان نوازي

اين رسم تو در ميان نهادي

خود آب به ميهمان ندادي

چندان همه رنج راه بردند

در باديه تشنه كام مردند

آنها همه تشنه رفته در خواب

و ز حله به كوفه مي رود آب

از كرده نگشته اي پشيمان

اي سخت كمان سست پيمان

مهان تو تشنه كام و بي آب

اين بود وفاي عهد احباب

گر داوري از عطش بميرد

هرگز كفي از تو برنگيرد

لب تشنه به خاك و خون نشستن

بهتر كه ز سفله آب جستن

 (داوري وصال)

هفتم محرم از طرف ابن زياد به عمر بن سعد ماموريت داده شد كه بايستى حسين از من اطاعت كند و الا ميان او و آب مانع شو. من آب را بر يهود و نصارا حلال كردم و بر حسين و اهل او حرام نمودم . عمربن سعد طبق دستور ابن زياد، عمرو بن حجاج با پانصد نفر را بر آب مامور كرد كه نگذارند امام حسين و كسانش از آب استفاده نمايند. در اين روز عبيدالله بن زياد نامه اى به نزد عمر بن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهيان خود بين امام حسين و اصحابش و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه نوشيدن حتى قطره اى آب را به امام ندهد. عمر بن سعد نيز فورا عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسين و يارانش ‍ به آب شدند، و اين رفتار غير انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسين عليه السلام صورت گرفت . در اين هنگام مردى به نام عبدالله بن حصين ازدى كه از قبيله بجيله بود فرياد برداشت كه : اى حسين ! اين آب را ديگر بسان رنگ آسمانى نخواهى ديد. به خدا سوگند كه قطره اى از آن را نخواهى آشاميد تا از عطش جان دهى .امام حسين عليه السلام فرمود: خدايا! او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده .حميد بن مسلم مى گويد: به خدا سوگند كه پس از اين گفت و گو به ديدار او رفتم در حالى كه بيمار بود، قسم به آن خدايى كه جز او پروردگارى نيست ، ديدم كه عبدالله بن حصين آن قدر آب مى آشاميد تا شكمش بالا مى آمد، و آن را بالا مى آورد و باز فرياد مى زد: العطش باز آب مى خورد تا شكمش ‍ آماس مى كرد ولى سيراب نمى شد. و چنين بود تا جان داد. سپاهيان عمر بن سعد از روز هفتم با شدت تمام از آب فرات مراقبت مى كردند و مانع دسترسى ياران امام حسين عليه السلام به آن شدند. وليكن على رغم تلاش پى گير آنان ، ياران امام حسين عليه السلام تا شب عاشورا از تاريكى شب استفاده كرده و خود را به رود فرات رسانده و آب خيمه ها را تامين مى كردند.

از جمله عباس عليه السلام در اين كار پيش قدم بود.

 ابوالفضل العباس عليه السلام در غيرت و وفادارى، ضرب المثل دوست و دشمن است ، هرگاه صداى ضجه كودكان تشنه لب را مى شنيد. از خود بى خود مى گرديد و دل به دريا مى زد. آن دلاور هاشمى، در شب همان روزى كه آب را بر روى آنان بسته بودند، به همراه پنجاه نفر از ياران امام حسين عليه السلام وارد شريعه فرات شد و به اندازه لازم ، براى خيمه گاه آب آوردند.

در اين روز مردي به نام "عبداللّه‏ بن حصين ازدي" ـ كه از قبيله "بجيله" بود ـ فرياد برآورد: اي حسين! اين آب را ديگر بسان رنگ آسماني نخواهي ديد! به خدا سوگند كه قطره‏اي از آن را نخواهي آشاميد، تا از عطش جان دهي!

امام عليه‏السلام فرمودند: خدايا! او را از تشنگي بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.

حميد بن مسلم مي‏گويد: به خدا سوگند كه پس از اين گفتگو به ديدار او رفتم در حالي كه بيمار بود، قسم به آن خدايي كه جز او پروردگاري نيست، ديدم كه عبداللّه‏ بن حصين آنقدر آب مي‏آشاميد تا شكمش بالا مي‏آمد و آن را بالا مي‏آورد و باز فرياد مي‏زد: العطش! باز آب مي‏خورد، ولي سيراب نمي‏شد. چنين بود تا به هلاكت رسيد.

 

أو تشتكي العطش الفواطم عنده

و بصدر صعدته الفرات المفعم

و لو استقي نهر المجرة لارتقي

و طويل ذابله اليها سلم

و لو سد ذوالقرنين دون وروده

نسفته همته بما هو أعظم

في كفه اليسري السقاء يقله

و بكفه اليمني الحسام المخذم

مثل السحابة للفواطم صوبه

فيصيب حاصبه العدو فيرجم

 (غروي نجفي)

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

هفتم محرم است

السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي***السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي

هفتم محرم است * روزاندوه وغم است***بسته شد آب روان * روزحزن وماتم است

العطش دركربلا * شدبلندازخيمه ها***چون شده قحطي آب * ناله اندرسما

بسته شدراه فرات * برعزيز مصطفي***آب راممنوع كرد * ابن سعدبي حيا

بين دوآب روان * گشته است قحطي آب***گشته دشت كربلا * ازعطش همچون سراب

شدموكل برفرات * عده اي ازشاميان***برحسين واهلبيت * بسته شدآب روان

نامه هاي بي شمار * برحسين ازكوفيان***كرددعوت تاحسين * شدبرآنها ميهمان

شدچوسبط مصطفي  * وارد آن سرزمين***ليكن ازآن كوفيان * نقض پيمان راببين

احترام ميهمان * هست فرمان رسول***ليك براين ميهمان * شدازآن فرمان عدول

كس نديده درجهان * ميهماني تشنه لب***ليك شداين ميهمان * تشنه لب ياللعجب

كوفيان برميهمان * تيغ تيزافراختند***ميهمانان تشنه لب * كربلاجان باختند

اكبرواصغرببين * شدلب تشنه شهيد***دركنارنهرآب * واي ازاين ظلم يزيد

روزعاشوراحسين * درميان قتلگاه***گفت مردم تشنه ام * بافغان وسوزوآه

پاسخي نشنيدجز * دشنه شمرپليد***تشنه لب اي باقري * شدحسين ماشهيد

السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي***السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي

ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين

ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين

ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله

ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

هفتم ماه محرم  شمردون بي حيا

السلام اي تشنه كامان دردياركربلا***السلام اي تشنه كامان دردياركربلا

هفتم ماه محرم  شمردون بي حيا***باپيامي ازيزيد  آمدبدشت كربلا

آب رابرگبرونصراني  نمودم من حلال***ليك آن ممنوع ميگردد به آل مصطفي

يابن سعداين نامه بنمايدبتوحجت تمام***تابگيري ازحسين وياورانش انتقام

همچنانكه تشنه لب شدكشته عثمان آن زمان***كشته گردداين زمان لب تشنه ياران امام

آب شدمهريه زهرابامركردگار***درزمان ازدواجش باشهِ دلدل سوار

ليك فرزندان اوگشتندممنوع ازفرات***شدبه فرزندان زهراظلم اينسان آشكار

بين دوآب روان اينك شده قحطي آب***دركنارعلقمه ازتشنگي دلها كباب

العطش گويان سكينه با تمام كودكان***شدزفرط تشنگي دشت بلاهمچون سراب

رفت عباس آورد آب ازكنارعلقمه***واردآب روان شدشيرحق بي واهمه

آب ناخورده روان شداوبسوي خيمه گاه***اوفتاداندرميان قوم عدوان همهمه

ليك شدآندم شهيد آن تشنه لب دربين راه***دستهايش شدجدا باحمله هاي آن سپاه

فرق اوبشكافته با يك عمودآهنين***شدحسين آندم به قتلش درفغان وسوزو وآه

تشنه لب شدكشته آخراكبرتازه جوان***شيرخواره تشنه لب شدكشته آب روان

اوبروي دست بابا درفغان وسوزوآه***حرمله تيرسه شعبه زدبه حلقش ناگهان

باقري شد شاه دين آخرلبِ تشنه شهيد***وه چه ظلم ازميزبانان گشت با امريزيد

با لب تشنه حسين اندرميان قتلگاه***بهرقتلش گشته عازم شمرملعون پليد

السلام اي تشنه كامان دردياركربلا***السلام اي تشنه كامان دردياركربلا

ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين

ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين

ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله

ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

هفتم ماه محرم

هفتم ماهِ محرم***كربلاشد وادي غم

شمردون آمده زان رو***كربلاشد دشت ماتم

چون شمر بد اختر بايك سپاه آمد***با نامه اي خونبار آن روسياه آمد

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

هفتم ماهِ محرم***بستنِ آبِ فرات است

به رويِ حسينِ مظلوم***كه سفينة النّجاة است

چونكه يزيد دون كرده است منع آب***با آنكه حيوانات گردند از آن سيراب

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

هفتمِ ماهِ محرم***كربلا قحطيِ آب است

درحرم آب نباشد***تشنه لب طفلِ رباب است

عمروبن حجّا ج و پانصد سوارِ او***آبِ روان بستن شد افتخارِ او

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

هفتمِ ماهِ محرم***العطش ذكرِ لبان است

چون شده قحطيِ آب و***ناله ها برآسمان است

اهلِ حرم نالان چون آب شد كمياب***اصغربه گهواره گريد برايِ آب

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

هفتمِ ماهِ محرم***تشنه لب اصغرِ بي شير

همه اطفالِ حسيني***زعطش درغم و دلگير

اندر تلظّي شد اصغر زبي آبي***اي باقري اصغر نالان زبي تابي

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

حسين حسين جانم***حسين حسين جانم

حسين حسين جانم***حسين حسين جانم

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

$

###شد چو خر گاه امامت چون صدف‏

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاَصغَر

شد چو خر گاه امامت چون صدف‏

خالى از درهاى درياى شرف‏

شاه دين راگوهرى بهر نثار

جز در غلطان نماند اندر كنار

شيرخواره شير غاب پر دلى

نعت او عبدالله و نامش على

در طفوليت مسيح عهد عشق‏

انّى عبدالله گو در مهد عشق‏

بهر تلقين شهادت تشنه كام

ازدم روح القدس در بطن مام

منهال! از حرمله چه خبر داري؟

منهال مي گويد: آمدم مکه، محضر مقدس امام چهارم، زين العابدين(ع) شرفياب شدم. فرمود: منهال!  از حرمله چه خبر داري؟ عرض کردم : آري آقا جان! حرمله در کوفه، زنده است. ولي مختار دستور داده که مأمورانش تعقيبش کرده و پيدايش کنند. مي خواست او را بکشد

آقاابي عبدالله(ع) صدازد؟ بچه ي شير خواره ام  را بياوريد،مي خواهم ببينمش. قنداقه علي(ع) را آوردند و به آقا امام حسين(ع) دادند. وقتي نگاه کرد ديد بچه، چشمهايش به کاسه سر فرو رفته، رنگ بچه زرد شده، از شدت عطش زبانش را دور دهان مي گرداند، لبهاي بچه خشک شده است. کسي که مي خواهد به ميدان برود سوار بر اسب مي شود، مجهز به آلات جنگ مي شود،شمشير مي بندد. يک وقت ديدند حسين(ع) عبا به دوشش گرفته، عمامه پيامبر(ص) بر سر گذاشته، سوار بر شتر شده و با يک هيئت و حالتي دارد مي آيد.يک وقت ديدند دست زير عبا برد،قنداقه بچه را روي دست گرفت و فرمود: « وَيلَکُم اِسقَوا هذا الرَّضيع أما تَرَونهُ کَيفَ يَتَلَََظي عَطَشاً مِن غَيرِ ذَنبِ أتاهُ اِلَيکُم؛ »

صدا زد: آي مردم! اگر به عزم شما من گناهکار شما هستم، ولي علي اصغرم هيچ گناهي نکرده است. بميرم همين طوري که داشت با مردم صحبت مي کرد و براي بچه اش طلب آب مي کرد، يک وقت ديد علي مثل يک مرغ سرکنده دارد پر و بال مي زند.  شيعه هاي امام حسين (ع)  علاقه مندان به ابي عبدالله(ع)! بگويم همه بلند گريه کنيد؟ آي خدا! وقتي نگاه کرد ديد خون از گلوي علي اصغر (ع)  مي ريزد

يک بيت شعر از امّ کلثوم راجع به اين بچه مي خوانم و دعايتان مي کنم:

لهف قلبي علي الصغير الظامي//فطمته السهام قبل الفطام

علي اصغرم! مردم بعد از دو سال بچه هايشان را از شير مي گيرند. اما مردم کوفه تو را از شش ماهگي از شير گرفتند.  « صلي الله عليکم يا أهل بيت النبوة

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسين وطفل شيرخوارش علي اصغر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

چگونگي شهادت طفل شيرخواره امام حسين(ع)

امام حسين عليهالسلام به خيمه‏ها نزديک شد و فرمود: فرزند خردسالم «على» را به من بدهيد تا با او وداع کنم.

شهادت ششماهه به روايت اول

هنگامى که امام حسين عليهالسلام شهادت خاندان و فرزندانش را ديد و از آنان کسى جز امام و زنان و کودکان و فرزند بيمارش- امام سجّاد عليهالسلام- نماند، ندا داد:

«هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللَّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُوا اللَّهَ فِي إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُوا ما عِنْدَاللَّهِ فِي إِعانَتِنا؟»

آيا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آيا خداپرستى در ميان شما پيدا مى‏شود که از خدا بترسد و ستم بر ما روا ندارد؟ آيا فريادرسى هست که براى خدا به فرياد ما برسد؟ آيا يارى کننده‏اى هست که با اميد به عنايت خداوند به يارى ما برخيزد؟».

با طنينافکن شدن نداى استغاثه امام عليهالسلام، صداى گريه و ناله از بانوان حرم برخاست. امام عليهالسلام به خيمه‏ها نزديک شد و فرمود: «ناوِلُوني عَلِيّاً ابْني الطِّفْلَ حَتّى‏ اوَدِّعَهُ» فرزند خردسالم «على» را به من بدهيد تا با او وداع کنم.

فرزندش را نزد امام آوردند. امام عليهالسلام در حالى که طفلش را مى‏بوسيد، خطاب به او فرمود:«وَيْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا کانَ خَصْمُهُمْ جَدَّکَ» واي به حال اين گروه ستمگر آنگاه که جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنان به مخاصمه برخيزد.

هنوز طفل در آغوش امام آرام نگرفته بود که حرملة بن کاهل اسدى، او را هدف قرار داد و تيرى به سوى وى پرتاب کرد و گلوى او را دريد، خون سرازير شد.

امام عليهالسلام دست‏ها را زير گلوى آن طفل گرفت تا از خون پر شد؛ آنگاه خون‏ها را به سوى آسمان پاشيد و به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَيْرٌ لَنا»

بار الها! اگر در اين دنيا ما (در ظاهر) بر اين قوم پيروز نشديم، بهتر از آن را روزى ما فرما».

بعد از شهادت آن طفل، امام عليهالسلام از اسب پياده شد و با غلاف شمشير، قبر کوچکى کند و کودکش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد (و دفن نمود). (مقتل خوارزمي، ج 2 ص 32 ؛ بحارالانوار علامه مجلسي، ج 45 ص 46 ؛ عاشورا ريشه‏ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، ص 497)

علّامه مجلسى مى‏افزايد: امام فرمود: «هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ» اين مصيبت بر من آسان است، چرا که در محضر خداست.

امام باقر عليهالسلام فرمود: «فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ» از خون گلوى على اصغر که امام آنها را به آسمان پاشيد، قطره‏اى به زمين برنگشت.

در روايت ديگرى آمده است که امام حسين عليهالسلام فرمود: «لا يَکُونُ أَهْوَنَ عَلَيْکَ مِنْ فَصيلٍ، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ، فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَيْرٌ لَنا»

خدايا! فرزندم نزد تو کمتر از بچّه ناقه صالح پيامبر نيست. خدايا! اگر پيروزى (ظاهرى) را از ما دريغ داشته‏اى بهتر از آن را روزى ما فرما. (بحارالانوار علامه مجلسي، ج 45 ص 46)

 

شهادت ششماهه به روايت دوم

معالى السبطين از قول ابومخنف شهادت طفل شيرخوار را به گونه ديگرى آورده است، مى‏گويد: امام عليهالسلام پس از شهادت على اکبر به خواهرش فرمود: «يا اخْتاهُ اوُصيکِ بِوَلَدي الصَّغيرَ خَيْراً، فَانَّهُ طِفْلٌ صَغيرٌ وَ لَهُ مِنَ الْعُمْرِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ» خواهرم! به فرزند خردسالم نيکى کن، او خردسال است و تنها شش ماه دارد».

خواهر عرض کرد: «برادرجان! اين طفل به مدّت سه روز است که جرعه آبى ننوشيده است، از اين گروه کمى آب بطلب!».

امام عليهالسلام با شنيدن اين سخن، طفلش را گرفت و به سوى دشمن روانه شد و فرمود:

«يا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخي وَ أَوْلادي وَ أَنْصارِي وَ ما بَقِي غَيْرُ هذَا الطِّفْلِ، وَ هُوَ يَتَلَظّى‏ عَطَشَاً مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ اتاهُ إِلَيْکُمْ، فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ»

اى مردم! شما برادر و فرزندان و يارانم را کشتيد و کسى جز اين طفل که بى هيچ گناهى از تشنگى مى‏سوزد، نمانده است، او را با جرعه آبى سيراب کنيد. (معالي السبطين، ج 1 ص 418)

و به تعبير «نفس المهموم» امام عليهالسلام فرمود: «يا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ» اى مردم اگر به من رحم نمى‏کنيد به اين طفل خردسال رحم کنيد.

امام عليهالسلام در حال گفتن اين سخنان بود که بناگاه تيرى از سوى ستمگرى سياه دل- حرملة بن کامل اسدى- حلقوم طفل را پاره کرد و از گوش تا گوش را دريد.

امام عليهالسلام کف دستش را زير گلوى بريده طفل گرفت و چون از خون پر شد، آن را به آسمان پاشيد و در روايت ديگر آمده است، امام دستانش را زير گلوى طفل گرفت و گفت: «يا نَفْسُ اصْبِري فيما أَصابَکِ، الهي تَرى‏ ما حَلَّ بِنا في الْعاجِلِ فَاجْعَلْ ذلِکَ ذَخيرَةً لَنا في الْاجِلِ» اى نفس! در برابر اين همه مصيبت شکيبا باش! خدايا! تو مى‏بينى که در اين دنياى فانى چه مصائبى براى ما رخ داده، پس آن را براى روز رستاخيزمان ذخيره ساز. (نفس المهموم، ص 349)

در روايت ديگرى آمده است که امام عليهالسلام به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ دَعَوُنَا لِيَنْصُرُونا فَخَذَلُونا وَ أَعانُوا عَلَيْنا، اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ، وَ احْرِمْهُمْ بَرَکاتِکَ، اللَّهُمَّ لا تُرْضِ عَنْهُمْ أَبَداً، اللَّهُمَّ إِنَّکَ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ في الدُّنْيا، فَاجْعَلْهُ لَنا ذُخْراً فِي الْآخِرَةِ وَ انْتَقِمْ لَنا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»

خدايا! تو مى‏دانى که اينان ما را دعوت کردند تا به يارى‏مان بشتابند ولى ما را رها کردند و در برابر ما بپاخاستند، خدايا! باران آسمان را از آنان دريغ‏دار و آنان را از برکاتت محروم کن. خدايا هرگز از آنان خشنود مشو.

خدايا اگر در دنيا، پيروزى را از ما دريغ داشته‏اى، آن را ذخيره آخرت ما قرار ده و از گروه ستمکاران انتقام ما را بستان». (عاشورا ريشهها، انگيزهها، رويدادها، پيامدها، ص 497)

 

ذكر شهادت حضرت شاهزاده على اصغر (ع)

شد چو خر گاه امامت چون صدف‏

خالى از درهاى درياى شرف‏

شاه دين راگوهرى بهر نثار

جز در غلطان نماند اندر كنار

شيرخواره شير غاب پر دلى

نعت او عبدالله و نامش على

در طفوليت مسيح عهد عشق‏

انّى عبدالله گو در مهد عشق‏

بهر تلقين شهادت تشنه كام

ازدم روح القدس در بطن مام

ماهى بحر لدنى در شرف

ناوك نمرود امت را هدف‏

داده يادش مام عصمت جاى شير

در ازل خون خوردن از پستان تير

كودكى در عهد مهد استاد عشق‏

داده پيران كهن را ياد عشق‏

طفل خرد اما به معنى بس سترك

كز بلندى خرد بنمايد بزرگ‏

خود كبير است ار چه بنمايد صغير

در ميان سبعه سياره تير

عشق را چون نوبت طغيان رسيد

شد سوى خيمه روان شاه شهيد

ديد اصغر خفته در حجر رباب

چون هلالى در كنار آفتاب‏

چهره كودك چو در دى برگ بيد

شير در پستان مادر نا پديد

با زبان حال آن طفل صغير

گفت باشه كى امير شيرگير

جمله را دادى شراب از جام عشق

جز مرا كم تر نشد زان كام عشق‏

طفل اشكى در كنار، افتاده‏ام‏

مفكن از چشمم كه مردم زاده‏ام

گرچه وقت جانفشانى دير شد

مهلتى بايست تاخون شير شد

زان مئى كاكبر چو رفت از وى زپا

باسر آمد سوى ميدان وفا

جرعه‏اى ازجام تير و دشنه‏ام

در گلويم ريز كه بس تشنه‏ام

تشنه‏ام آبم زجوى تير ده‏

كم شكيبم خون به جاى شير ده

تا نگريد ابركى خندد چمن

تا ننالد طفل كى نوشد لبن

شه گرفت آن طفل مه اندر كنار

يافت درى در دل دريا قرار

آرى آرى مه كه شد دورش تمام

در كنار خود بود او را مقام

برد آن مه را به سوى رزمگاه‏

كرد رو باشاميان رو سياه‏

گفت كاى كافر دلان بدسگال‏

كه برويم بسته‏ايد آب زلال‏

گر شما رامن گنهكارم به پيش

طفل را نبود گنه در هيچ كيش‏

آب نا پيدا و كودك ناصبور

شير از پستان مادر گشته دور

چون سزد كه جان سپارد با كرب

در كنار آب ماهى تشنه لب‏

زين فراتى كه بود مهر بتول‏

جرعه‏يى بخشيد بر سبط رسول

شاه در گفتار و كودك گرم خواب

كه زنوك ناوكش دادند آب

در كمان بنهاد تيرى حرمله

اوفتاد اندر ملايك غلغله‏

رست چون تير از كمان شوم او

پر زنان بنشست بر حلقوم او

چون دريد آن حلق تير جانگداز

سر ز بازوى يدالله كرد باز

الله الله اين‏چه تير است و كمان

كس نداده اين چنين تيرى نشان‏

تا كمان زه خورده چرخ پير را

كس نديده دو نشان يك تير را

تير كز بازوى آن سرور گذشت

بر دل مجروح پيغمبر گذشت

نوك تير و حلق طفلى ناتوان

آسمانا باژگون بادت كمان‏

شه كشيد آن تير و گفت اى داورم

داورى خواه از گروه كافرم‏

نيست اين نو باوه پيغمبرت‏

از فصيل ناقه كم تر در برت

كز انين او ز بيداد ثمود

برق غيرت زد بر آن قوم عنود

شه به بالا مى‏فشاند آن خون پاك

قطراى زان برنگشتى سوى خاك

پس خطاب آمد به سكان ملاء

كه فرود آئيد در دشت بلا

بنگريد آن كودكان شاه عشق‏

كه چه سان آرند بر سر راه عشق‏

بنگريد آن مرغ دست‏آموز عرش

كه چه سان در خون همى غلطدبفرش!

ره كه پيران سر نبردندش بجهد

چون كند طى يكشبه طفلان مهد

اين نگارين خون كه دارد بوى طيب‏

تحفه‏اى سوى حبيب است از حبيب‏

در ربائيد اين نگار پاك را

پرده گلنارى كنيد افلاك را

كآيد اينك مهر پرور ماه ما

يك دم ديگر به مهمانگاه ما

در ربائيد اين گهره‏هاى ثمين

كه نيايد دانه‏اى زان بر زمين

باز داريدش نهان در گنجبار

كز حبيب ماست ما را يادگار

قطره‏اى زين خون اگر ريزد به خاك

گردد عالم گير طوفان هلاك‏

تير خورده شاهباز دست شاه

كرد بر روى شه آسيمه نگاه

غنچه لب بر تبسم باز كرد

در كنار باب خواب ناز كرد

ره چه گويم من كه آن طفل شهيد

اندران آئينه روشن چه ديد

وان گشودن لب به لبخند آن چه بود

وان نثار شكر و قند از چه بود

رمزكنت كنز بودش سر به سر

زير آن لبخند شيرين مستتر

رمز خلق آدم و حوا زگل

وان سجود قدسيان پاك دل‏

رمز بعث انبياى پر شكيب

وان صبورى بر بلاياى حبيب‏

رمزهاى نامه عهد الست‏

كه شهيد عشق با محبوب بست‏

پس ندا آمد بدو كاى شهر يار

اين رضيع خويش را بر ما گذار

تا دهيمش شير از پستان حور

خوش بخوابانيمش اندر مهد نور

پس شه آن درثمين در خاك كرد

خاك غم بر تارك افلاك كرد

آرى آرى عاشقان روى دوست

اين چنين قربانى آرد سوى دوست

عشق را مادر ز زاد اِستروَنست

عاشقان را قاف وحدت مسكن است‏

اندر آن كشور كه جاى دلبر است‏

نه حديث اكبر و نه اصغر است‏

آتشكده، ص 39 - 36.

 

اي لاله بستانم - خوابيده به دستانم 2

شش ماهه علي اصغر 2

لب تشنه شهيد آخر از تير جفا گشتي

از دامن بابايت با خنده جدا گشتي

سيراب و رضا اي گل از آب بقا گشتي 2

شش ماهه علي اصغر 2

اي لاله بستانم - خوابيده به دستانم 2

شش ماهه علي اصغر 2

آتش زده بر جانم گلخنده زيبايت

باباي تو گرديده شرمنده لبهايت

اي بلبل من خاموش باشد ز چه آوايت 2

شش ماهه علي اصغر 2

اي لاله بستانم - خوابيده به دستانم 2

شش ماهه علي اصغر 2

بر دست من اي اصغر پرپر ز چه رو باشي

لب تشنه ولي سيراب از خون گلو باشي

آغشته به خون اينسان از جور عدو باشي 2

شش ماهه علي اصغر 2

اي لاله بستانم - خوابيده به دستانم 2

شش ماهه علي اصغر 2

آرام بخواب آرام اي کودک بي شيرم

آرام بخواب آرام اي کرده ز غم پيرم

رفتي و فراق تو بنموده ز جان سيرم 2

شش ماهه علي اصغر 2

اي لاله بستانم - خوابيده به دستانم 2

شش ماهه علي اصغر 2

$

###در راه دين تا پاي جان کوشيده اي تو

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاَصغَر

در راه دين تا پاي جان کوشيده اي تو

قنداقه است اين ، يا کفن پوشيده اي تو؟!

سوزِ تب تو از تاب عشق است***گهواره­ي تو محراب عشق است

از تشنگي خشکيده برگ و ساقه­ي تو  

گلگون شد از تير ستم قنداقه­ي تو

اي چهره­ي تو آئينه­ي من***جاي تو باشد بر سينه­ي من

وقت شهادت بر رخ من خنده کردي

زآن خنده هم کُشتي مرا ، هم زنده کردي!

آتش گرفتم از خنده­ي تو***شد بسته با تير پرونده­ي تو

اي شاهد مظلوميِ من خونِ پاکت

با دستِ خود پنهان کنم در زير خاکت

تا اين بدن را زينب نبيند***اين نيمه جان را برلب نبيند

شفق (با اندكي تصرف)

متن روضه علي اصغر عليه السلام-سيد مهدي ميرداماد

بسم الله ،مدد ميگيرم،از اين آقازاده ي باب الحوائج ،شب هفتمه،از فردا قصه ي عطش شروع ميشه،از فردا داستان عطش به خودش شكل تازه اي ميگيره،كدوم عطش،اصلاً اين عطش چيه،چيه كه از آدم ابوالبشر وقتي كه خمسه ي طيبه رو بهش ياد ميده،جبرئيل به اسم اباعبدالله عليه السلام كه ميرسه،برا آدم روضه ي عطش خونده ميشه،از آدم تا خاتم،پيغمبر ما هم همينطور،هنوز به دنيا نيومده،اين آقا تو رحم مادرش روضه عطش ميخونه،اين چيه؟عطش عطش،هركي ميرسه ميگه عطش،امام سجاد عليه السلام ميخواد برا باباش سنگ قبر درست كنه،با انگشت مينويسه:هذا قبر حسين بن علي الذي قتلوه عطشانا،امام رضا عليه السلام به ريان بن شبيب مي خواد حديث بگه،يه جمله مي گه: صغيرهم يميتهم العطش ،همه ميگن عطش،آقات ،امام زمان(عج)،وقتي تكيه به ديوار كعبه ميزنه،ميگه يا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِي الحُسَين قَتَلُوهُ بكربلاعَطشاناً،چرا اين عطش اينقدر مهمه،اين مقدمه ي روضه منه،چه خبره تو اين عطش،چه سرّي تو اين عطش نهفته است،اينقدر سخت و جانگدازه اين عطش،از فردا آب رو ميبندند،اهلبيت پيغمبر در محاصره ي بي آبي قرار ميگيرند،من از شما سئوال ميكنم،مگه سپاه ابي عبدالله چه سپاهيه؟يه عده زن  و بچه با حسين هستند،از روز اول دستور دادند،حسين رو از آب دور كنند،يه جايي حسين عليه السلام خيمه بزنه،يه جايي كه فاصله داشته باشه با شريعه،با اين راحتي نزديك نشه،يكي از اون حرفايي كه حربن يزيد رياحي رو منقلب كرد،يه مهاجه اي داره با عمرسعد روز عاشورا،باهاش حرف زد،حر به عمرسعد لعنت الله عليه گفت: عمرسعد اين آبي كه تو بستي به حسين،حيوانها ازش استفاده ميكنند،تو چيكار داري؟ كجاي دينه؟اين زن و بچه باهاشن،سه روز آب رو بستي،ببين صداي گريه قطع نميشه. اينها اينقدر پست بودند،آب رو بستند ميخواستند از نظر ضعف جسماني،وقتي آب نباشه،كم كم بدن قواش تحليل ميره،جانبازا ،بچه رزمنده ها،اگه تو جلسه باشند،تو جبهه تشنگي كشيديد ديگه،ديديد تشنگي چيكار ميكنه با آدم،اونم رو بچه، بعد آدم زخمي ميشه،مجروح ميشه،زخمي آب بدنش تحليل ميره،نياز به آب داره، اينها همه نشون ميده عطش چه كرده،الله اكبر،اما همه ي داستان عطش براي اصحاب و ياران و لشكريان اباعبدالله،هر جوري بگي قابل توجيهه،اما برا يه نفر قابل توجيه نيست،بهتر بگم،همه رو ميتوني آروم كني،همه زبون دارن ميتونن اظهار عطش كنن،آدم باهاشون حرف بزنه،راضي شون كنه،آرامشون كنه،اما من سئوال دارم،يه بچه ي شيرخواره رو چه جوري بايد آروم كرد؟اگه بچه ات تشنه باشه،اين بچه بيدار شده،اين بچه تشنه است،تا حالا برات پيش اومده؟ راهش ببر،باهاش بازي كن،بغلش كن،رو پات بخوابونش،فايده نداره، بچه ي تشنه آب ميخواد،.. يا حسين............

لالا، لالا لالا،اي گل پونه

قناريِ بي آب و دونه

خدا خودش روزي رسونه

لالا، مادر تو بدون شيره

گريه نکن صدات ميگيره

اين لبِ يا اين که کويره

لالا، لالا لالايي

بچه رو دست نگه داريم خود به خود گردنش ،سرش ،پيدا ميشه

لالا نشون نده اينقدر گلوتو

وا کن دو دست کوچولوتو

دعا بکن يه کم عموتو

لالا، لالا لالايي

لالا پرستوي سرخ و سفيدم

کي گفته من شيرت نميدم

شيري نمونده اي اميدم

لالا لالا

گفتم يكي به سقا

 بگه داره ميشه دير

زودتر بياد و گرنه

بچه ام مي اُفته از شير

لالا لالا عزيزم

گريه نكن،اينها دلشون رحم نمياد،صدا زد داره بچه گريه ميكنه،امير پدر رو بزنم يا پسر رو،گفت:مگه سفيدي زير گلو رو نميبيني،واي،حسين داشت حرف ميزد،يه مرتبه ديد سر علي اوفتاد،اي حسين.......

ابي عبدالله اومد پشت خيمه ها،چه گذشت به دل حسين عليه السلام،ان شاءالله هيچ  پدري به روز حسين نيوفته،ان شاءالله هيچ بابايي بچه تو بغلش نميره،روي برگشتن نداشت،يه قدم مي گذاشت،لااله الا الله،نمي دونم بگم يا نه، اين بچه زير عبا،بعضي وقت ها از حال ميرفت، نمي دونم ،اصلاً جوني تو بدن مونده بود،اين كه ميگن :فذبحوه من اذن الي الاذن،مگه يه بچه چقدر گردن داره،چقدر سر داره، رفت پشت خيمه ها،خودش با دست خودش يه قبر كند،مي خوام بگم،تنها شهيدي كه حسين،خود ابي عبدالله دفنش كرد،اين آقا زاده علي اصغره،دفنش كرد،چرا دفنش كرد؟من چند تا دليل ميگم،خودت ديگه ناله داري بزن،منم ميشينم با تو ناله ميزنم،شايد حسين اين بچه رو دفن كرد،اولين دليلي كه من به ذهنم مي رسه،ميگم حسين حال روز خيمه هارو ميدونست،مي دونست زن و بچه چه غوغايي تو دلشونه،ميدونست اينها بدن علي اكبر رو ديدند،بدن قاسم رو ديدند،از همه  بالاتر اينها داغ عباس رو ديدند،مي دونست ديگه طاقت ندارند، اگه اين بدن رو ببينند،اگه اين حلقوم رو ببينند،همه دق ميكنند، يه دليل ديگه، ابي عبدالله شايد به علم امامت،مي دونه بعد از عاشورا،اينها چيكار ميكنند،زود بدن رو دفن كرد،آخه ميدونه اينها آماده شدند،چرا؟ ميدونه اينها اسب هاشون رو نعل تازه زدن،قراره رو بدنها برن و بيان،واي،يه دليل ديگه،شايد به اين خاطر دفن كرد،گفت:اينها خيلي نامردند،شايد به علم امامت داره ميبينه،يكي يكي سرها رو به نيزه كردن،آخه يه سر شيخواره،حسين........ من و تو يه چيزي رو داريم ميشنويم،مادرها خيلي گوش بدن،من و تو داريم ميشنويم داريم جون ميديم،فقط امشب بگو واي از دل رباب،ميدونستي رباب گريه نكرده؟ جلوي حسين گريه نكرد،ما گريه ميكنيم،سبك ميشيم،آدم داغ ميبينه بهش ميگن بذار راحت باشه،بذار گريه كنه،سبك بشه،گريه نكنه همه ميترسن،ميگن اين گريه نكنه دق ميكنه، اما بميرم،رباب چه كرد؟گريه نكرد،ميدوني كي گريه كرد،شام غريبان گريه كرد،وقتي آب آزاد شد گريه كرد،زينب گفت:حالا چرا گريه ميكني؟گفت:خانم جان آب رو ببين،يه قطره اش رو به بچه ام ندادن،فرج امام زمان(عج) رو بخواه،بدم المظلوم،دستات رو بيار بالا،الهي العفو

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسين وطفل شيرخوارش علي اصغر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###بخواب اي نو گل پژمان و پرپر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاَصغَر

بخواب اي نو گل پژمان و پرپر

بخواب اي غنچه افسرده اصغر

بخواب آسوده اندر دامن خاك

نديده دامن پر مهر مادر

بخواب و خواب راحت كن شب و روز

كه خاموش است صحرا بار ديگر

نمي آيد صداي تير و شمشير

نه ديگر نعره الله اكبر

همه افتاده در خوابند خاموش

توئي صحرا و چندين نعش بي سر

نترس اي كودك ششماهه من

كه اينجا خفته هم قاسم هم اكبر

مگر باز از عطش ميسوزي اي گل؟

كه از خون گلو لب ميكني تر

كه با تير سه شعبه كرده صيدت؟

بسوزد جان آن صياد كافر

خدايا بشكند آن دست گلچين

كه كرد اين غنچه را نشكفته پرپر

حسان

متن روضه علي اصغر عليه السلام-حاج محمدرضا طاهري

از اينجا ديگه حواس ها جمع باشه،در خونه ي شير خواره ي اباعبدالله،باب الحوائج،گرفتارها،مريض دارها،قرض دارها،شب هفتم،اگه كسي دست خالي برگرده،فقط و فقط تقصير خودشه،چون از هرطرفي كه براي اين آقازاده گريه ميكني،يه نفر دعات ميكنه،يه طرف مادرش رباب دعا ميكنه،يه طرف عمه جانش زينب دعات ميكنه،يه طرف رقيه كنار گهواره نشسته،يه طرف باباي مظلومش دعات ميكنه،گفت:

رُخت از بوسه اي بي گاه مي سوخت

بچه رو ديدي،شيرخواره رو ميگن،بوس نكنيد،اگه احياناً كسي بوسش كنه،اينقدر صورت لطيفه،جاي لب و دهان اين بوسه كننده،رو صورت اين بچه مي مونه.

رُخت از بوسه اي بي گاه مي سوخت

نه تنها بوسه از يك آه مي سوخت

علي لاي لاي،علي لاي لاي،لالايي لالايي.

چه كرده آفتاب گرم وقتي

رُخت در زير نور ماه مي سوخت

پريده رنگ و چسبيده زبانت

عطش افتاده با تاول به جانت

اكثر شير خواره ها رو كه ببيني گريه مي كنند،اما اين شير خواره فرق مي كنه،يه نگاه كرد،گفت:

مخند اينگونه شيرينم به بابا

هنوز هيچ اتفاقي نيوفتاده علي اصغر داره ميخنده،چرا ابي عبدالله ميگه نخند،لب خشكيده شده

مخند اينگونه شيرينم به بابا

كه خون مي ريزد از چاك لبانت

لالايي لالايي، لالايي لالايي،علي اصغرم

بچه رو روي دست گرفته ابي عبدالله،ان لم ترحموني،به من رحم  نمي كنيد، فارحموا هذا الطفل،به اين بچه رحم كنيد، إما تَروُنَهُ کيفَ يَتَلَظّي عَطَشاً،بايد معني كنم،معني كنم بعد دادت دربياد،گفت:ماهي رو از آب بيرون ميندازيد،تا اون موقعي كه جون داره،خودش رو هي از رو زمين بلند ميكنه،بالا و پايين خودش رو ميندازه،ديگه جوني براش نمي مونه،اين لب هاش رو بهم مي زنه،عرب اين لحظه رو مي گه تلضي،ابي عبدالله نشون داد بچه رو،سر رو شونه مي افتاد،فرمود:ببينيد داره تلظي ميكنه،يعني اگه آبم بهش برسونيد شايد جون بده،بعضي از پير مردهاي سپاه،گفتند:حسين راست ميگه،ما كه با بچه جنگ نداريم،ابي عبدالله ،علي اصغر رو آورد تو دل ميدون،لباس پيغمبر رو پوشيد،برا چي آقا اومد،اولاً منت نون كشيدن بده،منت آب كشيدن بد نيست،دوماً ابي عبدالله تا لحظه ي آخر،داره اينها رو هدايت ميكنه،منت هدايت داره ميكشه،نكنه اينها بيچاره برن تو جهنم،امامه دلش ميسوزه،لذا بين لشكر،خيلي ها از پيرمردها بلند شدن گفتند:راست ميگه حسين،بچه رو بگيريد سيراب كنيد،ابن سعد ملعون،ديد وضع سپاه داره بهم مي ريزه،يه نگاه به حرمله نانجيب كرد،امتحانش رو پس داده،او چشم اباالفضلم هدف گرفته،گفت:چرا جوابش رو نمي دي،نانجيب گفت:بابارو نشونه بگيرم يا بچه رو،گفت:مگه سفيدي زير گلوي علي رو نمي بيني،هنوز حرف هاي حسين تموم نشده،يه وقت ديد علي داره بال بال مي زنه،حالا ديگه حرف آقا عوض شد،تا حالا داشت با علي حرف مي زد،حرف عوض شد،گفت:

برايم مرثيه مي خواندي اي تير

به دستم كودكم خواباندي اي تير

تمام تارهاي صوتي اش را

به هم پيچاندي و سوزاندي اي تير

گفت:

گلويت سرخ و زير و بم ندارد

چنان زخمي زده مرهم ندارد

بميري حرمله با چشم ديدم

كه تير تو زنيزه كم ندارد

***

زداغت تير هم گريان شده اي واي

نفس در سينه ات سوزان شده اي واي

خدا را شكر دستم زير سر بود

سرت از پوست آويزان شد اي واي

***

زچشمت رفت كم كم سو بميرم

چكد خون از سر كيسو بميرم

خدا رحمي كند مادر نبيند

سرت يك سو،تنت يك سو بميرم

***

امشب كسي نباشه چشمش گريان نباشه برا علي،گفت:سنگ دل ترين رو آورد بيرون مختار،گفت:جايي شد دل تو هم بسوزه بحال حسين،گفت:يك جا،همه جا هلهله مي كردم،كف مي زدم،خوشحال بودم،يه جا دل من سوخت،ديدم حسين بچه رو زير عبا گرفت،بين ميدون متحير بود،نمي دونست كجا بره،يه قدم مي رفت سمت خيمه ها باز برمي گشت،گفت:خلاصه چيكار كرد ابي عبدالله رفت سمت خيمه ها،گفت:نه امير،ديدم اومد پشت خيمه ها نشست روي خاك ها،با غلاف شمشير يه قبر كوچولويي كند.

پدر با كودكي پرپر نشسته

به روي خاك ها مادر نشسته

رباب اين را فقط تكرار مي كرد

سه شعبه دارد و تا پر نشسته

يه منظره اي مادر ديده،مي گفت:

عطش گرد پر و بال تو مي گشت

غريبي پاي اقبال تو مي گشت

به پشت خيمه ها اي واي ديدم

كسي با نيزه دنبال تو مي گشت

لالايي اصغرم،لايي لالايي

امشب خانم ها بيشتر بايد گريه كنند،اي كاش بچه ها رو امشب بغل مادرها ندن،بابا ها بيرون نگه دارن،آخه شب ربابه،هي ميومد كنار گهواره ي خالي،گفت:

چگونه خاك بريزم به روي زيبايت

كه تو بخندي و من كنم تماشايت

مزار كوچك تو پر شده از خونت

به خواب ماهي من در ميان دريايت

مرا ببخش عزيزم كه جاي قطره ي آب

به يك سه شعبه برآورده ام تقاضايت

چگونه جسم تو پنهان كنم كه مي دانم

به وقت غارتمان مي كنند پيدايت

كمي بخواب در اين خاك تا كمي وقت است

كه بعد از اين شود آغوش نيزه ها جايت

بيا رباب كه اين شايد آخرين باري است

كه خواب مي رود او با نواي لالايت

اگر نشد كه شود سايه سرت امروز

به روي نيزه شود سايه سار فردايت

حسين ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسين وطفل شيرخوارش علي اصغر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###این اولین سر است که از تن جدا شده

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاَصغَر

اين اولين سر است که از تن جدا شده **اين سيب سرخ نيست سر اصغر من است

با هر نگاه خود دل مادر ربوده است**عشق رقيه است و بهين دلبر من است

او مهر دفتر شهداييست سر جدا**از بهرپر زدن به سما شهپر من است

در اين سپاه من همه سردار لشگرند**شاهد بگفته ام نظر داور من است

در اين سپاه اصغر نازک گلوي من **سرباز صفر نيست که او افسر من است

همچون عموي خويش دلاور صفت بود**کوچکترين يلي است که در لشگر من است

اي حرمله بگو چه خيال است در سرت**حتي در اين قماط علي ياور من است

ميبينم آنکه سيب شده زيب نيزه ها **يا اينکه جلوهاي ز گل احمر من است

 

بي خود نبود رباب دائم زمزمه داشت:

گلي نشکفته از گلشن گرفتي

تمام عمرم و دشمن گرفتي

الهي حرمله دستت قلم شه      

کبوتر بچمو از من گرفتي

***

ز فرط گريه نايم زخمه مادر

دلم، چشمم، صدايم زخمه مادر

براي کندن قبرت در اين خاک

تمام پنجه هايم زخمه مادر

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

قنداقه بچه را روي دست گرفت

امشب مي خواهم شما را به يک جاي خوبي ببرم. مي خواهم همه شما را به خيمه هاي ابي عبدالله (ع) ببرم. مگر در خيمه هاي ابي عبدالله(ع) چه خبر است؟ بچه ي شير خواره ام  را بياوريد،مي خواهم ببينمش. قنداقه علي(ع) را آوردند و به آقا امام حسين(ع) دادند. خدا! وقتي نگاه کرد ديد بچه، چشمهايش به کاسه سر فرو رفته، رنگ بچه زرد شده، از شدت عطش زبانش را دور دهان مي گرداند، لبهاي بچه خشک شده است. کسي که مي خواهد به ميدان برود سوار بر اسب مي شود، مجهز به آلات جنگ مي شود،شمشير مي بندد. يک وقت ديدند حسين(ع) عبا به دوشش گرفته، عمامه پيامبر(ص) بر سر گذاشته، سوار بر شتر شده و با يک هيئت و حالتي دارد مي آيد.يک وقت ديدند دست زير عبا برد،قنداقه بچه را روي دست گرفت و فرمود: « وَيلَکُم اِسقَوا هذا الرَّضيع أما تَرَونهُ کَيفَ يَتَلَََظي عَطَشاً مِن غَيرِ ذَنبِ أتاهُ اِلَيکُم؛ »

صدا زد: آي مردم! اگر به عزم شما من گناهکار شما هستم، ولي علي اصغرم هيچ گناهي نکرده است. بميرم همين طوري که داشت با مردم صحبت مي کرد و براي بچه اش طلب آب مي کرد، يک وقت ديد علي مثل يک مرغ سرکنده دارد پر و بال مي زند.  شيعه هاي امام حسين (ع)  علاقه مندان به ابي عبدالله(ع)! بگويم همه بلند گريه کنيد؟ آي خدا! وقتي نگاه کرد ديد خون از گلوي علي اصغر (ع)  مي ريزد. بحق الحسين يا الله! پروردگارا! ما را بيامرز! والدين ما را بيامرز! مهمات ديني و دنيايي . اخروي ما را کفايت فرما! مريضهاي ما را لباس عافيت بپوشان!

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسين وطفل شيرخوارش علي اصغر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###اشعارومراثی

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاَصغَر

 

ابر قحط و آب قحط آسمانت خشک شد**شوره زار چشمها بود و زبانت خشک شد

گرم روياي تماشاي پدر بودي ولي**آخرين لبخند روي لبانت خشک شد

 

پير همه بود اگر چه کودک بود ** صبرش به غريبي پدر اندک بود

مي کرد به ني اشاره مي گفت رباب**اي کاش سر نيزه کمي کوچک بود

 

اي گل چه زود دست خزان کرد پرپرت**رفتي ورفت خنده زلبهاي مادرت

هر کس که ديد تو را روي نيزه**آهي کشيد و گفت بيچاره مادرت

 

ز فرط ناله نايم زخمه مادر**دلم چشمم صدايم زخمه مادر

براي کندن قبرت در اين خاک**تمام پنجه هايم زخم مادر

 

زمويه دست و پايم خونه لاي لاي**گلو از لاي لايم خونه لاي لاي

ز بس که که لطمه بر خود مادرت زد**کنار گونه هايم زخمه لاي لاي

 

نفس در سينه بر دل نيشتر بود**جگر از دل دل از پر ريشتر بود

عزيزم باکه گويم اين مصيبت**که قد تير از تو بيشتر بود

 

اين اولين سر است که از تن جدا شده **اين سيب سرخ نيست سر اصغر من است

با هر نگاه خود دل مادر ربوده است**عشق رقيه است و بهين دلبر من است

او مهر دفتر شهداييست سر جدا**از بهرپر زدن به سما شهپر من است

در اين سپاه من همه سردار لشگرند**شاهد بگفته ام نظر داور من است

در اين سپاه اصغر نازک گلوي من **سرباز صفر نيست که او افسر من است

همچون عموي خويش دلاور صفت بود**کوچکترين يلي است که در لشگر من است

اي حرمله بگو چه خيال است در سرت**حتي در اين قماط علي ياور من است

ميبينم آنکه سيب شده زيب نيزه ها **يا اينکه جلوهاي ز گل احمر من است

 

اصغر//مادر//كردند چه خوش خوابت  //د ا د ند عجب  آ بت

زين خواب   زين آب//سوزد جگر با بت//د ا د ند عجب  آ بت

اصغر//مادر// ا ي بلبل با غ نا ز//كردي به كجا پرواز

صياد//افكند؟/ا زنا وك پرتا بت//د ا د ند عجب آ بت

اصغر//مادر//گشتي تونشا ن تير//ا  ز حرمله  بي  پير

كيفر//گيرد//آ ن قا د روها بت//د ا د ند عجب آ بت

اصغر//مادر//شد پا ره گلو ي تو//ا زد ست عد وي تو

رحمي//ننمود//برحنجر بي تا بت//د ا د  ند عجب آ بت

اصغر//مادر//آن غنچه لب وا كن//قلبم   تو  تسلي  كن

بينم//خندان//آن لعل چوعنا بت//د ا د ن عجب  آ بت

اصغر//مادر//اي كودك بي شيرم//ا زد اغ  تو ميميرم

تابم//برده//رنگ رخ مهتا بت//د ا د ن عجب آ بت

اصغر//مادر//اين حرمله نا پا ك//حلقوم ترا زد چا ك

رنگين//گرديد//قند ا قه زخونا بت//د ا د ند عجب آ بت

شعرازارمغان شكروي – اصغر مادر

 

اصغر صغيرم لاي لاي

اصغر صغيرم لاي لاي***ناخورده شيرم لاي لاي

اصغربدشت كربلا***نالدميان خيمه ها

نالان وگريان زارزار***چون تشنه است وبي قرار

ازتشنگي گريان بود***آزرده ونالان بود

شيري ندارد مادرش***آن مادرغم پرورش

مُنّوا علي بن المصطفي***مُنّوا علي بن المصطفي

اصغردرآغوش حسين***ازتشنگي درشوروشين

بردش حسين ازخيمه ها***با اشك وآه وناله ها

گفتا حسين باكوفيان***اين اصغرشيرين زبان

لب تشنه است وشيرخوار***شرمي كنيدازكردگار

مُنّوا علي بن المصطفي***مُنّوا علي بن المصطفي

اي كوفيان اين اصغراست***ازتشنگي درآذراست

گيريدوسيرابش كنيد***سhedيراب ازآبش كنيد

رحمي براين طفل صغير***لب تشنه وناخورده شير

مُنّوا علي بن المصطفي***مُنّوا علي بن المصطفي

رحمي بحال مادرش***آن مادرغم پرورش

كوهست اكنون منتظر***تا اصغرش آيدزدر

سيراب ازآب فرات***ازتشنگي يابدنجات

مُنّوا علي بن المصطفي***مُنّوا علي بن المصطفي

اما جواب كوفيان***تيرسه شعبه دركمان

اصغردرآغوش پدر***جان دادبردوش پدر

تيرسه شعبه جاي آب***آمدحسين رادرجواب

مُنّوا علي بن المصطفي***مُنّوا علي بن المصطفي

ظلم اينچنين اندرجهان***نبودروابركودكان

تيرسه شعبه جاي آب***باشدرواكي اين جواب

اي باقري اين بدترين***ظلمي است ازآن ظالمين

مُنّوا علي بن المصطفي***مُنّوا علي بن المصطفي

اصغر صغيرم لاي لاي***ناخورده شيرم لاي لاي

اي شيرخواره اي علي***اي ماه پاره اي علي

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

اي تشنه لب حسين واي***اندرتعب حسين واي

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

مولاي من حسين واي***آقاي من حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

اصغرگل نشکفته باغ عشق است//آلاله دشت پرزداغ عشق است

پروانه شمع جمع عشاق بود//دربزم اميد،چلچراغ عشق است

اصغرکه به چهره از عطش رنگ نداشت//ياراي سخن با من دلتنگ نداشت

يارب توگواه باش که شش ماهه من//شدکشته ظلم وباکسي جنگ نداشت

 

اصغراگرزعطش،تشنه وبي تاب شدي//به روي دست پدرتوخوب سيراب شدي

شمررحمي نه اگربردل بي تابت کرد//نوک تيرستم حرمله سيرابت کرد

طايرهوش زسررفت زمدهوشي تو//ناله من به فلک رفت زخاموشي تو

نورچشما!بگشاديده زهم،خواب بس است//بردنِطاقتم،ازاين دل بي تاب بس است

بوداميدم که توام يار،به هرحال شوي//به زبان آئي وهم صحبت اطفال شوي

جودي

$

##روضه هاي حضرت علي اكبر

###دور چون بر آل پيغمبر رسيد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عليٍّ الاَكبر

دور چون بر آل پيغمبر رسيد - اولين جام بلا اكبر چشيد

اكبر آن آئينه رخسار جد - هيجده ساله جوان سر و قد

در مناى طف ذبيح بى بدا - ذبح اسمعيل را كبش فدا

برده در حسن ازمه كنعان گرو - قصه هابيل ويحيى كرده نو

ديد چون خصمان گروه‏اندر گروه - مانده بى ياور شه حيدر شكوه

با ادب بوسيد پاى شاه را - روشنائى بخش مهر و ماه را

كاى زمان امر كن در دست تو - هستى عالم طفيل هست تو

رخصتم ده تا وداع جان كنم‏ - جان در اين قربانكده قربان كنم‏

چند بايد ديد ياران غرق خون - خاك غم بر فرق اين عيش زبون

چند بايد زيست بى روى مهان‏ - زندگى ننگست زين بس درجهان

و اهلم اى جان فداى جان تو - كه كنم اين جان بلا گردان تو

بي تو ما را زندگى بى حاصل است - كه حيات كشور تن بادل است

تو همى مان كه دل عالم توئى - مايه عيش بنى آدم توئى‏

دارم اندر سر هواى وصل دوست - كه سرا پاى وجودم ياد اوست

وصل جانان گرچه عودو آتش است - ليك من مستسقيم آبم خوشست‏

وقت آن آمد كه ترك جان كنم - رو به خلوتخانه جانان كنم‏

شاه دستار نبى بستش به سر - ساز وبرگ جنگ پوشاندش ببر

كرد دستارش دو شقه از دوسو - بوسه‏ها دادش چوقربانى بر او

گفت بشتاب اى ذبيح كوى عشق - تا خورى آب حيات از جوى عشق‏

امام عرض کرد: خدايا! بر اين گروه ستمگر گواه باش که اينک جوانى به مبارزه با آنان مى‏رود که از نظر صورت و سيرت و گفتار، شبيه‏ترين مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله است.

حضرت على بن الحسين عليه السلام (على اکبر) اولين فرد از بنى هاشم بود که آماده نبرد شد.

او زيباترين و خوشخوترين مردم بود. سنّ شريف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال يا 18 سال و به روايتى 25 سال نوشته‏اند.

علي اکبر، اوّلين شهيد از آل ابى طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامى ‏اش آمد و اذن ميدان طلبيد. امام عليه السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال نااميد از حيات او، به قامت رعنايش نگريست و باران اشک از ديدگانش فرو ريخت.

هنگامى که امام عليه السلام به چهره نورانى فرزندش «على اکبر» نگريست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

«اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى‏ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، کُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى‏ نَبِيِّکَ نَظَرْنا إِلى‏ وَجْهِهِ، اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْريقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِيَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَيْنا يُقاتِلُونَنا».

خدايا! بر اين گروه ستمگر گواه باش که اينک جوانى به مبارزه با آنان مى‏رود که از نظر صورت و سيرت و گفتار، شبيه‏ترين مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله است. ما هر زمان که مشتاق ديدار پيامبرت مى‏شديم، به چهره او مى‏نگريستيم. خدايا! برکات زمين را از آنان دريغ ‏دار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروه‏هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و واليان آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! که اينان ما را دعوت کردند تا به يارى ما برخيزند ولى اينک ستمکارانه به جنگ با ما برخاستند».

پس امام عليه السلام رو به عمر بن سعد کرده، فرياد زد:

«مالَکَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ! وَ لا بارَکَ اللَّهُ لَکَ فِي أَمْرِکَ، وَ سَلَّطَ عَلَيْکَ مَنْ يَذْبَحُکَ بَعْدي عَلى‏ فِراشِکَ، کَما قَطَعْتَ رَحِمي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله»

خدا نسل تو را ريشه کن کند و به هيچ کارت برکت ندهد و بر تو کسى را چيره سازد که سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه که تو رشته رحم مرا قطع کردى، و پيوند مرا با رسول خدا ناديده گرفتى!».

آنگاه امام با صداى رسا اين آيه را تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوى و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.

در اين هنگام على اکبر بر سپاه اموى حمله کرد در حالى که اين رجز را مى‏خواند:

أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ اوْلى‏ بِالنَّبِىِ‏ / وَاللَّهِ لَايَحْکُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى‏ يَنْثَني‏ / أَضْرِبُکُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمي عَنْ أبي / ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَويّ‏

منم على، پسر حسين فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه کسى سزاوارتريم.

به خدا سوگند! پسر زياد را نمى‏رسد که درباره ما حکم کند. آنقدر با نيزه بر شما بزنم تا کج شود، در حمايت از پدرم، با شمشير بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى.

پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از آنان را به هلاکت رساند به گونه‏اى که دشمن از کثرت کشته‏شدگان به فغان آمد.

با آن که تشنگى بر آن حضرت چيره شده بود يکصد و بيست نفر را به خاک افکند، و در حالى که زخم‏هاى زيادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض کرد: «يا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني، وَ ثِقْلُ الْحَديدِ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى‏ شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِيلٌ أَتَقَوّى‏ بِها عَلَى الْأَعْداءِ»

پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگينى سلاح ناتوانم ساخت. آيا جرعه آبى هست که بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!

امام عليه السلام فرمود: «يا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ عَلِىٍّ وَ عَلى‏ أَبيکَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبُونَکَ، وَ تَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغيثُونَکَ، يا بُنَىَّ هاتِ لِسانَکَ»

پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است که آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان يارى بطلبى ولى ياريت نکنند. اى فرزندم! زبان خود را نزديک آر!

آنگاه ‏امام عليهالسلام زبان على‏اکبر را در دهان گرفت و مکيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: «خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيکَ وَ ارْجِعْ إِلى‏ قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّي أَرْجُو أَنَّکَ لا تُمْسي حَتّى‏ يَسْقِيَکَ جَدُّکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً»

اين انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد اميدوارم که هنوز به شب نرسيده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سيراب سازد، به گونه‏اى که پس از آن هرگز تشنه نگردى!

(اعيان الشيعه، ج 1 ص 607 ؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 42)

على اکبر عليه السلام به ميدان بازگشت و همانند پدر و جدش على مرتضى عليه السلام در هنگام نبرد بر يمين و يسار لشکر کوفه حمله مى‏نمود و به هر سو رو مى‏کرد جمعيت انبوهى از او مى‏گريختند يا به خاک مى‏افتادند.

«مُرّة بن مُنقِد» ناجوانمردانه با نيزه‏اش از پشت بر او حمله کرد که على اکبر از روى زين اسب افتاد و مرّة با شمشير بر فرق آن حضرت زد و سرش را شکافت.

دشمن خونخوار و سنگدل و وحشى اطرافش را گرفتند و با شمشيرها بدن پاکش را قطعه قطعه نمودند.

در آخرين دقائق، على اکبر عليه السلام صدا زد: «يا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَيْکَ هذا جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِي بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ وَيُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ يَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَيْنا فَإِنَّ لَکَ کَأساً مَذْخُورَةً» سلام بر تو يا أبتاه (خداحافظ پدرجان)، اين جدم رسول خداست که مرا سيراب کرد و بر تو سلام مى‏رساند و مى‏گويد در آمدنت به نزد ما شتاب کن، که براى تو جامى از شراب بهشتى ذخيره نموده‏ام. آنگاه فريادى زد و به شهادت رسيد.

(مقاتل الطالبين، ص 52 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 44)

امام عليه السلام با شنيدن صداى على اکبر عليه السلام چون بازشکارى خود را کنار پيکر غرقه به خون فرزندش رساند.

بنا به نقل سيد بن طاووس: «فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ» امام عليه السلام بر بالين على اکبر حاضر شد و صورت به صورت فرزندش نهاد.

(لهوف، ص 167)

وضعيّت دلخراشى بود، چنان آن صحنه امام عليه السلام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرين کرد: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ» خداوند بکشد قومى که تو را شهيد کرد.

در آن حال امام عليه السلام سخت منقلب شد به گونه‏اى که صداى گريه آن حضرت بلند شد در حالى که کسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود.

آنگاه فرمود: «عَلَى الدُّنْيا بَعْدَکَ الْعَفا» پس از تو، افّ بر اين دنيا باد.

(ارشاد مفيد، ص 459)

در زيارتى که با سند صحيح از امام صادق عليهالسلام نقل شده است درباره شدت اين مصيبت مى‏خوانيم: «وَلاتَسْکُنُ عَلَيْکَ مِنْ أَبيکَ زَفَرَةٌ» سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نيافت.

(کمال الزيارات، باب 79)

طبرى مى‏نويسد: «حميد بن مسلم» مى‏گويد: در همين حال ديدم زنى سراسيمه از خيمه‏ها خارج شد و فرياد مى‏کشيد: «واحَبِيباه، يَابْنَ أُخَيَّاه» او به سرعت به طرف قتلگاه على اکبر مى‏آمد، پرسيدم، او کيست: گفتند: زينب دختر على بن ابى‏طالب عليهالسلام است.

آمد و خود را روى پيکر على اکبر انداخت، امام عليه السلام دستش را گرفت و به سوى خيمه‏ها برگرداند.

آنگاه به جوانان بنى‏هاشم خطاب کرد و فرمود: «يا فُتْيانَ بَنِي هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلى‏ الْفُسْطاطِ» اى جوانان بنى‏هاشم، برادرتان را به خيمه‏ها ببريد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت علي اكبرامام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

چگونگي شهادت علي اکبر(ع) + متن روضه شهيد مطهري

 منبع : عاشورا ريشه‏ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، ص 477

 

روضه علي اکبر(ع) از زبان استاد شهيد مرتضي مطهري

نوشته ‏اند تا اصحاب زنده بودند، تا يک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند يک نفر از اهل بيت پيغمبر، از خاندان امام حسين، از فرزندان، برادرزادگان، برادران، عموزادگان به ميدان برود.

مى‏گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه‏مان را انجام بدهيم، وقتى ما کشته شديم خودتان مى‏دانيد.

اهل بيت پيغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد. آخرين فرد از اصحاب اباعبداللَّه که شهيد شد، يکمرتبه ولوله‏اى در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد.

همه از جا حرکت کردند. نوشته‏اند: «فَجَعَلَ يودَعُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً» شروع کردند با يکديگر وداع کردن و خداحافظى کردن، دست به گردن يکديگر انداختن، صورت يکديگر را بوسيدن.

از جوانان اهل بيت پيغمبر، اول کسى که موفق شد از اباعبداللَّه کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشيدش على اکبر بود که خود اباعبداللَّه درباره‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمايل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبيه ترين فرد به پيغمبر بوده است.

سخن که مى‏گفت گويى پيغمبر است که سخن مى‏گويد. آنقدر شبيه بود که خود اباعبداللَّه فرمود: خدايا خودت مى‏دانى که وقتى ما مشتاق ديدار پيغمبر مى‏شديم، به اين جوان نگاه مى‏کرديم. آيينه تمام نماى پيغمبر بود. اين جوان آمد خدمت پدر، گفت:

پدرجان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسيارى از اصحاب، مخصوصاً جوانان، روايت شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏آمدند، حضرت به نحوى تعلّل مى‏کرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنيده‏ايد) ولى وقتى که على اکبر مى‏آيد و اجازه ميدان مى‏خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى‏اندازند. جوان روانه ميدان شد.

نوشته‏اند اباعبداللَّه چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود: «ثُمَّ نَظَرَ الَيْهِ نَظَرَ ائِسٍ» به او نظر کرد مانند نظر شخص نااميدى که به جوان خودش نگاه مى‏کند.

نااميدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اينجا بود که گفت: خدايا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اينها مى‏رود که از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‏تر است. جمله‏اى هم به عمر سعد گفت، فرياد زد به طورى که عمر سعد فهميد: «يَابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از اين فرزند قطع کردى.

بعد از همين دعاى اباعبداللَّه، دو سه سال بيشتر طول نکشيد که مختار، عمر سعد را کشت. پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچه‏اى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار. حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. يک وقت به پسر گفتند: آيا سرى را که اينجاست مى‏شناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، ديد سر پدرش است. بى اختيار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنيد.

اين‏طور بود که على اکبر به ميدان رفت. مورخين اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى‏نظيرى مبارزه کرد.

بعد از آن که مقدار زيادى مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که اين جزء معماى تاريخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟- گفت: پدرجان «الْعَطَش»! تشنگى دارد مرا مى‏کشد، سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته کرده است، اگر جرعه‏اى آب به کام من برسد نيرو مى‏گيرم و باز حمله مى‏کنم.

اين سخن جان اباعبداللَّه را آتش مى‏زند، مى‏گويد: پسر جان! ببين دهان من از دهان تو خشکتر است، ولى من به تو وعده مى‏دهم که از دست جدّت پيغمبر آب خواهى نوشيد. اين جوان مى‏رود به ميدان و باز مبارزه مى‏کند.

مردى است به نام حميد بن مسلم که به اصطلاح راوى حديث است، مثل يک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.

البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل کرده است. مى‏گويد: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مى‏کرد، همه از جلوى او فرار مى‏کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مى‏خورم اگر اين جوان از نزديک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.

من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خير. على اکبر که آمد از نزديک او بگذرد، اين مرد او را غافلگير کرد و با نيزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که ديگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهايش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمى‏توانست تعادل خود را حفظ کند. در اينجا فرياد کشيد: «يا ابَتاه! هذا جَدّى رَسولُ اللَّه»

پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل مى‏بينم و شربت آب مى‏نوشم. اسب، جناب على اکبر را در ميان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع ديگر اسب سوار نداشت. رفت در ميان مردم. اينجاست که جمله عجيبى نوشته‏اند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الى‏ عَسْکَرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُيوفِهِمْ ارْباً ارْباً» و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه‏

(مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى، ج‏17 ، ص 345)

 

زينب درآ  ز خيمه،بين نعش اکبر آمد

در خيمه گه ز ميدان صدپاره پيکر آمد

ادامه ي نوحه:

زينب ز داغ اکبر پشت حسين شکسته

از تيغ وتيروخنجر پشت حسين شکسته

زينب ببين جوانم چشم از جهان ببسته

بر جسم  نوجوانم تير ستم نشسته

با فرق مُنشَق اکبر شِبهِ پيمبر آمد

اهل حرم دويدند ازخيمه گاه بيرون

با آه وناله وغم،با قلب ها ي محزون

منشق سرعلي و روي مه اش پُرازخون

از دشت کربلا شد فريادشان به هامون

چون غرق خون جوان ِآن شاه اطهر آمد

سرتا به پا پرازخون ديدند فرق اکبر

برقلب زار بابش داغش فکنده آذر

ابر روان دريده آن تارُک منوّر

از ضرب تيغ ِبيداد چون مُنقَذ ِستمگر

ازآه قلب زينب غوغاي محشر آمد

اي نور ديدگانم ،زيبا جوانم اکبر

اي طاقت وتوانم،آرام جانم اکبر

اي قوّت لسانم،بنگر فغانم اکبر

بعد ازرخ نکويت سير ازجهانم اکبر

 

عجب گلي روزگار زدست ليلا گرفت

که تا قيامت گلاب زچشم ليلا گرفت

ادامه ي نوحه:

گل اش مشبّک شده از دم تيغ وسَنان

گل اش به خون غوطه ور،شدست چون ارغوان

گل اش به دشت بلا شدست در خون تپان

قرار وصبر و شکيب زجمله دلها گرفت

گل اش زتاب عطش يقين که پژمرده بود

آب ندادش فلک يقين که افسرده بود

مادر افسرده اش ز داغش آزرده بود

دشت بلا دربغل آن قد رعنا گرفت

گفت نبيّ وعلي غنچه  لب باز کن

از دل پرحسرتت زمزمه آغاز کن

درد جوان مرگيت بر پدر آغاز کن

شور وفغان حرم تا به ثريا گرفت

اي گل خوش رايحه ،مايه درمان من

ماتم هجران تو سوخت دل وجان من

تا به فلک مي رود ناله وافغان من

مادر زارت مکان به کوه و صحرا گرفت

$

###ناگهان قلب حرم وا شد و يک مرد جوان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عليٍّ الاَكبر

ناگهان قلب حرم وا شد و يک مرد جوان - مثل تيري که رها مي شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود - بعد يک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود - مست مي آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته - بر تنش دست يدالله حمايل بسته

بي خود از خود ، به خدا با دل و جان مي آمد - زير شمشير غمش رقص کنان مي آمد

ياعلي گفت که بر پا بکند محشر را - آمده باز هم از جا بکند خيبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد ديدن را - معني جمله در پوست نگنجيدن را

بي امان دور خدا مرد جوان مي چرخيد - زيرپايش همه کون و مکان مي چرخيد

بارها از دل شب يک تنه بيرون آمد - رفت از ميسره از ميمنه بيرون آمد

آن طرف محو تماشاي علي حضرت ماه - گفت:لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده ليلا ، مجنون - به تماشاي جنونش همه دنيا مجنون

آه در مثنوي ام آينه حيرت زده است - بيت در بيت خدا واژه به وجد آمده است

رفتي از خويش ، که از خويش به وحدت برسي - پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسي

نفس نيزه و شمشير و سپر بند آمد - به تماشاي نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است - آيه در آيه رجزهاي تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست - ديدمت خرم و خندان قدح باده به دست

آه آيينه در آيينه عجب تصويري - داري از دست خودت جام بلا مي گيري

زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده اي - به خدا بيش تر از پيش پيمبر شده اي

پدرت آمده در سينه تلاطم دارد - از لبت خواهش يک جرعه تبسم دارد

غرق خون هستي و برخواسته آه از بابا - آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا

گوش کن خواهرم از سمت حرم مي آيد - با فغان پسرم وا پسرم مي آيد

باز هم عطر گل ياس به گيسو داري - ولي اينبارچرا دست به پهلو داري؟!

کربلا کوچه ندارد همه جايش دشت است - ياس در ياس مگر مادر من برگشته است؟!

مثل آيينهء در خاک مکدر شده اي - چشم من تار شده ؟يا تو مکرر شده اي؟!

من تو را در همه کرب و بلا مي بينم - هر کجا مي نگرم جسم تو را مي بينم

ارباْ اربا شده چون برگ خزان مي ريزي - کاش مي شد که تو با معجزه اي برخيزي

مانده ام خيره به جسمت که چه راهي دارم - بايد انگار تو را روي عبا بگذارم

بايد انگار تو را بين عبايم ببرم - تا که شش گوشه شود با تو ضريحم پسرم...

سيد حميد رضا برقعي

شهادت حضرت علي اکبر عليه السلام

اولين کسي که از خاندان ابوطالب به ميدان رفت حضرت علي اکبر (عليه السلام) بود او  از نظر اخلاق بهترين و از نظر چهره زيباترين مردم بود .

ولي حضرت سيدالشهدا به او اجازه ميدان داد سر مبارک به سمت آسمان بلند نموده و فرمود : خدايا تو بر اين قوم گواه باش جواني را به سوي آنها فرستادم که شبيه ترين مردم است به پيامبر تو هم از نظر چهره و هم از نظر اخلاق و هم از نظر گفتار و ما هرگاه براي پيامبر دلتنگ مي شديم به چهره او نظر مي نموديم .

آنگاه آن قوم را نفرين نمود و فرمود : خداوندا برکات زمين را از آنها بازدار و بين آنها تفرقه و جدائي بينداز و ناگواري را به آنها بچشان و راه هر يک را از ديگري جدا و بريده قرار ده و هيچ گاه حاکم را از آنها راضي مفرما.

بدرستيکه آنها ما را دعوت نمودند و وعده ياري دادند پس با ما دشمني نمودند و ما را کشتند .

آنگاه حضرت اباعبدالله (عليه السلام) رو به عمر سعد نموده و فرمود  : اي عمر سعد خداوند هرگز به تو برکت ندهد و پيوندت را قطع نمايد و کسي را مامور نمايد تا تو را در بستر مانند گوسفندي ذبح کند چنانچه نسل مرا قطع کردي .

آنگاه حضرت با صداي بلند اين آيه را تلاوت فرمود :

اِنَّ اللهَ اصْطَفي ادَمَ وَ نُوحاً وَ الَ ابراهيم وَ الَ عِمْرانَ عَلي الْعالَمين (ال عمران آيه ??)

بدرستيکه خداوند حضرت آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر همه عالميان برگزيد .

آنگاه حضرت علي اکبر بسوي ميدان شتافت و چنين رجز مي خواند :

اَنَا عَلي بن الحسين بن علي - نَحْنُ وَ بَيْتُ اللهِ اَوْلي بِالنَّبي - وَاللهِ لا يَحْکُمُ فينَا ابْنُ الدُّعي

يعني من علي پسر حسين بن علي (عليه السلام) هستم ما و خانه خدا به پيامبر نزديکترين هستيم و پسر فرومايه نمي تواند در مورد ما حکم کند .

آنگاه حضرت بسيار جنگيد و حدود يکصد و بيست نفر از دشمنان را به خاک افکند آنگاه به نزد پدر بزرگوارش بازگشته و عرضه داشت :

يا اَبَتِ اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني وَ ثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ اَجْهَدَني

اي پدر تشنگي مرا حتما خواهد کشت و سنگيني آهن مرا بسيار در سختي و رنج قرار داده .

ابا عبدالله عليه السلام در جواب فرمود : اي پسرم کمي ديگر به جنگ (با دشمنان) ادامه بده و صبر داشته باش بزودي به جدت محمد (صلي الله عليه و اله وسلم) ملحق خواهي شد و با آبي تو را سيراب خواهد نمود که تا ابد هرگز تشنه نخواهي شد .

حضرت علي اکبر(عليه السلام) دوباره به ميدان حمله نمود و تعداد کشته هاي دشمن را به دويست تن رسانيد و بگونه اي حمله مينمود که دشمنان از اطراف وي فرار ميکردند تا اينکه منقذ بن مرة عبدي به فرق مبارکش شمشيري زد و او از روي اسب به زمين افتاد . در اين هنگان چون دشمنان شير خدا را روي زمين ديدند از هر طرف حمله آورده (در مقاتل آمده که) قطعوه باسيافهم اربا اربا  يعني با شمشير هاي خود پيکر مطهرش را قطعه قطعه کردند .

در اين هنگام حضرت علي اکبر پدرش را با صداي بلند خواند و سيدالشهدا(عليه السلام) خود را به بالين پسر رسانيد در اين هنگام علي اکبر (عليه السلام) رو به پدر عرض کرد :

يا اَبَتاهُ عَلَيْکَ السَّلامْ هذا جَدّي رَسُولُ الله قَدْ سَقاني بِکَاسِهِ الْاَوْفي شَرْبَتَ لا اَظْمَاءُ بَعْدَها اَبَداً

اي پدر سلام بر تو اين جدم رسول خداست که آبي به من نوشانيده که بعد از اين تا ابد هرگز تشنه نخواهم شد و به تو پيام مي رساند که : بشتاب آبي هم براي تو آماده ساخته ام و تا ساعتي ديگر خواهي نوشيد .

وقتي حضرت اباعبدالله (عليه السلام) کنار بدن علي اکبر (عليه السلام) رسيد به بدن صد چاک وي نظاره ميکرد و ميگريست و ميفرمود :

يا بُنَيَّ قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوکَ ما اَجْرَاَهُمْ عَلَي اللهِ وَ عَلي اِنْتِهاکِ حُرْمَتِ رَسُولِ اللهِ وَ عَلي الدُّنْيا بَعْدَکَ الْعَفاء

پسرم خداوند بکشد قومي را که تو را کشتند چه جراتي کردند بر خداوند و هتک حرمت رسول خدا و بعد از تو واي بر دنيا (و زندگي دنيا ديگر مباد) آنگاه حضرت به جوانان هاشمي فرمود :

احملوا اخاکم  برادر خود را حمل کنيد .

سپس جوانان بني هاشم بدن مبارک علي اکبر (عليه السلام) را تا کنار خيمه ها حمل نمودند .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت علي اكبرامام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

شعر در مصيبت حضرت علي اکبر عليه السلام

اگر اي گل ليلا - شده وقت جدايي

نفس بر لبم آيد - اگر لب نگشايي

تو با فرق شکسته - من و قد خميده

تو و چهره خونين – من و قد خميده

گل سرخ و سپيدم - همه حصل و اميدم

مرا خواندي و من هم - کنار تو رسيدم

به داغ تو حرم شد - پر از گريه و شيون

ببين آمده عمه - که ياري کند از من

زده العطش تو - شرر بر جگر من

که تو با لب عطشان - زدي پر ز بر من

$

###اي تجلي صفات همه ي برترها

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاكبر

اي تجلي صفات همه ي برترها

چقدر سخت بُود رفتن پيغمبرها

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده اي

بخدا عشق پدر نيست کم از مادرها

پسرم! مي روي اما پدري هم داري

نظري گاه بيندار به پشت سرها

سر راهت دم آن خيمه كمي راه برو

تا كه آرام بگيرند کمي خواهرها

مادرت نيست اگر ،مادر سقا هم نيست

عمه ات هست به جاي همه ي مادرها

بسم الله،بيا بريم پايين پاي حسين،آي حسين،من مي ترسم  همين طور اسم كربلا رو ببرم،ولي ايمان داشته باش،امشب از اين آقازاده كربلاتو بگيري، از زبان اباعبدالله گوش بده:

اي تجلي صفات همه ي برترها

چقدر سخت بُود رفتن پيغمبرها

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده اي

بخدا عشق پدر نيست کم از مادرها

به امام صادق عليه السلام وقتي عرضه داشت،بهترين لذت براي يك پدر؟گفت:وقتي ببينه بچه اش خوش قد و بالا شده،جلوش راه مي ره،

پسرم! مي روي اما پدري هم داري

نظري گاه بيندار به پشت سرها

عبارت مقتل عجيبه،مي گه وقتي،علي اكبر اومد اجازه ي ميدان بگيره،اِستأذن،بلافاصله آورده: اباعبدالله فأذن،تا گفت:بابا برم،گفت:برو،اما قبلش :

سر راهت دم آن خيمه كمي راه برو

چرا؟

تا كه آرام بگيرند کمي خواهرها

پسرم،پسرم

مادرت نيست اگر ،مادر سقا هم نيست

عمه ات هست به جاي همه ي مادرها

بين علي اكبر و قمر منير بني هاشم،بين اين آقا زاده و آقايي كه قراره فردا شب براش سينه بزني،چند تا شباهت پيدا كردم،دونه دونه ميشمارم،هركدومش يه شب حرف داره،يه شب روضه داره من رد ميشم،شباهت اول بين علي اكبر و قمر بني هاشم،شباهت اول:براي هردو شون،براي هردوي اين دو بزرگوار،برا هردوشون امان نامه رسيد از دشمن،ميگذرم،اصلاً نمي دوني اين امان نامه،چي تو دل اين آقا زادها بوجود آورد،شباهت دوم،هردو لقب ساقي داشتند،به مقام سقايت رسيدند،شباهت سوم،هردو شجاع بودند،دلير بودند،سردار بودند،يك تنه حريف بودند،راحتت كنم،هر دو تو وفاداري و ابراز وفاداري به امام بي نظير بودن،هردو به حد عصمت،نه به مقام امامت،ولي به اون حد نزديك بودند،شيخ جعفر شوشتري تو خصائص ميگه: هردوي اين دو بزرگوار رو امام تو كربلا،به يه نوعي دستاشون رو بست،مي دونست اينها يك نفري حريفند،علي اكبر رو چه جوري دستش رو بست،زره پيغمبر رو تنش كرد،سنگيني اين بار،به عباسم فرمود داداش مي ري براي آب برو،اين دو تا آقازاده يه نفري حريف بودند،شباهت بعد،گفتم برا هردو امان نامه اومد ،هردو شجاع و دلير بودند،هردوساقي بودند،هردو مادراشون كربلا نيومدند،هردو كربلا بي مادر بودند،بيا بريم جلوتر،هركي دلش رو داره از الان روضه رو بشنوه،بگم يا نه،يا صاحب الزمان،هر دو فرق شكاف خورده،هردو بدن قطعه قطعه شده،چه كردن اين دو نفر تو كربلا،يه جمله ديگه،يه شباهت ديگه،هر دو لحظه ي آخر يه رجز مشترك دارن،هر دو اون لحظه ي آخر يه جور حسين رو صدا زدن،يه مرتبه ابي عبدالله،مي خوام از روي مقتل برات بخونم،نمي خوام از خودم بگم،حتي زبانحال،خيلي عجيبه،مرحوم حُرّعاملي نوشته،مرحوم شيخ مفيد نوشته،ميگه:سكينه خانم سلام الله عليها،ميگه پدرم تو خيمه مضطرب و نگران بود،علي وسط ميدان،هي ميرفت جلو در خيمه نگاه ميكرد،هي برميگشت عقب،يه مرتبه ديدم،الله اكبر،مي خوام عبارت رو بخونم معنا كنم،حضرت سكينه مي گه: فَرَأيتُهُ قَد أشرَفَ عَلَي الموت،ديدم مرگ داره بر بابام غلبه ميكنه، وَ عَيناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر،سكينه داره ميگه،هنوز حسين از خيمه بيرون نرفته،هنوز وسط معركه نرسيده،فقط علي رفته،سكينه ميگه نگاه كردم،ديدم، مثل آدم محتضر،بابام هي ميره و مياد،يه مرتبه ديدم،صداي برادرم بلند شد،ميگه ابَتا عَلَيكَ مِنّى‏ السَّلامَ،تا صداي علي بلند شد،بابام از وسط خيمه داد زد،ولدي علي، باباصبر كن اومدم،اوج عظمت مصيبت علي اكبر اينه كه،حسين بن علي،قربونش برم،رحمةالله الواسعة،تو كربلا يه جا نفرين كرد،الله اكبر،تا اومد بالا سر علي يه نگاه به لشكر كرد،گفت:عمر سعد ، قَطِعَ الله رَحِمَک،چيكار كردي با بچه ام،با ميوه ي دلم چيكار كردي،حسين نفرين كرد، قَتَلَ الله قَومً قَتَلوک،واي واي،امان امان،نمي دونم،چه جوري ابي عبدالله اومد،خيلي حرف ها رو نزدم،رسيد بالا سر علي اكبرش،امشب مي ري خونه بايد جوري امشب گريه كرده باشه،همه بفهمند صدات گرفته،چون نفس المهموم شيخ عباس ميگه:مقرم مي گه،مي گه تا علي اكبر به شهادت نرسيده بود،كسي نديده بود ابي عبدالله صداش رو بلند كنه،بلند گريه كنه،اما از علي اكبر،يه مرتبه ديدن صداي حسين،بلند شد، رَفِعَ صُوتَهُ بِالبُکاء،يه آقايي هي ميگه ولدي،اي واي اي واي،رسيد تو معركه،سيدبن طاووس ميگه،راوي كربلا ميگه،ميگه ديدم حسين لااله الاالله،دلش رو داري بشنوي،دلش رو داري،ميگه ديدم حسين،اين تيكه آخر نزديك بدن،ديگه زانوهاش رمق نداشت،ديدن حسين داره با زانو راه ميره،هي بلند ميشه مي خوره زمين،هي ميگه پسرم،حسين.............

خواهم كه بوسه ات زنم،اما نمي شود

تحويل ميگيري يانه؟

خواهم كه بوسه ات زنم،اما نمي شود

چرا؟آخه

جايي براي بوسه که پيدا نمي‌شود

خدا رحمت كنه مرحوم فلسفي رو اين روضه رو ايشون مي خوند:كه مي گفت ابي عبدالله اومد بالا سرش،ديد لحظات آخره،بچه اش داره دست و پا ميزنه،گفت:يه بابا بگو،ديد بچه نمي تونه،نگاه كرد ديد يه لخته ي خون،راه گلوي علي رو بسته،ابي عبدالله دست كرد تو دهن علي،خون رو بيرون آورد،گفت:عزيزم:

لب را به هم بزن، نفسي زن که هيچ چيز

شيرين‌تر از شنيدن بابا نمي‌شود

بدون گريه نري،واي واي

اي پاره‌پاره‌تر ز دلِ پاره پاره‌ام

گفتم بغل کنم بدنت را نمي‌شود

چيكار كردن،آي حسين.........يا صاحب الزمان(عج)،كنايه فهم ها:

بايد کفن به وسعت يک دشت آورم

در يک کفن که پيکر تو جا نمي‌شود

هركاري كرد ديد فايده نداره،چيكار كرد،بدن رو جمع كرد،خودش رو انداخت رو بدن علي،تنها روضه اي كه كربلا نميشه خوند همين روضه است،نمي شه خوند چون مادرش طاقت نداره،تو داري يه چيزي ميشنوي،من ميگم اين روضه به سه دليل اينقدر عجيبه،اينقدر جگر سوزه،يه دليلش اينه كه برا حسين سخت بود،حسين باباست،حسين اين بچه رو بزرگ كرده،علي اكبر برا پدر هم پيغمبره،هم اميرالمؤمنينه،هم مادرش زهراست،اين يه دليل،دليل دوم،خيلي سخته گفتنش، من فكر ميكنم دليل ديگه اش اينه،تا قبل مصيبت علي اكبر كسي جرأت نكرده بود اين كار رو بكنه،بگم چه كاري،شب هشتمه،تا قبل روضه ي علي اكبر كسي جرأت نكرده بود اين كار رو بكنه،اما وقتي علي اكبر افتاد رو زمين،حسين رسيد،لشكر شروع كرد،هلهله كردن،همه مي خنديدن،اين خيلي سخته بخدا،حسين گريه مي كرد،گفت:بابا پاشو،ببين دارن ميخندن اينها،يه دليل ديگه،دليل سوم،تا قبل از روضه ي علي اكبر،اين اتفاق نيوفتاده بود،اما مصيبت علي اكبر برا اولين بار اين اتفاق افتاد،بگم چه اتفاقي،سادات داد بزنن،ضجه بزنن،وقتي علي اكبر،افتاد،حسين اومد،رو بدن افتاد،ديگه بلند نشد،ديدن زينب داره مي دوه،وسط نامحرم ها،هي تو سرش ميزنه،اي حسين........بگو نفست بگيره،اي حسين............بگو شايد نفس آخرت باشه،حسين....

خيز  و از جا آبرويم را بخر

عمه را از بين نامحرم ببر

زينبي كه هيچكي قد و بالاش رو نديد،بگو يا حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت علي اكبرامام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه علي اكبر عليه السلام-سيد مهدي ميرداماد

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###خوش آن زمان كه علي اكبرجوان زپدر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاكبر

خوش آن زمان كه علي اكبرجوان زپدر - بكربلا طلب جنگ اشقيا ميكرد

نظربعارض وي مينمود شاه شهيد - براي او طلب ياري ازخدا ميكرد

تا گفت:بابا برم ميدان،گفت:برو عزيز دلم

من نگويم مرو اي ماه برو

اما شرط داره

ليك قدر ي بر من راه برو

بذار يه بار ديگه قد و بالات رو ببينم بابا

برو ميدان ولي آهسته برو

ديدن عمه ي دل خسته برو

تا شنيدن اهل و عيال،خيمه نشينان،مخدرات همه از خيمه بيرون دويدن،خواهراش اومدن،دور علي اكبر و گرفتن،يكي صدا مي زنه،داداش به غريبي بابام رحم كن،كجا داري ميري علي جانم،ابي عبدالله ديد علي اكبر اين طوري كه زن و بچه حلقه زدن دورش نمي تونه بره،فرمود:رهاش كنيد،او غرق در ذات خداست،علي ديگه موندني نيست،حسين خودش راهيش كرد،اما همين كه داره ميره،ديدن اين پيرمرد داره دنبالش مي دوه،محاسنش رو روي دست گرفته،خدايا شاهد باش،اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به رسول الله رو دارم به ميدان مي فرستم،همه ايستادن دارن دلاوري علي رو نگاه ميكنن،اون كسي كه بيشتر از همه صداي الله اكبرش بلنده،عمو عباس ِ،تا هر يك از دشمن رو رو زمين ميندازه،صداي عباس بلند ميشه،الله اكبر،روايت نوشته، صد و بيست نفر رو اين آقا زاده ي ابي عبدالله،يك تنه به درك واصل كرد،تا موقعي كه نانجيبي،پشت يك درخت خرما،ايستاد،منتظر،به نامردي،كمين گذاشت،خيلي از بچه هاي ما تو كمين هاي دشمن،وارد مي شدن،تو تله هاي كمين گير مي كردند،مثل علي اكبر ميشدند،يكي از شهدا تو خاطراتش آوردند،گفت:اون لحظه ي آخر هر كدمشون يه چيزي به دلشون عنايت مي شد،گفته بود:من معني ارباً اربا رو مي خوام بفهمم،يا برگردم تهران سئوال كنم،ارباً اربا يعني چي؟يا همين جا اربابم به من نشون بده،مثل علي اكبر ارباً اربا شد،خمپاره درست كنار پاش خورد،تيكه تيكه شد،نانجيب كمين گذاشت،گفت:گناه عرب به گردنم باشه اگر،داغش رو به دل مادرش نگذارم،همچين كه اومد با نيزه اي به علي اكبر زد،ديگري شمشير به فرق نازنينش،اختيار از كف داد،دست به گردن اسب انداخت،خون سر روي چشاي اسب ريخت،اسب اشتباه به جاي اينكه برگرده،به سمت خيمه ها رفت تو دل دشمن،هركسي كه بغض از علي داشت دورش رو محاصره كردن،يكي با نيزه ميزنه،يكي با شمشير مي زنه،عباس داره اين منظره رو مي بينه،رنگ صورتش پريد،ابي عبدالله شنيد آخرين صداي علي اكبر رو،آخرين نفس هاشه، ابَتا عَلَيكَ مِنّى‏ السَّلامَ ،يعني بابا خداحافظ ،حسين...

فروغ چشم من از چشم نيزه ها افتاد

عصاي پيري من زير دست و پا افتاد

عزيز يوسف من چنگ گرگ ها حس كرد

يه روايت ساختگي درست كردن، يه پيراهني رو خون آلود كردن ،اومدن به يعقوب گفتن بچه ي تو رو،گرگ ها دريدن،اينم پيراهنش،با همين پيراهن اينقدر يعقوب گريه كرد،چشماش نابينا شد؛بعضي ها مي گن چرا ابي عبدالله ؟يه بعدي نگاه مي كنن به روضه ها،حسين خودش روانه ميدان كرد،بله،مرحوم واعظ قزويني به نقل از شيخ حُر آورده،از مقتل شيخ حُر،مي گه ابي عبدالله وقتي اومد ديدن پسرش،از دور كه نگاش به بدن علي اكبر افتاد،چي ديد من نمي دونم،ابي عبدالله پياده شد،چرا با اسب نرفت اين خودش يه بحثي است،مي خواست با پاهاي خودش حسين بره،همچين كه يه قدم برداشت،ديدن پاهاي حسين لرزيد،خورد زمين،دو زانو،دو زانو خودش رو آورد،تا كنار بدن،آه علي علي

عزيز يوسف من چنگ گرگ ها حس كرد

زبس كه رونق يعقوب قصه ها افتاد

به زخم نيزه اي از روي اسب از پهلو

مرا به خاك جگر گوشه ريخت يا افتاد

آي جوون ها امشب كه رفتيد خونه يادتون باشه،اگه بيدار بود از روضه برگشتيد برو دست و پاي پدرت رو ببوس،اگه نه فردا،نمي دونيد چقدر خونه دل مي خوره يه پدر،تا جوونش رعنا ميشه،خوش قد و بالا ميشه،ديگه يه موقع هايي  حيا ميكنه اين بچه رو در آغوش بگيره،آرزوش ِ بغلش كنه،ببوستش،دنبال فرصت ميگرده«يكي از فرصت ها وقتي از امام صادق عليه السلام سئوال كردن،كي براي يك پدر ،براي يك مادر شيرين ترين لحظه است؟فرمود:شب دامادي جوون جلو چشم اين بابا راه بره،هي قد و بالاش رو نگاه كنه،بگه بابا قربون قد و بالات برم،كي آقا سخت ترين لحظه است؟فرمود:اون لحظه اي كه بابايي بياد كنار بدن بچه اش بشينه» صاح الإمام سبع مرات ، آه ولداة! آه واعليّا،هفت مرتبه ابي عبدالله از پرده ي جگر هي صدا مي زد اي پسرم،هرچي ابي عبدالله صدا ناله اش بيشتر مي شد،اين نانجيب ها دست مي زدن،كف مي زدن،هلهله كردن،اين بيت رو باباها مي فهمن:

كسي كه بين مژه كرده ام بزرگ

آيا چنين زهم شده پاشيده در عبا افتاد

اين علي اكبر منه

زدم به هم افسوس و زانويم تا خورد

دلم شكسته و در ورطه ي بلا افتاد

گفت:علي جان

ذبيح من

ابراهيم برا همچين روزي،وقتي گوسفندي فرستاده شد،قوچي آسماني برا ابراهيم فرستاده شد،گفتند:بكُش،نذرت رو ما قبول كرديم،ابراهيم(ع) اصرار داشت خدايا،من مي خوام داغ اين پسر ،رو دلم بمونه،بفهمم،جبرئيل نازل شد،براش روضه خوند روضه علي اكبر رو،ابراهيم شروع كرد گريه كردن،اينقدر گريه كرد بي تاب رو زمين افتاد،خطاب رسيد:ابراهيم اين گريه اي كه كردي ما در عوض قرباني كردن پسرت قبول كرديم،بلكه فضيلتش بالاتر از اونه برا ما، اما ذبح عظيم كربلا اتفاق مي افته.

ذبيح من زبرت با خداست برخيزم

به جان زداغ غمت شعله ي عزا افتاد

نشست چين و شروع كرد به رخ كه مي بينم

ترك به ماه جبين تو از قفا افتاد

اذان ظهر كه شد علي اكبر اذان گفت،بابا لذت مي بره،همه جا تو راه،مؤذن ابي عبدالله علي اكبر بود،حالا نشسته به التماس ميگه:

نماز عصر مرا پس اذان نخواهي گفت

گلو بريده لب خشكت از صدا افتاد

نه قطعه قطعه فقط، نقطه نقطه ات كردند

تنت به پهنه ي اين دشت تا كجا افتاد

خدا كند كه خطاي نگاه من باشد

كه از تمام قدت چند نقطه جا افتاد

ميان هلهله و خنده ها كم آوردم

به سان محتضري كه زتن و تا افتاد

آي جوون هاي باغيرت،چي كشيده ابي عبدالله،اين منظره رو ديده و داره برا علي اكبرش ميگه،مي خوام حقش رو ادا كني.

بلند شو پسرم چشم خيل نامحرم

نمي گه به قد و بالاش،اين قدر نزديك بوده زينب ميون دشمن، كه اين رو ميگه

بلند شو پسرم چشم خيل نامحرم

به خاك چادر ناموس كبريا افتاد

يعني تو اين راه اينقدر عمه ات زمين افتاده.

و وضع خده علي خده،صورتش رو به صورت علي گذاشت،صدا زد قتل الله قوماً قتلوك، علي الدنيا بعدك العفا، علي علي علي...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت علي اكبرامام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه علي اكبر عليه السلام-حاج محمدرضا طاهري

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###علي اي نور چشم اشک بارم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاكبر

علي اي نور چشم اشک بارم - علي اي شبه جد تاجدارم

تو بودي نو گل باغ رسالت - ز داغ تو خزان شد نوبهارم

اميدم بود اي نور دو چشمم - تو باشي مونس شبهاي تارم

دريغا در جواني جان سپردي - به دشت کربلا اندر کنارم

پس از تو اندر اين دنياي فاني - من از اين زندگاني شرمسارم

تا زماني که اصحاب امام حسين زنده بودند ، اجازه ندادند از بني هاشم کسي به ميدان برود اما وقتي اصحاب شهيد شدند نوبت به بني هاشم رسيد علي اکبر آمد مقابل بابا ، از پدر اجازه ميدان خواست ، فرمود برو عزيزم . اما يک سر به خيمه ها  بزن  ، خواهر ها تو را ببينند . عمه ها تو را ببينند رفت در خيمه،

مثل نگين انگشتر دورش را گرفتند : صداي ناله زنها بلند شد با اشک چشمشان علي اکبررا بدرقه کردند. حسين نگاه مأيوسانه اي به علي کرد :

بار الها پسرم اکبر رفت -  گل نورسته من ديگر رفت

آن که در خلقت و خو چون احمد - اشبه الناس به پيغمبر رفت

آن که آرامش قلب و جان بود - دلم آتش زده تا آخر رفت

رفت ميدان ، خودش را معرفي کرد جنگ نماياني کرد تشنگي بر حضرت چيره شد نزد پدر بر گشت عرضه داشت :« يا اَبَه اَلعَطَشُ قَد قَتَلَني و ثِقلُ الحديدِ اَجهَدَني » .

بابا تشنگي دارد مرا مي کشد ، سنگيني اسلحه مرا به زحمت انداخته ، ابي عبدالله گريه کرد . فرمود : علي جان صبر کن به زودي از دست جدت رسول خدا سيراب خواهي شد 1

آغوش به روي گل چو بگشود حسين - از لاله خويش تشنه تر بود حسين

بنهاد زبان اگر که در کام علي - او را عطش شهادت افزود حسين

علي اکبر فقط تشنه آب نبود ، بلکه تشنه ديدار پدر هم بود 2

علي اکبر برگشت به ميدان ، عده اي از دشمنان را کشت نا گاه « مَرَّهَ بنِ مُنقَذ عبدي گفت : گناه عرب به گردن من اگر داغ اين جوان را بر دل پدرش نگذارم ». ضربتي بر فرق علي اکبر زد از شدّت ضعف ، دست بر گردن اسب انداخت ،  اسب وحشت زده به سوي لشکر دشمن رفت ، هر کسي ضربه اي به بدن نازنينش زد « فقطّعُوهُ بِسيُوفِهِم اِرباً اربا » تا از اسب روي زمين افتاد صدا زد يا ابتاه هذا جَدّي رسوُل الله قَد سَقاني بِکأسِهِ  اَلاَ وفي ...

بابا جدم پيغمبر خدا مرا سيراب کرد . ابي عبدالله تا صداي علي اکبر شنيد خود را کنار علي رسانيد روي زمين نشست صورت به صورت علي گذاشت فرمود : قَتَلَ اللهُ قوماً  قَتَلُوک ... علي الدنيا بَعدَکَ العَفا  3.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت علي اكبرامام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

1. سوگنامه آل محمّد ، ص 275 .

2. نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين ، ص 362 .

3- سوگنامه آل محمد ، ص 276 – 277 .

 

جوانان بتي هاشم بياييد

اکبر ميان دشمن بابا نظاره مي کرد - دشمن تن علي را چون ماه پاره مي کرد

از اسب واژگون شد - رويش خضاب خون شد

جان دادن علي را بابا نظاره مي کرد

هر شهيدي از روي اسب به زمين مي افتاد ، امام حسين به تنهايي به خيمه مي آورد اما بدن غرق به خون علي را  عزيز فاطمه نتوانست به خيمه بياورد آخر بدن علي اکبر پاره پاره شده بود ديگر رمق در بدن حسين نبود لذا فرمود :« يا فتيان بني هاشم ، اِحمَلوا اََخاکُم اِلي الفُسطاط» ، « جوانان بتي هاشم بياييد و برادرتان را به سوي خيمه ها ببريد » .

داغ جوان از همه غمها سر است - آفت جان پدر و مادر است

 

سر علي را به دامن گرفت دلش آرام نشد

سرو ناز چمن باغ ولايي ولدي - يوسف گمشده آل عبايي ولدي

اسماعيلي تو و قربان خدايي ولدي - گل پر پر شده کرببلايي ولدي

وقتي امام حسين فرياد علي اکبر را شنيد با عجله بيرون آمد بر بالين جوانش علي اکبر قرار گرفت ، نشست کنار بدن ميوه دلش (ياد شهدا ، امام )سر علي را به دامن گرفت دلش آرام نشد ، سر علي را به سينه چسبانيد دلش تَسلّي پيدا نکرد ، يک وقت خم شد صورت به صورت علي گذاشت فرمود : قَتَلَ اللهُ قَوماً قَتَلُوک... عَلَي الدُّنيا بَعدَکَ العَفا.

ياد آن لحظه که توديع زنان مي گفتي - ترک ياران و عزيزان به فغان مي گفتي

ياد آن لحظه که بابا تو اذان مي گفتي  - تا ابد گوش بر آن بانگ اذانم پسرم

 

واي برادرم ، واي پسر برادرم

رسم است هر که داغ جوان ديد ، دوستان - رأفت برند حالت آن داغ ديده را

يک دوست زير بازوي او گيرد از وفا - وآن يک ز چهره پاک کند اشک ديده را

القصه هر کسي به طريقي ز روي مهر - تسکين دهد مصيبت بروي رسيده را

بعد از پسر دل پدر آماج تير شد - آتش بزد به لانه چومرغ پريده را

آيا که داد  تسليت خاطر حسين؟ - چون ديد نعش اکبر در خون طپيده را

عاشقان ابي عبدالله ، انشاءالله کنار حرمش ، امروز بياييد برويم کمک حسين ، قربان اشکهاي چشمتان ، قربان دلهاي کربلايي تان ، (اگر کسي داغ عزيزي ببيند دوستان زير بغلش را مي گيرند ، تسليت به او مي گويند ).

اما کسي نبود کربلا، زير بغل حسين را بگيرد ، کسي نيست تسليت بدهد عزيز زهرا را، يک وقت لشکر ديد يک خانم هي مي دود ، هي به سر و سينه مي زند .

فرياد مي زند : واحبيباه، يااُخَيّاه وَابنَ اُخيّاه ،(واي برادرم ، واي پسر برادرم) آمد خود را به روي پيکر قطعه قطعه علي افکند 1،

اينجا زينب حسين را دلداري داد اما کنار بدن حسين کسي نبود زينب را دلداري دهد .

1. حسين نفس مطمئنه ، ص 25- 26 ، ره توشه ج1 ، 1380 ص 3و4 .

 

لب بگشا يا علي

اي پسرم تاج سرم لب بگشا يا علي - بر پدر خون  جگرت رحم نما  يا علي

يا علي اکبر

بردي تو جان از تن من اکبرم - آمده تا جان ندهم خوا هرم

يا علي اکبر

برسر تو در بر تو از نفس افتاد ه ام - هر که مر ا ديد چنين گفت که جان داد ه ام

با زانو يم در بر تو آمدم - بر سر زخمي تو بو سه زدم

يا علي اکبر

پيش دشمن مپسند  اين همه من گريه کنم

مي خوا ست علي حرف بزند ابي عبد الله لخته خون را از  دهان علي بيرون آورد

يک نفس کشيد جان داد  چرا صورت به صورت علي گذا شت وقتي خم شد رو صورت علي پير شد خون علي را به محا سن ما ليد يزيد هم چوب به لب ابي عبد الله مي زد مي گفت حسين چقدر زود پير شدي

$

###جوانان بني هاشم بياييد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عَلِيٍّ الاكبر

جوانان بني هاشم بياييد - علي را  بر در خيمه رسانيد

بگوييد مادرش ليلا بيا يد - تما شاي علي اکبر نما يد

زمين کربلا در شور و شين است - سر اکبر به دامان حسين است

پدر از ديدگانش خون روان بود - پسر از گيسوانش خون روان بود

تير به گلو يش زدن، يه ضربه به فرقش، اسب رفت وسط لشگر هر کي ضربه مي زد

جاي  بر گشتن به خيمه رفت سوي کوفيان - گوييا اين بوده تنها آرزوي کوفيا ن

راه وا کردن تا که اکبر بيايد بينشان - عقده اي ديرينه وا شد از گلوي کوفيان

جزر و مد تيغ و شمشير عدو بي سا بقه است - شد پر از خون علي اکبر سبوي کوفيان

بعد از آنکه جاي سالم در تنش ديگرنماند - صحبت از مرگ حسين شد گفتگوي کوفيان

دشمني با هر که رنگ و بويي از حيد ر گرفت - برعلي سوگند بوده خلق و خوي کوفيان

گوييا زهرا به دنبال علي در کوچه هاست - دخت حيدر، مي دود گريان به سوي کوفيان

رفت تو دل لشگر بدنش را ريز ريز کردند، رو زمين افتاد بابا رو صدا کرد، ابتا جدم مرا سيراب کرد، حسين مثل باز شکاري، کنار علي رفت از اسب پايين اومد لحظه هاي آخر علي بود، با انگشت لخته خون را در آورد، علي نفس کشيد، سر رو تو بغل گرفت، بابا رفتي غريب شدم، ولدي علي، صورت به صورت علي گذاشت ،صدا نيومد، کف زدن کنار حسين تمام شد يه وقت ديدن خانمي مياد، ميگه واي برادرم واي پسر برادر،م گفتن يقين مادرش گفتن نه عقيله بني هاشم زينبه :گفت داداش قربونت پا شو، خدا صبرت بده، (حسين هم به امام حسن گفت کنار مادر) نگاه کرد به زينب، افتاد رو زمين، علي چرا بدنت اين جور شده، ابي عبدالله دست برد بدن را بردارد، ديد نميشه ،اربا اربا شده، گفت جوانان بني هاشم بيا ييد

خيز بابا تا از اين صحرا رويم - تا به سوي خيمه ها بابا رويم

اين بيابان جاي خواب ناز نيست - ايمن از صياد تير انداز نيست

خيز بابا آبرويم را بخر - عمه را از بين نا محرم ببر

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت علي اكبرامام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام-مرحوم فلسفي

عمرسعد دچار شکنجه وجدان شد، روزش را سياه کرد، به بيماري رواني گرفتار شد، در رختخواب کشتنش، امام حسين عليه السلام نفرينش کرد، علي اکبر رفت ميدان امام فرمود: خدايا شبيه ترين مردم به پيامبر را فرستادم ،عمر سعد خدا رحم تو را قطع کند، زماني كه ابي عبدالله الحسين عليه السلام صداي ابتا علي اكبر را وسط ميدان شنيد، آقا با عجله کنار کشته علي رسيد، نشست خون از دهان علي پاک کرد، خم شد و صورت به  صورتش گذاشت، علي جان:رفتي و من تنها شدم، روز عا شورا مصا ئب براي امام حسين لحظه اي بود، ولي غم علي سخت بود، چون اول شهيد آل هاشم است، لشگر ديد صورت حسين روي صورت علي است چرا آقا نعش علي را به خيمه نبرد، رو کرد به خيمه جوانان بني هاشم بياييد علي را به خيمه ببريد، بعضي ميگن پدر ناتوان بود، ولي حسين قوي تر از اين حر فها است، با همه حوادث منطقش را از دست نداد، عذر شرعي پيدا کرد که بدن را نياورد، دو بدن را به خيمه نبرد يکي علي اکبر  عليه السلام ويکي اباالفضل عليه السلام چرا اباالفضل عليه السلام را نبرد. بني اسد به امام سجاد عليه السلام عرض کردند،بدني کنار علقمه چاک چاک است، نمي شود برداشت ،هر طر في برداريم طرف ديگر مي افتد، قبر عبا س همان جا بود که به زمين افتاد ، علي اکبر هم قطعه قطعه بود، ارباً اربا شد، اين کار يک نفر نبود، لذا فرمود جوانان همه بياييد بدن علي را به خيمه ببر يد.

 

قربان اسماعيل ذبيح کربلا

قربان هاجر کربلا، ليلا، آي قربان اسماعيل ذبيح کربلا، قربان خليل کربلا. آي حسين! حسين! حسين!

امام حسين(ع) ايستاده، صحابه همه کشته شده اند. فقط جوان هاي بني هاشم مانده اند يک وقت آن شاهزاده جوان جلو امد،اجازه ميدان خواست. اول شهيد از دودمان آل هاشم در کربلا اين پسر است. هر کس مي امد و از امام حسين(ع) اجازه ميدان مي گرفت آقا مقداري او را معطل مي کرد. اما تا پسرش گفت: بابا بروم؟ صدا زد: علي! برو بابا! چون براي خداست از بني هاشم اول پسرش برود.

روانه ميدان شد. جوان هاي بني هاشم مي گويند: همين که اين آزاده رفت،يک وقت ديدم حسين(ع) بي اختيار از ميان بيرون آمد، يک نگاه به قد و بالاي پسرش کرد. اين پيرمرد محاسنش را به دست گرفت و فرمود: خدايا! شاهد باش پسري به جنگ دشمن مي رود که خَلقاً و خُلقاً و منطقاً شبيه ترين مردم به پيغمبرت(ص) است.

سرو بالايي به صحرا مي رود//قامتش بين تا چه زيبا مي رود

مي رود بر راه و در اجزاي خاک//مُرده مي گويد مسيحا مي رود

علي طرف ميدان رفت. اين شير بيشه شجاعت،شمشير به دست گرفت و صد وبيست نفر از شجاعان دشمن را روي خاک انداخت. مگر آنها دستهايشان را با زنجير بسته بودند که علي اکبر برود و به راحتي آنها را بکشد؟ آقا! آنها هم شمشير داشتند اين جوان چقدر شجاع است! صد و بيست تن را به خاک ريخته است. برگشت سوي خيمه ها، صدا زد: بابا! تشنگي مرا کشت؛ العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني

شب عيد است، نمي خواهم روضه بخوانم اما حرف که به اينجا رسيد ديگر رد نمي شود. خوب جايي است، امشب مي خواهم در خانه يک آزاده ببرمتان،در خانه خدا واسطه اش کنم تا براي همه ما عيدي بگيرد. اين پسر در خانه خدا خيلي آبرو دارد. ارباب مقاتل نوشته اند: امام حسين(ع) فرمود: بُنيَّ هات لِسانَک؛ پسرم! زبانت را جلو بياور! اما از اينجا به بعد ارباب مقاتل نوشته: امام حسين(ع) انگشتر عقيقش را در آورد و روي زبان علي(ع) گذاشت و فرمود: بابا! بمک تشنگي ات کم مي شود.

مرحوم محتشم کاشاني اين را به شعري در آورده است:

بودند ديو و ددّ همه سيراب و مي مکيد//خاتم زقطح آب،سليمان کربلا

يکي از ارباب مقاتل نوشته: امام حسين(ع) زبان پسرش را طلبيد تا در دهانش بگذارد. امام حسين(ع) با اين کار خواسته بگويد: بابا! ببين من از تو تشنه ترم. اما يک خوش ذوق ديگري استنباط عالي کرده، چقدر زيبا،يکي از نويسنده ها نوشته: به عقيده من هدف آقا امام حسين(ع) هيچ کدام از اينها نبوده است. پس هدف امام حسين(ع) چه بوده است؟ مي گويد: عقيده من اين است وقتي خدا به آدم پسر مي دهد،بابا بچه اش را بغل مي کند، بوسش مي کند. پسر وقتي دو،سه ساله مي شود کمتر مي بوسدش. پسر وقتي چهار ، پنج ساله مي شود. بابا کمتر مي بوسدش پسر وقتي هفت، هشت ساله مي شود کمتر بوسش مي کند. پسر وقتي ده، دوازده ساله مي شود بابا کمتر او را مي بوسد. پسر وقتي يک جوان رشيدي مي شود بابا خيلي دوستش دارد ولي رويش نمي شود و خجالت مي کشد که او را بغل کند. اين مرد نوشته: من خيال مي کنم حسين(ع) دنبال بهانه مي گشت و مي خواست لبهاي پسرش را ببوسد. پسرش را در بغل گرفت. آي ميوه دلم، پسرم، علي اکبرم. 

بابا : گه دلم پيش تو و گه پيش اوست//رو که در يک دل نمي گنجد دو دوست

مرتبه دوم علي به طرف ميدان رفت. يک دفعه حال حسين(ع) منقلب شد. آخه علي را کشتند. همه بگوييد حسين! حسين!.....  « صلي الله عليکم يا أهل بيت النبوة »

 

روضه ي پدر شهيد

پدر دو تا شهيد بود، تعريف مي کنند يکي از بچه هاي شهيدش دو بار رو مين بدنش متلاشي شده بود، از بدني که دو بار رو مين بره چي مي مونه؟ با يه سختي فقط صورت بچه شو قرار شد ببينه، اصرار کرد من بايد خودم يه طرف جنازه را بگيرم بذارم تو قبر، گفت مي خوام ببينم حسين (عليه السّلام) چي کشيد، اومد يه طرف بدن را گرفت، بدني که متلاشي شده، تا يه طرف را گرفت، همه ي بدن جمع شد وسط کفن، ديگه نتونست بلند بشه ... .

يکي ديگر پسراش مي گه: بعدها پرسيدم: بابا اون موقع که يه طرف بدن را گرفتي چه حالي بهت دست داد، گفت: فقط ديدم ديگه پام رمق نداره، نمي تونم راه برم.

حالا ببين ابي عبدالله چه جوري بدن ارباً ارباي علي را بلند کرده، بي خود نبود صدا زد:

جوانان بني هاشم بياييد ...

نمک بر زخم دل شيرين تر از خواب سحر گردد

جگرها خون شود تا يک پسر مثل پدر گردد

پدر در کودکي با شوق دل دست پسر گيرد

به اميدي که در پيري پسر دست پدر گيرد

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

جان دادن اباعبدالله

مرحوم شيخ جعفر شوشتري مي گويد: سه جا وقتي امام حسين (عليه السّلام)، علي اکبر (عليه السّلام) رو فرستادند، داشت  جون مي داد:

دفعه ي اول وقتي علي اذن ميدان گرفت، خواست بره ميدان، رنگ بر صورت حسين (عليه السّلام)  نبود، چند قدم پشت سر علي راه مي رود، دست به محاسن مي کشه، مي گويد: «لا حَول و لا قوه الّا بالله ... » پسرم ! کمي آهسته تر برو، کمي بيشتر نگاهت کنم.

بار دوم، وقتي که برگشت از ميدان صدا زد: «يا ابتا العطش قد قتلني » عطش منو داره مي کشه، ابي عبدالله زبان در دهان علي گذاشت، وقتي علي اکبر ديد زبان بابا از او خشک تره خجالت کشيد، آنجا هم حسين (عليه السّلام) مي خواست جان بدهد.

به امام صادق (عليه السّلام) عرض کردند، بهترين نعمات الهي براي يک پدر چيه؟ حضرت فرمودند: بهترين نعمت براي بابا اينه که جوانش بزرگ بشه، پيش او راه بره.

باز از حضرت سؤال کردند، سخت ترين لحظه چيه؟ فرمودند: آن لحظه اي که آن جوان به پيش پدر مي خواهد جان بدهد.

بار سوم مرحوم شوشتري مي گه آن لحظه اي بود که ابي عبدالله دم در خيمه قدم مي زد، (خدايا چه بر سر پسرم مي آيد) يه دفعه ديد صداي علي داره مياد، ناسخ التواريخ مي گه، تا صداي علي را شنيد سوار اسب شد، به بالاي سر علي آمد. وقطّعوهُ سيوفهُ ارباً اربا.

هفت مرتبه صدا زد: ولدي ولدي ...

آنجا لشگر يه لحظه فکر کردند حسين جان مي ده، گفتند: هم پسر را کشتيم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

شبهاي جمعه كربلا روضه علي اکبر را نخوانيد!

اي فروزنده مه برج و کمالم پسرم - کردي اي ماه دو تا همچو هلالم پسرم

اي جوان رفتي و پيري به سراغم آمد - که به ياد الف قد تو، دالم پسرم

عالمي داشتم از داشتن چون تو گلي - بعد تو سير شدم از همه عالم پسرم

سنگدل را خبراز عاطفه هر چند که نيست - دشمنان هم دلشان سوخت به حالم پسرم

تيشه عدل کند ريشه صياد تو را - آنکه بشکست ز داغت پر و بالم پسرم 1

شب جمعه اي بود قافله اي رسيد کربلا ، حرم امام حسين مشرف شدند ملا عباس مي گويد : رفتم کنار ضريح امام حسين زيارت خوانديم ،رفقاش گفتند ملا عباس براي ما روضه بخوان ، دفتر چه نوحه ام را باز کردم نوحه علي اکبر آمد ، روضه علي اکبر خواندم صداي ناله همه در حرم امام حسين بلند شد مجلس تمام شد آمديم براي استراحت ، ملا عباس مي گويد : در عالم خواب ديدم کسي که در اتاق را مي زند بلند شدم در را باز کردم ديدم يک غلامي است گفت : ملا عباس توئي ؟ گفتم بله ، چه کار داري ؟

گفت :بشارت به شما بدهم امام حسين سلام رساندند ، حضرت مي خواهد به ديدن اهل اين قافله بيايد .

ملا عباس مي گويد : در عالم خواب دوستان را خبر کردم همه با حالت ادب و احترام منتظر مانديم طولي نکشيد جمال ابي عبدالله نمايان شد خواستم به رسم احترام بلند شويم ، حضرت اشاره کردند فرمود: به حق من حسين بلند نشويد ، شما خسته ايد، تازه از راه رسيده ايد ، فرمود : ملا عباس مي داني براي چه من به ديدن شما آمدم ؟ من با شما سه کار داشتم :

اوّل: آن که هر کس زائر ما باشد به ديدنش مي رويم (رحمت خدا بر اين ناله ها )

دوّم : يک پيرمردي خيلي آرزوي کربلا داشت موفق نشده همراه شما بيايد ، در جلسه شهرتان خدمت مي کند ، سلام مرا به او برسانيد .

سوّم : ملا عباس اگر شب جمعه کربلا بوديد رفقا را به حرم ما آورديد خواستيد روضه بخوانيد روضه علي اکبر را نخوانيد مگر نمي دانيد شبهاي جمعه مادرم فاطمه ، کربلا مهمان من است 2.

1. علي ا نساني .

1. کرامات الحسينه ص 15 ، گل واژه هاي محرم ، ص 55 .

 

شبيه ترين به رسول

ز بوستان ولايت گلي ز دستم رفت - خدا به داد دلم رس علي زدستم رفت

خا به سوز دلم کن نظر که جانم رفت - ز جان عزيزترم ، جوانيم رفت

حالا دسته جمع برويم کربلا ، پائين پاي ابي عبدالله ، براي ميوه دل حسين گريه کنيم ، تا اذن  ميدان خواست بابا اجازه داد  ، همين ک علي روانه ميدان شد سرش را به طرف آسمان بلند کرد صدا زد : خدا شاهد باش رفت به ميدان جواني که شبيه ترين به رسول تو بود ، هر وقت مشتاق ديدار پيغمبر تو بوديم به علي نگاه مي کرديم . رفت ميدان ، جنگ نماياني کرد ، اما يک وقت صدا زد : يا ابتاه عليک مني السلام، بابا من هم رفتم خداحافظ .

نمي دانم امام حسين به چه حالي آمد به طرف علي ، اما همين که کنار بدن علي رسيد ، روي زمين نشست (فَجَلَسَ علي التراب )صدا زد : ولدي علي .

تو صيد خونين دهني - طپيده در خون بدني

عقيق سرخ يمني - علي علي ، علي علي

 

آروزي پدر

پدر وظيفه اش تو خانواده با مادر فرق مي کنه، پدر مي خواد از پسر مرد بسازه، لذا جلوه ي جلاليّه و قهريّه در وجود اوست، نبايد بچه سست بار بياد، لذا همه ي عشقش را نمي تونه نشون بده، کم کم پسر به سن بلوغ مي رسد، ديگر پدر و پسر يکديگر را دير مي بوسد، وقتي به سن جواني رسيد، پدر با خودش مي گويد، انشاءالله وقتي خواست مسافرت برود مي بوسمش، وقتي سربازي بره مي بوسمش، از سفر برگشت مي بوسمش، شب عروسي مي بوسمش، دنبال بهانه مي گردد.

بعضي ها مي گند شايد به اين دليل بود، وقتي علي اکبر (عليه السّلام) جنگ کرد، برگشت سمت ابي عبدالله (عليه السّلام)، صدا زد: بابا تشنگي مرا دارد مي کشد. چون آقا دلش براي بوسه کردن علي تنگ بود، دنبال بهانه مي گشت علي را ببوسد.

فرمود: علي جان ! دهانت را باز کن، زبان در دهان علي گذاشت، شايد هم مي خواست علي سيراب شود، اما علي اکبر (عليه السّلام) ديد زبان بابا از او خشک تر است، لذا خجالت کشيد، رفت طرف ميدان، ديگه علي از آب دم نزد.

يک مسئوليت بزرگ روي دوش جوان است، جوان دوست دارد اگه مريض شد، بابا نفهمه، اگه زمين خورد، زخمي شد، بابا ناراحت نشه، علي اکبر با خودش مي گه بابا من را ببين طاقت نداره، ناراحت مي شه.

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

شفاعت علي اکبر (عليه السّلام)

مرحوم آيت الله کوهستاني (ره) مي فرمودند: آنقدر حضرت علي اکبر (عليه السّلام) شفاعت مي کند که نوبت به امام حسين (عليه السّلام) نمي رسد.

مرحوم آيت الله العظمي ملاعلي معصومي همداني (ره) مي فرمودند: عصمت انبياء و ائمه لازم و واجب است اما زينب کبري (سلام الله عليها) و اباالفضل العباس (عليه السّلام) و نيز علي اکبر (عليه السّلام) هم معصوم بودند. با اين تفاوت که عصمت آنها واجب نبود.

بر قله ي پارسايي، ص 292، ثارالله، ص 220

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

###اشعارحضرت علي اكبر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَ اَ لسَّلامُ عَلَيكَ يا عليٍّ الاَكبر

 

اگر اي گل ليلا - شده وقت جدايي

نفس بر لبم آيد - اگر لب نگشايي

تو با فرق شکسته - من و قد خميده

تو و چهره خونين – من و قد خميده

گل سرخ و سپيدم - همه حصل و اميدم

مرا خواندي و من هم - کنار تو رسيدم

به داغ تو حرم شد - پر از گريه و شيون

ببين آمده عمه - که ياري کند از من

زده العطش تو - شرر بر جگر من

که تو با لب عطشان - زدي پر ز بر من

 

زينب درآ  ز خيمه،بين نعش اکبر آمد

در خيمه گه ز ميدان صدپاره پيکر آمد

ادامه ي نوحه:

زينب ز داغ اکبر پشت حسين شکسته

از تيغ وتيروخنجر پشت حسين شکسته

زينب ببين جوانم چشم از جهان ببسته

بر جسم  نوجوانم تير ستم نشسته

با فرق مُنشَق اکبر شِبهِ پيمبر آمد

اهل حرم دويدند ازخيمه گاه بيرون

با آه وناله وغم،با قلب ها ي محزون

منشق سرعلي و روي مه اش پُرازخون

از دشت کربلا شد فريادشان به هامون

چون غرق خون جوان ِآن شاه اطهر آمد

سرتا به پا پرازخون ديدند فرق اکبر

برقلب زار بابش داغش فکنده آذر

ابر روان دريده آن تارُک منوّر

از ضرب تيغ ِبيداد چون مُنقَذ ِستمگر

ازآه قلب زينب غوغاي محشر آمد

اي نور ديدگانم ،زيبا جوانم اکبر

اي طاقت وتوانم،آرام جانم اکبر

اي قوّت لسانم،بنگر فغانم اکبر

بعد ازرخ نکويت سير ازجهانم اکبر

سيزده.عجب گلي روزگار

 

عجب گلي روزگار زدست ليلا گرفت

که تا قيامت گلاب زچشم ليلا گرفت

ادامه ي نوحه:

گل اش مشبّک شده از دم تيغ وسَنان

گل اش به خون غوطه ور،شدست چون ارغوان

گل اش به دشت بلا شدست در خون تپان

قرار وصبر و شکيب زجمله دلها گرفت

گل اش زتاب عطش يقين که پژمرده بود

آب ندادش فلک يقين که افسرده بود

مادر افسرده اش ز داغش آزرده بود

دشت بلا دربغل آن قد رعنا گرفت

گفت نبيّ وعلي غنچه  لب باز کن

از دل پرحسرتت زمزمه آغاز کن

درد جوان مرگيت بر پدر آغاز کن

شور وفغان حرم تا به ثريا گرفت

اي گل خوش رايحه ،مايه درمان من

ماتم هجران تو سوخت دل وجان من

تا به فلک مي رود ناله وافغان من

مادر زارت مکان به کوه و صحرا گرفت

 

ناگهان قلب حرم وا شد و يک مرد جوان - مثل تيري که رها مي شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود - بعد يک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود - مست مي آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته - بر تنش دست يدالله حمايل بسته

بي خود از خود ، به خدا با دل و جان مي آمد - زير شمشير غمش رقص کنان مي آمد

ياعلي گفت که بر پا بکند محشر را - آمده باز هم از جا بکند خيبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد ديدن را - معني جمله در پوست نگنجيدن را

بي امان دور خدا مرد جوان مي چرخيد - زيرپايش همه کون و مکان مي چرخيد

بارها از دل شب يک تنه بيرون آمد - رفت از ميسره از ميمنه بيرون آمد

آن طرف محو تماشاي علي حضرت ماه - گفت:لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده ليلا ، مجنون - به تماشاي جنونش همه دنيا مجنون

آه در مثنوي ام آينه حيرت زده است - بيت در بيت خدا واژه به وجد آمده است

رفتي از خويش ، که از خويش به وحدت برسي - پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسي

نفس نيزه و شمشير و سپر بند آمد - به تماشاي نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است - آيه در آيه رجزهاي تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست - ديدمت خرم و خندان قدح باده به دست

آه آيينه در آيينه عجب تصويري - داري از دست خودت جام بلا مي گيري

زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده اي - به خدا بيش تر از پيش پيمبر شده اي

پدرت آمده در سينه تلاطم دارد - از لبت خواهش يک جرعه تبسم دارد

غرق خون هستي و برخواسته آه از بابا - آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا

گوش کن خواهرم از سمت حرم مي آيد - با فغان پسرم وا پسرم مي آيد

باز هم عطر گل ياس به گيسو داري - ولي اينبارچرا دست به پهلو داري؟!

کربلا کوچه ندارد همه جايش دشت است - ياس در ياس مگر مادر من برگشته است؟!

مثل آيينهء در خاک مکدر شده اي - چشم من تار شده ؟يا تو مکرر شده اي؟!

من تو را در همه کرب و بلا مي بينم - هر کجا مي نگرم جسم تو را مي بينم

ارباْ اربا شده چون برگ خزان مي ريزي - کاش مي شد که تو با معجزه اي برخيزي

مانده ام خيره به جسمت که چه راهي دارم - بايد انگار تو را روي عبا بگذارم

بايد انگار تو را بين عبايم ببرم - تا که شش گوشه شود با تو ضريحم پسرم...

سيد حميد رضا برقعي

 

دور چون بر آل پيغمبر رسيد - اولين جام بلا اكبر چشيد

اكبر آن آئينه رخسار جد - هيجده ساله جوان سر و قد

در مناى طف ذبيح بى بدا - ذبح اسمعيل را كبش فدا

برده در حسن ازمه كنعان گرو - قصه هابيل ويحيى كرده نو

ديد چون خصمان گروه‏اندر گروه - مانده بى ياور شه حيدر شكوه

با ادب بوسيد پاى شاه را - روشنائى بخش مهر و ماه را

كاى زمان امر كن در دست تو - هستى عالم طفيل هست تو

رخصتم ده تا وداع جان كنم‏ - جان در اين قربانكده قربان كنم‏

چند بايد ديد ياران غرق خون - خاك غم بر فرق اين عيش زبون

چند بايد زيست بى روى مهان‏ - زندگى ننگست زين بس درجهان

و اهلم اى جان فداى جان تو - كه كنم اين جان بلا گردان تو

بي تو ما را زندگى بى حاصل است - كه حيات كشور تن بادل است

تو همى مان كه دل عالم توئى - مايه عيش بنى آدم توئى‏

دارم اندر سر هواى وصل دوست - كه سرا پاى وجودم ياد اوست

وصل جانان گرچه عودو آتش است - ليك من مستسقيم آبم خوشست‏

وقت آن آمد كه ترك جان كنم - رو به خلوتخانه جانان كنم‏

شاه دستار نبى بستش به سر - ساز وبرگ جنگ پوشاندش ببر

كرد دستارش دو شقه از دوسو - بوسه‏ها دادش چوقربانى بر او

گفت بشتاب اى ذبيح كوى عشق - تا خورى آب حيات از جوى عشق‏

اى سيم قربانى آل خليل - از نژاد مصطفى اول قتيل

حكم يزدان آن دو را زنده خواست - كاين قبا آيد به بالاى تو راست‏

زان كه بهر اين شرف فرد مجيد - غير آل مصطفى در خور نديد

رو به خيمه خواهران بدرود كن - مادر از ديدار خود خوشنود كن‏

رو برو نِه زينب و كلثوم را - ديده مى بوس اصغر مغموم را

شاهزاده شد سوى خيمه روان - گفت نالانكى بلاكش بانوان‏

هين فرازآئيد بدرودم كنيد - سوى قربانگه روان زودم كنيد

وقت بس دير است و ترسم از بدا - همچواسماعيل و ان كبش فدا

الوداع اى مادر ناكام من‏ - ماند آخر بر زبانت نام من‏

مادرا بر خيز زلفم شانه كن‏ - خود بدور شمع من پروانه كن‏

دست حسرت طوق كن بر گردنم - كه دگر زين پس نخواهى ديدنم‏

كاين وداع يوسف و راحيل نيست‏ - هاجر و بدرود اسمعيل نيست‏

برد يوسف سوى خود راحيل را - ديد هاجر زنده اسمعيل را

من زبهر دادن جان مى‏روم‏ - سوى مهمانگاه جانان مى‏روم

وقت دير است و مرا از جان ملال‏ - مادراكن شير خود بر من حلال‏

الوداع اى خواهران زار من - كه بود اين واپسين ديدار من

خواست چون رفتن به ميدان و غا - در حرم شور قيامت شد بپا

خواهران وعمه گان و مادرش‏ - انجمن گشتند بر گرد سرش‏

شد زآهنگ نواى الفراق‏ - راست بر اوج فلك شور از عراق‏

گفت ليلى كاى فدايت جان من‏ - ناز پرور سرو سروستان من

خوش خرامان مى‏روى آزاد رو - شير من باداحلالت شاد رو

اى خدا قربانى من كن قبول - كن سفيد اين روى من نزد بتول‏

كاشكى بهر نثار پاى يار - صد چنين در بودم اندر گنج بار

آرى آرى عشق از اين سر كش تر است - داند آن كو شور عشقش بر سر است

شاه عشق آنجا كه بافر بگذرد - مادران از صد چو اكبر بگذرد

عشق را همسايه و پيوند نيست - اهل و مال و خانه و فرزند نيست

خلوت وصلى كه منزلگاه اوست‏ - اندر آن خلوت نبيند غير دوست‏

شبه پيغمبر چون زد پا در ركاب - بال و پر بگشود چون رفرف عقاب

از حرم بر شد سوى معراج عشق - بر سر از شور شهادت تاج عشق‏

كوى جانان مسجد اقصاى او - خاك و خون قوسين او ادناى او

گفت شاه دين به زارى كاى اله - باش بر اين قوم كافر دل گواه

كز نژاد مصطفى ختم رسل - شد غلامى سوى اين قوم عتل‏

خَلق و خُلق و منطق آن پاك راى - جمع دروى همچو اندر مصحف آى

هر كه را بود اشتياق روى او - روى ازين آئينه كردى سوى او

آرى آرى چون رود گل در حجاب - بوى گل را از كه جويند از گلاب‏

آن كه گم شد يوسف سيمين تنش - بوى او دريابد از پيراهنش‏

زان سپس با پور سعد بد نژاد - گفت با بيغاره آن سالار راد

حق كنادت قطع پيوند اى جهول - كه نمودى قطع پيوند رسول

شاهزاده شد به ميدانگه روان - بانوان اندر قضاى او نوان

حقه لب بر ستايش كرد باز - كه منم فرزند سالار حجاز

من على بن الحسين اكبرم - نور چشم زاده پيغمبرم‏

حيدر كرار باشد جد من‏ - مظهر نور نبوت خد من

من سليل طاير لاهوتيم - كز صفير اوست نطق طوطيم‏

شبه وى در خلق و خلق و منطقم‏ - كوكب صبحم نبوت مشرقم‏

در شجاعت وراث شاهى مجيد - كايزدش بهر ولايت برگزيد

روش مرآت جمال لايزال‏ - خودنمائى كرد دروى ذوالجلال‏

باب من باشد حسين آن شاه عشق‏ - كه نموده عاشقان را راه عشق‏

جرعه نوشيده از جام الست‏ - شسته جز ساقى دودست از هر چه هست‏

عشق صهبا و شهادت جام اوست‏ - در ره حق تشنه كامى كام اوست‏

آفتاب عشق و نيزه شرق او - هشته ايزد دست خود بر فرق او

وين عجب تر كه خود او دست حقست‏ - فرق دست از فرق جهل مطلقست‏

تيغ من باشد سليل ذوالفقار - كه سليل حيدرم در كار زار

آمدم تا خود فداى شه كنم - جان فداى نفس ثار الله كنم

اين بگفت و صارم جوشن شكاف‏ - بالب تشنه بر آهخت از غلاف‏

آنچه مير بدر با كفار كرد - سبط حيدر اندر آن پيكار كرد

بس كه آن شير دلاور يك تنه - زد يلان راميسره بر ميمنه

پر دلان راشد دل اندر سينه خون‏ - لخت لخت ازچشم جوشن شد برون‏

شير بچه از عطق بى‏تاب شد - با لب خشگيده سوى باب شد

گفت شاها تشنگى تابم ربود - آمدم نك سويت اى درياى جود

اى روان تشنگان را سلسبيل‏ - عيل صبرى هل الى ماء سبيل‏

برده نقل آهن و تاب هجير - صبرم از پا دستگيرا دستگير

شه زبان اوگرفت اندر دهان - گوهرى در درج لعل آمد نهان‏

تر نكرده كام از او ماه عرب‏ - ماهى از دريا بر آمد خشك لب‏

گفت گريان اى عجب خاكم به سر - كام تو باشد زمن خشكيده‏تر

آب در دريا و ماهى تشنه كام - تشنگان را آب خوش بادا حرام

نى كه دل خون با دريا را چونيل‏ - بى تو اى ساقى كوثر را سليل‏

شاه جم شوكت گرفت اندربرش‏ - هشت بر درج گهر انگشترش‏

شد ز آب هفت دريا شسته دست - سوى بزم رزمگه سرشار و مست‏

موج تيغ آن سليل ارجمند - لطمه بر درياى لشگر گه فكند

سوختى كيهان ز برق تيغ او - گرنه خون باريدى از پى ميخ او

گفت با خيل سپهسالار جنگ - چند بايد بست بر خود طوق ننگ‏

عارتان باد اى يلان كار زار - كه شود مغلوب يك تن صد هزار

هين فروباريد باران خدنك - عرصه رابر اين جوان داريد تنك‏

آهوى دشت حرم زان دارو گير - چون هما پر بست ازپيكان تير

ارغوان زارى شد آن جسم فكار - عشق را آرى چنين بايد بهار

حيدرانه گرم جنگ آن شير مست - منقذ آمد ناگهان تيرى به دست

فرق زاد نايب رب الفلق‏ - از قفا با تيغ بران كرد عشق‏

برد از دستش عنان اختيار - تشنگى و زخم‏هاى بى شمار

گفت با خود آن سليل مصطفى - اكبراشد عهد را وقت وفا

مرغ جان از حبس تن دلگير شد - وعده ديدار جانان دير شد

چون نهادت بخت بر سر تاج عشق‏ - هان بران رفرف سوى معراج عشق‏

عشق شمشيرى كه بر سر مى‏زند - حلقه وصل است بر در ميزند

عيد قربان است و اين كوه منا - اى ذبيح عشق در خون كن شنا

چشم بر راهند احباب كرام - اندرين غمخانه كمتر كن مقام

مرغزار وصل را فصل گلست‏ - راغ پر نسرين و سرو وسنبل است

هين بران تا جادر آن بستان كنى - سير سرو و سنبل و ريحان كنى‏

همرهان رفتند ماندى باز پس‏ - اكبرا چالاك تر ميران فرس‏

شد قتيل عشق را چون وقت سوق - دست‏ها بر جيد باره كرد طوق‏

هر فريقى كه بر اوكردى گذر - مى‏زدندش تير و تيغ و جانشگر

باز بان لابه آن قربان عشق‏ - رو به خيمه كرد كاى سلطان عشق‏

دور عيش وكامرانى شد تمام - وقت مرگست اى پدر بادت سلام‏

اى پدر اينك رسول داورم - داد جامى از شراب كوثرم‏

تا ابد گردم ازآن پيمانه مست - جام ديگر بهر تودارد به دست‏

شد زخيمه تاخت باره با شتاب‏ - ديد حيران اندر آن صحرا عقاب‏

برگ زين برگشته بگسسته لجام‏ - آسمانى ليك بى بدر تمام

ديده روى يوسفى را چون بشير - ليك در چنگال گرگانش اسير

يا غرابى كه ز هابيلى خبر - بانعيب آورده سوى بوالبشر

شد پدر را سوى يوسف رهنمون - آن بشير اماميان خاك و خون

ديد آن باليده سرو نازنين - او فتاده در ميان دشت كين‏

گلشنى نور سته اندام تنش - زخم پيكان غنچه‏هاى گلشنش‏

با همه آهن دلى گريان بر او - چشم جوشن اشك خونين موب مو

كرده چون اكليل زيب فرق سر - شبه احمد معجز شق القمر

چهر عالمتاب بنهادش به چهر - شد جهان تار از قرآن ماه و مهر

سر نهادش بر سر زانوى ناز گفت كاى باليده سروسر فراز

چون شد آن بالينت در باغ حسن‏ - اى بدل بنهاده مه را داغ حسن‏

اى درخشان اختر برج شرف‏ - چون شدى سهم حوادث را هدف

اى به طرف ديده خالى جان تو - خيز تا بينم قد و بالاى تو

مادران وخواهران پر غمت‏ - مى‏برد نك انتظار مقدمت

اى نگارين آهوى مشگين من‏ - با تو روشن چشم عالم بين من

اين بيابان جان خواب نازنيست - كايمن از صياد تير انداز نيست

خيز تا بيرون از اين صحرا رويم - نك به سوى خيمه ليلى رويم

رفتى وبردى ز چشم باب خواب‏ - اكبرا بى توجهان بادا خراب‏

گفتمت باشى مرا تو دستگير - اى تو يوسف من تو را يعقوب پير

تو سفر كردى و آسودى ز غم - من در اين وادى گرفتار الم‏

شاهزاده چون صداى شه شنفت‏ - از شعف چون غنچه خندان شگفت‏

چشم حسرت باز سوى باب كرد - شاه را بدورد گفت و خواب كرد

زينب از خيمه بر آمد با قلق - ديد ماهى خفته در زير شفق‏

از جگر ناليد كاى ماه تمام - بى تو بر من زندگى بادا حرام

شه به سوى خيمه آوردش زدشت‏ - وه چه گويم من چه بر ليلى گذشت‏

آتشكده، ص 29 - 22.

$

###اشعارعلي اکبر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

جوانان بني هاشم بيائيد

علي رابردرخيمه رسانيد

جوانان بني هاشم – بيائيدازحرم بيرون

فتاده اكبرم اينك – به ميدان باتني پرخون

 كنارنعش اواينك – بگويم بادلي محزون

علي جانم علي جانم – علي جانم علي جانم

بيائيدوهمه باهم – سوي خيمه بريداورا

گذاريدش به يك جائي – نبيند مادرش ليلا

زداغ مرگ اوشايد – سپاردجان همين حالا

علي جانم علي جانم – علي جانم علي جانم

بيااي خواهرم زينب – نگربرقامت اكبر

كه اينك دردل دشمن – شده اوچون گلي پرپر

شده صدچاك جسم او – زتيرونيزه وخنجر

علي جانم علي جانم – علي جانم علي جانم

عـلـيِّ اكـبـرلـيـلا – فتاده اندراين صحرا

شكسته فرق و پهلويش – چنان كه حيدروزهرا

كنارنعش اوگويد – دلِ بشكسته اين بابا

علي جانم علي جانم – علي جانم علي جانم

تنِ اوچاكچاك اكنون – فتاده رويِ خاك اكنون

فتاده پيكرش اينك – دراين صحرابخاك وخون

شده ورد زبانِ من – كنون با ديدهِ پرخون

علي جانم علي جانم – علي جانم علي جانم

خدايا شبه پيغمبر – شده همچون گلي پرپر

جوان من شده ملحق – به جدّ وبابِ من حيدر

بگواي باقري اينك – بيادِ حيدرِ صفدر

علي جانم علي جانم – علي جانم علي جانم

 

علي اكبرعازم به جنگ

چون حسين را كار زاعدا گشت تنگ

شد علي اكبرش عازم به جنگ

بر سرش عمامه خير البشر

ذوالفقار حيدرش زيب كمر

زيرران اسب عقاب مصطفي

دربرش دراعه خير الوري

با جمال احمدي شد جلوه گر

با جلال حيدري شد رهسپر

يوسف آسا گشت آن بدر تمام

دربر گرگان خون آشام شام

شد سپاه شام و كوفه سر به سر

بر جمال انورش نظاره گر

كوفيان انگشت حيرت بردهان

يكسر از فرط تحير لب گزان

آن يكي گفتا عجب خوش منظر است

ديگري گفتا كه اين پيغمبر است

آن يكي گفتا يقين حيدربود

شمر گفتا اين علي اكبر بود

آن يكي گفتا كجا باشد روا

تا كه سرو قامتش افتد زپا

ديگري گفتا دريغ از اين جوان

كه تنش در خاك و خون گردد طپان

آن يكي گفتا كس احوال پدر

مي نداد در غم مرگ پسر

ديگري گفتا كه مرگ نوجوان

روشني را ميبرد از ديد گان

آذر از سينه بكش آه و نوا

از غم اكبر شبيه مصطفي

«ديوان آذر 1/ 234 »

 

عجب صف شكن

چه خوش گفت فردوسي اندر نبرد

چه يك مرد جنگي چه يك دشت مرد

سماواتيان محو وحيران همه

سرانگشت عبرت بدندان همه

كه يارب چه زوروچه بازوست اين

مگر با قدر هم تراز وست اين

عجب صف شكن شهسواريلي ست

به نيروي مردي بسان علي ست

بود اين پيمبر و يا حيدر است

بگفتا خرد اين علي اكبر است

ولي حيف كاين تشنه لب بي كس است

غريب است و بي يارو بي مونس است

اشعار برگزيده 1/ 246

 

عجب گلي روزگار ز دست ليلا گرفت

که تا قيامت گلاب ز چشم ليلا گرفت

گل‌اش مُشَبَّک شده از دم تيغ و سَنان

گُل‌اش به خون غوطه‌ور، شد‌ست چون ارغوان

گل‌اش به دشت بلا شد‌ست در خون تپان

قرار و صبر و شکيب ز جمله دل‌ها گرفت

گلش ز تاب عطش يقين که پژمرده بود

آب ندادش فلک يقين که افسرده بود

مادر افسرده‌اش ز داغش آزرده بود

دشت بلا در بغل آن قد رعنا گرفت

گفت نبيّ و علي غنچة لب باز کن

از دل پرحسرتت زمزمه آغاز کن

درد جوان‌مرگيت بر پدر آغاز کن

شور و فغانِ حرم تا به ثريا گرفت

اي گل خوش‌رايحه، ماية درمان من،

ماتم هجران تو سوخت دل و جان من

تا به فلک مي‌رود ناله و افغان من

مادر زارت مکان به کوه و صحرا گرفت

 

نوجوان اکبرم اي گل احمرم/اي زجان بهترم شبه پيغمبرم

مي روي در کجا اي علي اکبرم/مي کني نوجوان خاک غم بر سرم

نوجوان اکبرم اي گل احمرم

نوجوانا بيا سوي ميدان مرو/يوسفا از برم سوي گرگان مرو

از تن مادر خويش چون جان مرو/مفکن از هجر خود بر بدن آزرم

نوجوان اکبرم اي گل احمرم

مي روي نوجوان خوش به سوي سفر/مي کني مادر پير خود خونجگر

بستي از زحمت مادر خود نظر/ديده در ره نهي تا صف محشرم

نوجوان اکبرم اي گل احمرم

جلوه حوريان برده تابت زتن/خلعت شاديت گشت بر تن کفن

خوش به حال تو و واي بر حال من/صبر کن تا دمي بر رخت بنگرم

نوجوان اکبرم اي گل احمرم

از غمت باب تو همچو من پير شد/آخر از رفتن تو زمين گير شد

از چه از زندگاني دلت سير شد/چون روي پس بمان ساعتي در برم

نوجوان اکبرم اي گل احمرم

گردن کج ببين باب بي ياورت/گشته مات تو و طلعت انورت

رحم کن بر حسين من فداي سرت/شمر ترسم برد از سرم معجرم

نوجوان اکبرم اي گل احمرم

تو که اين آرزو را به سر داشتي/جان فدا کردن اندر نظر داشتي

پس مرا هم رهت از چه برداستي/تا به غربت کني بي کس و ياورم

نوجوان اکبرم اي گل احمرم

اي شبه نبي اکبر مه جبين/رحم دور است از اين قوم بيرون ز دين

ترسم افتد تن چون گلت بر زمين/همچو (صامت) زني بر جگر اخگرم

نوجوان اکبرم اي گل احمرم

 

رسم است هر که داغ جوان ديد دوستان

رافت برند  حالت  آن  داغ ديده را

يک دوست زير بازوي او گيرد از وفا

و آن يک زچهره پاک کند اشک ديده را

آن ديگري بر او بفشاند گلاب و شهد

تا تقويت کند دل محنت چشيده را

يک جمع دعوتش به گل و بوستان کنند

تا برکنندش از دل خار خليده را

جمع دگر براي تسلي او دهند

شرح سياه کاري چرخ خميده را

القصه هرکسي به طريقي ز روي مهر

تسکين دهد مصيبت بر وي رسيده را

آيا که داد  تسليت خاطر حسين؟

چون ديد نعش اکبر در خون تپيده را

آيا که غم گساري و اندوه بري نمود

ليلاي   داغديد? زحمت کشيده را

بعد از پسر دل  پدر آماج تير شد

آتش زدند   لانه  مرغ پريده را

ايرج ميرزا:

 

ام اکبر به سر نعش حسينم نبريد

بگذاريد جوان داده دمي آسايد

دختر کوچکش از نعش پدر دور کنيد

تا در اين غصه و غم زنده بماند شايد

شيون اينسان به کنار بدن او نکنيد

که صداي زني از کشته او مي آيد

به گمانم که صدا مادر من فاطمه است

که فغانش غم تازه به غمم افزايد

ناله اينسان به تن زاده زهرا نکنيد

در بر مادر اين کشته ادب مي بايد

بنشسته است به گودال و به چشمي پر اشک

چهره بر زخم فزون تن او مي سايد

 

بر سر تربت ليلا نبريد نام علي

بگذاريد جوان مرده قراري گيرد

نوجوان مرده خبر از دل ليلا دارد

به خدا مادر اکبر چه سحرها دارد

هجده ساله جوان هرکه از او کشته شده

خبر از درد دل حضرت ليلا دارد

به گمانت نرسد مرگ جوان آسان است

هرکه خون گريه کند بهر جوان جا دارد

چون شب جمعه شود مادر هر مرده جوان

بر سر قبر جوان ناله و غوغا دارد

برگرفته از کتاب گلچين محرم

مولف:اميرملک محمودي

 

چه شبها را ببالينت پسرجان تا سحر کردم

بصد اميد اندر دل به آينده نظر کردم

بگلزار حياتم چون تو سرويرا همي ديدم

سرودم نغمة شادي و غم از سر بدر کردم

بدل گفتم که دامادت کنم زينت خود بندم

زخونت جان مادر زينت اندر موي سر کردم

تو نشکفته هنوز اي نوگل ليلي خزان گشتي

منم چون بلبل سرگشته سر در زيرپر کردم

بمرگت عزتم رفت و اسير کوفيان گشتم

بجاي جامة داماديت نيلي بسر کردم

چو مرغي آشيانم سوخته نوميد سرگردان

دودست اندر بغل در اين بيابان ناله سر کردم

فلک زد پشت پائي بر بساطم در بدر گشتم

بيا شبهاي مادر بين که بيتو چون سحر کردم

بياد غنچة پژمرده­ام هر جا گلي ديدم

بجاي اشک از ديده روان خون جگر کردم

 

رسم است که چون مرد زکس تازه جواني

گويند بمرگش که بقا باد پدر را

چون بر سر نعش پسر آيد پدر پير

باگريه در آغوش کشد نعش پسر را

از داغ پسر تا نکند چاک گريبان

گيرند همه دستش و پوشند نظر را

آن يک بنوازش که مکن ناله و افغان

وين يک بتسلي که مزن صورت و سر را

يک دوست بگيرد ز وفا بازوي او را

وان دوست همي پاک کند اشک بصر را

تا آنکه فراموش کند اين غم جانسوز

بندند برايش ز وفا بار سفر را

در حيرتم آندم که حسين با دل پرخون

بر جسم پسر داشت زغم ديدة تر را

کي داد بر او تسليت از مرگ جوانش

ميريخت چو از ديده فرو خون جگر را

 

شبه نبي نمود چو آهنگ رزم ساز

بهر مخالفان عراق آن مه حجاز

در گريه شد سکينه و در ناله شدر باب

کلئوم شد بناله و ليلي در اهتزاز

زآن انجمن رسيد بانجم غباز غم

زآن دوده رفت بگردون دون نواز

شد از نياز در بر شاه حجاز گفت

کايآسمان بدرگه قدرت برد نماز

پيوسته باد گلشن چهر تو دل فروز

همواره باد نخل مراد تو سرفراز

مستدعيم زحضرت فيضت که تا دهد

بهر جهاد بد منشانم خط جواز

رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم

پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز

با مادر شکستة خود در وداع گفت

در هجر من مسوز بسوداي من بساز

شه از قفاي اکبر شيرين مقال خويش

گريان شد و نمود سوي چرخ سرفراز

و آنگه بحالتي که نيارم بيان نمود

روي نياز کرد بدرگاه بي نياز

گفتا بر اين گروه گواهي که ميکنند

آنرا که هست شبه پيمبر زامتياز

چون ميشديم مايل روي رسول تو

ما چشم اشتياق بر آن روي کرده باز

يعقوب و ارزين سپس از هجر يوسفم

ابواب خوشدلي برخ خود کنم فراز

برپاي شهريار جهان بوسه زن حکيم

تا دست مسئلت نکني پيش کس دراز

 

دلبرده من عاشق شيدا شده اي تو

پوشيده کفن باز چه زيبا شده اي تو

از ديده مروجان من اين دل شده ويران

من تشنة تو آبحياتي تو لب عطشان

جز آه نمانده است در اين سينه سوزان

با ديدة من بين که چه غوغا شدة اي تو

آهسته برو تا که کنم سير نگاهي

من راضيم از رنج و بلا هر چه توخواهي

از پاي تو بوسم بدلم ده تو پناهي

در راه بلا رهبر ليلا شدة اي تو

دل از همه کس من که بريدم بتو بستم

بعد از تو اسيرم بشود بند بدستم

از دوري تو ناله کنم تا که من هستم

با خون دلم دلبر رعنا شدة اي تو

يک لحظه بمن گوش بکن باب مرادم

از بسکه شدم حول سخن رفته زيادم

حالم تو ببين مرتعش از سوز نهانم

بيند کفنت ديده غم افزا شدة اي تو

کردي تو قيامت بمن اي نرگس شهلا

محشر شده از دوري تو خاطر ليلا

تعجيل مکن کرده دلم روي تو يغما

اي محشر من چونشده برپا شدة اي تو

حاجي رضا هشيار

 

سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مى‏رفت

پيش چشمان پدر «وَه» چه خرامان مى‏رفت

مأذنه كرببلا بود و اذان سر مى‏داد

بر لبش نغمه تكبير و به ميدان مى‏رفت

بر فراز سرِ سرو قد او قرآن بود

زير قرآن ز چه رو پاره قرآن مى‏رفت

زينب اسپند به كف داشت و دل مى‏سوزاند

يوسف كرببلا جانب كنعان مى‏رفت

اشك مى‏ريخت به پشت سر او آب نبود

به بيابان بلا، جان سليمان مى‏رفت

دور مى‏شد ز حرم، هر قدمى بر مى‏داشت

گوئيا از تن اهل حرمش جان مى‏رفت

صفحه اول ايثار، چو مى‏خورد ورق

مصحف عشق سوى صفحه پايان مى‏رفت

گيسويش در طيران بود و به دستان نسيم

دست از دل شده با موى پريشان مى‏رفت

پرده از صفحه اسرار عدم بر مى‏داشت

آب مى‏كرد دل شاه و قدم بر مى‏داشت

رفت ميدان و دل شاه دگر بار شكست

لحظاتى پس از آن مخزن اسرار شكست

دست بر گردن مركب سوى بازار آمد

يوسف كرببلا رونق بازار شكست

هركه با هرچه به كف داشت خريدارش شد

عضو عضو بدن آن بت عيار شكست

نيزه‏ ها بهر طواف بدنش صف بستند

بى صف آمد يكى و پهلوى آن يار شكست

نرخ شمشير چه سنگين و گران بود كزان

باز هم فرق سر حيدر كرار شكست

ناله سرداد و سرآسيمه شه آمد به سرش

دلش از ديدن آن منظره بسيار شكست

پاى بر روى زمين مى‏زد و بابا مى‏گفت

دل خورشيد از اين واقعه صد بار شكست

يك طرف قطعه‏اى و قطعه ديگر طرفى است

زين مصيبت الف قامت دلدار شكست

بر سر نعش على غصه ز جان سيرش كرد

لرزه افتاد به زانو و زمين گيرش كرد

شبه نبي نمود چو آهنگ رزم ساز

بهر مخالفان عراق آن مه حجاز

در گريه شد سکينه و در ناله شدر باب

کلئوم شد بناله و ليلي در اهتزاز

زآن انجمن رسيد بانجم غباز غم

زآن دوده رفت بگردون دون نواز

شد از نياز در بر شاه حجاز گفت

کايآسمان بدرگه قدرت برد نماز

پيوسته باد گلشن چهر تو دل فروز

همواره باد نخل مراد تو سرفراز

مستدعيم زحضرت فيضت که تا دهد

بهر جهاد بد منشانم خط جواز

رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم

پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز

با مادر شکستة خود در وداع گفت

در هجر من مسوز بسوداي من بساز

شه از قفاي اکبر شيرين مقال خويش

گريان شد و نمود سوي چرخ سرفراز

و آنگه بحالتي که نيارم بيان نمود

روي نياز کرد بدرگاه بي نياز

گفتا بر اين گروه گواهي که ميکنند

آنرا که هست شبه پيمبر زامتياز

چون ميشديم مايل روي رسول تو

ما چشم اشتياق بر آن روي کرده باز

يعقوب و ارزين سپس از هجر يوسفم

ابواب خوشدلي برخ خود کنم فراز

برپاي شهريار جهان بوسه زن حکيم

تا دست مسئلت نکني پيش کس دراز

حکيم ساوجي

 

گــفــت اي تـــازه جــوان نـوثـمـرم

ديــده بـگــشــا و بـبـين چشم ترم

اي گـــل ســرســبـــد بـــاغ امـــيــد

قــد مـن از غــم داغ تـــو خـمـيـد

خـيــز و بــابــا بــه كـنـارم بـنـشـين

مـاتـمــت كـرده مرا زار و غمين

اي پـسـر رفـتي و خون شد دل من

ســيــل غــم كند ز بن حاصل من

عـلـي اي يـوســف گــل پــيــرهــنم

مـن چـو يـعــقــوب دچـــار مـحنم

اي جوان چشم بره، خواهر توست

مـنـتـظـر، عمه غـم پرور توست

نـوجـوان اكـبـرم اي نـيـك خـصال

ايـكـه بودي به نبي،شبه و جمال

هـيـجــده ســالــه مـن خـيز ز جـاي

گــرد غــم از رخ بــابــا بـــزداي

عـلي اي كـوكــب تــابـــان ســحـــر

بــود كــوتــاه چــه عـمـر تو پسر

اي دريــغـــا كــه ز بـيـداد زمـــــان

بــاغ امـيـد دلــم گــشــتــه خزان

شـد تـنــت پــاره ز تــيـــغ اعــــــدا

ايــن چـه حـالـسـت فــدايـت جـانا

نــازنـيـن پـيــكـر تـو از چه بخاك

بــيــنـم افـتـاده و ليكن صد چاك

داغ جــانـكـاه تـو پـرسـوخــت مرا

فـاش گـويم كه جگر سوخت مرا

روشــنــي بـخـش بـكـاشـانــــه دل

بــي تــو تـاريـك بــود خـانــه دل

حـيـف و صـد حـيـف فتادي تو ز پا

بــعــد تــو خــاك بــفـــرق دنــيـا

تــن مـجــروح تــرا اي پــســــــرم

نـتــوانــم كــه بــرم ســوي حـرم

خــم شــد و چــهــره اكـبـر بـوسـيد

گــل پــر پــر شــده اش را بـوئيد

بـوســه بـر نعش پسر داد و بگفت

با كسم نيست دگر گفت و شنفـت

هــر زمـان لـب بـگـشايم به سخن

گـويــم اي اكـبـر مـن اكـبـر مـن

گــو «حـيـاتـي»ز مـصيبت لب بند

نــالــه اهــل عــزا گـشـت بـلـنـد

ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

اي اشکها بريزيد از ديده چون ستاره

جز من که همچو خورشيد افروختم در اين دشت

کي پاره پاره ديده اندام ماهپاره

ما هم فتاده بر خاک ديدم که خصم ناپاک

با تيغ زخم ميزد بر زخم او دوباره

در پيش چشم دشمن بر زخمت اي گل من

جز اشک نيست مرحم ،جز آه نيست چاره

زد خنده قاتل تو بر اشک ديده من

با آن که خون بر آمد ،از قلب سنگ خاره

وقتي لبت مکيدم، آه از جگر کشيدم

جاي نفس برآيد، از سينهام شراره

اي جان رفته از دست ،بگشاي ديده از هم

جاني بده به بابا ،حتي به يک اشاره

دشمن چنين پسندد، استاده و بخندد

فرزند ديده بندد، بابا کند نظاره

چون ماه نو خميدم، با چشم خويش ديدم

خورشيد غرق خون را، در يک فلک ستاره

دردا که پيش رويم، در باغ آرزويم

افتاد ياس خونين ،با زخم بيشماره

جسم عزيز جانم ،چون دامن زره شد

از زخم هر پياده ،از تيغ هر سواره

افتاده جسم صد چاک، جان حسين برخاک

ميثم بر آن تن پاک ،خون گريه کن هماره

نام شاعر:حاج غلامرضا سازگار

 

ناگهان قلب حرم وا شد و يک مرد جوان

مثل تيري که رها مي شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد يک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست مي آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته

بر تنش دست يدالله حمايل بسته

بي خود از خود ، به خدا با دل و جان مي آمد

زير شمشير غمش رقص کنان مي آمد

ياعلي گفت که بر پا بکند محشر را

آمده باز هم از جا بکند خيبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد ديدن را

معني جمله در پوست نگنجيدن را

بي امان دور خدا مرد جوان مي چرخيد

زيرپايش همه کون و مکان مي چرخيد

بارها از دل شب يک تنه بيرون آمد

رفت از ميسره از ميمنه بيرون آمد

آن طرف محو تماشاي علي حضرت ماه

گفت:لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده ليلا ، مجنون

به تماشاي جنونش همه دنيا مجنون

آه در مثنوي ام آينه حيرت زده است

بيت در بيت خدا واژه به وجد آمده است

رفتي از خويش ، که از خويش به وحدت برسي

پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسي

نفس نيزه و شمشير و سپر بند آمد

به تماشاي نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است

آيه در آيه رجزهاي تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست

ديدمت خرم و خندان قدح باده به دست

آه آيينه در آيينه عجب تصويري

داري از دست خودت جام بلا مي گيري

زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده اي

به خدا بيش تر از پيش پيمبر شده اي

پدرت آمده در سينه تلاطم دارد

از لبت خواهش يک جرعه تبسم دارد

غرق خون هستي و برخواسته آه از بابا

آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*

گوش کن خواهرم از سمت حرم مي آيد

با فغان پسرم وا پسرم مي آيد

باز هم عطر گل ياس به گيسو داري

ولي اينبارچرا دست به پهلو داري؟!

کربلا کوچه ندارد همه جايش دشت است

ياس در ياس مگر مادر من برگشته است؟!

مثل آيينهء در خاک مکدر شده اي

چشم من تار شده ؟يا تو مکرر شده اي؟!

من تو را در همه کرب و بلا مي بينم

هر کجا مي نگرم جسم تو را مي بينم

ارباْ اربا شده چون برگ خزان مي ريزي

کاش مي شد که تو با معجزه اي برخيزي

مانده ام خيره به جسمت که چه راهي دارم

بايد انگار تو را بين عبا بگذارم

بايد انگار تو را بين عبايم ببرم

تا که شش گوشه شود با تو ضريحم پسرم

من آن پدرم کز پسرم دست کشيدم

صبحم زستاره سحرم دست کشيدم

شد روز جهان از نظرم تيره تر ازشب

آنجا که زنور بصرم دست کشيدم

درباديه عشق زطوفان حوادث

من از شجر و از ثمرم دست کشيدم

با خون جگر اين گهر افتاد به دستم

وز موج بلا از گهرم دست کشيدم

از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست

با داغ علي از جگرم دست کشيدم

همراه سفر بود مرا در سفر عشق

افسوس که از هم سفرم دست کشيدم

اثار شهادت به رخش ديدم و مردم

وقتي به به جبين پسرم دست کشيدم

سيدرضا مؤيد

 

يارب زحالم آگهي كز تن روانم ميرود

مانند گل از گلستان اكبر جوانم ميرود

يارب گواهي كاين زمان شد جانب ميدان روان

شبه رخ ختم رسل سرو روانم ميرود

اي شبه خير المرسلين مهلاًكه از داغت يقين

تا آسمان هفتمين آه و فغانم ميرود

رفتي تو اي بابا برو ،بنگر كه از داغت چسان

صبر و قرار و طاقت و تاب و توانم ميرود

يارب تو مي باشي گواه كاكنون به سوي اين سپاه

با سينه پر سوز و آه ،آرام جانم ميرود

(رضائي)

 

نوگلا، گرديدنت پرپر بدينسان زود بود

دريم خون خفتنت از جور عدوان زود بود

اي علي ، اي بلبل گلزار باغ مصطفي

اين چنين خاموشيت جانا بدوران زود بود

طاير قدس آشيان از تير صياد جفا

بي پر و بي باليت در اين بيابان زود بود

همچو مرغ بسملي بينم ترا در خاک و خون

توتياسان جسمت از سم ستوران زود بود

خاک بر فرق جهان و زندگاني بعد تو

رفتنت زين دار اي سرو خرامان زود بود

خيز اي رعنا جوان بين گشتم از داغ تو

پيرفرقتت از بهر من اي ماه تابان زود بود

بين جوانان بني هاشم به بالينت غمين

داغت اندر قلب اين رعنا جوانان زود بود

با دوصد افغان برم بر خيمه گاه اما فسوس

محنتت بر مادر گيسو پريشان زود بود

اشگ ميريزد بصير از چشم گويد اين چنين

ماتم اکبر براي شاه خوبان زود بود

عطارنژاد

 

يک گل ز گلزار حسين در بزم جانان ميرود

از بهر جانبازي حق اکبر بميدان ميرود

چون ديد بابش بي معين گرديده در آن سرزمين

بهر قتال مشرکين با لعل عطشان ميرد

آن سر و قد نوجوان چون شد بسوي دشمنان

بابش بدنبالش روان با چشم گريان ميرود

جان پدر بود آن پسر با چهرة همچون قمر

گوئي که در چشم پدر آن جسم چون جان ميرود

آن اکبر فرخنده خو، آن گلعذار مشگبو

بر عزم هيجا با عدو چون شير غرّان ميرود

از قبّه کرب و بلا ار آن بود عرش خدا

فرياد آل مصطفي تا عرش رحمان ميرود

طوطي بکن ورد زبان بر عارفان حق بخوان

يک گل زگلزار حسين در بزم جانان ميرود

طوطي همداني

 

پسر از بهر جانبازى به ميدان ظفر مى رفت

پدر را سيل اشك از ديده همراه پسر مى رفت

پسر تنها نمى رفت از براى بذل جان زيرا

پسر مى رفت و دنبال سرش جان پدر مى رفت

 

اکبرم اي اکبرم

اکبرم اي اکبرم

نور چشمان ترم

از غم مرگ تو شد

خاک ماتم بر سرم

 

اي خدا اين کشته جانان من است

اي خدا اين راحت جان من است

اي خدا اين نور چشمان من است

کشته اش چون بنگرم اکبرم اي اکبرم

پاره پاره تيغ کرده پيکرش

فرشي از خون گشته خاک بسترش

در حرم گريان دو طفل مضطرش

قبله اهل حرم اکبرم اي اکبرم

نيست در مرگت علي طاقت مرا

بعد مرگ تو علي الدنيا عفا

زندگي بعد از علي نبود روا

زود رفتي از برم اکبرم اي اکبرم

تا رسيدم بر سرش جان داده بود

غرقه خون بر روي خاک افتاده بود

آمدم بالين او اما چه سود

مونس دل اکبرم اکبرم اي اکبرم

تشنه لب در معرکه جان داده است

ديدگانش را بهم نهاده است

آه بر خاک بلا افتاده است

کن نگاهي از کرم اکبرم اي اکبرم

کاش مي شد گويد او حرفي به من

آه او با من نمي گويد سخن

گشته گريان بر علي دشت و دمن

در عزايش دخترم اکبرم اي اکبرم

هر چه خواهش کردمش سودي نداشت

مرگ او داغي به قلب من گذاشت

در وداعش قلب زينب مي گداخت

نوحه خوانش خواهرم اکبرم اي اکبرم

آه بي جان بر زمين افتاده است

با لب تشنه علي جان داده است

خصم داغش بر دلم بنهاده است

کي رود از خاطرم اکبرم اي اکبرم

با سلامش چون وداع از من نمود

ناگهان صبر از کفم يک جا ربود

در حرم لب تشنه اي چون او نبود

تشنه آب آورم اکبرم اي اکبرم

 

واويلا ـ وايلا

علي نما اشارهاي

جان پدر نظارهاي

ميکشيام اي پسرم

به حالِ من تو چارهاي

گر نظري به من کني

مرهم جان و تن کني

آه بکش که خونِ خود

برون ز اين دهن کني

آه زدي تو آتشم

پور عزيز و مه وشم

چگونه با قدِ خمم

تو را به خيمههاکشم

برس به داد دلِ من

حل بنما مشکلِ من

مزن تو دست و پا پسر

که ميشود قاتلِ من

دلم ز غم روان شده

سرخ که آسمان شده

بخنده گفته دشمنم

حسين بي جوان شده

$

##روضه حضرت عباس

###شام تاسوعا، شام عباس است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

شام تاسوعا، شام عباس است - درشكوفائي، آن گل ياس است

اشک عزا بريزيد شام عزاست امشب//نام حسين و عباس مشکل گشاست امشب

باب الحوائج عبّاس حاجت دهنده ماست//دارنده حوائج حاجت رواست امشب

اي ديده گريه ها کن، اي دل تو ناله ها کن//با سوز دل دعا کن وقت دعاست امشب

اي که دلت شکسته ، غم به دلت نشسته//اي دردمند خسته دردت دواست امشب

باب الحوائج ما ، يا حضرت ابوالفضل//آن دل که از تو دور است دور از خداست امشب

مَرضاي مسلمين را مد نظر بگير تا//اين محفل از وجودش دارالشفاست امشب

دلها همه پريشان ، هر ديده گشته گريان//هر گوشه اي از ايران ، چون کربلا ست امشب

امشب خداي قهار در ماتم علمدار//جن و ملک عزادار ، شام عزاست امشب

امشب شب تاسوعاست ، شب عباس است ، امشب گرفتارها بگويند عباس ، مريض دارها بگويند عباس ، دردمندها بگويند عباس ، دسته جمعي برويم در خانه قمر بني هاشم ، ميوة دل ام البنين ، باب الحوائج است . کسي را نااميد نمي کند . حوائج را در نظر بگيريد ، فرج امام زمان را از خدا بخواهيد ، از امام زمان نقل مي کنند که فرمود : هر جا روضه عموم عباس خوانده شود من سراسيمه مي آيم ، آقا يک نظري به ما کن ، آقا بيا مي خواهم روضه عمو جان ترا بخوانم حود عباس فرمود : روضه مرا اين طوري بخوانيد هر کسي از بالاي بلندي بيفتد ، اول کاري که مي کند دستهايش را جلوي صورتش مي گيرد حايل مي کند تا صورت صدمه نخورد .

اما بميرم براي عباس دست در بدن ندارد در آن حالت يک قت صداي ناله اي شنيد يکي صدا مي زند : پسرم عباس ، تاچشم باز کرد ديد مادرش زهراست .

تا ديد فاطمه مي گويد پسرم ، براي اوّلين بار يک نگاه طرف خيمه ها کرد صدا زد : برادر بيا برادرت را درياب .

زينب مي گويد : يک وقت ديدم رنگ حسين پريد ، يک نگاه طرف خيمه ، يک نگاه طرف ميدان ، با عجله آمد کنار بدن برادر ، صدا زد  عباسم :

تو مرا سيد و سرور خواندي//چه شد اين بار برادر خواندي

صدا زد حسين من :

مادرت فاطمه آمد به سرم//او مرا خواند و صدا زد پسرم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

شب تاسوعا

امشب شب تاسوعا ست ، امشب شب آن آقايي است که غير مسلمانها هم به او متوسل مي شوند ، امشب دست به دامن آن آقايي بزن که دستگير عالم است ، باب الحوائج است .

گفت در عالم خواب خدمت امام زمان رسيدم ، ديدم نامه هايي جلوي آقاست ، آقا نامه ها را بعد از خواندن به کناري مي گذارند . اما بعضي نامه ها را مي خواندند و به چشم مي گذاشتند از آقا پرسيدم ، آقا اين نامه ها چيه ؟

فرمودند : اين نامه ها حاجات محبّان ماست که به امام زاده ها متوسل شده اند . پرسيدم : آقا جان چرا بعضي از اين نامه ها را به چشم مي گذاريد .

فرمودند :آخر اين نامه ها ، حاجاتي است که مرا به عمويم عباس قسم داده اند  .

چه گذشت بر امام حسين ، وقتي آمد کنار بدن غرق به خون برادر ، سر برادر را به دامن گرفت ، خونهاي چشمانش را پاک کرد فرمود : اَلآن اِنکَسَرَ ظَهري ،وَ قَلّت حِيلتي وَ شَمَّت بي عَدوّي

 

خبر شهادت جعفر طيار

الا اي جان من جانان من سقاي طفلانم//الا اي ماه من بي تو غريب اين بيابانم

به خون خويش غلطاني نمي پرسي که من مردم//ز بهر ياريم بر خيز اي خورشيد تابانم

که دردنيا شنيده ساقي لب تشنه اي جانا//مرا در سوگ بنشاندي الا اي راحت جانم

حسينت مانده بي پشت و پناه و لشکر و ياور //ببين با بي کسي اي جان من عازم به ميدانم

جعفر بن ابيطالب (جعفر طيار )برادر اميرالمؤمنين است ، در جبهة جنگ دستهايش را قطع کردند ، جعفر را شهيد کردند ، خبر آوردند اميرالمؤمنين مي آيد رسول خدا به همه سفارش کرد کسي با علي حرف نزند ، داغ برادر سنگين است ، همين که اميرالمؤمنين آمد پيغمبر ، علي را بوسيد ، فرمود: علي جان خدا صبرت بدهد برادرت را کشتند ، دستهايش را جدا کردند تا اين خبر را علي شنيد دست به کمرش زد فرمود : اِ نکسر ظَهري ، وَقَلَّت حيلَتي ،وَشَمَّت بي عَدّوي ، اکنون کمرم شکست ، چاره ام اندک  شد ، دشمنم زبان به سرزنش  من گشود 1.

1 . پرچم دار نينوا ، ص 178 .

 

ام البنين قنداقه عباس را داد دست اميرالمؤمنين

معمولاً وقتي بچه اي به دنيا مي آيد ، اول بابايش را صدا مي کنند خدا به تو فرزندي عطا کرده ، وقتي عباس متولد شد ، مادرش ام البنين قنداقه عباس را داد دست اميرالمؤمنين ،نگاهش به صورت علي است ،

مي خواهد ببيند علي خوشحال مي شود يا نه ، ديد امير المؤمنين خم شد دستهاي عباس را مي بوسد و گريه مي کند . عرضه داشت آقا دستهاي بچه ام مگر طوري است ؟

فرمود : نه ام البنين ، بهترين دستي است که خدا خلق کرده است، من اين دستها را به خاطر خدا

مي بوسم ، آقا چرا گريه مي کني ؟ حضرت قضاياي کربلا و شجاعت عباس ، جدا شدن دستهاي نازنين عباس را براي ام البنين گفتند ، تا شنيد دستهاي عباس در راه حسين از بدن جدا مي شود فوراً از جا بلند شد قنداقه عباس را گرفت از دست مولا ، هي دور سر حسين مي گرداند و مي گويد : عباسم به قربانت شود .

اما عاشقان اباالفضل (حاجت دارها ، مريض دارها ) اينجا علي دستهاي عباس را مي بوسيدوگريه مي کرد

اما کربلا ديدند امام حسين در بين نخلستان پياده شد شيئي را برداشت به چشمانش مي ماليدو مي بوسيد 1

آن دستهاي بريدة عباس برادر بود .

آن نخل به خون تپيده را مي بوسيد//آن مشک ز هم دريده را مي بوسيد

خورشيد کنار علقمه خم شده بود//دستان ز تن بريده مي بوسيد

1. سوگنامه آل محمد ، ص315 .

 

متن روضه حضرت عباس عليه السلام-حاج محمد رضا طاهري

شب عباس،اگه چشمي خداي نكرده،اهل بُكاء هم نيست،يه طوري بايد به شكل بكائين در بياد،اسمش رو تماشاچي نذارن،دست بايد كار كنه،ناله بايد كار كنه،امشب خود خانم حضرت زهرا سلام الله عليها،شخصاً يك به يك،اسم مي نويسه،شب تاسوعا اگه كسي جا بمونه از قلم حضرت زهرا سلام الله عليها واي به حالش.

بسته از خون دلم راه تماشا شده است

تشنگي لب تو حيرت دريا شده است

مادرت ام البنين نيست اگر بر سر تو

همه ي دشت پر از گريه ي زهرا شده است

داغ دست قلم و مشك و علم پيرم كرد

بي تو ناچار ترين ام كمرم تا شده است

توي روضه ي عباس هرچه قدر هم بلند بلند گريه كني،نمي تونه كسي منعت كنه،چرا؟آخه ميگي اربابم ابي عبدالله اينطوري ناله زده،و فبكاء،بكاءً شديدا،هرچه قدر صداي ناله اش بيشتر ميشد،صداي هلهله ها بيشتر،لما قتل العباس،تا با خبر شد ابي عبدالله،هيچ كجا اين عبارت رو نياورده،حتي كنار سفره ي روضه ي علي اكبر، لما قتل العباس، بان الانكسار فى وجه الحسين،يه مرتبه ديدن حسين پير شد،شكسته شد،همه لشكر دارن گوش ميدن،كنار اين بدن چي مي خواد بگه،اين همه دشمن داره شماتت ميكنه، تا ديدن حسين گفت: الان انكسر ظهري،خيال همه راحت شد ديگه كمر حسين شكست،شروع كردن دست زدن،..

بي تو ناچار ترين ام كمرم تا شده است

بين اين لشكر سرمست غرور از بدنت

پاسخ گريه من خنده و هورا شده است

هرچي ميري جلوتر روضه سخت تر ميشه،بايد هم اين طور باشه،ان شاءالله همچين شب هايي كنار حرم اباالفضل،گفت:

قسمتي از سر تو بيخته بر شانه ي من

واي من،چقدر زخم سرت وا شده است

عباسم،داداش،داداش،من امشب از كسي معذرت نمي خوام،آخه در محضر امام زمان(عج)دارم اينطور روضه ميخونم،آقا داره براي عموش گريه ميكنه

اين تمام بدنت نيست علمدار رشيد

چقدر فاصله در قد تو پيدا شده است

اين يه دونه رو بشنو،نمي گم حداقل يك سال براش گريه كن،حداقل فردا كه اومدي،قبل از اينكه روضه برات بخونن،ياد اين بيت بيوفت،اشك بريز،

گرچه بد از روي زين نقش زمينت كرده اند

اما تكه هاي بدنت بر سر ني تا شده است

كاسه ي چشم كجا،حجم سر تير كجا

قربون اون چشات برم،با چشماش  دشمن رو شكار ميكرد،از چشماش مي ترسيدند،خدا برات نياره،هر عضوي از بدن اگر به درد بياد،چشم درد اگه كسي داشته باشه،امير المؤمنين عليه السلام با اون عظمت در يكي از غزوات رسول خدا،نوشتن نود زخم ظاهراً برداشته بود،صبر ميكرد،اما يه وقت رسول خدا اومد ديد،علي داره با اون عظمت گريه ميكنه،داد ميزنه،گفت:چي شده؟ علي جان،پسر عمو چي شده،تو رو اين طور بي تاب نديده بودم؟عرضه داشت يارسوالله،چشمم درد گرفته،دردش امونم رو بريده،پيغمبر ميدونه چه خبره،فرمود:بشين عزيز دلم،از آب دهان مبارك روي چشم پسر عمو كشيد،آروم گرفت،اما اين چشم رو حسين كاري نمي تونه بكنه،مي خواي بفهمي چي شده،كل بيت رو گوش بده

كاسه ي چشم كجا،حجم سر تير كجا

در چشم تو شمشير سه پر جا شده است

اين اولين تير سه شعبه بود،خدا لعنتش كنه،دوميش رو به حلق علي اصغر،سوميش رو به قلب نازنين ابي عبدالله زد،آخرين تير سه شعبه رو هم به گلوي عبدالله زد،همه ي تيرها مسموم بود،كاري بود،كاري بدتر از شمشير كرد،عباس خيلي كار براي من سخته،اما مي خوام اين كار رو بكنم،دليل داره

مي كشم تير من از چشم تو برخيز ببين

چقدر چشم حرامي به حرم وا شده است

روايت ميگه،ابي عبدالله هنوز كنار بدن هست،هنوز ابي عبدالله نرفته،اين نانجيب ها تا عباس رو زمين افتاد،يه نفر از دور داد زد،آي سيد هاشمي كو علمدارت،يعني به عباست مي نازيدي،ديدي ستون خيمه هات افتاد،يه نفر براي اينكه جگر حسين رو بيشتر آتيش بزنه،داد مي زد،هركي مي خواد بره سمت خيمه ها ديگه مي تونه بره،به اندازه ي غيرتت امشب بايد ناله بزني،حسين.......

خيمه ي دختر من بي تو در امنيت نيست

مي دوني چرا عباس؟

سايه ي كعبه ني حرمله پيدا شده است

نقل ميكنند هر شب تو حرم اباالفضل روضه به پا بود،الان هم همينطوره،اگر كسي از راه مي اومد،مهون مي شد، سيد قزويني ادب مي كرد،مي فرمود شما روضه بخونيد،شما منبر بريد،شيخ خراساني از مشهد اومد،رفت بالاي منبر ،منبر خوبي هم رفت،روضه ي خوبي هم خوند،مردم خيلي گريه كردند،بعضي ها خودشون رو زدند،برا همين روضه،روضه ي تير زدن به چشم نازنين قمر بني هاشم،سيد ميگه وقتي شيخ از منبر اومد پايين،اومدم گفتم:آقا چرا همچين روضه هايي كه سند محكمي هم نداره ميخونيد،با دل مردم بازي ميكنيد،شيخ گفت: آقا جان من خيلي سند براش دارم،اما اينجا حرم عمو جان شماست، محل ادب كردنه،سوغاتي روضه شب تاسوعاي اباالفضل برا ما بايد ادب باشه،به بزرگتر ها،به پدر و مادر، آقا جان محل ادبه، من بحثي ندارم،هرچي شما بگيد،سيد ميگه من اومدم خوابيدم،شب در عالم رؤيا،عمو جانم قمر بني هاشم رو ديدم،سلام كردم،آقا با بي اعتنايي جواب سلامم رو دادند،گفتم:آقاجان قربونت برم،يه عمري من خادم حرم شما هستم،يه عمري من نوكري شمارو مي كنم،چرا اين طوري جواب سلامم رو مي ديد؟مگه من بي ادبي كردم؟ديدم آقا با غيظ بيشتر فرمود:سيد مگه تو بودي ببيني كربلا با ما چه كردند،روضه اي كه شيخ خونده،من خودم برات كامل ميكنم،وقتي تير به چشمم زدن،سوار بر اسب بودم،دست در بدن نداشتم بخوام تير رو از چشمم بيرون بكشم،روي اسب پاهام رو بالا بردم،سرم رو پايين آوردم،مي خواستم تير رو مابين پاهام قرار بدم،سرم رو بالا بكشم،تير از چشمم بيرون بياد،در همين اثناء كلاه خود،از سرم افتاد،راه باز شد،يه وقت ديدم يه نانجيبي با عمود آهن.......» يه جاي ديگه به شيخ كاظم سبتي فرموده،فرموده:« شيخ كاظم بگو، هر سواري بخواد از اسب رو زمين بيوفته،اول دستاش رو جلو ميآره،صورت آسيب نبينه،اما من دست در بدن نداشتم،با صورت رو زمين افتادم»،حسين...اشكات رو كف دستت بگير ،شب ،شب دعاكردن برا فرج آقاست، اللهم عجل لوليك الفرج...

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###اي سپهركرم وجود وسخا ياعباس

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

بپاس پاسداري حريم کبريا عباس 

به همراه حسين آمد بدشت کربلا عباس

ز بسکه داشت اُلفت بافروغ چشم پيغمبر

نمي شد ازحسين خويشتن آني جدا عباس

بپاس حرمت زهرا بغير ازسيد ومولا

نکردي تا دم آخر برادر را صدا عباس

گرفت اذن از برادر رفت ميدان تا که آب آرد

براي کودکان تشنه از راه وفا عباس

درون آب رفت وتشنه لب از آب بيرون شد

بپاس تشنگي خامس ال عبا عباس

کنار علقمه از صدر زين نقش زمين گرديد

گذشت از هستي خود در ره دين خدا عباس

روزي که عباس به دنيا آمد ام البنين مادرش بسيار خوشحال شد اما وقتي قنداقه نوزاد را در آغوش علي گذاشت حضرت دستها ي کوچک عباس را ازقنداقه بيرون آورد وبا ديدنش اشک ريخت ...مادرعباس بانگراني سؤال نمود آيا دست فرزندم عيبي دارد؟ فرمود هيچ عيبي ندارد؛ بلکه اين دستها بهترين دستهاست. اما اين دستها .......ازبدن جدا مي شود.

عزاداران!

تاحالا شده که منتظر آمدن کسي باشيد، اما عزيزت، پسرت، برادرت، و... نيايد؟

هرچه صبر مي کني و منتظر مي ايستي خبري نمي شود. نگران مي شوي بلند مي شوي مي آيي داخل حياط خانه، دلت آرام نمي گيرد، مي روي در کوچه دلت آرام نمي گيرد، خدايا چرا نيامددير کرد؟! مي آيي داخل کوچه و خيابان هر وسيله اي که مي آيد نگاه مي کني....

امام حسين و برادرش عباس عليهما السلام به دنبال آب رفتند اما دير کرده بودند. زن و بچه ها نتواستند آرام بگيرند. از خيمه بيرون آمده بودند، جلوي درب خيمه ها صف کشيده بودند منتظرند عمو بيايد. يک وقت ديد امام حسين تنها آمد؛ با پاي پياده، دست به کمر و...

پرکرد مشک وپس کفي از آب برگرفت - مي خواست تا که نوشد از آن آب خوش گوار

آمد به يادش ازجگر تشنه ي حسين - چون اشک خويش ريخت زکف آب وشد سوار

شدبالبان تشنه از آب روان برون - دل پر زجوش ومشک به دوش آن بزرگوار

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###عشــاق چــون به درگهِ معشوق رو کنند

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

عشــاق چــون به درگهِ معشوق رو کنند - از آب ديـدگان تنِ خود شستشو کنند

اول قــدم ز جــان و ســرِ خــويـش بگذرند - واز خون دل تهيهي غسل و وضو کنند

از تيغ دوست بر تـنشان زخــمــي ار رســد - آن زخـم را ز سـوزن مــژگان رفو کنند

قربانِ عاشقي که شهيدان کــوي عشق - در روز حــــشــر رتــبـهي او آرزو کنند

عــبــاس نــامــدار کـــه شـاهـــان روزگار - از خـــاک کــوي او طــلــب آبــرو کنند

ميرابِ آب بود و لب تشـنـه جــان سپـــرد - مي خواست آب کوثرش اندر گلو کنند

بي دست ماند و داد خدا دست خود به او - آنـان کـه مـنـکـرنـــد بگو رو به رو کنند

گر دست او نـه دست خداييست پس چرا - از شــاه تــا گدا همه روسوي او کنند

درگاه او چون قـبـلهي ارباب حـاجـت است - بـاب الــحوائجش همه جا گفتگو کنند

ذاکر براي آن که مـسمي به اسم اوست - امــيــد آن کــه عـاقـبتش را نکو کنند

سيدعباس جوهري

عبّاس بن على عليهالسلام پرچمدار لشکر امام حسين عليه السلام بود. هنگامى که ديد تمام ياران و برادران و عموزادگان شربت شهادت نوشيدند، گريست و به شوق ديدار پروردگار جلو آمد و پرچم را بر گرفت و از برادرش امام حسين عليه السلام اجازه ميدان خواست.

امام عليهالسلام (که از فراق برادر سخت ناراحت بود) به سختى گريست به گونه‏اى که محاسن شريفش از اشک ديدگانش‏، تر شد، و فرمود: «يا أَخي کُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْکَري وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ يَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ»

برادر جان! تو نشانه (شکوه و عظمت و) برپايى سپاه من و محور پيوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى (و شهيد شوى)، جمعيّت ما پراکنده، و ويران مى‏شود.

عبّاس عليهالسلام عرض کرد: «فِداکَ رُوحُ أَخيکَ يا سَيِّدي! قَدْ ضاقَ صَدْري مِنْ حَياةِ الدُّنْيا، وَ أُريدُ أَخْذَ الثَّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِينَ»

جان برادرت فدايت، اى سرورم! سينه‏ام از زندگانى دنيا به تنگ آمده است، مى‏خواهم از اين منافقان انتقام (آن خون‏هاى پاک را) بگيرم.

امام عليهالسلام فرمود: «إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الْأَطْفالِ قَليلًا مِنَ الْماءِ»

اينک که آهنگ ميدان دارى براى اين کودکان، آبى تهيّه کن.

حضرت عبّاس عليهالسلام رهسپار ميدان شد و آنان را موعظه کرد و از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نبخشيد.

به نزد برادرش بازگشت و ماجرا را گزارش داد، که ناگهان صداى العطش کودکان به گوشش رسيد، بى درنگ بر اسب شد و نيزه و مشک را برداشت و به سوى فرات روانه شد.

چهار هزار تن از مأموران فرات، آن حضرت را محاصره کردند و هدف نيزه‏ها قرار دادند ولى آن حضرت دلاورانه لشکر دشمن را شکافت و هشتاد نفر از آنان را به خاک هلاکت افکند و وارد فرات شد.

«فَلَمَّا أَرادَ أَنْ يَشْرَبَ غُرْفَةً مِنَ الْماءِ ذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلَأَ الْقِرْبَةَ»

هنگامى که خواست مقدارى آب بياشامد تشنگى امام حسين عليهالسلام و اهل‏بيتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ريخت، مشکش را پر کرد. (بحارالانوار علامه مجلسي، ج 45 ص 41)

آنگاه مشک را بر دوش راست خود نهاد و به‏ سوى خيمه رهسپار شد و چنين گفت:

يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونِي /  وَبَعْدَهُ لا کُنْتِ أَنْ تَکُونِي‏ / هذا حُسَيْنٌ وارِدُ الْمَنُونِ / وَتَشْرَبينَ بارِدَ الْمَعينِ / هَيْهاتُ ما هذا فِعالُ دينِي‏ / وَلا فِعالُ صادِقِ الْيَقينِ

اى نفس (عباس)! زندگى پس از حسين عليهالسلام خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى.

اين حسين است که شربت مرگ مى‏نوشد و تو مى‏خواهى آب سرد و گوارا بنوشى؟!

هيهات! چنين کردارى، از آيين من نيست و نه کردار شخص راست باور.

سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس دليرانه در آن ميان حمله مى‏کرد و اين رجز را مى‏خواند:

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ رَقا / حَتَّى أُوارى‏ فِي الْمَصاليتِ لَقا / نَفْسِي لِسِبْطِ الْمُصْطَفى‏ الطُّهْرِ وَقا / إِنِّي انَا الْعَبَّاسُ اغْدُو بِالسَّقا / وَلا أَخافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقى‏

هنگامى که مرگ فرا رسيد، مرا از آن باکى نيست، تا آن هنگام که شمشيرها مرا در خاک افکنند.

من جانم را سپر فرزند زاده پيامبر پاکيزه خوى قرار داده‏ام، من همان عباسم که سمت سقائى دارم، و از سختىِ نبرد، واهمه‏اى ندارم. (اعيان الشيعه، ج 1 ص 608 ؛ و نگاه شود به: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 و بحارالانوار ج 45 ص 40)

دشمن خود را باخته بود، توانِ مقابله رويارو با آن حضرت را نداشت، لذا پشت درختها کمين کرده بودند. «نوفل ازرق» دست راست قمر بنى‏هاشم را قطع نمود و آن جناب مشک را به دوش چپ نهاد و پرچم و شمشير را به دست چپ گرفت و اين رجز را خواند:

وَاللَّهِ إنْ قَطَعْتُمُ يَميني / إِنِّي أُحامِي أَبَداً عَنْ دينِي‏ / وَ عَنْ إِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ / نَجْلِ الْنَّبِيِّ الطَّاهِرِ الْأَمينِ‏

به خدا سوگند! اگر چه دست راستم را قطع نموديد، ولى من پيوسته از دينم حمايت مى‏کنم و از امامى صادق الايمان که فرزند پيامبر پاک و امين است، حمايت مى‏کنم.

آنگاه «نوفل ارزق» و «حکيم بن طفيل» از کمينگاه بر آن حضرت حمله کردند و دست چپ او را از بدن جدا کردند. آن حضرت پرچم را به سينه خود چسبانيد و اين رجز را خواند:

يا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکُفَّارِ / وَأَبْشِري‏ بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ / مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسارِي‏ / فَأَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النَّار

اى نفس! از کفار هراسى نداشته باش، تو را بشارت باد بر رحمت خداوند جبران کننده و هم‏ نشينى با پيامبر بزرگ و برگزيده. اينان دست چپم را به ستم قطع کردند، خدايا حرارت آتش را به آنان بچشان. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 و بحارالانوار، ج 45 ص 40)

آنگاه، مشک را به دندان گرفت، چيزى نگذشت که تيرى بر مشک اصابت کرد و آبهاى آن فرو ريخت.

تير ديگرى بر سينه مبارکش اصابت کرد و بعضى نوشته‏اند تيرى بر چشم حضرت نشست و مردى از قبيله تميم با عمود آهنين بر فرق مبارکش زد که از اسب به زمين افتاد. «وَنادى‏ بِأعْلى‏ صَوْتِهِ: أَدْرِکْني‏ يا أَخِي» با صداى بلند فرياد زد: برادر مرا درياب. (ابصار العين، ص 30)

هنگامى که امام حسين عليهالسلام بر بالينش رسيد وى را شهيد ديد، پس گريست.

همچنين نقل شده است: هنگامى که عباس عليهالسلام شهيد شد امام حسين عليهالسلام فرمود: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْري وَقَلَّتْ حِيلَتي» اينک کمرم شکست و راه چاره بر من محدود شد.

آنگاه گريست و اين اشعار را خواند:

تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِکُمْ / وَ خالَفْتُمْ دينَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ / أَما کانَ خَيْرُ الرُّسُلِ أوْصاکُمْ بِنا / أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ / أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّي دُونَکُمْ / أما کانَ مِنْ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ أحْمَدَ / لُعِنْتُمْ وَ أُخْزيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ / فسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ

اى بدترين مردم! با ستمکارى خويش بر ما تعدّى کرديد، و با آيين پيامبر خدا محمّد صلى الله عليه و آله مخالفت ورزيديد.

آيا بهترين پيامبر، سفارش ما را به شما نکرده بود؟ آيا ما از نسل پيامبر راستين نيستيم؟

آيا جز اين است که حضرت زهرا عليهاالسلام مادر من است نه شما؟ آيا او از نسل بهترين انسان‏ها نبود؟

به سبب جنايتى که مرتکب شديد ملعون و خوار گشتيد، و به زودى گرفتار آتش شعله‏ور الهى خواهيد شد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 40 ؛ عاشورا ريشهها، انگيزهها، رويدادها، پيامدها، ص 493

 

نور قمر:

اي گل سرخ گلستان ولا عباس - از تو بگرفته جهان امشب صفا عباس

با صفا عالم شد ز بوي تو - گشته روشن از نور روي تو

اي گل گلزار زهرا يا ابوفاضل - يا ابوفاضل يا ابوفاضل

اي که زهرا و علي را نور عيني تو - ياور و يار و علمدار حسيني تو

از ازل دلها گشته پا بستت - زد علي امروز بوسه بر دستت

از تن افتد چونکه فردا يا ابوفاضل - يا ابوفاضل يا ابوفاضل

اي که عشق و معرفت از تو ادب دارد - روز عاشورا حسين نامت به لب دارد

گر نبود آنجا مادرت عباس  فاطمه آمد در برت عباس

چون فتادي روي صحرا يا ابوفاضل - يا ابوفاضل يا ابوفاضل

$

###بپاس پاسداري حريم کبريا عباس

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

بپاس پاسداري حريم کبريا عباس 

به همراه حسين آمد بدشت کربلا عباس

ز بسکه داشت اُلفت بافروغ چشم پيغمبر

نمي شد ازحسين خويشتن آني جدا عباس

بپاس حرمت زهرا بغير ازسيد ومولا

نکردي تا دم آخر برادر را صدا عباس

گرفت اذن از برادر رفت ميدان تا که آب آرد

براي کودکان تشنه از راه وفا عباس

درون آب رفت وتشنه لب از آب بيرون شد

بپاس تشنگي خامس ال عبا عباس

کنار علقمه از صدر زين نقش زمين گرديد

گذشت از هستي خود در ره دين خدا عباس

متن روضه شهيد مطهري براي ابوالفضل العباس عليهالسلام

تقريباً يک سنتى است که در تاسوعا ذکر خيرى از وجود مقدس ابوالفضل العبّاس (سلام اللَّه عليه) مى‏شود. مقام جناب ابوالفضل بسيار بالاست. ائمّه ما فرموده‏اند: «انَّ لِلْعَبّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ يَغْبَطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ» عبّاس مقامى نزد خدا دارد که همه شهدا غبطه مقام او را مى‏برند.

در شب عاشورا اول کسى که نسبت به اباعبداللَّه اعلام يارى کرد، همين برادر رشيدش ابوالفضل بود... آنچه که در تاريخ مسلم است، ابوالفضل بسيار رشيد، بسيار شجاع، بسيار دلير، بلند قد و خوشرو و زيبا بود (وَ کانُ يُدْعى‏ قَمَرَ بنى هاشم) که او را «ماه بنى هاشم» لقب داده بودند.

اينها حقيقت است. شجاعتش را البته از على عليهالسلام به ارث برده است. داستان مادرش حقيقت است که على به برادرش عقيل فرمود: عقيل! زنى براى من انتخاب کن که «وَلَدَتْهَا الْفُحولَةُ» از شجاعان به دنيا آمده باشد. «لِتَلِدَ لى فارِساً شُجاعاً» دلم مى‏خواهد از آن زن فرزند شجاع و دليرى به دنيا بيايد. عقيل، امّ البنين را انتخاب مى‏کند و مى‏گويد اين همان زنى است که تو مى‏خواهى. تا اين مقدار حقيقت است. آرزوى على در ابوالفضل تحقق يافت.

روز عاشورا مى‏شود، بنابر يکى از دو روايت، ابوالفضل مى‏آيد جلو، عرض مى‏کند برادر جان، به من هم اجازه بفرماييد، اين سينه من ديگر تنگ شده است، ديگر طاقت نمى‏آورم، مى‏خواهم هرچه زودتر جان خودم را قربان شما کنم.

من نمى‏دانم روى چه مصلحتى- خود ابا عبداللَّه بهتر مى‏دانست- فرمود: برادرم! حالا که مى‏خواهى بروى، پس برو بلکه بتوانى مقدارى آب براى فرزندان من بياورى. (اين را هم عرض کنم لقب «سقّا» (آب‏آور) قبلًا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون يک نوبت يا دو نوبت ديگر در شبهاى پيش ابوالفضل توانسته بود برود، صف دشمن را بشکافد و براى اطفال ابا عبداللَّه آب بياورد. اين‏جور نيست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ خير، سه شبانه روز بود که [از آب‏] ممنوع بودند، ولى در اين خلال توانستند يکى دو بار آب تهيه کنند. از جمله در شب عاشورا تهيه کردند، حتى غسل کردند، بدنهاى خودشان را شستشو دادند). فرمود: چَشم.

حالا ببينيد چه منظره باشکوهى است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاورى است، چقدر انسانيّت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت است، چقدر فداکارى است! يکتنه خودش را به اين جمعيت مى‏زند.

مجموع کسانى را که دور اين آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته‏اند. خودش را وارد شريعه فرات مى‏کند. اسب خودش را داخل آب مى‏برد.

اين را همه نوشته‏اند: اول، مشکى را که همراه دارد پر از آب مى‏کند و به دوش مى‏گيرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است، همين طورى که سوار است تا زير شکم اسب را آب گرفته است، دست مى‏بَرد زير آب، مقدارى آب با دو مشت خودش تا نزديک لبهاى مقدس مى‏آورد. آنهايى که از دور ناظر بوده‏اند گفته‏اند اندکى تأمل کرد، بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد. آبها را روى آب ريخت. آنجا کسى ندانست که چرا ابوالفضل آب نياشاميد، اما وقتى بيرون آمد يک رجزى خواند که در اين رجز مخاطبْ خودش بود نه ديگران. از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد. ديدند در رجزش دارد خودش را خطاب مى‏کند، مى‏گويد:

يا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسينِ هونى / وَ بَعدَهُ لاکُنْتُ انْ تَکونى‏ / هذَا الْحُسَيْنُ شارِبُ الْمَنونِ / وَ تَشْرَبينَ باردَ الْمَعينِ‏ / هيهاتَ ما هذا فِعالُ دينى / و لافعالُ صادقِ الْيَقينِ

اى نفس ابوالفضل! مى‏خواهم ديگر بعد از حسين زنده نمانى. حسين دارد شربت مرگ مى‏نوشد، حسين با لب تشنه در کنار خيمه‏ها ايستاده است و تو مى‏خواهى آب بياشامى؟! پس مردانگى کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات کجا رفت؟ همدلى کجا رفت؟ مگر حسين امام تو نيست؟ مگر تو مأموم او نيستى؟ مگر تو تابع او نيستى؟

هرگز دين من به من اجازه نمى‏دهد، هرگز وفاى من به من اجازه نمى‏دهد. ابوالفضل در برگشتن مسير خودش را عوض کرد، خواست از داخل نخلستان برگردد (قبلًا از راه مستقيم آمده بود) چون مى‏دانست همراه خودش يک امانت گرانبها دارد. تمام همّتش اين است که اين آب را به سلامت برساند، براى اينکه مبادا تيرى بيايد و به اين مشک بخورد و آبها بريزد و نتواند به هدف خودش نائل شود.

در همين حال بود که يکمرتبه ديدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه‏اى پيش آمده است. فرياد کرد:

وَاللَّهِ انْ قَطَعْتُموا يَمينى / انّى احامى ابَداً عَنْ دينى‏ / وَ عَنْ امامٍ صادِقِ الْيَقينِ / نَجْلُ النَّبِىِّ الطّاهِرِ الْامينِ‏

به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع کنيد، من دست از دامن حسين بر نمىدارم.

طولى نکشيد که رجز عوض شد:

يا نَفسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکُفّارِ / وَابْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ / مَعَ النَّبِىِّ السَّيِّدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعوا بِبَغْيِهِمْ يَسارى

در اين رجز فهماند که دست چپش هم بريده شده است. اين گونه نوشته‏اند: با آن هنر فروسيّتى که [در او] وجود داشته است، به هر زحمت بود اين مشک آب را چرخاند و خودش را روى آن انداخت. ديگر من نمى‏گويم چه حادثه‏اى پيش آمد، چون خيلى جانسوز است.

در ميان کسانى که اباعبداللَّه عليه السلام خود را به بالين آنها رسانيد، هيچ کس وضعى دلخراش‏تر و جانسوزتر از برادرش اباالفضل العبّاس براى او نداشت؛ برادرى که حسين عليه السلام خيلى او را دوست مى‏دارد و يادگار شجاعت پدرش اميرالمؤمنين است.

در جايى نوشته‏اند اباعبداللَّه عليهالسلام به او گفت: برادرم «بِنَفْسى انْتَ» عبّاس جانم! جان من به قربان تو.

اين خيلى مهم است. عباس در حدود بيست و سه سال از اباعبداللَّه عليه السلام کوچکتر بود (اباعبداللَّه 57 سال داشتند و عبّاس يک مرد جوان 34 ساله بود). اباعبداللَّه به منزله پدر اباالفضل از نظر سنّى و تربيتى به شمار مى‏رفت، آنوقت به او مى‏گويد: برادر جان! «بِنَفْسى انْتَ» اى جان من به قربان تو!.

اباعبداللَّه کنار خيمه منتظر ايستاده است. يک وقت فرياد مردانه اباالفضل را مى‏شنود.

وقتى که حسين عليهالسلام به بالاى سر او مى‏آيد، مى‏بيند دست در بدن او نيست، مغز سرش با يک عمود آهنين کوبيده شده و به چشم او تير وارد شده است.

بى جهت نيست که گفته‏اند: «لَمّا قُتِلَ الْعَبّاسُ بانَ الْانْکِسارُ فى وَجْهِ الْحُسَيْنِ» عبّاس که کشته شد، ديدند چهره حسين شکسته شد. خودش فرمود: «الْانَ انْقَطَعَ ظَهْرى وَ قَلَّتْ حيلَتى».

امّ البنين مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولى در کربلا نبود، در مدينه بود. در مدينه بود که خبر به او رسيد که در حادثه کربلا قضايا به کجا ختم شد و هر چهار پسر تو شهيد شدند.

اين بود که اين زن بزرگوار به قبرستان بقيع مى‏آمد و در آنجا براى فرزندان خودش نوحه سرايى مى‏کرد. نوشته‏اند اينقدر نوحه سرايى اين زن دردناک بود که هر که مى‏آمد گريه مى‏کرد، حتى مروان حکم که از دشمن ترين‏ دشمنان بود.

اين زن گاهى در نوحه سرايى خودش همه بچه هايش را ياد مى‏کند و گاهى بالخصوص ارشد فرزندانش را. ابوالفضل، هم از نظر سنى ارشد فرزندان او بود، هم از نظر کمالات جسمى و روحى.

من يکى از دو مرثيه‏اى را که از اين زن به خاطر دارم براى شما مى‏خوانم. به‏طور کلى عربها مرثيه را خيلى جانسوز مى‏خوانند. اين مادر داغديده در اين مرثيه جانسوز خودش گاهى اين گونه مى‏خواند، مى‏گويد:

يا مَنْ رَأَى الْعَبّاسَ کَرَّ عَلى‏ جَماهيرِ النَّقَدِ  /  وَ وَراهُ مِنَ ابْناءِ حَيْدَرَ کُلُّ لَيْثٍ ذى لَبَدٍ / انْبِئْتُ أنَّ ابْنى اصيبَ بِرَأْسِهِ مَقْطوعَ يَدٍ  / وَيْلى عَلى‏ شِبْلى امالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ / لَوْ کانَ سَيْفُکَ فى يَدَيْکَ لَما دَنى‏ مِنْکَ احَدٌ

مى‏گويد اى چشم ناظر، اى چشمى که در کربلا بودى و آن مناظر را مى‏ديدى، اى کسى که در کربلا بودى و مى‏ديدى، اى کسى که آن لحظه را تماشا کردى که شير بچه من ابوالفضل از جلو، شيربچگان ديگر من پشت سرش بر اين جماعت پست حمله برده بودند، اى چنين شخصى، اى حاضر وقعه کربلا، براى من يک قضيه‏اى نقل کرده‏اند، من نمى‏دانم راست است يا دروغ، آيا راست است؟

به من اين‏جور گفته‏اند، در وقتى که دستهاى بچه من بريده بود، عمود آهنين به فرق فرزند عزيز من وارد شد، آيا راست است؟ بعد مى‏گويد ابوالفضل، فرزند عزيزم! من خودم مى‏دانم اگر تو دست مى‏داشتى مردى در جهان نبود که با تو روبرو بشود. اينکه آمدند چنين جسارتى کردند براى اين بود که دستهاى تو از بدن بريده شده بود.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : مجموعه ‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏17 ص 97 و 260 و 360

$

###اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم

چرا در خيمه سلطان قدم دارم چه غم دارم

سياهي دور شو از خرگه سلطان مظلومان

که شير بيشه ايجادم و پاس حرم دارم چه غم دارم

اگر زير و زبر سازم تمام ملک امکان را

من از سلطان مظلومان رقم دارم چه غم دارم

کشيدم دست و دل از اين جهان و عالم امکان

حريم قرب حق را محترم دارم چه غم دارم

اگر از تيغ ابرو غارت دلها کنم امروز

که اين سرمايه از فخر امم دارم چه غم دارم

بحمدالله و المنه که من سقاي طفلانم

ولي اين منصب شاهانه از فخرامم دارم چه غم دارم

بود اين افتخار من برغم کوري دشمن

که برکف سر براي مظهر جود و کرم دارم چه غم دارم

الا اي اهل اي ال صد کاره زبانها را فرو بنديد

بخواب نازناموس خدا در اين حرم دارم چه غم دارم

لب عطشان اگر جان بسپرم در رهگذار دوست

بجان دوست در ملک بقا بحر کرم دارم چه غم دارم

سرم گرم زيب ني گردد چو مهر عالم امکان

بزيب نيزه مي بينم جهاني را خدم دارم چه غم دارم

اگر در بحر عصيان غرق باشد قطره مي گويد

علي دارم حسن دارم حسين دارم چه غم دارم

قطره

هنگامي که پيامبر(ص) شفاعت باب الحوائج را قبول کرد

مرد صالح و اهل خيرى در کربلا زندگى ميکرد که فرزندش مرض سختى مى گيرد، هر چه حکيم و دوا مىکند نتيجه اى نمى گيرد، در آخر متوسل به ساحت مقدس حضرت ابوالفضل العباس(ع) مىشود.

فرزند مريض را به حرم مطهر آورده و به ضريح مىبندد و مىگويد: يا ابوالفضل! من ديگه از معالجه اش خسته شدم، هر جا که بردمش جوابم کردند، تو باب الحوائجى و از خدا شفاى اين بچه را بخواه ...!

صبح روز بعد يکى از دوستانش پيش او ميآيد و ميگويد: براى شفاى بچه ات ديشب خواب ديدم، گفت : چه خوابى ديدى؟ گفت: خواب ديدم که آقا قمر بنى هاشم(ع) براى شفاى فرزندت دعا ميکرد و از خدا شفاى او را مىخواست.

در اين بين ملکى از طرف رسول خدا(ص) خدمت آن حضرت مشرف شد و گفت: حضرت رسول خدا(ص) مىفرمايد: عباسم درباره شفاى اين جوان شفاعت نکن، زيرا پيمانه عمر او تمام شده و مرگش رسيده است.

حضرت به آن ملک فرمود: تشريف ببريد به حضرت رسول الله(ص) بفرماييد: عباس بن على سلام مىرساند و مىگويد: به وسيله شما از خدا تقاضاى شفاى اين مريض را مىکنم و درخواست دارم که او را مورد عنايت قرار دهيد.

ملک رفت و برگشت و همان سخن قبل را گفت که اجل او رسيده است.

باز آقا قمر بنى هاشم(ع) سخنان خود را تکرار فرمود، اين گفت وگو سه مرتبه تکرار شد، مرتبه چهارم که ملک حرف قبليش را ميزد، آقا ابوالفضل(ع) فرمود: برو سلام مرا به رسول الله برسانيد و بگوييد مرا ابوالفضل مىگويند: مگر خداوند مرا باب الحوائج نخوانده است؟ مگر مردم مرا به اين شهرت نمى شناسند؟

مردم به خاطر اين اسم به من متوسل مى شوند و به وسيله من شفاى مريضهايشان را از خدا مى خواهند حالا که اين طور است پس اسم باب الحوائجى را از من بگيرد تا مردم ديگر مرا باب الحوائج نخوانند.

تا اين پيام به پيغمبر(ص) رسيد، حضرت تبسمى کرد و فرمود: برو به عباسم بگو خدا چشم ترا روشن کند تو هميشه باب الحوائجى و براى هر کس که ميخواهى شفاعت کن و خداوند متعال به برکت تو اين بچه را شفا فرمود.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

ماجراي داش علي مست و روضه حضرت عباس(ع)

يکى از جاهلهاى محل ما «داش على» بود که چند سال پيش فوت شد، در زمان حياتش يک روز من از توى بازار رد مى شدم، ديدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقويش را هم دستش گرفته و يک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشين و اتومبيل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواري حضرت سيدالشهدا(ع) مىرفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا ديد و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پياده شو، پياده شدم، گفت: کجا مىروى؟

ديدم مست مست است و بايد با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مى روم!

گفت: يک روضه ابوالفضل همين جا برايم بخوان، چون چاره اى نداشتم، يک روضه اباالفضل(ع ) برايش خواندم، داش على بنا کرد گريه کردن، اشکها روى گونه اش مى غلتيد و روى زمين مى ريخت، چاقويش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهميدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبه اش شده بود.

چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب ديدم، حال او را پرسيدم، مثل اينکه مى دانست مى خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم، گفت: راستش اين است که تا آمدند از من سؤالهايي بکنند، سقائى آمد ـ مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود ـ و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشيد.

 

شربتي که حضرت عباس(ع) به يک طلبه داد

در مدرسه باقريه درب کوشک اصفهان بودم که با شيخ پيرمردى از اهل خوزستان آشنا شدم به او گفتم: از کراماتى که از آقا حضرت اباالفضل(ع) با چشم خود ديده است، براي من نقل کند.

گفت: من وقتى که جوان بودم هر چه درس مى خواندم توى مغزم نمى رفت تا اينکه يک روز خواندم که طلبه اى هر چه درس مىخواند نمى فهميد و درس نخوانده مىخواست عالم شود، متوسل به حضرت اباالفضل(ع) مىشود تا اينکه يک شب خواب مىبيند حضرت چوب در دست دارد و او را مىخواهد بزند، حضرت به او فرمود: بايد بروى درس بخوانى، از خواب بيدار مىشود و دنبال درس را مىگيرد و از علما مىشود.

تا اين داستان را ديدم دلم شکست و گريه زيادى کردم و بعد خوابم برد، در عالم خواب ديدم آقا حضرت اباالفضل(ع) مقدارى شربت به من عنايت فرمود، وقتى که از خواب بيدار شدم و رفتم سر کتاب ديدم همه را متوجه مىشوم، هنگامى که سر درس رفتم از استادم اشکال مى گرفتم.

يک روز از بس از استادم اشکال گرفتم از دستم خسته شد، بعد از درس در گوشم فرمود: آنچه که حضرت اباالفضل(ع) به تو داده به من هم عنايت کرده است، اين قدر سر درس اشکال تراشى نکن!

 

داستان سقاخانه اي که مال کاسب بود و مغازه مال حضرت عباس(ع)!

کاسبى در بازار اصفهان مغازه اى داشت و کنار مغازه اش سقاخانه اى به نام «آقا اباالفضل(ع)» بود، او چون علاقه زيادى به حضرت عباس(ع ) داشت، مىگفت: آقاجان من به عشق شما اين سقاخانه را تميز مىکنم و از آن به خوبى نگهدارى مى کنم و آن را آب مىکنم که مردم جگر داغ شده، از آن بياشامند و بياد لب تشنه برادرت حسين(ع ) و فداکارى و ايثار و وفاى شما بيفتند و شما هم در عوض مغازه مرا نگهدارى کن که يک وقت سارق و دزد به آن نزند.

هر روز کارش اين بود که سقاخانه حضرت اباالفضل(ع) را تميز مىکرد و آب در آن مىريخت و يخ مىگذاشت و مردم لب تشنه از آن مى آشاميدند و مىرفتند، يک روز صبح به مغازه آمد و مشاهده کرد که تمام لوازم مغازه را دزديده اند، خيلى ناراحت شد، صدا زد: يا اباالفضل! من سقاخانه ات را تميز مى کردم، آب مىريختم، يخ مى گذاشتم، اين قدر به شما علاقه داشتم و محبت مىکردم و مردم را به ياد شما و برادرت حسين(ع) مىانداختم، حالا بايد دزد مغازه مرا بزند، اگر مال من برنگردد، ديگر نه من و نه تو...!

با عصبانيت به خانه بر مىگردد، روز بعد به مغازه ميآيد و مشاهده مى کند تمام لوازم و اجناس مغازه اش سر جايش برگشته و دو نفر دم دَرِ مغازه ايستاده اند و رنگ صورتشان زرد است و مضطربند تا چشمشان به صاحب مغازه مى افتد به دست و پاى او مى افتند و مى گويند: اى آقا! ما را ببخش، چون آقا حضرت اباالفضل(ع) رضايت شما را خواسته و الا ما هلاک خواهيم شد.

 

حضرت زهرا(س) قمر بنيه اشم را فرزند خود ميداند

يکى از آقايان کربلايى روزى دو يا سه مرتبه به زيارت حضرت سيدالشهدا(ع) مى رفت و روزى يک مرتبه به زيارت حضرت عباس(ع) مىآمد، يک شب در عالم رؤيا حضرت فاطمه زهرا(س) را زيارت مىکند و محضر مقدس آن حضرت شرفياب مىشود و سلام مى کند، حضرت به او اعتنايى نمى کند.

عرض مىکند: اى سيده من! تقصير من چيست ؟ از من چه قصورى سر زده که مورد بى اعتنايى شما قرار گرفتم ؟!

حضرت(س) فرمود: به خاطر اينکه تو به زيارت فرزندم بى اعتنايى کردى.

مىگويد: اتفاقاً من روزى دو سه مرتبه به زيارت فرزند گرامى شما مىروم.

حضرت(س) فرموده بودند: بله! فرزندم حسين را زيارت مىکنى، ولى فرزندم ابوالفضل العباس(ع) را يک مرتبه به زيارتش مىروى، من مايلم اين فرزندم را مانند فرزندم حسين زيارت کنى.

$

###اي که آئينه ي ايثار توئي

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

اي که آئينه ي ايثار توئي - به همه سيد و سالار توئي

در ره عشق وفادار توئي - ياور عترت اطهار توئي

دل ما آينه دار غم توست - اين عزا خانه پر از ماتم توست

علقمه چشمه ي اسرار تو بود - علقمه عاشق ديدار تو بود

علقمه شاهد پيکار تو بود - علقمه ساحل ايثار تو بود

تو کفن پوش گل فاطمه اي - تو شهيد چمن علقمه اي

اي به راه شرف و عشق امين - وي که زنده شده از سعي تو دين

لاله از داغ تو شد خاک نشين - ز روي زين که فتادي به زمين

بانگ جانسوز تو بر خيمه رسيد - دل سالار شهيدان لرزيد

خون ز چشمان تو بيرون مي ريخت - تير برحالت تو خون مي ريخت

جان به قربان تو و آئينت - که حسيني ست مرام و دينت

به تو و آن بدن خونينت - فاطمه آمده بر بالينت

از سنگين ترين و سخت ترين مصائب کربلا، شهادت وجود مبارک قمر بني هاشم(ع) است. شخصيت و عظمت و شهادت او را کتاب شريف ارشاد، بحار، فرصان الهيجا، پيشواي شهيدان، مقتل مقرّم، معالي السبطين، کبريت احمر بيرجندي، اعيان الشيعه و منتهي الآمال و مقتل ابومخنف و منتخب طريحي نقل کردند.

اميرالمؤمنين به برادرشان عقيل که آگاه به انساب عرب بود فرمود: (اُريدُ مِنکَ أن تَخطِبَ لي إمرَآةً مِن ذَوِي البُيوتِ وَ الحَسبِ وَ النَّسَبِ وَ الشُّجاعَة) علاقه دارم زني را براي من خواستگاري کني، خانواده دار، داراي حسب و نسب و شجاعت، (لِکَي اُصيبَ مِنها وُلدا) فرزنداني از او براي من به عمل بيايد، (يَکونُ شجاعاً عضُدا) که شجاع و قوي باشند، (يَنصُرَ وَلَديَ الحُسَين) که فرزندم حسين را ياري کنند. (لِيُواسيهِ لِنَفسِهِ في طَفِّ کَربلا) که عقيل حضرت فاطمه کلاويّه ملقب به امّ البنين را براي حضرت خواستگاري کردند. چهار پسر براي اميرالمؤمنين آورد. قمر بني هاشم، عبدالله، جعفر، عثمان.

کتاب هايي که ذکر کردم، بعضي هايشان نوشته اند وقتي قمر بني هاشم، ديدند اکثر ياران شهيد شده اند، به برادرشان فرمودند: (يا بَني اُمِّي) فرزندان مادرم، (تُقَدِّموا) جلو بيفتيد، که من شما را ببينم که براي خدا و پيغمبرشان خيرخواهي کرديد. شما که فرزندي نداريد، خيلي جوانيد، (تُقَدِّموا بِنَفسي أنتُم) بشتابيد جان من فداي شما باد. (فَحاموا دون سَيِّدَکُم حَتِّي تَموتوا دونَه) از آقاي خودتان دفاع کنيد تا جايي که در پيش روي او شهيد شويد. همه با کمال ميل رفتند و شهيد شدند.

درباره مقام عباس نوشته اند: (کانَ فاضِلاً عالِماً عابِداً زاهِداً فَقيهاً تَقيّاً) او فاضل بود، عالم بود، بنده واقعي خدا بود، اهل زهد بود، دين شناس بود و پرهيزگار. از القاب او قمر بني هاشم است، که نوشته اند به خاطر چهره  نوراني او، معنويتي از سه خورشيدي چون اميرالمؤمنين و حسن و حسين داشت، به او مي گويند قمر بني هاشم. باب الحوائج، از القاب اوست، چون هر مشکلي داري به او متوسل مي شود، مشکلش آسان مي شود، اگر بنا باشد آسان شود. شهيد، عبد صالح، سقّا، مستجار، قاعد الجيش، حامي، معصر و ذيقم، از القاب اوست.

صدوق در کتاب خصال از زين العابدين(ع) نقل مي کند که فرمود: (رَحِمَ الله أمّيَ العَبّاس فَلَقَد آثَرَ وَ ابلي وَ فَدا أخاهُ بِنَفسِه) خدا عمويم عباس را رحمت کند که ايثار کرد، جنگ نماياني کرد، خودش را فداي برادرش کرد. (حَتِي قُطِعَت يَداه) تا دو دستش از بدن جدا شد. (فَابدلَه اللهُ عَزَّ وَ جَل بهما جَناحَين) خدا به جاي آن  دو دست جدا، دو پر به عمويم مي دهد که در قيامت، (يَطيرُ بِهِما مَعَ المَلائِکةِ فِي الجَنَّة) با فرشتگان در بهشت پرواز مي کند. و حضرت فرمود: (إنَّ لِلعَبّاس عِندَ اللهِ مَنزلَةً يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهدا يَومَ القيامَة) مقامي پيش خدا براي عباس هست که همه ي شهدا روز قيامت به آن مقام غبطه مي خورند. امام صادق مي فرمايد: (کانَ عَمُّنا عَبّاس نافِذَ البَصيرَة صَلبَ الإيمان جاهَدَ أخيهِ الحُسين وَ أبلي بَلاءَ حَسَنا وَ مضي شَهيدا) عمويم عباس بصيرت نافذي داشت، ايمان استوار و قوي داشت، کنار برادرش جهاد کرد، جنگ نيکويي با دشمن کرد و شهيد از دنيا رفت.

به خاطر اين همه عظمت بود که ارشاد مفيد صفحه ي هشتاد و هشت مي گويد: عصر تاسوعا وقتي عمر سعد دستور حمله داد، حضرت کنار خيمه سر به زانو داشت، خواب بود که زينب کبري صيحه زد و نزد برادر آمد، عرض کرد: حسين جان صداي دشمن را نمي شنوي، نزديک شدند. امام سر برداشت و گفت: خواهر، الان پيامبر را در خواب ديدم، به من گفت نزد ما مي آيي. زينب به صورت خودش زد و ناله کرد. حضرت فرمود: خواهر ساکت باش، ناله نکن. قمر بني هاشم گفت: برادر لشکر دشمن به سوي شما مي آيند. حضرت برخاست و فرمود: (عَبّاس بِنَفسي أنتَ يا أخي) فداي تو شود جان من اي برادر، برو به سوي آن ها، اگر شود آن ها را برگردان تا فردا صبح، چرا که امشب را زنده بمانيم، (لَعَلَّنا نُصَلِّي لِرَبِّنا اللَيلَة وَ نَدعوهُ وَ نَستَغفِرُه) امشب را با نماز براي پروردگارمان و دعا و استغفار به پايان ببريم. (فَهُوَ يَعلَمُ أنّي قَد اُحِبُّ الصَّلوةَ لَه) خدا مي داند که من عاشق نماز براي او هستم و عاشق تلاوت کتابش هستم و عاشق دعا و استغفار هستم. منظور از اين که امام فرمود: (بِنَفسي أنتَ) من فداي تو شوم عباس، عظمت عباس درک مي شود.

دايي حضرت قمر بني هاشم که از حاشيه نشينان بارگاه دشمن بود به خيال اين که به خواهرزاده هايش خوش خدمتي کند، امان نامه برايشان گرفت و با پيکي به کربلا فرستاد. قمر بني هاشم به پيک فرمود: برو به او بگو امان خدا براي ما بهتر است و شمر وقتي پشت خيمه آمد و قمر بني هاشم و برادرهايش را صدا زد، حضرت جواب نداد، برادرانش هم جواب ندادند. امام حسين فرمود: عباس جان هر چند هم فاسق است، او را بي جواب نگذار. بيرون آمدند گفتند: چه مي خواهي؟ گفت: همگي شما در امان هستيد و کسي با شما کار ندارد. هر چهار نفر گفتند خدا تو را و امان تو را لعنت کند، آيا ما امان داشته باشيم و پسر رسول خدا امان نداشته باشد؟ بحار جلد چهل و پنج و ديگر کتاب هايي که ذکر کردم، نوشته اند: وقتي غربت و تنهايي برادر را ديد، پيش حضرت آمد گفت: (هَل لي مِن رُخصَة) به من اجازه مي دهيد به ميدان بروم؟ (فَبَکي الحُسَين بُکاءً شَديدا) امام حسين گريه ي سختي کردند.

(ثُمَّ قالَ يا أخي أنتَ صاحِبُ لِوايي) برادر، تو صاحب پرچم مني، اگر تو بروي شيرازه کار از هم مي پاشد، جمع ما متفرق مي شود، عمارت زندگي ما خراب مي شود. بعد فرمود: عباسم، (فَاطلُب لَهؤلاءِ الأطفال قَليلاً مِنَ الماء) کمي آب براي اين بچه ها بياور. قمر بني هاشم آمدند مقابل لشکر، لشکر را موعظه کردند، از عذاب خدا ترساندند. سودي نکرد به مردم. (فَرَجَعَ إلي أخيه) برگشتند به طرف حضرت حسين. (فَسَمَعَ الأطفال يُنادون العَطَش العَطَش) شنيدند اين بچه ها دارند فرياد مي زنند: العَطَش، العَطَش. سوار يک مرکب شد، نيزه اي به دست گرفت، مشک به دوش برداشت، حمله کرد به دشمن، هشتاد نفر را کشت، تا خودش را به آب رساند. اين جا نهايت مواسات را به خرج داد. نهايت جوانمردي را نشان داد. (فَلَمّا أرادَ أن يَشرِبَ مِنَ الماء) مي خواست کفي از آب را بخورد. (ذَکَرَ عَطَشَ الحُسين وَ أهلِ بَيتِه) به عطش ابي عبدالله و اهل بيتش توجه کرد، (وَ قال وَ اللهِ لا أشرِبُهُ) به خدا سوگند نمي خورم، (وَ أخِي الحُسين وَ عَيالِهِ وَ أطفالِهِ عَطاشا) برادرم حسين و زن و بچه اش و اطفالش تشنه باشند، (لا کانَ ذلِکَ أبدا) ابداً چنين چيزي ممکن نيست که من لب به آب بزنم. مشک را پر کرد، روي شانه ي راست انداخت، به سوي خيمه حرکت کرد. ولي از هر طرف او را احاطه کردند و از همه طرف به او تيراندازي شروع شد. نوشتند: در حدّي که زره او مانند خارپشت پر از تير شده بود.

زيد ابن ورقاء و حکيم ابن طفيل کمين کردند و از پشت يک درخت خرما، دست راستش را قطع کردند. به سرعت شمشيرش را داد به دست چپ، بند مشک را به شانه چپ انداخت و فرياد زد: (وَ اللهِ إن قَطَعتُموا يَميني إنّي اُحامي أبداً عَن ديني، وَ عَن إمام صادِقِ اليَقين ، نَجِل نَبّيٍ طاهِرِ الأمين) به همين حال به جنگ ادامه داد تا ناتوان شد. نوفل ازرقي و حکيم ابن طفيل کمين کردند و دست چپش را هم قطع کردند. که فرياد زد: (يا نَفس لاتَخشيَ مِنَ الکُفّار وَ أبشَري بِرَحمَةِ الجَبّار) تو داري در راه حسين کشته مي شوي، من تو را به رحمت خدا بشارت مي دهم، هيچ واهمه نداشته باش. ولي در عين حال شاد بود. خوشحال بود که آب دارد و مي تواند به خيمه ها برساند، ناراحت دو دستش نبود. ولي نوشته اند: در اين حال تيري به مشک خورد، همه آب ها ريخت، در جا تير ديگري هم به سينه او زدند، عمودي از آهن به فرقش زدند که ديگر طاقت سواري نداشت. از بالاي اسب روي زمين افتاد. (صاحَ إلي أخيهِ الحُسين أدرِکني) اولين باري بود که حضرت را به عنوان برادر خطاب قرار داد. امام به سرعت آمد و او را با دست بريده و فرق شکافته و بدن قطعه قطعه ديد، فرياد زد: (ألانَ إنکَسَرَ) برادر کمرم شکست (وَ قلَّت حيلَتي) چاره ام کم شد.

(وَ نَقطَعَ رَجائي) اميدم بريد، (وَ شَمطَ بي عَدوّي) حالا ديگر دشمن مرا زخم زبان مي زند، غصه تو تا غروب امشب، اگر اين مردم مرا به شهادت نرسانند، مرا مي کشد. لشکر با آمدن امام پا به فرار گذاشتند. امام فرياد زد: (أينَ تَفرّون) کجا فرار مي کنيد؟ (وَ قَد قَتَلتُم أخي) شما که برادر مرا کشتيد، (أينَ تَفرّون) کجا فرار مي کنيد شما که نيروي مرا در هم شکستيد؟ چون بدن عباس را قطعه قطعه کرده بودند، نتوانست بدن را حرکت دهد. از آن طرف نوشتند: ديگر سوار بر مرکب نشد، انگار طاقت نداشت، عنان مرکب را به دست گرفت، به سوي خيمه ها حرکت کرد، وقتي زنان و دختران ديدند دارد مي آيد، از همه زودتر سکينه به جانب ابي عبدالله آمد، عنان اسب پدر را گرفت، گفت: (أبَتا هَلَ لکَ عِلمٌ بِعَمّي العَبّاس) از عمويم عباس خبر داري؟ او به من وعده ي آب داد، عادتش هم خلف وعده نبود، پدر آيا خود او آب خورد؟ امام با شنيدن سخنان سکينه گريه کرد، فرمود: دخترم عباس را کشتند.

وقتي زينب خبر قتل برادر را شنيد فرياد زد: (وا أخاه، وا عَبّاسا، وا قلَّة ناصِرا، وا ضَيعَتاهُ مِن بَعدِک) واي برادرم، واي عباسم، واي از کمي يار، واي از تلف شدن بعد از تو. در بعضي کتاب ها دارد: کنار بدن وقتي نشست، (أخَذَ الحُسين رَأسَه) سرش را به دامن گرفت. (وَ وَضَعَهُ في حِجرِه) آن فرق شکافته را روي دامن گذاشت و خون از دو چشم عباس پاک کرد. نفسي مانده بود براي قمر بني هاشم که همان نفس را هم خرج گريه کرد. امام حسين فرمود: (ما يُبکيک) چرا گريه مي کني؟ براي چه گريه مي کني؟ عرض کرد: (يا أخي يا نورَ عَيني وَ کيفَ لا أبکي) برادرم، نور چشمم، چرا گريه نکنم؟ (وَ مِثلکَ الان جِئتَني وَ أخَذتَ رَأسي عَنِ التُّراب) تو آمدي الان سر مرا از روي خاک برداشتي، (فَبَعدَ ساعَةٍ مَن يَرفَعُ رَأسَک) اما ساعت ديگر که خودت شهيد مي شوي، چه کسي سر تو را از روي خاک بر مي دارد و چه کسي خاک از صورت مبارک تو پاک مي کند. گفت و به شرف شهادت نائل شد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : پايگاه تخصصي سيد الشهدا (ع)

 

اي علمداري که دستت بوسه گاه مرتضاست

افضل الاعمال حيدر بوسه بر دست شماست

اقتدا بر مرتضي کردند جمع اهل بيت

دست توسرشار از عطر نسيم بوسه هاست

بوسه بر دست تو طعم بوسه بر قرآن دهد

دستهايت آيه هاي سفره دار هل اتاست

امتياز بوسه بر دست تو، دست فاطمه است

چونکه مَس آيه تطهير پاکان را سزاست

صف کشيدند انبيا تاکه خدا رخصت دهد

بوسه بر دستت زنند ، اين آرزوي انبياست

گر خدا قسمت کند يک بوسه بر دستت زنيم

ما و نسل ما خدائي تا ابد حاجت رواست

اي که در سجده دو دست و صورتت بر روي خاک

باعث گرمي بازار مناجات خداست

اي که ساعتها ميان سجده مي گفتي خدا

بنده اي کوچک به درگاه تو گرم التجاست

تا که دست تو به سوي آسمان مي شد بلند

حق ندا مي داد وقت استجابت بر دعاست

پينه پيشاني ات العفو گو تا محشر است

اشک تو آمرزش ما بندگان پرخطاست

اي که مي دادي قسم حق را به نام فاطمه

خاک نخلستان زاشک جاري تو با صفاست

حيف باشد گر فقط از خوشگلي ات دم زنيم

کمترين مدح تو گفتن از رخ و از چشم هاست

گرچه يوسف را خدا از صورت تو خلق کرد

حسن صورت شمه اي از سيرت تو باوفاست

در اطاعت بهترين و در عبادت برترين

دست و چشم تو مطيع پادشاه کربلاست

مي توانستي به هم ريزي تمام خصم را

ليک گفتي امر،امر زادهء خيرالنساست

اي برادر بر امامين و عموي نُه امام

عَمّي العباس ذکر دائم آل عباست

مايقين داريم هنگام فرج اي ذوالعلم

بيرق صاحب زمان بر دوش تو صاحب لواست

فوق ايديهم يداللهي که فرموده خدا

وصف دست توست که بالاترين دستهاست

حضرت سقا مه هاشم، تماشاي رخت

کاشف الکرب حسين و زينبين و مجتباست

لقمه لقمه از غذاي روز تاسوعاي تو

ارمني گيرد شفا چون سفره ات دارالشفاست

برعلي سوگند اي حيدر جمال علقمه

روز تاسوعاي تو روز غدير کربلاست

روز تاسوعا حوائج را برآورده کنيم

چون که عاشورا فقط هنگامه شور و عزاست

مادرت ام الفضائل حضرت ام البنين

فاطمه است و دومين همسنگر شير خداست

مادرِقامت رشيد چار سردار رشيد

مادر رزمندگان جبهه ي کرب وبلاست

مرتضي خواهان او شد از دعاي فاطمه

گوهري ناياب بود و قدردانش مرتضاست

در مدينه مي نمايد مادري بر زائران

دست پخت فاطمه از دستِ او خوردن بجاست

در فراق قبر زهرا، تربت ام البنين

در مدينه باعث آرامش دلهاي ماست

روزگاري که شود آباد گلزار بقيع

بيت سقاخانه ي ام البنين آنجا بپاست

اي برادرهاي تو باب الحوائج بر همه

شيعه حتي غافل از اين حلقه مشکل گشاست

مادرت وقت سفر فرمود بر اخوان تو

پاسداري از حريم دخت زهرا باشماست

همچو پروانه به گِرد محملش حلقه زنيد

لحظه اي گر دور باشيد از حريم او خطاست

اين وصيت تا به شهر شام هم پايان نداشت

ديد زينب چار سر بر گِرد او حيدر نماست.

يَل به آن گويند که پشتش نيايد بر زمين

تو به صورت بر زمين افتاده اي زهرا گواست

$

###اين ديده و اين دست و اين فرق شکسته

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

اين ديده و اين دست و اين فرق شکسته

اين صورت و اين قامت در خون نشسته

تنها نه امروز يار تو هستم***از روز اول دل بر تو بستم

بيرون بکش تير از دو چشمم نازنينم

شايد که يک دم روي زهرا را ببينم

اين دم آخر فاطمه بايد***سقائي ام را امضا نمايد

بگذار در آغوش پر مهرت بميرم

دستي ندارم تا تو را در بر بگيرم

چه مي شود اي وليّ ذوالمنّ***تو افکني دست به گردن من

بگذار عطشان بر لب دريا بميرم

بگذار تا در علقمه تنها بميرم

با آنکه از تن افتاده دستم***خجل ز اشک سکينه هستم

سازگار(با تلخيص)

غير از ابالفضل(ع) هيچ کدام لب تشنه شهيد نشدند

امروز به دلم افتاده که همه شما را کنار نهر علقمه ببرم. اي گرفتار! مريض دار! حاجت دار! مبتلا! درد دار! که گوشه و کنار اين مجلس نشسته اي، خدا مي خواهد به برکات پسر علي (ع) امروز حوائجت را بخواهي. بگويم؟ راوي مي گويد: بالاي بلندي بودم، يک وقت ديدم گرد و غبار بلندي شد. ديگر عباس را نديدم. يک وقت خيره خيره نگاه کردم ديدم خون از دستهايش مي ريزد و بند مشک را به دندان گرفته است. آقا ابالفضل! اين مردم دلشان مي خواهد يک روز عصر در صحن حرمت بنشيند. اگر انگشت لاي در ماشين بماند داد مي زني. آي بميرم دستهايش را قلم کردند. مي فهمي دست قلم شده يعني چه؟ آي خدا! بعد از آن که دستهايش را بريدند بميرم يک تير به چشمش زدند. محاصره اش کردند؛ تير بارانش کردند. اي خدا! دست ندارد تا تير را بيرون بياورد. نانجيبي جلو آمد يک عمود آهنين به فرق ابا لفضل (ع) زد.

امروز مي خواهم اين مردها سينه بزنند. دستهاي ابالفضل(ع) را بريدند، ولي دستهاي شما سالم است. سينه بزن! ابالفضل، ابالفضل...  خدايا! آيا اين دستها را مي خواهي نا اميد کني؟

مرحوم حاج شيخ جعفر شوشتري مي گويد: مي داني چرا در ميان شهداي کربلا فقط به  ابالفضل(ع) باب الحوائج مي گويند؟ براي اينکه تمام شهداي کربلا که لب تشنه بودند، غير از ابالفضل(ع) هيچ کدام لب تشنه شهيد نشدند. هر کدام که مي خواستند از دنيا بروند پيغمبر(ص) مي آمد يک ظرف از آب کوثر مي آورد، او مي خورد و سيراب مي شد. مگر پيغمبر(ص) براي ابالفضل آب نياورد؟ چرا آب برايش آورد. فرمود: عباسم بخور! گفت: نمي خواهم آقا. بشنو تا برايت بگويم و ابالفضل (ع) را بشناسي. صدا زد: عباسم! همه از دست من آب خوردند. آنهايي هم که بعد بيايند آبشان خواهم داد. تو چرا آب نمي خوري؟ يک وقت صدا زد: آقا! مگر صداي العطش بچه ها را نمي شنوي؟ همه سينه بزنيد! ابالفضل! ابالفضل!..

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###اي ماه بني هاشم خورشيدلقاعباس

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

اي ماه بني هاشم خورشيدلقاعباس//اي نور دل حيدر شمع شهدا عباس

با محنت و درد و غم ما رو به تو آورديم // دردهمه مارا بنما تودوا عباس

زنجير به پا داريم صد جور و جفا داريم//دست همه محزون گير از بهر خدا عباس

آي آنهايي که کربلا رفته ايد. آي جمعيتي که نهر علقمه رفته ايد. امشب مي خواهم برايتان زيارت ابالفضل(ع) بخوانم.

« اَلسّلامُ عَلَيکَ أيّهَا العَبدُ الصّالِحُ  المُطيعُ لِلّهِ وَ لِرَسولِهِ وَ لاَ ميرِالمُومنينَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَنِ أشهَدُ أنَّکَ قَد قُتِلتَ  مظلوماً لَعَنَ اللهُ مَن قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مِن ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ  اللهُ مَن حالَ  بَينَکَ ماءِ الفُرات. »

راوي مي گويد: يک وقت گرد و غبار بلندشد، ديگر من ابالفضل(ع) را نديدم. رفتم بالاي بلندي تا ببينم در چه حالي است. وقتي نگاه کردم، بميرم ديدم خون از بازوهايش مي ريزد. دستهايش را از بدن جدا کردند. اما دست شما شيعه ها سالم است تا خدمت کنند.

يا ربّ مددي که ره به جانان ببرم//اين آ ب فرات بهر طفلان ببرم

رنگ حسين(ع) پريد. حالش منقلب شد. آمد سر بالين برادر چه برادي!

قدر چمن را بلبل افسرده مي داند//غم مرگ برادر را برادر مرده مي داند

نقل کرده اند: لقمان حکيم به مسافرت و سفرش طول کشيد. وقتي از مسافرت آمد کنيزش گفت: لقمان! کجا بودي؟ دير آمدي. لقمان! بابايت مُرد. لقمان گفت: راست مي گويي؟ اي داد که رشته زندگي ما پاره شد. به خدا تا بابا زنده است اين بچه ها دور هم هستند، همين که بابا مي ميرد هر کدام يک طرف مي روند. کنيز گفت: لقمان باز هم دير آمدي. گفت: چه شده؟ کنيز گفت: مادرت هم مرده. لقمان گفت: راست مي گويي؟ اي داد خانه اي که مادر ندارد چراغ ندارد، نور ندارد. يک وقت صدا زد : لقمان! باز هم دير آمدي. گفت: چه شده است؟ کنيز گفت: برادرت هم مُرده! لقمان گفت: اي داد، کمرم شکست. آي زن و مرد! يک وقت ديدند حسين(ع) دستش را به کمر گرفت، صدا زد: عباسم! الان کمرم شکست.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

###ساقي تشنه لبان رو سوي دريا کرد

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

ساقي تشنه لبان رو سوي دريا ميکرد - ساغر وصل ز معشوق تمنّا ميکرد

کفي از آب بياورد به نزديک لبان - عکس شش ماهه در آن آب تماشا مي کرد

آب را ريخت روي آب و نخورد آب ولي - شرمگين پيش لبش آب روان را مي کرد

با دو بازوي قلم گشته اش از تيغ جفا - لوح ايثار و وفا و شرف امضا مي کرد

فاطمه اشک فشان بود در آن وادي غم - چون که جان دادن عباس تماشا مي کرد

چون بيفتاد ز تن دست جدا از بدنش - ياد بازوي ورم کرده زهرا مي کرد

لحظات آخر عمر مبارک اميرالمؤمنين بود فرمود، عباسم را بگوييد بيايد کنار بستر من ، آمد محضر بابا ،

زانوي ادب به زمين زد ، عرضه داشت : بابا امري داري ؟

فرمود: عباسم دستت را بده بابا ، حسين دستت را بده بابا ، دست حسين را در دست عباس گذاشت ، فرمود : عباس جان از حسين دست برنداري بابا ، کربلا پيش مي آيد ، عاشورا پيش مي آيد ، تشنگي پيش مي آيد ، مي روي کنار فرات ،آب مي آوري ، لبهايت خشکيده است ، مبادا آب بياشامي، «وَلَدي اِذا کانَ يَومَ عاشورا ، وَدَخَلتَ المَشرَعَةَ ، ايّاکَ اَن تَشرِبَ الماءَ وَ اَخوکَ الحسينِّ عَ طشانٌ » لذا روز عاشورا وقتي کنار شريعه فرات رسيد مقداري آب به کف دست گرفت تا بياشامد :

فَذَکَرَ عطش الحسين و اَهلِ بيتِه ِ ،فَرَمَي الماء، ياد لبهاي تشنه برادر و اهل حرم افتاد آب راروي آب  ريخت .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : معالي السطين ، ج1 ، ص 454، راهنماي تبليغ ، شماره 6 ، ص 159 .

$

###سردار سپاه کربلايي عباس

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

سردار سپاه کربلايي عباس//در رزم چنان شير خدايي عباس

از خيمه صداي العطش مي آيد//طفلان نگرانند که کجايي عباس

حالا که دلهاتون آماده شد ، همراه ابي عبدالله بريم کنار بدن غرق به خون عباس ، آمد کنار بدن برادر ، عباس پاشو دشمن دارد ، به برادرت زخم زبان مي زند ، ببين دشمن دارد هلهله مي کند ، ديگر خيمه ها پاسبان ندارد .

آمد کنار بدن برادر نشست سر برادر را به دامن گرفت ، خونهاي چشمانش را پاک کرد صدا زد :الان انکسر ظهري ، خدا ديگر کمرم شکست (ياد شهدا ، امام ، همه فيض ببرند )

اما از بس بدن برادر قطعه قطعه شده امام حسين نتوانست به خيمه بياورد سکينه و بچه ها منتظرند يک وقت ديدند امام حسين دارد مي آيديک دست عنان ذوالجناح را گرفته ، يک دست به کمر گرفته ، صداي ناله اهل حرم بلند شد (مجسم کن منظره را) سکينه صدا مي زند : بابا ،عمو چه شده ، عزيز فاطمه آمد جلوي خيمه اباالفضل ، دست برد عمد خيمه را کشيد . يعني زينبم ، دخترم ، ديگر اين خيمه علمدار ندارد .

کنا رعلقمه بابا چه ديدي//عمود خيمه را از چه کشيدي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

انت صاحب لوائي

وقتي ابي عبدالله عَلَمها را تقسيم کرد، علمي دست حبيب سردار ميمنه، علمي دست زهير سردار ميسره، همه ي علمها را پخش کرد ... .

گفتند: پس عباس چي؟ فرمود: لواء من دست اباالفضل (عليه السّلام) است، قلب لشگر من مال عباس (عليه السّلام) است، او بايد کنار من باشد.

لذا تو دسته جات ديدي يه پرچم هايي بلندتر است، پرچم عباس (عليه السّلام) هم از همه بلندتره، فرمود: انت صاحب لوائي، همه ي دلخوشي حرم دست عباس (عليه السّلام) است.

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

متن روضه شهادت حضرت عباس عليه السلام-مرحوم فلسفي

 قمر بني هاشم اباالفضل عليه السلام موند، همه ي بني هاشم و غيره رفتند کشته شدند ،چرا ابا الفضل عليه السلام را نگه داشت؟ تا زن و بچه ها آرام با شند.

عبا س گفت حسين جان دلم تنگ شد، اجازه بده برم، پس به عنوان ذکر آب براي لب تشنگان برو، مشک رو بر داشت، بچه ها رو نوازش کرد، گفت برايتان آب مي آورم، ابي عبد الله با عباس رفتن ميدان، پس از مدتي زن و بچه آرام نگرفتن ،اومدن جلو خيمه، ديدن حسين داره مياد ولي تنها وضع غير عادي است، عنان اسب را به دست گر فته ،دل همه لرزيد ،حسين آمد، گفتن بپرسيم، چه کسي بهتر از سکينه، آقا آمد، محزون رسيد نزديک خيام حرم، سکينه آمد مودب گفت: پدر جان آيا از عمو عباس خبر داري؟ صدا زد عمو را کشتند، من از کنارش امدم، حرم غوغا شد، زينب سلام الله عليها، آمد كنار ابي عبدالله الحسين فرمود:برادرم ، پس چرا کشته عبا س را به خيمه نيا وردي ؟

 

دو بيت

مرحوم شيخ جعفر مجتهدي گفتند: حضرت ولي عصر (عج) مي فرمايد: هر کس با اين دو بيت شعر به عمويم قمربني هاشم متوسل بشود، حتماً حاجتش برآورده مي شود و سپس شروع کرد به خواندن بيت اول، و حدود نيم ساعت با شدت گريه کردند، آنگاه بيت اول و دوم باز حدود نيم ساعت شديداً گريستند، آنگاه آن دو بيتي را روي کاغذ نوشتيم که عبارت بود از:

يادم ز وفاي اشجع الناس آيد//وز چشم ترم سوده ي الماس آيد

آيد به جهان اگر حسين دگري//هيهات برادري چو عباس آيد

ميرمهر ص 114 به نقل از لاله ي ملکوت ص 236

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

اين پرچم را چه کسي حمل مي کرد ؟

اي زصهباي حسيني سر مست - دستگير همه عالم بي دست

ما همه دست به دامان توئيم - ميزبان غم و ميهمان توئيم

اي علمدار سپه کو علمت - علم و دست ز بازو قلمت

نقل مي کنند : هنگامي که وسائل غارت شده از شهداي کربلا را به شام نزد يزيد بردند ، در ميان آنها پرچم بزرگي بود ، يزيد ديد همه پرچم سوراخ و صدمه ديده ولي دستگيره آن سالم است پرسيد : اين پرچم را چه کسي حمل مي کرد ؟

گفتند : عباس بن علي آن را حمل مي کرد ، يزيد از روي تعجب چند بار برخاست و نشست گفت : به اين پرچم بنگريد ، که بر اثر صدمات و ضربات ، هيچ جاي آن سالم نمانده، جز دستگيرة آن که پرچمدار آن را با دست حمل مي کرده است (سالم ماندن دستگيره نشان مي دهد که عباس ، تيرها و ضرباتي که به دستش وارد مي شد تحمل مي کرد  و پرچم را رها نمي کرد )سپس يزيد گفت : اين است معناي وفاداري برادر نسبت به برادرش 1  لذا روز  عاشورا وقتي  همة ياران حسين کشته شدند حضور برادر آمد اجازه داد به ميدان طلبيد .

امام حسين فرمود : يا اَ خي اَنتَ صاحِبُ لِوائي ، وَ اِذا مَضَيتَ تَفَرَّق عَسکِريٍ ، عباسم تو پرچمدار من هستي ، اگر بروي و کشته شويد سپاهم پراکنده مي شود .

دين و تمدن ، ج1، ص 288 ، راهنماي تبليغ ، ش 6 ، ص 155 .

 

بغض حسين تر کيد

غروب ديد يکي صدا زد بچه هاي خواهرم بياييد جلو، صداي شمر است مثل اين که عون و جعفر و عبا س نشنيد ن، باز صدا کرد برايشان امان نا مه آوردم ،حضرت در غضبه هي سر گرم کاري مي شد، ديد دست مهر باني روي شا نه اش خورد، ابي عبد الله بودگفت :عبا س جان دعوت هر کس را که صدا يت کرد قبول کن،اگر چه فاسق با شد، ديد امر امام است رفت غضب ناک فرمود: چي مي گي گفت امان نامه آوردم فرمود: اگر امر دادا شم نبود گر دنت را مي زدم ،من و برادرام امان داريم، اما پسر پيغمبر و بچه هاش امان ندارند،   نامه جلوي شمر پاره پاره كرد و  ريخت روي زمين، بر گشت پشت خيمه، زهير گفت عبا س يا ده امير المو منين، عقيل را فر ستاد تو قبيله اي دنبال زني، بگردد نامش اينه، مي خوام خدا فر زندي به من بده ذخيره کر بلا با شه، ذخر الحسين، نامش فا طمه کلا بيه است، خدا از اون مادر تو و سه برادر را داد، اومدم بگم دست از حسين بر نداري ،مي گه ديدم پريد رو اسب به رکاب فشار آورد زد تو دل لشگر گفت زهير من حسين رو رها کنم، همه فرار کردند ابي عبد الله يکي رو فر ستاد عبا سم بيا، ديدند داره گريه مي کنه، کسي که مي تونه عبا س رو آروم، کنه زينبه ،دست گذا شت رو ي شانه اش گفت عبا س من تو رو مي شنا سم ،حسين مي شناسه، اينا مي خوا ستن تو رو خورد کنند خود شان خورد شدن .

همه رفتن اومد مودب جلو داد اش عرض کرد، يا بن رسول الله ،سينه ام تنگي مي کنه، اجا زه بده برم جونمو قر بو نت کنم، بغض حسين تر کيد، صدا زد تو صا حب لواي مني تو پشت و پناه مني تو بري کمر من مي شکنه، بنفسي انت ، عالم به حسين مي گه جان فدايت، حسين به عبا س، يه وقت ديد يکي نا له مي زند عمو مي شه آب بياري، سکينه خانم عبا س رو نجات داد. گفت :بله حضرت فر مود برو آب بيار زد، تو قلب لشگر همه فرار کردن وارد شريعه شد ،آب و پر کرد ،به خودش نهيب زد، فذکر عطش الحسين، گفتن اگه اين آب به خيام حسين بر سد، همه کشته مي شوند، گفتن چه کنيم گفت هر چه تير انداز ه، به زانو يه جا رو نشونه بگيرند

با بازوي بريده مزن پر پري چنين - زحمت مکش که  خاک کنم بر سري چنين

با تيغ نه تو را به امان نامه کشته اند - آري که مي برند به نامه سر اين چنين

يک جفت چشمهاي تو يک جفت لشگرند - کس مثل من کجا بکشد لشگري چنين

 

ام البنين قنداقه عباس را داد دست اميرالمؤمنين

معمولاً وقتي بچه اي به دنيا مي آيد ، اول بابايش را صدا مي کنند خدا به تو فرزندي عطا کرده ، وقتي عباس متولد شد ، مادرش ام البنين قنداقه عباس را داد دست اميرالمؤمنين ،نگاهش به صورت علي است ،

مي خواهد ببيند علي خوشحال مي شود يا نه ، ديد امير المؤمنين خم شد دستهاي عباس را مي بوسد و گريه مي کند . عرضه داشت آقا دستهاي بچه ام مگر طوري است ؟

فرمود : نه ام البنين ، بهترين دستي است که خدا خلق کرده است، من اين دستها را به خاطر خدا

مي بوسم ، آقا چرا گريه مي کني ؟ حضرت قضاياي کربلا و شجاعت عباس ، جدا شدن دستهاي نازنين عباس را براي ام البنين گفتند ، تا شنيد دستهاي عباس در راه حسين از بدن جدا مي شود فوراً از جا بلند شد قنداقه عباس را گرفت از دست مولا ، هي دور سر حسين مي گرداند و مي گويد : عباسم به قربانت شود .

اما عاشقان اباالفضل (حاجت دارها ، مريض دارها ) اينجا علي دستهاي عباس را مي بوسيدوگريه مي کرد

اما کربلا ديدند امام حسين در بين نخلستان پياده شد شيئي را برداشت به چشمانش مي ماليدو مي بوسيد 1

آن دستهاي بريدة عباس برادر بود .

آن نخل به خون تپيده را مي بوسيد - آن مشک ز هم دريده را مي بوسيد

خورشيد کنار علقمه خم شده بود - دستان ز تن بريده مي بوسيد

سوگنامه آل محمد ، ص315 .

$

###توسل به آقاقمربنی هاشم

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

اى سپهر كرم و جود و سخا يا عباس

اى محيط ادب و مهر و وفا يا عباس

اى حمايتگر قرآن كه تو را رهبر دين

داده فرماندهى كل قوا يا عباس

اى فرات از تو خجل, اى تو خجل از زينب

به روان همه بخشيده صفا يا عباس

گر نيامد به كنار بدنت ام بنين

ديده بگشا و ببين فاطمه را يا عباس

دست تو دست خدا بود كه در گهواره

بوسه مى داد بر آن شير خدا يا عباس

اين عجب نيست كه زهرا به كنار بدنت

سر دهد زمزمه ى وا ولدا يا عباس

اين توئى با بدن غرق بخون روى زمين

يا على در دل محراب دعا يا عباس

در جزا فاطمه آرد به شفاعت همراه

بر نجات همه در روز جزا يا عباس

 

 اي حرمت قبله حاجات ما - ياد تو تسبيح و مناجات ما

دست علي ، ماه بني هاشمي - تاج شهيدان همه عالمي

هر که به دردي و غمي شد دچار - گويد اگر يک صد و سي و سه بار

اي عَلَم افراشته در عالمين - اِکشِف يا کاشِفَ کَربِ الحُسين

از کرم و لطف جوابش دهي - تشنه اگر آمده آبش دهي

عدد ??? به حروف ابجد عدد حضرت عباس (عليه السلام) است.

ذکر اين است

يا کاشف الکرب عن وجه الحسين اکشف کربي به حق اخيک الحسين

 

توي حرم آقااباالفضل يك كاشيكاري زيبابود كه معلوم بود كار اصفهانه و با خط نستعليق نوشته شده بود:

«يا كاشِفَ الكَرْب عَن وَجْهِ الحسين (عليه السلام) اِكْشِف كَربي بحق اخيك الحسين (عليه السلام)» 

شفا با ختم يا کاشف الکرب عن وجه الحسين

 

كيفيت توسل به ذيل عنايت حضرت قمر بني‌هاشم (ع): شب چهارشنبه دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز 133 بار بگويد:

يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربي بحق اخيك الحسين عليه السلام

 

واژه عباس به حساب حروف ابجد، معادل عدد 133، است . بعد از نماز روز جمعه به حضرت ابوالفضل عباس (ع ) متوسل شو و 133 بار بگو: يا كاشف الكرب عن وجه الحسين ، اكشف كربى بحق اخيك الحسين (اى عباسى كه اندوه را از چهره حسين (ع ) برطرف ساختى ، به حق برادرت حسين (ع ) اندوه مرا برطرف كن ).

اميد بسيار است كه نتيجه بگيرى و به مقصود نايل گردى

 

عباس‌ در حروف‌ ابجد مطابق‌ با عدد 133 است‌. به‌ تجربه‌ رسيده‌ كه‌ اگر كسي براي‌ برآورده ‌شدن‌ حاجت‌ و رفع‌ گرفتاري‌، بعد از نماز روز جمعه‌، 133 مرتبه‌ با اميد بگويد: « يا كاشف‌ َالكرب‌عن‌ وَجه‌ الحسين،‌ ِاكشف‌ لي‌ كربي‌ بحق‌ اخيك‌ الحسين‌ (ع‌)» حاجت‌ او برآورده‌ و گرفتاريش‌ برطرف‌ مي‌شود.

 

ذکر با کرامت يا کاشف الکرب عن وجه الحسين که براي توسل به حضرت باب الحوائج سفارش شده را با اخلاص و با طهارت در يک مکان پاک  133 مرتبه به عدد اسم شريف آن حضرت تکرار نماييد و حاجات خود را به درگاه آن باب حاجات ببريد و بگوييد : يا کاشف الکرب اگر مصلحت ما و رضايت الهي در برآورده شدن آن حاجت است ، بحق الحسين و بحق وجه الحسين حاجاتمان را برآورده نماييد.

 

راه توسل به آقا اباالفضل العباس عليه السلام

1 ((عباس )) در حروف ابجد مطابق با عدد 133 است . به تجربه رسيده كه اگر كسى براى برآورده شدن حاجت و رفع گرفتارى ، بعد از نماز روز جمعه ، 133 مرتبه رجأ بگويد: يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ لى كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْنِ (ع ) حاجت او برآورده و گرفتارى برطرف مى شود.

2 اشخاصى كه در بيابان تشنه و در معرض هلاكند، توسل جستن به ابى القربه (يا اباالقربة ) موثر بوده و بدين وسيله رفع تشنگى از آنان مى شود، اين امر نيز تجربه شده است .

3 مرحوم بيرجندى در كتاب شريف كبريت احمر مى نويسد: در سفر عتبات عاليات در عالم رؤ يا ديدم اگر كسى گويد:((عَبْداللّه اَبَاالْفَضْل دَخيلَك )) حاجت او برآورده شود

پس از آن احقر مكرّر به آن عمل كردم و حوائج مهم و بزرگى برآورده شد.

4 به تجربه رسيده كه نذر براى ((ام البنين (عليهاالسلام ))) و اطعام مستمندان به نام ((اباالفضل (ع ))) براى برآورده شدن حاجات مؤ ثر است .

5 از مرحوم آيت الله العظمى ((آقاى سيدمحمود حسينى شاهرودى قدس ‍ سره )) نقل شده است كه فرموده بود: من در مشكلات ، صد مرتبه صلوات براى ((مادر حضرت ابوالفضل العباس (ع ) ام البنين (ع ))) مى فرستم .(بنده هم مؤ لف كرارا به آن رسيده ام )

6 چهارشب جمعه ، ده مرتبه سوره يس ، بدين طريق :

شب جمعه اوّل سه مرتبه ، شب جمعه دوم سه مرتبه ، شب جمعه سوم سه مرتبه ، شب جمعه چهارم ، يك مرتبه سوره يس به نيابت از ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) هديه براى مادرش ((ام البنين (ع ))) بخواند ان شأ الله حاجت روا گردد.(115)

عشق تو اين سوختن و ساختن

دست سپر كردن و جان باختن

چار امامى كه ترا ديده اند

دست علم گير تو بوسيده اند

طفل بُدى مادر والاگهر

برد ترا ساحت قدس پدر

(چشم خداوند)(116) كه دست توديد

بوسه زند و اشك ز چشمش چكيد

ديد چو در كرببلا شاه دين

دست تو افتاده بروى زمين

خم شد و بگذاشت سر ديده اش

بوسه بزد با لب خشكيده اش

حضرت سجاد هم آندست پاك

بوسه زد و كرد نهان زير خاك (117)

 

خطيب بزرگوار، حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمدعلى رسولى اراکى ، در يادداشتهاى خويش به نقل دو کرامت پرداخته اند بترتيب ياد مى کنيم :

در تيرماه سال ???? شمسى مطابق با ذيعقدة الحرام سال ???? ق ، در بيمارستان فيروزآبادى بسترى بودم . روزى ديدم دکتر سيدمصطفى بهشتى ، پزشک معالج من ، دير به بيمارستان آمد و در عين حال ناراحت نيز هست . سؤ ال کردم : وضع و حال شما امروز مثل هميشه نيست ؟!

گفت : دخترم را، که در يکى از بيمارستانهاى تهران بسترى است ، عمل کرده اند و وضع ناراحت کننده اى دارد. همان شب بعضى از بستگانم از قم به بيمارستان فيروزآبادى آمدند و امانت حضرت آية الله العظمى آقاى گلپايگانى را به من رساندند.

ايشان شنيده بودند که من مريض شده و در بيمارستان بسترى هستم ، لذا شيشه آبى را که با تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ممزوج شده بود، براى من فرستاده بودند. بنده مقدارى از آن را خوردم و قطره اى را نيز به چشم خود ماليدم و فرداى آن روز، دکتر را صدا زدم و از وضع دخترش سؤ ال کردم . توضيح داد و گفت : احتياج به دعا دارد.

گفتم : وقتى بنا شد از بيمارستان برويد هديه اى به شما مى دهم که آقا فرستاده است . نزديک ظهر آمد و من شيشه را دادم ، و گفتم : امشب ، در فلان ساعت معين ، من مشغول ختمى مى شوم ، شما ساعتى بعد از آن ، مقدارى از اين آب را او بدهيد بخورد ان شاء الله مؤ ثر است . آن شب ، در ساعت مقرر توسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام را شروع کردم و بعد نيز ختم يا کاشف الکرب عن وجه الحسين عليه السلام اکشف کربى بحق اخيک الحسين عليه السلام را دو سه بار تکرار کردم . فردا دکتر آمد و شيشه را نياورد، ولى خوشحال بود.

گفتم : دکتر، حال مريضه چه طور است ؟

گفت : طبق دستور شما عمل شد، يک ساعت بعد از آن مريضه چشم باز کرد، با آنکه سه روز بى هوش افتاده بود، و گفت : تشنه ام . مادرش بقيه آب شيشه را به او داد.

صبح گفت : غذا مى خواهم ! به دکترش گفتند: دوباره او را معاينه کند، وقتى که معاينه کرد و گفت : خيلى عجيب است ، حال او بهبود يافته است ، چه شده ؟! جريان را به وى گفتيم . گفت : مقدارى سوپ هم به وى بدهيد. داديم و ناراحتى يى پيش نيامد.

دکتر گفت : وضع او بى اندازه رضايت بخش است ! روز بعد دکتر آمد و به من گفت : اصل جريان را برايم بگو، چه کرده اى ؟ جريان آب تربت و نيز ختم يا کاشف الکرب عن وجه الحسين بحق اخيک الحسين عليه السلام را برايش گفتم . بى اندازه خوشحال شد و بعد به اين و آن تذکر مى داد. اين است نتيجه توسل به حضرت باب الحوائج ، قمر بنى هاشم ، ابوالفضل العباس عليه السلام و تربت حضرت سيدالشهداء امام حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام .

 

سرطان حنجره

قريب سى سال قبل مبتلا به مرض سرطان حنجره گرديدم و همه دكترهايى كه مرا مداوا كرده بودند از علاج و بهبودى من مايوس شده و گفتند: كه مرض تو قابل معالجه نمى باشد بطورى كه ديگر قادر به صحبت كردن هم نبودم .

مايوسانه از تهران به بندر برگشتم . روزها به طور سخت و پياپى مى گذشت تا اينكه اياّم محرّم فرا رسيد، بنده چون اياّم محرّم الحرام براى تبليغ دين منبر مى رفتم ، با خود انديشيدم كه منبرى اينجا من بودم ، همه از اطراف براى عزادارى ((حضرت سيدالشهدا (ع ))) به اينجا مى آمدند و من بر ايشان منبر مى رفتم ، امّا امسال ديگر محروم شده ام بارى ، با ياس و دلتنگى زياد، در منزل بسترى بودم .

روزى ((كتاب العّباس )) نوشته ((مرحوم سيّد عبدالرّزاق مقرم قدس سره )) را مطالعه مى كردم ، به اين مطلب رسيدم كه نوشته بود: ((اگر كسى حاجتى داشته باشد و متوسل به ((ام البنين (عليه السلام ))) مادر حضرت ((قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع ))) شود و روز شنبه هم به نيت حضرت روزه بگيرد، حاجتش برآورده مى شود)). در همان آن توسّلى پيدا كرده و گفتم : ((يا ام البنين ، ما هر سال مثل امشب گريه مى كرديم و منبر مى رفتيم ولى امسال محروم شده ايم .))

وقت نماز مغرب و عشا شد، نماز خواندم ، گويى كسى به من گفت : به مسجد برو، در مسجد برنامه عزادارى بر پا بود ولى من در آنجا حضور نداشتم و منبرى هم كه مردم براى انجام سخنرانى در دهه محّرم الحرام به مسجد آورده بودند خالى بود. ديگر نتوانستم طاقت بياورم و در منزل بنشينم ، لذا به طرف مسجد حركت كردم . به درب مسجد كه رسيدم ، مردم با ديدن من شروع به گريه كردند. من هم متاثر شدم كه امسال نمى توانم كارى بكنم .

امّا پس از آنكه وارد مسجد شدم ، بى اراده به طرف منبر حركت كردم تا كنار منبر رسيدم ، و سپس از پله هاى منبر بالا رفتم . (براى چه بالاى منبر مى روم ؟!)، خودم هم نمى دانم .

پس از آنكه در بالاى منبر قرار گرفتم ، يكدفعه شروع كردم به ((بسم الله الرحمن الرحيم )) گفتن و يك ساعت و نيم صحبت كردم . چه مجلسى شد همه ناله و گريه و ضجه مى زدند انگار نه انگار كه من آن آدم قبلى مى باشم . متوجّه شدم كسالتم رفع شده است از آن وقت الى يومنا هذا ديگر بحمداللّه كسالتى ندارم . اين است معجزه پسر رشيد ((ام البنين (عليه السلام ) حضرت ابوالفضل العباس (ع ).))(112)

ساقى كوثر پدرت مرتضى است

كار تو سقائى كرببلا است

مدح تو اين بس كه شدى ملك جان

شاه شهيدان و امام زمان

گفت بتو گوهر والا نژاد

جان برادر بفداى تو باد

شه كه بفرمان برادر رود

كيست رياضى كه فدايت شود(113)

 

اى آقا پناهم بده

حضرت حجة الاسلام و المسلمين ((آقاى حاج سيّدمحمد تقى حشمت الواعظين طباطبائى قمى )) داستانى را از ((آيت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره )) اينچنين نقل فرمود:

يكى از علماى نجف اشرف ، كه مدّتى در قم آمده بود، براى من چنين نقل كرد كه : من مشكلى داشتم به مسجد جمكران رفتم درد دل خود را به محضر ((حضرت بقية الله حجةّبن الحسن العسكرى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف )) عرضه داشتم و از وى خواستم كه نزد خدا شفاعت كند تا مشكلم حل شود.

براى همين منظور بكرّات به مسجد جمكران رفتم ولى نتيجه اى نديدم . روزى هنگام نماز دلم شكست و عرضكردم : مولاجان ، آيا جايز است كه در محضر شما و در منزل شما باشم و به ديگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشيد، آيا زشت نيست با وجود امام حتّى به ((علمدار كربلا قمربنى هاشم (ع ))) متوسل شوم و او را نزد خدا شفيع قرار دهم ؟!

از شدت تاثر بين خواب و بيدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امكان ((حضرت حجّت بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف )) مواجه شدم .

بدون تامل به حضرتش سلام كردم .

حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: ((نه تنها زشت نيست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار كربلا متوّسل شوى ، بلكه شما را راهنمائى هم مى كنم كه به حضرتش چه بگويى .

چون خواستى از ((حضرت ابوالفضل (ع ))) حاجت بخواهى ، اين چنين بگو: ((يا اباالغوث ادركنى )) اى آقا پناهم بده .))(114)

درگه والاى تو در نشأ تين

هست در رحمت و باب حسين

هر كه بدردى و غمى شد دچار

گويد اگر يكصد و سى و سه بار

اى علم افراخته در عالمين

اكشف يا كاشف كرب الحسين

از كرم و لطف جوابش دهى

تشنه اگر آمده آبش دهى

آب فرات از ادب تست مات

موج زند اشك به چشم فرات

تشنه برون آمدى از موج آب

اى جگر آب برايت كباب

 

ختم مجرّب

يكى از ختمهاى مجربه راجع به ((حضرات چهارده معصوم (ع ))) و جناب ((حضرت اباالفضل العباس (ع ))) را بدين منوال گفته اند: به نيّت قربت مطلقه دو ركعت نماز حاجت بخواند و هزار و چهار صدمرتبه ذكر صلوات هديه ((چهارده معصوم (ع ))) بخواند و صد مرتبه نيز هديه به پيشگاه ((حضرت اباالفضل العباس (ع ))) كه باب درگاه ((آل محمد (ص ) و باب ولايت است ، بفرستد و حاجت خود را بطلبد انشأ الله تعالى روا مى شود.

8 بين نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز حاجت بخواند تا چهل و يك شب ، و توسل به ساحت كثيرالبركات ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) جويد، بدين طريق بعد از نماز، اوّل ذكر شريف صلوات : و سپس كلمات زير با توجه كامل خوانده شود(ضمنا بايد چهل شب كه تمام شد يك شب آخر از چهل شب را گرو نگاهداشت ، تا وقتى كه حاجت برآورده شد، آنگاه بجا آورد.)

كلمات مزبور اين است : ا مَن يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّو يارَبِّ يارَبِّ يارَبِّ يا عبّاسَ بْنَ عَلىِّ بْنِ اَبى طالِبٍ اَلاَْمااَلاَْمان اَلاَْمان َدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى جملات آخر را تكرار نمايد تا نفس قطع شود، ان شاءالله حاجت روا گردد

9 مولف مكين الاساس آورده : ثقه اى خبر داد مرا كه حاجت مهمّى داشتم از پير زال جدّه خود شنيده بودم كه هرگاه كسى براى قضاى حاجتش ، هفت شب چهارشنبه متوسل به ((حضرت عبّاس (ع ))) شده و در هر يك از شبهاى مزبور صد مرتبه ورد زير را بخواند: حاجت او به شكل غير عادى برآورده خواهد شد و آن اين است .(118)

اى ماه بنى هاشم خورشيد لقا عباس

اى نور دل حيدر شمع شهدا عباس

از درد و غم اياّم ما رو به تو آورديم

دست من مسكين گير از بهر خداعباس

نظير اين توسلّ را، ((مرحوم حاجى ميرزا حسين تهرانى )) نجل ((حاجى ميرزا خليل )) (از علماى زاهد عصر مشروطه ) عمل كرده بودند، درد پاى ايشان فورا ساكت شده و ديگر عود نكرده بود.

عمّ امام و اخ و ابن امام

حضرت عباس عليه السلام

اى علم كفر نگون ساخته

پرچم اسلام برافراخته

مطلع شعبان همايون اثر

بر ادب تست دليل دگر

اى بفداى سر و جان و تنت

و اين ادب آمدن و رفتنت

مكتب جانبازى و سربازى ات

بى سرى آنگاه سر افرازى ات (119)

 

توسل به حضرت عباس (ع )

حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب ((حاج آقاعلى رباّنى خلخالى )) مؤ لف كتاب شريف چهره درخشان ((قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع ))) فرموده اند:

يكى از موثقين محترم كه سالهاى متمادى مجاور كربلا بود، در شب يكشنبه ربيع الثانى 1414 در حرم مطهر كريمه اهل بيت ((حضرت فاطمه معصومه (عليهاالسلام ))) نقل كردند.

صاحب كتاب معالى السبّطين ، ((مرحوم شيخ مهدى مازندرانى )) سال 1358 هجرى قمرى در كربلا ايّام ماه مبارك رمضان در چند جا منبرى رفت و آخرين منبرش در رواق ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) بود. مرحوم مازندرانى يك شب فرمودند: هر كسى فردا شب به اينجا، يعنى : به رواق ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) بيايد، تحفه اى به او خواهم داد. فردا شب ما نيز در آن مجلس حاضر شديم ، ايشان ، توسل و ختمى براى ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ))) نقل كرد كه انجام آن وقت معيّن و ساعت و روز مشخصى ندارد.

طريقه ختم را اين طور بيان فرمودند:

((ابتدا 133 مرتبه صلوات بفرستد (اللهم صل على محمد و آل محمد) نيز 133 مرتبه بگويد: يا عباس يا عباس ... و بعد از آن مجددّا 133 مرتبه بگويد (اللهم صل على محمد و آل محمد) و اين عمل را هر روز انجام دهد تا حاجتش برآورده شود.))

ناقل مطلب افزودند من براى بر آمدن حاجتى ، بعد از اتمام ماه رمضان مزبور از همان روز اول شوال اين ختم را شروع كردم ، روز هشتم شوال حاجتم برآورده شد.

و خواسته من اين بود: ((من در كربلا بودم و مادرم در ايران به سرمى برد و مى خواستم وى نيز به كربلا بيايد.

((حضرت عباس (ع ))) عنايت فرمودند و حاجتم آمدن مادر به كربلا روا شد.))

11 از بياض خطّى موجود در كتابخانه مرحوم آيت الله العظمى ((آقاى حاج سيّد محمد رضا گلپايگانى رحمة الله عليه )) طريقه ختم و توسل به ((حضرت عباس (ع ))) را اين چنين نوشته است .

از شب جمعه يا شب دوشنبه قبل از نماز صبح شروع تا وقت نماز صبح تمام شود، دوازده روز، و هر روز يكصد و سى و سه مرتبه بخواند:

اى ماه بنى هاشم خورشيد لقا عباس

اى نور دل حيدر شمع شهدا عباس

از دست غم دوران من رو به تو آوردم

دست من بيكس گير از بهر خدا عباس (120)

 

ختم مجربّ ديگر 12 آيت الله سيد نورالدين ميلانى فرمودند: مرحوم آيت الله آقاى سيّد محمّد رضا بروجردى قدس سره از علماى بزرگ حوزه علميه كربلا بودند كه اخيرا در مشهد مقدّس در جوار حرم مطهرّ حضرت ثامن االائمه على بن موسى الرضا عليه آلاف التحيه و الثناء سكنا گزيده بودند.

از ايشان در عداد مراجع ياد مى شد ولى عمرش وفا نكرد.

مرحوم بروجردى ، آن زمان كه در كربلا ساكن بودند، براى آشتى و حسن رفتار بين عيال و مادرشان به حضرت اباالفضل (ع متوسل مى شوند و نتيجه خوبى مى گيرند به طورى كه صفا و صميمّيت كامل بين همسر و مادر ايشان برقرار مى گردد. وسل ايشان به اين نحو بوده است : طبق مشهور 133 بار به عدد نام حضرت ابوالفضل العباس (ع ) و ذكر يا كاشِف الْكَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَينِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِّ اَخيكَ الْحُسَيْنِ (ع 13 و نقل كرده اند كه ((مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى (معروف به كمپانى ) قدس سره )) مى فرمودند: اين كر، صحيحش اين است ((يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَينِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِّ اَخيكَ الْحُسَيْنِ (ع )))

مرحوم اصفهانى ، استاد مرحوم پدرم ، آيت الله العظمى ((آقاى سيد محمّد هادى ميلانى قدس سره )) بودند و منزل ما زياد تشريف مى آوردند.

بروز كرامت در وادى البكا: در ديوان ملا عباس شوشترى ، متخلص به شباب چاپ (1312) آمده است .

چون سال هزار و سيصدو نه

از هجرت ختم انبيا شد

هنگام زوال روز عاشور

كز غم قد آسمان دو تا شد

از بهر زيارتى كه آن روز

مخصوص شهيد كربلا شد

از شيعه جماعتى در اينجا

مشغول زيارت و بُكا شد

در حين زيارت ، از همين كوه

اظهار كرامتى به ما شد

از وى قطرات خون پديدار

در ماتم سبط مصطفى شد

يك قطره نه ، بل هزار قطره

يك جا نه كه ، بل هزار جا شد

زين كوه فرا گرفته از خون

هر سنگى از اين زمين جدا شد

شك نيست كه در چنين مقامى

گر از حق اجابت دعا شد

اين رتبه چه ديده شد از اين كوه

در وادى بنيان اين بنا شد

بگريست چون خون به شاه مظلوم

موسوم به وادى البكا شد

اين واقعه بر شباب واحباب

گر كشف شد از ره صفا شد.(121)

 

من خادم عباس ...

پدر شهيد حجة الاسلام و المسلمين حضرت ((حاج آقاى شيخ عبدالرضا صافى )) كه از روحانيون كربلاى معلّى و از خدمه ((حضرت اباالفضل (ع ))) بود نقل فرمود:

يك روز در بيابان كه داشتيم طرف شهر مى آمديم يك وقت دزدان سنى به ما حمله كردند، همينكه خواستند اسباب و اثاثيه را از ما بگيرند، گفتم : ((اَنَا مِنْ خَدّامِ عَباس بن على (ع ) من از خادمهاى آقا حضرت عباس فرزند على (ع ) هستم )).

تا اين حرف را زدم دست از من برداشتند و با من كارى نداشتند و تمام اسباب و اثاثيه را به من برگرداندند و به من مهربانى كردند و گفتند: ((اين حسابش با عباس است )).(122)

پسر فاطمه را آنكه علمدار بود

سخت هم صحبت و اقبال مددكار بود

ياورى بعد خدا، به ز علمدار رشيد

نتوان جست كه يار شه ابرار بود

شب نگهبان حريم شه آزاده حسين

روز، فرمانده ياران وفا دار بود

تشنه در شط شدن و تشنه برون آمدنش

آخرين حدّ جوانمردى و ايثار بود

مُشت زد بر دهن شمر امان آور خويش

كه مرا مرگ به از ماندن با عار بود

با برادر چو پدر بهر پيمبر بودى

و آن پدر را پسر اينگونه سزاوار بود

 

سقاى دشت كربلا

حضرت حجة الاسلام و المسلمين ((حاج سيد حسن صحفى )) در كتابشان نوشته بودند:

پسر مرحوم جوهرچى (صاحب داروخانه نزديك سر چشمه تهران ) نقل كرد:

پدرم مبتلا به ناراحتى چشم بود، بنا شد دوستان جراحش او را عمل كنند. شبى كه فرداى آن نوبت عمل مى رسيد، ديديم از خواب برخاسته و به گريه و راز و نياز پرداخته است و دم از ((حضرت ابوالفضل (ع ))) مى زند و اين اشعار عزادارى حسينى را مكرر به زبان مى آورد.

سقاى دشت كربلا ابوالفضل

دستهاى تو از تن جدا ابوالفضل

ما او را از گريه و ناله منع كرديم . گفت : در خواب به من اين برنامه ديكته شده است .

شب به آخر رسيد، فردا هنگاميكه دوستان جراحش ، چشم او را معاينه كردند، ديدند ((از آن مرض اثرى باقى نمانده و نياز به عمل ندارد و ((به بركت توسل به حضرت ابوالفضل (ع ))) خداى مناّن به او شفا مرحمت فرموده است )).(123)

بر تو اى معدن ايمان و ادب رحمت باد

كيست مانند تو در عشق سرا پا تسليم

دفتر زندگى هر كسى از گردش چرخ

گردد اوراق و شود كهنه ، چو باطل تقويم

ليك هرگز نشود كهنه كتاب عُمْرَت

هر زمان مطلب نو، مى شود از آن تفهيم

بر علمهاى عزا، پنجه تو، هست هنوز

كند از ياد تو انسان به شعائر تعظيم

بر لب علقمه ، بى دست فتادى چوبه خاك

نقش پاينده غمها، بنمودى ترسيم

بوسه بر دست تو زد اشك فشان ثارالله

دستت اى پور يداللّه چو نمودى تقديم

هركه بگرفت (حسان )دامن سقاى حسين

ديگر از آتش دوزخ نَبُوَد او را بيم (124)

 

نيش عقرب

يكروز با خانواده و پدر و مادر و برادر براى صله رحم خانواده اخوى به طرف اسفراين رفتيم ، در آنجا روستاى خوش آب و هوايى بود و ميزبان هم ما را خيلى تحويل گرفت .

يكروز صبح كه براى صبحانه سر سفره آمديم يك وقت متوجه شدم كه چيزى داخل شلوارم هست و مثل سوزن پايم را سوراخ كرد.

بلند شدم شلوارم را تكان دادم ، ديدم يك عقرب است .

چون از آن روستا به شهر اسفراين قريب 45 كيلومتر بود و دست رسى به دكتر هم مشكل بود.

والده فرمودند: كه يك مقدار ماست روى زخم بزن ، ما يك مقدار ماست به زخم زديم و زهر آن را گرفتيم اما سوزش خودش را داشت .

يك وقت متوجه شدم پدر بزرگوارم بنا به درخواست ميزبان ((روضه حضرت ابوالفضل (ع ) را خواند)). و يادم نمى رود اولين كلمه روضه حضرت را از اين شعر شروع كرد:

ولى قدر چمن را بلبل افسرده مى داند

غم مرگ برادر را برادر مرده مى داند

گريه زيادى كردم و ((به نيت شفا از اشك چشم مقدارى به جاى زخم و نيش ‍ عقرب ماليدم ، فورا درد ساكت شد)) و ديگر از آن وقت تا بحال احساس درد و سوزش نكردم .(125)

باب حاجات الى الله او بود

عزم او هر مشكلى آسان كند

مى شود درهاى دوزخ بسته ، گر

او شفاعت از گنهكاران كند

كيست جز او چشمه خورشيد را

گر بخواهد چشمه حيوان كند

نام سعدش مرده را جان مى دهد

ياد لعلش قطره را عمان كند

پيش مهتاب رُخَش در دل مگر

كس تواند يادى از كنعان كند(126)

 

شفاى زهرا كوچولو

((آقاى آقاجانپور)) در ارتش خدمت مى كنند. او هر روز صبح آفتاب طلوع نكرده به محل كار خود مى رود و غروب به منزل باز مى گردد.

از مدتها قبل به دليل تداركات بسيار مهم و محرمانه به ((آقا جانپور)) ماموريت مى دهند كه خود را به مناطق جنوبى جنگ برساند.

او به همراه كليه پرسنل و همكارانش به محل ماموريت اعزام مى شود.

هيچ كسى نمى داند چه حادثه اى در انتظار است . ((آقاى آقاجانپور))، گاه در خلوت نگران همسر باردارش است كه تنها و به دور از بستگان در ياسوج زندگى مى كند.

((خدايا خودت مراقب او باش . همسرم را به تو مى سپارم )).

((فقط ياد خدا او را آرام مى كند)). روزى كه نامه همسرش را به او مى دهند، همه در آماده باش كامل بودند.

((آقاى آقاجانپور))، با خواندن نامه همسرش چنان روحيه مى گيرد كه قصد دارد براى انجام كارهاى خطرناك داوطلب شود. همسر مهربان او يادآور شده بود كه فرزندانم به وجود پدر قهرمانشان افتخار مى كنند و من در برابر مردم سربلند و با افتخار قدم مى زنم .

تو باعث افتخار همه ما هستى . نگران كودكمان هم نباش ، او در آينده به دنيا مى آيد و منتظر پدرش مى ماند.

اشك از گونه هاى ((آقاى آقا جانپور)) سرازير شد و خود را مهياى نبردى جانانه كرد.

غروب همان روز نبرد آغاز شد و در مدت كوتاهى بخش عظيمى از ميهنمان از لوث وجود بعثى ها پاك شد.

سپاهيان اسلام خرمشهر قهرمان را آزاد كردند و ((آقاى آقا جانپور)) هم كه در اين افتخار سهيم بود پس از بيرون ريختن سربازان بعثى به ياسوج بازگشت .

دو ماه بعد از فتح خرمشهر، فرزند ((آقاى آقا جانپور)) به دنيا آمد. او دخترى زيبا و معصوم بود. پدر نام فرزندش را ((زهرا)) گذاشت . ((زهرا)) همه وجود ((آقاى آقا جانپور)) بود، علاقه آن دو، روز به روز بيشتر و بيشتر مى شد، به طورى كه پدر كمتر روزى مى توانست دورى دخترش را تحمل كند.

((در يكى از روزها خواهر بزرگ زهرا، او را به بيرون از خانه مى برد و روى يك سكو كه نسبتاً بلند بود قرار مى دهد. زيرا آن موقع به زحمت مى نشست . دختر بزرگ آقاى آقا جانپور يك لحظه حواسش به اطراف پرت مى شود و زهرا در همين زمان كوتاه از چايش حركت مى كند و به زمين مى خورد.

سر زهرا به شدت به بتون آرمه محكمى كه در مسير بود برخورد مى كند و از هوش مى رود)). زهرا به كمك خواهرش ، بى هوش به خانه رسانده مى شود.

((يا حضرت ابوالفضل ...)) چه بر سر ((زهرا)) آمده است . ((زهرا)) همان لحظه به هوش مى آيد و مادر كه دستپاچه است و نمى داند چه كند، به انتظار ورود همسرش مى نشيند، مرد خانه تا دقايق ديگر پيدايشان مى شود. ((آقاى آقاجانپور)) وقتى در جريان ماوقع قرار مى گيرد، نگاهى به دخترش مى اندازد او را بى هوش مى يابد.

((زهرا)) هر چند وقت يك بار به هوش مى آيد و استفراق مى كند، به سرعت پدر متوجه خطر مى شود و ((زهرا)) را به ((بيمارستان هلال احمر)) ياسوج مى رساند. پزشك بيمارستان به محض معاينه ((زهرا)) مى گويد. سمت راست بدن دخترتان فلج شده است .

فلج ؟!.... نه !... چرا؟....

او را بايد به ((بيمارستان نمازى شيراز)) ببريد.

((موقع حركت به سمت شيراز، پدر متوجه بى حركت بودن دست و پا و صورت سمت راست زهرا شد)). از اين رو تصميم گرفت هرچه زودتر خودش را به شيراز برساند.

فاصله ياسوج تا شيراز، يكصد و هشتاد كيلومتر است و جاده پيچ و خم زيادى هم دارد.

((آقاى آقا جانپور)) به همراه همسرش و يك دوست خانوداگى راهى ((بيمارستان نمازى شيراز)) مى شوند. موقع رفتن يكى از پزشكان مى گويد: فلج شدن بچه حتمى است . فايده ندارد او را به شيراز برسانيد.

پدر نااميد از آنچه شنيده ، با سينه درد آلود و گلوى بغض دار و چشمهايى كه به اشك نشسته ، پشت فرمان راه را تا شيراز سينه مى كند و ((در همان حال كه دلشكسته و محزون است ، به حضرت ابوالفضل (ع ) متوسل مى شود و گونه اش را از اشك تر مى كند و با حنجره بغض آلود او را مى خواند.

يا ابوالفضل العباس .... يا مظلوم ... شفاى دخترم را از خودت مى خواهم . اشك از گونه پدر سرازير شده و او نمى داند كه همسر و دوست خانوادگى هم همپاى او اشك مى ريزند. دلها شكسته است . اميدى جز ائمه اطهار (عليهم السلام ) نيست . دل كه مى شكند، هر جا كه باشى ، دعا به عرش ‍ مى رسد. صداى تو را ملائك مى شنوند و اگر گوش جان را شكسته باشى صداى بال ملائك را در اطراف خود حس مى كنى . ملائكى كه دعاى تو را به آسمان مى برند و به عرش كبريايى مى رسانند)).

چهل كيلومتر از ياسوج دور شده اند كه ((ناگهان صداى دوست خانوادگى آنها كه زهرا را در آغوش گرفته ، بلند مى شود. زهرا خوب شد.... دست و پايش تكان مى خورد)). اين صدا و اين خبر دلنشين ، چنان ذوق را در تن پدرنشاند كه همان جا ترمز كرد. زهرا را در آغوش گرفت و دست و پايش را به دقت نگاه كرد و آنگاه آن را به سينه فشرد و با همه وجود گريست .

حالا چه مى كنى ؟ اين را همسرش پرسيد و او گفت :

بايد به شيراز برويم و ببينيم دكتر چه مى گويد: با اين سخن دوباره سينه جاده را شكافتند و راه شيراز را در پيش گرفتند. دو ساعت بعد، در بيمارستان ، پزشك متخصص پس از معاينه دقيق زهرا دستور داد از سر عكس رنگى بگيرند. عكس ساعتى بعد آماده شد. پزشك پس از معاينه دقيق گفت :

((خيلى عجيب است يكى از رگهاى مغز قطع شده است . مقدارى خونريزى شده ولى معلوم نيست چطور دو سر رگ دوباره به هم جوش خورده و خونريزى هم قطع شده است .

دو سر رگ چنان به هم وصل شده اند كه من تا امروز سراغ ندارم پزشكى در سراسر دنيا چنين پيوندى زده باشد)).

به پزشك گفتم : ((در بين راه به حضرت ابوالفضل العباس (ع ) متوسل شده بودم )).

دكتر لبخند مهر آميزى زد و گفت : ((شما به بهترين پزشك دنيا پناه برده ايد. به هر حال سلامت فرزندتان مبارك باشد)).

حالا بايد چه كنم ؟! او را به حياط بيمارستان ببريد و دو ساعت صبر كنيد اگر استفراغ كرد به نزد من بياوريد. اگر استفراغ نكرد به شهرتان برگرديد.

دو ساعت انتظار به پايان رسيد و آقاى آقاجانپور به همراه همسر و فرزندش ‍ و دوست خانوادگى شان راهى ياسوج شدند.

الان بعد از چندين سال زهرا در كلاس سوم راهنمايى درس مى خواند. او از كلاس اول ابتدايى تا كلاس سوم راهنمايى ، رتبه اول را كسب كرده و هنوز هم وقتى از پدر و مادرش مى شنود كه به ((شفاعت حضرت ابوالفضل العباس (ع ) بهبودى يافته ، از خداوند و ائمّه اطهار (عليهم السلام ) تشكر مى كند)).

ما استجابت دعاى خانوداه آقا جانپور و سلامت دخترشان را تبريك گفته و آرزوى طول عمر با عزت برايشان داريم .(127)

دل مى بَرَدَم ز خود خدايا

شعرم ، غزلم چه شد خدايا

دل رفته ز دستم ايّهاالناس

من مانده ام و دو دست عباس

من مانده ام و ديده پر از اشك

در تشنگى گلوى يك مشك

گفتم به دل اى غزل كجايى

تا شرح غمش بيان نمايى

يك جام بنوش اى دل من

از باده ى ناب كربلايى

نه حال غزل ندارم امشب

عبّاس تو را دچارم امشب

شب بود و دل خداپرستان

شمر آمد و داد امان بدستت

اى آبروى على نرفتى

گفتند بيا ولى نرفتى

وقتى كه جواب ((لا)) شنيدند

يك دست تو را ز تن بريدند

يك دست اگر صدا ندارد

كس چون تو چنين وفا ندارد

سقّا شدن تو عاشقانه است

مشك و لب تشنه يك بهانه است

مشك تو به سوى مى پرستى است

لبريز شراب ناب هستى است

اين مشك اگر بدون آب است

امّيد سكينه و رباب است

وقتى كه ز شطّ صدا نيامد

از خيمه يكى تو را صدا زد

كاى ساقى تشنه كام اى مرد

بى آب به سوى خيمه برگرد

سقّاى بريده دست برگرد

پشت پدرم شكست برگرد

پيوند سپاه كوچك ما

با رفتن تو گسست برگرد

آب آور كودكان ابالفضل

زينب به عزا نشست برگرد

امّيد خيام آل طاهاست

بر دست تو پاى بست برگرد

تو رفتى و سوز تشنگى رفت

اين حرف سكينه است برگرد(128)

 

فرار از پادگان

چند روز پيش كنار خيابان ايستاده بودم منتظر وانتى بودم كه كتابهاى ((كرامات الحسينيه )) را به منزل منتقل كنم . هر وانتى كه رد مى شد صدا مى زدم . ولى جواب نمى دادند. تا اينكه سر ظهر متوجه يك وانتى شدم او را صدا زدم از آن طرف خيابان دور زد و با مهربانى تمام كتابها را بار زد و با هم بطرف منزل حركت كرديم ، در مسير راه خيلى ابراز علاقه مى نمود و مى فرمود: ((بنده به روحانيون علاقه زيادى دارم ... بنده از ابراز علاقه ايشان تشكر كردم و گفتم : شما بايد دعايش را به پدر و مادرت كنى كه از موقع كودكى شما را به روحانيت علاقه مند كرده اند و شير پاك به شما داده اند. چون احترام به اين لباس احترام به خدا و پيغمبر و ائمه اطهار (عليهم السلام ) است هر كس نمى تواند اين را متوجه شود...))

بعد سر صحبت باز شد و ايشان فرمود: من اسمم ((دادعلى بيات )) است . اول انقلاب به دستور امام (ره ) سربازها از پادگانها فرار مى كردند. من هم جز آنها بودم كه مى خواستم از پادگان فرار كنم ، وقت فرار را در شب صلاح دانستم .

هنگام شب وقتى كه خواستم فرار كنم به سيمهاى خاردار برخورد كردم اتفاقا دو سرباز تفنگ دار هم دنبالم بودند، به من ايست مى دادند همينكه خواستم از سيمهاى خاردار رد شوم ، لباسهايم به سيم خاردار گير كرد هر چه كوشش كردم نتوانستم خود را خلاص كنم .

سربازها هم نزديكتر مى شدند. يكى از آنها گلن گدن را كشيد و خواست به من شليك كند در اين هنگام خود را در معرض مرگ مشاهده كردم ((از صميم قلب صدا زدم : يا ابوالفضل به فريادم برس ، يا حضرت عباس مرا از دست اينها نجات بده )).

تا اين را گفتم : متوجه شدم لباسم پاره شد و ((مثل اينكه كسى مرا از سيم هاى خاردار كشيد و نجات داد)). من هم پا به فرار گذاشتم و گويا سربازها مرا نديدند و برگشتند.

بعد كه انقلاب پيروز شد، ((باز متوسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع ) شدم كه هر طور هست بنده معاف شوم اتفاقا از طرف امام (ره ) دستور آمد كه سربازان فرارى معاف شده اند)).

و بنده هم معاف شدم .(129)

كنار پيكر خود التهاب را حس كرد

حضور شعله ور آفتاب را حس كرد

هنوز نبض نگاهش سر تپيدن داشت

كه گرمى نفس همركاب را حس كرد

ز پيشِ آنكه بگويد: برادرم درياب

حضور فاطمه و بوتراب را، حس كرد

نگاه ملتمس او خيال پرسش داشت

كه در تبسّم زهرا، جواب را حس كرد

عطش سراغ وى آمد ولى نگفت ، انگار

صداى گريه بانوى آب را حس كرد

لبان زخمى فرق سرش دوباره شكفت

چه خوب زخم گلوى رباب را حس كرد

به عمق آبى چشمان او كسى پى برد

كه در تلاطم دريا سراب را حس كرد

كدام داغ به جان امام عشق نشست

كه با تمام وجود التهاب را حس كرد

همين كه ماه به ياد دو دست او افتاد

قلم قلم شدن آفتاب را حس كرد

ز شيهه اى و سوارى كه مى رسد از دور

خروش شعله ور انقلاب را حس كرد(130)

 

به حضرت قسم بخور

در سفر كربلائيكه چند سال قبل مشرف بودم و شبها در ايوان ((حضرت سيدالشهداء(ع ))) ميخوابيدم و معمولاً اول شب به زيارت ((حضرت ابوالفضل (ع ))) ميرفتم .

در يكى از شبها وقتى وارد صحن شدم ، ديدم دو نفر جوان مثل اينكه با هم نزاعى دارند و در مقابل حرم بطوريكه ضريح ديده ميشد ايستاده اند.

يكى از آنها خواست كلامى بگويد كه بزمين خورد و بى هوش شد، دومى هم فرار كرد. مردم دور او جمع شدند و او را شناسائى كردند و گفتند: از فلان قبيله است ، رئيس آن قبيله را خبر كردند، پيرمردى بود.

پرسيد: وقتى به زمين افتاد كسى متوجه نشد كه او چه ميكرد، من جلو رفتم و گفتم : او اشاره به قبر ((حضرت ابوالفضل (ع ))) نمود و ميخواست چيزى بگويد كه ديگر نتوانست و بزمين افتاد. رئيس قبيله گفت : ((او مورد غضب ((حضرت ابوالفضل (ع ))) واقع شده زيرا بدنش كبود و استخوانهايش خورد گرديده است . او را ببريد به صحن حضرت سيدالشهداء(ع ) كه اگر راه نجاتى داشته باشد از آنجا خواهد بود)).

دوستانش او را بدوش كشيدند و به صحن ((حضرت سيدالشهداء (ع ))) بردند. دو شبانه روز در كنار يكى از غرفه ها به حال اغماء افتاده بود. شب سوم كه منهم نزديك او ميخوابيدم و منتظر بودم كه امشب يا بايد او از دنيا برود و يا از اين وضع نجات پيدا كند.

زيرا شخصيكه مورد غضب واقع شده بيشتر از سه شبانه روز زنده نميماند. ناگاه ديدم به خود تكانى داد و برخاست و نشست . افرادى كه محافظ او بودند، از او پرسيدند: چه ميخواهى ؟ گفت : ريسمان بياوريد و به پاهاى من ببنديد و مرا بطرف حرم ((حضرت ابوالفضل (ع ))) بكشيد. اين كار را كردند.

در بين راه نزديك صحن ((حضرت ابوالفضل (ع ))) درخواست كرد كه فلان مبلغ را به فلانى بدهيد همان مقدار هم تصدق از طرف من به فقراء انفاق كنيد.

دوستانش اين عمل را تعهد كردند كه انجام دهند. سپس از در صحن دستور داد، ريسمان را بگردنش ببندند و با حال تذللّ عجيبى وارد حرم كردند.

وقتى مقابل ضريح ((حضرت ابوالفضل (ع ))) رسيد كلماتى به زبان عربى گفت ، كه خلاصه اش اينست ، ((آقا از تو توقع نبود كه اينگونه آبروى مرا ببرى و مرا بين مردم مفتضح نمائى .

من بد كنم و تو بد مكافات كنى

پس فرق ميان من و تو چيست بگو

در اينموقع رئيس قبيله رسيد و او را بوسيد و ابراز خوشحالى كرد.

مردم از اطرافش پراكنده نميشدند و نسبت به او كه دوباره مورد لطف ((حضرت ابوالفضل (ع ) واقع شده بود ابراز علاقه مى نمودند)). من صبر كردم تا كاملا دورش خلوت شد، باو گفتم :

من از اول جريان تا پايان آن باتو بودم بعضى از قسمتهاى سرگذشت تو را نفهميدم ، مايلم برايم تعريف كنى ، گفت : ((آن جوان كه با من وارد صحن شد، مدتى بود از من مبلغى طلب داشت . آنشب زياد اصرار ميكرد كه بايد طلب مرا همين اَلا ن بپردازى من ناراحت شدم و باو گفتم :از من طلبى ندارى .

گفت : به جان ابوالفضل قسم بخور من بى حيائى كردم خواستم قسم بخورم كه ديگر نفهميدم چه شد))، تا امشب كه درد و ناراحتى و فشار فوق العاده اى داشتم در همان عالم رؤ يا ملائكه را ميديدم كه براى تشرف شخصى به حرم ((سيدالشهداء(ع ))) تشريفاتى قائل ميشوند سؤ ال كردم : چه خبر است ؟ يكى از آنها گفت : ((حضرت ابوالفضل (ع ))) به زيارت برادرش ((حضرت سيدالشهداء (ع ))) ميآيد. من براى عذر خواهى خود را آماده ميكردم ، كه ديدم ((حضرت ابوالفضل (ع ))) بالاى سر من ايستاده و با نوك پا به من ميزند و مى فرمايد: ((برخيز بدرخانه اى آمده اى كه اگر جن انس ‍ آن متوسل شوند محروم برنمى گردند)). از همان جا حالم خوب شد و اميدوارم ديگر اينگونه جسارت بمقام((حضرت ابوالفضل (ع ))) نكنم .(131)

افتاد چشم نافذ تو چون بروى آب

خشكيد از شرار نگاهت گلوى آب

دستت به آب خورد و دو چشمت نظاره كرد

ناخورده آب ديده گرفتى ز روى آب

بوسيد آب دست ترا و به گريه گفت

مشتى بنوش تا نرود آبروى آب

از شرم آب كف به لب آورد و ناله كرد:

چون ريختى تو آب نخورده بروى آب ؟

دادى دو دست و ديده و سر تا مگر شوند

سيراب كودكان حرم از سبوى آب

تا شد نشان تيره بلا چشم و مشك تو

ماندند تشنه گان همه در آرزوى آب

((نوراييا)) ز خاطره ها كى رود برون

فريادهاى العطش و گفتگوى آب (132)

 

پليس بى ادب

حضرت آية الله ((آقاى حاج سيد اسماعيل هاشمى )) نقل مى كند:

در زمان ((حاج شيخ عبدالكريم حائرى )) (رضوان الله تعالى عليه ) و داستان بى حجابى رضاخان قُلدر، دو تا پاسبان بودند كه خيلى اذيت مى كردند.

روزى زنى با روسرى از خانه بيرون مى آيد، يكى از اين پليسها او را تعقيب مى كند، آن زن هر چه او را قسم مى دهد و ((حضرت اباالفضل (ع ))) را شفيع قرار مى دهد در او اثر نمى بخشد)).

بلكه آن بى حيا توهين هم مى كند كه اگر اباالفضل كارى از او ساخته مى شد نمى گذاشت دستهاى او ...

همان روز بحمام مى رود و دلش درد مى گيرد، معالجات اثر نمى كند و بدرك مى رسد. غسّال گفته بود: ديدم ، مثل اينكه سيلى به صورتش خورده شده باشد صورتش سياه شده بود.

پليس ديگر شقاوت بيشترى داشت ، گاهى وارد خانه ها مى شد و زنها را از خانه بيرون مى آورد و روسرى از آنها برمى داشت . ((زنى او را به ((حضرت اباالفضل (ع ) قسم مى دهد كه اذيت نكن ، در جواب مى گويد: اگر ((حضرت كارى از او ساخته مى شد...)).

زن ناراحت مى شود و نفرين مى كند: ((حضرت عباس جزايت را بدهد)).

همان شب مامؤ ريت پيدا مى كند. كشيك بازار شود. وقتى مى خواسته از سوراخ درب اطاق نگهبانى نگاهى به بازار كند. ((دستى به پشت گردن او مى خورد و از اطاق بازار پائين مى افتد و به درك مى رسد)). روز بعد براى خوشحالى ، تمام بازار را چراغانى مى كنند كه ((حضرت اباالفضل (ع ) او را به مكافات خود رساند.(133)

منكه مى ميرم براى دست تو

اى دو عالم مبتلاى دست تو

چشم هفتاد و دو ملّت خون گريست

روز عاشورا براى دست تو

ساقى لب تشنه دريا بدوش

هفت دريا سوخت پاى دست تو

در نمازى با قنوت معرفت

عشق مى خواند دعاى دست تو

لطف و احسان تو بى اندازه بُود

هر دو عالم شد گداى دست تو

يك تجّلى كرد و عالم را گرفت

جلوه ايزد نماى دست تو

اشك هم بر سينه و سر مى زند

در عزاى بى رياى دست تو

پيش چشمت هيچ كس بيگانه نيست

كاش بودم آشناى دست تو(134)

 

ديوانه زنجيرى

حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد. .. از رفقاى مرحوم آية الله ((حاج آقا حسين خادمى قدس ا...)) و آية الله ((حاج سيد اسماعيل هاشمى )) اين جريان را در حضور ايشان شرح دادند از ايشان خواهش كردم مطالب را در ورقه اى مفصّل مرقوم فرمودند:

اين جانب سيد ... روحانى و امام جماعت محله .. همه سال در اياّم محرم و صفر براى تبليغ به خوزستان مى رفتم ، يك سال براى درك فضيلت زيارت اربعين به كربلا مشرف شدم ، زوّار زياد آمده بود.

منزل مناسبى پيدا نكردم با چند نفر از اهل علم و ورحانيون ، مقابل صحن مطهر ((حضرت سيدالشهداء (ع ))) در سراى پاشا اطاقى اجاره كرديم ، بعد از ظهرى از حرم مطهر به منزل مى آمديم جمعيت زيادى را در راه رو منزل مشاهده كرديم سؤ ال كرديم .

گفتند: جوانى ديوانه شده و ناآرامى مى كند مردم براى تماشاى او جمع شدند.

نزديك شديم ديديم زنى با يك حال عجيبى گريه مى كند از علت گريه اش ‍ پرسش كردم .

با سوز عجيبى جواب داد: من از اهل ((كازرون شيراز)) هستم و چند فرزند يتيم دارم ، و اين پسر پدر ندارد، مشكلات آنها بر دوش من است و اين ديوانه پسر بزرگ من است . بعد از تحصيلات و گرفتن ديپلم حالش بهم خورده و عقلش را از دست داده به دكترهاى ((شيراز و اصفهان و تهران )) مراجعه كرديم ، نتيجه نگرفتيم .

گفتند: او را به خارج كشور ببر، وضع مالى به من اجازه نمى دهد، ((تصميم گرفتم براى شفا خدمت امام حسين (ع ) و حضرت اباالفضل (ع ) برسم ))، شايد عنايتى بفرمايند.

عدّه مرا ملامت مى كردند، اعتنا نكردم و حركت كرديم ((بكربلا))، خوشبختانه متجاوز از بيست هزار نفر از اهل ((كازرون )) با ما همسفر شدند وقتى به ((كربلا)) رسيديم رفقاى كازرونى از ما جدا شدند، گفتند: ((ما تحمل كارهاى اين ديوانه را نداريم )).

بالاخره مجبور شدم در اين سرا منزل كوچكى اجاره كنم ، اكنون مشاهده مى كنيد فرزندم چه مى كند،

آن ديوانه فحاّشى مى كرد و ناسزا به مادر مى گفت و جمعيت زيادى از تماشاچيان مى خنديدند و مادر گريه مى كرد. من ناراحت شدم رو كردم به تماشاچيان و گفتم : ايستاده ايد مى خنديد و مسخره مى كنيد؟! برويد از او جلوگيرى كنيد. گفتند: كارى از ما ساخته نيست ، خودت برو نزديك و جلوگيرى كن ، رفتم جلو اسم او را صدا زدم .

گفتم : آقاى (ماندنى ) بيا ببينم چه مى گويى ؟! ديدم خرامان خرامان به طرف من آمد و يك مرتبه حمله كرد كه گلوى مرا بگيرد و مرا خفه كند. ((من با فضل خدا عجل كردم )) (البته اين سيّد بزرگوار، قد بلند و رشيدى دارد) و چند سيلى محكم به گوش او نواختم و نگذاشتم كارى انجام دهد. فورا نشست و دستهاى خود را روى صورتش گذاشت و به من چند مرتبه گفت (بقاكم ا...) گفتم : بلند شو فورا بلند شد.

كسى بنام حسين بود، صدا زدم ، گفتم : طناب بياور، طنابى حاضر كرد، با كمك رفقاء دستهاى او را بستيم و زير بغلش را 4گرفتيم ، رفتيم به طرف صحن ((حضرت اباعبداللّه الحسين (ع ))) وسط صحن كه رسيديم به حسين گفتم : فورى عجله كن جلو بيا، ديوانه نگاهى كرد و گفت : حسين توئى ؟ گفت : آرى ، باز گفت : حسين توئى و با لگد محكم به قلم پاى او زد، گفتم : چرا چنين كردى ، گفت : (بقاكم اللّه )، ديوانه را نزديك رواق برديم .

براى اذن دخول ايستاديم ديوانه چند مرتبه تعظيم كرد و گفت : (انااللّه و اناّاليه راجعون ) من گريه كردم ديوانه فرار كرد و رفت آخر صحن مطهر لب ايوانى نشست ، خودم را به او رساندم . گفتم : برخيز بيا، اطاعت كرد. او را نزديك حرم بردم .

نزديك حرم كه رسيدم از يكى از خدمه اجازه گرفتم كه او را به ضريح مقدس دخيل ببنديم ، اجازه نداد گفت : حرم شلوغ است ، فردا صبح وقتى زوّار به منزلهاى خود رفتند، به حرم ((حضرت اباالفضل (ع ))) ببريد. به منزل ديوانه برگشتيم و او را در اطاقى حبس كرديم .

روز بعد او را به حرم ((حضرت اباالفضل (ع ))) برديم و با مشكلاتى او را به ضريح دخيل بستيم . مادرش پيش او ماند، ما به منزل برگشتيم .

همان روز به ((نجف اشرف )) مشرف شديم و بيست پنج روز در آنجا مانديم . وقتى به ((كربلا)) مراجعت كرديم ، ((در بين راه بشارت دادند كه ديوانه حالش ‍ خوب شد و شفا يافت )). وارد همان كاروانسرا شديم ما در آن ديوانه گريه كنان آمد و گفت : ((الحمدللّه بچه ام شفا يافت )) و حالا هم حرم مشرف شده كه طولى نكشيد آن جوان ، با صورتى نورانى و لباسهاى پاكيزه و منظم آمد. دست مرا بوسيد و مصافحه كرد و با ادب كنار اطاق نشست .

حالش را پرسيدم ؟! گفت : من تشخيص نمى دادم كجا هستم ، فقط عدّاى از ارتشيها و درجه دارها در نظرم مى آمدند و به من دستورهائى مى دادند. اگر اطاعت مى كردم مرا اذيت نمى كردند و اگر فرمانشان را انجام نمى دادم ، با شلاق مرا مى زدند. وقتى شما جلوى من آمديد، دستور دادند گلوى او را بگير و خفه اش كن ، وقتى كه به گوش من زديد خواستم تلافى كنم ، ديدم قد و قامت شما به قدرى بلند شده كه من وحشت كردم و دستم به زانوى شما نمى رسيد، بدنم به لرزه افتاد و موقعيكه مرا صدا مى زديد از ترس مى گفتيم : (بقاكم الله ) و موقعيكه مرا به ضريح بستيد نمى فهميدم آنجا كجا است . در اين حال سيّدبزرگوار نورانى مقابل من نمايان شد.

فرمودند: ((برخيز بامر خدا خوب شدى . فورا عطسه كردم چشمم باز شد، متوّجه شدم اينجا حرم ((حضرت اباالفضل (ع ))) است و جمعّيت زيادى زيارت مى خوانند. ناگهان سر و صدا بلند شد مردم شروع كردند به صلوات فرستادن و غوغائى شد نزديك بود زير دست پا آسيب ببينم ، عده اى كمك كردند مرا از بين جمعيت نجات دادند، مسئولين حرم مرا در حجره اى بردند و سؤ الهائى از من و مادرم نمودند و جوابها را مى نوشتند و بحمداللّه آن افرادى كه مى آمدند و مرا اذيت مى كردند و مى گفتند: اين كار را بكن و .... ديگر نزديك من نشدند و حالت عادى پيدا كردم .(135)

خون است دلم براى عباس

جان و دل من فداى عباس

عمرى است در اين غريب آباد

افتاده به سر هواى عباس

از ديده سرشك غم روان است

تا دل شده مبتلاى عباس

جاويدترين حماسه مهر

خورده است رقم براى عباس

خورشيد كه چشمه حيات است

روشن شده از صفاى عباس

افتاده دو دست مهربانش

از روى وفا به پاى عباس

مانده است فرات تا قيامت

شرمنده چشم هاى عباس

جانم به فداى غيرتش باد

در حيرتم از وفاى عباس

ديروز تمام كربلا بود

گلگون ز گل دعاى عباس

باشد كه نماز عشق خوانيم

يك روز به اقتداى عباس

فردا نبود شفيع ما را

جز دست ز تن جداى عباس

گفته است ((شقايق )) اين غزل را

گر چه نبود سزاى عباس (136)

 

منابع :

112- همان ، ص 417 .

113- لاله هاى رنگارنگ ، 79 .

114- همان ، ص 419 .

115- همان ، ص 464 .

116- عين الله ، حضرت على عليه السلام است .

117- لاله هاى رنگارنگ ، 79 .

118- همان .

119- لاله هاى رنگارنگ ، 78 .

120- همان ، ص 467 .

121- همان ، ص 467 .

122- داستانهاى جالب ، 254 .

123- داستانهاى جالب ، 253 .

124- خلوتگاه راز، 195 .

125- مؤ لف .

126- مظهر كمالات ، 171 .

127- مجله خانوداه سال پنجم شماره نود پانزدهم اسفندماه 1374 شماره مخصوص نوروز 1375 ص 22.

128- نماز شام غريبان 80

129- مؤ لف .

-130 130 نماز شام غريبان ص 86

131- پرواز روح ، 58 .

132- نماز شام غريبان ، ص 88 .

133- ((حضرت اباالفضل مظهر كمالات و كرامات ، ص 447 .

134- نماز شام غريبان ، ص 94 .

135- همان ، ص 448 .

136- نماز شام غريبان ، ص 93 .

 

منبع : كرامات العباسيّه (معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت )

تاءليف : على ميرخلف زاده

$

###کعبه دلهاست خاک پاي دوست

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

کعبه دلهاست خاک پاي دوست//آنکه جانها تشنه ديدار اوست

کيست عبّاس آن سپه سالار عشق//کز جوان مرديش هر جا گفتگوست

مشک آبش ريخت گر بر روي خاک//تا ابد دين را از آن آب آبروست

دست افشان پاي در ميدان نهاد//دست افشاندن ز مشتاقان نکوست

چشم پوشيد از دو دست نازنين//تا دو دستي جان کند تقديم دوست

قافلة ابي عبدالله از مدينه به سوي مکه حرکت کرد ، همه سوار بر محمل شدند ، يک وقت امام حسين ندا داد : « اَينَ اَخي ؟ اَينَ کَبشُ کَتيبَتي ، اَينَ قَمرَ بَني هاشمٍ » برادرم کجاست ؟

همين که صداي نازنين امام حسين را ، عباس شنيد پاسخ داد :« لبّيک ، لبّيک يا سيّدي »قربان ادبت بروم آقا ، همه شنيده ايد در طول عمر يک بار امام حسين را برادر صدا نکرد ، اما چه شد روز عاشورا ، دست در بدن ندارد ، فرقش شکافته ، چشمش تير خورده ، روي زمين افتاده صدا مي زند : برادر بيا .

آخر ديد يک خانمي صدا  مي زند : پسرم عباس . اينجا عباس به خود اجازه مي دهد حسين را برادر صدا کند .

خاک و شن و خون همه در هم شده//پشت حسين از غم تو خمّ شده

بگو چه رخ داده در اين علقمه//که آمده مادر ما فاطمه

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

بطل کربلا

عرب دير به يه نفر مي گه بطل، بطل کسي است که تا وارد ميدان مي شه همه چشم ها باز مي مونه، کسي نمي تونه به اين راحتي از مرکب پائينش بياره ... .

روز عاشورا روز جان دادن عباس (عليه السّلام) بود، (زبانحال) آمد پيش برادرها (پسراي ام البنين) فرمود: امروز حواستون باشه، بايد زودتر از همه بريد، مادر ما رو روسفيد کنيد، من مي خوام داغ شما را ببينم، پيش زهرا (سلام الله عليها) روسپيد بشم، برادرها دست گردن هم انداختند، داغ سه برادر ديده1، داغ بني عقيل جا خودش، داغ علي اکبر (عليه السّلام) سخت بود، عباس (عليه السّلام) زنده باشه، علي اکبر (عليه السّلام) و قاسم (عليه السّلام) بچه هاي زينب (سلام الله عليها) پرپر بزنند ... .

نزديک غروب عاشورا شد، روش نمي شد حاجتش را بگه، صدا زد ذاق صبري، برادر جان ! دلم گرفته، دارم دق مي کنم، عباس جان ! مي خواي بري؟ سر پايين، بغلش کرد، برادرم ! سر عباس (عليه السّلام) را به سينه گرفت (زينب (سلام الله عليها) داره مي بينه) بنفسي انت، حال که مي خواي بري با هم مي ريم، هر دو سوار شدند، (زبانحال) يه خانم پشت سر اين دو برادر داره دعا مي خوونه ... .

اي ساربان آهسته ران آرام جانم مي رود ...

مشک پر آب کرد، آب خورد؟ نه وا ... صدا زد، انا بن علي المرتضي، باطنا يعني حسين (عليه السّلام) به آب رسيدم ... .

صداي عباس (عليه السّلام) تا آمد، ابي عبدالله نيرو گرفت، مهار اسب را گرفت به طرف عباس (عليه السّلام)، انا ابن محمد المصطفي، حريف عباس (عليه السّلام) نمي شند، تيرانداز ايستاده، دست عباس (عليه السّلام) گرفتار مشکه، مواظب مشک است، هر چي تير مياد، روي مشک خيمه زده مثل پرنده ها شده، يه نفر گفت: اينجوري نمي شه، دست راست را قطع کردند، انا ابن علي المرتضي، يعني هنوز زنده ام، حسين (عليه السّلام) بايد اسم کسي را ببره، عباس (عليه السّلام) درد استخوان يادش بره، صدا زد: انا بن فاطمه الزهرا، من پسر دست شکسته مدينه، اي دست بريده طاقت بيار2

غم از بهر مبارک بادم آمد//زهر بيدادگر بيدادم آمد

به دستم ضربت شمشير تا خورد//غلاف تيغ قنفذ يادم آمد

دريغا حرمت ما را شکستيد//دل ياسين و طاها را شکستيد

شما دست مرا از من گرفتيد//چرا بازوي زهرا را شکستيد

تا ديد دست نداره، نامرد پاش را گذاشت روي رکاب اسب، نامرد قهقه زد، اگه تو دست نداري من دارم، چنان با عمود آهن....

منتهي الامال: 1/381

مقتل الحسين ذهني

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

سقا

گفت داداش من فردا چکاره ام؟ فرمود: برو آب بيار، جاسوس هاي دشمن متوجه شدند، اومدند خبر رسوندند (قبلاً خيلي ها براي بردن آب آمده بودند) گفتند: فردا خود عباس (عليه السّلام) مياد علقمه، ترس بين لشگر دشمن افتاد، 400 هزار تيرانداز اومدند برا يک نفر، کنار شريعه. تا روزي که اذن جهاد داده شد، هيچ کس عباس (عليه السّلام) را در لباس رزم نديد، ديدند صبح عاشورا رفت تو خيمه، لحظاتي نگذشت، پر خيمه را کنار زد، بچه ها همه نگاه کردند، ماشاءالله، الله اکبر، حيدري شمشير حمايل کرده، خوود به سر گذاشته، زره به تن کرده، مثل علي سپر دست گرفت، اما از صبح تا عصر ناراحت دست به قبضه ي شمشير، آقا ! هر موقع اجازه بده من اينها را تار و مار کنم، امام حسين (عليه السّلام) اجازه نمي ده، مي گويد تو کنار من باشي، من آرامم، اما رفت آخر ميدان اني علي العباس اغدو بسقا ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

###کليد قفل  مشکل هاست عباس

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

کليد قفل  مشکل هاست عباس//به مردي شهره دنياست عباس

مروّت ريزه خوار خوان لطفش//فتوّت صورت و معناست عباس

حسين بن علي را عبد صالح//ولي بر ماسوي مولاست عباس

به دشت کربلا آرامش دل//براي زينب کبراست عباس

بود بدر منير هاشميّون//که زيباتر ز هر زيباست عباس

براي حفظ آيين محمد//شکوه روز عاشورا ست عباس

به ميدان شجاعت اشجع الناس//که غيرت قطره و درياست عباس

گذشت از آب و کسب آبرو کرد//اگر چه ساقي و سقاست عباس

اگر دستش جدا شد غم ندارد//که دست آويز ما فرداست عباس

بزن بر دامنش دست توسل//که در جود و سخا آقاست عباس   

همين که صداي العطش بچه ها را شنيد ، آمد نزد امام حسين اجازة ميدان گرفت ، مشک را به دست گرفته ، آمد کنار شريعه فرات ، عباس تشنه است مشتي از آب برداشت تا به لبهاي عطشان برساند اما :«فَذََکَرَ عَطَشَ الحُسَين وَ اَهلِ بَيتِهِ » به ياد لبهاي تشنه برادر افتاد ، آب را روي آب ريخت ، مشک را پر از آب کرد ، از شريعه بيرون آمد ، به سمت نخلستان ، دشمنان دستهاي نازنينش را قطع کردند ، مشک آب را سوراخ کردند ، تير به چشمش زدند ، (عاشقان اباالفضل ، انشاءالله کنار حرمش )يک وقت يک عمود آهن هم بر فرق عباس زدند . لذا صدا زد : يا اَخا اَدرک اَخا ،

پدرت از نجف آمد تو هم از خيمه بيا//قدمي رنجه نما پاي بنه بر سر من

مشک پاره بده زينب که مدينه ببري//تا شود با خبر از خجلت من مادر من

هوسم بود که آيد به سرم ام بنين//مادرت فاطمه آمد عوض مادر من

هر کجا پاي گذاري به زمين مي بيني//قسمتي از بدن و از سر و از پيکر من          

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباالفضل العباس

يا الله به عظمت قمربني هاشم اباالفضل العباس درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت حضرت عباس عليه السلام-مرحوم كوثري

مظلوم شهيد شدي آقا جان در ميدان شجاعت، از يک طرف دشمن به حضرت عباس عليه السلام از اطراف حمله ور شد، رو زمين افتاد ،دست نداشت به صورت خورد زمين .

اي اهل حرم مير و علمدار نيا مد//سقاي حسين سيد و سالار نيا مد

راوي مي گه نديده بودم امام حسين منقلب باشد، وقتي خبر اباالفضل عليه السلام آمد رنگ صورت تغيير کرد

امروز حسين سر مي دهد//عبا س اکبر مي دهد

بچه ها اميد مي دادن عمو آب مياره ،ديدن آقا آمد، عمو نيامد، دويد عمو کجاست، فرمود عمو را کشتند.

عمو جان مردم ز سوز عطش//واي واي عمو عمو العطش

 

متن روضه شهادت حضرت عباس عليه السلام-مرحوم فلسفي

 قمر بني هاشم اباالفضل عليه السلام موند، همه ي بني هاشم و غيره رفتند کشته شدند ،چرا ابا الفضل عليه السلام را نگه داشت؟ تا زن و بچه ها آرام با شند.

 عبا س گفت حسين جان دلم تنگ شد، اجازه بده برم، پس به عنوان ذکر آب براي لب تشنگان برو، مشک رو بر داشت، بچه ها رو نوازش کرد، گفت برايتان آب مي آورم، ابي عبد الله با عباس رفتن ميدان، پس از مدتي زن و بچه آرام نگرفتن ،اومدن جلو خيمه، ديدن حسين داره مياد ولي تنها وضع غير عادي است، عنان اسب را به دست گر فته ،دل همه لرزيد ،حسين آمد، گفتن بپرسيم، چه کسي بهتر از سکينه، آقا آمد، محزون رسيد نزديک خيام حرم، سکينه آمد مودب گفت: پدر جان آيا از عمو عباس خبر داري؟ صدا زد عمو را کشتند، من از کنارش امدم، حرم غوغا شد، زينب سلام الله عليها، آمد كنار ابي عبدالله الحسين فرمود:برادرم ، پس چرا کشته عبا س را به خيمه نيا وردي ؟

 

متن روضه شهادت حضرت عباس عليه السلام-مرحوم كوثري

 دختر اميرالمومنين عليه السلام زينب کبري سلام الله عليها خيلي مصيبت ديد، داغ جد و مادر و پدر بزرگوارش، وقتي مادر رفت فرياد زد: وا اماه، وقتي پدر وا ابتاه ،وقت امام حسن عليه السلام وا اخا، ابا الفضل عليه السلام رفت صداي ضجه اي بلند شد از خيمه، بيرون آمد صدا مي زد واي امان از اسيري .

قتلگه درياي خون شد//شمر با خنجر برون شد

$

###اشعارمرثیه اباالفضل

اشعارمرثيه اباالفضل

 

بابا زميدان آمدي رنگت پريده - با دخترت برگو چرا قدّت خميده

انا اليه راجعون داري تو بر لب - جانم ز مظلومي تو افتاده در تب

برجسم ما از تشنگي تابي نمانده - ديگر براي تشنگان آبي نمانده

گر من عمويم را در اين صحرا بجويم - حاشا که با او از عطش حرفي بگويم

سوگند بر اشکت که شد از ديده جاري - با من نگو اي دخترم عمو نداري

 

علمدار رشيد:

زمين علقمه درياي خون شد - تن بي دست سقّا واژگون شد

عزيز فاطمه با قلب خسته - سر نعش علمدارش نشسته

به دامن گه نهد آن جسم صد چاک - گهي خون از دو چشمش مي کند پاک

گهي گويدکه اي ماه مدينه - چه گويم آب اگر خواهد سکينه

زجا برخيز اي سَروِ روانم - علمدار رشيد و قهرمانم

به خيمه دخترم چشم انتظار است - به حال مرگ طفل شير خوار است

شکسته از غمت پشت حسين است - پريشان گيسوان زينبين است

 

به بالينت برادر:

چرا اي غرق خون ازخاک صحرا بر نمي خيزي - حسين آمد به بالينت تو ازجا بر نمي خيزي

عدو از چار سو آهنگ يَغماي حرم دارد - چرا آخر براي دفع اعدا بر نمي خيزي

منم تنها و، تن ها ي عزيزانم بخون غلطان - چرا بر ياري فرزند زهرا بر نمي خيزي

 

چسان نعش تو بردارم، چسان رو در حرم آرم - نه قوّت در کمر دارم، ابالفضل اي علمدارم

شدي آسوده از دنيا، رَوي در جنّت المأوي - به نزد مادرم زهرا، ابالفضل اي علمدارم

بگو با مادرم زهرا، حسينت يکّه و تنها - ميان لشکر اعدا، ابالفضل اي علمدارم

 

غربت گلها :  اَبَتا اَينَ عَمّيَ العَبّاس

باغ گل در شراره مي سوزد - دل گلها هماره مي سوزد

فصل قحطي آب شد، گلزار - از عطش در شراره مي سوزد

غنچه ي تشنه ي گل توحيد - در دل گاهواره مي سوزد

از عطش هر گلي که مي بينم - با دل پاره پاره مي سوزد

آمدي باغبان چه شد گل ياس - اَبَتا اَينَ عَمّيَ العَبّاس

من که ماه مدينه ام بابا - دختر تو سکينه ام بابا

پُرشده از غم و مصيبت و رنج - دل خالي ز کينه ام بابا

بين درياي پُر زموج عطش - بشکسته سفينه ام بابا

به تسلاّي قلب خسته ي من - اي صفابخش سينه ام بابا

آمدي باغبان چه شد گل ياس - اَبَتا اَينَ عَمّيَ العَبّاس

از چه بابا دو چشم تر داري - چه شده دست بر کمر داري

رنگ لاله گرفته رخسارت - باز داغي تو بر جگر داري

آتش غم چه کرده با دل تو - که دل و جان شعله ور داري

ما ز حال تو بي خبر هستيم - تو که از حال ما خبر داري

آمدي باغبان چه شد گل ياس - اَبَتا اَينَ عَمّيَ العَبّاس

اين غمي کز عطش به جا مانده - در دل کودکان ما مانده

بسکه ناله زده ز دل اصغر - رفته از تاب و بي صدا مانده

باغ در آتش عطش سوزد - ساقي تشنگان کجا مانده

روي رخساره ي تو همره اشک - گردي از ماتم و عزا مانده

آمدي باغبان چه شد گل ياس - اَبَتا اَينَ عَمّيَ العَبّاس

هيچ داني که ما چها کرديم - تشنگي را همه رها کرديم

تا عمو سوي خيمه بر گردد - از دل و جان خود دعا کرديم

تا گزندي بجان او نرسد - بخدا ما خدا خدا کرديم

غنچه هاي توايم و با امّيد - رو بسويت ز خيمه ها کرديم

آمدي باغبان چه شد گل ياس - اَبَتا اَينَ عَمّيَ العَبّاس

 

اى سپهر كرم و جود و سخا يا عباس

اى محيط ادب و مهر و وفا يا عباس

اى حمايتگر قرآن كه تو را رهبر دين

داده فرماندهى كل قوا يا عباس

اى فرات از تو خجل, اى تو خجل از زينب

به روان همه بخشيده صفا يا عباس

گر نيامد به كنار بدنت ام بنين

ديده بگشا و ببين فاطمه را يا عباس

دست تو دست خدا بود كه در گهواره

بوسه مى داد بر آن شير خدا يا عباس

اين عجب نيست كه زهرا به كنار بدنت

سر دهد زمزمه ى وا ولدا يا عباس

اين توئى با بدن غرق بخون روى زمين

يا على در دل محراب دعا يا عباس

در جزا فاطمه آرد به شفاعت همراه

بر نجات همه در روز جزا يا عباس

 

خداي داده ترا عز وجاه يا عباس

تويي وزير و برادر به شاه يا عباس

ستاره ، هاشميان و تو ماه يا عباس

تويي شکسته دلان را پناه يا عباس

به ما بگوشه چشمي نگاه يا عباس

قضا به امر تو باشد ، قدر چو چاکر تو

سپهر امر برد از غلام اشتر تو

به لرزه کاخ فلک از نهيب لنگر تو

عدو چو کوه اگر صف کشد برابر تو

بسوزدش تف قهرت چو کاه يا عباس

تويي که باب حوايج  ،  تويي که کان کرم

کشيده دست  تو ايجاد را ز جيب عدم

همان دو دست که تا از تن تو گشت قلم

فرات از تو و نزد سکينه آمد کم

تويي بصدق مقالم گواه يا عباس

به غير طواف حريمت اميد  در دل نيست

ز طول عمر به جز اين مراد حاصل نيست

کشود مشکل من ،  پيش چون تو مشکل نيست

طريق گم شود آنجا که پير کامل نيست

به کربلا بکش اين پر گناه يا عباس

منم که وصف تو گفتم به چوکي و منبر

زدم ز تيغ زبان بر دل عدو نشتر

کنون که چاره به رويم ببسته از شش در

ترا قسم به دو شهزاده اکبر و اصغر

ذليل و خار خسانم مخواه يا عباس

بروي دوست تو بار غبار را مپسند

بما خزان و بر اعدا بهار را مپسند

بما تو طعنه اغيار و يار را مپسند

تو پور غيرتي اين ننگ و عار را مپسند

به جز تو نيست به ما تکيه گاه يا عباس

ببين که فرقه اعدا بما چه ميخوانند

غلامکان ترا خيل خاينين دانند

همواره موتر کين بهر قتل ما رانند

شرار قهر تو و اين خسان بدان مانند

چنانکه شعله بسوزد گياه يا عباس

فلک گرفته خدنگ ستم ز هر سويم

پناه اگر ندهي تو دگر که راجويم

به جز طريق توراه که را پويم

طبيب درد تو ، من درد دل که را گويم

بدرگه تو زنم آه آه يا عباس

شده است رسم بدنيا خصوص آمريکا

مرض چو طول کشد بر کسي ز فقد دوا

طبيب بيمه کند تا نه او فتد از پا

حيات و عزت ما زين مرض ، تو بيمه نما

تو سر طبيب به ملک الله يا عباس

تمام عمر در مدحت ترا سفتم

بنوک مژه دل ، خاک درگهت رفتم

به خلق قصه باب المراديت گفتم

ببين که عاقبت از غم چگونه آشفتم

نماي لطف که گشتم تباه يا عباس

به کنج حبس بپايم فتاده ذولانه

شده است قصه من بهر خلق افسانه

سخن بس است يکي گر کس است در خانه

تويي به خانه حق نکته سنج و فرزانه

نکرده ام به يقين اشتباه يا عباس

ز فرقتم همه احباب گشته سرگردان

عيال بي کس من با دو ديده گريان

علي ، خديجه و صديقه و همه طفلان

اميد جمله تويي اي پناه عالميان

در انتظار دو چشم براه يا عباس

منم که شهره به بلخي ميان انجمنم

منم که يوسف مصر و ملاحت سخنم

منم که لوء  لوء شهوار ريزد از دهنم

کنون که در چه محبس بحال خويشتنم

بگير دست من از قعر چاه يا عباس

 

آن مظهر قدرت به جهان حضرت عباس

سر خيل همه حزب جوان حضرت عباس

منکر نتوان گشت که شد در صف مردي

غالب ز همه شيردلان حضرت عباس

ديدند جهان جمله که آن حامي مسلک

بگذشت چسان از سر و جان حضرت عباس

تا نقش?هستي است ز خواطر نکند محو

چرخ فلک و دور زمان حضرت عباس

از همت يک روزه خود تا به ابد برد

سبقت ز همه ناموران حضرت عباس

فرياد از آن لحظه که مي گفت سکينه

اي ساقي ما تشنه لبان حضرت عباس

در معرض خشکيست لب غنچه توحيد

امروز تويي آب رسان حضرت عباس

بگرفت بکف مشک ، روان گشت که بسازد

رفع عطش از پرده گيان حضرت عباس

آبي بکف آورد ، به لب برد ، ولي داشت

در پرده دل راز نهان حضرت عباس

از آتش دل آب به لب سوخت چو آورد

ياد جگر ، لاله رخان ، حضرت عباس

مي گفت که اي نفس ، مبر رونق مردي

بر تافت سوي خيمه عنان ، حضرت عباس

بلخي ز صف کرب و بلا تا لب کوثر

همت به پدر برد نشان حضرت عباس   

 

آئينه ايثار:

اي که آئينه ي ايثار توئي - به همه سيد و سالار توئي

در ره عشق وفادار توئي - ياور عترت اطهار توئي

دل ما آينه دار غم توست - اين عزا خانه پر از ماتم توست

علقمه چشمه ي اسرار تو بود - علقمه عاشق ديدار تو بود

علقمه شاهد پيکار تو بود - علقمه ساحل ايثار تو بود

تو کفن پوش گل فاطمه اي - تو شهيد چمن علقمه اي

اي به راه شرف و عشق امين - وي که زنده شده از سعي تو دين

لاله از داغ تو شد خاک نشين - ز روي زين که فتادي به زمين

بانگ جانسوز تو بر خيمه رسيد - دل سالار شهيدان لرزيد

خون ز چشمان تو بيرون مي ريخت - تير برحالت تو خون مي ريخت

جان به قربان تو و آئينت - که حسيني ست مرام و دينت

به تو و آن بدن خونينت - فاطمه آمده بر بالينت

 

نگاه آخر:

بيا حالم دگرگون شد برادر - زهجران تو محزون شد برادر

ز تيري که عدو بر چشم من زد - ببين رويم پُر از خون شد برادر

ز هجران تو غمگينم - بيا يکدم به بالينم

برادر جــــــــــان - برادر جــــــــــان

کجايي تا ببيني بي قرارم - بيا دستي دگر بر تن ندارم

به پهلوي شکسته با قد خم - ز جنت فاطمه آمد کنارم

کنون چشمان تر دارد - به حال من نظر دارد

برادر جــــــــــان - برادر جــــــــــان

ز طفلانت کنون شرمنده ام من - ز خجلت سر به زير افکنده ام من

به سوي خيمه ي طفلان عطشان - مبر جسم مرا تا زنده ام من

من از اين غم پريشانم - ببين سر در گريبانم

ز دريا من نخوردم آب - به جان تو که عطشانم

برادر جــــــــــان - برادر جــــــــــان

 

آسمان محتاج مهتاب است وبس - تشنه لب را حاجت آب است وبس

چون شب تار مدينه مه نداشت - ماه رويي، پاي درعالم گذاشت

آمده تاعالم آرايي كند - تاكه هستي هست سقايي كند

ساقي كوثر ببوسد دست او - جمع گلها دائما سرمست او

مادرش ام البنين را تاب رفت - برلب مولا سخن از آب رفت

گفت با او ماجراي كربلا  - قصه ي سقاي دشت نينوا

زان به بعد ازديده اشكش ريخته - تاسرشكش را به شير آميخته

گاه بوسد دست آن نور دو عين - گاه مي گرداندش دورِ حسين

توبراي اوعلمداري كني - جان دهي تابهراوكاري كني

آمد استقبال سقا علقمه - مادرش ام البنين؟ نه، فاطمه

 

روزي که عباس به دنيا آمد ام البنين مادرش بسيار خوشحال شد اما وقتي قنداقه نوزاد را در آغوش علي گذاشت حضرت دستها ي کوچک عباس را ازقنداقه بيرون آورد وبا ديدنش اشک ريخت ...مادرعباس بانگراني سؤال نمود آيا دست فرزندم عيبي دارد؟ فرمود هيچ عيبي ندارد؛ بلکه اين دستها بهترين دستهاست. اما اين دستها .......ازبدن جدا مي شود.

 

اي که خاک قدمت سُرمه ي چشم تر من - کن خلاص ازغم هجرت دل غم پرور من

پدرت ازنجف آمد توهم ازخيمه بيا - قدمي رنجه نما پاي بنه برسرمن

مشک پاره بده زينب که مدينه ببرد - تاشود با خبر ازخجلت من مادرمن

هوسم بود که آيد به سرم اُمّ بنين - مادرت فاطمه آمد عوض مادرمن

هرکجا پاي گذاري به زمين مي بيني - قسمتي از بدن وازسر وازپيکرمن

 

مشک خالي:

چشمم ازآب پر و، مشک من از آب تهي است - جگرم غرقه به خون و، تنم از تاب تهي است

گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش - پر زخوناب بود چشم من از آب تهي است

به روي اسب قيامم به روي خاک سجودم - اين نماز ره عشق است ز آداب تهي است

مشک هم اشک به بي دستي من مي ريزد - بي سبب نيست اگر مشک من از آب تهي است

 

پرکرد مشک وپس کفي از آب برگرفت - مي خواست تا که نوشد از آن آب خوش گوار

آمد به يادش ازجگر تشنه ي حسين - چون اشک خويش ريخت زکف آب وشد سوار

شدبالبان تشنه از آب روان برون - دل پر زجوش ومشک به دوش آن بزرگوار

 

گفت شاها قلب من گرديده تنگ - شيشه ي صبرم همي آمد به سنگ

من مگر آن مير والا نيستم؟ - مر حرم را يار وسقّا نيستم؟

دست و بازو بهر دفع دشمن است - زو نيايد كار، باري برتن است

يا ببايد كرد دفع اشقيا - ياكه دشمن سازد ازپيكرجدا

گرنخواهي اذن ميدانم دهي - ازچه رو همراه خود آورده اي

خسرو بطحا چو بشنيد اين خطاب - لعل لب بگشاد ازبهرجواب

گفت جانا مرعلمدارمني - منشي وسقا وسالارمني

آتش هجرت مزن برجان من - كي توانم ديد آن رخشان بدن

دل ندارم تاكه بينم بي سرت - درعزايت سينه كوبان خواهرت

چون نهنگي راند مركب سوي آب - مرغ روحش ازعطش بودي كباب

پُرنموده مَشك از آب زلال - برفكنده دوش هم شكل هلال

چون سكندر تشنه ي آب حيات - بالب عطشان برون شد از فرات

مقصد سقا به مشك وآب بود - چون كه آب اندر حرم ناياب بود

همچوتيري جمله صف هارا شكافت - اندكي برسوي نخله راه يافت

ظالمي درپشت نخله آرميد - راند تيغ ودست اَيْمَنْ را بريد

ظالمي ديگر شدي اندر كمين - دست چپ راهم فكنده بر زمين

ناگهان تيري به مشك آب خورد - در حقيقت بردل بي تاب خورد

چون نگه فرمود پور بوتراب - آب را مي ريخت بر روي تراب

دست شست ازجان وشد قطع اميد - بانگ اَدْرِكْ يا اخا از دل كشيد

چشم حق بين رانشان تير ساخت - تن مكان نيزه وشمشير ساخت

فرق سر را جاي داده برعمود - لب پُر ازذكر خداوند ودود

ناله ي عباس گوش شه رسيد - صبر ازدل هوش او ازسر پريد

بهر امداد برادر گشت راست - نينوا ازنو نواي تازه خاست

ذوالجناح شاه گرم تُرك تاز - ناگهاني از دويدن ماند باز

خسرو دين پيش رويش بنگريد - دست بي پيكر به روي خاك ديد

خم شد ودست برادر برگرفت - بانگ واعباس شه ازسرگرفت

گه به سينه گاه چشم وسرنهاد - گاه بوسيد وچو جان در برنهاد

اندك اندك بر برادر راه يافت - در زمين آن پيكر چون ماه يافت

اي برادر اي عزيز نوثمر - برشكستي مر مرا آخركمر

چشم بگشا بر من اي نور دو عين - اي برادر من حسينم من حسين

 

کنار نهرعلقمه زمزمه آيد - صداي آه وناله فاطمه آيد

 

اين پيکر بي دست وسر يارحسين است - سقا وسردار وعلمدارحسين است

 

اين پاره پاره تن که بر روي زمين است - فرزند خوش آوازه ي ام البنين است

 

اميد زينب اي خدا درخون طپيده - ازچشم زهرا بي تحمّل خون چکيده

 

زمزمه وهم خواني:

اي باوفا عباس - مشکل گشاعباس

 

زمزمه وهم خواني:

ساقي کودکان - داده لب تشنه جان

 

زعلقمه رسد ندا - ابالفضل ابالفضل

فاطمه مي زند صدا - ابالفضل ابالفضل

تو برحسين برادري - ابالفضل ابالفضل

برتشنگان آب آوري - ابالفضل ابالفضل

سکينه بادو چشم تر - ابالفضل ابالفضل

خاک عزاکند به سر - ابالفضل ابالفضل

زهرا کند پسرپسر - ابالفضل ابالفضل

شکسته ازحسين کمر - ابالفضل ابالفضل

 

دوگروهي:

اي اهل حرم مير وعلمدار نيامد(2) علمدار نيامد(2)    

سقاي حسين سيد وسالار نيامد(2)  علمدار نيامد(2)

 

منم گداي عباس - جانم فداي عباس

عباس علمدار حسين - مير وسپه دار حسين  

 

چه شد قد رساي تو:

چو شد عباس نام آور، شهيد خالق اکبر

ببالينش حسين گفتا، برادرجان برادرجان

تو رستي ازغم دنيا، شدم من بي کس وتنها

درين دشت پر ازغوغا، برادرجان برادرجان

چوکردم از وطن دوري، دلم خون است زمهجوري

تو بودي نجم دلجوئي، برادرجان برادرجان

حسين شد اندرين صحرا، ز داغت بي کس وتنها

اسير لشکر اعدا، برادرجان برادرجان

چه شد قدّ رساي تو، کجا شد دستهاي تو

فتاد ازکف لواي تو، برادرجان برادرجان

سکينه گرخبر گردد، زمرگت زار مي گريد

دلش از غصّه خون گردد، برادرجان برادرجان

شکستي پشتم از رفتن، ربودي قوّتم ازتن

غريبم من درين دشمن، برادرجان برادرجان

پس ازتو اي علمدارم، چسان درخيمه رو آرم

بنزد خواهر زارم، برادرجان برادرجان

 

درس سقايي:

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

گر ندارم آب، آبرو دارم - کرده سقّايي، چشم خونبارم

عاشقي بگرفت، بُود وهستم را - فرق و پيشاني، چشم و دستم را

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

باز اگر افتد، درحرم راهم - ازعلي اصغر، معذرت خواهم

سينه طوفاني، ديده دريايي - گيرم ازچشمم، درس سقّايي

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

ازولادت تا، ظهر عاشورا - بوده ام يار، يوسف زهرا

فاطمه برمن، مادري کرده - يوسفش برمن، رهبري کرده

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

بهر سقّايي، من فرس راندم - ازخجالت در، علقمه ماندم

سينه طوفاني، ديده دريايي - گيرم ازچشمم، درس سقّايي

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

 

من گدايم گداي ابالفضل - مي کنم جان فداي ابالفضل

مِهر او در دلم جا گرفته - زنده ام با ولاي ابالفضل

روز و شب اشک ريزم به دامان - در غم و در عزاي ابالفضل

بود سقّا و لب تشنه جان داد - اي بنازم وفاي ابالفضل

گشت قرباني راه داور - علقمه شد مناي ابالفضل

شد جدا از بدن بهر اسلام - نازنين دستهاي ابالفضل

باز باشد به روي خلائق - باب دارالشفاي ابالفضل

پيروي کن ز مَشي و مرامَش - تا بجويي صفاي ابالفضل

 

شده درعلقمه غوغا - به خاك وخون تن آقّا

توئي يار ومددكارم - ابالفضل اي علمدارم

گرفته خون دوچشمانت - شودجانم به قربانت

حرم در انتظار تو - بُوَد دل بي قرار تو

بپا خيز اي سپهدارم - ابالفضل اي علمدار

به موج خون نشستي تو - زغم پشتم شكستي تو

ببين درچنگ اغيارم - ابالفضل اي علمدارم

بپا خيز وكرم بنما - دمي رو درحرم بنما

زداغت چشم تر دارم - ابالفضل اي علمدارم

ندارم ياور وياري - در اين صحرا علمداري

ببين آه شرر بارم - ابالفضل اي علمدارم

نخوابد ديده ها امشب - دو چشم خواهرم زينب

رَوي در نزد دلدارم - ابالفضل اي علمدارم

 

ياري عترت مصطفي کن:

شاه لب تشنه سبط پيغمبر - با دل زار و باحال مضطر

گفت با نعش پاک برادر - اي برادر امان ازجدايي

اي بخون غرقه ي بي گناهم - محرم راز و پشت و پناهم

اي علمدار و ميرسپاهم - اي برادر امان ازجدايي

خيز و بنگر که ياور ندارم - جز تو غمخوار ديگرندارم

منکه ديگر برادر ندارم - اي برادر امان ازجدايي

اي سُرور دل و نور عينم - چشم بگشا ببين من حسينم

کز فراق تو در شور و شينم - اي برادر امان ازجدايي

ازچه پر خون شده چشمهايت - گشته صدپاره قدّ رسايت

اي برادر چه شد دستهايت - اي برادر امان ازجدايي

ازغم مرگ اکبر بنالم - يا ز داغ برادر بنالم

بر غريبي خواهر بنالم - اي برادر امان ازجدايي

خيز و ازجا علم را بپا کن - رُو ز ميدان سوي خيمگاه کن

ياريِ عترت مصطفي کن - اي برادر امان ازجدايي

 

شور سينه:                                       

اميرلشكرحسين - عباس ياابالفضل - اي مه انورحسين -  عباس ياابالفضل

ساقي دشت نينوا - عباس ياابالفضل - تشنه لب ازجام بلا  - عباس ياابالفضل

دست علي به كربلا - عباس ياابالفضل - مير وعلمدار حرم - عباس ياابالفضل

سـيد وسـالا حرم - عباس ياابالفضل - امـيد آخر حسين - عباس ياابالفضل

مگـركنار علـقمه - عباس ياابالفضل - آمـده مادر حسين - عباس ياابالفضل

 

سينه زني:

 

غزالان حريم آل طاها - فرود آريد عمود خيمه ها را

سرود غم بخوانيد - ز ديده خون فشانيد - عمو ديگر نيايد(2)

بر آن دستي که حيدر بوسه مي زد - لب ساقي کوثر بوسه مي زد

بر آن چشم و بر آن دست - ز هرسو تير و بنشست - عمو ديگر نيايد(2)

يتيمان راه صحرا را بپوييد - که شايد دست سقّا را بجوييد

پدر قدّش خميده - عمو در خون طپيده - عمو ديگر نيايد(2)

کنار علقمه غم حجله بسته - در آن جا مادرم زهرا نشسته

سرت را روي دامن - گرفته مادر من - عمو ديگر نيايد(2)

 

اي حامي دين خدا برادر ابالفضل - پشتم شکستي يا اخا برادر ابالفضل

دست رشيدت از بدن جدا شد  -  شور و نوا در خيمه ها بپا شد

پشت و پناه من تويي برادر ابالفضل - مير وسپاه تويي برادر ابالفضل

اي حامي دين خدا برادر ابالفضل - پشتم شکستي يا اخا برادر ابالفضل

در انتظارت اي مه مدينه - با کودکان در خيمه گه سکينه

سقاي آل مصطفي برادر ابالفضل - قرباني دين خدا برادر ابالفضل

اي پرچم افراز جلال و عزت - جان داده ونداده تن به ذلت

تا آخرين دم حامي حسينم - فدائي امام عالمينم

اي حامي دين خدا برادر ابالفضل - پشتم شکستي يا اخا برادر ابالفضل

 

بغير ازسيد ومولا:

بپاس پاسداري حريم کبريا عباس 

به همراه حسين آمد بدشت کربلا عباس

ز بسکه داشت اُلفت بافروغ چشم پيغمبر

نمي شد ازحسين خويشتن آني جدا عباس

بپاس حرمت زهرا بغير ازسيد ومولا

نکردي تا دم آخر برادر را صدا عباس

گرفت اذن از برادر رفت ميدان تا که آب آرد

براي کودکان تشنه از راه وفا عباس

درون آب رفت وتشنه لب از آب بيرون شد

بپاس تشنگي خامس ال عبا عباس

کنار علقمه از صدر زين نقش زمين گرديد

گذشت از هستي خود در ره دين خدا عباس

 

خون گريد علقمه:

زد آه کودکان، آتش به هست من - در راه عشق تو، افتاده دست من

اي کشتي نجات، جانم شود فدات - رو کن سوي فرات، جانم حسين حسين

شرمنده ازتو اي، مولي الموالي ام - بوسه مزن ديگر، بر دست خالي ام

شد ساقي حرم، دستش زتن جدا - شد پر زخون علم، جانم حسين حسين

برحال من کند، خون گريه علقمه - پرشد مشام جان، ازبوي فاطمه

بنشسته در برم، او جاي مادرم - چون لاله پرپرم، جانم حسين حسين

 

معناي غيرت:

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

اي خجل ازتو آب، توخجل از رباب - تشنه جان داده اي، پيش درياي آب

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

اي علمدار من، يار و غمخوار من - من گرفتار يار، تو گرفتار من

مي کشد انتظار، در حرم دخترم - تا تو آب آوري، بر علي اصغرم

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

خون بازو شده، آب سقّاي من - واي من واي من، واي من واي من

چشم خود وا کن اي، خفته در علقمه - ديدنت آمده، مادرم فاطمه

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

ساقي تشنگان، مشک آبت چه شد؟ - من صدايت زدم، پس جوابت چه شد؟

اشک من بر رخ و، خون تو بر جبين - دست من بر کمر، دست تو بر زمين

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

 

اي كه درباغ ولا منصب سقا داري - ماه طاهايي و در ديده ي ما جا داري

خوبي وبخشش وايثار برازنده ي توست - آنچه خوبان همه دارند توتنها داري

بوسه باران يدالله، شده بازوي تو - هم پسر خواندگي ازحضرت زهرا داري

كمترين مزد وفاداريت اين است به دوست - كه توهمپاي حسين نقش به دلهاداري

دامن علقمه ازخون توچون باغ گل است - سرجدا، دست جدا،  وه چه تماشاداري

باغبان؛ خفته اي وغرق سؤال است حرم - چه جوابي به لب تشنه ي گلها داري

مشك خالي نشود باعث شرمندگيت - غم مخور، بهر حرم ديده چودريا داري

 

باء بسم الله ز قرآن مجيد افتاده است - يا دو دست از ساقي شاه شهيد افتاده است

مي رسد بانگ اخا ادرك اخا از علقمه - يا مراد اهل عالم بي مريد افتاده است

آمد از خيمه عزيز فاطمه بيند كجا - جسم سقا و علمدار رشيد افتاده است

ناگهان چشم حسين افتاد بر روي زمين - ديد پرخون هردودست آن سعيد افتاده است

روزروشن پيش چشمش همچوشب شدچونكه ديد - تارك او را عمودي از حديد افتاده است

دست خود را بر كمر بگرفت و دستي بر عنان - گفت و بر پيكر مرا دردي شديد افتاده است

آمد از باغ چنان زهراي اطهر با خروش - تا ببيند در كجا پور وحيد افتاده است

 

اي آرزويت بردن مشك پر ازآب - تاكه شود شش ماهه درگهواره سيرآب

شد آرزويت همچو دستت نقش برخاك - شد جسم تومانند مشك آب صدچاك

 

عطش:

درحرم قحطي آب است،عمو واعطشا - سينه ها در تب و تاب است، عمو واعطشا

اين كه ميسوزد و ميگريد و لب بازكند - طفل عطشان رباب است، عمو واعطشا

ياد اصغر كه به گهواره زند ناله زجان - جگر آب كباب است، عمو واعطشا

اي عمو آب نباشد كه به اصغر ببرم - او بود تشنه تر از من، من از او تشنه ترم

آب نا ياب شد واز لب مرغان حرم - بر تو اين گونه خطاب است، عمو واعطشا

مشكها خشك زآب است وحرم غمخانه - گرد گهواره بود شمع و گل و پروانه

لاله ها تشنه ي آبند و زند موج فرات - كودكان را بده از تشنگي اي آب نجات

اي عمو مشك پر از آب بود رمز حيات - بده آبي كه ثواب است، عمو واعطشا

 

اي سپهركرم وجود وسخا ياعباس - اي محيط ادب ومهر و وفا ياعباس

اي فرات ازتوخجل، توخجل از زينب - به روان همه بخشيده صفا ياعباس

گرنيامد به كنار بدنت امّ البنين - ديده بگشا وببين فاطمه را ياعباس

اين عجب نيست كه زهرا به كنار بدنت - سر دهد زمزمه ي وا ولدا ياعباس

 

درنزد زهرا رو سفيد:

باد صبا رو در حرم، با عترت طاها بگو

با پيکر غلطان بخون، افتاده در ميدان عمو

بهرحمايت حسين، جان مي دهم بي واهمه

دشمن بگو خون مرا، ريزد بخاک علقمه

دستم قنوت معرفت، اي قبله ي آئين من

مولا حسين از لطف خود، يکدم بيا بالين من

امروز اگر در ياريِ، دين خدا گشتم شهيد

فردا شود ام البنين، در نزد زهرا رو سفيد

 

ســــقّاي طفـــــــلان کشـــته شـــد

جــــان يـتيـمــــان کشـــــته شـــد

 

باد صبا رو در حرم، با عترت طاها بگو

با پيکر غلطان بخون، افتاده در ميدان عمو

 

تاصبح ميدهد پاس:

اين کيست کربلا را، چون کوه طور کرده

زهرا مگر در اين دشت، يا ربّ عبور کرده

بر روي ماه عبّاس، آن جلوه ي حسيني

آري قمر ز خورشيد، خود کسب نور کرده

افراشت چونکه قامت، شد کربلا قيامت

بر پا هزار محشر، تا نفخ صور کرده

بر دور خيمه عبّاس، تا صبح مي دهد پاس

اين ماه کربلا را، درياي نور کرده

جزخدمت برادر، نبوده فکر عبّاس

هرگه که درضميرش، فکري خطور کرده

دشمن پس از اباالفضل، در فکر غارت افتاد

يا رب چه با شهيدان، سمّ ستور کرده؟!

 

ديد درخون تا شه دين پيكرعباس را - زد به سر بنهاد بر زانو سرعباس را

فرق او چون واژگون ديد و دو دست اوجدا- گفت قسمتشد اسيري خواهرعباسرا

آه و واويلا كه هرعضوي زعضوش شدجدا- خواست گيرد دربغل چون  پيكرعباسرا

 

اي برادر زغمت قلبِ منِ زار شکست - قلب من همچو دلِ عترت اطهار شکست

گرچه غم روي غم آمد به دلم در اين دشت - ليک از داغ تو پشتِ منِ بي يار شکست

 

اي مشك تولا اقل وفاداري كن - من دست ندارم تومرا ياري كن

من وعده ي آب توبه اصغر دادم - يك جرعه براي اونگهداري كن

اي مشك نگه كن تو به بالاي سرم - زهراست نشسته آبرو داري كن

 

افتاده دست راست خدايا زپيكرم - بر دامن حسين برسان ست ديگرم

 

دست ساقي بوي  زهرا مي دهد - نور خود برنخل وصحرا مي دهد

 

زاير دستي كه زهرا مي شود - او دگرمحراب دلها مي شود

دست تو مشكل گشاي خيمه بود - دست تودفع بلاي خيمه بود

 

زمزمه:

چشمم پر از خون، فرقم شکسته، دستم جدا شد

خون جبينم، تقديم خاک، خون خدا شد

مظلوم ابالفضل مظلوم ابالفضل(2)

سالار بي دست، سقاي بي آب، يار حسينم  

اين جسم وجانم، اين هردو دستم ، اين هردو عينم

مظلوم ابالفضل مظلوم ابالفضل(2)

 

لب تشنه برلب آب - ازخون وضوگرفتم(2)

پاداش نوكري را - خون گلو گرفتم(2)

دستم زتن جدا شد - در راه دين فدا شد(2)

عشق عزيز زهرا - باشد عبادت من

زهرا چرا نيايد - بهر عيادت من

دستم زتن جدا شد - در راه دين فدا شد(2)

من اوفتادم ازپا - اومي زند به سينه

لب ترنكردم ازآب - ياد لب سكينه

دستم زتن جدا شد - در راه دين فدا شد(2)

 

بيا مولا، تا که بار دگر، من ببينم آن، روي چون ماهت

به جاي گل، مي فشانم من، هر دو دستم را، بر سر راهت

حسين جانم حامِيَت هستم، شده از عشقت جدا دستم

اي حسين جانم اي حسين جانم

گرفته سقّا وضو از خون، بسته قامت بهر نماز عشق

بگويد با دست ومشک وعَلَم، ساقي طفلان رمز وراز عشق

حسين جانم حامِيَت هستم، شده از عشقت جدا دستم

اي حسين جانم اي حسين جانم

خداوندا ساقي طفلان، زين خجالت هر، لحظه مي ميرد

که از دست خالي سقّا، يوسف زهرا، بوسه مي گيرد

حسين جانم حامِيَت هستم، شده از عشقت جدا دستم

اي حسين جانم اي حسين جانم

بکش تير از، ديده ام بيرون، تا ببينم من، روي جانانه

کمک کن تا، خيزم ازجا و، دورِ تو گردم، همچو پروانه

حسين جانم حامِيَت هستم، شده از عشقت جدا دستم

اي حسين جانم اي حسين جانم

 

خزان شده اي خدا، دست گُلِ ياس من - فتاده در موج خون، پيکر عبّاس من

کيست به زينب دهد، ز علقمه اين خبر - که آمده از جنان، فاطمه با چشم تر

گشته ز بازو قلم، دو دست صاحب علم

 

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

برادرچرا به خون فتادست پيكرت - زضرب عمودكين شكسته چرا سرت

چنين قطعه قطعه شد چرا جسم اطهرت - كه نعش توغرق خون فتاده برابرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

برادرچرا قلم شده دستهاي تو - به خون غوطه ور شداست كه قدّ رساي تو

دريغ از جوانيت شوم من فداي تو- توكردي برادري تمام اي برادرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

فداي دو بازويت كه گشت ازبدن جدا- نمودي به راه دين سر وجان وتن فدا

به چشم تو تيركين نشسته است يا اخا - برادرچه سان ترا به خون غرقه بنگرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

فتاده زكف چرا برادر لواي تو - نيايد بگوش من عزيزم صداي تو

به قربان غيرتت فداي وفاي تو - كه لب تشنه ازفرات گذشتي بخاطرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

چمَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

همه اهلبيت من به تو داشتند اميد - كشد انتظار تو دري خيمه خواهرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

دل كودكان شده زسوز عطش كباب - سكينه در انتظار رقيه در التهاب

ببين تشنه اصغرم  درافغان وانقلاب - دريغا نشد كه آب رساني به دخترم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

توعباسي ايعزيز تنت گشته چاك چاك - چه سان جسم پاره ات بَرَم من سوي حرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

شهيد به خون طپان دريغ از رشادتت - صفا و محبّت و وفا ومروّتت

حسين را كمر شكست برادر شهادتت - زمرگت ببين فلك چه آورده برسرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم

مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

 

بر زمين افتاد لاله ياسم - شد جدا ازتن دست عباسم

رفتي وبي تو شد نصيب من - گريه ي زينب خنده ي دشمن

لاله پرپر - ابالفضل ابالفضل

سيد وسرور - ابالفضل ابالفضل

زهراكند پسرپسر  ابالفضل ابالفضل

خاك عزاكند به سر  ابالفضل ابالفضل

جام خالي در دست طفلان است - چشمشان برتو سوي ميدان است

تا به خون خفتي در دل صحرا - زائرت گرديد مادرم زهرا

لاله پرپر - ابالفضل ابالفضل

ساقي كوثر - ابالفضل ابالفضل

زهراكند پسرپسر - ابالفضل ابالفضل

خاك عزاكند به سر - ابالفضل ابالفضل

باكدامين دل اي علمدارم - بي تو روسوي خيمه ها آرم

با كدامين دست اي سراپاخون - آورم تير از ديده ات بيرون

لاله پرپر - ابالفضل ابالفضل

شكسته ازحسين كمر - ابالفضل ابالفضل

زهراكند پسرپسر - ابالفضل ابالفضل

خاك عزاكند به سر - ابالفضل ابالفضل

جلوه ي حيدر -ابالفضل ابالفضل

 

زمزمه:

دراين عالم، غير عشق و غمت، اي برادرجان، من نمي دانم

به غير از نامَت عزيز دلم، در دَمِ جان دادن نمي خواهم

سر بشکسته دو ديده ي خون، جسم گلگون و، چشم گريانم

هدايايِ، ساقيِ تو بُوَد، بهرتو اي مقصود جانانم

وجودم يکسر فدايت شد، ببين جسمم، خاکِ پايت شد

اي برادر جان، اي برادر جان

ببين زهرا مادرت زجنان، علقمه آمد، بهرغمخواري

بميرم من، بهرتو که دگر، بعد عبّاست بي علمداري

اميدم اين، بود و ذکرم اين، تيرکين ازچشمم برون آري

جمال من، شد تماشايي، چرا با زينب، نمي آيي

جمال من، شد تماشايي، چرا با زينب، نمي آيي

اي برادر جان، اي برادر جان

وجودم يکسر فدايت شد، ببين جسمم خاکِ پايت شد

اي برادر جان، اي برادر جان

چو درخيمه، ناله ي تو رسيد، با دلي آشفته دويدم من

ميان ره، هردو دست تو را، روي چشمان، خودکشيدم من

ببين دشمن، بي توخنده کند، بر غريبي و، حال زار من

تو رفتي و، بعد تو به خدا، از حيات خود، نا اميدم من

سکينه بي تو خورد سيلي، رقيه رويش شود نيلي

اي برادر جان، اي برادر جان

وجودم يکسر فدايت شد، ببين جسمم خاکِ پايت شد

اي برادر جان، اي برادر جان

 

ادرک اخا حسين جان(2)

گـــلواژه ي وفــايـم - سقــاي کــربــلايـم

يـاد طفــل ربــابــم - غم مي دهـد عـذابم

خورده به لعل خشکم - سـردي مشـک آبـم

ســيدنا حسين جــان - ادرک اخا حسين جان

ادرک اخا حسين جان(2)

رزمــنده ام حســينم - تــازنـده ام حسينـم

از دخــترت سکــينه - شـرمـنده ام حسينـم

سـقــاي غـم نصـيبم - ادرک اخاحسين جان

ادرک اخا حسين جان(2)

ديـده بــه راه عشـقم - مــيرســپاه عشقـــم

گـــل اُمّ البنينــــــم - بـــا آه آتشينــــــم

يـا ربّ مـدد جمـــالِ - حسيـن خــود ببينــم

حبيبنــا حسـين جـان - ادرک اخا حسين جان

ادرک اخا حسين جان(2)

صـدق وصـفا مــرامم - بــرفـاطمــه غـلامم

گـلــواژه وفــــايــم - سقــاي کـربـلايــم

شرمنده ام حسين جان - ادرک اخا حسين جان

ادرک اخا حسين جان(2)

 

غريب و بي کس و تنها برادر - خيام تشنه را سقّا برادر

بزن حرفي عزيزم من حسينم - نگو افتاده ام از پا برادر

فداي ديده ي پُرخاک وخونت - دمي اين ديده را بگشا برادر

فداي آن لب عطشان وخشکت - که مانده تشنه بر دريا برادر

فداي دست از پيکر جدايت - که شد در راه حق اهدا برادر

فتادي بر زمين از اسب، بي دست - به روي دامن زهرا برادر

صدايت مي زنم خاموشي اي واي - مگر رنجيده اي از ما برادر

چگونه رو به سوي خيمه آرم - وَ نَعشَت را نهم اينجا برادر

سکينه گر سراغت را بگيرد - چه پاسخ من دهم او را برادر

 

اي علمدار من، يار وغمخوارمن(2)

من گرفتار تو، تو گرفتار من

مي کشد انتظار، در حرم دخترم(2)

تا تو آب آوري، بر علي اصغرم(2)

خون بازو شده، آب سقّاي من

واي من واي من، واي من واي من (2)

چشم خود واکن اي، خفته درعلقمه(2)

ديدنت آمده، مادرم فاطمه(2)

ماه اُمّ البنين، گشته نقش زمين

ناله ام بشنو و، غربتم را ببين

 

اي يـار و يــاور من - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

حـامــي لشکــــرمن - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

تو بـرحسين برادري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

ام البنين را پســــري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

بر تشنگان آب آوري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

سقاي بي دست و سري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

سکـينه با دوچشم تر - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

خاک عزا کند به سر - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

زهـرا کــند پسرپسر - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

شکسته از حسين کمر - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

به موج خون شناوري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

عزيز مصطفي تويي - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

سقاي با وفا تويي - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

علقمه قتلگاه تو - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

بسته ره نگاه تو - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

راه خداست راه تو - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

خون جبين گواه تو - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

 

ساقي لب تشنگان، باب الحوائج - اي علمدار جوان، باب الحوائج

ساقي تشنه لبي، باب الحوائج - ناصر دين نبي، باب الحوائج

ساقيِ آب آورم، باب الحوائج - چشم اُمّيد حرم، باب الحوائج 

همه اهل حرم، باب الحوائج - به خدا منتظرند، باب الحوائج

پسر اُمّ البنين، باب الحوائج - که شدي قطع اليمين، باب الحوائج

در زمين کربلا، باب الحوائج - دست تو از تن جدا، باب الحوائج

$

###اشعارمرثيه اباالفضل

اشعارمرثيه اباالفضل

 

دادي دو دست و دست دو عالم بسوي توست

ساقي تويي و باده ي ما از سبوي توست

اي ماه هاشمي لقب و پور و تراب

داروي درد ما به خدا خاک کوي توست

اي يادگار و زاده ي مشکل گشا علي(ع)

هر دل شکسته در طلب و جست و جوي توست

باب الحوائج همه ي خلق عالمي

در جمع عاشقان همه جا گفتگوي توست

از من مپش چهره که من دل شکسته ام

خود آگهي که چشم اميدم به سوي توست

کردي وفا و تشنه برون گشتي از فرات

اي آنکه عرض آب بقا از آبروي توست

آمد حسين بر سر تو ديد پيکرت

در خاک و خون فتاده از جور عدوي توست

آثار انکسار عيان شدبه چهره اش

وقتي که ديد غرقه به خون روي وموي توست

گفتا ز جاي خيز تو اي يار و ياورم

بنگر خميده پشت من از هجر ، روي توست

 

به بالينت برادر:

چرا اي غرقه خون ازخاک صحرا بر نمي خيزي - حسين آمد به بالينت تو ازجا بر نمي خيزي

عدو از چار سو آهنگ يَغماي حرم دارد - چرا آخر براي دفع اعدا بر نمي خيزي

منم تنها و، تن ها ي عزيزانم بخون غلطان - چرا بر ياري فرزند زهرا بر نمي خيزي

چسان نعش تو بردارم، چسان رو در حرم آرم - نه قوّت در کمر دارم، ابالفضل اي علمدارم

شدي آسوده از دنيا، رَوي در جنّت المأوي - به نزد مادرم زهرا، ابالفضل اي علمدارم

بگو با مادرم زهرا، حسينت يکّه و تنها - ميان لشکر اعدا، ابالفضل اي علمدارم

 

بابا زميدان آمدي رنگت پريده - با دخترت برگو چرا قدّت خميده

انا اليه راجعون داري تو بر لب - جانم ز مظلومي تو افتاده در تب

برجسم ما از تشنگي تابي نمانده - ديگر براي تشنگان آبي نمانده

گر من عمويم را در اين صحرا بجويم - حاشا که با او از عطش حرفي بگويم

سوگند بر اشکت که شد از ديده جاري - با من نگو اي دخترم عمو نداري

 

درخون طپيده:

اي گل در خون طپيده - پشتم از داغت خميده

يا ابوفاضل يا ابوفاضل - يا ابوفاضل يا ابوفاضل

شد بلند از سينه ناله - علقمه شد باغ لاله

تا صدايت را شنيدم - سوي تو با سر دويدم

در برت اي نور ديده - مادرم زهرا رسيده

از دل اين دشت وصحرا - مي رسد آواي زهرا

شد فلک تيره ز آهت - مانده بر خيمه نگاهت

روي خاک افتاده اي تو - تشنه لب جان داده اي تو

 

نگاه آخر:

بيا حالم دگرگون شد برادر - ز هجران تو محزون شد برادر

ز تيري که عدو بر چشم من زد - ببين رويم پُر از خون شد برادر

ز هجران تو غمگينم - بيا يکدم به بالينم

برادر جــــــــــان - برادر جــــــــــان

کجايي تا ببيني بي قرارم - بيا دستي دگر بر تن ندارم

به پهلوي شکسته با قد خم - ز جنت فاطمه آمد کنارم

کنون چشمان تر دارد - به حال من نظر دارد

برادر جــــــــــان - برادر جــــــــــان

ز طفلانت کنون شرمنده ام من - ز خجلت سر به زير افکنده ام من

به سوي خيمه ي طفلان عطشان - مبر جسم مرا تا زنده ام من

من از اين غم پريشانم - ببين سر در گريبانم

ز دريا من نخوردم آب - به جان تو که عطشانم

برادر جــــــــــان - برادر جــــــــــان

 

آسمان محتاج مهتاب است وبس - تشنه لب را حاجت آب است وبس

چون شب تار مدينه مه نداشت - ماه رويي، پاي درعالم گذاشت

آمده تاعالم آرايي كند - تاكه هستي هست سقايي كند

ساقي كوثر ببوسد دست او - جمع گلها دائما سرمست او

مادرش ام البنين را تاب رفت - برلب مولا سخن از آب رفت

گفت با او ماجراي كربلا  -  قصه ي سقاي دشت نينوا

زان به بعد ازديده اشكش ريخته - تاسرشكش را به شير آميخته

گاه بوسد دست آن نور دو عين - گاه مي گردانَدَش دورِ حسين

توبراي اوعلمداري كني - جان دهي تابهراوكاري كني

آمد استقبال سقا علقمه - مادرش ام البنين؟ نه، فاطمه

 

اي که خاک قدمت سُرمه ي چشم تر من - کن خلاص ازغم هجرت دل غم پرور من

پدرت ازنجف آمد توهم ازخيمه بيا - قدمي رنجه نما پاي بنه برسرمن

مشک پاره بده زينب که مدينه ببرد - تاشود با خبر ازخجلت من مادرمن

هوسم بود که آيد به سرم اُمّ بنين - مادرت فاطمه آمد عوض مادرمن

هرکجا پاي گذاري به زمين مي بيني - قسمتي از بدن وازسر وازپيکرمن

 

مشک خالي:

چشمم ازآب پر و، مشک من از آب تهي است - جگرم غرقه به خون و، تنم از تاب تهي است

گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش - پر زخوناب بود چشم من از آب تهي است

به روي اسب قيامم به روي خاک سجودم - اين نماز ره عشق است ز آداب تهي است

مشک هم اشک به بي دستي من مي ريزد - بي سبب نيست اگر مشک من از آب تهي است

 

گفت شاها قلب من گرديده تنگ - شيشه ي صبرم همي آمد به سنگ

من مگر آن مير والا نيستم؟ - مر حرم را يار وسقّا نيستم؟

دست و بازو بهر دفع دشمن است - زو نيايد كار، باري برتن است

يا ببايد كرد دفع اشقيا - ياكه دشمن سازد ازپيكرجدا

گرنخواهي اذن ميدانم دهي - ازچه رو همراه خود آورده اي

خسرو بطحا چو بشنيد اين خطاب - لعل لب بگشاد ازبهرجواب

گفت جانا مرعلمدارمني - منشي وسقا وسالارمني

آتش هجرت مزن برجان من - كي توانم ديد آن رخشان بدن

دل ندارم تاكه بينم بي سرت - درعزايت سينه كوبان خواهرت

چون نهنگي راند مركب سوي آب - مرغ روحش ازعطش بودي كباب

پُرنموده مَشك از آب زلال - برفكنده دوش هم شكل هلال

چون سكندر تشنه ي آب حيات - بالب عطشان برون شد از فرات

مقصد سقا به مشك وآب بود - چون كه آب اندر حرم ناياب بود

همچوتيري جمله صف هارا شكافت - اندكي برسوي نخله راه يافت

ظالمي درپشت نخله آرميد - راند تيغ ودست اَيْمَنْ را بريد

ظالمي ديگر شدي اندر كمين - دست چپ راهم فكنده بر زمين

ناگهان تيري به مشك آب خورد - در حقيقت بردل بي تاب خورد

چون نگه فرمود پور بوتراب - آب را مي ريخت بر روي تراب

دست شست ازجان وشد قطع اميد - بانگ اَدْرِكْ يا اخا از دل كشيد

چشم حق بين رانشان تير ساخت - تن مكان نيزه وشمشير ساخت

فرق سر را جاي داده برعمود - لب پُر ازذكر خداوند ودود

ناله ي عباس گوش شه رسيد - صبر ازدل هوش او ازسر پريد

بهر امداد برادر گشت راست - نينوا ازنو نواي تازه خاست

ذوالجناح شاه گرم تُرك تاز - ناگهاني از دويدن ماند باز

خسرو دين پيش رويش بنگريد - دست بي پيكر به روي خاك ديد

خم شد ودست برادر برگرفت - بانگ واعباس شه ازسرگرفت

گه به سينه گاه چشم وسرنهاد - گاه بوسيد وچو جان در برنهاد

اندك اندك بر برادر راه يافت - در زمين آن پيكر چون ماه يافت

اي برادر اي عزيز نوثمر - برشكستي مر مرا آخركمر

چشم بگشا بر من اي نور دو عين - اي برادر من حسينم من حسين

 

چه شد قد رساي تو:

چو شد عباس نام آور، شهيد خالق اکبر

ببالينش حسين گفتا، برادرجان برادرجان

تو رستي ازغم دنيا، شدم من بي کس وتنها

درين دشت پر ازغوغا، برادرجان برادرجان

چوکردم از وطن دوري، دلم خون است زمهجوري

تو بودي نجم دلجوئي، برادرجان برادرجان

حسين شد اندرين صحرا، ز داغت بي کس وتنها

اسير لشکر اعدا، برادرجان برادرجان

چه شد قدّ رساي تو، کجا شد دستهاي تو

فتاد ازکف لواي تو، برادرجان برادرجان

سکينه گرخبر گردد، زمرگت زار مي گريد

دلش از غصّه خون گردد، برادرجان برادرجان

شکستي پشتم از رفتن، ربودي قوّتم ازتن

غريبم من درين دشمن، برادرجان برادرجان

پس ازتو اي علمدارم، چسان درخيمه رو آرم

بنزد خواهر زارم، برادرجان برادرجان

 

درس سقايي:

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

گر ندارم آب، آبرو دارم - کرده سقّايي، چشم خونبارم

عاشقي بگرفت، بُود وهستم را - فرق و پيشاني، چشم و دستم را

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

باز اگر افتد، درحرم راهم - ازعلي اصغر، معذرت خواهم

سينه طوفاني، ديده دريايي - گيرم ازچشمم، درس سقّايي

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

ازولادت تا، ظهر عاشورا - بوده ام يار، يوسف زهرا

فاطمه برمن، مادري کرده - يوسفش برمن، رهبري کرده

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

بهر سقّايي، من فرس راندم - ازخجالت در، علقمه ماندم

سينه طوفاني، ديده دريايي - گيرم ازچشمم، درس سقّايي

امتحان دادم، تشنه جان دادم - امتحان دادم، تشنه جان دادم

 

عبد درگاهت:

حسين اي مظهر يزدان، برادرجان خدا حافظ

شدم عازم سوي ميدان، برادرجان خدا حافظ

عزيز خالق اکبر، نمي بينم ترا ديگر

برفتم از سرکويت، برادرجان خدا حافظ

برادر جان زبعد من، مکن غوغا مکن زاري

درين وادي فغان منما، شدم گرکشته باخواري

سرنعشم گذر بنما، برادرجان زغمخواري

حلالم کن برادرجان، بصد افغان خدا حافظ

نشد قسمت برادر جان، کنم بهرت علمداري

خجالت مي کشم جانِ، اخا ازاين سپه داري

نشين دورت بگردم من، اخا اي مظهر باري

يقين دارم اجل گيرد، ز دامانم، خدا حافظ

توقع دارم اي مولا، مرا هم از ره احسان

بوقت مرگ چون عبدي، سرم گيري تو بر دامان

مگو بودم تو را ياور، غلامم بر تو اي سرور

شدم من عازم ميدان، شه بطحا خدا حافظ

خجالت مي کشم ديگر، من اي شاه نيکومنظر

چسان بينم رخ خواهر، مخوان سقّا مرا ديگر

که طفلان از عطش يکسر، فتادندي درين محضر

چنان لب تشنه ومضطر، برادرجان خدا حافظ

دريغا چون نشد قسمت، سوي بطحا به همراهت

در آن ره سرمه ي چشمم، کنم خاک قدم هايت

رکابت گيرم اي شاها، غلام عبد درگاهت

دريغا اي برادرجان، برادرجان خداحافظ

بگو باخواهر زارم، وطن برگشتي اي شاها

بنزد مادر پيرم، کند عرض سلامم را

همه سينه زنان ونوحه خوانان را شفاعت کن

شه ي دين، اي امام و رهبر عالم، خدا حافظ

 

بغير ازسيد ومولا:

بپاس پاسداري حريم کبريا عباس 

به همراه حسين آمد بدشت کربلا عباس

ز بسکه داشت اُلفت بافروغ چشم پيغمبر

نمي شد ازحسين خويشتن آني جدا عباس

بپاس حرمت زهرا بغير ازسيد ومولا

نکردي تا دم آخر برادر را صدا عباس

گرفت اذن از برادر رفت ميدان تا که آب آرد

براي کودکان تشنه از راه وفا عباس

درون آب رفت وتشنه لب از آب بيرون شد

بپاس تشنگي خامس ال عبا عباس

کنار علقمه از صدر زين نقش زمين گرديد

گذشت از هستي خود در ره دين خدا عباس

 

اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم

چرا در خيمه سلطان قدم دارم چه غم دارم

سياهي دور شو از خرگه سلطان مظلومان

که شير بيشه ايجادم و پاس حرم دارم چه غم دارم

اگر زير و زبر سازم تمام ملک امکان را

من از سلطان مظلومان رقم دارم چه غم دارم

کشيدم دست و دل از اين جهان و عالم امکان

حريم قرب حق را محترم دارم چه غم دارم

اگر از تيغ ابرو غارت دلها کنم امروز

که اين سرمايه از فخر امم دارم چه غم دارم

بحمدالله و المنه که من سقاي طفلانم

ولي اين منصب شاهانه از فخرامم دارم چه غم دارم

بود اين افتخار من برغم کوري دشمن

که برکف سر براي مظهر جود و کرم دارم چه غم دارم

الا اي اهل اي ال صد کاره زبانها را فرو بنديد

بخواب نازناموس خدا در اين حرم دارم چه غم دارم

لب عطشان اگر جان بسپرم در رهگذار دوست

بجان دوست در ملک بقا بحر کرم دارم چه غم دارم

سرم گرم زيب ني گردد چو مهر عالم امکان

بزيب نيزه مي بينم جهاني را خدم دارم چه غم دارم

اگر در بحر عصيان غرق باشد قطره مي گويد

علي دارم حسن دارم حسين دارم چه غم دارم

قطره

 

كيست چون عباس كزخون چهره آرايي كند - ديده اش برتشنگان ازاشك درياييكند

آمده تابرامام خود فدا كاري كند - با نثاردست وسر اسلام را ياري كند

هم شود سقاي طفلان هم علمداري كند - وصلجانان را به بذلجان خريداري كند

درمقام نوكري برخلق آقايي كند - كام عطشان كاريك لشكربه تنهايي كند

 

ياابوفاضل همه عالم فداي خاك پاکت - ياابوفاضل به دلها نور ده از روي ماهت

اي كه بود آسوده خاطر آل عصمت درپناهت - كن دل مارا تجليگاه رحمت بانگاهت

دل شود آئينه ي حق بانگاه گاه گاهت - لطف كن لطفي كه آيم دركنار بارگاهت

سائلم من سائلم من سائل لطف وعطايت - توكريم ابن كريمي جان اين سائل فدايت

چشم ها باياد او تاحشر نهر علقمه - نخل ها دروصف او دادندباهم زمزمه

اشك ها باياد او جاري است بر روي همه - درس غيرت يافته باغيرت اوخاتمه

 

اي كه درباغ ولا منصب سقا داري - ماه طاهايي و در ديده ي ما جا داري

خوبي وبخشش وايثار برازنده ي توست - آنچه خوبان همه دارند توتنها داري

بوسه باران يدالله، شده بازوي تو - هم پسر خواندگي ازحضرت زهرا داري

كمترين مزد وفاداريت اين است به دوست - كه توهمپاي حسين نقش به دلهاداري

دامن علقمه ازخون توچون باغ گل است - سرجدا، دست جدا،  وه چه تماشاداري

باغبان؛ خفته اي وغرق سؤال است حرم - چه جوابي به لب تشنه ي گلها داري

مشك خالي نشود باعث شرمندگيت - غم مخور، بهر حرم ديده چودريا داري

 

اين كه ميسوزد و مي گريد و لب بازكند - طفل عطشان رباب است، عمو واعطشا

ياد اصغر كه به گهواره زند ناله زجان - جگر آب كباب است، عمو واعطشا

اي عمو آب نباشد كه به اصغر ببرم - او بود تشنه تر از من، من از او تشنه ترم

آب نا ياب شد واز لب مرغان حرم - بر تو اين گونه خطاب است، عمو واعطشا

مشكها خشك زآب است وحرم غمخانه - گرد گهواره بود شمع و گل و پروانه

لاله ها تشنه ي آبند و زند موج فرات - كودكان را بده از تشنگي اي آب نجات

اي عمو مشك پر از آب بود رمز حيات - بده آبي كه ثواب است، عمو واعطشا

 

اي سپهركرم وجود وسخا ياعباس - اي محيط ادب ومهر و وفا ياعباس

اي فرات ازتوخجل، توخجل از زينب - به روان همه بخشيده صفا ياعباس

گرنيامد به كنار بدنت امّ البنين - ديده بگشا وببين فاطمه را ياعباس

اين عجب نيست كه زهرا به كنار بدنت - سر دهد زمزمه ي وا ولدا ياعباس

 

درنزد زهرا رو سفيد:

باد صبا رو در حرم، با عترت طاها بگو

با پيکر غلطان بخون، افتاده در ميدان عمو

بهرحمايت حسين، جان مي دهم بي واهمه

دشمن بگو خون مرا، ريزد بخاک علقمه

دستم قنوت معرفت، اي قبله ي آئين من

مولا حسين از لطف خود، يکدم بيا بالين من

امروز اگر در ياريِ، دين خدا گشتم شهيد

فردا شود ام البنين، در نزد زهرا رو سفيد

ســــقّاي طفـــــــلان کشـــته شـــد

جــــان يـتيـمــــان کشـــــته شـــد

باد صبا رو در حرم، با عترت طاها بگو

با پيکر غلطان بخون، افتاده در ميدان عمو

 

تاصبح ميدهد پاس:

اين کيست کربلا را، چون کوه طور کرده

زهرا مگر در اين دشت، يا ربّ عبور کرده

بر روي ماه عبّاس، آن جلوه ي حسيني

آري قمر ز خورشيد، خود کسب نور کرده

افراشت چونکه قامت، شد کربلا قيامت

بر پا هزار محشر، تا نفخ صور کرده

بر دور خيمه عبّاس، تا صبح مي دهد پاس

اين ماه کربلا را، درياي نور کرده

جزخدمت برادر، نبوده فکر عبّاس

هرگه که درضميرش، فکري خطور کرده

دشمن پس از اباالفضل، در فکر غارت افتاد

يا رب چه با شهيدان، سمّ ستور کرد؟!

 

ديد درخون تا شه دين پيكرعباس را - زد به سر بنهاد بر زانو سرعباس را

فرق او چون واژگون ديد و دو دست اوجدا - گفت قسمت شد اسيري خواهرعباس را

آه و واويلا كه هرعضوي زعضوش شدجدا - خواست گيرد دربغل چون  پيكرعباس را

اي برادر زغمت قلبِ منِ زار شکست - قلب من همچو دلِ عترت اطهار شکست

گرچه غم روي غم آمد به دلم در اين دشت - ليک از داغ تو پشتِ منِ بي يار شکست

$

###زمزمه هاي اباالفضلي

زمزمه هاي اباالفضلي

 

اى حرمت قبله حاجات ما

ياد تو تسبيح و مناجات ما

تاج شهيدان همه عالمى

دست على، ماه بنى هاشمى

همقدم قافله سالار عشق‏

ساقى عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسين

داده سر و دست براه حسين

عم امام و اخ و ابن امام

حضرت عباس عليه السلام

اى علم كفر نگون ساخته

پرچم اسلام برافراخته

مكتب تو مكتب عشق و وفاست‏

درس الفباى تو صدق و صفاست‏

شمع شده، آب شده، سوخته

روح ادب را، ادب آموخته

آب فرات از ادب تست مات

موج زند اشك به چشم فرات‏

ياد حسين و لب عطشان او

و آن لب خشكيده طفلان او

ساقى كوثر پدرت مرتضى است

كار تو سقائى كرب و بلاست

هر كه به دردى بغمى شد دوچار

گويد اگر يكصد و سى و سه بار

اى علم افراشته در عالمين

اكشف يا كاشف كرب الحسين

از كرم و لطف جوابش دهى‏

تشنه اگر آمده آبش دهى‏

چون نهم ماه محرم رسيد

كار بدانجا كه تو دانى كشيد

از عقب خيمه صدر جهان‏

شاه فلك جاه ملك آشيان

شمر به آواز ترا زد صدا

گفت كجايند، بنو اختنا

تا برهانند ز هنگامه‏ات

داد نشان خط امام نامه‏ات

رنگ پريد از رخ زيباى تو

لرزه بيفتاد بر اعضاى تو

من به امان باشم و جان جهان

از دم شمشير و سنان بى امان

دست تو نگرفت امان نامه را

تا كه شد از پيكر پاكت جدا

مزد تو زين سوختن و ساختن

دست سپر كردن و سر باختن

دست تو شد دست شه لافتى‏

خط تو شد خط امام خدا

چار امامى كه ترا ديده‏اند

دست علم گير تو بوسيده‏اند

طفل بدى، مادر والاگهر

برد ترا ساحت قدس پدر

چشم خداوند چو دست تو ديد

بوسه زد و اشك ز چشمش چكيد

با لب آغشته بزهر جفا

بوسه به دست تو بزد مجتبى‏

ديد چون در كرب و بلا شاهدين‏

دست تو افتاد به روى زمين‏

خم شد و بگذاشت سر ديده‏اش‏

بوسه بزد با لب خشكيده‏اش‏

حضرت سجاد هم آن دست پاك‏

بوسه زد و كرد نهان زير خاك‏

مطلع شعبان همايون اثر

بر ادب تست دليلى دگر

سوم اين ماه چو نور اميد

شعشعه صبح حسينى دميد

چارم اين مه كه پر از عطر و بوست‏

نوبت ميلاد علمدار اوست

شد بهم آميخته از مشرقين

نور ابوالفضل و شعاع حسين

اى به فداى سر و جان و تنت‏

وين ادب آمدن و رفتنت

وقت ولادت قدمى پشت سر

وقت شهادت قدمى بيشتر

مدح تو اين بس كه شه ملك جان

شاه شهيدان و امام زمان

گفت به تو گوهر والا نژاد

جان برادر به فداى تو باد

شه چو بقربان برادر رود

كيست «رياضى» كه فدايت شود؟

آئينه ايثار، ص 147 - 143.

 

علمدار رشيد:

زمين علقمه درياي خون شد - تن بي دست سقّا واژگون شد

عزيز فاطمه با قلب خسته - سر نعش علمدارش نشسته

به دامن گه نهد آن جسم صد چاک - گهي خون از دو چشمش مي کند پاک

گهي گويدکه اي ماه مدينه - چه گويم آب اگر خواهد سکينه

زجا برخيز اي سَروِ روانم - علمدار رشيد و قهرمانم

به خيمه دخترم چشم انتظار است - به حال مرگ طفل شير خوار است

شکسته از غمت پشت حسين است - پريشان گيسوان زينبين است

 

بر زمين افتاد لاله ياسم - شد جدا ازتن دست عباسم

رفتي وبي تو شد نصيب من - گريه ي زينب خنده ي دشمن

لاله پرپر  ابالفضل ابالفضل - سيد وسرور   ابالفضل ابالفضل

زهراكند پسرپسر  ابالفضل ابالفضل - خاك عزاكند به سر  ابالفضل ابالفضل

جام خالي در دست طفلان است - چشمشان برتو سوي ميدان است

تا به خون خفتي در دل صحرا - زائرت گرديد مادرم زهرا

لاله پرپر  ابالفضل ابالفضل - ساقي كوثر  ابالفضل ابالفضل

زهراكند پسرپسر  ابالفضل ابالفضل - خاك عزاكند به سر ابالفضل ابالفضل

باكدامين دل اي علمدارم - بي تو روسوي خيمه ها آرم

با كدامين دست اي سراپاخون - آورم تير از ديده ات بيرون

لاله پرپر  ابالفضل ابالفضل - شكسته ازحسين كمر  ابالفضل ابالفضل

زهراكند پسرپسر  ابالفضل ابالفضل - خاك عزاكند به سر ابالفضل ابالفضل

جلوه ي حيدر   ابالفضل ابالفضل

 

زمزمه:

دراين عالم، غير عشق و غمت، اي برادرجان، من نمي دانم

به غير از نامَت عزيز دلم، در دَمِ جان دادن نمي خواهم

سر بشکسته دو ديده ي خون، جسم گلگون و، چشم گريانم

هدايايِ، ساقيِ تو بُوَد، بهرتو اي مقصود جانانم

وجودم يکسر فدايت شد، ببين جسمم، خاکِ پايت شد

اي برادر جان، اي برادر جان

ببين زهرا مادرت زجنان، علقمه آمد، بهرغمخواري

بميرم من، بهرتو که دگر، بعد عبّاست بي علمداري

اميدم اين، بود و ذکرم اين، تيرکين ازچشمم برون آري

جمال من، شد تماشايي، چرا با زينب، نمي آيي

جمال من، شد تماشايي، چرا با زينب، نمي آيي

اي برادر جان، اي برادر جان

وجودم يکسر فدايت شد، ببين جسمم خاکِ پايت شد

اي برادر جان، اي برادر جان

چو درخيمه، ناله ي تو رسيد، با دلي آشفته دويدم من

ميان ره، هردو دست تو را، روي چشمان، خودکشيدم من

ببين دشمن، بي توخنده کند، بر غريبي و، حال زار من

تو رفتي و، بعد تو به خدا، از حيات خود، نا اميدم من

سکينه بي تو خورد سيلي، رقيه رويش شود نيلي

اي برادر جان، اي برادر جان

وجودم يکسر فدايت شد، ببين جسمم خاکِ پايت شد

اي برادر جان، اي برادر جان

 

ادرک اخا حسين جان(2)

گـــلواژه ي وفــايـم -  سقــاي کــربــلايـم

يـاد طفــل ربــابــم - غـم مي دهـد عـذابم

خورده به لعل خشکم - ســردي مشـک آبـم

ســيدنا حسين جــان - ادرک اخا حسين جان

ادرک اخا حسين جان(2)

رزمــنده ام حســينم - تــازنـده ام حسينـم

از دخــترت سکــينه - شـرمـنده ام حسينـم

سـقــاي غـم نصـيبم - ادرک اخاحسين جان

ادرک اخا حسين جان(2)

ديـده بــه راه عشـقم - مــيرســپاه عشقـــم

گـــل اُمّ البنينــــــم - بـــا آه آتشينــــــم

يـا ربّ مـدد جمـــالِ - حسيـن خــود ببينــم

حبيبنــا حسـين جـان - ادرک اخا حسين جان

ادرک اخا حسين جان(2)

صـدق وصـفا مــرامم - بــرفـاطمــه غـلامم

گـلــواژه وفــــايــم - سقــاي کـربـلايــم

شرمنده ام حسين جان - ادرک اخا حسين جان

ادرک اخا حسين جان(2)

 

غريب و بي کس و تنها برادر - خيام تشنه را سقّا برادر

بزن حرفي عزيزم من حسينم - نگو افتاده ام از پا برادر

فداي ديده ي پُرخاک وخونت - دمي اين ديده را بگشا برادر

فداي آن لب عطشان وخشکت - که مانده تشنه بر دريا برادر

فداي دست از پيکر جدايت - که شد در راه حق اهدا برادر

فتادي بر زمين از اسب، بي دست - به روي دامن زهرا برادر

صدايت مي زنم خاموشي اي واي - مگر رنجيده اي از ما برادر

چگونه رو به سوي خيمه آرم - وَ نَعشَت را نهم اينجا برادر

سکينه گر سراغت را بگيرد - چه پاسخ من دهم او را برادر

 

اي علمدار من، يار وغمخوارمن(2) - من گرفتار تو، تو گرفتار من

مي کشد انتظار، در حرم دخترم(2) - تا تو آب آوري، بر علي اصغرم(2)

خون بازو شده، آب سقّاي من - واي من واي من، واي من واي من (2)

چشم خود واکن اي، خفته درعلقمه(2) - ديدنت آمده، مادرم فاطمه(2)

ماه اُمّ البنين، گشته نقش زمين - ناله ام بشنو و، غربتم را ببين

 

اي يـار و يــاور من - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

حـامــي لشکــــرمن - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

تو بـرحسين برادري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

ام البنين را پســــري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

بر تشنگان آب آوري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

سقاي بي دست و سري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

سکـينه با دوچشم تر - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

خاک عزا کند به سر - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

زهـرا کــند پسرپسر - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

شکسته از حسين کمر - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

به موج خون شناوري - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

عزيز مصطفي تويي - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

سقاي با وفا تويي - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

علقمه قتلگاه تو - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

بسته ره نگاه تو - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

راه خداست راه تو - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

خون جبين گواه تو - ابـــالـفـضـــــــل، ابـــالـفـضـــــــل

 

ساقي لب تشنگان، باب الحوائج - اي علمدار جوان، باب الحوائج

ساقي تشنه لبي، باب الحوائج - ناصر دين نبي، باب الحوائج

ساقيِ آب آورم، باب الحوائج - چشم اُمّيد حرم، باب الحوائج 

همه اهل حرم، باب الحوائج - به خدا منتظرند، باب الحوائج

پسر اُمّ البنين، باب الحوائج - که شدي قطع اليمين، باب الحوائج

در زمين کربلا، باب الحوائج - دست تو از تن جدا، باب الحوائج

 

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

برادرچرا به خون فتادست پيكرت - زضرب عمودكين شكسته چرا سرت

چنين قطعه قطعه شد چرا جسم اطهرت - كه نعش توغرق خون فتاده برابرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

برادرچرا قلم شده دستهاي تو - به خون غوطه ور شداست كه قدّ رساي تو

دريغ از جوانيت شوم من فداي تو - توكردي برادري تمام اي برادرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

فداي دو بازويت كه گشت ازبدن جدا - نمودي به راه دين سر وجان وتن فدا

به چشم تو تيركين نشسته است يا اخا - برادرچه سان ترا به خون غرقه بنگرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

فتاده زكف چرا برادر لواي تو - نيايد بگوش من عزيزم صداي تو

به قربان غيرتت فداي وفاي تو - كه لب تشنه ازفرات گذشتي بخاطرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

همه اهلبيت من به تو داشتند اميد - كشد انتظار تو دري خيمه خواهرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

دل كودكان شده زسوز عطش كباب - سكينه در انتظار رقيه در التهاب

ببين تشنه اصغرم  درافغان وانقلاب - دريغا نشد كه آب رساني به دخترم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

توعباسي ايعزيز تنت گشته چاك چاك - چه سان جسم پاره ات بَرَم من سوي حرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

شهيد به خون طپان دريغ از رشادتت - صفا و محبّت و وفا ومروّتت

حسين را كمر شكست برادر شهادتت - زمرگت ببين فلك چه آورده برسرم

ابالفضل با وفا علمدارلشكرم - مَهِ هاشمي نسب امير دلاورم

$

###زمزمه هاي اباالفضلي

زمزمه هاي اباالفضلي

 

حضرت عبّاس، اي علمدارم - قدعلم بنما، بي کس ويارم

توسپهدار ومحرمم بودي - محرم راز وهمدمم بودي

حضرت عبّاس، اي علمدارم - قدعلم بنما، بي کس ويارم

 

نه سقّا نه سپه دار - نه لشکر نه علمدار - حسينت شده تنها - شکستي کمرم را

ز داغ تـوسکـينه - زنـد برسر وسـينه - واعطشا به کـربلا - واعطشا به کربلا

 

اي آرزويت بردن مشك پر ازآب - تاكه شود شش ماهه درگهواره سيرآب

شد آرزويت همچو دستت نقش برخاك - شد جسم تومانند مشك آب صدچاك

 

عطش:

درحرم قحطي آب است،عمو واعطشا - سينه ها در تب و تاب است، عمو واعطشا

 

اي مشك تولا اقل وفاداري كن - من دست ندارم تومرا ياري كن

من وعده ي آب توبه اصغر دادم - يك جرعه براي اونگهداري كن

اي مشك نگه كن تو به بالاي سرم - زهراست نشسته آبرو داري كن

 

افتاده دست راست خدايا زپيكرم - بر دامن حسين برسان ست ديگرم

 

دست ساقي بوي  زهرا مي دهد - نور خود برنخل وصحرا مي دهد

زاير دستي كه زهرا مي شود - او دگرمحراب دلها مي شود

دست تو مشكل گشاي خيمه بود - دست تودفع بلاي خيمه بود

 

خزان شده اي خدا، دست گُلِ ياس من - فتاده در موج خون، پيکر عبّاس من

کيست به زينب دهد، ز علقمه اين خبر - که آمده از جنان، فاطمه با چشم تر

گشته ز بازو قلم، دو دست صاحب علم

 

زمزمه:

چشمم پر از خون، فرقم شکسته، دستم جدا شد

خون جبينم، تقديم خاک، خون خدا شد

سالار بي دست، سقاي بي آب، يار حسينم - مظلوم ابالفضل مظلوم ابالفضل(2)

اين جسم وجانم، اين هردو دستم - اين هردو عينم، اشکي بريزم، آهي بر آرم

با اينکه افتاد، از تن دو دستم - از آل عصمت، شرمنده هستم

شد اشک خجلت، از ديده جاري، ياد ربابم، مظلوم ابالفضل مظلوم ابالفضل(2)

 

لب تشنه برلب آب - ازخون وضوگرفتم(2)  پاداش نوكري را - خون گلو گرفتم(2)

دستم زتن جدا شد - در راه دين فدا شد(2)

عشق عزيز زهرا - باشد عبادت من - زهرا چرا نيايد - بهر عيادت من

دستم زتن جدا شد - در راه دين فدا شد(2)

من اوفتادم ازپا - اومي زند به سينه - لب ترنكردم ازآب - ياد لب سكينه

دستم زتن جدا شد    در راه دين فدا شد(2)

 

خون گريد علقمه:

زد آه کودکان، آتش به هست من - در راه عشق تو، افتاده دست من

اي کشتي نجات، جانم شود فدات - رو کن سوي فرات، جانم حسين حسين

شرمنده ازتو اي، مولي الموالي ام - بوسه مزن ديگر، بر دست خالي ام

شد ساقي حرم، دستش زتن جدا - شد پر زخون علم، جانم حسين حسين

برحال من کند، خون گريه علقمه - پرشد مشام جان، ازبوي فاطمه

بنشسته در برم، او جاي مادرم - چون لاله پرپرم، جانم حسين حسين

 

معناي غيرت:

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

اي خجل ازتو آب، توخجل از رباب - تشنه جان داده اي، پيش درياي آب

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

اي علمدار من، يار و غمخوار من - من گرفتار يار، تو گرفتار من

مي کشد انتظار، در حرم دخترم - تا تو آب آوري، بر علي اصغرم

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

 

خون بازو شده، آب سقّاي من - واي من واي من، واي من واي من

چشم خود وا کن اي، خفته در علقمه - ديدنت آمده، مادرم فاطمه

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

ساقي تشنگان، مشک آبت چه شد؟ - من صدايت زدم، پس جوابت چه شد؟

اشک من بر رخ و، خون تو بر جبين - دست من بر کمر، دست تو بر زمين

اي اميد حسين، اي پناه حسين - اي علمدار عشق، در سپاه حسين

 

سينه زني:

غزالان حريم آل طاها - فرود آريد عمود خيمه ها را

سرود غم بخوانيدئ - ز ديده خون فشانيد - عمو ديگر نيايد(2)

بر آن دستي که حيدر بوسه مي زد - لب ساقي کوثر بوسه مي زد

بر آن چشم و بر آن دست - ز هرسو تير و بنشست - عمو ديگر نيايد(2)

يتيمان راه صحرا را بپوييد - که شايد دست سقّا را بجوييد

پدر قدّش خميده - عمو در خون طپيده - عمو ديگر نيايد(2)

کنار علقمه غم حجله بسته - در آن جا مادرم زهرا نشسته

سرت را روي دامن - گرفته مادر من - عمو ديگر نيايد(2)

 

اي حامي دين خدا برادر ابالفضل - پشتم شکستي يا اخا برادر ابالفضل

دست رشيدت از بدن جدا شد - شور و نوا در خيمه ها بپا شد

پشت و پناه من تويي برادر ابالفضل - مير وسپاه تويي برادر ابالفضل

اي حامي دين خدا برادر ابالفضل - پشتم شکستي يا اخا برادر ابالفضل

در انتظارت اي مه مدينه - با کودکان در خيمه گه سکينه

سقاي آل مصطفي برادر ابالفضل - قرباني دين خدا برادر ابالفضل

اي پرچم افراز جلال و عزت - جان داده ونداده تن به ذلت

تا آخرين دم حامي حسينم - فدائي امام عالمينم

اي حامي دين خدا برادر ابالفضل - پشتم شکستي يا اخا برادر ابالفضل

 

من گدايم گداي ابالفضل - مي کنم جان فداي ابالفضل

مِهر او در دلم جا گرفته - زنده ام با ولاي ابالفضل

روز و شب اشک ريزم به دامان - در غم و در عزاي ابالفضل

بود سقّا و لب تشنه جان داد - اي بنازم وفاي ابالفضل

گشت قرباني راه داور - علقمه شد مناي ابالفضل

شد جدا از بدن بهر اسلام - نازنين دستهاي ابالفضل

باز باشد به روي خلائق - باب دارالشفاي ابالفضل

پيروي کن ز مَشي و مرامَش - تا بجويي صفاي ابالفضل

 

شده درعلقمه غوغا - به خاك وخون تن سقّا

توئي يار ومددكارم - ابالفضل اي علمدارم

گرفته خون دوچشمانت - شودجانم به قربانت

حرم در انتظار تو - بُوَد دل بي قرار تو

بپا خيز اي سپهدارم - ابالفضل اي علمدارم

به موج خون نشستي تو - زغم پشتم شكستي تو

ببين درچنگ اغيارم - ابالفضل اي علمدارم

بپا خيز وكرم بنما - دمي رو درحرم بنما

زداغت چشم تر دارم - ابالفضل اي علمدارم

ندارم ياور وياري - در اين صحرا علمداري

ببين آه شرر بارم - ابالفضل اي علمدارم

نخوابد ديده ها امشب - دو چشم خواهرم زينب

رَوي در نزد دلدارم - ابالفضل اي علمدارم

 

ياري عترت مصطفي کن:

شاه لب تشنه سبط پيمبر - با دل زار و باحال مضطر

گفت با نعش پاک برادر - اي برادر امان ازجدايي

اي بخون غرقه ي بي گناهم - محرم راز و پشت و پناهم

اي علمدار و ميرسپاهم - اي برادر امان ازجدايي

خيز و بنگر که ياور ندارم - جز تو غمخوار ديگرندارم

منکه ديگر برادر ندارم - اي برادر امان ازجدايي

اي سُرور دل و نور عينم - چشم بگشا ببين من حسينم

کز فراق تو در شور و شينم - اي برادر امان ازجدايي

ازچه پر خون شده چشمهايت - گشته صدپاره قدّ رسايت

اي برادر چه شد دستهايت - اي برادر امان ازجدايي

ازغم مرگ اکبر بنالم - يا ز داغ برادر بنالم

بر غريبي خواهر بنالم - اي برادر امان ازجدايي

خيز و ازجا علم را بپا کن - رُو ز ميدان سوي خيمگاه کن

ياريِ عترت مصطفي کن - اي برادر امان ازجدايي

 

ساقي تشنگان، آقا ابا الفضل - حامي كودكان، آقا ابا الفضل

اهلبيت حسين،  آقا ابا الفضل - جمله در شور وشين، آقا ابا الفضل

آقا ابا الفضل(4)

در كنار فرات، جان را فدا كن - جان فداي حسين، در كربلا كن

يابن امّ البنين، آقا ابا الفضل - كشته ي راه دين، آقا ابا الفضل

آقا ابا الفضل(4)

عبد صالح توئي، باب الحوائج - درد ماشيعيان، آقا دوا كن

ما غلامان تو، آقا ابا الفضل - جان نثاران تو، آقا ابا الفضل

آقا ابا الفضل(4)

 

شور سينه:

اميرلشكرحسين - عباس ياابالفضل - اي مه انورحسين - عباس ياابالفضل

ساقي دشت نينوا - عباس ياابالفضل - تشنه لب ازجامبلا - عباس ياابالفضل

دست علي به كربلا - عباس ياابالفضل - مير وعلمدار حرم - عباس ياابالفضل

سـيد وسـالا حرم - عباس ياابالفضل - امـيد آخر حسين - عباس ياابالفضل

مگـركنار علـقمه - عباس ياابالفضل - آمـده مادر حسين - عباس ياابالفضل

 

بيا مولا، تا که بار دگر، من ببينم آن، روي چون ماهت

به جاي گل، مي فشانم من، هر دو دستم را، بر سر راهت

حسين جانم حامِيَت هستم، شده از عشقت جدا دستم

اي حسين جانم اي حسين جانم

گرفته سقّا وضو از خون، بسته قامت بهر نماز عشق

بگويد با دست ومشک وعَلَم، ساقي طفلان رمز وراز عشق

حسين جانم حامِيَت هستم، شده از عشقت جدا دستم

اي حسين جانم اي حسين جانم

خداوندا ساقي طفلان، زين خجالت هر، لحظه مي ميرد

که از دست خالي سقّا، يوسف زهرا، بوسه مي گيرد

حسين جانم حامِيَت هستم، شده از عشقت جدا دستم

اي حسين جانم اي حسين جانم

بکش تير از، ديده ام بيرون، تا ببينم من، روي جانانه

کمک کن تا، خيزم ازجا و، دورِ تو گردم، همچو پروانه

حسين جانم حامِيَت هستم، شده از عشقت جدا دستم

اي حسين جانم اي حسين جانم

$

##شب وروزعاشورا

###امشب، شب قيامت کبراي ديگر است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

امشب، شب قيامت کبراي ديگر است - هر لحظه يک گزارش صحراي محشر است

امشب رسد به گوش، مناجات عاشقان - فردا، به روي خاک، بدنهاي بيسر است

امشب، علم به دست علمدار کربلاست - فردا، تنش به علقمه، در خون شناور است

امشب رباب، دست دعايش بر آسمان - فردا تسلّي دل او، داغ اصغر است

امشب دعا به جان جوانان کند، حسين - فردا به روي دامن او نعش اکبر است

امشب عطش گرفته ز قاسم توان و تاب - فردا به جاي آب، دهانش ز خونْ تر است

امشب دعاي زينب کبراست يا حسين - فردا لبش به زخم گلوي برادر است

امشب حسين گرم مناجات با خداست - فردا هزار پاره ز شمشير و خنجر است

امشب حسين پيرهن کهنه اش به بر - فردا، نه سر، نه پيرهن او را، به پيکر است

«ميثم» دمد ز هر نفست شعله هاي دل - نظم تو سوز سينه آل پيمبر است

شب عاشورا

نزديك شب عاشورا، امام حسين عليه السلام ياران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: من با اينكه بيمار بودم، نزديك شدم ببينم پدرم به آنان چه مى‏گويد، شنيدم رو به اصحاب كرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

«اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر ولا اوصل من اهل بيتى فجزا كم الله عنى خيرا ... ».

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زينب عليها السلام به پيش آمدند و گفتند: براى چه اين كار را بكنيم؟ براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پيش نياورد.

حضرت عباس عليه السلام به عنوان نخستين نفر سخنانى به اين مضمون گفت، و بعد از او ديگران نيز چنين گفتند.

امام حسين عليه السلام به پسران عقيل رو كرد و فرمود:«اى پسران عقيل! كشته شدن مسلم عليه السلام بس است، پس شما برويد، من اجازه رفتن به شما دادم‏».

آنها عرض كردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه مى‏گويند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را كه بهترين عموهايمان بود به خود واگذاريم و يك تير باهم نينداختيم و يك نيزه و شمشير به كار نبرديم، و ندانيم كه به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنين كارى نخواهيم كرد، بلكه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فداى تو مى‏سازيم، و در ركاب تو مى‏جنگيم تا به هر جا رفتى ما نيز همراه تو باشيم.

«فقبح الله العيش بعدك‏».

در ميان ياران غير بنى هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آيا ما از تو دست برداريم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه‏اى در مورد حق شما به پيشگاه خدا ببريم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا نيزه به سينه دشمن بكوبم، و آنها را به شمشير بزنم تا قائمه شمشير در دستم مى‏باشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب كنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا خدا بداند كه ما حرمت پيامبرش را درباره تو رعايت نموديم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بكشند و بسوزاند و زنده كنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اينكه يك كشتن بيش نيست، و آن كشتن در راه تو كرامتى است كه هرگز پايان ندارد.

پس از او «زهير بن قين‏» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم كشته شوم سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم تا هزار بار و خدا به وسيله كشته شدن من از كشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگيرى نمايد».

گروهى از ياران نيز همين گونه سخن گفتند، امام از همه تشكر كرد و براى همه دعا نمود و به خيمه خود بازگشت. (1)

نيز روايت‏شده: امام حسين عليه السلام به ياران خود فرمود: خداوند جزاى خير به شما عطا فرمايد، و جايگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت ديدند، و به يقينشان افزوده شد، از اين رو از شمشير و نيزه و تير، احساس درد و رنج نمى‏كردند و آنچنان در سطح بالائى از روحيه شهادت طلبى بودند، كه براى وصول به مقام شهادت از همديگر پيشدستى مى‏كردند». (2)

امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه‏ام نزد من بود و از من پرستارى مى‏كرد، در آن هنگام پدرم به خيمه خود رفت و جون (يا جوين) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشير آنحضرت بود و پدرم اين اشعار را (كه حاكى از بى اعتبارى دنيا است) خواند:

يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل من صاحب او طالب قتيل والدهر لا يقنع بالبديل و انما الامر الى الجليل و كل حى سالك سبيلى

امام حسين اين اشعار را دو يا سه بار خواند، من آن اشعار را شنيدم و مقصود امام را دريافتم، گريه گلويم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه‏ام زينب عليها السلام تا آن اشعار را شنيد، مقصود را دريافت، نتوانست‏خوددارى كند، گريه كنان بى تابانه به حضور امام دويد و گفت:

«وا ثكلاه! ليت الموت اعدمنى الحيوه ...».

امام به او نگريست و فرمود: خواهر جان! شيطان صبر شكيبائى را از تو نربايد، اين را گفت: قطرات اشك از چشمانش سرازير گشت و فرمود:

«لو ترك القطا لنام‏».

زينب عرض كرد: واى بر حال من، تو ناگزير خود را به مرگ سپرده‏ اى،و بندهاى قبلم را گسته ‏اى و بسيار بر من ناگوار و دشوار است، اين را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گريبان برده و آن را چاك زد و بيهوش به زمين افتاد.

امام حسين عليه السلام برخاست و آب به روى خواهر پاشيد، و او را دلدارى داد و فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهيزگارى و شكيبائى را كه خدا بهره‏ات ساخته پيشه كن و بدانكه همه اهل زمين و آسمان ميميرند، و جز خدا هيچكس باقى نمى‏ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن عليه السلام بهتر از من بود (همه از دنيا رفتند) و من و هر مسلمانى بايد به رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم اقتدا كنيم.

خواهرم تو را سوگند مى‏دهم بعد از كشتن من گريبان چاك مزن، روى خود را مخراش، امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: آنگاه پدرم، زينب عليها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوى يارانش رفت. (3)

(شب عاشورا امام بود كه زينب را دلدارى دهد و لى بعد از ظهر عاشورا چه كسى زينب عليها السلام را دلدارى داد؟!).

از وقايع شب عاشورا آنكه امام حسين عليه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه‏اى كه در روايت آمده:

ولهم دوى كدوى النحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.

همين آواى پر سوز كه از دلهاى پاكبازان و عاشقان خدا برمى‏خاست، باعث‏شد كه سى و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثير قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسين عليه السلام پيوستند. (4)

شب عاشورا، امام حسين عليه السلام تنها از خيمه خود بيرون آمد و براى شناسايى به طرف بيابان رفت و به بررسى بلندها و گوداها و فراز و نشيبهاى بيابان پرداخت، نافع بن هلال مى‏گويد: من پشت‏سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحيه دشمن به او آسيب برسد از او دفاع كنم) امام فهميد و به من فرمود: براى چه بيرون آمده‏اى؟ عرض كردم: «از اينكه تنها بيرون رفتى پريشان شدم چرا كه لشكر اين طاغوت، در همين نزديكى است‏».

امام فرمود: براى بررسى فرازها و گودالهاى اين بيابان آمده‏ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، ميدان و كمينگاههاى ميدان را بشناسم.

نافع مى‏گويد: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع مى‏شود و وعده خدا خلاف ناپذير است!! سپس به من فرمود: «آيا نمى‏خواهى شبانه بين اين دو كوه بروى و جان خود را از اين گير و دار نجات دهى؟».

نافع تا اين سخن را شنيد، روى دو پاى امام افتاد و بوسيد و با سوز و گداز مى‏گفت: «مادرم به عزايم بنشيند (كه بروم) شمشيرم معادل هزار درهم، و اسبم نيز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئى با تو را به من عطا كرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم‏».

سپس امام به خيمه زينب عليها السلام وارد شد، نافع در مقابل خيمه در انتظار امام ايستاد، شنيد زينب به برادر مى‏گويد: آيا اصحاب خود را امتحان كرده‏اى، من ترس آن دارم كه هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم ديدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتياق كودك به پستان مادرش، اشتياق به مرگ دارند».

نافع مى‏گويد: وقتى كه اين سخن از زينب عليها السلام شنيدم، گريه كردم، و نزد حبيب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنيده بودم به او گفتم.

حبيب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اكنون با شمشير به سوى دشمن حمله مى‏كردم.

گفتم: من گمان مى‏برم بانوان حرم با حضرت زينب عليها السلام اين گونه سخن بگويند و پريشان گردند، مناسب است كه اصحاب را جمع كنى و نزد خيمه زينب عليها السلام برويم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازيم.

حبيب، اصحاب را جمع كرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اكنون به دشمن حمله مى‏كرديم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد كه ما استوار هستيم.

حبيب براى آنها دعا كرد، و با هم كنار خيام بانوان آمدند و صدا زدند: «اى گروه بانوان و حرم‏هاى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم اين شمشيرهاى جوانمردان شما است كه سوگند ياد كرده‏اند در غلاف نكنند مگر اينكه گردن دشمنان را بزنند، و اين نيزه‏هاى جوانان شما است كه قسم خورده‏اند به زمين نيفكنند مگر اينكه به سينه‏هاى دشمن فرو كنند».

بانوان با گريه و ندبه از خيمه‏ها بيرون آمدند و گفتند: «اى پاكبازان، از حريم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امير مؤمنان عليه السلام حمايت كنيد و دريغ منمائيد».

اصحاب همه صدا به گريه و شيون بلند كردند (كه آرى ما عاشقانه از شما حمايت مى‏كنيم و اشك شوق مى‏ريزيم). (5)

از وقايع شب عاشورا اينكه امام حسين عليه السلام فرزندش على اكبر را با سى سواره و بيست پياده براى آب آوردن (به سوى فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسيار خطرناك رفتند آب آوردند، امام به ياران فرمود: «برخيزيد و از آب بنوشيد و وضو بسازيد و غسل كنيد و لباسهاى خود را بشوئيد تا كفن شما باشند». (6)

نيز در مقاتل نقل شده:امام حسين عليه السلام برادرش عباس عليه السلام را (شب تاسوعا يا عاشورا) با سى نفر سواره و بيست نفر پياده براى آوردن آب، روانه فرات كرد، بيست مشك همراه آنها بود، آنها در تاريكى شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتى كه آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشاميدن آب داريد ولى حق بردن آن را نداريد.

عباس عليه السلام و همراهان، مشكها را پر از آب كرده و روانه خيام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختى درگرفت، جمعى از دشمنان كشته شدند، ولى از اصحاب عباس عليه السلام كسى كشته نشد، و آنها مشكهاى آب را به خيمه رسانيدند، امام حسين عليه السلام و ساير اهلبيت عليه السلام از آن آب آشاميدند.

«فلذا سمى العباس سقاء».

امام حسين عليه السلام به اصحاب فرمود: خيمه‏هاى خود را نزديك هم كنند و خيمه‏هاى مردان را در جلو خيمه‏هاى زنان قرار دهند، و در پشت‏خيمه‏ها گودالى كندند و هيزم و نى در آن ريختند و آتش افروختند تا لشكر دشمن نتواند از پشت‏خيمه‏ها به سوى خيمه‏ها هجوم بياورد. (7)

امام در نزديك سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره كشيد كه آن را با بوى مشك معطر كرده بودند، در آن وقت برير بن خضير و عبدالرحمان كنار آن خيمه به نوبت ايستاده بودند كه بعدا خود بدنشان را پاك و خوشبو سازند، برير با عبدالرحمان شوخى مى‏كرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخى نيست:

برير گفت: قوم من مى‏دانند كه من نه در جوانى و نه در پيرى هل شوخى نبوده‏ام، اكنون كه مى‏بينى شادى مى‏كنم از اين رو است كه مى‏دانيم شهيد مى‏شودم و بعد از شهادت، حوريان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهاى بهشت بهره‏مند مى‏شوم. (8)

از حضرت زينب عليها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خيمه برادرم حضرت عباس عليه السلام رفتم ديدم جوانان بنى‏هاشم به دور او حلقه زده‏اند و او مانند شير ضرغام با آنها سخن مى‏گويد، و به آنها مى‏فرمايد: «اى برادرانم و اى پسر عموهايم! فردا هنگامى كه جنگ شروع شد، نخستين كسانى كه به ميدان رزم مى‏شتابد، شما باشيد، تا مردم نگويند: بنى هاشم جمعى را براى يارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ ديگران ترجيح دادند ...».

جوانان بنى هاشم پاسخ دادند: «ما مطيع فرمان تو مى‏باشيم‏».

حضرت زينب عليها السلام مى‏گويد: از آنجا به خيمه «حبيب بن مظاهر» رفتم ديدم با ياران (غير بنى هاشم) جلسه مذاكره تشكيل داده و به آنها مى‏گويد: «فردا وقتى كه جنگ شروع شد، شما پيشقدم شويد و نخست به ميدان برويد، و نگذاريد كه يك نفر از بنى هاشم، قبل از شما به ميدان برود، زيرا كه بنى هاشم، از سادات و بزرگان ما مى‏باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است‏» و به آن وفا كردند. (9)

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسين عليه السلام اندكى خوابيد و بيدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب ديدم، سگانى به من روى آوردند تا مرا بدرند، در ميان آنها سگى دو رنگ ديدم كه از همه بر من سخت‏تر بود، و گمان دارم كشنده من از ميان دشمن، مردى مبتلا به پيسى است، باز در عالم خواب رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم را با جمعى از اصحاب ديدم، فرمود: «اى پسرك من، تو شهيد آل محمد هستى، و اهل آسمانها از آمدن تو شادى مى‏كنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخير مكن، اين فرشته‏اى است كه از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگيرد و در شيشه سبزى نگهدارد».

اين خوابى را كه ديده‏ام حاكى است كه اجل نزديك است و بدون شك هنگام كوچ كردن فرا رسيده است. (10)

امضاء شهادتنامه

خدا كند نرود امشب و سحر نشود         كه شام زينب غمديده تيره ‏تر نشود

خدا كند نشود صبح اين شب عاشورا     خدا كند كه سحرگاه جلوه‏ گر نشود

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

پى‏نوشتها :

1- ترجمه ارشاد مفيد ج 3 / ص 93 - 95. - 2- منتهى الآمال ج 2 / ص 247. - 3- ترجمه ارشاد مفيد ج 2 / ص 97. - 4- بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118. - 5- مقتل الحسين مقرم ص 262 - 263. - 6- نفس المهموم ص 117. - 7- همان مدرك. - 8- مثير الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1. - 9- كبريت الاحمر ص 479. - 10- نفس المهموم ص 119.

راهنماى تبليغ 6 ويژه امر به معروف و نهى از منكر صفحه 163

نمايندگى ولى فقيه در سپاه

 

خواب ديدم در اين شب غربت

خواب دستي عجيب و خون آلود

خواب ديدم که پيکرم خواهر

طعمه ي گرگ هاي وحشي بود

اضطرابي به جانم افتاده

که بيان کردنش ميسر نيست

يک جوان مرد با شرف زينب

بين اين سي هزار لشگر نيست

ماجراهاي عصر فردا را

در نگاه تر تو ميبينم

راضيم به رضاي معبودم

تا سحر بوته خار ميچيينم

شب آخر وصيتي دارم

در نماز شبت دعايم کن

ظهر فردا به خنده اي خواهر

راهي وادي منايم کن

باغ سرسبز خاطراتت را

غصه پاييز ميکند زينب

گوش کن شمر خنجر خود را

آن طرف تيز ميکند زينب

عصر فردا از اهل بيت رسول

زهر چشمي شديد ميگيرند

وقت تاراج خيمه هاي حرم

چند کودک ز ترس ميميرند

کوفيان شهره ي عرب هستند

مردماني که دست سنگين اند

رسمشان است ميوه را در باغ

با همان شاخ و برگ مي چينند

دور کن از زنان و دخترها

هرچه خلخال در حرم داري

خواهرم داخل وسايل خود

روسري اضافه هم داري؟؟؟

عصر فردا بدون شک اينجا

ميزند گردبار خاکستر

با صبوري به معجرت حتما

گره ي محکمي بزن خواهر

وحيد قاسمي ... اشعار شب عاشورا

 

امشـب شهـادت نـامه ي عشاق، امضا ميشود

فردا ز خون عاشقــان،ايــن دشـت دريا ميشود

امشب کنار يـکـدگـــر،بنشــستــه آل مـصـطـفـي

فردا پريشان جمعشان، چون قلب زهرا ميشود

امشــب بــود پــريــا اگــر، ايـن خـيمه ي ثـاراللهي

فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا ميشود

امــشب صــداي خــواندن قـرآن به گوش آيد ولي

فردا صداي الامــان، زين دشــت بــر پــا ميشود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است

فــردا خـدايــا بستــرش، آغــوش صحـرا ميشود

امشب که جمع کودکان،در خـواب نــاز آسودهاند

فردا به زير خـــــارها، گـمگــشتـه پيــدا ميشود

امــشب رقيــه حلــقه ي زريــن اگـر دارد به گوش

فردا دريغ ايــن گوشــوار از گــوش او وا ميشود

امشب بـه خـيـل تشنگان،عباس باشد پاسبان

فردا کنــار علقمــه، بــي دسـت سقـا ميشود

امشب که قاسم زينب گلـــزار آل مصطــفـاست

فردا ز مرکب سرنگون، ايــن سـرو رعنا ميشود

امشب گـــرفته در ميــــان اصحـــاب، ثـــارالله را

فـــردا عــزيــز فاطمـه، بي يــار و تنــها ميشود

امشب به دست شاه دين،باشد سليماني نگين

فردابه دست ساربان، اين حلقه يغما ميشود

امــشــب سـر ســر خــدا بــر دامـــن زينـب بود

فــردا انيس خولي و ديــر نصــــاري مــيشود

ترسم زمين وآسمان، زير و زبر گردد«حسان»

فردا اســــارت نامه ي زينب چو اجرا ميشود

***حبيب الله چايچيان (حسان)***

 

آه و واويلا از صبح فردا

ادامه ي نوحه:

امشب ثاراللّه،با انصاراللّه گرم نماز است

فردا زخون اين جان نثاران،دين سرفراز است

امشب علمدار،ساقي وسردار،مشغول رازاست

فردا زشوق ديدار جانان در سوز وساز است

امشب به دوشش بهر يتيمان مَشک پُر آب است

فردا الها قلب يتيمان بهرش کباب است

امشب بگردد دور خيام شاه شهيدان

فردا بيفتد دستان سقّا در طرف ميدان

امشب به خيمه،سالار زينب،تنها نشيند

فردا به مقتل،جان دادن اش را زهرا ببيند

امشب درخشد برگرد خيمه خورشيد ليلا

فردا بيفتد در خاک ودر خون امّيد ليلا

امشب علمدار برگرد خيمه صورت نهاده

فردا دو دستش در جنگ عَدوان از تن فتاده

امشب به طاعت، قاسم به سجده سر مي گذارد

فردا به زير سُمِّ ستوران جان مي سپارد

 

امشب شهادتنامه عشّاق امضا مي شود

فردا زخون عاشقان اين دشت غوغا مي شود

ادامه ي نوحه:

امشب کنار يکدگر بنشسته آل مصطفي

فردا پريشان جمع شان چون قلب زهرا مي شود

امشب بُوَد برپا اگر اين خيمه ثاراللّهي

فردا به دست دشمنان برکنده از جا مي شود

امشب صداي خواندن قرآن به گوش آيد همي

فردا صداي الاَمان زين دشت برپا مي شود

امشب شه ِدنيا ودين با قلب مجروح وغمين

گويد به زين العابدين باشد وداع آخرين

امشب کُند ليلا فغان،زينب بود بر سر زنان

اين از غم سلطان دين،آن از فراغ نوجوان

اين در صداي الحَذَر،آن در نواي الامان

اين با برادر در سخن،آن دل به اکبر مي دهد

 

شيعيان ،فردا حسين بي يار وياور مي شود

خون جگر،زينب زداغ شش برادر مي شود

ادامه ي نوحه:

تا که آب آرد به شطّ خون، جدا

از بدن دست ابوالفضل دلاور مي شود

برسر دست حسين از تير ظلم حرمله

پاره حلق نازک شش ماهه اصغر مي شود

حضرت نجمه نمي داند که فردا قاسم اش

ازجفاي کوفيان صدپاره پيکر مي شود

شش برادر باشد امشب زينب وکلثوم را

پيکر هر يک به خون فردا شناور مي شود

شمر ملعون از جفا سازد جدا رأس از حسين

نوحه گر زين ماجرا زهراي اطهر مي شود

سي و هشت.امشب شب خونين عاشوراست

 

امشب شب خونين عاشوراست

امشب زمين کربلا غوغاست

سلطان دين امشب، آماده فرداست

ادامه ي نوحه:

امشب عجب هنگامه اي برپاست

امشب عزا در عالم بالاست

طومار جانبازي با رنگ خون امضاست

امشب شب کنکور ياران است

شام وداع جان نثاران است

فردا زمين از خون گلستان است

سلطان مظلومان،بزم عزا آراست

گفتا حسين کِي همرهان من

اي باوفا،اي ياوران من

اي با هميّت پيروان من

امشب که مي بينيد پايان عمر ماست

هرکس که مي خواهد رود ز ينجا

تا شب بود،ره را شود پيما

اينجا شود فردا به پا غوغا

اين بيعتم امشب،از جملگي برخاست

اين سِير ما سِيرالي اللّه است

پويد مر اين ره هر که آگاه است

بر جملگي اين حکم دلخواه است

پيمايد اين ره را،هرکس که او بيناست

سي و نه.امشب شب قتل حسين

 

امشب شب قتل حسين،سلطان خوبان است زينب پريشان است

فردا زمين کربلا از خون گلستان است زينب پريشان است

ادامه ي نوحه:

امشب علمدار حسين دارد نگهباني آن حيدرثاني

فردا تن بي دست او اندر بيابان است زينب پريشان است

امشب به روي سينه ي مادر بود اصغر آن طفل خوش منظر

فردا ز تير حرمله مهمان جانان است زينب پريشان است

امشب بود قاسم ميان خيمه گه شادان از خواندن قرآن

فردا ز مرکب سرنگون اين سرو بستان است زينب پريشان است

امشب گلان مصطفي از تشنگي بي تاب در گفتگوي آب

فردا روان از ديدگان اشک يتيمان است زينب پريشان است

 

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

مكن اي صبح طلوع، مكن اي صبح طلوع

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مكن اي صبح طلوع، مكن اي صبح طلوع

 

مکن اي صبح طلوع

(ترکيب بندي براي شب عاشورا)

 

شب وصل است و تبِ دلبري جانان است

ساغر وصل لبالب به لب مستان است

در نظر بازيشان اهل نظر حيران است

گوئيا مشعله از بامِ فلک ريزان است

چشم جادوي سحر زين شب و تب گريان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

«يارب اين بوي خوش از روضة جان مي آيد؟

يا نسيمي است کزان سوي جهان مي آيد؟»

«يارب اين نور صفات از چه مکان مي آيد؟»

«عجب اين قهقهه از حورِ جنان مي آيد!»

يارب اين آبِ حيات از چه دلي جوشان است؟

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

«چه سَماع است که جان رقص کنان» مي آيد؟

«چه صفير است که دل بال زنان مي آيد؟»

چه پيامي است؟ چرا موج گمان مي آيد؟

چه شکار است؟ چرا بانگ کمان مي آيد؟

چه فضائي است؟ چرا تير قضا پران است؟

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست

شاه بنشسته، بر او حلقة ياران الست

«پيرهن چاک و غزلخوان و صراحي در دست»

چار تکبير زده يکسره بر هر چه که هست

خيمه در خيمه صداي سخن قرآن است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

وَه از آن آيتِ رازي که در آن محفل بود

«مفتي عقل در اين مسئله لايعقل بود»

«عشق مي گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»

«خم مي بود که خون در دل و پا در گل بود»

ساغر سرخ شهادت به کف مستان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

اين حسين است که عالم همه ديوانة اوست

او چو شمعي است که جانها همه پروانة اوست

شرف ميکده از مستي پيمانة اوست

هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست

حاليا خيمه گهش بزمگه رندان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

قل هوالله بزايد زلبش، رمز احد

لم يلد گويد و لم يولد و الله صمد

اين تمنا ز احد در دل او رفته زحد:

مي وصلي بچشان - تا در زندان ابد

بشکنم - از خم وحدت که چنين جوشان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

محرمان حلقه زده در پي پيغامي چند:

 «چشم اِنعام مداريد ز اَنعامي چند»

«فرصتِ عيش نگه دار و بزن جامي چند»

که نماندست ره عشق مگر گامي چند

در بلائيم ولي عشق بلا گردان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

امشب است آنکه «ملايک در ميخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند»

«با من راه نشين باده مستانه زدند»

«قرعه فال به نام من ديوانه زدند»

يوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

هان که گوي فلک صدق به چوگان من است

ساحت کون و مکان عرصه ميدان من است

ديدة فتح ابد عاشق جولان من است

هر چه در عالم امر است به فرمان من است

پيش ما آتش نمرود گلِ بستان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

«هان و هان ناقة حقيم» مجوئيد حيَل

«تا نبرد سرتان را سرِ شمشيرِ اجل»

«پيش جان و دل ما آب و گلي را چه محل؟»

«کار حق کن فيکون است نه موقوف علل»

بي فروغ رخ او ، جان و جهان بي جان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم

«قطع اين مرحله با مرغ سليمان» بکنم

حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم

«آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم

عاقبت خانه ظلم است که آن ويران است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

«نقدها را بود آيا که عياري گيرند

تا همه صومعه داران پي کاري گيرند»

و به تاريکي شب ره به کناري گيرند

 صادقان زآينة صدق، غباري گيرند

صحنة مشهد ما صحن نگارستان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

گفت عباس که: من از سر جان برخيزم

از «سر جان و جهان دست فشان برخيزم»

«از سر خواجگي کون و مکان برخيزم»

من «ببويت ز لحد رقص کنان برخيزم»

اين چه روح است و کرامت که در اين ياران است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

در شب قتل، نگفت از سر و سامان، زينب

«داشت انديشه فرداي يتيمان، زينب»

گفتي از يادِ پريشاني  طفلان، زينب

داشت آن شب همه گيسوي پريشان، زينب»

اين چه خوابي است که در خوابگه شيران است؟

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

ظهر فردا، قد رعناي حسين است کمان

باز جويد شه بي يار ز عباس نشان

ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان

«که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»

قرص خورشيد هم از خجلت او پنهان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

علي اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:

 صبر از اين بيش ندارم، چکنم تا کي و چند؟

جان به رقص آمده از آتش غيرت چو سپند

بوسه اي بر لب خشکم بزن اي چشمه قند

دستي اندر خم زلفي که چنين پيچان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

«او سليمان زمان است که خاتم با اوست»

«سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»    

نفس «همت پاکان دو عالم با اوست»

زخم شمشير و سنان چيست؟ «که مرهم با اوست»        

پس چه رازي است که خنجر به گلو بُران است؟

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

شام فردا که رسد، زينبِ گريان و دوان

در هياهوي رذيلانة آن اهرمنان

پرسد از پيکر صدچاک شه تشنه زبان

«که شهيدان که اند اينهمه خونين کفنان؟»

جگر رود فرات از تف او سوزان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

او که درباني ميخانه فراوان کرده است

نوش پيمانة خون بر سر پيمان کرده است

اشک را پيرهنِ يوسفِ دوران کرده است

چنگ بر گونه زده موي پريشان کرده است

در دل حادثه مجموعِ پريشانان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

يارب اين شام سيه را به جلالي درياب

بال و پر سوخته را با پر و بالي درياب

«تشنة باديه را هم به زلالي درياب»

جشن دامادي جان را به جمالي درياب

که عروسِ شرف از شوق حنابندان است

امشبي را شه دين در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است

مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع

 

شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند

لحظه ها با تو چه زيباست اگر بگذارند

فکر يک لحظه بدون تو شدن کابوس است

با تو هر ثانيه روياست اگر بگذارند

مثل قدش قدمش لحن پيمبر وارش

روي فرزند تو زيباست اگر بگذارند

غنچه آخر چقدر آب مگر مي خواهد؟

عمر طفل تو به دنياست اگر بگذارند

ساقيت رفته و اي کاش که او برگردد

مشک او حامل درياست اگر بگذارند

آب مال خودشان چشم همه دل واپس

خيمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند

قامتش اوج قيام است قيامت کرده است

قد سقاي تو رعناست اگر بگذارند

سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها

لحن قرآن تو گيراست اگر بگذارند

تشنه اي آه و دارد لب تو مي سوزد

آب مهريه زهراست اگر بگذارند

بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو

يک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند

آمد از سمت حرم گريه کنان عبدالله

مجتباي تو همين جاست اگر بگذارند

رفتي و دختر تو زمزمه دارد که کفن

کهنه پيراهن باباست اگر بگذارند

علي اکبر لطيفيان

 

شبِ آخر بگذار اين پَر ِمن باز شود

بيشتر رويِ تو چشم تر ِمن باز شود

حرفِ هجران مزن اينقدر مراعاتم كن

دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود

جان زينب برو از كرب و بلا زود برو

مگذاري گره ي معجر من باز شود

آه ، راضي نشو بنشينم و گيسو بكشم

آه ، راضي نشو موي سر من باز شود

پاي دشمن به روي پيكر تو باز شود

روي دشمن به روي معجر من باز شود

جانِ من حرز بينداز به گردن مگذار

جاي اين بوسه ي پيغمبر من باز شود

جان زينب برو مگذار غروب فردا

سمت گودال رهِ مادر من باز شود

حيف از اين زير گلو نيست خرابش بكنند؟!

پس اجازه بده تا حنجر من باز شود

لااقل قول بده زود خودت جان بدهي

بلكه راهِ نفس آخر من باز شود

علي اکبر لطيفيان

$

###امشب شب وداع حسين است و زينب است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

امشب شب وداع حسين است و زينب است//در خيمه هاي آل علي شور و شيون است

امشب حسين گرم مناجات با خداست//فردا سرش به نيزه و صد زخم بر تن است

امشب زمين کرببلا جاي امتحان//فردا حريم عشق خداي مُهَيمَن است

در اين شب وداع و از اين مکان//ما را سلام بر رخ هفتاد وتن است

شب عاشوراست ، شب وداع ياران حسين است امشب آخرين شبي است حسين کنار زينب است ، خوشا به حال آنهايي که امشب کنار قبر حسين هستند .

امشب حسين بن علي مهمان طفلان است//فردا سرش از تن جدا با کام عطشان است

زينب پريشان است – از ديده گريان است

امشب کند افشا حسين اسرار فردا را//فردا سر سرّ خدا بر نيزه تابان است

زينب پريشان است – از ديده گريان است

از خيمه ها تا صبح صداي مناجات و راز و نياز بلند است راوي مي گفت : دل شب وسط بيابان (پشت خيمه ها )سياهي را ديدم جلو رفتم ، ديدم ابي عبدالله است ،آقا جان شما در اين صحرا چه کار داري ؟ فرمود درام خارهاي بيابان را جمع مي کنم ، آقا جان براي چي ؟

فرمود ! فردا عصر عاشورا وقتي ما را شهيد کردند ، خيمه ها را آتش مي زنند ، وقتي حمله به خيمه ها مي کنند ، بچه ها فرار مي کنند، پاهاي کوچکشان تاب اين خارها را ندارد . همه صدا بزنيد حسين ، حسين.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : گل واژه هاي محرم ، ص 72 .

 

امشب ابي عبدالله بالين زين العابدين (عليه السّلام) بود، زين العابدين (عليه السّلام) مي گويد، عمه ام از من پرستاري مي کرد، يک وقت ديدم بابام بغض گلويش را گرفت، رفت کنار خيمه صداي گريه اش بلند شد، ابي عبدالله شروع کرد به شعر خواندن:

يا دهر اُف لک من خليل کم لک بالاشراق والاصيل

من صاحب او طالب قتيل و الدهر لايقنع بالتبديل

و انما الامر الي الجليل و کل حي سالک سبيل

چنان از بي وفايي دنيا گفت، چنان ناله زد، زين العابدين (عليه السّلام) مي گويد، من يقين کردم امشب ديگه شب آخره، فردا ديگه کار تمامه، بغض گلويم را گرفت، اما خودم را نگه داشتم، عمه ام سراسيمه رفت از خيمه بيرون، به پاي حسين (عليه السّلام) افتاد، صدا زد: کاش مرده بودم «اليوم مات جدي، اليوم مات ابي، اليوم مات امي، اليوم مات اخي» داداش داغ جدم تازه شد، داغ مادرم تازه شد ...

يعني کاَنَّ همين الان درِ خانه را آتش زدند، کاَنَّ همين الان فرق بابام را شکافتند ...

بعد دوتا کار کرده زينب (سلام الله عليها)، جگر امام حسين (عليه السّلام) را سوزانده است، يکي محکم به صورت خودش زد، يکي هم گريبان چاک کرد، افتاد روي زمين، غش کرد. ابي عبدالله سر زينب (سلام الله عليها) را به دامن گرفت، بعضي نوشتند: يک کمي آب تو صورت زينب (سلام الله عليها) پاشيد. شايد هم با اشک، زينب (سلام الله عليها)  را به هوش آورد، صدا زد: خواهرم اهل زمين و آسمان مي ميرند، جز خدا کسي باقي نمي ماند، جدّم، پدرم، مادرم و برادرم که بهتر از من بودند همه رفتند.

تو که خواهر صبوري بودي؟ داغ مادرم را ديدي، صدا زد: داداش آخه هر داغي ديدم دلم خوش بود حسين (عليه السّلام) را دارم، زينب جان نکنه بعد من شيون و ناله کني ...

سوگنامه آل محمد 238/ ترجمه ي ارشاد مفيد ج 2 ص 96

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

متن روضه حضرت زينب سلام الله عليها(شب عاشورا)-حاج مهدي سلحشور

آي بميرم،اي كاش يكي به جاي دستاي زينب چشماي زينب و مي بست،اين منظره ها رو نمي ديد،آخ تا رسيد كنار گودال قتلگاه،هر چي صدا زد،دادش جواب زينب و بده،حسين چشما رو باز نكرد،تا قسم داد حسين جان،جان مادرم، چشماي خون گرفته رو باز كرد،زينب برگرد برو به خيمه،مي گه ديدم زينب داره مي ره،اما عقب عقب مي ره،هي به سر مي زنه،هي فرياد مي زنه،حسينم و دارن مي كشند، أَمَا فِيكُمْ مُسْلِمٌ؟ يه مسلمون بين شما پيدا نمي شه؟ آي بميرم،نانجيب روي زينب و زمين زد،گفت:مگه نمي بيني حسين و دارن مي كشند،گفت :كار حسين و زودتر تموم كنيد،يه وقت زينب ببينه،سري به نيزه،اگه اين روضه يه شب در سال جا داشته باشه بخوني امشبه،وقتي شام غريبانيه،بي بي زينب زير اين خيمه نيم سوخته ها خوابش برد،عجب خوابيدني،خواب به چشمش اومد يا نه،بي بي بيهوش رو زمين اوفتاد،اين بچه ها سرشون رو دامن بي بي،همه از حال رفتند،يه وقت در عالم رؤيا حضرت زهرا سلام الله عليها رو در خواب ديد،مادر اومدي،اما دير اومدي،يه جمله رو مي خوام عرض كنم،گفت زينب جان،من از صبح اينجا بودم،خودم همه ي منظره ها رو ديدم ،اونوقتي كه مي خواست سر از بدن حسين جدا كنه،سر رو دامن خودم،هر چي فرياد زدم،بُنَيَّ ،

 

حدود ساعت سه ،من عقيله دختر حيدر

چنان مرغي كه پرپر مي زند، بر خاك و خاكستر

حدود ساعت سه،من پريشان آمدم با سر

ولي مثل هميشه باز از من زودتر مادر

حدود ساعت سه، ديدمت بر خاك و خاكستر

ولي عريان نه پيراهن نه عمامه،نه انگشتر

 

آنطرف از دور ديدم سارقي كرده كمين

 چشم دارد او به انگشتر به خيلي چيزها

جا گرفته روي سينه آن سگ حار از قفا

مي زند هي ضربه بر حنجر به خيلي چيزها

كاش تنها آن حرامي با گلويت كار داشت

مي خورد اين تيزي خنجر به خيلي چيزها

با قد خم مادرت آمد عيادت كرده اي ياد پهلو

ياد ميخ در به خيلي چيزها

داخل گودال حالش را رعايت مي كني

چون كه حساس است مادر به خيلي چيزها

صلي الله عليك يا مظلوم يا اباعبدالله

شب عاشوراست امشب،كربلا غوغاست امشب

چه خبره امشب تو خيمه ها،آي ،نوكرا،فدايي هاي ابي عبدالله،بيايد بريم تو خيمه،با حضورمون با ناله زدنمون،با گريه كردنمون امشب تسلاي دل زينب باشيم،اينقدر زينب از ديدنتون خوشحال مي شه،اينقدر سكينه خوشحال مي شه،آخه صداي پاي اسب ها مي اومد مي گفت عمه ،لشكر برا كي داره مي آد،تا صداي پاي دو تا مركب اومد،مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر،تا اين دو تا اومدند به زينب خبر دادند،برا حسينت لشكر اومده،اينقدر زينب خوشحال شد،به حبيب كه گفتند بي بي زينب از اومدن شما اينقدر خوشحال شده،شروع كرد گريه كردن،گفت:مگه من كيم؟الحمدالله من باعث خوشحالي زينب شدم،آي كربلايي ها با ناله تون امشب دل زينب و خوشحال كنيد،ناله بزنيد ياحسين..........

 

اي خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

اي وارث سرير امامت،به پاي خيز

ما را سوار بر شتر بي جحاز كن

 

دلي در خون نشسته دوست داري

بگو قلبي شكسته دوست داري

تو را اي عشق بي سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داري

 

نه تنها تير و تيغ وسنگ بوده

سر پيراهنت هم جنگ بوده

ولي شرمنده زينب دير فهميد

كه انگشتر به دستت تنگ بوده

$

###به سوز و اشك و مناجات سر كنيد امشب

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

به سوز و اشك و مناجات سر كنيد امشب

به شوق مرگ شب خود سحر كنيد امشب

تصور كن آقا همه يارانش رو جمع كرده،شب عاشورا داره باهاشون حرف ميزنه

كمالتان پر و بال عروجتان گشته

به قله ي ابديت سفر كنيد امشب

شما به مكتب توحيد زندگي داديد

يه نگاه به يارانش كرد،فرمود:نديدم باوفاتر از اينها،استوارتر از اينها،نديدم،بهتر و برتر از اين يارها،اينها دست چين شده ها و گلچين شده هاي روزگارند.

شما به مكتب توحيد زندگي داديد

مباد آنكه زمردن حذر كنيد امشب

چه خبره كربلا؟

كنون كه آب روان را به رويتان بستند

زاشك شوق لب خويش تر كنيد امشب

ارباب و مولاشون مقابلشون ايستاده،داره فردارو براشون توضيح ميده،آمادشون ميكنه

به پيش نيزه و

امام باقرعليه السلام فرمود:جد مارو با پنج وسيله كشتند

به پيش نيزه و شمشير و تير و سنگ همه

به خنده سينه ي خود را سپر كنيد امشب

من چهارتاشو گفتم،پنجمي رو تو روضه برات ميگم

نماز وتر بخوانيد و سجده ي آخر

دعا به زينب خونين جگر كنيد امشب

دل شب است بياييد دخت زهرا را

زايستادگي خود خبر كنيد امشب

بياييد دونه دونه حرفاتون رو خواهرم بشنوه،بعضي نقل ها خود بي بي شروع كرد سر كشي كردن،اول خيمه اصحاب،حرف هارو داره ميشنوه،دونه دونه حرف هارو شنيد،حرفهاي زهير،بُرير،مسلم بن عوسجه،حرف هاي حبيب رو،بعد اومد خيمه ي بني هاشم،ديد همه دور عباس حلقه زدند،علي اكبر يه چيزي ميگه،قاسم يه چيزي ميگه،يه خورده دلش آروم شد،اما من ميخوام يه جمله بگم،اگه همه هم يه چيزي بگن،بازم دل زينب ِ،امشب هي بزن تو سينه ات بگو امان از دل زينب،واي از دل زينب،امشب شب زينب ِ،امشب شب جدايي حسين بن علي از خواهر ِ،سه روز ميري كربلا،چند روز ميري كربلا،حرم اباعبدالله رو زيارت ميكني،ميخواي جداشي نمي توني،ان شاء امشب مادرش براتون برات كربلا امضا كنه،كربلا رفته ها گريه كنند،يكي از سخت ترين لحظات ،لحظاتي است كه مي خواهيد از كربلا  خداحافظي كني،من از شما ميپرسم،من و تويي كه چند روز با حرم حسين زندگي كرديم كجا، اون خواهري كه پنجاه و چند سال با خود حسين زندگي كرد،فردا بعد از كشته شدن اباالفضل ،بعد از شهادت اباالفضل ، تا عباس بود ابي عبدالله داغ ديده بود،بالاتر از داغ علي اكبر،بالاتر از ارباً اربا،اما صورت ابي عبدالله نوشته اند هي برافروخته تر ميشد،هي سرختر ميشد،اما داغ عباس رو كه ديد رنگ از چهره پريد،ديگه فهميد لحظه هاي آخره،فهميد همه ي وجودش رفته،ديگه بعد از عباس وداع ها شروع شد،وداع با زن و بچه،يه مرتبه اومد جلو خيمه،صدا زد يا سكينه،يا رباب،يازينب،يا ام كلثوم، عليکنّ مني السلام صداي ضجه ي اهل حرم بلند شد،حضرت آرومشون كرد،ابي عبدالله فرمود: مَهلاً فَإنَّ البُکاءَ أمامَکُم آروم بگيريد،شما گريه ها در پيش داريد،الان زوده گريه كنيد،من كه هستم،اين بچه ها،خصوصيت بچه است،حس كنجكاوي دارند،بعد از عمو فقط به بابا نگاه ميكردند و عمه،مركز و كانون نگاه همه همين دو نفر بودند،هي ابي عبدالله مي آمد،مي رفت،دوباره مي آمد،الله اكبر،مي گفتتند عمه جان نكنه اين بار آخره،بذار ما بابارو سير ببينيم،بي بي زينب مي فرمود نه،نگران نباشيد،هنوز اون لحظه ي آخر، نرسيده،من مي دونم لحظه ي آخر چه زماني است،بين من و حسين يه رمزي است،اون لحظه رو من ميدونم،آخه مادرم گفته

گفتم كه فراق را نبينم ديدم

آمد به سرم از آنچه ميترسيدم

اون لحظه رسيد،فرمود:خواهرم برو اون امانتي مادرم رو بيار،زينبم پيراهني كه مادرم داده بيار،آورد تقديم داداش كرد،نوشتن ابي عبدالله با نيزه اي پاره پاره اش كرد،داداش چيكار ميكني،اين يادگار مادرمه،يه حرفي زده آقا من نمي دونم با دل خواهر چه كرد،صدا زد خواهرم من اين مردم رو ميشناسم،اينها به پيراهن من هم رحم نمي كنن،مي خوام جلب توجه نكنه،نمي خوام عريان بشم،واي واي،كاشكي حسين انگشترم در آورده بود،اي واي،اي واي،حسين ........

توفقط دست به زانومزن وگريه مکن

گيرم اي شاه کسي نيست...خودم نوکرتو

لحظه اي فکرکني پيرشدم،مديوني

درسرم هست همان شوق علي اکبرتو

من خودم يک تنه ازکرببلا مي برمت

چه کسي گفته که پاشيده زهم لشگرتو

خودم يه لشكر دارم نگاه كن،رقيه ات رو ببين،بچه هات رو ببين،خودم يه تنه مي برمت كوفه،مي برمت شام،حسين جان

توبرايم نگراني چه مي آيدسرمن

من برايت نگرانم چه مي آيدسرتو

همه رابدرقه کردي وبه ميدان بردي

ميروي،هيچکسي نيست به دوروبرتو

بده پيراهن خودراکه خودم پاره کنم

نمي ارزدسراين کهنه شده...پيکرتو...

امام زمان من و ببخش.

واي ازمعجرمن،معجرمن،معجرمن

واي ازپيكرتو،پيكر تو،پيكرتو

سعي ام اين است ببينم بدنت را،اما

چه کنم!شمرنشسته جلوي خواهرتو

شمر كجا نشسته،دارم درست ميبينم،اينجارو پيغمبر بوسيده،حسين....

ابي عبدالله دو بار برا آب آوردن به ميدان رفته،يه بارش با عباس رفت،يه بار خودش رفت،از هفتاد و دو زخم،تا چهار هزار زخم نقل كردند، كه به بدن حضرت وارد شد،حداقل هفتاد و دو زخم ِ،هم لهوف، هم أعيان الشيعه نوشتن هفتاد و دو به بالا،علامه ي مجلسي ،معالي السبطين ،بعضي از مقاتل نوشتن هزارتا به بالا تا چهارهزارتا،من از شما سئوال ميكنم،يه بدن چقدر جاي زخم داره،يه نكته بگم رد شم،فكر نكني زخم هاي جديد بوده،بعضي ها زخم رو زخم مي زدند،نيزه رو جاي نيزه مي زدند،ابي عبدالله جنگيده،حضرت روزه بوده،حضرت سه چهار روزه آب نخورده،نمي دونم روضه ي عطش از شب هفتم داره ادامه پيدا ميكنه،خدا صبر بده به امام زمان(عج)،امشب بيا يه دست رو دل اين جوونها بذار،بعضي ها دارن دق مي كنن،هنوز من حرفي نزدم،اي واي،حضرت خسته است،گرسنه است،روي زين اسب به شمشير تكيه داده،يه خورده استراحت كنه،نانجيب صدا زد نگذاريد حسين استراحت كنه،شروع كردن تيرباران كردن،پيشوني حسين رو با تير زدن،خون جاري شد،حضرت كمربند رو باز كرد،پيراهن رو بالازد،حرمله نشست رو كنده ي زانو،يه تير مسموم زد،ميدوني اين تير كدوم تيره،همون تيري است كه،خواهرش اومد تو گودال،اول نگاهش افتاد به جاي تير،گفت:داداش كاش اين تير رو به قلب زينب مي زدند،رگ حياتم رو بريدند،حسين....هركاري كرد،چه جوري تير رو در آورد،فقط همين رو بگم،همچين كه تير رو درآورد،ديگه رمق نشستن رو اسب نداشت،فَرَس تو عرب يعني اسب،اسب حيوون باهوشيه،تربيت شده است،مي فهمه وقتي سوارش زخمي بشه،بايد يه جوري با سوارش مدارا كنه،ذوالجناح فهميد چه بلايي سر آقاش اومده،ميگن آروم اومد،جلوي گودال ،دستاش رو زمين زد،پاهاش رو باز كرد،خم شد،آروم حسين رو انداخت رو خاك،همچين كه حسين افتاد،زن و بچه دويدن،واي حسين......جلوي همه زينب سلام الله عليها،اين كه ميگه:زن مگو مرد آفرين روزگار، همينه،يك زن اين همه داغ ببينه،عبارت مقتل رو برات نوشتم،ابي عبدالله رو خاك افتاده،خواهر اومد وسط ميدان،رو كرد به عمرسعد، و يحك يا عمر ايقتل ابا عبدالله و انت تنظر اليه؟تو داري نگاه ميكني،حسين من رو خاك افتاده،رو كرد به لشكر كوفه، وَيْلُكُمْ، أما فِيكُمْ مُسْلِمٌ،يه مُسلمون بين شما پيدا نمي شه،اين حرف عمرسعد رو تكون داد،بعضي مقاتل ميگن،اين جمله زينب،عمرسعدرو تكون داد،ميگن گريه اش گرفت،اومد عقب،تا اومد عقب،اون حروم زاده اومد جلو،شمر اومد،گفت:ديگه كار تو نيست،از اينجا به بعد حسين كار منه،برو كنار،شمر اومد،واي واي،ابي عبدالله تا ديد شمر داره ميآد،بي رمق، يه نگاه به خيمه ها كرد،به زينب: اِرجعى اِلى الفسطاط،ابي عبدالله فهميد ديگه آخرهاي كاره،گفت:زينبم برگرد،ديگه نبيني اين صحنه رو،تو بايد زنده باشي،زينب برگشت،شمر اومد تو گودال،دلش رو داري يا نه،اول روضه گفتم با پنج تا سلاح ارباب ما رو كشتن،يكي تيره،يكي شمشيره،يكي نيزه است،يكيش سنگه،آخري مال الانه،مي دوني آخري چيه؟آخري زخم زبونه،آخري توهينه،واي،غيرتي ها بميرن،شمر اومد ديد حسين لبهاش خشكه،گفت:پاشو پسر ابوتراب،شنيدم بابات ساقي كوثر بوده،از جانبازها بپرسيد تشنگي با آدم چيكار ميكنه،بچه جبهه اي ها بايد بگن،اونها برا ما تعريف كردن،عطش چه بلايي سر آدم ميآره،شيخ جعفر شوشتري،تو خصائص آورده،ميگه عطش چند عضو حسين رو از كار انداخت،اوليش لبهاي حضرت بود،دوميش زبان حضرت بود،سوميش زانوهاي حضرت بود،چهارميش چشم هاي حضرت بود،پنجمي جگر حضرت بود،شمر اومدتو گودال ديد حسين،داره زبون دور دهان ميچرخونه،شروع كرد طعنه زدن،بگو بابات بياد سيرابت كنه،نشست رو سينه،فقط يه جمله،حسين تشنه بود،شمر بهش گفت:مگه نگفتي پسر ساقي كوثري،الان بابات بايد بياد بهت آب بده،چيكار كرد،وقتي از گودال اومد بيرون،ميگن هلال بن نافع ظرف آب داشت مي برد،گفت:كجا مي بري آب رو،گفت:مگه نشنيدي،حسين تشنه است،گفت:نمي خواي بياي،خودم سيرابش كردم،خودم آبش دادم،اي حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه امام حسين عليه السلام(شب عاشورا)- سيد مهدي ميرداماد

 منبع: كتاب گودال سرخ

$

###بگذار با تو اين شب آخر به سر شود

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بگذار با تو اين شب آخر به سر شود

اي واي اگر كه امشب زينب سحر شود

هرچه به صبح واقعه نزديك مي شويم

از غصه ي تو دلهره ام بيشتر شود

اي ميهمان تشنه لبم،بر غريبي ات

پهلو شكسته آمده تا نوحه گر شود

تا آه ميكشي جگرم تير ميكشد

خواهر به حال بي كسي ات خون جگر شود

حرف از جدا شدن بزني لطمه مي زنم

راضي نشو كه زينب تو دربه در شود

امشب روضه ها خيلي است،بايد پاي روضه هاي بي بي بشيني،خانم برات روضه بخونه،تو ناله بزني،همه اتمام حجت ها رو كرد،مثل امشبي هم دستور داد،مشعل هاي خيمه ها رو خاموش كردند،هر كي مي خواد بره،بره.اين ها فردا با من كار دارند،خيلي ها هم همين امشب،تو روايت هست،همان طور كه از سپاه دشمن اومدند،يه عده بي لياقت و بي سعادت هم امشب رفتند،اربابشون رو ترك كردند،همچين كه خيالش راحت شد،ديگه اين ها موندني اند،ما بين دو انگشتش رو باز كرد،يك به يك جايگاه اصحاب رو فردا در بهشت،نشونشون داد،رسيد به حبيب بن مظاهر،آقا فرمود:حبيب تو هم بيا، جايگاهت رو ببين،دست روي انگشتاي نازنين حسين گذاشت،انگشت ها رو بست،گفت:آقا جان بهشت من، تويي،نمي خوام ببينم نعمات الهي رو،همه ي نعمت خدا،براي من تويي،حسين..

نافع بن هلال با اون هلال بن نافعي كه اگه فردا روضه اش خونده بشه فرق داره،اون تو سپاه دشمنه،اين نافع بن هلال،از اصحاب باوفاي اربابه،ميگه ديدم نيمه هاي شب،ابي عبدالله از خيمه بيرون اومد،پشت خيمه ها،منم آروم پشت سر اين آقا حركت كردم،ديدم همه ي مواضع جنگي رو داره حساب شده نگاه ميكنه ابي عبدالله،بزرگترين فرمانده ي جنگه حسين،گاهي هم ديدم خم ميشه،روي زمين،از روي زمين خارها رو جمع ميكنه،متوجه من شد ارباب،فرمود:تو برا چي بيرون اومدي،  گفتم آقاجان،تنهاييد،ترسيدم،دشمن نانجيب بلايي سر شما بياره،وظيفه خود دونستم،يك به يك آقا مواضع رو فرمود،من سئوال كردم آقاجان اين خارها رو برا چي مي كني،فرمود:فردا وقتي خيمه هارو آتيش مي زنند،بچه هاي من باپاي برهنه،مي دوند،مي خوام قدري از اين خارها رو كم كنم،كمتر به پاهاي بچه هام بره، نشانم داد،مابين دو كوه رو،فرمود:نافع از اين فرصت استفاده كن،تو هم برو،قصدش بوده يه عده رو بهشتي كنه،اما اينقدر مهربانه آقا،فرمودند:اينها با من كار دارند شما بريد،كاري باهاتون ندارند،ميگه تا اين حرف رو آقام گفت،پاهام سست شد نشستم،گفتم:آقا جان،شمشير رو هزار درهم دادم خريدم،اين اسب رو تهيه كردم،فقط به عشق اينكه،فردا تو ركابت باشم،تا وقتي اين شمشير كُند نشه،تا وقتي اين اسب از نفس نيوفته،تا وقتي كه خون تو تن منه،آقا محاله تنهات بذارم،كجا برم،جواب مادرت رو چي بدم،حسين...امشب روضه ها زياده،بشينيم پا سفره ي روضه ي زينب سلام الله عليها

بگذار با تو اين شب آخر به سر شود

اي واي اگر كه امشب زينب سحر شود

امشب يه وظيفه رو دوش منه،يه وظيفه رو دوش تك تك كساني كه اومدن،مادرش زهرا عاشق اين ذكره،لذا تو آقايون آذري ها ميدونن،مرسومه،اين زبوني كه ميگيرن،حسين....،ميگن خانم حضرت زهرا سلام الله عليها رو خواب ديدن،فرمود:من عاشق اين زبون گرفتن شما هستم،همچين كه پسر غريبم روصدا ميزنيد،منم با شما زبون ميگيرم،حسين،بُنييَ،قتلوك عطشانا.

هرچه به صبح واقعه نزديك مي شويم

از غصه ي تو دلهره ام بيشتر شود

اي ميهمان تشنه لبم،بر غريبي ات

پهلو شكسته آمده تا نوحه گر شود

تا آه ميكشي جگرم تير ميكشد

خواهر به حال بي كسي ات خون جگر شود

حرف از جدا شدن بزني لطمه مي زنم

راضي نشو كه زينب تو دربه در شود

****

جان مني و پاي تو آوردم اي حسين

تا صبح من گرد تو مي گردم اي حسين

اي يادگار مادرم اي سايه ي سرم

اي مهربان برادرم اي سايه ي سرم

اي آيه هاي فجر زتو دل نمي كنند

آيد هرآنچه برسرت اي سايه ي سرم

مي سوزم از شراره ي اشك تو امشب

فردا در آتش حرم اي سايه ي سرم

پيداست از هياهوي دشمن كه خواهرت

يك امشب است محترم اي سايه ي سرم

سوگند خورده اند سرت را جدا كنند

با تيغ و نيزه در برم اي سايه ي سرم

من بر هزار زخم تنت گريه كرده ام

تو روي ني بر معجرم اي سايه ي سرم

جان مني و پاي تو آوردم اي حسين

تا صبح من گرد تو مي گردم اي حسين

***

فردا كه لحظه لحظه نفس گير ميشود

در خاك و خون عروج تو تفسير ميشود

از ترس خواب هركه ندارد زكوفيان

همه ي اينها امشب از ترس تو و برادرت اباالفضل،كسي خواب به چشمش نمي ره.

از ترس خواب هركه ندارد زكوفيان

فردا سر رقيه تو شير ميشود

امشب به هركجا تنت بوسه اي زنم

فردا اسير نيزه و شمشير ميشوم

نمي دونم،حق اين بيت رو چه طور مي خواي ادا كني

فردا كه دست و پا بزني زير چكمه اش

زينب ميان هلهله ها پير ميشود

حسين....

زهراي كوچك تو همين امشب است عزيز

فردا دچار حلقه ي زنجير ميشود

فردا كه روي ني همه سرها روانه گشت

از تيرهاي حرمله تقدير مي شود

***

حسين...

اي تشنه لب حسين

اي عشق زينب حسين

اي بي كفن حسين

صد پاره تن حسين

هركاري كرد زينب رو آروم كنه،نميتونه،صدا زد،داداش همه ي دلخوشي زينب بودي،كجا ميخواي بري،حسين برو به اينها التماس كن،شايد قبول كنند زينب رو به جاي تو بكشند،فرمود:آروم باش،جدّم از من بهتر بودرفت،بابام علي از من بهتر بود رفت،مادرم زهرا،داداشم حسن،همه از من بهتر بودن،زينب جواب داره،گفت:راست ميگي داداش،جدّمون رفت،گفتم خدا سايه ي حسين رو سرمه،مادرم  رفت،گفتم:داداش حسينم هست،بابام علي رفت،گفتم:خدا حسين رو برام نگه داره،داداش حسنم رفت،گفتم:همه دلخوشيم حسينه،امشب اگه برات وداع بخونم،فردا بايد بري تو گودال،آروم كرد،دست ولايتي رو قلب خواهر گذاشت،آرام شد زينب،گفت:ميخواي بري برو حسين،خدا پشت و پناهت،اما مثل فردا هنوز زياد دور نشده بود،يه وقت ديد،صدا ناله اش مي آد،مهلاًمهلا،يابن الزهرا،صبر كن،كارت دارم،ابي عبدالله فرمود:خواهر مگه نگفتم،تو خيمه باش،نيا،اينها بي حيان،اينقدر ديده كنار بدنها،چقدر بي حيايي كردند،فرمود:مگه نگفتم،تو خيمه باش،داداش فرمودي،اما الان ياد وصيت مادرم افتادم،روزهاي آخر كه ميخواست بره،منو در آغوش گرفت،صدا زد زينب،كربلا نيستم پسرم رو ياري كنم،عوض من،ظهر عاشورا،وقتي داداشت داره ميره،زير گلوش رو بوسه بزن،وصيت مادر رو انجام داد،اما دليلش رو نمي دونه،برا چي مادر گفت:زير گلو رو ببوس،تا اون لحظه اي كه اومد بالاي تل،نگاه كرد ديد نانجيب،....مي خواي نگم،تو صداي ناله ات  رو به فاطمه برسون،حسين......فردا بايد بريم تو گودال همراه زينب،ميون اين همه كه دارن هلهله مي كنن،حداقل ناله هامون يه كاري كنه...

ميان اين همه دشمن، چه بي كسم ديدند

دشت بي كسي ام، ناكسانه خنديدند

چه شبي است امشب،غم ها و مصيبت هاش يه طرف،شب بزرگي است امشب،احياء ي اين شب وارده،بهترين شبه برا دعا كردن،اشكاي چشمت رو، روي دست بگير،دستات رو بالا ببر، اللهم عجل لوليك الفرج......

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه امام حسين عليه السلام(شب عاشورا)-حاج محمد رضا طاهري

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###روز عاشوراست يا آغاز روز محشر است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

روز عاشوراست يا آغاز روز محشر است

آسمان دود و زمين، مانند کوه آذر است

جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روي زمين

برفراز نيزه، چون خورشيد تابان يک سر است

ماه زهرا، ميدرخشد بر فراز نيزه ها

يا که خورشيد است و يک ني از زمين بالاتر است

غرق خون، پيراهن يک سيزده ساله پسر

شعله آتش، بلند از دامن يک دختر است

يک جوان، گرديده جسمش، چاک چاک و ريزريز

واي بر من، واي بر من، اين جوان، پيغمبر است

نه خدايا اين محمّد نيست، من نشناختم

اين اميد يوسف زهرا، عليّ اکبر است

خطبه حضرت سيد الشهدا عليه السلام در صبح روز عاشورا

در  صبح روز عاشورا (هنوز جنگ شروع نشده بود) وقتي سالار شهيدان به سپاه عمر سعد نگريست دست هاي مبارکش را به سوي آسمان بلند کرد و چنين دعا نمود:

اللهُم انتَ ثِقَتي في کُل کَرب وَ انتَ رَجايي في کُل شِده و ...

خدايا تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پيشامد ناگواري مايه اميد مني و در هر حادثه اي تکيه گاه مني و اعتمادم به توست چه بسيار گرفتاري ها که دل در مقابل (تحمل) آن ضعيف و حيله و در مقابل آن کم مي شد و دوستان رها مي کردند (دوستان خود را) و دشمنان زبان به شماتت مي گشودند ( که من آن گرفتاري ها را ) به پيشگاه تو آوردم و به درگاه تو شکايت نمودم بخاطر آنکه از ما سواي تو بريدم و به تو اميد داشتم و تو آن گرفتاري را بر طرف نمودي و از بين بردي پس تو صاحب اختيار هر نعمتي و صاحب هر نيکي هستي و منتهاي هر مقصودي.

سپس امام (عليه السلام) مرکب خويش را خواست و بر آن سوار گرديد و با صداي بلند فرمود :

اي اهل عراق ((همه صداي حضرت را مي شنيدند)) سخنم را بشنويد و شتاب زده عمل نکنيد تا وظيفه اي که در نصيحت شما دارم انجام دهم و دليل بي تقصير بودن خود را در آمدنم به اين ديار بيان کنم پس اگر عذرم را پذيرفتيد و سخنم را تصديق کرديد و با من از در انصاف در آمديد، به همين خاطر سعادتمند ميگرديد و اگر دليلم را نپذيرفتيد و با من به انصاف معامله نکرديد همه شما دست به دست هم داده و هر تصميمي که در مورد من داريد اجرا کنيد و مهلتم ندهيد همانا يار و پشتيبان من همان خداييست که کتاب را فرو فرستاد و او صاحب اختيار و ياور صالحين است.

حاضران اندکي سکوت کردند و حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر پيامبرش حضرت محمد (صلي الله عليه و اله و سلم) و فرشتگان درود فرستاد

آنگاه فرمود : اما بعد (اي مردم) نسبتم را بگوييد که من کيستم سپس به خود آييد و خويشتن را سرزنش کنيد و بنگريد آيا کشتن و در هم شکستن من براي شما رواست آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟! آيا من فرزند وصي و پسر عموي پيامبر شما شما نيستم؟ مگر من فرزند کسي نيستم که پيش از همه مسلمانان به خدا ايمان آورد و قبل از همه رسالت پيامبر را تصديق نمود؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموي پدر من نيست؟ آيا جعفر طيار که با دو بال در بهشت پرواز مي کند عموي من نيست؟ آيا شما سخن پيامبر را نشنيده ايد که در حق من و برادرم فرمود : اين دو سروران جوانان اهل بهشتند.

اگر مرا در گفتارم تصديق کنيد که حق است و هيچ گاه دروغ نگفته ام و اگر مرا دروغ گو مي شماريد پس در ميان شما کساني هستند که اگر از آنها بپرسيد به شما خبر ميدهند. از جابر بن عبد الله انصاري و ابا سعيد خدري و سهل بن سعد ساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد ، آنها به شما خبر خواهند داد که اين سخن را از رسول خدا شنيده اند ، آيا اين خبر بازدارنده شما از ريختن خون من نيست؟

شمر بن ذي الجوشن (لعنه الله عليه) سخن حضرت را قطع کرد و گفت : اگر او (امام حسين) بداند چه مي گويد خدا را بر يک خرف پرستش مي کند ( يعني او خدا را واحد نمي داند)

حبيب بن مظاهر در پاسخ وي گفت : گواهي ميدهم که تو خدا را به هفتاد حرف مي پرستي (يعني مشرکي) و سخنان امام را درک نمي کني ، خداوند بر دلت مهر زده.

سپس حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) سخنان مبارکش را از سر گرفت و فرمود پس اگر شک داريد در اين (سخنانم) در اينکه آيا من پسر دختر پيغمبر شما هستم هم آيا شک داريد؟ پس بخدا قسم آيا مابين مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبر غير از من در ميان شما و غير شما هست؟ واي بر شما آيا کسي از شما را کشتم که در مقابل خون وي مرا به قتل برسانيد؟ آيا مالي از شما هدر داده ام يا جراحتي وارد ساخته ام تا قصاصم کنيد؟

هيچ يک از آنان (لشکر عمر سعد لعنت الله عليه) بدان حضرت پاسخ نداد.

سپس بار ديگر آنها را مخاطب قرار داده و فرمود : اي شبث بن ربعي و اي حجار بن ابجر و اي غيث بن اشعث و اي يزيد بن حرث آيا شما به من نامه ننوشتيد که ميوه هايمان رسيده و درختانمان سبز و خرم هست و در انتظار تو دقيقه شماري ميکنيم ، لشکرياني مجهز و آماده در اختيار توست؟

غيث بن اشعث در پاسخ امام گفت : ما نميدانيم چه ميگويي ولي به اطاعت پسرعم خودت (يزيد (لعنت الله عليه)) گردن بنه زيرا که آنان جز رضايت تو چيز ديگري در نظر ندارند.

امام در پاسخ وي فرمود : تو برادر برادرت هستي (منظور محمد بن اشعث بود که در قتل مسلم بن عقيل شريک بود) آيا ميخواهي بيش از خون بهاي مسلم از تو مطالبه گردد؟ (يعني ميخواهي خون من هم به گردن شما بيفتد؟)

سپس حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) ادامه داد :

وَاللهِ لا اُعطيکُم بِيَدَيّ اِعطاءَ الذّليل وَ لا اَفِرّ فِرارَ العَبيدِ يا عِبادَاللهِ اِنّي عُذتُ بِرَبّي وَ رَبّکُم مِن کُلّ مُتِکَبّر لا يُومِنُ بِيَومِ الحِساب

بخدا قسم نه دست ذلت در دست آنان مينهم و نه مانند بردگان فرار ميکنم اي بنده هاي خدا! من به خداي خودم و خداي شما پناه ميبرم که گفتار او را دور مي افکنيد . به خداي خودم و خداي شما پناه ميبرم ازهر متکبري که ايمان به روز حساب ندارد.

سپس حضرت شتر خود را خوابانيد و عقبه بن سمعان زانوهاي شتر حضرت را بست و لشکر عمر سعد پيشروي خود را به سمت امام آغاز نمودند و اسبانشان را به حرکت درآوردند. امام (عليه السلام) مرتجز (لباس پيامبر) و اسب رسول خدا و عمامه و زره و شمشير آنحضرت را خواست و لباس رزم حضرت رسول اکرم را بر تن کرد سپس سوار اسب شده و در برابر سپاهيان قرار گرفت و آنان را به سکوت دعوت کرد ، ولي نپذيرفتند امام (عليه السلام) به آنها فرمود : واي بر شما شمارا چه مي شود که براي سخنانم سکوت نمي کنيد و به کلامم گوش فرا نمي دهيد؟ همانا من شما را به راه رشد دعوت مي کنم و هر کس از من اطاعت کند راه رشد را يافته است و هر کس از من سرپيچي کند از هلاک شوندگان است ، و اينکه همه شما نافرماني ام مي کنيد و به سخنانم گوش نمي کنيد بخاطر انست که شکمتان را از حرام پر نموده ايد و بر قلبهايتان مهر زده شده است ، واي بر شما آيا ساکت نمي شويد؟! آيا نمي شنويد؟!

سپس لشکر عمر سعد يکديگر را سرزنش کرده و ساکت شدند . سيدالشهداء (عليه السلام) آنان را مورد خطاب قرار داده حمد و سپاس خداي را به جا آورد و آنان را به وجود مقدس خودش و سخناني که رسول خدا درباره اش فرموده بود و به اسب و زره و عمامه و شمشير آنحضرت سوگند داد.

لشکر عمر سعد در پاسخ به آنحضرت همه سخنان وي را تصديق کردند ، سپس امام حسين (عليه السلام) از آنان پرسيد پس چرا براي قتل من کمر بسته ايد؟ در پاسخ حضرت گفتند : بخاطر اطاعت از فرمان فرمانرواي خويش.

بار ديگر سيدالشهدا (عليه السلام) آنان رو مورد خطاب قرار داده و فرمود ننگ و ذلت و حزن و حسرت بر شما باد که ما را با اشتياق به فريادرسي دعوت کرديد و ما فرياد شما را پاسخ داديم و بسوي شما شتافتيم شمشيرهاي ما که در دستان شما بود بر عليه ما به کار گرفتيد و آتشي را بر عليه ما برافروختيد که ما آن را بر عليه دشمن ما و شما برافروختيم ، به نفع دشمنانتان بر ضد پيشوايان خود حرکت کرديد بي آنکه (دشمنانتان) در عدل و داد قدمي براي شما بردارند و يا آرزوي خيري در آنان داشته باشيد پس بسيار واي بر شما ما را رها کرديد در حاليکه تيرها در غلاف ، دلها آرام و راي و نظر معلوم بود مانند لشکريان ملخ بسوي ما آمديد و چون پروانه فرو ريختيد . رويتان سياه باد اي بردگان زنان ، اي باقيمانده گروه هاي فاسد که قرآن را پشت سر انداختيد و اي تحريف کنندگان کلام (کلام خدا) و اي خيانت کاران و اي پيروان شيطان و خاموش کنندگان سنت (پيامبر) واي بر شما ، آيا ياري آنها (يزيديان) ميکنيد و ما را رها مينماييد ؟ آري به خدا سوگند خيانت در ميان شما از قديم بوده ريشه شما بر آن (خيانت) استوار است و شاخه هايتان با آن تقويت شده پس شما خبيث ترين ثمره هاييد که به پرورش دهنده خود (باغبانتان) خيانت ميکنيد (يعني در گلوي باغبان خود گير ميکنيد) و خوراکيد براي غاصبان (دزدان) آگاه باشيد که پست و فرومايه فرزند پست و فرومايه مرا بين دو راه قرار داده ، بين شمشير و ذلت پذيري و دور است از ما ذلت ، نميپسندد براي ما خداوند و رسول او و مومنين و دامن هاي پاک و طاهر(مادران) و مردان غيرتمند (پدران) و انسانهاي والا تبار که اطاعت از فرومايگان را بر کشته شدن با کرامت ترجيح دهيم ، آگاه باشيد با اين تعداد کم و کمي ياور (براي جنگ به پيش خواهم رفت) .

سپس حضرت اشعار فروه بن مسيک مرادي را زمزمه فرمود:

اگر بر دشمن پيروز گرديم در گذشته نيز پيروز مند بوده ايم و اگر شکست بخوريم باز شکست از آن ما نيست ، ترسي به دل راه نمي دهيم ، ولي براي ما حوادثي رخ داد و سودي به ديگران رسيد . به سرزنش کنندگان ما بگو چنانچه ما را سرزنش کردند شما نيز بزودي با سرزنش کنندگان روبرو خواهيد شد.

و حضرت ادامه داد : بخدا سوگند پس از اين جنگ به شما مهلت داده نميشود که بر اسب مراد خود سوار شويد (يعني رنگ خوشبختي نميبينيد) مگر به اندازه کمي که سوارکاري بر ايبش بنشيند و پياده شود و به گردش درآييد مانند سنگ آسياب گرد محورش ، اين عهدي است که پدرم از جدم با من بسته است ، پس«نيرويتان را جمع کنيد و شريکان خود را بياوريد پس از آنکه حق بر شما روشن گرديد ، آنچه ميخواهيد بر من انجام دهيد و به من مهلت ندهيد» (سوره يوسف آيه 71) «من بر خدا توکل ميکنم که پروردگار من و پروردگار شماست . هيچ جنبنده اي نيست مگر اينکه خداوند آنرا در تحت قدرت خويش فرمان ميدهد ، بدرستي که پروردگار من بر راه راست است » (سوره هود آيه 55)

سپس امام (عليه السلام) دستان مبارک خويش را بسوي اسمان بلند نمود و خدا را چنين خواند :

خدايا باران آسمان را از ايشان بادار و سالهاي (قحطي) مانند سالهاي (قحطي) يوسف (عليه السلام) بر آنها بگمار و بر آنها جوان سقفي را مسلط گردان که به آنها جام (خواري و ذلت) بخوراند تا بينا شوند .

پس به درستيکه آنها ما را تکذيب کردند و دست از ياري ما کشيدند ، تو پروردگار مايي ، توکل ما برتوست و بازگشت ما بسوي توست.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

ارشاد (شيخ مفيد) ج 2 ص 98 - مناقب آل ابي طالب (ابن شهر آشوب) ج3 ص224 - مثير الاحزان (ابن نما حلي) ص 37 - بحار الانوار (علامه مجلسي) ج 44 ص 191 - العوالم الامام حسين (شيخ عبد الله بحراني) ص 46 و ص 251 - ابصار العين في انصار الحسين (شيخ محمد طاهر سماوي) ص 33 - سلحشوران طف ص 49 - مستدرک سفينة البحار (شيخ علي نمازي شاهرودي) ج 5 ص 372 - اعيان الشيعه ( سيد محسن امين) ج1 ص 62 - اعلام الوري باعلام الهدي ( شيخ طبرسي) ج 1ص 459 - الدر النظيم (ابن حاتم عاملي) ص 553 - حياة الامام حسين ع ( شيخ باقر شريف قرشي) ج1 ص 114 - موسوعه شهادت معصومين ع (لجنة الحديث في معهد باقر العلوم) ج 2 ص ص200 - شرح احقاق الحق (سيد مرعشي) ج11 ص620 - لقد شيعني الحسين (ادريس حسيني مغربي) ص 303 - احقاق الحق (تستري) ج11 ص 600 - مستدرک الوسايل (نوري) ج17 ص404

 

روز عاشوراست يا آغاز روز محشر است

آسمان دود و زمين، مانند کوه آذر است

جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روي زمين

برفراز نيزه، چون خورشيد تابان يک سر است

ماه زهرا، ميدرخشد بر فراز نيزه ها

يا که خورشيد است و يک ني از زمين بالاتر است

غرق خون، پيراهن يک سيزده ساله پسر

شعله آتش، بلند از دامن يک دختر است

يک جوان، گرديده جسمش، چاک چاک و ريزريز

واي بر من، واي بر من، اين جوان، پيغمبر است

نه خدايا اين محمّد نيست، من نشناختم

اين اميد يوسف زهرا، عليّ اکبر است

غنچه اي بينم به روي شانه خون خدا

غنچه نشکفته اي، کز باغ گل، زيباتر است

از گل لبخند و از خون گلويش يافتم

مهر طومار حسين است اين علي اصغر است

از کنار علقمه آيد صداي فاطمه

در غم عباس خود، گريان به جاي مادر است

شاخ? ياسي، در اين صحرا شده نقش زمين

دست عباس است اين يا دستهاي حيدر است

يکطرف، بينم دو دختر، خفته زير خارها

آن شبيه زينب، اين زهراي از پا تا سر است

اي جوانان بهشتي، رو در اين صحرا کنيد

جان به کف ياري کنيد، آقايتان بيياور است

حر،علي، عباس، عبدالله، وهب، قاسم، حبيب

حنجر مولايتان لب تشنه، زير خنجر است

لاله ها در خاک برگرديد يا پرپر شويد

لاله هاي فاطمه، هم غرقه خون، هم پرپر است

در کنار قتلگه با هم زني را ميزنند

اين همان دخت علي، ناموس حيّ داور است

نيزهاي در دست خولي، خنجري در دست شمر

يک بدن افتاده، دورش يک بيابان لشکر است

خون زند فوّاره از زخم بريده حنجري

روي هر زخمش، نشان بوسه يک خواهر است

ميثم انصافت کجا رفته است بس کن، لال شو

هر کلامت بر دل زهرا، شراري ديگر است

غلامرضا سازگار

 

بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است

كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

حسين مظهر آزادگى و آزادى است

خوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است

نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافى است

اگر چه گريه بر آلام قلب تسكين است

ببين كه مقصد عالى وى چه بود اى دوست

كه درك آن سبب عزو جاه و تمكين است

ز خاك مردم آزاده بوى خون آيد

نشان شيعه و آثار پيروى اين است

شاعر: خوشدل تهرانى

$

###ز غم دلها پريشان است امروز

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ز غم دلها پريشان است امروز//حسين تا ظهر مهمان است امروز

به قربانگاه ميدان شهادت//روان جمع شهيدان است امروز

حسين تشنه لب سلطان خوبان//بريز تيغ عدوان است امروز

علي اکبر جوان مه لقايش//به خون خويش غلطان است امروز

دو دست از پيکر عباس محزون//فتاده در بيابان است امروز

آمد جلوي خيمه بچه ها را صدا زد ، سکينه را صدا زد ، هشتادو چهار زن و بچه ، همه از خيمه بيرون آمدند دور امام حسين را گرفتند . سکينه دارد حال بابا را مي بيند زينب دارد حال برادر را مي بيند ، گريه مي کند ، فرمود : خواهرم ، جدم ، پدرم ، مادرم ، برادرم از دنيا رفتند تو در مصيبت آنها صبر کردي ، دوست دارم که در مصيبت من هم صبر کني ، صدا زد حسينم همه رفتند ولي دلم به تو خوش بود ، همه را امر به صبر کرد ، خواهر را آرام کرد ، سکينه را آرام کرد .

آمد خيمه امام سجاد ، سر مبارک امام چهارم را به دامن گرفت تا چشمش به رخسار پدر افتاد از اصحاب سؤال کردند ، بابا ، اَينَ بَرير ؟ اَين َ رهير ؟ فرمود : پسرم شهيد شدند بابا عمويم عباس چه شد ؟ فرمود :«قَد قُتِلَ» کشته شد .

يک وقت صدا زد : بابا اَينَ اَخي علي ؟ برادرم علي اکبر چه شد ؟ ديگر حضرت جواب را با کنايه دادند فرمود پسرم ديگر اين زن و بچه غير من و تو محرمي ندارند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : سيد مهدي شمس الدين ، در عزاي مظلومان ، قم ، شفق ، ص  65 -66 .

 

متن روضه امام حسين عليه السلام(روز عاشورا)-حاج محمد رضا طاهري

سلام رو با سلامي كه امام زمان(عج) داده عرض ميكنيم

أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ

اين شب و روزها روضه هاي سنگيني خونده ميشه،بعضي ها طاقت ندارن بشنوند،اما بعضي روضه ها رو خود خدا خونده،اين روضه از طرف خداست،جبرئيل حامل اين روضه است،داره براي آدم ابوالبشر عليه السلام روضه ميخونه،وقتي رسيد،گفت:آدم اين طور كه من ميگم بگو خدا توبه ات رو قبول ميكنه، يا حميد بحقّ محمّد، يا عالي بحقّ علي، يا فاطر بحقّ فاطمه، يا محسن بحقّ الحسن،همه رو آدم بعد جبرئيل داره ميگه،تا رسيد به اين اسم،بگو:يا قديم الاحسان بحقّ الحسين،گفت جبرئيل اين آخري چه اسمي بود،دلم رو زير و رو كرد ،گفت:برات ميگم،دليلشم ميگم،اين فرزند پيامبر آخرالزمانه،با لب تشنه ميكشنش،صدا زد آدم روضه ات بي دليل نيست،براي اون آقايي گريه ميكني،كه با لب تشنه،زبانم لال،مثل گوسفند،من نميگم،جبرئيل داره ميگه،امام رضا عليه السلام  هم اين طور روضه خونده،بابا رئوف تر از امام رضا عليه السلام مگه،سراغ داري؟اما رضا ميگه: يَا ابْنَ شَبِيبٍ: إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ( عليه السَّلام (،عين اين عبارت رو،زبونم لال ديگه نگم،عين اين عبارت رو امام رضا عليه السلام ميگه،ابن شبيب گريه كن،برا اون آقا،بابا زين العابدين عليه السلام سي و پنج سال بعد،هر موقع از بازار قصاب ها رد ميشد،نگاه ميكرد يه گوسفندي رو دارند ضبح ميكنند،ميگفت:آب بهش داديد يانه،ميگفت:آقاجان اين چه سئواليه،دين ما اينطور به ما ياد داده،ميديدند سر به ديوار گذاشته،داره،هاي هاي گريه ميكنه،ميگه اي تشنه لب حسين.... تازه داري رنگ و بوي عاشورا پيدا ميكني،كسي عاشورا تو مجلس حسين عليه السلام مياد،تماشاچي نباشه،تماشاچي فقط امروز دور گودال بودند،يه عده تماشا ميكردند،زينب كبري اولين حرفي كه زد،به عمر سعد ملعون،فرمود :نانجيب ايستادي داري نگاه ميكني،دارن داداشم رو ميكشند.

سينه مرا به وسعت هفت آسمان بده

اشكي براي گريه ي غم بي امان بده

دور سرت شلوغ ترين جاي كربلاست

الان هم كربلا بري غوغاست،مردم اونجا مي ايستند،نماز ميخونند،اما اين شلوغي براي چيز ديگه اي بود،از هم مي خواستند سبقت بگيرند،به جايزه برسند،اما هيچكي جرأت نكرد،هركي مي اومد نزديك ميشد،اربابتون يه نگاه بهش ميكرد،همه بدنش به لرزه مي افتاد،شمشير مي انداخت و مي رفت، فقط دوتا ملعون موندند،لذا برا همينه،بعضي ها به نام سنان بن انس ملعون،بعضي ها به نام شمر ملعون نوشتند،اين دوتا باقي موندند،اما تاريخ ميگه،سنان هم جرأت نكرد،خود شمر حرومزاده رفت،رحمت الله واسعه است حسين،حتي از اين ناجيب هم مي خواد دستگيري كنه،يه لحظه آقا ديد سينه اش سنگين شد،چشماش رو باز كرد،ابي عبدالله،گفت:مي دوني كجا نشستي،نانجيب گفت:مي دونم،گفت:اسمت چيه،خود ملعونش رو معرفي كرد،ابي عبدالله فرمود:من كي هستم،گفت:تو حسين پسر علي و فاطمه،نوي پيغمبر.گفت: من رو ميشناسي اومدي سر از بدنم برداري،گفت:خوب مي شناسمت،اما دنبال جايزه يزيدم.آقا فرمود:بلند شو ،صرف نظر كن،من يه كاري ميكنم،دعا ميكنم،واسطه ميشم،خدا از سر تقصيرت بگذره،به اينجا كه ميرسي هرچي آلوده هم باشي ،ميگي قربون اين ارباب برم،از شمر هم ميخواد دستگيري كنه،از من نمي كنه!؟چقدر آدم بايد بي سعادت باشه،چقدر بايد اهل شقاوت باشه،چقدر شكمش از مال حرام پر شده باشه،كه به اينجا برسه،جوون ها موظب لقمه ي غذايي كه ميخوريد باشيد،آقا فرمود:من كاري ميكنم،كنار حوض كوثر بابام رو ببيني،گفت:من اين همه راه اومدم كارت رو تموم كنم،فرمود:اگه قصدت اينه،يه جرعه آب به لبهام برسون،يه زخم زبوني زد،گفت: مگه نمي گي،بابات ساقي كوثره،برو از دست بابات سيراب شو.بعضي ها امروز مي اومدن،مشك هاي پر از آب رو سر باز ميكردند،دور و بر گودال اين آب ها رو روي زمين ميريختند،

دور سرت شلوغ ترين جاي كربلاست

از خون وضو گرفته بيام و اذان بده

از بس كه بال و پر زدم از حال رفته ام

چه روزي رو زينب پشت سر گذاشته،گاهي كنار بدن قاسم بوده،گاهي كنار بدن علي اكبر بوده،همش امروز دويده زينب،گاهي بچه ها رو جمع و جور كرده،

از بس كه بال و پر زدم از حال رفته ام

حالا مرا كنار خودت آشيان بده

اگه دستور خود حسين نبود،زينب نمي گذاشت،زينب ايستاده ،هركي مي خواد بياد سمت گودال فرياد مي زنه،تا من زنده ام نمي ذارم،خيلي ها رو زينب برگردوند،يه وقت ديد صداي حسين داره مياد،زينب دلم رو شكوندي برگرد،ميون اين همه بي حيا چرا ايستادي؟ برگرد.برگرد

اي نفس مطمئنه بر بال ارجعي

قبل از عروج سرخ به زينب زمان بده

از اينجا ديگه مرد مي خواد پاي روضه بشينه،گفت:

اينان براي گيسوي تو چنگ مي كشند

داداش اينها پي غنيمت اومدند.

آخر هر آنچه هست به شمر و سنان بده

چشمش گرفته است بيا تا نگشته دير

انگشترت در آور و به اين ساربان بده

با زجر تا كه از تن زخمت نبرده اند

پيراهنت به اين و امان به آن بده

از زير تير و نيزه و شمشير و سنگ ها

مردم عزيز فاطمه خود را نشان بده

افتاده زير چكمه اگر زنده اي هنوز

پا بر زمين مكوب نه دستي تكان بده

در زير پاي اسب سواران چگونه اي

اول بگير جان مرا بعد جان بده

مرحوم ابن مقرم تو مقتلش آورده:وقتي اين اسب ها رو نعل تازه زدند،ببين مردم چقدر بدبخت شده بودند،از روي بدن ابي عبدالله تاختند،هر كدوم از اين اسب ها به هر شهري كه مي رفتند،نعل ها رو ميكندند،برا تبرك در خون ها مي زدند،ايشون مي فرمايند بعد از اين رسم شد، الانم شايد ديده باشي نعل هايي رو درست مي كنند،آويزان مي كنند،ميگن خوشبختي ميآره،ببين تا كجا كشيده شده غربت امام حسين عليه السلام،نعل اسب رو تبرك مي بردند،هر كاري كرد اين نانجيب ديد خنجر كاري نيست،ابي عبدالله فرمود:بيهوده داري زحمت ميكشي،اين محل بوسه جدم رسول خداست،اين محل بوسه ي بابام علي است،اين محل بوسه ي مادرم زهراست،اين محل بوسه ي زينبه،خود حسين راهش رو نشون داد،روايت نوشته دوازده ضربه زد،واي واي...هر يه بار ضربه،حسين ميگه الله اكبر.

هر ضربه با شمارش الله اكبرت

اين هشتمي است يا نهمي واي من سرت

حسين......

چه روزي است امروز ،هم حسين الله اكبر ميگه،هم نانجيب تا سر رو به نيزه زد،هم خودش گفت:الله اكبر،هم هر كي دور و برش ايستاده بود. حسين......

منبع: كتاب گودال سرخ

$

###آندم بریدم من ازحسین دل

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آندم بریدم من ازحسین دل - کامدبمقتل شمرسیه دل

اومیدویدومن میدویدم - اوسوی مقتل من سوی قاتل

اومینشست ومن مینشستم - اوروی سینه من درمقابل

اومیکشیدومن میکشیدم - او خنجرازکین من آه ازدل

اومیبریدومن میبریدم - اوازحسین سرمن ازحسین دل

وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِک َ ، قابِضٌ عَلى شَيْبَتِک َ بِيَدِهِ ، ذابِحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ ، قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِيَتْ أَنْفاسُک َ ، وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُک َ ، وَ سُبِىَ أَهْلُک َ کَالْعَبيدِ

اززیارت ناحیه شریفه آقا امام زمان است : (یا اباعبدالله) شِمرِملعون برسینه مبارکت نشست ، وشمشیرخویش رابرگلـویت سیراب مینمود، بادستى مَحاسنِ شریفت را درمُشت میفِشرد،(وبادست دیگر) باتیغِ آخته اش سراز بدنت جدامى کرد، تمامِ اعضا وحواسّت ازحرکت ایستاد، نَفَسهاىِ مبارکت درسینه پنهان شد ، وسرِمقدّست برنیزه بالارفت، اهل وعیالت چون بردِگان به اسیرى رفتند،...

...

درآن حالت عمه سادات بالای تل آمده ونظاره گرآن صحنه فجیع ودردناک است

بر تلّ زينبيه آمد چو زينب زار***بر سينه حسين ديد بنشسته شمر غدار

افتاده ديد در خون زينب تن برادر***بگرفته دور او را آن فرقه بداختر

مجروح گشته چشمش از تيغ و خنجر***بر روي سينه اش ديد بنشسته شمر غدار

آندم بر سم اعراب دخت ولي داور***بنهاد دستها را آندم ز قمر بر سر

گفتا بآه و زاري با ابن سعد کافر***داري نظاره ظالم بر قوم شوم اشرار

بنشسته شمر بيدين بر سينه حسينم***تا سر جدا نمايد از جسم نور عينم

تو مي کني نظاره او مي کشد حسينم***بر گود هداماني بر اين غريب بي يار

از حرف زينب زار بن سعد زشت بيدين***سر را بزير افکند آن کافر بدآئين

گفتا دگر حسينت زنده نماند از کين***از بسکه خورده تيغ و تير و سنان بسيار

مايوس شد چو زينب از حرف آن جفا جو***رو کرد آن ستمگش بر شمر شوم بدخو

گفتا که اي ستمگر آخر ترا حيا کو***با پاي چکمه مشکن صندوق عِلمِ دادار

ده مهلتي که بندم از مهر چشمهايش***ده مهلتي کشانم بر سوي قبله پايش

منما تو اي بد اختر لب تشنه سر جدايش***آخربده تو گوشي بر حرف آن دل افکار

آوخ سر منيرش چون از بدن جدا کرد***نه شرم از خداوند نه خوف از جزا کرد

اطفال بيکسش را با درد مبتلا کرد***عاصي زماتمش شد از ديدگان گهربار

...

آقا امام حسین صدامیزند مردم جگرم ازتشنگی میسوزديك جرعه آب بلب خشکیده من برسانید

از تشنگي فتاده بجانم شراره اي***اي قوم بي حقوق بحالم نظاره اي

خواهيد کشتنم دگر اين تشنگي چرا***من در جهان نمي کنم عمر دوباره اي

سيراب مي شوند به هر ساعت از فرات***وحش و طيور و ديو و دد از هر کناره اي

لب تشنه فراتم و راه عبور من***بر بسته ايد با سپه بي شماره اي

بر نرخ جان اگر بفروشيد ميخرم***يک جرعه آب زانكه دگر نيست چاره اي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

 

###بلند مرتبه شاهي و پيکرت افتاد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بلند مرتبه شاهي و پيکرت افتاد - همين که پيکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نيزه خوردي و يک مرتبه زمين خوردي - هزار مرتبه زينب، برابرت افتاد

همينکه از طرف جمعيت دو تا چکمه - رسيد اول گودال،مادرت افتاد

تورا به خاطر درهم چه درهمت کردند - چنانکه شرح تن توبه آخرت افتاد

ولي به جان خودت خواهرت مقصر نيست - درآن شلوغي اگر بارها سرت افتاد

خبر رسيد که انگشتر تورا بردند - ميان راه،النگوي دخترت افتاد

کنارخيمه رسيده است لشگرکوفه - و خواهر توبه ياد برادرت افتاد

علي اکبر لطيفيان

مقتل خواني روزعاشورا

آخرين لحظات

پس از آنكه حضرت عباس عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام غريب و بى ياور شد، و ديگر هيچكس را نيافت كه از او يارى كند، صداى گريه و ندبه بانوان حرم و كودكان را مى‏شنيد، در اين هنگام فرياد زد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ ... هل من مغيث‏يرجو الله فى اغاثتنا؟».

سپس بانوان حرم و كودكان وداع كرد و آنها را به سكوت و صبر دعوت نمود، آنگاه فرمود:

«اخية! ائتينى يثوب عتيق لايرغب فيه احد، اجعله تحت ثيابى لئلا اجرد بعد قتلى‏».

شلوار كوچكى برايش آوردند، فرمود: نه، اين جامه كسى است كه ذلت و خوارى دامنگيرش شده باشد، سپس جامه كهنه ديگرى را گرفت و پاره پاره كرد و زير جامه‏هايش پوشيد ... سپس پارچه ديگرى طلبيد و آن را پاره پاره كرد و پوشيد به اين منظور كه به غارت نبرند. (1)

در اين وداع بود كه فرمود: «ناولونى عليا ابنى الطفل حتى اودعه‏».

على اصغر (يا عبدالله شيرخوار) را به او دادند آنحضرت خواست با او وداع كند كه تير از جانب دشمن آمد و به گلوى او اصابت كرد و او را شهيد نمود.

هنگامى كه امام حسين عليه السلام تنها ماند و به هر سو نگاه كرد، براى خود يار و ياورى نديد، صدا زد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ...»

اين سخن آنچنان جگر سوز بود، كه وقتى بانوان حرم، آن را شنيدند، صداى گريه آنها بلند شد، در اين هنگام امام سجاد عليه السلام كه سخت بيمار و در بستر بود برخاست و با زحمت از خيمه‏اش بيرون آمد، بقدرى ناتوان بود كه مى‏توانست‏شمشير خود را حمل كند.

ام كلثوم عليها السلام فرياد زد: به خيمه برگرد.

امام سجاد عليه السلام فرمود:«اى عمه، مرا رها كن تا در ركاب پسر رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم با دشمن بجنگم‏».

امام حسين عليه السلام متوجه شد و فرياد زد: «اى ام كلثوم، او را نگهدار، تا زمين از نسل آل محمد صلى الله عليه و اله و سلم خالى نگردد».

فاضل در بندى در اسرار الشهاده مى‏نويسد: امام حسين عليه السلام مانند باز شكارى به طرف امام سجاد عليه السلام آمد و او را به خيمه‏اش برد، و به او فرمود: «پسرم مى‏خواهى چه كنى؟».

امام سجاد عليه السلام عرض كرد: «پدر جان، نداى تو رگهاى قلبم را بريد، و آرامش را از من ربود، خواستم به ميدان آيم و جانم را فدايت كنم‏».

امام حسين عليه السلام فرمود: پسرم! تو بيمار هستى و جهاد بر تو واجب و روا نيست، تو حجت و امام بر شيعيان من هستى، تو پدر امامان و سرپرست‏يتيمان و بيوه زنان هستى، تو بايد آنها را به مدينه برسانى، و نبايد هرگز زمين از حجت و امام از نسل من خالى بماند ...

امام سجاد عليه السلام عرض كرد: «پدر جان آيا من نگاه كنم و تو كشته شوى كاش زنده نبودم، و جانم نثار تو مى‏شد ...».

سپس امام حسين عليه السلام با امام سجاد عليه السلام وداع كرد، او را در آغوش گرفت و گردن به گردن او گذاشت و گريه سختى كرد و به اين ترتيب با او خداحافظى نمود. (2)

سپس فرمود: پسرم به شيعيان من سلام برسان، و به آنها بگو كه پدرم غريبانه كشته شد براى مصيبت او ناله كنيد، و او به شهادت رسيد و براى او گريه كنيد».

«يا ولدى بلغ شيعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غريبا فاندبوه ومضى شهيدا فابكوه‏». (3)

امام حسين عليه السلام نگاهى به قتلگاه كرد ديد پيكر بخون طپيده 72 نفر از اصحاب و هيجده نفز از اهلبيتش به زمين افتاده و به شهادت رسيده‏اند، تصميم قاطع گرفت تا به جنگ با دشمن برود، در اين هنگام صدا زد

«يا سكينه يا فاطمه! يا زينب و يا ام كلثوم عليكن منى السلام فهذا آخر الاجتماع و قد قرب منكن الافتجاع‏».

امام در اين حال مى‏گريست، زينب عليها السلام عرض كرد: خدا چشمت را نگرياند چرا گريه مى‏كنى؟ امام فرمود: «كيف لا ابكى و عما قليل تساقون بين العدى‏».

بانوان حرم با شنيدن سخن امام، صدا به گريه بلند كردند و فرياد زدند: «الوداع الوداع، الفراق الفراق‏».

در اين هنگام سكينه نزد پدر آمد و صدا زد: «يا ابتاه ء استسلمت للموت فالى من اتكل‏».

امام حسين عليه السلام به او فرمود: «اى نور چشم من چگونه كسى كه يار و ياور ندارد، تسليم مرگ نشود، ولى بدان كه رحمت و يارى خدا در دنيا و آخرت از شما جدا نگردد، دخترم برقضاى الهى صبر كن و شكايت نكن، دنيا محل گذر است ولى آخرت خانه هميشگى است‏».

سكينه گفت: ما را به حرم جدمان (مدينه) بازگردان.

امام فرمود: «لو ترك القطا لغفا و نام‏».

سكينه گريه كرد، امام حسين عليه السلام سكينه‏اش را به سينه‏اش چسبانيد و اشك چشمهاى او را پاك كرد و اين اشعار را خواند: سيطول بعدى يا سكينه فاعلمى - منك البكاء اذ الحمام دهانى - لا تحرقى قلبى بدمعك حسرة - مادام منى الروح فى جثمانى - فاذا قتلت فانت اولى بالذى - تاتينه يا خيره النسوان

امام حسين عليه السلام بانوان را دلدارى داد و امر به صبر نمود و فرمود: خداوند شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نيكو گرداند، و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد كرد، و در عوض اين مصائبى كه به شما رسيده خداوند چندين برابر از مواهب خود را به شما عنايت مى‏فرمايد، به زبان چيزى نگوئيد كه موجب كاهش مقام ارجمند شما گردد ... زينب گريه مى‏كرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى، وقت گريه طولانى است.

همين كه خواست به عزم ميدان، از خيمه بيرون آمد، زينب عليها السلام دامن امام را گرفت و صدا زد: «مهلا يا اخى، توقف حتى اتزود منك و اودعك وداع مفارق لا تلاقى بعده‏».

فمهلا اخى قبل الممات هنيئه - لتبرد منى لوعة و غليل

حضرت زينب عليها السلام از برادر دل نمى‏كند، به دست و پاى برادر افتاد و بوسيد، ساير بانوان حرم، آنحضرت را محاصره كرده و دست و پاى او را مى‏بوسيدند و گريه مى‏كردند، امام آنها را آرام كرد و به خيمه برگردانيد، سپس خواهرش را به تنهائى طلبيد و او را دلدارى داد.«و امر يده على صدرها و سكنها من الجزع‏».

امام به او فرمود: افرادى كه صبر مى‏كنند، پاداش بسيار در پيشگاه خدا دارند، صبر كن تا به پاداشهاى الهى برسى ...

بعضى نقل كرده‏اند: چون امام حسين عليه السلام چند قدمى از خيمه‏ها دور شد، حضرت زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد و صدا زد: «برادرم لحظه‏اى درنگ كن تا وصيت مادرم فاطمه عليها السلام را نسبت به تو بجا آورم‏».

امام توقف كرد و فرمود: آن وصيت چيست؟

زينب عليها السلام عرض كرد: مادرم به من وصيت فرمود، هنگامى كه نور چشمم حسين عليه السلام را روانه ميدان براى جنگ با دشمن كردى، عوض من گلوى او را ببوس، آنگاه زينب عليها السلام گلوى برادرش را بوسيد و به خيمه بازگشت. (4)

امام چند قدم ديگر به سوى ميدان برداشت، ناگاه صداى ضعيفى از پشت‏سر شنيد كه كسى مى‏گويد: اى پدر اندكى تامل كن، به تو حاجتى دارم.

امام به عقب نگاه كرد ديد سكينه با سرعت مى‏آيد، عنان اسب را كشيد و توقف كرد، سكينه به سر رسيد و ركاب امام را گرفت و عرض كرد: حاجتم اين است كه از اسب فرود آئى و مرا در كنار خود بگيرى و مرا مانند يتيمان نوازش كنى.

امام پياده شد و روى خاك نشست و سكينه‏اش را كنار خود گرفت و دست نوازش بر سر او كشيد و اشكهايش را پاك كرد، و او را دلدارى داد و به خيمه باز گردانيد. (5)

هنگامى كه امام حسين عليه السلام مشغول و وداع بود و سكينه و ساير بانوان حرم را دلدارى داده و امر به صبر مى‏نمود، عمر سعد خطاب به سپاه خود فرياد زد: «واى بر شما تا حسين عليه السلام مشغول وداع است از هر سو به او حمله كنيد، سوگند به خدا اگر او از وداع فارغ شود، جانب راست و چپ شما را با حملات خود در هم مى‏نوردد»،سپاه به امام حمله كردند و آنحضرت را در كنار خيمه هدف تيرهاى خود قرار دادند، بطورى كه تيرها بين طنابهاى خيمه‏ها مى‏افتاد و بعضى از تيرها به بانوان اصابت كرده و لباس آنها را دريد و سوراخ نمود، بانوان وحشت زده داخل خيمه شدند، و به امام نگاه مى‏كردند ببينند چه مى‏كند؟ ديدند مانند شير خشمگين به دشمن حمله كرد و به هركه نزديك شد او را به خاك هلاكت انداخت از هر سو به سوى او تيرى آمد و آنحضرت سينه و گلويش را سپر تيرهاى دشمن قرار داده بود، سپس به مركز خود بازگشت و مكرر مى‏گفت: «لا حول و لا قوه الا بالله‏». (6)

مطلب جانسوز ديگر اينكه: هنگامى كه امام پس از وداع خواست‏سوار بر اسب شود، بانوان و كودكان شيون مى‏كردند و از هر سو دامن او را گرفتند،«فنادى احبسيهن يا زينب‏».

گرچه حوادث تلخ و جانسوز و غمبار باعث مى‏شد كه امام حسين عليه السلام بى اختيار گريه مى‏كرد و گاهى بسيار شديد و بلند مى‏گريست،ولى گريه او جنبه‏هاى عاطفى و تنفر از دشمن داشت، نه اينكه آميخته با ذلت باشد،

روحيه آنحضرت هميشه نيرومند و قوى بود و گفتار او در برابر دشمن، و حمله‏هاى شديد او و تسليم نشدن او تا آخرين نفس و آخرين قطره خون، دليل روشنى بر صلابت و شجاعت بى‏نظير آنحضرت است، به عنوان نمونه:

1 - آن بزرگوار صبح عاشورا پس از نماز صبح رو به اصحاب خود كرد و پس از حمد و ثنا فرمود: «ان الله سبحانه و تعالى قد اذن فى قتلكم فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال‏».

2 - هنگامى كه امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا در تنگناى سخت قرار گرفتند و محاصره دشمن لحظه به لحظه تنگتر مى‏شد، آنحضرت و جمعى از يارانش آنچنان آرام و بردبار بودند كه لحظه به لحظه چهره‏هايشان درخشنده‏تر و اعضايشان قوى‏تر مى‏گشت، ولى عده‏اى نيز بودند كه رنگ پريده و لرزه بر اندام شدند. بعضى از ياران آنحضرت كه رنگ باخته بودند به بعضى ديگر گفتند: به امام حسين عليه السلام بنگريد كه چهره‏اش بيانگر آنست كه هيچگونه باكى از مرگ ندارد.

امام حسين عليه السلام فرمود: «صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعة، و النعيم الدائمة فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر و ما لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب، ان ابى حدثنى عن رسول الله: ان الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر، والموت جسر هؤلاء الى جنانهم، وجسر هؤلاء الى جحيمهم، ما كذبت و لا كذبت‏».

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا (در يكى از مراحل) برابر سپاه دشمن آمد و بر شمشير خود تكيه داد و با صداى بلند فرمود: «انشدكم الله هل تعرفوننى‏».

سپاه پاسخ دادند: «آرى تو فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم هستى‏».

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد على بن ابيطالب عليه السلام پدر من است؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد خديجه دختر خويلد نخستين زنى كه به اسلام گرويد مادر بزرگ من است؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد جعفر كه در بهشت پرواز مى‏كند عموى من است؟

سپاه: آرى ميدانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد شمشير كه به كمر بسته‏ام، شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد اين عمامه را كه بر سرم بسته‏ام، عمامه رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد پدرم على عليه السلام از ميان مسلمين اولين فردى بود كه اسلام را پذيرفت، و در علم از همه عالمتر و در صبر و شكيبائى از همه بردبارتر بود، و او ولى و رهبر هر مرد و زن مى‏باشد؟

سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: فبم تستحلون دمى ...

سپاه: قد علمنا ذلك كله، و نحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا.

در عبارت ديگر آمده: امام حسين عليه السلام خطاب به سپاه دشمن كرده فرمود:

اى مردم! آگاه باشيد كه دنيا، سراى فانى است و صاحبانش را از حالى به حال ديگر دگرگون مى‏سازد. اى گروه مردم! شما قوانين اسلام را مى‏شناسيد و قرآن را خوانده‏ايد و مى‏دانيد كه محمد صلى الله عليه و اله و سلم رسول خداى حسابگر است: در عين حال اكنون ظالمانه براى كشتن فرزند رسولخدا بپا خاسته‏ايد.

«معاشر الناس، اما ترون الى ماء الفرات تلوح كانه بطون الحيات، يشربه اليهود و النصارى و الكلاب و الخنازير و آل الرسول صلى الله عليه و اله وسلم يموتون عطشا».

بعضى نقل كرده‏اند، امام حسين عليه السلام عمر سعد را خواست و به او سه پيشنهاد كرد كه يك نوع اتمام حجت بود:

1 - دست از من و اهل بيتم بردار تا به مدينه جدم برگرديم.

2 - اسقنى شربه من الماء لقد نشفت كبدى من الظماء.

3 - اگر دو پيشنهاد قبلى عملى نيست، من يك نفر هستم، بنابراين يك يك از افراد را به جنگ من بفرست.

عمر سعد گفت: اما بازگشت به مدينه و نوشيدن آب، به هيچوجه امكان پذير نيست، ولى پيشنهاد سوم، خواسته مرد كريم است و پذيرفته مى‏شود.

به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به ميدان تاختند، امام حسين عليه السلام تن به تن با آنها جنگيد، ولى همه آنها در برابر شمشير آتشبار امام به خاك هلاكت افتادند، عمر سعد دريافت كه در نبرد تن به تن احدى در برابر امام حسين عليه السلام باقى نمى‏ماند، از اين رو نقض عهد كرد و فرمان حمله دستجمعى را صادر نمود. (7)

از هر سو به امام حمله كردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد كه آنها همانند ملخ پراكنده فرار مى‏كردند.

مسعودى در اثباه الوصيه مى‏نويسد: امام حسين عليه السلام آنچنان جنگيد كه به روايتى هزار و هشتصد مرد جنگى دشمن را كشت، و بنقل ديگر غير از مجروهان هزار و نهصد و پنجاه نفر را كشت.

عمر سعد بر قوم خود فرياد برآورد و گفت: واى بر شما آيا مى‏دانيد با چه كسى مى‏جنگيد اين پسر انزع بطين (يعنى على عليه السلام كه در دو جانب پيشانى، مو نداشت و ايمان و علم سراسر وجودش را فراگرفته بود) و كشنده عرب است. (8)

آنحضرت همچنان مى‏جنگيد، و بر اثر شدت تشنگى آب طلب مى‏كرد ولى كسى پاسخ نمى‏داد، آنقدر تير به بدنش رسيده بود كه گفته‏اند: «حتى صار كالقنفذ».

شمر با جماعتى آمدند و بين او و خيمه‏اش قرار گرفتند، به طورى كه به خيمه نزديك شدند.

امام فرياد زد: «ويلكم يا شيعه آل سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا احرارا فى دنيا كم ...»

شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه! چه مى‏گوئى؟

امام فرمود: مى‏گويم من با شما مى‏جنگم شما با من، زنها تقصيرى ندارند، از گمراهان و متجاوزين خود جلوگيرى كنيد و تا زنده‏ام متعرض حرم من نشويد.

شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.

آنگاه شمر به سپاه خود خطاب كرد و فرياد زد: همه متوجه حسين عليه السلام شويد و كار او را تمام كنيد.

سپاه دشمن به امام حمله كردند، آنحضرت هچنان مى‏جنگيد تا اينكه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمى بنام «صالح بن وهب‏» پيش آمد آنچنان بر ناحيه ران آنحضرت ضربت زد، كه آن مظلوم از پشت اسب به زمين افتاد، طرف راست صورتش به زمين برخورد كرد، سپس در همين حال برخاست و به جنگ ادامه داد.

در لحظات آخر عمر امام حسين عليه السلام زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد، در حالى كه فرياد مى‏زد:

«وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه! وا جعفراه‏».

سپس گفت: «ليت السماء اطبقت على الارض، وليت الجبال تد كدكت على السهل‏».

آنگاه به سوى امام حسين عليه السلام نزديك شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتى نزديك شد، و امام در حال جان كندن بود، زينب عليها السلام صدا زد: اى عمر! آيا اين ابا عبدالله، كشته مى‏شود و تو مى‏نگرى؟ (9)

اين سخن از زينب عليها السلام بقدرى جانسوز بود كه عمر سعد آنچنان گريه كرد به طورى كه ريشش از اشك چشمش تر شد، اما در عين حال، وصرف وجهه عنها ولم يجبها بشيى‏ء.

زينب عليها السلام صدا زد: ويلكم اما فيكم مسلم؟

امام حسين عليه السلام از زمين برخاست و مانند شير شرزه شجاعت بر دشمن حمله كرد و فرمود: «آيا شما بر قتل من اجتماع كرده‏ايد، سوگند به خدا بعد از من بنده‏اى از بندگان خدا را نخواهيد كشت، خداوند به خاطر كشتن من بر شما غضب مى‏كند ... سوگند به خدا هرگاه مرا كشتيد خداوند خودتان را بجان خودتان مى‏افكند و خون همديگر را مى‏ريزيد، سرانجام دستخوش عذاب سخت الهى خواهيد شد».

همچنان با دشمن جنگيد تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد آمد.

امام كنار آمد تا اندكى استراحت كند، در كنار ايستاده بود ناگاه سنگى از جانب دشمن آمد و به پيشانى آنحضرت خورد و خون جارى شد، دامنش را بلند كرد تا خون پيشانى را پاك كند، در اين هنگام تيرى سه شعبه زهر آلود آمد و بر سينه (يا شكم) آنحضرت اصابت كرد، فرمود: بسم الله و بالله و على مله رسول الله.

سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا تو مى‏دانى مردى را مى‏كشند كه در روى زمين پسر پيغمبرى غير او نيست‏».

آنگاه آن تير را گرفت و از پشت بيرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جارى شد. (10)

در اين هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ كشيد و مدت طولانى از اين جريان گذشت، و كسى جرئت نمى‏كرد آخرين ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات كند).

شمر بر سپاه خود فرياد زد: ويحكم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثكلتكم امهاتكم.

در اين وقت، دشمنان بى‏رحم، از هر سو به آن امام غريب، حمله كردند، يكى به شانه چپش ضربت زد، ديگرى بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پيش آمد و چنان نيزه‏اش را بر گودى گلوى آنحضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون آورد و بر استخوانهاى سينه‏اش كوبيد و تير بر حلقوم او وارد ساخت، كه آنحضرت بر روى خاك زمين افتاد، پس از لحظه‏اى برخاست و نشست و تير را از گلوى خود بيرون كشيد، سر محاسنش را با خون بدنش رنگين نمود و مى‏فرمود: هكذا القى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى.

هلال بن نافع (كه از سربازان دشمن بود) مى‏گويد: نگاه به قتلگاه كردم ديدم حسين عليه السلام به خود مى‏پيچد و در حال جان دادن است، درخشندگى چهره، و زيبائى قامت او مرا از فكر در مورد كشتن او بازداشت و من هرگز كشته آغشته به خونى را چنين نديده‏ام.

در اين حال فرمود: شربت آبى به من برسانيد.

ظالمى گفت: آب نچشى تا از آب سوزان دوزخ بياشامى، حضرت فرمود: آيا من آب سوزان جهنم را مى‏آشامم؟، نه هرگز، بلكه من بر جدم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم وارد مى‏شوم و در محضر او از آب گواراى بهشتى مى‏آشامم، و از ظلم و ستم شما به آنحضرت شكايت مى‏كنم.

گفتار امام، در دل آن سنگدلان اثر نكرد، گويا ذره‏اى رحم در دل هيچكدام از آنها نبود.

عمر سعد به شخصى كه در جانب راستش بود گفت: برو حسين را راحت كن.

و به نقلى سنان بن انس به خولى گفت: برو سر از بدن حسين عليه السلام جدا كن، خولى به اين قصد به سوى حسين عليه السلام رفت ولى لرزه بر اندام شد و بازگشت، سنان يا شمر به او گفت: «خدا بازويت را از هم جدا كند چرا لرزه بر اندام شده‏اى؟».

سرانجام سنان و به نقلى شمر، سر از بدن شريف آنحضرت جدا نمود، و مى‏گفت: «با اينكه مى‏دانم: تو آقا و پيشوا و فرزند رسولخدا، و بهترين انسانها از جهت پدر و مادر هستى، در عين حال سرت را جدا مى‏كنم‏».

سپس سر بريده را به خولى داد تا او آن را نزد عمر سعد ببرد.

كنيزى از اهلبيت عليه السلام نزديك قتلگاه آمد، مردى به او گفت: «اى كنيز خدا آقاى تو كشته شد».

آن كنيز با شيون و گريه به سوى خيمه بازگشت و فرياد مى‏زد: حسين را كشتند، حسين را شهيد كردند وقتى كه بانوان حرم، صداى او را شنيدند، صدا به گريه بلند كردند. (11)

در نقل ديگر در مورد شهادت امام حسين عليه السلام آمده: عمر سعد فرياد زد، به سوى حسين عليه السلام برويد و او را راحت كنيد.

شمر به سوى آنحضرت شتافت و با كمال گستاخى روى سينه آنحضرت نشست و محاسن آنحضرت را به دست گرفت، با شمشير خود با دوازده ضربه سر از بدن آن بزرگوار جدا نمود. (12)

در آن لحظات آخر شهادت، امام حسين عليه السلام به شمر رو كرد و فرمود: «اذا كان لابد من قتلى فاسقنى شربه من الماء.»

شمر گفت: اى پسر ابو تراب، آيا تو گمان نمى‏كنى كه پدرت ساقى حوض كوثر است و از آب كوثر به دوستانش مى‏دهد، صبر كن تا به دست او سيراب گردى‏».

و در نقل ديگر آمده گفت: «والله لا ذقت قطره واحده من الماء حتى تذوق الموت غصه بعد غصه‏».

روز عاشورا هنگامى كه ظهر شد، ابو ثمامه صيداوى يكى از ياران امام حسين عليه السلام به خورشيد نگاه كرد و دريافت كه ظهر شده، به امام عرض كرد: دوست دارم قبل از آنكه در ركاب تو فدا گردم اين نماز را كه وقتش رسيده نيز با تو بخوانم..

امام حسين عليه السلام به آسمان نگريست، و به او فرمود: خداوند تو را از نماز گزاران قرار دهد كه مرا به ياد نماز انداختى، آرى وقت نماز رسيده است، از دشمن بخواهيد مهلت دهد تا ما نماز را بخوانيم.

از دشمن مهلت‏خواستند، حصين بن نمير گفت: نماز شما قبول نمى‏شود.

حبيب بن مظاهر پاسخ داد: اى مست‏شراب، آيا از شما قبول مى‏شود و از فرزند پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم قبول نمى‏شود ...

امام حسين عليه السلام با جمعى از اصحاب نماز ظهر را با عنوان نماز خوف خواند، زهير بن قين و سعيد بن عبدالله (به عنوان سپر آنحضرت (در جلو او ايستادند، آنقدر تير به بدن سعيد اصابت كرد، كه به زمين افتاد، سعيد بعد از نماز به امام عرض كرد: آيا من به عهد خود وفا كردم، امام فرمود: نعم انت امامى فى الجنه.

سعيد به شهادت رسيد، شمردند سيزده تير به بدنش اصابت نموده بود. (13)

هر نمازى تعقيبى دارد، تعقيب اين نماز آن هنگام بود كه امام حسين عليه السلام غوطه‏ور در خون او پشت اسب به زمين قرار گرفت و با خدا مناجات مى‏كرد، از جمله مى‏گفت: «صبرا على قضائك يارب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين، ما لى رب سواك، ولا معبود غيرك، صبرا على حكمك، يا غياث من لا غياث له،يا دائما لا نفاد له، يا محيى الموتى، يا قائما على كل نفس بما كسبت احكم بينى و بينكم و انت‏خير الحاكمين‏». (14)

تركت الخلق طرا فى هواكا - و ايتمت العيال لكى اراكا - ولو قطعتنى فى الحب - اربا لما حن الفؤاد الى سواكا

وقايع جانسوز در جريان شهادت امام حسين عليه السلام بسيار است ما در اينجا به ذكر چند نمونه اكتفا مى‏كنيم:

1 - وقتى كه امام حسين عليه السلام به مرحله‏اى رسيد كه ديگر نتوانست جنگ كند، در جاى خود ايستاد، هر كس از دشمن كه جلو مى‏آمد باز مى‏گشت و نمى‏خواست‏خدا را ملاقات كند در حالى كه دستش به خون حسين عليه السلام رنگين باشد، در اين هنگام مردى كندى بنام «مالك بن يسر»به جلو آمد، نخست به آنحضرت ناسزا گفت، سپس با شمشير بر سر نازنينش زد، كه كلاه حضرت را بريد و شمشير بر سر خورد، و كلاه پر از خون شد، امام پارچه‏اى طلبيد و با آن زخم سر را بست و كلاهى خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست. (15)

2 -  من ينتدب للحسين فيوطى‏ء الخيل ظهره و صدره. (16)

ده نفر داوطلب شدند (كه نام هر ده نفر در مقاتل ذكر شده).

آن ده نفر سوار بر اسبهاى خود شدند و بر بدن حسين عليه السلام تاختند، به گونه‏اى كه استخوانهاى سينه و پشت آنحضرت را درهم شكستند.

سپس اين ده نفر نزد ابن زياد آمدند، اسيد بن مالك، يكى از آنها گفت: نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعسوب شديد الاسر

ابن زياد گفت: شما كيستيد؟

گفتند: ما سوار بر اسب شديم و بر پشت‏حسين عليه السلام تاختيم،حتى طحنا حناجر صدره.

ابن زياد دستور داد تا جايزه اندكى به آنها داده شد، ابو عمر زاهد گفت: ما حال آن ده نفر را بررسى كرديم، همگى زنا زاده بودند و مختار آنها را بازداشت نمود و دستها و پاهايشان را ميخكوب كرد و اسب بر پشت آنها تاخت تا مردند. (17)

3 - وقتى كه روز عاشورا امام حسين عليه السلام خود را به آب فرات رسانيد و خواست آب بياشامد، حصيد بن نمير (يكى از سر كردگان دشمن) آنحضرت را هدف تير قرار داد، تير به حلقوم امام اصابت كرد، آنحضرت تير را بيرون كشيد، و دستش را زير خون گرفت و خون را به آسمان مى‏پاشيد، و به حصين فرمود: «خدا ترا سيرابت نكند» بعد دشمن حيله كرد، و امام براى حفظ خيمه با سرعت به سوى خيمه بازگشت.

در اين هنگام بانوان حرم و كودكان تشنه كام به گمان اينكه امام آب آورده به سوى حسين عليه السلام شتافتند، ديدند صورت و سينه و دستهاى حسين عليه السلام به خونش رنگين است، صدا به گريه بلند كردند و دست بر صورت مى‏زدند.

طفلى هنگام رفتن امام به صوى فرات عرض كرده بود: پدر جان تشنه‏ام، امام به او فرموده بود: صبر كن بروم براى تو آب بياورم، وقتى امام برگشت، آن طفل تشنه كام نزد پدر آمد و گفت: گويا آب آورده‏اى؟ امام گريه كرد و اين شعر را خواند: «شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى ...» سپس پارچه‏اى طلبيد و بر زخم گلو نهاد و بار ديگر با اهلبيت عليهم السلام وداع نمود و به سوى قوم رفت و كوشش فراوان كرد خود را به آب فرات برساند، سر راه او را گرفتند و ممانعت نمودند. (18)

4 - امام باقر فرمود: امام حسين عليه السلام را به گونه‏اى كشتند كه پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم از كشتن حيوانات درنده به آن نحو، نهى فرموده است، لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجارة و بالخشب و بالعصا.

و لقد اوطئوه الخيل بعد ذلك.

هنگامى كه امام حسين عليه السلام از پشت اسب به زمين قرار گرفت، اسب آنحضرت كه ذوالجناح نام داشت، اطراف او مى‏گشت و از آن مظلوم عليه السلام دفاع مى‏كرد، و شيهه مى‏كشيد و همهمه مى‏كرد.

عمر سعد فرياد زد: آن اسب را بگيريد و نزد من بياوريد زيرا از بهترين اسبهاى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم است، جمعى آن اسب را احاطه كردند تا بگيرند ولى با پاهاى خود آنها را از خود دور مى‏كرد و در اين درگيرى تعدادى از دشمن را كشت.

عمر سعد فرياد زد: رهايش كنيد تا ببينيم او چه كار مى‏كند؟ وقتى كه اسب احساس امنيت نمود، كنار بدن پاره پاره امام حسين عليه السلام آمد كاكل خود را با خون امام حسين عليه السلام رنگين نمود، بدن عزيز امام حسين عليه السلام را استشمام مى‏كرد، و با صداى بلند شيهه مى‏كشيد.

امام باقر عليه السلام فرمود: او در شيهه خود مى‏گفت: الظليمه الظليمه من امه قتلت بنت نبيها.

آنگاه به سوى خيمه‏ها رو كرد در حالى كه بلند شيهه مى‏كشيد، به طورى كه صداى او همه فضاى بيابان را پركرده بود (وقد ملا البيداء صهيلا).

حضرت زينب عليها السلام شيهه اسب را شنيد، به خواهرش ام كلثوم رو كرد و گفت: «اين اسب برادرم حسين عليه السلام است كه به طرف خيمه مى‏آيد، شايد همراه آن آب باشد» ام كلثوم سراسيمه از خيمه بيرون آمد، ناگاه به اسب نگاه كرد ديد اسب آمده ولى صاحبش نيامده است، فرياد زد: قتل والله الحسين.

زينب عليها السلام سخن خواهرش را شنيد، صدا به گريه بلند كرد، و مرثيه سرائى نمود و اشك مى‏ريخت. (19)

و در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام (خطاب به امام حسين) آمده: و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلمّا راين النساء جوادك مخزيا، و نظرن سرجك عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، لاطمات الخدود، سافرات الوجوه، و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات، و الى مصرعك مبادرات، و الشمر جالس على صدرك، مولع سيفه على نحرك ...

به نقل ديگر:وقتى كه صداى ذوالجناح به اهل خيام رسيد، زينب عليها السلام به سكينه گفت: سكينه جانم پدرت با آب آمد، به سوى او برو و از آب بياشام.

سكينه از خيمه بيرون آمد، وقتى كه سكينه منظره ذوالجناح را ديد صداى گريه و ندبه‏اش بلند شد، صدا زد:

وا محمداه، وا غريباه، وا حسينا! وا جداه، وا فاطمتاه و ...

اى اسب، پدرم چه شد، شافع قيامت را كجا گذاشتى؟ روشنى چشم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم كجاست؟ اشعارى خطاب به اسب خواند اين جمله گفت: اميمون! اشفيت العدى من ولينا و القيته بين الاعادى مجدلا - اميمون! ارجع لا تطيل خطابنا فان عدت ترجوا عندنا و تؤملاه

در كتاب مصائب المعصومين آمده: هنگامى كه ذوالجناح به سوى خيمه‏ها آمد و بانوان حرم ناله كنان و سيلى به صورت زنان از خيمه بيرون آمدند، هر كدام با اسب سخنى مى‏گفتند:

يكى گفت: اى اسب چرا حسين عليه السلام را بردى و نياوردى؟

ديگرى گفت: چرا امام را در ميان دشمن گذاشتى؟

زينب عليها السلام فرمود: آه، صورت خون آلود تو را مى‏بينم.

سكينه گفت: پدرم هنگام رفتن تشنه بود، يا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا.

بعضى نوشته‏اند: آن اسب در كنار خيمه آنقدر سر به زمين كوبيد تامرد. (20) (21)

 

وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ

يَنُوحُ وَيَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا

خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا

فَعايَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا

فاَدْمَيْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَيْسَ يَصْطَلى

و شاعر عجم گفته :

شعر :

به نا گه رفرف معراج آن شاه

كه با زين نگون شد سوى خرگاه

پروبالش پر از خون ديده گريان

تن عاشق كُشش آماج پيكان

به رويش صيحه زد دخت پيمبر

كه چون شد شهسوار رُوز محشر

كجا افكنديش چونست حالش

چه با او كرد خصم بدسگالش

مرآن آدم وَش پيكربهيمه

همى گفت الظليمه الظليمه

سوى ميدان شد آن خاتون محشر

كه جويا گردد از حال برادر

ندانم چُون بُدى حالش در آن حال

نداند كس بجز داناى احوال

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

1- ترجمه لهوف سيد بن طاوس، ص 124. - 2- معالى السبطين ج 2 / ص 21. - 3- صعال السبطين ج 2 / ص 22 و 23. - 4- تذكره الشهداء ملا حبيب الله كاشانى ص 311. - 5- همان مدرك - 6- مقتل الحسين مقرم ص 338. - 7- منتخب طريحى، اسرار الشهاده مطابق نقل الوقايع و الحوادث ج 3 / ص 146 - 147. - 8- نفس المهموم ص 190. - 9- ايقتل ابا عبدالله و انت تنظر اليه. - 10- نفس المهموم ص 191 - اعيان الشيعه ج 1 / ص 610 - لهوف ص 119 - 121. - 11- اعيان الشيعه ج 1 / ص 609 و 610 - لهوف ص 126 و 131. - 12- مقتل الحسين المقرم ص 347. - 13- مقتل الحسين المقرم ص 294 - 297. – 14- همان مدرك ص 345. - 15- ترجمه لهوف ص 122. - 16- ظاهرا اين واقعه در روز يازدهم اتفاق افتاده است. (مؤلف). - 17- ترجمه لهوف ص 135 - 136. - 18- معالى السبطين ج 1 / ص 325. - 19- معالى السبطين ج 2 / ص 51 و 52 -مقتل الحسين مقرم ص 346. - 20- امالى صدوق مطابق نقل معالى السبطين ج 2 / ص 50 - نفس المهموم ص 200. - 21- تذكره الشهداء ص 353.

راهنماى تبليغ 6 ويژه امر به معروف و نهى از منكر صفحه 175

نمايندگى ولى فقيه در سپاه

$

###اشعارروزعاشورا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

شاه گفتا کربلا امروز ميدان من است

عيد قربان من است

كربلا رنگين ز خون نوجوانان من است

عيد قربان من است

مادرم زهرا در اين گودال مهمان من است

عيد قربان من است

خواهرم زينب(س) نگهدار يتيمان من است

عيد قربان من است

زينب من مو پريشان و عزادار من است

روز ايثار من است

کشته ي بي دست عباس علمدار من است

روز ايثار من است

مادرم زهرا بود، امروز غمخوار من است

روز ايثار من است

آسمان و ارض و انس و جان هوادار من است

روز ايثار من است

قاسمم گشته شهيد و اکبر غم پرورم

بر شهيدان سرورم

ز القمه عباس نامد ديده حتما مادرم

بر شهيدان سرورم

زينبم دارد عزا و واي بر آن خواهرم

بر شهيدان سرورم

 

تل زينبيه

بر تلّ زينبيه آمد چو زينب زار***بر سينه حسين ديد بنشسته شمر غدار

افتاده ديد در خون زينب تن برادر***بگرفته دور او را آن فرقه بداختر

مجروح گشته چشمش از تيغ و خنجر***بر روي سينه اش ديد بنشسته شمر غدار

آندم بر سم اعراب دخت ولي داور***بنهاد دستها را آندم ز قمر بر سر

گفتا بآه و زاري با ابن سعد کافر***داري نظاره ظالم بر قوم شوم اشرار

بنشسته شمر بيدين بر سينه حسينم***تا سر جدا نمايد از جسم نور عينم

تو مي کني نظاره او مي کشد حسينم***بر گود هداماني بر اين غريب بي يار

از حرف زينب زار بن سعد زشت بيدين***سر را بزير افکند آن کافر بدآئين

گفتا دگر حسينت زنده نماند از کين***از بسکه خورده تيغ و تير و سنان بسيار

مايوس شد چو زينب از حرف آن جفا جو***رو کرد آن ستمگش بر شمر شوم بدخو

گفتا که اي ستمگر آخر ترا حيا کو***با پاي چکمه مشکن صندوق عِلمِ دادار

ده مهلتي که بندم از مهر چشمهايش***ده مهلتي کشانم بر سوي قبله پايش

منما تو اي بد اختر لب تشنه سر جدايش***آخربده تو گوشي بر حرف آن دل افکار

آوخ سر منيرش چون از بدن جدا کرد***نه شرم از خداوند نه خوف از جزا کرد

اطفال بيکسش را با درد مبتلا کرد***عاصي زماتمش شد از ديدگان گهربار

 

ايا شمر خاف الله و احفظ قرابتي***من الجد منسوباً الي القائم المهدي

ايا شمر تقتلني و حيدره ابي***و جدي رسول اکرم مهتدي

و فاطم امي و الزکي ابن والدي***و عمي هو الطيار في جنه الخلدي

و نادي الا يا زينب و يا سکينه***ايا ولدي من ذايکون لکم بعدي

الا يا رقيه يا ام کلثوم انتم***وديعه ربي اليوم قد قرب الوعد

ايا شمر ارحم ذاالعليل و بعده***حريما بلا کفل يلي امر هم بعد

وقايع عاشورا ص 496

 

امان ازتشنگي

اي شمر پر جور و جفا ظالم امان از تشنگي***اي کافر دور از خدا ظالم امان از تشنگي

من زاده پيغمبرم نور دو چشم حيدرم***رحمي بحال مضطربم ظالم امان از تشنگي

من داغ اکبر ديده ام مرگ برادر ديده ام***تنهاي بي سر ديده ام ظالم امان از تشنگي

بگذار آيد خواهرم در وقت مردن بر سرم***بندد دو چشمان ترم ظالم امان از تشنگي

وقايع عاشورا ص 496

 

يك دوجرعه آب

مراست يک سخن اي کوفيان سنگين دل***اگر ز راه ترحم مرا جواب دهيد

سرم بروي تراب و نگويم آنکه چرا***مکان تراب بفررند بو تراب دهيد

اگر چه از اثر آفتاب جانم سوخت***نگويم آنکه نجاتم ز آفتاب دهيد

شکافتيد سرم را و من نمي گويم***که ملحمي بحسين از ره صواب دهيد

ز داغ اکبر اگر سوختم نمي گويم***که ني رواست مرا بيش از اين عذاب دهيد

ولي در اين دم آخر ز تشنگي مردم***مرا براي خدا يک دو جرعه آب دهيد

«وقايع عاشورا ص 492 مجالس الزاهدين ص 141»

 

يك جرعه آب

از تشنگي فتاده بجانم شراره اي***اي قوم بي حقوق بحالم نظاره اي

خواهيد کشتنم دگر اين تشنگي چرا***من در جهان نمي کنم عمر دوباره اي

سيراب مي شوند به هر ساعت از فرات***وحش و طيور و ديو و دد از هر کناره اي

لب تشنه فراتم و راه عبور من***بر بسته ايد با سپه بي شماره اي

بر نرخ جان اگر بفروشيد ميخرم***يک جرعه آب زانكه دگر نيست چاره اي

مجالس الزاهدين ص 127

 

زينب س وعمرسعد

تو اندر زير چتر زر نشسته***حسين را بر جگر خنجر نشسته

تو اندر سايه باشي شاد و خندان***حسين در آفتاب گرم و سوزان

ترا در بر لباس زر و ديبا***بود عريان تن فرزند زهرا

قدح در پيش روي تو پر از آب***حسين از تشنگي گرديد بي تاب

تو اندر صد رزين با خاطر شاد***حسين من بزير تيغ جلاد

ترا جان خرم و دل آرميده***حسين را از سنان پهلو دريده

خزائن الشهدا ص 92

 

دعنا نودعه و نجلس عنده***يا شمر قبل تفرق و تناء

دعنا نغطي وجهه بردا***دعنا نعالج جرحه بدواء

دعنا نظلل جسمه يا شمر***عن حر المجير و نفخه الرمضاء

دعنا نزد للخيام و تاته***يا شمر بالسجاد ذي الضراء

دعنا نرش الماء فوق جبينه***فلعله يصحوا من الاغماء

وقايع عاشورا ص 483

 

امانم ده

امانم ده که آيم روبرويش***نريزد بر زمين خون گلويش

گذارم مرهمي بر پيکر او***نهم از خاک بر دامن سر او

ببوسم يکزماني روي پاکش***ببر گيرم وجود چاکچاکش

تو اي شمر سيه دل رو کناري***که آيم بر سرش با آه و زاري

بپاشم آب از مژگان چشمان***بود آخر غريب اين بيابان

ببندم چشمهاي نازنينش***نمايم پاک اين خون جبينش

وقايع عاشورا ص 483

 

چه بودتقصيرت

ندانم اي شه خوبان چه بود تقصيرت***که آن بتير زندوان يکي شمشيرت

مشبک است چرا سينه ات ز نوک حدنگ***شوم فداي تو و سينه پر از تيرت

گمان کسي نکشيده بقتل صيد حرم***چه شد که تير زنندي بسان نخجيرت

سرت شکافته پهلو دريده تن مجروح***هنوز تا چه مقدر بود ز تقديرت

قدت خميده و آهت علم کشيده مگر***نموده ماتم عباس نوجوان پيرت

فتاده و ترا ناب استقامت نيست***نموده مردن اکبر مگر زمين گيرت

ز تير حلق علي اصغرت نميدانم***بزير تيغ جفا گريه گلو گيرت

خزائن الشهدا ص 93

 

اين حسين است

مهلتي تا بسوي قبله کشم پايش را***سايه از معجز نيلي کنم اعضايش را

تر کنم ز اشک روان لعل گهر زايش را***سير ببينم دم آخر رخ زيبايش را

که دگر وعده ديدار قيامت باشد***ميرود سوي سفر خير و سلامت باشد

اين حسين است که قنداقه او را جبرئيل***برد بر عرش بفرمان خداوند جليل

اين حسين است که خادم بودش ميکائيل***حسين است که دربان بودش اسرافيل

بچه تقصير تو امروز جوابش ندهي***بلب آب کشي تشنه و آبش ندهي

زير خنجر چو حسين ناله زينب بشنيد***چشم بگشود ز هم خواهر خود را طلبيد

گفت با او که مرا عمر بآخر برسيد***دگر از زندگي من بنما قطع اميد

رو سوي خيمه که هنگام گرفتاري تست***آخر عمر من و اول بي ياري تست

رو سوي خيمه پرستاري اطفالم کن***گريه بر حال خود اي خواهر نالانم کن

ناله بر در دل عابد بيمارم کن***جمع بر دور خود اطفال پريشانم کن

که پس از من به بسي درد گرفتار شوي***سر برهنه بسر کوچه و بازار شوي

پس بناچار سوي خيمه روان شد زينب***بفغان آمد و نوميد زجان شد زينب

ديد چون شام سيه روز جهان شد زينب***بار ديگر سوي ميدان نگران شد زينب

ديد جن و ملک و ارض و سما مي گريد***بسرني سر شاه شهدا مي گريد

مجالس الزاهدين ص 120 خزائن الشهداص117

 

بروبه خيمه

خواهر برو به خيمه که جانم بر آمده***عمرم تمام گشته اجل بر سر آمده

خواهر برو بخيمه که از بهر کشتنم***شمر لعين گرفته بکف خنجر آمده

خواهر برو که نوک سنان ساخت کار من***کامم دگر ز فيض شهادت بر آمده

خواهر برو که حالت جان دادنم رسيد***زين تير و نيزه که بر اين پيکر آمده

خواهر برو بخيمه که بهر عيادتم***قد خميده حضرت پيغمبر آمده

خواهر برو بخيمه بي چشم بستنم***زهرا گشوده موي و بچشم تر آمده

خواهر برو بخيمه که با خيل اولياء***با بم علي بتعزيه اکبر آمده

خواهر برو که ناله ام از زخم و تير نيست***يادم ز تير حلق علي اصغر آمده

اين غيرتم کشد که بگويند کوفيان***زينب بقتلگه سر بي معجر آمده

کردند منشيان بسي اين شرح را رقم***جودي چه شد که نام تو سر دفتر آمده

خزائن الشهدا ص 113

 

خواهربرو

خواهر برو که کار حسينت تمام شد***خواهر برو که صبح اميد تو شام شد

خواهر برو که طاير روحم ز سر شده***بس نوک نيزه بر جگرم کارگر شده

خواهر برو مدار دگر انتظار من***خواهر برو که نوک سنان ساخت کار من

خواهر برو که ديده ام از خون دل تر است***چشمم بزير تيغ سوي نعش اکبر است

خواهر برو که زندگي من حرام شد***ديگر بخيمه آمدن من تمام شد

خواهر برو مپاش نمک بر جراحتم***خواهر برو نمايد دشمن شماتتم

رو در حرم که ننگري اي بي قرينه ام***کز ضرب چکمه شمر شکسته است سينه ام

برگرد تا نظر نکني زير دشنه ام***برگرد تا که ننگري اين گونه تشنه ام

«خزائن الشهداء ص 113»

 

خواهرحزينم

سوي خيمه برگرد خواهر حزينم***تا بزير خنجري ننگري چنينم

رو بخيمه خواهر کز عطش نبيني***وقت جان سپردن آه آتشينم

رو که بهر قتلم اينک ايستاده***خولي از يسار و شمر از يمينم

نيزه سنانم آمده به پهلو***تير بوالحنوقست خورده بر جبينم

رو که تا نبيني وقت دادن جان***از لگد شکسته سينه حزينم

تو اسير شام و من شهيد کوفه***تو از اين بناله من از اين غمينم

من بقتلگاهم پيش نعش اکبر***تو بخيمه گه رو نز دعا بدينم

تو بناله چون رعد نزد زاده سعد***من ز خنجر شهر با اجل قرينم

يا بپوش ديده تا مرا نبيني***يا برو بخيمه تا تورا نبينم

وقايع عاشورا ص 484 مجالس الزاهدين ص 222

 

پرروح الامين فتاد

چون شهسوار معرکه دين ز زين فتاد***خورشيد سرنگون ز فلک بر زمين افتاد

نزديک شد که عرش ز کرسي نگون شود***از بسکه لرزه بر تن عرش برين فتاد

ز انسان گسست نظم صف دين زهر طرف***غلطان بخاک معرکه در ثمين فتاد

از بس بروي خاک چو سمبل بخون طپيد***صد جا شکست در  پر روح الامين فتاد

چون رشته حيات شه تشنه لب گسيخت***بس عقده ها برشته حبل المتين فتاد

هم سير گشت جعفر از آب حيات خويش***هم عين کوثر از نظر حور عين فتاد

کار جهان چرا نشد آخر دريغ و درد***او را چو کار با نفس آخرين فتاد

دولتشاهي اشک شفق ص 324

 

زكوهه زين برزمين

چون شاه دين ز کوهه زين بر زمين فتاد***از بيم کفر لرزه بر اندام دين فتاد

تسبيح طاعت از کف روحانيان گسيخت***تاج تقرب از سر روح الامين فتاد

چون تار اشک رشته پروين بخاک ريخت***آنجا که گوشواره عرش برين فتاد

آندم طناب خيمه گردون ز هم گسيخت***شد هر ستاره اشکي و از چشم چرخ ريخت

صحبت لاري : اشک شفق ص 363

 

بعزم شهادت

چون شاه دين بعزم شهادت سوار شد***چشم ملک بعرش برين اشکبار شد

خورشيد همچو طشت پر از خون طلوع کرد***هول قيامت از همه سو آشکار شد

حورا چو گل بخلد برين جامه بر دريد***رضوان دلش چو لاله ز غم داغدار شد

از دود و آه پردگيان تيره شد هوا***وز خون زمين ماريه چون لاله زار شد

محمود خان ملک الشعراء، اشک شفق ص354

 

چون تشنگي عنان ز کف شاه دين گرفت***از پشت زين قرار بروي زمين گرفت

پس بي حيائي آه که دستش بريده باد***از دست دين و سر از شاه دين گرفت

صباحي بيدگلي ، اشک شفق ص 306

 

خورشيدسربرهنه

روزي که شد بنيزه سر آن بزرگوار***خورشيد سر برهنه بر آمد زکوهسار

موجي بجنبش آمد و برخواست کوه کوه***ابري ببارش آمد و بگريست زار زار

گفتي تمام زلزله شد خاک مطمئن***گفتي فتاد از حرکت چرخ بي قرار

عرش آنزمان بلرزه در آمد که چرخ پير***افتاد در گمان که قيامت شد آشکار

آن خيمه گه که گيسوي حورش طناب بود***شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعي که پاي محملشان داشت جبرئيل***گشتند بي عماري و محمل شتر سوار

با آنکه سر زد اين عمل از امت نبي***روح الامين ز روح نبي گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خيل الم رو بشام کرد***نوعيکه عقل گفت قيامت قيام کرد

محتشم : اشک شفق ص 261

 

روي خاك تيره

روي خاک تيره قرآن مجيد افتاده است***يا تن صد باره شاه شهيد افتاده است

بسکه سنگ و تيغ و نيزه روي جسمش ريخته***زينت دامان زهرا ناپديد افتاده است

اي خدا بر زينب زار و پريشان چون گذشت***کاينچنين در قتلگه زار و وحيد افتاده است

اي برادر بود ماوايت بدامان نبي***پيکرت بر خاک از ظلم يزيد افتاده است

قامت سرو حسين از بار محنت شد دوتا***يا علم از دست عباس رشيد افتاده است

گشته ليلا همچو مجنون از غم مرگ پسر***اکبرش بر خاک چون سرو اميد افتاده است

پرسشي جان اخا ازي بد بيمار کن***زانکه تب بر جسم زار وي شديد افتاده است

قاري از فيض مصيبت خواني شاه شهيد***در ميان همقطاران رو سفيد افتاده است

قاري : گلزار شهيدان ص 267

 

ازحرم تا قتلگه

از حرم تا قتلگه زينب صدا ميزد حسين***از عطش در زير خنجر دست و پا ميزد حسين

همچه بسمل زير تيغ شمر ميزد دست و پا***نيمه چشمش بقاتل نيمه اي در خيمه ها

دل پر از خون از نواي کودکان بي نوا***تکيه گه بر خاک گرم کربلا ميرد حسين

زير خنجرگاه از سوز عطش رفتي ز هوش***گاه بر آه زنان در خيمه گه ميداد گوش

گاه از بي ياري زينب زدي از دل خروش***صيحه از بيماري زين العبا ميزد حسين

پاي چکمه يکطرف بر سينه اش شمر لعين***جا نموده بهر قتلش کرده بالا آستين

ناله اهل حرم رفته بچرخ چارمين***زآتشين آهش شرر بر ما سوا ميزد حسين

گاه فرمودي بزينب کاي بلاکش خواهرم***ناله کم کن جان خواهر باش صابر در حرم

جان تو جان سکينه داغديده دخترم***شکوه از بد عهدي آل زنا ميزد حسين

زير خنجر گاه فرمودي به شمر اي شمردون***تشنه من از بهر آب و تو مرا تشنه بخون

تشنه لب اي بي حيا سر از تنم منما برون***ناله لا تشمتي الا عدا بها ميزد حسين

در جواني پير شد از مرگ عباس جوان***داغ قاسم قامت سروش نمودي چون کمان

يکطرف از داغ اصغر همچو بلبل در فغان***از غم اکبر بسر دست عزا ميزد حسين

گاه ميناليد از بيداد شمر پر جفا***گاه بهر امت عاصي بحق در التجا

بود چون سماک را زان شه شفاعت مدعا***زين شهادت بيرق روز جزا ميزد حسين

سماک : گلزار شهيدان ص 264

 

از حرم تاقتلگاه زينب صدا مى زد حسين ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

غوطه در گرداب خون مى زد شهيد كربلا ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

از دم خنجر صدا مى زد ايا قوم العطش ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

يك طرف زهرا ز غم مويه كنان , صيحه زنان ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

 

کربلا بود و حسين عليه السلام

ظهر عاشورا، زمين کربلا بود و حسين***پيش خيل دشمنان، تنها خدا بود و حسين

هر طرف پرپر گلي از شاخه اي افتاده بود***و اندر آن گلشن، خزانِ لاله ها بود و حسين

داشت در آغوش گرمش آخرين سرباز را***زآن همه ياران، علي اصغر به جا بود و حسين

آخرين سرباز هم غلطيد در خون گلو***بعد از آن گل، خيمه ها ماتم سرا بود و حسين

يک طرف جسم علم دار رشيد کربلا***غرقه در خون، دستش از پيکر جدا بود و حسين

عون و جعفر، اکبر و اصغر به خون خود خضاب***کربلا چون لاله زاران با صفا بود وحسين

تيرباران شد تن سالار مظلومان «فراز»***هرطرف از شش جهت تيرِ بلا بود و حسين

سيدتقي قريشي (فراز)

 

روز حسين عليه السلام

روز جان بازي ياران حسين است امروز***کربلا عرصه ميدان حسين است امروز

آسمان محو تماشاي فداکاري اوست***ما سوا واله و حيران حسين است امروز

صولت حيدري و آيت تسليم و رضا***روشن از چهره تابان حسين است امروز

روي هفتاد و دو ملّت ز پي عرض نياز***سوي هفتاد و دو قربان حسين است امروز

تا به عشّاق دهد درس فداکاري ياد***عشق شاگرد دبستان حسين است امروز

نه پريشان شده تنها دل ما در همه جا***صحبت از جمع پريشان حسين است امروز

نام پاک شهداي ره آزادي و حق***زنده از نام درخشان حسين است امروز

اي «رسا» دامن شه گير که از شاه و گدا***همه را دست به دامن حسين است امروز

رسا

 

همه جا شور عزاي تو به پا مي بينم

عالم اندر غم تو غرق عزا مي بينم

همه جا نام دل آراي تو را مي شنوم

جلوه روي تو در همه جا مي بينم

در هواي تو چنان ديده دل صافي شد

هر جا مي نگرم کرببلا را مي بينم

هر کجا زمزمه آب روان مي شنوم

در خيالم لب عطشان تو را مي بينم

خيمه گاهت به لب آب تو اندر تکاپو

کعبه و زمزم و مروه,صفا مي بينم

تو خليلي و ذبيح اللهت اصغر باشد

دشت خونين کربلا را چون منا مي بينم

تو حسين و محمد تو حسين وعلي

خيمه ات جلوه گه آل عبا مي بينم

روي خورشيد تو و ماه بني هاشم را

جمع بين قمر و شمس ضحي مي بينم

 

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

وقت آن شد که به زنجير تو ديوانه شويم

بند عقل پاره کنيم از همه بيگانه شويم

جان سپاريم,دگر ننگ چنين جان نکشيم

خانه سوزيم چو آتش سوي ميخانه شويم

سخن راست تو از مردم ديوانه شنو

تا نميريم مپندار که مردانه شويم

گر چه سنگيم پي مهر تو چون موم شويم

گر چه شمعيم پي نور تو پروانه شويم

در رخ آينه عشق ز خود دم نزنيم

محرم گنج تو گرديم چو ويرانه شويم

 

كشتى شكست خورده ى طوفان كربلا

در خاك و خون طپيد هى ميدان كربلا

گر چشم روزگار بر او فاش مى گريست

خون مى گذشت از سر ايوان كربلا

نگرفت دست دهر گلابى به غير اشك

زان گل كه شد شكفته به بستان كربلا

از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دَد، همه سيراب و مى مكيد

خاتم، ز قحط آب، سليمان كربلا

زان تشنگان، هنوز به عيّوق مى رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا

آه از دمى كه لشگر اعداء، نكرده شرم

كردند، رو به خيم هى سلطان كربلا

آن دم فلك بر آتش غيرت سپند شد

كز خون خصم در حرم افغان بلند شد

 

چون خون ز حلق تشنه ى او، بر زمين رسيد

جوش از زمين، به ذرو هى عرش برين رسيد

نزديك شد، كه خان هى ايمان شود خراب

از بس شكستها، كه به اركان دين رسيد

نخل بلند او چه خسان، بر زمين زدند

طوفان به آسمان، ز غبار زمين رسيد

باد، آن غبار چون به مزار نبى رساند

گرد از مدينه، بر فلك هفتمين رسيد

يكباره جامه، در خم گردون، به نيل زد

چون اين خبر به عيسىِ گردون نشين رسيد

پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبيا به حضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال، وَهْمِ غلط كار، كان غبار

تا دامن جلال جهان آفرين، رسيد

هست از ملال، گرچه برى، ذات ذوالجلال

او در دل است و هيچ دلى نيست بى ملال

 

روزى كه، شد به نيزه، سر آن بزرگوار

خورشيد، سر برهنه بر آمد، ز كوهسار

موجى به جنبش آمد و، برخاست كوه كوه

ابرى ببارش آمد و، بگريست زار زار

گفتى تمام زلزله شد، خاك مطمئن

گفتى فتاد، از حركت چرخ بى قرار

عرش آن زمان به لرزه در آمد، كه چرخ پير

افتاد در گمان، كه قيامت، شد آشكار

آن خيم هاى كه، گيسوى حورش، طناب بود

شد سرنگون، ز باد مخالف، حُباب وار

قومى كه پاس محملشان، جبرئيل داشت

گشتند، بى عمارى و محمل، شترسوار

با آنكه سر زد آن عمل، از امت نبى

روح الامين، ز روى نبى گشت، شرمسار

وانگه ز كوفه خيل اَلَم رو به شام كرد

آنسان كه عقل گفت: قيامت قيام كرد

$

###اشعارروزعاشورا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

بيا که گريه کنم لحظه هاي آخر را

بخوان ز چشم ترم حال و روز خواهر را

دلم قرار ندارد بيا که تا دم صبح

بنالم از سر شب روضه هاي مادر را

پريده خواب رباب از خيال حرمله باز

گرفته است به چادر گلوي اصغر را

خدا کند که بميرم در اين شب و فردا

که روي نيزه نبينم سر برادر را

خدا کند که نبيند دو چشم مبهوتم

به زير بوسهي نيزه، تني مطهّر را

خدا کند که نبينم به روي تشت طلا

جسارت نوک چوب و لبان پَرپَر را

حسن لطفي ... اشعار ظهر عاشورا اشعار وداع امام حسين عليه السلام

 

پيش پاي خودش به خاک افتاد

همه را با نگاه پس ميزد

تکيه بر نيزه غريبي داشت

خسته بود و نفس نفس ميزد

جگرش پاره پاره بود اما

يک تنه رفت تا دل لشکر

سينه ي خويش را سپر کرد و

سپرش را شکست تير سه سپر

تا زمين خورد دوره اش کردند

هر که با هرچه داشت زخمي زد

جنگ مغلوبه شد، همه رفتند

ديگر از خاک بر نمي خيزد

خوب نزديک مي شدند به او

ضربه ها دقيق تر بشود

نيزه در زخم تيغ مي کردند

تا شکافش عميق تر بشود

اي علف هاي هرز با اين گل

چقدر دشمني مگر دارند

واي بر من چه مي کنند اين ها

عده اي دستشان تبر دارند

يک نفر رفت تا که سر ببرد

ديگري رفت تا که سر ببرد

ديگري رفت تا که براي امير

سرزده از سري خبر ببرد

سنگ دل روي سينه جا خوش کرد

خيره سر بود و خيره شد در چشم

ناگهان چنگ زد محاسن را

و غضب کرد در نهايت خشم

تيغ را بر گلو کشيد و کشيد

آنقدر تا که کند شد حربه

چه بگويم چگونه آخر سر

شد جدا با دوازده ضربه

وضع حلقوم او که ريخت به هم

داشت نظم جهان به هم مي ريخت

هم ز عرش و فرش مي پاشيد

هم زمين و زمان به هم مي ريخت

خواهرش روي تل زمين خورد و

دم گودال از زمين برخواست

گفت دست از محاسنش بکشيد

سر اين سر براي چه دعواست

گرچه با ضربه هاي پي در پي

بارها روي خاک غلطيده است

تا به امروز لحظه اي اين مرد

پشت بر آسمان نخوابيده است

کينه گل کرد تا به آنجا که

طاقت صبر را در آوردند

از تن پاره ي تن زهرا

پيرهن پاره را در آوردند

سر فرصت همه پياده شدند

صيد افتاده بود در دل دام

غارت پيکرش که پايان يافت

آمدند عده اي سوار نظام

همه بودند سر خوش و سرمست

ساربان بود از همه خوشتر

منتظر بود تا که شب بشود

فکر انگشت بود و انگشتر

مصطفي متولي ... اشعار ظهر عاشورا

 

واشهيدا حسين

پيش خواني نوحه:

هستي فاطمه، هديه بر خدا شد

که سر حسينش از بدن جدا شد

واقتيلا حسين واشهيدا حسين

ادامه نوحه:

زخمها مثل گل مانده بر پيکرش

ناله آب آب آيد از حنجرش

واقتيلا حسين واشهيدا حسين

گشته درياي خون گودي قتلگاه

کشتن ميهمان با کدامين گناه

واقتيلا حسين واشهيدا حسين

عصمتِ کبريا حضرت فاطمه

گه روَد قتلگاه گه روَد علقمه

واقتيلا حسين واشهيدا حسين

دست عباس کو نجل حيدر چه شد

علي اکبر کجاست علي اصغر چه شد

واقتيلا حسين واشهيدا حسين

شمر دون، شرم کن از رسول خدا

سر مبر از حسين دستت از تن جدا

واقتيلا حسين واشهيدا حسين

تيغها سايه بان، زخمها پيرهن

خون شده آب غسل خاک صحرا کفن

واقتيلا حسين واشهيدا حسين

يک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار

 

ذبيحاً من قفا

پيش خواني نوحه:

(واشهيدا حسين واقتيلا حسين

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين)

ادامه نوحه:

قرآن زهرا را، به خاک و خون، کشيدند

با کام عطشان از حسينش سر بريدند

واشهيدا حسين واقتيلا حسين

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

يا رحمة للعالمين، حقّت ادا شد

رأس حسين، از تن، به ده ضربت جدا شد

کشته شد از جفا ذبيحاً من قفا

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

رنگ از رخ صديقه کبري پريده

خون خدا جوشد، ز رگهاي بريده

واي از اين مصيبت فاطمه تسليت

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

شمس ولايت سرنگون، از صدر زين شد

يا عرش رب العالمين، نقش زمين شد

پيکرش، چاکچاک صورتش روي خاک

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

امروز قرآن، در ميان نيزه داران

هم سنگ باران ميشود هم تيرباران

خيزد از سنگها اين ندا يک صدا

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

عالم شده درياي خون الله اکبر

شمر آمد از مقتل برون الله اکبر

انس و جان يکصدا ميدهند اين ندا

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

در دامن قاتل، سري از خون، خضاب است

در حنجر خشکش صداي آبآب است

نگاهش به مادر دعايش به خواهر

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

يک پيکر بيسر کنار قتلگاه است

يک اسب بيصاحب روان در خيمه گاه است

يال او، غرقه خون زين او واژگون

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

لشکر به خيمه زد قدم الله اکبر

بالا رود دود از حرم الله اکبر

کودکان در فرار داده از کف قرار

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

يک طفل کوچک دامنش آتش گرفته

ميگريد و پيراهنش آتش گرفته

بر تنش نشانه جاي تازيانه

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

در کربلا پرپر شده يک باغ لاله

گم گشته زير خارها طفل سه ساله

تشنه و خونْ جگر ميزند بال و پر

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

خون جگر، از ديده کن، جاري سکينه

گرديده هنگام عزاداري سکينه

گريه کن بر پدر بگو با چشم تر

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

زينب کند در دامن مقتل، نظاره

زهرا نگاهش بر گلوي پاره پاره

عجب کربلايي عجب نينوايي

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

زينب به بالاي بلندي ايستاده

قاتل به حلقوم حسين خنجر نهاده

اميرالمؤمنين حسينت را ببين

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

اسلام مثل مرغ بيسر ميزند بال

قرآن به زير سمّ اسبان گشته پامال

گريه کن آسمان الامان الامان

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

خورشيد ختم المرسلين را سر بريدند

هفتاد و دو ستاره را در خون کشيدند

يک مه از فاطمه خفته در علقمه

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

بايد دوباره روي حيدر را ببينيم

در علقمه سردار بيسر را ببينيم

زخم او بر جبين دست او بر زمين

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

آبروي اسلام از خون حسين است

آزادگي، منشور قانون حسين است

ميدهد اين پيام اي مسلمان قيام

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

خوني که از حلقوم ثارالله جوشيد

پيوسته بر نابودي ظالم خروشيد

ولايت ولايت جهاد و هدايت

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

پيروزي اسلام، مرهون حسين است

هر کس که باشد شيعه، مديون حسين است

اي دو عالم فدات قد اقمت صلوه

يا حسين يا حسين يا حسين يا حسين

يک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار

 

زبانحال رأس بريده ارباب بالاي ني با خواهرش زينب (س)

پيش خواني نوحه:

(سالار زينب - سالار زينب)

ادامه نوحه:

در دل صحرا، خواهرم زينب

مي دوي سوي، دخترم زينب

خار بيابان، زير پاي تو

روي نيزه ها، خالي جاي تو

(سالار زينب - سالار زينب)

مي روي زينب، با قلب خسته

مي آيي سويم، با دست بسته

(سالار زينب - سالار زينب)

روي نيزه من، رگهايم خوني

از غمم خواهر، غرق جنوني

روي نيزه ها، با پاي رگها

مي دوم سوي ، تو با ماتم ها

(سالار زينب - سالار زينب)

سروده : جعفرابوالفتحي

 

وقت خداحافظي است

پيش خواني نوحه:

غريب مادر حسين

ادامه نوحه:

وقت خداحافظي است ميروم اي خواهرم

سـرم كـه بـر نيـزه رفت جان تو و دخترم

تنم بـه خاك بلا سرم به دنبال توست

ز كربلا تا به شام شاهد احوال توست

غريب مادر حسين

با دو لب خشكِ من رسيده جان بر لبت

مـرا ز خاطـر مبــر وقـت نمـاز شبت

پس از شهيدان عشق دلم ز دنيا گرفت

كه دست گلچين ظلم باغ گلم را گرفت

غريب مادر حسين

اي كـه گرفته زميـن ز اشك تو آبرو

پيرهـن كهنه اي كــه مـادرم داده كو؟

زيـر گلـوي مــرا بوسه مكرر زدي

كه بوسه بر بوسه گاهِ تير و خنجر زدي

غريب مادر حسين

فانوسهاي اشک - محمود شريفي ( کميل ).

 

وصيت مادر

دم نوحه:

آهسته ران اين مرکب نکويت

تا من ببوسم اي اخا گلويت

ادامه ي نوحه:

خوش مي روي جان اخا به ميدان

در اين سفر کردي مرا پريشان

گويا رسد ديدار ما به پايان

زينب نشيند در فراق رويت

بر گرد ويک بار دگر برادر

کرده وصيت مادرم درآخر

تا من ببوسم آن گلوي اطهر

کام دلي گيرم ز آرزويت

داري خبر از حال ما يتيمان

بعد از تو با ما کس ندارد احسان

بي تو چه سازم اندر اين يبابان

زينب ز که گيرد سراغ رويت

طفلان تو بي يار وبي مُعين اند

بعد از تو با افغان وشور وشين اند

با ناله هاي «ياحسين،حسين»اند

در کوه ودر صحرا به جستجويت

 

روز عاشورا

روز عاشوراست يا آغاز روز محشر است

آسمان دود و زمين، مانند کوه آذر است

جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روي زمين

برفراز نيزه، چون خورشيد تابان يک سر است

ماه زهرا، ميدرخشد بر فراز نيزه ها

يا که خورشيد است و يک ني از زمين بالاتر است

غرق خون، پيراهن يک سيزده ساله پسر

شعله آتش، بلند از دامن يک دختر است

يک جوان، گرديده جسمش، چاکچاک و ريزريز

واي بر من، واي بر من، اين جوان، پيغمبر است

نه خدايا اين محمّد نيست، من نشناختم

اين اميد يوسف زهرا، عليّ اکبر است

غنچه اي بينم به روي شانه خون خدا

غنچه نشکفتهاي، کز باغ گل، زيباتر است

از گل لبخند و از خون گلويش يافتم

مهر طومار حسين است اين علي اصغر است

از کنار علقمه آيد صداي فاطمه

در غم عباس خود، گريان به جاي مادر است

شاخه ياسي، در اين صحرا شده نقش زمين

دست عباس است اين يا دستهاي حيدر است

يکطرف، بينم دو دختر، خفته زير خارها

آن شبيه زينب، اين زهراي از پا تا سر است

اي جوانان بهشتي، رو در اين صحرا کنيد

جان به کف ياري کنيد، آقايتان بيياور است

حر،علي، عباس، عبدالله، وهب، قاسم، حبيب

حنجر مولايتان لب تشنه، زير خنجر است

لاله ها در خاک برگرديد يا پرپر شويد

لاله هاي فاطمه، هم غرقه خون، هم پرپر است

در کنار قتلگه با هم زني را ميزنند

اين همان دخت علي، ناموس حيّ داور است

نيزهاي در دست خولي، خنجري در دست شمر

يک بدن افتاده، دورش يک بيابان لشکر است

خون زند فوّاره از زخم بريده حنجري

روي هر زخمش، نشان بوسه يک خواهر است

ميثم انصافت کجا رفتهاست بس کن، لال شو

هر کلامت بر دل زهرا، شراري ديگر است

يک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار

 

زبانحال حضرت زينب با برادر

بند بند پيکرت از هم گسسته يا حسين

خواهرت در قتلگه پيشت نشسته يا حسين

چشم خود را بسته اي حتي نمي بيني مرا

مي برندم کوفيان با دست بسته يا حسين

از حرم تا قتلگه هفتاد منزل راه بود

پاي زخمي از دويدن گشت خسته يا حسين

بهر ياري تو از هر در به سويت مي دوم

بين ندارد فايده جان از تو رسته يا حسين

سروده : جعفرابوالفتحي

 

زبانحال امام حسين(ع) با حضرت زينب (س) در هنگام وداع

آخرين ديدار من با تو ميان قتلگاه

آخرين بار است زينب آمدم در خيمه گاه

من که مظلومم همه عالم بود شاهد ببين

مي بُرد رأس مرا دشمن براي حبّ جاه

صورتت نيلي شود از سيلي يک نانجيب

اي به شب هاي اسيري کاروان را نور ماه

جان مادر کن نظر بر اين دو چشم پر ز اشک

لحظه اي من را تو از روي کرامت کن نگاه

سروده : جعفرابوالفتحي

 

به نيزه سر آن بزرگوار

روزي که شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجي به جنبش آمد و برخاست کوه

ابري به بارش آمد و بگريست زار زار

گفتي تمام زلزله شد خاک مطمن

گفتي فتاد از حرکت چرخ بي قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پير

افتاد در گمان که قيامت شد آشکار

آن خيمه اي که گيسوي حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعي که پاس محملشان داشت جبرئيل

گشتند بي عماري محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبي

روحالامين ز روح نبي گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خيل الم رو به شام کرد

نوعي که عقل گفت قيامت قيام کرد

محتشم کاشاني

 

صيد دست و پا زده در خون

اين کشته ي فتاده به هامون حسين توست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست

اين نخل تر کز آتش جان سوز تشنگي

دود از زمين رسانده به گردون حسين توست

اين ماهي فتاده به درياي خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست

اين غرقه محيط شهادت که روي دشت

از موج خون او شده گلگون حسين توست

اين خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمين شده جيحون حسين توست

اين شاه کم سپاه که با خيل اشگ و آه

خرگاه زين جهان زده بيرون حسين توست

اين قالب طپان که چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست

چون روي در بقيع به زهرا خطاب کرد

وحش زمين و مرغ هوا را کباب کرد

محتشم کاشاني

$

###اشعارروزعاشورا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

تركتُ الخلقَ طراً في هواكا * وأيتمتُ العيالَ لكي أراكا

فلو قطّعتني في الحب إرباً * لما مال الفؤادُ إلى سواكا

فخذ ما شئتَ يا مولاي مني * أنا القربانُ وجّهَني نداكا

أتيتك يا إلهي عند وعدي * منيباً علّني أحظى رضاكا

أنا المشتاقُ للّقيا فخذني * وهل لي منية إلا لقاكا

أقدّمُ كلَ ما عندي فداءً * ومالي رغبةً إلاّ فداكا

سلكتُ الكربَ و الأهوالَ درباً * وجئتُ ملبياً أخطو خطاكا

وطلقتُ الحياة بساكنيها * وعفتُ الأهلَ ملتمسا قِراكا

تعهدتُ الوفاءَ بكل دين * ودينك يوم عاشورا أتاكا

فهذي إخوتي صرعى ضحايا * وأولادي قرابيناً هناكا

وهذا طفلي الظامي ذبيحاً * فهل وفيتُ ياربي علاكا

وهذي نسوتي حسرى سبايا * تحملتُ البلايا من عداكا

يموت أحبتي وجميعُ قومي * ويبقى الدينُ يرفل في هداكا

 

الهي دررهت ازسرگذشتم

هم ازعون وهم ازجعفر گذشتم

رضادادم تنم بي سربگردد

ستوران برهمه پيکر بگردد

رضادادم که اکبر کشته گردد

تن پاکش به خون آغشته گردد

زکينه پيکرم پامال گردد

زعشقت سر زني بردارگردد

ترکت الخلق طُرًا في هواکا  

درهواي تو تمام خلق راترك کردم

وايتمت العيال لکي اراکا      

براي ملاقاتت عيالم رايتيم گذاشتم

ولو قطعتني في الحب اربا   

اگرمرادرراه دوستيت تکه تکه کني

لما حن الفواد الي سواکا     

قلب به غير ازتو تمايل پيدا نمي کند .

 

تو کيستي که گرفتي به هر دلي وطني

که نه در انجمني نه برون ز انجمني

جگر خراش عقيقي خراش بر جگري

سخن گداز و سخن آفرين و خوش سخني

به هر صدف گهري و به هر گهر چمني

که در نظرمه و منظور چشم مرد و زني

محمدي نه علي نه حسن نه پس تو که يي؟

تويي حسين که بويت وزد به هر چمني

ببوي ، همچو محمد به خوي ، همچو علي

بدين مظهر داور بخلق چون حسني

تو آن حسين غريبي که روز عاشورا

جهان مصالحه کردي بکهنه پيرهني

تو آن حسين وحيدي که زد لبان ترا

يزيد چوب ، همي گفت خوش لب و دهني

تو آن حسين شهيدي که در کنار فرات

شدي شهيد و نکردي ز آب تردهني

تو آن حسين غريبي که زير خنجر شمر

بفکر درد و غم شيعيان خويشتني

بلي بلي تو هماني که روز عاشورا

دو صد مجادله کردي نبرده يک کفني

تو آن حسين غريبي که خانه خولي

سرت ميان تنور و جداست از بدني

خموش (ناصردين) شو که زينب مضطر

بگفت نيست بدوران ستم کشي چومني

 

عشق بازي کار هر شياد نيست

اين شکار دام هر صياد نيست

عاشقي را قابليت لازم است

طالب حق را حقيقت لازم است

عشق از معشوق اول سر زند

تا به عاشق جلوه ديگر زند

تا به حدي که برد هستي از او

سر زند صد شورش و مستي از او

شاهد اين مدعي خواهي اگر

بر حسين و حالت او کن نظر

روز عاشورا در آن ميدان عشق

کرد رو را جانب سلطان عشق

بارالها اين سرم اين پيکرم

اين علمدار رشيد اين اکبرم

اين سکينه اين رقيه اين رباب

اين عروس دست و پا خون در خضاب

اين من و اين ساربان شهر دون

اين تن عريان ميان خاک و خون

اين من و اين ذکر يارب ياربم

اين من و اين ناله هاي زينبم

پس خطاب آمد زحق : کي شاه عشق

اي حسين اي يکه تاز راه عشق

گر تو بر من عاشقي اي محترم

پرده برکش من به تو عاشق ترم

غم مخور چون من خريدار توام

مشتري بر جنس بازار توام

هر چه بودت داده اي در راه ما

مرحبا صد مرحبا خود هم بيا

خود بيا که مي کشم من ناز تو

عرش و فرشم جمله پا انداز تو

ليک خود تنها نيا در بزم يار

خود بيا و اصغرت را هم بيار

خوش بود در بزم ياران بلبلي

خاصه در منقار او برگ گلي

خود تو بلبل گل علي اصغرت

زودتر بشتاب سوي داورت

 

تو زير پا رفتي ولي بيچاره زينب

از اين به بعد و بعد از اين آواره زينب

بايد خودت ياري کني ورنه محال است

بوسه بگيرد از گلوي پاره زينب

خون گلويت را کسي تا آسمان برد

پيراهن و عمامه ات را اين و آن برد

آيا نگفتم در بياور خاتمت را

راضي شدي انگشترت را ساربان برد

گفتند که پيراهنت را مي کشيدند

تصوير غارت کردنت را مي کشيدند

نه اينکه نيزه بر تنت مي ريخت دشمن

بلکه به نيزه ها تنت را مي کشيدند

رفتي و دستم بر ضريح دامني بود

رفتي ز دستم رفتنت چه رفتني بود؟

تا آن زماني که به يادم هست داداش

وقتي که مي رفتي تنت پيراهني بود

رفتي که اشک خواهرت را در بياري

پبغض گلوي دخترت را در بياري

پآيا نمي شد اي سليمان زمانه

قبل از سفر انگشترت را در بياري؟

علي اکبر لطيفيان ... اشعار عصر عاشورا

 

بنال اي خواهرازمرگ برادر

حسين راگشته گويا روزاخر

شده وقتي سيه برسرنمايي

يتيمان  مراباشي  تو ياور

چه درشام وعراق وچه درمدينه

غرض جان توجان سکينه

چه بي شرمنداين قوم بداختر

بر آل  مصطفي  الله  اکبر

بروخواهرزروي غمگساري

سلاح جنگ ازبهرم بياري

خداحافظ اياغمديده خواهر

خداحافظ ايا بگزيده خواهر

بيائيد  اي کبوتربچگانم

شما راسيرببينم بارديگر

 

شنيدستم که درروز ازل آن خالق يکتا

بگفتا کز مي وصلم  لبالب ساغري دارم

که مي نوشد مي وصلم که مي پويد ره عشقم؟

که مي گويد که من درسر، عشق داوري دارم ؟

تمام انبياء زآن مي به قدر حوصله خوردند

حسين بن علي گفتا دراين سوداسري دارم

نداآمد دودست بي گنه ازتن جدا خواهم

بگفتا حضرت عباس مير لشگري دارم

نداآمد جواني بايد ت صدپاره ازخنجر

بگفتا هيجده ساله علي اکبري دارم

ندا آمد که طفلي رانشان تيرمي خواهم

بگفتا بارالها شير خواره ، اصغري دارم

ندا آمد که مطبخ راگلستان مي کني يانه ؟

بگفتا بارالها بهر آن مطبخ سري دارم

ندا آمد زسيلي عارض گلنار مي خواهم

بگفتا بارالها يک سه ساله دختري دارم

 

اين شعر منسوب به امام ـعليهالسلامـ است و اگر از آن حضرت هم نباشد مضمونش زبان حال آن حضرت است كه ميفرمايد:

تركت الناس طرافي هواكا *** وايتمت العيال لكي اراكا

ولو قطعتني في الحب اربا *** لما حن الفؤاد الي سواكا

 

گر نوازي چه سعادت به از اين خواهم يافت *** وركشي زارچه دولت به ازينم باشد

شمع قهر ارتو زني قوّت روحم گردد *** جام زهر ار تو دهي قوت روانم باشد

 

و چه نيكوست اين اشعار در وصف اصحاب آن حضرت:

قوم اذا نودوا لدفع ملمة *** والقوم بين مدعس ومكردس

ليسبوا القلوب علي الدروع واقبلوا *** يتهافتون علي ذهاب الانفس

 

حسين اي همايون هماي سعادت *** حسين اي شه ملك صبر و شهامت

فروغي زنور تو خورشيد رخشان *** زدرياي جود تو كوثر حكايت

توئي نور چشمان زهرا و حيدر *** گل احمر بوستان رسالت

بپا از قيام تو شد پرچم دين *** نگون گشت اعلام كفر و ضلالت

رهانيدي اسلام از چنگ اعدا *** فزوديش بر عزت و بر كرامت

جوان مردي و غيرت و همت تو *** زناموس دين كرد الحق حمايت

الا اي ولي خداي يگانه *** خداوند اقليم مجد و جلالت

فدا كردي اندر ره دين و قرآن *** جوانان و ياران بكوي شهادت

گذشتي هم از اصغر و هم زاكبر *** زعبّاس آن درّ بحر شجاعت

زياران نامي و صحب گرامي *** شهيدان شمشير اهل شقاوت

همه عاشقان وفا و حقيقت *** همه رهروان طريق ولايت

همه دشمن ظلم و طغيان و عدوان *** همه پيشتازان راه ديانت

شعار همه بود الله اكبر *** مرام همه قطع نخل غوايت

بنازم به آن همت عالي تو *** به آن صبر و ايمان و آن استقامت

تو اعلام كردي به آزاد مردان *** كه مرگ است يا سربلندي سعادت

به لطف تو دارند چشم شفاعت *** عصات محبّان به روز قيامت

فداي سر انور بي تن تو *** كه بر نيزه ميكرد قرآن تلاوت

به قربان آن كودك شيرخوارت *** كه تير ستم كرد او را سقايت

ايا مالك ملك حسن و معالي *** ايا معدن جود و فيض و سخاوت

از اين وضع دوران و از شدت دهر *** مرا هست بر درگهت بس شكايت

سخن در جناب تو سربسته گويم *** كه ابلغ بود از سراحت كنايت

به «لطفي» ببخشي اگر هر دو عالم *** نباشد شگفت اي محيط كرامت

نباشد مرا بيم از نار دوزخ *** ببيني به من گر به چشم عنايت

منبع : کتاب نيايش در عرفات نوشته ي آيت الله العظمي حاج شيخ لطف الله صافي گلپايگاني

 

على اى واقف اسرار هستى *** على اى رهنماى حق پرستى

على اى شيريزدان شاه مردان *** على اى عروة الوثقاى ايمان

على اى قاتل شجعان كفار *** على اى دين حق را سيف تبار

على اى سرور ارباب عرفان *** على اى صاحب محراب و ميدان

تو در ملك حقيقت پيشوائى *** جدا از حق نه اى وحق نمائى

الا اى گوهر بحر ولايت *** الا اى زينت عرش امامت

بيا در كربلا اى مير ابرار *** ببين ميزان صبر و اوج ايثار

به بحر خون ببين نور دو عينت *** شهيد خنجر عدوان حسينت

فداكارى ببين و پاكبازى  *** زدنيا و زعقبى بىنيازى

در آن دشت پر از اندوه و تشوير *** همه خون بود و تيغ و تير و شمشير

در آن صحراى محنت بار دلگير *** تن آغشته در خونش به برگير

در آن ميدان پرشور بلاخيز *** به آن حلقوم تشنه جرعهاى ريز

قد سروش ببين افتاده بر خاك *** تنش از زخم دشمن گشته صدچاك

زسوز تشنگى و از قحطى آب *** زاطفال صغيرش رفته بُد تاب

گلوى نازنين شيرخواره *** زتير حرمله گرديده پاره

به عهد خويش با يزدان وفا كرد *** فدا خود در ره دين خدا كرد

گذشت از اكبر و عباس و اصغر *** زقاسم نونهال سبط اكبر

بيا در كربلا از راه احسان *** حسينت را ببين در چنگ عدوان

مصيباتش ببين كز حد فزون بود *** دل از داغ جوانان پرزخون بود

ولى آن كوه عزم و پايدارى *** نشد تسليم با صد زخم كارى

بلى مرد خدا و مرد تصميم *** به خصم حق نخواهد گشت تسليم

على اى درگهت را جمله مشتاق *** بيا در كربلا در بزم عشّاق

بيا در محفل انس شهيدان *** ببين حال حضور و قرب ايشان

جهاد و همت و صبر و وفابين *** خلوص نيت و صدق و صفا بين

ببين ايمان و عزم و استقامت *** ثبات و رادمردى و شهامت

حسينت محو ذات ذوالجلال است *** در آن غوغا مهيّاى وصال است

ابوالفضل غضنفر و آن مواسات *** كز آن گرديد عقل آدمى مات

علىّ اكبر آن شبه پيمبر  *** سرور سينه زهرا و حيدر

وفاى اهل بيتش بين وانصار *** همه اعلام دين ابطال اخيار

همه رزمنده و مرد و تهمتن *** همه اخوان صدق و دشمن افكن

گذشته از زن و از مال و فرزند *** زجان خويش در راه خداوند

همه دين پرور و حريّت آموز *** چراغ معرفت در عالم افروز

همه خصم ستمكار و بدانديش *** همه حق پيشه و حق گو و حق كيش

فداكارىّ آن آزادمردان *** نگهدارى نمود از دين و قرآن

پيام هر يك از آنها بود اين *** نما تا مىتوانى يارى دين

تحيّات فزون از حدّ احصا *** زسوى «لطفى صافى» به آنها

منبع : کتاب نيايش در عرفات نوشته ي آيت الله العظمي حاج شيخ لطف الله صافي گلپايگاني

 

زبان حال حضرت زينب سلام الله

اي شاه بي لشکر بگو پس لشکرت کو؟

گر تو سليماني بگو انگشترت کو ؟

ظرف دو ساعت اين همه نيزه شکسته؟

بوي تو مي آيد بگو پس پيکرت کو ؟

با ناله هاي فاطمه اينجا دويدم

گر تو حسين مادري پس مادرت کو؟

يک جاي بوسه در تنت باقي نمانده

خاک دو عالم بر سرم موي سرت کو ؟

آقاي من پيراهنت کو ؟ خاتمت کو ؟

سيمرغ قاف عاشقي بال و پرت کو ؟

گيرم سرت را از قفا آقا بريدند

آن بوسه اي که داده ام بر حنجرت کو ؟

از تو توقع دارم اي تنديس غيرت

برخيزي از زينب بپرسي معجرت کو ؟

اين دشت دشت چشمهاي خيره سر شد

آقا کمک من خواهرت را دخترت کو

$

###اشعارروزعاشورا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

روايت است که چون تنگ شد بر او ميدان//فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت//نه سيدالشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز باد مخالف چو قير گون گرديد//عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد//اگر غلط نکنم عرش بر زمين افتاد

 

کشتي شکست خورده طوفان کربلا //در خاک و خون فتاده به ميدان کربلا

گر چشم روزگار بر او فاش مي گريست//خون مي گذشت ز سر ايوان کربلا

از آب هم مضايقه کردند کوفيان//خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند ديو و دد همه سيراب مي مکيد//خاتم ز قحط آب سليمان کربلا

 

روزيکه شد به نيزه سر آن بزرگوار//خورشيد برهنه بر آمد ز کوهسار

موجي به جنبش آمد و برخاست کوه کوه//ابري ببارش آمد و بگريست زار زار

جمعي که پاس محملشان داشت جبرئيل//گشتند بي عماري و محمل شتر سوار

 

اين کشته فتاده به هامون حسين تست//وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهي فتاده به درياي خون که هست//زخم که از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشک لب فتاده دور از لب فرات//کز خون او زمين شده جيحون حسين تست

 

علي اکبر لطيفيان ... اشعار گودال قتلگاه

اشعار گودال قتلگاه

تير از بس كه خورده بود حسين

بر تنش مثل پيرهن شده بود

نيزه هاشان تمام شد كم كم

موقع سنگ ريختن شده بود

نفسش بين راه بر ميگشت

موقع دست و پا زدن شده بود

بودم اما جلو نمي رفتم

شمر آنقدر بد دهن شده بود

تكه اي را ربود هر كس كه

روبه رو با حسين ِمن شده بود

هرچه كردند رو به قبله نشد

يعني آنقدر پاره تن شده بود

زير انداز خانه هاي دهات

كفن شاه بي كفن شده بود

 

عليرضا خاکساري ... اشعار عصر عاشورا و اشعار گودال قتلگاه

ديدم به روي نيزه ها بال و پرت را

ديدم به صحرا اربا اربا پيکرت را

ديدم به سرعت آمدند و دوره کردند

ديدم گرفتند اشقيا دور و برت را

ديدم نشسته شمر روي سينه ي تو

ديدم تمام لحظه هاي آخرت را

بالا سرت بودم - گريبان مي دريدم

وقتي که با پا بر زمين ميزد سرت را

آقاي من هرکار مي کردم نمي شد

بيرون کشم از بين مقتل مادرت را

سر را بريد و برد و ... من ماندم همان جا

زانو زدم بوسه بگيرم حنجرت را

 

آن دم که در درياي خون زينب شنا کرد

لب را به رگ هاي بريده آشنا کرد

گفت اي برادر،قربان رويت

بنما اجازه بوسم گلويت

ادامه ي نوحه:

هرگز کسي چون من تن بي سر نبوسيد

بوسيدم آنجايي که پيغمبر نبوسيد

حيدر نبوسيد،زهرا نبوسيد

حتي نسيم صحرا نبوسيد

امشب چرا اين خواهر محزون خسته

تا نيمه شب خوانده نمازش را شکسته

گل هاي زهرا ،گرديده پرپر

خاموش اينجا گرديده اصغر

اين سر که ريزد از لب اش شهد حلاوت

فردا به نوک ني کُند قرآن تلاوت

گفت اي برادر ،قربان رويت

بنما اجازه بوسم گلويت

چهل و شش.هَل مِن ناصِراً يَنصُرُني

 

اي شمر پُر جور وجفا ظالم، امان از تشنگي

اي کافر دور از خدا ظالم،امان از تشنگي

ادامه ي نوحه:

من زاده پيغمبرم نور دو چشم حيدرم

اينجا غريب و مضطرم ظالم ،امان از تشنگي

آخر من بي خانمان هستم غريب و ميهمان

رحمي بکن اي ميزبان ظالم،امان از تشنگي

غم ها ي دوران يک طرف زخم فراوان يک طرف

داغ جوانان يک طرف ظالم، امان از تشنگي

من داغ اکبر ديده ام مرگ برادر ديده ام

تن هاي بي سر ديده ام ظالم،امان از تشنگي

با اين همه زخم فزون تن هاي آغشته به خون

مُردَم ز سوز تشنگي ظالم ،امان از تشنگي

بگذار آيد خواهرم در وقت مردن بر سرم

بندد دو چشمان ترم ظالم،امان از تشنگي

پنجاه و دو.اي حسين مظلوم

 

بلند مرتبه شاهي و پيکرت افتاد

همين که پيکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نيزه خوردي و يک مرتبه زمين خوردي

هزار مرتبه زينب، برابرت افتاد

همينکه از طرف جمعيت دو تا چکمه

رسيد اول گودال،مادرت افتاد

تورا به خاطر درهم چه درهمت کردند

چنانکه شرح تن توبه آخرت افتاد

ولي به جان خودت خواهرت مقصر نيست

درآن شلوغي اگر بارها سرت افتاد

خبر رسيد که انگشتر تورا بردند

ميان راه،النگوي دخترت افتاد

کنارخيمه رسيده است لشگرکوفه

و خواهر توبه ياد برادرت افتاد

علي اکبر لطيفيان

 

تا اينكه نيزه اي بدنش را به خون كشيد

گرگي رسيد و پيرهنش را به خون كشيد

از يك طرف عمامه و از يك طرف عبا

هر كس به يك طريق تنش را به خون كشيد

سر نيزه هاي كُند، فرو رفته در تنش

اوضاع دست و پا زدنش را به خون كشيد

آهسته گفت تشنه ام اما شنيد شمر

با چكمه لعنتي دهنش را به خون كشيد

با "نفس مطمئنّه"به حالِ عروج بود

نامرد "نفس مطمئنش "را به خون كشيد

بر سينه اش نشست و سري ماند و خنجري

قبل از بريدن سرش افتاد خواهري

هاني امير فرجي ... اشعار ظهر عاشورا، اشعار گودال قتلگاه

$

##روضه هاي وداع

###مهلاً! مهلاً يابن الزهراء

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مهلاً! مهلاً يابن الزهراء

زينب بيا وقت وداع آخرم شد//آماده خنجر دگر اين حنجرم شد

اي خواهري که هر كجا يارم تو بودي//از کودکي غمخوار و دلدارم تو بودي

بنگر کنون نخل جدايي جان گرفته//آن روزهاي خوب ما پايان گرفته

اي خواهر نالان خدا باشد نگهدار//من مي روم ميدان خدا باشد نگهدار

روز عاشوراي امام حسين است ، روزتنهايي عزيز فاطمه است ، عجب روضه جانسوزي است روضه وداع امام حسين ، عزاداران امروز براي غربت حسين گريه کند بياد آن ساعتي که ابي عبدالله به سوي ميدان حرکت کرد آمدند دورش را گرفتند يکي صدا مي زند : حسين بيا ما را به مدينه باز گردان ، يکي مي گويد : حسين با اين زن و بچه چه کنم ، بچه ها دور بابا مي گردند تمام زن ها را ساکت کرد حسين ، اما کسي که آرام نمي شد زينب است ، دست ولايت روي قلب خواهر گذاشت«و اَشارَ بيَدِه الي قلب اُخته»

زينب هم آرام شد يک دفعه صدا زد حسين جان مي خواهي بروي برو .

جان خواهر در غمم زاري مکن//با صدا بهرم عزاداري مکن

هر چه باشد تو علي را دختري//عصمت اللهي و زهرا پروري

خانه سوزان را تو صاحب خانه باش//با زنان در همرهي مردانه باش

گر خورد سيلي سکينه دم مزن//عالمي زين دم زدن بر هم مزن

هست بر من ناگوار و نا پسند//از تو زينب گر صدا گردد بلاند

با تو هستم جان خواهر همسفر//تو به پا اين راه کوبي من بسر1 

وقتي نگاه کرد ديد زينب داره مي آيد ، خواهرم کجا مي آيي ، صدا زد : حسينم وقتي حرکت کردي ياد وصيت مادرم زهرا افتادم . امام حسين تا نام مادر را شنيد منقلب شد، فوراً پياده شد ، صدا زد زينبم مگر مادرم چه فرموده ؟

برادرم مادرم فرموده : عصر عاشورا عوض من زير گلوي حسينم را ببوس . اينجا زير گلوي حسين را بوسيد اما ساعتي بعد هم آمد گودال قتلگاه لبها را گذاشت بر رگهاي بريده حسين .

رگهاي گلوي خشک گرديده ببوس//جايي که به جز تو کس نبوسيده ببوس

اين تن که زهر زخم به تيغ دشمن//وا کرده دو لب به خصم ببوس2

1. عمان ساماني .

2. علي انساني .

 

يک عده زن و بچه ميان خيمه ها نشسته اند. همه دل خوشند که حسين(ع) را دارند. آي گرفتارها! مريض دارها! درد دارها! يک وقت صداي حسين(ع) را از ميان خيمه ها شنيدند. آمدند دور حسين را گرفتند؛ يکي صدا زد: حسين جان! ما را به مدينه برگردان! امام حسين(ع) تمام زن ها را ساکت کرد. اما ديد کسي که ساکت کردنش مشکل است خانم زينب(س) است. زينب را نمي شود ساکت کرد. يک اشاره  به قلب زينب کرد. نمي دانم اين امام ، اين ولي الله، حجة الله! اين خليل الله! با آن اشاره به دل زينب (س) چه کرد؟ همين قدر بگويم کاري کرد زينبي که دم دستي چسبيده بود و نمي گذاشت تا برادرش به ميدان برود، يک دفعه حالي پيدا کرد و آرام شد. امام حسين(ع)  سوار بر ذوالجناح شده و روانه ميدان شد.

ذوالجناح اي  عرش پيما مرکبم//مي روم اما به فکر زينبم

ذوالجناح اي حامل آيات نور//بايد امشب رفت تا کنج تنور

يک چند قدمي رفت، يک وقت ديد يک نفر از پشت سر صدا مي زند: مهلا!ً مهلاً! يابن الزهراء! مهلاً! مهلاً يابن الزهراء! 

آي امام زمان! نزديک محرم جدت ابي عبدالله(ع) است. زمين و آسمان و در وديوار دارند براي امام حسين(ع) غمناک مي شوند. اين مقدمه عاشوراي ابي عبدالله(ع) است.

صدا زد: مهلاً! مهلاً! يابن الزهراء! يک وقت آقا رويش را برگرداند ديد زينب(س) دارد صدا مي زند: برادر! لحظه اي درنگ کن تا وصيت مادرم را نسبت به تو انجام دهم. تا امام حسين(ع) نام مادر را شنيد به قدري منقلب شد، صدا زد: خواهرم! مگر مادرم چه فرموده است؟ صدا زد: حسين جان! مادرم به من فرموده: زينبم عصر عاشورا به جاي من زير گلوي حسينم را ببوس.

مهلا! مهلا يابن الزهراء!  مهلا! مهلا! يابن الزهراء !

خدايا! به آبروي حسين(ع) اين مردم را از امام حسين(ع) جدا نکن! به آبروي حسين(ع) درد همه ما را دوا کن!  « اللهم صل علي محمد و آل محمد. »

 

سر برادر را بالاي نيزه ديد

خواهرا ناموس حي داوري//بر يتيمانم تو جاي مادري

زينبا غارت شود چون خيمه ها//جمع کن اطفال حيران مرا

پيکرم بيني چو اندر خاک و خون//پا منه از نقطه طاقت برون

خواهرا در ماتمم افغان مکن//موي سر اندر غمم افشان مکن

خواهرا چون بر سنان بيني سرم//بردباري کن به حق مادرم[1]

همه سفارش ها را امام حسين در روز عاشورا به خواهرش کرد ، خواهرم به اسارت مي روي ، خواهرم خيمه ها را آتش مي زنند ، خواهرم مواظب بچه ها باش ، زينب علي همه سفارش هاي برادر را عملي کرد ، اما يک جا دختر خيلي منقلب شد.

آن لحظه اي که سر برادر را بالاي نيزه ديد سر از محمل بيرون آورد ، آنچنان منقلب شد زينب ، که سر خود را به چوبه محمل زد ، خون پيشاني زينب از زير محمل به زمين ريخت و...

1. محزون رشتي .

$

###صبر کن اي برادرم آرام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

صبر کن اي برادرم آرام - غصه ام بوسه اي ز حنجر توست

آه زينب خدانگهدارت - غم من خاک روي معجر توست

اي برادر مگو که اين لشکر - کهنه پيراهن تو را ببرند

نه فقط کهنه پيرهن خواهر - چند چادر هم از شما ببرند

کشتي ام اي حسين ميبيني - رفتنت برده است جان حرم

خواهرم دست بر دلم نگذار - جان تو جان دختران حرم

اي برادر خدا کند جايت - به سر ني سر مرا ببرند

خواهرم صبر کن که بعد سرم - زود انگشتر مرا ببرند

همه چشم انتظار آمدنت - دشنه و تيغ و تير و سر نيزه

آه زينب قرارمان باشد - تو در آتش حسين بر نيزه

آخرين وداع

نوشته‏اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه‏اى را در ميدان مركز قرار داده بود. مركز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه‏اى را امام انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد و از خيام حرم خيلى دور نباشد،به دو منظور.يك منظور اين كه مى‏دانست كه اينها چقدر نامرد و غير انسانند.اينها همين مقدار حميت ندارند كه لا اقل بگويند كه ما با حسين طرف هستيم،پس متعرض خيمه‏ها نشويم.

مى‏خواست تا جان در بدن دارد،تا اين رگ گردنش مى‏جنبد،كسى متعرض خيام حرمش نشود.حمله مى‏كرد،از جلو او فرار مى‏كردند،ولى زياد تعقيب نمى‏كرد،بر مى‏گشت مبادا خيام حرمش مورد تعرض قرار بگيرد.ديگر اينكه مى‏خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است. نقطه‏اى را مركز قرار داده بود كه صداى حضرت مى‏رسيد.وقتى‏كه بر مى‏گشت،در آن نقطه مى‏ايستاد،فرياد مى‏كرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏».

وقتى كه اين فرياد حسين بلند مى‏شد اهل بيت‏سكونت‏خاطرى پيدا مى‏كردند،مى‏گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خيمه‏ها بيرون نياييد. اين حرفها را باور نكنيد كه اينها دم به دم بيرون مى‏دويدند،ابدا!دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خيمه‏ها باشيد،حرف سستى از دهان شما بيرون نيايد كه اجر شما ضايع مى‏شود.

مطمئن باشيد عاقبت‏شما خير است،نجات پيدا مى‏كنيد و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد،به زودى هم عذاب خواهد كرد.اينها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بيرون هم نمى‏آمدند.

غيرت حسين بن على اجازه نمى‏داد.غيرت و عفت‏خود آنها اجازه نمى‏داد كه بيرون بيايند،بيرون هم نمى‏آمدند.صداى آقا را كه مى‏شنيدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»يك اطمينان خاطرى پيدا مى‏كردند. چون آقا وداع كرده بودند و يك بار يا دو بار ديگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

اسبهاى عربى براى ميدان جنگ تربيت مى‏شدند.اسب حيوان تربيت‏پذيرى است.اينها وقتى كه صاحبشان كشته مى‏شد عكس العملهاى خاصى از خودشان نشان مى‏دادند.

اهل بيت ابا عبد الله در داخل خيمه هستند،همين طور منتظر ببينند كى صداى آقا را مى‏شنوند يا شايد يك بار ديگر جمال آقا را زيارت مى‏كنند كه يك وقت صداى همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خيمه.خيال كردند آقا آمده‏اند.يك وقت ديدند اين اسب آمده است ولى در حالى كه زين او واژگون است.اينجاست كه اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فرياد واحسينا و وامحمدا را بلند كردند.دور اين اسب را گرفتند. نوحه سرايى طبيعت ‏بشر است.

انسان وقتى مى‏خواهد درد دل خودش را بگويد به صورت نوحه‏سرايى مى‏گويد،آسمان را مخاطب قرار مى‏دهد،زمين را مخاطب قرار مى‏دهد،درختى را مخاطب قرار مى‏دهد،خودش را مخاطب قرار مى‏دهد،انسان ديگرى را مخاطب قرار مى‏دهد، حيوانى را مخاطب قرار مى‏دهد.هر يك از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحه ‏سرايى را آغاز كردند.

آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن هم نداريد.من كه از دنيا رفتم البته نوحه‏سرايى كنيد.گريه است،انسان وقتى غصه دارد بايد گريه كند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گريه كردن را بعد از اين جريان يافته بودند.در همان حال شروع كردند به گريستن.

نوشته‏اند حسين بن على عليه السلام دختركى دارد كه خيلى هم اين دختر را دوست مى‏داشت،سكينه خاتون كه بعد هم يك زن اديبه عالمه‏اى شد و زنى بود كه همه علما و ادبا براى او اهميت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خيلى اين طفل را دوست مى‏داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه‏ مند بود.

نوشته‏اند اين بچه به صورت نوحه سرايى جمله‏هايى گفت كه دلهاى همه را كباب كرد.به حالت نوحه‏سرايى اين اسب را مخاطب قرار داده است،مى‏گويد:«يا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب پدرم،پدر من وقتى كه رفت تشنه بود،آيا پدر من را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟اين در چه وقت‏بود؟وقتى است كه ديگر ابا عبد الله از روى اسب به روى زمين افتاده است.اين جنگ با يك تير شروع شد و با يك تير خاتمه پيدا كرد.

پيش از ظهر عاشورا كه شد،بعد از آن اتمام حجتهاى امام،عمر سعد كسى بود كه تيرى به كمان كرد و فرستاد به ...

كتاب: مجموعه آثار شهيد مطهرى ج 17 ص 116

 

آهسته ران اين مرکب نکويت

تا من ببوسم اي اخا گلويت

ادامه ي نوحه:

خوش مي روي جان اخا به ميدان

در اين سفر کردي مرا پريشان

گويا رسد ديدار ما به پايان

زينب نشيند در فراق رويت

بر گرد ويک بار دگر برادر

کرده وصيت مادرم درآخر

تا من ببوسم آن گلوي اطهر

کام دلي گيرم ز آرزويت

داري خبر از حال ما يتيمان

بعد از تو با ما کس ندارد احسان

بي تو چه سازم اندر اين يبابان

زينب ز که گيرد سراغ رويت

طفلان تو بي يار وبي مُعين اند

بعد از تو با افغان و شور و شين اند

با ناله هاي «ياحسين،حسين» اند

در کوه و در صحرا به جستجويت

 

روضه وداع

شجاعت و قوت قلبى كه ابا عبد الله در روز عاشورا از خود نشان داد،همه[شجاعان] را فراموشاند.اين،سخن راويان دشمن است.راوى گفت:«و الله ما رايت مكثورا قط قد قتل اهل بيته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه‏»به خدا قسم در شگفت‏بودم كه اين چه دلى بود،چه قوت قلبى بود؟!يك آدمى كه اينچنين دل شكسته باشد كه در جلوى چشمش تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش را قلم قلم كرده باشند و اينچنين قوى القلب باشد! من كه نظيرى برايش سراغ ندارم.

در روز عاشورا ابا عبد الله نقطه‏اى را به عنوان مركز انتخاب كرده بود،يعنى وجود مقدس ابا عبد الله ابتدا آنجا مى‏ايستاد و بعد حمله مى‏كرد.به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواريخ،كسى جرات نكرد تن به تن با ابا عبد الله بجنگد.البته ابتدا چند نفر آمدند،جنگيدند،ولى آمدن همان و از بين رفتن همان.پسر سعد فرياد كرد:چه مى‏كنيد؟!«ان نفس ابيه بين جنبيه‏»(يا«ان نفسا ابية بين جنبيه‏»)اين،پسر على است، روح على در پيكر اوست،شما با چه كسى داريد مى‏جنگيد؟!با او تن به تن نجنگيد.ديگر جنگ تن به تن تمام شد.

آن وقت جنگى كه از طرف آنها نامردى بود شروع شد،سنگ پرانى،تير اندازى.جمعيتى در حدود سى هزار نفر مى‏خواهند يك نفر را بكشند.از دور ايستاده‏اند،تير اندازى مى‏كنند يا سنگ مى‏پرانند.همينها وقتى كه ابا عبد الله حمله مى‏كرد،درست مثل يك گله روباه كه از جلوى شير فرار مى‏كند،فرار مى‏كردند.ولى حضرت حمله را خيلى ادامه نمى‏داد يعنى نمى‏خواست فاصله‏اش با خيام حرمش زياد شود.غيرت حسين اجازه نمى‏داد كه تا زنده است كسى به اهل بيتش اهانت كند.مقدارى كه حمله مى‏كرد و آنها را دور مى‏ساخت، بر مى‏گشت،مى‏آمد در آن نقطه‏اى كه آن را مركز قرار داده بود.آن نقطه،نقطه‏اى بود كه صدا رس به حرم بود،يعنى اهل بيت اگر چه حسين را نمى‏ديدند ولى صدايش را مى‏شنيدند.

براى اينكه زينبش مطمئن باشد،براى اينكه سكينه‏اش مطمئن باشد،براى اينكه بچه‏هايش مطمئن باشند كه هنوز جان در بدن حسين هست،وقتى كه مى‏آمد در آن نقطه مى‏ايستاد،آن زبان خشك در آن دهان خشك به حركت مى‏آمد و مى‏گفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»يعنى اين نيرو از حسين نيست،اين خداست كه به حسين نيرو داده است،هم شعار توحيد مى‏داد و هم به زينبش خبر مى‏داد كه زينب جان!هنوز حسين تو زنده است.به خاندانش دستور داده بود كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد بيرون بيايد.لذا همه در داخل خيمه‏ها بودند.

ابا عبد الله دو بار براى وداع آمدند.يك بار آمدند،وداع كردند و رفتند.بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند به طرف شريعه فرات و خودشان را به آن رساندند.در اين هنگام شخصى صدا زد:حسين!تو مى‏خواهى آب بنوشى؟!ريختند به خيام حرمت.ديگر آب نخورد و برگشت.آمد براى بار دوم با اهل بيتش وداع كرد(ثم ودع اهل بيته ثانيا).چه جمله‏هاى نورانى‏اى دارد!رو مى‏كند به آنها كه:اهل بيت من!مطمئن باشيد كه بعد از من شما اسير مى‏شويد،ولى كوشش كنيد كه در مدت اسارتتان يك وقت كوچكترين تخلفى از وظيفه شرعى‏تان نكنيد.مبادا كلمه‏اى به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد.

ولى مطمئن باشيد كه اين،پايان كار دشمن است،اين كار،دشمن را از پا در آورد«و اعلموا ان الله منجيكم‏»بدانيد كه خدا شما را نجات مى‏دهد و از ذلت‏حفظ مى‏كند.اين خيلى حرف است:اهل بيت من!شما اسير خواهيد شد ولى حقير و ذليل نخواهيد شد،اسارت شما هم اسارت عزت است.به همين جهت‏بود كه وقتى در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان مى‏دادند،زينب نمى‏گذاشت قبول كنند.اسير بودند ولى هرگز حاضر نشدند خوارى را تحمل كنند.شير را هم در زنجير مى‏كنند ولى شير در زنجير هم كه باشد شير است،روباه آزاد هم كه باشد روباه است.

بار دوم كه امام آمد،اهل بيت‏خوشحال شدند،دوباره با ابا عبد الله خداحافظى كردند.باز به امر ابا عبد الله از خيمه‏ها بيرون نيامدند.

بعد از مدتى يكدفعه باز صداى شيهه اسب ابا عبد الله را شنيدند،خيال كردند حسين براى بار سوم آمده است تا با اهل بيتش خدا حافظى كند(گريه استاد)ولى وقتى بيرون آمدند اسب بى صاحب ابا عبد الله را ديدند(گريه شديد استاد).دور اسب ابا عبد الله را گرفتند.هر كدام سخنى با اين اسب مى‏گويد.طفل عزيز ابا عبد الله مى‏گويد:اى اسب! «هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»من از تو يك سؤال مى‏كنم:پدرم كه مى‏رفت،با لب تشنه رفت(گريه استاد)،من مى‏خواهم بدانم كه آيا پدرم را با لب تشنه شهيد كردند يا در دم آخر به او يك جرعه آب دادند؟(گريه استاد).

اينجاست كه يك منظره ديگرى رخ مى‏دهد كه قلب مقدس امام زمان را آتش مى‏زند:«و اسرع فرسك شاردا محمحما باكيا، فلما راين النساء جوادك مخزيا و ابصرن سرجك ملويا خرجن من الخدور ناشرات الشعور على الخدود لاطمات‏»

روضه امام زمان است،مى‏گويد:جد بزرگوار!اهل بيت تو به امر تو از خانه بيرون نيامدند اما وقتى كه اسب بى صاحبت را ديدند موها را پريشان كردند،همه به طرف قتلگاه تو آمدند(گريه استاد).

منابع :

بحار الانوار،ج 101/ص 204 - مجموعه آثار شهيد مطهرى ج 17 ص 191

$

###اينک که ظهر روز عاشورا رسيده

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اينک که ظهر روز عاشورا رسيده//وقت وداع دختر و بابا رسيده

فرزند زهرا سوي ميدان شد روانه//بهر ملاقات خداوند يگانه

نا گه سکينه گفت بابا راز دارم//راز دلي با تو بسوز و ساز دارم

ديشب که راز دل به ياران باز گفتي//سرّ سخن را تشنه لب اينگونه گفتي

من گفته هايت را پدر جان گوش کردم//جام بلا را تا به آخر نوش کردم

از مر کبت يک لحظه شو بابا پياده//از رفتنت دل در شماره اوفتاده

بابا تو خود گفتي كه از جور زمانه//دشمن کشد ناز مرا با تازيانه

روز عاشورا عزيز فاطمه ديد ذوالجناح حرکت نمي کند نگاه کند ببيند ، دخترش آمده ( آي آنهايي که دختر داريد مجسم کنيد منظره را وقتي مي خواهيد سفر برويد ) پياده شد امام حسين، سکينه را بغل کرد،

دخترم برگرد ، با اين اشکهايت  قلب مرا آتش مزن ، سکينه برگشت در خيمه منتظر بود يک وقت صداي ذوالجناح به اهل خيام رسيد سکينه از خيمه بيرون آمد ، ديد ذوالجناح تنها برگشته ، صداي گريه اين دختر بلند شد : وا محمّداه ،واغريباه ، واحسيناه ، وا جّداه ، ذوالجناح بابايم چه شد ؟ صدا زد :

يا جَوادُ هَل سُقِيَ اَبي اَم قُتِلَ عَطشاناً . اي اسب هنگامي که بابايم به ميدان مي رفت تشنه لب بود آيا پدرم را آب دادند يا لب تشنه شهيد کردند 1

1. محمدي اشتهاردي ، سوگنامه آل محمد ، ص 371 – 372 .

 

آيا روضه حسين مرا مي خواني ؟

زهراي اطهر به آن واعظ نهاوندي فرمود : آيا روضه حسين مرا مي خواني ؟ عرض کرد بلي خيلي مي خوانم ، فرمود يک توقع از تو دارم . عرض کرد چيست خانم ، فرمود : روضه وداع حسين مرا خيلي بخوان ، روضه وداع خيلي جانسوز است سخت ترين حالات ابا عبدالله همين حالت است که آمد در خيمه صدا زد : زينبم خداحافظ ، کلثوم خداحافظ ، سکينه ام خداحافظ و... همه بيائيد دورم را بگيريد که آخرين ديدار من با شما است ، ديگر شما را نمي بينم و شما مرا نمي بينيد زن و بچه ها دور عزيز فاطمه را گرفتند ، يکي مي گويد بابا مرا به که مي سپاري ، فرمود : همه تان را به عمه تان زينب و زينب را به خدا سپردم .

سفارش بچه ها را خواهر کرد سوار اسب شد ديد ذوالجناح حرکت نمي کند ديد سکينه جلوي اسب را گرفته نمي گذار د ، دخترم چرا نمي گذاري ؟ بابا از اسب پياده شو تا بگويم ، حضرت از اسب پياده شد دختر را بغل کرد بابا مي دانم ديگر بر نمي گردي ، بابا مرا نوازش کن .(رُدّ نا الي حَرَمِ جَدِّنا)بابا ما را به حرم جدمان برگردان .

فرمود : دخترم ، لا تُحرِقي قَلبي بِدَمعِکِ حَسرةً  مادامَ مِنّي الرُّوحُ فِي جُسماني1 .

1. گفتار وعاظ ظ، ج 2 ، ص 164 .از دخترش خواست تا پدر زنده است نگريد و قلب او را شعله ور نسازد

 

مرثيه وداع امام حسين عليه السلام

السلام عليك يااباعبدالله

چون امام حسين عليه السلام ديد که همه خاندان و يارانش به شهادت رسيده اند، براي وداع با اهل بيت عليهم السلام خود به زن‌ها رو کرد و فرمود:

«يا سکينه! يا فاطمه! يا زينب! يا‌ام کلثوم! عليکنّ منّي السّلام! اي سکينه!‌اي فاطمه!‌اي زينب! اي‌ام کلثوم! خداحافظِ همگي شما!»

حضرت سکينه عليها السلام دختر کوچک امام حسين عليهم السلام عرض کرد:

«يا أبة! أإستسلمت للموت؟اي پدر جان! آيا تن به مرگ داده‌اي؟»

حضرت فرمود:

«کيف لا يستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين؟؛ چگونه تن به مرگ ندهد کسي که يار و ياور ندارد؟»

حضرت سکينه عليها السلام عرض کرد:

«يا أبة! ردنا إلي حرم جدّنا؛ اي پدر جان! ما را به حرم جدّمان بازگردان.‌»

امام حسين عليه السلام فرمود: «اگر شکارچي از مرغ قطا دست بر مي‌داشت، آن پرنده آرام سر در آشيانه مي‌گذاشت.‌» (کنايه از اين بود که لشکر دشمن دست از من بر نمي‌دارد و نمي‌گذارد که شما را به حرم جدّتان ببرم.)

زن‌ها صداي خود را به گريه بلند کردند. حضرت آنان را ساکت نمود و به حضرت‌ام کلثوم عليها السلام فرمود:

«اي خواهرم! تو را سفارش مي‌کنم که خويشتن را نيکو بداري و من اينک براي نبرد با گروه دشمنان مي‌روم.‌»

حضرت سکينه عليها السلام فريادکنان نزد امام حسين آمد. حضرت که او را خيلي دوست مي‌داشت. به سينه خود چسباند و اشک‌هايش را پاک کرد و به وي فرمود:

سيطول بعدي يا سکينه فاعلمي//منک البکاء اذا الحمام دهاني//

لا تحرقي قلبي بدمعک حسرة//مادام منّي الروح في جسماني//

فاذا قتلت فانت أولي بالّذي//تأتينه يا خيرة النّسوان(در نسخه ديگر (تبکينه بجاي تاتينه) دارد)

«اي سکينه! بدان که پس از مرگ من، گريه تو بسيار خواهد بود. دل مرا از روي حسرت و افسوس به اشک خود مسوزان، تا زماني که جان در تن من است.‌اي برگزيده زنان! چون کشته شوم، تو سزاوارترين کسي خواهي بود که بر بالين من مي‌آيي.‌»

 

ميرزا يحيي ابهري نقل کرده است: «در عالم خواب، علامه مجلسي) را ديدم که در صحن مطهر سيد الشهداء و در طرف پايين پاي آن حضرت ـ در طاق الصفا ـ نشسته و مشغول تدريس است. علامه به موعظه و پند و اندرز پرداخت و چون خواست مرثيه و مصيبت بخواند، شخصي آمد و گفت: حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مي‌فرمايد:

«أذکر المصائب المشتملة علي وداع ولدي الشّهيد؛ مصيبت‌هايي را بخوان که بازگو کننده وداع فرزند شهيدم باشد.»

علامه مجلسي نيز مصيبت وداع را خواند و گروه زيادي جمع شدند و گريه بلندي نمودند. به طوري که مانند آن را در عمر خود نديده بودم. در همان خواب است که امام حسين عليه السلام به علامه مجلسي مي‌فرمايد:

«قولوا لأوليائنا و أمنائنا يهتمّون في اقامة مصائبنا؛ به دوستان و درستکاران ما بگوييد که در برپايي مصيبت‌هاي ما کوشش کنند.‌»

امام باقر عليه السلام روايت کرده است: «امام حسين عليه السلام دختر بزرگ خودش فاطمه عليها السلام را صدا زد و به او دست نوشته سربسته و وصيتي سرگشتاده داد. امام سجاد عليه السلام بيمار بود و فاطمه عليها السلام آن نوشته را به ايشان داد و امام سجاد عليه السلام نيز آن را به من داد.‌»

در اثبات الوصيه آمده است: «امام حسين، امام سجاد عليهما السلام را فرا خواند، در حالي که امام سجاد عليه السلام بيمار بود. امام حسين اسم اعظم و مواريث پيامبران را به او داد و به امام سجاد عليه السلام فرمود که علوم و صُحُف و مصاحف و سلاح را که از مواريث نبوّت است، نزد‌ام سلمه عليها السلام گذاشته و به او دستور داده‌ام همه آن‌ها را به تو بدهد.‌»

 

مهلاً! مهلاً يابن الزهراء

يک عده زن و بچه ميان خيمه ها نشسته اند. همه دل خوشند که حسين(ع) را دارند. آي گرفتارها! مريض دارها! درد دارها! يک وقت صداي حسين(ع) را از ميان خيمه ها شنيدند. آمدند دور حسين را گرفتند؛ يکي صدا زد: حسين جان! ما را به مدينه برگردان! امام حسين(ع) تمام زن ها را ساکت کرد. اما ديد کسي که ساکت کردنش مشکل است خانم زينب(س) است. زينب را نمي شود ساکت کرد. يک اشاره  به قلب زينب کرد. نمي دانم اين امام ، اين ولي الله، حجة الله! اين خليل الله! با آن اشاره به دل زينب (س) چه کرد؟ همين قدر بگويم کاري کرد زينبي که دم دستي چسبيده بود و نمي گذاشت تا برادرش به ميدان برود، يک دفعه حالي پيدا کرد و آرام شد. امام حسين(ع)  سوار بر ذوالجناح شده و روانه ميدان شد.

ذوالجناح اي  عرش پيما مرکبم//مي روم اما به فکر زينبم

ذوالجناح اي حامل آيات نور//بايد امشب رفت تا کنج تنور

يک چند قدمي رفت، يک وقت ديد يک نفر از پشت سر صدا مي زند: مهلا!ً مهلاً! يابن الزهراء! مهلاً! مهلاً يابن الزهراء! 

آي امام زمان! نزديک محرم جدت ابي عبدالله(ع) است. زمين و آسمان و در وديوار دارند براي امام حسين(ع) غمناک مي شوند. اين مقدمه عاشوراي ابي عبدالله(ع) است.

صدا زد: مهلاً! مهلاً! يابن الزهراء! يک وقت آقا رويش را برگرداند ديد زينب(س) دارد صدا مي زند: برادر! لحظه اي درنگ کن تا وصيت مادرم را نسبت به تو انجام دهم. تا امام حسين(ع) نام مادر را شنيد به قدري منقلب شد، صدا زد: خواهرم! مگر مادرم چه فرموده است؟ صدا زد: حسين جان! مادرم به من فرموده: زينبم عصر عاشورا به جاي من زير گلوي حسينم را ببوس.

مهلا! مهلا يابن الزهراء!  مهلا! مهلا! يابن الزهراء !

خدايا! به آبروي حسين(ع) اين مردم را از امام حسين(ع) جدا نکن! به آبروي حسين(ع) درد همه ما را دوا کن!  « اللهم صل علي محمد و آل محمد. »

$

###اشعارعمان ساماني

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

اشعارعمان ساماني

ديـگرم شـورى به آب و گـل رسيد

گـاه مـيـدان دارى ايـن دل رسـيد

نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت

اسب عشرت را سوارى کـردن است

تنگ شد ساقى دل از روى صـواب

زين مى عشرت مرا پـر کن شـراب

کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان

سرگران بر لـشکـر مـطـلب زنان

روى در ميـدان ايـن دفـتر کـنـم

شرح مـيدان رفـتن شـه ، سر کـنم

بـازگـويـم آن شـه دنـيـا و ديـن

سـرور و سرحـلقه اهـل يـقـيـن

چون که خـود را يکه و تنها بـديـد

خـويشتن را دور از آن تـن هـا بديد

قـد براى رفـتن از جـا راست کرد

هر تدارک خاطرش مى خواست ، کرد

پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب

کـرد با اسب از سر شـفـقت خطاب

کـاى سبک پـر ذوالجناح تـيـز تک

گـرد نـعـلت سرمـه چـشم مـلک

اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام

وى ز مـبـدأ تا معـادت نـيـم گـام

رو به کـوى دوست منهاج من است

ديده واکـن وقت مـعراج مـن است

بد به شـب معراج آن گـيتى فـروز

اى عـجب معراج من باشـد به روز

تـو بـراق آسـمـان پـيمـاى مـن

روز عـاشـورا شـب اسـراى من

پس به چالاکى به پشت زيـن نشست

اين بگـفت و برد سوى تـيـغ دست

اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف

مدتـى شد تا که مانـدى در غـلاف

آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ

تـا گرفت آييـنـه اسـلام ، زنـگ

من تو را صـيقل دهـم از آگـهـى

تا تـو آن آيـينه را صيـقـل دهـى

* * *

خواهرش بر سينه و بر سر زنان

رفـت تا گـيرد بـرادر را عنان

سيل اشکش بـست بر وى راه را

دود آهش کرد حـيران شـاه را

در قفاى شاه رفتى هـر زمـان

بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان

کاى سوار سرگران کم کن شتاب

جان من لختى سبک تر زن رکاب

تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو

تا بـبويم آن شـکـنج مـوى تو

شه سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز

ديد مشکين مويى از جنس زنـان

بر فلک دستى و دستى بر عـنان

زن مگـو مرد آفرين روزگـار

زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

زن مگو خاک درش نقش جبـين

زن مگو دست خدا در آسـتـين

* * *

پس ز جان بر خواهر استـقبال کـرد

تا رخـش بـوسد الـف را دال کـرد

همچـو جان خود در آغـوشش کشيد

اين سخـن آهسته در گـوشش کـشيد

کاى عـنـان گير من آيا زيـنـبـى؟

يـا کـه آه دردمـنـدان در شـبـى

پيش پـاى شـوق زنجيـرى مـکـن

راه عـشق است عنان گـيرى مـکن

با تـو هستـم جـان خواهر هـمسفر

تو به پا ايـن راه پويى مـن به سـر

خانه سوزان را تو صاحب خانه باش

با زنان در هـمرهـى مردانه بـاش

جان خـواهـر در غمم زارى مکـن

با صـدا بـهـرم عـزادارى مکـن

هست بر من نـاگـوار و ناپـســند

از تـو زينب گـر صـدا گردد بلـند

هر چه باشـد تو على را دخـتـرى

ماده شيرا کى کـم از شـيـر نـرى

با زبـان زيـنـبى شه آنچه گـفـت

با حسيني گـوش زينب مـى شـنفت

گوش عشق آرى زبان خواهد زعشق

فهم عشق آرى بيان خواهد ز عـشق

با زبـان ديـگـر اين آواز نـيـست

گوش ديگـر محـرم اين راز نـيست

* * *

اى سخنگو لحظه اى خاموش بـاش

اى زبان از پاى تا سر گـوش باش

تا بـبـينم از سر صدق و صـواب

شاه را زينب چه مى گويد جـواب

* * *

عشق را از يک مـشيمه زاده ايـم

لب به يـک پـستان غم بـنهاده ايم

تـربيت بـودت بر يک دوشـمـان

پرورش در جيب يک آغـوشمـان

تا کنيم ايـن راه را مسـتانه طـى

هر دو از يک جام خوردستـيم مى

تو شهادت جستى اى سبط رسـول

من اسيرى را به جان کردم قـبول

خودنمايى کن که طـاقت طـاق شد

جان تـجلّى تـو را مشـتاق شـد

حـالتى زيـن به براى سير نيست

خودنمايى کن در اين جا غير نيست

* * *

قـابـل اسـرار ديد آن سـيـنـه را

مسـتـعـد جـلـوه ديـد آيـيـنه را

معنى اندر لوح صورت نـقش بسـت

آنچه از جان خواست اندر دل نشست

آفـتـابى کـرد در زيـنـب ظهـور

ذره اى زآن آتـــش وادى طــور

شد عيان در طور جـانـش رايــتى

خـرّ مـوسى صعـقـا زان آيـتـى

عين زينب ديـد ز ينب را بـه عيـن

بلکه با عيـن حـسين ، عـين حـسين

غـيب بين گرديـد بـا چشم شـهـود

خواند بر لـوح وفـا نقـش عـهـود

ديـد تابى در خـود و بى تاب شـد

ديده خـورشيد بــيـن پـر آب شد

صورت حالـش پـريـشانى گرفـت

دست بـى تابى به پيـشـانى گرفـت

خواست تا بـر خرمـن جنس زنـان

آتـش انـدازد انـا الاعــلا زنـان

ديد شه لب را به دنـدان مـى گـزد

کز تو اين جـا پـرده دارى مى سزد

رخ ز بـى تـابى نـمى تـابى چرا

در حضور دوسـت بى تابـى چـرا؟

کرد خـوددارى ولـى تـابـش نبود

ظرفـيت در خـورد آن آبـش نـبود

از تـجـلّـى هاى آن سـرو سهـى

خواست زيـنب تا کـند قـالب تـهى

سايـه سـان بر پاى آن پـاک اوفتاد

صحيه زن غش کرد و بر خاک اوفتاد

* * *

از رکـاب اى شهـسوار حـق پرست

پاى خالى کن که زيـنب رفـت ز دست

شـد پـيـاده بر زمـين زانـو نـهـاد

بـر سـر زانـو سـر بـانـو نـهـاد

گفت وگـو کـردنـد با هـم مـتـصل

ايـن بــآن و آن بــايــن از راه دل

ديگر اين جا گفت وگو را راه نيست !!

پـرده افـکنـدند و کـس آگاه نـيست

عمان ساماني

برگرفته از وبلاگ تيشه هاي اشک

$

##غلام سياه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دوباره دل زنده شد ز فيض عام حسين//منو غم کربلا منو سلام حسين

غم حسين از ازل سرشته شد با گلم//نشسته مرغ دلم به روي بام حسين

گهي ز هستم کند گهي خدا پرستم کند//اگر که مستم کند زلال جام حسين

کسي که از مهر او گرفته است آبرو//سزد که دعوي کند منم غلام حسين

به غلام سياهش ،اباعبدالله الحسين عليه السلام، فرمود: برو به زندگيت برس، گفت در خوشي کنار شما بودم، کجا برم، مي خوام بدنم که بوي بد ميده ،سياهه، فدات بشه، به پاي ارباب افتاد ،مقابل لشکر صدا زد، اميري حسين و نعم الا مير، افتاد روي خاک، چشم وا کرد ديد سرش در دامن حسينه، جان داد، دعايش کرد خدا بوي بد بدنش را به بوي خوش، مبدل کن

غلام سياه ،اباعبدالله الحسين عليه السلام

اصحاب امام حسين(ع) زماني که به سمت ميدان مي رفتند يک شعار و آرمي داشتند. يک چيزي مي گفتند و به ميدان مي رفتند. امام حسين(ع) يک غلام سياهي داشت. اين غلام يک رجز زيبايي خوانده است. معلوم است که از آن عاشقها بوده است. هر کس به ميدان مي رفت، مي گفت: پدرم فلاني است، مادرم فلاني است، اهل فلان قبيله ام، شجاعم، رشيدم و ...   اما اين غلام وقتي به سمت ميدان مي رفت صدا زد:

أميري حسينُ و نِعمَ الأمير//سُرورٌ فواد البَشر النَّذير

آي مردم! هر کس مي خواهد مرا بشناسد بداند آقايم حسين(ع) است. من نوکر امام حسينم.

امام حسين(ع) در ميان غلامها يک غلامي هم دارد که پير است. مريض احوال و قد کماني است. اسمش جون است. جون غلام ابوذر بود. بعد از مرگ ابوذر آمد در خانه آقا امير المومنين(ع) و در خدمت علي (ع) تا علي (ع) را کشتند. بعد آمد در خانه امام حسن (ع) و بعد از امام حسن(ع) با حسين(ع) همه جا بود. کربلا هم آمد. عصر عاشورا شد. تمام اصحاب و جوانها کشته شدند. اين پيرمرد نزد امام حسين(ع) آمد. صدا زد: حسين! اجازه بده من هم بروم. امام حسين فرمود: اجازه نمي دهم. گفت: حسين جان! مي دانم لايق نيستم. چقدر مودب است! چقدر فهميده است! گفت: حسين جان! مي دانم ارزش ندارم اما حسين! بيا به من آبرو بده. بيا به من هم اجازه بده قاطي خوب شوم، من هم آبرومند شوم. اين خون کثيفم را قاطي خونهاي پاک شهدا کنم. هر کاري کرد آقا اجازه اش نداد. فرمود: جون! من مي خواهم تو چند روز ديگر بروي آقا و نوکر خودت باشي. اين محاسنت را در خانه ما سفيد کردي. جون سرش را بلند کرد و عرض کرد: آقا! وقتي غذاي لذيذ هست من نوکر خودت باشم حالا که شمشير است دست از تو بردارم؟ حسين! من از آن نوکرها ي بي وفا نيستم. حسين! حسين! حسين! حسين! آقا به او اجازه داد. روانه ميدان شد، و بعد از پيکارش به شهادت رسيد. قبل از شهادتش چشمش را باز کرد ديد حسين(ع) بالاي سرش است و دارد او را دعا مي کند: خدايا! او را خوش بو کن! و او را با ابرار محشور فرما.

هر کس روي زمين مي افتاد حسين(ع) سرش را به دامن مي گرفت. اما يک ساعتي هم زينب امد، ديد حسين(ع) صورتش را روي خاکها گذاشته، از تشنگي طلب آب مي کند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

$

##حربن يزيدزياحي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

حرّم و نزد تو با روي سياه آمده ام

بي پناهم من اينجا به پناه آمده ام

پسر فاطمه بگشا برويم باب کرم

شرمسار ز پي عفو گناه آمده ام

من خجالت زده از زينب و طفلان توام

تا نبخشي گنهم سينه پر آه آمده ام

تا کني گوشة چشمي به من اي بحر کرم

در حضور تو اميد نگاه آمده ام

راه بستم به تو اي راهگشاي دو جهان

عذر خواهم ز تو و در پي راه آمده ام

نادم از کردة خود در طلب عفو آمده ام

سويت اي معدن غفران اله آمده ام

توبه حرّ

خودم را بين بهشت و جهنم مي بينم

حر بدنش مي لرزيد ،يکي گفت چرا مي لرزي گفت خودم را بين بهشت و جهنم مي بينم، ديدن که داره ميره، ديدن که مي گه خدا من دوستان تو را اذيت کردم، ببخش، نگران بود ابي عبد الله بفر مايد: دير آمدي

هر کس را بخواند مي آورد، آمد گفت: يا ابا عبد الله، بد کردم، به يک تعبير گفت: به نظر شما من راه توبه دارم ،  به يک تعبير از من ،آ مدم جانم را قر بانت کنم .اگر کشته بشم توبه حساب مي شه ،آقا يک لحظه فاصله نداد فرمود بيا ، اجازه گرفت: رفت کشته شد، وقتي افتاد ديد سرش را از زمين بلند مي کنه، ابي عبد الله داره دستمال زردي به سرش مي بنده .

خدا! من گناه کردم اما هر چه گناه کرده باشم گناه حرّ را نکردم. براي اينکه هر کاري کرده ام اما ديگر سر راه امام حسين (ع) را نگرفته ام. آي حسين! حسين!...

حرّ مگر چه کردي؟ با هزار سوار آمد سر راه امام حسين(ع) را گرفت. گفت: از اين طرف نبايد برويد از آن طرف برويد. يک چيز يادتان مي دهم که رمز عوض شدن است. وقتي که داري مي روي طرف گناه يک راه آشتي براي خودت بگذار. عرق خورهاي سابق، لاتهاي سابق در نهايت توبه مي کردند. مي داني چرا؟ چون اول محرم که مي شد شيشه را مي بوسيد و کنار مي گذاشت. شب اول ماه رمضان هم کنار مي  گذاشت.اين راه آشتي بود، خدا هم خوشش مي آمد، مي گفت: عاقبتت را ختم به خير مي کنم. توفيق توبه به او مي داد. اين آدم غير از آن گناهکاري است که شب وفات علي(ع) عرق مي خورد. غير از آن کسي است که روز عاشورا هم آب جو مي خورد. حرّ با هزار سوار آمده جلوي امام حسين (ع) را گرفته است. اما حواسش جمع است. خيلي تند نمي رود، راه آشتي مي گذارد. تا امام حسين (ع) فرمود: ظهر است مي خواهيم نماز بخوانيم، حرّ گفت: هم با شما نماز مي خوانم. فرمود: تو با ما نماز مي خواني؟ گفت: من که مي دانم پسر فاطمه (س) هستي. عقيده ام با تو است. پول و حقوق و شکم پروري مرا سر راهت آورده است و الاّ دلم با تو است. نمازشان را خواندند. حرّ باز نگذاشت امام (ع) به راه خودش ادامه دهد. امام حسين (ع) ناراحت شد . فرمود: { ثکلتک اُمُّک؛} مادرت به عزايت بنشيند! يک نگاه به ابي عبدالله کرد و گفت: چه کنم که مادرت فاطمه (س) است. اين احترامها عاقبت به خيري دارد. اين راه آشتي است. حرّ در لشکر عمرسعد، رئيس قبيله و سردار يک جمعيت است. همين طور که داشت در لشکر عمر سعد قدم مي زد يک وقت ديد يک صدايي به گوشش رسيد: يا حرّ « أبْشِرُ بِالجَنَّةِ؛» اي حرّ بشارتت مي دهم به بهشت. به خدا اگر اين صدا به گوشش نخورده بود اين طرفي نمي شد. آي خداي عوض کن، آي خداي حرّ عوض کن، امشب يک نداي ديگري بده!و اين بدها را عوض کن! حرّ تصميمش را گرفت. گفت: بالاتر از کشته شدن که نيست بهشت مي ارزد. به بهانه اي که اسبش را آب بدهد آمد طرف نهر و از طرف نخلستان خود را به لشکر امام حسين (ع) رسانيد. براي امام حسين (ع) ميهمان آمده است. آي حسين! امشب هم يک عده حرّ داري. حرّ آمد. آقا يک نگاهش کرد ديد منقلب است. سرش را پايين انداخته است. امام حسين(ع) آمد نگاهش کرد. هر کس ديگر به جاي آقا بود راهش نميداد، کسي که امام حسين(ع) را به کشتن داد حرّ بود. ولي امام حسين(ع) توبه اش را پذيرفت

در آتشم بيفکن و نام از گنه مبر//که آتش به گرمي عرق انفعال نيست 

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

شها التوبه التوبه

حسين اي خسرو خوبان ، شها التوبه التوبه

ايا سلطان مظلومان ، شها التوبه التوبه

الا اي مظهر يکتا ، به حق سيد بطحا

به حق مادرت زهرا ، شها التوبه التوبه

حسين اي سبط پيغمبر ، حسين اي زاده حيدر

به حق شافع محشر ، شها التوبه التوبه

اگر ره بر تو سد کردم ، به حق خويش بد کردم

عدو را گر مدد کردم ، شها التوبه التوبه

به عباس علمدارت ، به خون پاک انصارت

بياران وفادارت ، شها التوبه التوبه

شها بين سوز آه من ، نگر حال تباه من

تو بگذر از گناه من ، شها التوبه التوبه

من آن حرّ پشيمانم ، به کار خويش حيرانم

ز فعل خود پشيمانم ، شها التوبه التوبه

اگر راه تو را بستم ، دل زار تو را خستم

مبر از دامنت دستم ، شها التوبه التوبه

به حق خالق اکبر ، به حق عصمت داور

پشيمانم من مضطر ، شها التوبه التوبه

تو نور پاک يزداني ، شهيد راه قرآني

شفاعت کن ز مرداني ، شها التوبه التوبه

 

با روي سياه آمده ام

حرّم و نزد تو با روي سياه آمده ام

بي پناهم من اينجا به پناه آمده ام

پسر فاطمه بگشا برويم باب کرم

شرمسار ز پي عفو گناه آمده ام

من خجالت زده از زينب و طفلان توام

تا نبخشي گنهم سينه پر آه آمده ام

تا کني گوشة چشمي به من اي بحر کرم

در حضور تو اميد نگاه آمده ام

راه بستم به تو اي راهگشاي دو جهان

عذر خواهم ز تو و در پي راه آمده ام

نادم از کردة خود در طلب عفو آمده ام

سويت اي معدن غفران اله آمده ام

 

اي پناه همه بر تو پنـــــــــــــــاه آوردم

 حرم و رو به تو با نـــــاله و آه آوردم

خجلم از تو و از فـــــاطمه و از زينب

اشک شرمندگي خـــــويش گواه آوردم

نکند زينـــــــــب دل سوخته ات نفرينم

که تو را اين همه لشکر سر راه آوردم

تو حسين هستي و من حُر گنه کار توأم

به اميد کرمت بــــــــــــــــار گناه آوردم

من از اول دل اطفال تــــــو را سوزاندم

من سر راه تو اي شـــــــــه سپاه آوردم

کورم از خجلت عبـــاس و علي اکبر تو

چشم بگشوده به حــــرف تو نگاه آوردم

اي نجات همـــــــــــه من غم به درگاه تو

اي طبيــــــــب همه من حال کباب آوردم

روز من چون شب تاريک شده در نظرم

تــــا کنم کسب ضياء رو به تو ماه آوردم

رو سيــاهان همه گويند حسين است شفيع

اي شفيع همه من روي سياه آوردم

$

##حبيب بن مظاهر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مى‏زند بر پرده صد نقش عجيب‏

تا حبيبى را رساند بر حبيب‏

آرى آرى گشت عشق ذوفنون

بر حبيب ابن مظاهر رهنمون‏

تا رود آن سالك راه و داد

عارف روشن دل پاك اعتقاد

در زمين كربلا با شور و شين

جان دهد بهر حبيب خود حسين

همچنين بود از محبت با نصيب‏

آن كه در ره همسفر شد با حبيب

روضه ي حبيب بن مظاهر

حبيب بن مظاهر دو مرتبه جانش را فداي امام حسين (عليه السّلام) کرد و دو مرتبه هم او را زيارت مي کنند، چون قبرش جلوي درب حرم است، يک مرتبه موقع رفتن و يک مرتبه موقع بيرون آمدن از حرم، يکي از علماي بزرگ در خواب، حبيب بن مظاهر را ديد و طبق آيه ي شريفه ي (و هم في الغرفات امنون)، آنان در بهترين جاي جنت آسوده اند و به مصداق، (يطوف عليهم ولدان مخلدون) يعني بهشتيان بهره مند مي شوند از دست غلاماني که به انواع تمتعات بساط نشاط را گسترانده اند.

به حبيب بن مظاهر عرض کرد: چگونه شکر اين نعمت را به جاي مي آوري که در جواني همراه پيامبر و در پيري در رکاب فرزند اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به شهادت رسيدي؟ چنين سعادتي براي هيچ کس نبوده، آيا هيچ آرزويي داري؟ جواب شنيد: فقط يک آرزو که اي کاش بار ديگر به دنيا برمي گشتم و مانند شما در عزاي امام حسين (عليه السّلام) شرکت مي کردم، زيرا از پيامبر اکرم (ص) شنيدم که فرمودند: هر کس در مجلس مصيبت فرزندم حسين (عليه السّلام) حاضر شود و از روي معرفت، قطرات اشک از ديدگانش جاري شود، خداوند ثواب صد شهيد را به او عطا مي فرمايد و درجاتش را در بهشت بالا مي برد، اگر چه من در رکاب حضرت شهيد شدم، اما ثواب يک شهيد را بيشتر ندارم.

حکاياتي از عنايات حسيني، ص 139 – مقتل سالار شهيدان ص 415

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكم يا اهل بيت النبوه

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

ذكر شهادت مسلم ابن عوسجه و حبيب ابن مظاهر

از سخن سنجى من آشفته حال‏

شرح حال عشق را كردم سئوال‏

گفت من آگه نيم ز اسرار عشق‏

مات و حيران مانده‏ام در كار عشق‏

اينقدر دانم كه عشق بى نظير

هست اندر كشور هستى امير

ملك را او پادشاهى مى‏كند

حكم از مه تا به ماهى مى‏كند

آسمان چون گوى در ميدان اوست

دور زن از لطمه‏ى چوگان اوست‏

كارها دارد عجايب بى شمار

كه نشايد گفت يك از صد هزار

آتش افروز جهان عشق است عشق‏

خانمان سوز كسان عشق است عشق‏

دوست را با دوست ملحق مى‏كند

آن دو تن را فرد مطلق مى‏كند

مى‏زند بر پرده صد نقش عجيب‏

تا حبيبى را رساند بر حبيب‏

آرى آرى گشت عشق ذوفنون

بر حبيب ابن مظاهر رهنمون‏

تا رود آن سالك راه و داد

عارف روشن دل پاك اعتقاد

در زمين كربلا با شور و شين

جان دهد بهر حبيب خود حسين

همچنين بود از محبت با نصيب‏

آن كه در ره همسفر شد با حبيب‏

سالخورده نخل بستان صفا

مسلم ابن عوسجه آن با وفا

بود اندر كوفه روزى آن جناب‏

عازم حمام از بهر خضاب

ديد در بازار غوغائى بپاست

صحبت از جنگ و حديث از نينواست‏

ناكسان كوفه از برنا و پير

مى‏خرند آلات حرب از تيغ و تير

غرق بهر فكر بود آن غم نصيب‏

ناگهانش در رسيد از ره حبيب‏

گفت با مسلم حبيب اين‏هاى و هوى‏

هيچ مى‏دانى چرا داده است روى‏

گفت نى بر گو تو گر دارى خبر

آگهم بنماى از اين شور و شر

چرخ را برگودگر نيرنگ چيست‏

در خلايق گفتگوى جنگ چيست‏

گفت اين قوم برى از نام و ننگ‏

با حسين ابن على (ع) دارند جنگ‏

تيغ بران از براى آن خرند

تا زجسم ياورانش سر برند

اكبرش را غرق بحر خون كنند

ام ليلا را ز غم مجنون كنند

قاسم و عباس او را جسم پاك

همچو گل سازند از نى چاك چاك

چون كه مسلم گشت آگه زين سخن

دود آهش رفت بر چرخ كهن‏

شد دلش از آتش غيرت كباب‏

گفت بايد كردنم از خون خضاب‏

عاشق آرى گر بدعوى صادق است

غرق خون گشتن خضاب عاشق است‏

تا نباشد دست را از خون نگار

كى رسد بر دامن وصل نگار

الغرض آن هر دو پير حق پرست‏

از جوانمردى ز جان شستند دست‏

هر دو را شد غير حق محو از نظر

هر دو را عشق شهادت زد به سر

هر دو بگرفتند بر كف جان خويش

بهر ايثار ره جانان خويش‏

آمدند از كوفه بيرون با نوا

ره سپر گشتند سوى نينوا

راه طى كردند تا بردند راه

در حضور شاه بى خيل و سپاه‏

هست قولى كان دو رند پاك باز

كشته گرديدند هنگام نماز

قول ديگر آنكه در آن سرزمين

شاه را ديدند بى يار و معين‏

جمع بهر كشتن آن شهريار

لشگرى چندان كه نايد در شمار

وز حريم آن شه عرش آستان‏

مى‏رود بانگ عطش بر آسمان

طرفه بزمى چيده شاه كربلا

مى‏زند دور اندر آن جام بلا

مى‏گساران پا به هستى مى‏زنند

پاى بر هستى ز مستى مى‏زنند

چون خم مى‏آن دو رند باده نوش‏

بودشان دل ز انتظار مى‏بجوش‏

تا حريف چند ساغر در كشيد

پس بديشان گردش ساغر رسيد

ابتدا مسلم به مى‏بنهاد لب‏

كرد از شه رخصت ميدان طلب‏

شاه دين از مرحمت بنواختش‏

پس مرخصى سوى ميدان ساختش‏

تاخت در آن عرصه چون شير ژيان

بر رجز بگشود از مستى زبان

پس علم شد تيغ آتش بار او

آتش افشانى همى شد كار او

چند تن زان ناكسان خيره سر

جاى داد از پشت مركب در سقر

عاقبت چون گل تنش صد چاك شد

وز ستم غلطان بر وى خاك شد

سرور دين با حبيب نيك پى

آمدند از مهر بر بالين وى

عشق و مستى بين وفادارى نگر

شيوه جان بازى و يارى نگر

كان بخون غلطيده گاه ارتحال‏

با حبيب اين بوديش آخر مقال‏

كه مده از دست دامان حسين

تاكنى جان را بقربان حسين‏

پس حبيب آن پير مرد نيك خوى

كز جوان مردان عالم برد گوى

وقت شد يابد بمحبوب اتصال

هجر او گردد مبدل بر وصال‏

ساخت جارى اشك خونين از دوعين

كرد حاصل اذن ميدان از حسين

تاخت در ميدان پى رزم عدو

گشت با يك دشت لشگر روبرو

آرى آن كو عشق و مستى پيشه كرد

كى بدل زانبوه خصم انديشه كرد

تيغ بر كف نعره از دل بر كشيد

زانگروه بى حيان كيفر كشيد

تيغ تيزش دمبدم از پشت زين

جاى داد آن ناكسانرا بر زمين‏

كشت آنهم چندى از قوم پليد

تا به باغ خلد بر مسلم رسيد

بارى از عشق آن دو پير پاك جان

هم عنان گشتند با بخت جوان‏

اى شه لب تشنه‏اى سلطان عشق

اى شهيد عشق در ميدان عشق‏

هست عمرى تا صغير ناتوان

دم ز عشقت مى‏زند روز و شبان

وز تو مى‏خواهد تو را در نشأتين‏

زانكه محبوبش تو هستى يا حسين‏

مصيبت نامه، ص 145 - 142.

 

 

 

 

$

##نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

روايت است که چون تنگ شد بر او ميدان//فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت//نه سيدالشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز باد مخالف چو قير گون گرديد//عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد//اگر غلط نکنم عرش بر زمين افتاد

 

رؤياي مُقبِل کاشاني

مُقبِل کاشاني مي گويد : يک سالي زوار زيادي از اصفهان جهت زيارت امام حسين عازم کربلا بودند من هم خيلي دوست داشتم با آنها کربلا بروم اما تهي دست بودم . به يکي از آشنايانم گفتم مي ترسم بميرم آرزوي زيارت حسين در دلم بماند ، دلش به حال من سوخت گفت ناراحت مباش تا کربلا مهمان من باش .

حرکت کرديم نزديک گلپايگان رهزنان اموال زوار اب عبدالله را غارت کردند بعضي قرض کردند و رفتند من هم همانجا ماندم ، نه اسباب رفتن داشتم نه دل برگشتن ، تا محرم شد شب وروز گريه مي کردم،

شب عاشورا در عالم رؤيا ديدم کربلا رفته ام خواستم وارد حرم امام حسين بشوم کسي آمد مانع من شد

گفت مقبل امشب زهراي مرضيه و جمعي انبياء زيارت حسين آمدند .

دست مرا گرفت وارد محفلي کرد ديدم انبيا نشسته اند ، صدر مجلس خاتم النبيا نشسته است . ساعتي نگذشت محتشم کاشاني وارد شد پيغمبر فرمود : محتشم شب عاشورا است پيغمبران براي زيارت فرزندم حسين آمده اند مي خواهند عزاداري کنند اشعار جان سوز خود را بخوان . بالاي منبر رفت شروع کرد به خواندن :

کشتي شکست خورده طوفان کربلا //در خاک و خون فتاده به ميدان کربلا

گر چشم روزگار بر او فاش مي گريست//خون مي گذشت ز سر ايوان کربلا

از آب هم مضايقه کردند کوفيان//خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند ديو و دد همه سيراب مي مکيد//خاتم ز قحط آب سليمان کربلا

صداي ناله پيغمبران بلند شد .

روزيکه شد به نيزه سر آن بزرگوار//خورشيد برهنه بر آمد ز کوهسار

موجي به جنبش آمد و برخاست کوه کوه//ابري ببارش آمد و بگريست زار زار

جمعي که پاس محملشان داشت جبرئيل//گشتند بي عماري و محمل شتر سوار

صداي انبيا بلند شد ، محتشم ساکت شد خواست ادامه ندهد يک وقت پيغمبر فرمود : محتشم هنوز دل ما از گريه خالي نشد بخوان .

محتشم کاشاني با دستش اشاره کرد به طرف قبر سيد الشهدا عرض کرد يا رسول الله :

اين کشته فتاده به هامون حسين تست//وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهي فتاده به درياي خون که هست//زخم که از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشک لب فتاده دور از لب فرات//کز خون او زمين شده جيحون حسين تست

در همين حال بود که ملکي صدا زد محتشم بس است .

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد//مرغ هوا و ماهي دريا کباب شد

محتشم از منبر فرود آمد به خلعت مفتخرش کردند مورد احترام قرار گرفت . مقبل مي گويد : خيلي ناراحت بودم يک وقت ديدم يک قاصدي دوان دوان خدمت رسول الله رسيد عرض کرد يا رسول الله دخترت فاطمه خواسته مقبل  هم اشعار خود را بخواند .

پيغمبر فرمود : مقبل دخترم فاطمه خواهش کرده تو هم بخوان عرض کرد يا رسول الله :

روايت است که چون تنگ شد بر او ميدان//فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت//نه سيدالشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز باد مخالف چو قير گون گرديد//عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد//اگر غلط نکنم عرش بر زمين افتاد

صداي شيون بلند شد يک مرتبه قاصدي آمد مقبل بس است فاطمه ديگر طاقت ندارد1. همه صدا بزنيد حسين .

مقبل مي گويد از منبر فرود آمدم در دلم گذشت کاش مرا هم خلعتي مرحمت مي کردند، که در نزد امثال و اقران، و نزد محتشم سرافراز مي شدم.

که ناگاه ديدم از حرم مطهٌر، جواني بي سر، و با بدن پاره پاره، بيرون آمد، و از حلقوم بريده فرمود: مقبل دلت نشکند، خلعت تو را هم خودم مي دهم...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع :  قنا زاده کاشاني ، احمد ، گلچين سخن ، ج1ص3 بنقل از عدد السنه اسماعيل سبزواري .

$

##الهي بهر قرباني بدر گاهت سر آوردم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

الهي بهر قرباني بدر گاهت سر آوردم

نه تنها سر برايت بلکه از سر بهتر آوردم

پـي ابقاء قَد قامت به ظهر روز عاشورا

بــراي گفتن الله اکبر، اکبر آوردم

علي را در غدير خم نبي بگرفت روي دست

ولي مــن روي دست خود علي اصغر آوردم

علـي انگشتر خود را به سائل داد اما من

بـراي ساربان انگشت با انگشتر آوردم

پـي آزادي نسل جوان از بند استعمار

بـرادر زاده اي چون قاسم فَرّخ فَر آوردم

بـراي کشتن دونان بدشت کربلا يا رب

چـو عباس همايون فَرّ امير لشکر آوردم

بـراي آنکه قرآنت نگردد پايمال خصم

بــراي سُمّ مرکب ها خدايا پيکر آوردم

براي آنکه همدردي کنم بـا مادرم زهرا

براي خوردن سيلي سه ساله دختر آوردم

اگر با کشتن من دين تو جـاويد مي گردد

براي خنجر شمر ستـمگر حنجر آوردم

بپاس حُرمت بـوسيدن لب هاي پيغمبر

لباني تشنه يا رب بهر چوب خيزر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد در طشتي

مـن اينک سر براي زينت طشت زر آوردم

با آن جلال و جبروت وارد کربلا شد، اما عصر يازدهم زينب (سلام الله عليها) همه را سوار کرد، بي بي نگاه کرد کسي ديگر نيست، اينجا بيشتر روضه خوانها مي گن رو کرد به علقمه … .

اما (معالي السبطين) مي نويسد، فضه خادمه ي کربلا بوده، آمد گفت: خانم جان ! به عصمت مادرت قسمت مي دم تا سوارت نکنم خودم سوار نمي شم (زبانحال) من انيس پهلو شکسته ام، من بلدم زير بازو را بگيرم، اينقدر زير بغل فاطمه (سلام الله عليها) را گرفته، آخه زينبي که از گودال قتلگاه بيرون آمد خُرد شده بود، لبها رو رو رگهاي بريده بوده ي همه لباسش آغشته به خون حسين است، فضه گفت: خانم جان من هم تازيانه خوردم اما نه به اندازه ي تو، زير بغل زينب (سلام الله عليها)  را گرفت، سوار شدند … .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##کربلا خاک تو مهر نماز من

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

کربلا خاک تو مهر نماز من - کربلا قبله و راز و نياز من

کربلا کشور عشقي به عالمين - کربلا نام تو زنده شد از حسين

سرزمين بلا بر لبم اين نوا - اللهم ارزقنا کربلا کربلا

عشق بي انتها ذکر قنوت ما - ربنا آتنا کربلا کربلا

به عشقت مي زنم اين دلو به دريا - کشيدي اين دل ديوونه رو هر جا

يه عمره کربلا مي خوام آقا جون - تو ننداز کار امروزمو به فردا

حبيبي انت في قلبي حبيبي - حبيبي انت في قلبي حبيبي

کربلا دلربا صحن و سراي عشق - کربلا جنت الارض و بناي عشق

کربلا محفل شور و شهادتي - کربلا بر دل خسته عنايتي

اين شده باورم که تويي ياورم - دستمو ميگيري لحظه ي آخرم

از توي دنيا من در عوض کفن - پيرهن مشکي روضتو مي برم

آقا جون منم مثل شما غريبم - مدد کن کرب و بلا بشه نصيبم

چشامو گرفته پرچم رو گنبدت دوباره - مست و مدهوش بوي سيبم

حبيبي انت في قلبي حبيبي - حبيبي انت في قلبي حبيبي

يا حسين مالک ملک دلم تويي - شعله ي اين دل مشتعلم تويي

فخرم اين بس که به کوي تو بنده ام - مرده بودم که به عشق تو زنده ام

روح و ريحان من بهتر از جان من - نام زيباي تو ورد زبان من

عبد شاهنشهم عاشق ثار اللهم - بدونيد اين شده نام و نشان من

ميدوني داره دلم به عشقت عادت - همينه اول و آخر سعادت

حسين جان آرزوم اينه که يه روزي - نصيبم بشه تو کربلات شهادت

حبيبي انت في قلبي حبيبي - حبيبي انت في قلبي حبيبي

گرد و خاک زوّار حسين (عليه السّلام)

علامه اميني چنين نقل مي کند:

پدر و مادري ناصبي دشمن اهل بيت بچه دار نمي شدند. مادر نذري کرد که اگر خدا به او پسري بدهد او را به راهزني بر زائرين امام حسين (عليه السّلام) و کشتن ايشان قرار دهد !!

اتفاقاً بچه دار شده و بچه ي آن ها هم پسر بود، وقتي که به حد رشد و بلوغ رسيد، پدر و مادر قضيّه ي نذر خود را به او گفتند: آن جوان قبول کرده و آمد در نواحي مسيّب که در نزديکي کربلاست، منتظر کاروان زائرين ماند.

در همان هنگام، خواب بر وي غلبه کرد و قافله ي زائرين قبر امام حسين (عليه السّلام) گذشت در حالي که گرد و غبار زوّار بر بدن اين جوان نشست، در همان حال در عالم رؤيا ديد که قيامت برپا شده و فرمان آمده است او را به آتش دوزخ اندازند، وقتي در آتش افتاد متوجه شد آتش بدن او را نمي سوزاند، علت آن را در خواب به او اطلاع دادند که به خاطر گرد و غبار زائر امام حسين (عليه السّلام) آتش بدنش را نسوزاند !!

از خواب بيدار شده و از قصد بد خود برگشت و همان جا توبه کرد و جزء محبّان خاندان اهل بيت عصمت و طهارت شده و هراسان خود را به قبر شريف حضرت سيدالشهدا رساند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

##بر تلّ زينبيه آمد چو زينب زار

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بر تلّ زينبيه آمد چو زينب زار - بر سينه حسين ديد بنشسته شمر غدار

افتاده ديد در خون زينب تن برادر - بگرفته دور او را آن فرقه بداختر

مجروح گشته چشمش از تيغ و خنجر - بر روي سينه اش ديد بنشسته شمر غدار

آندم بر سم اعراب دخت ولي داور - بنهاد دستها را آندم ز قمر بر سر

گفتا بآه و زاري با ابن سعد کافر - داري نظاره ظالم بر قوم شوم اشرار

بنشسته شمر بيدين بر سينه حسينم - تا سر جدا نمايد از جسم نور عينم

تو مي کني نظاره او مي کشد حسينم - بر گود هداماني بر اين غريب بي يار

از حرف زينب زار بن سعد زشت بيدين - سر را بزير افکند آن کافر بدآئين

گفتا دگر حسينت زنده نماند از کين - از بسکه خورده تيغ و تير و سنان بسيار

مايوس شد چو زينب از حرف آن جفا جو - رو کرد آن ستمگش بر شمر شوم بدخو

گفتا که اي ستمگر آخر ترا حيا کو - با پاي چکه مشکن صندوق علم دادار

ده مهلتي که بندم از مهر چشمهايش - ده مهلتي کشانم بر سوي قبله پايش

منما تو اي بد اختر لب تشنه سر جدايش - آخر ندا و گوشي بر حرف آن دل انکار

آوخ سر منديش چون از بدن جدا کرد - نه شرم از خداوند نه خوف از جزا کرد

اطفال بيکسش را با درد مبتلا کرد - عاصي زماتمش شد از ديدگان گهربار

نظاره حضرت زينب عليها سلام از بالاي تل زينبيه

وقتي حضرت سيدالشهدا عليه السلام از روي مرکب روي زمين قرار گرفت حضرت زينب سلام الله عليها از خيمه بيرون آمده ناله و گريه مي نمود و مي فرمود :

وا اَخاهُ وا سَيِّداهُ وا اَهْلِ بَيْتاهْ ، لَيْتَ السَّماءُ اِنْطَبَقَتْ عَلَي الْاَرضِ وَ لَيْتَ الْجِبالُ تَدَکْدَکَتْ عَلَي السَّهْل

واي برادرم ، واي آقاي من ، واي اهل بيتم ، اي کاش آسمان بر زمين فرو مي ريخت و اي کاش کوهها ويران مي شدند و خورد شده و فرو مي ريختند .

سپس رو به عمر سعد نمود و فرمود :

يا عُمَر اَيُقْتَلُ اَبوعَبْدِ الله وَ اَنْتَ تَنْظُر يعني اي عمر سعد آيا ابوعبدالله را مي کشند و تو نظاره مي کني

عمر سعد لعنت الله عليه گريه نمود و روي از حضرت زينب سلام الله عليها برگردانيد.

سپس دختر اميرالمومنين عليه السلام رو به لشکريان نموده و فرمود :

وَيْحَکُمْ اَما فيکُمْ مُسْلِمْ واي بر شما آيا در ميان شما (يک) مسلمان نيست؟

 

سرم بروي تراب و نگويم آنکه چرا - مکان تراب بفررند بو تراب دهيد

اگر چه از اثر آفتاب جانم سوخت - نگويم آنکه نجاتم ز آفتاب دهيد

شکافتيد سرم را و من نمي گويم - که مرهمي بحسين از ره صواب دهيد

ز داغ اکبر اگر سوختم نمي گويم - که ني رواست مرا بيش از اين عذاب دهيد

ولي در اين دم آخر ز تشنگي مردم - مرا براي خدا يک دو جرعه آب دهيد

 

از تشنگي فتاده بجانم شراره اي - اي قوم بي حقوق بحالم نظاره اي

خواهيد کشتنم دگر اين تشنگي چرا - من در جهان نمي کنم عمر دوباره اي

سيراب مي شوند به هر ساعت از فرات - وحش و طيور و ديو و دد از هر کناره اي

لب تشنه فراتم و راه عبور من - بر بسته ايد با سپه بي شماره اي

بر نرخ جان اگر بفروشيد ميخرم - يک جرعه آب زانكه دگر نيست چاره اي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

قمقام زخار  - ارشاد مفيد - العوالم الامام حسين عليه السلام- لواعج الاستجان - متقل الحسين ابومخنف - ابناء الرسول في کربلا - وقايع عاشورا ص 492 مجالس الزاهدين ص 141 - مجالس الزاهدين ص 127

$

##روضه هاي كوتاه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مهر تو را بعالم امکان نميدهم -  ين گنج پربهاست من ارزان نميدهم

نام تو را به نزد اجانب نميبرم - اين اسم اعظم است بديوان نميدهم

اي خاک کربلاي تو مهر نماز من - اين مهر را بملک سليمان نميدهم

ما را گدائي در تو بود تاج افتخار - اين تاج را به افسر شاهي نميدهم

جان ميدهم بشوق وصال تو يا حسين - تا بر سرم قدم ننهي جان نميدهم

سه جا جان دادن ابي عبدالله

مرحوم شيخ جعفر شوشتري مي گويد: سه جا وقتي امام حسين (عليه السّلام)، علي اکبر (عليه السّلام) رو فرستادند، داشت  جون مي داد:

دفعه ي اول وقتي علي اذن ميدان گرفت، خواست بره ميدان، رنگ بر صورت حسين (عليه السّلام)  نبود، چند قدم پشت سر علي راه مي رود، دست به محاسن مي کشه، مي گويد: «لا حَول و لا قوه الّا بالله ... » پسرم ! کمي آهسته تر برو، کمي بيشتر نگاهت کنم.

بار دوم، وقتي که برگشت از ميدان صدا زد: «يا ابتا العطش قد قتلني » عطش منو داره مي کشه، ابي عبدالله زبان در دهان علي گذاشت، وقتي علي اکبر ديد زبان بابا از او خشک تره خجالت کشيد، آنجا هم حسين (عليه السّلام) مي خواست جان بدهد.

به امام صادق (عليه السّلام) عرض کردند، بهترين نعمات الهي براي يک پدر چيه؟ حضرت فرمودند: بهترين نعمت براي بابا اينه که جوانش بزرگ بشه، پيش او راه بره.

باز از حضرت سؤال کردند، سخت ترين لحظه چيه؟ فرمودند: آن لحظه اي که آن جوان به پيش پدر مي خواهد جان بدهد.

بار سوم مرحوم شوشتري مي گه آن لحظه اي بود که ابي عبدالله دم در خيمه قدم مي زد، (خدايا چه بر سر پسرم مي آيد) يه دفعه ديد صداي علي داره مياد، ناسخ التواريخ مي گه، تا صداي علي را شنيد سوار اسب شد، به بالاي سر علي آمد. وقطّعوهُ سيوفهُ ارباً اربا.

هفت مرتبه صدا زد: ولدي ولدي ...

آنجا لشگر يه لحظه فکر کردند حسين جان مي ده، گفتند: هم پسر را کشتيم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

نوحه خوان

نظام رشتي از نوحه خوان ها و نوکراي با اخلاص بود، چند ماه قبل از مرگش بيمار شد، تو بستر افتاد، مردم مي اومدند زخم زبونش مي زدند. لال شد، ديگه نمي تونست حرف بزنه، گفتند: ديديد اين که دم از حسين (عليه السّلام) مي زد آخر لال مي ميره، دخترش مي گه روزي بابام صدام زد و با اشاره گفت: يه قلم و کاغذي برام بيار، تا آوردم برام نوشت: دخترم غصه نخور من نوکر اربابم، ارباب منو تنها نمي گذاره و ساعتي گذشت، باز منو صدا زد و نوشت آگاه باش هر وقت اشاره کردم بدون که اربابم اومده .

نمي تونه تکون بخوره، دخترش مي گه دقايقي بعد ديدم دست گذاشت رو سينه اش از جا بلند شد، تعجب کردم صدا زد: السلام عليک يا ابا عبدالله ... بعد از سلام بابام يک دفعه دراز کشيد هر چي صداش زدم بلند نشد.

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

متن روضه ي رسول ترك

لات بود، سر و وضعش خوب نبود، اومد مجلس امام حسين (عليه السّلام)، صاحبان هيئت بيرونش کردند، گفت اي بابا ! مجلس مال يکي ديگه است، حسين ! خيال کردم خيمه، خيمه ي توست اومدم، اگه مي دونستم اينها صاحب خيمه اند نمي يومدم، من اصلاً خونه ي اينها نيومدم، تو که مي خواستي دست شمر را هم بگيري، آقا باشه !! من رفتم، هي با خودش مي گفت: من امشب مجلست را خراب کردم، شب رئيس هيئت خوابيده، گنبد و بارگاه حسين (عليه السّلام) را ديد، قافله ي عزادارها، دسته دسته مي آمدند، ديد يه سگي قافله ها را نوبت نوبت مي بره و مي آره، ديد سگه سرش مثل آدمه، اومد ديد همون رسولِ ترکه .... از خواب پريد ، به سرش زد ...

(آقا يه جايي ما را هم قبول کن، گوشه کنارها کاري دست ما بده) بزرگان هيئت را جمع کردند اومدند، در زدند، رسول کارت داريم بيا، گفت: من نمي آم، من بخوام بيام يه شرط دارم، خودت يه قلاده گردنم بندازم بيام ....

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

روضه خواني

در هندوستان در قديم آن شخص روضه داشت، حاکم آن بلاد ناصبي بود، به گناه روضه خواني مالش را مصادره کرد، روضه تعطيل شد، آخر سال گذشت، هيچ چيز نداشتند، زانوي غم بغل کرد، مرد گفت: امسال روضه خواني نداريم، پول نداريم، چيکار کنيم؟ زن گفت: من يه گوهري دارم، بفروش و با پولش روضه راه بيانداز، مرد گفت: من و تو زن و شوهريم، تو گوهري داشتي و به من نگفتي، زن گفت: ما يه جوون داريم، گوهر ماست، برو اين جوان را به عنوان غلام بفروش و پولش را براي روضه ي  حسين (عليه السّلام) بده، جوونش از در وارد شد، نظرش را پرسيدند، گفت: من افتخار مي کنم براي روضه ي حسين (عليه السّلام) بروم و غلامي کنم، فردا راه افتادند، مادر با پسر خداحافظي کرد، گفت: اي مرد داري مي ري، اين جوري مي فهمند پسرته، حلقه به گوشش بينداز، لباس مندرس بپوشانش، بعد ببرش، بچه را آورد، وسط بيابون تا به يک شهر ديگه ببره، يه سوار از دور پيدا شد، پرسيد: کجا داري مي روي؟ گفت مي روم غلامم را بفروشم، گفت من مي خرم چه قيمتي مي فروشي؟ گفت: هر چي به قيمت بر پا کردن روضه ي حسين (عليه السّلام) باشه، پسر را خريد، اما موقع رفتن ديد يه جوري با غلام خداحافظي کرد، (خوش به حالي اوني که غلام چنين آقايي بشه، آخه فقط ارباب ما اومد بالا سر غلام سياهش، عزيز دلم هر کي نوکر حسين باشه، پاره ي تن حسينه، هر کي زائر حسينه مهمون آقاست، خود حسين فرموده: من زار زائرنا کمن زارنا) غلام را خريد، دور شدند، با لبخند کيسه ي پول روضه فراهم شد.

فردا داشتند کارهاي روضه را مي کردند، ديدند جوانشون اومد، گفتند: جوون ! کجا اومدي؟ فرار کردي؟ گفت: نه بابا ! خودش منو فرستاد، بابا ! تو که رفتي، منو بغل کرد، گفت: من که مي دونم اون بابات بود برو، بگو ما قبول کرديم فردا که روضه علم شد، والي شهر هم مي ياد پولتون را پس مي ده، گفتم شما کيستيد، گفت: من صاحب روضه ام.

فردا ديدند والي اومد، دست رو سينه، گفت غلط کردم اين پولتون، سالي ده هزار درهم هم مي دم براي روضه ي حسين (عليه السّلام)، گفتند: مگه چي شده؟ گفت:  ديشب خواب آقا رو ديدم، فرمود: تو خجالت نکشيدي مجلس ما را به هم زدي ...

کرامات الحسينيه

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

سؤال و جواب نوکر

نقل مي کنند: محضر آقا سيدحمزه موسوي بوديم تعريف کردند: که يکي از بزرگان از شب اول قبر خيلي مي ترسيدند يه شب در عالم خواب رسيد به محضر ابي عبدالله و گفت: آقاي يه عمره برات روضه مي خوانم، برات روضه گرفتم، ولي از شب اول قبر مي ترسم، امام حسين (عليه السّلام) فرمود: از کجاي آن مي ترسي؟ گفت از آن موقعي که دو تا ملک مي آيند و سؤال و جواب مي کنند و زبانم بند مي آيد، فرمودند: کدام ملک جرأت دارد که از نوکر من سؤال کند، سؤال و جواب آنها با ماست ....

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

نود حج و عمره

پيامبر به عادت هميشه خود اظهار محبت به سيدالشهدا مي نمود و با ايشان بازي مي کردند، عايشه به پيامبر گفت: چقدر تو اين کودک را دوست داري؟

حضرت فرمودند: واي بر تو .

چگونه دوستش نداشته باشم و از او خوشم نيايد و حال آنکه او ميوه ي دل من و روشني چشم من است.

بعد فرمودند: امت من بعد از من او را مي کشند، هر کس بعد از وفاتش به زيارت او برود، خداوند در نامه ي عملش يک حج از حج و عمره هاي مرا مي نويسد.

عايشه تعجب کرد و عرض کرد: يا رسول الله حجي از حج هاي شما ؟!

حضرت فرمودند: بلي، بلکه خدا دو حج مرا به آن زيارت دهنده مي دهد.

باز عايشه تعجب کرد و حضرت زياد کردند تا رسيد به نود حج و نود عمره و فرمودند: خداوند به او نود حج هاي من و نود عمره  از عمره هاي من را مي دهد.

مقتل شيخ جعفر شوشتري

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

روضه خواندن خود امام حسين (عليه السّلام)

مرحوم آيت الله تنکابني در مواعظ المتقين مي نويسد:

سلمان فارسي تو کوچه ها و پس کوچه ها عبور مي کرد، ديد آقا امام حسين (عليه السّلام) در سن کودکي، گوشه اي دور از بچه هاي ديگر ايستاده اند و گريه مي کنند.

سلمان جلو رفت، سؤال کرد يابن رسول الله ! جانم به فداي شما، آيا اتفاقي افتاده است، اينچنين گريه مي کنيد؟

ابي عبدا... جواب نداد، باز سلمان اصرار کرد، گفت آيا کسي شما را اذيت کرده، دائم سؤال مي کرد. آخر پسر زهرا فرموده باشد: سلمان ! اگر بگويم طاقت شنيدنش را نداري، عرضه داشت يابن رسول ا... ! مگر نشنيديد پيغمبر فرمود: سلمان از ما است به من بگوييد چي شده است؟

شروع کرد وقايع کربلا را تعريف کند. اي سلمان ! يک روز من بزرگ مي شوم، گذر من به کربلا مي خورد، خدا به من يک پسر مي دهد، اسم او علي اکبر است، سلمان فرشته ها صف مي بندند جمال اين پسر را ببينند،  اما همين پسر را تو کربلا جلوي من مي کشند ...  .

سلمان ! خدا يک پسر ديگر به من مي دهد اسمش علي اصغر است. اين پسر را با لب تشنه وقتي از لشگر براي او آب مي خواهم او را روي دستم با تير سه شعبه مي کشند.

سلمان ! خدا به من يک برادر مي دهد اسم او عباس (عليه السّلام) است کنار نهر آب او را با لب تشنه مي کشند .... .

سلمان نگاه مي کرد، ديد گريه ي آقا شديدتر شد، نفس بند آمد صدا زدند اي سلمان ! زينبم ...

اينقدر گفت  ....

سلمان آخر کار سؤال کرد، آقا جان ! شما که همه کاره ي خلقت هستيد اراده کنيد همه چيز را عوض کنيد.

آقا امام حسين (عليه السّلام) فرموده باشند: سلمان درست مي گويي، ولي  من دوست دارم فدايي دوستانم بشوم، دوستانم فردا دور هم جمع بشوند اسم من را بياورند ... شفاعت دوستانم را فردا بکنم نگذارم در آتش جهنم بسوزند. سلمان ! نشونه ي دوستان من دو چيز است، يکي  اشک چشمشون، يکي هم دلهاي آنهاست که براي کربلا پر مي زند، براي ديدن کربلا مي ميرند ...

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

مقام روضه خواني

مرحوم شيخ رمضان علي قوچاني از علماي معروف و ائمه جماعت مسجد گوهرشاد بودند ايشان مريض و مشرف به مرگ شدند. جمعي از اقوام و دوستان و آشنايان براي تشييع  جنازه ايشان آمدند.

ناگهان مي بينند که ايشان حرکت کرده و چشم ها را باز مي کند و با صداي ضعيف همه را فرا مي خواند و مي گويد مي خواهم برايتان روضه بخوانم همه تعجب کردند چون ايشان منبريِ روضه خوان نبودند.

فرمودند همين الان صحراي محشر را ديدم و هاتفي با صداي بلند اعلام کردند که حاج رمضان علي قوچاني اهل بهشت است، به سوي بهشت برود، من ديدم دري به سوي بهشت باز است و جماعتي بسيار در صف طولاني ايستاده که به نوبت بروند. گفتند صف علما مي باشد و در اواخر صف بودم ديدم تا نوبت به من برسد، هلاک مي شوم، به عقب نگاه کردم ديدم درِ ديگر به سوي بهشت باز است، ولي اين در خلوت است به خود گفتم من که اهل بهشتم از اين در نشد از آن در مي روم، سپس سوي آن در رفتم ديدم دربان جلوي من را گرفت و گفت نمي شود اين در مخصوص اهل منبر  و روضه خوان هاي امام حسين (عليه السّلام) است. تو که روضه خوان نيستي،

متحير بودم ديدم حاجي ميرزا عربي خوان معروف به ناظم سوار بر اسب از بهشت بيرون آمد جلوي در سلام کردم و گفتم مرا کمک کن و به بهشت ببر گفت نمي توانم چون اين در مخصوص روضه خوان هاي حسين است اصرار کردم گفت يک راه دارد، تو روضه بخواني و من مستمع شوم شايد بتوانم به اين وسيله تو را ببرم، آن گاه پياده شد و نشست و من براي او روضه خواندم، پس براي شما هم روضه مي خوانم چند کلمه اي روضه خواند و از دنيا رفت.

گنجينه دانشمندان ج 9 ص 263 / معجزات و کرامات امام حسين (عليه السّلام) ص 309

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

مظهر رحمت پروردگار

از مرحوم آيت الله العظمي بهجت نقل شده است که فرمودند:

مرحوم علامه دربندي در حرم کربلا، خطاب به امام حسين (عليه السّلام) عرض کرد: به حق مادرت زهرا (سلام الله عليها)، شمر را شفاعت مکن !

از ايشان پرسيدند: مگر حضرت از شمر هم شفاعت مي کند؟

جواب داد: امکان دارد، زيرا اين ها مظهر رحمت پروردگارند.

آيه ي حقيقت، ص 505، در محضر آيت الله العظمي بهجت، ج 1،  ص 128

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

دوستداران مرا بيامرز

و از کتاب (لسان الذاکرين الدمعه الساکبه) نقل شده است هنگامي که آن ملعون سر مطهر حضرت را از بدن جدا نمود، مي گويد:

رأيت شفتيه يتحّرکان فلمّا قربته من أدني سمعته يقول إلهي و شيعتي و محبّي.

ديدم لبهاي حضرت به حركت درآمد، گوش هاي خود را نزديک بردم، شنيدم مي گويد: پروردگارا ! پيروان و دوستداران مرا بيامرز.

معالي السبطين ص 465 – لسان الذاکرين الدمعه الساکبه ج 4 ص 358

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

بالاتر از نماز شب

مرحوم آيت الله العظمي بهجت فرمودند:

بنده خيال مي کنم فضيلت بکاء بر سيدالشهدا بالاتر از نماز شب باشد، زيرا نماز شب عمل قلبي صرف نيست، بلکه کالقلبي است ولي حزن و اندوه و بکاء، عمل قلبي است.

600 نکته در محضر آيت الله بهجت، ص 217

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

محک ايمان

مرحوم شيخ جعفر مجتهدي (ره)

در يکي از دفعاتي که مرحوم آقاي مجتهدي در بيمارستان بستري شدند، تمام اطباء به اتفاق به آقا گفتند: شما اصلاٌ نبايد گريه کنيد، در غير اين صورت نابينا خواهيد شد، آقا در جواب آنها فرمود: نه بدون گريه بر حضرت امام حسين (عليه السّلام) نمي توانيم زند ه بمانيم. همچنين معظم له مي فرمودند: کساني که نام امام حسين (عليه السّلام) را مي شنوند و تغيير حالي در خود نمي بينند، بايد جداً نگران ايمان خود باشند، نام امام حسين (عليه السّلام) محک ايمان است.

ياس عرفان، ص 161

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

دستگاه امام حسين (عليه السّلام)

مرحوم آيت الله العظمي بهاء الديني مي فرمودند:

معترض افرادي که وابسته ي به امام حسين (عليه السّلام) هستند نشويد نبايد به دستگاه امام حسين (عليه السّلام) اهانت بشود، اين عزاداري ها احياکننده ي نماز و مسجد است.

سيري در آفاق، ص 243

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

صله به حضرت زهرا سلام الله عليها

آمد خدمت امام صادق (عليه السّلام) فرمودند: مي خواهي مادر ما(حضرت زهرا سلام الله عليها) را ياري کني؟ مي خواهي به مادر ما صله بدهي؟ هر چه مي تواني براي حسين (عليه السّلام) گريه کن ...

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

اشک بر حسين (عليه السّلام)

به هيچ کدام از اعمال ما اميدي نيست نه نمازمون، نه روزه هايمان، ...

نقل کرده اند آيت الله مرعشي را با آن زهد و تقوا پسرش در عالم رويا ديد، از اوضاع و احوال بعد از مرگ پرسيد، او گفت: اوضاع و احوال خراب بود، حساب و کتاب سخت بود، فقط يک چيز به درد من خورد، آن هم اشک براي امام حسين (عليه السّلام) ....

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

فضليت گريه

امام موسي کاظم (عليه السّلام) فرمودند:

اگر گريه کنندگان بر آن مظلوم (امام حسين (عليه السّلام)) مي دانستند چه اجرهايي به آنها داده مي شود هر آينه آرزو مي کردند که تا نفس آخر عمر در گريه و ناله براي آن بزرگوار باشند.

البکاء للحسين ص 80

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

خاک کربلا

اُمِ سَلَمه مي گويد : پيغمبر يک مقدار خاک به من داد فرمود : ام سلمه اين خاک کربلا هر وقت که ديدي اين خاک تبديل به خون شده ، بدان حسينم شهيد شده ، ام سلمه مي گويد : از آن روزي که حسين فاطمه به مسافرت رفت من هر روز مي آمدم نگاه به آن خاک مي کردم . مي گفتم الحمدالله هنوز حسين زنده است .

اما روز دهم محرم ، نزديک غروب بود گويا خواب مقداري چشمم گرفت پيغمبر را در عالم رؤيا ديدم صورتش خاک آلود است فهميدم فرزند پيغمبر ، حسين را در کربلا کشتند (مقتل الحسين ، مقرم ، ص 369 ، فرهنگ عاشورا ، 165)

$

##روضه هاي كوتاه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آه از آن ساعتي که با تن چاک چاک//نهادي اي تشنه لب صورت خود روي خاک

تنت به سوز و گداز  تو گرم راز و نياز//سوي خيام حرم دوچشم تو مانده باز

آمده از خيمه گه خواهر غم ديده ات//ديد و که شمر از جفا نشسته بر سينه ات

گفت و بده مهلتي تا برسم بر سرش//برادرم تشنه است مبر سر از پيکرش

نگاه مي کنه دشمن سوي خيمه، رفت صدا زد دوستان بني اميه، من با شما جنگ دارم اينا بچه هاي پيغمبرند، بر گشتند سر آقا را از قفا بريدند

امروز حسين سر مي دهد//عبا س و اکبر مي دهد

متن روضه شهادت امام حسين عليه السلام-مرحوم كوثري

 

جلو جمعيت آن بيانات را فرمود، قلب همه تاريک بود ،بدن پر از زخم بود، حرارت آفتاب تشنگي و گرسنگي، آمد عزيز پيامبر کنار ميدان نفسي تازه کند، سنگي چنان به پيشاني ناز نين زدند .

امام صادق فرمود: همه چيز امام حسين عليه السلام، استثنايي بود ،به دنيا آمدنش، شهادتش، گريه برعزايش، بالاي ني قرآن خواندنش، قيامش ،پيامبر صلوات الله عليه آمد ،بت کده ها ويران شد ، امير المومنين عليه السلام آمد کعبه از بتان پاک شد ،امام حسين عليه السلام آمد، فطرس بال شکسته را آوردند حضور پيامبر صلوات الله عليه فرمود: بالش را به گهواره حسين عليه السلام بمالد.

متن روضه شهادت امام حسين عليه السلام-مرحوم كوثري

 

خاندان پيامبر صلوات الله عليه در خيمه بودند، قاصد شهادت ابي عبدالله آمد دم خيمه، رفتند بيرون سيلي به صورت ،فرياد زدند ،بالاي بلندي رسيدند، وديدند( شمر جالس علي صدره)

آمده از خيمه گه خواهر غم ديده ات//ديد و که شمر از جفا نشسته بر سينه ات

گفت و بده مهلتي تا برسم بر سرش//برادرم تشنه است مبر سر از پيکرش

بابي انت وامي يا حسين//به فداي لب عطشان حسين

لب تشنه سر بريدند مظلوم کربلا را//در خاک و خون کشيدند فرزند مصطفي را

هواي کربلا و عالم زير و رو شد، زينب آمد نزد فرزند برادر، چه وضعي است، فرمود: پرده خيمه را کنار بزن بابام را کشتند

متن روضه شهادت امام حسين عليه السلام-مرحوم كوثري

 

الهى بهر قربانى به درگاهت سر آوردم//نه تنها سر برايت بلكه از سر بهتر آوردم

 پى ابقاء قد قامت به ظهر روز عاشورا//براى گفتن اللَّه اكبر، اكبر آوردم

 على را در غدير خم نبى بگرفت روى دست//ولى من روى دست خود على اصغر آوردم

 على انگشتر خود را به سائل داد امّا من//براى ساربان انگشت با انگشتر آوردم

 براى آن كه قرآنت نگردد پايمال خصم//براى سم مركب‏ها خدايا پيكر آوردم

 براى آن كه هم‏دردى كنم با مادرم زهرا//براى خوردن سيلى سه ساله دختر آوردم

 اگر با كشتن من دين تو جاويد مى‏گردد//براى خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم

 به پاس حرمت بوسيدن لب‏هاى پيغمبر//لبانى تشنه يا رب بهر چوب خيزر آوردم

منبع: گريزهاي مداحي، محمد هادي ميهن دوست، ص27 و 29

 

فردا شب بچه هام توي اين بيابان ميدون

شب عاشورا هلال مي گه ديدم امام حسين عليه السلام با خواهر حرف ميزنه يه وقت خواهر گفت داداش اصحاب رو امتحان کردي هلال مي گه گريه کردم اومدم پيش اصحاب بلند شديم رفتيم پشت خيمه زنها يا بنات رسول الله با بي انت و امي شمشير کشيدند رفتند سوي لشگر امام حسين فر مود عبا س جان برو جلو ياران را بگير همه گريه کنان آمدند زينب راحت شد هلال مي گه

دنبال امام رفتم ديدم  مي شينه پا ميشه فرمود که هستي گفتم غلام شما هلالم آقا چه مي کني فرمود خارهاي بيا بان را در مي اورم فردا شب بچه هام تو اي بيا بان ميدون

امام رضا عليه السلام فرمود يا بن شبيب اگر خواستي گريه کني فقط براي حسين عليه السلام گريه کن

يا بن شبيب درد حسين درد جان فزا ست//يا بن شبيب روضه ما داغ پر بلاست

يا بن شبيب درد حسين درد بي کسي است//يعني عزيز فاطمه شب گرد بي کسي است

يا بن شبيب عمه ما را کتک زدند//آتش هزار بار به باغ فدک زدند

يا بن شبيب کوچه به دل غم نشا نده است//يعني هنوز دست علي بسته مانده است

يا بن شبيب  خنده مرا ترک مي کند//خد ا لتر يب را چه کسي دک مي کند

يا بن شبيب غصه دلم را کباب کرد//شيب الخضيب ديده ما را پر آب کرد

يا بن شبيب جرم يتيم سه ساله چيست//ديگر پس از امام کشي آه و ناله چيست

يا بن شبيب قصه معجر نگفتني است//جريان حنجر و دم خنجر شنفتني است

يا بن شبيب غا رت خيمه عجيب بود//در شعله ها سلا له حيدر غريب بود

يا بن شبيب دختر ترسيده ديد ه اي//در زير خار طفلک خوا بيده ديد ه اي

 

آنقدر تير زدن، بدن خشک شد

يک عده حسين را نشانه گرفتن، مي رفت روبلندي صدا مي زد الله اکبر، زينب آروم ميشد ،ميزد به قلب لشگر، آنقدر تير زدن، بدن خشک شد يکي نيزه به پهلو زد.

بلند مرتبه شا هي ز صدر زين افتاد//اگر غلط نکنم عرش بر زمين افتاد

خيمه ها محاصره شد ،تير به گلوي حسين زدند، شمشير به کتف چپ، از رو اسب با گونه راست افتاد، سنان از پشت سر يه نيزه زد بيرونکشيد، مي گفت مال خودمه، يه نيزه به سينه زد، تير به گلو، شمر گفت :کار رو تموم کن ،خولي اومد، سنان اومد ،نتونستن ،اخنس هم ديد نمي تونه، شمر خودش رفت

او  مي دويد و من مي دويدم//او سوي مقتل من سوي قاتل

خودم ديدم که صحرا لاله گون  شد//پر از انا اليه راجعون شد

خودم ديدم سرش را مي بريدند           

او مي نشست و من مي نشستم//او روي سينه من در مقابل

او مي دويد

من مرغ عشق حيدرم افتاده ام کنج قفس//خون ريزد از بال و پرم بالا نمي آيد نفس

پهلو شکسته   در خون نشسته//وا غربت وا غربتا

او مي کشيد و من مي کشيدم//او خنجر از کين من آه از دل

 

تلِّ زينبيه

بميرم براي آن لحظه اي که زينب آمد بالاي بلندي ، ديد يک عده دارند با شمشير حسينش را مي زنند

يک عده دارند با نيزه مي زنند ، کماندار با تير مي زند ، آنهايي که حربه اي ندارند دامن هايشان را پر از سنگ کردند بر عزيز فاطمه مي زنند .

زينب دستهايش را روي سر گذاشت صدا زد : وامحمدا ، واعليا، وااُماه ، واحسينا ،

از تلِّ زينبيه ، زينب صدا مي زد حسين//با قامتي خميده زينب صدا مي زد حسين

هر جا به هر بهانه ، زينب صدا مي زد حسين//در زير تازيانه ، زينب صدا مي زد حسين

 

لحظات آخر عمر نظام رشتي

اي از ازل به مهر تو دل آشنا حسين//وي تا ابد لواي عزايت به پا حسين

امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت//وقتي که کردجسم پاک تودر خون شنا حسين

حسرت برم به مختصري که آخرين نفس//روي تو ديده و خنده زد و گفت يا حسين

لحظات آخر عمر نظام رشتي بود وضو مي گيرد ، اين عاشق ابي عبدالله به دخترش مي گويد : دخترم دستت در دست من باشد هر وقت من سيد الشهدا را زيارت کردم دست تو را فشار مي دهم مرا بلند کن که من جلوي حضرت خوابيده نباشم . لحظاتي مي گذرد ناگهان دست دخترش را فشار مي دهد با بصيرت کامل به حضرت سلام مي کند و از دنيا مي رود .

خون تو آب غسل و کفن گرد رهگذر//تشييع توست زير سم اسبها حسين

هر کسي از دنيا برود بدنش را تشييع مي کنند ، دفن مي کنند خانواده اش را دلداري مي دهند اما کربلا،عجب تشييعي کردند پسر فاطمه را ، عصر عاشورا ده نفر داوطلب شدند با سم اسبها بر بدن مطهر حسين تاختند . سپس آمدند کوفه نزد ابن زياد جايزه گرفتند.

 

آخرين لحظات امام حسين با امام سجادعليهماالسلام

قطب راوندي در کتاب دعوات خود از امام زين العابدين عليه السلام روايت کرده است که: «پدرم در روز شهادتش مرا به سينه خود چسباند، در حالي که خون در بدن مبارکش مي‌جوشيد، به من فرمود:‌اي پسرم! دعايي از من به ياد بسپار که مادرم فاطمه عليها السلام آن را به من ياد داد و او نيز از پدرش پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم ياد گرفته بود و جبرئيل نيز آن را براي برآورده شدن حاجات و انجام کارهاي مهم و برطرف شدن اندوه و بلاهاي سخت و کارهاي دشوار به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ياد داده بود و آن دعا اين است:

بحقّي يس و القرآن الحکيم! و بحقّ طه و القرآن العظيم! يا من يقدر علي حوائج السائلين! يا من يعلم ما في الضّمير! يا منفّساً عن المکروبين! يا مفرّجاً عن المغمومين! يا راحم الشّيخ الکبير! يا رازق الطّفل الصّغير! يا من لا يحتاج الي التّفسير! صلّ علي محمد و آل محمّد [وافعل بي کذا و کذا].‌»

در کتاب کافي روايت شده است که: «امام سجاد عليه السلام در هنگام وفاتش امام باقر عليه السلام را به سينه خود چسباند و به او فرمود:‌اي پسر جان! به تو وصيتي مي‌کنم که همين وصيت را پدرم امام حسين عليه السلام در هنگام شهادتش به من فرمود و او نيز اين وصيت را از پدرش آموخته بود، و اين وصيت آن است که:

«اي پسر جان! بپرهيز از ستم بر کسي که ياوري جز خدا عليه تو ندارد.‌»

در کتاب بحار الانوار آمده است که در اين هنگام امام حسين عليه السلام به سمت راست خود نگاه کرد، کسي از يارانش را نديد. به سمت چپ خود نگاه کرد، باز کسي از يارانش را نديد. امام سجاد عليه السلام چون پدر خود را تنها و بي کس ديد، با آن که بيمار بود و از ناتواني توان برداشتن شمشير را نداشت، به سوي ميدان رفت. حضرت‌ام کلثوم عليها السلام از پشت سر، او را صدا زد و گفت:‌اي نور ديده! برگرد. امام سجاد عليه السلام به او فرمود:‌اي عمّه! دست از من بردار و بگذار تا در رکاب پسر پيامبر خدا نبرد کنم. امام حسين عليه السلام به حضرت‌ام کلثوم عليها السلام فرمود: او را باز دار تا زمين از خاندان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم خالي نماند.

آن گاه امام حسين عليه السلام براي وداع با کودک خردسالش به سوي خيمه‌ها رفت.‌» منتهي الآمال، صص 456 ـ 458 و نفس المهموم، صص 346 ـ 348.

 

سخنان حضرت با دشمنان روز عاشورا

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به لشکر عمر سعد لعنت الله فرمود :

ما لَکُمْ تَناصَرُونَ عَلَيَّ اَما وَاللهِ لَئِنْ قَتَلتُمُوني لَتَقتُلَنَّ حُجَّهَ اللهِ عَلَيکُمْ لا وَاللهِ ما بَيْنَ جابِلْقا وَ جابِرْسا اِبْنُ نَبيٍّ اِحْتَجَّ اللهُ بِه عَلَيکُمْ

شما را چه شده که يکديگر را در راه دشمني (و کشتن) من کمک و ياري مي کنيد آگاه باشيد بخدا قسم اگر مرا بکشيد يقينا حجت خداوند بر خودتان را کشته ايد به خدا قسم بين جابلقا و جابرسا غير از من کسي فرزند رسول خدا نيست تا خداوند او را حجت بر شما قرار دهد .

توجه : علامه مجلسي مي فرمايد : از روايات معلوم است جابلقا و جابرسا از اين عالم خارجند و بلکه از آسمان چهارم يا بنا بر مشهور هفتم و اهل آن ملائکه و يا شبيه آنهايند.

منابع :

قمقام زخار - المستجاد من الارشاد - روضه الواعظين - موسوعه کلمات الامام حسين

 

لشکر حسين (عليه السّلام)

اين روزها مرتب، لشگر به سپاه دشمن افزوده مي شود، بچه هاي حسين (عليه السّلام) با نگاه از پدرشان اين طور سؤال مي کردند، بابا جان ! آيا براي ما هم لشگري مي آيد يا نه؟

يک روز صدا زد بچه ها بياييد، لشکر من از دور مي آيد، بچه ها خوب نگاه کردند، ديدند دو پيرمرد با  غلامي به طرف خيام در حال حرکتند، يکي از آنها حبيب بن مظاهر است، ديگري مسلم بن عوسجه، چون آقا براي حبيب نامه نوشته بود، با آن نامه دل حبيب را کباب کرده بود، نوشته بود، (من الغريب الي الحبيب)

سوگنامه آل محمد ص 288

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

راه طولاني

مرحوم شوشتري مي گويد: وقتي قافله رسيد کربلا، ابي عبدالله از اسب پياده شدند، خيمه ها به پا شد، همه ي زن و بچه ها را درون يک خيمه اي جمع کردند، امام حسين (عليه السّلام) به اين زن و بچه ها نگاه مي کردند و اشک مي ريختند.

مرحوم شوشتري مي گويد: وقتي آقا نگاه مي کردند و گريه مي کردند، فقط در فکر اين مجلس نبود، مجالس ديگر را هم به ياد مي آوردند.

يک مجلس، مجلس شام غريبان است.

يک مجلس، مجلس ابن زياد است.

يک مجلس، مجلس يزيد است.

يک مجلس، مجلس ورود اُسرا به شام و محله ي يهودي هاست.

زينب جلو آمد، داداش بيا برگرديم، آقا فرموده باشد آرام بگير خواهرم، اينجا همان وعده گاه ما با خداست. اينجا همان جايي است که بابام علي گفته بود، اينجا همان جايي است که مادرم برايش خيلي گريه مي کرد، اينجا کربلاست.

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

خيمه در گودي

امام حسين (عليه السّلام) دستور برپايي خيام را صادر مي کنند ولي زينب (سلام الله عليها) متحيرانه چشم دوخته که چرا در درون دره خيمه ها را برپا مي کنند. او شاهد جنگ هاي باب خويش اميرالمؤمنين در مقابل دشمنان دين بوده و از خيمه گاه آن دوران، تصاوير زنده اي به ياد دارد، از برادر مي پرسد: پدرم هميشه خيمه را در مکان بلندي برپا مي کرد، چه شده که شما خلاف او عمل مي کنيد.

امام مي فرمايد: خواهرم آن موقع در جنگ ها فتح و پيروزي وجود داشت، اما ما مي دانيم که جنگ در نهايت به کشته شدن ما مي انجامد، خواهرم اگر قدري صبر نمايي قضايا را خواهي فهميد ولي بايد صبر و تحمل نمايي.

عقيله ي بني هاشم ص 17

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

جا نمانيم ...

آقاجان ما مي خواهيم بياييم به حرمت، همه ترس ما اين است به حرم نرسيم، آخه مثل امروز بود لشکري از بني اسد مي خواست به کربلا بيايد براي ياري حسين (عليه السّلام)، حدود 90 نفر از کساني که  حبيب آنها را دعوت به ياري کرده بود، اما وسط راه دشمن راه را بر آنها بست.

بحارالانوار ص 14 / 386 قصه کربلا ص 230

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

کاروان از دور داره مي آيد

يه کاروان از دور داره مي آيد، (زبانحال) مي بيني، کمي نزديک تر برويم، اين رقيه (سلام الله عليها) است که روي شانه ي عباس (عليه السّلام) آرام گرفته، دست محبت بابا به سر بچه هاست، صداي علي اکبر (عليه السّلام) و گريه هاي علي اصغر (عليه السّلام) به گوش مي رسد، صداي لايي لايي رباب به گوش مي رسد، بچه ها دور حسين (عليه السّلام) حلقه زدند، بابا بابا مي کنند، عباس (عليه السّلام) از حريم ولايت محافظت مي کند، کسي جرأت ندارد به خيمه ها نزديک شود ...

گوش بده يه صداي غريبونه مي آيد:

بگو اکبر ببندد محمل من - که اين صحرا نموده خون دل من

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

خاک کربلا

بر اين خاک امام زمان (عج) سه تا سلام در زيارت ناحيه مي دهد:

السلام علي ساکن تربت الزاکيه

السلام علي من جعل شفاء في تربته

مي گفت کربلا بودم يه پيرمرد 70 ساله خيابون پشت قبله، تو کوچه پس کوچه ها مهر فروشي داشت، ديدم اهل دله، رفتم ديدنش، يه سؤال ازش کردم، گفتم اين همه ساله دارند تربت کربلا درست مي کنند مگه اين خاک چقدر است، چرا تمام نمي شود، پيرمرد گفت: من بچه ي کربلام، 70 ساله دارم تو کربلا زندگي مي کنم، هر سال سه بار اين شهر گرد و غبار عجيبي مي آد، يکي دو روز اينقدر زياد است که همه جا رو خاک مي گيره، عبارت او اين طور بود سالي سه بار خدا خاک کربلا را از آسمون مي فرسته ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

زائر کربلا

قبل از سيدالشهدا کربلا يه زائر داشته، اميرالمؤمنين رد مي شدند، هانيه بن عروه نقل مي کنند (مسجد کوفه ديدي چه ضريح قشنگي داره، کسي است که مسلم را نفروخت) رسيدند کربلا، ميگه تا از اسب پياده شد، ديدم غم همه ي صورت علي رو گرفت، ديدم آقا از اسب پايين اومد، آروم آروم نشست رو زمين، همه ي اصحاب جمع شدند، چي شده ؟ در اين خاک چيزي گم کرده ايد؟ خاک را برداشت و بو کرد، عين ابر بهار گريه مي کنه، شروع کرد  نماز خواندن، الله اکبر نماز سراسرش گريه است، تا سرش را گذاشت رو خاک کربلا ... .

اي خاکِ کربلاي تو مهر نماز من ...

وقتي سرش را بلند کرد، اشاره کرد به خاک، گفت خوش به حالت اي خاکِ کربلا! که گروهي از تو بدون حساب بهشت مي روند، امام بلند شدن تو صحرا قدم زدن، نقطه نقطه را نشون دادن

اينجا خيمه ها را مي زنند (کربلا رفته ها خاطراتشون زنده مي شه)

اينجا گودال است، اينجا گريه کردند ...

بار بگشاييد اينجا کربلاست - آب و خاکش با دل و جان آشناست

السلام اي سرزمين کربلا - السلام اي منزل خون خدا

کربلا گهواره ي اصغر تويي - مقتل عباس آب آور تويي

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

روز اول محرم

محرم همان ماهي است که اهل جاهليت در اين ماه ظلم و قتال را بر خود حرام کرده بودند اما اين امت که ادعاي پيروي از رسول الله را داشتند حرمت رسول الله را نگه نداشتند و با ذريه ي رسول الله به جنگ پرداختند.

روز اول محرم آن مرد خدمت امام رضا (عليه السّلام) آمد، آقا فرمودند: اي پسر شبيب آيا روزه اي ؟ گفت: نه . فرمود اين روزي است که خدا دعاي زکريا را مستجاب فرمود. به او از خزانه ي غيب فرزندي عطا کرد، زکريا از خدا خواست فرزندش مثل حسين (عليه السّلام) شهيد بشود، فرمود محرم که مي شود چشم ما از شدت گريه ورم مي کند.

منتهي الامال  ج (1) ص 541

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

اين جا راکربلامي گويند

قافله دارد به کربلا مي آيد. يک وقت رسيدند به جايي که ديدند اسب امام حسين (ع) قدم از قدم بر نمي دارد. اسبش را عوض کردند ديدند راه ني رود. چند اسب عوض کردند. يک وقت جوان ها گفتند: آقا! چرا اين اسب ها راه نمي روند؟ فرمود: ببينيد از اين عرب هاي باده نشين کسي هست در اين سرزمين که اسم اين سرزمين را بلد باشد.يک پيرمردي را آوردند. پرسيدند: آيا اسم اين زمين را مي داني؟ گفت؟ آري آقا؛ اين زمين چند اسم دارد. قادسيه، غاضريه، شاطي ء الفرات، فرمود: اين زمين اسم ديگري هم دارد؟ گفت: اين جا را نينوا هم مي گويند. هنوز آن اسمي که امام حسين(ع) دنبالش مي گردد آن عرب نگفته است. فرمود:آي مرد! اين زمين اسم ديگري ندارد؟ گفت: چرا اين جا را کربلا هم مي گويند،فرمود:آي جوانها بارها را پايين بياوريد،بار منزل رسيد.

آي زمين کربلا من ارمغان آورده ام - درّ کوچک اصغر شيرين زبان آورده ام

آمدند دور محمل خانم زينب(س) را گرفتند و محترمانه زينب را پياده کردند.

اُف بر تو اي روزگار! چند روزي بيشتر نگذشت همين زينب(س) خواست سوار محمل شود،هر چه نگاه کرد يک نفرنبود تا کمکش کند. يک وقت رويش را برگردان طرف گودال قتلگاه صدا زد: واحسيناه! همه بگوييد: حسين! حسين!

« يا حميد بحق محمد يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا ذالاحسان بحق الحسين و بحق تسعة المعصومين من ذرية الحسين، يا الله! »

 

اين جا کجاست؟

وقتي پياده شدند ابي عبد الله ديد فرزندان زينب دارن ميان ، دايي حال مادر  ما خوب نيست آقا آمد، خواهر چيه گفت داداش اين جا کجاست همه بلا هاي عالم تو دلم آمد

چه خواهد کرد آتش هجران  بار الها با  آل پيغمبر

من از چشم با غبان خواندم جمله گلهايش مي شود پر پر

الا اي همسنگر زينب فروغ چشم تر زينب

تو مي داني اندر اين وادي چه مي آيد بر سر زينب

غريبم غريبم نمانده شکيبم - خدا حافظ اي حبيبم

وقتي خواست پياده شود دور محمل را محارم گرفتندشتر را خوابا ند ند عبا س زانو پله کرد زينب پايين اومد، روز يازدهم همه را سوار کرد تنها شد رو به علقمه كرد ......

 

چشم ها را روي هم گذاشت

مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي، فرمودند: وقتي حضرت فاطمه (سلام الله عليها) قنداقه ي زينب (سلام الله عليها) را به محضر رسول اکرم برد، اين نوزاد عزيز فاطمه، چشم مبارک را براي هيچ يک دام از اهل بيت باز نکرد، و تنها وقتي قنداقه در بغل امام حسين قرار گرفت، چشم مبارک را گشود.

در مجلس يزيد نيز سر مبارک آقا از فراز نيزه به تمام اسرا نگاه کرد، ولي وقتي که مقابل حضرت زينب (سلام الله عليها) رسيد، چشمها را روي هم گذاشت و از گوشه هاي چشم مبارکش اشک جاري شد، گويي مي خواست فرموده باشد که:

خواهر عزيز ! از اين که اين همه محبت به يتيمانم کرده ايد، ممنون شما هستم و بيش از اين مرا خجل مي کن.

چهره ي درخشان قمربني هاشم، ج 1 ص 87

گيسو به دست باد رها کردنت بس است - اينگونه اي ستاره ي من ديدنت بس است

راست به روي نيزه ولي بي تعادل است - يک سنگ هم به نيت افتادنت بس است

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

بقيه را نگو، بس است !

مرحوم آيت الله مرواريد نقل مي فرمود: مرحوم ميرزاي شيرازي به منزل حاج شيخ حسنعلي تهراني مي روند تا در روضه شرکت کنند، مرحوم حاج شيخ در منبر اين جمله را مي خواند:

دخلت زينب (سلام الله عليها) علي ابن زياد، (يعني:حضرت زينب سلام الله عليها  وارد شد در مجلس ابن زياد)ميرزا حالشان متغير مي شود و مي فرمايد: بقيه را نگو، بس است ! يعني تا حق آن را ادا کنيم.

روزنه هايي از عالم غيب، ص 252

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

معجر

مرحوم حاج ملا آقاجان زنجاني مي فرمود:

اين که عصر عاشورا دشمن، معجر از سر زينب (سلام الله عليها) کشيده، من مطمئنم که هيچ کس قدرت نداشت به حضرت نگاه بيندازد، زيرا وقتي به خورشيد آخرت (پس از اينکه در چهار دريا فرو رفته و نور آن ضعيف شده و خورشيد آسمان دنيا گشته، نمي توان نگاه کرد) کسي هم نمي تواند خورشيدي را خدايي است و در هيچ  دريايي فرو نشده است نگاه بياندازد.

طوباي کربلا، ص 61، مصباح الهدي ص 308

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

روضه ي اسيري حضرت زينب سلام الله عليها-آيت الله سيبويه

از آيت الله سيبويه سئوال شد: كدام يك از روضه هاست،كه دل شمارو بيشتر مي سوزونه؟فرمودند:(اسيري بي بي ،"صلّي الله عليك يا اباعبدالله"،از مرحوم آقا شيخ جعفر شوشتري،رفع الله درجاته نقل شده،ايشان فرموده بودند دو مصيبت،دو غصه بود،كه امام حسين و كشت،آقا رو از پا انداخت،يكي غصه تشنگي بچه ها و يكي غصه اسيري عيال بود،اين دو مصيبت،واين كه آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف،خون گريه مي كنه،مال همين اسيري عمه شون حضرت زينب سلام الله عليهاست،اينم،بعضي ها مي گن ،امام زمان ارواحنا فداه مي گن:يا جدا،اگه اشك چشمم تمام بشود،خون گريه مي كنم،من مي گم،نه،امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف از اول خون گريه مي كنه،از اولش خونه.)

 

تحمل زينب (سلام الله عليها)

آري از خيمه بيرون نيامد، شايد زينب گفته باشد، کي مي تونم عصر يازدهم را تحمل کنم، اون موقعي که غروب عاشورا بيام ببينم بدنت زير آفتاب است، وقتي مي تونم تحمل کنم که بچه هامم رو زمين، کنار تو افتاده باشند ... . آري عصر يازدهم شد، ديد جان از امام سجاد (عليه السّلام) مفارقت مي کنه، فرمود: عزيز برادرم چه شده؟ صدا زد عمه جان، نگاه کن اينها دارند کشته هاي خودشون را خاک مي کنند ولي ببين بدن بابام رو زمينه ...

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

هاجر و زينب (سلام الله عليها)

وقتي ابراهيم مي خواست اسماعيل را بِبَرد سر بِبُرد، لباس نو تنش بچه اش کرد،

بي بي زينب (سلام الله عليها) هم بچه هاش رو بغل کرد، اما زينب کجا، هاجر کجا، هزار هاجر هم به گرد پاي زينب نمي رسند، هاجر وقتي اسماعيل را زنده ديد جاي چاقوي ابراهيم را بر گلوي اسماعيل ديد، اينقدر گريه کرد، بعضي ها گفتند تا سه روز بيشتر زنده نموند، بميرم براي زينب (سلام الله عليها) ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

داغ اولاد

داغ اولاد از سخت ترين مصيبت هاست.

هنگامي که پيامبر پسرشان را از دست دادند، همه کارشان را خودشان کردند، صورتش پوشيده است، اما گفتند: او را در قبر نمي گذارم و فرمود: علي جان! تو او را در قبر بگذار.

مردم گفتند: معلوم است که حرام است کسي پسرش را دفن کند، فرمودند: نه حرام نيست بلکه طاقت ديدن بدنش را نداشتم.

اما در کربلا صورت علي اکبر (عليه السّلام) نهان نبود، امام حسين (عليه السّلام) از صورت او خاک و خون پاک مي کرد.

نقل از شيخ جعفر شوشتري

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

##به نا گه رفرف معراج آن شاه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ - يَنُوحُ وَيَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا

خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا - فَعايَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا

فاَدْمَيْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ - وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَيْسَ يَصْطَلى

به نا گه رفرف معراج آن شاه - كه با زين نگون شد سوى خرگاه

پروبالش پر از خون ديده گريان - تن عاشق كُشش آماج پيكان

به رويش صيحه زد دخت پيمبر - كه چون شد شهسوار رُوز محشر

كجا افكنديش چونست حالش - چه با او كرد خصم بدسگالش

مرآن آدم وَش پيكربهيمه - همى گفت الظليمه الظليمه

سوى ميدان شد آن خاتون محشر - كه جويا گردد از حال برادر

ندانم چُون بُدى حالش در آن حال - نداند كس بجز داناى احوال

لحظات بعد از شهادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام

وقتي که حضرت سيد الشهداء از بالاي اسب روي زمين قرار گرفت ذوالجناح (اسب حضرت) چند لحظه اي اطراف حضرت مي گرديد و دشمنان را از حضرت دور مي کرد

ثُمَّ تَمَرَّغَ في دَمِ الحُسَينِ عليه السلام وَ قَصَدَ نَحوَ الخَيمَةِ وَ لَهُ صُهَيلٌ عالٍ وَ يَضرِبُ بِيَدِهِ الاَرضَ

يعني سپس خود را به خون امام حسين عليه السلام آغشته نمود و به سمت خيمه ها حرکت نمود و با صداي بلند صيحه مي زد و دستش را به زمين مي کوبيد، و با زبان خود مي گفت:

اَلظَّليمَه اَلظَّليمَه مِن اُمَّةٍ قَتَلَت اِبنِ بِنتِ نَبيِّها

يعني فرياد از ظلم فرياد از ظلم امتي که پسر دختر پيامبرشان را کشتند

وقتي به نزديک خيمه ها رسيد صداي او را اهل حرم شنيدنداز روزنه خيام نگاه نمودند، ذو الجناح را بي صاحب، با لجام رها شده و زين وازگون و يال غرق به خون ديدند که گاهي صيحه مي زند گاهي شيون مي کندو گاهي سر بر زمين مي کوبد و گاهي سم بر زمين مي سايد در حاليکه در حاليکه بدنش پر از خون و تير است. ناگاه اهل حرم از خيمه بيرون دويدند و در ميانشان ولوله افتاد لطمه به صورت مي زدند، گريبان مي دريدند گريان و اشک ريزان وا اماما، وا سيدا، وا ابتا، وا رسول الله ، وا عليا و وازهرا گويان گرد ذو الجناح حلقه زدند و از احوال ابا عبد الله مي پرسيدند. بعضي رکابش را مي بوسيدند و بعضي تير از بدنش در مي آوردند و بعضي دست به يال خوني ذو الجناح مي کشيدند (که به خون ابا عبد الله آغشته شده بود) و به سر و صورت خود مي ماليدند. ام کلثوم دستها را بر سر نهاده بود و از سوز دل فرياد مي زد:

وا محمداه، وا جَدَّاه، وا نَبيّاه، وا اَبا القاسِماه، وا عَلياه، وا جَعفَراه، وا حَمزَتاه، وا حَسَناه، هذا حُسينٌ بِالعَراء، صَريعٌ بِکَربَلا

يا محمد، يا جدا، اي پيامبر، اي اباالقاسم، يا علي ،يا جعفر، يا حمزه، اي امام حسن اين حسين توست که در معرکه افتاده و در کربلا کشته شده

ام کلثوم بعد از اين جملات غش کرد

حضرت سکينه سلام الله عليها فرياد مي زد: اي واي که فخر اولاد آدم کشته شد، اي مرگ چرا مرا نمي بري؟ من زندگي بي پدر را نمي خواهم.

و نيز دختر کوچک حضرت (رقيه) خود را بر روي دستهاي ذو الجناح انداخت و پرسيد:

يا جَوادَ اَبي هَل سُقِيَ اَبي اَم قَتَلُوهُ عَطشاناً

اي اسب پدرم آيا به پدرم آب دادند يا او را لب تشنه شهيد کردند؟ اي اسب باوفاي پدرم چرا پدرم را نياوردي؟ ذو الجناح آنقدر صيحه زد و سر به زمين کوبيد تا جان داد.

سکينه بانگ بر آورد که يا جواد ا َبي

سوار دشت بلا را چرا نياوردي

کجاست راکبت اي ذوالجناح ؟ بابم را

چرا ز معرکه کربلا نياوردي

ميان اين همه دشمن نهاديش تنها

چه شد که شرط وفا را به جا نياوردي

کس آب داد بر آن تشنه کام يا که نداد؟

بر اين سؤال جوابي چرا نياوردي

به غير کاکل رنگين ز خون او ديگر

چرا نشانه ز خون خدا نياوردي

تو شيهه مي زني و سر به خاک مي کوبي

که آن وديعه ما را به ما نياوردي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع :

رياض القدس  -  الواعظين - اشکي بر سه ساله - زيارت ناحيه

 

وقايعى كه بعد از شهادت واقع شد

چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيد، اسب آن حضرت درخون آن حضرت غلطيد و سر و كاكُل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اَعلى صورت بانگ و عَويلى برآورد و روانه به سوى سرا پرده شد چون نزد خيمه آنحضرت رسيد چندان صيحه كرد و سرخود را بر زمين زد تا جان داد، دختران امام عليه السّلام چون صداى آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرت استكه بى صاحب غرقه به خون مى آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده ، آن وقت غوغاى رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و وااماماه بلندشد.(302)

شاعر عرب در اين مقام گفته :

شعر :

وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ

يَنُوحُ وَيَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا

خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا

فَعايَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا

فاَدْمَيْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَيْسَ يَصْطَلى

و شاعر عجم گفته :

شعر :

به نا گه رفرف معراج آن شاه

كه با زين نگون شد سوى خرگاه

پروبالش پر از خون ديده گريان

تن عاشق كُشش آماج پيكان

به رويش صيحه زد دخت پيمبر

كه چون شد شهسوار رُوز محشر

كجا افكنديش چونست حالش

چه با او كرد خصم بدسگالش

مرآن آدم وَش پيكربهيمه

همى گفت الظليمه الظليمه

سوى ميدان شد آن خاتون محشر

كه جويا گردد از حال برادر

ندانم چُون بُدى حالش در آن حال

نداند كس بجز داناى احوال

راوى گفت : پس اُم كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه وعويل برداشت و مى گفت :

وامُحَمَّداه واجَدّاه و انبِيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراء صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَةِ وَالرِداء.(303)

و آن قدر ندبه و گريه كرد تا غشّ كرد. و حال ديگراهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنهاگذشت كه احدى را ياراى تصوّر و بيان تقرير و تحرير آن نيست .

وَفِى الزّيارَةِ الْمَرْوِيَّةِ عَنِ النّاحِيَةِ الْمُقَدَّسَةِ:

وَاَسْرَعَ فَرَسُكَ شارِدا اِلى خِيامِكَ قاصِدا مُهَمْهِما باِكيا فَلَمّا رَاَيْنَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخْزِيّاوَنَظَرْنَ سَرْجِكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الّشُعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتٍ وَ عَنْ الوُجُوهِ سافِراتٍ وَبِالْعَويلِ داعِياتٍ وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَاِلى مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ وَالشِّمرُجالِسٌ عَلى صَدْرِكَ مُوْلِعٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِكَ قابِضٌ عَلى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذابِحٌ لَكَ بُمهَنَّدِهِ قَدْ سَكَنَتْ حَواسُّكَ وَ خَفِيَتْ اَنْفاسُكَ وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَاْسُكَ.

 

302- (بحارالانوار) 45/60.

303- (بحارالانوار) 45/58 - 59.

$

##آتش زدن خيمه ها

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مادر بيا در کربلاپرپر شده گل هاي ما - آتش گرفته خيمه ها مادر بيا، مادر بيا

جانم از سوز غم رسيده بر لب - برس اي مادرم به داد زينب (2)

حسين جان، حسين جان، جانم حسين جان(2)

خونين بدن ها را ببين افتاده بر روي زمين - سرها شده از تن جدامادر بيا، مادر بيا

جانم از سوز غم رسيده بر لب - برس اي مادرم به داد زينب (2)

حسين جان، حسين جان، جانم حسين جان(2)

مادر ببين گل هاي من افتاده بي غسل و کفن - در سرزمين کربلامادر بيا

مادر بياجانم از سوز غم رسيده بر لب - برس اي مادرم به داد زينب (2)

حسين جان، حسين جان، جانم حسين جان(2)

نوحه هاي حاج مهدي خرازي 

از جنايتهاي سپاه عمر سعد ، آتش زدن خيمه هاي امام حسين (ع) و اهل بيت او در روز عاشورا بود . پس از آنکه امام به شهادت رسيد ، کوفيان به غارت خيمه ها پرداختند ، زنها را از خيمه ها بيرون آوردند ، سپس خيمه ها را به آتش کشيدند . اهل حرم ، گريان و پابرهنه در دشت پراکنده شدند و به اسارت در آمدند . (5) امام سجاد (ع) در ترسيم آن صحنه فرموده است : به خدا قسم هرگاه به عمه ها و خواهرانم نگاه مي کنم ، اشگ در چشمانم مي دود و به ياد فرار آنها در روز عاشورا از خيمه اي به خيمه ديگر و از پناهگاهي به پناهگاه ديگر مي افتم ، که آن گروه فرياد مي زدند : خانه ظالمان را بسوزانيد ! اين آتش ، امتداد همان آتش زدني بود که پس از رحلتِ پيامبر ، در خانه زهرا عليها السلام با آن سوخت و آتش کينه هايي بود که از بني هاشم و اهل بيت در سينه ها داشتند . به ياد اين حادثه ، در مراسم عاشورا در برخي مناطق رسم است که خيمه هايي به نشان خيام اهل بيت برپا مي کنند ، ظهر عاشورا به آتش مي کشند ، تا احياءگر ياد آن ستمي باشد که روز عاشورا بر خاندان رسالت رفت .

آتش به آشيانه مرغي نمي زنند - گيرم که خيمه ، خيمه آل عبا نبود

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : بحارالانوار ، ج 45 ، ص 58 . - حياة الامام الحسين ، ج 3 ، ص 299 .

 

عصر عاشورا و آتش گرفتن دامن يک دختر بچه

عصر عاشورا شد. امام حسين(ع) را شهيد کردند. خيمه هايش را آتش زدند. امروز عجب جايي دارم مي روم. بچه هاي فاطمه (س) در بيابان پراکنده شدند، همه فرياد مي زدند وامحمداه!

يک نفر از لشکريان عمر سعد مي گويد: يک وقت ديدم دامن يک دختر بچه آتش گرفته است. دامن آتش گرفته ، يعني بدن دارد مي سوزد. اين بچه نمي داند چه کند. هي دارد مي دود. خيال مي کند اگر بدود آتش دامنش خاموش مي شود. من سوار اسب بودم با عجله به طرفش رفتم تا آتش دامنش را خاموش کنم. اين آقا زاده به خيالش من مي خواهم او را بزنم، باز فرار مي کرد. خودم را رساندم بالاي سرش همين که رسيدم بالاي سرش ديد نمي تواند فرار کند، صدا زد: آي مرد! به خدا من بابا ندارم. آي حسين! حسين! حسين!...گفتم: من کارت ندارم، مي خواهم آتش دامنت را خاموش کنم. آمدم پايين با دستهايم آتش دامنش را خاموش کردم. تا اين بچه يک مقدار از من محبت ديد، صدا زد: آي مرد تو را به خدا بگو راه نجف از کدام طرف است؟ گفتم: راه نجف را براي چه مي خواهي؟ گفت: مي خواهم بروم شکايت اين مردم را به جدم علي(ع) بکنم.

بگويم: علي جان! سر بردار ببين حسينت را کشتند، خيمه هايمان را آتش زدند.

أللهم انا نسئلک و ندوعوک باسم العظيم الأعظم الأعز الأجل الأکرم بحق الزهراء و أبيها و بعلها و بنيها سيما مولانا و سيدنا حجة بن الحسن العسکري يا الله

 

خيمه ها مي سوزد و شمع شب تارم شده

در شب بيماريم آتش پرستارم شده

ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ايم

از چه ديگر شعله ها يار دل زارم شده

پيش از اين سقاي ما بودي علمدار حسين

امشب اما جاي او آتش علمدارم شده

اي فلک جان مرا هر چند مي خواهي بسوز

مدتي هست از قضا دل سوختن کارم شده

جز غم امشب پيش ما يار وفاداري نماند

در شب تنهائيم تنها همين يارم شده

من که شب را تا سحر بي خواب و سوزانم چو شمع

از چه ديگر شعله ها شمع شب تارم شده

بس که اشک آيدبه چشمم خواب شب راراه نيست

دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟

جز دو چشمم هيچکس آبي بر اين آتش نريخت

مردم چشمان من تنها وفا دارم شده

گر گلستان شد به ابراهيم آتش ها ولي

سوخت گلزار من و آتش پديدارم شده

شعله هاي کربلا آتش به جانم زد حسان

آتشين از اين جهت ابيات اشعارم شده

شاعر:حسان

 

روز عاشورا

خيمه‏ ها مى ‏سوزد و شمع شب تار عزاست

مجمع پيغمبران در قتلگاه كربلاست

يك طرف مير عرب در خاك و خون بى سرشده

يك طرف مهد بلا گهواره اصغر شد

أناَمجنون الحسين -أناَمجنون الحسين - أناَمجنون الحسين(2)

هاله ‏اى بر چهره از نور خدادارد حسين

جلوه هر پنج تن آل عبادارد حسين

آشناى عشق را بى ‏آشنا گفتن خطاست

در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين(2)

أناَمجنون الحسين -أناَمجنون الحسين - أناَمجنون الحسين(2)

بر مشامم مى ‏رسد هر لحظه بوى كربلا

بر دلم ترسم بماند آرزوى كربلا

تشنه آب فراتم اى اجل مهلت بده

تا بگيرم در بغل قبر شهيد كربلا (2)

أناَمجنون الحسين -أناَمجنون الحسين - أناَمجنون الحسين(2)

 

شام غريبان

شام غريبان غريبان كربُ بلاست

عزيز فاطمه ببين اى خدا سر جداست

خيمه‏ ها شعله ور، كودكان بى پدر(ياغريب ياحسين )

اى يادگار مادرم، سوى عدوان مرو

محض دل اهل حرم تو شتابان مرو

در پيت فاطمه مى ‏كند زمزمه

(ياغريب يا حسين)

سالار زينب بر زمين بى سرافتاده است

ارباب بى كفن حسين، پرپر افتاده است

گويد اى خواهرم، خيز و برگرد حرم (ياغريب ياحسين)

 

شام غريبان

شام غم شام غريبان حسينى است

غرق خون نعش شهيدان حسين است

كودكان در خيمه‏ هاى نيمه سوزان

وامصيبت آمده شام غريبان

واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم

لاله‏ها پرپر به دشت كربلا شد

باغبان از داغ گل قدش دوتا شد

مانده بى سرپيكر پاك شهيدان

وامصيبت آمده شام غريبان

 واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم

كودكى مانده كنار نعش خونين

گويداى بابا زجا خيز و مرا بين

عمه ‏ام چشم انتظار است و پريشان

وامصيبت آمده شام غريبان

واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم

 

حاصل زينب

خيمه‏ ها آتش گرفته چون دل زينب خدا

در ميان شعله سوزد حاصل زينب خدا

من غريبم اى خدا

بى حبيبم اى خدا

آه واويلا حسين

دختران قلب هراسان در بيابان مى ‏دوند

پابرهنه برروى خار مغيلان مى ‏دوند

كو علمدار سپاه

تا دهد بر ما پناه

آه واويلا حسين

بال و پرهاى سپيد بلبلان گشته كبود

كس به جزمن در پى اطفال بى بابا نبود

لاله پژمرده ‏اى خدا

دخترى مُرده‏ اى خدا

آه واويلا حسين

يك طرف باشم هراسان بهر زين العابدين

يكطرف در قتلگه آيد كنارت نازنين

من حسين گم كرده‏ ام

نور عين گم كرده ‏ام

آه واويلا حسين

 

غارت خيام

دشمن در غارت خيمه‏هاى حسينى بر يكديگر سبقت مى‏گرفتند به گونه‏اى كه چادر از سر زنان مى‏كشيدند، دختران آل رسول از سراپرده خود بيرون آمده و همه مى‏گريستند و از فراق عزيزان و بزرگان خويش شيون مى‏كردند.

حميدبن مسلم روايت كرده است كه: زنى را ديدم از قبيله بنى بكر بن وائل با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود و هنگامى كه ديد آن گروه بر زنان حسين و خيام آنها يورش برده و غارت مى‏كنند، شمشيرى به دست گرفت و به سوى خيام آمده قبيله خود را صدا زد و گفت: اى آل بكر بن وائل! آيا دختران رسول خدا را تاراج مى‏كنند؟ «لا حكم الا لله، يا لثارات رسول الله»؛ «هيچ فرمانى جز فرمان خداوند نيست، به خونخواهى رسول خدا برخيزيد»، شوهرش او را گرفت و به جاى خود بازگرداند.

عمر بن سعد به جهت امتثال فرمان ابن زياد، در ميان اصحابش فرياد برداشت: «كيست كه دواطلب باشد و بر پيكر حسين اسب بتازد تا سينه و پشت او را زير سم اسب‌ها لگدمال نمايد؟!» شمر مبادرت نمود! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت! و ده نفر ديگر از سپاه كوفه اجابت كردند كه نام‌هاى آنها عبارت است از: اسحاق بن حويه، اخنس بن مرثد، حكيم بن طفيل، عمرو بن صبيح، رجأ بن منقذ، سالم بن خثيمه جعفى،  واحد بن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبيت، اسيد بن مالك. (لعنة الله عليهم )

رواى گفت: سپاهيان عمر بن سعد زنان را از خيمه‏ها بيرون نموده و آتش در آن افكندند، كه زنان به بيرون دويدند در حالى كه جامه‏هايشان ربوده سر و پاى آنها برهنه بود!(7) آنگاه يك مرد پستى از سپاه دشمن به ام‏اكلثوم يورش برد و گوشواره او را به در آورد! و آن خبيث در حالى كه مى‏گريست متوجه فاطمه بنت الحسين گرديد و خلخال از پايش كشيد!

دختر امام حسين عليه‏السلام با تعجب به او گفت: چرا گريه مى‏كنى؟!!

او در پاسخ گفت: چگونه نگريم در حالى كه اموال دختر رسول خدا را غارت مى‏كنم!

فاطمه بنت الحسين چون اين عطوفت را ديد به او گفت: پس چنين مكن!

آن مرد گفت: هراس دارم ديگرى آن را بردارد!(8)

پس آنچه در خيام از اموال و امتعه بود به يغما بردند. شمر قطعه طلائى را در خيام يافت و آن را به دخترش داد تا براى خود زيورى بسازد! آن طلا را نزد طلا ساز برد و چون آن طلا را در آتش گذاشت از بين رفت!(9)

حميد بن مسلم مى‏گويد: به خدا سوگند من ديدم كه سپاهيان ابن سعد كه به خيمه‏ها يورش برده بودند بر سر تصاحب جامه‏هاى زنان با آنها نزاع مى‏كردند تا اين كه مغلوب شده و جامه آنها را مى‏بردند.

شمر با گروهى از پياده نظام به خيمه على بن الحسين عليه‏السلام آمدند و او بر فراش خود خوابيده و به شدت بيمار بود، همراهان شمر به او گفتند كه: اين بيمار را به قتل نمى‌رسانى؟

حميد بن مسلم مى‏گويد: من گفتم: سبحان الله! آيا نوجوانان(10) هم كشته مى‏شوند؟ اين كودك است و بيمارى او را بس است؛ پس من اصرار نمودم تا اين كه آنها را از كشتن او باز داشتم.(11)

شمر گفت: ابن زياد مرا امر كرده است كه فرزندان حسين را به قتل برسانم ولى عمر بن سعد در جلوگيرى از كشتن او مبالغه كرد؛ خصوصا چون زينب دختر اميرالمؤمنين از قصد شمر مطلع شد آمد و گفت: او هرگز كشته نشود تا من كشته نشوم، آنگاه دست از او كشيدند.(12)

فاطمه بنت الحسين عليه‏السلام مى‏گويد: مردى را ديدم كه زنان را با سر نيزه خود تعقيب مى‏كرد، بعضى از آنان به بعضى پناه مى‏بردند! و جامه‏ها و زيور آنان را ربوده بودند! اما آن مرد چون مرا ديد آهنگ من نمود، گريختم! او مرا دنبال نمود و با نيزه بر من حمله كرد كه من بر صورت خود افتاده و بيهوش شدم! و چون به هوش آمدم عمه‏ام ام كلثوم را ديدم كه بر بالين من نشسته و گريه مى‏كند.(13)

 

آتش زدن خيمه‏ها

در اين هنگام دشمن براى سوزاندن خميه‏هاى اهل‌بيت عليهم ‏السلام اقدام نمود در حالى كه زنان و فرزندان در خيام بودند، پس شعله‌هايى از آتش آوردند در حالى كه يكى از آنها فرياد مى‏زد: «احرقوا بيوت الظالمين!!»؛ «سراپرده ظالمين را بسوزانيد!!» و ايشان آتش در خيمه‏ها افكندند! دختران رسول خدا از خيمه‏ها خارج شده و مى‏گريختند در حالى كه آتش آنها را از پشت سر تعقيب مى‏كرد! بعضى از كودكان يتيم دامن عمه را گرفته تا از آتش محفوظ بمانند و از ظلم دشمنان در امان باشند، و بعضى در بيابان متوارى و برخى به آن ستمگرانى كه دل‌هايشان خالى از مهربانى و عطوفت بود استغاثه مى‏كردند.

دشمن در غارت خيمه‏هاى حسينى بر يكديگر سبقت مى‏گرفتند به گونه‏اى كه چادر از سر زنان مى‏كشيدند، دختران آل رسول از سراپرده خود بيرون آمده و همه مى‏گريستند و از فراق عزيزان و بزرگان خويش شيون مى‏كردند.

امام سجاد عليه‏السلام در طول حياتش بعد از شهادت امام حسين عليه‏السلام هرگاه خاطره‏هاى تلخ روز عاشورا را به ياد مى‏آورد با اشك و اندوه فراوان مى‏فرمود: به خدا سوگند هيچ گاه به عمه‏ها و خواهرانم نظر نمى‌كنم جز اين كه بغض گلويم را مى‏گيرد و ياد مى‏كنم آن لحظات را كه آنها از خيمه‏اى به خيمه ديگر مى‏گريختند و منادى سپاه كوفه فرياد مى‏زد كه: خيمه‏هاى اين ستمگران را بسوزانيد!(15)

حميدبن مسلم مى‏گويد: عمر بن سعد نزديك خيمه‏هاى امام آمد، زنان برخاسته و رو در روى او فرياد بر آوردند و گريستند، پس او به اصحابش گفت: كسى حق ندارد كه در خيمه‏هاى اين زنان در آيد و متعرض اين جوان مريض (امام سجاد) شود. زنان از او خواستند تا لباس‌هاى غارت شده آنان را به ايشان باز گرداند تا خود را بپوشانند، عمر بن سعد گفت: كسى كه از متاع اين زنان چيزى برداشته بازگرداند؛ به خدا سوگند احدى از آن گروه چيزى را باز پس نداد، پس عمر بن سعد گروهى را به خيمه و سراپرده زنان گماشت و دستور داد آنها را نگهدارى كنند تا كسى از خيمه‏ها خارج نگردد و آنان را آزار ندهند، آنگاه عمر بن سعد به چادر خود بازگشت.(16)

مؤلف كتاب «معالى السبطين» نقل كرده است كه: شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند، و چون زينب كبرى براى جمع عيال و اطفال جستجو مى‏كرد آن دو طفل را نيافت تا اين كه آنها را در حالى كه دست در گردن يكديگر داشتند پيدا كرد كه آنها از دنيا رفته بودند.(17)

پي‌نوشت‌ها :

1- مقاتل الطالبيين، 78. - 2- انساب الاشراف، 3/187. - 3- مناقب ابن شهر آشوب، 4/77. - 4- الملهوفف 54 / انساب الاشراف، 3/203. - 5- الامام الحسين و اصحابه، 361. - 6- بحار الانوار، 45/179. - 7- الملهوف 55. - 8- امالى شيخ صدوق، مجلس 31، حديث 2. - 9- حياة الامام حسين، 3/301. - 11- ارشاد شيخ مفيد، 2/112. - 12- مقتل الحسين مقرم، 301. - 13- مقتل الحسين مقرم ،300. - 14- معالى السبطن، 1/266. - 15- حياة الامام الحسين، 3/298. - 16- ارشاد شيخ مفيد، 2/113. - 17- وسيلة الدارين، 297. - 19- انساب الاشراف، 3/205. - 20- حياة الامام الحسين، 3/303. - 22- الملهوف، 56. - 23- الامام الحسين و اصحابه، 367. - 24- اثبات الهداة، 2/588.

منبع:قصّه كربلا- به ضميمه قصّه انتقام، على نظرى‏منفرد

 

غارت و آتش زدن خيمه ها

خوارزمي گويد:

دشمنان آمدند و خيمه گاه را محاصره کردند. شمر هم با آنان بود. گفت: وارد شويد و لباسهايشان را غارت کنيد. آن گروه وارد شدند و هر چه در خيمه بود برداشتند. حتي گوشواره از گوش ام کلثوم خواهر امام حسين عليه السلام هم درآوردند و گوش او را زخمي کردند. بر سر لباسهايي که بر تن زنان بود نزاع مي کردند. قيس بن اشعث، قطيفه اي را که حسين عليه السلام بر روي آن مي نشست برداشت. از اين رو به «قيس قطيفه» معروف شد. مردي از ازد به نام اسود، کفش آن حضرت را برداشت. آنگاه آن مردم به دنبال جامه ها و اسبها و شترها رفتند و آنها را غارت کردند.

ابن نما گويد:

آنگاه به غارت خانواده و همسران امام حسين پرداختند، روسري از سرها و انگشتر از انگشتها، گوشواره از گوشها و خلخال از پاها درمي آوردند. مردي از سنبس پيش دختر امام حسين عليه السلام آمد و چادر از سرش برگرفت و آنان بي لباس ماندند، دستخوش باد حوادث و بازيچه ي دستهاي تقدير و اندوههاي بزرگ (آنگاه وي اشعاري از حسن بن ضحاک مي آورد که به غمنامه ي عزيزان اهل بيت مرتبط مي شود).

يکي از زنان بني بکر بن وائل که ديد وسايل غارت شده ي زنان را تقسيم مي کنند، گفت: اي آل بکر! آيا دختران پيامبر راغارت مي کنيد؟! حکمي جز از آن خدا نيست، هلا اي خونخواهان مصطفي...! همسرش او را برگرداند. دختران پيامبر و نور چشمهاي حضرت زهرا عليهاالسلام بيرون آمدند، حسرت زده و نوحه گر و گريان بر آن جوانان و پيران. به خيمه ها آتش زدند. آنان گريزان از خيمه ها بيرون آمدند. [1] .

آتش به آشيانه ي مرغي نمي زنند

گيرم که خيمه، خيمه ي آل عبا نبود

محمد بن سعد گويد:

مردي از اهل عراق، با حالت گريه زينتهاي دختر امام حسين، فاطمه را مي گرفت. وي گفت: چرا گريه مي کني؟ گفت: دختر پيامبر خدا را غارت مي کنم، گريه نکنم؟ گفت: پس واگذار. گفت: مي ترسم ديگري آن را بردارد.[2] .

صدوق با سند خوداز فاطمه دختر امام حسين عليه السلام روايت مي کند:

غانمه وارد خيمه ي ما شد. من دختر کوچکي بودم که دو خلخال طلايي در پاهايم بود. او مي کوشيد آنها را از پايم درآورد و در همان حال مي گريست. گفتم: چرا گريه مي کني اي دشمن خدا؟ گفت: چرا گريه نکنم، در حالي که دختر پيامبر را غارت مي کنم! گفتم: خوب غارتم نکن. گفت: مي ترسم ديگري بيايد و آن را ببرد. گويد: هر چه در خيمه ها بود غارت کردند، حتي جامه هايي که بر تنمان بود. [3] .

ابن جوزي گويد:

يکي از آنان جامه ي فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را برداشت. ديگري زيورهايشان را و زنان و دختران را لخت کردند. [4] .

سيد بن طاووس از قول راوي نقل مي کند:

دختري از طرف خيمه گاه امام حسين عليه السلام آمد. مردي به او گفت: دختر! سرورت کشته شد! آن دختر گويد: شيون کنان پيش زنان رفتم. آنان هم رو در روي من ايستاده به فغان پرداختند. راوي گويد: آن گروه در غارت خيمه هاي خاندان رسالت به مسابقه پرداختند، حتي جامه ها از زنان مي گرفتند. دختران رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم و حريم رسالت، گريان و نالان در فراق حاميان و دوستان از خيمه ها بيرون آمدند. حميد بن مسلم گويد: زني از بني بکر بن وائل را که با شوهرش در سپاه عمر سعد بود ديدم که چون حمله به خيمه هاي خانواده ي امام وغارت آنها را ديد، شمشيري برداشت و به سوي خيمه ها شتافت و گفت: اي آل ابابکر! آيا دختران پيامبر غارت مي شوند؟! جز براي خدا حکومت نيست. اي خونخواهان پيامبر! شوهرش او را گرفت و برگرداند. راوي گويد: آنگاه زنان را از خيمه ها بيرون آوردند و در خيمه ها آتش افروختند. [5] .

نيز گويد:

بدان که اواخر روز عاشورا اهل بيت امام حسين عليه السلام و دختران و کودکان به اسارت دشمنان درآمدند. اندوهگين و گريان بودند و تا آخر آن روز در چنان خواري و شکستگي بودند که به قلم نمي آيد. آن شب را به صبح آوردند، در حالي که حاميان و مردان خود را از دست داده بودند و غريبانه کوچ مي کردند. دشمنان سعي مي کردند هر چه بيشتر با آنان بدرفتاري کنند تا نزد عمر سعد بي دين و ابن زياد کافر و يزيد بن معاويه، سرکرده ي الحاد و عناد تقرب جويند. [6] .

شيخ مفيد از حميد بن مسلم نقل مي کند:

به خدا قسم برخي از زنان و دختران را مي ديدم که بر سر غارت لباسهايش نزاع بود. به علي بن الحسين عليه السلام رسيديم که بشدت بيمار بود و روي فرشي نشسته بود. گروهي با شمر بودند. به او گفتند: آيا اين بيمار را نمي کشي؟ پيش خودگفتم: سبحان الله! آيا کودکان را هم مي کشند؟ اين يک کودک است و بيمار. آنان را از اطراف او کنار زدم. عمر سعد آمد. زنان بر سر او فرياد کشيدند و گريستند. به همراهانش گفت: کسي از شما وارد خيمه ي زنان نشود و متعرض اين پسر بيمار نگردد. زنان از او خواستند: اموال غارت شده را برگردانند تا خود را بپوشانند. گفت: هر که از اينان چيزي برده بياورد. به خدا قسم هيچ کس چيزي برنگرداند. گروهي از همراهانش را مأمور خيمه هاي زنان و علي بن الحسين عليه السلام ساخت تا کسي از آنان جايي نرود و با آنان بدرفتاري نشود. [7] .

شمر مي خواست امام زين العابدين عليه السلام را که کوچک و بيمار بود بکشد، حميد بن مسلم نگذاشت. عمر سعد آمد و گفت: کسي وارد خيمه ي زنان نشود و کسي اين نوجوان را نکشد و هر که هر چه برده برگرداند. به خدا هيچ کس چيزي برنگرداند. [8] .

پاورقي :

[1] مثير الاحزان، ص 77. - [2] طبقات، شرح حال امام حسين، ص 78. - [3] امالي، ص 139. - [4] تذکرة الخواص، ص 228. - [5] لهوف، ص 180. - [6] اقبال، ص 583. - [7] ارشاد، ص 242. - [8] البداية و النهاية، ج 8، ص 205.

$

##شام غريبام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

امشب که شب شام غريبان حسين است

با فاطمه هم ناله يتيمان حسين است

از خيمه رود سوي شما شعله آتش

سوزان دل طفلان پريشان حسين است

يا رب به سر سيد سجاد چه آمد

در خيمه سرا آن گل بستان حسين است

گلها شده پرپر زدم نيزه و خنجر

بر روي زمين پيکر عريان حسين است

در دشت بلا گوچه کند زينب کبري

بي يار و معين خواهر گريان حسين است

اي کرببلا اهل حرم را تو خبر کن

زهرا ز جنان آمده ميهمان حسين است

عزاداران ، سينه زنان ، شب شام غريبان حسين است ، امشب امام زمان عزادار است براي مصائب عمه اش گريه مي کند ، براي دست هاي بريده عمو جانش عباس گريه مي کند .آقا سرت سلامت ، آي دلهاي کربلايي امشب با زينب و امام سجاد براي غريبي حسين گريه کنيد . قربان دل شکسته زينب ، پرستار بچه هاي حسين ، بچه ها را آرام مي کند يکي سراغ بابا را از عمه مي گيرد (عمه جان بابا ) يکي سراغ عمو را

از عمه مي گيرد ، عمه جان عمو جانمان عباس چه شد ؟ يکي سراغ علي اکبر مي گيرد ، يکي سراغ قاسم را مي گيرد ، خانم رباب هي صدا مي زند : علي اصغرم کجايي ، قربان لبهاي تشنه ات برم علي جان ، قربان قنداقه پر خونت برم پسرم ، من از شما  عزاداران سئوال مي کنم مگر رسم نيست داغديده را تسليت بگويند ؟

اما کربلا عوض تسليت زينب را تازيانه زدند ، سکينه را تازيانه زدند ، خيمه ها را غارت کردند ، گوشواره از گوش بچه ها بيرون آوردند . بچه ها به بيابان ها فرار کردند امشب ذکر اين است :

الهي خواهرت زينب بميرد

نماند بعد تو ماتم بگيرد

اگر کشتند چرا آبت ندادند

ترا ز آن درّ نايابت ندادند

منبع: كتاب گلچين احمدي

 

فَاَبکت کلِّ عَدُوٍ و صَدِيقٍ

بريم کربلا ، کنار قبر مطهر سيد الشهدا ، خدا را قسم بدهيم به آن بدن پاره پاره اي که روي زمين افتاده بود . عمه سادات آمد نيزه شکسته ها و شمشير شکسته ها را از روي بدن کنار زد . نا زنين بدن برادر را ديد . از روي تعجب صدا زد : ءَاَنت اَخي يعني آيا تو برادر مني . اولين کسي که بعد از شهادت امام حسين در قتلگاه روضه خواند زينب بود آنقدر سوز ناک روضه خواند نوشته اند : «فَاَبکت کلِّ عَدُوٍ و صَدِيقٍ » طوري گريه مي کرد که دوست و دشمن به حالش گريه مي کردند امام نگذاشتند عقده دلش را باز کند تازيانه ها به دست گرفتند با تازيانه زينب را  از کنار بدن برادر دور کردند .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##شام غریبان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

از دل بي شكيب مي خوانم

مثل ابن شبيب مي خوانم

بس كه مضطر شده دل زارم

ذكر اَمَّن يجيب مي خوانم

كي داره روضه مي خونه امشب،امشب كي اَمَّن يجيب گرفته دور زينب

سر نهادم به دامن خيمه

يه سئوال بپرسم رد شم،كدوم خيمه؟

سر نهادم به دامن خيمه

از حسين غريب مي خوانم

اولين شبي است كه حسين رو از من جدا مي كنند

از غريبي كه در دل گودال

شده شيب الخضيب مي خوانم

***

شب نوحه شب گرفتاري است

دوستان موقع عزاداري است

تازه عزا شروع شده،بدون مقدمه برم،مي دونم اشك داري

آتش از خيمه ها زبانه گرفت

شادي ام را غم زمانه گرفت

بر خلاف قطا كه لانه نداشت

مرغ غم در دل آشيانه گرفت

باز گلچين پست گل ها را

زير سيلي و تازيانه گرفت

هرچه خلخال و زيور و زر بود

خصم از ما چه ظالمانه گرفت

اين يه بيت همه ي روضه ي شام غريبان رو در بر ميگيره،غيرتي گريه كن،به امام سجاد عليه السلام عرضه داشتند شاگردان:آقاجان يه جوري گريه مي كنيد،انگار پدر شما اولين نفر از خانواده ي شماست،كه به شهادت رسيده،حضرت فرمود نه،گريه من واسه ي اين نيست،ما با شهادت مأنوسيم،شهادت ميراث ما خانواده است،پس آقا جان چيه اين همه سال،گريه مي كنيد،اشك مي ريزيد،سي و پنج سال پرچم كربلا،بر سر در خانه ي شما نصبه،آقا يه جمله فرمود،فرمود:ما با شهادت بيگانه نبوديم،شهادت ارث ما بود،ولي اسارت ارث ما نبود،اين اسارت مارو بيچاره كرد،اين جسارت ها مارو آب كرد،حالا اين يه بيت،امشب اونهايي كه زينبي اند،بايد سنگ تموم بذارند

هرچه در خيمه بود غارت شد

زينب آماده ي اسارت شد

شام غريبان به اين راحتي به كسي گريه نمي دن،تا شب عاشوراء سراسر تلاطم و هيجاني،از بزرگان وقتي سئوال مي كنيم چرا،شام غريبان تازه روضه ها شروع شده،اول گريه ي زينبه،مي بينيم ما گريه ندارم، علت چيه؟اين جور جواب ما رو مي دن:«روزي گريه شام غريبان،روزي خواصه،تو اون ده شب اگر نمرت قبولي باشه،اگه تو اون ده شب خوب گريه كرده باشي،مي توني،شام غريبان با زينب گريه كني،اون دستي كه اباعبدالله رو دست خواهرش گذاشت،خواهر رو آرام كرد،رو قلب همه ي سينه زنا و گريه كنا هم گذاشت».شما ها اگه امشب بدونيد،چه خبره كربلا،ميميريد،بدونيد بدنها رو خاكه،من نمي خوام اين جوري روضه بخونم،بگم امشب چه خبر شده؟ بگم امشب اومدن تو گودال هركاري دلشون خواست كردن،يكي لباس رو برد،يكي كفشا رو برد،نمي تونم برات باز كنم،زينب چند قدمي حسينش باشه ولي نتونه بياد كنار حسينش،لذا امشب شبه عجيبيه،گريه داشته باشي   بي بي امضاء كرده.

از حرم

اين رو برا مادرا مي گم،برا مريض دارها ميگم،برا اونهايي كه امشبم،دلشون نيومده نيان،گفتن بريم، امشب شب ربابه،امشب شب سكينه است،امشب شب رقيه آتش گرفته است،

ازحرم گاهواره را بردند

يادگار ستاره را بردند

من خودم ديدم ازتن بابا

جامه ي پاره پاره را بردند

عمه از گوش دختر مسلم

بخدا گوشواره را بردند

بس كنيد اين همه گنه نكنيد

روي تاريخ را سيه نكنيد

مرد عرب ميگه ديدم دامن دختره داره ميسوزه،ترسيده،دختردارها دست بچه ات بسوزه يه ذره،مي دَوي،حالا تصور كن،دامن اين بچه آتش گرفته بود،ميگه دويدم به سمتش،هرچه من مي اومدم،اون عقب مي رفت،گفتم:دخترم ناراحت نباش،من با تو كاري ندارم عزيزم،منم دختر دارم،منم بابا اَم،گفت: نه،شما مي خواي منو بزنيد،منو اذيت كني.گفتم:نه،عزيزم،خيالت راحت باشه،دختره ايستاد،دامنش رو خاموش كردم،يه نگاه به من كرد،ديد نمي خوام اذيتش كنم،صدا زد آقا اَزت يه خواهش دارم،گفتم:چيه عزيزم،گفت:مي خوام،يواش بگم،گفتم:راحت باش،من نمي ذارم كسي تو رو آزار بده،ميگه ديدم اشاره كرد،به لبهاش،گفت:من چند روزه آب نخوردم،تشنگي داره هلاكم ميكنه،آب،آب. گفتم:باشه همينجا بايست،راحت باش،ديگه آب آزاد شده،تا بعد از ظهر آب رو بسته بودند،(من ميگم،اينها فقط مي خواستند عباس رو دق بدن،اينها مي خواستند سقارو خجالت زده ببينند،مي خواستند كاري كنند،به خيمه ها ديگه برنگرده،سقاي دشت كربلا). صدا زد صبر كن،خودم برات آب ميآرم،مي گه رفتم ظرف آب آوردم،اين دختر ظرف آب رو گرفت،آورد بالا،تا نگاه كرد ديدم دستش رو آورد پايين،داره راهش رو كج ميكنه،گفتم:كجا مي ري؟گفت:به من بگو گودال قتلگاه كجاست؟ .چرا؟مگه نگفتي تشنه هستم؟گفت:آره،اما بابام از من تشنه تر بود،مي خوام برم آبش بدم،شنيدم لحظه ي آخر روضه خونده،وصيت كرده: شيعتي ما ان شربتم عذب ماء فاذکروني ،حسين.. آره امشب هركس با آب  يه جور معامله كرده،هركي امشب يه جور با آب برخورد كرده،اما واي از دل زينب،واي از دل زينب،امشب يكي از سخترين شب هاي زينبه،بچه ها رو جمع كرد،هركدوم رو از يه گوشه جمع كرد،يكي زير خارها زخمي شده،يكي لابه لاي خيمه ي سوخته اُفتاده،زينب دونه دونه ي اينها رو جمع كرد،لشكر زينب همين هاست ديگه،زينب با همين ها بايد بره كوفه فتح كنه،زينب با اينها بايد بره شام فتح كنه،علمدار زينب رقيه است،اگه عباس علمدار حسينه،علمدار سپاه زينب رقيه است،يه نفري شام رو فتح كرده،برو ببين چه خبره تو حرمش،همه رو جمع كرد،لا اله الا الله،داغ خيلي سخته،وقتي يه خانواده داغ مي بينند،همه ي نگاها به بزرگتره،اگه بزرگتر نتونه خودش رو كنترل كنه،بچه ها هم زود از كوره در ميرن،همه نگاه به عمه ميكنن،عمه خودش كي گريه كنه،بايد همه رو آروم كنه،الهي بميرم بي بي جان، همه رو آروم كرد،يه مرتبه نگاه كرد،گفت رباب،من دارم اشتباه ميكنم،يا درسته؟ چي ميگي بي بي جان،گفت: خوب نگاه كن يكي از دخترهارو نمي بينم،تو تاريخ اسم دقيق ننوشتن،ولي من از شواهد و قرائن،مي گم:اين كار، كار رقيه است،شايد رقيه باشه،چون عاطفي تر از همه بود،چون بي خداحافظي باباش رفت،تو خيمه ميگن خواب بود،حتي به اسم فاطمه ي صغري،زينب ميگه گفت:من پاشم برم دنبال اين بچه بگردم،از خيمه خارج شد،همين امشب،الهي بميرم برات زينب،تك و تنها،دل شب،يه دشت پر از دشمن،اين همه بدن هاي بي سر رو خاك،يه مرتبه شنيد صداي گريه از طرف گوداله،آروم آروم رفت طرف گودال،نگاه كرد،ديد دختره نشسته جلو بدن بي سر،لااله الا الله،چه بدني،يه بدني كه سر نداره،يه بدني كه لباس نداره،چه گذشته،ديد داره اين دختر با زبان عاطفيش حرف مي زنه،من بعضي جملات رو معني كردم،عبارت روايت ميگه،خون هارو از دست بابا و بدن بابا پاك كرد،به بدنش ماليد،صدا زد،بابا،داره شب ميشه،نمي خواي بياي به ما سر بزني،بابا كي من رو يتيم كرده،ببرمت در خونه اي كه شب آخر حواله ي ما دست اين خانومه،مي خواي انشاءالله تا آخر عمرت حسيني باشي،الان اسمش رو مي برم،صدا زد بابا،يادته، تو كودكي هام برام،قصه ميگفتي،برام از مادرت زهرا گفتي،بابا شنيدم لحظه ي آخر اومدي صورت كف پاي مادرت گذاشتي،حالا من اومدم،سر كه نداري،اومدم صورت بذارم كف پات،پاشو جوابم رو بده،صدا زد بابا خودت گفتي:مادرت شب ها بالا سرت آب مي ذاشته،خودت گفتي:نصف شب ها تشنه ات مي شده،بابا پاشو،من اگه تشنه ام بشه چيكار كنم،به كي بگم،حسين........عمه جانش اومد بغلش كرد،عمه اينقدر گريه نكن،عمه اينقدر ناله نزن،نوازشش كرد،بچه رو از بدن بابا جدا كرد،جلوتر از من مي ري يا من بگم، آره همينه،بچه يتيم رو بايد نوازش كرد،دختر بچه رو بايد با نوازش از بابا جدا كرد،اي كاش همه بچه ها رو خود عمه جدا مي كرد،اين يه دختر بود،اين جوري جداش كردن،نمي دونم،چند ساعت قبل بود،يا نه، اما يه دختر ديگه هم هست،اومد تو گودال،ديد عمه اش يه بدن بي سر رو بغل كرده،خودش رو انداخت رو بدن باباش،اما ديگه نگذاشتن زينب جداش كنه،عبارت مقتل ميگه،ان شاءالله دروغ باشه،ان شاء الله امام زمان(عج)بياد بگه اينها نبوده،اما مقتل ها نوشتن،من نمي دونم معني كنم يانه،شام غريبانه معني مي كنم، فجروها عن جسد ابيها،يعني گرفتن كشيدنش،اما رها نمي كرد،گفت:از من دست برداريد،من بابام رو مي خوام،هر كاري كردن،جدا نشد،عمه اش اومد،گفت:اين رو جدا نكنيد،مي دونيد چيكار كردن،خود اين دختر گفته،يه نگاه كرد گفت:بابا بلند شو ببين،عمه ام رو دارن كتك مي زنن.حسين.........

منبع: كتاب گودال سرخ

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##شام غریبان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بگذار ناله از جگر خود برآورم

جانم بگير تا شب غم را سرآورم

وقي براي گريه ندارم،نگاه كن

بايد كه كودكان تو را دربرآورم

جسمي نمانده تا كه سپر بيشتر شود

چشمي نمانده تا كه دو چشمي تر آورم

بايد دو طفل بي نفس ِ زخم خورده را

از زير خارهاي بلا پرپر آورم

بايد كه چند كودك ترسيده ي تو را

از خيمه هاي مانده در آتش درآورم

گفت:ابي عبدالله هركسي رو ظهر عاشوراء تعقيب مي كرد،او رو به هلاكت مي رسوند،همه مي دونستند كه ابي عبدالله دنبال هركي بره،مي كشه،يكي از شاميان نقل ميكنه:ميگه ديدم حسين با ذوالجناح سمت من حركت كرد،نفسم بند اومد،گفتم كارم تمومه،فرار ميكردم،ديدم سيدالشهداء به اسم صدام كرد،فرمود :بايست كاريت ندارم،ايستادم ديدم آقا دستش رو جلو آورد،يه خلخال كف دست من گذاشت،گفت: ميدونم به بچه ات وعده داي،براش سوغات ببري،اين رو بگير از پاهاي بچه هام درنيار.چند تا معني داره،معني هاي روضه يه طرف،توي همچين موقعي ابي عبدالله حاجت دشمن رو ميده،آي كساني كه يازده شب پرپر زدي براي اربابت،يعني تو رو دست خالي از اين جلسه رد ميكنن،اي كاش اينها يه مقدار محبت رو كه از ابي عبدالله ميديدند ،خجالت زده مي شدند،تو روايت نوشته فاطمه ي صغري، كه خيلي ها اون رو سه ساله ي ابي عبدالله معرفي كردند،يعني رقيّه خانوم،ميگه نشسته بودم،همين طور ابدان بي سر ،بي جان رو روي خاك ميديدم،يه وقت ديدم يه عده دارن سمت خيمه ها حمله ميكنن،رسيدن به عمه ها،ديدم معجرها رو دارن ميكشن،فرار كردم،صداي ناله ام بلند شد،وا محمدا،وا عليا،همين كه داشتم مي رفتم ديدم يه نفر از اين كافرها از اين دشمن ها دنبال من،من هم دارم فرار مي كنم،با كعب ني به كتف من كوبيد،رو خاك افتادم،چنان گوشواره از گوشم كشيد،از هوش رفتم،يه لحظه چشمم رو باز كردم ديدم عمه جان من رو بغل كرده،دختر گلم،عزيز دلم،چشات رو باز كن،چه كشيد زينب،اي واي اي واي، بعضي ها كه حربه اي ندارن به روضه هاي روضه خونها گير ميدن،ما كه اصل روضه رو هم نمي خونيم ،يه روضه ي ساده مي خونيم گريه كني،يكي از علماء اين روضه رو براي مقام معظم رهبري حفظه الله خوندند،بخدا عمق فاجعه خيلي بالاتر از اين حرف هاست،هرچي تا حالا شنيديد بالاتره،امروز ملائك اومدند به كمك ابي عبدالله،اجنه اومدند،سرپرست  و رئيس گروه اجنّه شيعه،زعفر جني،كتاب ها نوشتند زمان مرحوم آيت الله بروجردي،از دنيا رفت،ميگن خيلي ها پاي منبر ميديدنش،وقتي روضه ميخوندن،هرچي مي خوندن،ميگفت:نه ،بالاتر از اين حرف ها بود،من با چشم هاي خودم ديدم چه كردن

بايد كه چند كودك ترسيده ي تو را

از خيمه هاي مانده در آتش درآورم

تا ساربان نيامده انگشت را بلند كن

بايد روم ز دست تو انگشتر آورم

گهواره نيست ترس من از پشت خيمه هاست

بايد نشان قبر علي را در آورم

بايد براي دختركان يتيم تو

قدري بگردم و دو سه تا معجر آورم

پيراهن امانتي مادرم كجاست

گشتم نبود تا كه بر اين پيكر آورم

نامحرمي به ناقه ي عريان اشاره كرد

بايد روم به علقمه آب آور آورم

گيسوي مادرت زگلوي تو سرخ شد

بايد كه چادري به سر مادر آورم

تا باز هم نگاه كنم بر حسين خويش

بايد باز هزار نيزه شكسته درآورم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شام غريبان -حاج محمد رضا طاهري

 

اي كشتي نجات بشر قلزم كرم

باور نمي كنم كه تو باشي برادرم

برسينه ي شكسته ي تو كه نظر كنم

ياد آورم زسينه ي مجروح مادرم

حسين

اي تشنه لب حسين

حسين

عشق زينب حسين

حسين

اي بي كفن حسين

حسين

صدپاره تن حسين

ميون اين همه وحشي،يه نفر هم بود دلش يه خورده،به رحم اومد،ميگه وقتي خيمه ها رو آتيش زدند،مقاتل رو وقتي مي خوني،صرف اين نبود بخوان خيمه ها رو به غارت ببرند،حروم زاده دستور داد،گفت:خيمه هارو بسوزونيد،هركي تو خيمه هاست آتيش بزنيد،تعجب نكن،گفت:ديدم دختر بچه اي دامنش آتيش گفته بود،از خيمه ها بيرون دويد،پاي برهنه روي اين خارها داره ميدوه؛با اسب دنبالش رفتم،ديدم بچه ترسيد ،دستاش رو  روي سرش گذاشت،گفت:آي مرد ما يتيم شديم،ما ديگه صاحب ندارم،گفتم:كاري باهات ندارم،اومدم آتيش دامنت رو خاموش كنم،تو اين يكي دو روزه اينها فقط كساني رو ديدن كه فقط آتيش ميزنن،كسي كه بخواد آتيش دامني خاموش كنه نديده،بچه با تعجب نگاه كرد، وقتي آتيش دامنش رو  خاموش كردم،ديدم انگار يه چيزي مي خواد بگه،خواسته اي داره،گفتم:چي مي خواي،حرفي داري بگو،گفت:بگو ببينم تو خورجين اسبت،يه مقدار  آب پيدا ميشه؟ سه روزه اينها آب رو به خيمه ها بستن،ميگه اومدم يه مقدار آب آوردم براش،دستش دادم،ديدم هي نگاه به آب ميكنه،هي اشك ميريزه،گفتم:مگه آب نمي خواستي بخوري،دو جور گفتن،يه جورش اينه ،گفت:به من بگو علقمه راهش از كدوم طرفه،مي خوام برم به عموم بگم:ديگه خجالت نكشه،آب آزاد شد،يه جوري ديگه هم اينجوري نقل كردن،گفت:چرا آب نمي خوري،گفت:برا اينكه هنوز صداي بابام تو گوشمه،هي ميگفت:آخ جيگرم داره ميسوزه،حسين..............

منبع: كتاب گودال سرخ

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اشعارشام غريبان

اشعارشام غريبان

 

بود امشب شب شام غريبان/امان از امشب و آه يتيمان

گلان فاطمه پرپربه صحرا/چه اوراق صحف هريك به يكجا

يكي پنهان بزير بوته خاران/يكي سرگشته ازخارمغيلان

يكي آتش گرفته عطف دامن/به هرسوميدودازترس دشمن

 

بود امشب شب شام غريبان/امان از امشب و آه يتيمان

دگر امشب علمداري نباشد/ابوالفضــل وفاداري نباشد

عدو سرگرم عيش و نوش گشته/چراغ فاطمـه خاموش گشته

کنار پيکر شـــــــاه شهيدان/فتاده زينب و مدهوش گشته

 

امشـب چمن زهرا/گلها همه پرپر شد

يکتا گهر زينـــــب/تاج سر خنجر شد

زينب چه کند امشب/هفتـاد ودو قرباني.

 

همين جا لاله‌ام را سر بريدند/ملائک از گلويش بوسه چيدنــد

خودم ديدم غزالان حــــرم را/ز چنگ گرگها چون مي رميدند

 

اگر صبح قيامت را شبي است ، آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان يکي سر بر کن از خواب و تماشا کن

که زينب بي تو چون در ذکر يا رب يا رب است امشب

جهان پر انقلاب و من غريب ، اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشب

سرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

صبا از من به زهرا گو بيا ، شام غريبان بين

که گريان ديده ي دشمن به حال زينب است امشب

 

و محتشم کاشاني درين باب سروده:

کاي بانوي بهشت بيا حال ما ببين

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين

بنگر به حال زار جوانان هاشمي

مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين

 

امشب به صحرا بي کفن جسم شهيدان است

شام غريبان است

امشب نواي کودکان بر بام کيوان است

شام غريبان است

امشب به دشت کربلا نالان يتيمانند

تا صبح گريانند

امشب به روي کشته ها در ناله مرغانند

چون ني در افغانند

بر خاک بي غسل و کفن رعنا جوانانند

خوابيده عريانند

بر غربت اجسادشان عالم پريشان است

شام غريبان است

امشب به صحرا بي کفن جسم شهيدان است

شام غريبان است

امشب عيال مصطفي در گوشهء صحرا

بي منزل و ماوا

اموالشان تاراج کين از فرقهء اعدا

اي آه و واويلا

خون مي رود امشب ز چشم دختر زهرا

اف بر تو اي دنيا

آل علي ويران نشين اندر بيابان است

شام غريبان است

امشب يتيمان جهان در گوشهء هامون

غلطان به بحر خون

اندر هواي خاتم او بزدل ملعون

ديوانه و مجنون

سازد جدا انگشت او آن بي حياي دون

اي چرخ شو ويران

کي خاتم محبوب حق در خورد ديران است

شام غريبان است

امشب به بالين حسين زينب عزادار است

بر غم گرفتار است

امشب سکينه بر سر نعش پدر زار است

از ديده گريانست

زهرا به دور کشته ها با خيل حوران است

از ديده خونبار است

امشب فلک گريان به حال آل اطهار است

شام غريبان است

امشب تن پاک حسين در قتلگاه بي سر

در بحر خون اندر

خوابيده بي غسل و کفن با اکبر و اصغر

با ياوران يکسر

آثار ظلم خولي مردود سگ کمتر

در کنج خاکستر

گاهي به حال دختران اندر پرستاري

از راه غمخواري

گاهي کند در مطبخ خولي

آن عصمت باري

از ماتمش خائف نواخوانست و گريان است

شام غريبان است

 

امشب تن شاه  شهيدان در بيابانست/شام غريبان است

زينب  اسيرو دستگير  قوم عدوانست/شام غريبان است

امشب زجور كوفيان جسم  شه خوبان/اندر صف ميدان

چون حزب قرآن پرپر و پامال اسبانست/شام غريبان است

امشب  تن  پاك  شهيدان  بيكفن  مانده/زينب شد آزرده

از خونشان دامان صحرا چون گلستانست/شام غريبان است

امشب سرشب تا سحر گه زينب «محزون»/با حال ديگر گون

اين بر حسين گريان و او  فكر  يتيمانست/شام غريبان است

زنده ياد حاج غلامحسين طبرخوني«محزون»

به چاپ رسيده در كتاب بيت الا حزان

 

خيمه ها مي سوزد و شمع شب تارم شده

در شب بيماريم آتش پرستارم شده

ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ايم

از چه ديگر شعله ها يار دل زارم شده

پيش از اين سقاي ما بودي علمدار حسين

امشب اما جاي او آتش علمدارم شده

اي فلک جان مرا هر چند مي خواهي بسوز

مدتي هست از قضا دل سوختن کارم شده

جز غم امشب پيش ما يار وفاداري نماند

در شب تنهائيم تنها همين يارم شده

من که شب را تا سحر بي خواب و سوزانم چو شمع

از چه ديگر شعله ها شمع شب تارم شده

بس که اشک آيدبه چشمم خواب شب راراه نيست

دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟

جز دو چشمم هيچکس آبي بر اين آتش نريخت

مردم چشمان من تنها وفا دارم شده

گر گلستان شد به ابراهيم آتش ها ولي

سوخت گلزار من و آتش پديدارم شده

شعله هاي کربلا آتش به جانم زد حسان

آتشين از اين جهت ابيات اشعارم شده

 

خيمه ها ميسوزد وشمع شب تارعزاست

کربلا ماتم سراست

مجمع پيغمبران درقتلگاه کربلا ست

کربلا ماتم سرا ست

يک طرف ميرعرب درخاک وخون بي سر شده

چون گلي پرپر شده

يک طرف مهد بلا گهواره اصغر شده

خاک غم بر سرشده

يک طرف پرپر گل رخساره اکبرشده

غرقه خون پيکر شده

درخيام آل طاها شعله آتش به پاست

کربلا ماتم سرا ست

 

خيمه ها مي سوزد  امشب واي واي

روبروي چشم زينب واي واي

دختري آتش گرفته دامنش

خارها گُل کرده در پيراهنش

مي زند فرياد عمه معجرم

دست خود بگذار عمه بر سرم

ديگري بر پاي دارد خارها

بر زمين افتاده طفلک بارها

گريه برده ز آن مصيبت کش امان

زير لب گويد کمک کن عمه جان

تازيانه سوخته بازوي من

گشته چون رخسار زهرا روي من

 

شامِ غريبانِ حسين

امشب شبِ شامِ غريبانِ حسين است***امشب جهاني درنوا و شورو شين است

امشب زمينِ كربلا درشور و غوغا ست***امشب بلند آهِ يتيمانِ حسين است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب زمين و نُه فلك دريايِ خون است***ظلم و ستم دركربلا از حد فزون است

امشب حسين در قتلگه افتاده بي سر***زينب زهجرانِ حسين اندر جنون است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب شبي غمبار بهرِ زينبين است***امشب بدشتِ كربلا افغان و شين است

امشب بصحرا بي كفن جسمِ شهيدان***زهرا بذكرِ يا حسين و يا حسين است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب كه آتش در ميانِ خيمه ها شد***افغان و آه ازخيمه ها اندر سما شد

جسمِ شهيدان بي كفن رويِ زمين است***سرها همه مانندِ گل برنيزه ها شد

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب زمين و آسمان گشته دگر گون***دلهايِ آلِ مصطفي گرديده پر خون

امشب سه ساله دختري خورده است سيلي***از ضربتِ آن صورتش گرديده گلگون

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب يتيمي دامنِ او شعله ور بود***امدر بيابان جانِ او اندر خطر بود

امشب بزيرِ بوتهِ خارِ مغيلان***چشمانِ بازِ كودكي از گريه تر بود

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب يتيمي از حسين با گوشِ پاره***ميكرد با حيرت به آتشها نظاره

امشب يتيمي ديگر از اولادِ زهرا***معجر ز سر رفته زگوشش گوشواره

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب بود زينب همي در آه و افسوس***ازياريِ نامردمان گرديده مايوس

امشب غم و حزن و اسف در آن بيابان***از اهلبيتِ مصطفي گرديده محسوس

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب مسيحا چهره اي اندر تنور است***دركوفه يك منزل بسانِ كوهِ طور است

درمطبخِ خولي يكي سر ميهمان است***كزنورِ او مطبخ چنان دريايِ نور است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب تمامِ انبيا باشد عزادار***امشب تمامِ اوليا در غم گرفتار

اي باقري زهرايِ محزونه دراين شب***گه كربلا گاهي به كوفه شد پرستار

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***حسين حسين حسين حسين

قتيلِ نينوا حسين***حسين حسين حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

خونين بدن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

صدپاره تن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

دور از وطن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب جنابِ فاطمه***حسين حسين حسين حسين

با اضطراب و واهمه***حسين حسين حسين حسين

آيد بدشتِ كربلا***حسين حسين حسين حسين

گردد ميانِ كشته ها***حسين حسين حسين حسين

گويد حسينِ من چه شد***حسين حسين حسين حسين

نورِ دو عينِ من چه شد***حسين حسين حسين حسين

بي سر فتاده پيكرش***حسين حسين حسين حسين

برنيزه ها گشته سرش***حسين حسين حسين حسين

كو اكبرش كو اصغرش***حسين حسين حسين حسين

كجا شده آب آورش***حسين حسين حسين حسين

مادر چرا خونين بدن***حسين حسين حسين حسين

افتاده اي و بي كفن***حسين حسين حسين حسين

مادر چرا تو بي سري***حسين حسين حسين حسين

بي ياوري بي لشكري***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

شام غريبان امشب است

شام غريبان امشب است***غمگين ونالان زينب است

امشب يتيمان حسين***اندرغم وتاب وتب است

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب بدشت كربلا***باشدبسي ظلم وبلا

باشدپريشان حالتِ***آن زينبِ غم مبتلا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

آتش گرفته خيمه ها***سجادوزينب بي قرار

سزگشته  صحراشده***آل نبي باحال زار

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

خارِمغيلان وكفِ***پايِ يتيمان حسين

آن نيمه تاريكِ شب***برپابسي افغان وشين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

باشدامامِ چارمين***درخيمه باحالِ حزين

زينب كنارِ خيمه***سجّاد باشد دل غمين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اندرميانِ شعله ها***سجادباحالِ فكار

تب داردوافتاده است***زينب زبهرش بي قرار

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اولادزهراراببين***امشب چه سرگردان شده

هريك بزيرِ بوته اي***ازخارها پنهان شده

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب سرِ سلطانِ دين***بررويِ خاكستربود

ازبهرِ جسمِ شاه دين***خاكِ بلا بستربود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب شبِ غارتگري***شدبهرِيارانِ يزيد

غارتگري شدآنچنان***كه درجهان چشمي نديد

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

معجرربودند ازسرِ***آلِ عزيزِ مصطفا

خلخالِ پا وگوشوار***بودهرچه اندرخيمه ها

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

انگشتِ سبطِ مصطفا***ازبهرِ يك انگشتري

ببريده شد اي وايِ من***امشب بدستِ كافري

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب عُبيدبنِ زياد***سرخوش زپيروزي بود

اما بودغافل كه اين***شامِ سيه روزي بود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب شبِ دل واپسي***شدازبراي زينبين

امشب بدشتِ كربلا***عريان تنِ پاكِ حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي باقري غارتگران***بردند كهنه پيرهن

ازجسمِ صدچاكِ حسين***مانده حسين عريان بدن

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي تشنه لب حسين حسين***اندرتعب حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***صدپاره تن حسين حسين

مولاي من حسين حسين***آقاي من حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

دورازوطن حسين واي***اي درمحن حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

 

دل شعله عاشورا جان تاب و تبي دارد

در کرب و بلا زينب امشب چه شبي دارد

امشب شب هجران است يا  شام غريبان است؟

زهرا از جنان کرده در کوفه عبور امشب

يا عطر حسين آيد از خاک و تنور امشب

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

امشب خبـر اي ياران از فاطمه مي‌آيد

گاهي به سوي گـودال، گه علقمه مي‌آيد

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

عکس شهدا امشب در قرص مه افتاده

جسـم پسـر زهـرا در قتلگـه افتاده

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

زهرا از جنان کرده در کوفه عبور امشب

يا عطر حسين آيد از خاک و تنور امشب

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

پنهـان شده زيـر گل قرآن رباب امشب

خون گريه کند دريا از گري? آب امشب

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

گرديـده جـدا از هم شمع و گل و پروانه

از گلبن وحي امشب گم گشته دو ريحانه

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

امشب خبـر اي ياران از فاطمه مي‌آيد

گاهي به سوي گـودال، گه علقمه مي‌آيد

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

 

فلک سر در گريبان حسين است

شب شام غريبان حسين است

حسين جانم حسين جانم حسين جان

زمين و آسمان را غم گرفته

به مقتل فاطمه ماتم گرفته

حسين جانم حسين جانم حسين جان

همه امشب نماز شب بخوانيد

ولي پشت سر زينب بخوانيد

حسين جانم حسين جانم حسين جان

بگرد اي آسمان با آه و ناله

به صحرا گم شده طفل سه ساله

حسين جانم حسين جانم حسين جان

زاشک ديده صحرا را بشوييد

گل خونين زهرا را بجوييد

حسين جانم حسين جانم حسين جان

همه گل هاي زهرا گشته پرپر

زتير ونيزه و شمشير و خنجر

حسين جانم حسين جانم حسين جان

زند مرغ دلم امشب پر و بال

گهي در علقمه، گاهي به گودال

حسين جانم حسين جانم حسين جان

شب فرياد و سوز و اشک و آه است

محمّد در کنار قتلگاه است

حسين جانم حسين جانم حسين جان

$

##چُوكار شاه لشكر بر سر آمد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

چُو كار شاه لشكر بر سر آمد - سوى خرگه سپه غارتگر آمد

به دست آن گروه بى مروّت - به يغما رفت ميراث نبوّت

هر آن چيزى كه بُد در خرگه شاه - فتاد اندر كف آن قوم گمراه

زدند آتش همه آن خيمه گه را - كه سوزانيد دودش مهر و مه را

به خرگه شد محيط آن شعله نار - همى شد تا به خيمه شاه بيمار

بتول دومين شد در تلاطم - نمودى دست و پاى خويشتن گم

گهى در خيمه و گاهى برون شد - دل از آن غصه اش درياى خون شد

من از تحرير اين غم ناتوانم - كه تصويرش زده آتش به جانم

مگر آن عارف پاكيزه نيرو - در اين معنى بگفت كه آن شِعر نيكو

اگر دردم يكى بودى چه بودى - وگر غم اندكى بودى چه بودى

غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را

راوى گفت : چون لشكر، آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمعِ رُبودن لباس او برجَسَد مقدّس آن شهيد مظلوم روى آوردند، پيراهن شريفش را اسحاق بن حَيْوَة حَضْرَمى برداشت و بر تن پوشيد و مبروص شد و مُوى سر و رويش ريخت ، و در آن پيراهن زياده از صد و ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.

عِمامه آن حضرت را اَخْنَس بن مَرْثَد و به روايت ديگر جابربن يزيد اَزْدى برداشت و برسر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اَسْوَد بن خالد ربود. و انگشتر آنحضرت را بحدل بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.

مختار به سزاى اين كار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خودبغلطيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث برد و از اينجهت او را (قيس القطيفه ) ناميدند.

روايت شده كه آن ملعون مجذو م شد و اهل بيت او از او كناره كردند و او را درمَزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مى دريدند.

زره آن حضرت را عمر سعد برگرفت و وقتى كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مى نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته اندكه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جُمَيْع بنالْخَلِق اءَوْدي ، و به قولى اَسْوَد بن حَنْظَله تَميمى ، و به روايتى فَلافِس نَهْشَلى برداشت ، و اين شمشير غير از ذوالفقار است زيرا كه ذوالفقار ياامثال خُودْ از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است .

مؤ لّف گويد: كه در كتب مقاتل ذكرى از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء - رضى الله عنهم - نشده لكن آنچه به نظر مى رسد آن است كه اَجلاف كوفه اِبقاء بر احدى نكردند وآنچه بر بدن آنها بود ربودند.

ابن نما گفته كه حكيم بن طُفَيلْ جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السّلام راربود.

در زيارت مرويّه صادقيّه شهداء است (وسَلَبُوكُمْ لاِبْنِ سُمَيَّةَ وَابْنِ آكِلَةِ الاَْكْبادِ.)

در بيان شهادت عبداللّه بن مُسلم دانستى كه قاتل او از تيرى كه به پيشانى آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مى شود كسى كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد.

در حديث معتبر مروى از (زائده ) از على بن الحسين عليه السّلام تصريح به آن شده درآنجا كه فرموده :

وَكَيفَ لا اَجْزَعُ وَاَهْلَعُ وَقَدْ اَرَى سَيِّدى وَ إ خْوَتى و عُمُومَتى وَ وَلَدِ عَمّى وَاَهْلى مُصْرَعينَ بِدِ مائِهِمْ مُرَمَّلين بِالْعَراءِ مُسْلَبينَ لا يُكْفَنُونَ وَ لا يُوارُونَ.

قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ.

چون لشكر از كار جناب امام حسين عليه السّلام پرداختند آهنگ خِيام مقدسه و سَرادق اهل بيت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى كردند، چون به خِيام محترم رسيدندمشغول به تاراج و يغما شدند و آنچه اسباب واثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى وحُلَل چيزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه ديدار شد ببردند، وتفصيل اين واقعه شايسته ذكر نباشد.

به هر حال ؛ زنها گريه و ندبه آغاز كردند و احدى از آن سنگدلان دلش بهحال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبيله بكربن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون ديد كه آن بى دينان متعرض دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى كنند دلشبه حال آن بينوايان سوخت شمشيرى برداشت رو به خيمه كرد و گفت :

يا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؟!

اى آل بكربن وائِل ! آيا اين مردانگى و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كه دختران پيغمبر را چنين غارتگرى كنند و شما اعانت ايشان نكنيد؟ پس به حمايتاهل بيت رو به لشكر كرد و گفت :

لا حُكْمَ اِلا للّهِ يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.

شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانيد. راوى گفت : پس بيرون نمودند زنها را از خيمه پس آتش زدند خيمه ها را.

فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.

و چه نيكو سروده در اين مقام صاحب (معراج المحبة ) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :

حُمَيْد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِيام عبور مى كرديم تا به على بن الحسين عليهماالسّلام رسيديم . ديديم كه در شدّت مرض و بستر غم و بيمارى وناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردميد شماها، آيا اين كودكِ ناتوان را هم مى خواهيدبكشيد؟ همين مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت ؛ و شرّ ايشان را از آن حضرت برگردانيدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زير بدن آن حضرتبود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.

اين هنگام عمر سعد در رسيد، زنان اهل بيت نزد او جمع شدند و بر روى او صيحه زدند وسخت بگريستند كه آن شقى بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه ديگركسى به خيمه زنان داخل نشود و آن جوان بيمار را متعرّض نگردد. زنها كه حال رقّتى از او مشاهده كردند از آن خبيث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اندبه ما ردّ كنند تا ما خود را مستور كنيم . ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به ايشان ردّ نمايد، سوگند به خدا كه هيچ كس امتثال امر او نكرد و چيزى ردّ نكردند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

چه از ميدان گردون چتر خورشيد

نگون چون رايت عبّاس گرديد

بتول دوّمين اُمّ المَصائب

چه خود را ديد بى سالار و صاحب

بر اَيتام برادر مادرى كرد

بَنات النَّعش را جمع آورى كرد

شفا بخش مريضان شاه بيمار

غم قتل پدر بودش پرستار

شدندى داغداران پيمبر

درون خيمه سوزيده ز اخگر

به پا شد از جفا و جور امّت

قيامت بر شفيعان دست امّت

شبى بگذشت بر آل پيمبر

كه زهرا بود در جنّت مُكدّر

شبى بگذشت بر ختم رسولان

كه از تصوير آن عقل است حيران

ز جمّال و حكايتهاى جمّال

زبانِ صد چُه من ببريده و لال

ز انگشت و ز انگشتر كه بودش

بود دُور از ادب گفت و شنودش (312)

صاحب معراج المحبّة

ديگرى گفته از زبان جناب زينب عليهاالسّلام (گوينده نَيِرّ تبريزى است ):

شعر :

اگر صبح قيامت را شبى هست آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان ! يكى سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بى تو چون در ذكر ياربّ ياربّ است امشب

جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشب

سَرَت مهمان خولى و تنت با ساربان همدم

مرا باهر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

صَبا از من به زهرا گوبيا شام غريبان بين

كه گريان ديده دشمن به حال زينب است امشب (313)

و محتشم رحمه اللّه گفته :

شعر :

كاى بانوى بهشت بيا حال ما ببين

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين

بنگر به حال زار جوانان هاشمى

مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين (3314)

 

منابع :

303- (معراج المحبة ) ص 93، چاپ محمد على انصارى ،سال 1357 شمسى .

304- در بعضى نسخه ها (حُويَّة ) يا (حَوْبَة ) ذكر شده .

305- (بحارالانوار) 45/60.

306- (بحار الانوار) 45/58، (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف ) ص 241.

307- (مثير الاحزان ) ص 80.

308-(كامل الزيارات ) ص 274، باب 88، چاپ صدوق ، تهران .

309- (بحارالانوار) 45/58.

310- (بحارالانوار) 45/58.

311- صاحب (روضة الصفا) گفته كه بعضى گفته اند: عمر سعد هر دو دست اورا يعنى شمر را گرفته گفت : از خداى تعالى شرم ندارى كه برقتل اين پسر بيمار اقدام مى نمائى ؟ شمر گفت : فرمان عبيداللّه صادر شده كه جميعپسران حُسين را بكشم و عُمَر در اين باب مبالغه كرد و شمر از آنفعل قبيح و امر شنيع دست باز داشته امر كرد تا آتش در خيمه هاىاهل بيت مصطفى زدند.

با چنين سنگدلى ها كه از آن قوم آمد

سنگ نباريد زهى مستنكر

اين چنين واقعه حادث و آنگاه هنوز

چرخ گردان و فلك روشن و خورشيد انور

312- (معراج المحّبة ) ص 9، چاپ محمّدعلى انصارى .

313- آتشكده نيرّ تبريزى ص 130، چاپ فردوسى ، تبريز، 1364 ش .

314- (ديوان محتشم كاشانى ) ص 284، با مختصر تفاوت ، چاپ سنائى ،تهران .

$

##اى زداغ تو روان خون دل از ديده و حور

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اى زداغ تو روان خون دل از ديده و حور

بى تو عالم همه ماتمكده تا نفخه صور

تا جهان باشد و بوده است كه داده است نشان

ميزبان خفته به كاخ اندر و ميهمان به تنور

سَر بى تن كه شنيده است به لب آيه كهف

يا كه ديده است به مشكاة تنور آيه نور

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السّلام پرداخت نخستين سر مبارك آنحضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حُمَيْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيداللّه بن زياد روانه كرد. خولى آن سرمطهّر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود وملاقات ابن زياد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .

طبرى و شيخ ابن نما روايت كرده اند از (نَوار) زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آنحضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد. من ازاو پرسيدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم ، گفتم :واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم درنزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زير آن بود نشستم ، پس سوگند به خدا كه پيوسته مىديدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده ، و مرغان سفيد همى ديدم كه دراطراف آن سر طَيَران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زياد برد.

اگر صبح قيامت را شبى هست آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان ! يكى سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بى تو چون در ذكر ياربّ ياربّ است امشب

جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشب

سَرَت مهمان خولى و تنت با ساربان همدم

مرا باهر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

صَبا از من به زهرا گوبيا شام غريبان بين

كه گريان ديده دشمن به حال زينب است امشب

320- (تاريخ طبرى ) 6/247، تحقيق : صدقى جميل العطّار.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

بخولي بگفت آن زن پارسا

که را باز از پا درآورده اي

که در ايندل شب چو غارتگران

برايم زر و زيور آورده­ اي

بهمراهت امشب چه بوي خوش است

مگر باز مشگ تر آورده­ اي

چنان کوفتي در که پنداشتم

ز ميدان جنگي سر آورده­ اي

چو دانست آورده سر گفت آه

که مهمان بي پيکر آورده­ اي

چو بشناخت سر را بگفت اي عجب

سر با شکوه و فر آورده­ اي

بمرم در اين نيمه شب از کجا

سر سبط پيغمبر آورده­ اي

چه حقّي شده در ميان پايمال

که تو رفته­اي داور آورده­ اي

گل آتش است اين که از کوه طور

تو با خاک و خاکستر آورده­ اي

نگارنده با گفتن اين رثا

خروش از ملايک درآورده­ اي

$

##تنورخولي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

از تنور خولي امشب مي رود تا چرخ نور

آفتاب چرخ حسرت مي برد بر اين تنور

گرنه ظاهر شد قيامت ، ور نه روز محشر است

از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور

اين همان نور است کز وي لمعه اي در لحظه اي

ديد موساي کليم اله شبي در کوه طور

اين همان نور خدا باشد که ناگردد خموش

اين همان مشکوة حق باشد که نايابد فتور

مطبخ امشب مشرقستان تجلي گشته است

زين سر بي تن کزو افلاک باشد پر ز شور

از لبان خشک و از حلقوم خوني گويدَت

قصه کهف و رقيم و رمز انجيل و زبور

پارساي تويسرکاني (پارسا)

سرمقدس امام حسين عليه السلام تنورخولي

خُولي يا خَولي: از دژخيمان شهر کوفه که سر حضرت حسين بن علي عليه السلام (امام سوم شيعيان) را از کربلا به کوفه برد و در خانه اش پنهان کرد. همچنين از قاتلان عثمان بن علي فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام نيز بود.

پدرش: يزيد اصبحي نام داشت.

سال 60 هـ ق، زماني که عبيدالله بن زياد، براي جنگ با حسين بن علي عليه السلام، سپاهي از کوفه به کربلا فرستاد، خولي با اين سپاه همراه شد و در کربلا در روز دهم محرم (عاشورا) در سال 61 هـ ق، در جنگ با سپاه حسيني، شقاوتهايي از خود نشان داد. حساس ترين زمان شقاوت او، آنگاه که امام عليه السلام از اسب به زمين افتاد و به شهادت رسيد و دشمنانش، سر مطهر او را از بدنش جدا کردند. خولي از طرف «عمربن سعد» مأمورين يافت تا آن سر را به همراهي حميدبن مسلم ازدي، براي ابن زياد، والي کوفه به آنجا ببرد.

اگرچه نقل ديگري است که: او خود، سر آن حضرت را از بدنش جدا نمود، به اينصورت که، در آخرين لحظات حيات حسين بن علي عليه السلام، که دشمنانش او را تيرباران مي کردند، «سنان بن انس نخعي» بر او حمله کرد و نيزه اي برآورد که خولي با عجله آمد و از اسبش پياده شد تا سر آن حضرت را جدا کند، اما بر خود لرزيد که «شمربن ذي الجوشن» به او نهيب زد و گفت: خداوند بازويت را سست کند! چرا اينگونه مي لرزي؟ و اين مرد خبيث سر آن امام عزيز را از تن جدا نمود.

و نتيجه اينکه: سر منور حسين بن علي عليه السلام را، خولي به کوفه برد. اما شب شد و دير به (دارالاماره) قصر عبيدالله بن زياد، رسيد و درب آنجا بسته بود. لذا به خانه اش رفت و سر را در زير طشتي، و به نقلي در «تنور» پنهان کرد.

خولي دو زن داشت، يکي از قبيله حضرميان، و يکي از قبيله بني اسد.

نام انها، نوار و عيوف در تاريخ آمده و پدر يکي از آنها، مالک بن عقرب است. وقتي خولي نزد همسرش به اتاق رفت، همسرش پرسيد، با خود چه آورده اي؟ خولي گفت: چيزي آورده ام که براي هميشه ثروتمند و بي نياز خواهيم بود.

سر حسين بن علي عليه السلام را به خانه آورده ام!

همسر او گفت: واي بر تو! مردم سيم و زر به خانه مي برند و تو، سر فرزند رسول خدا آورده اي! به خدا سوگند که هرگز در کنار تو نخواهم ماند.

اين را گفت و بلند شد و بيرون آمد و ناگهان نظرش بر نوري عظيم افتاد و ديد که: نوري به آسمان مي رود و اين نور از آن سر منور ساطع است و ملائکه به صورت مرغان سپيد، در اطراف آن هستند.

در بعضي اقوال تاريخي است که او شبانه، همسرش را ترک کرد و از آن خانه بيرون رفت.

خولي سر را براي ابن زياد برد تا جايزه بگيرد.

او بعد از واقعه عاشورا همچنان زنده بود تا سال 65 هـ ق، زماني که مختار ثقفي به خونخواهي حضرت حسين عليه السلام، قيام کرد و دنبال قاتلان آن حضرت بود، «معاذبن هاني» و «اباعمره کيسان» امير پاسبانان خاص خودش را به دنبال خولي فرستاد. خولي در خانه اش، در بيت الخلاء (مستراح) پنهان شده بود. يکي از همسرانش که کينه او را از آن زمان که سر بريده حسين عليه السلام را آورده بود به دل داشت و دشمنش شده بود، محل اختفاي شوهرش را به مأموران مختار با اشاره دستش، به آنها نشان داد که خولي در کجاست! مأموران او را دستگير کرده و خبرش را به مختار دادند.

به دستور مختار، او را کشتند و جسدش را سوزانده و خاکسترش را بر باد دادند.

امام زمان عليه السلام در زيارت شهدا از ناحيه مقدسه او را لعنت کرده است آنجا که ميفرمايد: سلام بر عثمان فرزند اميرالمؤمنين همنام «عثمان بن مظعون»، خداوند تيرزنندگانش «خولي بن يزيد» و «اباني دارمي» را لعنت کند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اشعارتنورخولی

اشعارتنورخولي

 

اي در تنور افتاده تنها يا بُنَيَّ

دورت بگردد مادرت زهرا  بُنَيَّ

من که وصيت کرده بودم با تو باشد

هر جا که رفتي زينب کبري بُنَيَّ

باور نمي کردم تو را اينجا ببينم

کنج تنور خانه ي اينها  بُنَيَّ

هر قدر هم خاکستري باشد دوباره

من مي شناسم گيسوانت را  بُنَيَّ

با گوشه ي اين چادر خاکي بشويم

خون لبت را با نواي يا  بُنَيَّ

آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند

اي کشته ي افتاده در صحرا  بُنَيَّ

شيب الخضيبت را بنازم اي عزيزم

با اين حنا شد صورتت زيبا عزيزم

آبت ندادند و به حرفت خنده کردند

گفتي که باشد مادرت زهرا  بُنَيَّ

گفتي زن خولي برايت گريه کرده

حتي به او هم مي کنم اعطا  بُنَيَّ

***جواد حيدري***

 

چه آ  مد ا  ز جنا  ن د  خت  پيمبر***ز خا   کستر گر  فت آ  ن  را  س ا نو ر

کشيد ا  ز سينه آ  ه و نا  له ا ز د ل***کي ا  ي سر روي خا  کت د ا ر ه منز ل

شو د  ما  د  ر به  قر با  ن   سر تو***به  خو  ن   آ  غشته  ر ا  س ا  نو  ر تو

تو آ  خر ز  يب عرش کرد  گا ري***که  ا  ز  جو ر فلک ا ينگو نه خو ا ر ي

تو ئي آ  ن   نو  گل   با  غ    پيمبر***لبت   ا   ز   تشنگي   خشکيد   ه  خنجر

به ا  شک د  يد  گا ن ا ز چهره تو***برو بم   خا  ک  و خو ن  ا  ز د  يده تو

شعر از ديوان سيد محمد تقي مقدم : تنور خولي در کوفه

 

ا ي سرببريد ه دورا زوطن منزل مبا رك***اي شهيد غرقه درخون بي كفن منزل مبارك

اي سرببريد ه آ خرروي خا كسترچرا يي***خوش نمودي روي خاكستروطن منزل مبارك

كوعلمد ا روجوا نا ن عزيزت لشكرت كو***يا ورت كوجعفرت كواصغرت كواكبرت كو

صاحبان منصب وسربازوافرادتوچون شد***كوجلالت اف براين چرخ كهن منزل مبارك

ميهما ن راهيچكس د ركنج مطبخ جانداده***ميزبا نت روي خا كسترچرا را ست نها د ه

ماد رت زهرا ببين با چشم ترا زجنت آمد***جد ه ا ت نزد توبا صد آه ودردوحسرت آمد

شعرازناصح : تنورخولي د ركوفه

 

فرشتگا ن همه جمعـنـد گرد خا نه من***تو كيستي  مگـرا ي قـبـله زما نه من

تـنـو رخا نه مـن گلـستا ن عشق شد ه***توا زكد ا م چمن آ مد ي به خانه من

چـه شـد كه  آ مـد ي به خـا نه خـولي***كه رفـت زآ مـد نت صبرمادرانه من

توميوه د ل زهرايي اي حسين غريب***به نـ‍‍خل آرزوي من تـويي جوانه من

به ميزبا ني خـود شرمگـين زهـرا يم***كه ميهمان رااشك است آب ودانه من

صد ا ي گريه زهـرا بگو ش مي آ يد***گرفته بزم عزا نيمه شب به خانه من

كتاب اصول مداحي 2: تنورخولي دركوفه

 

كـيـستي  ا ي سـر زكـجـا آ مــد ي***ا يـن  د  ل  شــب مـنــزل مـا آ مد ي

چون نگرم  بي كس و بي يا ورت***كا ش  نـمـيــز ا  د  تـو ر ا مـا د رت

اي سرپرخو ن زچه  ا فسرد ه ا ي***هـست يـقـيـنــم كه جـو ا ن مرد ه ا ي

گلشن روي  تـو عجب با صفا ست***ا ي سرپـرخـون بد نـت د ركجـا ست

ا ي سر بـبـريـد ه  د و ر ا زوطـن***چـيــد ه شـد ي  كي  ز د رخـت بد ن

د ا شتي ا ي سر چقد رجا ي زخم***يكسره زخـم ا ين هـمــه با لا ي زخـم

شعرازفصيح الزمان تهراني:تنورخولي دركوفه

 

از تنور خولي امشب مي رود تا چرخ نور

آفتاب چرخ حسرت مي برد بر اين تنور

گرنه ظاهر شد قيامت ، ور نه روز محشر است

از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور

اين همان نور است کز وي لمعه اي در لحظه اي

ديد موساي کليم اله شبي در کوه طور

اين همان نور خدا باشد که ناگردد خموش

اين همان مشکوة حق باشد که نايابد فتور

مطبخ امشب مشرقستان تجلي گشته است

زين سر بي تن کزو افلاک باشد پر ز شور

از لبان خشک و از حلقوم خوني گويدَت

قصه کهف و رقيم و رمز انجيل و زبور

*** پارساي تويسرکاني (پارسا)***

 

شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم

مطبخ نه ، سوي راز نهانخانه آمدم

ديدم که نور مي زند از دخمه اي برون

دل خسته ام کشاند به دنبال رد خون

خون در ميان نور چه مي کرد ؟ يا علي

خورشيد در تنور چه مي کرد ؟ يا علي (ع)

تا جهان باشد وبوده است ، که داده است نشان

ميزبان خفته به کاخ اندر ومهمان به تنور

سرِبي تن که شنيده است به لب سوره کهف ؟

ياکه ديده است به مشکات تنورآيت نور

 

من فداى تو واين سرانورت

از چه بنهاده ‏اند روى خاكسترت

مادرت آمد براى ديدن تو

من به قربان به خون غلتيدن تو

اى حسين جان اى حسين جان اى حسين جان

نور چشم ترم لعل لب بر گشا

درد دل كن به من اى شهيد خدا

پيكرت در خاك و خون عريان فتاده

در ميان قتلگه در خون فتاده

اى حسين جان اى حسين جان اى حسين جان

اى حسين جان بگو كى شكسته سرت

از چه پرخون بود چهره انورت

گو سخن با مادر، دردآشنايت

من به قربان تو و رأس جدايت

اى حسين جان اى حسين جان اى حسين جان

 

مطبخ خولي چو شد وادي طور - زان سبب شد فاطمه سوي تنور

ديد ماهش گشته خاکستر نشين - آفتابش گشته با ظلمت قرين

چونکه آمد آفتاب او را ضرر - پس برون آورد سر را از تنور

گفت مادر باد قربان سرت - نور عين من کجا شد پيکرت

خانه خولي چرا مهمان شدي - کنج مطبخ از چه رو پنهان شدي

خولي دون بر تو بوده ميزبان - وه چه اکرامي نمود از ميهمان

جامگر جز روي خاکستر نداشت - يا مگر او بالش و بستر نداشت

جان مادر کو سپاه و لشکرت - کو علمدار رشيد و اکبرت

قاسم و عبدالله و جعفر چه شده - ناز پرور شيرخوار اصغر چه شد

ناله کن آذر که با حوران همه - در سراي خولي آمد فاطمه

 

کيستي اي سر ز کجا آمدي - در دل شب منزل ما آمدي

چون نگرم بي کس و بي ياورت - کاش نميزاد تو را مادرت

اي سر پر خون ز چه افسرده اي - هست يقينم که جوان مرده اي

گلشن روي تو عجب باصفاست - اي سر پر خون بدنت در کجاست

اي سر ببريده دور از وطن - چيده شدي کي ز درخت بدن

داشتي اي سر چقدر جاي زخم - يکسره زخم اينهمه بالاي زخم

فصيح الزمان تهراني ، خزائن الشهداء ص 127

 

بخولي بگفت آن زن پارسا - کرا باز از پا در آورده اي

که در اني دل شب چو غارتگران - برايم زر و زيور آورده اي

بهمراهت امشب چه بوي خوش است - مگر بار مشک تر آورده اي  

چنان کوفتي در که پنداشتم - ز ميدان جنگي سر آورده اي

چو دانست آورده سر گفت آه - که مهمان بي پيکر آورده اي 

چو بشناخت سر را بگفت اي عجب - سر باشکوه و فر آورده اي   

بميرم در اين نيمه شب از کجا - سر بسط پيغمبر آورده اي    

چه حقي شده در ميان پايمال - که تو رفته اي داور آورده اي

گل آتش است اينکه از کوه طور - تو با خاک و خاکستر آورده اي

نگارنده با گفتن اين رثا - خروش از ملايک بر آورده اي

نگارنده

 

بزن گفت خولي بکن افتخار - که از کربلا من سر آورده ام

ز شمشير شمر و سنان سنان - سر بسط پيغمبر آورده ام 

غنيمت ببردند زر ديگران - من اين ايزدي گوهر آورده ام

شدم گر براه جهنم روان - سر مظهر داور آورده ام 

بگو ميزبانم بخواند حسين - به مهمانيش اندر آورده ام

تنورم شدش قصر و بهرش سرير - من از خاک و خاکستر آورده ام

عشقي

 

يارب چه روشني است که در خانه من است - گويا دميده ماه به کاشانه من است

من در تنور خانه چراغي نداشتم - پس اين فروغ کيست که در خانه من است

اين سر چويافت همسر خولي که از سريست - سر را گرفت و گفت که جانانه من است

از بخت خويش اينهمه باور نداشتم - کامشب عزيز فاطمه در خانه من است

آوخ سر حسين در اينجا چه مي کند ه اين ظلم کار شوهر ديوانه من است

ماتم که کنز مخفي و دردانه رسول - مخفي چرا بگوشه ويرانه من است

با سوز مادرانه يکي ناله مي کند - زهراست اي عجب که بکاشانه من است

گويد به همرهان خود اين راس غرقه خون - راس حسين گوهر يکدانه من است

تا سالم از صراط ( مؤيد ) گذر کنم - اوراق مدح اوست که پروانه من است

مؤيد : غمها و شاديها ص 153

 

شد مطبخ خولي بسان وادي طور - راس حسين چون شد نهاده کنج تنور

شد ميزبان بر سر بالش زر - در کنج مطبخ آن ميهمان سر

چون راس شاه دين بمطبخ ميهمان شد - نوري از آن مطبخ بسوي آسمان شد

فوج ملائک گشته مسافر - از بهر آن سرگرديده زائر

مريم خديجه آسيه زهراي اطهر - در کنج مبطخ ميزند بر سينه و سر

با گريه گويد مظلوم مادر - مقتول شمر مردود کافر     

اي جان مادر من بقربان سر تو - بر گو کجا شد جان مادر پيکر تو

کو قاسم و کو عباس و اکبر - مسلم کجا شد کو عون و جعفر

چون همسر خولي بديد آن نور رخشان - شد سوي تنور و بديد آن راس عريان

خاکستري ديد آن نازنين سر - زد دست غم را آنگاه بر سر

برداشت با عطر و گلابش شستشو داد - زين شستشو زخم دل خود را رفو داد

در دامن خود بنهاد آن سر - تا صبح ناليد از ديده تر

اي سر تو را کي از بدن اينسان بريده - نار جهنم را براي خود خريده

نالان برايت زهراي اطهر - جن و ملائک جدت پيمبر

بر پا عزايت گشته اندر آسمانها - نالد براي تو زمين و هم زمانها

هم باقري و شيعه سراسر - هر روز و هر شب تا صبح محشر

 

چو آمد از جنان زهراي اطهر - در آن مطبخ سرا با حال مضطر   

تنوري ديد اما رشک طوري - انا الحق گو سري اندر تنوري

باشک از روي آن سر خاک مي رفت - با آن سر بازبانحال مي گفت

تو اي سر زينت عرش بريني - چرا در کوفه خاکستر نشيني

سرت امشب بکوفه ميهمان است - تنت زير تيغ ساربان است

نهضت حسيني ص 23

$

##عصرعاشورا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

عَمِّتي هذا نَعشُ مَن

دارم اندر دل هواي کربلايت يا حسين//تا کنم اين جان ناقابل فدايت يا حسين

من نه تنها واله و حيران به هامون غمم//عالمي سرگشته داري مبتلايت يا حسين

خود شهادت نامه ات امضا نمودي از وفا//جان ما قربان  عهد و وفايت يا حسين

ما همه عاصي و بدکار و سيه روي، اي امام//دست ما و دامن دولت سرايت يا حسين

دلها را ببريم کربلا ، حرم سيد الشهدا ، براي حسين گريه کنيم (ياد امام ، شهدا، اموات فيض ببرند ).

به ياد آن ساعتي که عمه سادات زينب آمد قتلگاه صدازد: برادر مي خواهم صورتت را ببوسم اما سر در بدن نداري ، يک وقت دختر علي خم شد لبها را گذاشت بر رگهاي بريده با سوز دل حسين را صدا زد ، همين طور که با بدن برادر حرف مي زد ، سکينه ناز دانه آمد جلوي عمه ، ديد عمه اش يک بدن بي سر را بغل گرفته دارد گفتگو مي کند تا اين منظره  را ديد صدا زد : «عَمِّتي هذا نَعشُ مَن ؟» اين بدن کيه داري با او حرف مي زني ؟ فرمود :«نَعشُ اَبيکِ الحسين » سکينه جان اين بدن بابايت حسين ، خودش را انداخت روي بدن بابا ، نگفت بابا مرا تازيانه مي زنند ، نگفت تشنه ام ، صدا زد : بابا پاشو دارند عمه ام را مي زنند ، (رحمت خدا بر اين ناله ها ).

آي گريه کننده هاي امام حسين ، شما ديديد اگر کسي عزيزي از دست بدهد اگر زن باشد زنها مي آيند او رابا عزت ازکنار بدن عزيزش دور مي کنند دلداري مي دهند ، اما دختر ابي عبدالله را با تازيانه از کنار بدن بابا جدا کردند .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

يتيم نوازي

سکينه (سلام الله عليها) با آن زبان شيرين شروع به حرف زدن کرد، تا اينکه آقا از اسب آمدند و روي خاک ها نشستند، آغوشش را باز کرد، فرمود بيا عزيزم، مگر نگفتي بيايم پايين تا مرا بغل کني، مگر نگفتي بيا براي آخرين بار دستامو دور گردنت بيندازم، پس چرا نمي آيي؟ صدا زد، بابا دلم براي بغل کردن تو تنگ شده ولي وقتي مي خواستم اين کار را بکنم از درون خيمه ديدم دو تا بچه هاي يتيم مسلم دارند نگاه مي کنند، دلم نيامد که دل آنها بسوزد و ياد پدرشان بيفتند ... .

گذشت تا زماني که مولا در گودال قتلگاه افتادند، سکينه آرام به طرف عمه آمد، بالاي گودال صدا زد، عمه اين بدن کيه؟ زينب (سلام الله عليها)  صدا زد: بدن باباتو نمي شناسي، اين بدن بابات حسينه، سکينه (سلام الله عليها) خودش را روي بدن انداخت ... .

خطابي کرد زينب مادرش را//ببين دير آمدي بردند سرش را

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

بر من گريه کنيد

هر چند که ما گناهکاريم حسين//اميد به کس جز تو نداريم حسين

عمري است که از خون و پيام و هدفت//در سنگر اشک پاسداريم حسين

سلام ما به لطف و جود و کرمت//سلام ما به زائرين حر مت

به پدرت علي مرتضي قسم//به مادرت فاطمه زهرا قسم

به جسم صد چاک علي اکبرت//به خنده علي اصغرت قسم

به حنجرت که از قفا بريده شد//به سينه ات که از جفا دريده شد

به قطره قطره خون هاي سينه ات//به اشک چشم زينب و سکينه ات

چه مي شود نظر به سوي ما کني//به ما عطا برات کربلا کني

دلها را ببريم کربلا، صلي الله عليک يا اباعبدالله قربان لبهاي تشنه ات برم حسين ، که در بين دو نهر آب با لب تشنه شهيد کردند ، فرمود : شيعيان من هرگاه نام غريبي ، يا شهيدي را شنديد بر من گريه کنيد ،

شيعَتي ما اِن شَرِبتُم//عَذبَ ماءٍ فَاذکُروني

اَو سَمِعتُم بِغَر يبٍ//اَو شَهيدٍ فَاندِبُوني1

اگر نوشيد آب خوشگواري//ز کام تشنه من ياد آريد

اگر ديديد در غربت غريبي//به ياد غربت من اشک بباريد

شهيدي را اگر ديديد بر خاک//بيادم مجلس ماتم گذاريد

1. خصائص حسينيه ، شوشتري ، ص 99- فرهنگ عاشورا ،ص228 .

 

خيزد از ناي دل

خيزد از ناي دل ، نواي حسين//چون کند ياد نينواي حسين

جاي آزادگان اگر جويي//نظري کن به کربلاي حسين

پيش دشمن نمي شود تسليم//هر که را دل شد آشناي حسين

کرد نهضت پي عدالت و حق//بود اين هر دو ، مدعاي حسين

تا قيامت در اهتزاز بود//در تمام جهان ، لواي حسين

نيست هرگز ز جاه و منزلتش//کسي آگه به جز خداي حسين

کرد چون بهر دين فداکاري//باد جانها ي ما فداي حسين

بانگ آزادي هنوز به گوش//مي رسد در جهان ز،ناي حسين

هدفش گر بري زياد چه سود//گر کني گريه از براي حسين

پاي بگذار جاي پاي حسين//گرکه داري به سر هواي حسين1

به فداي آن بدني که خواهرش زينب نشناخت ، ديدند زينب دارد خيره خيره به آن بدن نگاه مي کند ، يک وقت هم صدا زد آيا تو حسين مني ، غوغا کرد اين خواهر کنار بدن برادر ، يک وقت هم يک دست کوچکي به شانه بي بي خورد ، تا نگاه کرد ديد سکينه ناز دانه است صدا زد : عمه جان اين بدن کدام شهيد است ؟ ( رحمت خدا بر اين گريه ها ).

آي دلهاي آماده ، فرمود سکينه جان اين بدن بابايت حسين است ، تا بدن را شناخت ، خودش را انداخت روي بدن بابا ، يک جمله اي گفت :  نگفت بابا من تشنه ام ، نگفت بابا من گرسنه ام ، صدا زد : بابا بلند شو ببين دارند عمه ام را تازيانه مي زنند .

حالا اگر آرزوي کربلا داري ، حاجت داري ، چند مرتبه بگو يا حسين ، يا حسين .

1. غلام رضا قدسي (مشهد)

$

##بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد - شور نشورو واهمه را در گمان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد - بر زخمهاى كارى تير و كمان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان - بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعره هذا حُسَين از او - سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَة البتول - رُو در مدينه كرد كه يا اَيُهَّا الرَّسوُل

اين كشته فتاده به هامون حسين تست - وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست - زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات - كز خون او زمين شده جيحون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه - خرگاه از اين جهان زده بيرون حسين تست

پس روى در بقيع و به زهرا خطاب كرد - مرغ هوا و ماهى دريا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين - مارا غريب و بى كس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند - در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر - سرهاى سروران همه در نيزه ها ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو - غلطان به خاك معركه كربلا ببين

بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسين عليه السّلام را به خولى سپرد امر كرد تا ديگرسرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زياد فرستاد و به قولى سرها را در ميان قبايل كِنْدَه و هَوازِن و بنى تَميم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و سايرقبايل پخش كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوى او تقرّب جويند. و خود آن ملعونبقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گزاشت و همگى را به خاك سپردو چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آلهو سلّم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار كردند و سيّد سجّادعليه السّلام را (غُل جامعه )(324) بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك وروم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسين عليه السّلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صيحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّة ) گفته :

شعر :

چُه بر مَقْتل رسيدند آن اسيران

به هم پيوست نيسان و حزيران

يكى مويه كنان گشتى به فرزند

يكى شد مو كنان بر سوگ دلبند

يكى از خون به صورت غازه مى كرد

يكى داغ على را تازه مى كرد

به سوگ گُلرخان سَروْ قامت

به پا گرديد غوغاى قيامت

نظر افكند چون دخت پيمبر

به نور ديده ساقىَ كوثر

بناگه ناله هذا اَخى زد

به جان خلد نار دوزخى زد

ز نيرنگ سپهر نيل صورت

سيه شد روزگار آل عصمت

ترا طاقت نباشد از شنيدن

شنيدن كى بود مانند ديدن

ديگرى گفته :

شعر :

مَه جَبينان چون گسسته عقد دُرّ

خود بر افكندند از پشت شتر

حلقها از بهر ماتم ساختند

شور محشر در جهان انداختند

گشت نالان بر سر هر نوگلى

از جگر هجران كشيده بلبلى

زينب آمد بر سر بالين شاه

خاست محشر از قِران مهر وماه

ديد پيدا زخمهاى بى عديد

زخم خواره در ميانه ناپديد

هر چه جُستى مو به مو از وى نشان

بود جاى تير و شمشير و سِنان

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

شيخ ابن قولويه قمى به سند معتبر از حضرت سجّاد عليه السّلام روايت كرده كه به زائده ، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسيد به ما آنچه رسيد از دواهى و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم و كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران وسايراهل بيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردندبراى رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوى پدر و سايراهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمين است و كسىمتوجّه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگى گرفت و حالتى مراعارض شد كه همى خواست جان از بدن من پرواز كند. عمّه ام زينب كبرى عليهاالسّلام چونمرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالت است كه در تو مى بينم اى يادگار پدر و مادرو برادران من ، مى نگرم ترا كه مى خواهى جان تسليم كنى ؟ گفتم : اى عمّه ! چگونه جزعو اضطراب نكنم و حال آنكه مى بينم سيّد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان واهل و عشيرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان عريان و بى كفناست و هيچ كس بر دفن ايشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ايشان نمى گردد و گوياايشان را از مسلمانان نمى دانند.

عمّه ام گفت : (از آنچه مى بينى دلگران مباش و جَزَع مكن ، به خدا قسم كه اين عهدى بوداز رسول خدا به سوى جدّ و پدر و عمّ تو ورسول خدا، مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالى در اين امّتپيمان گرفته از جماعتى كه فراعنه ارض ايشان را نمى شناسند لكن در نزداهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.

وَينصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبيكَ سَيِّدِالشُّهداءِ عليه السّلام لا يُدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لايَعفُو رَسْمُهُ عَلى كرُوُرِ اللَّيالى وَ الاَْيّامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سيّد الشهداءعليه السّلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالى محو و مطموس نگردد يعنى مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر مطهّرش بيايند و او رازيارت نمايند و هر چند كه سلاطين كَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى وكوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت ).

و بعضى ، عبارت سيّدبن طاوس را در باب آتش زدن خيمه ها و آمدن اهل بيت عليهم االسّلام به قتلگاه كه در روز عاشورانقل كرده ، در روز يازدهم نقل كرده اند مناسب است ذكر آن نيز.

چون ابن سعد خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه ، امر كرد آنها را از خيمه بيرونكنند و خِيام محترمه را آتش زنند پس آتش در خيمه هاىاهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پيغمبر دهشت زده با سر و پاى برهنه ازخيمه ها بيرون دويدند و لشكر را قَسَم دادند كه ما را به مَصْرَع حسين عليه السّلام گذردهيد پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ايشان به اجساد طاهره شهداء افتادصيحه و شيون كشيدند و سر و روى را با مشت و سيلى بخستند.

و چه نيكو سروده محتشم رحمه اللّه در اين مقام :

شعر :

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

شور نشور واهمه را در گمان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخمهاى كارى تير و كمان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعره هذا حُسَين از او

سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول

رُو در مدينه كرد كه يا اَيُهَّا الرَّسوُل :

اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگاه از اين جهان زده بيرون حسين تست

پس روى در بقيع و به زهرا خطاب كرد

مرغ هوا و ماهى دريا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين

مارا غريب و بى كس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاى سروران همه در نيزه ها ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان به خاك معركه كربلا ببين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

زينب چو ديد پيكر آن شه به روى خاك

از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك

كاى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

اى وارث سرير امامت به پاى خيز

بر كشتگان بى كفن خود نماز كن

طفلان خود به ورطه بحر بلانگر

دستى به دستگيرى ايشان دراز كن

برخيز صبح شام شد اى مير كاروان

ما را سوار بر شتر بى جهاز كن

يا دست ما بگير و از اين دشت پُر هراس

بار دگر روانه به سوى حجاز كن

راوى گفت : به خدا سوگند! فراموش نمى كنم زينب دختر على عليهماالسّلام را كه بربرادر خويش ندبه مى كرد وبا صوتى حزين و قلبى كئيب ندا برداشت كه : يا مَحَمَّداه صَلّى عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ اين حسين تُست كه با اعضاى پاره در خون خويش آغشته است ،اينها دختران تواَند كه ايشان را اسير كرده اند.

يا مُحَمَّداه ! اين حسين تست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاك افتاده و باد صبابر او خاك و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اكَرْباه ! امروز، روزى را ماند كه جدّمرسول خدا وفات كرد. اى اصحاب محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم اينك ذُريّه پيغمبرشما را مى برند مانند اسيران.

و موافق روايت ديگر مى فرمايد:

يا مُحمَّداه ! اين حسين تست كه سرش را از قفا بريده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند.پدرم فداى آن كسى كه سرا پرده اش را از هم بگسيختند، پدرم فداى آن كسى كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداى آن كسى كه با غصّه و غم از دنيابرفت ، پدرم فداى آن كسى كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداى آن كسى كه ريشش خون آلوده است و خون از او مى چكد، پدرم فداى آن كسى كه جدّش محمّد مصطفى  است ،پدرم فداى آن مسافرى كه به سفرى نرفت كه اميد برگشتنش باشد، و مجروحى نيست كه جراحتش دوا پذيرد.

بالجمله ؛ جناب زينب عليهاالسّلام از اين نحو كلمات از براى برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بناليدند، و سكينه جسد پاره پاره پدر را در بر كشيد و به عويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مى كرد مى ناليد و مى گريست .

شعر :

همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ

ترا سر رفت و ما را افسر از سر

دمى برخيز و حال كودكان بين

اسير و دستگير كوفيان بين

و روايت شده كه آن مخدّره جسد پدر را رها نمى كرد تا آنكه جماعتى از اعراب جمع شدند واو را از جسد پدر باز گرفتند.

و در (مصباح ) كَفْعَمى است كه سكينه گفت : چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را درآغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آنحال شنيدم پدرم مى فرمود:

شعر :

شيعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُروني

اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْشَهيدٍ فَانْدُبُوني

پس اهل بيت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصيلى كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.

زينب درقتلگاه

هرگز کسي چون من تنِ بي سر نبوسيد

بوسيدم آن جايي که پيغمبر نبوسيد

حيدر نبوسيد زهرا نبوسيد***حتي نسيمِ صحرا نبوسيد

وقتي که در درياي خون زينب شنا کرد

لب را به رگ هايِ برادر آشنا کرد

گفت اي برادر کو رأس پاکت***بينم چه سان من غلطان به خاکت

اين سر که ريزد از لبش شهد حلاوت

فردا به نوکِ ني کند قرآن تلاوت

با اينکه اين سر مشکاتِ نور است***مهمانسرايش کنجِ تنور است

محمد جواد شفق

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منابع:

324- بدان كه (جامعه ) اسم يك نوع از(غُل ) است و وجه اين تسميه آن است كه جمع مى كند دستها را به سوى گردن وغُل طوقه آهنى است در گردن گذارند و از دو طرف زنجير دارد كه به اختلاف از دو طرف آن طوقه خارج مى شود، يعنى از طرف راست به سمت دست چپ و از طرف چپ به سمت دستراست مى رود دو دستها بسته مى شود دو طرف زنجير پس از بسته شدن دستها به وسيله گداختن يا كوبيدن به هم وصل مى شود كه ديگر جدا نشود و از اين جهت هنگامى كه يزيدپليد خواست غُل را گردن آن حضرت بردارد سوهان خواست (شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه).

325- (معراج المحبّة ) ص 97.

326- اين كلمات حضرت زينب عليهاالسّلام اشاره باشد به آنچه ظاهر شد از هارون الرشيد و متوكل لعين و در محو آثار آن قبر شريف چنانچه در (تتمّة المنتهى ) درحال متوكّل به شرح رفته به آنجا مراجعه شود (شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه ).

327- (كامل الزيارات ) ص 273 و 274، باب 88.

328- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف )، ص 245.

329- (ديوان محتشم كاشانى ) ص 283 و 284.

330- (بحارالانوار) 45/58.

331- (بحار الانوار) 45/59.

332- (بحارالانوار) 45/59.

333- (مصباح ) كفعمى ، ص 967، اءعلمى ، بيروت .

$

##زبانحال حضرت زينب

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

زبانحال حضرت زينب(س) در قتلگاه

گلى گم كرده ام مى جويم او را

بهر گل مى رسم مى بويم او را

گل من يك نشانى در بدن داشت

يكى پيراهن كهنه به تن داشت

اگر پيدا كنم زيبا گلم را

به آب ديدگان مى شويم او را

گل گم كرده ات خواهر منم من

سرور سينه ات خواهر منم من

نشانى را كه گفتى جان خواهر

كه دارد در بدن خواهر منم من

در آندم زينب غم ديده ى زار

روان اشك از دو چشمان گهربار

شتابان رفت و آن محزون نالان

بسوى قتلگه با حال افگار

صداى آشنائى آمدش گوش

كه شد از كف برونش طاقت و هوش

بسوى آن صدا شد زار و نالان

گل خود را بديد و كرد افغان

زبانحال حضرت زينب(س)

 

هرگز كسى چون من تن بى سر نبوسيد

بوسيدم آن جايى كه پيغمبر نبوسيد

حيدر نبوسيد, زهرا نبوسيد

حتى نسيم صحرا نبوسيد

وقتى كه در درياى خون زينب شنا كرد

لب را به رگ هاى برادر آشنا كرد

گفت اى برادر كو رإس پاكت

بينم چسان من, غلطان بخاكت

اين سر كه ريزد از لبش شهد حلاوت

فردا به نوك نى كند قرآن تلاوت

با اين كه اين سر, مشكوه نور است

مهمان سرايش, كنج تنور است

(محمد جواد شفق)

سينه زنى شام غريبان

 

شب غريبان سحر ندارد (2)

سكينه امشب پدر ندارد

غريب حسين جان, غريب حسين جان

غريب حسين جان, غريب حسين جان

بهار زينب خزان ز آه است (2)

گهى دو چشمش به نور ماه است

گهى نگاهش به قتلگاه است

غريب حسين جان, غريب حسين جان(2)

نسيم صحرا شده معطر (2)

ز عطر روى على اكبر

كجاست عمه, كجاست مادر

غريب حسين جان, غريب حسين جان (2)

بگو خلايق ز غم خروشند (2)

بگو به اطفال لبن ننوشند

بگو به سادات كفن نپوشند(2)

غريب حسين جان, غريب حسين جان(2)

كبوتران را ز لانه بردند

زوادى خون نشانه بردند

رباب دلخون پسر ندارد

غريب حسين جان, غريب حسين جان

در ميان دشمن

 

اى خدا شب شده و من چه كنم؟

يكتن و اين همه دشمن چه كنم؟

اهل كوفه همه پيمان شكنند

خوب نمك خوار و نمكدان شكنند

صبح با من همگى پيوستند

شب در خانه برويم بستند

صبح من شمع و همه پروانه

شب بيگانه تر از بيگانه

صبح بر دامن من چنگ زدند

شام از بام مرا سنگ زدند

طوعه امشب تو مرا خانه بده

مرغ بر بسته ام و لانه بده

(على انسانى)

گل هاى نبوت

 

خودم ديدم كه صحرا لاله گون بود

زمين از خون ياران غرق خون بود

خودم ديدم فضاى آسمانها

پر انا اليه راجعون بود

خودم ديدم كه نور چشم زهرا

جراحات تنش از حد فزون بود

خودم ديدم كه بر هر برگ لاله

نوشته اين سخن با خطا خون بود

گلى گم كرده ام مى جويم او را

به هر گل مى رسم مى بويم او را

اگر چه در كنار نهر علقم

ز گريه منع كردم خواهرم را

خودم ديدم كه زهرا ناله مى كرد

خودم ديدم سرشك مادرم را

مكن منعم اگر با اينهمه داغ

زنم بر چوبه ى محمل سرم را

گلى گم كرده ام مى جويم او را

به هر گل مى رسم مى بويم او را

خودم ديدم كه دل ها مرده بودند

خودم ديدم همه افسرده بودند

خودم ديدم كبوترهاى معصوم

همه سر زير پرها برده بودند

خودم ديدم كه گل هاى نبوت

زبى آبى همه پژمرده بودند

همان جايى كه فرزندان زهرا

بجرم عشق سيلى خورده بودند

گلى كم كرده ام مى جويم او را

به هر گل مى رسم مى بويم او را

خودم ديدم زمين درياى خون بود

خودم ديدم كه عالم لاله گون است

خودم ديدم گلوى اصغرم را

خودم در بر كشيدم اكبرم را

خودم ديدم حسينم تشنه جان داد

چه جانى برلب آب روان داد

خودم ديدم كنار نعش اكبر

حسينم مى زد و بر سينه و سر

خودم ديدم زبالاى بلندى

كه محبوب خدا را سر بريدن

خودم ديدم طناب ظلم بستن

به دست و بازوى آن شير زنها

ميان اينهمه گلگون كفن ها

كنون من مانده ام تنهاى تنها

كنار قتلگه آمد به يادم

كه بى خود گشتم و از پا فتادم

به رگ هاى برادر بوسه دادم

به جاى مادرم زهرا حسينم

منم گداى زينب(س)

 

اين دل هماره دارد حال و هواى زينب

امروز دلم گرفته از غصه هاى زينب

از بين آتش و دود آيد صداى زينب

منم گداى زنيب, جانم فداى زينب

از كربلا به كوفه, از شهر كوفه تا شام

بگذشت تازيانه پا جاى پاى زينب

جانم فداى زينب, من خاك پاى زينب

منم گداى زينب, جانم فداى زينب

پيراهن حسينش از او جدا مسازيد

اين تحفه يادگارى مانده براى زينب

جانم فداى زينب, من خاك پاى زينب

منم گداى زينب, جانم فداى زينب$

##حركت اهلبيت ازكربلا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي همسفرزينب رفتيم خداحافظ - اي تاج سرزينب رفتيم خداحافظ

ماندي تو وسردارت، عباس علمدارت - ماهمره بيمارت رفتيم خداحافظ

عمر سعد دستور داد يک عده عرب آمدند و محمل ها را بستند. يک وقت دستور داد: حالا برويد زن ها را سوار کنيد. تا جلو آمدند که زنها را سوار کنند، زينب صدا زد: شما مردها به ما نامحرميد. ما به شما نامحرميم. کنار برويد ما خودمان دو تا خواهريم اين زن و بچه را سوار مي کنيم. تمام زن و بچه را اين دو خواهر سوار کردند حالا همه نگاه مي کنند ببيند اين دو خواهر چه مي کنند؟ يک وقت ديدند زينب(س) خواهرش را صدا کرد. حالا همه نگاه مي کنند ببينند زينب فاطمه(س) چه مي کند؟ يک وقت ديدند زينب(س) صدا زد: وا غربتاه! وا حسيناه! اي داد از غريبي!

خواهر است، کنار بدن برادر است اگر گريه نکند چه کند؟ جا داشت يک عده بيايند دلداريش بدهند، به او تسليت بگويند و از بدن حسين (ع) جدايش کنند. چه کردند؟ بميرم زينب را کتک زدند.

مبريدم، نزنيدم در اين دشت مرا کاري هست

گر چه گل نيست ولي زمن گلزاري هست

 

نوحه سرائي حضرت زينب سلام عليه الله و وداع آن خاتون با جسد مطهرامام تشنه کام سلام الله عليه

آخـر از کـوي تو با ديـده ي گـريان رفتم

آمـــــدم با تو و با لشگـــر عــدوان رفتم

گر تو با جـمله شهيدان سوي جنت رفتي

من سـوي شــام به هـمراه اســيران رفتم

خاطر جمع و دل آسـوده مي باش که من

فرق بـي معجـر و گيسـوي پريشـان رفتم

اي شـه تشنـه جگر اين تو اين شـط فرات

آب نـوش آب که مـن با لب عطشـان رفتم

بعدازاين بانگ عطش نشنوي اي شاه که من

بـا يــتيمان بـه ســـوي کــوفـه ويـران رفـتم

عـهد ما بـود که تو کشـته شـوي بر لـب آب

تـو وفـا کـردي و مـن بـر سـر پـيـمان رفـتم

چـاک پـهلوي تـو را ديـدم و از پــنـجه غــم

ســيـنـه را چــاک زدم تـا بـگــريــبـان رفـتم

خـاک بر فرق مـن و خـواهري من که تو را

جـسـم صـد چـاک فـکـنـدم بـه بــيـابـان رفـتم

بـر سـر نـعش تو نـگذاشـت بـمانم چـون شـمر

بـا ســر پــاک تـو اي مـهـر درخـشـان رفــتـم

جــوديـا شــرح غـم غـــمـزدگــان کــن کـوتــاه

کـــه زهــوش از اثــر نــالــه و افــغـان رفـتــم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

روضه روز يازدهم محرم

اين دل تنگم هواي کربلا دارد حسين//مرغ جانم ميل ديدار ترا دارد حسين

سالها دم از تو و کربلايت مي زنم//گر شود قسمت مرا صد بار جادارد حسين

گر که هستم رو سياه اما بود مويم سپيد//اين سپيدي با تو بودن را ندا دارد حسين

گر چه هنگام نماز کعبه باشد پيش رو//قبله اي جز کربلا دل در کجا دارد حسين

هر چه بشکست از بها افتاد غير از دل که دل//چون شکست از داغ تو قدر و بها دارد حسين

مي شود آيا که مژگانم کند جارو کشي//خاک پاک زائرت را چون شفا دارد حسين

کي شود گوشه قبرت را ببرگيرم چو جان//در ميان قتلگاه مردن صفا دارد حسين

روز يازدهم محرم است ، روز عزا ست ، امروز امام زمان عزادار است براي عمه اش زينب گريه مي کند

همه زن و بچه ها را سوار کرد ، اما کسي نيست زينب را سوار کند يک وقت ديدند زينب سرش را برگرداند ، طرف گودال قتلگاه صدا زد : حسين جان پاشو زينبت را سوار کن ، خودش را انداخت روي بدن پاره پاره برادر،(ياد امام ، شهدا ، اموات) . صدا زد : حسينم

چرا انگشت و انگشتر نداري//چرا عَمّامه را بر سر نداري

چرا اين حنجرت خشک است و بي آب//مگر عباس آب آور نداري

زبان بگشوده زخم سينه تو//مگر اي کشته تو مادر نداري

يک وقت دختر امام حسين از تو محمل صدا زد : بابا پاشو ببين دارند  عمه ام را تازيانه مي زنند.

منبع : بلبل بو ستان آل محمد (ص )، ظهور ، ص 159 .

 

مصيبت اسيري

مرحوم حاج ملا سلطانعلي، روضه خوان تبريزي که از جمله عبّاد و زهّاد بوده مي گويد: در عالم رؤيا مشرف به محضر امام زمان (عج) شدم، عرض کردم، مولاي من ! آنچه در زيارت ناحيه ي مقدسه ذکر شده که مي فرمايد:

فلا ندبنّک صباحاً و مساءً و لا بکينّ عليک بدل الدموع دماً .

صحيح است؟ فرمودند: بلي

عرض کردم: آن مصيبتي که به جاي اشک، خون گريه مي کنيد کدام است؟ آن مصيبت علي اکبر (عليه السّلام) است؟

فرمودند: نه، اگر علي اکبر (عليه السّلام) زنده بود، در اين مصيبت او هم خون گريه مي کرد.

گفتم: آيا مصيبت حضرت عباس (عليه السّلام) است؟

فرمودند: نه، بلکه اگر حضرت عباس (عليه السّلام) هم در حيات بود، او هم در اين مصيبت خون گريه مي کرد.

گفتم: البته مصيبت سيدالشهدا است؟

فرمودند: نه، حضرت سيدالشهدا هم اگر در حيات بود، در اين مصيبت خون گريه مي کرد.

پرسيدم: پس اين کدام مصيبت است؟

فرمودند: آن مصيبت اسيري زينب (سلام الله عليها) است.

شيفتگان حضرت مهدي، ج 2 ص 144

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

ميروم ازكربلايت الوداع – جان بقربان وفايت الوداع

الوداع اي جان من جانان من – الوداع اي روح من اي جان من

الوداع اي زاده زهراحسين – الوداع اي كشته تيغ و سُنين

من بسوي شام ويران ميروم – آمدم با جان وبي جان ميروم

اي حسين اي زاده خيرالبشر – سوي شام و كوفه هستم رَه سِپر

ميروم من همره شمروسنان – همره خولي وزجر و ساربان

ميروم اينك بصدجوروجفا – ميروم با اين گروه بي حيا

ميبرندم اي حسين ازاين زمين – با جفا وجوربِن سعدلعين

ميبرندم با دوصدجوروجفا – ميبرندم اين گروه اشقيا

ميبرندم ازكنارت اي حسين – ميبرندم با فغان و شوروشين

ميبرندم بازنان وكودكان – ميبرندم با دوصدآه وفغان

ميبرندم با دوصدرنج وعذاب – ميبرندم ازكنارت با عتاب

ميبرندم ازبرت شادي كنان – ابن سعدوخولي وشمروسنان

ازمدينه بابرادرآمدم – باحسين،عباس واكبرآمدم

ليك اكنون بي برادرميروم – دل غمين و خاك برسرميروم

ميروم افسرده ازاين سرزمين – چون گلِ پژمرده ازاين سرزمين

من سفيرانقلابم ياحسين – بهردين پا درركابم يا حسين

ميروم تا شاميان رسوا كنم – كوفيان را همدم غمها كنم

ميروم اما جدائي مشكل است – بس غم و غصه كنون دراين دل است

باقري زينب بصدشورونوا – سوي كوفه شدروان ازكربلا

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين - اي حسين جان اي حسين جان اي حسين

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين - اي حسين جان اي حسين جان اي حسين

 

آه از دمي که از ستم چرخ کج مدار/گشتند بانوان حرم بر شتر سوار

دادند کوفيان جفا جو ز راه کين/بر سوي قتلگاه عزيزانشان گذار

افتاد چشمشان چو بر آن گلستان، زشوق/خود را زناقه ها بفکندند چون هزار

هر بلبلي به شاخ گلي در فغان و آه/هر بانويي گرفته يکي کشته در کنار

هر يک نشسته بر سر يک کشته، دل پريش/هريک بغل گرفته جوانان گلزار

زينب چنان به ناله درآمد که يا اخا!/با اين همه اَلَم چه کند خواهر فگار؟

يک جا شهادت تو و اين خفتگان به خون/يک جا اسيري من و اطفال بي قرار

رفتي تو تشنه کام و دل پر غم و ملول/ماندم من شکسته دل، بي معين و يار

رو کرد بر سما که يا رب! قبول کن/اين هديه را که در ره تو کرده جان نثار

شد محشري به پا، نتوان گفتمش که چون/اين بس که دشمنان همه گشتند اشک بار

 

شيخ عباس طهراني ـ منزوي

اي نازنين برادر! شد نوبت جدايي/بهر وداع خواهر دستي نمي گشايي

يا روز بي نوايي/لطفي نمي نمايي

اي شاه اوج هستي! از چيست ديده بستي؟/از ما چرا گسستي غافل چرا زمايي؟

هنگام سرپرستي/پيوسته با کجايي؟

يک کاروان اسيريم چون مرغ پرشکسته/زين غم چرا نميريم، ناموس کبريايي

در بند خصم بسته/چون پرده ي ختايي

ما را حجاب عصمت، گردون دون دريده/ما را نگشته قسمت جز خون دل، دوايي

معجز ز سر کشيده/جز درد دل دوايي؟

گر رفتم از بر تو معذورم اي برادر!/حاشا زخواهر تو آيين بي وفايي

مقهورم اي برادر/يا ترک آشنايي

گر غايب از حضورم، در دام غم گرفتار/يک نيزه از تو دوريم ليکن نه دست و پايي

ليکن سر تو سالار/نه فرصت نوايي

چون لاله داغ داريم، چون شمع اشک ريزان/هر يک دو صد هزاريم در شور و غم فزايي

اي شاهد عزيزان/در سوز غصه زايي

ساز غم تو کم نيست ليکن مجال دم نيست/در سينه ي حرم نيست جز آه جان گزايي

زين بيشتر ستم نيست/جز اشک بي صدايي

کشتي شکسته گانيم در موج لجه ي غم/يک دسته خسته جانيم ما را تو ناخدايي

يا در شکنجه ي غم/زين غم بده رهايي

امروز روز ياري است از بانوان بي کس/هنگام غم گساري است، گاه گره گشايي

از کودکان نورس/يا منتهي رجايي

 

سوي شامم مي برند اين كوفيان با شور و شين

اي زمين كربلا جان تو جان حسين

اي زمين كربلا بوديم و ما مهمان تو

نه دمي خورديم ز آب و نه جويي از نان تو

اي زمين کربلا ، من شام ويران مي روم

جان من اينجاست و من با جسم بي جان مي روم

آفتابت اي زمين امروز و بس سوزان بود

جسم مجروح حسين روي تو عريان بود

اي زمين كربلا لب تشنه بوديم ميهمان

تشنه اش مپسند و آبي بر گلوي او رسان

آفتابش اين زمين در روز بس سوزان بود

جسم مجروح حسينم روي تو عريان بود

كاش در اين دم بدي يك سايه بر اين آفتاب

تانسوزد جسم عريان حسينم زآفتاب

پيكرش آغشته بر خون است و در خاكش نكن

چون نسيم آيد به زير خار و خاشاكش نكن

اين تن صد پاره اش افتاده بر روي زمين

طاقت جور و جفا ديگر ندارد بيش از اين

ما كه رفتيم اي زمين امشب حسين تنها بود

ني غلط گفتم كه امشب ساربان اينجا بود

اي زمين گر ساربان خواهد كند دستش جدا

در تزلزل آي و مپسند اين چو از راه وفا

اي زمين باشد حسينم عين و اكبر نور عين

نور عينم را جدا نگذار بسازم حسين

غنچه ي نشكفته را نگذار و كس خارش كند

خفته اصغر كس مباد از خواب و بيدارش كند

پيكر عباس مجروح است و زخمش بي تاب

حيف اين گل مي شود پ‍ژمرده ميان افتاب

مي برم من نو عروس خسته ي نا شاد را

كن تو رنگين اي زمين از خون كف داماد را

"جوديا" آه از دمي كز ظلم و جور اشغيا

زينب مظلومه از نعش شه دين شد جدا

 

من کرببلا را چو خزان ديدم و رفتم

چون مرغ شب از داغ تو ناليدم و رفتم

اي باغ که داري تو بسي گل بگلستان

اين خرمن گل را بتو بخشيدم و رفتم

در کرببلا زينت آغوش نبي را

آوردم و غلطيده بخون ديدم و رفتم

ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم

آن حنجر پرخون تو بوسيدم و رفتم

ياد آمدم آنروز که گفتي جگرم سوخت

چشم از تن صدچاک تو پوشيدم و رفتم

چون همره ما هست سر غرقه بخونت

من ياد لب تشنه تو بودم و رفتم

بگسست اگر دشمن دون ريشة دين را

با موي پريشان همه سنجيدم و رفتم

بس کن تو دگر کاه ربائي سخن خود

من يک گلي از گلشن دين چيدم و رفتم

 

نوحه دروازه کوفه (صاعد اصفهاني)

فرزند زهرا حسين با يار و ياور

افتاده در کربلا صد پاره پيکر

مظلوم‏ حسين ‏جانم ‏مظلوم ‏حسين جان

مظلوم‏ حسين‏ جانم‏ مظلوم ‏حسين جان

در کوفه با کوفيان زينب به افغان

گفت از ستم کشته‏ شد فرزند قرآن

مظلوم‏ حسين ‏جانم ‏مظلوم ‏حسين جان

مظلوم‏ حسين‏ جانم‏ مظلوم ‏حسين جان

کوفه پر از شور و شين شد واحسينا

بر نيزه رأس حسين شد واحسينا

مظلوم‏ حسين ‏جانم ‏مظلوم ‏حسين جان

مظلوم‏ حسين‏ جانم‏ مظلوم ‏حسين جان

محزونه‏ زينب زغم شد زار ومضطر

چون بر سر نيزه ديد رأس برادر

مظلوم‏ حسين ‏جانم ‏مظلوم ‏حسين جان

مظلوم‏ حسين‏ جانم‏ مظلوم ‏حسين جان

 

نوحه عزاداران شب سوم حضرت امام حسين (محمد حياتبخش (حيات))

امشب عزاي سوم شاه شهيدان است

عالم پريشان است

گشته سيه پوش از برايش عرش يزدان است

عالم پريشان است

تن پاره پاره بر زمين، سر برفراز ني

خيل زنان از پي

زينب اسير و قافله سالار طفلان است

عالم پريشان است

امشب عزاي سوّم شاه شهيدان است

عالم پريشان است

مانند قرآن پيکر مولاي مظلومان

روي زمين عريان

غرقاب خون پيراهنش در چنگ عدوان است

عالم پريشان است

امشب عزاي سوم شاه شهيدان است

عالم پريشان است

امشب ببالين حسين بنشسته پيغمبر

زهرا زند بر سر

آدم جگر خون، حضرت حوا در افعانست

عالم پريشان است

امشب عزاي سوم شاه شهيدان است

عالم پريشان است

گه بر سنان گاهي شود بر دير نصراني

آن رأس نوراني

گه در تنور خولي بيدين و ايمان است

عالم پريشان است

امشب عزاي سوم شاه شهيدان است

عالم پريشان است

 

نوحه روز هفتم سيد مظلومان حضرت امام حسين (محمد حياتبخش)

روز هفت عزاي حسين است

شيعه در ماتم و شور و شين است

هر کجا بگذري شور و غوغاست

هفتم قتل فرزند زهراست

نغمه وا حسين واحسيناست

اشک غم جاري از هردو عين‏است

روز هفت عزاي حسين است

شيعه در ماتم و شور و شين است

در عزا خاتم المرسلين است

حضرت فاطمه دل غمين است

نوحه‏گر جبرئيل امين است

هفته سرور نشأتين است

روز هفت عزاي حسين است

شيعه در ماتم و شور و شين است

شيعه را خاک محنت بسر شد

در جنان خونجگر بوالبشر شد

روز جانسوز نوع بشر شد

ديده تر شاه بدر و حنين است

روز هفت عزاي حسين است

شيعه در ماتم و شور و شين است

$

##سکینه دختر آن شاه لولاک

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

سکينه دختر آن شاه لولاک - ز جزع ديده مر جان ريخت برخاک

همي گفت اي شه با شوکت و فر - ترا سر رفت ما را افسر از سر

دمي برخيز و حال کودکان بين - اسير و دستگير کوفيان بين

همه جور و ستم هائي که بر دي - بجسم بي سر بابا شمردي

برنج و زحمت افزون ز تعداد - بکعب نيزه آنقوم زنا زاد 

دوباره جان ز جسم شاه بي سر - جدا کردند آن قوم ستمگر

سکينه بر جسد پدرش

دمعه الساکبه گويد : انکبت ( سکينه ) علي جسده الشريف ( اعتنقت جسد ابيها الحسين عليه السلام ) و شهقت شهقات حتي غشي عليها ( فسمعت في حالته ) يقول :

شيعتي مهما شربتم ماء عذب فاذکروني - اوسمعتم بعريب او شهيد فاندبوني

و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني - و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني

ليتکم في يوم عاشورا جميعا تنظروني - کيف استسقي لطفلي فابوا ان يرحموني

و سقوه سهم بغي عوض الماء المعين - يا لرزء و مصاب هد ارکان الجحون

ويلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلين - فالعنوهم ما استطعتم شيعتي في کل حين

فانبهت حزينه و هي تلطم خدودها و تنوح فاجتمعت عدة من الاعراب حتي جروها عنه

(اسرار الشهاده ص 402 )

روايت شده که دختري صغيره از امام حسين عليه السلام ( سکينه ) دويده از بين زنان کنار پدر نشست و شانه پدر را گرفته يکبار شانه پدر را مي بوئيد و يکبار انگشتان پدر را بر دل خود مي نهاد و گاهي بر چشمان نور مي نهاد و از خون شريف حضرت مي گرفت و مو و روي خود را خضاب مي کرد و مي گفت :

وا ابتاه قتلک اقرعيون الشامتين و فرح المعاندين يا ابا عبدالله البستني بنوا اميه ثوب اليتم علي صغر سني يا ابتاه اذا ظلم الليل من يحمي حماي و ان عطشت فمن يروي ظماي يا ابتاه نهبوا قرطي و ردائي يا ابتاه اتنظرالي رءوسنا المکشوفه و الي اکباد نا الملهوفه و الي عمتي المضروبه و الي امي المسجونه

قال الراوي فبکت العيون و جرت الدموع من ندبتها فجاء الضجر لم و قال يقول الامير ارحلوا فح نادي مناديه بالرحيل فهلموا و ارکبو فجائت و اقامت عنده و قالت :

يا هذا سئلتک بالله و بجدي رسول الله انتم اليوم مقيمون ام راحلون قال بل راحلون .

قال يا هذا اذا عزمتم علي الرحيل سير و بهذه النسوه و اترکوني عند والدي فاني صغيره السن و لا استطيع الرکوب فاعملوا معي المعروف و اترکوني عند والدي ابکي عليه بدمع مذروف و قلب ملهوف و استانس به فاذامت عنده سقط عنکم ذمامي و دمي

پس او را دفع نمودند و دور کردند بپدرش سيد الشهدا پناه برد او را از جسد پدر کشيدند فرمود امير و برادر شيرخواري داشتم او را کشتند بگذار او را زيارت وداع کنم خدا ترا مکافات کنده ساربان او را رها کرد چند قدم برداشت چون بر او چشمش افتاد آهي کشيد و خواند :

قفوا ساعه بالنوق لا ترکبونها - وريضوا لمن بالطف خابت ظنونها

احادي مطايا هم توقف هنيئه - اودع نفسي ثم اقضي شئونها

اودع صغا را بالطفوف تذبحوا- اشم ثناياها و الثم عيونها

نبريدم که در ايندشت مرا کاري هست - گرچه گل نيست ولي صفحه گلزاري هست

ساربانان نزنيد اينهمه آواز رحيل - آخر اين قافله را قافله سالاري هست

اي پدر هيچ نمي پرسي کاندر چمنت - بال و پر سوخته مرغ گرفتاري هست

دشمنان خيره و من بيکس و بي يار و غريب - هر طرف مي نگرم کافر خونخواري هست

 

سرنعش بابش به افغان و آه - سکينه چنين گفت در قتلگاه

الا اي چو گل پيکرت چاکچاک - سرت بر سنان و تنت روي خاک

تو آيا نبي را گل گلشني - تو آيا حسيني و باب مني

پدر جان که در خاک و خونت کشيد - کد امين جفا جوگلويت بريد

کدامين لعين دل دو نيمم نمود - بدين خردسالي يتيم نمود

ز جا خيز يک لحظه جان پدر - بموي پريشان ما کن نظر

ز جا خيز اي باب غم پرورم - بکش دستي از مرحمت بر سرم

چه باشد نوازي ز احسان مرا - نشاني ز شفقت بدامان مرا

دلم سوزد اي شاه ملک عرب - که کشتند آخر تو را تشنه لب

پدر جان گمانم که شمرد غا - زهم کرده رگهاي حلقت جدا

زمانيکه آن بي مروت ز تيغ - جدا کرد سر از تنت بي دريغ

دريغا نبودم که تا آن زمان - کنم ترگلويت ز اشک روان

صغير اصفهاني

 

چرا بي سرفتاده پيكرتو - چه حالست اين بميرد دختر تو

پدر نگذاردم شمرستمگر - كه جا سازم دمي اندر برِ تو

دريغا اي پدر نگذاشتندم - دمي قرآن بخوانم برسرِتو

سليمان چاكرا در اين بيابان - چه شدانگشت و كو انگشتر تو

ميان آفتاب گرم و سوزان - چرا عريان فتاده پيكرتو

به كهنه جامه اي كردي قناعت - كه بيرون كرد آنرا ازبر تو

پدر چون شد كه روي نعش تو شمر - زند سيلي بروي دختر تو

رها سازد مرا تا از كف شمر - چه شد عباس مير لشكر تو

ندادند آنقدر اعدا امانم - كه بنمايم وداع اكبر تو

پدرجان رفتم و نگذاشتندم - كشم تير از گلوي اصغر تو

تو ئي پرورده آغوش زهرا - چراخاك سيه شد بستر تو

دم مردن گلوئي تر نکردي - مگر نبود فرات از مادر تو   

سر زينب بود عريان بپا خيز - بگو او را که چون شد معجر تو

شب عيشست ليلا را نگهدار - که بندد حجله بهر اکبر تو

از اين آتش که ريزد از بيانت - نسوزد از چه جودي دفتر تو

 

بابا بنگر سوز دل و چشم پرآبم - از کوي تو عازم بسوي شام خرابم

نگذشته ز قتل تو زماني که ببستند - اين قوم جفا پيشه به زنجير و طنابم

آن يک زندم کعب ني آن سيلي بيداد - فرياد که هر لحظه از قومي بعذابم

بابا ز تو هر لحظه مرا بود سئوالي - از چيست که اکنون ندهي هيچ جوابم

بردار سر از خاک که اين قوم جفا جو - بردند ز سر معجر و از چهره نقابم

زين زخم که برجسم توبيرون زحسابست - در سوز من دل شده تا روز حسابم

ز افتادن سرو قد اکبر بروي خاک - يکباره ز دل رفته برون طاقت و تابم

زان تير که جا کرده بحلق علي اصغر - در ناله چو ليلا و در افغان چو ربابم

اين شط فرات است که چون ديده جودي - هر لحظه بموج آيد و من تشنه آبم

 

هنگامه محشر است اينجا - برخيز پدر نه جاي خوابست

برخيز که لشکر اندرين دشت - چون زخم تن تو بي حسابست

برخيز که ما کسي نداريم - غمخواري بيکسان ثوابست

برخيز که جسم تست مجروح - سوزنده چو آتش آفتابست

برخيز که بهر بازوي ما - اندر کف لشکري طنابست

در بردن ما بجانب شام - برخيز که شمر را شتابست

ما مرغ شکسته بال و ما را- زين حادثه آشيان خرابست

بنگر سوي زينبت که او را - بر چهره ز آستين حجابست

برخيز که روي نعش اکبر - لبلا ز شرار دل کبابست

برخيز رسان به اصغر آبي - چشمان سکينه پر ز آبست

برخيز و ببين که چشم بيمار - از شدت گريه چون سرابست

جودي که چه تو شفيع دارد - کي روز جزا در اضطرابست

 

آمدم پر بکشم بال و پرم سوخت پدر - آمدم گريه کنم چشم ترم سوخت پدر

چقدر با تو شباهت بودم خوب ببين - مثل موي سر تو موي سرم سوخت پدر

تا که ديدم پدر دخترک شامي را - يادت افتادم و ديدم جگرم سوخت پدر

سهم من از همه ي عمر تو بگرديد سه سال - دلم از زندگي مختصرم سوخت پدر

خيزران تا به لب تشنه ي تو کرد سلام - کلّ دنيا همگي در نظرم سوخت پدر

زجر ملعون همه جا طول سفر زجرم داد - شعله اي زد که تمام بصرم سوخت پدر

ضربه ي سيلي نامرد کبودم کرده - ضربه اي زد که تمام اثرم سوخت پدر

ناله کردم که بيايي و مراهم ببري - آنقدر ناله زدم دور و برم سوخت پدر

 

اي پيکر عريان سرت از کين که بريده است - در خون تو صد چاک تو اينگونه کشيده است

نخل قدت از تيشه ظلم که فتاده است - جسم تو در ايندشت بخون از که طپيده است

از تير جفاي که تنت گشت مشبک  - پهلوي تو از نوک سنان که دريده است

زخم تنت از چار هزار آمده افزون - اينقدر جراحت به يکي کشته که ديده است

گويند سرت را ز بدن شمر جدا کرد - دست از تن زار تو پدر جان که بريده است

آنجا که چکيده است يکي قطره خونت - صد دجله مرا خون دل از ديده چکيده است

ايکاش که بر سينه من تاخته بودند - اسبي که ز بيداد بر اين سينه دويده است

برخيز که ليلا بسر کشته اکبر - فرياد و فغانش بمه و مهر رسيده است

زان تير که جا کرده بحلق علي اصغر - قدم چو کمان اي پدر امروز خميده است

انديشه چه از دشمني چرخ که جودي - شادي جهان ديده غم دوست خريده است

$

##اشعارحرکت ازکربلا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

اي پادشه خوبان رفتيم خداحافظ - اي غرقه بخون غلطان رفتيم خداحافظ

ما در ره شام و تو با باد صبا همدم - ما همره اين طفلان رفتيم خداحافظ

ماندي تو و سردارت عباس علمدارت - ما همره بيمارت رفتيم خداحافظ

 

من کربلا را چو خزان ديدم و رفتم - چون مرغ شب از هجر تو ناليدم و رفتم

اي باغ که داري تو بسي گل بگلستان - اين خرمن گل را بتو بخشيدم و رفتم

در کرببلا زينت آغوش نبي را - آوردم و غلطيده بخون ديدم و رفتم

ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم - آن حنجر پر خون تو بوسيدم و رفتم 

ياد آمدم آنروز که گفتي جگرم سوخت - من بياد لب تشنه تو بودم و رفتم

چون همره ما هست سر غرقه بخونت - چشم از تن صد چاک تو پوشيدم و رفتم

بگسست اگر دشمن دون ريشه دين را - با موي پريشان همه سنجيدم و رفتم

بس کن تو دگر کاه ربائي سخن خود - من يک گلي از گلشن دين چيدم و رفتم

کهربائي : گلزار شهيدان ص 279

 

بيائيد اي هواداران ببنديد محمل زينب - که بر باد صبا رفته بساط و منزل زينب

کجائي اي علي اکبر شبيه روي پيغمبر - بيا بر عمه ات بنگر ببنديد محمل زينب

کجائي اي علمدارم ضياء چشم خود بنازم - بيا عزم سفر دارم ببنديد محمل زينب

 

در قتلگاه چون اسرارا گذر افتاد - بر نعش بي سر شهداشان نظر فتاد

چندان گريستند و زدند آه آتشين - کز آهشان بخر من گيتي شرر فتاد

آن يک سر برهنه بپاي پدر نهاد - وان يک ز پاي بر سر نعش پسر فتاد

ليلا بروي کشته اکبر دو دست غم - زد آنقدر بسر که ز خود بي خبر فتاد

 

آه از دميکه با دل مجروح داغدار - کردند جمله خيمه سوختگانرا شتر سوار

رفته قريشيان همه در پنجه کلاب - در بند مانده هاشميان با دل فکار  

از تحفه حجاز براي امير شام -  بسته به ريسمان چه گهرهاي شاهوار

کفار کوفه بين که سوي شام مي کشند - سالار مکه را چو اسيران زنگبار

اطفال پا برهنه زنان گشاده روي - خورشيد وار شهره هر شهر و هر ديار

شب نانشان نواله ز لخت جگر تمام - روز آبشان حواله به چشمان اشکبار

وصال

 

چون راهشان بمعرکه کربلا فتاد - گردون بفکر شورش روز جزا افتاد

اعضاي چرخ منتظم از يکديگر گسيخت - اجزاي خاک منتظم از هم جدا فتاد  

تابان به نيزه رفت سر سروران دين - جمازهاي پردگيان از قفا فتاد  

ناگه نگاه پردگي حجله بتول - بر پاره تن علي مرتضي فتاد

بيخود کشيد ناله هذا اخي چنان - کز ناله اش بگنبد گردون صدا فتاد

پس کرد رو به يثرب و از دل کشيد آه - نالان به گريه گفت ببين يا محمداه

اين رفته سر به نيزه اعدا حسين تست - وين مانده برزمين تن تنها حسين تست

اين آهوي حرم که تن پاره پاره اش - در خون کشيده دامن صحرا حسين تست

اين مهر منکسف که غبار مصيبتش - تاريک کرده چشم مسيحا حسين تست

اين لاله گران عمامه که در خلد بهر آن - معجر کبود ساخته زهرا حسين تست

اندک چو کرد دل تهي از شکوه يا رسول - گيسو گشود و ديده سوي مرقد بتول

کاي بانوي بهشت بيا حال ما ببين - ما ر ابصد هزار بلا مبتلا ببين

در انتظار وعده محشر چو مانده - بگذر بما و شور قيامت بپا ببين

بنگر بحال زار جوانان هاشمي - مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين

آن گلبني که از دم روح الامين شکفت - خشک از سموم حادثه کربلا ببين

وان سينه که مخزن علم رسول بود - از شصت کين نشانه تير جفا ببين

وان گردني که داشت حمايل ز دست تو - چون سنبلش بريده به تيغ جفا ببين

 

هان اي زمين کربلا امشب حسين مهمان بود - اين کشته صد پاره تن قرباني جانان بود

اين خسرو دور از وطن داغ جوانان ديده بس - امروز از جور خسان او بي سرو سامان بود

اين نوگل باغ جنان باشد عزيز مصطفي - باد خزان آورده اش پرپر در اين بستان بود

آن قاتل بيدادگر رأسش بريده از قفا - آبي رسان بر حنجرش زيرا لبش عطشان بود

باد صبا گر بگذرد بر زخمهاي پيکرش - مگذار آزادش کند زيرا تنش عريان بود

امشب چو آيد ساربان دستش کند از تن جدا- در کربلا محشر بپا زين ماتم سوزان بود

امشب تمام انبيا با مصطفي و مرتضي - در اين زمين پر بلا هر يک بتو مهمان بود

امشب ز جنت مادرش آيد ميان قتلگاه - از ماتم جانسوز او در ناله او فغان بود

باشد مقدم نوحه گر خاک عزا ريزد بسر - چشم تمام دوستان از اين عزا گريان بود

 

فلک بريد لباس عزا بقامت زينب - يقين من که نيامد ز ني بطاقت زينب

ز بعد فاطمه در شأن و قدر و صبر نيامد - زني بحوصله زينب و لياقت زينب      

رسيد با دل خونين بقتلگاه حسينش  - هجوم لشکر غم شد بروي محنت زينب

خطاب کرد به آن جسم چاکچاک عزيزش - بگفت جان برادر بدي تو عزت زينب

بتازيانه زند شمر سنگدل به حضورت - گهي به تير زبان ميکند ملامت زينب

سنان بکعب سنان ميزند بجانب ديگر - زگريه منع کندبين دوچشم مضطر زينب

به دستگيري درماندگان گشاي تودستي - نما تو اي شه خوبان دمي حمايت زينب

به کربلا ومدينه بدي تو ياور خواهر - نمانده بعد تو جانا دگر جلالت زينب

رسيده وقت اسيري بسوي کوفه و هم شام - علاج کن تو به اين درد بي نهايت زينب

ز جاي خيز و بگو طرّقوا بقوم مخالف - که چشم خلق نيفتد بقد و قامت زينب

ز هول عرصه محشر دگر منال تو محزون - عذاب نيست براي تو با شفاعت زينب

 

سلام من بتو اي جسم پاره پار حسين جان - شهيد بي کفن و بي مزار حسين جان

بخاک و خون تنت آغشته و سرت بر ني - به پيش ديده من چون مه آشکار حسين جان       

جراحت بدنت را شماره نتوان کرد - فتاده است بدينگونه خوار و زار حسين جان

به جسم بي کفن و آفتاب گرم تو گريم - و يا به حالت زنهاي داغدار حسين جان

سوار ناقه عريان ببين چگونه برندم - به هر ديار و به هر شهر و کوهسار حسين جان

نميرود ز بر نعش اکبرت ليلا - زند بسينه و سر ديده اشکبار حسين جان

زهوش رفته لب شط نگر کنون گلثوم - بروي نعش علمدار نامدار حسين جان

بگو چگونه نمايم رباب را آرام - گرفته است به بر نقش شيرخوار حسين جان

چسان جدا بنمايم ز کشته داماد - عروس بخت سياه و نگون وقار حسين جان

جدا نميشود از نعش تو سکينه زارت - بده تسلي او شاه تاجدار حسين جان

رضايم اين همه ظلم و جفاي بي پايان - براي راه رضاي تو راه بار حسين جان

ولي شماتت اعدا چگونه تاب آرم - زند چه اخگر سوزان بدل شرار حسين جان

دهم به سيد بيچاره زين مکالمه من - مکان بباغ جنان با صد افتخار حسين جان

 

اي بخون طپيده بين بحال زارم - سر ز خاک و بردار شاه تاجدارم

پادشاه بطحا از چه روي خاکي - خسرو مدينه از چه چاکچاکي

زينبت نظر کن خوار هر نظر شد - از جفاي دشمن زار و خون جگر شد

اي عزيز زهرا جام? برت کو - اي امير يثرب تخت و افسرت کو

از چه رأس پاکت از بدن جدا شد - گرزکين جدا شد از چه از قفا شد

بين به دخترانت با همه عزيزي - در کف لعينان همچنان کنيزي

بين به خواهرانت جمله بي نقابند - همچه مرغ بي پر بسته طنابند

فرصت و محالم نيست بيش از اينم - تا که يکدم از مهر پهلويت نشينم

سوي شام ويران اين زمان روانم - خوار هر ديار و زار هر مکانم

با چنين ز کويت ميروم بخواري - گو که خواهرت را بر که ميسپاري

خون دل حقيقي از بصر روان کن - از براي زينب روز و شب فغان کن

 

برادر جان چرا از خواهر خود چشم پوشيدي - اسير دشمنان کردي در اين صحرا تو خواهر را

بسوي کوفه و شام خرابم مي برد دشمن - ببايد ديد اکنون جور اعداي بد اختر را

گر از من چشم پوشيدي نگاهي کن بطفلانت - ببين بيمار و زار و حال دقت بار دختر را

سکينه با دو چشم تر بود در انتظار تو - گهي جويد تو را وگاه پرسد حال اکبر را

من غمديده چون سازم به هجران و فراق تو - چه سازم اين دل سوزان و اين قلب پر آذر را

اگر دشمن گذارد کي روم از کربلا بيرون - بمانم اندر اينجا و فدايت سازم اين سر را

اگر دل از تو بر گيرم از اين صحرا روم بيرون - چگويم در مدينه من جواب جدّ و مادر را

مترجم صحفي لهوف

 

ايکه بخون غرقه شده تو را قد و قامت - خيز و بپا کن دوباره شور قيامت       

زينب مضطر رود بشام و زجا خيز - وقت رحيلست و نيست جاي اقامت      

خيز برادر که خواهر تو در ايندشت - بي تو نشايد که جان برد بسلامت

نقد و جود تو را چو داده ام از کف - جان برت آورده ام بوجه غرامت

خيز که ليلا بروي کشته اکبر - گشته در افغان بپا نموده قيامت

ما سر عريان سر اسر و به سر ما - سايه اي اي آفتاب برج کرامت

جسم تو عريان در آفتاب روا نيست - گرچه رخت زآفتاب برده علامت

آه که رفتم ز کويت اينک وافتاد - وعده ديدار ما بروز قيامت

خون بفشان جوديا ز ديده در اين غم - تا نفشاني به حشر اشک ندامت

 

برادر از چه بخاک اوفتاده پيکر تو - سرت چه شد بفداي سر تو خواهر تو

چرا بسوي من خسته دل نظر نکني - نظر بسوي من زار خون جگر نکني

ز جاي خيز و ببين درد مشکل زينب - نگر تو شمر و سنانرا مقابل زينب

 

سر برهنه من استاده ام برابر تو - ز من بپرس تو آخر که برده معجر تو 

ز جاي خيز برادر بدستگيري من - مگر ترا خبري نيست از اسيري من

ز جاي خيز و نگاهي بسوي خواهر کن - براي زينب غمديده فکر معجر کن

از اين بلّيه مرا وارهان براي ثواب - که من پياده و دور است راه شام خراب

ز جاي خيز برادر بخاطر دل من - بسوي شام روانم ببند محمل من

ز جاي خيز و ببين حالت دل ما را - جدا ز کشته اکبر نماي ليلا را

ز جاي خيز زماني بخاطر ناشاد - عروس را تو جدا کن ز کشته داماد

جدا نمود اگر شمردون ز تن سر تو - در آفتاب بيفکند از چه پيکر تو

مرا مگوي که رفتي برادرت تنهاست - که زينب تو اگر رفت ساربان اينجاست

بپرس از دل جودي کزين ستم چو نشد - برنج و درد و الم خونمود تا خون شد

 

اي رفته سرت برني وي مانده تنت تنها - ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها

اي کرده بکوي دوست هفتاد و دو قرباني - قربان شومت اين رسم ماند از تو بدورانها

قرباني هر کس شد با حرمت و نشنيدم - دست و تن قرباني افتد به بيابانها

اينگونه تنت از تيغ کردند دو صد پاره - قصّاب نزد ساطور بر پيکر قربانها  

از خون گلوي تو ايندشت گلستان شد - اين سير گلستان کرد سيرم ز گلستانها

ريحان خط اکبر برگرد رخ انور - برد از دل ما يکسر ياد گل و ريحانها

ما جمع پريشانيم هم بي سر و سامانيم - بردار سر و بنگر اين بي سرو سامانها

اطفال حزين يکسر بي چادر و بي معجر - پاها همه در زنجير سرها به گريبانها

بهرت نه همين جودي بگذشته ز جان وسر - شاها بفداي تو بادا همه جانها

 

حدي زد ساربان کفرو  طغيان - بياوردند اشترهاي عريان

ببعضي محمل بشکسته شد بار - ببعضي بار شد درهاي شهوار

بزير ناقه پاي آن مکرم - چو عقد عشق بر بستند محکم

چو آهنگ سواري کرد بانو - همايون چرخ را بشکست زانو

چو بر مقتل رسيدند آن اسيران - بهم پيوست نيسان و حزيران

يکي مويه کنان گشتي به فرزند - يکي شد موکنان بر سوک دلبند

يکي از خون بصورت غازه ميکرد - يکي داغ علي را تازه مي کرد

به سوي گلرخان سرو قامت - بپا گرديد غوغاي قيامت

نظر افکند چون دخت پيمبر - بنورديده ساقي کوثر

بناگه ناله هذا اخي زد - بجان خلد ناردوزخي زد

به بر بگرفت خونين پيکر او - دهان بگذاشت بر جاي سر او

نه دل درسينه اش خون شد زکاوش - نمود از چشمه چشمش تراوش

ترا طاقت نباشد از شنيدن - شنيدن کي بود مانند ديدن

 

آه از دمي که از ستم چرخ کجمدار - آتش گرفت خيمه و بر باد شد ديار

بانگ رحيل غلغله در کاروان فتاد - شد بانوان پرده عصمت شتر سوار

خورشيد شدفرو به مغرب و تابنده اختران - بستند بار شام قطار از پي قطار

غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز - نگذاشتند در يتمي به کنج بار

گنجينه هاي گوهر يکدانه شد نهان - از حلقه هاي سلسله در آهنين حصار

 

آمد بر لرزه عرش ز فرياد اهل بيت - در قتلگه چو قافله غم فکند بار

ناگه فتاد ديده جگر گوشه بتول - نعشي بخون طپيده به ميدان کارزار

پس دست حسرت آن شرف دره بتول - بر سر نهاد و گفت جزاک الله اي رسول

اين گوهر بخون شده غلطان حسين تست - وين کشتي شکسته زطوفان حسين تست

اين يوسفي که بر تن خود کرده پيرهن - از تار زلفهاي پريشان حسين تست

حجة الاسلام نير

 

آه از دمي که اهل حرم با  دو چشم تر - کردند رو بقتلگه سيدّ بشر

از جسم پاره پاره در آن دشت پر ز کين - ديدند گلشني ز گل روح بي ثمر

قربانيان کوي وفا لاله گون کفن - گردون کبوتران حرم را شکسته پر

تنها بخاک مانده و سرها بنيزه ها - در خون صدف فتاده و يغما شده گهر

زينب چو ديد نعش برادر بروي خاک - از تير کينه و طاير روحش گشاد پر

آهي کشيد و از شتر افتاد و شد ز هوش - آمد بهوش و ناله زد از پرده جگر

کاي همسفر ز قافله وا مانده چرا - برخيز و کودکان رسن بسته را نگر

زين العباد را نظري کني برهنه پا - در گردنش رسن نگر و بي عمامه سر

يکدم سکينه راز محبت بدوش کن - اطفال را ز گريه برادر خموش کن

 

زينب بنعش حسين گفت اي گل بوتراب - ما را اسيري برند بسوي شام خراب

اي پادشاه ز من اي کشته بي کفن - برگردن مار سن بر دستهامان طناب

بلبل صفت با فغان رفتم از اين گلستان - ماندي تو با ساربان در اين ديار خراب

ليلا جگر خون شده از غصه مجنون شده - سر در بيابان شده ز ناله هاي رباب  

فصيح الزمان شيرازي

 

اي خسرو گردون وقار زينب - آرام جان بيقرار زينب

اي بي کفن دور از وطن حسينم - گلگون بدن اندر کنار زينب

رفتي شکستي محفل دلم را - بر باد دادي از چه حاصلم را

کن چاره اين درد مشکلم را - اي مايه اميدوار زينب

از دوريت خون شد دل فکارم - بيرون شد از کف طاقت و قرارم

گرديده از هجر تو گريه کارم - تا رفته تو از کنار زينب

اي پادشاه مکه و مدينه - اي دلنواز زينب و سکينه

گشتي شهيد از جور اهل کينه - بي تو سيه شد روزگار زينب

اي ميوه قلب فکار خواهر - اي گشته اندر خاک و خون شناور

شد پاره پاره پيکرت ز خنجر - اي روشني شام تار زينب

بي سر چرا افتاده پيکر تو - کردند بر نوک سنان سر تو

بيرون نمودند جامه از بر تو - بودي به هر غم غمگسار زينب

بردار سر از خاک و خون فدايت - بر کودکان خويش کن رعايت

چون بي تو رو آرند در ولايت - بگذارشان اندر کنار زينب

کن يک نظر بر حال ما غريبان - اي داد خواه جمله يتيمان

ما را نگر با ديده هاي گريان - از کف برون شد اختيار زينب

افتاده بي سر چرا بهامون - غلطان بخون گشتي ز جور گردون

سيل سر شکم ميرود چو جيحون - بنگر بچشم اشکبار زينب

 

اي جسم چاکچاک که باشي برابرم - جسم برادر مني اي خاک بر سرم

گر تو برادر مني اندر برابرت - از چيست کوفيان بر بايند معجرم

بردار سر ز خاک و ببين روي نعش تو - از کعب ني چگونه کبود است پيکرم

زين بيش تاب جور ندارم ز جاي خيز - بنما خلاص از کف شمر ستمگرم

زاندم که حلق خشک تو ديدم بزير تيغ - خون جاي اشک ميرود از ديده ترم

در آفتاب نعش تو عريان و اي دريغ - نگذاشتند که جسم تو در سايه برم

سازم به هر غمت ولي از کوفه تا بشام - با قاتل ستمگر تو چون بسر برم

خود بسته طناب ولي چون گزيده مار - در پيچ و تاب از غم گيسوي اکبرم

سوراخ کرده قلب مرا چون دل بتول - تيري که جا گرفته به حلقوم اصغرم

با اين همه الم به يتيمان خونجگر - در هر بليه گه پدر و گاه مادرم

جودي خموش باش که از اشک و آه تو - گه باشم اندر آب و گهي اندر آذرم

 

در قتلگاه چون اسرار گذر افتاد - بر نعش بي سر شهداشان نظر فتاد

چندان گريستند و زدند آه آتشين - کز آهشان بجز من گيتي شر ز فتاد

آن يک سر برهنه بپاي پدر نهاد - وان يک ز پاي بر سر نعش پسر فتاد

ليلا بروي کشته اکبر دو دست غم - زد آنقدر بسر که ز خود بي خبر فتاد

ناگاه چشم زينب محزون در آن ميان - بر جسم چاکچاک شه بحر و برفتار

از دل کشيد ناله هذا اخي چنانک - از ناله اش شرر به همه خشک و تر فتاد

نزديک شد که جان رود از قالبش برون - چون ديده اش به آن تن ببريده سر فتاد

 

وداع ام کلثوم

اي برادر نبود جز تو مرا دادرسي - از چه از من تو نپرسي ز کجائي چه کسي

اي برادر نبود تاب سر نعش توام - نگذارند که از سينه بر آرم نفسي

طاير روح بجان آمده از داغ غمت - همچو مرغي که گرفتار بود در قفسي

شمر نگذاشت مرا بر سر نعشت ورنه - گفتگو داشتمي من به جناب تو بسي

بهر اطفال تو از شمر و نشان جويم آب - غرقه در بحر زند دست به هرخار وخسي

خيمه ها سوخته طفلان به ميان سرگردان - من سرگشته کنم رو بکه کو دادرسي

جودي از دامن شاه شهدا دست مگير - که بحسرت نرسد دست بدامان کسي

 

مکالمه ام ليلا با نعش امام

گر کشم از دل ز داغت آه عالمسوز را - تيره تر از شب کنم بر چشم عالم روز را

بر سر نعش توام بستند بر باز و طناب - رشته اندر پا نشايد مرغ دست آموز را

صحبت عيد و بهار از ديگران باشد که من - بي علي اکبر نخواهم عشرت نوروز را

طاقت زنجير و کعب ني دگر نبود مرا - کاش اجل گيرد ز تن اين جان غم اندوز را

از سر کويت بخواري گر نسازندم جدا - تا قيامت شکر گويم طالع فيروز را

هست فردا چون بحال گريه از بهرم طحال - بهر ناليدن غنيمت بشمرم امروز را

قامتي دارم کمان راندم که از بيداد هضم - ديده ام بر جاق اکبر ناوک دلدوز را

آه جودي زد شرر بر خرمن افلاکيان - يا رب افزون کن شرار اين آه خر من سوز را

 

زبانحال ام ليلا

دو جهان پر آب و آتش گر از اشک و آه دارم - نه عجب که خفته در خون چه تو پادشاه دارم

بوصيت تو گفتم نکنم فغان ديگر - چه کنم نمي توانم دل خود نگاه دارم

توئي آن فتاده در خون به ميان اين بيابان - منم اين اسير عدوان که دل پر آه دارم

چه تو بودي اي شه من  ز کسي غمم نبودي - باميد آنکه همچون تو شهي پناه دارم

بگشاي چشم و اينک نظري بحال ما کن - شه من ببين چه بر سر من از اين سپاه دارم

نه بغير تار گيسو بودم نقاب عارض - بنگر که روزگاري چه عجب سياه دارم

شد از آن دمي که در خون رخ مهر همچو اکبر - قد چون هلال بي آن رخ همچو ماه دارم

از شرار آن خدنگي که شکافت حلق اصغر - قد چون کمان از غم خم رخ همچو کاه دارم

بغلامي شه دين چو شدم بشهر شهره - چو غمست جوديا گر تن پر گناه دارم

خود اگر ز خجلت تو نتوان زدن دمي دم - چو غمم که خود شفيعي چه تو عذر خواه دارم

 

گر بهم بر زنم اين ديده اشک افشانرا - خلق بينند به يک چشم زدن طوفانرا

ليک از کعب ني و نوک نشان مي نشود - روي نعشت کنم از سينه بلند افغانرا

اين زند سيلي و آن کعب ني از نوک سنان - من بيمار چه سازم ستم عدوانرا

مانده نعشت به زمين آه که نگذارندم - تا کنم دفن بخاک آن بدن عريانرا

طاقتم نيست دگر تا به ميان سپهي - ديده گريان نگرم زينب سر گردانرا

بروي کشته صد پاره اکبر ليلا - زغم و ناله بترسم که سپارد جانرا

اي دريغا که در اين دشت بلا نگذارند - که سکينه کشد از سينه تو پيکانرا

آه زارم اثري در دل اين قوم نکرد - تير بيمار کجا رخنه کند سندانرا

جودي ايشه نتواند شدن از ناله خموش - مگر آن دم که از اين درد سپارد جانرا

 

سوي شهر کوفه از کرببلا چون شد روان - بادو صد آه و فغان

سيد سجاد زين العابدين ناتوان - از جفاي کوفيان

کرده بودندي بروي ناقه عريان سوار - با دو چشم اشکبار

بسته بودندش بدست و پاي زنجير گران - آن گروه بد گمان

گاه آن مظلوم را ميزد بسر چوب ستم - شمر شوم بد شيم

بود نزديک آنکه آيد بر لبش از غصه جان - آن امام انس و جان

داخل کوفه چو شد با عترت پاک رسول - خانه زادان بتول

تير قدش گشته بود از بار محنت چون کمان - آن شه کون و مکان

طاقتش شد طاق و سر از چوبه محمل شکست - هم بناخن چهره خست

ديد چون زينب سر ياک برادر بر سنان - چون هلال آسمان

آه از آنساعت که اندر مجلس ابن زياد - سرور اهل فساد

با عيال الله داخل گشت و ديد آن ناتوان - آن لعين را شادمان

آن شه دين را ببزم خود نداد اذن جلوس - آن پليد چون مجوس

بر دل مجروح او از کينه مي زد هر زمان - از غضب زخم زبان

عمه ها و خواهرانش آستينها را حجاب - بررخ به ز آفتاب

کرده بودند اندر آن بزم محبت توامان - پيش چشم دشمنان

ميکشيدند از دل لبريز خون خويش آه - اهل بيت بي پناه

رويشان گرديده بود از جور و ظلم کوفيان - زرد تر از زعفران

اختر طوسي چو آرد ياد از آن ماجرا - متصل صبح و مسا

از دو چشم خويش در دامن بود اختر فشان - تا بود در اين جهان

$

##از تربت تو رو بسفر دارم ای پدر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

زبان حال حضرت امام زين العابدين (ع) با جسد پدر بزرگوار

از تربت تو رو بسفر دارم اي پدر - از خون دل دو ديده تر دارم اي پدر

پژمرده گشت تا گل روي تو من فغان - شب تا سحر چو مرغ سحر دارم اي پدر

آه و فغان که رفتم و فرصت نداد شمر - کز آفتاب نعش تو بر دارم اي پدر

اکنون که مي برند بشامم به هر زمان - جوري دگر ز قوم دگر دارم اي پدر

کردي سفارشم ز سکينه غمين مباش - کاورا چو جان خويش به بردارم اي پدر

آب از براي اوست مرا از دو چشم تر - نان بهر او ز لخت جگر دارم اي پدر

جودي که روز و شب بود اندر عزاي تو - همواره خدمتش به نظر دارم اي پدر

اسرار الشهاده 392 : از حضرت سجاد نقل شده که فرمود چون ابواب مصائب فراز گشت هنگاميکه اهل بيت را سوار بر محملها و از کنار گودي قتلگاه عبور دادند پدرم را کشته و آغشته بخون ديدم و فرزندان او را با برادرها و عموهايم مقتول نگريستم و زنان و خواهرا را مثل اسيران روم و ترک نظاره کردم بر من سخت گران آمد سينه ام تنگ شد خواست روح از تنم پرواز کند عمه ام زينب چون مراحل به آنحال ديد :

قالت : مالي اراک تجود بنفسک يا بقيه جدي و ابي و اخوتي

اين چه حالتست که در تو مي بينم اي يادگار پدر و مادر و برادران من مينگرم ترا که مي خواهي جان تسليم کني قلت کيف لا اجزع و اهلع و قد اري سيدي و اخوتي و عمومتي و ولد عمي و اهلي مصرعين بدمائهم مرملين بالعري مسلمين لا يکفنون و لايوارون و لا يعرج عليهم احد و لا يقربهم بشرکانهم اهل بيت من الديلم و الخزر قالت لا تجزع ما تري فو الله ان ذالک لعهد من رسول الله صلي الله عليه و آله الي جدک و ابيک و تحمک و لقد اخذ الله ميثاق اناس من هذه الامه لا تعرفهم فراغته هذه الارض و هم معروفون في اهل السموات انهم يجمعون هذه الاعضاء المتفرقه فيوار و نها و هذه الجسوم المضرجه و ينصبون لهذا الطف علما لقبرابيک سيد الشهد لا يمدس اثره و لا يعفوا نيمه علي اکبر وراللياني و الأيام و ليجتهدن ائمه الکفر و اشياع الضلاله في محوه و تطميسه فلا ينزداد اثره الا ظهوراً و امره الا علواً

ببين دركوفه زيـن ا لعا بـد ين را - و ر و د اهـلـبـيـت طا هـريـن را

بروي محملا ن هـريك نـشـسـتـه - بـبـا زوهـا غـل و زنجـيـربـسـتـه

بـنـو ك  نـيـزه سـرهـا ي بريـد ه - هـمه غـرقه بخو ن ود اغـد يـد ه

يتيما ن برروي محـمل نشا نـد نـد - ازاين كوچه بآ ن كوچه كشا ندند

يـكـي ا طفـا ل را سـا زد نظا ره - يكي د ا رد با نگـشـتـش ا شا ره

بـبـيـن تـوسـيّد سـجّا د خـســتـه - بـروي ا شـتـرعـريا ن نـشـسـتـه

غـل و زنـجـيـر ا نـد رگرد ن ا و - د و پايش خـصـم بـر ا شـتـر بـبـسـتـه

بودخون جا ري ازرگها ي گردن - هـم ا ز زخم زبا ن قلبش شكسته

«عبدالحسين اشعري:درعزاي مظلوم ص175»

 

شـــهــــركــــوفـــــه

چـون بي كسا ن آ ل نـبي د ربـدرشـدنـد - درشهركوفه نا له كنا ن نوحه گرشدند

سرها ي سرو را ن همه برنيزه وسنا ن - درپيش روي اهل حرم جلوه گرشدند

ازنا له ها ي پرد گيا ن سا كنا ن عرش - جمع ازپي نظا ره به هررهگذرشدند

بي شـــرم ا مّـتي كه نـتـرسـيـد ا زخـد ا - برعـترت پـيـمـبـرخودپرده درشـدنـد

دست ا زجفا نـد ا شته برزخم اهـلـبـيـت - هـردم نمك فـشا ن بجفا ي دگرشـدنـد

«منتهي الآما ل ج1ص407»

$

##دفن بدن آقا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

أبكي قتيلاً بكربلاء//مضرّج الجسم بالدماء

أبكي قتيل الطغاة ظلما//بغير جرمٍ سوى الوفاء

أبكي قتيلاً بكى عليه//من ساكن الأرض والسماء

يا بأبي جسمه المعرّى//إلّا من الدين والحياء

دفن امام حسين عليه السلام

امام زين العابدين(ع) داخل قبر شد. بدن پاره پاره حسين(ع) را گرفت تا در ميان قبر بخواباند. بني اسد هم دور قبر ايستاده اند. امام زين العابدين(ع) مي خواهد صورت بابايش را ببوسد، اما ديد حسين(ع) سر ندارد، يک وقت ديدند صداي ناله آقا داخل قبر مي آيد. وقتي نگاه کردند ديدند آقا خم شده و لبهايش را به رگهاي بريده گذاشته است. آي حسين! حسين! حسين!اا

يکي ازوعاظ اين شعررا اززبانحال امام سجاد نقل ميکرد

أبكي قتيلاً بكربلاء//مضرّج الجسم بالدماء

به کشته کربلا مي‌گريم که بدنش به خون آغشته است.

أبكي قتيل الطغاة ظلما//بغير جرمٍ سوى الوفاء

به کشته‌اي مي‌گريم که انسان‌هاي سرکش او را ز روي ظلم و ستم کشتند که گناهي جز وفاداري نداشت.

أبكي قتيلاً بكى عليه//من ساكن الأرض والسماء

به کشته‌اي گريه مي‌کنم که ساکنان زمين و آسمان بر او گريه مي‌کنند.

يا بأبي جسمه المعرّى//إلّا من الدين والحياء

پدرم فداي کسي که لباسي جز دين و حيا بر تن نداشت.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

قال الشعبي: سمع أهل الكوفة قائلاً يقول في الليل:

سبط ابن‌جوزي حنفي‌مذهب از زبان شعبي نقل مي‌کند که گفت: اهالي کوفه از زبان شخصي شنيده‌اند که مي‌سرود:

أبكي قتيلاً بكربلاء//مضرّج الجسم بالدماء

به کشته کربلا مي‌گريم که بدنش به خون آغشته است.

أبكي قتيل الطغاة ظلما//بغير جرمٍ سوى الوفاء

به کشته‌اي مي‌گريم که انسان‌هاي سرکش او را ز روي ظلم و ستم کشتند که گناهي جز وفاداري نداشت.

أبكي قتيلاً بكى عليه//من ساكن الأرض والسماء

به کشته‌اي گريه مي‌کنم که ساکنان زمين و آسمان بر او گريه مي‌کنند.

يا بأبي جسمه المعرّى//إلّا من الدين والحياء

پدرم فداي کسي که لباسي جز دين و حيا بر تن نداشت.

 

سعيدة بنت مالك الخزاعي.

هي التي سمعت عويل الجنّ بمصاب الحسين (عليه السلام)، عند تلك الشجرة التي أثمرت بمعجزة رسول الله (صلّى الله عليه وآله)، والتي كانت في بيت اُم معبد، التي عاصرت أميرالمؤمنين( سلام الله عليه)، وكانت الجنّ تقول:

يابن الشهيد ويا شهيداً عمّه//خير العمومة جعفر الطيار

فأضاف لها دعبل الخزاعي ثلاثة أبيات وقال فيها:

زر خير قبرٍ في العراق يزار//واعص الحمار فمن نهاك حمار

لم لا أزورك يا حسين لك فداء//قومي ومن عطفت عليه نزار

ولك الموّدة في قلوب ذوى النهى//وعلى عدوك مقتةً ودمار(1)

ومسألة نوح الجنّ على الحسين (عليه السلام) مما نقلته لنا كتب التأريخ:

قال الطبري في تأريخه: قال هشام: حدّثني بعض أصحابنا، عن عمرو بن أبي المقدام، قال: حدّثني عمرو بن عكرمة، قال: أصبحنا صبيحة قتل الحسين بالمدينة، فإذا مولى لنا يحدّثنا، قال: سمعت البارحة منادياً ينادي وهو يقول:

أيّها القاتلون جهلاً حسيناً//أبشروا بالعذاب والتنكيل

كلّ أهل السماء يدعو عليكم//من نبيّ وملاك وقبيل

قد لعنتم على لسان ابن داود//وموسى وحامل الإنجيل

قال هشام: حدّثني عمر بن حيزوم الكلبي، عن أبيه قال: سمعت هذا الصوت (2).

وروى ذلك أيضاً ابن الأثير في تأريخه عن  بعض الناس(3).

وقال ابن الجوزي في تذكرة الخواص: حكى الواقدي عن اُم سلمه، قالت: ما سمعت نوح الجن إلّا الليلة التي قتل فيها الحسين، سمعتُ قائلاً يقول:

ألا يا عين فاحتلفي بجهدٍ//ومن يبكي على الشهداء بعدي

على رهطٍ تقودهم المنايا//إلى متجبّرٍ في ثوب عبد

قالت: فعلمت أنّه قتل الحسين.

وقال الشعبي: سمع أهل الكوفة قائلاً يقول في الليل:

أبكي قتيلاً بكربلاء//مضرّج الجسم بالدماء

أبكي قتيل الطغاة ظلما//بغير جرمٍ سوى الوفاء

أبكي قتيلاً بكى عليه//من ساكن الأرض والسماء

يا بأبي جسمه المعرّى//إلّا من الدين والحياء

كلّ الرزايا لها عزاء//وما لذا الرزء من عزاء

وقال الزهري: ناحت عليه الجنّ فقالت:

خيرُ نساء الجنّ يبكين شجيّات//ويلطمن خدوداً كالدنانير نقيّات

ويلبسنّ ثياب السود بعد القصبيات

قال: ومما حفظ من قول الجنّ:

مسح النبيّ جبينه//وله بريق في الخدود

أبواه من عليا قريش//وجدّهُ خير الجدود

قتلوك يا ابن الرسول//فاسكنوا نار الخلود(4)

 

1- رياحين الشريعة 326:4.

2- تأريخ الطبري 476:5.

3- الكامل في التأريخ 90:4.

4- تذكرة الخواص:241.

$

##بود در نزدیک شاه تشنه لب

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بود در نزديک شاه تشنه لب - خيمه گاهي چند از اهل عرب

دوستدار اهل بيت مصطفي - جان فشان حضرت شير خدا

بهر دفن نور يا ک ذوالمنن - آمدند از خيمه بيرون مرد و زن

با دل بريان دو چشم خون فشان - روي آوردند سوي کشتگان

تا که بر شويند جسم پاکشان - بر نهند از مهر اندر خاکشان

ناگهان پيدا شد از ره بي حجاب - قرص خورشيدي ولي اندر نقاب

عکس نورش آفتاب مشرقين - قبله ايمان علي ابن الحسين

از وقت ورود امام حسين کربلا متصل صداي طبل و شيپور و شيهه اسبها بلندتر و لشکر بر لشکر کفر مي افزود و دلهاي دختران پيغمبر مي لرزيد حبيب ابن مظاهر وقتي رسيد عرض کرد يابن رسول اله در اينجا حسين ( قبيله ) از بني اسد نزديک ما هستند چنانچه اذني و مال آنها را بنصرت شما بخوانم شايد خداوند با آنها از شما بلا را دفع نمايد فرمود رخصت دادم حبيب در دل شب ناشناس بيرون شد و نزد آنان آمد او را شناختند که از بني اسد است گفتند چه حاجت داري فرمود با خيري آمدم که هيچ وارد شونده بقومي آنرا نياورده آمدم شما را بنصرت پسردختر پيغمبرتان مي خوانم زيرا که او در جمعي از مؤمنين است که هر يک بهترند از هزار مرد و هرگز او را نگذارند و او را ابداً تسليم نکنند و اين عمر سعد باو احاطه کرده و شما قوم و فاميل من هستيد نزد شما با اين نصيحت آمدم امروز مرا در نصرت او اطاعت کنيد تا شرف دنيا و آخرت بآن بيايد بخدا قسم ياد مي کنم هيچکس از شما در راه خدا با پسر دختر پيغمبر بصبر و يقين کشته نشود مگر اينکه در عليين رفيق محمد صلي الله عليه و آله باشد مردي از بني اسد عبد الله بن بشر برجست گفت من اول پذيرنده دعوت تو هستم و رجز خواند قد علم القوم اذا تواکلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا اني شجاع بطل مقاتل کائني ليث عرين باسل و ديگران هم پيروي مي کردند تا نور مرد شدند ( قرآن مي گويد لاتجسسو ) جاسوسي ابن سعد را با خبر کرد عمر سعد از رق را با چهارصد سوار فرستاد تا سر راه بر آنها گرفته و نيمه شب در کنار فرات تلاقي فريفتن شد و اندک راهي بلشکر حسين بود و بهم در آويختند و سخت جنگيدند و حبيب به ازرق صيحه زد که ما را وا بگذار و اين شقاوت بديگري گذار از رق ابا کرد بني اسد دانستند تاب ندادند شکست خورده برگشتند و از آنجا کوچ کردند که ابن زياد آنها را شبيخون نزند . حبيب بن مظاهر ( دلشکسته و افسرده ) برگشت و به امام حسين خبر داد حضرت فرمود لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم .

 

ذريعه 164 از اسرار الشهاده چون عمر سعد با اسيران و سرها کوچ کردند بني اسد بجاي خود برگشتند ( مدينه المعاجز 263 به يکي از بني اسد روايت مي کند که پس از خاتمه جنگ در دل شب بميدان آمدم ديدم بدن اين شهداء قطعه قطعه شده داراي يک تلالوئي است و انواري از آنها ساطع است و بوي خوشي فضاي آرامگاه آنها را گرفته است اين نور مانند نردبان بآسمان بالا مي رود و در حال حيرت و بهت زدگي بودم که صداي ضجه و گريه شنيدم ديدم هود جي از نور فرو مي آيد و گروهي فرشتگان در حال صعود و نزول هستند.

 

زنهاي بني اسد رفتند ( از شريعه ) آب بياورند ديد بدنهائي غرقه خون افتاده است و در بين آنها بدني مانند خورشيد بود که آنها را روشن نموده و آنها را معطر کرده ناله از دل کشيدند و گفتند : هذا و الله جسد الحسين عليه السلام و اهل بيته : ناله کنان برگشته گفتند اي بني اسد شما در خانه ها نشسته و اين بدن حسين و اهل بيت او و صحابه اوست نحر شده مانند قربانيها روي ريگها افتاده برايشان باد مي وزد. اگر محبت و موالات داريد برخيزيد آنها را دفن کنيد و اگر شما دفن نمي کند را به دفن پردازيم بعضي گفتند از پسر زياد و پسر سعد مي ترسيم بر ما بتازند ما را غارت کنند يا بکشند بزرگشان گفت ديده باني براه کوفه گذاريم و متولي دفن شويم پسنديدند ( حرف او را ) و ديده بان نهادند و او را بجسد حسين نموده صداي گريه و ناله بلند کردند کوشش نموده آنرا از جا بردارند قبري آنجا بکنند قطعه قطعه بود بزرگشان گفت چو رأي داريد گفتند خوبست اول اهل بيت او را دفن کنيم بعد فکري نمائيم بزرگشان گفت کسي در شما نيست اينها را بشناسد در تحير بودند ناگهان اسب سواري آشکار شد چون او را ديدند از چه ها بکناري شناخته آن سوار از اسبش پياده شد و خم شد خود را روي جسدي افکند و آن جسد را يکبار مي بوسيد و يکبار مي بوئيد و بقدري گريه کرد و اشک ريخت که نقابش از اشک چشم تر شد.

 

بود در نزديک شاه تشنه لب - خيمه گاهي چند از اهل عرب

دوستدار اهل بيت مصطفي - جان فشان حضرت شير خدا

بهر دفن نور يا ک ذوالمنن - آمدند از خيمه بيرون مرد و زن

با دل بريان دو چشم خون فشان - روي آوردند سوي کشتگان

تا که بر شويند جسم پاکشان - بر نهند از مهر اندر خاکشان

ناگهان پيدا شد از ره بي حجاب - قرص خورشيدي ولي اندر نقاب

عکس نورش آفتاب مشرقين - قبله ايمان علي ابن الحسين

بانک زد بر آن گروه باوفا - گفت راضي از شما بادا خدا

دور بنشينيد ز اولاد علي - مي نمي شويد ولي راجز ولي

ناگهان از سوي عرش دادگر - گشت پيدا حضرت خير البشر

در رکابش جمعي از پيغمبران - در عزاي شاه دين اندر فغان

حضرت شير خدا شاه نجف - گشت پيدا زين عزا از يکطرف

امدند از باغ فردوس برين - حوريان باسا در سلطان دين

فوج فوج از هر طرف کرد بيان - حضرت جيرئيل از غم نوحه خوان

بهر غسلش عيسي گردون نشين - آب برد از چشمه خلد برين

از فراز نخل توحيد خدا - موسي آمد سدر آورد از وفا

در طبق روح الامين زانو در حق - داشت خوش کافور نوري بر طبق

هاتفي آورد با عز و جلال - خلعتي از بارگاه ذوالجلال

دختر خير البشر بيخود دويد - خلعت او را کفن بر تن دريد

مريم از داغش بجاي شمع سوخت - آن کفن با رشته توحيد دوخت

رفت ابراهيم را ز دشت صفا - مقتلي کندش پي حکم خدا

دست حق با ناله در آن انجمن - گفت با سجاد کاي فرزند من

روي کن بر نعش شاه کربلا - شستشو کن باب خود را از وفا

اين حسين است و تنش چون جان بپوست - کشته عشق است بر درگاه دوست

حضرت سجاد بر حکم خدا- داد غسلش با دو چشم بر بکا

از پي تکبيرش از بهر نماز - بست قامت سوي کوي بي نياز

از پي آن شاه دين از هر طرف - جمله کروبيان نبستند صف

ماه رويش شد نهان چون در نقاب - جفت پور بو تراب آمد تراب

خويش پنهان شد در آن فرخ مقام - باز شد با بيکسان در راه شام

بس بود سرباز دل پر آه کن - نيست طاقت قصه را کوتاه کن

ديوان سرباز

 

خرم دليکه منبع انهار و کوثر است - کوثر کجا ز ديده پر اشکب بهتر است

نام حسين و کرببلا هر دو دلرباست - نام علي اکبر از آن دلرباتر است

رفتم بکربلا بسر قبر هر شهيد - ديدم که تربت شهدا مشک و عنبر است

هر يک شهيد مرقد و يک چهار گوشه داشت - شش گوشه يک ضريح در آن هفت کشور است

پرسيدم از يکي سببش را بگريه گفت - پائين پاي قبر حسين قبر اکبر است

پائين پاي قبر علي اکبر جوان - هفتاد و يک شهيد چه خورشيد انور است

در سمت راست مرقد يک پير جلوه گر - در گوشه رواق که نزديکي در است

پرسيدم از مخادمي اينجامزار کيست - گفتا حبيب نور دو چشم مظاهر است

رفتم بخيمه گاه و شنيدم بگوش دل - آنجا فغان زينب و کلثوم اطهر است

وارد شدم بحجله داماد شاه دين - ديدم عروس قاسم و دستش ز خون تر است

در جنب نهر علقمه ديدم يکي شهيد - گفتم چرا بعد از شهيدان ديگر است

گفتا خموش باشي که عباس نامدار - منظور او ادب بجناب برادر است

رفتم چه در نجف بسر مرقد علي - ديدم که بارگاه علي عرش اکبر است

ناصر به گريه گفت در آن آستان عرش - هر صبح و شام چشم اميدم به اين در است

$

##راهب و سر مبارک حضرت عليه السلام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

راهب و سر مبارک حضرت عليه السلام

اشعاري ازباقري پوردررابطه باقصه ديرراهب

ديرراهب درمسيرشام بود - كاندرآن يك راهبي خوشنام بود

يك شب آنجااهلبيت مصطفي - باگروه شاميان بي حيا

دركنارديرراهب ماندگار - جملگي تن خسته وحال فكار

راس شاه دين حسين بن – علي روي نيزه همچنان خورمنجلي

دركنارصومعه بنهاده شد - حاملِ سربهرخواب آماده شد

نيمه شب نوري زِسرساطع شده - آنچنان گوئي كه خورطالع شده

راهب ازآن نوردرآن نيمه شب - درتحيرگشته واندرعجب

سربرون كردازدرون ديرخويش - ديدجمعي خسته باحال پريش

يك سري برنيزه ديداما چه سر – بود زيباهمچنان قرص قمر

ميرودنوري بسوي آسمان - گشته ازنورش منوركهكشان

گِرداوباشد ملائك درطواف - آنچنان كه حاجيان گِردِ مَطاف

يك نهيبي زد شمايان كيستيد - دركنارديرمن ازچيستيد

اين سرِبالاي ني ازآنِ كيست - باچنين شوكت به ني ازآنِِ چيست

يك نفرگفتاكه ماموريم ما - چونكه ماموريم معذوريم ما

اين سرِبالاي ني باشد حسين - بوده ازبهرنبي نوردوعين

ليك چون گشته مخالف بايزيد - كشته شد باخنجروتيغ وحديد

ميبريم اينك سرش راسوي شام - تاكه برگيريم انعامي تمام

گفت راهب امشب اين قرص قمر - ميدهيدش برمنِ خونين جگر

بدره زردارم آن مال شما - باشداين ازبخت واقبال شما

زربداد ودرعوض آن سرگرفت - زنده بود وزندگي ازسرگرفت

برد سررادردرون صومعه - كرد با اوگفتگوبي واهمه

توكه باشي اي سرِدورازبدن - كه شدي دورازعزيزان ووطن

كي ترا اي سرزتن كرده جدا - باچه جرمي اينچنين گشتي فدا

جد توباشد كه وبابت چه كس - كاينچنين باشي توبي فرياد رس

گفت آن سربهرِراهب درجواب - مادرم زهراعلي ام هست باب

من كه باشم مصطفي رانورعين - نام من اي راهبا باشد حسين

جد من پيغمبرآخرزمان - آن شفيع اين جهان وآن جهان

من كه بي تقصيروبي جرم وگناه - كشته ي شمرلعين تبت يداه

درلبِ آب فرات وتشنه لب – شد سرم ازتن جدا ياللعجب

جسم من مانده بدشت كربلا - راس من بيني بروي نيزه ها

اهلبيت من اسيرشاميان - اززنان وخواهران وكودكان

جمله همراه سرم دراين ديار - معرض ديد صغاروهم كبار

ميبرندم شام درنزد يزيد - اينچنين ظلمي دراين عالم كه ديد

آن سرِپاك حسين شد روضه خوان - گشت راهب بهرِ اوگريه كنان

راهبي که سر امام حسين عليه السلام را گرفت و ده هزار درهم به کفار پول داد و سر را در اتاق خود برد و شنيد که صدائي به او مي گويد : خوشا به حالت و خوشا به حال کسي که قدر و حرمت اين شخص را بشناسد .

راهب سر را بالا برد و عرض کرد خدايا بحق حضرت عيسي عليه السلام امر کن که اين سر با من سخن بگويد ناگهان از سر صدائي شنيده شد که :

يا راهِبْ اَيُّ شَئٍ تُريد اي راهب چه چيز مي خواهي

راهب پرسيد : تو چه کسي هستي؟ حضرت در جواب فرمود :

اَنَا بنُ مُحَمَّدِ المُصطَفي وَ اَنَا بنُ العَليِ المُرتَضي وَ اَنَا بنُ الفاطِمَهُ الزَّهراء وَ اَنَا المَقتوُلُ بِکَربَلا اَنَا المَظلوُم اَنَا العَطشان

پس سر مبارک حضرت ساکت شد ، راهب صورت خود را به صورت حضرت چسبانيد و عرض کرد صورتم را از صورت تو بر نمي دارم تا به من بگوئي شفيع تو هستم روز قيامت . سر مبارک حضرت فرمود : بايد به دين جدم برگردي .

راهب گفت : اشهد ان لااله الا الله اشهد ان محمد رسول الله ...

سپس حضرت به او وعده شفاعت روز قيامت را داد .

 

ناگهان راهب صداهائي شنيد - گريه هائي ونواهائي شنيد

دركنارِسرتمام حوريان - حضرت زهرا،علي،پيغمبران

آن يكي ميگفت فرزندم حسين - آن يكي فرزنددلبندم حسين

آن يكي ميگفت نورديده ام - اي حسين نوردلِ غمديده ام

جان مادرازچه روافسرده اي - ازچه روهمچون گلِ پژمرده اي

نورچشمم حق تونشناختند - برتوشمشيرجفاراآختند

ازچه رولب تشنه كردندت شهيد - اينچنين ظلمي دراين عالم كه ديد

ازچه رواهل وعيالت شداسير - اززن ومرد وصغيروهم كبير

ازچه رو راس توبرروي سنان - روي دست كوفيان وشاميان

راهب ازخودبي خودوبي اختيار - گشت گريان بهرآن سر زارزار

شدمسلمان راهب نيكوسرشت - آن دل شب رفت درراه بهشت

باقري اين راهب واحوال او - لعنت حق بريزيدوآل او

 

كيستي ايسرزكجاآمدي *** نيمه شب منزل ماآمدي

گلشن روي توعجب باصفاست***ايسرپرخون بدنت دركجاست

اي سرپرخون به كدامين چمن***چيده شدي توزدرخت بدن

اي سرپرخون زچه افسرده اي***هست يقينم كه جوان مرده اي

 

راهــــب ديــر ناله واحـــسينا مي شنود

ناگــهان آمــد صداي يا حــسين! - واحــــسينا واحــسينا واحــــسين

آن يـــکي مــي گفت: حــوا آمـده - ديــگري مــي گفت: ســارا آمــده

هاجر از يک سو پريشان کرده مو - مريـم از يک سو زند سـيلي به رو

آســـيه رخــت ســـيه کـــرده بـه بر - گه به صورت مي زند گاهي به سر

ناگـــهان راهـب شـنيد اين زمزمه: - اُدخـــلي يا فاطــــمه يا فاطــــــمه!

آه راهــــب ديـــده بر بــند از نـــگاه - مــــادر ســــــادات مـــــي آيد ز راه

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مولاي يا حسين بن علي

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##طفل صغيري ز حسين گمشده ساربان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

طفل صغيري ز حسين گمشده ساربان

قامت زينب ز الَم خم شده ساربان

ادامه ي نوحه:

زينب غمديده به غم مبتلا بانوا

بود گرفتار ِ کف ِ اشقيا از جفا

جمله يتيمان به بغل داده جان از وفا

غم سرغم آمده افزون شده ساربان

گفت که اي خواهر محزون زار بي قرار

از غم عباس تويي داغدار اشک بار

محنت عالم شده بر ما دچار اين ديار

کودک زارم سوي هامون شده ساربان

شب شده عالم همه خوف از سپاه دين تباه

طفلک نالان به دل پر ز آه بي پناه

رو سوي هامون شده با سوز وآه بي گناه

درد يتيميش فراوان شده ساربان

گر کند از من شه ِبي کس سؤال زين مقال

خواهر محزونه ام اي خوش خصال با کمال

خوش شده اي حافظ طفلان به حال در مآل

نقل شده که در يکي از منازل دختري از امام حسن (ع) از شتر به زير افتاد، فرياد زد: ياعمتاه! و يازينباه! آن بانو مضطربانه از شتر به زير آمد و ناله کنان به اطراف بيابان نظرمي کرد. چون او را يافت گمان نمود از هوش رفته، ولي بعد معلوم شد زير پاي شتران جان سپرده است. چنان ناله ي وا ضيعتاه! و وا غربتاه! و وا محنتاه! بر کشيد که آسمان و زمين را متزلزل گردانيد.

 

آسمون دلم گرفته، آسمون دلم شده خون

منم اون طفلي که تنها، گم شده تو اين بيابون

آسمون از بس دويدم، تو پاهام نمونده جوني

نه نفس تو سينه دارم، نه کسي نه همزبوني

آسمون قافله رفته، ديگه هم برنمي گرده

بدنم داره مي لرزه، بيابون تاريک و سرده

***

آسمون صداي پايي، داره مي رسه به گوشم

ديدي گفتم که نکرده، عمه زينب فراموشم

آسمون ببين که از غم، قامتش چقدرخميده

مي بره اسم بابامو، با نفس هاي بريده

اما نه اين عمه جون نيست، ولي خيلي مهربونه

تازه مثل من رو گونه اش، جاي دست مونده نشونه

***

اين همون مادر بزرگه، اونکه من شبيهش هستم

باورم نميشه روي، دامن زهرا نشستم

سر روشونه هاش گذاشتم، لحظه اي راحت خوابيدم

خودمو تو رؤيا روي، شونه ي عموم مي ديدم

توي خواب بودم که انگار، صدا پاي اسبي اومد

نرسيده از رو کينه، با ... به پهلوهام زد...

***محسن عرب خالقي***

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت صغيره امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

در برخي کتب تاريخي آمده است: يزيد، اهل بيت را در محلى خرابه‌ گونه جاى داد در حالى که زنان خاندان نبوت و اهل بيت طهارت، جريان شهادت حسين(عليه ‏السلام) و اهل بيت و يارانش را از کودکان مخفى نگاهداشته و مى‏گفتند پدرانشان به مسافرت رفته‏اند، و اين جريان ادامه داشت تا اين که يزيد اهل بيت را در سراى خويش جاى داد.

امام حسين(عليه‏السلام) دخترى خردسال داشت که چهار سال از عمر مبارکش مى‏گذشت، شبى از خواب پريد در حالى که سخت پريشان به نظر مى‏رسيد و جوياى پدر شد! و پرسيد: پدرم کجاست که من هم اکنون او را ديدم؟!

بانوان حرم چون اين سخن را از او شنيدند، گريستند و کودکان ديگر نيز ناله و زارى سر دادند.

چون صداى شيوه و گريه آنان بلند شد، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد: اين گريه و زارى از کجاست؟

پس از جستجو، يزيد را از جريان باخبر کردند، يزيد گفت: سر پدرش را نزد او ببريد!

آن سر مقدس را در زير سرپوشى قرار داده در مقابل او نهادند.

کودک پرسيد: اين چيست؟

گفتند: سر پدرت حسين(عليه السلام) است.

دختر امام حسين(عليه ‏السلام) سرپوش را برداشت و چون چشمش به سر مبارک پدر افتاد ناله‏اى از دل کشيد و بيتاب شد و گفت: اى پدر! چه کسى تو را به خونت زنگين کرد؟!

چه کسى رگ‌هاى تو را بريد؟! اى پدر! چه کسى مرا در کودکى يتيم کرد؟! اى پدر! بعد از تو به چه کسى دل ببندم؟! چه کسى يتيم تو را بزرگ خواهد کرد؟! اى پدر! انيس اين زنان و اسيران کيست؟! اى کاش من فدايت شده بودم! اى کاش من نابينا شده بودم! اى کاش من در خاک آرميده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى‌ ديدم!

آنگاه لب کوچک خود را بر لب‌هاى پدر نهاد و گريه شديدى کرد و از هوش رفت! هر چه تلاش کردند، به هوش نيامد، و اين عزيز حسين(عليه ‏السلام) در شام به شهادت رسيد.

$

##این شنیدستم که در کرببلا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اين شنيدستم که در کرببلا - بعد قتل خسرو گلگون قبا    

چارمرغ از بهر افشاي خبر - شد به مقتل کرد رنگين بال و پر

يک سوي ارض غري شد با اسف - تا رساند آن خبر را در نجف

يک به صحرا شد بصد افغان و شين - ذکر لب باشد مدامش وا حسين

يک روان گرديد سوي مرغزار - تا خبر سازد همه مرغان زار

يک به پثرب شد سر قبر رسول - تا رساند آن خبر را بر بتول

زان سپس در بام صغرا جا گرفت - روي ديواري ز غم ماوي گرفت

در كتاب بحار الانوار، ص 247 از كتاب مناق و نيز در كتاب ناسخ التواريخ ص 495 از حضرت سجاد عليه السلام روايت مى كند كه مرغى روز عاشورا پر و بال خود را در خون امام حسين عليه السلام بيالود و پرواز نمود و به مدينه رسيد و بر سر ديوار خانه فاطمه صغرى عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام نشست و فاطمه عليه السلام بر او نگريست و متوجه يتيمى خود گرديد و اين اشعار را بگفت :

نعب الغراب فقلت من - تنعماه و يلك يا غراب

قال : الامام ، فقلت : من - قال : الموفق للصواب

ان الحسين بكربلا - بين الاسنّة و الضراب

گفت اى مرغ چرا حال پريشان دارى - از غم كيست چنين ناله و فغان دارى

اشك خونين ز چه از چشم ترت مى ريزد - گو به من خون كه از بال و پرت مى ريزد

من ماتم زده آخر پدر در سفر است - ز غم دورى او خون دلم در بصر است

نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم - روز و شب آروزى ديدن اكبر دارم

تو مگر هدهدى و سوى سبا آمده اى - يا مگر قاصدى از كرب و بلا آمده اى

بلكه آورده اى اى مرغ به اين شوين و شين - به صغراى جگر خون خبر مرگ حسين

گفت : اى فاطمه با شور و نوا آمده ام - قاصد مرگم و از كرب و بلا آمده ام

كربلا يكسره صحراى منا بود امروز - روز قربانى شاه شهدا بود امروز

فاش گويم پدرت از ستم شمر و سنان - كشته شد با لب عطشان به لب آب روان

 

اين شنيدستم که در کرببلا - بعد قتل خسرو گلگون قبا    

چارمرغ از بهر افشاي خبر - شد به مقتل کرد رنگين بال و پر

يک سوي ارض غري شد با اسف - تا رساند آن خبر را در نجف

يک به صحرا شد بصد افغان و شين - ذکر لب باشد مدامش وا حسين

يک روان گرديد سوي مرغزار - تا خبر سازد همه مرغان زار

يک به پثرب شد سر قبر رسول - تا رساند آن خبر را بر بتول

زان سپس در بام صغرا جا گرفت - روي ديواري ز غم ماوي گرفت

بسکه از رنج و الم افسرده بود - سر بزير پر زماني برده بود

وا غريبا وا شهيدا وا حسين - دمبدم ميگفت با افغان و شين

از نوايش گوشزد بيمار شد - مضطرب بود و زغم افکار شد

مي ندانم تا چه شد احوال او - با خبر شد خدا از حال او

ديد صغر طايري در خون خضاب - کرد با آن مرغ خونين اين خطاب

اي غراب از چه ز غم افسرده اي - سر بزير پر چراهان برده اي

قد قتل گوئي چرا از غم مدام - فال بد بر من مزن از اين کلام

من مسافر در سفر دارم غراب - در ره او چشم تر دارم غراب

رفته باباي کبارم در سفر -  کس نياورده از آن سويم خبر

حاليا بينم ترا رنگين ز خون - گوي با من از چه گشتي لاله گون

فاش بر گو گر گه گشتم بي پدر - بي پدر گرديدم و خونين جگر

بر کشيد آن مرغ از دل شور و شين - گفت واضح قصه قتل حسين

گفت با صغرا که بابت شد شهيد - در صف ماريه از جيبش يزيد

آذر

$

##بازاركوفه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

توبروي نيزه خوش بصوت قرآن - من ميان محمل پنجه برجبينم

يا بيا جلوروتا مرا نبيني - يا بياعقب روتا ترانبينم

قسمت من وتو از ازل همين بود - توبلانشان ومن بلا نشينم

قرآن خواندن سر بريده

زينب فاطمه (س) دم دروازه کوفه داشت خطبه مي خواند. يک وقت ديد در اين غوغا يکي دارد قرآن مي خواند. زينبي که براي قرآن مي ميرد، زينبي که براي دفاع از قرآن اسير شده زينبي که با شنيدن يک آيه قرآن از بس عشق به قرآن مي ورزد تمام خستگي هايش فراموش مي شود، يک وقت ديد يک نفر مي گويد:

أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ  الکهفِ‌ وَ الرَّقيمِ کانوا مِن آياتِنا عَجَبا

سرش را از محمل بيرون آورد ديد سر بريده حسين(ع) بالاي نيزه دارد قرآن مي خواند. لا اله الا الله

الهي! به آبروي امام زمان(عج) تو را قسمت مي دهم از ما دستگيري کن! به آبروي امام زمان(ع) دلهاي ما، قلبهاي ما، را به طرف دين و قرآن بکش!

خاکستر وجود مرا گردهي به باد//از اشتياق رو به ره کربلا کنم   

حسين جان! حسين جان! يک وقت نايبة الزهراء، عقيلة العرب، دختر عفت و عصمت، دختر فصاحت و بلاغت سرش را از دريچه محمل بيرون آورد. اين چه کسي است دارد قرآن مي خواند؟ ديد سربريده حسين(ع) است.

برون آورد سر از برج محمل//سري را ديد بر، ني کرده منزل

سر پر خون پيشاني شکسته//غبار غم به رخسارش نشسته

سر تو خون به پاي نيزه ريزد//چرا خون از سر زينب نريزد

چنان از سوز هجران، آتش دل//سر خود را بزد بر چوب محمل

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت اهلبيت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

اي هلال يک شبه زينب

قربان حسين گشته قرباني دوست//گرديد تمام هستي فاني دوست

جان داد و سر بريده اش بر سر ني//پيمود ره و کرد ثنا خواني دوست

منزل به منزل طي  طريق مي کنيد اين قافله ، تا رسيدند دروازة کوفه ، همه کوفيان هلهله مي کنند ، همه شادمانند ، اما عزيزان پيغمبر همه داغدار ، شماتت و تهمت و تهمت مردم دل اهل بيت را بيشتر خون مي کند . مي گويند اينها خارجي اند . اما سر بريده شروع مي کند به قرآن خواندن (أُ م حَسِبتَ أَنَّ الکَهفِ وَ الرَّ قِيمِ کانُوا مِن آيا تِِنا عَجَباً ) 1

مردم اينها خاندان پيغمبرند . اين سر بريده اي که قرآن مي خواند سر حسين ، ناگهان زينب به سخن آمد . صدا زد اي هلال يک شبه زينب ،عزيز برادر ، هر چه با تو تکلم مي کنم جواب زينب نمي دهي

حسينم جواب اين دختر کوچکت را بده . ببين چگونه خيره خيره به سر بريده ات نگاه مي کند .

1. سوره کهف / 9.

 

بتول علي نما

اي بتول علي نما ، //دومين عصمت خدا زينب

علي ديگر و حسين دگر//آفريد از تو کبريا زينب

حقّ اُخت الحسين بودن را//خوب آورده به جا زينب

کعبه نهضت حسيني را//مروه عباس و تو صفا زينب

کودکان در مسير کوفه وشام//به تو دارند التجا زينب

زير زنجير و تازيانه بود//ذکرشان يا حسين و يا زينب

يک زن و اينهمه جوانمردي//مرحبا بر تو مرحبا زينب

امروز دلها را ببريم حرم زينب ، انشاء الله يک روزي کنار حرمش اشک بريزيد .

امروز از چشمانت بخواه براي زينب گريه کند ، زينب اُم المصائب است ، پيغمبر بشارت داده براي آن چشمي که براي زينب گريه کند . فرمود : پاداش او همچون کسي است که براي حسن و حسين گريه مي کند .2

هر وقت دلش مي گرفت سر از محمل بيرون مي آورد ، مي شنيد از بالاي نيزه يک آقايي دارد قرآن

 مي خواند هي صدا مي زند : «وَسَيَعلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ»3

گاهي هم صدا مي زند : «أَم حَسِبتَ أَنَّ أَصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقيمِ کانُوا مِن آياتِنا عَجَباً»4

قربان قرآن خواندنت برادر ، برادر با قرآن خواندنت رفع تهمت از ما کر دي ، آخر به ما خارجي مي گفتند .

آي گريه کنندگان امام حسين ، دلها بسوزد يک وقت هم سر از محمل بيرون آورد ديد يک نا نجيبي با سنگ پيشاني برادرش را مي زند همه صدا بزنيد ياحسين ...

1. سيد رضا مؤيد.

خصايص زينبيه ،ص 155 .

3. شعراء ، آيه 227 .

4. کهف، آيه 9 .

 

خروج کاروان اهل بيت ازکوفه به شام

کاروان اهل بيت 19 محرم از کوفه به سوي شام به راه افتادند و به روايتي در 29 محرم به شام رسيدند. در آن روز يزيد در انتظار رسيدن اسيران بود. يزيد دستور داد تا شهر شام را آذين بندي کنند و خاندان حسين بن علي(ع) را در کوچه و بازار بگردانند.

کاروان اسيران را سه روز در پشت «دروازه شام» نگه داشتند تا کار جشن کامل شود. آن دروازه، يکي از دروازه هاي شرقي شام بود که راه «حلب» و «کوفه» به آن ختم مي شد. در حالي که مردم شهر آراسته و در حال شادي بودند، سر مطهر امام حسين(ع) را که بالاي نيزه بود وارد شهر کردند و به دنبال آن، اسيران اهل بيت را به شهر آوردند. مردم به شادماني و پايکوبي و طبل زني مشغول بودند. اين برنامه، حاصل تلاشهاي معاويه بود. او بيش از سي سال در شام حکومت کرد. مردم شام، با تلاشهاي معاويه با حضرت علي(ع) و خاندانش دشمني مي ورزيدند و رفتار مردم شام با اسيران کربلا نشان دهنده آن بود. علاوه بر اين يزيد، براي موجه جلوه دادن کار خود، امام حسين را «شورشي» معرفي کرد و خود را سرکوب کننده شورش ضد حکومت اسلامي مي دانست.

اسيران را از قسمتهاي مختلف شهر عبور دادند، از جمله «بازار شام». جمعيت زيادي از مردم براي ديدن اسيران خاندان محمد(ص) در دو طرف بازار صف کشيده بودند. در انتهاي بازار «مسجد اُمَوي» قرار داشت و اسيران را از همين مسير وارد مسجد کردند. فشار جمعيت حرکت را کُند کرده بود. خونبارترين برگهاي تاريخ در حال نوشتن بود. سخنان امام حسين(ع) و خاندانش در قيام تاريخي کربلا، همه بيانگر اين بود که قيام، براي دين و مبارزه با ستم و کفر است. اهل بيت همواره خود را خاندان و وارثان پيامبر معرفي مي کردند و بر اين مهم تأکيد داشتند، تا پرده هاي غفلت و خاموشي را کنار بزنند.

قصر يزيد که آن را «دار الخلافه» مي ناميدند، نزديک مسجد جامع اُمَوي بود. يزيد براي اينکه پيروزيش را به رُخ مردم بکشد، اجازه داد تا همه وارد دارالخلافه شوند و از اين رو قصر پر از جمعيت شد.

يزيد مجلسي ترتيب داده و اشراف شام را دعوت کرده بود، سپس دستور داد اُسراي اهل بيت را که با طناب و زنجير آنان را به هم بسته بودند با وضعي توهين آميز وارد مجلس جشن يزيد کردند. حضار به آنها مي نگريستند، امام سجاد(ع) روبه روي يزيد قرار گرفتند و چند شعر خواندند که بيزاري و نفرت ايشان را از يزيد نشان مي دهد. آنگاه حضرت به منبر رفتند، نخست سپاس و ستايش خداي به جا آوردند، آنگاه خطبه اي خواندند که قلبها را لرزاند و چشمها را گرياند. بخشي از بيانات آن حضرت اين است: «اي مردم به ما شش چيز داده شده و با هفت چيز ديگر بر ساير مردم برتري يافته ايم، به ما علم و بردباري و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مؤمنين را داده اند و سرآمد دگرانيم... هرکسي مرا مي شناسد، مي شناسد و هر کسي نمي شناسد حسب و نسبم را برايش مي گويم... من پسر محمد مصطفايم، من پسر علي مرتضايم، من پسر کسي هستم که در راه احياي لا اله الا ا... مبارزه کرد، من پسر کسي هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشير جنگيد، با دو نيزه نبرد کرد، دو بار هجرت کرد، دو بار بيعت کرد، به دو قبله نماز آورد، در بدر و حنين جنگيد و يک لحظه کفر نورزيد، من پسر بهترين مؤمنين و وارث پيامبران کوبنده کافران، سيد و سالار مسلمانان و مجاهدين، زينت عابدين، تاج سر گريه گنندگان (از خوف خدا) صبورترين مردم، برترين پيشوا از آل ياسين و از خاندان رسول پروردگار عالميانم.»

يزيد گفت: «اي علي! پدرت با من قطع رحم کرد، حق مرا نديده گرفت و بر سر منصبم با من جنگيد، خدا هم با او چنان کرد که ديدي»

حضرت در جواب، اين آيه را خواند: «اما هر مصيبتي که در زمين يا از ناحيه جانشان به شما برسد، قبل از آن که به صحنه وجود آيد، در کتابي ثبت شده است». سپس در ادامه فرمود: »واي بر تو اي يزيد! اگر بداني چه کرده اي و نسبت به پدر و اهل بيت و برادران و عموزادگان من چه گناهي مرتکب شده اي، به کوهها مي گريزي و سر بر خاکهاي بيابان مي گذاري و به حال خود شيون و زاري مي کني، اين سزاوار است که سر حسين پسر علي و فاطمه بر دروازه شهرتان نصب شود، در حالي که او وديعه رسول خداست؟ اي يزيد منتظر باش که در روز قيامت قرين ندامت و خواري شوي».

سر مطهر امام حسين را داخل «طَشت طلا» گذاشتند و نزد يزيد آوردند. يزيد در حالي که مي خنديد با چوب خيزران بر لبهاي امام زد و با غرور و سرمستي خواند: «بني هاشم با حکومت بازي مي کردند، نه خبري (از آسمان و غيب) آمده و نه وحي نازل شده است...».

يزيد آرزو کرد کاش نياکانش که در جنگ بدرکشته شدند زنده بودند و خونخواهي و انتقام او را مي ديدند. اين جملات، نشان دهنده کفر و کينه يزيد به پيامبر خدا(ص) بود.

$

##شهرشام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

شام يعني وادي دشنام ها - سنگ باران سري از بام ها

سنگ در دستان نامردان شام - بوسه مي‌ زد بر سر زخم امام

شام تفسير نگاهي مضطراست - شهر داغ لاله ‌هاي حيدر است

شام هم مانند کوفه بي‌ وفاست - صفحه ‌اي از دفتر کرب و بلاست

بي‌ وفايي‌ مانده از اين طايفه - شام دارد مردم بي‌عاطفه

شام يعني محملي از داغ و درد - موسم پژمردن گلهاي زرد

پاي محمل رقص و کف آزاد شد - کوچه ‌هايش هلهله ‌آباد شد

شام شهر بازي چوب و لب است - نيشتر بر زخم بغض زينب است

بر دل زهرائيان آتش زدند - هرکه را مي ‌سوخت از آهش زدند

يک زن شامي چو ديد اشک رباب - اشک او را داد با خنده جواب

در ميان ازدحامي از نگاه - مي ‌کشيد از دل عقيله آه آه

اشک شد آنجا نقاب روي او - شد پريشان قلب او چون موي او

يک نفر شرمي نکرد از معجرش - ريخت خاکستر يهودي بر سرش

علي ناظمي

چشم اميد همه سوي خداست//فاطمه شافع روز جزاست

هر مکاني که شود ذکر حسين//با خبر باش که زهرا آنجاست

دلها را ببريم همراه آن قافله اي که وارد شهر شام شد ، سه روز پشت دروازة ساعات نگه شان داشتند ، شهر را آذين کردند ، چراغاني کردند ، مردم را خبر کردند يک عدة خارجي وارد شهر مي شوند

وقتي اهل بيت همراه سرهاي بريده وارد شهر شام شدند . سنگشان زدند ، خاکستر بر سرشان ريختند ، شماتت کردند ، ناسزا گفتند :

شاميان هلهله در شام زدند//سنگ بر ما ز سر بام زدند

ما کجا گوشه ويرانه کجا//ما کجا مجلس بيگانه کجا

اينجا عدو بر زخم پيغمبر نمک زد//اينجا شرار ناله آتش بر فلک زد

از مدخل اين شهر تا کنج خرابه//دشمن ميان کوچه زينب را کتک زد

اينجا لباس عيد پوشيدند زنها//پاي سر ببريده رقصيدند زنها

عزيزان فاطمه را وارد مجلس يزيد کردند عجب پذيرايي کردند شاميان خاندان پيغمبر را ، يک سر ريسمان به بازوي امام چهارم ، سر ديگر به بازوي عمه اش زينب ، بچه ها را ميان ما قرار دادند آنقدر با تازيانه .... همه صدا بزنيد حسين .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت اهلبيت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : احمد صادقي اردستاني . زينب قهرمان دختر علي ، ص 393-302 .

 

شاميان سنگ جفابرسرطفلان نزنيد - خنده براشک يتيمان پريشان نزنيد

گرکه مرهم به روي زخم دل ماننهيد - نمک ازکينه به زخم دل طفلان نزنيد

خاروخاشاک نريزيد به روي سرما - اينقدر آتش غم بردل سوزان نزنيد

ازچه اي سنگدلان سنگ گرفتد بدست - سنگ بر رأس پدر پيش يتيمان نزنيد

سوره نور کند جلوگري بر سر ني - شرمتان باد زحق، سنگ به قرآن نزنيد

سوي ناموس خداوند تماشا نکنيد - زخم ديگر به دل زخمي و نالان نزنيد

ز شما ريخته شيرازه قرآن ازهم - دم بيهوده ز قرآن و زايمان نزنيد

شاميان روز شما باد سيه تر از شام - که دگر طعنه به ماسوخته جانان نزنيد

بي «وفائي» شما شهره عالم شده است - لکه ننگ دگربر روي دامان نزنيد

 

السلام عليكم يا اهلبيت النبوه

سهل ساعدي، مي گويد:‌ عازم بيت المقدس بودم كه در مسير راه خود، ‌به دمشق وارد و ديدم رودخانه هايش پرآب و درختانش انبوه است و بر در و ديوارهاي آنجا پرده هاي ديبا آويخته اند. مردان شادماني مي كردند و زنان بر دف و طبل مي نواختند.

با تعجب به اهالي شام گفتم كه اين شادماني از چه روست؟ آنگاه ماجراي اين جشن را از گروهي كه در گوشه اي انزوا اختيار كرده بودند پرسيدم.

گفتند:‌ اي پير مرد گويا تو مردي بيابانگردي؟

گفتم:‌ من سهل بن ساعد، صحابي رسول خدا (ص) هستم.

گفتند:‌ اي سهل نمي گويي چرا آسمان خون نمي گريد؟ و زمين ساكنان خود را نمي بلعد؟

گفتم: مگر چه روي داده؟

آنها پاسخ دادند:‌ اين سر بر نيزه،‌ سر حسين ابن علي (ع) فرزند پيامبر(ص) است كه از عراق سوغاتي آورده اند.

گفتم: واحسرتا! سر حسين را آورده اند و مردم پايكوبي مي كنند؟! از كدام دروازه آنها را وارد مي كنند؟

به مقابل دروازه ساعات رفتم، ديدم كه پرچم ها يكي از پس ديگري نمايان شد. از دور سري نوراني و زيبا را بر نيزه ديدم كه احساس كردم لبخند مي زند.آن سر عباس ابن علي (ع) بود سپس سواري را ديدم كه بر نيزه اش سر مبارك امام حسين (ع) را قرار داده بود.

آن سر شبيه ترين چهره به رسول خدا (ص) بود عظمتي پر شكوه داشت، نور از آن ساطع بود محاسنش رنگين شده بود چشمانش درشت و ابرواني باريك و به هم پيوسته داشت و تبسمي زيبا بر لبانش نقش بسته بود.

ديدگانش به سوي مشرق دوخته شده بود، باد محاسن شريف او را حركت مي داد گويي امير المومنين (ع) بود.

ام كلثوم را ديدم كه چادري كهنه بر سر كشيده و روي خود را گرفته بود.

به حضرت زين العابدين (ع) سلام كردم و خود را معرفي نمودم.

امام پاسخ مرا داد و فرمود: اگر مي تواني چيزي به نيزه دار بپرداز تا سر امام (ع) را كمي جلوتر ببرد كه ما از تماشاچيان در زحمت هستيم.

رفتم و يكصد درهم به نيزه دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود. كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند.

زحر بن قيس ضمن تحويل نامه عبيدالله به يزيد چنين گزارش داد: اي امير تو را بشارت مي دهم كه خداوند فتح و پيروزي را نصيب تو ساخت.

حسين ابن علي (ع)‌ همراه با هجده تن از خاندان و شصت تن از اصحاب و شيعيانش نزد ما آمد. ما آنها را به تسليم دعوت كرديم، نپذيرفتند،‌ پس هنگام طلوع خورشيد بر آنان تاختيم و از هر سو آنها را در خود گرفتيم، چون شمشيرها بر آنان فرود آمد مي گريختند، بي آنكه پناهگاهي داشته باشند‌، آن گونه كه كبوتر از چنگال عقاب مي گريزد، ‌به بيشه ها و گودال ها پناه مي بردند.

وي با دروغ هاي فراوان ادامه داد: به خدا سوگند به اندازه يك خواب نيمروزي كشتن آنها به طول نيانجاميد.همه آنان را كشتيم،‌ اكنون پيكر هايشان خونين و چهره هايشان غبار آلود است.

آفتاب بر بدن هايشان مي تابد و باد بر ايشان مي وزد و كركس ها به ديدار آنها مي روند و در سرزميني خشك بر خاك افتاده اند.

يزيد گفت:‌ من بدون قتل حسين (ع)‌ نيز از شما راضي بودم اگر او به نزد من مي آمد او را عفو مي كردم اما خداوند روي ابن مرجانه را زشت كند كه چنين كرد...

 

در جسم جهان فيض بهارانم من//عالم چو زمين تشنه بارانم من

در زهد دليل پارسايان جهان//درعشق امام جان نثارانم من

فرزند حسين و زينت عبّادم//شايسته ترين سجده گذارانم من

با اين همه منزلت ز سوز دل و جان//روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله هميشه از جگر مي سوزم//چون شمع هميشه اشکبارانم من

دردا که چه آورد قضا بر سر من//اي کاش نمي زاد مرا مادر من

 

سهل ساعدي  گفت: ديدم مردم شام کف مي زنند به يکديگر مي رسند تبريک مي گويند ، شهر زينت کردند

پرسيدم چه خبر است؟ گفتند اسيران خارجي مي آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ي ساعات .

سهل ساعدي مي گويد : وقتي طرف دروازه ساعات، ديدم جمعيت زيادي شادي مي کنند ، کف مي زنند تا نگاه کردم ديدم چند سر بريده روي نيزه ها ست  يکي از سرها دارد قرآن مي خواند ، سر ها که گذشت ديدم آقاي بزرگواري را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگي از صورتش نمايان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کي هستي ؟ که مرا در اين شهر سلام مي کني ( يعني اينجا به ما سنگ زدند زخم زبان مي زنند ) .

گفتم : آقا من سهل ساعدي هستم از صحابه جدت رسول خدايم ، من از سفر بيت الله بر مي گردم ، دارم بيت المقدس مي روم . آقا اين چه حالي است مي بينم . فرمود : سهل ساعدي بابايم را کشتند ، عمويم را شهيد کردند به حالش گريه کردم . آقا چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه اي برايم بياورزير زنجير گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجير را از گردن آقا بلند کردم ديدم خون تازه از زير حلقه هاي زنجير جاري شد .

بيمار چنين عاشق و دلداده که ديده//در تاب و تب از عشق رخ يارکه ديده

گه روي شتر گه به روي خار مغيلان//گه مجلس بيگانه و اغيار که ديده

در سلسله از کرب و بلا در سفر شام//بر روي شتر پيکر تب دار که ديده

 

ياد غريبي و غربت

روزي که پيکرم را بر روي ناقه بستند//در يک لحظه جدايي قلب مرا شکستند

آنجا غريب و تنها بودم ميان اعدا//ديدم که عمه ام را به تازيانه بستند

من اينچنين جدايي هرگز نديده بودم//هم نعش و هم عزدار هر دو به خون نشستند

امام سجاد طفل صغير مي ديد گريه مي کرد ، آب مي آوردند وضو بگيرد گريه مي کرد ، اگر اسيري مي ديد احترامش مي کرد ، اگر مي ديد گوسفندي را ذبح  مي کنند گريه مي کرد ، مي فرمود : آبش داديد يا نه ؟ آري آقا ، ما مسلمانيم با گريه مي فرمود :عده اي هم در کربلا مي گفتند ما مسلمانيم ولي باباي من لب تشنه کشتند .

هر وقت ياد شهر شام مي افتاد گريه مي کرد . آقا چرا اينقدر گريه مي کني ؟ ( آقا شرح مي داد ) مي فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شديم ما را عصر رساندند به مجلس يزيد ، آقا خيلي راه نيست چرا اينطور ؟

فرمود : ما را  سر هر کوچه و بازار نگ مي داشتند تا اين مردم ما را نظاره کنند ما را از محله يهوديان بردند آن ها به ما سنگ مي زدند عزيزان پيغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه هاي شام جاي دادند

تو اين خرابه يکي از خواهران من آنقدر گريه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد  .

 

حرکت کاروان اسرا به شام

السلام عليكم يا اهلبيت النبوه

يزيد بن معاويه (لعنة الله عليهما)، به عبيدالله بن زياد دستور داد كه سر مطهر فرزند علي(عليه السلام) را با سرهاى جوانان و ياران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهيد شده بودند با كالاها و زنان اهل بيت و عيالات آن حضرت را روانه شام نمايد.

در تاريخ آمده بعد از آن كه ابن زياد يك روز (يا چند روز بنا به روايتي) سرهاي شهداي كربلا را در كوچه‌ها و محله‌هاي كوفه گردانيد، آنها را به شام نزد يزيد بن معاويه فرستاد(1) ابن زياد سرهاي شهداي كربلا را به زحر بن قيس سپرد و راهي شام نمود.

ابن زياد پس از فرستادن سر امام حسين(عليه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذي الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذي به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارك امام سجاد(عليه السلام) زنجير انداخت و اسراء را سوار بر شتر بي‌جهاز نمود. آن شقى، اهل بيت عصمت و طهارت را مانند اسيران كفار، ديار به ديار با ذلت و انكسار طوري كه مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.(2)

منابع و اسناد مدتي را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقايعي اتفاق افتاده و تنها به برخي بي‌ادبي‌هاي حاملين سرهاي مبارك از قبيل شراب اشاره دارند و در طول مسير از شهرهاي مختلف گذر مي‌كردند.

پي‌نوشت‌ها:

1- محمدعلي عالمي، حسين نفس مطمئنه، ص 329.

2- لهوف سيد بن طاووس .

 

سيد بن طاوس در لهوف خود مي‌نويسد:

وقتي مزدوران يزيد اهل بيت را نزديک شام آوردند، امّ کلثوم شمر را خواست. فرمود: مطلبي با تو دارم.

شمر ملعون گفت: چيست؟

فرمود: اين جا شهر دمشق است، ما را از دروازه اي وارد کنيد که مردمان کمتري در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشاي ما برخيزند و سرهاي بريده شهيدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهيد که مردم با تماشاي آن سرهاي نوراني، به تماشاي ما نپردازند.

ولي شمر برخلاف خواسته دختر اميرالمؤمنين (ع)، فرمان داد اهل بيت را از دروازه ساعات که پرجمعيت ترين جمعيت را هميشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهاي بريده را لا به لاي کجاوه ها ببرند. اهل بيت را به اين صورت حرکت دادند، تا در ميان شهر کنار مسجد جامع که محل بازداشت اسرا بود، قرار بدهند.

 

شاميان خون به دل خون شده ما نکنيد

اين قدر ظلم به ذريه زهرا(س) نکنيد

بگذاريد بگرييم  به  مظلومي خويش

به سرشک  غم  ما  خنده  بيجا  نکنيد

دين  نداريد اگر غيرتتان  رفته  کجا

اسرا  را ، سر  بازار  تماشا  نکنيد

هر چه خواهيد به ما زخم رسانيد ولي

ديگر از زخم زبان ، خون به دل ما نکنيد

پيش چشم اسرا سنگ به سر ها نزنيد

پاي راس شهدا هلهله بر پا نکنيد

داغ دل چاره به خنديدن دشمن نشود

زخم را با زدن سنگ مداوا نکنيد

محمل دختر معصوم مصيبت زده را

رو به رو با سر ببريده بابا نبريد

از آل علي (ع) با همه خلق بگو

ترک دين در طلب لذت دنيا نکنيد

 

امان از شام

امام حسين کربلا شهيد شد چرا امام سجاد مي فرمايد امان از شام ؟

دست حضرت ابوالفضل در کربلا قطع شد ، علي اکبر و عون و جعفر و عبدالله و قاسم و 72 بهترين مخلوق کربلا شهيد شدند چرا امام سجاد مي فرمايد : الشام

امام سجاد عليه السلام فرمود به 7 دليل . نعمان مي گويد از حضرت پرسيدم سخت ترين مصائب شما کجا بود حضرت سه بار فرمود الشام الشام الشام

اولين مصيبت اين است که :  ستمگران در شام ا طراف ما را با شمشيرهاي برهنه و نيزه هاي استوار احاطه کردند و بر ما حمله کردند.  اما در کربلا چون در گودي بودند زن و بچه ها مصائب را از نزديک نمي ديدند . روز عاشورا هم حضرت زينب ديد زمين و زمان مي لرزد رفت روي تل زينبيه حوادث و مطلع شد.

نامحرمها چشمشمان به محارم امام حسين با اين گودي نمي افتاد.  شامي ها شمشيرهار ا برهنه کرده به طرف زن و بچه ابي عبدالله حمله مي کردند . نيزه و کعب نيزه را به طرف بچه ها و اهل بيت عصمت و طهارت مي زدند.

ما را در بين جمعيت بسيار نگه داشته و طبل مي زدندو مي رقصيدند

دومين مصيبت سرهاي شهداي ما را نزد زنان و بچه ها قرار مي دادند. و نيزه دارها با نيزه بازي مي کردند.  گاهي سرها از بالاي نيزه زمين مي افتاد و زير سم اسبان قرار مي گرفت.

سومين مصيبت: زنان شامي از بالاي پشت بام آب و اتش بر سر ما مي ريختند نعمان آتش به عمامه من افتاد اما چون دستم بسته بود نتوانستم خاموش کنم

چهارمين مصيبت در شام :  از طلوع تا غروب افتاب ما را بين مردم گردش دادند مي گفتند اي مردم اينها را بکشيد

پنجمين مصيبت :  ما را به ريسماني بستند و از در خانه يهودي و نصراني عبور مي دادند مي گفتند اينها همان هايي هستند که پدرانشان پدرانتان را در جنگ هاي بدر و حنين کشتند انتقام خود را بگيريد .هيچکس از يهوديان در خانه خود ننشتند مگر اينکه خاک و چوب بر سر ما ريختند.

ششم اينکه : ما را به بازار برده فروشان بردند خواستند ما را به جاي غلام و کنيز بفروشند.

هفتم اينکه  :  ما را در خرابه اي  جا دادند  که سقف نداشت احتمال ريختن ديوارها بود روزها از گرما و ترس کشته شدن همواره در اضطراب به سر مي برديم.

روز اول ماه صفر اسرا به شام رسيدند يعني بيست روز در راه کربلا تا شام بودند. وقتي وارد شام شدند 3 تا 4 ساعت اسرا زير برق افتاب درب خانه يزيد معطل شدند.  تا اينکه خولي اجازه خواست جلسه شروع شودو سر ابا عبدالله را بالاي سر ورودي کاخ به ميخ زدند و تا چند روز اين سر قدس بالاي کاخ بودند و بعد بر طشت طلا گذاشتند.

 

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

تا ياد غربت مي‌کند: الشام الشام

منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را

يک جا روايت مي‌کند: الشام الشام

موي سپيد و چهره اي در هم شکسته

از چه حکايت مي‌کند: الشام الشام

هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي

ياد اسارت مي‌کند: الشام الشام

در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي

عرض ارادت مي‌کند: الشام الشام

يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري

ابراز غيرت مي‌کند: الشام الشام

هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد

تجديد بيعت مي‌کند: الشام الشام

قرآن پرپر روي نيزه غربتت را

هر دم تلاوت مي‌کند: الشام الشام

قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش

بي صبر و طاقت مي‌کند: الشام الشام

هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه

خود را فدايت مي‌کند: الشام الشام

جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس

چوبي جسارت مي‌کند: الشام الشام

کنج تنوري حنجري آتش گرفته

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

" يوسف رحيمي "

 

دو جا امام چهارم داشت جان مي داد

دو جا امام چهارم داشت جان مي داد يک جا در مجلس شام آن موقعي که حضرت سخنراني کردند، يزيد ملعون خواست امام را بکشد، زينب (سلام الله عليها) خود را سپر قرار داد، گفت: اول من را بايد بکشيد ... .

يکي جايي هم وقتي آقا را از کنار کشته ها عبور مي دادند، زينب نهيب زد به حضرت، اي بقيه الماضي ! چرا چنين مي کنيد، شما تنها جا مانده ايد ... . امام فرمود مگر اين بدن، بدن بقيه الله نيست، پاره پاره است ... .

شايد هم يک جاي ديگر هم آقا همين حال شدند، وقتي دستاشون را باز کردند، به بدن رقيه نماز بخوانند از بس بدن سبک شده، آقا چطور جان دادن خواهر را ديد؟ .. . .

و سيعلمون الذين ظلموا ايَّ منقلب ينقلبون

از خرابه مي گذشتم، منزلم آمد بياد

دست و پا گم کرده اي ديدم دلم آمد به ياد

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

خواب کربلا

(محدث نوري اين ولايت را نقل مي کند) چندي از قضيه کربلا گذشت يه مسيحي اومد، خدمت زين العابدين (عليه السّلام) گفت، مي خوام شهادتين جاري کنم حضرت پرسيد چي شده؟

بابام، جدم پيغمبر اين همه شما نصيحت کرد، شما مسلمان نشديد، چي شده؟ گفت: ديشب يک خوابي ديدم، خواب ديدم صحراي کربلا، اهل بيت بودند يکي يکي، ماجراها را گفت، زين العابدين (عليه السّلام) گريه مي کردند، حضرت مي گفتند همين طوره، اين مسيحي به يه جايي رسيد که گفت: آقا ديدم تو خواب اُسرا را وقتي آوردند تو شام سر مبارک از نيزه افتاد، حرف مسيحي تمام شد، آقا فرمودند: صحنه ها را نشونت دادند، اما همه را نشون ندادند، اي مسيحي کجا بودي محله ي يهوديا ...  .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

هفت مصيبت

امام سجاد (عليه السّلام) به نعمان بن منذر مدائني فرمودند: در شام، هفت مصيبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسيري تا آخر، چنين مصيبتي بر ما وارد نشده بود.

1- ستمگران در شام، اطراف ما را با شمشيرهاي برهنه و نيزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نيزه به ما مي زدند.

2- سرهاي شهدا را در ميان هودج هاي زن هاي ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمويم عباس (عليه السّلام) را در برابر چشم عمه هايم زينب (سلام الله عليها) و ام کلثوم (سلام الله عليها) نگه داشتند و سر برادرم علي اکبر (عليه السّلام) و پسر عمويم قاسم (عليه السّلام) را در برابر چشم سکينه و فاطمه (سلام الله عليها) (خواهرانم) مي آوردند و با سرها بازي مي کردند و گاهي سرها به زمين مي افتاد و زير سم ستوران قرار مي گرفت.

3- زن هاي شامي از بالاي بام ها، آب و آتش بر سر ما مي ريختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هايم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسيد و سرم را نيز سوزانيد.

4- از طلوع خورشيد تا نزديک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را  در برابر تماشاي مردم در کوچه و بازار گردش دادند و مي گفتند: اي مردم بکشيد آن ها را که در اسلام هيچ گونه احترامي ندارند.

5- ما را به يک ريسمان بستند و با اين حال ما را از در خانه ي يهود و نصاري عبور دادند.

6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاي غلام و کنيز بفروشند ولي خداوند اين موضوع را براي آنها مقدور نساخت.

7- ما را در مکاني جاي دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتيم و از تشنگي و گرسنگي و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر مي برديم.

تذکره الشهداء، ص 412

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

دو جا امام چهارم داشت جان مي داد

يکجا وقتي آقا را از کنار کشته ها عبور مي دادند، زينب نهيب زد به حضرت، اي بقيه الماضين ! چرا چنين مي کنيد، شما تنها جا مانده ايد ... . امام فرمود مگر اين بدن، بدن بقيه الله نيست، پاره پاره است ... .

يک جا هم در مجلس شام آن موقعي که حضرت سخنراني کردند، يزيد ملعون خواست امام را بکشد، زينب (سلام الله عليها) خود را سپر قرار داد، گفت: اول من را بايد بکشيد ... .

شايد هم يک جاي ديگر هم آقا همين حال شدند، وقتي دستاشون را باز کردند، به بدن رقيه نماز بخوانند از بس بدن سبک شده، آقا چطور جان دادن خواهر را ديد؟ .. . .

و سيعلمون الذين ظلموا ايَّ منقلب ينقلبون

از خرابه مي گذشتم، منزلم آمد بياد

دست و پا گم کرده اي ديدم دلم آمد به ياد

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

شهر شام

چشم اميد همه سوي خداست//فاطمه شافع روز جزاست

هر مکاني که شود ذکر حسين//با خبر باش که زهرا آنجاست

دلها را ببريم همراه آن قافله اي که وارد شهر شام شد ، سه روز پشت دروازة ساعات نگه شان داشتند ، شهر را آذين کردند ، چراغاني کردند ، مردم را خبر کردند يک عدة خارجي وارد شهر مي شوند 1

وقتي اهل بيت همراه سرهاي بريده وارد شهر شام شدند . سنگشان زدند ، خاکستر بر سرشان ريختند ، شماتت کردند ، ناسزا گفتند :

شاميان هلهله در شام زدند//سنگ بر ما ز سر بام زدند

ما کجا گوشه ويرانه کجا//ما کجا مجلس بيگانه کجا

اينجا عدو بر زخم پيغمبر نمک زد//اينجا شرار ناله آتش بر فلک زد

از مدخل اين شهر تا کنج خرابه//دشمن ميان کوچه زينب را کتک زد

اينجا لباس عيد پوشيدند زنها//پاي سر ببريده رقصيدند زنها

عزيزان فاطمه را وارد مجلس يزيد کردند عجب پذيرايي کردند شاميان خاندان پيغمبر را ، يک سر ريسمان به بازوي امام چهارم ، سر ديگر به بازوي عمه اش زينب ، بچه ها را ميان ما قرار دادند آنقدر با تازيانه .... همه صدا بزنيد حسين .

1. احمد صادقي اردستاني . زينب قهرمان دختر علي ، ص 393-302 .

 

السلام عليكم يا اهلبيت النبوه

سهل ساعدي، مي گويد:‌ عازم بيت المقدس بودم كه در مسير راه خود، ‌به دمشق وارد و ديدم رودخانه هايش پرآب و درختانش انبوه است و بر در و ديوارهاي آنجا پرده هاي ديبا آويخته اند. مردان شادماني مي كردند و زنان بر دف و طبل مي نواختند.

با تعجب به اهالي شام گفتم كه اين شادماني از چه روست؟ آنگاه ماجراي اين جشن را از گروهي كه در گوشه اي انزوا اختيار كرده بودند پرسيدم.

گفتند:‌ اي پير مرد گويا تو مردي بيابانگردي؟

گفتم:‌ من سهل بن ساعد، صحابي رسول خدا (ص) هستم.

گفتند:‌ اي سهل نمي گويي چرا آسمان خون نمي گريد؟ و زمين ساكنان خود را نمي بلعد؟

گفتم: مگر چه روي داده؟

آنها پاسخ دادند:‌ اين سر بر نيزه،‌ سر حسين ابن علي (ع) فرزند پيامبر(ص) است كه از عراق سوغاتي آورده اند.

گفتم: واحسرتا! سر حسين را آورده اند و مردم پايكوبي مي كنند؟! از كدام دروازه آنها را وارد مي كنند؟

به مقابل دروازه ساعات رفتم، ديدم كه پرچم ها يكي از پس ديگري نمايان شد. از دور سري نوراني و زيبا را بر نيزه ديدم كه احساس كردم لبخند مي زند.آن سر عباس ابن علي (ع) بود سپس سواري را ديدم كه بر نيزه اش سر مبارك امام حسين (ع) را قرار داده بود.

آن سر شبيه ترين چهره به رسول خدا (ص) بود عظمتي پر شكوه داشت، نور از آن ساطع بود محاسنش رنگين شده بود چشمانش درشت و ابرواني باريك و به هم پيوسته داشت و تبسمي زيبا بر لبانش نقش بسته بود.

ديدگانش به سوي مشرق دوخته شده بود، باد محاسن شريف او را حركت مي داد گويي امير المومنين (ع) بود.

ام كلثوم را ديدم كه چادري كهنه بر سر كشيده و روي خود را گرفته بود.

به حضرت زين العابدين (ع) سلام كردم و خود را معرفي نمودم.

امام پاسخ مرا داد و فرمود: اگر مي تواني چيزي به نيزه دار بپرداز تا سر امام (ع) را كمي جلوتر ببرد كه ما از تماشاچيان در زحمت هستيم.

رفتم و يكصد درهم به نيزه دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود. كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند.

زحر بن قيس ضمن تحويل نامه عبيدالله به يزيد چنين گزارش داد: اي امير تو را بشارت مي دهم كه خداوند فتح و پيروزي را نصيب تو ساخت.

حسين ابن علي (ع)‌ همراه با هجده تن از خاندان و شصت تن از اصحاب و شيعيانش نزد ما آمد. ما آنها را به تسليم دعوت كرديم، نپذيرفتند،‌ پس هنگام طلوع خورشيد بر آنان تاختيم و از هر سو آنها را در خود گرفتيم، چون شمشيرها بر آنان فرود آمد مي گريختند، بي آنكه پناهگاهي داشته باشند‌، آن گونه كه كبوتر از چنگال عقاب مي گريزد، ‌به بيشه ها و گودال ها پناه مي بردند.

وي با دروغ هاي فراوان ادامه داد: به خدا سوگند به اندازه يك خواب نيمروزي كشتن آنها به طول نيانجاميد.همه آنان را كشتيم،‌ اكنون پيكر هايشان خونين و چهره هايشان غبار آلود است.

آفتاب بر بدن هايشان مي تابد و باد بر ايشان مي وزد و كركس ها به ديدار آنها مي روند و در سرزميني خشك بر خاك افتاده اند.

يزيد گفت:‌ من بدون قتل حسين (ع)‌ نيز از شما راضي بودم اگر او به نزد من مي آمد او را عفو مي كردم اما خداوند روي ابن مرجانه را زشت كند كه چنين كرد...

$

##اشعارشام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

اشعارشام

اهل وعيال حسين اسيرقوم لئام - پس ازچهل تا منزل شدندواردبشام

قصريزيدوشام وزينب وآل طاها - اهل وعيال حسين دچاراين بلاها

كوچه وبازارشام آينه بندان شده - به اهلبيت حسين ظلم فراوان شده

سه روزوشب پشت دروازه شام خراب - آل نبي منتظرخونجگرودل كباب

چونكه شدندواردشام چهاديده اند - جشن وچراغان شهروكوچه ها ديده اند

مردوزن شيخ وشاب همه بحال طرب - اين طرب ازبهرچيست درعجب آمدعجب

جشن وچراغان شام زبهرقتل حسين - كشتن سبط نبي تاج سرِعالمين

آيه قرآن بلب راس حسين روي ني - كوچه وبازارشام اهل وعيالش زپي

قصه اصحاب كهف كندتلاوت حسين - زآن تلاوت شده غلغله وشوروشين

آل نبي جملگي بسته به يك ريسمان - واردقصريزيدشدندامان الامان

سرِحسين مظلوم ميان طشت زرين -  ميان قصرباشد نزد يزيد بي دين

باسرِسبط نبي ميان طشت طلا - ميكنداواهانت نكرده شرم ازخدا

ميزنداوچوب كين برلب ودندان او - مقابل ديده خواهرگريان او

گبرونصاري مجوس گفت يزيدامزن - اين سرِسبط نبي است فخرزمين وزمن

زينب كبري چنين ديدچوآن صحنه را - گفت يزيدعبرتي بگيرازاين ماجرا

خطبه غرّا بخواند بنت علي درمقام - كه شدهدايت ازآن خطبه همه خاص وعام

يزيدرسواازآن خطبه زينب شده - چناكه روزيزيدتارچنان شب شده

زينبِ ظاهراسيرشده كنون قهرمان - سيه نموده روزروشنِ آن شاميان

اي باقري شده شام ازسخنان زينب - آن روزهاي روشن گشته كنون چنان شب

حسين حسين حسين جان - حسين حسين حسين جان

 

اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد - بهراولادپيمبر حزن واندوهي بترشد

اول ماه صفربوداهلبيت بشام رسيدند - پشت دروازه ساعات چه ستمهاكه نديدند

سه شب وروزدرآنجا همه بال و پرشكسته - براي وروددرشام همه منتظرنشسته

نه غذايي ونه آبي همه اطفال جگرخون - نه پناهي نه مكاني همگي مضطرومحزون

يكطرف گرمي روزا يكطرف سردي شبها - يكطرف بي پدري يكطرف ظلم وستمها

پشت دروازه نشسته همه اطفال ويتيمان - چونكه دروازه رابستندآن لئيمان ولعينان

چرادروازه رابستندبراي جشن وچراغان - زچه روجشن گرفتند براي كشتن مهمان

شهرشام آينه بندان همه رخت نوپوشيدند - همه كردند حنابندان زهرماري سركشيدند

نوه هندجگرخوار روي تخت زرنشسته - براي تبريك آن ... ميرونددسته بدسته

اما اولادپيمبر همگي روخاك وخاشاك - همه باحالت محزون همه باحالت غمناك

پشت دروازه نشستند همگي بالب تشنه - همه بي لباس وروپوش باشكمهاي گرسنه

همگي گرديتيمي زستم به چهره دارند - همگي از غم وغصه هزاران خاطره دارند

چونكه شدشام مهيا دردروازه گشودند - همه مردم شامي سوي دروازه دويدند

پيِ فرمان يزيدي دردروازه چوواشد - اول ماه صفربود ماتم آل عباشد

مردم شام چوديدند زن وبچه همه دل خون - همه باچهره خاكي همه با حالت محزون

يكي گريان يكي خندان يكي ديگه مات وحيران - همگي زهم ميپرسندزكجاينداين اسيران

دردروازه ساعات شده يك غلغله برپا - براي ديدن اينان همگي شدندمهيا

دروديواروخيابان همگي مردم شامي - همه درحال تماشا چه خواصي چه عوامي

زينب وكلثوم سجاد قصّه بستن وكشتن - براي مردم شامي ميكنن واضح وروشن

اهلبيت رسول الله قصه كرببلارا - ميخوا نند براي مردم به بيان آشكارا

ميگن آي مردم شامي ما همه آل عبائيم - ما همه اهل مدينه اهلبيت مصطفائيم

آن علي بن حسين است اين يكي زينب كبرا - اين زن وبچه مظلوم همگي زاده زهرا

آن سري كه روي نيزه به لبش آيه قرآن - بوداوزاده زهرا كه چنان ماه درخشان

بوداوزاده حيدر بوداوسبط پيمبر - شده مقتول جفاوستم شمرستمگر

لب تشنه بلب آب سراوراببريدند - كلمات مصطفي را زلب او نشنيدند

ميهمان را كس نديده بكشندبالب تشنه - اما اين مردم  شامي بكشند باتيغ ودشنه

خيمه هاي ما بغارت رفته است مردم شامي - هريكي يك چيزي برده همچنان دزدوحرامي

ماكه آل مصطفائيم مارا بردند به اسارت - كربلا و كوفه وشام به ما گشته بس اهانت

زخدانكرده شرمي زرسول هم حيايي - به كجاببين رسيده زشما چه بي حيايي

كه زدين خود گذشته بخدا وهم پيمبر - بنموده بس اهانت به بتول وهم به حيدر

باقري ازاين سخنها شده شاميان پشيمان - كه چراشدند اينسان همگي دچارعصيان

$

##هنده وحضرت زينب

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

هنده سروقت اسيران بلا - شدسوي ويرانه پرابتلا

گفت با خيل اسيران كيستيد - اينچنين زاروملول ازچيستيد

زينبش فرمود باقلب ملول - ما اسيرانيم ازآل رسول

ما همه ذريه پيغمبريم - ما عزيزان رسول وحيدريم

هنده ميدان زينب كبري منم - بنت حيدردخترزهرا منم

گربخواهي ازحسين وآل او - من بگويم بهرتو احوال او

شدحسينم بالب عطشان شهيد - دركنارآب ازجيش يزيد

كشته شدهم اكبروهم اصغرم - هم علمدار رشيدهم اكبرم

باسكينه با رقيه با رباب - ما اسيرستيم با حال خراب

هنده كنيز زينب كبري وزن يزيد

زن يزيد كه سالهاى پيش در خانه عبدالله بن جعفر زير دست عليا مخدره زينب (س ) كاملا تربيت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جايى خبر ندارد. يك وقت بر سر زبانها افتاد كه جماعتى از اسيران خارجى به شام آمده اند. اين زن از يزيد درخواست كرد به ديدار آنها برود يزيد گفت شب برو.

چون شب فرا رسيد، فرمان كرد تا كرسيى در خانه نصب كردند. بر كرسى قرار گرفت و حال رقت بار آن اسيران او را كاملا متاءثر گردانيد سؤ ال كرد: بزرگ شما كيست ؟ عليا مخدره را نشان دادند. گفت : اى زن اسير، شما از اهل كدام دياريد؟ فرمود: از اهل مدينه . آن زد گفت عرب همه شهرها را مدينه گويد؛ شما از كدام مدينه هستيد؟ فرمود: از مدينه رسول خدا (ص ) آن زن از كرسى فرود آمد و به روى خاك نشست . على مخدره سبب سؤ ال كرد، گفت : به پاس احترام مدينه رسول خدا (ص ) اى زن اسير، تو را به خدا قسم مى دهم آيا هيچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ عليا مخدره فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت : اى زن اسير، قلب مرا مضطرب كردى . تو را به خدا قسم مى دهم ، آيا هيچ در خانه آقايم اميرالمؤ منين (ع ) عبور نموده و هيچ بى بى من عليا مخدره زينب (س ) را زيارت كرده اى ؟ حضرت زينب (س ) ديگر نتوانست خوددارى بنمايد، صداى شيون او بلند شد فرمود: حق دارى زينب را نمى شناسى ، من زينبم !

 

بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم - كلامت سوخت مغز استخوانم

اگر تو زينبى ، پس كو حسينت - اگر تو زينبى كو نور عينت

بگفتا تشنه او را سر بريدند - به دشت كربلا در خون كشيدند

جوانانش به مثل شاخ ريحان - مقطع گشته چون اوراق قرآن

چه گويم من ز عباس دلاور - كه دست او جدا كردند ز پيكر

هم عبدالله و عون و جعفرش را - به خاك و خون كشيدند اكبرش را

دريغ از قاسم نو كد خدايش - كه از خون گشته رنگين دست و پايش

ز فرعون و زنمرود و ز شداد - ندارد اين چنين ظلمى كسى ياد

كه تير كين زند بر شير خواره - كند حلقوم او را پاره پاره

زدند آتش به خرگاه حسينى - به غارت رفت اموال حسينى

مرا آخر زسر معجر كشيدند - تن بيمار را در غل كشيدند

حكايت گر ز شام و كوفه دارم - رسد گفتار تا روز شمارم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت عمه سادات درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

زينب بزرگ (س ) فرمود: اي زن ، از حسين پرسش مى كنى ؟! اين سر كه در خانه يزيد منصوب است از آن حسين است . آن زن از استماع اين كلمات دنيا در نظرش تيره و تار گرديد و آتش در دلش ‍ افتاد. مانند شخص ديوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، با گيسوان پريشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه يزيد دويد. فرياد زد: اى پسر معاويه ((راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى ))؛ سر پسر دختر پيغمبر (ص ) را در خانه من نصب كرده اى با اينكه وديعه رسول خداست ، ((واحسيناه ، واغريباه ، وامظلوماه ، واقتيل اولاد الادعياء، والله يعز على رسول الله و على اميرالمؤ منين )).

يزيد يك باره دست و پاى خود را گم كرد، ديد فرزندان و غلامان و حتى عيالات او بر او شوريدند. از آن پس چنان دنيا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد كه مى رفت در خانه تاريك و لطمه به صورت مى زد و مى گفت : ((ما لى و لحسين بن على )). لذا چاره اى جز اين نديد كه خط سير خود را نسبت به اهل بيت عوض ‍ كند، لذا به عيال خود گفت : برو آنان را از خرابه به منزلى نيكو ببر. آن زن به سرعت ، با چشم گريان شيون كنان ، آمد زير بغل عليا مخدره زينب (س ) را گرفت و گفت : اى سيده من ، كاش از هر دو چشم كور مى شدم و تو را به اين حال نمى ديدم . اهل بيت (ع ) را برداشت و به خانه برد و فرياد كشيد: اى زنان مروانيه ، اى بنات سفيانيه ، مبادا ديگر خنده كنيد! مبادا ديگر شادى بكنيد! به خدا قسم اينها خارجى نيستند، اين جماعت اسيران ذريه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (ع ) و آل يس و طه مى باشند.

 

هنده و خرابه شام

شبي هنده داخل کاخ با شوهرش، يزيد نشسته بود. يک وقت ديد صداي گريه از خرابه مي آيد. صدا زد: يزيد! چه خبر است؟ يزيد گفت: يک عده خارجي بر ما خروج کردند، مردهايشان را کشتيم. حالا هم زن و بچه هايشان در خرابه هستند. صدا زد: يزيد! اجازه مي دهي بروم اينها را تماشا بکنم؟ گفت: برو اما به طور رسمي برو! سي چهل تا از اين کلفتها و کنيزها جلوي هنده چراغ به دست گرفتند، دارند مي روند تا اسرا را تماشا کنند. در خرابه چراغ نبود. زن و بچه امام حسين(ع) در خرابه، فرش نداشتند. زنها دور هم نشسته بودند. يک وقت ديدند يک عده چراغ به دست دارند مي آيند. بي بي زينب (س) فرمود: چه خبر است؟ گفتند: خانم! هنده که يک روز کلفت شما بود و حالا عيال يزيد شده، مي خواهد به تماشاي اسرا بيايد. اي خدا! هيچ عزيزي را گرفتار نکن! خيلي سخت است.خانم زينب (س) خودش را ميان بچه ها مخفي کرد. هنده ميان خرابه آمد. گفت: بزرگتر اين زنها چه کسي است؟ زينب (س) رانشان دادند. آمد جلو ديد بي بي روي خاکها نشسته است. هنده با همان پيراهن قيمتي روي خاکها نشست. صدا زد: بي بي جان! شما اهل کجاييد؟ واي! واي!

فرمود: ما اهل مدينه ايم. گفت: بي بي جان! کدام مدينه؟ فرمود: مدينه رسوا الله، مدينه پيغمبر(ص) صدا زد: بي بي جان! نگاه به حالايم نکنيد، من مدتي در شهر پيغمبر(ص) در يکي از محله هاي آنجا کلفت بودم. الان هم به آن کلفتي افتخار مي کنم. بي بي جان! شما که مي گوييد اهل مدينه پيغمبرم اگر راست مي گويي، اهل کدام محله هستيد؟ فرمود: ما اهل محله بني هاشم هستيم. صدا زد: بي بي جان! من در آن محله چند آشنا دارم، آيا شما آنها را مي شناسي؟ آماده ايد بگويم؟ صدا زد: بي بي جان! شما که از محله بني هاشم هستيد بگو ببينم آيا آقايم حسين(ع) را مي شناسي؟ همه بگوييد: حسين! حسين! حسين!...

يک دفعه صدا زد: بي بي جان! شما که از محله بني هاشم هستيد بگو بدانم آيا خانمم زينب(س) را مي شناسي؟ يک وقت بي بي بنا کرد هاي هاي گريه کردن، صدا زد: بي بي جان! آيا خدايي نکرده طوري شده است؟ من سراغ زينبم را مي گيرم شما گريه مي کنيد؟يک وقت سرش را بلند کرد صدا زد: آي هنده آخه من زينبم.

اگر تو زينبي پس کو حسينم//ضياء چشم زهرا نور عينم

يک وقت صدا زد: آي هنده! حسينم را کشتند. آي حسين! حسين!...

اللهم صل علي محمد و آل محمد بحق الحسين يا الله!

$

##اربعين وبازگشت به مدينه

###به ياد کربلا دلها غمين است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

به ياد کربلا دلها غمين است

دلا خون گريه کن چون اربعين است

پيام خون ، خطاب آتشين است

بقاي دين ، رهين اربعين است

که تاريخ پر از خون و شهادت

سراسر اربعين در اربعين است

بسوز اي دل که امروز اربعين است

عزاي پور ختم المرسلين است

مرام شيعه در خون ريشه دارد

نگهباني ز خط خون چنين است

روز اربعين اهل بيت وارد کربلا شدند ، مثل برگ خزان زده ، از بالاي شترها روي زمين افتادند ، يکي مي گويد: حسينم ، يکي مي گويد: برادرم ، يکي مي گويد : پسرم ، عمه سادات زينب روضه مي خواند گفت :

هُنا ذُ بِحَ الحسينَ بِسَيفِ شمرٍ - هُنا قَد تَرَّبُوا مِنُُهُ الجَبينا

گفت : اينجا همان جائي است که شمر سر حسينم را جدا کرد ، اينجا همان جايي بود که پيشاني او را بر خاک زمين نهادند .

هُنا العَباسُ في يومٍ عَبوسٍ - حِيالَ الماءِ قَد اَمسي رَهِينا ً

(آمد کنار نهر علقمه ، زنها بياييد ، بني اسد بياييد ، اينجا همان جايي است که روز عاشورا عباسم را جدا کردند )اينجا همان جايي است که روز عاشورا عباس را کنار فرات نگه داشته شد نگذاشتند به خيمه بيايد .

هُنا ذَبَحوا لرَّضِيعَ بِسَهمٍ حِقدِ - فَما رَحِمُوا الصّغارَ المُرضَعِينا

همين جا بود با تير کينه ، سر علي اصغر شير خوار را بريدند ، حتي به کودکان شير خوار رحم نکردند .

هُنا مَزَقوا الخِيامَ و حَرِّ قُوها - و َ قُسِّمَ فَيثُنا فِي الخائِنِينا

همين جا بود که خيمه ها را آتش زدند ،اموال ما را به غارت بردند

مقتل الحسين ابو مخنف ، ص 201 ، سوگنامه آل محمد ، ص 500 .

باز آمدم اي همسفر ، اي تشنه کامم - من زينبم پيروز بر گشته ز شامم

با کودکان خسته ات باز آمدم من - با يک دل پر غصه و زار آمدم من

خواهم عزاي روز عاشورا بگيرم - شايد خدا لطفي کند اينجا بميرم

اينجا تنت را استخوان بشکسته ديدم  - بر سينه ات شمر لعين بنشسته ديدم

ديدم نهاده خنجرش زير گلويت - آن لحظه ديدي من آمدم روبرويت

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت اهلبيت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد.

در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!  چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنويس! آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد.

و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.

اهل بيت عليهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبد الله انصارى را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت حسين عليه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند، (6)  زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و گريبان چاك زد و با صوتى حزين كه ‏دلها را جريحه ‏دار مى‏كرد مى‏گفت: «وا  اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علي المرتضى! آه ثم آه!» پس بيهوش گرديد.

آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدايى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفته‏اند؛ و ديگر زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مى‏كردند.

سكينه چون چنين ديد، فرياد زد: وا  محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كرده‏اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند!

 

سفر کردم به دنبال سر تو

سپر بودم براي دختر تو

چهل منزل کتک خوردم برادر

به جرم اين که بودم خواهر تو

حسين جانم حسين جانم حسين جان

حسينم واحسين گفت و شنودم

زيارت نامه ام جسم کبودم

چه در زندان، چه در ويرانة شام

دعا مي خواندم و ياد تو بودم

حسين جانم حسين جانم حسين جان

براي هر بلا آماده بودم

چو کوهي روي پا استاده بودم

اگر قرآن نمي خواندي برايم

کنار نيزه ات جان داده بودم

حسين جانم حسين جانم حسين جان

 

چهل روز است که گلگون گشته صحرا -  ز خـــــــــون پاک فرزندان زهرا

چهل روز است خــاموش است خاموش  -  چــــــــــــــــراغ کاروان آل طاها

چهل روز است گشتــــــــــه ورد زينب  -  حسينـــــــــــم وا حسينم وا حسينم

چهل روز است کـــــــــــز قتل حُسينش  -  پــــــريده رنگ از رخسار زهرا

چهل روز است مـــــــــي سوزد سکينه -  دلــــش بشکسته است از داغ بابا

چهل روز است کز خــــــون نقش بسته -  بـــه لوح عشق هفتاد و دو امضا

چهل روز است از هجـــــــران اکـــــبر -  خـــــورد خون جگر، پيوسته ليلا

چهل روز است گلهـــــــــــــاي رسالت - خـــــــــــــزان گشته از بيداد اعدا

چهل روز است بيـــــــــــاد اصغرم من - بــــــــــه يــاد روي ماه اکبرم من

چهل روز است قدم از غـــــــــم خميده -  بيـــاد قـــــــــــاسم در خون طپيده

چهل روز است دلم درياي خــون است -  ز هجرانت غمم از حد فزون است

چهل روز است که چون نـــي در نوايم - بيــــــــــــاد لالـــــــه هاي کربلايم

چهل روز است که رفتم زيــــــن بيابان - بــــــــرون همراه اين جمع پريشان

کنون اي خفته در خاک اي بـــــــــرادر - ز جـــــــا برخيز به استقبال خواهر

 

شد ز عاشوراي او يک اربعين - قتلگاهش را به چشم دل ببين

ماه، اينجا، واله و سرگشته است - و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان - اشک خون ريزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار - مرغ شب مينالد اينجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت - خفته در اينجا شهيدي لا يموت

حضرت سجاد بر خاکش نوشت - تشنه لب شد کشته، سالار بهشت

اربعين است، اربعين کربلاست - هر طرف غوغائي از غمها بپاست

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز - خود صداي العطش آيد هنوز

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است - هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

باشد از حسرت در اينجا يادها - هان به گوش دل شنو، فريادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است - ناله ي سجاد و اشک زينب است

بايد اينجا داشت گوش معنوي - تا مگر اين گفتگوها بشنوي:

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد - چهره بر اين تربت خونين نهاد

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است – جاي پاي حيدر و پيغمبر است

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد - تير بر قلب حسين اينجا رسيد

عمه جان، عباس اينجا داد دست - وز غمش پشت حسين اينجا شکست

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان - شد ز تير حرمله خونين دهان

از براي غارت يک گوشوار - شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

تا قيامت، کربلا ماتمسراست - حضرت مهدي، حسان! صاحب عزاست

 

اربعين

بر تربت شهيدان زينب عزا گرفته

صحراي کربلا را ماتم فرا گرفته

گلهاي باغ زهرا در زير خاک مدفون

بر هر گلي هزاري شور و نوا گرفته

از شام محنت افزا خورشيد آل عصمت

با شور انقلابي با صبر و استقامت

بنموده با يتيمان در کربلا اقامت

آنجا که خون جمال خورشيد را گرفته

بر تربت شهيدان زينب عزا گرفته

صحراي کربلا را ماتم فرا گرفته

بر گرد هر مزاري پروانه اي به پرواز

آواي عندليبان گشته دوباره آغاز

در لاله زار ايمان گرديده نغمه پرداز

هربلبلي نوايي در نينوا گرفته

قبر عزيز زهرا زينب گرفته در بر

زان خاک انبرين بو ريزد به سينه و سر

تا شد گلاب ديده بر مرقد برادر

رنگ عزا دوباره کرببلا گرفته

پرميزنند دائم بر گرد آن گلستان

بر قبر هر شهيدي باشد يکي نوا خوان

از هر طرف يتيمي وا غربتا گرفته

زينب که در اسارت بس طعنه ها شنيده

از اهل کوفه و شام درد و الم کشيده

گردد به دور مقتل با قامتي خميده

داغي وجود او را سر تا به پا گرفته

با تربت حسينش آغاز درد دل کرد

داغ دل پريشان با گريه منتقل کرد

تا که مزار اطهر با آب ديد گل کرد

جريان دردها را از ابتدا گرفته

گفت اي عزيز زينب ديدم پس از شهادت

در راه کوفه و شام از حد فزون مصيبت

با راس پر ز خونت رفتم ديار غربت

ديدم سرت به نيزه ذکر خدا گرفته

دارم بسي شکايت از درد و رنج ايام

از جور اهل کوفه از طعنه مردم شام

از آن مصائبي که خون کرد قلب ايتام

آرام و صبر زينب آن ماجرا گرفته

اطفال نازنينت بر ناقه هاي عريان

بر روي خار صحرا پاي برهنه حيران

گاهي ز روي ناقه افتاده در بيابان

دامان عمه ها را با صد نوا گرفته

کردند عابدين را زنجير و غل به گردن

در زير بتن اشتر پايش ببسته دشمن

خون گشته بود جاري از گردنش به دامن

اورا عدو به زير چوب جفا گرفته

خط شهادتت را زينب تمام کرده

آماده شام و کوفه بهر قيام کرده

روشن همه حقايق بر خاص و عام کرده

ابعاد اين اسارت عالم فرا گرفته

 

عذار نيلي و قدّ خم و چشم تر آوردم

گلاب اشک بهر لاله هاي پرپر آوردم

زجا برخيز اي صد پاره تر از گل! تماشا کن

که از جسم شهيدانت، دلي زخمي تر آوردم

تمام ياس هايت را به شام از کربلا بردم

چو برگشتم برايت يک چمن نيلوفر آوردم

مسافر از براي يار سوغات آورد اما

من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداري يک نگه بر سيل اشکم کن

که با چشمان خود آب از براي اصغر آوردم

تو بر من از تن بي سر خبر ده اي عزيز دل!

که من برتو خبرهاي فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم

خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

زاشک چشم و سوز سينه ي مجروح وخون دل

همانا مرهمت بر زخم هاي پيکر آوردم

قد خم، موي آشفته، تن خسته، رخ نيلي

به رسم هديه ميراثي بود کز مادر آوردم

زسيل اشک دريا کرده ام چشم محبان را

به آهم شعله ها از سينه ي ميثم برآوردم

 

اي ساربان! اي ساربان! محمل نگهدار

آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار

محمل مران، محمل مران، شهر دل اينجاست

اين کاروان خسته دل را منزل اينجاست

اينجا بهار بي خزانِ من خزان شد

از برگْ برگ لاله هايم خون روان شد

اينجا همه دار و ندارم را گرفتند

باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند

اينجا به خاک افتاده بود و هست عباس

هم مشک خالي، هم علم، هم دست عباس

اينجا ز هم پيشاني اکبر جدا شد

بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

اينجا ز آل الله منع آب کردند

با تير طفل شير را سيراب کردند

اينجا صداي العطش بيداد مي کرد

بر تشنه کامان آب هم فرياد مي کرد

اينجا همه از آل پيغمبر بريدند

ريحانه ي خير البشر را سر بريدند

اينجا ستم بر عترت و بر آل گرديد

قرآن به زير دست و پا پامال گرديد

اينجا به خون غلطيد يک گردون ستاره

اينجا کشيد از گوش، دشمنْ گوشواره

اينجا زدند آل علي را ظالمانه

شد ياس ها نيلوفري از تازيانه

اينجا چو از خانه به دوشان خانه مي سوخت

دامان طفلان چون پر پروانه مي سوخت

اينجا به گردون رفت دود آه زينب

حَلقِ بريده شد زيارتگاه زينب

اينجا عدو بر زخم پيغمبر نمک زد

هر برگ گل را مُهري از غصب فدک زد

اينجا زگريه ناقه ها در گِل نشستند

دُردانه هاي وحي در محمل نشستند

اي کربلا! گل هاي سرخ ياس من کو؟

اي وادي خون! اکبر و عباس من کو؟

با غنچه ي نشکفته ي پرپر چه کردي؟

با حنجر خشک علي اصغر چه کردي؟

خون جگر از ديده ام بر چهره جاريست

پيراهن آوردم به همره، يوسفم نيست

تصوير درد و داغ در آيينه دارم

چون آفتابْ آتش درون سينه دارم

خاموش و در دل گفتگو با يار دارم

در سينه داغ هيجده دلدار دارم

بعد از حسين از عمر خود آزرده بودم

اي کاش من با آن سه ساله مرده بودم

اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سينه

بي تو چگونه من روم سوي مدينه

اي کاش چون تو پيکرم صدچاک مي شد

اي کاش جسمم در کنارت خاک مي شد

گيرم که زنده راه يثرب را بپويم

زهرا اگر پرسد حسينم کو چه گويم؟

بگذار تا سوز دلم مخفي بماند

اين صفحه با سوز خود ميثم بخواند

 

سلام اي نازنين آلاله هاي سرخ زهرايي

که بشکفتيد روي نيزه ها در اوج زيبايي

سلام اي يوسف بي پيرهن! اي بحر لب تشنه!

سلام اي آفتاب منخسف! اي ماه صحرايي!

زجا بر خيز، اي اشکم نثار حنجر خشکت!

که از بهر تو آب آورده ام با چشم دريايي

اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو

خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهايي

سر تو قطعنامه خواند و من تکبير مي گفتم

که بر بيدادگر طشت طلا شد طشت رسوايي

اگر از شام مي پرسي زننگ شاميان اين بس

که با سنگ جفا کردند از مهمان پذيرايي

چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده

که ممکن نيست جز با چشم تو زينب را تماشايي

به لطف و رأفتت نازم که در ويران سرا يک شب

سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آيي

خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند

که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرايي

گرفتم پيکرت را چون به روي دست در مقتل

گريبان چاک زد ازاين شکيبايي، شکيبايي

قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا

به ياد حلق خشکت چشم ميثم گشته دريايي

 

متن شعر سوغات شام

«چشم گريان سويت از شام خراب آورده ام»

«خيز، اي لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

گر بپرسي داغ تو با سينه خواهر چه کرد

قامت خم گشته يي بهر جواب آورده ام

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سياه و موسفيد

اينهمه سوغات از شام خراب آورده ام

اشک مي بارم ز داغ چارساله دخترت

گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

همرهم زين العباد اين حجت دادار را

جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

$

###بنازم آنکه دائم گفتگوي کربلا دارد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بنازم آنکه دائم گفتگوي کربلا دارد//دلي چون جابر اندر جستجوي کربلا دارد

بياد کاروان اربعين با گريه مي گويد//به هر جا هست زينب رو بسوي کربلا دارد

بياد آن لب تشنه هنوز اين عاشق خسته//به کف جامي لبالب از سبوي کربلا دارد

اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش//همي بوسيم خاکي را که بوي کربلا دارد

اگر خاک رهش بنشست بر روي گنه کاري//گرامي مي شود چون آبروي کربلا دارد

روز اربعين ، امام حسين دو زائر دل شکسته داشته ، يکي زينب و ديگري جابر است اما عاشقان ابي عبدالله جابر  براي اولين بار قبر ابي عبدالله را زيارت مي کند .

ولي عمه سادات اولين بار در گودال قتلگاه بدن بي سر برادر را در آغوش گرفت بوسه بر رگهاي بريده برادر گذاشت . سر به طرف آسمان بلند کرد گفت : خدايا اين قرباني را از آل الله قبول بفرما .

در قتلگاه جسم برادر به روي دست//بگرفت کاي خداي من اين جان زينب است

قرباني تو است بکن از کرم قبول//کاري چنين ز عهده ايمان زينب است

باردوم روزاربعين بود كه قبربرادررادرآغوش گرفت

خدايا زار و مظطر گشته زينب//به سير باغ پر پر گشته زينب

پريشان خاطر و قامت خميده//پس از يک اربعين برگشته زينب

ببين جانا دل پر درد زينب//چگونه با غمت خو کرده زينب

 ببين اي يوسف صد پاره پيکر//برايت پيرُهن آورده زينب

دلم را چون تنت صد چاک کردند//سرشکم را به سيلي پاک کردند

الهي خواهرت زينب بميرد//تو را با بوريا در خاک کردند

کاروان اربعين سه روز کنار قبر ابي عبدالله عزاداري کردند ، امام سجاد ديد اگر اين زن و بچه بيشتر بمانند  هلاک مي شوند .

دستور داد بار شتران را ببندند از کربلا به طرف مدينه حرکت کنند وقتي بارها را بستند ، آماده حرکت شدند همه با ناله و فرياد جهت وداع کنار قبر امام حسين (ع) جمع شدند ، سکينه قبر  بابا را در آغوش گرفت ، گريه  مي کند صدا زد :

اَلا يا کربلا نُودِعکِ جِسماً//بِلا کَفَنٍ وَ لاغُسلٍ دَفِينا

اي زمين کربلا ! بدني را در تو به وديعه گذارديم ، که بدون غسل و کفن مدفون شد .

اَلا يا کربلا نُودِعکِ رُوحاً//لِاَحمَدَ وَ الوصِيِّ مَعَ الاَمِينا

اي کربلا کسي را در تو به يادگار نهاديم که او روح احمد و وصي اوست .

نقل مي کنند : حضرت رباب آمد خدمت امام سجاد ، گفت : آقا من خواهش از شما دارم آقا به من اجازه بده کربلا بمانم آخر نمي توانم قبر حسين را تنها بگذارم ،حسين زهرا کسي را ندارد ، آنهايي که مي گويند : رباب يک سال ماند شب و روز براي مصائب حسين گريه مي کرد  روزها مي آمد در برابر آفتاب مي نشست، زير سايه نمي رفت هر چه مي گفتند : اجازه بدهيد سايبان درست کنيم زير سايبان گريه کنيد . مي گفت : آخر من ديدم بدن حسين زير آفتاب بود

چهل روز است حسينم را نديدم//بلايش را به جان و دل خريدم

چهل روز است چهل منزل اسيرم//دعا کن در کنار تو بميرم

چهل روز است غم چهل ساله ديدم//غم و اندوه ديدم ناله ديدم

سر پر خون تو همراه من بود//به هر جا چلچراغ راه من بود

همين جا غرق در غم شد وجودم//تن پاک ترا گم کرده بودم

ميان نيزه ها دل با ختم من//ترا ديدم ولي نشناختم من

اگر امروز برداري سرت را//تو هم نشناسي اي گل خواهرت را

ز جا برخيز اي نور دو ديده//ببين مويم سپيد و قد خميده

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

يک کاروان دل آيد ز کوفه

نخل زيارت دهد شکوفه

تجديد عاشورا عزاي اربعين است

محمل نشين شام غم ماتم نشين است

مظلوم حسينم

صحرا خموش و دريا زند جوش

صف هايي از نخل استاده خاموش

يک اربعين بگذشته و فريادشان نيست

گويا ز عاشوراييان در يادشان نيست

مظلوم حسينم

ديگر نشانه از بلبلي نيست

بوي گل آيد اما گلي نيست

اين باغ گل را غارتِ پاييز برده

چشمي از اين جا باغبان، خون ريز برده

مظلوم حسينم

 

اربعين شهدا

بنازم آنکه دائم گفتگوي کربلا دارد//دلي چون جابر اندر جستجوي کربلا دارد

بياد کاروان اربعين با گريه مي گويد//به هر جا هست زينب رو بسوي کربلا دارد

بياد آن لب تشنه هنوز اين عاشق خسته//به کف جامي لبالب از سبوي کربلا دارد

اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش//همي بوسيم خاکي را که بوي کربلا دارد

اگر خاک رهش بنشست بر روي گنه کاري//گرامي مي شود چون آبروي کربلا دارد

بياد آن قافلة دل شکسته اي که روز اربعين آمد کربلا ، شما ديديد اربعين شهدا ، با چه عظمتي ، پدر و مادر و خانواده شهدا را کنار مزار مي برند مراقب شان بودند ، دلداري مي داند  . اما دلها بسوزد براي اين قافله ، تا چشم اين زن و بچه به قبرها افتاد خودشان را از بالاي شترها به زمين انداختند هر کسي قبري را بغل گرفت ، عمه سادات هم آمد کنار برادر ، يادش مياد خاطرات روز عاشورا ، يادش مياد آن روزي که وارد کربلا شد با چه عزت و احترامي علي اکبر ، قاسم ، عباس زينب را پياده کردند ، حالا هر چه نگاه مي کند نه قاسمي دارد  ، نه عباس ، نه علي اکبري دارد ، حسين جان من زينبم ، برادر يادتِ آن روزي که آمدم گودي قتلگاه ، خيره خيره ، به بدنت نگاه مي کردم نمي شناختم از روي تعجب گفتم آيا تو حسين مني ؟ حسين جان امروز تو زينب را نمي شناسي ، برادر اگر اين جا نا محرم نبود اثر تازيانه را روي بدنم نشانت مي دادم . برادر همه عزيزانت را آوردم اما سراغ رقيه ات را از خواهر نگير ، که در خرابه شام جان داد .

 

روضه اربعين

باز آمدم اي همسفر ، اي تشنه کامم//من زينبم پيروز بر گشته ز شامم

با کودکان خسته ات باز آمدم من//با يک دل پر غصه و راز آمدم من

خواهم عزاي روز عاشورا بگيرم//شايد خدا لطفي کند اينجا بميرم

اينجا تنت را استخوان بشکسته ديدم//بر سينه ات شمر لعين بنشسته ديدم

ديدم نهاده خنجرش زير گلويت//آن لحظه ديدي من آمدم روبرويت

روز اربعين اهل بيت وارد کربلا شدند ، مثل برگ خزان زده ، از بالاي شترها روي زمين افتادند ، يکي مي گويد: حسينم ، يکي مي گويد: برادرم ، يکي مي گويد : پسرم ، عمه سادات زينب روضه مي خواند گفت :

هُنا ذُ بِحَ الحسينَ بِسَيفِ شمرٍ//هُنا قَد تَرَّبُوا مِنُُهُ الجَبينا

گفت : اينجا همان جائي است که شمر سر حسينم را جدا کرد ، اينجا همان جايي بود که پيشاني او را بر خاک زمين نهادند .

هُنا العَباسُ في يومٍ عَبوسٍ//حِيالَ الماءِ قَد اَمسي رَهِينا ً

(آمد کنار نهر علقمه ، زنها بياييد ، بني اسد بياييد ، اينجا همان جايي است که روز عاشورا عباسم را جدا کردند )اينجا همان جايي است که روز عاشورا عباس را کنار فرات نگه داشته شد نگذاشتند به خيمه بيايد .

هُنا ذَبَحوا لرَّضِيعَ بِسَهمٍ حِقدِ//فَما رَحِمُوا الصّغارَ المُرضَعِينا

همين جا بود با تير کينه ، سر علي اصغر شير خوار را بريدند ، حتي به کودکان شير خوار رحم نکردند .

هُنا مَزَقوا الخِيامَ و حَرِّ قُوها//وَقُسِّمَ فَيثُنا فِي الخائِنِينا

همين جا بود که خيمه ها را آتش زدند ،اموال ما را به غارت بردند1

1. مقتل الحسين ابو مخنف ، ص 201 ، سوگنامه آل محمد ، ص 500 .

 

دل حزين شد اربعين شد

از سفر برگشته زينب//خون جگر برگشته زينب

خسته بودن اين زمونه//خسته تر بر گشته زينب

يابن امي يا حبيبي

تو ذبيحًا من قفايي//تو شهيد کربلايي

يابن حيدر يار بي سر

کن نگاهي سر بريده//خواهرت از ره رسيده

از غم تو زينبت شد//مو سپيد و قد خميده

يابن امي يا حبيبي

تو ذبيحًا من قفايي//تو شهيد کربلايي

نور ديده سر بريده

ديدم اينجا اي برادر//دست دشمن تيغ و خنجر

از رو تل کردم نظاره//لخته لخته خون و حنجر

يابن امي يا حبيبي

تو ذبيحًا من قفايي//تو شهيد کربلايي

پر ز دردم من که مردم

قلب من از غم کبابه//زندگي بي تو عذابه

گو مگر اولاد زهرا//جايشان بزم شرابه

يابن امي يا حبيبي

تو ذبيحًا من قفايي//تو شهيد کربلايي

گو به دلدار آن علمدار

دشمنان از بس که پستن//هر دو دستم را ببستن

تا تو رفتي اي دلاور//حرمت ما را شکستن

يابن امي يا حبيبي

تو ذبيحًا من قفايي//تو شهيد کربلايي

بار الها جان زهرا

کن نصيبم کربلا را//ديدن گنبد طلا را

تا که گيرم در بغل من//مرقد خون خدا را

 

صداي سوز و آه آيد

يکي خسته از راه آيد

به سوي قتلگاه آيد

قتيل العطشان يا حسين

پريشانم پريشانم

اخا بر قبرت مهمانم

زيارت نامه مي خوانم

قتيل العطشان يا حسين

سپاه کوفه نامردن

به روز من چه آوردن

به اشکم خنده مي کردن

قتيل العطشان يا حسين

سرت را روي ني ديدم

به جاي گريه رقصيدن

به رويت سنگ و پاشيدن

قتيل العطشان يا حسين

$

###اولين زائر بروزاربعيـنِ

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اولين زائر بروزاربعيـنِ - جابـرانصـار با حـال حزيـن

آمـد از بـهر زيـارت، بـا نـوا - بـر سـرِ قـبـرِ شـهيد کربـلا

پس سلامي کرد، با چشم پر آب - منتظر بود آيد از، مولا جواب

چون نشد نائل بـه مقصود، آن غمين - گفت: اي فـرزنـد خير المرسلين

دوست، چون با دوست آيـد، در خطاب - بس عجب، گر نشنود از وي جواب

عطيه عوفى مى‏گويد: با جابر بن عبد الله به عزم زيارت قبر حسين عليه السلام بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.

من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!» ، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است! ! و گفت:

"فاشهد انك ابن خيرالنبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيدالمرسلين و ربيت في حجرالمتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا وطبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك و لا شاكة في الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا."

من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:

"السلام عليك ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين."

سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.

و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.

عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند. گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك في عملهم» (9)؛هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

جـابـرت از راه دور آمـد، حسين

دِه جواب اين غلامت، يا حسين

باز بـا خـود گفـت: اي شيـداي زار

اين توقّـع، از تـن بي سـر مدار

با تو آخر چـون کـند، گفـت و شـنـيد؟

آن که تيغ شمر، حلقـومش بريد

گـرم افغـان بود، با شـور و نوا

کــآمـد از ره، کــاروان کربـلا

اهـل بيـتِ مضـطـر سلـطان دين

زينـب و کـلثــوم و زين العابدين

مــو کَنـان، زاري کنـان، با چـشـم تر

هر يکي شد بر شهيدي نوحه گر

شد جهان پر شور، چون با شـور و شين

زينـب  آمـد، بر سـرِ قبر حسين

گفت: اي بي سر، تن و بي تن، سرت!

از اسـيـري بـازگشـته، خواهـرت

بـهر تـو  امـروز،  مهمـان  آمـده

زينب، از آن شـام ويــران آمـده

 

السلام اي نور چشم مصطفي

السلام اي خامس آل عبا

يک نظر کن بر غلامت اي شما

من ترا پير غلام و زائرم

يا حسين من جابرم من جابرم

بر تن صد چاک عريانت سلام

برعزيزان و شهيدانت سلام

بر تو و اين نوجوانانت سلام

گو جوابم را تو شاها از کرم

يا حسين من جابرم من جابرم

آمدم بهر زيارت يا حسين

جان جد، تاجدارت يا حسين

بوسم اين خاک مزارت يا حسين

من غلام و خانزاد و چاکرم

يا حسين من جابرم من جابرم

پس چرا شاها نمي گويي جواب

بر غلام پيرت از راه ثواب

قلب زارم را مکن اينسان کباب

اي حسين جان هديه من آورده ام

از براي تو کفن آورده ام

سدر و کافور از وطن آورده ام

کن قبول از من مرنجان خاطرم

يا حسين گويي نداري سر به تن

با غلام خود نمي گويي سخن

زير گل جسم شريفت بيکفن

من به حال بيکست ناظرم

يا حسين من جابرم من جابرم

کربلا ي دل پريشان فکار

ريزد اشک از ديده چون ابر بهار

گو سخن با جابر محزون زار

يا حسين من نعمتت را شاکرم

"نادعلي کربلايي؛

منبع : شيعتي

$

###اشعاراربعين

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

قال ابومحمد الحسن العسکري(ع): «عَلاماتُ المُؤْمِنِ خمْس: صَلاةُ الاِحْدي وَ ْخَمْسِين، وَ زِيارَةُ الْأرْبِعَينِ وَ التَّخَتُّمُ فِي الْيمِينِ، وَ تَعفيرُ الْجَبِينِ وَ الْجَهْرُ بِبِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم؛ امام حسن عسکري(ع) فرمود: نشانه هاي مؤمن پنج چيز است: پنجاه رکعت نماز (نماز يوميه و نمازهاي نافله)، زيارت اربعين، انگشتر به دست راست کردن، جبين را در سجده بر خاک گذاردن، بسم الله الرحمن الرحيم را در نماز بلند گفتن (وسايل الشيعه/ج10/ص375)

 

اشعار اربعين

به ياد کربلا دلها غمين است

دلا خون گريه کن چون اربعين است

پيام خون ، خطاب آتشين است

بقاي دين ، رهين اربعين است

که تاريخ پر از خون و شهادت

سراسر اربعين در اربعين است

بسوز اي دل که امروز اربعين است

عزاي پور ختم المرسلين است

مرام شيعه در خون ريشه دارد

نگهباني ز خط خون چنين است

 

((بوي اربعين))

زنيد بر سينه و برسر عزيزان اربعين آمد***كـه جـابـر بـر سـر قبر امام سومين آمد

درآن دشت بلا آيد نواي كاروان غم***گمانم زينب مظلومه در آن سرزمين آمد

كنارعلقمه آيدصداي ناله اي برگوش***گمانم ام كلثوم است كه با حال حزين آمد

نواي رودرودآيد سر قبر علي اكبر***گـمـانـه ام لـيـلـا مـادر آن نـازنـين آمد

زني بينم بپا كرده عزاي حضرت قاسم***بـٌوًدنـجـمـه كنار تربت آن مه جنين آمد

رباب ازسوزدل ريزد زچشمانش سرشت غم***سر قبر علي اصغر به احوال غمين آمد

نه تنها زائر قبر برادر زينب كبري است***زجـنـت فـاطمه هم با امام المتقين آمد

پي پا بوسي خون خدا در كربلا امشب***پـيـمـبر بـا تـمـام انبيا و مرسلين آمد

خوش آن روزي كه بنويسند به دفتر خانه ي تقدير***((غـلامـي))بـر سـر قـبـر امـــام الـعالمـيـن آمـد

التماس دعا... رحمان غلامي

 

شميم جانفزاى كوى بابم

گمانم كربلا شد عمه نزديك

مهار ناقه را يكدم نگهدار

مران اى ساربان يكدم كه داماد

ولى اى عمه دارم التماسى

كه چون اندر سر قبر شهيدان

در اين صحرا مكن منزل كه ترسم

مرا اندر مشام جان در آيد

كه بوى مشگ ناب و عنبر آيد

كه استقبال ليلى اكبر (عليه السلام) آيد

سر راه عروس مضطر آيد

قبول خاطر زارت گر آيد

ترا از گريه كام دل بر آيد

دوباره شمر دون با خنجر آيد

 

پس از تو جان برادر چه رنجها كه كشيدم

چه شهرهاكه نگشتم چه كوچه هاكه نديدم

بسخت جانى خود اينقدر نبوده گمانم

كه بى تو زنده ز دشت بلا بشام رسيدم

برون نمود در آندم چو شمر پيرهنت را

بتن ز پنجه غم جامه هر زمان بدريدم

زدم بچوبه محمل سر آنزمان كه سر نى

به نوك نيزه خولى سر چوه ماه تو ديدم

ميان كوچه و بازار شام پاى برهنه شدم

سر از خجالت نامحرمان بجيب كشيدم

چو وارد بزم يزيد بازوى بسته شدم

هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبيدم

باين همه شادمانم اى شه خوبان

كه نقد جان بجهان دادم و غم تو خريدم

 

اربعين آمد و اشكم زبـصر مـي آيـد

گـوئـيـا زيـنـب محزون ز سفر مي آيد

باز كرببلا شيون شـيني بـر پـا ســت

كــز ا سيـران ره شـام خبـر مـي آيـد

رودرودي شنوم از طرف شـام مـگـر

ام لـيـلا بــسـر نـعـش پـسـر مـي آيد

كاش مي داد كسي بر علي اكبر پيغام

كاي جوان مادر پيرت ز سفري  مي آيد

 گر علـي اصغر بي شـيـر بـدانـدكـه ربـاب

با دو پستان پـر از خـون جگر  مي آيد      

اي صبا گوي به عباس كه از جا برخيز

ام كـلثـوم تـو خـم گشته كمر مي آيد

((صامتا ))از چه نگفتي بـه سر قبر حسين

عابدين خون جگر و ديده ي تر مي آيد

 

چهل روز است گلگون گشته صحرا***زخون پاك فرزندان زهرا

چهل روزاست خاموش است خاموش***چراغ كاروان آل طاها

چهل روز است گشته ورد زينب***حسينم واحسينم واحسينا

چهل روز است كز قتل حسينش***پريده رنگ از رخسار زهرا

چهل روز است مي سوزد سكينه***دلش بشكسته است ازداغ بابا

چهل روزاست كزخون نقش بسته***به لوح عشق هفتادوامضاء

چهل روزاست ازهجران اكبر***خوردخون جگرپيوسته ليلا

چهل روزاست گلهاي رسالت***خزان گشته ازبيداداعداء

چهل روزاست بياداصغرم من***به يادروي ماه اكبرم من

چهل روزاست قدم ازغم خميده***بيادقاسم درخون طپيده

چهل روزاست دلم درياي خون است***زهجرانت غمم ازحدفزون است  

چهل روزاست كه چون ني درنوايم***به يادلاله هاي كربلايم

چهل روزاست كه رفتم زين بيابان***برون همراه اين جمع پريشان

كنون اي خفته درخاك اي برادر***زجابرخيزبه استقبال خواهر

عزيزان تو را آوردم از شام***كنون با سرفرازي وبه اكرام

كنار تـربتت با شـور و غـوغا***كنون يك مجلسي گرديده برپا

ولى جـا مانده يكتن كنج ويران***رقـيّه درخرابه چون غريبان

حسين جانم حسين جانم حسين جان*** حسين جانم حسين جانم حسين جان

 

تجديد عاشورا

يک کاروان دل آيد ز کوفه

نخل زيارت دهد شکوفه

تجديد عاشورا عزاي اربعين است

محمل نشين شام غم ماتم نشين است

مظلوم حسينم

صحرا خموش و دريا زند جوش

صف هايي از نخل استاده خاموش

يک اربعين بگذشته و فريادشان نيست

گويا ز عاشوراييان در يادشان نيست

مظلوم حسينم

ديگر نشانه از بلبلي نيست

بوي گل آيد اما گلي نيست

اين باغ گل را غارتِ پاييز برده

چشمي از اين جا باغبان، خون ريز برده

مظلوم حسينم

 

در اين سفر برادر (2) جانم بلب رسيده (2)

ديدم به نوک نيزه (2) هجده سر بريده (2)

مانده به شام ويران سه ساله ات حسين جان

حسين حسين حسين جان (2)

در راه اين اسارت (2) بال و پرم شکستند (2)

در شام و کوفه ما را (2) بريسمان ببستند (2)

مانده به شام ويران سه ساله ات حسين جان

حسين حسين حسين جان (2)

اين کودکان معصوم (2) دارند بتن نشانه (2)

از بسکه در اين سفر خوردند و تازيانه (2)

مانده به شام ويران سه ساله ات حسين جان

حسين حسين حسين جان (2)

 

چهل روز است گريانم حسين جان

چو موي تو پريشانم حسين جان

چهل روز است مي خوانم حسين جان

حسين جانم حسين جانم حسين جان

تويي ذکر لبم الحمدلله

حسيني مذهبم الحمدلله

 

زنيد بر سينه و برسر عزيزان اربعين آمد

كـه جـابـر بـر سـر قبر امام سومين آمد

درآن دشت بلا آيد نواي كاروان غم

گمانم زينب مظلومه در آن سرزمين آمد

كنارعلقمه آيدصداي ناله اي برگوش

گمانم ام كلثوم است كه با حال حزين آمد

نواي رودرودآيد سر قبر علي اكبر

گـمـانـم ام لـيـلـا مـادر آن نـازنـين آمد

زني بينم بپا كرده عزاي حضرت قاسم

بـٌوًدنـجـمـه كنار تربت آن مه جنين آمد

رباب ازسوزدل ريزد زچشمانش سرشك غم

سر قبر علي اصغر به احوال غمين آمد

نه تنها زائر قبر برادر زينب كبري است

زجـنـت فـاطمه هم با امام المتقين آمد

پي پا بوسي خون خدا در كربلا امروز

پـيـمـبر بـا تـمـام انبيا و مرسلين آمد

خوش آن روزي كه بنويسند به دفتر خانه ي تقدير

 ((غـلامـي))بـر سـر قـبـر امـــام الـعالمـيـن آمـد

 

حسين جانم حسين جانم حسين جان***حسين جانم حسين جانم حسين جان

حسين جانم حسين جانم حسين جان***حسين جانم حسين جانم حسين جان

چهل روزاست بايادِ شهيدان***گذشته روزو شب بهرِ اسيران

چهل روز است آل الله اطهار***بود ازظلم و كين زارو پريشان

چهل روز است برآلِ پيمبر***شده كنج خرابه جايِ زندان

چهل روز است ميباشد سكينه***زهجرِ بابِ خود درآه و افغان

چهل روز است با يادِ حسينش***ربابِ خونجگر با چشمِ گريان

چهل روز است از هجرِ برادر***بود كلثوم اندر حالِ پژمان

چهل روز است از آثارِ زنجير***شده زين العبا را برلبش جان

چهل روز است باشد ذكرِ زينب***حسين جانم حسين جانم حسين جان

چهل روز است با شد مرغ يا حق***زحزن و غم همي سردرگريبان

چهل روز است باشد جمله عالم***سراسر ماتمِ شاهِ شهيدان

چهل روز اززمين اي باقري پور***رسد آه و فغان بر بامِ كيوان

حسين جانم حسين جانم حسين جان***حسين جانم حسين جانم حسين جان

حسين جانم حسين جانم حسين جان***حسين جانم حسين جانم حسين جان

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيد كربلا حسين***حسين حسين حسين حسين

غريب نينوا حسين***حسين حسين حسين حسين

سرت زتن جدا حسين***حسين حسين حسين حسين

برويِ نيزه ها حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

اي بي كفن حسين واي***حسين حسين حسين واي

صد پاره تن حسين واي***حسين حسين حسين واي

خونين بدن حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

اريعين كربلاشد كربلاماتم سراشد

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

اريعين دركربلاماتم سراشد***اهلبيت مصطفي اندرعزا شد

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

اربعين آمد بسر رنج وعناها***بازگشت ازشام غم غم مبتلاها

اهلبيت ازشام ويران بازگشتند***گشت پايان محنت ورنج وبلاها

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

چون رسيدند كربلا ازشام ويران***جملگي درآن بيابان مات وحيران

ازشترها شدپياده كودك وزن***شدبلندآه وفغان بربام كيوان

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين

زينب آمدبرسرِ قبرِشهيدان***گفت اينك آمدم من اي حسين جان

همره زين العبادوكودكانت***بازگشتم من كنون ازشام ويران

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

من گزارش ميدهم اينك شمارا***من بديدم كوفه وشام بلارا

درميان طشت زرديدم سرِتو***من بديدم راسهابرنيزه هارا

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

تازيانه،كعب ني،بس خورده ام من***زان ستمها من كنون آزرده ام من

من چگويم كه چه ديدم من چهارا***همره خوديك نشام آورده ام من

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

من بفرمان توآرام وخموشم***صبروحلم وبردباري شدسروشم

همچومادرتازيانه خورده ام من***يك نشان ازكعب ني باشدبدوشم

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

اي برادرديده ام شام بلارا***فتح كردم پايگاه اشقيارا

شام راويرانه كردم بازگشتم***اهل عالم هم شنيدنداين صلارا

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

چندروزي گرچه من درشام ماندم***من پيامت رابشام غم رساندم

شديزيدوآل بوسفيان پشيمان***زان پيامي كه به كاخ اوكشاندم

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

اي برادرميروم اكنون مدينه***دركنارقبرمام بي قرينه

باقري الحمدلله كه شدم من***راحت ازبيدادوظلم جوروكينه

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

اي حسين جان اي حسين جان اي حسين جان

ياحسين و ياحسين ياحسين جان***ياحسين و ياحسين و ياحسين جان

ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين

حسين حسين ياثارالله***حسين حسين ياثارالله

حسين حسين ياثارالله***حسين حسين ياثارالله

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

شداربعين شاه شهيدان

حسين حسين جان حسين حسين جان***حسين حسين جان حسين حسين جان

شداربعين شاه شهيدان***برگشته زينب ازشام ويران

چون كاروان آل پيمبر***گرديد آزادازظلم بي مر

ازشام غم شدسوي مدينه***باقلب مجروح ازظلم وكينه

ليكن نباشدطفلي سه ساله***همراه آنان با اشك وناله

چون گشته مدفون كنج خرابه***دلهابرايش ازغم كبابه

چون شدروانه ازشام زينب***آندم بداد اين پيغام زينب

ماها كه رفتيم اي مردم شام***دارم تمنا ازروي اكرام

كنج خرابه گاهي بيائيد***ازدخترمايادي نمائيد

روي مزارش باسوگواري***آبي بپاشيدازراه ياري

شمع وچراغي روشن نمائيد***ويرانه راچون گلشن نمائيد

 

آن كاروان شدباعزواكرام***سوي مدينه ازوادي شام

اما چه شامي گشته دگرگون***مردم عزادار،غمديده،محزون

يك روزبودي جشن وچراغان***ديوارودربودآئينه بندان

اما دراين روزمردم عزادار***جمله پشيمان زان فعل ورفتار

كلثوم و سجاد،زينب،سكينه***باكاروان شدسوي مدينه

برآل احمد آندم چهاشد***چون واردِ دشتِ كربلاشد

خودرافكندند ازروي محمل***با اشك ديده با غصه دل

هريك كنارقبرشهيدان***يك جمله ميگفت باچشم گريان

آن يك همي گفت اكبركجايي***آن ديگري گفت اصغركجايي

آن ديگري گفت اي نوجوانم***بي توچگونه من زنده مانم

 

زينب كنارقبرحسينش***برآسمان شدافغان وشينش

گفت اي برادرجانم حسين جان***اينك رسيده بهرتومهمان

برخيزازجا اي نورديده***بين زينب توازره رسيده

بنگرحسينم آخرسرانجام***كه اهلبيتت برگشته ازشام

داني حسين جان برما چهاشد***ظلم ستم برآلِ عباشد

توگرنبودي اما سرِتو***بوده است همره باخواهرِتو

دراين چهل روزدركوفه وشام***برما ستمها شدازدروبام

ازآل سفيان بس طعنه ديديم***بس حرفها كازدشمن شنيديم

اما حسين جان باپايداري***برماشدآسان هرناگواري

باياريِ حق گشتيم پيروز***برآل سفيان قوم سيه روز

اينك حسين جان برگشتم ازشام***اينهم گزارش اينهم سرانجام

اما زظلم وجورزمانه***جسمم كبوداست ازتازيانه

ديگرنگويم ديگرچهاشد***برآل طاها دائم جفاشد

اللهم العن اول ظالم***عجل ظهورمهدي قائم

اي باقري پوراين اربعين است***روزعزاي سلطان دين است

شداربعين شاه شهيدان***برگشته زينب ازشام ويران

حسين حسين جان حسين حسين جان***حسين حسين جان حسين حسين جان

حسين جان حسين جان***حسين جان حسين جان

حسين جان حسين جان***حسين جان حسين جان

حسين حسين ثارالله***حسين حسين ثارالله

حسين حسين ثارالله***حسين حسين ثارالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

مولاي من حسين واي***آقاي من حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

 

اربعين آمد و اشكم زبـصر مـي آيـد***گـوئـيـا زيـنـب محزون ز سفر مي آيد

باز كرببلا شيون شـيني بـر پـا ســت***كــز ا سيـران ره شـام خبـر مـي آيـد

رودرودي شنوم از طرف شـام مـگـر***ام لـيـلا بــسـر نـعـش پـسـر مـي آيد

كاش مي داد كسي بر علي اكبر پيغام***كاي جوان مادر پيرت ز سفري  مي آيد

كاش علـي اصغر بي شـيـر بـدانـدكـه ربـاب***با دو پستان پـر از خـون جگر  مي آيد      

اي صبا گوي به عباس كه از جا برخيز***ام كـلثـوم تـو خـم گشته كمر مي آيد

((صامتا ))از چه نگفتي بـه سر قبر حسين***عابدين خون جگر و ديده ي تر مي آيد

كليات صامت بروجردي

 

باز يارب چه شده انس و ملک در زاريست***همه جا گشته عزا، اشک دو عالم جاريست

زينب از شامِ بلا***دل غمين آمده است

بر سر و سينه زنيد***اربعين آمده است

يا اباعبدالله يا حسين(4)

قافله برگ خزان گشت و به صحرا ريزان***هر کسي خسته رود سوي مزاري خيزان

هر که دنبالِ گلش***گشته با خون جگر

از غم لالهي خود***ميزند سينه و سر

يا اباعبدالله يا حسين(4)

هر طرف مينگرم، بزم عزايي برپاست***از چنين غصه و غم، عرش و سما در غوغاست

هر کجا عقدهي دل***تا دمي وا بشود

عالم و آدميان***همه شيدا بشود

يا اباعبدالله يا حسين(4)

 

زينب آمد کربلا با حالِ خسته***شيشهي عمرِ دلِ زينب شکسته

بين آن مقتل نشسته***ديده را بر خيمه بسته

يا حسين جانم ـ يا حسين جانم (3)

زينب آمد بر مزار دلبرِ خود***خاک غم ريزد دمادم بر سرِ خود

گويد اي جانا ببين چشمِ ترِ من***در سفر اي گل چه آمد بر سرِ من

هر کجا تا ميرسيدم***رأس تو بر نيزه ديدم

يا حسين جانم ـ يا حسين جانم (3)

قافله هر سو به هر جايي روان شد***بر زمين افتاد و چون برگِ خزان شد

هر کجا با آه و ناله گريه کردند***جمله با يادِ سه ساله گريه کردند

کربلا شد در شراره***گشته عاشورا دوباره

يا حسين جانم ـ يا حسين جانم (3)

 

چهل روز است هجران من و تو***که هر روزش مرا چندين چهل روز

مرا جز ضربه هاي تازيانه***نداده هيچ کس تسکين چهل روز

اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست***نصيب عترت ياسين چهل روز

در اين غم خوب مي داني که بايد***چه رنجي برده باشم اين چهل روز

تو و رأسي پر از خاکستر و زخم***من و پيشاني خونين چهل روز

من و بغضي چهل ساله که بي تو***شکسته در گلويم اين چهل روز

 

چهل روزه که بوي گل نيومد***صداي چهچه بلبل نيومد

چهل روزه چهل منزل اسيرم***غم چل ساله گويي کرده پيرم

چهل روزه حسينم را نديدم***غم عشقش بجون و دل خريدم

چهل روزه غم چل ساله ديدم***غم و اندوه ديدم ناله ديدم

همينجا غرق در غم شد وجودم***تن پاک ترا گم کرده بودم

ميان نيزه ها دلباختم من***ترا ديدم ولي نشناختم من

اگر امروز برداري سرت را***به زحمت مي شناسي خواهرت را

زجا برخيز اي نور دو ديده***شده مويم سپيد و قد خميده

اگر مردي در اين صحرا نمي بود***اگر نامحرمي اينجا نمي بود

برون مي کردم از تن پيرهن را***که بيني بازوي مجروح من را

نه تنها من که طفلان اينچنين اند***همه با درد و ماتم همنشين اند

تمام قلبها از غصه پاره***تمام گوشها بي گوشواره

 

بار بگشاييد اينجا کربلاست - آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوي بهشت - به به از اين تربت مينو سرشت

ماه اينجا واله و سرگشته است - و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

اربعين است اربعين کربلاست - هر طرف غوغايي از غم ها به پاست

گويي از آن خيمه هاي نيم سوز - خود صداي العطش آيد هنوز

هرکجا، نقشي ز داغ ماتم است - هر چه ريزد اشک در اينجا کم است

باشد از حسرت در اينجا يادها - هان به گوش دل شنو فريادها

تا قيامت کربلا ماتم سراست - حضرت مهدي «حسان» صاحب عزاست

حبيب اللّه چايچيان (حسان)

$

###اي مدينه سوز ديگر ساز کن

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي مدينه سوز ديگر ساز کن//در بروي داغ داران باز کن

اهل يثرب خون فشانيد از دو عين//من خبر آوردم از قتل حسين

مردها همچون زنان شيون زدند//بر شرار سينه ها دامن زدند

هاشميات از حرم بيرون شدند//غرق در درياي اشک و خون شدند

مادر عباس با قلب کباب//داد يک يک آل عصمت را جواب

وداع کنار قبر امام حسين (ع)

کاروان اربعين سه روز کنار قبر ابي عبدالله عزاداري کردند ، امام سجاد ديد اگر اين زن و بچه بيشتر بمانند  هلاک مي شوند.

دستور داد بار شتران را ببندند از کربلا به طرف مدينه حرکت کنند وقتي بارها را بستند ، آماده حرکت شدند همه با ناله و فرياد جهت وداع کنار قبر امام حسين (ع) جمع شدند ، سکينه قبر  بابا را در آغوش گرفت ، گريه  مي کند صدا زد :

اَلا يا کربلا نُودِعکِ جِسماً//بَلا کَفَنٍ وَ غُسلٍ دَفِينا

اي زمين کربلا ! بدني را در تو به وديعه گذارديم ، که بدون غسل و کفن مدفون شد .

اَلا يا کربلا نُودِعکِ رُوحاً//لِاَحمَدَ وَ الوصِيِّ مَعَ الاَمِينا

اي کربلا کسي را در تو به يادگار نهاديم که او روح احمد و وصي اوست .

نقل مي کنند : حضرت رباب آمد خدمت امام سجاد ، گفت : آقا من خواهش از شما دارم آقا به من اجازه بده کربلا بمانم آخر نمي توانم قبر حسين را تنها بگذارم ،حسين زهرا کسي را ندارد ، آنهايي که مي گويند : رباب يک سال ماند شب و روز براي مصائب حسين گريه مي کرد  روزها مي آمد در برابر آفتاب مي نشست، زير سايه نمي رفت هر چه مي گفتند : اجازه بدهيد سايبان درست کنيم زير سايبان گريه کنيد . مي گفت : آخر من ديدم بدن حسين زير آفتاب بود

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

1. نظري منفرد ، قصه کربلا ، ص 531 .

2. سوگنامه آل محمد ، ص 500 ، قصه کربلا ، ص547 ، کامل بن اثير 4/88  .

 

گفت اي ياران سئوالم از شماست//دختر مظلومه ام زينب کجاست

ديد نا گه بانويي با قد خم//گفت مادر دخرت زينب منم

من سيه پوش گل ياس توام//داغ دار ازبهر عباس توام

جان مادر داغ پيرم کرده است//درد و غم از عمر سيرم کرده است

عمر زينب بارها بر سر رسيد//تا کنار قبر پيغمبر رسيد

ناله اش چون آتش افروخته//سينه اش چون خيمه هاي سوخته

ناله کرد و گفت با صوتي حزين//السّلام اي رحمة للعالمين

يا محمد ، جانم آمد بر لبم//زينبم من ، زينبم من زينبم

وقتي اين کاروان دل شکسته نزديک مدينه رسيد امام چهارم فرمود : پياده شويد ، خيمه ها را بر پا کنيد

همه بانوان پياده شدند فرمود : بشير وارد مدينه شو ، خبر شهادت حسين ورود ما را به مردم اعلام کن ، بشير با وضع عزا آمد وارد شهر مدينه شد ، مردم مرتب مي گفتند : بشير چه خبر است ؟گفت بياييدسر قبر پيغمبر ، رمدم جمع شدند ، وقتي اجتماع کردند ، گفت :

(يا اهل يَثرِب لا مقامَ لَکُم بِها: مردم مدينه ديگر در مدينه نمانيد) گفتند : چرا؟ (قَتل الحسين : حسين را کشتند )سرش را بالاي نيزه زدند 1 ، الان زن و بچه اش بيرون دروازة مدينه هستند همين که اين خبر رسيد غوغايي شد در مدينه ، همه به سر و سينه مي زدند ، با پاي برهنه به استقبال آمدند همه فرياد ميزدند : وامحمداه ، واحسينا همه صدا بزنيد حسين .

1. مقتل فلسفي ، ص 91 ، زينب قهرمان ، اردستاني ، ص 353 .

 

رسيدن قافله اهلبيت به مدينه

تا مدينه نرفته باشي آتش نمي گيري. از کسي که مدينه رفته بپرسيد. هر سال وقتي ما از مکه مي آييم به سمت مدينه، نزديک مدينه که مي شويم به راننده اتوبوسها مي گويم: بايستيد. مي گويند: چه کار داري؟ مي گويم: صبر کنيد. بياييد پايين چند دقيقه اي کارتان دارم. آنها هم مي دانند وقتي مي گويم: بياييد پايين خبري است. مي آيند پايين مي ايستند. مي پرسند: حاج آقا! اينجا کجاست؟ مي گويم: اينجا جايي است که يک روزي زن و بچه امام حسين(ع) ايستاده بودند. آنها از کربلا برگشته بودند. اينجا دروازه مدينه است. آي امان! امان!...

هر کس از مسافرت به وطنش مي آيد خوشحال مي شود. اما زن و بچه امام حسين(ع) وقتي به مدينه رسيدند دلهايشان مي تپيد. تا چشمهايشان به در و ديوار مدينه افتاد نمي داني چه حالي شدند؟ مدينه! ما با مردها و جوانها رفتيم اما حالا فقط يک عده زن و بچه آمده ايم. امام سجاد(ع) سراغ بشير را گرفت، بشير آمد. آقا صدا زد: بشير! بابايت شاعر بود آيا تو هم بهره اي از شعر داري يا نه؟ گفت: بله آقا بي بهره نيستم. فرمود: دلم مي خواهد بروي در شهر مدينه آمدن ما را به مردم خبر بدهي. گفت: چشم آقا. سوار بر اسب شد يک پرچم سياه به دستش گرفت. و در شهر مدينه مي چرخاند. اين کار در ميان عرب علامت آشوب است.

يا أهل يثرب لا مُقام لکم بها؛ آي مردم مدينه! ديگر مدينه نمانيد. مردم دويدند، گفتند: بشير ! مگر چه خبر است؟ چرا ميان مردم وحشت مي اندازي؟ گفت: يک خبر مهمي دارم. مردم به حرم رسول الله آمدند. بشير بالاي منبر رفت و ندا داد. مردم! ديگر مدينه نمانيد. اي مردم! قُتِلَ الحسين(ع)؛ مردم! حسين را کشتند.مردم از حرم پيغمبر (ص) بيرون ريختند. اين قسمت را جايي ننوشته، من مي گويم. من خيال مي کنم وقتي مردم از حرم پيغمبر(ص) بيرون رفتند هي به هم مي گفتند: فلاني مواظب باشيد خبر به محله بني هاشم نرسد. آي حسين! حسين!...

 

برگشت کاروان

وقتي کاروان برگشت مدينه، عجب جلوه اي است، از اين طرف کربلائي ها با محوريت حضرت زينب (سلام الله عليها) دارند مي آيند، از طرفي ديگر مدينه اي ها با ام البنين دارند مي آيند، همه منتظر بودند ببينند اين دو تا خانم به هم مي رسند، چه کار مي کنند؟ وقتي رسيدند از راه دور، اين دو بانوي رشيده دو تا زانوهاشون سست شد، همديگر را بغل کردند ... .

ام البنين فرمود: زينب جان ! تو روضه بخوون، من گريه کنم.

بي بي جان ! خيلي سخته، باشه بگو، من مي خوام تو  روضه بخوني من گريه کنم ... .

ام البنين خوب شد نيومدي، يه جاي بلندي بود، اومدم بالاي بلندي، ديدم دور حسين (عليه السّلام) حلقه زدند، نيزه دار با نيزه مي زنه، شمشير دار با شمشير مي زد، ... .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

بازگشت اسرا به مدينه

به هنگام بازگشت به مدينه

سلام اي روضه طاها مدينه

سلام اي جنت الزهرا مدينه

تو اي هم ناله ديرينه دل

حکايت کن ز زخم سينه دل

تو درد و غصه ها بسيار ديدي

شرار و قنفذ و مسمار ديدي

ولي اين بار سر کن قصه عشق

بگو با ما سخن از غصه عشق

سخن از خستگان عشق سرکن

جهان را از غم زينب خبر کن

بگو از کاروان خسته شام

زدلهاي به خون بنشسته از شام

بگو از ياس هاي ارغواني

ز اطفال نحيف و استخواني 

بگو از کاروان و شور و شينش

که زينب آمد اما بي حسينش

شرر افتاد بر جانت مدينه

که سوزاندند قرانت مدينه

همانا که ز پيغمبر بريدند

وفا را در يم خون سر بريدند

به باب العلم شبها باب بستند

همانا بر حسينش آب بستند

جفا آن فرقه که بر ياس کردند

جدا دست از تن عباس کردند

مدينه رشته دين پاره ديدي

به ياد محجسن آن گهواره ديدي

ولي گودال پر خون را نديدي

در آتش قوم مجنون را نديدي

نديدي دست و پا مي زد گل عشق

کنارش ناله مي زد بلبل عشق

ثمر از باغ غم مي چيد زينب

بلا پشت بلا مي ديد زينب

امان از دوره سرد اسارت

امان از زينب و درد اسارت

 

وااقعه حرّه

براي نشان دادن تصوير دورنماي زمان امام سجاد (عليه‌السلام) و شناخت بيشتر آن مناسب است كه خلاصه‌ي واقعه‌ي حرّه را نيز متذكر شويم.

پس از شهادت امام حسين (عليه‌السلام) موجي از خشم و نفرت در مناطق اسلامي بر ضد حكومت يزيد برانگيخته شد. در شهر مدينه نيز كه مركز خويشاوندان پيامبر و صحابه و تابعين بود، مردم به خشم درآمدند. حاكم مدينه (عثمان بن محمد بن ابي سفيان) كه در ناپختگي و جواني چيزي از يزيد كم نداشت، با اشاره‌ي يزيد گروهي از بزرگان شهر را به نمايندگي از طرف مردم مدينه به دمشق فرستاد تا از نزديك خليفه‌ي جوان را ببينند و از مَراحم وي برخوردار شوند تا در بازگشت به مدينه مردم را به اطاعت از حكومت وي تشويق كنند.

به دنيال اين طرح، عثمان هيئتي مركب از «منذر بن زبيرعوام» «عبيدالله بن ابي عمرو مخزومي» و «عبدالله بن حنظله،‌غسيل الملائكه» و چند تن ديگر از شخصيتهاي بزرگ مدينه را جهت ديدار با يزيد به دمشق روانه ساخت. ايشان به كاخ يزيد وارد شدند. يزيد در نزد آنها نيز از شرابخواري و ميگساري و بپاداشتن ساز و آواز كوتاهي نكرد. اما پذيرايي باشكوهي از ايشان كرد و به آنان احترام بسيار نمود و به هر كدام هدايا و خلعتهاي هنگفتي بالغ بر پنجاه هزار و صد هزار دينار بخشيد.

ايشان به مدينه بازگشتند و در اجتماع مردم شهر اعلام كردند كه: «ما از نزد شخصي برگشته‌ايم كه دين ندارد و شراب مي‌خورد، تار و طنبور مي‌نوازد، سگبازي مي‌كند و زنان خوش آواز در مجلس او دلربايي مي‌كنند. اينك شما را شاهد مي‌گيريم كه او را از خلافت بركنار كرديم.»

بدنبال اين جريان، مردم با عبدالله بيعت كرده و حاكم مدينه و همه‌ي بني اميه را از شهر بيرون كردند. اين گزارش به يزيد رسيد، او «مسلم بن عقبه» را با لشگر انبوهي براي سركوبي مردم مدينه اعزام كرد و به وي گفت: به آنان 3 روز مهلت بده، اگر تسليم نشدند، با آنان بجنگ و وقتي پيروز شدي سه روز هر چه دارند از اموال و چهارپايان و سلاح و طعام، همه را غارت كن و در اختيار سربازان بگذار... .

جنگ خونيني در گرفت و سرانجام شورشيان شكست خوردند و سران نهضت كشته شدند. مسلم به مدت 3 روز دستور قتل عام مردم شهر را صادر كرد. سربازان شام جناياتي مرتكب شدند كه قلم از بيان آنها شرم دارد. پس از پايان قتل و غارت، مسلم از مردم به عنوان بردگي براي يزيد بيعت گرفت. 

 

اشعار بازگشت اهل بيت (ع) به مدينه - حاج غلامرضا سازگار

اهـل مـدينه! دگـر مـدينه نمـانيد

جاي گلاب از دو ديده خون بفشانيد

نالـه دل را بـه آسمـان بـرسانيد

بـا جـگر پاره پاره روضه بخوانيد

خون عوض اشک از دو چشم من آيد

دخت علي بي حسين در وطن آيد

****

اهـل مـدينه! دگـر حسين نداريد

نـوحه‌سرايي کنيـد و اشک بباريد

از جـگر سـوخته شـراره بـرآريد

نيست عجب گر ز غصه جان بسپاريد

دشت بلا لاله‌گون ز خون خدا شد

با لب عطشان سر حسين جدا شد

****

اهـل مـدينه! که ديده و که شنيده

کشته سخن گويد از گلوي بريده؟

پهلوي از تيغ و تير و نيزه دريده

سينـه به زيـر سـم ستـور که ديده

در غمِ آن زخم روي زخم نشسته

نالـه بـرآيد ز نيزه‌هاي شکسته

****

اهل مدينه! خبر دهيد به زهرا

قافلـه داغ مـي‌رسند ز صحرا

پيشکش آورده بر تو زينب کبري

پيـرهن پـاره پـاره پسرت را

من خبر آورده‌ام ز باغ گل ياس

اهل مدينه! کجاست مادر عباس؟

****

اهل مدينه! زنيد بر سر و سينه

کيست که گويد به دختران مدينه

پشت در شهـر ايستـاده سکينه

او کـه نـدارد بـه روزگار قرينه

رخت عزا گريه مي‌کند به تن او

پيکر او گشته رنـگِ پيرهن او

****

اهل مدينه! سر شما بـه سلامت

نقش زمين گشت آسمان امامت

بـر سـر نـي بود آفتاب قيامت

سر به سنان، تن به خاک داشت اقامت

قصه گودال قتلگاه شنيديد

زير لگد سينه شکسته نديديد

****

اهـل مـدينه! دعـا کنيد بـه ليلا

کز دم شمشير و تير و نيزه اعدا

جسم جوانش شده است «اربا اربا»

پيکـر او گشته مثـل حنجر بابا

گشته جدا عضو عضوِ آن قد و قامت

مادر اکبـر سـر تـو بـاد سلامت

****

اهـل مـدينه! رباب از سفر آيد

با پسرش رفته بود و بي‌پسر آيد

گل که ندارد، گلابش از بصر آيد

شير نه، خون دلش ز سينه برآيد

لحظه ديـدار او بـه هـم بسپاريد

همره خود طفل شيرخواره نياريد

****

اهـل مدينه! بشير تـاب نـدارد

جز يم اشک و دل کباب ندارد

قصه پر غصه ‌اش حساب ندارد

هر چه بپرسيد از او جواب ندارد

آنچـه از ايـن کاروان داغ ندانيد

در شرر آه «ميثم» است، بخوانيد

استاد حاج غلامرضا سازگار

 

ام كلثوم عليها السلام در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مى‏گريست و اين اشعار را مى‏خواند :

مدينة جدنا لا تقبلينا

فبالحسرات و الاحزان جينا

خرجنا منك بالاهلين جمعا

رجعنا لا رجال و لا بنينا

و كنا في الخروج بجمع شمل‏

رجعنا حاسرين مسلبينا

و كنا فى امان الله جهرا

رجعنا بالقطيعة خائفينا

و مولانا الحسين لنا انيس‏

رجعنا و الحسين به رهينا

فنحن الضائعات بلا كفيل‏

و نحن النائحات على اخينا

و نحن السائرات على المطايا

نشال على الجمال المبغضينا؟

و نحن بنات يس و طه‏

و نحن الباكيات على ابينا

و نحن الطاهرات بلا خفاء

و نحن المخلصون المصطفونا

و نحن، الصابرات على البلايا

و نحن الصادقون الناصحونا

الا يا جدنا بلغت عدانا

مناها و اشتفى الاعداء فينا

لقد هتكوا النساء و حملوها

على الاقتاب قهرا اجمعينا

 

مدينه! كاروانى سوى تو با شيون آوردم‏

ره آوردم بود اشكى كه، دامن دامن آوردم

مدينه! در به رويم وا مكن! چون يك جهان ماتم‏

ولى اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!

اگر موى سياهم شد سپيد از غم، ولى شادم‏

كه مظلوميت خود را گواهى روشن آوردم

اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم‏

به پايان خدمت خود را به نحو احسن آوردم

مدينه! يوسف آل على را بردم، و اكنون‏

اگر او را نياوردم، از و پيراهن آوردم!

مدينه! از بنى هاشم نگردد با خبر يك تن؟ !

كه من از كوفه، پيغام سر دور از تن آوردم!

مدينه! اگر به سويت زنده برگشتم، مكن منعم‏

كه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!

مدينه! اين اسيريها نشد سد رهم، بنگر!

چها با خطبه‏هاى خود به روز دشمن آوردم؟ ! .

$

###سلام اي روضه طاها مدينه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

سلام اي روضه طاها مدينه - سلام اي جنت الزهرا مدينه

تو اي هم ناله ديرينه دل - حکايت کن ز زخم سينه دل

تو درد و غصه ها بسيار ديدي - شرار و قنفذ و مسمار ديدي

ولي اين بار سر کن قصه عشق - بگو با ما سخن از غصه عشق

سخن از خستگان عشق سرکن - جهان را از غم زينب خبر کن

بگو از کاروان خسته شام - زدلهاي به خون بنشسته از شام

بگو از ياس هاي ارغواني - ز اطفال نحيف و استخواني 

بگو از کاروان و شور و شينش - که زينب آمد اما بي حسينش

شرر افتاد بر جانت مدينه - که سوزاندند قرانت مدينه

همانا که ز پيغمبر بريدند - وفا را در يم خون سر بريدند

به باب العلم شبها باب بستند - همانا بر حسينش آب بستند

جفا آن فرقه که بر ياس کردند - جدا دست از تن عباس کردند

مدينه رشته دين پاره ديدي - به ياد محجسن آن گهواره ديدي

ولي گودال پر خون را نديدي - در آتش قوم مجنون را نديدي

نديدي دست و پا مي زد گل عشق - کنارش ناله مي زد بلبل عشق

ثمر از باغ غم مي چيد زينب - بلا پشت بلا مي ديد زينب

امان از دوره سرد اسارت - امان از زينب و درد اسارت

كاروان آل البيت به جانب شهر مدينه رهسپار شد.

بشير بن جذلم مى‏گويد: به آرامى مى‏رفتيم تا به شهر مدينه نزديك شديم، حضرت سجاد عليه السلام فرمود تا بار از شتران برداشته خيمه‏ها را برافراشتند و اهل حرم در آن خيمه‏ها فرود آمدند، امام على بن الحسين مرا طلبيد و فرمود: خداى تعالى پدرت جذلم را رحمت كند كه شاعرى نيكو بود، آيا تو را از شعر بهره‏ اى هست؟ !

عرض كردم: آرى يابن رسول الله!

فرمود: هم اكنون وارد شهر مدينه شو! و خبر شهادت ابى عبد الله عليه السلام و ورود ما را به مردم ابلاغ كن!

بشير گويد: بر اسب خويش سوار شدم و با شتاب وارد شهر مدينه شدم و به جانب مسجد نبوى رفتم، چون بدانجا رسيدم با صدايى بلند و رسا اين اشعار را كه مرتجلا سروده بودم، خواندم :

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين و ادمعى مدرار

الجسم منه بكربلا مضرج‏

و الرأس منه على القناة يدار

سپس روى به مردم كردم و گفتم: اين على بن الحسين عليهما السلام است كه با عمه‏ها و خواهرانش در بيرون شهر مدينه فرود آمده‏اند و من فرستاده اويم كه شما را از ماجرايى كه بر آنان رفته است آگاه سازم.

وقتى اين خبر را به مردم رساندم، در مدينه هيچ زنى نماند مگر اينكه از خانه خود بيرون آمد در حالى كه زارى مى‏كرد و مى‏گريست، و من همانند آن روز را به ياد ندارم كه گروه بسيارى از مردم يكدل و يكزبان گريه كنند و بر مسلمانان تلختر از آن روز را نديدم .

در آن هنگام شنيدم كه بانويى براى حسين عليه السلام چنين نوحه سرائى مى‏كرد:

نعى سيدي ناع نعاه فاوجعا

و امرضني ناع نعاه فافجعا

فعيني جودا بالدموع و اسكبا

وجودا بدمع بعد دمعكما معا

على من وهى عرش الجليل فزعزعا

فاصبح هذا المجد و الدين اجدعا

على ابن نبي الله و ابن وصيه‏

و ان كان عنا شاحط الدار اشسعا

پس از خواندن اين ابيات، آن بانو به من گفت: اى مرد! مصيبت و اندوه ما را در سوگ حسين تازه كردى و زخمهايى را كه هنوز التيام نيافته بود از نو چنان خراشيدى كه ديگر اميد بهبودى نيست، خداوند تو را بيامرزد، تو كيستى؟ !

گفتم: بشير بن جذلم، مولايم على بن الحسين مرا فرستاد تا خبر ورودشان را به ‏اهل مدينه بدهم، و او با اهل بيت ابى عبد الله در فلان نقطه فرود آمده است .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت امام حسين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

استقبال از كاروان كربلا

بشير گويد: مردم مدينه يكپارچه بسوى كاروان حركت كردند، و من نيز اسبم را بسرعت راندم و ديدم مردم همه راهها را با حضور خود سد كرده‏اند، بناچار از اسب

پياده شدم و با زحمت از ميان مردم گذشتم و خود را به خيمه‏هاى آل البيت رساندم.

على بن الحسين عليه السلام داخل خيمه بود، بيرون آمد و دستمالى در دست آن حضرت بود كه اشك از رخسار مباركش پاك مى‏كرد، مردى منبرى آورد و آن حضرت بر آن نشست و اشك از ديدگانش جارى بود، صداى مردم به گريه بلند شد و زنان ناله و زارى مى‏كردند و مردم از هر طرف به آن حضرت دلدارى و تسليت مى‏گفتند، آن منطقه پر از شيون و فرياد شده بود، تا آنكه حضرت سجاد عليه السلام با دست خويش اشاره كرد كه ساكت شوند و سپس اين خطبه را ايراد فرمود:

خطبه امام سجاد عليه السلام

الحمد لله رب العالمين، مالك يوم الدين، بارى‏ء الخلائق اجمعين، الذي بعد فارتفع في السموات العلى و قرب فشهد النجوى، نحمده على عظائم الامور و فجائع الدهور و الم الفجائع و مضاضة اللواذع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة.

ايها القوم! ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الاسلام عظيمة، قتل ابو عبد الله الحسين عليه السلام و عترته و سبي نساؤه وصيته و داروا برأسه في البلدان من فوق عالي السنان و هذه الرزية التي لا مثلهارزية.

ايها الناس! فاي رجالات منكم تسرون بعد قتله؟ ! ام اى فؤاد لا يحزن من اجله؟ ام اية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ ! فلقد بكت السبع الشداد لقتله و بكت البحار بامواجها و السموات باركانها و الارض بارجائها و الاشجار باغصبانها و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و اهل السموات اجمعون.

يا ايها الناس! اي قلب لا ينصدع لقتله؟ ! ام اي فؤاد لا يحن اليه؟ ! ام اي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام و لا يصم.

ايها الناس! اصبحنا مطرودين مشردين مذودين و شاسعين عن الامصار كأنا اولاد ترك و كابل من غير جرم اجترمناه و لا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين

ان هذا الا اختلاق .

و الله لو ان النبي صلى الله عليه و آله تقدم اليهم في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا على ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما اعظمها و اوجعها و افجعها و اكظها و افظعها و امرها و افدحها فعند الله نحتسب فيما اصابنا و ما بلغ بنا فانه عزيز ذوانتقام .

حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه پروردگار عالميان و مالك روز جزا و آفريننده همه خلايق است، آن خدايى كه مقامش آنقدر رفيع است كه گويا در بلندترين مرتبه آسمانها قرار گرفته (و از دسترس عقل و فكر بلند پروازان بشرى بسيار دور است) و آنقدر به آدمى نزديك است كه حتى زمزمه‏ها را مى‏شنود، او را بر سختيهاى بزرگ و آسيبهاى زمانه و آزار و حوادث ناگوار و مصائب‏دلخراش و بلاهاى جانسوز و مصيبتهاى بزرگ و سخت و رنج آور و بنيان سوز سپاسگزارم.

اى مردم! خداوند تبارك و تعالى، كه حمد مخصوص اوست، ما را به مصيبتهاى بزرگى مبتلا كرد و شكاف بزرگى در اسلام پديد آمد، ابو عبد الله الحسين و عترتش كشته شدند! اهل حرم و كودكان او را اسير كردند و سر مبارك او را در شهرها و بر نيزه گردانيدند! و اين مصيبتى است كه همانندى ندارد.

اى مردم! كداميك از مردان شما بعد از شهادت او مى‏تواند شادى كند؟ ! يا كدام دلى است كه به خاطر او محزون نباشد؟ ! و يا كدام چشمى است كه بتواند اشك خود را نگاه دارد و آن را از ريختن باز دارد؟ ! هفت آسمان كه داراى بنائى شديد است در شهادت او گريستند، درياها با امواجشان و آسمانها با اركانشان و زمين از همه جوانب و درختان و شاخه‏هاى درختان و ماهيان و لجه‏هاى درياها و فرشتگان مقرب و نيز ساكنان آسمانها تمام بر او گريستند.

اى مردم! كدامين دل است كه از كشته شدن او از هم نشكافد؟ ! و يا كدامين دل است كه براى او ننالد؟ ! يا كدامين گوش است كه صداى شكافى را كه در اسلام پديد آمده بشنود و كرد نشود؟ !

اى مردم! ما صبح كرديم در حالى كه رانده شديم، از هم پراكنده شديم و از وطن خود دور افتاديم، گويا ما فرزندان ترك و كابل بوديم، بدون آنكه جرمى كرده يا ناپسندى مرتكب شده باشيم با ما چنين كردند، حتى چنين چيزى را در مورد نياكان بزرگوار پيشين خود نشنيده‏ايم، «و اين بجز تزوير نيست» .

بخدا سوگند كه اگر رسول خدا به جاى آن سفارشها، به جنگ با ما فرمان مى‏داد، بيش از اين نمى‏توانستند كارى انجام دهند! ! انا لله و انا اليه راجعون.چه مصيبت بزرگ و دردناك و دلخراشى و چه اندوه تلخ و بنيان كنى؟ ! از خدا اجر اين مصيبت را كه به ما روى آورده است، خواهانم كه او پيروز و منتقم است  .

صوحان بن صعصعه

در اين هنگام، صوحان بن صعصعة بن صوحان عبدى از جاى برخاست ـ او مردى زمين گير بود ـ و از امام عذر خواهى كرد كه: پاهاى من عليل و ناتوان است.امام سجاد عليه السلام عذر او را پذيرفت و خشنودى خود را از او ابراز داشت و بر پدرش صعصعه درود فرستاد .

محمد بن حنفيه

بشير مى‏گويد: محمد بن حنفيه از آمدن اهل بيت و شهادت برادرش حسين اطلاعى نداشت، پس از شنيدن، صيحه‏اى زد و گفت: بخدا سوگند كه همانند اين زلزله را نديده‏ام مگر روزى كه رسول خدا از دنيا رفت، اين صيحه و شيون چيست؟ !

و چون سخت بيمار بود، كسى را قدرت آن نبود كه ماجرا را به او بگويد، زيرا بر جان او بيمناك بودند.

محمد بن حنفيه در پرسش خود پافشارى كرد، يكى از غلامانش به او گفت: اى فرزند امير مؤمنان ! برادرت حسين به كوفه رفت و مردم با او نيرنگ كردند و پسر عموى او مسلم بن عقيل را كشتند و هم اكنون او و اهل حرم و بازماندگانش بازگشته‏اند!

از آن غلام پرسيد: پس چرا به نزد من نمى‏آيند؟ !

گفت: در انتظار تو هستند!

از جاى برخاست و در حالى كه گاه مى‏ايستاد و گاهى مى‏افتاد و مى‏گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم» ، و گويا اين مصيبت را احساس كرده بود گفت: بخدا سوگند كه من مصائب آل يعقوب را در اين كار مى‏بينم.و مى‏گفت: «اين اخي؟ اين ثمرة فؤادي؟ اين الحسين؟» «برادرم كجاست؟ ميوه دلم كجاست؟ حسين كجاست؟» .

به او گفتند كه: برادرت حسين عليه السلام در بيرون مدينه و در فلان مكان بار انداخته است، او را بر اسب سوار كردند و در حالى كه خادمان او در جلو حركت مى‏كردند او را به بيرون مدينه بردند، چون نگاه كرد و بجز پرچمهاى سياه چيزى را نديد، پرسيد:

اين پرچمهاى سياه چيست؟ ! بخدا قسم كه فرزندان اميه، حسين را كشتند! !

پس صيحه ‏اى زد و از روى اسب به زمين افتاد و از هوش رفت.

خادم او نزد امام زين العابدين عليه السلام آمد و گفت: اى مولاى من! عموى خود را درياب پيش از آنكه روح از بدن او جدا شود.

امام سجاد عليه السلام به راه افتاد در حالى كه پارچه‏اى سياه در دست داشت و اشك ديدگان خود را با آن پاك مى‏كرد.امام، بر بالين عمويش محمد بن حنفيه نشست و سر او را به دامن گرفت.

چون محمد بن حنفيه به هوش آمد، به امام گفت: «يابن اخي! اين اخي؟ ! اين قرة عيني؟ ! اين نور بصري؟» ! اين ابوك؟ ! اين خليفة ابي؟ ! اين اخي الحسين عليه السلام؟ !»«اى پسربرادرم ! برادرم كجاست؟ نور چشمم كجاست؟ پدرت كجاست؟ جانشين پدرم كجاست؟ برادرم حسين كجاست؟» .

امام على بن الحسين عليه السلام پاسخ داد: «يا عماه! اتيتك يتيما»«عمو جان! به مدينه يتيم بازگشتم» و بجز كودكان و بانوان حرم كه مصيبت ديده و گريانند ديگر كسى را بهمراه نياورده‏ام.اى عمو! اگر برادرت حسين را مى‏ديدى چه مى‏كردى در حالى كه طلب كمك مى‏كرد ولى كسى به يارى او نمى‏شتافت و با لب تشنه شهيد شد؟ ! !

محمد بن حنفيه باز فريادى زد و از هوش رفت .

 

ورود به مدينه

اهل بيت عليهم السلام در روز جمعه هنگامى كه خطيب سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بود، وارد مدينه شدند و مصائب حسين عليه السلام و آنچه را بر او وارد شده بود براى مردم بازگو كردند.

داغها تازه شد و باز حزن و اندوه آنان را فرا گرفت و در سوگ شهيدان كربلا نوحه سرايى كرده و مى‏گريستند و آن روز همانند روز رحلت نبى اكرم صلى الله عليه و آله بود كه تمام مردم مدينه اجتماع كرده و به عزادارى پرداختند.

ام كلثوم عليها السلام در حالى كه مى ‏گريست وارد مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله شد و روى به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار من، خبر شهادت فرزندت حسين عليه السلام را براى تو آورده‏ام!

پس ناله بلندى از قبر مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست! و چون مردم اين ناله را شنيدند بشدت گريستند و ناله و شيون همه جا را گرفت.

سپس على بن الحسين عليه السلام به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و صورت بر روى قبر مطهر نهاده گريست .

راوى گويد: زينب عليها السلام آمد و دو طرف در مسجد را گرفت و فرياد زد: يا جداه! من خبر مرگ برادرم حسين را آورده‏ام.و اشك زينب هرگز نمى‏ايستاد و گريه و ناله او كاستى نمى‏گرفت و هر گاه نگاه به على بن الحسين عليه السلام مى‏كرد، حزن و اندوه او تازه و غمش افزوده مى‏شد .

 

برخيز حال زينب خونين جگر بپرس

از دختر ستمزده حال پسر بپرس

با كشتگان به دشت بلاگر نبوده‌اي

من بوده‌ام حكايتشان سر بسر بپرس

از ماجراي كوفه و از سرگذشت شام

يك قصه ناشنيده حديت دگر بپرس

از كودكانت از سفر كوفه و دمشق

پيمودن منازل و رنج سفر بپرس

دارد سكينه از تن صد پاره‌اش خبر

حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرس

از چشم اشكبار و دل بيقرار ما

كرديم چون به سوي شهيدان گذر بپرس

بال و پرم ز سنگ حوادث بهم شكست

برخيز حال طائر بشكسته پر بپرس

 

مدينه کارواني سوي تو با شيون آوردم

ره آوردم بــــود اشــکــي کــه، دامــن دامــن آوردم

مديـنــه در بــه رويـــم وامـکـن چــون يــک جــهان ماتــم

نــيـاورد ارمــغــان بـا خـود کـسـي، تـنـهامـن آوردم

مــديــنــه يــک گـلـسـتــان گــل اگــر در کــربــلا بـــردم

ولـي اکـنـون گــلـاب حــسـرت از آن گـلشـن آوردم

اسـيــرم کــرد اگـر دشمـن بـه جـان دوسـت خرسـنـدم

بــه پـايـان خـدمـت خـود را بـه نـحـو احــسـن آوردم

مــديــنـــه يـــوســـف آل عــلــي را بـــــردم اکــــنــــون

اگــــــر او را نــــيــــاوردم از او پـــيــــراهـــن آوردم

مـديــنــه گـر بـه سـويـت زنـده بـرگـشـتـم مـکن مَـنـعَمْ

کـه من اين نيمه جان را هم به صد جان کندن آوردم

مــديــنــه ايــن اسـيــري‏ها نـشـد ســدّ رهــم بــنـگــر

چهــا بـا خــطـبــه‏هـاي خـود بـه روز دشـمـن آوردم

زهرا نجارزادگان

$

###اي بــه بنيــن تــو درود همـه

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

اي بــه بنيــن تــو درود همـه - فاطمـه يا فاطمـه يا فاطمـه

بــاغ گــل يــاس سـلام عليک - مـــادر عبــاس ســلام عـليک

اي همه از خود سفرت تاحسين - اذن دخـول حــرمت ياحسين

سايـــه‌نشين حـــرم آفتــاب - غــرق شــده در کــرم آفتاب

فـــاطمه دوم حيــدر شــدي - مادر يک ماه و سه اختر شدي

جز تو کـه بـر شيـرخدا شيـر زاد؟ - جز تو کـه بـر شيـر علي ،شير داد

جز تو که در کرب و بلاي حسين - چـار پسـر کــرده فـداي حسين

چـار پســر دادي و زيــن افتخــار - شــد حــرم چــار امــامت مــزار

پــاسخ آن وفــا و احســاس تــو - فاطمــه شــد، مــادر عبـاس تــو

چـار پسـر داشتـي اي جـان پاک - رفـت غريبانــه تنـت زيـر خـاک

ليـک جوانــان عــرب ره سپـــر - در پـي تابـوت تــو همچـون پسر

امشب مي خواهم روضه يك مادررا براي مادرها بخوانم. مادري كه چهارشهيد در راه خدا داده . ام البنين مادر اباالفضل العباس كه چهار فرزندش دركربلا شهيد شدند . ام البنين دركربلا نبود شهادت فرزندانش را ببيند . خبر شهادت آنهارا ازديگران شنيد . روزها ميرفت قبرستان بقيع بياد چهار فرزند شهيدش نوحه سرائي ميكرد وگريه ميكرد . راوي مي گويد: رفتم قبرستان بقيع ديدم يک بي بي محترمه اي با فرزندش نشسته و صدا مي زند: لا تد عُوَنّي وَ يکِ أمَّ البنين . ديدم اين خانم صدا مي زند: آي مردم! ديگر به من امّ البنين نگوييد. مردم! من يک روزي امّ البنين بودم که عباس داشتم. چهارفرزند رشيد داشتم . آي مردم! من که کربلا نبودم اما برايم خبر آوردند دستهاي پسرم عباس را بريدند. فرق پسرم عباس را شكافتند.

أم البنين مضطر -  نالد چو مرغ بى پر

گويد به ديده تر -  ديگر پسر ندارم‏

زنها!مرا نگوييد - أم البنين از اين پس‏

من ام بى بنينم - ديگر پسر ندارم‏

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت فاطمه ام البنين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

ذکر مصيبت حضرت ام البنين(س)

پس از شهادت حضرت زهرا(س)،يکي از بانواني که امير مؤمنان علي(ع)با او ازدواج کرد،ام البنين بود.

امام علي(ع)به برادرش عقيل که نسب شناس بود فرمود:زني را که از خاندان شجاع باشد براي من خواستگاري کن.

عقيل عرض کرد:چنين زني را براي چه مي خواهي؟

امام فرمود:براي اينکه فرزندي شجاع از او متولد گردد.

عقيل ام البنين را که فاطمه نام داشت و دختر حزام بن خالد،از دودمان شجاع«بني کِلاب»بود و از کمالات وفضائل بهره ي کافي داشت خواستگاري نمود.

امير مؤمنان علي(ع)عقد او را براي خود جاري ساخت،اولين فرزند او حضرت عباس(ع) است که در مدينه به دنيا آمد.

امام علي(ع)از ام البنين داراي چهار فرزند شد به نام هاي:عباس،عبدالله،عثمان و جعفر،و تا هنگامي که ام البنين داراي اين فرزندان نشده بود به او فاطمه ميگفتند،و بعد از آن که داراي آن فرزندان شد به او ام البنين(يعني مادر پسران)گفتند.

اين چهار پسر رشيد،در روز عاشورا در راه دفاع از حريم امام حسين(ع)به شهادت رسيدند،

ام البنين در کربلا حضور نداشت،بلکه در مدينه سکونت داشت،خبر شهادت چهار پسرش را در مدينه شنيد(پسران جوانش که عباس،عبدالله،عثمان و جعفربودند).

اين مادر چهار شهيد،بسيار به امام حسين(ع)علاقه مند بود،به طوري که وقتي بشير به مدينه آمد،هرکدام از فرزندان او را نام برد که به شهادت رسيده اند اومي گفت:«از حسين(ع) به من خبر بده،فرزندانم و آن چه در زير آسمون کبود است همه به فداي اباعبدالله الحسين(ع)باشد».

بشير گفت:حسين(ع)را نيز کشتند.

ام البنين با صداي گريان و جان سوز گفت:«اي بشير با اين خبر،بندهاي دلم را پاره کردي».

اين گونه برخورد ام البنين(ع)حاکي است که او در عالي ترين مرحله ي ايمان و کمال بوده است به طوري که شهادت چهار فرزند رشيدش را در برابر مقام امامت،سهل و کوچک مي شمرد. منتهي المقال مامقاني

منبع:سوگنامه آل محمد نويسنده:محمد محمدي اشتهاردي

 

السلام عليك يا فاطمه امّ البنين

اي فـلک يـک مه و سپهر سه اختر - شيرخدا را خجسته همدم و همسر

فاطمــه دوم بــهشت ولايـت - يـار عـلي، نايــب بتـول مطهر

يوسف زهرا توجهش به تو بانو - زينب‌کبري تو را صدا زده مادر

امّ‌ بنيــن، مــام شيـر خـداوند - امّ‌ ادب، آفتاب خانـه حيـدر

خوانده کنيـز عزيز فـاطمه خود را - اي بـه ادب از همه زنان جهان سر

برده به ميراث از تو عشق و ادب را - حضـرت عبـاس در حضــور بـرادر

کرده نثار قدوم يوسف زهرا - چــار گل سـرخ و چار لاله پرپر

اي پسر تو حسين دوم زهرا - ا ي بــه بنينت ســلام آل پيمبر

 

ديگر به من امّ البنين نگوييد

مي خواهم يک کلمه روضه براي مادرها بخوانم. راوي مي گويد: رفتم قبرستان بقيع ديدم يک بي بي محترمه اي با فرزندش نشسته و صدا مي زند: لا تد عُوَنّي وَ يکَ أمَّ البنين. ديدم اين خانم صدا مي زند: آي مردم! ديگر به من امّ البنين نگوييد. مردم! من يک روزي امّ البنين بودم که عباس داشتم. گوش کنيد بگويم: صدا زد: آي مردم! من که کربلا نبودم اما برايم خبر آوردند دستهاي پسرم را بريدند.

 

مرا ام البنين ديگر مخوانيد

به آه و ناله‏ام يارى نماييد

بُدم ام البنيد روزي كه بودند

جوانان ازيساروازيمينم

صلّي الله عليك يا فاطمه ام البنين

 

مخوان جانا دگر ام البنينم‏

كه من با محنت دنيا قرينم‏

مرا ام البنين گفتند، چون من‏

پسرها داشتم زآن شاه دينم‏

جوانان هر يكى چون ماه تابان‏

بدندى از يسار و از يمينم‏

ولى امروز بى بال و پرستم‏

نه فرزندان، نه سلطان مبينم‏

مرا ام البنين هر كس كه خواند

كنم ياد از بنين نازنينم‏

به خاطر آورم آن مه جبينان‏

زنم سيلى به رخسار و جبينم‏

به نام عبد الله و عثمان و جعفر

دگر عباس آن در ثمينم‏

 

أم البنين مضطر نالد چو مرغ بى پر

گويد به ديده تر، ديگر پسر ندارم‏

زنها!مرا نگوييد أم البنين از اين پس‏

من ام بى بنينم، ديگر پسر ندارم‏

مرا ام البنين ديگر مخوانيد

به آه و ناله‏ام يارى نماييد

 

ام البنين در واقعه کربلا حضور نداشت، هنگامي که او به فرمان امام زين العابدين عليه السلام وارد مدينه شد تا مردم را از بازگشت اسراي آل علي باخبر سازد، ام البنين عليهاالسلام راه را بر او گرفت و فرمود: اي بشير، از امام حسين چه خبر داري؟ بشير گفت: خداي تعالي ترا صبر دهد که فرزندانت عبدالله و جعفر و عثمان شهيد شدند. ام البنين گفت: از حسين چه داري؟ بشير گفت: خداي صبرت دهد که عباس هم شهيد شد. ام البنين گفت: فرزندان من و آنچه زير آسمان است فداي نام حسين باد! مرا از حسين خبر ده.

وقتي که بشير خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به ام البنين داد، آن بانو ناله اي کشيد و گفت: اي بشير، بند دلم را پاره کردي و آن گاه صدا به ناله و شيون بلند کرد.

اين جا نهاده سر به خاک غربت و غم//مظلومه اي کز مرگ گل هايش غمين است

عروج ملکوتي

زندگي سراسر تلاش و مبارزه و فداکاري ام البنين عليهاالسلام رو به پايان بود. همسر مولا علي عليه السلام رسالت خويش را به خوبي به انجام رسانيد. دليراني تربيت کرد که همگي در راه وفاداري به ولايت و امامت در صحراي کربلا عاشقانه شربت شيرين شهادت نوشيدند و به هرچه وفا و وفاداري است آبرو بخشيدند.

وي طلايه دار پيام آوران کربلا پس از زينب کبري عليهاالسلام بود و تا آخر عمر همسري لايق و وفادار براي مولا علي عليه السلام باقي ماند. ستاره درخشان مدينه، بنا بر قول مشهور، در 13 جمادي الثاني سال 64 ق شمع وجودش خاموش شد و در قبرستان بقيع در کنار فرزند رسول خدا، امام حسن مجتبي عليه السلام و فاطمه بنت اسد و ديگر چهره هاي تابان به خاک سپرده شد.

در رثاي ام البنين عليهاالسلام

اين جا مزار فاطمه عليهاالسلام ،ام البنين است//يا مادري غم ديده مدفون زمين است

اين جا نهاده سر به خاک غربت و غم//مظلومه اي کز مرگ گل هايش غمين است

در دامنش پرورده سرداري چو عباس//آري چنين زن، مادري شيرآفرين است

شد جان او آزرده از رنج زمانه//بر سينه اش چون لاله داغي آتشين است

محسن صافي

 

مادر مرثيه خوان( نگاهي به حوادث حيات وي پس از عاشورا تا وفات ) :

از آنجا که ام البنين به طور مرتب از اوضاع کربلا ، توسط سفيراني که به مدينه آمده بودند ، آگاه مي گشت ؛ بنابر اين به نظر مي رسد که وي بايست ، بر اخبار و احوال و حوادثي که براي کاروان عاشورا و بخصوص فرزندان خودش اتفاق افتاده بود ، پيش از ورود بشير بن جذلم به مدينه اطلاع و آگاهي يافته باشد .

در اقوال و نوشته هاي نويسندگان شيعي از خانه و منزل ام البنين در شهر مدينه ، به عنوان محلي براي برپا شدن اولين عزاداري به مناسبت يادبود حماسه سازان عاشورا ياد شده و اضافه شده است که بازماندگان قيام  عاشورا و در رأس آنها زين العابدين و حضرت زينب پس از ورود به شهر مدينه ، نخستين بار مجلس عزاي امام حسين (ع) و شهيدان کربلا را در منزل ام البنين بر پا نمودند .

در تواريخ از ام البنين و عملکرد او پس از قايم عاشورا کمتر سخني به ميان آمده است . پس از قيام عاشورا و شهادت فرزندانش ، بيشتر به عنوان مادري داغديده و مرثيه خوان در سوگ پسران خويش در مدينه و در قبرستان بقيع از او نام برده شده که حتي در لحظه وفات نيز گريان بوده است .

در تاريخ روايت مي شود که ام البنين در زمان مروان ـ حاکم وقت مدينه به عنوان نوه اش ـ عبيدا… (تنها باز مانده از نسل پسر ارشدش ـ عباس ـ )  در سالهاي پس از قيام عاشورا، با تشکيل دادن صورت قبر براي فرزندان شهيدش در قبرستان بقيع ، هر روزه بر سر اين صورت قبرها  حاضر مي گرديد و براي فرزندان خود مرثيه هاي سوزناکي مي سرود و گريه هاي بسياري مي نمود که حتي مروان ابن حکم ـ حاکم وقت مدينه ـ را نيز به گريه مي انداخت . برخي از اين مرثيه ها در کتاب هاي تاريخي نگاشته شده است .

ام البنين پس از واقعه کربلا ، در شهر مدينه به حيات خويش ادامه داده و ظاهراُ نيز عمر او بشتر از چند سال پس از قيام عاشورا دوام نداشته و به مرگ طبيعي بدرود حيات گفته است و در هنگام وفات نيز در شهر مدينه بسر مي برده است ، ( تاريخ دقيق وفات او نيز از جمله مجهولات ديگر زندگي اين بانو مي باشد ) . عليرغم تمامي کوششهايي که مهدي سويج در مورد تاريخ وفات ام البنين به عمل آورده است ، ولي باز هم اين قضيه بصورت حقيقي و صد در صد روشن نشده است .

مطابق گفته ها و نقل قول هاي همين نويسنده (مهدي سويج) در هيچ يک از منابع جستجو شده توسط وي ، خبري دال بر روشن شدن اين قضيه براي وي مکشوف و عليرغم سؤالاتي نيز که خود وي از افراد صاحب رأي و اهل فن نموده ، به جوابي قانع کننده در اين زمينه دست نيافته بوده است  تا اينکه بگفتة خود وي در کتاب کنز المطالب ـ اثر قره باغي همداني ـ خبري مشاهده نموده که ضمن اشاره به وفات ام البنين پس از حادثه کربلا ، مدفن وي را قبرستان بقيع دانسته است ؛ ولي با عين حال سال وفات او را ننگاشته است .

در مورد وفات وي در کتاب اختيارات و به روايت از اعمش آمده است که در روز جمعه سيزدهم جمادي الثاني (متأسفانه در اينجا نيز سال وقوع آن نگاشته نشده است ) : بر امام چهارم وارد شدم ؛ هنوز در محفل وي ننشسته بودم که ناگهان فضل بن عباس در حالي که گريان و ناراحت و ناراحت بود ، وارد مجلس شده و خبر وفات جده اش ـ ام البنين ـ را به او  مي دهد و در همان حال نيز از روزگار فريبکار و غدّار شکايت مي کرد که در يــــــک ماه ـ منظور ماه جمادي الثاني است – دو مرتبه خاندان کسا را دچار مصيبت کرده است ( منظور از دو مرتبه پيش آمدن مصيبت ، يکي وفات حضرت فاطمه زهرا(س) و ديگري وفات ام البنين در اين ماه بوده است ) .

 

ام البنين و نگرش وي به جايگاه امامت م مقام اهل بيت :

همان گونه که قبل از اين گفته شد ، (ر.ک به گقتار بانوي وفادار) ديدگاه ام البنين نسبت به مقام شوهر و فرزندان علي (ع) ـ که در نظر اين زن اولاد خود وي به حساب مي آمدند ـ از روي تکريم و تجليل از مقام آنان بوده است.نگرش وي به آنان محترمانه بوده و آنان در نظر وي داراي مقام رفيع و منزلتي بلند بودند . اين نکته را حتي مي توان ، از طرز برخورد و ارادات فرزند وي – عباس(ع) – در ميدان کربلا نسبت به امام حسين و ايثار جان خود در راه و هدف برادر نيز درک نمود .

ام البنين و فرزندانش جداي از اينکه ، علي و فرزندان ناتني خود به حساب مي آوردند ، با الفاظ محترمانه اي همچون ؛ آقا ، امام و سرور ، از شخصيت شامخ آنان تجليل و تکريم نموده و هرگز کمترين بي حرمتي و بي جسارتي نسبت به مقام و منزلت والاي آنان در زندگي پر برکتشان ننموده اند . به طوري که خود ام البنين در هنگام سفر کاروان عاشورا به جانب کوفه ، با طيب خاطر و اراده تام و با علم به پر مخاطره بودن اين سفر و حتي از دست دادن فرزندان خود ، آنها را بدرقه نموده و حتي از آنان به عنوان فدائيان پسر فاطمه ياد کرده و کوچکترين ترديدي نسبت به ممانعت آنان از اين سفر ننموده و در بذل و بخشش تمامي هستي خويش در راه ولايت و امامت خود ، کوچکترين کوتاهي و قصوري نشان نداده است تا آنجا که به روايت راويان ، ايشان پس از ورود بشير بن جذلم به مدينه ، آن قدر که از شهادت امام حسين(ع) ناراحت و اندوهگين گرديد ، نسبت به شهادت جگرگوشه هايش از خود واکنشي نشان نداد . دليل اين صبر و پايداري ام البنين را در ايمان و معرفت وي نسبت به مفام امامت و ولايت دانسته اند و به همين دليل بوده که مرگ چهار جوان رشيد خود را آسان و سهل به حساب آورده و خم به ابرو نياورده است .

 

مقام و منزلت ام البنين در نزد شيعيان و محبان :

يکي از دلايل اصلي رفيع بودن مقام و منزلت ام البنين در اين که وي يکي از همسران خوشنام اولين امام شيعيان در تاريخ بوده که  حتي پس از شهادت علي (ع) ، عليرغم ميانسالي و بر خلاف عرف جامعه عرب تن به اردواج با هيچ مردي نداده و به شوهر متوفاي خويش تا لحظه وفاتش وفادار مانده است .

دليل دوم آن نيز مي تواند ، نقش مادري و سرپرستي نمودن از فررندان علي(ع) و يتيمان زهرا(س) بوده باشد؛ بطوري که بعد ها به دليل همين رفتار و کردار پسنديده تا آخر عمر از جانب آنها و بخصوص حضرت زينب مورد تکريم و تجليل قرار مي گرفته است . بطوري که بواسطه همين طرز رفتار ، فرزندان زهرا او را مادر و امامان بعدي با لقب جدّه از وي به نيکي ياد مي نموده اند . در اين ميان بيش از همه عنايات و توجهات سيدالساجدين امام سجاد ، نسبت به اين بانو ، ذکر خير شدن از ام البنين در مجالس  محافل مختلف امامان شيعه در دوره هاي بعد و تجليل نمودن ائمه از خدمات و ايثار و مهرباني اين بانوي بزرگوار بوده است .

عامل ديگر نيز صالحه بودن و شريفه و مؤمنه زيستن ايشان در سراسر حياتش بوده که وي را حتي درميان همسران علي (ع) نيز ، داراي مقام و مرتبه ارجمند و والايي قرار داده است .

از همه مهم تر علت بزرگوار بودن ايشان از منظر شيعيان و دوست داران اهل بيت که ايشان مادر چهار تن از بهترين شهيدان کربلا و مادر گرامي سردار و سالار کربلا ـ حضرت ابوالفضل عباس(ع) ـ مي باشد و از آنجا که در باور شيعيان ، مقام حضرت عباس(ع) به علت جانبازي نمودن و ايثار جان خويش به راه ولايت ، بس رفيع و ممتاز مي باشد . به همين سبب از مادر ايشان نيز به نحو شايسته و نيکو تجليل به عمل آمده است تا آنجا که معتقدند ، ابوالفضل عباس (ع) بسياري از خصلت ها و داشته هاي نيکوي روحاني و جسماني خويش را از مادرش ام البنين يه ارث برده بود .

ام البنين همچنين در نزد مسلمانان و حتي پيروان آزاده ديگر کيش و آئين نيز آبرو منزلتي بلند داشته و دارد . در تمجيد از مقام ام البنين ، شيعه را اعتقاد بر اين است که اگر انسان دردمندي ام البنين را در پيشگاه خداوند واسطه قرار دهد ، خدا غم و اندوه او را برطرف خواهد کرد . دليل آن نيز اخلاص و ايثار اين زن مي باشد ؛ زيرا وي با طيب خاطر ، هستي دنيايي خود که چهار پسر رشيد و دلاورش بودند را عاشقانه تقديم مکتب خود نمود .

 

جداي از خصوصيات مثبت اين بانو ، ايشان صاحب کمالات و فضايل ديگري نيز بوده اند ؛ از جمله منابع از ايشان به عنوان بانوئي شاعره و فصيح الکلام ياد نموده اند . مرثيه هائي که ايشان در رثاي پسران خويش و بويژه پسر ارشدش ـ ابوالفضل العباس ـ سروده و در برخي منابع آمده است ، اهميت بسيار زيادي دارد ؛ بطوري که استاد مطهري نيز در هنگام نقل مصائب حضرت ابوالفضل و مادرش ـ ام البنين ـ از اين مرثيات در سخنراني هاي خود فراوان ياد کرده است .

منابع چنين نگاشته اند که اين مرثيات و احوال روحي و معنوي و گريه هاي وي بقدري جانسوز بوده که حتي مروان حکم نيز هنگامي که در چنين حالتي از نزديک ام البنين عبور مي کرد ، بي اختيار مي نشست و به حال ام البنين مي گريست .

در اينجا به برخي از اين مرثيات که در رثاي فرزندان خود سروده ، اشاره مي گردد :

تدعوني ويک ام البنـــين//تذکريني بلــيوث العريــــن

کانت بنون لي أدعي بهـم//واليوم أصبحت و لامــن بنين

أربعه مثل نســـور الربي//قد واصلوا الموت بقطع الوتين

تنازع الخرصان اشلا اعهم//و کلهم أمسوا صــريعاً طعين

فليت شعري أکما اخبـروا//بأن عباساً قطـيع اليديـــن

ترجمه : واي بر شما! ديگر مرا ام البنين نخوانيد و مرا به ياد شيران بيشه مياندازيد . من پسراني داشتم که بخاطر آنها به من ام البنين مي گفتند و امروز در حالي بسر مي برم که پسرانم وجود ندارند . چهار پسري که همچون عقابهاي بلند پرواز بودند . با پاره شدن رگهاي قلبشان به شهادت رسيدند . نيزه ها به جنگ اعضاي بدن آنها آمد و در نتيجه همگي آنها به خاک افتادند . اي کاش مي دانستم که آيا اين خبر درست است که گفتند ، دست عباس قطع شده است .

اين بانو همچنين اشعار و مرثيات جداگانه اي نيز در رثاي فرزند ارشد خود ـ عباس دارد که نمونه اي از آنها ذکر مي گردد :

يا من رأي العباس کر ـ  علي جماهير النقد

وراه من أبناء حيـــ  ـ در کل ليث ذي لبد

أنبئت أن ابني أصيـــ  ـ ب برأسه مقطوع يد

ويلي علي شبلي اما ـ  ـ ل برأسه ضرب الغمد

لو کان سيفک في يديـ ـ ک لما دنا منه أحد …

ترجمه : اي کساني که حمله جانانه عباس (ع) را بر گله هاي گوسفند ديديد و نيز به دنبال او فرزندان حيدر را که هرکدام شيري است که دست از ياري اش برنمي دارد . با خبر شدم ، در حالي که بر سر پسرم ضربه وارد کرده اند که او دست در بدن نداشته است . واي بر من ! که بر سر فرزندم عمود آهنين فرود آمد . اگر شمشير در دستت مي بود ، کسي ياراي نزديک شدن به تو نداشت … .

از آنجا که اين بانوي محترمه ، بي باک و نترس بوده است ، به اظهار تاريخ ، عامل مهم اهل بيت در جهت تبليغ بر ضد دستگاه اموي وقت در دوران خفقان بني اميه پس از قيام عاشورا به حساب مي آمد . بطوري که اقدامات افشاگرانة وي حتي حاکم وقت اموي مدينه ـ مروان حکم ـ را نيز به ستوه آورده بود وي همچنين با سوگواري ها ، عزاداري ها و ياد نمودن از وقايع کربلا ، عامل مهمي براي زنده نگهداشتن قيام عاشورا و افشاي جنايات بني اميه در کربلا بود .

مي توان از ام البنين به عنوان اولين شخصيت در صدر تاريخ اسلام ياد نمود که بدون هيچ واهمه اي ، جنايات شديد بني اميه را در شهر مدينه براي مردم فاش مي ساخت .

نتيجه گيري :

اگر چه در هنگام بررسي شخصيت و حيات اين بانوي ايثارگر و آزاده ، با مجموعه اي از ابهامات و تيرگي هاي تاريخي ، نسبت به رخدادهاي زندگاني او ، همچون ولادت ، ازدواج و در کل سرتاسر حيات وي مواجه مي شويم ، ولي با عين حال بايد گفت که تمامي اين ابهامات و مشکلات ، لطمه اي به کار تحقيق و بررسي حيات تاريخي او وارد نمي سازد .

ام البنين زني ولايتمدار و مادري ايثارگر بود که در زمان زندگاني پر بار همسر گرامي خويش ـ امام علي (ع) ـ پابپاي او جهت تکامل مکتب راستين علوي به مبارزه پرداخت و ضمن تربيت اولادي صالح و مکتبي ، همسر خويش را نسبت به آمادگي فرزندان ، جهت ايفاي رسالت مذهبي و مکتبي که در آينده در انتظار آنها بود ، خوشبين و اميدوار مي ساخت .

وي پس از شهادت همسر خويش ، ضمن مرافقت و همراهي با آرمانهاي امامان بعدي که تا حدي دست پرورده خود او بودند و با ايثار ثمره هاي گرانبهاي عمر خود که در واقع همه هستي او بشمار مي رفتند ، دين خود را نسبت به اداي تکليف و تکليف به انجام رسانيد .

وي پس از قرباني کردن جگر گوشه هاي خويش در راه مکتب ، حتي براي يک لحظه نيز از مبارزات خود دست برنداشت و به مبارزة مکتبي خويش ، حتي در دوران خفقان بني اميه نيز ادامه داد و نامي جاودانه در تاريخ اسلام و تشيع از خود به يادگار گذاشت .

 

اي فـلک يـک مه و سپهر سه اختر

شيرخدا را خجسته همدم و همسر

فاطمــه دوم بــهشت ولايـت

يـار عـلي، نايــب بتـول مطهر

يوسف زهرا توجهش به تو بانو

زينب‌کبري تو را صدا زده مادر

امّ‌بنيــن، مــام شيـر خـداوند

امّ‌ادب، آفتاب خانـه حيـدر

خوانده کنيـز عزيز فـاطمه خود را

اي بـه ادب از همه زنان جهان سر

برده به ميراث از تو عشق و ادب را

حضـرت عبـاس در حضــور بـرادر

کرده نثار قدوم يوسف زهرا

چــار گل سـرخ و چار لاله پرپر

اي پسر تو حسين دوم زهرا

اي بــه بنينت ســلام آل پيمبر

از همگان برترنـد خيـل شهيدان

رتبه عباس توست زان همه برتر

نيست عجب گر که با زيارت زهرا

گــردد اجــر زيــارت تــو برابــر

رويــت مــانند آفتــاب درخشـان

بــختت بالاتــر از سپهــر مــدوّر

غبطـه بـه عبـاس تو برند شهيدان

با همه قدر و جلال در صف محشر

زائــر بــاب البقيـع تـوست دل ما

اي نفس جـان بـه تربـت تـو معطر

روي ارادت نهاده‌ايم بر آن خاک

حـاجت دائـم گرفته‌ايم از آن در

روز وفات تـو گشت شهـر مدينه

محفل اندوه و اشک و ناله سراسر

کاش که بودند چار دسته گل تو

تا که زنند از غمت به سينه و بر سر

حيف نه عباس داشتي و نه عثمان

آه نه عون تو بـا تو بود نه جعفر

آب شدي در فراق يوسف زهرا

گـرچه تــو را بــود داغ‌هـاي مکرر

دوست نه تنها گريست بر تو که مي‌زد

بــر دل دشمــن شــرار آه تـــو آذر

در کـف عبـاس تـوست حاجت کونين

گرچـه جـدا شـد ورا دو دست ز پيکر

دست جدا گشت و ديده شد هدف تير

نيــزه بــه سينــه، عمـود آهن بر سر

بـر تــو و عبــاس تــو ســلام هماره

اي پــدر و مــادرم فــداي تــو مادر

گـــر بگــذارند دشمنــان تو «ميثم»

گيرد چون جان خـود مـزار تو در بر

 

اي بــه بنيــن تــو درود همـه

فاطمـه يا فاطمـه يا فاطمـه

بــاغ گــل يــاس سـلام عليک

مـــادر عبــاس ســلام عـليک

اي همه از خود سفرت تاحسين

اذن دخـول حــرمت ياحسين

سايـــه‌نشين حـــرم آفتــاب

غــرق شــده در کــرم آفتاب

فـــاطمه دوم حيــدر شــدي

مادر يک ماه و سه اختر شدي

طوبـي، طوبـي لک زيـن احترام

دختـر زهـرا بـه تو گويد سلام

قـدر تـو گـوي شرف از ناس برد

ارث ادب را ز تــو عبــاس بــرد

جز تو کـه بـر شيـرخدا شيـر زاد؟

جز تو کـه بـر شيـر علي شير داد

جز تو که در کرب و بلاي حسين

چـار پسـر کــرده فـداي حسين

چـار پســر دادي و زيــن افتخــار

شــد حــرم چــار امــامت مــزار

پــاسخ آن وفــا و احســاس تــو

فاطمــه شــد مــادر عبـاس تــو

چـار پسـر داشتـي اي جـان پاک

رفـت غريبانــه تنـت زيـر خـاک

ليـک جوانــان عــرب ره سپـــر

در پـي تابـوت تــو همچـون پسر

بــر لبشـان نالـه يا فاطمه

اشـک فشاندنـد بــرايت همـه

ديــده اوتـاد بــرايت گـريست

سيــدسجّاد بــرايت گــريست

نيست عجب اينکه به ترفيع تو

فاطمـه آيــد پــي تشييـع تو

بـه غيـرت و وفا و احساس تو

بـه خـون پيشانـي عبـاس تو

ناله جانسوز تو در گوش ماست

چوبه تابوت تو بر دوش ماست

بـاز هـم آي ماه شهادت فروز

مراسـم دفـن تـو مـي‌بود روز

بـر در بيـت تـو شـرارت نشد

بر گل روي تـو جسـارت نشد

ضربــه بـه بـازوت نزد هيچکس

لگــد بـه پهلـوت نـزد هيچکس

کـاش شـود جـاري اشـک همه

از حـرمت تــا حـرم فاطمه

«ميثــم» آلـــوده دل ســوخته

چشم بـه سـوي حـرمت دوخته

ذکر دل اوست به هر صبح شام

تـا کـه دهـد بـر تو مکرر سلام

بــاغ گــل يــاس سلام عليک

مــادر عبـــاس ســلام عليک

 

من کنيز آستان دختر طاهايم

خاک پاي کودکان حرم زهرايم

آمدم خادمه ي درگه زينب باشم

هم فدائي حسين و ره زينب باشم

بانويي که مرتضي ام البنينش خوانده

تا ابد خادمه ي خانه ي حيدر مانده

بوده و داغ علي و حسنش را ديده

غم و اندوه گل بي کفنش را ديده

شير زن بوده و شيران پسر پرورده

همه را نذر ره حضرت زهرا کرده

عاقبت پر زده و رفته به گلزار بقيع

تا شود زائر مهتاب شب تار بقيع

دم آخر که ز اندوه شکسته بالش

فاطمه آمده آن لحشه به استقبالش

 

من خانه دار خانه اي افسرده هستم

آرامش يک باغ طوفان خورده هستم

هر چند حيدر راهي اين خانه ام کرد

بر غنچه هاي کوچکش پروانه ام من

با برگ عمرم خانه را گل پوش کردم

اين باغ آتش خورده را خاموش کردم

پشت درش امدادها از رب گرفتم

تا آمدم رخصت من از زينب گرفتم

تنها بلا گردان اين گلهايم اينجا

يعني کنيز حضرت زهرايم اينجا

اين خانه روزي باغي از آلاله ها بود

اين خانه روزي قبله گاه لاله ها بود

من را مناجات حسينم خواب مي کرد

اين خانه را عباس دق الباب ميکرد

$

###ام البنين مضطر نالد چو مرغ بى پر

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

من که از نسل دلير عربم

امّ العبّاسم و امّ الادبم

مادر چهار يل رعنايم

من کنيز حرم زهرايم

آسمان خاک نشين حرمم

عرش در تحت لواي کرمم

معرفت مسئله آموز من است

عاشقي سائل هر روز من است

دل من محو تولّاي ولي ست

سِمتم خادمي بيت علي ست

من سفارش شده ي زهرايم

آبرو يافته از مولايم

وه از آن روز که قابل گشتم

با در بيت مقابل گشتم

آمد آن لحظه چه خوش اقبالم

دختر شاه به استقبالم

قبله ي نور به کاشانه ي من

حرم الله کجا خانه ي من

دست بانوي حرم بوسيدم

خاک پايش به بصر ماليدم

گفتم اين بيت حريم لاهوت

من کنيزم به ديار ملکوت

آمدم خادم اين در باشم

خادم دختر حيدر باشم

ليک آن روز ز غم رنجيدم

واي دل، صحنه ي سختي ديدم

هر دو ريحانه حق تب دارند

بين خانه حسنين بيمارند

گفت زينب به دو چشماني تر

نذر روزه بنما اي مادر

عرق از صورتشان تا شد جمع

سوختم در غمشان همچون شمع

آن قدر خرج ولايت گشتم

مورد لطف و عنايت گشتم

تا خدا مزد ولايم را داد

که به من گل پسري زيبا داد

صاحب جنة الاحساس شدم

مادر حضرت عباس شدم

در وفا يار بلا فصل شدم

مادر فضل و اباالفضل شدم

شوري افتاد ز عشقش به دلم

ديد از فاطمه بودن خجلم

حق نمود اين شرفم نقش جبين

حضرت فاطمه شد ام بنين

گفتم عباس گل ريحاني

به اميرت تو بلا گرداني

نه برادر و نه من مادرشان

من کنيز و تو غلام درشان

روزي آيد که به همراه حسين

از مدينه بروي نور دو عين

چون حسينم تو خدايي گردي

عاقبت کرب و بلايي گردي

يک وصيت کنم اين لحظه تو را

جان تو جان عزيز زهرا

رفتي و همره تو شادي رفت

از مدينه دگر آزادي رفت

 

واي زان روز که غم ها برگشت

کاروان گل زهرا برگشت

جان هر دل شده بر لب آمد

بي حسين حضرت زينب آمد

گفت با من همه اسرار مگو

ماجراهاي تو و بغض گلو

گفت لب تشنه سوي آب شدي

از خجالت به خدا آب شدي

گفت با قدّ کمان جان دادي

من شنيدم نگران جان دادي

تا که مشک و علمت را ديدم

دست پاک تو ز دور بوسيدم

باورم نيست سر زين و سجود

فرق عباس من و ضرب عمد

ياد تو روضه به پا مي سازم

تا ابد بر پسرم مي نازم

نزد زهرا تو وجيه اللّهي

فاني حضرت ثار اللّهي

 

ام البنين مضطر نالد چو مرغ بى پر

گويد به ديده تر، ديگر پسر ندارم

زنها! مرا نگوييد ام البنين از اين پس

من ام بى بنينم ، ديگر پسر ندارم

يا مَنْ رَاَى الْعَبّاسَ كَرَّ عَلى جَماهيرِ النَّقَدْ* وَوَراهُ مِنْ اَبْناءِ حَيْدَرَ كُلّ لَيْث ذي لَبَدْ

اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْني اُصيبَ بِرَأسِهِ مَقْطُوعَ يَدْ* وَيْلي عَلى شِبْلي اَمالَ بِرَأسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدْ

*لَوْ كانَ سَيْفُكَ فِي يَدَيْكَ لَما دَنا مِنْهُ اَحَدْ

ولها ايضاً:

لا تَدْعُوَنّي وَيْكِ اُمَّ الْبَنينْ* تُذَكِّريني بِلُيُوثِ الْعَرينْ

كانَتْ بَنُونَ لِيَ اُدْعى بِهِمْ* وَالْيَوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنينْ

اَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى* قَدْ واصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتينْ

تَنازَعَ الْخِرْصانُ اَشْلاءَهُمْ* فَكُلُّهُمْ اَمْسى صَريعاً طَعينْ

يا لَيْتَ شِعْري اَكَما اَخْبَرُوا* بِاَنَّ عَبّاساً قَطيعُ الَيمينْ

مصيبت ام البنين(س) مادر حضرت عباس(س)

امام صادق عليه السلام فرمود:«رحم الله عمى العباس لقد اثر و ابلى بلاء حسنا... » خدارحمت كند عموى ما عباس را،عجب نيكو امتحان داد،ايثار كرد و حداكثر آزمايش را انجام داد.براى عموى ما عباس مقامى در نزد خداوند است كه تمام شهيدان غبطه مقام او را مى‏برند.)اينقدر جوانمردى،اينقدر خلوص نيت،اينقدر فداكارى! ما تنها از ناحيه پيكر عمل نگاه مى‏كنيم،به روح عمل نگاه نمى‏كنيم تا ببينيم چقدر اهميت دارد.

شب عاشوراست.عباس در خدمت ابا عبد الله عليه السلام نشسته است.در همان وقت‏يكى از سران دشمن مى‏آيد،فرياد مى‏زند:عباس بن على و برادرانش را بگوييد بيايند. عباس مى‏شنود ولى مثل اينكه ابدا نشنيده است،اعتنا نمى‏كند.آنچنان در حضور حسين بن على مؤدب است كه آقا به او فرمود:جوابش را بده هر چند فاسق است.مى‏آيد مى‏بيند شمر بن ذى الجوشن است.شمر روى يك علاقه خويشاوندى دور كه از طرف مادر عباس دارد و هر دو از يك قبيله‏اند،وقتى كه از كوفه آمده است‏ به خيال خودش امان نامه‏اى براى ابا الفضل و برادران مادرى او آورده است.به خيال خودش خدمتى كرده است.تا حرف خودش را گفت،عباس عليه السلام پرخاش مردانه‏اى به او كرد،فرمود:خدا تو را و آن كسى كه اين امان نامه را به دست تو داده است لعنت كند.تو مرا چه شناخته‏اى؟ درباره من چه فكر كرده‏اى؟تو خيال كرده‏اى من آدمى هستم كه براى حفظ جان خودم، امامم،برادرم حسين بن على عليه السلام را اينجا بگذارم و بيايم دنبال تو؟آن دامنى كه ما در آن بزرگ شده‏ايم و آن پستانى كه از آن شير خورده‏ايم،اين طور ما را تربيت نكرده است.

جناب ام البنين،همسر على عليه السلام،چهار پسر از على دارد.مورخين نوشته‏اند على عليه السلام مخصوصا به برادرش عقيل توصيه مى‏كند كه زنى براى من انتخاب كن كه‏«ولدتها الفحولة‏» از شجاعان زاده شده باشد،از شجاعان ارث برده باشد«لتلد لى ولدا شجاعا»مى‏خواهم از او فرزند شجاع به دنيا بيايد.(البته در متن تاريخ ندارد كه على عليه السلام گفته باشد هدف و منظور من چيست،اما آنها كه به روشن بينى على معترف و مؤمن‏اند مى‏گويند على آن آخر كار را پيش بينى مى‏كرد.) عقيل،ام البنين را انتخاب مى‏كند.به آقا عرض مى‏كند كه اين زن از نوع همان زنى است كه تو مى‏خواهى.چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است،از اين زن به دنيا مى‏آيند،هر چهار پسر در كربلا در ركاب ابا عبد الله حركت مى‏كنند و شهيد مى‏شوند.وقتى كه نوبت‏ بنى هاشم رسيد،ابا الفضل كه برادر ارشد بود به برادرانش گفت:برادرانم!من دلم مى‏خواهد شما قبل از من به ميدان برويد،چون مى‏خواهم اجر شهادت برادر را ادراك كرده باشم.گفتند:هر چه تو امر كنى.هر سه نفر شهيد شدند،بعد ابا الفضل قيام كرد.اين زن بزرگوار(ام البنين)كه تا آن وقت زنده بود ولى در كربلا نبود،شهادت چهار پسر رشيد خود را درك كرد و در سوگ آنها نشست.در مدينه برايش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت ‏حسين بن على عليه السلام شهيد شدند.براى اين پسرها ندبه و گريه مى‏كرد.گاهى سر راه عراق و گاهى در بقيع مى‏نشست و ندبه‏هاى جانسوزى مى‏كرد.زنها هم دور او جمع مى‏شدند.مروان حكم كه حاكم مدينه بود،با آنهمه دشمنى و قساوت گاهى به آنجا مى‏آمد و مى‏ايستاد و مى‏گريست.از جمله ندبه‏هايش اين است:

لا تَدْعُوَنّي وَيْكِ اُمَّ الْبَنينْ* تُذَكِّريني بِلُيُوثِ الْعَرينْ

كانَتْ بَنُونَ لِيَ اُدْعى بِهِمْ* وَالْيَوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنينْ

اَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى* قَدْ واصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتينْ

تَنازَعَ الْخِرْصانُ اَشْلاءَهُمْ* فَكُلُّهُمْ اَمْسى صَريعاً طَعينْ

يا لَيْتَ شِعْري اَكَما اَخْبَرُوا* بِاَنَّ عَبّاساً قَطيعُ الَيمينْ

اى زنان!من از شما يك تقاضا دارم و آن اين است كه بعد از اين مرا با لقب ام البنين نخوانيد(چون ام البنين يعنى مادر پسران،مادر شير پسران)،ديگر مرا به اين اسم نخوانيد.وقتى شما مرا به اين اسم مى‏خوانيد،به ياد فرزندان شجاعم مى‏افتم و دلم آتش مى‏گيرد.زمانى من ام البنين بودم ولى اكنون ام البنين و مادر پسران نيستم.

مرثيه‏اى دارد راجع به خصوص ابا الفضل العباس:

يا مَنْ رَاَى الْعَبّاسَ كَرَّ عَلى جَماهيرِ النَّقَدْ* وَوَراهُ مِنْ اَبْناءِ حَيْدَرَ كُلّ لَيْث ذي لَبَدْ

اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْني اُصيبَ بِرَأسِهِ مَقْطُوعَ يَدْ* وَيْلي عَلى شِبْلي اَمالَ بِرَأسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدْ

*لَوْ كانَ سَيْفُكَ فِي يَدَيْكَ لَما دَنا مِنْهُ اَحَدْ

مى‏گويد:اى چشمى كه در كربلا بودى و آن منظره‏اى كه عباس من،شير بچه من،حمله مى‏كرد مى‏ديدى و ديده‏اى!اى مردمى كه آنجا حاضر بوده‏ايد!براى من داستانى نقل كرده‏اند، نمى‏دانم اين داستان راست است‏يا نه.يك خبر خيلى جانگداز به من داده‏اند، نمى‏دانم راست است‏يا نه.به من گفته‏اند كه اولا دستهاى پسرت بريده شد،بعد در حالى كه فرزند تو دست در بدن نداشت‏يك مرد لعين ناكس آمد و عمودى آهنين بر فرق او زد. واى بر من كه مى‏گويند بر سر شير بچه‏ام عمود آهنين فرود آمد.بعد مى‏گويد:عباس جانم!فرزند عزيزم!من خودم مى‏دانم كه اگر دست در بدن داشتى هيچ كس جرات نزديك شدن به تو را نمى‏كرد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا اباعبدالله

يا الله به عظمت فاطمه ام البنين درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: ابصار العين،ص‏26 - مجموعه آثار شهيد مطهرى ج 17 ص 242

 

نوحه سرايي حضرت ام البنين سلام الله عليها براي فرزندان گراميش

حضرت ام البنين عليها سلام هر روز به اتفاق عبيد الله فرزند قمر بني هاشم به قبرستان بقيع ميرفت و براي آن حضرت نوحه سرايي مي كرد و مردم مدينه براي شنيدن نوحه سرايي آن بانو گرد مي آمدند و از سوز و گداز نوحه سرايي آن بانو مي گريستند كه او چنين نوحه سرايي مي نمود :

لا تدعونّي ويك أمَّ البنين - تُذكروني بليوثِ العرين

كانت بنونٌ لي اُعدعى بهم - واليومَ أصبحت ولا من بنين

أربعةٌ مثلُ نسور الرُبى - قد واصلوا الموتَ بقطع الوتين

يا ليت شعري أكما أخبروا - بأنَّ عباساً قطيعُ اليمين

( ترجمه اشعاري كه آن بانو مي خواند چنين است)

اي كساني كه عباس را ديده ايد كه بر گله گوسفندان ( دشمنان ) حمله مي نمود

و پشت سرش فرزندان حيدر هر يك مانند شيري بودند

به من خبر داده اند كه گرز آهنين بر سر فرزندم زده اند

و دستهايش از بدن جدا شده

دلها براي شير بچه ام بسوزد كه عمود بر سرش زده اند

اي عباس اگر شمشير در دست داشتي

كسي جرات نزديك شدن به تو را نداشت

(و اين اشعار هم از آن بانو در مرثيه فرزندانش در بقيع نقل شده که)

ديگر مرا ام البنين نخوانيد كه مرا به ياد شير بچه ام مي اندازيد

من تا وقتي چهار شير داشتم ام البنين بودم

ولي امروز ديگر پسري ندارم كه مرا ام البنين بگويند

چهار پسر داشتم كه چون ستاره مي درخشيدند

بر سر جنازه هاشان نيزه ها باهم در افتادند

و همه از ضربت نيزه به زمين افتادند

و همه با قطع شدن رگ گردنشان به شهادت رسيدند

اي كاش مي دانستنم كه آيا درست است كه مي گويند :

دست راست عباسم از بدن جدا شده .

 

مخوان جانا دگر ام البنينم

كه من با محنت دنيا قرينم

مرا ام البنين گفتند، چون من

پسرها داشتم ز آن شاه دينم

جوانان هر يكى چون ماه تابان

بدندى از يسار و از يمينم

ولى امروز بى بال و پر ستم

نه فرزندان ، نه سلطان مبينم

مرا ام البنين هر كس كه خوائد

كنم ياد از بنين نازنينم

به خاطر آورم آن مه جبيان

زنم سيلى به رخسار و جبينم

به نام عبدالله و عثمان و جعفر

دگر عباس آن در ثمينم

 

ام البنين مضطر نالد چو مرغ بى پر

گويد به ديده تر، ديگر پسر ندارم

زنها! مرا نگوييد ام البنين از اين پس

من ام بى بنينم ، ديگر پسر ندارم

 

منابع:

1ـ تنقيح المقال: ج 2 صفحه .128 - 2ـ الاصابة: صفحه 375 ج 1، معارف ابن قتيبه: صفحه 92،اغانى: صفحه 50 ح .15 - 3ـ تنقيح المقال: ج 2 صفحه .128 - 4ـ سوره شورى، آيه 23، (قل لا اسالكم عليه أجرا إلا المودة في القربى). - 5ـ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «الحسن و الحسين ريحانتا رسول الله» (امالى صدوق: صفحه 85 و ينابيع الموده: صفحه 166 و احقاق الحق: جلد 10 صفحه 595 الى صفحه 626 و ارشاد مفيد صفحه 180). - 6ـ زندگانى حضرت ابو الفضل العباس عليه السلام: صفحه .21 - 7ـ عمدة الطالب و در تاريخ الخميس: جلد 2 صفحه 317 نامشان (وايسى) گفته شده است. - 8ـ در اصابه: جلد 1 صفحه 37 و معارف ابن قتيبه: صفحه 92 «حرام» با راى بدون نقطه آمده است، ولى در تاريخ طبرى، تاريخ ابن اثير و تاريخ ابن الفداء و غين (حزام) با زاء ثبت شده است. - 9ـ در عمدة الطالب از او به نام «ليلى» ياد كرده است. - 10ـ در اغانى: جلد 15 صفحه 50 (خالده) آمده است. - 11ـ سردار كربلا: ترجمه العباس مرحوم مقرم، صفحه 154، از انتشارات مؤسسه الغدير، چاپ اول سال 1411 ق. - 12ـ رساله ابن زيدون در حاشيه شرح صفدى بر لامية العجم: جلد 1 صفحه .130 - 13ـ اغانى: جلد 15 صفحه 50، بلوغ الأرب: جلد 1 صفحه .317 - 14ـ سمط اللئالى: جلد 2 صفحه 89، مجمع الأمثال: جلد 2 صفحه .23 - 15ـ تاريخ طبرى: جلد 6 صفحه 89، تاريخ ابن اثير: جلد 3 صفحه 158، تاريخ ابو الفداء: جلد 1 صفحه .181 - 16ـمناقب ابن شهر آشوب: جلد 6 صفحه 89، تاريخ ابن اثير: جلد 3 صفحه 158، تاريخ ابو الفداء : جلد 1 صفحه .181 - 17ـ مناقب ابن شهر آشوب: جلد 2 صفحه .93 - 18ـ كشف الغمة: صفحه 32، الفصول المهمة: صفحه 145، مناقب ابن شهر آشوب: جلد 2 صفحه 76، مطالب السؤول: صفحه .63 - 19ـ مناقب ابن شهر آشوب: جلد 2 صفحه .76 - 20ـ سفينة البحار: مرحوم محدث قمى، جلد 6 صفحه .133 - 21ـ سفينة البحار: مرحوم محدث قمى، ج 6 صفحه .134 - 22 و 23ـ ترجمه مقاتل الطالبيين: صفحه 81 و .82 - 24ـ از فائز تبريزى. - چهره درخشان قمر بنى‏هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ص 58 - على ربانى خلخالى

$

###شنيدم آنكه جدا شد ز قامت عباس

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَعِبادِهِ الصّالِحينَ وَجَميعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقينَ وَالزّاکِياتِ الطَّيِّباتِ فيما تَغْتَدي وَتَرُوحُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَليكَ يا ابالفضلِ العبّاس

شنيدم آنكه جدا شد ز قامت عباس

دو دست بر اثر ظلم قوم حق نشناس

به چشم راست خدنگش رسيده از الماس

چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل ياس .

لا تَدْعُوَنّي وَيْكِ اُمَّ الْبَنينْ* تُذَكِّريني بِلُيُوثِ الْعَرينْ

كانَتْ بَنُونَ لِيَ اُدْعى بِهِمْ* وَالْيَوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنينْ

اَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى* قَدْ واصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتينْ

تَنازَعَ الْخِرْصانُ اَشْلاءَهُمْ* فَكُلُّهُمْ اَمْسى صَريعاً طَعينْ

يا لَيْتَ شِعْري اَكَما اَخْبَرُوا* بِاَنَّ عَبّاساً قَطيعُ الَيمينْ

يعنى اى زنان مدينه، ديگر مرا ام البنين نخوانيد و مادر شيران شكارى ندانيد، مرا فرزندانى بود كه به سبب آنها ام البنينم مى‏گفتند، ولى اكنون ديگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده‏ام. آرى، من چهار باز شكارى داشتم كه آنها را هدف تير قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نيزه‏هاى خود ابدان طيبه آنها را از هم متلاشى كردند و در حالى روز را به پايان بردند كه همه آنها با جسد چاك چاك بر روى خاك افتاده بودند. اى كاش مى‏دانستم آيا اين خبر درست است كه دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم عليه السلام را از تن جدا كردند؟!

مخوان جانا دگر ام البنينم‏ - كه من با محنت دنيا قرينم‏

مرا ام البنين گفتند، چون من‏ - پسرها داشتم ز آن شاه دينم‏

جوانان هر يكى چون ماه تابان‏ - بدندى از يسار و از يمينم‏

ولى امروز بى بال و پرستم‏ - نه فرزندان، نه سلطان مبينم‏

مرا ام البنين هر كس كه خواند - كنم ياد از بنين نازنينم‏

به خاطر آورم آن مه جبينان‏ - زنم سيلى به رخسار و جبينم‏

به نام عبد الله و عثمان و جعفر - دگر عباس آن در ثمينم‏

يا مَنْ رَاَى الْعَبّاسَ كَرَّ عَلى جَماهيرِ النَّقَدْ* وَوَراهُ مِنْ اَبْناءِ حَيْدَرَ كُلّ لَيْث ذي لَبَدْ

اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْني اُصيبَ بِرَأسِهِ مَقْطُوعَ يَدْ* وَيْلي عَلى شِبْلي اَمالَ بِرَأسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدْ

*لَوْ كانَ سَيْفُكَ فِي يَدَيْكَ لَما دَنا مِنْهُ اَحَدْ

حاصل مضمون اين ابيات جانسوز آنكه: هان اى كسى كه فرزند عزيزم، عباس، را ديده‏اى كه با دشمن در قتال است و آن فرزند حيدر كرار، پدروار،حمله مى‏كند و فرزندان ديگر على مرتضى، كه هر يك نظير شير شكارى هستند، در پيرامون وى رزم مى كنند، آه كه به من خبر داده ‏اند كه بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حاليكه دست در بدن نداشته است. اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصيبتى بر فرزندانم رسيد؟! اگر فرزندم عباس دست در تن داشت، كدام كس را جرأت بود كه به وى نزديك شود؟!

فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيد الله بن عباس بن امير المؤمنين عليه السلام نيز، كه از تبار قمر بنى هاشم است، مرثيه ذيل را در سوگ جد خود سروده است:

إنّــي لأذكـرُ للعباسِ  مـوقفَهُ - بـكربلاءَ وهـامُ القومِ  يختطفُ

يحمي الحسينَ ويحميهِ على  ظمأٍ - ولا يـولّي ولا يثني فـيختلفُ

ولا أرى مـشهداً يوماً  كـمشهدِهِ - مع الحسينِ عليهِ الفضلُ والشرفُ

أكـرم بـهِ مشهداً بانت  فضيلتُهُ - ومـا أضـاعَ لهُ أفعالهُ خـلفُ

و چه زيبا سروده است شاعر بزرگ اهل بيت عليهم السلام مرحوم سيد جعفر حلى «ره» در مدح حضرت ابو الفضل العباس عليه السلام:

كميت شاعر چه خوش سروده است:

و ابوالفضل إنّ ذكرَهم الحُلوَ - شفاءُ النفوس في الأسقام

قَتَل الأدعياء إذ قَتلوهُ - أكرَم الشاربين صَوب الغمام

يعنى: و ابو الفضل (يكى از جوانمردان بود) كه ياد شيرين آنها شفاى درد هر ددرمندى است .

آن كه زنا زادگان را كشت و در آن هنگامى كه او را كشتند، و بزرگوارترين كسى كه از آب باران آشاميد.

شاعرى ديگر درباره عباس بن على عليه السلام چنين سروده است:

أحقُّ الناسِ أن يُبْكَى عليه – فتىً أبكى الحسينَ بكربلاءِ

أخوه وابنُ وَالِدِه عليٍّ – أبو الفضل المضرَّجُ بالدماءِ

وَمَنْ واساه لا يَثْنيه شيءٌ – وَجَادَ لَهُ عَلَى عَطَش بماءِ

يعنى: شايسته‏ترين كسى كه سزاوار است مردم بر او بگريند آن جوانى است كه (شهادتش) حسين عليه السلام را در كربلا به گريه انداخت.

يعنى برادر و فرزند پدرش على عليه السلام كه همان ابو الفضل بود و به خون آغشته گشت .

و كسى كه با او مواسات كرد و چيزى نتوانست جلو گير او (در اين مواسات) گردد، و با اينكه خود تشنه آب بود (اب نخورد و)به آن حضرت كرم كرد.

مرا ام البنين ديگر مخوانيد

به آه و ناله ام يارى نماييد

بنالم بهر عباسم شب و روز

شده آهم به جانم آتش افروز

به دشت كربلا آن مه جنبينم

شنيدم بود سقاى حسينم

به دريا پا نهاد و تشنه برگشت

حسينش تشنه بود، از آب لب بست

گذشت از آب و كسب آبرو كرد

به سوى خيمه ها با آب رو كرد

ز نخلستان چو بر سوى خيم شد

به دست اشقيا دستش قلم شد

 

منابع:

مقتل الحسين ابو مخنف ازدي - ابصار العين في انصار الحسين - مجالس الفاخره في مصايب عتره الطاهره  - العقيله و الفواطم  - ثمرات الأعواد ج2 ص68

$

###هر که به هر جا رسد از کرم زينب است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

هر که به هر جا رسد از کرم زينب است

بوي خوش کربلا از حرم زينب است

طيّ زمان ها نرفت يک اثر از پرچمش

ملک سليمان که نيست ، اين علم زينب است

پايه ي عرش خدا مي شود الحق بنا

روي دو چشمي که جاي قدم زينب است

تا به ابد زنده ام چون ملک الموت ، خود

زنده ز عطر خوش  بازدم زينب است

آنچه به عرش خدا حک شده با خط عشق

نام متين و خوش و محترم زينب است

جن و ملک نوکرش ،  طائر در محورش

شيعه ي اثني عشر ، هم قسم زينب است

ظهر عطش ، قتلگاه ، آه ، نوائي رسيد ...

حضرت ارباب، خود ، محتشم زينب است

روضه بخوان روضه خوان روضه ي قدّ کمان

اوج همين روضه ها قد خم زينب است

سروده جعفر ابوالفتحي

هنگامي که وجود مقدس زينب کبري (سلام الله عليها) متولد گشت، صديقه طاهره (عليها السلام) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود که چون پدرم در سفر است و در مدينه حضور ندارد، شما اين دختر را نام بگذاريد. آن حضرت فرمود: من بر پدر شما سبقت نمي گيرم، صبر نما که به اين زودي رسول خدا باز خواهد گشت و هر نامي که صلاح داند بر اين کودک مي نهد.

هنگامي که  سه روز گذشت، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مراجعت نمود و و همانگونه که رسم و سيره رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) بود، نخست، به منزل حضرت زهرا (عليها سلام ) وارد گشتند.

امام علي (عليه السلام) خدمت آن حضرت عرض کرد: يا رسول الله! خداوند متعال دختري به دخترت عطا فرموده است، نامش را معين فرماييد. فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من مي باشند، لکن امر ايشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحي ميباشم. در اين حال جبرييل نازل شد عرض کرد: يا رسول الله! حق تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: نام اين مولود را " زينب " بگذار، چرا که  اين را در لوح محفوظ نوشته ايم.

رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) قنداقه آن مولود گرامي را طلبيد و به سينه چسبانيد، ببوسيد و نامش را زينب نهاد و فرمود:  به حاضرين و غايبين امت، وصيت مي نمايم  که حرمت اين دختر را پاس بدارند. همانا که او به خديجه کبري (عليها سلام) شبيه است.

حضرت زينب هيچگاه ازامام حسين جدانميشد حتي دركربلا هم با امام حسين بود وبعدازواقعه كربلا كوفه وشام ومجلس ابن زياد ويزيد وزندان كوفه وخرابه شام وسركوچه وبازارراديد

حضرت زينب(س) پس از بازگشت به مدينه، بر اثر داغ از دست دادن عزيزان و اندوه بي پايان واقعه كربلا، از نظر جسمي روز به روز ضعيفتر مي شد و توان خويش را از دست مي داد و سرانجام پس از هيجده ماه و پنج روز از واقعه كربلا و در 56 سالگي، در 15 رجب سال 62 قمري وفات يافت.

درباره چگونگي وفات حضرت زينب کبري بايد گفت: براساس برخي از نوشته ها آن حضرت مريض شد و به طور طبيعي وفات کرد (منتخب التواريخ، ص 67).

و اين احتمال طبيعي تر به نظر مي رسد چون آن حضرت آن همه سختي و مصيبت ديد و در سايه آنها بيمار شد. براساس برخي از احتمالات حضرت زينب کبري توسط عوامل يزيد مسموم شد و به شهادت رسيد (زينب الکبري من المهد الي اللحد، ص 592). اين احتمال هم دور نيست چون حضرت زينب همه وقايع کربلا را ديده و وجود او يادآور مصائب کربلا و يادآور فجايع حکومت يزيد است و يزيد نمي تواند او را تحمل کند. البته دشمن در انجام اين کارها سند به دست کسي نمي دهد و در خفا و پنهاني دست به اين اعمال مي زنند.

 

هر کس طواف کعبه ي دلدار مي کند

حتما نظر به چهره ي يک يار مي کند

هر چند گل نياز ندارد به لطف خار

اما گهي نگه به تن خار مي کند

اين لطف و جود و اين کرم و دستگيريت

آخر مرا به عشق تو ناچار مي کند

اهل بهشت و در وسط حوض کوثر است

هرکس که جان به راه تو ايثار مي کند

الحق از اولياء خداوند مي شود

قلبي که با ضريح تو ديدار مي کند

الحق حرامزاده و اهل جهنم است

پستي که در حريم تو کشتار مي کند

شيعه حراج کرده سرش را به خاطرت

شيعه براي عشق تو هر کار مي کند

شيعه براي حفظ و  دفاع از حريم تو

خود را شبيه حضرت مختار ميکند

مانند يک پشه ، له و نابود مي شود

هر کس که با ضريح تو پيکار مي کند

غافل بيا که توبه ي تو شد قبول چون

زينب فقط نظر به گنهکار مي کند

سروده جعفر ابوالفتحي

$

###اشعارعمه سادات زينب كبرا

اشعارعمه سادات زينب كبرا

 

عشق از روز ازل آينه دار زينب است

صبر ما از صبر و عزم استوار زينب است

در جهان آفرينش بين زن ها روزگار

تشنه شهد ولايت از وقار زينب است

جدّ او باشد محمّد باب او باشد علي

عصمت کبريِ حق، آموزگار زينب است

کس نديده داغ رو داغ و غم بر روي غم

آنکه ديده قلب زار و داغدار زينب است

از دم گرمش نفس ها مي شود در سينه حبس

اختيار جان مگر در اختيار زينب است

کوفه را تبديل کردن بر ديار مردگان

نيست کار هيچ کس اين کار کار زينب است

هر که فيض از چشم مستش مي کند شرم و حيا

شرم از فرط خجالت شرمسار زينب است

هر بهاري را خزاني هست امّا در جهان

گر بهار بي خزان خواهي بهار زينب است

ژوليده نيشابوري

 

آنکه از وصفش زبان گرديده الکن زينب است

آنکه نطقم در مديحش گشته کودن زينب است

آنکه بعد از نهضت سرخ حسين بن علي

پيکر دين خدا را بود جوشن زينب است

آنکه با ايراد نطق آتشين خويشتن

مشعل دين خدا را کرده روشن زينب است

آنکه با تيغ زبان، کار دو صد شمشير کرد

تا که گردد از خطر، اسلام، ايمن زينب است

آنچنان جنگيد با دشمن که از آن ابتکار

دشمنش از پرده دل گفت احسن زينب است

آنکه با فکر بلند خويش کرد از بزُن خراب

کاخ استبداد را بر فرق دشمن زينب است

لاف نَبود گر بگويم بعد زهراي بتول

در جهان آفرينش بهترين زن زينب است

ژوليده نيشابوري

 

کعبه بي نام و نشان مي ماند اگر زينب نبود

بي امان دارالامان مي ماند اگر زينب نبود

گرچه دادند انبيا هر يک نشان از کربلا

کربلا هم بي نشان مي ماند اگر زينب نبود

مکتب سرخ تشيع کز غدير آغاز شد

تا ابد بي پاسبان مي ماند اگر زينب نبود

مکتب قرآن که از خون شهيدان جان گرفت

بي تحرّک هم چنان مي ماند اگر زينب نبود

مجري احکام قرآن او بُوَد با صبر خويش

دين حق بي حکمران مي ماند اگر زينب نبود

کرد اسلام حسيني از يزيدي را جدا

حق و باطل توأمان مي ماند اگر زينب نبود

در شناساي مسير حق و باطل فکرها

بي گمان اندر گمان مي ماند اگر زينب نبود

شد گلستان کربلا از لاله هاي احمدي

وين گلستان در خزان مي ماند اگر زينب نبود

شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين

زير خاکستر نهان مي ماند اگر زينب نبود

ناله مظلومي لب تشنگان دشت خون

در گلو گاه زمان مي ماند اگر زينب نبود

فارسان صحنه هيهات منّا الذّله را

داغ ناکامي به جان مي ماند اگر زينب نبود

اي «مؤيد» هر چه هست از زينب و ايثار اوست

جان هستي ناتوان مي ماند اگر زينب نبود

 

اي عالمه زمانه زينب!

اي فاطمه را نشانه زينب!

اي نور دو چشم و جان زهرا

آرام دل و روان زهرا

تو نوگُل گلشن ولائي

مرآت جمال مرتضائي

مرآت خدا نما، توئي تو

محبوبه کبريا توئي تو

در مُلک عفاف يکّه تازي

تو روح مجسّم نمازي

شد ديده ز چهره تو روشن

عالم ز وجود توست گلشن

تو مظهر ذات ذوالجلالي

سرچشمه فيض لايزالي

اي شيرزن جهان هستي

گر مظهر حق نئي چه هستي؟

تابنده فروغ جاوداني

در عشق بلند آسماني

تقواي تو درجهان عصمت

بخشيده توان به روح عفت

امروز جهان آفرينش

بگرفته ز مکتب تو بينش

 

تازه فهميدم دلم از خاک پاي زينب است

اشک هاي ديده ام از اشک هاي زينب است

تازه فهميدم دلم عصيان نمي گيرد چرا

اين دل شوريده ام مست ولاي زينب است

تازه فهميدم که چشمانم چرا بي اشک نيست

از ازل آب و گلم غرق نواي زينب است

تازه فهميدم که فريادم ز امداد کجاست

نعره هاي جانم از جنس صداي زينب است

«انتمُ المنصور» مي دانيد اي عشّاق کيست؟

اين شما هستيد، ياريتان براي زينب است

نسل عاشورا به صُلب کيست؟ در صلب شماست

ضامن نسل شما سوز دعاي زينب است

اي برادرهاي پيغمبر به دل هاتان سلام

سينه ي گرم شما مهد عزاي زينب است

صورت زخم شما هم چون اسيران بلاست

تا ابد عالم پر از درد و بلاي زينب است

خيمه ي پر شورتان از خيمه هاي کربلاست

پرچم سرخ شما زير لواي زينب است

با تمام معرفت مي گويم اينک يا حسين

عاقبت اين جان ناقابل فداي زينب است

کرده دل هاي شما را فاطمه اميدوار

هر که خواهد کربلا حاجت رواي زينب است

محمود ژوليده

 

تصوير تمام کربلا زينب بود

تفسير پيام کربلا زينب بود

در عشق و فداکاري و ايمان و وفا

زهراي قيام کربلا زينب بود

مؤيد

 

زيبايي گلشن علي زينب بود

پرورده دامن علي زينب بود

بر خصم شکست داد ولي خود نشکست

آيينه نشکن علي زينب بود

مؤيد

 

در فضل، محيط بيکراني زينب

در صبر، بسيط آسماني زينب

اي خورده به سينه ات مدال عظمت

بانوي هميشه قهرماني زينب

مؤيد

 

زينب که به عشق جوشش آموخته است

ماه است و چو مهر رخ برافروخته است

کارآيي انقلاب خونين حسين

بر قامت صبر او نظر دوخته است

مؤيد

 

زينب که به کار عاشقي غوغا کرد

صد بار شهادت به رخش در وا کرد

دو دسته گل ياس که در دامن داشت

تقديم به باغبان عاشورا کرد

مؤيد

 

من مظهر صبر، زينب کبرايم

هر جا که بود حسين، من آن جايم

هر چند که آفتاب بي سايه بود

من سايه آفتاب عاشورايم

مؤيد

 

زينب که شکوه عشق پاينده از اوست

ماهي ست که نور صبر تابنده از اوست

اسلام ز کربلا بود زنده، ولي

تاريخ حيات کربلا، زنده از اوست

مؤيد

 

عشق از روز ازل آينه دار زينب است

صبر ما از صبر و عزم استوار زينب است

در جهان آفرينش بين زن ها روزگار

تشنه شهد ولايت از وقار زينب است

جدّ او باشد محمّد باب او باشد علي

عصمت کبريِ حق، آموزگار زينب است

کس نديده داغ رو داغ و غم بر روي غم

آنکه ديده قلب زار و داغدار زينب است

از دم گرمش نفس ها مي شود در سينه حبس

 اختيار جان مگر در اختيار زينب است

کوفه را تبديل کردن بر ديار مردگان

 نيست کار هيچ کس اين کار کار زينب است

هر که فيض از چشم مستش مي کند شرم و حيا

 شرم از فرط خجالت شرمسار زينب است

هر بهاري را خزاني هست امّا در جهان

 گر بهار بي خزان خواهي بهار زينب است

ژوليده نيشابوري

 

اي برادر، من جهاني را به خود ديوانه کردم

سوختن در عشق را تعليم هر پروانه کردم

ديد چون پروانه از من عاشقي، در حيرت آمد

زان فداکاري که در راه تو اي فرزانه کردم

آن زنم من کز اسارت با دليري و شهامت

بهر تکميل شهادت همّتي مردانه کردم

بهر اثبات حقيقت با بيان آتشينم

تا ابد رسوا به عالم زاده مرجانه کردم

تا که آثاري بود از نهضتت در شام ويران

گنج پر اجر تو پنهان گوشه ويرانه کردم

گر به خون اصغرت معلوم شد مظلومي تو

من هم اثبات صبوري را بدان دُردانه کردم

گر چه در ظاهر به زندان و خرابه جاي گرفتم

ليک در معني درون سينه ها کاشانه کردم

گويد «انساني» که من خادم به دربار حسينم

فخر بر شاهان من از اين منصب شاهانه کردم

علي انساني

 

بعد زهرا بهترين زن بين زن ها زينب است

لاف نَبود گر بگويم عين زهرا زينب است

گر بپرسي کيست استاد دبيرستان عشق

خيل شاگردان همه گويند تنها زينب است

گر بسنجي در ترازوي عمل معيار صبر

صبر گويد قهرمان صبر دنيا زينب است

گر مقام او بود از جمع معصومين جدا

آن که ازهرمعصيت باشد مبرّا زينب است

در رياضي گر حساب جمع از مِنها جداست

آن که از جمع شفاعت نيست مِنها زينب است

آن که با تيغ زبان، کار دو صد شمشير کرد

کوه صبر و استقامت روح تقوا زينب است

آن که با ايراد نطقي کرد مانند علي

زاده مرجانه را محکوم و رسوا زينب است

آن که بهر ما جهاد في سبيل الله را

با اسارت مي کند تفسير و معنا زينب است

با شهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت

آن که در دنيا نظيرش نيست پيدا زينب است

شد رقم پرونده اسلام با خون حسين

آن که با خون سر خود کرد امضاء زينب است

شاعر ژوليده مي گويد به آواز جلي

بين زن ها بهترين زن بعد زهرا زينب است

ژوليده نيشابوري

 

خوبان روزگار مسلمان زينبند

ديوانه حسين و پريشان زينبند

آنان که خاک را به نظر کيميا کنند

حتما کنيز و پير غلامان زينبند

در جنت الحسين تمام حسينيان

هستند غرق ناز که مهمان زينبند

مرغان خوش صداي بهشتي تمامشان

بيچاره طنين حسين جان زينبند

هفتاد و چند کشته آقاي کربلا

مردان آسماني گردان زينبند

عباس با تمام جلال و ابهتش

بوده غلام حلقه به گوش و رعيتش

مديون او کرامت صاحب کمال ها

شد نام او اجازه پرواز بال ها

يک شب بدون نافله از عمر او گذشت

اين جمله را نوشته خدا در محال ها

کوري چشم خيره ابن زياد ها

زيباست در نگاه ظريفش محال ها

او مثل مادر و پدرش بي قرينه است

شرمنده مي شوند ز وصفش مثال ها

شعرم به درد مدح و مقامش نمي خورد

زينب کجا و بازي اين قيل و قال ها

دنيا شوند شاعر او باز هم کم است

مکتب نرفته عالمه ي هر دو عالم است

کعبه رقيب حرمت زينب نمي شود

عالم حريف هيبت زينب نمي شود

اين ها که گفته اند ز عيسي مسيح ها

يک قطره از کرامت زينب نمي شود

تنها به احترام حسينش اسير شد

هر عاشقي که حضرت زينب نمي شود

هر جا که حرف اوست همان جاست کربلا

در هر مکان که صحبت زينب نمي شود

بايد به سوي عرش خدايش سفر کند

روي زمين رعايت زينب نمي شود

زينب اگر نبود محرّم نداشتيم

هيئت نبود، اين همه آدم نداشتيم

استاد حفظ منزلتش مجتباي او

ارباب ما ز ملتمسين دعاي او

تا لحظه ي شهادت پيغمبر حرم

نشنيده اند غير محارم صداي او

فرعون شام را سر جايش نشاند و رفت

موسي شد و شجاعت او شد عصاي او

بوده سه سال حضرت ريحانة الحسين

شاگرد درس عفت و حجب و حياي او

حتي ز کودکان شهيدش نبرد نام

قربان نذر دادن بي سر صداي او

ما بندگان بي سر و سامان زينبيم

ديوانه ي نگاه دو طفلان زينبيم

وقتي غرور حيدري اش جلوه گر شود

هر کس که هست مرد خطر بي جگر شود

تنها پيمبري است که بايد چهل مسير

با شمر ها و حرمله ها همسفر شود

بين حراميان سپَر هر اسير شد

اما کسي نبود برايش سپَر شود

با دست هاي بسته نمي شد به سر زند

سر را شکست تا کمي آرام تر شود

نفرين به دست آن که به او وحشيانه زد

اي خاک بر سرم به تنش تازيانه زد

آقاي رحيميان

$

#دوازده بند محتشم كاشانى‏

##رؤياي مُقبِل کاشاني ومحتشم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الشَّهِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا

اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

رؤياي مُقبِل کاشاني

مُقبِل کاشاني مي گويد : يک سالي زوار زيادي از اصفهان جهت زيارت امام حسين عازم کربلا بودند من هم خيلي دوست داشتم با آنها کربلا بروم اما تهي دست بودم . به يکي از آشنايانم گفتم مي ترسم بميرم آرزوي زيارت حسين در دلم بماند ، دلش به حال من سوخت گفت ناراحت مباش تا کربلا مهمان من باش .

حرکت کرديم نزديک گلپايگان رهزنان اموال زوار اب عبدالله را غارت کردند بعضي قرض کردند و رفتند من هم همانجا ماندم ، نه اسبابرفتن داشتم نه دل برگشتن ، تا محرم شد شب وروز گريهمي کردم،

شب عاشورا در عالم رؤيا ديدم کربلا رفته ام خواستم وارد حرم امام حسين بشوم کسي آمد مانع من شد

گفت مقبل امشب زهراي مرضيه و جمعي انبياء زيارت حسين آمدند .

دست مرا گرفت وارد محفلي کرد ديدم انبيا نشسته اند ، صدر مجلس خاتم النبيا نشسته است . ساعتي نگذشت محتشم کاشاني وارد شد پيغمبر فرمود : محتشم شب عاشورا است پيغمبران براي زيارت فرزندم حسين آمده اند مي خواهند عزاداري کنند اشعار جان سوز خود را بخوان . بالاي منبر رفت شروع کرد به خواندن :

کشتي شکست خورده طوفان کربلا //در خاک و خون فتاده به ميدان کربلا

گر چشم روزگار بر او فاش مي گريست//خون مي گذشت ز سر ايوان کربلا

از آب هم مضايقه کردند کوفيان//خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند ديو و دد همه سيراب مي مکيد//خاتم ز قحط آب سليمان کربلا

صداي ناله پيغمبران بلند شد .

روزيکه شد به نيزه سر آن بزرگوار//خورشيد برهنه بر آمد ز کوهسار

موجي به جنبش آمد و برخاست کوه کوه//ابري ببارش آمد و بگريست زار زار

جمعي که پاس محملشان داشت جبرئيل//گشتند بي عماري و محمل شتر سوار

صداي انبيا بلند شد ، محتشم ساکت شد خواست ادامه ندهد يک وقت پيغمبر فرمود : محتشم هنوز دل ما از گريه خالي نشد بخوان .

محتشم کاشاني با دستش اشاره کرد به طرف قبر سيد الشهدا عرض کرد يا رسول الله :

اين کشته فتاده به هامون حسين تست//وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهي فتاده به درياي خون که هست//زخم که از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشک لب فتاده دور از لب فرات//کز خون او زمين شده جيحون حسين تست

در همين حال بود که ملکي صدا زد محتشم بس است .

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد//مرغ هوا و ماهي دريا کباب شد

محتشم از منبر فرود آمد به خلعت مفتخرش کردند مورد احترام قرار گرفت . مقبل مي گويد : خيلي ناراحت بودم يک وقت ديدم يک قاصدي دوان دوان خدمت رسول الله رسيد عرض کرد يا رسول الله دخترت فاطمه خواسته مقبل  هم اشعار خود را بخواند .

پيغمبر فرمود : مقبل دخترم فاطمه خواهش کرده تو هم بخوان عرض کرد يا رسول الله :

روايت است که چون تنگ شد بر او ميدان//فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت//نه سيدالشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز باد مخالف چو قير گون گرديد//عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد//اگر غلط نکنم عرش بر زمين افتاد

صداي شيون بلند شد يک مرتبه قاصدي آمد مقبل بس است فاطمه ديگر طاقت ندارد1. همه صدا بزنيد حسين .

مقبل مي گويد از منبر فرود آمدم در دلم گذشت کاش مرا هم خلعتي مرحمت مي کردند، که در نزد امثال و اقران، و نزد محتشم سرافراز مي شدم.

که ناگاه ديدم از حرم مطهٌر، جواني بي سر، و با بدن پاره پاره، بيرون آمد، و از حلقوم بريده فرمود: مقبل دلت نشکند، خلعت تو را هم خودم مي دهم...

$

##باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است

بند اول

باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏

باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است

اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو

كار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گويا طلوع مى‏كند از مغرب آفتاب

كاشوب در تمامى ذرات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست‏

اين رستخيز عام كه نامش محرم است

درباره گاه قدس كه جاى ملال نيست

سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

جن و ملك بر آدميان نوحه مى‏كنند

گويا عزاى اشرف اولاد آدم است‏

خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين

پرورده كنار رسول خدا حسين‏

$

##كشتى شكست خورده طوفان كربلا

بند دوم

كشتى شكست خورده طوفان كربلا

در خاك و خون طبيده ميدان كربلا

گر چشم روزگار برو زار مى‏گريست

خون مى‏گذشت از سر ايوان كربلا

نگرفت دست دهر گلابى بغير اشك

ز آن گل كه شد شگفته به بستان كربلا

از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دد همه سيراب و ميمكيد

خاتم ز قحط آب سليمان كربلا

زان تشنگان هنوز بعيوق مى‏رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا

آه از دمى كه لشكر اعداد نكرد شرم

كردند رو بخيمه سلطان كربلا

آندم فلك بر آتش غيرت سپند شد

كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

$

##كاش آنزمان سرادق گردون نگون شدى‏

بند سوم

كاش آنزمان سرادق گردون نگون شدى‏

وين خر گه بلند ستون بى ستون شدى‏

كاش آنزمان درآمدى از كوه تا بكوه

سيل سيه كه روى زمين قير كون شدى‏

كاش آنزمان ز آه جهان سوز اهلبيت‏

يك شعله برق خرمن گردون دون شدى‏

كاش آنزمان كه اين حركت كرد آسمان

سيماب وار گوى زمين بى سكون شدى‏

كاش آنزمان كه پيكر او شد درون خاك‏

جان جهانيان همه از تن برون شدى‏

كاش آنزمان كه كشتى آل نبى شكست

عالم تمام غرقه درياى خون شدى‏

آن انتقام گرنفتادى بروز حشر

با اين عمل معامله دهر چون شدى‏

آل نبى چو دست تظلم برآورند

اركان عرش را به تلاطم درآورند

$

##برخوان غم چو عالميان را صلا زدند

بند چهارم

برخوان غم چو عالميان را صلا زدند

اول صلا بسلسله انبيا زدند

نوبت با وليا چو رسيد آسمان طپيد

زان ضربتى كه بر سر شير خدا زدند

آن در كه جبرئيل امين بود خادمش‏

اهل ستم به پهلوى خيرالنسا زدند

بس آتشى ز اخگر الماس ريزه‏ها

افروختند و در حسن مجتبى زدند

وانگه سرادقى كه ملك محرمش نبود

كندند از مدينه و در كربلا زدند

و ز تيشه ستيزه در آن دشت كوفيان

بس نخلها ز گلش آل عبا زدند

پس ضربتى كزان جگر مصطفى دريد

برحلق تشنه خلف مرتضى زدند

اهل حرم دريده گريبان گشوده مو

فرياد بر در حرم كبريا زدند

روح الامين نهاده بزانو سر حجاب‏

تاريك شد زديدن آن چشم آفتاب‏

$

##چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد

بند پنجم

چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد

جوش از زمين بذروه عرش برين رسيد

نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب‏

از بس شكستها كه باركان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

طوفان به آسمان زغبار زمين رسيد

باد آن غبار چون بمزار نبى رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يكباره جامه درخم گردون به نيل زد

چون اين خبر بعيسى گردون نشين رسيد

پر شد فلك زغلغله چون نوبت خروش

از انبيا بحضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال و هم غلط كاركان غبار

تا دامن جلال جهان آفرين رسيد

هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال‏

او در دلست و هيچ دلى نيست بيملال‏

$

##ترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنند

بند ششم

ترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنند

يكباره بر جريده رحمت قلم زنند

ترسم كزين گناه شفيعان روز حشر

دارند شرم كز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق بدر آيد ز آستين

چون اهلبيت دست در اهل ستم زنند

آه از دمى كه با كفن خون چكان ز خاك

آل على چو شعله آتش علم زنند

فرياد از آن زمان كه جوانان اهلبيت

گلگون كفن بعرصه محشر قدم زنند

جمعى كه زد بهم صفشان شور كربلا

در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع كنند باز

آن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند

پس برسنان كنند سريرا كه جبرئيل‏

شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل‏

$

##روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

بند هفتم

روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه بر آمد ز كوهسار

موجى بجنبش آمد و برخاست كوه كوه

ابرى ببارش آمد و بگريست زار زار

گفتى تمام زلزله شد خاك مطمئن

گفتى فتاد از حركت چرخ بيقرار

عرش آنزمان بلرزه در آمد كه چرخ پير

افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار

آن خيمه ‏اى كه گيسوى حورش طناب بود

شد سرنگون زباد مخالف حباب وار

جمعى كه پاس محملشان داشت جبرئيل‏

گشتند بى عمارى محمل شتر سوار

با آنكه سر زد آن عمل از امت نبى

روح الامين زروح نبى گشت شرمسار

و انگه ز كوفه خيل الم روبشام كرد

نوعي كه عقل گفت قيامت قيام كرد

$

##بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد

بند هشتم

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهة فكند

هم گريه بر ملايك هفت آسمان فتاد

هر جا كه بود آهوئى از دشت پا كشيد

هر جا كه بود طايرى از آشيان فتاد

شد وحشتى كه شور قيامت بباد رفت

چون چشم اهلبيت بر آن كشتگان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخمهاى كارى تيغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعره هذا حسين زو

سر زد چنانكه آتش از و در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول‏

$

##اين كشته فتاده بهامون حسين تست‏

پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول‏

بند نهم

اين كشته فتاده بهامون حسين تست‏

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست‏

اين نخل‏تر كز آتش جان سوزتشنگى‏

دود از زمين رسانده بگردون حسين تست‏

اين ماهى فتاده بدرياى خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست‏

اين غرقه محيط شهادت كه روى دشت

از موج خون او شده گلگون حسين تست‏

اين خشك لب فتاده دور از لب فرات‏

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست‏

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشگ و آه

خرگاه زين جهان زده بيرون حسين تست

اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين تست

چون روى در بقيع بزهرا خطاب كرد

وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد

$

##كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين

چون روى در بقيع بزهرا خطاب كرد

وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد

بند دهم

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين

ما را غريب و بيكس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

در خلدبر حجاب دو كون آستين فشان‏

و اندر جهان معصيبت ما بر ملا ببين

نى نى ورا چو ابر خروشان به كربلا

طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين

تنهاى گشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاى سروران همه بر نيزه‏ها ببين‏

آن سر كه بود بر سر دوش نبى مدام

يك نيزه‏اش زدوش مخالف جدا ببين‏

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان بخاك معركه كربلا ببين

يا بضعة الرسول ز ابن زياد داد

كو خاك اهلبيت رسالت بباد داد

$

##خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد

بند يازدهم

خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد

بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم كه از ين حرف سوزناك‏

مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد

خاموش محتشم كه از ين شعر خونچكان‏

در ديده اشگ مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم كه از ين نظم گريه خيز

روى زمين با شگ جگرگون كباب شد

خاموش محتشم كه فلك بسگه خون گريست‏

دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم كه بسوز تو آفتاب‏

از آه سرد ماتميان ماهتاب شد

خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين‏

جبريل را زروى پيمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائى چنين نكرد

بر هيچ آفريده جفائى چنين نكرد

$

##اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده‏ اى‏

بند دوازدهم‏

اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده‏ اى‏

وزكين چه‏ها در ين ستم آباد كرده ‏اى‏

پر طعنت ابن بس است كه با عترت رسول‏

بيداد كرده خصم و تو امداد كرده‏ اى‏

اى زاده زياد نكرده است هيچ گه

نمرود اين عمل كه تو شداد كرده‏ اى‏

كام يزيد داده‏اى از كشتن حسين

بنگر كه را به قتل كه دلشاد كرده‏ اي

بهر خسى كه بار درخت شقا و تست

در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده ‏اى‏

با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو

با مصطفى و حيدر و اولاد كرده‏ اى‏

حلقى كه سوره لعل لب خود نبى برآن

آزرده‏اش به خنجر بيداد كرده‏ اى‏

ترسم تو را دمى كه به محشر برآورند

از آتش تو رود به محشر درآورند

ديوان محتشم كاشانى، ص 285 - 280.

$

#روضه امام سجاد

##چهل حديث اخلاقي ازامام سجاد

چهل حديث اخلاقي ازامام سجاد(ع)

 

قالَ الاِْمامُ السَّجّادُ(عليه السلام) :

1-  مقام رضا

«الرِّضا بِمَكْرُوهِ الْقَضاءِ أَرْفَعُ دَرَجاتِ الْيَقينِ.»: خشنودى از پيشامدهاى ناخوشايند، بلندترين درجه يقين است.

2-  كرامت نفس

«مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيا.»: هر كه كرامت و بزرگوارى نفس داشته باشد، دنيا را پَست انگارد.

3-  دنيا مايه ارزش نيست

«أَعْظَمُ النّاسِ خَطَرًا مَنْ لَمْ يَرَ الدُّنْيا خَطَرًا لِنَفْسِهِ.»: پرارزش ترين مردم كسى است كه دنيا را مايه ارزش خود نداند.

4-  پرهيز از دروغ

«إِتَّقُوا الْكِذْبَ الصَّغيرَ مِنْهُ وَ الْكَبيرَ فى كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْل فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذا كَذَبَ فى الصَّغيرِ إِجْتَرَءَ عَلَى الْكَبيرِ.»: از دروغ كوچك و بزرگ در هر جدّى و شوخيى بپرهيزيد، زيرا چون كسى دروغ كوچك گفت بر دروغ بزرگ نيز جرأت پيدا مىكند.

5-  خود نگهدارى

«أَلْخَيْرُ كُلُّهُ صِيانَةُ الاِْنْسانِ نَفْسَهُ.»: تمام خير آن است كه انسان خود را نگهدارد.

6-  همنشينان ناشايسته

«إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْكَذّابِ، فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرابِ يُقَرِّبُ لَكَ البَعيدَ وَ يُبَعِّدُ لَكَ الْقَريبَ. وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْفاسِقِ فَإِنَّهُ بايَعَكَ بِأُكْلَة أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذلِكَ. وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْبَخيلِ فَإِنَّهُ يَخْذُلُكَ فى مالِهِ أَحْوَجَ ما تَكُونُ إِلَيْهِ. وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الاَْحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُريدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ. وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْقاطِعِ لِرَحِمِهِ، فَإِنّى وَجَدْتُهُ مَلْعُونًا فى كِتابِاللّهِ.»: 1ـ مبادا با دروغگو  همنشين شوى كه او چون سراب است، دور را به تو نزديك كند و نزديك را به تو دور نمايد. 2ـ مبادا با فاسق و بدكار همنشين شوى كه تو را به يك لقمه و يا كمتر بفروشد. 3ـ مبادا همنشين بخيل شوى كه او در نهايتِ نيازت بدو، تو را واگذارد. 4ـ مبادا با احمق رفيق شوى كه چون خواهد سودت رساند، زيانت مىزند. 5 ـ مبادا با آن كه از خويشان خود مىبرد، مصاحبت كنى كه من او را در قرآن ملعون يافتم.( َالَّذِينَ ينْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يوصَلَ وَيفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ« رعد 25 » آنها که عهد الهي را پس از محکم کردن مي‌شکنند، و پيوندهايي را که خدا دستور به برقراري آن داده قطع مي‌کنند، و در روي زمين فساد مي‌نمايند، لعنت براي آنهاست؛ و بدي (و مجازات) سراي آخرت! )

7-  ترك سخن بى فايده و دورى از جدل 

«إِنَّ الْمَعْرِفَةَ وَ كَمالَ دينِ الْمُسْلِمِ تَرْكُهُ الْكَلامَ فيما لا يَعْنيهِ وَ قِلَّةُ مِرائِهِ وَ حِلْمُهُ وَ صَبْرُهُ وَ حُسْنُ خُلْقِهِ.»: معرفت و كمال ديانت مسلمان، تركِ كلام بىفايده و كم جدل كردن، و حلم و صبر و خوشخويى اوست.

8-  محاسبه نفس و توجّه به معاد

«إِبْنَ آدَمَ! إِنّكَ لا تَزالُ بِخَيْر ما كانَ لَكَ واعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ، وَ ما كانَتِ الُْمحاسَبَةُ مِنْ هَمِّكَ، وَ ما كانَ الْخَوْفُ لَكَ شِعارًا وَ الْحَذَرُ لَكَ دِثارًا. إِبْنَ آدَمَ! إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ مَبْعُوثُ وَ مَوْقُوفٌ بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ، فَأَعِدَّ لَهُ جَوابًا.»: اى فرزند آدم! به راستى كه تو پيوسته رو به خيرى، تا خودت را پند دهى و حساب خودت را برسى و ترس از خدا را روپوش و پرهيز را زيرپوش خود سازى. اى فرزند آدم! تو خواهى مرد و برانگيخته خواهى شد و در حضور خداوند عزّ و جَلّ قرار خواهى گرفت، پس براى او جوابى را آماده كن.

9-  نتايج دعا

«أَلْمُؤْمِنُ مِنْ دُعائِهِ عَلى ثَلاث: إِمّا أَنْ يُدَّخَرَ لَهُ وَ إِمّا أَنْ يُعَجَّلَ لَهُ وَ إِمّا أَنْ يُدْفِعَ عَنْهُ بَلاءً يُريدُ أَنْ يُصيبَهُ.»: مؤمن از دعايش سه نتيجه مىگيرد: 1ـ يا برايش ذخيره گردد، 2ـ يا در دنيا برآورده شود، 3ـ يا بلايى را كه خواست به او برسد، از او بگرداند.

10-  مبغوضيت گداى بخيل 

«إِنَّ اللّهَ لَيُبْغِضُ الْبَخيلَ السّائِلَ الُْمحْلِفَ.»: به راستى كه خداوند، گداى بخيلى را كه سوگند مىخورد دشمن دارد.

11-  اسباب نجات

«ثَلاثٌ مُنْجِياتٌ لِلْمُؤْمِنِ: كَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَ اغْتِيابِهِمْ. وَ اشْتِغالُهُ نَفْسَهُ بِما يَنْفَعُهُ لاِخِرَتِهِ وَ دُنْياهُ وَ طُولُ الْبُكاءِ عَلى خَطيئَتِهِ.»: سه چيز سبب نجات مؤمن است: 1ـ بازداشتن زبان از غيبت مردم، 2ـ مشغول كردن خودش به آنچه كه براى آخرت و دنيايش سود دهد، 3ـ و گريستن طولانى بر گناهش.

12-  به سوى بهشت 

«مَنِ اشْتاقَ إِلى الْجَنَّةِ سارَعَ إِلَى الْخَيْراتِ وَ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النّارِ بادَرَ بِالتَّوْبَةِ إِلَى اللّهِ مِنْ ذُنُوبِهِ وَ راجَعَ عَنِ الَْمحارِمِ.» هر كه مشتاق بهشت است به حسنات شتابد و از شهوات دورى گزيند، هر كه از دوزخ ترسد براى توبه از گناهانش به درگاه خدا پيشى گيرد و از حرامها برگردد.

13-  ثواب نگاه به چهره برادرمؤمن

«نَظَرُ المُؤْمِنِ فى وَجْهِ أَخيهِ المُؤْمِنِ لِلْمَوَدَّةِ وَ الَْمحَبَّةِ لَهُ عِبادَةٌ.»: نگاه مهرآميز مؤمن به چهره برادر مؤمنش و محبّت به او عبادت است.

14-  پارسايى و دعا

«ما مِنْ شَىْء أَحَبُّ إِلَى اللّهِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ مِنْ عِفَّةِ بَطْن وَ فَرْج وَ ما مِنْ شَىْء أَحَبُّ إِلَى اللّهِ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ.»: چيزى نزد خدا، پس از معرفت او، محبوبتر از پارسايى شكم و شهوت نيست، و چيزى نزد خدا محبوبتر از درخواست كردن از او نيست.

15-  پذيرش عذر ديگران

«إِنْ شَتَمَكَ رَجُلٌ عَنْ يَمينِكَ ثُمَّ تَحَوَّلَ إِلى يَسارِكَ وَ اعْتَذَرَ إِلَيْكَ فَاقْبَلْ عُذْرَهُ.» اگر مردى از طرف راستت به تو دشنام داد و سپس به سوى چپت گرديد و از تو عذرخواهى نمود، عذرش را بپذير.

16-  حقّ خدا بر بنده

«فَأَمّا حَقُّ اللّهِ الاَْكْبَرِ فَإِنَّكَ تَعْبُدُهُ لا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا فَإِذا فَعَلْتَ ذلِكَ بِإِخْلاص جَعَلَ لَكَ عَلى نَفْسِهِ أَنْ يَكْفِيَكَ أَمْرَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ يَحْفَظَ لَكَ ما تُحِبُّ مِنْها.» حقّ خداوند بزرگ اين است كه او را بپرستى و چيزى را شريكش ندانى و چون از روى اخلاص اين كار را كردى، خدا بر عهده گرفته كه كار دنيا و آخرت تو را كفايت كند و آنچه از او بخواهى برايت نگهدارد.

17-  حقّ پدر بر فرزند

«وَ أَمّا حَقُّ أَبيكَ فَتَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُكَ وَ أَنَّكَ فَرْعُهُ وَ أَنَّكَ لَوْلاهُ لَمْ تَكُنْ، فَمَهْما رَأَيْتَ فى نَفْسِكَ مِمّا تُعْجِبُكَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَباكَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَيْكَ فيهِ وَ احْمَدِ اللّهَ وَ اشْكُرْهُ عَلى قَدْرِ ذلِكَ.»: و امّا حقّ پدرت را بايد بدانى كه او اصل و ريشه توست و تو شاخه او هستى، و بدانى كه اگر او نبود تو نبودى، پس هر زمانى در خود چيزى ديدى كه خوشت آمد بدان كه ( از پدرت دارى ) زيرا اساس نعمت و خوشى تو، پدرت مىباشد، و خدا را سپاس بگزار و به همان اندازه شكر كن.

18-  حقّ مادر بر فرزند

«فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّها حَمَلَتْكَ حَيْثُ لايَحْمِلُ أَحَدٌ وَ أَطْعَمَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا يُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَدًا. وَ أَنَّها وَقَتْكَ بِسَمْعِها وَ بَصَرِها وَ يَدِها وَ رِجْلِها وَ شَعْرِها وَ بَشَرِها وَ جَميعِ جَوارِحِها مُسْتَبْشِرَةً بِذلِكَ، فَرِحَةً، مُوبِلَةً مُحْتَمِلَةً لِما فيهِ مَكْرُوهُها وَ أَلَمُها وَ ثِقْلُها وَ غَمُّها حَتّى دَفَعَتْها عَنْكَ يَدُالْقُدْرَةِ وَ أَخْرَجَتْكَ إِلَى الاَْرْضِ فَرَضِيَتْ أنْ تَشْبَعَ وَ تَجُوعَ هِىَ وَ تَكْسُوَكَ وَ تَعْرى وَ تَرْوِيَكَ وَ تَظْمَأَ وَ تُظِلَّكَ وَ تَضْحى وَ تُنَعِّمَكَ بِبُؤْسِها وَ تُلَذِّذَكَ بِالنَّوْمِ بِأَرَقِها وَ كانَ بَطْنُها لَكَ وِعاءً وَ حِجْرُها لَكَ حِواءً وَ ثَدْيُها لَكَ سِقاءً، وَ نَفْسُها لَكَ وِقاءً، تُباشِرُ حَرَّ الدُّنْيا وَ بَرْدَها لَكَ وَ دُونَكَ، فَتَشْكُرْها عَلى قَدْرِ ذلِكَ وَ لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ إِلاّ بِعَوْنِ اللّهِ وَ تَوْفيقِهِ.»: و امّا حقّ مادرت اين است كه بدانى او تو را در شكم خود حمل كرده كه احدى كسى را آن گونه حمل نكند، و از ميوه دلش به تو خورانيده كه كسى از آن به ديگرى نخوراند، و اوست كه تو را با گوش و چشم و دست و پا ومو و همه اعضايش نگهدارى كرده و بدين فداكارى شاداب و شادمان و مواظب بوده و هر ناگوارى و درد و سنگينى و غمى را تحمّل كرده تا ( توانسته ) دست قدرت ( مكروهات ) را از تو دفع نموده و تو را از آنها رهانده و به روى زمين كشانده و باز هم خوش بوده كه تو سير باشى و او گرسنه، و تو جامه پوشى و او برهنه باشد، تو را سيراب كند و خود تشنه بماند، تو را در سايه بدارد و خود زير آفتاب باشد و با سختى كشيدن تو را به نعمت رساند، و با بيخوابى خود، تو را به خواب كند، شكمش ظرف وجود تو بوده و دامنش آسايشگاه تو و پستانش مشك آب تو و جانش فداى تو و به خاطر تو، و به حساب تو، گرم و سرد روزگار را چشيده است. به اين اندازه قدرش را بدانى و اين را نتوانى مگر به يارى و توفيق خدا.

19-  تقدّم طاعت خدا بر هر چيز

«قَدِّمُوا أَمْرَ اللّهِ وَ طاعَتَهُ وَ طاعَةَ مَنْ أَوْجَبَ اللّهُ طاعَتَهُ بَيْنَ يَدَىِ الاُْمُورِ كُلِّها.» طاعت خدا و طاعت هر كه را خدا واجب كرده بر همه چيز مقدّم بداريد.

20-  ترغيب به علم 

«لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ ما فى طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ.»: اگر مردم بدانند كه در طلب علم چه فايده اى است، آن را مىطلبند اگر چه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گرداب ها باشد.

21-  ارزش مجالس صالحان

«مَجالِسُ الصّالِحينَ داعِيَةٌ إِلَى الصَّلاحِ وَ آدابُ الْعُلَماءِ زِيادَةٌ فِى الْعَقلِ.»: مجلس هاى شايستگان، دعوت كننده به سوى شايستگى است و آداب دانشمندان، فزونى در خرد است.

22-  گناهانى كه مانع اجابت دعايند

«أَلذُّنُوبُ الَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ: سُوءُ النِّيَّةِ، وَ خُبْثُ السَّريرَةِ، وَ النِّفاقُ مَعَ الإِخْوانِ، وَ تَرْكُ التَّصْديقِ بِالاِْجابَةِ، وَ تَأخيرُ الصَّلَواتِ المَفْرُوضَةِ حَتّى تَذْهَبَ أَوْقاتُها، وَ تَرْكُ التَّقَرُّبِ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بِالْبِّرِ وَ الصَّدَقَةِ، وَ اسْتِعْمالُ الْبَذاءِ وَ الْفُحْشِ فِى الْقَوْلِ.»: گناهانى كه دعا را ردّ مىكنند، عبارتند از: 1ـ نيّت بد، 2ـ ناپاكى باطن، 3ـ نفاق با برادران، 4ـ عدم اعتقاد به اجابت دعا، 5ـ تأخير نمازهاى واجب از وقت خودش،6ـ ترك تقرّب به خداوند عزّوجلّ به وسيله ترك احسان و صدقه، 7ـ ناسزاگويى و بدزبانى.

23-  تاركان جاودانگى 

«عَجَبًا كُلَّ الْعَحَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدارِ الْفَناءِ وَ تَرَكَ دارَ الْبَقاءِ.»: شگفتا! از كسى كه كار مىكند براى دنياى فانى و ترك مىكند سراى جاودانى را!

24-  نتيجه اتّهام 

«مَنْ رَمَى النّاسَ بِما فيهِمْ رَمَوْهُ بِما لَيْسَ فيهِ.»: هر كه مردم را به چيزى كه در آنهاست متّهم كند، او را به آنچه كه در او نيست متَّهم كنند.

25-  دنيا وسيله است، نه هدف

«ما تَعِبَ أَوْلِياءُ اللّهِ فِى الدُّنْيا لِلدُّنْيا، بَلْ تَعِبُوا فِى الدُّنْيا لِلاْخِرَةِ.»: اولياى خدا در دنيا براى دنيا رنج نمىكشند، بلكه در دنيا براى آخرت رنج مىكشند.

26-  به خدا پناه مىبرم!

«أَلّلهُمَّ إِنّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ... وَ سُوءِ الْوِلايَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَيْدينا.»: خدايا! به تو پناه مىبرم از طغيان حرص و تندى خشم و غلبه حسد... و سرپرستى بد براى زير دستانمان.

27-  پرهيز از گناهكاران، ظالمان و فاسقان

«إِيّاكُمْ وَ صُحْبَةَ الْعاصينَ، وَ مَعُونَةَ الظّالِمينَ وَ مُجاوَرَةَ الْفاسِقينَ، إِحْذَرُوا فِتْنَتَهُمْ، وَ تَباعَدُوا مِنْ ساحَتِهِمْ.» از همنشينى با گنهكاران و يارى ستمگران و نزديكى با فاسقان بپرهيزيد. از فتنه هايشان برحذر باشيد و از درگاهشان دورى گزينيد.

28-  نتيجه مخالفت با اولياء الله

«وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ خالَفَ أَوْلِياءَ اللّهِ وَ دانَ بِغَيْرِ دينِ اللّهِ، وَ اسْتَبَدَّ بِأَمْرِهِ دُونَ أَمْرِ وَلِىِّ اللّهِ، فى نار تَلْتَهِبُ.»: بدانيد هر كه با اولياى خدا مخالفت كند، و به غير از دين خدا، دين ديگرى را پيروى نمايد و به رأى خويش استبداد ورزد، نه به فرمان ولِىّ خدا، در آتشى فروزان درافتد.

29-  توجّه به قدرت و قرب خدا

«خَفِ اللّهَ تَعالى لِقُدْرَتِهِ عَلَيْكَ وَ اسْتَحْىِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْكَ.»: از خداى متعال به خاطر قدرتش بر تو بترس، و به خاطر نزديكى اش به تو، از او شرم و حيا داشته باش.

30-  پرهيز از دشمنى و توجّه به دوستى

«لا تُعادِيَنَّ أَحَدًا وَ إِنْ ظَنَنْتَ أَنَّهُ لا يَضُرُّكَ، وَ لا تَزْهَدَنَّ فى صِداقَةِ أَحَد وَ إِنْ ظَنَنْتَ أَنَّهُ لا يَنْفَعُكَ... .»: حتماً با هيچ كس دشمنى نكن، هر چند گمان كنى كه او به تو زيان نرساند، و حتماً دوستى هيچ كس را ترك نكن هر چند گمان كنى كه او سودى به تو نرساند... .

31-  بهترين ميوه شنوايى

«لِكُلِّ شَىْء فاكِهَةٌ وَ فاكِهَةُ السَّمْعِ الْكَلامُ الْحَسَنُ.»: براى هر چيزى ميوه اى است و ميوه شنوايى، كلام نيكوست.

32-  فايده سكوت

«كَفُّ الاَْذى رَفْضُ الْبَذاءِ، وَ اسْتَعِنْ عَلَى الْكَلامِ بِالسُّكُوتِ، فَإِنَّ لِلْقَوْلِ حالاتٌ تَضُرُّ، فَاْحذَرِ الاَْحمَقَ.»: جلوگيرى از آزار، ترك كلام قبيح است، و در سخن گفتن از سكوت كمك بخواه، زيرا براى سخن، حالاتى است كه زيان مىزند، بنابراين از سخن احمق برحذر باش.

33-  راستگويى و وفا

«خَيْرُ مَفاتيحِ الاُْمُورِ الصِّدْقُ، وَ خَيْرُ خَواتيمِها الْوَفاءُ.»: بهترين كليد گشايش كارها، راستگويى، و بهترين مُهرِ پايانى آن وفادارى است.

34-  غيبت

«إِيّاكَ وَ الْغيبَةَ فَإِنَّها إِدامُ كِلابِ النّارِ.»: از غيبت كردن بپرهيز، زيرا كه خورش سگهاى جهنّم است.

35-  كريم و لئيم

«ألْكَريمُ يَبْتَهِجُ بِفَضْلِهِ، وَ اللَّئيمُ يَفْتَخِرُ بِمِلْكِهِ.»: كريم و بخشنده به بخشش خويش خوشحال است و لئيم و پست به دارايى اش مفتخر است.

36-  پاداش احسان 

«مَنْ كَسا مُؤْمِنًا كَساهُ اللّهُ مِنَ الثِّيابِ الْخُضْرِ.»: هر كه مؤمنى را بپوشاند، خداوند به او از جامه هاى سبز بهشتى بپوشاند.

37-  اخلاق مؤمن

«مِنْ أَخلاقِ الْمُؤْمِنِ أَلاِْنْفاقُ عَلى قَدْرِ الاِْقْتارِ، وَ التَّوَسُّعُ عَلَى قَدْرِ التَّوَسُّعِ، وَ إِنْصافُ النّاسِ، وَ إِبْتِداؤُهُ إِيّاهُمْ بِالسَّلامِ عَلَيْهِمْ.»: از اخلاق مؤمن، انفاق به قدر تنگدستى، و توسعه در بخشش به قدر توسعه،و انصاف دادن به مردم، و پيشى گرفتن سلام بر مردم است.

38-  درباره عافيت «إِنّى لاََكْرَهُ لِلرَّجُلِ أَنْ يُعافى فِى الدُّنْيا فَلا يُصيبُهُ شَىءٌ مِنَ الْمَصائِبِ.»: من براى كسى نمى پسندم كه در دنيا عافيت داشته باشد و هيچ مصيبتى به او نرسد.

39-  ثواب و عقاب زودرس

«إنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوابًا الْبِرُّ، وَ أَسْرَعُ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْىُ.»: به راستى كه ثواب نيكوكارى، زودتر از هر كار خيرى خواهد رسيد، و عقوبت ستمگرى، زودتر از هر بدى دامنگير آدمى شود.

40-  دعا، سپر بلا

«إِنَّ الدُّعاءَ لَيَرُدُّ الْبَلاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرامًا. أَلدُّعاءُ يَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَ ما لَمْ يَنْزِلْ.» به راستى كه دعا، بلا را برگرداند، آن هم بلاى حتمى را. دعا بلايى را كه نازل شده و آنچه را نازل نشده دفع كند.

والسلام

منبع :

سايت ويژه امام سجاد (عليه السلام)

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدين يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

مواعظ العدديه علي مشكيني

رساله حقوق امام سجاد(ع)

حقوق دراسلام محسن فقيه

منتهي الآمال محدث قمي

شرح رسالة الحقوق حسن السيّدعلي القبانچي

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

چهل داستان و چهل حديث از امام زين العابدين عليه السّلام عبداللّه صالحى

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام نوشته مؤلف باقري پور

$

##زیارت امام زین العابدین, امام باقر, امام صادق

زيارت امام زين العابدين, امام باقر, امام صادق (ع) در روز سه شنبه

روز سه‏شنبه به نام حضرت زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السّلام است.زيارت كن ايشنان را در اين روز به اين زيارت:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْيِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِكُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُمْ كَمَا تَوَالَيْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوَالِيَّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَ سُلالَةَ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقا مُصَدَّقا فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ يَا مَوَالِيَّ هَذَا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكُمْ وَ آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

 

زيارت ائمه بقيع (عليهم السلام)

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَئِمَّةَ الْهُدى، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ التَّقْوى، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الْحُجَجُ على اَهْلِ الدُّنْيا، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الْقُوّامُ فِى الْبَرِيَّةِ بِالْقِسْطِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الصَّفْوَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ آلَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ النَّجْوى، اَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ وَنَصَحْتُمْ وَصَبَرْتُمْ فى ذاتِ اللهِ، وَكُذِّبْتُمْ وَاُسيئَ اِلَيْكُمْ فَغَفَرْتُمْ، وَاَشْهَدُاَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ، وَاَنَّ طاعَتَكُمْ مَفْرُوضَةٌ، وَاَنَّ قَوْلَكُمُ الصِّدْقُ، وَاَنَّكُمْ دَعَوْتُمْ فَلَمْ تُجابُوا، وَاَمَرْتُمْ فَلَمْ تُطـاعُوا، وَاَنَّكُمْ دَعائِمُ الدِّينِ وَاَرْكانُ الاَْرْضِ، لَمْ تَزالُوا بِعَيْنِ اللهِ يَنْسَخُكُمْ مِنْ اَصْلابِ كُلِّ مُطَهَّر، وَيَنْقُلُكُمْ مِنْ اَرْحامِ الْمُطَهَّراتِ، لَمْ تُدَنِّسْكُمُ الْجاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ، وَلَمْ تَشْرَكْ فيكُمْ فِتَنُ الاَْهْوآءِ، طِبْتُمْ وَطابَ مَنْبَتُكُمْ، مَنَّ بِكُمْ عَلَيْنا دَيّانُ الدّينِ، فَجَعَلَكُمْ فى بُيُوت اَذِنَ اللهُ اَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ، وَجَعَلَ صَلوتَنا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنا وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا، اِذِ اخْتارَكُمُ اللهُ لَنا، وَطَيَّبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ عَلَيْنا مِنْ وِلايَتِكُمْ، وَكُنّا عِنْدَهُ مُسَمّينَ بِعِلْمِكُمْ، مُعْتَرِفينَ بِتَصْديقِنا اِيّاكُمْ، وَهذا مَقامُ مَنْ اَسْرَفَ وَاَخْطَاَ وَاسْتَكانَ وَاَقَرَّبِما جَنى وَرَجى بِمَقامِهِ الْخَلاصَ ، وَاَنْ يَسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُسْتَنْقِذُ الْهَلْكى مِنَ الرَّدى ، فَكُونُوا لى شُفَعآءَ فَقَدْ وَفَدْتُ اِلَيْكُمْ اِذْ رَغِبَ عَنْكُمْ اَهْلُ الدُّنْيا وَاتَّخَذُوا آياتِ اللهِ هُزُواً وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها ، يا مَنْ هُوَ قآئِمٌ لا يَسْهُو وَدآئِمٌ لا يَلْهُو وَمُحيطٌ بِكُلِّ شَيْء، لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَنى وَعَرَّفْتَنى بِما اَقَمْتَنى عَلَيْهِ، اِذْ صَدَّ عَنْهُ عِبادُكَ وَجَهِلُوا مَعْرِفَتَهُ وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّهِ وَمالُوا اِلى سِواهُ، فَكانَتِ الْمِنَّةُ مِنْكَ عَلَىَّ مَعَ اَقْوام خَصَصْتَهُمْ بِما خَصَصْتَنى بِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ اِذْ كُنْتُ عِنْدَكَ فى مَقامى هذا مَذْكُوراً مَكْتُوباً فَلا تَحْرِمْنى ما رَجَوْتُ، وَلا تُخَيِّبْنى فيـما دَعَوْتُ، بِحُرْمَةِ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد.

پس از آن براى خود دعا كن و بعد براى هر امام دو ركعت نماز زيارت بخوان (جهت حفظ قداست ائمه بقيع(عليهم السلام) زائران عزيز نماز زيارت را در مسجد النبي(صلى الله عليه وآله) بخوانند و از خواندن نماز در قبرستان بقيع پرهيزكنند).

$

##دل سودا زده ام ناله وفرياد كند

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دل سودا زده ام ناله وفرياد كند***هر زمان ياد غم سيد سجاد كند

بي گمان اشك به رخساره بريزد از چشم***هر كه يادي ز گرفتاري آن راد كند

بود در تاب و تب و بسته به زنجير ستم***آنكه خلقي ز كرم از الم آزاد كند

بجز از شمر ستمگر نشنيدم دگري***با تن خسته كسي اينهمه بيداد كند

تن تبدار و اسيري و غم كوفه و شام***واي اگر شكوه اين قوم بر اجدا كند

خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر***چونكه از واقعة كرببلا ياد كند

غير زينب كه بد آن قافله را قافله دار***كس نبودي كه بر آن غمزده امداد كند

وداع حضرت امام حسين با حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)

مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مى‏نويسد: چون ياران و ياوران حضرت در زمين كربلاء شهيد و جوانان و برادران كشته شدند امام (عليه السلام) براى همه دلسوزى كرد و ديگر كسى غير از حضرت و زنان پرحسرت و دختران نورس و اطفال بى كس باقى نماند پس از سوز دل نداى هل من ناصر ينصرنى و هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله را بلند فرمود:

فخرج على بن الحسين زين العابدين و كان مريصا لا يقدر ان يفل سيفه و ام كلثوم تنادى خلفه يا بنى ارجع از صداى استغاثه امام (عليه السلام) امام زين العابدين (عليه السلام) براى يارى پدر از جا برخاست.

عليا مكرمه زينب خاتون سلام الله عليها پسر برادر را بر آن حال ديد دويد دامنش را گرفت با گريه و زارى مى‏فرمود:

نور ديده كجا مى‏روى و با اين حالت چرا مى‏روى؟! تو كه بيمارى و طاقت حرب با اين قوم را ندارى.

شعر

كودكانى چند بر دنبال او// هر يكى آشفته‏ تر ز احوال او//

وان زنان خسته جان پيرامنش// هر يكى بگرفته بر كف دامنش//

كاى عليل ناتوان بى شكيب// مى‏روى چون از سر جمعى غريب//

فقال يا عمتاه ذرينى اقاتل بين يدى ابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم):

حضرت سجاد (عليه السلام) فرمود: عمه جان دست از من بردار و بگذار در مقابل پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جان فشانى كنم.

فقال الحسين: يا ام كلثوم خذيه لئلا تبقى الا الارض خاليا من نسل آل محمد.

حضرت امام حسين (عليه السلام) فرمود: اى ام كلثوم، فرزندم را بگيريد و نگذاريد بيايد مبادا كشته شود و زمين از نسل آل محمد خالى بماند يك بازوى حضرت سجاد (عليه السلام) را عليا مخدره زينب و بازوى ديگرش را عليا مخدره‏ام كلثوم گرفت و آن حضرت را آوردند نزديك بستر، حضرت چون بيمار بود از حركتى كه كرده بود بدنش به لرزه و نفسش به شماره افتاده بود از اينرو وقتى به كنار بستر رسيد افتاد و غش كرد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##سلامت مي كنم اي ساقي عشق

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

سلامت مي كنم اي ساقي عشق***بود ذكرت شراب باقي عشق

چو آيد عشق شيرين تو در ياد***دل اهل جهان گردد چو فرهاد

تو هستي آن نگار فاطميون***كه عالم گشته از عشق تو مجنون

براي ديدنت اي قبله جان***سرا پا آمده يوسف ز كنعان

نه خورشيدي نه مهتابي نه اختر***كه از كل جهان هستي تو برتر

تويي بر دشت غم باران رحمت***كوير خسته را ابر كرامت

كرامت دست بوس دست لطفت***سخاوت تا ابد سرمست لطفت

هدايت دست بر حبل المتينت***عطوفت يك نسيم دلنشينت

ولايت جرعه نابي ز جامت***محبت رمز زيبايي ز نامت

تو سجاد و امام الساجديني***خدايت گفته زين العابديني

ميان آتش بيمارم مانده

پس از صدور حكم مذبور از عمر سعد شمر ملعون سخت در غضب شد و با خولى و سنان گفت:

چرا بايد عمر سعد با اولاد على اين نحو سلوك و رفتار كند و سفارش بيمار را نموده و ما را از كشتن او باز دارد شما شاهد باشيد و در حضور امير عبيدالله بن زياد اين كرده وى را شهادت دهيد.

اين خبر به سمع عمر سعد رسيد، خوف او را برداشت گفت:

اى لشگر مقصود ما حسين بود كه او را كشتيم اما زنان و كودكان چه تقصير دارند و از اين گذشته آنچه ايشان نيز بايد ببينند، ديدند و آنچه بايد تحمل كنند، تحمل كردند اكنون كه به اين مقدار راضى نيستيد و به اين حكم من خشنود نمى‏باشيد آنچه از دستتان بر مى‏آيد انجام دهيد، پس شمر ملعون با جمعى از پيادگان پيش آمد امر كرد زنان و كودكان را از خيمه‏ ها بيرون كردند.

مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد: قال الراوى: ثم اخرج النساء من الخيمة و اشعلوا فيها النار، فخرجن حواسر، مسلبات، حافيات، باكيات، يمشين سباياء اسرالذلة.

راوى مى‏گويد: تمام بانوان را از خيمه‏ها بيرون كردند و سپس سراپرده‏ها را آتش زدند و مخدرات كه حال را بدين گونه ديدند سر و پاى برهنه با حالى گريان از آن محوطه خارج شده و آن گروه بى دين ايشان را اسير كرده و با خوارى و ذلت بردند.

مرحوم قزوينى مى‏گويد: راوى گويد:

ديدم كه همه مخدرات بيرون دويدند حتى اطفال سر و پا برهنه روى ريگهاى گرم آرام نداشتند به يمين و يسار فرار مى‏كردند و يا على و يا محمد مى‏گفتند مگر يك زن مجلله موقره ذات الجلال را ديدم در ميان خيمه آتش مانده گاهى بيرون مى‏دود و گاهى در خيمه مى‏رود، خيلى مضطرب بود، گفتم:

اى بانو چرا فرار نمى‏كنى؟

فرمود: در ميان آتش بيمارم مانده است.

همى ترسم كه آتش برفروزد//ميان خيمه بيمارم بسوزد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##بيمار چنين عاشق و دلداده که ديده

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بيمار چنين عاشق و دلداده که ديده//در تاب و تب از عشق رخ يارکه ديده

گه روي شتر گه به روي خار مغيلان//گه مجلس بيگانه و اغيار که ديده

در سلسله از کرب و بلا در سفر شام//بر روي شتر پيکر تب دار که ديده

دو جا امام چهارم داشت جان مي داد

دو جا امام چهارم داشت جان مي داد يک جا در مجلس شام آن موقعي که حضرت سخنراني کردند، يزيد ملعون خواست امام را بکشد، زينب (سلام الله عليها) خود را سپر قرار داد، گفت: اول من را بايد بکشيد ... .

يکي جايي هم وقتي آقا را از کنار کشته ها عبور مي دادند، زينب نهيب زد به حضرت، اي بقيه الماضي ! چرا چنين مي کنيد، شما تنها جا مانده ايد ... . امام فرمود مگر اين بدن، بدن بقيه الله نيست، پاره پاره است ... .

شايد هم يک جاي ديگر هم آقا همين حال شدند، وقتي دستاشون را باز کردند، به بدن رقيه نماز بخوانند از بس بدن سبک شده، آقا چطور جان دادن خواهر را ديد؟ .. . .

و سيعلمون الذين ظلموا ايَّ منقلب ينقلبون

از خرابه مي گذشتم، منزلم آمد بياد

دست و پا گم کرده اي ديدم دلم آمد به ياد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

##بايد از کرب و بلا باز روايت بشود

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بايد از کرب و بلا باز روايت بشود

روز و شب در غم ارباب ارادت بشود

راوي کرب و بلا،سيّد سجّادم من

بلکه از کوفه و تا شام، حکايت بشود

خاطراتي که پر از تلخي ايّامم بود

مجلسي باز به پا، ذکر مصيبت بشود

منزلي نيست که داغ دل ما تازه نشد

بايد انگار که قسمت به اسارت بشود

غل و زنجير زده ضجّه بر احوال دلم

بي هوا چوب زدن، عادت و عادت بشود

هر نظر بر سرِ سرنيزه کنم، خون گريم

بايد انگار سري مهد جسارت بشود

وقت بي حرمتي قوم يهودي مسلک

سوره اي ليک، نوک نيزه تلاوت بشود

من چه گويم ز غم معجر طفلان اي واي

وَ همه منتظر هستند که غارت بشود

مجلسي نيست که يادم برود طفل و عطش

باز هم تا به ابد ذکر مصيبت بشود

شاعر:محمدمهدي عبدالهي

امام سجاددرحضورابن زياد

ابن زياد ملعون روى خبيث خود را به جانب بيمار كربلا كرد و گفت: من هذا؟

يعنى اين بيمار است؟

در جواب او گفتند: اين جوان على بن الحسين عليهما السلام است.

آن ملعون گفت: أليس قد قتل الله على بن الحسين يعنى مگر نه اين است كه خداوند على بن الحسين را كشت؟

امام (عليه السلام) فرمود: اى شقى مرا برادرى بود كه او را نيز على بن الحسين مى‏خواندند و مردم او را كشتند پس آن مخذول گفت: بلكه خدا او را كشت.

آن حضرت در جواب او اين آيه را خواندند: الله يتوفى الانفس حين موتها.

پس آن بى حيا وقتى فهميد كه اگر با اين بزرگوار نيز هم سخن شود رسوا مى‏گردد در غضب شد و گفت:

لك جرئة على جوابى يعنى اى پسر تو را جرئت آن است كه با من مكابره كنى و هر چه بگويم جواب بگوئى؟

اذهبوا به فاضربوا عنقه او را ببريد و گردن بزنيد.

چون عليا مخدره حضرت زينب اين كلام غم‏انگيز را استماع نمود قالت: يابن زياد انك لم تبق منا احدا فان عزمت على قتله فاقتلنى معه، آن مظلومه فرمود:

اى پسر زياد تو كه احدى از ما را باقى نگذاشتى و همه مردان و جوانان ما را به قتل رساندى از براى ما اسيران محرمى باقى نمانده است مگر اين نوجوان بيمار.

اى پسر زياد اگر اراده كشتن او دارى مرا با او به قتل رسان.

ابن زياد مخذول گوش به التماس آن بانو نداد و فرياد زد اى جلاد، جلاد ارزق چشم داخل مجلس شد و بازوى امام (عليه السلام) را گرفت كه از مجلس بيرون ببرد تمام بانوان محترمه و دختران از جاى برخاسته به دور آن وجود مبارك حلقه ماتم زدند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

تا ياد غربت مي‌کند: الشام الشام

منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را

يک جا روايت مي‌کند: الشام الشام

موي سپيد و چهره اي در هم شکسته

از چه حکايت مي‌کند: الشام الشام

هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي

ياد اسارت مي‌کند: الشام الشام

در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي

عرض ارادت مي‌کند:الشام الشام

يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري

ابراز غيرت مي‌کند:الشام الشام

هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد

تجديد بيعت مي‌کند: الشام الشام

قرآن پرپر روي نيزه غربتت را

هر دم تلاوت مي‌کند: الشام الشام

قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش

بي صبر و طاقت مي‌کند: الشام الشام

هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه

خود را فدايت مي‌کند: الشام الشام

جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس

چوبي جسارت مي‌کند: الشام الشام

کنج تنوري حنجري آتش گرفته

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

امان از شام ! 

در روايت آمده از امام سجّاد عليه السلام پرسيدند: سخت ترين مصائب شما در سفر كربلا كجا بود؟ در پاسخ ، فرمود: ((الشّامُ الشّامُ الشّامُ))، يا سه بار فرمود: ((امان از شام ))

به روايت ديگر، امام سجّاد عليه السلام به نعمان بن منذر مدائنى فرمود: در شام هفت مصيبت بر ما وارد آوردند كه از آغاز اسيرى تا آخر، چنين مصيبتى بر ما وارد نشده بود:

1-  ستمگران در شام اطراف ما را با شمشيرهاى برهنه و نيزه هاى استوار احاطه كرده بر ما حمله مى كردند و كعب نيزه به ما مى زدند. آنان ما را در ميان جمعيّت بسيار نگهداشتند و ساز و طبل مى زدند.

2-  سرهاى شهدا را ميان هودج هاى زنهاى ما قرار دادن و سر عمويم عبّاس  عليه السلام را در برابر چشم عمه هايم زينب و امّ كلثوم عليه السلام نگهداشتند، و سر برادرم على اكبر و پسر عمويم قاسم عليه السلام را در برابر چشم سكينه و فاطمه (خواهرم ) مى آوردند و با سرها بازى مى كردند، و گاهى سرها به زمين مى افتاد و زير سم ستوران قرار مى گرفت .

3- زنهاى شامى از بالاى بامها، آب و آتش بر سر ما مى ريختند. آتش به عمّامه ام افتاد، ولى چون دستهايم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش كنم . در نتيجه عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسيد و سرم را نيز سوزانيد.

4- از طلوع خورشيد تا نزديك غروب ما را همراه ساز و آواز، در برابر تماشاى مردم در كوچه و بازار گردش دادند و مى گفتند: اى مردم ، بكشيد اينها را كه در اسلام هيچگونه احترامى ندارند.

5- ما را به يك ريسمان بستند و با اين حال ما را از در خانه يهودى و نصارى عبور دادند، و به آنها مى گفتند: اينها همان افرادى هستند كه پدرانشان ، پدران شما را (در خيبر و...) كشتند و خانه هاى آنها را ويران كردند، امروز شما انتقام آنها را از اينها بگيريد.

يا نُعمانُ فَما بقى اءحد منهم الا وَقَدْ اَلقى عَلَيْنا مِنْ التُرابِ وَالا حجارِ وَالا خشاب ما اءرادَ.

اى نعمان هيچ كس از آنها نماند مگر اينكه هرچقدر مى خواست از خاك و سنگ و چوب به سوى ما افكند.

6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاى غلام و كنيز بفروشند ولى خداوند اين موضوع را براى آنها مقدور نساخت .

7- ما را در مكانى جاى دادند كه سقف نداشت ؛ روزها از گرما و ترس كشته شدن ، همواره در وحشت و اضطراب به سر مى برديم .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متنبه شدن پير مرد شامى و توبه او از كردار زشتش

پير مردى از اهل شام كه از شيوخ بود بنزد شتر امام بيمار (عليه السلام) آمده بلند گفت الحمدلله الذى قتلكم و اهلككم و قطع قرن الفتنه شكر خداى را كه شما را كشت و هلاك كرد و شاخ فتنه را بريد جهان را آسايش داد آنچه خواست از دشنام و ناسزا گفت و چيزى فرو گذار نكرد همينكه آرام گرفت بيمار كربلا فرمود: اى شيخ آنچه تو گفتى من شنيدم دل خود را خالى كردى و آسوده شدى اكنون تو ساكت باش و دو كلمه حرف مرا بشنو.

شيخ گفت بگو:

امام فرمود: قرآن مى‏خوانى؟

عرض كرد: بلى.

امام فرمود: اين آيه را خوانده‏ اى قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى

خداوند مى‏فرمايد به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه اى حبيب من بگو به امت كه من اجر و مزد رسالت از شما نمى‏خواهم مگر مهر و محبت در حق ذى القربى و خويشان من‏

پير گفت: بلى آن را خوانده‏ام.

امام (عليه السلام) فرمود: اين آيه را خوانده ‏اى كه خدا مى‏فرمايد:

و آت ذاالقربى حقه.

پير گفت: آرى آن را خوانده‏ ام.

فرمود: اين آيه را خوانده‏اى كه خدا مى‏فرمايد:

و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى

پير مرد شامى گفت: بلى خوانده‏ام.

حضرت فرمودند: اين را خوانده‏اى كه مى‏فرمايد:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.

پير مرد گفت: خوانده‏ام اما اين آيات به شما چه ارتباطى دارد، زيرا همه اين آيات در حق اولاد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ذريه فاطمه بتول سلام الله عليها مى‏باشد.

امام (عليه السلام) گريست و فرمود: والله عترت و اولاد رسول و ذريه فاطمه بتول ما هستيم.

پير مرد وقتى فهميد ايشان خارجى نيستند بلكه جملگى ذريه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده و شخصى كه با او سخن مى‏گويد امام و پيشوايش مى‏باشد سر در پيش افكند سخت گريه كرد سپس بعد از ساعتى عرضه داشت: بالله انتم، هم؟ تو را بخدا شما از آن خانواده و از اهل بيت پيغمبريد؟

حضرت فرمودند: بالله نحن هم؟ مائيم اهل بيت طهارت و عصمت.

پير مرد عرضه داشت: فدايت شوم، مرا معذور داريد، بخدا قسم شما را نشناختم، از شما پوزش طلبيده و طلب عفو و آمرزش مى‏كنم سپس پير مرد سه مرتبه گفت:

اللهم انى اتوب اليك، خدايا توبه كردم و از دشمنان آل محمد بيزارم.

پس از آن عمامه از سر برداشت و بر زمين زد و به روايت روضة الشهداء خود را زير دست و پاى شتر امام سجاد (عليه السلام) انداخت و در خاك مى‏غلطيد و صيغه توبه را اداء مى‏نمود.

امام (عليه السلام) فرمودند: اى شيخ توبه تو قبول است برخيز.

عرض كرد: اگر توبه من قبول شده باشد بايد زير دست و پاى شتر شما جان بدهم در همين اثناء شهق شهقة و فارق روحه من البدن، فريادى زد و روح از كالبد بدنش خارج گشت و به روايت لهوف مامورين خبر براى يزيد پليد بردند و او جلادان را امر به قتل او نمود و بدين ترتيب آن پير مرد را شهيد نمودند.

 

سخنان حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) در بارگاه رجس نجس يزيد پليد

حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمودند:

چون ما را وارد بارگاه يزيد كردند دوازده مرد بوديم مقيد و مغلول چون در نزد تخت يزيد ايستاديم من به يزيد گفتم يا يزيد انشدك بالله ما ظنك برسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لورانا على هذه الحالة. ترا به خدا قسم چه گمان دارى بر رسول خدا اگر ما را باين حالت ببيند بر او چه مى‏گذرد و تو جواب چه خواهى گفت.

يا آنكه ما ز گبر و يهوديم اى يزيد// از بهر چيست پرده ما را دريده‏ اى//

اين ظلم‏ها روا نبود بالله‏ اى يزيد// ظالم مگر تو آل على را خريده‏ اى//

ابن نما مى‏نويسد كه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود كه يزيد بر تخت مرصع نشسته بود و على رأسه تاج مكلل بالدر تاجى تاجى مكلل به جواهر بر سر نهاده بود اطراف و جوانب وى گروهى از مشايخ قريش نشسته بودند كه همه خويش و اقوام بودند و هو على سرير مملكته فى غاية الغرور و نهاية السرور از گوشه چشم از روى خشم نظر به امام زين العابدين (عليه السلام) مى‏كرد پرسيد من هذا اين جوان كيست؟

گفتند: على بن الحسين عليهماالسلام.

آن پليد شنيده بود كه فرزند امام (عليه السلام) بنام على بن الحسين عليها السلام در كربلاء شهيد شده بود لذا از روى تعجب گفت:

مى‏گويند على بن الحسين در كربلاء كشته شد پس شما كيستى؟

امام زين العابدين با چشم گريان فرمود: او برادر عزيزم بود كه مردم تو وى را كشتند.

ابن شهر آشوب مى‏نويسد:

يزيد گفت: عجب دارم از پدرت كه پسرهايش را همه على نام نهاده.

حضرت فرمود: چون پدرش را بسيار دوست مى‏داشت اولادش را بنام پدر مى‏خواند.

يزيد گفت تو آن كسى هستى كه پدرت دعوى سلطنت و خلافت مى‏كرد الحمدلله كه نصيب وى نشد و خداوند مرا بر او ظفر داد سرش را بريدم و بستگان او را اسيروار خوار و زار شهرها كردم كه همه دور و نزديك ديدند و شما را يار و هوادار نبود كه نجات بدهد.

حضرت فرمود:

كيست در عالم كه سزاوارتر از پدرم به خلافت باشد چونكه فرزند پيغمبر شما بوده است.

جزا دهد هر كه باشد سزاى تاج و سرير// كه بود حضرت او معنى جلال و جمال//

روان عقل و هنر كيمياى هوش و خرد// جهان شوكت و فر آسمان قدر جلال//

صحيفه ادب و فر مجد و دفتر علم// سفينه كرم و كنز جود و گنج نوال//

نزول رحمت خلاق را دلش جبريل// قبول قسمت ارز اقرا كفش ميكال//

كليم را چه ضرر گر حشر كند فرعون// مسيح را چه خطر گر سيه شود دجال//

يزيد گفت حالا كه شكر مى‏كنم خداى را كه پدرت كشته و شر او را از سر من رفع كرد.

امام (عليه السلام) فرمود: مردم تو او را كشتند.

يزيد گفت: خدا كشت.

حضرت فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه پدرم را كشت، آيا من خدا را لعنت مى‏كنم؟!

مرحوم مفيد در ارشاد مى‏نويسد: يزيد گفت:

يا على پدرت حسين (عليه السلام) با من بد كرد قطع رحم و خويشى نمود و حق مرا مى‏خواست ضايع كند در سلطنت با من منازعه كرد خدا هم آنچه بايد درباره او بكند كرد.

حضرت زين العابدين (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود ما اصاب من مصيبته فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير

يزيد پليد رو كرد به پسرش خالد و گفت جواب وى را بده آن كافر بچه نتوانست چه جواب بگويد پس يزيد پليد خود اين آيه را در جواب خواند و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير فى البحار.

امام (عليه السلام) فرمود: آنچه گفته جوابش را شنيدى اكنون اذن مى‏دهى كه من سخنى دارم بگويم؟

يزيد پليد گفت: قل و لا تقل هجرا يعنى بگو اما هذيان مگو.

حضرت فرمود: سخنم اينست كه ما ظنك برسول الله لورانى فى الغل.

و در روايت ديگر بجاى فى الغل بهذه الصفة وارد شده يعنى:

چه گمان مى‏برى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اگر مرا با اين حالت و با اين ضعف در زير زنجير گران ببيند.

يزيد ملعون دلش سوخت و گفت بيائيد ريسمان‏هاى ايشان را بريده و غل و زنجير آنها را باز كنيد.

 

آموزش نمازغفيله به يزيد

ثم انزلهم يزيد داره الخاصة فما كان يتغذى و لا يتعشى حتى يحضر على بن الحسين (عليه السلام) يعنى عيال حضرت را يزيد به حرم خاص خود منزل داد امام چهارم على بن الحسين (عليه السلام) را اغلب در نزد خود مى‏خواند به مرتبه‏اى كه شام و نهار بى وجود امام زين العابدين (عليه السلام) نمى‏خورد حضرت را در سر سفره حاضر مى‏كرد آنوقت دست به سفره دراز مى‏نمود انتهى كلام آن علامه روزى از روزها كه يزيد پليد حضرت را خواسته و مشغول صحبت بود اظهار ندامت از كرده‏هاى خود مى‏كرد كه حب رياست و سلطنت چشم مرا كور كرد كه قطع رحم كردم و با پدرت حسين (عليه السلام) نهايت خصومت بجاى آوردم و بد كردم خطا كردم يا على اكنون راه نجاتى از براى من هست هرگاه استغفار كنم خداوند از سر تقصير من مى‏گذرد يا نه امام چهارم (عليه السلام) فرمود اى يزيد ريختن خون امام كه جگر گوشه حضرت خيرالأنام بود سهل كارى نبود كه بتوان در صدد علاج آن بر آمد اگر به فرض من از تو بگذرم جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از تو نخواهد گذشت پدرم على مرتضى وجده‏ام فاطمه زهراء سلام الله عليهما از تو نخواهند گذشت خداوند و ملائكه ملاء اعلى به تو نفرين مى‏كنند.

اى يزيد اگر اندكى بيانديشى و در كارهاى زشت خود تفكر نمائى هر آينه به كوهها فرار كرده و سر به بيابان‏ها مى‏گذارى.

اى ظالم اين چه ظلمى است كه بعد از كشتن پدر و برادر و اعمام و بنى اعمام من و اسيرى حرم پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اين همه خوارى‏ها كه بر سر ما آوردى به اينها اكتفاء نكرده اكنون سر نازنين پدرم حسين (عليه السلام) را بر دروازه شهر آويخته‏اى و هيچ نمى‏گوئى كه اين امانت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، مژده باد تو را به ندامت و پشيمانى كه در روز جزا در نظر خلائق در محضر خالق بكشى و سزاى خود ببينى.

يزيد آب حسرت از ديده ريخت و آه ندامت بركشيد عاقبت حضرت نماز غفيله را تعليم او نمودند كه جهت آمرزش گناهانش به خواندن آن مبادرت نمايد ولى آن پليد موفق به خواندن آن نماز نشد و به همان حالت كفر و زندقه و ارتداد و الحاد روى به درك نهاد.

 

سه حاجت امام سجاد(ع)

مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد:

يزيد رو كرد به امام زين العابدين (عليه السلام) و گفت اذكر حاجتك الثلات التى و عدتك بقضائهن بخواه از من آن سه حاجتى كه وعده داده بودم از تو بر آورم امام چهارم (عليه السلام) فرمود حاجت من آنست ان ترينى وجه سيدى و مولاى و ابى اول آنكه سر پدرم را كه سرور شهيدان است بمن بنمائى كه من او را ببينم و توشه از جمالش بردارم و الثانية ان ترد علينا ما اخذمنا حاجت دوم آنكه آنچه از ما بغارت برده‏اند رد كنى حاجت سوم من آنكه اگر خيال كشتن مرا دارى پس شخص امينى را تعيين كن كه حرم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به مدينه برگرداند.

يزيد گفت اما وجه ابيك فلن تراه ابدا اما جمال پدر هرگز نخواهى ديد اما از كشتن تو نيز در گذشتم و اين حرم رسالت را غير از تو كسى به حرم رسالت عودت نمى‏دهد و اما آنچه از شما برده‏اند من به اضعاف آنها عوض مى‏دهم حضرت سيدالساجدين (عليه السلام) در جواب فرمود اما مالك فلا نريد و هو موفر عليك مال تو را ما نمى‏خواهيم ارزانى خودت باد اينكه غارتى‏هاى مال خود را از اسباب و لباس خواستم جهت آن بود لان فيه مغزل فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در ميان آنها البسه هائى بود كه جده‏ام فاطمه دختر رسولخدا تار و پود آنها را رشته و بافته بود و از جمله مقنعه‏ها و قلاده‏ ها و قميصها يعنى مقنعه فاطمه زهرا (عليه السلام) و قلاده آن مخدره و پيراهن آن معصومه در ميان آن لباسهاى غارتى بوده شايسته نيست لباس و معجر و قلاده دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بدست نامحرم بيفتد فامر يزيد برد ذلك و زاد فيه من عنده مأتى دينار پس يزيد امر كرد هر كه هر چه در كربلا به غارت برده و موجود است بياورد آوردند و در كتاب معتبرى برنخوردن كه چه آوردند ليكن مشهور در بعضى از كتب متاخره مسور آنكه از جمله اسبابهاى غارتى ساروق بسته بود كه آوردند و در حضور يزيد نهادند چون سر ساروق گشودند در آن پيراهنى بود عتيق خون تازه در وى مانند عقيق سرخ رنگين ليكن سوراخ سوراخ يزيد از روى تامل بر آن پيراهن نگريست پرسيد كه اين چيست؟

گفتند هذا قميص الحسين (عليه السلام) اخذه اخنس بن مرتد اى يزيد اين پيراهن سلطان مظلومان حسين (عليه السلام) است كه اخنس بن مرتد ملعون حرامزاده از بدن حضرت بيرون آورده.

يزيد گفت: نبايد چنين باشد زيرا حسين (عليه السلام) دعوى سلطنت مى‏كرد البسه فاخر قيمتى مى‏پوشد او را به اين پيراهن كهنه چكار!!؟

گفتند امير حسين (عليه السلام) اين پيراهن كهنه را در بر كرده براى اينكه كسى رغبت نكند از بدنش بيرون آورد و بجاى كفن بماند ليكن چنان مجرد و عريان ساختند بدن او را كه گرد و غبار كفن او شد.

يزيد پرسيد اين چاكها و سوراخها چيست؟

گفتند:

اين چاكها كه بدين جامه اندر است جاى سنان و نيزه و شمشير و خنجر است اما چون چشم اهالى حرم و خواتين محترم بر پيراهن پر خون امام امم افتاد ضجه و ناله از دل بر آوردند و فرياد واحسيناه و واحبيبا از جگر بر كشيدند عليا مكرمه زينب خاتون آن پيراهن را چون جان شيرين در بر گرفت و همراه خود به مدينه آورد همينكه سر قبر فاطمه زهراء (عليه السلام) رسيد خروشى از دل بر آورد كه مادر جان حسينت را بردم و نياوردم ليكن يك نشانه آورده‏ام پس دست در زير چادر برده و آن پيراهن پاره پاره را روى قبر مادر نهاد قبر شكافته شده دست فاطمه بيرون آمد پيراهن را در ميان قبر برده هر كه از سادات و غيره فاطمه زهرا را در خواب ديده همين نحو است تا روز قيامت كه سر از قبر بردارد و وارد عرصه محشر شود و بيده قميص الحسين (عليه السلام) در وسط محشر بالاى منبر مى‏ايستد و آن پيراهن آغشته بخون را بر سر مى‏گذارد و عرض مى‏كند الهى اهذا قميص الحسين (عليه السلام) اى خداوند عادل و حكيم آيا اين پيراهن پسر منست يعنى رواست اين همه زخم نيزه و شمشير بر وى زده باشند.

 

امام سجاد دربازگشت به مدينه

سيد بن طاووس نقل مي كند: كاروان اهل بيت (ع) از كربلا به قصد مدينه جدا شدند. 'بشير بن حذلم' گويد: چون به مدينه نزديك شديم، امام سجاد (ع) فرود آمد و بار خود گشود و خيمه زد و زنان را پياده كرد و فرمود 'اي بشير! خدا پدرت را بيامرزد كه شاعر بود! آيا تو هم مي تواني شعر بگويي؟' گفتم : آري اي پسر پيامبر! من نيز شاعرم.

آنگاه امام فرمود: پس وارد مدينه شو و خبر ورود ما را به مردم بده.

بشير گفت: وارد مدينه شدم و چون به مسجد پيامبر رسيدم، بلند گريه كردم و چنين سرودم 'اي مردم مدينه! در مدينه نمايند. حسين كشته شد، اشك هايم سرازير است. پيكرش در كربلا لگد كوب سم اسبان شد و سرش بر نيزه گردانده مي شود.'

آنگاه بشير گفت: اين علي بن حسين (ع) و عمه ها و خواهران اويند كه مي آيند. من نيز فرستاده او نزد شمايم، جاي آن حضرت را نشانتان مي دهم.

سپس بشير گفت: همه زنان پرده نشين و پوشيده مدينه، سر برهنه و چهره خراشيده و بر سر و صورت زنان و شيون كنان بيرون آمدند. هيچ روزي مثل آن روز زنان و مردان را گريان نديده و پس از رحلت پيامبر (ص) هيچ روزي تلخ تر از آن روز براي مسلمانان نبود.

كنيزي را ديدم كه بر حسين (ع) با اشعاري به اين مضمون نوحه سرايي مي كرد: 'كسي خبر شهادت سرورم را داد؛ خبري فاجعه بار كه بيمارم كرد. اي دو چشمانم! بر شهادت او سخاوتمنداند اشك بريزيد؛ بر كسي كه عرش خدا با شهادتش لرزيد و شكوه دين فرو ريخت، بر سر پيامبر و پسر وصي، او هر چند با ما فاصله بسيار داشت.'

آنگاه كنيز گفت: اي كه خبر شهادتش را آوردي! اندوه ما را بر اباعبدالله (ع) زنده كردي و بر زخم هاي ما كه هنوز خوب نشده است، نيشتر زدي. تو كيستي؟ خدا رحمتت كند!

بشير خود را معرفي كرد و گفت: من فرستاده مولايم علي بن الحسين (ع) هستم. او اينك در فلان جا با اهل بيت امام حسين (ع) فرود آمده است.

بشير گويد: آنان مرا گذاشته به آن سوي شتافتند و من با اسب تاختم و به آنان رسيدم. ديدم مردم راه ها و جاها را گرفته اند. از اسب فرود آمدم و از لابه لاي مردم نزديك خيمه امام رسيدم كه امام (ع) داخل خيمه بود و در حالي كه در دستش پارچه اي بود كه اشك هاي خود را تميز مي كرد، بيرون آمد.

پشت سر او خادمي بود كه يك صندلي همراه داشت. آن را براي امام روي زمين گذاشت. امام روي آن نشست ولي بي اختيار اشكش جاري بود. صداي مردم به گريه بلند شد. زنان و كنيزان و دختران شيون كردند. مردم از هر سوي تسليت مي گفتند. آن سرزمين يكپارچه ضجه و گريه شد.

آنگاه امام سجاد (ع) با دست اشاره كرد، همه ساكت شدند، سپس فرمود: الحمد لله رب العالمين، خداي رحمان و رحيم و مالك روز جزا و آفريننده همه خلايق، آن كه از فهم بشر دور و بالاتر است در آسمان هاي بالا، آن كه نزديك است و شاهد نجواها. او را بر كارهاي عظيم حمد مي كنيم و بر تلخ كامي هاي روزگار و فاجعه هاي دردناك و تلخي حوادث ناگوار مي ستاييم.

اي گروه! پس از شهادت او كدام يك از مردانتان شادي مي كنند؟ كدام چشم است كه اشك را نگه دارد و نبارد؟ آسمان هاي هفتگانه استوار او گريست، درياها با امواجش، آسمان ها با ستون هايش، زمين با آفاقش، درختان با شاخ و برگهايش، ماهيان درياها و فرشتگان مقرب و همه آسمانيان بر شهادت او گريه كردند. كدام دل است كه در شهادت او از هم نپاشد و نسوزد؟ كدام گوش است كه خبر اين فاجعه و رخنه در اسلام را بشنود و كر نشود؟

اي مردم! ما آواره و رانده و پراكنده شهرها شديم، گويا ما از نسل ترك و كابل هستيم، بي آنكه گناهي كرده و مكروهي مرتكب شده باشيم و رخنه اي در اسلام افكنده باشيم. هرگز در نياكان پيشين خود چنين چيزي نشنيده ايم. اين جز يك پديد نوظهور نيست.

به خدا قسم اگر رسول خدا (ص) سفارش مي كرد كه با ما بجنگند، همان گونه كه نسبت به ما سفارش ‍ كرد، بيش از اين با ما نمي كردند. انالله و انا اليه راجعون. چه مصيبت بزرگ، درد آور، فجيع و سخت و هولناكي! آنچه را به ما رسيده، به حساب خدا مي گذاريم كه او قدرتمند انتقام گيرنده است.

انتهاي خبر / خبرگزاري جمهوري اسلامي (ايرنا) / کد خبر 30763089

 

خواب کربلا

(محدث نوري اين ولايت را نقل مي کند) چندي از قضيه کربلا گذشت يه مسيحي اومد، خدمت زين العابدين (عليه السّلام) گفت، مي خوام شهادتين جاري کنم حضرت پرسيد چي شده؟

بابام، جدم پيغمبر اين همه شما نصيحت کرد، شما مسلمان نشديد، چي شده؟ گفت: ديشب يک خوابي ديدم، خواب ديدم صحراي کربلا، اهل بيت بودند يکي يکي، ماجراها را گفت، زين العابدين (عليه السّلام) گريه مي کردند، حضرت مي گفتند همين طوره، اين مسيحي به يه جايي رسيد که گفت: آقا ديدم تو خواب اُسرا را وقتي آوردند تو شام سر مبارک از نيزه افتاد، حرف مسيحي تمام شد، آقا فرمودند: صحنه ها را نشونت دادند، اما همه را نشون ندادند، اي مسيحي کجا بودي محله ي يهوديا ...  .

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

$

##اهـل زهـدي و  اهـل عرفاني

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اهـل زهـدي و  اهـل عرفاني

سيـد السـاجديـن  سبحاني

تو امـامـي ز  بعد بـابـايـت

روح کـل  نمـاز  و  قـرآني

مـادرت  را  تـو آبـرو  دادي

پسـر دخـت  شـاه ايـراني

تو  عـزيـز حسيـنِ زهرايـي

بيـن گهـواره مـاه  تابـاني

مادرت گونه هات و مي بوسـد

مثـل بابا تـو نيـز خنـداني

غنچه ات تـا به روي من وا شد

مهر  تو  در دلـم شکوفـا شد

دل به  لطف تو با  صفـا باشـد

بي ولاي تـو بي بهـا باشـد

بَه که هم نـام مرتضـي هستي

يا علي جـان من  فدا باشـد

گر شـدي جز  اهل  بکايـيـن

سببـش  يـاد کربـلا باشـد

کاش امشب بقيـع  گنبد داشت

کفتـران تـو را هـوا باشـد

قلب زوار تـو شده خون ،کاش

زائرت را حـرم سـرا باشـد

يک بقيع و  چهـار قبـر غريب

يک امام زمان و صبـر عجيب

شاعر: سيد محسن حبيب اله پور

اقاد ذليلا فى دمشق كاننى// من الزنج عبد غاب عنه نصيره//

و جدى رسول الله فى كل مشهد// و شيخى اميرالمومنين وزيره//

فياليت امى لم تلدنى ولم اكن// يرانى يزيد فى البلاد اسيره//

ما حصل اين كلمات اين است كه اى كاش مرده بودم و روى يزيد را نمى‏ديدم و او مرا اسير خود نمى‏ديد.

 

سهل مى‏گويد: پشت سرها اسيران آمدند پيشاپيش آنها زين العابدين (عليه السلام) با تن خسته بر شتر بغير وطاء نشسته و پشت او مخدره بر ناقه سوار كه برقع از خزادكن داشت و هى ناله مى‏كرد و ابتاه وا محمداه وا علياه وا حسناه وا حسيناه وا عباساه وا حمزتاه از روز سياه خود مى‏ناليد من نگاه مى‏كردم ناگاه ديدم صيحه بر من زد چنانچه بند دلم گسيخت پيش رفتم گفتم بى بى براى چه بر من صيحه زدى فرمود آخر حيا نمى‏كنى اينقدر به حرم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نظر مى‏نمائى من عرض كردم خاتون من چشمم بركنده باد اگر نگاه بريبه به صورت شما كرده باشم.

فرمود كيستى؟

عرض كردم: سهل بن سعد شهرزورى از جمله غلامان شما و دوستان شمايم.

رو كردم به امام بيمار (عليه السلام) عرض كردم آقا من يكى از موالى و شيعيانم چكنم كاش در كربلا بودم و جان فدا مى‏كردم اكنون فرمايشى داريد بفرمائيد تا اطاعت كنم؟

فرمود آيا پول همراه دارى؟

عرض كردم بلى هزار درهم موجود است.

فرمود قدرى از آنها را به آن حامل سر بده و بگو قدرى از پيش حرم دورتر ببرد تا مردمان اينقدر بما تماشا نكنند عرض كردم بچشم رفتم پول را دادم و برگشتم امام بيمار دعاى خير درباره من كرد و اين اشعار را با سوز و گداز مى‏فرمود.

اقاد ذليلا فى دمشق كاننى// من الزنج عبد غاب عنه نصيره//

و جدى رسول الله فى كل مشهد// و شيخى اميرالمومنين وزيره//

فياليت امى لم تلدنى ولم اكن// يرانى يزيد فى البلاد اسيره//

ما حصل اين كلمات اين است كه اى كاش مرده بودم و روى يزيد را نمى‏ديدم و او مرا اسير خود نمى‏ديد.

 

سهل ساعدي هستم از صحابه جدت رسول خدا

در جسم جهان فيض بهارانم من//عالم چو زمين تشنه بارانم من

در زهد دليل پارسايان جهان//درعشق امام جان نثارانم من

فرزند حسين و زينت عبّادم//شايسته ترين سجده گذارانم من

با اين همه منزلت ز سوز دل و جان//روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله هميشه از جگر مي سوزم//چون شمع هميشه اشکبارانم من

دردا که چه آورد قضا بر سر من//اي کاش نمي زاد مرا مادر من

سهل ساعي  گفت: ديدم مردم شام کف مي زنند به يکديگر مي رسند تبريک مي گويند ، شهر زينت کردند

پرسيدم چه خبر است؟ گفتند اسيران خارجي مي آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ي ساعات .

سهل ساعدي مي گويد : وقتي طرف دروازه ساعات، ديدم جمعيت زيادي شادي مي کنند ، کف مي زنند تا نگاه کردم ديدم چند سر بريده روي نيزه ها ست  يکي از سرها دارد قرآن مي خواند ، سر ها که گذشت ديدم آقاي بزرگواري را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگي از صورتش نمايان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کي هستي ؟ که مرا در اين شهر سلام مي کني ( يعني اينجا به ما سنگ زدند زخم زبان مي زنند ) .

گفتم : آقا من سهل ساعدي هستم از صحابه جدت رسول خدايم ، من از سفر بيت الله بر مي گردم ، دارم بيت المقدس مي روم . آقا اين چه حالي است مي بينم . فرمود : سهل ساعدي بابايم را کشتند ، عمويم را شهيد کردند به حالش گريه کردم . آقا چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه اي برايم بياورزير زنجير گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجير را از گردن آقا بلند کردم ديدم خون تازه از زير حلقه هاي زنجير جاري شد .

بيمار چنين عاشق و دلداده که ديده//در تاب و تب از عشق رخ يارکه ديده

گه روي شتر گه به روي خار مغيلان//گه مجلس بيگانه و اغيار که ديده

در سلسله از کرب و بلا در سفر شام//بر روي شتر پيکر تب دار که ديده

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##خطبه امام سجاد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

خطبه‌ي حيدري ات کاخ ستم را لرزان

دشمن تو نبرد راه به جايي آقا

کربلا را که تو به کوفه و شام آوردي

همه ديدند که مصباح هدايي آقا

مصحف چشم تو از عشق حکايت دارد

راوي غيرت و ايمان و وفايي آقا

ديده‌ي غرق به خون تو گواهي داده

تو عزادار چهل سال منايي آقا

اشک هم از غم چشمان تو خون مي‌گريد

زائر جان به لب کرب و بلايي آقا

چشمهاي تو از آن ظهر قيامت مي خواند

دم بدم در همه جا داشت مصيبت مي خواند

غربت و بي کسي قافله يادت مانده

شام اندوه و شب هلهله يادت مانده

خار غم چشم تو را باز نشانده در خون

پاي زخمي و پر از آبله يادت مانده

در خرابه تو هم از پاي نشستي آخر

قامت خم شده‌ي نافله يادت مانده

زخم بي مرهم چل روز اسارت آقا

سالها سلسله در سلسله يادت مانده

سالياني ست که اين داغ شهيدت کرده

تلخي طعنه‌ي صد حرمله يادت مانده

قاتلت درد و غم و بي کسي عاشوراست

سالياني ست دل زخمي ات ارباً ارباست

خطبه امام سجاددرمسجدشام

يزيد امر كرد جار زدند و مردم را خبردار كردند در مسجد جامع خطيبى اشدق و زبان‏آور را گفت تا به منبر رود و خطبه كه مشتمل بر ذم شاه اولياء باشد بخواند فصعد الخطيب المنبر خطيب از سعادت بى نصيب از جاى برخاست اول حمد و ثناى الهى نمود ثم اكثر الوقيعة فى على و الحسين (عليه السلام) پس در حق شاه اولياء و سيدالشهداء زبان وقيعت آخت و لسان قباحت پرداخت و در تعريف معاويه و توصيف يزيد فصلى چند ذكر كرد صفات جميله از براى ايشان ثابت كرد و اولويت يزيد و معاويه را بر خلافت و سلطنت نقل كرد امام زين العابدين (عليه السلام) بى طاقت شده فرمود ويلك ايها الخاطب اشتريت مرضات المخلوق بسخط الخالق واى بر تو اى خطيب رضاى مخلوق را به سخط خالق خريدى چه بد خطيبى بودى.

پس آن حضرت از جاى برخاست و در نزد سجاده يزيد ملعون بنشست و فرمود اى يزيد ايذن لى حتى اصعد هذه الاعواد اذن بده تا بر اين منبر بروم و خطبه‏اى كه رضاى خدا و رسول در آن باشد بخوانم و كلماتى كه مستمعان از او مأجور و مثاب شوند باز گويم يزيد پليد گفت رفتن تو به منبر حاجت نيست اركان و امراء شام گفتند يا اميرالمومنين چه شود كه اذن دهى اين جوان هاشمى نسب حجازى زبان منبر رود شايد سخنى از او بشنويم و الفاظ و عبارات او را بسنجيم تا فصاحت و بلاغت حجاز با شام تا چه مرتبه است يزيد عليه العنه گفت اى شاميان اين طايفه افصح قبايلند بخدا منبر نمى‏رود و به زير نمى‏آيد الا آنكه مرا و تمام آل ابو سفيان را مفتضح و رسوا مى‏سازد و بنى اميه را ناسزا مى‏گويد فانه من اهل بيت زقوا العلم زقاقا اركان دولت گفتند اى امير اصلحك الله اين جوان خردسال كجا تواند در همچو مجلسى كه مشحون به صنوف خلايق است سخن گويد هوس ما آنست كه از جد خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حديثى نقل كند كه در آن ما را موعظه و تسكين باشد يزيد نتوانست التماس بزرگان را رد كند ناچار اجازت داد پس امام چهارم (عليه السلام) مانند روح پاك از روى زمين برخاست و قامت طوبى مثال را به سمت منبر روانه ساخت.

مكبر گر ببيند قد و قامت//به قد قامت بماند تا قيامت//

پا به پله اول و دويم منبر نهاد و چون لمعه نورى بر عرشه قرار گرفت مردم از دور و نزديك آمدند ببينند كه اين شخص غريب كيست كه با روى انور بر منبر رفته به به.

اندر فراز منبر هر كس بديد گفتا//به به طلوع كرده بر منبر آفتابى//

پس درج درر و گنج گوهر گشود فحمدالله و اثنى عليه حمد الهى و نعت جدش حضرت رسالت پناهى بيان فرمود حمدى كه تا آنروز احدى چنين حمدى نشنيده بود.

حمدى كه به دل خلعت جان پوشاند// شكر كه بجان جام طرف نوشاند//

حمدى كه ره وصال جانان داند// تا كام دل مراد جان بستاند//

ثم خطب خطبة بكى منها العيون و اوجل منها القلوب پس خطبه‏اى خواند كه همه چشم‏ها را گريان و دلها را لرزان نمود و بعد فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي

أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَي أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَي أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَي أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَي أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّي أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَي الْبُرَاقِ فِي الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَي سِدْرَةِ الْمُنْتَهَي أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّي فَکانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّي بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَي إِلَيْهِ الْجَلِيلُ مَا أَوْحَي أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَي أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَي أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ الْخَلْقِ حَتَّي قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ وَ لَمْ يَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِينَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ الْمَنْصُورِ بِمِيکَائِيلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِينَ وَ النَّاکِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَي مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِينَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِينَ وَ مُبِيدِ الْمُشْرِکِينَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِي اللَّهِ عَلَي الْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اللَّهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ

سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَکِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِيمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ يَطْحَنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَي وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ لَيْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّيٌّ مَدَنِيٌّ خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهَاجِرِيٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَي لَيْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَيْنِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ذَاکَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ

 

اي مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگي بر ديگران فضيلت بخشيده است، به ما ارزاني داشت علم، بردباري، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنين را، و ما را بر ديگران برتري داد به اينکه پيامبر بزرگ اسلام، صديق [امير المؤمنين علي عليه السلام]، جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا صلي الله عليه و آله [حمزه]، و امام حسن و امام حسين عليه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اکرم صلي الله عليه و آله را از ما قرار داد. [با اين معرفي کوتاه] هر کس مرا شناخت که شناخت، و براي آنان که مرا نشناختند با معرفي پدران و خاندانم خود را به آنان مي شناسانم.

اي مردم! من فرزند مکه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم، من فرزند کسي هستم که حجر الاسود را با رداي خود حمل و در جاي خود نصب فرمود، من فرزند بهترين طواف و سعي کنندگانم، من فرزند بهترين حج کنندگان و تلبيه گويان هستم، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پيامبري هستم که در يک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصي سير کرد، من فرزند آنم که جبرئيل او را به سدرة المنتهي برد و به مقام قرب ربوبي و نزديکترين جايگاه مقام باري تعالي رسيد، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پيامبرم که پروردگار بزرگ به او وحي کرد، من فرزند محمد مصطفي و علي مرتضايم، من فرزند کسي هستم که بيني گردنکشان را به خاک ماليد تا به کلمه توحيد اقرار کردند.

من پسر آن کسي هستم که برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مي رزميد، و دو بار هجرت و دو بار بيعت کرد، و در بدر و حنين با کافران جنگيد، و به اندازه چشم بر هم زدني به خدا کفر نورزيد، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبيا و از بين برنده مشرکان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت کنندگان و افتخار گريه کنندگانم، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم، من پسر آنم که جبرئيل او را تأييد و ميکائيل او را ياري کرد، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناکثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه کرد، من فرزند بهترين قريشم، من پسر اولين کسي هستم از مؤمنين که دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت، من پسر اول سبقت گيرنده اي در ايمان و شکننده کمر متجاوزان و از ميان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تيري از تيرهاي خدا براي منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و ياري کننده دين خدا و ولي امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهي بود.

او جوانمرد، سخاوتمند، نيکوچهره، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحي، راضي به خواست خدا، پيشگام در مشکلات، شکيبا، دائما روزه دار، پاکيزه از هر آلودگي و بسيار نمازگزار بود. او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب کفر را از هم پاشيد. او داراي قلبي ثابت و قوي و اراده اي محکم و استوار و عزمي راسخ بود وهمانند شيري شجاع که وقتي نيزه ها در جنگ به هم در مي آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده مي ساخت. او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکي و مدني و خيفي و عقبي و بدري و احدي و شجري و مهاجري است، که در همه اين صحنه ها حضور داشت.او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر، و پدر دو فرزند: حسن و حسين. آري او، همان او [که اين صفات و ويژگي هاي ارزنده مختص اوست] جدم علي بن ابي طالب است. آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوي بانوان جهانم.

عصمتش سر به آسمان برده// سايه بر آفتاب گسترده//

روز محشر پناه خلق جهان// دوستان را مقام امن و امان//

فلم يزل يقول انا انا حتى ضج الناس بالبكاء و النحيب لا ينقطع معرفى خود مى‏كرد و متصل اشگ مردم جارى و ضجه‏ها بگريه و ناله بلند بود.

حضرت سجاد عليه السلام آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد تا اينکه صداي مردم به ضجه و گريه بلند شد. چون يزيد ترسيد مبادا فتنه بپا شود لذا دستور داد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد را قطع نمود.

وقتي مؤذن گفت:

اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ

حضرت سجاد فرمود: چيزي از خدا بزرگتر نيست.

هنگامي که مؤذن گفت:

أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ

علي بن الحسين فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به يگانگي خدا شهادت مي دهند.

موقعي که گفت:

أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ

در اين حال امام سجّاد عليه السلام عمامه خويش را از سر برداشت و خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساکت باش تا من سخني بگويم. آنگاه از بالاي منبر خطاب به يزيد فرمودند:

اي يزيد! اين پيغمبر، جد من است و يا جد تو؟ اگر گويي جد من است، همه مي دانند که دروغ مي گويي، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روي ستم کشتي و مال او را تاراج کردي و اهل بيت او را به اسارت گرفتي؟! حضرت اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاک زد و گريست و گفت:

به خدا سوگند اگر در جهان کسي باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا اين مرد، پدرم را کشت و ما را مانند روميان اسير کرد؟! آنگاه فرمود: اي يزيد! اين جنايت را مرتکب شدي و باز مي گويي: محمد رسول خداست؟! و روي به قبله مي ايستي؟! واي بر تو! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند.

در اين هنگام يزيد فرياد زد که مؤذن اقامه بگويد! و آنگاه در ميان مردم هياهويي برخاست، بعضي نماز گزاردند و گروهي نماز نخوانده پراکنده شدند.

کتاب بحارالانوار جلد 45؛ کتاب نفس المهموم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

سخنرانى امام سجاد عليه السّلام ازلهوف

سپس امام سجاد عليه السّلام به اهل كوفه اشاره نمود كه ساكت باشيد. پس ‍ همه ساكت شدند پس امام سجاد عليه السّلام حمد و ثناى الهى به جا آورد و نام نامى رسول گرامى صلى الله عليه و آله بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود صلى الله عليه و آله فرستاد؛ سپس فرمود: اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و آنكه نمى شناسد حسب و نسب مرا، پس من خود را براى او معرفى مى كنم : منم على بن حسين بن على بن ابى طالب ! منم فرزند آن كسى كه او را در كنار نهر فرات سر از بدن جدا نمودند بودن آنكه گناهى مرتكب شده باشد يا آنكه سبب قتل كسى گرديده باشد؛ منم فرند كسى كه هنك حرمت او را نمودند

متن عربى :

اءَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَ حَريمُهُ وَ سُلِبَ نَعيمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَ سُبِىَ عِيالُهُ.

اءَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا وَ كَفى بِذلِكَ فَخْرا.

اءَيُّهَا النّاسُ، ناشَدْتُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ الى اءَبى وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ اءَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ اءَنْفُسِكُمْ الْعَهْدَ وَالْميثاقَ وَالْبَيْعَةَ وَ قاتَلْتَمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لِما قَدَّمْتُمْ لانْفُسِكُمْ وَ سَوْءا لِرَاءيِكُمْ بِاءَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرونَ الى رَسولِ اللّه ص اذْ يَقُولُ لَكُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتى وَانْتَهَكْتُمْ حُرْمَتى فَلَسْتُمْ مِنْ اءُمَّتى ؟!

قَالَ الرّاوى : فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ مِنْ كُلِّ ناحِيَةٍ، وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلَكْتُمْ وَ ما تَعْلَمُونَ.

فَقالَ: ((رَحِمَ اللّهُ امْراء قَبِلَ نَصيحَتى وَ حَفِظَ وَصِيَّتى فِى اللّهِ وَ فى رَسُولِهِ وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ، فَانَّ لَنا فى رَسُولِ اللّهِ ص اءُسْوَةُ حَسَنَةُ)).

فَقالُوا بِاءَجْمَعِهِمْ: نَحْنُ كُلُّنا يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ سامِعُونَ مُطيعُونَ حافِظُونَ لِذِمامِكَ غَيْرَ زاهِدينَ فيكَ وَ لا راغِبينَ عَنْكَ، فَمُرْنا بِاءَمْرِكْ يَرْحَمُكَ اللّهُ، فَانّا

ترجمه :

و حق نعمتش را ناسپاسى كردند و اموالش را به غارت بردند و عيالش را اسير نمودند؛ منم فرزند آن كسى كه به شكل ((صبر)) او را كشتند.

اين قدر زخم بر بدنش زدند كه طاقت و توانائيش برفت و همين شهيد شدنش با ظلم و ستم در خفريه ما اهل بيت كفايت مى كند.

اى مردم ! شما را به خدا سوگند كه آيا بر اين مدعا اگاه و معترفيد كه نامه ها به پدرم نوشتيد و با او غدر كرديد و مكر نموديد و عهد و ميثاق با به او داديد (كه او را يارى كنيد و با دشمنانش جنگ نماييد) و در عو، با او قتال كرديد تا او را شهيد نموديد پس بدى و زيان باد مرا آنچه را كه از براى آخرت خود از پيش فرستايد و قبيح باد راءى شما! به كدام ديده به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله نظر خواهيد نمود، كه در روز قيامت به شما خواهد گفت : شما عترت ما را كشتيد و هتك حرمت من نموديد؛ پس شما از امت من نيستيد.

رواى گويد: از هر جايى صداى ناله بلند شد و گروهى از كوفيان به گروهى ديگر همى گفتند كه هلاك شديد و خود نمى دانيد.

پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت كند آن مرد را كه اندرز مرا بپذيرد و وصيتم را در راه رضاى خدا و رسولش و اهل بيتش قبول نمايد؛ زيرا ما را در تاسى به رسول صلى الله عليه و آله كردار نيكو است .

مردم كوفه همگى گفتند: اى فرزند رسول ! ما همه گوش به فرمان توييم و حرمت تو را نگهبانيم و از خدمت رو بر نمى گردانيم ؛ آنچه امر است رجوع بفرما، خدايت رحمت كند؛ ما با دشمنانت

متن عربى :

حَرْبُ لِحَرْبِكَ وَ سِلْمُ لِسِلْمِكَ، لَنَاءْخُذَنَّ يَزيدَ وَ نَبْرَاءُ مِمَّنْ ظَلَمَكَ وَ ظَلَمنا.

فَقالَ ع : ((هَيْهاتَ هَيْهاتَ، اءَيَّتُها الْغَدَرَةُ الْمَكَرَةُ، حيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ شَهْواتِ اءَنْفُسِكُمْ، اءَتُريدُونَ اءَنْ تَاءْتُوا الَيَّ كَما اءَتَيْتُمْ الى اءَبي مِنْ قَبْلُ؟!

كَلا وَ رَبِّ الرّاقِصاتِ، فَانَّ الْجَرْحَ لَمّا يَنْدَمِلُ، قُتِلَ اءَبى ص بِالامْسِ وَ اءَهْلُ بَيْتِهِ مَعَهُ، وَ لَمْ يُنْسَ ثَكْلُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ ثَكْلُ اءَبى وَ بَنى اءَبى ، وَ وَجَدَهُ بَيْنَ لِهاتى وَ مِرارَتُهُ بَيْنَ حَناجِرى وَ حَلْقى ، وَ غُصَصُهُ تَجْرى فى فِراشِ صَدْرى .

وَ مَساءَلَتى اءَنْ لا تَكونُوا لَنا وَ لا عَلَيْنا)).

ثُمَّ قالَ:

لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ شَيْخُهُ - قَدْ كانَ خَيْرا مِنْ حُسَيْنٍ وَ اءَكْرما

فَلا تَفْرَحُوا يا اءَهْلَ كُوفانَ بِالَّذى - جَزَاءُ الَّذى اءَرْداهُ نارُ جَهَنَّما

قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحى فداؤُهُ - اءَصابَ حُسَيْنا كانَ ذلِكَ اءَعْظَما

ُثمَّ قالَ: رَضينا مِنْكُمْ رَاءْسا بِراءْسٍ، فَلا يَوْمَ لَنا و لا عَلَيْنا.

ترجمه :

دشمنيم و با دوستانت دوستيم ما يزيد پليد را به فتراك بسته به خدمت آورديم و از آن كسى كه بر تو و در حقيقت بر ما ستم روا داشت از او بيزارى مى جوييم امام سجاد عليه السّلام فرمود: ((هيهات هيهات ....))؟! يعنى هيهات هيهات ! اى مردم غدار مكار، آنچه نفس شما به آن ميل نموده ، نخواهيد رسيد؛ تصميم داريد همانطور كه به پدرانم ستم نموديد بر من نيز همان سلوك روا داريد؟ ((كلا رورب الراقصات ))(32) ؛ به پروردگار شتران هروله كننده سوگند! كه چنين امرى واقع نخواهد شد؛ زيرا هنزم جراحت مصيبت پدر بهبودى نيافته ديروز پدرم با يارانش به دست شما كشته شد هنوز مصيبت شهادت رسول صلى الله عليه و آله و على عليه السّلام و فرزندان پدرم فراموشم نگرديده و اين غم غضه ها هنوز در كام من باقى است و تلخى آن راه نفس و گلويم را گرفته و در سينه ام گره بسته اكنون در خواستم آن است كه نه ياور من باشيد و نه دشمن ما آنگاه امام سجاد عليه السّلام اين ابيات را خواند: ((لا غرو ان ...))؛ يعنى عجب نيست اگر حسين عليه السّلام را كشتند؛ زيرا پدر او على عليه السّلام را نيز كه بهتر از او بود به شهادت رساندند. پس ‍ خشنود نباشيد اى كوفيان كه حسين عليه السّلام شهيد شد؛ زيرا گناه اين خوشحالى و خشنودى بسيار بزرگ است فرزند رسول صلى الله عليه و آله در كنار نهر فرات به شهادت نائل آمد، جانم به فدايش باد! جزاى آن كس كه او را شهيد كرده ، آتش جهنم است سپس امام سجاد عليه السّلام فرمود: ((رضينا....))؛ ما خشنوديم از شما سر به سر، نه به يارى ما باشيد و نه به ضرر ما.

$

##فرمايش امام سجاد ع به منهال بن عمرو

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آفتاب لب بامم پدر گريه منم

علي اوسطم و پير عزا و محنم

قسمت اين بود كه با گريه شوم هم بيعت

يادگاري غريب پدري بي كفنم

آب شد پيكر من از غم دروازه شام

ردي از سلسله ها هست به روي بدنم

يوسفي بودم و از حادثه يعقوب شدم

پسر خسته دل كشته بي پيرهنم

ابكي ابكي لحسين بن علي العطشان

شهره شهر شده گريه دشمن شكنم

فرمايش امام سجاد ع به منهال بن عمرو

راوى گويد: روزى امام زين العابدين ع در بازار شام راه مى رفت ، منهال بن عمرو به خدمتش رسيد و عرضه داشت :

اى پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب مى آورى ؟

امام سجاد ع فرمود: اينك حال ما چون حال بنى اسرائيل است كه در دست فرعونيان گرفتار بودند، مردانشان را مى كشتند و زنانشان را براى خدمت نگاه مى داشتند.

اى منهال ! عرب هميشه بر عجم فخر مى كرد براى اينكه رسول خدا ص از ميان عرب مبعوث گرديده بود و قريش نيز بر جميع عرب فخر مى نمود به جهت اينكه محمد ص قريشى بود و اكنون ما كه اهلبيت آن پيامبريم ، ببين چگونه حق ما را غضب كرده و مردان ما را شهيد كرده و باقى ماندگان را پراكنده ساختند و آوراه نمودند، از اين حالى كه ما راست بايد گفت :

((انا لله و انا اليه راجعون )).

ابن طاوس گويد:

خداى پاداش خير دهاد مهيار ديلمى را كه چه نيكو در اين مناسبت سروده است :

(يُعَظِّمُونَ لَهُ اءَعوادَ مِنْبَرِهِ //وَ تَحْتَ اءَقْدامِهِمْ اءَوْلادُهُ وُضِعُوا        

بِاءَىِّ حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ//وَ فَخْرُكُمْ اءَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تُبَّعُ )

 

آفتاب لب بامم پدر گريه منم

علي اوسطم و پير عزا و محنم

قسمت اين بود كه با گريه شوم هم بيعت

يادگاري غريب پدري بي كفنم

آب شد پيكر من از غم دروازه شام

ردي از سلسله ها هست به روي بدنم

يوسفي بودم و از حادثه يعقوب شدم

پسر خسته دل كشته بي پيرهنم

ابكي ابكي لحسين بن علي العطشان

شهره شهر شده گريه دشمن شكنم

كاش در لحظه دفن پدرم مي مردم

آن كه بوسيد چو عمه رگ حلقوم منم

شيرم_ از حيله روباه ندارم باكي

من كه دلگرم به خونخواهي ابن الحسنم

قبله گريه كنان همه عالم هستم

آخرين غصه جانسوز محرم هستم

رمقي نيست در اين پاي پر از آبله ام

بي قيام است چو زينب همه شب نافله ام

كمرم را غم شش ماهه برادر تا كرد

كشته ام كشته تير سه پر حرمله ام

اي پدر دل ز فراق تو به جان آمده است

مثل زهراي حرم خسته ازين فاصله ام

تا به كي ديدن كابوس غروب غارت ؟

ديگر از اين همه غم آمده سر حوصله ام

تا به كي زار زدن ياد تن نحر شده؟

شاهد سوخته سوختن قافله ام

آتش از اين تن بيمار خجالت نكشيد

هم تنم سوخت و َ هم اين دل پر از گله ام

در چهل روز فقط خوردن خون كارم بود

شد شكسته همه شب حرمتم و نافله ام

اربعيني به دلم غربت و غم نازل شد

من حسيني شدم و عمه ابوفاضل شد

 شاعر : محمد حسين رحيميان

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##بدن امام چهارم را آوردند بقيع بخاک سپردند

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ميلرزد از غيرت زمين از قبر زين العابدين***چون گشته لرزان ركن دين از قبر زين العابدين

بي سقف وديوارودراست مخروبه وحزن آوراست***شب مرغ شب نالد حزين از قبر زين العابدين

ماه و نجوم آسمان بي خواب و حيرانند از آن***گويا عزا دارد زمين از قبر زين العابدين

بي فرش و بي كاشانه است گنجينة ويرانه است***خيزد غبار غم ببين از قبر زين العابدين

همچون گل بي باغبان با بوستاني در خزان***خونست قلب ناظرين از قبر زين العابدين

بدن امام چهارم را آوردند بقيع بخاک سپردند ، امام باقر وقتي که بدن بابا را غسل مي داد اصحاب ديدند گردن مبارک امام چهارم کبود است سؤال کردند يابن رسول الله اثر کبودي گردن مبارک پدر بزرگوارتان چه است ؟

فرمود : اين کبودي اثر همان روزهايي است که در شام غل و زنجير به گردن بابايم بوده ،آخر امام سجاد را از کربلا سوار يک ناقه برهنه کردند پاهاي مبارکش را زير شکم شتر با غل و زنجير بستند .

تشييع جنازه با شکوهي شد مدينه ،آخر فرزند پيغمبر است ، فرزند زهرا ست بايد تجليل شود اما کربلا ، مگر ابي عبدالله فرزند پيغمبر نبود ، بگويم چطور تشييع شد ، ده ها نفر اسبهاي خود را تازه نعل زدند وارد گودي قتلگاه شدند که وقتي خواهرش آمد برادرش را نشناخت .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##هفت مصيبت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

لاله سرخ شهادت تن تب دار من است//چشمه فيض خدا چشم گهر بار من است

حافظ خون و پيام شهداي ره دين//لب گوياي من و ديده خونبار من است

داغ يک دشت شهيد و غم يک خيل اسير//اين همه بار گران بر تن تب دار من است

دشمنم بسته به زنجير و ولي غافل از آن//که بر انداختن ريشه او کار من است

پاي در سلسله و دست به دامان وصال//دشمن از بي خردي در پي آزار من است

پرچم نهضت خونين شهيدان امروز//گر چه بر دوش من و عمه افکار من است

صبر را بين که در اين مرحله از وادي عشق//سخت بيمارم و او باز پرستار من است

خواهر کوچک من همچو گلي پرپر شد//اشک طفلان ز غمش شمع شب تار من است

ازغم اکبر و اصغر جگرم مي سوزد//آه از اين غم که خداوند خبر دار من است

هفت مصيبت

امام سجاد (عليه السّلام) به نعمان بن منذر مدائني فرمودند: در شام، هفت مصيبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسيري تا آخر، چنين مصيبتي بر ما وارد نشده بود.

1- ستمگران در شام، اطراف ما را با شمشيرهاي برهنه و نيزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نيزه به ما مي زدند.

2- سرهاي شهدا را در ميان هودج هاي زن هاي ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمويم عباس (عليه السّلام) را در برابر چشم عمه هايم زينب (سلام الله عليها) و ام کلثوم (سلام الله عليها) نگه داشتند و سر برادرم علي اکبر (عليه السّلام) و پسر عمويم قاسم (عليه السّلام) را در برابر چشم سکينه و فاطمه (سلام الله عليها) (خواهرانم) مي آوردند و با سرها بازي مي کردند و گاهي سرها به زمين مي افتاد و زير سم ستوران قرار مي گرفت.

3- زن هاي شامي از بالاي بام ها، آب و آتش بر سر ما مي ريختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هايم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسيد و سرم را نيز سوزانيد.

4- از طلوع خورشيد تا نزديک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را  در برابر تماشاي مردم در کوچه و بازار گردش دادند و مي گفتند: اي مردم بکشيد آن ها را که در اسلام هيچ گونه احترامي ندارند.

5- ما را به يک ريسمان بستند و با اين حال ما را از در خانه ي يهود و نصاري عبور دادند.

6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاي غلام و کنيز بفروشند ولي خداوند اين موضوع را براي آنها مقدور نساخت.

7- ما را در مکاني جاي دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتيم و از تشنگي و گرسنگي و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر مي برديم.

تذکره الشهداء، ص 412

منبع:كتاب گلواژه هاي روضه

 

مانده داغي عظيم بر جگرت

عکس رأسي به نيزه در نظرت

سر بازار شام و بزم شراب

چه بلاهايي آمده به سرت!؟

هر شب جمعه خون دل خوردي

پاي ذکر مصيبت پدرت

پاي روضه به جاي قطره ي اشک

خون و خونابه ريخت از بَصَرت

مي توان ديد عکس زينب را

بين قاب کبود چشم ترت

سوختي سرو باغ فاطميون

زهر آتش زده به برگ و برت

گُر گرفته فضاي حجره ي تان

تحت تاثير آه شعله ورت

مهر و تسبيح کربلايت را

داده اي ارثيه به گل پسرت

شاعر: وحيد قاسمي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##روضه هاي امام سجاد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مانده داغي عظيم بر جگرت

عکس رأسي به نيزه در نظرت

سر بازار شام و بزم شراب

چه بلاهايي آمده به سرت!؟

هر شب جمعه خون دل خوردي

پاي ذکر مصيبت پدرت

پاي روضه به جاي قطره ي اشک

خون و خونابه ريخت از بَصَرت

مي توان ديد عکس زينب را

بين قاب کبود چشم ترت

سوختي سرو باغ فاطميون

زهر آتش زده به برگ و برت

گُر گرفته فضاي حجره ي تان

تحت تاثير آه شعله ورت

مهر و تسبيح کربلايت را

داده اي ارثيه به گل پسرت

شاعر: وحيد قاسمي

مدينه در محاصره دشمن و تنها پشتيبان ، فرشته الهى

سعيد بن مسيّب - كه يكى از اصحاب و ياران امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام است - حكايت كند:

در آن هنگامى كه دشمن به شهر مدينه طيّبه حمله و هجوم آورد و تمام اموال و ثروت مسلمان ها را چپاول كرده و به غارت بردند، مدّت سه شبانه روز اطراف مسجد النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله در محاصره دشمن قرارگرفت .

و در طىّ اين مدّت ، ما به همراه امام سجّاد عليه السّلام بر سر قبر مطهّر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله مى آمديم ؛ و زيارت مى كرديم و نماز مى خوانديم ، ولى هرگز دشمن متوجّه ما نمى شد و ما را نمى ديد.

و هنگامى كه كنار قبر مطهّر مى رسيديم ، حضرت سجّاد عليه السّلام سخنانى را با قبر مطرح و زمزمه مى نمود كه ما متوجّه آن سخنان نمى شديم .

در يكى از همين روزها در حالتى كه مشغول زيارت قبر مطهّر بوديم و حضرت نيز با قبر مطهّر و مقدّس جدّش سخن مى گفت ، ناگاه مردى اسب سوار را ديديم ، در حالتى كه لباس سبز پوشيده بود و سلاحى در دست داشت ، بر ما وارد شد.

و چون هر يك از نيروى دشمن مى خواست به قبر شريف جسارتى كند، آن اسب سوار با سلاح خود به آن شخص مهاجم اشاره مى نمود و بدون آن كه آسيبى به او برسد، در دم به هلاكت مى رسيد.

و پس از آن كه مدّت قتل و غارت پايان يافت و دشمنان از شهر مدينه طيّبه بيرون رفتند، امام سجّاد حضرت زين العابدين عليه السّلام تمامى زيور آلات زنان بنى هاشم را جمع آورى نمود؛ و خواست كه آن هدايا را به رسم تشكّر و قدر دانى ، تقديم آن اسب سوار سبزپوش نمايد؛ ليكن او خطاب به امام زين العابدين عليه السّلام كرد و اظهار داشت :

يابن رسول اللّه ! من يكى از ملائكه الهى هستم كه چون دشمن به شهر مدينه طيّبه و همچنين به اهالى آن حمله كرد، از خداوند متعال اجازه خواستم تا حامى و پشتيبان شما باشم .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##گريه هاي امام سجاد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

يعقوب کربلا چه قدر گريه ميکني

از صبح زود تا به سحر گريه ميکني

يعقوب را که غصه ي يوسف شکسته کرد

داري براي چند نفر گريه ميکني

وقتي که چشمهات مي افتد به معجري

حق داري اي عزيز اگر گريه ميکني

اين طفل را به جان خودت اب داده اند

ديگر چرا ميان گذر گريه ميکني

از صبح تا غروب فقط نيزه ميزدند

داري به قتل صبر پدر گريه ميکني

چشمت چرا ضعيف شده بي رمق شده

يعقوب کربلا چقدر گريه ميکني

باديدن اسير کجا ميرود دلت

باديدن فقير کجا ميرود دلت

شاعر : علي اکبر لطيفيان

مصيبت من از يعقوب مهم تر بود

اسماعيل بن منصور - كه يكى از راويان حديث است - حكايت كند:

امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام پس از جريان دلخراش و دلسوز عاشورا بيش از حدّ بى تابى و گريه مى نمود.

روزى يكى از دوستان حضرت اظهار داشت : يابن رسول اللّه ! شما با اين وضعيّت و حالتى كه داريد، خود را از بين مى بريد، آيا اين گريه و اندوه پايان نمى يابد؟

امام سجّاد عليه السّلام ضمن اين كه مشغول راز و نياز به درگاه خداوند متعال بود، سر خود را بلند نمود و فرمود: واى به حال تو! چه خبر دارى كه چه شده است ، پيغمبر خدا، حضرت يعقوب در فراق فرزندش ، حضرت يوسف عليهماالسّلام آن قدر گريه كرد و ناليد كه چشمان خود را از دست داد، با اين كه فقط فرزندش را گم كرده بود.

وليكن من خودم شاهد بودم كه پدرم را به همراه اصحابش چگونه و با چه وضعى به شهادت رساندند.

و نيز اسماعيل گويد: امام سجّاد عليه السّلام بيشتر به فرزندان عقيل محبّت و علاقه نشان مى داد، وقتى علّت آن را جويا شدند؟

فرمود: وقتى آن ها را مى بينم ياد كربلاء و عاشورا مى كنم

 

بين نماز وقت دعا گريه مي کني

با هر بهانه در همه جا گريه مي کني

در التهاب شعله ي اه آب مي شوي

مي سوزي و بدون صدا گريه مي کني

هر چند زهر قلب تورا پاره پاره کرد

اما به ياد کرب و بلا  گريه مي کني

اصلا خود تو کرب و بلاي مجسمي

وقتي براي خون خدا گريه مي کني

آب خوش از گلوي تو پائين نمي رود

با ناله هاي وا عطشا گريه مي کني

با ياد روز هاي اسارت چه ميکشي ؟

هر شب بدون چون و چرا گريه ميکني

ديگر بس است چشم ترت زخمدار شد

از بس که غرق اشک عزا گريه مي کني

شاعر: آقاي يوسف رحيمي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

ياد غريبي و غربت

روزي که پيکرم را بر روي ناقه بستند//در يک لحظه جدايي قلب مرا شکستند

آنجا غريب و تنها بودم ميان اعدا//ديدم که عمه ام را به تازيانه بستند

من اينچنين جدايي هرگز نديده بودم//همه نعش و عزدار هر دو به خون نشستند

امام سجاد طفل صغير مي ديد گريه مي کرد ، آب مي آوردند وضو بگيرد گريه مي کرد ، اگر اسيري مي ديد احترامش مي کرد ، اگر مي ديد گوسفندي را ذبح  مي کنند گريه مي کرد ، مي فرمود : آبش داديد يا نه ؟ آري آقا ، ما مسلمانيم با گريه مي فرمود :عده اي هم در کربلا مي گفتند ما مسلمانيم ولي باباي من لب تشنه کشتند .

هر وقت ياد شهر شام مي افتاد گريه مي کرد . آقا چرا اينقدر گريه مي کني ؟ ( آقا شرح مي داد ) مي فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شديم ما را عصر رساندند به مجلس يزيد ، آقا خيلي راه نيست چرا اينطور ؟

فرمود : ما را  سر هر کوچه و بازار نگ مي داشتند تا اين مردم ما را نظاره کنند ما را از محله يهوديان بردند آن ها به ما سنگ مي زدند عزيزان پيغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه هاي شام جاي دادند

تو اين خرابه يکي از خواهران من آنقدر گريه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد  .

 

دربستربيماري

همچنين مرحوم قطب الدّين راوندى رحمه اللّه عليه - كه قبر شريفش در وسط صحن مطهّر حضرت معصومه عليهاالسّلام مى باشد - در كتاب خود آورده است :

حضرت باقرالعلوم عليه السّلام فرموده است :

روزى پدرم امام سجّاد سلام اللّه عليه سخت مريض شد و در بستر بيمارى قرار گرفت ، پدرش امام حسين عليه السّلام ضمن عيادت از او اظهار داشت : چه چيزى را اشتها دارى ؛ خواسته و نيازت چيست تا انجام دهم ؟

حضرت سجّاد عليه السّلام چنين پاسخ داد: مى خواهم تكيه گاهم پروردگارم باشد، چون كه او ناظر و شاهد احوال من مى باشد؛ و اگر مصلحت من باشد مرا عافيت مى بخشد، و من در هر حال راضى به رضايت و مقدّرات او هستم .

امام حسين به فرزندش ، زين العابدين عليهماالسّلام فرمود: احسنت ، روش  تو همانند حضرت ابراهيم عليه السّلام مى باشد، هنگامى كه در شديدترين سختى هاى زندگى قرار گرفت و دشمنان او را بر بالاى منجنيق بردند تا حضرتش را در آتش افكنند، جبرئيل عليه السّلام به كمك او آمد و اظهار داشت : اى ابراهيم ! چه خواسته اى دارى ، بگو تا برآورده كنم ؟

در پاسخ اظهار داشت : من در هر حال راضى به رضاى خداوند متعال هستم ؛ و او پناهگاه و تكيه گاه من مى باشد، هرچه را او مصلحت بداند من در اختيار و تحت فرمان او هستم .

$

##دعاي باران

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

در جسم جهان فيض بهارانم من - عالم چون زمين تشنه، بارانم من

در زهد دليل پارسايان جهان - در عشق امام جان نثارانم من

فرزند حسين و زينت عبّادم - شايسته ترين سجده گذارانم من

با اين همه منزلت ز سوز دل و جان - روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله هميشه از جگر مى‏سوزم - چون شمع هميشه اشکبارانم من

من نور دل پيمبر و زهرايم - روشنگر بزم عترت طاهايم

دعاي باران

مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج خود آورده است :

در يكى از سال ها بر اثر نيامدن باران ، شهر مكّه را بى آبى و خشك سالى فرا گرفته بود، آن چنان كه مردم سخت در مضيقه و تنگناى بى آبى قرار گرفته بودند.

لذا بعضى از شخصيّت ها همانند: مالك بن دنيار، ثابت بنانى ، ايّوب سجستانى ، حبيب فارسى و... جهت نيايش و نياز به درگاه خداوند متعال وارد مسجدالحرام شده و كعبه الهى را طواف كردند؛ وليكن هر چه دعا و استغاثه كردند، نتيجه اى حاصل نشد و باران نيامد.

در همين بين ، جوانى خوش سيما، غمگين و محزون وارد شد و پس از طواف و زيارت كعبه الهى ، خطاب به جمعيّت كرد و فرمود: اى جماعت ! آيا در جمع شماها كسى نيست كه مورد محبّت خداى مهربان باشد؟

جمعيّت گفتند: اى جوان ! وظيفه ما دعا و درخواست كردن است و استجابت دعا بر عهده خداوند رحمان مى باشد.

جوان فرمود: چنانچه يك نفر از شما محبوب پروردگار مى بود، دعايش  مستجاب مى گرديد؛ و سپس به آن ها اشاره نمود كه از نزديك كعبه كنار رويد، و آن گاه خودش نزديك آمد و سر به سجده الهى نهاد و چنين اظهار داشت : ((سَيِّدى بِحُبِّك لى إ لاّ سَقَيْتَهُمُ الْغَيْثَ)) ؛ اى مولا و سرورم ! تو را قسم مى دهم به آن محبّت و دوستى كه نسبت به من دارى ، اين مردم را از آب باران سيراب فرما.

ناگهان ابرى پديدار شد و همانند دهانه مشگ ، باران بر اهل مكّه و بر آن جمعيّت فرو ريخت .

ثابت بنانى گويد: به او گفتم : اى جوان ! از كجا دانستى كه خدايت تو را دوست دارد؟

فرمود: چنانچه خداوند كريم ، مرا دوست نمى داشت ، به زيارت خانه اش  دعوتم نمى كرد؛ پس چون مرا به زيارت خود پذيرفته است ؛ دوستم مى دارد، و به همين جهت وقتى دعا كردم مستجاب شد.

پس از آن ، جوان اشعارى را به اين مضمون سرود:

هركه پروردگار متعال را بشناسد و عارف به او باشد؛ ولى در عين حال خود را از ديگران بى نياز نداند، شقىّ و بيچاره است .

بنده خدا به غير از تقوا و پرهيزكارى چه چيز ديگرى مى تواند برايش  سودمند باشد؟

با اين كه مى داند تمامى عزّت ها و سعادتمندى ها و خوشبختى ها تنها براى افراد باتقوا و پرهيزكار خواهد بود.

ثابت بنانى گويد: پس از آن از اهالى مكّه سؤ ال كردم كه اين جوان كيست ؟

گفتند: او علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب - يعنى امام سجّاد، زين العابدين - عليهم السّلام مى باشد.

 

در جسم جهان فيض بهارانم من - عالم چون زمين تشنه، بارانم من

در زهد دليل پارسايان جهان - در عشق امام جان نثارانم من

فرزند حسين و زينت عبّادم - شايسته ترين سجده گذارانم من

با اين همه منزلت ز سوز دل و جان - روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله هميشه از جگر مى‏سوزم - چون شمع هميشه اشکبارانم من

من نور دل پيمبر و زهرايم - روشنگر بزم عترت طاهايم

افروخته‌تر ز شمع افروخته‌ام - دل سوخته‌تر ز لاله صحرايم

با ذكر دعا و خطبه و اشك و پيام - من حافظ انقلاب عاشورايم

بيمار فتاده در دل آتش و خون - لب تشنه، خسته بر لب دريايم

آن طرفه شهيد زنده‌ام من كه به عمر - از تيغ جفا بريده‌اند اعضايم

آنم كه به هر گام خطرها ديدم - در هر نفس از ستم شررها ديدم

با آن كه ز كربلا، دلم خونين بود - در شام همى خون جگرها ديدم

با آن كه به خاك و خون بديم تن‌ها - بر عرشه نيزه نيز، سرها ديدم

در باغ به خون نشسته كرببلا - افتاده، قلم قلم شجرها ديدم

يك سو، تن صد چاك پدرهاى شهيد - يك سو، تن پامال پسرها ديدم

من ديده‌ام آنچه را كه ديدن سخت است - ديدن نه همين بلكه شنيدن سخت است

از ورطه طوفان ‌زده آتش و خون - بر ساحل آرزو رسيدن سخت است

هفتاد و دو تن ز بهترين ياران را - ديدن به زمين و دل بريدن سخت است

بار غل و زنجير چهل منزل راه - با پيكر تب‌دار كشيدن سخت است

جانبخش بود صداى قرآن اما - از رأس پدر به نى شنيدن سخت است

آن کس که امامتش به خون شد آغاز - وآن کس که خليل کربلا بود منم ...

دردا که چه آورد قضا بر سر من - اي کاش نمى‏زاد مرا مادر من

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا زين العابدين

يا الله به عظمت امام سجاد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

شاعر:سيد رضا مويد

منبع:سايت شيعتي

$

##اشعارومرثيه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

اقاد ذليلا فى دمشق كاننى// من الزنج عبد غاب عنه نصيره//

و جدى رسول الله فى كل مشهد// و شيخى اميرالمومنين وزيره//

فياليت امى لم تلدنى ولم اكن// يرانى يزيد فى البلاد اسيره//

ما حصل اين كلمات اين است كه اى كاش مرده بودم و روى يزيد را نمى‏ديدم و او مرا اسير خود نمى‏ديد.

 

بيمار چنين عاشق و دلداده که ديده//در تاب و تب از عشق رخ يارکه ديده

گه روي شتر گه به روي خار مغيلان//گه مجلس بيگانه و اغيار که ديده

در سلسله از کرب و بلا در سفر شام//بر روي شتر پيکر تب دار که ديده

 

در جسم جهان فيض بهارانم من//عالم چو زمين تشنه بارانم من

در زهد دليل پارسايان جهان//درعشق امام جان نثارانم من

فرزند حسين و زينت عبّادم//شايسته ترين سجده گذارانم من

با اين همه منزلت ز سوز دل و جان//روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله هميشه از جگر مي سوزم//چون شمع هميشه اشکبارانم من

دردا که چه آورد قضا بر سر من//اي کاش نمي زاد مرا مادر من

 

ياد غريبي و غربت

روزي که پيکرم را بر روي ناقه بستند//در يک لحظه جدايي قلب مرا شکستند

آنجا غريب و تنها بودم ميان اعدا//ديدم که عمه ام را به تازيانه بستند

من اينچنين جدايي هرگز نديده بودم//همه نعش و عزدار هر دو به خون نشستند

 

تشييع جنازه

لاله سرخ شهادت تن تب دار من است//چشمه فيض خدا چشم گهر بار من است

حافظ خون و پيام شهداي ره دين//لب گوياي من و ديده خونبار من است

داغ يک دشت شهيد و غم يک خيل اسير//اين همه بار گران بر تن تب دار من است

دشمنم بسته به زنجير و ولي غافل از آن//که بر انداختن ريشه او کار من است

پاي در سلسله و دست به دامان وصال//دشمن از بي خردي در پي آزار من است

پرچم نهضت خونين شهيدان امروز//گر چه بر دوش من و عمه افکار من است

صبر را بين که در اين مرحله از وادي عشق//سخت بيمارم و او باز پرستار من است

خواهر کوچک من همچو گلي پرپر شد//اشک طفلان ز غمش شمع شب تار من است

ازغم اکبر و اصغر جگرم مي سوزد//آه از اين غم که خداوند خبر دار من است

 

زبان حال امام سجاد عليه السلام

شاميان دف نزنيد، پيش ما صف نزنيد

دور رأس شهدا اين  قَدَر کف نزنيد

روز ما را دگر از زخم زبان، شب نکنيد

خنده بر اشک من و گريه ي زينب نکنيد

آه از کرب و بلا، واي از شام بلا

عوض ذکر سلام، ندهيدم دشنام

کس به مهمان نزند سنگ کين از لب بام

نسب و نام و مقامم همگي  مي دانيد

به چه تقصير و گنه خارجيم مي خوانيد

آه از کرب و بلا، واي از شام بلا

من نبي را ثمرم، من علي را پسرم

خار و خاشاک ز بام، کس نريزد به سرم

اين قدر دخت علي را به کنارم نزنيد

تازيانه به تن خواهر زارم نزنيد

آه از کرب و بلا، واي از شام بلا

کربلا داغ پدر، عطش و اشک بصر

شام غم  زخم زبان، آتشم زد به جگر

عمه ام با بدن خسته دعايم مي کرد

سر بابا سر ني، گريه برايم مي کرد

آه از کرب و بلا، واي از شام بلا

منم و سلسله ام، مير اين قافله ام

پيش رو رأس حسين، همه سو هلهله ام

زخم تن، زخم زبان، قسمت و تقدير من است

مونس و همدم من، حلقه ي زنجير من است

آه از کرب و بلا، واي از شام بلا

هرکجا ديدم آب، جگرم گشت  کباب

کردم از سوز درون، گريه بر طفل رباب

شعله هاي عطشش را به دل احساس کنم

ياد بي آبي و بي دستي عباس کنم

آه از کرب و بلا، واي از شام بلا

$

##اشعارمرثيه امام سجاد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

ياد غم سيد سجاد

دل سودا زده ام ناله وفرياد كند***هر زمان ياد غم سيد سجاد كند

بي گمان اشك به رخساره بريزد از چشم***هر كه يادي ز گرفتاري آن راد كند

بود در تاب و تب و بسته به زنجير ستم***آنكه خلقي ز كرم از الم آزاد كند

بجز از شمر ستمگر نشنيدم دگري***با تن خسته كسي اينهمه بيداد كند

تن تبدار و اسيري و غم كوفه و شام***واي اگر شكوه اين قوم بر اجدا كند

خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر***چونكه از واقعة كرببلا ياد كند

غير زينب كه بد آن قافله را قافله دار***كس نبودي كه بر آن غمزده امداد كند

 

اي که در زهد و ورع رتبه والا داري - لقب سيد سجاد ز يکتا داري

چونکه در سجده بدرگاه خداروي کني - قدسيان را همه انگشت به لب وا داري

صاحب حلم رسول اللهي و علم علي - حسن روي حسن و عفت زهرا داري

در شجاعت چو حسين بن علي بي بدلي - آنچه اجداد تو دارند تو تنها داري

موسي از جانب سينا بعبادت مي رفت - تو به محراب دعا سينه سينا داري

حکم تسليم ترا کرد گرفتار خسان - ورنه هم قدرت و هم دست توانا داري

روح عيسي بفلک از دم جان پرور تست - ايکه در هر نگهي معجز عيسي داري

در شکفتم که چرا با دم روح القدسي - خود تو بيماري و حاجت بمداوا داري

ماه رخسار تو در هاله غم پنهان است - ورنه چون ماه فلک چهر دل آرا داري

ز شرار ستم و سوز تب و شعله غم - داغها بر دل و آتش بسراپا داري

مگر اي عابد بيمار خليل اللهي - که در اين آتش افروخته مأوي داري

اي که از خاک رهت چشمه حيوان جاريست - لب عطشان ز چه اندر لب دريا داري

بسترت ناقه عريان شده سهل است چرا - هم بگردن غل و هم سلسله بر پا داري

تا چو زينب بکنار تو پرستاري هست - خود ز بيماري جانکاه چه پروا داري

دل چه سان ميکني از قاسم و عباس علي - حال چون عزم سفر همره اعدا داري

گوشه خلوت و اشک است و نويد دل تو - وه از اين بزم عزائي که مهيا داري

 

امام سجاد ع

سلامت مي كنم اي ساقي عشق***بود ذكرت شراب باقي عشق

چو آيد عشق شيرين تو در ياد***دل اهل جهان گردد چو فرهاد

تو هستي آن نگار فاطميون***كه عالم گشته از عشق تو مجنون

براي ديدنت اي قبله جان***سرا پا آمده يوسف ز كنعان

نه خورشيدي نه مهتابي نه اختر***كه از كل جهان هستي تو برتر

تويي بر دشت غم باران رحمت***كوير خسته را ابر كرامت

كرامت دست بوس دست لطفت***سخاوت تا ابد سرمست لطفت

هدايت دست بر حبل المتينت***عطوفت يك نسيم دلنشينت

ولايت جرعه نابي ز جامت***محبت رمز زيبايي ز نامت

تو سجاد و امام الساجديني***خدايت گفته زين العابديني

عبادت وا مدار يك نمازت***اطاعت عاشق راز و نيازت

وجود هر دو عالم از وجودت            ***تمام قدسيان مست سجودت

سجود عاشقان بر درگه توست***بلند آسمان خاك ره توست

تويي بر عارفان سر مناجات***توهستي سائلان را باب حاجات

تويي زيباترين روح پرستش ***فلك با چرخش چشمت به گردش

ميان عابدان زيباتريني***به جمع حلقة مستان نگيني

تويي نور دو گيتي سايه تو***تو قرآني و عالم آيه تو

دعاي نيمه شب شرمنده توست***چه گويم بندگي هم بنده توست

تو بر كشتي دلها ناخدايي***ندانم ناخدايي يا خدايي

چو حيدر ساقي جام ولايي***تو شمع شاهد دشت بلايي

تو در كرببلا سوزان عشقي***روان از كوفه تا شهر دمشقي

چه گويم من كه خود آرام گفتي***سه بار آن ناله الشام گفتي

به وقت غسل جسم اطهر تو***دو زخم آمد عيان بر پيكر تو

هم از زنجير و ضرب تازيانه***هم از آن پينة بار شبانه

چو حيدر جد مظلومت علي جان***بدوشت برده اي شام يتيمان

خداي آن مقام بس منيعت***كه باشد قبله دلها بقيعت

مرا هم دم رسد اين جمله در ياد***فدايي ام فداي تو سجاد

نغمه هاي ولايت

 

اقاد ذليلا

اقاد ذليلا في دمشق كانني***من الزنج عبد غاب عنه نصير

و جدي رسول الله في كل شهد***و شيخي اميرالمؤمنين امير

فيالميت لم انظر دمشق و لم اكن***يرامي يزيد في البلاد اسير

امام سجاد گاه ورود شام

 

ايا عماه

ايا عماه ان اخاك اضحي***بعيد اعتك بالرمضا رهينا

بالراس تنوح عليه جهرا***طيور و الوحوش الموحشينا

و لو غاينت باعماه ساقوه***حريما لا يجدن لهم معينا

علي متن النياق بلا و طاء***و شاهدت العيال مكشفينا

امام سجاد ع با محمد حنيفه دروازه مدينه

 

سيد سجاد

سيد سجاد زين العابدين***گشت مسموم جفا از زهر كين

وا مصيب آن شه مالك رقاب***شد ز زهر كين دلش در پيچ و تاب

چون وليد بي حياي بي ادب***داد زهر جان شكافش با رطب

زين ستم شد رعشه بر عرش برين***گشت زهرا و علي زار و حزين

آنكه آسايش نديد اندر جهان***بود دايم بر پدر زاري كنان

تا چهل سال از غم باب كبار***گريه ميكردي چو ابر نوبهار

 

ميلرزد از غيرت زمين از قبر زين العابدين***چون گشته لرزان ركن دين از قبر زين العابدين

بي سقف وديوارودراست مخروبه وحزن آوراست***شب مرغ شب نالد حزين از قبر زين العابدين

ماه و نجوم آسمان بي خواب و حيرانند از آن***گويا عزا دارد زمين از قبر زين العابدين

بي فرش و بي كاشانه است گنجينة ويرانه است***خيزد غبار غم ببين از قبر زين العابدين

همچون گل بي باغبان با بوستاني در خزان***خونست قلب ناظرين از قبر زين العابدين

 

شاميان من در مدينه

شاميان من در مدينه سيد والا مقامم***ظالمان من بسط پيغمبر امام ابن امامم

زادهِ شاه حجازم كاينچنين از جور عدوان***در بدر در كوچه هاي كوفه و بازار شامم

گه زنندم بر سر اين نامرد مردم تازيانه***گه زنان ريزند بر سر سنگ از بالاي بامم

چون غلام زنگبارم در غل و زنجير بستند***منكه حورانم كنيزند و بود غلمان غلامم

كعب ني بر من زنند از كينه اين بي رحم مردم***با وجود آنكه پيغمبر بود جد گرامم

بر سر بازار عامم بادف و ني باز دارند***با وجود آنكه من خود پيشواي خاص و عامم

يكطرف بر ناقه ها آل پيمبر گرم افغان            ***يكطرف بر ني هويدا راس باب تشنه كامم

تا نميديدم يزيد ايشان اسير هر دياري***كاش در اين عالم فاني نمي زائيد مامم

 

اقادذليلًا في دمشق كانني***من الزنج عبدغاب عنه نصير

وجدي رسول الله في كل مشهد***وشيخي امير المؤمنين امير

فياليت لم انظر دمشق ولم اكن***يزيديراني في البلاد اسير

 

امام سجاد در دروازه مدينه با محمد حنيفه چنين مي گفت

ايا عماه ان اخاك اضحي***بعيد اعنك بالرمضا رهينا

بلا راس تنوح عليه جهرا***طيور و الوحوش الموحشينا

و لو عاينت يا عماه ساقوه***حريما لا يجدن لهم معينا

 

امام چارمين جان داده مظلوم***كه از زهر ستم گرديده مسموم

شهيد زنده كرببلا بود***دلش خون از غم شام بلا بود

امام شيعه مسموم از جفا شد***حسين فاطمه صاحب عزا شد

الا اي شيعيان ماتم بگيريد***همه با هم نواي غم بگيريد

 

در سوگ زين العابدين ، زهرا نشسته

تيرغم از داغش بر اين دل ها نشسته

سيد السّاجدين ، فدا شد بهر دين ، واويلا واويلا

از ديدگان ياران ، اشك جارى ز داغش

سوزم براى قبر بى شمع و چراغش

سيد السّاجدين ، شد فدا بهر دين ، واويلا واويلا

اى من فداى قبر بى نام و نشانت

خواهم كه تا سايم جبين بر آستانت

سيد السّاجدين ، فدا شد بهر دين ، واويلا واويلا

كويَش چرا بى زائر و بى سايبان است

قبر غريبش وعده گاه عاشقان است

سيّد السّاجدين ، فدا شد بهر دين ، واويلا واويلا

 

در رثاى شهداى بقيع

در جهان ، هم شاءن و همتايى ، كجا دارد بقيع

چون كه يك جا، چار محبوب خدا، دارد بقيع

نور چشمان رسول (ص ) و پور دلبند بتول

صادق و سجّاد و باقر مجتبى ، دارد بقيع

خلق شد عالم ، ز يُمن خلقت آل عبا

يك تن از پنج تن آل عبا، دارد بقيع

همدم دلدادگان و محرم محراب راز

هست زين العابدين ، بنگر چه ها دارد بقيع

حاصل آيات قرآن ، باقر علم رسول

وارث فضل و كمال انبياء، دارد بقيع

صادق آل محمّد(ص )، ناشر احكام حقّ

دين و دانش را، رئيس و پيشوا دارد بقيع

در نظر آيد زمين ، بر چرخ سنگينى كند

بسكه خاكش گوهر سنگين بها دارد بقيع

گرچه تاريك است و در ظاهر ندارد يك چراغ

همچو ايوان نجف نور و صفا دارد بقيع

سر به ديوارش نهد هركس از اين جا بگذرد

در سكوتش ، ناله ها و گريه ها دارد بقيع

مى كند محكوم ظالم را، به هر دور و زمان

گفته ها با زائران آشنا دارد بقيع

ناله اءُمّ البنين ، با اشك زهرا همدم است

در غبار غم جمال كربلا دارد بقيع

 

يحيي بن زيدبن علي بن الحسين مدفون درميا مي

شهزا ده يحيي شا ه ميا مي***برما نموده لطف پيا پي

فرزند زيد وفرزند سجا د***شها دتش كرد ازكربلا يا د

لطفش مدا م است برزا ئرينش***ما نند اجدا د طا هرينش

با شد يكي ازاولا د زهرا***آوا ره گشته دركوه وصحرا

برضد دشمن اوقدعلم كرد***اندرتزلزل كا خ ستم كرد

برضد دشمن بنمود فريا د***اندرتزلزل شد كا خ بيدا د

با خيل يا را ن جنگي برافروخت***ازشعله اودشمن همي سوخت

اوبا شها مت با دشمن دين***بنمود جنگي بريا ري دين

دشمن به جنگش شد درطلا طم***كرده تها جم بعد ازتها جم

درجوزجا ن داد اوجا ن شيرين***درراهِ دا وربريا ري دين

برخا ك صحرا با جسم بي سر***افتا ده دورازاقوا م وما در

را ه شها دت را همچوبابا***طي كرده است اودركوه وصحرا

را ه شها دت را ه حسين است***اورهبرما درعا لمين است

اي با قري پور را ه شهيدا ن***دا رد ادا مه تا محوطغيا ن

$

##مراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

نور حق مي دمد از مشرق سجاده‌ ي تو

چه شکوهي ست در اين زندگي ساده تو

مي رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت

آنکه از روز نخستين شده دلداده‌ ي تو

زمزم و کوثر و تسنيم به وجد آمده اند

از زلالي مي و روشني باده‌ ي تو

هر کسي معجزه‌ي چشم تو را باور کرد

مي شود بنده ولي بنده‌ي آزاده ‌ي تو

با کرامات نگاهت دل هر عاشق را

مي برد سمت خدا روشني جاده ‌ي تو

آمدي تا به جهان نور يقين برگردد

نور ايمان و سعادت به زمين برگردد

مکه با مقدم تو عطر بهاران دارد

ديده ‌ي روشن تو رحمت باران دارد

کعبه بر شانه‌ي لطف تو توکل کرده

با نفس هاي مسيحايي تو جان دارد

مثل جدّت تو نهادي حجر الاسود را

ور نه بي مرحمتت قامت لرزان دارد

هر کسي در دل او نور ولايت جاري ست

به کرامات تو و چشم تو ايمان دارد

از نگاهت همه اعجاز و يقين مي بارد

چشمهايت چقدر تازه مسلمان دارد

آيه آيه کلمات تو همه روشني اند

خط به خط مصحف تو جلوه‌ ي قرآن دارد

لحظاتت همه از نور خدا لبريزند

مگر اين شوق الهي تو پايان دارد

شب گذشت و سر تو بر روي تربت مانده

در عروجي تو ولي شوق عبادت مانده

با تو هر لحظه‌ي من بوي خدا مي گيرد

عطر اخلاص و مناجات و دعا مي گيرد

بچشان بر دل ما طعم عبوديّت را

سجده هامان به نگاه تو بها مي گيرد

تو ولي نعمت ما و همه عبدت هستيم

رحمت واسعه ات دست مرا مي گيرد

تا بقيعت دل شيداي مرا راهي کن

عشق از گوشه‌ي چشمان تو پا مي گيرد

آنقدر بنده نوازي که دل چون من هم

عاقبت تذکره‌ي کرب و بلا مي گيرد

باني روضه‌ي اربابي و باران باران

چشمم از محضر تو اذن بکا مي گيرد

از تو بر گردن اسلام چه دِيْني مانده

با فداکاري تو شور حسيني مانده

رهبر جان به کف اهل ولايي آقا

مظهر بي بدل صبر و رضايي آقا

به تو و عزت و ايثار و شکوهت سوگند

علم افراشته‌ي خون خدايي آقا

بيرق نهضت ارباب به روي دوشت

وارث سرخي خون شهدايي آقا

خطبه‌ي حيدري ات کاخ ستم را لرزان

دشمن تو نبرد راه به جايي آقا

کربلا را که تو به کوفه و شام آوردي

همه ديدند که مصباح هدايي آقا

مصحف چشم تو از عشق حکايت دارد

راوي غيرت و ايمان و وفايي آقا

ديده‌ي غرق به خون تو گواهي داده

تو عزادار چهل سال منايي آقا

اشک هم از غم چشمان تو خون مي‌گريد

زائر جان به لب کرب و بلايي آقا

چشمهاي تو از آن ظهر قيامت مي خواند

دم بدم در همه جا داشت مصيبت مي خواند

غربت و بي کسي قافله يادت مانده

شام اندوه و شب هلهله يادت مانده

خار غم چشم تو را باز نشانده در خون

پاي زخمي و پر از آبله يادت مانده

در خرابه تو هم از پاي نشستي آخر

قامت خم شده‌ي نافله يادت مانده

زخم بي مرهم چل روز اسارت آقا

سالها سلسله در سلسله يادت مانده

سالياني ست که اين داغ شهيدت کرده

تلخي طعنه‌ي صد حرمله يادت مانده

قاتلت درد و غم و بي کسي عاشوراست

سالياني ست دل زخمي ات ارباً ارباست

شاعر: يوسف رحيمي

 

آفتاب لب بامم پدر گريه منم

علي اوسطم و پير عزا و محنم

قسمت اين بود كه با گريه شوم هم بيعت

يادگاري غريب پدري بي كفنم

آب شد پيكر من از غم دروازه شام

ردي از سلسله ها هست به روي بدنم

يوسفي بودم و از حادثه يعقوب شدم

پسر خسته دل كشته بي پيرهنم

ابكي ابكي لحسين بن علي العطشان

شهره شهر شده گريه دشمن شكنم

كاش در لحظه دفن پدرم مي مردم

آن كه بوسيد چو عمه رگ حلقوم منم

شيرم_ از حيله روباه ندارم باكي

من كه دلگرم به خونخواهي ابن الحسنم

قبله گريه كنان همه عالم هستم

آخرين غصه جانسوز محرم هستم

رمقي نيست در اين پاي پر از آبله ام

بي قيام است چو زينب همه شب نافله ام

كمرم را غم شش ماهه برادر تا كرد

كشته ام كشته تير سه پر حرمله ام

اي پدر دل ز فراق تو به جان آمده است

مثل زهراي حرم خسته ازين فاصله ام

تا به كي ديدن كابوس غروب غارت ؟

ديگر از اين همه غم آمده سر حوصله ام

تا به كي زار زدن ياد تن نحر شده؟

شاهد سوخته سوختن قافله ام

آتش از اين تن بيمار خجالت نكشيد

هم تنم سوخت و َ هم اين دل پر از گله ام

در چهل روز فقط خوردن خون كارم بود

شد شكسته همه شب حرمتم و نافله ام

اربعيني به دلم غربت و غم نازل شد

من حسيني شدم و عمه ابوفاضل شد

 شاعر : محمد حسين رحيميان

 

بايد از کرب و بلا باز روايت بشود

روز و شب در غم ارباب ارادت بشود

راوي کرب و بلا،سيّد سجّادم من

بلکه از کوفه و تا شام، حکايت بشود

خاطراتي که پر از تلخي ايّامم بود

مجلسي باز به پا، ذکر مصيبت بشود

منزلي نيست که داغ دل ما تازه نشد

بايد انگار که قسمت به اسارت بشود

غل و زنجير زده ضجّه بر احوال دلم

بي هوا چوب زدن، عادت و عادت بشود

هر نظر بر سرِ سرنيزه کنم، خون گريم

بايد انگار سري مهد جسارت بشود

وقت بي حرمتي قوم يهودي مسلک

سوره اي ليک، نوک نيزه تلاوت بشود

من چه گويم ز غم معجر طفلان اي واي

وَ همه منتظر هستند که غارت بشود

مجلسي نيست که يادم برود طفل و عطش

باز هم تا به ابد ذکر مصيبت بشود

شاعر:محمدمهدي عبدالهي

 

قسمت اين بود بال و پر نزني

مرد بيمار خيمه ها باشي

حکمت اين بود روي ني نروي

راوي رنج نينوا باشي

چقدر گريه کردي آقاجان!

مژه هايت به زحمت افتادند

قمري قطعه قطعه را ديدي

ناله هايت به لکنت افتادند

سر بريدند پيش چشمانت

دشتي از لاله و اقاقي را

پس گرفتيد از يزيد آخر

علم با شکوه ساقي را!؟

کربلا خاطرات تلخي داشت

ساربان را نمي بري از ياد

تا قيامِ قيامت آقاجان

خيزران را نمي بري از ياد

خون اين باغ، گردنِ پاييز

ياس همرنگ ارغوان مي شد

چه خبر بود دورِ طشت طلا

عمه ات داشت نصفِ جان مي شد

کاش مادر، تو را نمي زاييد!

گله از دستِ زندگي داري

ديدن آب، آتشت مي زد

دل خوني ز تشنگي داري

تا نگاهت به دشنه اي مي خورد

جگرت درد مي گرفت آقا

تا جواني رشيد مي ديدي

کمرت درد مي گرفت آقا

جمل شام پيشِ رويت بود

خطبه ات تيغ ذوالفقارت بود

"السلام عليک يا عطشان"

ذکر لب هاي روضه دارت بود

پدرت خواند از سر نيزه

تا ببينند اهل قرآنيد

عاقبت کاخ شام ثابت کرد

که شما مردمي مسلمانيد!

سوخت عمامه ات، بميرم من

سوختن ارثِ مادري شماست

گر چه در بندي از تو مي ترسند

علتش خويِ حيدري شماست

خون خورشيد در رگت جاري

از بني هاشمي، يلي هستي

دست هاي تو را به هم بستند

هر چه باشد تو هم علي هستي

کاش مي مُردم و نمي خواندم

سر بازارها تو را بردند

نيزه داران عباي دوشت را

جاي سوغات کربلا بردند

شاعر : وحيد قاسمي

 

اهـل زهـدي و  اهـل عرفاني

سيـد السـاجديـن  سبحاني

تو امـامـي ز  بعد بـابـايـت

روح کـل  نمـاز  و  قـرآني

مـادرت  را  تـو آبـرو  دادي

پسـر دخـت  شـاه ايـراني

تو  عـزيـز حسيـنِ زهرايـي

بيـن گهـواره مـاه  تابـاني

مادرت گونه هات و مي بوسـد

مثـل بابا تـو نيـز خنـداني

غنچه ات تـا به روي من وا شد

مهر  تو  در دلـم شکوفـا شد

دل به  لطف تو با  صفـا باشـد

بي ولاي تـو بي بهـا باشـد

بَه که هم نـام مرتضـي هستي

يا علي جـان من  فدا باشـد

گر شـدي جز  اهل  بکايـيـن

سببـش  يـاد کربـلا باشـد

کاش امشب بقيـع  گنبد داشت

کفتـران تـو را هـوا باشـد

قلب زوار تـو شده خون ،کاش

زائرت را حـرم سـرا باشـد

يک بقيع و  چهـار قبـر غريب

يک امام زمان و صبـر عجيب

شاعر: سيد محسن حبيب اله پور

 

بر روي ني ديدم سرت، بس گريه کردم

بر آيه هاي پيکرت ، بس گريه کردم

با ديدن هر نوجوان و هر جواني

بر قاسم و بر اکبرت، بس گريه کردم

هرگه صداي طفل کوچک مي شنيدم

بر خنده هاي اصغرت ،بس گريه کردم

وقتي که طفلي پيش مادر گريه مي کرد

ياد رُباب ،آن همسرت، بس گريه کردم

هرگه که ديدم مشک آبي، همچو زينب

با روضه آب آورت، بس گريه کردم

در غارت خيمه ،ميان آتش و دود

بر غنچه هاي پرپرت، بس گريه کردم

من ،سال ها با ديدن آب گوارا

از تشنگي حنجرت، بس گريه کردم

کنج خرابه ، روبروي طشت زرّين

بر ناله هاي دخترت، بس گريه کردم

با کاروان نيزه ها، از کوفه تا شام

از گريه هاي خواهرت، بس گريه کردم

هرگه که دشمن از جفا بر من کتک زد

بر زخم هاي پيکرت، بس گريه کردم

وقتي که ديدم نقش دستي روي صورت

بهر سه ساله دخترت، بس گريه کردم

يعقوب چشمانم گرفته ابر و طوفان

بر لحظه هاي آخرت، بس گريه کردم

باران چشم من دگر پايان ندارد

چون نيزه ها ،دور و برت ،بس گريه کردم

شب هاي جمعه در کنار قتله گاهت

با گريه هاي مادرت، بس گريه کردم

آقا خلاصه گويمت هر روز و هر شب

مثل يتيمان درت، بس گريه کردم

شاعر:محمدمهدي عبدالهي

 

هر صبح و ظهر و شام و سحر ضجه ميزني

همراه اشک و سوز جگر ضجه ميزني

سجاد خانواده اي و وقت نافله

بر آخرين نماز پدر ضجه ميزني

از داغ آن سفر که تورا پير کرده است

وقتي که ميروي به سفر ضجه ميزني

حق داري اي امام جوانم به ديدن

شمشير و تيغ وتير و تبر ضجه ميزني

بر پاره پاره پيکر پيغمبر حسين

بر گريه پاي نعش پسر ضجه ميزني

گاهي به سوي مشک و علم خيره ميشوي

با ياد زخم هاي قمر ضجه ميزني

وقتي که ميرسي به کنار شريعه اي

بر سر عبا و دست به کمر ضجه ميزني

باديدن سواره نظام هاي لشگري

با ديدن عمود و سپر ضجه ميزني

لالاييِ ...ربابه امانت بريده است

با ياد حلق و تير سه پر ضجه ميزني

"وقت غروب..." ، "عمه..." ، "عليکن بالفرار..."

با "آتش" و "خيام" و "خطر" ضجه ميزني

در کربلا چه ديده اي آخر که روضه خوان

تا ميرسد به "سينه" و "سر" ضجه ميزني

اينطور که پيش ميروي از دست ميروي

آقاي من بس است چقدر ضجه ميزني ؟؟

شاعر : عليرضا  خاکساري

$

#روضه امام باقر

##چهل حديث اخلاقي ازامام باقر

چهل حديث اخلاقي ازامام باقرعليه السلام

 

قال الباقرعليه السّلام:

1-  بهره وري ازعلم عالم

«عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ اَفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ اَلْفَ عابِدٍ» يـعـنـى عـالمـى كـه مـردم بـه عـلم او مـنـتـفـع شـونـد افضل است از هفتاد هزار عابد.

2-  واعظ نفساني

«مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ مِنْ نَفْسِهِ فَاِنَّ مَواعِظَ النّاسِ لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُ شَيْئا» هركس را كه خداى ، خود او را براى او واعظ و پندگوى نگرداند مواعظ ديگران او را فايده نرساند.

3-  استقامت بزرگ

«أُوصيكَ بِخَمْس: إِنْ ظُلِمْتَ فَلا تَظْلِمْ وَ إِنْ خانُوكَ فَلا تَخُنْ، وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلا تَغْضَبْ، وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلا تَجْزَعْ.» تو را به پنج چيز سفارش مىكنم: 1ـ اگر مورد ستم واقع شدى ستم مكن، 2ـ اگر به تو خيانت كردند، خيانت مكن، 3ـ اگر تكذيبت كردند، خشمگين مشو، 4 ـ اگر مدحت كنند، شاد مشو، 5 ـ و اگر نكوهشت كنند بيتابى مكن.

4-  پذيرش سخن پاك

«خُذُوا الْكَلِمَةَ الطَّيِّبَةَ مِمَّنْ قالَها وَ إِنْ لَمْ يَعْمَلْ بِها.»: سخن طيّب و پاكيزه را از هر كه گفت بگيريد، اگرچه او خود، بدان عمل نكند.

5-  زيبايى حلمِ با علم

«ماشيبَ شَىْءٌ بِشَىْء أَحْسَنَ مِنْ حِلْم بِعِلْم.»: چيزى با چيزى نياميزد كه بهتر از حلم با علم باشد.

6-  كمالِ جامع انسانى

«أَلْكَمالُ كُلُّ الْكَمالِ أَلتَّفَقُهُ فِى الدّينِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النّائِبَةِ وَ تَقْديرُ الْمَعيشَةِ.»: همه كمال در سه چيز است: 1ـ فهم عميق در دين، 2ـ صبر بر مصيبت و ناگوارى، 3ـ و اندازه گيرى خرج زندگانى.

7-  سه خصلت نيكو

«ثَلاثَةٌ مِنْ مَكارِمِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ: أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ، وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ، وَ تَحْلُمَ إِذا جُهِلَ عَلَيْكَ.»: سه چيز از مكارم دنيا و آخرت است:1 ـ گذشت كنى از كسى كه به تو ستم كرده است، 2 ـ بپيوندى به كسى كه از تو بريده است، 3ـ و بردبارى ورزى در وقتى كه با تو به نادانى برخورد شود.

8-  اصرار در دعا

«إِنَّ اللّهَ كَرِهَ إِلْحاحَ النّاسِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْض فِى الْمَسْأَلَةِ وَ أَحَبَّ ذلِكَ لِنَفْسِهِ، إِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ يُحِبُّ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ ما عِنْدَهُ.»: خدا را بد آيد كه مردم در خواهش از يكديگر اصرار ورزند، ولى اصرار را در سؤال از خودش دوست دارد، همانا خداوند ـ كه يادش بزرگ است ـ دوست دارد كه از او سؤال شود و آنچه نزد اوست طلب گردد.

9-  فضيلت عالم بر عابد

«عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ أَلْفَ عابِد.»: دانشمندى كه از علمش استفاده شود، از هفتاد هزار عابد بهتر است.

10- دو خصلت عالم

«لا يَكُونُ الْعَبْدُ عالِمًا حَتّى لا يَكُونَ حاسِدًا لِمَنْ فَوْقَهُ وَ لا مُحَقِّرًا لِمَنْ دُونَهُ.»: هيچ بنده اى عالم نباشد تا اين كه به بالا دست خود حسد نبرد و زير دست خود را خوار نشمارد.

11-  سه پاداش

«مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَكا عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زيدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِهِ زيدَ فى عُمْرِهِ.»: هر كه زبانش راست است كردارش پاك است،و هر كه خوش نيّت است روزىاش فزون است، و هر كه با اهلش نيكى مىكند به عمرش افزوده شود.

12-  پرهيز از كسالت

«إِيّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجْرَ فَإِنَّهُما مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ، مَنْ كَسِلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقًّا وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلى حَقٍّ.»: از كسالت و تنگدلى بپرهيز كه اين دو كليد هر بدى باشند، هر كه كسالت ورزد حقّى را نپردازد، و هر كه تنگدل شود بر حقّ شكيبا نَبُوَد.

13-  بدترين حسرت در روز قيامت

«إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيمَةِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خالَفَهُ إِلى غَيْرِهِ.»: پر حسرت ترين مردم در روز قيامت، بنده اى است كه عدلى را وصف كند و خودش خلاف آن را عمل كند.

14-  نتايج صله رحم

«صِلَةُ الاَْرْحامِ تُزَكِّى الاَْعْمالَ وَ تُنْمِى الاَْمْوالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوى وَ تُيَسِّرُ الْحِسابَ وَ تُنْسِىءُ فِى الاَْجَلِ.»: صله ارحام، اعمال را پاكيزه گرداند و اموال را بيفزايد و بلا را بگرداند و حساب را آسان كند و اجل را به تأخير اندازد.

15-  نيكو گفتارى با ديگران

«قُولُوا لِلنّاسِ أَحْسَنَ ما تُحِبُّونَ أَنْ يُقالَ لَكُمْ.» به مردم بگوييد بهتر از آن چيزى كه خواهيد به شما بگويند.

16-  هديّه الهى

«إِنَّ اللّهَ يَتَعَهَّدُ عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلاءِ كَما يَتَعَهَّدُ الْغائِبُ أَهْلَهُ بِالْهَدِيَّةِ وَ يَحْميهِ عَنِ الدُّنْيا كَما يَحْمِى الطَّبيبُ الْمَريضَ.»: همانا خداوند بنده مؤمنش را با بلا مورد لطف قرار دهد، چنان كه سفر كرده اى براى خانواده خود هديّه بفرستد، و او را از دنيا پرهيز دهد، چنان كه طبيب مريض را پرهيز دهد.

17-  راستگويى و اداى امانت

«عَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتَهادِ وَ صِدْقِ الْحَديثِ وَ أَداءِ الاَْمانَةِ إِلى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَيْها بَرًّا كانَ أَوْ فاجِرًا، فَلَوْ أَنَّ قاتِلَ عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِب عَلَيْهِ السَّلامُ إِئْتَمَنَنى عَلى أَمانَة لاََدَّيْتُها إِلَيْهِ.»: بر شما باد پارسايى و كوشش و راستگويى و پرداخت امانت به كسى كه شما را امين بر آن دانسته، نيك باشد يابد. و اگر قاتل على بن ابيطالب(عليه السلام) به من امانتى سپرد، هر آينه آن را به او برخواهم گرداند.

18-  تعريف غيبت و بهتان

«مِنَ الْغيبَةِ أَنْ تَقُولَ فى أَخيكَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ، وَ أَنَّ الْبُهْتانَ أَنْ تَقُولَ فى أَخيكَ ما لَيْسَ فيهِ.»: غيبت آن است كه درباره برادرت چيزى را بگويى كه خداوند بر او پوشيده و مستور داشته است. و بهتان آن است كه عيبى را كه در برادرت نيست به او ببندى.

19-  دشنام گو، مبغوض خداست

«إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْفاحِشَ المُتَفَحِّشَ.»: خداوند، دشنام گوى بى آبرو را دشمن دارد.

20-  نشانه هاى تواضع

«أَلتَّواضُعُ أَلرِّضا بِالَْمجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ، وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقيتَ وَ أَنْ تَتْرُكَ الْمِراءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقًّا.»: تواضع و فروتنى آن است كه (آدمى) به نشستن در آنجا كه فروتر از شأن اوست راضى باشد، و اين كه به هر كس رسيدى سلام كنى، و جدال را وانهى گرچه بر حقّ باشى.

21-  پاكدامنى، بهترين عبادت

«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.»: بالاترين عبادت، عفّت شكم و شهوت است.

22-  نشانه شيعه واقعى

«ما شيعَتُنا إِلاّ مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَ أَطاعَهُ.»: شيعه ما نيست، مگر آن كه تقواى الهى داشته باشد و خدا را فرمان بَرَد.

23-  ريشه گناه، نشناختن خداست

«ما عَرَفَ اللّهَ مَنْ عَصاهُ.»: خدا را نشناخته آن كه نافرمانى اش كند.

24-  عقل، بهترين مخلوق الهى

«لَمّا خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قالَ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما خَلَقْتُ خَلْقًا هُوَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْكَ وَ لا أَكْمَلْتُكَ إِلاّ فيمَنْ أُحِبُّ، أَما إِنّى إِيّاكَ آمُرُ وَ إِيّاكَ أَنْهى وَ إِيّاكَ أُعاقِبُ وَ إِيّاكَ أُثيبُ.»: چون خداوند، عقل را آفريد از او بازپرسى كرد، به او گفت: پيش آى! پيش آمد. گفت: بازگرد. بازگشت. فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقى را كه از تو به پيشم محبوبتر باشد نيافريدم. و تو را تنها به كسانى كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهى و كيفر و پاداشم متوجّه توست.

25-  بر اساس عقل

«إِنَّما يُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِى الْحِسابِ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلى قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِى الدُّنْيا.»: خداوند در روز قيامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است، دقّت و باريك بينى مىكند.

26-  مزدِ معلّم و متعلّم

«إِنَّ الَّذى يُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْكُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَيْهِ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ وَ عَلِّمُوهُ إِخْوانَكُمْ كَما عَلَّمَكُمُوهُ الْعُلَماءُ.»: آن كه از شما به ديگرى علم آموزد مزد او به مقدار مزد دانشجوست و از او هم بيشتر. از دانشمندان دانش فراگيريد و آن را به برادران دينى خود بياموزيد، چنان كه دانشمندان به شما آموختند.

27-  گناهِ فتوا دهنده بى دانش

«مَنْ أَفْتَى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم وَ لا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِكَةُ الْعَذابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْياهُ.»: هر كه بدون علم و هدايت به مردم فتوا دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت كنند و گناه آن كه به فتوايش عمل كند دامنگيرش شود.

28-  عالمان دوزخى

«مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِيُباهِىَ بِهِ الْعُلَماءَ، أَوْ يُمارِىَ بِهِ السُّفَهاءَ أَوْ يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النّاسِ إِلَيْهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ إِنَّ الرِّئاسَةَ لاتَصْلُحُ إِلاّ لاَِهْلِها.»: هر كه علم و دانش را جويد براى آن كه بر علما ببالد يا با سفها بستيزد يا مردم را متوجّه خود كند، بايد آتش دوزخ را جاى نشستن خود گيرد; همانا رياست جز براى اهلش شايسته نيست.

29-  سرنگونان جهنّمى

«فى قَوْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ «فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُنَ» قالَ: هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خالَفُوهُ إِلى غَيْرِهِ.»: درباره آيه شريفه «فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُنَ»; يعنى: «اينها و گمراهان در دوزخ سرنگون گردند.»، فرمود: ايشان گروهى باشند كه عدالت را به زبان بستايند، امّا در عمل با آن مخالفت ورزند!

30-  غير خدا را تكيه گاه نگيريد

«لا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَليجَةً فَلا تَكُونُوا مُؤْمِنينَ فَإِنَّ كُلَّ سَبَب وَنَسَب وَقَرابَة وَوَليجَة وَبِدْعَة وَشُبْهَة مُنْقَطِعٌ إِلاّ ما أَثْبَتَهُ الْقُرآنُ.»:

غير خدا را براى خود تكيهگاه و محرم راز مگيريد كه در آن صورت مؤمن نيستيد، زيرا هر وسيله و پيوند و خويشى و محرم راز و هرگونه بدعت و شبهتى، نزد خدا، بريده و بىاثر است جز آنچه را كه قرآن، اثبات كرده است. ( و آن ايمان و عمل صالح است )

31-  نشانه هاى فقيهِ پارسا

«إِنَّ الْفَقيهَ حَقَّ الْفقيهِ أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْيا، أَلرّاغِبُ فِى الاْخِرَةِ أَلْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله وسلم).»: فقيه حقيقى، زاهد در دنيا، مايل به آخرت و چنگ زننده به سنّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است.

32-  شوخىِ بدون فحش

«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ الْمُلاعِبَ فِى الْجَماعَةِ بِلا رَفَث.»: خداى عزّوَجلّ آن كس را كه ميان جمعى شوخى و خوشمزگى كند دوست دارد، در صورتى كه فحشى در ميان نباشد.

33-  عذاب زودرسِ سه خصلت

«ثَلاثُ خِصال لا يَمُوتُ صاحِبُهُنَّ أَبَدًا حَتّى يَرى وَ بالَهُنَّ: أَلْبَغْىُ، وَ قَطيعَةُ الرَّحِمِ وَ الَْيمينُ الْكاذِبَةُ يُبارِزُ اللّهَ بِها.»: سه خصلت است كه مرتكبشان نميرد تا وبالشان را بيند: ستمكارى و از خويشان بريدن و قسم دروغ كه نبرد با خداست.

34-  مطلوبِ خدا

«ما مِنْ شَىْء أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ مِمّا عِنْدَهُ.»: چيزى نزد خداوند عزَّوجَلّ بهتر از اين نيست كه از او درخواست شود و از آنچه نزد اوست خواسته شود.

35-  پافشارى در دعا

«وَ اللّهِ لا يُلِحُّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فى حاجَتِهِ إِلاّ قَضاها لَهُ.»: به خدا سوگند هيچ بنده اى در دعا پافشارى و اصرار به درگاه خداى عزّوجلّ نكند، جز اين كه حاجتش را برآورد.

36-  دعا كردن در سحر

«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ كُلَّ عَبْد دَعّاء فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعاءِ فِى السَّحَرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فيها أَبْوابُ السَّماءِ، وَ تُقْسَمُ فيهَا الاَْرْزاقُ، وَ تُقْضى فيهَا الْحَوائِجُ الْعِظامُ.»: همانا خداوند عزّوجلّ از ميان بندگان مؤمنش آن بنده اى را دوست دارد كه بسيار دعا كند، پس بر شما باد دعا در هنگام سحر تا طلوع آفتاب، زيرا آن ساعتى است كه درهاى آسمان در آن هنگام بازگردد و روزى ها در آن تقسيم گردد و حاجت هاى بزرگ برآورده شود.

37-  دعا براى ديگران

«أَوْشَكُ دَعْوَةً وَ أَسْرَعُ إِجابَةً دُعاءُ الْمَرْءِ لاَِخيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ.»: دعايى كه بيشتر اميد اجابت آن مىرود و زودتر به اجابت مىرسد، دعا براى برادر دينى است در پشت سرِ او.

38-  چشم هايى كه نمىگريند

«كُلُّ عَيْن باكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيمةِ غَيْرُ ثَلاث: عَيْن سَهِرَتْ فى سَبيلِ اللّهِ وَ عَيْن فاضَتْ مِنْ خَشْيَهِ اللّهِ، وَ عَيْنِ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ.»: هر چشمى روز قيامت گريان است، جز سه چشم: 1ـ چشمى كه در راه خدا شب را بيدار باشد، 2ـ چشمى كه از ترس خدا گريان شود، 3ـ و چشمى كه از محرّمات الهى بسته شود.

39-  حريص همچون كرم ابريشم

«مَثَلُ الْحَريصِ عَلَى الدُّنْيا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ، كُلَّما ازْدادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلى نَفْسِها لَفًّا كانَ أَبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمًّا.»: شخص حريص به دنيا، مانند كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر ابريشم بر خود مىپيچد راه بيرون شدنش دورتر و بسته تر مىگردد، تا اين كه از غم و اندوه بميرد.

40-  دو رويى و دو زبانى

«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذاوَجْهَيْنِ وَ ذالِسانَيْنِ، يُطْرى أَخاهُ شاهِدًا وَ يَأْكُلُهُ غائِبًا، إِنْ أُعْطِىَ حَسَدَهُ وَ إِذابْتُلِىَ خَذَلَهُ.»: بد بندهاى است آن بندهاى كه دو رو و دو زبان باشد، در حضورِ برادرش او را ستايش كند، و در پشت سر، او را بخورد! اگر دارا شود بر او حسد برد و اگر گرفتار شود، دست از يارى او بردارد.

والسلام

منبع :

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتهي الآمال محدث قمي

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

تفسيرالميزان

الحكم الزاهره عليرضاصابري يزدي

چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر عليه السلام عبداللّه صالحى

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

$

##زیارت امام باقر

زيارت امام زين العابدين, امام باقر, امام صادق (ع) در روز سه شنبه

روز سه‏شنبه به نام حضرت زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السّلام است.زيارت كن ايشنان را در اين روز به اين زيارت:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْيِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِكُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُمْ كَمَا تَوَالَيْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوَالِيَّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَ سُلالَةَ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقا مُصَدَّقا فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ يَا مَوَالِيَّ هَذَا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكُمْ وَ آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

 

زيارت ائمه بقيع (عليهم السلام)

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَئِمَّةَ الْهُدى، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ التَّقْوى، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الْحُجَجُ على اَهْلِ الدُّنْيا، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الْقُوّامُ فِى الْبَرِيَّةِ بِالْقِسْطِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الصَّفْوَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ آلَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ النَّجْوى، اَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ وَنَصَحْتُمْ وَصَبَرْتُمْ فى ذاتِ اللهِ، وَكُذِّبْتُمْ وَاُسيئَ اِلَيْكُمْ فَغَفَرْتُمْ، وَاَشْهَدُاَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ، وَاَنَّ طاعَتَكُمْ مَفْرُوضَةٌ، وَاَنَّ قَوْلَكُمُ الصِّدْقُ، وَاَنَّكُمْ دَعَوْتُمْ فَلَمْ تُجابُوا، وَاَمَرْتُمْ فَلَمْ تُطـاعُوا، وَاَنَّكُمْ دَعائِمُ الدِّينِ وَاَرْكانُ الاَْرْضِ، لَمْ تَزالُوا بِعَيْنِ اللهِ يَنْسَخُكُمْ مِنْ اَصْلابِ كُلِّ مُطَهَّر، وَيَنْقُلُكُمْ مِنْ اَرْحامِ الْمُطَهَّراتِ، لَمْ تُدَنِّسْكُمُ الْجاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ، وَلَمْ تَشْرَكْ فيكُمْ فِتَنُ الاَْهْوآءِ، طِبْتُمْ وَطابَ مَنْبَتُكُمْ، مَنَّ بِكُمْ عَلَيْنا دَيّانُ الدّينِ، فَجَعَلَكُمْ فى بُيُوت اَذِنَ اللهُ اَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ، وَجَعَلَ صَلوتَنا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنا وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا، اِذِ اخْتارَكُمُ اللهُ لَنا، وَطَيَّبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ عَلَيْنا مِنْ وِلايَتِكُمْ، وَكُنّا عِنْدَهُ مُسَمّينَ بِعِلْمِكُمْ، مُعْتَرِفينَ بِتَصْديقِنا اِيّاكُمْ، وَهذا مَقامُ مَنْ اَسْرَفَ وَاَخْطَاَ وَاسْتَكانَ وَاَقَرَّبِما جَنى وَرَجى بِمَقامِهِ الْخَلاصَ ، وَاَنْ يَسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُسْتَنْقِذُ الْهَلْكى مِنَ الرَّدى ، فَكُونُوا لى شُفَعآءَ فَقَدْ وَفَدْتُ اِلَيْكُمْ اِذْ رَغِبَ عَنْكُمْ اَهْلُ الدُّنْيا وَاتَّخَذُوا آياتِ اللهِ هُزُواً وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها ، يا مَنْ هُوَ قآئِمٌ لا يَسْهُو وَدآئِمٌ لا يَلْهُو وَمُحيطٌ بِكُلِّ شَيْء، لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَنى وَعَرَّفْتَنى بِما اَقَمْتَنى عَلَيْهِ، اِذْ صَدَّ عَنْهُ عِبادُكَ وَجَهِلُوا مَعْرِفَتَهُ وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّهِ وَمالُوا اِلى سِواهُ، فَكانَتِ الْمِنَّةُ مِنْكَ عَلَىَّ مَعَ اَقْوام خَصَصْتَهُمْ بِما خَصَصْتَنى بِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ اِذْ كُنْتُ عِنْدَكَ فى مَقامى هذا مَذْكُوراً مَكْتُوباً فَلا تَحْرِمْنى ما رَجَوْتُ، وَلا تُخَيِّبْنى فيـما دَعَوْتُ، بِحُرْمَةِ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد.

پس از آن براى خود دعا كن و بعد براى هر امام دو ركعت نماز زيارت بخوان (جهت حفظ قداست ائمه بقيع(عليهم السلام) زائران عزيز نماز زيارت را در مسجد النبي(صلى الله عليه وآله) بخوانند و از خواندن نماز در قبرستان بقيع پرهيزكنند).

$

##امروز روز شهادت يه آقايي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْبَاقِرُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

حج من قيام من کيست حضرت باقر

اسوه ي تمام من کيست حضرت باقر   

زمزم و مقام من کيست حضرت باقر

پنجمين امام من کيست حضرت باقر

مي کنم از آيينِ مهر او نگهباني

اي به بندگي يکتا ذات حق تعالي را  

تو يگانه فرزندي دو علي اعلا را

باقر العلوم هستي ذات پاک يکتا را  

 ني عجب اگر بخشد سائلت دو دنيا را

جان مادرت زهرا از درت مران ما را

 بي تو در جنان عاشق بنده اي است زنداني

امروز روز شهادت يه آقايي بوده آي مردم كه دو سه سال بيشتر نداشت،يكي از شاهدهاي كربلا بوده،هم سن و سال رقيه خانم بوده،امام باقر،همه ماجراي كربلا رو ديده

تو ز کودکي دائم محنت و بلا ديدي    

با دو چشم معصومت ظلم بر ملا ديدي

راه شام طي کردي دشت کربلا ديدي 

اهلبيت عصمت را زار و مبتلا ديدي

هر که اين قصه شنيده است ولي من ديدم 

خون دل خوردم و شب تا به سحر ناليدم

هستي ما همه در کرببلا رفت به باد     

چه به روز دل زينب که نيامد

گريز روضه رو بزنم،امشب تحويل بگيري،امشب بريم كربلا،اينقده،آقا رو اين سم اذيت كرد،اما به هر سختي بود،حضرت رو اسبش تا جلوي منزل رسوند،خود حضرت به هر سختي بود پياده شد،بچه ها ريختند دور بابا،بابا رو پياده كردند،وارد خونه شد،آي مردم،ايجا اسب آقا صاحبش رو صحيح و سالم رسوند تا كنار خونه،دلت رفت آره،قربون اين دل ها برم كه با يه اشاره جلوجلو ميرن،ولي من يه اسب ديگه سراغ دارم

روايت است که چون تنگ شد بر او ميدان

فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت   

نه سيد الشهدا بر جدال طا قت داشت

هوا ز باد مخالف چو قير گون گرديد   

عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد  

غلط نکنم عرش بر زمين افتاد

حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا محمدبن علي

يا الله به عظمت امام باقر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت امام محمد باقر عليه السلام-حاج ابراهيم قانع

 

متن روضه شهادت امام باقر عليه السلام-ميرداماد

امروز امام باقر عليه السلام،دونه دونه وصيت هاي باباش رو عملي كرد،من مي خوام به يه وصيتش اشاره كنم،هر كسي از دنيا ميره،خصوصاً ائمه ي ما، هر كدوم يه وصيت نامه ي مشخصي دارن،قربونش برم،وصيت كرد:يكي از وصيت هاي امام باقر اينه،گفت:پسرم در دين ما،و در دستورات ديني ما،آمده،هر عضوي از بدن جدا بشه،بايد موقع دفن به بدن ملحق بشه،همتون الحمدالله،جوونيتون رو پا روضه بزرگ شديد،وصيت كرد،گفت:دوتا از دندانهاي من شكست،اين دو تا دندان رو نگه داشتم،وقتي من رو دفن كردي بايد،با من به خاك بسپاري،تو همين اتفاقات معاصر ما،اونهايي كه تاريخ مي دونن،همين انفجاري كه شهيد بهشتي و هفتاد و دو يارش به شهادت رسيدند،توي تاريخ نوشتن،كه از خانواده هاي هفت تير،چند مورد به خواب اومدند،بعد از تشييع جنازه،اينقدر اين انفجار سنگين بود كه جنازه ها همه متلاشي شد،بارها اومدند به خواب فاميل ها،گفتند:فلان تيكه ي از بدن ما،بالاي فلان پشت بومه،بالاي فلان ساختمونه،مي رفتند،مي آوردند،دوباره تشييع مي كردند،دوباره به خاك مي كردند،كنار همون بدن،وصيت كرد،امام باقر كه دو تا دندانهاي من رو با من دفن كن،مي خوام بگم يه پسر برا دفن چقدر بايد اذيت بشه،چقدر بايد سختي بكشه،يا امام صادق،طاقت نداشتي دو تا دندانهاي مبارك رو .. ،اما مي خوام بگم امام سجاد چه كرد، كربلا،يه نگاه كرد،ديد دست باباش انگشت نداره،ديدن امام سجاد از اين طرف گودال به اون طرف داره ميره،اي واي،اي واي،يه جمله عرض كنم مدينه اي بشيم،ان شاءالله،يا امام صادق امروز اومدي تو قبر،صورت رو صورت بابا گذاشتي،مستحبات رو انجام دادي،طرف راست صورت رو ،رو خاك گذاشتي،اما واي به حال اون آقايي كه رفت تو قبر،مي خواست صورت به صورت باباش بذاره،اي حسين.......... بني اسد نگاه كنه ببينه امام سجاد از قبر بالا نمي اد،نگاه كردند ديدن اين لبهاش رو رگ هاي بريده گذاشته،حسين...... زير بغل هاش رو گرفتن،خودش با دست خودش خاك رو بدن باباش ريخت،آب رو خاك ريخت،خاك قبر رو گل كرد،ديدن نشسته داره گريه مي كنه،با انگشت سبابه چي داره مي نويسه،ديدن نوشت: هذا قبر الحسين بن علي ،بگم و ناله بزني، الذي قتلوه عطشانا،حسين............فرج امام زمان(عج) سه مرتبه يا حسين،يا حسين ،ياحسين

$

##روز شهادت امام باقر است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْبَاقِرُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

از کرببلا تو يادگاري//چون خون شهيد پايداري

بر نيزه سر حسين ديدي//بار غم او به جان خريدي

پرپر ز خرابه لاله ديدي//بي جان دل شب سه ساله ديدي

روز شهادت امام باقر است ، امروز بقيع خلوتِ ، فداي آن آقائي که امروز عزاداري ندارد اما مثل چنين روزي وقتي امام باقر به شهادت رسيد مدينه يک پارچه ضجه وماتم شد .دوستان و شيعيان حضرت آمدند . شاگردان امام باقر عقب جنازه وا اماما مي گفتند . امام صادق بر بدن بابا نماز خواند ، بدن مطهر امام باقر را بردند داخل بقيع کنار قبر پدرش زين العابدين دفن کردند، احترام کردند .

عرضه بدارم آقا بدن شما را شيعيان و دوستان بردند داخل بقيع دفن کردند اما کربلا به فداي آن بدني که سه شبانه روز روي خاک گرم کربلا بود . بني اسد بدن را نشناختند تا اينکه امام سجاد آمد بدنها را يک يک معرفي کرد فرمود : بني اسد يک قطعه حصير بياوريد ، بدن بابا را در ميان حصير گذاشت همينکه بدن را گذاشت داخل قبر ديدند بالا نيامد بين اسد نزديک شدند ديدند آقا لبها را بر آن رگهاي بريده گذاشته ، هي مي گويد : باباي غريبم حسين .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا محمدبن علي

يا الله به عظمت امام باقر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: كتاب گلچين احمدي

 

حاجيان انسان نما

ابوبصير كه يكى از اصحاب باوفاى امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام و نيز يكى از راويان حديث مى باشد، ضمن حكايتى گويد:

به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام در مراسم حجّ بيت اللّه الحرام شركت كردم ، چون در جمع حُجّاج قرار گرفتيم ، به آن حضرت عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! امسال حاجى ها بسيار هستند و ضجّه و شيون عظيمى بر پا است ؟!

حضرت فرمود: آرى ؛ ضجّه و شيون بسيار مى باشد، ولى حاجى بسيار اندك است ؛ و سپس افزود: اى ابو بصير! آيا دوست دارى آنچه را گفتم ببينى تا بر ايمانت افزوده گردد؟

عرض كردم : بلى .

پس از آن ، خضرت دست مباركش را بر صورت و چشم هايم كشيد و دعائى را زمزمه نمود و سپس فرمود: اى ابوبصير! اكنون خوب نگاه كن ببين چه مى بينى .

همين كه چشم هايم را گشودم و دقّت كردم بيشتر افراد را شبيه حيواناتى ، چون خوك ، ميمون و... ديدم ، ولى قيافه انسان در آن جمع بسيار كم و ناچيز بود، همانند ستارگانى درخشان در فضائى تاريك ، گفتم : درست فرمودى ، اى مولاى من ! حاجيان اندك و سر و صدا بسيار است .

سپس امام باقر عليه السلام دعائى ديگر زمزمه و قرائت نمود و ديدگان من به حالت اوّل بازگشت ، و پس از آن فرمود: ما بخيل نيستيم ، ليكن مى ترسيم فتنه اى در بين مردم واقع شود و آنان لطف و فضل خداوند را نسبت به ما ناديده بگيرند و ما را در مقابل خداى سبحان قرار دهند، با اين كه ما بندگان خدا هستيم و از عبادت و اطاعت او سرپيچى نمى كنيم و در تمام امور تسليم محض او بوده و خواهيم بود.

بحارالا نوار: ج 46، ص 261، ح 1.

مشابه همين داستان به امام سجّاد عليه السلام نيز نسبت داده شده است ، كه در صحراى مِنى و عرفات چنين جريانى واقع گرديد.

 

روايتي ديگر

ابوبصير از دوستان روشن دل اما باقر عليه السلام در يکي از سال ها در مراسم حج به همراه آن امام طواف مي کرد. او مي گويد: از زيادي صداها و تکبيرهاي حجاج به شگفت آمدم و به امام عرضه داشتم: «ما اکثر الحجيج و اکثر الضجيج  ; چه قدر حاجي زياد شده است و سر و صداها چه قدر بيشتر شده.»

در اين موقع امام عليه السلام فرمود: «يا ابا بصير! ما اقل الحجيج و اکثر الضجيج; اي ابابصير! چه قدر حاجي کم است اما سر و صدا زياد است.» آيا مي خواهي راستي گفته ام را ثابت کنم و خودت با چشم خويش حقيقت گفتار مرا ببيني؟

عرض کردم: چه طور ممکن است اي مولاي من؟!

فرمود: «جلوتر بيا!» من به امام باقر عليه السلام نزديک شدم. دست مبارک را بر چشم هايم کشيد و چند جمله دعا کرد. در اين حال من بينايي خود را باز يافتم. امام باقر عليه السلام فرمود: اي ابا بصير! حالا به حاجيان طواف کننده بنگر. هنگامي که به جمعيت نگاه کردم، بسياري از مردم را به صورت ميمون و خوک هايي ديدم که در گرد کعبه در حالت حرکت بودند و افراد با ايمان و حاجيان حقيقي در ميان آنان مانند نوري در ظلمات مي درخشيدند. عرض کردم: «اي مولاي من! درست فرمودي و حقيقت گفتار شما بر من ثابت شد، «ما اقل الحجيج و اکثر الضجيج; چه قدر حاجي کم و سر و صدا زياد است.» آن گاه حضرت لب هاي مبارک را به حرکت در آورد و با خواندن دعائي، چشم هاي من به حالت اول برگشت.

ازكتاب چهل حديث و حكايات از معصوم هفتم امام پنجم باقرعليه السلام

$

##صحنه هاي دلخراش کربلا را شاهد بود

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْبَاقِرُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

من ذاکر انا اليه راجعونم//من خاطرات جانگداز دشت خونم

در کربلا بودم چو پنج ساله صغيري//همراه بابايم مرا بردند اسيري

ديدم پرستوهاي دين را پر بريدند//در قتلگه جدم حسين را سر بريدند

آقا امام باقر همه صحنه هاي دلخراش کربلا را شاهد بود ، عاشورا را ديده ، قتلگاه را ديده امام باقر ، کوفه را ديده امام باقر، اما امروز مدينه يک پارچه غوغا بود ، مردم با سر و پاي برهنه عقب جنازه امام باقر راه مي رفتند آقا امام صادق شال عزا به گردن انداخته ، بدن امام باقر را آوردند کنار قبر عزيزانش دفن کردند ، مردم

تجليل و احترام کردند پسر فاطمه را ، اما دلهاي آماده:

ولي از شما مي پرسم بدن پسر اينطور برداشته مي شود احترام مي شود اما بدن مادرش چند نفربيشتر نبودند غريبانه بدن زهرا را تشييع کردند غريبانه دفن کردند با همين حال صدا بزنيد يا زهرا .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا محمدبن علي

يا الله به عظمت امام باقر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع: كتاب گلچين احمدي

 

 آورده اند:

چون حضرت باقرالعلوم عليه السلام به دنيا آمد، امام سجّاد صلوات اللّه عليه فرمود: فرزندم ، باقرالعلوم را بياوريد.

در اين هنگام يكى ديگر از فرزندانش اظهار داشت : چرا اين نوزاد را به عنوان باقر مطرح نمودى ؟

امام سجّاد عليه السلام سر به سجده نهاد و پس از آن كه سر از سجده برداشت ، فرمود: اين نوزاد امام و راهنما و نور هدايت امّت است ؛ او گنجينه بردبارى و علوم مختلف است ؛ او شكافنده همه علوم و فنون خواهد بود، او شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.

ازكتاب چهل حديث و حكايات از معصوم هفتم امام پنجم باقرعليه السلام

 

ابوبصير از شاگردان برجسته امام باقر عليه السلام بود. او از بينايي محروم بود و از اين جهت شديدا رنج مي برد. روزي به حضور امام باقر عليه السلام شتافته و از آن حضرت پرسيد: آيا شما وارث پيامبر هستيد؟

امام: بلي.

- آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله وارث تمام پيامبران و وارث علوم و دانش هاي آنان بود؟

امام: بلي.

- شما مي توانيد مرده را زنده کنيد و کور مادرزاد را معالجه نماييد و از آنچه که مردم در خانه هايشان مي خورند، خبر دهيد؟

امام: بلي. ما همه اين ها را به اذن خداوند انجام مي دهيم.

او مي گويد: در اين هنگام امام باقر عليه السلام فرمود: اي ابابصير! نزديک بيا. من نزديک حضرت رفتم. آن حضرت با دست مبارک خود روي چشمان مرا مسح نمود. در اين حال من خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و هرچه در شهر بود همه را ديدم.

آن گاه به من فرمود: آيا مي خواهي که اين چنين باشي و در روز قيامت حساب تو مانند بقيه مردم باشد و خداوند هرچه را اراده فرمود، همان شود يا مي خواهي به حال اول برگردي و بدون حساب به بهشت بروي؟! ابوبصير گفت: مي خواهم به حال اول برگردم.

پيشواي پنجم بار ديگر دست بر چشمان ابوبصير کشيد و چشمان او به حال اول برگشت.

ازكتاب چهل حديث و حكايات از معصوم هفتم امام پنجم باقرعليه السلام

$

##امشب دلت را راهي مدينه کن

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْبَاقِرُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دل ديوانه من گشته گريزان امشب//شده در وادي غم بي سر و سامان امشب

به اميدي که برد ره به بيابان بقيع//سر نهاده است به هر کوي و بيابان امشب

مي رود تا که ببيند به کجا دردل خاک//پيکر حضرت باقر شده پنهان امشب

بشتابيد در آن مدفن بي شمع و چراغ//کند از آتش دل شمع فروزان امشب

سبط سبطين نبي با تن مجروح ز کين//شده بر جده خود فاطمه مهمان امشب

اثر زهر به زين تعبيه بر پيکر او//داده بر زندگي اش يکسره پايان امشب

امشب دلت را راهي مدينه کن ، با چشم دل نگاه کن ببين بقيع زائر ندارد . امام باقر عزاداري ندارد ، قربان قبر بي شمع و چراغ تو ، امشب دل شيعيان مدينه است ، امشب هم ناله شويد باامام صادق ، امشب امام صادق کنار بستر بابا اشک مي ريزد امام باقر (ع) فرمود : من امشب از دنيا مي روم چون پدرم زين العابدين شربت آبي آورد و مرا به لقاي حق تعالي بشارت داد1  

آي دلهاي کربلائي ، امام باقر در لحظات آخر بدست حجت خدا آب مي آشامد اما فداي جد مظلومش حسين ، با لب تشنه ميان گودي قتلگاه ، همه با هم صدا بزنيم حسين .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا محمدبن علي

يا الله به عظمت امام باقر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

1. سيد مهدي شمس الديني ، در عزاي مظلومان ، ص 84 .

منبع: كتاب گلچين احمدي

 

شهامت و خطاب به كودكى معصوم

طبق آنچه كه تاريخ ‌نويسان و راويان حديث نقل كرده اند:

امام محمّد باقر عليه السلام ، در صحنه كربلا حضور داشت و برخى سنّ آن حضرت را در آن هنگام چهار ساله و عدّه اى هم دو سال گفته اند

و هنگامى كه حضرت به همراه ديگر اسيران كربلاء وارد مجلس يزيد ملعون شد؛ و پرخاشگرى هايى را از يزيد در مقابل پدرش امام سجّاد عليه السلام مشاهده كرد.

و چون امام سجّاد، زين العابدين عليه السلام در مقابل سخنان زشت و ناپسند يزيد ساكت نبود و جواب مى داد، يزيد با اطرافيان خود مشورت كرد و آها پيشنهاد قتل حضرت را دادند.

به همين جهت حضرت باقرالعلوم عليه السلام در همان سنين كودكى ، پس از مشاهده چنين صحنه اى لب به سخن گشود و خطاب به يزيد كرد و فرمود:

اى يزيد! پيشنهاد و نظريه اطرافيان تو بر خلاف نظريّه اطرافيان فرعون مى باشد، چون كه آن ها در مقابل حركت و سخن حضرت موسى و هارون عليهماالسلام ، گفتند:

اى فرعون ! دانشمندان و جادوگران را جمع كن تا موسى و هارون را محكوم نمايند.

وليكن اطرافيان تو پيشنهاد قتل و كشتار ما را مى دهند.

يزيد ضمن تعجّب از سخنورى و استدلال اين كودك خردسال ، سؤ ال كرد: علّت و سبب اين دو نظريّه مخالف در چيست ؟!

حضرت باقرالعلوم عليه السلام با كمال شهامت فرمود: آن ها رشيد و هوشيار بودند؛ ولى اين ها بى فكر و عقب افتاده اند.

و سپس افزود: پيامبران و فرزندانشان را كسى نمى كشد، مگر آن كه زنازاده باشد.

پس از آن يزيد سرافكنده شد و ساكت ماند؛ و ديگر هيچ عكس العملى از خود نشان نداد.

ازكتاب چهل حديث و حكايات از معصوم هفتم امام پنجم باقرعليه السلام

$

##نوردوچشم زهراآقاامام باقر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْبَاقِرُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

نوردوچشم زهرا آقا امام باقر*** فرمانرواي دلها آقا امام باقر

احياگرصلاتي آقا امام باقر*** سرچشمه حياتي آقا امام باقر

زهرجفا بجانت هردم زند شراره *** اِستاده خصم جانت برتوكند نظاره

گشتي شهيد كينِ زهرِهشام ملعون *** اندرغم عزايت ما سوگوارومحزون

سوي جنان رواني با قلب پرشراره *** ازابرديده ريزد بردامنم ستاره

اندربقيع خفتي همراه عم وبابت *** دلها بسوزد ازغم برقبربي چراغت

صادق زداغ بابا محزون و ديده گريان *** گوئيم تسليت ما برآن اميرايمان

اي باقري توبنما ازجان اطاعت او *** تاكه شود نصيبت حج وزيارت او

آقا امام باقرمولا امام باقر***آقا امام باقرمولا امام باقر

آقا امام باقرمولا امام باقر***آقا امام باقرمولا امام باقر

از خرابي مي گذشتم منزلم آمد به ياد

دست و پا بشکسته اي ديدم دلم  آمد به ياد

در ميان باغ ديدم جمع گلها گرد هم

اجتماع دوستان يک دلم آمد به ياد

تو رو خدا اينجور نيست،قربون دلت برم آقاجان،قربون صفاي دل شما عزاداراي امام باقر ،يكي از دوستان خوب اباعبدالله الحسين مي فرمايد:شهادت امام باقر،طليعه دار مُحرمه،شهادت امام باقر كه ميرسه،بوي عاشورا ميآد،آي حسين،ما  جامونديم،همه كربلايي ها رفتند عرفه كربلا،خيلي مونده حالا،اما ميشه خوند

باز اين چه شور است،كه در خلق عالم است

حسين.......

اگه بدوني اين حسين گفتنت چيكار ميكنه،مادرش ميگه جان،حسين........

از خرابه مي گذشتم منزلم آمد به ياد

دست و پا بشکسته اي ديدم دلم  آمد به ياد

در ميان باغ ديدم جمع گلها گرد هم

اجتماع دوستان يک دلم آمد به ياد

مگه يادم ميره،زير اون خيمه نيم سوخته،عمه ام همه ي مارو جمع كرد،همه ي ما مثل جوجه هاي پر شكسته،سرهامون رو زير بال و پر هم ديگه برده بوديم،آروم آروم گريه ميكرديم،آخه عمه ام گفته بود بلند بلند گريه نكنيد،همه ي اينها يه طرف،اما اوني كه باقرالعلوم رو ميكشه،اينه،همه شهادت ها يه طرف،جسارت ها يه طرف،كتك ها يه طرف،ريسمان ها و زنجير ها،تازيانه ها يه طرف،اون نيمه شب توي خرابه يه طرف،يه همبازي داشتم،هر چي گفتم عمه جان رقيه،اينقده گريه نكن.آخه شما كه نمي دونيد،شما ها كه خبر نداريد اينها كي بودند

طفلك بي تاب را هم مي زدند

كودك در خواب را هم مي زدند

آي كربلا.......حسين....

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا محمدبن علي

يا الله به عظمت امام باقر درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اشعارمرثيه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْبَاقِرُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

حج من قيام من کيست حضرت باقر

اسوه ي تمام من کيست حضرت باقر   

زمزم و مقام من کيست حضرت باقر

پنجمين امام من کيست حضرت باقر

مي کنم از آيينِ مهر او نگهباني

اي به بندگي يکتا ذات حق تعالي را  

تو يگانه فرزندي دو علي اعلا را

باقر العلوم هستي ذات پاک يکتا را  

 ني عجب اگر بخشد سائلت دو دنيا را

جان مادرت زهرا از درت مران ما را

 بي تو در جنان عاشق بنده اي است زنداني

تو ز کودکي دائم محنت و بلا ديدي    

با دو چشم معصومت ظلم بر ملا ديدي

راه شام طي کردي دشت کربلا ديدي 

اهلبيت عصمت را زار و مبتلا ديدي

بس توظلمهاديدي هم ز دشمن جاني

 

از کرببلا تو يادگاري//چون خون شهيد پايداري

بر نيزه سر حسين ديدي//بار غم او به جان خريدي

پرپر ز خرابه لاله ديدي//بي جان دل شب سه ساله ديدي

 

من ذاکر انا اليه راجعونم//من خاطرات جانگداز دشت خونم

در کربلا بودم چو پنج ساله صغيري//همراه بابايم مرا بردند اسيري

ديدم پرستوهاي دين را پر بريدند//در قتلگه جدم حسين را سر بريدند

 

دل ديوانه من گشته گريزان امشب//شده در وادي غم بي سر و سامان امشب

به اميدي که برد ره به بيابان بقيع//سر نهاده است به هر کوي و بيابان امشب

مي رود تا که ببيند به کجا دردل خاک//پيکر حضرت باقر شده پنهان امشب

بشتابيد در آن مدفن بي شمع و چراغ//کند از آتش دل شمع فروزان امشب

سبط سبطين نبي با تن مجروح ز کين//شده بر جده خود فاطمه مهمان امشب

اثر زهر به زين تعبيه بر پيکر او//داده بر زندگي اش يکسره پايان امشب

 

اشعارباقري ازنويسنده كتاب

نورهفتم ماه پنجم باقراست

چارده معصوم نورواحدند***گرچه درظاهربتاخيرآمدند

نورهفتم ماه پنجم باقراست***حجة حق شمع انجم باقراست

باقرعلم النبيين است او***برنبي يك ازوصيين است او

صادق اراستاددانشگاه بود***باقراوراياوراين راه بود

هست اوهمنام جدش مصطفا***چون محمدهست نامش باصفا

جداواحمدسلامش ميكند***باسلامش احترامش ميكند

گفت جابربهرباقراين پيام***جدتواحمدكندبرتوسلام

ماهم ازاينجابگوئيم اي امام***ايهاالباقرعليك ازماسلام

گرچه ما اينجاوتواندربقيع***گوجواب ماوشوبرماشفيع

الغرض دركودكي دركربلا***همره جدوپدرديدي بلا

صحنه هاي كربلاراديده اي***راه شام وكوفه راپيموده اي

كربلاباناله هاي العطش***توبديدي كودكي راكرده غش

كربلاديدي تواصحاب وفا***هم جفاهاديده اي زاهل جفا

كربلاازخيمه گاه وقتلگاه***توشنيدي ناله ها باسوزوآه

كربلا اجسام بي سرديده اي***شام وكوفه روي ني سرديده اي

شام وكوفه ديده اي كاخ ستم***كنج ويران ديده اي رنج والم

زان شدي توراوي كرببلا***اي امام باقراي نورخدا

باقري اينك شده مدحت سرا***بهرتواي باقراهل التقي

 

نوردوچشم زهراآقاامام باقر

نوردوچشم زهراآقاامام باقر***فرمانرواي دلهاآقاامام باقر

احياگرصلاتي آقاامام باقر***سرچشمه حياتي آقاامام باقر

زهرجفابجانت هردم زندشراره***اِستاده خصم جانت برتوكندنظاره

گشتي شهيدكينِ زهرِهشام ملعون***اندرغم عزايت ماسوگوارومحزون

سوي جنان رواني باقلب پرشراره***ازابرديده ريزدبردامنم ستاره

اندربقيع خفتي همراه عم وبابت***دلها بسوزد ازغم برقبربي چراغت

صادق زداغ بابا محزون وديده گريان***گوئيم تسليت مابرآن اميرايمان

اي باقري توبنماازجان اطاعت او***تاكه شودنصيبت حج وزيارت او

آقاامام باقرمولا امام باقر***آقاامام باقرمولا امام باقر

آقاامام باقرمولا امام باقر***آقاامام باقرمولا امام باقر

 

همه عمرخون فشانم زغم امام باقر

آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر***آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر

همه عمرخون فشانم زغم امام باقر***روداشك ديدگانم زغم امام باقر

زشرارزهردشمن شده آتشي به خرمن***كه بسوخت جان عالم زغم امام باقر

زهشام دون غاصب بكنديكي سؤالي***كه چرازكينه كشتي توامام باكمالي

چوسوارزين استربنمودامام پنجم***زشرارزهرآن زين بفغان فتادانجم

به درسراي خوداو چوفرودشدزاستر***شده است درتب وتاب تن اوزشدت زهر

سه شب وسه روزآقا تف زهرشعله زدبجانش***بسوي بهشت رضوان بشتافت روح وجانش

به بهشت ونزدزهرا وبه نزدجدوبابش***به بقيع رفت وخوابيد تن پاك آن جنابش

به بقيع وهم مدينه بروي تو باقري پور***به زيارت امام  و حرم پيمبرنور

آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر***آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر

آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر***آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر

آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر***آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر

ازكتاب چهل حديث و حكايات از معصوم هفتم امام پنجم باقرعليه السلام

$

##اشعارمرثيه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْبَاقِرُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

تسليت صاحب شيعه که غمي ديگر شد

برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد

بسکه بر ساقه‌ي گل ريخت عدو زهر جفا

پنجمين گل ز گلستان علي پرپر شد

 

اى بوسه گاه جن و ملك، خاك پاى تو

جان تمام عالم خاكى فداى تو

اى اختر سپهر ولايت، كه تا ابد

عالم منور است به نور لقاى تو

از شهريار كشور دانش، كه در جهان

نشناخت كس مقام تو را جز خداى تو

اى ريزه خوار سفره علمت جهانيان

خورشييد علم، كرده طلوع از سراى تو

اى باقر العلوم كه هنگام مكرمت

باشد هزار حاتم طايى گداى تو

پنجم ولى و حجت خلاق عالمى

لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو

در عرصه وجود نهى قبل از آنكه پاى

داده سلام احمد مرسل براى تو

هر كس تورا شناخت، دل از ديگرى بريد

بيگانه گشت با همه كس، آشناى تو

چندين هزار عالم و دانشور فقيه

آمد برون ز مكتب و دانشسراى تو

آن پير سالخورده راهب تو را چو ديد

اسلام پيشه كرده و شد مبتلاى تو

خوان طعام، آور از بهر ميهمان

از حجره تهى يد قدرت نماى تو

يك عمر سوخت قلب تو از كينه هشام

آن دشمن سياه دل بى حياى تو

تنها نه در عزاى تو چشم بشر گريست

آن دشمن سياه دل بى حياى تو

اى خفته همچو گنج، به ويرانه بقيع

پر مى‏ زند كبوتر دل، در هواى تو

در را به روى امت اسلام بسته‏ اند

آن گمرهان كه بى خبرند از صفاى تو

يابن الحسن گشوده نگردد به روى خلق

اين در مگر به پنجه مشكل گشاى تو

فولادى است پير غلام شكسته دل

چشم اميد بسته، به لطف و عطاى تو

 

اي دومين محمد و اي پنچمين امام

از خلق و از خداي تعالي تو را سلام

چشم و چراغ فاطمه، خورشيد هفت نور

روح و روان احمد و فرزند چار امام

آن هفت نور روشني چشم هفت آفتاب

آن چار امام خود پدر اين چهار امام

وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار

نام تو را نبرده نبي جز به احترام

هم ساکنان عرش به پايت نهاده رخ

هم طايران سدره به دستت هميشه رام

حکم خدا به همت تو گشته پايدار

دين نبي به دانش تو مانده مستدام

با آنهمه جلال و مقامي که داشتي

ديدي ستم ز خصم ستمگر علي الدوام

گه ديد چشم پاک تو بيداد از يزيد

گاهي شنيد گوش تو دشنام از هشام

گريند در عزاي تو پيوسته مرد و زن

سوزند از براي تو هر روز خاص و عام

گاهي به دشت کرب و بلا بوده اي اسير

گاهي به کوفه بر تو شد ظلم، گه به شام

خوانند سوي بزم يزيدت، بدان جلال

بردند در خرابه شامت بدان مقام

گر کف زدندن اهل ستم پيش رويتان

گر سنگ ريختند بر سرهايتان زبام

راحت شدي ز جور و جفاي هشام دون

آندم که گشت عمر تو را از زهر کين تمام

داريم حاجتي که ز لطف و عنايتي

بر قبر بي چراغ تو گوئيم يک سلام

«ميثم» هماره وصف شما خاندان کند

اي مدحتان بر اهل سخن خوشترين کلام

"غلامرضا سازگار "

 

در رثاى پنجمين اختر تابناك

امام باقر شفيع محشر،

ولىّ امر خداى داور

وصّى پنجم ، ز آل طاها

به خلق عالم ، امين و رهبر

تو ديده اى دشت نينوا را

تو ديده اى راه كربلا را

اسيرىّ و حال عمّه ها را

به شام و كوفه به ديده تر

به عهد بابا، قرين ماتم

ز جور دشمن ، به غصّه و غم

فداى تو اى سليل خاتم

كه جان فدائى ، شدى تو آخر

فداى تو اى ، عزيز دادار

وصىّ دين ، رسول مختار

شدى تو مسموم ، در آخر كار

ز جور و ظلم هشام كافر امام باقر

شفيع محشر، ولىّ امر خداى داور

مسموم شد از زهر كين ، آه و واويلا

باقر امام متّقين ، آه و واويلا

باقر امام متّقين ، آه و واويلا

گشته ملايك نوحه گر، آه و واويلا

زهراى أ طهر دل غمين ، آه و واويلا

باقر امام متّقين ، آه و واويلا

گريان از اين ماتم نگر، امام صادق

در غم پيامبر با علىّ، آه و واويلا

باقر امام متّقين ، آه و واويلا

عالم شده ماتم سرا، آه و واويلا

آجرك اللّه زين عزا بقيّة اللّه

 

اي فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام

وي تو را پيش از ولادت داده پيغمبر سلام

منشأ کل کمال و باقر کل علوم

هفتمين نور و ششم مولايي و پنجم امام

انس و جان آرند حاجت در حريمت روز و شب

آسمان گرديده بر دور مزارت صبح و شام

اين عجب نبود که بخشي چشم جابر را شفا

زخم دل را مي دهي با يک نگاهت التيام

ساکنان آسمان را لحظه لحظه، دم به دم

از بقيعت بوي عطر جنت آيد بر مشام

در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو

پاي تا سر، سر به سر آيينة خير الانام

با تو حق گيرد تداوم از تو حق گيرد کمال

بي تو ايمان نادرست و بي تو قرآن ناتمام

کودکي بودي که از تيغ بيانت ناگهان

روز در چشم يزيد بي حيا آمد چو شام

لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکوت

طشت رسوايي او افتاد از بالاي بام

تو سر بالاي ني ديدي به سن کودکي

گه به دشت کربلا گه کوفه گاهي شهر شام

خيمه هاي آل عصمت را که آتش مي زدند

مي دويدي در بيابان اشک ريز و تشنه کام

کوفيان بردند در حبس عبيدالله تان

شاميان سنگدل سنگت زدند از روي بام

ماجراي کربلا و شام و کوفه بس نبود

از چه ديگر اين همه آزار ديدي از هشام

بارها آوردت از شهر مدينه تا دمشق

از وجودت هتک حرمت کرد جاي احترام

گاه آوردت به زندان گاه پاي تخت خويش

گاه زد زخم زبان و گاه مي زد اتهام

حيف کز زهر جفا گرديد قلبت چاک چاک

مرغ روحت پر زد از تن جانب دارالسلام

بس که بر جان عزيزت روز و شب آمد ستم

دادي از سوز جگر بر شيعيانت اين پيام

تا به صحراي منا گريند بهر غربتت

حاجيان هنگام حج، پير و جوان و خاص و عام

دوست دارم بر تو گريم در بيابان بقيع

کرده اند اين گريه را بر من حرامي ها حرام

درکنار قبر بي شمع و چراغت روز و شب

هم بشر سوزد چو شمع و هم ملک گريد مدام

از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال

وز چه ويران مانده قبرت با چنان جاه و مقام

بر تو مي گريم که عمري ساقي بزم بلا

روز و شب ساعت به ساعت ريخت خون دل به جام

بر تو اي تنها چو عمّت مجتبي

بر تو مي گريم که مظلومي چو جد و باب و مام

بر تو مي گريم که بردي کوه غم از کودکي

بر تو مي گريم که شد با خون دل عمرت تمام

اي خدا را باب رحمت، باب رحمت باز کن

تا که "ميثم" زائر قبرت شود في کل عام

 

شيعه زند بر سر و سينه

کرب و بلا گشته مدينه

فرزند زهرا جان داده مظلوم

امام باقر گرديده مسموم

اي آخرين شمس ولايت

يابن الحسن سرت سلامت

فرزند زهرا جان داده مظلوم

امام باقر گرديده مسموم

حضرت صادق شد عزادار

گريه کند با چشم خونبار

فرزند زهراجان داده مظلوم

امام باقر گرديده مسموم

دوباره عالم شد عزادار

داغ پيمبر شده تکرار

فرزند زهرا جان داده مظلوم

امام باقر گرديده مسموم

کشتند حجت خدا را

باقر آل مصطفا را

فرزند زهرا جان داده مظلوم

امام باقر گرديده مسموم

ختم رسل صاحب عزا شد

پنجم وصي او فدا شد

فرزند زهرا جان داده مظلوم

امام باقر گرديده مسموم

اشک بني فاطمه ريزد

ناله ز قلب همه خيزد

فرزند زهرا جان داده مظلوم

امام باقر گرديده مسموم

 

بين نماز ، وقت دعا گريه مي کني

با هر بهانه در همه جا گريه مي کني

در التهاب آهِ خودت آب مي شوي

مي سوزي و بدون صدا گريه مي کني

هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد

اما به ياد کرب و بلا گريه مي کني

اصلاً خود تو کرب و بلاي مجسّمي

وقتي براي خون خدا گريه مي کني

آب خوش از گلوي تو پايين نمي رود

با ناله هاي وا عطشا گريه مي کني

با ياد روزهاي اسارت چه مي کشي ؟

هر شب بدون چون و چرا گريه مي کني

با ياد زلفِ خوني سرهاي ني سوار

هر صبح با نسيم صبا گريه مي کني

 

هفتاد و چند داغ شقايق

تنها تر ين غر يب  ديار  مد ينه  بود

او مرد علم و زهد و وقار و سکينه بود

صد باب علم از کلماتش گشوده شد

در بين عالمان به  خدا بي قرينه بود

اين خا نواده  نسل نجات و هدايتند

او نا خداي پنجمي  اين  سفينه  بود

نا ن آور  هميشة  هر  کو دک  يتيم

بر شانه هاي خستة او جاي پينه  بود

آتش گرفته باغ  دلش  از  شراره اي

سهم  امام  خسته  ما  زهر  کينه بود

همواره آسمان دلش رنگ لاله داشت

هفتاد و چند داغ  شقايق به سينه بود

دشت نگاه  او پُرِ گلهاي اشک  بود

ياد آور حکايت  سقا و مشک  بود

 

کبوتر غريب

باقر علوم عا لم ،  عا لم آ ل پيمبر

غربت و مظلوميت رو ، برده ارث از بابا حيدر

دلش از غصه گرفته ، غم و دردش بي شماره

غير اشک چشم خيسش ، ديگه همدمي نداره

از شرار زهر دشمن ، آب شده پيکر خسته ش

غير آه دل نداره ، مرحمي دل شکسته ش

يه کبوتر غريبه ، بي سر و سامونه حالش

مي خواد پر بگيره اما ، سنگ غم خورده به بالش

***

پسرم بيا کنارم ، که ديگه رفتني ام من

بيا تا برات بگم از ، ظلم و کينه هاي دشمن

به خدا يادم نمي ره ، اون همه ماتم و آزار

دشنام و سنگهاي کينه ، خنده هاي سر بازار

مونده بود به زير نعلِِِِِِِِِِِِِ  اسبها لاله هاي چيده

روي نيزه هاي بي رحم ، مي ديدم سر بريده

 

اشعار از وبلاگ حسن فطرس مي باشد.

يادگار کربلا

خاک بقيعت دل جلا، اي يادگار کربلا

قدرش فزون تر از طلا، اي يادگار کربلا

شمعي شدي در زندگي، روشن نمودي سوختي

غم ها کشيدي از بلا، اي يادگار کربلا

اي آنکه در کرب و بلا، گفتي به عمه رازها

کن راز زينب برملا، اي يادگار کربلا

اي همصداي کودکان، همبازي بنت الحسين

کي مي زني دل را صلا، اي يادگار کربلا

اي آشنا با تشنگي، اي هم صداي العطش

دل بردي از اهل ولا، اي يادگار کربلا

اي آنکه بين حجره ات، در لحظه هاي آخرين

ذکرت حسين و کربلا، اي يادگار کربلا

فطرس به شام ماتمت، آخر چه گويد از غمت

چشمش به گريه مبتلا، اي يادگار کربلا

 

 ياد

ياد دارم که کربلا بودم

از غريبي چه ناله ها کردم

جسم جدم ميان مقتل بود

با رقيه چه گريه ها کردم

******

ياد دارم که باب بيمارم

خون دل از عدوي کين مي خورد

خواست جد من کند ياري

ليک ناگهان زمين مي خورد

******

ياد دارم که بزم شرم يزيد

خيزران آتشي بر اين دل زد

من خودم با دو چشم خود ديدم

عمه سر را به چوب محمل زد

******

ياد دارم که در خرابه ي شام

بر دلم کوه عقده ها مانده

آمدم من مدينه اما واي

عمه‌ي من رقيه جا مانده

 

گوهر آل رسولي

به جهان نور دو عيني

پسر کرب و بلائي

نوه‌ي پاک حسيني

باقر علم جهان را تو ملقب باشي

تو به يادآور هر ناله‌ي زينب باشي

دل شيعه نگرانت

زهر کين برده توانت

حضرت باقر(ع) (2)

تو شفاي دل زارت

همه جا فکر حسين است

به لبِ غرق به خونت

همه دم ذکر حسين است

نظرت مي رسد آن لحظه اسيرت کردند

سمّ  اسبان عدو يکسره زيرت کردند

عطش آمد به سراغت

علي اصغر شده داغت

حضرت باقر(ع) (2)

نازنين يارِ رقيه

اي تو غمخوارِ رقيه

تو بگو علت رازِ

چشماي تارِ رقيه

اي که از زهر و عطش ناله زنان مي سوزي

از غم شام بلا، گريه کنان مي سوزي

دشمن ار دور و برت شد

عمه زينب سپرت شد

حضرت باقر(ع) (2)

 

نوحه شهادت امام باقر (ع)

من يادگار آخرين کربلايم             

من داغدار محنت خون خدايم

دارم هزاران/غم بين سينه/پر مي کشم/امشب از مدينه

واويلتا واويلتا/آه و واويلا

من ديده ام سوز عطش در خيمه ها را  

راس شهيدان بر فراز نيزه هارا

ديدم حرم را/گرديده غارت/گشته نصيب/زينب اسارت

واويلتا واويلتا آه وواويلا

از خاطرات کودکي جان بر لبم من

جان مي دهم اما به ياد زينبم من

دارد شراره/قلب کبابم/من داغدار/بزم شرابم

واويلتا ....

 

يادگار آخرين

يا باقر از فرط غمت افسرده گشتيم

از غصه جانسوز تو پژمرده گشتيم

هر شيعه در دل حجله داغ تو بسته

سنگينى داغت دل ما را شكسته

سوز دلت از سينه ات بار سفر ساخت

در سينه ما رفت و ما را ديده‏تر ساخت

پنجم امام و هفتمين معصوم هستى

جانم فدايت پس چرا مسموم هستى

اى صبر مطلق، گشته‏اى بى تاب از چه؟

اى كشتى عدل خدا، گرداب از چه؟

جسم شريفت از چه كم كم آب گشته

بنگر كه صادق از غمت بى تاب گشته

تو يادگار آخرينِ كربلايى

تو داغدار و دل غمينِ كربلايى

تفسير دشت كربلا در سينه توست

دلها گرفتار غم ديرينه توست

با رفتنت ديگر تو آسوده ز دردى

داغ يتيمى را به صادق هديه كردى

تاريكى صحن تو بر غربت گواه است

شمعى ندارد قبر تو بى بارگاه است

اى كاش بر قبرت حرم سازيم امامم

بر گنبدش پرچم بيافرازيم امامم

آييم پابوس و تو را زوّار گرديم

ما بى كسان هم لايق ديدار گرديم

جواد حيدري

 

اختر  پنجم   امام  باقر  است

ساده و معصوم وپاک و طاهر است

گنج علم انبياء را  او  شکافت

جز درايت در  وجودش  کس  نيافت

صادق آل محمد  جعفر است

عالــم  دين   وارث  پيغمــبر  است

طالبان علم و دانش  گرد  او

عالمـانِ   هـر  زمـان   شاگـرد   او

نزد شيعه او رئيس مذهب است

اختـر تابنـده اي  انـدر شـب است

حميدرضافاطمي

 

كسي كه بود شكافنده‌ي تمام علوم

هزار حيف كه از زهر كينه شد مسموم

سر تو باد سلامت يا رسول ‌الله

وصّي پنجم تو كشته شد، ولي مظلوم

گهي به زخم زبان قلب حضرتش خستند

گهي به خانه‌اش از كينه خصم برد هجوم

بسان مادر و آباء رنج ديده‌ي خويش

هميشه بود ز حقّ و حقوق خود محروم

به غربت علي و خاندان او سوگند

امام ما ز جهان رفت با دلي مغموم

هماره قصه مظلومي‌اش به خاك بقيع

بود ز غربت قبرش براي ما معلوم

ز دردهاي نهاني كه بود در دل او

كسي نداشت خبر غير خالق قيّوم

حيات او همه با درد و رنج و غصه گذشت

كه بود ظلم به اولاد مصطفي مرسوم

نه طاقت است زبان را به وصف غم‌هايش

نه قدرت است قلم را كه تا كند مرقوم

بگو به امت اسلام، اين سخن (ميثم)

به مرگ حضرت باقر يتيم گشت علوم

$

##اشعارمرثيه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الْبَاقِرُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

دلم پر مى ‏زند امشب براى حضرت باقر

که گويم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر

نديده ديده ى گيتى به علم و دانش و تقوا

کسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر

 

گوهر آل رسولي

به جهان نور دو عيني

پسر کرب و بلائي

نوه‌ي پاک حسيني

 

نه طاقت است زبان را به وصف غم‌هايش

نه قدرت است قلم را که تا کند مرقوم

بگو به امت اسلام، اين سخن (ميثم)

به مرگ حضرت باقر يتيم گشت علوم

 

کسي که بود شکافنده‌ ي تمام علوم

هزار حيف که از زهر کينه شد مسموم

سر تو باد سلامت يا رسول ‌الله

وصّي پنجم تو کشته شد، ولي مظلوم

 

باقر علم جهان را تو ملقب باشي

تو به يادآور هر ناله‌ي زينب باشي

دل شيعه نگرانت

زهر کين برده توانت

 

تو شفاي دل زارت

همه جا فکر حسين است

به لبِ غرق به خونت

همه دم ذکر حسين است

 

نظرت مي رسد آن لحظه اسيرت کردند

سمّ اسبان عدو يکسره زيرت کردند

عطش آمد به سراغت

علي اصغر شده داغت

 

اي که از زهر و عطش ناله زنان مي سوزي

از غم شام بلا، گريه کنان مي سوزي

 

به غربت علي و خاندان او سوگند

امام ما ز جهان رفت با دلي مغموم

هماره قصه مظلومي‌اش به خاک بقيع

بود ز غربت قبرش براي ما معلوم

 

گهي به زخم زبان قلب حضرتش خستند

گهي به خانه‌اش از کينه خصم برد هجوم

بسان مادر و آباء رنج ديده‌ي خويش

هميشه بود ز حقّ و حقوق خود محروم

 

پنجمين گوهر پاک نبوي

باقر العلم علوم نبوي

بود در کرببلا همره باب

دلش آنروز زکين گشت کباب

بود قوتش چو پدر اشگ فزون

زهر هم داد بر او قاتل دون

گاهي از داغ شهيدان مي سوخت

گاهي از زهر لعينان مي سوخت

گفت اي نور دو چشمان ترم

بنشين تو به برم اي پسرم

تا به دامان تو سر بگذارم

با تو من چند وصيت دارم

بدنم را به سر جامه گذار

در بر خاک تنم خويش سپار

از برايم تو عزاداري کن

اشک در خانه حق جاري کن

خليل کاظمي

 

به دوران هشام کفر آيين - بسي محنت کشيد آن خسرو دين

هشام از شام ، عدوان و بيداد - براي اسب او زيني فرستاد

چو جا بگرفت بر زين قطب پنجم - ز غم هم چرخ لرزان شد هم انجم

به روز هفتم ذي الحجه آن شاه - نهان گرديد ، زير ابر چون ماه

از اين ماتم هر آنکس در فغان است - زاهوال قيامت در امان است

 

اي نعمت ولايت تو بهترين نِعَم - وي لطف بينهايت تو شامل امم

هم کاشف الغمومي و هم باقر العلومي - هم چشمه کمالي و هم منبع حکم

اي آنکه گفت خواجه اَسري  ترا سلام - بپذير هم سلام من خسته از کرم

وا حسرتا که کشته زهر جفا شدي - از کينه هشام تو اي شاه محتشم

دشمن پي اذيّت تو قد نموده راست - چندانکه شد  زکثرت غم قامت تو خم

تأ ثيرزهر تعبيه در زين بپاي تو - بگسيخت تارو پود وجود  ترا ز هم

اي خفته در بقيع که قبرت بود خراب - جانها فداي غربتت  اي کشته ستم

پيوسته در عزاي تو و بر مزار تو - چشم کبود چرخ ببارد سرشک غم

 

بـه سر مـي پـرورانم من هواي حضرت بـاقر (ع) - بـه دل باشد مرا شوق لقاي حضرت باقر (ع)

زعشقش جان من بر لب رسيده کس نمي دانـد - کـه نبود چاره ساز من سواي حضرت باقر (ع)

چنان بگرفته علمش آفاق را يکسر - که پيچيده در اين عالم صداي حضرت باقر

پيمبر گفت با جابر که خواهي ديد باقررا - سلام از من رسان آنگه براي حضرت باقر

به رستاخيز گر خواهي نجات از گرمي محشر - برو در سايه ظل هماي حضرت باقر

جلال و شأن آقا آن امام پاک بازان را - نمي داند کسي غير از خداي حضرت باقر

عبدالحسين رضائي

 

سر تا سر مدينه را ماتم گرفته - از داغ باقر العلوم عالم گرفته

يا سيّدي ياابن الحسن آجَرَکَ الله (2)

از اين مصيبت عظيم آه و واويلا  - امام صادق شد يتيم آه و واويلا

يا  سيّدي يا ابن الحسن آجرَکَ الله (2)

آن کس که ختم الانبياء داده سلامش - شد پاره پاره جگر از زهر هشامش

يا  سيّدي يا ابن الحسن آجرَکَ الله (2)

در هفتم ذي حجّه خون قلب زهرا شد - امام باقر کُشته از ظلم اعدا شد

يا سيّدي يا ابن الحسن آجرَکَ الله (2)

 

اي ولــيّ‌الله داور، السـلام

اي سلامت از پيامبر، السلام

حجّت خلاق اکبـر، السلام

زاده زهـراي اطهر، السلام

السلام اي باقـر آل‌رسـول

چارمين فرزند زهراي بتول

****

اي نبي بـر تو فرستاده سلام

وي به زين‌العابدين، ماه تمام

هفتمين معصومي و پنجم امام

مکتبت تا صبح محشر، مستدام

تيغ نطقت مي‌شکافـد، علم را

روح مي‌بخشد مرامت، حلم را

****

اي سـلام ذات حـيّ داورت

بر تو و نطـق فضيلت‌پرورت

علم آرد سجده بر خاک درت

حلم گرديده است بر دور سرت

نسل نوري هم ز باب و هم ز مام

خـود امام و مـادرت بنـت الامام

****

کيستـي اي آيت سـرّ و علن؟

تو هم از نسل حسيني، هم حسن

تو امـامت را روانـي در بـدن

اي ولايـت را چـراغ انجمـن

علم تو، علـم خداونـد جليل

وحي باشد بر لبت بي‌جبرييل

****

از درخـت علم، بَـر داريم ما

وز تو صد دريا گهر داريم ما

بس حـديث معتبـر داريم ما

از شما کي دست برداريم ما؟

يابن زهرا سر برآور باز هم

«جابر جُعفي» بپرور باز هم

****

يابن زهرا گر چه با بغض تمام،

حرمتت گرديد پامال «هشام»،

بر تنت آزار آمد صبح و شام،

تو امامـي، تو امامي، تو امام

نور از هر سو که خيزد، ديدني است

چهره خورشيـد کي پوشيدني است؟

****

تو خـزانِ بـاغ زهـرا ديده‌اي

تو تن بي‌سر به صحرا ديده‌اي

گـردن مجـروح بابا ديده‌اي

بر فراز نيـزه سرهـا ديده‌اي

کاش مي‌ديدم چه آمد بر سرت

يا چه کرده کعب ني با پيکرت؟

****

تو چهل‌منـزل اسارت ديده‌اي

از ستمکاران جسـارت ديده‌اي

خود عزيزي و حقارت ديده‌اي

تشنگي و قتل و غارت ديده‌اي

چارساله، کـوه ماتم برده‌اي

مثل عمه، تازيانه خورده‌اي

****

شـام بـود و مجـلس شوم يزيد

چشم تو چوب و لب خشکيده ديد

گـه سکينه ناله از دل مي‌کشيد

گاه زينب جامـه بـر پيکـر دريد

چشم بر رگهاي خونين دوختي

سـوختي و سـوختي و سوختي

****

اي دل شيعـه چـراغ تــربتت

ديده‌هـا دريـاي اشک غـربتت

سالهـا بـر دوش کـوه محنتت

روز و شب پامال مي‌شد حرمتت

ظلم ديـدي در عيـان و در خفا

تـا شـدي مسمـوم از زهر جفا

****

اي به جانت از عدو رنج و عذاب

هم به طفلي، هم به پيري، هم شباب

قلبت از زهـر ستـم گرديــد آب

قبــر بـي‌زوّار تــو، در آفتــاب

وسعت صحن تو مُلک عالم است

لاله قبـر تو اشک «ميثم» است

از صيام تا قيام 5 – غلامرضا سازگار

 

اي به آه تو سوز جگر، همراه

ايهـا الباقـر يابن رسـول‌الله

ايها المظلوم  سيدالمسموم

****

شعله بر جانت از زهر کين افتاد

سر فرزندت صـادق سلامت باد

ايها المظلوم  سيدالمسموم

****

اي که عمري شد خون جگر قوتت

فاطمــه گرديـد دنبــال تابــوتت

ايها المظلوم  سيدالمسموم

****

شيعه مي‌گيرد دائم سراغ تو

از مـزار بي‌شمع و چـراغ تو

ايها المظلوم  سيدالمسموم

****

تو بلاهـا در کـرب و بـلا ديدي

مجلس شام و تشت طلا ديدي

ايها المظلوم  سيدالمسموم

****

بر تـو مـي‌گريم پسـرِ زهرا

که بود داغت بر جگرِ زهرا

ايها المظلوم  سيدالمسموم

از صيام تا قيام 5 – غلامرضا سازگار

$

#روضه امام صادق

##چهل حديث اخلاقي ازامام صادق

چهل حديث اخلاقي ازامام صادق(ع)

 

قالَ الاِْمامُ الصّادِقٌ (عليه السلام) :

1-  محاسبه روزانه نفس

«حَقٌّ عَلى كُلِّ مُسْلِم يَعْرِفُنا أَنْ يَعْرِضَ عَمَلَهُ فى كُلِّ يَوْم وَ لَيْلَة عَلى نَفْسِهِ فَيَكُونَ مُحاسِبَ نَفْسِهِ، فَإِنْ رَأى حَسَنَةً اسْتَزادَ مِنها، وَ إِنْ رَأى سَيِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْها لِئَلاّ يَخْزى يَوْمَ الْقِيمَةِ.»: بر هر مسلمانىكه ما را بشناسد سزاوار است كه در هر شبانه روز عملش را بر خود عرضه دارد و خود حسابگر خويش باشد، اگر حسنه ديد بر آن بيفزايد، و اگر گناه ديد از آن آمرزش خواهد تا اين كه روز قيامت رسوا نشود.

2-  استقامت

«لَوْ أَنَّ شيعَتَنا اسْتَقامُوا لَصافَحَتْهُمُ الْمَلائِكَةُ وَلاََظَلَّهُمُ الْغَمامُ وَ لاََشْرَقُوا نَهارًا وَ لاََكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ لَما سَأَلُوا اللّهَ شَيْئًا إِلاّ أَعْطاهُمْ.»: اگر شيعيان ما استقامت مىورزيدند، هر آينه فرشتگان با آنها دست مىدادند و ابر بر آنها سايه مىانداخت و در روز مىدرخشيدند و از فراسر و زير پاى خود روزى مىخوردند و چيزى از خدا نمىخواستند، مگر اين كه به آنها مىداد.

3-  مفاسدِ نيرنگ و حسادت

«مَنْ غَشَّ أَخاهُ وَ حَقَّرَهُ وَ ناواهُ جَعَلَ اللّهُ النّارَ مَأْواهُ. وَ مَنْ حَسَدَ مُؤْمِنًا إِنْماثَ الاْيمانُ فى قَلْبِهِ كَما يَنْماثُ الْمِلْحُ.»: هر كه با برادرش نيرنگ ورزد و او را كوچك شمارد و با او درافتد، خداوند آتش را جايگاهش گرداند، و هر كه بر مؤمنى حسد برد، ايمان در دلش آب شود، چنان كه نمك در آب حلّ شود.

4-  پارسايى، كوشش و كمك به مؤمنان

«لاتَذْهَبَنَّ بِكُمُ الْمَذاهِبُ فَوَ اللّهِ لا تُنالُ وِلايَتُنا إِلاّ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتِهادِ فِى الدُّنْيا وَ مُواساةِ الاِْخْوانِ فِى اللّهِ، وَ لَيْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ يَظْلِمُ النّاسَ.»: مسلكها و مذهبها شما را نبرند، به خدا سوگند به ولايت ما نتوان رسيد جز با پارسايى و كوشش در دنيا، و يارى دادن برادران براى خدا. و كسى كه به مردم ستم كند، شيعه ما نيست.

5-  نتيجه اعتماد به خدا

«مَنْ يَثِقْ بِاللّهِ يَكْفِهِ ما أَهَمَّهُ مِنْ أَمْرِ دُنْياهُ وَ آخِرَتِهِ وَ يَحْفَظْ لَهُ ما غابَ عَنْهُ، وَ قَدْ عَجَزَ مَنْ لَمْ يُعِدَّ لِكُلِّ بَلاء صَبْرًا وَ لِكُلِّ نِعْمَة شُكْرًا وَ لِكُلِّ عُسْر يُسْرًا.»: هر كه به خدا اعتماد ورزد، خدا مهمِّ دنيا و آخرتش را كفايت كند و هر چه از او غايب است برايش حفظ كند. درمانده و ناتوان است هر كه براى هر بلا صبرى، و براى هر نعمت شكرى، و براى هر دشوارى آسانىاى ندارد.

6-  دستورهاى اخلاق عملى

«صِلْ مَنْ قَطَعَكَ، وَأَعْطِ مَنْ حَرَمَكَ، وَ أَحْسِنْ إِلى مَنْ أَساءَ إِلَيْكَ وَ سَلِّمْ عَلى مَنْ سَبَّكَ. وَ أَنْصِفْ مَنْ خاصَمَكَ، وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ كَما أَنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يُعْفى عَنْكَ، فَاعْتَبِرْ بِعَفْوِ اللّهِ عَنْكَ. أَلا تَرى أَنَّ شَمْسَهُ أَشْرَقَتْ عَلَى الاَْبْرارِ وَ الْفُجّارِ. وَ أَنَّ مَطَرَهُ يَنْزِلُ عَلَى الصّالِحينَ وَ الْخاطِئينَ.»: با كسى كه از تو بريده بپيوند، و به آن كه از تو دريغ كرده بخشش كن، و با كسى كه به تو بدى كرده نيكى كن. و به كسى كه به تو دشنام داده سلام كن. و با كسى كه به تو دشمنى ورزيده انصاف ورز. و كسى كه تو را ستم ورزيده عفو كن، همچنان كه دوست دارى كه از تو گذشت شود. به عفو خدا از خودت عبرت گير، آيا نبينى كه آفتابش بر نيكان و بدان هر دو مىتابد و بارانش بر شايستگان و ناشايستگان مىبارد؟!

7-  آهسته!

«وَ اخْفِضِ الصَّوْتَ، إِنَّ رَبَّكَ الَّذى يَعْلَمُ ما تُسِّرُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ، قَدْ عَلِمَ ما تُريدُونَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلُوهُ.»: صدايت را فرودآر، زيرا خدايى كه نهان و آشكار را مىداند سؤال ناكرده مىداند كه شما چه مىخواهيد.

8-  بهشت و جهنّم، خير و شرّ واقعى

«أَلْخَيْرُ كُلُّهُ أَمامُكَ، وَ إِنَّ الشَّرَّ كُلَّهُ أَمامُكَ، وَ لَنْ تَرَى الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ إِلاّ بَعْدَ الاْخِرَةِ، لاَِنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ الْخَيْرَ كُلَّهُ فِى الْجَنَّةِ وَ الشَّرَّ كُلَّهُ فِى النّارِ، لاَِنَّهُما الْباقيانِ.»: تمام خير در برابر تو و تمام شرّ نيز در برابر توست. و خير و شرّ را نبينى، مگر بعد از آخرت، زيرا كه خداوند عزّوجلّ تمام خير را در بهشت و تمام شرّ را در دوزخ قرار داده، زيرا كه اين دواند كه باقىاند.

9-  جلوه و چهره اسلام

«أَلاِْسْلامُ عُرْيانٌ فَلِباسُهُ الْحَياءُ وَ زينَتُهُ الْوَقارُ وَ مُرُوءَتُهُ الْعَمَلُ الصّالِحُ وَ عِمادُهُ الْوَرَعُ وَ لِكُلِّ شَىْء أَساسٌ وَ أَساسُ الاِْسْلامِ حُبُّنا أَهْلَ الْبَيْتِ.»: اسلام، برهنه است، لباسش حيا و زيورش وقار و جوانمردىاش عمل صالح و ستونش پارسايى مىباشد. و براى هر چيزى پايه اى است و پايه اسلام دوستى، ما اهل بيت است.

10-  حدود ايمان

«عَجْلَانَ أَبِي صَالِحٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَوْقِفْنِى عَلَى حُدُودِ الْإِيمَانِ فَقَالَ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ صَلَوَاتُ الْخَمْسِ وَ أَدَاءُ الزَّكَاةِ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حِجُّ الْبَيْتِ وَ وَلَايَةُ وَلِيِّنَا وَ عَدَاوَةُ عَدُوِّنَا وَ الدُّخُولُ مَعَ الصَّادِقِينَ» عجلان گويد: بامام صادق (ع ) عرضكردم : مرا بر حدود ايمان آگاه فرما، فرمود: گواهى دادن باينكه شايسته پرستشى جز خدا نيست و اينكه محمد رسولخداست و اقرار نمودن بآنچه او از جانب خدا آورده و نمازهاى پنجگانه و پرداخت زكاة و روزه ماه رمضان و حج كعبه و دوستى ولى ما و دشمنى با دشمن ما و همراه بودن با راستگويان ( چنانچه خدايتعالى فرمايد: با راستگويان همراه باشيد 119 سوره 9 )

11-  پاداش يارى دوستان اهل بيت

«لا يَبْقى أَحَدٌ مِمَّنْ أَعانَ مُؤْمِنًا مِنْ أَوْلِيائِنا بِكَلِمَة إِلاّ أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب.»: در روز قيامت كسى نماند كه يك كلمه به مؤمنى از دوستان ما كمك كرده باشد، جز اين كه خداوند او را بىحساب به بهشت داخل گرداند.

12-  پرهيز از ريا و جدال و دشمنى

«إِيّاكَ وَ الْمُراءَ فَإِنَّهُ يُحْبِطُ عَمَلَكَ وَ إِيّاكَ وَ الْجِدالَ فَإِنَّهُ يُوبِقُكَ وَ إِيّاكَ وَ كَثْرَةَ الْخُصُوماتِ فَإِنَّها تُبْعِدُكَ مِنَ اللّهِ.»: از رياكارى بپرهيز كه عملت را از بين برد و از جدال بپرهيز كه هلاكت گرداند. و از خصومت ها و دشمنى ها بپرهيز كه تو را از خدا دور كند.

13-  پاكيزگىِ روح، ابزار تشخيص مؤمن

«إِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْد خَيْرًا طَيَّبَ رُوحَهُ فَلا يَسْمَعُ مَعْرُوفًا إِلاّ عَرَفَهُ وَ لا مُنْكَرًا إِلاّ أَنـْكَرَهُ، ثُمَّ قَذَفَ اللّهُ فى قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِها أَمْرَهُ.»: چون خدا خير بنده اى را خواهد روحش را پاك گرداند، به طورى كه هيچ معروفى به گوشش نرسد، مگر آن كه آن را بفهمد و هيچ منكرى را نشنود، جز آن كه زشتش داند و سپس كلمه اى به دلش الهام كند كه كارش را بدان فراهم آرد.

14-  درخواست عافيت از خدا

«فَسْئَلُوا رَبَّكُمُ الْعافِيَةَ وَ عَلَيْكُمْ بِالدَّعَةِ وَ الْوَقارِ وَ السَّكينَةِ وَ الْحَياءِ.»: از پروردگارتان عافيت بخواهيد و نرمش و وقار و آرامش حيا را حفظ كنيد.

15-  نفسِ دعا، عمل است

«أَكْثِرُوا مِنَ الدُّعاءِ، فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الَّذينَ يَدْعُونَهُ، وَ قَدْ وَعَدَ عِبادَهُ الْمُؤْمِنينَ الاِْسْتِجابَةَ وَ اللّهُ مُصَيِّرٌ دُعاءَ الْمؤْمِنينَ يَوْمَ الْقِيمَةِ لَهُمْ عَمَلاً يَزيدُهُمْ بِهِ فِى الْجَنَّةِ.»: زياد دعا كنيد، زيرا خداوند بندگان دعا كن خود را دوست دارد و به بندگان مؤمنش وعده اجابت داده است، وخداوند در روز قيامت دعاى مؤمنان را از كردارشان محسوب دارد و ثوابش را با بهشت فزايد.

16-  دوستى بينوايان مسلمان

«وَ عَلَيْكُمْ بِحُبِّ الْمَساكينِ الْمُسْلِمينَ، فَإِنَّ مَنْ حَقَّرَهُمْ وَ تَكَبَّرَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ زَلَّ عَنْ دينِ اللّهِ وَ اللّهُ لَهُ حاقِرٌ ماقِتٌ وَ قَدْ قالَ أَبُونا رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) «أَمَرَنى رَبّى بِحُبِّ الْمَساكينِ المُسْلِمينَ مِنْهُمْ»»: بر شما باد به دوستى مستمندانِ مسلمان، زيرا هر كس آنان را كوچك بدارد و بر آنها تكبّر ورزد، به راستى كه از دين خدا لغزيده و خدا كوچك كننده و زبون كننده اوست. و پدر ما رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرموده: «پروردگارم به من دستور داده است كه مستمندانِ مسلمان را دوست بدارم.»

17-  ريشه كفر

«عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أُصُولُ الْكُفْرِ ثَلَاثَةٌ الْحِرْصُ وَ الِاسْتِكْبَارُ وَ الْحَسَدُ فَأَمَّا الْحِرْصُ فَإِنَّ آدَمَ ع حِينَ نُهِيَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلَى أَنْ أَكَلَ مِنْهَا وَ أَمَّا الِاسْتِكْبَارُ فَإِبْلِيسُ حَيْثُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لادَمَ فَأَبَى وَ أَمَّا الْحَسَدُ فَابْنَا آدَمَ حَيْثُ قَتَلَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ» ريشه هاى كفر سه چيز است : حرص و تكبر و حسد. اما حرص در داستان آدم عليه السلام است زمانيكه از خوردن آندرخت نهى شد و حرص او را برانگيخت كه از آن بخورد. و اما تكبر در داستان شيطانست كه چون ماءمور بسجده آدم شد سرپيچى كرد. و اما حسد در داستان دو پسر آدم (هابيل و قابيل ) است زمانيكه يكى ديگرى را كشت «إِيّاكُمْ أَنْ يَحْسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَإِنَّ الْكُفْرَ أَصْلُهُ الْحَسَدُ.»: از حسدورزى به يكديگر بپرهيزيد، زيرا ريشه كفر، حسد است.

18-  اعمال محبّت آور

«ثَلاثٌ تُورِثُ الَْمحَبَّةَ: أَلدَّيْنُ وَ التَّواضُعُ وَ الْبَذْلُ.»: سه چيز است كه محبّت آورد: قرض دادن و فروتنى و بخشش.

19-  اعمال دشمنى آور

«ثَلاثَةٌ مَكْسَبَةٌ لِلْبَغْضاءِ: أَلنِّفاقُ وَ الظُّلْمُ وَ الْعُجْبُ.»: سه چيز است كه دشمنى مىآورد: دورويى، ستم و خودبينى.

20-  نشانه هاى سه كس

«ثَلاثَةٌ لا تُعْرَفُ إِلاّ فى ثَلاثَةِ مَواطِنَ: لا يُعْرَفُ الْحَليمُ إِلاّ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ لاَ الشُّجاعُ إِلاّ عِنْدَ الْحَرْبِ، وَ لا أَخٌ إِلاّ عِنْدَ الْحاجَةِ.»: سه كس اند كه شناخته نشوند جز در سه جا:بردبار شناخته نشود جز به هنگام خشم، و شجاع شناخته نشود جز به وقت نبرد، و برادر و دوست شناخته نشود جز به وقت نياز.

21-  نشانه هاى نفاق

«ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ فَهُوَ مُنافِقٌ وَ إِنْ صامَ وَ صَلّى: مَنْ إِذا حَدَّثَ كَذَبَ، وَ إِذا وَعَدَ أَخْلَفَ. وَ إِذَا ائْتُمِنَ خانَ.»: سه چيز است در هر كه باشد منافق است، اگر چه روزه بدارد و نماز بخواند: آن كه چون سخن گويد دروغ گويد، و چون وعده كند خلاف ورزد و چون امينش دانند خيانت نمايد.

22-  به سه كس اعتماد نكن!

«لا تُشاوِرْ أَحْمَقَ، وَ لا تَسْتَعِنْ بِكَذّاب وَ لا تَثِقْ بِمَوَدَّةِ مُلُوك.»: با احمق مشورت نكن، و از دروغگو يارى مجو، و به دوستى زمامداران اعتماد مكن.

23-  نشانه هاى سرورى و بزرگى

«ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ كانَ سَيِّدًا: كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسيىءِ وَالصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَ الْمالِ.»: سه چيز است كه در هر كه باشد آقا و سرور است: خشم فرو خوردن، گذشت از بدكردار، كمك و صله رحم با جان و مال.

24-  نشانه هاى بلاغت

«ثَلاثَةٌ فيهِنَّ الْبَلاغَةُ: أَلتَّقَرُّبُ مِنْ مَعْنَى الْبُغْيَةِ، وَ التَّبَعُّدُ مِنْ حَشْوِ الْكَلامِ، وَ الدَّلالَةُ بِالْقَليلِ عَلَى الْكَثيرِ.»: سه چيز است كه در آن بلاغت و شيوايى است: معنى مقصود را رساندن، و از سخن بيهوده دورى جستن، و بالفظ كم، معنى بسيار را رساندن.

25-  نجات در سه چيز است

«أَلنَّجاةُ فى ثَلاث: تُمْسِكُ عَلَيْكَ لِسانَكَ، وَ يَسَعُكَ بَيْتُكَ وَ تَنْدَمُ عَلى خَطيئَتِكَ.»: نجات در سه چيز است. زبانت را نگهدارى و در خانه ات بمانى! و بر خطايت پشيمان شوى.

26-  انس و صفا در سه چيز است

«أَلاُْنْسُ فى ثَلاث: فِى الزَّوْجَةِ الْمُوافِقَةِ وَ الْوَلَدِ الْبارِّ وَ الصَّديقِ الْمُصافى.»: انس در سه چيز است: زن موافق و فرزند نيكوكار و دوست خالص و با صفا.

27-  نشانه هاى كرم و بزرگوارى

«ثَلاثَةٌ تَدُلُّ عَلى كَرَمِ الْمَرْءِ: حُسْنُ الْخُلْقِ، وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ غَضُّ الطَّرْفِ.»: سه چيز است كه دليل بزرگوارى شخص است : خوشخويى، فروبردن خشم، و فروهشتن چشم.

28-  سه چيز، تباهى مىآورند

«ثَلاثَةٌ تُكَدِّرُ الْعَيْشَ: السُّلْطانُ الْجائِرُ، وَ الْجارُ السَّوْءُ وَ الْمَرْأَةُ الْبَذِيَّةُ.»: سه كس زندگى را تيره كنند: زمامدار ستمگر، و همسايه بد، و زنِ بى شرم و بدزبان.

29-  حقّ و ناحقّ

«مَنْ طَلَبَ ثَلاثَةً بِغَيْرِ حَقّ حُرِمَ ثَلاثَةً بِحَقٍّ: مَنْ طَلَبَ الدُّنْيا بِغَيْرِ حَقٍّ حُرِمَ الاْخِرَةَ بِحَقٍّ، وَ مَنْ طَلَبَ الرِّياسَةَ بِغَيْرِ حَقٍّ حُرِمَ الطّاعَةَ لَهُ بِحَقٍّ وَ مَنْ طَلَبَ الْمالَ بِغَيْرِ حَقٍّ حُرِمَ بَقاءَهُ لَهُ بِحَقٍّ.»: هر كه سه چيز را به ناحقّ خواهد از سه چيز به حقّ محروم گردد: 1ـ هر كه دنيا را به ناحقّ خواهد از آخرتِ به حقّ محروم گردد، 2ـ هر كه به نا حقّ رياست طلبد از طاعتِ به حقّ محروم گردد، 3ـ هر كه به ناحقّ مالى را طلبد از ماندگارى به حقّ آن محروم گردد.

30-  پرهيز از سه چيز

«إِنْ يَسْلَمِ النّاسُ مِنْ ثَلاثَةِ أَشْياءَ كانَتْ سَلامَةً شامِلَةً: لِسانِ السَّوْءِ وَ يَدِ السَّوْءِ وَ فِعْلِ السَّوْءِ.»: اگر مردم از سه چيز در سلامت باشند، سلامت كامل خواهند داشت: زبان بد و دست بد و كاربد.

31-  كمال احسان به سه چيز

«لا يَتِمُّ الْمَعْرُوفُ إِلاّ بِثَلاثِ خِصال: تَعْجيلُهُ وَ تَقْليلُ كَثيرِهِ وَ تَرْكُ الاِْمْتِنانِ بِهِ.»: احسان و نيكى كامل نباشد، مگر با سه خصلت: شتاب در آن، كم شمردن بسيار آن، و منّت ننهادن بر آن.

32-  ايمان سودمند

«مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ ثَلاثُ خِصال لَمْ يَنْفَعْهُ الاِْيمانُ: حِلْمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ، وَ وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ طَلَبِ الَْمحارِمِ وَ خُلْقٌ يُدارى بِهِ النّاسَ.»: هر كه سه خصلت در او نباشد، ايمان به او سودى نرساند: 1ـ حلمى كه با آن، نادانىِ نادان را برطرف كند، 2ـ پارسايى اى كه از طلبِ حرام بازش دارد، 3ـ و اخلاقى كه به وسيله آن با مردم مدارا كند.

33-  درباره دانش

«أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقارِ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ، وَ لا تَكُونُوا عُلَماءَ جَبّارينَ فَيَذْهَبَ باطِلُكُمْ بِحَقِّكُمْ.»: دانش بياموزيد و با آن خود را به بردبارى و سنگينى بياراييد و با دانش آموزان خود فروتن باشيد، و در برابر استاد خويش تواضع كنيد، و از عالمان متكبّر و مستبدّ نباشيد، كه رفتار ناحقّتان حقّ شما را از بين بَرَد.

34-  اعتماد بر حسب شناخت

«إِذا كانَ الزَّمانُ زَمانَ جَوْر وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدْر فَالطُّمَأْنينَةُ إِلى كُلِّ أَحَد عَجْزٌ.»: هر گاه زمان، زمانِ جور و ستم باشد و اهل زمانه اهل غدر و نيرنگ، اعتماد و دلبستگى به هر كسى عجز و درماندگى است.

35-  نتيجه تمايل به دنيا و اعراض از آن

«أَلرَّغْبَةُ فِى الدُّنْيا تُورِثُ الْغَمَّ وَ الْحُزْنَ وَ الزُّهُدُ فِى الدُّنْيا راحَةُ الْقَلْبِ وَ الْبَدَنِ.»: رغبت و تمايل به دنيا مايه غم و اندوه، و زهد و بىميلى به دنيا سبب راحتى قلب و بدن است.

36-  صفات آمر به معروف و ناهى از منكر

« إِنَّما يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهى عَنِ المُنْكَرِ مَنْ كا نَتْ فيهِ ثَلاثُ خِصال: 1 ـ عا لِمٌ بِما يَأْ مُرُ، عالِمٌ بِما يَنْهى. 2 ـ عا د ِلٌ فيما يَأْ مُرُ، عا د ِلٌ فيما يَنْهى.3ـ رفيقٌ بِما يَأْمُرُ، رَفيقٌ بِما يَنْهى.» كسى امر به معروف و نهى از منكر مىكند كه در او سه ويژگى باشد: 1ـ به آنچه امر كند دانا باشد و بدانچه نيز نهى كند دانا باشد، 2ـ در آنچه امر كند عادل باشد و در آنچه نيز نهى كند عادل باشد، 3ـ به آنچه امر كند با نرمش امر كند و بدانچه نيز نهى كند با نرمش نهى كند.

37-  هشت خصلت مؤمن

«عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يَنْبَغِى لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَمَانِى خِصَالٍ وَقُوراً عِنْدَ الْهَزَاهِزِ صَبُوراً عِنْدَ الْبَلَاءِ شَكُوراً عِنْدَ الرَّخَاءِ قَانِعاً بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ لَا يَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ وَ لَا يَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ بَدَنُهُ مِنْهُ فِى تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِى رَاحَةٍ إِنَّ الْعِلْمَ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزِيرُهُ وَ الْعَقْلَ أَمِيرُ جُنُودِهِ وَ الرِّفْقَ أَخُوهُ وَ الْبِرَّ وَالِدُهُ» مؤ من را سزاوار است كه داراى هشت خصلت باشد: 1 هنگام شدائد باوقار باشد، 2 هنگام بلا شكيبا باشد، 3 در فراوانى نعمت سپاسگزار باشد، 4 بآنچه خدا روزيش كرده قانع و خرسند باشد، 5 بدشمنانش ستم نكند، 6 بارش را بر دوستانش نيفكند (بخاطر دوستانش متحمل گناه نشود)، 7 بدنش از او در رنج و مشقت باشد (از بسيارى عبادت و قضاء حوائج مردم )، 8 مردم از ناحيه او در آسايش باشند، همانا علم دوست مؤ من است و بردبارى و زيرش و عقل امير سپاهش (يعنى اعضاء و جوارحش بفرمان عقلش رفتار كنند) و مدارا برادرش و احسان پدرش  باشد.

38-  بهترين هديه

«أَحَبُّ إِخْوانى إِلَىَّ مَنْ أَهْدى إِلَىَّ عُيُوبى.»: محبوبترين برادرانم نزد من، كسى است كه عيبهايم را به من اهدا كند.

39-  برترى جوى گمراه

«مَنْ دَعَا النّاسَ إِلى نَفْسِهِ وَ فيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضالٌّ.»: هر كه با وجود داناتر از خود، مردم را به اطاعت از خود دعوت كند بدعت گزار و گمراه است.

40-  صله رحم و آثار آن

«إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ الْبِرَّ لَيُهَوِّنانِ الْحِسابَ وَ يَعْصِمانِ مِنَ الذُّنُوبِ فَصِلُوا إِخْوانَكُمْ وَبِرُّوا إِخْوانَكُمْ وَ لَوْ بِحُسْنِ السَّلامِ وَ رَدِّ الْجَوابِ.»: به راستى كه صله رحم و نيكوكارى، حساب را آسان كند و از گناهان جلوگيرى نمايد، پس با برادران خود صله رحم و نيكى كنيد، گرچه به نيكو سلام دادن و جواب سلام باشد.

والسلام

منبع :

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

منتهي الآمال محدث قمي

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه ري شهري

احاديث محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

همراه باچهارده معصوم ازمؤلف باقري پور

$

##زیارت امام صادق

زيارت امام زين العابدين, امام باقر, امام صادق (ع) در روز سه شنبه

روز سه‏شنبه به نام حضرت زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السّلام است.زيارت كن ايشنان را در اين روز به اين زيارت:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْيِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِكُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُمْ كَمَا تَوَالَيْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوَالِيَّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَ سُلالَةَ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقا مُصَدَّقا فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ يَا مَوَالِيَّ هَذَا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكُمْ وَ آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

 

زيارت ائمه بقيع (عليهم السلام)

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَئِمَّةَ الْهُدى، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ التَّقْوى، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الْحُجَجُ على اَهْلِ الدُّنْيا، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الْقُوّامُ فِى الْبَرِيَّةِ بِالْقِسْطِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الصَّفْوَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ آلَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ النَّجْوى، اَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ وَنَصَحْتُمْ وَصَبَرْتُمْ فى ذاتِ اللهِ، وَكُذِّبْتُمْ وَاُسيئَ اِلَيْكُمْ فَغَفَرْتُمْ، وَاَشْهَدُاَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ، وَاَنَّ طاعَتَكُمْ مَفْرُوضَةٌ، وَاَنَّ قَوْلَكُمُ الصِّدْقُ، وَاَنَّكُمْ دَعَوْتُمْ فَلَمْ تُجابُوا، وَاَمَرْتُمْ فَلَمْ تُطـاعُوا، وَاَنَّكُمْ دَعائِمُ الدِّينِ وَاَرْكانُ الاَْرْضِ، لَمْ تَزالُوا بِعَيْنِ اللهِ يَنْسَخُكُمْ مِنْ اَصْلابِ كُلِّ مُطَهَّر، وَيَنْقُلُكُمْ مِنْ اَرْحامِ الْمُطَهَّراتِ، لَمْ تُدَنِّسْكُمُ الْجاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ، وَلَمْ تَشْرَكْ فيكُمْ فِتَنُ الاَْهْوآءِ، طِبْتُمْ وَطابَ مَنْبَتُكُمْ، مَنَّ بِكُمْ عَلَيْنا دَيّانُ الدّينِ، فَجَعَلَكُمْ فى بُيُوت اَذِنَ اللهُ اَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ، وَجَعَلَ صَلوتَنا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنا وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا، اِذِ اخْتارَكُمُ اللهُ لَنا، وَطَيَّبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ عَلَيْنا مِنْ وِلايَتِكُمْ، وَكُنّا عِنْدَهُ مُسَمّينَ بِعِلْمِكُمْ، مُعْتَرِفينَ بِتَصْديقِنا اِيّاكُمْ، وَهذا مَقامُ مَنْ اَسْرَفَ وَاَخْطَاَ وَاسْتَكانَ وَاَقَرَّبِما جَنى وَرَجى بِمَقامِهِ الْخَلاصَ ، وَاَنْ يَسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُسْتَنْقِذُ الْهَلْكى مِنَ الرَّدى ، فَكُونُوا لى شُفَعآءَ فَقَدْ وَفَدْتُ اِلَيْكُمْ اِذْ رَغِبَ عَنْكُمْ اَهْلُ الدُّنْيا وَاتَّخَذُوا آياتِ اللهِ هُزُواً وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها ، يا مَنْ هُوَ قآئِمٌ لا يَسْهُو وَدآئِمٌ لا يَلْهُو وَمُحيطٌ بِكُلِّ شَيْء، لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَنى وَعَرَّفْتَنى بِما اَقَمْتَنى عَلَيْهِ، اِذْ صَدَّ عَنْهُ عِبادُكَ وَجَهِلُوا مَعْرِفَتَهُ وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّهِ وَمالُوا اِلى سِواهُ، فَكانَتِ الْمِنَّةُ مِنْكَ عَلَىَّ مَعَ اَقْوام خَصَصْتَهُمْ بِما خَصَصْتَنى بِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ اِذْ كُنْتُ عِنْدَكَ فى مَقامى هذا مَذْكُوراً مَكْتُوباً فَلا تَحْرِمْنى ما رَجَوْتُ، وَلا تُخَيِّبْنى فيـما دَعَوْتُ، بِحُرْمَةِ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد.

پس از آن براى خود دعا كن و بعد براى هر امام دو ركعت نماز زيارت بخوان (جهت حفظ قداست ائمه بقيع(عليهم السلام) زائران عزيز نماز زيارت را در مسجد النبي(صلى الله عليه وآله) بخوانند و از خواندن نماز در قبرستان بقيع پرهيزكنند).

$

##يه پيرمرد،يه پير مرد محاسن سفيد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصَّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

همان امام غريبي که شانه اش خم بود

به روي شانه ي پيرش غم دو عالم بود

ميان صحن حسينيه ي دو چشمانش

هميشه خاطره ي ظهر يک محرم بود

دل شکسته ي او را شکسته تر کردند

شبيه مادر مظلومه اش پر از غم بود

اگر تمام ملائک زگريه مي مردند

به پاي خانه ي آتش گرفته اش کم بود

حديث حرمت او را به زير پا بردند

اگر چه آبروي خاندان آدم بود

شتاب مرکب و بند و تعلل پايش

زمينه هاي  زمين خوردنش فراهم بود

مدينه بود و شرر بود و خانه اي ساده

چه خوب مي شد اگر يک کمي حيا هم بود

امان نداشت که عمامه اي به سر گيرد

همان امام غريبي که شانه اش خم بود

 

جام چشم من بي تاب پر از غم مي شد

داشت لبريز غم و گريه  نم نم مي شد

هر قدم پشت سر مركب دشمن آن شب

 از نفس هاي من سوخته دل كم مي شد

يه پيرمرد،يه پير مرد محاسن سفيد،يه خورده تند راه بري،اونايي كه پدر پير دارن،ديدي كربلا ميبريش،مشهد ميبريش،يه خورده تندتر راه ميري،نفسش ميگيره،ميگه بابا صبر كن پاهام ديگه رمق نداره. اون بي حيا سوار بر اسبش هي تند مي رفت،امام صادق عليه السلام با اون كمر خميده و  محاسن سپيد. هر قدم پشت سر مركب دشمن آن شب از نفس هاي من سوخته دل كم مي شد

چرا؟

بند نعلين و كهن سالي و رنج كوچه به زمين خوردن من داشت فراهم مي شد خيلي رو اين كلمه تكيه مي كنم، مي خوام با اين كلمه روز شهادت روضه بخونم،خودم خرج محرمم رو بگيرم،آي شيعه ها،آقاتون تو كوچه چند بار زمين خورد،يه پيرمرد ناتوان،چه جوري زمين ميخوره، ماه شوال كه از حال دلم باخبر است با زمين خوردن من داشت محرم مي شد گفتم رو زمين خوردن حساس باش، مي خوام با اين كلمه روضه بخونم،ديگه از امروز به بعد تا محرم، هر جا شنيدي يكي زمين خورده،بزن تو سينه ات بگو،آخ حسين،چرا؟

آخه

بي هوا خوردن من روي زمين علت داشت

من نمي خوام خيلي باز كنم،همتون يه عمري روضه خون و روضه فهميد

بي هوا خوردن من روي زمين علت داشت

در نظر روضه ي گودال مجسم مي شد

حسين.....

آقاجان شما زمين خوردي،جدّتم كربلا زمين خورد،آقاجان شما رو، ابن ربيع با همه ي بي حياييش،تو كوچه ها يه جوري برد زمين بخوري،شما رو تحقير كنه،ديگه زخمي نزد،تازيانه اي نزد،اما ارباب ما كربلا،چند بار زمين خورد،واي واي،اي واي اي واي،مطمئنم حق اين روضه رو ادا مي كني،والا نمي گفتم روز شهادتي. حسين ايستاده،ديگه رمق به بدن نداره،همه تيراندازا زدن،همه رمق حسين رو كشيدن،اين همه داغ روي داغ ديده،عبارت مقتل ميگه: نيزه اش رو به زمين فرو برد،يه خورده همين جور كه رو اسب نشسته،به نيزه تكيه بده، استراحت كنه،نانجيب يه نگاه كرد،ديد حسين داره استراحت ميكنه،گفت:نذاريد حسين استراحت كنه،چيكار كردن،يا امام صادق،با شما همچين كاري نكردن،اما كربلا هر كي سنگ به دست گرفت: حسين رو سنگ باران كردن،سنگ به پيشونيش خورد،پيراهن عربيش رو بالا زد،سينه ي حسين پيدا شد،بگم يا نه؟ حرمله رسيد تير سه شعبه رسيد،حسين...

آي آي،الهي بميرم برات آقاجان،چنان تير و زد،من نمي خوام معني كنم،هركي عربي متوجه ميشه،خودش ناله ميزنه، مقتل ميگه وقتي تير سه شعبه رو زد،ابي عبدالله از پشت در آورد،

ديگه  پاهاش رمق نداشت،از بالاي ذوالجناح، با صورت....حسين....

يه نگاه به منصور كرد،امام صادق ديد منصور لعنت الله عليه پشيمون شده،به زبون ما به غلط كردن افتاد،شمشير رو انداخت،شروع كرد لرزيدن،گفت:هرچي مي خواي ازم بخواه،من ديگه باهات كاري ندارم،امام صادق فرمود من و نيمه شب،سر برهنه كشوندي تو كاخت،بهم ميگي از من چيزي بخواه، من كه با تو كاري ندارم، فقط من و زود برگردون خونه،چرا؟ آخه،زن و بچه ام منتظرن،داشتي من و مي آوردي،همه ميلرزيدن،بچه هام همه گريه ميكردن،منصور دستور داد امام رو ببرن،يه جمله،كربلا هم همه بچه ها منتظر بودن،همه از خيمه ها ....حسين،دستت رو بيار بالا به نيت فرج امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف سه مرتبه بگو حسين.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جعفربن محمد

يا الله به عظمت امام صادق درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه سيد مهدي مير داماد

 

مجلس امام صادق عليه السلام ناخداگاه ميره به سمت روضه ي مادرش، خود امام صادق اين طور بوده،ما پيرو اين آقاييم، مگه نگفت: شيعتنا خلقو من فاضل طينتنا ،مگه ما از زيادي گل اونها نيستيم،مگه نگفت: عجنوا به ماء محبتنا ،خود امام صادق اين جوري بود، اومد پيش حضرت نشست،حضرت فرمودند،نبوديد چند وقت ،سر درس غيبت داشتي،گفت:آقا جان اولاد دار شدم،دستم بند بود،حضرت گفت:خدا چي بهت داده،گفت:آقا جان دختر دار شدم،حضرت فرمود:خدا رحمتش رو بر تو نازل كرده،اسم دخترت رو چي گذاشتي؟خوشحال با غرور گفت:آقا چه اسمي بهتر از اسم مادر شما زهرا،تا گفت:اسمش رو فاطمه گذاشتم، ديدن حضرت رفت تو هم،ناراحت شد،گريه كرد،گفت:آقا چرا گريه ميكني،من حرف بدي نزدم، آقا فرمود:مواظب باش بهش بي احترامي نكني. خود امام صادق فرمود:خدا رحمت كنه شيعه اي كه براي مادر ما بلند گريه كنه،من دوجمله روضه بخونم حرفم تمام،خونه رو آتيش زدن،نيمه ي شب،عموم روايات ميگن، حدود هفتاد سال سن حضرت بوده، به ابوالائمه به شيخ الائمه معروف بوده، من يه سئوال ميكنم ازت،يه پيرمرد تو خيابون ببيني،حتي اگه نسبت هم نداشته باشي،همچين كه ببيني كه موي سفيد داره احترامش ميكني،مي ري دستش رو ميگيري از خيابون ردش ميكني،مراقبشي،امام صادق ما،امامي كه با اون سن بالا ،نمي دونم چه جوري بگم،همين يه جمله ميكشه،نانجيب خودش سوار بر اسب،امام رو پا برهنه و پياده تو كوچه هاي مدينه،نذاشت امام لباس بپوشه،بدون عمامه، آي شيعه ها ،امام تون رو با سر برهنه از خونه بردن،ميان در خونه ات ببرنت،مراعات ميكني ميگي زن و بچه ات نفهمن،بردن امام رو به قصر اون ملعون بي حيا،همه شنيديد سه بار منصور بي حيا شمشير بلند كرد،اما هر سه باز شمشيرش رو انداخت زمين،وقتي ازش سئوال كردن چرا نزدي،چرا كار رو تموم نكردي، گفت:هر سه بار پيغمبر رو ديدم،ايستاده جلوم غضب كرده ميگه بنداز شمشيرت رو،به دست و پاي امام صادق افتاد،به آقا گفت:هرحاجتي داري،از من طلب كن،پيغمبر يه جوري من رو نگاه كرده من ميترسم،گفت:من از تو هيچ چيز نمي خوام،فقط من رو زود برگردون به خونم،آخه زن و بچه ام وحشت كردن،الان منتظر من هستن،آدم حواسش به زن و بچه خودشه،ببرمت كربلا،قربون اون حسيني برم،كه تو گودال افتاده بود،ديد دارن به خيمه هاش حمله ميكنن،حسين.......يه تكيه به نيزه داد صدا زد آي نامردها،اگه دين نداريد،لااقل آزاده باشيد،هنوز حسين زنده است،بياييد كار حسين رو تموم كنيد،آي حسين....

قاتل حيا كن چشم مولا نيمه باز است

مهلت بده اين آخرين راز و نيازاست

نامحرمان را دور سازيد اي ملائك

يه بانوي قامت خميده در نماز است

آي حسين.......

$

##يه مدينه يه بقيعه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصَّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آن طائر بهشتي تنها در آشيانه

چون شمع در دل شب مي سوخت عاشقانه

سوزش شرار سينه ذکرش ترانه لب

آهش به اوج افلاک اشکش به رخ روانه

کي ديده زاهدي را وقت عبادت شب

با دست بسته دشمن بيرون کشد زخانه

او با کهولت سن با قامت خميده

اين با قساوت قلب در دست تازيانه

آن زاده پيمبر ارثيه اش ز حيدر

اين بود کز سرايش آتش کشد زبانه

هر چند خانه اش سوخت از دود و شعله افروخت

ديگر نخورد يارش سيلي در آستانه

آن عزت رفيعش آن غريت بقيعش

جز تل خاک نبود از قبر او نشانه

 

يه مدينه يه بقيعه يه امامي كه حرم نداره

گريه كن ها سينه زن ها كسي نيست تا

 روي قبرش يه دونه شمع بذاره

امون اي دل،امون اي دل،امون از غريبي

ان شاءالله خدا قسمت و روزيتون كنه،اما من يه توصيه به خيلي از دوست ها و رفقا دارم، اگه مدينه قسمتت شد،دعا كنيد روز برسيد مدينه،كسي كه نيمه هاي شب مي رسه مدينه، بذار برات توصيفش كنم اون دل شب چه خبره،اون هايي كه نرفتن ،همچين كه اتوبوس وارد شهر مدينه شد،از دور قبة الخضراء رسول خدا پيداست، همه بلند مي شن دست رو سينه ميذارن،السلام عليك يا رسول الله،هنوز سلام گفتن زائر تموم نشده، همه دارن يه جوري نگاه ميكنن،دارن دنبال يه گمشده ميگردن،دنبال چي ميگردي زائر مدينه؟ميگن داريم ببينيم بقيع پيدا ميشه يا نه،بايد بگيم خيلي نگرد،تو همه ي مدينه يه جا تاريكه،اونم بقيعه،

مي خوام بيام مدينه كنج بقيع خيمه ي غم بپا كنم من

زانو بغل بگيرم تنگ غروب مادرم رو صدا كنم من

اي مهربونم،تازه جوونم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جعفربن محمد

يا الله به عظمت امام صادق درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت امام صادق عليه السلام-سيد مهدي ميرداماد

 

مرثيّه شاعر و اهميّت گريه

يكى از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند:

روزى به همراه عدّه اى در محضر پربركت آن حضرت بوديم ، يكى از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اى جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم ، حسين عليه السلام شعر گفته اى ؟

جعفر شاعر پاسخ داد: بلى ، فدايت گردم .

حضرت فرمود: چند بيتى از آن اشعار را برايم بخوان .

همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاى امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدرى گريست كه تمام محاسن شريفش خيس  گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اى بسيار كردند.

سپس حضرت فرمود: به خدا قسم ، ملائكه مقرّب الهى در اين مجلس  حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مى شنوند؛ و بر مصيبت آن بزگوار مى گريند.

آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت : خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه ، مرثيّه سرائى مى كنى اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد.

بعد از آن ، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستى بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خوانى و گريه براى جدّم ، حسين عليه السلام ، برايت بگويم ؟

جعفر بن عفّان شاعر گفت : بلى ، اى سرورم .

حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعرى بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مى آمرزد و اهل بهشت قرارش  مى دهد.

ازكتاب چهل داستان و چهل حديث از امام جعفر صادق عليه السلام ازعبداللّه صالحى

$

##منصور دستور داد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصَّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

كباب از ظلم منصور است ، قلب مصطفى امشب

به جنّت اشك ريزان گشته از غم ، مرتضى امشب

شب مرگ فضيلت باشد امشب ، اى مسلمانان

زمين و آسمان ، يكسر شده ماتم سرا امشب

يتيم و بى پدر گرديد امشب موسى جعفر

به سوزد تا سحر، چون شمع از اين ماجرا امشب

نهد سر بر سر زانوى غم ، صدّيقه اطهر

به نالد در عزايش از جگر، شير خدا امشب

خدا مى داند و قلب امام هفتمين ما

كه چون شد قامت سروش ، از اين ماتم دوتا امشب

منصور دستور داد: برويد امام جعفر صادق(ع) را بياوريد. جوان رذلي که اسمش محمد بود شبانه نردبان گذاشت و از روي ديوار بي خبر آمد بالاي بام و از آنجا به صحن خانه نگاه کرد، ديد امام صادق دارد نماز مي خواند. جوان پايين آمد و بعد از آنکه نماز آقا تمام شد به آقا گفت: آقا من مأمورم شما را ببرم. فرمود: مانعي ندارد. پس بگذار من به اتاق بروم و لباس بپوشم. گفت: نمي شود آقا. هر چه آقا اصرار کرد اين جوان بي ادب قبول نکرد. با آن وضعيت از خانه بيرون آمدند. اين پسر رذل سوار بر استر شد امام صادق(ع) پيرمرد هم پياده به راه افتاد. اين جوان هي استر را تند مي راند. محمد بن ربيع مي گويد: يک وقت نگاه کردم ديدم از بس آقا دويده نفسهايش به شمارش افتاده. دلم سوخت. عنان استرم را کشيدم و استر را نگه داشتم. پايين آمدم و گفتم: جعفر بن محمد! تو هم سوار شو! آقا سوار شد. رسيديم به کاخ. ربيع پدر محمد جلو آمد و سلام کرد. گفت: آقا عذر مي خوام. مي دانيد مأمورم و معذورم. آقا فرمود: اجازه مي دهيد من دو رکعت ناز بخوانم؟ گفت: بفرماييد. حضرت کناري ايستاد و دو رکعت نماز خواند. ربيع مي گويد: ديدم بعد از نماز، دستهايش را بلند کرد طرف آسمان و لبهاي مقدسش آهسته آهسته مي جنبيد. اما نمي دانم چه مي گفت. زمزمه هاي آقا تمام شد. فرمود: ربيع! مي خواهي مرا ببري ببر. ربيع مي گويد: آستين آقا را گرفتم و داخل کاخ آوردم. تا چشم منصور دوانقي به قيافه امام صادق(ع) افتاد، آنقدر به ايشان توهين کرد که حد نداشت. امام صادق(ع) با سر بدون عمامه، با بدن بدون عبا و قبا، با پاي برهنه ايستاده بود و اين نانجيب هر چه از دهانش بيرون مي آمد به آقا گفت.آقا هم سرشان را پايين انداخته بودند. يک وقت منصور دست به قبضه شمشيرش برد و به اندازه يک وجب شمشير را بيرون کشيد. ربيع مي گويد: اي داد! الان اقا را مي کشد. يک وقت ديدم منصور شمشيرش را غلاف کرد. مقداري فکر کرد باز به اندازه دو وجب شمشير را بيرون کشيد. گفتم الان آقا را مي کشد. باز ديدم شمشير را غلاف کرد. يک وقت ديدم تمام شمشير را بيرون کشيد. به خودم گفتم : به خدا قسم اگر شمشير را به من بدهد و بگويد:امام صادق را بکش اول خودش را مي کشم. هر طور مي خواهد بشود. يک وقت ديدم تمام شمشير را غلاف کرد و از تختش پايين آمد. امام صادق(ع) را بغل کرد و بوسيد. آقا را برد جاي خودش نشاندو عذر خواهي کرد. گفت: آقا معذرت مي خواهم سوءتفاهمي شده بود آقا! خواهش مي کنم برگرديد. منصور گفت: ربيع! اسب مخصوص خودم را بياور. آقا را رساندم به خانه و برگشتم. آمدم به منصور گفتم: بيرون کشيدن آقا با اين وضع و شمشير کشيدن و با عزت آقا را به خانه رساندن به هم جور در نميآيد. منصور گفت: ربيع! به خدا قسم مي خواستم امشب جعفر را بکشم. تا دست به قبضه شمشير بردم،يک وقت ديدم پيغمبر(ص) استين هايش را بالا زده و جلو آمد. يک شمشير هم در دستش بود آن را بلند کرد و فرمود: آي منصور! به خدا خودت و قصرت را از بين مي برم اگر يک مو از سر پسرم جعفر کم شود. من ترسيدم و شمشيرم را غلاف کردم. با خودم گفتم: شايد خيالاتي شده ام. بار ديگر به اندازه دو وجب شمشيرم را از غلاف بيرون کشيدم. ديدم پيغمبر(ص) نزديکتر آمد و فرمود: منصور! وهم و خيال است؟ تو را از بين ببرم؟ ترسيدم و شمشير را غلاف کردم. باز دفعه سوم به خودم تلقين کردم شايد وهم و خيال است. اين دفعه همه شمشير را بيرون کشيدم. ديدم پيغمبر(ص) پايش را گذاشت روي پله اول منبر و فرمود: مي خواهي تو را از بين ببرم؟ باورم شد. شمشير را غلاف کردم و به احترام آقا را بر گرداندم.

مي دانم الان دلهايتان دارد بهانه مي گيرد. بگويم؟ مي گويم: يا رسول الله! اي کاش يک سري هم به کربلا مي آمدي. يا رسول الله اي کاش  يک سري هم به گودال قتلگاه مي زدي. رسول خدا! اگر شما نيامديد زينب(س) آمد. زينب(س) با يک عده زن و بچه آمد. يک عده زنهاي داغ ديده آمدند. اي خدا! بالاي بلندي رسيد. ديد لشکر دور حسين(ع) را محاصره کرده است. شمشير دار با شمشير مي زند، نيزه دار با نيزه مي زند. عصا دار با عصا مي زند. آنهايي هم که حربه اي نداشتند آنقدر سنگ به بدن مقدس ابي عبدالله زدند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جعفربن محمد

يا الله به عظمت امام صادق درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه ي امام جعفر صادق عليه السلام-مرحوم كافي

$

##منصور چند بار امام صادق را

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصَّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

همه عمر در فغانم ، زغم نهان صادق//زند آتشي به جانم ، غم جاودان صادق

دو هزار ننگ و نفرين ، به تمام دشمنانت//که نموده هتک حرمت ، به حريم جان صادق

به فداي خاک پايش ، شده ام غرق عزايش//دل عاشقان شکست از ، غم بي امان صادق

چه خوشا اگر کنم رو ، به مدينه و بقيعش//به زلال اشک شويم ، قبر بي نشان صادق

در مدينه اش بگردم ، پي قبر مادر او//که بيابم آن مزار ، مام قد کمان صادق

منصور چند بار امام صادق را درقصر حود احضار نمود ، اما هر مرتبه کرامات و معجزاتي مي ديد حضرت را با احترام بر مي گردانيد .اما از همه دلخراش تر زماني بود که منصور دوانقي از حاجب خواست حضرت را احضار کند ، او جرئت نکرد ، لذا او پسرش (محمد ) که خيلي سخت دل بود فرستاد امام احضار کند ، اين ملعون بدون اجازه وارد منزل امام شد حتي اجازه نداد تجديد وضو کند ، خود سواره بود ، امام پياده مي آمد1، آقا نفس نفس زنان آمد وارد قصرمنصور شد اول حرفي که زد اين بود منصور اگر هر وقتي خواستي کسي را دنبال من بفرستي ديگر ابن ربيع را نفرست .

روز شهادت امام صادق (ع) است ، يک لحظه چشم دل باز کن قبرستان بقيع را مقابل چشمانت مجسّم کن ، قربان ائمه مظلوم بقيع ، قربان قبر بي شمع و چراغ امام صادق ، امروز غوغايي شد مدينه ، همه اشک مي ريختند ، همه گريه مي کردند، همه به سر و سينه مي زدند ، کفن قيمتي بر بدن امام صادق پوشاندند .

اما بميرم براي آن آقايي که امام سجاد فرمود : بني اسد يک قطعه بوريا بياوريد مي خواهم بدن بابايم را به خاک بسپارم .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جعفربن محمد

يا الله به عظمت امام صادق درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

مگر به کربلا کفن به غير بوريا نبود//مگر حسين تشنه لب عزيز مصطفي نبود

1. شمس الدين مهدي ، در عزاي مظلومان ص91 .

 

كنار هر نفر يك نان

مُعلّى بن خُنيس - كه يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:

در شبى تاريك و بارانى امام صادق عليه السلام از منزل خارج شد و به سوى محلّه بنى ساعده روانه گشت ، من نيز به دنبال آن حضرت حركت كردم .

در بين راه ، چيزى از دست آن حضرت روى زمين افتاد، فرمود: خداوندا! آن را به ما باز گردان .

من جلو رفتم و سلام كردم ، حضرت پس از جواب سلام ، اظهار داشت : مُعلّى هستى ؟

عرض كردم : بلى ، فدايت شوم .

فرمود: در همين دور و بر دقّت كن و دستى روى زمين بكش ، اگر چيزى پيدا كردى ، آن را بردار و به من بده .

مُعلّى گويد: مقدارى تفحّص كردم و روى زمين را جستجو نمودم تا آن كه زنبيلى را يافتم كه داخل آن نان بود، آن را برداشتم و تحويل امام صادق عليه السلام دادم و عرض كردم : اى مولاى من ! اجازه بفرمائيد من آن را حمل كنم و همراه شما بياورم ؟

حضرت فرمود: خير، من خودم براى اين امر سزاوارترم ؛ وليكن اگر مايل باشى مى توانى با من همراهى كنى .

مُعلّى گفت : من نيز همراه امام صادق عليه السلام حركت كردم تا آن كه به محلّه بنى ساعده رسيديم ، افرادى را در آن جا ديدم كه خوابيده بودند.

حضرت به هر يك از آن افراد كه مى رسيد، يك قرص نان از درون زنبيل برداشته و كنار او مى گذاشت ؛ و به همين منوال تا آخرين نفر به هر كدام يك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتيم .

در بين راه ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! آن ها كه متوجّه نشدند و شما را نشناختند؟!

فرمود: خير، اگر مى خواستم متوجّه شوند، بايد نمك هم برايشان مى آوردم ؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چيزها را از جهت محاسبه ، در اختيار ملائكه قرار داده است مگر صدقه را، كه مستقيما خودش آن را تحويل مى گيرد و مورد محاسبه و پاداش قرار مى دهد.

پس از آن فرمود: پدرم امام محمّد باقر عليه السلام هرگاه صدقه اى به فقير مى داد، آن را در دست فقير مى گذاشت و دست خود را مى بوسيد؛ چون صدقه قبل از آن كه به دست سائل و فقير برسد، مورد توجّه خداوند قرار خواهد گرفت

 

همچنين آورده اند:

وقتى تاريكى شب همه جا را فرا مى گرفت ، امام جعفر صادق عليه السلام كيسه اى را برمى داشت و در آن نان و گوشت مى ريخت و بر دوش مبارك خود حمل مى نمود؛ و نيز با مقدارى پول بر مى داشت و به سوى محلّ سكونت نيازمندان و بى نوايان اهالى مدينه مى برد؛ و آن ها را در بين آن ها تقسيم مى كرد، بدون آن كه آنان امام عليه السلام را بشناسند.

و هنگامى كه آن حضرت به شهادت رسيد و به لقاء اللّه پيوست ، فقراء ديدند آن شخص گمنام ديگر نمى آيد، پس از مدّتى فهميدند كه او امام جعفر صادق عليه السلام بوده است .

ازكتاب چهل داستان و چهل حديث از امام جعفر صادق عليه السلام ازعبداللّه صالحى

$

##چه کردند با پسر فاطمه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصَّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

زهر طرف به کمان تير غم زمانه گرفت//دل مرا که بسي بود خون نشانه گرفت

چو جدّ خويش علي سالها به خانه نشاند//ز ديده ام همه اشک دانه دانه گرفت

هنوز خانه زهرا نرفته بود از ياد//که آتش از در و ديوار من زبانه گرفت

سپاه کفر به کاشانه ام هجوم آورد//مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت

سر برهنه ، پاي برهنه برد مرا//پي اذيت من بارها بهانه گرفت

هنوز خستگي راه بود در بدنم//که خصم تيغ به قتلم در آن ميانه گرفت

هزار شکر که زهر جفا نجاتم داد//مرا به موج غم از مردم زمانه گرفت

چه کردند با پسر فاطمه ، چه خون ها که به دل فرزندان فاطمه نکردند ، شبانه امام صادق را با سر و پاي برهنه بردند قصر منصور ، اين نانجيب چند مرتبه شمشير کشيد براي شهادت امام صادق ، آخر الامر دستور داد آقا را با احترام برگردانند ، اما مدينه بچه ها نبودند ببينند قاتل بالاي سر بابايشان با شمشير ايستاده است ، اما قربان جد مظلومش حسين ، کربلا بچه ها بودند ، ديدند هر کسي هر چه در دست داشت به بدن عزيز زهرا زد .يکي با شمشير مي زد ، يکي با نيزه مي زد آنهايي که سلاح نداشتند با سنگ به بدن ابي عبدالله زدند . همه صدا بزنيم حسين ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جعفربن محمد

يا الله به عظمت امام صادق درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

مهمّترين سفارش در آخرين لحظات

مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه و ديگر بزرگان آورده اند:

يكى از راويان حديث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق عليه السلام به نام ابوبصير ليث مرادى حكايت كند:

پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، روزى جهت اظهار هم دردى و عرض تسليت به اهل منزل حضرت ، رهسپار منزل آن امام مظلوم عليه السلام گرديدم .

همين كه وارد منزل حضرت شدم ، همسرش حميده را گريان ديدم ؛ و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام عليه السلام بسيار گريستم .

و چون لحظاتى به اين منوال گذشت ، افراد آرامش خود را باز يافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب كرد و اظهار داشت :

اى ابوبصير! چنانچه در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق عليه السلام در جمع ما و ديگر اعضاء خانواده مى بودى ، از كلامى بسيار مهمّ استفاده مى بردى .

ابوبصير گويد: از آن بانوى كريمه توضيح خواستم ؟

پاسخ داد: در آن هنگام ، كه ضعف شديدى بر امام عليه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد كه در كنار من حاضر و جمع شوند.

وقتى تمامى افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهى عميق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:

كسانى كه نسبت به نماز بى اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام شامل حالشان نمى گردد.

قابل دقّت است كه حضرت نفرمود: شفاعت ما شامل افراد بى نماز نمى شود؛ بلكه فرمود: شفاعت ما شامل حال افراد بى اعتناء به نماز، نمى شود.

ازكتاب چهل داستان و چهل حديث از امام جعفر صادق عليه السلام ازعبداللّه صالحى

$

##اشعارمراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصَّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

همه عمر در فغانم ، زغم نهان صادق//زند آتشي به جانم ، غم جاودان صادق

دو هزار ننگ و نفرين ، به تمام دشمنانت//که نموده هتک حرمت ، به حريم جان صادق

به فداي خاک پايش ، شده ام غرق عزايش//دل عاشقان شکست از ، غم بي امان صادق

چه خوشا اگر کنم رو ، به مدينه و بقيعش//به زلال اشک شويم ، قبر بي نشان صادق

در مدينه اش بگردم ، پي قبر مادر او//که بيابم آن مزار ، مام قد کمان صادق

 

زهر طرف به کمان تير غم زمانه گرفت//دل مرا که بسي بود خون نشانه گرفت

چو جدّ خويش علي سالها به خانه نشاند//ز ديده ام همه اشک دانه دانه گرفت

هنوز خانه زهرا نرفته بود از ياد//که آتش از در و ديوار من زبانه گرفت

سپاه کفر به کاشانه ام هجوم آورد//مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت

سر برهنه ، پاي برهنه برد مرا//پي اذيت من بارها بهانه گرفت

هنوز خستگي راه بود در بدنم//که خصم تيغ به قتلم در آن ميانه گرفت

هزار شکر که زهر جفا نجاتم داد//مرا به موج غم از مردم زمانه گرفت

 

كباب از ظلم منصور است ، قلب مصطفى امشب

به جنّت اشك ريزان گشته از غم ، مرتضى امشب

شب مرگ فضيلت باشد امشب ، اى مسلمانان

زمين و آسمان ، يكسر شده ماتم سرا امشب

يتيم و بى پدر گرديد امشب موسى جعفر

به سوزد تا سحر، چون شمع از اين ماجرا امشب

نهد سر بر سر زانوى غم ، صدّيقه اطهر

به نالد در عزايش از جگر، شير خدا امشب

خدا مى داند و قلب امام هفتمين ما

كه چون شد قامت سروش ، از اين ماتم دوتا امشب

 

آن طائر بهشتي تنها در آشيانه

چون شمع در دل شب مي سوخت عاشقانه

سوزش شرار سينه ذکرش ترانه لب

آهش به اوج افلاک اشکش به رخ روانه

کي ديده زاهدي را وقت عبادت شب

با دست بسته دشمن بيرون کشد زخانه

او با کهولت سن با قامت خميده

اين با قساوت قلب در دست تازيانه

آن زاده پيمبر ارثيه اش ز حيدر

اين بود کز سرايش آتش کشد زبانه

هر چند خانه اش سوخت از دود و شعله افروخت

ديگر نخورد يارش سيلي در آستانه

آن عزت رفيعش آن غريت بقيعش

جز تل خاک نبود از قبر او نشانه

 

عزادار

دين از تو پديدار شده حضرت صادق

شيعه ز تو بيدار شده حضرت صادق

از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند

انسان ز تو ديندار شده حضرت صادق

دانشگاه شيعه که وجودش همه فخر است

از توست، گوهر بار شده حضرت صادق

تا ياد کنم ظلم پر از کينه‌ي منصور

آن جا بصرم تار شده حضرت صادق

يک لحظه نياسود مطهر گلِ جسمت

چون دم به دم آزار شده حضرت صادق

آن شب که در راز نشستي بَرِ معبود

دشمن ز تو بيزار شده حضرت صادق

آمد که تو را زخم زند بين امارت

جدّت که تو را يار شده حضرت صادق

ليکن چه گريز از غم همدردي مادر

در کوچه گرفتار شده حضرت صادق

چون فاطمه بنشست به خاک غم و غربت

افتاده به ديوار شده حضرت صادق

آمد نظرش مادر خود گفت سؤالي

او را که مددکار شده حضرت صادق؟

فطرش چو شنيدش غم تو اي گلِ زهرا

عمريست عزادار شده حضرت صادق

 

شراره‌ها

صادق آلِ فاطمه، منم که خون جگر شدم

ميانِ کوچه‌هاي غم، غريب و در به در شدم

خدا ببين عدو مرا به هر دمي صدا کند

دلِ غمينِ و خسته‌ام به غصه‌ مبتلا کند

کشد به آتش جفا گهي حريم خانه‌‌ام

تو خود بداني اي خدا غريبِ اين زمانه‌ام

به بزم عيش و نوش خود مرا شبانه برده‌اند

نماز من شکسته‌اند، با تازيانه برده‌اند

حالا که زهرِ مجلسِ حراميان چشيده‌ام

ببين که خون روان شده ز گوشه‌هاي ديده‌ام

ببين به راه خانه‌ام نشسته‌ام چو مادرم

به مرگ خود رضا شدم، شکسته‌ام چو مادرم

شراره‌هاي زهرِ کين عطش به پيکرم نشاند

به ياد جد اطهرم مرا به کربلا کشاند

خدا ببين که چون حسين به سينه بر زمين شدم

ولي خوشم در اين جهان که شيعه سازِ دين شدم

 

بقيع

يه بار مي‌شه بقيعت و بيام زيارت آقاجون

کنارِ قبرِ مادر و عرض ارادت آقاجون

سرم پايين، چشماي تو تاج رويِ سرم ‌مي‌شه

بي سر و سامونت مي‌شم با يه عبارت آقاجون

مي‌شه يه روز بگن به من خاکِ بقيع و سرمه کن

خاکِ بقيع و خونِ چشم، تو و نظارت آقاجون

اون روز مي‌دونم که ديگه گمشده‌ام پيدا مي‌شه

چون تو به من نشون مي‌دي با يه اشارت آقاجون

عمرم داره مي‌گذره و هنوز بقيع رو نديدم

آقا به فريادم برس جونم نثارت آقا جون

نذار چشام بسته بشه حسرت به دل مونده برم

نذار با اين همه دعا ، باشم خمارت آقاجون

تو مکتب تشيعت، شيعه شدم رهام نکن

نذار که دشمنات کنند دلم رو غارت آقاجون

 

همنشين

همنشين دلِ من زهرِ شرر بار شده

قاتل مادرِ من آن در و ديوار شده

ياد مادر به خدا کرده مرا دلگيرم

قصه‌ي کوچه ميانِ دلِ من خار شده

من که در کوچه، زمين خورده به خود مي‌پيچم

جگرم سوخته و سخت گرفتار شده

مي‌خورم روي زمين خاک شده غمخوارم

صادقِ آلِ علي يکّه و بي‌يار شده

بسکه منصور خورانده به دلم زهرِ ستم

دلِ پژمرده‌ي من زخمي و بيمار شده

آخر از سوز شرر سينه‌ي من مي‌سوزد

روز من در نظرم همچو شبِ تار شده

شکر حق روزه‌ي امروز قبولش گرديد

عاقبت روزه به زهرِ عدو افطار شده

 

آتش زدي بر جان من ديشب دوباره

با يادتو افشاندم از چشمم  ستاره

انگار ديشب بود از داغت شکستم

با چشم خود جسم تورا کردم نظاره

تو ساکت ومن يک جهان فرياد اي واي

خون  لبت  زد بر  دلم  ناگه  شراره

جان برادر رفتي و در هم شکستم

با ياد تو  آتش  به  دل دارم هماره

 

بر جان آفرينش منصور  زد شراره

قلب امام را کرد با زهر پاره پاره

شوال شد محرم بالله قسم از اين غم

بايد که ناله خيزد از قلب سنگ خاره

برآن عزيز حيدر اين بود ارث مادر

کز خانه اش به گردون بالا رود شراره

در بين راه آن شب جانش رسيد بر لب

از بس که ديد آزار از خصم دون هماره

او روي زين نشسته اين با دو دست بسته

اين پشت سر پياده او پيش رو سواره

يا مصطفي ! نگاهي از دل بر آر آهي

بر پاره ي تن خود يک لحظه کن نظاره

با قتل صادق تو قرآن ناطق تو

داغ تو در مدينه تکرار شده دوباره

دشمن شراره اش ريخت در سينه لحظه لحظه

منصور بارها کرد بر قتل او اشاره

هر چند دخترانش ديدند داغ بابا

ديگر نبردشان خصم از گوش گوشواره

گرديد ماه رويش در ابر خاک ، پنهان

ديگر نداشت بر تن از زخم ها ستاره

ميثم امام صادق مظلوم از اين جهان رفت

با رنج بي حساب و با درد بي شماره

 

زين ماتمي كه چشم ملايك ز خون، ترست

گويا عزاي صادق آل پيمبرست

يا رب چه روي داده، كزين سوگ جانگداز

خلقي پريش خاطر و، دلها پر آذرست

مُلك و مَلك به ناله و افغان و اشك و آه

چون داغدار، حضرت موسي بن جعفرست

خون مي رود ز فرط غم از چشم شيعيان

زيرا كه قلب عالم امكان مكدرست

منصور، شاد گشت ز قتل خديو دين

اما به خُلد، غمزده زهراي اطهرست

او گرچه كشت خسرو دين را ولي به دهر

نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست

تن در نداد بر ستم و، اين كلام نغز

بر پيروان حق و عدالت مقررست:

آزاد مرد، تن به زبوني نمي دهد

مرگ از حيات در نظر مرد خوشترست

تنها نه اشكبار چشم صفا زين عزا بود

دلهاي شيعيان همه از غم مكدرست

 

بسته بر شادىّ و عشرت غصه و غم راه را

عقده از غم بر رخ دل بسته راه آه را

بر دلم داغى گران باشد كه جانم سوخته

مانم آيا با كه گويم اين غم جانكاه را؟

شد رئيس مذهب ما از جفا خونين جگر

اين مصيبت كرده دلخون مردم آگاه را

آن كه با خون جگر بر شيعيان هموار كرد

در خط سرخ ولايت تا قيامت راه را

زهر كين نوشيد امّا با عدو سازش نكرد

كرد تا رسواى عالم دشمن بدخواه را

محمّد موحديان «اميد»

 

لبالب شد زخونِ دل اَياغِِ حضرت صادق

دلم چون لاله مىسوزد ز داغ حضرت صادق

چو در خاك مدينه زائرش منزل كند از جان

به هر جا اشك مىگيرد سراغ حضرت صادق

در اين شبها بود روشن، مزار بى رواق او

كه باشد اشك مهدى چلچراغ حضرت صادق

خزان هرگز نمىگردد بهار دانش و بينش

از آن گلها كه بشكفته به باغ حضرت صادق

معطر مىكند بوى دل آويزش فضاى جان

همان گلهاى علم باغ و راغ حضرت صادق

نشسته در عزا موسىبن جعفر با دلى سوزان

زند آتش به جانش سوز داغ حضرت صادق

ز شعر جانگدازت شعله خيزد «حافظى» زيرا

شد از خون جگر لبريز اياغ حضرت صادق

محسن حافظى

 

بنال اي دل که در ناي زمان فرياد را کشتند

بهين آموزگار مکتب ارشاد را کشتند

اساتيد جهان بايد به سوک علم بنشينند

که در دانشگه هستي، بزرگ استاد را کشتند

به جرم پاسداري از حريم عترت و قرآن

رئيس مذهب و الگوي عدل و داد را کشتند

بجاي اشک و خون دل، ببار اي آسمان زين غم

که نور ديدگان سيد امجاد را کشتند

دريغ و درد کز بيداد منصور ستمگر

به جرم ياري دين مظهر امداد را کشتند

به جنّت مادرش زهرا پريشان کرده گيسو را

که بهر حفظ قرآن شافع ميعاد را کشتند

من ژوليده ميگويم ز نسل ساقي کوثر

امام جانشين و پنجمين اولاد را کشتند

ژوليده نيشابوري

 

اى مهر تو بهترين علايق***جانها به زيارت تو شايق

ما را نبود به جز خيالت***يارى خوش و همدمى موافق

بيمارى روح را دوا نيست***جز مهر تو اى طبيب حاذق

اى نور جمال كبريائى***اى نور تو زينت مشارق

روزي كه دميد نور خلقت***رخسار تو بود صبح صادق

از جلوه تو تبارك الله***فرمود به خلقت تو خالق

حسن تو خود از جمال زهراست***اى زاده بهترين خلايق

بر تخت كمال و تاج عصمت***آخر كه بود به جز تو لايق

تفسير كمال ايزدى بود***گفتار تو اى امام صادق

باشد سخن تو جاودانى***بوده است چو با عمل مطابق

افسوس شدى شهيد، آخر***از حيله ناکسي منافق                    

از داغ تو شد جهان عزادار***زيرا به تو عالمى است عاشق

ماتم زدهايم و غم چو درياست***دلها همه چون شكسته قايق

حسان

 

زين ماتمى كه چشم ملايك ز خون، ترست

گويا عزاى صادق آل پيمبرست

يا رب چه روى داده، كزين سوگ جانگداز

خلقى پريش خاطر و دلها پر آذرست

مُلك و مَلَك به ناله و افغان و اشك و آه

چون داغدار، حضرت موسى بن جعفرست

خون مىرود ز فرط غم از چشم شيعيان

زيرا كه قلب عالم امكان مكدَّرست

منصور، شاد گشت ز قتل خديو دين

امّا به خُلد، غمزده زهراى اطهرست

او گرچه كشت خسرو دين را ولى به دهر

نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست

تن در نداد بر ستم و اين كلام نغز

بر پيروان حقّ و عدالت مقرّرست

آزادْمرد، تن به زبونى نمىدهد

مرگ از حيات در نظر مرد خوشترست

تنها نه اشكبارْ چشم «صفا» زين عزا بود

دلهاى شيعيان همه از غم مكدّرست

على سهرابى تويسركانى «صفا»

 

در مدينه بينِ کوچه بهرِ مادر ناله کردم

چشم خود را با سرشکم منزلِ صد ژاله کردم

ياد مادر کرده پيرم، کوچه را در بر بگيرم

همچو زهرا مادر خود، از خدا خواهم بميرم

آتش غم در حريم خانه‌ام تا زد زبانه

من به ياد مادرِ خود اشکِ چشمم شد روانه

از برايت دل فکارم، مادرِ چشم انتظارم

همچو تو پهلو شکسته، من غريب اين ديارم

در سراي زندگاني رنج و غربت حاصلم شد

عاقبت در اين زمانه زهرِ منصور قاتلم شد

ناله‌هايم بي اثر شد، سينه‌ام پر از شرر شد

بعد عمري شيعه سازي، مزد من زهرِ جگر شد

بارالها شد نصيبم در غريبي‌ام بميرم

در کنارِ قبرِ مادر منزلي ديگر بگيرم

اهل بيتم در نوا شد، خانه‌ام کرب و بلا شد

من چه گويم از عدويم، روز و شب بر من جفا شد

 

داغ صادق شرر سينه ام افروخته کرد

جگرى سوخته ياد از جگر سوخته کرد

جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود

باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود

بر جگر آنکه ولايت به موالى همه داشت

محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت

آن امامى که لواى شرف افراخته بود

زهر منصور به جانش شرر انداخته بود

آه از آن روز که بگرفت زطاغوت زمان

آتش از چار طرف خانه او را به ميان

وندرآن خرمن آتش، ولى رب جليل

راه مى رفته و مي گفت منم پور خليل

شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد

ياد آتش زدن خانه زهرا مى کرد

آنکه هم ظاهر و هم باطن ما مى داند

با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند

چارمين قبله عشق است به دامان بقيع

رونق ديگر از او يافت گلستان بقيع

سيد رضا مؤيد

تنظيم: گروه دين و انديشه تبيان

 

من کيستم حقيقت حق را خزانه ام

بيرون ز مرز فکر و خيال و فسانه ام

بنيانگذار مذهب و مسندنشين علم

فيض مدام فلسفه عارفانه ام

سبط نبى و پور على، نجل فاطمه

الگوى صبر و صلح حسن را نشانه ام

آئينه دار نهضت سرخ حسينى ام

چون عابدين به نخل عبادت جوانه ام

بحرالعلوم باب من است و سخا و جود

 يک قطره اى بود ز يم بيکرانه ام

استاد فقه و فلسفه و منطق و اصول

پرچم فراز علم به قاف زمانه ام

با اين همه جلال در اين جوّ قيرگون

محصور کرده خصم ستم پيشه خانه ام

از يورش شبانه ابن الرّبيع پست

آيد به ناله سنگ ز سوز شبانه ام

لرزد به سان بيد تن اهل بيت من

تا مى کشد ز خانه برون وحشيانه ام

آن بى حيا سواره و من با تن ضعيف

پاى پياده در پى اسبش روانه ام

تندى کند که تند برو در بر امير

کندى اگر کنم بزند تازيانه ام

آنان که سوخته اند دَرِ خانه على

آتش زدند از ره کين درب خانه ام

(ژوليده اصفهانى)

 

زهر طرف به کمان تير غم زمانه گرفت

دل مرا که بسي بود خون، نشانه گرفت

چو جد خويش علي سالها به خانه نشاند

ز ديده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت

هنوز خانه زهرا نرفته بود زياد

که آتش از درو ديوار من زبانه گرفت

سپاه کفر به کاشانه ام حجوم آورد

مرا بزمزمه و ناله شبانه گرفت

زباغ فاطمه صياد، مرغ سوخته را

دل شب آمد و در کنج آشيانه گرفت

سر برهنه و پاي پياده برد مرا

پي اذيت من بارها بهانه گرفت

هنوز خستگي راه بود در بدنم

که خصم تيغ به قتلم در آن ميانه گرفت

هزار شکرکه زهر جفا نجاتم داد

مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت

چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول

که گه بزهر جفا گه به تازيانه گرفت

گرفت تاسمت نوکري زما«ميثم»

مقام سروري و جاودانه گرفت

غلامرضا سازگار

 

دلم هواى بقيع دارد و غم صادق

عزا گرفته دل من ز ماتم صادق

دوباره بيرق مشکى به دست دل گيرم

زنم به سينه که آمد محرم صادق

سلام من به بقيع و به تربت صادق

سلام من به مدينه به غربت صادق

سلام من به مدينه به آستان بقيع

سلام من به بقيع و کبوتران بقيع

سلام من به مزار معطّر صادق

که مثل ماه درخشد به آسمان بقيع

سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقيع

سلام من به گل ياس هاشمىّ بقيع

ز غربتش چه بگويم که سينه‏ها خون است

براى صادق زهرا مدينه محزون است

دلم دوباره به ياد رئيس مذهب سوخت

که ذکر غربت ليلى حديث مجنون است

همانکه غربتش از قبر خاکى‏اش پيداست

امام صادق شيعه سلاله زهراست

ز بسکه کينه و غربت به هم موافق شد

هدف به تير جسارت امام صادق شد

همانکه فاطمه را بين کوچه زد گويا

ز کينه قاتل اين پيرمرد عاشق شد

امام پير و کهنسال شيعه را کشتند

امان که روح سبکبال شيعه را کشتند

براى فاطمه از بى کسى سخن مى‏گفت

براى مادرش از غربت وطن مى‏گفت

بخاک حجره‏اش از سوز سينه مى‏غلطيد

پسر به مادر خود از کتک زدن مى‏گفت

از آن شبى که زد او را ز کينه اِبْن‏ربيع

دوانده در پى‏اش اندر مدينه ابن‏ربيع

فضاى شهر مدينه بياد او تار است

هنوز سينه آن پير عشق خونبار است

هنور مى‏کشد او را عدو به دنبالش

هنوز هم ز عدويش دلش به آزار است

هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است

هنوز چشم دلش به رسيدن مهدى است

سايت شيعتي

 

همان امام غريبي که شانه اش خم بود

به روي شانه ي پيرش غم دو عالم بود

ميان صحن حسينيه ي دو چشمانش

هميشه خاطره ي ظهر يک محرم بود

دل شکسته ي او را شکسته تر کردند

شبيه مادر مظلومه اش پر از غم بود

اگر تمام ملائک زگريه مي مردند

به پاي خانه ي آتش گرفته اش کم بود

حديث حرمت او را به زير پا بردند

اگر چه آبروي خاندان آدم بود

شتاب مرکب و بند و تعلل پايش

زمينه هاي  زمين خوردنش فراهم بود

مدينه بود و شرر بود و خانه اي ساده

چه خوب مي شد اگر يک کمي حيا هم بود

امان نداشت که عمامه اي به سر گيرد

همان امام غريبي که شانه اش خم بود

سروده علي اکبر لطيفيان

 

اگر چه عاشقي نالايقم من

مريد محض قال الصادقم من

دل ما لايق هر برتري شد

چو دينش دين حق جعفري شد

چو گويم ذکر اهل بيت مولا

شود دلشاد از من قلب زهرا

نمايم شادي قلبش مکرر

چو گويم از رئيس شيعه جعفر

ز شهري مي گذشت آن بي قرينه

ميان مکه و شهر مدينه

ميان کوچه ها آن ماه مي رفت

عجب مانند حيدر راه مي رفت

زمين زير قدومش مفتخر بود

زمان غرق گل خير البشر بود

به دور شمس رويش همچو اختر

همه اصحاب و شاگردان جعفر

ملائک جملگي در بين راهش

همه در التماس يک نگاهش

رسد آن معدن نور و تجلي

ميان راه در کوئي به طفلي

به کوچه کودک خرد سيه روي

به بازي بود با بازيچه گوي

به سوي طفل عاشق گشت راهي

به رخسارش نمود از دل نگاهي

گرفت از دست طفل آن گوي کوچک

تعجب کرد از اين کار کودک

نگاهي کرد بر رخسار صادق

چو بلبل خيره شد او بر شقايق

گل زهرا سوالي کرد از او

الا اي نونهال پاک بر گو

عزيزم بيشتر از والدينت

ز که داري به قلب خود محبت

جواب آمد سوالت قلب برد

به زخمم باز هم اينک نمک خورد

منم دلداده يار غريبي

که از او نيست چشمم را نصيبي

دلم را برده و دلتنگ هستم

ز بوي باده‌اش از دور مستم

هميشه گفته ام هرشب به مادر

بگو قصه مرا از وصف جعفر

اگر چه گفته ام هر شب به بابا

ببر طفلت به وي پور زهرا

ولي داغش نهان دارم به سينه

نبرده او  مرا سوي مدينه

چو بشنيد اين سخن از طفل عاشق

ز ديده ژاله جاري کرد صادق

درون جام کودک پر عسل کرد

ز رافت طفل کوچک را را بغل کرد

بفرمود او به يارانش پيامي

بدين مضمون فرموده کلامي

که آيا غير حب ،دين پايه دارد

به غير عشق بر سر سايه دارد

بله در مکتب و دين ولايت

محبت هست مصداق شهادت

$

##نوحه ها

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصَّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

سبک(رضا هلالي)

خيمه زد بين قلب هر عاشق

داغ جانسوز حضرت صادق           

آه و واويلا آه واويلا

نوحه گر گردون زين غم عظماست

ديده  گريانش  حضرت  زهراست

آه وواويلا آه و واويلا

نيمه شب بين دود وخاکستر

زنده شد  داغ حضرت حيدر

آه وواويلا آه و واويلا

 

چشم انتظار

در مدينه بينِ کوچه بهرِ مادر ناله کردم

چشم خود را با سرشکم منزلِ صد ژاله کردم

ياد مادر کرده پيرم

کوچه را در بر بگيرم

همچو زهرا مادر خود

از خدا خواهم بميرم

سيد المظلوم ـ حضرت صادق (3)

آتش غم در حريم خانه‌ام تا زد زبانه

من به ياد مادرِ خود اشکِ چشمم شد روانه

از برايت دل فکارم

مادرِ چشم انتظارم

همچو تو پهلو شکسته

من غريب اين ديارم

سيد المظلوم ـ حضرت صادق (3)

در سراي زندگاني رنج و غربت حاصلم شد

عاقبت در اين زمانه زهرِ منصور قاتلم شد

ناله‌هايم بي اثر شد

سينه‌ام پر از شرر شد

بعد عمري شيعه سازي

مزد من زهرِ جگر شد

سيد المظلوم ـ حضرت صادق (3)

بارالها شد نصيبم در غريبي‌ام بميرم

در کنارِ قبرِ مادر منزلي ديگر بگيرم

اهل بيتم در نوا شد

خانه‌ام کرب و بلا شد

من چه گويم از عدويم

روز و شب بر من جفا شد

سيد المظلوم ـ حضرت صادق (3)

 

آشيانه

مظلوم و تنها در بين خانه

با حال زارش در آشيانه

جان مي‌دهد بنيانگذارِ مکتبِ عشق

شد شيعه گريانِ چنين تاب و تبِ عشق

مولاي مسموم ـ يا حجت الله

آجرک الله ـ بقيت الله

فرزندِ زهرا سر بر زمين است

همچون صنوبر از زهرِ کين است

لب تشنه امّا خون به لب واي از دلِ او

وا کن گره امشب خدا از مشکلِ او

مولاي مسموم ـ يا حجت الله

آجرک الله ـ بقيت الله

شهرِ مدينه کرب و بلا شد

زهرا دوباره صاحب عزا شد

بيتِ عزيزِ فاطمه گرديده خاموش

از بهرِ صادق کاظمش گشته سيه پوش

مولاي مسموم ـ يا حجت الله

آجرک الله ـ بقيت الله

 

آلِ امين

مدينه امشب بنگر چه بيقرار است

تمامِ دردش به خدا فراقِ يار است

به پيش چشمش

امام صادق

شد گلِ جسمش

همچو شقايق

واي غريب واي غريب امام صادق (3)

مدينه امشب تا سحر به غم نشسته

امام کاظم ز جفا دلش شکسته

واي ز فردا که بقيع غمين‌ترين است

شاهد دفنِ صادقِ آلِ امين است

دلِ بقيع و

اين همه غوغا

براي دفنش

شده مهيا

واي غريب واي غريب امام صادق (3)

مدينه فردا که شود زاده‌ي زهرا

روز چو تشييع شود با غم عظما

ياد کني غسل و کفن در برِ خانه

ياد کني لحظه‌ي تشييع شبانه

چه کرده‌اي تو

مدينه با ما

عمري بسوزيم

از غمِ زهرا

واي غريب واي غريب امام صادق (3)

 

غم‌زده

ذکرِ مادر به لبم زهرِ عدو در دستم

جعفرِ آلِ علي صادقِ زهرا هستم

زهرِ جانم شده اين شرر

زهرِ زهرا شده ميخِ در

مادرم مادرم فاطمه (4)

بين کوچه شده غالب شرري بر جانم

رازِ ديوار و قدِ خم شده را مي‌دانم

گر چه خود غم زده‌ي شهرِ مدينه هستم

بر غم مادرِ خود اشک بصر مي‌بارم

بين کوچه تو حالم ببين

مي‌خورم همچو مادر زمين

مادرم مادرم فاطمه (4)

آتش افکنده عدو بر جگرِ خونبارم

هر کجا بوده عدو در سدد آزارم

کُنجِ تاريکي غم نيست به جز حق يارم

من از اين جور و ستم، دور و زمان بيزارم

راحتم کن دگر اي خدا

مُردم از دشمنِ بي حيا

مادرم مادرم فاطمه (4)

 

پرپر شده شقايق (2)

مولا امام صادق(ع)

مسموم زهرِ کين شد

از غصه دل غمين شد

بنگر که آل زهرا

از داغ او حزين شد

* * *

ماتم گرفته سينه

از هر جفا و کينه

گويد امام صادق

واي از تو اي مدينه

* * *

شيخ الائمه بنگر

گشته تنش صنوبر

زهرِ عدو چه کرده

با جسم پاک و اطهر

* * *

کي ديده در زمانه

يک زاهدي شبانه

در لحظه‌ي عبادت

با زور و تازيانه

با دست بسته او را

دشمن بَرَد ز خانه

 

مولانا مولانا امامِ صادق (3)

ابرِ سياهِ غصه پهنه‌ي آسمون رو

گرفته بغضِ ماتم سينه‌ي کهکشون رو

سروِ بلندِ شيعه خسته شده ز کينه

مي‌خواد که با فِراقش شروع کنه خزون رو

* * *

استادِ درسِ قرآن، فقه و اصول و ايمان

شيعه به پاي درسش نشسته جون گرفته

ز رفتنش جهاني غرق عزا و زاري

اشک چشِ ملائک رو به فزون گرفته

* * *

شبِ شهادت تو اومده‌ام بدوني

که دل از اين مصيبت حکايتش جنونه

به پاي روضه‌هاي غمين و جانگذازت

بقيعِ خلوتت رو دل مي‌کنه بهونه

$

#روضه امام كاظم

##چهل حديث اخلاقي ازامام کاظم

چهل حديث اخلاقي ازامام کاظم(ع)

 

قالَ الاِْمامُ الْكاظم(عليه السلام) :

1-  تعقّل و معرفت

«ما بَعَثَ اللّهُ أَنْبِياءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلى عِبادِهِ إِلاّ لِيَعْقِلُوا عَنِ اللّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجابَهً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ.»: خداوند پيامبران و فرستادگانش را به سوى بندگانش بر نينگيخته، مگر آن كه از طرف خدا تعقّل كنند. پس نيكوترينشان از نظر پذيرش، بهترينشان از نظر معرفت به خداست، و داناترينشان به كار خدا، بهترينشان از نظر عقل است، و عاقلترين آنها، بلند پايه ترينشان در دنيا و آخرت است.

2-  كسي كه اينچنين باشد

«مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَكى عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نيَّتُهُ زيدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِإ خْوانِهِ وَ اءهْلِهِ مُدَّ فى عُمْرِهِ.» فرمود: هر كه زبانش صادق باشد اعمالش تزكيه است ، هر كه فكر و نيّتش نيك باشد در روزيش توسعه خواهد بود، هر كه به دوستان و آشنايانش نيكى و احسان كند، عمرش طولانى خواهد شد.

3-  صبر و گوشه گيرى از اهل دنيا

«أَلصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى إِعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيا وَ الرّاغِبينَ فيها وَ رَغِبَ فيما عِنْدَ رَبِّهِ وَ كانَ اللّهُ آنِسَهُ فِى الْوَحْشَةِ وَ صاحِبَهُ فِى الْوَحْدَةِ، وَ غِناهُ فِى الْعَيْلَةِ وَ مُعِزَّهُ فى غَيْرِ عَشيرَة.»: صبر بر تنهايى، نشانه قوّت عقل است، هر كه از طرف خداوند تبارك و تعالى تعقّل كند از اهل دنيا و راغبين در آن كناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده، و خداوند در وحشت انيس اوست و در تنهايى يار او، و توانگرى او در ندارى و عزّت او در بىتيره و تبارى است.

4-  عاقلان آينده نگر

«إِنَّ الْعُقَلاءَ زَهَدُوا فِى الدُّنْيا وَ رَغِبُوا فِىالاْخِرَةِ لاَِنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيا طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةُ طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيا حَتّى يَسْتَوْفى مِنْها رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْيا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَيَأْتيهِ الْمَوْتُ فَيُفْسِدُ عَلَيْهِ دُنْياهُ وَ آخِرَتَهُ.»: به راستى كه عاقلان، به دنيا بىرغبتند و به آخرت مشتاق; زيرا مىدانند كه دنيا خواهانست و خواسته شده و آخرت هم خواهانست و خواسته شده، هر كه آخرت خواهد دنيا او را بخواهد تا روزىِ خود را از آن دريافت كند، و هر كه دنيا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنيا و آخرتش را بر او تباه كند.

5-  تضرّع براى عقل

«مَنْ أَرادَ الْغِنى بِلا مال وَ راحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَةَ فِى الدّينِ فَلْيَتَضَّرَعْ إِلَى اللّهِ فى مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنَعَ بِما يَكْفيهِ وَ مَنْ قَنَعَ بِما يَكْفيهِ اسْتَغْنى وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِما يَكْفيهِ لَمْ يُدْرِكِ الْغِنى أَبَدًا.»: هر كس بىنيازى خواهد بدون دارايى، و آسايش دل خواهد بدون حسد، و سلامتى دين طلبد، بايد به درگاه خدا زارى كند و بخواهد كه عقلش را كامل كند، هر كه خرد ورزد، بدانچه كفايتش كند قانع باشد. و هر كه بدانچه او را بس باشد قانع شود، بىنياز گردد. و هر كه بدانچه او را بس بُوَد قانع نشود، هرگز به بىنيازى نرسد.

6-  ديدار با مؤمن براى خدا

«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَيْرِهِ، لِيَطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَكَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعينَ أَلْفِ مَلَك مِنْ حينَ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّى يَعُودَ إِلَيْهِ يُنادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً.»: هر كس ـ فقط براى خدا نه چيز ديگر ـ به ديدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعدههاى الهى برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه همه ندايش كنند: هان! پاك و خوش باش و بهشت برايت پاكيزه باد كه در آن جاى گرفتى.

7-  مروّت، عقل و بهاى آدمى

«لا دينَ لِمَنْ لا مُرُوَّةَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ قَدْرًا الَّذى لايَرَى الدُّنْيا لِنَفْسِهِ خَطَرًا، أَما إِنَّ أَبْدانَكُمْ لَيْسَ لَها ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبيعوها بِغَيْرِها. كسى كه جوانمردى ندارد، دين ندارد; و هر كه عقل ندارد، جوانمردى ندارد. به راستى كه باارزشترين مردم كسى است كه دنيا را براى خود مقامى نداند، بدانيد كه بهاى تن شما مردم، جز بهشت نيست، آن را جز بدان مفروشيد.

8-  حفظ آبروى مردم

«مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ.»: هر كه خود را از آبروريزى مردم نگهدارد، خدا در روز قيامت از لغزشش مىگذرد، و هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قيامت خشمش را از او باز دارد.

9-  عوامل نزديكى و دورى به خدا

«أَفْضَلُ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَى اللّهِ بَعْدَ الْمَعْرَفَةِ بِهِ الصَّلاةُ وَ بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَ تَرْكُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.»: بهترين چيزى كه به وسيله آن بنده به خداوند تقرّب مىجويد، بعد از شناختن او، نماز و نيكى به پدر و مادر و ترك حسد و خودبينى و به خود باليدن است.

10-  عاقل دروغ نمىگويد

«إِنَّ الْعاقِلَ لا يَكْذِبُ وَ إِنْ كانَ فيهِ هَواهُ.»: همانا كه عاقل دروغ نمىگويد، گرچه طبق ميل و خواسته او باشد.

11- حكمت كم گويى و سكوت

«قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُكْمٌ عَظيمٌ، فَعَلَيْكُمْ بِالصَّمْتِ، فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ وَ قِلَّةُ وِزْر، وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ.»: كم گويى ، حكمت بزرگى است، بر شما باد به خموشى كه شيوه اى نيكو و سبك بار و سبب تخفيف گناه است.

12-  هرزه گويى بى حيا

«إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلى كُلِّ فاحِش قَليلِ الْحَياءِ لا يُبالى ما قالَ وَ لا ما قيلَ لَهُ.»: همانا خداوند بهشت را بر هر هرزه گوِ كم حيا كه باكى ندارد چه مىگويد و يا به او چه گويند حرام گردانيده است.

13-  متكبّر، داخل بهشت نمىشود

«إِيّاكَ وَ الْكِبْرَ، فَإِنَّهُ لا يَدْخُلِ الْجَنَّةَ مَنْ كانَ فى قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ كِبْر.»: از كبر و خودخواهى بپرهيز، كه هر كسى در دلش به اندازه دانه اى كبر باشد، داخل بهشت نمىشود.

14-  تقسيم كار در شبانه روز

«إِجْتَهِدُوا فى أَنْ يَكُونَ زَمانُكُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذينَ يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَيُخَلِّصُونَ لَكُمْ فِى الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فيها لِلَذّاتِكُمْ فى غَيْرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَى الثَّلاثِ ساعات.»: بكوشيد كه اوقات شبانه روزى شما چهار قسمت باشد: 1 ـ قسمتى براى مناجات با خدا، 2 ـ قسمتى براى تهيّه معاش، 3 ـ قسمتى براى معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد كه عيبهاى شما را به شما مىفهمانند و در دل به شما اخلاص مىورزند، 4 ـ و قسمتى را هم در آن خلوت مىكنيد براى درك لذّتهاى حلال ( و تفريحات سالم ) و به وسيله انجام اين قسمت است كه بر انجامِ وظايف آن سه قسمت ديگر توانا مىشويد.

15-  همنشينى با ديندار و عاقل خيرخواه

«مُجالَسَةُ أَهْلِ الدّينِ شَرَفُ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ، وَ مُشاوَرَةُ الْعاقِلِ النّاصِحِ يُمْنٌ وَ بَرَكَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفيقٌ مِنَ اللّهِ، فَإِذا أَشارَ عَلَيْكَ الْعاقِلُ النّاصِحُ فَإِيّاكَ وَ الْخِلافَ فَإِنَّ فى ذلِكَ الْعَطَبَ.»: همنشينى اهل دين، شرف دنيا و آخرت است، و مشورت با خردمندِ خيرخواه، يُمن و بركت و رشد و توفيق از جانب خداست، چون خردمند خيرخواه به تو نظرى داد، مبادا مخالفت كنى كه مخالفتش هلاكت بار است.

16-  پرهيز از اُنس زياد با مردم

«إِيّاكَ وَ مُخالَطَةَ النّاسِ وَ الاُْنْسَ بِهِمْ إِلاّ أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عاقِلاً وَ مَأْمُونًا فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سايِرِهِمْ كَهَرْبِكَ مِنَ السِّباعِ الضّارِيَةِ.»: بپرهيز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر اين كه خردمند و امانتدارى در ميان آنها بيابى كه ( در اين صورت ) با او انس گير و از ديگران بگريز، به مانند گريز تو از درنده هاى شكارى.

17-  نتيجه حبِّ دنيا

«مَنْ أَحَبَّ الدُّنْيا ذَهَبَ خَوْفُ الاْخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ وَ ما أُوتِىَ عَبْدٌ عِلْمًا فَازْدادَ لِلدُّنيا حُبًّا إِلاَّ ازْدادَ مِنَ اللّهِ بُعْدًا وَ ازْدادَ اللّهُ عَلَيْهِ غَضَبًا.»: هر كه دنيا را دوست بدارد، خوف آخرت از دلش برود، و به بنده اى دانشى ندهند كه به دنيا علاقه مندتر شود، مگر آن كه از خدا دورتر و مورد خشم او قرار گيرد.

18-  پرهيز از طمع و تكيه بر توكّل

«إِيّاكَ وَ الطَّمَعَ، وَ عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمّا فى أَيْدِى النّاسِ، وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الَْمخْلُوقينَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتاحٌ لِلذُّلِّ، وَ اخْتِلاسُ الْعَقْلِ وَاخْتِلاقُ الْمُرُوّاتِ، وَ تَدْنيسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهابُ بِالْعِلْمِ. وَ عَلَيْكَ بِالاِْعْتِصامِ بِرَبِّكَ وَ التَّوَكُّلِ عَلَيْهِ. از طمع بپرهيز، و بر تو باد به نااميدى از آنچه در دست مردم است، طمع را از مخلوقين بِبُر كه طمع، كليدِ خوارى است، طمع، عقل را مىربايد و مردانگى را نابودكند و آبرو را مىآلايد و دانش را از بين مىبرد. بر تو باد كه به پروردگارت پناه برى و بر او توكّل كنى.

19-  نتايج امانتدارى و راستگويى

«أَداءُ الأَمانَةِ وَ الصِّدْقُ يَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَ الْخِيانَةُ وَ الْكِذْبُ يَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَ النِّفاقَ.»: امانتدارى و راستگويى، سبب جلب رزق و روزى اند، و خيانت و دروغگويى، سبب جلب فقر و دورويى.

20-  علوم جامعه

«وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى اءرْبَعٍ: اءَوَّلُها اءنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثّانِيَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِكَ، وَالثّالِثَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما اءرادَ مِنْكَ، وَالرّبِعَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما يُخْرِجُكَ عَنْ دينِكَ.» فرمود: تمام علوم جامعه را در چهار مورد شناسائى كرده ام :اوّلين آن ها اين كه پروردگار و آفريدگار خود را بشناسى و نسبت به او شناخت پيدا كنى .دوّم ، اين كه بفهمى كه از براى وجود تو و نيز براى بقاء حيات تو چه كارها و تلاش هائى صورت گرفته است .سوّم ، بدانى كه براى چه آفريده شده اى و منظور چه بوده است .چهارم ، معرفت پيدا كنى به آن چيزهائى كه سبب مى شود از دين و اعتقادات خود منحرف شوى يعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم و گوش بسته حركت نكنى .

21-  حقگويى و باطل ستيزى

«إِتَّقِ اللّهَ وَ قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ كانَ فيهِ هَلاكُكَ فَإِنَّ فيهِ نَجاتُكَ إِتَّقِ اللّهَ وَدَعِ الْباطِلَ وَ إِنْ كانَ فيهِ نَجاتُكَ، فَإِنَّ فيهِ هَلاكُكَ.»: از خدا بترس و حقّ را بگو، اگرچه نابودى تو در آن باشد. زيرا كه در واقع، نجات تو در آن است.از خدا بترس و باطل را واگذار، اگرچه نجات تو در آن باشد، زيرا كه در واقع، نابودى تو در آن است.

22-  تناسب بلا و ايمان

«أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ كَفَّتَىِ الْميزانِ كُلَّما زيدَ فى إِيمانِهِ زيدَ فى بَلائِهِ.»: مؤمن همانند دو كفّه ترازوست، هر گاه به ايمانش افزوده گردد، به بلايش افزوده گردد.

23-  مواردرحمت الهي

«إ نَّ اءهْلَ الاْ رْضِ مَرْحُومُونَ ما يَخافُونَ، وَ اءدُّوا الاْ مانَةَ، وَ عَمِلُوا بِالْحَقِّ.» فرمود: اهل زمين مورد رحمت - و بركت الهى - هستند، مادامى كه خوف و ترس ( از گناه و معصيت داشته باشند ) ، اداى امانت نمايند و حقّ را دريابند و مورد عمل قرار دهند.

24-  نافله و تقرّب

«صَلاةُ النَّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَى اللّهِ لِكُلِّ مُؤْمِن... .»: نماز نافله راه نزديك شدن هر مؤمنى به خداوند است... .

25-  اصلاح و گذشت

«يُنادى مُناد يَوْمَ القِيمَةِ: أَلا مَنْ كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ أَجْرٌ فَلْيَقُمْ، فَلا يَقُومُ إِلاّ مَنْ عَفَى وَ أَصْلَحَ، فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ.»: ندا كننده اى در روز قيامت ندا مىكند:آگاه باشيد، هر كه را بر خدا مزدى است برخيزد، و برنمىخيزد، مگر كسى كه گذشت كرده و اصلاح بين مردم نموده باشد، پس پاداشش با خدا خواهد بود.

26-  بهترين صدقه

«عَوْنُكَ لِلضَّعيفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.»: كمك كردنت به ناتوان از بهترين صدقه است.

27-  پنج چيزبراي مؤمن

«لايَخْلُو الْمُؤْمِنُ مِنْ خَمْسَةٍ: سِواكٍ، وَمِشْطٍ، و سَجّادَةٍ، وَ سَبْحَةٍ فيها اءرْبَعٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّة ، وَ خاتَمُ عَقيق» مؤمن هميشه همراه خود پنج چيز بايد داشته باشد: مسواك ، شانه ، مهر و جانماز، تسبيح براى ذكر گفتن انگشتر عقيق به دست راست داشتن (در حال نماز و دعا و...)

«كُلَّما أَحْدَثَ الناسُ مِنَ الذُّنُوبِ مالَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاء ما لَمْ يَكُونُوا يَعُدُّونَ.»: هر گاه مردم گناهان تازه كنند كه نمىكردند، خداوند بلاهايى تازه به آنها دهد كه به حساب نمىآوردند.

29-  كليد بصيرت

«تَفَقَّهُوا فى دينِ اللّهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصيرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَى الْمَنازِلِ الرَّفيعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَليلَةِ فِى الدّينِ وَ الدُّنْيا، وَ فَضْلُ الْفَقيهِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَواكِبِ، وَ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فى دينِهِ لَمْ يَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.»: در دين خدا دنبال فهم عميق باشيد، زيرا كه فهم عميقِ دين، كليد بصيرت و بينايى و كمال عبادت و سبب تحصيل درجات بلند و مراتب بزرگ در امور دين و دنياست. و برترى فقيه بر عابد، مانند برترى آفتاب است بر كواكب، و كسى كه در دينش فهم عميق نجويد، خداوند هيچ عملى را از او نپسندد.

30-  دنيا، بهترين وسيله

«إِجْعَلُوا لاَِنْفُسِكُمْ حَظًّا مِنَ الدُّنْيا بِإِعْطائِها ما تَشْتَهى مِنَ الْحَلالِ وَ ما لا يَثْلِمُ الْمُرُوَّةَ وَ ما لا سَرَفَ فيهِ، وَ اسْتَعينُوا بِذلِكَ عَلى أُمُورِ الدّينِ، فَإِنَّهُ رُوِىَ «لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْياهُ لِدينِهِ أَوْ تَرَكَ دينَهُ لِدُنْياهُ».»: براى خود بهره اى از دنيا برگيريد و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه در جوانمردى ايجاد نكند و اسراف نباشد منظور داريد، و به اين وسيله براى انجام امور دين يارى جوييد. زيرا كه روايت شده است: «از ما نيست كسى كه دنيايش را براى دينش ترك گويد يا دينش را براى دنيايش رها سازد.»

31-  انتظار فَرَج

«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ إِنْتِظارُ الْفَرَجِ.»: بهترين عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فَرَج و گشايش است.

32-  مِهرورزى با مردم

«أَلتَّوَدُّدُ إِلَى النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ.»: مِهرورزى و دوستى با مردم، نصف عقل است.

33-  پرهيز از خشم

«مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ يَوْمِ الْقِيمَةِ.»: هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب روز قيامت را از او باز مىدارد.

34-  قويترين مردم

«مَنْ أَرادَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَى النّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ.»: هر كه مىخواهد كه قويترين مردم باشد بر خدا توكّل نمايد.

35-  ترقّى، نه درجا زدن

«مَنِ اسْتِوى يَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ كانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الزِّيادَةَ فى نَفْسِهِ فَهُوَ فى نُقْصان، وَ مَنْ كانَ إِلَى النُّقْصانِ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَياةِ.»: كسى كه دو روزش مساوى باشد، مغبون است، و كسى كه دومين روزش، بدتر از روز اوّلش باشد ملعون است، و كسى كه در خودش افزايش نبيند در نقصان است، و كسى كه در نقصان است مرگ براى او بهتر از زندگى است.

36-  خير رسانى به ديگران

«إِنَّ مِنْ أَوْجَبِ حَقِّ أَخيكَ أَنْ لا تَكْتُمَهُ شَيْئًا يَنْفَعُهُ لاَِمْرِ دُنْياهُ وَ لاَِمْرِ آخِرَتِهِ.»: همانا واجب ترين حقّ برادرت بر تو آن است كه چيزى را كه سبب نفع دنيا و آخرت اوست، از او پنهان و پوشيده ندارى.

37-  پرهيز از شوخى

«إِيّاكَ وَ الْمِزاحَ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِنُورِ إِيْمانِكَ.»: از شوخى ( بىمورد ) بپرهيز، زيرا كه شوخى، نور ايمان تو را مىبرد.

38-  پند پديده ها

«ما مِنْ شَىْء تَراهُ عَيْناكَ إِلاّ وَ فيهِ مَوْعِظَةٌ.»: چيزى نيست كه چشمانت آن را بنگرد، مگر آن كه در آن پند و اندرزى است.

39-  رنج ناديده، نيكى را نمىفهمد

«مَنْ لَمْ يَجِدْ لِلاِْساءَةِ مَضَضًا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ لِلاِْحْسانِ مَوْقِعٌ.»: كسى كه مزه رنج و سختى را نچشيده، نيكى و احسان در نزد او جايگاهى ندارد.

40-  محاسبه اعمال

«لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَنـًا اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئًا اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَيْهِ.»: از ما نيست كسى كه هر روز حساب خود را نكند، پس اگر كار نيكى كرده است از خدا زيادى آن را بخواهد، و اگر در آن كار بدى كرده، ازخدا آمرزش طلب نموده و به سوى او توبه نمايد.

والسلام

منبع :

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

تحف العقول ابن شعبه حراني

تصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

منتهي الآمال محدث قمي

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

چهل داستان و چهل حديث از امام موسى كاظم عليه السلام عبد الله صالحى

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

$

##زیارت امام موسی کاظم

زيارت امام موسي کاظم, امام رضا, امام جواد و امام هادي(ع) در روز چهارشنبه

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى عليهم السلام است.در زيارت آن بزرگواران بگو:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِينَ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى يَا مَوْلايَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ يَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.

 

اما كيفيّت زيارت كاظمين عليهما السّلام:

بدانكه زيارات آن حرم شريف،بعضى اختصاص به هر يك از آن دو بزرگوار دارد،و بعضى مشترك مابين آن دو امام است.غ اما زيارت مختصّ به حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام چنان‏كه سيّد ابن طاووس در كتاب«مزار»نقل كرده:آن است‏ كه چون خواستى آن حضرت را زيارت كنى،سزاوار است غسل كنى و بعد با آرامش و وقار به زيارت،روانه شوى‏ همين كه به در حرم رسيدى بايست و بگو:

اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى هِدَايَتِهِ لِدِينِهِ وَ التَّوْفِيقِ لِمَا دَعَا إِلَيْهِ مِنْ سَبِيلِهِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَكْرَمُ مَقْصُودٍ وَ أَكْرَمُ مَأْتِيٍّ وَ قَدْ أَتَيْتُكَ مُتَقَرِّبا إِلَيْكَ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ وَ أَبْنَائِهِ الطَّيِّبِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لا تُخَيِّبْ سَعْيِي وَ لا تَقْطَعْ رَجَائِي وَ اجْعَلْنِي عِنْدَكَ وَجِيها فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ.

بعد وارد شو،و پاى راست خود را مقدّم دار و بگو:

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ.

همين كه به در بارگاه‏ شريف رسيدى بايست،و طلب اذن كن و بگو:

أَ أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ أَدْخُلُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ أَ أَدْخُلُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ أَ أَدْخُلُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ أَ أَدْخُلُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَ أَدْخُلُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَ أَدْخُلُ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَ أَدْخُلُ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَ أَدْخُلُ يَا مَوْلايَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ.

سپس وارد شو،و چهار مرتبه بگو:اللّه اكبر و مقابل قبر بايست،و قبله را پشت كتف خود قرار بده،آنگاه بگو:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ ابْنَ حُجَّتِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ صَفِيِّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ وَ ابْنَ أَمِينِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلَمَ الدِّينِ وَ التُّقَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَازِنَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَازِنَ عِلْمِ الْمُرْسَلِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَائِبَ الْأَوْصِيَاءِ السَّابِقِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَعْدِنَ الْوَحْيِ الْمُبِينِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الْعِلْمِ الْيَقِينِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْبَةَ عِلْمِ الْمُرْسَلِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الصَّالِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الزَّاهِدُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الْعَابِدُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ السَّيِّدُ الرَّشِيدُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهِيدُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنَ وَصِيِّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .

أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللَّهِ مَا حَمَّلَكَ وَ حَفِظْتَ مَا اسْتَوْدَعَكَ وَ حَلَّلْتَ حَلالَ اللَّهِ وَ حَرَّمْتَ حَرَامَ اللَّهِ وَ أَقَمْتَ أَحْكَامَ اللَّهِ وَ تَلَوْتَ كِتَابَ اللَّهِ وَ صَبَرْتَ عَلَى الْأَذَى فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ آبَاؤُكَ الطَّاهِرُونَ وَ أَجْدَادُكَ الطَّيِّبُونَ الْأَوْصِيَاءُ الْهَادُونَ الْأَئِمَّةُ الْمَهْدِيُّونَ لَمْ تُؤْثِرْ عَمًى عَلَى هُدًى وَ لَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلَى بَاطِلٍ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَّكَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ وَ اجْتَنَبْتَ الْخِيَانَةَ وَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصا مُجْتَهِدا مُحْتَسِبا حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلامِ ، وَ أَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ وَ أَشْرَفَ الْجَزَاءِ أَتَيْتُكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ زَائِرا عَارِفا بِحَقِّكَ مُقِرّا بِفَضْلِكَ مُحْتَمِلا لِعِلْمِكَ مُحْتَجِبا بِذِمَّتِكَ عَائِذا بِقَبْرِكَ لائِذا بِضَرِيحِكَ مُسْتَشْفِعا بِكَ إِلَى اللَّهِ مُوَالِيا لِأَوْلِيَائِكَ مُعَادِيا لِأَعْدَائِكَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِكَ وَ بِالْهُدَى الَّذِي أَنْتَ عَلَيْهِ عَالِما بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَكَ وَ بِالْعَمَى الَّذِي هُمْ عَلَيْهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ وُلْدِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَتَيْتُكَ مُتَقَرِّبا بِزِيَارَتِكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ مُسْتَشْفِعا بِكَ إِلَيْهِ فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ لِيَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي وَ يَعْفُوَ عَنْ جُرْمِي وَ يَتَجَاوَزَ عَنْ سَيِّئَاتِي وَ يَمْحُوَ عَنِّي خَطِيئَاتِي وَ يُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ وَ يَتَفَضَّلَ عَلَيَّ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ يَغْفِرَ لِي وَ لِآبَائِي وَ لِإِخْوَانِي وَ أَخَوَاتِي وَ لِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بِفَضْلِهِ وَ جُودِهِ وَ مَنِّهِ .

سپس خود را بر قبر بينداز،و آن را ببوس،و دو طرف صورت خود را بر آن بگذار،و به آنچه كه خواهى دعا كن،آنگاه رو به جانب سر برگرد و بگو:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْهَادِي وَ الْوَلِيُّ الْمُرْشِدُ وَ أَنَّكَ مَعْدِنُ التَّنْزِيلِ وَ صَاحِبُ التَّأْوِيلِ وَ حَامِلُ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْعَالِمُ الْعَادِلُ وَ الصَّادِقُ الْعَامِلُ يَا مَوْلايَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْ أَعْدَائِكَ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ بِمُوَالاتِكَ فَصَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آبَائِكَ وَ أَجْدَادِكَ وَ أَبْنَائِكَ وَ شِيعَتِكَ وَ مُحِبِّيكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

آنگاه دو ركعت نماز زيارت بجا آر،و در آن دو ركعت‏ سوره يس و الرّحمن يا هر سوره‏اى از قرآن‏كه برايت آسان باشد بخوان،سپس به آنچه مى‏خواهى دعا كن. زيارت ديگر:شيخ مفيد و شيخ شهيد و محمّد بن مشهدى فرموده‏اند:چون خواستى موسى بن جعفر عليهما السّلام را در بغداد زيارت كنى، غسل كن،و حرم شريف را قصد نما،و بر در حرم بايست،و اذن دخول بطلب، آنگاه وارد حرم شو،درحالى‏كه مى‏گويى:

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ السَّلامُ عَلَى أَوْلِيَاءِ اللَّهِ.

سپس برو تا برابر قبر حضرت موسى بن جعفر قرار گيرى،چون نزد قبر ايستادى بگو:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَلَوْتَ الْكِتَابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ صَبَرْتَ عَلَى الْأَذَى فِي جَنْبِهِ مُحْتَسِبا وَ عَبَدْتَهُ مُخْلِصا حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَوْلَى بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ حَقّا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْ أَعْدَائِكَ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ بِمُوَالاتِكَ أَتَيْتُكَ يَا مَوْلايَ عَارِفا بِحَقِّكَ مُوَالِيا لِأَوْلِيَائِكَ مُعَادِيا لِأَعْدَائِكَ فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ.

پس خود را بر قبر بينداز،و آن را ببوس‏ و گونه‏هايت را به روى آن بگذار،آنگاه برگرد و به جانب سر بيا و بايست و بگو:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ صَادِقٌ أَدَّيْتَ نَاصِحا وَ قُلْتَ أَمِينا وَ مَضَيْتَ شَهِيدا لَمْ تُؤْثِرْ عَمًى عَلَى الْهُدَى وَ لَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلَى بَاطِلٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آبَائِكَ وَ أَبْنَائِكَ الطَّاهِرِينَ .

پس قبر نورانى را ببوس و دو ركعت نماز زيارت بجاى آر،و بعد از اين دو ركعت،هر نمازى كه خواستى بخوان،آنگاه به سجده رو و بگو:

اللَّهُمَّ إِلَيْكَ اعْتَمَدْتُ وَ إِلَيْكَ قَصَدْتُ وَ بِفَضْلِكَ رَجَوْتُ وَ قَبْرَ إِمَامِيَ الَّذِي أَوْجَبْتَ عَلَيَّ طَاعَتَهُ زُرْتُ وَ بِهِ إِلَيْكَ تَوَسَّلْتُ فَبِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَ عَلَى نَفْسِكَ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَا كَرِيمُ.

پس طرف راست صورت خود را بر قبر بگذار و بگو:

اللَّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ حَوَائِجِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْضِهَا.

آنگاه جانب چپ صورت را بر قبر بگذار و بگو:

اللَّهُمَّ قَدْ أَحْصَيْتَ ذُنُوبِي فَبِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهَا وَ تَصَدَّقْ عَلَيَّ بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ.

سپس به سجده برو،و صد مرتبه بگو:شكرا شكرا آنگاه سر از سجده بردار،و به آنچه خواهى و براى هركه خواهى و او را دوست دارى،دعا كن.

$

##روضه رو از زبون حضرت معصومه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

هر گه كه نسيم از ره بغداد آيد

ما را ز حديث عشق و خون‏ يادآيد

اى گل كه به گردن تو غل افكندند

از صبر تو زنجير به فرياد آيد

السّلام علي المُعذّب في قعرالسّجون السّلام عليك ياموسي بن جعفر

کنون که گوشه ي زندان به بند زنجيرم

خدا گواست چو زهرا ز زندگي سيرم

شبيه مادر مظلومه تا ورود اجل

دو دست بسته ي خود سوي آسمان گيرم

شکسته پا و کمان قد ، رسيده جان به لبم

شکنجه هاي عدو کرده اينچنين پيرم

ز تار کعب ني و پود تازيانه ي کين

به باغ ياس ولايت ، بنفشه تصويرم

عدو بدون جهت ناسزا به من مي گفت

اگر چه گفته خدا از تبار تطهيرم

زجانب من خسته به دخترم گوييد

اسيرِ سلسله ها نِي ، اسير تقديرم

رضا بيا که نگاهم به چار چوب در است

بيا که کنج قفس بي شکيب مي ميرم

به ياد کرب و بلا بي قرار مي گريم

به ياد حنجر شش ماهه و پَرِ تيرم

به ياد ساقي بي دست و مشک علقمه ام

به ياد راس جدا از جفاي شمشيرم

مي خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم،وقتي اما رضا يه لحظه از مدينه رفت،از نظرها غايب شد،حضرت معصومه ديگه برادر رو نديد،مدتي زيادي انتظاره برادر رو كشيد،بعد از دقايقي  برگشت بي بي يه نگاهي به داداش انداخت،ديد سر رو آشفته است،موها پريشونه،لباس ها همه غرق خاكه،كجا بودي داداش،چرا منو تنها گذاشتي رفتي،يه نگاه به خواهرش كرد،گفت خواهر فقط يه جمله بگم،ديگه منتظر نباش،ديگه انتظار بابامونو نكش،خودم رفتم بدن غرق خونش رو داخل خاك گذاشتم،يه جايي ببرمت هر كي تاحالا ناله نزده،عقده ي دلش وا بشه،مي خوام بگم دختر منتظر بابا بوده،همتون اهل روضه ايد،دختري كه چهارده سال هي اومدن خواستگاري گفت:نه،قبول نمي كنم بابام زندانه،بايد بابام آزاد بشه،اينقدر صبر كرد،آخرش خبر باباشو براش آوردند،مي خوام يه جمله بگم،كاشكي تو خرابه هم خبر بابا رو مي آوردند،كجاي دنيا ديديد،براي دختر منتظر،سر بريده باباشو ببرند،حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا موسي بن جعفر

يا الله به عظمت امام کاظم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##امروز مي خواهم همه شما را به کاظمين

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

شنيدستم که در زندان هارون

امام هفتمين با حال محزون

به روي خاک زندان مسکنش بود

غل و زنجير اندر گردنش بود

رخ از اشک روان پر ژاله مي کرد

ز سوز زهر از دل ناله مي کرد

دلي لبريز از درد و محن داشت

شکايت با خداي خويشتن داشت

که يارب تا کسي در کنج زندان

بمان زار و تنها چون غريبان

الهي چون تويي آگه ز حالم

بکن آسوده از رنج و ملالم

خلاصم کن از اين دنياي فاني

مکان ده در سراي جاوداني

زماني با خدا چون راز مي کرد

پس آنگه چشم حق بين باز مي کرد

به آه آتشين آن بي قرينه

صدا مي زد رضا را از مدينه

که اي نور و دل و سرو روانم

کجايي اي رضا آرام جانم

بيا بابا که وقت احتضار است

به راهت چشم من در انتظار است

شتابي کن به وقت جان سپردن

بيا بردار زنجيرم ز گردن

 

بي تو گلزار جنان اي دوست زندان من است

چون تو باشي در برم زندان گلستان من است

مونسم در کنج زندان چون کسي جز دوست نيست

محبس تاريک هارون باغ رضوان من است

امروز مي خواهم همه شما را به کاظمين، حرم موسي بن جعفر(ع) ببرم. ميل داريد برويم؟ « السلام علي المُعَذَّبِ في قَعرِ السُّجونِ. »

امروز چراغهايتان را خاموش کنيد. چرا؟ براي اينکه در سلامي که به موسي بن جعفر(ع) مي کنيد، مي گوييد: سلام ما برآقايي که در آن تاريکيهاي زندان، درآن سياه چالها جايش دادند. « السلام علي المعذب في قعر السجون و ظلم الوطامير ذي الساق المرضوض بحلق القيود و الجنازة المنادي عليها بذل الأستخفاف.»

بي تو گلزار جنان اي دوست زندان من است

چون تو باشي در برم زندان گلستان من است

مونسم در کنج زندان چون کسي جز دوست نيست

محبس تاريک هارون باغ رضوان من است

چهار ده سال، او را از اين زندان به آن زندان مي بردن. مي دانم هيچ موقع زندان کشيده ايد يا نه؟ زندانيها صبح تا بعد از ظهر دور هم براي همديگر صحبت مي کنند، حرف مي زنند. اما همين که نزديک غروب آفتاب مي شود تمام غمهاي عالم مي آيد روي دل اين زنداني  را مي گيرد. يک دفعه به فکر مي فتد: اي خدا! الان بچه هايم چه مي کنند؟ يک دفعه فکر مي کند، آيا امشب زن و بچه ام چيزي دارند يا نه؟

مسّيب مي گويد: يک وقت ديدم آقا دارد ناله مي کند. آقا دارد ضجه مي زند. خيلي حالش منقلب است. گفتم: آقا جان! چه شده امشب خيلي ناراحتي؟ صدا زد: مسيب! به خدا دلم براي رضايم تنگ شده است. مي خواهم بروم مدينه پسرم را ببينم. مي خواهم بروم مدينه رضايم را ببينم. اگر ايام وفات و شهادت موسي بن جعفر(ع) نبود اين روضه اي که مي خواهم بخوانم نمي خواندم، اما امروز مي خوانم. همه گريه کنيد! اي خدا! پاهايش را ميان کُند کردند،زنجير به گردنش انداختند. آماده ايد بخوانم؟ امروز مي خواهم براي موسي بن جعفر(ع) عزاداري کنيم. آقا بخوانم؟ امام هفتم(ع) را با چند دانه رطب زهر آلود مسمومش کردند. يک خانه نو و تميزي نزديک زندان بود. آقا را از ميان زندان بيرون آوردند. کُند از پاهايش باز کردند، زنجير از گردنش برداشتند. يک بستر تميز در اتاق پهن کردند و آقا را در بستر خواباندند.بعد فرستادند سراغ يک عده رجال برجسته شيعه بغداد، آنها را اوردند. زندان بان سندي بن شاهک يهودي است. سندي بن شاهک گفت: آقايان! شما رجال برجسته شيعه هستيد. ما براي حفظ بعضي از مصالح مملکتي مجبور شديم چند روزي از آقايتان در اينجا نگه داري کنيم. پشت سر ما مي گويند: کند به پايش کردند، زنجير به گردنش انداخته اند، در زندان مرطوب جايش داده اند. ببينيد آيا کند به پايش است؟ ببينيد آيا زنجير به گردنش است؟ ببينيد آيا اين اتاق، اتاق مرطوبي است؟آقا مريض شده است، مي ترسيم فردا بميرد باز به ما بگوييد: آقايمان را کشتيد. ببينيد آقا حالش خوب نيست. گفتم، شماها بياييد اينجا، زنده ببينيدش بعد هم يک نامه اي بنويسيد. همه شهادت بدهيد که ما رفتيم آقا را ديديم، جايش خوب بود، ولي مريض بود. اگر مرد خودش مرده است. شيعه ها کاغذ را گرفتند که امضاء کنند. همين که کاغذ را گرفتند يک وقت آقا سرش را از بستر بلند کرد. صدا زد:آي شيعه ها! ننويسيد. آي شيعه ها! امضاء نکنيد. به خدا به من زهر داده اند. به خدا جگرم را پاره  پاره کردند. آي شيعه ها! تازه کند از پايم برداشته اند. آي شيعه ها! تازه از زنجير از گردنم برداشته اند. آي شيعه ها! امضاء نکنيد. صداي ناله و گريه شيعه ها بلند شد. سندي بن شاهک لامذهب با دست خودش ، خودش و هارون را رسوا کرد. شيعه ها بلند شدند قهر کردند و گريه کنان بيرون رفتند. سندي بن شاهک از پشت سر شيعه ها بيرون آمد. آي کافي! بس است ديگر نخوان! آي کافي! نخوان! همين جا تمامش کن! زبانت لال شود ديگر بس است. شيعه ها! چرا نگويم؟ چرا نگويم سر بچه هاي فاطمه(س) چه آورده اند؟ آي امام زمان(ع) ! بگويم يا نه؟ آي زهراجان! بگويم يا نه؟ نمي توانم با صراحت بگويم اما با اشاره مي گويم: تو را به خدا گوش کن. همين قدر به تو مي توانم بگويم. گوش کن!  سندي بن شاهک سر شيعه آمد، شيعه ها رفتند اين يهودي در خانه را محکم بست. گوشت باز است. بگويم يا نه؟ آي بميرم همين قدر به تو بگويم وقتي برگشت در دستش يک تازيانه بود. ديگر با اين تازيانه با بدن موسي بن جعفر(ع) چه کرده ؟ نمي دانم.

خدايا! حاجتهاي اين مردم را بده! يا باب الوائج! ياموسي بن جعفر(ع)! يا باب الحوائج! يا موسي بن جعفر!...

يابن الحسن! يابن الحسن! عجّل علي ظهورک!...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا موسي بن جعفر

يا الله به عظمت امام کاظم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه امام موسي بن جعفر عليه السلام-مرحوم كافي

$

##امروز گريه کنيد بر آن آقايي که

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

به کاظمين كه مقام امام معصوم است//که ذره ذره آن چشمه نور است

مقام اطهر موسي بن جعفر است آنجا//که بهر پاس حريمش کليم مأمور است

سلام ما به گرفتار پير زنداني//که روز در نظرش همچو شام ديجور است

هنوز دجله بغداد مي کشد فرياد//بر آن امام که از اهل بيت مهجور است

امروز گريه کنيد بر آن آقايي که چهار نفر بدنش را از زندان بيرون آوردند گفتند بدني که سالها تو سياه چال بوده ، چرا اينقدر سنگين است وقتي نگاه کنند ببينند هنوز غل و زنجير بر اين بدن مطهر مانده است .

اما کربلا عوض تشييع ، اسبها را نعل تازه زدند بر بدن عزيز زهرا ...

 

دلها را ببريم کاظمين ، کنار حرم با صفاي مولا مون موسي بن جعفر ، خوشا به حال آنهايي که الان پروانه وار کنار حرم آقا موسي بن جعفرند از آن روزي که امام هفتم را دستگير و زنداني کردند هر شب بستر امام رضا را در دهليز خانه پهن مي کردند ، اين زن بچه اي که سالها بابا نديدند جمال امام رضا را بجاي بابا تماشا مي کردند .

اما مثل امشب (25 ماه رجب ) بستر امام رضا در دهليز خانه پهن کردند هر چه منتظربودند ديدند امام رضا نيامد ، شب نيمه شد حضرت رضا نيامد ، يک وقت خواهرش معصومه ديد امام رضا وارد شد اما شال عزا بر گردن انداخته فوراً آمد مقابل برادر ، برادر کجا بودي ؟ دير آمدي ؟ ديدند آقا مثل ابر بهار گريه مي کند آقا مگر چه شده ؟ فرمود: خواهرم برو لباس عزا بتن کن دارم از گوشه زندان بغداد مي آيم ، باباي غريب مان غريبانه گوشه زندان جان داد .

درب زندان را برويش غيرغم کس وا نکرد//جز اجل در گوشه زندان کسي شادش نکرد

اما کربلا ، امام سجاد نتوانست بيايد گودي قتلگاه ، يک وقت نگاه کند ببيند سر بريده بابا بالاي نيزه است .

 

عاشقان اهل بيت ، سه تا بدن سه روز روي زمين بود ، قربان اين سه بدن مطهر ، يکي بدن مطهر امام جواد الائمه بود اما کبوترها آمدند بال به بال يکديگر دادند نازنين بدن امام جواد را سايه انداختند ،

يکي بدن مطهر موسي بن جعفر بود ، سه روز روي زمين بود اما سايبان دارد بعد سه روز کفن قيمتي بر بدن آقا کردند ، اما با چه عزّت و جلالي بدن تشييع کردند ( رحمت خدا بر اين ناله ها و زمزمه ها ) .

اما قربان آن بدني که سه روز برهنه روي زمين داغ کربلا ، وقتي امام سجاد آمد فرمود : بني اسد برويد بوريا بياوريد بدن پاره پاره بابا را ميان بوريا پيچيد سرازير قبر کرد بعد لبها را گذاشت بر آن رگهاي بريده ، همه صدا بزنيم حسين .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا موسي بن جعفر

يا الله به عظمت امام کاظم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##درزندان هاي مخوف

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

شنيدستم که در زندان هارون//امام هفتمين با حال محزون

به روي خاک زندان مسکنش بود//غل و زنجير اندر گردنش بود

رخ از اشک روان پر ژاله مي کرد//ز سوز زهر از دل ناله مي کرد

دلي لبريز از درد و محن داشت//شکايت با خداي خويشتن داشت

که يارب تا کسي در کنج زندان//نماند زار و تنها چون غريبان

الهي چون تويي آگه ز حالم//بکن آسوده از رنج و ملالم

خلاصم کن از اين دنياي فاني//مکان ده در سراي جاوداني

زماني با خدا چون راز مي کرد//پس آنگه چشم حق بين باز مي کرد

به آه آتشين آن بي قرينه//صدا مي زد رضا را از مدينه

که اي نور و دل و سرو روانم//کجايي اي رضا آرام جانم

بيا بابا که وقت احتضار است//به راهت چشم من در انتظار است

شتابي کن به وقت جان سپردن//بيا بردار زنجيرم ز گردن

ازروايات استفاده مي شود که امام موسي بن جعفر (ع) را درزندان هاي مخوف ودرميان سياه چال هاي آن شکنجه مي دادند وغل وزنجير آهنين به پاي اوبسته بودند؛ به طوري که حلقه هاي زنجير ساق پاي نازنيش را کوبيده بود . درفرازي ازصلوات نامه ي امام کاظم (ع) مي خوانيم :(( اللهم صل علي ...المعذب في قعر السجون وظلم المطامير ذي الساق المرضوض بحلق القيود»؛1 خدايا! درود بفرست بر آن کسي که در قعر زندان ها وتاريکي چاه ها شکنجه مي شد. ساق پاي نازنينش بر اثرحلقه هاي زنجير کوبيده شده بود.آن بزرگوار در اوائل دوران زندان مي فرمود:«خدايا ترا حمد وسپاس که مرا در جاي خلوتي قرار دادي که با فراغت بهتر بتوانم تو را عبادت کنم »؛ ولي در اواخر عمرچنين مناجات مي کرد:« يا مخلص الشجر من بين رمل وما ئ و طين يا مخلص النار من بين الحديد والحجر يا مخلص البن من بين فرث ودم يا مخلص الولد من بين مشيمه ورحم يا مخلص الروح من الاحشائ والامعائ  خلصني من يد هارون الرشيد.»؛2 اي خداوندي که گياه را از بين آب وگل و ريگ نجات مي دهي . اي خداوندي که آتش را از بين آهن و سنگ رهايي مي بخشي، اي خدايي که شير را از بين فضولات و خون خلاص مي کني ، اي خدايي که بچه را از ميان پرده رحم نجات مي بخشي ، اي خدايي که روح را از درون حجاب ها خلاص مي کني ! مرا از دست هارون خلاص کن.

عرض مي کنم: يا امام کاظم! شما بنا به نقلي بعدهفت سال اقامت در سياه چال ها وزندان هاي مخوف وعذاب و شکنجه هاي مختلف چنين دعايي فرموديد که «خلصني من يد هارون الرشيد»؛ خدايا مرا ديگر از دست هارون الرشيد خلاص کن»؛ اما نمي دانم به مادر شما در مدت 75 روزچه گذشت که روزي بچه هايش را دورخودش جمع کرد وفرمود: من دعا مي کنم وشما آمين بگوييد. بچه ها خوشحال شدند که الان مادربراي شفاي مريضي خودش دعا مي کند ؛ اما يک وقت شنيدند، مادر مي گويد ((:ياالهي عجل وفاتي ))3 خدايا ! مرگم راهرچه زودتر برسان !... يازهرا(س)... .

سرا پا دردم وجان کندن دايم شده کارم

نهادم چشم بردرتا اجل آيد به ديدارم

قدمهايم چنان لرزد به هنگام خراميدن

که دستي برسرزانو بود دستي به ديوارم

طرفدارعلي بودم که بين آن همه دشمن             

نشد جزشعله ي آتش درآن جا کس طرفدارم

گهي درخانه گه بين دروديوار گه کوچه

خدا داند چه آمد برسرم کشتند صد بارم

دلم بهرعلي مي سوخت چون قنفذ مرا مي زد     

نگاه غربت اوبيشترمي داد آزارم

گرفتم دامن مولاي خود درچنگ ومي گفتم

 بزن قنفذ که من دست ازامامم برنمي دارم

نگفتم رازخود باهيچ کس اما خدا داند

 نمي آيد به هم ازدرد يک شب چشم بيدارم

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا موسي بن جعفر

يا الله به عظمت امام کاظم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

1  .سيد بن طاووس،مصباح الزائر،بخش زيارت امام کاظم7، به نقل ازمحمد محمدي اشتهاردي، سوگنامه آل محمد9، ص106.

2.شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا،ج1،ص94،به نقل از همان

3.بحارالانوار،ج43،ص77.

گريزهاي مداحي،محمد هادي ميهن دوست، ص354:

$

##عاقبت دست اجل

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

يــــوســــف آل نـــبــى در چـــاه شد

قــعــر زنــدان جلــوه گـاه ماه شد

آنــچــنـــان زنـــدان او تــــاريـــك بــود

كز سياهى روزها شب مـى نمود

روز و شـب در سجـده و تـكـبـيــر بـود

پــاى او در حلــقــه زنــجـيــــر بود

بـارهــا مى گــفـــت اى پـــروردگـــار

 اى انيــس بـى كسان در شام تار

گرچه جسمم آب مى گردد چون موم

بــوده ايــن خلـوتـگه عشق آرزوم

تـا كنــم آن را عبـــادتــگـــاه خــويـش

در خفا سوزم به اشك و آه خويش

گـرچـه زنــدان چـون شب ديـجــور بود

 در حقـيـقــت لمـعـه‌اى از نــور بود

بــود زنـدان هـمــچــون يـك ابـر سياه

در ميــان بــگــرفـتـه آن تـابنده ماه

تـا كـه موسى شد در آن زندان مقيم

گشت زنــدان طــور موساى كليم

 

عاقبت دست اجل مشکلم وا مي کند//هر که بيند روي من ياد زهرا مي کند

کي نداند اي خدا از چه در تاب و تبم//ياد زندان رفتن عمّه خود زينبم

امروز دسته جمعي برويم گوشه زندان تاريک بغداد زمزمه آقا موسي بن جعفر را بشنوم مدام ذکر مناجات امام اين بود خدا ممنونم يک جاي خلوتي هستم با تو مناجات مي کنم ، اما مردم روزهاي آخر مناجات مولا عوض شد ( آماده ايد بگويم ) صدا مي زد :

يا مُخَلِّصَ الشََّجَرِ مِن بَينِ رَملٍ وَ ماءٍ وَ طينٍ ، يا مُخَلِّصَ النّارِ مِن بَينِ الحَديدِ وَ الحَجَرِ ، يا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِن بَينِ فُرِثٍ وَ دَمٍ ، مُخَلِّصَ الوَلَدِ مِن بَينِ مَشِيمَةٍ وَ رَحِمٍ ، يا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنَ الاَحشاءِ وَ الاَمعاءِ، خَلِّصني مِن يَدِ هارونِ الَّرشيدِ .

اي خداوندي که گياه را از بين آب و گل و ريگ نجات مي دهي ، اي خدايي که آتش را از بين آهن و سنگ رهائي مي بخشي ، اي خدايي که شير را از بين فضولات و خون  خلاص مي کني ، اي خدايي که بچه ها را از ميان رحم نجات مي بخشي ، اي خدايي که روح را ا زميان حجابها خلاص مي کني ، مرا از دست هارون خلاص کن

قربان مناجاتش بروم . آي دلهاي کربلايي ، انشاءالله کاظمين ، کربلا هم جد غريبش حسين ، ميان گودي قتلگاه با لب عطشان چنين مناجات مي کرد : الهي صَبراً عَلي قَضائِکَ يا رَبِّ لااِلهَ سِواکَ يا غياثَالمُستَغيثين ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا موسي بن جعفر

يا الله به عظمت امام کاظم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : محمدي اشتهاري ، سوگنامه آل محمد ، ص106- 107 ، بنقل از عيون اخبار الرضا ج 1ص94 .

$

##چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده//چشم يعقوب زمان در ماتمش دريا شده

اختران اشک جاري ز آسمان ديده گر//چون نهان ماه رخش در هاله غم ها شده

بس که جانسوز است داغ آن امام عاشقان//در عزايش غرق ماتم خانه دلها شده

اي طرفداران قرآن و شريعت بنگريد//موسي جعفر شهيد مکتب تقوا شده

او نه تنها تازيانه خورده از دست ستم//صورتش نيلي ز سيلي  چون رخ زهرا شده

ناله جانسوز معصومه ز دل بر خاسته//در مدينه دختري از كينه بي بابا شده

ابوالعتاهيه مدتها در مجلس هارون الرشيد حاضر نمي شد ، اما روزي باشاره هارون ، جعفر برمکي او را به مجلس هارون آورد از ابوالعتاهيه خواستند اشعاري بخواند ، اشعاري خواند اول هارون را به نشاط آورد ، بعد ابوالعتاهيه اشعار ديگري خواند هارون را بشدت متأ ثرساخت . گفتند : ابو العتاهيه چي مي خواهي ؟

گفت : هارون نه مال مي خواهم ، نه مقام مي خواهم ، من آزادي امام موسي بن جعفر را مي خواهم که سالها گوشه زندان است هارون اجازه بده آقا را آزاد کنند ، بچه هايش در مدينه منتظرند ، برگه آزادي موسي بن جعفر را گرفت خيلي خوشحال است . الحمد الله دل پيغمبر و زهرا را شاد کردم . فرداي آن روز ابوالعتاهيه به طرف زندان مي رفت ديد جنازه اي را چهار نفر مي آوردند ، پرسيد اين جنازه ي کيست ؟ گفتند : جنازه موسي بن جعفر امام هفتم شيعيان است .

نمي دانم شنيدستي بدوران//که شاهي جان دهد در کنج زندان

فلک بودي دگر در ترکشت تير؟//که ديده شه بميرد زيرزنجير

نظاما آفرين بر اهل بغداد//تن شه را بروي جسر بنهاد

ولي جدش برهنه در بيابان//چه حالی داشت زير سمِّ اسبان

کاري کردند که خواهرش زينب وقتي آمد گودي قتلگاه از روي تعجب صدا زد : آيا تو حسين مني ؟

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا موسي بن جعفر

يا الله به عظمت امام کاظم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : گفتار وعاظ ، ج 3 ، ص322 ، نظام رشتي (ره) .

$

##عاشقان موسي بن جعفر

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

الا اي رحمت الله يگانه// برايت قلبها گرديده خانه

توئي موسي بن جعفر اي گل نور//خوشا آنکس که گردد با تو محشور

توئي موسي بن جعفر اي نگارم//به الطاف تومن اميدوارم

ترا با معرفت هر کس بخواند//گره در کار او هرگز نماند

نگاهت عقده از دل مي گشايد//نه تنها عقده ، دل را مي ربايد

نگاهم کن که محتاج نگاهم//چرا چون من گرفتار گناهم

هر آنکس با ولاي تو بميرد//خداي مهربان دستش بگيرد

ترا از زندگاني سير کردند//ترا در کنج زندان پير کردند

در زندان چو بر او باز مي شد//بميرم من کتک آغاز مي شد

عاشقان موسي بن جعفر ، انشاء الله کاظمين عرض ادب کنيم ، دو نفر مرگ خودشان را از طلب کردند ، يکي مادرش فاطمه بود ، هي مي گفت : خدا ديگر مرگ زهرا را برسان . يکي هم ميوه دلش موسي بن جعفر ، آخر هر روز وقتي غروب مي شد آنقدر سندي بن شاهک ، آقا را تازيانه و سيلي مي زد ديگر روزهاي آخر لحن مناجات امام تغيير کرد هي صدا مي زد : خدا ديگر مرگ موسي بن جعفر را برسان . دعاي امام مستجاب شد . اما آي دلهاي آماده ، اما وقتي که بدنش را زندان غريبانه بيرون آوردند خواهرش نبود ببيند ، دخترش نبود ببيند ، کربلائي ها ، من بميرم ، کربلا تو گودي قتلگاه زينب بدن بي سر برادر را ديد ، سکينه بدن بي سر را ديد ، بجاي دلداري و تسليت هم دختر را زدند ، کاري کردند که سکينه صدا مي زند : بابا پاشو ببين عمه ام را دارند مي زنند .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا موسي بن جعفر

يا الله به عظمت امام کاظم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##همه شنيده ايد که نگهبان زندان امام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

ندارد يوسف صدّيق زنداني که من دارم

ندارد هيچ زنداني نگهباني که من دارم

به جنت مادرم زهرا پريشان کرده گيسو را

پريشان گشته از حال پريشاني که من دارم

بگيرم روزها را روزه و شبها خورم سيلي

ندارد کس به عالم خصم خونخواري که من دارم

همه شنيده ايد که نگهبان زندان امام ، سندي بن شاهک يهودي بود ، هارون سفارش کرده بود هر چه مي تواني اين آقا را آزار و اذيت کن ، مولا روزها روزه مي گرفتند ، شبها هنگام افطار با تازيانه آقا را پذيرايي مي کرد ( رحمت خدا بر اين ناله ها ، ياد امام ، شهداء ، اموات فيض ببرند ) امام رضا آمد بغداد گوشه زندان سر بابا ر به دامن گرفت ، آخر هر پدري آرزو دارد آن لحظه ي آخر ميوه دلش را ببيند .

اما قربان آن حسيني که در گودي قتلگاه افتاده بود کسي نبود سر عزيز فاطمه را به دامن بگيرد .

يک وقت عزيز فاطمه احساس سنگيني کرد روي سينه مبارک ، تا چشم باز کند ببيند شمر با خنجر برهنه . همه صدا بزنيد حسين ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا موسي بن جعفر

يا الله به عظمت امام کاظم درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اشعارومراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَيُّهَا الْكَاظِمُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

بي تو گلزار جنان اي دوست زندان من است

چون تو باشي در برم زندان گلستان من است

مونسم در کنج زندان چون کسي جز دوست نيست

محبس تاريک هارون باغ رضوان من است

 

عاقبت دست اجل مشکلم وا مي کند//هر که بيند روي من ياد زهرا مي کند

کي نداند اي خدا از چه در تاب و تبم//ياد زندان رفتن عمّه خود زينبم

 

هر گه كه نسيم از ره بغداد آيد

ما را ز حديث عشق و خون‏يادآيد

اى گل كه به گردن تو غل افكندند

از صبر تو زنجير به فرياد آيد

 

به کاظمين كه مقام امام معصوم است//که ذره ذره آن چشمه نور است

مقام اطهر موسي بن جعفر است آنجا//که بهر پاس حريمش کليم مأمور است

سلام ما به گرفتار پير زنداني//که روز در نظرش همچو شام ديجور است

هنوز دجله بغداد مي کشد فرياد//بر آن امام که از اهل بيت مهجور است

 

ندارد يوسف صدّيق زنداني که من دارم

ندارد هيچ زنداني نگهباني که من دارم

به جنت مادرم زهرا پريشان کرده گيسو را

پريشان گشته از حال پريشاني که من دارم

بگيرم روزها را روزه و شبها خورم سيلي

ندارد کس به عالم خصم خونخواري که من دارم

 

چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده//چشم يعقوب زمان در ماتمش دريا شده

اختران اشک جاري ز آسمان ديده گر//چون نهان ماه رخش در هاله غم ها شده

بس که جانسوز است داغ آن امام عاشقان//در عزايش غرق ماتم خانه دلها شده

اي طرفداران قرآن و شريعت بنگريد//موسي جعفر شهيد مکتب تقوا شده

او نه تنها تازيانه خورده از دست ستم//صورتش نيلي ز سيلي  چون رخ زهرا شده

ناله جانسوز معصومه ز دل بر خاسته//در مدينه دختري ازكينه بي بابا شده

 

نمي دانم شنيدستي بدوران//که شاهي جان دهد در کنج زندان

فلک بودي دگر در ترکشت تير؟//کي ديده شه بميرد زيرزنجير

نظاما آفرين بر اهل بغداد//تن شه را بروي جسر بنهاد

ولي جدش برهنه در بيابان//لظ گفت بزير سمِّ اسبان

 

الا اي رحمت الله يگانه// برايت قلبها گرديده خانه

توئي موسي بن جعفر اي گل نور//خوشا آنکس که گردد با تو محشور

توئي موسي بن جعفر اي نگارم//به الطاف تومن اميدوارم

ترا با معرفت هر کس بخواند//گره در کار او هرگز نماند

نگاهت عقده از دل مي گشايد//نه تنها عقده ، دل را مي ربايد

نگاهم کن که محتاج نگاهم//چرا چون من گرفتار گناهم

هر آنکس با ولاي تو بميرد//خداي مهربان دستش بگيرد

ترا از زندگاني سير کردند//ترا در کنج زندان پير کردند

در زندان چو بر او باز مي شد//بميرم من کتک آغاز مي شد

 

شنيدستم که در زندان هارون//امام هفتمين با حال محزون

به روي خاک زندان مسکنش بود//غل و زنجير اندر گردنش بود

رخ از اشک روان پر ژاله مي کرد//ز سوز زهر از دل ناله مي کرد

دلي لبريز از درد و محن داشت//شکايت با خداي خويشتن داشت

که يارب تا کسي در کنج زندان//نماند زار و تنها چون غريبان

الهي چون تويي آگه ز حالم//بکن آسوده از رنج و ملالم

خلاصم کن از اين دنياي فاني//مکان ده در سراي جاوداني

زماني با خدا چون راز مي کرد//پس آنگه چشم حق بين باز مي کرد

به آه آتشين آن بي قرينه//صدا مي زد رضا را از مدينه

که اي نور و دل و سرو روانم//کجايي اي رضا آرام جانم

بيا بابا که وقت احتضار است//به راهت چشم من در انتظار است

شتابي کن به وقت جان سپردن//بيا بردار زنجيرم ز گردن

 

سرا پا دردم وجان کندن دايم شده کارم

نهادم چشم بردرتا اجل آيد به ديدارم

قدمهايم چنان لرزد به هنگام خراميدن

که دستي برسرزانو بود دستي به ديوارم

طرفدارعلي بودم که بين آن همه دشمن             

نشد جزشعله ي آتش درآن جا کس طرفدارم

گهي درخانه گه بين دروديوار گه کوچه

خدا داند چه آمد برسرم کشتند صد بارم

دلم بهرعلي مي سوخت چون قنفذ مرا مي زد     

نگاه غربت اوبيشترمي داد آزارم

گرفتم دامن مولاي خود درچنگ ومي گفتم

بزن قنفذ که من دست ازامامم برنمي دارم

نگفتم رازخود باهيچ کس اما خدا داند

نمي آيد به هم ازدرد يک شب چشم بيدارم

 

هر گه كه نسيم از ره بغداد آيد

ما را ز حديث عشق و خون‏ يادآيد

اى گل كه به گردن تو غل افكندند

از صبر تو زنجير به فرياد آيد

 

کنون که گوشه ي زندان به بند زنجيرم

خدا گواست چو زهرا ز زندگي سيرم

شبيه مادر مظلومه تا ورود اجل

دو دست بسته ي خود سوي آسمان گيرم

شکسته پا و کمان قد ، رسيده جان به لبم

شکنجه هاي عدو کرده اينچنين پيرم

ز تار کعب ني و پود تازيانه ي کين

به باغ ياس ولايت ، بنفشه تصويرم

عدو بدون جهت ناسزا به من مي گفت

اگر چه گفته خدا از تبار تطهيرم

زجانب من خسته به دخترم گوييد

اسيرِ سلسله ها نِي ، اسير تقديرم

رضا بيا که نگاهم به چار چوب در است

بيا که کنج قفس بي شکيب مي ميرم

به ياد کرب و بلا بي قرار مي گريم

به ياد حنجر شش ماهه و پَرِ تيرم

به ياد ساقي بي دست و مشک علقمه ام

به ياد راس جدا از جفاي شمشيرم

 

اشعاري ازباقري پور

مسموم شد موسي بن جعفر

از ظلم هرون ستمگر***مسموم شد موسي بن جعفر

آخر شهيد راه خدا شد***آسوده از آن جورو جفا شد

ده سال اندر كنج زندان***ديد از عدو ظلم فراوان

بد دست و پايش در كند و زنجير***در كنج زندان با آه شبگير

امام هفتم موسي بن جعفر***باب الحوائج بسط پيمبر

گاهي زنندش تازيانه***بر كتف و بر بازو  وشانه

ميگفت يا رب اي حي سبحان***بنما خلاصم از كنج زندان

امام هفتم موسي بن جعفر***باب الحوائج بسط پيمبر

جسمش به روي تخته پاره***مردم كنند او را نظاره

در شهر بغداد او را غلامان***بردند و ليكن همچون غريبان

امام هفتم موسي بن جعفر***باب الحوائج بسط پيمبر

سه روز و اندر جنب معبر***جنازه موسي بن جعفر

بنهاده ظالم بر روي خاكش***همچون حسين و اصحاب پاكش

امام هفتم موسي بن جعفر***باب الحوائج بسط پيمبر

سروده شده سال 1403

 

مسموم شد مولا ي ما موسي بن جعفر

ازظلم ها رون جفا كا رستمگر***مسموم شد مولا ي ما موسي بن جعفر

آخرشهيد را ه خد ا شد***آ سوده ازآ ن جوروجفا شد

با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر***با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر

ده يا چها رد ه سا ل اند ر كنج زند ا ن***ديد اوزدشمن ظلم بي حد وفرا وا ن

بُـد دست وپا يش دركند وزنجير***دركنج زند ا ن با آ ه شبگير

با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر***با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر

گا هي زنند ش ازستم با تا زيا نه***بربا زووپهلووهم برپشت وشا نه

ميگفت يا رب اي حيّ سبحا ن***بنما خلا صم ازكنج زند ا ن

با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر***با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر

كرد ابن شا هك عا قبت مسموم اورا***خرما ي مسمومش بد ا د ظلمًا وزورا

روحش رها شد ازظلم وبيد ا د***جسمش زمحبس گرد يد آ زا د

با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر***با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر

جسم شريفش را بروي تخته پا ره***بگذ ا شته مرد م كنند اورا نظا ره

درشهربغد ا د اورا غلا ما ن***برد ند بردوش همچون غريبا ن

با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر***با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر

سه روزوسب جسم شريفش روي معبر***بنگربه مظلوميّت موسي بن جعفر

بنها ده ظا لم برروي خا كش***همچون حسين واصحا ب پا كش

با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر***با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر

ازبهردفن حضرت موسي بن جعفر***آ مد سليما ن وگرفت آ ن جسم اطهر

با احترا مي بنمو د خا كش***ازما سلا مي برروح پا كش

با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر***با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر

دركا ظمين اي با قري بنگرمزا رش***بنگرعنا يتها ي بي حد وشما رش

سررا بنه توبرآستا نش***با خيل يا را ن با دوستا نش

با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر***با ب الحوا ئج موسي بن جعفـر

با قري پور سا ل 1387

 

آقا موسي بن جعفر

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

امام هفتم ما رفت ازجهان واويلا***راحت شدازستم رفت سوي جنان واويلا

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

شهيدراه دين شد مسموم زهركين شد***مدفون كاظمين آن امام هفتمين شد

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

ازجوروظلم هرون حضرت گرديده دل خون***درزندانهاي تاريك دلگيرو زارومحزون

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

هفت سال و يا كه ده سال يا كه چهاروده سال***درزندانهاي هرون زارو نزارو بدحال

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

در زندانهاي نمناك دلگيرو زار و غمناك***بودآن آقا زنداني دست سندي سفّاك

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

سندي پست بي دين زندان باني بد آئين***ميزد باتازيانه ازدشمني وازكين

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

شكنجه هاي بسيار ديد آن ولي دادار***ازهرون ستمگر وزسندي جفاكار

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

بي حدظلم و جفابود ولي او با خدا بود***درآن زندان تاريك درسجده ودعا بود

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

ميگفت او يا الهي برحال من گواهي***ازظلم وجورهرون افتاده ام به چاهي

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

زجورو ظلم وطغيان رسيده برلبم جان***خلاصم كن تو يارب دگرازحبس وزندان

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

خلصني يارب اكنون مرا ازدست هرون***نجاتم ده ززندان تواي خلاق بي چون

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

دگرسيرم زد نيا از اين ظلم و ستمها***خلاصم كن تو يارب ازاين رنج و المها

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

دعايش شداجابت نصيبش شد شهادت***شهيدازظلم كين شد امام با سعادت

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

ززهركينه مسموم شد آن مولاي مظلوم***بنزدجدو بابش شد آن مولاي مظلوم

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

اي باقري ازاين غم جهان شد غرق ماتم***بزن برسينه وسر برآن مولا دمادم

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

امام هفتم ما***رفت ازجهان واويلا

امام هفتم ما***رفت ازجهان وا ويلا

آقا موسي بن جعفر***مولا موسي بن جعفر

سروده سال89

$

##اشعارشهادت امام كاظم

اشعارشهادت امام كاظم عليه السلام

 

سر شب تا به سحر گوشه زندان چه كنم

دل آشفته چو گيسوى پريشان چه كنم

گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا

گاه چون شمع مرا سينه سوزان چه كنم

آرزويم به جهان ديدن روى پسر است

سوختم ، سوختم از آتش هجران چه كنم

كنج زندان ، بلا گشته ز هجران رضا

تيره تر روز من از شام غريبان چه كنم

نه رفيقى به جز از دانه زنجير مرا

نه انيسى به جز از ناله و افغان چه كنم

به خدا دورى معصومه و هجران رضا

مى كُشد عاقبتم گوشه زندان چه كنم

از وطن كرده مرا دور، جفاى هارون

من دل خسته سرگشته و حيران چه كنم

گلى از خار نديد، اين همه آزار كه من

ديدم از طعنه اين مردم نادان چه كنم

سرنگون كاش شود خانه هارون پليد

كه چنين كرد مرا بى سر و سامان چه كنم

هر كجا مرغ اسيرى است ، ز خود شاد كنيد

تا نمرده است ، ز كنج قفس آزاد كنيد

مُرد اگر كنج قفس ، طاير بشكسته پرى

ياد از مردن زندانى بغداد كنيد

چون به زندان ، به ملاقاتى محبوس رويد

از عزيز دل زهرا و علىّ ياد كنيد

كُند و زنجير گشائيد، ز پايش دم مرگ

زين ستمكارى هارون ، همه فرياد كنيد

چار حمّال ، اگر نعش غريبى ببرند

خاطر موسى جعفر، همه امداد كنيد

تا دم مرگ ، مناجات و دعا كارش بود

گوش بر زمزمه آن شه عبّاد كنيد

پسرش نيست ، كه تا گريه كند بر پدرش

پس شما گريه بر آن كشته بيداد كنيد

نگذاريد كه معصومه خبردار شود

رحم بر حال دل دختر ناشاد كنيد

 

شنيدستم که در زندان هارون

امام هفتمين با حال محزون

به روي خاک زندان مسکنش بود

غل و زنجير اندر گردنش بود

رخ از اشک روان پر ژاله مي کرد

ز سوز زهر از دل ناله مي کرد

دلي لبريز از درد و محن داشت

شکايت با خداي خويشتن داشت

که يارب تا کسي در کنج زندان

بمان زار و تنها چون غريبان

الهي چون تويي آگه ز حالم

بکن آسوده از رنج و ملالم

خلاصم کن از اين دنياي فاني

مکان ده در سراي جاوداني

زماني با خدا چون راز مي کرد

پس آنگه چشم حق بين باز مي کرد

به آه آتشين آن بي قرينه

صدا مي زد رضا را از مدينه

که اي نور و دل و سرو روانم

کجايي اي رضا آرام جانم

بيا بابا که وقت احتضار است

به راهت چشم من در انتظار است

شتابي کن به وقت جان سپردن

بيا بردار زنجيرم ز گردن

(مرحوم حاج سيد عباس جوهري)

 

يــــوســــف آل نـــبــى در چـــاه شد

قــعــر زنــدان جلــوه گـاه ماه شد

آنــچــنـــان زنـــدان او تــــاريـــك بــود

كز سياهى روزها شب مـى نمود

روز و شـب در سجـده و تـكـبـيــر بـود

پــاى او در حلــقــه زنــجـيــــر بود

بـارهــا مى گــفـــت اى پـــروردگـــار

 اى انيــس بـى كسان در شام تار

گرچه جسمم آب مى گردد چون موم

بــوده ايــن خلـوتـگه عشق آرزوم

تـا كنــم آن را عبـــادتــگـــاه خــويـش

در خفا سوزم به اشك و آه خويش

گـرچـه زنــدان چـون شب ديـجــور بود

 در حقـيـقــت لمـعـه‌اى از نــور بود

بــود زنـدان هـمــچــون يـك ابـر سياه

در ميــان بــگــرفـتـه آن تـابنده ماه

تـا كـه موسى شد در آن زندان مقيم

گشت زنــدان طــور موساى كليم

 

چشم گردون در عزاى موسى جعفر گريست

ديده خورشيد بر آن ماه خوش منظر گريست

گرچه او پروانه حق بود امّا همچو شمع

در مناجاتش ز هجر دوست پا تا سر گريست

ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود

عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گريست

گه به ياد مادرش زهرا فغان از دل كشيد

گاه بر مظلومى شير خدا حيدر گريست

ديده عشاق از داغ امام عاشقان

در دل صحراى غم يك آسمان اختر گريست

حضرت معصومه زين ماتم فغان از دل كشيد

در مدينه از غم مرگ پدر دختر گريست

در عزاى ناخداى فلك تسليم و رضا

پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گريست

«حافظى» شمع وجودت آب شد از اين الم

آتشين طبعت ز نوك خامه بر دفتر گريست

 

ديگر دلم به سير چمن وا نمي شود

ديگر نشاط،هم نفس ما نمي شود

حتي اگر مسيح،طبيب دلم شود

دارد جراحتي که مداوا نمي شود

موسي(ع)اگر کند گذري سوي کاظمين

ديگر روان به وادي سينا نمي شود

از زخم هاي سلسله چون ياد آورم

زنجير شعله از جگرم وا نمي شود

يک تن نگفت سلسله در آن سياه چال

درمان زخم گردن مولا نمي شود

حبس و شکنجه،قعر سيه چال و سلسله

اين احترام يوسف زهرا(س)نمي شود

گويي که آن ستمگر حق ناشناس را

جز با شکنجه عقده دل وا نمي شود

معصومه(س)تسليت که نصيب تو بعد از اين

ديگر زيارت رخ بابا نمي شود

مولاي من کسي است که در حبس سال ها

غافل دمي ز حي تعالي نمي شود

(ميثم)هر آنچه بر سر عبد خدا رود

عبد خداست،بنده دنيا نمي شود

حاج غلامرضا سازگار

 

هرکجا مرغ اسيري زغم آزاد کنيد

قفسش برده به باغي و دلش شاد کنيد

مرد اگر کنج قفس ،طاير بشسکسته پري

ياداز مردن زنداني بغداد کنيد

چون به زندان به ملاقاتي محبوس رويد

از عزيز دل زهرا وعلي ياد کنيد

تادم مرگ ،مناجات و دعا کارش بود

گوش بر زمزمه سيد عباد کنيد

پسرش نيست که تا گريه کند بر پدرش

پس شما گريه بر آن خسرو ناشاد کنيد

نگذاريد که معصومه خبردار شود

رحم بر حال دل دختر ناشاد کنيد

 

اين سان كه چشم اهل دل از خون دل تر است

بهر عزاى حضرت موسى ابن جعفر است

خاك زمين شهر مدينه ز داغ او

چون آسمان سينه ما لاله پرور است

از ياد زهر و سينه سوزان آن امام

چشم مواليان حزينش ز خون تر است

پور امام صادق رهبر به مسلمين

نور دو چشم فاطمه و جان حيدر است

با آن كه بود قدرت او قدرت على

با آن كه علم و دانش او چون پيمبر است

اما صلاح و مصلحت روزگار بود

تسليم محض در بر خلاّق اكبر است

عمرش اگرچه گوشه زندان به سر رسيد

اما عنايتش به جهان سايه گستر است

او عاشق لقاى خدا بود و در جهان

زندان و قصر در نظر او برابر است

يك روز با صبورى و يك روز با جهاد

ترويج دين براى امامان مقدر است

زندان ز شأن و منزلتش هيچ كم نكرد

يك موى او ز جمله آفاق برتر است

ما ذره ايم در بر نور جمال او

او مهر آسمان بود و ذره پرور است

فردا كه هر كسى به شفيعى برد پناه

چشم تمام خلق به موسى بن جعفر است

«خسرو» چه غم ز كثرت عصيان ترا بود

او شافع گناه تو در روز محشر است

 

گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود

رمز آزادي توحيد به زندان تو بود

دوستان اشک فشاندند به ياد تو ولي

خنده زن خصم گر از ديده گريان تو بود

آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت

که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود

دامن خاک کجا روي نکوي تو کجا

اي که هر عرش نشين دست به دامان تو بود

تا گريبان افق با نفس صبح شکافت

مرغ شب آه کشان سر به گريبان تو بود

داد فرمان ز چه بر قتل تو هارون در حبس

اي که آزادي سر در خط فرمان تو بود

از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟

اي که سوز همه از سينه سوزان تو بود

شب تاريک که هر خانه چراغي دارد

شعله آتش دل شمع شبستان تو بود

تو که بر پيکر بي جان جهان جان بودي

از چه بر تخته در پيکر بي جان تو بود

(ميثم)دلشده را از در خود دور مکن

که گهي مرثيه خوان گاه ثنا خوان تو بود

 

منم مظلومه ‏اى محنت كشيده

ز هجران پدر غربت كشيده

گذشته چهارده سال از غريبى

نبردم از رخ بابا نصيبى

شدم پير از غم باب الحوائج

كه بودم همدم باب الحوائج

كسى طاقت ندارد من بگويم

ز درد دل، ز بُغض در گلويم

منم دردانه موسى بن جعفر

منم آئينه زهراى اطهر

اگر چه روى بابا را نديدم

ولى از ضامن آهو شنيدم

كه بوده پيكرش پر از نشانه

ز بى رحمى صاحب تازيانه

شنيدم حرمت او را دريدند

از اين زندان به آن زندان كشيدند

شنيدم سجده‏اش را مى‏شكستند

شنيدم بر تنش زنجير بستند

شنيدم دانه‏هاى سخت زنجير

به روى استخوانش كرده تاثير

شنيدم يك يهودى مثل ثانى

زده سيلى بر او با بد زبانى

شنيدم ناسزايش بر زبان بود

براى رنج دادن بى امان بود

نفهميدند بابايم مسيحاست

مُقَلِّب بر قلوب اهل دنياست

هزاران ظلم بر مظلوم كردند

پدر را عاقبت مسموم كردند

دلم سوزد كه در تشييع پيكر

نكرده از برايش ناله دختر

نشد گرمى ببخشم بر عزايش

كنم گيسو پريشان از برايش

برايم گفته اين رعنا برادر

نبودى، خوب شد مظلومه خواهر

و گرنه جان در آنجا مى‏سپردى

تو جان از داغ بابا مى‏سپردى

به پيكر مانده بودش پاره رختى

خودم غسل تنش دادم به سختى

خدايا سخت بود اين از برايم

نشد زنجير از جسمش گشايم

خدا را شكر بر تقدير كردم

كفن بر جسم و بر زنجير كردم

در آنجا سينه‏ام را چاك دادم

عزيزم را به دست خاك دادم

 

چارده بار، چارده پاييز، مي چکيد از بهار و خون مي شد

چارده سال از حضور کسي، آسمان داشت نيلگون مي شد

پاي زنجير زخم بر مي داشت، طاق مي شد تحمل زندان

داشت دلتنگ ميهمان خودش، داشت دلواپس جنون مي شد

«مرگ» آمد شبيه خرما شد، تازيانه تعارفاتي کرد

روح مثل پرنده‌اي زيبا، از حدود قفس برون مي شد

گرگ و ميش سحر، پرستويي تا هميشه به خوابْ تن مي داد

بغض هاي شکسته باران روي تابوت سرنگون مي شد

مرگ خرما نه...، مرگ ريحان نه...، مرگ مادر شد و بغل وا کرد

تا در آغوش تنگ بفشارد، سينه‌اي را که داشت خون مي شد

سروده‌ي: ابراهيم قبله آرباطان

 

گوشه زندان مكان موسى جعفر چرا

اين همه ظلم و ستم با آل پيغمبر چرا

گر سر خصمى ندارد با نكويان روزگار

(مى كند آيينه را محتاج خاكستر چرا)

جاى هارون ستمگر بر سرير عزّ و ناز

كنج زندان جايگاه موسى جعفر چرا

آن كه نظم عالم امكان بود در دست او

كُند و زنجير ستم بر پاى آن سرور چرا

گفته اش جز گفته قرآن و پيغمبر نبود

بسته در بند جفا آن حجت داور چرا

حجت يزدان بود در بند نامردان اسير

آسمان زين غم نمى پاشد ز يكديگر چرا

مى رسد از بعد پيغمبر خداوندا چنين

بر مسلمانان ستم از فرقه كافر چرا

در شگفتم اين معمّا را، نمى گيرد هنوز؟

آتش قهر خدا از كافران، كيفر چرا

آن كه جان عالم هستى طفيل هست اوست

در غريبى جان دهد بى مونس و ياور چرا

تا ابد «خسرو» مرا اين مشكل لاينحل است

شيعيان را گوشه زندان بود رهبر چرا

 (محمّد خسرو نژاد)

$

##اشعارشهادت امام كاظم

اشعارنوحه موسي بن جعفرعايه السلام

 

هفتم امام شيعيان ، موسى بن جعفر

زندانى آل نبىّ، سبط پيمبر

در كنج زندان ، با حىّ سبحان

ناليد و هر دم ، گفتا به افغان

إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا

گفتا خدايا كُنج اين زندان فكارم

از زهر هارون رفته از كف اختيارم

در كنج زندان ، با حىّ سبحان

ناليد و هر دم ، گفتا به افغان

إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا

جرمم بود حقّگوئى و ترويج دينم

هستم رضا در راه حقّ گر اين چنينم

در كنج زندان ، با حىّ سبحان

ناليد و هر دم ، گفتا به افغان

إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا

پايم اگر در بند و زنجير خسان است

در راه حقّ اين شيوه آزادگان است

در كنج زندان ، با حىّ سبحان

ناليد و هر دم ، گفتا به افغان

إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا

ياربّ نجاتم دِه ، از اين زندان هارون

از ظلم و جور آن لعين ، گشته دلم خون

در كنج زندان ، با حىّ سبحان

ناليد و هر دم ، گفتا به افغان

إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا

 

سوختم از زهرِ جفا ـ واي واي

ز دشمنان بي وفا ـ واي واي

من که غريبم آشنايم بيا

شرح تمامِ عقده‌هايم بيا

سرم به خاک است و به دامن بگير

غريب‌تر از مني رضايم بيا

سوختم از زهرِ جفا ـ واي واي

ز دشمنان بي وفا ـ واي واي

حلقه‌ي زنجير تنم خورده است

ساق من از زجرِ غل آزرده است

بيا ببين کُنجِ کويرِ عذاب

گل وجودم که چه پژمرده است

سوختم از زهرِ جفا ـ واي واي

ز دشمنان بي وفا ـ واي واي

واي که دشمن چه به روزم نشاند

زخمِ جنايت به تن و جان کشاند

کينه‌ي باباي غريبم علي

زهرِ عدوات به دلِ من چشاند

سوختم از زهرِ جفا ـ واي واي

ز دشمنان بي وفا ـ واي واي

 

مردِ غريبي ـ تنهاي تنها

سر را نهاده ـ بر خاکِ غمها

گويا که بر لب زمزمه دارد

ذکرِ يا امّي فاطمه دارد

موسي بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)

او عقده‌هايش ـ فوق زمان است

گريانِ هجرش ـ نه آسمان است

بنگر به زندان گشته زمين‌گير

جسمِ شهيدِي در غل و زنجير

موسي بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)

افتاده از پا ـ مسموم و مسجون

دل از غمش شده ـ همواره مجنون

در کُنجِ زندان نورِ دو عين است

او از تبارِ پاکِ حسين است

موسي بن جعفر ـ حضرت کاظم (3)

 

راحتم كن دگر اى حبيبم

من غريبم ، غريبم ، غريبم

من كه بى جرم و گناهم

گشته زندان قتلگاهم

موسى جعفرم من غريبم

هفتمين رهبرم ، من غريبم

من غريبم ، غريبم ، غريبم

خورده ام بس تازيانه

گشته ام سير از زمانه

رخ نهادم چون غريبانه

روز و شب بر خاك زندان

زين جهان ميروم سوى داور

در جنان ميروم نزد مادر

من غريبم ، غريبم ، غريبم

من به هجران مبتلايم

راحتم كن از بلايم

خواهم هر دم از خدايم

ديدن روى رضايم

اى رضا جان من اى رضا جان

نور چشمان من اى رضا جان

من غريبم ، غريبم ، غريبم

راحتم كن دگر اى حبيبم

من غريبم ، غريبم ، غريبم

من كه بى جرم و گناهم

گشته زندان قتلگاهم

موسى جعفرم ،: غريبم

هفتمين رهبرم ، من غريبم

من غريبم ، غريبم ، غريبم

خورده ام بس تازيانه

گشته ام سير از زمانه

رخ نهادم چون غريبانه

روز و شب بر خاك زندان

زين جهان ميروم سوى داور

در جنان ميروم نزد مادر

من غريبم ، غريبم ، غريبم

من به هجران مبتلايم

راحتم كن از بلايم

خواهم هر دم از خدايم

ديدن روى رضايم

اى رضا جان من اى رضا جان

نور چشمان من اى رضا جان

من غريبم ، غريبم ، غريبم

 

لحظه‌ي پر کشيدنت ـ دلم شده دريايِ خون

بذار برات گريه کنم ـ خيلي غريبي آقا جون

کشيده از وجودم آتش زبونه

دلم امشب ضريحت را کرده بونه

يه غم از تو جهان را کرده ديوونه

غل و زنجير به جسمت داره نشونه

يا مظلوم ـ يا مظلوم ـ يا مظلوم ـ يا مظلوم (وآآآآي)

اي که تو بودي همه عمر ـ همنشين و مهمونِ غم

رو تخته جسم اطهرت ـ بيرون شد از زندونِ غم

شده عالم ز هجرت در سوگواري

دلِ شيعه شده غرقِ بي قراري

بگريد بر چنين غم موسي بن جعفر

به پشت در رضا و معصومه داري

يا مظلوم ـ يا مظلوم ـ يا مظلوم ـ يا مظلوم (وآآآآي)

ببين تو مجلس عزات ـ دارم چه شور و چه حالي

باب الحوائج امشب و ـ ردّم نکن دستِ خالي

ببر روحِ مرا در عشقت فنا کن

وجودم را ز آقائيت با صفا کن

گره افتاده در کارم اي طبيبم

مرا را جونِ رضايت حاجت روا کن

يا مظلوم ـ يا مظلوم ـ يا مظلوم ـ يا مظلوم (وآآآآي)

 

شور و بحر طويل

موسي بن جعفر ـ مدد مدد (4)

قربونِ گنبدي که خيلي غريب و با صفاست

ضريحش همسايه‌ي کرب و بلاي عاشقاست

تو امامِ کاظم و باب الحوائجِ مني

پاي روضه‌هات داري به قلبم آتيش مي‌زني

* * *

اشک چشمِ من روونه از بهونت آقا جون

يه گدا اومده امشب درِ خونت آقا جون

اگه تو ردّم کني بي سر و سامون مي‌مونم

تک و تنها ميونِ دنيا هراسون مي‌مونم

* * *

غريبِ غريب نواز از تو اشارتي مي‌‌خوام

زخم من دوا مي‌خواد رواي حاجتي مي‌خوام

عمري پر بسته بودم طائرِ قبرت نشدم

زندگيم تموم شد و زائرِ قبرت نشدم

 

کسي که آسمونيا

حاجت مي گيرن از نگاش

غنچه غم گل داده تو

باغچه دلواپسياش

خدا مي دونه چقدر قلبش بي شکيبه

ميون زندان آقا مون خيلي غريبه

توي باغ خشک و خالي و سرخ لبهاش

گلي که سبز مونده تنها أمن يجيبه

***

چه طوري آروم بگيره

تلاطم گريه هامون

که جون داده کنج قفس

غريب و تنها آقامون

همه عالم پرشد از عطرو بوي غربت

دعاي اون خسته دل شد آخر اجابت

همه تا ديدند تنش رو خون گريه کردند

روي دستاش مونده بود زنجير اسارت

***

شکر خدا که دخترش

نديده اون صحنه ها رو

طاقت نمي آورد دلش

ببينه  اشک  بابا  رو

خالي بود جاش بين اون دشت اشک و ناله

که پرپر مي شد با شمشيرها باغ لاله

امون از اون لحظه اي که با گريه مي ديد

سر باباش و به روي نيزه سه ساله

سبک : سلحشور (تا مشکت و تو آب زدي)

يوسف رحيمي

$

#روضه امام رضا

##چهل حديث اخلاقي ازامام رضا

چهل حديث اخلاقي ازامام رضا(ع)

قالَ الاِْمامُ الرِّضا(عليه السلام):

1-  سه ويژگى برجسته مؤمن

«لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال: 1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.» مؤمن، مؤمن واقعى نيست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پيامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است،امّا سنّت پيغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است،امّا سنّت امامش، صبر كردن در زمان تنگدستى و پريشان حالى است.

2-  پاداش نيكى پنهانى و سزاى افشا كننده بدى

«أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعينَ حَسَنَةً، وَ الْمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ.»: پنهان كننده كار نيك ( پاداشش ) برابر هفتاد حسنه است، و آشكاركننده كار بد سرافكنده است، و پنهان كننده كار بد آمرزيده است.

3-  نظافت

«مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِياءِ التَّنَظُّفُ.»: از اخلاق پيامبران، نظافت و پاكيزگى است.

4-  امين و امين نما

«لَمْ يَخُنْكَ الاَْمينُ وَ لكِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ.»: امين به تو خيانت نكرده ( و نمىكند ) و ليكن ( تو ) خائن را امين تصوّر نموده اى.

5-  مقام برادر بزرگتر

«أَلاَْخُ الاَْكْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الاَْبِ.»: برادر بزرگتر به منزله پدر است.

6-  دوست و دشمن هر كس

«صَديقُ كُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ.»: دوست هر كس عقل او، و دشمنش جهل اوست.

7-  نام بردن با احترام

«إِذا ذَكَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَكَنِّهِ، وَ إِذا كَانَ غائِباً فَسَمِّه.»: چون شخص حاضرى را نام برى ( براى احترام ) كنيه او را بگو و اگر غائب باشد نامش را بگو.

8-  بدى قيل و قال

«إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْقيلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَةَ الْمالِ وَ كَثْرَةَ السُّؤالِ.»: به درستى كه خداوند، داد و فرياد و تلف كردن مال و پُرخواهشى را دشمن مىدارد.

9-  ويژگيهاى دهگانه عاقل

«لا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَكُونَ فيهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. يَسْتَكْثِرُ قَليلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ، وَ يَسْتَقِلُّ كَثيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَيْهِ، وَ لا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(عليه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قيلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(عليه السلام): لا يَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَيْرٌ مِنّى وَ أَتْقى.»: عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد: 1ـ از او اميد خير باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد. 4ـ خير بسيار خود را اندك شمارد. 5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدايش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ سپس فرمود: دهمى چيست و چيست دهمى؟ به او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است.

10-  نشانه سِفله

«سُئِلَ الرِّضا(عليه السلام) عَنِ السِّفْلَةِ فَقالَ(عليه السلام):مَنْ كانَ لَهُ شَىْءٌ يُلْهيهِ عَنِ اللّهِ.»: از امام رضا(عليه السلام) سؤال شد: سفله كيست؟فرمود: آن كه چيزى دارد كه از [ياد] خدا بازش دارد.

11-  ايمان، تقوا و يقين

«إِنَّ الاِْيمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه، وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْيمانِ بِدَرَجَة وَ لَمْ يُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْيَقينِ.»: ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا يك درجه بالاتر از ايمان است و به فرزند آدم چيزى بالاتر از يقين داده نشده است.

12-  ميهمانى ازدواج

«مِنَ السُّنَّةِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْويجِ.»: اطعام و ميهمانى كردن براى ازدواج از سنّت است.

13-  صله رحم با كمترين چيز

«صِلْ رَحِمَكَ وَ لَوْ بِشَرْبَة مِنْ ماء، وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأَذى عَنْها.»: پيوند خويشاوندى را برقرار كنيد گرچه با جرعه آبى باشد، و بهترين پيوند خويشاوندى، خوددارى از آزار خويشاوندان است.

14-  سلاح پيامبران

«عَنِ الرِّضا(عليه السلام) أَنَّهُ كانَ يَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِياءِ، فَقيلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِياءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ.»: حضرت رضا(عليه السلام) هميشه به اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد به اسلحه پيامبران، گفته شد: اسلحه پيامبران چيست؟ فرمود: دعا.

15-  نشانه هاى فهم

«إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ، وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الَْمحَبَّةَ، إِنَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيْر.»: از نشانه هاى دين فهمى، حلم و علم است، و خاموشى درى از درهاى حكمت است. خاموشى و سكوت، دوستى آور و راهنماى هر كار خيرى است.

16-  گوشه گيرى و سكوت

«يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَكُونُ الْعافِيَةُ فيهِ عَشَرَةَ أَجْزاء: تِسْعَةٌ مِنْها فى إِعْتِزالِ النّاسِ وَ واحِدٌ فِى الصَّمْتِ.»: زمانى بر مردم خواهد آمد كه در آن عافيت ده جزء است كه نُه جزء آن در كناره گيرى از مردم و يك جزء آن در خاموشى است.

17-  حقيقت توكّل

«سُئِلَ الرِّضا(عليه السلام): عَنْ حَدِّ التَّوَكُّلِّ؟ فَقالَ(عليه السلام): أَنْ لا تَخافَ أحَدًا إِلاَّاللّهَ.»: از امام رضا(عليه السلام) از حقيقت توكّل سؤال شد. فرمود: اين كه جز خدا از كسى نترسى.

18-  بدترين مردم

«إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَكَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ.»: به راستى كه بدترين مردم كسى است كه يارى اش را ( از مردم ) باز دارد و تنها بخورد و زيردستش را بزند.

19-  چهارچيزبراي چهاركس

«لَيْسَ لِبَخيل راحَةٌ، وَ لا لِحَسُود لَذَّةٌ، وَ لا لِمُـلـُوك وَفاءٌ وَ لا لِكَذُوب مُرُوَّةٌ.»: بخيل را آسايشى نيست و حسود را خوشى و لذّتى نيست و زمامدار را وفايى نيست و دروغگو را مروّت و مردانگى نيست.

20-  پنج راه جمع مال

«لايُجْمَعُ الْمالُ إ لاّ بِخَمْسِ خِصالٍ: بِبُخْلٍ شَديدٍ، وَ اءمَلٍ طَويلٍ، وَ حِرصٍ غالِبٍ، وَ قَطيعَةِ الرَّحِمِ، وَ إ يثارِ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ.» ترجمه :فرمود: ثروت ، انباشته نمى گردد مگر با يكى از پنج خصلت :بخيل بودن ، آرزوى طول و دراز داشتن ، حريص بر دنيا بودن ، قطع صله رحم كردن ، آخرت را فداى دنيا كردن .

21-  حُسن ظنّ به خدا

«أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ، فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ كانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْيَسيرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْيَسيرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْيا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ.»: به خداوند خوشبين باش، زيرا هر كه به خدا خوشبين باشد، خدا با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر كه به رزق و روزى اندك خشنودباشد، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد، و هر كه به اندك از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنيا و دوايش بينا سازد و او را از دنيا به سلامت به دارالسّلامِ بهشت رساند.

22-  اركان ايمان

«أَلاْيمانُ أَرْبَعَةُ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْليمُ لاَِمْرِاللّهِ، وَ التَّفْويضُ إِلَى اللّهِ.»: ايمان چهار ركن دارد: 1ـ توكّل بر خدا 2ـ رضا به قضاى خدا 3ـ تسليم به امر خدا 4ـ واگذاشتن كار به خدا.

23-  بهترين بندگان خدا

«سُئِلَ عَلَيْهِ السَّلامُ عَنْ خِيارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(عليه السلام):أَلَّذينَ إِذا أَحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا، وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَكَرُوا، وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا، وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْا.»: از امام رضا(عليه السلام) درباره بهترين بندگان سؤال شد. فرمود: آنان كه هر گاه نيكى كنند خوشحال شوند، و هرگاه بدى كنند آمرزش خواهند، و هر گاه عطا شوند شكر گزارند و هر گاه بلا بينند صبر كنند، و هر گاه خشم كنند درگذرند.

24-  تحقير فقير

«مَنْ لَقِىَ فَقيرًا مُسْلِمًا فَسَلَّمَ عَلَيْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الاَْغْنِياءِ لَقَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبانُ.»: كسى كه فقير مسلمانى را ملاقات نمايد و بر خلاف سلام كردنش بر اغنيا بر او سلام كند، در روز قيامت در حالى خدا را ملاقات نمايد كه بر او خشمگين باشد.

25-  عيش دنيا

«سُئِلَ الاِْمامُ الرِّضا(عليه السلام): عَنْ عَيْشِ الدُّنْيا؟ فَقالَ: سِعَةُ الْمَنْزِلِ وَ كَثْرَةُ الُْمحِبّينَ.»: از حضرت امام رضا(عليه السلام) درباره خوشى دنيا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زيادى دوستان.

26-  آثار زيانبار حاكمان ظالم

«إِذا كَذَبَ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ، وَ إِذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَةُ، وَ إِذا حُبِسَتِ الزَّكوةُ ماتَتِ الْمَواشى.»: زمانى كه حاكمان دروغ بگويند باران نبارد، و چون زمامدار ستم ورزد، دولت، خوار گردد. و اگر زكات اموال داده نشود چهارپايان از بين روند.

27-  رفع اندوه از مؤمن

«مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ يَوْمَ القِيمَةِ.»: هر كس اندوه و مشكلى را از مؤمنى برطرف نمايد، خداوند در روز قيامت اندوه را از قلبش برطرف سازد.

28-  بهترين اعمال بعد از واجبات

«لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ.»: بعد از انجام واجبات، كارى بهتر از ايجاد خوشحالى براى مؤمن، نزد خداوند بزرگ نيست.

29-  سه چيز وابسته به سه چيز

«ثَلاثَةٌ مُوَكِّلٌ بِها ثَلاثَةٌ: تَحامُلُ الاَْيّامِ عَلى ذَوِى الاَْدَواتِ الْكامِلَةِ وَإِسْتيلاءُ الْحِرْمانِ عَلَى الْمُتَقَدَّمِ فى صَنْعَتِهِ، وَ مُعاداةُ الْعَوامِ عَلى أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ.»: سه چيز وابسته به سه چيز است: 1ـ سختى روزگار بر كسى كه ابزار كافى دارد، 2ـ محروميت زياد براى كسى كه در صنعت عقب مانده باشد، 3ـ و دشمنىِ مردم عوام با اهل معرفت.

30-  ميانه روى و احسان

«عَلَيْكُمْ بِالْقَصْدِ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ، وَ الْبِرِّ مِنَ الْقَليلِ وَ الْكَثيرِ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَعْظُمُ شِقَّةَ الـتَّمْرَةِ حَتّى يَأْتِىَ يَوْمَ الْقِيمَةِ كَجَبَلِ أُحُد.»: بر شما باد به ميانه روى در فقر و ثروت، و نيكى كردن چه كم و چه زياد، زيرا خداوند متعال در روز قيامت يك نصفه خرما را چنان بزرگ نمايد كه مانند كوه اُحد باشد.

31-  ديدار و اظهار دوستى با هم

«تَزاوَرُوا تَحابُّوا وَ تَصافَحُوا وَ لا تَحاشَمُوا.»: به ديدن يكديگر رويد تا يكديگر را دوست داشته باشيد و دست يكديگر را بفشاريد و به هم خشم نگيريد.

32-  راز پوشى در كارها

«عَلَيْكُمْ فى أُمُورِكُمْ بِالْكِتْمانِ فى أُمُورِ الدّينِ وَ الدُّنيا فَإِنَّهُ رُوِىَ «أَنَّ الاِْذاعَةَ كُفْرٌ» وَ رُوِىَ «الْمُذيعُ وَ الْقاتِلُ شَريكانِ» وَ رُوِىَ «ما تَكْتُمُهُ مِنْ عَدُوِّكَ فَلا يَقِفُ عَلَيْهِ وَليُّكَ».: بر شما باد به رازپوشى در كارهاتان در امور دين و دنيا. روايت شده كه «افشاگرى كفر است» و روايت شده «كسى كه افشاى اَسرار مىكند با قاتل شريك است» و روايت شده كه «هر چه از دشمن پنهان مىدارى، دوست توهم بر آن آگاهى نيابد».

33-  پيمان شكنى و حيله گرى

«لا يَعْدُمُ المَرْءُ دائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَكْثِ الصَّفَقَةِ، وَ لا يَعْدُمُ تَعْجيلُ الْعُقُوبَةِ مَعَ إِدِّراءِ الْبَغْىِ.»: آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى با پيمان شكنى رهايى يابد، و از چنگال عقوبت رهايى ندارد كسى كه با حيله به ستمگرى مىپردازد.

34-  شركت درمجالس ديني

«قالَ عليه السلام مَنْ تَذَكَّرَ مُصابَنا، فَبَكى وَ اءبْكى لَمْ تَبْكِ عَيْنُهُ يَوْمَ تَبْكِى الْعُيُونُ، وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِسا يُحْيى فيهِ اءمْرُنا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ.»  فرمود: هر كه مصائب ما اهل بيت عصمت و طهارت را يادآور شود و گريه كند يا ديگرى را بگرياند، روزى كه همه گريان باشند او نخواهد گريست ، و هر كه در مجلسى بنشيند كه علوم و فضائل ما گفته شود هميشه زنده دل خواهد بود.

35-  رضايت به رزق اندك

«مَنْ رَضِىَ عَنِ اللّهِ تَعالى بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِىَ اللّهُ مِنْهُ بِالْقَليلِ مِنَ الْعَمَلِ.»: هر كس به رزق و روزى كم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل كم او راضى باشد.

36-  عقل و ادب

«أَلْعَقْلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ، وَ الاَْدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ، وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدِدْ بِذلِكَ إِلاّ جَهْلاً.»: عقل، عطيّه و بخششى است از جانب خدا، و ادب داشتن، تحمّل يك مشقّت است، و هر كس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن مىشود، امّا هر كه به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود.

37-  پاداشِ تلاشگر

«إِنَّ الَّذى يَطْلُبُ مِنْ فَضْل يَكُفُّ بِهِ عِيالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبيلِ اللّهِ.»: به راستى كسى كه در پى افزايش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره كند، پاداشش از مجاهد در راه خدا بيشتر است.

38-  به پنج كس اميد نداشته باش

«خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ فَلا تَرْجُوهُ لِشَىْء مِنَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ:مَنْ لَمْ تَعْرِفَ الْوَثاقَةَ فى أُرُومَتِهِ، وَ الكَرَمَ فى طِباعِهِ، وَ الرَّصانَةَ فى خَلْقِهِ، وَ النُّبْلَ فى نَفْسِهِ، وَ الَْمخافَةَ لِرَبِّهِ.»: پنج چيز است كه در هر كس نباشد اميد چيزى از دنيا و آخرت به او نداشته باش: 1ـ كسى كه در نهادش اعتماد نبينى، 2ـ و كسى كه در سرشتش كَرم نيابى، 3ـ و كسى كه در آفرينشش استوارى نبينى، 4ـ و كسى كه در نفسش نجابت نيابى، 5ـ و كسى كه از خدايش ترسناك نباشد.

39-  زمان تقسيم ارزاق

«الْمَلائِكَةُ تُقَسِّمُ اءرْزاقَ بَنى آدَمِ ما بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إ لى طُلُوعِ الشَّمْسِ، فَمَنْ نامَ فيما بَيْنَهُما نامَ عَنْ رِزْقِهِ.» ما بين طلوع سپيده صبح تا طلوع خورشيد ملائكه الهى ارزاق انسان ها را سهميه بندى مى نمايند، هركس در اين زمان بخوابد غافل و محروم خواهد شد.

40-  عمل صالح و دوستى آل محمّد

«لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَةِ إِتِّكالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّكالاً عَلَى الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا يُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ.»: مبادا اعمال نيك را به اتّكاى دوستى آل محمّد(عليهم السلام) رها كنيد، و مبادا دوستى آل محمّد(عليهم السلام) را به اتّكاى اعمال صالح از دست بدهيد، زيرا هيچ كدام از اين دو، به تنهايى پذيرفته نمىشود.

والسلام

منبع :

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

تحف العقول ابن شعبه حراني

خصال شيخ صدوق

منتهي الآمال محدث قمي

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

عيون اخبارالرضا(ع)شيخ صدوق

كامل الزيارات ابن قولويه قمي

سفينة البحارمحدث قمي

چهل داستان و چهل حديث از امام رضا عليه السلام عبداللّه صالحى

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

$

##زيارت امام رضا

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِكَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّيقِ الشَّهيدِ صَلوةً كَثيرَةً تآمَّةً زاكِيَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِيآئِكَ

 

صَلَّي اللهُ عَلَيكَ يا مَولايَ صَلَّي اللهُ عَلَيكَ يا مُقتَدايَ صَلَّي اللهُ عَلَي رُوحِكَ الطَّيِّبِ وَ جَسَدِكَ الطَّاهِرِ وَ بَدَنِكَ الزَّكِيِّ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ وَ اَنْتَ الصَّادِقُ الْمُصَدِّقُ قَتَلَ اللهَ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَكَ بِالْاَيْدِي وَ الْاَلْسُنِ عَلَيكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ يَا مَولايَ وَ ابْنَ مَولايَ كُنْ شَفِيعِي وَ شَفِيعَ والِدَيَّ بِحَقِّكَ وَ بِحَقِّ جَدِّكَ وَ ابَائِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه .

 

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ وَابْنَ مَوْلايَ وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكاتُهُ أشْهَدُ اَنَّكَ تَشْهَدُ مَقامى وَ تَسْمَعُ كَلامى وَترُدُّ سَلامى وَاَنْتَ حَىٌّ عِنْدَ رَبِّكَ مَرْزوْقٌ اَسْأَلُْ اللهَ رَبِّي وَرَبَّكَ قَضَاءِ حَوَائِجِي فِى الدُّنيَا وَ الْآخِرَةِ يا وَلِىَّ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ اِنَّ بَيْنِى وَ بَيْنَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ذُنُوبًا قَدْ اَثْقَلَتْ ظَهْرِى وَ مَنَعَتْنِى مِنَ الرُّقادِ وَ ذِكْرُها يُقَلْقِلُ اَحْشائِى وَقَدْ هَرَبْتُ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَاِلَيْكَ فَبِحَقِّكَ وَ بِحَقِّ مَنِ ائتَمَنَكَ عَلى سِرِّهِ وَ اسْتَرعاكَ اَمرَ خَلقِهِ وَ قَرَنَ طاعَتَكَ بِطاعَتِهِ وَمُوالاتِكَ بِمُوالاتِهِ فَكُن لِى اِلَى اللّهِ شَفيعًا وَمِنَ النَّارِ مُجِيرًا وَعَلَى الدَّهرِ ظَهيرًا وَعَلََى الصِّراطِ دَليلًا وَ فِى الْقَبْرِ مُونِسًا وَ اَنيسًا وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُه .

 

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا الْاِمامُ الْغَريبُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا الْاِمامُ الشَّهيدُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا الْاِمامُ الْمَعصُومُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا الْاِمامُ الْمَظلُومُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا الْاِمامُ الْمَغمُومُ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا الْاِمامُ الْهادِي وَ الْوَلِيُّ الْمُرشِدُ اَبرَءُ اِلَي اللهِ تَعالَي مِن اَعدائِكَ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالَي بِمُوالاتِكَ اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه .

 

زيارت ديگر زيارتى است كه شيخ مفيد در مُقنِعه نقل كرده فرموده مى ايستى نزد قبر آنحضرت بعد از آنكه غُسل زيارت كرده باشى و پاكيزه ترين جامه هاى خود را پوشيده باشى و مى گوئى :

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْهُدى وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ اَشْهَدُ اَنَّكَ مَضَيْتَ عَلى ما مَضى عَلَيْهِ آبآؤُكَ الطّاهِرُونَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلى هُدىً وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ اِلى باطِلٍ وَاَنَّكَ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَاَدَّيْتَ الاَْمانَةَ فَجَزاكَ اللَّهُ عَنِ الاِْسْلامِ وَاَهْلِهِ خَيْرَ الْجَزآءِ اَتَيْتُكَ بِاَبى وَ اُمّى زآئراً عارِفاً بِحَقِّكَ مُوالِياً لاَِوْلِيآئِكَ مُعادِياً لاَِعْدآئِكَ فَاشْفَعْ لى عِنْدَ رَبِّكَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ اَشْهَدُ اَنَّكَ الاِْمامُ الْهادى وَالْوَلِىُّ الْمُرْشِدُ اَبْرَءُ اِلَى اللَّهِ مِنْ اَعْدآئِكَ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ بِوِلايَتِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ

پس دو ركعت نماز زيارت بجا آور و بعد از آن هرچه خواستى نماز كن و بگرد به طرف پا پس دعا كن به آنچه مى خواهى انشاءاللّه .

 

اَلّلهُمَّ فَاسْتَجّبْ دُعائِى يا اَللّهُ وَاقْبَلْ ثَنائِى يا اَللّهُ وَاجْمَعْ بَيْنِى وَ بَيْنَ اَولِيائِى يا اَللّهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَعَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَينِ وَالْاَئِمَّةِ الْمَعْصُومِينَ مِن وُلدِ الْحُسَينِ عَلَيهِمُ السَّلام .

 

زيارت امام موسي کاظم, امام رضا, امام جواد و امام هادي(ع) در روز چهارشنبه

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى عليهم السلام است.در زيارت آن بزرگواران بگو:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِينَ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى يَا مَوْلايَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ يَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.

$

##دلها را روانه کنيم حرم امام رضا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

من کيستم گداي توياثامن الحجج

شرمندة عطاي توياثامن الحجج

بالله نميروم بَرِبيگانگان به عجز

تاهستم آشناي توياثامن الحجج

ازکارماگره نگشايدکسي مگر

دست گره گشاي توياثامن الحجج

تاآخرين نفس نکشم دست التجا

ازدامن ولاي  توياثامن الحجج

خواهم زبخت هِمّت وازحق سعادتي

تاسرنهم بپاي توياثامن الحجج

دارالشّفاست کوي تووخودتويي طبيب

دردمن ودواي توياثامن الحجج

هستي چوپاره تن پيغمبرخدا

جان جهان فداي توياثامن الحجج

از همين جا دلها را روانه کنيم حرم امام رضا ، انشاءالله کنار حرمش ، پيغمبر دو تن را پاره تن خطاب کرده ، يکي مادر سادات زهراي مرضيه است ، فرمود : فاطمه پاره تن من است . يکي هم امام رضا ، يا رسول الله پاره تنت در خراسان به زهر جفا مسموم کردند چنان زهر کاري بود آقا مثل شخص مار گزيده به خود مي پيچيد .

تمام تار و پود من بسوزد//همه شمع وجود من بسوزد

خدايا ناله هايم را اثر نيست//کنار بستر من يک نفر نيست

غريبم من غريبم من غريبم

نمي دانم کجايي اي جوادم//چرا از من جدايي اي جوادم

عيادت از من دور از وطن کن//بيا با دست خود من را کفن کن

غريبم من غريبم من غريبم

اباصلت مي گويد : امام چشمش به در بود امام جواد آمد آن لحظات آخر سر بابا را به دامن گرفت ، اما کربلا (آماده ايد بگويم يا نه ) زين العابدين نتوانست بيايد قتلگاه ، عمه اش زينب آمد ديد حسينش تنهاست ، ديد شمشيرها و نيزه ها در يک نقطه فرود مي آيد دستهايش را روي سر گذاشت هي فرياد مي زد : وا محمدا ، واحسينا .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##مرد صياد مي گويد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي آنکه هست بر همه عالم عطاي تو//محروم کي شود ز عطايت گداي تو

هشتم امام عالمي و بضعة الرسول//اي آنکه مصطفي شده مدحت سراي تو

يک شرط از شرايط توحيدي و بود//حصن امان اهل ولايت ولاي تو

آلوده دامنم ز گنه ليک گشته ام//غرقه به بحر رحمت نا منتهاي تو

من بي پناه مانده و کهف الوري تويي//آورده ام پناه به دولت سراي تو

شرمنده ام ز کرده خود يا اباالحسن//خواهم در آستان تو عفو از خداي تو

مرد صياد مي گويد : با چه زحمتي آهو را به دام انداختم ، يک مرتبه ديدم يک آقاي نوراني مقابلم ظاهر شد ، يک نگاه به آهو کرد ، يک نگاه به من کرد ، فرمود : مرد صياد مي داني اين آهو چه ميگه ؟ گفتم نه آقا ، فرمود : مرد صياد اين آهوميگه من دو تا بچه دارم ، منتظر من هستند اجازه بده بروم بچه هايم را ببينم و برگردم  ، گفت : آقا من با چه زحمتي اين آهو را به دام انداختم شما مي گوييد رهاش کنم برود ، اگر برود ديگر برنمي گردد (قربانت بروم امام رضا ).

فرمود : من اينجا مي مانم ضامن اين آهومي شوم .

مرد صياد مي گويد: قلاده را برداشتم با خودم گرفتم الان آهو فرار مي کند اما قلاده را از گردنش باز کردم . ديدم آهو آمد يک دور ، دور آقا زد يک نگاه به قد و بالاي آقا کرد سرش را پايين انداخت و رفت . مدتي گذشت من متحير بودم . گفتم آقا ديدي آهو بر نگشت . فرمود : مرد صياد خوب تو اين بيابان نگاه کن ، يک نگاه کردم ديدم آهو دارد از دور مي آيد ، دو تا بچه هايش دارند دنبالش مي آيند ، آمد و آمد تا خودش را رساند به آقا ، تا رسيد خودش را انداخت روي قدمهاي آقا اين بچه هاش  هم دور آقا مي گردند .

يک نگاه کردم گفتم آقا شما که هستيد ؟ فرمود : من ضامن غريبان علي بن موسي الرضايم . حالا همه با هم صدا بزنيم رضا جان ، رضا جان ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##سفر آن حضرت به خراسان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي غريبي که ز جد و پدر خويش جدايي

خفته در خاک خراسان، تو غريب الغربايي

اين رواق تو و صحن و حرمت همچو بهشت است

روضه ات جنت فردوس مسما به رضايي

آه از آن دم که ز سوز جگر و حال پريشان

ناله ات گشت بلند آه تقي جان به کجايي

اي شه يثرب و بطحا تو غريبي به خراسان

 سرور جمله غريبان و معين الضعفايي

اغنياء مکه روند و فقرا سوي تو آيند

جان به قربان تو شاها که تو حج فقرايي.

شاعر : احمدي

السَّلام ُ عَلي مَن اَمَر اَولادَهُ و عيالَهُ بِالنَّياحَةِ عَليهِ قََبلَ وُصُولِ القَتُلِ اِلَيهِ .

سلام بر آن مولايي که به فرزندان و عيال خود دستورداد قبل از اينکه شهيد شود بر او گريه و زاري نمايند

همه بستگان را جمع کردند فرمودند : همه براي من بلند گريه کنيد . گفتند آقاگريه دنبال مسافر ميمنتي ندارد . فرموده باشد آري آن مسافري که اميد به بازگشت داشته باشد من ديگر از اين سفر برنمي گردم اما جد غريبش حسين ، روز عاشورا عازم ميدان شد يک وقت ديد ذوالجناح قدم از قدم برمي دارد ديد دخترش سکينه آمده  . چه کرد اين وداع با قلب حضرت ، همين قدر بگويم ، ديدند حضرت اشک دختر پاک کرد فرمود : دخترم با اشکهايت دلم را مسوزان .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

اي رخت چشمه خورشيد رضا//مهر تو مايه اميد رضا

نام تو ذکر مناجات من است//حرمت قبله جانان من است

قبله اهل محبت حرمت//کعبه عشق سيه پوش غمت

بازدر سينه شکسته است دلم//در عزاي تو نشسته است دلم

تو خريدار دل سوخته اي//چونکه دلخون و جگر سو خته اي

 

هنگامي که امام رضا مي خواست از مدينه حرکت کند دست جوادش را گرفت آورد کنار قبر جدش خاتم الانبيا ، عرضه داشت يا جداه مرا از جوارت دور مي کنند  اما جوادم را به تو مي سپارم  غلامي داشت به نام موفّق ، سفارش جوادش را به موفق هم  کرد روزها دست جواد را مي گرفت به باغستان هاي مدينه گردش مي داد تا دوري پدر او را دلتنگ نکند موفق مي گويد : يک روز از تو خانه بيرون آمديم ديدم امام جواد ناراحت و غمگين است رسيديم بالاي يک بلندي ، يک وقت ديدم امام جواد رويش کرد به طرف خراسان سه مرتبه صدا زد : لبيک ، لبيک ، لبيک يک وقت ديدم جوادالائمه از نظر غايب شد هراسان و ناراحت شدم خدا اگر به خانه برگردم جواب مادرش را چه بدهم يک مرتبه ديدم آقا از دور نمايان شد ، دويدم خودم را به قدمهايش انداختم ، ديدم آقا شال عزا به گردن انداخته صدا مي زند : موفق بخدا بابايم را کشتند 1

1. بلبل بوستان آل محمد (ص) ، عصر ظهور ، ص 237 .

 

سفر آن حضرت به خراسان

سوّم روايت شده از محوّل سجستانى كه چون ماءمون طلب كرد امام رضاعليه السلام را از مدينه به خراسان حضرت بجهت وداع با قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله داخل مسجد شد و مكرّر با قبر آن حضرت وداع مى كرد و بيرون مى آمد و برمى گشت نزد قبر و در هر دفعه صداى مباركش به گريه بلند بود من نزديك آن حضرت رفتم و سلام كردم بر او جواب داد پس تهنيت گفتم او را به آن سفر فرمود مرا زيارت كن همانا من بيرون مى شوم از جوار جدّم و مى ميرم در غربت و دفن مى شوم در پهلوى هارون .

و شيخ يوسف بن حاتم شامى در دُرّ النّظيم فرموده كه روايت كردند جماعتى از اصحاب امام رضا عليه السلام كه آن حضرت فرمود زمانى كه من خواستم بيرون بيايم از مدينه بسوى خراسان جمع كردم عيال خود را و امر نمودم ايشان را كه بر من گريه كنند تا بشنوم گريه ايشان را پس ‍ تقسيم كردم در بين ايشان دوازده هزار دينار و گفتم به ايشان كه من بر نمى گردم بسوى عيالم هرگز پس گرفتم ابوجعفر جواد را و بردم او را به مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و گذاشتم دست او را بر كنار قبر و چسبانيدم او را به آن قبر شريف و خواستم حفظ او را به سبب رسول خدا صلى الله عليه و آله و امر كردم جميع و كيلان و حشم خود را به شنيدن و اطاعت فرمايش او و آنكه مخالفت او را ننمايند و فهمانيدم ايشان را كه او قايم مقام من است .

 

سيّد عبدالكريم بن طاوس روايت كرده كه زمانى كه ماءمون حضرت امام رضاعليه السلام را طلبيد از مدينه به خراسان حضرت حركت فرمود از مدينه بسوى بصره و به كوفه نرفت و از بصره توجّه فرمود بر طريق كوفه به بغداد و از آنجا به قم و داخل قم شد اهل قم پيشباز آن حضرت آمدند و با هم مخاصمه مى كردند در باب ضيافت آن حضرت و هركدام ميل داشتند كه آن بزرگوار بر او وارد شود حضرت فرمود كه شتر من ماءمور است يعنى هر كجا او فرود آمد من آنجا وارد مى شوم پس آن شتر آمد تا در يك خانه خوابيد و صاحب آن خانه در شب آن روز در خواب ديده بود كه حضرت امام رضاعليه السلام فردا ميهمان او خواهد بود پس چندى نگذشت كه آن محل مقام رفيعى گشت و در زمان ما مدرسه معموره است .

و شيخ صدوق بسند خود از اسحق بن راهويه نقل كرده كه گفت چون امام رضاعليه السلام به نيشابور آمد و خواست از آنجا حركت نمايد جمع شدند خدمت آن حضرت اصحاب حديث و عرض كردند يابن رسول الله تو از نزد ما مى روى و براى ما يك حديثى نمى فرمايى كه ما استفاده كنيم آنرا از جناب تو آن حضرت در عمارى نشسته بود سر خود را بيرون نمود و فرمود شنيدم پدرم موسى بن جعفر فرمود شنيدم پدرم جعفر بن محمّد فرمود شنيدم پدرم محمّد بن على فرمود شنيدم پدرم علىّ بن الحسين فرمود شنيدم پدرم حسين بن على فرمود شنيدم پدرم اميرالمؤ منين علىّ بن ابيطالب عليهم السلام فرمود شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود شنيدم جبرئيل مى گفت شنيدم خداوند عزّوجل فرمود ((لااِلهَ اِلا اللَّهُ حِصْنى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى اَمِنَ مِنْ عَذابى )) اين حديث شريف را فرمود و حركت نمود چون شتر راه افتاد صدا زد ما را و فرمود بِشُرُوطِها وَ اَنَا مِنْ شُرُوطِها و ابوالصّلت روايت كرده كه چون امام رضاعليه السلام به ده سرخ رسيد در وقتى كه به نزد ماءمون مى رفت گفتند يابن رسول الله ظهر شده است نماز نمى كنيد پس فرود آمد و آب طلبيد گفتند آب همراه نداريم پس بدست مبارك خود زمين را كاويد آنقدر آب جوشيد كه آن حضرت و هر كه با آن حضرت بود وضو ساختند و اثرش تا امروز باقيست و چون داخل سناباد شد پشت مبارك خود را گذاشت به كوهى كه ديگها از آن مى تراشند و فرمود كه خداوندا نفع ببخش به اين كوه و بركت ده در هرچه در ظرفى گذارند كه از اين كوه تراشند و فرمود كه از براى آن حضرت ديگها از سنگ تراشيدند و فرمود كه طعام آن حضرت را نپزند مگر در آن ديگها پس از آن روز مردم ديگها و ظرفها از آن تراشيدند و بركت يافتند .

چهارم صاحب مطلع الشّمس نقل كرده كه در بيست و پنجم ذى الحجّة سنه هزار و شش شاه عبّاس اوّل وارد مشهد مقدّس گرديد ديد كه حرم مطهّر را عبدالمؤمن خان اوزبكى غارت كرده و سواى محجّر طلا ديگر چيزى در آنجا نگذاشته و در بيست و هشتم ذى الحجّه از مشهد به هرات رفت و هرات را استرداد كرده بعد از نظم آنجا رجعت به مشهد نمود يك ماه در آنجا توقّف نموده و صحن مقدّس را مرمّت كرده و خدّام بقعه مباركه را احسان و رعايت فرموده معاودت به عراق فرمود در اواخر سنه هزار و هشت مجدّدا شاه عبّاس ‍ به مشهد مقدّس رفته زمستان را در آنجا گذرانيد و خدمت خادم باشى گرى آستانه مقدّسه را خود متقلّد و مشغول بود چنانچه شبى با مقراض سر شمعها را مى گرفت شيخ بهايى عليه الرّحمه بالبديهة اين رباعى را انشاد كرد:

پيوسته بُوَد ملايك علّيين - پروانه شمع روضه خُلد آيين

مقراض به احتياط زن اى خادم - ترسم ببرى شهپر جبريل امين

و در سنه هزار و نُه بنا به نذرى كه شاه عباس كرده بود كه پياده به مشهد برود پياده به مشهد مشرّف گشت و در بيست و هشت روز آن مسافت بعيده را قطع فرمود صاحب تاريخ عالم آرا اين اشعار در اين باب نگاشته :

غلام شاه مردان شاه عبّاس - شه والا گُهر خاقان امجَد

بطوف مرقد شاه خراسان - پياده رفت با اخلاص بيحدّ

تا آنكه گفت :

پياده رفت شد تاريخ رفتن - ز اصفاهان پياده تا بمشهد

و چون به مشهد مقدّس رسيد صحن مبارك را وسعت داد و ايوان على شير كه درگاه روضه متبرّكه از آنجا بوده و در يك گوشه صحن اتّفاق افتاده بود و بدنما بود در وسط قرار داد و ايوانى مقابل آن در طرف ديگر بساخت و خيابانى از دروازه غربى شهر تا شرقى طرح كردند كه از هرطرف به صحن رسيده از ميان ايوانها بگذشت و چشمه ها و قنوات احداث كرده به شهر آورد و نهرى از ميان خيابان و حوضى بزرگ در وسط صحن احداث نمود كه آب از حوض گذشته به خيابان شرقى جارى شود و در بناهاى مذكور كتيبه ها به خطّ ميرزا محمّد رضاى صدرالكُتّاب و عليرضاى عبّاسى و محمّدرضاى امامى رسم شد وهم شاه عبّاس قبّه مطهّره را به طلا تذهيب كرد چنانچه دركتيبه قبّه مطهّره به آن اشاره شده وصورت آن كتيبه چنين است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مِنْ عَظايِمِ تَوفيقاتِ اللَّهِ سُبحانَهُ اَنْ وَفَّقَ السُّلْطانَ الاَْعْظَمَ

به نام خداى بخشاينده مهربان از توفيقات بزرگ خداى سبحان اين بود كه موفق داشت پادشاه بزرگ

مَوْلى مُلُوكِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ صاحِبِ النَّسَبِ الطّاهِرِ النَّبَوِىِّ وَالْحَسَبِ الْباهِرِ الْعَلَوِىِّ

و سرور پادشاهان عرب و عجم داراى نسب پاك نبوى و حسب تابناك علوى

تراب اَقْدامِ خُدّامِ هذِهِ الْعَتَبَةِ الْمُطَهَّرَةِ اللاّهُوتِيَّةِ غُبارِ نِعالِ زُوّارِ هذِهِ الرَّوْضَةِ

خاك قدم خدام اين عتبه پاكيزه آسمانى و غبار كفشهاى زائرين اين روضه

الْمُنَوَّرَةِ الْمَلَكُوتِيَّةِ مُرَوِّجِ آثارِ اَجْدادِهِ الْمَعْصُومينَ السُّلْطانِ بْنِ السُّلْطانِ اَبُو المُظَفِّر

نورانى ملكوتى رواج دهنده آثار اجداد معصومش سلطان پسر سلطان پادشاه پيروزمند

شاه عَبّاس الْحُسَيْنِىّ الْمُوسَوِىّ الصَّفَوِىّ بهادُرْخان فَاسْتَسْعَدَ بِالْمَجيى ءِ ماشِيا عَلى

شاه عباس حسينى موسوى صفوى بهادرخان پس سعادت يافت به آمدن با

قَدَمَيْهِ مِنْ دارِ السَّلْطَنَةِ اِصْفَهان اِلى زِيارَةِ هذَا الْحَرَمِ الاَْشْرَفِ وَقَدْ تَشَرَّفَ بِزينَةِ

پاى پياده از پايتخت كشور يعنى اصفهان به زيارت اين حرم شريف و تشرّف حاصل كرد به تزيين

هذِهِ الْقُبَّةِ مِنْ خُلَّصِ مالِهِ فى سَنَةِ اَلْفٍ وَعَشْرٍ وَتَمَّ فى سَنَةِ اَلْفٍ وَسِتّ وَعَشَرَ

اين گنبد از مال خالص خود در سال هزار و ده و اتمام پذيرفت در سال هزار و شانزده

پنجم شيخ طبرسى در اعلام الورى بعد از ذكر جمله اى از معجزات حضرت امام رضاعليه السلام گفته و امّا آنچه ظاهر شده براى مردم از بعد از شهادت آن حضرت تا زمان ما از بركت مشهد مقدّس آن حضرت و علامات و عجايبى كه مشاهده كردند خلق بسيار و عامّ و خاصّ تصديق آن نمودند و مخالف و مؤ الف اقرار به آن نمودند بسيار بلكه از حدّ حصر خارج است و همانا در آن مشهد مقدّس كور مادرزاد و ابرص شفا يافتند و دعاها مستجاب شده و حاجات برآورده شده و شدائد و مُلِمّات برطرف شده و ما بسيارى از اينها را خود مشاهده كرديم و علم و يقينى كه شك در آن راه نيابد پيدا نموديم و شيخ اجلّ شيخ حُرّ عاملى در اثبات الهداة بعد از نقل اين كلام از شيخ طبرسى فرموده كه مؤ لّف اين كتاب محمّد بن الحسن الحرّ مى گويد كه من ديدم و مشاهده كردم بسيارى از اين معجزات را همچنانكه شيخ طبرسى مشاهده نموده و يقين براى من حاصل شد همچنانكه براى او يقين حاصل شده بود در مدّت مجاورت من در مشهد مقدّس كه بيست و شش سال مى شود و شنيدم چيزهايى در اين باب كه از حدّ تواتر گذشته و در خاطر ندارم كه من دعا كرده باشم در اين مشهد و از خدا حاجتى خواسته باشم مگر آنكه برآورده شده الحمدُلله و تفصيل را مقام گنجايش ندارد لهذا اكتفا كرديم به اجمال مؤ لّف اين كتاب عبّاس قمّى گويد كه در هر زمان آنقدر كرامات و معجزات از اين روضه مقدّسه ظاهر مى شود كه احتياج به نقل وقايع گذشته نيست و ما در باب دويّم در اعمال شب بيست و هفتم رجب اشاره كرديم به چيزى كه مناسب اين مقام بود و فعلاً مقام را گنجايش تطويل نيست بهتر آنكه اين فصل را به همين جا ختم كنيم و اين چند شعر را كه از جامى نقل شده در مدح آن حضرت نقل نماييم :

سَلامٌ عَلى آلِ طه وَيَّس - سَلامٌ عَلى آلِ خَيْرِ النَّبِيّينَ

سلام بر خاندان طه و ياسين - سلام بر خاندان بهترين پيمبران

سَلامٌ عَلى رَوْضَةٍ حَلَّ فيها - اِمامٌ يُباهى بِهِ المُلْكُ وَالدّينُ

سلام بر روضه اى كه مسكن گرفت در آن - امامى كه افتخار كند بدان مُلك و دين

امام بحق شاه مطلق كه آمد - حريم درش قبله گاه سلاطين

شه كاخ عرفان گل شاخ احسان - دُرِ دُرج امكان مه بُرج تمكين

علىّ بن موسى الرّضا كز خدايش - رضا شد لقب چون رضا بودش آيين

ز فضل و شرف بينى او را جهانى - اگر نبودت تيره چشم جهان بين

پى عطر روبند حُوران جنّت - غبار درش را بگيسوى مشكين

اگر خواهى آرى بكف دامن او - برو دامن از هر چه جز اوست بر چين

$

##دلم براي غريبان هميشه سوزان است

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دلم براي غريبان هميشه سوزان است - علي الخصوص غريبي که در خراسان است

غريب تر ز حسين و رضا اگر خواهي - برو بقيع و ببين قبرها چه ويران است

نقل مي کنند زائري از مدينه آمد خراسان براي زيارت امام رضا ، همين که حرم با صفا ي امام رضا را ديد ، زائرن را ديد ، خدّام را ديد . اين زائر دم در ايستاد . صدا زد : آقا جان از مدينه آمدم ، در مدينه بودم ، به من مي  گفتند امام رضا غريب است ، گذر نامه گرفتم ، با تمام مشکلات آمدم ترا زيارت کنم . حالا مي بينم گنبد و بارگاه داري ، زائرين مثل پروانه دور حرمت مي گردند آقا اگر مي خواهي غريب ببيني بيا برويم مدينه، چهار تا قبر غريب نشانت بدهم که قبورشان با خاک يکسان است حتي يک سايبان هم ندارند . روزها آفتاب بر آن قبورمي تابد .

خراسان بدن امام رضا را گلباران  کردند ، اما مدينه جنازه امام حسن را تير باران کردند ، کربلا هم بدن امام حسين را زير سمّ اسبها قرار دادند .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

چشمم به راهش مانده و آهم به سينه

تا که جگر گوشه ام آيد از مدينه

يا رب به غربت از پا فتادم

کي از مدينه آيد جوادم

کي ميرسد سوي مدينه ناله من

تا آيد از ره زائر نه ساله من

از آتش زهر در التهابم

در شهر غربت در پيچ و تابم

 

شنيده ايد امام رضا (عليه السّلام) وقتي از خانه ي مأمون بيرون آمد از شدت زهر جفا دائم ميان کوچه روي زمين مي نشست و پا مي شدند، بر زمين مي خوردند.

اين تنها جايي نبود که از اهل بيت يک نفر زمين مي خورد، چند جاي ديگر هم در تاريخ داريم:

يک مادري را مي شناسم از خانه تا مسجد چند مرتبه زمين نشست و بلند شد.

يک آقايي را مي شناسم که تا خبر جان دادن همسرش را شنيد از مسجد تا خانه مي دويد و زمين مي نشست.

يک آقايي را مي شناسم از خيمه گاه تا کنار بدن علي اکبرش مي دويد و زمين مي خورد. يک خواهري را مي شناسم از خيمه تا گودال هي مي دويد و زمين مي خورد. از حرم تا قتلگه … .

يک آقايي را مي شناسم لحظه هاي آخر در يک قسمت کوتاه از شدت تير و نيزه ها زمين خورد و بلند شد.

يک دختري را مي شناسم نيمه شب تو بيابان ها زمين خورد بلند شد … .

 

شب آخريه ببين مي خوان سفره و جمع كنند،سفره اي كه خودش دو ماه برا حسينش ،براحسنش،برا باباش،برا امام رضا پهن كرده،شب آخر ماه صفر،با دستاي خودش شال عزا از گردن مهدي در مياره،همه مي گن ما مزد عزاداري از فاطمه مي خواهيم،ما ميگيم عذر عزاداري از فاطمه مي خواهيم،بي بي جان عذر مي خواهيم نتونستيم حق روضه هاتونو ادا كنيم،تا فاطميه زنده باشم قول مي دم جبران كنم،مادر مادر مادر،وقتي خواست از مدينه حركت كنه،زن وبچه اهل و عيال ،همه رو جمع كرد،فرمود من دارم ميرم،همتون پشت سر من گريه كنيد،وقتي گفتند،آقا جان خوب نيست آدم پشت سر مسافر گريه كنه،آقا سر انداخت پايين،فرمود:آره ،اما مسافري كه اميد برگشت داره،من كه يقين دارم كه ديگه از اين سفر برنمي گردم،مي خوام عرض كنم آقاجان،هركي مي خواد بره سفر،اگر اميد برگشت نداشته باشه، اگر قرار بر اينه اهل و عيالو دعوت به گريه و ناله كنه،درستشم شايد همين باشه،يه سئوال دارم از شما،مي خوام بگم چرا كربلا جريان برعكس شد،حسين داشت مي رفت ميدان،ديد زينب داره گريه مي كنه،گفت:زينب جان گريه نكن،گريه ها رو نگه دار،چرا گريه نكنم،گريه ها رو نگه دار، برا وقتي كه تو رو به اسارت مي برند،مي بينم دستاي تو رو بستند،كوچه به كوچه،شهر به شهر،گذر به گذر،با دست بسته تو رو مي برند،گريه ها رو نگه دار برا اون روز.يا امام رضا آرزوهايي كه ما داريم،همه از خواسته هاي شما نشئت ميگيره،آرزويه تك تك ماست،واسه ارباب بي كفنمون جون بديم،شما هم همين كارو كرديد،اون لحظات آخر،ديدند،فرشاي حجره رو جمع كرديد،فرمود مي خوام رو خاك جون بدم مثل جد غريبم حسين،نمي دونم اون لحظات آخر لب تشنه بوديد،يا نه،عرضم تمام همين يك جمله،اما خدارو صد هزار مرتبه شكر،وقتي مي خواستي جون بديد،ديگه زن و بچه كنارت نبود،دخترت نبود،لحظه جون دادن تو رو نديد،اما بميرم براي اون آقايي كه،وقتي كه مي خواست جون بده،زينب آمد بالاي تل زينبيه،از اون بالاي بلندي نگاه كنه،ببينه دور حسين حلقه زدند،هاي اخرين ناله هاي محرم و صفره، ها، نيزه دار با نيزه مي زنه،شمشير دار با شمشير مي زنه ،حسين...لذا وقتي برگشت مدينه،اين روضه اگر متواتر نبود تو مقاتل،باورش برا ،آدم سخت بود،مگه مي شه ،دو تا همسر،دو ماه همديگر رو نديدند،همديگر رو نشناسند،عبدالله چشم تو چشم زينب،گفت:تو خانم منو نديدي،گفت عبدالله حق داري منو نشناسي،خودم ديدم بين دو نهر آب ... حسين....

$

##آقا وقتي خواست از مدينه حرکت کند

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

به غم هاي ناگفته ات باد جاري - سرشکم به دامان، علي ابن موسي

تو را بارها، بارها کشت مامون - به رنج فراوان، علي ابن موسي

نبايد که با هيفده خواهر آخر - تو تنها دهي جان، علي ابن موسي

تو مسموم گشتي، دگر جسم پاکت - نشد سنگ باران، علي ابن موسي

تو ديگر جوادت نشد اِرباً اِربا - ز شمشيرِ بُرّان، علي ابن موسي

تو دستِ جدا گشته از تن نديدي - به خاک بيابان، علي ابن موسي

تو شش ماهه طفلت در آغوش گرمت - نشد تشنه قربان، علي ابن موسي

مانند سگ گرسنه و گربه لوس

مالم رخ بر آستان شه طوس

زيرا که سگ گرسنه و گربه زار

از سفره اغنيا نگردد مأيوس

آقا وقتي خواست از مدينه حرکت کند، يک عده زن و بچه دور خودش جمع کرد.

السلام علي من أمر أولاده و عياله بالنياحة عليه قبل وصول القتل اليه

آقا وقتي مي خواست از مدينه حرکت کند دستور داد که زن و بچه اش بنشينند و برايش نوحه کنند. فرمود: من ديگر بر نمي گردم. بناست مرا در ديار غربت مسموم کنند. وقتي خواست از مدينه حرکت کند دوازده هزار دينار سر راهي بين غلامها و نوکرها و کنيزها و آقازاده هايش توزيع کرد.

از کثرت معاصي و ز ذلت رجاء

گفتم به خود کجا بروم نيست ارتجاء

نا گه به گوش، هاتف غيبم زد اين ندا

قبر امام هشتم و سلطان دين رضا

ازجان ببوس وبردرآن بارگاه باش

خدايا! زهرش دادند، مسمومش کردند. ميان حجره مثل مارگزيده به خود مي پيچيد. اي خدا! بلند شد، صدا زد: ابا صلت! در خانه را ببند. اباصلت  مي گويد: در صحن خانه راه مي رفتم، مي ديدم آقا هي بلند مي شود هي  مي شيند. حالش منقلب است. يک وقت ديدم از گوشه حياط يک آقازاده دارد مي آيد. دويدم جلو گفتم: آقا! مگر در خانه باز بود؟ گفت: نه پس شما از کجا آمديد؟ صدا زد: ابا صلت! همان کس که مرا از مدينه به اينجا آورد همان کس مرا از در بسته عبور داد. گفتم: شما کي هستيد؟ فرمود: من محمد بن علي هستم. حجره را به او نشان دادم. آمد طرف داخل اتاق، ديدم آقا پسرش را بغل کرده است. ابا صلت من خيلي منقلب شدم. در ميان صحن خانه گريه مي کردم و راه مي رفتم. طولي نکشيد يک وقت ديدم آقازاده از ميان حجره بيرون آمد، اما حالش خيلي منقلب است. آخه بابايش از دنيا رفته بود.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

خراسان مي دهد بوي مدينه -  خراسان کوه غم دارد به سينه.

خراسان را سراسر غم گرفته -  در و ديوار آن ماتم گرفته.

خراسان! کو امام مهربانت؟ -  چه کردي با گرامي ميهمانت؟

خراسان راز دل ها با رضا داشت - چه شب هايي که ذکر يا رضا داشت.

خراسان کربلاي ديگر ماست -  مزار زاده پيغمبر ماست.

خراسان! مي دهد خاکت گواهي -  ز مظلومي ، شهيدي ، بي گناهي.

به دل ، داغ امامت را نهادند -  امامت را به غربت زهر دادند.

دريغا! ميهمان در خانه کشتند - چه تنها و چه مظلومانه کشتند.

امامِ اِنس و جان را زهر دادند - به تهديد و به ظلم و قهر دادند.

ز نارِ زهرِ دشمن، نور مي سوخت - سراپا همچو نخل طور مي سوخت.

ز جا برخاست با رنگ پريده - غريبانه، عبا بر سر کشيده.

گهي بي تاب و گه در تاب مي شد - همه چون شمع روشن آب مي شد.

ميان حجره در بسته مي سوخت - نمي زد دم ، ولي پيوسته مي سوخت.

ز هفده خواهر والا تبارش - دريغا کس نبودي در کنارش.

به خود پيچيد و تنها دست و پا زد - جوادش را، جوادش را صدا زد.

دلش درياي خون، چشمش به در بود - اميدش ديدن روي پسر بود.

پدر مي گشت قلبش پاره پاره - پسر مي کرد بر حالش نظاره.

پدر چون شمع سوزان آب مي شد - پسر هم مثل او بي تاب مي شد.

پدر آهسته چشم خويش مي بست - پسر مي ديد و جان مي داد از دست.

پسر از پرده دل ناله سر داد - پدر هم جان در آغوش پسر داد.

$

##من امشب دو توسل دارم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

كنج حجره ز همه دلگيرم

از تب غربت خود مى‏ميرم

چو من اينگونه كسى مضطر نيست

غربت من ز على كمتر نيست

آشنايان همه بيگانه شدند

دوستى‏ها همه افسانه شدند

پيروانم همه بيعت شكنند

به وليعهدى من طعنه زنند

بى سبب نيست انيسم آه است

چه كنم؟ خواهر من در راه است

هم ابن بابويه و هم شيخ مفيد(رضوان ­الله ­تعالي­ عليهم) نقل مي­ کنند، البته خصوصيات را مختلف نقل مي­ کنند، بعضي­ ها مي­ گويند امام هشتم کسالت داشت، مأمون به ديدار حضرت آمد نه اينکه حضرت آنجا برود، حالا هر کدام باشد فرقي نمي­كند، ولي مأمون قبلاً به يکي از غلام‌­ هايش سپرده بود كه ناخن­‌ هايش را بلند کند و بعد هم زير ناخ ن‌­هايش زهري را تعبيه کند و بعد هم دستور داد آن ميوه را آوردند و گفت: اين ميوه را براي حضرت آماده کن. ميوه ­ها را آماده کرد و مأمون به حضرت گفت شما اينها را ميل کنيد، برايتان خوب است. حضرت امتناع کرد. در روايت دارد هرچه اصرار کرد امتناع کرد. مأمون گفت: سوگند به خدا از جايم حرکت نمي­ کنم مگر اينکه شما اينها را بخوريد. حضرت به زور مقداري از آن ميوه را تناول کرد. مأمون بلافاصله حرکت کرد و رفت. امام هشتم هم حرکت کرد، اما دو تا حرکت مي­ گويد. امام هشتم وقتي از جا حرکت کرد پنجاه بار بلند شد و نشست. «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيم» امام هشتم مثل مار گزيده به خودش مي‏ پيچيد، روکرد به اباصلت و گفت: درب خانه را ببند و کسي را راه نده. حضرت رفت و در حجره خودش خوابيد. اباصلت مي­ گويد: من در صحن خانه ايستاده بودم يک وقت نگاه کردم ديدم نوجواني وسط صحن خانه است كه اشبه مردم به امام هشتم است. جلو رفتم گفتم: آقازاده من همه درب­‌ها را بسته بودم، شما از کدام در وارد شديد؟ گفت: اي اباصلت خدايي که من را در يک لحظه از مدينه به طوس آورد، از در بسته هم وارد مي­ کند. آمده ­ام پدر مظلوم و مسموم و معصوم خودم را ببينم و با او وداع کنم. مي­ گويد: ديدم به سوي حجره­اي که امام هشتم در آن بود رفت. من در پي او رفتم، ديدم در را باز کرد همين که وارد شد ديدم امام هشتم از جاي حرکت کرد و پسر را در آغوش گرفت، پسرش را مي­ بوسيد. وقتي من اين منظره را به ذهن مي­ آورم، ياد حسين(عليه ­السلام) مي­ کنم: «و رفع رأسه و ودعه في حجره» سر علي را بلند کرد و در دامن گرفت: «و وضع خده علي خده» صورت به صورت علي گذاشت، اما علي با او صحبتي نکرد.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##خبراباصلت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دريـغـا كه در طوس يا و ر نـدارم

حبـيـبـي طـيـبي به بستر ندارم

در اين ملك غربت اگرجا ن سپارم

معـيـني بـجـز حيّ داور ندارم

د لـم شـد ز زهـر جـفـا پا ره پا ره

كجا ئي اجل تا ب د يگر ندارم

چه سا زم خدايا دراين شهر غربت

كه فرزندي از مهربرسر ندارم

ابا صلت بيا فـرشها را بكن جـمـع

كه ميلي به با لين و بستر ندارم

نهم تا غـريبا نه سر بر سر خا ك

كه ا كنو ن غـريبم برادر ندارم

الـهـي كسي د ر غـريـبي نـمـيـرد

لب خشك و جز د يد ه تر ندارم

سپرد در مد ينه پدر در خراسا ن

برادر نه فـرزند و خواهر ندارم

«خزائن الشهدا ذريعة الرضويه گوهري»

اباصلت هروي مي گويد:

من در خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم. به من فرمود:« اي اباصلت! داخل اين قبّه اي که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمي خاک بردار و بياور.»

من رفتم و خاک ها را آوردم.

امام خاک‌ها را بوييد و فرمود:« مي‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولي در آنجا سنگي ظاهر مي شود که اگر همه کلنگ‌هاي خراسان را بياورند، نمي توانند آن را بکَنند.» و اين سخن را در مورد بالاي سر و پايين پاي هارون فرمود.

بعد وقتي خاک پيش روي هارون يعني طرف قبله هارون را بوييد، فرمود:« اين خاک، جايگاه قبر من است. اي اباصلت، وقتي قبر من ظاهر شد، رطوبتي پيدا مي شود. من دعايي به تو تعليم مي کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب مي شود. در آن آب ماهي هاي کوچکي ظاهر مي شوند. اين نان را که به تو مي دهم براي آنها خرد کن. آنها نان را مي خورند. سپس ماهي بزرگي ظاهر مي شود و تمام آن ماهي هاي کوچک را مي بلعد و بعد غايب مي شود. در آن هنگام دست خود را روي آب بگذار و اين دعا را که به تو مي‌آموزم بخوان. همه‌ي آب‌ها فرو مي روند. همه‌ي اين کارها را در حضور مأمون انجام ده.»

سپس فرمود:« اي اباصلت! من فردا نزد اين مرد فاجر و تبهکار مي روم. وقتي از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبايم پوشانده بودم، ديگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»

فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتي مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوي او طبقي از خرما و انواع ميوه بود. خود مأمون خوشه اي از انگور به دست داشت که تعدادي از آن را خورده و مقداري باقي مانده بود.

با ديدن امام، برخاست و او را در آغوش کشيد و پيشاني اش را بوسيد و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:« من از اين انگور بهتر نديده ام.»

امام فرمود:« چه بسا انگورهاي بهشتي بهتر باشد.»

مأمون گفت:« از اين انگور ميل کنيد.»

امام فرمود:« مرا معذور بدار.»

مأمون گفت:« هيچ چاره اي نداريد. مگر مي خواهيد ما را متهم کنيد؟ نه. حتماً بخوريد.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.

امام سه دانه خورد و بقيه اش را زمين گذاشت و فوراً برخاست.

مأمون پرسيد:« کجا مي رويد؟»

فرمود:« همان جا که مرا فرستادي.»

سپس عبايش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:« در را ببند.»

سپس در بستر افتاد.

 

کنج حجره ز همه دلگيرم - از تب غربت خود مي ‏ميرم

چو من اينگونه کسى مضطر نيست - غربت من ز على کمتر نيست

آشنايان همه بيگانه شدند - دوستي ‏ها همه افسانه شدند

پيروانم همه بيعت شکنند - به وليعهدى من طعنه زنند

بى سبب نيست انيسم آه است - چه کنم؟ خواهر من در راه است

گر خبر از دل زارم گيرد - بين ره از غم من مي ‏ميرد

به اميدى که جوادم آيد - عقده از کار دلم بگشايد

پسرم درد به سينه دارد - خبر از شهر مدينه دارد

کوچه تنگِ مدينه ديده ‏ست - ناله‏ ى فاطمه را بشنيده‏ ست

ترسم از اينکه شبيه زهرا  به جوانى برود از دنيا

جواد زماني

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##حضور امام جواد بر بالين پدر در لحظه شهادت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

شـنـيـد سـتم بوقـت د ا د ن جا ن

اما م هـشتمين شا ه خـرا سا ن

دم آخر به هـرجا نب نظردا شت

اميد د يد ن روي پسر د ا شـت

زا لما س مژه يا قـوت مـيـسـفـت

دما دم با زبا ن حا ل ميگـفــت

كجـا يي  اي  تـقـي آرا م جـا نـم

سرورقـلـب  و نو ر د يـد گا نم

بيا با با كه وقـت احتضا راست

براهت چشم من درانتظا راست

به غربت ميسپا رم جا ن شيرين

بيا با لين من يك لـحـظـه بنشين

«اشعا ربرگزيده ج2ص35»

حضور امام جواد بر بالين پدر در لحظه شهادت

من در وسط خانه محزون و ناراحت ايستاده بودم که ناگهان ديدم جواني بسيار زيبا پيش رويم ايستاده که شبيه ترين کس به حضرت رضا عليه السلام است.

جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شديد؟ درها که بسته بود.»

فرمود:« آن کس که مرا از مدينه تا اينجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»

پرسيدم:« شما کيستيد؟»

فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، اي اباصلت! من محمد بن علي الجواد هستم.»

سپس به طرف پدر گراميش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!»

تا چشم مبارک حضرت رضا عليه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشيد و پيشاني‌اش را بوسيد.

حضرت جواد عليه السلام خود را روي بدن امام رضا انداخت و او را بوسيد. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چيزي نشنيدم. اسراري بين آن پدر و پسر گذشت تا زماني که روح ملکوتي امام رضا عليه السلام به عالم قدس پر کشيد.

امام جواد عليه السلام فرمود: اي اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بياور.»

گفتم:« آنجا چنين وسايلي نيست.»

فرمود:« هر چه مي گويم، بکن!»

من داخل خزانه شدم و ديدم بله، همه چيز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم.

حضرت جواد فرمود:« اي اباصلت! کنار برو. کسي که به من کمک مي کند غير از توست.» سپس پدر عزيزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه زنبيلي است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بياور.»

من رفتم و زنبيلي ديدم که تا به حال نديده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم.

حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بياور.»

عرض کردم:« از نجاري؟»

فرمود:« در خزانه تابوت هست.»

داخل شدم. ديدم تابوتي آماده است. آن را آوردم.

امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ايستاد.

هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان ديدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« يا ابن رسول الله! الان مأمون مي آيد و مي گويد بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟»

فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودي برمي گردد. اي اباصلت! هيچ پيامبري در شرق عالم نمي ميرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصي‌اش را به هم ملحق فرمايد، حتي اگر وصيّ اش در غرب عالم بميرد.»

در اين هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمين نشست.

سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعيت اوليّه خود در بستر قرار داد. گويي نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود:« اي اباصلت! برخيز و در را براي مأمون باز کن.»

درمشهد امام جوادآمد ببالين پدرش امام رضا

 

در شهرغربتـــم نــرسد کس به دادم - يارب رسان کنار من اکنون جوادمن

باشد مراد من دراين دم آخــرببينمش - يارب بده در اين دم آخر مــــراد من

جانم به لب رسيده و نيامد عزيز من - هنـــگام مـردنــم برســد تا به داد من

بابا بيــا ببين جـــگرم پاره پــاره شد - آتــش فکنده زهــر جفـا در نــهاد من

مامـون بي حيــا زد آتـش به پيکـرم - در دل نهفتــه بود هميشـــه عنــاد من

 

اما دركربلا امام حسين آمد ببالين جوانش

 

اما دركربلا امام زين العابدين آمد براي كفن ودفن باباش امام حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اخبارشهادت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

رضاي تو را من رضايم، رضا جان

به دربار تو من گدايم رضا جان

اگر دور از مکه و کربلايم

تويي مکه و کربلايم رضا جان

منم دردمند و تو باشي طبيبم

حريم تو دارالشفايم رضا جان

زيمنت خراسان بود غرق نعمت

منم ريزه خوار شمايم رضا جان

به وقت صراط و حساب و ميزان

به فرياد رس اين سه جايم رضا جان

مراني مرا از درت جان زهرا

که مدحت سراي شمايم رضا جان

ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه مردى از اهل خراسان به خدمت امام رضا عليه السلام آمد و گفت: حضرت رسالت صلى اللّه عـليـه و آله و سـلم را در خـواب ديـدم كـه بـه مـن گـفـت: چـگـونـه خـواهـد بـود حال شما اهل خراسان در وقتى كه مدفون سازند در زمين شما پاره اى از تن مرا و بسپارند به شما امانت مرا و پنهان گردد در زمين شما ستاره من؟ حضرت فرمود كه منم آنكه مدفون مـى شـود در زمـيـن شما و منم پاره تن پيغمبر شما و منم امانت آن حضرت و نجم فلك امامت و هـدايـت، هـر كه مرا زيارت كند و حق مرا شناسد و اطاعت مرا بر خود لازم داند من و پدران من شفيع او خواهيم بود در روز قيامت و هر كه ما شفيع او باشيم البته نجات مى يابد هر چند بـر او گـنـاه جـن و انـس ‍ بـوده بـاشـد. بـه درسـتـى كه مرا خبر داد پدرم از پدرانش كه حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود كه هر كه مرا در خواب ببيند مرا ديده؛ زيـرا كـه شـيـطان به صورت من متمثل نمى شود و نه به صورت احدى از اوصياء من و نه به صورت احدى از شيعيان خالص ايشان، به درستى كه خواب راست يك جزو است از هفتاد جزو از پيغمبرى.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

بـه سـنـد مـعـتـبـر ديـگـر از آن جناب منقول است كه گفت: به خدا سوگند كه هيچ يك از ما اهـل بـيـت نـيـسـت مـگـر آنـكـه كـشـتـه مـى گـردد و شـهـيـد مـى شـود، گـفـتـنـد: يـابـن رسـول اللّه! كى ترا شهيد مى كند؟ فرمود كه بدترين خلق خداوند در زمان من مرا شهيد خواهد كرد به زهر و دور از يار و ديار در زمين غربت مدفون خواهد ساخت پس هر كه مرا در آن غـربـت زيـارت كـنـد حـق تـعالى مزد صد هزار شهيد و صد هزار صديق و صد هزار حج كـنـنـده و عـمره كننده و صد هزار جهاد كننده براى او بنويسد و در زمره ما محشور شود و در درجـات عـاليـه بـهشت رفيق ما باشد.

 

ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود كه پاره اى از تن مـن در زمـيـن خـراسـان مدفون خواهد شد هر مؤ منى كه او زيارت كند البته بهشت او را واجب شود و بدنش بر آتش جهنم حرام گردد.

 

ايـضـا بـه سـنـد معتبر روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود از پسر من مـوسـى عـليـه السـلام پـسـرى بـه هـم خـواهد رسيد كه نامش موافق نام اميرالمؤ منين عليه السـلام بـاشـد و او را بـه سـوى خـراسـان بـرنـد و به زهر شهيد كنند و در غربت او را مدفون سازند، هر كه او را زيارت كند و به حق او عارف باشد حق تعالى به او عطا كند مـزد آنـهـا كـه پـيـش از فـتـح مـكـه در راه خـدا جـان و مـال خـود را بـذل كـردنـد.

 

ايـضـا بـه سـنـد مـعـتـبـر از امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام مـنقول است كه آن جناب فرمود: مردى از فرزندان من در زمين خراسان به زهر ستم و عدوان شـهـيـد خـواهـد شـد كه نام او موافق نام من باشد، و نام پدرش موافق نام موسى بن عمران بـاشـد هـر كـه او را در آن غـربـت زيـارت كـنـد حـق تـعـالى گناهان گذشته و آينده او را بـيـامـرزد اگـرچـه بـه عـدد سـتـاره هـاى آسـمـان و قـطـره هـاى بـاران و بـرگ درخـتـان باشد.

 

و نـيـز عـلامـه مـجلسى در ديگر كتب خود نقل كرده به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السـلام كـه فـرمـود: زود بـاشـد كـه كشته شوم به زهر با ظلم و ستم و مدفون شوم در پـهـلوى هـارون الرشـيـد و بـگـردانـد خـدا تـربـت مـرا مـحل تردد شيعيان و دوستان من پس ‍ هر كه مرا در اين غربت زيارت كند واجب شود براى او كـه مـن او را زيـارت كـنم در روز قيامت و سوگند مى خورم به خدايى كه محمّد صلى اللّه عـليـه و آله و سـلم را گـرامـى داشـته است به پيغمبرى و برگزيده است او را بر جميع خـلايـق كـه هـر كـه از شـما شيعيان نزد قبر من دو ركعت نماز كند البته مستحق شود آمرزش گناهان را از خداوند عالميان در روز قيامت و به حق آن خداوندى كه ما را گرامى داشته است بـعـد از مـحـمـّد صـلى اللّه عـليه و آله و سلم به امامت و مخوصص گردانيده است ما را به وصـيـت آن حـضـرت، سـوگـنـد مـى خـورم كـه زيـارت كـنندگان قبر من گرامى تر از هر گروهى اند نزد خدا در روز قيامت و هر مؤ منى كه مرا زيارت كند پس بر روى او قطره اى از بـاران بـرسـد البـتـه حـق تـعـالى جسد او را بر آتش جهنم حرام گرداند.

$

##خبرهرثمة ابن اعين

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

کنج حجره ز همه دلگيرم - از تب غربت خود مي ‏ميرم

چو من اينگونه کسى مضطر نيست - غربت من ز على کمتر نيست

آشنايان همه بيگانه شدند - دوستي ‏ها همه افسانه شدند

پيروانم همه بيعت شکنند - به وليعهدى من طعنه زنند

بى سبب نيست انيسم آه است - چه کنم؟ خواهر من در راه است

گر خبر از دل زارم گيرد - بين ره از غم من مي ‏ميرد

به اميدى که جوادم آيد - عقده از کار دلم بگشايد

پسرم درد به سينه دارد - خبر از شهر مدينه دارد

کوچه تنگِ مدينه ديده ‏ست - ناله‏ ى فاطمه را بشنيده‏ ست

ترسم از اينکه شبيه زهرا  به جوانى برود از دنيا

هرثمة ابن اعين روايت كرده است كه گفت: شبى نزد ماءمون بـودم تـا آنكه چهار ساعت از شب گذشت چون مرخص شدم به خانه برگشتم بعد از نصف شب صداى در خانه را شنيدم يكى از غلامان من جواب گفت كه كيستى؟ گفت هرثمه را بگو كه سيد و مولاى تو، ترا مى طلبد. پس به سرعت برخاستم و جامه هاى خود را پوشيدم و بـه تـعجيل روان شدم چون داخل خانه آن جناب شدم ديدم كه مولاى من در صحن خانه نشسته است. گفت: اى هرثمه! گفتم: لبيك، اى مولاى من! گفت: بنشين. چون نشستم فرمود كه اى هـرثـمـه! آنـچـه مـى گويم بشنو و ضبط كن، بدان كه هنگام آن شده است كه نزد حق تعالى رحلت نمايم و به جد بزرگوار و پدران ابرار خود ملحق گردم و نامه عمر من به آخـر رسـيـده است و ماءمون عزم كرده است كه مرا زهر بخوراند در انگور و انار و اما انگور پس زهر در رشته خواهد كشيد و به سوزن در ميان دانه هاى انگور خواهد دوانيد، و اما انار پـس ‍ نـاخـن بـعـضى از غلامان خود را به زهر آلوده خواهد كرد و به دست او انار براى من دانه خواهد كرد و فردا مرا خواهد طلبيد و آن انگور و انار را به جبر به من خواهد خورانيد و بعد از آن قضاى حق تعالى بر من جارى خواهد شد، چون به دار بقا رحلت نمايم ماءمون مى خواهد مرا به دست خود غسل بدهد چون اين اراده كند پيغام مرا در خلوت به او برسان و بـگـو گـفـت اگـر مـتـعـرض غـسـل و كـفن و دفن من بشوى حق تعالى ترا مهلت نخواهد داد و عذابى كه در آخرت براى تو مهيا كرده به زودى در دنيا به تو خواهد فرستاد چون اين را بـگـويـى دسـت از غـسـل دادن مـن خـواهـد داشت و به تو خواهد گذاشت و از بام خانه خود مـشـرف خـواهـد شـد كـه مـشـاهـده كـنـد كـه تـو چـگـونـه مـرا غـسـل مـى دهـى. اى هـرثـمـه! زيـنـهـار كـه مـتـعـرض غـسـل مـن مشو تا ببينى كه در كنار خانه خيمه سفيدى برپا كنند، چون خيمه را مشاهده كنى مـرا بردار و به اندرون خيمه بر، و خود در بيرون خيمه بايست و دامان خيمه را برمدار و نـظـر مكن كه هلاك مى شوى، و بدان كه در آن وقت ماءمون از بالاى بام خانه خود به تو خـواهـد گـفـت كـه اى هـرثـمـه! شـمـا شـيـعـيـان مـى گـويـيـد كـه امـام را غـسـل نـمـى دهـد مـگـر امـامـى مـثـل او، پـس در ايـن وقـت امـام رضـا عـليـه السـلام را كـى غسل مى دهد و حال آنكه پسرش در مدينه است و ما در طوسيم؟ چون اين را بگويد جاب بگو كـه مـا شـيـعـيـان مـى گـويـيـم كـه امـام را واجـب اسـت امـام غسل بدهد اگر ظالمى منع نكند، پس اگر كسى تعدى كند و در ميان امام و فرزندش جدايى افكند امامت او باطل نمى شود اگر امام رضا عليه السلام را در مدينه مى گذاشتى پسرش كـه امـام زمـان اسـت او را عـلانـيـه غـسـل مـى داد و در ايـن وقـت نـيـز پـسـرش غـسـل مـى دهـد به نحوى كه ديگران نمى دانند. پس بعد از ساعتى خواهى ديد كه آن خيمه گـشوده مى شود و مرا غسل داده و كفن كرده بر روى نعش گذاشته اند پس نعش را بردارند و به سوى مدفن من برند چون مرا به قبه هارون برند ماءمون خواهد خواست كه قبر پدر خـود هارون را قبله من گرداند و هرگز نخواه شد هر چند كلنگ بر زمين زنند به قدر ريزه ناخنى جدا نتواند كرد، چون اين حالت را مشاهده كنى نزد او برو و از جانب من بگو كه اين اراده كه كرده اى صورت نمى يابد و قبر امام مقدم مى باشد، اگر در پيش روى هارون يك كـلنـگ بـر زمـيـن زنـنـد قـبر كنده و ضريح ساخته ظاهر خواهد شد، چون قبر ظاهر شود از ضـريـح آب سفيدى بيرون خواهد آمد و قبر از آن پر خواهد شد، ماهى بزرگى در ميان آب پـديد خواهد آمد به طول قبر، بعد از ساعتى ماهى ناپيدا خواهد شد و آب فرو خواهد رفت پـس در آن وقـت مـرا در قـبـر گـذار و مـگذار كه خاك در قبر ريزند زيرا كه قبر خود، پر خواهد شد.

پـس حـضـرت فـرمـود كـه آنـچـه گـفـتـم حـفـظ كـن و بـه عـمـل آور و در هـيـچ يك از آنها مخالفت مكن، گفتم: اى سيد من! پناه مى برم به خدا كه در امـرى از امور ترا مخالفت كنم، هرثمه گفت كه از خدمت آن جناب محزون و گريان و نالان بيرون آمدم و غير از خدا كسى بر ضمير من مطلع نبود، چون روز شد ماءمون مرا طلبيد و تا چـاشـت نـزد او ايـسـتـاده بـودم، پـس گفت: برو اى هرثمه و سلام مرا به امام رضا عليه السـلام بـرسـان و بـگـو اگـر بـر شـمـا آسـان است به نزد ما بياييد و اگر رخصت مى فـرمـايـيـد مـن بـه خـدمـت شـمـا بـيـايـم و اگـر آمـدن را قبول كند مبالغه كن كه زودتر بيايد...

 

در شهرغربتـــم نــرسد کس به دادم - يارب رسان کنار من اکنون جوادمن

باشد مراد من دراين دم آخــرببينمش - يارب بده در اين دم آخر مــــراد من

جانم به لب رسيده و نيامد عزيز من - هنـــگام مـردنــم برســد تا به داد من

بابا بيــا ببين جـــگرم پاره پــاره شد - آتــش فکنده زهــر جفـا در نــهاد من

مامـون بي حيــا زد آتـش به پيکـرم - در دل نهفتــه بود هميشـــه عنــاد من

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي بن موسي

يا الله به عظمت امام رضا درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##مدح ومرثيه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

اي دست شفا بخشي ِ تو، پنجره فولاد

انگار مسيح از تو گرفته است شفا را

اين نقطه ي پايان محرم، صفر ماست

امضا بنما تذکره ي کرب و بلا را

 

آقا قسم به جان جوادت، چه ميکند

با اين قسم گرفت، دعايي اگر گرفت

اي ضامن رئوف، منم آهوي غريب

بغضي کنار پنجره فولاد، سر گرفت

 

اي خون شما، در رگ سلماني ما

سلطاني تو، دليل سلطاني ما

تو جاي خودت، برده دل از عشاقت،

يک شِمّه ي تو، پير خراساني ما

 

دلي دارم که تنگ مشهد توست

به سر شوق حريم و گنبد توست

گدايي خسته در باب الجوادت

اميد او به فضل مرقد توست

 

در صحن، دو چشم من از آن روز که وا شد

با گريه و با اشک، حسينيه بنا شد

 

اي حضرت سلطان، بِنِگر حال گدا را

از من بخر اين ناله و اين اشک و بکا را

 

خراسان مي دهد بوي مدينه

خراسان کوه غم دارد به سينه

خراسان را سراسر غم گرفته

در و ديوار آن ماتم گرفته

 

رنگ از رخت پريده ، عرق کرده اي چرا ؟

آقا مگر که موقع پروازتان شده ؟

 

اينجا زمين کنار زمان گريه مي کند

گويا دوباره مادرتان روضه خوان شده

 

امروز که از زهر، ز پا تا سرتان سوخت

انگار دوباره، پسِ در مادرتان سوخت

 

تو آمدي و بود عبا بر سرت آقا

خون بود سفيدي دو چشم ترت آقا

 

امروز، دو ماه است عزادار شمائيم

سخت است در آريم ز تن رخت عزا را…

 

غرق نوراست و طلا گنبد زرد رضا

بوي گل بوي گلاب مي رسد از همه جا

مثل يک خورشيد است مي درخشد از دور

شده از اين خورشيد شهر مشهد پر نور

چشم ها خيره به او قلب ها غرق دعاست

بر لب پير و جوان همه يا رضا رضاست

اي خدا کاش که من يک کبوتر بودم

روي اين گنبد زرد شاد مي آسودم

مي زدم بال و پري دور تا دور حرم

از دلم پر مي زد ماتم و غصه و غم

 

من کيستم گداي توياثامن الحجج

شرمنده عطاي توياثامن الحجج

بالله نميروم بَرِبيگانگان به عجز

تاهستم آشناي توياثامن الحجج

ازکارماگره نگشايدکسي مگر

دست گره گشاي توياثامن الحجج

تاآخرين نفس نکشم دست التجا

ازدامن ولاي  توياثامن الحجج

خواهم زبخت هِمّت وازحق سعادتي

تاسرنهم بپاي توياثامن الحجج

دارالشّفاست کوي تووخودتويي طبيب

دردمن ودواي توياثامن الحجج

هستي چوپارة تن پيغمبرخدا

جان جهان فداي توياثامن الحجج

 

آن خالقي که بر تن بي روح جان دهد

مهر تو، رايگان، به دل خاکيان دهد

شخصي کريم، جود بلا  شرط مي کند

آري، خدا هر آنچه دهد، رايگان دهد

هر نعمتي که داد خدا، بي سوال داد

وصل تو را، که خواسته ام، بي گمان دهد

از خلقت تو، خواست خداوند لامکان

ما را کنار رحمت عامش مکان دهد

گرجان دهم،به يک نگهت، سود با من است

کالاي خويش را، که بدين حد گران دهد؟

بي امتحان مرا به غلامي قبول کن

رسوا شوم، اگر دل من امتحان دهد

دارم اميد، لطف تو گيرد چو دست من

دامان پر ز گرد گناهم تکان دهد

مي خواست گر خداي نبخشد گناه ما

ما را چرا امام چنين مهربان دهد؟

آن پرچمي که بر سر بام حريم توست

راه بهشت را به محبان نشان دهد

قلب (حسان) به ياد تو از غصه فارغ است

در انتظار اين که به پاي تو جان دهد

روز جزا که در صف قرآن و عترتيم

ما را امام ثامن ضامن امان دهد

حبيب چايچيان" حسان "

 

اي غريبي که ز جد و پدر خويش جدايي

خفته در خاک خراسان، تو غريب الغربايي

اين رواق تو و صحن و حرمت همچو بهشت است

روضه ات جنت فردوس مسما به رضايي

آه از آن دم که ز سوز جگر و حال پريشان

ناله ات گشت بلند آه تقي جان به کجايي

اي شه يثرب و بطحا تو غريبي به خراسان

 سرور جمله غريبان و معين الضعفايي

اغنياء مکه روند و فقرا سوي تو آيند

جان به قربان تو شاها که تو حج فقرايي.

شاعر : احمدي

 

بيا كه مظهر آيات كبريا اينجاست

بيا كه تربت سلطان دين ، رضا اينجاست

بيا كه گلبن گلزار موسى جعفر

بيا كه ميوه بستان مصطفى اينجاست

بيا كه خسرو اقليم طوس ، شمس شموس

بيا كه وارث ديهيم مرتضا اينجاست

شهنشهى كه به چشمان ، غبار درگاهش

كنند حُور و ملايك ، چو توتيا اينجاست

اگر كليد در رحمت خدا جوئى

بيا كليد در رحمت خدا اينجاست

در مدينه علم و كمال و زهد و ادب

در خزينه بخشايش و عطا اينجاست

ز قبله گاه سلاطين بخواه حاجت خويش

شهى كه حاجت مسكين كند روا اينجاست

قدم ز صدق و ارادت در اين حرم بگذار

كه مهد عصمت و ناموس كبريا اينجاست

بيا كه منبع فيض و عنايت ازلى

بيا كه مطلع و الشّمس و و الضّحى اينجاست

امام ثامن و ضامن ، رضا كه بر حرمش

نهاده اند شهان ، روى إ لتجا اينجاست

به خضر كز پى آب بقاست سرگردان

دهيد مژده كه سرچشمه بقا اينجاست

دكتر رسا.

 

مه برج ايمان، علي ابن موسي - دُر دُرج امکان، علي ابن موسي

سپهر امامت، محيط کرامت - يم جود و احسان، علي ابن موسي

به آدم دهي دَم، به موسي دهي يَد - به عيسي دهي جان، علي ابن موسي

ولاي تو باشد کمال ولايت - ميان امامان، علي ابن موسي

تويي قدر و کوثر، تويي نور و فرقان - تويي آل عمران، علي ابن موسي

وجود تو اي جانِ جان، جانِ جان است - در آغوش ايران علي ابن موسي

به چشم تو نازم کز آن شيرِ پرده - شود شيرِ غرّان، علي ابن موسي

عجب نيست ناز ار کند مور راهت - به تخت سليمان، علي ابن موسي

سُم آهويي را که ضامن شدي تو - زند بوسه رضوان، علي ابن موسي

بُوَد شيعه را در کمالِ تشيّع  - ولاي تو ميزان علي ابن موسي

سزد جن و انس و ملک بر تو گريد - چو دعبل ثنا خوان، علي ابن موسي

عجب نيست کز رأفت و رحمت تو - بَرَد بهره شيطان، علي ابن موسي

دل مرده گردد به خاک تو زنده - چو باغ از بهاران، علي ابن موسي

غباري که روي ضريحت نشيند - شفا خيزد از آن، علي ابن موسي

شود با نسيم بهشتِ حريمت - جهنم گلستان، علي ابن موسي

سزد انبيا در طواف مزارت - بخوانند قرآن، علي ابن موسي

دهد قبّه ات نور بر چشم گردون - چو مهر درخشان، علي ابن موسي

بَرد در حريم تو دست توسّل - دو صد پور عمران، علي ابن موسي

تو نوحيّ و ايران چو کشتي، چه بيمش - ز امواج طوفان، علي ابن موسي

کند جن و انس و ملک درد خود را - به خاک تو درمان، علي ابن موسي

همه آفرينش بود سفره ي تو - همه خلق، مهمان، علي ابن موسي

تو شاه جهاني خوانند خَلقت - غريب خراسان، علي ابن موسي

تو در قصر مأمون شب و روز بودي - چو يوسف به زندان، علي ابن موسي

لبت بود خندان، دلت بود گريان - غمت بود پنهان، علي ابن موسي

به غم هاي ناگفته ات باد جاري - سرشکم به دامان، علي ابن موسي

تو را بارها، بارها کشت مامون - به رنج فراوان، علي ابن موسي

نبايد که با هيفده خواهر آخر - تو تنها دهي جان، علي ابن موسي

تو مسموم گشتي، دگر جسم پاکت - نشد سنگ باران، علي ابن موسي

تو ديگر جوادت نشد اِرباً اِربا - ز شمشيرِ بُرّان، علي ابن موسي

تو دستِ جدا گشته از تن نديدي - به خاک بيابان، علي ابن موسي

تو شش ماهه طفلت در آغوش گرمت - نشد تشنه قربان، علي ابن موسي

دريغا، دريغا که با آل عصمت - شکستند پيمان، علي ابن موسي

به ميثم نگاهي، که با خود ندارد - به جز کوه عصيان، علي ابن موسيچ

غلامرضا سازگار

$

##زمزمه امام رضائي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

اي رخت چشمه خورشيد رضا//مهر تو مايه اميد رضا

نام تو ذکر مناجات من است//حرمت قبله جانان من است

قبله اهل محبت حرمت//کعبه عشق سيه پوش غمت

بازدر سينه شکسته است دلم//در عزاي تو نشسته است دلم

تو خريدار دل سوخته اي//چونکه دلخون و جگر سو خته اي

 

اي آنکه هست بر همه عالم عطاي تو//محروم کي شود ز عطايت گداي تو

هشتم امام عالمي و بضعة الرسول//اي آنکه مصطفي شده مدحت سراي تو

يک شرط از شرايط توحيدي و بود//حصن امان اهل ولايت ولاي تو

آلوده دامنم ز گنه ليک گشته ام//غرقه به بحر رحمت نا منتهاي تو

من بي پناه مانده و کهف الوري تويي//آورده ام پناه به دولت سراي تو

شرمنده ام ز کرده خود يا ابوالحسن//خواهم در آستان تو عفو از خداي تو

 

من که کبوتر دلم، اُنس گرفتــــــــــه با رضا

مي شنوم ز قدسيان زمزمــه رضا رضا(2)

اي بنثار مَقدَمت گــــــــــــوهر اشکِ ديده ام

اي بفداي جـــــــان تو، جان به لب رسيده ام

من بــــــه بهاي هستيم، مهر تو را خريده ام

نيست به جز ولاي تو، جان به لب رسيده ام

مبـــــــــاد سازد از درت خدا مرا جدا رضا

من که کبوتر دلم، اُنس گرفتــــــــــه با رضا

مي شنوم ز قدسيان زمزمــه رضا رضا(2)

من که بـــــــــبوي مغفرت به بارگاهت آمدم

شبي کــــــــه سر زد ازاُفق، جمال ماهت آمدم

پناه مـــــــــا سوي توئي، که در پناهت آمدم

نيازمندم و گـــــــــــــدا، بر سر راهت آمدم

اگر ز در برانِيَم کجـــا روم کجا رضا

من که کبوتر دلم، اُنس گرفتــــــــــه با رضا

مي شنوم ز قدسيان زمزمـه رضا رضا(2)

به پيشگاه قدس تو، اگـــــــر چه دستِ خاليم

اگر چه کس نمي خورد، غــــم شکسته باليم

اگر چه اشک من بود، گواه خــــــسته حاليم

ولــــــــــــــــي به جان فاطمه مُحِبَّم ومَواليم

خوشم که دارم از جهان ولايت تو را رضا

من که کبوتر دلم، اُنس گرفتــــــــــه با رضا

مي شنوم ز قدسيان زمزمــه رضا رضا(2)

اگـــر مرا رها كني زِ قيد غم چه مي شود؟

اگــر نگاه مرحمت به کَم کُني چه مي شود؟

نـــظر به اين کبوتر حرم کني چه مي شود؟

جـــو از کربلا به ما کرم کني چه مي شود؟

چه ميشود ز مرحمت نظر كني به ما رضا

من که کبوتر دلم، اُنس گرفتــــــــــه با رضا

مي شنوم ز قدسيان زمزمــه رضا رضا(2)

 

اي کبوتر که نشستي روي گنبد طلا

روز وشب پر مي کشي تو حرم امام رضا

من کبوتر بقيعم با تو خيلي فرق دارم

سرمو به جاي گنبد روي خاکا مي ذارم

شبا توي حرمت خورشيدو باور مي کنم

آسمون چشامو پر از کبوتر مي کنم

توي کهکشون عشقم توئي منظومه راز

منم اون عاشق بي ستاره پر از نياز

تو مي دوني عاشقاي حرم تو دل شکستن

دلاشونو مثل من به قفل غربت تو بستن

به کي غير از تو دل من رو بياره آقا جون

خسته ام خسته تر از اون بچه آهو آقا جون

من به شوق ديدنت از راه دوري اومدم

اومدم به پات بيافتم اگه خوبم يا بدم

تو که مشکلاي عالم با نگاهت ميشه آسون

چي ميشه که غصه هامو از دلم بريزي بيرون

 

قصد زيارت حرمت حجّ اکبر است

حجي که مثل عمره و حج پيمبر است

هر کس که گشت زائر تو زائر خداست

اين گفته ام روايت موسي بن جعفراست

قدر و جلال و زائر قبر تو روز حشر

از زائرين کل امامان فراتر است

زوّار تو که شيعه ي کامل عيار توست

زوّار چارده حجج الله اکبر است

نام دو پاره ي تن احمد اگر برم

نام مقدس تو و زهراي اطهراست

حسرت برند خيل عظيم فرشتگان

بر آن فرشته اي که به صحنت کبوتر است

روح هزار عيسي مريم در اين مزار

چشم هزار موسي عمران بر اين دراست

روحم شفا گرفت ز يک جرعه آب آن

اين حوض صحن توست و يا حوض کوثراست

بوي بهشت مي وزد از چار صحن تو

از بس نسيم بارگهت روح پرور است

«ميثم» که جرم او ز حساب آمده فزون

شاد است ازاين که عفو تو ازجرم او سراست

 

اگر چه نيست مرا شأن زائر حرمت

کبوتري است دلم دور گندم کرمت

اگر تو پاي به چشمم نمي نهي بگذار

که لحظه اي بکشم چشم خويش بر قدمت

تو آن امام رئوفي که دشمنانت نيز

طمع برند به لطف و عنايت و کرمت

عجب نه، گر دو جهان را نهي کف دستش

اگر به جان جوادت، کسي دهد قسمت

خجسته باد خراسان و زنده باد ايران

که مستدام بود زير سايه علمت

هزار موسي عمران به طور تو مدهوش

هزار عيسي مريم گرفته جان ز دمت

نماز برده به صحن مطهر تو نماز

حرم طواف کند در حريم محترمت

تو آن امام رضايي که اختيار قضاست

به اقتضاي خداوند جاري از قلمت

هنوز وارد صحن مطهرت نشده

سلام مي شنود از تو زائر حرمت

عنايتت همگان را گرفت و «ميثم» هم

چو قطره اي است که افتاده در کنار يمت

 

دوست دارم تا که بر خاکت، جبين سايي کنم

خاک پاي زائرت را کحل بينايي کنم

دوست دارم خضر باشم تا که با آب بقا

تا قيامت بهر زّوار تو سقّايي کنم

دوست دارم ضامنم باشي که بر خيل ملک

سرفرازي همچو آن آهوي صحرايي کنم

دوست دارم بر گدايي درت از شهر خويش

تا در باب الجوادت، راه پيمايي کنم

دوست دارم زير پاي زائرت، دفنم کنند

تا گشايم دست و اعجاز مسيحايي کنم

دوست دارم وقت مردن با تماشاي رخت

مرگ را از شوق ديدارت، تماشايي کنم

دوست دارم در ميان آن همه زوّار تو

بر درت، ابراز راز دل، به تنهايي کنم

دوست دارم در خراسان تو چون گل بشکفم

صبح دم توصيف از گل هاي زهرايي کنم

دوست دارم هر کجا باشد به نامت مجلسي

شمع باشم، آب گردم، مجلس آرايي کنم

دوست دارم تا شماري «ميثمت» را سائلي

تا گدايت باشم و در حشر آقايي کنم

 

مزار توست بهشت وصال داور من

هميشه در همه جا، قبر توست در بر من

ز راه دور همان نيّت زيارت تو

بود به نزد خداوند، حجّ اکبر من

به خاک زائر کويت قسم! نگاهم کن

که خاک مقدم زوّار تو شود، سر من

به گوش همچو اذانم، رضا رضا مي گفت

از آن زمان که به من شير داد، مادر من

من و زيارت قبر تو، اي امام رئوف!

بدون رأفت تو، اين نبود باور من

رسد چو مرگ ز ره، اوّل حيات من است

اگر به روي تو افتد، نگاه آخر من

شبي که خواب تو ديدم، سحرگهان مي رفت

به بوستان جنان، بوي گل ز بستر من

شنيده ام که سه جا، روز محشري با ما

خدا کند که بود لحظه لحظه، محشر من

ز بوي عطر نفس هاي زائر حرمت

هماره روح ولايت، دمد به پيکر من

ز شعر «ميثم» اگر جان مرده، زنده شود

رواست، کز تو بود نظم روح پرور من

 

اي مرغ جان کبوتر صحن و سراي تو

موسي به طور مديحت سراي تو

بحر عطاي حقي و چون رحمت خدا

بي انتهاست، رحمت بي منتهاي تو

آنسان که بر رضاي الهي تويي رضا

باشد رضاي حضرت حق در رضاي تو

کل ائمه راست مقام رضا ولي

نام رضا نداشت امامي سواي تو

از بسکه رأفتت ز گدا ناز مي کشد

شايد که بر تو ناز فروشد گداي تو

کار مسيح با نگه خويش مي کنم

ماند اگر به ديده ي من جاي پاي تو

در آفتاب حشر که از آن گريز نيست

ما را بس است سايه ي گلدسته هاي تو

درياي گوهر است که تقديم مي کنند

زوار از دو ديده به گنبد نماي تو

درهاي عالم ار به رويم بسته شد چه غم؟

باز است بر رويم حرم با صفاي تو

تا روح در تن است و زبان در دهان اوست

«ميثم» کند به شيوه ي ميثم ثناي تو

 

سلام گرم مرا چون ز راه دور شنيدي

کـرم نمـودي و بهـر زيارتت طلبيدي

براي آنکه گل از اشک ديده بر تو بيارم

دل مـرا تـو شکستي، غم مرا تو خريدي

بـه نـامه سيه‌ام لحظه‌اي نگاه نکـردي

مـرا صـدا زدي و پـرده مـرا ندريـدي

چگونه راه به من دادي اي رئوف رئوفان

مگـر سيـاهي پـرونده مـرا تو نديدي

در آستان تو من روي آورم به چه رويي

که من چو خار سيه رويم و تو ياس سفيدي

نياز بـر کـه بيارم؟- تو حاجتي تو نيازي

اميد بـر کـه ببندم- تو آرزو تـو اميدي

چـه رازهاي نهاني که بود در دل تنگم

نگفتـه بـودم و ديدم تمام را تو شنيدي

به حيرتم که نکرد اين همه گنه ز تو دورم

من از تو هر چه بريدم، تو از کرم نبريدي

چه مي‌شود گره از کار «ميثمت» بگشايي

مگـر نـه قفـل مهمـات را فقط تو کليدي

 

خاک زوار تو از عطر جنان خوبتر است

گرد جاروب کشت سرمه اهل نظر است

سنگ از سلسله کوه و شتـر از مسلـخ

ملک از عرش به سوي حرمت رهسپر است

کفشـدار تـو کنـد نـاز بـه دربان بهشت

خادمت از ملک و صحن تو از عرش، سر است

يک طواف حرمت به ز هزاران حج است

اين حديثي است که متن و سندش معتبر است

آفتاب حرمت ظل عنايـات خداست

زائـرت زائـر ذات احـد دادگر است

روز محشر که سياهي همه جا را گيرد

روي زوار تو از مهـر، فروزنده‌تر است

ظرف لطف و کرمت، وسعت ملک و ملکوت

عبد فرمانبرِ کوي تو قضا و قدر است

فخـر بـر کعبه بـرد، نـاز بـه حجاج کند

هر که را شغل گدايي درت پشت در است

همه جا گشتم و ديدم خبري نيست که نيست

سر کوي تو به هر گام، هزارن خبر است

فاش گويم ز خدا تا به خدا کرده عروج

هر که با قافله کوي شما هم سفر است

بر روي گنبد زرين تو هر صبح و غروب

نقطه نقطه اثر بوسه شمس و قمر است

به خراسان تو سوگند خراسان تو خود

کاظمين و نجـف و كرب و بلاي دگـر است

ملک ايران صدف و گوهر آن تربت توست

قلـب شيعـه حـرمِ بضعه پيغامبر است

چشم آهوي تو را چشمه حيوان گفتند

سنگ صحراي تو دُر، ريگ روانش گهر است

همچو خورشيد که بر اهل زمين بخشد نور

صحن تو در نظر اهل سما جلوه‌گر است

دور خـدام تـو گردنـد هـزاران فردوس

صد چو رضوان به گدايي درت مفتخر است

جنت از مهر محبان تو يک شاخه گل

دوزخ از بغض غلامان درت يک شرر است

همه ديدند که يک گردش چشمت از خصم

نقش شيري که به پرده است عيان، پرده در است

بـا ولاي تـوام از آتش دوزخ چه هراس؟

که تولاي تو بر آتش دوزخ سپر است

قامت کوه، گر از غصه شود خم چه عجب؟

زير بار غم تو، چرخ، شکسته کمـر است

خنـده بـر لعـل لبـت بـود و نمي‌دانستند

نوش تو اشک بصر، قوت تو خون جگر است

دوزخ از يک نگهش روضه رضوان گردد

چشم هر شيعه که با ياد تو از گريه‌ تر است

نـه فقط گشت جـواد تـو ز داغ تو يتيم

شيعه را در غم تو خاک يتيمي به سر است

در عزاي تو به هر صبح و مسا مهدي را

شرر ناله و خون دل و اشک بصر است

 

اي بوسه گاه خيل ملک آستانه ات

وي داده کعبه تکيه به ديوار خانه‌ات

مژگان توست تير محبت کـه هر دلي

از ابتـداي خـلقت دل شـد نشانه‌ات

نازم به لطف و مرحمت و رأفتت که هست

حتي به حشر، بار غم ما به شانه‌ات

ماييم سائل و تـو خدا را خزانه‌دار

همچون خدا حدود ندارد خزانه‌ات

آدم به گندم حرمت خلد را فروخت

جبريـل بـود شيفتـه دام و دانه‌‌ات

مـرغ دل مسيـح هم از بام آسمان

پر مي‌زنـد بـه جانب نقاره‌خانه‌ات

از بس که عاشقم به تو از راه دور هم

صـورت نهـاده‌ام بـه در آستانه‌ات

نه غم ز نار دوزخ و نه شادم از بهشت

داغي مـرا بـه دل نبـوَد جــز بهانه‌ات

بر غربت تو حجره در بسته مي‌گريست

پـرپـر زدي چـو در بغـلِ نـازدانه‌ات

«ميثم» به هر کجا که رود، آشيان توست

اي وسعت زميـن و زمـان آشيـانه‌ات

 

جز پر در اين قفس نمانده

ديگر مرا نفس نمانده

زخمي ترين كبوتر اين روزگارم

بي هم نفس در اين قفس جان مي سپارم

با اين دل شكسته

مجروح و زار و خسته

چشمان من براهه

پيك اجل نشسته

بابا رضا كجايي

اي داد از اين جدايي

در گوشه ي سرد سيه چاه

گشته يكي سوز و مه و ماه

خورشيدمو رفته ز ياد من سپيده

يك لحظه چشمم روي آزادي نديده

در بين ربنايم

گويم كه اي خدايم

دلتنگ يك نگاهم

معصومه و رضايم

معصومه جان كجايي

اي داد از اين جدايي

بابا رضا كجايي

اي داد از اين جدايي

$

##زمزمه امام رضائي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

رضاي تو را من رضايم، رضا جان

به دربار تو من گدايم رضا جان

اگر دور از مکه و کربلايم

تويي مکه و کربلايم رضا جان

منم دردمند و تو باشي طبيبم

حريم تو دارالشفايم رضا جان

زيمنت خراسان بود غرق نعمت

منم ريزه خوار شمايم رضا جان

به وقت صراط و حساب و ميزان

به فرياد رس اين سه جايم رضا جان

مراني مرا از درت جان زهرا

که مدحت سراي شمايم رضا جان

هنرور

 

به جان جوادت جوابم بده

الا اي ولاي تـو سـرمـا يه ام                       

كه پرورده با مـهـر تو دايه ام

اگرچـه بـد م با تو همسا يه ام                      

به محشر هـم ا ين ا نتسا بم بـده

و لـيـنعـمـتا من كه خوار توام                      

به خوان نعـم ريزه خـوار تـوام

عـلي بن موسي ببين حا ل من                     

كه از د ست برگشته اقبا ل من

شكسته است ازغم پروبا ل من                    

شـفـا ئي بـه قـلـب كـبــا بـم بـده

ا لا ا ي و لا يـت تــو لّا ي من                      

تو ا مـيـد امـروز و فـرداي مـن

ا گر نا  ا ميد م كني و ا ي  من                    

نصـيـبي ز حـسـن خـطا بـم بـده

بگرمي مهرت رخ از من متاب                    

كه من ذرّه هــستم توئي آ فـتا ب

ترا از جها ن كرد ه ام ا نتخا ب                    

رضا يـت به ا يـن ا نـتخا بـم بـده

بخالت كه در چشم ما توتيا است                   

بمهرت كه معراج طاعات ما است

ز دستت كه دست بسيط خداست                    

ا مـا ن خـطّ  روز حـسـا بـم بـده

بهـنـگـا م مرد ن بـد ا د م بـرس                    

در آ ند م كه كا ري نـيا يد ز كس

من و د ست داما نت اي دادرس                   

برا ت  نجا ت ا ز عــذ ا بـم بـده

بصحـراي محشردرآن گـيـرودار                   

كه خـورشـيـد سوزان بود آشكا ر

تـو ا ي سا يـه رحـمـت كردگا ر                    

پـنـا هـي ا ز آ ن آ فــتـا بـم بـده

«درياي گهربا ر : مؤيد»

 

دوست دارم صدات كنم تـوهـم منونـيگا كـني                

مـن تـورونـيگا كـنـم تـوهـــم مـنــوصدا كني

قـربـون چـشـا ت بـرم ا ز راه دوري اومـدم                 

جا ي دوري نـمــيـره اَ گَـه به مـن نـيگا كني

دل مـن زنـد و نِـيِـه تـو ئي كه تنها مـيـتـوني                 

قـفـســـو و ا كـنــي و پــرنـــده رو رهـا كني

ميشه كـنـج حـرمـت گـوشـه قـلـب مـن با شـه              

مـيـشــه قـلـب مـنـو مـثـل گـنـبـدت طلا كني

توسرت شـلـوغـه زيردست وپا ت فـراوونَـن                

ازخـدا مـيـخـــوام كـمـي به زيرپا نـيگا كني

تـوغـريبي و مـنـم غـريـبـم ا مّـا چي مـيـشـه                

ايـن دل غــــريـبـه روبــا خــودت آشـنا كني

دوست دارم توايوون آئينه ات صبح تاغروب               

مـن با تـوصـفــا كـنــم تـوهــم مـنـودعا كني

به و فا ي كـفـتـراي حـرمت مـنـم مـيـخـوام                  

كـفــتـري با شـم كه تـنـهـا تـومـنـوهـوا كني

د لـمـو گـره زدم به پـنجره ات دارم مـيـرم                   

دوست دارم تا من ميام زودگره هارووا كني

صدهزاردفعه ام شده پاي ضريح زارميزنم                  

تا د لـت يه با ر بـسـوزه د ر د مـو دوا كني

دوست دارم كه ازحالا توصبح محشرهميشه                

من رضا رضا بگـم تـوهـم مـنـو رضا كني

«ثابت محمودي«سهيل»نشريه رهپويا ن جنت»

 

دين راحرمي است درخراسا ن                     

دشوارتورا بـمـحـشـرآ سا ن

ا زخـا تــم ا نـبـيـا د را و تــن                       

وزسيّد ا و صيا  د ر ا وجا ن

ازجـمـلـه شـرطها ي تـوحـيـد                       

وزحا صل ا صلها ي ا يما ن

مهـرش سبب نجا ت وتوفـيـق                      

كينش سبب هـلا ك وخـذلا ن

«سنا يي:اشعا ربرگزيده ج2ص347»

 

اي حـرمـت قـبـله ما ا لسّـلـطـا ن ابا الحسن                

كعـبه عــشـــق اولـيـا السّطا ن ابا لحسن

ميروامام مهربا ن صاحب ملك روح وجا ن                 

مـرغ  د لـم كـنـد نـو ا السّلطا ن ابا لحسن

عرش خداخا ك درت شمس سما چون قمرت               

گـنـبـد تو ا وج صــفــا السّلطا ن ابا لحسن

جـلـوه زيـبـا ي خـد ا سـا قـي صـهـبـا ي ولا                 

عـشـق تـورا زنـد صلا السّلطا ن ابا لحسن

كعبه كجا وكوي تـويـوسـف وحسن روي تو                 

مـلـك سـلـيـما ن بـكـجـا السّلطا ن ابا لحسن

چـشـمه جـوشا ن صفا مـنـبع هـرمـهـرووفا                 

اي گل پا ك مـصـطـفـي السّطا ن ابا لحسن

وا رث نـورمرتـضي ارا ده ات حكم قـضا                     

رضا ي حق تويي رضا السّلطا ن ابا لحسن

محمدعلي شها ب:نغمه ها ي ولا يت 11ص87

 

آ مـد م اي شا ه پنا هـم بد ه             

خــط اما ني ز گنا هـم بده

اي حرمـت مـلجأ درماندگا ن            

دور مران از درو راهم بده

اي گل بي خا رگلستا ن عشق                      

قـرب مكا ني چو گياهم بده

لشكر شيطا ن بكمين من است                     

بي كسم اي شا ه پناهم بده

در شب اوّل كه به خا كم نهند                       

نـور بـدان شا م سـياهم بده

ايكه عـطا بخش هـمه عا لمي                      

جمله حا جا ت مرا هم بده

آنچه صلاح است براي حسان                      

ازتواگرهم كه نخواهم بده

«حسا ن(چا پچيان)»

 

بر قـلـب ما ز نـــو رمحـبّـت صـفـا بـده            

با يك نـظـر كــدورت دل را جـلا بده

زايل كن آنچه ازدل ما محوكردني است                      

از راه لـطـف آ نچه پسـنـدي به ما بده

شد كا ر ما مجا ز از اين قلب بي ثبا ت                      

اين دل بگـيـر و آ يـنه اي حق نما بده

عيسي د مي و ا ز تب هجران گداختيم            

آخر عـيـا د تي كـن و ما را شـفـا بده

شا ها پنا هگا ه جها ني حـريم تو است                      

در با رگا ه خـويـش مـرا نـيـز جا بده

از خــود چو ذرّه اوج گرفـتم بمهـر تو            

ا ذ ن د خـو ل آ ن حـــرم كـبـريا بده

شا ه رئوف و ضا من آهـو رضا توئي            

ما را پنا ه مـحــض رضـا ي خدا بده

شمس الشّـمـوس و چشمه نور هـدايتي                      

با يك نـظـر چــراغ د لـم را جـلا بده

با شد رضاي تو به رضا ي خدا قـرين            

تا حق رضا شـود به نجا تم رضا بده

از عا لمي چـو ديده بدست تـو دوختيم             

جـود تو آ نچه گفـت به مشتي گدا بده

يا ر آمد ازكما ل عطوفت بخواب من              

برخيزوجا ن خويش حسان رونما بده

«حسا ن(چا پچيان)»

 

اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش                     

پيوسـته در حما يت لـطـف اله باش

از خا رجي هـزار به يك جو نمي خرند                       

گو كـوه تا بـكـوه مـنا فـق سپا ه باش

چون احمدم شـفـيع بود روز رسـتخـيـز                       

گو اين تن بلا كش مـن پر گنا ه باش

آنرا كه دوستي علي نيست كا فر است                       

گو زاهـد زما نه و گو شيخ راه باش

ا مـروز زنـده ام به ولاي تو يا عـلـي             

فـردا بروح پا ك ا ما ما ن گواه باش

قـبر امام هـشتم و سلطا ن د ين رضا             

از جان ببوس و بردرآن بارگا ه باش

دستت  نميرسد كه بچيني گلي ز شاخ             

با ري بپا ي گلـبـن ا يشا ن گيا ه باش

مـرد خـدا شنا س كه تـقـوي طـلـب كند            

خواهي سفيد جامه وخواهي سياه باش

حا فـظ طـريـق بند گي شا ه پيشه كـن             

وانگا ه در طريق چومردان راه باش

«ديوان حا فظ شيرازي»

 

آن خا لقي كه بر تن بي روح جان دهد                       

مهر تو را يگا ن بدل خا كيا ن دهد

ازخلـقـت تو خـو ا ست خداوند لا مكا ن                      

ما را كناررحمت عا مش مكا ن دهد

خـواهـد ا گر خد ا ي نبخـشـد گـنـا ه ما                       

ما را چـرا ا ما م چنين مهربا ن دهد

آن پرچمي كه برسربا م حريم تـو ا ست                      

راه بهشت را به محـبّـا ن نشا ن دهد

روز جزا كه درصف قـرآ ن وعـترتـيـم                       

ما را امام ثا من وضا من اما ن دهد

بي ا متحا ن مـرا به غـلا مي قـبـول كـن                     

رسوا شو د اگر د ل من امتحا ن دهد

قلب حسان زشوق توازغصه فارغ است                    

خواهد كه درجوار تو ايشاه جان دهد.

«حسا ن(چا پچيان)»

 

من کيم؟ از خيل غلامان او

دست طلب سوده به دامان او

ذره سرگشته خورشيد عشق

مرده ، ولي زنده جاويد عشق

شاه خراسان را دربان منم

خاک در شاه خراسان منم

 

ز آستان رضايم خدا جدا نکند

من و جدائي از اين آستان خدا نکند

ز دامن شه دين دست التجا نکشم‏

گداي، دامن صاحب کرم رها نکند

بروز حشر بباغ جان ندارد جاي‏

هر آن کسي که رضا را ز خود رضا نکند

به صحن او نکند کس هواي باغ بهشت‏

مگر کسي که ز روي رضا حيا نکند

به پيش گنبد زرينش آفتاب منير

 ز رنگ زردي خود دعوي بها نکند

شها به زائر خود داده‏اي تو وعده‏ي لطف

کجا به وعده‏ي خود چون توئي وفا نکند

 

آنـانـکـه خـاک را بــه نظـر کيــميـا کنـنـد

بــايــد غبــار صحــن تـــو را طـوطـيــا کنـنـد

هـرگـزنميردآنـکـه دلش جلـد مشهد است

حـتـــي اگــر کــه بـــال و پـرش را جـدا کنـنـد

از آن حـريــم قـدســي ات آقـاي مـــهـربــان

« آيا شود که گوشـه ي چشمي به ماکنند»

هـرکس به مشهدآمدو حاجت گرفـت و رفـت

او را بـــه درد "کـــربــبـلا" مـبــتـلا کنـنـد....

 

قصد زيارت حرمت حجّ اکبر است

حجي که مثل عمره و حج پيمبر است

هر کس که گشت زائر تو زائر خداست

اين گفته ام روايت موسي بن جعفراست

قدر و جلال و زائر قبر تو روز حشر

از زائرين کل امامان فراتر است

زوّار تو که شيعه ي کامل عيار توست

زوّار چارده حجج الله اکبر است

نام دو پاره ي تن احمد اگر برم

نام مقدس تو و زهراي اطهراست

حسرت برند خيل عظيم فرشتگان

بر آن فرشته اي که به صحنت کبوتر است

روح هزار عيسي مريم در اين مزار

چشم هزار موسي عمران بر اين دراست

روحم شفا گرفت ز يک جرعه آب آن

اين حوض صحن توست و يا حوض کوثراست

بوي بهشت مي وزد از چار صحن تو

از بس نسيم بارگهت روح پرور است

«ميثم» که جرم او ز حساب آمده فزون

شاد است ازاين که عفو تو ازجرم او سراست

 

تو آئينه طلعت کبريائي‏

جگر پاره‏ي خاتم انبيائي‏

تو قرآن تو توحيد تو دين و تو ايمان‏

تو زهراي مرضيه تو مرتضائي‏

تو بدر الولاية تو شمس الائمه‏

تو مولا علي بن موسي الرضائي‏

تو طاها تو ياسين تو کوثر تو قدري‏

تو کعبه تو مروه تو سعي و صفائي‏

مزار تو در خاک طوس است اما

تو در جان مائي تو در قلب مائي‏

تو يار غريباني و خود غريبي‏

تو تنهائي و با همه آشنائي‏

کجا رو کنم از پي عرض حاجت‏

تو باب المرادي تو مشکل گشائي‏

چو برخيزم از خاک در حشر گويم‏

علي بن موسي کجائي کجائي‏

به جان جوادت پي باز ديدم‏

سه جائي که خود وعده دادي بيائي‏

سازگار

 

الا اي که محکوم حکمت قضاست

که صبرت جميل است و نامت رضاست

رضاي تو را چون که يزدان رضاست

گناهم زداي و ثوابم بده

به جان جوادت جوابم بده

تويي مظهر مَن اَتاکُم نَجي

که باشد درت قبله التجا

به آنان که جستند بر تو رجا

ز خوف و رجا تو پناهم بده

به جان جوادت جوابم بده

علي بن موسي ببين حال من

نظر کن ز احسان بر احوال من

شکسته است از غم پر و بال من

شفايي به قلب کبابم بده

به جان جوادت جوابم بده

الا اي ولاي تو سرمايه‌ام

که پرورده با مهر تو دايه‌ام

اگر چه بدم با تو همسايه‌ام

به محشر همين انتسابم بده

به جان جوادت جوابم بده

ولي نعمتا من که خوار تو ام

به خوان نعم ريزه خوار تو ام

گل فاطمه «س» در جوار تو ام

ز گلزار جنت گلابم بده

به جان جوادت جوابم بده

به هنگام مردن به دادم برس

در آن دم که کاري نيايد ز کس

من و دست و دامانت اي دادرس

برات نجات از عذابم بده

به جان جوادت جوابم بده

بود بر عطاي تو ما را اميد

که هر بنده دارد به مولا اميد

اميد کسي را مکن نااميد

به اميّدواري جوابم بده

به جان جوادت جوابم بده

به صحراي محشر در آن گير و دار

که خورشيد سوزان شود آشکار

تو اي ساية لطف پروردگار

پناهي از آن آفتابم بده

به جان جوادت جوابم بده

سوگند / از مؤيد

 

عنانم بپيچد از آن ره که مانم

جدا ز آستان علي بن موسي

ولي خداوند پادشاهي و والا و والي

علي عدو بند و عالي و اعلي

زهي پادشاهي که شاهان عالم

به درگاهت آورده روي تولا

تو آن پادشاه فلک بارگاهي

که بر قديسان چون کني حکم والا

ز تسبيح کروبيان تا قيامت

به فرش آيد از عرش بانگ اطعنا

منور ز نوريت گرديده سينه

که موسيش دريافت در طور سينا

خطا گفتم اين بلکه از نور رويت

فروغي است کش ديده در طور موسا

عطوس از غبار درت يافت آدم

از آن عطسه آمد وجود مسيحا

ز عيساست ذات همايونت اشرف

که شد علت کون عيسا

ز اعجاز انفاس عيسي به وقتي

بهي يافت مبروص اگر بي مداوا

به خاک حريم تو ز اعجاز اکنون

بسي روشني يافته چشم اعمي

سليمان اگر گشت ز انهاي موري

به سري از اسرار مکتومه دانا

براي تو اسرار آفاق و انفس

عيان است حاجت نباشد به اِنها

نگويم رواق تو تالي به گردون

نخواهم ضمير تو ثاني به بيضا

کزان آستان آسمان است حيران

براين آفتاب، آفتاب است حربا

زمين درت خجلت چرخ ساير

غبار دهت غيرت مشک سارا

از آن چهره ي قدسيان شد معطر

وزين طره ي حوريان شد مطرّا

درآن بارگاه فلک آستانت

که با رفعتش عرش اعلاست ادني

ره زايران رُفته رضوان و خازن

به مژگان غلمان و گيسوي حورا

عقيمند و عنّين ز شبه و نظيرت

هم آن چار مادر هم اين هفت آبا

رداي ترا آستين چرخ اعظم

حريم ترا آستان عرش اعلا

بود در خمير تو چون روز روشن

نبي يافت هر سر که در ليل اسرا

تويي ماه تابان گردون يس

تويي سرو رعناي بستان طاها

جهان پادشاها مرا جز تو نبود

پناهي به دنيا شفيعي به عقبا

در نعت امام رضا (ع) / فتح علي خان صباي کاشاني

 

سَلامٌ عَلى آلِ طه وَيَّس - سَلامٌ عَلى آلِ خَيْرِ النَّبِيّينَ

سلام بر خاندان طه و ياسين - سلام بر خاندان بهترين پيمبران

سَلامٌ عَلى رَوْضَةٍ حَلَّ فيها - اِمامٌ يُباهى بِهِ المُلْكُ وَالدّينُ

سلام بر روضه اى كه مسكن گرفت در آن - امامى كه افتخار كند بدان مُلك و دين

امام بحق شاه مطلق كه آمد - حريم درش قبله گاه سلاطين

شه كاخ عرفان گل شاخ احسان - دُرِ دُرج امكان مه بُرج تمكين

علىّ بن موسى الرّضا كز خدايش - رضا شد لقب چون رضا بودش آيين

ز فضل و شرف بينى او را جهانى - اگر نبودت تيره چشم جهان بين

پى عطر روبند حُوران جنّت - غبار درش را بگيسوى مشكين

اگر خواهى آرى بكف دامن او - برو دامن از هر چه جز اوست بر چين

 

عزيزا خدايت اگر داد تمکين

برو طوس پابوس شاه سلاطين

بگو با تضرع به آهنگ شيرين:

سلام على آل طه و ياسين

سلام على آل خير النبيّين

جبين نه بر آن آستان معلا

خدا را نما سجده با تمنا

سپس عرضه بنماي با چشم غبرا

سلام على روضة حلّ فيها

امام يُباهى به الملك و الدين

شه طوس مولاي برحق که آمد

وصيٌ  نبيٌ  حجّت حق که آمد

زهرمشفق و دست اشفق که آمد

امام بحق شاه مطلق که آمد

حريم درش قبله گاه سلاطين

شهي کو بوَد حجُت حيُ سبحان

شهي کو بوَد آيت ذات رحمان

شهي کو بوَد ملجا اهل ايمان

شه کاخ عرفان گل شاخ احسان

دُر دُرج امکان مَه برج تمکين

خديو خراسان که جانها فدايش

خدا کرده خلق دو عالم برايش

خلايق همه ريزه خوار عطايش

علي بن موسي الرضا کز خدايش

رضا شد لقب چون رضا بودنش

سلاطين با مجد و با فرُ و عزّت

خواتين با قدر و با عزُ و عفّت

بسايند بر درگهش روي ذلّت

پي عطر روبند حواريون جَنّت

غبار درش را به گيسوي مشکين

رسد فيض آن شه به عالي و داني

برو قبر شريفش زماني

نگه کن در آنجاست گنج نهاني

ز فضل و شرف يابي او را جهاني

اگر نبودت تيره چشم جهان بين

مروّج ! رضاي رضا را تو ميجو

بجز در گهش جاي ديگر مکن رو

چه خوش جامي مر اين شعر نيکو:

اگر خواهي آري به کف دامن او

برو دامن از هر چه جز اوست بر چين

شيخ علي اکبر مروج خراساني.

 

آنانکه عاشقند به دنبال دلبرند

هر جا که مي روند تعلق نمي برند

از آنچه که وبال ببينند خالي اند

عشاق روزگار ، سبکبال مي پرند

پرواز مي کنند به هر جا که جلوه اي ست

گاهي ملائک اند و گاهي کبوترند

دل را به دست هر کس و ناکس نمي دهند

دلداده ي قديمي آل پيمبرند

آنان که عاشق علي و فاطمه شدند

مديون خانواده موسي بن جعفرند!

ما عاشقيم عاشق زهرا و حيدريم

ما شيعيان کشور موسي بن جعفريم

آدم بدون مهر تو انسان نمي شود

سلمان بدون عشق مسلمان نمي شود

آن گردني که تيغ تو را بوسه مي زند

سوگند مي خوريم ، پشيمان نمي شود

وقتي کبوتران حريمت ، گرسنه اند

گندم براي سفره ما ، نان نمي شود

بايد هزار قرن ، حکومت کني مرا

سلطان چند روزه ، که سلطان نمي شود

تو خوب جايي آمده اي سروري کني

هر رعيتي که رعيت ايران نمي شود

تو هشتمين پيمبر قرآني مني

حق خدا و حق مسلماني مني

تو آسمان عشقي و خورشيد گنبدي

خورشيد هشتمي و به ايران خوش آمدي

تو سجده اي و ساجد و مسجود و مسجدي

تو عابدي و معبود و معبدي

تو کربلايي و نجفي و مدينه اي

يعني شهيد و شاهد و مشهود و مشهدي

نُه چشمه از علوم ، به قلب تو جاري است

با اين حساب ، عالم آل محمدي

تو آمدي و آمدنت رفتني نداشت

مانند آفتاب تو در رفت و آمدي

اي آبروي جن و ملک خاکبوسي ات

عالم فداي جلوه شمس الشموسي ات

زائر شدم نسيم ، صداي مرا گرفت

از دستم التماس دعاي مرا گرفت

يک شب کنار پنجره فولاد ، مادرم

آن قدر گريه کرد ، شفاي مرا گرفت

يک پارچه گره زد و تا سالهاي سال

« سهميه امام رضا » ي مرا گرفت

صحن تو ، آسمان تو ، گنبد طلاي تو

حتي مجال کرب و بلاي مرا گرفت

ايمان نداشتم که ضمانت کني مرا

تا اينکه آهو آمد و جاي مرا گرفت

اي دستگير صبح قيامت سرم فدات

هم خانواده هم پدر و مادرم فدات

اي مهربانترين کرم سفره ي گدا

يا ايها الرئوفي و يا ايها الرضا

امشب خدا کند که تو را اي حضور سبز

اين قوم اشتباه نگيرند با خدا

اي لطف بي نهايت شبهاي زائران

يکبار ما ، سه بار شما ، پيش ما بيا

. . .

با گريه هاي توست اگر گريه مي کنيم

اي روضه خوان گريه ي ابن شبيب ها

يابن شبيب گريه فقط بر غم حسين

يابن شبيب گريه فقط بهر کربلا

يابن شبيب جد مرا سر بريده اند

پيش نگاه عمه ما سر بريده اند

علي اکبر لطيفيان

$

##مرثيه امام رضا

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَيُّهَا الرِّضَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

دريـغـا كه در طوس يا و ر نـدارم

حبـيـبـي طـيـبي به بستر ندارم

در اين ملك غربت اگرجا ن سپارم

معـيـني بـجـز حيّ داور ندارم

د لـم شـد ز زهـر جـفـا پا ره پا ره

كجا ئي اجل تا ب د يگر ندارم

چه سا زم خدايا دراين شهر غربت

كه فرزندي از مهربرسر ندارم

ابا صلت بيا فـرشها را بكن جـمـع

كه ميلي به با لين و بستر ندارم

نهم تا غـريبا نه سر بر سر خا ك

كه ا كنو ن غـريبم برادر ندارم

الـهـي كسي د ر غـريـبي نـمـيـرد

لب خشك و جز د يد ه تر ندارم

سپرد در مد ينه پدر در خراسا ن

برادر نه فـرزند و خواهر ندارم

«خزائن الشهدا ذريعة الرضويه گوهري»

 

اما ن از ظلم و استبداد ما مون                    

رضا اززهرمامون شد جگرخون

ز آن انگور زهـر آلوده از كين                    

شـده مـسـموم آن شا هـنـشه ديـن

درون حجره او همچون غريبان                   

ز آن زهـر جفا  ا فتا ن و خيزان

گهي ا ز سـوز د ل زانـو بزانـو                     

گهي ا ز سو ز جا ن پهلو بپهلو

ز سوز زهر سوزد قلب زارش                     

ا نيس و مـونسي نـبـود كنا رش

گهي گـويـد تـقـي آرام جـا نــم                       

سرور قـلـب و نور د يد گا نـم

بيا با با كه وقت احتضا ر است                     

براهـت چـشم من اميدوار است

بغـربت ميسپا رم جا ن شيريـن                     

بيا با لين من يك لحظه بنـشـيـن

هـمي خواهم كه تا رويت ببينم                     

گلي از گلشن وصـلـت بچـيـنـم

غريبم يا ر و غمخواري ندارم                      

بجز تو يا و ر و يا ري نـدارم

بـبـا لـيـن پـد ر آ مـد جـوادش                       

گه جا ن د ا د نش آ مد كنا رش

سرباباگرفت آنگه گرفـت بـداما ن                 

دل پر خون و با چشما ن گريا ن

اما م هـشتمين نا گا ه ديـد ش                      

چو جا ن خويشتن دربركشيد ش

بشد محـو جما لش عا شـقـا نه                     

سپرد اسرا ر حق را مخـفـيا نه

بنعش با ب خود نورعـلي نور                      

بنا لـيـد و ينا ل اي با قـري پور

«مؤلف باقري پور»

 

در شهرغربتـــم نــرسد کس به دادم - يارب رسان کنار من اکنون جوادمن

باشد مراد من دراين دم آخــرببينمش - يارب بده در اين دم آخر مــــراد من

جانم به لب رسيده و نيامد عزيز من - هنـــگام مـردنــم برســد تا به داد من

بابا بيــا ببين جـــگرم پاره پــاره شد - آتــش فکنده زهــر جفـا در نــهاد من

مامـون بي حيــا زد آتـش به پيکـرم - در دل نهفتــه بود هميشـــه عنــاد من

 

شـنـيـد سـتم بوقـت د ا د ن جا ن

اما م هـشتمين شا ه خـرا سا ن

دم آخر به هـرجا نب نظردا شت

اميد د يد ن روي پسر د ا شـت

زا لما س مژه يا قـوت مـيـسـفـت

دما دم با زبا ن حا ل ميگـفــت

كجـا يي  اي  تـقـي آرا م جـا نـم

سرورقـلـب  و نو ر د يـد گا نم

بيا با با كه وقـت احتضا راست

براهت چشم من درانتظا راست

به غربت ميسپا رم جا ن شيرين

بيا با لين من يك لـحـظـه بنشين

«اشعا ربرگزيده ج2ص35»

 

کنج حجره ز همه دلگيرم - از تب غربت خود مي ‏ميرم

چو من اينگونه کسى مضطر نيست - غربت من ز على کمتر نيست

آشنايان همه بيگانه شدند - دوستي ‏ها همه افسانه شدند

پيروانم همه بيعت شکنند - به وليعهدى من طعنه زنند

بى سبب نيست انيسم آه است - چه کنم؟ خواهر من در راه است

گر خبر از دل زارم گيرد - بين ره از غم من مي ‏ميرد

به اميدى که جوادم آيد - عقده از کار دلم بگشايد

پسرم درد به سينه دارد - خبر از شهر مدينه دارد

کوچه تنگِ مدينه ديده ‏ست - ناله‏ ى فاطمه را بشنيده‏ ست

ترسم از اينکه شبيه زهرا  به جوانى برود از دنيا

جواد زماني

 

خراسان مي دهد بوي مدينه -  خراسان کوه غم دارد به سينه.

خراسان را سراسر غم گرفته -  در و ديوار آن ماتم گرفته.

خراسان! کو امام مهربانت؟ -  چه کردي با گرامي ميهمانت؟

خراسان راز دل ها با رضا داشت - چه شب هايي که ذکر يا رضا داشت.

خراسان کربلاي ديگر ماست -  مزار زاده پيغمبر ماست.

خراسان! مي دهد خاکت گواهي -  ز مظلومي ، شهيدي ، بي گناهي.

به دل ، داغ امامت را نهادند -  امامت را به غربت زهر دادند.

دريغا! ميهمان در خانه کشتند - چه تنها و چه مظلومانه کشتند.

امامِ اِنس و جان را زهر دادند - به تهديد و به ظلم و قهر دادند.

ز نارِ زهرِ دشمن، نور مي سوخت - سراپا همچو نخل طور مي سوخت.

ز جا برخاست با رنگ پريده - غريبانه، عبا بر سر کشيده.

گهي بي تاب و گه در تاب مي شد - همه چون شمع روشن آب مي شد.

ميان حجره در بسته مي سوخت - نمي زد دم ، ولي پيوسته مي سوخت.

ز هفده خواهر والا تبارش - دريغا کس نبودي در کنارش.

به خود پيچيد و تنها دست و پا زد - جوادش را، جوادش را صدا زد.

دلش درياي خون، چشمش به در بود - اميدش ديدن روي پسر بود.

پدر مي گشت قلبش پاره پاره - پسر مي کرد بر حالش نظاره.

پدر چون شمع سوزان آب مي شد - پسر هم مثل او بي تاب مي شد.

پدر آهسته چشم خويش مي بست - پسر مي ديد و جان مي داد از دست.

پسر از پرده دل ناله سر داد - پدر هم جان در آغوش پسر داد.

 

امام رضا عليه السلام

چشمم به راهش مانده و آهم به سينه

تا که جگر گوشه ام آيد از مدينه

يا رب به غربت از پا فتادم***کي از مدينه آيد جوادم

کي ميرسد سوي مدينه ناله من

تا آيد از ره زائر نه ساله من

از آتش زهر در التهابم***در شهر غربت در پيچ و تابم

 

هستم علي موسي الرضا، در حجره افتادم ز پا

تنها و بيقرارم (2)

بر ديدنم اي قرص ماه من بيا

شد قصر مأمون قتلگاه من بيا

مي ميرم و تا لحظه هاي آخرين

باشد به راه تو نگاه من بيا

واويلتا (3)

***

اي شاخ شمشادم بيا، کي مي کني يادم بيا

من جز تو کس ندارم(2)

بيا ببين مي سوزد از پا تا سرم

خون مي چکد از هر دو چشمان ترم

در گوشه ي حجره جگر گوشه بيا

بيا ببين شد پاره پاره جگرم

واويلتا (3)

***

اي روي تو ماهم جواد، من ديده بر راهم جواد

بيا در انتظارم(2)

اي که به باغ دل گل ياسي مرا

تو هست و بود و عشق و احساسي مرا

در حجره من از بس بخود پيچيده ام

من بيم آن دارم که نشناسي مرا

واويلتا (3)

***

بيا ببين اي پسرم، آتش گرفته جگرم

دگر نفس ندارم(2)

بر روي دامان اجل باشد سرم

تنهايم و آتش گرفته پيکرم

من لاله ي زهراي هجده ساله ام

در حجره ام پيچيده بوي مادرم

واويلتا (3)

 

اي غريب خراسان سيدي يا رضاجان

داغ تو بر دل ما چشم ما بر تو گريان

يا علي ابن موسي (2)

***

سينه‌ات پر شراره ديده‌ات پر ستاره

هم غمت بي‌شماره هم جگر پاره پاره

يا علي ابن موسي (2)

***

غصه‌ها در نهادت شيعه گريد به يادت

بر روي صورتت ريخت اشک چشم جوادت

يا علي ابن موسي (2)

***

جان عالم فدايت مانده بر لب دعايت

جاي معصومه خالي تا بگريد برايت

يا علي ابن موسي (2)

***

ملک دل را حبيبي، درد جان را طبيبي

پس چرا ياابن زهرا در خراسان غريبي؟

يا علي ابن موسي (2)

 

كنج حجره ز همه دلگيرم

از تب غربت خود مى‏ميرم

چو من اينگونه كسى مضطر نيست

غربت من ز على كمتر نيست

آشنايان همه بيگانه شدند

دوستى‏ها همه افسانه شدند

پيروانم همه بيعت شكنند

به وليعهدى من طعنه زنند

بى سبب نيست انيسم آه است

چه كنم؟ خواهر من در راه است

گر خبر از دل زارم گيرد

بين ره از غم من مى‏ميرد

به اميدى كه جوادم آيد

عقده از كار دلم بگشايد

پسرم درد به سينه دارد

خبر از شهر مدينه دارد

كوچه تنگِ مدينه ديده‏ست

ناله‏ى فاطمه را بشنيده‏ست

ترسم از اينكه شبيه زهرا

به جوانى برود از دنيا

 

اي آسمــان! شــور و نـواي غــربتِ کيست؟

ياس کبـودامشب، کنار تربت کيست؟

گويـا عـزايِ - شمس الشموس است

وقتِ غروب - خورشيـد تـوس است

غير از «رضا» مولاي مهجور از وطن کيست؟

جـز او مگـر آواره‌ي دور از وطـن کيست؟

تـا از جــوار - جــدش جــدا شد

مشهد برايش - کــرب و بـلا شد

ايران مـا از مقدمش، مينــو سـرشت است

ايــن آستــان، باغــي ز گلزار بهشت است

نـــور ولايـــت - در مشهدِ اوست

سر بر ضريحش - بگذار اي دوست

حکــم وليعهــدي نبــود آن حکم باطل

خَــطِ شهــادت بــود بــا امضـاي قاتل

او را اسيـــرِ - اين دام کردند

انگور را هم - بد نــام کردند

از دشمنش کي انتظاري بيش از اين داشت

در اين سفر، مولا به مرگ خود يقين داشت

لرزيد از اشک - چون شانه‌هايش

گفتا بگرينــد - پروانه‌هـــايش

مــولا غـــزالِ خانــه‌زادش را نيــاورد

همــراه خــود، حتــي «جواد»ش را نياورد

همــراه پـــاييز - چون شد بهارش

معصومه هم ماند - چشــم انتظارش

مسافران صفر -  محمد جواد غفورزاده ( شفق ).

$

#روضه امام جواد

##چهل حديث اخلاقي ازامام جواد

چهل حديث اخلاقي ازامام جواد(ع)

 

قالَ الاِْمامُ الجَواد(عليه السلام) :

1-  نياز مؤمن به سه چيز

«أَلْمُؤْمِنُ يَحْتاجُ إِلى تَوْفيق مِنَ اللّهِ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.»: مؤمن نياز دارد به توفيقى از جانب خدا، و به پندگويى از سوى خودش، و به پذيرش از كسى كه او را نصيحت كند.

2-  استوار كن، آشكار كن!

«إِظْهارُ الشَّىْءِ قَبْلَ أَنْ يُسْتَحْكَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ.»: اظهار چيزى قبل از آن كه محكم و پايدار شود سبب تباهى آن است.

3-  كيفيّت بيعت زنان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

«كانَتْ مُبايَعَةُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) النِّساءَ أَنْ يَغْمِسَ يَدَهُ فى إِناء فيهِ ماءٌ ثُمَّ يُخْرِجُها وَ تَغْمِسُ النِّساءُ بِأَيْديهِنَّ فى ذلِكَ الاِْناءِ بِالاِْقْرارِ وَ الاِْيمانِ بِاللّهِ وَ التَّصْديقِ بِرَسُولِهِ عَلى ما أَخَذَ عَلَيْهِنَّ.»: بيعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با زنان اين چنين بود كه آن حضرت دستش را در ظرف آبى فرو مىبرد و بيرون مىآورد و زنان ( نيز ) با اقرار و ايمان به خدا و رسولش، دست در آن ظرف آب فرو مىكردند، به قصد تعهّد آنچه بر آنها لازم بود.

4-  قطع نعمت، نتيجه ناسپاسى

«لا يَنْقَطِعُ الْمَزيدُ مِنَ اللّهِ حَتّى يَنْقَطِعَ الشُّكْرُ مِنَ الْعِبادِ.»: افزونى نعمت از جانب خدا بريده نشود تا آن هنگام كه شكرگزارى از سوى بندگان بريده شود.

5-  تأخير در توبه

«تَأخيرُ التَّوْبَةِ إِغْتِرارٌ وَ طُولُ التَّسْويفِ حَيْرَةٌ، وَ الاِْعْتِذارُ عَلَى اللّهِ هَلَكَةٌ وَ الاِْصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ أَمْنٌ لِمَكْرِ اللّهِ «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ».»: (سوره اعراف، آيه 99) به تأخير انداختن توبه نوعى خودفريبى است، و وعده دروغ دادن نوعى سرگردانى است، و عذرتراشى در برابر خدا نابودى است، و پا فشارى بر گناه آسودگى از مكر خداست. «از مكر خدا آسوده نباشند جز مردمان زيانكار.»

6-  نامه امام جواد به دوستش

«كَتَبَ إِلى بَعْضِ أَوْلِيائِهِ: أَمّا هذِهِ الدُّنْيا فَإِنّا فيها مُغْتَرَفُونَ وَ لكِنْ مَنْ كانَ هَواهُ هَوى صاحِبِهِ وَ دانَ بِدينِهِ فَهُوَ مَعَهُ حَيْثُ كانَ وَ الاْخِرَةُ هِىَ دارُ الْقَرارِ.»: امام جواد(عليه السلام) به يكى از دوستانش نوشت: امّا در اين دنيا ما زير فرمان ديگرانيم، ولى هر كه خواسته او خواسته امامش و متديّن به دين او باشد، هر جا كه باشد با اوست و دنياى ديگر سراى جاودان است.

7-  مسئوليت گوش دادن

«مَنْ أَصْغى إِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْليسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْليسَ.»: هر كه گوش به گوينده اى دهد به راستى كه او را پرستيده، پس اگر گوينده از جانب خدا باشد در واقع خدا را پرستيده و اگر گوينده از زبان ابليس سخن گويد، به راستى كه ابليس را پرستيده است.

8-  پسنديدن، در حكمِ پذيرفتن

«مَنْ شَهِدَ أَمْرًا فَكَرِهَهُ كانَ كَمَنْ غابَ عَنْهُ، وَ مَنْ غابَ عَنْ أَمْر فَرَضِيَهُ كانَ كَمَنْ شَهِدَهُ.»: كسى كه در كارى حاضر باشد و آن را ناخوش دارد، مانند كسى است كه غايب بوده، و هر كه در كارى حاضر نباشد، ولى بدان رضايت دهد، مانند كسى است كه خود در آن بوده است.

9-  نوشته امام جواد(عليه السلام)

«إِنَّ أَنْفُسَنا وَ أَمْوالَنا مِنْ مَواهِبِ اللّهِ الْهَنيئَةِ وَ عَواريهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ يُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنْها فى سُرُور وَ غِبْطَة وَ يَأْخُذُ ما أَخَذَ مِنْها فى أَجْر وَ حِسْبَة فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلى صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ ذلِكَ.»: حضرت جوادالأئمّه(عليه السلام) به خطّ خود نوشت:جان و دارايى ما از بخششهاى گواراى خداست و عاريه و سپرده اوست، هر آنچه را كه به ما ببخشد، مايه خوشى و شادى است و هر آنچه را بگيرد، اجر و ثوابش باقى است. پس هر كه جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده و از اين [صفت] به خدا پناه مىبريم.

10-  دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا

«أَوْحَى اللّهُ إِلى بَعْضِ الاَْنْبِياءِ: أَمّا زُهْدُكَ فِى الدُّنْيا فَتُعَجِّلُكَ الرّاحَةَ، وَ أَمّا إِنْقِطائُكَ إِلَىَّ فَيُعَزِّزُكَ بى، وَ لكِنْ هَلْ عادَيْتَ لى عَدُوًّا وَ والَيْتَ لى وَلِيًّا.»:

خداوند به يكى از انبيا وحى كرد: امّا زهد تو در دنيا شتاب در آسودگى است و امّا رو كردن تو به من، مايه عزّت توست، ولى آيا با دشمن من دشمنى، و با دوست من دوستى كردى؟

11-  موعظه اى جامع

«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ أَعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوى وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اللّهِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ.»: صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، و با هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونه اى.

12-  پاسخ به يك سؤال فقهى

«قالَ الْمَأْمُونُ لِيَحْيَى بْنِ أَكْثَمَ: إِطْرَحْ عَلى أَبى جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضا(عليهما السلام) مَسأَلَةً تَقْطَعُهُ فيها. فَقالَ يا أَبا جَعْفَر ما تَقُولُ فى رَجُل نَكَحَ امْرَأَةً عَلى زِنًا أَيَحِلُّ أَنْ يَتَزَوَّجَها؟ فَقالَ(عليه السلام): يَدَعُها حَتّى يَسْتَبْرِئَها مِنْ نُطْفَتِهِ وَ نُطْفَةِ غَيْرِهِ، إِذْ لا يُؤْمَنُ مِنْها أَنْ تَكُونَ قَدْ أَحْدَثَتْ مَعَ غَيْرِهِ حَدَثًا كَما أَحْدَثَتْ مَعَهُ. ثُمَّ يَتَزَوَّجُ بِها إِنْ أَرادَ، فَإِنَّما مَثَلُها مَثَلُ نَخْلَة أَكَلَ رَجُلٌ مِنْها حَرامًا ثُمَّ اشْتَريها فَأَكَلَ مِنْها حَلالاً فَانْقَطَعَ يَحْيى.»: مأمون به يحيى بن اكثم گفت:مسـأله اى براى ابى جعفر (امام محمّد تقى) عنوان كن كه در آن بمـاند و پـاسخى نتواند! آن گاه يحيى گفت: اى اباجعفر! چه گويى درباره مردى كه با زنى زنا كرده، آيا رواست كه او را به زنى گيرد؟امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: او را وانهد تا از نطفه وى و نطفه ديگرى پاك گردد، زيرا بعيد نيست كه با ديگرى هم آميزش كرده باشد. پس از آن، اگر خواست او را به زنى گيرد، زيرا كه مَثَل او مانند مَثَل درخت خرمايى است كه مردى به حرام از آن خورده، سپس آن را خريده و به حلال از آن خورده است. يحيى درمانده شد!

13-  عالمانِ غريب!

«أَلْعُلَماءُ غُرَباءُ لِكَثْرَةِ الْجُهّالِ.»: عالمان، به سببِ زيادى جاهلان، غريباند!

14-  سفارش پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام)

«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ لِفاطِمَةَ(عليها السلام): إِذا أَنـَامِتُّ فَلا تُخْمِشى عَلَىَّ وَجْهًا، وَ لاتُرْخى عَلَىَّ شَعْرًا، وَ لا تُنادى بِالْوَيْلِ وَ لا تُقيمى عَلَىَّ نائِحَةً، ثُمَّ قالَ: هذَا الْمَعْرُوفُ الَّذى قالَ اللّهُ عَزّوَجَلَّ فى كِتابِهِ «وَ لا يَعْصينَكَ فى مَعْرُوف» ( سوره ممتحنه، آيه 12 ) رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به فاطمه(عليها السلام) گفت:وقتى كه من از دنيا رفتم به خاطر من صورت را نخراش، و مو را پريشان منماى، و واويلا نكن و بر من نوحه نخوان، سپس فرمود: اين همان معروفى است كه خداوند عزّوجلّ در كتابش فرموده: «و تو را در معروفى نافرمانى نكنند.»

15-  مهدى منتظَر

«إِنَّ الْقائِمَ مِنّا هُوَ الْمَهْدِىُّ الَّذى يَجِبُ أَنْ يُنْتَظَرَ فى غَيْبَتِهِ وَ يُطاعَ فى ظُهُورِهِ، وَ هُوَ الثّالِثُ مِنْ وُلْدى.»: همانا قائم از ماست او همان مهدىاى است كه واجب است در زمان غيبتش منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش كنند و او سومين نفر از اولاد من است.

16-  ديدار با دوستان

«مُلاقاتُ الاِْخْوانِ نَشْرَةٌ وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إِنْ كانَ نَزْرًا قَليلاً.»: ملاقات و زيارت برادران سبب گسترش و بارورى عقل است، اگرچه كم و اندك باشد.

17-  هواى نفس

«مَنْ أَطاعَ هَواهُ أَعْطى عَدُوَّهُ مُناهُ.»: كسى كه فرمان هواى نفس خويش را بَرَد، آرزوى دشمنش را برآوَرَد.

18-  مركب شهوت

«راكِبُ الشَّهَواتِ لا تُسْتَقالُ لَهُ عَثْرَةٌ.»: كسى كه بر مركب شهوات سوار است، از لغزش درامان نخواهد ماند.

19-  متمسّكين به خدا

«كَيْفَ يُضيعُ مَنْ أَللّهُ كافِلُهُ، وَ كَيْفَ يَنْجُوا مَنْ أَللّهُ طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلى غَيْرِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَيْهِ.»: چگونه ضايع مىشود كسى كه خدا، عهده دار و سرپرست اوست؟ و چگونه فرار مىكند كسى كه خدا جوينده اوست؟ كسى كه از خدا قطع رابطه كند و به ديگرى توكّل نمايد، خداوند او را به همان شخص واگذار نمايد.

20-  شناخت آغاز و انجام

«مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الْمَوارِدَ أَعْيَتْهُ الْمَصادِرُ.»: كسى كه محلّ ورود را نشناسد، از يافتن محلّ خروج درمانده گردد.

21-  نتيجه تلاش استوار

«إِتَّئِدْ تُصِبْ أَوْ تَكِدّ.»: سخت بكوش تا به مقصود دست يابى، و گرنه در رنج فرومانى.

22-  سپاسِ نعمت

«نِعْمَةٌ لا تُشْكَرُ كَسَيِّئَة لا تُغْفَرُ.»: نعمتى كه براى آن شكرگزارى نشود، مانند گناهى است كه آمرزيده نگردد.

23-  سازش با مردم

«مَنْ هَجَرَ الْمُدارةَ قارَبَهُ الْمَكْرُوهَ.»: كسى كه سازش و مدارا با مردم را رها كند، ناراحتى به او روى مىآورد.

24-  نتيجه كارِ بدونِ آگاهى

«مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْم ما يُفْسِدُ أَكْثَرُ مِمّا يُصْلِحُ.»: كسى كه كارى را بدون علم و دانش انجام دهد، اِفسادش بيش از اِصلاحش خواهد بود.

25-  زيارت قبورمؤمنين

«مَنْ زارَ قَبْرَ اءخيهِ الْمُؤْمِنِ فَجَلَسَ عِنْدَ قَبْرِهِ وَ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى الْقَبْرِ وَ قَرَ ءَ: ( إ نّااءنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِالْقَدْرِ ) سَبْعَ مَرّاتٍ، اءمِنَ مِنَ الْفَزَعَ الاْكْبَرِ.» ترجمه : فرمود: هركس بر بالين قبر مؤ منى حضور يابد و رو به قبله بنشيند و دست خود را روى قبر بگذارد و هفت مرتبه سوره مباركه( إنّا اءنزلناه )  را بخواند از شدايد و سختيهاى صحراى محشر در اءمان قرار مى گيرد.

26-  افشاگرى زمان        

«أَلاَْيّامُ تَهْتِكُ لَكَ الاَْمْرَ عَنِ الاَْسْرارِ الْكامِنَةِ.»: روزگار و گذشت زمان، پرده از روى كارهاى نهفته برمىدارد.

27-  طوس وقم

«إ نَّ بَيْنَ جَبَلَىْ طُوسٍ قَبْضَةٌ قُبِضَتْ مِنَ الْجَنَّةِ، مَنْ دَخَلَها كانَ آمِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ النّار.» ترجمه : فرمود: همانا بين دو سمت شهر طوس قطعه اى مى باشد كه از بهشت گرفته شده است ، هر كه داخل آن شود و با معرفت زيارت كند -، روز قيامت از آتش در اءمان خواهد بود.  «وقالَ عليه السلام : مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتى بِقُمْ، فَلَهُ الْجَنَّتهُ. » ترجمه : فرمود: هركس قبر عمّه ام حضرت معصومه سلام اللّه عليها را با علاقه و معرفت در قم زيارت كند، أ هل بهشت خواهد بود

28-  چنين مباش!

«لا تَكُنْ وَلِيًّا لِلّهِ فِى الْعَلانِيَةِ، عَدُوًّا لَهُ فِى السِّـرِّ.»: در ظاهر دوست خدا و در باطن دشمن او مباش.

29-  چهار عاملِ محرّك

«أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ.»: چهار چيز است كه شخص را به كار وا مىدارد: سلامت، بى نيازى، دانش و توفيق.

30-  رضايتى كه در حكم عمل است

«أَلْعالِمُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعينُ عَلَيْهِ وَ الرّاضى بِهِ، شُرَكاءُ.»: كسى كه آگاه به ظلم است و كسى كه كمك كننده بر ظلم است و كسى كه راضى به ظلم است، هر سه شريك اند.

31-  گناهان مرگ خيز

«مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ وَ حَياتُهُ بِالْبِّرِ أَكْثَرُ مِنْ حَياتِهِ بِالْعُمْرِ.»: مرگ آدمى به سبب گناهان، بيشتر است از مرگش به واسطه اَجَل، و زندگى و ادامه حياتش به سبب نيكوكارى، بيشتر است از حياتش به واسطه عمر طبيعى.

32-  عوامل جلب محبّت

«ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِى الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلى قَلْب سَليم.»: سه چيز است كه به وسيله آن دوستى حاصل گردد:انصاف، و معاشرت و هميارى در وقت سختى، و سپرى نمودن عمر با قلب پاك.

33-  اعتماد به خدا، نردبان ترقّى

«أَلثِّقَةُ بِاللّهِ ثَمَنٌ لِكُلِّ غال وَ سُلَّمٌ إِلى كُلِّ عال.»: اعتماد به خداوند بهاى هر چيز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه اى است.

34-  سرعت تقرّب، با دلهاى پاك

«أَلْقَصْدُ إِلَى اللّهِ تَعالى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاَْعْمالِ.»: با دلها به سوى خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به زحمت انداختن اعضا با اعمال است.

35-  پرهيز از آدمِ شَرور

«إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَإِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَيَقْبَحُ أَثَرُهُ.»: از همـراهى و رفاقت بـا آدم شَرور و بـدجنس بپـرهيز، زيرا كه او ماننـد شمشير بـرهنه است كـه ظاهـرش نيكـو و اثرش زشت است.

36-  مانعِ خير، دشمن آدمى است

«قَدْ عاداكَ مَنْ سَتَرَ عَنْكَ الرُّشْدَ إِتِّباعًا لِما تَهْواهُ.»: كسى كه به خاطر هواى نفسش هدايت و ترقّى را از تو پوشيده داشته، حقّا كه با تو دشمنى ورزيده است.

37-  اسباب رضوان خدا و رضايت آدمى

«ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ.»: سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مىرساند: 1 ـ زيادى استغفار، 2 ـ نرم خو بودن، 3 ـ و زيادى صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود: 1 ـ ترك نمودن عجله، 2 ـ مشورت كردن، 3 ـ و به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن.

38-  سرچشمه دانش على(عليه السلام)

«عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) عَلِيًّا(عليه السلام) أَلْفَ كَلِمَة، كُلُّ كَلِمَة يَفْتَحُ أَلْفَ كَلِمَة.»: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، هزار كلمه ( از علوم را ) به على(عليه السلام)آموخت كه از هر كلمه اى هزار كلمه منشعب مىشد.

39-  تولّي وتبرّي

(اَوْحَي اللهُ اِلي بَعْضِ الْاَنْبِياء : اَمّا زُهْدُكَ فِي الدُّنْيا فَتُعَجِّلُكَ الرّاحَة وَ اَمّا اِنْقِطاعُكَ اِلَيَّ فَيُعَزّزُكَ بي وَ لكِنْ هَلْ عادَيْتَ لي عَدُوًّ ا وَ والَيْتَ لي وَ لِيًّا ؟ ) خداوندبه يكي ازانبياء وحي كردامّازهدتودردنيا شتاب درآسودگي است (اگرزاهدباشي آسوده خاطرهستي) وامّا بريدن توازدنيا وروكردنت بمن مايه عزّت تواست ولكن آيا بخاطرمن بادشمن دشمني وبا دوست من دوستي كرده اي؟ 

40-  در جواب يك معمّاى فقهى

«يا أَبا مُحَمَّد ما تَقُولُ فى رَجُل حَرُمَتْ عَلَيْهِ امْرَأَةٌ بِالْغَداةِ وَ حَلَّتْ لَهُ ارْتِفاعَ النَّهارِ وَ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الظُّهْرَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ الْعَصْرَ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ المَغْرِبَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ اللَّيلِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْفَجْرَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ ارتِفاعَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ نِصْفَ النَّهارِ؟ فَبَقِىَ يَحْيى وَ الفُقَهاءُ بُلْسًا خُرْسًا!فَقالَ الْمَأْمُونُ: يا أَبا جَعْفَر أَعَزَّكَ اللّهُ بَيِّنْ لَنا هذا؟ فَقالَ(عليه السلام): هذا رَجْلٌ نَظَرَ إِلى مَمْلُوكَة لا تَحِلُّ لَهُ، إِشْتَريها فَحَلَّتْ لَهُ. ثُمَّ أَعْتَقَها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ تَزَوَّجَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَظاهَرَ مِنْها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ. فَكَفَّرَ الظِّهارَ فَحَلَّتْ لَهُ، ثُمَّ طَلَّقَها تَطْليقَةً فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ راجَعَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَارْتَدَّ عَنِ الاِْسْلامِ فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، فَتابَ وَ رَجَعَ إِلَى الاِْسْلامِ فَحَلَّتْ لَهُ بِالنِّكاحِ الاَْوَّلِ، كَما أَقَرَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) نِكاحَ زَيْنَبَ مَعَ أَبِى الْعاصِ بْنِ الرَّبيعِ حَيْثُ أَسْلَمَ عَلَى النِّكاحِ الاَْوَّلِ.

امام جواد(عليه السلام) به يحيى بن اكثم فرمود:اى ابا محمّد! چه گويى درباره مردى كه بامداد زنى بر وى حرام بود و روز كه برآمد بر او حلال شد، نيمه روزش حرام شد و هنگام ظهرش حلال گرديد و وقت عصر بر او حرام شد و مغربش حلال گرديد و نيمه شب بر او حرام شد و سپيده دم بر وى حلال شد و روز كه برآمد بر او حرام شد و نيمه روز بر او حلال گرديد. يحيى و ديگر فقها در برابر او حيران گرديده و از كلام باز ماندند!مأمون گفت: يا اباجعفر! خداى عزيزت بدارد. اين مسأله را براى ما بيان كن.

امام(عليه السلام) فرمود:اين مردى است كه به كنيزك ديگرى نگاه كرده و او را خريده و بر وى حلال شده، سپس آزادش كرده و بر او حرام شده سپس او را به زنى گرفته و بر او حلال شده و ظهارش كرده و بر او حرام شده و كفارّه ظهار داده و حلال شده و سپس يك بار طلاقش داده و حرام شده، سپس به او رجوع كرده و حلال شده، پس آن مرد از اسلام برگشته و زن بر او حرام شده و باز توبه كرده و به اسلام برگشته و به همان نكاح سابق بر او حلال شده، چنان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) زينب را به ابى العاص بن ربيع كه مسلمان شد، به همان نكاح اوّل تسليم نمود.

والسلام

منبع :

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

منتهي الآمال محدث قمي

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

چهل داستان و چهل حديث از امام جواد عليه السلام عبداللّه صالحى

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

$

##زیارت امام جواد

زيارت امام موسي کاظم, امام رضا, امام جواد و امام هادي(ع) در روز چهارشنبه

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى عليهم السلام است.در زيارت آن بزرگواران بگو:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِينَ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى يَا مَوْلايَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ يَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.

 

متوجه به جانب قبر ابى جعفر محمّد بن علىّ الجواد عليه السّلام شو،که پشت سر جدّ بزرگوار خود مدفون است.چون نزد قبر آن حضرت ايستادگى بگو:

السَّلامُ عَلَيْکَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ وَ عَلَى آبَائِکَ السَّلامُ عَلَيْکَ وَ عَلَى أَبْنَائِکَ السَّلامُ عَلَيْکَ وَ عَلَى أَوْلِيَائِکَ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّکَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَلَوْتَ الْکِتَابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ صَبَرْتَ عَلَى الْأَذَى فِي جَنْبِهِ حَتَّى أَتَاکَ الْيَقِينُ أَتَيْتُکَ زَائِرا عَارِفا بِحَقِّکَ مُوَالِيا لِأَوْلِيَائِکَ مُعَادِيا لِأَعْدَائِکَ فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّکَ.

آنگاه قبر را ببوس و صورت‏ خود را بر آن بگذار،سپس دو رکعت نماز زيارت بجا آر،و بعد از آن هر نمازى که خواهى بخوان،پس به سجده رو و بگو:

ارْحَمْ مَنْ أَسَاءَ وَ اقْتَرَفَ وَ اسْتَکَانَ وَ اعْتَرَفَ

آنگاه طرف راست‏ صورت را بر زمين بگذار و بگو:

إِنْ کُنْتُ بِئْسَ الْعَبْدُ فَأَنْتَ نِعْمَ الرَّبُّ.

سپس طرف چپ صورت را روى زمين‏ بگذارد و بگو:

عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ يَا کَرِيمُ

آنگاه به سجده بازگرد و صد مرتبه بگو:شکرا شکرا[سپاس سپاس].

زيارتى ديگر:سيّد ابن طاووس در کتاب«مزار»فرموده:چون موسى بن جعفر عليهما السّلام را زيارت کردى،نزد قبر حضرت جواد عليه السّلام‏ مى‏ايستى،و آن را مى‏بوسى و مى‏گويى:

السَّلامُ عَلَيْکَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْبَرَّ التَّقِيَّ الْإِمَامَ الْوَفِيَّ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الرَّضِيُّ الزَّکِيُّ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا نَجِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا سَفِيرَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا سِرَّ اللَّهِ [سِتْرَ اللَّهِ‏] السَّلامُ عَلَيْکَ يَا ضِيَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا سَنَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا کَلِمَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا رَحْمَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا النُّورُ السَّاطِعُ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْبَدْرُ الطَّالِعُ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الطَّيِّبُ مِنَ الطَّيِّبِينَ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ مِنَ الْمُطَهَّرِينَ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْآيَةُ الْعُظْمَى السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْحُجَّةُ الْکُبْرَى السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْمُطَهَّرُ مِنَ الزَّلاتِ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْمُنَزَّهُ عَنِ الْمُعْضِلاتِ [الْمُعْظِلاتِ‏] السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْعَلِيُّ عَنْ نَقْصِ الْأَوْصَافِ،  السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الرَّضِيُّ عِنْدَ الْأَشْرَافِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا عَمُودَ الدِّينِ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ حُجَّتُهُ فِي أَرْضِهِ وَ أَنَّکَ جَنْبُ اللَّهِ وَ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُسْتَوْدَعُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عِلْمِ الْأَنْبِيَاءِ وَ رُکْنُ الْإِيمَانِ وَ تَرْجُمَانُ الْقُرْآنِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنِ اتَّبَعَکَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَى وَ أَنَّ مَنْ أَنْکَرَکَ وَ نَصَبَ لَکَ الْعَدَاوَةَ عَلَى الضَّلالَةِ وَ الرَّدَى أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْکَ مِنْهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلامُ عَلَيْکَ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ

و در صلوات‏ بر آن حضرت بگو:

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الزَّکِيِّ التَّقِيِّ وَ الْبَرِّ الْوَفِيِّ وَ الْمُهَذَّبِ النَّقِيِّ هَادِي الْأُمَّةِ وَ وَارِثِ الْأَئِمَّةِ وَ خَازِنِ الرَّحْمَةِ وَ يَنْبُوعِ الْحِکْمَةِ وَ قَائِدِ الْبَرَکَةِ وَ عَدِيلِ الْقُرْآنِ فِي الطَّاعَةِ وَ وَاحِدِ الْأَوْصِيَاءِ فِي الْإِخْلاصِ وَ الْعِبَادَةِ وَ حُجَّتِکَ الْعُلْيَا وَ مَثَلِکَ الْأَعْلَى وَ کَلِمَتِکَ الْحُسْنَى الدَّاعِي إِلَيْکَ وَ الدَّالِّ عَلَيْکَ الَّذِي نَصَبْتَهُ عَلَما لِعِبَادِکَ وَ مُتَرْجِما لِکِتَابِکَ وَ صَادِعا بِأَمْرِکَ وَ نَاصِرا لِدِينِکَ وَ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ وَ نُورا تَخْرُقُ بِهِ الظُّلَمَ وَ قُدْوَةً تُدْرَکُ بِهَا الْهِدَايَةُ وَ شَفِيعا تُنَالُ بِهِ الْجَنَّةُ اللَّهُمَّ وَ کَمَا أَخَذَ فِي خُشُوعِهِ لَکَ حَظَّهُ وَ اسْتَوْفَى مِنْ خَشْيَتِکَ نَصِيبَهُ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَضْعَافَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى وَلِيًّ ارْتَضَيْتَ طَاعَتَهُ وَ قَبِلْتَ خِدْمَتَهُ وَ بَلِّغْهُ مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاما وَ آتِنَا فِي مُوَالاتِهِ مِنْ لَدُنْکَ فَضْلا وَ إِحْسَانا وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَانا إِنَّکَ ذُو الْمَنِّ الْقَدِيمِ وَ الصَّفْحِ الْجَمِيلِ.

آنگاه نماز زيارت بخوان و پس از سلام بگو:

أَنْتَ الرَّبُّ وَ أَنَا الْمَرْبُوبُ

$

##مأمون بر عليه امام جواد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

تنها جوا د آ ل محمد تويي بنا م***با آنكه بوده اند همه اوليا جوا د

ما ها به يا د توامشب نواكنيم***گه ذكريا كريم وگهي ذكرياجوا د

مشرق نور و ضيا جواد الائمه***منبع جود و سخا جواد الائمه

محرم اسرار كائنات خدائي***معدن صدق و صفا جواد الائمه

نوگل باغ رسول و حجت يزدان***ميوه قلب رضا جواد الائمه

كز پي ابقاي دين و حكم خدائي***شد به جواني فدا جواد الائمه

تا نشود مبتلا شريعت احمد***كرد قبول بلا جواد الائمه

قامت خود را ز پا فكند و بپا كرد***پرچم دين خدا جواد الائمه

محمد بن ريان: مأمون بر عليه امام جواد (عليه السلام)، هر نيرنگى كه داشت به كار برد تا شايد آن حضرت را آلوده و دنيا طلب نشان دهد؛ ولى نتوانست. درمانده شده بود تا اين كه خواست دخترش را براى زفاف، نزد حضرت بفرستد. دويست دختر از زيباترين كنيزان را خواست و به هر يك از آن‏ها جامى داد كه در آن گوهرى (هديه‏اى) بود، تا پيشكش امام كنند؛ ولى امام به آن‏ها توجهى نكرد. مأمون، مردى بنام مخارق را دعوت كرده بود كه آوازه خوان و تار زن و ضرب‏گير بود و ريش بلندى داشت. مقابل امام جواد(عليه السلام) نشست و صداى الاغى را در آورد. اهل خانه هم دورش جمع شدند. شروع كرد با سازش نواختن. ساعتى آواز خواند. امام جوادعليه السلام به او توجه نمى‏كرد و به چپ و راست هم نمي گريست. سپس سرش را به طرف او بلند كرد و فرمود: اى ريش بلند! از خدا بترس. ناگاه، ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتى كه مُرد دستش كار نمى‏كرد و فلج شد.1

 يا امام جواد (عليه السلام)! قربان غربتتان آقا! در حضور شما مجلس لهو و لعب برگزار كردند، ساز زدند و آواز خواندند و به شما توهين كردند؛ اما عرض مى‏كنم يا امام جواد(عليه السلام) اين اولين بار نبود كه به شما خاندان، اين چنين توهين مى‏كردند.

در شام هم جمعيت بسيار زيادى جمع شده بودند و همه  شادى مى‏كردند و طبل و دف مى‏زدند و مى‏رقصيدند.2 خاندان رسول اللَّه ‏صلى الله عليه وآله را بر روى شتران بى‏جهاز، در منظر نامحرمان

مى‏گرداندند و از روى پشت بام‏ها با خاك و خاكستر اهانت مى‏كردند ...?

 از آن طرف همه را دست از حنا رنگين//از اين طرف همه پاها زخار ره رنگين

 از آن طرف همه اطفال سنگ در دامن//از اين طرف همه فرق شكسته در شيون

 از آن طرف به كف جمله جام‏هاى شراب//از اين طرف دل طفلان ز قحط آب كباب

 ازآن طرف همه را در بدن لباس حرير//از اين طرف همگى بسته‏ى غل و زنجير

 از آن طرف همه در غرفه‏ها لب خندان//از اين طرف به فغان روى ناقه‏ى عريان

 از آن طرف سر شوم يزيد را افسر//از اين طرف سر شه پر ز خاك و خاكستر

 از آن طرف ز جفا چوب كين به دست يزيد//از اين طرف لب و دندان خشك شاه شهيد

 جواد بن رضا امشب به ياد مادر افتاده//چو مادر بى نفس از تشنگى پشت در افتاده

 ز فرط درد مى‏غلتد از اين پهلو به آن پهلو//گمانم ياد آن پهلو شكسته مادر افتاده

 فضا را آن چنان در هم شكسته آه جانسوزش//كه گويى پور زهرا روى نعش اكبر افتاده

 ز سوز تشنگى مى‏سوزد و گويى كه در گودال//حسين بن على لب تشنه زير خنجر افتاده

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جوادالائمه

يا الله به عظمت امام جواد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

1) كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 417، ح 4

2) محمدباقر كمره‏اى، در كربلا چه گذشت؟ (ترجمه نفس المهموم)، ص 552.

3) گريزهاي مداحي، محمد هادي ميهن دوست

 

متوسل شدم به امام جواد

بعد شهادت امام رضا ابا صلت يک سال در زندان بود مي گويد : يک وقت دلم گرفت احساس دلتنگي کردم بعد شهادت امام رضا ، يک شب بيدار ماندم و مشغول دعا و عبادت شدم متوسل شدم به امام جواد خدا را بحق جواد الائمه قسم دادم مرا نجات دهد هنوز دعاي من تمام نشده بود ديدم امام جواد در زندان نزد من حاضر است . فرمود : ابا صلت چه کاري داري ؟ گفتم آقا يکسال زندانم بعد شهادت پدر بزرگوارتان، فرمود : کجا مي خواهي بروي من آزادت کنم ؟ 1 گفتم آقا من يکسال زندانم چرا الان آمدي مشکل مرا حل کني و مرا نجات دهي ؟

فرمود اباصلت تو امروز گفتي يا امام جواد الائمه ادرکني من هم پاسخ تو دادم .

1. نجفي ، محمد جواد ، ستارگان درخشان ، اسلاميه ، ج 10 ، ص 114 .

منبع:كتاب گلچين احمدي

$

##الا که مظهر جود خدا يکتايي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

الا که مظهر جود خدا يکتايي//نُهم سلاله پاک رسول بطحايي

توئي که خير کثير خداي بر خلقي//کتاب عشق رضا و يادگار زهرائي

خداي خوانده جوادت که جود پيشه توست//تو بر تمام کريمان امير و مولائي        

همين نه عقده گشاي خلايقي امروز//که دستگير همه عاصيان به فردائي

مراست عقده ديدار کاظمين بدل//چه مي شود ز دل اين عقده را تو بگشائي

مي دانم دل همه براي کاظمين امروز پر مي زند ،امروز دلت را روانه کن کاظمين حرم آقا جواد الائمه ، حاجت دارها ، مريض دارها .

به باغ عشق و وفا بعد مادرت زهرا//جوان ترين گل پرپر ميان گلهايي

قربان عمر کوتاهت برم آقا ، مثل مادرش زهرا عمر نازنينش کم بوده است ، بيست و پنج سال بيشتر نداشت . آي مردم ، کجاي عالم سراغ داريد يک کسي تشنه اش باشد . هي صدا بزند جگرم ، دارد مي سوزد اما کف بزنند ، هلهله کنند . بميرم براي لبهاي خشک آقا ، هي صدا مي زد : ام الفضل جگرم دارد مي سوزد .

دلم از بي کسي در التهاب است//خدايا ناله هايم بي جواب است

کشم پا بر زمين از سوز اين زهر//نواي کام خشکم آب آب است

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جوادالائمه

يا الله به عظمت امام جواد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع:كتاب گلچين احمدي

 

حضرت محمدتقي امام جواد(ع) در روز دهم رجب سال 195 هجري در مدينه متولد شد و در آخر ذيقعده سال 220هـ.ق در سن 25سالگي بر اثر زهري که همسرش ام الفضل به دستور معتصم (هشتمين خليفه عباسي) به او خورانيد، مسموم شد و به شهادت رسيد. مرقد شريفش در شهر کاظمين (نزديک بغداد) است، او يگانه فرزند حضرت رضا(ع) است، و حضرت رضا(ع) غير از او فرزندي نداشت. آن حضرت هفده سال (از سال203 تا 220 هـ.ق) امامت کرد. بيشتر عصر امامت آن حضرت (از سال 203 تا سال 218هـ.ق) در عصر خلافت مامون بود، و حدود دو سال و نيم آن در عصر خلافت معتصم برادر مامون بود. جريان ازدواج با ام الفضل امام جواد(ع) هنگام شهادت پدرش حضرت رضا(ع) در مدينه بود و حدود هفده سال داشت، مامون عباسي در همين سال دختر خود ام الفضل را که نه سال داشت به عقد ازدواج امام جواد(ع) درآورد.

توضيح اينکه: پس از شهادت امام رضا(ع) در سال 203 هـ.ق مامون از خراسان به بغداد رفت (از نظر سياسي براي حفظ حکومت خود چنين صلاح دانست که با امام جواد(ع) پيوند خويشي برقرار کند). مامون در بغداد نامه اي براي امام جواد(ع) نوشت، و آن حضرت را به بغداد احضار کرد. وقتي که بني عباس از تصميم مامون آگاه شدند، زبان به اعتراض گشودند، و از هر سو به او انتقاد کردند، که اگر مامون اين کار را انجام دهد، ترس آن است که مقام خلافت از بني عباس به بني هاشم منتقل گردد. لبه تيز انتقاد آنها اين بود که چرا مامون خود را آنقدر کوچک مي کند و دخترش را به يک کودک مي دهد، اين برخلاف شئون و شوکت خلافت است. مامون مي گفت: درست است که حضرت جواد نوباوه است ولي از نظر علم و کمال، سرآمد همه بزرگان و دانشمندان سالخورده و باتجربه مي باشد، ولي بني عباس اين سخن را از مامون نمي پذيرفتند. سرانجام مامون در بغداد مجالسي تشکيل داد و در حضور سران بني عباس و ديگران، عظمت علمي و اوج کمال امام جواد(ع) را به آنها نشان داد. امام جواد(ع) قهرمان ميدان علم به عنوان نمونه، مامون مجلس عظيمي تشکيل داد و علماي بزرگ را به آن مجلس دعوت کرد که يکي از آنها «يحيي بن اکثم» قاضي بغداد و اعلم علماي زمان بود، امام جواد(ع) را در صدر مجلس جاي دادند و مامون نيز کنار آن حضرت نشست. در آن مجلس، يحيي در حضور اشراف و شخصيتها، پس از اجازه، به امام جواد (ع) رو کرد و گفت: «در حق کسي که در احرام حج بود و حيواني صيد کرد و آن را کشت چه مي فرمائيد؟». امام جواد(ع) فرمود: اين مساله داراي شاخه هاي بسيار است: 1- آيا آن محرم در حرم (مکه و اطرافش تا چهار فرسخ) بود يا در بيرون حرم 2-آيا او آگاه به مساله بود يا ناآگاه؟ 3-آيا او عمدا آن صيد را کشت يا از روي خطا؟ 4-آيا آن محرم آزاد بود يا برده؟ 5-آيا او صغير بود يا کبير؟ 6-آيا اين بار، نخستين بار او به صيد رفتن بود يا قبلانيز صيد کرده بود؟ 7-آيا آن صيد از پرندگان بود يا غير پرندگان؟ 8-آيا آن حيوان صيدشده، کوچک بود يا بزرگ؟ 9-آيا او به کار خود اصرار داشت و يا اظهار پشيماني مي کرد؟ 10-آيا او در شب صيد کرد يا در روز؟ 11-آيا او در احرام حج بود يا در احرام عمره؟ يحيي با شنيدن اين مسائل متحير ماند و هوش از سرش رفت، و درماندگي از چهره اش پديدار گشت و زبانش لکنت پيدا کرد و عظمت کمال و مقام علمي امام بر حاضران معلوم شد. پاسخ سؤالات يازده گانه فوق را از آن حضرت خواستند، آن بزرگوار به هر يک از آن مسائل با بيان شيوا پاسخ داد. مامون فرياد زد احسنت، احسنت! و همه حاضران از بيان شيوا و دلنشين امام جواد(ع) حيران شدند، و به عظمت مقام علمي او اعتراف نمودند.(1) در همان مجلس، به تقاضاي مامون، امام جواد(ع) خطبه و عقد ازدواج را خواند و ام الفضل رسماً همسر امام جواد(ع) گرديد، و مراسم باشکوهي به عنوان عروسي برگزارشد.

روي کارآمدن معتصم و شهادت امام جواد(ع) مامون در هفده رجب ماه 218 هـ.ق از دنيا رفت و برادرش معتصم بجاي او بر مسند خلافت نشست. معتصم که همانند ساير طاغوتها مي خواست همه مردم دربست همچون برده او باشند، و شخص ديگري داراي شخصيت و پيشرو نباشد، تصميم گرفت امام جواد(ع) را که درمدينه داراي شخصيت و مقام بود به بغداد احضار کند،

سرانجام روز 28 محرم سال 220 هـ.ق امام جواد با همسرش به بغداد آمدند. در اين ايام ام الفضل همسر امام جواد(ع) با برادرش جعفربن مامون با عمويش معتصم همدست شدند و توطئه قتل امام جواد(ع) را طرح کردند، و چنين تصميم گرفته شد که ام الفضل آن حضرت را با زهر مسموم کند.(2)

معتصم و جعفر، براي اينکه مبادا خلافت از بني عباس به علويين منتقل گردد، به ام الفضل تلقين کردند و به او گفتند: تو دختر و برادرزاده خليفه هستي و احترامت از همه کس لازم است، ولي محمدبن علي(امام جواد) مادر امام هادي را برتو مقدم مي دارد... همين امور باعث شد که ام الفضل تهييج شد و تصميم گرفت شوهرش را مسموم نمايد.

معتصم و جعفر سمي را در انگور رازقي تزريق کردند و براي ام الفضل فرستادند، ام الفضل نيز آن را در ميان کاسه اي گذاشت و جلو همسر جوانش امام جواد(ع) نهاد و از آن انگور توصيف بسيار نمود و سرانجام امام جواد(ع) از آن انگور خورد، طولي نکشيد که آنحضرت آثار سم را در جگر خود احساس نمود و کم کم درد شديد بر او عارض گرديد و موجب رنج و ناراحتي سخت امام شد. درهمان حال ام الفضل پشيمان شده و گريه مي کرد، حضرت به او فرمود: چرا گريه مي کني؟ اکنون که مرا کشتي گريه تو سودي ندارد. اين را بدان که بخاطر اين خيانتي که کردي چنان به دردي مبتلامي شوي که هرگز علاج ندارد، و چنان به فقر و تنگدستي مبتلاگردي که جبران ناپذير باشد. پيش گويي امام درست از آب درآمد و در مخفي ترين اعضاي ام الفضل دردي پديدار گرديد، همه اموالش را در راه معالجه آن مصرف کرد ولي سودي نبخشيد و با نکبت بارترين شکل به هلاکت رسيد و برادرش جعفر نيز در حال مستي به چاه افتاد و جسد بي جانش را از چاه بيرون آوردند. (3)

بدين ترتيب آن امام بزرگوار در جواني درحالي که 25 بهار بيشتر از عمرش نگذشته بود اين گونه مظلومانه به شهادت رسيد، او نيز مانند پدرش مهمان و در ديار غربت بود، براستي عجب مهمان نوازي کردند.

1- کشف الغمه ج3ص207 و .208 2- کامل ابن اثير ج.5ص238 3- الانوار البهيه، محدث قمي، ص298

سوگنامه آل محمد نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي

$

##وقت پرپر زدنم برگ و برم ميسوزد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

وقت پرپر زدنم برگ و برم ميسوزد

موقع پر زدنم بال و پرم ميسوزد

اونايي كه اهل روضه باشن،با يه كلمه جلوتر ميرن،اگه ميخواي امشب بهت سوز بدن،تو روضه آتيشت بزنن،هي بگو ميسوزم،ببين چه روضه هايي برات مجسم ميشه

وقت پرپر زدنم برگ و برم ميسوزد

موقع پر زدنم بال و پرم ميسوزد

بس كه كبريت كشيده است به جانم اين زهر

آسمان دود، زمين در نظرم ميسوزد

گفتم آبي روي آتش بود اشكم

بعضي وقت ها ميگي گريه كنم،آبي رو آتيشه،سبك شم

گفتم آبي روي آتش بود اشكم اما

اشك هم پاي دل شعله ورم ميسوزد

همسرم ريخته در كاسه ي جان زهري كه

هم سرم،هم بدنم ،هم جگرم ميسوزد

حرف از سوختن آمد

يه جايي بُرده تو رو كه بغض دلت ميتركه

حرف از سوختن آمد به گمانم طفلي

گفت عمه كمكم كن كه سرم ميسوزد

دويد از خيمه بيرون دامنش داره ميسوزه،معجرش داره ميسوزه،الله اكبر،يه وقت ديد يه نانجيب داره مياد به طرفش،روايت ميگه نشست رو زمين،از عمه شنيده گوشواره ها رو ميبرن،معجرهارو ميبرن،گفت:آقا به من نزن،صدا زد عزيزم من با تو كاري ندارم،نترس،ديد همه بدنش داره ميلرزه،گفت:من باهات كاري ندارم،من خودم دختر دارم،ميدونم دختر بچه زود ميترسه،صدا زد اگه با من كار نداري،من يه خواهش ازت دارم،چي مي خواي؟آب مي خواي،تشنه هستي؟گفت: نه به من بگو راه نجف كدوم طرفه،نجف و مي خواي چيكار،گفت:مي خوام رو كنم به جدم اميرالمؤمنين،بگم،بيا ببين با ناموست دارن چيكار ميكنن،حسين........

به جوانيم قسم بيشتر از آتش جان

قلب من از بي وفايي همسرم ميسوزد

من از زهر نسوختم،من و هلهله ي اين زن ها آتيش زد،هلهله كردن،كف زدن،يكي از اين كنيزها دلش به رحم اومد،ميگن اين ظرف آب رو برداشت،آورد،همچين كه رسيد جلو در،ام فضل ملعونه، دستش رو گرفت،گفت:كجا ميبري؟گفت:مگه نمي شنوي داره ميگه سوختم،ظرف آب رو ازش گرفت رفت،تو حجره،ميگن آب رو جلوي امام جواد،ريخت رو زمين،گفت:ميخوام جيگرم خنك بشه،يه نفر دلش سوخت،برا امام جواد آب آورد،كربلا هم يه نفر دلش سوخت،اما يه خورده دير آورد،همچين كه رسيد ديد هلال ، نانجيب داره از گودال بالا مياد،كجا داري ميري،دارم برا حسين،آب ميبرم، نمي خواد ببري خودم حسين رو سيراب كردم،ميگه ديدم سر بريده حسين رو بالا آورد،همه بگيد حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جوادالائمه

يا الله به عظمت امام جواد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه امام جواد الائمه عليه السلام-سيد مهدي ميرداماد

$

##زسوز غم پر پروانه مي سوخت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

زسوز غم پر پروانه مي سوخت//ز داغ لاله اي گلخانه مي سوخت

وجودش را شرر زد آشنايي//که از جور دل بيگانه مي سوخت

بنوشيد آب از پيمانه زهر//دل پاکش از اين پيمانه مي سوخت

ز آواي جواد آن جان زهرا//نهان گلشن جانانه مي سوخت

ميان حجره بود و ناله مي کرد//به حال وي دلي آنجا نمي سوخت

از همين جا دلت را روانه آن  حجره اي کن که امام جواد ميان آن حجره افتاده ، از سوز زهر به خود

مي پيچيد ، اما کشنده تر از اين زهر ، زهر بي وفايي همسرش بود ، بميرم برات آقا محرمي نداشتي ، چه کشيد جواد الائمه ، آن ساعتي که ديد اُمالفضل در حجره را بست کنيزانش را جمع کرد گفت : شادي کنيد تا کسي صداي ناله امام را نشنود بعد شهادت هم دستور داد بدن امام را بالاي بام مقابل آفتاب بيندازند ، اما کبوترها  مي آمدند بالهاشون را بهم مي دادند تا آفتاب به اين بدن نتابد ، اما عاشقان امام جواد اين بدن ديگر برهنه نبود ، بي سر نبود ، اين بدن پاره پاره نبود .

رحمت خدا بر اين ناله ها ، اي دلهاي آماده ، بميرم براي عزيز فاطمه حسين ، که دخترش بدن بابا را نشناخت، صدا زد عمه اين بدن کيه درد دل مي کني ؟ فرمود : سکينه جان اين بدن بابايت حسينِ ، همه صدا بزنيد حسين حسين .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جوادالائمه

يا الله به عظمت امام جواد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع:كتاب گلچين احمدي

 

امروز امام رضا عزا دار است

 امروز امام رضا عزا دار است ، اگر با ديده دل نگاه کني امروز ثامن الحجج گريان است در غم ميوه دلش جوادالائمه ، بگو آقا آجرک الله ، آخر روز شهادت ميوه دلش امام جواد ، جوان از دست داده آن هم جواني مثل جواد الائمه ، در شهر غربت ، با لب تشنه ، در حجره در بسته ، بگو امام رضا ميوه دلت را با لب تشنه شهيد کردند .

اما کربلا جوان امام حسين علي اکبر را از دم شمشير و نيزه ، تا حسين فاطمه ناله علي اکبررا شنيد با عجله آمد، يک قدري امام حسين به آن بدن نگاه کرد نشست کنار بدن ، سر علي را به دامن گرفت ، دلش آرام نشد ،

سر جوانش را به سينه چسبانيد دلش تسلي پيدا نکرد ، همه دارند نگاه مي کنند ببينند حسين با علي اکبر چه  مي کند ، يک وقت ديدند خم شد صورت به صورت علي گذاشت ، هي صدا مي زد ، ميوه دلم علي .

لب گشا حرف بزن ، من به فداي سخنت//مخفي از عمه تو ، بوسه زنم بر دهنت

منبع:كتاب گلچين احمدي

$

##کنم چو ياد من از حالت امام جواد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

کنم چو ياد من از حالت امام جواد//شود کباب دل از حالت امام جواد

نه مونسي ، نه انيسي نه يار و غمخواري//که تا دمي کند او رأفت امام جواد

جوان و گوشه بغداد و شهر پر دشمن//فغان زبي کسي و غربت امام جواد

بوقت دادن جان، دوستي نبُد پيشش//که پرسد از غم و از محنت امام جواد

امروز براي غربت ميوه دل ثامن الحجج ، امام جواد گريه کنيد ، امام رضا (ع) فرمودند : پسرم (جواد)

به جور و ستم کشته خواهد شد ، اهل آسمانها بر او خواهند گريست 1 بگو آقا ترا به جان جوادت نظري به اين مجلس ما کن .

درست امام حسن مجتبي هم در خانه غريب بود ، همسرش قاتلش بود،اما پرستاري چون زينب کبري داشت، کنار بسترش ابي عبدالله بود ، قمر بني هاشم بود .

اما قربان  غربت امام جواد ، کسي کنار بسترش نبود ، هي صدا مي زد جگرم ، آيا به او آب دادند ؟ نه والله ،

آن زن ملعونه دستور داد  کوزه هاي آب را جلوي چشمش شکستند ، مثل جدش حسين تشنه جان داد .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جوادالائمه

يا الله به عظمت امام جواد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

منبع : شمس الدين ، سيد مهدي ، در عزاي مظلومان ، شفق ، قم ، ص 117 .

منبع:كتاب گلچين احمدي

 

مرثيه امام جواد عليه السلام-محمدرضاطاهري

قرار ما سر ميدان کاظمين

اي اولين زيارت ما بعد کربلا

بخشنده تو

خداي کرم تو

جواد تو

ابن الرضا تو

حضرت باب المراد تو

کوچيک و بزرگ ندارن اين خانواده؛امام رضا مي خواد از همون اول حواس هارو جمع کنه،محمد نامي است،مي گه هنوز آقا به مَرو نرفته،سفر آخره؛زيارت آخر آقا به خانه ي خدا،تشرف آخر آقاست،نابينا بودم،گفتم :آقاجان يه عمره گداي در خونه ي شما هستم،يه عنايتي نمي کنيد،يه نگاهي کن اين چشماي ما بينا بشه،آقا فرمود:يه نامه مي نويسم،ببر بده به پسرم جوادالائمه،مي گه نامه رو گرفتم اومدم خدمت جواد الائمه،موفق خادم امام جواد الائمه در و باز کرد،گفتم نامه دارم از امام رضا برا جوادالائمه،اومدم،من و کنار مهد جواد الائمه  آورد،خردساله آقا،سن و سالي نداره،گفتم :آقا جان،از باباتون براتون نامه دارم،فرمود:موفق نامه رو بگير بيار،نامه رو باز کرد،جلو چشم آقا جوادالائمه گرفت،آقا خوند،نامه رو بوسه زد،يه ارتباط عجيبي بين اين پدر و پسره،لذا اگه رفتي حرم جوادالائمه بگو آقا جون بابات،حرم امام رضا هم رفتي،هرموقع گره سختي اوفتاد،نه برا هر چيزي،برا هر چيز پيش پا افتاده اي بگي آقا به حق جوادالائمه،واقعاً جفا كردي،يه موقع گره سختي به كارت افتاد،برو پيش پاي آقا وايستا،پايين پا،بگو آقا،به حق آقا زاده ات جواد الائمه امضاء كن من برم،مي گه نامه رو بوسيد،با دستاي كوچولوش،روي چشمام كشيد،چشمام و باز كردم،ماه دلاراي جوادالائمه رو ديدم،يابن الحسن

ديده صد بار اگر كور شود بهتر از آن

كه به ديدار تو يك فيض نگاهش ندهند

آخرين وداع علي بن موسي بن الرضا با خانه ي خداست،طوري طواف كرد،كه امام رضا،عاقبت وقتي مي خواد بره،ديدن جواد الائمه نيومد،سراغ عزيز دردونش و گرفت،امام رضاست و جون جواد الائمه،پسرم كجاست،گفت آقاجان هرچي بهش گفتيم بياد،تو حجر نشسته داره گريه مي كنه،آقا امام رضا خودش اومد تو حجر،پسرم نور ديده ام،چرا پا نمي شي بابا،گفت بابا مي خوام پاشم ديگه پاهام طاقت نداره،اين وداع آخري كه كردي،ديگه مي دونم مدينه برنمي گردي،ديگه خونه ي خدا نمي آي،آخ،بذار توشه بگيريم شب جوادالائمه،با همه خداحافظي كرد ابي عبدالله،مي خواد به سمت ميدان بره،ديد اسب حركت نمي كنه،يه نگاه كرد ديد نازدانش دستاي ذوالجناح و گرفته،گفت بذار بابات بره ميدون،گفت مي خواي بري ميدون،برو،اما يه شرط داره،بايد از اسب پياده شي منو در آغوش بگيري،ابي عبدالله پياده شد،يه جا حسين اين عبارت و بكار برده،لاتحرقي قلبي،دلم و آتيش نزن دخترم بذار برم،گفت:بابا مي خواي بري ميدون برو،يه شرطي داره،بابا يادته وقتي خبر شهادت مسلم رو بهت دادن دخترش و صدا زدي،رو زانوت نشوندي يه دست يتيمي به سرش كشيدي،يه دست يتيمي سر من بكش برو،مي دونم ديگه بر نمي گردي

بخشنده تو

خداي کرم تو

جواد تو

ابن الرضا تو

حضرت باب المراد تو

هرصبح چهارشنبه مقيم تو مي شوم

$

##هنگام وداع پدر در مكّه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مشرق نور و ضيا جواد الائمه***منبع جود و سخا جواد الائمه

محرم اسرار كائنات خدائي***معدن صدق و صفا جواد الائمه

نوگل باغ رسول و حجت يزدان***ميوه قلب رضا جواد الائمه

كز پي ابقاي دين و حكم خدائي***شد به جواني فدا جواد الائمه

تا نشود مبتلا شريعت احمد***كرد قبول بلا جواد الائمه

قامت خود را ز پا فكند و بپا كرد***پرچم دين خدا جواد الائمه

هنگام وداع پدر در مكّه

اميّة بن علىّ حكايت مى كند:

هنگامى كه ماءمورين حكومت بنى العبّاس خواستند امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام را از مدينه به خراسان منتقل نمايند، حضرت جهت وداع با كعبه الهى به مكّه معظّمه آمده بود و من نيز همراه حضرت بودم .

وقتى حضرت طواف وداع را انجام داد، نماز طواف را كنار مقام حضرت ابراهيم عليه السلام به جاى آورد.

در اين ميان ، فرزند نوجوانش ، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد سلام اللّه عليه - كه او نيز همراه پدر بزرگوارش بود - پس از آن كه طواف خود را به پايان رسانيد، وارد حِجْر اسماعيل شد؛ و در همان جا نشست .

چون جلوس حضرت جواد عليه السلام به طول انجاميد، موفّق - خادم حضرت ، كه او نيز از همراهان بود - جلو آمد و گفت : فدايت گردم ، برخيز تا حركت كنيم و برويم .

حضرت فرمود: مايل نيستم حركت كنم ؛ و تا زمانى كه خدا بخواهد، مى خواهم همين جا بنشينم ، و تمام وجود حضرت را غم و اندوه فرا گرفته بود.

موفّق نزد پدرش ، امام رضا عليه السلام آمد و اظهار داشت : فدايت گردم ، فرزندت ، حضرت ابوجعفر، محمّد جواد عليه السلام در حِجْر اسماعيل نشسته است و حركت نمى كند تا برويم .

امام رضا عليه السلام شخصا نزد فرزندش حضرت جواد آمد و فرمود: اءى عزيزم ! برخيز تا برويم .

آن نور ديده اظهار داشت : من از جاى خود بلند نمى شوم .

پدر فرمود: عزيزم ! بايد حركت كنيم و از اين جا برويم .

حضرت جواد عليه السلام اظهار نمود: اى پدر! چگونه برخيزم ؟!.

و حال آن كه ديدم چگونه با خانه خدا وداع و خداحافظى مى كردى ، كه گويا ديگر به آن باز نخواهى گشت .

و در نهايت ، امام رضا عليه السلام فرزند و نور ديده اش را بلند نمود؛ و حركت كردند و رفتند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جوادالائمه

يا الله به عظمت امام جواد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

خبر از شهادت پدر در مدينه

بسيارى از بزرگان شيعه و سنّى در كتاب هاى مختلف به نقل از شخصى به نام ، اميّة بن علىّ حكايت كنند:

در آن هنگامى كه امام رضا عليه السلام در شهر خراسان بود، من مدّت زمانى را در مدينه بودم و مرتّب به منزل حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام رفت و آمد داشتم .

در طىّ اين مدّت مشاهده مى كردم كه هر روز خويشان و آشنايان به محضر مبارك امام جواد عليه السلام وارد مى شدند و سلام و احترام مى كردند.

پس از گذشت مدّت ها از مسافرت امام رضا عليه السلام به خراسان و بى اطّلايى مردم از آن حضرت ، روزى حضرت جواد عليه السلام در جمع عدّه اى از اصحاب خويش ، يكى از كنيزان را صدا زد و چون نزد حضرت حاضر شد، به وى فرمود: برو به تمام افراد اهل منزل بگو كه براى سوگوارى و عزادارى آماده شوند.

همين كه افراد از منزل حضرت خارج شدند با يكديگر گفتند: چرا سؤ ال نكرديم كه سوگوارى و عزادارى براى چه كسى است ؟

و چون فرداى آن روز فرا رسيد و عدّه اى از اصحاب نزد حضرت جهت ملاقات و ديدار آمدند، امام جواد عليه السلام همانند روز قبل ، دوباره يكى از كنيزان را صدا زد و اظهار داشت : به اهل منزل بگو كه آماده عزادارى گردند.

در اين هنگام ، برخى از اصحاب از آن حضرت سؤ ال كردند:

ياابن رسول اللّه ! مگر عزاى چه كسى است ؟

حضرت فرمود: عزاى آن كسى كه بهترين فرد از افراد روى زمين مى باشد.

و در همان روزها خبر شهادت پدرش ، حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به اهالى شهر مدينه رسيد و منتشر گرديد.

$

##حكايات ازامام جواد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

سلام ما به رخ انور امام جواد

درود ما، به تن اطهر امام جواد

غريب بود و غريبانه جان سپرد و نبود

کسى به وادى غم، ياور امام جواد

ز آتش ستم خصم، آب شد تن او

به خاک حجره بود، بستر امام جواد

کسى نبود، به بالين آن امام همام

به غير همسر بد اختر امام جواد

چه ظلم‏ها که به حقش، نکرد ام الفضل

نگر، به دشمنى همسر امام جواد

به خشکى لب لعلش، نريخت آب کسى

به غير ديده ‏ى او خون ‏تر امام جواد

به روى خاک، چو پروانه شد فدا و دريغ

چو شمع آب شده، پيکر امام جواد

فغان که آتش زهر ستم، به فصل شباب

شرر فکند، ز پا تا سر امام جواد

شاعر: محسن حافظى

 

يحيي بن اکثم قاضي ساّمرا مي گويد:

پس از مناظره هاي فراوان با امام جواد عليه السلام و سوالات مختلفم درباره علوم آل محمد، روزي در حال زيارت قبر رسول الله صلي الله عليه و آله، امام جواد را ديدم و باز سوالات زيادي مطرح کردم و پاسخ همه آنها را گرفتم. آنگاه عرض کردم:«سوگند به خدا، سوال ديگري دارم ولي از بيانش خجالت مي‌کشم.»

امام جواد عليه السلام به من فرمود:«پيش از آن که سؤالت را مطرح کني خودم پاسخت را مي‌دهم. تو مي خواهي بپرسي آيا من امام هستم.»

من گفتم:«آري.»

امام فرمود:«بله. من امام هستم.»

گفتم:«نشانه اش چيست؟»

در اين هنگام عصايي که در دست امام جواد عليه السلام بود به سخن در آمد و چنين گفت:«او مولاي من است. امام اين زمان است و حجت خدا.»

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا جوادالائمه

يا الله به عظمت امام جواد درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

امام جواد عليه السلام و شفاي ناشنوا  

شخصي به نام ابوسلمه مي گويد:

خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم در حالي که به ناشنوايي شديدي دچار بودم. از امام خواستم مرا شفا دهد. امام عليه السلام بر سر و گوشم دستي کشيد و دعايي خواند، آن‌گاه فرمود:«بشنو.»

سوگند به خدا در آن لحظه شفا يافتم و از آن پس، صداهاي ضعيفي را که هيچ‌کس نمي‌شنود، من با گوش‌هايم مي‌شنوم.

منبع: بحار الانوار، ج 50، ص 57.

 

برکت آب وضوي امام جواد عليه السلام  

امام جواد عليه السلام در سفري به کوفه در خانه مسيّب اقامت کرد. در حياط اين خانه درخت سدري بود که ميوه نمي‌داد. امام کوزه آبي خواست و پاي درخت وضو گرفت. پس از آن نماز مغرب و عشاء را به جماعت براي مردم خواند و دو سجده شکر به جا آورد.

مردم پس از نماز، ديدند درخت سدر ميوه‌هاي زيبايي داده است. همه شگفت‌زده شدند و از ميوه‌ها خوردند. ميوه ها شيرين بود و هسته نداشت. آن‌گاه مردم با امام وداع کردند و امام به سوي مدينه حرکت کرد.

شيخ مفيد مي‌گويد:

من نيز از ميوه آن درخت خورده‌ام، و ديده‌ام که هسته نداشت.

منبع: بحارالانوار، ج 50، ص 57.

 

امام جواد عليه السلام و شفاي بيمار

ابوهاشم مي گويد:

روزي در باغي به امام جواد عليه السلام گفتم:«فدايت شوم. من به خوردن خاک و گِل بسيار حريصم. براي بهبود من در پيشگاه خداوند دعا کنيد.»

امام جواد عليه السلام سکوت کرد. چند روز بعد به من فرمود:«اي ابو هاشم، خداوند بيماري خوردن گِل را از تو دور ساخت.»

منبع:

بحارالانوار، ج 50، ص 42، ح 7.

 

شفاي چشم

محمد بن ميمون مي گويد : به همراه امام رضا(ع) در مكه بودم. به حضرت عرض كردم مي خواهم به مدينه بروم، نامه اي براي ابي جعفر بنگار تا با خود ببرم .امام رضا(ع) تبسمي كرد و نامه اي نوشت . به مدينه رفتم در حاليكه چشم هايم به دردي مبتلا بود . به درب خانه امام جواد (ع) رفتم، نامه را تحويل دادم . «موفق» غلام امام گفت : سر نامه را بگشا و در پيش روي امام قرار ده . اين كار را كردم، آنگاه حضرت جواد (ع) فرمود : اي محمد وضعيت چشمت چگونه است؟ عرض كردم يا بن رسول الله، همان گونه كه مشاهده مي فرماييد بيمار است و نورش رفته است .

حضرت جواد (ع) دستش را دراز كرد، بر چشمم كشيد ، بينايي ام چون سالم ترين زمانش گشت . دستها و پاهاي حضرت را بوسيدم و در حالي بازگشتم كه بينايي ام را بازيافته بودم و اين در زماني بود كه سن حضرت كمتر از سه سال بود.

-مسندالامام الجواد (ع) ،ص117 ،

- الخرائج والجرائح ،ج1،ص 372

- موسوعة الامام الجواد(ع) ،ج1، ص235

- اثبات الهداه ، ج3 ،338

- بحارالانوار ، ج 50 ،ص 46

- مدينة المعاجز ،ج 7 ، ص372

- كشف الغمة ،ج2، ص365

- حلية الابرار،ج4، ص540

 

آزادي از زندان

اباصلت مي گويد : پس از دفن حضرت رضا(ع) ، به دستور مأمون يك سال زنداني شدم. پس از يك سال از تنگي زندان و شب نخوابي به ستوه آمدم ، دعا كردم و براي رهايي از زندان به محمد(ص) و آل محمد (ص) متوسل شوم. از خداوند خواستم به بركت آل محمد (ص)در كار من گشايشي انجام دهد .

هنوز دعايم به آخر نرسيده بود كه حضرت ابي جعفر(ع) نجات بخش گرفتاران عالم ، وارد زندان شد و فرمود: اي اباصلت از تنگناي زندان بي تاب شده اي ؟

عرض كردم: به خدا سوگند سخت بي تابم .

فرمود: برخيز، دستي به زنجيرها زد و غل و زنجيرها از دست و پاي من بر زمين افتاد. سپس دست مرا گرفت و از كنار نگهبانان زندان عبور داد. نگهبانان در حالي كه مرا نظاره مي كردند ، توان سخن گفتن با مرا نداشتند و از زندان خارج شدم.

سپس حضرت فرمود : برو در امان خدا كه هرگز نه دست مأمون به تو مي رسد و نه دست تو به مأمون.

اباصلت مي گويد : همانگونه كه حضرت فرمود تا حال مأمون را نديده ام.!!

عيون اخبار الرضا (ع) ،ج 2، ص678

 

خشك شدن دست نوازنده

محمد بن ريان نقل مي كند : مأمون براي رسيدن به هدفش [بد نام كردن حضرت امام جواد(ع) ] همه نوع نيرنگي را در خصوص امام جواد(ع) به كار برد اما هيچ كدام از آنها براي وي سودي نداشت .

به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد (ع)، صد كنيز زيبا را انتخاب كرد كه هريك جامي پر از گوهر درخشان در دست داشتند. مأمون به كنيزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جايگاه دامادي به استقبال وي رفته و به او خوشامد گويند. كنيزكان به سوي حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولي امام هيچ التفاتي به آنها نكرد.

در دربار مأمون مردي به نام مخارق كه ريشي بلند وصوتي خوش داشت و عود مي نواخت وجود داشت. وي به مأمون گفت من توان آن را دارم كه نقشه ات را - وادار كردن حضرت به لهو و لعب - عملي سازم.

از اين رو در مقابل امام جواد (ع) نشست و شروع به خواندن آواز كرد. كساني كه در آنجا حضور داشتند، گرد مخارق حلقه زدند. هنگاميكه مخارق شروع به نواختن عود و آواز خواني كرد، امام جواد (ع) سر مبارك خود را متوجه او كرد و بر وي نهيب زد و فرمود:

"اتق الله يا ذالعثنون "

از خدا بترس اي ريش بلند .

دست مخارق از حركت ايستاد، عود از دستش افتاد و ديگر هرگز نتوانست عود بنوازد.

روزي مأمون از بلايي كه بر سر مخارق آمده بود از وي سئوال كرد. مخارق پاسخ داد: چون امام جواد(ع) بر من نهيب زد چنان ترسي از هيبت او بر من مستولي شد كه دستم فلج شد و هرگز بهبود نيافت.

-الكافي ،ج1،ص 494

- اثبات الهداة ،ج3 ،ص332

- مدينة المعاجز ،ج7 ،ص 303

- حلية الابرار ،ج4،ص565

- الوافي ،ج3،ص 828

- المناقب ،ج4 ،ص396

- البحار ،ج50،ص61

 

شهادت عصا بر امامت

يحيي بن اكثم از علماي دربار عباسي مي گويد :

روزي براي زيارت قبر رسول خدا (ص) رفته بودم كه امام جواد (ع) را ديدم، با او در خصوص مسائل گوناگوني مناظره كردم، همه را پاسخ داد. به او گفتم : خواستم از شما چيزي بپرسم اما شرم دارم از پرسش.

امام فرمودند : بدون آنكه سئوالت را بپرسي من پاسخ آن را مي دهم . تو مي خواهي بپرسي امام كيست ؟

گفتم : آري به خدا سوگند همين است ؟!

فرمود: منم.

گفتم: بر اين مدعا نشانه و حجتي داريد ؟

در اين لحظه عصايي كه در دست امام بود به سخن آمد و گفت :

" اّنه مولايي امام هذا الزمان و هو الحجة "

همانا مولاي من حجت خدا وامام اين زمان است.

-الكافي ،ج1،ص 353

- الامام الجواد (ع) من المهد الي اللحد ، ص 72

 

ميوه دادن درخت سدر

شيخ مفيد در ارشاد نقل مي كند : زماني كه حضرت جواد (ع) با همسرش ام الفضل از بغداد به مدينه مراجعت كرد، به كوفه كه رسيد مردم او را مشايعت كردند، هنگام غروب در خانه مسيب فرود آمد و به مسجد وارد شد.

در صحن مسجد درخت سدري قرار داشت كه هنوز ميوه آن به بار ننشسته بود، امام كوزه آبي خواست و در پاي آن درخت سدر وضو گرفت و نماز مغرب را با مردم اقامه كرد.

امام در ركعت نخست سوره حمد و اذا جاء نصرالله و در ركعت دوم حمد و قل هو الله را خواند. پيش از ركوع قنوت گرفت. پس ازخواندن ركعت سوم تشهد و سلام داد

پس از نماز مدتي در حال نشسته مشغول تعقيبات و ذكر شد، سپس بلند شد و چهار ركعت نماز نافله مغرب را به جاي آورد و تعقيب خواند و دو سجده شكر به جاي آورد و ازمسجد خارج شد.

امام جواد(ع) هنگامي كه به كنار درخت سدر رسيد، مردم متوجه شدند كه آن درخت به بار نشسته و ميوه داده است. از اين جريان شگفت زده شدند و از ميوه آن خوردند در حالي كه ميوه هاي سدر هسته نداشت آنگاه حضرت را براي وداع بدرقه كردند.

موسوعة الامام الجواد (ع) ،ج1 ،ص246- الارشاد ،ص323

- كشف الغمة ،ج2،ص358 - بحار الانوار،ج83 ،ص100

- وسائل الشيعة ،ج6 ،ص 490 - مدينة معاجز،چ7،ص357

 

شفاي چشم

محمد بن ميمون مي گويد : به همراه امام رضا(ع) در مكه بودم. به حضرت عرض كردم مي خواهم به مدينه بروم, نامه اي براي ابي جعفر بنگار تا با خودم ببرم .امام رضا(ع) تبسمي كرد و نامه اي نوشت . به مدينه رفتم در حاليكه چشمهايم به دردي مبتلا بود . به درب خانه امام جواد (ع) رفتم, نامه را تحويل دادم . موفق غلام امام , گفت : سر نامه را بگشا و در پيش روي امام قرار ده . اين كار را كردم.

آنگاه حضرت جواد (ع) فرمود : اي محمد وضعيت چشمت چگونه است ؟ عرض كردم يا بن رسول الله , همانگونه كه مشاهده مي فرماييد بيمار است و نورش رفته است .

حضرت جواد (ع) دستش را دراز كرد , بر چشمم كشيد , بيناييم چون سالمترين زمانش گشت . دستها و پاهاي حضرت را بوسيدم و در حالي بازگشتم كه بينايي ام را بازيافته بودم و اين در زماني بود كه سن حضرت كمتر از سه سال بود.

 

آزادي از زندان

اباصلت مي گويد : پس از دفن حضرت رضا(ع) , به دستور ماُمون يك سال زنداني شدم. پس از يك سال از تنگي زندان و شب نخوابي به ستوه آمدم ، دعا كردم و براي رهايي از زندان محمد(ص) و آل محمد (ص) متوسل شوم. از خداوند خواستم به بركت آل محمد (ص)در كار من گشايشي انجام دهد . هنوز دعايم به آخر نرسيده بود كه حضرت ابي جعفر(ع) نجات بخش گرفتاران عالم , وارد زندان شد و فرمود: اي اباصلت از تنگناي زندان بي تاب شده اي .عرض كردم به خدا سوگند سخت بي تابم .

فرمود: برخيز , دستي به زنجيرها زد و غل و زنجيرها از دست و پاي من بر زمين افتاد. سپس دست مرا گرفت و از كنار نگهبانان زندان عبور داد .نگهبانان در حالي كه مرا نظاره مي كردند , توان سخن گفتن با مرا نداشتند و از زندان خارج شدم . سپس حضرت فرمود : برو در امان خدا كه هرگز نه دست مامون به تو مي رسد و نه دست تو به مامون.

اباصلت مي گويد : همانگونه كه حضرت فرمود تا حال مامون را نديده ام.

$

##اشعارومراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

تنها جوا د آ ل محمد تويي بنا م***با آنكه بوده اند همه اوليا جوا د

ما ها به يا د توامشب نواكنيم***گه ذكريا كريم وگهي ذكرياجوا د

 

مشرق نور و ضيا جواد الائمه***منبع جود و سخا جواد الائمه

محرم اسرار كائنات خدائي***معدن صدق و صفا جواد الائمه

نوگل باغ رسول و حجت يزدان***ميوه قلب رضا جواد الائمه

كز پي ابقاي دين و حكم خدائي***شد به جواني فدا جواد الائمه

تا نشود مبتلا شريعت احمد***كرد قبول بلا جواد الائمه

قامت خود را ز پا فكند و بپا كرد***پرچم دين خدا جواد الائمه

 

وقت پرپر زدنم برگ و برم ميسوزد

موقع پر زدنم بال و پرم ميسوزد

وقت پرپر زدنم برگ و برم ميسوزد

موقع پر زدنم بال و پرم ميسوزد

بس كه كبريت كشيده است به جانم اين زهر

آسمان دود، زمين در نظرم ميسوزد

گفتم آبي روي آتش بود اشكم اما

اشك هم پاي دل شعله ورم ميسوزد

همسرم ريخته در كاسه ي جان زهري كه

هم سرم،هم بدنم ،هم جگرم ميسوزد

حرف از سوختن آمد به گمانم طفلي

گفت عمه كمكم كن كه سرم ميسوزد

به جوانيم قسم بيشتر از آتش جان

قلب من از بي وفايي همسرم ميسوزد

 

الا که مظهر جود خدا يکتايي//نُهم سلاله پاک رسول بطحايي

توئي که خير کثير خداي بر خلقي//کتاب عشق رضا و يادگار زهرائي

خداي خوانده جوادت که جود پيشه توست//تو بر تمام کريمان امير و مولائي        

همين نه عقده گشاي خلايقي امروز//که دستگير همه عاصيان به فردائي

مراست عقده ديدار کاظمين بدل//چه مي شود ز دل اين عقده را تو بگشائي

 

دلم از بي کسي در التهاب است//خدايا ناله هايم بي جواب است

کشم پا بر زمين از سوز اين زهر//نواي کام خشکم آب آب است

 

کنم چو ياد من از حالت امام جواد//شود کباب دل از حالت امام جواد

نه مونسي ، نه انيسي نه يار و غمخواري//که تا دمي کند او رأفت امام جواد

جوان و گوشه بغداد و شهر پر دشمن//فغان زبي کسي و غربت امام جواد

بوقت دادن جان، دوستي نبُد پيشش//که پرسد از غم و از محنت امام جواد

 

زسوز غم پر پروانه مي سوخت//ز داغ لاله اي گلخانه مي سوخت

وجودش را شرر زد آشنايي//که از جور دل بيگانه مي سوخت

بنوشيد آب از پيمانه زهر//دل پاکش از اين پيمانه مي سوخت

ز آواي جواد آن جان زهرا//نهان گلشن جانانه مي سوخت

ميان حجره بود و ناله مي کرد//به حال وي دلي آنجا نمي سوخت

 

بحر جود و احسان در جهان جواد اســت

صاحـــــــب لـوا و حكم عدل و داد اســــت

كز حريم جاءالحــق/هسـت والي منطق/يا كريــــم يــــــــا رب

جان به جسم عالم نوح كشتــي جـــــان

مظهر جلال اســت دستگيـــر امكــــــــان

سدره قوانين اســت/او مروج دين است/يا كريـــــــم يــــــا رب

شد شهيد از كيـــن از جفا و نيرنــــــگ

پيشــــــواي آييـــن شد زغصه دلتنـــــــگ

در مصائب آن شـاه/گشته خون دل آگاه/يا كريـــم و يـــــــا رب

كام خشك وعطشان همچــــــــو جد اطهر

دل شكسته، محزون زاده پيـــمــــــــبـــــــــر

انكه قلب او خستــــه/در به روي اوبستـه/يا كريــــــم يــــــــا رب

چون حسين جسمش بوده وا مصيبــــــت

با اشاره گويـــــــــم تا صـــــــف قيامــــــت

ماسوا عزادارنـــــــد/خون زديده مي بارند/يا كريــــــم يــــــــا رب

بوستان عمــــــرش فصل گل خزان شــــد

بلبل روانــــــــــــــش از نظر نهان شـــــــــد

او چراغ محفل بـــــود/نور كعبه دل بـــــــود/يا كريـــم يــــــــــــا رب

هر كجـــــا ببينــــــم ذكر يا جواد اســـــت

بر دل عـــــزيــــــزان داغ غم نهاده اســــــت

ذكر يا حسين گويــــم/تا جواد را جـــــويــم/يا كريــــــــم يـــــــا رب

چون عزيز زهــــرا بي كفن نبـــــــــــودي

پيكرش مشـــــــــوش در محن نبــــــــــــودي

انكه اجان امكان بود/تا سه روز عريان بود/يا كريــم يـــــــــــا رب

از مصيبـــــــــــت او بحر ديده در جــــوش

قطره زين مصـــــائب رفته از سرم هـــــوش

تا به حشر گريانــــــم/مضطرب،پريشـــــانم/يا كريم يـــــــــــــا رب

 

آه و نفس

در حجره ي در بسته تنها جان سپارم

صورت به ديوار غريبي مي گذارم

از زهرِ کين خون شد دلم ـ بابا رضا جان

شد همسرِ من قاتلم ـ بابا رضا جان

وا غربتا وا غربتا بابا رضا جان (3)

افتاده در اعماقِ جانم آتشِ تَف

من مي زنم ناله ولي او مي زند کَف

بابا به فريادم برس ـ بابا رضا جان

افتادم از آه و نفس ـ بابا رضا جان

وا غربتا وا غربتا بابا رضا جان (3)

من اشکِ غم مي ريزم از هجرِ عزيزان

او دَف زند در ماتمِ من با کنيزان

دارم به لب اين زمزمه ـ بابا رضا جان

هستم عزيز فاطمه  ـ بابا رضا جان

وا غربتا وا غربتا بابا رضا جان (3)

عمري غم و اندوه و محنت شد نصيبم

تا جان سپارم تشنه چون جدّ غريبم

اشکِ روانم را ببين ـ بابا رضا جان

عطشان زبانم را ببين ـ بابا رضا جان

وا غربتا وا غربتا بابا رضا جان (3)

 

قد کمان

من جواد بن العلي موسي الرضا هستم

همچو بابايم غريب چشم از جهان بستم

در حجره افتادم

بابا برس دادم

بابا رضا جانم (4)

اي خدا زاري و ناله حاصلم گشته

با چه کس گويم که يارم قاتلم گشته

سوزم خدا هر دم

از غربت و دردم

بابا رضا جانم (4)

در ميان خانه ام اشکم روان باشد

همچو زهرا مادرم قدم کمان باشد

گريه شده کارم

از ديده خون بارم

بابا رضا جانم (4)

هلهله کمتر نما اي بي وفا يارم

مادرم شايد بياييد بهر ديدارم

صد ناله دارم من

چشم انتظارم من

بابا رضا جانم (4)

 

شمع سحر

منکه پرپر مي‌زنم لب تشنه کنجِ لانه‌ام

بر علي موسي الرضا من نوگلي درّدانه‌ام

کس جوابم را نداد

جسمِ من از پا فتاد

همسرم شد قاتلم

من جوادم من جواد

يا جواد بن الرضا (2)

من که چون شمعِ سحر مي‌سوزد از پا تا سرم

بر مشامم مي‌رسد اکنون شميمِ مادرم

همسر بيگانه‌ام

با کنيزان صف به صف

مي‌دهد شادي به سر

مي‌زند کف را به کف

يا جواد بن الرضا (2)

من نگويم کف مزن يا که به رويم در مبند

مادرم اينجا نشسته پيش چشمانش نخند

مادر و من زارِ هم

هر دو هستيم يارِ هم

هر دو قامت خم شده

هر دو تا غمخوارِ هم

يا جواد بن الرضا (2)

 

جواد ابن الرضا ـ جواد ابن الرضا (2)

پسرم تو هم مثِ من

تو غريبي جون سپردي

بريز از تو سينه بيرون

خونِ دلهايي که خوردي

* * *

يادته جوادم اون شب

سرِ من تو دامنت بود

همه خون هاي گلويم

مثِ گلبرگ رو تنت بود

* * *

يادته نام قشنگِ

جدِ بي سرت رو خوندم

لحظه اي روضه ي داغِ

عمو اکبرت رو خوندم

* * *

حالا اومدم باباجون

مي دونم که خون دلت شد

مَحرم رازِ تو خونه ات

همسرِ تو قاتلت شد

* * *

يکي بود که سرنوشتِ

تو شبيه اون مي مونه

به اونم زهر داده يارش

يه شبي ميون خونه

* * *

مي خوام اين بار پسر من

شعرِ تير و تن بخونم

روضه ي غريبِ مادر

روضه ي حسن بخونم

شاعر : حسن فطرس

منبع : وبلاگ حسن فطرس

 

«در ماتم ابن رضا»

شام عزاى نهمين امام است

پيکر اطهرش به روى بام است

تقى ز دنيا مى‏ رود خدايا

به پيش زهرا مى ‏رود خدايا

امشب دل اهل ولا شکسته

در ماتم ابن رضا نشسته

يا ثامن الحجج گلت فسرده

در حجره در بسته جان سپرده

زهر جفا شرر به جان مى ‏زند

دشمن به او زخم زبان مى‏ زند

وقت شهادت ياورى ندارم

همچون حسين لب تشنه جان سپارم

اگر مرا شعله به جان مى‏ زنى

دگر چرا زخم زبان مى‏ زنى

مظلومى نهم امام بنگر

خورشيد را به روى بام بنگر

آتش گرفته پيکرم خدايا

خندد به حالم همسرم خدايا

جان ودلم آمد به درد مادر

ببين عروس تو چه کرده مادر

جوانترين امام ما واى واى

کشته شد از زهر جفا واى واى

ابن رضا يارب ز پا فتاده

آتش به جانش از جفا فتاده

آتش گرفته پيکرم آب آب

شد پاره پاره جگرم آب آب

اى همسرى که در کفت اسيرم

آبم دهى يا ندهى بميرم

نور دل فاطمه بى تاب شد

قلب جواد ابن رضا آب شد

اين بدن کيست که روى بام است

پيکر مسموم نهم امام است

زهر هلاهل دلش افروخته

زخم زبانها جگرش سوخته

کبوتران محرم آن حريمند

سايه فکن بر تن آن کريمند

در نوجوانى نااميد گشتى

چون جد عطشانت شهيد گشتى

 

«نهمين حجت»

اى پسر شير خدا يا جواد

نور دو چشمان رضا يا جواد

هر که تو را راهبر خويش جست

شک نبود هست به راهى درست

راه تو و جد تو راه خداست

راه سعادت ز طريق شماست

جان به فداى تو امام جواد

دادرس و شافع روز معاد

اى نهمين حجت حى خبير

دست محبين ز عنايت بگير

قسمت ما کن حرمت کاظمين

حق شهيد ره قرآن حسين

هست به دنيا و به عقبى شقى

هر که نپوئيد طريق تقى

نور خدا شمع هدايت وى است

شافع فرداى قيامت وى است

هر که بدين نور بپوند طريق

نيست به درياى بلا يا غريق

کشتى آنهاست نجات از خطر

لطف خدائيست براى بشر

وا اسفا دشمن بى دين او

داشت به سينه حسد و کين او

جان به فداى وى و مظلوميش

عرش غمين گشته ز مغموميش

از ستم معتصم بى حيا

کشت ورا همسر وى از جفا

زهر ستم ريخت به کام جواد

چاک شدى قلب امام جواد

روز عزايش همه عالم گريست

ارض و سما همچو محرم گريست

از غم جانسوز عزاى تقى

شال عزا گشت بدوش نقى

مادر او فاطمه اندر جنان

در غم او گشت به سوز و فغان

خون شده زين سوگ دين شيعيان

تسليت ما به امام زمان

آجرک الله از اين واقعه

يوسف زهرا پسر فاطمه

چونکه (قدير) است غمين جواد

نيست ورا خوف به روز معاد

 

خون شد از غم دل من سوخته حاصل من

با که گويم که شده يار من قاتل من

اي خدا مظلومم

اي پدر کن نگهم خانه شد قتلگهم

جگر سنگ بسوزد به شرار دل من

اي خدا مظلومم

چون تو تنها و غريب چهره بر خاک نهم

جان بابا تو بگو کف نزد قاتل من

اي خدا مظلومم

****

رفته طاقت ز تنم جان رود از بدنم

يار سنگين دل من بر تن من تاب نداد

اي خدا مظلومم

نتوانم که دگر دست و پاي بزنم

جگرم سوخت و يک قطره به من آب نداد

اي خدا مظلومم

****

از نفس افتادم در قفس جان دادم

اي پدر مشکل تو مشکل من گرديده

اي خدا مظلومم

از چه خود صيادم نکند آزادم

دختر قاتل تو قاتل من گرديده

اي خدا مظلومم

 

د ل من تنگه برات مي خوام بيام به حرمت

تا ضريحتو بگيرم به اميد کرمت

کي ميام به کاظمين ، تا کنم شيون و شين

بعد از اون يه سر برم ، سر تربت حسين

مولا مولا ابن الرضا(4)

*****

آسمون سينه از داغ تو بي ستاره شد

دلم از ماتم تو انگاري پاره پاره شد

اسيرم به غصه هات، مث بال کفترات

چه خوبه پر بگيرم ، بالاي صحن و سرات

مولا مولا ابن الرضا(4)

*****

شنيدم تو خونه هم غريب بودي تو بخدا

فداي غريبيات اي پسر امام رضا

حرمت برام بهشت ، عشق تو يه سرنوشت

خدا اسم خوب تو ، روي قلب من نوشت

مولا مولا ابن الرضا(4)

 

عزيز جان رضايي، تو اوج شور و صفائي، تو مروه اي تو منا

دلم شده حرم تو، بگيرم از کرم تو، برات کرببلا

نگاه با محبتت، دل منو جلا ميده

به عشق تو امام رضا، برات کربلا ميده

به قلبم، به جانم، به چشم من نور عين

شده اين، دل من، کبوتر کاظمين

واويلا واويلا واويلا واويلا(3)

*****

بدون عذر و بهانه، به دست مَحرم خانه، پاره شده جگرش

به اوج شور جواني، نه طاقتي نه تواني، زند صدا مادرش

او ناله مي کرد کنيزا، فرياد شعف مي زدند

ناله مي کرد که تشنه ام، ولي اونا کف مي زدند

کسي نبود جواب بده، به سوز و آه و ناله ها

ناله مي کرد واي جگرم، مي زد به حجره دست و پا

نه آبي، نه ياري، نه خواهري در برش

درونِ، صداها، صداي واي مادرش

واويلا واويلا واويلا واويلا(3)

*****

داغ غم او چه بسيار، خيره شده به در انگار، دو چشم تيره و تار

شبيه مادر خسته، بياد پهلو شکسته، به ياد درب و ديوار

تا ياد مادر ميومد، يادش ميومد اين غمو

مي گفت خدا لعنت کنه، اون که تو کوچه زد تو رو

يه ديوار، يه کوچه، يه مادر دلغمين

يه نامرد ، يه بانو، که گشته نقش زمين

واويلا واويلا واويلا واويلا(3)

 

کن بپا اي دل ناله و زاري

رو به مولا کن از پي ياري

جسم بي جان عزيز جان زهرا

روي بام خانه اش افتاده تنها

بر شرار حاصل او

خنده مي کرد قاتل او

وا غريبا وا اماما

*****

شد به غربت از او پذيرايي

کوثر زهرا شد تماشايي

روي خاک افتاده جسم اطهر او

گو يکي آرد کفن بر پيکر او

نور چشمان ترش کو

مادرش کو خواهرش کو

وا غريبا وا اماما

*****

شمع جانش شد قطره قطره آب

تا نسوز او ديگر از آفتاب

در کنار او کبوترها رسيدند

با پر خود روي او سايه کشيدند

شعله بر جانم کشيده

ماتم آن سر بريده

وا غريبا وا اماما

 

پدر مرا خبر کنيد که لحظه هاي آخر

بخواند او کنار من ز روضه هاي مادر

بابا رضا بيا(4)

*****

منکه چون شمع سحر مي سوزد از پا تا سرم

در ميان حجره پر شد بوي عطر مادرم

در ميان سينه ام نمانده ديگر نفسي

هر چه گويم تشنه ام آب نمي دهد کسي

بابا رضا بيا(4)

*****

جان من آمد به لب شد لحظه هاي آخرم

مي زند آتش بجانم خنده هاي همسرم

همسر من با کنزان پشت در صف مي زند

مي دهم من جان ز کف او در برم کف مي زند

بابا رضا بيا(4)

 

چون صيد گرفتار غم و درد و بلايم ، من ابن الرضايم

جان مي دهم و پشت در بسته سرايم ، من ابن الرضايم

من مي روم و ياد غم کرببلايم

اي واي که شد همسر من قاتل جانم

من ابن رضايم

*****

اي مرگ مدد کن که من زار بميرم ، در غصه اسيرم

از زهر خلاصم کن و بگذار بميرم ، من جوان پيرم

بگذار که با سوز درون و لب عطشان

يکبار زنم ناله و صد بار بميرم

من ابن الرضايم

*****

من بي کس و بي ياور و بي يار و معينم ، دلخسته حزينم

عمري است فقط غصه و غم گشته نصيبم ، کس نيست حبيبم

نه خواهري و نه مادري نيست کنارم

از بهر خلاصي روي لب امن يجيبم

من ابن الرضايم

 

اي مرگ مدد کن که من زار بميرم

اي زهر خلاصم کن و بگذار بميرم

بگذار در اين خانه که غمخانه ي من بود

تنها و غريب از ستم يار بميرم

بگذار که با سوز درون و لب عطشان

يک بار زنم ناله و صد بار بميرم

بگذار که چون فاطمه هنگام جواني

در خانه ي دربسته ي خود زار بميرم

بگذار که بي شيون آرام شوم آب

چون شمع که سوزد به شب تار بميرم

بگذار در اين خانه ي دربسته ي خاموش

از يار کشم محنت و آزار بميرم

بگذار چو مرغي که قفس قتلگهش بود

بيگانه و تنها و گرفتار بميرم

$

##اشعارومراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يََا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاِ  نَّا  اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

تشنگي

در ميانِ حجره افتادي ز پا اي تشنگي

آب نوشيد و وليکن آب در کامت نريخت

 

ناله

لشکر کفار پشتِ حجره در غوغاست! واي!

حجره بنگر گوئيا کرب و بلا اينجاست! واي!

اين نوايِ آشنا از کيست، دل را خون کند

ته صدايش گوش کن، اين ناله ي زهراست! واي!

 

«وادى غم»

سلام ما به رخ انور امام جواد

درود ما، به تن اطهر امام جواد

غريب بود و غريبانه جان سپرد و نبود

کسى به وادى غم، ياور امام جواد

ز آتش ستم خصم، آب شد تن او

به خاک حجره بود، بستر امام جواد

کسى نبود، به بالين آن امام همام

به غير همسر بد اختر امام جواد

چه ظلم‏ها که به حقش، نکرد ام الفضل

نگر، به دشمنى همسر امام جواد

به خشکى لب لعلش، نريخت آب کسى

به غير ديده ‏ى او خون ‏تر امام جواد

به روى خاک، چو پروانه شد فدا و دريغ

چو شمع آب شده، پيکر امام جواد

فغان که آتش زهر ستم، به فصل شباب

شرر فکند، ز پا تا سر امام جواد

شاعر: محسن حافظى

 

«جود جواد»

اى جهان ريزه خوار خوان عطاى تو جواد

اى ز جود تو کرم گشته گداى تو جواد

من چه گويم به مديحت که به قرآن کريم

گفته در آيه ‏ى تطهير خداى تو جواد

عاشر ماه رجب داد خدايت به رضا

که تو راضى به حقى حق به رضاى تو جواد

گل لبخند به لبهاى پيمبر روييد

تا شنيدى خبر نشو و نماى تو جواد

گشت از يمن قدوم تو دل فاطمه شاد

که على گفته جهانى به فداى تو جواد

محو از صحنه تاريخ شود واژه فقر

هر کجا خيمه زند جواد سخاى تو جواد

حاتم از لطف تو بيند نکند دعوى جود

اى بنازم به تو و قدر و بهاى تو جواد

عالمى گشت مصفا ز صفاى قدمت

اى صفا بخش دل خلق صفاى تو جواد

 

غريب

در غمت گفته هزار است، غريب بن غريب!

دل غمين است و فکار است، غريب بن غريب!

در شبِ سرد فراقت دلِ عالم خون است

چون که پايانِ بهار است، غريب بن غريب!

چه کسي ديده که همسر بشود دشمنِ مرد

قاتلت حيله ي يار است، غريب بن غريب!

زهرِ سوزنده چها کرده ميانِ جگرت

که چنين حالِ تو زار است، غريب بن غريب!

چشم خونبارِ رضا، چشم به راهت به جنان

بين که بي صبر و قرار است، غريب بن غريب!

پدرت بود غريب و تو شدي غربت کش

غصه بي حد و شمار است، غريب بن غريب!

کمي از خاک حريمت به دو چشمِ فطرس

سرمه ي چشمِ خمار است، غريب بن غريب!

 

ياد مادر

در عزايت فَلک عزادار است

دردِ هجرت، مَلک گرفتار است

ناله هاي دلِ پر از خونت

لحظه لحظه رضا خريدار است

خانه را مأمني برايت نيست

همسر بي وفا تو را يار است

خنده هاي جفاي ام الفضل

سينه ات را چو تيغِ آزار است

مي زني ناله از درون ناي

آن چنان که ني از نوا زار است

بين حجره به خود چو مي پيچي

فاطمه مادر از تو غمخوار است

يادِ مادر تو را کند گريان

ذکر مادر چو آخر کار است

جان دهي در هواي جد خود

کار قلبت سرشک خونبار است

 

اي مرغ جان کبوتر صحن و سراي تو

هفت‌آسمان صحيفه مدح و ثناي تو

چشم رضا به ماه رخ دلرباي تو

چشم فرشتگان خدا جاي پاي تو

دل‌هـاي عارفـان حـرم بـا صفاي تو

تو خود جوادي و همه عالم گداي تو

دست گدائي همه عالم به سوي تو

دل برده از امام رضا ماه روي تو

پيشاني ملائکه بر خاک کوي تو

جام بهشتيان همه پر از سبوي تو

ذکر خوش امام رضا گفتگوي تو

زيبد که او هماره بگويد ثناي تو

بسم‌اللهِ صحيفه دل‌هاست نام تو

خيل ملَک ستاده به عرض سلام تو

عالم رهين کثرتِ جود مدام تو

بالاتر از ثناي خلايق مقام تو

نور است همچو آيه قرآن کلام تو

رويـد مسيـح از نفس جانفزاي تو

وابسته بر وجود تو اين عالم وجود

آرند جن و انس به خاک درت سجود

مشهور در ميان امامان شدي به جود

بر جود و بر قيام و سجوت همه درود

آيـات غيب را رخ نـوراني‌ات شهود

وجه خداست روي محمّدنماي تو

تو بضعه امام رضا نجل حيدري

سر تا قدم پيمبر و زهرا و حيدري

چشم و چراغ زاده موسي‌بن‌جعفري

ابن الرضاي اوّلِ آل پيمبري

از هـر چـه گفته‌انـد و نگفتنـد برتـري

گوهر چه قابل است که ريزم به پاي تو

جز تو که خصم گشته ز جود تو بهره‌بر

کي داده حرز فاطمه بر قاتل پدر

جايي که مي‌کني تو به دشمن چنين‌نظر

باور نمي‌کنم که براني مرا ز در

از من اگر چه نيست کسي روسياه‌تر

دارم اميـد بـر تو و لطف و عطاي تو

مأمون به پيش علم و کمال تو شد حقير

افتاد در حقارت و افکند سر به زير

«يحيي‌ابن‌اکثم» آمده در محضرت اسير

با آنکه در مدارج تعليم گشته پير

در محضر تو کم بوَد از کودک و صغير

شـد محـو علـم و دانش بي‌انتهـاي تو

ما مورِ کوچک و تو سليمان عالمي

جان امام هشتم و جانان عالمي

مدفون به کاظميني و سلطان عالمي

ماه رضا و مهر فروزان عالمي

در هـر قـدم نثـار رهـت جان عالمي

جان چيست تا کنند خلايق فداي تو

يک عمر بوده آتش غم شمع محفلت

مأمون هزار مرتبه خون ريخت در دلت

دردا که يار جاني تو گشت قاتلت

حل شد به زهر، عاقبت کار، مشکلت

بودي جوان و قتلگهت گشت منزلت

خامـوش گشت زمزمه‌هـاي دعاي تو

در بين حجره سوختي و دست و پا زدي

وز سوز سينه ناله واغربتا زدي

با کام تشنه مادر خود را صدا زدي

وز سوز ناله شعله به ارض و سما زدي

فرياد بهر تشنه‌لبِ کربلا زدي

بـر عرش رفت ناله واويلتاي تو

هر چند هيچ‌کس ز غمت با خبر نبود

ديگر سرت به نوک ني و طشت زر نبود

در قلب داغدار تو داغ پسر نبود

لب‌هايت از حسين دگر تشنه‌تر نبود

ديگر به سنگ ماه جمالت سپر نبود

جاري نگشت خون به رخ دلرباي تو

تا دور چرخ فصل خزان دارد و بهار

روزي چو روز جد تو نبْوَد به روزگار

«روزي که شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه درآمد ز کوهسار»

«ميثم» بيـار در غـم او چشـم اشکبــار

کن گريه تا که سيل شود اشک‌هاي تو

 

الا کرم ز تو مشهور يا امام جواد

کلام توست همه نور يا امام جواد

ائمه‌اند جواد و توئي جواد همه

که گشته جود تو مشهور يا امام جواد

سزد ز لعل لب حضرت رضا ريزد

به مدح تو دُر منثور يا امام جواد

اگر چه نزد شما آبروي نيست، مرا

مکن ز درگه خود دور يا امام جواد

گدايي‌ام به درت جز بهانه‌اي نبوَد

مراست وصل تو منظور يا امام جواد

به روي زائر تو بوسه مي‌زند جبريل

به ذکر «سيعک مشکور» يا امام جواد

به کاظمينِ تو روي نياز برده کليم

سلام مي‌دهد از طور يا امام جواد

جحيم اگر تو نگاهش کني حديقه گل

بهشت بي تو کم از گور يا امام جواد

اگر چه ران ملخ هم ندارم اي مولا

مرا بخوان به درت مور يا امام جواد

قضا به حکم تو محکوم، اي وليِ خدا

قدر به امر تو مأمور يا امام جواد

لباس نور مرا بر تن از ولادت توست

گناه، وصله ناجور يا امام جواد

خدا ثناي تو را گفته و چگونه مرا

بوَد ثناي تو مقدور يا امام جواد

لب تو داشت تبسّم، ولي دلت را بود

هزارها غم مستور يا امام جواد

نديد دختر مأمون جلال و قدر تو را

چو بود چشم دلش کور يا امام جواد

هزار مرتبه نفرين به دختر مأمون

که شد به قتل تو مسرور يا امام جواد

فراز بام به گرد تن تو بگرفتند

پرندگان هوا شور يا امام جواد

شهادت تو در آن حجره با لب تشنه

بوَد تجسّم عاشور يا امام جواد

عنايتي که شود روز حشر «ميثم» هم

به دوستي تو محشور يا امام جواد

 

«فروغ دل زهرا»

از دل حجره‏ ى تاريک که بسته است درش

مى‏ رسد ناله‏اى و دل شده خون از اثرش

چيست؟ اين ناله ‏ى سوزنده و از سينه ‏ى کيست

صاحب ناله مگر سوخته پا تا به سرش

اين فروغ دل زهراست که خون است دلش

اين جگر گوشه ‏ى موسى است که سوزد جگرش

اين جواد است که از تشنگى و سوزش زهر

جان سوزان بود و ناله جان سوز ترش

خانه‏ اش قتلگه و همسر او قاتل اوست

بار الها تو گواهى که چه آمد به سرش

همسر مرد برايش پرو بالى است ولى

همسر سنگدل او بشکسته پرش

آتش زهر چنان کرده به جانش تاثير

که کند هر نفس سوخته ‏اش تشنه ترش

شهر بغداد بود شاهد مظلوم دگر

پسرى را که دهد جان ز ستم چون پدرش

کاش مى‏ بود غريب الغربا در آنجا

تا زمانى نگردد غربت تنها پسرش

 

«مصيبت»

از جفاى همسر بى مهر فرياد اى پدر

کز دل و جانم برآورده است فرياد اى پدر

در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت

تا که مامون دختر خود را به من داد اى پدر

آنچه با من کرد ام ‏الفضل دون کى مى ‏کند

همسرى با همسرش اينگونه بى داد اى پدر

يک طرف زهر جفا و يک طرف سوز عطش

غنچه‏ ى نشکفته‏ ات را داد بر باد اى پدر

بيشتر از زهر کين از تشنه کامى سوختم

سوختم چون صيدى اندر دام صياد اى پدر

بسکه فرياد از عطش کردم که تاثيرى نداشت

شد درون سينه ‏ام خاموش فرياد اى پدر

آخر آمد بر سرمن محنتى که بارها

چهره‏ ام بوسيدى و کردى از آن ياد اى پدر

روز مرگم شد بيا بر غربت من گريه کن

چون که گفتى ذکر خوابم شام ميلاد اى پدر

در خراسان من به ديدارت شتابان آمدم

نک بيا از بهر ديدارم به بغداد اى پدر

گر نمى ‏آيى مرا بر سر من آيم در برت

مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر

در جوار تو (مويد) از پى عرض سلام

قاصد دل را به کوى من فرستاد اى پدر

رضا مويد

 

«مادر جان»

سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان

تيره شد روز به پيش نظرم مادر جان

من در اين حجره ‏ى در بسته خود مى ‏پيچم

کس نداند که چه آمد به سرم مادر جان

نکشد گر که مرا زهر جفا خواهد کشت

خنده‏ ى همسر بيدادگرم مادر جان

من جوادم که به ياد تو سخن مى‏ گويم

چون ترا از همه مشتاق ترم مادر جان

همچو شمعى اثر زهر ستم آبم کرد

سوخت پروانه صفت بال و پرم مادرجان

همسرم پشت در خانه به دست افشانى

من به ياد تو و مسمار درم مادر جان

چون تو در فصل جوانى ز جهان سير شدم

که زده داغ تو بر جان شررم مادر جان

به لب خشک من غمزده آبى برسان

کز عطش سوخته پا تا به سرم مادر جان

شعر (ژوليده) گواهى دهد از غربت من

دوست دارم که بيايى به برم مادرجان

شاعر:ژوليده نيشابوري

 

«اى مادر»

بسوزم از جفاى همسر و زهر جفا مادر

شرر افکنده زهر کينه از سر تا به پا مادر

جوادم من که بر در هر درد بى درمان دوايم من

ولى درد مرا گويا نمى ‏باشد دوا مادر

تو از ضرب لگد افتاده‏ اى از پاو کين

ميان حجره در بسته افتادم ز پا مادر

ندارم وقت جان دادن کسى را بهر امدادم

ولى تو فضه را بهر کمک کردى صدا مادر

تو را از ضر در کشت و مرا از ضرب کين دشمن

بگيرد داد ما را از عدوى ما خدا مادر

(هنرور) در عزاى ما سروده اين مصيبت را

بگيرد دست او را لطف ما روز جزا مادر

 

«گل مژگان»

کشتند بيگنه، خلف بوتراب را

نهم امام و نوگل ختمى مآب را

ام الفضول فتنه ايام، ام الفضل

از ريشه کند ريشه ‏ى فصل الخطاب را

مى‏ خواست ام الفضل، که ‏ام الفساد بود

بيرون برد ز حد تصور عقاب را

دادند زهر مهلک ناباب در و وثاق

بستند بستگان وى از کينه باب را

آه از دمى که خيل کنيزان، نکرده شدم

برداشتند از رخ عصمت، حجاب را

نالان امام و جمع زنان، هلهله کنان

تا نشنوند سوز دل آن جناب را

دائم نفس نفس زد و ميگفت آب آب

بردند و همسرش به زمين ريخت آب را

مى ‏خواست خصم کينه‏ کش دون، بهم زند

شيرازه ‏ى تمامى ام الکتاب را

بالاى بام سايه ‏ى حق را ربود وبرد

در زير آفتاب نهاد آفتاب را

گردد سايه‏ اش پرو بال کبوتران

بنگر طيور و عاطفه ‏ى بى حساب را

يا ثامن الحجج به جوادالائمه ‏ات

خون کرده زهر غم، جگر شيخ و شاب را

با غصه گشت توام و گرديد منقلب

هر کس شنيد قصه‏ ى اين انقلاب را

(حداد) و خلق از غم اين ظلم بى حساب

گيرند دائم از گل مژگان، گلاب را

عباس حداد کاشانى

 

«مظهر جود خدا»

من جوادم مظهر جود خدا

آى رحمت گل خير النساء

حجت و نور خدايم در زمين

يادگار نور ختم المرسلين

زاده زهرا و فرزند رضا

آن يگانه پور دلبند رضا

از مدينه آمدم سوى پدر

تا ببينم لحظه‏ اى روى پدر

ديدم آنجا با تمام غربتش

جان دهد تنها به شام محنتش

بر خودش مى ‏پيچد آن باب حزين

خاک غم بر سر کند مولاى من

چون به ياد کربلا افتاده است

در خزان بى کسى جان داده است

روى خاک حجره جانش پر کشيد

جام عشق از دست ساقى سرکشيد

بعد از او من ماندم و داغ دلم

لاله‏ ها دارم در اين باغ دلم

وارث اجداد بى ياور منم

وارث داغ على اکبر منم

در جوانى جان من گردد فدا

از عطش مى ‏سوزم اى ساقى بيا

همسرم آتش زده بر جان من

شعله ‏ور سازد دل سوزان من

ظرف آبى را چو ريزد پيش رو

مى‏ نمايم ياد آن تشنه گلو

يادى از جد غريبم مى ‏کنم

اقتدا بر آن حبيبم مى‏ کنم

کربلا شمعى و من پروانه ‏ام

چون سه روزى روى بام خانه ‏ام

از غم آن لاله‏ هاى بى کفن

تابد اين خورشيد سوزان روى من

مى‏زند آتش دل غمناک من

خنده‏ هاى همسر ناپاک من

يادم آيد از حسين و محنتش

خنده‏ هاى لشکرى بر غربتش

مى‏ خورد بر هم لب خشکيده ‏ام

جان فداى مادر غم ديده‏ ام

تا که ياد مام نيکو مى‏ کنم

ياد آن بشکسته پهلو مى ‏کنم

من امام جود و تقوايم ولى

جان من سوزد ز غمهاى على

غربت حيدر دلم را خون کند

داغ مادر جان من محزون کند

من عزادار غمى ديرينه ‏ام

دل غمين خون دلها خورده ‏ام

چون مرا از کوچه ‏اش افتد گذر

مى ‏شوم از ياد مادر خون جگر

دختر طه کجا سيفى کجا

کوثر و رخساره‏ ى نيلى کجا

گفته جدم مصطفى بوى بهشت

مى‏ رسد از آن گل نيکو سرشت

اى خدا بوى بهشت و بوى خاک

شد عجين با بوى خون ياس پاک

 

«غم بيکران»

زهر آن چنان شرر زده بر جسم و جان من

کز تن ربوده يکسره تاب وتوان من

من در ديار غربت و دل خسته جان نزار

با من چه کرد همسر نامهربان من

من ميهمان و داروى دردم دو جرعه آب

بر من نمى‏ دهد ز جفا ميزبان من

در بسته است روى من و شادمان بود

يارب تو آگهى ز غم بيکران من

ام الفساد دختر مامون چها نکرد

از ره کينه با من و با خانمان من

يکدم صبا برو به جنان از وفا بگو

با مادرم حکايت درد نهان من

چون لاله داغدارم و افسرده همچو گل

بلبل نواى غم کشد ازگلستان من

زين داغ سينه سوز که دارم به دل ز غم

خشکيده از عطش همه کام و زبان من

مادر ز جور دشمن بد کيش خانگى

خون مى‏ رود ز چشم و دل دوستان من

خون ريخت چشم خامه ازين ماجرا(صفا)

تا زد رقم به شرح غم و داستان من

 

«حجره‏ ى در بسته»

دل مى‏ تپد به سينه چو مرغ قفس مرا

غم همدم است و ناله بود هم نفس مرا

تنها ميان حجره ‏ى در بسته دل غمين

کس نيست جز خداى جهان ملتمس مرا

دور از ديار و يارم و اغيار در کنار

غير از خدا دگر نبود دادرس مرا

جانم بسوخت همسر نامهربان ز کين

باشد همين حکايت جانسوز بس مرا

مسموم و خسته جان جگرم پاره پاره شد

بهر علاج نيست به کس دسترس مرا

مى ‏سوزد از عطش جگرم وز شرار زهر

در سينه بسته آمده راه نفس مرا

سوى وطن چو قافله ‏ى آه مى ‏رود

آيد به گوش ناله‏ ى بانگ جرس مرا

 

«پسر امام رضا»

دل من که بى قراره، به بيابون سر ميذاره

خودشم نميدونه که، داغ عشق تو رو داره

توى صحرا که ميگرده، تا بشه ياور و يارش

آخه هستى تو تموم، روشنى چشم تارش

آرزو داره دل من، تا حريمت پر بگيره

مث يه کفتر زخمى، روى گنبدت بميره

با تو مردن زندگيه، اسيريت آزاد گيه

ذکر و ياد تو عبادت، طاعته و بندگيه

اسم تو راز و نيازم، زمزمه ‏ى تو نمازم

تو تموم هر دو عالم، من به عشق تو مى ‏نازم

گل نازم گل زهرا، که بودى غريب و تنها

همدمت بوده هميشه، غصه و ماتم و غم‏ها

پسر امام رضا و نور چشم فاطمه‏ اى

معدن جود و سخايى، تو اميد ما همه ‏اى

همه‏ ى بود ونبود و هستيمونو به به ما دادى

ميون همه اماما، تو جوادى تو جوادى

منشأ جود و کرامت، رمز عالم وجودى

ما هنوز نبوديم اما، توى قلب ما توبودى

ولى قدر تو ندونست، کسى تو دنياى فانى

سهم تو جور و جفا و، طعنه‏ هاى آن چنانى

شنيدم از غم غربت، توى خونه هم غريبى

فداى بى کسى تو، يا حبيبى يا حبيبى

شنيدم که داغ مادر، ياد کوچه ‏ى مدينه

شده بود بغض گلوتر، شعله‏ اى ميون سينه

رفتى از دنيا و ليکن، کسى قدر تو رو نشناخت

نه که زهر، ماتم تو رو آخر از پا انداخت

 

«خورشيد هدايت»

چه پيش آمد که جان را غم گرفته

جهان را سربه سر ماتم گرفته

چو گل مردم گريبان چاک کردند

به داغ لاله بر سر خاک کردند

مگر خورشيد عالم تاب دين رفت

که شادى از زمان و از زمين رفت

تقى، پور رضا، با زهر بيداد

ز پا افتاده همچون سرو آزاد

جواد آن پاره ‏ى جان پيمبر

امام راستان، فرزند حيدر

فروغ دودمان پاک زهرا

چراغ نور بخش آل طاها

شبستان جهان را مهر تابان

دل سرگشته را آئينه ‏ى جان

اميد عارفان، مهر ولايت

شب تاريک را، شمس هدايت

از او شد زنده آئين محمد

اساس دين يزدانى سرمد

 

«قلب بى پناه»

عشق تو کرد زنده باز مرا

مهر تو گشت دل نواز مرا

تا شدم ملتجى به حضرت تو

کردى از خلق بى نياز مرا

اى امام نهم که در همه حال

هست لطف تو چاره ساز مرا

اى که باشد به سوى احسانت

دست حاجت همى دراز مرا

خواهم اى حجت خدا که رها

سازى از بند حرص و آز مرا

نظرى بر من پريشان کن

کز گنه باشد احتراز مرا

گر چه از حد فزون گناه من است

باز بر لطف تو نگاه من است

گر پريشان و خسته وزارم

خود گواهى که از گناه من است

اى که مهر تو در همه احوال

مونس قلب بى پناه من است

نظرى بر دل تباهم کن

اى که مهر تو تکيه گاه من است

روز من شد سيه ز درد و گنه

چشم گريان من گواه من است

اى پناه جهانيان اين بيت

ذکر هر شام و صبح گاه من است

بى پناهم پناه مى ‏خواهم

از تو عذر گناه مى ‏خواهم

صفرى

 

«مصيبت امام جواد»

زاده زهرا ميان حجره افغان مى ‏کند

در دل با کردگار حى سبحان مى‏ کند

بس که جان سوز است آه وناله آن شاه دين

شعله بر جان مى ‏زند دل را پريشان مى ‏کند

گاه مى‏ پيچد ز درد و گاه مى ‏نالد ز غم

گاهى اظهار عطش با قلب سوزان مى ‏کند

دختر مامون چو خواهد کس نگردد با خبر

حجره را بر زاده ‏ى طاها چو زندان مى ‏کند

در ميان حجره در بسته آن آيات حق

راز دل با کردگار خويش عنوان مى‏ کند

آن امام نهمين مى‏ نالد از سوز عطش

ليک ياد از غربت شاه شهيدان مى ‏کند

او غريبانه دهد جان در ديار بى کسى

در جنان بهرش فغان شاه خراسان مى ‏کند

تا سه شب آن پيکر قرآن ناطق را عدو

همچو گنج پر بها در خانه پنهان مى‏ کند

چون نهد جسم شهنشاه مبين در آفتاب

چهره خورشيد را سوزان و تابان مى ‏کند

کربلايى شرح وبست اين مصيت را مگو

ورنه زهرا در جنان گيسو پريشان مى ‏کند

 

«ادرکنى»

سينه‏ اى پر شرار دارم من

سرو جان فکار دارم من

يک جهان با تو کار دارم من

يا جوادالائمه ادرکنى

گر که دردم دواکنى چه شود

حاجتم را روا کنى چه شود

قسمتم کربلا کنى چه شود

يا جوادالائمه ادرکنى

اى که روح عبادتى ما را

عذر خواه قيامتى ما را

جان زهرا عنايتى ما را

يا جوادالائمه ادرکنى

 

«زلال اشک»

آتش زند به قلب همه، سوز داغ تو

شد در اشک اهل ولا، چلچراغ تو

اى يادگار فاطمه، اى حجت نهم

گيرد زلال اشک من امشب به سراغ تو

ديدى به عمر کوته خود، بس غم بزرگ

لبريز شد ز زهر مصيبت اياغ تو

شاه همسر تو قاتلت از کينه و عناد

اى آن که قلب ما شده خونين ز داغ تو

 

«غم زده»

من جوادم که خدا خوانده جواد

من چه کرده به تو اى بد بنياد

عوض آنکه مرا يار شوى

بر دل غم زده غم خوار شوى

رفتى ودر به روى من بستى

با کنيزان همگى بنشستى

گفتى از آب مرا منع کنند

شادى و هلهله آن جمع کنند

تو که آتش به دلم افکندى

حال ايستاده ‏اى و، مى‏ خندى !

تن بى تاب مرا تاب بده

جگرم سوخت به من آب بده

بدن زار من تشنه جگر

بعد قتلم به روز بام ببر

تا که لب تشنه به زير خورشيد

جان سپارم چون حسين شاه شهيد

 

«قبله گاه کاظمين»

اين منم سرمست عطر بوى سيب

ميهمان خانه‏ ى ابن الغريب

دل شده مستانه ‏ى ابن الرضا

مى ‏روم تا خانه‏ ى ابن‏الرضا

دل برد جان را به راه کاظمين

اى جوانمرگ على موسى ‏الرضا

نخل بى برگ على موسى الرضا

اى جوانمرگ على موسى الرضا

زهر کين شد حاصلت اى واى من

همسرت شد قاتلت اى واى من

با دل پر غصه قلب چاک چاک

در درون حجره افتادى به خاک

از عطش مى‏ سوختى آبى نبود

چون شرار افروختى آبى نبود

در کنار پيکرت دف مى ‏زدند

تو به خون غلطان چرا کف مى ‏زدند

 

«التهاب عطش»

از من گرفته همسر من خورد و خواب را

زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را

واى از عناد دختر مامون که از جفا

مسموم کرد زاده‏ ى خير المآب را

تنها نه جان من که از اين شعله سوختند

جان رسول و فاطمه و بوتراب را

پى مى ‏برد به سوختن جسم و جان من

هر کس که ديده سوختن آفتاب را

اى آنکه التهاب عطش را شنيده ‏اى

بنگر به عضو عضو من التهاب را

افکنده است شعله به جان من و هنوز

از من کند دريغ يکى جرعه آب را

من مى‏ کنم به العطش از او سوال آب

او مى‏ دهد به هلهله بر من جواب را

يارب تو آگهى که براى بقاى دين

بر جان خريده‏ ام اين مستم بى حساب را

جان مى‏ دهم به غربت و عطشان که خون من

تضمين کند تداوم اسلام ناب را

باشد ز فيض دوستى ما اگر به حشر

آسان کند خدا به (مويد) حساب را

 

«جواد بن الرضا»

در ميان حجره يارب کيست غوغا مى ‏کند

شکوه زير لب ز بى رحمى دنيا مى‏ کند

ز آتش زهر جفا چون شعله مى‏ پيچد به خود

دود آهش روز را چون شام يلدا مى ‏کند

خاک عالم بر سرم گويى جواد ابن الرضاست

کز عطش مى ‏سوزد و خون، قلب زهرا مى ‏کند

آب را مى‏ريزد آن بيدادگر روى زمين

هر چه آب آن تشنه لب از او تمنا مى‏ کند

در سنين نوجوانى همچو زهرا مادرش

جان شيرين را به راه دوست اهدا مى‏ کند

تا بپرسد حال آن پهلو شکسته در جنان

از پى ديدار او خود را مهيا مى‏ کند

تشنه لب با قلب سوزان جان به جانان مى ‏دهد

قاتلش جان دادن او را تماشا مى‏ کند

شد دل (ژوليده) خون از داغ جان فرساى او

کز غمش اشعار او خون در دل ما مى ‏کند

 

«آواى غربت»

هر دم هزار نوبت جان از بدن برآيد

تا آه سينه سوزى از قلب من برآيد

بس کوه غصه بردم بس خون دل که خوردم

گويى که از لبم خون جاى سخن برآيد

از بس که يار قاتل سوزم نهفته در دل

ترسم که جاى آهم دود از دهن برآيد

ديگر نمانده هيچم تا کى به خود پيچم

اى مرگ همتى کن تا جان ز تن برآيد

امروز بين حجره فردا کنار کوچه

آواى غربت من از اين بدن برآيد

نيکوست زهر دشمن در راه دوست از من

هم سوختن به آتش هم ساختن برآيد

از بس که رفتم از تاب از بس تنم شده آب

بر من صداى فرياد از پيرهن برآيد

نبود عجب که بر من هنگام دفن اين تن

خون در لحد بجوشد سوز از کفن برآيد

جانسوز شعر(ميثم) خيزد ز دل دمادم

مانند ناله ‏اى کز بيت الحزن برآيد

 

«کشته محراب»

کان تقى خصلت جواد اهل بيت

آنکه در وصفش فرو ماند کميت

از هجوم رنجها خون شد دلش

همسر نامهربان شد قاتلش

همچو شمع کشته محراب شد

سوخت کم‏کم تا وجودش آب شد

سوختند از غم ولى الله را

با که گويم اين غم جانکاه را

کز گل زهرا گلابى مانده است

پرتويى از آفتابى مانده است

وانکه با اسرار حق محرم‏تر است

عمر او از عمر گل هم کمتر است

دشمن او خار راهش مى ‏شود

خانه‏ ى او قتلگاهش مى ‏شود

بسته بر رويش همه درها کنند

سايه بر جسمش کبوترها کنند

 

فغان از گردش چرخ ستمگر

ستم ها كرده بر آل پيمبر

زده آتش گلستان نبىّ را

نموده در به در آل علىّ را

يكى در طوس و بعضى را به بغداد

نموده خون جگر از زهر بيداد

جواد، آن ميوه باغ رسالت

ز كين مسموم شد، در شهر غربت

فتاده در ميان حجره بى يار

نبودى مونس ، او را و نه غمخوار

لب تشنه ، نه فرزندى كنارش

نه غمخوارى كه باشد غمگسارش

جهان از داغ او ماتم سرا شد

جهانى زين مصيبت در نوا شد

الا اى آسمان از ديده ، اشكِ خون به بار امشب

كه رفت از دار فانى ، حُجّت پروردگار امشب

نهم شمع هدايت ، پيشواى شيعيان ، او

دهد دور از وطن جان ، بى معين و غمگسار امشب

براى كشتن سلطان دين ، با زهر جان فرسا

زنى مأ مور شد، با امر خصمى نابكار امشب

فروغ ديده زهرا (تقىّ) چون مجتبى جدّش

به دست همسر خود، گشت مسموم و فكار امشب

در آغاز جوانى ، از پى ارشاد مردم شد

شهيد دين حقّ، مانند اجداد كبار امشب

گل گلزار احمد از جفاى دختر مأ مون

نهان گردد به خاك سرد و جاويد در مزار امشب

الا اى مظهر جود خدا، ما مستمندان را

ز خوان عام خود، محروم از رحمت مدار امشب

 

حجـــــره در بستـــــه

دل افســــرده ام با غــم قــــرين اســــت

كه در فكر جواد العارفيـــــن اســــــت

چــرا غمگيــــن در اين عالــم نبـاشــم

پريشان قلب ختم المرسليـــــن اســــت

شــد از زهر جفــــا و كينــه مسمـــــوم

جهان از ماتمش با غم قــــرين اســـت

بــه هنگــام شبــاب ، از كـيـــد دشمــن

خزان ، گلزار سلطان مبيـــــن اســـــت

ميـــان حــــجـــــره در بســـتــه بــــراو

زاهش ، لرزه بر عرش بريــن اســــت

غبار غـــم نشســتــــه بــــر رخ مـــــاه

گه قتل شـــه دنيــــــا و ديـــن اســــــت

لبــش عطشان و جانـش بر لبــــش بود

چنان جدش كه دريا افريــــــن اســـــت

هنــــوزم در تمــــام كــــون ، قطــــــره

بپا شور عـزا در شهر ديــــن اســـــت

 

من ان زينــــــت ده عــــرش برينـــــم

كه جا داده خــــــدا انــــــدر زمينـــــــــم

امـــــــام مقــــتــــــــداي كائنــــــاتــــم

بــــــه امـــــر ذات رب العالـمـــينـــــــــم

كتاب الله ناطــــق ، معـــــدن علـــــــم

وصي مصطفــي ، حبــــــل المتــيـنـــــــم

جهان باشد چو انگشتـــر به دستـــــم

كه بر انگشتــــري نقــــــش نگـــينــــــم

زمين و اسمان باشـــــــد مطيعــــــــم

كه حاكم ؛ هم بر ان و هــــم بر اينــــــــم

من ان ظــــــل خداونــــــد جهانـــــــم

گهي در عــــرش گه عــــرش افرينــــــم

براي حفظ دين و حفـــــــظ قـــــــران

بود جبـــــــار و دشمــــــــن در كمينــــــم

از اين ملعونه شــــوم ستمــــــگـــــر

ز مكر و حيلـــه اش با غــــــم قرينـــــــم

گواهم عاقبــــــت از زهـــــر كينــــــه

كنــد مســــــمــــــوم ، اخر اين لعينــــــــم

به راه دين بايـــــد دهــــــــم جــــــان

شــــــود محفــــــوظ ، قــــــران مبينـــــــم

رضايم بر رضـــــاي حــــق تعالـــــي

كه من، در امر حق، صبـــــــر افرينـــــــم

گواهــــــم از دل دريـــــــا و قطــــــره

كه دست حــــــــــق بـــــود در استينــــــم

 

اي خــــــــداونــــــد توانـــــــاي مبيــــــــن

خالــــــق امكــــــــــان و رب العالميــــــــن

اندر اين دنياي بــــــــي مهــــــر و وفــــــا

مـــــــــن گرفتـــــــارم به دام مشركيـــــــن

باب من باشد علــــي موســـــي الرضــــــا

از لقب باشــــم جـــــــــواد العـــــــارفيـــــن

از ستـــمــــــهـــــاي عــــدوي نابــــكــــــار

روز و شب باشم ز دشمـــــن دل غميــــــن

سينه ام مجــــــــروح و قلبــــــم داغــــــدار

گشتـــه از ظلــــــم و جفــــــاي خائنيـــــــن

باعث قتلـــــــــم شـــــده ملعــــــونــــــه اي

كودكـــانم گشتــــــه بي يـــــار و معيــــــــن

بــــود ام الفضــــــــل ملعــــــــونه دغــــــا

ريخت در كامم ، ستمگـــــر ، زهر كيـــــــن

پس در حجــــره به روي شــــــاه بســـــت

گشت غمگيــــــن ، ان وصـــي مرسليـــــن

هر چه گفتا ، از عطــــــش دل سوختـــــــه

شورشـــــي افتــــــاد در عــــــرش بريــــــن

كام عطشان همچـــــو جــــــد اطهــــــرش

تشنه لب جـــــــان داد ان حامـــــي ديــــــن

 

بارالها ، ز چه رو همـــــــدم گل، خار شـــــده

خار و خس ، زاغ و زغن ، ساكن گلزار شده

بلـبل بستــــــــان ، از خــــــار شكــــــايت دارد

كه چرا خار به جــــاي گل گلنـــــــار شـــــــده

من جوادم كه جهان ريزه خور خوان من است

مرغ جان ، حبس و در اين دام گرفتار شــــده

انقدر رنج ، من از همســـــــر خائــــن ديـــــدم

كه دلم غمزده زين شوم ستمكــار شـــــده

اين چه ايين و طريق است ، كه اين ملعـــــونه

پي ازار من ، اين مشرك خونخـوار شــــده

گل من پرپر و پژمرده شده وقت شـــــــبـــــاب

جگرم سوخته از كينه غــــــــدار شـــــــده

ريخته زهر جفا را چــو بكامـــــم پنهـــــــــــان

قلب من سوخته ، نيلي گل رخسار شـــــده

گشته از زهر جفا سينه و قلبم مــــجــــــــروح

خون دل امده ، از چشــم درر بار شــــــــده

هر چه فرياد كشيدم : زعطش سوختــــــــه ام

نه كسي با خبر از من ، به شب تار شـــــده

بر رخم بسته در حجره و محبوسم كـــــــــــرد

خود گرفتار غضب ، اتش قهـــــار شـــــــده

آخر الامر به مقصود خــــودش نائل شــــــــــد

ليك ارام دلم ، زار و عــــــــزادار شـــــــده

قطره،زين ماتم عظمي، دل دريا خون شــــــد

شور عاشورا ، دگــــر باره پديدار شــــــده

 

بار ديگر عالمــــي غمخــــــــانه شـــــــــد

غــم فـــــــزا از ناله جانانـــــــــه شـــــــد

در عـزاي نـــــــور چشــــــــــم احمـــــــدي

غـــــــرق ماتـــــم شـــــــد جهان سرمدي

قلزم كون و مكــــــان امــــد به جــــــــوش

مي رسـد بر گـوش دل ، بانگ ســــروش

شد پريشـــــان خاطــــــــر بدر الدجـــــــــي

ان سمــــــي مصطفــــــي ، پـــور رضـــــا

ان جـــواد جـــــــــود رب العالمـــــيــــــــن

شد مشــــــوش خاطــرش از زهر كيـــــن

در جوانــــــي شــــد خــــزان گلــــــــزار او

زرد گشتـــــــه چــــــهـــــــره گلنــــــار او

همســـرش ظلم و ستــــــم بنيــــاد كـــــــرد

بهر قتلش هر زمــــــان امــــــداد كــــــرد

بـــــــود در خانـــــــــه ولــــــي كائنـــــــات

در تلاطــــم ، كشتــــــي بهــــــر نجــــــات

زاه جانسوزش دل زهــــــــرا شكســـــــــت

دربرويش ، مشــــــــرك ملعونه بســــــت

هر چه گفت از زهــــــــــر قاتل سوختــــــم

شمع جان در نار جـــــــور افروخــــــتــــم

هيچكس غيـــــر از خدا يــــــــادش نكـــــرد

گوش بر افغـــــــــان و فــــريادش نكــــرد

عاقبـــــــت با لعل عطــــشان ، داد جـــــان

همچــــــــو جــــــدش بر لـــــــب اب روان

رخـت بســــــت و رفـــــــت از دار فنــــــا

شد جهـــــان در ماتمـــــــــش ماتم ، سرا

قطره ، جسم اطهـــــرش عريــــان نبــــود

اهل بيتش بي ســر و سامـــــان نبــــــــود

بي كفن جسمش نشد پنهــــــــــان به خاك

جسمش از خنجر نگشته چــــاك چــــــاك

 

بعد سلطـــان ســـــــرير عــــــــــدل و داد

تكيــــه زد بر تخـــت (كرمنا )‌جـــــــواد

نور چشمان علي موســــــي الرضــــــــا

زينت افــــــزاي بهــــــشت جــــــان فزا

راحت جان و عزيـز نــــــــور عيـــــــــن

زاده فرزند پيغمبــــــــــر ، حسيـــــــــن

بود درياي سخا، حســـــــــن افــــــــرين

ان جـــــواد جـــــــــــود رب العالميــــن

دشمن ملعونه اش تزويـــــــــر كـــــــــرد

كاشف اسرار را دلگيـــــــــر كــــــــــرد

سينـه صندوقـــــــــه قـــــــران شكســـت

زهر در قلب شه خوبـــــــان نشســــــت

در جواني شد خـــــــــزان گلـــــــــزار او

نيلي از زهر جفــــــــــا رخســـــــــار او

آن زن مــــــــكــــــــاره بيـــــــدادگــــــــر

بر رخ فرزند زهـــــــــرا بســــــــــت در

هر چه گفتـا كه دلـــــــــم افروختــــــــــه

از شرار زهر قاتـــــــــــــل سوختــــــــه

كرد ام الفضــــــل شــــــور و هلهلــــــــه

تا نيابد كــس خبـــــــر زان مرحلــــــــه

پس جواد ، افغان از دل مي كشيــــــــــد

آن ستمگر نالــــه اش را مي شنيـــــــد

او جواب حجـــت حـــــــــق را نـــــــــداد

عاقبت جـــــان داد ان فخــــــــر عبـــــاد

رخت از دنيا ، لب عطشــــان كشيـــــــــد

در مقام قـــــــرب جانــــــــان ارميــــــد

مخبري گفتــــــا حديثــــــي در مــــــــــلا

همچو جـدش خامـــــــــس ال عبــــــــا

تا سه روز ان جسم مسمــوم از جفـــــــا

بر زمين از ظلـــــم قــــــوم بــــــي وفا

روي بام و پرتو خــــــور ، شيعيــــــــان

سايبان ان بــدن شـــــــــد ماكيــــــــان

با چنين حالت تنش عريــــــــان نبـــــــود

در ميان خاك و خون غلطان نبـــــــود

كي سرش گرديد از پيكــــــر جـــــــــدا ؟

كي كفن شد بهر جسمش بوريــــــــا ؟

تا چهل منزل ، سر جـــــــدش حســيـــن

زينب ني بودي چو ماه مشـــــــــرقين

خونبهاي خون سرخ شـــــاه ديـــــــــــن

نيست كس جز ذات رب العالميـــــــــن

قطره ، در قتل شهيـــــــــدان خــــــــــدا

شورشي افتاده در ارض و سمـــــــــا

 

مظهــــــــر اسمــــاء رب العالميـــــــن

هســـــت در عالــــــــم جواد العارفيـــــن

هست در حسن و ملاحت بي نظيــــــر

اسمــان وحــــــــي را باشــــــد بشيـــــر

نور چشمان علي موســــي الرضـــــا

اي پناه خلــــــق و جملــــــه ماســـــوي

كشتي درياي جــــــود و رحمتــــــــي

نوح و فيض و ناخـــــــــــــداي قدرتــي

تاج بخـــــش تاجـــــداران ، تاجـــــدار

حجت بر حق ، شه گــــــــردون مــــــدار

چون زمام هر دلي در دست تســــــت

هستي عالم ، همـــه از هســــــت تســـت

خوان احسان تو بــــــي پايان بــــــود

مهر رويـــت ، دارو و درمــــــان بـــــود

پرچم دين از تو جاويـــــــدان شـــــده

از طفيلت ، خلقــــت انســـــــــان شـــــده

هر كسي شهد لقايــــت نوش كــــــرد

حلقه امـــــر تو را در گــــــــوش كــــــرد

غنچـــــــــه طوباي نخــــــل فاطمـــــه

زينت عـــــــــرش بـــــــرين را قائمـــــه

خاطرش بهر پـــدر افســــــرده بــــود

قلبش از جور و جفا پژمـــــــرده بـــــود

چون حمايت كرده از ديـــــن خــــــدا

دين حق ، جاويــــــد مــــــــــاند تا جــزا

ليك ام الفضـــــــل مكـــــــــار دغــــــا

كــرد زهــــــري را مهيــــــــا در خفــــا

زهر را در كام ان مـــــولا بريخــــــت

رشته صبـــر و شكيـــب از هم گسيخـت

در جواني بوستانش شـــد خــــــــزان

اوفتــــــــاد از پـــــــاي ، ان سـرو روان

بس كه ان ملعونه ظالم بود و پســـت

باب حجـــــــره از جفا بر شــاه بســــــت

عاقبت با لعل عطشــــان جان بـــــداد

جان ، براه دين جـــد خــــــــود نهـــــــاد

كلك ماتم ،سر شكستــه از غمــــــــش

يادم امـــــد از حسيـــــــــن و ماتمــــــش

در كنار اب ، تشنــــــــه لــب شهيـــــد

جاي اشك ، از چشم زينب خون چكيــــد

شد جواد ، ار دفن با غســـل و كفــــن

بود بي غســــل و كفن ، فخــــــر زمــــن

قلب عالم شد از اين ماتـــــم كبــــــــاب

ز تــــن عــــــــريان و ظـــــل افتـــــــــاب

چون بهاي قطره خونـــش خداســــــت

خون بگريد ما سوي بهرش ، سزاســــت

 

بار الها ، جان من ، جانـــــان مــــــن

بر سر كويت بـــــود سامـــــــــان مـــــن

من خديــــــوم در تمــــــام عالميــــــن

آفتابـــــي هستـــــــــم از روي حسيــــــن

قلزم موسي الرضـــــا را گوهـــــــــرم

ناخــــــداي فلــــــــك ملــــــــــك دلبـــــرم

من امام عامـــي و هــــــم عارفــــــــم

بر رمــــــــوز ماســـــــوي الله واقفـــــــم

دشمنم اندر خفــــــا تدبيـــــر كــــــــرد

زهر قاتل را بكــــــــام شيــــــــر كـــــــرد

آن نمك نشناس ملعــــــــونه دغــــــــا

قلب عالم سوخــت از زهــــــــر جفــــــــا

در جواني شد گلستانـــــــش خــــــزان

رفت از جــان جهـــــــان ، تاب و تـــوان

كرد ام الفضل كــــــاري در جهـــــــان

شد به محنـت مبتلا صاحـــــب زمـــــــان

بر رخ فرزنــد زهــــــــرا بســــــت در

ان زن ملــــــــعـــــونه بيــــــــداد گــــــــر

هر چه گفتــــا از عطــــش افروختــــم

از جفــــــــــــا و زهر كينـــه سوختــــــــم

كس جواب شـاه عطشــــــان را نــــداد

كس جـــواب روح قــــــــران را نـــــــداد

قامت ان سرو خلقت شـــــــد كمـــــان

زد شرر داغش به جـــــــان شيعيــــــــان

همچو بي رحمــــي نديـــــده روزگـــار

كس ببنـــــدد اب را بـــــــــر روي يــــــار

همچنان جدش بـراه حفــــــــظ ديـــــن

تشنه جــــان داده جــــــــواد العارفيـــــن

زين دو ماتم شور در امكان فتـــــــــاد

زمزمه در عـــــــرش الرحمـــــن فتــــــاد

ان يكي در سايـه ، اين در افتــــــــــاب

جسم هر دو مانــــــد بر روي تـــــــــراب

قطره ، كاخ ظلـــــــم را بر بـــــــاد داد

آه مظلومــــــــان و افغـــــــان عبــــــــــاد

 

الهي سينه ام مجروح و غمگيــــــــن

شد از زهر جفــاي دشمـــــــــن ديــــــــن

براي خاطــــــر دنيــــــــاي فانـــــــــي

رسيدم بـــــــــر حيــــــات جاودانـــــــــي

همين ملعـــــونه شــــــــوم ستمكــــــار

مرا مسموم كـــــرده در شـــــب تــــــــار

دل فرزنــــد زهــــــــرا را شكستــــــــه

به روي سينه تيـــر غــــــــم نشستــــــــه

دلم غمگين و در سوز و گداز اســــت

مرا با كبريــــــــا راز و نيــــاز اســـــــــت

به هنگــام شبــــــــاب و كامرانــــــــي

خزان شد گلشنــــم فصـــــــل جوانـــــــــي

غزالانـــــــم به محنـــت مبتلا شـــــــــد

جهان در ماتمم ماتــــم ســــــــرا شــــــــد

به روي مــن در كاشانـــــه بستنــــــــد

دل پيغمبـــــــــر و حيــــــــدر شكستنــــــــد

دل افروخـته با لعـــــــــل عطشــــــــان

كشيدم بـــــس نوا و شــــــــور وافغـــــــان

نيامد كــــــس پي دلجــــــويي مــــــــن

به دســــــــت ارد دل مهجــــــــوري مـــــن

چو جد اطهرش با تشنـــــه كامــــــــي

شـــــده قربــــــــــان محبـــــوب گرامــــــي

كفن بر جسم پاكـش ، بوريا شــــــــد

سرش ، زينـــت ده ان نيـــــــزه ها شـــــــد

گل نازش شده پـــــرپـــــر زخنجــــــــر

تنش عريان شـــــــده با جســــم بي ســـــــر

زاه سوزنــاك قطــــــــره ، امشــــــــب

به پا شد زمـزمه در چــــــــرخ و كوكــــــب

 

دارم دلي درياي خون از ظلــــــم و عــــــدوان

بهر بصر ، از درد و قسمــت كــــرده طغــــــيان

مرغ دلم را كــــــــرده صيـــــــادي نشــــــــانه

مي سوزم و مي ســــــازم از دســــت زمانــــــــه

بر دام محنت ، مبتلا شـــد مــــــــرغ جانــــــم

ديگــــر نمــــــانده طاقــــــــت و تاب و توانـــــــم

در ماتم فرزنـــــــد سلطــــــــان خراســــــــان

يعني جواد ، ابن الرضـــا ، محبــــــوب جانــــان

شا هي كه رويش قبله اهــــل وفـــــا بــــــــود

هم كان علم و حلــــــم وهم بحــــــــر عطـــــا بود

آن تالي قران ، ولــــــي حـــــــــي سرمــــــــد

كشــــــاف اهل نهـــــــــان ، مــــــــرات احمـــــد

از بهر قتـــل مقتــــــــــداي ربــــع مسكـــــون

پنجه به خونش كرده رنگين دخـــت مامــــــــــون

يارب ، شد از زهر جفا قلبـــــــش پريشـــــان

افسرده خاطر شـــــد عزيـــــز حــــــي سبحــــــان

زهر ستم بر قلب محزونــش اثــــــر كــــــــرد

خون جگر جاري ز مژگـــان بصــــــــر كـــــــــرد

هر لحظه او مي گفت در ســــــوز و گــــدازم

من سوختم از تشنگي ، يارب ، چــــه ســــــــازم

جاري ز جوي ديده ام ، سيـلاب خون اســـت

درد و غم و اندوه من ، از حد فـــــزون اســـــــت

در را برويش بستـــه ان شـــــوم ستمگــــــر

با لعل عطــشان داده جـــــان سبــــــط پيمبـــــــــر

چون كهــــــربا گشتــــــــه جمــــال دلربايــش

گشته كمــــان از بار غــــــم ، قــــــــد رسايــــــش

در نوجواني ، گلشن عمــــرش خــزان شــــد

حيران و مفتون از غمــش ، پير و جوان شـــــــد

چون جد مظلومش حسين،لب تشنـه جان داد

جان را به راه حي سبحــــــــان ، ارمغــــــــان داد

از دود اهـش ، نيلگــــــون روي فلـــك شــــد

حال دگرگون ، خاطر جـــــــن و ملــــــــك شــــــــد

گراز تنش ، از زهر كين ، تاب و توان رفـــت

جسم حسين ، عـريان و راســــش بر سنان رفـــت

از خون شــــــريان حسيــــــن و نوجوانــــان

رنگين شــده صحــــــرا و روي مهـــــــر تابـــــان

ام المصائب ، دختــــــر زهــــــراي اطهـــــــر

بگرفــت در بر ، همچــــو جان ، جســــم بـــــرادر

گفتا برادر جان ، تويـي نـــــــور دو عينــــــم

اي سر بريـــــده از قـــــفا ، بيكــــــس حسينــــــــم

برخيز و فكر زينــــب دور از وطــــــن كــــن

يـاد از غـــــزالان حرم ، فخــــــر زمــــــــن كـــــن

جسم لطيفت همچو مصحــف گشتــــه اوراق

در دامــــن صحــــــرا و بر مــــــــرات خـــــــــلاق

من ذاكر و مــــــــداح سلطــــــــان عبـــــــادم

يك قطــــــــره از دريـــــاي احســــــان جــــــــوادم

 

اهل عالم ، از چه رو محزون ، پريشان خاطرنـــــــــد

قلب محزون ، ديده گريان ، عترت پيغمبــــــرند

سر نهاده بر سر زانــــــــوي غــــــــم روح الامــــــين

خون به جاي اشك مي ريزد ز چشــم مرسليــــن

حلقه ماتم زده در حضــــــــــرت حبــــــل المتيــــــــن

زينت اغوش زهرا ، نور چشــــــم حيدرنــــــــد

* * *

حجت پروردگـار و ان جــــــواد جــــــود حــــــق

آنكه دريا شد زالطـاف وجــــــــــودش فانفلــــــــق

ثبت گشته رتبه و نامــــــش به طومــــــار ورق

خلق ، زاد راحلــه از خرمـــــــــن جودش برنـــــد

* * *

خاك ماتم ريخت بر فرق ملــك از ماتمـــــــــش

كوه ، مندك شــــــد زاه ناله و بــــــــار غمــــــــش

ريخت زهر كين به كام همـدم نامحرمــــــــش

دشمنان ، اينك حريم حرمــــت حــــــــق مي درند

* * *

سينه صندوقه علم خدا مجـــروح شــــــــــد

حيله و تزوير بر كشتي و هــم بر نـــــوح شــــــد

خسته از بار مصائب ، مظهر صبوح شــــــد

دوستان ، زين ماجرا ، همچون سپند مجمــرند

* * *

در شباب زندگي ، گلزار عمرش شد خــزان

شد عزا خانه زداغش محفـــــــل كروبيــــــــان

هادي شرع و شريعت گفت با خلق جهـــــان

غنچه هاي مصطفي از جـور اعدا پرپرنـــــــــد

* * *

يادگاري در جهان دارد چو جد اطهـــــــرش

آنكه عطشان بود لعل جويبــــــار كوثــــــــــرش

چون سه روزش بود در معراج عزت ، پيكرش

سرفراز سرفرازان ، شمــــــع بزم دلبــــــــرند

* * *

آن يكي مسموم زهر و ان دگر ، راســـش جدا

زين دو ماتم ، ولوله افتــــــاد در ارض و سمـــــا

خونبهاي شاه و دين ، قطره ، بــــود ذات خدا

ديده ها در انتظـــــــار مهـــــــــدي ما بــــــر درند

$

##اشعارباقري پور

اشعارباقري پور

 

اي جواد اي امام و سبط رضا

باب حاجات و هم شفيعِ ما به جزا

فضل وجودوكرم بودباتو

بيت وركن وحرم بودباتو

توتقي اي تومنبعِ تقوا

روح تقواتوبرهمه جانها

توجوادي،تومنبع جودي

بهرجودوسخاتوذي جودي

تومحمّد،محمّدي خصلت

چون محمد،صفات وهم فضلت

توكه معصومي وامام نهم

برنبي قائمي مقام نهم

توكه دركودكي امام شدي

صاحب منصب ومقام شدي

توامامي به هشت يانُه سال

توهمي بحرِعلم وفضل وكمال

توجمال جميل خداوندي

توبه عهدخداي پابندي

عالَمي محوآن جمال توشد

محوعلم تو،فضل وكمال توشد

علم توفوق علم ذي علم است

علم توتوامانِ با حلم است

علمِ توطوس ومروراطي كرد

اسبِ علّا مهِ زمان پي كرد

علمِ توشعله اي به مروافروخت

ابن اكثم زعلمِ توادب آموخت

پانهادي توچون دراين دنيا

شادمان گشت مادرت زهرا

خيزران ياسبيكه مادرِتو

بوسه زدبررُخِ منوّرِِتو

پدرت حضرت رضا شدشاد

كه خدانعمتي زرحمت داد

جانشيني برش مُهيّا شد

قوّتِ قلبِ جمله دلهاشد

كه زبعدرضا امام هموست

آنكه گيردبدستِ خودزمام هموست

جانشين بهرهشت امام بود

راه حق راه مستدام بود

باقري رهرورهِ حق باش

رهرواين امام مطلق باش

صبح وهرشب بگوي اين كلمات

بر امامان و برنبي صلوات

 

دهم ماه رجب روزميلادجواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

دهم ماه رجب روز ميلادجواد

روزميلاد امام تقي و پاك نهاد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

پدرش امام هشتم آقا سلطان خراسان

مادرش سبيكه نوبيه وبنده يزدان

جداوبودمحمد(ص)جده اش حضرت زهرا

بهترين خلق خدابوده وهستند بدوران

نام پاك اومحمد لقبش بود جواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

نهمين حجت يزدان تقي است وهم جواداست

اوچوجدخودمحمد ص تقي وپاك نهاداست

بين نسل بني آدم نبود مثال اينان

مادردهرچواينان پسري چنين نزاداست

همگان پاك ومطهر مظهرجودوجواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

روزميلادومدينه همگان شادوغزل خوان

دربيوت آل هاشم همه خرم همه خندان

گردگهواره آقا همه خرم همه خوشحال

به فلك حوروملك شدهمه درجشن وچراغان

چونكه آمده بدنيا پسري پاك نهاد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

همه تبريك بگوئيدبه شهِ طوس وخراسان

همگان شادي نما ئيد الا اي مردم ايران

منزل امام هشتم شادي است وغرق نوراست

حرم امام هشتم پايتخت دين وايمان

بگوئيد همه مبارك قدم آقا جواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

همگان حاجت خودرا طلبيدازاوجواداست

همگان مرادخودراطلبيدباب المراداست

بگوئيدامام رضاجون آقاجون جون جوادت

حاجت مارا رواكن آقا جون كمش زياداست

قسمت ميديم به آنكه لقبش هست جواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

روزميلادجوادوكاظمين آرزوي ماست

نجف وكرببلاهم دائمًا گفتگوي ماست

باقري ودوستانت تشنه آب فراتند

آب مهرتوآقاجون زِ ازل درسبوي ماست

حاجت مارا رواكن آقاجون امام جواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

ياجواد و ياجواد *ياجواد و ياجواد

باقري پورسال89

 

ياجوادوياجوادوياجواد 

يا جواد و يا جواد و يا جواد

جو دِ تو شد شاملِ كلّ عباد

شاهدجودوسخايت هل اتي

هل اتي مانند تو اي خوش نهاد

ياجوادوياجوادوياجواد

ياجواداي جودوبخشش خوي تو

شدسخاوت خصلتِ نيكوي تو

حاتم طائي كه شدضرب المثل

جوداويك قطره است ازجوي تو

ياجوادوياجوادوياجواد

مظهرجودي ازآن رو نام تو

شدجواد و پرزبخشش جام تو

معدن جود و سخا و رحمتي

باسخاوت شد سَپَر ايّام تو

ياجوادوياجوادوياجواد

چون خدا داده تورا نام جواد

زان سبب تو گشته اي باب المراد

جمله ي درماندگان مبـتـلا

رو بدرگاهِ تـو آرند اي جواد

ياجوادوياجوادوياجواد

ازهمه خلق خدا تو برتري

بعد بابت برهمه تو رهبري

تويكي ازجانشينان رسول

برهمه سرهاي عالم سروري

ياجوادوياجوادوياجواد

جمله مردم ريزه خوارِخوانِ تو

شدملائك بنده ي فرمان تو

خادمِ درگاه تو روح الامين

بهرخدمت بردر و ايوان تو

ياجوادوياجوادوياجواد

از پي اِ بقا ءِ د ينِ كردگار

د ر جواني اي شه والا تبار

گشته اي مسمومِ زهرِمعتصم

زارونالان ازجفاي روزگار

ياجوادوياجوادوياجواد

همسرتودشمن جانِ توشد

غافل ازپاكي و ايمان توشد

كرده ات مسموم با زهرجفا

غافل از نفرين پنهان توشد

ياجوادوياجوادوياجواد

تشنه لب جان داده اي تو ازجفا

جرعه اي آبت نداد آن بي وفا

چون كنيزان خواستند آبت دهند

گشت مانع آن پليدبي حيا

ياجوادوياجوادوياجواد

همچنان جدّت حسين از ظلم وكين

جسم پاكت ماند برروي زمين

چون سه روزوشب توماندي پشت بام

انس وجن گشته برايت دل غمين

ياجوادوياجوادوياجواد

حضرت هادي عزادارِپدر

درعزايِ باب گشته خون جگر

شهربغداد و سيه پوش عزا

شيعيان ريزند خاكِ غم به سر

ياجوادوياجوادوياجواد

شيعيان ازغم عزاداري كنيد

اشك غم ازديده ها جاري كنيد

اي جوانان بهر مو لا تا ن جواد

باقري ر ا د ر عز ا ياري كنيد

ياجوادوياجوادوياجواد

سروده باقري پور شهادت امام جواد سال89

$

#روضه امام هادي

##چهل حديث اخلاقي ازامام هادي

چهل حديث اخلاقي ازامام هادي(ع)

 

قالَ الاِْمامُ الْهادى(عليه السلام):

1-  جبران نقص

«لِبَعْضِ مَواليهِ: عاتِبْ فُلانًا وَ قُلْ لَهُ: إِنَّ اللّهَ إِذا أَرادَ بِعَبْد خَيْرًا إِذا عُوتِبَ قَبِلَ.»: امام على النّقى(عليه السلام) به يكى از دوستانش فرمود:فلانى را توبيخ كن و به او بگو: خداوند چون خير بنده اى خواهد، هر گاه توبيخ شود، بپذيرد. _ و در صدد جبران نقص خود برآيد

2-  جايگاه اجابت دعا

«إِنَّ لِلّهِ بِقاعًا يُحِبُّ أَنْ يُدْعى فيها فَيَسْتَجيبَ لِمَنْ دَعاهُ وَ الْحَيْرُ مِنْها.»: همانا براى خداوند بقعه هايى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعاى دعاكننده را به اجابت رساند، و حائر حسين(عليه السلام)يكى از آنهاست.

3-  خداترسى

«مَنِ اتَّقَى اللّهَ يُتَّقى، وَ مَنْ أَطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَنْ أَطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ الَمخْلُوقينَ. وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخالِقَ فَلْيَيْقَنَ أَنْ يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الَْمخْلُوقينَ.»: هر كس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر كه خدا را اطاعت كند، از او اطاعت كنند، و هر كه مطيع آفريدگار باشد، باكى از خشم آفريدگان ندارد، و هر كه خالق را به خشم آورد، بايد يقين كند كه به خشم مخلوق دچار مىشود.

4-  اطاعت خيرخواه

«مَنْ جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ وَ رَأْيَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَكَ.»: هر كه دوستى و نظر نهايىاش را براى تو همه جانبه گرداند، طاعتت را براى او همه جانبه گردان.

5- اوصاف پروردگار

«إِنَّ اللّهَ لا يُوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أَنّى يُوصَفُ الَّذى تَعْجِزُ الْحَواسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الاَْوْهامُ أَنْ تَنالَهُ وَ الْخَطَراتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَْبْصارُ عَنِ الاِْحاطَةِ بِهِ. نَأى فى قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فى نَأْيِهِ، كَيَّفَ الْكَيْفَ بِغَيْرِ أَنْ يُقالَ: كَيْفَ، وَ أَيَّنَ الاَْيْنَ بِلا أَنْ يُقالَ: أَيْنَ، هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفِيَّةِ وَ الاَْيْنِيَّةِ، أَلْواحِدُ الاَْحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ.»: به راستى كه خدا، جز بدانچه خودش را وصف كرده، وصف نشود. كجا وصف شود آن كه حواس از دركش عاجز است، و تصورّات به كُنه او پى نبرند، و در ديده ها نگنجد؟ او با همه نزديكى اش دور است و با همه دورىاش نزديك. كيفيّت و چگونگى را پديد كرده، بدون اين كه خود كيفيّت و چگونگى داشته باشد. مكان را آفريده بدون اين كه خود مكانى داشته باشد. او از چگونگى و مكان بر كنار است. يكتاى يكتاست، شكوهش بزرگ و نام هايش پاكيزه است.

6-  اثر بخش خداست، نه روزگار

«لا تَعْدُ وَ لا تَجْعَلْ لِلاَْيّامِ صُنْعًا فى حُكْمِ اللّهِ.»: از حدّ خود تجاوز نكن و براى روزگار هيچ اثرى در حكم خدا قرار نده.

7-  نتيجه بى اعتنايى به مكر خدا

«مَنْ أَمِنَ مَكْرَ اللّهِ وَ أَليمَ أَخْذِهِ، تَكَبَّرَ حَتّى يَحِلَّ بِهِ قَضاؤُهُ وَ نافِذُ أَمْرِهِ، وَ مَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَيْهِ مَصائِبُ الدُّنْيا وَ لَوْ قُرِضَ وَ نُشِرَ.»: هر كه از مكر خدا و مؤاخذه دردناكش آسوده زِيَد، تكبّر پيشه كند تا قضاى خدا و امر نافذش او را فراگيرد، و هر كه بر طريق خداپرستى، محكم و استوار باشد، مصائب دنيا بر وى سبك آيد و اگر چه مقراض شود و ريز ريز گردد.

8-  تقيّه

«لَوْ قُلْتُ إِنَّ تارِكَ التَّقِيَّةِ كَتارِكِ الصَّلوةِ لَكُنْتُ صادِقًا.»: اگر بگويم كسى كه تقيّه را ترك كند مانند كسى است كه نماز را ترك كرده، هر آينه راست گفته ام.

9-  شكر و شاكر

«الشّاكِرُ أَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتى أَوْجَبَتِ الشُّكْرَ لاَِنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَ الشُّكْرُ نِعَمٌ وَ عُقْبى.»: شخص شكرگزار، به سبب شكر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتى كه باعث شكر شده است. زيرا نعمت، كالاى دنياست و شكرگزارى، نعمتِ دنيا و آخرت است.

10-  دنيا جايگاه آزمايش

«إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْيا دارَ بَلْوى وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبى وَ جَعَلَ بَلْوَى الدُّنْيا لِثَوابِ الاْخِرَةِ سَبَبًا وَ ثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدُّنْيا عِوَضًا.»: همانا كه خداوند دنيا را سراى امتحان و آزمايش ساخته و آخرت را سراى رسيدگى قرار داده است، و بلاى دنيا را وسيله ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاى دنيا قرار داده است.

11-  ستمكار بردبار

«إِنَّ الظّالِمَ الْحالِمَ يَكادُ أَنْ يُعْفى عَلَيْهِ بِحِلْمِهِ. وَ إِنَّ الُْمحِقَّ السَّفيهَ يَكادُ أَنْ يُطْفِىءَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفْهِهِ.»: به راستى ستمكار بردبار، بسا كه به وسيله حلم و بردبارى خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد، بسا كه به سفاهت خود، نور حقِّ خويش را خاموش كند.

12-  آدم بى شخصيّت

«مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ.»: كسى كه خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.

13-  دنيا جايگاه سود و زيان

«أَلدُّنْيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.»: دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود برند و دسته اى زيان ببينند.

14-  حسد و خودخواهى

«أَلْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَ الزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَ الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إِلَى الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ، وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الاَْخْلاقِ وَ الطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ.»: حسد نيكوييها را نابود سازد و دروغ دشمنى آوَرَد و خودپسندى مانع از طلب دانش و خواهنده خوارى و جهل گردد و بخل ناپسنديده ترين خُلق و خوى است و طمع خصلتى نارو ا و نا شا يست ا ست.

15-  پرهيز از تملّق

«قالَ أَبُوالْحَسَنِ الثّالِثِ عليه السلام لِرَجُل وَ قَدْ أَكْثَرَ مِنْ إِفْراطِ الثَّناءِ عَلَيْهِ: أَقْبِلْ عَلى شَأْنِكَ، فَإِنَّ كَثْرَةَ المَلَقِ يهْجُمُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ إِذا حَلَلْتَ مِنْ أَخيكَ فى مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلى حُسْنِ النِّيَّةِ.»: امام هادى(عليه السلام) به كسى كه در ستايش از ايشان افراط كرده بود فرمودند:از اين كار خوددارى كن كه تملّقِ بسيار، بدگمانى به بار مىآورد و اگر اعتماد برادر مؤمنت از تو سلب شد از تملّق او دست بردار و حسن نيّت نشان ده.

16-  جايگاه حُسنِ ظنّ و سوءظنّ

«إِذا كانَ زَمانُ الْعَدْلِ فيهِ أَغْلَبَ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أَنْ يَظُنَّ بِأَحَد سُوءً حَتّى يَعْلَمَ ذلِكَ مِنْهُ، وَ إِذا كانَ الْجَوْرُ أَغْلَبَ فيهِ مِنَ الْعَدْلِ فَلَيْسَ لاَِحَد أَنْ يَظُنَّ بِأَحَد خَيْرًا ما لَمْ يَعْلَمْ ذلِكَ مِنْهُ.»: هر گاه در زمانه اى عدل بيش از ظلم رايج باشد، بدگمانى به ديگرى حرام است، مگر آن كه ( آدمى ) بدى از كسى ببيند. و هر گاه در زمانهاى ظلم بيش از عدل باشد، تا وقتى كه ( آدمى ) خيرى از كسى نبيند، نبايد به او خوشبين باشد.

17-  بهتر از نيكى و زيباتر از زيبايى

«خَيْرٌ مِنَ الخَيْرِ فاعِلُهُ، وَ أَجْمَلُ مِنَ الْجَميلِ قائِلُهُ، وَ أَرْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ حامِلُهُ، وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جالِبُهُ، وَ أَهْوَلُ مِنَ الْهَوْلِ راكِبُهُ.»: بهتر از نيكى، نيكوكار است، و زيباتر از زيبايى، گوينده آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدى، عامل آن است، و وحشتناكتر از وحشت، آورنده آن است.

18-  توقّع بيجا

«لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدَرْتَ عَلَيْهِ، وَ لاَالْوَفاءَ لِمَنْ غَدَرْتَ بِهِ، وَ لاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إِلَيْهِ، فَإِنَّما قَلْبُ غَيْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ.»: از كسى كه براو خشم گرفته اى ، صفا و صميميّت مخواه و از كسى كه به وى خيانت كرده اى ، وفا مطلب و از كسى كه به او بدبين شده اى ، انتظار خيرخواهى نداشته باش، كه دل ديگران براى تو همچون دل تو براى آنهاست.

19-  برداشت نيكو از نعمتها

«أَلْقُوا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجاوَرَتِها وَ الَْتمِسُوا الزِّيادَةَ فيها بِالشُّكْرِ عَلَيْها، وَ اعْلَمُوا أَنَّ النَّفْسَ أَقْبَلُ شَىْء لِما أَعْطَيْتَ وَ أَمْنَعُ شَىْء لِما مَنَعْتَ.»: نعمت ها را با برداشت خوب از آنها به ديگران ارائه دهيد و با شكرگزارى افزون كنيد، و بدانيد كه نفس آدمى رو آورنده ترين چيز است به آنچه به او بدهى و بازدارنده ترين چيز است از آنچه كه از او بازدارى.

20-  خشم به زيردستان

«أَلْغَضَبُ عَلى مَنْ تَمْلِكُ لُؤْمٌ.»: خشم بر زيردستان از پستى است.

21-  عاقّ والدين

«أَلْعُقوقُ ثَكْلُ مَنْ لَمْ يَثْكَلْ.»: نافرمانى فرزند از پدر و مادر، داغِ داغ ناديدگان است.

22-  تأثير صله رحم در ازياد عمر

«إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ وُصُولاً لِقَرابَتِهِ وُصُولاً لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَةً وَ ثَلاثينَ سَنَةً، وَ إِنَّهُ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ عاقًّا لِقَرابَتِهِ قاطِعًا لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَ سِنينَ.»: چه بسا شخصى كه مدّت عمرش مثلاً سى سال مقدّر شده باشد به خاطر صله رحم و پيوند با خويشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا كسى كه مدّت عمرش 33 سال مقدّر شده باشد، به خاطر آزردن خويشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند.

23-  نتيجه عاقّ والدين

«أَلْعُقُوقُ يُعَقِّبُ الْقِلَّةَ وَ يُؤَدّى إِلَى الذِّلَّةِ.»: نارضايتى پدر و مادر، كمىِ روزى را به دنبال دارد و آدمى را به ذلّت مىكشاند.

24-  بىطاقتى در مصيبت

«أَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ.»: مصيبت براى صابر يكى است و براى كسى كه بىطاقتى مىكند دوتاست.

25-  همراهان دنيا و آخرت

«أَلنّاسُ فِى الدُّنْيا بِالاَْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَةِ بالاَْعْمالِ.»: مردم در دنيا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.

26-  شوخى بيهوده

«أَلْهَزْلُ فَكاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.»: مسخرگى، تفريح سفيهان و كار جاهلان است.

27-  زمان جان دادن

«أُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ أَهْلِكَ، وَ لا طَبيبٌ يَمْنَعُكَ وَ لاحَبيبٌ يَنْفَعُكَ.»: وقت جان دادنت نزد خانواده ات را به ياد آر كه در آن هنگام طبيبى جلوگير مرگت و دوستى نفع رسانت نباشد.

28-  نتيجه جدال

«أَلْمِراءُ يُفْسِدُ الْصِّداقَةَ القَديمَةَ وَ يُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثيقَةَ وَ أَقَلُّ ما فيهِ أَنْ تَكُونَ فيهِا الْمُغالَبَةُ وَ الْمُغالَبَةُ أُسُّ أَسْبابِ الْقَطيعَةِ.»: جدال، دوستى قديمى را تباه مىكند و پيوندِ اعتماد را مىگشايد و كمترين چيزى كه در آن است غلبه بر ديگرى است، كه آن هم سبب جدايى مىشود.

29-  حكمت ناپذيرى دل فاسد

«أَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.»: حكمت، اثرى در دلهاى فاسد نمىگذارد.

30-  درك لذّت در قِلَّت

«أَلسَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطَّعامِ.»: شب بيدارى، سبب لذّتبخشى خواب، و گرسنگى سبب خوش خوراكى در طعام ناب است.

31- اسير زبان

«راكِبُ الْحَرُونِ أَسيرُ نَفْسِهِ، وَ الْجاهِلُ أَسيرُ لِسانِهِ.»: كسى كه بر اسب سركش، سوار است، اسير هواى نفس خويش، و نادان، اسير زبان خويش است.

32-  تصميم قاطع

«أُذْكُرْ حَسَراتِ التَّفْريطِ بِأَخْذِ تَقْديمِ الْحَزْمِ.»: افسوسِ كوتاهى در انجام كار را با گرفتن تصميم قاطع جبران كن.

33-  خشم و كينه توزى

«أَلْعِتابُ مِفْتاحُ الثِّقالِ، وَ الْعِتابُ خَيْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.»: خشم و تندى، كليدِ گرانبارى است و خشم، بهتر از كينه توزى است.

34-  ظهور مقدَّرات

«أَلْمَقاديرُ تَريكَ ما لا يَخْطُرُ بِبالِكَ.»: مقدَّرات چيزهايى را بر تو نمايان مىسازد كه به فكرت خطور نكرده است.

35-  خود خواهان مغضوب

«مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَيْهِ.»: هر كه از خود راضى باشد، خشمگيران بر او زياد خواهند بود.

36-  تباهى فقر

«أَلْفَقْرُ شَرَهُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ.»: فقر، مايه آزمندىِ نفس و سببِ نااميدى زياد است.

37-  راه پرستش

«لَوْ سَلَكَ النّاسُ وادِيًا شُعَبًا لَسَلَكْتُ وادِىَ رَجُل عَبَدَاللّهَ وَحْدَهُ خالِصًا.»: اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه كسى كه تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت.

38-  آثار گوشتخوارى

«مَنْ تَرَكَ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ وَ مَنْ أَكَلَ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ.»: كسى كه چهل روز گوشت نخورد بد خُلقى پيدا كند، و كسى كه چهل روز پى در پى نيز گوشت خورد اخلاقش بد شود.

39-  يگانگى خدا

«لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَىءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْياءَ بَديعًا وَ اخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ.»: خداوند از ازل تنها بود و چيزى با او نبود، سپس اشياء را به صورت نوظهور آفريد و براى خودش بهترين نام ها را برگزيد.

40-  فروتنى

«أَلتَّواضُعُ أَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ أَنْ تُعْطاهُ.»: فروتنى آن است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو چنان باشند.

والسلام

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

منتهي الآمال محدث قمي

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

چهل داستان و چهل حديث از امام هادى عليه السلام عبداللّه صالحى

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

$

##زیارت امام هادی

زيارت امام موسي کاظم, امام رضا, امام جواد و امام هادي(ع) در روز چهارشنبه

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى عليهم السلام است.در زيارت آن بزرگواران بگو:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِينَ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى يَا مَوْلايَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ يَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.

 

زيارتنامه امام هادي(ع)

السَّلامُ عَلَيْکَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الزَّکِيَّ الرَّاشِدَ النُّورَ الثَّاقِبَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا صَفِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا سِرَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا حَبْلَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا آلَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا خِيَرَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا صَفْوَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا أَمِينَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا حَقَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا نُورَ الْأَنْوَارِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا زَيْنَ الْأَبْرَارِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا سَلِيلَ الْأَخْيَارِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا عُنْصُرَ الْأَطْهَارِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا حُجَّةَ الرَّحْمَنِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا رُکْنَ الْإِيمَانِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا وَلِيَّ الصَّالِحِينَ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا عَلَمَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَيْکَ يَا حَلِيفَ التُّقَى السَّلامُ عَلَيْکَ يَا عَمُودَ الدِّينِ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا ابْنَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْکَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْکَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْأَمِينُ الْوَفِيُّ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الرَّضِيُّ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الزَّاهِدُ التَّقِيُّ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا التَّالِي لِلْقُرْآنِ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْمُبَيِّنُ لِلْحَلالِ مِنَ الْحَرَامِ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الطَّرِيقُ الْوَاضِحُ السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا النَّجْمُ اللائِحُ أَشْهَدُ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَنَّکَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ خَلِيفَتُهُ فِي بَرِيَّتِهِ وَ أَمِينُهُ فِي بِلادِهِ وَ شَاهِدُهُ عَلَى عِبَادِهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ کَلِمَةُ التَّقْوَى وَ بَابُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُبَرَّأُ مِنَ الْعُيُوبِ وَ الْمُخْتَصُّ بِکَرَامَةِ اللَّهِ وَ الْمَحْبُوُّ بِحُجَّةِ اللَّهِ وَ الْمَوْهُوبُ لَهُ کَلِمَةُ اللَّهِ وَ الرُّکْنُ الَّذِي يَلْجَأُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ وَ تُحْيَا بِهِ الْبِلادُ وَ أَشْهَدُ يَا مَوْلايَ أَنِّي بِکَ وَ بِآبَائِکَ وَ أَبْنَائِکَ مُوقِنٌ مُقِرٌّ وَ لَکُمْ تَابِعٌ فِي ذَاتِ نَفْسِي وَ شَرَائِعِ دِينِي وَ خَاتِمَةِ عَمَلِي وَ مُنْقَلَبِي وَ مَثْوَايَ وَ أَنِّي وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ عَلانِيَتِکُمْ وَ أَوَّلِکُمْ وَ آخِرِکُمْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي [وَ السَّلامُ عَلَيْکَ‏] وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.

آنگاه ضريح را ببوس و طرف راست صورت خود و سپس طرف چپ آن را بر ضريح بگذار و بگو:

اللَّهُمَّ [صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ] صَلِّ عَلَى حُجَّتِکَ الْوَفِيِّ وَ وَلِيِّکَ الزَّکِيِّ وَ أَمِينِکَ الْمُرْتَضَى وَ صَفِيِّکَ الْهَادِي وَ صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِيمِ وَ الْجَادَّةِ الْعُظْمَى وَ الطَّرِيقَةِ الْوُسْطَى نُورِ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلِيِّ الْمُتَّقِينَ وَ صَاحِبِ الْمُخْلَصِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الرَّاشِدِ الْمَعْصُومِ مِنَ الزَّلَلِ وَ الطَّاهِرِ مِنَ الْخَلَلِ وَ الْمُنْقَطِعِ إِلَيْکَ بِالْأَمَلِ الْمَبْلُوِّ بِالْفِتَنِ وَ الْمُخْتَبَرِ بِالْمِحَنِ وَ الْمُمْتَحَنِ بِحُسْنِ الْبَلْوَى وَ صَبْرِ الشَّکْوَى مُرْشِدِ عِبَادِکَ وَ بَرَکَةِ بِلادِکَ وَ مَحَلِّ رَحْمَتِکَ، وَ مُسْتَوْدَعِ حِکْمَتِکَ وَ الْقَائِدِ إِلَى جَنَّتِکَ الْعَالِمِ فِي بَرِيَّتِکَ وَ الْهَادِي فِي خَلِيقَتِکَ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَ انْتَجَبْتَهُ وَ اخْتَرْتَهُ لِمَقَامِ رَسُولِکَ فِي أُمَّتِهِ وَ أَلْزَمْتَهُ حِفْظَ شَرِيعَتِهِ فَاسْتَقَلَّ بِأَعْبَاءِ الْوَصِيَّةِ نَاهِضا بِهَا وَ مُضْطَلِعا بِحَمْلِهَا لَمْ يَعْثُرْ فِي مُشْکِلٍ وَ لا هَفَا فِي مُعْضِلٍ بَلْ کَشَفَ الْغُمَّةَ وَ سَدَّ الْفُرْجَةَ وَ أَدَّى الْمُفْتَرَضَ اللَّهُمَّ فَکَمَا أَقْرَرْتَ نَاظِرَ نَبِيِّکَ بِهِ فَرَقِّهِ [فَارْفَعْ‏] دَرَجَتَهُ وَ أَجْزِلْ لَدَيْکَ مَثُوبَتَهُ وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ بَلِّغْهُ مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاما وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ فِي مُوَالاتِهِ فَضْلا وَ إِحْسَانا وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَانا إِنَّکَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

سپس نماز زيارت بخوان و چون سلام نماز دادى بگو:

يَا ذَا الْقُدْرَةِ الْجَامِعَةِ وَ الرَّحْمَةِ الْوَاسِعَةِ وَ الْمِنَنِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ الْآلاءِ الْمُتَوَاتِرَةِ وَ الْأَيَادِي الْجَلِيلَةِ وَ الْمَوَاهِبِ الْجَزِيلَةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِينَ وَ أَعْطِنِي سُؤْلِي وَ اجْمَعْ شَمْلِي وَ لُمَّ شَعَثِي وَ زَکِّ عَمَلِي وَ لا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي وَ لا تُزِلْ [تُزِلَ‏] قَدَمِي وَ لا تَکِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا وَ لا تُخَيِّبْ طَمَعِي وَ لا تُبْدِ عَوْرَتِي وَ لا تَهْتِکْ سِتْرِي وَ لا تُوحِشْنِي وَ لا تُؤْيِسْنِي وَ کُنْ بِي رَءُوفا رَحِيما وَ اهْدِنِي وَ زَکِّنِي وَ طَهِّرْنِي وَ صَفِّنِي وَ اصْطَفِنِي وَ خَلِّصْنِي وَ اسْتَخْلِصْنِي وَ اصْنَعْنِي وَ اصْطَنِعْنِي وَ قَرِّبْنِي إِلَيْکَ وَ لا تُبَاعِدْنِي مِنْکَ وَ الْطُفْ بِي وَ لا تَجْفُنِي وَ أَکْرِمْنِي وَ لا تُهِنِّي وَ مَا أَسْأَلُکَ فَلا تَحْرِمْنِي ، وَ مَا لا أَسْأَلُکَ فَاجْمَعْهُ لِي بِرَحْمَتِکَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ أَسْأَلُکَ بِحُرْمَةِ وَجْهِکَ الْکَرِيمِ وَ بِحُرْمَةِ نَبِيِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُکَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بِحُرْمَةِ أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِکَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرٍ وَ مُوسَى وَ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْخَلَفِ الْبَاقِي صَلَوَاتُکَ وَ بَرَکَاتُکَ عَلَيْهِمْ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ تُعَجِّلَ فَرَجَ قَائِمِهِمْ بِأَمْرِکَ وَ تَنْصُرَهُ وَ تَنْتَصِرَ بِهِ لِدِينِکَ وَ تَجْعَلَنِي فِي جُمْلَةِ النَّاجِينَ بِهِ وَ الْمُخْلِصِينَ فِي طَاعَتِهِ وَ أَسْأَلُکَ بِحَقِّهِمْ لَمَّا اسْتَجَبْتَ لِي دَعْوَتِي وَ قَضَيْتَ [لِي‏] حَاجَتِي وَ أَعْطَيْتَنِي سُؤْلِي وَ کَفَيْتَنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا نُورُ يَا بُرْهَانُ يَا مُنِيرُ يَا مُبِينُ يَا رَبِّ اکْفِنِي شَرَّ الشُّرُورِ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ وَ أَسْأَلُکَ النَّجَاةَ يَوْمَ يُنْفَخَ فِي الصُّورِ.

سپس براى هرچه خواهى دعا کن،و بسيار بگو:

يَا عُدَّتِي عِنْدَ الْعَدَدِ [الْعُدَدِ] وَ يَا رَجَائِي وَ الْمُعْتَمَدَ وَ يَا کَهْفِي وَ السَّنَدَ يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ وَ يَا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ أَسْأَلُکَ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِکَ وَ لَمْ تَجْعَلْ فِي خَلْقِکَ مِثْلَهُمْ أَحَدا صَلِّ عَلَى جَمَاعَتِهِمْ وَ افْعَلْ بِي کَذَا وَ کَذَا

$

##اهل دردم غم هادي دارم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اهل دردم غم هادي دارم

سامرايي است دل بي تابم

زنده ي فيض مدام يارم

مرده ي يك نفس سردابم

امشب از خويش برون مي آيم

تا به چشمان پرآبش گريم

گاه برآه دل شعله ورش

گاه بر قبر خرابش گريم

كينه اهرمن تيره سرشت

بامدار طبق نور چه كرد

فتنه ي قوم پليد ابليس

با جمال پسر حور چه كرد

دست تذوير دوباره بي رحم

آتش كينه ي خود را افروخت

در پس پرده ي تنهايي خود

مردي از نسل سلابت مي سوخت

رفته رفته اثري سخت نمود

زهر در جان شريف آقا

در تب و تاب شد و سوسو زد

شمع چشمان شريف آقا

خاك  بر فرق من از اين جمله

همه چو بسمل به قفس پرپر زد

پسرش پاره گريبان گريان

در عزاداري او بر سر زد

جگر زهر چشيده يعني

آب گرديدن گل در آتش

هر كه از نسل علي شد مسموم

ناله زد فاطمه؛ مادر؛ آتش

تا نمانده به تن و ديده پر آب

سينه سوزان و لبش خشك ولي

زمزمه كرد و به سينه كوبيد

كه فداي تو حسين بن علي

پول مي داد امام هادي عليه السلام مي گفت بريد زيارت حسين عليه السلام،حالا من روضه رو مي برم كربلا و عاشورا ،اونجايي كه امام هادي دوست داره،اينقده روضه از امام هادي داريم،درياي روضه اش خيلي وسيعه

همه ي اهلبيت لحظات آخر جان دادن برا حسين گريه كردن،حتي قبل از شهادت ابي عبدالله،پيغمبر همين طور،فرمود:رو سينه ام باشه من آروم جون مي دم،يه روز ميادم رو سينه ي حسينم سنگين مي شه،علي همين طور لحظات آخر دستاي عباس و حسين و تو دست هم گذاشت ،مادر همين طور فرمود: علي جان برا من گريه كن،برا بچه هام گريه كن،برا اين كربلايي خيلي گريه كن،امام مجتبي عليه السلام همين طور گفت:لايوم كيومك يا اباعبدالله.همه اهلبيت برا حسين گريه كردند

بر سر پاي پسر سر بنهاد

لحظه ي آخر جان دادن بود

از لبش ذكر نمي افتاد

ياد آن صحنه ي افتادن بود

ياد مي كرد از آن ساعت كه

از فراز فرس آقا افتاد

تشنه لب با بدن غرق به خون

گوشه اي در دل صحرا افتاد

ياد آن يوسف افتاده به چاه

گرگ ها دوروبرش زوزه كشان

گرگ وحشي تري از راه رسيد

چنگ زد گرگ سرش زوزه كشان

گوش كن مابقي قصه زمن

گر چه اين روضه دهد آزارت

سر بريدند و دوان سوي حرم

اين بود معني قتل و غارت

اي حسين....

از حرم تا قتلگه زينب صدا مي زد حسين

ناله ها مي زد حسين،دست و پا مي زد حسين

حسين...اي تشنه لب حسين،حسين....جان زينب حسين،حسين...اي بي كفن حسين،حسين....خونين دهن حسين...اي حسين

دلم برا حرمت پر ميزنه،برا حرمت پر مي زنه،سينه برا تو دلبر مي زنه،شبا برا تو هق هق مي كنم،به پاي غمت دق مي كنم

هم چين زهر پاره پاره كرد،دل امام هادي رو همه ي اهلبيت لحظات آخر ياد مادر افتادن،هي صدا مي زد،واي واي مادر اي مادر

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي النقي

يا الله به عظمت امام هادي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت امام هادي عليه السلام-حاج محمود كريمي

$

##آن روز از کبوتر زخمي پري نبود

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آن روز از کبوتر زخمي پري نبود

خورشيد فاطمه که به اين لاغري نبود!

شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش

فرقي که داشت اين که جوان بستري نبود

آيا دليل غصّه ي او زهر بوده؟ نه

از آن شراب، دردسر بدتري نبود

يک بي حيا و ظرف شراب و امام بود

اما به لعل لب، لب چوب تَري نبود

يک شهر دشمن از همه جانب ولي دگر

چشم طمع که در پي انگشتري نبود

آنجا کشنده بود که در پيش دختران

مي زد يزيد چوب،… وَ آب آوري نبود

فرياد مي کشيد صداي گرفته اي:

بابا محاسن تو که خاکستري نبود!

اي کاش در مقابل چشمان خواهري

رأس بريده داخل طشت زري نبود

امام عسکري در تشييع پدرشان گريبان چاک نمودند...

امام حسن عسکري عليه السلام در مراسم تشييع پيکر مطهر پدرش، امام هادي عليه السلام، گريبان چاک کرد. کسي به نام ابو عون براي او نامه نوشت که: «چه کسي از اولياي خدا را ديده‌ يا شنيده‌اي که در عزاي کسي گريبان چاک کرده باشد؟» امام حسن عسکري عليه السلام در پاسخش نوشت: «اي نادان! تو چه مي‌فهمي؟ بدان که موسي عليه‌السلام در عزاي برادرش هارون گريبان چاک کرد.

اما دلها بسوزد...

حضرت زينب(س) در مجلس يزيد با ديدن سر نوراني برادر گريبان چاک زد-- و اما زينب (س) چون سر مبارك برادر خود را بديد از شدت ناراحتى گريبان را چاك زد .سپس به آواز غمناك فرياد يا حُسَيْناهُ، يا حَبيبَ رَسُولِ اللّهِ، يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى ، يَابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى  برآورد به گونه اي كه ناله اش دلها را خراشيد.راوى گويد: به خدا سوگند كه همه آن كسانى كه در مجلس يزيد حضور داشتند از ناله جانسوز او به گريه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پليد لب از گفتار فرو بست و ساكت بود.

متن عربي:

وَ اءَمّا زَيْنَبُ، فَانَّها لَمّا رَاءَتْهُ اءَهْوَتْ الى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوْتٍ حَزينٍ يَفْزَعُ الْقُلُوبَ: يا حُسَيْناهُ، يا حَبيبَ رَسُولِ اللّهِ، يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى ، يَابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى .قَالَ الرّاوى : فَاءَبْكَتْ وَاللّهِ كُلُّ مَنْ كانَ حاضِرا فى الْمَجْلِسِ، وَ يَزيدُ ساكِتُ.

منبع : رجال كشى 2/842. - بحارالأنوار ج : 50 ص : 191لهوف ابن طاووس

 

شگفتا! صوت قرآنت به پا کرده است غوغايي

تو از هر جا بتابي آفتاب عالم ‌آرايي

تلاوت مي‌کني در زير چوب خيزران قرآن

ميان تشت زر مي‌بينمت؛ انگار يحيايي

که ديده صورتي خاکستري اين قدر نوراني؟

تو با رخسارِ خونينت، چراغ و چشم دل‌‌هايي

مگر آن سنگ‌ها کم بود بر آيينه رويت

که زير چوب هم، سرگرم شکرِ حق‌ تعالايي

شکست از چوب، دندان تو را پور ابوسفيان

به جرم اينکه نَجل حيدر و فرزند زهرايي

نيازي نيست زير چوب، قرآن خواندنت ديگر

تو خود ياسيني و فرقاني و نوري و طاهايي

«و سَيَعلم الّذين ظَلموا أيَّ مُنقلِبٍ يَنقلِبون»

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي النقي

يا الله به عظمت امام هادي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##مي خواست جان سپارد وجاني دگرنداشت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مي خواست جان سپارد وجاني دگرنداشت

هنگام كوچ بود ولي بال و پر نداشت

چشمش ز پنجره سوي مهتاب خيره بود

معلوم بود اين شب آخر سحر نداشت

افتاده بود روي زمين آه مي كشيد 

اگه اشك نداري،اگه مي بيني چشمت خشكه،ناله كه داري خرج كني،امام صادق عليه السلام فرمود:خدا رحمت كنه اوني كه تو مصيبت هاي ما آه مي كشه،بگو:آه. اگه تصور كني آه كه هيچي،فرياد مي زني،

افتاده بود روي زمين آه مي كشيد 

اما كسي ز  حال دل او خبر نداشت

با خاطرات تلخ خودش گرم مي گرفت

جز اشك، يار و همدمي آخر به بر نداشت

مي دوني ياد چي اوفتاد،ياالله ،بچه غيرتي هاي شيعه

ياد دمي كه در پي مركب دويده بود

با ناله اي كه در دل دشمن اثر نداشت

نوش جونت اين جام محبت مولات،افتاده بود ياده اون لحظه اي كه،اومدن نيمه ي شب،از تو خونه كشيدنش بيرون،پاي برهنه تو كوچه ها،كجا بردنش،مجلس شراب بردنش،باور مي كني يا نه،ميخواي بزني بزن،مي خواي داد بزني بزن،راسته،دروغ نيست،بچه شيعه بايد بميره،كشوندش تو مجلس شراب،با سر برهنه،شراب تعارف كرد،واي،واي،

ياد دمي كه قبر خودش را نظاره كرد

عجب حرومزاده اي بود اين متوكل،عجب ملعوني بود،تو خونه ي آقا جلوي آقا،قبرش و كند،اي واي بميرم،من فكر مي كنم مي گم شايد برا خود آقا،مرگ شيرين بود،راحت مي تونست بشه،اما برا بچه هاش چقدر سخته،بميرم برا امام عسگري

ياد دمي كه قبر خودش را نظاره كرد

 با ظالمي كه شرم از آن خون جگر نداشت

مي ريخت اشك و

نه امام هادي،همه ي اهلبيت ما اينجوري جون دادند،ان شاءالله ما هم اينجوري جون بديم،ان شاء الله ما هم دم آخر گريه كنيم جون بديم،چه گريه اي،نه گريه ي ترس،نه گريه ضعف،نه گريه ي نياز،ان شاءالله دم آخر اينجوري بميريم،

مي ريخت اشك و نوحه گودال مي سرود

ازخواهري غريب و حسيني كه سر نداشت

آي حسين......

از دختري كه بعد عمو در مسير شام

 ديگر به غير زجر و سنان همسفر نداشت

حسين..........

از سـوز زهـر تشنـه شـد و گفـت يا حسين

 اي كـاش هيـچ وقـت ربـابت پسر نداشت

كجا ببرمت،همين يه مسير مسير روضه ي من،مي گن امام عسگري،خيلي فردا بي تابي كرد،وقتي بدن بابا رو ديد،وقتي داغ بابا ديد،يا امام عسگري،شنيدم گريبان چاك زدي،شنيدم به سر و صورت زدي،شنيدم برا داغ بابات،بلند گريه كردي، مگه چه كردن با بابات،مگه چه جوري كشتنش،اگه شما گريبان چاك زدي،پس زين العابدين چي بگه كربلا،يا الله،گريبان چاك زد امام عسگري،اما كربلا،زين العابدين ديد همه دارن بدنهارو دفن مي كنن،هيچكي به بدن حسين نگاه نمي كنه،حسين...........عمه چرا بدن بابامو دفن نمي كنن،مگه باباي من،مسلمون نيست،چرا بدنهاي خودشونو دفن مي كنن،يكي نبود بگه زين العابدين،صبر كن،الان يه كاري مي كنن،ديگه بدن بابات پيدا نباشه، الان ده نفر ميان،اسباشونو ميارن،فرج امام زمان بگو حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي النقي

يا الله به عظمت امام هادي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه شهادت امام هادي عليه السلام-سيد مهدي ميرداماد

 

بدن پدر بزرگوار خود را غسل دادند

شد امام هادي دين کشته زهر جفا - پاره پاره جگر را آن عزيز مصطفي

شيعيان را روز ماتم شد ز مرگ شاه دين - شد مدينه بر بني هاشم ز غم ماتم سرا

زهر کين چون کارگر شد  بر شه دنيا و دين - با امام عسگري گفتا که اي جانم بيا

بعد من باشي تو يار و رهنماي مؤمنين - ميسپارم بر تو امت را ترا هم بر خدا

دلها را روانه کنيم سامرا ، حرم با صفاي امام هادي و  امام عسکري ، خيلي غريب اند آن دو امام بزرگواري که در سامرا مدفونند . خوشا بحال آنهايي که رفتند حرمش را ديدند اما آنهايي که مشرف شدند ديدند حرمش غريب است ، آخر دوستانش کمتر کنار حرمش ساکنند زائران هم خيلي کم آنجا مي مانند . اما وقتي امام هادي شهيد شد امام عسکري بدن پدر بزرگوار خود را غسل دادند ، کفن کردند ، و بر جنازه نماز خواندند ، بخاک سپردند آي دلهاي کربلائي ، اينجا فرزند ، بدن پدر را با دست خود بخاک سپرد .

اما کربلا ، بقدري حال امام سجاد (ع) منقلب مي شود که زينب کبري صدا زد : ما لي أراکَ تَجُودُ بِنَفسَکَ يا بَقيَّةَ الماضين .

(گويا مي بينم که در حال جان دادني ، ما به غير از تو کسي را نداريم ، تو حجت خدايي ) صدا زد  : عمه جان اين بدن حجّت خدا نيست ؟ اين مردم گويا ما را مسلمان نمي دانند

شمس الدين ، سيد مهدي ، در عزاي مظلومان ،شفق ،ص 126.

 

منم ابن الرضا يارب كه كمتر يار من هستند

آخه بعد از امام رضا عليه السلام همه ي بچه هاي امام رضا عليه السلام،تا امام عسكري رو مي گفتند:ابن الرضا

منم ابن الرضا يارب كه كمتر يار من هستند

به ياد شيعه ام بودم كه از دنيا سفر كردم

آقاجانم،حضرت در بستر بيماري از زهر افتاده بود،يه وقت صداي نازنينش بلند شد،حسنم بيا،امام عسكري كنار بدن باباش رفت،نگاهي به صورت باباش كرد،تو تبعيدگاه ومنطقه نظامي تبعيدشون كردند،حضرت كنار بدن باباي غريبش نشست،ناله ها زد..

متن روضه شهادت امام هادي عليه السلام-حاج منصور ارضي

 

قنداقه امام هادي را دادند دست جواد الائمه

امروز امام هادي را در خانه خدا واسطه قرار بدهيم .

گر چه دوريم بياد تو سخن مي گوييم - بُعد منزل نبوَد در سفر روحاني

چه بگويم که تو خود حال مرا مي بيني - چه بخواهم که تو خود درد مرا مي داني

قنداقه امام هادي را دادند دست جواد الائمه ، حضرت خوشحال شد صورت پسرش را بوسيد ،بابا در عالم هر قنداقه اي را دست هر بابا دادند خوشحال شد اما يک قنداقه را دست يک پدر دادند نمي دانم با دل پدرچه کرد؟

حسين فاطمه علي اصغرش را بغل کرد ، آمد مقابل لشکر صدا زد : آي مردم اگربه من رحم نمي کنيد به اين بچه رحم کنيد ، ببينيد زبانش از تشنگي دور دهان مي گرداند ، همهمه افتاد در لشکر ، يک وقت عمر سعد صدا زد : حرمله چرا جواب حسين را نمي دهي .

 

متن روضه شهادت امام هادي عليه السلام-حاج محمود كريمي

امشب اومديم برا امام هادي گريه كنيم،اينقده اين آقا غريبه،خادماي حرمش شيعه نيستند،يكي از علماء نقل مي كرد،مي گفت:زمان طاغوت ما از حوزه ي علميه خرجيمونو گرفتيم،يكماه رمضون كامل رفتيم سامراء فقط نشستيم تو حرم قرآن خونيدم،اينقده غريبه ،كسي تو حرم نبود،مارو فرستادن حرم از خلوتي در بياد،آي سامراء،آي سرداب

زبيداد ستم هم ساختم

هركي خيلي اذيت ميشه كي و صدا مي كنه؟مادرشو،خواهي ،نخواهي

زبيداد ستم هم ساختم،هم سوختم،مادر

سراپا سوختم چون شمع و نور افروختم،مادر

زخون سينه ات نخل ولايت جان گرفته

من براي آبياري خون دل اندوختم،مادر

شراره زهر آتش زد همه عمق وجودم را

به فريادم برس آتش گرفتم سوختم،مادر

اي واي غريب آقا....

شب تنهايي گرفته بود دلم

انگاري آتيش زدن به حاصلم

تن اشك روي چشام لرزيده بود

آخر غربت و با چشم ديده بود

هنوزم اون همه غم تو خاطره

كه مي ديد قبر آقاش بي زائره

دل مردمونش و پر كينه ديد

سامراء رو شبيه مدينه ديد

سامراء گفتي دلم بيچاره شد

باز به صحرا پا گذاشت آواره شد

سامراء هم حرم قنشگ داره

گنبد زرد طلائيه رنگ داره

سامرا مي گي دلم گل مي كنه

به دو تا امام توسل ميكنه

سامراء بيگانه با هر شاديه

سامراء قبر امام هاديه

شنيدم شبونه ريختند تو خونش

اومدن به هم زدن آشيونش

مي گه يه بار ديدم آقا داره گريه مي كنه،گفتم:آقا برا چي ناله مي زني،آقا فرمود:فرش و كنار بزن،كنار زدم،ديدم يه قبر كندن،فرمود:اين قبر و كندن جلو روم،مي گن،امشب تو اين قبر دفنت مي كنيم،هر روز تهديد

شنيدم قبرش و كندن پيش روش

كاسه ي زهرو گذاشتند روبروش

شنيدم درد دلش بود بي حساب

شبونه آوردنش بزم شراب

بعد اون بزم شراب با سوز و درد

ياد عمه زينب و حسين مدد

ياد يه حرفي اوفتادم وسط شعر،بعضي چيزا ،بي برنامه آدمي بهش ملهم مي شه،ميگه،گفتم آقا فرمود،هر روز مي گن،دفنت مي كنيم تو اين قبر زنده زنده،زنده به گور،اين طوري تهديد كردن امام هادي رو،آي بميرم يه هم چين چيزيم تو اهلبيت داشتيم،ميگه ديدم امام سجاد عليه السلام،داره گريه مي كنه،تو خرابه گفتم:آقا چي شده،چرا ناله مي زني،فرمود:اين نگهبانايي كه جلوي خرابه ايستادن،با زبان رومي حرف ميزنن،امام زمان به هر زباني،مسلطه،مي گه امشب ديدم،اين نگهبانها دارن با هم حرف مي زنن،با زبان رومي،آقا مگه چي گفتن،گفت:امشب يكي به اون يكي ميگفت:ميدوني فردا چكار مي خوان بكنن؟چكار مي خوان بكنن؟گفت دستوره فردا،اين ديوار خرابه رو رو اهلش خراب كنن،هر جا آتيش گرفتي ناله بزن..

خداوندا ببين بال و پرم سوخت

تماشا كن ببين خاكسترم سوخت

رسيد اين ارث برما از همان روز

كه زينب گفت:بابا مادرم سوخت

ميان آتش تب گريه كردم

تمام روز تا شب گريه كردم

از آن روزي كه رفتم بزم مستان

به ياد عمه زينب گريه كردم

هر نوكري بايد يه گريزي بزنه كربلا،ماه رجبه،فردا  آخرين نفسش ها شو تو دامن امام عسكري زد،صلي عليك يا اباعبدالله شو گفت،براش كفن آوردن، اي بي كفن حسين،جانم،يه وقت امام سجاد فرمود:بني اسد برين يه قطعه حصير بياريد،حصير آوردن،پاره پاره بدن اربابتونو ،آي آي،اين يعني چي؟يعني قسمت به قسمت بدن و ميان حصير گذاشت،حسين...........

 

آيه الله غروي اصفهاني

فتاده مرغ دلم ز آشيان در اين وادي

كه هر كجا رود افتد به دام صيادي

به دانه‌اي دُّر يكدانه مي‌دهد بر باد

نه گوش هوش و نه چشم بصير نقّادي

چنان اسير هوا و هوس شدم كه نپرس

نه حال نغمه سرايي نه طبع وقّادي

دلا دل از همه برگير و خلوتي بپذير

مدار از همه عالم اميد امدادي

مگر ز قبله حاجات و كعبه مقصود

ملاذ حاضر و بادي عليّ ‌الهادي

محيط كون و مكان نقطه بصير وجود

مدار عالم امكان مجرّد و مادي

شَها تو شاهد ميقات «لِي مَعَ اللّهي»

تو شمع جمع شبستان مُلك ايجادي

صحيفه ملكوتيّ و نسخه لاهوت

وليّ عرصه ناسوت بهر ارشادي

مقام باطن ذات تو قاب قوسين است

به ظاهر ارچه در اين خاكدان اجسادي

كشيدي از متوكل شدائدي كه به دهر

نديده ديده گردون ز هيچ شّدادي

گهي به بركه درندگان گهي زندان

گهي به بزم مِي و سازِ باغي عادي

تو شاه يكّه سواران دشت توحيدي

اگر پياده روان در ركاب الحادي

ز سوز زهر و بلاهاي دهر جان تو سوخت

كه بر طريقه آباء و رسم اجدادي

$

##بالاتري ز مدح و ثنا أيها النقي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

بالاتري ز مدح و ثنا أيها النقي

ابن الرضاي دوم ما أيها النقي

با حبّ تو عبادت ما عين بندگي ست

هادي آل فاطمه يا أيها النقي

دارم "ولي" شناسي خود را ز نور تو

مولاي من وليِ خدا أيها النقي

با آن نقاوت نقوي يک نگاه کن

پاکيزه کن وجود مرا أيها النقي

با صد اميد همچو گدايان سامرا

پر مي کشيم سوي شما أيها النقي

بخشنده تر ز حاتم طائي تويي تويي

مسکين ترم ز هرچه گدا أيها النقي

من هرچه خواستم تو عنايت نموده اي

يک حاجتم نگشته روا أيها النقي

گردد جواني ام همه ترويج مکتبت

جانم شود فداي تو يا أيها النقي

امام ابوالحسن علي النقي الهادي (ع) پيشواي دهم شيعيان در نيمه ي ماه ذي الحجه ي سال 212در «صريا» - محلي در اطراف مدينه - چشم به جهان گشودند. «سمانه» نام مادر گرامي حضرت مي باشد که طبق شواهد تاريخي، کنيزي با تقوا از منطقه ي مراکش امروزي بوده اند. از القاب مشهور آن حضرت «نقي» و «هادي» مي باشد و در کتب فقهي غالبا آن حضرت را «ابوالحسن الثالث» نام مي برند.

آن حضرت، هنگام شهادت پدر بزرگوارشان، حضرت جوادالائمه (ع) هشت سال داشته اند ومدّت 33سال از عمر شريف 41 ساله شان را در مسند امامت بوده اند.

حضرت امام هادي (ع) در سال 254در شهر سامراء به دست معتزّ عباسي مسموم شده، به شهادت رسيده اند.

زمانه ي معاصر امام هادي (ع) داراي ويژگي هاي خاصي مي باشد. اين امام بزرگوار با 6تن از خلفاي ستمگر عباسي (معتصم، واثق، متوکّل، منتصر، مستعين، و معتزّ) هم عصر بوده اند. دوران امام هادي (ع) نيز به مانند دوران پدر بزرگوارشان، پيچيده در خفقان و محدوديتهاي شديد سياسي واجتماعي بوده است؛ دوراني که با گسترش روزافزون ظلم و بيدادگري خلفا و در مقابل، گسترش نهضتهاي علوي همراه بوده است. خصوصا زمان حکومت متوکّل - که بيشترين دوره ي امامت آن امام با اين خليفه ي سفّاک، همزمان بوده - در دشمني با امير المؤمنين (ع) و علويان وحتّي محبّان اهل البيت، گوي سبقت رااز ساير خلفاي عباسي ربوده بود. متوکّل در زمان حيات خود، تلاش هاي مذبوحانه اي براي تخريب شخصيت امام نمود؛ گرچه همه ي آنها را عقيم يافته و خودرا در برابر نور الهي، محو و ناچيز ديده است. براي نمونه به ذکر يکي از جريانات، بسنده مي کنيم:

شبي در پي سعايت ها و توطئه هاي بدگويان عليه امام، متوکّل بر آن شد که گروهي را شبانه جهت تفتيش، راهي خانه ي امام کند. آن گروه پس از هجوم به خانه ي حضرت و نيافتن آنچه در مورد امام گفته شده بود، آن حضرت را، در حالي که جامه اي برتن داشتند و در حال عبادت بر زميني مفروش از شن و ماسه نشسته بودند، نزد متوکل بردند.

چون نور امام در سراي متوکّل تابيد، او بي اختيار مجذوب هيبت و عظمت امام شد و حضرت را نزد خود نشاند امّا با جسارت تمام، ظرف شرابي را که در دست داشت، به امام تعارف نمود! امام سوگند ياد نمودند و فرمودند: «گوشت و خون من با چنين چيزي آميخته نيست.» لذا متوکّل منصرف شده، درخواست شعري نمود. امام فرمود: «من شعر کم بلدم». امّا به اصرار متوکّل، شروع به خواندن اشعاري نمود که دگرگوني و تغيير حال متوکّل را به همراه داشت؛ به گونه اي که اشک متوکّل، محاسنش را مرطوب کرده بود. بدين ترتيب بساط ميگساري او به جلسه ي وعظ و يادآوري قبر و قيامت بدل شد.

مضمون اشعار امام هادي (ع) در مورد وضع انسان هاي متمّول و متکبّر بود، که در دنيا از هرگونه امکانات براي حفاظت و عشرت خود بهره مي برند. بي خبر از اينکه در قبر، خود غذاي کرمها و جانوران خواهند شد.

گفتني است، از بزرگترين يادگارهاي حضرت امام هادي (ع) نزد شيعيان خود، زيارت جامعه ي کبيره مي باشد؛ که در آن، يک دوره معرفت و شناخت مقام اهل بيت (ع) درقالب «زيارت» براي شيعيان بيان شده است.

بايد براي غربت تو بي امان گريست

با ناله هاي حضرت صاحب زمان گريست

شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود

دشمن سواره آمد و پايت پياده بود

آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا

توهين به ساحت تو برايش چه ساده بود

باراني ست از غم تو چشم سامرا

با ديدن تو اشک ملک بي اراده بود

وقتي که آسمان ز غمت سينه چاک شد

ديدي که عرش سر روي زانو نهاده بود

زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد

ديگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود

شکر خدا که دشمن تو خيزران نداشت

هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود

آقا بيا و با دل غرق به خون بخوان

از آن سه ساله که پدر از دست داده بود

جانش رسيد بر لبش از ضربه هاي چوب

وقتي کنار طشت طلا ايستاده بود

آرام قلب خسته اش از دست رفته بود

چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود

يوسف رحيمي

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي النقي

يا الله به عظمت امام هادي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

شعرخواني امام هادي النقي(ع) در مجلس متوکل:

بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ - غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ‏

[گردنكشان] بر قله كوهساران شب را به روز آوردند در حالى كه مردان نيرومند از آنان پاسدارى مى‏كردند، ولى قله‏ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند.

وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ -  وَ اسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَمَا نَزَلُوا

آنان پس از مدتها عزت از جايگاه‏هاى امن به زير كشيده شدند و در گودال‏ها جايشان دادند. چه منزل و آرامگاه ناپسندى!

نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ -  أَيْنَ الْأَسَاوِرُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ‏

پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دست‏بندها، تاجها و لباسهاى فاخر؟

أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُنْعِمَةً -  مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْكِلَلُ‏

كجاست آن چهره‏هاى در ناز كه به احترامشان پرده‏ها مى‏آويختند؟

فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سَاءَلَهُمْ - تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ تَقْتَتِلُ‏

گور به جاى آنان پاسخ داد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهره‏ها با هم مى‏ستيزند!

قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا- وَ أَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الْأَكْلِ قَدْ أُكِلُوا

آنان مدت درازى در دنيا خوردند و آشاميدند ولى بعد از خوردن طولانى، خود خورده شدند!

شعر تو دل ستمگران را لرزاند

يعني که "قساوتِ جهان" را لرزاند

مضمون تو،"کاخِ" ظلم را درهم ريخت

حتي دلِ"خاک"هاي آن را لرزاند

هنگامى كه بدخواهان در نزد متوكل، از امام هادى‏عليه السلام سعايت و بدگويى كرده و گفتند: در منزل او سلاح و نوشته‏ها و اشياى ديگرى است كه از طرف شيعيان به وى رسيده و او قصد قيام بر ضد دولت تو را دارد، متوكل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد، آنان شبانه به خانه امام‏ عليه السلام هجوم بردند، ولى چيزى به دست نياوردند، آنها ديدند كه حضرت تنها در اطاقى دربسته نشسته و در حالى كه جامه پشمين بر تن دارد و بر زمين خاكى روى شن و ماسه نشسته، به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. امام را با همان حال دستگير كرده و نزد متوكل بردند و به او گزارش دادند كه در خانه‏اش چيزى نيافتيم و او را رو به قبله ديديم كه قرآن مى‏خواند. متوكل چون امام را ديد، از عظمت و هيبت امام بى‏اختيار ايشان را احترام نموده و در كنار خود نشانيد و با كمال گستاخى جام شرابى را كه در دست داشت‏به امام عليه السلام تعارف نمود. امام سوگند ياد كرده و فرمود: «گوشت و خون من با چنين چيزى آميخته نشده است، مرا معاف دار!» متوكل حضرت را معاف نمود و گفت: شعرى بخوان! حضرت فرمود: «من شعر كم مى‏خوانم‏». متوكل گفت: «بايد بخوانى!» امام هادى عليه السلام آن گاه كه اصرار وى را ديد اشعارى را قرائت نمود كه تمام اهل مجلس متاثر شده و به گريه افتادند و بزم شراب و عيش به سوگ و عزا تبديل شده و آنان جامهاى شراب را بر زمين كوبيدند. اشعار امام چنين بود:

بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ‏

[گردنكشان] بر قله كوهساران شب را به روز آوردند در حالى كه مردان نيرومند از آنان پاسدارى مى‏كردند، ولى قله‏ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند.... و...

پس از خواندن اين اشعار متوکل و هر که در مجلس بود گريتند تا انجا که اشک محاسن متوکل را تر کرد. سپس چهار هزار دينار به امام هادي(ع) داد و ايشان را با احترام روانه منزل کرد.در کنز الفوائد نقل شده که متوکل (پس از شنيدن اين اشعار) جام شرابش را بر زمين کوفت و در آن روز عيششان منقّض گرديد.

اما دلها بسوزد...

راوى گويد: بعد از آن ، سر نازنين امام حسين عليه السّلام را با زنان و كودكان آن امام مبين ، به مجلس يزيد بى دين بردند به هيئتى كه همه ايشان را به يك ريسمان بسته بودند... در اين بين يزيد لعين چوب خيزران طلبيد مكرر با آن چوب به دندان مبارك فرزند رسول الله صلى الله عليه و آله مى زد.

منابع: مروج الذهب مسعودي -- کنز الفوائد -- بحارالأنوار ج : 50 ص : 213  --  لهوف ابن طاووس

نکات قابل توجه: برداشت هايي از جريان امام هادي عليه السلام را مي توان مقدمه ي روضه قرار داد

1)اين که حضرت را همچون پدرش علي عليه السلام با زور و بدون عمامه و ردا بردند، با اين تفاوت که ديگر دست امام هادي عليه السلام را نبستند و همسرش را جلويش نزدند...

2) اين که دو امام را در مجلس لهو و لعب بردند، يکي امام هادي عليه السلام که خليفه ي نانجيب عباسي به حضرت شراب تعارف کرد و ديگري امام حسين عليه السلام. امام هادي عليه السلام با پايش رفت، اما امام حسين عليه السلام با سر بريده!

3) شعرخواني امام هادي عليه السلام بر متوکل اثر گذاشت، اما حتي قرآن خواني سر بريده ي امام حسين عليه السلام بر يزيد اثر نداشت...

$

##دوباره از غم و رنج و عذاب يا اللَّه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دوباره از غم و رنج و عذاب يا اللَّه

شده ‏است ديده زهرا پرآب يا اللَّه

سخن ز بى کسى يک امام مظلوم است

که هست غربت او بى حساب يا اللَّه

سخن ز هادى دين قبله ‏کريمان‏است

عزيز فاطمه و بوتراب يا اللَّه

تمام عمربه ‏زندان‏چوجدخودموسى

کشيده محنت و درد و عتاب يا اللَّه

براى حفظ وجود اميد مظلومان

نموده غربت و غم انتخاب يا اللَّه

شبيه حضرت حيدر ندارد او ياور

سلام او شده است بى جواب يا اللَّه

ز تربت و حرم مادرش چو دور افتاد

شده است بيت اميدش خراب يااللَّه

غمى که عسگرى از ياد آن فغان دارد

" امام هادى و بزم شراب يا اللَّه"

به پشت مرکب دشمن چنان عرق مى‏ريخت

که کرد خشم تو را در شتاب يا اللَّه

به غير عسگرى از ماتمش نمى‏گريد

که هست صاحب غم آن جناب يا اللَّه

 

تاکسي رابه سر کوي تو راهش ندهند -  تو نوازش کني آن را که نگاهش نکنند

کافرومومن وغير و خودي ودشمن ودوست - گريه و سوز دل و ناله وآهش ندهند

تودهي راه کسي را که پناهش ندهند - هيچکس نيست که درکوي توراهش ندهند

در اين خونه هر کي بياد پيشاپيش نوشتند راهش دادند، سني بود از اصفهان، گفتند توبرو داد ما رو هم از خليفه بخواه، رفت سامرا، جلو در کاخ متوکل ملعون ايستاده بود، ديد همه مردم ريختند به هم، گفت چه خبر شده؟ گفتند ابن الرضا عليه السلام رو دارند مي برند تو کاخ متوکل، سني بود اصلا با اين خانواده کاري نداشت، دو تا مشکل هم داشت ، يکي اينکه گرفتاري مالي داشت، يکي اينکه خدا اولادي بهش نداده بود، همينطور که آقا عبور ميکرد مرد سني اين تو دلش گذشت که خدا اين آقا رو ازشر متوکل نجات بده، آقا همين طور که داشت مي رفت به اين مرد رسيد برگشت، يه نگاه بهش کرد و گفت خدا دعاتو درحق ما مستجاب مي کنه، تو هم برو خدا بهت مال و اولاد خوبي بده، يه عمر از متمکنين اصفهان شدوشيعه شد، دليلش و وقتي سوال کردند گفت من با يه حرف امام هادي عليه السلام از اين رو به اون رو شدم، بعد آقا امام زمان ، اين همه مافاطميه براش گريه کرديم، برا جد غريبش گريه کرديم، امشب تو اين بيت الزهرا اومديم، برا امام هادي اومديم دور هم داريم اشک مي ريزيم، امام زمان عجل ا... تعالي فرجه الشريف ما رو نگاه نمي کنه؟!آقا جان يه شکايت رو دل ماست؛

ديده صدباراگرکور شود بهتر ازآن ديدار - که به ديدار تو يک فيض نگاهش ندهند

شعر و گريز روضه شهادت امام هادي ع حاج محمد طاهري

 

اي دائم از خدا و نبييّن تو را، سلام - وي روي عالمي به حريم تو صبح و شام

ابن‌الرّضاي دومي و چارمين علي - جدّ امام منتظرّي و دهم امام

مهر جهان فروز سپهر هدايتي - هادي است کنيه ‌ات، بتو و کنيه‌ات سلام

صحن تو در جلال و شرف، مسجدالرسول - کوي تو قبله حرم مسجدالحرام

داري زمام عرش به انگشت و ني عجيب - گر شد بزير دست تو، شير درنده رام

وصف تو مي‌کنند نبييّن به افتخار - نام تو مي‌برند امامان به احترام

هستي زوال گيرد و بذل تو بي ‌زوال - عالم تمام گردد و مدح تو ناتمام

در آسمان قيامت کبري بپا شود - چون از زمين به عزم عبادت کني قيام

هرگز نخواستيم مي از ساغر بهشت - کز کوثر ولاي تو ما را پُر است جام

اي باب عسکري پسر حضرت جواد - اي نور چشم فاطمه و سيّد انام

ما آروزي سامره داريم رحمتي - تا خاک زائر تو ببوسيم گام گام

ما با محبت تو، نموديم افتخار - ما از ولايت تو، گرفتيم انسجام

هر کس که غير مدح شما خاندان کند - پيوسته گنگ در سخن و لال در کلام

هر ثروتي سواي عطاي شماست فقر - هر پخته‌اي بدون ولاي شماست خام

هر کس نداشت رشته مهر تو را بدست - شيطان به پاي مانده ز راهش نهاده دام

دردا که چرخ بر تو جفا کرد روز و شب - آوخ که خصم خون به دلت کرد صبح و شام

دشمن تو را به زور به بزم شراب برد - کرد از تو و رسول خدا هتک احترام

آنجا به تو تعارف جام شراب کردئ - ريزد خدا حميم جهنّم و را بکام

بزم مي و ولّي خدا آه آه آه - اي کاش مي‌گسست فلک را زهم نظام

خاموش شد صداي دعايت، ولي به زهر - اي آنکه يافت دين خدا از دمت قوام

داغ تو شعله بر جگر شيعيان زند - تا مهديت بيايد و بستاند انتقام

از غربتت و يا جگر پاره‌ پاره‌ات - يا زخم بي‌شمار دلت، گويد از کدام؟

گريم به ياد جدّ غريبت که رأس او - گه ماه کوفه بود و گهي آفتاب شام

گه دوخت نيزه سينه و پشت ورا به هم - گه ريخت سنگ بر سر او از فراز بام

بـر روي پـاک تو به تن چاک‌ چاک او - «ميثم» هماره مي‌کند از جان و دل سلام

غلامرضا سازگار

$

##اي چارمين عليِ ولي و دهم امام

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي چارمين عليِ ولي و دهم امام

وي بر فراز عرش ولايت تو را مُقام

آه، اي به کنيه بوالحسن و در لقب نقي

خورشيد و ماه آينه‌دار تو صبح و شام

خصمانِ تو که يکسره خصم ولايتند

انداختند سنگ شقاوت تو را به جام

مي‌خواستند تا تو نباشي و بستُرند

از لوح روزگار تو را نقش هر چه نام

پس زهر سينه‌سوز به کام تو ريختند

پس تيغ کينه‌ساز کشيدند از نيام

(هرگز نميرد آن‌که دلش زنده شد به عشق)

اي زنده هميشه و اي جان مستدام

اي با همه جوانيِ خود آن چه خضر ديد

در آينه پديد، تو ديده به خشت خام

اي رهنماي گمشدگان، هادي البشر

وي اين لقب به نام تو ظرفيتش تمام

ماييم و زخم‌هاي گراني که تا ابد

در سينه‌هاي‌مان نپذيرند التيام

زخم عميق سينه سوزان کربلا

اين خون‌چکان که تازه نمايد علي‌الدوام

ماييم و انتظار، اماما، که کي کِشَد

از آستين، نواده تو تيغ انتقام

شعرازحسين منزوي

وقتي مي شنوي امام هادي عليه السلام رو به بزم شراب بردند، نا خودآگاه دلت تو يه بزم شراب ديگه هم مي ره، ميگي اينجا اگه امام هادي عليه السلام رو بردند ، حداقل ديگه ناموسش همراهش نبود، آي بميرم برا امام سجاد عليه السلام، يه فرق ديگه هم داشت، اينجا اگه امام هادي رو بردند تو بزم شراب ديگه سر باباشو تو تشت نگذاشتند...

دشمن تو را به زوربه بزم شراب برد - بزم مي و ولي خدا آه آه آه

کرد از تو و رسول خدا هتک احترام - اي کاش مي گسست فلک را ز هم نظام

خود امام هادي عليه السلام هم تا وارد بزم متوکل شد حما گفت بميرم برا دل عمه ام زينب سلام ا... عليها

من کجا کوچه و بازار کجا-من کجا مجلس اغيار کجا

خاموش شد صداي دعايت، ولي به زهر - اي آنکه يافت دين خدا از دمت قوام

داغ تو شعله بر جگر شيعيان زند - تا مهديت بيايد و بستاند انتقام

از غربتت و يا جگر پاره‌ پاره‌ات - يا زخم بي‌شمار دلت، گويد از کدام؟

گريم به ياد جدّ غريبت که رأس او - گه ماه کوفه بود و گهي آفتاب شام

گه دوخت نيزه سينه و پشت ورا به هم - گه ريخت سنگ بر سر او از فراز بام

بـر روي پـاک تو به تن چاک‌ چاک او - «ميثم» هماره مي‌کند از جان و دل سلام

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي النقي

يا الله به عظمت امام هادي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##تب دارترين تب زده ي بستر دردم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

تب دارترين تب زده ي بستر دردم

پر سوزترين زمزمه ي حنجر دردم

رنگ رخ من بر همگان فاش نموده

در باغ نبي جلوه ي نيلوفر دردم

فرياد عطش زد دهن سوخته ام تا

تر شد لب خشکيده اش از ساغر دردم

جاي عرق از چهره ي من زهر چکيده

پيغامبر خسته دل باور دردم

بر زير گلوي جگرم دشنه کشيدند

من کشته ي تيغ شرر لشگر دردم

آتش فکند بر قد و بالاي سپيدار

يک ذره ي ناچيز ز خاکستر دردم

خون گريه کند اختر و مهتاب برايم

افلاک شده مستمع منبر دردم

شعرازوحيد قاسمي

 

همين که در تنش زهر شب افتاد

امام هادي از تاب و تب افتاد

چو وارد کردنش در بزم شادي

به ياد عمه جانش زينب افتاد

شعرازسيد مجتبي شجاع

يکي از روضه هايي که برا امام هادي مشهوره اينه ، نانجيب قبر امام هادي عليه السلام رو ميکند، آماده مي کرد، مي آورد آقا رو جلو قبر مي گفت اين قبر و براي تو کندم،عن قريبه که بري تو اين قبر ، نميدونم اين سخت تره که آدم قبر خودش و ببينه يا موقعي که با دست خودش برا باباي غريبش قبر بکنه، صدا زد بني اسد بريد کنار ، ديگه اين بدن کار خودمه...

مگر به کربلا کفن به غير بوريا نبود

چرا يه مقدار پارچه تهيه کردن برا امام سجاد عليه السلام کاري نداره، اما اين بدن ديگه کفن نمي شه، هر عضوي رو بر مي داره، يه عضو رو زمين مي مونه، بدن و داخل بوريا پيچيد، بدن و روونه قبر کرد، بعضي ها مي گن ديدند امام سجاد عليه السلام اومد يه گوشه اي خاکا رو کنار مي زد، يه انگشت بريده آورد، هر عضوي رو زمينه بايد ملحق کنه به بدن، حالا مي خواد رو بدن خاک بريزه، اما ديدند آقا از قبر بيرون نمياد، بعضي از بني اسدي ها اومدند ديدند آقا داره با بابا حرف مي زنه، آي باباي غريبم، رسم دين ماست، صورت ميت و به سمت راست روي خاک مي گذاريم، تو که در بدن سر نداري... رو بدن خاک ريخت، با چه دلي نمي دونم، با انگشت سبابه روي خاکا يه جمله اي نوشت، آي همه عالم بدونيد

هذا قبر حسين بن علي بن ابي طالب الذي قتلوه عطشانا

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي النقي

يا الله به عظمت امام هادي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##دهمين حجت خدا هادى

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

دهمين حجت خدا هادى

دهمين مير و پيشوا هادى

دهمين جانشين پيغمبر

نهمين پور مرتضى هادى

دهمين دادرس به خلق جهان

دهمين شافع جزا هادى

دهمين گل ز گلشن زهرا

ثمر نخل طاوها هادى

مظهر جود و نور چشم جواد

جد مهدى مه لقا هادى

حاجت ما ظهور مهدى توست

حاجت ما روا نما هادى

جشن ميلاد تو مبارک باد

بر همه خلق ما سوا هادى

متوکل نمود مسمومت

کشته زهر اشقيا هادى

دستگيرى کن از هنرور خويش

تا نيفتاده او ز پا هادى

حضرت رو انداختن جلو شيرهاي درنده ، به گمان خود شون خواستن آقارو آزار بدن ، اذيت كنن شيرهاي درنده حمله كنن به آقا ، ديدن شيرها اومدن پوزه به خاك مي كشن ، چشماشون پر اشك نگاهشون به آقاست ، ازبين شيرها يه شير نره قوي هيكل جلو اومد پوزشو گذاشت رو پاي آقا... اونهايي كه مي خواستن امام هادي رو ناراحت كنن ديدن عجب فضيلتي دراومد از اين قصه!!! امام هادي آمد بيرون ، ريختن دور آقا اين شير چي مي گفت؟ شما چي مي گفتي؟ آقا فرمود : اين شير سر به پاي من گذاشت گفت : يابن رسول الله من سنم از همه اينها بيشتره ، پير شدم اينها جوانن ، وقتي ميان براي ما غذا مي ريزن جوونها  ميآن غذاها رو مي خورن ، براي من چيزي نميمونه ، آقا سفارش منو به اينها بكن... حضرت فرمود : سفارش كردم به همه شيرهاگفتم اين دوست منه ، هواشو داشته باشين ، گفتن رفتيم ببينيم چه جوريه ، ببينيم راست ميگه فرقي كرده قصه يا نه؟! ديديم هر چي غذا مي ريزه هيچكدوم از شيرها جلو نميآن ، اين شيرميآد سير غذاشو مي خوره ، با نهايت آرامش وقتي كاملا سير شد بقيه شيرها ميآن

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا علي النقي

يا الله به عظمت امام هادي درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

متن روضه ـ حاج حسن خلج

$

##اشعارومراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

بعد از سپاس نعمت خلاق لا ينام

مدحت سراي آل رسولم به صبح و شام

آنانكه كارگاه وجود از وجودشان

هم افتتاح يافته هم يابد اختتام

آنانكه از ولايتشان بر تمام خلق

منت نهاده خالق ونعمت شده تمام

جز با ولايشان نه بگنجد روان به تن

جز در ثنايشان نه بجنبد زبان به كام

اينك پي صفاي دل و زينت كتاب

بنگارم اين چكامه به مدح و دهم امام

ابن الرضاي دوم و سوم ابوالحسن

چارم علي ز عترت پيغمبر كرام

سر رشته نظام طبيعت به دست توست

سر لوحه فضيلت و تقوي تو را بنام

سوي وحوش رفتي و گفتي كه بر وحوش

لحم و دم ذراره زهرا بود حرام

تمام عالم ايجاد در احاطه ماست

مثال با مثل ريگ و وسعت درياست

زلطف ماست كه اين خاك بي  سکون برجاست

زلطف ماست كه اين سقف بي ستون به پاست

اگر پريد كبوتر زما اجازت داشت

وگر توان پريدن نداشت اذن نداشت

ستارگان حرم را به ريسمان بستند

بگو زجور زمين را به آسمان بستند

غريبه گان مروت حيا نمي كردند

زهيچ گونه جنايت ابا نمي كردند

وارد بزم شرابم كردند

زين جسارتها كبابم كردند

وارد آن بزم تا آن شب شدم

سوختم خاكستر زينب شدم

چون جمله را يزيد به بزم شراب خواست

ساغر گرفت واز دل زينب كباب خواست

ظاهرا چوب بر آن لب مي زد

باطنا بر دل زينب مي زد

آقا منت نهاده اي و مرا ياد كرده اي

ويرانه را به لطف خود آباد كرده اي

ما را زما بگير و خودت را به ما بده

 

بالاتري ز مدح و ثنا أيها النقي

ابن الرضاي دوم ما أيها النقي

با حبّ تو عبادت ما عين بندگي ست

هادي آل فاطمه يا أيها النقي

دارم "ولي" شناسي خود را ز نور تو

مولاي من وليِ خدا أيها النقي

با آن نقاوت نقوي يک نگاه کن

پاکيزه کن وجود مرا أيها النقي

با صد اميد همچو گدايان سامرا

پر مي کشيم سوي شما أيها النقي

بخشنده تر ز حاتم طائي تويي تويي

مسکين ترم ز هرچه گدا أيها النقي

من هرچه خواستم تو عنايت نموده اي

يک حاجتم نگشته روا أيها النقي

گردد جواني ام همه ترويج مکتبت

جانم شود فداي تو يا أيها النقي

---

بايد براي غربت تو بي امان گريست

با ناله هاي حضرت صاحب زمان گريست

شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود

دشمن سواره آمد و پايت پياده بود

آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا

توهين به ساحت تو برايش چه ساده بود

باراني ست از غم تو چشم سامرا

با ديدن تو اشک ملک بي اراده بود

وقتي که آسمان ز غمت سينه چاک شد

ديدي که عرش سر روي زانو نهاده بود

زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد

ديگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود

شکر خدا که دشمن تو خيزران نداشت

هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود

آقا بيا و با دل غرق به خون بخوان

از آن سه ساله که پدر از دست داده بود

جانش رسيد بر لبش از ضربه هاي چوب

وقتي کنار طشت طلا ايستاده بود

آرام قلب خسته اش از دست رفته بود

چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود

يوسف رحيمي

 

اهل دردم غم هادي دارم

سامرايي است دل بي تابم

زنده ي فيض مدام يارم

مرده ي يك نفس سردابم

امشب از خويش برون مي آيم

تا به چشمان پرآبش گريم

گاه برآه دل شعله ورش

گاه بر قبر خرابش گريم

كينه اهرمن تيره سرشت

بامدار طبق نور چه كرد

فتنه ي قوم پليد ابليس

با جمال پسر حور چه كرد

دست تذوير دوباره بي رحم

آتش كينه ي خود را افروخت

در پس پرده ي تنهايي خود

مردي از نسل سلابت مي سوخت

رفته رفته اثري سخت نمود

زهر در جان شريف آقا

در تب و تاب شد و سوسو زد

شمع چشمان شريف آقا

خاك  بر فرق من از اين جمله

همه چو بسمل به قفس پرپر زد

پسرش پاره گريبان گريان

در عزاداري او بر سر زد

جگر زهر چشيده يعني

آب گرديدن گل در آتش

هر كه از نسل علي شد مسموم

ناله زد فاطمه؛ مادر؛ آتش

تا نمانده به تن و ديده پر آب

سينه سوزان و لبش خشك ولي

زمزمه كرد و به سينه كوبيد

كه فداي تو حسين بن علي

 

آن روز از کبوتر زخمي پري نبود

خورشيد فاطمه که به اين لاغري نبود!

شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش

فرقي که داشت اين که جوان بستري نبود

آيا دليل غصّه ي او زهر بوده؟ نه

از آن شراب، دردسر بدتري نبود

يک بي حيا و ظرف شراب و امام بود

اما به لعل لب، لب چوب تَري نبود

يک شهر دشمن از همه جانب ولي دگر

چشم طمع که در پي انگشتري نبود

آنجا کشنده بود که در پيش دختران

مي زد يزيد چوب،… وَ آب آوري نبود

فرياد مي کشيد صداي گرفته اي:

بابا محاسن تو که خاکستري نبود!

اي کاش در مقابل چشمان خواهري

رأس بريده داخل طشت زري نبود

 

تاکسي رابه سر کوي تو راهش ندهند -  تو نوازش کني آن را که نگاهش نکنند

کافرومومن وغير و خودي ودشمن ودوست - گريه و سوز دل و ناله وآهش ندهند

تودهي راه کسي را که پناهش ندهند - هيچکس نيست که درکوي توراهش ندهند

 

صحن تو در جلال و شرف، مسجدالرسول - کوي تو قبله حرم مسجدالحرام

داري زمام عرش به انگشت و ني عجيب - گر شد بزير دست تو، شير درنده رام

وصف تو مي‌کنند نبييّن به افتخار - نام تو مي‌برند امامان به احترام

هستي زوال گيرد و بذل تو بي ‌زوال - عالم تمام گردد و مدح تو ناتمام

در آسمان قيامت کبري بپا شود - چون از زمين به عزم عبادت کني قيام

هرگز نخواستيم مي از ساغر بهشت - کز کوثر ولاي تو ما را پُر است جام

اي باب عسکري پسر حضرت جواد - اي نور چشم فاطمه و سيّد انام

ما آروزي سامره داريم رحمتي - تا خاک زائر تو ببوسيم گام گام

ما با محبت تو، نموديم افتخار - ما از ولايت تو، گرفتيم انسجام

هر کس که غير مدح شما خاندان کند - پيوسته گنگ در سخن و لال در کلام

هر ثروتي سواي عطاي شماست فقر - هر پخته‌اي بدون ولاي شماست خام

هر کس نداشت رشته مهر تو را بدست - شيطان به پاي مانده ز راهش نهاده دام

دردا که چرخ بر تو جفا کرد روز و شب - آوخ که خصم خون به دلت کرد صبح و شام

دشمن تو را به زور به بزم شراب برد - کرد از تو و رسول خدا هتک احترام

آنجا به تو تعارف جام شراب کردئ - ريزد خدا حميم جهنّم و را بکام

بزم مي و ولّي خدا آه آه آه - اي کاش مي‌گسست فلک را زهم نظام

خاموش شد صداي دعايت، ولي به زهر - اي آنکه يافت دين خدا از دمت قوام

داغ تو شعله بر جگر شيعيان زند - تا مهديت بيايد و بستاند انتقام

از غربتت و يا جگر پاره‌ پاره‌ات - يا زخم بي‌شمار دلت، گويد از کدام؟

گريم به ياد جدّ غريبت که رأس او - گه ماه کوفه بود و گهي آفتاب شام

گه دوخت نيزه سينه و پشت ورا به هم - گه ريخت سنگ بر سر او از فراز بام

بـر روي پـاک تو به تن چاک‌ چاک او - «ميثم» هماره مي‌کند از جان و دل سلام

غلامرضا سازگار

 

اي دائم از خدا و نبييّن تو را، سلام

وي روي عالمي به حريم تو صبح و شام

ابن‌الرّضاي دومي و چارمين علي

جدّ امام منتظرّي و دهم امام

مهر جهان فروز سپهر هدايتي

هادي است کنيه‌ات، بتو و کنيه‌ات سلام

صحن تو در جلال و شرف، مسجدالرسول

کوي تو قبله حرم مسجدالحرام

داري زمام عرش به انگشت و ني عجيب

گر شد بزير دست تو، شير درنده رام

وصف تو مي‌کنند نبييّن به افتخار

نام تو مي‌برند امامان به احترام

هستي زوال گيرد و بذل تو بي ‌زوال

عالم تمام گردد و مدح تو ناتمام

در آسمان قيامت کبري بپا شود

چون از زمين به عزم عبادت کني قيام

هرگز نخواستيم مي از ساغر بهشت

کز کوثر ولاي تو ما را پُر است جام

اي باب عسکري پسر حضرت جواد

اي نور چشم فاطمه و سيّد انام

ما آروزي سامره داريم رحمتي

تا خاک زائر تو ببوسيم گام گام

ما با محبت تو، نموديم افتخار

ما از ولايت تو، گرفتيم انسجام

هر کس که غير مدح شما خاندان کند

پيوسته گنگ در سخن و لال در کلام

هر ثروتي سواي عطاي شماست فقر

هر پخته‌اي بدون ولاي شماست خام

هر کس نداشت رشته مهر تو را بدست

شيطان به پاي مانده ز راهش نهاده دام

دردا که چرخ بر تو جفا کرد روز و شب

آوخ که خصم خون به دلت کرد صبح و شام

دشمن تو را به زور به بزم شراب برد

کرد از تو و رسول خدا هتک احترام

آنجا به تو تعارف جام شراب کرد

ريزد خدا حميم جهنّم و را بکام

بزم مي و ولّي خدا آه آه آه

اي کاش مي‌گسست فلک را زهم نظام

خاموش شد صداي دعايت، ولي به زهر

اي آنکه يافت دين خدا از دمت قوام

داغ تو شعله بر جگر شيعيان زند

تا مهديت بيايد و بستاند انتقام

از غربتت و يا جگر پاره‌ پاره‌ات

يا زخم بي‌شمار دلت، گويد از کدام؟

گريم به ياد جدّ غريبت که رأس او

گه ماه کوفه بود و گهي آفتاب شام

گه دوخت نيزه سينه و پشت ورا به هم

گه ريخت سنگ بر سر او از فراز بام

بـر روي پـاک تو به تن چاک‌ چاک او

«ميثم» هماره مي‌کند از جان و دل سلام

 

اي چارمين عليِ ولي و دهم امام

وي بر فراز عرش ولايت تو را مُقام

آه، اي به کنيه بوالحسن و در لقب نقي

خورشيد و ماه آينه‌دار تو صبح و شام

خصمانِ تو که يکسره خصم ولايتند

انداختند سنگ شقاوت تو را به جام

مي‌خواستند تا تو نباشي و بستُرند

از لوح روزگار تو را نقش هر چه نام

پس زهر سينه‌سوز به کام تو ريختند

پس تيغ کينه‌ساز کشيدند از نيام

(هرگز نميرد آن‌که دلش زنده شد به عشق)

اي زنده هميشه و اي جان مستدام

اي با همه جوانيِ خود آن چه خضر ديد

در آينه پديد، تو ديده به خشت خام

اي رهنماي گمشدگان، هادي البشر

وي اين لقب به نام تو ظرفيتش تمام

ماييم و زخم‌هاي گراني که تا ابد

در سينه‌هاي‌مان نپذيرند التيام

زخم عميق سينه سوزان کربلا

اين خون‌چکان که تازه نمايد علي‌الدوام

ماييم و انتظار، اماما، که کي کِشَد

از آستين، نواده تو تيغ انتقام

شعرازحسين منزوي

 

تب دارترين تب زده ي بستر دردم

پر سوزترين زمزمه ي حنجر دردم

رنگ رخ من بر همگان فاش نموده

در باغ نبي جلوه ي نيلوفر دردم

فرياد عطش زد دهن سوخته ام تا

تر شد لب خشکيده اش از ساغر دردم

جاي عرق از چهره ي من زهر چکيده

پيغامبر خسته دل باور دردم

بر زير گلوي جگرم دشنه کشيدند

من کشته ي تيغ شرر لشگر دردم

آتش فکند بر قد و بالاي سپيدار

يک ذره ي ناچيز ز خاکستر دردم

خون گريه کند اختر و مهتاب برايم

افلاک شده مستمع منبر دردم

شعرازوحيد قاسمي

 

همين که در تنش زهر شب افتاد

امام هادي از تاب و تب افتاد

چو وارد کردنش در بزم شادي

به ياد عمه جانش زينب افتاد

شعرازسيد مجتبي شجاع

 

دوباره از غم و رنج و عذاب يا اللّه

شده ‏است ديده ي زهرا پرآب يا اللَّه

سخن ز بى کسى يک امام مظلوم است

که هست غربتِ او بى حساب يا اللّه

سخن ز هادى دين قبله ‏کريمان ‏است

عزيز فاطمه و بوتراب يا اللّه

تمام عمر به ‏زندان،‏چو جدِّ خود موسى(ع)

کشيده محنت و درد و عتاب يا اللَّه

براى حفظ وجود اميد مظلومان

نموده غربت و غم انتخاب يا اللَّه

شبيه حضرت حيدر ندارد او ياور

سلام او شده است بى جواب يا اللّه

ز تربت و حرم مادرش چو دور افتاد

شده است بيتِ اميدش خراب يا اللَّه

غمى که عسگرى از ياد آن فغان دارد

« امام هادى و بزم شراب يا اللَّه »

به پشت مرکبِ دشمن چنان عرق مى‏ريخت

که کرد خشم تو را در شتاب يا اللّه

به غير عسگرى از ماتمش نمى‏گريد

که هست صاحب غم آن جناب يا الله

 

بعد از سپاس نعمت خلاق لا ينام

مدحت سراي آل رسولم به صبح و شام

آنانكه كارگاه وجود از وجودشان

هم افتتاح يافته هم يابد اختتام

آنانكه از ولايتشان بر تمام خلق

منت نهاده خالق ونعمت شده تمام

جز با ولايشان نه بگنجد روان به تن

جز در ثنايشان نه بجنبد زبان به كام

اينك پي صفاي دل و زينت كتاب

بنگارم اين چكامه به مدح و دهم امام

ابن الرضاي دوم و سوم ابوالحسن

چارم علي ز عترت پيغمبر كرام

سر رشته نظام طبيعت به دست توست

سر لوحه فضيلت و تقوي تو را بنام

سوي وحوش رفتي و گفتي كه بر وحوش

لحم و دم ذراره زهرا بود حرام

تمام عالم ايجاد در احاطه ماست

مثال با مثل ريگ و وسعت درياست

زلطف ماست كه اين خاك بي  سکون برجاست

زلطف ماست كه اين سقف بي ستون به پاست

اگر پريد كبوتر زما اجازت داشت

وگر توان پريدن نداشت اذن نداشت

ستارگان حرم را به ريسمان بستند

بگو زجور زمين را به آسمان بستند

غريبه گان مروت حيا نمي كردند

زهيچ گونه جنايت ابا نمي كردند

وارد بزم شرابم كردند

زين جسارتها كبابم كردند

وارد آن بزم تا آن شب شدم

سوختم خاكستر زينب شدم

چون جمله را يزيد به بزم شراب خواست

ساغر گرفت واز دل زينب كباب خواست

ظاهرا چوب بر آن لب مي زد

باطنا بر دل زينب مي زد

آقا منت نهاده اي و مرا ياد كرده اي

ويرانه را به لطف خود آباد كرده اي

ما را زما بگير و خودت را به ما بده

 

آيه الله غروي اصفهاني

فتاده مرغ دلم ز آشيان در اين وادي

كه هر كجا رود افتد به دام صيادي

به دانه ‌اي دُّر يكدانه مي‌دهد بر باد

نه گوش هوش و نه چشم بصير نقّادي

چنان اسير هوا و هوس شدم كه نپرس

نه حال نغمه سرايي نه طبع وقّادي

دلا دل از همه برگير و خلوتي بپذير

مدار از همه عالم اميد امدادي

مگر ز قبله حاجات و كعبه مقصود

ملاذ حاضر و بادي عليّ ‌الهادي

محيط كون و مكان نقطه بصير وجود

مدار عالم امكان مجرّد و مادي

شَها تو شاهد ميقات «لِي مَعَ اللّهي»

تو شمع جمع شبستان مُلك ايجادي

صحيفه ملكوتيّ و نسخه لاهوت

وليّ عرصه ناسوت بهر ارشادي

مقام باطن ذات تو قاب قوسين است

به ظاهر ارچه در اين خاكدان اجسادي

كشيدي از متوكل شدائدي كه به دهر

نديده ديده گردون ز هيچ شّدادي

گهي به بركه درندگان گهي زندان

گهي به بزم مِي و سازِ باغي عادي

تو شاه يكّه سواران دشت توحيدي

اگر پياده روان در ركاب الحادي

ز سوز زهر و بلاهاي دهر جان تو سوخت

كه بر طريقه آباء و رسم اجدادي

$

##اشعارومراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الْهَادِى النَّقِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

چرا چنين متوکل به ما جفا کردى

شدى به کين، متوسل ستم روا کردى

غم مدينه مرا کم نبود اى ظالم؟

که طعن و تهمت و تبعيد را روا کردى

مگر مرا به تمسخر گرفته‏اى کان شب

به جشن و لهو و لعب خواهش غنا کردى

براى من شب جشن تو پر ز ماتم بود

خوشى نبود، که بر پايىِ عزا کردى

سرور و بزم تو تنها سر بريده نداشت

چرا سرم نبريدى؟ به من جفا کردى

ز روى پاک و نجيبم حيا نکردى تو؟

چسان ز شعر من اى بى حيا حيا کردى

عبادت شب و ذکر و ترحمم ديدى

ولى به دشمنى خويش اتّکا کردى

هزار نقشه به قتلم‏ کشيدى و اجرا

به دست معتز ملعون در انتها کردى

براى حفظ متاعِ دو روزه دنيا

تو باب، در همه جا، سبّ اوصيا کردى

به بغض آل على راه کربلا بستى

جفا به زائر و سلطان نينوا کردى

براى عُسرت و آزار زائران حسين

پس از دو قرن عجب ظالمانه تا کردى

چه دست‌ها که بريدى ز قبر پاک حسين

به زجر و حرمله و شمر اقتدا کردى

يزيد آب بر او بست و تو حَرَم بر آب

به شاه تشنه لبان کار اشقيا کردى

 

حبيب با حبيب خود، به خلوتي صفا کند

ندانم از چه بي گنه، عدو به او جفا کند

سرشک غربتش روان نوا زند زناي جان

نهان ز چشم دشمنان، بدوستان دعا کند

به پيکرش نشانه ها، يه سينه اش ترانه ها

که زير تازيانه ها، رضا رضا رضا کند

به دست ها سلاسلش، زغصه سوخت حاصلش

چه مي شود که قاتلش زفاطمه حيا کند

فتاده در ملالها، به عشق شور و حال ها

در آن سياه چالها، خدا خدا خدا کند

فتاده ديگر از نوا، برو به ديدنش صبا

بپرس مرغ کشته را، کي از قفس رها کند؟

بخاک بي کس سرش،کسي نبود در برش

کجاست تا که دخترش، اقامه عزا کند

اثر نمانده از تنش، دلا برو به ديدنش

بگو عدو زگردنش، غلي که بسته واکند

به هر دليست ماتمش، شکسته کوه را غمش

عجب مدار «ميثمش»، قيامت ار بپا کند

 

دوباره از غم و رنج و عذاب يا اللَّه

شده ‏است ديده زهرا پرآب يا اللَّه

سخن ز بى کسى يک امام مظلوم است

که هست غربت او بى حساب يا اللَّه

سخن ز هادى دين قبله ‏کريمان‏است

عزيز فاطمه و بوتراب يا اللَّه

تمام عمربه ‏زندان‏چوجدخودموسى

کشيده محنت و درد و عتاب يا اللَّه

براى حفظ وجود اميد مظلومان

نموده غربت و غم انتخاب يا اللَّه

شبيه حضرت حيدر ندارد او ياور

سلام او شده است بى جواب يا اللَّه

ز تربت و حرم مادرش چو دور افتاد

شده است بيت اميدش خراب يااللَّه

غمى که عسگرى از ياد آن فغان دارد

" امام هادى و بزم شراب يا اللَّه"

به پشت مرکب دشمن چنان عرق مى‏ريخت

که کرد خشم تو را در شتاب يا اللَّه

به غير عسگرى از ماتمش نمى‏گريد

که هست صاحب غم آن جناب يا اللَّه

 

گرفته جان نفسم در ثناى حضرت هادى

دُر سخن بفشانم به پاى حضرت هادى

نداشت طوطى جانم هنوز لانه به جسمم

که بود مرغ دلم آشناى حضرت هادى

صفا و مروه کجا و حريم يوسف زهرا

صفاست در حرم با صفاى حضرت هادى

مقربان الهى فرشتگان بهشتى

کشند منت لطف و عطاى حضرت هادى

ز دست رفته شکيبم خدا کند که نصيبم

شود زيارت صحن و سراى حضرت هادى

درندگان زمين التجا برند به سويش

پرندگان هوا در هواى حضرت هادى

اگر به سامره‏ ام اوفتد گذر سرو جان را

کنم نثار به گنبد نماى حضرت هادى

دلم که درد گناهش به احتضار کشانده

پناه برده به دارالشفاى حضرت هادى

مرا چه قدر که گردم گداى خاک نشينش

که هست خازن جنت گداى حضرت هادى

دهد به روح لطيف ملک، صفا و طراوت

ملاحت سخن دلرباى حضرت هادى

به خاک عطر بهشتى پراکند اگر آيد

نسيمى از طرف سامراى حضرت هادى

به عمر دهر مرا گر دهند عمر، نيرزد

به لحظه‏ اى که کنم جان فداى حضرت هادى

به تيرگى نبرى روى و راه خود نکنى گم

هدايت است به ظل لواى حضرت هادى

بخوان زيارت پر فيض جامعه که برى پى

به ارزش سخن دلرباى حضرت هادى

مرا رضايت ابن الرضا خوش است که دانم

بود رضاى خدا در رضايت حضرت هادى

 

کيستم من شاهکار ملک ذات کبريايم

دهمين مسند نشين از بعد ختم الانبيايم

گوهرى ارزنده از گنجينه‌‏ى جود جوادم

نهمين فرزند دلبند على مرتضايم

مصرعى از شعر ناب عصمت کبراى حقم

هشتمين پرورده‌ى ايمان و صبر مجتبايم

پاسدار پرچم پر افتخار حق پرستى

هفتمين سنگر نشين نهضت خون خدايم

دُرّ عبادت فارغ التحصيل درس عابدينم

ششمين زينت فزا از بهر محراب دعايم

در نايابى ز بحر دانش بحراالعلومم

پنجمين گنجينه‌ى اسرار کل ماسوايم

صادق آل نبى را وارث فقه و اصولم

چارمين استاد دانشگاه تکوين ولايم

وارث موسى بن جعفر در مسير پايدارى

سومين نور دل آن پيشواى مقتدايم

محور چرخ زمانم، حجت روى زمينم

دومين گل از گلستان على موسى الرضايم

در مسير حق پرستى بعد آباء گرامم

اولين هادى خلق بعد از مصباح الهدايم

در شجاعت بى قرينم، در سخاوت بى نظيرم

حق پرستان را حبيبم، دردمندان را دوايم

من وصيم، من وليم، من نقيم، من سخيم

زانکه همنام على معنىِ، هاى هل اتايم

آيه‌ى تطهير را مصداق و از امر الهى

آيه‌اى از شاخصار نصِ نون اِنّمايم

غم مخور (ژوليده) فردا پاى ميزان عدالت

شافعت در نزد حق هنگام پاداش و جزايم

 

دهمين حجت خدا هادى

دهمين مير و پيشوا هادى

دهمين جانشين پيغمبر

نهمين پور مرتضى هادى

دهمين دادرس به خلق جهان

دهمين شافع جزا هادى

دهمين گل ز گلشن زهرا

ثمر نخل طاوها هادى

مظهر جود و نور چشم جواد

جد مهدى مه لقا هادى

حاجت ما ظهور مهدى توست

حاجت ما روا نما هادى

جشن ميلاد تو مبارک باد

بر همه خلق ما سوا هادى

متوکل نمود مسمومت

کشته زهر اشقيا هادى

دستگيرى کن از هنرور خويش

تا نيفتاده او ز پا هادى

$

#روضه امام عسكري

##چهل حديث اخلاقي ازامام عسکري

چهل حديث اخلاقي ازامام عسکري(ع)

 

قالَ الاِْمامُ الْعَسْكَرى(عليه السلام):

1-  پرهيز از جدال و شوخى

«لا تُمارِ فَيَذْهَبَ بَهاؤُكَ وَ لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ.»: جدال مكن كه ارزشت مىرود و شوخى مكن كه بر تو دلير شوند.

2-  تواضع در نشستن

«مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِكَتُهُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتّى يَقُومَ.»: هر كه به پايين نشستن در مجلس خشنود باشد، پيوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخيزد.

3-  هلاكت در رياست و افشاگرى

«دَعْ مَنْ ذَهَبَ يَمينًا وَ شِمالاً، فَإِنَّ الرّاعِىَ يَجْمَعُ غَنَمَهُ جَمْعَها بِأَهْوَنِ سَعْى وَ إِيّاكَ وَ الاِْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّياسَةِ، فَإِنَّهُما يَدْعُوانِ إِلَى الْهَلَكَةِ.»: آن كه را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به كمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش كرده و سخن پراكنى كنى و در پى رياست باشى، زيرا اين دو، آدمى را به هلاكت مىكشانند.

4-  گناهى كه بخشوده نشود

«مِنَ الذُّنُوبِ الَّتى لا تُغْفَرُ : لَيْتَنى لا أُؤاخَذُ إِلاّ بِهذا. ثُمَّ قالَ: أَلاِْشْراكُ فِى النّاسِ أَخْفى مِنْ دَبيبِ الَّنمْلِ عَلَى الْمَسْحِ الاَْسْوَدِ فِى اللَّيْلَةِ الْمُظْلِمَةِ.»: از جمله گنـاهانى كـه آمرزيده نشود ايـن است كه ( آدمى ) بگويد: اى كاش مرا به غير از اين گناه مؤاخذه نكنند. سپس فرمود: شرك در ميان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سياه در شب تار نهانتر است.

5-  نزديكتر به اسم اعظم

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ أَقْرَبُ إِلَى اسْمِ اللّهِ الاَْعْظَمِ مِنْ سَوادِ الْعَيْنِ إِلى بَياضِها.»: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» به اسم اعظم خدا، از سياهى چشم به سفيدى اش نزديكتر است.

6-  دوستى نيكان و دشمنى بدان

«حُبُّ الاَْبْرارِ لِلاَْبْرارِ ثَوابٌ لِلاَْبْرارِ، وَ حُبُّ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ فَضيلَةٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ زَيْنٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الاَْبْرارِ لِلْفُجّارِ خِزْىٌ عَلَى الْفُجّارِ.»: دوستى نيكان به نيكان، ثوابست براى نيكان. و دوستى بدان به نيكان، فضيلت است براى نيكان. و دشمنى بدان با نيكان، زينت است براى نيكان. و دشمنى نيكان با بدان، رسوايى است براى بدان.

7-  سلام نشانه تواضع

«مِنَ التَّواضُعِ أَلسَّلامُ عَلى كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الَْمجْلِسِ.»: از جمله تواضع و فروتنى، سلام كردن بر هر كسى است كه بر او مىگذرى، و نشستن در پايين مجلس است.

8-  خنده بيجا

«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْكُ مِنْ غَيْرِ عَجَب.»: خنده بيجا از نادانى است.

9-  همسايه بد

«مِنَ الْفَواقِرِ الَّتى تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إِنْ رَأى حَسَنَةً أَطْفَأَها وَ إِنْ رَأى سَيِّئَةً أَفْشاها.»: از بلاهاى كمرشكن، همسايه اى است كه اگر كردار خوبى را بيند نهانش سازد و اگر كردار بدى را بيند آشكارش نمايد.

10-  بسنده

«كَفاكَ أَدَبًا تَجَنُّبُكَ ما تَكْرَهُ مِنْ غَيْرِكَ.»: در مقام ادب براى تو همين بس كه آنچه براى ديگران نمىپسندى، خود، از آن دورى كنى.

11-  انديشه در كار خدا

«لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ وَ إِنَّما الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فى أَمْرِ اللّهِ.»: عبادت كردن به زيادى روزه و نماز نيست، بلكه [حقيقتِ] عبادت، زياد در كار خدا انديشيدن است.

12-  پليدى خشم

«أَلْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ.»: خشم و غضب، كليد هر گونه شرّ و بدى است.

13-  ويژگى هاى شيعيان

«شيعَتُنا الْفِئَـةُ النّاجِيَةُ وَالْفِرْقَةُ الزّاكِيَةُ صارُوا لَنا رادِئًا وَصَوْنًا وَ عَلَى الظَّلَمَةِ أَلَبًّا وَ عَوْنًا سَيَفْجُرُ لَهُمْ يَنابيعُ الْحَيَوانِ بَعْدَ لَظْىِ مُجْتَمَعِ النِّيرانِ أَمامَ الرَّوْضَةِ.»: پيروان ما، گروه هاى نجات يابنده و فرقه هاى پاكى هستند كه حافظان ( آيين ) مايند، و ايشان در مقابل ستمكاران، سپر و كمك كار ما ( هستند ). به زودى چشمه هاى حيات ( منجىِ بشريّت ) بعد از گدازه توده هاى آتش! پيش از ظهور براى آنان خواهد جوشيد.

14-  ناآرامى كينه توز

«أَقَلُّ النّاسِ راحَةً أَلْحُقُودُ.»: كينه توز ، ناآرامترينِ مردمان است.

15-  پارساترين مردم

«أَوْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، أَعْبَدُ النّاسِ مَنْ أَقامَ عَلَى الْفَرائِضِ أَزْهَدُ النّاسِ مَنْ تَرَكَ الْحَرامَ، أَشَدُّ النّاسِ اجْتَهادًا مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ.»: پارساترين مردم كسى است كه در هنگام شبهه توقّف كند. عابدترين مردم كسى است كه واجبات را انجام دهد. زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك نمايد. كوشنده ترين مردم كسى است كه گناهان را رها سازد.

16-  وجود مؤمن

«أَلْمُؤْمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَى الْكافِرِ.»: مؤمن براى مؤمن ،بركت و بر كافر، اتمام حجّت است.

17-  محصول اعمال

«إِنَّكُمْ فى آجال مَنْقُوصَة وَ أَيّام مَعْدُودَة وَ الْمَوْتُ يَأْتى بَغْتَةً، مَنْ يَزْرَعْ خَيْرًا يَحْصِدُ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرًّا يَحْصِدُ نِدامَةً، لِكُلِّ زارِع ما زَرَعَ لا يُسْبَقُ بَطىءٌ بِحَظِّهِ، وَ لا يُدْرِكُ حَريصٌ ما لَمْ يُقَدَّرُ لَهُ، مَنْ أُعْطِىَ خَيْرًا فَاللّهُ أَعْطاهُ، وَ مَنْ وُقِىَ شَرًّا فَاللّهُ وَقاهُ.»: شما عمر كاهنده و روزهاى برشمرده اى داريد، و مرگ به ناگهان مىآيد، هر كس تخم خيرى بكارد به خوشى بِدْرَوَد، و هر كس تخم شرّى بكارد به پشيمانى بِدْرَوَد. هر كه هر چه بكارد همان براى اوست. كُندكار را بهره از دست نرود و آزمند آنچه را مقدرّش نيست در نيابد، هر كه به خيرى رسد خدايش داده، و هر كه از شرّى رهد خدايش رهانده.

18-  شناخت احمق و حكيم

«قَلْبُ الأَحْمَقِ فى فَمِهِ وَ فَمُ الْحَكيمِ فى قَلْبِهِ.»: قلب احمق در دهان او و دهان حكيم در قلب اوست.

19-  تلاش براى رزق مقدّر

«لا يَشْغَلْكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَل مَفْرُوض.»: رزق و روزىِ ضمانت شده، تو را از كار واجب باز ندارد.

20-  عزّتِ حقگرايى

«ما تَرَكَ الْحَقَّ عَزيزٌ إِلاّ ذَلَّ، وَلا أَخَذَ بِهِ ذَليلٌ إِلاّ عَزَّ.»: هيچ عزيزى حقّ را رها نكند، مگر آن كه ذليل گردد و هيچ ذليلى به حقّ نياويزد، مگر آن كه عزيز شود.

21-  دوست نادان

«صَديقُ الْجاهِلِ تَعَبٌ.»: دوست نادان، مايه رنج است.

22-  بهترين خصلت

«خَصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَهُما شَىْءٌ: أَلاِْيمانُ بِاللّهِ وَ نَفْعُ الاِْخْوانِ.»: دو خصلت است كه بهتر و بالاتر از آنها چيزى نيست:ايمان به خدا و سود رساندن به برادران.

23-  نتيجه جسارت بر پدر

«جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ فى صِغَرِهِ تَدْعُوا إِلَى الْعُقُوقِ فى كِبَرِهِ.»: جرأت و دليرى فرزند بر پدرش در كوچكى، سبب عاقّ و نارضايتى پدر در بزرگى مىشود.

24-  بهتر از حيات و بدتر از مرگ

«خَيْرٌ مِنَ الْحَياةِ ما إِذا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَياةَ وَ شَرُّ مِنَ الْمَوْتِ ما إِذا نَزَلَ بِكَ أَحْبَبْتَ الْمَوْتَ.»: بهتر از زندگى چيزى است كه چون از دستش دهى، از زندگى بدت آيد، و بدتر از مرگ چيزى است كه چون به سرت آيد مرگ را دوست بدارى.

25-  وابستگى و خوارى

«ما أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ.»: چه زشت است براى مؤمن، دلبستگى به چيزى كه او را خوار دارد.

26-  نعمت بلا

«ما مِنْ بَلِيَّة إِلاّ وَ لِلّهِ فيها نِعْمَةٌ تُحيطُ بِها.»: هيچ بلايى نيست، مگر اين كه در آن از طرف خدا نعمتى است.

27-  اكرام بدون افراط

«لا تُكْرِمِ الرَّجُلَ بِما يَشُقُّ عَلَيْهِ.»: هيچ كس را طورى اكرام مكن كه بر او سخت گذرد.

28-  ارزش پند پنهان

«مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرًّا فَقَدْ زانَهُ، وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَدْ شانَهُ.»: هر كه در نهان، برادر خود را پند دهد او را آراسته، و هر كه آشكارا برادرش را پند دهد او را كاسته.

29-  تواضع و فروتنى

«أَلتَّواضُعُ نِعْمَةٌ لا يُحْسَدُ عَلَيْها.»: تواضع و فروتنى، نعمتى است كه بر آن حسد نبرند.

30-  سختى تربيت نادان

«رِياضَةُ الْجاهِلِ وَ رَدُّ المُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ كَالْمُعْجِزِ.»: پرورش دادن نادان و ترك دادن معتاد از عادتش، مانند معجزه است.

31-  شادى بيجا

«لَيْسَ مِنَ الأَدَبِ إِظْهارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الَْمحْزُونِ.»: اظهار شادى نزد غمديده، از بى ادبى است.

32-  جمال ظاهر و باطن

«حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالُ ظاهر، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالُ باطِن.»: صورت نيكو، زيبايى ظاهرى است،و عقل نيكو، زيبايى باطنى است.

33-  كليد تمام گناهان

«جُعِلَتِ الْخَبائِثُ فى بَيْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْكَذِبَ.»: تمام پليدى ها در خانه اى قرار داده شده و كليد آن دروغگويى است.

34-  چشم پوشى از لغزش و يادآورى احسان

«خَيْرُ إِخْوانِكَ مَنْ نَسِىَ ذَنْبَكَ وَ ذَكَرَ إِحْسانَكَ إِلَيْهِ.»: بهترين برادران تو كسى است كه خطايت را ناديده گيرد و احسانت را يادآور شود.

35-  مدح نالايق

«مَنْ مَدَحَ غَيْرَالمُسْتَحِقِّ فَقَدْ قامَ مَقامَ المُتَّهَمِ.»: هر كه نالايقى را ثنا گويد، خود در موضعِ اتّهام قرار گيرد.

36-  راه دوست يابى

«مَنْ كانَ الْورَعُ سَجِيَّتَهُ، وَ الْكَرَمُ طَبيعَتَهُ، وَ الْحِلْمُ خُلَّتَهُ كَثُرَ صَديقُهُ.»: كسى كه پارسايى خوى او، و بخشندگى طبيعت او، و بردبارى خصلت او باشد دوستانش بسيار شوند.

37-  انس با خدا

«مَنْ آنـَسَ بِاللّهِ إِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ.»: كسى كه با خدا مأنوس باشد، از مردم گريزان گردد.

38-  خرابى مناره ها و كاخ ها

«إِذا قامَ الْقائِمُ أَمَرَ بِهَدْمِ الْمَنائِرِ وَ الْمَقاصيرِ الَّتى فِى الْمَساجِدِ.»: هنگامى كه قائم(عليه السلام) قيام كند، دستور به خرابى مناره ها و كاخ هاى مساجد دهد.

39-  نماز شب، سير شبانه

«إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا يُدْرَكُ إِلاّ بِامْتِطاءِ اللَّيْلِ.»: وصول به خداوند عزّوجلّ، سفرى است كه جز با عبادت در شب حاصل نگردد.

40-  جمال ظاهري وجمال باطني

«حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالٌ ظاهِرٌ، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالٌ باطِنٌ.» نيكوئى شكل و قيافه ، يك نوع زيبائى و جمال در ظاهر انسان پديدار است و نيكو بودن عقل و درايت ، يك نوع زيبائى و جمال درونى انسان مى باشد.

والسلام

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

منتهي الآمال محدث قمي

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه ري شهري

احاديث محمدتقي فلسفي

سفينة البحارمحدث قمي

چهل داستان و چهل حديث از امام حسن عسكرى عليه السلام عبداللّه صالحى

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

$

##زیارت امام حسن عسگری

زيارت امام حسن عسگري (ع) در روز پنجشنبه

روز پنجشنبه به نام حضرت عسكرى عليه السّلام است.در زيارت آن حضرت بگو:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.

 

چون خواستى زيارت كنى حضرت عسكرى عليه السلام را بجا آور جميع آنچه را كه در زيارت پدرش حضرت هادى عليه السلام بجا مى‏آوردى پس بايست نزد ضريح آن حضرت و بگو :

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ الْهَادِىَ الْمُهْتَدِىَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِىَّ اللَّهِ وَ ابْنَ أَوْلِيَائِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ ابْنَ حُجَجِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفِىَّ اللَّهِ وَ ابْنَ أَصْفِيَائِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللَّهِ وَ ابْنَ خُلَفَائِهِ وَ أَبَا خَلِيفَتِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَئِمَّةِ الْهَادِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَوْصِيَاءِ الرَّاشِدِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عِصْمَةَ الْمُتَّقِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْفَائِزِينَ السلامُ عَلَيْكَ يَا رُكْنَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا فَرَجَ الْمَلْهُوفِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ الْأَنْبِيَاءِ الْمُنْتَجَبِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَازِنَ عِلْمِ وَصِىِّ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الدَّاعِى بِحُكْمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّاطِقُ بِكِتَابِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ الْحُجَجِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا هَادِىَ الْأُمَمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِىَّ النِّعَمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْبَةَ الْعِلْمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ الْحِلْمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْإِمَامِ الْمُنْتَظَرِ الظَّاهِرَةِ لِلْعَاقِلِ حُجَّتُهُ وَ الثَّابِتَةِ فِى الْيَقِينِ مَعْرِفَتُهُ الْمُحْتَجَبِ عَنْ أَعْيُنِ الظَّالِمِينَ وَ الْمُغَيَّبِ عَنْ دَوْلَةِ الْفَاسِقِينَ وَ الْمُعِيدِ رَبُّنَا بِهِ الْإِسْلامَ جَدِيدا بَعْدَ الانْطِمَاسِ وَ الْقُرْآنَ غَضّا بَعْدَ الانْدِرَاسِ أَشْهَدُ يَا مَوْلاىَ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ دَعَوْتَ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصا حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَسْأَلُ اللَّهَ بِالشَّأْنِ الَّذِى لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يَتَقَبَّلَ زِيَارَتِى لَكُمْ وَ يَشْكُرَ سَعْيِى إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَجِيبَ دُعَائِى بِكُمْ وَ يَجْعَلَنِى مِنْ أَنْصَارِ الْحَقِّ وَ أَتْبَاعِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ مُحِبِّيهِ وَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ

پس ببوس ضريحش را و بگذار طرف راست صورت خود را بر آن پس طرف چپ را گذار و بگو :

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ الْهَادِى إِلَى دِينِكَ وَ الدَّاعِى إِلَى سَبِيلِكَ عَلَمِ الْهُدَى وَ مَنَارِ التُّقَى وَ مَعْدِنِ الْحِجَى وَ مَأْوَى النُّهَى وَ غَيْثِ الْوَرَى وَ سَحَابِ الْحِكْمَةِ وَ بَحْرِ الْمَوْعِظَةِ وَ وَارِثِ الْأَئِمَّةِ وَ الشَّهِيدِ عَلَى الْأُمَّةِ الْمَعْصُومِ الْمُهَذَّبِ وَ الْفَاضِلِ الْمُقَرَّبِ وَ الْمُطَهَّرِ مِنَ الرِّجْسِ الَّذِى وَرَّثْتَهُ عِلْمَ الْكِتَابِ وَ أَلْهَمْتَهُ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ نَصَبْتَهُ عَلَما لِأَهْلِ قِبْلَتِكَ وَ قَرَنْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِكَ وَ فَرَضْتَ مَوَدَّتَهُ عَلَى جَمِيعِ خَلِيقَتِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا أَنَابَ بِحُسْنِ الْإِخْلاصِ فِى تَوْحِيدِكَ وَ أَرْدَى مَنْ خَاضَ فِى تَشْبِيهِكَ وَ حَامَى عَنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ بِكَ فَصَلِّ يَا رَبِّ عَلَيْهِ صَلاةً يَلْحَقُ بِهَا مَحَلَّ الْخَاشِعِينَ وَ يَعْلُو فِى الْجَنَّةِ بِدَرَجَةِ جَدِّهِ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ بَلِّغْهُ مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاما وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ فِى مُوَالاتِهِ فَضْلا وَ إِحْسَانا وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَانا إِنَّكَ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ وَ مَنٍّ جَسِيمٍ

پس نماز زيارت بجا آور و چون فارغ شدى بگو :

يَا دَائِمُ يَا دَيْمُومُ يَا حَىُّ يَا قَيُّومُ يَا كَاشِفَ الْكَرْبِ وَ الْهَمِّ يَا فَارِجَ الْغَمِّ وَ يَا بَاعِثَ الرُّسُلِ يَا صَادِقَ الْوَعْدِ يَا حَىُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِحَبِيبِكَ وَ وَصِيِّهِ عَلِىٍّ ابْنِ عَمِّهِ وَ صِهْرِهِ عَلَى ابْنَتِهِ الَّذِى خَتَمْتَ بِهِمَا الشَّرَائِعَ وَ فَتَحْتَ التَّأْوِيلَ وَ الطَّلائِعَ فَصَلِّ عَلَيْهِمَا صَلاةً يَشْهَدُ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ وَ يَنْجُو بِهَا الْأَوْلِيَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَالِدَةِ الْأَئِمَّةِ الْمَهْدِيِّينَ وَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ الْمُشَفَّعَةِ فِى شِيعَةِ أَوْلادِهَا الطَّيِّبِينَ فَصَلِّ عَلَيْهَا صَلاةً دَائِمَةً أَبَدَ الْآبِدِينَ وَ دَهْرَ الدَّاهِرِينَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِالْحَسَنِ الرَّضِىِّ الطَّاهِرِ الزَّكِىِّ وَ الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الْمَرْضِىِّ الْبَرِّ التَّقِىِّ سَيِّدَىْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْإِمَامَيْنِ الْخَيِّرَيْنِ الطَّيِّبَيْنِ التَّقِيَّيْنِ النَّقِيَّيْنِ الطَّاهِرَيْنِ الشَّهِيدَيْنِ الْمَظْلُومَيْنِ الْمَقْتُولَيْنِ فَصَلِّ عَلَيْهِمَا مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ مَا غَرَبَتْ صَلاةً مُتَوَالِيَةً مُتَتَالِيَةً وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ سَيِّدِ الْعَابِدِينَ الْمَحْجُوبِ مِنْ خَوْفِ الظَّالِمِينَ وَ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ الْبَاقِرِ الطَّاهِرِ النُّورِ الزَّاهِرِ الْإِمَامَيْنِ السَّيِّدَيْنِ مِفْتَاحَىِ الْبَرَكَاتِ وَ مِصْبَاحَىِ الظُّلُمَاتِ فَصَلِّ عَلَيْهِمَا مَا سَرَى لَيْلٌ وَ مَا أَضَاءَ نَهَارٌ صَلاةً تَغْدُو وَ تَرُوحُ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عَنِ اللَّهِ وَ النَّاطِقِ فِى عِلْمِ اللَّهِ وَ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْعَبْدِ الصَّالِحِ فِى نَفْسِهِ وَ الْوَصِىِّ النَّاصِحِ الْإِمَامَيْنِ الْهَادِيَيْنِ الْمَهْدِيَّيْنِ الْوَافِيَيْنِ الْكَافِيَيْنِ فَصَلِّ عَلَيْهِمَا مَا سَبَّحَ لَكَ مَلَكٌ وَ تَحَرَّكَ لَكَ فَلَكٌ صَلاةً تُنْمَى وَ تَزِيدُ وَ لا تَفْنَى وَ لا تَبِيدُ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا وَ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ الْمُرْتَضَى الْإِمَامَيْنِ الْمُطَهَّرَيْنِ الْمُنْتَجَبَيْنِ فَصَلِّ عَلَيْهِمَا مَا أَضَاءَ صُبْحٌ وَ دَامَ صَلاةً تُرَقِّيهِمَا إِلَى رِضْوَانِكَ فِى الْعِلِّيِّينَ مِنْ جِنَانِكَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الرَّاشِدِ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ الْهَادِى الْقَائِمَيْنِ بِأَمْرِ عِبَادِكَ الْمُخْتَبَرَيْنِ بِالْمِحَنِ الْهَائِلَةِ وَ الصَّابِرَيْنِ فِى الْإِحَنِ الْمَائِلَةِ فَصَلِّ عَلَيْهِمَا كِفَاءَ أَجْرِ الصَّابِرِينَ وَ إِزَاءَ ثَوَابِ الْفَائِزِينَ صَلاةً تُمَهِّدُ لَهُمَا الرِّفْعَةَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ يَا رَبِّ بِإِمَامِنَا وَ مُحَقِّقِ زَمَانِنَا الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ وَ الشَّاهِدِ الْمَشْهُودِ وَ النُّورِ الْأَزْهَرِ وَ الضِّيَاءِ الْأَنْوَرِ الْمَنْصُورِ بِالرُّعْبِ وَ الْمُظَفَّرِ بِالسَّعَادَةِ فَصَلِّ عَلَيْهِ عَدَدَ الثَّمَرِ وَ أَوْرَاقِ الشَّجَرِ وَ أَجْزَاءِ الْمَدَرِ وَ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ وَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَ أَحْصَاهُ كِتَابُكَ صَلاةً يَغْبِطُهُ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ اللَّهُمَّ وَ احْشُرْنَا فِى زُمْرَتِهِ وَ احْفَظْنَا عَلَى طَاعَتِهِ وَ احْرُسْنَا بِدَوْلَتِهِ وَ أَتْحِفْنَا بِوِلايَتِهِ وَ انْصُرْنَا عَلَى أَعْدَائِنَا بِعِزَّتِهِ وَ اجْعَلْنَا يَا رَبِّ مِنَ التَّوَّابِينَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ وَ إِنَّ إِبْلِيسَ الْمُتَمَرِّدَ اللَّعِينَ قَدِ اسْتَنْظَرَكَ لِإِغْوَاءِ خَلْقِكَ فَأَنْظَرْتَهُ وَ اسْتَمْهَلَكَ لِإِضْلالِ عَبِيدِكَ فَأَمْهَلْتَهُ بِسَابِقِ عِلْمِكَ فِيهِ وَ قَدْ عَشَّشَ وَ كَثُرَتْ جُنُودُهُ وَ ازْدَحَمَتْ جُيُوشُهُ وَ انْتَشَرَتْ دُعَاتُهُ فِى أَقْطَارِ الْأَرْضِ فَأَضَلُّوا عِبَادَكَ وَ أَفْسَدُوا دِينَكَ وَ حَرَّفُوا الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ جَعَلُوا عِبَادَكَ شِيَعا مُتَفَرِّقِينَ وَ أَحْزَابا مُتَمَرِّدِينَ وَ قَدْ وَعَدْتَ نَقْضَ بُنْيَانِهِ وَ تَمْزِيقَ شَأْنِهِ فَأَهْلِكْ أَوْلادَهُ وَ جُيُوشَهُ وَ طَهِّرْ بِلادَكَ مِنِ اخْتِرَاعَاتِهِ وَ اخْتِلافَاتِهِ وَ أَرِحْ عِبَادَكَ مِنْ مَذَاهِبِهِ وَ قِيَاسَاتِهِ وَ اجْعَلْ دَائِرَةَ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ وَ ابْسُطْ عَدْلَكَ وَ أَظْهِرْ دِينَكَ وَ قَوِّ أَوْلِيَاءَكَ وَ أَوْهِنْ أَعْدَاءَكَ وَ أَوْرِثْ دِيَارَ إِبْلِيسَ وَ دِيَارَ أَوْلِيَائِهِ أَوْلِيَاءَكَ وَ خَلِّدْهُمْ فِى الْجَحِيمِ وَ أَذِقْهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ وَ اجْعَلْ لَعَائِنَكَ الْمُسْتَوْدَعَةَ فِى مَنَاحِسِ [مَنَاحِيسِ‏] الْخِلْقَةِ وَ مَشَاوِيهِ الْفِطْرَةِ دَائِرَةً عَلَيْهِمْ وَ مُوَكَّلَةً بِهِمْ وَ جَارِيَةً فِيهِمْ كُلَّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ وَ غُدُوٍّ وَ رَوَاحٍ رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا بِرَحْمَتِكَ عَذَابَ النَّارِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

پس دعا كن به آنچه خواهى از براى خود و برادرانت

$

##زیارت امام حسن عسکرى

زيارت امام حسن عسکرى(عليه السلام) در روز پنج شنبه

اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا وَلِىَّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا حُجَّةَ اللهِ وَخالِصَتَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا اِمامَ الْمُؤْمِنينَ، وَوارِثَ الْمُرْسَلينَ، وَحُجَّةَ رَبِّ الْعالَمينَ، صَلَّى اللهُ عَلَيْکَ وَعَلى آلِ بَيْتِکَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، يا مَوْلاىَ يا اَبا مُحَمَّد الْحَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ، اَنـَا مَوْلىً لَکَ وَلاِلِ بَيْتِکَ، وَهذا يَوْمُکَ وَهُوَ يَوْم الْخَميسِ، وَاَنـَا ضَيْفُکَ فيهِ، وَمُسْتَجيرٌ بِکَ فيهِ، فَاَحْسِنْ ضِيافَتى وَاِجارَتى، بِحَقِّ آلِ بَيْتِکَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ.

 

زيارت امام حسن عسكرى عليه السلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِي الْهادِىَ الْمُهْتَدِىَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللَّهِ وَابْنَ اَوْلِيآئِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَجِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفِىَّ اللَّهِ وَابْنَ اَصْفِيآئِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليفَةَ اللَّهِ وَابْنَ خُلَفآئِهِ وَاَبا خَليفَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خاتَمِ النَّبِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الاَْئِمَّةِ الْهادينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الاَْوْصِيآءِ الرّاشِدينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عِصْمَةَ الْمُتَّقينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْفآئِزينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رُكْنَ الْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا فَرَجَ الْمَلْهُوفينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ الاَْنْبِيآءِ الْمُنْتَجَبينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ عِلْمِ وَصِىِّ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الدّاعى بِحُكْمِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النّاطِقُ بِكِتابِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ الْحُجَجِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا هادِىَ الاُْمَمِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ النِّعَمِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْبَةَ الْعِلْمِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ الْحِلْم اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَا الاِْمامِ الْمُنْتَظَرِ الظّاهِرَةِ لِلْعاقِلِ حُجَّتُهُ وَالثّابِتَةِ فِى الْيَقينِ مَعْرِفَتُهُ الْمُحْتَجَبِ عَنْ اَعْيُنِالظّالِمينَ وَالْمُغَيَّبِ عَنْ دَوْلَةِ الْفاسِقينَ وَالْمُعيدِ رَبُّنا بِهِ الاِْسْلامَ جَديداً بَعْدَ الاِْنْطِماسِ وَالْقُرْآنَ غَضّاً بَعْدَ الاِْنْدِراسِ اَشْهَدُ يامَوْلاىَ اَنَّكَ اَقَمْتَ الصّلوةَ وَآتَيْتَ الزَّكاةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَدَعَوْتَ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَعَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتّى اَتيكَ الْيَقينُ اَسْئَلُ اللَّهَ بِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يَتَقَبَّلَ زِيارَتى لَكُمْ وَيَشْكُرَ سَعْيى اِلَيْكُمْ وَيَسْتَجيبَ دُعائى بِكُمْ وَيَجْعَلَنى مِنْ اَنْصارِ الْحَقِّ وَاَتْباعِهِ وَاَشْياعِهِ وَمَواليهِ وَمُحِبّيهِ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ پس ببوس ضريحش را و بگذار طرف راست صورت خود را بر

آن پس طرف چپ را گذار و بگو: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ وَصَلِّ عَلى الْحَسَنِ بْنِ عَلِي الْهادى اِلى دينِكَ وَالدّاعى اِلى سَبيلِكَ عَلَمِ الْهُدى وَمَنارِ التُّقى وَمَعْدِنِ الْحِجى وَماْوَى النُّهى وَغَيْثِ الْوَرى وَسَحابِ الْحِكْمَةِ وَبَحْرِ الْمَوْعِظَةِ وَوارِثِ الاَْئِمَّةِ وَالشَّهيدِ عَلىَ الاُْمَّةِ الْمَعْصُومِ الْمُهَذَّبِ وَالْفاضِلِ الْمُقَرَّبِ وَالْمُطَهَّرِ مِنَ الرِّجْسِ الَّذى وَرَّثْتَهُ عِلْمَ الْكِتابِ وَاَ لْهَمْتَهُ فَصْلَ الْخِطابِ وَنَصَبْتَهُ عَلَماً لاَِهْلِ قِبْلَتِكَ وَقَرَنْتَ طاعَتَهُ بِطاعَتِكَ وَفَرَضْتَ مَوَدَّتَهُ عَلى جَميعِ خَليقَتِكَ اَللّهُمَّ فَكَما اَنابَ بِحُسْنِ الاِْخْلاصِ فى تَوْحيدِكَ وَاَرْدى مَنْ خاضَ فى تَشْبيهِكَ وَحامى عَنْ اَهْلِ الاْيمانِ بِكَ فَصَلِّ يا رَبِّ عَلَيْهِ صَلوةً يَلْحَقُ بِها مَحَلَّ الْخاشِعينَ وَيَعْلُو فِى الْجَنَّةِ بِدَرَجَةِ جَدِّهِ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِيَّةً وَسَلاماً وَآتِنا مِنْ لَدُنْكَ فى مُوالاتِهِ فَضْلاً وَاِحْساناً وَمَغْفِرَةً وَرِضْواناً اِنَّكَ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ وَمَنٍّ جَسيمٍ

پس نماز زيارت بجا آور و چون فارغ شدى بگو:

يا دآئِمُ يا دَيْمُومُ يا حَىُّ يا قَيُّومُ يا كاشِفَ الْكَرْبِ وَالْهَمِّ وَيا فارِجَ الْغَمِّ وَيا باعِثَ الرُّسُلِ وَيا صادِقَ الْوَعْدِ وَيا حَىُّ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِحَبيبِكَ مُحَمَّدٍ وَوَصِيِّهِ عَلِي ابْنِ عَمِّهِ وَصِهْرِهِ عَلَى ابْنَتِهِ الَّذى خَتَمْتَ بِهِمَا الشَّرايِعَ وَفَتَحْتَ بِهِمَا التَّاْويلَ وَالطَّلايِعَ فَصَلِّ عَلَيْهِما صَلوةً يَشْهَدُ بِهَا الاَْوَّلُونَ وَالاْخِرُونَ وَيَنْجُوبِهَا الاَْوْلِيآءُ وَالصّالِحُونَ وَاَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِفاطِمَةَ الزَّهْرآءِ والِدَةِ الاَْئِمَّةِ الْمَهْدِيّينَ وَسَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ الْمُشَفَّعَةِ فى شيعَةِاَوْلادِهَا الطَّيِّبينَ فَصَلِّ عَلَيْها صَلوةً دآئِمَةً اَبَدَ الاْبِدينَ وَدَهْرَ الدّاهِرينَ وَاَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِالْحَسَنِ الرَّضِىِّ الطّاهِرِالزَّكِىِّ وَالْحُسَينِ الْمَظْلُومِ الْمَرْضِىِّ الْبَرِّ التَّقِىِّ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ الاِْمامَيْنِ الْخَيِّرَيْنِ الطَّيِّبَيْنِ التَّقِيَّيْنِ النَّقِيَّيْنِ الطّاهِرَيْنِ الشَّهيدَيْنِ الْمَظْلُومَيْنِ الْمَقْتُولَيْنِ فَصَلِّ عَلَيْهِما ما طَلَعَتْ شَمْسٌ وَما غَرَبَتْ صَلوةً مُتَوالِيَةً مُتَتالِيَةً وَاَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِعَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ سَيِّدِالْعابِدينَ الْمَحْجُوبِ مِنْ خَوْفِ الظّالِمينَ وَبِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِي الْباقِرِ الطّاهِرِ النُّورِ الزّاهِرِ الاِْمامَيْنِ السَّيِّدَيْنِ مِفْتاحَىِ الْبَرَكاتِ وَمِصْباحَىِ الظُّلُماتِ فَصَلِّ عَلَيْهِما ما سَرى لَيْلٌ وَما اَضآءَ نَهارٌ صَلوةً تَغْدُو وَتَرُوحُ وَاَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عَنِ اللَّهِ وَالنّاطِقِ فى عِلْمِ اللَّهِ وَبِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْعَبْدِ الصّالِحِ فى نَفْسِهِ وَالْوَصِىِّ النّاصِحِ الاِْمامَيْنِ الْهادِيَيْنِ الْمَهْدِيَّيْنِ الْوافِيَيْنِ الْكافِيَيْنِ منبع:$

##مي خواست جان سپاردوجاني دگرنداشت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

مي خواست جان سپاردوجاني دگرنداشت

هنگام كوچ بود ولي بال و پر نداشت

چشمش ز پنجره سوي مهتاب خيره بود

معلوم بود اين شب آخر سحر نداشت

افتاده بود روي زمين آه مي كشيد 

اگه اشك نداري،اگه مي بيني چشمت خشكه،ناله كه داري خرج كني،امام صادق عليه السلام فرمود:خدا رحمت كنه اوني كه تو مصيبت هاي ما آه مي كشه،بگو:آه. اگه تصور كني آه كه هيچي،فرياد مي زني،

افتاده بود روي زمين آه مي كشيد 

اما كسي ز حال دل او خبر نداشت

با خاطرات تلخ خودش گرم مي گرفت

جز اشك، يار و همدمي آخر به بر نداشت

مي دوني ياد چي اوفتاد،ياالله ،بچه غيرتي هاي شيعه

ياد دمي كه در پي مركب دويده بود

 با ناله اي كه در دل دشمن اثر نداشت

نوش جونت اين جام محبت مولات،افتاده بود ياده اون لحظه اي كه،اومدن نيمه ي شب،از تو خونه كشيدنش بيرون،پاي برهنه تو كوچه ها،كجا بردنش،مجلس شراب بردنش،باور مي كني يا نه،ميخواي بزني بزن،مي خواي داد بزني بزن،راسته،دروغ نيست،بچه شيعه بايد بميره،كشوندش تو مجلس شراب،با سر برهنه،شراب تعارف كرد،واي،واي،

ياد دمي كه قبر خودش را نظاره كرد

عجب حرومزاده اي بود اين متوكل،عجب ملعوني بود،تو خونه ي آقا جلوي آقا،قبرش و كند،اي واي بميرم،من فكر مي كنم مي گم شايد برا خود آقا،مرگ شيرين بود،راحت مي تونست بشه،اما برا بچه هاش چقدر سخته،بميرم برا امام عسگري ياد دمي كه قبر خودش را نظاره كرد با ظالمي كه شرم از آن خون جگر نداشت مي ريخت اشك ونه امام هادي،همه ي اهلبيت ما اينجوري جون دادند،ان شاءالله ما هم اينجوري جون بديم،ان شاء الله ما هم دم آخر گريه كنيم جون بديم،چه گريه اي،نه گريه ي ترس،نه گريه ضعف،نه گريه ي نياز،ان شاءالله دم آخر اينجوري بميريم،

مي ريخت اشك و نوحه گودال مي سرود

ازخواهري غريب و حسيني كه سر نداشت

آي حسين......

از دختري كه بعد عمو در مسير شام

 ديگر به غير زجر و سنان همسفر نداشت

حسين..........

از سـوز زهـر تشنـه شـد و گفـت يا حسين

 اي كـاش هيـچ وقـت ربـابت پسر نداشت

كجا ببرمت،همين يه مسير مسير روضه ي من،مي گن امام عسگري،خيلي فردا بي تابي كرد،وقتي بدن بابا رو ديد،وقتي داغ بابا ديد،يا امام عسگري،شنيدم گريبان چاك زدي،شنيدم به سر و صورت زدي،شنيدم برا داغ بابات،بلند گريه كردي، مگه چه كردن با بابات،مگه چه جوري كشتنش،اگه شما گريبان چاك زدي،پس زين العابدين چي بگه كربلا،يا الله،گريبان چاك زد امام عسگري،اما كربلا،زين العابدين ديد همه دارن بدنهارو دفن مي كنن،هيچكي به بدن حسين نگاه نمي كنه،حسين...........عمه چرا بدن بابامو دفن نمي كنن،مگه باباي من،مسلمون نيست،چرا بدنهاي خودشونو دفن مي كنن،يكي نبود بگه زين العابدين،صبر كن،الان يه كاري مي كنن،ديگه بدن بابات پيدا نباشه، الان ده نفر ميان،اسباشونو ميارن،فرج امام زمان بگو حسين...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حسن العسکري

يا الله به عظمت امام عسکري درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اي قبله حرم ،حرم سامراي تو

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي قبله حرم ، حرم سامراي تو - بيت ولاي دل حرم با صفاي تو

قرآن يگانه دفتر مدح و ثناي تو - روح ملك كبوتر صحن و سراي تو

آيينه جمال خداوند سرمدي - فرزند پاك چهارعلي ، سه محمدي

رضوان بدان  جلال و شرف سائل درت - خورشيد سجده برده به صحن مطهرت

روح رضااست در نفس روح پرورت - نامت حسن نه بلكه حسن پاي تا سرت

ميراث نور و هدايت زهادي ات - علم  امام هشتم و جود جواديت

انوار ده امام درخشد زروي تو - يادآور رسول خدا خلق و خوي تو

زيباترين دعاي ملك گفتگوي تو - مسجود جن و انس بود خاك كوي تو

بحري كه در صدف دُر جان پرود تويي - در دامنش امام زمان پرورد تويي

ويرانه مزار تو مسجود آسمان - قبر تو كعبه دل و صحنت مطاف جان

زوّار هر شب تو بود صاحب­الزمان - کوري چشم دشمنت اي قبله جهان

اي قبله حرم،حرم سامراي تو

اگه همه مجالس، اعتقاد قلبيمونه،صاحب عزا امام زمانه،اگه با همه وجودتون حس ميكنيد،آقاتون دم در هر روضه و هر مجلسي مي ايسته،ديگه امشب شب يتيمي امام زمانه،امشب خودش صاحب عزااست،قربونت برم،مردم اينجا برا بابات روضه گرفتند،نمي خوام به اين زودي برم تو روضه،ولي مي خوام يه كم دلتو نرم كنم،آروم آروم بريم اون حرمي كه نمي دونم،امشب كسي هست تو حرمش گريه كنه يانه،اما معمولاً مي گن مي ري عزا،مي ري ختم، مي گن خودتونو نشون صاحب عزا بديد،مگه نمي گن صاحب عزا دم در ايستاده،خودتو نشون بده،دست و رو سينه بذاري عرض تسليت بگي،يه خورده دل صاحبان عزا خنك بشه،داغشون يه خورده التيام پيدا كنه،مي خوام يه جمله بگم آقا كجايي مردم بيان بهت تسليت بگن،اينها اُمدند امشب صاحب عزا رو ببينند،قربون شال عزايه به گردنت،امشب تنهايي نرو سامرا،مارم با خودت ببر.

اي قبله حرم ،حرم سامراي تو - بيت ولاي دل حرم با صفاي تو

قرآن يگانه دفتر مدح و ثناي تو - روح ملك كبوتر صحن و سراي تو

آيينه جمال خداوند سرمدي - فرزند پاك چهار علي و  سه محمدي

رضوان بدان  جلال و شرف سائل درت - خورشيد سجده برده به صحن مطهرت

روح رضااست در نفس روح پرورت - نامت حسن نه بلكه حسن پاي تا سرت

ميراث نور و هدايت زهادي ات - علم  امام هشتم و جود جواديت

يا اباالحجة   آقا يه نگاه بينداز، ماراهم گداي سامرا حساب كن ،خطاب كن.

انوار ده امام درخشد زروي تو - يادآور رسول خدا خلق و خوي تو

زيباترين دعاي ملك گفتگوي تو - مسجود جن و انس بود خاك كوي تو

به به سر سفره كي اُمدي،شهادت كيه،مي خواي براش گريه كني .

بحري كه در صدف دُر جان پرود تويي   در دامنش امام زمان پرورد تويي

كي مي تون ادعا كنه دلش امروز حرم سامرا نرفته، قربون قبري برم كه هنوز چند ساله ويرانه،

ويرانه مزار تو مسجود آسمان - قبر تو كعبه دل و  صحنت مطاف جان

زوّار هر شب تو بود صاحب­الزمان - کوري چشم دشمنت اي قبله جهان

بذار همه بدونن، اگه هزار بارم دل مارو آتش بزنن،قبر شما رو ويران كنن، اينها همونايي اند كه بقيع و ويران كردند،اينها از همون نسلند،اما اگه هزار بارم قبرتو ويران كنند،(وقبره في قلوب من والاه)دل ما رو نمي تونن ويران كنند،مزار شما تو دل مااست،حرم شما تو دل مااست،دل ما رو نمي تونن از ما بگيرند.

تنها نه سامره، همه عالم ديار توست

هر جا رويم در بغل ما مزار توست

اي نُه سپهر فرش رفيع عبادتت

اي لطف و جود و مرحمت و بذل، عادتت

اقرار کرده دشمن تو بر سيادتت

ياد آمدم به فصل جواني شهادتت

مي خوام اين بيت و از زبون همه شما بخونم ، ببينم چه جوري حقشو ادا مي كني،

اي زخم دل هماره فزون از ستاره ­ات - از ما سلام بر جگر پاره پاره ­ات

امشب اگه مي خواي دل آقات يه خورده آروم بشه،هر كي بلده ناله بزنه، هي زير لب بگو بقية الله آجرك الله آقا سرت سلامت،،آقا شنيدم تو سنين خردسالي سر باباتو بغل گرفتي،جانم به اين اشك هاي قشنگ ، مگه نفرمود،احدي در مصائب ما گريه نمي كنه،مگه اينكه ما گريه كنيم،اون به گريه ما گريه كنه،معلومه امام زمانم امروز داره گريه مي كنه،قربون اشك چشمت برم،آقاي من،حالا كه اينطوري گريه مي كني منم برات روضه مي خونم.

يازده بار جهان در دل زندان كم نيست - كنج زندان بلا گريه باران كم نيست

سامرايي شده ام راه گدايي بلدم - لقمه ناني بده، از دست شما نان كم نيست،

امشب اُمدم پسرت يه روزي به من بده،يه سالمو با اين روزي سر كنم، آخه ما دو ماه برا حسين گريه كرديم، بعضي ها ، هنوز پيراهن مشكياشونو در نياوردن،مي خوان امروز از عزا بيرون بيان،اما عزاي ما اون موقعي تموم ميشه، كه  تو دست به ديوار كعبه بذاري،آقا جانم،مولا جانم

سامرايي شده ام راه گدايي بلدم - لقمه ناني بده، از دست شما نان كم نيست،

خبر داري كه امام عسكري نتونست،در طول عمرش يه بار سفره حج بره،حالا اين بيت، اهل نكته

قسمت كعبه نشد تا كه طوافت بكند  بر دل كعبه همين داغ فراوان كم نيست

سادات منو ببخشند،علما منو ببخشند،امام زمان اگه شهادت باباتون نبود نمي گفتم،

پيش چشمان تو دشنام به مولا دادند - تا بگويند،در اين شهر مسلمان كم نيست

اي واي.. اونايي كه آماده ناله زدنند،اونايي كه هنوز صدا دارند،نفس دارند،

زخم دندان تو  و جام پر از خونابه - ماجراي ايست كه در ايل تو چندان كم نيست

وقتي مثل فردا،از پسرش تقاضاي اون ظرف شربت رو كرد، اينقدر اين بدن ضعيف شده ،اينقدر اين بدن نحيف شده،امام زمان با دستش اين ظرف و نزديك دهان بابا آورد،الله اكبر،روايت مي گه همچين كه ظرف اُمد جلوي دهان از شدت ضعف،هي به دندوناي حضرت خورد،نمي دونم اون لحظه امام عسكري ياد چه لحظه اي افتاد،نالشو مي زني يا نه،امام زمان برا اين روضه خون گريه مي كنه،شايد ياد اون لحظه اي افتاد،كه عمه جانش ديد دارن با چوب خيزران مي زنند،اين ناله حسينت مي بردت كربلا،ديد دارن با چوب خيزران،اي حسين.....

بوسه جام به دندان تو يعني اين بار - خيزران نيست ولي روضه دندان كم نيست

از همان دم پسر كوچكتان باران شد - تا همين لحظه كه خون گريه باران كم نيست

يا امام عسكري كفنت كردند،از رو زمين بلندت كردند،تشييع جنازه شدي،با احترام،اگه قبرتو ويران كردند،اگه به گنبد و بارگاهت جسارت كردند،ديگه به خودت جسارت نكردند،به بدنت جسارت نكردند،نذاشتند بدنت رو زمين بمونه،زود بدنت رو  خاك كردند،دفن كردند،امامن يه آقايي رو مي شناسم،بدنش سه روز  رو زمين كربلا،آخ،پسرت اُمد بر بدنت نماز خوند بدنت رو دفن كرد،اما يه روزي كربلا امام سجاد،يه نگاه كرد،عمه جانش ديد بدن داره مي لرزه،داره جون از بدن مفارقت ميكنه،صدا زد چي شده عزيز دلم،چرا بدنت داره مي لرزه،صدا زد عمه،اينها ظاهراً مارو مسلمون نمي دونند،چرا؟آخه بدناي خودشونو دارن دفن مي كنن،انگار بدن بابام رو زمينه.

حسين...اين ناله برسه كربلا،حسين...كاشكي فقط بدنو دفن نمي كردند،روضم تمام،كاش فقط بدنو مي گذاشتن رو زمين بمونه،به بدن دست نمي زدند،مي دوني چه كردند،خواهرش اُمد تو گودال قتلگاه،يه نگاه به اون بدن انداخت،اين بدن كيه؟ چيكار كردند؟يا صاحب الزمان ببخشيد آقا،شهادت پدر بزرگوارتونه،شما ناله بزنيد،چكار كردند؟اسباشونو نعل تازه زدند،بدن حسين زهرارو زير اسب ها،به نيت فرج امام زمان، سه مرتبه يا حسين يا حسين يا حسين

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حسن العسکري

يا الله به عظمت امام عسکري درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##آسمان ماتم گرفته از جفا يابن الحسن

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

آسمان ماتم گرفته از جفا يابن الحسن - سر کشيده ساقي آن جام بلا يابن الحسن

بر دل ياران غمي ناگفتني بنشسته است - غرق ماتم گشته شهر سامرا يا بن الحسن

دانم از داغ پدر گريان و سوزاني چو شمع - در کنار قبر او داري نوا يابن الحسن

اي اميد آخرين اي روشني بخش دلم - اي که ميباشي کنون صاحب عزا يابن الحسن

در عزاي باب خود صاحب عزاي مجلسي - بر عزاداران خوش آمد گو بيا يابن الحسن

روز شهادت مولا و آقامون امام حسن عسگري است ، امروز شيعه عزادار است کاش امروز سامرا بوديم در حرم مطهر آن بزرگوار عرض ادب مي کرديم يابن الحسن سرت سلامت .

امروز عاشقان اينجا مجلس عزا براي باباي مظلومت منعقد کردند . آقا رسم است صاحب عزا مي آيد دم در مي ايستد هر کسي وارد مجلس مي شود خوش آمد مي گويد : آقا نظر کن .

از ديده سرشک غم ببارد مهدي - بر قبر پدر جبين گذارد مهدي

هر جا که عزاي عسکري منعقد است - در بزم عزا حضور دارد مهدي

امروز سامرا چه خبر بود؟ امام زمان در سن کودکي بر بدن نازنين بابا نماز خواندند شيعيان و دوستان بودند ، بدن آن امام را با عزت و احترام تشييع نمودند سامرا ، کنار قبر پدر بزرگوارشان امام هادي آن بدن دفن شد .  دلهاتان آماده است يک جمله بگويم : بفداي آن بدني که خواهرش زينب نشناخت ، ديدند زينب خيره خيره به آن بدن نگاه مي کند  يک وقت هم صدا زد : آيا تو حسين مني و ... همه صدا بزنيد حسين ...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حسن العسکري

يا الله به عظمت امام عسکري درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اي نو گل نو ثمرم مهدي جان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

اي نو گل نو ثمرم مهدي جان - حجت الله پسرم مهدي جان

بوسه گيرم ز رخ انور تو - با دو چشمان ترم مهدي جان

زهر کين بر دلم افکنده شرر - سوزد از کين جگرم مهدي جان

صورتم را زوفا سير ببين - به جنان ره سپرم مهدي جان

حالا آماده ايد دسته جمع برويم کنار بستر امام عسگري ، قربان عمر کوتاهت ، صاحب عزا امام زمان است چه حالي داشت امام زمان ، وقتي مي ديد اين قدر زهر در بدن بابا اثر کرده حتّي نمي تواند کاسه آبي در دست بگيرد .

اما دل امام حسن عسکري براي زهر وجگر پاره اش نمي سوزد دل امام براي غربت ميوه دلش مهدي مي سوزد.

وقتي امام حسن عسکري شهيد شد مردم جمع شدند بدن امام را با عزت و احترام بر داشتند ، اما بميرم برايت حسين ، نه تنها نيامدن بدن عزيز زهرا را بردارند بلکه يک عده آمدند اينقدر با اسب روي بدن حسين تاختند ، همه صدا بزنيد حسين .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حسن العسکري

يا الله به عظمت امام عسکري درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##اشعارومراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

مي زند آتش به قلبم سوز داغ عسگري - گيرد امشب اشک من هر دم سراغ عسگري

شد به سن کودکي فرزند دلبندش يتيم - گشت درّ اشک مهدي چلچراغ عسگري

در دل صحراي غمها و به دشت سرخ عشق - لاله سان شد قلب ما خونين ز داغ عسگري

 

چون امام عسگري چشم از جهان پوشيد و رفت - مهدي او هم ز چشم ما نهان گرديد و رفت

جان آن از سوز زهر و جان اين از داغ سوخت - هر يکي با آتش دل چهره بر تابيد و رفت

هم پسر دست پدر بوسيد و از او رخ نهفت - هم پدر رخسار زيباي پسر بوسيد و رفت

 

هشدار که ، ماتم عظيم است امروز - دلها همه ، با غصّه نديم است امروز

بر صاحب عصر تسليت بايد گفت - کان درّ گرانمايه يتيم است امروز

 (ثابت خراساني)

 

امشب که زمين و آسمان مي گريد -  از ماتم عسگري جهان مي گريد

جا دارد اگر شيعه خون گريه کند - چون مهدي صاحب الزمان مي گريد

 (خسرو)

 

از ديده سرشک غم ببارد مهدي - بر قبر پدر جبين گذارد مهدي

هر جا که عزاي عسکري منعقد است - در بزم عزا حضور دارد مهدي

 

مهدي اي روشني ديده کجايي پسرم - اي به درياي الهي تو يگانه گوهرم

تو بيا در برم اين لحظه آخر بنشين - تا که از زهر جفا پاره ببيني جگرم

آتش معتمد آنگونه زده شعله به جان - که ز سوز شرر و سوختنش باخبرم

 

اي نو گل نو ثمرم مهدي جان - حجت الله پسرم مهدي جان

بوسه گيرم ز رخ انور تو - با دو چشمان ترم مهدي جان

زهر کين بر دلم افکنده شرر - سوزد از کين جگرم مهدي جان

صورتم را زوفا سير ببين - به جنان رهسسپرم مهدي جان

 

آسمان ماتم گرفته از جفا يابن الحسن - سر کشيده ساقي آن جام بلا يابن الحسن

بر دل ياران غمي ناگفتني بنشسته است - غرق ماتم گشته شهر سامرا يا بن الحسن

دانم از داغ پدر گريان و سوزاني چو شمع - در کنار قبر او داري نوا يابن الحسن

اي اميد آخرين اي روشني بخش دلم - اي که ميباشي کنون صاحب عزا يابن الحسن

در عزاي باب خود صاحب عزاي مجلسي - بر عزاداران خوش آمد گو بيا يابن الحسن

 

عسکري از دار فاني ديده بسته (2)

گـــــــرد ماتم بر رخ مهدي نشسته(2)

يابن زهرا(2) يا ابا المهدي حسن جان (2)

گــــشته سامرا دوباره وادي غم (2)

 بر پدر صاحب زمان بگرفته ماتم (2)

يابن زهرا(2) يا ابا المهدي حسن جان (2)

عـــازم جنت شده با قلب سوزان(2)

نـــــزد زهرا و پيمبر گشته مهمان (2)

يابن زهرا(2) يا ابا المهدي حسن جان (2)

 

مي سوزد از زهر جفا پا تا سر من - چون شمع آتش ديده سوزد پيکر م

خــون شد ز غم ها جگرم (2) - بيــا ببالين پسرم

مهدي کجائي، مهدي کجائي (2)

با آنکه من عمري قرين درد و داغم (2) - با زهر کين آمد شهادت هم سراغم

چون جد خود در موطن خود هم غريبم - از بعد زندان ها شهادت شد نصيبم

همچـون امـامـان مُبـــين - شــوم شهيـــد    راه   دين

مهدي کجائي، مهدي کجائي (2)

با آنکه قلبي از جفا چون لاله دارم (2) - بر غيبت طولانيت من ناله دارم

اي دســــتِ انتقــام   حــق -  بــر اين کتاب آخر وَرَق

مهدي کجائي، مهدي کجائي (2)

 

سوخت از زهر ز پا تا به سرم - آب گرديده خدايا جگرم

پسرم مهدي موعود کجاست ؟ - تا ببيند که چه آمد به سرم

دشمنانم همه شادند ولي - گرد غم ريخت به روي پسرم

پسرم گريد و گويد همه دم - پدرم اي پدرم اي پدرم

ياد تنهايي مهدي هر دم - مي رود خون ز دو چشمان ترم

طوطي باغ جنانم امّا - ريخت يارب به جهان بال و پرم

از پس ماه صفر زهر جفا - کرد با ختم رسل همسفرم

پيکرم شمع صفت آب شده - قاصد مرگ نشسته به برم

آب آريد برايم ياران - که به دل سخت فتاده شررم

اي خدا ، ياد لب خشک حسين - سوزد از  زهر جفا بيشترم

آن حسيني که سرش هست هنوز- به سر نيزه ، عيان در نظرم

آن حسيني که به قاتل مي گفت - آب ده آب که سوزد جگرم

من به ايّام جواني ميثم - به گلستان جنان رهسپرم

سازگار

 

به جنت مصطفي ميگريد امشب - علي و مجتبي مي گريد امشب

زمين و آسمان گشته سيه پوش - امام عسکري گرديده مدهوش

زچشم پر گهر من خدا خبر دارد - ز قلب پر شرر من خدا خبر دارد

شرار زهر ستم همچو شمع آبم کرد - ز سوزش جگر من خدا خبر دارد

ميان اين همه دشمن چها کند مهدي - ز غربت پسر من خدا خبر دارد

ز بعد من برسد غيبت خدائي او - ز صبر منتظر من خدا خبر دارد

 

تسليت گويم من از سوز جگر يابن الحسن - بر تو از داغ جگرسوز پدر يابن الحسن

معتصم دادش چه زهري کز اشعارش اين چنين - مي زند چون مرغ بسمل بال و پر يابن الحسن

ز آتش زهر جفا چون شعله مي پيچد به خود - قطره آبي بيفشان بر شرر يابن الحسن

من نمي دانم چه حالي داشتي آن دم که زد - فاطمه از داغ جانسوزش به سر يابن الحسن

من نمي دانم به جز ترويج دين جرمش چه بود - کز ستم شد اينچنين خونين جگر يابن الحسن

آه از آن ساعت که مي داد آن عزيز فاطمه - بر تو از ظلم ستمکاران خبر يابن الحسن

چون پيمبر رفت از دار جهان بعد از سفر - آتش کين شد به عالم شعله ور يابن الحسن

باب بيت مرتضي را ز آتش کين سوختند - کز شرارش سوخت از ما برگ و بر يابن الحسن

بود زهرا پشت در آن بي حيا در را شکست - فاطمه از ضرب در شد بي پسر يابن الحسن

فضّه را کردي طلب تا فضّه آمد پشت در -  ديد در خون غنچه اش را غوطه ور يابن الحسن

از فشار در نه تنها پهلوي زهرا شکست - بوسه زد بر سينه او ميخ در يابن الحسن

تازيانه خورد اما از علي در بر نکند -  زين عمل شد نخل عصمت بارور يابن الحسن

در ميان کوچه سيلي زد به روي مادرت - از ره کين ثاني بيداد گر يابن الحسن

(ژوليده نيشابوري)

$

##اشعارومراثي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

 

اي عزيز دل زهرا پسرم مهدي جان  -  سوخت از زهر هلاهل جگرم مهدي جان

دوست دارم که به دامان محبت بنهي  - از ره مهر و محبّت تو سرم مهدي جان

معتصم داد به من زهر که با خوردن آن - شمع سان سوخت ز پا تا به سرم مهدي جان

موقع دادن جان از اثر زهر جفا - روز شد تيره به پيش نظرم مهدي جان

ز آتش زهر جفا گر چه به خود مي پيچم - ياد آن سينه و آن ميخ درم مهدي جهان

داد زهار بستان زان دو نفر روز ظهور - سوختند آن دو نفر برگ و برم مهدي جان

روز موعود تو از ثاني نامرد بپرس - کرد نيلي ز چه روي قمرم مهدي جان

پهلوي مادر ما را بشکست و بشکست - زين جنايت به خدا بال و پرم  مهدي جان

دل ژوليده از اين ماتم عظمي خون شد - اي عزيز دل زهرا پسرم مهدي جان

 (ژوليده نيشابوري)

 

مي خواست جان سپاردوجاني دگرنداشت

هنگام كوچ بود ولي بال و پر نداشت

چشمش ز پنجره سوي مهتاب خيره بود

معلوم بود اين شب آخر سحر نداشت

افتاده بود روي زمين آه مي كشيد 

افتاده بود روي زمين آه مي كشيد 

اما كسي ز حال دل او خبر نداشت

با خاطرات تلخ خودش گرم مي گرفت

جز اشك، يار و همدمي آخر به بر نداشت

ياد دمي كه در پي مركب دويده بود

 با ناله اي كه در دل دشمن اثر نداشت

مي ريخت اشك و نوحه گودال مي سرود

ازخواهري غريب و حسيني كه سر نداشت

آي حسين......

از دختري كه بعد عمو در مسير شام

 ديگر به غير زجر و سنان همسفر نداشت

حسين..........

از سـوز زهـر تشنـه شـد و گفـت يا حسين

 اي كـاش هيـچ وقـت ربـابت پسر نداشت

 

اي قبله حرم ،حرم سامراي تو - بيت ولاي دل حرم با صفاي تو

قرآن يگانه دفتر مدح و ثناي تو - روح ملك كبوتر صحن و سراي تو

آيينه جمال خداوند سرمدي - فرزند پاك چهار علي و  سه محمدي

رضوان بدان  جلال و شرف سائل درت - خورشيد سجده برده به صحن مطهرت

روح رضااست در نفس روح پرورت - نامت حسن نه بلكه حسن پاي تا سرت

ميراث نور و هدايت زهادي ات - علم  امام هشتم و جود جواديت

انوار ده امام درخشد زروي تو - يادآور رسول خدا خلق و خوي تو

زيباترين دعاي ملك گفتگوي تو - مسجود جن و انس بود خاك كوي تو

بحري كه در صدف دُر جان پرود تويي - در دامنش امام زمان پرورد تويي

ويرانه مزار تو مسجود آسمان - قبر تو كعبه دل و  صحنت مطاف جان

زوّار هر شب تو بود صاحب­الزمان - کوري چشم دشمنت اي قبله جهان

تنها نه سامره، همه عالم ديار توست - هر جا رويم در بغل ما مزار توست

اي نُه سپهر فرش رفيع عبادتت - اي لطف و جود و مرحمت و بذل، عادتت

اقرار کرده دشمن تو بر سيادتت - ياد آمدم به فصل جواني شهادتت

اي زخم دل هماره فزون از ستاره ­ات - از ما سلام بر جگر پاره پاره ­ات

 

يازده بار جهان در دل زندان كم نيست - كنج زندان بلا گريه ي باران كم نيست

سامرايي شده ام راه گدايي بلدم - لقمه ناني بده، از دست شما نان كم نيست،

پيش چشمان تو دشنام به مولا دادند - تا بگويند،در اين شهر مسلمان كم نيست

زخم دندان تو  و جام پر از خونابه - ماجراي ايست كه در ايل تو چندان كم نيست

بوسه جام به دندان تو يعني اين بار - خيزران نيست ولي روضه دندان كم نيست

از همان دم پسر كوچكتان باران شد - تا همين لحظه كه خون گريه باران كم نيست

 

شد امام عسگري مسموم زهر دشمنان - ديده گريان شد ز داغش حضرت صاحب زمان

در ره ياري دين جان عزيزش شد به لب - آنکه از حقّ شد وصيّ خاتم پيغمبران

آن گل باغ رسالت از جفاي معتمد - در بهار نوجواني فصل عمرش شد خزان

گرچه راحت شد ز تبعيد و ز زندان عدو - ليکن از فقدان او غمگين جهان انس و جان

از شرار زهر کين در بستر آن فخر زمن - رعشه بر اندام افتادش ز جور ظالمان

 (کربلائي زاده)

 

اي گل گلشن هستي پسرم - زهر کين سوخت ز پا تا به سرم

تشنگي برده ز کف صبر و توان از تن من - برسان آب که سوزد جگرم

اي گل گلشن هستي پسرم - زهر کين سوخت ز پا تا به سرم

به کنارم بنشين تا که تماشا کنمت - که من آماده براي سفرم

اي گل گلشن هستي پسرم - زهر کين سوخت ز پا تا به سرم

همچو شمع از اثر زهر جفا آب شدم - به گناهي که علي را پسرم

قصه کوچه و سيلي جگرم سوخت - که سوخت چون در خانه او برگ و برم

آخرين لحظه عمر است ولي مي آيد - قاتل فاطمه پيش نظرم

از دل قبر تن آن دو نفر بيرون کن - که به ياد لگد و ميخ درم

قاتل من به خدا قاتل زهراست نه زهر - کز شرر سوخته او بال و پرم

اي گل گلشن هستي پسرم  - زهر کين سوخت ز پا تا به سرم

 (ژوليده نيشابوري)

 

عسکري شد کشته از زهر جفاي معتمد - عالمي ماتم سرا شد زين جفا يابن الحسن

شد نه تنها قلب پاکت در عزايش داغدار - سوختي چون شمع در اين ماجرا يابن الحسن

گشت باباي تو مسموم از جفا يابن الحسن - سوخت از زهر ستم سرتا به پا يابن الحسن

من نمي دانم چه زهري بود آن زهر جفا - کرد او را از عزيزانش جدا يابن الحسن

گشت باباي تو مسموم از جفا يابن الحسن - سوخت از زهر ستم سرتا به پا يابن الحسن

من نمي دانم چه زهري بود آن زهر جفا - کرد او را از  عزيزانش جدا يابن الحسن

گشت باباي تو مسموم از جفا يابن الحسن - سوخت از زهر ستم سرتا به پا يابن الحسن

عسکري شد کشته از زهر جفاي معتمد - عالمي ماتم سرا شد زين جفا يابن الحسن

گشت باباي تو مسموم از جفا يابن الحسن - سوخت از زهر ستم سرتا به پا يابن الحسن

شد نه تنها قلب پاکت در عزايش داغدار - سوختي چون شمع در اين ماجرا يابن الحسن

گشت باباي تو مسموم از جفا يابن الحسن - سوخت از زهر ستم سرتا به پا يابن الحسن

ليک از داغ حسين و نوجوانانش مدام -  اشک مي باري بهر صبح و مسا يابن الحسن

گشت باباي تو مسموم از جفا يابن الحسن - سوخت از زهر ستم سرتا به پا يابن الحسن

گاه ياد ذوالجناح و يال خونين مي کني - آن زمان کآمد به سوي خيمه ها يابن الحسن

گشت باباي تو مسموم از جفا يابن الحسن - سوخت از زهر ستم سرتا به پا يابن الحسن

همچو ني اندر نوا باشد رضايي روز و شب - شافعش باشي مگر روز جزا يابن الحسن

گشت باباي تو مسموم از جفا يابن الحسن - سوخت از زهر ستم سرتا به پا يابن الحسن

(رضايي)

 

ز شعله هاي زهر غم - مولا امام عسکري

آتش گرفته جگرم - مولا امام عسکري

به تير کينه و ستم - مولا امام عسکري

شکسته شد بال و پرم - مولا امام عسکري

غريب سامرا منم - مولا امام عسکري

شهيد اوليا منم - مولا امام عسکري

کشته اشقيا منم - مولا امام عسکري

ز غصه ها خمون جگرم - مولا امام عسکري

منم عزيز مصطفي - مولا امام عسکري

نور دل خيرالنساء - مولا امام عسکري

به جرم عشق مرتضي - مولا امام عسکري

کشته قوم کافرم - مولا امام عسکري

روا شده حاجت من - مولا امام عسکري

در اين شب غربت من - مولا امام عسکري

بيا ببين محنت من - مولا امام عسکري

که بي قرار کوثرم - مولا امام عسکري

دردم تنهايي من - مولا امام عسکري

يوسف زهرائي من - مولا امام عسکري

بيا کنارم پسرم - مولا امام عسکري

$

#استغاثه با امام زمان

##چهل حديث اخلاقي ازامام زمان

چهل حديث اخلاقي ازامام زمان(عج)

 

قالَ الاِْمامُ الْمَهْدِىُّ(عليه السلام):

1-  توجّه امام مهدى(عليه السلام) به شيعيان خويش

«إِنّا غَيْرُ مُهْمِلينَ لِمُراعاتِكُمْ، وَ لا ناسينَ لِذِكْرِكُمْ، وَ لَوْ لا ذلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللاَّْواهُ، وَ اصْطَلَمَكُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا.»: ما در رعايت حال شما كوتاهى نمىكنيم و ياد شما را از خاطر نبرده ايم ، كه اگر جز اين بود گرفتارى ها به شما روى مىآورد و دشمنان، شما را ريشه كن مىكردند. از خدا بترسيد و ما را پشتيبانى كنيد.

2-  عمل صالح و تقرّب به اهل بيت(عليهم السلام)

«فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِء مِنْكُمْ بِما يُقَرَّبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَلْيَتَجَنَّبْ ما يُدْنيهِ مِنْ كَراهِيَّتِنا وَ سَخَطِنا، فَإِنَّ امْرَأً يَبْغَتُهُ فُجْأَةً حينَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ، وَ لا يُنْجيهِ مِنْ عِقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوْبَة.»: هر يك از شما بايد به آنچه كه او را به دوستى ما نزديك مىسازد، عمل كند و از آنچه كه خوشايند ما نبوده و خشم ما در آن است، دورى گزيند، زيرا خداوند به طور ناگهانى انسان را مىگيرد، در وقتى كه توبه برايش سودى ندارد و پشيمانى او را از كيفر ما به خاطر گناهش نجات نمىدهد.

3-  تسليم در مقابل دستورهاى اهل بيت(عليهم السلام)

«فَاتَّقُوا اللّهَ، وَ سَلِّمُوا لَنا، وَ رُدُّو الاَْمْرَ إِلَيْنا، فَعَلَيْنَا الاِْصْدارُ، كَما كانَ مِنَّا الاِْيرادُ، وَ لا تَحاوَلُوا كَشْفَ ما غُطِّىَ عَنْكُمْ، وَ اجْعَلُوا قَصْدَكُمْ إِلَيْنا بِالْمَوَدَّةِ عَلَى السُّنَّةِ الْواضِحَةِ.»: از خدا بترسيد و تسليم ما شويد و كارها را به ما واگذاريد، بر ماست كه شما را از سرچشمه، سيراب برگردانيم، چنان كه بردن شما به سرچشمه از ما بود، در پى كشف آنچه از شما پوشيده شده نرويد. مقصد خود را با دوستى ما بر اساس راهى كه روشن است به طرف ما قرار دهيد.

4-  تحقّق حتمى حقّ

«أَبَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لِلْحَقِّ إِلاّ إِتْمامًا وَ لِلْباطِلِ إِلاّ زَهُوقًا، وَ هُوَ شاهِدٌ عَلَىَّ بِما أَذْكُرُهُ.»: خداوند مقدّر فرموده است كه حقّ به مرحله نهايى و كمال خود برسد و باطل از بين رود، و او بر آنچه بيان نمودم گواه است.

5-  علمدار هدايت در هر زمان

«كُلَّما غابَ عَلَمٌ بَدا عَلَمٌ، وَ إِذا أَفَلَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ.»: هرگاه عَلَم و نشانه اى پنهان شود، عَلَم ديگرى آشكارگردد، و هر زمان كه ستاره اى افول كند، ستاره اى ديگر طلوع نمايد.

6-  ظهور حقّ

«إِذا أَذِنَ اللّهُ لَنا فِى الْقَوْلِ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ اضْمَحَلَّ الْباطِلُ، وَ انْحَسَرَ عَنْكُمْ.»: هرگاه خداوند به ما اجازه دهد كه سخن گوييم، حقّ ظاهر خواهد شد و باطل از ميان خواهد رفت و خفقان از ( سرِ) شما برطرف خواهد شد.

7-  تفتيش ناروا

«مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ، وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ، وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشاطَ وَ مَنْ أَشاطَ فَقَدْ أَشْرَكَ.»: حضرت مهدى(عليه السلام) در خصوص كسانى كه در جستجوى او بوده اند تا به حاكم جور تحويلش دهند فرموده است: آن كه بكاود، بجويد و آن كه بجويد دلالت دهد و آن كه دلالت دهد به هدف رسد و هر كه ( در مورد من ) چنين كند، شرك ورزيده است.

8-  ظهور حقّ به اذن حقّ

«فَلا ظُهُورَ إِلاّ بَعْدَ إِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِكْرُهُ وَ ذلِكَ بَعْدَ طُولِ الاَْمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَْرْضِ جَوْرًا.»: ظهورى نيست، مگر به اجازه خداوندمتعال و آن هم پس از زمان طولانى و قساوت دلها و فراگير شدن زمين از جور و ستم.

9-  مدّعيان دروغگو

«سَيَأْتى إلى شيعَتى مَنْ يَدَّعِى المُشاهَدَةَ. أَلا فَمَنِ ادَّعَى المُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيانى وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَذّابٌ مُفْتَر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم.»: آگاه باشيد به زودى كسانى ادّعاى مشاهده (نيابت خاصّه) مرا خواهند كرد. آگاه باشيد هر كس قبل از «خروج سفيانى» و شنيدن صداى آسمانى، ادّعاى مشاهده مرا كند دروغگو و افترا زننده است; حركت و نيرويى جز به خداى بزرگ نيست.

10-  دنيا در سراشيبى زوال

«إِنَّ الدُّنْيا قَدْ دَنا فَناؤُها وَ زَوالُها وَ أَذِنَتْ بِالْوِداعِ وَ إِنّى أَدْعُوكُمْ إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ الْعَمَلِ بِكِتابِهِ وَ إِماتَةِ الْباطِلِ وَ إِحْياءِ السُّنَّةِ.»: دنيا فنا و زوالش نزديك گرديده و در حال وداع است، و من شما را به سوى خدا و پيامبرش ـ كه درود خدا بر او و آلش باد ـ و عمل به قرآنش و ميراندن باطل و زنده كردن سنّت، دعوت مىكنم.

11-  ذخيره بزرگ

«أَنَا بَقِيَّةٌ مِنْ آدَمَ وَ ذَخيرَةٌ مِنْ نُوح وَ مُصْطَفى مِنْ إِبْراهيمَ وَ صَفْوَة مِنْ مُحَمَّد(صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعينَ).»: من باقيمانده از آدم و ذخيره نوح و برگزيده ابراهيم و خلاصه محمّد (درود خدا بر همگى آنان باد) هستم.

12-  حجّت خدا

«زَعَمَتِ الظَّلَمَةُ أَنَّ حُجَّةَ اللّهِ داحِضَةٌ وَ لَوْ أُذِنَ لَنا فِى الْكَلامِ لَزالَ الشَّكُّ.»: ستمگران پنداشتند كه حجّت خدا از بين رفته است، در حالى كه اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مىشد، هر آينه تمام شكّ ها را از بين مىبرديم.

13-  عطسه، نشانه سلامت

«أَلا أُبَشِّرُكَ فِى الْعِطاسِ فَقُلْتُ بَلى قالَ: هُوَ أَمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَةَ أَيّام.»: نسيم، خدمتكار حضرت مهدى(عليه السلام) گويد: آن حضرت به من فرمود:آيا تو را در مورد عطسه كردن بشارت دهم؟ گفتم: آرى. فرمود: عطسه، علامتِ امان از مرگ تا سه روز است.

14-  نماز، طردكننده شيطان

«ما أُرْغِمَ أَنْفُ الشَّيْطانِ بِشَىْء مِثْلِ الصَّلوةِ، فَصَلِّها وَ أَرْغِمْ أَنْفَ الشَّيْطانِ.»: هيچ چيز مثل نماز، بينى شيطان را به خاك نمىمالد، پس نماز بخوان و بينى شيطان را به خاك بمال.

15-  اذن مالك

«لا يَحِلُّ لاَِحَد أَنْ يَتَصَرَّفَ فى مالِ غَيْرِهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ.»: تصرّف در مال هيچ كس بدون اجازه او جايز نيست.

16-  استعاذه به خدا

«أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْعَمى بَعْدَ الْجَلاءِ وَ مِنَ الضَّلالَهِ بَعْدَ الْهُدى وَ مِنْ مُوبِقاتِ الاَْعْمالِ وَ مُرْدِياتِ الْفِتَنِ.»: پناه به خدا مىبرم از نابينايى بعد از بينايى و از گمراهى بعد از راهيابى و از اعمال ناشايسته و فرو افتادن در فتنه ها.

17-  اسوه هاى حقيقت

«إِنَّ الْحَقَّ مَعَنا وَ فينا، لا يَقُولُ ذلِكَ سِوانا إِلاّ كَذّابٌ مُفْتَر.»: حقّ با ما و در ميان ماست، كسى جز ما چنين نگويد، مگر آن كه دروغگو و افترا زننده باشد.

18-  ظهور فَرَج به اذن خدا

«وَ أَمّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، كَذَبَ الْوَقّاتُونَ. وَ أَمّا قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْحُسَيْنَ(عليه السلام) لَمْ يُقْتَلْ، فَكُفْرٌ وَ تَكْذيبٌ وَ ضَلالٌ.»: امّا ظهور فرج، موكول به اراده خداوند متعال است و هر كس براى ظهور ما وقت تعيين كند دروغگوست. و امّا گفته كسانى كه پنداشته اند امام حسين(عليه السلام) كشته نشده، كفر و دروغ و گمراهى است.

19-  شناخت خدا

«إِنَّ اللّهَ تَعالى هُوَ الَّذى خَلَقَ الاَْجْسامَ وَ قَسَّمَ الاَْرْزاقَ لاَِنَّهُ لَيْسَ بِجِسْم وَلا حالّ فىجِسْم«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ هُوَالسَّميعُ الْعَليمُ».»: همانا خداوند متعال، كسى است كه اجسام را آفريده و ارزاق را تقسيم فرموده، او جسم نيست و در جسمى هم حلول نكرده، «چيزى مثل او نيست و شنوا و داناست».

20-  ائمّه(عليهم السلام) دست پرورده هاى پروردگار

«إِنَّ اللّه مَعَنا و لا فاقَةَ بِنا إِلى غَيْرِهِ وَ الْحَقَّ مَعَنا فَلَنْ يُوحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا وَ نَحْنُ صَنائِعُ رَبِّنا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا.»: خداوند با ماست، و به جز ذات پروردگار به چيزى نياز نداريم، و حقّ با ماست. اگر كسانى با ما نباشند، هرگز در ما وحشتى ايجاد نمىشود، ما دست پرورده هاى پروردگارمان، و مردمان، دست پرورده هاى ما هستند.

21-  دانش حقيقى

«أَلْعِلْمُ عِلْمُنا وَ لا شَىْءَ عَلَيْكُمْ مِنْ كُفْرِ مَنْ كَفَرَ.»: دانش، دانشِ ماست، از كفرِ كافر، گزندى بر شما نيست.

22-  اتّفاق و وفاى به عهد

«لَوْ أَنَّ أَشْياعَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِى الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُْيمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا.»: اگر شيعيان ما ـ كه خداوند آنها را به طاعت و بندگى خويش موفّق بدارد ـ در وفاى به عهد و پيمان الهى اتّحاد واتّفاق مىداشتند و عهد و پيمان را محترم مىشمردند، سعادت ديدار ما به تأخير نمىافتاد و زودتر به سعادت ديدار ما نائل مىشدند.

23-  پيروان نادان

«قَدْ آذانا جُهَلاءُ الشّيعَةِ وَ حُمَقاؤُهُمْ، وَ مَنْ دينُهُ جَناحُ الْبَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ.»: حضرت مهدى(عليه السلام) به محمّد بن على بن هلال كرخى فرموده اند :نادانان و كم خردان شيعه و كسانى كه بال پشه از ديندارى آنان محكمتر است، ما را آزردند.

24-  بيزارى از غاليان

«أَنـَا بَرىءٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى رَسُولِهِ مِمَّنْ يَقُولُ إِنّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ نُشارِكُهُ فىمُلْكِهِ أَوْ يُحِلُّنا مَحَلاًّ سِوَى الَْمحَلِّ الَّذى رَضِيَهُ اللّهُ لَنا.»: من از افرادى كه مىگويند: ما اهل بيت ( مستقلاًّ از پيش خود و بدون دريافت از جانب خداوند ) غيب مىدانيم و در سلطنت و آفرينش موجودات با خدا شريكيم، ما را از مقامى كه خداوند براى ما پسنديده بالاتر مىبرند، نزد خدا و رسولش، بيزارى مىجويم.

25-  سجده شكر

«سَجْدَةُ الشُّكْرِ مِنْ أَلْزَمِ السُّنَنِ وَ أَوْجَبِها.»: سجده شكر از لازمترين و واجبترين مستحبّات است.

26-  فضيلت تعقيبات نماز

«إِنَّ فَضْلَ الدُّعاءِ وَ التَّسْبيحِ بَعْدَ الْفَرائِضِ عَلَى الدُّعاءِ بِعَقيبِ النَّوافِلِ كَفَضْلِ الْفَرائِضِ عَلَى النَّوافِلِ.»: فضيلت دعا و تسبيح بعد از نمازهاى واجب در مقايسه با دعا و تسبيح پس از نمازهاى مستحبى، مانند فضيلت واجبات بر مستحبّات است.

27-  سجده، مخصوص خداست

«فَأَمّا السُّجُودُ عَلَى الْقَبْرِ فَلا يَجُوزُ.»: سجده بر قبر جايز نيست.

28-  راه اندازى كار مردم

«أَرْخِصْ نَفْسَكَ وَ اجْعَلْ مَجْلِسَكَ فِىَ الدِّهْليزِ وَ اقْضِ حَوائِجَ النّاسِ.»: خودت را ( براى خدمت ) در اختيار مردم بگذار، و محلّ نشستن خويش را درِ ورودى خانه قرار بده، و حوائج مردم را برآور.

29-  امنيّت بخش زمين

«إِنّى أَمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ كَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاَِهْلِ السَّماءِ.»: وجود من براى اهل زمين، سبب امان و آسايش است، همچنان كه ستارگان سبب امان آسمان اند.

30-  رجوع به راويان حديث

«وَ أَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فيها إِلى رُواةِ حَديثِنا فَإِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُم وَ أَنـَا حُجَّةُاللّهِ عَلَيْهِمْ.»: در پيشامدهاى مهمّ اجتماعى به راويان حديث ما مراجعه كنيد، زيرا كه آنان حجّت من بر شما هستند و من هم حجّت خدا بر آنان هستم.

31-  مطاع، نه مطيع كسى

«إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ آبائى إِلاّ وَقَدْ وَقَعَتْ فى عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطاغِيَةِ زَمانِهِ وَ إِنّى أَخْرُجُ حينَ أَخْرُجُ وَ لا بَيْعَةَ لاَِحَد مِنَ الطَّواغيتِ فى عُنُقى.»: هريك از پدرانم بيعت يكى از طاغوت هاى زمان به گردنشان بود، ولى من در حالى قيام خواهم كرد كه بيعت هيچ طاغوتى به گردنم نباشد.

32-  آفتاب پشت ابر

«وَ أَمّا وَجْهُ الاِْنْتِفاعِ بى فى غَيْبَتى فَكَالاِْنْتِفاعِ بِالشَّمْسِ إِذا غَيَّبَها عَنِ الاَْبْصارِ السَّحابُ.»: كيفيّت بهره ورى از من در دوران غيبت، مانند كيفيّت بهره ورى از آفتاب است هنگامى كه ابر آن را از چشم ها پنهان سازد.

33-  سبقت اراده خدا بر همه چيز

«وَ لكِنَّ اَقْدارَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ لاتُغالَبُ، وَ إِرادَتُهُ لاتُرَدُّ، وَ تَوْفيقُهُ لايُسْبَقُه »: راستى كه مقدّرات خداوند متعال، مغلوب نشود و اراده الهى مردود نگردد و چيزى بر توفيق او پيشى نگيرد.

34-  علّت اصلى غيبت امام(عليه السلام)

«وَ أَمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الْغَيْبَةِ، فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ.»:  امّا علّت و فلسفه آنچه از دوران غيبت اتّفاق افتاده ( كه درك آن براى شما سنگين است ) آن است كه خداوند در قرآن فرموده: «اى مؤمنان از چيزهايى نپرسيد كه اگر آشكارتان شود، بدتان آيد».

35-  آگاهى هاى امام(عليه السلام)

«إِنّا يُحيطُ عِلْمُنا بِأَنْبائِكُمْ، وَ لا يَعْزُبُ عَنّا شَىْءٌ مِنْ أَخْبارِكُمْ.»: علم و دانش ما به خبرهاى شما احاطه دارد و چيزى از اخبار شما بر ما پوشيده نمىماند.

36-  دعاى فراوان

«أَكْثِرُو الدُّعاءَ بِتَعْجيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُمْ.»: براى تعجيل فَرَج زياد دعا كنيد، زيرا همين دعا كردن، فَرَج و گشايش شماست.

37-  سؤال نامطلوب

«فَأَغْلِقُوا أَبْوابَ السُّؤالِ عَمّا لا يَعْنيكُمْ.»: درهاى سؤال را از آنچه كه مطلوب شما نيست ببنديد.

38-  آخرين اوصيا

«أَنَا خاتَمُ الأَوْصِياءِ وَ بى يَدْفَعُ اللّهُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شيعَتى.»: من آخرين نفر از اوصيا هستم، خداوند به وسيله من بلا را از خانواده و شيعيانم برطرف مىگرداند.

39-  حجّت خدا در زمين

«إَنَّ الاَْرْضَ لا تَخْلُوا مِنْ حُجَّة إِمّا ظاهِرًا وَ إِمّا مَغْمُورًا.»: زمين خالى از حجّت خدا نيست، يا آشكار است و يا نهان.

40-  خلقت هدفدار و هدايت پايدار

«إِنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثًا وَ لا أَهْمَلَهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَسْماعًا وَ أَبْصارًا وَ قُلُوبًا وَ أَلْبابًا ثُمَّ بَعَثَ إِلَيْهِمُ النَّبِيّينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ، يَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ وَ يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِهِ وَ يُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ وَ دينِهِمْ وَ أَنـْزَلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا، وَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلائِكَةً يَأْتينَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَيْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذى جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَيْهِمْ.»: خداوند متعال، خلق را بيهوده نيافريده و آنان را مهمل نگذاشته است، بلكه آنان را به قدرتش آفريده و براى آنها گوش و چشم و دل و عقل قرار داده، آن گاه پيامبران را كه مژده دهنده و ترساننده هستند به سويشان برانگيخت تا به طاعتش دستور دهند و از نافرمانى اش جلوگيرى فرمايند و آنچه را از امر خداوند و دينشان نمىدانند به آنها بفهمانند و بر آنان كتاب فرستاد و به سويشان فرشتگان برانگيخت تا آنها ميان خدا و پيامبران ـ به واسطه تفضّلى كه بر ايشان روا داشته ـ واسطه باشند.

والسلام

منبع :

پايگاه اطلاع رساني استادحسين انصاريان  

www.ansarian.ir/farsi

تحف العقول ابن شعبه حراني

اصول كافي محمدبن يعقوب كليني

خصال شيخ صدوق

منتهي الآمال محدث قمي

مواعظ العدديه علي مشكيني

منتخب ميزان الحكمه محمدي ري شهري

الحديث مرتضي فريد- محمدتقي فلسفي

الغيبة شيخ طوسي

نجم الثاقب حسين نوري طبرسي

الامام المهدى ،من المهد الى الظّهور، تاءليف سيد محمد كاظم قزوينى

اَلمُستجادُ من كتاب الارشادخلاصه و برگزيده اى از كتاب وزين الارشاد شيخ مفيد

چهل داستان و چهل حديث از امام زمان عليه السلام عبداللّه صالحى

همراه باچهارده معصوم عليهم السّلام ازمؤلف باقري پور

$

##زيارت حضرت صاحب الزمان

جمعه زيارت حضرت صاحب الزمان عليه السلام

همان روزى است كه در آن روز ظهور خواهد بود. فرمود بگو در زيارت آن حضرت :

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللّهِ فى اَرْضِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللّهِ فى خَلْقِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللّهِ الَّذى يَهْتَدى بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخاَّئِفُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِىُّ النّاصِحُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَياةِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللّهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الاْمْرِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ اَنَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَ اُخْريكَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ تَعالى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ اَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلى يَدَيْكَ وَ اَسْئَلُ اللّهَ اَنْ يُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ يَجْعَلَنى مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلى اَعْداَّئِكَ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فى جُمْلَةِ اَوْلِياَّئِكَ يا مَوْلاىَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ بَيْتِكَ هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلى يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ وَ اَنَا يا مَوْلاىَ فيهِ ضَيْفُكَ وَ جارُكَ وَ اَنْتَ يا مَوْلاىَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ وَ مَأمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَ الاِْجارَةِ فَاَضِفْنى وَ اَجِرْنى صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ عَلى اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ

سيد بن طاوُس گفته كه من بعد از اين زيارت مُتَمَثِّل مى شوم به اين شعر و اشاره مى كنم به آن حضرت و مى گويم :

نَزيلُكَ حَيْثُ مَا اتَّجَهَتْ رِكابى - وَ ضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلادِ

يعنى من بر تو نازل مى شوم هر كجا كه راحله ام روى آورد و مرا وارد نمايد و ميهمان تو هستم در هر كجا كه باشم از شهرها

 

زيارت حضرت صاحب الزّمان عليه السلام بعد از نماز صبح

اين زيارتى است كه هر روز بعد از نماز صبح، مولاى ما صاحب الزمان عليه السلام با آن زيارت مىشود و آن زيارت اين است :

اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الاَْرْضِ وَ مَغارِبِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها و َسَهْلِها وَ جَبَلِها حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ وَ عَنْ والِدَىَّ وَ وَُلَْدى وَ عَنّى مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدادَ كَلِماتِهِ وَ مُنْتَهى رِضاهُ وَ عَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وَ اَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ اَللّهُمَّ اِنّى اُجَدِّدُ لَهُ فى هذَا الْيَوْمِ و َفى كُلِّ يَوْمٍ عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً فى رَقَبَتى اَللّهُمَّ كَما شَرَّفْتَنى بِهذَا التَّشْريفِ وَ فَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَ خَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ فَصَلِّ عَلى مَوْلاىَ وَ سَيِّدى صاحِبِ الزَّمانِ وَاجْعَلْنى مِنْ اَنْصارِهِ وَ اَشْياعِهِ وَالذّآبّينَ عَنْهُ وَاجْعَلْنى مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فِى الصَّفِّ الَّذى نَعَتَّ اَهْلَهُ فى كِتابِكَ فَقُلْتَ صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ عَلى طاعَتِكَ وَ طاعَةِ رَسوُلِكَ و َآلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ اَللّهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فى عُنُقى اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ .

$

##تمام گشته قرارم خدا کند که بيايي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

تمام گشته قرارم خدا کند که بيايي - کس به جز تو ندارم خدا کند که بيايي

خزان عمر من آمد به سر نيامده هجرت - گل هميشه بهارم خدا کند که بيايي

چه مي شود گل زهرا به صبح آدينه - ببينمت به کنارم خدا کند که بيايي

اگر چه غرق گناهم تو مهرباني کن - گلي به پاي تو خارم خدا کند که بيايي

ز بس که جمعه شمردم به انتظار تو اي ماه - برون شده ز شمارم خدا کند که بيايي

فداي مقدم تو اي مسافر زهرا - تمام ايل و تبارم خدا کند که بيايي

بگو آقا امروز دست خالي نيامدم ، عمّه جانت زينب را واسطه قرار دادم ، دم دروازه کوفه گرم خطبه خواندن بود ، شنيد صداي آشنائي به گوش مي آيد ، همين که سر از محمل بيرون کرد ببيند سر بريده حسين بالاي ني است ،

سرت به خانه دل دهم ولي چکنم - که پاي نيزه بلند است و دست من کوتاه

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

 

دولت اين است كه يك لحظه گداي تو شوم - كي دهد دست كه خاك كف پاي تو شوم

كم از آنم كه كنم از سر كوي تو عبور - باز دادي رهم اي من به فداي تو شوم

باهمه زشتي و آلودگي و  روسيهي - باورم بود كه مشمول دعاي تو شوم

ميدونستم اگه من تو رو فراموش كنم،تو منو يادت نمي ره،تو قنوت نماز حجت بن الحسن(عج)،ديدم (سيدبن طاووس) آقا تو سرداب مقدس داره نماز مي خونه،مضامين قنوتي كه داره مي خونه،اينه، (خدايا،بعضاً از محبين ما هستند،آلوده مي شن،گناهي انجام مي دن،خدايا گنهكاران از امت مارو به من مهدي ببخش). خيلي خجالت داره ،يعني من مشغول گناه بودم،اما آقا داشت برام دعا مي كرد،آقا مي فرمود اين گريه كنه حسين ماست.اين گريه كن مادرم زهرا ست

اي خوشا آن دولت بيدار كه در نيمه شبي - ديده بر نهم و خواب نماي تو شوم

دوست دارم  كه غبار سر كويت گردم - به اميدي كه هوايي به هواي توشوم

يابن الحسن....

هركي آرزو داره همچين ايامي روزيش بشه مدينه ، بخواه آقا برات امضا كنه، يابن الحسن...

 

ماجراي جوان نصراني در شهر حله

ديده ام مانده به در تا که بيايي اي دوست - رخ نوراني خود رابنمايي اي دوست

چون گدايان درت تا به نوايي برسم - ياد من هم بده آداب گدايي اي دوست

در شهر حلّه جوان نصراني بود که مادري مسلمان داشت و شيعه بود ، هر چه اين مادر به فرزندش نصيحت مي کرد و مي گفت مادر بيا مسلمان شو ، پسر گوش نمي کرد ، مي خنديد و او را مسخره مي کرد کار به جايي رسيد که مادر دلسرد و مأيوس شد . يک روز گفت : پسرم دنيا پستي و بلندي دارد ، خوب و بد بسيار دارد حالا که به حرف من گوش نمي کني من يک خواهش از تو دارم ، گفت : بگو مادر . گفت : پسرم اگر روزي آمد گرفتار شدي ، اگر روزي آمد تنها و بي کس شدي . در خانه هر کسي رفتي جوابت را نداد ، وقتي از همه قطع اميد کردي ، متوسل شو به ابا صالح المهدي ، اگر از دل و جان صدايش بزني کمکت مي کند . جوان گفت : مادر جان ابا صالح کيه ؟ گفت پسرم او دادرس بيچارگان است ، او دواي دردمندان است.

چند وقت گذشت نزديک پائيز بود اين جوان شغلش روغن فروشي بود براي خريد روغن از شهر خارج شد ، روغنها را از چادر نشيانان خريداري کرد ، و در راه باز گشت تصميم گرفت از شدّت خستگي نيمه شب در دل بيابان بماند و استراحت کند و فردا صبح حرکت کند ، از قضا عده اي که همراه او بودند همه دارايي اش را دزديدند فردا ظهر از فشار گرما و تشنگي بيدار شد خودش را وسط بيابان تنها ديد بلند شد ، گفت خدايا چکنم؟ من در اين بيابان تنها جان مي دهم کسي هم خبر ندارد ، آنچنان مضطرب شد و به حالت انابه افتاد ، يادش افتاد مادرش سفارش کرده بود : هر موقع مضطرب شدي و دادرسي پيدا نکردي بگو( يا ابا صالح ادرکني ) چند مرتبه از سوز دل صدا زد ( يا اباصالح المهدي ) تا از هوش رفت .

يک وقت متوجه شد يک آقاي زيبايي کنارش نشسته است با مهرباني خاص آب در دهانش مي ريزد . حالا از زبان جوان گوش کنيد تا اين آب به گلويم رسيد آنچنان گوارا بود که فوراً عطش من برطرف شد ، قوت گرفتم ايستادم ، سلام کردم ، گفتم آقا شما چه کسي هستي ؟ فرمودند : من حجة بن الحسن هستم . آي جوان وقتي به حله رسيدي مذهب مادرت را انتخاب کن ، گفتم باشد آقا ، به روي چشمم ، چند قدمي با آقا رفتم يک وقت با تعجب ديدم به شهر حله رسيديم صدا زدم آقا حالا که لطف فرموديد مرا از هلاکت نجات داديد برويم خانه تا کارتان را تلافي کنم . فرمودند : نه هزاران گرفتار از شيعيان ما الان دارند من را صدا مي زنند من بايد بروم به دادشان برسم1 .

1. گلواژه فاطميه 2 ، ناشر: افق فردا ، 1382 ، ص64-67 به نقل از ره يافتگان وصال .

$

##جهان به راه تو در انتظار مهدي جان

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

جهان به راه تو در انتظار مهدي جان - ستاده با قد خم  اشکبار مهدي جان

ز دوري تو دل عالمي ز غم خونست - بيا بيا که توئي غمگسار مهدي جان

دل رميده ما ميل کربلا دارد - قسم به حق تو اي شهريار مهدي جان

به حق مادر پهلو شکسته ات زهرا - طلب نما ز خداوندگار مهدي جان

انشاء الله بيايد آن روزي که امام زمان تکيه به ديوار خانه کعبه کرده ، صدا مي زند :

" اَلا يا اَ هلَ عالَمِ اَنا الامامٌ القائمُ الثاني عَشَر ، ( انا المهدي ) اي اهل عالم من امام قائم هستم ( منم مهدي )

" اَلا يا اَ هلَ عالَمِ اَنا الصَّمصامُ المُتَقِمُ " اي مردم جهان ، منم آن شمشير انتقام گيرنده .

" اَلا يا اَ هلَ عالَمُ اِنَّ جَدّيَ الحسين قَتَلوهٌ عَطشاناً " اي اهل عالم جدّم حسين را بالب تشنه کشتند .

" اَلا يا اَ هلَ عالَم اِنَّ جَدّيَ الحسين طَرَحوهُ عُرياناً " اي اهل عالم بدن جدم حسين را برهنه و عريان روي خاک کربلا انداختند .

" اَلا يا اَ هلَ عالَمُ اِنَّ جَدّيَ الحسين سَحَقوهُ عُدواناً " اي اهل عالم بدن جدم حسين را پايمال سمّ اسبها نمودند .

منبع : مقتل فلسفي ،ص 12 ، مشهور ، گفتار وعاظ ، ج 2 ، 308 .

 

اي ياور غم ديدگان - اي حامي درماندگان

پشت و پناه بي کسان - باز آي ، اي آرام جان

يا بن الحسن ، يا بن الحسن

اي يادگار مصطفي - اي نور چشم مرتضي

اي طالب و مطلوب ما - اي مونس و محبوب ما

يا بن الحسن ، يا بن الحسن        

اي مهدي محبوب ما - گوئيم هر صبح و مساء

اَينَ مُعِزَّ الاوليا - عمري ز  هجرت بي قرار

يا بن الحسن ، يا بن الحسن

امام زمان در ناحيه مقدسه چنين سلام به جد غريبش حسين مي دهد

اَلسَّلامُ عَلَي الشَّيبِ الخَضَيبِ : سلام بر آن محاسن با خون خضاب شده

اَلسَّلامُ عَلَي الخَدِّ التَّريبِ : سلام بر آن گونه خاک آلوده .

اَلسَّلامُ عَلَي البَدَنِ السَّلِيب : سلام برآن بدن که لباسش به غنيمت برده شد .

اَلسَّلامُ عَلَي الرَّأسِ المَرفُوعِ : سلام بر آن سري که بالاي نيزه رفته بود همين که زينب سر بريده برادر را بالاي نيزه ديد ، صدا زد: برادرم ، داغ مادر ديدم صبر کردم ، فرق پدرم علي را شکافتند صبر کردم ، بدن برادرم حسن را تير باران کردند صبر کردم ، بدن تو را اي حسين عزيز زير سمّ ستوران قرار دادند صبر کردم ، اما باورم نمي شود سرت را بالاي نيزه ببينم .

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##چون که شود روز جمعه دل نگرانيم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

چون که شود روز جمعه دل نگرانيم - منتظر مقدم امام زمانيم

جمع شويم و دعاي ندبه بخوانيم - تا که شود آشکار آن شه خوبان

ما همه يعقوب وار ديده به راهت - منتظر ديدن جمال چو ماهت

اين غم و افسردگي و رنج و نقاهت - گشته پديد از فراقت اي مه تابان

اي شب هجران مگر که بي سحر هستي - نوبه ما کي شود به ما برسي

نسبت مه دادنم به شه غلط هستي - ما کجا و جمال يوسف دوران

شمس و قمر شعله اي زمشعل رويش - ظلمت امکان سواد طرَه مويش

يوسف کنعان گلي زگلشن رويش - شاه حجازي بود نه برده کنعان

کافي مسکين زبهر ديدن رويت - گشته چو مجنون اسير بر سر کويت

تشنه ي يک جام وصلت است ز جويت - جام وصالت رسان به کام گدايان

آقا من که چيزي ديگر از تو نمي خواهم   فقط مي خواهم يک بار ديگر ببينمت . مهدي جان! قربان تو شوم فقط مي خواهم يک دفعه ببينمت . آقا جان ! من که دارم برات ميميرم پسر فاطمه ! موهاي سرو صورتم سفيد شده است . حجة بن الحسن ! تا کي در انتظارت بمانم آقا جان ! ميترسم بميرم و تو را نبينم. اگر عاشق هستم تو عاشقم کردي . آقا جان! اگر ديوانه ام تو ديوانه ام کردي . اگر در به درم تو دربه درم کردي . به مادرت فاطمه (ع) قسم هر کجا بروم ميگويم : مهدي جان . به مادرت زهرا (ع) قسم به هر کس مي رسم مي گويم : بگو مهدي جان .آنقدر صدايت ميزنم تا جوابم بدهي آنقدر ناله مي کنم تا جوابم بدهي . آنقدر فرياد مي زنم تا جوابم بدهي . آنقدر در خانه ات را مي زنم تا در به رويم باز کني . به خدا قسم مردم را در خانه ات ميشورانم . در هر روستايي که منبر بروم مي گويي: برويم در خانه ي امام زمان (ع) در هر شهري که منبر بروم مي گوييم : برويم در خانه  مهدي فاطمه (ع) به هر کس که برسم مي گويم : بي خود نشسته ايد ، بلند شويد برويم در خانه اش را بزينم .

آقا جان! آخه ما که غير از تو کسي را نداريم . ما که غير از تو پناهي نداريم . حجة بن الحسن ! دشمنهايت زياد شده اند . پسر فاطمه ! دوستانت را محاصره کرده اند. اين چهار تا شيعه هايت غريب شده اند. شيعه هايت بي کس شده اند . شيعه هايت بي ياور شده اند . هر کس از راه ميرسد به ما تو سري ميزند. يا الله!

هر کس از راه ميرسد به سرمان ميزند. آري کسي که صاحبش بالاي سرش نباشد، اذيتش مي کنند. بگويم در اين صبح جمعه يا نه ؟ اي خدا! بگوييم ؟ کار به جايي رسيده که به ما ميگويند: اگر شما آقا داشتيد مي آمد . خدايا! ديگر قدر سرزنش بشنوم؟ چقدر شماتت بشنوم؟ خدايا! کي ميشود پرده  را کنار بزني و پسر فاطمه بيرون بيايد؟ کي ميشود آقا ظهور کند و من هم سرم را بلند کنم و بگويم: ديديد آقايم آمد. سينه ام را سپر کنم و بگويم: ديديد اربابم آمد . خدايا! اذان صبح شد و آقا نيامد. نماز صبحمان را خوانده ايم، آقا نيامد. مگر ميخواهد اين جمعه هم نيايد؟

شاه ! زفقيران روي مگردان - بر درگهت افتاده به صد گونه اميدي

آي گرفتارها! آي متبلاها!مگر شيعه نباشيد! اگر شيعه هستيد و عقيده به امام زمان (ع) داريد، اگر پايبند به حجة بن الحسن (عج) هستيد بگوييد: يابن الحسن! يابن الحسن!.... آقا جان يک عده صبح جمعه دست زن و بچه هايشان را گرفته اند و کنار درياها رفته اند. دنبال هرزگي و بي بند باري رفته اند. يک عده آدم خوش عقيده هم در اين هواي گرم بلند شده اند و به مهديه ات آمده اند، اگر به تو عقيده نداشتند صدايت نمي زدند. اگر به تو معتقد نبودند به خانه ات نمي آمدند. به جان مادرت فاطمه (س) دوستت داريم. به خدا قسم به تو علاقه داريم. به تو پايبنديم. آقا جان! نمي شود ما تو را بخواهيم ولي تو ما را نمي خواهي. نمي شود من صدايت بزنم و تو اعتنايم نکني. آنقدر صبح جمعه به دوستان و برادرانم مي گويم صدايت بزنند، به مادرها مي گويم ناله کنند تا هر کجاي اين عالم هستي صبح جمعه اي، سري به مهديه ات بزني و ببيني اين مهمانهايت چه مي گويند؟ چه کار دارند؟ چه مي خواهند؟ يا بن الحسن! يابن الحسن!....

اي مريض دارها! آي مريضها! کسي را صدا بزنيد که اسمش شفاست. همه صدايش بزنيد: يابن الحسن! يابن الحسن!...

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##بيا بيا گل زهرا عزاي مادر توست

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

بيا بيا گل زهرا عزاي مادر توست

صفاي فاطميه از صفاي مادرتوست

اگر كه سائلم و نوكر هميشه گي ام

فقط به خاطر لطف و عطاي مادر توست

مي خواي با امام زمان بگي بگو:مادر مادر...داري مي ري مادر،كجا مي خواي بري مادر

تمام عزت شيعه رحين منت اوست

تمام زندگي ما فداي مادر توست

زندگي چه قابل داره ،دارو ندارم فدات مادر

زنور چادر او ما همه مسلمانيم

نه فقط اون هفتاد تايهودي،هشتاد تا يهودي مسلمان شدند،ما هم تا ابد،اسلام مون مديون چادر زهرا ست،اين چادر نبود فقط،ما نگامون فقط يه چادره،اون خيلي حرف داشت،اين چادر سياه پرچمه تا آخر عمرت،تا دنيا دنيا است اين پرچم بالاست،

زنور چادر او ما همه مسلمانيم

كه اصل طينت ما خاك پاي مادر توست

معلوم نيست فاطميه ي ديگه زنده باشم

به وقت مرگ كه دستم زهر دري كوتاست

آي ،فكر نكني رفيق من فقط حرف مرگ مي زنم،يا ما حرف مرگ مي زنيم،خود بي بي به مولا علي فرمود: علي جان،من از شب اول قبر نگرانم،زهرا بگه من چي بگم،صدا زد علي جان تنهام نذاري بري،بايست بالاي قبرم تا من اين تنهايي قبر و حس نكنم،الله اكبر

زهرايي كه  زهرا است، زهرايي كه همه كاره ي زمين و زمان و سماوات و ملك و ملكوته، به علي مي گه،علي جان قرآن برام بخون،علي مي خوام آروم بشم با صدات،علي مي خوام اُمدن بهم گفتن: امامت كيه بگم همين آقايي كه بالا سرمه امام منه، آخ چي مي شه ،ماهم  اين جوري بگيم،چي مي شه به ما بگن اممت كيه بگم همين امام زماني كه بالاقبرمه امام منه

به وقت مرگ كه دستم زهر دري كوتاست

اميد و دل خوشيه من  وفاي مادر توست

من شك ندارم،مادرت مياد،يه چيزي بگم شب جمعه اي گريه كني،خودشم نياد، بچه اش و مي فرسته،مي گه حسينم،پاشو برو،سينه زنت وحشت قبر داره، حسينم اين يه عمر برات سينه زده، حسين،داد بزن ،ناله بزن صداتو فاطمه بشنوه،اي تشنه لب حسين،امشب مادرشم داره همين و مي گه،حسين، عشق زينب حسين

بيا بيا گل زهرا عزاي مادر توست -سيد مهدي ميرداماد

 

آقا جان ممنونم که باز امشب من روسياه رو به مجلس روضه ي مادرت راه دادي، ممنونم با اين بار گناه که هيچ کجا راهم نميدن شما منو به مجلس عزاي مادرت، براي اينکه پاکم کني راهم دادي ،آقا جان تو اين ايام فاطميه شما کجا براي براي مادر پهلو شکسته ات مجلس عزا بر پا کردي ؟اقا جان امشب بيا با  هم سري بزنيم به مدينه ،مدينه بعد از رحلت يه خبرايي هست !توي ايامي که امير المومنين در پي مراسم کفن و دفن بدن رسول اکرم است يه عده نامرد توي سقيفه جمع شدن و براي غضب خلافت برنامه ريزي کردن، آقا جان سرت سلامت يا صاحب الزمان !آجرک الله في مصيبت امک فاطمه الزهرا سيده نساءالعالمين...

فاطميه قصه گوي رنجهاست//بهترين تفسير سوز مرتضي است//

فاطميه شعر داغ لاله است//قصه زهراي هجده ساله است//

فاطميه آتش افروز دل است//احتجاجش يک کتاب کامل است//

فاطميه سينه چاک دردهاست//شاهد نامردي نامردهاست//

فاطميه سوز دل را ساز کرد//دفتر داغ علي را باز کرد//

فاطميه ماه گل افشردن است//فتح باب تازيانه خوردن است//

فاطميه قفل غم را شد کليد//چونکه دارد هم شهيده هم شهيد//

 

بي تو فضاي روضه چه دلگير مي شود

آقا جانم ،ايام عزاي مادرت،بي بي دو عالمه ،همه ي مجالس ما،همه روضه ها ،همه ي جلسات ذكر اهلبيت،يك صاحب داره،يه باني داره،اونم امام زمان و بس،تو همه ي مجلسا شك نبايد داشته باشي كه حضرت مي آد،قبل از اينكه منو تو بيايم،ولي مجلسايي كه واسه مادرشه يه جور ديگه مي آد،حضورش يه رنگ ديگه اي داره،يه بوي ديگه اي داره،قبل از اينكه وارد روضه بشم،تو همين چند بيت فضاي دلت آماده بشه،

بي تو فضاي روضه چه دلگير مي شود

سيلاب غم زكوه سرازير مي شود

ماه فلك ستاره فشاند زچشم خويش

حورشيد پشت كوه زمين گير مي شود

آقام آقام،چقدر انتظار آقا جان

بس پير در فراق تو مرد و بسي جوان

در انتظار آمدنت پير مي شود

جوونيم و دارم برات خرج مي كنم،از موقعي كه خودم و شناختم،دنبالت دارم مي گردم،قبول دارم،اوني كه مي خواي نشدم،نشدم،قبول دارم،اما اُمدم زير خيمه ي عزاي مادرت،هر اتفاقي قرار بي اُفته ،اينجا باشه،

بس پير در فراق تو مرد و بسي جوان

در انتظار آمدنت پير مي شود

همه ي حرف ما اينه

تا ما نمرده ايم تو پا در ركاب كن

تعجيل كن عزيز دلم دير مي شود

همه ناله بزنن ،فاطميه فصل ناله زدنه،فاطميه بايد صداي نالت از همه ي سال بيشتر باشه،

حال كه مي بينم اهل ناله اي ،اهل زمزمه اي منم ،يه زمزمه مي خونم ببينم كيا مي خونن

درد شيعه عاقبت دوا مي شه مهدي بياد

بخدا حاجتامون روا مي شه مهدي بياد

آقامون مي يآد مدينه همه عالم مي بينن

قبر زهرا عاقبت پيدا مي شه مهدي بياد

درد شيعه عاقبت دوا مي شه مهدي بياد

بخدا حاجتامون روا مي شه مهدي بياد

حالا كه پشت بقيع نمي ذارن گريه كنيم

عقده هاتون تو  مدينه وا مي شه مهدي بياد

صحنه ي قيامت و روز ظهورش مي بينيد

اي خدا يعني مي شه اين جوونايي كه دارن مثل ابر بهار برا مادرش گريه مي كنن ، اين صحنه رو ببينند،

صحنه ي قيامت و روز ظهورش مي بينيد

صداهاتون همه يا زهرا مي شه مهدي بياد

آماده ايد،بچه سيدا،گوشه كنار ازت خواهش مي كنم،تو فاطميه لااقل شال سبزت و بنداز،اگه كسي نگات كنه ياد حضرت زهرا بيافته، اشك بريزه،سيدا منو كمك كنند

سيدا همون كه بر مادرتون سيلي زده

پيش چشم همه تون رسوا مي شه مهدي بياد

بااسم مادرش صداش بزن

ياين الزهرا

روضه خواني حضرت زهرا (س) و يادي از فرزندش حضرت صاحب الزمان(عج)-ميرداماد

$

##دو چشم تو شرار غربت و درد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

دو چشم تو شرار غربت و درد، يابن زهرا

به جان مادرت اين جمعه برگرد، يابن زهرا

بيا تا حسرت تو نماند در دل من

بيا و حل نما تو تمام مشکل من

همه انس وجان، اسير توأند، اسير خال رويت

بگو نازنين ،کجايي کجا، کنم من جستجويت

سر راهت نشستم تا بيايي، يابن زهرا

بيا پايان بده بر اين جدايي ،يابن زهرا

الا اي صاحب عصر ،بيا از پشت ابرا

ميان کوچه ها تو، به استمداد زهرا

که در پشت در، به خون جگر، صدايت کرد مولا

پس از ساليان، زغم کن رها، تو مهدي مادرت را

اللهم ارني الطلعة الرشيده و الغرة الحميده ...

خدايا توفيق زيارت صاحب عصر الزمان رو امشب به جمع ما عطا فرما،خدا اگر توي اين ايام و توي اين روضه ها توفيق ديدن صورت دل آراي مهدي فاطمه نصيب ما نشه ،پس کي نصيب ما ميشه، امشب شبيه ،که جن وانس همه روضه خون ونوحه خون فاطمه هستند ،امشب شب روضه ي زهراست، امشب شبيه که اگر نفرين ميکرد فاطمه همه ارض و سماء کون فيکون ميشد

امام صادق(ع) فرمود:" وقتي علي را از خانه اش بيرون آوردند تمام بانوان بني هاشم از خانه ها بيرون آمدند تا نزديک قبر رسول خدا رفتند، حضرت زهرا صدا زد ،پسر عمويم را آزاد کنيد، قسم به خداوندي که محمد را به حق مبعوث کرد اگر او را  رها نکنيد ،مويم را پريشان و پيراهن پيامبر را بر سر مي افکنم و در درگاه خدا ناله ميکنم، ناقه ي صالح پيغمبر در پيشگاه خدا گرامي تر از فرزندان من نيست ".

سلمان ميگويد: "نزدک فاطمه بودم سوگند به خدا ديدم که پاي ديوارهاي مسجد رسول خدا از زمين جدا و گشوده ميشود که اگر مردي خواسته باشد ميتواند از زير آن عبور نمايد نزديک رفتم و عرض کردم اي بانوي بزرگوار و اي سرور من ،خداوند پدرت را مايه ي رحمت جهان قرار داد، شما سبب عذاب مردم نشويد، فاطمه به خانه ي خود مراجعت نمود و شکاف مسجد بهم پيوست به طوريکه غبار از پايه ي مسجد بر خاست و در بيني ما رفت. "اينجا دستهاي امير المومنين را بستند تا براي بيعت ببرند،حضرت زهرا خواست نفرين کند، اما کربلا اون زماني که شمر ملعون روي سينه ابي عبدالله نشسته بود راوي ميگه ديدم صدايي مياد هي ميگه غريب مادر حسين ...

بي پرو باله ،مي باره از نگاهش شيون و ناله

با هر لبخند، مي ريزه از لباش ناله غريبونه

اين روزا که شهر بوي غربت و بي کسي گرفته

آسمون چشماشو ، ابر دلواپسي گرفته

آسمونيه ،نگاهش بيکرون مهربونيه

کبوده، اما پلکاش ارغونيه ،پريشونيه

رنگ آسمون نگاش به غير از شفق نداره

دست نيمه جونش براي شونه رمق نداره

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##بارالها رهبراسلاميان کي خواهد آمد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

بارالها رهبراسلاميان کي خواهد آمد - شيعيان را غم گسار مهربان کي خواهد آمد؟

انتظار مصلحي دارد جهان اما نداند - مصلح کل،رهنماي انس و جان کي خواهد آمد؟

شاعر ديگر در جواب مي گويد:

خستگان عشق را ايام درمان خواهد آمد - غم مخور آخر طيب دردمندان خواهد آمد

آن قدر از کردگار خويشتن اميدوارم - که شفا بخش دل اميدواران خواهد آمد

دردمندان،مستمندان،بي پناهان را بگوييد  منجي عالم،پناه بي پناهان خواهد آمد

صبرکن يا فاطمه! اي بانوي پهلو شکسته مهديت با شيشه دارو و درمان خواهد آمد

به خدا! به خدا! آي شيعه ها! آقايمان مي آيد. به خدا! طرفدار بي کسي ها مي آيد. آقا جان! به خدا ما غريب شده ايم. پسرفاطمه (س) به خدا شيعه هايت بي کس شده اند. آقا جان هر کس مي رسد به سر ما مي زنند. قربان تو شوم ديگر بس است. حجة بن الحسن! شيعه هايت پژمرده شده اند. پسرفاطمه (س) دوستانت افسرده شده اند. مهدي قرآن! طفدارانت دل شکسته شده اند. خودت هم از خدا بخواه خدا فرجت را نزديک کند. فراق خودمان کم است، دشمن هم ما را سرزنش مي کند. مي گويند: اگر آقا داشتيد مي آمد. آقا جان بچه هايمان جوان شدند. جوانهايمان پير شدند. يک عده از پيرهايمان مردند. آخر هم تو را نديدند. آقا جان! به خدا خسته ام. ارباب جان! مي داني ناراحتم. پسر فاطمه (س)! مي داني به چه عقيده اي در اين بيابانها راه مي افتم. پسر فاطمه (س) خستگي سرم نمي شود. نيم ساعت پيش،بچه اي به من چيزي گفت. پريشان بودم پريشان ترم کرد. يک بچه ده ، دوازده ساله آمد،دستم را گرفت. گفت: آقاي کافي!اين جمعه آقا مي آيد يا نه؟ حجة بن الحسن! ببين اين بچه هايمان چه مي گويند؟ بچه جان! چرا ناراحتم کردي؟ داغ خودم کم است هي نمک روي زخم دلم مي پاشي. آقا! قربانت شوم يک عمر است سر راهت نشسته ام. به هر کس مي رسم مي گويم: نا اميد نباش آقا مي ايد. منتظر بشين آقا مي آيد. يابن الحسن! آقاجان ما که مرديم. چند شب پيش نشسته بودم، وصيت نامه اي براي خودم مي نوشتم. در وصيت نامه ام نوشتم وقتي من مردم اگر بين هفته بود جنازه ام را بگذاريد در سرد خانه باشد،تا صبح جمعه شود و دوستان دور جنازه ام يک دعاي ندبه بخوانند و چند تا « يا صاحب الزمان» بگويند. تا جنازه ام نيز ناله تان را بشنود. يک نفر از رفقا نامه اي به من نوشت. ازآن آدمهاي عاشق امام زمان (ع) است. در نامه اش چيزي نوشته بود که چند روزي حالم را منقلب کرد. نوشته بود: من چهل شب چهارشنبه از يزد حرکت مي کردم و به جمکران مي آمدم. توسلي داشتم و برگشتم. نوشته: حاج آقا! شب چهارشنبه چهلم، خسته خسته بودم،يک ساعتي اول شب بخوابم و سحر بلند شوم،برنامه ام را انجام دهم. مي گويد: داخل صحن هوا گرم بود، خوابيده بودم. يک وقت ديدم از در مسجد جمکران يک عده طلبه آمدند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: آقا دارد مي آيد. حجة بن الحسن (ع) دارد مي آيد. خوشحال شدم. دويدم،آقا را ديدم اما نتونستم جلو بروم. گفتم: آيا آقا آمده اند که بمانند؟ خودشان بلند فرمودند: برو به مردم بگو برايم دعا کنند تا خدا فرجم را نزديک کند. آي مردم! به خدا قسم اين دعاهايتا اثر دارد. والله اين ناله هايتان اثر دارد. خود اقا به مرحوم مجلسي فرمود: مجلسي!به شيعه هايم بگو برايم دعا کنند. به خدا دلش خون است. اما مصلحت در اين است که فعلا پسر فاطمه(عج) در پس پرده غيبت باشد. تا کي نمي دانم. دلت اينجاست؟ مي خواهم يک دعا کنم. آي آنهايي که دوستش داريد از ته دل آمين بگوييد. الهي! به پهلوي شکسته زهرا(س) خدايا!به صورت سيلي خورده زهرا(س)،الهي! به جگر پاره پاره امام حسن(ع)،الهي به سر بريده حسين(ع) قسمت مي دهم حالا ديگر فرجش را نزديک کن!آقا جان! آقا جان!آقاجان! به خدا ما هم دلمان خون است.

ديده در هجر تو شرمنده احسانم کرد - بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد

آقا جان! ديگر من از چشمهايم خجالت مي کشم از بس برايت گريه کرد. تا کي من به اين چشمهايم بگويم که در فراق تو اشک بريزد.

شمه اي از گل روي تو به بلبل گفتم - اين تُنَك حوصله، رسواي گلستانم کرد

شمه اي از غم هجران تو گفتم با شمع - آنقدر سوخت که از گفته پشيمانم کرد

آقا !خاک کف پايت طوطياي چشمم. اقاجان! نمي خواهم گلايه کنم فقط مي خواهم عرض کنم : آقا جان! حجة بن الحسن! اين وقت شب ما اينجا آمده ايم دور همديگر نشسته ايم،مي توانستيم برويم بخوابيم. اما همه آمده اند تو را مي خواهند. مهمانها نشسته اند . منتظر تو هستند.

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##آروم آروم ديگه آقا، فکر ميکنم ميخواي بيايي

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

آروم آروم ديگه آقا، فکر ميکنم ميخواي بيايي

به دلم اُفتاده ارباب، که همين روزا ميايي

جمعه هاي بيشماري، اُومد و آقام نيومد

يابن الزهرا کي مي آيي، عمر من ديگه سر اُومد

اونيکه غربت چشماش، وسعتش قد دو دنياست

اونيکه ديدنش واسه من، خيلي سخته مثل روياست

اونيکه وقت ظهورش ،همرهش شمشير مولاست

اولين روضه اي که اون ميخونه روضه ي

كوچه و سيلي و صورت نيلي  زهراست

رد دست يه قناري مونده رو ديوار خونه

هنوزم خونه رو پهلوش ،مونده رو مسمار خونه

با صورتت قناري، سيلي  ه کوچه چه کرده

ميکشه دست روي خاکا ،دنبال جوجه اش ميگرده

همه جا رسم که ميگن ،حرف حق سند نميخواد

آخه کافراي بي دين، گل چيدن لگد نميخواد

آقا جان يا بقيه الله امشب روضه خوندن ما با بقيه ي شب ها فرق داره ،امشب آخه روضه از زبان قاتل مادر شما خوانده ميشه، امشب اين روضه با دل خيلي ها بازي ميکنه ،امشب اين روضه دهان خيلي از آدمها رو ميبنده، اونايي که ميگن جريان آتش زدن سيلي زدن و ...سنديت نداره ،امشب بايد اين روضه رو گوش بدن.

توي کتاب بحار الانوار ج8صفحه 221و کتابهي ديگر آمده  است :

پس از آنکه وليد و ديگر دشمنان اهل بيت به دستور خليفه دوم رفتند و هيزم آوردند و در خانه ي امير المومنين را آتش زدند خليفه دوم در نامه اي براي معاويه نوشت :فاطمه به اون گفت اي دشمن خدا و اي دشمن رسول خدا و اي دشمن امير المومنين و هماندم دستش را بيرون آورد از در ،که مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاي او زدم، از شدت درد ناله و فريادش بلند شد و گريست و گريه و ناله اش آنچنان جانسوز بود که نزديک بود، دلم نرم شود و از آنجا منصرف شوم و برگردم به ياد کينه هاي علي و حرص او در ريختن خون بزرگان مشرک اُفتادم و با پاي خود لگد بر در زدم ولي او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتي لگد بر در ميزدم صداي ناله ي فاطمه بلند شد و فريادي زد که پنداشتم مدينه زير و رو شد در آن حال فاطمه گفت: يا ابتاه يا رسول الله هکذا کان يفعل بحبيبتک و ابنتک آه يا فضة خذيني فقد والله قتل ما في احشايي من حمل .در اين حال دريافتم فاطمه در اثر درد شديد به ديوار پشت در تکيه داده است در خانه را به شدت فشار دادم در باز شد، وقتي که  وارد خانه شدم فاطمه با همان حال روبروي من ايستاد، ولي شدت خشم مرا به گونه اي کرده بود که گويي پرده اي در برابر چشمم افتاده است، آنگاه آنچنان از روي مقنعه سيلي به صورت فاطمه زدم که گوشواره از گوشش به در آمد و بر زمين پخش شد در اين حال علي از خانه بيرون آمد".

آري خدا ميداند اگر در مدينه و در محله  بني هاشم و در خانه امير المومنين چهره نازنين حضرت زهرا از حرارت آتش نميسوخت دست و پاي دختران رسول الله در کربلا نميسوخت اگر مسمار در سينه فاطمه نميرفت،اگر آنروز در خانه اميرالمومنين را نسوزانده بودند، اگر آنروز گوشواره از گوش زهرا جدا نميشد، ديگر در کربلا از گوش دختران آل رسول الله جدا نميشد، ديگر خيمه ها آتش نميگرفت موي سر ودامن دختران آتش نميگرفت و در يک کلام اگر آنروز دستان علي را نبسته بودند در کربلا غل و زنجير به دست وپا و گردن اسيران نميکردندو اگر در مدينه مادرشان فاطمه مظلو مانه سيلي نخورده بود صورتهاي زيادي از سيلي ستم نيلي و کبود نميشد

پشت در انباري از هيزم شده است//خانه در انبوهي آن گمشده است

چيست اين شمشيرهاي فتنه جو//که به سوي خانه اي آورده رو

کيست طبل جنگ ديگر ميزند//جبرييل اين خانه را در ميزند

شعله ها نمرود را تسليم بود//آتشي بر جان ابراهيم بود

چوبها از شعله ديگر سوخته//جاي انگشت پيغمبر سوخته

تا در خانه به آتش باز شد//سوختن با ساختن آغاز شد

ديگر آتش ذره اي غيرت نداشت//شعله را بر دامن زهرا گذاشت

شد روان آتش سوي پيراهنش//بعد از آن شد نوبت زخم تنش

ناله ي زهرا بلند افتاده بود//عرش رحمان درد مند افتاده بود

شعله ها تا آسمان پر ميگرفت//دشمن اما کار از سر ميگرفت

لحظه لحظه تنگتر مي شد قفس//بسته شد بر فاطمه راه نفس

خصم چون در را برآن ديوار دوخت//فاطمه با ناله آتش بر فروخت

آه زهرا آسمان را تيره کرد//چشمهاي آسمان را تيره کرد

واي اگر پرسند مردان يهود//علت اين آسمان پر زدود

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##خوش آن صبح وصالي که هجران به سر آيد

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

خوش آن صبح وصالي که هجران به سر آيد

خوش آن جمعه که بر من زمهدي خبر آيد

بگوييد و بگرديد به دريا و به صحرا

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه شيرين که روي تو ببينم

سر راه تو همچون گدايان بنشينم

ببوسم رهت را، ببينم رخت را

کجايي گل زهرا ،کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه که آريم به سوي تو نيازي

همه پشت سر تو بخوانيم نمازي

برد نغمه حمدت به هر آيه دل ما

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

به پاي گل نرگس بريزد گل ياس

بخوانيد حضورش همه  روضه ي عباس

بگوييد بگوييد زبي دستي عباس

کجايي گل زهرا، کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه شيرين که در کعبه درآي

چو پيغمبر اکرم کنار حجر آيي

شود ديده حجاج همه گرم تماشا

کجايي گل زهرا ،کجايي گل زهرا

همه منتظر هستيم که آيي به مدينه

کني ياد کني ياد، زمسمار و زسينه

زسوز تو مدينه ،شود محشر کبري

کجايي گل زهرا، کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه که آيي سر قبر پيمبر

سر قبر پيمبر شوي زائر مادر

شود تربت زهرا زديدار تو پيدا

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

آقا جان يا صاحب الزمان امشب  دلم خيلي براي شما تنگ شده، مُدام با خودم زمزمه ميکنم، کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا کجايي آقا جانم يا بن الحسن نميدونم کجا منزل گرفتي آقا نميدونم بايد کجا سراغ شما رو بگيرم، از کي بايد سراغ شما رو بگيرم 

دلا بسوزه به حال زينب، موقعي که ديد زمين و آسمان تيره و تار شد انگار زمين لرزه داره مياد رفت خيمه امام سجاد، گفت پسر برادرم بگو چه اتفاقي افتاده ،امام سجاد فرمود عمه جان پرده خيمه رو کنار بزن زينب سلام الله عليها پرده خيمه رو کنار زد، ديد سر داداش حسين بر سر نيزه ها

سري به نيزه بلند است در برابر زينب

خدا کند که نباشد سر برادر زينب

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##دلهاي ما لب تشنه ي باران رويت

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

دلهاي ما لب تشنه ي باران رويت

چشم انتظار صبح زيباي ظهورت

مي باري عطر روشناي صبحدم را

بر جاده هاي شب زده وقت عبورت

ما را ببر با خود به ديدار خداوند

از سمت سهله ،جمکران از کوه طورت

آقا اگر هم قلب ما از جنس سنگ است

شايد شود نيمه شبي سنگ صبورت

هر روز بين کوچه هاي فاطميه

لبريز ماتم ميشود چشم غيورت

صاحب عزا با واهمه ميخوانم امشب

مرثيه هاي مادرت را در حضورت

آقا کي ميخواي بياي و شيعه رو از اين بدبختي نجات بدي ،هر کجا که نگاه ميکني دارن به شيعه ظلم ميکنن، شيعه دلش به شما خوش است يابن الحسن، آقا جان بعد از پيامبر خنده روي لب زهرا نيومد، الا يه جا که امشب با اجازه شما ميخوام اين روضه رو بخونم ،در چند حديث از شيعه و اهل سنت آمده که اسماء ميگويد: فاطمه زهرا در هنگام وفات خود به من فرمود :مادر جان! من از اين وضعي که درباره ي حمل جنازه ها مرسوم است، شرم ميکنم و خوش ندارم که جنازه  زنان را روي تخته اي ميگذارند و پارچه اي روي آن مي اندازند و پستي ها و بلنديهاي بدن او براي بيننده مشخص است ،اسماء ميگويد به او عرض کردم من چيزي را که در حبشه ديده ام هم اکنون ترتيب داده نزد شما مي آورم و نشانتان ميدهم ،سپس چند عدد چوپ ترو تختي آوردم و آن چوبها را خم کرده دو طرف آن را کنار تختي بسته وچادر روي آن کشيدم فاطمه آنرا که ديد خوشحال شد و تبسم کرد .اسماء ميگويد: از روزي که رسول خدا از دنيا رفته بود تا به آنروز تبسم بر لبان دختر پيامبر را نديده بودم در روايتي ديگر آمده است که فرمود: چه چيز خوب و نيکويي است که بدان وسيله جنازه زن از مرد تشخيص داده نميشود و در حديثي است که فرمود" اصنعي لي مثله استريني سترک الله من النار" براي من نيز يک چنين چيزي را درست کن و مرا مستور کن خدايت از آتش دوزخ مستور دارد .كشف الغمه/ج2/ص130

کجا بودي فاطمه بببيني که پسرت حسين بدون تابوت حتي کهنه پيراهني هم که داده بودي براي کفن، از او غارت بردند، نامردمان بدن قطعه قطعه ي حسين رو سه شب روي خاک گرم کربلا ...

جايي براي کوثر و زمزم درست کن

اسماء براي فاطمه مرهم درست کن

تابوت کوچکي که بميرم درون آن

با چند تخته ي چوب برايم درست کن

تا داغ اين شقايق زخمي نهان شود

تابوتي از لطافت شبنم درست کن

مثل شروع زندگي مرتضي و من

بي زرق و برق و ساده و محکم درست کن

از جنس هيزمي که در خانه سوخت نه

از چند چوب و تخته ي محرم درست کن

طوريکه هيچ خون نچکد از کناره اش

مثل هلال لاله کمي خم درست کن

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##من مهديم در دست تيغ انتقامم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

من مهديم در دست تيغ انتقامم

مادر به قبر مخفيت بادا سلامم

اي قلب مجروحم کباب از غربت تو

باريده اشکم قرن ها در غربت تو

مادر دلم خون است از بندم رها کن

دستي برآور در ظهور من دعا کن

مادر شنيدم بارها از پا فتادي

ديدي علي تنها بود باز هم ايستادي

اي کاش بودم تا علي را يار بودم

من جاي تو بين در و ديوار بودم

کي ميشود بردارم از جانت محن را

از خاک بيرون آورم من آن دو تن را

دريا کنم از خون دل چشم ترم را

پرسم چرا کشتيد آخر مادرم را

يابن الحسن ما نيز منتظريم که در رکاب شما خدمت کنيم و از دشمنانتان انتقام گيريم در اين آرزوئيم که خداوند توفيق عنايت فرمايد تا در رکاب شما باشيم و از دشمنانتان انتقام گيريم .

ابن عباس نقل مي کند: زهرا در لحظه هاي آخر شهادت دست حسن و حسين را گرفت و به طرف قبر رسول خدا آمدند و سپس بين قبر و منبر پيامبر دورکعت نماز به جا آورد پس از نماز حسن و حسين را در آغوش فشرد و با آنها خداحافظي کرد و از آنجا که لحظات جان دادن مادر براي فرزندان سخت است فرمود :عزيزانم پدرتان در مسجد در حال نماز است پيش پدر بمانيد و خود حضرت به سوي منزل حرکت کردند در منزل اسماء را صدا زدند و فرمودند: اي اسماء جايي نميروم در اين اتاق ساعتي ميمانم و استراحت ميکنم پس از ساعتي اگر بيرون نيامدم مرا صدا کن اگر جوابت را دادم وارد شو اما اگر پاسخي نشنيدي بدان که به رسول خدا ملحق شدم و از دنيا رفته ام ،كشف الغمه/ج2/ص 62 اسماء ساعتي صبر کرد آنگاه پيش آمده و صدا زد:« يا بنت محمد المصطفي يا بنت اكرم من حملته يا بنت الخير من وطي الحصا و يا بنت من كان من ربه قاب قوسين اَو أدني»چون ديد پاسخي نشنيد دست دراز کرد و پارچه را از روي صورت فاطمه برداشت و مشاهده نمود که از دنيا رفته است اسماء خود را روي صورت زهرا انداخته او را مي بوسيدو ميگفت :فاطمه جان وقتي نزد پدرت رفتي سلام اسماء دختر عميس را به او برسان.

زندگي حضرت فاطمه و دختران آن حضرت ص231-230

اي شب تو ستاره باران غم

روز تو اوج کوهساران غم

آنکه با ياد دل تو هر شب است

دختر بيقرار تو زينب است

شمع دلش مي شود از غصه آب

دعاي تو اگر شود مستجاب

نشسته بر گوشه ي جانمازت

چشم دلش به چشم پر ز رازت

حال عجيبي به نماز تو بود

پرده به هنگام وفاتت گشود

آه که خورشيد تو بر بام شد

دشمن بيرحم تو آرام شد

عمر تو کوتاه چو عمر گل است

گريه نکن ناله ي تو بلبل است

ديشب از اين درد شفا خواستي

يا اجلت را زخدا خواستي

خيز و دعا باز به حال همسايه کن

بر سر مرغان حرم سايه کن

رفتن تو آخر اين جاده نيست

بي تو خزان گل سجاده نيست

خيز وتبسم سوي دردانه کن

گيسوي احساس مرا شانه کن

شمع سراپاي بر آفروخته

اي که در خانه تو سوخته

آه که برداشته ديگر ترک

پنجره وا شده رو به فدک

قلب مرا رو به الم ميکند

دست تو از بس که ورم ميکند

دست تو زخمي دل تو صبور

نان زچه رو طبق کني در تنور

يک سوي آن زرد و دگر سو کبود

چهره تو پيشتر اينگونه بود

چيست بگو سرخي آن روشن است

لکه ي خون يا گل پيراهن است

حيف تو که غصه چنين خورده اي

در وسط کوچه زمين خورده اي

حرف دلم را زنگاهم بخوان

جان پدر يک شب ديگر بمان

آه سفارش به سحر داشتي

کرب و بلا را تو خبر داشتي

اشک تو شبنم به سحر ميدهد

پيرهن کهنه به من مي دهد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##آنان که گُل وصال تو مي پويند

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

آنان که گُل وصال تو مي پويند

در سهله و جمکران تو را مي جويند

با ذکر قنوت در مصلاي نماز

عجل لوليک الفرج مي گويند

آقاجان امشب ذکر همه ي شيعه ها فقط همين يه جمله است:

اللهم عجل لوليک الفرج

خدايا ظهور منتقم زهرا رو برسون.

يا صاحب الزمان:اين همه ي آرزومه که:

روبم به مژه غبار درگاهت را

جويم به دو چشم روي چون ماهت را

اي کاش که از خانه ي کعبه شنوم

آواي اَنا بقية اللهت را

ان شاءالله همين صبح جمعه از کنار خانه ي کعبه صداي حيدري شما بلند مي شه:يا اهل العالم اَنا بقيةالله...

ان شاءالله با آقامون بريم مدينه قبر گمشده ي مادرش رو براي همه هويدا کنه،اون جا بشينيم و براي ما روضه ي زهرا رو بخونه.

آقاجان امشب مصيبت جانسوزي مي خونيم، که دل هر کسي رو مي سوزونه،چه برسه به شيعه ها،مگه چه مصيبتيه،مصيبت امشب ما اينه،

«اسماء پس ار وفات فاطمه سلام الله عليها گريبانش را پاره کرده و سرآسيمه از خانه بيرون آمد،حسن و حسين عليهم السلام را در بيرون خانه ملاقات کرد،آنها گفتند:مادر کجاست؟اسماءسخني نگفت،آنها به سوي خانه روانه شدند و ديدند که مادرشان رو به قبله دراز کشيده،حسين عليه السلام مادرش را حرکت داد،ناگهان دريافت که مادرش از دنيا رفته است،به برادرش حسن عليه السلام رو کرد و گفت:اي برادرم،خدا در مورد مادرم به تو اجر مي دهد، آجرک الله في الوالده ،امام حسن عليه السلام خود را روي مادر انداخت،گاهي او را مي بوسيد و گاهي مي گفت:اي مادر!با من سخن بگو،قبل از آنکه روح از بدنم خارج شود.امام حسين عليه السلام پيش آمده و پاهاي مادر خويش را مي بوسيد و مي گفت:مادرم،من پسرت حسين هستم،قبل از آنکه قلبم شکافته شود و بميرم، با من سخن بگو.رنجها و فريادهاي فاطمه/ترجمه بيت الاحزان/ص249-248 »

اما لا يوم کيومک يا اباعبدالله کجا بوديد،کربلا اون لحظه اي که اُسرا رو از جنازه ي شهدا حرکت دادند،هرکس کنار يه جنازه اي نشسته بود و ندبه سر داده بود،همه ي جنازه ها بدون سر بودند،زينب کنار جنازه اي که از سُم ستوران............

مادر که عزم رفتن از اين خانه دارد

آرام آرام اي خدا جان مي سپارد

هرشب کنار بستر او يک فرشته

مي آيد و زخم تنش را مي شمارد

آلاله مي ريزد به روي شانه هايم

بر سينه ام وقتي سرش را مي فشارد

پهلو به پهلو مي شود وقتي به بستر

امکان ندارد لاله ي سرخي نکارد

ديشب که گشتم پيشکرش را خواب ديدم

يه عضو بي آسيب در پيکر ندارد

از روي دلسوزي براي گيسوانم

خم مي شود تا شانه ها بالا بيارد

پرواز مجروح صدايش بي سبب نيست

يک فاصله در استخوان سينه دارد

مي گيرد از دستم لباس زخمي اش را

پيراهني کهنه به جايش مي گذارد

خاکستر پروانه ها بر دامن او

شام غريبان را برايم مي نگارد

 

صَلَّي اللهُ عَلَيْك يا حجة بن حسن العسکري

يا الله به عظمت امام زمان درد هامان دواكن ، حاجتهامان رواكن ، گرفتاريهامان برطرف كن ، عاقبت امرمان ختم بخيركن ، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب ياري كن ، امام زمانمان ازخطرات وبلاها حفظ كن ، مريضها - معلولين - مجروحين - جانبازان - ملتمسين - منظورين - لباس عافيت وصحت وسلامت بپوشان ، اموات - شهدا - امام شهدا - غريق رحمتت بفرما ، رَحِمَ اللهُ مَن قّرَءَ الفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوات

$

##مادرا مي آيم وحق تو احيا مي کنم

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

مادرا مي آيم وحق تو احيا مي کنم//دشمنانت را يک به يک من خوار و رسوا مي کنم

ازخدا اذن ظهورم را تقاضا کن که من//عقده هاي آن دل پر خون تو وا مي کنم

روضه اي جانسوز مي خوانم کنار قبر تو//چشم عشاق ترا از گريه دريا مي کنم

من طبيب دردهاي بي علاجم غم مخور//پهلوي بشکسته هم مداوا مي کنم

 

بريدن دل از او، هرگز نبايد

که گردون مثل او، هرگز نزايد

دعا کردم همين آدينه آقا

به حق حضرت زهرا بيايد

آقا جان امشب شب شهادت مادر شماست، امشب شما ميتوني ما رو ببري مدينه عيادت مادر پهلو شکسته ات ،آقا جان بريم کنار مريضه اي که همه دور بسترش جمع شدن ،يه طرف امير المومنين يه طرف حسنين و زينبين ،فاطمه داره براي اونها وصيت ميکنه .اما بذاريد روضه رو از اون جايي بخونم كه بچه ها اومدن ديدن مادرشون فاطمه از دنيا رفته ، اسما به حسن و حسين فرمود برويد نزد پدرتان علي و وفات مادرتان را به او خبر بدهيد، حسنين از خانه بيرون آمدند در حاليکه فرياد ميزدند« يا محمداه يا احمداه !اليومُ جُدّ دلنا موتُک اذ ماتت اُمِّنا » سپس حسنين وارد مسجد شدند، علي در مسجد بود آنها شهادت فاطمه را به او خبر دادند، علي از اين خبر چنان دگرگون شد که بيحال افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتي حالش خوب شد با نداي جانسوزي فرمود :«دختر محمد به چه کسي خودم را تسلي دهم تا زنده بودي مصيبتم را به تو تسلي ميدادم اکنون بعد از تو چگونه آرام بگيرم »رنجها و فريادهاي فاطمه/ترجمه كتاب بيت الاحزان/ص249

من بيقرار هستم و هستي قرار من

من همچنان خزانم و هستي بهار من

تنهاترين غريب ديار مدينه ام

بعد از خدا تويي همه دار و ندار من

من که گره گشاي همه خلق عالمم

در حيرتم چگونه گره افتاده در کار من

هرگز به زير غصه و غم، خم نميشوم

حس ميکنم همين که تو هستي کنار من

سوسو مزن چو شمع سحر در برابرم

اي چون ستاره در شب تاريک و تار من

من فاتح حنينم و سردار خيبرم

هرگز نديده است کسي انکسار من

صبر مرا به رفتن خود امتحان مکن

بي تو رود زدست،همه اختيار من

 (عابدين كاظمي)

 

شبي ياد تو را در خواب کردم

دلم را باز  بي تاب کردم

زبس دير آمدي ياد تو را من

به لوح سينه ي خود قاب کردم

آقا جان با بن الحسن امشب خيلي دل من براي شما تنگ شده !امشب شب خاندان پيامبره .امشب شب غريبي علي و اولاد عليه .مگه ميشه دختر پيمبر و تشييع جنازه مخفيانه تو دل شب !نميدونم اين مردم مدينه چه کار با حضرت زهرا کرده بودند که به علي وصيت کرده بود :علي جان منو شبونه غسل بده .شبونه کفن کن و شبونه به خاک بسپار

يا صاحب الزمان !معذرت ميخوام از شما ،ولي امشب بايد روضه ي شام غريبان رو بخونم

معقل ابن عمر ميگويد :به حضرت صادق عرض کردم :چه کسي فاطمه را غسل داد :فرمود: امير المومنين، من از فرمايش حضرت دلم گرفت :حضرت فرمود :گويا از شنيدن اين جمله دلگير شدي ؟عرض کردم :اآري چنين شدم فرمود :ديگر نشو !او صديقه است و جز صديقه نبايد کسي او را غسل دهد، مگر نميداني مريم (س)را کسي جز عيسي (ع)غسل نداد ؟(فاطمه ي زهرا(س)شادماني دل پيامبر(ص)/ص 276)

پس از وفات فاطمه چون شب درآمد، حضرت علي آن را غسل داد و در تابوت گذاشت و امام حسن را فرمود :که ابوذر را طلب کن چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوي بقيع بردند و بر آن نماز کردند، چون حضرت امير از نماز فارغ شد، دو رکعت نماز به جاي آورد و دستهاي خود را به سوي آسمان بلند کرد و گفت :خداونذدا اين دختر پيغمبر توست، فاطمه، پس بيرون بر او را از ظلمتها به سوي نور و از شدتها به سوي شادي و سرور .پس زمين روشن شد به قدر يک ميل در يک ميل .

چون خواستند ان حضرت را دفن کنند، ندا رسيد از بقعه اي از بقعه هاي بقيع که به سوي من بياييد، که تربت او را از من برداشته اند چون حضرت نظر کرد قبر کنده اي ديد پس جنازه ي آن حضرت را نزد آن قبر گذاشتند؛حضرت امير المومنيين از کنار قبر ندا کرد :اي زمين امانت خدا را که دختر رسول خداست دست تو سپرم، پس از زمين ندايي آمد که :يا علي من مهربانترم به او از تو، برگرد و آزرده نباش، چون حضرت خواست برگردد قبر پر شد و با زمين هموار و ناپديد شد و ديگر ندانستند کجاست تا روز قيامت (تاريخ14معصوم/ص278)

آهسته ميشويد، يگانه همسرش را

با آب زمزم ،آيه هاي کوثرش را

پشت و پناه و تکيه گاه و ياورش را

تنها کنار نيمه هاي پيکر خود

ميشويد امشب ،نيمه هاي ديگرش را

آهسته ميشويد مبادا خون بياييد

آن يادگاري هاي ديوارو درش را

پي ميبرد آن دستهاي مهربانش

بي گوشواره بودن نيلوفرش را

ميگريد اما باز مخفي مينمايد

با آستيني بغض هاي حنجرش را

در خانه ي او بازوي زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نميگيرد سرش را

با گريه هاي دخترانه زينب آمد

بوسيد کبوديهاي روي مادرش را

بر شانه هاي آفتابي اش گرفته

مهتاب هجده ساله ي پيغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن ميکرد

در سرزمين هاي سوالي همسرش را

علي اكبر لطيفيان

$

##اشعاروزمزمه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

 

عالم مصيبتخانه شد دلها زغم ويرانه شد

آزادگي افسانه شد بي ديني آزادانه شد

فرياد از اين اشقيا مهدي بيا مهدي بيا

تا کي گرفتار قفس تا کي اسير و بي نفس

ما را نباشد جز تو کس فرياد رس فرياد رس

اي پور ختم انبيا مهدي بيا مهدي بيا

اي رهنماي محترم مير عرب فخر عجم

حق حسينت از کرم ما را رها کن زين رنج و غم

درمان تو بنما دردها مهدي بيا مهدي بيا

تا کي گرفتار خسان تا کي ذليل نا کسان

اي رهنماي انس و جان وي ناجي ما شيعيان

سردار ملک لافتي مهدي بيا مهدي بيا

هر خانه اي داده شهيد از داغشان قدم ها خميد

اي خلق عالم را اميد موها ز هجرت شد سفيد

تا کي به محنت مبتلا مهدي بيا مهدي بيا

آزادي عنوان کرده اند منسوخ ايمان کرده اند

احکام کتمان کرده اند ما را پريشان کرده اند

تا دين نگرديده فنا مهدي بيا مهدي بيا

ما همه خون جگر دست عزا داريم به سر

بهر شهيدان نوحه گر اي خاتم اثنا عشر

درد ما را ده شفا مهدي بيا مهدي بيا

 

شمشير كجم راست كند قامت دين را

تطهير كند خون دلم دين مبين را

طاغوت بيالوده زمين را ز فسادش

از جور و ستم پاك كنم روي زمين را

هرگز ننهم دست، من از قبضه شمشير

چون برگ بريزم به زمين دشمن دين را

غوغا شود امروز در اين عرصه پيكار

پايين كشم از تخت رياكار لعين را

از نسل علي هستم و هرگز نهراسم

خشنود نمايم ز خود آن عرش‌نشين را

 

الا خورشيد عالمتاب ،ارباب - قرار هر دل بي‌تاب، ارباب

نه تنها من که ديدم آفرينش - تو را مي‌خواندت ارباب، ارباب

به هر ابري که افتد چشم مستت - از او بارد شراب ناب، ارباب

تو آن بودي که هر شب بردر تو - گدايي مي‌کند مهتاب ،ارباب

من آن در را که غير از او دري نيست - کنم با قلب دق ‌الباب، ارباب

بياد چشم تو بيمارم امشب - طبيبا بر سرم بشتاب، ارباب

اگرچه ريزه خوارم بازگويم - بيا امشب مرا درياب ،ارباب

به بيداري اگر قابل نباشم - مرا امشب بيا در خواب، ارباب

 

چون که شود روز جمعه دل نگرانيم - منتظر مقدم امام زمانيم

جمع شويم و دعاي ندبه بخوانيم - تا که شود آشکار آن شه خوبان

ما همه يعقوب وار ديده به راهت - منتظر ديدن جمال چو ماهت

اين غم و افسردگي و رنج و نقاهت - گشته پديد از فراقت اي مه تابان

اي شب هجران مگر که بي سحر هستي - نوبه ما کي شود به ما برسي

نسبت مه دادنم به شه غلط هستي - ما کجا و جمال يوسف دوران

شمس و قمر شعله اي زمشعل رويش - ظلمت امکان سواد طرَه مويش

يوسف کنعان گلي زگلشن رويش - شاه حجازي بود نه برده کنعان

کافي مسکين زبهر ديدن رويت - گشته چو مجنون اسير بر سر کويت

تشنه ي يک جام وصلت است ز جويت - جام وصالت رسان به کام گدايان

 

اي ياور غم ديدگان - اي حامي درماندگان

پشت و پناه بي کسان - باز آي ، اي آرام جان

يا بن الحسن ، يا بن الحسن

اي يادگار مصطفي - اي نور چشم مرتضي

اي طالب و مطلوب ما - اي مونس و محبوب ما

يا بن الحسن ، يا بن الحسن        

اي مهدي محبوب ما - گوئيم هر صبح و مساء

اَينَ مُعِزَّ الاوليا - عمري ز  هجرت بي قرار

يا بن الحسن ، يا بن الحسن

 

جهان به راه تو در انتظار مهدي جان - ستاده با قد خم  اشکبار مهدي جان

ز دوري تو دل عالمي ز غم خونست - بيا بيا که توئي غمگسار مهدي جان

دل رميده ما ميل کربلا دارد - قسم به حق تو اي شهريار مهدي جان

به حق مادر پهلو شکسته ات زهرا - طلب نما ز خداوندگار مهدي جان

 

ديده ام مانده به در تا که بيايي اي دوست - رخ نوراني خود رابنمايي اي دوست

چون گدايان درت تا به نوايي برسم - ياد من هم بده آداب گدايي اي دوست

 

تمام گشته قرارم خدا کند که بيايي - کس به جز تو ندارم خدا کند که بيايي

خزان عمر من آمد به سر نيامده هجرت - گل هميشه بهارم خدا کند که بيايي

چه مي شود گل زهرا به صبح آدينه - ببينمت به کنارم خدا کند که بيايي

اگر چه غرق گناهم تو مهرباني کن - گلي به پاي تو خارم خدا کند که بيايي

ز بس که جمعه شمردم به انتظار تو اي ماه - برون شده ز شمارم خدا کند که بيايي

فداي مقدم تو اي مسافر زهرا - تمام ايل و تبارم خدا کند که بيايي

 

درد شيعه عاقبت دوا مي شه مهدي بياد

بخدا حاجتامون روا مي شه مهدي بياد

آقامون مي يآد مدينه همه عالم مي بينن

قبر زهرا عاقبت پيدا مي شه مهدي بياد

درد شيعه عاقبت دوا مي شه مهدي بياد

بخدا حاجتامون روا مي شه مهدي بياد

حالا كه پشت بقيع نمي ذارن گريه كنيم

عقده هاتون تو  مدينه وا مي شه مهدي بياد

صحنه ي قيامت و روز ظهورش مي بينيد

صحنه ي قيامت و روز ظهورش مي بينيد

صداهاتون همه يا زهرا مي شه مهدي بياد

سيدا همون كه بر مادرتون سيلي زده

پيش چشم همه تون رسوا مي شه مهدي بياد

بااسم مادرش صداش بزن

ياين الزهرا

 

دولت اين است كه يك لحظه گداي تو شوم - كي دهد دست كه خاك كف پاي تو شوم

كم از آنم كه كنم از سر كوي تو عبور - باز دادي رهم اي من به فداي تو شوم

باهمه زشتي و آلودگي و  روسيهي - باورم بود كه مشمول دعاي تو شوم

اي خوشا آن دولت بيدار كه در نيمه شبي - ديده بر نهم و خواب نماي تو شوم

دوست دارم  كه غبار سر كويت گردم - به اميدي كه هوايي به هواي توشوم

 

ديده در هجر تو شرمنده احسانم کرد - بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد

شمه اي از گل روي تو به بلبل گفتم - اين تُنَك حوصله، رسواي گلستانم کرد

شمه اي از غم هجران تو گفتم با شمع - آنقدر سوخت که از گفته پشيمانم کرد

 

بيا بيا گل زهرا عزاي مادر توست

صفاي فاطميه از صفاي مادرتوست

اگر كه سائلم و نوكر هميشه گي ام

فقط به خاطر لطف و عطاي مادر توست

تمام عزت شيعه رحين منت اوست

تمام زندگي ما فداي مادر توست

$

##اشعاروزمزمه

اَ لسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَاوَمَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَىْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاعِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ

 

ما زجان بنده ايم مهدي جان//ليک شرمنده ايم مهدي جان

درس عشقت کتاب منتظريم//سالها خواند ايم مهدي جان

از تو و از صحيفه اعمال//ما سر افکنده ايم مهدي جان

 

مادرا مي آيم وحق تو احيا مي کنم//دشمنانت را يک به يک من خوار و رسوا مي کنم

ازخدا اذن ظهورم را تقاضا کن که من//عقده هاي آن دل پر خون تو وا مي کنم

روضه اي جانسوز مي خوانم کنار قبر تو//چشم عشاق ترا از گريه دريا مي کنم

من طبيب دردهاي بي علاجم غم مخور//پهلوي بشکسته هم مداوا مي کنم

 

آنان که گُل وصال تو مي پويند

در سهله و جمکران تو را مي جويند

با ذکر قنوت در مصلاي نماز

عجل لوليک الفرج مي گويند

 

روبم به مژه غبار درگاهت را

جويم به دو چشم روي چون ماهت را

اي کاش که از خانه ي کعبه شنوم

آواي اَنا بقية اللهت را

 

شبي ياد تو را در خواب کردم

دلم را باز  بي تاب کردم

زبس دير آمدي ياد تو را من

به لوح سينه ي خود قاب کردم

 

بريدن دل از او، هرگز نبايد

که گردون مثل او، هرگز نزايد

دعا کردم همين آدينه آقا

به حق حضرت زهرا بيايد

 

من مهديم در دست تيغ انتقامم

مادر به قبر مخفيت بادا سلامم

اي قلب مجروحم کباب از غربت تو

باريده اشکم قرن ها در غربت تو

مادر دلم خون است از بندم رها کن

دستي برآور در ظهور من دعا کن

مادر شنيدم بارها از پا فتادي

ديدي علي تنها بود باز هم ايستادي

اي کاش بودم تا علي را يار بودم

من جاي تو بين در و ديوار بودم

کي ميشود بردارم از جانت محن را

از خاک بيرون آورم من آن دو تن را

دريا کنم از خون دل چشم ترم را

پرسم چرا کشتيد آخر مادرم را

 

دلهاي ما لب تشنه ي باران رويت

چشم انتظار صبح زيباي ظهورت

مي باري عطر روشناي صبحدم را

بر جاده هاي شب زده وقت عبورت

ما را ببر با خود به ديدار خداوند

از سمت سهله ،جمکران از کوه طورت

آقا اگر هم قلب ما از جنس سنگ است

شايد شود نيمه شبي سنگ صبورت

هر روز بين کوچه هاي فاطميه

لبريز ماتم ميشود چشم غيورت

صاحب عزا با واهمه ميخوانم امشب

مرثيه هاي مادرت را در حضورت

 

خوش آن صبح وصالي که هجران به سر آيد

خوش آن جمعه که بر من زمهدي خبر آيد

بگوييد و بگرديد به دريا و به صحرا

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه شيرين که روي تو ببينم

سر راه تو همچون گدايان بنشينم

ببوسم رهت را، ببينم رخت را

کجايي گل زهرا ،کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه که آريم به سوي تو نيازي

همه پشت سر تو بخوانيم نمازي

برد نغمه حمدت به هر آيه دل ما

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

به پاي گل نرگس بريزد گل ياس

بخوانيد حضورش همه  روضه ي عباس

بگوييد بگوييد زبي دستي عباس

کجايي گل زهرا، کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه شيرين که در کعبه درآي

چو پيغمبر اکرم کنار حجر آيي

شود ديده حجاج همه گرم تماشا

کجايي گل زهرا ،کجايي گل زهرا

همه منتظر هستيم که آيي به مدينه

کني ياد کني ياد، زمسمار و زسينه

زسوز تو مدينه ،شود محشر کبري

کجايي گل زهرا، کجايي گل زهرا

خوش آن لحظه که آيي سر قبر پيمبر

سر قبر پيمبر شوي زائر مادر

شود تربت زهرا زديدار تو پيدا

کجايي گل زهرا کجايي گل زهرا

 

دو چشم تو شرار غربت و درد، يابن زهرا

به جان مادرت اين جمعه برگرد، يابن زهرا

بيا تا حسرت تو نماند در دل من

بيا و حل نما تو تمام مشکل من

همه انس وجان، اسير توأند، اسير خال رويت

بگو نازنين ،کجايي کجا، کنم من جستجويت

سر راهت نشستم تا بيايي، يابن زهرا

بيا پايان بده بر اين جدايي ،يابن زهرا

الا اي صاحب عصر ،بيا از پشت ابرا

ميان کوچه ها تو، به استمداد زهرا

که در پشت در، به خون جگر، صدايت کرد مولا

پس از ساليان، زغم کن رها، تو مهدي مادرت را

اللهم ارني الطلعة الرشيده و الغرة الحميده ...

 

آروم آروم ديگه آقا، فکر ميکنم ميخواي بيايي

به دلم اُفتاده ارباب، که همين روزا ميايي

جمعه هاي بيشماري، اُومد و آقام نيومد

يابن الزهرا کي مي آيي، عمر من ديگه سر اُومد

اونيکه غربت چشماش، وسعتش قد دو دنياست

اونيکه ديدنش واسه من، خيلي سخته مثل روياست

اونيکه وقت ظهورش ،همرهش شمشير مولاست

اولين روضه اي که اون ميخونه روضه ي

كوچه و سيلي و صورت نيلي  زهراست

رد دست يه قناري مونده رو ديوار خونه

هنوزم خونه رو پهلوش ،مونده رو مسمار خونه

با صورتت قناري، سيلي  ه کوچه چه کرده

ميکشه دست روي خاکا ،دنبال جوجه اش ميگرده

همه جا رسم که ميگن ،حرف حق سند نميخواد

آخه کافراي بي دين، گل چيدن لگد نميخواد

 

بي تو فضاي روضه چه دلگير مي شود

سيلاب غم زكوه سرازير مي شود

ماه فلك ستاره فشاند زچشم خويش

حورشيد پشت كوه زمين گير مي شود

آقام آقام،چقدر انتظار آقا جان

بس پير در فراق تو مرد و بسي جوان

در انتظار آمدنت پير مي شود

بس پير در فراق تو مرد و بسي جوان

در انتظار آمدنت پير مي شود

تا ما نمرده ايم تو پا در ركاب كن

تعجيل كن عزيز دلم دير مي شود

 

درد شيعه عاقبت دوا مي شه مهدي بياد

بخدا حاجتامون روا مي شه مهدي بياد

آقامون مي يآد مدينه همه عالم مي بينن

قبر زهرا عاقبت پيدا مي شه مهدي بياد

درد شيعه عاقبت دوا مي شه مهدي بياد

بخدا حاجتامون روا مي شه مهدي بياد

حالا كه پشت بقيع نمي ذارن گريه كنيم

عقده هاتون تو  مدينه وا مي شه مهدي بياد

صحنه ي قيامت و روز ظهورش مي بينيد

صحنه ي قيامت و روز ظهورش مي بينيد

صداهاتون همه يا زهرا مي شه مهدي بياد

سيدا همون كه بر مادرتون سيلي زده

پيش چشم همه تون رسوا مي شه مهدي بياد

بااسم مادرش صداش بزن

ياين الزهرا

$

#منابع

منابع :

كتاب گلچين احمدي

كتاب گريزهاي مداحي، محمد هادي ميهن دوست

كتاب سوگنامه آل محمد نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي

در عزاي مظلومان ،سيد مهدي ،شمس الدين

كتاب مقتل فلسفي

كتاب گفتار وعاظ

كتاب گلواژه فاطميه

كتاب ره يافتگان وصال

كتاب منهاج الدموع ،علي قرني گلپايگاني

كتاب رياض القدس صدرالدين قزويني

كتاب روضه هاي استاد فاطمي نيا ،محمد رحمتي شهرضا

كتاب رنجها و فريادهاي فاطمه عليها السلام ، (ترجمه بيت الاحزان )،محمد محمدي اشتهاردي

ثمرات الحيات نويسنده مرحوم اصفهاني

گفتار وعاظ به قلم تاج لنگرودي

گنجينه وعاظ نويسنده توکلي زاده

منتهي الامال نويسنده شيخ عباس قمي

چهارده معصوم عمادزاده

ستارگان درخشان محمدجوادنجفي

همراه زائرين عتبات عاليات سيدمحمدباقري پور

همراه زائرين مشهدالرضا سيدمحمدباقري پور

همراه زائرين مکه ومدينه سيدمحمدباقري پور

همراه زائرين سوريه سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم اول حضرت محمد(ص)سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم دوم حضرت علي(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم سوم حضرت فاطمه(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم چهارم امام حسن(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم پنجم امام حسين(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم ششم امام سجاد(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم هفتم امام باقر(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم هشتم امام صادق(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم نهم امام کاظم(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم دهم امام رضا(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم يازدهم امام جواد(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم دوازم امام هادي(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم سيزدهم امام عسکري(ع) سيدمحمدباقري پور

چهل حديث وحکايات معصوم چهاردهم امام زمان(ع) سيدمحمدباقري پور

و ...

سايتها ووبلاگهاكه ازآنها استفاده شده است :

سايت باب الحرم – مؤسسه محراب هدايت

http://babolharam.mihanblog.com

كرامات الحسينية (ع)

سايت غدير

http://www.ghadeer.org

جلسه هفتگي آموزش مداحي مجمع احياي غدير ساري 

http://alqadir-sari.blogfa.com

سايت لاهوتي

http://lahouti.persianblog.ir

سايت امام8

http://www.emam8.com

$